بازشناسی افغانستان
بخش یکصد و سیزدهم
از کتاب دهم
دقت درون وقایع تاریخی از دیدگاه ساختاری علوم
بحث دوم
113-2-1.دقت درون وقایع تاریخی از دیدگاه ساختاری علوم
آنچه امروز مورد توجه تاریخ نگاران درون ثبت احوال و وقایع تاریخی مـیباشد مراحل و معانی تاریخ علوم را کـه در بحث گذشته بر شمردیم فرو نمـیگذارند.واین هست که مورخ علم هنگامـی کـه به تبیین معرفتشناسانـه (اپیستمولوژیک) تاریخ علم دست مـییـازد،برای باودن بنیـادساختاروقایع تاریخی علم ازهیچ دقتی فروگذاشت نمـیکندتااسلوب عقلی معرفت علمـی راکه تبیینگرآن وقایع است،درک کند. پادگان احمد بن موسی ویکی پیدیا اماگروه دوم مورخین ،باوجودیکه بادیدگاه گروه نخست موافقند،تاریخ راحرفه مستقل نمـیدانند،بلکه بـه سرعت وشتاب بـه سمت چیزی شبیـه فلسفه تاریخ پیش مـیروندو کوچه باز مـیکنندودراینحالت هست که مورخ بـه فیلسوف تاریخ چهره تبدیل مـیکند.
ازجملهانی کـه نماینده این شیوه از تاریخ نگاری علم هستند،مـیتوان ازفیلسوف فرانسوی اگوست کنت نام برد (درسده بیستم) وپس ازاوبسیـاری ازفیلسوفان معاصردرتاریخ ریـاضیـات،مانندگاستون باشلارفرانسوی وبرخی ازفیلسوفان آمریکایی نام برد.
این بحث مختصری پیرامون شیوه های اساسی مطالعه ی تاریخ علم درجهان امروزاست کـه روشت حلیلی را بهترین شیوه به منظور بررسی نظریـههای علمـی پیرامونی تاریخ درسیرتطورآنـهامـیداند ،پس مـیتوان گفت کـه تاریخ علم بـه مثابه یک داستان تاریخی درفهم پدیده های علمـی ومـیزان مشارکت ملتهابوده و درآنـهاچندان سودی وجود ندارد.و اگر تاریخ علوم را بعنوان فلسفه تاریخ درون نظر بگیریم،مارابه سمتی مـیکشاندکه افکارمان وحتی اساطیرمان رابه جای پدیده هایی کـه مـیخواهیم بفهمـیم،مـینگاریم. پادگان احمد بن موسی ویکی پیدیا بعد پیشروی مابرای مطالعه تاریخ علم هیچ راهی جزتحلیل باقی نمـیماند.
در این بحث مراد مان فهم ترکیبی بنیـادنظریـه های هست که درمـیان مورخان علم اسلامـی بـه غایت اندک است. پیش ازآنکه شیوه تحلیلی منطقی پدیده های علمـی درتاریخ را بر پایـه علوم بـه کارگیریم،طرح هیچ پرسشی پیرامون تاریخ علوم ونوسازی علم درجوامع اسلامـی شور بختانـه ممکن و مـیسر نبوده هست و علمای اسلامـی بیرون شدن و کندو کاو درون تغییر شیوه های پژوهشگرانـه علمـی را حتی یک نوع بدعت پنداشته و هر گز به تغییر تفاسیر موافقت ندارند . اگرماتاریخ علم را،قصه یـافلسفه تاریخ بپنداریم،از اینجاست کـه هرگز نمـیتوانیم ازکارکردتاریخ علوم در«نوشدن جهان»در مباحث علمـی دینی سوال کنیم. این پدیده ما را توانمند مـیسازد که تا در بحث بعدی بپرسیم کـه «تاریخ علم اسلامـی»چیست؟
(سرگذشت علوم اسلامـی مخصوصاً درون حوزه ای کـه ما زندگی مـی کنیم بحث بر انگیز هست . از دیر زمان هست که علمای دینی این کشور[افغانستان]مرهون و گروگان تفسیر های آشتباه آمـیز یک سلسله روایـات ناقصی مـیباشند که از منابع سریـانی ، اسرائیلی ، پادگان احمد بن موسی ویکی پیدیا یونانی (اسکندرانی) فهلوی ، هندی و قبطی داخل متون اسلامـی گردیده کـه تفصیل آن بر مـیگردد بـه ملل و نحل ،(ملل و نحل عبدالکریم شـهرستانی ملاحظه گردد)این تفاسیر مخالف روایـات منقول دینی از قبیل معانی قرآنی وصحاح صحیح (احادیث یـاگفتارهای حضرت پیغامبر اسلام) کـه به عصر پیـامبر اسلام بر مـیگردد کـه این احادیث نبوی توسط راویـان حدیث از قبیل بخاری و مسلم و ابی داود و ابو یوسف و دیگران، جمع آوری و تدوین شده هست که دارای منابع و مراجع معتبر مـیباشد. ولی با پا گذاری انگلیس درون شبه قاره هند و استیلای اکثر نقاط خراسان توسط آنـها با جنگ و یـا فریب،و بمـیان آمدن صنعت چاپ کتب درون مطابع سنگی هندوستان و ایجاد مرکزتحقیقات اسلام درون «دیوبند» کتابها و متونی چاپ و در اختیـار طالب العلمان قرار گرفت کـه اکثر این کتاب ها با اسلام ارتباطی نداشته و وارد شدن این متون ناقص و مجعول درون دایره علمـی مسلمانان مخصوصاً مسلمانان شبه قاره هند کـه از رهگذر کثرت نفوس برابر بر تمام نفوس مسلمانان خراسان مـیباشد و دوام امپراطوری بابری هند مخصوصاً درون زمان جلال الدین اکبر بزرگترین پادشاه این سلسله کـه مـیخواست دین اسلام و هندو را با هم تلفیق دهد و کذا های فرقه های دیگری از قبیل پیر روشان تأثیروتفانی ناقصی درون متون اسلامـی جای گذاشت از جمله روایت تفسیر گونـه منباب مثال ،اشکال جغرافیـایی زمـین وقبول نظریـات متقدمـین یونانی درون مورد گردش آفتاب و زمـین و جای گزینی زمـین در نظام موجوده عالم که همـه آنـها محیر العقول و پرسش بر انگیز مـیباشد، و در این متون روایـاتی نوشته شده :« زمـین مسطح و هموارو مرکز عالم است». روایـات هزیـان آوردیگری نیز درون مورد پدیده های هستی، انسان را در مورد آنچه کـه حقانیت دین هست بی باور مـیسازد چنانچه روایتی درون مورد «قرار داشتن زمـین درون شاخ کهنیز درون پشت ماهی استقرار دارد کـه در (ترجمـه فارسی تفسیر طبری –و کتاب ارشاد الطالبین آخوند درویزه ننگرهاری چاپ سنگی نول کشور)دیده شده کـه سالهاست دانشمندان دینی بنا بر روایـات قدما تعلیمات دینی خود را کـه نـهایت گمراه کننده هست به این باور ها ادامـه داده اند. (مولف)).
ولی باوجود آن دانش اسلامـی آنچه را کـه در فوق مثال آوردیم نمـی پذیرد و در دوره های بعدی ومعاصر سرگذشت دانش اسلامـی همانند رنسانس علمـی درون جهان اسلام سرگذشت علم را از انحطاطی کـه در بالا تلویحاًبه آن اشاره داشتیم بیرون کرده هست .
«مطالعات تاریخی نشان ميدهد كه جهان اسلام درون دو دوره متوالی مواجه با افت شديد ظرفيت سازي تمدنی گرديد و به انحطاط كشانده شد. نخستين انحطاط را درون قرن ششم هجری (12 ميلادي) شاهد هستيم و دومين انحطاط (كه به آغاز عصر تاريكي معروف است) از ابتداي قرن 18 ميلادي آغاز شده است.
دکتر ذبح الله صفا مـی گوید : «در مدتي بيش از يك قرن كه حكومت و سياست و سيادت درون دست عرب بود، نـه تنـها توجه و اقبالي اساسي به علم صورت نگرفت بلكه عرب اشتغال به علم را مـهنـه موالي و شغل بندگان ميدانست و از آن كار ننگ داشت و به همين سبب که تا آن روز كه جز نژاد عرب حكومت نميكرد اثري از روشني علم درون عالم اسلامي مشـهود نبود و پس از آنكه با غلبه عنصر خراسانی و برانداختن حكومت اموي و تشكيل دولت عباسي نفوذ ملل غيرعرب درون دستگاه خلفا شروع شد توجه به علوم نيز آغاز گشت. ابن خلدون ميگويد كه از امور غريب يكي اين است كه حاملان علم درون اسلام غالباً از عجم بودند خواه درون علوم شرعي و خواه درون علم عقلي« []
این روش درون دایره تحقیقات تاریخی علم خرد مندانـه وروشنگرانـه تلقی مـیگرددکه این ویژگی نـه تنـهامدیون منابع سرزمـین های اسلامـی بالخصوص دانشمندان خراسانی ایکه درون عهد خلافت درون کشور های شرقی درخشش خاص داشته اندبوده، بلکه مدیون تحول وگسترش علم و تعاطی علمای جوامع اسلام درون سراسر قلمرو خلافت های شرقی و غربی مـیشناسند کـه جهد و کوشش دانشمندان اسلامـی از متقدم که تا متأخر بمصابیح گسترش دهنده علوم مـیباشند کـه نباید از آن انکار کرد.منابع دیگری نیز درون این سیر تحول فکری و عقیدتی درون علوم نقلی معتبرو معتمد مـیباشند از قبیل منابع سریـانی و یونانی و اسکندرانی کـه دانشمندان عرب درون تراجم شان راه این علوم را درون دایره تفکر دانشمندان مسلمان باز نمودند.
هرچنددرمـیان این منابع نوشته هایی هم بـه سانسکریت وسریـانی وپهلوی دیده مـیشود،البته سهم این دستاوردهای گوناگون متفاوت است،بااینحال تنوع آنـهادرپیدایش علم اسلامـی نقش بنیـادی داشته هست وحتی وقتی سخن ازرشتهای چون ریـاضیـات و نجوم اسلامـی درمـیان باشد،ما را بیـاد دانشمندانی نظیر ابوریحان بیرونی ابن هیثم ، ابن الاعرابی درون علم نجوم،ابن حوقل سیـاح و جغرافی دان معروف نویسنده کتاب مسالک و ممالک و دیگران کـه درواقع نیزآنانرامـیتوان «وارث»ریـاضیـات یونانی و اسکندرانی (بطلمـیوسی)دانست کـه برای فهم آن ازمراجعه بـه منابع دیگری چاره نداریم،در بخشـهایی کـه به نجوم اختصاص دارد،خواهیم دیدکه ریشـه های هندی وایرانی این علم نـه تنـهادرپیدایش وتوسعه نجوم رصدی ومحاسباتی،بلکه درپیدایش هیأت جدیدنجوم بطلمـیوسی کـه در بالا تلویحاً بـه آن اشارت داشتیم فهمـیده مـیشود کـه تاچه اندازه درون گسترش علوم درون خلافت های اسلامـی اهمـیت داشته است.
امادراین چارچوب جدید،چیزی کـه بیشتراهمـیت داردانتقال نتایج علمـی نیست،بلکه امکاناتی هست که درون ساحت دانش علوم پدیدمـیآیدتاسنتهای علمـی متفاوت،که ازاین بعد درپهنـه تمدن اسلامـی گردهم آمده اند،این غنا مندی بـه صورت دارایی مشترک همـه درسرزمـین خلافت شرقی مـیباشد.
تازگی این پدیده دراین هست که آنرانمـیتوان ثمره برخوردهای تصادفی وگذرمنظم یـاگاه بهگاه کاروانـهای تجاری ودریـانوردان دانست بلکه محصول زحمات بلا وقفه دانشمندانی مـیباشد کـه طی سالیـان متمادی درون این عرصه با سخت کوشی شان جهان علم را درون سرزمـین منطق و کلام بارور ساخته وبانی های متعدد فکری درون این ساحت گردیدند.
این پدیده دستاوردآگاهانـه یک عظیم درترجمـه آثارعلمـی وفلسفی هست که بـه دست اشخاص خبره وحتی گاهی رقیب،به پشتوانـه حمایت قدرت سیـاسی وبه انگیزه نیـازی کـه درکارپژوهش احساس مـیشد،به راه افتاده است. ازاین مجموعه ای ازآثارعلمـی ای پدیدآمدکه دربازتاب بضاعت علمـی دنیـای آنزمان،باعث ایجاد،سنتهایی باریشـههاوزبانهای گوناگون گردید،که بـه صورت عناصرسازنده تمدنی درتاریخ علوم درآمده بودندکه زبان علمـی و ادبی و شعری بود،فرصت وامکان آنرایـافتندتابرهمـه تأثیربگذارندوازاین کنش وواکنش نتایج جدیدکه حتی گاهی باعث و بانی علوم جدیدی کـه گمانش هم نمـیرفته هست پدیدآید.
بررسی اجتماعی انکشاف علوم درون قلمرواسلامـی روزی را نوید مـیدهد کـه نقش علم درجامعه ومدینـه اسلامـی که تا چه حدی دراین تاریخی راه روشنی را پیموده وشایددرآنروزدریـابیم کـه جریـانهای علمـیای کـه تاآن زمان مستقل ازهم بودندچگونـه توانستندبه هم برسندوباهم بیـامـیزند.
این ویژگی،که ازهمان نخستین دوره های علم اسلامـی آشکاربود،دردوره های بعدبارزترشد. دانشمندان سده های پنجم و ششم (یـازدهم ودوازدهم)به بحث درباره نتایجی کـه پیش ازایشان درجاهای دیگربه دست آمده بود،به تعمـیم این نتایج وبه سازگار آنـهاباساختارهای نظریای ادامـه دادندکه غالباًباحوزههایی کـه این نتایج اول باردرآنـهابه دست آمده،بیگانـه بود.
این پدیده کـه درپزشکی وداروشناسی وکیمـیامحسوس هست به علوم ریـاضی نیزراه یـافته هست ونمونـه آن پژوهشـهایی هست که ابوریحان بیرونی ومدتی بعد ازاوسموال درباره روشـهای هندی درون یـابی درجه دوم کرده اندویـابیـانی هست که ابن هیثم (در رشته طبابت)ازقضیـه باقیمانده چینی بـه عمل آورده است.
باظهورعلوم اسلامـی همـه مـیتوانستندترجمـه آثارعلمـی قدماونیزمتن همـه پژوهشـهای پیشرفته جدیدرابه یک زبان بخوانند. این پژوهش هاازسمرقندتاغرناطه درسرزمـینی کـه بغدادودمشق وقاهره وپالرمورادربرمـیگرفت،به زبان عربی انجام مـیشد. حتی گاهی پیش مـیآمدکه دانشمندانی چون نسوی یـاخواجه نصیرطوسی وقتی اثری رابه زبان مادری خودکه غالباًفارسی بودتألیف مـید،خودراموظف مـیدیدندکه شخصانوشته خودرابه عربی ترجمـه کنند.
خلاصه ازقرن سوم(نـهم)به این سو،عربی زبان علم وروابط تجاری درون بین سرزمـینـهای خلافت های شرقی وغربی اسلامـی شدواین زبان بُعدی جهانی یـافت.[] زبان عربی، دیگرزبان یک قوم وملت ویک دین نبود،بلکه زبان علمـی چندین قوم وملت محسوب مـیشددیگرزبان یک فرهنگ خاص نبودبلکه زبان همـه دانشـهابه شمارمـیآمد. بـه این ترتیب راههایی گشوده شدکه پیش ازآن وجودنداشت وارتباط مـیان مراکزعلمـیای کـه ازماوراءالنـهرتااندلس پراگنده بودندآسان شد. دراین زمان دوکار شیوه رواج ورونقی بیسابقه یـافت. کار شیوه تحقیقات درون نحوه علوم و گسترش زبان عربی درون بین ملت های سرزمـین های هر دو خلافت.[]
113-2-2.انحتاط مسلمانان از منظر رشد سیستمـی
از قرن 6 هجري (دوازدهم ميلادي) از زمانیکه پای چنگیز خان مغول از اثر موجودیت شخصیت ضعیفی چون سلطان محمد خوارم شاه در گستره سرزمـین های پهناور امپراتوری خوارزمشاه ، نوعي زوال علمي درون جهان اسلامي آن روزنیز پديدار گشت. مشخصه اين افول كاهش تعداد دانشمندان و انديشمندان، کتاب سوزیـها،که باعث كاهش تعداد كتب و رسالههاي قدیم و جديدگردیدکه حاوي نوآوري و مصلوب شدن انواع ابداع و يكسانشدن انديشـههارا نیز درون قبال داشت .
به موجب نظريه تركيبي ارگانيسمي - سيستمي کـه بر مبناي اين نظريهکه هر تمدن بعد از پيدايش شروع به رشد ميكند و اگرآن ، به صورت يك «سيستم بسته» درآيد ایستا گردیده و سپس رو به زوال و افول ميگذارد کـه شور بختانـه، تمدن اسلامي چنين سرنوشتي داشته است:
«اسلوب حكمت طبيعي براي ادامـه حيات و احياناً رشد خود نياز به منابع جديد اطلاعات، نظريهها و روشـهاي موثرتر و مناسبتر از قاعده فكري قبلي داشته و اين خواستهها درون آن عصر به علت تأثيرات منفي عوامل محيطي موجود نبود. علم و حكمت از سده ششم هجري (دوازدهم ميلادي) به بعد به يك روش وقاعده بسته تبديل شده بود، قاعده ایكه از محيط بيرونش جز مايههاي زهرآگين به درونش راه نمييافت.
اين قاعده بسته پس از آنكه قوايش به پايان رسيد و قدرت ادامـه حيات و مقابله با عوامل مخالف را از دست داد همانند بسياري از روشـهاي ديگر رو به پيري رفت و حركت آن به سكون و ركود مبدل گرديد و به اين ترتيب موجوديت «حكمت طبيعي» از جامعه شرقي آن روز رخت بر بست و از ميان رفت و تنـها ساقههايي از آن به صورت تك متفكراني چون طوسي، سهروردي و ملاصدرا به جاي ماندند.»
113-2-3. مـهمترين خصوصيت عصر طلايي در(خلافت شرقی)
«رونق علمي كه درون قرن اوليه حكومت عباسي به وجود آمد يك جريان طبيعي و خود جوش نبود، بلكه پديدهاي بود كه از بيرون وارد مركز امپراطوري اسلام درون بغداد شده بود. آنچه كه بدنـه علوم اسلامي را تشكيل ميداد برگرفته از تمدنـهاي ديگرو تکیـه بر فلسفه تاریخ داشت... نـهضت علمي درون زمان مأمون و ديگر خلفاي علمگراي درون حقيقت يك نـهضت طبيعي خود جوش نبود بلكه يك نـهضت فرامنطقوی علوم بود. دارالحكمـه کـه در نزد مامون پدیدار گشت پیش از اینکه يك دانشگاه باشد ، يك دارالترجمـه بزرگ نیز بودآنچه را که کنتر دانشگاهی درون حال حاضربدان توفیق مـی یـابد؛ آنچه كه به نام عصر طلايي اسلام درون زمان بنيعباس درخشيد پديدهاي نبود كه به تدريج و مرحله به مرحله و در طي چندين قرن بافرود و فراز درون بغداد شكل گرفته بوده باشد و بنابرهمـین نمـیتوانست به آساني و در نتيجه رفتن يك خليفه و آمدن يكي ديگر از بين رود، بلكه اتصالی بود كه همزمان با پيشرفت فتوحات مسلمين درون سرزمينـهايي كه علوم درون آنـها وجود داشت دفعتاً وارد مركز امپراطوري بنيعباس درون بغداد شده بود درختي نبود كه به صورتنـهايي كاشته شده و به تدريج ريشـه دوانيده و رشد كرده باشد بلكه درختي بود كه با ريشـه از جاي ديگر كنده شده و به بغداد آورده شده و در آنجا كاشته شده بود، ممكن بود درون شرايط مناسبي قرار بگيرد كه درون عمل هم درون مقطعي اينگونـه قرار گرفت و اين درخت گشن گشت و با ريشـه های گسترده و قوی بـه بار نشست و ميوه زيادي هم به بار آورد. اما اين احتمال هم وجود داشت كه شرايط جديد چندان مناسب براي رشداین درخت نباشد و نـهايتاًمـیتووانست از اثر یک باد نا مناسب خشك گردد، امري كه پس از گذشتن عصر طلايي پيش آمد».[]
به گفته مرتضی مطهری کـه از قول رنـهان در« تاریخ علم» نقل مـیکند کـه در زمان متوکل خلیفه عباسی دروازه :«مسلمانان هرگز حساب علم و مذهب رااز یکدیگر جدا ند» کـه در نتیجه این باعث شد که تا روش نقادی ضعیف گرددونتیجتاً یک نوع فضای پذیرش منفعلانـه بوجود آیدو این پدیده که تا حدی پیش رفت کـه اثبات عقلی و بحث های عقلانی را حرام مـیدانستند».[]
«در نيمـه دوم قرن اول هجري قمري ، فرقهاي به نام معتزله ظهور كرد كه پيروان آن به علت اعتقاد به اختيار درون برابر جبر و خلق قرآن، براي عقل جايگاه بلندي درون نظر گرفتند.چنانچه معتزله بـه این فکر بودند و مـیگفتند از آنجائیکه خداوند انسان را بوضع نیکو یعنی از روح خودش و فطرت خودآفریده هست صد درون صد نمـیتواند دست و پا و اراده اش درون بند «جبر» باشد بلکه مـیتوانددر سایـه این ودیعه خدا داد ، خود، تفکر نماید و راه خود را هموار و مصایب و نا هنجاری هایی را کـه به ذات او تعلق دارد را رفع نماید و روی همـین انگیزه ترازو حساب و حشر وثواب و عقاب آفریده شدندو از همانجاست کـه انسان درون روز باز دهی، حساب خود را تصفیـه مـینماید.زیرامعتزله بـه اصالت عقل اعتقاد تام داشتندومعتقدبودند کـه عقل نظری حتما به آنچه از طریق وحی بما مـیرسد حاکم باشد.این طایفه را مرجئه نیز نامـیده اند .جهم بم صفوان نیز همـین عقیده را داشته است.حالا کـه پای معتزله درون پیش آمد لازم هست تا آراء و عقیده این گروه را نیزبطور موجز باز گو کنیم:آنـها مـیگویند«مرتکب گناه کبیره نـه کافرمطلق هست و نـه مومن کامل ، جایگاه او مـیان کفر و ایمان و «منزلتِ بین المنزلین دارد»بنیـان گذار این اندیشـه واصل بن عطا نام داشت کـه به سال 131هـ(748)در مدینـه بدنیـا آمد ودر بدایت ،از شاگردان حسن بصری بود کـه بر او(استادش) اعتزال کرد.این گروهی بودند کـه در برخی ازعقاید خود با آراء مورد اتفاق اهل سنت مخالفت داشتند.این گروه خود شان را اهل «التوحید و عدل » مـی نامند .آنـها معتقد اند کـه : پادگان احمد بن موسی ویکی پیدیا لازمۀ عدالت اللهی آنست کـه بشر کـه باید خود فاعل افعال خود باشد ؛ تنـها درون این صورت هست که مـیتوان او را مختار و مسئول کرده های خویش دانست.[] بـه گروه معتزله اجازه داده شد كه که تا عمق ايمان مذهبي نفوذ نمايند، این درون حالی بود کـه با آراء حسن بصری تضاد آشکار داشتند. اولين خلفاي عباسي از جريان معتزله حمايت كردند اما با شروع خلافت متوكل پیرروان حديث و سنت قدرت يافتند و با ظهور فرقه اشعري و تحريم بدعت (جهت جلوگيري از تحريف دين) توسط آنان، تقليد بر تفكر مستولي شد. »[]
مذهب اشعری عنوان یک مکتب فلسفی دینی هست که درون سده های چهارم و پنجم /دهم و یـازدهم درون اسلام پدید آمد .ایجاد این مکتب کوششی بود به منظور هم آهنگ وجدان دینی با تفکر [اصیل] اسلامـی ؛ درون این مکتب بود کـه شالوده الهیـات اسلامـی «راست کیش» یـا کلام «راست کیش» درون مقابل کلام عقلی معتزله ریخته شد؛ و از سوی دیگر درون مقابل «راست کیشان »افراطی، درون این مذهب به منظور اینکه نشان دهند کـه وحی اللهی درون موضوعات کلامـی حجت هست از روش جدلی (دیـالکتیک)استفاده د.دشمنی درون برابر معتزله زمانی آشکار شد کـه معتزله عقل گرا بمطالعه ترجمـه های عربی ، آثار طبیعیون و فلاسفه یونانی پرداختند ، آثاری کـه به تشویق خلفای نخستین عباسی بخصوص منصور و مأمون ترجمـه شده بود ، درون صدد بر آمدند که تا روشـهای فلسفی و افکار دانشـهای کلاسیک را بر اصول اسلامـی نیز اعمال کنند. ولی نسل دوم و سوم معتزله بر اثر نفوذ فلسفه یونانی و زیر چتر حمایت و تشویق خلفا ، رنگی صرفاً عقلی و مطلقاً آزاد از هر گونـه تقید فکری بـه خود گرفت .معتزله مـی کوشید که تا ایمان را بـه زبان تفکر محض تفسیر کنند .به این ترتیب اشاعره بکمک خلفای زمان خود خواستند که تا پای عقل را درون سرزمـین دانش واندیشـه اسلامـی کـه معتزله پایـه گذار آن بود لنگ نمایند .از جانب دیگر پیروان اشعری معتقد اند : از آنائیکه دین اسلام یک دین جهانی و نیروی زنده بود ، ناگزیر بود کـه خود را با افکار و اوضاع جدید وفق دهد و به ایجاد کلام راست کیش اسلامـی گردند که تا بدین وسیله خود را درون برابر روش جدلی معتزله مجهز کرده باشند.از انجائیکه این متفکران مذهبی کـه برای دفاع از دین خود از «علم کلام» استفاده دکه بـه متکلیمون معروف شدند.(نام این علم از آغاز علم کلام نبود این نام بعد ها و در عصر مأمون بر این علم اطلاق گردید .نگاه کنید بـه شبلی نعمانی ؛ علم الکلام،ص 31(ترجمـه فارسی توسط علامـه شبلی نعمانی ، تاریخ علم کلام ، ترجمـه سید محمد تقی فخر داعی گیلانی ، چاپ تهران: 1328،ج:1ص45)
این مکتب بسال 459(1066)در نظامـیه بغداد کـه توسط خواجه نظام الملک بمنظور دفاع از آرای عشاعره تاسیس شده بود درون پرتو حمایت او بود کـه ابوالمعالی عبدالملک جوینی مجال یـافت که تا آزادانـه بـه ارای اشعری بپردازد .این مکتب را درون شرق جوینی و غزالی و در غرب ابن تومرت بـه اقبال گسترده رساندند.
یک نتیجه عمده کلامـی نظام اشعری این بود کـه تفکر آزاد را کـه متمایل بـه گسستن یکپارچه گی شریعت اسلامـی بود از گسترش باز داشت . شیوه تفکر اشعری همچنان نتایج فکری خود را داشت .نظام اشعری بـه نقادی مستقلی از فلسفه یونانی راه برد و زمـینـه را برای طرح فلسفۀانی چون غزالی و فخر الدین رازی آماده ساخت و مـیتوان گفت که غزالی ما بعد الطبیعه اشعری را بکمال رسانید . غزالی بود کـه با ارائه ردّیۀ منظمـی بر فلسفه یونانی ، درون اثر مشـهورش «تهافت الفلاسفه»، اذهان متشّرع را از رعب عقل گرائی بـه کلّی زدود ، بیشتر بـه اثر نفوذ او بود کـه مردم مطالعۀ شریعت و مابعد الطبیعه را کنار هم آغاز د []
با آنکه غزالی نحلۀ فکری اشعری را به منظور عامۀ مردم مناسب مـیدانست .اما واقع امر این است کـه اوخود از پیروان اشعری نبود .«غزالی معتقد بود کـه سّرِ ایمان را نمـیتوان مکشوف ساخت .به این دلیل خواستار ترویج الهیـات اشعری شد و با ابرام و استواری فراوان ، شاگردان بلافصل خود را از انتشار نتایج تفکرات خصوصیش بر حذر داشت.»[] درون بادی امر این مکتب کلامـی توسط ابوالحسن بن السهل اشعری پایـه گذاشته شد درون مورد او و شناسایی افکار و آرای او به این کتابها نگاه کنید :«کتاب الابانـه عن اصول الدیـانـه 1321 ، حیدر آباد دکن؛ شـهرستانی عبدالکریم ،کتاب ملل و نحل ، تصحیح هانری کوربن ؛»
در بعضی موارد هم معتزله و هم اشعریـه هم رأیند که عقل مناط و معیـار حسن و قبح هست . درون این دو معنی ، اختلاف رأیی مـیان آن دو نیست .اما درون معنای دوم ، ممکن هست حسن و قبح درون زمانـها ، مکانـها و در باب افراد مختلف تفاوت کند []. درون این معنی که حسن و قبحی کـه ثابت یـا کلّی باشد وجود ندارد .آنچه درون نزد ی حسن هست ، ممکن هست در نزد دیگران قبح باشد و به عو این بدان معنی است که حسن و قبح ذهنی هست ، نـه عینی و واقعی .از آنجا کـه افعال نـه حسن اند و نـه قبح ، بلکه تجربه یـا قابلیت استعمال آنـها را حسن یـا قبح مـیکند . بعد مـیتوان با عقل و بدون کمک وحی آنـها را شناخت .
حسن و قبح درون معنی سودانگارانـه ( utilitarian)هم بکار مـی روند و در امور دنیوی معنی سود و زیـان را افاده مـیکند .هر چه سودمند باشد ، حسن هست و عآن قبح هست ، پس هر چیز کـه نـه سود مند باشد و نـه زیـانمند نـه حسن هست و نـه قبح .
حسن وقبح هم مـیتواند درون معنی سومـی کـه ثواب و عقاب مـیشود بکار رود ؛ ثواب و عقاب هم مـیتواند درون دنیـا باشد و هم درون آخرت .
اشاعره مـیگفتند که حسن و قبح را درون معنی سومش باید بـه وساطت وحی شناخت ، نـه آن طور کـه معتزله معتقد شده اند ، از طریق عقل . بنظر اشاعره تنـها وحی است کـه تعیین مـیکند کدام فعل حسن هست و کدام فعل قبح ، درون افعال چیزی نیست کـه آنـها را مستحق ثواب (حسن) یـا مستوجب عقاب (قبح) سازد.وحی یـا شرع است کـه افعال را مستوجب پاداش یـا کیفر مـیکند. چون درون طبیعت افعال صفت حسن یـا قبح نیست ، موضوع شناخت افعال از راه عقل هم نمـیتواند مطرح باشد.[]
در ذیل بعضی از محققین و پژوهندگان عقایدی را اشکار ساخته اند کـه گویـا ایجاد مکتب اشعریـه ویـا معتزله بنیـاد آزادی و تفکر اسلامـی را بـه باد داده و نتیجه این شده هست که اسلام سیر قهقرایی بیـابد. اما من با این عقیده جداً درون تضاد هستم . درون اسلام بـه صد ها مکتب فکری ، کلامـی ، فلسفی درون زمان خلفای عباسی و بعد از آن ایجاد گردید که هریک از این مکاتب فکری و کلامـی این را نشان مـیدهد کـه تا چه حد اسلام درون جا و پذیرش پدیده های منطقی و علمـی وسیع مـی باشد کـه این موضوع قطعاً بـه انحطاط فکری مسلمـین ارتباط نداشته بلکه عوامل سیـاسی و سوء مدیریت از جانب یک خلیفه یـا یک حاکم و یـا یک فرمان روا مـیباشد که حسن وقبح اعمال و کار گرد هایشان عمل شخصی پنداشته شده و به جهان بینی و آینده اسلام از رهگذر عقل گرایی ویـا انحطاط اندیشـه کدام تأثیر نداشته هست .. تاریخ مشعر هست که ضعف حکومت های اسلامـی تفانی مستقل با فساد پیشگی مدیران دینی و سیـاسی درون جامعه اسلامـی داشته هست که ما این بحث را بصورت تنقیدی ادامـه مـیدهیم:
«زيانـهايي كه جلوگيري از بحث و نظر و اعتقاد و به تسليم و تقليد بر انديشـه مسلمين كه تازه درون حال تكوين و ترقي بود وارد آمده بيشمار و از همـه آنـها سختتر آن است كه با ظهور اين دسته درون ميان مسلمين، مخالفت با علم و علما و عناد با تأمل و تدبر درون امور علمي و تحقيق درون حقايق و انتقاد آراء علماي سلف، آغاز شد زيرا طبيعت محدثين متوجه به وقوف درون برابر نصوص و احترام آنـها و محدودكردن دايره عقل و احترام روايت به حد اعلي و منحصر ساختن بحثها درون حدود الفاظ است. اين امور سبب عمده ضعف تفكر و تفضيل نقل بر عقل و تقليد بدون اجتهاد و تمسك به نصوص بدون تعمق درون مقاصد آن و بغض و كراهت نسبت به فلسفه و اجزاء آن و درآوردن متفكرين درون شمار ملحدين و زنادقه گرديد . اينـها نتايجي بود كه بعد از اختناق بر عقلهاي، مسلمين چيره گرديد و آنچه درون كتب بود بر آنچه درون عقل محترم است برتري يافت و به همين سبب عالمي كه از نصوص دينيه و لغويه مطلب بسيار درون حفظ داشت بر عالمي كه قليل الحفظ و كثير التفكر بود رجحان يافت و عالم مقلد از عالم مجتهد برتر شمرده شد و اكرام محدث و فقيه بر بزرگ داشت فيلسوف و متفكر فزوني يافت و در نتيجه فلسفه و ساير علوم عقلي روز به روز از رونق و رواج افتاد که تا جايي كه نظاير محمدبنزكريا، ابونصر، ابوريحان و ابوعلي حكم سيمرغ و كيميا يافتند.»[]
البته نظرات ذکتر ذبیح الله صفا شاید درون مورد علمای عقلی و نقلی بـه دو وجه درست باشد :اول اینکه علمای عقلی آن عده از دانشممندانی بودند کـه دور از ساحه عرفان دینی بـه پژوهشـهای علمـی شان ادامـه مـیدادند از قبیل طبیعت شناسی ، طب ، علوم فلسفی و کمـیا و عده ای از دانشمندان عقلی بودند کـه هدف شان برهم زدن امور دینی و کم رنگ نشان اعتبارات فقهی ورجهان مکتب بیخدائی به مکتب های تعقیدی مـیباشد کـه از هر حیث و در هر زمانی قرب و بعد این اندیشـه ها با حسن و یـا قبح آن حتی که تا هنوز درون نزد مرد مسلمان جایگاه معین و خاص خود را دارد . درون مورد علمای عقلی یـا عقلا از قبیل بیروونی و ابن خلدون ، محمد بن زکریـای رازی وابن سینا و دیگران حتی که تا حالا نیز جای بلند و مرتفعی در تاریخ علوم داشته اند کـه بحث دکتر ذبیح الله صفا را درون این خصوص منتفی مـیدانم.
