انشا در مورد ایران

انشا در مورد ایران انشا طنز درباره امتحان ، انشا طنز درون مورد تقلب درون جلسه امتحان | 2 انشا درباره معلم ، انشا درون مورد معلم خوب و عزیزم | انشا یک بچه دبستانی درون مورد خارجی ها (اوج خنده) | موضوع انشا : درون مورد مرگ هرچه مـیدانید بنویسید ... | انشا درون مورد کتاب و کتاب خوانی |

انشا در مورد ایران

انشا طنز درباره امتحان ، انشا طنز درون مورد تقلب درون جلسه امتحان

انشا طنز درباره امتحان ، انشا در مورد ایران انشا طنز درون مورد تقلب درون جلسه امتحان

من یک انشا طنز با موضوع تقلب درون امتحان نوشتم کـه امـیدوارم خوشتون بیـاد، شما هم انشا خودتونو درون قسمت دیدگاه ها بنویسید که تا دوستان استفاده کنند.

اسم امتحان کـه مـیاد ناخوداگاه بـه یـاد تقلب مـی افتم ، البته فقط من اینطوری نیستم ، خیلی ها مثل من هستند و به محض اینکه اسم امتحان مـیاد بـه فکر تقلب مـی افتند. انشا در مورد ایران من وقتی سر جلسه امتحان هستم و چیزی هم بلد نیستم کـه بنویسم ، استرس همـه وجودمو فرا مـیگیره و با خودم مـیگم نکنـه مراقب امتحان مچ منو بگیره و ابروم بره . انشا در مورد ایران البته درون این مواقع ابرو خیلی مـهم نیست و اون چیزی کـه مـهمـه یـه صفر کله گندس. البته یک چیز هست کـه از صفر کله گنده هم بدتره ، و اون چیزی نیست جز اینکه بعد از امتحان همـه مـیگن خاک تو سرت کـه عرضه یـه تقلب هم نداشتی. بـه خاطر همـین وقتی سر جلسه امتحان تقلب مـیکنم خیلی حواسمو جمع مـیکنم کـه مراقب مچ منو نگیره. من خیلی تقلب مـیکنم و اکثر مواقع موفق مـیشم کـه یک نمره قابل قبول بگیرم حتی یک دفعه از روی دوستم تقلب کردم و نمره من از دوستم بیشتر شد. فقط یک بار کتابو زیر مـیز گذاشته بودم و با ترس خیلی زیـاد داشتم کتابو باز مـیکردم کـه مراقب از چهره ام متوجه شد ، اومد بالای سرم و کتابو ازم گرفت و با کمال خونسردی برگمو پاره کرد ، اونجا بود کـه طعم صفر کله گنده رو چشیدم.

از این انشا نتیجه مـیگیریم کـه تقلب و امتحان از هم جدا نمـیشوند و فقط حتما با خونسردی تقلب کرد که تا پله های ترقی را یکی یکی طی بکشیم.

: انشا در مورد ایران




[انشا در مورد ایران]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Mon, 24 Sep 2018 05:25:00 +0000



انشا در مورد ایران

2 انشا درباره معلم ، انشا درون مورد معلم خوب و عزیزم

2 انشا درباره معلم ، انشا در مورد ایران انشا درون مورد معلم خوب و عزیزم

انشا شماره یک

از وقتی کـه به مدرسه رفتم با موجود دلسوز و مـهربانی بـه نام معلم آشنا شدم. انشا در مورد ایران او همچون شمع روشنی مـیسوزد که تا به ما علم و دانش بیـاموزد و ما راه زندگی و مسیر صحیح آینده خود را با کمک او پیدا کنیم.

معلم مادر دوم ماست و مدرسه خانـه دومـی هست که مـیتوانیم درون آن خوبی ها را از بدیـها تشخیص دهیم و آنچه را کـه نیـاموختیم درون آنجا بیـاموزیم. انشا در مورد ایران این معلم هست که ما را با کلمات آشنا مـیکند و فرق روشنایی و تاریکی ، مـهربانی و ظلم ، نفرت و محبت را بـه ما مـی آموزد.

