پادگان احمد بن موسی ویکی پیدیا

پادگان احمد بن موسی ویکی پیدیا سمنان - ویکی‌پدیـا، دانشنامـهٔ آزاد | saeedi,tarikh, ariaye | saeedi6,tarikh, ariaye | saeidi-shahed.ol2.ir - خبرنامـه تهذیب همدان |

پادگان احمد بن موسی ویکی پیدیا

سمنان - ویکی‌پدیـا، دانشنامـهٔ آزاد

پرش بـه ناوبری پرش بـه جستجو

سمنان
سِمَن کشور  ایراناستان سمنانشـهرستان سمنانبخش مرکزینام(های) قدیمـی سمنان، پادگان احمد بن موسی ویکی پیدیا قومس، کومشمردمجمعیت ۱۸۵٬۱۲۹ نفر (۱۳۹۵)[۱]رشد جمعیت ۴٫۱٪+ (طی ۵ سال)جغرافیـای طبیعیـارتفاع از سطح دریـا ۱٬200 مترآب‌وهوامـیانگین دمای سالانـه ۱۷٫01[۲]مـیانگین بارش سالانـه ۱۴۰ مـیلی‌متراطلاعات شـهریشـهردار سید محمد ناظم رضوی[۳]ره‌آورد گل نرگس، گل یـاس (رازقی)، شیرمال، کماچپیش‌شماره تلفنی ۰۲۳وبگاه شـهرداری سمنانتابلوی خوش‌آمد بـه شـهر
سمنان
روی نقشـه ایران
۳۵°۲۰′شمالی ۵۳°۱۴′شرقی / ۳۵٫۳۴°شمالی ۵۳٫۲۳°شرقیمختصات: ۳۵°۲۰′شمالی ۵۳°۱۴′شرقی / ۳۵٫۳۴°شمالی ۵۳٫۲۳°شرقی

سمنان یکی از شـهرهای ایران، مرکز استان سمنان و شـهرستان سمنان است. پادگان احمد بن موسی ویکی پیدیا این شـهر درون جنوب رشته کوه البرز و شمال دشت کویر درون راه تهران بـه خراسان قرار گرفته‌است.

این شـهر از سوی خاور با شـهرستانـهای دامغان شاهرود، از شمال بـه درجزین، مـهدیشـهر و شـهمـیرزاد و از باختر با سرخه همسایـه است. پادگان احمد بن موسی ویکی پیدیا درون طول جغرافیـایی ۵۳ درجه و ۲۳ دقیقه و عرض جغرافیـایی ۳۵ درجه و ۳۴ دقیقه واقع شده و ارتفاع متوسط آن از سطح دریـا ۱۱۳۰ متر است. همچنین فاصله آن که تا تهران ۲۱۶ کیلومتر هست و بـه راه‌آهن سراسری تهران_مشـهد، متصل مـی‌باشد و دارای فرودگاه مـی‌باشد. سمنان دومـین شـهر پر جمعیت استان سمنان مـی‌باشد.[۴] آب و هوای آن خشک و معتدل است. نژاد مردم سمنان آریـایی هست و بـه زبان فارسی و زبان سمنانی سخن مـی‌گویند.

سمنان از گزینـه‌های مـهم به منظور انتقال پایتخت سیـاسی کشور درون سال ۱۳۹۲ بود.[۵]

تاریخچه

سمنان درون دوران باستان بخشی از چهاردهمـین ایـالت تاریخی ورن (ورنـه) از تقسیمات شانزده‌گانـه اوستایی بود.[۶] سمنان درون طول دوران امپراطوری هخا پارس، شـهر مـهم و دارای شکوه و بزرگی بود. بعد از حمله اسکندر کـه منجر بـه سقوط امپراتوری هخا و ایجاد امپراطوری سلوکی درون ایران شد، منطقه‌ای کـه سمنان را رهبری مـی‌کرد، بـه عنوان کومش شناخته شد. آغاز دوران باشکوه‌تر و رونق شـهر سمنان، بعد از روی کار آمدن امپراطوری اشکانیـان بود.

نام‌گذاری

بارتولد بر این باور بود کـه سمنان همان سرزمـینی هست که ایزیدور خاراکسی بـه نام «قومـیسنـه» از آن یـاد کرده‌است.[۷]

آب و هوا

آب و هوای این شـهر درون تابستان گرم و در زمستان سرد مـی‌باشد. بارندگی‌های این شـهر اکثراً درون فصول سرد سال صورت مـی‌گیرد و مـیزان متوسط بارندگی سالانـه آن ۱۴۰ مـیلیمتر مـی‌باشد. متوسط درجه حرارت سالانـه 01/۱۷ درجه سانتیگراد هست و این درون حالی هست که حداکثر مطلق حرارت ۵/۴3 درجه سانتیگراد و حداقل مطلق ۴/8- درجه سانتیگراد گزارش شده‌است. همچنین متوسط تعداد روزهای یخبندان درون طول سال درون حدود ۴۸ روز است. بادهای کویری و غربی نیز درون آب و هوای سمنان تأثیر دارند.[۸]

عوارض طبیعی

در جنوب سمنان مناطقی چون دشت کویر، ریگ جن، تپه دلازیـان، و تپه‌های مـیرک دلازیـان از مـهم‌ترین ویژگی‌های جغرافیـایی به‌شمار مـی‌روند. رودخانـه فصلی گل رودبار درون شمال غرب این شـهر و با سرچشمـه گرفتن از رشته کوه‌های البرز و گذر از شـهر درجزین بـه دشت کویر مـی‌ریزد. رود گل رودبار از سه کیلومتری باختر مـهدی‌شـهر سرچشمـه گرفته و شاخابه رودهای ده‌صوفیـان و شـهمـیرزاد و کاریزهای روستای درجزین بـه این رود مـی‌پیوندند. رود گل رود درون شمال سمنان درون جایی بـه نام «آب پخش کن» بـه ۵ شاخه بخش مـی‌شود.

جمعیت

بر پایـه سرشماری عمومـی نفوس و مسکن درون سال ۱۳۹۵ جمعیت این شـهر ۱۸۵٬۱۲۹ نفر (در ۴۹٬۱۲۴ خانوار) بوده‌است.[۹]

الگو:جمعیت تاریخی کـه سمنان درون سال 1335 بیستمـین شـهر ایران بود.

گردشگری

مسجد جامع سمنان
نوشتار اصلی: جاذبه‌های گردشگری شـهر سمنان
نمایی از ارگ سمنان درون شب

شـهر سمنان ۷ محله معروف قدیمـی دارد به‌نام‌های اسفنجان (آتشگاه)، لتیبار یـا سی‌سر، شاهجو یـا جهادیـه کنونی، ناسار، زاوغان، کوشمغان، کدیور، عمرانکو و ملحی.[۱۰]

جاذبه‌های تاریخی و باستانی

مـهم‌ترین آثار تاریخی سمنان عبارتند از:

  • مسجد جامع سمنان
  • مسجد جامع زاوقان سمنان
  • منار سلجوقی مسجد جامع
  • مسجد امام سمنان
  • گرمابه پهنـه
  • موزه گرمابه پهنـه سمنان
  • دروازه ارگ سمنان
  • بازار سمنان
  • بازار مرده‌ها
  • برج چهل‌ان
  • قلعه‌های سارو
  • کاروانسرای سنگی آهوان
  • کاروانسرای شاه سلیمانی آهوان
  • کاروانسراهای شاه عباسی
  • مقبره درویش محمود
  • گورستان سنادره

موزه‌ها

  • موزه گرمابه پهنـه سمنان
  • پارک موزه دفاع مقدس سمنان
  • موزه هنرهای معاصر شرق کشور
  • موزه حیـات وحش سمنان
  • موزه سکه استان سمنان

جاذبه‌های مذهبی

  • مصلی بزرگ سمنان (محل برگزاری نماز جمعه)

رسانـه‌ها

صدا و سیمای استانی مرکز سمنان

صدا و سیمای مرکز استان سمنان فعالیت خود را ابتدا با نصب دو فرستنده رادیویی بـه قدرت ۱۰کیلووات (سمنان) و یک کیلووات (دامغان) درون سال ۱۳۵۵ به منظور رله برنامـه‌های شبکه سراسری آغاز نمود کـه به تدریج بردامنـه و بعد این فعالیت افزوده شد. اولین قدم به منظور توسعه مرکز درون سال ۱۳۶۰ و با تشکیل دفتر خبری درون شـهر سمنان برداشته شد کـه وظیفهب و انعکاس اخبار استان را بـه عهده داشت. درحال حاضر تمامـی نقاط استان تحت پوشش شبکه‌های سراسری رادیویی و شبکه استانی صدا و شبکه اول، دوم، سوم، چهارم سیما، شبکه خبر و همچنین شبکه استانی سیما مـی‌باشد.[۱۱]

نشریـه‌ها و مطبوعات

  • روزنامـه پیـام استان سمنان
  • هفته‌نامـه سمنان امروز
  • هفته‌نامـه هم نظر
  • هفته‌نامـه جوانـه امروز
  • ماهنامـه ظفر
  • ماهنامـه چفیـه

سایت‌های خبری و اطلاع‌رسانی

  • وب سایت خبری تحلیلی سمنان لاین
  • خبرگزاری صدا و سیمای سمنان
  • خبرگزاری ایرنا سمنان
  • خبرگزاری فارس
  • خبرگزاری دانشجویـان- ایسنا سمنان
  • پایگاه خبری تحلیلی قومس
  • شبکه اطلاع‌رسانی مرآت
  • تابناک سمنان
  • خبرگزاری باشگاه خبرنگاران سمنان

دانشگاه‌ها

  • دانشگاه سمنان
  • دانشگاه صنعتی سمنان
  • پردیس بین‌الملل دانشگاه سمنان
  • دانشگاه فرزانگان سمنان
  • علوم پزشکی سمنان
  • دانشگاه امام حسین پردیس سمنان
  • دانشگاه شـهید عباسپور پردیس سمنان
  • دانشگاه پیـام نور استان سمنان
  • دانشگاه پیـام نور مرکز سمنان
  • دانشگاه آزاد اسلامـی واحد سمنان
  • دانشگاه آزاد اسلامـی واحد علوم و تحقیقات سمنان
  • آموزشکده سما واحد سمنان
  • دانشگاه فرهنگیـان پردیس شـهید رجایی سمنان
  • دانشگاه فرهنگیـان پردیس الزهرا سمنان
  • دانشکده فنی و حرفه‌ای پسران سمنان
  • دانشکده فنی و حرفه‌ای ان نرجس سمنان
  • مرکز آموزش علمـی کاربردی جهاددانشگاهی سمنان[۱۲]
  • مرکز آموزش علمـی کاربردی جهاد کشاورزی سمنان[۱۲]
  • مرکز آموزش علمـی کاربردی شـهرداری سمنان[۱۲]
  • مرکز آموزش علمـی کاربردی فنی و حرفه‌ای سمنان[۱۲]
  • مرکز آموزش علمـی کاربردی هلال احمر استان سمنان[۱۲]
  • مرکز آموزش علمـی کاربردی پالنده‌صاف سمنان[۱۲]
  • مرکز آموزش علمـی کاربردی شرکت تولیدی شیمـیایی کلران[۱۲]
  • مرکز آموزش علمـی کاربردی فرماندهی انتظامـی استان سمنان[۱۲]
  • مرکز آموزش علمـی کاربردی قوه قضاییـه استان سمنان[۱۲]
  • مؤسسه غیرانتفاعی فضیلت
  • مؤسسه غیرانتفاعی کومش
  • مؤسسه غیرانتفاعی رشد دانش

بیمارستان‌ها

  • شفا وابسته بـه تأمـین اجتماعی[۱۳]
  • مرکز آموزشی پژوهشی درمانی کوثر[۱۴]
  • مرکز آموزشی درمانی امـیرالمؤمنین[۱۵]
  • بیمارستان سینا (خصوصی)

معادن

در اطراف شـهر سمنان معادن گچ، نمک، زئولیت، بنتونیت، سلستین و غیره وجود دارند. از موارد مـهم منابع زیرزمـینی شـهر سمنان بـه چاه نفت خوریـان دلازیـان درون جنوب این شـهر مـی‌توان اشاره نمود. مواد معدنی موجود درون این معادن عبارتند از: سنگ گچ، نمک، سنگ آهن، سنگ لاشـه، سنگ آهک، سنگ تزئینی، سنگ چینی، زغال سنگ، سولفات سدیم، مـیکا، بنتونیت، زئولیت، کائولن، بوکیست، خاک صنعتی، سیلیس، دولومـیت، فلدسپات، فیروزه، سلستین، سرب، مرمریت، تراورتن، فلورین و منگنز و…[۱۶]

راه و ترابری

شـهر سمنان درون ۲۱۶ کیلومتری تهران قرار گرفته و فاصله زمـینی آن با آبهای آزاد خلیج فارس و دریـای خزر بـه ترتیب ۱۶۰۰ و ۴۰۰ کیلومتر مـی‌باشد. این شـهر دارای ۲ فرودگاه هست که یکی از آن‌ها نظامـی و دیگری تجاری و فعال است، همچنین بـه راه‌آهن سراسری تهران_مشـهد، متصل مـی‌باشد.

جاده‌های شـهر سمنان

ردیف جاده شـهرستان مقصد مسیر ۱ ۳۶۳ ساری درجزین، مـهدیشـهر، شـهمـیرزاد، فولادمحله ۲ ۴۴ (شرق) مشـهد دامغان، شاهرود، مـیامـی، سبزوار، نیشابور ۳ سفیر امـید پایگاه هوایی سمنان علاء ۴ ۴۴ (غرب) تهران سرخه، آرادان، گرمسار، ایوانکی، شریف‌آباد، پاکدشت ۵ ۳۶ (شمال) فیروزکوه مؤمن آباد، افتر

پایگاه فضایی

سمنان از آغاز دهه ۱۳۵۰ هجری خورشیدی تاکنون مرکز فضایی ایران بوده‌است. سازمان صنایع هوافضا درون ۴۵ کیلومتری جنوب خاوری (شرقی) سمنان دارای پایگاه هوایی و در ۸۰ کیلومتری جنوب خاوری (شرقی) این شـهر دارای پایگاه فضایی است، کـه پرتاب سفیر امـید و دیگر ‌ها و موشک‌های دوربرد از این پایگاه و مرکز انجام مـی‌گیرد. از سال ۱۳۸۷ هجری خورشیدی جاده نظامـی راه مواصلاتی سمنان بـه پایگاه‌های هوا، فضا بـه بلوار سفیر امـید تغییر نام یـافت. همچنین پایگاه فضایی سمنان از پانزده خرداد ۱۳۹۱ بـه نام پایگاه فضایی امام خمـینی نیز نامـیده مـی‌شود.[۱۷]

هنر

صنایع دستی

صنایع دستی این شـهر عبارت‌اند از:

  • سفال و سرامـیک
  • دستباف‌ها
  • پلاس و کرباس
  • پارچه‌های پشمـی
  • چادرشب‌های ابریشمـی و پشمـی
  • نمدمالی
  • گلیم بافی
  • قالی بافی

منابع

  • مـیرباقری، محمدرضا. قومس:گذری بر تاریخ و اقلیم و ویژگی‌های فرهنگی استان سمنان. چاپ اول. تهران: هم‌پا، ۱۳۸۷. شابک ‎۹۷۸–۶۰۰–۵۲۱۰–۰۹–۵. 
  • سالنامـه آماری استان سمنان (۱۳۸۳)
  • آداب و رسوم مردم سمنان، محمد احمد پناهی سمنانی، ۱۳۸۳

جستارهای وابسته

  • جمعیت شـهرهای استان سمنان

پیوند بـه بیرون

مجموعه‌ای از گفتاوردهای مربوط بـه سمنان درون ویکی‌گفتاورد موجود است. ویکی‌سفر یک راهنمای سفر به منظور سمنان دارد. در ویکی‌انبار پرونده‌هایی دربارهٔ سمنان موجود است.
  • استانداری سمنان
  • شـهرداری سمنان
  • بیمارستان شفا سمنان
  • سمنان درون نقشـه گوگل

پانویس

  • https://www.amar.اهorg.ir/Portals/0/census/1395/results/abadi/CN95_HouseholdPopulationVillage_20_r.xlsx
  • سالنامـه آماری استان سمنان ۱۳۸۶
  • https://www.tasnimnews.com/fa/news/1396/07/20/1544012/
  • http://amar.ostan-sm.ir/Uploads/amar.ostan-sm.ir/CMFiles/1232014_555AM_salnameh-1391-pdf.rar
  • http://webzine.mehrnews.com/FullStory/News/?NewsId=11066
  • English Tebyan. “History and Culture, Semnan”. 
  • بارتولد، واسیلی. تذکره جغرافیـای تاریخی ایران، رویـه ۱۶۸.
  • YJC. «اقلیم آب و هوایی" استان سمنان"». 
  • «تعداد جمعیت و خانوار بـه تفکیک تقسیمات کشوری براساس سرشماری عمومـی نفوس و مسکن سال ۱۳۹۵» (اکسل). درگاه ملی آمار. 
  • حقیقت، عبدالرفیع، فرهنگ تاریخ و جغرافیـایی شـهرستان‌های ایران، تهران: انتشارات کومش، ۱۳۷۶، ص۲۸۵.
  • صداوسیمای مرکز سمنان::: SEMNAN.IRIB.IR
  • ↑ ۱۲٫۰۱۲٫۱۱۲٫۲۱۲٫۳۱۲٫۴۱۲٫۵۱۲٫۶۱۲٫۷۱۲٫۸ http://www.uast.ac.ir/sites/semnan/SitePages/default.aspx
  • http://shefahospital.com/
  • http://arhos.semums.ac.ir/
  • http://amirhos.semums.ac.ir/
  • http://fa.tpo.ir/UserFiles/File/id-SEMNAN-89.pdf دبیرخانـه شورای عالی توسعه صادرات غیرنفتی، شناسنامـه اطلاعات استانی، بـه روز رسانی اسفند۱۳۸۹
  • wHQ1IDQ6QWStVGdp9lZ8BUM4ATMApDZJ52bpR3Yh9lZ
    • ن
    • ب
    • و
    شـهر سمنان
    مناطق شـهری
    منطقه یک • منطقه دو
    محله ها
    کهن
    محلات ثلاث (کوشمغان,زاوقان,کدیور) • لتیبار • ناسار • اسفنجان • سی سر • شاهجو • کهنـه دژ • چومسجد
    نوین
    شـهرک گلستان • شـهرک تعاون • کوی مدیران • گلشـهر • روزیـه
    مـیدان ها
    سعدی • امام • ارگ • معلم • مشاهیر(سه راه کارخانـه) • امام علی • امام حسین • امام رضا • شـهید بهشتی(سی سر) • هفت تیر (منوچهری) • ابوذر • پیروزی
    پل ها
    امـیرکبیر • شـهید شاطری (معلم) • شـهید محب شاهدین • شـهید خالصی
    خیـابان ها و بلوارها
    امـیرکبیر • معلم • قائم • سعدی • امام • حکیم الهی • انقلاب اسلامـی (امـین) • هفده شـهریور • مولوی
    • ن
    • ب
    • و
    استان سمنان
    مرکز
    • سمنان

    شـهرستان‌ها
    • آرادان
    • دامغان
    • سرخه
    • سمنان
    • شاهرود
    • گرمسار
    • مـهدی‌شـهر
    • مـیامـی
    شـهرها
    • آرادان
    • امـیریـه
    • ایوانکی
    • بسطام
    • بیـارجمند
    • دامغان
    • درجزین
    • دیباج
    • سرخه
    • سمنان
    • شاهرود
    • شـهمـیرزاد
    • کلاته
    • کلاته خیج
    • کهن‌آباد
    • گرمسار
    • مجن
    • مـهدی‌شـهر
    • مـیامـی
    • رودیـان
    جاذبه‌های گردشگری
    • مسجد تاریخانـه
    • مسجد جامع سمنان
    • مسجد جامع زاوقان
    • مسجد امام
    • تکیـه پهنـه
    • تکیـه ناسار
    • بازار سمنان
    • دروازه ارگ سمنان
    • ارگ علاء
    • برج چهل‌
    • برج مـهماندوست
    • قلعه کهن‌دژ
    • قلعه گردکوه
    • قصرهای سیـاه‌کوه
    • کاروانسرای سنگی آهوان
    • کاروانسرای شاه عباسی سمنان
    • کاروانسرای سپهسالار
    • خانـه تدین(محمدیـه)
    • بقعه پیغمبران (سیم‌النبی و لام‌النبی)
    • خانقاه و آرامگاه شیخ علاءالدوله سمنانی
    • بقعه علمدار
    • آرامگاه شیخ ابوالحسن خرقانی
    • مجموعه بایزید بسطامـی
    • آرامگاه شیخ حسن جوری
    • آب‌انبار ناسار
    • آب‌انبار توکلی
    • آب‌انبار کاشفی
    • آب‌انبار چهارسوق
    • آب‌انبار حاجی‌شیخ (سمنان)
    • آب‌انبار سنادره
    • گرمابه ناسار
    • گرمابه پهنـه
    • مجموعه تپه‌های مـیرک
    • تپه دلازیـان
    • غار دربند مـهدیشـهر
    • غار شیربند
    • پارک ملی کویر
    • پارک ملی توران
    • جنگل ابر
    • دشت شقایق‌ها
    • آبشار مجن
    • موزه سمنان
    • موزه مردم‌شناسی سمنان
    • پارک موزه دفاع مقدس
    • موزه هنرهای معاصر شرق کشور
    • موزه مـهر و سکه سمنان
    • موزه عشایری ایل سنگسر
    • موزه شاهرود
    • ن
    • ب
    • و
    مراکز استان‌های ایران
    بیشتر از یک مـیلیون نفر
    • تهران
    • مشـهد
    • اصفهان
    • کرج
    • شیراز
    • تبریز
    • قم
    • اهواز
    نیم که تا یک مـیلیون نفر
    • کرمانشاه
    • ارومـیه
    • رشت
    • زاهدان
    • همدان
    • قزوین
    • کرمان
    • یزد
    • اردبیل
    • بندرعباس
    • اراک
    ۲۵۰ هزار که تا نیم مـیلیون نفر
    • زنجان
    • سنندج
    • خرم‌آباد
    • گرگان
    • ساری
    کمتر از ۲۵۰ هزار نفر
    • بجنورد
    • بوشـهر
    • بیرجند
    • ایلام
    • شـهرکرد
    • سمنان
    • یـاسوج
    • ن
    • ب
    • و
    جاذبه‌های گردشگری شـهر سمنان
    مساجد و تکایـا
    • مسجد جامع سمنان
    • مسجد جامع زاوقان
    • مسجد امام
    • منار مسجد جامع سمنان
    • منار و مسجد جامع علاء
    • تکیـه پهنـه
    • تکیـه ناسار
    زیـارتگاه‌ها
    • بقعه پیغمبران(سیم‌النبی و لام‌النبی)
    • امامزاده یحیی بن موسی الکاظم
    • امامزاده علی بن جعفر الصادق
    • امامزاده علی بن اشرف
    • امامزادگان ابراهیم و اسماعیل
    • امامزاده زین الدین
    • بارگاه علویـان
    • بقعه علمدار
    • بقعه سی‌سر
    • بقعه سید رضا
    • بقاع متبرکه زاوغان
    • بقعه متبرکه سید مرسلین
    • بقعه سید جلال
    • بقعه متبرکه سید اسد
    • بقعه پیرشمس‌الدین
    • بقعه پیرغریب
    • امامزاده هاشم
    • بقعه اباصلت هروی
    • بقعه عیسی بن موسی
    • بقعه مصیب
    • آتشگاه سمنان
    آرامگاه‌ها، خانـه‌ها و خانقاه‌ها
    • خانقاه و آرامگاه شیخ علاءالدوله سمنانی
    • حکیم الهی
    • پیر نجم الدین
    • درویش محمود
    • برج چهل سمنان
    • خانـه تدین (محمدیـه)
    • خانـه تاریخی حاج حشمت
    • مقبره پیر نجم‌الدین سمنانی
    • مقبره درویش مومن یـا درویش محمود
    • مقبره ابراهیم و اسماعیل
    • مقبرة سی‌سر
    • آرامگاه حاجی ملاعلی حکیم‌الهی سمنانی
    • آرامگاه فانی سمنانی
    • آرامگاه پیرنجم‌الدین
    • مقبره طوطی
    • بقعه پیر علمدار
    • خانقاه سکاکیـه
    مکان‌های حکومتی و قلعه‌ها
    • ارگ دولتی سمنان
    • بنای دارالحکومـه(مـیدان ابوذر)
    • دروازه ارگ سمنان
    • دروازه جنوبی ارگ سمنان
    • ارگ علاء
    دژها و قلعه‌ها
    • قلعه سارو (کوچک)
    • قلعه سارو (جنوبی)
    • قلعه پاچنار
    • قلعه کوشمغان
    • قلعه زاوغان
    • قلعه کهن دژ
    • دژ چرمـینـه
    • دژ لاجوردی
    • قلعه گنبدان
    • نارین قلعه
    • قلعه سراچه
    • قلعه شیر قاضی یـا مـیرزا عسکری
    • قلعه برکه
    • قلعه لاسگرد
    • قلعه موکوشم
    • قلعه نوکلاته
    • قلعه تقی‌آباد
    • قلعه نوکه
    • قلعه آب گرم
    • قلعه مومن آباد
    • قلعه افتر
    • قلعه دوزهیر
    کاروانسراها
    • کاروانسرای سنگی آهوان
    • آهوان
    • کاروانسرای شاه‌عباسی (آهوان)
    • رباط انوشیروانی آهوان
    • رباط سلطان حسین بایقرا
    • کاروانسرای شاه عباسی سمنان
    • کاروانسرای شاه عباسی لاسگرد
    • کاروانسرای شیخ علاءالدوله
    • کاروانسرای ناسار
    • کاروانسرای سیف مـیرزا
    • کاروانسرای روبروی کوچه ملاقزوینی
    • کاروانسرای پایین تکیـه ناسار
    مدارس
    • حاج فتحعلی بیگ
    • صادق خان
    • مدرسه حسینیـه
    • مدرسه مسعودیـه
    • مدرسه مـهدی قلی خان
    آب انبارها و گرمابه‌ها
    • گرمابه پهنـه
    • گرمابه حضرت
    • گرمابه ناسار
    • گرمابه نخست
    • گرمابه بیرون دژ
    • گرمابه قلی
    • غسالخانـه عبرت
    • آب انبار قلی
    • آب انبار ناسار
    • آب انبار پاچنار
    • آب انبار صادقیـه
    • آب انبار سرخه
    • آب انبار امامزاده علوی
    • آب انبار کهنـه دژ
    • آب انبار توکلی
    • آب انبار کارخانـه
    • آب‌انبار کاشفی
    • آب‌انبار چوب مسجد
    • آب‌انبار علی‌بن جعفر
    • آب‌انبار چهار سوق
    • آب‌انبار مسجد صاحب الزمان
    • آب انبار حاجی شیخ
    • آب انبار امامزاده زین الدین
    • آب انبار سنادره
    • آب انبار شاهجو
    • آب انبار بیـابانک
    • آب انبار لاسجرد
    • آب انبار شرق سمنان
    بازارها
    • بازار سمنان
    • بازار بزرگ سمنان
    • بازار شمالی
    • بازار جنوبی
    • بازار جلوخان
    • بازار شیخ علاءالدوله(بازار مرده‌ها)
    • تیمچه سلطانی پهنـه
    تپه‌های یـاستانی
    • مجموعه تپه‌های مـیرک
    • تپه دلازیـان
    • تپه ناسار
    آسیـاب‌های آبی
    • آسیـاب چهارم
    یخدان‌ها
    • یخدان آتشگاه سمنان
    • یخدان بیـابانک
    موزه‌ها
    • موزه مردم‌شناسی سمنان
    • موزه هنرهای معاصر شرق کشور
    • موزه مـهر و سکه سمنان
    • پارک موزه دفاع مقدس سمنان
    • ن
    • ب
    • و
    شـهرهای دارای راه‌آهن
    ایستگاه های راه آهن کشور
    استان آذربایجان غربی
    • ارومـیه
    • نقده
    • مـهاباد
    • مـیاندواب
    استان آذربایجان شرقی
    • تبریز
    • مراغه
    استان اردبیل
    • اردبیل
    • پارس آباد
    استان اصفهان
    • اصفهان
    • شـهرضا
    • مبارکه
    • نایین
    • کاشان
    • بادرود
    • زواره
    • دیزیچه
    استان البرز
    • کرج
    استان تهران
    • تهران
    • ری
    • ورامـین
    • پیشوا
    استان خراسان جنوبی
    • طبس
    استان خراسان رضوی
    • مشـهد
    • نیشابور
    • فریمان
    استان خوزستان
    • اهواز
    • اندیمشک
    • بندر امام خمـینی
    • بندر ماهشـهر
    استان زنجان
    • زنجان
    استان سمنان
    • سمنان
    • شاهرود
    • گرمسار
    • دامغان
    استان سیستان و بلوچستان
    • زاهدان
    استان فارس
    • ایزدخواست
    • آباده
    • اقلید
    • صفاشـهر
    • سعادت شـهر
    • سیوند
    • مرودشت
    • شیراز
    استان قزوین
    • قزوین
    • تاکستان
    استان قم
    • قم
    استان کرمان
    • کرمان
    • سیرجان
    • زرند
    • بم
    استان گلستان
    • گرگان
    استان مازندران
    • ساری
    • قائم شـهر
    استان مرکزی
    • اراک
    • سنگان
    استان هرمزگان
    • بندرعباس
    استان همدان
    • ملایر
    استان یزد
    • یزد
    • مـیبد
    • اردکان
    • بافق
    استان لرستان
    • دورود
    • ازنا
    برگرفته از «https://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=سمنان&oldid=24496237»




    [پادگان احمد بن موسی ویکی پیدیا]

    نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Wed, 19 Sep 2018 11:36:00 +0000



    پادگان احمد بن موسی ویکی پیدیا

    saeedi,tarikh, ariaye

    بازشناسی افغانستان

     

    بخش یکصد و سیزدهم

    از کتاب دهم

    دقت درون وقایع تاریخی از دیدگاه ساختاری علوم

     

    بحث دوم

     

    113-2-1.دقت درون وقایع تاریخی از دیدگاه ساختاری علوم

    آنچه امروز مورد توجه تاریخ  نگاران درون ثبت  احوال و وقایع  تاریخی مـیباشد مراحل و معانی تاریخ  علوم را کـه در بحث گذشته بر شمردیم فرو نمـیگذارند.واین هست که مورخ علم هنگامـی کـه به تبیین معرفت‌شناسانـه (اپیستمولوژیک) تاریخ علم دست مـی‌یـازد،برای باودن بنیـادساختاروقایع تاریخی علم ازهیچ دقتی فروگذاشت نمـی‌کندتااسلوب عقلی معرفت علمـی راکه تبیین‌گرآن وقایع است،درک کند. پادگان احمد بن موسی ویکی پیدیا اماگروه دوم مورخین ،باوجودیکه بادیدگاه گروه نخست موافقند،تاریخ راحرفه مستقل نمـی‌دانند،بلکه بـه سرعت وشتاب بـه سمت چیزی شبیـه فلسفه تاریخ پیش مـی‌روندو کوچه باز مـیکنندودراینحالت هست که مورخ بـه فیلسوف تاریخ چهره تبدیل مـیکند.

    ازجملهانی کـه نماینده این شیوه از تاریخ نگاری علم هستند،مـیتوان ازفیلسوف فرانسوی اگوست کنت نام برد (درسده بیستم) وپس ازاوبسیـاری ازفیلسوفان معاصردرتاریخ ریـاضیـات،مانندگاستون باشلارفرانسوی وبرخی ازفیلسوفان آمریکایی نام برد.

    این بحث مختصری پیرامون شیوه‌ های اساسی مطالعه ی تاریخ علم درجهان امروزاست کـه روشت حلیلی را بهترین شیوه به منظور بررسی نظریـه‌های علمـی پیرامونی تاریخ درسیرتطورآنـهامـیداند ،پس مـی‌توان گفت کـه تاریخ علم بـه مثابه یک داستان تاریخی درفهم پدیده‌ های علمـی ومـیزان مشارکت ملتهابوده و درآنـهاچندان سودی وجود ندارد.و اگر تاریخ علوم را بعنوان فلسفه تاریخ درون نظر بگیریم،مارابه سمتی مـی‌کشاندکه افکارمان وحتی اساطیرمان رابه جای پدیده‌ هایی کـه مـی‌خواهیم بفهمـیم،مـینگاریم. پادگان احمد بن موسی ویکی پیدیا بعد پیشروی مابرای مطالعه تاریخ علم هیچ راهی جزتحلیل باقی نمـی‌ماند.

    در این بحث مراد مان فهم ترکیبی بنیـادنظریـه‌ های هست که درمـیان مورخان علم اسلامـی بـه غایت اندک است. پیش ازآنکه شیوه تحلیلی منطقی پدیده ‌های علمـی درتاریخ را بر پایـه علوم بـه کارگیریم،طرح هیچ پرسشی پیرامون تاریخ علوم ونوسازی علم درجوامع اسلامـی شور بختانـه ممکن و مـیسر نبوده هست و علمای اسلامـی بیرون شدن و کندو کاو درون تغییر شیوه  های پژوهشگرانـه علمـی را حتی یک نوع بدعت پنداشته و هر گز به  تغییر تفاسیر موافقت ندارند . اگرماتاریخ علم را،قصه یـافلسفه تاریخ بپنداریم،از اینجاست کـه هرگز نمـی‌توانیم ازکارکردتاریخ علوم در«نوشدن جهان»در مباحث علمـی دینی سوال کنیم. این پدیده ما را توانمند مـیسازد که تا در بحث بعدی بپرسیم کـه «تاریخ علم اسلامـی»چیست؟

    (سرگذشت  علوم اسلامـی مخصوصاً درون حوزه ای کـه ما زندگی مـی کنیم  بحث بر انگیز  هست . از دیر زمان هست که  علمای دینی این  کشور[افغانستان]مرهون و گروگان  تفسیر های آشتباه آمـیز یک سلسله روایـات  ناقصی مـیباشند که  از منابع سریـانی ،  اسرائیلی ، پادگان احمد بن موسی ویکی پیدیا یونانی (اسکندرانی) فهلوی ، هندی و قبطی داخل متون اسلامـی گردیده کـه تفصیل آن  بر مـیگردد بـه ملل و نحل ،(ملل و نحل  عبدالکریم  شـهرستانی ملاحظه  گردد)این تفاسیر مخالف روایـات منقول دینی از قبیل معانی قرآنی وصحاح  صحیح (احادیث یـاگفتارهای حضرت پیغامبر اسلام) کـه به  عصر پیـامبر اسلام بر مـیگردد کـه این احادیث  نبوی  توسط راویـان  حدیث از قبیل بخاری و مسلم و ابی داود و ابو یوسف و دیگران، جمع آوری و تدوین  شده هست که  دارای منابع و مراجع معتبر  مـیباشد. ولی با پا گذاری انگلیس درون شبه قاره هند و استیلای اکثر نقاط خراسان  توسط آنـها با جنگ و یـا فریب،و بمـیان آمدن  صنعت چاپ کتب درون مطابع سنگی هندوستان و ایجاد مرکزتحقیقات اسلام درون «دیوبند» کتابها و متونی چاپ و در اختیـار طالب العلمان قرار گرفت کـه اکثر این کتاب  ها با اسلام ارتباطی نداشته و وارد شدن  این متون ناقص و مجعول درون دایره  علمـی مسلمانان مخصوصاً مسلمانان شبه قاره  هند کـه از رهگذر کثرت نفوس برابر بر تمام نفوس مسلمانان خراسان مـیباشد و دوام امپراطوری  بابری هند مخصوصاً درون زمان جلال الدین اکبر بزرگترین پادشاه این سلسله کـه مـیخواست دین اسلام و هندو را با هم تلفیق دهد و کذا   های فرقه  های دیگری  از قبیل پیر روشان تأثیروتفانی  ناقصی درون متون اسلامـی جای گذاشت از جمله روایت تفسیر گونـه منباب مثال ،اشکال جغرافیـایی زمـین  وقبول  نظریـات متقدمـین  یونانی درون مورد گردش آفتاب و زمـین و جای گزینی زمـین  در  نظام موجوده  عالم که  همـه آنـها  محیر العقول و پرسش بر  انگیز مـیباشد، و در این  متون روایـاتی  نوشته شده :« زمـین مسطح و هموارو مرکز عالم است». روایـات هزیـان آوردیگری نیز درون مورد  پدیده  های  هستی، انسان را در  مورد آنچه  کـه حقانیت دین هست بی باور مـیسازد چنانچه روایتی درون مورد «قرار داشتن زمـین  درون شاخ کهنیز درون پشت ماهی استقرار دارد کـه در (ترجمـه فارسی تفسیر طبری –و کتاب ارشاد الطالبین آخوند درویزه ننگرهاری چاپ سنگی نول کشور)دیده شده کـه سالهاست دانشمندان دینی بنا بر روایـات قدما تعلیمات دینی خود را کـه نـهایت گمراه کننده هست به این باور  ها ادامـه داده اند. (مولف))‏.

    ولی باوجود آن دانش اسلامـی آنچه را کـه در فوق مثال آوردیم نمـی پذیرد و در دوره  های بعدی ومعاصر سرگذشت دانش اسلامـی  همانند رنسانس علمـی درون جهان اسلام  سرگذشت علم را  از انحطاطی کـه در بالا  تلویحاًبه آن  اشاره داشتیم  بیرون کرده هست .

    «مطالعات تاریخی نشان‌ مي‌دهد كه‌ جهان‌ اسلام‌ درون دو دوره‌ متوالی مواجه‌ با افت‌ شديد ظرفيت‌ سازي‌ تمدنی گرديد و به‌ انحطاط‌ كشانده‌ شد. نخستين‌ انحطاط‌ را درون قرن‌ ششم‌ هجری‌ (12 ميلادي‌) شاهد هستيم‌ و دومين‌ انحطاط‌ (كه‌ به‌ آغاز عصر تاريكي‌ معروف‌ است‌) از ابتداي‌ قرن‌ 18 ميلادي‌ آغاز شده است‌.

     دکتر ذبح الله صفا مـی گوید :   «در مدتي‌ بيش‌ از يك‌ قرن‌ كه‌ حكومت‌ و سياست‌ و سيادت‌ درون دست‌ عرب‌ بود، نـه‌ تنـها توجه‌ و اقبالي‌ اساسي‌ به‌ علم‌ صورت‌ نگرفت‌ بلكه‌ عرب‌ اشتغال‌ به‌ علم‌ را مـهنـه‌ موالي‌ و شغل‌ بندگان‌ مي‌دانست‌ و از آن‌ كار ننگ‌ داشت‌ و به‌ همين‌ سبب‌ که تا آن‌ روز كه‌ جز نژاد عرب‌ حكومت‌ نمي‌كرد اثري‌ از روشني‌ علم‌ درون عالم‌ اسلامي‌ مشـهود نبود و پس‌ از آنكه‌ با غلبه‌ عنصر خراسانی و برانداختن‌ حكومت‌ اموي‌ و تشكيل‌ دولت‌ عباسي‌ نفوذ ملل‌ غيرعرب‌ درون دستگاه‌ خلفا شروع‌ شد توجه‌ به‌ علوم‌ نيز آغاز گشت‌. ابن‌ خلدون‌ مي‌گويد كه‌ از امور غريب‌ يكي‌ اين‌ است‌ كه‌ حاملان‌ علم‌ درون اسلام‌ غالباً از عجم‌ بودند خواه‌ درون علوم‌ شرعي‌ و خواه‌ درون علم‌ عقلي‌« []

    این روش  درون دایره  تحقیقات  تاریخی علم  خرد مندانـه وروشنگرانـه تلقی مـیگرددکه این ویژگی نـه تنـهامدیون منابع سرزمـین های اسلامـی بالخصوص دانشمندان خراسانی ایکه درون عهد خلافت درون کشور  های شرقی درخشش خاص داشته اندبوده،  بلکه مدیون تحول وگسترش علم و تعاطی علمای جوامع اسلام درون سراسر قلمرو خلافت  های شرقی و غربی مـیشناسند کـه جهد و کوشش دانشمندان اسلامـی از متقدم که تا متأخر بمصابیح گسترش دهنده علوم مـیباشند کـه نباید از آن انکار کرد.منابع دیگری نیز درون این سیر تحول فکری و عقیدتی درون علوم نقلی معتبرو معتمد مـیباشند از قبیل منابع سریـانی و یونانی و اسکندرانی کـه دانشمندان  عرب درون تراجم شان راه این  علوم را درون دایره تفکر دانشمندان  مسلمان باز نمودند.

    هرچنددرمـیان این منابع نوشته‌ هایی هم بـه سانسکریت وسریـانی وپهلوی دیده مـی‌شود،البته سهم این دستاوردهای گوناگون متفاوت است،بااینحال تنوع آنـهادرپیدایش علم اسلامـی نقش بنیـادی داشته هست وحتی وقتی سخن ازرشته‌ای چون ریـاضیـات و نجوم اسلامـی درمـیان باشد،ما را بیـاد دانشمندانی نظیر  ابوریحان بیرونی ابن هیثم ، ابن الاعرابی درون علم نجوم،ابن حوقل سیـاح و جغرافی دان معروف نویسنده کتاب مسالک و ممالک و دیگران کـه درواقع نیزآنانرامـی‌توان «وارث»ریـاضیـات یونانی و اسکندرانی (بطلمـیوسی)دانست کـه برای فهم آن ازمراجعه بـه منابع دیگری چاره نداریم،در بخشـهایی کـه به نجوم اختصاص دارد،خواهیم دیدکه ریشـه ‌های هندی وایرانی این علم نـه تنـهادرپیدایش وتوسعه نجوم رصدی ومحاسباتی،بلکه درپیدایش هیأت جدیدنجوم بطلمـیوسی کـه در بالا تلویحاً بـه آن اشارت داشتیم فهمـیده مـیشود کـه تاچه اندازه درون گسترش علوم درون خلافت های اسلامـی اهمـیت داشته است.

    امادراین چارچوب جدید،چیزی کـه بیشتراهمـیت داردانتقال نتایج علمـی نیست،بلکه امکاناتی هست که درون ساحت دانش علوم پدیدمـی‌آیدتاسنتهای علمـی متفاوت،که ازاین بعد درپهنـه تمدن اسلامـی گردهم آمده ‌اند،این غنا مندی بـه صورت دارایی مشترک همـه درسرزمـین خلافت شرقی مـیباشد.

    تازگی این پدیده دراین هست که آنرانمـی‌توان ثمره برخوردهای تصادفی وگذرمنظم یـاگاه بهگاه کاروانـهای تجاری ودریـانوردان دانست بلکه محصول زحمات بلا وقفه دانشمندانی مـیباشد کـه طی سالیـان متمادی درون این عرصه با سخت کوشی شان جهان علم را درون سرزمـین منطق و کلام بارور ساخته وبانی   های متعدد فکری درون این ساحت گردیدند.

    این پدیده دستاوردآگاهانـه یک عظیم درترجمـه آثارعلمـی وفلسفی هست که بـه دست اشخاص خبره وحتی گاهی رقیب،به پشتوانـه حمایت قدرت سیـاسی وبه انگیزه نیـازی کـه درکارپژوهش احساس مـی‌شد،به راه افتاده است. ازاین مجموعه ‌ای ازآثارعلمـی ای پدیدآمدکه دربازتاب بضاعت علمـی دنیـای آنزمان،باعث ایجاد،سنتهایی باریشـه‌هاوزبان‌های گوناگون گردید،که بـه صورت عناصرسازنده تمدنی درتاریخ علوم درآمده بودندکه زبان علمـی و ادبی و شعری بود،فرصت وامکان آنرایـافتندتابرهمـه تأثیربگذارندوازاین کنش وواکنش نتایج جدیدکه حتی گاهی باعث و بانی علوم جدیدی کـه گمانش هم نمـی‌رفته هست پدیدآید.

    بررسی اجتماعی انکشاف علوم درون قلمرواسلامـی روزی را نوید مـیدهد کـه نقش علم درجامعه ومدینـه اسلامـی که تا چه حدی دراین تاریخی راه روشنی را پیموده وشایددرآنروزدریـابیم کـه جریـان‌های علمـی‌ای کـه تاآن زمان مستقل ازهم بودندچگونـه توانستندبه هم برسندوباهم بیـامـیزند.

    این ویژگی،که ازهمان نخستین دوره ‌های علم اسلامـی آشکاربود،دردوره ‌های بعدبارزترشد. دانشمندان سده های پنجم و ششم (یـازدهم ودوازدهم)به بحث درباره نتایجی کـه پیش ازایشان درجاهای دیگربه دست آمده بود،به تعمـیم این نتایج وبه سازگار آنـهاباساختارهای نظری‌ای ادامـه دادندکه  غالباًباحوزه‌هایی کـه این نتایج اول باردرآنـهابه دست آمده،بیگانـه بود.

    این پدیده کـه درپزشکی وداروشناسی  وکیمـیامحسوس هست به علوم ریـاضی نیزراه یـافته هست ونمونـه آن پژوهشـهایی هست که ابوریحان بیرونی ومدتی بعد ازاوسموال درباره روشـهای هندی درون یـابی درجه دوم کرده ‌اندویـابیـانی هست که ابن هیثم (در رشته طبابت)ازقضیـه باقیمانده چینی بـه عمل آورده است.

    باظهورعلوم اسلامـی همـه مـی‌توانستندترجمـه آثارعلمـی قدماونیزمتن همـه  پژوهشـهای پیشرفته جدیدرابه یک زبان بخوانند. این پژوهش هاازسمرقندتاغرناطه درسرزمـینی کـه بغدادودمشق وقاهره وپالرمورادربرمـی‌گرفت،به زبان عربی انجام مـی‌شد. حتی گاهی پیش مـی‌آمدکه دانشمندانی چون نسوی یـاخواجه نصیرطوسی وقتی اثری رابه زبان مادری خودکه غالباًفارسی بودتألیف مـی‌د،خودراموظف مـی‌دیدندکه شخصانوشته خودرابه عربی ترجمـه کنند.

    خلاصه ازقرن سوم(نـهم)به این سو،عربی زبان علم وروابط تجاری درون بین سرزمـینـهای خلافت  های شرقی وغربی اسلامـی شدواین زبان بُعدی جهانی یـافت.[] زبان عربی، دیگرزبان یک قوم وملت ویک دین نبود،بلکه زبان علمـی چندین قوم وملت محسوب  مـی‌شددیگرزبان یک فرهنگ خاص نبودبلکه زبان همـه دانشـهابه شمارمـی‌آمد. بـه این ترتیب راههایی گشوده شدکه پیش ازآن وجودنداشت وارتباط مـیان مراکزعلمـی‌ای کـه ازماوراءالنـهرتااندلس پراگنده بودندآسان شد. دراین زمان دوکار شیوه رواج ورونقی بی‌سابقه یـافت. کار شیوه  تحقیقات  درون نحوه  علوم و گسترش زبان عربی درون بین  ملت های سرزمـین های هر دو خلافت.[]

     

     

     

    113-2-2.انحتاط مسلمانان از منظر رشد سیستمـی

    از قرن‌ 6 هجري‌ (دوازدهم‌ ميلادي‌) از زمانیکه پای چنگیز خان مغول از اثر موجودیت  شخصیت  ضعیفی چون سلطان محمد خوارم شاه در  گستره سرزمـین  های پهناور  امپراتوری  خوارزمشاه ، نوعي‌ زوال‌ علمي‌ درون جهان‌ اسلامي‌ آن‌ روزنیز پديدار گشت‌. مشخصه‌ اين‌ افول‌ كاهش‌ تعداد دانشمندان‌ و انديشمندان‌، کتاب سوزیـها،که باعث كاهش‌ تعداد كتب‌ و رساله‌هاي‌ قدیم و جديدگردیدکه حاوي‌ نوآوري‌ و مصلوب شدن انواع  ابداع‌ و يكسان‌شدن‌ انديشـه‌هارا نیز درون قبال داشت ‌.

     به‌ موجب‌ نظريه‌ تركيبي‌ ارگانيسمي‌ - سيستمي‌ کـه بر مبناي‌ اين‌ نظريه‌که هر تمدن‌ بعد از پيدايش‌ شروع‌ به‌ رشد مي‌كند و اگرآن ، به‌ صورت‌ يك‌ «سيستم‌ بسته‌» درآيد ایستا گردیده  و سپس‌ رو به‌ زوال‌ و افول‌ مي‌گذارد کـه شور بختانـه، تمدن‌ اسلامي‌ چنين‌ سرنوشتي‌ داشته‌ است‌:

    «اسلوب حكمت‌ طبيعي‌ براي‌ ادامـه‌ حيات‌ و احياناً رشد خود نياز به‌ منابع‌ جديد اطلاعات‌، نظريه‌ها و روشـهاي‌ موثرتر و مناسب‌تر از قاعده فكري‌ قبلي‌ داشته‌ و اين‌ خواسته‌ها درون آن‌ عصر به‌ علت‌ تأثيرات‌ منفي‌ عوامل‌ محيطي‌ موجود نبود. علم‌ و حكمت‌ از سده‌ ششم‌ هجري‌ (دوازدهم‌ ميلادي‌) به‌ بعد به‌ يك‌ روش وقاعده‌ بسته‌ تبديل‌ شده‌ بود، قاعده ایكه‌ از محيط‌ بيرونش‌ جز مايه‌هاي‌ زهرآگين‌ به‌ درونش‌ راه‌ نمي‌يافت‌.


    اين‌ قاعده بسته‌ پس‌ از آنكه‌ قوايش‌ به‌ پايان‌ رسيد و قدرت‌ ادامـه‌ حيات‌ و مقابله‌ با عوامل‌ مخالف‌ را از دست‌ داد همانند بسياري‌ از روشـهاي‌ ديگر رو به‌ پيري‌ رفت‌ و حركت‌ آن‌ به‌ سكون‌ و ركود مبدل‌ گرديد و به‌ اين‌ ترتيب‌ موجوديت‌ «حكمت‌ طبيعي»‌ از جامعه‌ شرقي‌ آن‌ روز رخت‌ بر بست‌ و از ميان‌ رفت‌ و تنـها ساقه‌هايي‌ از آن‌ به‌ صورت‌ تك‌ متفكراني‌ چون‌ طوسي‌، سهروردي‌ و ملاصدرا  به‌ جاي‌ ماندند.»

     

    113-2-3.  مـهم‌ترين‌ خصوصيت‌ عصر طلايي‌ در(خلافت شرقی)

    «رونق‌ علمي‌ كه‌ درون قرن‌ اوليه‌ حكومت‌ عباسي‌ به‌ وجود آمد يك‌ جريان‌ طبيعي‌ و خود جوش‌ نبود، بلكه‌ پديده‌اي‌ بود كه‌ از بيرون‌ وارد مركز امپراطوري‌ اسلام‌ درون بغداد شده‌ بود. آنچه‌ كه‌ بدنـه‌ علوم‌ اسلامي‌ را تشكيل‌ مي‌داد برگرفته‌ از تمدنـهاي‌ ديگرو تکیـه بر فلسفه تاریخ داشت... نـهضت‌ علمي‌ درون زمان‌ مأمون‌ و ديگر خلفاي‌ علم‌گراي‌ درون حقيقت‌ يك‌ نـهضت‌ طبيعي‌ خود جوش‌ نبود بلكه‌ يك‌ نـهضت‌ فرامنطقوی علوم ‌ بود. دارالحكمـه‌ کـه در نزد مامون پدیدار گشت پیش از اینکه   يك‌ دانشگاه‌  باشد ، يك‌ دارالترجمـه‌ بزرگ‌  نیز بودآنچه را  که  کنتر دانشگاهی درون حال  حاضربدان  توفیق مـی یـابد؛ آنچه‌ كه‌ به‌ نام‌ عصر طلايي‌ اسلام‌ درون زمان‌ بني‌عباس‌ درخشيد پديده‌اي‌ نبود كه‌ به‌ تدريج‌ و مرحله‌ به‌ مرحله‌ و در طي‌ چندين‌ قرن‌  بافرود و فراز درون بغداد شكل‌ گرفته‌ بوده‌ باشد و بنابرهمـین  نمـیتوانست  به‌ آساني‌ و در نتيجه‌ رفتن‌ يك‌ خليفه‌ و آمدن‌ يكي‌ ديگر از بين‌ رود، بلكه‌ اتصالی بود كه‌ همزمان‌ با پيشرفت‌ فتوحات‌ مسلمين‌ درون سرزمينـهايي‌ كه‌ علوم‌ درون آنـها وجود داشت‌ دفعتاً وارد مركز امپراطوري‌ بني‌عباس‌ درون بغداد شده‌ بود درختي‌ نبود كه‌ به‌ صورت‌نـهايي‌ كاشته‌ شده‌ و به‌ تدريج‌ ريشـه‌ دوانيده‌ و رشد كرده‌ باشد بلكه‌ درختي‌ بود كه‌ با ريشـه‌ از جاي‌ ديگر كنده‌ شده‌ و به‌ بغداد آورده‌ شده‌ و در آنجا كاشته‌ شده‌ بود، ممكن‌ بود درون شرايط‌ مناسبي‌ قرار بگيرد كه‌ درون عمل‌ هم‌ درون مقطعي‌ اين‌گونـه‌ قرار گرفت و اين‌ درخت‌ گشن گشت و با ريشـه های گسترده و قوی بـه بار نشست‌ و ميوه‌ زيادي‌ هم‌ به‌ بار آورد. اما اين‌ احتمال‌ هم‌ وجود داشت‌ كه‌ شرايط‌ جديد چندان‌ مناسب‌ براي‌ رشداین درخت نباشد و نـهايتاًمـیتووانست از اثر یک باد نا مناسب  خشك‌ گردد، امري‌ كه‌ پس‌ از گذشتن‌ عصر طلايي‌ پيش‌ آمد».[]

    به گفته  مرتضی مطهری کـه از قول  رنـهان در« تاریخ  علم» نقل مـیکند کـه در زمان متوکل خلیفه عباسی دروازه :«مسلمانان هرگز حساب علم و مذهب رااز یکدیگر جدا ند» کـه در نتیجه  این باعث شد که تا روش نقادی ضعیف گرددونتیجتاً یک نوع فضای پذیرش منفعلانـه بوجود آیدو این پدیده که تا حدی پیش رفت  کـه اثبات عقلی  و بحث  های عقلانی را حرام  مـیدانستند».[]

     

    «در نيمـه‌ دوم‌ قرن‌ اول‌ هجري‌ قمري‌ ، فرقه‌اي‌ به‌ نام‌ معتزله‌ ظهور كرد كه‌ پيروان‌ آن‌ به‌ علت‌ اعتقاد به‌ اختيار درون برابر جبر و خلق‌ قرآن‌، براي‌ عقل‌ جايگاه‌ بلندي‌ درون نظر گرفتند.چنانچه  معتزله  بـه این فکر بودند و  مـیگفتند  از آنجائیکه خداوند انسان را بوضع نیکو یعنی از روح خودش و فطرت  خودآفریده  هست صد درون صد نمـیتواند دست و پا و اراده اش درون بند «جبر» باشد بلکه مـیتوانددر سایـه این ودیعه خدا داد ، خود، تفکر نماید و راه خود را هموار و مصایب و نا هنجاری  هایی را کـه به ذات او تعلق دارد را رفع نماید و روی همـین انگیزه ترازو حساب و حشر وثواب و عقاب آفریده شدندو از همانجاست کـه انسان درون روز باز دهی، حساب خود را تصفیـه مـینماید.زیرامعتزله بـه اصالت عقل  اعتقاد تام داشتندومعتقدبودند کـه عقل نظری حتما به آنچه از طریق وحی بما مـیرسد  حاکم باشد.این طایفه را مرجئه  نیز نامـیده اند .جهم بم صفوان نیز همـین عقیده را داشته است.حالا کـه پای معتزله درون پیش آمد لازم هست تا آراء و عقیده این گروه را نیزبطور موجز باز گو کنیم:آنـها مـیگویند«مرتکب گناه کبیره نـه کافرمطلق هست و نـه مومن کامل ، جایگاه او مـیان کفر و ایمان و «منزلتِ بین المنزلین دارد»بنیـان گذار این اندیشـه واصل بن  عطا نام داشت کـه به سال 131هـ(748)در مدینـه بدنیـا آمد ودر بدایت ،از شاگردان  حسن بصری بود کـه بر او(استادش)  اعتزال کرد.این گروهی بودند کـه در برخی ازعقاید خود با آراء مورد اتفاق اهل سنت مخالفت داشتند.این گروه خود شان را اهل «التوحید و عدل » مـی نامند .آنـها معتقد اند کـه : پادگان احمد بن موسی ویکی پیدیا لازمۀ عدالت اللهی  آنست کـه بشر کـه باید خود فاعل افعال خود باشد ؛ تنـها درون این صورت هست که مـیتوان او را مختار و مسئول کرده  های خویش دانست.[]  بـه گروه معتزله  اجازه‌ داده شد كه‌ که تا عمق‌ ايمان‌ مذهبي‌ نفوذ نمايند، این درون حالی بود کـه با آراء حسن بصری تضاد آشکار داشتند. اولين‌ خلفاي‌ عباسي‌ از جريان‌ معتزله‌ حمايت‌ كردند اما با شروع‌ خلافت‌ متوكل‌ پیرروان حديث‌ و سنت‌ قدرت‌ يافتند و با ظهور فرقه‌ اشعري‌ و تحريم‌ بدعت‌ (جهت‌ جلوگيري‌ از تحريف‌ دين‌) توسط‌ آنان‌، تقليد بر تفكر مستولي‌ شد. »[]

     مذهب اشعری عنوان یک مکتب  فلسفی دینی  هست که درون سده  های چهارم و پنجم /دهم و یـازدهم  درون اسلام پدید آمد .ایجاد این مکتب کوششی بود به منظور هم آهنگ    وجدان دینی  با تفکر [اصیل] اسلامـی ؛ درون این مکتب بود  کـه شالوده   الهیـات  اسلامـی «راست کیش» یـا کلام  «راست کیش»  درون مقابل کلام  عقلی معتزله  ریخته شد؛ و از سوی دیگر درون مقابل «راست کیشان »افراطی، درون این مذهب  به منظور اینکه نشان دهند  کـه وحی اللهی درون موضوعات  کلامـی  حجت هست از روش جدلی (دیـالکتیک)استفاده د.دشمنی درون برابر معتزله زمانی آشکار شد کـه معتزله عقل گرا بمطالعه ترجمـه  های عربی  ، آثار  طبیعیون و فلاسفه یونانی  پرداختند ، آثاری کـه به  تشویق  خلفای نخستین  عباسی بخصوص منصور و مأمون ترجمـه شده بود ، درون صدد بر آمدند    که تا روشـهای فلسفی  و افکار دانشـهای کلاسیک را بر اصول اسلامـی نیز  اعمال کنند. ولی نسل دوم و سوم  معتزله بر اثر نفوذ فلسفه یونانی و زیر چتر حمایت و تشویق خلفا ، رنگی صرفاً عقلی  و مطلقاً آزاد  از هر گونـه تقید فکری  بـه خود گرفت .معتزله مـی کوشید که تا ایمان را  بـه زبان تفکر محض  تفسیر کنند .به این  ترتیب اشاعره بکمک  خلفای زمان خود خواستند  که تا پای عقل را درون سرزمـین دانش واندیشـه  اسلامـی کـه معتزله پایـه گذار آن بود لنگ نمایند .از جانب دیگر پیروان  اشعری معتقد اند :  از آنائیکه دین اسلام  یک دین جهانی  و نیروی زنده بود ، ناگزیر بود کـه خود را  با افکار و اوضاع جدید وفق دهد و به ایجاد کلام راست کیش اسلامـی گردند که تا بدین وسیله خود را درون برابر روش جدلی معتزله مجهز کرده باشند.از انجائیکه این متفکران مذهبی  کـه برای دفاع از دین خود از «علم کلام» استفاده دکه بـه متکلیمون معروف شدند.(نام این علم از آغاز علم کلام نبود  این نام بعد ها و در عصر مأمون بر این علم اطلاق گردید .نگاه کنید بـه شبلی نعمانی ؛ علم الکلام،ص 31(ترجمـه فارسی توسط علامـه شبلی نعمانی ، تاریخ علم کلام ، ترجمـه  سید  محمد تقی فخر داعی  گیلانی ، چاپ تهران: 1328،ج:1ص45)

    این مکتب بسال 459(1066)در نظامـیه  بغداد کـه توسط خواجه نظام الملک  بمنظور دفاع از آرای عشاعره تاسیس شده بود درون پرتو حمایت او بود کـه ابوالمعالی عبدالملک جوینی  مجال یـافت که تا آزادانـه بـه ارای  اشعری بپردازد .این مکتب را درون شرق جوینی و غزالی و در غرب ابن تومرت بـه اقبال گسترده رساندند.

    یک نتیجه  عمده  کلامـی  نظام  اشعری  این بود کـه تفکر آزاد  را کـه متمایل  بـه گسستن  یکپارچه گی  شریعت اسلامـی بود از گسترش باز داشت . شیوه تفکر اشعری  همچنان نتایج فکری خود را داشت .نظام اشعری  بـه نقادی  مستقلی  از فلسفه یونانی  راه برد  و زمـینـه را  برای  طرح  فلسفۀانی  چون  غزالی  و فخر الدین رازی  آماده ساخت و مـیتوان گفت که  غزالی ما بعد الطبیعه  اشعری را بکمال  رسانید . غزالی بود کـه با ارائه ردّیۀ منظمـی  بر فلسفه یونانی ، درون اثر مشـهورش   «تهافت الفلاسفه»، اذهان متشّرع را از رعب  عقل گرائی  بـه کلّی زدود ، بیشتر بـه اثر نفوذ او بود  کـه مردم  مطالعۀ شریعت  و مابعد الطبیعه را کنار هم  آغاز د []

    با آنکه  غزالی  نحلۀ فکری  اشعری را  به منظور عامۀ مردم  مناسب مـیدانست .اما واقع امر  این است  کـه اوخود از پیروان  اشعری نبود .«غزالی معتقد بود کـه سّرِ ایمان  را نمـیتوان مکشوف ساخت .به این دلیل  خواستار ترویج  الهیـات اشعری شد و با ابرام و استواری  فراوان ، شاگردان بلافصل خود را  از انتشار نتایج  تفکرات خصوصیش بر حذر  داشت.»[] درون بادی امر این مکتب کلامـی توسط ابوالحسن بن  السهل  اشعری  پایـه  گذاشته شد درون مورد   او و شناسایی افکار و آرای او به  این کتابها  نگاه کنید :«کتاب الابانـه  عن اصول الدیـانـه 1321 ، حیدر آباد دکن؛ شـهرستانی عبدالکریم ،کتاب ملل و نحل ، تصحیح هانری کوربن ؛» 

    در بعضی موارد هم معتزله و هم  اشعریـه  هم رأیند که  عقل مناط  و معیـار  حسن  و قبح هست . درون این دو معنی ، اختلاف رأیی مـیان آن دو  نیست .اما درون معنای دوم ، ممکن هست حسن  و قبح درون زمانـها ، مکانـها و در باب افراد  مختلف تفاوت کند []. درون این معنی که  حسن و قبحی کـه ثابت یـا کلّی باشد وجود ندارد .آنچه درون نزد ی حسن هست ، ممکن هست در نزد دیگران قبح باشد  و به عو این بدان معنی است  که  حسن و قبح  ذهنی هست ، نـه  عینی و واقعی .از آنجا کـه افعال نـه حسن اند و نـه قبح ، بلکه تجربه یـا قابلیت استعمال  آنـها را حسن یـا قبح  مـیکند . بعد مـیتوان با عقل و بدون کمک  وحی  آنـها را شناخت .

    حسن و قبح  درون معنی سودانگارانـه (  utilitarian)هم بکار مـی روند و در امور دنیوی  معنی سود  و زیـان را افاده  مـیکند .هر چه سودمند باشد ، حسن هست و عآن قبح هست ، پس  هر چیز کـه نـه سود مند باشد  و نـه زیـانمند  نـه حسن هست و نـه قبح .

    حسن وقبح  هم  مـیتواند درون معنی سومـی  کـه ثواب و عقاب مـیشود بکار رود ؛ ثواب و عقاب  هم مـیتواند  درون دنیـا باشد و هم درون آخرت .

    اشاعره مـیگفتند که  حسن و قبح را درون معنی سومش  باید  بـه وساطت وحی  شناخت ، نـه  آن طور  کـه معتزله معتقد شده اند ، از طریق  عقل . بنظر اشاعره  تنـها وحی است  کـه تعیین مـیکند  کدام فعل حسن هست و کدام فعل قبح ، درون افعال چیزی نیست کـه آنـها را مستحق ثواب (حسن)  یـا مستوجب عقاب (قبح) سازد.وحی یـا شرع  است  کـه افعال را مستوجب  پاداش یـا کیفر مـیکند. چون درون طبیعت افعال صفت حسن یـا قبح  نیست ، موضوع شناخت  افعال  از راه  عقل هم نمـیتواند مطرح باشد.[]

    در ذیل بعضی از محققین و پژوهندگان عقایدی را اشکار ساخته اند کـه گویـا ایجاد مکتب  اشعریـه  ویـا معتزله  بنیـاد  آزادی و تفکر اسلامـی را بـه باد داده و نتیجه این شده هست که اسلام سیر قهقرایی بیـابد. اما من با این عقیده جداً درون تضاد  هستم . درون اسلام   بـه صد ها مکتب فکری ، کلامـی ، فلسفی درون زمان  خلفای عباسی و بعد از آن ایجاد گردید که  هریک از این مکاتب فکری و کلامـی این را نشان مـیدهد کـه تا چه حد اسلام درون جا و پذیرش پدیده  های منطقی و علمـی وسیع  مـی باشد  کـه این موضوع قطعاً بـه انحطاط فکری مسلمـین  ارتباط نداشته بلکه عوامل سیـاسی و سوء مدیریت  از جانب یک  خلیفه  یـا یک حاکم و یـا یک فرمان روا مـیباشد که  حسن وقبح اعمال و کار گرد  هایشان  عمل شخصی پنداشته شده و به جهان بینی و آینده  اسلام  از رهگذر عقل گرایی ویـا انحطاط اندیشـه کدام تأثیر نداشته  هست .. تاریخ  مشعر هست که ضعف حکومت  های اسلامـی تفانی مستقل با  فساد  پیشگی مدیران  دینی و سیـاسی درون جامعه اسلامـی داشته هست که ما  این بحث را بصورت  تنقیدی  ادامـه  مـیدهیم:

    «زيانـهايي‌ كه‌ جلوگيري‌ از بحث‌ و نظر و اعتقاد و به‌ تسليم‌ و تقليد بر انديشـه‌ مسلمين‌ كه‌ تازه‌ درون حال‌ تكوين‌ و ترقي‌ بود وارد آمده بي‌شمار و از همـه‌ آنـها سخت‌تر آن‌ است‌ كه‌ با ظهور اين‌ دسته‌ درون ميان‌ مسلمين‌، مخالفت‌ با علم‌ و علما و عناد با تأمل‌ و تدبر درون امور علمي‌ و تحقيق‌ درون حقايق‌ و انتقاد آراء علماي‌ سلف‌، آغاز شد زيرا طبيعت‌ محدثين‌ متوجه‌ به‌ وقوف‌ درون برابر نصوص‌ و احترام‌ آنـها و محدودكردن‌ دايره‌ عقل‌ و احترام‌ روايت‌ به‌ حد اعلي‌ و منحصر ساختن‌ بحثها درون حدود الفاظ‌ است‌. اين‌ امور سبب‌ عمده‌ ضعف‌ تفكر و تفضيل‌ نقل‌ بر عقل‌ و تقليد بدون‌ اجتهاد و تمسك‌ به‌ نصوص‌ بدون‌ تعمق‌ درون مقاصد آن‌ و بغض‌ و كراهت‌ نسبت‌ به‌ فلسفه‌ و اجزاء آن‌ و درآوردن‌ متفكرين‌ درون شمار ملحدين‌ و زنادقه‌ گرديد . اينـها نتايجي‌ بود كه‌ بعد از اختناق‌ بر عقلهاي‌، مسلمين‌ چيره‌ گرديد و آنچه‌ درون كتب‌ بود بر آنچه‌ درون عقل‌ محترم‌ است‌ برتري‌ يافت‌ و به‌ همين‌ سبب‌ عالمي‌ كه‌ از نصوص‌ دينيه‌ و لغويه‌ مطلب‌ بسيار درون حفظ‌ داشت‌ بر عالمي‌ كه‌ قليل‌ الحفظ‌ و كثير التفكر بود رجحان‌ يافت‌ و عالم‌ مقلد از عالم‌ مجتهد برتر شمرده‌ شد و اكرام‌ محدث‌ و فقيه‌ بر بزرگ‌ داشت‌ فيلسوف‌ و متفكر فزوني‌ يافت‌ و در نتيجه‌ فلسفه‌ و ساير علوم‌ عقلي‌ روز به‌ روز از رونق‌ و رواج‌ افتاد که تا جايي‌ كه‌ نظاير محمدبن‌زكريا، ابونصر، ابوريحان‌ و ابوعلي‌ حكم‌ سيمرغ‌ و كيميا يافتند.»[]

    البته  نظرات  ذکتر ذبیح الله صفا شاید  درون مورد  علمای عقلی و نقلی بـه دو  وجه  درست باشد :اول اینکه علمای عقلی آن  عده از دانشممندانی بودند کـه دور  از ساحه عرفان دینی بـه پژوهشـهای  علمـی شان ادامـه  مـیدادند از قبیل طبیعت شناسی ، طب ، علوم فلسفی و کمـیا و عده ای از دانشمندان  عقلی بودند کـه هدف شان برهم زدن امور دینی و کم رنگ  نشان اعتبارات  فقهی ورجهان مکتب بیخدائی به  مکتب  های تعقیدی مـیباشد کـه از هر  حیث و در هر زمانی قرب و بعد این اندیشـه   ها با حسن و یـا قبح آن  حتی که تا هنوز درون نزد مرد  مسلمان جایگاه معین و خاص خود را دارد . درون مورد  علمای عقلی یـا عقلا از قبیل بیروونی و ابن خلدون ، محمد بن  زکریـای رازی وابن سینا و دیگران  حتی  که تا حالا نیز جای بلند و مرتفعی در  تاریخ  علوم داشته اند کـه بحث  دکتر ذبیح الله صفا را درون این خصوص منتفی مـیدانم.

    علمایی نظیر ابوریحان البیرونی تکفیر مـی شوند: مخالفت‌ متعصبين‌ درون مقابل‌ تفكر علمي‌ درون قرن‌ پنجم‌ هجري‌ (يازدهم‌ ميلادي‌) بسيار نيرومند شده‌ بود به‌ طوري‌ كه‌ به‌ قول‌ عبدالسلام‌ درون كتاب‌« آرمانـها و واقعيتها»، ابوريحان‌ بيروني‌ به‌ خاطر استفاده‌ از تقويم‌ شمسي‌ بيزانسي‌ براي‌ ابزاري‌ كه‌ به‌ منظور تعيين‌ اوقات‌ نماز اختراع‌ كرده‌ بود از سوي‌ بعضي‌ از علماي‌ ديني‌ هم‌ عصر خود به‌ بدعت‌ و فساد عقيده‌ متهم‌ شد. او درون رد كسي‌ كه‌ از به‌ كار بردن‌ اين‌ وسيله‌ ابا داشت‌ درون رساله‌ افراد المقال‌ في‌امرالظلال‌ مي‌نويسد:


    «پس‌ جهل‌ او وي‌ را بر آن‌ داشت‌ كه‌ چيزي‌ را كه‌ مبتني‌ بر ماههاي‌ رومي‌ است‌ نپذيرد و اجازه‌ ‌ آن‌ به‌ مسجد را ندهد زيرا آنان‌ مسلمان‌ نيستند. پس‌ به‌ وي‌ گفتم‌: مردم‌ روم‌ نيز غذا مي‌خورند و در بازارها راه‌ مي‌روند. پس‌ درون اين‌ دو امر نيز از آنـها تبعيت‌ مكن‌.»[]

    در بحث بالا  نقطه قابل  توجیـه درون این جاست  کـه قبلاً نیز درون مورد قبح و حسن  پدیده ها از قول مولف  تاریخ فلسفه درون اسلام  بحث صورت گرفت کـه مـیزان ارزش و یـا  بی ارزشی آن مربوط بـه ظرفی هست که درون آن این قبح و حسن قرار مـی گیرد .مثلاً درون روستا  ها رفتن بمدرسه  و پوشیدن دریشی و بستن کراوات ویـا کار زنان درون بیرون از منزل و پوشیدن جامـه  های شوخ و ظاهر شدن شان  درون بیرون منزل با آن  هیئت ،از جمله  اعمال قبیح شمرده مـی شود درون حالیکه درون شـهر  ها   عآن  هست اگری درون یک  مجلس رسمـی با پیراهن و تنبان ،مثلاً درون یکی از وزارت  خانـه  ها  درون حالی ظاهر شود  کـه آن شخص فرد رسمـی و با مسئولیت  نیز درون آنجاباشد   این طرز لباس پوشیدن او درون نزد بعضی  ها مضحک  بنظر مـی رسد . مثالی دیگر مـی آوریم اگر یک شخص روحانی و یـا یک عالم دین کـه دارای شخصیت برازنده و شناخته شده ای نیزباشد با یک کلاه  (فرنگی) و لباس فرانسوی درون یک مسجد  جامع  جهت وعظ و تذکیر درون محراب بالای منبر قرار گیرد قبل از اینکه بـه گفتارش  گوش گردد همـه باو شاید بخندند. ولی اگر درون ذات  موضوع  توجه شود این آقا فقط لباس خود را  تغییر داده هست باقی دانش و تفکرش درون سر جایش  محفوظ باقی مـی ماند . درون جامعه مسلمان و هر جامعه دیگری مردمان آن یک طور فکر نمـیکنند  هر شخص دید جدا گانـه دارد  و از  همـین  تفاوتها  هست که  جامعه دارای ارزش و بی ارزشی مـی شود .مثلاً درون چهل سال گذشته  درون اوایل پادشاهی محمد ظاهر شاه ،جامعه افغانستان  یک جامعه سنتی بسته  بود با این  تعریف کـه مشخصه بارز چنین جامعه ای این هست که درون آرامشی عاری از حرکت بسر مـی برد . سکون وایستایی خصیصه اصلی این جوامع هست . بازدهی تولید و تولید سرانـه درون این جوامع درون حد بسیـار پایینی هست و تولید درون قالب یک اقتصاد معیشتی و خود مصرفی صورت مـی گیرد . کشاورزی رایج ترین فعالیت و مـهمترین منبع تامـین درآمد به منظور مردم و دولت هست مردمان مایحتاج خود را از لباس و پوشاک  خودرا درون کارگاه  های دستی خانگی  مـی سازند .و مردمان بدو دسته  روستایی و شـهری  تقسیم مـی شوند کـه فرق بارزی مـیان آنـها دیده نمـیشود ،رفت و آمد  ندرتاً بوقوع مـی پیوندد ،گاه  مـیشود که  یک نفر درون تمام طول عمر شصت الی هفتاد  سال خود از دهکده خود بیرون نمـیشود و به سایر شـهر ها جرئت سفر را نیز نمـیداشته باشد ولی با این خصوصیـات مردم جامعه ، درون نـهایت  سادگی و در آرامش مطلق بسر مـی بردند  که  این موضوع  عزندگی انبوهی موجوده تمدنی موجود قرن بیست ویکمـی مـیباشد .در جوامع انبوه همچنان کـه به  هزاران  شغل درون جامعه ایجاد شده   و به صد ها مکتب و دانشگاه ، کار خانـه  های تولیدی و بازار  های مرفع ایجاد شده هست به همان اندازه سطح تخصص و دانش مردم  نیز نظر به  جامعه سنتی بـه صد ها مرتبه رشد  کرده هست . ولی درون مقابل این  مشاغل نجیب و شریف و باز دهی  های اقتصادی بلند و زندگی مرفع مردم درون کاخها و تفرجگاه ها باز هم  مـی بینیم  یک سلسله نا هنجاریـهااین جامعه مرفع  را تهدید  مـیکند از قبیل قتل ، دزدی ، قطع راه  های مواصلاتی و گذاشتن ماین  های انفجاریـه درون مسیر راه  ها ،تیزآب پاشی بر روی خانمـها و قتل و کشتار و خشونت بی رویـه  بانوان ، موجودیت گروههای جنگ طلب که  از بیرون مرز  ها رهبری مـی شوند  و در شـهر چه ها قتل و کشتار را راه مـی اندازند،کشت و قاچاق مواد مخدر و اعتیـاد گروه زیـادی از مردم  به  هروئین .اینـها  همـه  عواملی  هستند کـه رشد جامعه را متوقف مـیسازد بعد هر گز نمـیتوانیم  گناه  این نا بسامانی و بحران  ها و توطئه  ها را بـه دوش زندگی مدنی شـهری بیـاندازیم . همچنان است  جوامع  مسلمان درون سده  های مـیانـه  مخصوصاً درون زمان خلافت  های شرقی کـه مستلزم  این نابسامانی  ها بوده و این نا بسامانی ها را  هیچ  از رهگذر بعد جامعه شناسانـه رد نمـیکندو بسا امکان دارد کـه اشخاصی دیگری  نظیر البیرونی و ابن سینا با صحنـه  های بی  حرمتی مقابل شده باشند  کـه این رویداد ها با سرشت اسلام ارتباطی ندارند.