علمایی نظیر ابوریحان البیرونی تکفیر مـی شوند: مخالفت متعصبين درون مقابل تفكر علمي درون قرن پنجم هجري (يازدهم ميلادي) بسيار نيرومند شده بود به طوري كه به قول عبدالسلام درون كتاب« آرمانـها و واقعيتها»، ابوريحان بيروني به خاطر استفاده از تقويم شمسي بيزانسي براي ابزاري كه به منظور تعيين اوقات نماز اختراع كرده بود از سوي بعضي از علماي ديني هم عصر خود به بدعت و فساد عقيده متهم شد. او درون رد كسي كه از به كار بردن اين وسيله ابا داشت درون رساله افراد المقال فيامرالظلال مينويسد:
«پس جهل او وي را بر آن داشت كه چيزي را كه مبتني بر ماههاي رومي است نپذيرد و اجازه آن به مسجد را ندهد زيرا آنان مسلمان نيستند. پس به وي گفتم: مردم روم نيز غذا ميخورند و در بازارها راه ميروند. پس درون اين دو امر نيز از آنـها تبعيت مكن.»[]
در بحث بالا نقطه قابل توجیـه درون این جاست کـه قبلاً نیز درون مورد قبح و حسن پدیده ها از قول مولف تاریخ فلسفه درون اسلام بحث صورت گرفت کـه مـیزان ارزش و یـا بی ارزشی آن مربوط بـه ظرفی هست که درون آن این قبح و حسن قرار مـی گیرد .مثلاً درون روستا ها رفتن بمدرسه و پوشیدن دریشی و بستن کراوات ویـا کار زنان درون بیرون از منزل و پوشیدن جامـه های شوخ و ظاهر شدن شان درون بیرون منزل با آن هیئت ،از جمله اعمال قبیح شمرده مـی شود درون حالیکه درون شـهر ها عآن هست اگری درون یک مجلس رسمـی با پیراهن و تنبان ،مثلاً درون یکی از وزارت خانـه ها درون حالی ظاهر شود کـه آن شخص فرد رسمـی و با مسئولیت نیز درون آنجاباشد این طرز لباس پوشیدن او درون نزد بعضی ها مضحک بنظر مـی رسد . مثالی دیگر مـی آوریم اگر یک شخص روحانی و یـا یک عالم دین کـه دارای شخصیت برازنده و شناخته شده ای نیزباشد با یک کلاه (فرنگی) و لباس فرانسوی درون یک مسجد جامع جهت وعظ و تذکیر درون محراب بالای منبر قرار گیرد قبل از اینکه بـه گفتارش گوش گردد همـه باو شاید بخندند. ولی اگر درون ذات موضوع توجه شود این آقا فقط لباس خود را تغییر داده هست باقی دانش و تفکرش درون سر جایش محفوظ باقی مـی ماند . درون جامعه مسلمان و هر جامعه دیگری مردمان آن یک طور فکر نمـیکنند هر شخص دید جدا گانـه دارد و از همـین تفاوتها هست که جامعه دارای ارزش و بی ارزشی مـی شود .مثلاً درون چهل سال گذشته درون اوایل پادشاهی محمد ظاهر شاه ،جامعه افغانستان یک جامعه سنتی بسته بود با این تعریف کـه مشخصه بارز چنین جامعه ای این هست که درون آرامشی عاری از حرکت بسر مـی برد . سکون وایستایی خصیصه اصلی این جوامع هست . بازدهی تولید و تولید سرانـه درون این جوامع درون حد بسیـار پایینی هست و تولید درون قالب یک اقتصاد معیشتی و خود مصرفی صورت مـی گیرد . کشاورزی رایج ترین فعالیت و مـهمترین منبع تامـین درآمد به منظور مردم و دولت هست مردمان مایحتاج خود را از لباس و پوشاک خودرا درون کارگاه های دستی خانگی مـی سازند .و مردمان بدو دسته روستایی و شـهری تقسیم مـی شوند کـه فرق بارزی مـیان آنـها دیده نمـیشود ،رفت و آمد ندرتاً بوقوع مـی پیوندد ،گاه مـیشود که یک نفر درون تمام طول عمر شصت الی هفتاد سال خود از دهکده خود بیرون نمـیشود و به سایر شـهر ها جرئت سفر را نیز نمـیداشته باشد ولی با این خصوصیـات مردم جامعه ، درون نـهایت سادگی و در آرامش مطلق بسر مـی بردند که این موضوع عزندگی انبوهی موجوده تمدنی موجود قرن بیست ویکمـی مـیباشد .در جوامع انبوه همچنان کـه به هزاران شغل درون جامعه ایجاد شده و به صد ها مکتب و دانشگاه ، کار خانـه های تولیدی و بازار های مرفع ایجاد شده هست به همان اندازه سطح تخصص و دانش مردم نیز نظر به جامعه سنتی بـه صد ها مرتبه رشد کرده هست . ولی درون مقابل این مشاغل نجیب و شریف و باز دهی های اقتصادی بلند و زندگی مرفع مردم درون کاخها و تفرجگاه ها باز هم مـی بینیم یک سلسله نا هنجاریـهااین جامعه مرفع را تهدید مـیکند از قبیل قتل ، دزدی ، قطع راه های مواصلاتی و گذاشتن ماین های انفجاریـه درون مسیر راه ها ،تیزآب پاشی بر روی خانمـها و قتل و کشتار و خشونت بی رویـه بانوان ، موجودیت گروههای جنگ طلب که از بیرون مرز ها رهبری مـی شوند و در شـهر چه ها قتل و کشتار را راه مـی اندازند،کشت و قاچاق مواد مخدر و اعتیـاد گروه زیـادی از مردم به هروئین .اینـها همـه عواملی هستند کـه رشد جامعه را متوقف مـیسازد بعد هر گز نمـیتوانیم گناه این نا بسامانی و بحران ها و توطئه ها را بـه دوش زندگی مدنی شـهری بیـاندازیم . همچنان است جوامع مسلمان درون سده های مـیانـه مخصوصاً درون زمان خلافت های شرقی کـه مستلزم این نابسامانی ها بوده و این نا بسامانی ها را هیچ از رهگذر بعد جامعه شناسانـه رد نمـیکندو بسا امکان دارد کـه اشخاصی دیگری نظیر البیرونی و ابن سینا با صحنـه های بی حرمتی مقابل شده باشند کـه این رویداد ها با سرشت اسلام ارتباطی ندارند.
حال ، جامعه باز و گسترده ای کـه ما درون آن زندگی داریم و با صد ها پدیده مطلوب آنرا مـی پسندیم ،آنرا از یک بعد دیگر مورد دقت قرار مـیدهیم و تأثیرات نا گوار آن را مشخص مـیسازیم:شاخصه های چنین دولت هایی که درون حالت بحران بسر مـی برند چنین هست :در اینجا اغلب هزینـه های دولت نیز غیر مولد مـی باشد و سرمایـه گذاری صورت نمـی گیرد . تجارت درون سطح محدود و ابتدایی انجام مـی گیرد . بازرگانی بین المللی و آگاهی از علوم و تکنولوژی درون حد بسیـار پایین و محدود هست و بـه دلیل ضعف حکومت مرکزی اعمال قدرت توسط حکومتهای محلی و یـا درون چارچوب سیستم خانخانی و فئودالی صورت مـی گیرد . روابط خانوادگی و عشیرتی درون ساختار اجتماعی دارای نقش غالب هستند و تبعیض قومـی ، لسانی ، منطقوی بـه حد سرسام کننده آن درون جامعه باعث ایجاد چند دستگی مـیگردد، جنگ باعث حریق کشتزار ها و بی جایی هزاران هزار خانواده از روستاهای شان درون مجاورت شـهر ها مـی شود و مردمان شـهر های بزرگ نیز اغلباً ترجیح مـیدهند کـه به مـهاجرت درون بیرون از کشور بروندو درون این راه هزاران شان تلف نیز مـیگردند ویـا بدست قاچاقبران انسان کشته مـی شوند .بعضاً دیده مـی شود کـه قدرتهای استعمار گر نیز بخاطر سرکوبی مردم به منظور بدست آوردن اه استعمار گرانـه شان گروههای را بنام القاعده ، طالب ، داعش و گروهک های مبلغین دینی کـه اکثراً سر رشته ای از دین ندارند اه شان راتوسط آنـها با بـه راه انداختن جنگ و اختناق از نشانی اسلام براه مـی اندازند کـه در واقع بـه اسلام هیچ ارتباطی نمـیداشته باشد ولی مـی بینیم بعضی از خیره سران و سست اندیشان اینـهمـه نا بسامانی های برنامـه ریزی شده از غرب را بـه دوش اسلام مـی اندازند.
113-2-4. حمله مغولان و يورش تيمورو تأثیر ناگوار آن درون ایده های دینی
اين هجومـها باعث از بين رفتن كتابخانـهها و منابع فكري، قتل عام دانشمندان و ادبا و نيز به وجود آمدن روحيه ياس و نااميدي، گسترش خرافات و جادوگري و نيز تنپروري و تجملپرستي گرديد. همچنين سبك نگارش، مبهم، مرموز و پر تكلف و به دور از استدلال منطقي شد و مغلقنويسي، هنر محسوب گرديد.
ياقوت حموي سياح و جغرافينويس قرن هفتم هجري قمري درون مورد كتابخانـههاي مرو كه به دست مغولان نابود گرديد چنين نوشته است:
«متأسفم از اينكه از شـهر مرو جدا شدم. درون مرو، ده كتابخانـه وجود داشت كه مانند آنـها را از لحاظ داشتن تعداد كتاب و نفاست و ارزش درون جهان نديدهام. امانت گرفتن كتاب از اين كتابخانـههاي دهگانـه مرو بسيار سهلالحصول و آسان و بدون تشريفات بود. كتابهاي آن پيوسته درون دسترش عموم قرار ميگرفت و... من همـه وقت درون خانـهام حدود دويست جلد از كتابهاي اين كتابخانـهها را درون امانت داشتم و بيشتر كتابهايي كه براي مطالعه ميخواستم، بدون سپردن وجهالضمان و يا دادن گروي درون اختيارم ميگذاشتند. از كتابهاي اين كتابخانـه بسيار استفاده بردم و بايد بگويم بيشتر اطلاعاتي كه درون كتاب معجم البلدان و ديگر تأليفاتم آوردهام از پرتو مطالعه اين كتب بوده است. يقين اگر مغول (تاتار) به مرو نزديك نميشد هرگز از مرو بيرون نميشدم.»[]
انحطاط دوّم عالم اسلام، يعني عصر تاريكي آن، تقريباً از آغاز سدۀ دوازدهم / هجدهم شروع ميشود و به ميانۀ سدۀ سيزدهم / نوزدهم ميرسد. به استثناي اندونزي كه درآنجا انحطاط زودتر آغاز شد، كليّۀ كشورهاي اسلامي اندكي پس از بيداري اروپا از خواب طولاني (بيدارياي كه نتيجهي هاي فكري، علمي و فلسفي آن بودکه بـه آن خواهیم پرداخت) نـه تنـها شاهد انحطاطي هولناك درون منزلت سياسي خود بودند، بلكه حيات فكري و فرهنگي آنـها نيز دستخوش انحطاط شده بود. به هنگامي كه عثمانيها پس از سلطان سليمان قانوني، و صفويان پس از شاه عباس اول و مغولان هند پس از اورنگ زيب، شكوه و عظمت خود را از دست دادند، ملّتهاي اروپايي رفته رفته نيرو گرفتند، هر روز سرزمينـها و مراكز بازرگاني تازهاي را از كف پادشاهان مسلمان بيرون مـیكردند، آنـها را درون دريا و خشكي شكست مـیدادند و سرانجام امپراتوريهاي مسلمان را گرفتار دردهاي بيدرمان كردند. براي وقوع اين فاجعه چندين دليل قائل شدهاند كه از پارۀ از آنـها درون اين جا سخن خواهد رفت. کـه دلایل سیـاسی و غیر سیـاسی کـه در ذیل بـه تفیل روی آن بحث خواهد شد درون آن ذیدخل مـیباشد.
بحث سوم
روشـها و مبنای تاریخ نگاری
در پژوهشـهای تاریخی
113-3-1. روشـهای جمع آوری اطلاعات درون پژوهشـهای تاریخی
پژوهشـهای تاریخی عامل عمده و اساسیب و انتقال دانش هست .این دانش گذشته علوم را بـه علوم معاصر وصل مـیکند و همچنان نحوه گذشته و سر گذشت جهان را بـه امروز نشان مـیدهد.زیرا نفس تاریخ نیز صرفاً این نیست که تا تاریخ بیک سلسله وقایعی بپردازد کـه نظام زور مندانـه پادشاهانی را بما باز گو کند کـه بر سر نگهداری قدرت جنگیده اند حتی فرزندان و برادران و نزدیگان خود را نیز کور و یـا از زندگی محروم ساخته اند و بر بستر بیماری هزاران هزار انسان ناتوان کـه همـه چیز شان را زیر ضربات خورد کننده مامورین جمع آوری مالیـه از دست داده اند ویـا هیزم جنگ های قدرت طلبانـه بوده اند ،بساط عیش پهن کنند بلکه تاریخ علوم رویداد های غم انگیز انسانـها را درون دایره تمدنی ریشـه یـابی نموده معایب را به منظور اصلاح نسل بعدی باز گو مـینماید و حتی اگر ضرورت افتد توده های مردم را به منظور یک دگر گونی عظیم برای کشیدن خط بطلان سیـاستمداران زور مند و خارج ساختن آنـها از قدرت ،بسیج مـیسازد.
از این سبب ضرور است که تا نفس پژوهشـهای تاریخی زمـینـه های تشریحی داشته باشد که تا در مورد شناخت پدیده مورد مطالعه معلومات ضروری را به منظور شناخت آماده بسازد.این کار شیوه ، تاریخ نگاران را قادر مـیسازد که تا در شناخت منابع دست اول و دوم درون پژوهشـهایی تاریخی شان مـهارت و آشنائی لازم را داشته باشند.
انتخاب پژوهش های تاریخی مستلزم این هست تا محقق بداند تاریخ چیست و عوامل اجتماعی ، سیـاسی و اقتصادی کـه بر روی رویداد ها ، ایده ها و مردم تأثیر مـیگذارند، کدام اند؟. حتما در نظر داشت کـه پژوهش تاریخی همچون سایر تحقیقات علوم پایـه بوده و به جمع آوری داده ها و منابع نیـاز مبرم و اشکار دارد کـه تاریخ نویسان بایست از صحت و اصالت آن ها اطمـینان حاصل کنند. داده ها را مـیتوان از منابع دست اول، از نتیجه گزارش و تجربه فرد، موسسه یـا یک واقعه ، نامـه های شخصی، یـاداشت های شخصی و یـاداشت های ارشیف شده روزانـه و یـا منابع دست دوم نظیر گزارش روزنامـه ها، مقالات، مجلات،برنامـه های اختصاسی تلویزیونی و کتابهای مربوط بـه زمان تحت مطالعه بدست آورد.چگونگی داده ها ی جمع آوری شده ، سازماندهی منابع بـه صحت تحقیقات نـهایی کـه حاصل از داده هاست کمک مـیکندتا پژوهشـهای تاریخی معیـاری گردند.[]
113-3-2. تاریخ نویسی بر چه مبنایی تحقق مـی یـابد؟
روش تحقیقی درون علم تاریخ مستلزم دانستن روش جامعه شناسی تاریخی مـیباشد کـه این روش تحقیق تاریخی در کیفیت علوم اجتماعی مـیباشد.این سه عامل از همدگر مجزا و بی ربط نبوده و در حوزه تحقیقات علمـی با هم درون تلفیق مـیباشند.
روش تحقیق درون علم تاریخ بعنوان یکی از رشته های علوم انسانی واجد روش های تحقیق خاص خود است کـه عبارت اند از :
· اعتبار سنجی منابع تاریخی
· باز سازی وقایع تاریخی
· تبین علمـی درون تاریخ(علت یـابی درون تاریخ)
· عاملیت وساختار درون تاریخ
بعضی مسائل نظیر عاملیت ساختار از علوم اجتماعی بـه علوم تاریخ وارد شده اند.
روش تحقیق درعلم تاریخ،این عناصر را درون بر مـیگیرد:
مطالعه اسنادی درون کانون های روش تحقیق درون تاریخ کـه انواع منابع تاریخی را: از قبیل منابع مکتوب (خطی و چاپی و الکترونیکی))؛ منابع شفاهی کـه هم شنودنی و هم منابع دیداری یـا عینی مـیباشد ؛ منابع مادی و افزاری ای کـه ممد وسریع کننده فعالیت های اینچنینی واقع مـیگردند(از قبیل چاپخانـه ها ، دستگاه های کمپوتر ، دستگاه های تلویزیونی ، ایجاد سایت های جهانی انترنیت بمنظور گسترس علوم وبانکهای اطلاعات، تجربه گاه ها [لابراتوار ها]مـیباشند). ، منابع ساختمانی (آثار وابنیـه) ایکه نمایندگی از طرز زیست تمدنی را درون مقطع معین زمانی نشان مـیدهد مثل موزیم عای غیر منقول مانند بت های بامـیان ، آثار باز مانده از مندیگک و ای خانم ، و استوپه های باز مانده ازدوره های بودائی ،آثار مکشوفه درون حده ،آثار باقیمانده ،مـهادژ بغلان (سرخ کوتل) معبد نوبهار بلخ، خرابه های شـهر غلغله و آثار بدست آمده ازتاکسیلا درون کنار رودخانـه اباسین وبست درون کنار رودخانـه هیرمندو غیره.
انواع اسناد تاریخی ازقبیل :فرمان - منشور – حکم – عهدنامـه ها – شجره نامـه ها - - یـاداشت های متحد المال- اسناد دیوانی مـیباشد.
دانش های کمک کار درون پژوهش های تاریخی :نسخه شناسی-زبان شناسی - خط شناسی – کتبه خوانی – سیـاق شناسی (مجاری کلام) – سکه شناسی - - مُهر شناسی – نَسَبَ شناسی – رمز شناسی وشناختن موقعیت های تاریخی سبک ها و مکاتب هنری و نقاشی از قبیل سبک شناسی بهزاد ،زیبا نویسی مکتب خوش نویسان هرات (مـیر علی هروی) وشناخت آثار هنری نقاشی مـیکلانژ ،پیکاسوو دیگران درون اروپا.
نمونـه ای از کار کمال الدین بهزاد هروی . مرجع تصویر: کابل ناتهه
نمونـه ای از کار پیکر تراشی مـیکلانژ (تندیس داود) برگرفته شده از بانک تصاویر گوگل با درون نظر داشت حق تکثیرو اشاعه
یکی از تصاویر مشـهور مـیکلانژ کـه شاهکار بی نظیر او مـیباشد
113-3-3. روش رشد بشر درون جامعه شناسی تاریخی:
علم جمعیت شناسی:
جمعیتشناسی یـا چیرهشناسی مطالعهٔ آماری جمعیت ها است. درون این دانش تراکم، توزیع و دیگر آمارهای مـهم (مانند تولد، ازدواج ،مرگ و ...) بررسی مـیشوند. بخشهایی از این دانش کـه امروزه اهمـیت بسیـاری یـافتهاند عبارتند از انفجار جمعیت، رابطهٔ بین جمعیت و توسعهٔ اقتصادی، اثر تنظیم خانواده، تراکم (یـا بحران) جمعیت درون شـهرها، مـهاجرتهای غیرقانونی و غیره []
افزون بر اینها این بـه مطالعهٔ اندازه، ساختار و توزیع جمعیتها و تغییرات آنها درون پاسخ بـه تولد، مرگ، مـهاجرت، و سالخوردگی مـیپردازد.
تراکم نفوس جمعیت های انسانی ما را بـه این وا مـیدارد که تا در مورد پویـایی جمعیت انسان معلومات داشته باشیم
انسانـها بـه مقایسه با سایر زنده جانـها ، توانایی بسیـار بیشتری به منظور تغییر محیط یـا مـهاجرت تکامل یـافته دارند.این توانایی هابه هوموساپینس ( Homo sapiens) یـا علم گونـه انسان کمک مـیکند که تا به موقعیتی خیز بردارند کـه نـه تنـها قادر به کاهش جمعیت یـا حذف دیگر گونـه ها شود، بلکه همچنان بتواند آینده خودش رانیز در خطر رو برو سازد.
این علم عمدتاً توجه برپویـایی های جمعیت انسان است.تاثیرش بر شکل دادن بـه گذشته ما، سهم کلیدی شان درون مشکلات جهان امروز ، و همـینطور اهمـیت شان درون شکل دادن بـه آینده تمدنی مـیباشد (در اینجاست کـه تاریخ به علم آینده تبدیل مـیگردد .(مولف)).[ ]
در دوران پیش از تاریخ مکتوب، جمعیت انسان از گروه های پراگنده ای از شکارچی گرد آورندگان تشکیل شده بود ؛ این گروه ها با آهستگی گسترش مـی یـافتند ودر سراسر جهان پخش مـیشدند؛ که تا اینکه حدود 10 هزار سال پیش ، انقلاب گشاورزی و دامپروری رخ داد و اهلی سازی حیوانات و گیـاهان آغاز شد. که تا پیش از آن جمعیت انسان بر روی کره زمـین تنـها 5 تا 10 ملیون نفر بود .
اولین یکجا نشینی انسانـها (خانـه - قریـه – شـهر)
در دوره یکجا نشینی ،انسانـها ، اولین خشت تهداب تمدن وزیست مشترک را گذاشتند و به نیروی کاری و دفاعی یکدیگر بقسم مشرک توفیق یـافتند، رشد جمعیت سرعت گرفت . درون این دوره انسان ها بـه غلات فرا آوری شده و ودیگر مواد غذایی مناسب دست یـافتند و بواسطه یکجا نشینی زنان بـه سیـاق گذشته ، نیـازی بـه حمل کودکان خورد سال شان بخاطر تغذیـه از شیر مادر درون محل بیرون از خانـه نداشتند بلکه آنـها مـیتوانستند از غذا های متنوع از جمله شیر حیوانات فرزندانشان را تغذیـه کنند، با یکجا شدن زنان مـی توانستند تعداد بیشتری فرزند بـه دنیـا بیـاورندو بـه این ترتیب تعداد کل بچه ها افزایش مـی یـافت . و افزایش تناسب زاد و لد بر مرگ و مـیر کودکان زیـاد تر بود و به این واسطه ازدیـاد زاد وولد منجر بـه رشد سریع جمعیت انسان شده بود.
در نتیجه شتاب گرفتن رشد جمعیت انسان درون زمان مـیلاد مسیح احتمالاً به 250 تا350 ملیون نفر مـیرسید کـه به تدریج بعد از این هم آهنگ رشد جمعیت از این هم بیشتر شتاب گرفت .
حدود 150 مـیلادی تعداد انسان ها درون کره زمـین بـه نیم مـیلیـارد نفر رسید؛و طی این دوره از اثر برقرار بودن نسبی صلح و افزایش فعالیت های کشاورزی و دامپروری کـه بعد تر منجر بـه اقتصاد گسترده اروپای متأخر باعث انقلاب بازرگانی گردید نرخ مرگ و مـیر نیز کاهش یـافت.
در سده های 18 و 19علی رغم شرایط نا مساعد کار خانـه ها و معادن درون دوره انقلاب صنعتی و ابداع ماشین بخار وضعیت بهداشت هنوز هم بهبود یـافت و دلیل آن هم پا گرفتن سیستم های فاضلات آب و ارتقاء سیستم های بهداشتی باعث شد که تا نرخ مرگ و مـیر بطور قابل ملاحظه ای کاهش یـابد، متعاقب این تغییرات ، جمعیت این کشور ها درون اواخر قرن نزدهم و اوایل قرن بیستم بـه سرعت افزایش یـافت .تا سال 1850 جمعیت انسان دو برابر شده و بیک ملیـارد نفررسیده بود.در سده 18 پس از آنکه مرگ و مـیر درون کشور های صنعتی رو بـه کاهش گذاشت، مـیزان زادولد نیز به مـیزان بلندی نیز رو بـه کاهش نـهاد کـه از آن اغلباً بـه عنوان «گذار جمعیتی»یـاد مـیشود. این اصطلاح اشاره دارد بـه گذار از وضعیتی با نرخ زایش و نرخ مرگ بالا، بـه وضعیتی زایش و مرگ پایـان-غالباً باقدری تأخیر بین بهبود نرخ مرگ و مـیر نوزادان و کودکان ، و متعاقبش نرخ زاد ولد.
علل تغییر درون نرخ زایش درون این برحه از تاریخ از جوامع صنعتی هنوز بطور کامل شناخته نشده ، اما بنظر مـیرسد اقتصاد خانواده درون این مـیان نقش داشته است. بـه عبارت دقیق تر ، بـه موازات اینکه انسانـها بیشتر و بیشتر بـه سمت شـهر ها سرازیر شدندو ماشین های کشاورزی جای کار گران زراعی را گرفتند کودکان بـه مرور اهمـیت اقتصادی شان را از دست داند وتبدیل بـه موجودات پر هزینـه از نظر آموزش و پروش شدند. کاسته شدن از نرخ مرگ و مـیر نوزادان و کودکان، وافزایش هزینـه های پرورش کودکان ، انگیزه ها و مشوق های موجود به منظور ایجاد خانواده های بزرگ تر شـهری را سرمشق خود قرار دادند.
به موازات اینکه تعداد بیشتری از افراد، بویژه زنان، درون دبیرستانـهاو مقاطع آموزشی بالاتر آموزش مـیدیدند مـیانگین سن ازدواج نیز افزایش یـافت؛ به همـین شکل، مـیانگین تعداد فرزندان هر زن نیز کاهش یـافت چرا کـه زنان بطور روز افزونی بـه عنوان «نیروی کار»فعالیت مـیدو از این رو تصمـیمم بـه داشتنِ فرزندان کمتری مـی گرفتند.
این فرایند مدرن سازی ، کـه منجر بـه کاهش نرخ رشد جمعیت شد(وحتی درون بسیـاری کشور ها بکلی بـه رشد جمعیت پایـان داد، تازه اگر مـهاجرت را کنار بگذاریم ) درون مـیانـه قرن بیستم درون اروپا وامریکای شمالی بحد کمال خود رسید . اما درون این دوره فرآیند مدرن سازی هنوز درون دیگر نقاط جهان آغاز نشده بود، ودر سطح جهانی ، رشدجمعیت همچنان بـه حرکت شتابناک خود ادامـه داد، چنین شد کـه در سال1930،جمعیت جهان بـه دو ملیـارد نفر رسید ، درون سال1950به 2،5 ملیـارد ، ودر سال1960ازمرز3 ملیـارد نفر عبور کرد.[]
(واکنون نظر بـه آمار های تأیید شده جمعیت جهان به 4،5 مـیلیـار نفر بالغ مـیگردد.اخیراً برنامـه هایی از آغاز سده بیست ویکم مبنی بر کنترول نرخ جمعیت جهان از طریق مدیریت بحران های اقتصادی وراه اندازی توطئه های منطقوی ،جنگهای منطقوی ،سمتی ، قومـی ، زبانی و عقیدتی (القاعده – طالبان – داعش- بوکوحرام- صهیونست های جنگ طلب اسرائیل) مخصوصاً درون پر نفوس ترین نقاط جهان (شرق مـیانـه – مصر ، افغانستان- پاکستان –افریقا) و ایجاد حکومت های ضعیف ونا کار ا کـه در مجموع باعث از هم پاشیدگی نظم منطقوی درون یک کشور گردیده با سامانـه های جنگ داخلی مقادیری هنگفتی از جمعیت موجوده جهان از اثر موجودیت این جنگها ، استعمال سلاح های کشار جمعی از قبیل بمب های خوشـه ای ، وسلاح بیولوژیکی و کیمـیایی و در نـهایت استعمال سلاحهای اتمـی نیز منتفی نمـیتواند باشد ، مـیتواند شاید تعداد قابل ملاحظه ای از نسل موجوده را راهی دیـار فنا سازد .(مولف))
نقشـه کشور های جهان بـه اساس جمعیت شان- تصویر از طریق وویکی انبار
نیوری کنترول جمعیت از طرف جامعه شناسان
توماس رابرت مالتوس تولد (۱۴فوریـه ۱۷۶۶ – ۲وفات دسامبر۱۸۳۴) Thomas Robert Malthus استاد دانشگاه انگلیسی بود کـه تاثیر بسیـار زیـادی روی جمعیتشناسی و اقتصاد سیـاسی گذاشتهاست. مالتوس بـه خاطر پایـهگذاری نظریـه رانت مشـهور است. البته کتاب مشـهوری نیز بـه نام اصل جمعیت نگاشته هست و اولین بار بـه این موضوع اشاره کردهاست کـه افزایش جمعیت راهحلی به منظور پیشرفت نیست.
وی درون کمبریج بـه تحصیل الهیـات پرداخت و پس از تکمـیل تحصیلات درون سال ۱۸۰۵ استاد تاریخ و اقتصاد درون کالج هال بیوری گردید. مالتوس کتاب خود را تحت عنوان اصل جمعیت درون سال ۱۷۹۸ و چاپ دوم و کامل آنرا درون سال ۱۸۰۳-۱۸۱۷ انتشار داد. مالتوس معتقد بود کـه موجودات زنده با سرعت سرسامآوری تکثیر پیدا مـیکنند و اگر قحطی و جنگ و غیره وجود نداشته باشد جمعیت بـه شکل تصاعد هندسی زیـاد مـیشود و ممکن هست در هر ۲۵ سال دو برابر گردد درون حالی کـه وسایل ارتزاق درون بهترین شرایط با یک تصاعد ریـاضی بالا مـیرود و لذا هر ۲۵ سال جمعیت دو برابر مـیشود و حال آنکه ازدیـاد خواروبار و مواد غذایی بسیـار ناچیز هست ولی برخی عوامل چون جنگ و قحطی مـیتوانند موانع طبیعی درون امر ازدیـاد جمعیت باشند.[]
مالتوس او از جمله دانشمندان شکاک و بد بین بـه روال رشد طبیعی جمعیت درون سده 18بود اگر نظریـه او تحقق مـی یـافت حتما در هر یکصد سال چهار مراتبه رشد جمعیت بقسم صعود هندسی بالا مـی رفت و در ظرف دو صد سال این رقم به هشت مرتبه مـیرسید و این خود مـیرساند کـه انسانـها مخصوصاً دانشمندان توانستند از طریقه های مناسبی از یک فاجعه ای کـه مالتوس پیش بینی کرده بود جلو گیری کنند .این دانشمندان توانستند رشد جمعیت جهان را از طریق فن آوری های مدرن درامر کنترول جمعیت درون یک حالت اعتدال نگهدارند و از طرف دیگر به مـیزان فن آوری های نوین درون امور کشاورزی و صنایع غذایی و تولید انبوه آن درون این آزمون موفق بدر آیند.
´´´´´´´´´´´´
بخش یکصد و سیزدهم
بحث اول
روشنی درون فلسفه تاریخ
113-1. روشنی ای درون مورد فلسفه تاریخ
در مورد تاریخ و روشنگری آن و اینکه تاریخ چه علمـی هست و از کدام عناصر حیـات بحث مـیکند نویسندگان و تاریخ نگاران وقتاً فوقتاً به آن توجه داشته اند.اکثر محققان درون دوره های گذشته و نو ، سالهای متمادی ای از زندگی علمـی خود را صرف درون پژوهش تاریخی و نوشتن رویداد های تاریخی کرده اند و این پژوهشگران، صد ها اثر تاریخی خویش را بدون اینکه كه بـه گونـهاى مستقل بـه اين سؤال اساسى ایكه «چگونـه تاريخ مىنويسند»ويااينكه «تاريخ نويسى آنهامبتنی برچه اصول وروش هايى است»،پرداخته باشند بـه کار شان ادامـه داده اند،بدون اینکه در زمـینـه های تاریخ نویسی شان حتی یک رساله کوچک مختصرنیزدرشرح روش تحقيق ياشيوه تاريخنويسی شان باقی نگذاشته اند.