او بـه ما یـاد مـیدهد کـه چگونـه درون زندگی فردی مفید باشیم و با تلاش و کوشش باعث پیشرفت جامعه خود شویم.

او ما را با دنیـای بزرگ آشنا مـیکند و تاریخ گذشتگان را بـه ما مـی آموزد که تا از آن درس عبرت بگیریم و ما را با کوهها و دریـا ها آشنا مـیسازد که تا استقامت و عظمت را بیـاموزیم.

و ما همـیشـه تشنـه یـادگیری هستیم. انسانـها درون طول زندگی احتیـاج بـه یک معلم و راهنما دارند که تا شمع راهشان گردد و آنـها را از نادانی و جهل دور سازد.

پس بدانید کـه معلم شخص بزرگ و محترمـی هست که حتما او را دوست بداریم و از گفتار و رفتار او درس زندگی بیـاموزیم و فردی مفید به منظور کشور و ملتمان باشیم.

.

.

.

انشا شماره دو

معلم شعر شیرین شعرای شـهر شادی را درون گوش مرزهای محبت زمزمـه کرده.

او کـه در سخت ترین لحظات زندگی، سرود سرسبزی را درون وجود سرو  سروده.

معلم دل را دانا کرده و دنیـا را بـه دست دانش آموزان گره  زده.

معلم آواز عاشقان عالم را درون آیینـه خیـالشان نمایـان کرده و به آن روح  بخشیده.

معلم جهان را جاودانـه کرده و رنگ سیـاه را از دفتر دل پاک نموده و جوهری بـه رنگ سپید بـه آن زده است.

ای معلم، مـی خواهم با تو سخن بگویم کـه با تمام توانایی ات تارهای وجودم را بـه صدا درون آوردی و خواندن غزل با خدا بودن را بـه من آموختی.

دست هایت را مـی بوسم و فرشی از گل هایی بـه هفت رنگی رنگین کمان درون زیر پاهایت مـی اندازم.

سوی چشمانت را بـه نور چلچراغ روشن مـی کنم، قدومت را روی سرم جا مـی دهم و لبانت را آذین مـی بندم که تا بگویم بهار دلم با تو شکوفه زد و خزان زندگی ام با تو بی رنگ شد.

ای معلم، امروز مـی خواهم به منظور همگان بگویم تو کـه بودی و چگونـه بودی و چگونـه آموختی؟

مـی خواهم بگویم کـه چگونـه آزاده بودن را توشـه راهم کردی و جوهر وجودم را آکنده از مـهر نمودی و به من گفتی همـیشـه بـه یـاد خدا باشم که تا دنیـایم را لبریز از شادی ببینم و از کفر و کذب دوری کنم.

ای معلم مـی خواهم چشمانم را بـه چشمـه چشمان مـهربانت بدوزم. اگر بـه عشق دیدار تو نبود ، هرگز از خواب بیدار نمـی شدم. دوستت دارم.

: انشا در مورد ایران




[انشا در مورد ایران]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Mon, 24 Sep 2018 11:23:00 +0000



انشا در مورد ایران

انشا یک بچه دبستانی درون مورد خارجی ها (اوج خنده)

پدرم همـیشـه مـی‌گوید:

"این خارجی‌ها کـه الکی خارجی نشده‌اند، انشا در مورد ایران خیلی کارشان درست بوده کـه توی خارج راهشان داده‌اند"

البته من هم مـی‌خواهم درسم رابخوانم؛ پیشرفت کنم؛ سیکلم را بگیرم و بعد بـه خارج بروم. انشا در مورد ایران ایران با خارج خیلی فرغ دارد. انشا در مورد ایران خارج خیلی بزرگتر است. من خیلی چیزها راجب بـه خارج مـی‌دانم.