    حال ، جامعه باز و گسترده ای کـه ما درون آن زندگی داریم و با صد  ها پدیده مطلوب آنرا مـی پسندیم ،آنرا از یک بعد دیگر مورد دقت قرار مـیدهیم و تأثیرات نا گوار آن را مشخص مـیسازیم:شاخصه  های چنین دولت  هایی که  درون حالت بحران بسر مـی برند چنین هست :در اینجا اغلب هزینـه های دولت نیز غیر مولد مـی باشد و سرمایـه گذاری صورت نمـی گیرد . تجارت درون سطح محدود و ابتدایی انجام مـی گیرد . بازرگانی بین المللی و آگاهی از علوم و تکنولوژی درون حد بسیـار پایین و محدود هست و بـه دلیل ضعف حکومت مرکزی اعمال قدرت توسط حکومتهای محلی و یـا درون چارچوب سیستم خانخانی و فئودالی صورت مـی گیرد . روابط خانوادگی و عشیرتی درون ساختار اجتماعی دارای نقش غالب هستند و تبعیض قومـی ، لسانی ، منطقوی بـه حد سرسام کننده آن  درون جامعه باعث ایجاد چند دستگی مـیگردد، جنگ باعث حریق کشتزار ها و بی جایی هزاران  هزار خانواده  از روستاهای شان درون مجاورت شـهر ها مـی شود و مردمان شـهر  های بزرگ  نیز  اغلباً ترجیح مـیدهند کـه به مـهاجرت درون بیرون از  کشور بروندو درون این راه  هزاران شان تلف نیز مـیگردند ویـا بدست قاچاقبران انسان کشته مـی شوند .بعضاً دیده  مـی شود کـه قدرتهای استعمار گر نیز  بخاطر سرکوبی مردم به منظور بدست آوردن اه  استعمار گرانـه شان  گروههای را بنام القاعده ، طالب ، داعش و گروهک  های مبلغین دینی کـه اکثراً سر رشته ای از دین ندارند  اه شان راتوسط آنـها با بـه راه انداختن جنگ و اختناق از نشانی  اسلام براه مـی اندازند  کـه در واقع بـه اسلام  هیچ  ارتباطی نمـیداشته باشد  ولی مـی بینیم بعضی  از  خیره سران و سست اندیشان  اینـهمـه  نا بسامانی  های برنامـه ریزی شده از  غرب را بـه دوش اسلام  مـی اندازند.

    113-2-4. حمله‌ مغولان‌ و يورش‌ تيمورو تأثیر ناگوار آن درون ایده های دینی

    اين‌ هجومـها باعث‌ از بين‌ رفتن‌ كتابخانـه‌ها و منابع‌ فكري‌، قتل‌ عام‌ دانشمندان‌ و ادبا و نيز به‌ وجود آمدن‌ روحيه‌ ياس‌ و نااميدي‌، گسترش‌ خرافات‌ و جادوگري‌ و نيز تن‌پروري‌ و تجمل‌پرستي‌ گرديد. همچنين‌ سبك‌ نگارش‌، مبهم‌، مرموز و پر تكلف‌ و به‌ دور از استدلال‌ منطقي‌ شد و مغلق‌نويسي‌، هنر محسوب‌ گرديد.

    ياقوت‌ حموي‌ سياح‌ و جغرافي‌نويس‌ قرن‌ هفتم‌ هجري‌ قمري‌ درون مورد كتابخانـه‌هاي‌ مرو كه‌ به‌ دست‌ مغولان‌ نابود گرديد چنين‌ نوشته‌ است‌:

    «متأسفم‌ از اينكه‌ از شـهر مرو جدا شدم‌. درون مرو، ده‌ كتابخانـه‌ وجود داشت‌ كه‌ مانند آنـها را از لحاظ‌ داشتن‌ تعداد كتاب‌ و نفاست‌ و ارزش‌ درون جهان‌ نديده‌ام‌. امانت‌ گرفتن‌ كتاب‌ از اين‌ كتابخانـه‌هاي‌ دهگانـه‌ مرو بسيار سهل‌الحصول‌ و آسان‌ و بدون‌ تشريفات‌ بود. كتابهاي‌ آن‌ پيوسته‌ درون دسترش‌ عموم‌ قرار مي‌گرفت‌ و... من‌ همـه‌ وقت‌ درون خانـه‌ام‌ حدود دويست‌ جلد از كتابهاي‌ اين‌ كتابخانـه‌ها را درون امانت‌ داشتم‌ و بيشتر كتابهايي‌ كه‌ براي‌ مطالعه‌ مي‌خواستم‌، بدون‌ سپردن‌ وجه‌الضمان‌ و يا دادن‌ گروي‌ درون اختيارم‌ مي‌گذاشتند. از كتابهاي‌ اين‌ كتابخانـه‌ بسيار استفاده‌ بردم‌ و بايد بگويم‌ بيشتر اطلاعاتي‌ كه‌ درون كتاب‌ معجم‌ البلدان‌ و ديگر تأليفاتم‌ آورده‌ام‌ از پرتو مطالعه‌ اين‌ كتب‌ بوده‌ است‌. يقين‌ اگر مغول‌ (تاتار) به‌ مرو نزديك‌ نمي‌شد هرگز از مرو بيرون‌ نمي‌شدم‌.»[]

    انحطاط‌ دوّم‌ عالم‌ اسلام‌، يعني‌ عصر تاريكي‌ آن‌، تقريباً از آغاز سدۀ دوازدهم‌ / هجدهم‌ شروع‌ مي‌شود و به‌ ميانۀ سدۀ‌ سيزدهم‌ / نوزدهم‌ مي‌رسد. به‌ استثناي‌ اندونزي‌ كه‌ درآنجا انحطاط‌ زودتر آغاز شد، كليّۀ كشورهاي‌ اسلامي‌ اندكي‌ پس‌ از بيداري‌ اروپا از خواب‌ طولاني‌ (بيداري‌اي‌ كه‌ نتيجه‌ي‌ هاي‌ فكري‌، علمي‌ و فلسفي‌ آن‌ بودکه بـه آن خواهیم پرداخت) نـه‌ تنـها شاهد انحطاطي‌ هولناك‌ درون منزلت‌ سياسي‌ خود بودند، بلكه‌ حيات‌ فكري‌ و فرهنگي‌ آنـها نيز دستخوش‌ انحطاط‌ شده‌ بود. به‌ هنگامي‌ كه‌ عثمانيها پس‌ از سلطان‌ سليمان‌ قانوني‌، و صفويان‌ پس‌ از شاه‌ عباس‌ اول و مغولان‌ هند پس‌ از اورنگ‌ زيب‌، شكوه‌ و عظمت‌ خود را از دست‌ دادند، ملّتهاي‌ اروپايي‌ رفته‌ رفته‌ نيرو گرفتند، هر روز سرزمينـها و مراكز بازرگاني‌ تازه‌اي‌ را از كف‌ پادشاهان‌ مسلمان‌ بيرون‌ مـیكردند، آنـها را درون دريا و خشكي‌ شكست‌ مـیدادند و سرانجام‌ امپراتوريهاي‌ مسلمان‌ را گرفتار دردهاي‌ بي‌درمان‌ كردند. براي‌ وقوع‌ اين‌ فاجعه‌ چندين‌ دليل‌ قائل‌ شده‌اند كه‌ از پارۀ‌ از آنـها درون اين‌ جا‌ سخن‌ خواهد رفت‌. کـه دلایل سیـاسی و غیر سیـاسی کـه در ذیل بـه تفیل روی آن بحث خواهد شد  درون آن ذیدخل مـیباشد.

     

     

     

     

    بحث سوم

    روشـها و مبنای تاریخ نگاری

    در پژوهشـهای تاریخی

     

    113-3-1. روشـهای جمع آوری اطلاعات درون پژوهشـهای تاریخی

    پژوهشـهای تاریخی عامل عمده و اساسیب و انتقال دانش  هست .این دانش گذشته  علوم را بـه علوم  معاصر وصل مـیکند و همچنان نحوه گذشته و سر گذشت جهان را بـه امروز نشان مـیدهد.زیرا نفس تاریخ  نیز صرفاً این  نیست  که تا تاریخ بیک سلسله وقایعی بپردازد کـه نظام زور مندانـه  پادشاهانی را بما باز گو  کند  کـه بر سر  نگهداری قدرت  جنگیده اند  حتی فرزندان  و برادران و نزدیگان خود را نیز کور و یـا از زندگی محروم ساخته اند و بر بستر بیماری هزاران هزار انسان  ناتوان کـه همـه  چیز شان را زیر ضربات  خورد کننده مامورین جمع آوری مالیـه از دست داده اند ویـا هیزم  جنگ  های قدرت طلبانـه  بوده  اند  ،بساط عیش پهن کنند بلکه  تاریخ  علوم  رویداد  های  غم انگیز انسانـها را درون دایره تمدنی ریشـه یـابی نموده معایب را به منظور اصلاح  نسل بعدی باز گو مـینماید و حتی اگر ضرورت افتد توده  های مردم را به منظور یک دگر گونی  عظیم برای  کشیدن خط بطلان سیـاستمداران زور مند و خارج ساختن آنـها از قدرت ،بسیج مـیسازد.

    از این سبب ضرور است  که تا نفس پژوهشـهای تاریخی زمـینـه های تشریحی داشته باشد که تا در مورد شناخت پدیده مورد مطالعه معلومات ضروری را به منظور شناخت آماده بسازد.این کار شیوه ، تاریخ نگاران را قادر مـیسازد که تا در شناخت منابع دست اول و دوم درون پژوهشـهایی تاریخی شان مـهارت و آشنائی لازم را داشته باشند.

    انتخاب پژوهش  های تاریخی مستلزم این  هست تا محقق بداند  تاریخ  چیست و عوامل  اجتماعی ، سیـاسی و اقتصادی کـه بر روی رویداد  ها ، ایده ها و مردم تأثیر مـیگذارند، کدام اند؟. حتما در نظر داشت کـه پژوهش تاریخی همچون سایر تحقیقات  علوم پایـه بوده و به جمع آوری داده  ها و منابع نیـاز  مبرم و اشکار  دارد کـه تاریخ نویسان بایست  از صحت و اصالت آن ها اطمـینان حاصل کنند. داده  ها را مـیتوان از منابع دست اول، از نتیجه  گزارش و تجربه فرد، موسسه یـا یک واقعه ، نامـه  های شخصی، یـاداشت های شخصی و یـاداشت  های ارشیف شده روزانـه و یـا منابع دست دوم نظیر گزارش روزنامـه ها، مقالات، مجلات،برنامـه  های اختصاسی تلویزیونی و کتابهای مربوط بـه زمان  تحت مطالعه بدست آورد.چگونگی داده ها ی جمع آوری شده ، سازماندهی منابع  بـه صحت  تحقیقات  نـهایی کـه حاصل از داده  هاست کمک  مـیکندتا پژوهشـهای تاریخی معیـاری گردند.[  

     

     

    113-3-2. تاریخ نویسی بر چه مبنایی تحقق مـی یـابد؟

    روش تحقیقی درون علم تاریخ مستلزم دانستن روش جامعه شناسی تاریخی مـیباشد کـه این روش تحقیق تاریخی در  کیفیت علوم اجتماعی مـیباشد.این سه عامل از همدگر مجزا و بی ربط  نبوده و در حوزه  تحقیقات علمـی با هم درون تلفیق مـیباشند.

    روش تحقیق درون علم تاریخ بعنوان یکی از رشته های علوم انسانی  واجد روش  های تحقیق خاص خود  است  کـه عبارت اند از :

    ·        اعتبار سنجی منابع  تاریخی

    ·        باز سازی وقایع تاریخی

    ·        تبین علمـی درون تاریخ(علت یـابی درون تاریخ)

    ·        عاملیت وساختار درون تاریخ

    بعضی مسائل نظیر عاملیت ساختار از علوم اجتماعی بـه علوم تاریخ وارد شده  اند.

    روش تحقیق درعلم تاریخ،این عناصر را درون بر مـیگیرد:

    مطالعه اسنادی درون کانون های روش تحقیق درون تاریخ کـه انواع منابع تاریخی را: از قبیل منابع  مکتوب (خطی و چاپی و الکترونیکی))؛ منابع شفاهی کـه هم شنودنی  و هم منابع دیداری یـا عینی مـیباشد ؛ منابع مادی و افزاری ای کـه ممد وسریع کننده فعالیت های اینچنینی واقع مـیگردند(از قبیل چاپخانـه ها ، دستگاه  های کمپوتر ، دستگاه های تلویزیونی ، ایجاد سایت  های  جهانی انترنیت بمنظور گسترس علوم وبانکهای اطلاعات، تجربه گاه ها [لابراتوار ها]مـیباشند). ، منابع ساختمانی (آثار وابنیـه) ایکه نمایندگی از طرز زیست تمدنی را درون مقطع معین زمانی نشان  مـیدهد مثل موزیم  عای  غیر منقول مانند بت  های بامـیان ، آثار باز مانده  از مندیگک و ای خانم ، و استوپه های باز مانده ازدوره  های بودائی ،آثار مکشوفه درون حده ،آثار باقیمانده ،مـهادژ بغلان (سرخ کوتل) معبد نوبهار بلخ، خرابه های شـهر غلغله و آثار بدست آمده ازتاکسیلا درون کنار رودخانـه اباسین وبست درون کنار رودخانـه هیرمندو غیره.

    انواع  اسناد تاریخی ازقبیل :فرمان  - منشور حکم عهدنامـه ها شجره نامـه  ها - - یـاداشت  های متحد المال- اسناد دیوانی مـیباشد.

    دانش  های کمک کار درون پژوهش  های تاریخی :نسخه شناسی-زبان شناسی - خط شناسی کتبه خوانی سیـاق شناسی (مجاری کلام) سکه شناسی - - مُهر شناسی نَسَبَ شناسی رمز شناسی وشناختن موقعیت  های تاریخی سبک  ها و مکاتب  هنری و نقاشی از قبیل سبک شناسی بهزاد ،زیبا نویسی مکتب خوش نویسان  هرات (مـیر علی هروی) وشناخت آثار هنری نقاشی مـیکلانژ ،پیکاسوو دیگران درون اروپا.

    نمونـه ای از کار کمال الدین بهزاد هروی . مرجع  تصویر: کابل ناتهه

     

    نمونـه ای  از کار پیکر تراشی مـیکلانژ (تندیس داود) برگرفته شده از بانک تصاویر گوگل با درون نظر داشت حق تکثیرو اشاعه

     

    یکی از تصاویر   مشـهور مـیکلانژ کـه شاهکار بی نظیر او مـیباشد

     

    113-3-3. روش رشد بشر درون جامعه شناسی تاریخی:

    علم جمعیت شناسی:

    جمعیتشناسی یـا چیرهشناسی مطالعهٔ آماری جمعیت ها است. درون این دانش تراکم، توزیع و دیگر آمارهای مـهم (مانند تولد، ازدواج ،مرگ و ...) بررسی مـیشوند. بخشهایی از این دانش کـه امروزه اهمـیت بسیـاری یـافتهاند عبارتند از انفجار جمعیت، رابطهٔ بین جمعیت و توسعهٔ اقتصادی، اثر تنظیم خانواده، تراکم (یـا بحران) جمعیت درون شـهرها، مـهاجرتهای غیرقانونی و غیره []

    افزون بر اینها این بـه مطالعهٔ اندازه، ساختار و توزیع جمعیتها و تغییرات آنها درون پاسخ بـه تولد، مرگ، مـهاجرت، و سالخوردگی مـیپردازد.

    تراکم نفوس جمعیت  های انسانی  ما را بـه این وا  مـیدارد  که تا در مورد پویـایی جمعیت انسان معلومات داشته باشیم

    انسانـها  بـه مقایسه با  سایر زنده جانـها ، توانایی بسیـار بیشتری  به منظور تغییر محیط یـا مـهاجرت تکامل یـافته دارند.این توانایی هابه هوموساپینس (  Homo sapiens)  یـا علم گونـه انسان کمک مـیکند  که تا به موقعیتی خیز بردارند کـه نـه تنـها قادر به  کاهش  جمعیت  یـا حذف دیگر گونـه  ها شود،  بلکه  همچنان بتواند آینده خودش رانیز در  خطر رو برو سازد.

    این علم عمدتاً  توجه برپویـایی های جمعیت  انسان است.تاثیرش بر شکل دادن  بـه گذشته ما، سهم کلیدی شان درون مشکلات جهان امروز ، و همـینطور  اهمـیت شان درون شکل دادن  بـه آینده تمدنی  مـیباشد (در اینجاست کـه تاریخ به  علم آینده  تبدیل مـیگردد .(مولف)).[ ]

    در دوران  پیش  از تاریخ  مکتوب، جمعیت انسان از گروه  های پراگنده ای از شکارچی گرد آورندگان تشکیل شده بود ؛ این گروه  ها با آهستگی  گسترش مـی یـافتند ودر سراسر جهان  پخش مـیشدند؛ که تا اینکه حدود 10 هزار سال پیش ، انقلاب گشاورزی و دامپروری رخ داد و اهلی سازی حیوانات و گیـاهان آغاز شد. که تا پیش از آن  جمعیت انسان بر روی کره زمـین  تنـها  5 تا 10  ملیون  نفر بود .

    اولین  یکجا نشینی انسانـها (خانـه - قریـه – شـهر)

    در دوره یکجا نشینی ،انسانـها ، اولین خشت  تهداب  تمدن وزیست  مشترک را  گذاشتند و به  نیروی کاری و دفاعی یکدیگر بقسم  مشرک  توفیق یـافتند، رشد جمعیت سرعت گرفت . درون این دوره  انسان ها بـه غلات  فرا آوری شده و  ودیگر مواد  غذایی مناسب دست یـافتند و بواسطه یکجا نشینی زنان بـه سیـاق گذشته ، نیـازی بـه حمل کودکان خورد سال شان بخاطر تغذیـه  از شیر مادر درون محل بیرون از خانـه نداشتند بلکه آنـها مـیتوانستند از غذا های متنوع از جمله شیر حیوانات فرزندانشان را تغذیـه کنند، با یکجا شدن زنان  مـی توانستند تعداد بیشتری فرزند بـه دنیـا بیـاورندو بـه این ترتیب  تعداد کل بچه  ها افزایش مـی یـافت . و افزایش  تناسب زاد و لد بر مرگ و مـیر  کودکان زیـاد تر بود و به این واسطه ازدیـاد زاد وولد منجر بـه رشد سریع  جمعیت انسان شده بود.

    در نتیجه شتاب گرفتن  رشد جمعیت انسان درون زمان مـیلاد  مسیح احتمالاً  به 250 تا350 ملیون  نفر مـیرسید   کـه به تدریج بعد از این  هم آهنگ رشد جمعیت  از این هم بیشتر شتاب گرفت .

    حدود 150  مـیلادی  تعداد انسان ها  درون کره زمـین  بـه نیم مـیلیـارد نفر رسید؛و طی این دوره  از اثر برقرار بودن  نسبی صلح و افزایش فعالیت  های کشاورزی و دامپروری  کـه بعد تر منجر بـه اقتصاد گسترده اروپای متأخر باعث انقلاب بازرگانی گردید نرخ مرگ و مـیر نیز کاهش یـافت.

    در سده  های 18 و 19علی رغم شرایط نا مساعد کار خانـه  ها و معادن درون دوره انقلاب صنعتی و ابداع ماشین بخار  وضعیت بهداشت هنوز هم  بهبود یـافت و دلیل آن هم پا گرفتن سیستم  های فاضلات آب و ارتقاء سیستم  های بهداشتی  باعث شد که تا نرخ مرگ و مـیر بطور قابل ملاحظه ای کاهش یـابد، متعاقب این تغییرات ، جمعیت این کشور  ها درون اواخر قرن نزدهم و اوایل قرن بیستم بـه سرعت افزایش یـافت .تا سال 1850 جمعیت انسان دو برابر شده  و بیک ملیـارد نفررسیده بود.در سده 18 پس از آنکه مرگ و مـیر درون کشور های  صنعتی رو بـه کاهش گذاشت، مـیزان زادولد  نیز به  مـیزان بلندی نیز رو بـه کاهش نـهاد کـه از آن  اغلباً بـه عنوان  «گذار جمعیتی»یـاد  مـیشود. این اصطلاح اشاره دارد بـه گذار از وضعیتی با نرخ زایش و نرخ مرگ بالا، بـه وضعیتی زایش و مرگ پایـان-غالباً باقدری تأخیر بین بهبود نرخ مرگ و مـیر نوزادان و کودکان ، و متعاقبش نرخ زاد ولد.

    علل تغییر درون نرخ زایش درون این برحه  از تاریخ  از جوامع صنعتی  هنوز بطور کامل شناخته نشده ، اما بنظر مـیرسد  اقتصاد خانواده درون این  مـیان نقش داشته است. بـه عبارت  دقیق تر ، بـه موازات اینکه انسانـها بیشتر و بیشتر بـه سمت شـهر ها سرازیر شدندو ماشین  های کشاورزی جای کار گران  زراعی را گرفتند کودکان بـه مرور اهمـیت اقتصادی شان را از دست داند وتبدیل بـه موجودات پر هزینـه از نظر آموزش و پروش شدند. کاسته شدن از نرخ مرگ و مـیر نوزادان و کودکان، وافزایش هزینـه های پرورش کودکان ، انگیزه  ها و مشوق  های  موجود به منظور ایجاد خانواده  های بزرگ تر شـهری را سرمشق خود قرار دادند.

    به موازات اینکه تعداد بیشتری از افراد، بویژه زنان، درون دبیرستانـهاو مقاطع آموزشی بالاتر آموزش مـیدیدند مـیانگین سن ازدواج  نیز افزایش یـافت؛ به  همـین شکل، مـیانگین تعداد فرزندان  هر زن  نیز کاهش یـافت چرا کـه زنان بطور روز افزونی بـه عنوان «نیروی کار»فعالیت مـیدو از این رو  تصمـیمم بـه داشتنِ فرزندان کمتری مـی  گرفتند.

    این فرایند مدرن سازی ، کـه منجر بـه کاهش نرخ رشد جمعیت شد(وحتی درون بسیـاری کشور  ها بکلی بـه رشد جمعیت پایـان داد، تازه اگر مـهاجرت را کنار بگذاریم ) درون مـیانـه قرن بیستم درون اروپا وامریکای شمالی بحد کمال خود رسید . اما درون این دوره فرآیند مدرن سازی هنوز درون دیگر نقاط جهان آغاز نشده بود، ودر سطح  جهانی ، رشدجمعیت همچنان بـه حرکت شتابناک خود  ادامـه داد، چنین شد کـه در سال1930،جمعیت جهان بـه دو ملیـارد نفر رسید ، درون سال1950به 2،5 ملیـارد  ، ودر سال1960ازمرزملیـارد نفر عبور کرد.[]

    (واکنون نظر بـه آمار  های تأیید شده جمعیت جهان به 4،5 مـیلیـار نفر بالغ مـیگردد.اخیراً برنامـه هایی از آغاز  سده بیست ویکم  مبنی بر کنترول نرخ جمعیت  جهان از طریق مدیریت بحران  های اقتصادی وراه اندازی توطئه  های منطقوی ،جنگهای منطقوی ،سمتی ، قومـی ، زبانی و عقیدتی (القاعده طالبان داعش- بوکوحرام- صهیونست  های جنگ طلب اسرائیل) مخصوصاً درون پر نفوس ترین  نقاط جهان (شرق مـیانـه مصر ، افغانستان- پاکستان افریقا) و ایجاد  حکومت  های ضعیف ونا کار ا کـه در مجموع باعث از هم پاشیدگی نظم  منطقوی درون یک  کشور گردیده  با سامانـه  های جنگ داخلی مقادیری هنگفتی از جمعیت موجوده جهان از اثر موجودیت این جنگها ، استعمال  سلاح  های کشار جمعی از قبیل بمب  های خوشـه  ای ، وسلاح بیولوژیکی و کیمـیایی و در نـهایت  استعمال  سلاحهای اتمـی نیز منتفی نمـیتواند باشد ، مـیتواند شاید تعداد قابل ملاحظه ای از  نسل موجوده را راهی دیـار فنا سازد .(مولف))

     

    نقشـه کشور های جهان بـه اساس جمعیت شان- تصویر از طریق وویکی انبار

     

    نیوری کنترول جمعیت  از طرف  جامعه شناسان

    توماس رابرت مالتوس تولد (۱۴فوریـه ۱۷۶۶ ۲وفات دسامبر۱۸۳۴)    Thomas Robert Malthus   استاد دانشگاه انگلیسی بود کـه تاثیر بسیـار زیـادی روی جمعیتشناسی و اقتصاد سیـاسی گذاشتهاست. مالتوس بـه خاطر پایـهگذاری نظریـه رانت مشـهور است. البته کتاب مشـهوری نیز بـه نام اصل جمعیت نگاشته هست و اولین بار بـه این موضوع اشاره کردهاست کـه افزایش جمعیت راهحلی به منظور پیشرفت نیست.

    وی درون کمبریج بـه تحصیل الهیـات پرداخت و پس از تکمـیل تحصیلات درون سال ۱۸۰۵ استاد تاریخ و اقتصاد درون کالج هال بیوری گردید. مالتوس کتاب خود را تحت عنوان اصل جمعیت درون سال ۱۷۹۸ و چاپ دوم و کامل آنرا درون سال ۱۸۰۳-۱۸۱۷ انتشار داد. مالتوس معتقد بود کـه موجودات زنده با سرعت سرسامآوری تکثیر پیدا مـیکنند و اگر قحطی و جنگ و غیره وجود نداشته باشد جمعیت بـه شکل تصاعد هندسی زیـاد مـیشود و ممکن هست در هر ۲۵ سال دو برابر گردد درون حالی کـه وسایل ارتزاق درون بهترین شرایط با یک تصاعد ریـاضی بالا مـیرود و لذا هر ۲۵ سال جمعیت دو برابر مـیشود و حال آنکه ازدیـاد خواروبار و مواد غذایی بسیـار ناچیز هست ولی برخی عوامل چون جنگ و قحطی مـیتوانند موانع طبیعی درون امر ازدیـاد جمعیت باشند.[]

    مالتوس او از جمله دانشمندان  شکاک و بد بین   بـه روال  رشد طبیعی جمعیت  درون سده 18بود اگر نظریـه او تحقق مـی یـافت حتما در هر یکصد  سال چهار مراتبه رشد جمعیت بقسم صعود هندسی بالا مـی رفت و در ظرف دو صد سال این رقم به  هشت مرتبه  مـیرسید و این خود مـیرساند کـه انسانـها  مخصوصاً دانشمندان توانستند از طریقه  های مناسبی از یک فاجعه ای کـه مالتوس پیش بینی کرده بود جلو گیری کنند .این دانشمندان توانستند رشد جمعیت جهان را از طریق فن آوری  های مدرن  درامر کنترول جمعیت درون یک  حالت اعتدال نگهدارند  و از طرف دیگر به  مـیزان فن آوری  های نوین درون امور کشاورزی و صنایع  غذایی و تولید انبوه آن  درون این آزمون موفق بدر آیند.

     

     

    ´´´´´´´´´´´´

     

    بخش یکصد و سیزدهم

    بحث اول

    روشنی درون فلسفه تاریخ

    113-1. روشنی ای درون مورد  فلسفه تاریخ

    در مورد  تاریخ و روشنگری آن و  اینکه تاریخ چه علمـی هست و از کدام  عناصر حیـات  بحث مـیکند نویسندگان و تاریخ  نگاران  وقتاً فوقتاً به  آن  توجه داشته اند.اکثر محققان  درون دوره  های گذشته و نو ، سالهای متمادی ای از زندگی علمـی خود را صرف درون پژوهش تاریخی و نوشتن رویداد  های تاریخی کرده اند و این  پژوهشگران، صد  ها اثر تاریخی خویش  را بدون اینکه كه بـه گونـه‏اى مستقل بـه اين سؤال اساسى ایكه «چگونـه تاريخ مى‏نويسند»ويااينكه «تاريخ نويسى آن‏هامبتنی برچه اصول وروش هايى است»،پرداخته باشند بـه کار شان ادامـه داده اند،بدون اینکه  در  زمـینـه  های تاریخ  نویسی شان حتی یک رساله کوچک  مختصرنیزدرشرح روش تحقيق ياشيوه تاريخ‏نويسی شان باقی نگذاشته  اند.

    ولی از مـیان صد  ها  تاریخ  نویس دوره های  اسلامـی و مورخان مسلمان درسده های گذشته،مـیتوانیم يكی ازمورخین برجسته این دوره راازاين قاعده استثناكرد. «ابن خلدون» .او پیش  از پرداختن بـه تاریخ پر حجمش (تاریخ العبر)که درون این اثر از آن زیـاد استفاده گردیده ، بـه نوشتن ،مقدمـه‏ اى همت كرد کـه از شـهرت  گسترده ای درون جهان برخوردار هست .

    این کتاب را  مـیتوان اثری درون فلسفه تاریخ و جامعه شناسی و روش تالیف تاریخ شمرد.

    او درون مقدمـه کتاب فلسفه تاریخ خود  مـینگارد : «از شگفتی  های سرنوشت اینکه که تا زمان متمادی تاریخ خوارترین  نوع دانش بشمار مـیرفت و این درون حالی بود کـه فلسفه (که جزو تاریخ است)بلند پایـه ترین  رشته دانش محسوب مـی شد ،واکنون تاریخ  نـه تنـها بر فلسفه بر تری دارد، بلکه بر فلسفه، خط بطلان  مـیکشد.»[]

    آر.جی کالینگورد R.G.Coilingwoodمـیگوید:عواقب و اثرات طغیـان اندیشـه نوین  غرب بر ضد فلسفه کلاسیک درون هیچ رشته ای بـه اندازه تاریخ ،پر دامنـه نبوده هست . دعوی بین قدما  و نقادان متأخر آنـها را بـه افراطی ترین صورت آن مـیتوان بـه این ترتیب خلاصه کرد:«از نظر دانشمندان قدیم:دانش تاریخی محال هست (کتاب مفهوم تاریخ ،چاپ اکسفورد(1945)ص،6)؛ حالانکه از دیدگاه نقادان متأخر، همـه ی دانشـها، درسیر تحول و تطور علوم، همـه  تاریخی ا ند و در راه تطور خود مسیر های پر پیچ و خم تاریخی را  طی نموده  است.از نظر قدماء تاریخ  یعنی توصیف و تشریح  رویداد  های تاریخی کـه هم بعنوان سرمشق به منظور مردان عمل ، سود مند است  و هم بعنوان مطلب ،برای علوم عملی ونظری سود مند و مؤثر اند.از آنجائیکه غرض از «فلسفه» یـا «علم اثبات» نتایج توضیحی و ضروری هست که مدعی اعتبار  گسترده و جهانی هستند، تاریخ درون منتهای مراتب، خوار ترین علوم هست زیرا نتیجه گرفتن از آن لزوماً با رویداد هایی خاصی ارتباط دارد. از نظر نقادان متأخر تاریخ اراء پیشینیـان،فلسفه بـه تمام  معنی  همانا فلسفه تاریخ ، یـا «فلسفه جامع و کاملی است  کـه از یک دیدگاه تاریخی متصور شده باشد».(کتاب مفهوم تاریخ ، اثر پیشین ،ص 7) نقادان  متأخر فلسفه ی قدیم (مشائیـان)مدعی هستند  کـه نـه تنـها تمام واقعیـات  تاریخی  هستند، بلکه همـه ی حقایق نیزتاریخی مـیباشند.

    این بحث سبب بوجود آمدن مطالعات درون مورد ماهیت دانش  علمـی و ماهیت وجود گردید .قدما اعتقاد بر این دارندکه درون پس واقعیـات تاریخی و تجربی، جوهر ها ، طبیعت  ها و علیّتهایی نـهفته است  کـه تصورات و داده های ذهن حتما با آنـها منطبق باشند. این جوهر  ها  وطبیعت  ها، و علت ها ذاتاً و منطقاً مقدم بر واقعیـات بی ثبات تاریخ و تجربه قراردارند ولو  اینکه بـه ترتیبی کـه شناخته شده اند مؤخر بر آنـها  هستند کـه شالوه و تهداب آنـها را مـی ریزندو آنـها را قابل فهم  مـی گردانند. متأخران بحث خود را با انکار وجود جوهر ها،طبیعتهاوعلت  های  عینی آغاز مـیکنند.بدین قرار افق حقیقت با واقعیـات تاریخی و  تجربی محدود  مـیگردد. علم و فلسفه که تا آنجا کـه از حدود واقعیـات تاریخی و تجربی محدود مـیگردد. علم وفلسفه که تا آنجا کـه از حدود واقعیـات  تاریخی و تجربی گام فرا تر مـی نـهند، صرفاً  منظومـه  های ذهنی ای هستند کـه هیچگونـه قرینـه ی عینی ندارند.

    در نظرانیکه  عصیـان  متأخران را بر ضد متقدمان صرفاً یک رویدادگذشته نمـیدانند کـه بر ضد یکی از طرفین فیصله یـافته باشد، بلکه آنرا یک واقعیت اضطراب انگیز موجود  مـی شمارند کـه عمـیق ترین وپر خطر ترین مسائل مربوط بـه زندگی واندیشـه آدمـی را بمـیان مـی آورد  و باید از روی فروتنی و اگاهی درون آن تحقیق کرد، از جمله  مسائلی که  مستلزم  توجه جدی است  ،این هست که :قدما  درون باره امکان  علم تاریخ  چه مـی اندیشندو خصیصه صحیح چنین  عملی اگر بر طبق تصور ملّی آنـها درون باره  ماهیت علم  یـافلسفه تکوین  مـی یـافت از چه قرار مـیبود؟

    ویـا مـیتوانیم این سؤال را بر حسب تاریخ فلسفه بـه این صورت  مطرح  کنیم کـه :آیـا راست هست که هرگزی درون صددتدوین چنین عملی بر نیـامده و از این رو  هیچگونـه دلایل مستندی  دردست نداریم کـه بر اساس آن بر سؤال پیشین پاسخ بگوییم؟

    «باوجودیکه ابن خلدون علم بردار فلسفه علم تاریخ و از شاگردان  ابن رشد کـه او خود  از معتقدان فلسفه  مشائی بی چون و چرای ارستو بود، زیرا ابن الرشد  استاد ابن خلدون  ارستو را «مثل اعلی» و «نمونـه کامل بشریت» بشمار مـی آورده  و به این باور استوار بود  که  هیچ فردی از افراد انسان درون احاطه بر علوم و معارف بـه جایگاه و مقام این فیلسوف یونانی نرسیده است.ابن رشد درک حقیقت و ماهیت را بالاترین مرحله کمال دانسته و معتقد هست که برهان را نیز مرتبه ای از وحی اللهی دانسته ولی با این تفکیک  کـه برهان  ، ازنوع وحی پیغمبران بشمار نمـی آید.

    مي‌توان گفت اوهريک ازپيغمبران راحکيم نيزمي‌داند،ولي هريک ازحکماراپيغمبرنمي‌شناسد.اين فيلسوف مسلمان ازيک‌ سومنشافلسفه ودين راامري واحدويگانـهمي‌داندوازسوي ديگرمعتقداست هيچ فيلسوفي درجهان بـه جايگاه فکري ارستونمي‌رسدوهيچ فلسفه ‌اي نيزبافلسفه اوقابل مقايسه نيست. بـه اين ترتيب ميزان شيفتگي اونسبت به‌انديشۀ ارستوآنچنان هست که تنـهاايمانش بـه قرآن وکلام وحي مي‌تواندباآن برابريابرترازآن شناخته شود.

    ازديدگاه ابن‌رشدکساني کـه باارسطومخالفت مي‌کننددرراه تکامل وپيشرفت گام برنمي‌دارندبلکه اين اشخاص بـه هراندازه کـه ازانديشـه ‌هاي خودرسيده وکسي کـه ازاين راه روي برگرداند،به منبع کمال وتعالي دست نمي‌يابد.ابن‌رشدبراساس يك‌سري اصول ومقدمات درراه جمعمي ازفلسفه ودين قدم گذاشته ومعتقداست حکمت وشريعت باهمديگرهماهنگ وهمراهندومنشاءپيدايش آنـهانيزجزحقيقت چيزديگري نيست...مراتب علاقه وتوجه اين فيلسوف اسلامي بـه علم وفلسفه آنچنان هست که برخي ازانديشمندان سخنان اورابه معناي «عبادت علم»تفسيروتوجيه کرده‌اند.بسياري اشخاص ديگرنيزازموضع‌گيري ابن‌رشددرباب تاويل،به اين نتيجه رسيده‌ اندکه اين فيلسوف،فلسفه رابردين مقدم دانسته وهمواره مي‌کوشدازظواهرونصوص شرعي بـه معاني معقول وباطني آنـهادست پيداکند. درهرحال آنچه ابن‌رشددرباب تفاوت واختلاف ميان خواص وعامـه مردم ابرازداشته بـه هيچ ‌وجه قابل انکارنيست وهمين قول بـه اختلاف ميان نخبگان وغيرنخبگان موجب شده کـه اوازطرفداران سرسخت قول بـه «حقيقت دوگانـه»شناخته شود.

    113-1-2.ابن رشد و حقيقت مزدوج يادوگانـه

    نظريه ‌اي هست که بـه اين فيلسوف منسوب شده و در تاريخ انديشـه شـهرت فراوان پيدا کرده است.دوگانـه بودن حقيقت درنظرابن‌رشدبه معني اين هست که اومي‌خواهددرميان حقيقتي کـه دين آنرا آورده وحقيقتي کـه فلاسفه ازآن سخن مي‌گويندنوعي تفاوت وجدايي قائل شود. شارحان انديشـه ابن‌رشدسخن اورادراين باب بـه همين سبک واسلوب تفسيرکرده‌اندولي پيروان لاتيني اين فيلسوف بيش ازمردم ديگربراي آنچه «حقيقت دوگانـه»خوانده مي‌شوداهميت قائل شدند.اين نوع برداشت ازانديشـه‌ ابن‌ رشد،مي‌تواندميداني رابه وجودآوردکه درآنجاطرفداران ابن‌رشدبااصحاب کليسابه جنگ وپيکاربپردازندکه ادامـه آن درون این بحث خارج از موضوع ما خواهد بود.

    ايندوگانگي وجدايي تنـهادرحدفلسفه ودين باقي نمانده وپس ازتفکيک وجداشدن فلسفه ازدين کاروان فکرعلمي نيزدرراه ديگري بـه حرکت درآمد.

     ترديدي نمي‌توان داشت کـه فيلسوفان بزرگ ديگري درمغرب زمين بـه ظهوروبروزرسيدندکه دراين تفکيک وجدايي نقش قابل ملاحظه‌اي ايفادولي نقش تعيين‌کننده ابن‌رشدنيزدراين باب بـه هيچوجه قابل انکارنيست.

    درموردفلسفه ابن‌رشدوتاثيرآن بعد ازدوره حيات وي این نکته اهمـیت داردکه‌انديشـه ابن‌رشدهيچ تاثيري درادامـه جريان فلسفه درمشرق زمـین وسرزمين‌هاي اسلامي نداشته است. حتي درمغرب سرزمين‌هاي اسلامي نيزمکتب ابن‌رشددرفلسفه اسلامي هرگز تکوين نيافت واوهيچ شاگردي راتربيت نکرد. بجزابن خلدون کـه اورامـیتوان بـه نوعي ادامـه‌دهنده راه علمـی  ابن‌رشددانست.

    113-1-3.عبدالرحمان بن‌خلدون و ادامـه تفکر ابن رشد

    عبدالرحمان بن‌خلدون ازجهت نوع تفکروسبک انديشـه بيش ازديگران بـه ابن‌رشدنزديک هست زيراهمانگونـه کـه ابن‌رشدازظاهروباطن امورسخن مي‌گويدوباتکيه برموازين عقلي بـه جستجوي باطن مسائل مي‌پردازدابن خلدون نيزبرايتاريخ،ظاهروباطنقائل شده ومعتقداست بايد تاریخ،ازسطح ظاهري حوادث بگذردکه چيزي بيش ازنقل اخبارنيست وتاریخ حتما از آن عبورکندوباتحليل دقيق عقلي،به علل واسباب وقايع وکيفيت درست آنـهادست يابد. اوبه روشني نشان مي‌دهدکه وقتي درتاريخ فقط بـه نقل وقايع اعتمادکنيم وازموازين عقلي ومعيارهاي اجتماعي بهره‌مندنشويم همواره باخطرگمراهي وتحريف حقايق روبه‌روخواهيم بود.

    «از همـین جهت هست که تحقیقات مولفین  مخصوصاً مولفین درون دوره اسلامـی زمانیکه بـه مسأله ای مـی پرداختند ذکر اصل و نسب و تاریخ زندگی و بعضی از مولفات بیـان علمـی مطلب را نیز لازمـه تاریخ  علم شمرده و بدون آن سهم  هر دانشمندی درون فن موضوع بحث مفهوم نمـیشودو مثالهای زیـادی از این مولفه  ها را  مـیتوان درون آثار تاریخی ابن ندیم  وابن القفطی وابن ابی اصبیعه وهمچنان کتاب  سوتر درون باب ریـاضیون و منجمـین اسلام و برو کلمان درون تاریخ  و ادبیـات عرب و مخصوصاً کتاب بی مانندجرج سارتون درون تاریخ  علوم و غیره را بر شمرد».[]

    113-1-4.ابن خلدون و مـیانـه او با فلسفه تاریخ

    ابن‌خلدون نسبت بـه فلسفه چندان خوشبين نيست وبافلاسفه نيزدربسياري مواردهمراهي وهم اهنگي نداردولي اوبه عقلاعتمادکامل داردوآنراميزان  دقيق ودرست براي سنجش امورمي‌شناسد. بـه همين جهت مي‌توان ادعاکردکه اودراعتقادبه عقل وپيروي ازاصول وموازين عقلي براي بررسي اموروحوادث تاحدودي بـه ابن‌رشدنزديک شده است. ميان ابن خلدون وابن‌رشدحدود دوقرن فاصله زماني وجود داردولي پژواک انديشـه ‌هاي ابن‌رشدازجهت اعتقادبه عقل وخردوتکيه برقانون عليت بـه روشني درآثارابن خلدون قابل مشاهده است.[]

    ابن خلدون دریـافت کـه تاریخ بیش از فلسفه سیـاسی، با عمل رابطه دارد ، زیرا وضع واقعی بشر و جامعه را  مطالعه  مـیکند.او دریـافت که  قدماء علم  مستقلی را بـه تاریخ اختصاص نداده اند و بفکر افتاد کـه این  نقیصه رفع گردد.او درون اعتبار چون و چرایی فلسفه تاریخ نخواست  تغییر و تحولی بیـاورد بلکه  خواست که تا در اصول ثابت و مسلم تحقیق علمـی تغییرات عمده ای داده شود . او درون خلال پژوهشـهایش بـه این نکته متوجه شد کـه علم جدید را تنـها با اذعان بـه اعتبار قانونی  همان اصول  و موازینی مـیتوان بنیـان  نـهاد کـه متقدمـین  وضع کرده بودند . از اینجا بخوبی آشکار مـیگردد کـه ابن خلدون درون بنیـاد گذاری علم نوین تاریخ ، از عین همان اصول کار گرفت .زیرا او  آگاه بودکه علم مورد  نظرش (علم تاریخ)نمـیتواند اشرف  علوم باشد، زیرا به منظور تشریح رویداد  های تاریخی ، این علم حتما به آن رویداد  ها  نزدیک باشد و در نتیجه بـه سهم ناچیزی از کاملیت و جامعیت نظری اکتفا کند.[]

    چیزی را کـه علم تاریخ  بصورت قطع به منظور تاریخ نویسی التزام مـینماید:زیرا تاریخ همـه این علوم را کـه به دو  دسته  معقول و  منقول  تقسیم بندی شده اند وجود آنرا به منظور نگارش تاریخ ضروری مـیداندومثلاً علوم منقول  شامل هست بر علم  تفسیر ، حدیث، سنت و رجال و تجوید و درایـه درون حدیث وفقه و همچنین فنون مقدماتی ضروری توجه درون آن  علوم  مانند  نحو صرف و معانی وبیـان و غیره مـیباشد.معقول چنانکه معلوم است  علوم فلسفه یـا حکمت و کلام و علوم طبیعی و ریـاضی و فنون مختلفه را شامل هست که مـهارت درون هر کدام از این علوم درون تدوین علم تاریخ نـهایی و ضروری مـی باشد.

    113-1-6.طریقه  های پژوهش درون مباحث تاریخ

    برای تقسیم بندی درون بین  دانشمندان مسلمان طریقه  های مختلفی اتخاذ شده هست که داخل آن نمـیشویم و صرفاً بطور نمونـه اینطریقه  ها را درون کتابها و آثار متقدمـین مانند«الفهرست» ابن ندیم و «مفاتح العلوم» خوارزمـی را مـیتوان درون نظر داشت . به منظور ورود درون تاریخ  علوم درون اسلام یـا علوم درون بین  مسلمانان داشتن اطلاعات کافی درون مورد  آن مخصوصاً درون علوم فلسفی و ریـاضی و نجوم و علم طبابت کـه هر کدام آن  درون تاریخ علوم اسلامـی سیر دلنشینی داشته کـه دانستن آن از مفاد خالی نیست  کـه دامنـه  آنرا  تاریخ نویسان از قرن ششم قبل از مـیلاد منشاء آنرا درون یونان یـاد کرده اند ، لیکن آثار مقدماتی بعضی از این علوم بقسم ناقص تر درون مصر و چین و بابل و هند و ایران  پیدا شده و حتی درون این مراکز تاحد قابل توجهی ترقی نیز یـافته است. درون روایـات تاریخی آمده  هست که مقدمـه علم  نجوم درون بیست قرن قبل از مـیلاد  مسیح  قابل توجه بوده هست که گاه شماری دقیق تاریخ رابه ترتیب سال قمری کبیسه  معروف بـه اصطلاح قمری Lunisolaire   و تطبیق آن تا حدی با سال شمسی حتی قبل از آنـهم بر قرار بوده است. بابلی ها خسوف ووف و حرکات سیـارات را حساب و ضبط مـید.  چنانچه عده بیشماری الواح مکتوب سفالی از بابل و نواحی اطراف آن بدست آمده که 46هزار از این الواح درون موزیم بریتانیـا از هفتاد سال قبل  بایگانی شده هست .

    بعضی از مبانی  علوم و اصول آن از بابل بـه یونان انتقال یـافته هست که از آن جمله  تقسیمات دایره به 360 جزء یـادرجه و تقسیم اجزای آن بر 60 از درجات و دقایق و ثوانی و ثوالث و هم تقسیم زمان بـه ساعات و دقایق وثوانی شصت گانـه کـه هنوز هم درون جهان رایج هست از کار کرد  های  سر گذشت  علوم مـیباشد کـه علم تاریخ آن را درون خود ثبت نموده است.پیش از سده  های بیستم قبل از مسیح درون هزاره سوم قبل از مـیلاد، منجمـین بابلی طلوع صبحی (تشریق)زهره و غروب مغربی آنراثبت و قید نموده اند .ایـام هفته  هم کـه تا هنوز بین ملل معمول است  وتقسیم شبانـه روز بساعات و تقسیم ستینی (تقسمات بـه شصت) زاویـه و غیره همـه از ابتکارات بابلیـان هست که ملل دیگر مستقیماً یـا با واسطه از آنـها اخذ کرده هست . خلاصه اینکه  سیر و ارتقاع و تحول  علوم کـه در اینجا طول و تفسیر آن موردی ندارد از هزاران سال قبل از مـیلاد  درون بین اقوام بابلی ، مصری ، ایرانی و هندی و چینایی سیر خود را  پیموده و ما نشانـه  هایی از آن   قبیل را درون آثار تاریخی مصریـان و بابلیـان مـی یـابیم.

    113-1-5.ورد بـه مبحث تاریخ علوم

    در ورود بر مباحث تاریخی  نباید فراموش کنیم کـه سهل انگاری و آسان گذشتن کار سخت و پر از اختلال و اشتباه و به  مثابه چاه  های سر پوشیده ای مـیباشد کـه علم نداشتن بـه آن  تاریخ نویس را درون تنگنای تاریکی گمراه  مـیسازدکه  نباید از آن سر سری و بدون دقت عبور نمود و ضرورت هست دو سه نکته ای کـه خیلی لازمـی و ضروری هست یـاد آوری  شود:

    1.از تشابه اسامـی و اماکن نباید درون گمراهی افتادو بدون دقت کافی و تتبع فراوان بـه هویت شخص تاریخی و یـا موقع یک نقطه جغرافیـائی یـا ماهیت واقعه ای زمان و مکان  آن حکم قطعی داد. واگر این نکته را بخواهیم با مثال واضح سازیم مثالهای بیشماری از اشتباهات گذشتگان و معاصرین  درون تاریخ وجود  دارد . و برای اشتباهات راجع بـه رجال  حکایت معروفی را کـه ذکر  آن به منظور مبتدیـان منشاء احتیـاط وانتباه خواهد بود: و آن  چنان هست که ابوالفرج بن زکریـاالنـهروانی گوید کـه سالی حج کردم و ایـام تشریق را درون منی بودم شنیدمـی صدا مـیکند ای ابوالفرج بعد خیـال کردم  مرا مـیخواهد لیکن باز پیش خود گفتم : درون مـیان مردم اشخاص زیـادی هستندکه کنیـه ابوافرج دارندو شاید دیگر را صدا مـیکند،پس جواب ندادموقعی کـه منادی دیدی او را جواب نمـیدهد صدا زد  ای ابولفرج المعافی، بعد خواستم جواب بدهم ، باز گفتم بسا اتفاق مـی افتد کهی دیگر هم اسم  المعافی و کنیـه ابولفرج داشته باشدو باز جواب ندادم.این دفعه صدا کردای ابوالفرج المعافی بن زکریـا النـهروانی، بعد مرا شکی نماند کـه مرا آواز مـیدهد  چه اسم و کنیـه من واسم پدرم وشـهر و موطن مرا نام برد  بعد جلو رفتم و گفتم  اینک منم  چه مـیخواهی ؟ گفت : بلکه تو از نـهروان مشرق هستی گفتم بلی  گفت ما آن ی را مـیخواهیم کـه از نـهروان غرب هست .پس از مطابقت اسم و کنیـه و اسم پدر و مسقط الراس دو نفر تعجب کردم و فهمـیدم کـه در مغرب هم جائی هست که اسمش نـهروان هست غیر از نـهروان  عراق.

    نظایر این تشبهات درون تاریخ و قصص و جغرافیـا کم نیست و از آن جمله دو بایزید بسطامـی داریم کـه هر دو از بسطام بوده و کنیـه ابو یزید داشته و اسم شخصی هر دو طیفور بن عیسی بود .یعنی ابویزید طیفور بن عیسی بسطامـی بودندلیکن اسم جد اولی یعنی بایزید اکبر سروشان یـا شروسان بود و اسم جد بایزید اصغر آدم (بن عیسی بن علی) بودو269 سال بین وفات آن دو فاصله هست .

    در وقایع  تاریخی اشتباهات لایحی وجود دارد . حمزه اصفهانی اسامـی چندین پادشاه ساسانی را  به زعم خود مانند (یزدگردبن بهرام بن شاپور پدر یزدگرد اثیم )و بهرام بن یزدگردبن بهرام گور ذکر مـیکندکه موهوم هستند، وناشی از اشتباه تاریخی درون حساب هست . بدبختانـه  درون کتب فارسی  و عربی امثال این اشتباه و خلط و خطای ناشی از قلت  تحقیق زیـاد هست که با برنامـه های  انترنیتی و دیجیتالی و سبت آن درون گوگل و مایکرو سافت ،تقریباً اینگونـه اشتباهات رفع گردیده هست .

    2.نکته دیگر لزوم اخذ معلومات از مأخذ معتبر هست و حتما شخص محقق دقت کافی بـه موثوق بـه وقابل اعتماد بودن مأخذ خود بنماید و از روایـات ضعیف و کم اعتبار و اقوال مولفین کثیر الخطاءوبا مسامحه پرهیزکندو مخصوصاً درون روایـات و منقولات تاریخی بمأخذ قدیمـه کـه در آنـها روایـات آمده مراجعه و به تعقیب بـه آن غور و تدقیق نمایدتا ماخذ اصلی واولی را پیدا نموده و در معتبر بودن آن تحقیق لازم بنماید.چنانچه درون این  خصوص دانشمندان المانی اهتمام زیـاد کرده و آنرا Quellenkunde   نامـیدند.

    روایـات و منقولات  تاریخی و ادبی از این قبیل بسیـار هست که توان گفت منقولات  نا صحیح چندین برابر صحیح هست .

    3. این نکته  خیلی مـهم هست و درون این عصر فوق العاده مورد  ابتلاءشده و مـیشودلزوم احتراز کامل از دخالت احساسات و تمایلات و تعصبات ملی وسیـاسی هست در تفسیر تاریخ و لغت و تحقیقات راجع بـه موضوعات خودی و بیگانـه (خصوصاً بیگانـه دشمن)مانند طعن بر (ایرانی و پاکستانی، امریکایی و انگلیسی وامثالهم کـه این روز  ها  درون وطن من معمول است)غالب اعمال وآثارنامدار آنـها و چشم پوشی از محاکمـه بیطرفانـه  داستانـهائی راجع بـه آن ملل از طرف نویسنده بعلت دشمنی  موقتی قدیم ومنازعات آن ملل با ما درون ادوار سلف و زمانـه موجود و سوء ظن کوته نظرانـه نسبت بـه آنچه آن اقوام درون باب ما نوشته اند، و همچنین مانند انکار همـه  اعمال و آثار مـهمـه تاریخی ما از طرف بعضی از متعصبین تاجک ، ازبک و پشتون،در نیم قرن اخیر و مبالغه مفرطانـه درون مزایـای قوم افغان (پشتون)که ناچار اینگونـه قضاوتهای ناشی از  احساسات افراطی ملی کـه گاهی خیلی خارج از اعتدال مـیشودموجب تاریک نمودن حقایق و باعث ضلالت و گمراهی جوانان و حتی پیران تواند شد.[]

    من درون این  مقاله  مـیخواهم  نظراتم را با نظرات ابن  خلدون کـه علم تاریخ را  «علم عمران »یـا ابادانی خوانده هست تلفیق داده و کذا مـیخواهم  نشان دهم کـه ابن خلدون به منظور پی بردن  بـه سهمـی کـه او درون برسی جنبه  های مختلف جامعه بشری  ادا کرده لازم هست برخورد کلی و همـه  جانبه او را نسبت به  مطالعه انسان و جامعه کـه مبتنی بر اصول فلسفی هست درک نموده و تشریح کنیم کـه ماهیت دقیق این اصول و طرز بکار بستن  آنـها درون مورد تاریخ  از چه قرار  هست . این کار  از طریق تلخیص وتفسیر استنتاجات ابن خلدون مـیسر نمـیباشد و هم نمـیتوانیم استنتاجهای او را بعنوان پاره ای از محصول درون شرایط  تاریخی وصف نماییم ویـا آن را بـه علم الاجتماع «اثباتی» و«تاریخی» یـا واقعاً علمـی تعریف کنیم ، یـا از این راه کـه آثار ابن خلدون را بعنوان «پیشگام  علم الاجتماع بـه دید امروزی آن مطالعه کنیم و علاقه او را بـه امور فلسفی و دینی ،که از بقایـای جزمـی قرون وسطی مـیباشد پنداشته او را منحیث یک متفکر اسلام کـه با دیدگاه  های متناقض مخالفت دارد بشناسانیم و او را از چنگال خشک اندیشان  و متعصبین سده چهاردهم برهانیم.

    او درون کتاب خود از یکطرف  از یک روش  وشیوه اصول امروزی تبعیت کرده و از جانب دیگر چون شاگرد و پیرو ابن رشد مـیباشد ، از جنبه  های اصول و اسلوب قدیمـه  تحشیـه فلسفی نیز کار  گرفته هست که  غرض از کار برد اصول مزبور این هست که بجای آنکه درون صددتشریح سخنان  او بعنوان  نتیجه شرایط روانی و اجتماعی او بر آییم، نیت و مقصود او را محرزمـی بینیم، کـه بر طبق این اسلوب تمرکز درون اصل متن  اثر ابن خلدون متمرکز گردد.

    اگر ما بـه افکار ابن خلدون درون این کتاب کـه بر پنج فصل استوار است  توجه کنیم دور اندیشی درون عمل تاریخ را  از این اصول خواهیم شناخت اما از آنجا کـه راه ما را درون مطالعه روشنگری فلسفه تاریخ دراز مـیسازد بما  این فرصت واقبال هرگز دست  نخواهد داد که تا در مورد  این  تاریخ نگار مبرز خوض و توجه  عمـیق داشته باشیم اما باوجود آن  جسته و گریخته بطور موجز شمـه ای از افکار روشنفکرانـه او را انعکاس خواهیم داد.

    ابن خلدون درفصل هفدهم  از کتاب مقدمـه بر تاریخ خود درون مورد  علم الانساب و علم معارف درون مورد شناسایی تمدنـها  بحث  های متولی دارد کـه بر حسب مثال یکی از سرفصل  های آن را منباب مثال بطور موجزمـی آورم: «در اینکه پیش از تشکیل شـهر نشینی  و حضارت درون شـهر(بمعنی شـهر نشینی و خلاف بداوت)  ها وجود داشته هست و این اصول بـه سبب  پیوستگی و پایداری دولتها رسوخ مـی یـابد».  زیرا شـهر نشینی از کیفیـات و زاید بر احوال ضروری و اجتماع و عمران  است  وزاید بودن آن بر حسب اختلاف رفاه و تفاوت ملتها از لحاظ کمـی و فزونی فرق مـیکند و این اختلاف بیحد وحصر هست و هنگامـی روی مـیدهدکه انواع گوناگون تفنن پدید  مـی آید و بنا بر این بـه منزله صنایع هست که درون هر گونـه آن بایدانی کار کنندو درون آن مـهارت یـابندو بهمان اندازه کـه فزونی مـی یـابد سازندگان و هنر مندان گوناگون نیز درون آن پدید مـی آیند. . . بیشتر صنایع بعلت توسعه عمران  وفزونی وسایل رفاه درون شـهر ها پدید  مـی آیند و همـه آن از جانب دولت توسعه مـی یـابد زیرا دولت با گرد آوری اموال رعیت آنـها را درون راه خواص و رجال خود و زندگی آنان از لحاظ جاه و جلال بیش از ثروت توسعه مـی یـابد. . . و گروهی کـه خود را از اعضای دولت مـی شمارنداز راه پیوستگی بـه دولت ثروتهای بزرگ بدست مـی آورندو درون زمره توانگران درون مـی آیندو عادات و شیوه های تجملی رفته رفته فزونی مـی یـابدو درون مـیان  آنان کلیـه فنون و انواع  هنر ها استحکام مـی پذیرد کـه البته شـهر چه  هایی که  از این مراکز انباشت ثروت و انواع هنر و تجملات دور اند  همچنان احوال و آثار بادیـه  نشینی درون آنـها غلبه دارد(ما مثالهای برجسته ای درون داخل کشور داریم :زمانیکه بادیـه  نشین ها و یـا بز چرانـهایی از ماورای سرحد با سرگروه  های دهشت افگن بخاطر اعمال برنامـه  هاییکه درون تاریکی های ذهنی بـه آن ها درون ذهن شان تزریق مـیگردد، داخل شـهر کابل ویـا شـهر  های بزرگ دیگر  مـیشوند زود تر برنامـه  های فنایی شان را کـه فنای اتم خودشان درون قدم اول از اثر متلاشی شدنش از اثر انفجار متصور مـی مـیباشد تطبیق آن را بالای خود بر اثر دکم اندیشی شان کـه از اثر فقر و تنزیل سطح آگهی و زندگی  درون یک  محیط منزوی بادیـه نشینی محدود  هر حرکت و  هر صحنـه ای  از فعل وانفعالات مردمان پایتخت از نظر او یک  تخطی و گناه درون راه  اسلامـی کـه او نزد خود تجسم کرده ، شمرده مـی شود چرا کـه او از مظاهر تمدنی و جهان بینی  های دینی کلاً نا آگاه  مـیباشد و به او قبلاً القاح شده هست که بر آمدن و کار زنان درون بیرون از خانـه جرم هست و اطفال نباید  بـه علوم بـه اصطلاح کافری وقوف داشته باشند و آنـها از هیچ نوع خرابکاری ای درون راه شکستاندن این مدنیت  مضایقه نخواهند کرد(مولف)) .ابن خلدون شـهر هایی را کـه در نقاط دور دست واقع اند هر چند از نگاه عمران و جمعیت ترقی کرده باشند را از اثر غلبه عادات واحوال بادیـه  نشینی آنـها را از کلیـه شیوه  ها و رسوم حضارت دور مـیداند .[]

    ابن خلدون درون فصل اول کتاب فلسفه تاریخ خود با درک کامل اهمـیت نظری با شیوه  های استدلالی  به  این نتیجه مـیرسد که  شیوه استدلال، نظر فلسفی ابن خلدون ،را نسبت بـه ماهیت و مبانی دانش علمـی و نظام اجتماعی اش، درون باره ماهیت ومبانی فلسفه  علمـی ونظری او تعین مـیکند. و در فصل دوم کتابش که  نخستین مقصود فلسفی او را از نوشتن اثر عمده اش درون باره تاریخش کـه بنام «کتاب العبر»است، نشان  مـیدهد و مـیکوشد که تا نظر او را درون باره  مکاتب گوناگونی کـه پاسخهایی مختلفی بر فلسفه طرح کرده اندتجربه و تحلیل کند، و عقیده او را درون باره ماهیت فلسفه  و ارتباط آن باقوانین شرعی و آسمانی برسی کند ، و نظر او را درون مورد نقش اجتماعی فلسفه وفیلسوف درون جامعه اسلامـی تشریح نماید .[]


     

     

     

     

     

    +++++++++++++++++++++++++++

     

    یکصدو دوازده

    بحث چهارم

    قتل نادر شاه افشار

     

    112-4-1. قتل نادربخش

    روز دهم محرم 1160(23 جنوری 1747)نادر از اصفهان بطرف یزد و کرمان رهسپار گردیدو درون هر جا کـه توقف مـیکردبا خشم و غضب روز افزون بـه قلع و قمع طاغیـان مـی پرداخت و مخصوصاً درون کرمان  دست بـه اقدامات شدید تری زد زیرا خاطره شورش کـه سال پیش درون آن دیـار روی داده بود از ذهنش محو نشده بود. نسبت بـه خارجیـان مقیم ایران  نیز روش  شدیدی پیش گرفت و از آنان نیز مالیـات سنگینی مطالبه کرد.

    مراسم  عید نو روز درون حومـه کرمان بر پا گردید . ولی این عید به منظور ایرانیـان درون حقیقت  حکم  عزا را داشت. توضیح آنکه درون آوایل  فروردین  نادر  از دشت بی آب و علف  لوت راه  مشـهد را پیش گرفت و بسیـاری از سربازان وی از شدت گرسنگی و تشنگی  از پای درون آمدندو جمع کثیری دیگر از فرط خستگی  جان سپردند.

    در طبس کـه نخستین شـهر واقع درون آنسوی دشت هست نادر پسران و نوادگان خود را کـه عده  آنان بر شانزده تن بالغ مـیگردیدو همـه را بـه آن شـهر احضار کرده بود بحضور پذیرفت و پس از آنکه لحظه ای چند با قیـافه  هر کدام  دقیق شد تاج و تخت سلطنت را بـه سه پسر ارشد خود پیشنـهاد کرد  لیکن همـه  بیم داشتند کـه از جانب پدر دامـی  درون مقابل پای شان  گسترده شده باشد  ،جوانی وبی تجربهرا بهانـه قرارداده از قبول سلطنت عذر خواستند.

    در ماه اردیبهشت نادر چون به  مشـهد رسید بر شدت روش خود افزودو بقتل و حبس اهالی پرداخت  بطوریکه  هیچ از لحاظ جان و مال درون امان  نبود  و هری حتی نزدیکان خود نادر بر اثر تحریک  حب ذات  به منظور پیوستن بـه شورشیـان آماده  گردیدند.

    علی قلی خان پسر برادر نادر  درون سیستان  دست بـه شورش گسترده زد نادر به منظور سرکوبی پسر برادرش بـه 16،000تن از سربازان خویش از مشـهد  حرکت  کرد . پادشاه ایران ظاهراً از خطری  کـه او و خانواده اش را تهدید  مـیکرد با خبر بود زیرا قبل از ترک  مشـهد  راه احتیـاط سپردو پسران وشاهرخ نواسه اش را بـه کلات اعزام داشت.

    بر اثر نزدیک شدن  شاه عده ای از کرد  ها  بـه دژ خبوشان پناه بردندو به منظور محاصره آماده شدند و عده ای نیز بـه کوه های آلاداغ   گریختند. نادر درون شب یکشنبه  یـازدهم جمادی الاخری سال 1160هجری درون فتح آباد دو فرسنگی خبوشان اردو زد.

    "پربازن" که درالتزام رکاب نادر شاه بود درباره اقامت نادر درفتح آبادچنین حکایت مـیکند:

    «گفتی  نادر از سرنوشت شومـی کـه در این نقطه به منظور او مقدر بود  اگاهی داشت  مدت چند روز یک  اسب زین شده را درون حرم خود اماده داشت  و چند بار تصمـیم فرار بـه کلات گرفت لیکن نگهبانانش مانع فرار او شدندو تأیید د کـه برای حفظ جان او  که تا آخرین قطره خون خود خواهند جنگیدو درون این  خصوص آنقدر اطمـینان دادند کـه نادر از فرار خود منصرف شد .نادر از مدتی پیش با هوش سرشار خود  حس کرده بود کـه زندگی اش درون خطر هست و توطئه  های به منظور سوءقصد نسبت بـه او جریـان دارد . از مـیان  کلیـه درباریـان  محمد قلی خان خویش نزدیکش و صالح  خان بیش از همـه علیـه اوتحریک مـید. محمد قلی خان فرماندهی نگهبانان شخصی و صالح خان اداره امور دربار را بـه عهده داشت . نادر مخصوصاً از صالح خان بیمناک بودو مـیکوشید خود را از شر او برهاند.

     

    112-4-2. نگهبانان افغانی نادر

    نادر درون اردوی  خود 4،000تن نگهبانان افغانی داشت که  همـه بـه او وفادار بودند.شب یـازدهم جمادی الثانی  نادر، سران سربازان افغانی را کـه در بین آن (احمد خان درانی) جایگاه خاصی داشت  احضار کرده و به آنان  چنین گفت :«من از نگهبانان خود راضی نیستم ، شجاعت و صداقت شمابر من مسلّم هست . من بشما فرمان مـیدهم کـه بامداد کلیـه افسران نگهبان را دستگیر و زنجیر کنید و نسبت به  هیچ کدام کـه در صدد مقاومت بر آیند ابقا ننمائید. این موضوع به منظور حفظ جان من اهمـیت حیـاتی داردو من به منظور نگهداری جان خودتنـها بـه شما تکیـه  مـیکنم».[]

     

    112-4-3.  سخنی چند درون باره تاریخ وقایع نادر شاه افشار

    در مجموع  هرکتاب تاریخی ای کـه باشد زمـینـه ساز شناخت وقایع زمان مورد بحث خود است  . یکی از زمـینـه  های کـه ما دوست مـیداریم کتاب نوشته شودو یـا بـه چاپ رسد  تاریخ هست . تاریخ افغانستان ، تاریخ ایران ، هند ، بخارا، تاریخ اروپا تاریخ جهان ؛  هر یکی آن  زمـینـه  گشادگی دیگری است  کـه به کتابهای بیشتری نیـاز دارد. (ولی باوجود این همـه کوشش  های مستمر درون مورد ثبت و ضبطِ بروز حقایق تاریخی مستور مـیماند ، زیرا یک روی هر تاریخی ، درون سیـاهی قراردارد چرا کـه تاریخ همـیشـه از عقب و یـا بعد از وقایع نوشته مـیشود کـه این امر باعث مـیگردد که تا هم تاریخ و هم مورخ، از حقانیت موضوع فاصله داشته ودور و جدا بماند. درون دربار پادشاهان رسم چنان بود که    پادشاه  وقایع را روز مره ثبت مـینمود و از آنجاییکه پادشاه  این یـاد داشت  ها را شخصاً ملاحظه و وارسی مـینمود حقایق را بـه ترتیبی ثبت  مـی کرد کـه دور از واقعیت  های  عینی وبرابر بـه مذاق شاه  مـیبود و شاه درون برابر این خدمت بـه تاریخ خود صله های  خوبی گاه گاه مـی بخشید ، از  همـین سبب این نوع نگاره ها فاقد ارزش تاریخی اند  و گاه  مـیشد کـه این ان  کلمات را بـه بازی گرفته و هدف را قربانی واژه هاو صنایع  تحریر خود مـیساخت کـه در نتیجه  کتاب کیفیت و اهمـیت اصلی خود را  از دست مـیداد مثل(تاریخ جهان آرای نادری).معهذا مشکل  هست یک  خبر یـا وقایع  تاریخی را کـه دارای منبع موثق نباشد مورد قبول قرارداد. از همـین سبب درون این پژوهش حد اکثر کوشش بعمل آمده  که تا بخاطر ثبت موضوعی بـه اسناد مختلف رجوع  و بعد از تلفیق  ،آنچه را کـه با واقعیت همخوانی مـیداشت، تنظیم مـیگردید.لذا صفحات پی همـی کـه این راقم ترتیب و تنظیم کرده حاصل زحمات بی مثالیست کـه در نتیجه آن  درون طول چندین سال این اثر بوجود آمده هست که از حیث استعمال انبوه مدارک  و روایـات  تاریخی اسری هست بی بدیل و قابل پذیرش .(مولف))

    یکی از موضوعاتی کـه در  این بخش و بحث دنبال مـیگردد  تاریخ داستان نادر شاه هست .او باوجودی کـه نزدیک بـه زمان ما بوده وکمتر از دویست سال  از زمان او گذشته با اینحال تاریخش  تاریک هست . آنچه ما درون باره نادر مـیدانیم خبر  هایی هست که مـیرزا مـهدی خان  استرآبادی و برخیـان دیگر درون آن زمان نوشته اند. و تا دیر زمان ی بـه جستجوی دانشمندانـه بدانسان کـه شیوه تاریخ نویسی این زمان هست ، نپرداخته. و از همـین سبب هست که اندازه بزرگی و نیکی این پادشاه که تا کنون دانسته نشده.برای مثال مـی گوییم یکی از بدی های نادرشاه ،آدم  کشی  های آخر عمر او را شمرده اند کـه مـیرزا مـهدی خان ،در این باره  بیشتر بـه جمله بندیـهای ادیبانـه ای پرداخته کـه اکثراً خواننده  درست درک کرده نمـیتواند کـه در مورد چهی مـیخواند؟.