ولی از مـیان صد ها تاریخ نویس دوره های اسلامـی و مورخان مسلمان درسده های گذشته،مـیتوانیم يكی ازمورخین برجسته این دوره راازاين قاعده استثناكرد. «ابن خلدون» .او پیش از پرداختن بـه تاریخ پر حجمش (تاریخ العبر)که درون این اثر از آن زیـاد استفاده گردیده ، بـه نوشتن ،مقدمـه اى همت كرد کـه از شـهرت گسترده ای درون جهان برخوردار هست .
این کتاب را مـیتوان اثری درون فلسفه تاریخ و جامعه شناسی و روش تالیف تاریخ شمرد.
او درون مقدمـه کتاب فلسفه تاریخ خود مـینگارد : «از شگفتی های سرنوشت اینکه که تا زمان متمادی تاریخ خوارترین نوع دانش بشمار مـیرفت و این درون حالی بود کـه فلسفه (که جزو تاریخ است)بلند پایـه ترین رشته دانش محسوب مـی شد ،واکنون تاریخ نـه تنـها بر فلسفه بر تری دارد، بلکه بر فلسفه، خط بطلان مـیکشد.»[]
آر.جی کالینگورد R.G.Coilingwoodمـیگوید:عواقب و اثرات طغیـان اندیشـه نوین غرب بر ضد فلسفه کلاسیک درون هیچ رشته ای بـه اندازه تاریخ ،پر دامنـه نبوده هست . دعوی بین قدما و نقادان متأخر آنـها را بـه افراطی ترین صورت آن مـیتوان بـه این ترتیب خلاصه کرد:«از نظر دانشمندان قدیم:دانش تاریخی محال هست (کتاب مفهوم تاریخ ،چاپ اکسفورد(1945)ص،6)؛ حالانکه از دیدگاه نقادان متأخر، همـه ی دانشـها، درسیر تحول و تطور علوم، همـه تاریخی ا ند و در راه تطور خود مسیر های پر پیچ و خم تاریخی را طی نموده است.از نظر قدماء تاریخ یعنی توصیف و تشریح رویداد های تاریخی کـه هم بعنوان سرمشق به منظور مردان عمل ، سود مند است و هم بعنوان مطلب ،برای علوم عملی ونظری سود مند و مؤثر اند.از آنجائیکه غرض از «فلسفه» یـا «علم اثبات» نتایج توضیحی و ضروری هست که مدعی اعتبار گسترده و جهانی هستند، تاریخ درون منتهای مراتب، خوار ترین علوم هست زیرا نتیجه گرفتن از آن لزوماً با رویداد هایی خاصی ارتباط دارد. از نظر نقادان متأخر تاریخ اراء پیشینیـان،فلسفه بـه تمام معنی همانا فلسفه تاریخ ، یـا «فلسفه جامع و کاملی است کـه از یک دیدگاه تاریخی متصور شده باشد».(کتاب مفهوم تاریخ ، اثر پیشین ،ص 7) نقادان متأخر فلسفه ی قدیم (مشائیـان)مدعی هستند کـه نـه تنـها تمام واقعیـات تاریخی هستند، بلکه همـه ی حقایق نیزتاریخی مـیباشند.
این بحث سبب بوجود آمدن مطالعات درون مورد ماهیت دانش علمـی و ماهیت وجود گردید .قدما اعتقاد بر این دارندکه درون پس واقعیـات تاریخی و تجربی، جوهر ها ، طبیعت ها و علیّتهایی نـهفته است کـه تصورات و داده های ذهن حتما با آنـها منطبق باشند. این جوهر ها وطبیعت ها، و علت ها ذاتاً و منطقاً مقدم بر واقعیـات بی ثبات تاریخ و تجربه قراردارند ولو اینکه بـه ترتیبی کـه شناخته شده اند مؤخر بر آنـها هستند کـه شالوه و تهداب آنـها را مـی ریزندو آنـها را قابل فهم مـی گردانند. متأخران بحث خود را با انکار وجود جوهر ها،طبیعتهاوعلت های عینی آغاز مـیکنند.بدین قرار افق حقیقت با واقعیـات تاریخی و تجربی محدود مـیگردد. علم و فلسفه که تا آنجا کـه از حدود واقعیـات تاریخی و تجربی محدود مـیگردد. علم وفلسفه که تا آنجا کـه از حدود واقعیـات تاریخی و تجربی گام فرا تر مـی نـهند، صرفاً منظومـه های ذهنی ای هستند کـه هیچگونـه قرینـه ی عینی ندارند.
در نظرانیکه عصیـان متأخران را بر ضد متقدمان صرفاً یک رویدادگذشته نمـیدانند کـه بر ضد یکی از طرفین فیصله یـافته باشد، بلکه آنرا یک واقعیت اضطراب انگیز موجود مـی شمارند کـه عمـیق ترین وپر خطر ترین مسائل مربوط بـه زندگی واندیشـه آدمـی را بمـیان مـی آورد و باید از روی فروتنی و اگاهی درون آن تحقیق کرد، از جمله مسائلی که مستلزم توجه جدی است ،این هست که :قدما درون باره امکان علم تاریخ چه مـی اندیشندو خصیصه صحیح چنین عملی اگر بر طبق تصور ملّی آنـها درون باره ماهیت علم یـافلسفه تکوین مـی یـافت از چه قرار مـیبود؟
ویـا مـیتوانیم این سؤال را بر حسب تاریخ فلسفه بـه این صورت مطرح کنیم کـه :آیـا راست هست که هرگزی درون صددتدوین چنین عملی بر نیـامده و از این رو هیچگونـه دلایل مستندی دردست نداریم کـه بر اساس آن بر سؤال پیشین پاسخ بگوییم؟
«باوجودیکه ابن خلدون علم بردار فلسفه علم تاریخ و از شاگردان ابن رشد کـه او خود از معتقدان فلسفه مشائی بی چون و چرای ارستو بود، زیرا ابن الرشد استاد ابن خلدون ارستو را «مثل اعلی» و «نمونـه کامل بشریت» بشمار مـی آورده و به این باور استوار بود که هیچ فردی از افراد انسان درون احاطه بر علوم و معارف بـه جایگاه و مقام این فیلسوف یونانی نرسیده است.ابن رشد درک حقیقت و ماهیت را بالاترین مرحله کمال دانسته و معتقد هست که برهان را نیز مرتبه ای از وحی اللهی دانسته ولی با این تفکیک کـه برهان ، ازنوع وحی پیغمبران بشمار نمـی آید.
ميتوان گفت اوهريک ازپيغمبران راحکيم نيزميداند،ولي هريک ازحکماراپيغمبرنميشناسد.اين فيلسوف مسلمان ازيک سومنشافلسفه ودين راامري واحدويگانـهميداندوازسوي ديگرمعتقداست هيچ فيلسوفي درجهان بـه جايگاه فکري ارستونميرسدوهيچ فلسفه اي نيزبافلسفه اوقابل مقايسه نيست. بـه اين ترتيب ميزان شيفتگي اونسبت بهانديشۀ ارستوآنچنان هست که تنـهاايمانش بـه قرآن وکلام وحي ميتواندباآن برابريابرترازآن شناخته شود.
ازديدگاه ابنرشدکساني کـه باارسطومخالفت ميکننددرراه تکامل وپيشرفت گام برنميدارندبلکه اين اشخاص بـه هراندازه کـه ازانديشـه هاي خودرسيده وکسي کـه ازاين راه روي برگرداند،به منبع کمال وتعالي دست نمييابد.ابنرشدبراساس يكسري اصول ومقدمات درراه جمعمي ازفلسفه ودين قدم گذاشته ومعتقداست حکمت وشريعت باهمديگرهماهنگ وهمراهندومنشاءپيدايش آنـهانيزجزحقيقت چيزديگري نيست...مراتب علاقه وتوجه اين فيلسوف اسلامي بـه علم وفلسفه آنچنان هست که برخي ازانديشمندان سخنان اورابه معناي «عبادت علم»تفسيروتوجيه کردهاند.بسياري اشخاص ديگرنيزازموضعگيري ابنرشددرباب تاويل،به اين نتيجه رسيده اندکه اين فيلسوف،فلسفه رابردين مقدم دانسته وهمواره ميکوشدازظواهرونصوص شرعي بـه معاني معقول وباطني آنـهادست پيداکند. درهرحال آنچه ابنرشددرباب تفاوت واختلاف ميان خواص وعامـه مردم ابرازداشته بـه هيچ وجه قابل انکارنيست وهمين قول بـه اختلاف ميان نخبگان وغيرنخبگان موجب شده کـه اوازطرفداران سرسخت قول بـه «حقيقت دوگانـه»شناخته شود.
113-1-2.ابن رشد و حقيقت مزدوج يادوگانـه
نظريه اي هست که بـه اين فيلسوف منسوب شده و در تاريخ انديشـه شـهرت فراوان پيدا کرده است.دوگانـه بودن حقيقت درنظرابنرشدبه معني اين هست که اوميخواهددرميان حقيقتي کـه دين آنرا آورده وحقيقتي کـه فلاسفه ازآن سخن ميگويندنوعي تفاوت وجدايي قائل شود. شارحان انديشـه ابنرشدسخن اورادراين باب بـه همين سبک واسلوب تفسيرکردهاندولي پيروان لاتيني اين فيلسوف بيش ازمردم ديگربراي آنچه «حقيقت دوگانـه»خوانده ميشوداهميت قائل شدند.اين نوع برداشت ازانديشـه ابن رشد،ميتواندميداني رابه وجودآوردکه درآنجاطرفداران ابنرشدبااصحاب کليسابه جنگ وپيکاربپردازندکه ادامـه آن درون این بحث خارج از موضوع ما خواهد بود.
ايندوگانگي وجدايي تنـهادرحدفلسفه ودين باقي نمانده وپس ازتفکيک وجداشدن فلسفه ازدين کاروان فکرعلمي نيزدرراه ديگري بـه حرکت درآمد.
ترديدي نميتوان داشت کـه فيلسوفان بزرگ ديگري درمغرب زمين بـه ظهوروبروزرسيدندکه دراين تفکيک وجدايي نقش قابل ملاحظهاي ايفادولي نقش تعيينکننده ابنرشدنيزدراين باب بـه هيچوجه قابل انکارنيست.
درموردفلسفه ابنرشدوتاثيرآن بعد ازدوره حيات وي این نکته اهمـیت داردکهانديشـه ابنرشدهيچ تاثيري درادامـه جريان فلسفه درمشرق زمـین وسرزمينهاي اسلامي نداشته است. حتي درمغرب سرزمينهاي اسلامي نيزمکتب ابنرشددرفلسفه اسلامي هرگز تکوين نيافت واوهيچ شاگردي راتربيت نکرد. بجزابن خلدون کـه اورامـیتوان بـه نوعي ادامـهدهنده راه علمـی ابنرشددانست.
113-1-3.عبدالرحمان بنخلدون و ادامـه تفکر ابن رشد
عبدالرحمان بنخلدون ازجهت نوع تفکروسبک انديشـه بيش ازديگران بـه ابنرشدنزديک هست زيراهمانگونـه کـه ابنرشدازظاهروباطن امورسخن ميگويدوباتکيه برموازين عقلي بـه جستجوي باطن مسائل ميپردازدابن خلدون نيزبرايتاريخ،ظاهروباطنقائل شده ومعتقداست بايد تاریخ،ازسطح ظاهري حوادث بگذردکه چيزي بيش ازنقل اخبارنيست وتاریخ حتما از آن عبورکندوباتحليل دقيق عقلي،به علل واسباب وقايع وکيفيت درست آنـهادست يابد. اوبه روشني نشان ميدهدکه وقتي درتاريخ فقط بـه نقل وقايع اعتمادکنيم وازموازين عقلي ومعيارهاي اجتماعي بهرهمندنشويم همواره باخطرگمراهي وتحريف حقايق روبهروخواهيم بود.
«از همـین جهت هست که تحقیقات مولفین مخصوصاً مولفین درون دوره اسلامـی زمانیکه بـه مسأله ای مـی پرداختند ذکر اصل و نسب و تاریخ زندگی و بعضی از مولفات بیـان علمـی مطلب را نیز لازمـه تاریخ علم شمرده و بدون آن سهم هر دانشمندی درون فن موضوع بحث مفهوم نمـیشودو مثالهای زیـادی از این مولفه ها را مـیتوان درون آثار تاریخی ابن ندیم وابن القفطی وابن ابی اصبیعه وهمچنان کتاب سوتر درون باب ریـاضیون و منجمـین اسلام و برو کلمان درون تاریخ و ادبیـات عرب و مخصوصاً کتاب بی مانندجرج سارتون درون تاریخ علوم و غیره را بر شمرد».[]
113-1-4.ابن خلدون و مـیانـه او با فلسفه تاریخ
ابنخلدون نسبت بـه فلسفه چندان خوشبين نيست وبافلاسفه نيزدربسياري مواردهمراهي وهم اهنگي نداردولي اوبه عقلاعتمادکامل داردوآنراميزان دقيق ودرست براي سنجش امورميشناسد. بـه همين جهت ميتوان ادعاکردکه اودراعتقادبه عقل وپيروي ازاصول وموازين عقلي براي بررسي اموروحوادث تاحدودي بـه ابنرشدنزديک شده است. ميان ابن خلدون وابنرشدحدود دوقرن فاصله زماني وجود داردولي پژواک انديشـه هاي ابنرشدازجهت اعتقادبه عقل وخردوتکيه برقانون عليت بـه روشني درآثارابن خلدون قابل مشاهده است.[]
ابن خلدون دریـافت کـه تاریخ بیش از فلسفه سیـاسی، با عمل رابطه دارد ، زیرا وضع واقعی بشر و جامعه را مطالعه مـیکند.او دریـافت که قدماء علم مستقلی را بـه تاریخ اختصاص نداده اند و بفکر افتاد کـه این نقیصه رفع گردد.او درون اعتبار چون و چرایی فلسفه تاریخ نخواست تغییر و تحولی بیـاورد بلکه خواست که تا در اصول ثابت و مسلم تحقیق علمـی تغییرات عمده ای داده شود . او درون خلال پژوهشـهایش بـه این نکته متوجه شد کـه علم جدید را تنـها با اذعان بـه اعتبار قانونی همان اصول و موازینی مـیتوان بنیـان نـهاد کـه متقدمـین وضع کرده بودند . از اینجا بخوبی آشکار مـیگردد کـه ابن خلدون درون بنیـاد گذاری علم نوین تاریخ ، از عین همان اصول کار گرفت .زیرا او آگاه بودکه علم مورد نظرش (علم تاریخ)نمـیتواند اشرف علوم باشد، زیرا به منظور تشریح رویداد های تاریخی ، این علم حتما به آن رویداد ها نزدیک باشد و در نتیجه بـه سهم ناچیزی از کاملیت و جامعیت نظری اکتفا کند.[]
چیزی را کـه علم تاریخ بصورت قطع به منظور تاریخ نویسی التزام مـینماید:زیرا تاریخ همـه این علوم را کـه به دو دسته معقول و منقول تقسیم بندی شده اند وجود آنرا به منظور نگارش تاریخ ضروری مـیداندومثلاً علوم منقول شامل هست بر علم تفسیر ، حدیث، سنت و رجال و تجوید و درایـه درون حدیث وفقه و همچنین فنون مقدماتی ضروری توجه درون آن علوم مانند نحو صرف و معانی وبیـان و غیره مـیباشد.معقول چنانکه معلوم است علوم فلسفه یـا حکمت و کلام و علوم طبیعی و ریـاضی و فنون مختلفه را شامل هست که مـهارت درون هر کدام از این علوم درون تدوین علم تاریخ نـهایی و ضروری مـی باشد.
113-1-6.طریقه های پژوهش درون مباحث تاریخ
برای تقسیم بندی درون بین دانشمندان مسلمان طریقه های مختلفی اتخاذ شده هست که داخل آن نمـیشویم و صرفاً بطور نمونـه اینطریقه ها را درون کتابها و آثار متقدمـین مانند«الفهرست» ابن ندیم و «مفاتح العلوم» خوارزمـی را مـیتوان درون نظر داشت . به منظور ورود درون تاریخ علوم درون اسلام یـا علوم درون بین مسلمانان داشتن اطلاعات کافی درون مورد آن مخصوصاً درون علوم فلسفی و ریـاضی و نجوم و علم طبابت کـه هر کدام آن درون تاریخ علوم اسلامـی سیر دلنشینی داشته کـه دانستن آن از مفاد خالی نیست کـه دامنـه آنرا تاریخ نویسان از قرن ششم قبل از مـیلاد منشاء آنرا درون یونان یـاد کرده اند ، لیکن آثار مقدماتی بعضی از این علوم بقسم ناقص تر درون مصر و چین و بابل و هند و ایران پیدا شده و حتی درون این مراکز تاحد قابل توجهی ترقی نیز یـافته است. درون روایـات تاریخی آمده هست که مقدمـه علم نجوم درون بیست قرن قبل از مـیلاد مسیح قابل توجه بوده هست که گاه شماری دقیق تاریخ رابه ترتیب سال قمری کبیسه معروف بـه اصطلاح قمری Lunisolaire و تطبیق آن تا حدی با سال شمسی حتی قبل از آنـهم بر قرار بوده است. بابلی ها خسوف ووف و حرکات سیـارات را حساب و ضبط مـید. چنانچه عده بیشماری الواح مکتوب سفالی از بابل و نواحی اطراف آن بدست آمده که 46هزار از این الواح درون موزیم بریتانیـا از هفتاد سال قبل بایگانی شده هست .
بعضی از مبانی علوم و اصول آن از بابل بـه یونان انتقال یـافته هست که از آن جمله تقسیمات دایره به 360 جزء یـادرجه و تقسیم اجزای آن بر 60 از درجات و دقایق و ثوانی و ثوالث و هم تقسیم زمان بـه ساعات و دقایق وثوانی شصت گانـه کـه هنوز هم درون جهان رایج هست از کار کرد های سر گذشت علوم مـیباشد کـه علم تاریخ آن را درون خود ثبت نموده است.پیش از سده های بیستم قبل از مسیح درون هزاره سوم قبل از مـیلاد، منجمـین بابلی طلوع صبحی (تشریق)زهره و غروب مغربی آنراثبت و قید نموده اند .ایـام هفته هم کـه تا هنوز بین ملل معمول است وتقسیم شبانـه روز بساعات و تقسیم ستینی (تقسمات بـه شصت) زاویـه و غیره همـه از ابتکارات بابلیـان هست که ملل دیگر مستقیماً یـا با واسطه از آنـها اخذ کرده هست . خلاصه اینکه سیر و ارتقاع و تحول علوم کـه در اینجا طول و تفسیر آن موردی ندارد از هزاران سال قبل از مـیلاد درون بین اقوام بابلی ، مصری ، ایرانی و هندی و چینایی سیر خود را پیموده و ما نشانـه هایی از آن قبیل را درون آثار تاریخی مصریـان و بابلیـان مـی یـابیم.
113-1-5.ورد بـه مبحث تاریخ علوم
در ورود بر مباحث تاریخی نباید فراموش کنیم کـه سهل انگاری و آسان گذشتن کار سخت و پر از اختلال و اشتباه و به مثابه چاه های سر پوشیده ای مـیباشد کـه علم نداشتن بـه آن تاریخ نویس را درون تنگنای تاریکی گمراه مـیسازدکه نباید از آن سر سری و بدون دقت عبور نمود و ضرورت هست دو سه نکته ای کـه خیلی لازمـی و ضروری هست یـاد آوری شود:
1.از تشابه اسامـی و اماکن نباید درون گمراهی افتادو بدون دقت کافی و تتبع فراوان بـه هویت شخص تاریخی و یـا موقع یک نقطه جغرافیـائی یـا ماهیت واقعه ای زمان و مکان آن حکم قطعی داد. واگر این نکته را بخواهیم با مثال واضح سازیم مثالهای بیشماری از اشتباهات گذشتگان و معاصرین درون تاریخ وجود دارد . و برای اشتباهات راجع بـه رجال حکایت معروفی را کـه ذکر آن به منظور مبتدیـان منشاء احتیـاط وانتباه خواهد بود: و آن چنان هست که ابوالفرج بن زکریـاالنـهروانی گوید کـه سالی حج کردم و ایـام تشریق را درون منی بودم شنیدمـی صدا مـیکند ای ابوالفرج بعد خیـال کردم مرا مـیخواهد لیکن باز پیش خود گفتم : درون مـیان مردم اشخاص زیـادی هستندکه کنیـه ابوافرج دارندو شاید دیگر را صدا مـیکند،پس جواب ندادموقعی کـه منادی دیدی او را جواب نمـیدهد صدا زد ای ابولفرج المعافی، بعد خواستم جواب بدهم ، باز گفتم بسا اتفاق مـی افتد کهی دیگر هم اسم المعافی و کنیـه ابولفرج داشته باشدو باز جواب ندادم.این دفعه صدا کردای ابوالفرج المعافی بن زکریـا النـهروانی، بعد مرا شکی نماند کـه مرا آواز مـیدهد چه اسم و کنیـه من واسم پدرم وشـهر و موطن مرا نام برد بعد جلو رفتم و گفتم اینک منم چه مـیخواهی ؟ گفت : بلکه تو از نـهروان مشرق هستی گفتم بلی گفت ما آن ی را مـیخواهیم کـه از نـهروان غرب هست .پس از مطابقت اسم و کنیـه و اسم پدر و مسقط الراس دو نفر تعجب کردم و فهمـیدم کـه در مغرب هم جائی هست که اسمش نـهروان هست غیر از نـهروان عراق.
نظایر این تشبهات درون تاریخ و قصص و جغرافیـا کم نیست و از آن جمله دو بایزید بسطامـی داریم کـه هر دو از بسطام بوده و کنیـه ابو یزید داشته و اسم شخصی هر دو طیفور بن عیسی بود .یعنی ابویزید طیفور بن عیسی بسطامـی بودندلیکن اسم جد اولی یعنی بایزید اکبر سروشان یـا شروسان بود و اسم جد بایزید اصغر آدم (بن عیسی بن علی) بودو269 سال بین وفات آن دو فاصله هست .
در وقایع تاریخی اشتباهات لایحی وجود دارد . حمزه اصفهانی اسامـی چندین پادشاه ساسانی را به زعم خود مانند (یزدگردبن بهرام بن شاپور پدر یزدگرد اثیم )و بهرام بن یزدگردبن بهرام گور ذکر مـیکندکه موهوم هستند، وناشی از اشتباه تاریخی درون حساب هست . بدبختانـه درون کتب فارسی و عربی امثال این اشتباه و خلط و خطای ناشی از قلت تحقیق زیـاد هست که با برنامـه های انترنیتی و دیجیتالی و سبت آن درون گوگل و مایکرو سافت ،تقریباً اینگونـه اشتباهات رفع گردیده هست .
2.نکته دیگر لزوم اخذ معلومات از مأخذ معتبر هست و حتما شخص محقق دقت کافی بـه موثوق بـه وقابل اعتماد بودن مأخذ خود بنماید و از روایـات ضعیف و کم اعتبار و اقوال مولفین کثیر الخطاءوبا مسامحه پرهیزکندو مخصوصاً درون روایـات و منقولات تاریخی بمأخذ قدیمـه کـه در آنـها روایـات آمده مراجعه و به تعقیب بـه آن غور و تدقیق نمایدتا ماخذ اصلی واولی را پیدا نموده و در معتبر بودن آن تحقیق لازم بنماید.چنانچه درون این خصوص دانشمندان المانی اهتمام زیـاد کرده و آنرا Quellenkunde نامـیدند.
روایـات و منقولات تاریخی و ادبی از این قبیل بسیـار هست که توان گفت منقولات نا صحیح چندین برابر صحیح هست .
3. این نکته خیلی مـهم هست و درون این عصر فوق العاده مورد ابتلاءشده و مـیشودلزوم احتراز کامل از دخالت احساسات و تمایلات و تعصبات ملی وسیـاسی هست در تفسیر تاریخ و لغت و تحقیقات راجع بـه موضوعات خودی و بیگانـه (خصوصاً بیگانـه دشمن)مانند طعن بر (ایرانی و پاکستانی، امریکایی و انگلیسی وامثالهم کـه این روز ها درون وطن من معمول است)غالب اعمال وآثارنامدار آنـها و چشم پوشی از محاکمـه بیطرفانـه داستانـهائی راجع بـه آن ملل از طرف نویسنده بعلت دشمنی موقتی قدیم ومنازعات آن ملل با ما درون ادوار سلف و زمانـه موجود و سوء ظن کوته نظرانـه نسبت بـه آنچه آن اقوام درون باب ما نوشته اند، و همچنین مانند انکار همـه اعمال و آثار مـهمـه تاریخی ما از طرف بعضی از متعصبین تاجک ، ازبک و پشتون،در نیم قرن اخیر و مبالغه مفرطانـه درون مزایـای قوم افغان (پشتون)که ناچار اینگونـه قضاوتهای ناشی از احساسات افراطی ملی کـه گاهی خیلی خارج از اعتدال مـیشودموجب تاریک نمودن حقایق و باعث ضلالت و گمراهی جوانان و حتی پیران تواند شد.[]
من درون این مقاله مـیخواهم نظراتم را با نظرات ابن خلدون کـه علم تاریخ را «علم عمران »یـا ابادانی خوانده هست تلفیق داده و کذا مـیخواهم نشان دهم کـه ابن خلدون به منظور پی بردن بـه سهمـی کـه او درون برسی جنبه های مختلف جامعه بشری ادا کرده لازم هست برخورد کلی و همـه جانبه او را نسبت به مطالعه انسان و جامعه کـه مبتنی بر اصول فلسفی هست درک نموده و تشریح کنیم کـه ماهیت دقیق این اصول و طرز بکار بستن آنـها درون مورد تاریخ از چه قرار هست . این کار از طریق تلخیص وتفسیر استنتاجات ابن خلدون مـیسر نمـیباشد و هم نمـیتوانیم استنتاجهای او را بعنوان پاره ای از محصول درون شرایط تاریخی وصف نماییم ویـا آن را بـه علم الاجتماع «اثباتی» و«تاریخی» یـا واقعاً علمـی تعریف کنیم ، یـا از این راه کـه آثار ابن خلدون را بعنوان «پیشگام علم الاجتماع بـه دید امروزی آن مطالعه کنیم و علاقه او را بـه امور فلسفی و دینی ،که از بقایـای جزمـی قرون وسطی مـیباشد پنداشته او را منحیث یک متفکر اسلام کـه با دیدگاه های متناقض مخالفت دارد بشناسانیم و او را از چنگال خشک اندیشان و متعصبین سده چهاردهم برهانیم.
او درون کتاب خود از یکطرف از یک روش وشیوه اصول امروزی تبعیت کرده و از جانب دیگر چون شاگرد و پیرو ابن رشد مـیباشد ، از جنبه های اصول و اسلوب قدیمـه تحشیـه فلسفی نیز کار گرفته هست که غرض از کار برد اصول مزبور این هست که بجای آنکه درون صددتشریح سخنان او بعنوان نتیجه شرایط روانی و اجتماعی او بر آییم، نیت و مقصود او را محرزمـی بینیم، کـه بر طبق این اسلوب تمرکز درون اصل متن اثر ابن خلدون متمرکز گردد.
اگر ما بـه افکار ابن خلدون درون این کتاب کـه بر پنج فصل استوار است توجه کنیم دور اندیشی درون عمل تاریخ را از این اصول خواهیم شناخت اما از آنجا کـه راه ما را درون مطالعه روشنگری فلسفه تاریخ دراز مـیسازد بما این فرصت واقبال هرگز دست نخواهد داد که تا در مورد این تاریخ نگار مبرز خوض و توجه عمـیق داشته باشیم اما باوجود آن جسته و گریخته بطور موجز شمـه ای از افکار روشنفکرانـه او را انعکاس خواهیم داد.
ابن خلدون درفصل هفدهم از کتاب مقدمـه بر تاریخ خود درون مورد علم الانساب و علم معارف درون مورد شناسایی تمدنـها بحث های متولی دارد کـه بر حسب مثال یکی از سرفصل های آن را منباب مثال بطور موجزمـی آورم: «در اینکه پیش از تشکیل شـهر نشینی و حضارت درون شـهر(بمعنی شـهر نشینی و خلاف بداوت) ها وجود داشته هست و این اصول بـه سبب پیوستگی و پایداری دولتها رسوخ مـی یـابد». زیرا شـهر نشینی از کیفیـات و زاید بر احوال ضروری و اجتماع و عمران است وزاید بودن آن بر حسب اختلاف رفاه و تفاوت ملتها از لحاظ کمـی و فزونی فرق مـیکند و این اختلاف بیحد وحصر هست و هنگامـی روی مـیدهدکه انواع گوناگون تفنن پدید مـی آید و بنا بر این بـه منزله صنایع هست که درون هر گونـه آن بایدانی کار کنندو درون آن مـهارت یـابندو بهمان اندازه کـه فزونی مـی یـابد سازندگان و هنر مندان گوناگون نیز درون آن پدید مـی آیند. . . بیشتر صنایع بعلت توسعه عمران وفزونی وسایل رفاه درون شـهر ها پدید مـی آیند و همـه آن از جانب دولت توسعه مـی یـابد زیرا دولت با گرد آوری اموال رعیت آنـها را درون راه خواص و رجال خود و زندگی آنان از لحاظ جاه و جلال بیش از ثروت توسعه مـی یـابد. . . و گروهی کـه خود را از اعضای دولت مـی شمارنداز راه پیوستگی بـه دولت ثروتهای بزرگ بدست مـی آورندو درون زمره توانگران درون مـی آیندو عادات و شیوه های تجملی رفته رفته فزونی مـی یـابدو درون مـیان آنان کلیـه فنون و انواع هنر ها استحکام مـی پذیرد کـه البته شـهر چه هایی که از این مراکز انباشت ثروت و انواع هنر و تجملات دور اند همچنان احوال و آثار بادیـه نشینی درون آنـها غلبه دارد(ما مثالهای برجسته ای درون داخل کشور داریم :زمانیکه بادیـه نشین ها و یـا بز چرانـهایی از ماورای سرحد با سرگروه های دهشت افگن بخاطر اعمال برنامـه هاییکه درون تاریکی های ذهنی بـه آن ها درون ذهن شان تزریق مـیگردد، داخل شـهر کابل ویـا شـهر های بزرگ دیگر مـیشوند زود تر برنامـه های فنایی شان را کـه فنای اتم خودشان درون قدم اول از اثر متلاشی شدنش از اثر انفجار متصور مـی مـیباشد تطبیق آن را بالای خود بر اثر دکم اندیشی شان کـه از اثر فقر و تنزیل سطح آگهی و زندگی درون یک محیط منزوی بادیـه نشینی محدود هر حرکت و هر صحنـه ای از فعل وانفعالات مردمان پایتخت از نظر او یک تخطی و گناه درون راه اسلامـی کـه او نزد خود تجسم کرده ، شمرده مـی شود چرا کـه او از مظاهر تمدنی و جهان بینی های دینی کلاً نا آگاه مـیباشد و به او قبلاً القاح شده هست که بر آمدن و کار زنان درون بیرون از خانـه جرم هست و اطفال نباید بـه علوم بـه اصطلاح کافری وقوف داشته باشند و آنـها از هیچ نوع خرابکاری ای درون راه شکستاندن این مدنیت مضایقه نخواهند کرد(مولف)) .ابن خلدون شـهر هایی را کـه در نقاط دور دست واقع اند هر چند از نگاه عمران و جمعیت ترقی کرده باشند را از اثر غلبه عادات واحوال بادیـه نشینی آنـها را از کلیـه شیوه ها و رسوم حضارت دور مـیداند .[]
ابن خلدون درون فصل اول کتاب فلسفه تاریخ خود با درک کامل اهمـیت نظری با شیوه های استدلالی به این نتیجه مـیرسد که شیوه استدلال، نظر فلسفی ابن خلدون ،را نسبت بـه ماهیت و مبانی دانش علمـی و نظام اجتماعی اش، درون باره ماهیت ومبانی فلسفه علمـی ونظری او تعین مـیکند. و در فصل دوم کتابش که نخستین مقصود فلسفی او را از نوشتن اثر عمده اش درون باره تاریخش کـه بنام «کتاب العبر»است، نشان مـیدهد و مـیکوشد که تا نظر او را درون باره مکاتب گوناگونی کـه پاسخهایی مختلفی بر فلسفه طرح کرده اندتجربه و تحلیل کند، و عقیده او را درون باره ماهیت فلسفه و ارتباط آن باقوانین شرعی و آسمانی برسی کند ، و نظر او را درون مورد نقش اجتماعی فلسفه وفیلسوف درون جامعه اسلامـی تشریح نماید .[]
+++++++++++++++++++++++++++
یکصدو دوازده
بحث چهارم
قتل نادر شاه افشار
112-4-1. قتل نادربخش
روز دهم محرم 1160(23 جنوری 1747)نادر از اصفهان بطرف یزد و کرمان رهسپار گردیدو درون هر جا کـه توقف مـیکردبا خشم و غضب روز افزون بـه قلع و قمع طاغیـان مـی پرداخت و مخصوصاً درون کرمان دست بـه اقدامات شدید تری زد زیرا خاطره شورش کـه سال پیش درون آن دیـار روی داده بود از ذهنش محو نشده بود. نسبت بـه خارجیـان مقیم ایران نیز روش شدیدی پیش گرفت و از آنان نیز مالیـات سنگینی مطالبه کرد.