تازه دایی ‌ی پسر همسایـه‌مان درون آمریکا زندگی مـی‌کند. به منظور همـین هم پسر همسایـه‌مان آمریکا را مثل کف دستش مـی‌شناسد. او مـی‌گوید: انشا در مورد ایران "در خارج آدم‌های قوی کشور را اداره مـی‌کنند"

مثلن همـین "آرنولد" کـه رعیس کالیفرنیـا شده است

ما خودمان درون یک فیلم دیدیم کـه چطوری یک نفره زد چند نفر را لت و پار کرد و بعد… البته آن قسمت‌های بی‌تربیتی فیلم را ندیدیم اما دیدیم کـه چقدر زورش زیـاد است، بازو دارد این هوا. اما درون ایران هر آدم لاغر مردنی را مـی گذارند مدیر بشود. خارجی‌ها خیلی پر زور هستند و همـه‌شان بادی مـیل دینگ کار مـی‌کنند. همـین برج‌هایی کـه دارند نشان مـی‌دهد کـه کارگرهایشان چقدر قوی هستند و آجر را که تا کجا پرت کرده‌اند.

ما اصلن نداریم.

اگر هم داشته باشیم؛ فقط برنامـه‌های علمـی آن را نگاه مـی‌کنیم. تازه من کانال‌های ناجورش را قلف کرده‌ام که تا والدینم خدای نکرده از راه بـه در نشوند. این آمریکایی‌ها بر خلاف ما آدم‌های خیلی مـهربانی هستند و دائم همدیگر را بقل مـی‌کنند و بوس مـی‌کنند. اما درون فیلم‌های ایرانی حتا زن و شوهرها با سه متر فاصله کنار هم مـی‌نشینند. همـین کارها باعث شده کـه آمار تلاغ روز بـه روز بالاتر بشود.

در اینجا اصلن استعداد ما کفش نمـی‌شود و نخبه‌های علمـی کشور مجبور مـی‌شوند فرار مغزها کنند. اما درون خارج کفش مـی‌شوند.

مثلاً این "بیل گیتس" با اینکه اسم کوچکش نشان مـی‌دهد کـه از یک خانواده‌ی کارگری بوده، اما که تا مـی‌فهمند کـه نخبه هست به او خیلی بودجه مـی‌دهند و او هم برق را اختراع مـی‌کند. پسر همسایـه‌مان مـی‌گوید اگر او آن موقع برق را اختراع نکرده بود؛ شاید ما الان مجبور بودیم شب‌ها توی تاریکی تلویزیون تماشا کنیم.

از نظر فرهنگی ما ایرانی‌ها خیلی بی‌جمبه هستیم. ما خیلی تمبل و تن‌پرور هستیم و حتی هفته‌ای یک روز را هم کلاً تعطیل کرده‌ایم. شاید شما ندانید اما من خودم دیشب از پسر همسایـه‌مان شنیدم کـه در خارج جمعه‌ها تعطیل نیست. وقتی شنیدم نزدیک بود از تعجب شاخدار شوم. اما حرف‌های پسر همسایـه‌مان از بی بی سی هم مـهمتر است.

ما ایرانی‌ها ضاتن آی کیون پایینی داریم. مثلن پدرم همـیشـه بـه من مـی‌گوید "تو بـه خر گفته‌ای زکی". ولی خارجی‌ها تیز هوشان هستند. پسر همسایـه‌مان مـی‌گفت درون آمریکا همـه بلدند انگلیسی صحبت کنند، حتا بچه کوچولوها هم انگلیسی بلدند. ولی اینجا متعسفانـه مردم کلی کلاس زبان مـی‌روند و آخرش هم بلد نیستند یک جمله‌ی ساده مثل I lav u بنویسند. واقعن جای تعسف دارد.

این بود انشای من




[انشا در مورد ایران]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Sun, 23 Sep 2018 20:21:00 +0000



انشا در مورد ایران

موضوع انشا : درون مورد مرگ هرچه مـیدانید بنویسید ...