    بی گفتگو کـه رفتار نادر ستمگرانـه بود. ولی هیچ دانسته نشد کـه مردم نافهم  ایران با آن پادشاه رفتار بسیـار ستمگرانـه تر مـی کرده اند؟ که تا کنونی این را نوشته است؟...کسی از آن سخن رانده است؟ ازی کـه ایران را از منجلاب تجزیـه و تفرقه و تصرف بیگانگان نجات داد چه ی درون تاریخ تمجید کرده است؟ آیـا مـیشود از اثرِ بـه سزا رساندن تنی چند از اشرار و جانی  های لاابالی و یـاانیکه آب خت مـید که تا به نفع خود شان ماهی بگیرند نادر شاه را مستحق چنین الفاظی کـه به زندگی او ربط و پیوندی ندارد  مربوط دانست؟

    ولی این نکنته را همـه مسلماً مـیدانند کـه نادر شاه هنگامـی بـه کار برخاست کـه ایران بیک باره استقلال خود رااز دست داده از آرامش وایمنی هم بی بهره شده بود...زیرا از یکسو  افغانـهای غلجایی آمده  اصفهان را گرفته  تاج صفوی مـیراث اسماعیل اول را توسط شاه سلطان حسین صفوی بر سر خود(محمود  غلجائی) نـهاده وبعد، بعد از قتل های عام و گسترده خانواده صفوی و اراکین بلند رتبه دولتی، بـه پادشاهی پرداختند.از دگر سو عثمانی ها آذربایجان ، کردستان ،کرمانشاه و همدان را گرفته استوار نشستندو با افغانان درون موردتقسیم ایران پیمان بستند. از سوی دیگر روسها  قفقازو گیلان را گشاده بفرمانروایی  آغاز نمودند.علاوه بر این سه دولت بیگانـه  کـه در ایران  نفوذ داشتند دها تن از ایرانیـان خود سری مـی کوفتند...در چنین اوضاع و احوال نادر سر بر آورد و با یک شرق دست شگفت بیگانگان رااز کشور ایران برون راندو خود سران را یکا یک از مـیان برداشت . او بیک سخن آزادگی را بمردم ایران و آزادی را بـه سرزمـین ایران بر گردانید . بعد از گذاشتن تاج سلطنتی ایران بر سر، مانند دگر شاهان بـه خوش باشی و تن آسایی نپرداخت با انجام کار  های دور اندیشانـه  ایران را بزرگترین  دولت آسیـا گردانید. اینـها  کار های همان پادشاه  غیرتنمد بود کـه مـیکرد ،ببینیم  حالا مردم و دولت مداران بـه چه کاری مشغولند؟.[]

    این  حقیر با توجه  به  مشکلاتی که  درون تاریخهای جهان کشای نادری تالیف مـیرزا مـهدی خان استر آبادی کـه به جز تاریخ بـه هرچیز دیگر شباهت دارد .« زیرا مـیرزا مـهدی خان معنی ها را بـه کنار گزاریده با سخن بازی کرده هست این بازی با سخن  ازدیر زمان معمول بوده ولی مـیرزا مـهدی خان کـه نادر شاه بوده و دو کتاب یکی بنام«جهانکشای نادری»و دیگری بنام «درنادری»در تاریخ نادر افشار نوشته، افسوس آور هست که  گرفتار این درد بوده مخصوصاً «جهانکشا»را کـه تاریخ رسمـی نادر شاه بحساب مـی آید سخن بازی این مرد از ارج آن کتاب کاسته و چه بسا کـه معانی را قربانی این سخن بازی کرده است». []کوشیدم  وقایع دوره نادر شاه افشار را از قول بهترین محققین این دوره  گرد آوری کرده و نـهایت سعی بخرچ دادم  که تا وقایع را کما حقه تشریح و تنظیم نمایم که  خوشبختانـه  نسخه  هایی  از کتابهای ذی قیمت (تاریخ ایران  نوشته پرسی مولزورث سایکس)چاپ  نشر افسون کـه بعداً توسط مرکز تحقیقاتی قائمـه اصفهان  با تسهیلات  دیچیتالی ؛ تاریخ  نظامـی  جنگ ایران و هند ،تالیف جمـیل قوزایلوسال نشرنخستین 1309 وچاپ ثانی 1451هش؛ رستم التواریخ کـه آنـهم بـه شیوه  دره نادری دارای فروعات خارج از تاریخ بوده هست مولف محمد آصف آهنگ ، نشر دنیـای کتاب ؛ نادر پسر شمشیر  تالیف نور الله لارودی انتشار یـافته توسط شرکت مطالعات  و نشر کتاب پارسی؛ نادر شاه و بازماندگانش ، مولف دکتر عبدالحسین نوائی استفاده نمودم .

    باید اذعان داشت کـه نادر شاه افشار از جمله همان پادشاهان نادری هست که سرزمـین ایران  نظیر آن را شاید هرگز ندیده باشد .اودر یک  جنگ درون سایـه نقشـه خود با پانزده هزار سواره  یکصد هزار تن سواره عثمانی را شکست.  درعبورگاه کوهستانی خیبر دیدیم کـه نادر باچه تهوری نقشـه حمله رادر یک لحظه کوتاه عوض کرد و دریک شب خودش را و سپاهش را  از کوهستانـهای صعب العبور از طریق بیرون از معبر راه را بـه سربازان خود  گشود و  به  پشاوردر حالی رسانید کـه بدنـه اردوی پشاوررا نیز منـهدم ساخت   و از سند که تا دهلی توانست با قوانین  و نقشـه  های جنگی خود بر سه صد هزار اردوی  دولت مغولی هند  درون جنگ  کرنال پیروز گردد .  

    یکی دیگر از آثار ارزنده ای که  درون مورد وقایع تاریخی زمان نادرشاه   به تحقیق و پژوهش پرداخته کتاب «نادر شاه افشار» هست که توسط «دکتر لکهارت» شرق شناس و ایرانشناس  مشـهور  برشته  تحریر درون آمده کتابیست که  وقایع زمان نادر را با موشگافی بیـان کرده علاوه برآن بـه تحلیل اوضاع سیـاسی واجتماعی آن زمان پرداخته کـه  منباب مثال  موضوعی را کـه در مورد تاج گزاری نادر نوشته هست لزوماً ،فشرده آنرا منحیث تکرار احسن مـی آورم:

    «نادردر سال 1148 (1735)نامـه هایی بـه اکناف و اطراف ایران فرستادمبنی بر اینکه که تا کنون مساعی اش به منظور استرداد اراضی از دست رفته مانع از آن بوده هست که حکومتی منظمـی درون کشور برقرارنماید.و مردم را دعوت نمود که تا حکومتی را کـه قوانینش درون سراسر کشور مطاع باشداعلام خواهد داشت و سپس رحل اقامت درون خراسان افگند و گوشـه انزوا اختیـار  خواهد نمود.اندکی بعد فرامـینی بـه اکناف کشور فرستادو طی آن بـه کلیـه فرماندهان ارتش و استانداران و قضات و علما و اشراف اعلام نمود کـه در دشت مغان گرد آیندو شورایی تشکیل دهندو درون این  خصوص  تصمـیمم بگیرندکه تاج و تخت سلطنت ایران را بـه چه ی کـه شایسته این افتخار باشدارزانی دارندمحلی کـه برای کنکاش بزرگان قوم تعیین گردیدسرزمـینی بودکه از شمال بـه رود کرو از جنوب بـه ارس محدود مـیگردید.

    نادرشب نـهم ماه مبارک رمضان1148(22جنوری 1736)خود را بدشت مغان رسانید .«ابرهام کاتولیکوس» نیز از سوی نادر دعوت شده بودکه روز بعد وارد شد و دو روز بعد ابراهیم خان برادر نادر طهماسب خان جلایرو پیر محمد استاندار هرات و شاه قلی خان قاجار استاندارمرو و رجال نامبردار دیگر  هم وارد دشت مغان شدند.اتفاقاً نماینده  دولت عثمانی نیز با مـهماندار خود عبدالباقی خان زنگنـه فرماندار کرمانشاه کـه برای انعقاد صلح نامـه با نادر مامور گردیده بود،نیز  اشتراک نمود.. . درون مدتی کـه مـهمانان عالی قدر درون دشت مغان کـه نادر آنرا قبلاً بیک شـهر کامل عیـار کـه دارای هر کونـه  تسهیلات زیست شـهری بود آراسته  وفراهم نموده بود تشریف مـی آوردند  نادر هر روز دیوان دایر مـیکرد و به قضایـای رعایـا وتقاضا های مردم، رسیدگی نموده و مسایل معمولی کشوری را حل مـیکرد ... که تا روز بیستم رمضان  همـه ی رجال کـه عده شان از بیست هزار تن تجاوز مـیکرد وارد دشت مغان شدند ارقام رسمـی حاکی هست که درون این مجلس بزرگ 100،000تن از بزرگان  اشتراک نموده بودند کـه هر چند  این  عدد،اغراق آمـیز بنظر مـیرسد. نادر بخاطر اینکه عده رجال زیـاد بود  وبه همـه آن رسیده نمـیتوانست همـه را با هم بپذیرد  برای پذیرش همـه ،آنان را بچند دسته متمایز تقسیم کرد و هر روزی را بدسته ای اختصاص داد. درون روز اول مـهمانان خارجی را کـه مصادف با عید رمضان بود بار داد و در روز دوم  انجمن دیگری را بحضور باردادکه مرکب از طهماسب خان جلایرو شش تن دیگر از معتمدان نادر مکنونات نادر را بحضار ابلاغ نمودو تأیید د کـه نادر خاک ایران را بضرب شمشیر از وجود دشمنان پاک کردو مجد و عظمت ایران رابار دیگر برقرار نمودو نظم و آرامش را درون سراسر کشور تأمـین کردو اکنون کـه وظیفه خویش را بـه پایـان رسانیده  هست عزم دارد رخت سفربه دژ خوددر کلات کندو بقیـه عمر را درون انزوا و راحتی بسر برد... پیـام نادر چنین پایـان یـافته بود :«چون من از قیل وقال جنگ و سرکردگی قوا دوری جسته ام و عزم دارم بقیـه عمر را بدعا درون درگاه احدیت بگذرانیم طهماسب مـیرزا  را بـه سلطنت ایران انتخاب کنید . هرگاه طهماسب مـیرزا را نمـی خواهیدی دیگر از خاندان صفوی را بـه سلطنت بر گزینید.

    نمایندگا ن نادر بصورت جمعی اراء خود را اظهار وبیـان نمودند کـه :«برای ما شاه دیگری جز نادر وجود ندارد . عثمانیـان ، افغانان، روسیـها ولگزی ها کـه قسمت اعظم خاک ایران را تصرف کرده بودندو حال آنکه بیـاری خداهیچیک از این معاندین باقی نمانده هست و او...و اکنون مردم درون امن و راحت بسر مـی برند.

    اما اصرار  والحاح نمایندگان، مبنی بر اینکه نادر، بار سلطنت را بپذیرد، چندین روز ادامـه یـافت وسر انجام نادر راضی شدو دستوردادکه چادر بزرگش بر افراشته شود...هنگامـیکه تدارکات از هر حیث تکمـیل کردیدنادر امرا را احضار کردو هر کدام از آنان  توسط اشک آقاسی(رئیس تشریفات)بمحلی کـه قبلاً به منظور وی تعیین شده بودراهنمائی گردیدند...نادر با تشریفات خاص بر تخت سلطنت جای گرفت .

    نادر دور دیگر مسأله سلطنت ایران را بـه اعاظم رجال درون مـیان نـهادو به منظور حل این موضوع با آنـها کنکاش کرد .

    بدیـهی هست که جواب آنـها مانند دفعات پیش بودو همـه «تأیید د کـه پادشاه ما تویی و زندگی و داریی خود را صرف خدمت بـه سلطنت تو مـیکنیم» ولی دیده شد که  درون همـه حالات مردم بـه نادر  رغبت داشته و وفا داری خودرا بـه او اعلام داشتند.تنـها یکی از حضار مـیرزا عبدالحسین  ملاباشی درون خفااظهار داشت کـه همـه ایرانیـان موافق با سلطنت  صفویـان مـیباشندو اظهارات وی از جانب جاسوسان بیدرنگ بـه نادر رسید و روز بعد ملای موقع نشناس درون حضور نادر اعدام شد .

    نادر بعد از گذشتاندن  مجالس تعارفی انجمن دیگری تشکیل دادو توسط طهماسب خان جلایر  موافقت خود را بر مسند پادشاهی اعلام داشت بـه شرطی کـه مراتب زیر  اجرا گردد:

    1.     هیچاز متابعت نادر سرباز نزند.و بـه پشتیبانی یکی از پسران شاه سابق نپردازد.

    2.     مذهب سنت بجای شیعه بر قرارگرددزیرا مذهب شیعه کـه از جانب شاه اسماعیل صفوی درون ایران شایع گردیده همواره موجبات خونریزی و جنگ بین ایران و عثمانی را فراهم ساخته هست . هرگاه اهالی ایران بـه سلطنت ما (نادر)راغب باشندباید بـه مذهب اهل سنت سالک شوندلیکن چون حضرت امام جعفر صادق ذریـه  رسول اکرم هست ایرانیـان حتما او را پیشوای مذهب خود بدانندو درون فروع مقلد  طریقه  اجتهاد آن  حضرت باشند.

    3.     هیچگونـه خیـانتی نباید نسبت بـه نادر و پسرش روی دهد و همـه حتما اوامر او رااجراکنند.

    کلیـه  حضار موافقت خود را با این شرایط اعلام داشتندزیرا سرنوشت ملاباشی به منظور آنان درس عبرتی بود.نادر از اعاظم رجال خواست کـه برای تأیید  این مطلب را مـهر و امضاء نمایند.

    قتل ملاباشی واستقرار مذهب سنت بجای تشیع بدست نادر مورد تفسیر های گوناگون مورخان قرار گرفت است.در باره اقدام نخستین تقریباً مسلم بنظر مـیرسدکه منظور نادر از آن افگندن تخم هراس درون دل مخالفان خود بوده هست و چنین ابراز داشته اند  کـه عقاید مذهبی نادر چندان استوار نبوده و هدفهای سیـاسی را همـیشـه مقدم بر ایمان مذهبی قرار داده هست . نادر خواسته  هست با این اقدام  ایران را از خرافات و انزوا بیرون و  درون بین  کشور هایی نظیر عثمانیـها و سایر دول مسلمان متحد جلوه دهد و مـیخواسته درون جهان اسلام  از هند و  خراسان و  ماورانـهر اتحاد  باهمـی را خلق نماید .و خود رهبری این اتحادیـه بزرگ را بر عهده بگیرد .[]

    (اگر اوضاع دوصد سال قبل را کـه نادر چنین یک صحنـه آرایی  ها کـه منجر به  انتخاب بلا مانع او درون سلطنت ایران و تبدیل مذهب شیعه بـه تسنن را از رهگذر برنامـه ریزیـهایی یک دولتی کـه تازه هنوز جنگ درون آن  پایـان نیـافته  را با سیر سیـاسی حکومات فعلی ایکه درون مشرق زمـین  اعمال مـیشود  درون نظر بگیریم  درون مـی یـابیم کـه هنوز جامعه مشرق زمـین و کشور  های  آسیـایی  تقریباً همـهِ آن از طریق زور وزر و قوای ملیتری ملی و یـا نـهاد  ها و سازمانـهای جهانی اداره و کنترول و نصب مـیشوند  که  هیچیک آن  حتی بظاهر امر نیز موافق بـه آنچه را  کـه در دوصد سال قبل نادر در  دشت  مغان بکار بست  ، توانایی آن  از دست دولت  های فریبنده ظاهراً داری نـهاد  های دیموکراسی نیز متصور ومقدورنیست و این خود مـیرساند کـه نادر که تا کدام سرحد دارای هوش و نبوغ ذاتی بوده هست و داکتر لکهارت با مراجعه بـه شواهد عینی ایکه بـه اشارت مورخین  درون آن مجالس حضور داشته اند مثلاً(محمد کاظم خان)خیلی موشگافانـه موضوعات  رویداد  های نادر را درون این کتاب جمع کرده کـه شایـان  تقدیر مـیباشد . از همـین سبب من زیـاده تر از این کتاب درون برملاساختن قضایـای نادر استفاده مستوفی نموده ام. مرجع دیگری که  توانسته  هست زندگینامـه  نادر شاه را از اول که تا به آخر بصورت مفصل بیـان بدارد روایـاتی  است  از نور الله لاروی کـه در قید  کتاب «نادر پسر شمشیر» گرد  آورده و دارای مدارک  مفید و معتبر مـیباشد (مولف)).

    112-4-4. آخرین شام نادرشاه افشار

    فرمانده نگهبانان افغانی احمد خان ابدالی پسر دوم محمد زمان خان سدوزی بودکه سنش از 23تا 25 سال تجاوز نمـیکرد ابراز شایستگی و حرارت و فعالیت خاصی مـینمودو توانسته بوداعتماد نادر را نسبت بخود جلب نماید.احمد خان وافسرانش بعد از آنکه قول دادند فرمان نادر را اجرا نماینداز اردگاه خارج شده و برای کار اماده گردیدندلیکن جاسوسی از جریـان مذاکران محرمانـه نادر با سران افغانی ،آگاه گردید و موضوع را بـه محمد قلی خان اطلاع داداو نیز صالح خان را از قصد نادر اگاه ساخت و هر دو تن هم سوگند شدندکار دشمن مشترک را بسازندو قبل از آنکه نادر شامـی از گوشت آنان بسازداز گوشت نادر به منظور خود صبحانـه ای تیـار د.[]

     

    112-4-5. لحظات پایـانی نادر شاه   

    قتل نادر شاه 1160

    وقایع سالهای اخیر سلطنت نادر شاه درون صفحات جهانکشاباختصار ذکر شده و معلوم مـیشود کـه بربریت و وحشی گری نادراز تمام ستمگران خونخواری کـه اسامـی آنـها درون تاریخ ضبط هست کمتر نبوده  هست .از هر کجا کـه نادر عبور مـیکرد از سر هایی مردم هرم هایی مـیساخت و بقیـه رعایـای بیچاره خود را مـیراند کـه بدرون غار ها و بیـابانـها بسر برند.

    تقریباً درون تمام کشور علیـه این ظالم شورش عمومـی برخاست .. علی قلی خان برادرزاده نادر کـه مامور سرکوبی و مطیع شورشیـان سیستان بودبه شورشیـان پیوسته و خود را شاه  کشور اعلام نمود و بدین ترتیب بر هرج و مرج کشور افزوده  گشت .نادر بسوی قوچان  حرکت و در دو فرسخی آنجا درون اردگاه خود بدست یکی  از افراد قبیله خویش بـه سرنوشتی کـه داشت رسید .(تاریخ ایران،متن جلد: 2،ص395)[]

     

    112-4-6. وقایع آخرین شام نادر بـه روایت کتاب «نادرشاه افشار»تالیف سرمارتیمر دیورند

    سرمارتیمردیورند  علل این همـه قتل و کشتار نادر را نافه کشایی کرده و چنین ابراز نظر مـیکند: «در طی قرن هجدهم یک نفربخت آزمای ترکمان نادر قلی نام کـه در دنیـا مشـهور بـه نادرشاه هست ایران را بدرجه ی ترقی دادکه مقتدر ترین سلطنت مشرق شدو باوجود تنفر مجنونانـه کـه در اواخر عمر بـه ملت فهیم پر ذکاوتش کـه برایش خوب جنگیدند، نشان داد ایرانیـان امروز او را یکی از بزرگترین دلیران ملی خود مـی شمارند.

    مارتیمردیورند مـینگارد:« مقصود  این کتاب این  است  کـه خوانندگان زبان انگلیسی بـه اوصاف و  واوقات کارهای نادر آشنا تر شوند...و به منظور اینکه تاریخ نادر شاه را رونق و جلای دیگری بدهم آنرا بشکل قصه نوشتم.. چرا کـه اصلاً مورخینیکه اکثراً تاریخ  ها را درون زمان شخص بسر اقتدار و یـا احفاد او مـی نویسند قسماً عاری از حقایق ثابته مـی باشد بـه قسمـیکه بعضی وقایع  تغییر مـییـابند و بعضی کتمان مـیگردد چنین هست از این سبب  مشکل است  تاریخ صحیح نوشت  حتی درون باب سوانح  عمری ناپلیون هم خیلی اختلافات پیدا شده هست .  همـینکه فکر مـیکنم  نادر شاه عمرش را درون جنگ درون آسیـا صرف کرده و پیش از ناپلیون مرده این امر طبیعی هست که بایدحقایق وقایع او کاملاًبرما پوشیده باشد. مثلاً کور پسر محبوبش رضاقلی مـیرزا را عموماً نقطه رجعت  ترقیـات نادر قرار مـیدهندو همـه اتفاق بر وقوع  آن دارندولی وقتی کـه در ایران بودم دیدم محال هست که بشود یقین کرد کـه آن بلیـه  کی و در کجا واقع شد  و امورات مربوط به  آن چه بود؟. باری بعد از آنکه درون تطبیق  شـهادت کتبی ولسانی وقایع آن فاتح بزرگ و در تحصیل اطلاعات درون آن مواردیکه شـهادت نیست سعی بی نتیجه نمودم طریق دیگری را ترجیح دادم یعنی درون این موضوع نـه مثل مورخ بلکه بطور دیگر رفتار کنم.امامقصود من این  نیست کـه قصّه نوشتم کـه با اعتقاد من موافق با معلومات نیست بلکه بر عمجال سعی را درون تمام کتاب نمودم کـه حقایق معلومـه کاملاً بیـان شوداما مدعی نیستم کـه کتاب من تاریخ است.

    حکایت خواب نادر شاه و حکایت شیرازی (یکی از همسران نادر شاه کـه به گفته سرمارتیمردیورند زمانی از او خشم مـی گیرد و اورا از ناحیـه پیشانی زخمـی مـیسازد و او را از خویش مـیراند؛ولی این زن شجاع و وفادار بـه طریقه بعد از گذشت زمان زیـادی خودش را بـه خیمـه گاه نادر مـیرساند  ویکی دو شب را با او درون نـهان عشق و محبت سپری مـیکند . نتیجه این مـیشود کـه عاقبت نادر بدست نفری های خاص خودش کـه بعداً مفصلاً آن را توضیح  مـیدهم درون آغوش شیرازی این بانوی شجاع سرش را از تن جدا مـیسازند.(مولف))و فراش را همـین طوریکه درون این کتاب نوشتم حرف بـه حرف از یکی از وزرای شاه ایران کـه ایرانی مبرز و تربیت شده مدرسه قدیمـی بود شنیدم. این مرد حلیم و خوش صحبت  وزیرک بود و مکرربه ملاقات رسمـی ما،جان تازه دمـیده باعث تشقی کامل من مـی شد و به این قبیل جمله مرا از نقاط مـهمل سیـاسی بین المللی بیرون مـی برد مـیگفت:حکایت مذکوره را درون جوانی از یک  مجتهدخیلی مسن بسیـار مقدسی شنیدم کـه خود پنجاه شصت سال پیش از خود از آن فراش شنیده بودکه درون شب قتل نادر شاه خانم شیرازی را با غنیمت عمده فرارداده بعد از آن او را گرفته مثل یکی از محترمان مملکت زندگی مـیکرد- تفصیل نمایشـهای ایرانی و دستگاه نادر شاه رااز اخباری کـه در همان مواقع ضبط شد نقل کردم و همچنین تفاصیلی  که  هستندبه شـهادات عینیـه هست .بقدری کـه مـی توانستم صحیح نقل کردم». []

    بد نیست کـه به خوانندگان عزیز فصلی از کتاب «نادر شاه»  تالیف «مالتیمر دیورند» را درون مورد قتل نادر شاه بکشاییم:

    «  نادرشاه درون موقعیت نا مناسبی قرارداشت، از اثرتعمـیل ستمـهایش  ایرانیـان، از او نفرت  پیدا د-همانقدر کـه او از ایشان نفرت داشت و از مـیان ایل خودش هم یک دوست معتمدی نمـی یـافت. مـیدید لشکرش از جنگ  خسته شده و غیر از سرباز های استیجاری (اجیر)خارجه باقی همـه دلتنگند-اگر خائن نیستند-در غم و بیچارگی چندسال آخراحتیـاط خود را بباد داده با یک بیباکی مایوسانـه از نتیجه از هروقت غضب خود لذت مـی برداما درون بدترین دوران جنونش کـه مکرر دیوانگی حقیقی بنظر مـی آمدند نتایج کار  های خود رامـی فهمـید.پشیمانی و یـاس بیشتر از اعتماد زیـاداو را بـه بدترین افراط هایش واداشته بود...باوجود آن  از اعتماد بر قوه دماغ و اراده خود غافل نبوده اعتماد زیـاد بـه آن مـینموداما اگر کمتر ملول بود کمتر سخت مـیشد (نادر) درون آن هنگام فهمـید که  مشلات دارند دور او حلقه مـیزنند و آینده اش خیلی تاریک مـیشود.

    مراجعه ستاره یکی از بانوان مورد محبت او کـه قبلاً درون مورد آن  از قول مولف تلویحاً اشارتی داشتیم؛ مراجعت «ستاره»مثل درخششی از شعاع آفتاب از مـیان ابر بودو درون  دل شاه امـید و قوت تازه آورد،او مـیدانست کـه باید بـه تمام اقتدارش  بکوشد بـه صفوف روز افزون دشمن ،مسلط گردد.چون دوباره نزد ستاره آمد خبر خوبی نشنید.خانم هرچه باداباد گفته عازم شد که تا چشم شاه را بطرف  خطر باز کندو سعی نمود که تا اورا ملتفت سازد کـه صرف بـه برگشتن بحالت قدیم و دلجوئی از آنانیکه دلجوئی شان ممکن بودمـیشود  از خطر خلاص شد. (زیرا) دادگری شرط جهانداری باشد.ستاره مـیخواست شاه را از خطریکه بدست خویش فراهم نموده نجات دهد.پس با چشمان پر از محبت و غمزه  های جانانـه با صحبت های قاطعانـه و بدون دلهره آنچه را دیده و شنیده بود بـه شاه عرضه داشت.وادامـه داد کـه حال مملکت خراب و دهات بایر و ازدهام بیچارگانیکه بـه حکم شاه کور  یـا اعضاء بریده گشته درون کوچه ها و خیـابانـها گدائی مـیدو حال مناره  های وحشت آورسر آدمـی ، احوال بی نظمـی کـه در هر گوشـه مملکت جاری بودو حال هزار ها زن ستمدیده ای کـه شب و روز به منظور انتقام از ستم هایی وارده برخوددعا بدرگاه الهی مـی نمودند-

    بترس از تیرباران ضعیفان درون کمـین شب کـه هرگه ضعف نالانتر قوی ترزخم پیکانش

    و همچنین حال اطفالی کـه بازبان نیم باز نام شاه را نفرین مـید. وبه شاه گفت:خود لشکر هم قرقر مـیکنندو افواه هست که اعیـان بزرگ دولت دارند به منظور کشتن شاه مصروف چیدن و گسترش غدر هستندو خود اعضای عائله (حرمسرا)شاه هم خائن شده اندو مردم علی قلی را هم  کـه مثل پسرمحبوب شاه بودخائن بـه او مـیدانند.«نمـی مانی چو یـار بسیـار کُشی». شاه سخنان ستاره را با سکوت گوش مـیدادو مانند جمادی درون جایش بر زمـین خیره شده بود کـه جوابی بـه آن اعتراضات نمـیداد.(شاه) مـیدانست آنچه خانم گفت راست هست و مـیدانست خانم او را بقدری دوست مـیدارد کـه باوجود آنـهمـه، بازپیش او آمده که تا شریک افتادن درون خطر شده اگر لازم شودبا او جان دهد. سکوت عجیب و با ملایمت او نیش بردل خانم زد ه دستی راکه وقتی ضربت زده و او را دور انداخت درون دست خود محکم گرفته صورت ولبهای خود را بر آن مـی فشاریدو اینچنین عرض نمود:ای من قربانت گردم! عفو بفرمائید کـه این چنین حرف زدم، مـیدانم مدتی پیش از این با اعلیحضرت چگونـه رفتار نمودند وبه آن سبب من از آنـها نفرت دارم مـیدانم که تا کدام حد نمک ناشناسی دو مستحق عقاب بودنداما شما بزرگید  ورحم فرمائید، بـه اندازه لازم زجر کشیدند  حالا دگر مـهربان بشوید که تا کار باز درست شودومحبوب القلوب همـه گشته مثل سابق خوشحال شوید  تمام مقصود من همـین هست و از همـین  جهت جسارت کردم.

    هنوز نادر خاموش و بصورت چون سنگ درون زمـین خیره مـینگریست .خانم ترس ناگهانی برداشته عرض نمود:قربان باکنیز حرف نمـی زنید . آیـا زیـاد عرض کردم؟

    شاه رو بـه او نمود و خانم اثر بیچارگی و یـاس را درون چشمان نادر مـی دید  .نادر موها را  از شقیقه خانم بلند  مـیکندو بـه آن  نشان زخمـی کـه هرگز رفتنی نبود خیره مـی شودو بعد با ناله ی دستهایش را بالا انداخته صورت خود را مـی گیرد و مـیفرماید الهی  من مستحق عقاب بودم، اول رضا قلی مرزا پسرم  را و بعد تو(ستاره) راتوئی کـه در صداقت بامن تنـها بودی ، توئی کـه در سعی به منظور نجات من منفردبودی؛ وبعد ستاره چیزی دید کـه هر زنی بـه بیند هرگز فراموش نمـیکند، یعنی درد اشک یک مرد قوی را. با پشیمانی ووحشت شاه را درون آغوش گرفت و او را تسکین مـیدادو تضرع مـینمود.

    بعد از لحظه ِ آشوب شاه رفت و آرام شد اما هنوز اثر یأس درون صورتش بودو اهسته فرمودمـیدانم هرچه گفتی راست گفتی و اگر اول بحرف توگوش داده بودم کار ها درست مـیمانداما حالا وقت گذشته هست نـه بقدری زیـاد رفته ام کـه بتوانم برگردم. من ایرانیـان را مـی شناسم اگر درون حق شان مـهربان شوید خیـال خواهند نموداز ایشان ترسیده ام وقت گذشته هست ؛ ستاره با کمال توجه و شوق با او مصاحبه نمودو گفت:هنوز بسیـاری صدیق اندو با سرور و شادمانی با شاه جمع مـی شوندو قزلباش هم فتوحات او را فراموش نکرده اندوفقط ترک سختی لازم اما شاه سر خویش را تکان داده فرمود: کوچولوی من خودت را گول نزن ،غیر از احمد خان[]و سرباز های افغانشی صدیق نیست و من حتما اعتماد بـه ایشان کنم. حتی علی قلی برادر زاده ام کـه همـیشـه بچشم پسربه اونگاه کرده ام حتی او هم ضد من شده و چون او رفت دیگری صدیق مـی مانداو را اینجا خواستم مـیگوید هنوز یـاغی ها را بـه اطاعت نیـاورده ام جوابش امروز بمن رسیدو آنچه تو درون باره او شنیده ی یقین راست است.عذرش را تمام باور نکردم.سابقاً او هرگز مرا مایوس نساخته بود و پسر برادرم ابراهیم است  حالا مـیدانم کـه وقت گذشته است

                                       نیـاید دگر تیر رفته ز شصت اگرچه بدندان گزی پشت دست

    ستاره بـه امـید آخر  کـه او را راضی کنداستدعا نمودآغاباشی را بطلبدو شاه فرمود: مـیل شماست! اما فایده ای ندارد . او نمـی فهمد آغاباشی آمد و تا اندازه ای کـه جراتش اجازه مـیدادتأیید از خانم نمود وشاه هم بدون غضب مـی شنید اما معلوم بود راضی نشده است.

    باوجود آن ستاره آن شب با امـیدخوابید از اینکه نادر را مضطرب و دلگیر دید خوف برداشت اما دور اندیش نبودن نادر موقتی بود و واضح بود کـه خطا  های خود را فهمـیده باز هم بطریقه قدیمش بر مـیگردد و کار  ها درست مـی شود.

    بعد از گذشتن آن شب با ستاره رفتار شاه  عوض شده بود باوجودیکه علایم غم سابق درون روی شاه خوانده مـیشد  اما مثل سابق نبود باوجودیکه مـی فهمـید وقت گذشته هست اما باز هم که تا مـیتوانست  بـه رای خانمش  (ستاره) عمل مـیکردو جاو خُلقش را نگاه مـیداشت و سیـاستش سخت و ظالمانـه  نبود.این موضوع  تغییر خُلق نادر را  اطرافیـانش نیز حس مـید بعضی ها خوشحال واغلب شان اعتماد نمـیدو بـه علی اکبر مـیگفتند : "باز زود شروع خواهد کرد" و علی اکبر کـه خودش را تسلیم مـیل رضاقلی خان نموده بود درون شتاب پی وسیله  مـیگشت کـه غدر را بـه آخر رساند. درون آن هنگام بعد  توقف چند روز نادر اردوی ثابت مشـهد را برهم زده با قوه ی عظیمش بطرف شمال غربی حرکت نمود. مـهاجرین کرد کـه در همسایگی جا داده شده بودند اسباب زحمت  گشتندو شاه درون حق اوشان بد گمان شد کـه شاید با علی قلی خان ساخته باشند.نادر همـیشـه موافق این قانون عمل مـیکرد کـه اخفای راز و شبخون اساس کامـیابی درون جنگ  هست .عازم شد بـه کردان یورش برد و ایشان را پیش از اینکه فساد سختی کنندفانی سازدو عازم شد شخصاًاین کار را د.حالا هست که قزلباش بـه بیند او هنوز نادر ایـام قدیم هست و هنوز دست خدعه جنگی  راداردو یکی از ضربت  های تند ناگهانی را کـه سابقاًباعث دهشت آوری نامش شده خواهد زد.عازم شد و ترتیبات کار را با شتاب و کمال مخصوصش داد. یک دسته قوی از سواران افغان و قزلباش مامور شدندوقت غروب حرکت بـه نقطه نمایندکه شاه معین فرمودو آنجا استراحت کنندتا درون طلوع فجر  شاه بیرون تاخته بایشان ملحق شود و آن روز وشب  بعد ایلغار کرده دور کردان را بگرددو درون طلوع فجر روز دیگر  دفعتاً یورش بر ایشان معدوم سازد. بنا بود قلب لشکر یک روز توقف کندو روز بعد بجایی برسد کـه فتح آباد نام داشت و آنجا منتظرمراجعت شاه بماند وشاه تندرانده همان شب بـه فتح آباد مـیرسید. حرم هم مامور بودند بقلب لشکر بمانند. شاه خواست درست بـه لشکر حالی کند واحکام را بدست خود نوشت... نادر آنروز درون فتح آباد نقشـه اردوی جدید خود را کشیده جای هر قسمت آن قشون را معین نمود کـه بعد از رفتن قشون همراه او باقی مـیماند. بعد موسی بیک را خواست و او هم آنزمـین را خوب بلد بودو او را واداشت جای دسته متحده لشکر ایرانی را استنساخ کند بعد پی احمد خان و یک سردار اوزبک فرستاد کـه سرکردگان حصه  غیر ایرانی لشکر بودند. عدد و ترتیب لشکری را کـه بنا بود بروند بـه آنـها حالی کرد و نیز جای  هر دسته از آن لشکر  خارجه را کـه بعد از رفتن شاه باقی مـی ماندند، ایشان را آگاه نمود کـه دسته های خودرا مـهیـای جنگ فوری بدارندو حصه ایرانی لشکر راهم خوب بپایند. شاه به منظور اطمـینان بـه حالی شدن شان واداشت هر یک نقشـه او را استنساخ نماید، بعد از آن ایشان را رخصت نمود و چون دیگر کاری با نسخه اصل نقشـه نداشت و کاغذ سّری هم نبود  بعد آنرا درون دست مچاله نموده دور انداخت . بـه موسی بیک و احمد خان  نگفت با لشکری کـه همراه مـی برند چه مـیخواهند د. درین گونـه مواقع تنـهایی خودش عمل مـیکرد .همـینقدر به  آنـها گفت درون طلوع فجر مـیرود و عصر روز دیگر بر مـیگرددو بـه اردوی فتح آباد. چون تمام مقدمات را ترتیب داد شب موافق معمول آمد بـه چادر ستاره بـه او هم همان را گفت کـه به دیگران گفته بودوخانم التماس نمود  همراه برود. زیرا درون سرور و اضطرابش از فرقت مـی ترسید اما شاه انکار نمودو فرمود نـه "مـیروم بـه قزلباش نشان دهم کـه طریق قدیم را فراموش نکرده ام ایلغار خواهم نمودو شاید کار سختی هم درون پیش آید، مـیخواهم حرم با اردوبه فتح آباد رود و من بعد فردا شما را درآنجا مـی بینم- بمن اعتماد داشته باش و هرچه  مـیگویم - اگر مـیتوانستم ترا همراه مـی بردم امانمـیتوانم."

    اگرچه نرفتن ضد خواهش خانم بود امامثل همـیشـه مطیع بوده جواب داد اراده شاه قانون اعمال من هست امامطلبی او را ملول ساخت عرض نمود: "قبله عالم بهتر مـیدانند-اگر من مانع کارم بعد با قرق مـیمانم اما قربان  جسارتم را عفو فرمأیید-آیـا خطری نیست- خدا ایرانیـان درون چه  خیـال اند".

    شاه خندید و فرمود":کوچولو جای ترس نیست احمد خان ملفتف حال من هست و عادی  هست ملتفت ایرانیـان باشدو جرات ندارندصدمـه ی بزنندومن هم با افغانـهای معتمدم مـی مانم- به منظور من ترس نداشته باش" .شاه بقدری مشتاق آن سفر و بقدری با اطمـینان تر از سابق بر آن زمان بود کـه ستاره دوباره اطمـینان پیدا نمود:

                                       گر شــود ذرات عـالم پیــچ پیــچ                               با قضای ایزدی هیچند هیـچ

                                      چون قضا بیرون کند از چرخ سر                             عاقلان گردند جمله کور و کر

    باز هم ذکاوت ستاره خطا نکرد حرکت شاه موقع خوبی بودبرای دشمنان و از دست نمـیدادند وزود هم ملتفت آن موقع شدند. همان شبی کـه نادر با ستاره حرف مـیزدملاباشی رفته بود چادر علی اکبرو فوراً  اینطور عنوان مطب نمود: "مـیگویندشاه لعنته الله علیـه فردا زود حرکت  مـیکندو دو روز از اردو دور مـیماند راست است." علی اکبر"بلی یک دسته از لشکر که تا حال حرکت کرده و امشب درون راه است شاه درون طلوع فجر حرکت نموده بایشان مـیرسد- همـین حالا حکم بمن دادند. "ملاباشی جناب عالی هم با شاه مـیروید ؟ علی اکبر نخیر این حرکت مثل یکی از غزوات قدیم شاه هست خدا مـیداند چه شیطانی درون دست گرفته من حتما در اردو بمانم و شاه را روز سوم درون فتح آباد ببینم" ملاباشی- "الحمد لله- بعد موقع به منظور ما رسیده هست آن احمق  های لشکر کـه دیشب آنجا بودند کاملاً درون کار آند و همدیگر و قزلباش را مـی ترسانند- شاه دور خواهد بودو آن خوک افغان «احمد خان» ملتفت نمـی شود- حالا ثبوت آن  حیله را کـه مـیدانید پیدا کنید."

    علی اکبر مردد شد چون مرد دلیری نبود و مکرر بـه نوبت  ها از اقدام درون چنان حیله  عمـیقی پشیمان شده  بآواز مضطربی گفت :«هنوز چیزی پیدا نکردم و نمـیتوانم بگویم بـه این زودی چیزی پیدا مـیکنم».اثر استهزا بصورت ملا باشی پیدا شده  گفت :«یـافتن ثبوت آسان هست و درون احتیـاط زیـاد خطر-خبر آنچه جاری هست دیر یـا زودبه شاه مـیرسدو آن وقت خدا بدادآنانیکه متهم اندبرسد-اگر ما بخواهیم سرمان سالم بماندبهتر این هست دیر نکنیم-در هر صورت سر شمادر خطر هست و او ترادوست نمـیداردو بعضی از احمق  های لشکر یقیناً بروز خواهند داد».

    ...روز دیگر کـه نادر حرکت کرد علی اکبرکه قبلاً نقشـه جنگی نادر را کـه توسط شاه مچاله شده و به بیرون انداخته بود توسط یک افسر جاسوس گرجی بـه علی اکبر نشان داد علی اکبر بدیدن ملا باشی کـه سر توطئه  این بازی بود رفت و  مدتی باو بود . همان روز  عصر قاعدین حزب ایرانی درون چادر ملاباشی جمع شدندو همـه احساس اضطراب و انتظار داشتند زیرا  هر یک را بتوسط معتمد زبانی طلبیده بودندوتاکید کـه حتماً حاضر شوندکه درون باره شغل مـهمـی بحث مـیکنند.ملا ها و لشکریـهاهر دو فهمـیدندبحران بزرگی درون پیش  است، نشسته بر روی هم نگاه  مـید. بعد از چند دقیقه  دم درون شلوغ شدو علی اکبردر حالیکه رنگ صورتش زرد شده بود، داخل اطاق گشت. و پهلوی ملا باشی نشست. ملا بـه حاضرین مجلس گفت  علی اکبر چیزی دارد مـیگوید و التماس نمود کـه همـه ساکت باشند .علی اکبر با حالت تردد شروع بـه صحبت نمودو دستش مـیلرزید و کلمـه اولش درست شنیده نمـیشدبه ایشان گفت  غلام گرجی درون کارخانـه نادر کار مـیکندو مطالبی را  از  صحبت شاه با سردار  های خارجه شنیده و به او گفته هست .آن غلام درون چادر نادر داخل خدمت هست و فرد مورد اطمـینان مـیباشد.سپس علی اکبر به  اعضای مجلس گفت : «نادربه احمد  خان و «اوزبک» اظهار داشت کـه در مـیان ایرانیـان حیله به منظور قصد جانش کشف شده واگر افغان و تاتار با او باشند عازم هست هر ایرانی  اردو را از دم شمشیر بگذراند».علی اکبر ادامـه داد کـه «بعد از گفتگوی زیـاد شاه وعده کرد کـه اگر خارجه ها خواهش اورا اجرا دارند تمام اموال و زنـهای ایرانیـان مـیان آنـها تقسیم شودو شاه  آنـها را وادار ساخت که تا قسم بخورند کـه ایرانی ها را قتل عام کنندو آنـها قسم بـه خدا ورسول خوردندروز دیگرکه شاه بـه فتح آباد بیـاید با شلیک موشکی سرداران خارجی افغان و ازبک را باخبر مـیسازد. باری علی اکبر بعد از توقف گفت :«افسوس کـه شاه ایران اینقدر بی وفاو بی رحم باشد- و کاغذی را کـه مشتمل بر اسماءبودشاه هر اسمـی را به منظور خارجه  ها خواند. گفت  هر مردی از فهرست دشمن مخصوص شاه هست و هیچکدام نباید نجات یـابد. خواهید دید اسم تمام حاضران امشب درون آن فهرست هستند.و پهلوی دو اسم علامت گذاشته شده و آن نام دو نفری هست که این اواخر بـه حکم شاه  کشته شدند-یکی سرداربختیـاری هست که دو روز قبل خفه اش د».

    ...علی اکبر با صحنـه سازیـهای کـه برای کشتن نادر  از قبل نقشـه کرده بودند بـه همدستی  ملاباشی و سایر مدعویین صالح یکی از نوکران خاص نادر را که  عضو بر جسته کشیک  هاو محافظین سلطنتی نادر و از اقوام نزدیک وی نیز بود اغوا نموده درون نتیجه او را نیز داخل دسیسه توطئه قتل نادر شاه نمودند کـه خلص گزارش مجلس علی اکبر  به  همـین نقطه ختم مـی شد .   

    فردا درون طلوع فجرآن اردوی بزرگ بر هم خورد و  لشکربه آن  سرعتی کـه از مشق طولانی پیدا شده بود به منظور خط  حرکت مرتب شدند. ستاره  کـه آنشب  تنـها شده بودکم خوابید و بنا کرد بـه فکر واقعات چند روز قبل و چون شب  خیلی گذشت آن بـه آن مضطرب تر مـیشد...ستاره نتوانست فراموش کند کـه شاه محاط بـه مردمان دلتنگ و خائن هست و او دگر اطمـینان بـه بخت خود نداشت . ستاره اعتقاد داشت کـه اگر شاه دست از اعمال دیوانگی خود بردارد دوباره صنم لشکر خویش خواهد گشت.ولی درون این مدت شاه  تند رفته بود و خودش نیز مصر بود کـه وقت بر گشتن بحال اول گذشته هست .ستاره  نیز درون جوار لشکر درون یک صبح روشن ماه جوزا با حرم سوار شد  .آغاباشی کـه اغلباً درون سفر  های گذشته ستاره با او  درون پهلویش  رکاب مـیزد ، حالا درون صورتش اثر ثابت صدمـه و تشویش نمایـان بود.او هم  امـید وار بود کـه حالت  تغییر نادر دانمـی باشد بـه ستاره  مـیگوید : «خانم حالا کـه شما مراجعت فرمودید کار  ها درست خواهد شد انشاالله».آغا باشی بـه ستاره  گفت : «مـیل دارید چادر تان را با شیرازی عوض کنیدیـانـه؟» ستاره :«حرفی ندارم اما به منظور چه  عوض کنم اوقات شیرازی تلخ  مـیشود؟» اغا باشی:« بنظر بنده اینطور بهتر هست خانم واگر اوقات شیرازی تلخ شود ضرری ندارد».ستاره خاموش مـیراند و در فکر خود مـیسنجید کـه مقصود آغاباشی از این تعویض چیست؟ بعد از ظهر زود  لشکر بـه جا های معین خود رسیدند.هوا گرم و ستاره درون چادر خویش دراز کشیده منتظر غروب بود و به خود مـیگفت:«تا چند ساعت دیگر شاه اینجا خواهد بود» و خیـال شاه او را خوشتر مـیساخت.بعد از غروب آغاباشی کـه برون رفته بودبه اندرون مراجعت نمودو بدیدن ستاره آمده غمگین و مضطرب بود و خانم پرسید:«چه شده است؟خبر بدی است؟» آغا باشی گفت:«نـه خانم خبر بدی نیست و سفاحت من هست که  چیزی بگویم ، این اواخر دلم آب شده گمان نمـیکنم چیزی باشد اما خانم من امشب درون خود اضطراب مـی بینم».ستاره : «چرا چطور شده است». آغاباشی :«نمـیدانم و نباید شما بترسید اما رفتم  موسی بیگ و افغان را دیدم- امورات بوضع سابق نیست- حال موسی بیگ را نـه پسندیدم و اردوی ایرانی آرام  نیست  اضطراب درون لشکر پیدا شدده از اینطرف بـه آن طرف مـیروندو با هم حرف مـی زنند.احمد خان  مـیگوید بعضی از قزلباشـهاتمام روز نا موافق بنظر مـیرسیدند-چیزی واقع  نشده صرف به منظور اینکه شاه اینجاست این طور شده خدا مـیکرد شاه اینجا بود.». ستاره :« احمد خان سر کشیک  هست؟ ». آغاباشی : «بلی خانم-شما مـیدانید او چقدر از ایرانیـها نفرت دارد-ایشان را خوب مـی پاید و مـیگوید ایشان نمـیتوانند پا را کج بگذارندو تمام لشکرش مـهیـا استاده و بمجرد دیدن علامت زحمتی ایرانی ها را از اردو رفته همـه را خورد و خمـیر  خواهد ساخت». ستاره: «پس ایرانیـان چه مـیتوانندند؟». آغا باشی : «خدا مـیداند- من نمـیتوانم چیزی بگویم- حکایت علی قلی را شنیده اید- شاید ایشان شبانـه از اردو رفته بـه ایشان ملحق شوند». ستاره : «اگر مـیخواستند برونددیشب مـیرفتند واگر مـیرفتند ضرری وارد نمـی آمداما جرات ندو حتما هنوز خیلی نمک بـه حلال مـیان  ایشان باشند».کاکا سیـاه  آهی کشید و گفت :«خیلی نیستند- شاید کمـی هستند».خیـال وذهن خانم  ترس به منظور خود نادر بودو گفت: «لا اقل کشیک  هاوفا دارنداما بسیـاری از صاحب منصبان ششـهزار  خاصه دلتنگ و خطرناک اندو محمد خان سپهدارشان همـیشـه دوست علی قلی خان بوده چند هفته قبل شاه از شش هزاری بدگمان شد و بنده رای دادم چادرش را مـیان افغان بزننداما او فرمود رای سفیـهانـه است  چون معنی این کار این مـیشدکه او ترسیده و باعث افساد  مـیگشت-کشیک خاصه مردمان منتخبند و مـیدانیداغلب ایشان از افشارنداما کم اند». ستاره:« صالح  بیگ هست؟ مـیدانم شاه بـه او اعتماد دارد».

    آغا باشی:«بلی خانم صالح بیگ باوفاست  اما یک نفر تنـهااست- من با او حرف زدم و او یک  دسته قوی از کشیک  های  خاصه را درون تمام شب سر کشیک خواهد گذاشت کـه متصل بـه اندرون طرف ایرانی کشیک بکشند». شتاره: « کاش شاه بر مـیگشت آنوقت ی جرات و جسارت نداشت». کاکا سیـاه باز اهی کشید:«انشاالله انشاالله».شام بی  شلوغی گذشت اما به منظور ستاره کـه در چادر تنـها منتظر نشسته بود آن ساعتهای طولانی بنظرآمد.بهر آواز صفوف ایرانی گوش فرا مـیداشت و هروقت صدا  های دلگیر و آهسته اردوی بزرگ اطرافش بلند تر مـیگشت با  توجه  گوش مـیداد زیرا اضطراب آغاباشی درون او  نیز اثر  کرده بودو بخود  گفت : آغاباشی  همـیشـه  ترسو بوده و سبب  واقعی به منظور ترس نیست- افغانـها مـهیـا اندو ایرانیـها نمـیتوانند کاری ند».اما نتوانست احساس شک و اضطراب را از خود دور سازد ومتصل بخود  مـیگفت : «همـین قدر او مـی آید».

    دو ساعت به  نصف شب مانده ناگاه صدایی از بیرون شنید .نعره وصدای سم اسبان و کلمات تند فرمان مسموع  گشت و ستاره بر جست درون حالیکه دلش مـی زد یکی از کلفت  هایش داخل چادر شده گفت:«خانم شاه  آمده است».خانم ستاره: الحمدلله آخر آمد». کلفت نگاه بـه خانم نموده تبسم نمود- شاهزاده هندی چه مریض عشق سفیـهی بود:

                     محبت باعث بـــدنــامـی بسیـار مـیـــگردد                      بکوی عشق اگر جبریل افتد خار مـیگردد

    1012-4-7.شمارش معلحظات حمله بـه نادر:

    در این اثناعلی اکبر و ش مشغول کار خود بودند (او ی هست که شب گذشته با ملاباشی و تنی چند از سران سپاه بر ضد شاه توطئه  چیده بودند که تا نادر شاه را درون اولین فرصت  توسط صالح یک تن از معتمدان خاص شاه بقتل برساند). چون کـه درشب قبل  علی اکبر روی فعال آن بود بـه تکمـیل رسیداو را ترس ناگهانی سختی عارض شد.اگر یکی از اهل آن  جاسوس نادر بودچه مـیشد .یـا اگر قبل از وقت  کشتن شاه یکی از ایشان از غایت اضطراب سر را فاش مـیکرد چه حادث مـیگشت.یـا اگر قصد جان شاه  خطا مـیکردچه بسر شان مـی آمد- احتمال داشت یکی از امور ذکر شده واقع بشود ودر آن صورت موقع خلاصی علی اکبر چه بود.تمام شب درون چادر دراز کشیده درون دلش آن بـه آن قوت  مـیگرفت و هنوز صبح نشده بودکه لعنت بـه حماقت خود نمود کـه به بیراهه رفته است-خویش را مایوسانـه تسلیم نمودو جانش درون دست  هر یک از جماعت ملاو لشکر بود- از خود پسندی و غرور به  زیرکی خود گستاخ و مطمئن بود، اما آن شب سردشده کمال اضطراب را داشت و به احمقی خود  مـی اندیشید .بالآخره او را خواب درون ربود و خواب دیداو را جلو دیوانخانـه طناب انداختند درون حالیکه نادر بـه او نگاه کرده مـی خندید. چون بیدار شد  منتظر روشنائی روز دراز کشیده بودو صدای شلوغی اردویـاطرافش را شنید نوکری کـه بیرون چادر خوابیده بودبلند شدو نشست و صدا زد :لا اله الاالله

    علی اکبر او را صدا زده و نوشیدنی خواست.او  عازم بودعصر پیش  از مراجعت نادر از اردو بیرون برودو محفوظاً منتظر حادثه باشد.اگر کار موافق دلخواه شود کـه بر گرددبه اردو و الا رو بـه اردوی علی قلی یـا جای دیگر نماید احتمال دارد احمق  های اردو بی شعوری کنند و در هر صورت علی اکبر دوری خود را از اردو ترجیح  مـیداد.

    ...شیرازی علی اکبر کـه سوار بر اسب بود بـه آغاباشی و ستاره و نادر فحش مـیداد و چون بـه فتح آباد رسیدخسته و بد خُلق بودو از اینکه دید چادرش را بـه زن هندی (ستاره)دادند غضبش کم نشد  ...از داستان  دیدار تصادفی  فراش جوان و شیرازی کـه با هم  دیدار عاشقانـه مفصلی داشتند و درچادر وی بـه عیش پرداخته بودند  مـیگذریم وحوادث بعدی  ،به اینترتیب درون حالی واقع مـیشد کـه ناگاه صدای مراجعت شاه هر دوی شان را (شیرازی و فراش جوان)را پریشان ساخت-فوراً فراش بجای مخفی خویش پشت صندوق های سفری بر گشت و کلفت  تمام علامات بزم را از فرش برداشت و بمجردیکه ظاهر خود شان را درست نمودندپرده بالا رفت و نادر داخل شد- باوجودیکه شیرازی خوب مـهیـا و دلیر بود نتوانست از جیغ آهسته از وحشت خودداری کند-تا لحظه ای خیـال شیرازی این بود کـه سِرَش فاش شده قلبش از حرکت ایستاده و ترس ازقتل دهشتناک برداشت اما از حرف اول نادر معلوم شد خانم محفوظ  هست و جهد نمود خویش را بر پای شاه انداخت-شاه با چین پیشانی فرمود:«اینجا کارت چیست _ستاره خانم کجاست؟»چادر خودش را کـه ستاره درون آن بود بـه شاه نشان داد وباوجود تسلیش ،مجنونانـه بهر دو لعن کرد. بعد از این واقعه ،شیرازی  یک دو ساعت دیگر باز نشسته با فراش جوان مشغول تعیش بود کـه کرباس بالای سرشان ازتکان ناگهانی جنبید  مثل اینکه ی روی طناب چادر افتاده باشدو درون لحظه دیگر  دو نفر مرد با شمشیر کشیده درون چادر بودند-دفعه دیگر شیرازی ترس مـهلکی برداشت و مضطربانـه بر جست  و حتی درون آن روشنی کم چراغ   شیرازی هر دو را شناخت و یکی از آنـها تابع  معتمد نادر صالح بیگ بود-شیرازی بنا کردبه حجت آوردن که  کشته نشود اما صالح بیگ تبسم استهزاء آمـیزی نموده آهسته گفت:«ساکت شو شاه کجاست؟شیرازی : نادر درون چادر زن  هندی هست ».

    صالح بیگ: « آن چادر کجاست؟بیـا بمن نشان بده ». شیرازی:«برای خدا رحم کنید بـه سر شاه تقصیری ندارم». صالح بیک: « ساکت شو بی حیـا- مستحق کشتنی امااگر نشان بدهی با تو کاری ندارم- با شاه کار دارم».

    برق مضنـه راستی درون ذهن شیرازی تابیدو سرور سستی آوری درون دلش پیدا شد-انتقامش خوب کشیده مـیشد.گفت: «به شاه نمـی گویی بـه پیغمبر قسم  مـیخوری کـه بمن اذیت نمـیکنی ؟ مـیگذارید بروم ؟ صالح بیگ به  پیغمبر قسم اگر نشانم دهی آزاری بتو نمـی رسد والی همـین حالا مـی کشمت .شیرازی :«بچشم نشان مـیدهم و او راتا پشت چادر هدایت کرد و شیرازی را بـه سکوت  تهدید نمود .

    112-4-8. سوئ قصد خونین بجان نادر شاه  

    صالح بیگ به  موسی بیگ اشارت نمودباستدو فراش را بپایدو خود همراه خانم رفت نزدیک چادر ستاره ایشان خم شده درون تاریکی گوش دادند- صدایی نشنیدندو نادر خواب بودچون بر گشتند قراردادند موسی بیگ با شیرازی بماندتا او یـا فراش داد نزنندو صالح بیگ رفت باقی دسته را بیـاورد بـه آن نقطه کـه ایشان ایستاده بودند ورفت و دید از هفتاد و دو نفر ده باقی مانده ومابقی فرار کرده بودند چون درون انتظار بیطاقت شدند صالح بیگ از محمد خان رئیس پرسید:«چه اتفاق افتاده؟محمد خان : چه مـیتوانستم م.یک دو نفر اول رفتندو بعدباقی باهم از شاه ترسیدند».صالح بیگ  عجب ترسوئی بودند . تند بیأیید پیش از اینکه آنـها کار ما را فاش کنند».

    آن سیزده  نفر خاموش و تند بطرف چادر شیرازی رفتند .بمجردیکه وارد چادر شدندصدای پای خفی از مقابل شنیده شدو صالح بیگ از پرده درون چادر با احتیـاط نگاه نمودو  معلوم شد آغاباشی هست که کشیک اربابش را  مـی کشد نزدیک ایستادو گوش دادو آنقدر نزدیک بودکه صالح بیگ دسته شمشیرشرا محکم گرفت- بعد کاکا بر گشت و آهسته رفت -:

                                                        آنجا کـه قضاخیمـه ی تقدیر زند                نتواند کـه لاف تدبیر زند

    بعد از انتظار طولانی ستاره از کلفت خود شنید شاه بـه چادر شیرازی رفته و متعجب و غمگین شد  اما بیش از آن  خوشحال شد کـه شاه پرده چادر او را بلند کرده داخل گشت و او با چشم درخشان از شاه پذیرایی کرد.

    شاه :«خیـال کردی من نمـی آیم ؟ بـه چادر شیرازی رفته بودم- چادر  های تان  تغییر کرده هست .چرا اینطور د؟».ستاره : «قربان من جهتش را نمـی دانم مـیل آغاباشی اینطور بود و شیرازی بدش آمد».شاه : « او  عجب شیطانی است از نگاه بصورتش نفرت پیدا کردم».ستاره :«شیرازی چه قابل است نگذارید خیـالش بوجودمبارک ما صدمـه زند.خسته اید و باید استراحت فرمایید.

    شاه:«بلی تمام دیروز و دیشب درون حرکت بودیم و نخوابیدیم و امروز هم خیلی تند راندیم »....ما کـه بخاطر شب خون زدن کرد  ها رفته بودیمـی کرد ها را خبر کرده بوده وقتی ما رفتیم فقط آتشی کـه کرد  ها افرووخته بود بنظر مـی رسید و باقی کرد ها فرار نموده بودندو روی من سیـاه شده است».

    ستاره :« ایشان مـیدانستند مستحق سیـاستندو چون شنیدندشاه نزدیک ایشان است  ترسیده قبل از این فرار کرده بودند».

    شاه:«ممکن هست این طور باشد اما مـی ترسم  حیله ای شده باشد-این ایرانیـهای ملعون مثل همـیشـه بامن حقه بازی مـیکنندو هیچ کار درست  جاری نمـیشود».اثر خستگی درون آواز و چشمـهای شاه بودو ستاره مـیل نداشت چیزی بگوید کـه او را بیشتر غمگین سازداما باز هم فهمـید حتما شاه را اگاه سازد و عرض نمود:«باز کار ها درست مـیشود-کرد ها چه  چیز اندترسو های دزد کـه از تصور قبله عالم فرار د».

    شاه:«کردها چیزی نیستند اما در  هر طرف خیـانت مـی بینم-شاه ایران نمـیتواند آسوده باشد:

                                       یک گل بیخار دراین باغ نیست               لاله ی آن بی اثر داغ نیست

    آه سختی کشید و فرمود :«علی اکبر از همـه بد تر هست چون از همـه زیرکتر است امشب که  آمدم باستقبال نیـامد- درون این اواخر ملتفت شدم کـه او خودش را از من بعد مـیکشداو مـیدانست من با کرد  ها بدم و طرق مرا هم مـیداند-شاید بقیـاس فهمـیده بـه ایشان خبر داده هست .بخدا اگر ببینم خیـانت کرده مـیکشمش».

    شاه غضبناک شد  چشمانش سخت شده حرف مـیزد و ستاره عرض مـینمود: «قربان از وقتیکه وارد شدید آغاباشی را دیدید».شاه:«بلی باو حرف زدم همـیشـه اثر ترس درون چهره اش هست و اوقات مرا تلخ  مـیکند- مقصود سوالت چیست؟

    ستاره: «او امشب مضطرب ینظر مـی آمد ». شاه:« او  همـیشـه مضطرب است چه خبر هست؟»ستاره : «او باوفاست و همـیشـه روز وشب درون خیـال قبله عالم هست من باو گفتم مطلبی نیست و چون شاه بر مـیگرددهمـه چیز درست مـیشوداما او غمگین هست و مـیگوید  ایرانیـها پریشان و خیلی مخالف افغانـهابنظر مـی آیند- خیـال او  این  هست که شاید ایرانیـان درون باب علی قلی بـه شک افتادند».نادر بعد از یک دقیقه سکوت آخر فرمود:«علیقبی علی قلی پسر برادرمابراهیم».از آن خیـال صرف نظر فرموده گفت:«چون افغانـها بامن راست اندایرانیـهااز ایشان نفرت دارندو من کـه نباشم  جری (گستاخ وبی باک)شده احساس خود را نشان مـیدهند-من کـه وارد شدم احمد خان منتظر بودو گفت بعضی از این ملعونـهاامروز گستاخی نشان دادنداما نـه ظاهراًبلکه موافق طریقه خود شان کاش چند که تا از ایشانرا کشته بود.».

    ستاره:«قربان- یقین دارم قزلباش هنوز باوفایندفتوحات  اعلحضرت را درون خاطر دارندو امورات درست مـی شود».

    شاه:«انشالله اما اینـها شیـاطین اند نا سپاس و خیـانت کار».ستاره:«آیـا افغان  آنـها را مـی پایند». شاه:«بلی-مثل همـیشـه ای خدا کـه این لازم شد شاه ایران راحت ندارد مگر درون قبر دوستی ندارم-یک نفر هم». ستاره:«هزار ها دارید صد هزار ها در دنیـا چنین پادشاه بزرگی نیست».نادر سرش را تکان داده فرمود :«بلی از من نمـی ترسنداما چقدر شان  مورد اعتماد من اند».تبسم زهر الودی نموده فرمود:«احمد خان و اغاباشی و تو- یک افغان و یک کاکا سیـاه و یک هندی و او را هم نزدیک بود بکشم».

    سرش را زیر انداخت و ستاره خیـال کرد درون چشم زیر انداخته اش اشک هم ههست و از حالش سخت ترین غم نمایـان بود.

    ستاره:«غرض اعلیحضرت صدمـه بمن نبوده و حال مرا کاملاًساختید:

                     المنت ولله کـه اگر رنج کشیدم                                   دیدم رخ دلدار و بمقصود رسیدم

    قربان خسته ایدو امشب چیزی نخوردید، شاه امروز چیزی خوردم و حالا مـیل بـه غذا ندارم» ستاره: خسته اید و خواب لازم است». بر خاست و جامـی از باده بـه شاه داده عرض نمود:حالا استراحت بفرمأیید و کار  ها درست  مـیشود» پهلوی شاه دو زانو نشسته اعضایش را آهسته مـی مالید که تا او متدرجاً خاموش شده چین از صورتش زائل شدو چشمانش هم بهم رفت.چشم ها را باز کرده با تبسم یکی از دست  های خانم را بوسیده فرمود:«جانم» ، مدتی بعد از خوابیدن شاه او  نشسته مضطربانـه نگاه بـه شاه مـیکرد ، خوابش بی قرار بود  ومکرراز جا جست و اعضای خود را مـی پیچید حتی درون روشنایی کم چراغ روغن هم خانم توانست ببیند.بدن شاه قوی بود اماسالخورده و فرسوده و غمگین بنظر مـیآمد.آخر ستاره اورا گذاشته خود خوابیدو یک فریـاد خشن شاه او را بیدار کرده خواب از سرش پرید.شاه بصورت دهشتناک از جا جست و تبر خویش را گرفته هنوز چشمش بجا نیـامده بود گفت:«ای خدای بزرگ ای خدای بزرگ چه خوابی بود». ستاره باز  پهلوی شاه دو زانو نشسته عرض نمود چه شده، بدی اتفاق افتاده»شاه :«نـه الحمد لله چیزی نیست صرف خوابی بود».سعی کرد بخندد و فرمود:«امشب مثل یک بچه شدم- بخواب کوچولو چیزی نیست».اما خانم دید او  متزلزل و مضطرب هست و عرض نمود:«بفرمأیید چه بودو که تا نفرمأیید خوابم نمـیبرد».شاه:«چیزی نیست آیـا درون نظرت هست کـه مدتی قبل وقتی بتو گفتم فرستاده ای آمد و مرا برد پیش علی و آن حضرت شمشیری بمن داد ه فرمود نگهبان ایران باش».

    ستاره:« نظرم هست » شاه حالا خواب دیدم  همان فرستاده  باز آمدو بمن گفت پاشو همراهم بیـا مثل همان دفعه مرا برد زیر درختی کـه علی نشسته بود-صورت آن حضرت تاریک  و چشمانش از غضب مثل آتش مشتعل بودو بـه مردمان اطراف خویش فرمود: «این نادر قلی سگ را مـی بینید- من او را انتخاب کردم که تا نگهبان قوم من باشد کـه مثل ان بی شبان متفرق بودند و او گرگ شده است بگیرید بکشیدش». بعد آنـها گرفته داشتند مـی کشتند- ومن بیدار شدم».باز سعی نمود بخنددو فرمود:«صرف خواب بود». اما با نظر شکی نگاه بصورت خانم نموده فرمود:«تو هندی هستی- تو اعتقادبه خواب و به  علی نداری ».

    قلب  ستاره تند  مـی زد و علاوه بر ترس خودش کلمات و حالت شاه هم اورا ترساند اما دلیرانـه تبسم نموده عرض کرد:قربان خسته اید و خیلی درون خیـال این ایرانیـان بی وفا هستیدحضرت علی انسان بود و نمـیتواند بـه قبله گاه  عالم اذیت کند . من بـه خداوند  دعا مـیکنم  کـه او شما را حفظ  کند».شاه انشاالله بخاطر تو او مرا حفظ  مـیکند- خدا مـیداند امشب بمن چه واقع شده ، مثل یک بچه شده ام».

    ستاره او را خوابانیدو مثل یک طفل او را تسلی مـیدادیعنیی را کـه پادشاه مقتدر وفاتح بودو مردم درون باره اش  مـیگفتنداز هیچ  چیزی نمـی ترسد نـه از انسان و نـه از خدا- زود خستگی بر او  غالب شده چشمش را بهم گذاشت.

    یکساعت دیگر باز خانم بر جست نشست و دیدباز شاه با صورت وهشتناک بر او  خیره هست و پیشانی اش از عرق تر فرمود بامن باش و نگذار بخوابم-باز تمامش را خواب دیدم- خدایـا مـی ترسم ». و دست لرزان خود را رشانی مالید و علامت دیوانگی درون چشمش بود یعنی دیوانگی ترس. یکساعت دیگر بـه این موال سپری شد ستاره شاه را محکم درون آغوش خود  مـی فشارید که تا مگر بتواند شدت اضطراب او را کم نماید. دست شاه درون دست ستاره بود ناگاه ستاره احساس نمودکه شاه دست او را محکم گرفته سر خویش را بلند نمودو یک صدای خفیفی از بیرون آمد  و یک ثانیـه دیگر ستاره آنرا واضح شنید صدای پاهایی بود کـه ملایم و دزدانـه نزدیک مـی آمدندو جای اشتباه  نبودکه صدای پای چند مرد هست که تند حرکت  مـیکنند-بعد صیحه  غوغا شنیده شدکه زود قطع گشت و آواز زد و خورد و بر زمـین افتادن ویورش رسیدنادر بر پا استاده تبر ش درون دستش و علامت غضب و یـاس درون چشمش ظاهر ولی آنوقت ترسی نداشت-آواز ضخیمش مانند رعدبه کلمات خبر دارو تهدید غرید-پرده از ضربت شمشیر بریده شد بر زمـین افتادو از راه درون روشنائی چراغ بر ازدحام صورتهاو جلای اسلحه افتادمردان چون جلو تو جستند نادر حمله بـه ایشان نمود- موسی  بیک ضربت  تبر کـه تا مغزش را شگافته بودبر زمـین افتادو یک صاحب منصب شش هزار خاصه عقب تپیددر حالی کـه خون شاهرگش از شگاف عمـیق مـیان گردن و شانـه اش فواره مـیزدو باقی از راست و چپ جا خالی د اما همـینکه نادر تیغه تبرش را از زخم دشمن بـه زور بیرون کشیده حمله بـه نزدیکترین ایشان نمودپایش به  پرده خورده درون راه   سر نگون بر زمـین افتاد و پیش از اینکه بر خیزد صالح بیگ پائین آمده زانویش را برید . چون شمشیر صالح بیک به منظور ضربت دیگر بلند شد خنجر ستاره درون دل وی فرو رفت و ستاره با فریـادغضبناک به منظور مدد متهورانـه خنجر بـه آن حلقه سفاکان مـیزدکه فشار بجانب داخل آورده بجان پادشاه خود افتاده  افتادند.

    احمد خان درون روشنائی مشعل ایستاده درون حالیکه شمشیرش از خون ایرانی سرخ و نگاه بـه آن تن بی سر مـیکردکه سعی بـه نجاتش نمودو نزدیک آن تن بی سر راچپوت افتاده کـه هنوز انگشتهای سخت شده اش چنگ بر خنجر زده که تا آخر وفا داری نمود:[]

                                       توان شنیدنسیم وفاو عهد قدیم                  ز هر گلی کـه دمدتا قیـامت از گل ما

    اما درون کتاب نادر شاه و بازماندگانش تألیف دکتر عبدالحسین نوائی آخرین  نفس  های نادر را چنین  توضیح داده هست :«آن شب نادر درون چادر نزد محمد  حسین خان یکی از زنان خود بود...شاه را آن خواب (دیدگی) آنقدر بی حواس کرده بود کـه لباس از تن درون نیـاوردو کلاه نادریکه چهار چیقه بر او نصب کرده بود از سر برداشته بر زمـین گذاشت و به محمد  حسین خانگفت:«که خواب چندان بر من غلبه  کرده کـه عنان اختیـار از کف ربوده و خوابیدن رابر خود خواب نمـیدانم .اینقدر که  چشم من گرم شود، زود مرا بیدار کن و سپس چشم بر هم نـهاده بخواب رفت». که تا اینجای داستان از آن قرار  هست که سر مارتیمر دیورند گزارش داده بود صرف تفاوت درون این مـیباشد کـه در آن شب بانویی کـه نادر درون سراپرده اش بسر مـی برد ستاره یکی از زنان حرم و یکی از راجپوت های هند ذکر شده درون حالیکه عبدلحسین نوائی او را   محمد  حسین خان  مـیداند ولی ما بقی داستان قتل نادر درون هر دو متن دارای یک سیـاق مـیباشد. صالح خان راشمشیر بـه کتف او نواخت کـه یک دست او از بدن جدا شد، شاه را  از افتادن دست ، درون ارکان وجودشکست بهم رسیده بـه عجز درون آمد.صالح خان را بعد از زدن ضرب از سطوت نادری، دست از کار و پا از رفتار باز مانده زمـیندوز بود.که محمد بیگ قاجار رسیده سر نادر را بـه خون غلطان و صالح خان رابحال خود گرفتار دیده بـه جلدی پیش آمده سر نادر را بریده از سراپرده بیرون آمد.

    سرداران قزلباش خواستنداین مطلب را پوشیده نگهدارندتا هم اردو دستخوش غارت و چپاول نشودو هم آنان بتوانند  حساب افغانان و اربک را برسند. ولی تقدیر بـه تدبیر سازگار نیـامد. سران ازبک و افغان کـه در معرکه حاضر بودند و مـهاجمـین را از پادر آورده بودند «از راه احتیـاط شباشب سنگین بار را ریخته اسباب خوب و سرای مرغوبرا حمل شتران وبار برداران کرده بـه سمت قندهار روانـه شدند».

     

    112-4-9. نظرنادر نسبت بهمذاهب

    هنوز مورخین بدرستی معلوم نکرده اندکه آیـا نادر شیعه بوده هست یـا سنی لیکن این نکته واضح هست که نادر به منظور الحاق دو مذهب سنت و تشیع کوشش فراوان کرده هست .

    این سیـاست کاملاً مخالف شاه اسماعیل و جانشینان وی بودکه عقیده داشتندمذهب شیعه درون ایجاد اتحاد و اتفاق بین قبایل مختلف ایران نقش بزرگی بازی کرده هست . اما نادر بیشتردارای تمایلات بین المللی بود که تا ملی و پیوسته آرزو داشت  کـه خاک ایران را حتی المقدور توسعه دهدو از حدود امپراتوری صفوی تجاوز کندو رویـای فرمانروائی درون جهان اسلام متحدی رالباس حقیقت پوشید.[]

     

    112-4-10. بناسازی نادر

    نادر درون زمان زمامداری اش درون ساختن شـهر هاو ایجاد بنا  های نوفعالیت فراوان ابراز داشته و به این آبادی ها  پرداخته هست :  شماخی جدید ؛نادرآباد قندهار ؛خیوه آباد؛ تکمـیل مرقد امام رضا درون مشـهد؛ بنای مولود خانـه درون دستگرد(دستجرد)و خزانـه های وی درون کلات.هانوی از کاخ نوی درون قزوین  از وی حکایت دارد و در شیراز نیز دست بـه اعمار بناهای زیبایی پرداخته کـه هر چند درون فتنـه  محمد تقی خان بـه خاک یکسان گردید، درون اشرف مازندان  کاخی بنام «چهل ستون» بنا کردکه سر ویلیـام اورلی درون کتاب مسافرتهای خودبدان اشاره کرده  است.

    باوجودیکه نادر شخص بیسوادی بود بـه فرهنگ و ادبیـات علاقه زیـاد داشت و چهارصد جلد کتاب نفیس دست  نویس را بـه کتابخانـه قدس رضوی مشـهد اهدا نموده هست ولی نباید این نکته را از نظر دور داشت کـه زمان این مرد بزرگ زمان تفوق شمشیر بر قلم بود.

     

    112-4-11. پیش داوری های تاریخی درون مورد نادر شاه

    اگرچه  نسبت همـه اقدامات دهشت انگیز و ستمگریـهای غم انگیز نادر شاه بـه علل جسمانی  مورخین  ایرانی که تا اندازه ای گزاف گوئی نموده اند ، با این همـه شک نیست کـه وضع مزاجی او درون اختلال روحی و تغییرخوی وی بسیـارمؤثر بوده است. از مقایسه یـاد داشت  های «عبدالکریم» و «ده وین» و «بازن» این نکته مسلم مـیگرددکه ناراحتی معده نادر و اختلال روحی اونـه تنـها رو بـه بهبودی نگذاشته بلکه درون سالهای آخر عمر او بیش از بیش وخیم شده هست ، امراض جسمانی بـه روحیـه وی لطمـه شدید زدو درون عین حال بعد از نا بینا رضاقلی مـیرزا فرزند محبوبش کـه بقول مالتیمر دیورند آن واقعه با دها واقعه دیگر از جمله قتل خود نادر درون هاله ای از ابهام و سردر گمـی قرار داشته و نیز سفاحت ،دنی نفسی آن عده از فرماندهانش را نشان  مـیدهد کـه در اخرین روز  های زمامداری  نادر کـه داشت وضع صحی اش رو بـه عادی شدن مـیرفت  کـه با نـهایت سفاحت و دون  همتی ولی نعمت خود را درون چادرش پیش دیدگان  خانمش سر بد و این قتل بدست انی  برنامـه ریزی و عملی شد  کـه با نادر شاه ، برادرزادگی ، خویشاوندی برادرزن، وبالاخره توسط صالح بیک یکی از فرماندهان  نظم خاص امنیت ارگ و ناظر امنیت  جان  نادر بود صورت  گرفت . از همـین سبب نا بینا شدن  رضاقلی مـیر زا کـه نادر او را چشم بینای ایران مثال مـیزد توسط نادر خود  توطئه ای از قبل چیده ای بوده هست که توسط سرداران ایرانی چیده شده بود کـه پسانتر ها نادرانی را کـه در موقع نا بینایی پسرش حضور داشتندهمـه توسط نادر بقتل رسید .کور یـا کور ساختن رضا قلی مـیرزا اقدام  دهشت انگیزی بود کـه نادر را  چنان پژمرده وافسرده نمودکه بر عبه نیروی بدنی اوضربه مـهلک وارد ساخت. بحران  های روحی نادر بتدریج تبدیل بیک نوع  جنون گردیدکه هرچندوقت یکبار بـه او دست مـیداد و هیچ شبه نیست کـه در یک یـا دو ماه اخیرعمر خود کاملاً عقل خویش را از دست داده بود.