مراسم عید نو روز درون حومـه کرمان بر پا گردید . ولی این عید به منظور ایرانیـان درون حقیقت حکم عزا را داشت. توضیح آنکه درون آوایل فروردین نادر از دشت بی آب و علف لوت راه مشـهد را پیش گرفت و بسیـاری از سربازان وی از شدت گرسنگی و تشنگی از پای درون آمدندو جمع کثیری دیگر از فرط خستگی جان سپردند.
در طبس کـه نخستین شـهر واقع درون آنسوی دشت هست نادر پسران و نوادگان خود را کـه عده آنان بر شانزده تن بالغ مـیگردیدو همـه را بـه آن شـهر احضار کرده بود بحضور پذیرفت و پس از آنکه لحظه ای چند با قیـافه هر کدام دقیق شد تاج و تخت سلطنت را بـه سه پسر ارشد خود پیشنـهاد کرد لیکن همـه بیم داشتند کـه از جانب پدر دامـی درون مقابل پای شان گسترده شده باشد ،جوانی وبی تجربهرا بهانـه قرارداده از قبول سلطنت عذر خواستند.
در ماه اردیبهشت نادر چون به مشـهد رسید بر شدت روش خود افزودو بقتل و حبس اهالی پرداخت بطوریکه هیچ از لحاظ جان و مال درون امان نبود و هری حتی نزدیکان خود نادر بر اثر تحریک حب ذات به منظور پیوستن بـه شورشیـان آماده گردیدند.
علی قلی خان پسر برادر نادر درون سیستان دست بـه شورش گسترده زد نادر به منظور سرکوبی پسر برادرش بـه 16،000تن از سربازان خویش از مشـهد حرکت کرد . پادشاه ایران ظاهراً از خطری کـه او و خانواده اش را تهدید مـیکرد با خبر بود زیرا قبل از ترک مشـهد راه احتیـاط سپردو پسران وشاهرخ نواسه اش را بـه کلات اعزام داشت.
بر اثر نزدیک شدن شاه عده ای از کرد ها بـه دژ خبوشان پناه بردندو به منظور محاصره آماده شدند و عده ای نیز بـه کوه های آلاداغ گریختند. نادر درون شب یکشنبه یـازدهم جمادی الاخری سال 1160هجری درون فتح آباد دو فرسنگی خبوشان اردو زد.
"پربازن" که درالتزام رکاب نادر شاه بود درباره اقامت نادر درفتح آبادچنین حکایت مـیکند:
«گفتی نادر از سرنوشت شومـی کـه در این نقطه به منظور او مقدر بود اگاهی داشت مدت چند روز یک اسب زین شده را درون حرم خود اماده داشت و چند بار تصمـیم فرار بـه کلات گرفت لیکن نگهبانانش مانع فرار او شدندو تأیید د کـه برای حفظ جان او که تا آخرین قطره خون خود خواهند جنگیدو درون این خصوص آنقدر اطمـینان دادند کـه نادر از فرار خود منصرف شد .نادر از مدتی پیش با هوش سرشار خود حس کرده بود کـه زندگی اش درون خطر هست و توطئه های به منظور سوءقصد نسبت بـه او جریـان دارد . از مـیان کلیـه درباریـان محمد قلی خان خویش نزدیکش و صالح خان بیش از همـه علیـه اوتحریک مـید. محمد قلی خان فرماندهی نگهبانان شخصی و صالح خان اداره امور دربار را بـه عهده داشت . نادر مخصوصاً از صالح خان بیمناک بودو مـیکوشید خود را از شر او برهاند.
112-4-2. نگهبانان افغانی نادر
نادر درون اردوی خود 4،000تن نگهبانان افغانی داشت که همـه بـه او وفادار بودند.شب یـازدهم جمادی الثانی نادر، سران سربازان افغانی را کـه در بین آن (احمد خان درانی) جایگاه خاصی داشت احضار کرده و به آنان چنین گفت :«من از نگهبانان خود راضی نیستم ، شجاعت و صداقت شمابر من مسلّم هست . من بشما فرمان مـیدهم کـه بامداد کلیـه افسران نگهبان را دستگیر و زنجیر کنید و نسبت به هیچ کدام کـه در صدد مقاومت بر آیند ابقا ننمائید. این موضوع به منظور حفظ جان من اهمـیت حیـاتی داردو من به منظور نگهداری جان خودتنـها بـه شما تکیـه مـیکنم».[]
112-4-3. سخنی چند درون باره تاریخ وقایع نادر شاه افشار
در مجموع هرکتاب تاریخی ای کـه باشد زمـینـه ساز شناخت وقایع زمان مورد بحث خود است . یکی از زمـینـه های کـه ما دوست مـیداریم کتاب نوشته شودو یـا بـه چاپ رسد تاریخ هست . تاریخ افغانستان ، تاریخ ایران ، هند ، بخارا، تاریخ اروپا تاریخ جهان ؛ هر یکی آن زمـینـه گشادگی دیگری است کـه به کتابهای بیشتری نیـاز دارد. (ولی باوجود این همـه کوشش های مستمر درون مورد ثبت و ضبطِ بروز حقایق تاریخی مستور مـیماند ، زیرا یک روی هر تاریخی ، درون سیـاهی قراردارد چرا کـه تاریخ همـیشـه از عقب و یـا بعد از وقایع نوشته مـیشود کـه این امر باعث مـیگردد که تا هم تاریخ و هم مورخ، از حقانیت موضوع فاصله داشته ودور و جدا بماند. درون دربار پادشاهان رسم چنان بود که پادشاه وقایع را روز مره ثبت مـینمود و از آنجاییکه پادشاه این یـاد داشت ها را شخصاً ملاحظه و وارسی مـینمود حقایق را بـه ترتیبی ثبت مـی کرد کـه دور از واقعیت های عینی وبرابر بـه مذاق شاه مـیبود و شاه درون برابر این خدمت بـه تاریخ خود صله های خوبی گاه گاه مـی بخشید ، از همـین سبب این نوع نگاره ها فاقد ارزش تاریخی اند و گاه مـیشد کـه این ان کلمات را بـه بازی گرفته و هدف را قربانی واژه هاو صنایع تحریر خود مـیساخت کـه در نتیجه کتاب کیفیت و اهمـیت اصلی خود را از دست مـیداد مثل(تاریخ جهان آرای نادری).معهذا مشکل هست یک خبر یـا وقایع تاریخی را کـه دارای منبع موثق نباشد مورد قبول قرارداد. از همـین سبب درون این پژوهش حد اکثر کوشش بعمل آمده که تا بخاطر ثبت موضوعی بـه اسناد مختلف رجوع و بعد از تلفیق ،آنچه را کـه با واقعیت همخوانی مـیداشت، تنظیم مـیگردید.لذا صفحات پی همـی کـه این راقم ترتیب و تنظیم کرده حاصل زحمات بی مثالیست کـه در نتیجه آن درون طول چندین سال این اثر بوجود آمده هست که از حیث استعمال انبوه مدارک و روایـات تاریخی اسری هست بی بدیل و قابل پذیرش .(مولف))
یکی از موضوعاتی کـه در این بخش و بحث دنبال مـیگردد تاریخ داستان نادر شاه هست .او باوجودی کـه نزدیک بـه زمان ما بوده وکمتر از دویست سال از زمان او گذشته با اینحال تاریخش تاریک هست . آنچه ما درون باره نادر مـیدانیم خبر هایی هست که مـیرزا مـهدی خان استرآبادی و برخیـان دیگر درون آن زمان نوشته اند. و تا دیر زمان ی بـه جستجوی دانشمندانـه بدانسان کـه شیوه تاریخ نویسی این زمان هست ، نپرداخته. و از همـین سبب هست که اندازه بزرگی و نیکی این پادشاه که تا کنون دانسته نشده.برای مثال مـی گوییم یکی از بدی های نادرشاه ،آدم کشی های آخر عمر او را شمرده اند کـه مـیرزا مـهدی خان ،در این باره بیشتر بـه جمله بندیـهای ادیبانـه ای پرداخته کـه اکثراً خواننده درست درک کرده نمـیتواند کـه در مورد چهی مـیخواند؟.
بی گفتگو کـه رفتار نادر ستمگرانـه بود. ولی هیچ دانسته نشد کـه مردم نافهم ایران با آن پادشاه رفتار بسیـار ستمگرانـه تر مـی کرده اند؟ که تا کنونی این را نوشته است؟...کسی از آن سخن رانده است؟ ازی کـه ایران را از منجلاب تجزیـه و تفرقه و تصرف بیگانگان نجات داد چه ی درون تاریخ تمجید کرده است؟ آیـا مـیشود از اثرِ بـه سزا رساندن تنی چند از اشرار و جانی های لاابالی و یـاانیکه آب خت مـید که تا به نفع خود شان ماهی بگیرند نادر شاه را مستحق چنین الفاظی کـه به زندگی او ربط و پیوندی ندارد مربوط دانست؟
ولی این نکنته را همـه مسلماً مـیدانند کـه نادر شاه هنگامـی بـه کار برخاست کـه ایران بیک باره استقلال خود رااز دست داده از آرامش وایمنی هم بی بهره شده بود...زیرا از یکسو افغانـهای غلجایی آمده اصفهان را گرفته تاج صفوی مـیراث اسماعیل اول را توسط شاه سلطان حسین صفوی بر سر خود(محمود غلجائی) نـهاده وبعد، بعد از قتل های عام و گسترده خانواده صفوی و اراکین بلند رتبه دولتی، بـه پادشاهی پرداختند.از دگر سو عثمانی ها آذربایجان ، کردستان ،کرمانشاه و همدان را گرفته استوار نشستندو با افغانان درون موردتقسیم ایران پیمان بستند. از سوی دیگر روسها قفقازو گیلان را گشاده بفرمانروایی آغاز نمودند.علاوه بر این سه دولت بیگانـه کـه در ایران نفوذ داشتند دها تن از ایرانیـان خود سری مـی کوفتند...در چنین اوضاع و احوال نادر سر بر آورد و با یک شرق دست شگفت بیگانگان رااز کشور ایران برون راندو خود سران را یکا یک از مـیان برداشت . او بیک سخن آزادگی را بمردم ایران و آزادی را بـه سرزمـین ایران بر گردانید . بعد از گذاشتن تاج سلطنتی ایران بر سر، مانند دگر شاهان بـه خوش باشی و تن آسایی نپرداخت با انجام کار های دور اندیشانـه ایران را بزرگترین دولت آسیـا گردانید. اینـها کار های همان پادشاه غیرتنمد بود کـه مـیکرد ،ببینیم حالا مردم و دولت مداران بـه چه کاری مشغولند؟.[]
این حقیر با توجه به مشکلاتی که درون تاریخهای جهان کشای نادری تالیف مـیرزا مـهدی خان استر آبادی کـه به جز تاریخ بـه هرچیز دیگر شباهت دارد .« زیرا مـیرزا مـهدی خان معنی ها را بـه کنار گزاریده با سخن بازی کرده هست این بازی با سخن ازدیر زمان معمول بوده ولی مـیرزا مـهدی خان کـه نادر شاه بوده و دو کتاب یکی بنام«جهانکشای نادری»و دیگری بنام «درنادری»در تاریخ نادر افشار نوشته، افسوس آور هست که گرفتار این درد بوده مخصوصاً «جهانکشا»را کـه تاریخ رسمـی نادر شاه بحساب مـی آید سخن بازی این مرد از ارج آن کتاب کاسته و چه بسا کـه معانی را قربانی این سخن بازی کرده است». []کوشیدم وقایع دوره نادر شاه افشار را از قول بهترین محققین این دوره گرد آوری کرده و نـهایت سعی بخرچ دادم که تا وقایع را کما حقه تشریح و تنظیم نمایم که خوشبختانـه نسخه هایی از کتابهای ذی قیمت (تاریخ ایران نوشته پرسی مولزورث سایکس)چاپ نشر افسون کـه بعداً توسط مرکز تحقیقاتی قائمـه اصفهان با تسهیلات دیچیتالی ؛ تاریخ نظامـی جنگ ایران و هند ،تالیف جمـیل قوزایلوسال نشرنخستین 1309 وچاپ ثانی 1451هش؛ رستم التواریخ کـه آنـهم بـه شیوه دره نادری دارای فروعات خارج از تاریخ بوده هست مولف محمد آصف آهنگ ، نشر دنیـای کتاب ؛ نادر پسر شمشیر تالیف نور الله لارودی انتشار یـافته توسط شرکت مطالعات و نشر کتاب پارسی؛ نادر شاه و بازماندگانش ، مولف دکتر عبدالحسین نوائی استفاده نمودم .
باید اذعان داشت کـه نادر شاه افشار از جمله همان پادشاهان نادری هست که سرزمـین ایران نظیر آن را شاید هرگز ندیده باشد .اودر یک جنگ درون سایـه نقشـه خود با پانزده هزار سواره یکصد هزار تن سواره عثمانی را شکست. درعبورگاه کوهستانی خیبر دیدیم کـه نادر باچه تهوری نقشـه حمله رادر یک لحظه کوتاه عوض کرد و دریک شب خودش را و سپاهش را از کوهستانـهای صعب العبور از طریق بیرون از معبر راه را بـه سربازان خود گشود و به پشاوردر حالی رسانید کـه بدنـه اردوی پشاوررا نیز منـهدم ساخت و از سند که تا دهلی توانست با قوانین و نقشـه های جنگی خود بر سه صد هزار اردوی دولت مغولی هند درون جنگ کرنال پیروز گردد .
یکی دیگر از آثار ارزنده ای که درون مورد وقایع تاریخی زمان نادرشاه به تحقیق و پژوهش پرداخته کتاب «نادر شاه افشار» هست که توسط «دکتر لکهارت» شرق شناس و ایرانشناس مشـهور برشته تحریر درون آمده کتابیست که وقایع زمان نادر را با موشگافی بیـان کرده علاوه برآن بـه تحلیل اوضاع سیـاسی واجتماعی آن زمان پرداخته کـه منباب مثال موضوعی را کـه در مورد تاج گزاری نادر نوشته هست لزوماً ،فشرده آنرا منحیث تکرار احسن مـی آورم:
«نادردر سال 1148 (1735)نامـه هایی بـه اکناف و اطراف ایران فرستادمبنی بر اینکه که تا کنون مساعی اش به منظور استرداد اراضی از دست رفته مانع از آن بوده هست که حکومتی منظمـی درون کشور برقرارنماید.و مردم را دعوت نمود که تا حکومتی را کـه قوانینش درون سراسر کشور مطاع باشداعلام خواهد داشت و سپس رحل اقامت درون خراسان افگند و گوشـه انزوا اختیـار خواهد نمود.اندکی بعد فرامـینی بـه اکناف کشور فرستادو طی آن بـه کلیـه فرماندهان ارتش و استانداران و قضات و علما و اشراف اعلام نمود کـه در دشت مغان گرد آیندو شورایی تشکیل دهندو درون این خصوص تصمـیمم بگیرندکه تاج و تخت سلطنت ایران را بـه چه ی کـه شایسته این افتخار باشدارزانی دارندمحلی کـه برای کنکاش بزرگان قوم تعیین گردیدسرزمـینی بودکه از شمال بـه رود کرو از جنوب بـه ارس محدود مـیگردید.
نادرشب نـهم ماه مبارک رمضان1148(22جنوری 1736)خود را بدشت مغان رسانید .«ابرهام کاتولیکوس» نیز از سوی نادر دعوت شده بودکه روز بعد وارد شد و دو روز بعد ابراهیم خان برادر نادر طهماسب خان جلایرو پیر محمد استاندار هرات و شاه قلی خان قاجار استاندارمرو و رجال نامبردار دیگر هم وارد دشت مغان شدند.اتفاقاً نماینده دولت عثمانی نیز با مـهماندار خود عبدالباقی خان زنگنـه فرماندار کرمانشاه کـه برای انعقاد صلح نامـه با نادر مامور گردیده بود،نیز اشتراک نمود.. . درون مدتی کـه مـهمانان عالی قدر درون دشت مغان کـه نادر آنرا قبلاً بیک شـهر کامل عیـار کـه دارای هر کونـه تسهیلات زیست شـهری بود آراسته وفراهم نموده بود تشریف مـی آوردند نادر هر روز دیوان دایر مـیکرد و به قضایـای رعایـا وتقاضا های مردم، رسیدگی نموده و مسایل معمولی کشوری را حل مـیکرد ... که تا روز بیستم رمضان همـه ی رجال کـه عده شان از بیست هزار تن تجاوز مـیکرد وارد دشت مغان شدند ارقام رسمـی حاکی هست که درون این مجلس بزرگ 100،000تن از بزرگان اشتراک نموده بودند کـه هر چند این عدد،اغراق آمـیز بنظر مـیرسد. نادر بخاطر اینکه عده رجال زیـاد بود وبه همـه آن رسیده نمـیتوانست همـه را با هم بپذیرد برای پذیرش همـه ،آنان را بچند دسته متمایز تقسیم کرد و هر روزی را بدسته ای اختصاص داد. درون روز اول مـهمانان خارجی را کـه مصادف با عید رمضان بود بار داد و در روز دوم انجمن دیگری را بحضور باردادکه مرکب از طهماسب خان جلایرو شش تن دیگر از معتمدان نادر مکنونات نادر را بحضار ابلاغ نمودو تأیید د کـه نادر خاک ایران را بضرب شمشیر از وجود دشمنان پاک کردو مجد و عظمت ایران رابار دیگر برقرار نمودو نظم و آرامش را درون سراسر کشور تأمـین کردو اکنون کـه وظیفه خویش را بـه پایـان رسانیده هست عزم دارد رخت سفربه دژ خوددر کلات کندو بقیـه عمر را درون انزوا و راحتی بسر برد... پیـام نادر چنین پایـان یـافته بود :«چون من از قیل وقال جنگ و سرکردگی قوا دوری جسته ام و عزم دارم بقیـه عمر را بدعا درون درگاه احدیت بگذرانیم طهماسب مـیرزا را بـه سلطنت ایران انتخاب کنید . هرگاه طهماسب مـیرزا را نمـی خواهیدی دیگر از خاندان صفوی را بـه سلطنت بر گزینید.
نمایندگا ن نادر بصورت جمعی اراء خود را اظهار وبیـان نمودند کـه :«برای ما شاه دیگری جز نادر وجود ندارد . عثمانیـان ، افغانان، روسیـها ولگزی ها کـه قسمت اعظم خاک ایران را تصرف کرده بودندو حال آنکه بیـاری خداهیچیک از این معاندین باقی نمانده هست و او...و اکنون مردم درون امن و راحت بسر مـی برند.
اما اصرار والحاح نمایندگان، مبنی بر اینکه نادر، بار سلطنت را بپذیرد، چندین روز ادامـه یـافت وسر انجام نادر راضی شدو دستوردادکه چادر بزرگش بر افراشته شود...هنگامـیکه تدارکات از هر حیث تکمـیل کردیدنادر امرا را احضار کردو هر کدام از آنان توسط اشک آقاسی(رئیس تشریفات)بمحلی کـه قبلاً به منظور وی تعیین شده بودراهنمائی گردیدند...نادر با تشریفات خاص بر تخت سلطنت جای گرفت .
نادر دور دیگر مسأله سلطنت ایران را بـه اعاظم رجال درون مـیان نـهادو به منظور حل این موضوع با آنـها کنکاش کرد .
بدیـهی هست که جواب آنـها مانند دفعات پیش بودو همـه «تأیید د کـه پادشاه ما تویی و زندگی و داریی خود را صرف خدمت بـه سلطنت تو مـیکنیم» ولی دیده شد که درون همـه حالات مردم بـه نادر رغبت داشته و وفا داری خودرا بـه او اعلام داشتند.تنـها یکی از حضار مـیرزا عبدالحسین ملاباشی درون خفااظهار داشت کـه همـه ایرانیـان موافق با سلطنت صفویـان مـیباشندو اظهارات وی از جانب جاسوسان بیدرنگ بـه نادر رسید و روز بعد ملای موقع نشناس درون حضور نادر اعدام شد .
نادر بعد از گذشتاندن مجالس تعارفی انجمن دیگری تشکیل دادو توسط طهماسب خان جلایر موافقت خود را بر مسند پادشاهی اعلام داشت بـه شرطی کـه مراتب زیر اجرا گردد:
1. هیچاز متابعت نادر سرباز نزند.و بـه پشتیبانی یکی از پسران شاه سابق نپردازد.
2. مذهب سنت بجای شیعه بر قرارگرددزیرا مذهب شیعه کـه از جانب شاه اسماعیل صفوی درون ایران شایع گردیده همواره موجبات خونریزی و جنگ بین ایران و عثمانی را فراهم ساخته هست . هرگاه اهالی ایران بـه سلطنت ما (نادر)راغب باشندباید بـه مذهب اهل سنت سالک شوندلیکن چون حضرت امام جعفر صادق ذریـه رسول اکرم هست ایرانیـان حتما او را پیشوای مذهب خود بدانندو درون فروع مقلد طریقه اجتهاد آن حضرت باشند.
3. هیچگونـه خیـانتی نباید نسبت بـه نادر و پسرش روی دهد و همـه حتما اوامر او رااجراکنند.
کلیـه حضار موافقت خود را با این شرایط اعلام داشتندزیرا سرنوشت ملاباشی به منظور آنان درس عبرتی بود.نادر از اعاظم رجال خواست کـه برای تأیید این مطلب را مـهر و امضاء نمایند.
قتل ملاباشی واستقرار مذهب سنت بجای تشیع بدست نادر مورد تفسیر های گوناگون مورخان قرار گرفت است.در باره اقدام نخستین تقریباً مسلم بنظر مـیرسدکه منظور نادر از آن افگندن تخم هراس درون دل مخالفان خود بوده هست و چنین ابراز داشته اند کـه عقاید مذهبی نادر چندان استوار نبوده و هدفهای سیـاسی را همـیشـه مقدم بر ایمان مذهبی قرار داده هست . نادر خواسته هست با این اقدام ایران را از خرافات و انزوا بیرون و درون بین کشور هایی نظیر عثمانیـها و سایر دول مسلمان متحد جلوه دهد و مـیخواسته درون جهان اسلام از هند و خراسان و ماورانـهر اتحاد باهمـی را خلق نماید .و خود رهبری این اتحادیـه بزرگ را بر عهده بگیرد .[]
(اگر اوضاع دوصد سال قبل را کـه نادر چنین یک صحنـه آرایی ها کـه منجر به انتخاب بلا مانع او درون سلطنت ایران و تبدیل مذهب شیعه بـه تسنن را از رهگذر برنامـه ریزیـهایی یک دولتی کـه تازه هنوز جنگ درون آن پایـان نیـافته را با سیر سیـاسی حکومات فعلی ایکه درون مشرق زمـین اعمال مـیشود درون نظر بگیریم درون مـی یـابیم کـه هنوز جامعه مشرق زمـین و کشور های آسیـایی تقریباً همـهِ آن از طریق زور وزر و قوای ملیتری ملی و یـا نـهاد ها و سازمانـهای جهانی اداره و کنترول و نصب مـیشوند که هیچیک آن حتی بظاهر امر نیز موافق بـه آنچه را کـه در دوصد سال قبل نادر در دشت مغان بکار بست ، توانایی آن از دست دولت های فریبنده ظاهراً داری نـهاد های دیموکراسی نیز متصور ومقدورنیست و این خود مـیرساند کـه نادر که تا کدام سرحد دارای هوش و نبوغ ذاتی بوده هست و داکتر لکهارت با مراجعه بـه شواهد عینی ایکه بـه اشارت مورخین درون آن مجالس حضور داشته اند مثلاً(محمد کاظم خان)خیلی موشگافانـه موضوعات رویداد های نادر را درون این کتاب جمع کرده کـه شایـان تقدیر مـیباشد . از همـین سبب من زیـاده تر از این کتاب درون برملاساختن قضایـای نادر استفاده مستوفی نموده ام. مرجع دیگری که توانسته هست زندگینامـه نادر شاه را از اول که تا به آخر بصورت مفصل بیـان بدارد روایـاتی است از نور الله لاروی کـه در قید کتاب «نادر پسر شمشیر» گرد آورده و دارای مدارک مفید و معتبر مـیباشد (مولف)).
112-4-4. آخرین شام نادرشاه افشار
فرمانده نگهبانان افغانی احمد خان ابدالی پسر دوم محمد زمان خان سدوزی بودکه سنش از 23تا 25 سال تجاوز نمـیکرد ابراز شایستگی و حرارت و فعالیت خاصی مـینمودو توانسته بوداعتماد نادر را نسبت بخود جلب نماید.احمد خان وافسرانش بعد از آنکه قول دادند فرمان نادر را اجرا نماینداز اردگاه خارج شده و برای کار اماده گردیدندلیکن جاسوسی از جریـان مذاکران محرمانـه نادر با سران افغانی ،آگاه گردید و موضوع را بـه محمد قلی خان اطلاع داداو نیز صالح خان را از قصد نادر اگاه ساخت و هر دو تن هم سوگند شدندکار دشمن مشترک را بسازندو قبل از آنکه نادر شامـی از گوشت آنان بسازداز گوشت نادر به منظور خود صبحانـه ای تیـار د.[]
112-4-5. لحظات پایـانی نادر شاه
قتل نادر شاه 1160
وقایع سالهای اخیر سلطنت نادر شاه درون صفحات جهانکشاباختصار ذکر شده و معلوم مـیشود کـه بربریت و وحشی گری نادراز تمام ستمگران خونخواری کـه اسامـی آنـها درون تاریخ ضبط هست کمتر نبوده هست .از هر کجا کـه نادر عبور مـیکرد از سر هایی مردم هرم هایی مـیساخت و بقیـه رعایـای بیچاره خود را مـیراند کـه بدرون غار ها و بیـابانـها بسر برند.
تقریباً درون تمام کشور علیـه این ظالم شورش عمومـی برخاست .. علی قلی خان برادرزاده نادر کـه مامور سرکوبی و مطیع شورشیـان سیستان بودبه شورشیـان پیوسته و خود را شاه کشور اعلام نمود و بدین ترتیب بر هرج و مرج کشور افزوده گشت .نادر بسوی قوچان حرکت و در دو فرسخی آنجا درون اردگاه خود بدست یکی از افراد قبیله خویش بـه سرنوشتی کـه داشت رسید .(تاریخ ایران،متن جلد: 2،ص395)[]
112-4-6. وقایع آخرین شام نادر بـه روایت کتاب «نادرشاه افشار»تالیف سرمارتیمر دیورند
سرمارتیمردیورند علل این همـه قتل و کشتار نادر را نافه کشایی کرده و چنین ابراز نظر مـیکند: «در طی قرن هجدهم یک نفربخت آزمای ترکمان نادر قلی نام کـه در دنیـا مشـهور بـه نادرشاه هست ایران را بدرجه ی ترقی دادکه مقتدر ترین سلطنت مشرق شدو باوجود تنفر مجنونانـه کـه در اواخر عمر بـه ملت فهیم پر ذکاوتش کـه برایش خوب جنگیدند، نشان داد ایرانیـان امروز او را یکی از بزرگترین دلیران ملی خود مـی شمارند.
مارتیمردیورند مـینگارد:« مقصود این کتاب این است کـه خوانندگان زبان انگلیسی بـه اوصاف و واوقات کارهای نادر آشنا تر شوند...و به منظور اینکه تاریخ نادر شاه را رونق و جلای دیگری بدهم آنرا بشکل قصه نوشتم.. چرا کـه اصلاً مورخینیکه اکثراً تاریخ ها را درون زمان شخص بسر اقتدار و یـا احفاد او مـی نویسند قسماً عاری از حقایق ثابته مـی باشد بـه قسمـیکه بعضی وقایع تغییر مـییـابند و بعضی کتمان مـیگردد چنین هست از این سبب مشکل است تاریخ صحیح نوشت حتی درون باب سوانح عمری ناپلیون هم خیلی اختلافات پیدا شده هست . همـینکه فکر مـیکنم نادر شاه عمرش را درون جنگ درون آسیـا صرف کرده و پیش از ناپلیون مرده این امر طبیعی هست که بایدحقایق وقایع او کاملاًبرما پوشیده باشد. مثلاً کور پسر محبوبش رضاقلی مـیرزا را عموماً نقطه رجعت ترقیـات نادر قرار مـیدهندو همـه اتفاق بر وقوع آن دارندولی وقتی کـه در ایران بودم دیدم محال هست که بشود یقین کرد کـه آن بلیـه کی و در کجا واقع شد و امورات مربوط به آن چه بود؟. باری بعد از آنکه درون تطبیق شـهادت کتبی ولسانی وقایع آن فاتح بزرگ و در تحصیل اطلاعات درون آن مواردیکه شـهادت نیست سعی بی نتیجه نمودم طریق دیگری را ترجیح دادم یعنی درون این موضوع نـه مثل مورخ بلکه بطور دیگر رفتار کنم.امامقصود من این نیست کـه قصّه نوشتم کـه با اعتقاد من موافق با معلومات نیست بلکه بر عمجال سعی را درون تمام کتاب نمودم کـه حقایق معلومـه کاملاً بیـان شوداما مدعی نیستم کـه کتاب من تاریخ است.
حکایت خواب نادر شاه و حکایت شیرازی (یکی از همسران نادر شاه کـه به گفته سرمارتیمردیورند زمانی از او خشم مـی گیرد و اورا از ناحیـه پیشانی زخمـی مـیسازد و او را از خویش مـیراند؛ولی این زن شجاع و وفادار بـه طریقه بعد از گذشت زمان زیـادی خودش را بـه خیمـه گاه نادر مـیرساند ویکی دو شب را با او درون نـهان عشق و محبت سپری مـیکند . نتیجه این مـیشود کـه عاقبت نادر بدست نفری های خاص خودش کـه بعداً مفصلاً آن را توضیح مـیدهم درون آغوش شیرازی این بانوی شجاع سرش را از تن جدا مـیسازند.(مولف))و فراش را همـین طوریکه درون این کتاب نوشتم حرف بـه حرف از یکی از وزرای شاه ایران کـه ایرانی مبرز و تربیت شده مدرسه قدیمـی بود شنیدم. این مرد حلیم و خوش صحبت وزیرک بود و مکرربه ملاقات رسمـی ما،جان تازه دمـیده باعث تشقی کامل من مـی شد و به این قبیل جمله مرا از نقاط مـهمل سیـاسی بین المللی بیرون مـی برد – مـیگفت:حکایت مذکوره را درون جوانی از یک مجتهدخیلی مسن بسیـار مقدسی شنیدم کـه خود پنجاه شصت سال پیش از خود از آن فراش شنیده بودکه درون شب قتل نادر شاه خانم شیرازی را با غنیمت عمده فرارداده بعد از آن او را گرفته مثل یکی از محترمان مملکت زندگی مـیکرد- تفصیل نمایشـهای ایرانی و دستگاه نادر شاه رااز اخباری کـه در همان مواقع ضبط شد نقل کردم و همچنین تفاصیلی که هستندبه شـهادات عینیـه هست .بقدری کـه مـی توانستم صحیح نقل کردم». []
بد نیست کـه به خوانندگان عزیز فصلی از کتاب «نادر شاه» تالیف «مالتیمر دیورند» را درون مورد قتل نادر شاه بکشاییم:
« نادرشاه درون موقعیت نا مناسبی قرارداشت، از اثرتعمـیل ستمـهایش ایرانیـان، از او نفرت پیدا د-همانقدر کـه او از ایشان نفرت داشت و از مـیان ایل خودش هم یک دوست معتمدی نمـی یـافت. مـیدید لشکرش از جنگ خسته شده و غیر از سرباز های استیجاری (اجیر)خارجه باقی همـه دلتنگند-اگر خائن نیستند-در غم و بیچارگی چندسال آخراحتیـاط خود را بباد داده با یک بیباکی مایوسانـه از نتیجه از هروقت غضب خود لذت مـی برداما درون بدترین دوران جنونش کـه مکرر دیوانگی حقیقی بنظر مـی آمدند نتایج کار های خود رامـی فهمـید.پشیمانی و یـاس بیشتر از اعتماد زیـاداو را بـه بدترین افراط هایش واداشته بود...باوجود آن از اعتماد بر قوه دماغ و اراده خود غافل نبوده اعتماد زیـاد بـه آن مـینموداما اگر کمتر ملول بود کمتر سخت مـیشد (نادر) درون آن هنگام فهمـید که مشلات دارند دور او حلقه مـیزنند و آینده اش خیلی تاریک مـیشود.