با نام خدا انشای خود را شروع مـیکنم . انشا در مورد ایران من درون مورد مرگ چیز زیـادی نمـی دانم اما درون خانـه ی ما خیلی از مرگ صحبت مـیشود . انشا در مورد ایران مثلا وقتی آبگوشتمان مـی سوزد ، انشا در مورد ایران مادرم با دست مـیزند تو صورتش و داد مـیزند : انشا در مورد ایران « وای خدا مرگم بدهد ! » مادرم روزی سه ـ چهار دفعه این جمله را مـیگوید . همچنین وقتی ما را بـه خاطر کاری معطل مـیگذارد و ما کلافه مـی شویم ، از او مـیپرسیم : « بعد من چی کار کنم ؟ »  جواب مـیدهد : « برو بمـیر ! » ما دوست داریم بـه حرف مادرمان بدهیم اما مرگ کـه دست خود آدم نیست .پدر ما بنگاه معاملات ملکی دارد . او وقتی مـیخواهد قسم بخورد مـی گوید : « تو بمـیری کمتر از این صرف نمـی کند . »  او معمولا قسم های دروغش را این طوری مـی خورد اما قسم های راستش را با مرگ خودش تنظیم مـیکند . وقتی هم کـه نداند حرفی کـه مـیخواهد بزند راست هست یـا نـه ، مـیگوید : « بـه مرگ خودم نـه ، بـه مرگ بچه هام ....   . » مرگ ما به منظور پدرم نعمت هست ، چون باعث شده او زمـین هایش را بـه قیمت خوبی بفروشد . اگر یکی از دوستان ما بیـاید دم درون خانـه و سراغ ما را بگیرد ، پدرم مـیگوید : « رفته قبرستان . » 

یک بار ما بـه پدرمان انتقاد سازنده کردیم  که چرا ما را جلو دوستانمان کنف مـیکند ؟ خلاصه بـه طور عاجرانـه ای از او خواهش کردیم کـه دیگر ام قبرستان را نیـاورد .درمان هم درون رفتارش تجدید نظر کرد . از آن بـه بعدی درون خانـه مان مـی آمد و سراغ ما را مـیگرفت ، پدرمان مـی گفت : « آقا تشریف اند گل بچینند . » اگر دوستمان سریش مـیشد و مـی پرسید : « بگویید از کجا رفته اند گل بچینند کـه برویم  پیدایش کنیم  ؟ » پدرمان باز عصبانی مـی شد و مـی گفت : « از قبرستان . »

البته ما چند بار با پدرمان بحث و تبادل نظر کردیم  و به او ثابت کردیم کـه در قبرستان گل نمـی روید و از او خواستیم  لطف کند و سر دوستانمان فریـاد نکشد  .  چون زشت هست و بی ادبی مـی باشد . پدرمان هم با عصبانیت پدرانـه ای گفتند : « بی ادب آن بابای گور بـه گور شده ات هست . » بعد کـه فهمـیدند بابای ما خودشان هستند ، مجبور شدند ما را تحت تربیت فیزیکی قرار دهند .  دیگر اینکه اگر ما درون جمع خانواده ، نظر سازنده ارائه کنیم ، پدرمان با کمال مـهربانی مـیگویند : « پسرم تو فعلا خفه شو که تا ببینم بعدا چه مـیشود .....   . » درون این موقع کـه موعلم حوصله اش سر رفته ، انشای دانش آموز را قطع مـی کند و مـی گوید : « اتفاقا پدرت هم خیلی خوب مـی گوید . خفه خون بگیری با این انشایت . انشا مـیخوانی یـا آدم را مـی ترسانی ؟ مگر خانـه تان برزخ هست که درون آن این قدر صحبت از مرگ مـیشود نکند عزرا ییل توی خانـه تان لانـه کرده ؟ » دانش آموز : « آقا بـه مرگ خودمان همـین جوری بود کـه گفتیم . »




[انشا در مورد ایران]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Sat, 22 Sep 2018 06:25:00 +0000



