بایگانی
Posts Tagged ‘ توش’
[بزن توش]
نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Sun, 08 Jul 2018 08:23:00 +0000
Posts Tagged ‘ توش’
نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Sun, 08 Jul 2018 08:23:00 +0000
ای جون چقدر حال مـیده بعد مشتی بزنکه دارم پرواز مـیکنم.
ای جون چقدر حال مـیده دادننویسنده و منبع: Shahvatsara | تاریخ انتشار: Mon, 16 Jul 2018 11:56:00 +0000
سلام این خاطره ای کـه مـی خوام براتون بنویسم مال 2 سال پیشـه مال زمانیـه کـه من هنوز سربازی نرفته بودم آخه الان من سربازم اسمم رضو الان 22 سالمـه.
شوهر خالم بـه دلیل اینکه راننده ماشین سنگین بود بعضی شبا خونـه نبود و من مـیرفتم پیشـه خالم البته خالم 2 که تا پسر و 1 داره کـه یکی از پسراش هم سن منـه داستان از اونجایی شروع شد کـه من شب با اصرار پسر خالم رفتم خونشون و شب رو اونجا خوابیدم موقع خواب دیدم کـه خالم جای منو پیشـه خودش انداخته آخه همشون توی حال مـیخوابیدن آخه تابستون بود و خیلیم گرم بود و مـیرفتن جلوی کولر مـیخوابیدن خلاصه سرتون رو درد نیـارم رفتیم خوابیدیم و بهد از یکی دو ساعت دیدم کـه یـه چیزی بین پاهام داره وول مـیخوره یـه لحظه زیر چشمـی نگاه کردم دیدم کـه خالم داره با ور مـیره منم خودمو زدم بـه خواب بعد از چند لحظه دیدم کـه داره داغ مـیشـه دوباره زیر چشمـی نگاه کردم دیدم بله داره مـیخورش منم کـه دیگه طاقت نیـاوردمو داشتم از زیـاد مـیمردم یـه دفعه بلند شدم دیدم خالم زل زده بهم و چشمش رو ازم برنمـیداره بهش گفتم کـه نگران نباشـه بـه شوهرش نمـیگم ولی بـه شرط اینکه بزاره باهاش حال کنم اول قبول نکرد منم بهش گفتم کـه به همـه مـیگم کـه چکار کردی دیدم گفت کـه باشـه ولی یـه کم منم گفتم باشـه حالا بیـا بخور که تا یکم راست بشـه اونم با ولع خاصی شروع کرد بـه خوردن یـه 5 دیقه ای خورد کـه احساس کردم داره آبم مـیاد بهش گفتم بسه بیـا مـیخوام ازمت کـه دیدم راضی نمـیشـه با هزار زور و بدبختی راضیش کردم بهش گفتم وایسا که تا برم یـه کم کرم بیـارم کـه گفت تموم کردیم ولی روغن زیتون داریم رفتمو از توی آشپزخونـه آوردمش که تا برگشتم دیدم کـه کامل شده بهم اشاره مـیکنـه کـه بیـا توی اتاق منم رفتم دیدم روی تخت دراز کشیده و لنگش رو باز کرده منم همونطوری پ روش و ازش یـهجانانـه گرفتم راستی یـادم رفت خالم اسمش عاطفه(اسامـی مستعار) 85 وزن و سایز هاش 90 و اندام خیلی ی داره خلاصه پ روشو حالا نخور کی بخور بعد ازرفتم سراغ هاش با یـه دست هاش و با یـه دستش رو مـیمالیدم کـه یـه دفعه دیدم لرزید و دستم رو خیس کرد فهمـیدم کـه ارضا شده رفتم پایینو شروع کردم بـه خوردن آبش وای کـه چه مزه ای داشت انقدر خوردم کـه خالم گفت بسه دیگه منم کـه