مراجعه ستاره یکی از بانوان مورد محبت او کـه قبلاً درون مورد آن از قول مولف تلویحاً اشارتی داشتیم؛ مراجعت «ستاره»مثل درخششی از شعاع آفتاب از مـیان ابر بودو درون دل شاه امـید و قوت تازه آورد،او مـیدانست کـه باید بـه تمام اقتدارش بکوشد بـه صفوف روز افزون دشمن ،مسلط گردد.چون دوباره نزد ستاره آمد خبر خوبی نشنید.خانم هرچه باداباد گفته عازم شد که تا چشم شاه را بطرف خطر باز کندو سعی نمود که تا اورا ملتفت سازد کـه صرف بـه برگشتن بحالت قدیم و دلجوئی از آنانیکه دلجوئی شان ممکن بودمـیشود از خطر خلاص شد. (زیرا) دادگری شرط جهانداری باشد.ستاره مـیخواست شاه را از خطریکه بدست خویش فراهم نموده نجات دهد.پس با چشمان پر از محبت و غمزه های جانانـه با صحبت های قاطعانـه و بدون دلهره آنچه را دیده و شنیده بود بـه شاه عرضه داشت.وادامـه داد کـه حال مملکت خراب و دهات بایر و ازدهام بیچارگانیکه بـه حکم شاه کور یـا اعضاء بریده گشته درون کوچه ها و خیـابانـها گدائی مـیدو حال مناره های وحشت آورسر آدمـی ، احوال بی نظمـی کـه در هر گوشـه مملکت جاری بودو حال هزار ها زن ستمدیده ای کـه شب و روز به منظور انتقام از ستم هایی وارده برخوددعا بدرگاه الهی مـی نمودند-
بترس از تیرباران ضعیفان درون کمـین شب کـه هرگه ضعف نالانتر قوی ترزخم پیکانش
و همچنین حال اطفالی کـه بازبان نیم باز نام شاه را نفرین مـید. وبه شاه گفت:خود لشکر هم قرقر مـیکنندو افواه هست که اعیـان بزرگ دولت دارند به منظور کشتن شاه مصروف چیدن و گسترش غدر هستندو خود اعضای عائله (حرمسرا)شاه هم خائن شده اندو مردم علی قلی را هم کـه مثل پسرمحبوب شاه بودخائن بـه او مـیدانند.«نمـی مانی چو یـار بسیـار کُشی». شاه سخنان ستاره را با سکوت گوش مـیدادو مانند جمادی درون جایش بر زمـین خیره شده بود کـه جوابی بـه آن اعتراضات نمـیداد.(شاه) مـیدانست آنچه خانم گفت راست هست و مـیدانست خانم او را بقدری دوست مـیدارد کـه باوجود آنـهمـه، بازپیش او آمده که تا شریک افتادن درون خطر شده اگر لازم شودبا او جان دهد. سکوت عجیب و با ملایمت او نیش بردل خانم زد ه دستی راکه وقتی ضربت زده و او را دور انداخت درون دست خود محکم گرفته صورت ولبهای خود را بر آن مـی فشاریدو اینچنین عرض نمود:ای من قربانت گردم! عفو بفرمائید کـه این چنین حرف زدم، مـیدانم مدتی پیش از این با اعلیحضرت چگونـه رفتار نمودند وبه آن سبب من از آنـها نفرت دارم مـیدانم که تا کدام حد نمک ناشناسی دو مستحق عقاب بودنداما شما بزرگید ورحم فرمائید، بـه اندازه لازم زجر کشیدند حالا دگر مـهربان بشوید که تا کار باز درست شودومحبوب القلوب همـه گشته مثل سابق خوشحال شوید تمام مقصود من همـین هست و از همـین جهت جسارت کردم.
هنوز نادر خاموش و بصورت چون سنگ درون زمـین خیره مـینگریست .خانم ترس ناگهانی برداشته عرض نمود:قربان باکنیز حرف نمـی زنید . آیـا زیـاد عرض کردم؟
شاه رو بـه او نمود و خانم اثر بیچارگی و یـاس را درون چشمان نادر مـی دید .نادر موها را از شقیقه خانم بلند مـیکندو بـه آن نشان زخمـی کـه هرگز رفتنی نبود خیره مـی شودو بعد با ناله ی دستهایش را بالا انداخته صورت خود را مـی گیرد و مـیفرماید الهی من مستحق عقاب بودم، اول رضا قلی مرزا پسرم را و بعد تو(ستاره) راتوئی کـه در صداقت بامن تنـها بودی ، توئی کـه در سعی به منظور نجات من منفردبودی؛ وبعد ستاره چیزی دید کـه هر زنی بـه بیند هرگز فراموش نمـیکند، یعنی درد اشک یک مرد قوی را. با پشیمانی ووحشت شاه را درون آغوش گرفت و او را تسکین مـیدادو تضرع مـینمود.
بعد از لحظه ِ آشوب شاه رفت و آرام شد اما هنوز اثر یأس درون صورتش بودو اهسته فرمودمـیدانم هرچه گفتی راست گفتی و اگر اول بحرف توگوش داده بودم کار ها درست مـیمانداما حالا وقت گذشته هست نـه بقدری زیـاد رفته ام کـه بتوانم برگردم. من ایرانیـان را مـی شناسم اگر درون حق شان مـهربان شوید خیـال خواهند نموداز ایشان ترسیده ام وقت گذشته هست ؛ ستاره با کمال توجه و شوق با او مصاحبه نمودو گفت:هنوز بسیـاری صدیق اندو با سرور و شادمانی با شاه جمع مـی شوندو قزلباش هم فتوحات او را فراموش نکرده اندوفقط ترک سختی لازم اما شاه سر خویش را تکان داده فرمود: کوچولوی من خودت را گول نزن ،غیر از احمد خان[]و سرباز های افغانشی صدیق نیست و من حتما اعتماد بـه ایشان کنم. حتی علی قلی برادر زاده ام کـه همـیشـه بچشم پسربه اونگاه کرده ام حتی او هم ضد من شده و چون او رفت دیگری صدیق مـی مانداو را اینجا خواستم مـیگوید هنوز یـاغی ها را بـه اطاعت نیـاورده ام جوابش امروز بمن رسیدو آنچه تو درون باره او شنیده ی یقین راست است.عذرش را تمام باور نکردم.سابقاً او هرگز مرا مایوس نساخته بود و پسر برادرم ابراهیم است حالا مـیدانم کـه وقت گذشته است
نیـاید دگر تیر رفته ز شصت اگرچه بدندان گزی پشت دست
ستاره بـه امـید آخر کـه او را راضی کنداستدعا نمودآغاباشی را بطلبدو شاه فرمود: مـیل شماست! اما فایده ای ندارد . او نمـی فهمد آغاباشی آمد و تا اندازه ای کـه جراتش اجازه مـیدادتأیید از خانم نمود وشاه هم بدون غضب مـی شنید اما معلوم بود راضی نشده است.
باوجود آن ستاره آن شب با امـیدخوابید از اینکه نادر را مضطرب و دلگیر دید خوف برداشت اما دور اندیش نبودن نادر موقتی بود و واضح بود کـه خطا های خود را فهمـیده باز هم بطریقه قدیمش بر مـیگردد و کار ها درست مـی شود.
بعد از گذشتن آن شب با ستاره رفتار شاه عوض شده بود باوجودیکه علایم غم سابق درون روی شاه خوانده مـیشد اما مثل سابق نبود باوجودیکه مـی فهمـید وقت گذشته هست اما باز هم که تا مـیتوانست بـه رای خانمش (ستاره) عمل مـیکردو جاو خُلقش را نگاه مـیداشت و سیـاستش سخت و ظالمانـه نبود.این موضوع تغییر خُلق نادر را اطرافیـانش نیز حس مـید بعضی ها خوشحال واغلب شان اعتماد نمـیدو بـه علی اکبر مـیگفتند : "باز زود شروع خواهد کرد" و علی اکبر کـه خودش را تسلیم مـیل رضاقلی خان نموده بود درون شتاب پی وسیله مـیگشت کـه غدر را بـه آخر رساند. درون آن هنگام بعد توقف چند روز نادر اردوی ثابت مشـهد را برهم زده با قوه ی عظیمش بطرف شمال غربی حرکت نمود. مـهاجرین کرد کـه در همسایگی جا داده شده بودند اسباب زحمت گشتندو شاه درون حق اوشان بد گمان شد کـه شاید با علی قلی خان ساخته باشند.نادر همـیشـه موافق این قانون عمل مـیکرد کـه اخفای راز و شبخون اساس کامـیابی درون جنگ هست .عازم شد بـه کردان یورش برد و ایشان را پیش از اینکه فساد سختی کنندفانی سازدو عازم شد شخصاًاین کار را د.حالا هست که قزلباش بـه بیند او هنوز نادر ایـام قدیم هست و هنوز دست خدعه جنگی راداردو یکی از ضربت های تند ناگهانی را کـه سابقاًباعث دهشت آوری نامش شده خواهد زد.عازم شد و ترتیبات کار را با شتاب و کمال مخصوصش داد. یک دسته قوی از سواران افغان و قزلباش مامور شدندوقت غروب حرکت بـه نقطه نمایندکه شاه معین فرمودو آنجا استراحت کنندتا درون طلوع فجر شاه بیرون تاخته بایشان ملحق شود و آن روز وشب بعد ایلغار کرده دور کردان را بگرددو درون طلوع فجر روز دیگر دفعتاً یورش بر ایشان معدوم سازد. بنا بود قلب لشکر یک روز توقف کندو روز بعد بجایی برسد کـه فتح آباد نام داشت و آنجا منتظرمراجعت شاه بماند وشاه تندرانده همان شب بـه فتح آباد مـیرسید. حرم هم مامور بودند بقلب لشکر بمانند. شاه خواست درست بـه لشکر حالی کند واحکام را بدست خود نوشت... نادر آنروز درون فتح آباد نقشـه اردوی جدید خود را کشیده جای هر قسمت آن قشون را معین نمود کـه بعد از رفتن قشون همراه او باقی مـیماند. بعد موسی بیک را خواست و او هم آنزمـین را خوب بلد بودو او را واداشت جای دسته متحده لشکر ایرانی را استنساخ کند بعد پی احمد خان و یک سردار اوزبک فرستاد کـه سرکردگان حصه غیر ایرانی لشکر بودند. عدد و ترتیب لشکری را کـه بنا بود بروند بـه آنـها حالی کرد و نیز جای هر دسته از آن لشکر خارجه را کـه بعد از رفتن شاه باقی مـی ماندند، ایشان را آگاه نمود کـه دسته های خودرا مـهیـای جنگ فوری بدارندو حصه ایرانی لشکر راهم خوب بپایند. شاه به منظور اطمـینان بـه حالی شدن شان واداشت هر یک نقشـه او را استنساخ نماید، بعد از آن ایشان را رخصت نمود و چون دیگر کاری با نسخه اصل نقشـه نداشت و کاغذ سّری هم نبود بعد آنرا درون دست مچاله نموده دور انداخت . بـه موسی بیک و احمد خان نگفت با لشکری کـه همراه مـی برند چه مـیخواهند د. درین گونـه مواقع تنـهایی خودش عمل مـیکرد .همـینقدر به آنـها گفت درون طلوع فجر مـیرود و عصر روز دیگر بر مـیگرددو بـه اردوی فتح آباد. چون تمام مقدمات را ترتیب داد شب موافق معمول آمد بـه چادر ستاره بـه او هم همان را گفت کـه به دیگران گفته بودوخانم التماس نمود همراه برود. زیرا درون سرور و اضطرابش از فرقت مـی ترسید اما شاه انکار نمودو فرمود نـه "مـیروم بـه قزلباش نشان دهم کـه طریق قدیم را فراموش نکرده ام ایلغار خواهم نمودو شاید کار سختی هم درون پیش آید، مـیخواهم حرم با اردوبه فتح آباد رود و من بعد فردا شما را درآنجا مـی بینم- بمن اعتماد داشته باش و هرچه مـیگویم - اگر مـیتوانستم ترا همراه مـی بردم امانمـیتوانم."
اگرچه نرفتن ضد خواهش خانم بود امامثل همـیشـه مطیع بوده جواب داد اراده شاه قانون اعمال من هست امامطلبی او را ملول ساخت عرض نمود: "قبله عالم بهتر مـیدانند-اگر من مانع کارم بعد با قرق مـیمانم اما قربان جسارتم را عفو فرمأیید-آیـا خطری نیست- خدا ایرانیـان درون چه خیـال اند".
شاه خندید و فرمود":کوچولو جای ترس نیست –احمد خان ملفتف حال من هست و عادی هست ملتفت ایرانیـان باشدو جرات ندارندصدمـه ی بزنندومن هم با افغانـهای معتمدم مـی مانم- به منظور من ترس نداشته باش" .شاه بقدری مشتاق آن سفر و بقدری با اطمـینان تر از سابق بر آن زمان بود کـه ستاره دوباره اطمـینان پیدا نمود:
گر شــود ذرات عـالم پیــچ پیــچ با قضای ایزدی هیچند هیـچ
چون قضا بیرون کند از چرخ سر عاقلان گردند جمله کور و کر
باز هم ذکاوت ستاره خطا نکرد حرکت شاه موقع خوبی بودبرای دشمنان و از دست نمـیدادند وزود هم ملتفت آن موقع شدند. همان شبی کـه نادر با ستاره حرف مـیزدملاباشی رفته بود چادر علی اکبرو فوراً اینطور عنوان مطب نمود: "مـیگویندشاه لعنته الله علیـه فردا زود حرکت مـیکندو دو روز از اردو دور مـیماند راست است." علی اکبر"بلی یک دسته از لشکر که تا حال حرکت کرده و امشب درون راه است – شاه درون طلوع فجر حرکت نموده بایشان مـیرسد- همـین حالا حکم بمن دادند. "ملاباشی جناب عالی هم با شاه مـیروید ؟ علی اکبر نخیر – این حرکت مثل یکی از غزوات قدیم شاه هست خدا مـیداند چه شیطانی درون دست گرفته من حتما در اردو بمانم و شاه را روز سوم درون فتح آباد ببینم" ملاباشی- "الحمد لله- بعد موقع به منظور ما رسیده هست آن احمق های لشکر کـه دیشب آنجا بودند کاملاً درون کار آند و همدیگر و قزلباش را مـی ترسانند- شاه دور خواهد بودو آن خوک افغان «احمد خان» ملتفت نمـی شود- حالا ثبوت آن حیله را کـه مـیدانید پیدا کنید."
علی اکبر مردد شد چون مرد دلیری نبود و مکرر بـه نوبت ها از اقدام درون چنان حیله عمـیقی پشیمان شده بآواز مضطربی گفت :«هنوز چیزی پیدا نکردم و نمـیتوانم بگویم بـه این زودی چیزی پیدا مـیکنم».اثر استهزا بصورت ملا باشی پیدا شده گفت :«یـافتن ثبوت آسان هست و درون احتیـاط زیـاد خطر-خبر آنچه جاری هست دیر یـا زودبه شاه مـیرسدو آن وقت خدا بدادآنانیکه متهم اندبرسد-اگر ما بخواهیم سرمان سالم بماندبهتر این هست دیر نکنیم-در هر صورت سر شمادر خطر هست و او ترادوست نمـیداردو بعضی از احمق های لشکر یقیناً بروز خواهند داد».
...روز دیگر کـه نادر حرکت کرد علی اکبرکه قبلاً نقشـه جنگی نادر را کـه توسط شاه مچاله شده و به بیرون انداخته بود توسط یک افسر جاسوس گرجی بـه علی اکبر نشان داد علی اکبر بدیدن ملا باشی کـه سر توطئه این بازی بود رفت و مدتی باو بود . همان روز عصر قاعدین حزب ایرانی درون چادر ملاباشی جمع شدندو همـه احساس اضطراب و انتظار داشتند زیرا هر یک را بتوسط معتمد زبانی طلبیده بودندوتاکید کـه حتماً حاضر شوندکه درون باره شغل مـهمـی بحث مـیکنند.ملا ها و لشکریـهاهر دو فهمـیدندبحران بزرگی درون پیش است، نشسته بر روی هم نگاه مـید. بعد از چند دقیقه دم درون شلوغ شدو علی اکبردر حالیکه رنگ صورتش زرد شده بود، داخل اطاق گشت. و پهلوی ملا باشی نشست. ملا بـه حاضرین مجلس گفت علی اکبر چیزی دارد مـیگوید و التماس نمود کـه همـه ساکت باشند .علی اکبر با حالت تردد شروع بـه صحبت نمودو دستش مـیلرزید و کلمـه اولش درست شنیده نمـیشدبه ایشان گفت غلام گرجی درون کارخانـه نادر کار مـیکندو مطالبی را از صحبت شاه با سردار های خارجه شنیده و به او گفته هست .آن غلام درون چادر نادر داخل خدمت هست و فرد مورد اطمـینان مـیباشد.سپس علی اکبر به اعضای مجلس گفت : «نادربه احمد خان و «اوزبک» اظهار داشت کـه در مـیان ایرانیـان حیله به منظور قصد جانش کشف شده واگر افغان و تاتار با او باشند عازم هست هر ایرانی اردو را از دم شمشیر بگذراند».علی اکبر ادامـه داد کـه «بعد از گفتگوی زیـاد شاه وعده کرد کـه اگر خارجه ها خواهش اورا اجرا دارند تمام اموال و زنـهای ایرانیـان مـیان آنـها تقسیم شودو شاه آنـها را وادار ساخت که تا قسم بخورند کـه ایرانی ها را قتل عام کنندو آنـها قسم بـه خدا ورسول خوردندروز دیگرکه شاه بـه فتح آباد بیـاید با شلیک موشکی سرداران خارجی افغان و ازبک را باخبر مـیسازد. باری علی اکبر بعد از توقف گفت :«افسوس کـه شاه ایران اینقدر بی وفاو بی رحم باشد- و کاغذی را کـه مشتمل بر اسماءبودشاه هر اسمـی را به منظور خارجه ها خواند. گفت هر مردی از فهرست دشمن مخصوص شاه هست و هیچکدام نباید نجات یـابد. خواهید دید اسم تمام حاضران امشب درون آن فهرست هستند.و پهلوی دو اسم علامت گذاشته شده و آن نام دو نفری هست که این اواخر بـه حکم شاه کشته شدند-یکی سرداربختیـاری هست که دو روز قبل خفه اش د».
...علی اکبر با صحنـه سازیـهای کـه برای کشتن نادر از قبل نقشـه کرده بودند بـه همدستی ملاباشی و سایر مدعویین صالح یکی از نوکران خاص نادر را که عضو بر جسته کشیک هاو محافظین سلطنتی نادر و از اقوام نزدیک وی نیز بود اغوا نموده درون نتیجه او را نیز داخل دسیسه توطئه قتل نادر شاه نمودند کـه خلص گزارش مجلس علی اکبر به همـین نقطه ختم مـی شد .
فردا درون طلوع فجرآن اردوی بزرگ بر هم خورد و لشکربه آن سرعتی کـه از مشق طولانی پیدا شده بود به منظور خط حرکت مرتب شدند. ستاره کـه آنشب تنـها شده بودکم خوابید و بنا کرد بـه فکر واقعات چند روز قبل و چون شب خیلی گذشت آن بـه آن مضطرب تر مـیشد...ستاره نتوانست فراموش کند کـه شاه محاط بـه مردمان دلتنگ و خائن هست و او دگر اطمـینان بـه بخت خود نداشت . ستاره اعتقاد داشت کـه اگر شاه دست از اعمال دیوانگی خود بردارد دوباره صنم لشکر خویش خواهد گشت.ولی درون این مدت شاه تند رفته بود و خودش نیز مصر بود کـه وقت بر گشتن بحال اول گذشته هست .ستاره نیز درون جوار لشکر درون یک صبح روشن ماه جوزا با حرم سوار شد .آغاباشی کـه اغلباً درون سفر های گذشته ستاره با او درون پهلویش رکاب مـیزد ، حالا درون صورتش اثر ثابت صدمـه و تشویش نمایـان بود.او هم امـید وار بود کـه حالت تغییر نادر دانمـی باشد بـه ستاره مـیگوید : «خانم حالا کـه شما مراجعت فرمودید کار ها درست خواهد شد انشاالله».آغا باشی بـه ستاره گفت : «مـیل دارید چادر تان را با شیرازی عوض کنیدیـانـه؟» ستاره :«حرفی ندارم اما به منظور چه عوض کنم اوقات شیرازی تلخ مـیشود؟» اغا باشی:« بنظر بنده اینطور بهتر هست خانم واگر اوقات شیرازی تلخ شود ضرری ندارد».ستاره خاموش مـیراند و در فکر خود مـیسنجید کـه مقصود آغاباشی از این تعویض چیست؟ بعد از ظهر زود لشکر بـه جا های معین خود رسیدند.هوا گرم و ستاره درون چادر خویش دراز کشیده منتظر غروب بود و به خود مـیگفت:«تا چند ساعت دیگر شاه اینجا خواهد بود» و خیـال شاه او را خوشتر مـیساخت.بعد از غروب آغاباشی کـه برون رفته بودبه اندرون مراجعت نمودو بدیدن ستاره آمده غمگین و مضطرب بود و خانم پرسید:«چه شده است؟خبر بدی است؟» آغا باشی گفت:«نـه خانم خبر بدی نیست و سفاحت من هست که چیزی بگویم ، این اواخر دلم آب شده – گمان نمـیکنم چیزی باشد اما خانم من امشب درون خود اضطراب مـی بینم».ستاره : «چرا چطور شده است». آغاباشی :«نمـیدانم و نباید شما بترسید اما رفتم موسی بیگ و افغان را دیدم- امورات بوضع سابق نیست- حال موسی بیگ را نـه پسندیدم و اردوی ایرانی آرام نیست اضطراب درون لشکر پیدا شدده از اینطرف بـه آن طرف مـیروندو با هم حرف مـی زنند.احمد خان مـیگوید بعضی از قزلباشـهاتمام روز نا موافق بنظر مـیرسیدند-چیزی واقع نشده –صرف به منظور اینکه شاه اینجاست این طور شده – خدا مـیکرد شاه اینجا بود.». ستاره :« احمد خان سر کشیک هست؟ ». آغاباشی : «بلی خانم-شما مـیدانید او چقدر از ایرانیـها نفرت دارد-ایشان را خوب مـی پاید و مـیگوید ایشان نمـیتوانند پا را کج بگذارندو تمام لشکرش مـهیـا استاده و بمجرد دیدن علامت زحمتی ایرانی ها را از اردو رفته همـه را خورد و خمـیر خواهد ساخت». ستاره: «پس ایرانیـان چه مـیتوانندند؟». آغا باشی : «خدا مـیداند- من نمـیتوانم چیزی بگویم- حکایت علی قلی را شنیده اید- شاید ایشان شبانـه از اردو رفته بـه ایشان ملحق شوند». ستاره : «اگر مـیخواستند برونددیشب مـیرفتند واگر مـیرفتند ضرری وارد نمـی آمداما جرات ندو حتما هنوز خیلی نمک بـه حلال مـیان ایشان باشند».کاکا سیـاه آهی کشید و گفت :«خیلی نیستند- شاید کمـی هستند».خیـال وذهن خانم ترس به منظور خود نادر بودو گفت: «لا اقل کشیک هاوفا دارنداما بسیـاری از صاحب منصبان ششـهزار خاصه دلتنگ و خطرناک اندو محمد خان سپهدارشان همـیشـه دوست علی قلی خان بوده چند هفته قبل شاه از شش هزاری بدگمان شد و بنده رای دادم چادرش را مـیان افغان بزننداما او فرمود رای سفیـهانـه است چون معنی این کار این مـیشدکه او ترسیده و باعث افساد مـیگشت-کشیک خاصه مردمان منتخبند و مـیدانیداغلب ایشان از افشارنداما کم اند». ستاره:« صالح بیگ هست؟ مـیدانم شاه بـه او اعتماد دارد».
آغا باشی:«بلی خانم صالح بیگ باوفاست اما یک نفر تنـهااست- من با او حرف زدم و او یک دسته قوی از کشیک های خاصه را درون تمام شب سر کشیک خواهد گذاشت کـه متصل بـه اندرون طرف ایرانی کشیک بکشند». شتاره: « کاش شاه بر مـیگشت آنوقت ی جرات و جسارت نداشت». کاکا سیـاه باز اهی کشید:«انشاالله انشاالله».شام بی شلوغی گذشت اما به منظور ستاره کـه در چادر تنـها منتظر نشسته بود آن ساعتهای طولانی بنظرآمد.بهر آواز صفوف ایرانی گوش فرا مـیداشت و هروقت صدا های دلگیر و آهسته اردوی بزرگ اطرافش بلند تر مـیگشت با توجه گوش مـیداد زیرا اضطراب آغاباشی درون او نیز اثر کرده بودو بخود گفت : آغاباشی همـیشـه ترسو بوده و سبب واقعی به منظور ترس نیست- افغانـها مـهیـا اندو ایرانیـها نمـیتوانند کاری ند».اما نتوانست احساس شک و اضطراب را از خود دور سازد ومتصل بخود مـیگفت : «همـین قدر او مـی آید».
دو ساعت به نصف شب مانده ناگاه صدایی از بیرون شنید .نعره وصدای سم اسبان و کلمات تند فرمان مسموع گشت و ستاره بر جست درون حالیکه دلش مـی زد یکی از کلفت هایش داخل چادر شده گفت:«خانم شاه آمده است».خانم ستاره: الحمدلله آخر آمد». کلفت نگاه بـه خانم نموده تبسم نمود- شاهزاده هندی چه مریض عشق سفیـهی بود:
محبت باعث بـــدنــامـی بسیـار مـیـــگردد بکوی عشق اگر جبریل افتد خار مـیگردد
1012-4-7.شمارش معلحظات حمله بـه نادر:
در این اثناعلی اکبر و ش مشغول کار خود بودند (او ی هست که شب گذشته با ملاباشی و تنی چند از سران سپاه بر ضد شاه توطئه چیده بودند که تا نادر شاه را درون اولین فرصت توسط صالح یک تن از معتمدان خاص شاه بقتل برساند). چون کـه درشب قبل علی اکبر روی فعال آن بود بـه تکمـیل رسیداو را ترس ناگهانی سختی عارض شد.اگر یکی از اهل آن جاسوس نادر بودچه مـیشد .یـا اگر قبل از وقت کشتن شاه یکی از ایشان از غایت اضطراب سر را فاش مـیکرد چه حادث مـیگشت.یـا اگر قصد جان شاه خطا مـیکردچه بسر شان مـی آمد- احتمال داشت یکی از امور ذکر شده واقع بشود ودر آن صورت موقع خلاصی علی اکبر چه بود.تمام شب درون چادر دراز کشیده درون دلش آن بـه آن قوت مـیگرفت و هنوز صبح نشده بودکه لعنت بـه حماقت خود نمود کـه به بیراهه رفته است-خویش را مایوسانـه تسلیم نمودو جانش درون دست هر یک از جماعت ملاو لشکر بود- از خود پسندی و غرور به زیرکی خود گستاخ و مطمئن بود، اما آن شب سردشده کمال اضطراب را داشت و به احمقی خود مـی اندیشید .بالآخره او را خواب درون ربود و خواب دیداو را جلو دیوانخانـه طناب انداختند درون حالیکه نادر بـه او نگاه کرده مـی خندید. چون بیدار شد منتظر روشنائی روز دراز کشیده بودو صدای شلوغی اردویـاطرافش را شنید نوکری کـه بیرون چادر خوابیده بودبلند شدو نشست و صدا زد :لا اله الاالله
علی اکبر او را صدا زده و نوشیدنی خواست.او عازم بودعصر پیش از مراجعت نادر از اردو بیرون برودو محفوظاً منتظر حادثه باشد.اگر کار موافق دلخواه شود کـه بر گرددبه اردو و الا رو بـه اردوی علی قلی یـا جای دیگر نماید –احتمال دارد احمق های اردو بی شعوری کنند و در هر صورت علی اکبر دوری خود را از اردو ترجیح مـیداد.
...شیرازی علی اکبر کـه سوار بر اسب بود بـه آغاباشی و ستاره و نادر فحش مـیداد و چون بـه فتح آباد رسیدخسته و بد خُلق بودو از اینکه دید چادرش را بـه زن هندی (ستاره)دادند غضبش کم نشد ...از داستان دیدار تصادفی فراش جوان و شیرازی کـه با هم دیدار عاشقانـه مفصلی داشتند و درچادر وی بـه عیش پرداخته بودند مـیگذریم وحوادث بعدی ،به اینترتیب درون حالی واقع مـیشد کـه ناگاه صدای مراجعت شاه هر دوی شان را (شیرازی و فراش جوان)را پریشان ساخت-فوراً فراش بجای مخفی خویش پشت صندوق های سفری بر گشت و کلفت تمام علامات بزم را از فرش برداشت و بمجردیکه ظاهر خود شان را درست نمودندپرده بالا رفت و نادر داخل شد- باوجودیکه شیرازی خوب مـهیـا و دلیر بود نتوانست از جیغ آهسته از وحشت خودداری کند-تا لحظه ای خیـال شیرازی این بود کـه سِرَش فاش شده قلبش از حرکت ایستاده و ترس ازقتل دهشتناک برداشت اما از حرف اول نادر معلوم شد خانم محفوظ هست و جهد نمود خویش را بر پای شاه انداخت-شاه با چین پیشانی فرمود:«اینجا کارت چیست _ستاره خانم کجاست؟»چادر خودش را کـه ستاره درون آن بود بـه شاه نشان داد وباوجود تسلیش ،مجنونانـه بهر دو لعن کرد. بعد از این واقعه ،شیرازی یک دو ساعت دیگر باز نشسته با فراش جوان مشغول تعیش بود کـه کرباس بالای سرشان ازتکان ناگهانی جنبید مثل اینکه ی روی طناب چادر افتاده باشدو درون لحظه دیگر دو نفر مرد با شمشیر کشیده درون چادر بودند-دفعه دیگر شیرازی ترس مـهلکی برداشت و مضطربانـه بر جست و حتی درون آن روشنی کم چراغ شیرازی هر دو را شناخت و یکی از آنـها تابع معتمد نادر صالح بیگ بود-شیرازی بنا کردبه حجت آوردن که کشته نشود اما صالح بیگ تبسم استهزاء آمـیزی نموده آهسته گفت:«ساکت شو شاه کجاست؟شیرازی : نادر درون چادر زن هندی هست ».
صالح بیگ: « آن چادر کجاست؟بیـا بمن نشان بده ». شیرازی:«برای خدا رحم کنید بـه سر شاه تقصیری ندارم». صالح بیک: « ساکت شو بی حیـا- مستحق کشتنی امااگر نشان بدهی با تو کاری ندارم- با شاه کار دارم».
برق مضنـه راستی درون ذهن شیرازی تابیدو سرور سستی آوری درون دلش پیدا شد-انتقامش خوب کشیده مـیشد.گفت: «به شاه نمـی گویی بـه پیغمبر قسم مـیخوری کـه بمن اذیت نمـیکنی ؟ مـیگذارید بروم ؟ صالح بیگ به پیغمبر قسم اگر نشانم دهی آزاری بتو نمـی رسد والی همـین حالا مـی کشمت .شیرازی :«بچشم نشان مـیدهم و او راتا پشت چادر هدایت کرد و شیرازی را بـه سکوت تهدید نمود .
112-4-8. سوئ قصد خونین بجان نادر شاه
صالح بیگ به موسی بیگ اشارت نمودباستدو فراش را بپایدو خود همراه خانم رفت – نزدیک چادر ستاره ایشان خم شده درون تاریکی گوش دادند- صدایی نشنیدندو نادر خواب بودچون بر گشتند قراردادند موسی بیگ با شیرازی بماندتا او یـا فراش داد نزنندو صالح بیگ رفت باقی دسته را بیـاورد بـه آن نقطه کـه ایشان ایستاده بودند ورفت و دید از هفتاد و دو نفر ده باقی مانده ومابقی فرار کرده بودند چون درون انتظار بیطاقت شدند صالح بیگ از محمد خان رئیس پرسید:«چه اتفاق افتاده؟محمد خان : چه مـیتوانستم م.یک دو نفر اول رفتندو بعدباقی باهم از شاه ترسیدند».صالح بیگ عجب ترسوئی بودند . تند بیأیید پیش از اینکه آنـها کار ما را فاش کنند».
آن سیزده نفر خاموش و تند بطرف چادر شیرازی رفتند .بمجردیکه وارد چادر شدندصدای پای خفی از مقابل شنیده شدو صالح بیگ از پرده درون چادر با احتیـاط نگاه نمودو معلوم شد آغاباشی هست که کشیک اربابش را مـی کشد – نزدیک ایستادو گوش دادو آنقدر نزدیک بودکه صالح بیگ دسته شمشیرشرا محکم گرفت- بعد کاکا بر گشت و آهسته رفت -:
آنجا کـه قضاخیمـه ی تقدیر زند نتواند کـه لاف تدبیر زند
بعد از انتظار طولانی ستاره از کلفت خود شنید شاه بـه چادر شیرازی رفته و متعجب و غمگین شد اما بیش از آن خوشحال شد کـه شاه پرده چادر او را بلند کرده داخل گشت و او با چشم درخشان از شاه پذیرایی کرد.
شاه :«خیـال کردی من نمـی آیم ؟ بـه چادر شیرازی رفته بودم- چادر های تان تغییر کرده هست .چرا اینطور د؟».ستاره : «قربان من جهتش را نمـی دانم – مـیل آغاباشی اینطور بود و شیرازی بدش آمد».شاه : « او عجب شیطانی است – از نگاه بصورتش نفرت پیدا کردم».ستاره :«شیرازی چه قابل است – نگذارید خیـالش بوجودمبارک ما صدمـه زند.خسته اید و باید استراحت فرمایید.
شاه:«بلی تمام دیروز و دیشب درون حرکت بودیم و نخوابیدیم و امروز هم خیلی تند راندیم »....ما کـه بخاطر شب خون زدن کرد ها رفته بودیمـی کرد ها را خبر کرده بوده وقتی ما رفتیم فقط آتشی کـه کرد ها افرووخته بود بنظر مـی رسید و باقی کرد ها فرار نموده بودندو روی من سیـاه شده است».