انشا در مورد ایران

انشا درون مورد کتاب و کتاب خوانی


انشا درون مورد کتاب و کتاب خوانی

۴٫۲ امتیـاز ۵۱۷ رای

انشا درون مورد کتاب 

انشا شماره یک
به نام خدا انشا خود را درباره کتاب اغاز مـیکنم
کتاب‏ها نـه فقط مرکبی نوشته شده بر کاغذ هستند، انشا در مورد ایران بلکه گویندگانی هستند کـه با شنونده خود سخن مـی‏گویند.
در واقع کتاب‏ها مثل نسیم بهاری باعث طراوت بخشیدن بـه روح انسان شده و تشنگی روح انسان را سیراب مـیکنند.
در این بین کتابها اگر از خوبی‏ها، زیبایی‏ها و راستی‏ها بگوید، درخت زندگی، پربار و محکم خواهد شد. انشا در مورد ایران کتاب‏های مفید و علمـی، درون شرافت و افتخار، برتر از حتی خون شـهیدان‏اند و چنان گران بهایند کـه حضرت رسول (ص) درون این مورد مـی‏فرماید: انشا در مورد ایران «هرگاه مؤمنی از دنیـا برود و و از او یک ورق کـه بر آن نکته علمـی نگاشته شده باشد، باقی بماند، سپری بین او و آتش جهنّم خواهد بود.
باید درون انتخاب کتاب دقت کنیم، چرا کـه بعضی از کتابها خیلی عمـیقند کـه جهان با همـه وسعتش درون آن گم مـی‏شودو بعضی از آن ها آن قدر کوچکند کـه خود را بـه زور نشان داده‏اند.
ممکن هست نـه بـه عمق کتابهای خیلی عمـیق پی و نـه از کوچکی کتابهای سطحی سودی ببریم بعد باید کتابی کـه انتخاب مـی کنیم مناسب با قدرت درک و فهم ما باشد. انشا در مورد ایران کتاب حتما مفید باشد.
باید وقتی کتاب مـی‏خواهی، چیزی بفهمـی، چیزی را حس کنی، حتما چیزی را بـه دست آوری، حتما نفعی و معنایی ببری؛ حداقل بـه اندازه وقتی کـه گذرانده ای. حتما کتاب‏ها مفید و بزرگوار باشند.
.
.
.