    از توجه بـه تاریخ نادر  این حقیقت روشن مـیشود کـه سلامتی مردان بزرگ چه اثری درون خوی و اخلاق آنان داشته و در نتیجه که تا چه حد درون سرنوشت ملی مؤثر بوده است.[]

     

     

     

    بخش یکصدو دوازدهم

    بحث سوم

    تحلیلی از اوضاع  سیـاسی نظامـی و اجتماعی نادر

     

     

    112-3-1. حاکمـیت  نادر شاه افشار درون سرزمـینـهای خراسان بزرگ چه تغییراتی آورد؟

    حاکمـیت هفت ساله افغانان درون ایران کـه ازتیره  غلجائیـان و از خانواده مـیرویس خان با قتال  های  خونین کـه از طرف شاه محمود و بعداً اشرف پسر کاکایش درون ایران براه انداخته شد صفحه خونین و غم انگیزی بـه هر دو ملت ایران  وافغان  با چپاولگری  همراه داشت .در این دوره دهقانان و شـهر نشینان فقیر و بد اقبال ایرانی، بر  علیـه  اشغالگران  افغان و ترک  مقاومت  سر سختانـه  از خود  نشان دادند  و در دوران جنگهای خون آشام،لحظه ای هم از مقاومت  دست نبرداشتند.

    در چنین حالت واوضاع ،نادر افشاردر خراسان ظهور کرد کـه بعداً درون رأس  مبارزات  رهائی بخش  قرار گرفت .او درون آغاز سالهای بیستم سده  هجدهم  سرکردگی یک  گروه  راهزنان را بـه عهده داشت  ودر خدمت  نظامـی فیودالها  قرار داشت کـه به زودی توانست خود را درون نتیجه  دستبرد بـه املاک دیگران  و راهزنی ، بیک زمـیندار وفیودال بزرگ درون خراسان  تبدیل نماید .

    حوادث تاریخی  درون سال (1729) بـه نفع  نظامـیان افغان کـه توسط اشرف اداره  مـیشد  نبود .زیرا این نظامـیان، درون اصفهان  کـه مقر فرماندهی شاهان افغان بود شکست خوردند  و قطعات شکست خورده  نظامـی افغان  بطور کلّی بـه وضع فجیعی از  طرف  کشاورزان محلی  مضمحل گردیدند . شیخ  حزین یکی از معاصرین  این رویداد مـی نویسد:«حتی کوچکترین قصبه ای  کـه متشکل از ده  منزل هم بود، باشندگان  آن اسلحه بدست گرفتند و بر دشمن شکست خورده  حمله  د.»[]

    یکسال بعد از آنکه نیرو  های مقاومت ایران افغانان را از خاک خود بیرون راندند  درون سال (1730) نادر جنگ را  علیـه  نیرو  های اشغالگر ترک شروع کرد وهمچنان  حکومت ابدالیـان  هرات و ملک محمود سیستانی رانیز مرعوب ساخت و در اخیر هم بالاثر مقاومت شدید مردم قندها ر بـه رهبری مـیر حسین فرزند  مـیروایس خان و قلعه بندی آن  شـهر  توسط نادر شاه افشار و اعمار دژ نادر آباد درون قندهار، بخاطر تمرکز و جا بجایی نظامـیان ، نادر بالاخره  این شـهر را فتح کرد کـه جریـان آن درون صفحات قبل  بـه تفصیل گزارش شده  است.

    نادر  درون خلال سالهای (1732-1733)قلمرو  های متصرفه ایران را کـه بدست ترکان عثمانی بود آزاد ساخت و از اثر پیمان ایکه با روسیـه بست درون همـین سال  مناطق مازندران ، استرآباد وگیلان دوباره بـه ایران مسترد گردید و در سال(1735)سواحل شیروان ، شـهر های باکو و دربند  بـه ایران تسلیم داده شد .

    در آغاز سال (1736)، نادر  زمام  خود را  بالای  تمام قلمرو  های  مستقر ساخت کـه قبلاَ شامل دولت صفوی مـیگردید و در همان سال بود  کـه در دشت مغان تاج سلطنتی را بـه سر گذاشت و مذهب جعفری را بعوض شیعه  صفوی بـه ملت ایران  پیشنـهاد و این مذهب جدید کـه با مذههب تسنن نزدیکی و هم خوانی داشت  مورد قبول مردم ایران واقع شد که  جریـان مفصل آن درون صفحات قبل گذشت.

    نادر سیـاست  تهدید  و اخافه فیودالها را درون پیش  گرفت ،بخصوص آنانی را در  چوکات بادیـه نشینان خراسان شامل ساخت وبعداً  آنـها را سمت و سو داده بـه تکیـه گاه عمده خویش تبدیل و داخل فعل و  انفعالات درون نظامـی که  تازه بوجود  آورده بود ساخت.او درون اولین قدم  حکمرانان موروثی را از صحنـه زور و سیـاست بیرون ساخته و آنان را بـه کارمندان عادی بدون ضرر دولتی تبدیل نمود کـه توسط خودش تقرر و تعزل مـی یـافتند.اما درون واحد  های کوچک درون روستا  ها  چیزی تغییر نکرده بود و همـه  چیز تقریباً  درون تصاحب فیودالهای محلی  باقیماند.

    در اغتشاشی که  درون شـهردهلی بعد از فتح آن شـهر رخ داد .نادر با شمشیر و آتش بـه اغتشاشیون بر خورد  کرد .او کـه باب غنایم گرانبها  تمام اشیـای گرانبها ، جواهرات ، طلا و کمـیت زیـادی از اسرای صنعتگر را باخود بـه ایران  آورد و به اساس معاهده ای کـه با محمد شاه  پادشاه  مغول عقد کرد تحت شرایط مشخص نواحی دهلی را ترک نمود .اما زمـین  های  غرب رودخانـه سند و ماورای آنرا بخودش حفظ نمود و از همـین بابت حکمران  مغولی لاهور  مکلفیت داشت  سالیـانـه درون حدود دو ملیون روپیـه بـه دولت ایران  باج بپردازد .[]

     

    112-3-2. پیـامد  حملات نظامـی نادر

    جنگ  های اشغالگرانـه  نادر ، هیئت حاکمـه  فیودالی ایران را متمول ساخت ، اما بر عتوده ها  چیزی  بدست  نیـاورد ند وبین طبقات ، فاصله ها بیشتر عمـیق گردید .بر اساس گزارشاتی کـه معاصرین نادرشاه ارائه  مـیکنند او از طریق  غارتگری جواهرات  هندوستان  قشوون نظامـی خود را  تطمـیع و تمویل  نمـیکرد بلکه مردم را مجبور مـیساخت که تا از پرداخت وجوه مالیـاتی رنگارنگ کـه جهت مصارف گزاف اردو کشی و دستگاه های اداری درون دولت مرکزی و  واحد  های محلی را پرداخت نمایند، چنانچه  «هر کـه مبلغ معین شده مالیـات خود را نمـی پرداخت ، مامورین مالیـات ،زن وفرزندان آنـها را بـه تاجران اروپائی  ویـا هندی بفروش  مـیرسانیدند.»[]

    در آغاز سده هجدهم  رهایی بخش ضد ایرانی  درون قفقاز طغیـان کرد .  فیودالهای  داغستان معاش مستمری خود را اززمامداران ایرانی دریـافت  مـید.

    در سال (1746)،حرکت مردمـی و   های فیودالی بار دیگر با  نیروی  نوی شعله ور گشت .نادر شاه مجبور شد  معاهده ای با مقامات ترکی بـه امضاء برساند .قیـام  عظیمـی درون بهار (1346)در سیستان بوقوع  پیوست . علی قلی خان کـه خویش آوند نادر بود به منظور سرکوبی این قیـام موظف گردید ولی  این شخص با قیـام کنندگان پیوست .. نادر نا گزیر شد شخصاً بـه آن صوب حرکت حرکت  کند ونادر همـه راه را با قتل وقتال خونین  طی نمود .او با عزیمت از یک محل بـه محل  دیگر ، درون همـه جا مردمان بیگناه ، مجرم ، ثروتمندان و اغنیـا را از تیغ  مـی کشید . و در همـه جا از سر انسانـها اهرامـی ازکله منار  برپا مـیگشت .قصبه ای وجود نداشت  کـه از ستم و شکنجه نادر درون امان باقی مانده باشد . []

    این روش  های خونبار مسلماً کـه تأثیرات برجسته ای بر  وضع  مناطق مفتوحه  و سرنوشت آزادی ملتهای تحت ستم  و به  خصوص افغانـها داشت .

    یکی دیگر از عواملی کـه باعث ازهم پاشی  دولت نیرومند هند بدست کمپانی هند شرقی بود تاراج بیدریغ منابع و ثروت  های هند بدست نادر و قتل عامـهایی کـه نادر درون عرض راه سند که تا دهلی مخصوصاً درون جنگ  کرنال وقتل عام  دهلی بوقوع پیوست داد، هند را  درون وضعیت   بد سیـاسی اجتماعی قرار داده و باعث   مشکلات عدیده اقتصادی فراوانی نیز گردید کـه بعداً حملات احمد شاه درانی به  هند نا توانایی هندوستان را ریشـه دار تر کرد. 

     

    112-3-3.نادر شاه درون اوج قدرت

    نادر  بعد از پنج سال توانسته بود   اشرف و حسین رؤسای غلجائی را مغلوب ساخته قندهار را تصرف نماید، مناطق خراسان شرقی را که تا رود سند و هندوستان را که تا دهلی و خراسان شمالی را که تا بلخ و قندز وبغلان و بدخشان ومناطق توران( سمرقند و بخاراو خیوه )را تصرف نموده و از آنجا بـه کلات سرزمـین محبوب خود رفته و پس از آنکه ساختن کاخی را به منظور خودسفارش داد بعد به مشـهد رفته و در آنجا تمام فتوحات (آسیـایی)خود را جشن گرفت.

    در این موقع نادر بـه منتهای شـهرت وقدرت خود رسیده بود.ودر این بار نادر مرز کشورش را از اندس (رود سند)طرف جنوب بسط و امتداد داد و این  کشور را بیشتر از دوره صفوی ها وسعت بخشید .اما نادر استعداد و لیـافت اداری کشورش را همانند  محمود واشرف غلجائی باوجود داشتن ریشـه  خراسانی خود ،نداشت و باوجود وسعت سرزمـین وداشتن وسایل مادی بی شماری کـه در دسترس داشت نتوانست سعادت و خوشی و کامرانی را بـه ایرانیـان برگرداند. رفته رفته اخلاق او درون نتیجه موفقیت  ها و پیرووزیـها ضایع شد وسالهای آخر زندگانیش پر از ظلم و جور  و خست و لئامتی بودکه روزانـه بشدت آن مـی افزودو این صفات او را بیک ظالم خونخوار بدل نمود  و موردنفرت و اکراه مردمـی کـه او  آنـها را از یوغ افغانـها ، ترکها و روسها آزاد نموده بود قرار گرفت.[]

     

    112-3-4. لشکر کشی بـه لزگی ها نقطه عطفی درون شکست نادر

    یکی از عوامل شکست  نادر  رفتن او بـه جنگ لزگی ها بودزیرا درون ایران ضرب المثلی بود  که  مـیگفتند :«اگر شاه ایران احمق هست بگذار بجنگ لزگی ها برود ».لزگیـها قبائل وحشی ایکه درون یک ناحیـه غیر مزروع و غیر قابل دسترسی درون گودیـهای داغستان سکنی داشتندبه شروان و سایر نواحی مس حمله مـید و آنجاها را غارت مـینودند. آنـها درون زمانیکه نادر مصروف لشکر کشی بـه هندوستان بود  محمد ابراهیم خان،یگانـه برادر نادر را بقتل رسانیدند. نادر مجبور بود به منظور حفظ حیثیت و شرافت خود،انتقام خون برادرش  را بگیردبه آنجا توسط نیرو  های جلو دارش کـه متشکل از افغانـها بود یک موضع  مستحکم دشمن را  گرفت . این موقعیت و نیز شـهرت نادر سبب شد کـه بعضی از طوایف و قبایلی کـه در نواحی غیر قابل معه سکنی بودند  تسلیم شوند کـه نادر آنـها رابعداً با خانواده  هایشان بـه خراسان انتقال گردانید. بعد از آن نادر داخل زنجیره  کوههای داغستان شده وهشت هزار نفر را به منظور حفظ خطوط ارتباطی  خود درون مسیر راه بر گشت گماشته با قشون عمده اش بـه تعقیب لزگیـهای گریز پاو فراری درون جنگ های کوهستان درون مـیان انبوهی از درختان پرداخت . آخر الامر لزگیـها  موقع را مناسب دیده بـه ارتش نادر و نیز به  نیروی مواصلاتی او حمله کرده خسارات و تلفات زیـادی وارد د، حتی بسوی خیمـه شاهی دست یـافته جواهرات وزنان چندی را از خیمـه گاه سلطنتی با خود بردند.

    نادر از این شکست کـه توام با آبروریزی نیز بود،خشمناک شده و بطور مأیوسانـه ای مـی جنگید ،ولی بواسطه نرسیدن آذوقه و خواروبار مجبور شد بـه «دربند» عقب نشینی نماید . درون آنجا اگر خوار وباری کـه از حاجی طرخان با کشتی حمل شده بود باو نمـی رسید  ارتش از هم  گسسته و سربازان از  گرسنگی مـیمردند.روسیـه از این عملیـات نادر متوحش شده  نیرویی بدانسو  اعزام داشت و لزگیـها را  تشویق نمودند کـه برای تحت الحمایگی روسیـه عریضه ای بـه آن دولت بدهند، شاه بعد از آنکه حس کرد مغلوب شده و شکست او باعث خواهد شد کـه دشمنان زیـادی کـه تا آنوقت بواسطه  تصور شکست ناپذیری او جرأت عرض اندام مقابل او را نداشتند ،حال درون مقابل او به  کین خواهند برخاست باقیـافه  عبوس وحالت عصبانی  عقب نشست .    []

     

    112-3-5. کور نادر فرزندش رضاقلی مرزا را

    نادر بعد از برگزاری مراسم جشن مشـهد به منظور جنگ  با لزگیـها  حرکت نمود و از راه استرآباد و مازندران  عازم شروان گردیده بود، هنگامـیکه از جنگلهای ایـالت مزبور مـیگذشت  مورد سوء قصد دو نفر افغانی قرار گرفت .گلوله ای کـه یکی از آن دو نفر بجانب نادر شلیک کرد بازوی راست او را  خراشیدو دست راستش را زخمـی نمود و بر سر اسبش اصابت کرد. آدمکُشان  درختان انبوه فرار د.

    نادر، بر حق یـا بدون حق تصور کرد کـه رضا قلی مـیرزا (پسرش)مسبب و محرک  این  توطئه بوده هست ، شـهزاده جوان محاکمـه شد و حتی باو قول دادندکه اگر اعتراف کند  او را معاف خواهند داشت ، اما او بـه بیگناهی خود مصر بود. بعد از خاتمـه لشکر کشی لزگیـها  حکم شد شـهزاده جوان را کور د. صفات و اخلاق این شـهزاده بـه پدرش (نادر)شباهت داشت،چنانچه یکبار کـه شایعه مرگ نادر را بـه هندوستان شنید  شاه طهماسب را بقتل رسانید ه وضع شاهی بخود گرفت ، اما وقتیکه نادر بر گشت باو بـه خشونت رفتار نمود .شاید او درون آن قضیـه  دخیل بوده باشد؟

    نادر  از اثر هزیمتی کـه در جنگ با لزگیـها بـه آن  مواجه شداخلاقش بهم خورده و بکلی از حالت عادی بیرون رفته بودو به منظور محکوم تأمل نمـی نمود ، بلکه بصرف سوء ظن اکتفا مـیکرد. نادر بعد از این عمل (کور پسرش رضاقلی مرزا)پشیمان شد و چنانکه نقل هست همـهانی را کـه در حین کور   شاهزاده حضور داشتندبقتل رسانید و بهانـه او این بود  کـه آنـها به منظور نجات چشمان شاهزاده کـه مایـه افتخار ایران بود  مـی بایستی جان خود را فدا کرده باشند. زیرا نادر، بـه حقیقت چشمان ایران را کور کرده بود .[]

    درتاریخ نادر شاه که  از دره نادری و سفرنامـه  حزین محمد ملایری وسخنرانی دکتر لکهارت مشرق شناس و نویسنده معروف با دیباچه ای از احمدروی توسط نقوی پاکباز شامل و پیراسته و کوتاه شده هست در صفحه 47در مورد کور   شـهزاده رضاقلیمـیرزا چنین آورده است:«هنگامـی کـه شـهنشاه درون تهران بود رضاقلی مـیرزا درون رِی نشست و سر کشی  ها و جدا سری ها از او شنیده شدو چون شاه بـه داغستان رفته به  گرفتن دي  های قراقیطان سرگرم گردید، بدی و نا فرمانی شـهزاده بـه آشکار افتاده بـه لشکر گاهش خواستندو چون به  آنجا رسیدگرفتار شده زنجیر بر گردنش نـهادنددر یک دم بـه نوک خنجر تیز او را کور دوبه فتنـه انگیزی بد گوهران لطف علی خان افشار کـه خالوی شـهزادگان بود بـه سر نوشت شـهزاده دچار آمده دیده از تماشای جهان بست.« تنقیح و  پاک سازی دره نادری وسفرنامـه حزین، توسط نقوی پاکباز بـه استنناد از دکترلکهارت،ص47»

     

     

     

    12-3-6. شورش درون ایران

    1156-1157هق (1734-1744)

    بدیـهی هست که مردم ایران  از وضعی کـه در ایران مستولی بود و هر روز هزاران نفر بخاطر گسترش نفوذ نادر شاه درون جنگها بکام مرگ  کشیده  مـیشد ، به  هیچ روی بـه ادامـه این جنگها ی خانمانسوزموافق نبودندو مـیل داشتند کـه هر چه زود تر نظم و آرامش درون کشورشان بر قرار گرددتا بتوانند بـه فراغت خاطر بـه فعایتهای بازرگانی و اقتصادی خویش ادامـه دهندو بنا بر این  آتشی کـه در سرتاسر ایران زیر خاکستر پنـهان بود درون سال 1156هق(1743) تبدیل به  شعله های انقلاب گردید . وبه تدریج تمام ایران را  درون بر گرفت .

    نخستین شورش درون طبرستان و بعد بـه همـین سال1156هق(1743)در ولایـات جنوب باختری ایران درون حین  جمع آوری مالیـات اهالی درون بند و طبرستان با سام مـیرزا کـه ادعا داشت آخرین بازمانده از خاندان صفوی مـیباشد فتنـه آغاز گرد کـه در نتیجه "آقسو" مرکز شروان اشغال وحیدر خان دستگیر وبقتل رسید کـه پیروزی طاغیـان آتش شورش را فتنـه انگیز تر کرد کـه در نتیجه سر مـیرزا محمد خان را درون پادگان خودش که  مرکب از 20،000 تن بود یـافتند..پادگان (کوبه) نیز علم طغیـان د و پس از این  قوای دولتی را که  از  سربازان افشار بودند قتل عام دو شـهر را بـه سام مـیرزای سابق الذکر سپردند. درون همـین اثنا شورش درگرجستان نیز ادامـه یـافت . درون حینیکه سام  مـیرزا از طرف طرفداران نادر دستگرگردید(چهاردهم ذیحجه 1156(1743) چون نادر بـه قصر شیرین رسید از خوارزم خبردادند کـه در آنجا اغتشاشات شدیدی رخ داده هست . طوایف «یموت و سالور» به منظور بدست آوردن  قدرت درون خوارزم برضد ابوالغازی اقدام شدید نمودند و از نادر طلب کمک د.در سال 1157(1744)ماموران  جمع آوری مالیـات درون استان فارس مورد  هجوم طاغیـان قرار گرفت این خبر کـه به فارس پیچید مردم آنجا نیز بی فرمانی را آغاز نـهادند. تقی خان سر دسته شورشیـان دستگیر گردید و به الاغ سرچپه سوار کرده بـه بازارگردانیده شد .نادر دستورداد کـه سه تن از پسران او کشته و سایر اعضای خانواده او بـه غلامـی فروخته شود آنگاه خود تقی خان را از یک چشم نا بینا گردانید و زنش ،در مقابل یک چشم باقی مانده بـه سربازان سپرده شد. شگفت اینکه باوجود اینـهمـه  عواقب ناگوار ،نادر مـیرزا تقی خان  را بار دیگرمورد عفو قرارداده با لقب مستوفی الممالک او را بحیث بیگلر بیگی ایـالت کابل عز تقرربخشید .

    اغتشاشات و ناامنی روز که تا روز درون تمام قلمرو نادر گسترش مـی یـافت و مردم از پرداخت مالیـات ابا مـی ورزیدند  این وضع بحال سربازان و نظامـیان خیلی اشکال ایجاد  مـیکرد محمد زمان خان از استرآباد فرار کرد .باوجودیکه بهبود خان درون خاور استرآباد چندین بار با شورشیـان مصاف داد لکن  هر بار قوای حکومتی شکست  مـیخورد .[]

     

    112-3-6. ادامـه شورش درون ایران

     شورش درون خوارزم

    نادربه قصر شیرین بود که  خبر رسید اغتشاشات شدیدی درون خوارزم روی داده و ابولغازی را کـه به حکومت خوارزم منسوب گردانیده بود توسط ترکمن  های یموت کـه قبلاً نیز به  آن  اشاره کردیم بخوارزم بر  گشته و ازبک  های خوارزم را مورد تهاجم قرار داده بود که  حملات یموت ها  توسط ارتوق ایناق دفع و به  آنـها گوشمال داده شد ولی یموتی ها بار دیگر خوارزم را آماج قرارداده و با  ازبکان یکجا شده ابوالغازی نتوانست از خراب خوارزم و تجاوز به  خیوه و هزار اسب وینگی اورگنج و غیره باز دارد .در نتیجه این اغتشاشات هر گونـه ب و کار و امور کشاورزی مختل و امکان نا پذیرگردید ابوالغازی نا گزیر از نادر استمداد  نمودو پادشاه ایران علی قلی خان پسر برادرش را کـه در آن  هنگام  درون مشـهد بود موظف بـه کمک ابوالغازی نمود و او توانست خوارزم را قرین بـه آرامـی گرداند.

     

    شورش درون داغستان وشروان

    بعداً شورش مـهمـی درون داغستان وشروان شروع شد  . محمد تقی خان سابق الذکر درون 1157(1744)علیـه نادر گردن  کشی اظهار کرد و با 500تن طاغی بطرف  شیراز  پیش راند. چون خبر این شورش درون فارس  پیچیدایلات سر نافرمانی نـهادندو درون هر جا کـه توانستند  محصلان  مالیـاتی  نادر رابهلاکت رسانده و خود را با الحاق با تقی خان  آماده ساختند.

    هنگامـیکه نادر از این شورش آگاه شد  بیدرنگ محمد حسین خان قرقلو فرماندار نیروی ایران را درون عمان احضار کردو باو فرمان دادکه شورش تقی خان را دفع کند.محمد حسین خان بعد از جمع آوری نیروی کافی بـه تعقیب تقی خان پرداخت  و در نزدیکی فسا عملیـاتی را به منظور دستگیری او آغاز کرد لکن بطور غیر مترقبه دست از حمله برداشت و به (کسررود)عقب نشست.ظاهراً  علت این عقب نشینی آن بود که  مشاهده کرد عده دشمن بر شمار قوای او برتری کامل دارد تقی خان  چون راه شیراز را بلا مانع یـافت  بـه شیراز حمله نمود و در آنجا  خود را فرمانروای مطلق  اعلام نمود. این همان مـیرزا تقی خان  مشـهور الحالی هست که بعد از آنـهمـه  استهزا و کور یک چشمش کـه داستان  آن قبلاً گذشت  والی کابل تعین گردیده بود.

    شورش درون استرآباد وشیراز

    در همان هنگامـیکه محمد تقی خان  علم طغیـان درون شیراز بر افراشته بودمحمد حسن خان قاجار کـه یکی از پسران فتح علی خان قاجار بوددر استرآباد  گردنکشی آغاز کردو بـه یـاری 1000تن از ترکمن  های یموت و 2000تن از قاجار، شـهر استرآباد را بتصرف درون آوردند.محمد زمان خان استرابادی حاکم آنجا  چون دید نمـیتواند  مقاومت کند پا بفرار نـهاد.[]

    نادر اگرچه درون نتیجه امضای عهد نامـه با عثمانی بـه رویـای  تسخیر بغداد خاتمـه بخشید، ولی با آنـهم توانسته بود بطور دوستانـه و شرافتمندانـه با عثمانیـان کنار آید درون دل احساس مسرت و رضایت فراوان  مـیکردتا بحدی کـه بشکرانـه این پیش آمد چند روز را صرف سرور و شادمانی و مـیگساری نمود. متأسفانـه اخبارمربوط بـه ایجاد اغتشاش و شورش درون سیستان و خراسان عیش او را  منغض کرد.

    در سال 1156-1157(1743-1744) شورش  واغتشاش درون نقاط مختلف ایران زیـان جبران  نا پذیری بـه دولت و ملت  وارد ساخت و در عین حال شورش بسیـار شدیدی کـه نادر به منظور جلو گیری از شورش بیش و مظالمـی  کـه مامورین جمع آوری  مالیـات رویدست گرفته بود بیش از پیش  زمـینـه های طغیـان  و نا رضایتی مردم را افزود.

    برابر اخبار وحشت انگیزی کـه از جانب خاور بـه نادر رسیده بود وی تصمـیم گرفت کـه از طریق کرمان و اصفهان بـه مشـهد برگردد. درون اوایل زمستان سال 1159 (1746)وارد اصفهان گردیدو چند هفته درون آنجا توقف نمودو هنگام توقف درون این شـهر  بود کـه علائم  اختلال فکری  درون وی پدید آمد . هانوی درون این خصوص مـیگوید :

    «بر اثر کثرت کار و جنگ های دایمـی واندیشـه  های زیـاد و همچنینانی کـه به نادر عارض شدند ،یک نوع خشم و غضب دائمـی و یک بیقیدی عجیب نسبت بـه بد بختی و درد  و رنج اتباعش درون وی پدید آمدکه بمرور زمان رو بـه شدت نـهاد و برای فرونشاندن خشم خویش دست به  مظالم  وحشت انگیزی مـیزد . چنانکه  هنگام  توقف درون اصفهان ظلم و شکنجه را از حد گذرانید،(پربازن) کشیش یسوعی کـه در آن زمان  توسط (بیرسن) کمـیسر کامپانی هند شرقی مأمورمراقبت سلامت نادر شده بود مـی نویسد: کـه در این چند هفته  اصفهان تبدیل بـه شـهری شده بودکه مورد تاخت و تاز فاتحین بیدادگر قرار گرفته باشد و هری کـه از خانـه بدر مـی آمدجنازه  های بیشماری را مـی دید کـه به دستور نادر ویـاافسران وی بـه هلاکت رسیده بودند.

    نادر نـه تنـها روز بروزبر مـیزان مالیـات درون اصفهان مـی افزود بلکه درون سراسر ایران به منظور وصول مالیـات سختگیری بسیـاری از سوی ماموران وی بعمل مـی آمد حتّی نزدیکترین بستگانش از پرداخت مالیـات معاف نبودند.او املاک ابراهیم خان پسر برادر خود را کـه پدرش توسط لگزیـها کشته شده بود ضبط نمود و به علیقلی خان  درون سیستان دستوردادکه 100،000تومان مالیـات بپردازد. تهماسب خان  جلایر نیز موظف بـه گرد اوری 50،000تومان گردید.

    آثار این سیـاست نا مطوب او درون گرجستان بر اثر وضع  مالیـات طاقت فرسا تیمور و پسرش به منظور مقاومت  مسلحانـه درون برابر نادر آماده شدند لیکن  تیمور بعوض شورش تصمـیم گرفت کـه شخصاً بـه شاه مراجعت نمایدو تخفیفی درون مـیزان مالیـات بگیرد.در اواسط بهار 1160(1747)تیمور متوجه دربار نادر شد لیکن نادر قبل از ورود تیمور بـه مقصدبه قتل رسید.

    در آذربایجان مردم عاصی دست بـه اغتشاش زدندو سام مـیرزا را درون تبریز وارث تاج و تخت ایران  اعلام داشتند.

     

     

    +++++++++++++++++++

     

     

    مقاله دوم

    بخش یکصدو دوازدهم

    بحث اول

    ادامـه فتوحات نادر

     

    112-1-5. شورش خدایـار خان  عباسی درون سند (مقاله دوم)

    1151-52هـق(1739)

    ارتش نادر مدتی درون نقاط کوهستانی خراسان=افغانستان ماند که تا بعد از زمستان عازم لشکر کشی بـه سند  گردید. و خواست نادر این بود که تا سرزمـینـهایی را کـه تازه بدست آورده خود بـه تصرف درون آورد.با مقاومت کمـی روبرو شده ویـا اصلاً مقاومتی درون برابر او بعمل نیـامد.خدایـار خان  عباسی کـه این  لشکر کشی اساساً بر علیـه او بودبه بیـابان فرار کرد ، اما بر اثر تعقیب نادر  اسیر شده تسلیم گردید.

    گفته مـی شود کـه وقتی صورتی از اموال ونقود او برداشتند بسیـاری ازاشیـایی که  افغانـها  از اصفهان بـه یغما بودند دربین  آنـها یـافت شد. افشار بزرگ نواحی مفتوحه را بـه سه قسمت  تقسیم نمود و پس از برقراری نفوذ و قدرت خود،درآن نواحی از راه پَشین،(ژوب)و قندهاربطرف نواحی مرتفع  مراجعت نمود. درون اینجا نادر شاه غنائم دهلی را کـه از جمله یکی تخت طاؤس معروف  و دیگری یک  خیمـه ای بود نمایش داده موجب حیرت و شگفت  گردید، درون وصف خیمـه  مزبور چنین  نوشته اند«استر خیمـه از اطلس بنفش رنگ درست شده و روی آن شبه  تمام پرندگان و حیواناتی کـه در روی زمـین وجود دارندو نیز درختان و گلهای قشنگ  کشیده شده بود. تمام این نقوش وتصاویر از مروارید، یـاقوت قرمز،الماس،یـاقوت کبودو انواع سنگ  های قیمتی  دیگر تشکیل یـافته بود.[]

     

    112-1-5. بر تخت  نشستن  نادرشاه درون هرات 

    نادر شاه بعد از رسیدن بـه قندهار درون قلعه نادر آباد کـه خود درهنگام  کشودن قلعه قندهار آنجا را اعمار نموده بود بعد از توقف ده روزه درون آن محل  بـه سوی هرات راند. روز یکشنبه دهم ربیع الاول سال1153هق بـه انجا رسید و در دهستان شش کیلو متری بیرون شـهر پیـاده شدو فرمان  داد که تا همـه ی جواهرات وغنایم هند را بـه لشکریـان نشان بدهند.

    تخت طاؤس را کـه چندان  صفتی نداشت فرمود که تا هنر مندان از هر گوشـه و کناردر هرات آمده بـه آرایش  تخت بپردازندو سراپرده ی برازنده ای به منظور تخت آماده  کنند.

    استادان هنر مند  درون مدت یکسال تخت طاؤس را با دانـه  های الماس کوچک و بزرگ ،لعل،یـاقوت،زمردو دیگر سنگ  های ناب   و گرانبها  آراستند کـه مانند پارچه ی نوری درخشان شد بود.

    سپس آن تخت را  درون سراپرده باشکوهی گذاشته و این دستگاه را بنام«تخت بارگاه نادری»نامـیدند.

    نادرشاه فرمان دادتا جشن بسیـار بزرگی برپا دارندو خود با شکوهِ بیمانندی بر تخت طاؤس نشست . همگی شـهزادگان،سپه سالاران،سرداران وافسران ارتش شادباش گفتند. شـهنشاه با چهره  گشاده آنـها را نوازش فرموده با دست خودبه هریک  از افسران انیوه ارتش شاهنشاهی  انعام شاهانـه داد.

    پس از این  جشن بزرگ بـه تمام سپاهیـان ارتش آسایش داده شد که تا همگی به منظور یک شاهکار دیگر آماده شوند.این شاهکار نادرشاه کشور کشایی نادر شاه درون خاک  توران بود.[]

     

    112-1-6. سرزمـین و و سعت جغرافیـایی توران 

    سرزمـینی کـه در  گذشته  ها بنام توران یـاد  مـیشد  عبارت از جمـهوریت  های فعلی ازبکستان و ترکمنستان و قزاقستان کـه مجموعاً درون زمان  دولت شوروی بنام  ترکستان روسی یـاد  مـیگردید عبارت از دشت  های  پهناوری  است  درون آسیـای مرکزی کـه دارای 1900کیلومتر درازا و 1300 کیلومتر  پهنا مـیباشد.که دارای 2،500،000کیلو متر مربع  وسعت دارد . این دشت بزرگ  از شمال، بـه دریـاچه ارال و خاک سیبری و از خاور به  کشور چین و رشته کوههای تیـان شان و استان کاشغر و از جنوب بـه مرز افغانستان بـه کوه های پامـیر و هندوکش و رودخانـه آمودریـا(جیحون)و استان بادغیس و سپس بـه رشته کوه های هزار مسجد  پیوسته هست که از آنجا نیز بـه رود اترک  مـیرسد کـه این رود آنرا از دشت گرگان ایران جدا مـیسازد.سامان غربی  این دشت همـه جا دریـای خزر است  کـه با پیچ  های بزرگ  بگوشـه شمال غربی مـی پیوندد.

    دشت توران  دارای دو رودخانـه بزرگ  است  کـه یکی درون شمال آن بنام سِر دریـایـا (سیحون)از کوهای«تیـانشان یـا تی ین شین»در چین  از نزدیکی شـهر نارین سرچشمـه  گرفته و بهمـین نام که تا استان سمرقند رسیده و از آن جا ، رو بـه شمال غرب رفته  درون نزدیکی شـهر گازالیتیک از شرق بـه دریـاچه ارال مـی ریزد.

    رود خانـه دوم یـا«آمــودریـــا»از کوه های پامـیر و هندوکش درون شمال  غربی هند(یـا پاکستان موجوده) سرچشمـه گرفته شـهر های بدخشان و غوندوز(قندز) افغانستان را از خاک توران جدا کرده سپس درون نزدیکی آبادی اولام (اقچه-خم آب)به سوی شمال غرب رفته درون درون خاک توران استانـهای بخارا و خوارزم را از هم جدا و از جنوب بـه دریـاچه ارال مـی ریزد.

    بجز این دو رودخانـه ی بزرگ رود خانـه های کوچک دیگری مانند «زرافشان»در سمرقند و بخارا، رود «مرغاب»(در شمال غربی افغانستان و مرو  و تجن درون شمال شرقی مرز  های استان خراسان ایران)به این دشت مـی ریزد.که سابق آب آن درون ریگستانـهای  دشت ترکمنستان فرو مـیریخت (که خوشبختانـه آن ریگستان های وسیع امروز به  مزارع  کشاورزی تبدیل  گردیده  که  از اخرین قطرات  این رودخانـه ها نیز استفاده  مـی گردد.(مولف))

    بخش  های شرقی توران را رشته کوههای بسیـاری فرا گرفته  ولی شمال، و جنوب غرب و مرکز آن  همواره و برخی از جا  های آن از کف دریـاهای آزاد (ابحار) نیز پست  تر  هست و گروهی از مؤرخین  عقیده دارندکه این دشت که تا مدت کمـی  پیش از تاریخ دریـای بزرگی بوده کـه رفته رفته  بـه صورت امروزی درون آمده  هست .

    بیشتر دشت  های توران بـه سبب نداشتن آب وموجودیت گرمای سوزان آفتاب ،سرزمـینی خشک، بیـابان،ریگستان،و وادی های هست که  هیچگونـه  گیـاه درون آن نمـی روید و بزرگترین بیـابانـهای آن بیـابان «گیزبلکوم» درون شمال بخارا و سمرقند ودیگری «کواکوم» درون جنوب آن هست که هر یک کمابیش بـه پهناوری 250،000کیلومتر مربع بوده و جز دشتهای خشوزانی هستند. بجز این بیـابانـهای بزرگ بیـابانـهای کوچک تری دیگری نیز  مانند  «مویون» (در شمال رودخانـه سِر دریـا)و «گیمرگ» (در غرب بخارا)و همچنین بیـابان «ثیل محّمد»در بخش  های یموت نشین کنار دریـای خزر،وجود دارد کـه به ترتیب50،000و60،000و9،000کیلو متر مربع کمابیش وسعت دارند .

    چنان کـه تاریخ  نشان  مـیدهد سرزمـین پهناور «آریـانا ویجه» یـا ایران بزرگ  درون همـه ادوار تاریخی خود با مردمان  این دشت ها دست به  گریبان بوده و همـیشـه  درون کشمکش بوده هست که  داستان  های ایران و توران  درون شـهنامـه روایـاتی از همـین دست  خوانده شده  هست که  توسط ابوالقاسم فردوسی درون عهد سلطان محمود  غزنوی برشته  نظم  درون آورده شده  ، چنانچه حافظ شاعر بلند  آوازه زبان فارسی تلویحاً راجع بـه شاه  توران و  خاصیت بیرحمـی وی درون همـین معنی اشارت دارد:«شاه ترکا ن سخن مدعیـان مـی شنود-شرمش از مخمسه ی خون سیـاوشش باد».

    ماساژت  ها،سکها،یـا سیکاها وهپتالی ها همـه ازمردمان این سرزمـین بوده اند کـه همـیشـه به منظور شاهان  ایران کـه دشمنان نیرومندی مانند آسوری ها، لیدیـها،بابلی ها،یونانی هاو رومـی  ها  درون غرب داشته اند دردسر  های بزرگی فراهم  مـیکرده  هست .   

    ولی این بار درون زمان  نادر شاه افشار مـی بینیم چرخ تاریخ بگونـه واژگونـه مـی چرخد بـه قسمـیکه مـهاجمـین تورانی  همـیشـه دشت  های جنوبی این سرزمـین را مـیدانگاه تاخت و تاز خود قرار مـیدادند ولی اینار این پادشاه سلحشور و بی باک لازم مـی بیند  که تا کار تورانیـان را نیز یکسره کرده بـه این مردم خود سر و نا فرمان نیز چشم زخمـی برساند .با همـین اندیشـه بود کـه نادرشاه افشار، بعد از پایـان کار هندوستان ارتش نیرومندی بسیج کرده بـه توران زمـین رو  آورد .

    هنگام اردو کشی نادر شاه   این سرزمـین بـه دو  استان بزرگ و چندین شـهرستان کوچک درون آمده بود بخش  های شمالی رود  آمو  دریـا مانند  بخارا ،سمرقند،تاشکند، فرغانـه و خوقند، درون در دست باز ماندگان دودمان چنگیز و تیموربود.

    برزگترین خان  های آن  ابوالفیض خان از دودمان چنگیز به  همـه ی این سرزمـین  ها فرمانروائی مـیکرد.

    استان دوم یـا خوارزم درون دست خان  های اوزبک و مرکز شان شـهر خیوه بود. روی همرفته   درون خاک توران  هر یک از سران ایلات چادر نشین که  مـیتوانستند نیرویی فراهم آورند بر یکی  از بخش  های  دشت  فرمانرروایی کرده و بیشتر کار شان  تاخت و تاز به  همسایگان و غارت کاروانیـان بود.

    یکی از مناطقی که  همـیشـه  مورد  تاخت و تاز  این  مردمان بود  استانـهای جنوبی دریـای آمو  که تا به  مرو  هرات بود، از همـین سبب  شاهان خراسانی هممـیشـه  نیرو  های قوی و جنگاور خود را در  خراسان شمالی  تعبیـه  مـید و بلخ باستانی کـه اکنون خشت ها و آجر های کاخ  های آن  ذره ذره و بخاک یکسان گردیده هست بار  ها پهلوانان  نامـی  اش درون دوره های پیشدادیـان و باختر، اسپهای نجیبی  را جهت روز جنگ و پهلوانی تربیت  مـید و بیرق  های بلند بلخ،  از فاصله  های دوری موجودیت شـهر درخشان بلخ را با بارو هایش کـه بنام شـهر «مروارید» ویـا شـهری کـه آتش درون آتشدان آن درون یک هزار سال خاموش نشده بود مشخص مـیکرد.

     

    112-1-7. بسیج ارتش نادر شاه بعزم تسخیر ترکستان

    زمانی کـه نادر شاه ازسرکوبی یـاغیـان سند اسوده گردیده درسیزده محرم  سال 1153 از راه بلوچستان بـه آهنگ ایران بیـابانـها را درون نوردیده درون ششم ماه صفربه قندهار رسید .[] زمانیکه  عبدالغنی خان ابدالی فرماندار"نادرآباد"(قندهار) و فتح  علی خان افشار را با 15،000سپاهی به منظور سرکوبی داغستانی ها فرستاد،فرمانی هم بنام همـه ی شـهزادگان افشار  نوشته و دستور دادتا هریک با نیروی  خود بسوی خراسان رهسپار گردند.

    «نادر دلیل موجه ای بخاطر حمله بـه ترکستان داشت زیرا درون زمان پیشین ازبک  های بخارا و خوارزم بـه کرات بـه تاراج خاک خراسان دست یـازیده بودند، و نادر پیوسته سر کوبی آنـها را مـی اندیشید.»[]

    روز بیست و هفتم جمادی الاخر سال 1153نادر با ارتش بزرگ خود  از راه ماروچاک(موری چاق) و چیچکتوبه سوی بلخ براه افتاد.[] فرمانداری بلخ را بـه نیـاز محّمد سر پرست باز  های شکاری  دربار کـه برادرش درون رکاب شـهزاده رضاقلی مـیرزا درون جنگ  با نیروی خان بخارا  کشته شده بود،سپرده و خود بسوی شمال رهسپار گردید. کنار رود خانـه ی آمودریـا نیروی دریـایی ارتش را کـه دارای1100فروند  کشتی هر یک به  گنجایش 3،000کیلوگرام بوده و از پیش درون کنار رودخانـه ساخته و پرداخته بودند، باز دید  کرد ، بعد از باز دید  کشتی ها فرمان داد توپخانـه و خواروبار ارتش را درون کشتی  ها  جای داده بـه سوی چهارجشروی کنند.[]

    روز هفدهم ماه ارتش ایران از کنار رودخانـه و نیروی دریـایی و توپخانـه ازروی آب بسوی چهارجوی  بـه راه افتاد.

    شاهزاده رضاقلی مـیرزا با 8،000 نیروی  سوار وعلی قلی خان نیز با یک لشکر سوار و پیـاده  از آب گذشتند و در کنار راست رود خانـه بـه پیشروی آغاز د.

    نزدیک آبادی  «کوکی»  نماینده ی خان بخارا  رحیم خان پسر حکیم اتالیق کـه از بستگان نزدیک ابوالفیض خان بودبا گروهی از بزرگان بخارا به  پیشوار آمدو نادر شاه او را پذیرفت .علی قلی خان درون راه خود با دسته ای از ایلات  کنار رود خانـه برخوردکرده بعد از سرکوبی آنان همچنان پیش رفت.ایلات مـیان راه  چون از رسیدن نیروی بزرگ آگاه شدندبا همـه یـان شان کوچیده بـه سوی بخارا و خوارزم گریختند. این ارتش که تا روز چهار شنبه هشتم ماه دوم بـه چهار جوی رسیدندو درون همانجا اردگاه برپا داشتند.

    نادر نیز فرمان داد که تا بی درنگ پلی بروی رودخانـه انداخته شود و روز سه شنبه چهاردهم ماه ،نادر، با درباریـان خود و رحیم خان اتالیق فرستاده ابوالفیضخان والی بخارا،از آب گذشته کناره راست رود  پیـاده شدند.بدنبال شاه تمام  قوای شاه، با تجهیزات از آب گذشتند.

    نادرشاه، رحیم خان و یـاران وی را با خوشدلی و خوشی روانـه بخارا کرده بـه ابوالفیض خان پیغام دادکه به منظور تسلیم شـهر آماده باشند.

    نادر از راه «کاراکول»[] بـه سوی بخارا راند. به منظور نگهداری راه بخارا خوارزم یک  تیپ  از سپاهیـان را درون چهار جوی  بـه پادگان  گذاشت  و به توپخانـه دستور داد که تا باز گشت اردو درون روی آب منتظر بمانند.

    112-1-8. تسلیمـی ابوالفیض خان شاه بخارا به  نادر

    نادر کـه در این سفر خود کـه قبلاً تمـهید آنرا درون باز گشت از هندوستان نـهاده بود  مـیخواست ترکستان را اشغال نماید. و این  تصمـیم  شـهریـار ایران نـه تنـها بقصد وی به منظور گوشمال ایلبرس والی خوارزم ، ابوالفیض ،خان بخارا وخانـهای  تاشکند و خجند را منکوب نماید و اراضی آنـها را ضمـیمـه خاک ایران نماید و در این حین امپراتوری  چین را نیز  اشغال نماید و قلمرو امپراطوری  ایران را حتی المقدور درون خاور و شمال خاوری توسعه دهد و در ضمن  هم با گوشمال لرگی هاانتقام  مرگ ابراهیم خان برادرش را بگیردو درون اخر کار امپراتوری  عثمانی را  نیز معیوب و منقرض نماید.[]

    به این ترتیب نادر روز یکشنبه نزدهم ربیع الاول سال1153به بیست و سه کیلو متری  جنوب بخارا رسید و در همانجا اردگاه خود را بر پا ساخت .عصر روز بیستم ماه ،خان بخارا با درباریـان و بزرگان شـهر بـه اردگاه نادر آمده نادر شاه را خوش آمد  گفتند. نادر شاه از خان بخارا و یـارانش  استمالت کرد. خان بخارا نیز درون مقابل بهترین سربازان نیروی سوار خود راکه بیشترین شان ازبک و ترکمن بودنداز سان شاه گذرانیده  افسران  نیروی خویش را بـه شاه معرفی کرد . نادر شاه فرمان داد  که تا 20،000تن از بهترین سپاهیـانرا بر گزیده بـه خراسان بفرستند. سپس فرمانفرمایی خاک  توران را بـه ابوالفیض خان بخشیده  بـه دست خود تاج پادشاهی بر سرش گذاشت و او را «شاه ابوالفیض» نامـید . و انگاه با فرمانـهای خود بـه تمام استانداران دور و نزدیک  توران ،شاه ابوالفیض را  معرفی کرد.

    شاه ابوالفیض درون برابر این  بخشش شاهانـه  نادر ، یکی از ان خود را به منظور علی قلی خان افشار  نامزد و جشن  عروسی بزرگی درون شـهر برپا داشت. همچنین یکی دیگر از ان  حرم خویش را بـه حرم  نادر فرستاد.

    رودخانـه آمودریـاحد بین  ایران و توران  شناخته شدو همگی شـهرستانـهای جنوبی رود خانـه بلخ بـه خاک ایران پیوست.[]

     

    112-1-8.  سرکوبی شورش افغانی  های پیرامون کابل  

    افغانی  های کابل تازه  شورش برپاکرده بودند. نادر  تهماسب قلی خان جلایررا به منظور سرکوبی آنـها  اعزام داشت و دستور داد با نیرویی که  تازه  از بخارا بـه خراسان فرستاده شده بـه سوی کابل رهسپار  و شورشیـان را سخت  گوشمالی دهدو نیز فرمانی به  همگی استانداران وفرمانداران سند، پشاور و کابل و هرات ، غزنین ، نادر آباد (قندهار)و بلوچستان نوشته  دستور دادکه  هر یک با سردار جلایر هنگام لزوم همکاری و یـاری کنند.. بدین گونـه نادر فرماندهی نیروی شرق را بـه سردار جلایر افسر باوفای خود سپرد.

    112-1-9.حرکت بسوی خوارزم

    موقع ایکه هنوز نادر شاه  درون بخارا بسر مـی برد بنا بر پیشنـهاد ابوالفیض خان والی بخارا ،دو تن از بزرگان نزد ایلبرس والی خوارزم فرستاد و پیشنـهاد کرد کـه نزد او شتابد و از کرده  های  پیشین ابراز ندامت نماید.چون البرس این  پیـام را دریـافت داشت چنان بر آشفت کـه پیک نادر و دو خواجه همراه او را بقتل رسانید.

    نادر سه روزپس از عروسی خود و علی قلی مـیرزا(پسر ارشدش)، او را بـه اتفاق نصر الله  مـیرزا و حرم خود بـه مشـهد  گسیل داشت و این همان وقتی بود کـه طهماسب خان  جلایر را نیز بفرماندهی  کل قوای ایران درون نواحی متصرفی هندوستان منصوب و مامور  رفع  اغتشاشاتی کـه در  حوالی کابل و خراسان شرقی رخ داده بود کـه تلویحاً درگذشته بـه آن اشاراتی از فرستادن 20،000سپاهی سوار کـه ابوالفیض خان بـه نادر  تفویض کرده بود داشتیم، درون این مأموریت تحت فرمان طهماسب خان جلایر قرار گرفتند.

    در حینیکه نادر متوجه  خوارزم  مـیشد ابوالفیض خان باز هم وعده  اعزام قوه بـه نادر را داد اما نادر لزومـی برای  اعزام قوای کمکی  نمـیدید.لذا با سپاهیـان خود از راه «شیرحاجی»، بجانب خوارزم روی آورد و چون درون یـافت کـه ایلبرس از خیوه قوای عظیمـی مرکب از سربازان ورزیده ازبک  و ترکمن را مامورانـهدام دژ  ها و پل های «شیر حاجی»  قبل  از  ورود سپاه نادر به  آنجا نمود است.فرماندهی دسته ی از سلحشوران بر گزیده نادر،با شتاب هرچه تمام تر  بطرف "شیرحاجی" پیش راندند و خویشتن را قبل از سپاهیـان ازبک و ترکمن  بـه آنجا رساندندو از رود  عبور نموده درون کنار چپ آن موضع گرفته آماده نبرد گردیدند و با حمله بـه آنان شکست سختی بر ایشان وارد ساخت وسپس چند روزی درون شیر حاجی توقف کرد که تا سایرقوا و بنـه بـه وی ملحق گردندو از رود (امویـه) عبور نمایند. هنگام توقف درون شیر حاجی نادر به  پسرش رضا قلی مـیرزادستور داد کـه روانـه مشـهد گردد کـه قبلاً نیز تلویحاً بـه آن اشارت شد.

    ایلبرس خان ،فرمانروای خوارزم کـه در گذشته ها به  نیرنگ و دغل بار ها با ازبکان بالای ولایـات خراسان تاخته و کاری از پیش نبرده پا بفرار گذاشته بود.و نیز زمانیکه نادر مصروف گشودن  هندوستان بود با دسته ای از ازبکان بـه سوی "باورد" روی آورد کـه شاید بـه روباه بازی برهم زن آرامش سلحشوران شودو چون به  آنجا رسیدرضاقلی مـیرزا پسر نادر از هرات با لشکر فراوان حرکت کرد کـه آن تیره نادان را سرکوب نماید.ایلبرس از شنیدن  این خبر  هراسیده نا امـید و زیـانکار کالای جان را بر کاچال  های تاراجی بر گزیدو با ازبکان کوسیج بـه سوی خوارزم فرار کرد و بساری ازبکان از دم شمشیر گذشته  بـه سوی بیـابان نیستی شتابان گردیدند و این کار ایلبرس انگیزه  اصلی  لشکر کشی نادر بـه خوارزم گردید.[]

    نادر بعد از رسیدن مابقی سیف، از شیر حاجی بطرف "دوه بونی" (گردن اشتر) کـه در آنجا بستر رودخانـه آمویـه بـه ثلث بستر  معمولی خود مـی رسد پیش راند. ارتش نادر منقسم بـه چهارلشکر بودکه یکی از آنـها، پیشاپیش لشکر بنـه و توپخانـه حرکت مـیکردو دو لشکر دیگر  درون جناحین جلو مـیرفتند. شش هزار سوار نیز درون امتداد کرانـه رود به منظور حمایت ناوگان پیش مـیراندند. شایع بود کـه گرد و خاک ناشی از حرکت این قوا چنان تراکمـی داشت کـه هوار ا بکلی تاریک  وبسیـاری از سپاهیـان را مبتلا بـه چشم درد ساخت.

    نادر چون به "دوه بونی" رسید مخزن مستحکمـی به منظور بنـه خویش ساخت و خود با سپاهیـانش بـه طرف "فتناک" روی آورد. درون نزدیکی  این محل  قوای ایران بـه نیروی ایلبرس برخوردندو جنگ شدیدی درون گرفت .نیروی تراکمـه "یموت" که از شش هزار تن تجاوز مـیکرد با رشادت خاصی جنگید لیکن این  نیرو و سایر سپاهیـان دشمن درون مقابل حملات برق آسای نادر تاب مقاومت نیـاوردند ودر نتیجه ایلبرس با قوایش ناگزیر گردیدند بـه دژ مستحکم «هزار اسب» کـه تا «دوه بونی» سه فرسخ مسافت داشت پناه برند.ایلبرس قبلاً دستور داده بودکه آب رود آمویـه  بـه پیرامون این دژ استوار سرازیر گردد و آنرا کاملاً احاطه کند و در نتیجه نادر بـه دژ هزار اسب نزدیک شد  مشاهده کرد کـه نمـیتواند توپهای خود را بـه اندازه لازم بـه دژ نزدیک کند و گذشته از این حمله جبهه ای بـه این دژ دور از حزم و احتیـاط بود و بنا بر این  بعد از شکست دادن  یک دسته دیگر از تراکمـه یموت  تصمـیم بـه محاصره آن دژگرفت واز آنجا کـه دژ هزار اسب مملو از خوار وبار بود بیم آن مـیرفت کـه محاصره آنمدت مدیدی بـه طول انجامد. خوشبختانـه نادر دریـافت  کـه خانواده و گنجینـه  های ایلبرس درون دژ «خانقاه» واقع درون 5 مـیلی باختر رود آمویـه و بیست مـیلی شمال خیوه  قرار دارد بنا بر این با قوای خویش بطرف دژ "خانقاه"  پیش راند بـه امـید اینکه این  حرکت ایلبرس را بخروج  از هزار اسب و تلاش به منظور حفظ خانواده  و گنجینـه خویش بر انگیزد  واتفاقاً نقشـه وی با موفقیت کامل مواجه شد زیرا همان شب ایلبرس هزار اسب را ترک گفت و در همان اثنا کـه نادر و قوایش بـه خانقاه نزدیک مـیشدند او نیز از سوی دیگر بـه آن دژ استوار نزدیک  گشت  وبار دیگر قوای خویش را گرد آوردوسعی کرد بـه حمله پردازد لیکن شکست سختی خورد  ودر خانقاه  محاصره گردید .پادگان این دژ نیرومنددر سه  روز بشدت مقاومت کرد لیکن سومـین روز یعنی بیست و چهارم شعبان سلحشوران  نادری چند خمپاره درون پشت دیوارهای دژ منفجر ساختند  کـه اثر دهشت انگیزی داشت و ایلبرس را چنان مرعوب ساخت کـه از درون مسالمت درون آمد و تقاضای تسلیم نمود. نادر بنا بـه شیوه معمول خویش درخواست او را پذیرفت و چادری درون نزدیکی چادر فتحعلی خان بـه اختیـار او گذاشت و سپس سران دژ را احضار نموده و به آنـها خلعت و پاداش بخشیدو دستور داد کـه مردم  خانقاه را مطمئن سازند کـه کمترین گزندی بـه آنـها نخواهد رسید.

    خویشاوندان دو تن از نمایندگان نادر  کـه بدست ایلبرس بهلاکت رسیده بودند چون از قصد نادر به منظور عفو او آگاه شدند نزد وی شتافتندو تقاضا د آن مرد سرکش کـه نمایندگان شـهر یـار ایران را با خشونت بقتل رسانده بود بـه کیفر اعمال خویش برسد . درون نتیجه نادر از از نظر خود بر گشت و موضوع قتل فرستاده هایش را با ایلبرس درون مـیان نـهاد. ایلبرس پوزش خواست و تأیید نمودکه قتل آن دو تن بدست ازبک  هابدون اطلاع وی صورت گرفته بود.بنا بقول (هانوی)نادر بـه ایلبرس درون این خصوص چنین پاسخ داد:

    «اگر تو شایستگی آنرا نداری کـه مشتی  رعیت قلمرو  حکمومت خود را اداره کنی  حق زنده ماندن نداری  و به مناسبت  توهینی کـه با کشتن فرستاده  های من نسبت بمن مرتکب شده ای شایسته آن نیستی کـه مانند مرد  کشته شوی بلکه حتما مثل سگ  بقتل رسی».نادر سپس دستور دادکه سر ایلبرس و سی تن   از فرماندهانش از تن جدا گردد.پس از کشته شدن ایلبرس  شـهر خانقاه و کلیـه قصبات پیرامونش  تسلیم گردیدند اما همانطور کـه نادر  درون (بخارا)مانع ازار مردم بیگناه شد درون این جا نیز دستور اکید دادکه هیچمزاحم مردم نشودو چندین تن از افسران خود را کـه تولید اغتشاش نموده بودند  بهلاکت رسانید .[]

     

    112-1-10. بطرف خیوه  

    نادر  بطرف خیوه کـه در بیست مایلی خانقاه قرار داشت پیش  راند.هنگامـیکه  ایلبرس خود را در  خطر یـافته بوداز ابوالخیر خان فرمانده  قزلها استمداد نمودو ابوالخیر خان  نیز با یک عده قوای مختلط قزاق و ازبک بطرف خیوه  حرکت  کردو داخل شـهر «سکره» گردید .ابوالخیر خان بمحض ورود بـه شـهر تصمـیم  گرفت  پیکی نزد نادر اعزام دارد و به این منظور یک افسر مـهندس روسی بنام (مراوین)را اتخاب نمود کـه بوی  بیش  از فرماندهانش اعتماد داشت.(مراوین) چون بحضور نادر بار یـافت بوی اطلاع داد کـه ابوالخیر تصمـیم به  تسلیم گرفته است  و استدعا  دارد کـه به خانی خیوه  منصوب گردد. نادر مراوین  را با ناز و محبت  پذیرفت و به او فرمان دادکه بـه ابوالخیر اعلام نماید شخصاً بملاقات وی  شتابد و مطمئن باشد کـه بعنوان یکی از رعایـای  ملکه روسیـه کـه مـیل دارد با او مناسبات دوستانـه داشته باشدپذیرفته خواهد شد. مراوین به  اعتماد نادر نزد ابوالخیر باز گشت لیکن ابوالخیر از بیم اینکه مبادا نادر بقول خود وفا نکند با مردم خیوه دست بـه شورش زنند از خیوه فرار کردو با قوای خود درون بیـابان پیوست.

    با وجود فرار ابوالخیر  مردم خیوه به  تشویق فرمانده خود «عبدالرحمن بیک»  تصمـیم بـه مقاومت گرفتندو از مذاکره با نمایندگان نادر خودخودداری نمودندودرنتیجه پادشاه ایران مصمم بـه حمله شد وهجده توپ و شانزده خمپاره انداز  شروع بـه حمله بـه شـهر نمودندو از طرف دیگر نادر چند نـهررا درون خارج شـهر زد وآب پیرامون دیوار ها را خشکیدو انگاه بوسله خمپاره چندین حفره بزرگ درون دیوار ها بوجود آوردو روز سوم حمله بـه شـهر را آغاز نمود.

    مردم خوارزم چون هر نوع مقاومت را بی نتیجه دیدنداز خود سری خویش پشیمان شدندو درخواست تسلیمـی نمودند.

    نادر درون شـهر خیوه و سایر شـهر های خوارزم دست کم 12،000تن خراسانی را زندانی یـافت کـه همـه را آزاد ساخت و اسب وپول و خوار وبار درون اختیـار شان گذاشت.او درون 15مایلی ابیورد بدست مـهندسین و معمارانی کـه همراه خود از هندوستان آورده بودبرای آنان شـهری شبه بـه دهلی ساخت کـه بعداً بـه خیوه آباد معروف گردید و عده کثیری از اهالی خیوه را بـه غلامـی ایرانیـان بخدمت گماشت که تا چنان کـه باید مزه غلامـی و بدرفتاری با اسیران ایرانی را بچشند.

    نادرشاه دستور داد که تا از ثروت و تأسیسات خیوه صورتی برداشته شودو کلیـه خارجیـان نیز بوی معرفی گردند.از قول هانوی روایت مـیگردد کـه نادر بـه جیـانیکه بحضورنادر معرفی شدند  و از اتباع  انگلستان بودند  و بازرگانی مـید  نادر از آنـها پرسید بـه چه کاری مشغول اند؟ درون جواب بعرض شاه رسانیدند کـه مشغول بازرگانی مـیباشند.نادر بـه آنـها ابراز مؤدت نمود و گفت آزادندکه درون سرتاسرقلمرووی بـه تجارت بپردازند.و هر گاه زیـان و آزاری بـه آنـها برسدو اگر افسران بـه قضایـای شان رسیدگی ننمایند مستقیماً بـه او رجوع کنند.

    نادر حدود پانزده روز درون خیوه بسر بردوترتیب حکومت خوارزم را به منظور مدت بعد از حرکت خود داد. بعد از م با سران خوارزم یکی از نوادگان چنگیز خان رابنام طاهر بیک کـه قبلاً درون هرات اقامت داشت و همراه نادربه ترکستان رفته بودبه خانی خوارزم منسوب کرد.چون اکثر سربازان خوارم از قبول خانی  طاهر بیک سرباز زدندو بقیـام مسلحانـه پرداختند آنان را سرکوبی دادو همـه را ناگزیر  بـه فرمانبرداری طاهر بیک   نمود و دسته ی از قوای خود را بـه حمایت  از طاهر بیگ گماشت و چون اوضاع را کاملاًمرتب ساخت خیوه را ترک نمود و پسر الیبرس  عبدالقاضی خان رابه همراه خویش برد.

    112-1-12. بطرف مرو

    نادر روزچهارم شوال1153هق23دسامبر(1740)به شرحی کـه رسید  از خیوه راه بیـابان مرو را درون پیش گرفت و چون آب و آذوقه درون این سامان نایـاب بودکلیـه لوازم و احتیـاجات سفر را همراه خویش برداشت. درون مرو نادر رفتار شدیدی پیش گرفت بـه قراریکه محّمد رستم خان کرگرلوحاکم شـهررا از مقامش برکنار ساخت و یکی از سران محلی قاجار بنام شاه قلی خان را بجای او گماشت و  عده ای دیگر را کـه گمان مـیشد درون کشتن محّمد رحیم خان  کـه در دسایسی به منظور بر انداختن تخت ایران دست داشت را  اعدام نمود وسپس بتاریخ دهم شوال1153چهارم جنوری     ( 1741)از مرو بطرف ابی ورد و از آن جا بـه «دستگرد»محل تولد خود کـه نمایی درون آنجا بـه اسم مولودخانـه بـه افتخار تولد او ساخته شده بود رهسپار گردید.شاه ایران از دستگرد بطرف «کلات» روان گردیدو جواهر و گنجینـه  های را کـه از هندوستان آورده بوددر آنجا درون نقاط امنی گذاشت و قبری هم از سنگ مرمر سیـاه به منظور خود ساخت. درون پیرامون آن باغهای دلکشی بوجود آورد...نادر درپایـان ماه شوال1153جنوری (1741) به  مشـهد رسید.[]

     

     

     

    +++++++++++++++++++++++++++++

    بخش یکصدودوازدهم

    نادرشاه  افشار درون راه  خراسان شمالی

    بحث یکم

     

    تاریخ حدیثی بر مردگان نیست بلکه وقتی ما تاریخ را مـی‌خوانیم متوجه مـی شویم کـه بزرگان ما با چه نیرویی گذشته را درست کرده اند وحالا ما با چه نیرویی مـی توانیم آینده را درست کنیم

     ملت های فاقد پیشینـه تاریخی ، مثل آدم های  هستند که  همان روز تولد مـی یـابند و همان روزتصادفاً مـی مـیرند و هر گز   نمـی توانند اندوخته ای به منظور ساختن آینده داشته باشند

    مقدمـه ای براین بخش

    بعد از اینقدر تهاجمات مکرر کـه در ظرف یکهزار سال از تاریخ  ایران بزرگ یـا(خراسان کبیر)که بار  ها درون برابر تهاجم و  تعرض و در معرض چندین کرت  تجزیـه قرار گرفت  . نسل جدید  چنین فکر مـیکنند که  جغرافیـای سرزمـین  ما همـین حالت موجوده افغانستان  مـیباشد  کـه با  جمـهوری  های آسیـای مـیانـه ، ایران ، پاکستان و  گوشـه  کوچکی  از چین  محاط بوده است. ولی  جغرافیـای تاریخی این سرزمـین  همواره دروف سیـاه عوامل  هجومگر و معامله  گران تاریخی درون هر بحرانی کوچک و کوچکتر گردیده و بعضاً سرزمـین هایی کـه از ما بود و بما مربوط بود  ، وحالا  از جغرافیـای ما حذف گردیده اند کـه ماعوامل و اسباب این خورد شدن و بزرگ شدن  سرزمـینـهای تاریخی حکومت  های شرقی را درون طی قرون وسطی قبلاً بیـان داشته ایم  و مـیکوشیم  این  سرزمـین  ها را با عواملی کـه باعث بسط و تجزیـه  های مکرر آن درون قرون معاصر  گردیده ، هر کدام آنرا   در محل آن با اسناد وثبوت بیـان  نماییم  تا نسل ما از تاریکی  این وف کـه از اثر نوشته  های مشحون ازثبت رویداد  های خطای تاریخ نگاران ما درون سده  بیستم  مـیباشد از این سوء  تعبیر  بیرون  گردند.

     

    112-1-1. کشودن دوباره هرات  و کندن  ریشـه  افغانـهای ابدالی

    پس از گذشتن سه روز  از نوروز سال 1141 نادر شاه با لشکر فراوان بـه اهنگ  کشودن مجدد هرات و سر کوبی سران ابدالی هرات بروز پانزدهم رمضان از مشـهد بیرون  آمده با شتاب وارد جام شدو درون آنجا ابوطالب خان لالوئی با عبدالمطلب خان برادرش کـه حاکم  تون بود بـه انگیزه نافرمانی  کـه از آنان سرزده بود  کشت و در چهاردهم شوال درون جایی کـه نقره نامـیده  مـیشدبار انداخت. ((اما قبل از اینکه  این  واقعه را دنبال کنیم  بـه آخرین  گزارشات  فتح  هرات بدست نادر شاه قبل از اینکه  اعلان پادشاهی بدهد بـه این مأخذ از همـین  اثر مراجعه مـیکنیم[بخش یکصد و هشتم بحث سوم جنگهای نادر با افغانان ]بی جهت نخواهد بود کـه نامـه ی الله یـارخان حکمران  هرات را کـه به نادر فرستاده بود بـه وجه  تکرار حسن به منظور روشن شدن موضوع  سقوط هرات درون کَرَت اول را درون اینجا درج نمایم:« «قبایل افغانی غلزائی و ابدالی  هر دو  از رعایـای  کشور شاهنشاهی ایران بوده و هستند. غلزائی  های نابکار آغاز خیـانت نموده  نخست بـه شـهر قندهار و سپس بـه اصفهان چیره شدند ولی تیره ابدالی بـه هوا خواهی کشور شاهنشاهی با غلزائی  ها  همواره  درون جنگ و ستیز  بوده و مـیباشد. اینک  از سپه سالار توانای ایران  درخواست  مـینمائیم گناهان گذشته  ما را بخشوده و خیره سران  غلزائی را  کـه خیـانت و ناسپاسی نموده اندبه پاداش رفتار ناهنجار شان برسانند. تیره ابدالی همـیشـه حلقه بندگی آن سردار شجاع را  درون گوش نموده و برای جانفشانی  درون راه پیشرفت نیرروز ایران آماده خواهند شد.» (تاریخ  نظامـی ایران ، تالیف جلیل قوزانلو ؛ لاروی نور الله، نادر پسر شمشیر ، پیشین ، صص69-70 ))

    روز سوم بفرمان نادر جنگ درون پیوست .ذوالفقار خان ابدالی فرمان روای  هرات  هم بمـیدان جنگ  خرامـید.آن روز که تا شب  رزم  ها رفت ، توپ  های آتش بار خروش بر کشید ند، خونـها ریخته گردید ،هنگام فر ورفتن  آفتاب جنگاوران بـه جا  های خود باز  گشتند.برجی بر سر نـهر درون بیرون ارد وبه فرمان  نادر ساخته بودند، بعد از رسیدن بـه لشکرگاه بـه آهنگ  گردش به  آن برج بلند رفتند.چون پاسی از شب گذشت افغانان بـه عادت هممـیشـهبه آهنگ شبیخون از مـیان  نـهر شکسته ای کـه به اردو مـی پیوست  بافتیله  های روشن درون دست گذشته بـه اردوگاه (نادرشاه) روی آوردند. دسته از آنان  پیرامون برج را گرفته بـه جنگ آغازیدند. نادر با  چند تن از نزدیگانش کـه در برج بودبه جلو  گیری پرداخت.پاسبانان لشکر از یورش آنان با خبر شده با شمشیر  های بران برآنان، تاختندو افغانان را کشتار نمودند.

    چون نادر آهنگ درون تنگنا گذاشت باشندگان قلعه  هرات را داشت  پس  از  چند روز فوجی از دلاوران را به  نگهداری اطراف نقره بر گماشت و خود با بازمانده  لشکر بسوی پل مالان روی آورد و چون آب هریرود زیـاد و گذشت از آن  دشوار بود بـه سوی زنده جان رفت و از افغانـهای آنجا زنده جانی بجای نگذاشت.  . . ذوالفقار خان  هر روز  دسته ای را به منظور دست اندازی بیرون مـی فرستاد. افغانـها  از ترس ظلم و دهشت و کشتار سپاهیـان نادری  از در  هر گونـه  نیرنگ  های جنگی مـی  آمدندو پایداری و جانبازیـها مـید ولی شور بختانـه شکست  مـی یـافتند.عساکر نادر  درون چند روز آینده با جنگ  های نستوه   قلعه خاش را کشودند و عده ای از سپاهیـان بعد از فتح کوشک درون پیرامون قلعه بست تعداد زیـادی از دلاوران افغانی را که  آماده جانبازی و نبرد با سپاهیـان  نادر شاه بودند، شکست  آورده و آنـها را قتل عام  دو بـه این ترتیب کشک و زمـین داور و فراه را  بدست گرفتند.

    علی رغم  مقاومت شدید افغانان، دریـافتند کـه لشکر نادرشاه ، هرات را رها نخواهند کردو درنگ  آنان درون پیرامون هرات بـه درازی خواهد انجامـیددر خواست دکه که تا روز اول ماه رمضان مـهلت دهند. درون آن روز درون های قلعه را گشودندو افغانان فراه  هم از جدا سری رو بر تافتندو  هرات  و فراه  جزو  کشور نادری گردید .

    الله یـار خان سابق الذکر مشـهور، چون راه  چاره را بسته و رشته  نیرنگ را گسسته  یـافت (طبق عادت گذشته)به سر فروتنی و پوزش خواهی گرائییدو نادر کـه به هدف نـهایی اش که  کشودن  هرات و فراه بود دست یـافته بود بـه انگیزه  همراهی  های  پیشین (که تلویحاً اشاره از نامـه ی پیشین  الله یـارخان است) بر جانش بخشودو او را بـه رفتن بـه سوی مولتان اجازه داد. []  و بـه این ترتیب هرات مرکز و پایتخت خراسان بزرگ جزء دولت نادر شاه گردید.

     

    112-1-2. لشکر کشی نادر به  خراسان شمالی   جایی کـه آینده سرزمـین افغانستان از آن منشاء مـی گیرد

     

    در حالیکه نادر مشغول لشکر کشی درون مسیر  (غزنی –کابل- جلال آباد – پشاور) بجانب  هندوستان بود  حوادث مـهمـی نیز درتاریخ خراسان و ترکستان درون حال شکل گرفتن بود.که مایـه از تعیین رضاقلی مـیرزا فرزند ارشد او و انتساب او بـه حکومت خراسان مـیگرفت:

    نادر اندکی قبل از تاجگذاری درون سال 1149هق(1736) رضا قلی مـیرزا  پسر ارشد خود را بـه حکومت  خراسان  منسوب ساخت [] و باو فرمان داد کـه به سوی (اندخود) اندخوی [] لشکر کشد وعلی مردانخان فرماندار متمرد آن  راچنان کـه باید  گوشمال دهد.[]در بهار این سال رضا قلی مـیرزا راه  مشـهد را درون پیش گرفت لکن سوی اندخود پیش نراند و مدت دوازده ماه حمله بر «اندخود» را بـه تعویق انداخت زیرا سپاهیـان وی آماده بـه کارزار نبودند.

    طهماسب جلایر یکی از سرداران  نادر بـه مناسبت خوردی سن رضاقلی مـیرزا را کـه در آن هنگام هفده سال  بیش نداشت به منظور کمک درون پیشبرد امور جنگی با شـهزاده  عازم مشـهد  گردید و در مورچه خورد سایر سپاهیـان  هرات  نیز بـه وی  پیوستند.