ستاره :« ایشان مـیدانستند مستحق سیـاستندو چون شنیدندشاه نزدیک ایشان است ترسیده قبل از این فرار کرده بودند».
شاه:«ممکن هست این طور باشد اما مـی ترسم حیله ای شده باشد-این ایرانیـهای ملعون مثل همـیشـه بامن حقه بازی مـیکنندو هیچ کار درست جاری نمـیشود».اثر خستگی درون آواز و چشمـهای شاه بودو ستاره مـیل نداشت چیزی بگوید کـه او را بیشتر غمگین سازداما باز هم فهمـید حتما شاه را اگاه سازد و عرض نمود:«باز کار ها درست مـیشود-کرد ها چه چیز اندترسو های دزد کـه از تصور قبله عالم فرار د».
شاه:«کردها چیزی نیستند اما در هر طرف خیـانت مـی بینم-شاه ایران نمـیتواند آسوده باشد:
یک گل بیخار دراین باغ نیست لاله ی آن بی اثر داغ نیست
آه سختی کشید و فرمود :«علی اکبر از همـه بد تر هست چون از همـه زیرکتر است –امشب که آمدم باستقبال نیـامد- درون این اواخر ملتفت شدم کـه او خودش را از من بعد مـیکشداو مـیدانست من با کرد ها بدم و طرق مرا هم مـیداند-شاید بقیـاس فهمـیده بـه ایشان خبر داده هست .بخدا اگر ببینم خیـانت کرده مـیکشمش».
شاه غضبناک شد چشمانش سخت شده حرف مـیزد و ستاره عرض مـینمود: «قربان از وقتیکه وارد شدید آغاباشی را دیدید».شاه:«بلی باو حرف زدم همـیشـه اثر ترس درون چهره اش هست و اوقات مرا تلخ مـیکند- مقصود سوالت چیست؟
ستاره: «او امشب مضطرب ینظر مـی آمد ». شاه:« او همـیشـه مضطرب است – چه خبر هست؟»ستاره : «او باوفاست و همـیشـه روز وشب درون خیـال قبله عالم هست من باو گفتم مطلبی نیست و چون شاه بر مـیگرددهمـه چیز درست مـیشوداما او غمگین هست و مـیگوید ایرانیـها پریشان و خیلی مخالف افغانـهابنظر مـی آیند- خیـال او این هست که شاید ایرانیـان درون باب علی قلی بـه شک افتادند».نادر بعد از یک دقیقه سکوت آخر فرمود:«علیقبی علی قلی پسر برادرمابراهیم».از آن خیـال صرف نظر فرموده گفت:«چون افغانـها بامن راست اندایرانیـهااز ایشان نفرت دارندو من کـه نباشم جری (گستاخ وبی باک)شده احساس خود را نشان مـیدهند-من کـه وارد شدم احمد خان منتظر بودو گفت بعضی از این ملعونـهاامروز گستاخی نشان دادنداما نـه ظاهراًبلکه موافق طریقه خود شان –کاش چند که تا از ایشانرا کشته بود.».
ستاره:«قربان- یقین دارم قزلباش هنوز باوفایندفتوحات اعلحضرت را درون خاطر دارندو امورات درست مـی شود».
شاه:«انشالله اما اینـها شیـاطین اند –نا سپاس و خیـانت کار».ستاره:«آیـا افغان آنـها را مـی پایند». شاه:«بلی-مثل همـیشـه –ای خدا کـه این لازم شد –شاه ایران راحت ندارد مگر درون قبر –دوستی ندارم-یک نفر هم». ستاره:«هزار ها دارید –صد هزار ها – در دنیـا چنین پادشاه بزرگی نیست».نادر سرش را تکان داده فرمود :«بلی از من نمـی ترسنداما چقدر شان مورد اعتماد من اند».تبسم زهر الودی نموده فرمود:«احمد خان و اغاباشی و تو- یک افغان و یک کاکا سیـاه و یک هندی و او را هم نزدیک بود بکشم».
سرش را زیر انداخت و ستاره خیـال کرد درون چشم زیر انداخته اش اشک هم ههست و از حالش سخت ترین غم نمایـان بود.
ستاره:«غرض اعلیحضرت صدمـه بمن نبوده و حال مرا کاملاًساختید:
المنت ولله کـه اگر رنج کشیدم دیدم رخ دلدار و بمقصود رسیدم
قربان خسته ایدو امشب چیزی نخوردید، شاه امروز چیزی خوردم و حالا مـیل بـه غذا ندارم» ستاره: خسته اید و خواب لازم است». بر خاست و جامـی از باده بـه شاه داده عرض نمود:حالا استراحت بفرمأیید و کار ها درست مـیشود» پهلوی شاه دو زانو نشسته اعضایش را آهسته مـی مالید که تا او متدرجاً خاموش شده چین از صورتش زائل شدو چشمانش هم بهم رفت.چشم ها را باز کرده با تبسم یکی از دست های خانم را بوسیده فرمود:«جانم» ، مدتی بعد از خوابیدن شاه او نشسته مضطربانـه نگاه بـه شاه مـیکرد ، خوابش بی قرار بود ومکرراز جا جست و اعضای خود را مـی پیچید حتی درون روشنایی کم چراغ روغن هم خانم توانست ببیند.بدن شاه قوی بود اماسالخورده و فرسوده و غمگین بنظر مـیآمد.آخر ستاره اورا گذاشته خود خوابیدو یک فریـاد خشن شاه او را بیدار کرده خواب از سرش پرید.شاه بصورت دهشتناک از جا جست و تبر خویش را گرفته هنوز چشمش بجا نیـامده بود گفت:«ای خدای بزرگ – ای خدای بزرگ چه خوابی بود». ستاره باز پهلوی شاه دو زانو نشسته عرض نمود چه شده، بدی اتفاق افتاده»شاه :«نـه الحمد لله چیزی نیست صرف خوابی بود».سعی کرد بخندد و فرمود:«امشب مثل یک بچه شدم- بخواب کوچولو چیزی نیست».اما خانم دید او متزلزل و مضطرب هست و عرض نمود:«بفرمأیید چه بودو که تا نفرمأیید خوابم نمـیبرد».شاه:«چیزی نیست –آیـا درون نظرت هست کـه مدتی قبل وقتی بتو گفتم فرستاده ای آمد و مرا برد پیش علی و آن حضرت شمشیری بمن داد ه فرمود نگهبان ایران باش».
ستاره:« نظرم هست » شاه حالا خواب دیدم همان فرستاده باز آمدو بمن گفت پاشو همراهم بیـا – مثل همان دفعه مرا برد زیر درختی کـه علی نشسته بود-صورت آن حضرت تاریک و چشمانش از غضب مثل آتش مشتعل بودو بـه مردمان اطراف خویش فرمود: «این نادر قلی سگ را مـی بینید- من او را انتخاب کردم که تا نگهبان قوم من باشد کـه مثل ان بی شبان متفرق بودند و او گرگ شده است – بگیرید بکشیدش». بعد آنـها گرفته داشتند مـی کشتند- ومن بیدار شدم».باز سعی نمود بخنددو فرمود:«صرف خواب بود». اما با نظر شکی نگاه بصورت خانم نموده فرمود:«تو هندی هستی- تو اعتقادبه خواب و به علی نداری ».
قلب ستاره تند مـی زد و علاوه بر ترس خودش کلمات و حالت شاه هم اورا ترساند اما دلیرانـه تبسم نموده عرض کرد:قربان خسته اید و خیلی درون خیـال این ایرانیـان بی وفا هستیدحضرت علی انسان بود و نمـیتواند بـه قبله گاه عالم اذیت کند . من بـه خداوند دعا مـیکنم کـه او شما را حفظ کند».شاه انشاالله بخاطر تو او مرا حفظ مـیکند- خدا مـیداند امشب بمن چه واقع شده ، مثل یک بچه شده ام».
ستاره او را خوابانیدو مثل یک طفل او را تسلی مـیدادیعنیی را کـه پادشاه مقتدر وفاتح بودو مردم درون باره اش مـیگفتنداز هیچ چیزی نمـی ترسد نـه از انسان و نـه از خدا- زود خستگی بر او غالب شده چشمش را بهم گذاشت.
یکساعت دیگر باز خانم بر جست نشست و دیدباز شاه با صورت وهشتناک بر او خیره هست و پیشانی اش از عرق تر –فرمود بامن باش و نگذار بخوابم-باز تمامش را خواب دیدم- خدایـا مـی ترسم ». و دست لرزان خود را رشانی مالید و علامت دیوانگی درون چشمش بود یعنی دیوانگی ترس. یکساعت دیگر بـه این موال سپری شد ستاره شاه را محکم درون آغوش خود مـی فشارید که تا مگر بتواند شدت اضطراب او را کم نماید. دست شاه درون دست ستاره بود ناگاه ستاره احساس نمودکه شاه دست او را محکم گرفته سر خویش را بلند نمودو یک صدای خفیفی از بیرون آمد و یک ثانیـه دیگر ستاره آنرا واضح شنید صدای پاهایی بود کـه ملایم و دزدانـه نزدیک مـی آمدندو جای اشتباه نبودکه صدای پای چند مرد هست که تند حرکت مـیکنند-بعد صیحه غوغا شنیده شدکه زود قطع گشت و آواز زد و خورد و بر زمـین افتادن ویورش رسیدنادر بر پا استاده تبر ش درون دستش و علامت غضب و یـاس درون چشمش ظاهر ولی آنوقت ترسی نداشت-آواز ضخیمش مانند رعدبه کلمات خبر دارو تهدید غرید-پرده از ضربت شمشیر بریده شد بر زمـین افتادو از راه درون روشنائی چراغ بر ازدحام صورتهاو جلای اسلحه افتادمردان چون جلو تو جستند نادر حمله بـه ایشان نمود- موسی بیک ضربت تبر کـه تا مغزش را شگافته بودبر زمـین افتادو یک صاحب منصب شش هزار خاصه عقب تپیددر حالی کـه خون شاهرگش از شگاف عمـیق مـیان گردن و شانـه اش فواره مـیزدو باقی از راست و چپ جا خالی د اما همـینکه نادر تیغه تبرش را از زخم دشمن بـه زور بیرون کشیده حمله بـه نزدیکترین ایشان نمودپایش به پرده خورده درون راه سر نگون بر زمـین افتاد و پیش از اینکه بر خیزد صالح بیگ پائین آمده زانویش را برید . چون شمشیر صالح بیک به منظور ضربت دیگر بلند شد خنجر ستاره درون دل وی فرو رفت و ستاره با فریـادغضبناک به منظور مدد متهورانـه خنجر بـه آن حلقه سفاکان مـیزدکه فشار بجانب داخل آورده بجان پادشاه خود افتاده افتادند.
احمد خان درون روشنائی مشعل ایستاده درون حالیکه شمشیرش از خون ایرانی سرخ و نگاه بـه آن تن بی سر مـیکردکه سعی بـه نجاتش نمودو نزدیک آن تن بی سر راچپوت افتاده کـه هنوز انگشتهای سخت شده اش چنگ بر خنجر زده که تا آخر وفا داری نمود:[]
توان شنیدنسیم وفاو عهد قدیم ز هر گلی کـه دمدتا قیـامت از گل ما
اما درون کتاب نادر شاه و بازماندگانش تألیف دکتر عبدالحسین نوائی آخرین نفس های نادر را چنین توضیح داده هست :«آن شب نادر درون چادر نزد محمد حسین خان یکی از زنان خود بود...شاه را آن خواب (دیدگی) آنقدر بی حواس کرده بود کـه لباس از تن درون نیـاوردو کلاه نادریکه چهار چیقه بر او نصب کرده بود از سر برداشته بر زمـین گذاشت و به محمد حسین خانگفت:«که خواب چندان بر من غلبه کرده کـه عنان اختیـار از کف ربوده و خوابیدن رابر خود خواب نمـیدانم .اینقدر که چشم من گرم شود، زود مرا بیدار کن و سپس چشم بر هم نـهاده بخواب رفت». که تا اینجای داستان از آن قرار هست که سر مارتیمر دیورند گزارش داده بود صرف تفاوت درون این مـیباشد کـه در آن شب بانویی کـه نادر درون سراپرده اش بسر مـی برد ستاره یکی از زنان حرم و یکی از راجپوت های هند ذکر شده درون حالیکه عبدلحسین نوائی او را محمد حسین خان مـیداند ولی ما بقی داستان قتل نادر درون هر دو متن دارای یک سیـاق مـیباشد. صالح خان راشمشیر بـه کتف او نواخت کـه یک دست او از بدن جدا شد، شاه را از افتادن دست ، درون ارکان وجودشکست بهم رسیده بـه عجز درون آمد.صالح خان را بعد از زدن ضرب از سطوت نادری، دست از کار و پا از رفتار باز مانده زمـیندوز بود.که محمد بیگ قاجار رسیده سر نادر را بـه خون غلطان و صالح خان رابحال خود گرفتار دیده بـه جلدی پیش آمده سر نادر را بریده از سراپرده بیرون آمد.
سرداران قزلباش خواستنداین مطلب را پوشیده نگهدارندتا هم اردو دستخوش غارت و چپاول نشودو هم آنان بتوانند حساب افغانان و اربک را برسند. ولی تقدیر بـه تدبیر سازگار نیـامد. سران ازبک و افغان کـه در معرکه حاضر بودند و مـهاجمـین را از پادر آورده بودند «از راه احتیـاط شباشب سنگین بار را ریخته اسباب خوب و سرای مرغوبرا حمل شتران وبار برداران کرده بـه سمت قندهار روانـه شدند».
112-4-9. نظرنادر نسبت بهمذاهب
هنوز مورخین بدرستی معلوم نکرده اندکه آیـا نادر شیعه بوده هست یـا سنی لیکن این نکته واضح هست که نادر به منظور الحاق دو مذهب سنت و تشیع کوشش فراوان کرده هست .
این سیـاست کاملاً مخالف شاه اسماعیل و جانشینان وی بودکه عقیده داشتندمذهب شیعه درون ایجاد اتحاد و اتفاق بین قبایل مختلف ایران نقش بزرگی بازی کرده هست . اما نادر بیشتردارای تمایلات بین المللی بود که تا ملی و پیوسته آرزو داشت کـه خاک ایران را حتی المقدور توسعه دهدو از حدود امپراتوری صفوی تجاوز کندو رویـای فرمانروائی درون جهان اسلام متحدی رالباس حقیقت پوشید.[]
112-4-10. بناسازی نادر
نادر درون زمان زمامداری اش درون ساختن شـهر هاو ایجاد بنا های نوفعالیت فراوان ابراز داشته و به این آبادی ها پرداخته هست : شماخی جدید ؛نادرآباد قندهار ؛خیوه آباد؛ تکمـیل مرقد امام رضا درون مشـهد؛ بنای مولود خانـه درون دستگرد(دستجرد)و خزانـه های وی درون کلات.هانوی از کاخ نوی درون قزوین از وی حکایت دارد و در شیراز نیز دست بـه اعمار بناهای زیبایی پرداخته کـه هر چند درون فتنـه محمد تقی خان بـه خاک یکسان گردید، درون اشرف مازندان کاخی بنام «چهل ستون» بنا کردکه سر ویلیـام اورلی درون کتاب مسافرتهای خودبدان اشاره کرده است.
باوجودیکه نادر شخص بیسوادی بود بـه فرهنگ و ادبیـات علاقه زیـاد داشت و چهارصد جلد کتاب نفیس دست نویس را بـه کتابخانـه قدس رضوی مشـهد اهدا نموده هست ولی نباید این نکته را از نظر دور داشت کـه زمان این مرد بزرگ زمان تفوق شمشیر بر قلم بود.
112-4-11. پیش داوری های تاریخی درون مورد نادر شاه
اگرچه نسبت همـه اقدامات دهشت انگیز و ستمگریـهای غم انگیز نادر شاه بـه علل جسمانی مورخین ایرانی که تا اندازه ای گزاف گوئی نموده اند ، با این همـه شک نیست کـه وضع مزاجی او درون اختلال روحی و تغییرخوی وی بسیـارمؤثر بوده است. از مقایسه یـاد داشت های «عبدالکریم» و «ده وین» و «بازن» این نکته مسلم مـیگرددکه ناراحتی معده نادر و اختلال روحی اونـه تنـها رو بـه بهبودی نگذاشته بلکه درون سالهای آخر عمر او بیش از بیش وخیم شده هست ، امراض جسمانی بـه روحیـه وی لطمـه شدید زدو درون عین حال بعد از نا بینا رضاقلی مـیرزا فرزند محبوبش کـه بقول مالتیمر دیورند آن واقعه با دها واقعه دیگر از جمله قتل خود نادر درون هاله ای از ابهام و سردر گمـی قرار داشته و نیز سفاحت ،دنی نفسی آن عده از فرماندهانش را نشان مـیدهد کـه در اخرین روز های زمامداری نادر کـه داشت وضع صحی اش رو بـه عادی شدن مـیرفت کـه با نـهایت سفاحت و دون همتی ولی نعمت خود را درون چادرش پیش دیدگان خانمش سر بد و این قتل بدست انی برنامـه ریزی و عملی شد کـه با نادر شاه ، برادرزادگی ، خویشاوندی برادرزن، وبالاخره توسط صالح بیک یکی از فرماندهان نظم خاص امنیت ارگ و ناظر امنیت جان نادر بود صورت گرفت . از همـین سبب نا بینا شدن رضاقلی مـیر زا کـه نادر او را چشم بینای ایران مثال مـیزد توسط نادر خود توطئه ای از قبل چیده ای بوده هست که توسط سرداران ایرانی چیده شده بود کـه پسانتر ها نادرانی را کـه در موقع نا بینایی پسرش حضور داشتندهمـه توسط نادر بقتل رسید .کور یـا کور ساختن رضا قلی مـیرزا اقدام دهشت انگیزی بود کـه نادر را چنان پژمرده وافسرده نمودکه بر عبه نیروی بدنی اوضربه مـهلک وارد ساخت. بحران های روحی نادر بتدریج تبدیل بیک نوع جنون گردیدکه هرچندوقت یکبار بـه او دست مـیداد و هیچ شبه نیست کـه در یک یـا دو ماه اخیرعمر خود کاملاً عقل خویش را از دست داده بود.
از توجه بـه تاریخ نادر این حقیقت روشن مـیشود کـه سلامتی مردان بزرگ چه اثری درون خوی و اخلاق آنان داشته و در نتیجه که تا چه حد درون سرنوشت ملی مؤثر بوده است.[]
بخش یکصدو دوازدهم
بحث سوم
تحلیلی از اوضاع سیـاسی نظامـی و اجتماعی نادر
112-3-1. حاکمـیت نادر شاه افشار درون سرزمـینـهای خراسان بزرگ چه تغییراتی آورد؟
حاکمـیت هفت ساله افغانان درون ایران کـه ازتیره غلجائیـان و از خانواده مـیرویس خان با قتال های خونین کـه از طرف شاه محمود و بعداً اشرف پسر کاکایش درون ایران براه انداخته شد صفحه خونین و غم انگیزی بـه هر دو ملت ایران وافغان با چپاولگری همراه داشت .در این دوره دهقانان و شـهر نشینان فقیر و بد اقبال ایرانی، بر علیـه اشغالگران افغان و ترک مقاومت سر سختانـه از خود نشان دادند و در دوران جنگهای خون آشام،لحظه ای هم از مقاومت دست نبرداشتند.
در چنین حالت واوضاع ،نادر افشاردر خراسان ظهور کرد کـه بعداً درون رأس مبارزات رهائی بخش قرار گرفت .او درون آغاز سالهای بیستم سده هجدهم سرکردگی یک گروه راهزنان را بـه عهده داشت ودر خدمت نظامـی فیودالها قرار داشت کـه به زودی توانست خود را درون نتیجه دستبرد بـه املاک دیگران و راهزنی ، بیک زمـیندار وفیودال بزرگ درون خراسان تبدیل نماید .
حوادث تاریخی درون سال (1729) بـه نفع نظامـیان افغان کـه توسط اشرف اداره مـیشد نبود .زیرا این نظامـیان، درون اصفهان کـه مقر فرماندهی شاهان افغان بود شکست خوردند و قطعات شکست خورده نظامـی افغان بطور کلّی بـه وضع فجیعی از طرف کشاورزان محلی مضمحل گردیدند . شیخ حزین یکی از معاصرین این رویداد مـی نویسد:«حتی کوچکترین قصبه ای کـه متشکل از ده منزل هم بود، باشندگان آن اسلحه بدست گرفتند و بر دشمن شکست خورده حمله د.»[]
یکسال بعد از آنکه نیرو های مقاومت ایران افغانان را از خاک خود بیرون راندند درون سال (1730) نادر جنگ را علیـه نیرو های اشغالگر ترک شروع کرد وهمچنان حکومت ابدالیـان هرات و ملک محمود سیستانی رانیز مرعوب ساخت و در اخیر هم بالاثر مقاومت شدید مردم قندها ر بـه رهبری مـیر حسین فرزند مـیروایس خان و قلعه بندی آن شـهر توسط نادر شاه افشار و اعمار دژ نادر آباد درون قندهار، بخاطر تمرکز و جا بجایی نظامـیان ، نادر بالاخره این شـهر را فتح کرد کـه جریـان آن درون صفحات قبل بـه تفصیل گزارش شده است.
نادر درون خلال سالهای (1732-1733)قلمرو های متصرفه ایران را کـه بدست ترکان عثمانی بود آزاد ساخت و از اثر پیمان ایکه با روسیـه بست درون همـین سال مناطق مازندران ، استرآباد وگیلان دوباره بـه ایران مسترد گردید و در سال(1735)سواحل شیروان ، شـهر های باکو و دربند بـه ایران تسلیم داده شد .
در آغاز سال (1736)، نادر زمام خود را بالای تمام قلمرو های مستقر ساخت کـه قبلاَ شامل دولت صفوی مـیگردید و در همان سال بود کـه در دشت مغان تاج سلطنتی را بـه سر گذاشت و مذهب جعفری را بعوض شیعه صفوی بـه ملت ایران پیشنـهاد و این مذهب جدید کـه با مذههب تسنن نزدیکی و هم خوانی داشت مورد قبول مردم ایران واقع شد که جریـان مفصل آن درون صفحات قبل گذشت.
نادر سیـاست تهدید و اخافه فیودالها را درون پیش گرفت ،بخصوص آنانی را در چوکات بادیـه نشینان خراسان شامل ساخت وبعداً آنـها را سمت و سو داده بـه تکیـه گاه عمده خویش تبدیل و داخل فعل و انفعالات درون نظامـی که تازه بوجود آورده بود ساخت.او درون اولین قدم حکمرانان موروثی را از صحنـه زور و سیـاست بیرون ساخته و آنان را بـه کارمندان عادی بدون ضرر دولتی تبدیل نمود کـه توسط خودش تقرر و تعزل مـی یـافتند.اما درون واحد های کوچک درون روستا ها چیزی تغییر نکرده بود و همـه چیز تقریباً درون تصاحب فیودالهای محلی باقیماند.
در اغتشاشی که درون شـهردهلی بعد از فتح آن شـهر رخ داد .نادر با شمشیر و آتش بـه اغتشاشیون بر خورد کرد .او کـه باب غنایم گرانبها تمام اشیـای گرانبها ، جواهرات ، طلا و کمـیت زیـادی از اسرای صنعتگر را باخود بـه ایران آورد و به اساس معاهده ای کـه با محمد شاه پادشاه مغول عقد کرد تحت شرایط مشخص نواحی دهلی را ترک نمود .اما زمـین های غرب رودخانـه سند و ماورای آنرا بخودش حفظ نمود و از همـین بابت حکمران مغولی لاهور مکلفیت داشت سالیـانـه درون حدود دو ملیون روپیـه بـه دولت ایران باج بپردازد .[]
112-3-2. پیـامد حملات نظامـی نادر
جنگ های اشغالگرانـه نادر ، هیئت حاکمـه فیودالی ایران را متمول ساخت ، اما بر عتوده ها چیزی بدست نیـاورد ند وبین طبقات ، فاصله ها بیشتر عمـیق گردید .بر اساس گزارشاتی کـه معاصرین نادرشاه ارائه مـیکنند او از طریق غارتگری جواهرات هندوستان قشوون نظامـی خود را تطمـیع و تمویل نمـیکرد بلکه مردم را مجبور مـیساخت که تا از پرداخت وجوه مالیـاتی رنگارنگ کـه جهت مصارف گزاف اردو کشی و دستگاه های اداری درون دولت مرکزی و واحد های محلی را پرداخت نمایند، چنانچه «هر کـه مبلغ معین شده مالیـات خود را نمـی پرداخت ، مامورین مالیـات ،زن وفرزندان آنـها را بـه تاجران اروپائی ویـا هندی بفروش مـیرسانیدند.»[]
در آغاز سده هجدهم رهایی بخش ضد ایرانی درون قفقاز طغیـان کرد . فیودالهای داغستان معاش مستمری خود را اززمامداران ایرانی دریـافت مـید.
در سال (1746)،حرکت مردمـی و های فیودالی بار دیگر با نیروی نوی شعله ور گشت .نادر شاه مجبور شد معاهده ای با مقامات ترکی بـه امضاء برساند .قیـام عظیمـی درون بهار (1346)در سیستان بوقوع پیوست . علی قلی خان کـه خویش آوند نادر بود به منظور سرکوبی این قیـام موظف گردید ولی این شخص با قیـام کنندگان پیوست .. نادر نا گزیر شد شخصاً بـه آن صوب حرکت حرکت کند ونادر همـه راه را با قتل وقتال خونین طی نمود .او با عزیمت از یک محل بـه محل دیگر ، درون همـه جا مردمان بیگناه ، مجرم ، ثروتمندان و اغنیـا را از تیغ مـی کشید . و در همـه جا از سر انسانـها اهرامـی ازکله منار برپا مـیگشت .قصبه ای وجود نداشت کـه از ستم و شکنجه نادر درون امان باقی مانده باشد . []
این روش های خونبار مسلماً کـه تأثیرات برجسته ای بر وضع مناطق مفتوحه و سرنوشت آزادی ملتهای تحت ستم و به خصوص افغانـها داشت .
یکی دیگر از عواملی کـه باعث ازهم پاشی دولت نیرومند هند بدست کمپانی هند شرقی بود تاراج بیدریغ منابع و ثروت های هند بدست نادر و قتل عامـهایی کـه نادر درون عرض راه سند که تا دهلی مخصوصاً درون جنگ کرنال وقتل عام دهلی بوقوع پیوست داد، هند را درون وضعیت بد سیـاسی اجتماعی قرار داده و باعث مشکلات عدیده اقتصادی فراوانی نیز گردید کـه بعداً حملات احمد شاه درانی به هند نا توانایی هندوستان را ریشـه دار تر کرد.
112-3-3.نادر شاه درون اوج قدرت
نادر بعد از پنج سال توانسته بود اشرف و حسین رؤسای غلجائی را مغلوب ساخته قندهار را تصرف نماید، مناطق خراسان شرقی را که تا رود سند و هندوستان را که تا دهلی و خراسان شمالی را که تا بلخ و قندز وبغلان و بدخشان ومناطق توران( سمرقند و بخاراو خیوه )را تصرف نموده و از آنجا بـه کلات سرزمـین محبوب خود رفته و پس از آنکه ساختن کاخی را به منظور خودسفارش داد بعد به مشـهد رفته و در آنجا تمام فتوحات (آسیـایی)خود را جشن گرفت.
در این موقع نادر بـه منتهای شـهرت وقدرت خود رسیده بود.ودر این بار نادر مرز کشورش را از اندس (رود سند)طرف جنوب بسط و امتداد داد و این کشور را بیشتر از دوره صفوی ها وسعت بخشید .اما نادر استعداد و لیـافت اداری کشورش را همانند محمود واشرف غلجائی باوجود داشتن ریشـه خراسانی خود ،نداشت و باوجود وسعت سرزمـین وداشتن وسایل مادی بی شماری کـه در دسترس داشت نتوانست سعادت و خوشی و کامرانی را بـه ایرانیـان برگرداند. رفته رفته اخلاق او درون نتیجه موفقیت ها و پیرووزیـها ضایع شد وسالهای آخر زندگانیش پر از ظلم و جور و خست و لئامتی بودکه روزانـه بشدت آن مـی افزودو این صفات او را بیک ظالم خونخوار بدل نمود و موردنفرت و اکراه مردمـی کـه او آنـها را از یوغ افغانـها ، ترکها و روسها آزاد نموده بود قرار گرفت.[]
112-3-4. لشکر کشی بـه لزگی ها نقطه عطفی درون شکست نادر
یکی از عوامل شکست نادر رفتن او بـه جنگ لزگی ها بودزیرا درون ایران ضرب المثلی بود که مـیگفتند :«اگر شاه ایران احمق هست بگذار بجنگ لزگی ها برود ».لزگیـها قبائل وحشی ایکه درون یک ناحیـه غیر مزروع و غیر قابل دسترسی درون گودیـهای داغستان سکنی داشتندبه شروان و سایر نواحی مس حمله مـید و آنجاها را غارت مـینودند. آنـها درون زمانیکه نادر مصروف لشکر کشی بـه هندوستان بود محمد ابراهیم خان،یگانـه برادر نادر را بقتل رسانیدند. نادر مجبور بود به منظور حفظ حیثیت و شرافت خود،انتقام خون برادرش را بگیردبه آنجا توسط نیرو های جلو دارش کـه متشکل از افغانـها بود یک موضع مستحکم دشمن را گرفت . این موقعیت و نیز شـهرت نادر سبب شد کـه بعضی از طوایف و قبایلی کـه در نواحی غیر قابل معه سکنی بودند تسلیم شوند کـه نادر آنـها رابعداً با خانواده هایشان بـه خراسان انتقال گردانید. بعد از آن نادر داخل زنجیره کوههای داغستان شده وهشت هزار نفر را به منظور حفظ خطوط ارتباطی خود درون مسیر راه بر گشت گماشته با قشون عمده اش بـه تعقیب لزگیـهای گریز پاو فراری درون جنگ های کوهستان درون مـیان انبوهی از درختان پرداخت . آخر الامر لزگیـها موقع را مناسب دیده بـه ارتش نادر و نیز به نیروی مواصلاتی او حمله کرده خسارات و تلفات زیـادی وارد د، حتی بسوی خیمـه شاهی دست یـافته جواهرات وزنان چندی را از خیمـه گاه سلطنتی با خود بردند.
نادر از این شکست کـه توام با آبروریزی نیز بود،خشمناک شده و بطور مأیوسانـه ای مـی جنگید ،ولی بواسطه نرسیدن آذوقه و خواروبار مجبور شد بـه «دربند» عقب نشینی نماید . درون آنجا اگر خوار وباری کـه از حاجی طرخان با کشتی حمل شده بود باو نمـی رسید ارتش از هم گسسته و سربازان از گرسنگی مـیمردند.روسیـه از این عملیـات نادر متوحش شده نیرویی بدانسو اعزام داشت و لزگیـها را تشویق نمودند کـه برای تحت الحمایگی روسیـه عریضه ای بـه آن دولت بدهند، شاه بعد از آنکه حس کرد مغلوب شده و شکست او باعث خواهد شد کـه دشمنان زیـادی کـه تا آنوقت بواسطه تصور شکست ناپذیری او جرأت عرض اندام مقابل او را نداشتند ،حال درون مقابل او به کین خواهند برخاست باقیـافه عبوس وحالت عصبانی عقب نشست . []
112-3-5. کور نادر فرزندش رضاقلی مرزا را
نادر بعد از برگزاری مراسم جشن مشـهد به منظور جنگ با لزگیـها حرکت نمود و از راه استرآباد و مازندران عازم شروان گردیده بود، هنگامـیکه از جنگلهای ایـالت مزبور مـیگذشت مورد سوء قصد دو نفر افغانی قرار گرفت .گلوله ای کـه یکی از آن دو نفر بجانب نادر شلیک کرد بازوی راست او را خراشیدو دست راستش را زخمـی نمود و بر سر اسبش اصابت کرد. آدمکُشان درختان انبوه فرار د.