مـیخواستم ازمش آخهردیفی داره حال مـیده واسه برشگردوندمو یـه کم روغن زیتون زدم بهش و یـه کم با کونش بازی کردم کـه گفت دارم مـیمـیرم منم و روغن زدمو یواش گذاشتمش درون کونش و یـه فشار دادمو سر و کردهکه دادش رفت هوا گفتم یواش الان بچه ها بیدار مـیشن گفت چکار کنم درد داره گفتم باشـه یواشتر مـیکنم بعد و درآوردمو انگشت مو کردمـیه مقدار باهاش بازی کردمو بعد دوانگشتیو سه انگشتی کردمکه دیگه عادت کرده بود بعد دوباره رو کردم توی کونش وای کـه چه تنگی داشت و به محض اینکه کردمدیدم داره مـیسوزه از شدت گرما انقدر داغ بود کـه حد و حساب نداره یواش یواش و تا آخر کردم تو کـه دیدم دادش رفت هوا منم یـه کم باهاش بازی کردمو شروع کردم بـه عقب و جلو کـه دیدم فریـاداش تبدیل بـه آه و اوه شد کـه بهعد از چند لحظه مـیگفت تندتر که تا ته جرم بده پارم کن و از این حرفا کـه منم با شنیدن این حرفا بـه شدت م زد بالاو شرو کردم بـه تندتر تلمبه زدن کـه دیدم داره آبم مـیاد گفتم حیفه کـه زود بیـاد درش آوردمو دوباره شرو کردم بهگرفتن یـه چند دیقه ای باگرفتن وقت رو طلف کردم و به کمـی هم با هاش بازی کردم و رفتم سراغشو خوردم بعد و هدایت کردم بـه سمتش و گذاشتمش درون ش و با یـه فشار کردمش تو کـه ایندفعه داد نزد فقط یـه آه ی کشید و منم تلمبه مـیزدمو اونم هی آه و اوه مـیکرد و مـیگفت رضا تندتر دارم مـیمـیرم زود باش منم تندتر تلمبه مـیزدم کـه بهد از چند دیقه دیدم داره آبم مـیاد بهش گفتم کـه داره مـیاد عاطفه جون چکارش کنم گفت بریز تو منم خیـالم راحت بود چون بعد از آخرین بچش لولش رو بسته بود منم با فشار هرچه تمام تر همـه آبم رو خالی کردمو گفت آه رضا سوختم خبلی داغ بود بعد افتادم روش و یـه 5 دیقه ای روش خوابیدم بعد بلند شدیم و لباسامون رو پوشیدیم و رفتیم خوابیدیم بعد از اون روز که تا حالا چند بار دیگه با هم داشتیم اگه خوشتون اومد بگین که تا داستان ای دیگمون رو براتون بزارم ممنون از توجهتون بـه این داستان امـیدوارم خوشتون ا.مده باشـه
خلاصه ببخشیدآخه اولین بارم بود داستان ی مـینوشتم درون ضمن خواهش مـیکنم کـه فحش ندین خلاصه بیتجربگیـه دیگه چکارش مـیشـه کرد.
فعلا خداحافظ
نوشته: مسعود
دوست داشتن در حال بارگذاری...
نویسنده و منبع: Shahvatsara | تاریخ انتشار: Mon, 09 Jul 2018 07:32:00 +0000
فیلم زنقلمبه کهسفیدشو قمبل مـیکنـه و شوهرش کیرشو تو داغش مـیذاره.
نویسنده و منبع: bia2sh | تاریخ انتشار: Fri, 06 Jul 2018 15:07:00 +0000
تمامی مطالب این سایت به صورت اتوماتیک توسط موتورهای جستجو و یا جستجو مستقیم بازدیدکنندگان جمع آوری شده است
هیچ مطلبی توسط این سایت مورد تایید نیست.
در صورت وجود مطلب غیرمجاز، جهت حذف به ایمیل زیر پیام ارسال نمایید
i.video.ir@gmail.com