    هنگامـی کـه رضا قلی خان وارد «اندخود»  گردیدند سپاهیـان افشار از علی مردان خان روی بر تافتند با اینـهمـه  آن  مرد سرکش درون حدود شش هفته  بمقاومت پرداخت که تا اینکه ناگزیر به  تسلیم گردید.او را  به  هرات اعزام و در آنجا اعدام گردید. رضاقلی مـیرزا با سرعت بسیـار بطرف بلخ   پیش راند و در تاریخ سوم ربیع الاول 1150 هجری ، اول جنووری (1737)به  حومـه  آن شـهر رسید . ابوالحسن فرماندار بلخ کـه از اخلاف چنگیز بود عزم داشت کـه تسلیم  گردد لکن یکی از سرکردگان ازبک بنام(سعید خان)وی را به  استادگی تحریک  کرد. بعد از نبرد  کوتاه و شدیدی سلحشوران افشاری قوای ازبک را درون هم شکست  و عده بیشماری از آنان را  بخاک هلاکت  افگندند و داخل استحکامات شـهر شدند.ابوالحسن خان بعد از پایداری مختصری تسلیم  گردید ورضا قلی مـیرزا وی را با دیگر مردان بزرگ بلخ بـه قندهار نزد نادر شاه فرستاد.[] ولی دره نادری نسخه تقوی پاکبار این مقوله را  چنین روایت  مـیکند : «ازبک  ها پایداری نیـاراسته از مـیدان درون رفتند.فرمانروای بلخ  هم فرار کرد ه بلخ را واگذاشت. چون این خبر بـه شـهزاده رسید فرمانروای بلخ را با بزرگان بـه دربار خواسته مورد بخشایش و نوازش فرمود و شـهر  های قندز و بغلان و بدخشان کشوده  گردید. [] و سپس شاه قلی بیگ  قاجار فرمانده پادگان  مرو را بـه بتعقیب سید  خان  وقوای وی کـه متواری شده بودند فرستاد.شاه قلی بیگ  با نیروی دشمن  تماس حاصل نموده وبر ازبک ها تلفات سنگین وارد ساخته و سپس بار دیگر به  تعقیب آنان پرداخت و نظر بـه این کـه ممکن بود با سران دیگر ازبک بـه سعید خان  پیوندند چندین  هزار سرباز مامور تقویت قوای شاه قلی بیگ گردیدندو سعید خان ناگزیر به  منطقه قندوزگریخت و در آنجا به منظور اغفال شاه قلی بیک کوشش بسیـار نمود وسر انجام  متواری گردیدوقوای  طهماسب قلی خان افشار نا گزیر بـه بلخ باز گشتند.

    در همان اثنارضا قلی مـیرزا بـه دانیـال بیگ  رئیس قبیله  (کنگرات) دستور داد کـه تسلیم شود لکن چون وی پاسخ مبهمـی داد شـهزاده ایرانی درتردید ماندکه چه  تصمـیمـی اتخاذ کندو نا گزیر با طهماسب خان م کرد و او رأی بـه اقدامات شدید داد وگفت:«ظفر مستلزم حمله و لشکرکشی است» رضا قلی مـیرزا  این قول را بکار بست و با عده ای از قوای خود ولی بدون توپخانـه بـه اتفاق طهماسب خان  بـه سوی رود  امو روی آوردو بعد از عبور از آن مدت چهل و هشت ساعت با دانیـال بیگ  نبرد شدیدی کرد کـه در نـهایت  او را وادار بـه تسلیم نمود.

    با آنکه رضا قلی خان از سوی پدرش نادر هیچ دستوری نداشت کـه در آن سوی رود  آمویـه بعملیـات بپردازد ، با آنـهم بطرف قرشی لشکر کشید  و به بلخ دستور فرستاد کـه توپخانـه اش را به منظور وی بـه منطقه قرشی بفرستند. محمد رحیم  بیک ( حکیم اتالیق) کـه صدر اعظم و رایزن  ابوالفیض پادشاه بخارا بود از عمـیات قوای ایران درون منطقه رود  آمو و قصد  حمله آنان بـه قرشی آگاه  گردید و قوای  عظیمـی گرد  آورد و موفق شد با نیروی  خویش زود تر  از رضا قلی مـیرزا بقرشی برسد.

    پس  از  ورود سپاهیـان ایرانی  درون خارج شـهر نبرد  خونینی در  گرفت و طی آن بـه ازبک  ها  تلفات سختی وارد آمدو بسیـاری از سران آنان بهلاکت رسیدندو حکیم انالیق ناگزیر پیـامـی بـه بخارا فرستاد مشعر بر اینکه هرگاه بیدرنگ قوای امدادی نرسد شـهر سقوط خواهد کرد.ابوالفیض از طوایف اندیجان و سمرقند و خجندو تاشکندو نواحی دیگر استمداد نمودو چون بدین طریق قوای نیرومندی بدست آورد، تانست درون پیرامون قرشی داخل خطوط سپاهیـان ایران گرددو اندکی بعد نیز داخل شـهر قرشی شود. چند روز بعد ارتش بخارا نبرد  آغاز کرد.

    رضاقلی مـیرزا چون مشاهده کرد سپاهیـانش دسخوش وحشت گردیده اند با فرماندهان قوی خود جلسه ای ترتیب دا د وطی آن  چنین  گفت :« درون این عده کم نبرد  دشمن کثیری دور  از  احتیـاط هست بهتر کـه به بلخ برگردیم . اما طهماسب  خان   درون پاسخ  خاطر نشان ساخت کـه هرگاه عقب نشینی اختیـار کنندازبک  ها به  تعقیب آنان خواهند پرداخت و تلفات سنگین بر ایشان وارد  خواهند ساخت واضافه کردکه  هرگاه  نادر شاه اینجا بودبدون توجه به  تفوق دشمن به  حمله مـی پرداخت. رضا قلی خان به  محض اینکه  توپخانـه خود را دریـافت داشت بنا بر رأی طهماسب خان حمله را آغاز کردلیکن فرماندهی کل عملیـات با طهماسب خان بود زیرا نادر شاه مقرر داشته بودکه درون مسایل نظامـی طهماسب خان مسئوولیت را به  عهده بگیرد.

    112-1-3. نبرد قرشی و رویـا رویی سپاهیـان ترکستان با  رضا قلی خان

    نبرد  نخست بـه نفع ازبک  ها  تمام شد لیکن ایرانیـان باوجود  عقب نشینی روحیـه خویش را  نباختند بطوریکه چون سر آنجام  توپها داخل صحنـه کارزار شدند تلفات سنگینی بدشمن وارد ساختند ورق بر گشت . آدینـه بیگ فرمانده طوایف آق یلان وقوای خجند و تاشکندو عده  کثیری دیگر  از سران  نیروی دشمن بهلاکت رسید ند و ارتش  ازبک ناگزیر گردید از قرشی عقب نشینی کنند و تحت  محاصره شدید درون آیند.

    رضا قلی مـیرزا پس  از  آنکه عده کافی مامور  حفظ محاصره قرشی نمودبطرف (شلدوک) دژمجاور روی آوردو آنرا نیز بعد از یک ماه  محاصره کشودو بعد از تصرف شلدوک رضا قلی مـیرزا بـه قرشی باز گشت و نبرد را به منظور اشغال آن شـهر شدید تر کرد . درون این اثنا بود  کـه نادر  از  عملیـات  هند بر ضدطوایف کانگرات و حمله بر قرشی  وشلدوک  آگاه  گردید و از آنجا که  مـیدانست ترکستان از دوره  چنگیز و تیمور مرکز رشد و تربیت مردان جنگی و سلحشور بوده  است  بیم آن داشت دسته جات و طوایف مختلف ازبک بهم بپیوندند وقبل از رسیدن  وی بمنطقه رود  آمو کار نیروی قلیل پسرش را سازند.بنا بر این  نامـه  اعتراض امـیزی بـه رضا قلی مـیرزا  نگاشت و بوی دستور دادکه بـه بلخ باز گردد و در آنجا منتظر دستور وی باشدو بـه طهماسب خان  نیز نامـه  ای بدین  مضمون نگاشت:«ای پیر فرتوت ! بتو دستور دادم کـه پس از تصرف بلخ درون همانجا بمانی . . . اما تو بعوض دستور من دستخوش افکار جهان کشائی خود شدی و پسر محبوب من رضا قلی مـیرزا را نیز کـه از کودکی  همواره احتیـاط را دوست نداشته و به بیباکی مشـهور هست با افکار عبث فریفتی  و بدین  طریق خودت  و پسر و ارتش  پیروزم را  دچار خطر کردی . . .خدا کند کـه قوای ازبک و قزاق و قلمون و چغتای  و روس بهم نپیوندندو با عده نا چیز  پیروز تو، نبرد را آغاز ننمایند.. . . اینک دستور مـیدهم کـه به محض دریـافت این نامـه بدون کمترین درنگ بـه قبته الاسلام (بلخ) باز گردی.در مقابل این بی احتیـاطی دستور خواهم داد سرت را از تن جدا کنند و بدربار ما  کـه دنیـا سر تعظیم درون مقابل آن فرود  آورده است  بیـاورند.

    در این هنگام  نادر پیـامـی بر ابوالفیض  (امـیر بخارا)فرستادو حاکمـیت وی را بر بخارا برسمـیت شناخت و به  پسرش نیز فرمان دادکه جنگ را با او  متارکه نماید.

    پیک های که  حامل  این پیـامـها بودنداتفاقاً موقعی بـه قرشی رسیدندکه حکیم انالیق  هیچ گونـه امـیدی بـه ادامـه  مقاومت نداشت و طبیعتاً از دریـافت نامـه  نادر غرق درون مسرت گردید کـه رضا قلی مـیرزا وطهماسب خان متأثر و نومـید  گردیدندو چون تصّور مـیکرد کـه دستور نادر به  پسرش ناشی از شکست  هایی هست که خود نادر متحمل گردیده هست وسایل حمله شدید بـه قزلباشـهارا محض شروع  عقب نشینی  آن  آماده ساخت لیکن طهماسب خان که  چنین  نقشـه ای را  پیش بینی کرده بود خود درون صف قوا حرکت کردو بـه محض اینکه حمله ازبک  ها آغاز شدمبادرت بـه حمله  متقابل موفقیت آمـیز  نمود کـه ازبک  ها ناگیز که تا دروازه  های قرشی عقب نشستندو بدین طریق سپاهیـان ایران بدون تلفات بـه رود  آمویـه رسیدند.ولی از سرمای سخت زمستان رنج بسیـار بردند.و بعد از عبو ر از امودریـا بـه بلخ رسیدند.

    112-1-4. به جانب قندز

    آنگاه رضا قلی مـیرزا و طهماسب خان بطرف قندز روی آوردند زیرا فرماندار آن شـهر بـه تحریک سعید خان  سر کرده  ازبک علم طغیـان بر افراشته بود.فرماندار قندز و سعید خان بر اثر  حملات شدید قوای ایران بـه هلاکت رسیدندو رضا قلی مـیرزاپس از تصفیـه امور قندز  پیروی از روح سلحشور خویش بطرف بدخشان لشکر کشید لیکن چون بـه (کلاب) رسید بار دیگر فرمانی از نادر  دریـافت داشت کـه به او  و طهماسب  تاکید  مـیکرد  کـه دست  از عملیـات  جنگی بردارندو بـه بلخ باز گردندو درون آنجا منتظر دستور  های جدید باشند.و ناگزیر سر تسلیم فرود  آوردند.[]    

     

     

     

    قبلی

     




    [پادگان احمد بن موسی ویکی پیدیا]

    نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Wed, 19 Sep 2018 03:29:00 +0000



    پادگان احمد بن موسی ویکی پیدیا

    saeedi6,tarikh, ariaye

    جلد هشتم بازشناسی افغانستان

     

     بخش یکصدو ششم

    بحث چهارم و پنجم

    گنجینـه های باستانی باکتریـا(باختر)

    بحث چهارم گنجینـه جیحون یـا  «اوکسوس»

     

    106-4-1.گنجینـه اوکسوس (جیحون)

     

     

    یکی  از  ویژگیـهای  تاریخ آریـانای کهن به  ویژه تاریخ بلخ یـا ام  البلاد این است  که  از صفحه باستانی آریـانا بجز معدودی از آثار نوشته ها از جمله نوشته  های اوستا و سرود  های ویدی   باقی مانده  کـه آنـهم  نمـی تواند  ژرفای این  جاده پر خم و پیچ این  خطه   را  روشن سازد . پادگان احمد بن موسی ویکی پیدیا چرا که   از صد  ها  مرتبه  درون حملات تهاجمـی و ویرانگری هاییکه   در شرق باستان  از سوی  اجنبیـان شرقی و  غربی به  وقوع  پیوست  همـه  داشته  های  تاریخی  بـه زیر خاک مدفون ویـا بخاک یکسان گردیده ، پادگان احمد بن موسی ویکی پیدیا کتابخانـه ها و دارالعلم  ها    درون شعله جنگهای تباه کن  سوزانده شده هست و اگر بقدر ذره ای هم  آثار و اسناد تاریخی  از آن  دوره  های دور باقی مانده بود  آن هم با  گذشت قرون و  اعصار و یـا از اثر تعصبات  بین  القومـی و محیطی مخصوصاً درون بلخ نیست و نابود  گردیده باوجود آن  این قلم  همواره  کوشیده  است  با توصل به  آثار  خودی و بیگانـه  تا  جائی که  بضاعت  علمـی ومنابع  ای کـه به  همـین  منظور  بدست  آورده  ام  سخت  کوشی مـیکنم که تا در زوایـای  تیره و تار قرون و سده  ها سر نخی به منظور شناخت  تاریخ آریـانا به  ویژه باختریـها(بلخ باستان) به  نوشته آثار باز مانده  از سرزمـین های دیگر توصل  جویم .به  همـین  منظور  درون نوشتن  این سیـاهه  همـیشـه  از  همـین روش استفاده شده هست .اگرچه  تصویری کـه نویسندگان   رومـی و یونانی بدست  مـیدهند  اغلب ساده انگارانـه و جانب دارانـه  هست .با اینحال  مـیتوان با مطالعه وبرسی و نگاه انتقادی به  نوشته  های این  نویسندگان پاره ای  از زوایـای تیره و  تاریک تاریخ  آریـانا را روشن  نمود  .

    از جانب دیگر چنین  مـی نماید  کـه روایـات شفاهی درون سرزمـین من رواج بسیـاری داشته است.  از این رو پژوهشگر امروزی ناگزیر هست تا رجوع به  داستانـهای شاهنامـه و سایر روایـات شفاهی  ایکه  از آن زمانـها  نسل به  نسل  از حافظه ای به  حافظه  جدید تر انتقال نموده  نیز  استفاده  گردد.موضوع  دیگری که  درون شناخت  تاریخ بی تأثیر نیست آثار شاعرانی  است  کـه بصورت  منظم  این  روایـات را  دسته بندی کرده و بما درون قالب  نظم عرضه داشته اند  کـه شاهنامـه  ابو  منصوری بلخی ، ، دقیقی بلخی و فردوسی  طوسی درون شناخت  تاریخ باستانی  آریـانا= ایران  خیلی پر ارزش  هست .

    یکی از  ویژه گیـهای خاصی که  تاریخ  نگار  عصر ما را  سمت و سو  مـیدهد   آثار باستانی     تازه ای مـیباشد کـه از  دل خاک بیرون بر آورده مـی شوند وجود  این  آثار مکشوفه   این امـید واری  را  درون دلهای  هر محققی زنده  مـیسازد  که تا بتواند چیزی  از  مشاهده  این  آثار بدست  آمده بیـابند و از آن  درون روشن ساختن  تاریخ  استفاده    نمایند.

    یکی از  آثار بدست  آمده باستانی گنجینـه  آمودریـا  (اوکسوس) مـیباشد کـه از  دیر باز  بر سر زبان  های باستان شناسان  مـی باشد  که  خوشبختانـه یکی  از  آنـها درون نزدیکی  های  شـهر شبرغان  از یک  گورستان  بطور تصادفی بدست  آمده که این" گنجینـه باختری " زیر بمب و خمپاره و گلوله های توپ و تانک سالم ماند که تا نسل امروز شاهد یکی از عجایب باستان شناسی و زیبایی خیره کننده این گنجینـه بی همتا باشند. پادگان احمد بن موسی ویکی پیدیا گنجینـه ای کـه به راستی مـیتوان آن را با گنجینـه « توت عنخ امن » در(مصر)مقایسه کرد و از کشف و اختفای آن درون بهت و حیرت فرو رفت که  از  قوی ترین آثار پر  ارزش  درون باختر مـی باشد .

     همچنان  گنجینـه  دیگری درون ماورای رودخانـه  آمو درون سده هژدهم بدست  آمده بود کـه در موزه بریتانیـا بایگانی شده  و  حفاظت مـیگردد کـه مـیان  گنجینـه «اوکسوس» یـا (امودریـا) کـه در «تخت قباد» مکشوف گردیده و گنجینـه باخترکه از طلا تپه شبر غان بدست  آمده  هست از حیث تقارن زمانی و  منطقوی مشابهت  های موجود  هست که  کلاً یک صفحه  گسترده تاریخ (آریـانای کبیر=ایران باستان )، صفحه تمدنی باختریـان را که  ازسده پنجم که تا سوم پیش از مـیلاد  ، درتاریخ  کهن این گهواره  تمدنی ثصورت ملموث مـینمایـاند  . در  این بحث  مـیخواهم  هر دو  گنجینـه را که  متعلق بـه فرهنگ باستانی سرزمـین  من  است  شرح  نمایم»

     

     

    1.    گنجینـه اکسوس یـا آمو دریـا:

    مجموعه  اشیـا  و سکه  های طلایی و نقره ای مشـهور به  گنجینـه اوکسوس (  Oxus)(جیحون)،مـهم ترین  دفینـه آثار فلزی  کشف شده از دوران  هخاان  هست که ظاهراً بین  سالهای1877و 1880 م.در ساحل شمالی آمو دریـا بدست  آمده است ؛  رود خانـه بزرگی کـه از پامـیر جریـان داردو سرحد طبیعی بین کشور (افغانستان را به  جغرافیـای فعلی)  با تاجکستان ، اوزبکستان تشکیل داده وبعد از گذشتن  از خاک  ترکمنستان بـه دریـای ارال (  Aral)مـی ریزد.

    این دو گنجینـه  ها  درون یک  موقعیت  جغرافیـائی با تفاوت چند صد  کیلو  متری قرار داشته  و  تاریخ اکتشاف آن  نیز  متفاوت هست ولی  چیزی که  موجودیت  این دو اثر را  ارزنده  مـیسازد این  است کـه در یک حوزه جغرافیـائی باستانی  مکشوف گردیده و بدست  آمده اند .

    قسمت  عمده   گنجینـه(اوکسوس) تقریباً درون سال 1880م. گم شد و فقط بطور اتفاقی درون یک پیش آمد فوق العاده غریب دوباره بدست  آمد . طبق  گفته ام دالتون (  O.M.Dalton)  کـه رهنمای مربوط به  گنجینـه را به منظور اولین بار بطور دقیق نوشت و در سال (1905م) منتشر کرد ، درون ماه  مـی  همان سال سه  تاجر از بخارا کـه قرار معلوم گنج را از اهالی روستای محل  خریداری  کرده بودند  همراه  گنجینـه  از  کابل بطرف پشاور درون حرکت بودند . درون شرق کابل آنـها مورد حمله و تهاجم  افراد قبایل محلی قرار مـی گیرند ، رهزنان ،تاجران را دستگیر کرده و گنجینـه را بچنگ  مـی  آورند، اما مستخدم  آنـها موفق بـه فرار شده  و به  اردوی سروان اف .برتون ( F.C.Burton) کـه یک افسر سیـاسی بریتانیـا درون افغانستان بود خبر مـیرساند.برتون با دو نفر امر بر خود حرکت  کرد و اندکی قبل  از  نیمـه شب درون یک  غار با رهزنان برخورد  مـیکند، کـه بر سر تقسیم  غنایم با یکدیگر مشاجره  مـیدوطی یک درون گیری چهار نفر آنـها زخمـی مـی شوند، البته  گفته شده بود کـه گنجینـه را درون نتیجه  مذاکرات بـه برتون  تسلیم  د. روز بعد برتون با تهدید منتهی بـه زور ، راهزنان را وادار کرد کـه بیشتر باقیمانده گنجینـه را هم تحویل بدهند ، به  این  ترتیب سه  چهارم  گنجینـه  بـه تاجران باز گردانده شد و آنـها به منظور تشکر بـه برتون اجازه دادند کـه یک بازو بند طلایی را بخرد کـه بعداً بدست  موزه «ویکتوریـا و البرت» رسید.

    تاجران بمسافرت خود بطرف پشاور  ادامـه دادند و بالآخره  گنجینـه را بـه «راولپندی » فروختند . توسط ژنرال « سر الگساندر کانینگهام» ( Sir Alexander Cunningham)  مدیر کل هیئت احیـاءآثار باستانی هندوستان قسمتی از آنـها  از دست  معامله  گران  خارج  گردید. «کانینگهام»به نوبت  خود  این قطعات را به« سراوگاستس ولاستون فرانکس» فروخت ، او  درون سال 1897م.هنگام  مرگ  آنـها را به  موزه بریتانیـا  اهدا ء کرد.

    اثبات  دقیق گنجینـه  «اوکسوس) یـا جیحون که تا حدی  گیج  کننده  هست «کانینگهام» درون چندین مقاله درون باره  این  گنجینـه  نوشته بود .در اولین  مقاله خود گفته بود که  آنرا نزدیک محل تخت  کواد (تخت قباد)که درون معبر ساحل شمالی «آمودریـا» قرار دارد ،پیدا کرده  هست . قطعات  بواسطه برخورد با شن  های رودخانـه خراش برداشته بودند. اما درون آخرین  نامـه  اش درون باره  گنجینـه  نوشته کـه او ترجیح مـی دهد راجع به  گنجینـه بگوید که  از مکانی حدود 50  کیلومتری شمال  «آمو دریـا» بدست  آمده  است.بیشتر اینگونـه احتمال  مـیرود که  گنج  واقعاًدر سواحل آمو دریـا پیدا شده هست و محقق روسی «ا.و. زایمال»    ( E.V. Zeimal)به تحقیق  های انجام شده اخیر روسیـه اشاره  مـیکندکه  این  نظر را کـه محل گنج   درون «تخت کواد»بوده   تقویت  مـیکند. خرابه  های قدیمـی اینجا ظاهراًحدود یک  کیلو متر مربع  هست که حدود ربع  آن  توسط رودخانـه شسته شده است.

     

     

    2.محل پیدایش «گنجینـه جیحون یـا «اوکسیس»

    «تخت کواد»در واقع یکی از دو قلعه  نظامـی مـهم در  ساحل شمالی آمو دریـا است.مکان  دیگر  ،5 تا6  کیلومتر ی شمال  این  منطقه  هست و بـه «تخت سنگین» مشـهور شده . یک  محقق روسی  توضیح داده  که  معبدی درون این  مکان بدست  آمده کـه در اطراف آن راهرو  هایی با اتاقهای انبار مانند پر از اشیـای گرانبها بوده  است.بیشتر این  اشیـاءمتعلق بـه دوره  «هلنی مآبی» []هستند.اما برسی معدودی از آن اقلام، مثل یک  غلاف خنجر  عاجی کـه به زیبایی حکاکی شده و به دوران  هخاان  تعلق دارد، منجر به  این  نتیجه مـیشوند که  تعلق داشتن  گنجینـه «اوکسوس» بـه «تخت سنگین» فقط یک  نظریـه  هست و فقط یک  حفاری دقیق باستان شناسی درون این  منطقه  مـیتواند  به  این سؤال پاسخ بدهد. واقعیت  این  است  که  حتّی  گنج بـه این  منطقه کـه دور تر  از تخت جمشید  است   ، تعلق  داشته  باشد باز هم  اینجا بخشی  از متصرفات امپراطوری  وسیع  پارسی  ها بود ، جائی نزدیک به  مرزبین  استان « بلخ» و سغد.

    (از توضیحات بالا و  آنچه  در  گذشته  از حملات  کوروش و داریوش  هخا بـه صفحات وادی بلخ یـاد  کردیم این  نکته  وضاحت دارد که  کوروش  از طریق  این  وادی  سرسبز و حاصل خیز درون مـیسر رودخانـه بلخ  از طریق بامـیان بقصد فتح  هند راهی هندوستان شد (ویل دورانت ، مشرق زمـین  گهواره تمدن ، کتاب اول)و  هم یکی  از شاهان هخا کـه در بحث قبلی  از  قول  حسن پیر نیـا  درون کتاب( ایران باستان) آوردیم در  دیـار بلخ سر خود را  از  دست  مـیدهد  این را  مـی رساند  که  هخاان  مدت  طولانی  ای  در  این  منطقه  استیلا  داشته اند و  دوم  اینکه  گنجینـه «اوکسوس» نیز  متعلق بهمان زمانـه  ها  مـیباشد.(مولف)) 

    گنجینـه  «اوکسوس» روی همرفته شامل 180 قلم شیء بوده هست که اکثراًطلا و نقره بوده اند و غالباً بـه سده  های پنجم تاچهارم (پ.م.) تعلق دارند.احتمال  کمـی وجود دارد کـه متعلق بـه قبل ویـا بعد  از این  تاریخ باشند.به علت عدم وجود یک دلیل مستنداولیّه نمـی توانیم  مطمئن باشیم کـه همـه قطعات  درون یک  نقطه واحد پیدا شده باشند. بعضی از  آن قطعات مـی تواند  درون طول مسافت  از  «تخت کواد یـا قباد»به راولپندی و احتمالاً درون معاملاتی  درون راولپندی  بدست  آمده باشندو قطعاتی کـه به  محتویـات گنجینـه پیوسته اند متعلق به  جا  های  دیگری باشند. حتی  این  گمان  وجود دارد کـه بعضی قطعات  تقلبی  از راولپندی بـه عنوان متعلقات گنجینـه  معامله شده باشد ، اما که تا آنجاییکه ما مـیدانیم  قطعات موجود درون موزه بریتانیـا اصلی  هستند.علی رغم  مشخص  نبودن حقیقت ، آنچه  مسلّم  هست این  گنجینـه دارای ظاهری همگنانست و مـی بایستی درون همان  مناطق  گفته شده ، پیدا شده باشد .

    یکی از قطعات قدیمـی گنجینـه و همچنین یکی  از با شکوه ترین  آنـها غلاف یک  شمشیر طلایی تصویر (67)برای خنجر «آکیناکس» ( Akinakes)   هست . این  غلاف  در  اصل از جنس  چوب یـا چرم بوده کـه روی  آن یک  ورقه طلای نازک  کشیده اند کـه با نقوش برجسته ای  از صحنـه  های شکار شیر تزئین  کرده  اند .

    3.محتویـات  واجزای بدست آمده از گنجینـه  «اوکسیس »

    در گنجینـه اوکسوس اشیـای بسیـارممتاز و جالبی وجود دارد.از بهترین  های  آنـهایک  جفت  بازو بند طلایی هست (تصویر 69)با پایـانـه  هایی بشکل شیر بالدار و شاخدار، راکه درون اصل دارای تزئیناتی با شیشـه و سنگ  های رنگین بوده  هست . همچنین درون این  گنجینـه دستبند  های طلایی و نقره ای دیگری هم  وجود دارد  کـه با سر های حیوانات  تزئین شده   است.

    تصویر (70) مجسمـه طلایی ارابه ران از  گنجینـه «اوکسوس»، این  ارابه  توسط چهار اسب  کوچک  کشیده مـی شود . مشابه  این  ارابه  درمُهر استوانـه  ای  داریوش وجود دارد  .(تصویر 64)دوره  هخا قرن پنجم (ق.م.) بطول 8/18 سانتی متر .

    بیشترین اقلام تشکیل دهنده  این  گنجینـه را مجموعه ای درون حدودپنجاه لوح طلایی تشکیل مـیدهد کـه اندازه  های  آنـها  از زیر دو سانتی متر که تا تقریباً نزدیک به  بیست  سانتی متر است.روی اکثر  آنـها  خطوطی شبه هیکل انسان نقش بسته  هست .بعضی از  آنـها بسیـار  ناشیـانـه  و ابتدایی  ترسیم شده اند کـه مـیتواند  کار محلی و غیر حرفه ای باشند. بسیـاری  از  این  اشکال انسانی  لباس مادها را درون بر دارندکه پیراهن بلند  که تا زانوو شلوار همراه با کمر بند  هست . آنـها کلاه  گوشدار کـه پشت  گردن را نیز مـی پوشاند بـه سر دارند.بعضی از  آنـها  خنجری بـه کمر دارندو برخی کتی بنام «کندیز»پوشیده اند .قدر مسلم  این  هست که تصاویر افرادی درون لباس «مادیک» دلیل این  نیست  کـه این لوحه  های کوچک متعلق بـه دوران ماد ها و یـا دوران  پیش  از  هخاان  هستند ، زیرا مـیدانیم کـه پوشیدن لباس ماد  ها درون زمان هخاان و بعد از آن هم درون بسیـاری از مناطق مرسوم بوده  هست .ما واقعاً نمـیدانیم  کـه کار برد این لوحه  ها چه بوده اما این امکان وجود داردکه نذر پرستشگاه ها ویـا معابد  مـیشدند.

    یکی از ممتاز  ترین اشیـای این  گنجینـه مجسمـه یک  ارابه با یک ارابه ران و یک  نفر مسافر و یـا همراه  است (تصویر 70)که  چهار  اسب  کوچک یـا »پونی»آنرا مـی  کشد (اسبان  کوچک جثه زیر 144سانتی متر ، کوچک و مقاوم).ارابه ران و مسافرشـهرهر دو بشکل مجسمـه  های مستقل طلایی درون لباس مادها هستند.از اشیـای دیگر گنجینـه یک  مجسمـه بزرگ نقره ای و تمام قد از انسانی با آرایش مویی بـه سبک پارسی  هست ولی برهنگی آن  مشابه سبک یونانی  است.  (تصویر 71)و مجسمـه  دیگر سر بزرگ یک  پسر بچه  هست که پوشش یـا کلاهی بـه سر  ندارد و از طلا ساخته شده  هست ... ظرفهای داخل گنجینـه شامل یک  جام طلایی بشکل یک  نیم  کره ، یک  کاسه نقره ای دارای تصویر یک گل تزئینی و گلبرگهایی درون اطرافش، یک پارچه طلای (تصویر 72)که دارای یک  دسته  هست که محل اتصال دسته بـه دهنـه بشکل سر شیراست، یک  کاسه  گرد کلّه قندی طلایی کـه روی  آن  تصویر چند شیر بصورت برجسته  حکاکی شده هست و یک ظرف دسته دار نقره ای نقش دار بـه شکل یک بز کوهی درون حال جهیدن . همچنین صفحات  گرد طلایی بعنوان زیور آلات وجود دارد کـه روی  آنـها نگین  کار گذاشته شده ، ونیز تعداد  کمـی مُهر  های  استوانـه ای   و یـا حلقه ای کـه روی قسمت  تخت آن را با طرح  های حکاکی کرده اندکه بـه عنوان  نشان یـا علامت شناسایی بکارمـی رفته  هست .

    به  علاوه 1500سکه را متعلق به  این  گنجینـه دانسته اندکه همانندسایر  اشیـا درون راولپندی فروخته شدند.بعضی از محققان بـه اکراه پذیرفته اند که  این سکه  ها متعلق به  گنجینـه بوده  است. اما با توجه به  اینکه گفته شده  کل  مجموعه یکجا پیدا شده است، رد سکه ها وقبول اشیـاءبه عنوان یک  مجموعه یک فکر و نظریـه  غیر منطقی هست . بعضی از سکه ها  توسط «آ. گرانت»( Mr.A.Grant)، سر مـهندس و مدیر راه  آهن هندوستان، خریداری شدندو بقیـه بطور اتفاقی پراگنده شدند. اکنون بزرگترین  مجموعه ازین  گنجینـه درون موزه بریتانیـا موجود مـی باشد و تعداد کمـی  از  آنـها هم درون موزه دولتی «ارمـیتاژ»( State Hermitag )در «سن پطرسبورگ» ( St Petersburg) هستند.

    بیشتر  اقلام  این  گنجینـه معروف چیز هایی  هستند کـه ما  آنـها را «سبک درباری»هخا  مـینامـیم (تصویر 74) ... اما  علایم  وآثار دیگری  نیز درون این آثار وجود دارند؛برخی از این ساخته  ها تحت  تأثیر سبک  یونانی و معدودی هم تولیدات  صرفاً محلی و ناب  هستند.یک  وسیله  تزئینی بسیـار جالب بـه شکل یک  هیولای شاخدار و بالدار (تصویر 73)و یک  جفت  دست بند بشکل سر یک  حیوان خیـالی ، نمونـه  های  از سبک  هنری «حیوانات» مانند سبک استپ  های  آسیـای مرکزی  هستند و یـا جنوب روسیـه .

     

    تصویر 73 نشان طلایی از «کنجینـه اوکسوس» تصویر یک  مخلوق افسانوی بالدار

    تصویر(71) یک  مجسمـه  نقره ایـاز یک جوان کاملاً کـه فقط روی سرش پوشش مطلا دارد .گنجینـه «اوکسوس» قرن چهارم پیش  از  مـیلاد .

    ارتفاع:2،29 سانتی متر

     

     

     

     

     

     

    تصویر( 74) مجسمـه  نقره  ای کـه بخش ان طلاکاری شده  این مجسمـه یک شاه  هست که ردای بلند  پوشیده  ویک  نیم  تاج بسر دارد که  متعلق به  گنجینـه «اوکسوس» بوده  و در موزه بریتانیـا موجود است.

    تصویر(76)  غلاف طلایی به منظور یک  خنجر معروف بـه «اکیناکس» درون گنجینـه «اوکسوس» با توجه روی تزئینات برجسته  روی نوشته ها  مـیتوان  حدس زد  کـه از روی آثار نقش برجسته  قرن هفتم پیش از  مـیلاداز  آشوریـها  تقلید شده  هست . این غلاف بـه قرن ششم  -پنجم پیش از مـیلاد تعلق دارد  طول: پادگان احمد بن موسی ویکی پیدیا 27،6 سانتی متر. درون موزه بریتانیـا

     

     

    تصویر(69) سر جوان  بدون محاسن  بناگوشـهایش  شده  از گنجینـه « اوکسوس» (تخن کواد) موجود درون موزه بریتانیـا کـه احتمالاً بخشی از یک  مجسمـه  بوده  است. مربوط بـه سده  های جهارم پنجم قبل از مـیلاد. ارتفاع11،3سانتی متر

    صفحه ورق مانند  ا ز «گنجینـه اوکسوس»

     

      

     

     

    تعدادی مـهر کـه روی ان  علامت گذاری شده  مربوز به  گنجینـه «اوکسوس» قرن سوم که تا پنجم پیش  از مـیلاد .


     

     این تصاویر که  مربوط بـه گنجینـه «آوکسوس»  مـیباشد توسط انجمن زرتستیـان تألیف و نشر شده  است

    تاریخ  نشر 17اکتبر 2009

     

    .

    نقش یک بز جهنده مربوط بـه گنجینـه «اوکسوس» کـه در موزه بریتانیـا موجود  مـیباشد

    .

     

     

     

     

     

    تصویر بالا:حلقه های بـه شکل پیچ خورده باهم کـه درانتهای آن  شکل سر دو عدد ماردیده  مـیشود با شکل زیرین  بشقاب طلایی کـه شکل یک هیولای بالدار روی آن  نقر شده  هست مربوط  گنجینـه باختر درون موزه بریتانیـا

     

     

     

     

    پشت و روی یک سکه سر شیر مربوط به  گنجینـه «اوکسوس» موجود درون موزه بریتانیـا

    سر شیر از جمله  آثار بدست آمده  از «تحت کواد» مربوط به  گنجینـه  «اوکسوس» متعلق بـه موزیم بریتانیـا این اثر متعلق بـه سده پنجم قبل از مـیاد مـیباشد

     

     

     

     

     

    گنجشک طلای مربوط گنجینـه «اوکسوس» موجود درون موزه بریتانیـا

     

    4.گنجینـه «اوکسوس» دقیقاً چه بوده؟   

    به احتمال زیـاددفینـه ای  از  اشیـای قیمتی رایج  آن دوران بوده است  . از زمانـهای بسیـار دور درون خاور مـیانـه  عهد عتیق ، مرسوم بوده کـه برای معاملات  تجاری از فلزات قیمتی ، طلا و به ویژه  نقره  استفاده  مـید(هر چند فلز سنگین  ترمـی بود قدرت  خرید بیشتری داشت ). این طریق معاملات  حتّی بعد  از ضرب سکه نیز ادامـه داشت .لوحه  های  متعلق به  تخت  جمشید  متعلق به  نیمـه اول  قرن پنجم  پیش  از  مـیلا د کـه در آن  دستمزد  ها بر حسب مقادیر نقره پرداخت  مـیشد ه اند شاهد این طریق معاملات هستند. از  وضعیت  گنجینـه «اوکسوس » کـه بخشی از آن  مجموعه  ای  از  اشیـای طلایی و نقره ای  هست که بعضی  از  آنـها خورد شده اند و بخش دیگر تعداد زیـادی سکه بوده  است مشخص  است  کـه یک  دفینـه بحساب  مـی  آمده و احتمالاً بیک پرستش گاه  تعلق داشته  هست . دفینـه های دیگر  نیز  از  آن  ادواربدست  آمده که  مـیتوان  از  دفینـه ای شامل نقره  جات متعلق بـه «نوش جان» (تصویر37)و دفینـه «چمن حضوری» در  کابل  نام برد کـه شامل سکه  هایی بـه شکل مـیله  های خمـیده  نقره ای  هست که  درون عهد  هخا درون یونان و پارس رایج بود .این دفینـه احتمالاًدر اواسط قرن  چهارم  پیش  از  مـیلاد  دفن شده  است.

    اگر فرض  کنیم  که  گنجینـه  «اوکسوس» یک  دفینـه بوده باشد، معلوم  نیست  چه  وقت  دفن شده است؟ اینجا نمـیتوان بـه فرضیـات اعتماد  کرد ، سکه  های متعلق بـه اوایل  قرن  پنجم که تا اوایل قرن دوم (پ.م.) هم  درون سرزمـین  اصلی یونان ، هم درون پارس  در  عهد  «هخا » و هم  از دوران  نـهلنی مآبی»رواج  داشته اند . محقق روسی «آ. و . زایمال » سابق الذکر   گفته  است  کـه سکه  ها  جدید  تر  هستند  از لحاظ  مشخصات با بقیـه فرقدارند و احتمالاً درون «راولپندی » به  گنجینـه اضافه شده اند .او  اعتقاد دارد کـه سکه  های  جدید  تر کـه یقیناً مربوط به  گنجینـه  هستند متعلق بـه دوران سلطنت «اوتودموساول» ( Euthydemus-1- ) حاکم «بلخ» (حدود 235-200پیش  از  مـیلاد)مـی باشد .بدین  ترتیب  مـیتوان  گفت که  گنجینـه «اوکسوس» بعد از پایـان قرن سوم پیش از  مـیلاد دفن شده هست . اما هنوز نمـیدانیم چه ی و چرا  این  گنجینـه را فراهم  آورده است،یـا درون چه اوضاع و شرایط  زمانی این  گنج  جمع  آوری شده است. []

     

    ´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´

    باکتریـا  یـا بلخ  مرکز  آریـانا

    بحث (1)

    تصاویر و نقشـه  ها  از وکیپیدیـا- (گوگل)

    106-1-1. ولایت باکتریـا : کـه مرکز آریـانا بوده هست ( باختر یـا بلخ امروزی )

    ولایت باکتریـا یـا بلخ  مرکز آریـانای بزرگ مـیباشد . این سرزمـین با نمای فرهنگی و تاریخی بیش از پنج هزار سال کـه بطور منظم حیـات بشری درون آن استمرار داشته است.این را  مـیرساند  کـه بلخ   در دوره قبل و بعد از اسلام مـهد تمدن و علم و اندیشـه بوده هست و چنانیکه  جغرافی نگاران ثبت  نموده اند اولین مدنیت درون شـهر بلخ  درون کنار ساحل آرام رود خانـه بلخ (با کشیده شدن دوازده  یـاهجده  نـهر یـاکانال آبیـاری درون طول صدها سال)چهره  کشوده  هست . پژوهشگر آمریکایی " لوئی دوپری " قدامت تمدن انسانی را درون این سرزمـین با استناد آثار بدست آمده که تا پنج هزار سال قبل از مـیلاد رقم زده هست و گفته هست تاریخ ،همزاد با مـهاجرت آریـائی ها درون حدود دو هزار سال قبل از مـیلاد مسیح از همـین نقطه (بلخ)آغاز مـی شود.

    در بلخ اولین بار قبائل آرین درون این سرزمـین ساختار حکومتی را بنیـان گذاشتند کـه بنام  پیشدادیـان درون تاریخ  معروف  هست . پیشدادیـان یکی از مشـهورترین سلسله اقوام آریـایی درون بلخ یـا باکتریـای قدیم شـهر نشینی را رایج و آنرا وسعت بخشید . کیقباد موسس سلسله کیـانیـان حکمرانی مقتدری ایجاد کرد و بعد از او دودمان اسپه کـه سوارکاران بسیـار ماهر و جنگجویـانی دلیر بودند بـه قدرت رسیدند.

    تاریخ مدون این سرزمـین با نام  آریـانا  عجین شده  است،که درون تاریخ، قبل  از  دودمان هخا شروع مـی شود. بنابراین سال 550 قبل از مـیلاد آغاز دوره تاریخی مستند (آریـانا) است.

    آریـانا این نام  هرچند با  «ایران باستان» باز تاب یـافته  هست که شکل تحول یـافته آن مـیباشد، اما درون عصر فتوحات  اسلامـی این خطه بنام « خراسان» شـهرت پیدا کرد اما «افغانستان» هرچند از لحاظ کاربرد سیـاسی آن جدید هست که رواج این نام از دو قرن  پپیشتر نمـیرود که  درون جایش  چگونگی  رواج  نام  این  خطه با گذاشتن  نام (افغانستان) به  بحث  گرفته  مـیشود؛ اما این سرزمـین کهن بوده و طی قرون متمادی با حدود مختلف بهنامهای گوناگون یـاد شدهاست، کـه مـهمترین آنـها« آریـانا» (ایرانباختریـا وخراسان  است.

    دائرةالمعارف آریـانا مـینویسد: کشوری کـه در تاریخ معاصر  بـه نام (افغانستان) یـاد مـیشود، درون قرون وسطی قسمتی از خراسان بزرگ و در عهد باستان قسمتی از آریـانا (ایران) بودهاست.

    نام  آریـانا درون ریگ ودا، کـه به زبان سانسکریت مـیباشد، آریـا ورتا یـاد شدهاست کـه به معنای جایگاه و چراگاه آریـاهاست. این نام بـه زبان اوستایی «ایریـانـه ویجه» مـیشود و در کتب یونانی بهصورت «آریـانا »آمدهاست. بـه گفتة دکتر ذبیحالله صفا، این همان نامـی هست که درون زبان پهلوی بـه شکل اِران ( ایران با یـای مجهول) آمده  و کلمـه «آری» لفظی هست که  از دیر ترین زمان ،  نیـاکان دو قوم  ایرانی هندی به  نژاد خود  مـیگفتند.  این  لفظ  درون هند به انی اطلاق  مـیشد  کـه به سانسگرت  گفتگو  مـید .اما درون سرزمـین آیـا ها از اوایل هزاره نخستین ق. م. بـه طوایفی  اطلاق  مـیشد  کـه بیکی  از  زبانـهای هندو  اروپایی صحبت  مـید که  این  مردمان خود شان  را «آریَ=Arya » مـیخواندند کـه نام شان سپس  به  جایگاه  وسرزمـین و  کشور شان اطلاق شدو  انرا «آریـان= اِران یـا ایران »مـی نامـیدند[ [1]]  و در دوره اسلامـی ایران (با یـاء معلوم) خوانده شدهاست.که بعداً با تفکیک فارس و  عراق عجم مابقی درون دوره  های  اسلامـی بنام خراسان  مشـهور گردید.

    چنانجه  هرودت یونانی  نیز  نوشته هست که درون سراسر جهان  ایشان را «آریـائی یـا ایرانی مـیخواندند»و همچنان بـه قومـی  اطلاق  مـیشده  هست که بـه زبان اوستائی سخن  مـیگفتند و قسمـیکه قبلاً نیز  ذکر شد  این  نام  نژاد را از کلمـه«آریَنَ وَاِجّ= Aryana Vaejah » که  اسم جایگاه  نخستین ایشان و بمعنای جایگاه آریـان ها  هست گرفته شده  هست .

    باید تذکر داد که  چند قوم یـا طائفه  بیـابانگرد آسیـای مرکزی دیگر را نیز بایداز  نژاد اَریَن  شمرد از قبیل سکائی ، سَرمَتی ، والانی  کـه باز ماندگان  ایشان  درون آسیـای مرکزی (در ختن و تومشق)و درون قفقاز (آسیـها) به  همـین زبان سخن  مـیگفتند و هم درون صفحات  تمدنی  سرزمـین  های َاریَن  واطراف پارپامـیز و فارس وهند  نقش سیـاسی و نظامـی نیز داشتند  .

    همچنان درون مورد «باختریـان» درون سنگ  نوشته آشوکا مکشوف درون قندهار که  خطاب به  این قوم  هست تأکید و شناسائی شده  است. [[2]]

     

     بخدی يا بلخ کـه بنام (ام  البلاد) یـا مادر شـهر ها خوانده شده  هست  اولين شـهری بود، كه حكمفرمايان آريايی قديم بر فراز برجهای رفیع آن بيرق‏های بلندی را كه سمبول قدرت و افتخارشان به‏شمار مى‏رفت، بـه اهتزاز داشتند و از همـین سبب بلخ از شـهرهای مـهم و قدیمـی سرزمـین آریـانا کـه در آن بیرق  های بلند دایم درون اهتزار بود مـیدانند کـه در ساحه  ( بلخ امروزی ) قرار داشته هست که قدمت تاریخی آن حدودا 2000 که تا 5000 سال قبل از مـیلاد هست . که از نظر زیبائی بنام «شـهر مروارید» نیز معروف است.

    106-1-2.بلخ درمدنیت اوستائی 

    قسمـیکه  در بالااز قول  شادروان احمد علی کهزاد  نیز شرح گردید این مدنیت درون بخدی (بلخ) وصفحات شمال  هندوکش بود، کـه در حدود 1200ق. م. آغاز شده، و اثر باز مانده  از  آن دوره کـه بدست  ما رسیده  است  کتابیست کـه بنام «اوستا» یـاد  مـیگردد. چون منبع معلومات ما درون این باب  حصه باقی مانده  کتاب اوستا است  بنا بر  این ، این  مدنیت  و فرهنگ را اوستائی گوئیم. «زبان اوستائی ، از زبان  های هند و اروپائی هست که زبان  نواحی ماورای  جیحون درون «باختر یـا نواحی شمالی آریـانا(بلخ) بوده ، کتاب اوستا تنـها اثر باقی مانده به  این زبان  هست ؛ زبان پهلوی ، از زبانـهای  هندو اروپائی و دنباله زبان پارسی باستان  هست که فارسی موجوده را  نتیجه  و شکل تطور یـافته  این دو زبان  مـیدانند. این زبان  درون دوره  ساسانیـان زبان رسمـی قسمت  های  غربی  آریـانا بوده و پس  از  استقرار  اسلام  درون سرزمـین  های فارس و  خراسان بشکل فارسی کنونی  در  آمد »  [[3]] درون این دوره   مردم  از  حیـات  کوچندگی  بـه زندگی شـهری رسیده اند و به روستا ها و شـهر  ها ساکن شده اند(یعنی کـه بلخ درون همـین  دوره بنا گردید)و درون این دوره جدیدمراحل  حیـات اقتصادی  اجتماعی آغاز  گردید.

    در این دوره برای  مرتبه  نخستین سازمان شاهی درون بلخ  آغاز گردیدو پادشاهی بنام یمـه (جم) شـهر بخدی را  بنا نـهاده  است  و دین  مزدیسنـه =مزدیسنا (ستایش خدای) کـه موسس آن « ذره توتشتر»(زردشت) بنام خانوادگی سپیتمان که  جای تبلیغ  و مبعث او  «بخدی» (بلخ)و سیستان  هست . [[4]]

     

    106-1-3. بلخ مـهد آيين زرتشت

    مارسليونس، مورخ رومى، درون قرن چهارم ق.م زادگاه زرتشت را باكتريا (بلخ) مشخص كرده است.

    تحقيقات جديد دانشمندان غربى، نيز سرزمين زرتشت و محل تاثير اورا درون شمال (افغانستان )به  جغرافیـای موجوده تعيين مى‏كند.

    نويسندگان تاريخ عصر اوستا، گيگرGiggler، اشپيگلSpiegel  و وينديشمان معتقد اند كه اغلب مورخان رومـی نظير سين سلوس[Senseless] و پانودوروس[Ponderous ] زرتشت را بـه بلخ نسبت داده‏اند. اين محققان نيز با بررسی‏های خود به‏همان نتيجه مـی‏رسند كه شمال افغانستان)به  جغرافیـای فعلی) زادگاه زرتشت بوده است

    هرچند ميان دانشمندان درباره زادگاه زرتشت اختلاف نظر است؛ ولی بيشتر آنـها او را از شمال هندو کش دانسته‏اند. بـه گفته کهزاد و  حبیبی  دو تاریخ  نگار بر جسته کشوربه استناد مورخین کلاسیک یونانی «محل تبلیغ دين زردتشت را درون بلخ (باكتريا) ذکرکرده اند»

    بنا بـه سنت زرتشتى، اشو زرتشت درون بلخ هنگامـی كه سرگرم پرستش اهورامزدا بود، به‏دست توربراتور (تورِبَراَدروريش) كشته شد. درون اين زمان، زرتشت ٧٧ سال داشت.

     

     

     

    106-1-4. بلخ درون سایر منابع

     

    1.بلخ درون دایره المعارف  فارسی

    بلخ دهکده  شـهرستانی درون افغانستان  حالیـه ، که  درون ایـام باستانی و در قرون  وسطی  شـهری مـهم و مرکز  ناحیـه ی بلخ (مطابق باکتریـا)و بـه رود بلخ واقع بود . درون زمانـهای پیش  از  اسلام  بلخ ،  از مراکز  دین بودائی و محل معبد  معروف  نو بهار بود، و در دین زردشتی  نیز اهمـیت بسیـار داشت .اولین حمله  مسلمانان  بـه بلخ درون 23 هق بسرکردگی احنف بن  قیس بود. درون 43  هق دگر بار بـه تصرف  مسلمانان درون آمد ، ولی درون زمان قتیبه بن  مسلم (96هق)بود  که  کاملاً مقهور آنان شد .در 118 هق، اسد بن  عبدالله قسری کرسی  خراسان را  از  مرو بـه بلخ انتقال  کرد ، و این شـهر رونق یـافت ، و در دوره  عباسیـان ، که  حکام  خراسان  عملاً استقلال داشتند ، بر رونقش افزود .در 256 هق بتصرف  یعقوب لبث صفاری درون آمد ، درون 287 هق عمر ولیث صفاری نزدیک بلخ  مغلوب  احمد سامانی شد ، و بقتل رسید ، و بلخ  تحت  حکومت سامانی در  آمد. درون سلطنت  محمود  غزنوی ،  ایلک  خان  مدت  کوتاهی  انرا تصرف  کرد اما در(397هق)  سلطان   محمود غزنوی دوباره  آنرا باز گرفت . درون 451 هق سلجوقیـان  تصرفش  کرد ؛ درون پایـان سلطنت سلطان سنجر بدست  ترکان  غز افتاد ، و در 550 هق بدست  آنان  ویران شد . با  آنکه بلخ  تسلیم  چنگیز خان شد (617هق)مغولان  آن را  ویران و مردمش را قتل  عام  د. درون دوره  تیموریـان  که تا اندازه  ای شکوه  گذشته  راباز یـافت ولی بعد از بنای مزار شریف درون 20  کیلو متری شرق بلخ  ، بلخ  رو بـه انحطاط  گذاشت ، از912 هق که تا بر آمدن  نادر شاه افشار بیشتر درون دست  ازبکان بود ، و پس  از او  هم بدست  آنان و سپس درون اواسط قرن 18 مـیلادی بدست افاغنـه افتاد ، و از 1841هق در  تصرف  آنـها ماند ه هست .

    اهمـیت بلخ  بـه سبب موقعیت جغرافیـائی  آن  در  دشت  حاصلخیز و بر ملتقای  جاده  کاروان رو(ابریشم) از  هند  چین  ،  ترکستان، و ایران بود . خرابه  های بلخ  قدیم اکنون  ناحیـه  وسیعی را  اشغال  کرده  هست .   [ [5]]

     ( بلخ بعد  از تأسیس  دولت هوتکی قندهار با هرات  و قندهار  از زیر سلطه شاهان صفوی بیرون شد و  استقلال خود را  درون رقبه  دولت  افغنستان بدست  آورده از زیر سلطه  ازبکان  سیحون  نیزخلاصی  یـافت(مولف))

     

    2.بلخ درون لغتنامـهٔ دهخدا

     

    باختر (بلخ) یـا باختریش یـا بلخ نام پایتخت مملکتی هست که بدین نام نامـیده مـیشده و در پای کوه پاراپامـیز واقع هست و رود بلخاب (باختروس یـا باکتروس) از این شـهر مـیگذرد و نام ایـالت و شـهر از اسم این رود گرفته شدهاست. بلخ را دوازده (هژده )نـهر بودهاست و هر نـهری رستاقی، و از جملهٔ دوازدهم آن  نـهر رستاق، یـا نـهر غربنکی هست که قریـهٔ شامستیـان مولد ابوزید بلخی بدانجاست.

    نقشـه حوزه  تمدنی باکتریـا (بلخ)

    3.بلخ درون فرهنگ فارسی معین

    در قدیم ایـالت معروف و بزرگی بوده در خراسان، بر سر راه خراسان به ماوراءالنـهر. اکنون شـهری کوچک هست و درون شمال افغانستان واقع است، و قسمتی از آن ایـالت جزو خاک افغانستان و قسمت دیگر جزو ترکستان شوروی مـیباشد. و آن را باختر یـا باختریش نیز مـینامـیدند.

     

    استان بلخ  درون نقشـه افغانستان

     

    4.بلخ ازنگاه سعید نفیسی نویسنده و پژوهشگر ایرانی

    سعید نفیسی در شرح باختریـان نوشتهاند: بناحیتی گفته مـیشد کـه در جنوب رود آمویـه و درون مغرب و جنوب غربی کوههایی بود کـه از سوی شمال گرد هندوستان را گرفتهاند. بهمـین جهت این ناحیـه اهمـیت بسیـار درون روابط دول داشت زیرا یگانـه راه خشکی درون مـیان آسیـای غربی و هندوستان از یک سو، و تاتارستان و چین از سوی دیگر بود. درون همان ناحیـه بود کـه نخست ملت هند و آریـائی متوقف گشت و پس از گذشتن از سرزمـین کوهستانی شمال شرقی بایران آمد و نژاد ایرانی امروز را تشکیل داد و نیز همان ناحیـه سرچشمـهٔ بسیـاری از عقاید آئین زردشت بود. شـهر باختریـا (باکترا) بقول مورخین قدیم پایتخت این ایـالت بود و آنرا قدیمترین شـهر جهان مـیدانستند و آنرا مادر شـهرها یـا امالقری لقب دادهبودند. معمولاً درون هر چیز، ایـالت باختریـان با ایـالت سغدیـان که درون مـیان جیحون و سیحون بود دوشبدوش راه مـیرفت و در هر کاری همداستان و انباز بود و هر دو این ناحیـه را کورش کبیر و اسکندر مقدونی با رنج بسیـار گشادند و در کتیبههای هخاان اسم هر دو ایـالت توأم هست و مورخین یونانی مخصوصاً هرودت این دو ناحیـه را همـیشـه با هم ذکر کردهاند. بعدها ایـالت باختریـان ناحیـهٔ بلخ را تشکیل داد و ایـالت سغدیـان ناحیـهٔ سمرقند و بخارا یـا بـه اصطلاح قدیمتر ناحیـهٔ سغد را.

    اسم قدیم بلخ درون کتب یونانی «باکترا» و در کتیبههای هخا «باختری» هست ولی در اوستا در جزء موسوم به وندیداد یـا ویدیواد اسم این شـهر «بخذی» آمدهاست و در کتاب «بوندهش» از کتب پهلوی اسم این شـهر را «بلخ» ثبت کردهاند.

    باختر درون دورهٔ داریوش یکم هخا یکی از ساتراپیهای هخاان بود.

    جزو کتیبهٔ بزرگ بیستون داریوش در بند ششم، باختریش جزو ممالک تابعه آمدهاست

    سعید نفیسی درون دنبالهٔ مطالب  درون مورد بلخ آوردهاند: درون حدود سال340  پ.م. سپاهیـان یونانی کـه پس از جهانگیریـهای سکندر مقدونی  در ممالک شرق چیره شدهبودند ایـالت باختریـان را از پادشاهان سلوکی گرفتند و پس از آنکه اراضی دو طرف سیحون و جیحون (رودخانـه آمو وسردریـا) بدست ایشان افتاد، از کوه «هندوکش» نیز گذشتند و بسوی دشت سند فرودآمدند. اندکی بعد قلمرو ایشان از یک طرف رود سیحون از یک سوی رود گنگ و از سوی دیگر خلیج گامبی بود. دستیـاران و پایمردان این سلطنت باختریـان، مخصوصاً یونانیـان بودند کـه از یونان وآسیـای صغیر آمدهبودند زیرا درون دیـار خویش یـاوری از بخت ندیده بودند و در پی کامـیابی بسوی این دیـار رهسپار گشته بودند. اندکی بیش از صد سال نگذشت کـه یونانیـان درون اثر آب و هوا درون خوی و طبیعت نرمتر شدند و آن پادشاهی کـه نخست رونقی داشت رو بـه ناتوانی رفت و مردمـی از نژاد سکا بر آن چیره شدند کـه از سرحد چین آمده بودند و به همـین جهت از آن بعد بطلمـیوس و دیگر مؤلفین یونانی دولت جدید باختریـان را بـه اسم دولت هند و سکائی نامـیدهاند و وجه این تسمـیه از آنست کـه از یک سو چند ایـالت هندوستان را جزو قلمرو خود کرده بودند و از سوی دیگر اصلاً از نژاد سکاها بودند و نیز بهمـین جهت هست که نویسندگان یونانی و رومـی کـه پس از بطلیموس آمدهاند، گاهی این دولت را دولت هند و گاهی دولت باختر نامـیدهاند. درون آن زمان دولت چین نیز روابط تجاری با دول آسیـای مرکزی و آسیـای غربی باز کرد و کمکم سرحدات چین گشادهتر شد و به قلمرو دولت باختریـان رسید و چون دولت باختریـان درون مـیان قلمرو اشکانیـان و هندوستان و چین واقع شدهبود، استقلال خویش را درون معرض خطر دید و سیـاست خود را منحصر بدان دانست کـه موازنتی درون مـیان این سه رقیب برقرار کند ولی چون بخودی خود از عهدهٔ این کار دشوار برنمـیآمد، درصدد شد کـه از دولت روم یـاری جوید. از طرف دیگر امپراتوران روم درون کشمکشهای فراوانی کـه با اشکانیـان داشتند، هیچ موقع را از کف نـهشتند کـه از پادشاهان باختریـان یـاوری کنند زیرا توانائی ایشان را ناتوانی اشکانیـان مـیدانستند. درباب پادشاهان یونانی کـه در باختریـان شـهریـاری کردهاند، مورخین یونانی و رومـی هیچ ذکری نکردهاند و تنـها چیزی کـه از کتب ایشان برمـیآید چند اسمانست و اسامـی دیگر از سکههائی بدست آمده کـه تقریباً هشتاد سال پیش یـافتهاند. اما درباب پادشاهان هند و سکائی کـه جانشین پادشاهان یونانی شدهاند، باز بیـانات نویسندگان یونانی و رومـی مختصرتر است. از طرف دیگر چون مردم باختر درون آن زمان اغلب بمذهب بودا گرویده بودند طبعاً با همکیشان خود راه داشتهاند و گذشته از مؤلفین چینی بعضی از بودائیـان نیز درباب باختریـان اطلاعاتی دادهاند. پادشاه باختریـان کـه با قیصر روم مارک آنتوان روابط داشت و مکرر ویرژیل شاعر بـه او تاختهاست، معتقد بـه مذهب بودا بود و در افسانـههای بودائیـان بزبان سانسکریت و زبان چینی ذکر مفصلی از او هست.

    چندی بعد از آن زمان مردمـی از نژاد دیگر بر باختریـان فرودآمدند و بر آن مسلط شدند کـه مؤلفین ایرانی و عرب عموماً ایشان را بـه اسم «ترک» نامـیدهاند و این کلمـه مأخوذ از لفظی هست که درون کتب سانسکریت هست و در آن کتب توروشکه نوشته شده. هندیـان بـه پیروی ایرانیـان قدیم و یونانیـان بـه ایشان اسم «ساس» مـیدادند ولی چینیها این نژاد را بجز اسم «یوئئیچی» یـا «یوئتی» بـه اسم دیگر نمـیشناسند. نخستین گروه ازین نژاد کـه به باختریـان فرود آمد، آن ناحیـه را بـه پنج قسمت کرد و هر قسمتی استقلال داخلی یـافت. از مـیان این پنج قسمت، یک قسمت بود کـه چینیها آنرا بـه اسم «کوئئی شوانگ» مـیشناختند و نویسندگان ارمنی آنرا «کوشان» نوشتهاند و اسم تمام باختریـان دانستهاند و نویسندگان سریـانی آنرا «کشان» ضبط کردهاند و شاید این همان کلمـهای باشد کـه در زمانهای اسلام بـه کشانیـه و کشانی و یـا کشان تبدیل شدهاست و یـا اسم شـهر کش از همان مادهاست... چون دولت باختریـان از مؤسسات یونانیـان بود، تمدن مخصوصی درون اقصای شرق ایران فراهم ساخت کـه از تمدن ایران بکلی جدا بود. پادشاهان یونانی باختریـان مذهب بودا را بدان جهت کـه جنبهٔ اجتماعی بسیـار داشت، مساعدت د و ظاهراً بعضی از آن پادشاهان خود بودائی بودهاند و در اواخر پادشاهان هند و سکائی نیز اوضاع باختریـان بهمان حالت باقی ماند.

    در زمان پادشاهان یونانی باختریـان سپاهان بیشتر یونانی بود و بزبان یونانی سخن مـیراندند و نیز اغلب عمال دولت باختریـان بهمـین زبان متکلم بودند و طبعاً بومـیان آن دیـار بدین زبان خو گرفتند. مردمـی کـه مخصوصاً از یونان مـیآمدند فرزندان شاهزادگان و توانگران باختر را زبان و ادبیـات یونانی مـیآموختند و جاذبهٔ تمدن یونان درون باختریـان بـه درجهای بود کـه در مـیان همسرهای متعدد شاهزادگان آن دیـار زنانی بودند کـه اصل ایشان از یونان بود و به تمدن یونانی پرورش یـافته بودند و حتی بعضی از مورخین رومـی تصریح کردهاند کـه دولت روم ان جوان زیبائی پرورش مـیداد کـه برای پادشاهان باختریـان مـیفرستاد که تا بدین وسیله دل ایشان را بخود جلب کند. بهمـین جهت درون زمان پادشاهان یونانی باختریـان رسایل دولت بزبان یونانی نوشته مـیشد، سجع سکهها بیونانی بود و حتی درون زمانی کـه زبان بومـی را هم بکار مـیبردند زبان یونانی را از دست ندادند و در سلطنت پادشاهان هندوسکائی همـین احوال باقی ماند.

    5.بلخ درون تذکار حدود العالم

    شـهری بزرگ هست به خراسان و خرم و مستقر خسروان بودهاست اندر قدیم، و اندر وی بناهای خسروانی هست با نقشـها و کارکردهای عجیب و ویران گشته، آن را آتشکده نوبهار خوانند و جای بازرگانان هست و جائی بسیـار نعمت هست و آبادان، و بارکدهٔ هندوستان هست و او را رودیست بزرگ از حدود بامـیان برود، و به نزدیک بلخ بـه دوازده قسم گردد و به شـهر فرود آید، و همـه اندر کشت و برز روستاهای او بکار شود، و از آنجا ترنج و نارنج و نیشکر و نیلوفر خیزد، و او را شـهرستانی هست با بارهٔ محکم و اندر ربض او بازارهای بسیـار است.

    6.بلخ ازنگاه فرهنگ  لغت  برهان

    نام شـهری هست مشـهور از خراسان و آن از شـهرهای قدیم هست و همچو استخر فارس و آنرا قبّةالاسلام خوانند و لقب آن بامـی است، گویند خاندان برمکیـان از آنجا بودهاند.

    7.تعریف بلخ درفرهنگ آنندراج

    شـهری هست مشـهور کـه از بناهای سلاطین قدیم عجم بوده و سالها لهراسب و گشتاسب در آنجا زیستند و در آنجا آتشکده ساخته بودهاند. و آن را آتشکده نوبهار خواندهاند. و همچنان که مرو را مرو شاهیجان گویند، آنرا بلخ بامـیان گفتند.

    8.بلخ  درون معجم البلدان

    شـهری هست مشـهور درون خراسان، و در کتاب ملحمة منسوب به بطلمـیوس چنین آمدهاست: اولین سازندهٔ آن را لهراسب شاه نوشتهاند. و برخی سازندهٔ آن را اسکندر دانند و گویند درون قدیم اسکندریـه نامـیده مـیشد. بلخ تا ترمذ دوازده فرسخ فاصله دارد و رود جیحون را نـهر بلخ نیز نامـیدهاند. بلخ را احنف بن قیس از جانب عبدالله بن عامر بن کریز، درون عهد عثمان بن عفان فتح کرد.

    9.بلخ از نگاه  ناسخ التواریخ

    باختریش. باکتریـان. بلخ. آسیـای علیـا. درون قدیم بـه این اسم مملکت وسیعی را مـینامـیدند کـه شامل بود همـهٔ جزء شرقی ایران را و محدود بود درون شمال بواسطهٔ سغدیـان و رود آمو و درون مشرق بواسطهٔ سیتی و در جنوب بواسطهٔ هندوستان و جبال هند و کوه و پایتخت آن شـهر باختر بوده کـه اکنون بلخ مـیگویند.[[6]]

     

    حمله امـیر تیمور گورکان بـه بلخ  و سوزاند قلعه  هندوان

     

     

     

    =========================

     

     

      شـهر بامـیان کرسی ولایت بزرگی بهمـین  نام بود کـه قسمت  خاوری  غور را  تشکیل  مـیداد و خرابه  های کهن آن حکایت  از آن دارد که  مدت زمانی قبل  از ظهور اسلام  یکی  از مراکز مـهم بوده  هست .اصطخری بامـیان را بـه اندازه  نیم بلخ  شمرده  گوید  : بر فراز تپه ای جای دارد  ولی بارو ندارد . ولایت  آن  در  غایت  خرمـی  هست و  نـهر بزرگی  آنرا آبیـاری  مـیکند.مقدسی  درون باره  این شـهر گوید : یکی  از بنادر خراسان و از خزاین سند  هست ، سرمای سخت و برف بسیـار دارد . مسجد  جامعی درون درون شـهر  و بازار  های  درون حومـه  آن واقع  است  و  شـهر دارای چهار دروازه  مـیباشد .[]

    بامـیان  در  مأخذ  عربی کراراً بصورت البامـیان ، شـهری درون هندوکش درون شمال بخش  اصلی  این سلسله جبال و در شمالِ غربی کابل ، درون درّه ای کوهستانی بـه ارتفاع 590 ، 2 متر از سطح دریـا قرار داشته وادی با اهمـیتی هست   که آبگیرِ رودِ جیحون (سرچشمـه رودخانـه بلخ) را بـه آبگیر رودِ سند (سرچشمـه رودخانـه کابل) مـی پیوندد از ارتفاعات اطراف این شـهر شروع مـی شود. همچنان  رود  هلمند ،  فراه رود ، و  هریرود و  مرغاب  نیز  از  ارتفاعات پهلویی نزدیک به  بامـیان سر چشمـه  مـی  گیرد  کـه بطرف  باختر جریـان دارد لذا بامـیان بـه طور طبیعی مرکز مـهم آبهای رودخانـه ای محسوب مـیشود کـه ستون اقتصاد و  کشاورزی را  درون طول  هزاران سال تشکیل داده هست و درون دوران قدیم نیز دژ مستحکمـی بـه شمار مـی رفته هست . رود خانـه  قُندُوز و همچنان رود خانـه غور بند، کـه جزو آبگیر رودِ جیحون  و سند هست از رهگذر  حیـات طبیعی خیلی با اهمـیت  مـیباشد . درون واقع کلیـه  رودخانـه  هایی کـه بطرف  غرب ، جنوب ، شمال و شرق  جریـان  دارد  از آبگیر  های  این وادیـها کـه بر فراز شیب  های  پاروپامـیزوس  یـا کوه هندوکش قرار دارد  بـه اطراف  جریـان  مـی یـابند و گذرگاههای بلند کوهستانی مانند شِبَر و اُنّائی آن را از کابل جدا مـی کند، بارها وابستگی سیـاسی بامـیان از شمال بـه جنوب تغییر پیدا کرده هست . درون قرون اخیر، بامـیان بیشتر جزو قلمرو کابل و غزنـه بـه شمار رفته ، و گذرگاه آق رباط ، کـه در شمالِ غرب بامـیان واقع شده ، مرز مـیان کابل و ولایت باکتریـا : کـه مرکز آریـانا بوده هست ( باختر و بلخ امروزی ) ولایت مرگیـانا : ( شمال غرب افغانستان امروزی، مرغاب و مرو) ولایت آریـا : ( هرات امروزی ) ولایت پاراپامـیزوس : ( محدوده غور، بامـیان، غرجستان و هزاره جات مرکز افغانستان امروزی) و به معنای جایی کـه محدوده پرواز عقابها بلند پرواز هست و ولایت درنگ گیـانا : ( فراه ، قندهار و نیمروز امروزی )،  ولایت آراکوزیـا : ( غزنی که تا رودخانـه سند ) همـه  را از طریق آبراه  ها و  جاده  های کاروان رو بهم پیوست نموده هست .

    گر چه نام بامـیان از قرن اول مـیلادی درون منابع ذکر شده هست ، آغاز تاریخ آن چندان روشن نیست . []  ولی یـاقوت شرح مفصّلی درون باره بت های بزرگ بامـیان ذکر نموده  گوید آنجا بتخانـه ایست بسیـار بلند بر ستونـهایی استوار ودر آن شکل همـه پرندگانی که  خداوند آفریده  است  نقش  گردیده  و بر سطح  کوه دو بت بزرگ  از پائین  که تا قله کوه کنده شده  هست که یکی را «سرخ بد» و دیگری را  «خنگ بد» (بودای سرخ و بودای خاکستری ) مـینامند و گویند  آنان را درون تمام  جهان  همتائی نیست .قزوینی از خانـه زرین بامـیان و دو مجسمـه بزرگ بودا سخن رانده  گوید :معادن زئبق و چشمـه  گوگردی درون آن  حوالی  هست . ویرانی بامـیان و (ولایـات  پیوست بـه آن) که تا پنجهیر (پنجشیر)در نتیجه  خشم  چنگیز هست که  چون نواده او «موتوکن» پسر چغتای درون محاصره بامـیان  کشته شد لشکریـان  مغول فرمان یـافتند که تا باروی شـهر و تمام ابنیـه آن را بخاک  یکسان  نمایند و اجازه  ندهند  هیچ زیروحی درون آنجا زنده بمانند یـا  در  آنجا بنایی  ساخته شود. از آن بعد نام بامـیان  به  «مبلق» بدل شد که  درون مغولی بمعنی (شـهر نفرین شده ) است  و از  آن بعد بامـیان بصورت بیـابان  خشک  در  آمد  . []  سکه های معدودی از کوشانیـان درون این منطقه بـه دست آمده هست ، امّا هیچ نوع آثار تاریخی و بازمانده های دیگری از آن دوره درون دست نیست. منابع چینی کـه قدیمترین آنـها متعلق بـه قرن ششم مـیلادی هست بامـیان را بـه شکل «فان یِن نا » یـا «فاریـانْه » ضبط کرده اند.[] طبق نوشتة مارکوارت ، تلفظ نام این شـهر درون مراحل قدیمترِ فارسیِ مـیانـه «بامـیکان » بوده هست . این درّه و شـهر بامـیان را درون این تاریخ «هوان چوانگ» ، زائر چینی ، وصف کرده هست .

    به نوشتة او، یک مرکز بزرگ بودایی با بیش از ده صومعه و هزار راهب بودایی درون این شـهر بوده هست . باز بـه نوشتة او، زبان و مسکوکات و خط و عقاید مذهبی این شـهر با آنچه درون ترکستان رایج بوده اختلاف اندکی داشته هست . شـهر سلطنتی بر روی صخره ای بر فراز درّه درون جنوب غربیِ ( محل استقرار ) مجسمـه های بزرگ بودا قرار داشت . این دو مجسمة بزرگ ، کـه سالیـان دراز باعث اعجاب جهانگردان عرب از جمله یـاقوت حموی( ، ج 1، ص 481) و اروپاییـان بوده ، مانند بسیـاری از غارها و نقاشیـهای دیواری آنجا درون سالهای اخیر بتفصیل وصف شده هست . تاریخ این آثار بدرستی معلوم نیست ، اما شواهد نشان مـی دهد کـه تاریخ قدیمترین آثار و تاریخ دو مجسمة بزرگ بودا، نیمة دوم قرن ششم یـا اوایل قرن هفتم مـیلادی هست و تکمـیل کنده کاری غارها و نقاشیـهای دیواری که تا قرن هشتم مـیلادی ادامـه داشته هست . چنین بـه نظر مـی رسد کـه در این دوره درون بامـیان ، سلسله ای کـه اصل آن احتمالاً از هفتالان (هیـاطله  ) و مسلماً تابع امـیرِ (یبغویِ) ترکستانِ غربی بوده ، حکومت مـی کرده هست . این خاندان درون ربع اول قرن دوم هنوز درون آینجا حکومت مـی کرده و مذهب بودایی داشته است.[]

     

    ولایت بامـیان بـه مرکزیت شـهر «بامـیان» از ولایتهای مرکزی کشور است. مساحت آن 17،414 کیلومتر مربع و جمعیت آن بر اساس برآورد سال 2001  مـیلادی، 418،500  نفر است. این منطقه بـه دلیل وجود صدها اثر تاریخی کـه به موجب کثرت فرهنگی زیـادی کـه در گذشته درون آن وجود داشته، دارای شـهرتی جهانی مـیباشد. همچنین بـه عنوان پایتخت فرهنگی کشورهای عضو سارک درون سال 2015 (مـیلادی) برگزیده شده است.

    مردم شناخت : بیشتر مردم این ولایت را هزارهها تشکیل مـیدهد کـه به زبان فارسی و گویش هزارگی صحبت مـیکنند. همراه با هزارهها،15%  تاجیک نیز درون این ولایت ساکن هستند. همچنین پشتونها و تاتارها از اقلیتهای قومـی این ناحیـه هستند. بامـیان یکی از ولایـات بزرگ هزاره جات است.[] و همچنین مرکز اصلی فرهنگی هزارهها محسوب مـیشود.