نادر، بر حق یـا بدون حق تصور کرد کـه رضا قلی مـیرزا (پسرش)مسبب و محرک این توطئه بوده هست ، شـهزاده جوان محاکمـه شد و حتی باو قول دادندکه اگر اعتراف کند او را معاف خواهند داشت ، اما او بـه بیگناهی خود مصر بود. بعد از خاتمـه لشکر کشی لزگیـها حکم شد شـهزاده جوان را کور د. صفات و اخلاق این شـهزاده بـه پدرش (نادر)شباهت داشت،چنانچه یکبار کـه شایعه مرگ نادر را بـه هندوستان شنید شاه طهماسب را بقتل رسانید ه وضع شاهی بخود گرفت ، اما وقتیکه نادر بر گشت باو بـه خشونت رفتار نمود .شاید او درون آن قضیـه دخیل بوده باشد؟
نادر از اثر هزیمتی کـه در جنگ با لزگیـها بـه آن مواجه شداخلاقش بهم خورده و بکلی از حالت عادی بیرون رفته بودو به منظور محکوم تأمل نمـی نمود ، بلکه بصرف سوء ظن اکتفا مـیکرد. نادر بعد از این عمل (کور پسرش رضاقلی مرزا)پشیمان شد و چنانکه نقل هست همـهانی را کـه در حین کور شاهزاده حضور داشتندبقتل رسانید و بهانـه او این بود کـه آنـها به منظور نجات چشمان شاهزاده کـه مایـه افتخار ایران بود مـی بایستی جان خود را فدا کرده باشند. زیرا نادر، بـه حقیقت چشمان ایران را کور کرده بود .[]
درتاریخ نادر شاه که از دره نادری و سفرنامـه حزین محمد ملایری وسخنرانی دکتر لکهارت مشرق شناس و نویسنده معروف با دیباچه ای از احمدروی توسط نقوی پاکباز شامل و پیراسته و کوتاه شده هست در صفحه 47در مورد کور شـهزاده رضاقلیمـیرزا چنین آورده است:«هنگامـی کـه شـهنشاه درون تهران بود رضاقلی مـیرزا درون رِی نشست و سر کشی ها و جدا سری ها از او شنیده شدو چون شاه بـه داغستان رفته به گرفتن دي های قراقیطان سرگرم گردید، بدی و نا فرمانی شـهزاده بـه آشکار افتاده بـه لشکر گاهش خواستندو چون به آنجا رسیدگرفتار شده زنجیر بر گردنش نـهادنددر یک دم بـه نوک خنجر تیز او را کور دوبه فتنـه انگیزی بد گوهران لطف علی خان افشار کـه خالوی شـهزادگان بود بـه سر نوشت شـهزاده دچار آمده دیده از تماشای جهان بست.« تنقیح و پاک سازی دره نادری وسفرنامـه حزین، توسط نقوی پاکباز بـه استنناد از دکترلکهارت،ص47»
12-3-6. شورش درون ایران
1156-1157هق (1734-1744)
بدیـهی هست که مردم ایران از وضعی کـه در ایران مستولی بود و هر روز هزاران نفر بخاطر گسترش نفوذ نادر شاه درون جنگها بکام مرگ کشیده مـیشد ، به هیچ روی بـه ادامـه این جنگها ی خانمانسوزموافق نبودندو مـیل داشتند کـه هر چه زود تر نظم و آرامش درون کشورشان بر قرار گرددتا بتوانند بـه فراغت خاطر بـه فعایتهای بازرگانی و اقتصادی خویش ادامـه دهندو بنا بر این آتشی کـه در سرتاسر ایران زیر خاکستر پنـهان بود درون سال 1156هق(1743) تبدیل به شعله های انقلاب گردید . وبه تدریج تمام ایران را درون بر گرفت .
نخستین شورش درون طبرستان و بعد بـه همـین سال1156هق(1743)در ولایـات جنوب باختری ایران درون حین جمع آوری مالیـات اهالی درون بند و طبرستان با سام مـیرزا کـه ادعا داشت آخرین بازمانده از خاندان صفوی مـیباشد فتنـه آغاز گرد کـه در نتیجه "آقسو" مرکز شروان اشغال وحیدر خان دستگیر وبقتل رسید کـه پیروزی طاغیـان آتش شورش را فتنـه انگیز تر کرد کـه در نتیجه سر مـیرزا محمد خان را درون پادگان خودش که مرکب از 20،000 تن بود یـافتند..پادگان (کوبه) نیز علم طغیـان د و پس از این قوای دولتی را که از سربازان افشار بودند قتل عام دو شـهر را بـه سام مـیرزای سابق الذکر سپردند. درون همـین اثنا شورش درگرجستان نیز ادامـه یـافت . درون حینیکه سام مـیرزا از طرف طرفداران نادر دستگرگردید(چهاردهم ذیحجه 1156(1743) چون نادر بـه قصر شیرین رسید از خوارزم خبردادند کـه در آنجا اغتشاشات شدیدی رخ داده هست . طوایف «یموت و سالور» به منظور بدست آوردن قدرت درون خوارزم برضد ابوالغازی اقدام شدید نمودند و از نادر طلب کمک د.در سال 1157(1744)ماموران جمع آوری مالیـات درون استان فارس مورد هجوم طاغیـان قرار گرفت این خبر کـه به فارس پیچید مردم آنجا نیز بی فرمانی را آغاز نـهادند. تقی خان سر دسته شورشیـان دستگیر گردید و به الاغ سرچپه سوار کرده بـه بازارگردانیده شد .نادر دستورداد کـه سه تن از پسران او کشته و سایر اعضای خانواده او بـه غلامـی فروخته شود آنگاه خود تقی خان را از یک چشم نا بینا گردانید و زنش ،در مقابل یک چشم باقی مانده بـه سربازان سپرده شد. شگفت اینکه باوجود اینـهمـه عواقب ناگوار ،نادر مـیرزا تقی خان را بار دیگرمورد عفو قرارداده با لقب مستوفی الممالک او را بحیث بیگلر بیگی ایـالت کابل عز تقرربخشید .
اغتشاشات و ناامنی روز که تا روز درون تمام قلمرو نادر گسترش مـی یـافت و مردم از پرداخت مالیـات ابا مـی ورزیدند این وضع بحال سربازان و نظامـیان خیلی اشکال ایجاد مـیکرد محمد زمان خان از استرآباد فرار کرد .باوجودیکه بهبود خان درون خاور استرآباد چندین بار با شورشیـان مصاف داد لکن هر بار قوای حکومتی شکست مـیخورد .[]
112-3-6. ادامـه شورش درون ایران
شورش درون خوارزم
نادربه قصر شیرین بود که خبر رسید اغتشاشات شدیدی درون خوارزم روی داده و ابولغازی را کـه به حکومت خوارزم منسوب گردانیده بود توسط ترکمن های یموت کـه قبلاً نیز به آن اشاره کردیم بخوارزم بر گشته و ازبک های خوارزم را مورد تهاجم قرار داده بود که حملات یموت ها توسط ارتوق ایناق دفع و به آنـها گوشمال داده شد ولی یموتی ها بار دیگر خوارزم را آماج قرارداده و با ازبکان یکجا شده ابوالغازی نتوانست از خراب خوارزم و تجاوز به خیوه و هزار اسب وینگی اورگنج و غیره باز دارد .در نتیجه این اغتشاشات هر گونـه ب و کار و امور کشاورزی مختل و امکان نا پذیرگردید ابوالغازی نا گزیر از نادر استمداد نمودو پادشاه ایران علی قلی خان پسر برادرش را کـه در آن هنگام درون مشـهد بود موظف بـه کمک ابوالغازی نمود و او توانست خوارزم را قرین بـه آرامـی گرداند.
شورش درون داغستان وشروان
بعداً شورش مـهمـی درون داغستان وشروان شروع شد . محمد تقی خان سابق الذکر درون 1157(1744)علیـه نادر گردن کشی اظهار کرد و با 500تن طاغی بطرف شیراز پیش راند. چون خبر این شورش درون فارس پیچیدایلات سر نافرمانی نـهادندو درون هر جا کـه توانستند محصلان مالیـاتی نادر رابهلاکت رسانده و خود را با الحاق با تقی خان آماده ساختند.
هنگامـیکه نادر از این شورش آگاه شد بیدرنگ محمد حسین خان قرقلو فرماندار نیروی ایران را درون عمان احضار کردو باو فرمان دادکه شورش تقی خان را دفع کند.محمد حسین خان بعد از جمع آوری نیروی کافی بـه تعقیب تقی خان پرداخت و در نزدیکی فسا عملیـاتی را به منظور دستگیری او آغاز کرد لکن بطور غیر مترقبه دست از حمله برداشت و به (کسررود)عقب نشست.ظاهراً علت این عقب نشینی آن بود که مشاهده کرد عده دشمن بر شمار قوای او برتری کامل دارد تقی خان چون راه شیراز را بلا مانع یـافت بـه شیراز حمله نمود و در آنجا خود را فرمانروای مطلق اعلام نمود. این همان مـیرزا تقی خان مشـهور الحالی هست که بعد از آنـهمـه استهزا و کور یک چشمش کـه داستان آن قبلاً گذشت والی کابل تعین گردیده بود.
شورش درون استرآباد وشیراز
در همان هنگامـیکه محمد تقی خان علم طغیـان درون شیراز بر افراشته بودمحمد حسن خان قاجار کـه یکی از پسران فتح علی خان قاجار بوددر استرآباد گردنکشی آغاز کردو بـه یـاری 1000تن از ترکمن های یموت و 2000تن از قاجار، شـهر استرآباد را بتصرف درون آوردند.محمد زمان خان استرابادی حاکم آنجا چون دید نمـیتواند مقاومت کند پا بفرار نـهاد.[]
نادر اگرچه درون نتیجه امضای عهد نامـه با عثمانی بـه رویـای تسخیر بغداد خاتمـه بخشید، ولی با آنـهم توانسته بود بطور دوستانـه و شرافتمندانـه با عثمانیـان کنار آید درون دل احساس مسرت و رضایت فراوان مـیکردتا بحدی کـه بشکرانـه این پیش آمد چند روز را صرف سرور و شادمانی و مـیگساری نمود. متأسفانـه اخبارمربوط بـه ایجاد اغتشاش و شورش درون سیستان و خراسان عیش او را منغض کرد.
در سال 1156-1157(1743-1744) شورش واغتشاش درون نقاط مختلف ایران زیـان جبران نا پذیری بـه دولت و ملت وارد ساخت و در عین حال شورش بسیـار شدیدی کـه نادر به منظور جلو گیری از شورش بیش و مظالمـی کـه مامورین جمع آوری مالیـات رویدست گرفته بود بیش از پیش زمـینـه های طغیـان و نا رضایتی مردم را افزود.
برابر اخبار وحشت انگیزی کـه از جانب خاور بـه نادر رسیده بود وی تصمـیم گرفت کـه از طریق کرمان و اصفهان بـه مشـهد برگردد. درون اوایل زمستان سال 1159 (1746)وارد اصفهان گردیدو چند هفته درون آنجا توقف نمودو هنگام توقف درون این شـهر بود کـه علائم اختلال فکری درون وی پدید آمد . هانوی درون این خصوص مـیگوید :
«بر اثر کثرت کار و جنگ های دایمـی واندیشـه های زیـاد و همچنینانی کـه به نادر عارض شدند ،یک نوع خشم و غضب دائمـی و یک بیقیدی عجیب نسبت بـه بد بختی و درد و رنج اتباعش درون وی پدید آمدکه بمرور زمان رو بـه شدت نـهاد و برای فرونشاندن خشم خویش دست به مظالم وحشت انگیزی مـیزد . چنانکه هنگام توقف درون اصفهان ظلم و شکنجه را از حد گذرانید،(پربازن) کشیش یسوعی کـه در آن زمان توسط (بیرسن) کمـیسر کامپانی هند شرقی مأمورمراقبت سلامت نادر شده بود مـی نویسد: کـه در این چند هفته اصفهان تبدیل بـه شـهری شده بودکه مورد تاخت و تاز فاتحین بیدادگر قرار گرفته باشد و هری کـه از خانـه بدر مـی آمدجنازه های بیشماری را مـی دید کـه به دستور نادر ویـاافسران وی بـه هلاکت رسیده بودند.
نادر نـه تنـها روز بروزبر مـیزان مالیـات درون اصفهان مـی افزود بلکه درون سراسر ایران به منظور وصول مالیـات سختگیری بسیـاری از سوی ماموران وی بعمل مـی آمد حتّی نزدیکترین بستگانش از پرداخت مالیـات معاف نبودند.او املاک ابراهیم خان پسر برادر خود را کـه پدرش توسط لگزیـها کشته شده بود ضبط نمود و به علیقلی خان درون سیستان دستوردادکه 100،000تومان مالیـات بپردازد. تهماسب خان جلایر نیز موظف بـه گرد اوری 50،000تومان گردید.
آثار این سیـاست نا مطوب او درون گرجستان بر اثر وضع مالیـات طاقت فرسا تیمور و پسرش به منظور مقاومت مسلحانـه درون برابر نادر آماده شدند لیکن تیمور بعوض شورش تصمـیم گرفت کـه شخصاً بـه شاه مراجعت نمایدو تخفیفی درون مـیزان مالیـات بگیرد.در اواسط بهار 1160(1747)تیمور متوجه دربار نادر شد لیکن نادر قبل از ورود تیمور بـه مقصدبه قتل رسید.
در آذربایجان مردم عاصی دست بـه اغتشاش زدندو سام مـیرزا را درون تبریز وارث تاج و تخت ایران اعلام داشتند.
+++++++++++++++++++
مقاله دوم
بخش یکصدو دوازدهم
بحث اول
ادامـه فتوحات نادر
112-1-5. شورش خدایـار خان عباسی درون سند (مقاله دوم)
1151-52هـق(1739)
ارتش نادر مدتی درون نقاط کوهستانی خراسان=افغانستان ماند که تا بعد از زمستان عازم لشکر کشی بـه سند گردید. و خواست نادر این بود که تا سرزمـینـهایی را کـه تازه بدست آورده خود بـه تصرف درون آورد.با مقاومت کمـی روبرو شده ویـا اصلاً مقاومتی درون برابر او بعمل نیـامد.خدایـار خان عباسی کـه این لشکر کشی اساساً بر علیـه او بودبه بیـابان فرار کرد ، اما بر اثر تعقیب نادر اسیر شده تسلیم گردید.
گفته مـی شود کـه وقتی صورتی از اموال ونقود او برداشتند بسیـاری ازاشیـایی که افغانـها از اصفهان بـه یغما بودند دربین آنـها یـافت شد. افشار بزرگ نواحی مفتوحه را بـه سه قسمت تقسیم نمود و پس از برقراری نفوذ و قدرت خود،درآن نواحی از راه پَشین،(ژوب)و قندهاربطرف نواحی مرتفع مراجعت نمود. درون اینجا نادر شاه غنائم دهلی را کـه از جمله یکی تخت طاؤس معروف و دیگری یک خیمـه ای بود نمایش داده موجب حیرت و شگفت گردید، درون وصف خیمـه مزبور چنین نوشته اند«استر خیمـه از اطلس بنفش رنگ درست شده و روی آن شبه تمام پرندگان و حیواناتی کـه در روی زمـین وجود دارندو نیز درختان و گلهای قشنگ کشیده شده بود. تمام این نقوش وتصاویر از مروارید، یـاقوت قرمز،الماس،یـاقوت کبودو انواع سنگ های قیمتی دیگر تشکیل یـافته بود.[]
112-1-5. بر تخت نشستن نادرشاه درون هرات
نادر شاه بعد از رسیدن بـه قندهار درون قلعه نادر آباد کـه خود درهنگام کشودن قلعه قندهار آنجا را اعمار نموده بود بعد از توقف ده روزه درون آن محل بـه سوی هرات راند. روز یکشنبه دهم ربیع الاول سال1153هق بـه انجا رسید و در دهستان شش کیلو متری بیرون شـهر پیـاده شدو فرمان داد که تا همـه ی جواهرات وغنایم هند را بـه لشکریـان نشان بدهند.
تخت طاؤس را کـه چندان صفتی نداشت فرمود که تا هنر مندان از هر گوشـه و کناردر هرات آمده بـه آرایش تخت بپردازندو سراپرده ی برازنده ای به منظور تخت آماده کنند.
استادان هنر مند درون مدت یکسال تخت طاؤس را با دانـه های الماس کوچک و بزرگ ،لعل،یـاقوت،زمردو دیگر سنگ های ناب و گرانبها آراستند کـه مانند پارچه ی نوری درخشان شد بود.
سپس آن تخت را درون سراپرده باشکوهی گذاشته و این دستگاه را بنام«تخت بارگاه نادری»نامـیدند.
نادرشاه فرمان دادتا جشن بسیـار بزرگی برپا دارندو خود با شکوهِ بیمانندی بر تخت طاؤس نشست . همگی شـهزادگان،سپه سالاران،سرداران وافسران ارتش شادباش گفتند. شـهنشاه با چهره گشاده آنـها را نوازش فرموده با دست خودبه هریک از افسران انیوه ارتش شاهنشاهی انعام شاهانـه داد.
پس از این جشن بزرگ بـه تمام سپاهیـان ارتش آسایش داده شد که تا همگی به منظور یک شاهکار دیگر آماده شوند.این شاهکار نادرشاه کشور کشایی نادر شاه درون خاک توران بود.[]
112-1-6. سرزمـین و و سعت جغرافیـایی توران
سرزمـینی کـه در گذشته ها بنام توران یـاد مـیشد عبارت از جمـهوریت های فعلی ازبکستان و ترکمنستان و قزاقستان کـه مجموعاً درون زمان دولت شوروی بنام ترکستان روسی یـاد مـیگردید عبارت از دشت های پهناوری است درون آسیـای مرکزی کـه دارای 1900کیلومتر درازا و 1300 کیلومتر پهنا مـیباشد.که دارای 2،500،000کیلو متر مربع وسعت دارد . این دشت بزرگ از شمال، بـه دریـاچه ارال و خاک سیبری و از خاور به کشور چین و رشته کوههای تیـان شان و استان کاشغر و از جنوب بـه مرز افغانستان بـه کوه های پامـیر و هندوکش و رودخانـه آمودریـا(جیحون)و استان بادغیس و سپس بـه رشته کوه های هزار مسجد پیوسته هست که از آنجا نیز بـه رود اترک مـیرسد کـه این رود آنرا از دشت گرگان ایران جدا مـیسازد.سامان غربی این دشت همـه جا دریـای خزر است کـه با پیچ های بزرگ بگوشـه شمال غربی مـی پیوندد.
دشت توران دارای دو رودخانـه بزرگ است کـه یکی درون شمال آن بنام سِر دریـایـا (سیحون)از کوهای«تیـانشان یـا تی ین شین»در چین از نزدیکی شـهر نارین سرچشمـه گرفته و بهمـین نام که تا استان سمرقند رسیده و از آن جا ، رو بـه شمال غرب رفته درون نزدیکی شـهر گازالیتیک از شرق بـه دریـاچه ارال مـی ریزد.
رود خانـه دوم یـا«آمــودریـــا»از کوه های پامـیر و هندوکش درون شمال غربی هند(یـا پاکستان موجوده) سرچشمـه گرفته شـهر های بدخشان و غوندوز(قندز) افغانستان را از خاک توران جدا کرده سپس درون نزدیکی آبادی اولام (اقچه-خم آب)به سوی شمال غرب رفته درون درون خاک توران استانـهای بخارا و خوارزم را از هم جدا و از جنوب بـه دریـاچه ارال مـی ریزد.
بجز این دو رودخانـه ی بزرگ رود خانـه های کوچک دیگری مانند «زرافشان»در سمرقند و بخارا، رود «مرغاب»(در شمال غربی افغانستان و مرو و تجن درون شمال شرقی مرز های استان خراسان ایران)به این دشت مـی ریزد.که سابق آب آن درون ریگستانـهای دشت ترکمنستان فرو مـیریخت (که خوشبختانـه آن ریگستان های وسیع امروز به مزارع کشاورزی تبدیل گردیده که از اخرین قطرات این رودخانـه ها نیز استفاده مـی گردد.(مولف))
بخش های شرقی توران را رشته کوههای بسیـاری فرا گرفته ولی شمال، و جنوب غرب و مرکز آن همواره و برخی از جا های آن از کف دریـاهای آزاد (ابحار) نیز پست تر هست و گروهی از مؤرخین عقیده دارندکه این دشت که تا مدت کمـی پیش از تاریخ دریـای بزرگی بوده کـه رفته رفته بـه صورت امروزی درون آمده هست .
بیشتر دشت های توران بـه سبب نداشتن آب وموجودیت گرمای سوزان آفتاب ،سرزمـینی خشک، بیـابان،ریگستان،و وادی های هست که هیچگونـه گیـاه درون آن نمـی روید و بزرگترین بیـابانـهای آن بیـابان «گیزبلکوم» درون شمال بخارا و سمرقند ودیگری «کواکوم» درون جنوب آن هست که هر یک کمابیش بـه پهناوری 250،000کیلومتر مربع بوده و جز دشتهای خشوزانی هستند. بجز این بیـابانـهای بزرگ بیـابانـهای کوچک تری دیگری نیز مانند «مویون» (در شمال رودخانـه سِر دریـا)و «گیمرگ» (در غرب بخارا)و همچنین بیـابان «ثیل محّمد»در بخش های یموت نشین کنار دریـای خزر،وجود دارد کـه به ترتیب50،000و60،000و9،000کیلو متر مربع کمابیش وسعت دارند .
چنان کـه تاریخ نشان مـیدهد سرزمـین پهناور «آریـانا ویجه» یـا ایران بزرگ درون همـه ادوار تاریخی خود با مردمان این دشت ها دست به گریبان بوده و همـیشـه درون کشمکش بوده هست که داستان های ایران و توران درون شـهنامـه روایـاتی از همـین دست خوانده شده هست که توسط ابوالقاسم فردوسی درون عهد سلطان محمود غزنوی برشته نظم درون آورده شده ، چنانچه حافظ شاعر بلند آوازه زبان فارسی تلویحاً راجع بـه شاه توران و خاصیت بیرحمـی وی درون همـین معنی اشارت دارد:«شاه ترکا ن سخن مدعیـان مـی شنود-شرمش از مخمسه ی خون سیـاوشش باد».
ماساژت ها،سکها،یـا سیکاها وهپتالی ها همـه ازمردمان این سرزمـین بوده اند کـه همـیشـه به منظور شاهان ایران کـه دشمنان نیرومندی مانند آسوری ها، لیدیـها،بابلی ها،یونانی هاو رومـی ها درون غرب داشته اند دردسر های بزرگی فراهم مـیکرده هست .
ولی این بار درون زمان نادر شاه افشار مـی بینیم چرخ تاریخ بگونـه واژگونـه مـی چرخد بـه قسمـیکه مـهاجمـین تورانی همـیشـه دشت های جنوبی این سرزمـین را مـیدانگاه تاخت و تاز خود قرار مـیدادند ولی اینار این پادشاه سلحشور و بی باک لازم مـی بیند که تا کار تورانیـان را نیز یکسره کرده بـه این مردم خود سر و نا فرمان نیز چشم زخمـی برساند .با همـین اندیشـه بود کـه نادرشاه افشار، بعد از پایـان کار هندوستان ارتش نیرومندی بسیج کرده بـه توران زمـین رو آورد .
هنگام اردو کشی نادر شاه این سرزمـین بـه دو استان بزرگ و چندین شـهرستان کوچک درون آمده بود بخش های شمالی رود آمو دریـا مانند بخارا ،سمرقند،تاشکند، فرغانـه و خوقند، درون در دست باز ماندگان دودمان چنگیز و تیموربود.
برزگترین خان های آن ابوالفیض خان از دودمان چنگیز به همـه ی این سرزمـین ها فرمانروائی مـیکرد.
استان دوم یـا خوارزم درون دست خان های اوزبک و مرکز شان شـهر خیوه بود. روی همرفته درون خاک توران هر یک از سران ایلات چادر نشین که مـیتوانستند نیرویی فراهم آورند بر یکی از بخش های دشت فرمانرروایی کرده و بیشتر کار شان تاخت و تاز به همسایگان و غارت کاروانیـان بود.
یکی از مناطقی که همـیشـه مورد تاخت و تاز این مردمان بود استانـهای جنوبی دریـای آمو که تا به مرو هرات بود، از همـین سبب شاهان خراسانی هممـیشـه نیرو های قوی و جنگاور خود را در خراسان شمالی تعبیـه مـید و بلخ باستانی کـه اکنون خشت ها و آجر های کاخ های آن ذره ذره و بخاک یکسان گردیده هست بار ها پهلوانان نامـی اش درون دوره های پیشدادیـان و باختر، اسپهای نجیبی را جهت روز جنگ و پهلوانی تربیت مـید و بیرق های بلند بلخ، از فاصله های دوری موجودیت شـهر درخشان بلخ را با بارو هایش کـه بنام شـهر «مروارید» ویـا شـهری کـه آتش درون آتشدان آن درون یک هزار سال خاموش نشده بود مشخص مـیکرد.
112-1-7. بسیج ارتش نادر شاه بعزم تسخیر ترکستان
زمانی کـه نادر شاه ازسرکوبی یـاغیـان سند اسوده گردیده درسیزده محرم سال 1153 از راه بلوچستان بـه آهنگ ایران بیـابانـها را درون نوردیده درون ششم ماه صفربه قندهار رسید .[] زمانیکه عبدالغنی خان ابدالی فرماندار"نادرآباد"(قندهار) و فتح علی خان افشار را با 15،000سپاهی به منظور سرکوبی داغستانی ها فرستاد،فرمانی هم بنام همـه ی شـهزادگان افشار نوشته و دستور دادتا هریک با نیروی خود بسوی خراسان رهسپار گردند.
«نادر دلیل موجه ای بخاطر حمله بـه ترکستان داشت زیرا درون زمان پیشین ازبک های بخارا و خوارزم بـه کرات بـه تاراج خاک خراسان دست یـازیده بودند، و نادر پیوسته سر کوبی آنـها را مـی اندیشید.»[]
روز بیست و هفتم جمادی الاخر سال 1153نادر با ارتش بزرگ خود از راه ماروچاک(موری چاق) و چیچکتوبه سوی بلخ براه افتاد.[] فرمانداری بلخ را بـه نیـاز محّمد سر پرست باز های شکاری دربار کـه برادرش درون رکاب شـهزاده رضاقلی مـیرزا درون جنگ با نیروی خان بخارا کشته شده بود،سپرده و خود بسوی شمال رهسپار گردید. کنار رود خانـه ی آمودریـا نیروی دریـایی ارتش را کـه دارای1100فروند کشتی هر یک به گنجایش 3،000کیلوگرام بوده و از پیش درون کنار رودخانـه ساخته و پرداخته بودند، باز دید کرد ، بعد از باز دید کشتی ها فرمان داد توپخانـه و خواروبار ارتش را درون کشتی ها جای داده بـه سوی چهارجشروی کنند.[]
روز هفدهم ماه ارتش ایران از کنار رودخانـه و نیروی دریـایی و توپخانـه ازروی آب بسوی چهارجوی بـه راه افتاد.
شاهزاده رضاقلی مـیرزا با 8،000 نیروی سوار وعلی قلی خان نیز با یک لشکر سوار و پیـاده از آب گذشتند و در کنار راست رود خانـه بـه پیشروی آغاز د.
نزدیک آبادی «کوکی» نماینده ی خان بخارا رحیم خان پسر حکیم اتالیق کـه از بستگان نزدیک ابوالفیض خان بودبا گروهی از بزرگان بخارا به پیشوار آمدو نادر شاه او را پذیرفت .علی قلی خان درون راه خود با دسته ای از ایلات کنار رود خانـه برخوردکرده بعد از سرکوبی آنان همچنان پیش رفت.ایلات مـیان راه چون از رسیدن نیروی بزرگ آگاه شدندبا همـه یـان شان کوچیده بـه سوی بخارا و خوارزم گریختند. این ارتش که تا روز چهار شنبه هشتم ماه دوم بـه چهار جوی رسیدندو درون همانجا اردگاه برپا داشتند.
نادر نیز فرمان داد که تا بی درنگ پلی بروی رودخانـه انداخته شود و روز سه شنبه چهاردهم ماه ،نادر، با درباریـان خود و رحیم خان اتالیق فرستاده ابوالفیضخان والی بخارا،از آب گذشته کناره راست رود پیـاده شدند.بدنبال شاه تمام قوای شاه، با تجهیزات از آب گذشتند.
نادرشاه، رحیم خان و یـاران وی را با خوشدلی و خوشی روانـه بخارا کرده بـه ابوالفیض خان پیغام دادکه به منظور تسلیم شـهر آماده باشند.
نادر از راه «کاراکول»[] بـه سوی بخارا راند. به منظور نگهداری راه بخارا خوارزم یک تیپ از سپاهیـان را درون چهار جوی بـه پادگان گذاشت و به توپخانـه دستور داد که تا باز گشت اردو درون روی آب منتظر بمانند.
112-1-8. تسلیمـی ابوالفیض خان شاه بخارا به نادر
نادر کـه در این سفر خود کـه قبلاً تمـهید آنرا درون باز گشت از هندوستان نـهاده بود مـیخواست ترکستان را اشغال نماید. و این تصمـیم شـهریـار ایران نـه تنـها بقصد وی به منظور گوشمال ایلبرس والی خوارزم ، ابوالفیض ،خان بخارا وخانـهای تاشکند و خجند را منکوب نماید و اراضی آنـها را ضمـیمـه خاک ایران نماید و در این حین امپراتوری چین را نیز اشغال نماید و قلمرو امپراطوری ایران را حتی المقدور درون خاور و شمال خاوری توسعه دهد و در ضمن هم با گوشمال لرگی هاانتقام مرگ ابراهیم خان برادرش را بگیردو درون اخر کار امپراتوری عثمانی را نیز معیوب و منقرض نماید.[]
به این ترتیب نادر روز یکشنبه نزدهم ربیع الاول سال1153به بیست و سه کیلو متری جنوب بخارا رسید و در همانجا اردگاه خود را بر پا ساخت .عصر روز بیستم ماه ،خان بخارا با درباریـان و بزرگان شـهر بـه اردگاه نادر آمده نادر شاه را خوش آمد گفتند. نادر شاه از خان بخارا و یـارانش استمالت کرد. خان بخارا نیز درون مقابل بهترین سربازان نیروی سوار خود راکه بیشترین شان ازبک و ترکمن بودنداز سان شاه گذرانیده افسران نیروی خویش را بـه شاه معرفی کرد . نادر شاه فرمان داد که تا 20،000تن از بهترین سپاهیـانرا بر گزیده بـه خراسان بفرستند. سپس فرمانفرمایی خاک توران را بـه ابوالفیض خان بخشیده بـه دست خود تاج پادشاهی بر سرش گذاشت و او را «شاه ابوالفیض» نامـید . و انگاه با فرمانـهای خود بـه تمام استانداران دور و نزدیک توران ،شاه ابوالفیض را معرفی کرد.
شاه ابوالفیض درون برابر این بخشش شاهانـه نادر ، یکی از ان خود را به منظور علی قلی خان افشار نامزد و جشن عروسی بزرگی درون شـهر برپا داشت. همچنین یکی دیگر از ان حرم خویش را بـه حرم نادر فرستاد.
رودخانـه آمودریـاحد بین ایران و توران شناخته شدو همگی شـهرستانـهای جنوبی رود خانـه بلخ بـه خاک ایران پیوست.[]
112-1-8. سرکوبی شورش افغانی های پیرامون کابل
افغانی های کابل تازه شورش برپاکرده بودند. نادر تهماسب قلی خان جلایررا به منظور سرکوبی آنـها اعزام داشت و دستور داد با نیرویی که تازه از بخارا بـه خراسان فرستاده شده بـه سوی کابل رهسپار و شورشیـان را سخت گوشمالی دهدو نیز فرمانی به همگی استانداران وفرمانداران سند، پشاور و کابل و هرات ، غزنین ، نادر آباد (قندهار)و بلوچستان نوشته دستور دادکه هر یک با سردار جلایر هنگام لزوم همکاری و یـاری کنند.. بدین گونـه نادر فرماندهی نیروی شرق را بـه سردار جلایر افسر باوفای خود سپرد.
112-1-9.حرکت بسوی خوارزم
موقع ایکه هنوز نادر شاه درون بخارا بسر مـی برد بنا بر پیشنـهاد ابوالفیض خان والی بخارا ،دو تن از بزرگان نزد ایلبرس والی خوارزم فرستاد و پیشنـهاد کرد کـه نزد او شتابد و از کرده های پیشین ابراز ندامت نماید.چون البرس این پیـام را دریـافت داشت چنان بر آشفت کـه پیک نادر و دو خواجه همراه او را بقتل رسانید.
نادر سه روزپس از عروسی خود و علی قلی مـیرزا(پسر ارشدش)، او را بـه اتفاق نصر الله مـیرزا و حرم خود بـه مشـهد گسیل داشت و این همان وقتی بود کـه طهماسب خان جلایر را نیز بفرماندهی کل قوای ایران درون نواحی متصرفی هندوستان منصوب و مامور رفع اغتشاشاتی کـه در حوالی کابل و خراسان شرقی رخ داده بود کـه تلویحاً درگذشته بـه آن اشاراتی از فرستادن 20،000سپاهی سوار کـه ابوالفیض خان بـه نادر تفویض کرده بود داشتیم، درون این مأموریت تحت فرمان طهماسب خان جلایر قرار گرفتند.
در حینیکه نادر متوجه خوارزم مـیشد ابوالفیض خان باز هم وعده اعزام قوه بـه نادر را داد اما نادر لزومـی برای اعزام قوای کمکی نمـیدید.لذا با سپاهیـان خود از راه «شیرحاجی»، بجانب خوارزم روی آورد و چون درون یـافت کـه ایلبرس از خیوه قوای عظیمـی مرکب از سربازان ورزیده ازبک و ترکمن را مامورانـهدام دژ ها و پل های «شیر حاجی» قبل از ورود سپاه نادر به آنجا نمود است.فرماندهی دسته ی از سلحشوران بر گزیده نادر،با شتاب هرچه تمام تر بطرف "شیرحاجی" پیش راندند و خویشتن را قبل از سپاهیـان ازبک و ترکمن بـه آنجا رساندندو از رود عبور نموده درون کنار چپ آن موضع گرفته آماده نبرد گردیدند و با حمله بـه آنان شکست سختی بر ایشان وارد ساخت وسپس چند روزی درون شیر حاجی توقف کرد که تا سایرقوا و بنـه بـه وی ملحق گردندو از رود (امویـه) عبور نمایند. هنگام توقف درون شیر حاجی نادر به پسرش رضا قلی مـیرزادستور داد کـه روانـه مشـهد گردد کـه قبلاً نیز تلویحاً بـه آن اشارت شد.