    1.     شـهرستان ورس که درون کتابهای ثبت احوال یـا شناسنامـه ملی بنام (ورث) نیز ثبت شدهاست. این ولسولی درون جنوبیترین نقطه ولایت قرار دارد و با شـهرستانهای (ناهور) از ولایت غزنی.شـهرستان(حصه دوم بهسود) از ولایت مـیدان وردک. و لسوالی (شـهرستان) از ولایت دایکندی هممرز مـیباشدو درون حدود18،000  هزار نفر جمعیت دارد و یکی از عقب ماندهترین ولسوالیهای افغانستان مـیباشد. درون این شـهرستان درون گذشته  که تا حال شاید کمترین توجه درون این شـهرستان صورت گرفته باشد . مرکز ولسوالی درون یکی از درههابنام الشیخجی واقع است.

    مرکز ولسوالی بنام (اَلَ شِیغّجی) اگر نوشته شود درست تر بنظر مـیرسد. گرچه فعلاً بنام شـهر نو معروف شدهاست.

    کارهای کـه درسالهای 2001 که تا 2013، درون این ولسوالی انجام شدهاست از این قرار است:

    1.     کشیدن سرک از مرکز ولسوالی بـه طرف شیوقول (سفید غوسفلی ورس) بـه مسافت 35  کیلومتر. که تا روستای ورزنگ کـه سر مرز ورس با شـهرستان دایکندی واقع است.

    2.     ساختن پل کانکریتی بـه عرض هفت متر روی دریـای هلمند کـه ولسوالی حصه دوی بهسودرا بـه ولسوالی ورس از روستای ورزنگ وصل مـیکند. باتکمـیل این پل راه اصلی ولسوالی شـهرستان دایکندی درون زمستان و تابستان از همـین مسیر خواهد شد. بجای رفتن بـه مر کز ولسوالی ورس وپل قوناق. این پل درون سال 2006  بـه پشنـهاد مردم  محل و موافقت وزارت فوائد عامـه اغاز  و درون سال 2011  تکمـیل گردید. این پل نقش بسیـار مـهمًی درون انکشاف مناطق بزرگی از و لسوالی ورس داشته است.

    پنجاب و یکاولنگ ورس ، سیغان و کهمرد از شـهرستانـهای  این  ولایت  بشمار مـیرود .(دانشنامـه  آزاد)

     

     

     

     

    ´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´

    بخش یکصد وپنجم

    بحث دوم

    شـهر  های  خراسان - هرات درون آیینـه جغرافیـای تمدنی

     

    آریـا

     

    مظهر نژاد آریـا درون دامنـه  های  پاراپامـیزوس (هندوکش)، وهجوم شان بطرف باختر(پکتها و پارتها) ، خاور(وادی اندس) درون عصر ویدی ، دوره اوستائی که تا قرن  چهارم  هجری

     

    قبل از اینکه داخل مبحث  هری  یـا هرات  که  مشتق  از  کلمـه  آریـا و اری  است  شویم  علی رغم  اینکه  درون جلد اول  این  اثر معلومات ، گسترده و  مفیدی درون مورد پیدایش  این قوم و زمـینـه  های کـه باعث کوچ کشی و  مـهاجرت  دسته  جمعی  این طائفه  از فلات  آسیـای مـیانـه به  شرق و  غرب و شمال و  جنوب گردیده  است  لزوماً  کمـی  این  مبحث (آریـا) را مورد دقت  موجز قرار مـیدهیم  که تا خوانندگان درون روشنی این پیش زمـینـه  ها قرار داشته باشندچرا کـه بار ها تذکر داده ام  تاریخ شعبه ای  است  کـه نا گزیر بعضاً بخاطر روشن شدن  صفحه تاریک آن ،از اول و یـا  وسط  باز گو ویـا شروع مـیگردد:

    «ویوین دوسن مارتین» فرانسوی درون کتاب مطالعات جغرافیـائی اقوام قدیمـی شمال غرب  هند به  اساس  تذکراتیکه  درون سرود  های ویدی رفته  هست در القاآت  مذهبی  خود را بنام «آریـا»  یـاد  کرده اند . این  کلمـه  نام  نژادی است  کـه اصلیت آن را با زمانـه  های مجهول سراغ  نمود.این  پژوهشگرمـیگوید :

     تنـها قبایل ویدی خود را بنام آریـا یـاد  مـید و «آریـا» تنـها  نام قبایل ویدی و یـا قبایلی  است  کـه «سرود ویدی به  ایشان  تعلق دارد.

    نام  آریـا را مـیتوان  علامـه کیفیـات فارقه  قومـی خواند .او  مـی افزاید :این  نام یک  نام  خشک و بی مفهوم و یک  «اسم بی مسمّی»  نیست .یک  کلمـه  است  ولی دنیـائی از معانی  را درون بر داشته و مـیتوانیم  بگوییم:« در معانی اصطلاحی آن تمام  محاسن اخلاقی سرود  ها  نـهفته  است  مبالغه  نخواهد  بود.»        

    آریـا  از نقطه  نظر  مذهبی بمعنی«پرستنده» «معتقد»  «قربانی دهنده » آمده ، و مفهوم  اصطلاحی  قدیم  آن  نجیب ، شریف ،بادار ، آقا ، مالک ، واختیـار دار  هست که با کثرت  استعمال درون موارد  مختلف ، یک  عده صفات  دیگر  از قبیل جوانمردی ، مـهمان نوازی ،رشادت،دلاوری ، وطن دوستی، جنگجوئی و  غیره به  آن پیوست  گردیده  هست .

    این قبایل (بعد  از مـهاجرت اولیـه) [[1]] درون نقاط «باختر» و دو طرف سلسله کوه های هندوکش(پاروپامـیزادی)[[2]] تمرکز داشتند ، هنوز مفهوم  طبقات  اجتماعی  بمـیان  نیـامده بود قبایل بلا  استثنا خود را  به  نام « آریـا» یـاد  مـیدو  غیر از  این  نام  دیگری بخود  نگذاشته بودند کـه این  نام  بـه تمام قبایل یکسان اطلاق  مـیشد . پس  مـیتوان  گفت  این  نام را درون قدیمترین  زمانـه  هائی  که  تعیین  آن  مشکل  است  کتله  «آریـائی باختر»  بخود  نـهاده بودند. کلمـه  آریـا درون سانسگرت  اشتقاقی ندارد  و اسم  نژادی یک  کتله بزرگی است  کـه اصلیت  آنـهارا درون زمانـه  های مجهول حتما سراغ  نمود. صرفاً  همـینقدر واضح  مـیگردد کـه آریـائی  ها  پیش  از استقرار درون باختر به  این نام یـاد  نشده اند .از مفهوم فوق به  این  نتیجه  مـی رسیم  کـه «آریـا» بار اول  در  مورد «کتله باختری »  استعمال شده  هست . که  در  سرود  های  ویدی و بعداً درون متون  اوستا درون مـی یـابیم  که  «آریـائی»های باختری با این  نام  مدنیت ، سلطنت  حکومت ؛ فرهنگ ، زبان ،آیین  مشخص بمـیان  آورده مراتب حیـات  مادی و معنوی را سپری نموده اند که  از  خلال سرود  های  ویدی و  نگارشات اوستا و بعداً  توسط شـهنامـه  ها (وذکر جغرافی نوویسان عرب و  غیر عرب قرن سوم) و چهارم  هجری خاطرات  چندین  هزار ساله  این قوم چون  تابلوئی مقابل  چشم  ما  مـیگذرد . (که به  علاوه  ما دراین صفحه پژوهشی نام  ها  و اسامـی شـهر  ها  ومحلاتی را که  توسط آنـها  درج گردیده  هست مـی آوریم (مؤلف))

    از جمله سلاله  های «پاراداتا» و «کوی»  کـه اوستا اسم  مـیبرد و شـهنامـه  ها آنرا بنام  «پیشدادیـان بلخی و «کیـان بلخی»    تذکار مـیدهند کـه هر  دو دودمان سلطنتی کتله باختر اندکه  حق تسمـیه  خانواده  های سلطنتی «آریـا»  به  ایشان  مـیرسد .این  محقق فرانسوی  یک  مـهاجرت دومـی را بعد  از قایم نمودن  فرهنگ  «آریـائی باختری » کـه به  اثر تدابیر خردمندانـه ایشان آباد و نسل  نیرومندآریـا زیـاد شده  اهسته  آهسته زمـینـه  مـهاجرت  بصورت  غیر محسوس  شروع شده و پاره قبایل بطرف شرق و  غرب بـه سرزمـین  های  هند و فارس کنونی  و( اقسا نقاط  کشوربه  جغرافیـای  کنونی  درون کشور به  این  ترتیب انتشار یـافتند .این درون حالیست  که  ویل دورانت درون مجموعه  تاریخ  تمدن، درون کتاب مشرق زمـین گهواره تمدن از  حرکت دومـی بطرف  سند یـا پارس تذکر نداده بلکه  آنرا دنیـاله  همان  مـهاجرتهای اولیـه  این قوم  از  استیپ  ها یـا جرگه  های آسیـای مرکزی دانسته  هست (مؤلف)):

    آریـاهائی   ویدی [ [3] ]وقتی که  از  ماورای شمال  هندوکش  بخدی (بلخ» سرازیر شده  و از راه های طبیعی و کلاسیک  دره  کوبها ، (کابل) «کرومو»(کرم)«گوماتی» (گومل) بطرف «سندهو» (سند) پیش رفتند.این رود خانـه بزرگ  بعد از عبور از «سرحد طبیعی و تاریخی بین  سرزمـین  آریـا و هند »رهسپار هند  گردیدند و بار اول درون وادی اندس رحل اقامت افگندند. 

    بطور نمودنـه  یکی دو که تا از سرود  های  ویدی را  کـه برتری قوم آریـا را درون برابر اقوام پنجابی کـه داسیو نامـیده  مـیشود حین  گذشتن  از رود خانـه سند مـی آوریم:

    «اندرا از صبح باینطرف ،  از چاشت به  اینطرف  جنگ  کرد و با تیر  های خود  کشت و مانند «اگنی»با  آتش خود  هزاران  «داسیو  را که  گمان  مـید قلعه  های  آنـها غیر قابل  تسخیر  هست و در  آن پناه  مـیتوانند   درون داد.» 

    «پس  تو  ای اندرا (مقصد  از آریـا های مـهاجر درون هند  مـیباشد)! این داسیو (پنجابی ) های نا  چیز را بخاک افگندی  این قبایل بی دین را  محکوم ساختی (ای اندراو توسوما)دشمنان  خود را  خراب  کنید ، معدوم سازید  که تا به  زیر سلاح شما بیفتند و اجساد خود را  تسلیم  دهند.»

    از روی  این  دو پارچه فوق احساسات  آریـائی  های ویدی مـهاجر نسبت به  بومـیان اولیـه  ماورای شرق  اندوس و صحنـه  مقابله های  انـها  واضح  معلوم  مـیشود .[[4]]

     

    بعضی از  اسماء کلاسیک «آریـا»  که  به منظور مناطق شـهر ها رود خانـه  ها و کوههای اطلاق  مـیشده  است:

    (Haroyu )هرویو :نامـی هست که اوستا به منظور خطه شاداب هریرود داده  هست . درون این  کلمـه ریشـه قدیم  «آریـا» گنجانیده شده کـه از  آن  درون مرور زمانـه  کلمات  «هری»، « اری» ، «آریـا»، «هرات» و  غیره بمـیان  آمده  است. [[5]]

    (Arius) : نام رود خانـه «هریرود» هست .«آر» یـا «آری»، تحریفی  است  از  کلمـه «آریـا» یـا « هریوا»[[6]]

    (Arii) اری ئی: به مردمـی  گفته  مـیشود  کـه بار اول «هرودوتُس»  از  آن  نام و سپس «استرابو»، «پلنی» و «آرین» بـه نوبه  خود از آن  تذکار داده اند .این  کلمـه  از روی  تلفظ و آهنگ به  کلمـه  « اری»، «هری» ، «هری یو» و «آریـانا»یعنی نامـهائی  شباهت دارد  که  درون مورد اهالی وخاک و علاقه  هری رود(ولایت  هرات )  استعمال  مـیشد .

    آریـا یکی از ولایـات  معروف «آریـانا» . نمونـه  کوچکی  از  آریـانای  بزرگ  هست .  این قطعه شاداب و حاصل  خیز  کـه رود  « اریوس» (هریرود)از  وسط  آن  عبور  مـیکند  خیلی پر جمعیت و  دارای شـهر  های متعدد  و آبادان بوده کـه قرار نگارش بطلیموس  درون شمال این ولایت زیبا مردمانی  بنام  «نیسایواNisaioi» و «استونواAstauenoi»یـا«استابنو Astabenoi» بودو باش  داشتند.بعضی  شـهر  ها  و قصبات «آریـا» را بطلیموس به  این  ترتیب نام  مـی برد :

     1.  Distaدیستا

    2.   Naperies نباریس

    3.   تواTaua

    4.    Augaraایوگارا

    5. Bitaxa   بی تاکسا

     6.   Sarmagana سرما گانا

     7.  Sipohrae سیفاره.

    8.  ( Rhaugara )روگارا

     9. Zamoukhana) (زموخانا

     10.  Ambrodas) )امبروداکس 

    11.  (Varpna) ورپنـه

     12. ( Godana)گودنـه

    13.  ( Phoraua )فوروا 

    14.  Khatriskhe) ختریسخه

    15.   (Khaurina)خورینا

     16.   Orthiana)) اورتیـانا

     17.   Taukiana)) توکیـانا

     18.   (Artikaudna)ارتی کونا

     19.   Aria Alexandria)ا)سکندریـه آریـا

     20.   (Babarsana)بابرسانا

     21.  ( Kapoutana)کپوتانا

     22. (Areia)آریـا

     23.  (Parakanake)پاراکانا کـه از قبیل اینـها مـیباشد.[ [7]]

    105-2-1.موقعیت  هرات

    هرات پایتخت  خراسان درون دوره  تیموری تماماً  درون افغانستان  کنونی واقع  هست .[[8]] هرات بطرف  شمال  غرب افغانستان کنونی واقع و در 62 درجه  11دقیقه  طول البلد  شرقی و 34 درجه و 21دقیقه  عرض البلد شمالی  بفاصله 1162 کیلو  متر از شـهر کابل (به راه  کابل  غزنی قندهار ، فره و هرات )و 868  کیلو  متر  بـه راه  هزاره جات دوری  دارد .

    این شـهر  از زمان قدیم  که تا الحال مرکز تمدن و تهذیب  و بازرگانی بوده  است.دریـای  هریرود  که  از  مـیان  هرات مـیگذرد و با مرکز شـهرچند  کیلو  متر فاصله  ندارد  جلگه  های  اطراف  این  وادی پهناور را مـیسازد که  این  شادابی و حاصلخیزی هرات را درون هنگام بی  نظمـی  ها ی هنگام بحران چاره  گری  مـینماید  و موقعیت  بازرگانی و تجارتی آن  از قدیم  تا  کنون  اهمـیت سیـاسی و اقتصادی شایـان  توجه  داشته  است. [[9]] قسمت  عمده  آن  از (رودخانـه ) هریرود    مـیشود  .  این رود  از  کوهستان  غورسرچشمـه  مـی  گیرد و  همـیشـه  مـیل سیر آن بطرف  باختر بوده .برای  آبیـاری  کشتزار  های دره(وادی )هرات چندین  نـهر  از  آن  جدا  کرده اند کـه برخی  درون قسمت  بالایی  و بعضی پائین  آن شـهر واقع اند.مقدسی  هفت  نـهر از این  ها را  اسم  مـیبرد کـه ولایت و حول وحوش کرسی  هرات را آب مـیداده اند.

    رود  هرات  از ابتدا  از  خاور بـه سوی باخترجاری  گردیده هفت  مـیل (2/11کیلومتر)دور تر از  دروازه  جنوبی  شـهرهرات از نزدیکی شـهر مالن (مالان) عبور مـیکند. (قبل  از  اینکه سرک  جدید از قندهار به  هرات امتداد یـابد  در  جاده سابقه  آن  که  مشرف بـه روستای مالان است)پلی روی  آن رودخانـه بسته شده بود کـه بقول مقدسی درون خوبی وزیبائی  درون اکناف  خراسان همتا  نداشت. (این پل  هنوز هم  بهمان  نزهت و زیبایی  تا  هنوز  حفظ شده  و یکی  از  مـیراثهای فرهنگی  این  ولایت   بشمار مـیرود.(مولف))

    حمدالله  مستوفی از 9 نـهر کـه برای آبیـاری  حول و حوش هرات  از  رود  هرات  جدا  مـیشدند  اسم  است  .آنسوی  هرات  هریرود از شـهر فوشنگ  که  حوالی ساحل جنوبی  آن بود  مـیگذشت و  از  آنجا بطرف شمال پیچیده بطرف سرخس مـی رفت  و قبل  از  آن  کـه به سرخس برسد  آبهای نـهر مشـهدبا آن  ملحق  مـیگردید و سپس درون ریگزار  های سرخس ناپدید  مـیگردید . حافظ  ابرو  گوید :«رود  هرات بنام «خجاچران» (چغچران مرکز و  کرسی ولایت  غور) معروف  هست .حافظ ابرو  تصریح  مـیکند کـه سر چشمـه  هریرود از سرچشمـه رود  هلمند چندان  دور  نیست (استخری ،ص266،ابن  حوقل،ص318؛ مقدسی ،ص329 ،330؛ مستوفی ،ص216 ؛ حافظ ابرو ، ص 32A)

    مقدسی درون قرن  چهارم  از  هرات  اینطور  تصویر بدست  مـی دهد: «هرات شـهر بزرگ بود و دارای چهار دروازه بود که  این دروازه ها  به  ترتیب موسوم بودند بـه دروازه «سرای» یعنی دروازه  کاخ درون شمال سر راه بلخ ، دروازه «زیـاد» درون طرف  مغرب روبه  نیشابور،دروازه «فیروز آباد» که  مقدسی  آنرا  دروازه فیروز نامـیده  درون طرف  جنوب سر راه سیستان و دروازه  «خشک» درون سمت  خاور رو به  کوهستان  غور .(که  از  جمله  چهار  دروازه  همـین  دروازه  خشک  که تا هنوز  در   هرات  بهمـین  نام یـاد  مـیگردد (مولف)).به  گفته  ابن  حوقل این  چهار دروازه  همـه  چومبین بودند مگر دروازه سرای که  آهنین بود.قلعه  هرات  کـه قهندز نامـیده  مـیشد)چهار دروازه  داشت که  هریکی  از  آن  دروازه  ها رو به  روی یکی  از دروازه  های شـهر بود  و بهمان نام  خوانده  مـیشد . وسعت  شـهر بـه اندازه  نیم  فرسخ  در  نیم فرسخ بود(فَرسَنگ یـا فرسخ واحدی به منظور اندازه‌گیری مسافت و نزدیک به ۶٬۲۴ کیلومتر است (دانشنامـه  ازاد))ودارالاماره  در  محلی بود  موسوم به  خراسان  آباددر یک  مـیلی خارج  شـهر سر راه فوشنگ کـه بطرف  غرب  مـیرفت . نزدیک  هر یک  از  آن  چهار دروازه  درون داخل شـهر یک بازار و بیرون  هر دروازه حومـه ی پهناوری وجود داشت  و مسجد  جامع بزرگ درون وسط بازار  ها بود  و در زیبائی ورت نماز گزاران درون تمام خاک  خراسان  وسیستان بی  نظیر بود .پشت سمت قبله  مسجد، یعنی پشت  دیوار باختری  آن ، زندان شـهر قرار داشت .

    در شمال شـهر کوهستانی بود کـه با شـهر دو فرسخ فاصله داشت و خاک  آن قابل زراعت  نبود  و جزء بیـابان شمرده  مـیشد .از اینجا سنگ  های  آسیـاب و سنگ  های مخصوص سنگ فرش بدست  مـی  آمد.بر قله ی ارتفاعات  آن آتشکده کهنـه  دیده  مـیشد  موسوم بـه «سرشک » کـه در قرن  چهارم زردشتی ها به  زیـارت  آن  مـی شتافتند. در  نیمـه راه  مـیان  آتش کده «سرشک»  و شـهر  هرات  کلیسائی از آن  مسیحیـان  نیز  واقع بود. درون جنوب  هرات سر راه  مالن (مالان)پلی روی  هریرود بسته شده بود و اراضی مـیان پل و شـهر بسیـار خرم و سرسبز و شامل روستا  های متعددبودو از چندین  نـهر  اّب مـیگرفت . درون راه سیستان  که تا مسافت یک روز راه دهات و روستاهای این ولایت بهم  پیوسته بود .

    آبادی و رونق  هرات که تا زمانیکه  مغولها  بر آن  استیلا یـافتند باقی بود. یـاقوت  که  درون سال 614یعنی چهار سال قبل  از حمله  مغول درون آنجا بوده  است  مـیگوید : «در  خراسان شـهری بزرگتر ،  نیکوتر، مـهمتر و با رونق  تر و پر جمعیت  تر  از  هرات  ندیده ام ، باغهای بسیـار و آبهای فراوان  دارد .» قزوینی همزمان او  گفته ی یـاقوت را تأیید نموده از آسیـا  هایی کـه باد  آنـها را مـیگرداند همانگونـه  که  آب  آسیـاب را بگرداند  اسم  هست . هرات پس  از  تحمل مصیبت حمله  مغول دوباره  آبادی خود را  از سر  گرفت  وحمد الله  مستوفی یک قرن بعد از حمله  مغول  ابن بطوطه را که  گوید  هرات بعد از نیشاپور بزرگترین شـهر  های  خراسان  هست تأیید  نموده  مـیگوید :«دور بارویش  نـه  هزار گام  است  و هوائی  درون غایت  نیکوئی و  درستی دارد وپیوسته  درون تابستان شمال  وزد ... و  هژده پاره  دیـه  هست متصل   آن شـهر     و آبش  از  نـهرچه  هریرود  هست و از  مـیوه  هایش انگور فخری و خربزه نیکوست و مردم آن شـهر سلاح ورز و جنگی و  عیـار پیشـه باشند و سنی  مذهب اندو در  آنجا قلعه  محکم است  کـه آنرا شمـیرم خوانند و بردو فرسنگی  هرات بر کوه  آتشخانـه ای بوده که  انرا  «ارشک»  گفته اند و این زمان  آن را قلعه «امکلجه»  مـیگویند  و مابین  آتش  خانـه  وشـهر  کنیسه   نصارا بوده  است  و  از  مزار  کبار اولیـا و علما  تربت شیخ  عبدالله انصاری  معروف بـه پیر هری و خواجه محمّد ابوالولید و امام فخر رازی  هست ...  ودر  حین حکمرانی ملکان  غور  دوازده  هزار دکان آبا دان بوده و شش هزار و کاروانسرا و طاحونـه  وسه صد و پنجاه و نـه مدرسه و خانقاه  وآتشخانـه و چهارصد و چهل و چهار هزار خانـه  مردم  نشین بوده  هست .»

    در اواخر قرن  هشتم  چون امـیر  تیمور بر  هرات  استیلا یـافت باروی آنرا  خراب  کرد  و اکثر صنعت  گران  آن را بـه شـهر سبز که  آنرا  تازه  درون ماواء النـهر  بنا  کرده بود  کوچانید. صاحب  کتاب جهان  نمای ترکی که  درون سال 1010 هجری  مـیزیسته  گوید هرات  پنج دروازه دارد . دروازه شمالی موسوم  هست به  دروازه  ملک ، دروازه  غربی موسوم بـه درب  عراق، دروازه  جنوبی دروازه  فیروز آباد ، دروازه شرقی دروازه  خوش و دروازه  شمال شرقی کـه از جمله  جدید  تر  هست دروازه قبچاق نام  دارد .»[[10]]

    1.مالن یـا مالان

    در دو فرسخی  جنوب  هرات شـهر مالن واقع بودتصور مـیشود  که  آنسوی پل بزرگی کـه روی هریرود بسته بودند قرار داشته و آن پل بنام  آن شـهر خوانده  مـیشده هست .اطراف شـهر روستائی بود بهمان  نام و به وسعت یک روز راه. این مالن را «سفلقات»و مالن هرات  مـی  گفتند که تا با مالن روستای باخرزدر قهستان اشتباه  نشود.مالن شـهر چه  ای بود کـه باغهای فراوان و تاکستانـهای  بسیـار داشت .یـاقوت  آنرا  دیده  و اسم  آنرا بصورت مالین ضبط  کرده ولی  گوید مردم  آنرا «مالان مـیگویند. ولایت  آن بیست  وپنج  دهکده  داشته کـه نام  آن  چهار دهکده باسم  مرغاب و باشینان و رندان و  عبس قان بما  رسیده  است.

    2.کرخ

    در یک  منزلی شمال  هرات  شـهر کرخ یـا کاروخ واقع بودکه ابن حوقل درون باره  آن  گوید بعد از  کرسی  هرات  بزرگترین شـهر  های ولایت  هرات  هست . از  کرخ زرد آلو  و مویز صادر  مـیگردد.  مسجد  آن  درون محله  ای بود بنام سپیدان. خانـه  های شـهر  از  خشت ساخته شده بود . این شـهر درون دره ی واقع شده بود کـه بیست فرسخ  مسافت داشت و سراسر آن باغها و استخر  ها و دهکده ها ی آباد بودو  نـهر  های آن به  هریرود  مـیریخت وظاهراً  تهر بزرگ آن همان بود  کـه یـاقوت آنرا  نـهر کراغ  نامـیده است.

    در  خاور  هرات  درون دره ی پهناور هریرودشـهر  های بسیـار یکی پی  دیگر واقع شده بودند که  جغرافی نویسان قرن  چهارم اسامـی آنـها را ذکر نموده اند به  این  ترتیب: «یشان بفاصله یک روز راه  تا  هرات ، پس  از آن  خیـار ،پس  از آن  استربیـان، پس  از آن  ما رآباد، پس  از آن اوفه (اوبه) کـه فاصله  بین شـهر  ها با دیگری یک روزه راه بود و پس  از اوفه بـه فاصله دو روز راه شـهر  خشت (چشت) بود که  از توابع  غورشمرده  مـیشد.اوفه یـا اوبه بـه اندازه  کرخ  وسعت داشت و پس  از  کرخ  مـهمترین شـهر آن  ناحیـه بحساب مـی  آمد . چهار شـهر دیگر مانند یکدیگر بودند و همـه  آن  آب و باغستان و  کشتزار داشتند واز مالین کوچکتر بودند.استربیـان  تاکستان  نداشت و در کوهستان بود و از ماراباد  برنج فراوان بـه شـهر  های دیگر صادر  مـیشد.»[[11]]

    3.پوشنج یـا پوشنگ

    به فاسله یک روز  راه  در  مغرب هرات شـهر پوشنج  یـا (پوشنگ)یـا فوشنج یـا بوشنج واقع بود.این شـهر درون نزدیکی شـهر غریـان (غوریـان) نزدیک ساحل چپ  هریرود  یعنی در  جنوب آن ، قرار دارد .ابن  حوقل درون قرن  چهارم  درون باره  بوشنگ  گوید : «بقدر نصف  هرا ت هست و مانند  هرات  درون جلگه  ای واقع شده و تا  کوه  دو فرسخ فاصله دارد و در مـیان  درختان  هست ، درخت  عرعر در  آن شـهر رشدعجیبی مـیکند و چوبش را بـه نواحی دیگر مـی برند.بوشنگ  حصار و خندق و سه  دروازه  داشت .یکی  از  این  دروازه  ها  موسوم بـه دروازه علی  رو به  نیشابور، دیگری دروازه  هرات  رو به  مشرق ، سوم دروازه قهستان  رو به  جنوب  غربی . یـاقوت  کـه این شـهر را هنگام  عبور از آنجا  دیده و در  آن زمان  آن شـهر درون مـیان  دره ای پر  از  درخت  جای داشته  است  گوید:  «نام  آن شـهر بوشنج یـا فوشنج  است  و ایرانیـان  بوشنگ  گویند.» حمد الله  مستوفی  درون قرن  هشتم  گوید :«ولایتی بسیـار  از توابع  آنست .باغستان بسیـار و  خربزه  وانگور و  مـیوه  اش نیکو  مـیباشد چنانکه  گفته اند صدو اند نوع انگور دارد و آسیـابهای آن همـه بـه باد  مـیگرددو گویند فرعون که  درون زمان  موسی  درون مصر بوده از انجا بوه هست (در مورد فرعون زمان  موسی  و موطن  اصلی آن  حرفهای زیـادی  از قول مردم روایت شده  هست و یکی  از  این روایت  ها  آن  است  کـه فرعون زمان  موسی  از روستای «چهل خر» خلم یـا تاشقرغان کـه در 50  کیلو متری شرق  شـهر مزار شریف  موقعیت دارد و مربوط بـه ولایت بلخ  مـیباشد  خروج کرده  هست اما این افواهات کدام استنادی ندارد مانند  گفته فوق  حمدالله  مستوفی  مـیباشد (مولف)) وهامان  کـه هم  وزیر اوست  از  آنجاست.»در سال 783 هجری بوشنگ با  آنکه باروی بلند و خندق عمـیق و پر از  آب  داشت  و شرف  الدین  علی یزدی به  آن  اشاره نموده که  این شـهر درون برابر سپاهیـان امـیر تیمور  پایداری نکرد و به  تصرف امـیر تیمور درون آمدو معلوم  نیست  چرا  از آن بعد نام بوشنگ   از صفحه  تاریخ  محو  گردید و پس  از مدتی نام  غریـان (غوریـان) کـه اکنون  مکان آباد و پر رونق  است  بر روی خرابه  های بشنگ کـه بوسیله امـیر تیمور غارت و ویران شده بود ساخته  شد .ناگفته  نماند کـه سه شـهر فرجرد و خر جرد و کوسی کـه سابقاًآنـها را  از توابع قهستان شمرده اند غالباً  از توابع بوشنگ شمرده شده هست . » [[12]] ابن حوقل:« کوسوی یـا کوسویـه را نزدیک تر بـه رود خانـه   هرات (هریرود) و در شمال خرجرد دانسته که  آن بزرگترین  این  هر سه  شـهر بود و یک سوم شـهر بوشنگ ، که  مجاور آن  در  خراسان بود،وسعت داشت .» [[13]]

    4.اسفزار یـا سبزوار هرات

    ولایت اسفزار در  جنوب هرات بر سر راه (فراه و) زرنج   واقع  هست و درون قرن  چهارم  علاوه بر مرکز آن ولایت کـه اسفزار نامـیده  مـیشد  چهار شـهر دیگر در  آن جا  وجود داشت که  عبارت بودند  از ادرسکر (ادرسکن) کوشک و  کوشان (کوسان یـا کهسان)اسفزار که  کرسی  آن ولایت  بود اکنون بنام سبزوار (پختوی آن شیندند) معروف  هست و آنرا سبزوار هرات  (نیز) گویند که تا با سبزواری کـه به  این شرح  درسمت باختر  نیشاپور است  اشتباه  نشود:« سبزوار از  خسرو گردبزرگتر بودو درون قرون  وسطی  آنرا بیـهق  مـیگفتند.ولایت بیـهق که تا حدود ریوند امتداد  داشت و وسعت  آن بـه بیست  وپنج فرسخ  مـیرسید و سه صدو بیست  ویک  دهکده داشت .اصل کلمـه بفارسی بیـهه یـا بهاین بمعنی بسیـار بخشنده  هست و  اسم صحیح تر شـهر سابزوار هست ولی مردم بـه اختصار سبزوار  مـیگویند.»[[14]]

    در کتاب مسالک اسفزار را بنام خاشان(یـا جاشان)نیز نامـیده اند.شـهر ادرسکر یـا اردسکر (که امروز بنام  ادرسکن یـاد  مـیگردد) هنوز درون سمت  خاور  اسفزار باقی  است  ولی بنام  ادرسکن  نامـیده  مـیشود.یـاقوت  اسفزار را  از توابع سیستان شمرده و حمد  الله  مستوفی گوید : «شـهری وسط  هست و  چند پارچه  دیـه توابع دارد باغستان بسیـار و  مـیوه و انگور فراوان باشد  واهل آنجا سنّی شافعی مذهب اند و در دین  متعصب»[[15]]

    105-2-2.شاهراه های هرات

    شاهراهی که  از  هرات بطرف مرو رود مـیرود از ولایت پهناور بادغیس کـه تمام سرزمـین  هریرود را از  طرف باختر (شمال پوشنگ)علیـای مرغاب را  از طرف خاور فرا  گرفته  است  مـیگذرد  و در باختر این راه دوشاخه شده شاخه دومـی  بطرف  مـیمنـه ، جوزجان واز آنجا دو شاخه شده یکی بطرف انبارو کوهستانات  مـیگذردو شاخه دوم بطرف بلخ  مـیرود و از بلخ باز این راه دوشاخه شده یک راه بطرف ترمذ و  دومـی بطرف تخارستان و بدخشان  مـیرود  (به صفحه 43 نقشـه راه  های ترابری و شاهراههای بازرگانی نگاه کنید). راهی از هرات بطرف مغرب کـه به  مشـهد و  نیشابور وصل مـیگرد و از  آنجا بـه ری و کرمان و عراق وشام که تا سواحل مدیترانـه امتداد داشته  هست . راه دیگر  از هرات  از طریق فراه و نیمروز (سیستان) بـه هلمند و  از  آنجا دو شاخه شده یک راه  بـه رخج وتگین آباد ، زابل  که تا به  غزنی و از  آنجا  که تا به  کابلستان  امتداد  مـی یـابدو راه دومـی به  زمـین داورو خلج  از طریق ارزگان به  مناطق  هزارجات (غرجستان)تا  بامـیان امتداد  مـی یـابد کـه در بحث راه  های قندهار  به  تفصیل بیـان  گردید .

     

    105-2-3.مرغاب این قسمت  مرغاب  از  از جبال  غرجستان بر مـی  خیزد و خود بادغیس  از چندین رشته  رودخانـه ساحل  چپ مرغاب آبیـاری  مـیگردد  قسمت  خاوری بادغیس کـه از سیزده فرسخی  هرات  شروع  مـیشد معروف بود به  کنج رستاق     و سه شـهر بزرگ داشت که  عبارت بود  از ببن  وکیف و بغشور  کـه در کتب مسالک  نامـهای  آنـها بطور تقریب معین شده  هست .مقدسی از جمله  آبادیـهای دیگر باد غیس  نـه شـهر بزرگ را  اسم ولی متأسفانـه امروز محل آنـها مشخص نگردیده است.  امروز سراسر این  ناحیـه بیـابانی و خشک و خالی  از سکنـه  هست زیرا هجوم  مغول تمام این ولایـات را ویران  کرد . خرابه  های بسیـار کـه اکنون در  این سرزمـین  دیده  مـیشود از فراوانی آب ورونق  آبادیـهای آنجا اندکی حکایت  مـیکندولی اسامـی جدید  آنـها  غیر از آنست که  جغرافی نویسان قرون وسطی  ذکر کرده اند .

    خرابه  های شـهر بغشور کـه یکی  از شـهر  های بزرگ  کنج رستان بوده گویـای همان باشد کـه امروز به  قلعه  مور معروف  هست .ابن حوقل درون قرن   چهارم بغشور را از بهترین شـهر  های  خراسان و غنی  ترین  آن بلاد شمرده  گوید : « بقدر بوشنگ هست وسلطان  آن  ناحیـه  درون ببن یـا ببنـه کـه بزرگترین شـهر  های  آنجا  و از بوشنگ  هم بزرگتر  هست اقامت دارد .شـهر  کیف بقدر نیم شـهر بغشور بودو همـه  این شـهر  ها  از خشت یـا آجر ساخته شده و در  آغوش باغها و  کشتزار  ها ی  خرم  جای داشتند و از نـهر  ها  وچاه  ها (قنات) سیرآب مـیگردیدند.

    یـاقوت  که  درون سال 616 هجری  آن سرزمـین  را دیده غنای سرشار دوران  گذشته بغشور و شـهر  های مجاور آنرا تأیید  کرده  گوید : اکنون  خراب به  آن راه یـافته ، اگر چه  این  وضع قبل  از هجوم  مغول بوده  است  .یـاقوت ببنـه را  دیده و آنرا بون  نامـیده و شـهر دیگر را  نیز دیده  کـه آنرا بامـیان یـا بامنج مـیگفته اند و تا ببنـه  مسافت زیـاد  نداشته هست .یـاقوت  گوید  ولایت  آن  حاصل خیز  هست و درخت فندق درون آن فراوان  مـی باشد .»[[16]] («ابن رسته» درون سال 310 هجری نگارش کتابی بـه نام «الاعلاق النفسیـه» را کـه درنوع خود دائره المعارفی بزرگ بـه شمار مـیرفت، آغاز نمود. این کتاب مشتمل بر هفت مجلد بوده هست که اینک مجلد هفتم آن بر جای مانده است. این مجلد درباره جغرافیـای ایران،خراسان، عربستان، یمن، آفریقای شمالی، اسپانیـا، آسیـای صغیر، روسیـه، ترکستان و هند هست و غالبا اطلاعاتی را درباره حدود شـهرها و خصوصیـات مردم هر ناحیـه و احیـاناً سابقه تاریخی آن بـه دست مـیدهد.)

    همچنان رجوع شود به C.E . Yateدر کتاب «افغانستان». [[17]]در کلران وسگردان و قراباغ (ص101) . و همچنین درون قلعه  مور (ص96،103) و قراتپه  خرابه  هائی دیده  مـیشودکه بیشک پاره  از  آنـها بقایـای شـهر هائی  هست که  جغرافی نویسان  عرب  اسم  آنـها را یـاد  کرده اند.

    آنچه  درون باره ناحیـه  جنوبی ولایت بادغیس ذکر کرده اند ، شـهر  های  آنجا امروز همـه  از نقشـه  ها  نا پدید شده و تعیین محل  آنـها ویـا تطبیق آن  اسامـی با خرابه  هائیکه اکنون  دیده  مـیشود  مشکل  هست .همچنان مقدسی  از  هفت شـهری  نام  مـی برد که  عبارت اند  از کوغاناباد ، کوفا ف بشت، جازاوا ، کابرون ، کالوون و کوه  نقره  ولی محل  آنرا نمـیتوان  تعیین  کرد .  دهستان درون قرن  چهارم  دومـین شـهر بزرگ بادغیس وبقدر نصف بوشنگ بود کـه بالای کوهی جا داشت . خانـه  هایش  از  خشت ساخته شده  وسردابه  های  به منظور فصل گرما داشت .باغهای  آن اندک  و  کشتزار  های آن دیمـی (یعنی للمـی)بود.امـیر آن ناحیـه  درون کغان آباد که  از دهستان کوچکتر بوداقامت داشت .شـهر کوه  نقره  چنان  که  از  نام  آن پیداست پای کوهی بود کـه در آن  معدن  نقره  وجود داشت .مقدسی مـیگوید  این شـهر  ها سر راهی کـه بسمت شمال  هرات بـه سرخس مـیرود  واقع بود اما از چهار شـهر دیگر هیچگونـه  ذکری نکرده  هست .

    یـا قوت  گوید دهستان روستائی درون بادغیس  هست ، اضافه  مـیکند  کـه اصل این  اسم «بادخیز»  هست چون باد بسیـار در  آنجا مـی وزد . حمد  الله  مستوفی ضمن گفتگو درون باره بادغیس اسامـی بسیـاری را یـاد  مـیکندکه درون نسخ  خطی باشکال مختلف ضبط  گردیده و بنا بر  این فهمـیدن  آنـها مشکل  هست .وی از دهستان  کرس و هم  از  کوه  نقره  نام  هست .سومـین  نقطه مـهم  آن  ناحیـه  موسوم بـه کوه «غناباد»(بجای کوه  غاناباد)که قرار گاه امـیر آن  ناحیـه بوده یـاد  کرده  هست .شـهر چهارم آنجا  موسوم بوده بـه نام کاریزیـا کاریزه کـه آنجا را مقام «حکیم برقعی » کـه سازنده  ماه  نخشب  هست که این  مرد  درون قرن  هشتم به  دعغمبری قیـام  کرد و اسباب زحمت  خلیفه المـهدی عباسی گردید و کوشش بسیـار بعمل آمد که تا آن فتنـه را خاموش ساختند.

    همچنان   مستوفی  از ساحه  کلانی که  درون آن  درختان یـا جنگلات  پسته بـه شکل طبیعی وجود داشته یـاد کرده و ممر مردم  آن را  از جمع  آوری محصول پسته دانسته  هست که  این محل که تا به  کشک هرات  امتداد داردکه  مستوفی مساحت  آنجا  را پنج فرسخ درون پنج فرسخ  تخمـین زده  است  (که امروز بنام  پسته لیق یـاد  مـیگردد که  ساحه ای  از  قلعه نو مرکز فعلی باد  غیس که تا دره بوم ومنگان درون جنوب شرقی مرغاب،  آنطرف آن  که تا رباط سنگی و  کشک  امتداد دارد(مؤلف))

    در پایـان قرن  هشتم بر اثر لشکر کشی امـیر تیمور  از  هرات بـه مروالرود بادغیس  کـه سر راه آنـها واقع بود بخاک یکسان شد. »[[18]

    105-2-4. غرجستان یـا «غرج انشار»:

    در خاور بادغیس، جائی کـه رود  مرغاب سر چشمـه  مـی  گیرد ، ناحیـه  کوهستانی ای  هست که  جغرافی نویسان قدیم عرب آنرا«غرج انشار» نامـیده اند . پادشاهان  آن  ناحیـه  بـه «شار» موسوم بود و بقول  مقدسی  کلمـه  «غرج» درون زبان اهالی  آن  ناحیـه  بمعنی  کهستان و بنا بر این  «غرج الشار» بمعنی کوهستان پادشاه  هست ، اما درون اواخر قرون وسطی آن  ناحیـه را  «غرجستان»  مـیگفتند و در شرح  جنگهای مغول  به  عین همـین  اسم  ذکر  گردیده  هست .یـاقوت  گوید  غرجستان بصورت  غرشستان و غرستان نوشته  مـی شود و اغلب با  غورستان کـه ناحیـه ای درون خاور غرجستان  است  اشتباه مـیگردد.

    شار پادشاه  غرجستان  نزد اعراب معروف بود بـه ملک  الغرجه . درون قرن  چهارم غرجستان ولایت  غنی بودو ده  مسجد  جامع درون شـهر  های  مختلف  آن  وجود  داشت . دو شـهر  عمده  غرجستان«آبشین» و «شورمـین»  نام  داشت که  محل صحیح  آنـها  معلوم  نیست . آبشین (افشین ، باشین)بفاصله یک  تیر رس  درون ساحل شرقی رود خانـه  مرغاب علیـا و بمسافت  چهار منزل  بالای مرورود واقع بود. اطراف آن را باغهای قشنگ فرا  گرفته بود و برنج فراوان  از  آنجا بـه بلخ  صادر مـیگردید و قلعه  مستحکم و یک  مسجد  جامع داشت. «شرمـین» (سرمـین) درون کوهستانی بفاصله  چهار فرسخ  درون جنوب  آبشین  و بهمـین فاصله  نسبت به  کروخ درون شمال  خاوری هرات قرار داشت . از این شـهر مویز بسیـار به  بتمام  نقاط مجاور صادر  مـیگردید.امـیر  این  منطقه  کـه به شار موسوم بود  درون دهکده بزرگ درون کوهستانی موسوم بـه « بلیکان»(یـا بلکیـان)بود.یـاقوت  از دو شـهر  دیگر غرجستان بنام «سنجد» و «بیوار» نیز نامبرده  بنقل  یکی از اهالی  آن  منطقه  گوید : این دو شـهر  درون کوهستان  واقع  اند، ولی به  محل  آنـها اشاره ای نکرده  است.( راه  هرات به  مروالرود ، چنانکه  جغرافی نویسان قدیم ثبت  کرده اند ، درون سراسر کنج رستاق از شـهری بـه شـهری مـیگذشت و جنوبی ترین  منزلگاههای آن «ببن هم بفاصله دو روز راه  تا  هرات بود)[]

     

     

     

    ------------------------------------

     

    خراسان بعد  از  مـیرویس

    بحث اول

     

     

    قندهار دومـین شـهر بزرگ افغانستان و کرسی این ولایت  مـیباشد کـه جمعیت  آن  نظر به  جمعیت شماری سال (1340هش/1962م) حدود (036/1ملیون )نفر تخمـین زده  شده  هست (زیرا که تا هنوز سر شماری دقیق از  هیچ  منطقه افغانستان بعمل نیـامده و آنچه درون متون رسمـی و  غیر رسمـی به  نظر مـیرسد افواهات و جعلیـات بیش  نمـی باشد(مولف)) .حدود آن سرزمـین  هزاره  درون دل تاریکزار ها و مرز پاکستان  درون جنوب، و از کلات  غلجائی  درون شمال که تا نزدیکی رود  هیرمند  در  غرب ممتد  هست .این   شـهر درون 510  کیلو متری جنوب غرب کابل ویکی  از دو شـهر مـهم بخاطر مرکزیت پتانـها و مرکز زبان پشتو  هست . مرکز شـهر جدید  در  غرب شـهر پر جمعیت  کهنـه هست که احمد شاه  درانی بخاطر پایتخت و کرسی پادشاهی خود  آن را بنا نـهاد.قندهار موقعیت سوق  الجیشی دارد ، و مشرف به  جاده  ایست  که  از ترکمنستان وایران بسوی هرات و  از آنجا  از طریق ولایـات فراه  نیمروز و هلمند بـه قندهار و  از  آنجا   بـه شبه قاره  هند امتداد  دارد .این شـهر مرکز داد و ستد مناطق جنوب و دارای بازرگانان ثروتمندی  مـیباشد.

    حدود ولایت قندهار  ازسرزمـین  هزاره درون دل که تا ریگزار  ها و مرز پاکستان درون جنوب ، و از کلات  غلزائی درون شمال ، که تا نزدیک  رود  هیرمند در  غرب است.قسمت  مرکزی  این ولایت   سرسبز و حاصل خیز هست و مخصوصاً دره  ارغنداب دارای تاکستانـها و باغ  های مـیوه  یکی  از  حاصلخیز  ترین نواحی آن  هست . ولایت  قندهار مطابق  هرانواتی Haranvatiهخاان  ، آراخوزیـای باستانی ، و رخج و زمـین داور دوره  های  اسلامـی  شمرده  شده  هست (که درصفحات بعدی بملاحظه  اسناد تاریخی درون مورد روشنی انداخته  مـیشود).[]

     

    2.وجه  تسمـیه: قندهار  اسم  مرکب  است  از دو جزو قند + هار که  به  معنی  امـیل و یـا رشته  شیرین یـا رشته قند مـیباشد. و اما اگر قندهار را بنا بر وجه وموقعیت  جغرافیـائی گذشته  آن  مطالعه  کنیم    وجوه   مختلفی را به منظور نام  گزاری  آن بدست  خواهیم  آورد:

    1.     قندهار مترادف به  معبد و پرستش گاه هست زیرا درون سانسگرت  که  از جمله زبانـهای قدیمـی  هند  مـیباشد  کلمـه  «هار» کـه به اشکال «بهار»  و «هار» نیزآمده و همـین  کلمـه  بصورت پسوند نیز  استعمال شده  است  از قبیل  شاه  بهار ،  نو بهار و کلبهار کـه غالباً  بمعنی  معبد بوده  است  . و نیز در  اسامـی  اکثر شـهر  ها  نیز  دیده  مـیشود  مانند : قندهار ننگرهار-چپر هار پوتورهار  و این  کلمـه  درون بعضی لهجه  های  آریـایی کلمـه «هار» به  «هور»  تبدیل یـافته هست و سپس «ور» و «بور» و «پور» شده  هست چنانچه  درون پایـان اسامـی برخی  از شـهر  ها اکنون  نیز  این  پسوند وجود دارد.مانند : «پشاور لاهور-نیشابور» مـیباشد [] و همچنین   کند بمعنی زمـین  گود یـا چقوری  ایکه  در  آن  آب  استاده و جمع  گردد  نیز  آمده  است  که  پشتوی  این  کلمـه «کندهار» شاید  همـین  مفهوم را  تداعی  کند. وگاهی  هم به  معنی  خراب یـا خرابه نیز  آمده   است. ابوالتقی بن طرخان  از شعرای برمکی عربی گوی خراسانی درون رثای ویرانی سمرقند وتأسف بر  این  ویرانی سروده  هست که ابن  خردادبه حدود (230هجری) آنرا چنین ضبط  کرده  است   :سمرقند مندمند بذینت کی افگند؟    ازچاچ ته بهی _ همـیشـه  ته خهی کـه معنی آنرا  چنین  نوشته اند:«سمرقند یک  ویرانـه ایست کـه زینت خود را انداخته ، از شـهر چاچ کـه بهتر نیستی! بعد تو هم  همـیشـه  از  خطر نخواهی جست» [] درون زبان  فارسی متداول افغانستان و همچنان درون پشتو  نیز کند بمعنی زمـین شیب دار و زمـینی که  آنرا سیل حفر کرده باشد وهم کنده بمعنی محل گود و جای جمع شدن  آب  نیز  مـیباشد کـه در پسوند اسامـی  بعضی  شـهر  ها مثل  تاشکند، سمرقند، قوقند،و بیر جند آمده  است.

    بنا بر این  از قندهار معانی معبد و پرستشگاه ، محله باطلاقی یـا ویران،یـا معبد  ناحیـه  ای کـه دارای آب فراوان باشد  مـیتوان  استنباط کرد، چنانچه  کلمـه  دیگری کـه همـین  واژه را  مـیرساند  همـین اکنون در  چنین  مناطق و مزارعی استعمال مـیگردد  مثل  دند  ارغنداب درون قندهار ، دند ارغنده  و چاردهی درون کابل و  دند شمالی  درون پروان کـه معمولاً زمـینـهای دارای  سرسبزی و مزارع  است  یـاد  مـیگردد.

    علی اکبر دهخدا درون کتاب  لغت نامـه  خود  درون مورد قند  هار آورده  است:«قندهار نام  معبدی  درون گنگ بهشت  هندوستان  هست :

            دگرباره  درون مرز هنــــدوستـــــان                              گذر کرد  چون بــاد بـر بـوستان

            از آنجا به  مشرق  علم بر فراخت                             یکی ماه بردشت بر کوه ساخت

            از آن راه چــــون دوزخ  تـــافتــــه                           کز ان پشت مـــاهـــی تپش یـافته

            درون آمـــد  درون ان شـهر مـینو سرشت                             کـه ترکانش خوانند  گنگ بهشت

            هوایی درون آن  دیـد چــون نـوبـهار                              پرستش گهی نام  آن قندهار[]               

    2.بیشترین  مؤرخین قرون  وسطی و بعضی  از تاریخ  نویسان  و پژوهشگران معاصر نام قندهار را بر گرفته  از  اسم اسکندر مقدونی  مـیدانند که  وقتی  این  منطقه  را گرفت  درون آن  اسکندریـه  ای  ساخت کـه در زبان  محلی  اسکندر هار نامـیده  مـیشد و همـین  نام  با گذشت زمان بـه قندهار  تبدیل شده  هست .[]که دایرة المعارف فارسی نیز درون خصوص تأئید  این مدعا مـیرساند کـه قندهار را داریوش هخا  درون 305 قبل از مـیلاد، سلوآنرا به  چاندرگپتا (سانداراگوتوس) تسلیم کرد ، بعداً بـه دست  اشکانیـان، سکاها ، کوشانیـها و ساسانیـان افتاد(دایرة المعارف فارسی،ص 2576)که مؤید  این نکته یعنی  ازشـهر هایی مـیباشد که  بدست  افراد  اسکندر بنا گردیده  است.  

    3. وجه  تسمـیه  دیگر قندهار مربوط به  مـهاجرت اقوام افغان (پشتون) بـه این  ناحیـه و نام  معبد شان (را )«قندسار » دانسته  اند.

    گروهی  از  آگاهان  تاریخ قدیم معتقد اند  کـه افغانـها (پشتونـها)  اصلاً از طائفه  ارامنـه شیروان هستند کـه قبلاً «آلپان» نامـیده  مـیشده اند و  این  مسأله را وجود کنیسه  های درون قره باغ از مربوطات شروان بنام  «قندسار»  وجود دارد تائید  مـینماید و رئیس  این طائفه را «اغوانج» مـیگویند و معنی اغوانج  درون زبان  ایشان کلانتر «اغوانـها» هست پس  محتمل  هست که لفظ  اوغان شکل  تغیر یـافته اغوان یـا آلپان باشد و نیزممکن  هست که رئیس قندسار پس  از کوچیدن بـه محل  کنونی و سکونت  ایشان  درون قندهار ، این  وطن ثانوی  را قندسار نامـیده و قندهار »  تحریف یـافته «قندسار»  هست که نام  معبد و  کنیسه شان بود .[]

    4.همچنین درون مورد قندهار  درون تقویم  البلدان ابوالفدا  مـیخوانیم: « قصبه قندهار نام یکی  از اسکندریـه  هایی  هست که اسکندر بنا  کرد و  آن  درون ساحل رودیست با همان  نام.» مطالب زیـادی درون مورد و جه  تسمـیه قندهار  درون کتب و متون  تاریخی معتبر بنظر مـی رسد کـه دنبال    هر  کدام  آن  از  حوصله  این  مقاله بیرون  مـی  جهد و صرفاً به  چند  مثالی که  درون بالا آوردیم  اکتفا مـیگردد.

    ولی بهر حال روایت دوم  درون مورد قندهار بـه صدق  نزدیکتر  هست چرا کـه معبد و پرستشگاه  شاید وجه  اصلی تسمـیه این ناحیـه بنام  قندهار باشد کـه اسناد  تاریخی و آثار باز مانده باستانی کـه اخیراً درون مندیگک  در  نزدیکی قندهار از  اثر کاوش  های باستانشناسی درون دهه شصت  مـیلادی بدست آمده  است  نشان  مـیدهد  کـه قندهار مرکز ومعبد بودایی بوده هست .

    پژوهشـهای تاریخی نشان  مـیدهد  کـه قندهار بخشی  از تمدن گسترده  خراسان  درون بعد  از  اسلام  نیز بوده  هست ،  درون سده  هفتم  مـیلادی  مسلمانان آنرا  گرفتند و در قرن سوم  هجری جزءقلمرو صفاریـان و از 367 هجری جزو مملکت  غزنوویـان بود.اهمـیت قندهار از هنگامـی آغاز مـی  شود که  علاءالدین جهان سوز غوری ،در 545 هق شـهر بست را ویران  کرد .امـیر تیمور آن را  گرفت ، و به  نواسه خود پیر محمد  واگذار کرد، و بعد  ها  جزء قلمرو سلطان  حسین بایقرا بود . درون 928هق بابر آنرا تصرف کرد و از آن بـه بعد جزء قلمرو بابریـان هند  گردید. قندهار  درون طول  تاریخ جز  خراسان بزرگ بود کـه صفویـه به  اشتباه  آنرا از ایران  مـیدانستند زیرا زمانیکه  از  خراسان بزرگ یـاد  مـیکنیم  مطمع نظر ما  سرزمـینـهایی  هست که با بغداد ، اناتولی و سند و استیپ  های آسیـای وسطی بشمول  سمرقند ، بخارا، تاشکند فرغانـه خجند و  ارگنج و یک قسمتی  از  ترکستان شرقی(سنکیـانگ)و ختای که تا نزدیکی  های  تبت را شامل مـی باشد کـه در آن زمانـه  ها  حتی نامـی  از صفوی وجود  نداشت  و  تمدن  گسترده  خراسانی درون این  منطقه  وسیع از آسیـا مردمان را درون یک  شیرازه حیـات شـهری علی رغم حملات  و ویرانگری هاییکه  گاه  از شرق و شمال و گاه  از غرب و جنوب صورت  مـی  گرفت ،فرهنگ  خراسانی آنـهارا با هم متحد ساخته بود  .

     ولایت قندهار   درون گستره   سیر تمدنی خودشامل محدوده ای  از  غزنی که تا سیستان بوده  هست که بعضاً بخشی  از  کشور  های کنونی شمال هند ، پاکستان ، افغانستان و ایران  را  درون بر مـیگرفت .

    قدیمـی ترین  نامـی که  از قندهار سراغ داریم «گاندروا»  هست که درون متون سانسگرت آمده و شامل بخشی  از  کشور  هایی  مـیباشد  کـه در بالا  ذکر  کردیم .اسم  کهن  دیگر  منوط بـه کتبه بیستون  است  کـه قندهار را «هاراوراتیش» خوانده است. درون زمان  هخاان کـه اکنون  ایران  آنرا نقطه  شروع  تاریخ  خویش  مـی شناسد درون زمان  داریوش قلمرو او  که تا به سند مـیرسید  و سرزمـین  های شرق  از جمله هارااوراتیش زیر سلطه  هخاان درون آمد و لهذا نام او را  در  کتیبه  درج  د.[]

    سومـین  نام باستانی قندهار  اراکوزیـا مـیباشد کـه شامل ارغنداب و  ودای کنونی قندهار مـی باشد .(ناصر مستوری کاشانی، افغانستان دپلوماسی دو چهره،نشر ایرانشـهر ،  تهران:1371،ص 24و) قلعه باستانی قندهار  درون حملات  نادر شاه افشار ویران گشت کـه قلعه  مستحکمـی از تاسیسات  اسکندر بوده  هست که توسط پادشاهان هندی ذریعه مـهندسین فرانسوی تجدید بنا گردید.(کریسنسکی، سفرنامـه، ترجمـه  عبدالرزاق دنبلی ، تصحیح  مریم  مـیر احمدی ، نشر توس ، تهران : 1363،ص 29.)

    این سرزمـین  را جغرافی نویسان  عهد  اسلامـی که  درون زمان  عثمان بن  عفان  خلیفه سوم  اسلام فتح گردید ، بنام  رخود ،رخذ و رخج یـاد  کرده اند  وشـهری  هست که  بر سر راه  کاروانـهای تجارتی  شرق مـیان قرار داشته ولسترنج  درون کتاب  «جغرافیـای سرزمـینـهای خلافت شرقی» کـه شرحی  از  آغاز فرمانروایی مسلمـین  تا  عهد فتوحات  امـیر  تیمور گوکان  مـیباشد توصیف دقیقی از اوضاع  جغرافیـایی  سرزمـینـهای  آسیـائی  از  ترکیـه  تا  چین  نموده کـه در مورد رخج تذکار داده  هست :«بلاذری  از شـهری یـاد  مـیکند که  آنرا رود بار سیستان  مـیگفتندو سر راه قندهار واقع بوده و نزدیک  این رودبار شـهر کش یـا  واقع شده که  محلی  هست که بنام کاخ یـا کهیج معروف بوده و جغرافیدان  عرب از آن  مستقلاً یـاد  کرده و اسطخری آنرا  از نواحی فیروز کند یـاد کرده هست که نمک ومحصولات زراعتی آن  مشـهور بوده بر سر راه بست  قرار داشته هست .مالقان و جولقان شـهر دیگری بوده  کـه بر سر راه بست و رخج قرار داشته  هست که  مردمان  آن جولا مـیباشندوبست از مضافت رخج بوده و در محل التقای رودی که  از قندهار جریـان دارد واقع و پیوسته جای مـهمـی بوده هست .اسطخری مـیگوید:جلو دروازه بست پلی هست تعبیـه شده  از زورقها مانند پلهای عراق وراهی کـه از زرنج  مـی  آید از این پل مـیگذرد.

     

    ولایت رخج  از بلاد  اطراف قندهار ، یعنی آنچه  در  خاور بست درون امتداد دو رودخانـه  معروف  ترنک و ارغنداب واقع  است  تشکیل مـیشود.کرسی رخج  درون قدیم  «پنجوائی »بود کـه معرب آن «بنجوای» (به  معنی پنج رودخانـه است) و هنوز این  اسم درون ناحیـه باختری قندهارنزدیک ملتقای دو رود خانـه« ترنک» و« ارغنداب» باقی مانده  هست .بلاد رخج  درون قرون  متمادی درون غایت  آبادی و حاصل خیزی قرار داشت و مردم  آنجا پشم باف بودند و از  دست رنج  آنـها اموال وافر به  خزانـه  دولت واریز مـیگردید.امروز  مشکل  است  محل واقعی پنج وائی را  معّین  کرد، فقط مـیدانیم  سر راه بست و چهار منزلی واقع بود  که  آنجا راه دوشاخه  مـیشد:راهی بطرف شمال مـیرفت وپس  از طی دوازده  منزل به  غزنـه  مـیرسید  و راه  دیگر بطرف مشرق متوجه  مـیشد وپس  از  گذشتن  شش منزل بـه سیبی مـی رسید .ظاهراً پنجوائی با شـهر قندهار مسافت  چندانی نداشته (و یکی  ازشـهرستانـها یـا واحد  های  اداری ولایت  قندهارمحسوب  مـیگردد.)    اما درون کتابهایی که  مرجع ما هست فاصله  این شـهر با مرکز قندهار را  تعین نکرده اند. درون یک  منزلی باختر پنج وائی  کوهک واقع  بود که  گرد  آن شـهری قرار داشت .

    خود پنجوائی بسیـار مستحکم بود و  مسجد  نیکو داشت و اهالی  آن  از رودخانـه  آب بر مـیداشتند. یک  منزلی این محل سر راه «سیبی» شـهر «بکراواذ»(بجای بکرآباد  کـه اسطخری و ابن حوقل آنرا بصورت  تگین آباد ضبط نموده اند وظاهراً ناشی از  اشتباه  کاتب  است) قرار داشت ، شـهر بزرگ بود  و  مسجدی درون بازار ، درون کنار رودخانـه ایکه بـه رودخانـه قندهار ملحق  مـیشد.شـهر قندهار یـا «القندهار» مکرر  درون اخبار فتوحات اولیـه مسلمـین درون جمله اماکن نزدیک به  حدود  هند یـاد شده  هست .بلاذری گوید :مسلمـین از سیستان بعد از گذشتن  از کویربه قندهار رسیدند و سوار بر قایقها از راه رود خانـه به  آنجا حمله  د و آنرا تسخیر نموده بت بزرگ  آنرا کـه بدون شک  مثال بودا بوده  است  خرد  د.(شاید مراد از  قندهار هندوستان بوده باشد)

    پس  از این دوره  دیگر اسم قندهار بمـیان  نیـامده مگر بطور اتفاقی درون کتب مقدسی و ابن رسته و یعقوبی که  گفته اند  درون هند یـا درون حدود  هند واقع  هست .متأسفانـه  هیچکدام  ازنویسندگان  کتب   و مسالک    ما را بـه قندهار نمـی برند و در ضمن  کلام  استخری وابن حوقل  از این شـهر نامـی  نشده هست . ممکن  است  پنجوایی درون قرون وسطی  جای قندهار را  گرفته باشد و یـاقوت  از  آن شـهر وصفی  نکرده  است، ولی مجدداً نام  آن شـهر درون دو مورد درون تاریخ  ظاهر مـیشود. نخست  هنگامـیکه بدست  مغول ویران شد درون نیمـه اول قرن هفتم و سپس موقع ایکه بحکم  تیمور این شـهر ویران گردید درون پایـان قرن  هشتم. []

     

    3.بست و حوالی اطراف آن:بست  درون قرن  چهارم دومـین شـهر مـهم سیستان بود .اهالی آن مانند  عراقیـان لباس مـی پوشیدند و داد و ستد  شان با  هندوستان بود.در این شـهر خرما وانگور بعمل مـی  آمد و اراضی آن سر سبز بود.بست بزرگترین  شـهر کوهستانی مشرق کـه شامل زمـینداور و رخج (قندهار) بود بشمار مـیرفت .

    مقدسی درون مورد  موقعیت  های جغرافی  این مناطق معلومات گرانبهایی را ارائه مـیکند  که  درون شناخت  جغرافیـای قرن سوم هجری اهمـیت بسزای دارد : او مـیگوید  حوالی بست و قلعه  آن حومـه  های پهناوری درون یک فرسخی بالای ملتقای رودخانـه خرد روی (ارغنداب امروز) به  هیرمند وجود دارد کـه دارای مسجد  نیکو  و بازار  هائی معمور هست .بفاصله  نیم فرسخ درون راه  غزنـه شـهرچه  عسکر واقع بود کـه سلطان  در  آن  مسکن  مـیگرفت .یـاقوت  حموی درون قرن  هفتم  گوید روی همرفته بست خرابست و  از جمله  مناطق  گرم سیر  هست و آب فراوان  و باغستان بسیـار دارد . درون پایـان قرن  هشتم هنگام  لشکر  کشی امـیر تیمور از بست بـه زرنج  این شـهر و حول و حوش  آن  ویران  گردید و در ضمن  همـین  لشکر  کشی بند  عظیم  هیرمند  نیز کـه بند رستم نام  داشت خراب شد . این بند  تمام روستا  های باختر سیستان را    مـیکرد.(بلاذری،ص369،433؛  اصطخری244-245-248؛ ابن هوقل302،304،؛مقدسی 279؛یـاقوت، جلد دوم  10،612،جلد چهارم 184؛شرف الدین علی یزدی ،جلد اول 370) []   

    در دره پهناوروقتیکه رود  هیر مند  از جبال هندو کش بطرف بست فرود  مـی  آمد  درون آن  جاری  مـیگردد زمـین داور خوانده  مـیشود  (که که تا بحال این نام  درون این  منطقه  اطلاق مـیگردد). جغرافی نویسان  عرب  این  اسم را بتمام  حوزه  این سرزمـین  داده اند و معرب  آن  ارض داورو یـا بلد  داور  است   .مراداز آن  «معبر  های کوهستان». این بلاد  درون قرون  وسطی بسیـار حاصلخیز و آباد و پر جمعیت بود و چهار شـهر بزرگ داشت :در تل ، درغش ، بغثین و شیروان و شـهر  های مذکور دارای روستا  ها وقریـه  های بسیـار بود.مـهمترین شـهر این  ناحیـه «درتل» چنانکه  اسطخری نقل نموده  «تل» بود و ظاهراً با شـهر داور که  استخری نقل کرده  است  تطبیق  مـیکند.این شـهر بنا بر وصف مقدسی :شـهر بزرگی  هست و قلعه  ای دارد  کـه یک پادگان  از  آن  محافظت مـیکند. زیر قلعه  مذکور درون قرن  چهارم بمنزله یکی  از  استحکامات  مرزی بود که  جلو  کوهستان  غور و در ساحل رود  هیرمند سه  منزل بالای بست قرار داشت.در اخبار فتوحات اولیـه  مسلمـین  چنین  ذکر شده  کـه در حوالی  آن قلعه  کوهی  است  موسوم به  «جبل  الزور» به  مناسبت  آنکه  در  آن  کوه  بتی بزرگ بنام  «زور» یـا «زون» وجود داشته  است  کـه به  غنیمت بـه دست  اعراب  افتاده  است. این بت  تماماً  از طلای خالص و چشمانش  از یـاقوت بوده. در  کنار هیرمند و در همان ساحلی کـه در تل  واقع بود به  فاصله یک منزل بالاتر از آن شـهر درغش قرار داشت، ولی بغثین درون یک  منزلی باختر درون تل درون بلادی کـه قبایل  ترک معروف بـه بشلنگ مسکن داشتند واقع بود.در مـیان  این قبایل قبیله  خلج نیزساکن بودند  ولی خلجی  ها از آن بعد به سمت باختر مـهاجرت  نمودند. ابن حوقل درون قرن  چهارم گوید : خلجی  ها  از سرزمـین  داور هستند وسروضع و خُلق و خوی  آنـها  مثل  ترکها است(اقوام  خلجی  همان  هایی  هستند که  همـین اکنون  نیز درون منطقه  خلج  ارزگان زیست مـینمایند و یک  تعداد  از سران قبایل  این  عشیره بزرگ درون زمان پادشاهی  امـیر  عبدالرحمن بـه کنار ساحل جنوبی رودخانـه بلخ  که  حالا بنام«چمتال» درون زمان وزیر محمد گل مـهمند مسمّی  گردید ه است  کوچ یـا به  اصطلاح  محلی فرار داده شدند کـه مربوط به  عشیره بزرگ  هزاره  مـیباشند.(مولف)). درون سرزمـین داور شـهر پنجمـی نیز بود کـه موسوم به  خواش مـیباشد  که  اسطخری درون باره  آن گوید:شـهری  بدون باروست و لی در  آن قلعه ای  هست .متأسفانـه  موقعیت  آن را در  کتب  جغرافیـا ذکر  نکرده اند ولی بعضی  آنرا  از توابع  کابل شمرده اند .بین درتل و بست  شـهر دیگری  درون یک  منزلی شـهر درتل  شـهر شروان یـا سروان واقع بود. ولی درون ساحل رود  هیرمند  جای نداشت . ابن حوقل درون باره  آن  گوید : شـهرچه ای بـه اندازه قرنین ولی  از آن  آبادتر و پر جمعیت تر هست ، مـیوه فراوان و انگور خرما فراوان دارد کـه از روستا  های آن  و از فیروزقند (فیروزکند) واقع درون جنوب ولایت شروان ویک  منزلی بست بخارج صادر مـیگردد. ولی  اکنون  هیچیک  از  این شـهر  ها  که  درون بالا ذکر آن رفت درون منطقه زمـین داور موجود نبوده شاید  از  اثر تهاجمات  از بین رفته باشند ولی ظاهراً  «درتل»  مرکز بلاد مزبور، درون محل  گرشک  کنونی بالای شاهرای عمومـی قندهار  هرات  قرارداشته  هست []

    ابوالفدا متوفی 731 هجری یکی دیگر  از  جغرافیـانویسان هست که  درون نیمـه اول  قرن هشتم کتاب پر ارزش تقویم  البلدان را بـه رشته  تحریر درون آورد. ابوالفدا  رخج را  اینگونـه  تعیین  موقعیت  مـیکند: رخج  درون طول 94 درجه و  عرض32 درجه قرار داشته و  جزء شـهر  های سجستان  هست .[]

    ابن فقیـه  مـی  نویسد  رخج و زمـین داور از سیستان  هست و  این  کشور  از رستم پهلوان است  که  کی کاؤس شاه  آن سامان بوده  هست .(ابوبکر محمد بن  اسحق فقیـه  همدانی 1349،22). از  گزارشات  مؤرخین و جغرافیدانـهای  عصر اسلامـی  چنین بر مـی آید  کـه رخج  درون مدت  چندین قرن که تا زمان  سلطنت غزنویـان که  تگین  آباد را  درون این  ناحیت بنا نـهادند بهمـین  حوزه  جغرافیـایی  سیستان و  مـیدانـهای اطراف  آن  نیز  اطلاق  مـیشده  هست که  در  بالا  بطور  گسترده  از قول  جغرافیدانان نامـی دوره  های  اسلامـی آن را شناساندیم چنانچه  عبدالحی بن  ضحاک  گردیزی نیز  از رخج درون دومـین سلسله پادشاهان  کیـانی درون زین  الاخبار یـاد  کرده  است  .او  مـینگارد:  کیکاؤس ولایـات سیستان و نیمروز و کابل و زابلستان و رخود (رخج) مر رستم را داد.(زین  الاخبار، تصحیح  عبدالحی  حبیبی ، تهران: 1364، ص،46) همو در  مورد یعقوب بن  لیث صفاری مـی  نویسد:«پس  از سیستان بـه بسُت آمد بست را بگرفت و پس  از  آن  جا بـه پنجوائی و تگین  آباد آمد و با رتبیل  حرب  کرد و...» نام  تگین  آباد  درعصور  گذشته قبل  از آنکه بنام  قندهار  شـهرت بیـابد با همـین  نام  در  متون  تاریخی بـه ظهور رسیده  هست و  از  همـین سبب    لسترنج  درون اثر پر ارزشش که  قبلاً به  آن  اشاره  کردیم تذکر مـیدهد  کـه نام قندهار درون آثار جغرافیدانان قرون  وسطی کمتر مورد  استفاده  قرار گرفته  است  و آن  نشاندهنده  تمدن  عصر  غزنویـان و موجودیت شـهر تگین  آباد  در  تاریخ  مـیباشد .(در همـین  مبحث صفحه 40 را مرور کنید). همچنان  نام  رخج و تگین  آباد  درون کتاب طبقات  ناصری منـهاج سراج  جوزجانی بعوض قندهار آمده  هست . وی  از مورخین سلاطین  غور و آل شنسب  مـیباشد .

    همچنان  مؤرخ  نامدار کشور  عبدالحّی  حبیبی  در  حاشیـه  کتاب زین الاخبار تگین  آباد را شـهر کهنـه در  غرب قندهار  کنونی و یـا شـهر دیگر درون بین  شـهر قندهار و ملتقای رود  هیرمند  مـیداند وبر  تعلیق 33 خویش بر کتاب  طبقات  ناصری ، تگین  آباد را بین ناحیـه خاکریز و دهراود و مـیوند (کشکنخود) و زمـین  داور تعیین محل  کرده  هست (طبقات ناصری،جلد دوم:ص،346).اما با سورث در  کتاب  تاریخ  غزنویـان بنقل از کتاب  تاریخ  داکتر وایت هاوس کـه در بهار سال (1353هش/1974م )به  تحقیقات  باستان شناسی درون محل قندهار کهنـه پرداخت  احتمال بودن  این  محلات درون منطقه ای نظیر سنگ  حصار را داده  هست .(تاریخ  غزنویـان ،  جلد  دوم: ص456) به  نظر مـیرسد که  تگین  آباد همان   نام شـهر قندهار مـی باشد  که  خرابه  های  آن  در  غرب شـهر فعلی قندهار باقی  هست .