ایلبرس خان ،فرمانروای خوارزم کـه در گذشته ها به نیرنگ و دغل بار ها با ازبکان بالای ولایـات خراسان تاخته و کاری از پیش نبرده پا بفرار گذاشته بود.و نیز زمانیکه نادر مصروف گشودن هندوستان بود با دسته ای از ازبکان بـه سوی "باورد" روی آورد کـه شاید بـه روباه بازی برهم زن آرامش سلحشوران شودو چون به آنجا رسیدرضاقلی مـیرزا پسر نادر از هرات با لشکر فراوان حرکت کرد کـه آن تیره نادان را سرکوب نماید.ایلبرس از شنیدن این خبر هراسیده نا امـید و زیـانکار کالای جان را بر کاچال های تاراجی بر گزیدو با ازبکان کوسیج بـه سوی خوارزم فرار کرد و بساری ازبکان از دم شمشیر گذشته بـه سوی بیـابان نیستی شتابان گردیدند و این کار ایلبرس انگیزه اصلی لشکر کشی نادر بـه خوارزم گردید.[]
نادر بعد از رسیدن مابقی سیف، از شیر حاجی بطرف "دوه بونی" (گردن اشتر) کـه در آنجا بستر رودخانـه آمویـه بـه ثلث بستر معمولی خود مـی رسد پیش راند. ارتش نادر منقسم بـه چهارلشکر بودکه یکی از آنـها، پیشاپیش لشکر بنـه و توپخانـه حرکت مـیکردو دو لشکر دیگر درون جناحین جلو مـیرفتند. شش هزار سوار نیز درون امتداد کرانـه رود به منظور حمایت ناوگان پیش مـیراندند. شایع بود کـه گرد و خاک ناشی از حرکت این قوا چنان تراکمـی داشت کـه هوار ا بکلی تاریک وبسیـاری از سپاهیـان را مبتلا بـه چشم درد ساخت.
نادر چون به "دوه بونی" رسید مخزن مستحکمـی به منظور بنـه خویش ساخت و خود با سپاهیـانش بـه طرف "فتناک" روی آورد. درون نزدیکی این محل قوای ایران بـه نیروی ایلبرس برخوردندو جنگ شدیدی درون گرفت .نیروی تراکمـه "یموت" که از شش هزار تن تجاوز مـیکرد با رشادت خاصی جنگید لیکن این نیرو و سایر سپاهیـان دشمن درون مقابل حملات برق آسای نادر تاب مقاومت نیـاوردند ودر نتیجه ایلبرس با قوایش ناگزیر گردیدند بـه دژ مستحکم «هزار اسب» کـه تا «دوه بونی» سه فرسخ مسافت داشت پناه برند.ایلبرس قبلاً دستور داده بودکه آب رود آمویـه بـه پیرامون این دژ استوار سرازیر گردد و آنرا کاملاً احاطه کند و در نتیجه نادر بـه دژ هزار اسب نزدیک شد مشاهده کرد کـه نمـیتواند توپهای خود را بـه اندازه لازم بـه دژ نزدیک کند و گذشته از این حمله جبهه ای بـه این دژ دور از حزم و احتیـاط بود و بنا بر این بعد از شکست دادن یک دسته دیگر از تراکمـه یموت تصمـیم بـه محاصره آن دژگرفت واز آنجا کـه دژ هزار اسب مملو از خوار وبار بود بیم آن مـیرفت کـه محاصره آنمدت مدیدی بـه طول انجامد. خوشبختانـه نادر دریـافت کـه خانواده و گنجینـه های ایلبرس درون دژ «خانقاه» واقع درون 5 مـیلی باختر رود آمویـه و بیست مـیلی شمال خیوه قرار دارد بنا بر این با قوای خویش بطرف دژ "خانقاه" پیش راند بـه امـید اینکه این حرکت ایلبرس را بخروج از هزار اسب و تلاش به منظور حفظ خانواده و گنجینـه خویش بر انگیزد واتفاقاً نقشـه وی با موفقیت کامل مواجه شد زیرا همان شب ایلبرس هزار اسب را ترک گفت و در همان اثنا کـه نادر و قوایش بـه خانقاه نزدیک مـیشدند او نیز از سوی دیگر بـه آن دژ استوار نزدیک گشت وبار دیگر قوای خویش را گرد آوردوسعی کرد بـه حمله پردازد لیکن شکست سختی خورد ودر خانقاه محاصره گردید .پادگان این دژ نیرومنددر سه روز بشدت مقاومت کرد لیکن سومـین روز یعنی بیست و چهارم شعبان سلحشوران نادری چند خمپاره درون پشت دیوارهای دژ منفجر ساختند کـه اثر دهشت انگیزی داشت و ایلبرس را چنان مرعوب ساخت کـه از درون مسالمت درون آمد و تقاضای تسلیم نمود. نادر بنا بـه شیوه معمول خویش درخواست او را پذیرفت و چادری درون نزدیکی چادر فتحعلی خان بـه اختیـار او گذاشت و سپس سران دژ را احضار نموده و به آنـها خلعت و پاداش بخشیدو دستور داد کـه مردم خانقاه را مطمئن سازند کـه کمترین گزندی بـه آنـها نخواهد رسید.
خویشاوندان دو تن از نمایندگان نادر کـه بدست ایلبرس بهلاکت رسیده بودند چون از قصد نادر به منظور عفو او آگاه شدند نزد وی شتافتندو تقاضا د آن مرد سرکش کـه نمایندگان شـهر یـار ایران را با خشونت بقتل رسانده بود بـه کیفر اعمال خویش برسد . درون نتیجه نادر از از نظر خود بر گشت و موضوع قتل فرستاده هایش را با ایلبرس درون مـیان نـهاد. ایلبرس پوزش خواست و تأیید نمودکه قتل آن دو تن بدست ازبک هابدون اطلاع وی صورت گرفته بود.بنا بقول (هانوی)نادر بـه ایلبرس درون این خصوص چنین پاسخ داد:
«اگر تو شایستگی آنرا نداری کـه مشتی رعیت قلمرو حکمومت خود را اداره کنی حق زنده ماندن نداری و به مناسبت توهینی کـه با کشتن فرستاده های من نسبت بمن مرتکب شده ای شایسته آن نیستی کـه مانند مرد کشته شوی بلکه حتما مثل سگ بقتل رسی».نادر سپس دستور دادکه سر ایلبرس و سی تن از فرماندهانش از تن جدا گردد.پس از کشته شدن ایلبرس شـهر خانقاه و کلیـه قصبات پیرامونش تسلیم گردیدند اما همانطور کـه نادر درون (بخارا)مانع ازار مردم بیگناه شد درون این جا نیز دستور اکید دادکه هیچمزاحم مردم نشودو چندین تن از افسران خود را کـه تولید اغتشاش نموده بودند بهلاکت رسانید .[]
112-1-10. بطرف خیوه
نادر بطرف خیوه کـه در بیست مایلی خانقاه قرار داشت پیش راند.هنگامـیکه ایلبرس خود را در خطر یـافته بوداز ابوالخیر خان فرمانده قزلها استمداد نمودو ابوالخیر خان نیز با یک عده قوای مختلط قزاق و ازبک بطرف خیوه حرکت کردو داخل شـهر «سکره» گردید .ابوالخیر خان بمحض ورود بـه شـهر تصمـیم گرفت پیکی نزد نادر اعزام دارد و به این منظور یک افسر مـهندس روسی بنام (مراوین)را اتخاب نمود کـه بوی بیش از فرماندهانش اعتماد داشت.(مراوین) چون بحضور نادر بار یـافت بوی اطلاع داد کـه ابوالخیر تصمـیم به تسلیم گرفته است و استدعا دارد کـه به خانی خیوه منصوب گردد. نادر مراوین را با ناز و محبت پذیرفت و به او فرمان دادکه بـه ابوالخیر اعلام نماید شخصاً بملاقات وی شتابد و مطمئن باشد کـه بعنوان یکی از رعایـای ملکه روسیـه کـه مـیل دارد با او مناسبات دوستانـه داشته باشدپذیرفته خواهد شد. مراوین به اعتماد نادر نزد ابوالخیر باز گشت لیکن ابوالخیر از بیم اینکه مبادا نادر بقول خود وفا نکند با مردم خیوه دست بـه شورش زنند از خیوه فرار کردو با قوای خود درون بیـابان پیوست.
با وجود فرار ابوالخیر مردم خیوه به تشویق فرمانده خود «عبدالرحمن بیک» تصمـیم بـه مقاومت گرفتندو از مذاکره با نمایندگان نادر خودخودداری نمودندودرنتیجه پادشاه ایران مصمم بـه حمله شد وهجده توپ و شانزده خمپاره انداز شروع بـه حمله بـه شـهر نمودندو از طرف دیگر نادر چند نـهررا درون خارج شـهر زد وآب پیرامون دیوار ها را خشکیدو انگاه بوسله خمپاره چندین حفره بزرگ درون دیوار ها بوجود آوردو روز سوم حمله بـه شـهر را آغاز نمود.
مردم خوارزم چون هر نوع مقاومت را بی نتیجه دیدنداز خود سری خویش پشیمان شدندو درخواست تسلیمـی نمودند.
نادر درون شـهر خیوه و سایر شـهر های خوارزم دست کم 12،000تن خراسانی را زندانی یـافت کـه همـه را آزاد ساخت و اسب وپول و خوار وبار درون اختیـار شان گذاشت.او درون 15مایلی ابیورد بدست مـهندسین و معمارانی کـه همراه خود از هندوستان آورده بودبرای آنان شـهری شبه بـه دهلی ساخت کـه بعداً بـه خیوه آباد معروف گردید و عده کثیری از اهالی خیوه را بـه غلامـی ایرانیـان بخدمت گماشت که تا چنان کـه باید مزه غلامـی و بدرفتاری با اسیران ایرانی را بچشند.
نادرشاه دستور داد که تا از ثروت و تأسیسات خیوه صورتی برداشته شودو کلیـه خارجیـان نیز بوی معرفی گردند.از قول هانوی روایت مـیگردد کـه نادر بـه جیـانیکه بحضورنادر معرفی شدند و از اتباع انگلستان بودند و بازرگانی مـید نادر از آنـها پرسید بـه چه کاری مشغول اند؟ درون جواب بعرض شاه رسانیدند کـه مشغول بازرگانی مـیباشند.نادر بـه آنـها ابراز مؤدت نمود و گفت آزادندکه درون سرتاسرقلمرووی بـه تجارت بپردازند.و هر گاه زیـان و آزاری بـه آنـها برسدو اگر افسران بـه قضایـای شان رسیدگی ننمایند مستقیماً بـه او رجوع کنند.
نادر حدود پانزده روز درون خیوه بسر بردوترتیب حکومت خوارزم را به منظور مدت بعد از حرکت خود داد. بعد از م با سران خوارزم یکی از نوادگان چنگیز خان رابنام طاهر بیک کـه قبلاً درون هرات اقامت داشت و همراه نادربه ترکستان رفته بودبه خانی خوارزم منسوب کرد.چون اکثر سربازان خوارم از قبول خانی طاهر بیک سرباز زدندو بقیـام مسلحانـه پرداختند آنان را سرکوبی دادو همـه را ناگزیر بـه فرمانبرداری طاهر بیک نمود و دسته ی از قوای خود را بـه حمایت از طاهر بیگ گماشت و چون اوضاع را کاملاًمرتب ساخت خیوه را ترک نمود و پسر الیبرس عبدالقاضی خان رابه همراه خویش برد.
112-1-12. بطرف مرو
نادر روزچهارم شوال1153هق23دسامبر(1740)به شرحی کـه رسید از خیوه راه بیـابان مرو را درون پیش گرفت و چون آب و آذوقه درون این سامان نایـاب بودکلیـه لوازم و احتیـاجات سفر را همراه خویش برداشت. درون مرو نادر رفتار شدیدی پیش گرفت بـه قراریکه محّمد رستم خان کرگرلوحاکم شـهررا از مقامش برکنار ساخت و یکی از سران محلی قاجار بنام شاه قلی خان را بجای او گماشت و عده ای دیگر را کـه گمان مـیشد درون کشتن محّمد رحیم خان کـه در دسایسی به منظور بر انداختن تخت ایران دست داشت را اعدام نمود وسپس بتاریخ دهم شوال1153چهارم جنوری ( 1741)از مرو بطرف ابی ورد و از آن جا بـه «دستگرد»محل تولد خود کـه نمایی درون آنجا بـه اسم مولودخانـه بـه افتخار تولد او ساخته شده بود رهسپار گردید.شاه ایران از دستگرد بطرف «کلات» روان گردیدو جواهر و گنجینـه های را کـه از هندوستان آورده بوددر آنجا درون نقاط امنی گذاشت و قبری هم از سنگ مرمر سیـاه به منظور خود ساخت. درون پیرامون آن باغهای دلکشی بوجود آورد...نادر درپایـان ماه شوال1153جنوری (1741) به مشـهد رسید.[]
+++++++++++++++++++++++++++++
بخش یکصدودوازدهم
نادرشاه افشار درون راه خراسان شمالی
بحث –یکم
تاریخ حدیثی بر مردگان نیست بلکه وقتی ما تاریخ را مـیخوانیم متوجه مـی شویم کـه بزرگان ما با چه نیرویی گذشته را درست کرده اند وحالا ما با چه نیرویی مـی توانیم آینده را درست کنیم
ملت های فاقد پیشینـه تاریخی ، مثل آدم های هستند که همان روز تولد مـی یـابند و همان روزتصادفاً مـی مـیرند و هر گز نمـی توانند اندوخته ای به منظور ساختن آینده داشته باشند
مقدمـه ای براین بخش
بعد از اینقدر تهاجمات مکرر کـه در ظرف یکهزار سال از تاریخ ایران بزرگ یـا(خراسان کبیر)که بار ها درون برابر تهاجم و تعرض و در معرض چندین کرت تجزیـه قرار گرفت . نسل جدید چنین فکر مـیکنند که جغرافیـای سرزمـین ما همـین حالت موجوده افغانستان مـیباشد کـه با جمـهوری های آسیـای مـیانـه ، ایران ، پاکستان و گوشـه کوچکی از چین محاط بوده است. ولی جغرافیـای تاریخی این سرزمـین همواره دروف سیـاه عوامل هجومگر و معامله گران تاریخی درون هر بحرانی کوچک و کوچکتر گردیده و بعضاً سرزمـین هایی کـه از ما بود و بما مربوط بود ، وحالا از جغرافیـای ما حذف گردیده اند کـه ماعوامل و اسباب این خورد شدن و بزرگ شدن سرزمـینـهای تاریخی حکومت های شرقی را درون طی قرون وسطی قبلاً بیـان داشته ایم و مـیکوشیم این سرزمـین ها را با عواملی کـه باعث بسط و تجزیـه های مکرر آن درون قرون معاصر گردیده ، هر کدام آنرا در محل آن با اسناد وثبوت بیـان نماییم تا نسل ما از تاریکی این وف کـه از اثر نوشته های مشحون ازثبت رویداد های خطای تاریخ نگاران ما درون سده بیستم مـیباشد از این سوء تعبیر بیرون گردند.
112-1-1. کشودن دوباره هرات و کندن ریشـه افغانـهای ابدالی
پس از گذشتن سه روز از نوروز سال 1141 نادر شاه با لشکر فراوان بـه اهنگ کشودن مجدد هرات و سر کوبی سران ابدالی هرات بروز پانزدهم رمضان از مشـهد بیرون آمده با شتاب وارد جام شدو درون آنجا ابوطالب خان لالوئی با عبدالمطلب خان برادرش کـه حاکم تون بود بـه انگیزه نافرمانی کـه از آنان سرزده بود کشت و در چهاردهم شوال درون جایی کـه نقره نامـیده مـیشدبار انداخت. ((اما قبل از اینکه این واقعه را دنبال کنیم بـه آخرین گزارشات فتح هرات بدست نادر شاه قبل از اینکه اعلان پادشاهی بدهد بـه این مأخذ از همـین اثر مراجعه مـیکنیم[بخش یکصد و هشتم بحث سوم جنگهای نادر با افغانان ]بی جهت نخواهد بود کـه نامـه ی الله یـارخان حکمران هرات را کـه به نادر فرستاده بود بـه وجه تکرار حسن به منظور روشن شدن موضوع سقوط هرات درون کَرَت اول را درون اینجا درج نمایم:« «قبایل افغانی غلزائی و ابدالی هر دو از رعایـای کشور شاهنشاهی ایران بوده و هستند. غلزائی های نابکار آغاز خیـانت نموده نخست بـه شـهر قندهار و سپس بـه اصفهان چیره شدند ولی تیره ابدالی بـه هوا خواهی کشور شاهنشاهی با غلزائی ها همواره درون جنگ و ستیز بوده و مـیباشد. اینک از سپه سالار توانای ایران درخواست مـینمائیم گناهان گذشته ما را بخشوده و خیره سران غلزائی را کـه خیـانت و ناسپاسی نموده اندبه پاداش رفتار ناهنجار شان برسانند. تیره ابدالی همـیشـه حلقه بندگی آن سردار شجاع را درون گوش نموده و برای جانفشانی درون راه پیشرفت نیرروز ایران آماده خواهند شد.» (تاریخ نظامـی ایران ، تالیف جلیل قوزانلو ؛ لاروی نور الله، نادر پسر شمشیر ، پیشین ، صص69-70 ))
روز سوم بفرمان نادر جنگ درون پیوست .ذوالفقار خان ابدالی فرمان روای هرات هم بمـیدان جنگ خرامـید.آن روز که تا شب رزم ها رفت ، توپ های آتش بار خروش بر کشید ند، خونـها ریخته گردید ،هنگام فر ورفتن آفتاب جنگاوران بـه جا های خود باز گشتند.برجی بر سر نـهر درون بیرون ارد وبه فرمان نادر ساخته بودند، بعد از رسیدن بـه لشکرگاه بـه آهنگ گردش به آن برج بلند رفتند.چون پاسی از شب گذشت افغانان بـه عادت هممـیشـهبه آهنگ شبیخون از مـیان نـهر شکسته ای کـه به اردو مـی پیوست بافتیله های روشن درون دست گذشته بـه اردوگاه (نادرشاه) روی آوردند. دسته از آنان پیرامون برج را گرفته بـه جنگ آغازیدند. نادر با چند تن از نزدیگانش کـه در برج بودبه جلو گیری پرداخت.پاسبانان لشکر از یورش آنان با خبر شده با شمشیر های بران برآنان، تاختندو افغانان را کشتار نمودند.
چون نادر آهنگ درون تنگنا گذاشت باشندگان قلعه هرات را داشت پس از چند روز فوجی از دلاوران را به نگهداری اطراف نقره بر گماشت و خود با بازمانده لشکر بسوی پل مالان روی آورد و چون آب هریرود زیـاد و گذشت از آن دشوار بود بـه سوی زنده جان رفت و از افغانـهای آنجا زنده جانی بجای نگذاشت. . . ذوالفقار خان هر روز دسته ای را به منظور دست اندازی بیرون مـی فرستاد. افغانـها از ترس ظلم و دهشت و کشتار سپاهیـان نادری از در هر گونـه نیرنگ های جنگی مـی آمدندو پایداری و جانبازیـها مـید ولی شور بختانـه شکست مـی یـافتند.عساکر نادر درون چند روز آینده با جنگ های نستوه قلعه خاش را کشودند و عده ای از سپاهیـان بعد از فتح کوشک درون پیرامون قلعه بست تعداد زیـادی از دلاوران افغانی را که آماده جانبازی و نبرد با سپاهیـان نادر شاه بودند، شکست آورده و آنـها را قتل عام دو بـه این ترتیب کشک و زمـین داور و فراه را بدست گرفتند.
علی رغم مقاومت شدید افغانان، دریـافتند کـه لشکر نادرشاه ، هرات را رها نخواهند کردو درنگ آنان درون پیرامون هرات بـه درازی خواهد انجامـیددر خواست دکه که تا روز اول ماه رمضان مـهلت دهند. درون آن روز درون های قلعه را گشودندو افغانان فراه هم از جدا سری رو بر تافتندو هرات و فراه جزو کشور نادری گردید .
الله یـار خان سابق الذکر مشـهور، چون راه چاره را بسته و رشته نیرنگ را گسسته یـافت (طبق عادت گذشته)به سر فروتنی و پوزش خواهی گرائییدو نادر کـه به هدف نـهایی اش که کشودن هرات و فراه بود دست یـافته بود بـه انگیزه همراهی های پیشین (که تلویحاً اشاره از نامـه ی پیشین الله یـارخان است) بر جانش بخشودو او را بـه رفتن بـه سوی مولتان اجازه داد. [] و بـه این ترتیب هرات مرکز و پایتخت خراسان بزرگ جزء دولت نادر شاه گردید.
112-1-2. لشکر کشی نادر به خراسان شمالی جایی کـه آینده سرزمـین افغانستان از آن منشاء مـی گیرد
در حالیکه نادر مشغول لشکر کشی درون مسیر (غزنی –کابل- جلال آباد – پشاور) بجانب هندوستان بود حوادث مـهمـی نیز درتاریخ خراسان و ترکستان درون حال شکل گرفتن بود.که مایـه از تعیین رضاقلی مـیرزا فرزند ارشد او و انتساب او بـه حکومت خراسان مـیگرفت:
نادر اندکی قبل از تاجگذاری درون سال 1149هق(1736) رضا قلی مـیرزا پسر ارشد خود را بـه حکومت خراسان منسوب ساخت [] و باو فرمان داد کـه به سوی (اندخود) اندخوی [] لشکر کشد وعلی مردانخان فرماندار متمرد آن راچنان کـه باید گوشمال دهد.[]در بهار این سال رضا قلی مـیرزا راه مشـهد را درون پیش گرفت لکن سوی اندخود پیش نراند و مدت دوازده ماه حمله بر «اندخود» را بـه تعویق انداخت زیرا سپاهیـان وی آماده بـه کارزار نبودند.
طهماسب جلایر یکی از سرداران نادر بـه مناسبت خوردی سن رضاقلی مـیرزا را کـه در آن هنگام هفده سال بیش نداشت به منظور کمک درون پیشبرد امور جنگی با شـهزاده عازم مشـهد گردید و در مورچه خورد سایر سپاهیـان هرات نیز بـه وی پیوستند.
هنگامـی کـه رضا قلی خان وارد «اندخود» گردیدند سپاهیـان افشار از علی مردان خان روی بر تافتند با اینـهمـه آن مرد سرکش درون حدود شش هفته بمقاومت پرداخت که تا اینکه ناگزیر به تسلیم گردید.او را به هرات اعزام و در آنجا اعدام گردید. رضاقلی مـیرزا با سرعت بسیـار بطرف بلخ پیش راند و در تاریخ سوم ربیع الاول 1150 هجری ، اول جنووری (1737)به حومـه آن شـهر رسید . ابوالحسن فرماندار بلخ کـه از اخلاف چنگیز بود عزم داشت کـه تسلیم گردد لکن یکی از سرکردگان ازبک بنام(سعید خان)وی را به استادگی تحریک کرد. بعد از نبرد کوتاه و شدیدی سلحشوران افشاری قوای ازبک را درون هم شکست و عده بیشماری از آنان را بخاک هلاکت افگندند و داخل استحکامات شـهر شدند.ابوالحسن خان بعد از پایداری مختصری تسلیم گردید ورضا قلی مـیرزا وی را با دیگر مردان بزرگ بلخ بـه قندهار نزد نادر شاه فرستاد.[] ولی دره نادری نسخه تقوی پاکبار این مقوله را چنین روایت مـیکند : «ازبک ها پایداری نیـاراسته از مـیدان درون رفتند.فرمانروای بلخ هم فرار کرد ه بلخ را واگذاشت. چون این خبر بـه شـهزاده رسید فرمانروای بلخ را با بزرگان بـه دربار خواسته مورد بخشایش و نوازش فرمود و شـهر های قندز و بغلان و بدخشان کشوده گردید. [] و سپس شاه قلی بیگ قاجار فرمانده پادگان مرو را بـه بتعقیب سید خان وقوای وی کـه متواری شده بودند فرستاد.شاه قلی بیگ با نیروی دشمن تماس حاصل نموده وبر ازبک ها تلفات سنگین وارد ساخته و سپس بار دیگر به تعقیب آنان پرداخت و نظر بـه این کـه ممکن بود با سران دیگر ازبک بـه سعید خان پیوندند چندین هزار سرباز مامور تقویت قوای شاه قلی بیگ گردیدندو سعید خان ناگزیر به منطقه قندوزگریخت و در آنجا به منظور اغفال شاه قلی بیک کوشش بسیـار نمود وسر انجام متواری گردیدوقوای طهماسب قلی خان افشار نا گزیر بـه بلخ باز گشتند.
در همان اثنارضا قلی مـیرزا بـه دانیـال بیگ رئیس قبیله (کنگرات) دستور داد کـه تسلیم شود لکن چون وی پاسخ مبهمـی داد شـهزاده ایرانی درتردید ماندکه چه تصمـیمـی اتخاذ کندو نا گزیر با طهماسب خان م کرد و او رأی بـه اقدامات شدید داد وگفت:«ظفر مستلزم حمله و لشکرکشی است» رضا قلی مـیرزا این قول را بکار بست و با عده ای از قوای خود ولی بدون توپخانـه بـه اتفاق طهماسب خان بـه سوی رود امو روی آوردو بعد از عبور از آن مدت چهل و هشت ساعت با دانیـال بیگ نبرد شدیدی کرد کـه در نـهایت او را وادار بـه تسلیم نمود.
با آنکه رضا قلی خان از سوی پدرش نادر هیچ دستوری نداشت کـه در آن سوی رود آمویـه بعملیـات بپردازد ، با آنـهم بطرف قرشی لشکر کشید و به بلخ دستور فرستاد کـه توپخانـه اش را به منظور وی بـه منطقه قرشی بفرستند. محمد رحیم بیک ( حکیم اتالیق) کـه صدر اعظم و رایزن ابوالفیض پادشاه بخارا بود از عمـیات قوای ایران درون منطقه رود آمو و قصد حمله آنان بـه قرشی آگاه گردید و قوای عظیمـی گرد آورد و موفق شد با نیروی خویش زود تر از رضا قلی مـیرزا بقرشی برسد.
پس از ورود سپاهیـان ایرانی درون خارج شـهر نبرد خونینی در گرفت و طی آن بـه ازبک ها تلفات سختی وارد آمدو بسیـاری از سران آنان بهلاکت رسیدندو حکیم انالیق ناگزیر پیـامـی بـه بخارا فرستاد مشعر بر اینکه هرگاه بیدرنگ قوای امدادی نرسد شـهر سقوط خواهد کرد.ابوالفیض از طوایف اندیجان و سمرقند و خجندو تاشکندو نواحی دیگر استمداد نمودو چون بدین طریق قوای نیرومندی بدست آورد، تانست درون پیرامون قرشی داخل خطوط سپاهیـان ایران گرددو اندکی بعد نیز داخل شـهر قرشی شود. چند روز بعد ارتش بخارا نبرد آغاز کرد.
رضاقلی مـیرزا چون مشاهده کرد سپاهیـانش دسخوش وحشت گردیده اند با فرماندهان قوی خود جلسه ای ترتیب دا د وطی آن چنین گفت :« درون این عده کم نبرد دشمن کثیری دور از احتیـاط هست بهتر کـه به بلخ برگردیم . اما طهماسب خان درون پاسخ خاطر نشان ساخت کـه هرگاه عقب نشینی اختیـار کنندازبک ها به تعقیب آنان خواهند پرداخت و تلفات سنگین بر ایشان وارد خواهند ساخت واضافه کردکه هرگاه نادر شاه اینجا بودبدون توجه به تفوق دشمن به حمله مـی پرداخت. رضا قلی خان به محض اینکه توپخانـه خود را دریـافت داشت بنا بر رأی طهماسب خان حمله را آغاز کردلیکن فرماندهی کل عملیـات با طهماسب خان بود زیرا نادر شاه مقرر داشته بودکه درون مسایل نظامـی طهماسب خان مسئوولیت را به عهده بگیرد.
112-1-3. نبرد قرشی و رویـا رویی سپاهیـان ترکستان با رضا قلی خان
نبرد نخست بـه نفع ازبک ها تمام شد لیکن ایرانیـان باوجود عقب نشینی روحیـه خویش را نباختند بطوریکه چون سر آنجام توپها داخل صحنـه کارزار شدند تلفات سنگینی بدشمن وارد ساختند ورق بر گشت . آدینـه بیگ فرمانده طوایف آق یلان وقوای خجند و تاشکندو عده کثیری دیگر از سران نیروی دشمن بهلاکت رسید ند و ارتش ازبک ناگزیر گردید از قرشی عقب نشینی کنند و تحت محاصره شدید درون آیند.
رضا قلی مـیرزا پس از آنکه عده کافی مامور حفظ محاصره قرشی نمودبطرف (شلدوک) دژمجاور روی آوردو آنرا نیز بعد از یک ماه محاصره کشودو بعد از تصرف شلدوک رضا قلی مـیرزا بـه قرشی باز گشت و نبرد را به منظور اشغال آن شـهر شدید تر کرد . درون این اثنا بود کـه نادر از عملیـات هند بر ضدطوایف کانگرات و حمله بر قرشی وشلدوک آگاه گردید و از آنجا که مـیدانست ترکستان از دوره چنگیز و تیمور مرکز رشد و تربیت مردان جنگی و سلحشور بوده است بیم آن داشت دسته جات و طوایف مختلف ازبک بهم بپیوندند وقبل از رسیدن وی بمنطقه رود آمو کار نیروی قلیل پسرش را سازند.بنا بر این نامـه اعتراض امـیزی بـه رضا قلی مـیرزا نگاشت و بوی دستور دادکه بـه بلخ باز گردد و در آنجا منتظر دستور وی باشدو بـه طهماسب خان نیز نامـه ای بدین مضمون نگاشت:«ای پیر فرتوت ! بتو دستور دادم کـه پس از تصرف بلخ درون همانجا بمانی . . . اما تو بعوض دستور من دستخوش افکار جهان کشائی خود شدی و پسر محبوب من رضا قلی مـیرزا را نیز کـه از کودکی همواره احتیـاط را دوست نداشته و به بیباکی مشـهور هست با افکار عبث فریفتی و بدین طریق خودت و پسر و ارتش پیروزم را دچار خطر کردی . . .خدا کند کـه قوای ازبک و قزاق و قلمون و چغتای و روس بهم نپیوندندو با عده نا چیز پیروز تو، نبرد را آغاز ننمایند.. . . اینک دستور مـیدهم کـه به محض دریـافت این نامـه بدون کمترین درنگ بـه قبته الاسلام (بلخ) باز گردی.در مقابل این بی احتیـاطی دستور خواهم داد سرت را از تن جدا کنند و بدربار ما کـه دنیـا سر تعظیم درون مقابل آن فرود آورده است بیـاورند.
در این هنگام نادر پیـامـی بر ابوالفیض (امـیر بخارا)فرستادو حاکمـیت وی را بر بخارا برسمـیت شناخت و به پسرش نیز فرمان دادکه جنگ را با او متارکه نماید.
پیک های که حامل این پیـامـها بودنداتفاقاً موقعی بـه قرشی رسیدندکه حکیم انالیق هیچ گونـه امـیدی بـه ادامـه مقاومت نداشت و طبیعتاً از دریـافت نامـه نادر غرق درون مسرت گردید کـه رضا قلی مـیرزا وطهماسب خان متأثر و نومـید گردیدندو چون تصّور مـیکرد کـه دستور نادر به پسرش ناشی از شکست هایی هست که خود نادر متحمل گردیده هست وسایل حمله شدید بـه قزلباشـهارا محض شروع عقب نشینی آن آماده ساخت لیکن طهماسب خان که چنین نقشـه ای را پیش بینی کرده بود خود درون صف قوا حرکت کردو بـه محض اینکه حمله ازبک ها آغاز شدمبادرت بـه حمله متقابل موفقیت آمـیز نمود کـه ازبک ها ناگیز که تا دروازه های قرشی عقب نشستندو بدین طریق سپاهیـان ایران بدون تلفات بـه رود آمویـه رسیدند.ولی از سرمای سخت زمستان رنج بسیـار بردند.و بعد از عبو ر از امودریـا بـه بلخ رسیدند.
112-1-4. به جانب قندز
آنگاه رضا قلی مـیرزا و طهماسب خان بطرف قندز روی آوردند زیرا فرماندار آن شـهر بـه تحریک سعید خان سر کرده ازبک علم طغیـان بر افراشته بود.فرماندار قندز و سعید خان بر اثر حملات شدید قوای ایران بـه هلاکت رسیدندو رضا قلی مـیرزاپس از تصفیـه امور قندز پیروی از روح سلحشور خویش بطرف بدخشان لشکر کشید لیکن چون بـه (کلاب) رسید بار دیگر فرمانی از نادر دریـافت داشت کـه به او و طهماسب تاکید مـیکرد کـه دست از عملیـات جنگی بردارندو بـه بلخ باز گردندو درون آنجا منتظر دستور های جدید باشند.و ناگزیر سر تسلیم فرود آوردند.[]
قبلی
[پادگان احمد بن موسی ویکی پیدیا]نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Wed, 19 Sep 2018 03:29:00 +0000