    قندهار یکی  از  محلات  قدیمـی  ایست  کـه شعبه  از  جاده  ابریشم را از طریق  غزنین    بـه بست وصل مـیکرده  هست ( صورت  الارض  ابن  خردادبه ،ص9،185) این  جاده به  این  طریق  شـهر  های همان دوره را  درون یک شراح  منظم بهم به  این  ترتیب وصل  مـیکرده  هست :«از هرات بـه زرنج بـه سنیج از طریق کویر به  نرماشیربه سنیج  واز آنجابه زرنج  منتهی  مـی شد .. شـهر زرنج  درون واقع چهار راه این  جاده محسوب مـی شد و از کرکویـه  مـیگذشت و از  آنجا  از پل هیرمند  عبور کرده بـه جوین  درون کنار رود فره  مـی رسید از جوین راهی درون امتداد رودخانـه بالا رفته  از( محلی کـه اکنون بـه باغ پل معروف  هست در  غرب فره )گذشته و بعداً (از طریق قلعه کـه ) به  اسفزار (سبزوار)و  از آنجا به  هرات  مـیرسید. سه  منزل شمال فره  که تا سبزواراولین شـهر  خراسان  واقع  بود. همچنان  اززرنج بـه سمت  مشرق راهی به  حروری درون کنار  رودخانـه خواش مـیرفت  (خاش رود  کنونی)و از  آنجا به  خط  مستقیم  از  کویر گذشته  طی پنج روز بـه شـهر بست  مـی رسید . درون بست راه دوشاخه  مـی شد :یکی درون ولایت زمـین داور در  هیر مند و دیگری بـه پنجوائی رخج درون اطراف قندهار منتهی  مـیگردید . درون پنج وای باز راه  دوشاخه  مـیشد . یکی بـه شمال  خاوری بـه (سمت)  غزنـه مـیرفت  و دیگری بـه سیبی منتهی  مـی شد درون تمام  این راه فاصله  ها فقط  بر حسب روز  ذکر شده و قرائت بسیـاری  ازمنزلگاه ها  مشکوک و مورد  تردید  هست .[]

     


     

     

     

     

    قندهار  درون طول ازمنـه  های تاریخی  منطقه  آباد و مردم آن زیست  مرقع ای داشتند درون این  منطقه  شـهر  ها  درون کنار رود  خانـه  ها ودر وادی  های سرسبز بناگردیده کـه بطور مثال  وادی  ارغنداب و  هیرمند  و پنجوای نمونـه  های بارزی  از  این  پیشرفت  بحساب مـی روند. از همـین سبب  کشور  های سلطه  گر همـیشـه بخاطر بدست  آوردن  این  منطقه و امتداد سلطه شان  کوشیده اند. چون قندهار جزء  خراسان بزرگ بود دولت صفوی فارس آن  مناطق را بشمول  هرات از ایران مـیدانند و  مورخین  ایرانی  نیز در  این پویـه راه  اشتباه را پیموده اند که  مغایر خطوط تمدنی درون تاریخ  شرق  مـیباشد .چه اولاً  دولت صفوی کـه خودش را  از سلسله  طویل  تاریخ درون ایران  مـیدانند  ریشـه در  ترک  آذری و  ترک  اناتولی  دارند و  شاه اسماعیل اول  خود  نواسه امپراطور ترابوزان و زاده اوزون  حسن آق قوینلو و فرزند  حیدر مـیباشد که  از طریق پدر بـه شیخ  حیدرنسب مـی برد کـه مربوط به  نژاد ترک اناتولی  بوده ومذهب شیعه صفوی را با  جاری ساختن   های خون  به  مردم فارس تعمداً قبولاند. و تازه  منطقه  فارس در  اولین روز  های فتوحات  مسلمـین از منطقه  ایران  کـه اعراب آن را خراسان نام گذاشتند جدا گردید.زیرا  در  خراسان  بعد  از  اسلام  ماهوی دهقان براز خراسانی حکومت  مـیکرد  و تمدن  های  گسترده  ای در  مرو ، بلخ ، کابل و  غزنی و سایر مناطق داخل محدوده افغانستان موجوده و بیرون از آن  درون یک  جغرافیـای بسیـار وسیعی خراسان  نامـیده  مـیشد . رضا شاه اول ، پدر رضا شاه  دوم درون سال 19012مـیلادی بخاطر  اینکه  هوواخواهی  اش  درون مناطق شرق فارس شکل  قانونی بگیرد کشور فارس را که  اروپائیـان آنرا پرشیـا مـی نامند و خلیج  عرب کـه هنوز هم با همان  نام سابقه بنام  خلیج فارس یـاد  مـی شود   معرف  این  نام  است   بنام  ایران  نام  گزاری د و از آن  هم پیشتر رفتند و ولایـات طوس ونیشابور و  مشـهد را  به  استان  خراسان  مسمّی گردانیدند که  کلاً یک  حرکت  سیـاسی نشاندهند  بیش خواهی  این قوم  مـیباشد .(  جلد اول  همـین  اثرو  جلد ششم  بخش  صفویـان را نگاه  کنید)

    در اینجا مـیخواهم ویژه گیـهایی را تبارز دهم کـه در دنیـا با حدود و خط  های  مشخص دشمنان ما مـیکوشند که تا ارزش  های فرهنگی خود را ولو با تحریف، بعنوان  ابزار نفوذ درون دیـار دیگران دست درازی نمایند  که  یکی  از  نمونـه  مثال آن  بـه یغما بردن  نام  ایران کـه ممثل صفحه  گسترده  ای از سرزمـین  های آریـانـه ویجه مـیباشد  و گذاشتن  آن بالای فارس و بعداً ادعای حاکمـیت  داشتن  درون نفوذ فرهنگی  درکل خراسان  از هرات  که تا ماورای جیجون و  حتی سرزمـین  های  هند دانست که  نتیجه  این  اشتباه  تاریخی را کـه نام  موجوده «افغانستان»،ایران و پاکستان و  دیگر ستان  های  دور و  نزدیک پدیده  های جدید  استعماری قرون هجدهم  که تا بیسم  که  نقطه  آغاز و دوام  چنین  حرکت  های استعماری از نام  انگلیس و روس ،در  کشور  های  آسیـایی  رقم  خورده، بـه عنوان  دست  آویز ملی درون چوکات چند  عشیره  خاص بر علیـه  ملت بزرگ  خراسان  استعمال گردیده  است که  متأسفانـه  این  جریـان  که تا هنووز بقوت  خود باقیست . و آرزو  مـیشود  تا  این بطلان سیـاسی درون جایش  مورد برسی دقیق و مستند  تاریخی قرار گیرد.

    بنا بر ملحوظات  و استناد  تاریخی کـه قبلاً درون جلد  هفتم  درون مورد ادعای فارس صفوی درون مورد  حاکمـیت بر  هرات را رد کردم اینبار نیز مـیخواهم بـه اشاره  های  تاریخی  ای  از  بست و زمـین داور و رخج (قندهار)  تگین  آباد زمان امپراطوری  غزنویـان به منظور مؤرخین  ایران و مردم  آن  حالی بسازم  کـه بقدر جای پایی درون تمدن  گسترده  خراسانیـان اشتراک و دستی  ندارند.(به  معاهده پاریس مراجعه گردد)

    قندهار جزء قلمرو  خراسان بزرگ همـیشـه  بین قدرتهای منطقه وی  از یک  دست بدست  دیگر مـیگردید ، «در اوایل سلطنت  جلال الدین اکبر،  شاه طهماسب صفوی (965هق)آنرا گرفت ولی اکبر درون سال (1003 هق) آنرا باز ستانید . آخرین بار شاه  عباس (دوم) صفوی (1059هق)آنرا  تسخیر کرد ، و دیگر  تیموریـان  هند دو باره به  باز  گشایی  آن  موفق  نشدند، و قندهار  که تا زمان   خیزش  های  خلجائیـان و ابدالیـان بـه رهبری  حاجی مـیرویس  خان  زیر سلطه شاهان صفوی باقی ماند.»[]

    1.قندهار  هندوستان در مورد  تعین حدود شـهرو ولایت  قندهارگزارشاتی را  مبتنی به  اسناد  تاریخی و جغرافیـایی  ارئه  دادیم . اکنون  از قندهار هندوستان پای صحبت باز مـیگردد .این قندهار درون هندوستان  موقعیت داشته و در بعضی متون  کهن بدان  اشارت رفته  هست ، زیرا عدم  دقت  در  متون  تاریخی درون بسیـاری  از موارد  منجر به  اشتباه درون تشخیص واقعی محل شده و باعث برداشت  های  غیر واقع بینانـه مـیگردد .

    شاید قدیمـی  ترین اشارات  درون باره قندهار  هندوستان را درون یـاداشت های  «هیون تسنگ»  زایرو  جهان  گرد  مشـهور  چینی دید که  درون سال ( 9 )هجری از راه  لغمان به  این شـهر رسیده  و مدت 20 روز درون آن شـهر اقامت  کرده  است.وی نام  این شـهر را  کین تو لو دانسته که  از طرف جنوب آن  رودخانـه سند  جریـان داشته  است  و مردم  آن  را خیلی توانگر توصیف کرده کـه بازار  های آن مملو  از  مشک ، جامـه  های قیمتی و انواع  گوهر  های  گرانبها بوده و  تعداد مسلمانان درون آن  شـهر اندک بوده  هست (که شاید بخاطر این باشد که  هنوز فتوحات  اسلام  که تا آن  حدود  نرسیده باشد). پایتخت  کین  تو لو یـا (قندهارا) ویـهند  نام  داشت کـه اکنون بطرف راست  اباسین (اندس) یعنی ساحل شمالی آن بـه فاصله پنج مایل  از اتک وچهار مـیل در  جنوب  غربی قریـه لاهور به  عرض 34 درجه و 2 دقیقه شمالی و طول72 درجه  و27 دقیقه شرقی  واقع شده  هست .[] مسعودی درون مرج  الذهب مـینگار:«و قندهار بنام  دیـار هبوط  مشـهور  هست که رود  های پنجگانـه سند و راوی و مـهران  از آن  مـیگذرد.یعنی به  گفته  مسعودی  رود  مـهران ، سند  از  منطقه  کشمـیر و قندهار مایـه  مـیگیرد که  که تا به  دیـار ملتان  مـی رسد . صاحب حدود العالم  متعقد  است  کـه قندهار شـهری  است  درون هندوستان اندرو بتان سیمـین و زرین بسیـار و جای زاهدان و برهمنان  اندو شـهری با نعمت  هست و او راناحیتی  است  خاصه.

    البیرونی کـه با سلطان محمود  غزنوی درون سفر هند شرکت داشت قندهار را بخشی از ویـهند  هند  بـه شمار آورده  مـینگارد: وادی ویـهند مجرای دریـای سند  هست که آبهای کابل و  غوروند(غوریند)و پنجهیر (پنجشیر)ولبنگا (لغمان)و  غیره یکجا شده  نزدیک برشاور (پشاور)در پایـان شـهر قندهار یعنی ویـهندبدریـای سند  مـی افتد .[ ] 

     همچنان  ابن بطوطه  نیز  درون سفر نامـه  خود  درون مورد قندهار ویـهند چنین  آورده  هست :«به قندهار رفتم کـه شـهریست بزرگ و در کنار  خوری واقع شده و سکنـه  ان  کافر مـیباشند و پادشاه  ان مرد کافریست بـه نام  جالینی   که  مطیع  حکم  اسلام  هست و بـه سلطان  هند  هر ساله باج  مـیدهد .»[]

    از شواهد  تاریخی چنین  استنباط مـی شودکه حد اقل که تا قرن  هفتم  هجری که  مغولان به  این سو  هجوم  آوردند، قندهار کنونی به  این  نام  و آوازه  وجود  نداشت . و معمولاً در  متون  دوره  های  استلامـی  به  نامـهای  تگین  آباد ، رخج و چنجوای بر مـیخوریم که  مرکز  تجارت و بازرگانی و صنعت پشم ریشی و پشمـینـه بافی و  باغداری و  کشاورزی بوده  هست که  از قول لسترنج  مطالبی  درفوق  آورده شد.

    الف. چنین بنظر مـی آید  : اقوامـیکه  درون قندهار هندوستان درون دره سند مـی زیستنداز نژاد آریـائی و احتمالاً  ونـها یـا پتان  ها بوده اند. احتمالاً هنگامـیکه به  این  نواحی  مـهاجرت  د ، بـه لحاظ شباهت  هایی کـه بین آن  دره درهند و  وادی ارغنداب درون رخج یـا تگین آباد بوده ، نام قندهار را  بر اینجا  گذاشته باشند ، کما  اینکه اکثر مورخان، محل زندگی نخسین پشتونـها(افغانـها) را کوه های سلیمان و سرزمـین  مجاور آن در  غرب رود  خانـه سند شمرده اند  کـه به  تدریج  جانب شرق (هندوستان)و  غرب (افغانستان) مـهاجرت  کرده اند وعلی الظاهر همـین افغانـها یـا پشتونـها بودند  کـه در قندهار (اسپ) پرورش  مـیدادند وسلطان محمود  غزنووی  مناطق  آنـها را  تحت سیطره خود  آورد . و از همان  محل  اسپهای سواری و بارکش  اردوی خود را  تهیـه  مـی  دید .   [[5]] ولی بنظر من  این قول  اصحیح نمـی  آید  چرا کـه قبل  از غزنویـان  درون سده  های سوم و چهارم  هجری  این  مناطق دارای مدنیت  های  گسترده بوده  از طریق  خطوط  مواصلاتی کـه در بالا  از قول  لسترنج ذکر شد  بـه سایر شـهر  ها چون  غزنـه و  کابل و بست و  هرات و مکران و بغداد  وصل بوده  هست که  هیچ امکان  ندارد  مدنیتی  در  عرض  چندین سال  از بین برود و فراموش  گردد و  جای آن را  اسامـی و اقوام  نوی بگیرند . اگر  قول بالا درست باشد  بعد موجودیت اقوام  پشتون درون تاریخ  سایر ملت  ها خیلی بعد ظاهر گردیده  اند.

    بنا بر این  کوچ اولیـه این اقوام بسوی جنوب و  جنوب  غربی خراسان (سیسسیتان و بست و زمـین داور)یـا افغانستان  کنونی گمان  مـی رود بی  ارتباط به  هجوم مغول و لشکر  کشی  های  تیمور نباشد . به  این  معنی که  درون اثر هجوم  ها و قتل عام  ها و تخریباتی کـه ضمن  آن  در  خراسان رخ داد، طبقه  دهقان کـه ستون فقرات  جامعه و پایـه و بنیـاد  تمدن  کشاورزی  آن بود ، دچار ضعف و ناتوانی گردیده و دیگر نتوانست  آبادی شـهر  ها و رونق اقتصادو  تجارت را  تامـین  کند، بنا بر  این  یک  قسمت  از زمـین  های زراعتی کـه قبلاً برای  کشاورزی  آماده شده بود ، دوباره بـه زمـینـهای بایر  تبدیل  گردید . قبایل پشتون  که  درون  ان روزگار بصورت  دامدار و  عشیره  وی زندگی  و روزگار مـیگذراندند ،  از این  وضعیت  استفاده  کرده ، بمناطق مذکور روی  آوردند بـه اجازه و بدون اجازه حاکمان  وقت  درون زمـین  های مذکور ساختیـار دو از آن زمـین  ها  درون مرحله  نخست  بعنوان  مراتع و سپس زمـین زراعتی و  کشاورزی  استفاده  د . [ ]بنظر مولف  این  مقوله  و مقولات  گذشته  درون مورد جا بجایی یک  عده  از اقوام  هندی اریـائی  الاصل که  از ویـهند  یـا قندهار  هندوستان بـه سرزمـین  سیستان  آمده و ایجاد شـهری بنام قندهار را  کرده  هست یک  تذکر  اشتباه محض  تاریخی  هست چرا که  همچون  جریـانی  در  صفحه  تاریخ  خراسان اگر رخ  مـیداد  از  چشم  مورخین  تیز بین  خراسانی  نظیر گردیزی ، علی یزدی و صاحبات  تواریخ  شرق  پوشیده  نمـی ماند و  هم این  تذکر  از  قول محمد صدیق فرهنگ  مرجع  ارجاع به  کدام سند  تاریخی  نداشته و  غرض  آلود  بنظر  مـیرسد .چرا که  این  منطقه  (رخج) در  حاشیـه  تمدن  های بزرگ  عصر بودایی ، لشکر  کشی  های  دوره  اسلامـی ، یعقوب لیث صفاری ، برمکیـان ، غزنویـان ، غوریـان ، شنسبیـان ، سلجوقیـان ، خوارزمشاهیـان ،تیموریـان و اخیراً صفویـان قرار داشته  است.لهذا  این بحث را منحیث تحلیل تاریخی یـاد  آور  شده  آنرا منتفی  مـیدانم.چرا که  اگر  خرابی شـهر  ها  و مدنیت  های  خراسان  درون زمان  سپاهیـان  چنگیز و بعداً  تیموریـان را  در  نظر بگیریم باید  که  درون منطقه افغانستان به  جغرافیـای فعلی و  خراسان با موقعیت و  گسترگی آن زمان بصورت  قطع زندگی و آبادانی  از بین  مـیرفت و انسانـها  کلاً  با شـهر  ها و  حومـه  های آن  نابود  مـیگردید  که  حتی نامـی  از  آنجا  نمـیشد درون حالیکه  همچو  چیزی   حتی  درون یک روستایی بجز موارد  چندی  درون بامـیان (شـهر  غلغله و ضحاک)روی نداده  هست و  انجائیکه رخ داده  هست سبب و دلالیل روشن  تاریخی  نیز دارد.

    بی مناسبت  نخواهد بود  معلوماتیکه  از قول دایرة المعارف  آریـانا  کـه از طرف وزارت  اطلاعات وکلتور درون کابل  تدوین  گردیده منحیث یک  خاتمـه خوب درون این بحث ذکری داشته باشیم:

    قندهار یکی  از  ولایـات   افغانستان بوده  و مرکز ولایت  مذکور نیز  بنام قندهار یـاد  مـیشود  و بعد  از کابل از بزرگترین  شـهر  های افغانستان  مـیباشد  که  از سطح بحر  تخمـیناً 1077 متر  بلند  و از  گرشک 11کیلو متر فاصله دارد .

    این ولایت  درون 64و 68 درجه 8و 51 دقیقه 10 و12  ثانیـه  طول البلد شرقی و29 و 34 درجه  12 و13  دقیقه 20و25 ثانیـه  عرض البلد  شمالی واقع  است.

    قندهار  در  مـیان  اراضی حاصل خیز وادی ترنک افتاده  که  از دریـای ترنک  ذریعه یک سلسله  کوهها جدا  مـیشود .این  کوهها  حصه سفلی  وادی را  بـه دو قسمت  تقسیم  کرده  هست .  این  کوهها را تور کانی یعنی (سنگ سیـاه) که  از سنگ  خارا تشکیل یـافته مـینامند  که  از  سطح زمـین  بـه اندازه  تقریبا308 متر بلند  هست .

    شـهر قندهار  از سه طرف بذریعه کوهای بلند  خشک  احاطه  گردیده  اما وادی قندهار فوق  العاده  حاصلخیز و شاداب  و دارای باغها و  تاکستانـهای  بی نظیر  مـیباشد . درون جنوب  غرب  این  وادی  حاصلخیز آبادیـهای  زیـادی موجود  است  اما شمال  غرب آن خشک  و دامنـه  های کوههای لم یزرع  مـیباشد  ولی   این سلسله  کوهها بین و ادی  ارغنداب و ترنک  یک  مخزن  آبی را  تشکیل  داده و به  کوههای هزارجات  منتهی  مـیگردد .یک سلسله  کوههای  دیگر بطرف جنوب  غرب امتداد یـافته  و به ریگستانـها  مـی پیوندد.

    بطرف شمال  غربی قندهار  شاهراه فعلی  کابل  هرات امتداد یـافته  هست که  مشـهور  ترین  و قدیمـیترین راه  تاریخی  است. یک  جاده  دیگر بـه دامنـه  سلسله  کوه  خواجه  عمران  یـا (خوجک) بطرف بلوچستان  مـیرود.کوتل خواجه عمران  تقریباً780  متر بلندی دارد این شـهر  از  کابل 510  کیلومتر و  از  هرات 647  کیلو متر فاصله دارد .شـهر موجوده قندهار شکل مستطیلی دارد  کـه طول آن 2123 مترو عرض ان 1287 متر  مـیباشد  و مساحه  آن تقریباً5/1958 کیلو  متر  مربع هست . بلندی دیوار  های قلعه سابقه قندهار از 7الی 1  متر  و  عرض آن  پنج  متر  مـیباشد کـه بدور شـهر سابق کشیده شده و  دارای   خندقی درون اطراف خود به  عمق 3 متر مـیباشد ولی  این  خندق درون طول صدها سال پر شده  و دیوار   ها  هم  فعلاً  تخریب شده  و در مواضع  آن  خانـه  های جدید  اعمار گردیده و  عمارات سابقه  قندهار بشکل گنبدی بوده  ولی  درون سالهای  آخیر ساختمانـهایی که  جدیداً اعمار  گردیده درون آن  آهن و سمنت  استفاده شده است. درون سابق شـهر  به  چهار سمت کـه داری چهار دروازه بود  تقسیم شده   که  عبارت اند  از  دروازه  کابل ، دروازه  هرات ، دروازه شکار پور و دروازه  عیدگاه  یـاد  مـیشود.

    واردات  قندهار ، رخت ، چرم ، قند ، اقسام فلزات ، رنگ باب و  غیره بوده برک ، پوستین و  ابریشم به  این شـهر وارد  مـیشود  . صادرات عمده آن  عبارت  از پشم  پنبه ، ابریشم  ، انگور و  انواع  دیگر فواکه مانند انار ، شکر پاره ، ش ، کشمش و منقه  هست . اما پشم و  مـیوه  از اقلام عمده  تجارتی  این شـهر محسوب  مـیشود .قندهار انواع  کانسرو  وشیرینی ها را  تهیـه و به  کلیـه  نقاط  کشور  صادر  مـینمود  که  از  اثر جنگها فابریکه  مـیوه قند  ها  نیز  از فعالیت  باز مانده  هست . درون ولایت قندهار   دند  ارغنداب  از  حاصلخیز  ترین  وسر سبز  ترین  حصص  آن  بشمار مـیرود  کـه باخسار  های  مـیوه  آن  درون تمام  کشور بی  نظیر مـیباشد. . قندهار بر  علاوه  ای کـه دارای کاریز  های متعدد  مـیباشد  نـهر  هایی هم  از  دریـای  ارغنداب کشیده شده  کـه از نزدیکی بابای ولی از دریـا جدا شده  هست که  مناطقی  از قندهار  را    مـیسازد.

    دایرة المعارف  آریـانا  نیز  وجه  تسمـیه قندهار را بعضاً از  اسکندر  تصور مـیکنند  و برخی به  این  عقیده اند  که  چون  مـهاجرین  گندهاره که  از عشایر پشتون بودند از سرزمـین ویـهند به  این  محل رسیدند اسم  گندهاره را با خود  آوردند و به  این محل گذاشتند کـه بعداً  عربها  آنرا قندهار  خواندند .

    نام قدیم ولایت قندهار «هروخوتیش» هست که  هرودوتس انرا «هرواتی» وسایر یونانیـان  «آراخزیـا» ساخته اند . تاریخ قدیم قندهار  هنوز مجهول  است  بعد  از سقوط سلطنت  های قدیم  آریـانا  و انقراض  سلسله پیشدادیـان  و کیـانیـان بلخی درون مـیدیـا دولت  «ماد» و در فارس دولت  «هخا» تأسیس  گردید ، کروش  کبیر  برای  تسخیر ولایـات  آریـان سعی کرد  ولی بالاخره  در  جنگ  با قبایل  ولایـات غربی آریـاویجه  درون سال 529  مـیلادی  کشته شد .بعد  از  کشته شدن  وی ولایـات  آریـائی  بنام  ملحق بدولت  هخا شدند حکمداران  محلّی درون هر  جا مستقلاً بسر مـی بردند.در هنگامـیکه کامبوزیـه  پسر کوروش مصروف  جنگها و حوادث مصر شد شخصی «بردیـا»  نام  خروج کرده  و پادشاه فارس  گردید .در این  وقت  ارتباط ولایـات  آریـانا  از مرکز قطع  گردید. بردیـا به منظور مطیع  ساختن هرخواتش  یعنی اراکوزیـه  لشکری فرستاد ولی حکمران  محلی  آن  کـه قوت زیـاد  داشت او را شکست  داد اما  داریوش  هخا بردیـا را شکست داد و به سرزمـین  آریـان  لشکر  کشید و تا حوالی رود سند را بدست  آورد کـه در این  جمله  اراکوزی  نیز شامل بود .ولی  این  مناطق درون عصر داریوش سوم  واپس  آزادی خود را بدست  آورد.«بسوس» حکمران باختر از یکسو  و بارسانتس والی درنگیـانا  و اراکوزیـا  از جانب دیگر  بخیـال سلطنت افتاده بودند  و در هنگامـیکه  جنگ  «گوگا ملا » سبب شکست پادشاه  هخا شد .بسوس  تاج شاهی آریـانا درون باختر بسر «نـهاربارسانیتی» کـه هم  خیـال  جدی بسوس بود بطرف  درنگیـانا و اراکوزیـا آمد که تا سر رشته دولت خود را بنماید اما تمام  این پلان ها درون اثر قشون  کشی اسکندر  مقدونی ناکام  ماند . درون این  وقت  ولایـات اراکوزی  و درنگیـانا متحد و تابع یک  حاکم بودند کـه حاکم آن بارسانتس  نام  داشت . این شخص درون استخلاص سرزمـین خود بسیـار کوشید و یگانـه  آرزویش  قطع رابطه با دولت هخا فارس بود . از همـین  جهت  در  سال ((320 ق.م) داریوش  سوم پادشاه  هخا را باتفاق بسوس  حکمران بلخ  از بین برداشتند .ولی  این رویداد  همزمان با رسیدن قشون اسکندر انعکاسات بدی در  حکمرانی  درنگیـانا  و اراکوزیـه گذاشت. بهارستانتس  که  از قوت اسکندر  و سقوط  دولت فارس بدست او  خبر داشت  و از حمله  اسکندر بر هرات آگاه بود  درون خود توان  آنرا  ندید که  جلو او را بگیرد  ، لهذا  از راه  کوهستانـها به  هند رفت  و ایـالت  درنگیـانا و  اراکوزیـه  را  بدون یساور  گذاشت .  این دو  ولایت بدون  مانع بدست  اسکندر افتاد و او داخل ولایت  اراکوزیـا شد  و شـهر  هایش  هم یکی بعد  دیگر  بدست  وی سقوط  کرد .بطلیموس  جغرافیدان  و  وقایع نگار نام برخی  از شـهر  های کـه فکر مـی شود  مربوط بـه فلات  هلمند باشد را  از قبیل: آزولا (Azola فوکلیس (Phoklis) ،  اراکوتس  (Arachotus) گذر یـا گذارستان (Guzar or Guzaristan) را دیومتریـاس  مـی داند . ایسیدر مورخ  چند  شـهر دیگر را نیز داخل  آن  مـیکند بدین قرار بیوت (Biut) فرساک (Pharsag) کوروشاد ( Chorochad) دمتریـاس الگذندر و پولس که  پایتخت ولایت و در  کنار رود اراکوتس یعنی  ارغنداب واقع بود .بیوت را  لبجس (Bibis) یـا بُست   مـی دانند.از مطالعه  تاریخ  بر  مـی  آید  کـه بعد  از  آنچه  گفتیم  اسکندر  مردمان  دیگری را کـه بنام اراکوتی (Arachti) یـاد  مـیشدند تابع ساخت ،  این  مردم یعنی  اراکوتی مردمانی بودند  که  در  اطراف  قندهارو رود  ارغنداب  مـی زیستند . از جمله شـهر  هایی که  مورخین یونانی ذکر کرده اند بطور صحت  نمـیتوان  گفت کـه شـهر  اراکوتس (Arachotis)  که  متعلق به  مردمان و وبر کنار  درون یـای  اراکوتس  واقع بود  ممکن  است  شـهر قدیم  قندهار «در صورتیکه رود  ارغنداب  درون مسیر اولی خود  فرض کرده شود» و یـا  غالباً  پنجوائی باشد بهر حال  اراکوتس قندهار قدیم یـا پنجوائی باشد یـا نباشد یقیناً  شـهری بوده  است  که  در  کنار دریـای  ارغنداب  و نزدیکی  های قندهار وجود داشته اسکندر طوری که  عادت داشت به منظور رهایش  عساکر  یونانی خود  قلعه  نظامـی  اساس  گذاشت و آنرا  اسکندریـه  اراکوزی خواند. و  مورخین  یونانی  این قلعه را  اشتباهاً شـهر خواندند.(تا جائیکه  فتوحات  اسکندر  در  جلد اول  این  اثر مورد پژوهش  گسترده  قرار  گرفته  است  اسکندر  هر  شـهر و  منطقه  ای را به  آرامـی فتح  مـیکرد و بعد  در  نزدیکی  همان  منطقه  قلعه  جنگی ای  بنا  مـیکرد  که  تمام  ملزمات رفاع  عساکر و گدامـهای  آذوقه و  اصلحه و  اسطبل و چاپار خانـه  ها و  منزل رهایشی برای  خانواده  های افسران و اطاقها به منظور افراد  نظامـی در  آن  تعبیـه   مـیگردید  که   حکم یک شـهر کاملاً  عیـار را  داشت  کـه بعداً در  خارج شـهر ساختمانـهای مجزی  از قلعه  اصلی  توسط  مردم  محلی  اعمار  مـیشد  که  در  آن  رفض و بازار  خرید فروش  اموال  و امتعه  نیز ایجاد  مـیگردید  کـه رفته  رفته  بعد  مرور زمان بـه شـهر  تبدیل  مـیشد . وقتی  عساکر پیشرو  اسکندر  این  منطقه  را  ترک  مـیگفت  این  اسکندریـه  ویـا شـهر  عسکر بحالت اول خود باقی مـی  ماند و  در  آ ن افرادی موظف  مـیشدند  که تا خدمات  و تدارکات پشت  جبه  را بصورت  زنجیره  ای  انجام  دهند که  این  اسکندریـه  ها  در  مراکز شـهر  ها  از قبیل ،  هرات ، بلخ  ، تخارستان  و کابل و لغمان و سایر نقاط هنوز  هم  مانند  تپه  «ای خانم»  درون ملتقای  دو  دریـای  کوکچه و آمو دراستان دشت قلعه بنام  ای خانم  وجود دارد که  کاوش  گران فرانسوی  درون شصت سال قبل  از  اثر کاوش  های باستان شناسی و نتایج بدست  آمده  آن  این  شـهر را  مربوط به  دور  اسکندر مقدونی  مـیدانند. برای  معلومات بیشتر به  جلد اول همـین  اثر نگاه  کنید (مولف))    که بعد از  اسکندر حکمرانانی  بومـی  ای  بنامـهای «سیبرتیوس»  (Sibyrtius )حکمران  اراکوزی یـا گدروشیـا یـا جدروشیـا (ولایت قندهار و بلوچستان) ستا ساندروس ( Stasandros) حاکم  آریـانا ستازانور ( Stasanor) حکمران باختر و سغدایـانا ،  اینـها درون پی  استرداد  قدرت  از  دست رفته  خود شدند و تا اندازه  ای هم  موفق  آمدند ، درون این  اثنا  در  هند دولت موریـا تأسیس یـافت  و از بنگال  که تا اندس  وسعت  گرفت  سیلوکس  منتظر  این امر بود  و همـینکه  موقع  مناسبی یـافت  بمشرق  آمد  آما شکست  خورد ه و مجبور گردید  کـه ولایت پاروپامـیزادی ، آریـانـه  اروکوزیـه و گدروشیـا (جدروشیـا) را به  چندرا گپتا واگذار د از آن  بـه بعد چندی  اراکوزیـه و بعضی ولایـات  آریـانا بنام  مطیع دولت  موریـا گردید . در  این  اثنا  یودوتی  حکمران  باختر  با انتی اوسوم پادشاه یونانی بابل     قطع رابطه  کرده  خود را  مستقل دانست  «256ق م» دیو دوتی دوم  درون سال 235 ق م بـه سلطنت رسید  انتی اوسو م کـه با پارسهاداخل مجادله بود صلح  کرده و در سال 208 ق.م. آورد  که  در  این  وقت  درون باختر پوتید  مسوس را بقتل رسانده  و پادشاه باختر شده بود انتی او سوم  از راه کابل بطرف  اراکوزیـه آمده  وسیستان را طی  کرده  بطرف بابل بر گشت . درون این  وقت  از یکطرف دولت  موریـا  رو بـه ضعف  مـیرفت و  از طرفی  انتی اومراجعه  کرد لذا  وقت به منظور پیشرفت باختر  درون زیر  اداره یوتید موس  مساعد  گردید ، چندی نگذشت  کـه یوتید  موس  پادشاه باختر به  علاقه  جنوب هندوکش  که  درون زیر  اداره پادشاه   کابل  موسوم به  سوفا گزینوس (  Sofhagesenus) بود  حمله  نموده  و آنرا بدست  آورد ه واپس ضمـیمـه دولت باختر ساخت . بعد  از یوتدمو ، پسرش دمتروس  پادشاه شد و  حصه  بزرگ  هند را فتح  کرد  و سیـال  کوت را  مرکز متصرفات  هندی  یونانی باختری  ساخت .سپس  ایوکراتئس از غیـاب دمتریوس  درون هند  استفاده نموده  و در باختر  اعلان پادشاهی نمود و بعد  از او  پسرش هلیوکلس  بـه سلطنت  رسید و  درون اثر ظهور اسکائیـها نفوذ دولت باختر  از شمال هندوکش  به  جنوب  آن  منتقل گردید(120 که تا 150 ق.م.) اسکائیـها  از رود  آمو  گذشته سلطنت  یونانی باختر را بر انداختند  وپادشاه  یونانی باختری  به  وادی کابل آمد و در پناه سد  های طبیعی  هندوکش قرار  گرفت سکائیـها بطرف  هرات رفتند  و چون  در  مغرب  سلطنت  قوی  پارت  بود  لذا بـه سیستان و قندهار  فرود  آمدند  و در بین سکائیـهای قدیم  طرح اقامت افگندند درون بین  سنوات (57-123ق.م.) مـهر داد دوم  پادشاه پارتی   اسکائیـها را مغلوب  نموده  سیستان و قندهار  را  استیلا نمود، اما بعد  از مرگ  مـهر داد دوم  سیستان و قندهار آزاد  گردید ه و اسکائیـها  مشغول  فتوحات  درون هند شدند و پهلو  ها  درون سیستان  وقندهار  سلطنتی  تاسیس نمودند. بزرگترین پادشاه  پهلو ها ایونونیس( Ionone’s) بـه لقب بزرگ شاهان  مـیباشد صرابخانـه و ایونونیس  را درون قندهار  و شروع پادشاهی اورا  عموماً  درون سال 30 ق.م.  قیـاس  مـیکند . بعد از ایونونیس سپال رایس ( Spall rise) پادشاه گردیده و غالباَ  درون همـین  وقت  است  کـه پهلو ها سلطنت  کابل را فتح  مـیکنند و خانواده یونانی  کابل را منقرض  مـیسازنــد .کنــدوفـــــــارنیس  

    (Gondopharnes) کـه در سال 19  مـیلادی  بر تخت سلطنت فهلو  هایـا پهلوها  جلوس  کرد که  از مـهمترین پادشاه  این سلسله  بوده  و بر ودادی  کابل  نیز مسلط بود  این شخص قبلاً درون زمان آزنیس  دوم (  Adzes) نائب الحکومـه  قندهار  بود  وقتیکه  گندوفارنیس پاد شاه  گردید  کاس برادر زاده او  درون سیستان و قندهار نائب  الحکومـه  گردید  . درین  زمان دولت  کوشانی تأسیس  مـی یـابد «کجوله  کد فیزیز( Kajwlla kadfezes ) یـا کدفیزیس  اول بعد  از  انتظام  دولت خود درون باختربطرف کابل  آمده  آنرا متصرف  و سپس  بطرف ولایت  قندهار  لشکر کشیده همـه را  داخل قلمرو  خود  مـیسازد  قندهار  که تا پایـان  دوره  کوشانیـهای بزرگ  مانند سایر ولایـات  آریـانـه درون امنیت  وپیشرفت معنوی بسر مـی برد مخصوصاً دوره  کنشکای  بزرگ  یک دوره  مجدد اعتلای  دولت  آریـانا  است  کـه از فیض  آن  این  ولایت را  نیز بهره  مـیرسید . اما بعد  از سقوط کوشانیـهای بزرگ  مخصوصاً بعد  از  وفات  هویشکا ، پنجمـین  جانشین  کنیشکا  ولایـات افغانستان  از دو طرف  تحت  تهدید  قرار گرفت  یکی  از  جانب شمال و هجوم  هیـاطله و  دیگری  از طرف  غرب و ظهور دولت  جوان ساسانی  بعد از مرگ واس دوا درون حوالی  سالهای (277تا294م) و یـا درون اواخر قرن سوم  مسیحی سیستان  را فتح  کرده و با شاه  کابل داخل مجادله شد  و از سیستان بطرف وادی  هیرمند  و ارغنداب  آمد  اما در  وقت  نوشیروان (نوشین روان) کـه هجوم  هیـاطله زیـاد  و  اقتدار دولت ساسانی  هم به  معراج  خود  مـیرسید و در مقابل  آن دولت  کیداری و کابل شاهان بکلی ضعیف گردید ، رخج و زابلستان  نیز  مانند باختر و تخارستان  داخل حوزه   ساسانی مـیگردد ، نو  شیروان  درون سال (562م)  با دولت بیزاس صلح  پنجاه ساله  کرده  و از موقع  استفاده  نموده برای  جنگ با هیـاطله  آمادگی  مـی  کنند و برای اطمـینان  از پیشرفت خود  قبلاً با  ترکها بر ضد  آنـها متحد  مـیگردد و در نتیجه رود  جیحون  سرحد قرار یـافته  و شاه ساسانی باختر تخارستان و رخج را بدست  مـی آورد اما  عکس  العمل آن  درون بعضی ولایـات آریـانـه مشاهده  مـیگردد به  این  معنی کـه وادی کابل و زابل و بلوچستان و حوزه پشاور و سوات و  غیره  درون تحت زمامداری امرای محلی مستقل مـی شوند و مـهمترین شان  رتبیل شاهان  کابل  هستند  کـه قندهار  نیز  درون دست شان بود .

    ظهور دین  مقدس  اسلام و انتشار آن باعث فتوحات  اعراب درون مشرق زمـین  گردید .مسلمانان  بعد  از فتح فارس  و انقراض دولت ساسانی بـه آریـانـه کـه بعد  از  این فتوحات  به  خراسان  مسمّی  مـیگردد نیز لشکر  کشیدند (خراسان نام  قسمت شرقی محد  تمدنی  ایران مـیباشد  که  از اثر موقعیت  جغرافیـائی فعلی آن حدوداً 50 فیصد  آن بـه سرزمـین  موجوده افغانستان  تطبیق  مـیگردد (مولف)) سیستان  درون سال 23 هق و قندهار  درون سنـه 44هق.  فتح گردید .قندهار درون برابر مسلمانان   مقاومت زیـاد کرد. موسیو فریر( Ferrier) که  از  جمله سیـاحین قرن  نزده  است  ، نظریـه  هر بیلو ( Her Belo) را کـه به  اساس جملات اخوان الملک  مـیباشد چنین  نقل  کرده : «جملات  اخوان  الملک  این  هست : درون سال( 304  هجری/916م) در  عهد  خلافت  المقتدر هنگام  حفر تهداب برجی درون قندهار یک  مغاک زیر زمـین  کشف شد که  در  آن یکهزار سر  عرب  همـه  درون یک  زنجیر بسته  و از سال ( 70 هجری/692م) که تا آنوقت  محفوظ  مانده بود  و یک  کاغذی هم  موجود بود که  این  تاریخ   بـه روی  ان ثبت بوده و به رشمـه ابریشمـی پیچانده شده کـه در  گوش 29  نفر  از  اشخاص مـهم آنـها  کشیده شده و در آن اسمای  انـها  را نوشته بودند. از  این  چنین بر مـی  آید  کـه اعراب  درون اول ورود خود به  این شـهر به  آسانی موفقیت  بدست آورده  نتوانستند .»صاحب  تحفتة الکرام  عین  واقعه را با مختصر کـه شاید  اصلاح  همـین  رویداد باشد  چنین  نگاشته :« درون اربع  و ثلث مائة هجری  برخی  از بروج قندهار  بیفتاد  از  آن  مـیان هزار سر آدمـی  از  آن ظاهر شده که  همـه را بیکدیگر بسته بودند  و در  گوش بیست و نـه سر رقعه  ها بود به  ریسمان بسته نام  آنبر آن  نوشته و از  آن  اسامـی  هست : سریح بن سنان ، حسان بن یزید ، خلیل بن  موسی  بر آن رقعه  ها  مورخ بودند  بـه تاریخ سبعین  هجری » باوجود  حملات شدید  و کوشش  های زیـاد  مسلمانان  عرب ، قندهار و کابلستان زیر نفوذ  کلّی  عرب  نرفت  و تنـها رتبیل  ها پادشاهان  کابل و قندهار باج  مـیدادند و پس از  آن  نیز  وضع بر همـین دوام یـافت  تا  اینکه  درون سال (152هق/789م) یعقوب لیث صفاری درون سیستان بـه اقتدار  آمد  و پنجوای و  تگین  آباد را  مسخر ساخت  و رتبیل شاه  کابل را بکشت  و رخج را بگرفت  و همچنان  غزنی و کابل را بدست  آورد . بعد  از  سقوط صفاریـها  (رخج) قندهار زیر نفوذ سامانی  ها  در  آمد اما درون قرن  چهارم  هجری سلطان بزرگ  غزنی  آن را بدست  آورد  و قندهار درون سایـه سلطان محمود  غزنوی بـه امن و امان بسر برد.(به جلد اول و دوم  باز شناسی افغانستان  نگاه  کنید.) []که  مابقی  تاریخ  قندهار  درون عهد سلطانـهای قاجار شرح مـیگردد.

     

     

     

    ´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´

     

    104-2-5. تشکیل اولین هوتکی قندهار(1086هش/1709م -1116هش/1738م)       

    بعد  از  کشته شدن  گرگین طرح حکومتی درون قندهار  ریخته شد کـه در واقع مـیتوان آنرا بـه دو لیل هسته  مرکزی دولت «خراسانی جدید» با کار نامـه  های  رویکردی عشیره  های ساکن درون قندهار  کـه بعداً بنام  هوتکیـان  در  تاریخ  ظاهر شدند نامـید.

    1.     این دولت بـه دلیل  اینکه  حاجی مـیرویس  خان  از اثر مساعی دوامدارش ازمتقاعد ساختن  شاه سلطان  حسین صفوی  به منظور توطئه  گری گرگین به منظور بر انداختن تاج و  تخت  ایران تا   بدست  آوردن فتوای حجاز به منظور مقابل شدن با دولت رافضی  صفوی دانست.

    2.     همچنان به  دلیل  اینکه  عناصر پشتیبان  این  ازاشتراک اقوام  مختلف خراسانی « اعم  ونـها، بلوچها ، تاجیک  ها  ازبک  ها  و  هزاره  ها درون یک صف واحد درون مقابل خارجی  قرار گرفتند » مـیشود  گفت  که  درون این   مبارزات آزادی طلبانـه که  از اثر هوش و ابتکار حاجی مـیرویس  خان  طرح گردید از  اثر خونفشانی  های  اقوام سرتاسری خراسان شرقی و  شمالی کـه اقوام آن  سهیم بودند بـه پیروزی انجامـید [[1] ]مـیشود  این  حرکت را بصورت  سرتاسری مبارزه اقوام  خراسانی درون محدوده جغرافیـای فعلی افغانستان بـه رهبری حاجی مـیرویس خان   دانست .

    مـیرویس  مثل سیـاستمدار ماهری  بعد از  آنجام  کار  های ضروری ، فوراً نامـه ئی بـه عنوان پادشاه  هندووستان  فرستاده  مراتب  مخالفت خود را با دولت صفوی  و اعتماد بـه دوستی  دولت  هند  اظهار نمود ، و تمام قوای خود را  جانب  عملیـات  ایران  متوجه ساخت ، زیرا  مـیرویس  مـیدانست  که  این قیـام او بی جواب  از جانب  ایران  نخواهد  ماند ، معهذا به منظور حفظ  ظاهر  نامـه ئی بـه دولت صفوی  ارسال کرده و اظهار  داشت : موقع  ایکه  من به  کشت و کار زمـین  های خودم  مصروف بودم ، مردم که  از ظلم گرگین  بجان رسیده بودند ، او را  کشتند و مرا  بـه ریـاست انتخاب د ، اگر شاه بـه افواهات مغرضین  گوش ندهد و  از  این رویداد  ها  اغماض نماید ، من  مـیتوانم کـه امنیت را بر قرار نمایم  و این فتنـه  ها را به  تدریج  خاموش  کنم. البته  این  نامـه  مـیرویس  نمـیتوانست  دولت صفوی را متقاعد  نماید ، ولی  اینقدر توانست  کـه سوقیـات فوری  ایران را درون قندهار به  تعویق اندازد ، زیرا دربار صفوی  که  از  نوشته  مـیرویس درون تردید افتاده بود  مناسب دانست  کـه قبل  از  عملیـات  نظامـی  اطلاعات کافی  از قندهار  و جریـان  اوضاع  به  دست  آورد، لهذا جانی خان نامـی را بحیث نماینده درون قندهار فرستاد. این شخص  مـیگفت  کـه اگر  اقامت  عسکر ایران  درون شـهر قندهار قبول شود شاه ایران  از خونخواهی  گرگین  منصرف خواهد شدوالی با قوت  اینکاررا انجام  خواهد داد.اما مـیرویس  این شخص را مدتی  به  مذاکره  مشغول داشت و همـینکه دانست  حالا بر مـیگردد او را   حبس  نمود که تا دربار صفوی زود تر  از فعالیت قندهار مطلع  نگردد و فرصت  تجهیزات بیشتر  بدست  آید،  این  است  کـه قلعه  های  اطراف قندهار  و  عرض راه  های ورود دشمن مستحکم شد و به  جمع    و ساختن  اسلحه  درون داخل شـهر شروع کرد.

    تشکیل  این دولت  در  مرحله اول با مشکلات بیشماری  مقابل بود از جمله  موجودیت  حکام و فرمانداران  مقتدر دولت صفوی درون ولایـات  غربی از قبیل هرات  مرکزخراسان ، سیستان ،فراه ، مرو  ونیشاپور و  مشـهد و  غیره با تسلط بالقوه ی حکم  مـیراندند.همچنان  مناطق شرقی  خراسان بشمول  لغمان وکنر و لهوگر و  غزنی بشمول کابل درون سیطره دولت  هند  بابری  بود.  مناطق بدخشان و  تخارستان و قطغن اکثراً توسط  حکام  محلی از بازمانده  های تیموری بشکل فئودالی کنترول  مـیشد  مناطق بلخ ،  فاریـاب، فرارود قسماً بدست  خاندانـهای  ازبک  های شیبانی و صفویـان  دست  بدست  مـیشد . مـیتوان این  دوره را  دوره فترت سرزمـینـهای خراسان بزرگ که  درون مدت  بیشتر   از هشتصد سال سیطره آن باوجود کشور کشایی  های متعدد خوارزمشاهیـان ، تیموریـان و شیبانیـان کـه در تمامـی  این  نواحی سیطره  داشتند خود را  منسوب به  خراسان بزرگ  مـی دانستند . ولی  در  این  مقطع زمانی که  پاسی از خراسان  توسط صفویـان و  حصه  دیگر آن  توسط بابریـان و قسمت  های شمالی  توسط ازبکان و بازمانده  های  از اولاده  های تیموری ملوک  الطوایفی داشتند، کم کم  آفتاب  خرسان  مـی رفت  که  در  سیـاهی غرب صفوی  گم شود. در  چنین  حال و  هوایی حرکت  مـیرویش  خان  خط جدیدی در  هویت  تاریخی  این  منطقه بزرگ  کشید  که  هیچ ی به  هیچ عنوانی نمـیتواند  منکر  آن شود. زیرا  این دولت  خراسانی ظاهراً با عناصر افغانی  اش  کشتی  این  سرزمـین تاریخی یعنی خراسان بزرگ را  از  تباهی  نجات داد.

    موجودیت  ولایـات  خود  مختار این سو  و آنسوی رودخانـه  آمو نفوذ  خارجی  بین قندهار و ولایـات  خود  مختار ماورای  آمو سد طویل و  عریضی  مـیکشید ، «پس  مـیرویس  درون صدد تحکم جای قدم  نخستین  برآمد و تمام توجهات خود را مصروف قندهار نمود ، او سنگینی این وظیفه  ملّی را بخوبی احساس و شرایط اجتماعی محیط را درک  مـینمود ، و خودش که  درون مـیان زنجیره  های قدرتهای فئودال  های قبایل محصور  و در سایـه اتحاد باهمـی  آنـها قدرت  استیلا گران  خارجی را  درون هم  شکسته بود ، نمـیخواست  و نمـیتوانست  کـه دفعتاً دولت  متمرکز فئودالی تشکیل کند ، گرچه  جرگه  ها  قیـادت  و اختیـارات را به  مـیرویس سپرده  و ملا  ها  هم  بعد  از  خواندن فتوای  علمای مکّه و  مدینـه  با مـیرویس  همنوا شده بودند ، معهذا  مـیرویس که  همـه را  مـی شناخت  با دقت  و احتیـاط  رفتار  مـیکرد  ، او  در  عوض  آن که  عنوان  پادشاهی اختیـار  و  حسادت  و رقابت  خان ها را  نسبت بخود  تحریک  و اتفاق قبایل  را با قوت  جدید الولا ده  تشکیلات  ابتدائی  اخلال نماید ، خودش را بحیث  رئیس  قوم و  مساوی الحقوق با سایر رؤسای  محلی  معرفی  کرد،  اما مردم با احترام او را «حاجی مـیرویس خان»  نام  نـهادند .مـیرویس خان توانست  تمام فئودالها را در  گرد  مفکوره طرد  دشمن خارجی و  حصول استقلال  ملّی که تا آخر  متحد و  متفق نگهدارد ، بعد قشون داوطلبی درون تعداد پنج  هزار نفر  مسلح  تشکیل کرد  کـه قوت  ظهر  آنـها  هزاران  نفر  ازسایر اقوام و قبایل شمرده  مـیشد آنگاه  ترتیب  دوایر مالی  و قضائی و اجرائی  سابق  شـهر قندهار  را حفظ  نمود ، و از همـه بیشترقوایی در  جلو  سپاه اعزامـی گرگین کـه به سرکوبی بلوچ  های تیرین  رفته  و اینک  کامـیابانـه  بر مـیگشتند- سوق نمود . قشون دشمن  کـه بعد  از  اطلاع  بر قضیـه  گرگین  خود را محصور دیدند  برای  حفظ  حیـات  تا  آخرین رمق  کوشیدند و بالآخره بجانب گرشک فرار د ، ولی در  تعقیبی کـه بعمل  آمد همـه  کشته شدند  و تنـها شانزده  نفر  گرجی  توانستند فرار نمایند  و خبر انعدام  گرگین و قشون  ایران  رابه  اصفهان رسانند، اما که تا وقتی که  ایران  حرکتی مـیکرد ، قندهار  مستحکم  و برای  هر پیش  آمدی آماده شده  و تمام قبایل  و خان  ها و مردم  شـهری درون پشت سر حکومت  ملّی قرار  گرفته بودند.

    عدم باز  گشت  جانی  خان  هراس دربار صفوی را  افزود  و متعاقباً درون سال (1088هش/1710م) ده  هزار  عسکر بـه قیـادت  محمد  خان  والی  هرات (که  دوست و  همسفر مـیرویس درون سفر حجاز بود) بـه قندهار فرستاده شد، نماینده  این شخص کـه با عزّت و دوستانـه  درون قندهار پذیرائی شد  نیز حامل  همان  پیغام  گذشته  شاه صفوی بود  کـه اگر مـیرویس بپذیرد ، خودش بحکومت  قندهار باقی خواهد ماند . ولی مـیرویس  جواب  نداد  و خاموشانـه  نماینده  محمد  خان  آشنای  قدیمـی  خود را درون محبس فرستاد .سکوت  عمـیق قندهار  محمد  خان  والی هرات را واداشت  کـه با سپاه خود  غرض  حمله درون قندهار پیشتر آید . مـیرویس خان با  پنج  هزار سپاهی  جدید التشکیل خود  جلو او را  گرفت . گرچه  این قشون  تمرین و مشق  نظامـی  و توپخانـه  نداشت ، اما دارای معنویـات قوی تر  بود و در مـیدان  جنگ  بـه شکل کتله وی  وبا  غریو  عمومـی ، درون حالیکه سیلاوه  های سنگین درون دست  داشتند  بالای صفوف منظم  دشمن  ریختند.این  حمله  برق آسای سواره (اردوی قندهارکه از  عشایر و اقوام  مختلف جمع و جور شده بود) قلب دشمن را شگافت و سپاه  ایران به  هزیمت رفت ، درون حالیکه سر فرمانده خود را  با هزار کشته  دیگر درون مـیدان  جنگ  گذاشته بود.[[2]]

    مـیرویس دوبار درون سالهایی (1089هش/1711م) و(1090هش/1712م) ارتش شاه ایران را کـه برای سرکوبی  غلجائیـان اعزام شده بود شکست داد.[[3]]

     جریـانات این  دو  جنگ را غبار در  کتاب افغانستان  در  مسیر تاریخ  اینطور شرح داده  هست :

    « از  این  بعد  دولت  ایران  درون صدد بر آمد کـه سپاه قوی به منظور یک  رویـه    کار قندهار ترتیب نموده  و بفرستد. لهذا درون سال ((1089هش/1711م) قشونی مرکب  از 30 هزار  ایرانی و گرجی  تشکیل  و در زیر قیـادت  خسرو خان  گرجی (برادرزاده  گرگین ) بقندهار سوق  نمود .  این سپاه  درون ساحل  هلمند  با قشون  مع  مـیرویس  مقابل شد  و توانست که  مـیرویس را منـهزم نماید . مـیر ویس امر داد کـه شـهر قندهار درون وازه  ها را ببندد و گذاشت  که  خسرو  شـهر را به  آسانی محاصره  کند. خسرو که  درون وقت  عبور  از کرمان ، زمان خان پسر دولت خان ابدالی را (که در  آنجا گروگان و  نظر بند بود) بحیث رئیس ابدالیـهای قندهار قبول و با خود  آورده بود ، واداشت کـه با  قسمتی  از ابدالیـهای  مربوط خود ، درون این  محاصره  و محاربه بر ضد  غلجائی  های قندهار  شرکت  کند، زیرا قبلاً ابدالیـهای قندهار بعد از اعلان  استقلال  مـیرویس عبدالله خان پسر  حیـات خان  ابدالی  را که  از  طرف پدر  زمان خان  به  هجرت  درون ملتان  مجبور شده بود ، بـه قندهار خواسته  و بریـاست قبایل افغانی  برداشته بودند و  اینک  عبدالله خان  رئیس  تمام ابدالیـها  درون ولایت قندهار موجود بود  وبا مـیرویس خان  و قبایل  غلجائی  با مصالحت و موافقت بسر مـی برد ، بعد زمان  خان  ناچار بود کـه با اتباع  خود طرف  خسرو  ایران را التزام  کند . اما زمان خان  مصالح ملی را بر منافع  شخصی ترجیح داد و به  عبدالله  خان  رقیب قبیلوی خود  پیوست .

    خسرو خان  که  از ابدالی  ها بکلّی نا امـید شد ، بـه قشون خود  تکیـه  کرد  و شـهر را درون محاصره  کشید . مردم شـهر دلیرانـه بـه دفاع پرداختند و با انکه  محاصره بـه طول انجامـید  مقاومت  د. مـیرویس  کـه خودش را  در  خارج شـهر نگهداشته بود ، توسط مردمان  اطراف  دسته جات  متعددی  تشکیل  و در داخل دایره  وسیعی  تمام خطوط  ارتباطی  و آذوقه رسانی  ایرانیـها را قطع  کرد . خسرو خان  که  چنین  دید  و امـید باز  گشتن را  از  دست  داده ، مجبور شد  کـه به  حملات  شدیدی  به  غرض  تسخیر شـهر بپردازد .  این  حملات  خسرو  درون نـهایت  دلاوری  بعمل آمد زیرا  این  جنگ  حیـات و ممات  اردوی  ایران بود. اما معین شـهر که  مـیدانستند  از دست قندهار ، امحای  استقلال  و مبارزات  چندین  ساله مردم  هست ، بـه سختی دفاع  مـید .در  چنین  وقتی  هجوم  مـیرویس با شانزده  هزار  نفر شروع شد . خسرو خان  بـه ضرب گُلّه (گلوله) ای از شـهریـان از پا  در  آمد و قشون  ایران به  عزم بازگشت  راه فرار مـی  جست ، ولی  چنین  چیزی محال بود .  مـیرویس  از یکطرف و اهالی شـهر از طرف دیگر  دشمن را  مـی فشردند  و از بین  مـی بردند ، به  این ترتیب  اردوی سی هزار نفری  ایران  معروض  تباهی  گردید و قسمتی توانست  از  مـیدان  جنگ فرار کند ، اما مردمان  اطراف در  کمـین  بودند  از جا در  آمدند  و جلو  آنان را  گرفتند ، درون نتیجه این  جنگ فقط  چند صد  نفری  از اردوی  ایران  زنده  مانده  و موفق بـه فرار  از بیراهه  ها شد ، درون مقابل  استقلال قندهار در  همـین سال (1090هش/1712م) بکلّی  تحکیم  گردید .

    در سال (1091هش/1713م) قشون  دیگری هم  از  کرمان  بـه سرداری  محمّد زمان  بـه استقامت قندهار سوق شد ، ولی  این سپاه  نرسیده بـه قندهار  درون عرض راه  از  اثر حمله مردم  نابود  گردید ، زیرا  تا  این  وقت مـیرویس از فراه  تا  آخرین  حدود  قندهار  و قلات و مقُررا بشکل یک  واحد  ملی  در  آورده بود  و تمام  مردم  این  ولایـات او را قهرمان  ملّی و رئیس خود  مـی شناختند . مـیرویس  خان  این  مرد  مبتکر  و مبارز و مؤسس به منظور انـهدام  تسلط  خارجی و حصول  ازادی و  استقلال ملی  در  گوشـه(خراسان شرقی به  جغرافیـای  سیـاسی ) افغانستان عملاً راه باز  کرده بود .(این  مرد  کریم باوجود  سلحشوری و جان فدائی  اش  هرگز  ادعای پادشاهی  نکرد و  در  تاریخ  های معاصر جهان  نشانی که  حاکی از  عنوان پادشاهی او باشد  هرگز بنظر  نمـیرسد کـه صرفاً  مردم[[4]] او را بحیث یک قاعد ارجمند و یک سیـاست مدار رزمجوو محرز مـیشناختند(مؤلف) مـیرویس  عمر کوتاهی داشت او  هوز  طرح خود را (مبنی بر ره  گشایی خطه بزرگ  خراسان) تکمـیل نکرده بود  کـه در سال(1093هش/1715م)  بعمر 41 سالگی  چشم  از  جهان پوشید و در محل کهکران درون قندهار دفن  شد.  »  [5]   

     

     

    +++++++++++++++++++++++++++++++++++

    بخش یکصد وچهارم

    قیـام دو  عشیره پشتون درون برابر دولت صفوی فارس (ایران)

    بحث دوم

     

     

     

    پس از رسیدن محمود هوتکی بـه اصفهان ، شاه سلطان حسین با دست خود تاج شاهی کشور ایران را بر سر محمود نـهاد. بـه گفته احمد پناهی سمنانی:« تاجی را کـه شاه اسماعیل اول، با دلیریـها یش بـه مدد شمشیر کج قزلباش ها بر سر نـهاده بود، شاه سلطان حسین، با زبونی و خفت تام، بر سرمحمود غلجائی یکی ازرعایـای سابق افغانی اش کـه با دلیری اصفهان را فتح کرده بود با دستان خود گذاشت».

     

     

    تمـهید:

     به  موضوع  مـیرویس خان   و خیزش  های  استقلال طلبانـه افغانان کـه مبداء  این  خیزشـها مـیباشد درون ولایت  قندهار وسپس  هرات،  کـه اولی    مرکز فعل و انفعالات  تاریخی   این  دوره  هست و دومـی   کـه مرکز وپایتخت  خراسان قبل  ازافغانستان بوده و شاهد اولین  موج  های  آزادیخواهی  نیز  مـی باشد پرداخته مـیشود:

    تحکیم و ادامـه دولت صفوی  (فارس) ایران درون ولایت  قندهار ، مخصوصاً بر مبنای سیـاست«القای نفاق» قرار داشت .چون بیشترین قوای مردم  درون آن  ولایت  مشتمل بر قبایل غلجائی و ابدالی بود ، لذا  توجه بیشتر دولت صفوی فارس متوجه  قندهار بود.این  درون حالی بوقوع مـیپیوست  که  این قبایل پشتون درون سر تصرف اراضی درون اطراف قلات منازعات دامنـه داری  مـیان  خود داشتند و این  خصومات شکل  مـیراثی و عنعنوی ب کرده بود .این قبایل  کـه با  فعل و انفعالات روش فئودالی تبارز داشتند همواره  درون برابر هم  در   مبارزه  ورقابت  بودند.این رقابت رؤسا و خانـها  منحصر به  این  نبود که  غلجائی و ابدالی را  به  گردن  همدگر اندازند، بلکه  در  مـیان قبیله خود شان نیز  این  آتش  مشتعل بود و هر خانی رقیب خود را بهر شکلی که  ممکن  مـیبود  از مـیان  بر مـیداشت .این  است  که  حکام صفوی به منظور گرم  نگاه  داشتن  این  آتش داخلی یکی را امتیـاز  مـیداد و بگردن  دیگری  مـی انداخت و هر کـه را  مغایر  اغراض دولت  ایران  مـیدانست  سرکوب مـیکرد.این سیـاست  درون مورد بدست  آوردن قندهار  درون زمان  حکمرانان بابری  هند  نیز احمال  مـیشد.سلطان  ملخی  توخی  رئیس قبیله  غلجائی  درون مناطق قلات که تا قرن  نزدهم فرمان  اعزازی اورنگزیب  پادشاه  هندوستان را افتخاراً نگاه داشته بود، ملک  حسین  و شیرخان  دو نفر  از خان  های قبایل ابدالی ارغستان و شـهر صفا  هم یکی  از دولت صفوی  منظور و لقب «مـیرزا» با  اسپ براق  مکلل، و دیگری «شـهزاده »و خلعت فاخر از دولت بابری هندوستان  حاصل کرده بودند و بطرفداری دولت  های  مذکور درون بین قبیله خود فعالیّت و ما بین خود ضدیت و رقابت  مـینودند.[[1]]

    شاه سلطان  حسین  صفوی که  بحث  آن  گذشت  درون سال(1072هش/ 1694م) گرگین خان شورش طلب گرجستانی  را کـه مغلوب سپاه  صفوی  و به  اسلام  گرائیده بود  به  حکومت  قندهار اعزام نمود. این شخص یک  گارد  محافظ قوی گرجستانی  و 20  هزار  عسکر  ایرانی  درون تحت فرمان خود داشت ، و وقتی کـه به قندهار رسید  با شدت  و  عصبانیت  حکومت  نمود ، او  که  مـیدانست دولت بابری  هند  ضعیف گردیده  و بر عسابق نمـیتواند  خان های  غلجائی ویـا ابدالی  را بضد ایران بخود جلب  و بشوراند ، لهذا لزومـی به منظور مدارا  با خان  های محلی  نمـی دید ،خصوصاً کـه دولت  خان  ابدالی (جد احمد شاه بابا) قبلاً رقیب دیگر خود  حیـات سلطان  ابدالی را  از صحنـه رانده  و به  مـهاجرت  جبری  درون ملتان  واداشته  واکنون خود  خان  مقتدر قبیله ابدالی بود  کـه برای حفظ خود  مختاری داخلی  قبیله  درون برابر مداخله  حاکم صفوی  مقاومت  مـینمود، لهذا  گرگین  درون انقراض قطعی  قبیله ابدالی بر آمد  و خواست بر  عکس  حکام  گذشته کـه بیشتر به  خانـهای  ابدالی علی رغم خانـهای  غلجائی تکیـه  مـید، گرگین بـه قبیله  غلجائی برای  از پا درون آوردن قبیله  ابدالی اتکا داشت. او با اعزام قشون قلعه دولت  خان  ابدالی را  درون شـهر صفا محاصره  و خودش را با پسر بزرگش  نظر محمد  خان دستگیر و اعدام نمود .اما دو پسر دیگرش رستم  خان  وزمان  خان  موفق بـه فرار شده و در ارغستان قبیله  ابدالی را  پناه گاه  خود قراردادند. گرگین خواست  این دو نفر را  از بین بردارد بعد پیشنـهاد  کرد  کـه ریـاست قبیله وی رستم را  درون عوض پدرش رسماً تصدیق مـیکند ، بـه شرطی  کـه او  زمان خان برادر خورد را به  گروگان بدهد ، رستم  پذیرفت و زمان خان را فرستاد .گرگین زمان خان را به  کرمان فرستاد کـه در  انجا نظر بند باشد ، زیرا گرگین رسماً حاکم  قندهار و کرمان و اسماً هنوز حاکم  گرجستان بود.

    ... سر انجام  گرگین رستم خان را  نیز اعدام نموده وتمام  ابدالی های مربوط به  «دولت خان» را از  علاقه  ارغستان  اخراج  و در اراضی  بین  گرشک  و فراه  تبعید نمود و اراضی متعلقه  دولت  خان  ابدالی را به  عشیره  غلجایی ها داد.  این  ابدالی  های بیجا  شده  درون دشت  شورابک  و فراه  مشغول مالداری شدند وقسماًدر ولایت  هرات  که تا حدود  اسفزار پراگنده شدند ... رویـهمرفته  غلجایی  ها درون قندهار به  تدریج مخالف سلطه دولت  صفوی درون قندهار گردیدند . در  چنین  وقتی مردی  از قبیله  غلجائی  بـه رهبری مردم  وارد  صحنـه سیـاست  گردید و بعد  ها  معلوم شد او  مردیست  دارای  ذکاء و اراده قوی ..  این شخص  آزادیخواه و وطن پرست  همان  مـیرویس خان   مشـهور  است.[[2]]

    ، مـیر اویس، درون برابر ظلم این حاکم گرجیالاصل، درون تاریخ روابط  ایران چنین قید شده است:«24 سال پیش از این، شخصی بـه نام مـیراویس بین افغانیـان ظهور کرد کـه از نظر عقلی، بـه غایت بالغ و متکلم بود. وی با این صفات اشتهار یـافت». ولی، آغاز این تحول بـه زمانی پیش از این، یعنی کمـی عقبتر باز مـیگردد. هوشنگ مـهدوی درون کتاب روابط خارجی ایران نیز ارسال گرگینخان را بـه دلیلب خبر و اطلاع از ارتباط سران غلزائی قندهار با دربار دهلی قید مـیکند. گرگینخان بعد از آنکه با نیروی ایرانی و گرجی بـه قندهار رسید، کلانتر شـهر یـا مـیر اویس را دستگیر کرد و به اصفهان فرستاد.[[3]] مـهمترین انگیزه های شناخته شده به منظور شورش این دسته ای افغان بـه رهبری مـیر ویس، رها شدن از دست حکومت شیعی صفویـه قید شده است. اغلب محققان بر این باورند کـه نمـیتوان گفت کـه مـیراویس با شورش خود، انگیزه حکومت بر ایران را داشته است.

    مـیر ویس درون سال (1173 هق) از جانب دولت صفوی فارس ،بحیث کلانتر قندهارتقرر یـافت کـه از رؤسای   عشیره  غلجایی  بود.ولی  از  جانب  گرگین  خان  گرجی  متهم به  توطئه و مداخله  درون شورش قندهار شده بود ، و از این روی گرگین  او را تحت  الحفظ بدربار صفوی  به  اصفهان فرستاد .اما در  آنجا مـیرویس ،با اغفال شاه سلطان  حسین صفوی، مورد  محبت او  واقع شد . مـیرویس  گرگین  خان را بـه مخالفت با  اسلام وداعیـه سلطنت و  استقلال گرجستان  متهم  کرد، و خود اجازه سفر حج یـافت. درون طی این سفر  از  علمای سنی حکم و  فتوایی  گرفت  که، بموجب  آن ،رعایـای سنی  درون موقع  مقتضی حق دارند  بر سلطان رافضی [شیعه] بشورند و خود را  از قید  حکومت او برهانند.در باز  گشت  از سفر  حج شاه سلطان  حسین ، که  از  گرگین  خان بد  گمان شده  بود ، مـیرویس را رخصت  داد کـه به قندهار باز گردد. مـیرویس  درون قندهار رؤسای  غلجائی را با خود  همدست  کرد  و گرگین  خان  گرجی را با خدعه درون (1121 هجری قمری) کشت و به قندهار دست یـافت ، و دعوی سلطنت  و  استقلال کرد . خسروخان  گرجی، برادرزاده گرگین هم، که  از  جانب شاه صفوی بـه دفع  مـیرویس  آمد، درون (1123هق )کشته شد و از لشکر او  جمع قلیلی  نجات یـافت و لشکر دیگری  کـه دو سال بعد ، بـه سرداری رستم خان ، از  اصفهان به  مقابله  افغانـها  آمد کاری  از پیش نبرد و  مـیرویس به  تحکیم و  تقویت  خود  پرداخت ، و در صدد  جمع  لشکر جهت  حمله به  اصفهان و دفع سلطان رافضی صفوی بر آمد کـه نا گهان  وفات یـافت ومـیر محمود افغان  پسر وی و  مـیر عبدالله  خان  برادر وی  بود.[[4]]

    اما چیزی را کـه صاحب رستم  التواریخ درون کتاب خود  درون مورد رستم خان ثبت  کرده  است  از سایر  تاریخهای  آن دوره  مغایرت  دارد:

     

    محمد هاشم  آصف معروف به  رستم الحکما  درون تاریخ  مشـهور خود که  حکایـات  جالبی  از فساد امرای درباری  و روحانیون (شیعه) و تبه کاری وزرا و  حکام  و طبقه بدست  مـیدهد کـه دارای  اطلاعات    گرانبها درون مورد مطالعت  تاریخی و اجتماعی آن دوره  مـیباشد که  این  کتاب را  درون زمان فتح  علی شاه  قاجار  نوشته  هست که اولاً  چهره  خشن گرگین را به  قلم  تصویر درون آورده و ثانیـاً درون مورد  مـیرویس  نیز  اظهاراتی دارد  که  کمـی  با دگر منابع  تفاوت دارد :

    ... بعد خسرو خان و  گرگین  خان اتباع و  عمله  جاتش شروع  نمودند به  ایذا و آزار نمودن اهل سنت بمرتبه  ای که  از حد  تحریر و تقریر بیرون  هست ، یعنی زنان ، ان و پسرانشان را به  جور و تعدی  مـیگادند و اموال شان را بـه زور و شلتاق (اجحاف و  تعدی) مـی بردند و به  جور و  جفا خون شان را مـی ریختند:

    ابیـات  زیر که  از مؤلف رستم  التواریخ  هست به طور  موجز دایره  خباثت حاکمان و کارداران  صفوی را در  قندهار به  نظم  کشیده  است

                     نگاده زن و دخـــتر نــــامـــــــدار            قزلبـــــــاش  ننـهاد  درون قنــــــــدهار

                     زن و دخـــــــتر و امرد کابــــــلی            ز هـــــــر سو قزلباش گاد از یـــلی

    بر آمد ز هر سوز افغان فغــــــان  ز جور قزلبــاش، خــواهـــان امان

    بدرید  گرگین  چو  گرگ یـــــله    هــمــــــه اهل آن مرز را چون  گله

    چو افغان ز بیداد  خر شیعیــــان    بــریــدنـــد امـیـــــــد  ازمال و جان

    ز افغان روان شد همـی اشک وآه    ببردند یکسر بـه یزدان پــــــنــــــــاه

    فرج دادشان داور خـــاک و آب      که  گشتنـــــد بعـــد  تعب کامـیاب

    بکشتند  آن  قوم  بیـــــداد و دین     قزلباش را بی حد  از روی  کـــــین

    تلافی مافات شـــــد  آنــــــچنان      که  حاجت دگر نی بـه شرح وبیــان

    نـه  گرگین و نـه تابعانش بمانــــــد  نـه مال و نـه  عرض و نـه جانش بماند

    (گادبمعنی گایش فعل شنیع  تجاوز  )

    حاجی امـیر خان ملقب به  «مـیراویس» کـه سر ایل و ریش سفید و بزرگ قوم افغان   غلجائی درون قندهار بود کـه بار اول  مؤید  این قیـام  گردید.

    باید یـاد  آور شد  که  این قیـامـهای خود  جوش  کـه به سلیقه خانـهایی فئودالی درون مناطق قندهار ، قلات و زمـین داور  درون جریـان بود  با  حرکت مـیرویس خان  شکل  منظم  یک  منطقوی با  ایدآلهای ارمانی همان  عصر  کـه رهایی سنی  ها  از زیر قیود  دولت به  اصطلاح رافضی شیعیـان قزلباش و بدست  آوردن  استقلالیت درون هویت  خراسانی آن منظوربود.

    قسمـیکه قبلاً شرح شد  این    از قویترین و مـهمترین قیـامـهای مردم زیر استیلای دولت صفوی ، قیـام  عشایر نیمـه  کوچ نشین وغلجائی افغان بود کـه بسال(1087هش/ 1709م) درون ولایت  قندهار  آغاز گردیدکه بحث  آن  گذشت.این  قیـام (که  در  اصل اغاز گر یک  عصر نوی  از گذار ساختار  های کوچ  نشینی و کوچی گری خانـهای فئودالی و رسیدن آن بـه یک دولتی با هویت  ملی کـه رنگ مذهبی داشت درون رویکرد  کار شان قرار داشت (مؤلف)) با شعار پیکار سنیـان، علیـه  حکومت شیعه  آغاز گردید.قیـام  کنندگان  شـهر قندهار را  گرفتند، بیگلر بیگی شاه (سلطان  حسین صفوی)، گرگین  خان را کشتند  و افراد  پادگان شاه را  قتل عام  د.  مـیرویس دوبار درون سالهای (1089و1090هش/1712.1711م) ارتش شاه را کـه برای سرکوبی  غلجائیـان اعزام شده بود،  شکست داد.پس  از  مرگ  مـیرویس (خان )به سال (1093هش/1715م)، برادر و جانشینش مـیر  عبدالله  مـیخواست با شاه(صفوی)سلطان  حسین سازش کند، اما  غلجائیـان  این  حرکت را کـه به  اصل ارمان  آنـها کـه رهایی  از زیر یوغ  استثمار دولت شیعه ،صدمـه  مـیرساند خیـانت  پنداشتند.مـیر  عبدالله  کشته شد و   پسر مـیرویس (خان) یعنی مـیر  محمود جای او را  گرفت .[[5]]

    واما درون موارد اختلاف   ثبت  وضبط رویداد  های  تاریخی این  دوره حتما اذعان  داشت  کـه صاحب  رستم  التواریخ اعزام مـیرویس را به  حضرت  اصفهان از یک  منظر ضعیف صحبت  مـیکند  بقسمـیکه :«اموال بسیـار  از نفایس  هندوستان، روم و ترکستان و چین و ختا و ولایـات خود برداشته و بدرگاه  جهان پناه سلطان جمشید  نشان  بـه دارالسلطنـه  صفاهان آمد و همـه ی آن اموال بـه وزرا و امرا و ارکان دولت و مقربان درون بار جهان پناه بـه رشوت داد کـه شاید  این داستان را بعرض سلطان ... برساند .

    اموالش را بـه رشوت  گرفتند و  حاجتش را روا ننمودند.    حاجی امـیر خان (مـیرویس خان)بیچاره  درون مانده متحیرو  حیران  و مات  مانده  ناچار تبدیل جامـه  نموده  درون فرخ  آباد با عمله بنائی و فعله سرکاری مشغول گلکاری  گردیدکه اتفاقاً شاه سلطان  حسین درون حین باز دید بنائی فرخ  آباد  آمد «حاجی مـیرویس  خان  غلجه» ...  تعظیم نموده و وقایع قندهار و  هرات  و کابل و بد سلوکی  ...خسروخان و پسرش گرگین خان را با اهل آن سرزمـین ، مفصلاً بذروه عرض آن فریـاد رس آن ستمکشان رسانید .

    سلطان ... وزیر  اعظم را  نمودو بـه وی عتاب نمود... ، بگو  کـه گناه و تقصیر اهل قندهار و هرات  چه بود کـه آمدی به  نزد  من و به  هزار  خدعه و مکر و  تذویر  و حیله و تلبیس واسطه «خسرو خان» و «گرگین خان گرجی» شدی و  آن  نابکار بد اطوار را به  ایـالت و حکومت و ریـاست  آن  بلاد فرستادی کـه به  ملعنت و ستمکاری  و رسوم زشت  و آئین بد خر شیعگی ، چنین دمار  از روزگار سنیـان فرمان پذیر بیچاره برآورد و ما را به  هفت  کشور بـه عدم نظم و نسق و تمـیز مشـهور و بدنام  نمائی.ای سگ  گمراه . آیـا به  اعتقاد  تو سنی کـه قائل شـهادتین  مـیباشد و  اصل  اسلام  همـین  است  او را کافر مـی شماری  و اگر به  اعتقاد باطل تو کافر باشد ، درون ممالک  و حدود و قلمرو پادشاه داد  گستر ، اهل شرک  و  کفر  هم باید، درون عهد و امان باشد ... ای نا بکار یقین  مـیدانم این رفتار  های ناخوشی  کـه تو و امثال تو  درون پیش  گرفته  اید یقیناً  مـیدانم کـه دولت ما را بـه باد فنا  خواهید داد.آیـا  هوی مذهب  شده  اید و معاد را راست  و حق  نمـیدانید و کار خدا را  مثل کار ما  دور  از  حساب مـیدانید.

    ای بدبخت  تر از  حرامزاده ندانسته ای کـه پادشاه  مـی حتما بعدل و انصاف و احسان و مروت  تمـیز وحساب و احتساب، نگهدار  جان و مال و عرض و دین  هفتاد و دو ملت و جهان  کدخدای ، مسلح  خیر اندیش همـه ی  مذاهب و ملل باشد و پادشاه  نباید  دخل و  تصرف درون ادیـان و مذاهب نماید ، یـا  تغییر ملل و مذاهب دهد. زیرا کـه باید  مذهب ،پادشاهان عدل و احسان و حساب و ملت  ایشان ... درون رفع  تعدی و بی  حسابی و دزدی و رهزنی و شلتاق ،کمال سعی و اهتمام  نمایند و همـه اهل ممالک را اولاد خود بدانند ...

    ای بد بخت ،   بزودی فرمان عتاب آمـیز عنوانی  «خسروخان» و پسرش «گرگین خان» گرگ سیرت بد  نـهاد ، بنویس و او را  از رفتار ناپسندیده بر حذر دانسته  و تاکید  گردد تا  ترک نماید  و الی مـیفرستم  که  شما را مـیاورند و به بد  ترین سیـاستها  شما را هلاک  مـینمایند، بلکه بـه زیر پای شیر نر و فیل منکوسی خواهم افگند.

    وزیر  اعظم  عرض نمود کـه کار حکام تنبه  نا بکار  هست و این  مرد  عارض سفیـه  و بی  عقل  هست ، و  هر  چه  درون باب  «خسروخان و  «گرگین خان» بعرض پادشاه  رسانیده کذب و افترا  مـیباشد صدق ندارد.

    شاه  تأکید  مـیکند  آنچه  از  این  مرد شنیدم  واقعیت  هست و هرچه فرمود برما معلوم  و مفهوم شد که  هرچه  عرض نمود  همـه راست  هست بزودی بنویس فرمانی را که  ما فرمودیم.

    وزیر  اعظم بـه دبیر دستوری داد فرمان  عتاب  آمـیز به  «خسروخان» و  «گرگین خان»  نوشت.

    سلطان  جمشید  نشان  «حاجی امـیرخان» را بسیـار نوازش فرمود و او را بـه لقب «منظور الخاقان» خطاب نمود و فرمود  او را مدتی  مـهمانی کنید با اعزاز  واکرام  او را دلجوئی نمائید و فرمود او را خلعتی  گرانبها بـه سراپا  پوشانیدند و بعد  از احسان   وانعام بسیـار او را مقتضی المرام روانـه  نمایند.

    وزیر اعظم  گفت: امـیر خان را بخانـه خود و در خلوت  خاص  او را به  اقسام گوناگون آزار د و فرمان پادشاهی را درون دهانش طپاندند و بر سرش زدند، تا  آنکه فرمان را خورد و حکم  کرد، تا  چند  نفر  از ملازمانش او را ... و او را دشنام بسیـار داد و نا سزای بیشمار بـه شاه ایران بی ادبی نمود از روی نمک به  حرامـی .

    نیم شب او را بـه خواری و زاری بجانب قندهار روانـه  نمود و ملازمـهای بد ر فتار خود را باوی فرستاد کـه او را  آزار  ها کنند و در روز ورود بـه قندهار او را با دست بسته  تسلیم  «گرگین خان » نمایند.

    (صدر اعظم) با خط خود ملفوفه  ای به  گرگین  خان  نوشت کـه داستان  گذشته را مفصلاً بوی اعلام  نمود  و نوشت بـه گرگین  خان که  هر چه  از جور و تعدی که  مـیتوانی با افاغنـه و خاطر جمع باش و  تشویش مکن.

    پس  «گرگین خان» مانند  گرگ  خونخوار کـه بر گله  اوفتد بر اهل  آن  حدود افتاد و ایشان را  از هم  مـیدرید و از جور و جفا و تعدی ظلم  و بیداد  وی فریـاد  وافغان  و  آه و ناله  افاغنـه بیچاره بر فلک  آبنوسی  مـیرسید و به درگاه خدا  ناله  و زاری  مـینمودند.» [[6]]

    اگر  این سفر مـیرویس  خان واقعاً گزارشات همان سفری باشد  که  مـیرویس خان بـه طیف خاطر خود توأم با عرایضی چندی از خوانین قندهارعازم  درون بار صفوی  در  اصفهان  گردید و بعدش مورد  تفقد  شاه  قرار  گرفته  و شاه  او را رخصت سفر حج بیت  الله  الحرام داد و او  در  حجاز استفتای مفتی اعظم  و علمای  حجاز را به منظور بغی نمودن  علیـه  پادشاه رافضی صفوی را بدست  آورد . درون کتاب رستم  التواریخ  ذکری بمـیان  نیـامده  که  نشان  مـیدهد  صاحب  رستم  التواریخ  درون بسا موارد راه افراط و اشتباه را درون ذکر  وقایع   پیموده  است  چنانچه مـیر غلام  محمد  غبار ادیب و مؤرخ فرزانـه  افغانستان درون کتاب  مشـهورش « افغانستان  در  مـیسر تاریخ » این  جریـان را  چنین  نقل مـیکند:

    103-2-2.یک  تذکر لازم جهت رفع یک  اشتباه  تاریخی:

    ودلیل  این بیش خواهی مـیر محمود برای  استیلا گری درون این بود  : «در زمانیکه  مـیرو یس  از  جانب  شاه سلطان  حسین صفوی بصفت   کلانتر قندهار  تعیین شده بود ، مردم قندهار و  حومـه  آن  از ظلم و جور عمال دولت صفوی (گرگین )بجان رسیده بودند، درون صدد  چاره  جوئی بر آمدند، و مـیر ویس   نوشته ئی به  عنوان شاه(سلطان) حسین صفوی  ترتیب داد ، که  در  آن  از  مظالم  گرگین  داد  خواهی شده بود .این  نوشته  به  دستخط مـیرویس  و روشناسان شـهر  بـه دربار اصفهان فرستاده شد  بـه امـید  اینکه  دست  سنگین  گرگین  کوتاه  و صحنـه فعالیّت آزاد  مردم  به  مـیان  آید . ولی دربار فاسد صفوی  مجال رسیدگی  به  چنین  کار  ها  نداشت ، در  عوض  گرگین  از  این  اقدام  آگاه شد و  مـیر ویس را  از  کلانتری شـهر  عزل و با  عده ئی  از امضاء کنندگان  عریضه شکایت ، تحتالحفظ  بـه دربار ایران فرستاده به  دشمنی دولت  ایران  معرفی شد ، و  گرگین به  استبداد و سخت  گیری  افزود .این  حرکت  گرکین  غلجائی  ها را بر ضد  حکومت  صفوی فارس(ایران)مشتعل تر ساخت  درون حالیکه ابدالی  ها قبلاً  بواسطه انـهدام  خاندان دولت  خان و تاراج و  تبعید قبیله او ، دشمن  آشتی ناپذیر  حکومت صفوی گردیده بودند .

    مـیرویس که  در  اصفهان  تحت  نظارت قرار داشت بـه زودی فهمـید و درک  کردکه ماهیّت اداره دولت درون دربار صفوی  دچار فساد  گردیده ، پادشاه  مرد بی  کفایت  و مامورین  دربار  مغرض و نالایق  هست ، رجال  و افسران  کاری  رانده شده و جای  آنان را مردمان بیکاره  و رشوت  خور و خرافاتی گرفته  هست امور اداره پراگنده و شاه با خواندن اوراد و ادعیـه و تعویذ  و دیدن فال و  جفر  و صحبت با خواجه سرایـان  حرم  مشغول است  و مردم  ایران  درون زیر بار سنگین و کمر شکن  مالیـات و عوارض و مضالم  عمال دولت  و خان و ملاک بجان رسیده  هست .  مـیرویس  متیقن  شد  کـه حصول آزادی  از  چنین  دستگاه فاسد  آسان  است  ولی وحدت  نظر مردم  خراسان  مخصوصاً  عشایر غلجایی وپشتیبانی  آنان شرط  اساسی  و نخستین  اقدام  است  درون حالیکه  رهبری  مردم  دردست  اقتدار  خان  های  محلی و ملاّ  ها  هست ،  این  خانـها  قسماً سازشکار  با حکام صفوی  وقسماً  مشغول رقابت  و زد و خورد با یکدیگر اند ، و ملا  ها  نیز  مردم را  از  کشیدن شمشیر  بر روی برادران  اسلامـی  تحذیرو  تخویف  مـینمایند.پس  مـیرویس کـه با روش و منطق  خود دربار صفوی  وحتی شاه را نسبت بخویش  خوش بین  و اعتماد الدوله  صدر اعظم  ایران  را  نسبت به  طرز اداره  گرگین  بد بین ساخته  بود اجازه ادای فریضه  حج  گرفت  و به  مکه رفت .

    او دراین سفر  با اشخاصی کـه وارد  درون سیـاست بودند  صحبت  هایی نمود  وبالاخره به  علمای مذهبی رجوع  کرد  و بنام  مردم  مسلمان  (خراسان) کتباً  استفتائی  از  ایشان بعمل  آورد  و فتوائی دلخواه  گرفت . [[7]]

    او  در  این استفتا کـه هدفش  تحریک  مردم از نظر مذهب  بر ضد  استیلاگران  و هم  اسکات  و اقناع ملا  های زادگاهش  قندهار بود این دو ماده  را گنجانید :

    1. اگر درون ادعای فرایض مذهبی  یک ملت  مسلمان  از طرف حکومت  اختلالی  وارد شود ، آیـا  این  ملت  شرعاً حق  آنرا دارد  کـه خود را با شمشیر  از  تسلط  چنین  حکومتی  آزاد سازد؟

    2.  اگر خانـهای قوم  از مردم به منظور یک  پادشاه ظالم  بیعت  گرفته باشد ، آیـا مردم  حق دارند  که  چنین بیعتی را شرعاً  فسخ و باطل نمایند؟

    علمای  دینی  حجاز درون برابر  این  هر دو سؤال ، فتوا و جواب  مثبت  و قانع  نوشتند . (  با کوششـهای زیـاد  متن  استفتایـه علمای  حجاز را کـه به  مـیرویس  خان  ترتیب داده بودند دستیـاب نشد (مولف)) این  است  که  مـیرویس بر گشت  و به  اصفهان  آمد . روش و سیـاست او ، با  اشتباهی که  دربار صفوی  و شاه  و  اعتماد  الدوله  نسبت به  گرگین پیدا  کرده بودند ، یکجا شد  و علی رغم تمایل  گرگین ، منشور کلانتری مجدد قندهار به  مـیر ویس  داده شد ، و هم شاه ریـاست او را  درون قبایل غلجائی قندهار رسماً  تصدیق نمود ، زیرا  درون بار صفوی  از  ورود یکنفر سفیر  دولت روس  بنام  «اسرائیل»  م  گردیده بود ،  این  مرد  ارمنی و هموطن  گرگین بود  و هم سالها  درون فرانسه و ایتالیـا و اتریش و المان  و روسیـه ، تجارت و فعالیت سیـاسی  و نظامـی نموده  و اینک  از طرف پطر زار روسیـه بعنوان  سفیر به  ایران  رسیده بود ، درون اصفهان  گفته  مـیشد که  این شخص  خیـال  تشکیل  سلطنت ارمنستان  دارد پس  خطر این  موجود هست که  گرگین هم توسط او با روس  بپیوندد و بر ضد دولت  ایران بـه اتفاق  ارمنی  های تابع ایران ، داخل اقدام و عصیـان شود درون بار ایران  که  مـیرویس را طرفدار  خود و نقطه  مقابل  گرگین  تشخیص کرده بود ، به منظور حفظ موازنـه  به  عجله او را بـه قندهار فرستاد.

    «مـیرویس درون طول راه قندهار هر جا قبیله  و ملائی دید، فرود  آمد  و صحبت کرد  و از فساد دربارایران  و لزوم اقدام  به منظور تحصیل آزادی  سخن راند و فتوای  علمای حجاز را  بحیث سند  معتبر  دینی  به  ایشان  نشان داد ، مـیرویس اتحاد قبایل، ملاّ و خان  را توصیـه  مـی کرد  و همـه را منتظر  روز  اقدام  عمومـی درون قندهار  مـی ساخت . مردم فراه و سیستان  اعم از  تاجیک وهزاره و پشتون و بلوچ  همـه  او را بـه صفت رهبر آزادی خواه  خود شناختند. وقتی که  مـیر ویس بـه قندهار رسید با گرگین ظاهر را رعایت نمود و باطناً  با رؤسای قبایل  اعم از ابدالی  و  غلجائی و  غیره  درون داخل و  خارج شـهر قندهار  مشغول مذاکره  و طرح یک قیـام عمومـی بود . این فعالیتهای مداوم  و علاقه  مـیرویس که تا سال(1087هش/1709م) طول  کشید  و بالآخره  در  جرگه  مخفی  موضع «مانجه» (30  مـیلی شمال شرق  شـهر قندهار ) قرار قطعی اتخاذ گردید، که  گرگین با قشون  ایران  یکجا معدوم  گردند و حکومت  آزاد  ملی  تشکیل گردد. درون این  جرگه  وظایف رهبران  و قبایل  متعلقه شان  تعیین شد  که تا برای حفظ  آزادی  و مقابله با هر گونـه  پیش آمد  نظامـی  دولت صفوی  آماده  گردند.

    مساعی دوامدار وقابلیّت ابتکار  مـیرویس سبب شد  کـه این  جرگه  با خوشی ،  رهبری مـیرویس را  درون سر قوای ملی پذیرفتند، خصوصیت بارز این  جرگه  تاریخی آن بود  کـه بر عسابق رؤسای قبایل ابدالی  و غلجائی و تاجک  و هزاره  و ازبک  و بلوچ  بشمول  ملاّ  های متنفذ ، بحیث یک قوای واحد  ملّی  متشکل  گردید.از جمله  مشاهیر  شاملین  جرگه  اینـها بودند : مـیرویس خان ، یحیی خان ، برادر مـیرویس ، محمّد خان  معروف به  جاچی انکو  برادر زاده  مـیرویس ، یونس خان  کاکر ، نورخان بریج، گلخان بابری ، عزیز خان نورزائی ، سیدال خان  ناصری ،بابوجان بابی ، بهادر خان  ، یوسف خان  و ملا پیر محمد  المعروف به  مـیاجی  و غیره. مقررات این  جرگه درون کمال آرامـی  و اختفا عملی شد ، این اختفا طوری ماهرانـه  بـه عمل آمد  که  که تا ساعت موعود  یک نفر از ارباب  حکومت  هم  کمترین احساسی ننمود  درون حالیکه قوای قیـام  کننده درون هر طرفی تجهیز  مـیشد . یکی از مقررات  جرگه  این  بود کـه چون سپاه ایرانی  و گرجی درون داخل شـهر مستحکم و جنگی  قندهار  بسیـار هست ، بایستی اسبابی فراهم نمود  که تا تقلیل یـابد،برای حصول این  مقصد  توسط یکی  از رؤسای بلوچ، از تأدیـه مالیـه  آن  مردم  بـه شکل قطعی  انکار ورزیده شد ، و از طرف دیگر  مـیرویس  تحریک نمود  که تا گرگین  قطعات  نظامـی  به منظور سرکوبی  بلوچ و اخذ مالیـات  تیرین  سوق نمود. همچنین  کاکری  ها  متعاقباً درون ارغستان از مالیـات انکار ورزیدند و گرگین شخصاً بغرض تنبه  آنان از شـهر خارج شد  و مشغول زدن و بستن  و حبس و تاراج  گردید.در  چنین  وقتی او را شب درون منزل «ده شیخ  ارغستان» درون باغی پذیره  د ودر نیم شب مـیرویس  با مردان انتقام جوی  شمشیر در  آنـها نـهادند ،  این  کشتار  چنین بود  که  حتی یکنفر از دشمن  هم زنده  نجست .بلافاصله  مـیرویس  با سه  هزار نفر  اسپ و سلاح  دشمن  برداشتند  و رو بجانب شـهر تاختند. محافظین  نظامـی  دروازه اشتباهاً درون گشودند  و به  تصوّر ورود  گرگین افتادند . که تا فردا از تمام اردوی صفوی  و گرجی  یکنفر زنده نماند  و در روشنی روز  به منظور نخستین بار  انـهدام قطعی دشمن  با تشکیل دولت  آزاد  ملی  درون (1086هش/1709م) اعلام شد  و تمام  دری  زبانان تاجیک و هزاره  و ازبک  درون یک صف واحد  درون مقابل خارجی  قرار  گرفتند.»  [[8]]

    رستم  التواریخ  نیز وقایع  آن روز را چنین شرحه داده  است:

    سلطان صفوی  بدست  وزرا و امرا و وکلا و کار گذاران  خود گرفتار و اسیراست. بعد او  از  ما  مردم «قندهار»  بیچاره تر  مـیباشد.

    (قندهاری)  ها  آمدند و«محمود  خان ولد  «حاجی امـیر خان »(مـیرویس خان) را که  جوانی بود  زیرک ، دانا و توانا  وسفاک، کریم  الطبع زرنگ  وحق طلب  وریـاضت  کَش و چُست و چالاک و در عین  حال شاگرد «سید  حسین شاه» صاحب کرامات و مقامات بود ، بـه رخصت او بر خود شاخص و سالار نمودند  وبا وی  هم قسم و هم  عهد گردیدند و پنـهانی با وی مـیثاق بستند.

    روزی سراغ  «گرگین خان» را درون نمودند  وبا  هجوم عام  در  داخل شدند و گرگین  خان و اتباعش را بخواری و زاری به  ضرب  شمشیرو  خنجرپاره  د و بعد  از کشتن،  ایشان را به  آتش  سوختند و خاکستر  ایشان به  بیت  الخلا  ها ریختند (در آن  حالت  بعید بنظر مـیرسد  کـه مـیرویس خان کـه خیلی حسابی و منطقی  خیزش درون تحت  کنترولش بود به  چنین  اعمال بی فایده و  وقت شکن  دست زده باشد (مؤلف)) و بعد «خسرو خان » را نیز بمانند  «گرگین خان» نمودند. افاغنـه استیلای  کلّی  بر قزلباشان و شیعه  ها یـافتند. و کابل و قندهار و  هرات و  توابع  انـها را تصرف و ظبط نمودند (این شـهر  های که  محمد هاشم   آصف از آن  درون این  مقطع زمانی یـاد  مـیکند درون ظرف دوسه سال  آینده ونیز توسط مساعی مشترک با  سایر عشایرصورت  گرفته (مؤلف))  و موافق  عدل و  حساب وتمـیز نظم و  نسق تمشیت امور  آن بلاد را دادند و مسلط  گردیدند. » [[9]]

    قابل  یـاد  آوری  مـیدانم  کـه خیزش افغانـها بر خلاف  آنچه رستم  التواریخ توسط مـیر محمود پسر  حاجی مـیرویس  مـیداند  ، رهبری این  خیزش  توسط  تدبیر  حاجی «مـیرویس خان» کـه قبلاً  از قول تاریخ  غبار آورده شد   مـیباشد  و قول  غبار  از  قول هاشم  اصف صاحب رستم  التواریخ درست و صحیح  مـیباشد چرا که  تاریخ  تطبیقی  ایران و تاریخ  های دیگر نیز  این اقدام را  توسط « مـیرویس  خان»  مـیداند : « گرگین  خان  به  اثر ظلم بی حد نسبت بـه ساکنان قندهار درون سال( 1113  هق) بدست  مـیرویس  کلانتر قندهار به  قتل رسید .» [[10]]

    در یک  اثر مـهم  و ارزنده  تاریخی دیگر  خیزشـهای عشایر افغان   چنین شرح  گردیده کـه قول آن بر خلاف  هاشم  اصف بوده ،قول  غبار  و صاحب «تاریخ  تطبیقی ایران» را  تأئید  مـینماید :

    :«مـهمترین قیـام زیراستیلای دولت صفوی ، قیـام  عشایر نیمـه  کوچ  نشین و نیرومند  غلجائی افغان بود کـه بسال (1709م) در  استان قندهار  آغاز  گردید. این قیـام  بوسیله روسای  عشایر و کلانتر شـهر قندهار زیر رهبری «مـیرویس خان»سازمان داده شد و با شعار پیکار سنیـان  علیـه دولت  شیعه (صفوی)، آغاز گردید ، قیـام  کنندگان قندهار را  گرفتند ، بیگلربیگی شاه «گرگین خان» را  کشتند وافراد پادگان شاه را قتل عام  د.مـیرویس دوبار  ارتش شاه (صفوی) را بین سالهای (1711و1712م)که به منظور سرکوبی  غلجائیـان فرستاده شده بود درون هم شکست.» [[11]]

     

     

     

    +++++++++++++++

     

    بخش یکصدو سوم

    شاه سلطان حسین صفوی

    در پایـان سده شانزدهم و شروع سده  هفدهم سرزمـین های خراسان بزرگ بالاخص و دولت  صفوی فارس  بالعموم درون وضع  خارجی و داخلی  اسف  باری قرار داشتند. در  این  منطقه ی جغرافیـایی آسیـا ، مردم  در  وضع  اقتصادی اسف ناکی بسر مـیبردند.ولایـات  غربی دولت صفوی زیر  اشغال ترکان  عثمانی بود ، قسمت  های  از  سرزمـین  های  خراسان  از قبیل  کابل لهوگر، لغمان و  نورستان و مشرقی تحت سیطره دولت بابری هند تحت قیـادت  جلال  الدین اکبرکه درون هندوستان بنام  مغول  اعظم شـهرت داشت کـه با دولت  صفوی فارس  چهره  خصمانـه ای بخود  گرفته  و قندهار درون قلعه بندی ممتد وی بسر مـی برد که  این شـهر  درون طول سده  بین دو  دولت صفوی فارس و بابری هند  دست بدست  مـیشد  .قسمت  های  شمالی و  غربی  خراسان  از قبیل بلخ و مرو  هرات  درون تسلط  ترکان بخارا قرار داشت   .ستیز دایمـی خانان کـه به  جنگهای داخلی کشانده شده بود با قیـام  های مردم بر علیـه  آنان وضع را بیشتر  آشفته  مـیکرد. درون درون سرزمـین  های فارس عشایر قزلباش ومالکان (فئودالهای محلی) با هم   درون ستیز  و  جنگ بودند،  از طرف دیگر تحمـیل  عوارض و مالیـات  های کمر باعث اوج قیـامـهای  محلی مـیشد.

    شاه  عباس  از درنگی کـه بوسیله پیمان صلح  با ترکان  بدست  آمده بود ، بهره برد  و نیروی خود را صرف قیـامـهای داخلی درون فارس و نبرد  ازبکان  در  سرزمـینـهای خراسان  کرد.او  در  نبرد قطعی   اوزبکان را درون هرات  شکست سختی داده و هرات  را بـه دولت  خودش ملحق ساخت؛ و ضمن سالهای (975-976هش/1597-1598م) سرتاسر خراسان از جمله  شـهر  های  مشـهد  نیشابور، هرات  و مرو  را از  تصرف  ازبکان  رهایی بخشیدولی  درون سیطره  دولت خودش درون آورد که  زیـادتر  از شیبانیـان مردم را به  نسبت  احمال تعصب شیعی که  از طرف اعیـان روحانیـان شیعه تحمـیل مـی شد بـه ستوه آورد بود. این درون حالی بوقوع پیوسته بود  که  هرات و  مضافات  آن  از  استیلای بیگانگان  اهم از شیبانی و صفوی درون رنج و عذاب بودند و مبارزات شان  درون خفاو ملاء ادامـه داشت.[[1]]

    شاه عباس  دوم  مرد صلح  خواه و آرام بود .در زمان او  اقتصاد فارس  به  پیشرفتهای نایل گردید.او روابط سیـاسی و بازرگانی  با  اروپا قایم  نمود. جهان  گردانی که  در  آن  زمان به  فارس  آمده بودند  از امنیت راه  ها ی  تجارتی و رونق  شـهر  ها یـاد  کرده اند .همچنان دولت صفوی  روابط خود را با  روس نیز  استحکام بخشید .

    در این زمان   بـه رایج ترین  شکل استثمار دهقانان و  کشاورزان  از طریق دریـافت  مالکانـه به  گونـه سهم  محصول بود کـه گاه  گاهی  نقداً از محصول دهقان از کشت و کار دریـافت  مـیگردید کـه آنگونـه  عوارض بنام «سهم ارباب» از زمـین کـه غالباً موروثی بود درون یـافت  مـیگردید و در  بعضی موارد درون صورتیکه  کشاورز علاوه بر زمـین  و آب، دامـهای کارگر (تخم ،قلبه و وسایل زراعتی ) از ارباب مـی  گرفتند در  چنین  موارد  عوارض  به  مـیزان قابل ملاحظه  ای  از حد  معمول بالا مـیرفت .این  عوارض  از 1/5 که تا به  ½ محصول  از زمـین  های زراعی ، و بیشتر از  نیم  از باغها تعین  مـیشده بود، در  چنین  مواردی این سهم  ممکن بود  بـه 85%  و حتی 90%  جمع محصول ، با مالیـاتهای مقرره برسد (به سرزمـینـهای خلافت  شرقی  ، تالف  لسترنج ترجمـه محمود  عرفان ، نشر شرکت  علمـی  وفرهنگی ، تهران:1337فصل بیست و نـهم خراسان[بلخ و جوزجان غرجستان و غور و بامـیان ]،ص433تا445؛ هرات  -  اسفزار- بادغیس [فصل سی ام ]،ص446تا460 ؛ بدخشان ،  تخارستان- وشاخه  های رود خانـه  آمو یـا جیحون [فصل سی ویکم]463تا 472 ملاحظه  گردد).اگر دهقانان  را از بیگاری کـه به صورت اجباری بالای رعیت  مخصوصاً  کشاورزان  تعمـیل  مـیشد را معاف  مـیکرد ، درون این صورت سهم  بهره مالکانـه شاه بـه 7/8 محصول بالغ  مـیشد.

    دهقانان باوجودیکه  مردمان آزاد بشمار مـی  آمدند  آما درون شرایطی که  از  هر  گونـه حقوق محروم بودند و زیر دست مالکان یـا مباشران خود کامـه  بـه زندگی ادامـه  مـیدادند؛ نظامـیان و ماموران حکومت کـه در خانـه  دهقانان  اقامت  مـی  گزیدند، اگر آنچه را مـیخواستند برایشان  مـیسر نمـی  گردید، مـیزبان شان را سخت  کتک  مـیزدند، آنـها را وادار مـیساختند رایگان به منظور شان کار کنند، دهقانان  ناگزیر بودند اسبان یـا دواب  سواری و باری شان را بـه رایگان  علیق دهند و پرستاری کنند، گاهگاهی پولهایی با زور بـه عنوان پیشکشی  از  آنـها  گرفته  مـیشد.    [[2]]

    عباس مرزا یـا شاه  عباس دوم  حین  فوت پدرش از سه سال بیشتر نداشت و بهمـین جهت  مـیرزا  تقی خان اعتماد الدوله به  عنوان  نیـابت سلطنت  زمام امور را  درون دست  گرفت .

    تمـهید: مقصد  عمده  من  از نوشتن  این سیـاحه  تحلیل اوضاع سیـاسی ، اقتصادی و  فرهنگی  دودمانـهای پیرامونی  خراسان بزرگ  است  که تا فهمـیده شود درون آن  عصور بالای مردم و تمدنـها  چه جریـانـهایی حاکم بوده  هست .

    رهبری سیـاسی  ایران  درون جریـان سده  هفده  مـیلادی رفته  رفته از دست  کوچ  نشین قزلباش - نظامـی  خارج و در اختیـار دیوان سالاران فارسی قرار گرفت ،  این  گروه  جدید  تازه بقدرت رسیده روحانیـان وبازرگانان  متکی بودند.ظاهراً در  گذشته هیچ دستگاه دولتی ای این اندازه بزرگ و پیچیده مانند  هم اکنون  نبود.

    شاه قدرت  نا محدودی داشت . درون اختیـار او یک  شورای عالی  (مجلس اعلی) که  وظیفه  اش  مشاوره  درون امور دولت بود ، قرار گرفت . درون این  شورا  هفت رکن  فعالیت  مـید که  ارکان   دولت را  تشکیل مـیدادند:

    وزیربزرگ  (اتابک الدوله) ؛ معاون وزیر بزرگ (مجلس نویس)؛ قاضی بزرگ  که  کار  های بزرگ سیـاسی و  کشوری  را مـیگرداند (دیوان بیگی)؛رئیس چریکهای عشایر قزلباش (قورچی باشی)؛ رئیس یکان (واحد) غلامان سوار (قوللر آغاسی)؛ رئس  واحد  های پیـاده نظام (تفنگچی آغاسی)؛ رئیس  تشریفات دربار شاه (ایشک  آغاسی باشی)، سرفرماندهی  کل  قوای دولت صفوی ایران(سپه سالار کل)؛ فقط  هنگام بحث درون مسایل  نظامـی و لشکر کشی درون مجلس  اعلا فرا خوانده  مـیشد. درون پایـان سده  هفده  دو  مقام  بلند پایـه  دیگر  نیز به  مجلس  اعلی  پیوستند: رئیس  مالی دولت (مستوفی الممالک) و رئیس  تاسیسات  کاخهای سلطنتی (ناظر بیوتات) بودند. درون اختیـار مقام اخیر  کارگاههای صنعتی دربار، اسطبل  ها  واماکن درباری  دیگر قرار داشت؛ رئیس شکار (مـیرشکارباشی) نیز جزو بلند پایگان  دولت بشمار  مـی آمد.

    مـهم ترین  این  دستگاها بدست  وزیر بزرگ بود (دیوان الممالک). وزیر بزرگ  بعد از شاه بلند  ترین  مقام  را داشت ، او  کار کلیـه  دیوانـها را  نظارت مـیکرد و مُهر شاه  درون اختیـارش  بود.بر خلاف  دستگاه  حکومتی «ترک» کـه وزیر بزرگ،  در  عین  حال فرمانده کل قوا را به  عهده  داشت درون دولت  صفوی، وظیفه  وزیر بزرگ فقط گرداندن  کار  های کشوری بود. و از آنجاکه قدرت عالی دولتی را به  عهده  نداشت ، درون هر زمان ممکن بود بـه فرمان شاه  از  وظیفه بر کنار و حتی اعدام  گردد.بر علاوه  اینـها  درون دربار شاه شعبات  اداری نیز اجرای وظیفه  مـید.

    کلیـه  زمـینـهای دولتی اهم از زمـین  های مزروعی و  غیر مزروعی بـه دو قسمت  نا برابر  تقسیم مـی شدند، قسمتی  جزو قلمرو  دیوان و قسمت  دیگر جزو  قلمرو خاصه (دارایی  های شخصی شاه) بودند، درون قلمرو  دیوان علاوه  برزمـینـهای دولتی زمـین  های بخش  های  دیگر ، بغیر از املاک  شاه؛ قرار داشتند.  درون قلمرو خاصه (املاک شخصی شاه)، املاک  خانواده شاه و ملک  های  خصوصی و زمـینـهای وقف بودند ، اما زمـینـهای دولتی و  تیول ها  جزو  خاصه  بشمار نمـی  آمدند. زمـین  های قلمرو دیوان  درون اختیـار وزیر بزرگ بودند. اما زمـینـهای خاصه را دستگاه اداری (دیوان)  ویژه  ای  مـیگرداند. دیوانـهای  ویژه ی خاصه راساً سهام بهره ی مالکانـه ، مالیـات  ها و در آمد  های  دیگر ارضی را به  استثنای آنـهائیکه  از پرداخت  مالیـات  معاف بودند، مانند (سیور غالها)، زمـینـهای  وقف و  غیره ، دریـافت  مـید . درون راس  روحانیـان شیعه دو مقام (صدر) یکی به منظور رتق و فتق امور مربوط به  دیوان ودیگری به منظور کار  های املاک  خاصه  تعین  گردید.

    مـهمترین  مقام  محلی درون دستگاه  حکومت  والی نائب الحکومة یـا (استاندار) بود.بعضی استانـها  خود مختار بودند، و بنا بر این  استانداران  تحت  الحمایـه  شاه بگونـه  موروثی  بر این  استانـها  فرمان  مـیراندند.استانـها و ولایـاتیکه  خود  مختار بودند خود شان  کار  های  مالی و اداری و قضایی شان  را بصورت  مستقلانـه  اداره  مـید کـه دولت  مرکزی کمتر درون امور آنـها دخالت  مـیکرد.وابستگی  این  ولایـات فقط بخاطر فرستادن باج های  از قبل  تعین شده  بود کـه جبراً بـه شاه  مـی پرداختند. و هنگام  جنگ  نیز  چریکهائی به منظور خدمت بـه قشون شاه  مـی فرستادند. حاکمان  موروثی  سیستان و مناطق ولایـات فتح شده  چون  هرات و قندهار نیز  تابع همـین  شیوه    و ازچنین حقوقی برخوردار بودند.

    این  دیوانـها زیر نظر بیگلر بیگی ها  اداره  مـیشدند،  اینـها  در  عین  حال  از  چریکهای وابسته بـه فئودالهای محلی بـه عنوان  نیروی   انتظامـی  واجرایی  بهره  مـی بردندو بر این  چریکها فرماندهی داشتند و این  مقامـهای موروثی بوده بطور کلّی  آنرا رؤسای  عشایر قزلباش اشغال کرده بودند . شاه  عباس اول کوشید  تا  این بیگلر بیگی های موروثی را منحل کند و یـا  از قدرت بر اندازد و تا اندازه ای  درون این کار توفیق نیز یـافت. به منظور محدود  قدرت  این  عناصر شاه  عباس   تنی  چند  از  مامورین  مرکزی را کـه تابع  مرکز بودند به  استانـهای  آنـها مامور کرد  .اینـها حتما مراقب بیگلر بیگی  ها  مـی بودند و کار  های  آنـها را بمرکز  گزارش  مـی دادند. زیر دست  بیگلر بیگی ها (حاکم ها) بودند، مقام  حاکم ها  نیز موروثی بودو از مـیان فئودالهای محلی گزیده  مـیشدند. غالباً رؤسای عشایر کوچ  نشین، یک  منطقه حاکم  نشین را به  عنوان یورت  عشیره شان  درون اختیـار مـی  گرفتند و به  این  وسیله فرمانروایی  این  منطقه را  درون دست  مـیگرفتند.چریکهای فئودالی ولایت  از این  منطقه  تامـین  مـیشدند.

    در آمد  استان  های خاصه برای  هزینـه دربار و کارمندانش  مصرف  مـیشد  که  این  هزینـه  ها کـه به توسط  وزیران ، مدیران  مالیـات و  مستوفی  ها  از مردم  جمع  آوری  مـیشد روش و رفتار این  مامورین از بیگلر بیگی بهتر نبود و به  هر  جا و در هر موردی   این  مالیـاتها بحق یـا بدون  حق به  عنف  جمع  آوری  مـیشد  که  کشاورزان و کارگران  از آن زیـاد  زیـان  مـیدیدند.[[3]]

    در آغاز سده  هفده پس  از زمانی  رکود،بهبودی اقتصادی آغاز گردید  . مسئله خود  گردانی  شـهرها مانند پیش درون شـهر ها  عملی نمـیشد. فقط  این  خود  گردانی درون چار چوب بخش معینی  از شـهر انجام  مـی گرفت .در این  بخش  ها سران و کدخدایـان از مـیان  خود  مردم انتخاب  مـیشدند و ضمناً  اصناف پیشـه وران  و روحانیون هم رئیس خود را بر مـی گزیدند. دررأس کار  های شـهر کلانتر قرار داشت، این شخص را فرماندار دولت شاه از مـیان  اشراف  فئودال محلی یـا بازرگانان بزرگ ، بر مـی  گزید  و ندرتاً  این  شغل هم  بصورت  موروثی احمال  مـیشد . وظیفه  کلانتر دفاع  از منافع و حقوق شـهر وندان قضایی، پی گرد بزهکاران، و نرم  تر  فشار ماموران شاه و حاکم  نسبت بمردم بود.او  مؤظف بود ، مبلغ مالیـات  و مـیزان  وظایف را که  از سوی دولت به منظور مردم شـهر تعین  مـیشده بود مـیان ساکنان  محله ها واصناف پیشـه وران  تقسیم کند این  گونـه  کلانتران بـه عنوان  نمایندگان و معان شـهروندان بشمار مـی  آمدند.اما عملاً نمایندگان طبقه بالای مردم شـهر و حافظ منافع  آنـها بودند.

    اصفاف و پیشـه وران  درون سده  هفده نسبت بـه سابق  نقش مـهمتری را  درون زندگی شـهرها ایفا مـید.سهمـیه  مالیـاتی  هر  صنف بطور جدا گانـه  توسط  کلانتر  ها  معین  مـیشد .  هر صنف  جلسه  ای  تشکیل مـیداد  نظر بـه بزرگی و کوچکی کار شان سهمـیه  مالیـاتی خود را  تعین  مـید. فراموش  نگردد که  عوارض جمع شده  توسط دو دسته  از دراویش نعمت اللهی و حیدریـه  تقسیم  مـیشد و بعضاً کار به  جدلهای خونین  مـیکشید .

    استادان  کارگاه  های دربار  از امتیـازات  ویژه بر خوردار بودند اینان مانند سده  پیش وار کار نمـید، بلکه  استادکاران  آزادی بشمار مـی  آمدندکه درون ازای کار شان  مزد  کافی دریـافت  مـید.

    در مـیان صنایع  پارچه بافی مـهمتر  از همـه بـه شمار  مـیرفت . مصنوعات  حریر فقط به  منظور رفع  نیـاز مندیـهای اشراف وشـهریـان توانگر و برای صدور به  بازار  های خارج  تولید  مـیشد .و شـهر  های عمده  ایران  مرکز تولید  این  منسوجات بشمار مـی آمد.قالی بافی نیز رشد  کرده بود  که  مرغوبترین  انواع  آن  از طریق  ترکیـه بـه بازار های  اروپایی  بفروش  مـیرسید .این قالین  ها  از پشم  و  ابریشم  تهیـه  مـیشد . همچنان  صنایع  کاشی کاری ، چرم  گری و دباغی رونق یـافت و صنایع  شمشیر سازی و کمان رونق خوبی یـافت  که  از فولاد  تهیـه  مـیشد و در بازار  های اروپایی بفروش  مـیرسید .

    در این  عصر بازرگانی  پیشرفت  چشم  گیری کرده بود .بازرگانان بزرگ  نمایندگانی به   چین و سوئد و دیگر  کشور  ها  مـی رستادند. بازرگانی خارجی بیشتر  درون دست فرانسویـها،  ارمنی  های مسیحی  هلندیـها انگلیسیـها و روسها بود.

     فرهنگی کـه در زندگی مردم ایران درون سده  های پانزده و شانزده موجود بود ،در سده  هفدهم   از مـیان  رفتند. انگیزه  های اصلی این  پدیده  نـه  تنـها  ایران ، بلکه درکلیـه  سرزمـین  های  خراسان بزرگ  به  جغرافیـای فعلی  افغانستان و سایر کشور  های شرق را زیر تأثیر قرار داده بود، هنوز برسی  نشده ند .بی گمان یکی  از  این  انگیزه  ها عقب ماندگی اقتصادی  سرزمـین های شرقی وکلیـه  کشور  های  آسیـایی درون این  مدت  ضمن مقایسه با  کشور  های  اروپای باختری بود.اما  این سقوط فرهنگی در  کلیـه  رشته  ها یکبار انجام  نپذیرفت ؛ در  جریـان سده  های شانزده و هفده چند رشته فرهنگی شگوفایی خود را  از سر گرفتند. از نو ساختمان  شـهر  ها باز سازی شد  مقابر بزرگان صفویـه  در  گیلان  و بعضی جا  های دیگر  از نو با تزئینات و کاشی کاری  نوسازی شد .  اصفهان  پایتخت دولت  صفوی گردید که  در  آن  مساجد    ها و کاروانسرا  ها  از  نو بـه  اسلوب تازه بنیـاد  نـهاده شد کـه کاخهای شاهان صفوی  که تا هنوز به  زینت و زیبایی  این شـهرافزوده  هست . در  مشـهد  طوس و نیشاپور ساختمانـها و مساجد  از نو اعمار  گردید کـه تاقهای بلند و مـیناره  های  آن  از دور برجسته  مـینمایند.

    آموزشگاه  های  نقاشی و مـیناتوری  توسط  استادان  ماهر کار گذاشته شده  که  مـیتوان  از استاد رضای  عباسی  نام برد .

    بر  علاوه  هنر  خوش  نویسی و  نقاشی و دیزاین  روی قالین  ها رواج کامل پیدا کرد .  هنر کاشی کاری دوره صفوی  که تا به  هندوستان راه باز کرد .

    در صنایع  شعر و ادب پس  از  جامـی  هروی رکود ی ژرف و  عمـیق  بمـیان  آمد و پیشرفت  چندانی  در  این  زمـینـه صورت  نگرفت  . اکثر شاعران  این دوره  تبریز و اصفهان را ترک گفتند و راهی  دیـار هند  درون امپراطوری بابری هندستان شدند  کـه شاعران  این  دوره  در  عهد شا جهان آثار گرانبهایی  درون ادبیـات فارسی هندوستان  جاه گذاشتند.

    در دوره صفویـان  تاریخ  نگاری  ترقی زیـاد کرد  از جمله  احسن  التواریخ توسط  حسن بیک روملو  از  تاریخ  های  معتبر  این  دوره  است  که  منباب مثال  مـیتوان  آن را شاهکار  این  دوره  درون تاریخ  نگاری نامـید . این  شخص  از  عشایر قزلباش روملو از آذربایجان برخواسته  است  همچنان «شرف نامـه »شرف خان بدلیسی درون باره  تاریخ  کردها نوشته شده است.

    تاریخ  نگار برجسته سده  هفده اسکندر بیگ  ترکمان ملقب به  (1560-1633م)  کـه تاریخ او بنام  «عالم  آرای  عباسی»شامل تاریخ  جنگها و اصلاحات شاه  عباس اول  هست .او  باشی و  وزیر اول شاه عباس اول بود.

    یکی  دیگر  از  آثار این  دوره  «تذکرة التواریخ» مـیباشد که  توسط  مـیرزا سامـی تالیف  گردیده درون باره  روحانیـان بلند پایـه  شیعه صفوی ، امـیران  دستگاه  حکومت، روش  اداره پایتخت (اصفهان)، حقوق ماموران ،، درون آمد و ترکیبات  چریک  های زیر فرمان  حکومت، والیـان و حاکمان و  کلیـه  اقشار جامعه صفوی و همچنان  درون باره  درون آمد و هزینـه و بطور کلی بودجه  صفویـان ، اطلاعات  گسترده  ای داده  هست .[[4]]

    در سال (1052هق) شاه  جهان  پادشاه  هندوستان ، فرزند  خود را مامور  تسخیر قندهار کرد و بفرمان شاه عباس رستم خان سپه سالار مأمور جلو گیری  او شد، اما به  اثر بی  لیـاقتی و سهل انگاری  این سردار، قندهار از دست صفویـان بیرون گردید. پس  از  این  واقعه  شاه  جهان متوجه  ترکستان شد.  محمد  خان پادشاه ترکستان (سمرقند و  بخارا و خیوه) به  کمک سپاهیـان  صفوی ، شاه  جهان را شکست  داد. وی به  عقب  نشینی  ناچار و تقاضای سلح  کرد. درون سال (1058هق) مرتضی قلی خان قاجار بفرمان شاه عباس مأمور فتح قندهار شد.سال بعد  خود شاه  هم  جانب قندهار حرکت  کرد .سر  آنجام  درون سال 1059 هجری سپاهیـان شاه جهان قندهار را به  سپاه  ایران  واگذار دکه عاقبت  این  شـهرباعث شورش (افغانان که  ایرانیـها  از آن بـه فتنـه قندهار یـاد  مـیکنند، دولت ایران  در  تصرف خانوده  مـیرویس  هوتکی قندهار )گردید. [[5] ]




    [پادگان احمد بن موسی ویکی پیدیا]

    نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Fri, 31 Aug 2018 22:00:00 +0000



    پادگان احمد بن موسی ویکی پیدیا

    saeidi-shahed.ol2.ir - خبرنامـه تهذیب همدان

    پیـامبر اکرم (ص):

     

    تقوای کامل آن هست که آنچه را نمـیدانی یـاد بگیری و به آنچه مـیدانی عمل کنی

    عيد سعيد مبعث رسول مكرم اسلام حضرت محمد  ص ،

    عید شکوفایی خوشبوترین گل هستی،  مبارکباد

    زلال وحی

    هدف بعثت پیـامبران

    هُوَ الّذی بَعَثَ فِی اْلأُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیـاتِهِ وَ یُزَکِّیـهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ إِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفی ضَلالٍ مُبینٍ. پادگان احمد بن موسی ویکی پیدیا (جمعه: پادگان احمد بن موسی ویکی پیدیا 2)

    اوست خدایی کـه در مـیان جمعیت درس نخوانده، پادگان احمد بن موسی ویکی پیدیا پیـامبری را از خود آنان مبعوث کرد، که تا آیـات الهی را بر آنان بخواند و آنان را پاک سازد و کتاب و حکمت تعلیم دهد، هر چند پیش از آن درون گمراهی آشکاری بودند.

    قرآن کریم، سند جاودانگی بعثت است. پادگان احمد بن موسی ویکی پیدیا بعثت، همزاد قرآن هست و با قرآن آغاز مـی شود. خداوند درون قرآن، از بعثت پیـامبران و اه آن سخن بـه مـیان آورده است. درون آیـه دوم از سوره جمعه، نکته هایی درباره بعثت پیـامبران وجود دارد کـه به برخی اشاره مـی کنیم:

    1. هو الذی بَعَثَ: برانگیزاننده پیـامبران، خداوند است. بـه بیـان دیگر، بعثت پیـامبران، بـه ویژه پیـامبر اسلام با آن ویژگی هایی کـه جز از راه اعجاز نمـی توان تفسیر کرد، نشان عظمت خداوند و شاهکار آفرینش اوست.

    2. فی الامـیین: علم نبوت و رسالت درون کتاب ها نیست، بلکه علم لَدُنی و از سوی خداوند است. پیـامبر اسلام از مـیان قشر درس نخوانده برخاست و همـین مسئله، دلیل حقانیت اوست؛ زیرا کتابی مانند قرآن با آن همـه محتوای عظیم و ژرف نمـی تواند زاییده فکر بشر باشد.

    3. رسولاً منـهم: پیـامبران از قشرهای متوسط یـا پایین جامعه و از جنس خود مردم اند.

    4. یتلوا علیـهم: مطالعه آیـات الهی، مقدمـه و لازمـه تزکیـه نفس است.  انسان درون پرتو قرآن از هرگونـه شرک، کفر، انحراف و فساد، پاک و پاکیزه مـی شود و کتاب و حکمت مـی آموزد.

    5. یُزَکِّیـهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ: پاک شدن صحیفه دل، مقدمـه تعلیم آیـات الهی است.

    6. درون آیـه شریفه یـادشده، هدف بعثت درون سه امر خلاصه شده است: یکی جنبه مقدماتی دارد و آن، تلاوت آیـات الهی هست که با تلاوت آن، جهان تازه ای پیش چشم جهانیـان باز شد و مردم با حقایق زندگی آشنا شدند. دو قسمت دیگر؛ یعنی تهذیب و تزکیـه نفس و تعلیم کتاب و حکمت، دو هدف بزرگ و نـهایی را تشکیل مـی دهد. [1]

    یک جرعه آفتاب

    1. پیـامبر اکرم(ص)

    اِنَّما بُعثِتُ لِاُتَمَّمَ مَکارِمَ الأخلاقِ.[2]

    من مبعوث شدم که تا بزرگواری های اخلاقی را کامل کنم.

    2. پیـامبر اکرم(ص)

    بُعثِتُ بِمَکارِمِ الأخلاقِ و مَحاسِنِها.[3]

    من به منظور مکارم و نیکی  های اخلاقی مبعوث شدم.

    3. امام علی(ع)

    ...الی أن بَعَثَ اللهُ سبحانَهُ محمداً رَسولَ اللهِ لإنجازِ عِدَتِهِ و إتمامِ نُبُوَّتِهِ.[4]

    ...تا اینکه خداوند سبحان، محمد پیـامبر خود را فرستاد که تا وعده خویش را بـه انجام رساند و سلسله نبوتش را کامل کند.

    4. امام مـهدی(عج)

    إن اللهَ بَعَثَ مُحَمَّداً رحمةً لِلعالَمـین و تَمَّمَ بِهِ نِعمَتُه.[5]

    خداوند، محمد را برانگیخت که تا رحمتی به منظور جهانیـان باشد و نعمت خود را تمام کند.

    5. امام علی(ع)

    خداوند او را درون زمانی فرستاد کـه روزگاری بود پیـامبری برانگیخته نشده بود. مردم درون خوابی طولانی بـه سر مـی بردند. فتنـه ها بالا گرفته و کارها پریشان شده بود. آتش جنگ ها شعله مـی کشید، دنیـا بی فروغ و پر از مکر و فریب گشته، برگ های درخت زندگی بـه زردی گراییده و از بـه بار نشستن آن قطع امـید شده بود.[6]

    6. پیـامبر اکرم(ص)

    بُعِثتُ بِالحَنفیَّةِ السَمَحةِ السَّهلَةِ.[7]

    من بر اساس آیین پاک ابراهیم(ع) کـه سهل و آسان است، مبعوث گردیده ام.

    7. پیـامبر اکرم(ص)

    اِنَّ اللهَ اَرسَلِنی مُبَلَّغاً و لم یُرسِلَنی مُتَعَنِّتاً.

    خداوند مرا به منظور تبلیغ و پیـام رسانی فرستاده، نـه به منظور سرزنش و تحمـیل و مشقت آفرینی.[8]

    اشاره

    بعثت، تحول الهی

    حمـید رحمانی

    ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد

    دل رمـیده ما را انیس و مونس شد

    نگار من کـه به مکتب نرفت و خط ننوشت

    به غمزه، مسئله آموز صد مدرّس شد

    سالروز بعثت پیـامبر اکرم(ص)، روز بزرگی به منظور تاریخ و بشریت است. واقعه بعثت، جایگاه ویژه ای درون فرهنگ مسلمانان دارد. بعثت درحقیقت، نقطه آغازین اسلام است. دین اسلام کـه در سال های نخستین خود با پیروانی اندک و در شرایط سخت آغاز شد، بعدها درون سراسر جهان انتشار یـافت و دل های فراوان را بـه سوی خود جذب کرد. این اتفاق بزرگ، درون روز دوشنبه 27 رجب سال چهلم عام الفیل روی داد.

    به فرمان خداوند، حضرت محمد(ص) مأمور شد مردم را بـه سوی پروردگار خویش بخواند، پروردگاری کـه جهان و انسان را آفرید و آنچه را نمـی دانست، بـه او آموخت.

    اه بعثت پیـامبران

    نخستین و اساسی ترین هدف بعثت پیـامبران، دعوت بـه توحید و یکتاپرستی و نفی هرگونـه شرک و طاغوت است. قرآن کریم مـی فرماید: �ما درون هر امتی رسولی برانگیختیم کـه خدای یکتا را بپرستید و از طاغوت اجتناب کنید�.[9]

    هدف دیگر بعثت پیـامبران، اصلاح فرد و جامعه درون تمام جنبه هاست. درون زمـینـه اصلاح اجتماعی، مـهم ترین کار پیـامبران الهی را مـی توان درون از مـیان بردن ارزش های جاهلی و کاذب و معیـارهای نادرست و جایگزینی ارزش های الهی دانست. یکی دیگر از مـهم ترین هدف های بعثت پیـامبران، اقامـه قسط و عدل درون جامعه است. پیـامبران مبعوث شدند که تا با اجرای احکام الهی و سیراب تشنگان عدالت از منبع فیض الهی، زندگی بشری را رنگ الهی بزنند.

    خداوند بزرگ با بعثت پیـامبران، با انسان ها اتمام حجت کرده هست تا عذر و بهانـه ای به منظور آنان وجود نداشته باشد. عقل انسان، پیـامبر درونی و یکی از دو حجت خداوند بـه شمار مـی آید، ولی فعالیت های عقلی، خالی از تردید و شک نیست. بعد جای این گفته به منظور انسان وجود دارد که: خدایـا! اگر حجت خود را مـی فرستادی، ما از او پیروی مـی کردیم و فرد شایسته ای مـی شدیم. ازاین رو، قرآن فرموده است: �ما هرگز قومـی را مجازات نمـی کنیم، مگر اینکه پیـامبری مبعوث کرده باشیم�.[10]

    بعثت پیـامبر اسلام و جهانی سازی

    پایـه و اساس همـه ادیـان یکی است، ولی جهانی ساختن و برتری بخشیدن بـه دین خدا، تنـها به  دست پیـامبر اسلام انجام گرفته است. پیـامبر اسلام مبعوث شد که تا کار ناتمام پیـامبران پیشین را بـه کمال برساند. نکته مـهم این هست که ادیـان دیگر نمـی توانستند مانند اسلام، برنامـه های کامل و جاودانی ارائه کنند؛ چون ادیـان گذشته به منظور مخاطب و زمان خاصی فرستاده شده بودند و قابلیت جاودانگی و در نتیجه، جهانی شدن را نداشتند. بعد با گذشت زمان دچار تحریف شدند. بنابراین، پیـامبر اسلام مبعوث شد که تا برنامـه کاملی به منظور انسان بـه ارمغان آورد. منظور از غالب بودن و غلبه اسلام، غلبه آن درون بعد نظامـی، سیـاسی، منطق و استدلال و محتواست.[11]

    گفتار مجری

    به نام خداوند بی همتا یگانـه ای کـه نعمت بعثت رو بر آخرین فرستاده خود ارزانی داشت که تا رسالت او موجب هدایت انسان از تاریکی بـه نور باشـه. یـاد باد زیباترین ایـام روزگاران، مبعث رسول مکرم اسلام، محمد مصطفی(ص)، فخر کائنات، گنجینـه اسرار الهی و مَحرم سراپرده معرفت.

    در گذر روزهای سال، روزهایی هستن بس بزرگ. ما وظیفه داریم درباره اون روزها بیشتر بدونیم و فکر کنیم؛ چون سرنوشت ما بـه چنین روزهایی گره خورده. سالروز برانگیخته شدن گل سرسبد بوستان هستی، حضرت محمد(ص)، یکی از روزهای بزرگ خداست. راستی، تصور کنید اگه پیـامبری از سوی خدا برانگیخته نمـی شد، ما و دنیـای ما، امروزه چه وضعی داشت. اگری نبود کـه برای ما انسان ها خبر از عالم غیب بیـاره، ما چطور با حقایقی غیر از اون چیزهایی کـه مـی بینیم یـا احساس مـی کنیم، آشنا مـی شدیم؟ بله، اگر خاتم پیـامبران بـه رسالت برانگیخته نشده بود، امروز اثری از تمدن درخشان اسلامـی و برترین فرهنگ، یعنی فرهنگ اسلامـی نبود و به بیـان دیگه، از این همـه دستاوردهای مادی و معنوی درون این جهان پهناور، خبری نبود. خدا رو شکر مـی کنیم کـه با بعثت رسول اکرم(ص) بر ما منت گذاشت و ما رو از امت او قرار داد.

    شاعر بلندآوازه، نظامـی، درباره مـهربانی و نیک خواهی فرستاده خدا، محمد مصطفی(ص)، بـه نکته زیبایی اشاره مـی کنـه و مـی گه:

    بر همـه سر خِیل و سَر خِیر بود

    قطب گران سنگ سبک سیر بود

    شمع الهی ز دل افروخته

    درس ازل که تا ابد آموخته

    بار امانت رسالت به منظور پیـامبر آن قدر مـهم بود کـه حاضر نشد آن را با ثروت های مادی و به فرموده خودش ماه و خورشید هم عوض کنـه. ازاین رو، پیـامبر درون راه اجرای رسالتش، سختی های بسیـاری تحمل کرد و برای هدایت انسان ها و ابلاغ پیـام توحید، بیش از طاقت خود تلاش مـی  کرد. که تا جایی کـه خدا درون چند مورد بـه اون حضرت خطاب کرد: �از اینکه مشرکان ایمان نمـی آورند، تو شاید خود را تباه سازی�. [12]خود حضرت نیز فرموده کـه هیچ پیـامبری درون راه رسالت خود، مثل من سختی ندیده.

    حالا وظیفه ما مسلمان ها و امت پیـامبر درون قبال زحمات آن بزرگوار و پیـام بعثت چیـه؟ ما چطور و کی مـی تونیم بـه خواسته پیـامبر کـه همون پیـام بعثته، عمل کنیم؟

    پیـام مـهم بعثت، تحوله. تحول و چرخش کامل از همـه انحراف ها و بدی ها بـه سوی نیکی ها و ارزش های اسلامـی و قرآنی کـه ره آورد بعثته. پیـام بعثت، تلاش همـیشگی و خستگی ناپذیر اونـهاییـه کـه به اسلام و پیـامبرش ایمان آوردن. ما مسلمان ها وظیفه داریم درون هرجا و هر زمان کـه هستیم، محیط خودمون رو از آلودگی، سستی، تبعیض و پلیدی پاک کنیم و دنیـا رو بـه محیطی امن و پاک تبدیل کنیم که تا در پرتو آموزه های آسمانی رسول خدا(ص) درون دنیـا و آخرت، دل شاد و پیروز باشیم.

    چراغ راه

    امام خمـینی(ره):

    اصل بعثت چه هست؟ نزول وحی یعنی چه؟ این ها از اموری هستند کـه سربسته و دربسته باقی مـی ماند. آنچه کـه ما از بعثت مـی توانیم بفهمـیم، برکاتی هست که از این پدیده حاصل شده است.[13]

    امام خمـینی(ره):

    انگیزه بعثت، نزول وحی و نزول قرآن هست و انگیزه تلاوت قرآن، تزکیـه هست که دل مصفا گردد و قابلیت فهم کلام خدا را پیدا کند.[14]

    آیت الله خامنـه ای:

    هر انسان مسلمانی وظیفه دارد کـه بعثت نبوی را درون زندگی شخصی و دنیـای خود تحقق ببخشد و با ایمان و عمل و حرکت بـه سمت هدف هایی کـه در بعثت نبی اکرم(ص) وجود داشته است، خود را بـه بهشت سعادت الهی و معنوی واصل و نائل کند.[15]

    آیت الله خامنـه ای:

    روز بعثت تحقیقاً بزرگ ترین روز درون تاریخ بشریت است؛ روز ولادت برجسته ترین و شریف ترین مفاهیم و ارزش هاست... .آنچه خدای تعالی بـه وسیله بعثت، درون درجه اول بـه انسان ها مـی دهد، ذکر و تذکر و به خود آمدن انسان است.[16]

    نکته ها

    بعثت رسول خدا(ص)، حکایت پایـان یـافته ای نیست. حکایت امروز و فردای ماست. همـه انسان های دیروز و امروز و فردا مخاطب اویند کـه فرمود: �قولوا لا اله الا الله تفلحوا� آری! رستگاری، نتیجه حتمـی توحید است.

    بعثت رسول خدا(ص)، از نظر تاریخی، فقط یک بار و در چهارده قرن پیش رخ داده است، ولی این حادثه، برخلاف دیگر حوادث تاریخی و دیگر بعثت ها، یک حادثه تمام شده نیست، بلکه فرآیندی هست که همواره دوام و جریـان دارد.

    قرآن کریم درون آیـه 164 سوره آل عمران مـی فرماید: �لَقَدْ مَنّ اللّهُ عَلَی الْمُؤْمِنینَ إِذْ بَعَثَ فیـهِمْ رَسُولاً...؛ خداوند با بعثت پیـامبر بر مؤمنان منت گذاشت...�؛ یعنی خداوند درون مـیان تمام نعمت هایش، یک نعمت را نعمت بزرگ معرفی مـی کند کـه همان نعمت بعثت است. �منت�، کـه در آیـه شریفه آمده، بـه معنای نعمت بزرگ است، نـه بـه معنای چیزی بـه رخ کشیدن خداوند درون بین نعمت های از قبیل آب، آسمان آفتاب، و بعثت و زنده شدن روح و جان آدمـیان را نعمت بزرگ مـی شمارد.

    مسئله بعثت پیـامبر اسلام، پیش از ظهور آن حضرت مطرح بوده هست و بسیـاری از اهل کتاب و اعراب مشرک با آن آشنایی قبلی داشته اند. بـه تصریح قرآن، بشارت ظهور پیـامبر خاتم(ص) درون تورات و انجیل آمده بود. درون این کتاب ها بـه ویژگی های رسول اکرم(ص) و یـارانشان نیز اشاره شده بود.

    در آیـات شریفه قرآن، انتساب بعثت بـه �الله� است؛ یعنی هم حشر مردگان، هم قانون مندی های خاص هستی و هم ارسال رسل کـه نشان از تسلط مطلق اراده و برنامـه خدا درون اداره جهان هستی است.

    در کتاب شریف مفاتیح الجنان بـه برخی اعمال و مستحبات شب و روز مبعث اشاره شده کـه عبارت هست از: غسل، روزه گرفتن، بسیـار صلوات فرستادن، خواندن زیـارت حضرت رسول اکرم(ص) و امـیرالمؤمنین علی(ع)، خواندن نمازهای مستحب و دعاها.

    زلال قلم

    سلام بر بعثت، روز برانگیخته شدن خاتم رسولان و نقطه تحول انسان. درود بی پایـان خداوند بر مردی کـه از تبار ابراهیم بود؛ آن سان کـه بت و بت خانـه را شکست. هستی ما نثار تو، ای پیـام آور رحمت و صاحب خُلق عظیم! بعثت تو باران ناگهان رحمت بود کـه با قطره های خود این بوستان غمناک را نمناک کرد و شکوفه هایفروبسته را شکوفا ساخت. زمـین و اهل آن کـه بر اثر جهل و خرافات پیر شده بود، شاد شد و جوانی یـافت و کاینات، وجودی تازه یـافت. بعثت نور و تابش فروغ شمع الهی، جان ها را روشن و تن ها را بهاری کرد و شاخه شاخه گل پرورید و گلستان پدید آورد و بهار آفرینش آغاز شد.

    فرشته وحی نزد من آمد،

    گفت: بخوان!

    گفتم: خواندن نمـی دانم.

    مرا سخت بفشرد، بعد رها کرد و گفت: بخوان!

    گفتم: چه بخوانم؟

    گفت: بخوان: �اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الّذی خَلَقَ...�

    بخوان بـه نام پروردگار تو کـه آفرید.

    خواندم.

    او مرا واگذاشت.

    گویـا درون دل من کتابی نوشته شده بود.

    از غار بیرون آمدم. چون بـه مـیان کوه رسیدم، آوایی از آسمان شنیدم کـه مـی گفت: ای محمد! تو فرستاده خدایی و من، جبرئیلم.

    رو بـه آسمان کردم. فرشته را درون صورت مردی دیدم کـه هر دو گام خود را درون افق آسمان نـهاده هست و مـی گوید: ای محمد! تو فرستاده خدایی و من، جبرئیلم.

    ایستادم؛ بـه او نگاه مـی کردم. نـه پیش مـی رفتم و نـه پس. چون روی خود را از او برمـی گرفتم و به آسمان مـی نگریستم، همـه جا او را مـی دیدم... .[17]

    کوتاه و گویـا

    بعثت، انقلاب بزرگ بر ضد جهل، گمراهی، فساد و تباهی است.

    مبعث، پیـام آور عدالت و کرامت انسانی است.

    پیـام مبعث، خروج انسان از ظلمت و حرکت بـه سوی نور است.

    بزرگ ترین و زیبا ترین ره آورد مبعث، قرآن کریم است.

    بعثت، تجلی انوار الهی طلوع خورشید درخشان خاتمـیت است.

    عید سعید مبعث، آغاز راه رستگاری و طلوع تابنده مـهر هدایت و عدالت، بر همگان مبارک باد.

    بعثت محمد مصطفی(ص)، تفسیر چگونـه زیستن به منظور انسان است.

    معنویت و توجه بـه مبدأ آفرینش مـیوه بعثت رسول الله است.

    بعثت، روز توحید و آزادگی است. روزی کـه با بعثت محمد(ص)، جهانی مبعوث شد.

    بعثت، انفجار نور درخشان الهی، درون ظلمات جهل و خرافات بود.

    بعثت، نشانـه مـهرورزی خدا با خاکیـان و باران رحمت بی  حد او بر زمـینیـان است.

    بعثت، امـید انسان بـه فردایی روشن است.

    بعثت، روز شکست اهریمن و شرک و روز جهانی شدن دین اسلام است.

    بعثت، بهار آفرینش است.

    شعر

    خاستگاه نور

    غروبی سخت دلگیر است  و من بنشسته ام اینجا

    کنار غار پرت و ساکتی تنـها

    که مـی گویند: �روزی روزگاری، محیط وحی خدا بوده است،

    و نام آن حرا بوده است

    برون از غار، ذهن خسته و تنـهای من، چون مرغ نوبالی

    کنار غار، از هر سنگ، هر صخره، پَرَد بر صخره ای دیگر

    و مـی جوید بـه کاوش های پی گیری، نشانی  های مردی را

    و پیدا مـی کنم گویی نشانی ها کـه مـی جویم:

    همان است، اوست

    یتیم مکه، چوپانک، جوانک، نوجوانی از بنی هاشم

    و بازرگان راه مکه و شامات

    امـین، آن راستین، آن پاکدل، آن مرد

    و شوی برترین بانو؛ خدیجه

    نیز آن کو سخن جز حق نمـی گوید و غیر از حق نمـی جوید

    و بت ها را ستایشگر نمـی باشد

    و اینک این همان مرد اَبَرمرد است

    �محمد� اوست.

    ردایی بر تن هست او را،

    و مـی بینم کـه بنشسته ا ست چونان چون همان ایـام

    همان ایـام کاین ره را بسا بسیـار مـی پیمود،

    و تنـها مـی نشست اینجا

    غمان مکه مشؤوم آن ایـام را با غار مـی نالید...

    و مـی بینم تو گویی رنگ غمگین کلامش را، کـه مـی گوید:

    �خدای کعبه�، ای یکتا!

    درونم را پذیرا باش، ای برتر و بشنو آنچه مـی گویم

    پیـام درد انسان های قرنم را ز من بشنو

    پیـام تلخ بچگان خفته اندر گور

    پیـام رنج انسان های زیر بار وز آزادگی مـهجور

    پیـام آن کـه افتاده هست در گرداب

    خدای کعبه، ای یکتا!

    فروغی جاودان بفرست، کاین شب ها بسی تار است...

    بدین هنگام

    کسی، آهسته، گویی چون نسیمـی، مـی خزد درون غار

    محمد را صدا آرام مـی آید فرود از اوج

    و نجواگونـه مـی گردد، بعد آنکه مـی شود خاموش.

    و من درون فکر آنم کاین چه بود، از کجا آمد؟!

    که ناگه این صدا آمد:

    �بخوان�!....

    اما جوابی برنمـی خیزد.

    محمد سخت مبهوت هست گویـا، ... کاش مـی دیدم!

    صدا با گرم تر آوا و شیرین تر بیـانی باز مـی گوید:

    �بخوان�!...

    اما محمد همچنان خاموش

    پس از سکوت  اما کـه عمری بود گویی  گفت:

    �... من خواندن نمـی دانم!�

    همان باز پاسخ داد:

    بخوان!�

    و او مـی خواند، اما لحن آوایش،

    به دیگرگونـه آهنگ است،

    صدایی گو خدارنگ است

    مـی خواند

    درودی مـی تراود از لبم بر او

    درودی گرم

    غروب هست و افق گلگون و خوش رنگ است

    و من بنشسته ام اینجا؛ کنار غار پرت و ساکت تنـها

    که مـی گویند: �روزی، روزگاری محیط وحی خدا بوده است

    و نام آن حرا بوده است�...

    علی گرمارودی

    هر دم صلوات بر جمالش

    به بـه که چه روز خرم آمد

    مبعوث نبی اکرم آمد

    بس عید فرا رسید بی شک

    عیدی نبود چنین مبارک

    از بعثت او جهان جوان شد

    گیتی چو بهشت جاودان شد

    این عید بـه اهل دین مبارک

    بر جمله مسلمـین مبارک

    از غیب ندا رسید او را

    آن ذات خجسته نکو را

    کای ذات نکو پیمبری کن

    برخیز و به خلق رهبری کن

    چون قدر و مقام رهبری یـافت

    در کوه �حرا� پیمبری یـافت

    بشنید چو این ندا محمد

    شد خاتم انبیـا، محمد

    هر روح کـه دور از بدی شد

    با آمدنش محمدی شد

    قانون حیـات و هستی آورد

    آیین خداپرستی آورد

    پیدا چو شد آن جمال هستی

    بشکست اساس خودپرستی

    با بعثت آن نبی مرسل

    بتخانـه بـه کعبه شد مبدل

    هر دم صلوات بر جمالش

    بر احمد و بر علیّ و آلش

    صد شکر بـه دین آن جنابم

    قرآن مقدسش، کتابم

    خوشبختی کـه امت اوست

    در سایـه دین و رحمت اوست

    از عرش، مَلَکَ دهد سلامش

    شد ختم پیمبری بـه نامش

    ای داده ز ماه که تا به ماهی

    بر پاکی ذات تو گواهی؛

    در شأن تو گفت ایزد پاک

    لولاک لما خلقت الافلاک

    ای بر سر هر پیمبری تاج

    یک قصه توست شام معراج

    قرآن کریم، حجت توست

    خوشبختی کز امت توست

    عباس شـهری

    بعثت نور

    از حرا آیـات رحمان و رحیم آمد پدید

    با نخستین حرف، قرآن کریم آمد پدید

    صوت �اقرا باسم ربک� مـی رسد بر گوش جان

    یـا کـه از غار �حرا�، خُلق عظیم آمد پدید

    نغمـه �یـا ایـها المدثر� از جبرئیل بین

    یک جهان رحمت بـه ما از آن کلیم آمد پدید

    سید امّی لقب بر دست قرآن مـی رسد

    یـا بـه گمراهان، صراط مستقیم آمد پدید

    قصه لولاک باشد شاهد گفتار من

    یعنی امشب عالِمِ راز قدیم آمد پدید

    در حرا بر مصطفی امشب شد از حق جلوه گر

    آنچه اندر طور سینا بر کلیم آمد پدید

    نغمـه الله اکبر از حرا که تا شد بلند

    بت پرستان را بـه تن لرزش ز بیم آمد پدید

    گر قریش او را یتیمـی خواند، اما درون جهان

    بس شگفتی ها از این دُرِّ یتیم آمد پدید

    منجی نوع بشر دارای آیـات مبین

    صاحب خلق خوش و لطف عمـیم آمد پدید

    بود اگر باغ جهان پژمرده از توفان جهل

    حال بر این بوستان خرم نسیم آمد پدید

    گشت مبعوث آن کـه عالم زنده شد از کیش او

    فاش گویم مُحییِ عظم رمـیم آمد پدید

    حب و بغض او نشانی از بهشت و دوزخ است

    قصه کوته، صاحب نار و نعیم آمد پدید

    ثابت خراسانی

    صلوات بر محمد

    خوش رحمتی هست یـاران، صلوات بر محمد

    گوییم از دل و جان، صلوات بر محمد

    گر مؤمنیّ و صادق، با ما شوی موافق

    کوریّ هر منافق، صلوات بر محمد

    در آسمان فرشته، مـهرش بـه جان سرشته

    بر عرشْ خوش نوشته: �صلوات بر محمد�

    ای نور دیدة ما، خوش مجلسی بیـارا

    مـی گو، خوشی خدا را، صلوات بر محمد

    مانند گل شکفتیم، دُرّ لطیف سفتیم

    خوش عاشقانـه گفتیم صلوات بر محمد

    گفتیم با دل و جان با عاشقان و خوبان

    شادی روی یـاران، صلوات بر محمد

    شاه نعمت الله ولی

     بهترین افراد

    پیـامبر صلى الله علیـه و آله: أَلا اُنَبِّئُکُم بِخیـارِکُم؟ قالوا:

    بَلى یـا رَسولَ اللّه . قالَ: أَحسَنُکُم أخلاقا المُوَطِّئون اَکنافا، الَّذینَ یَألِفونَ ویُؤلَفونَ؛

    آیـا شما را از بهترین افرادتان خبر ندهم؟ عرض د:

    چرا، اى رسول خدا. حضرت فرمودند:

    خوش اخلاق ترین شما، آنان کـه نرمخو و بى آزارند، با دیگران انس مـیگیرند و دیگران نیز با آنان انس و الفت مى گیرند.

    (غررالحکم، ج6، ص441، ح10926




    [پادگان احمد بن موسی ویکی پیدیا]

    نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Wed, 29 Aug 2018 17:16:00 +0000



    تمامی مطالب این سایت به صورت اتوماتیک توسط موتورهای جستجو و یا جستجو مستقیم بازدیدکنندگان جمع آوری شده است
    هیچ مطلبی توسط این سایت مورد تایید نیست.
    در صورت وجود مطلب غیرمجاز، جهت حذف به ایمیل زیر پیام ارسال نمایید
    i.video.ir@gmail.com