انشا درون مورد کتاب و کتاب خوانی

انشا شماره دو
معلم از ما خواست که تا فکر کنیم و درباره‌ی کتاب و کتاب‌خوانی انشایی بنویسیم و من حتما بگویم هیچ‌چیز بهتر از این نیست کـه آدم بنشیند فکر کند و درباره کتاب و کتاب‌خوانی انشایی بنویسد. و من هم به منظور این‌که بتوانم انشای خوبی بنویسم خیلی فکر کردم و خیلی تهقیق کردم. و طبق معمول بـه سراق بابایم رفتم و به او گفتم :« بابا جان! کتاب چه اهمـیتی دارد؟» و بابایم بلافاصله بعد از یک مکث ۳۰ دقیقه‌ای توضیحاتی برایم داد و من از حرف‌های بابایم چیزهای زیـادی فهمـیدم. مثلا من فهمـیدم کـه کتاب باعث بـه هم رسیدن خیلی‌ها شده است. مثل خشایـار کبری من کـه در دانشگاه آنقدر بـه سوگل یکی از همکلاسی‌هایش، کتاب داد و کتاب گرفت کـه آخرش حراست دانشگاه فهمـید و آن‌ها را فرا خواند و در آن‌جا آن‌ها را بـه شایستگی ارشاد کرد و الان سوگل با ۱۳۶۳ عدد سکه‌ی یک مـیلیون و سیصد هزار تومانی زن رسمـی و قانونی خشایـار است.
همچنین من فهمـیدم کـه کتاب باعث جدایی خیلی‌ها شده هست . مثلا ساغر زن آبتین، پسر شکوه یکبار خواست از خودش ابتکار درون کند و کتاب دیوان شمس پسر آبتین را کـه از همان اول با روزنامـه جلد شده بود، جلدش را عوض کند. چون این کتاب یـادگار دوران مجردی آبتین بود و ساغر مـی‌دانست کـه آبتین او را خیلی دوست دارد. ولی وختی جلد روزنامـه‌ای را باز کرد، دید داخل جلد آن یک پیـام عاشقانـه نوشته شده و خیلی ناراحت شد. و بیشتر از این ناراحت شد کـه دید آن پیـام را یکی از دوستان خودش درون دوران مجردی به منظور آبتین نوشته بود و همـین باعث شد کـه زندگی آن‌ها از هم بپاشد و الان کـه من دارم این انشا را برایتان مـی‌خوانم آبتین دارد هر ماه یک سکه‌ی یک مـیلیون و خورده‌ای بـه ساغر مـی‌دهد.
و درباره‌ی کتاب این را هم حتما بگویم کـه کتاب نقش مـهمـی درون زندگانی همـه ما بازی مـی‌کند مخصوصا درون خانـه‌ی ما. چون کتاب تقریبا هر روز ما را از خطر مرگ نجات مـی‌دهد . چون مادرم هر روز بـه یکی از صفحات داخل کتاب کـه در آن دستور پخت یک غذای رویـایی با یک دسر ماورایی وجود دارد مراجعه مـی‌کند و سعی مـی‌کند آن را برایمان بپزد. ولی بعد از ساعت‌ها کلنجار رفتن با «مواد لازم» وقتی ناامـید مـی‌شود بـه صفحه‌ی اول کتاب برمـی‌گردد و با درست یک املت فضایی همـه‌ی ما را خوشحال مـی‌کند و از خطر مرگ نجات‌مان مـی‌دهد.
و البته من از بابایم چیزهای زیـادی درباره‌ی کتاب یـاد گرفتم. من فهمـیدم بابایم همـیشـه مـی‌داند چه کتابی مـی‌خواهد. به منظور همـین هم همـیشـه حضور ذهن دارد. مثلا همـین دیشب کـه داشتم انشا مـی‌نوشتم بـه من گفت: «مـی‌بینی مملی؟ اگر یک کتاب قرمز رنگ وزیری با ضخامت ۵ سانتی‌متر بخرم دیگه همـه‌چی درست مـی‌شـه و قسمت بالای دکورمون خیلی قشنگ مـی‌شـه.» و بابایم همـیشـه از کتاب‌هایش بـه شایستگی محافظت مـی‌کند. و وقتی به منظور کتابخانـه‌اش کتابی را مـی‌خرد، نمـی‌گذاردی بـه آن دست بزند و حتی آن را ورق بزند و آن را درون کتابخانـه‌اش مـی‌گذارد.
و من فهمـیده‌ام کـه یکی از علت‌هایی کـه باعث مـی‌شود کتاب‌ها تند تند گران بشوند این هست که تجارت کاغذ بـه دست مافیـاست. و البته بـه نظر من درون کشوری کـه همـه چیز مثل مرغ، تخم‌مرغ، مسکن، سکه، ارز و دلار بـه دست مافیـاست، بهتر هست کاغذ هم به‌دست آن‌ها باشد و من از این انشا نتیجه مـی‌گیرم کـه اگر هر ایرانی بـه جای دیدن «عشق ممنوعه» و «ایزل» و «حریم سلطان» کتاب مـی‌خواند، الان وضع‌مان بهتر بود.
.
.

انشا درون مورد کتاب و کتاب خوانی

.
.
انشا شماره سه
كتاب دوست خوب من و تو ، چه همدم خوبی درون لحظه تنـهایی و چهره آشنایی درون دیـار غربت همسایـه مـهربانی كه هیچ دیواری خانـه تو را از او جدا نمـی كند.
مـهمان ناخوانده ای هست كه هر گاه بخواهی دعوت تو را مـی پذیرد!
ظرفی هست لبریز از علم و ظرافت، كاسه ای هست سرشار از شادی و غم، شوخی. جدی
خوشا بـه حالش كه مـی توان آن را درون خورجین نـهاد و با خود بـه همـه جا برد خوشا بـه حالش كه مـیتوان آن را درون دامن ریخت.
آیـا شنیده ای كه درختی هیچگاه خشك نشود و برگهایش درون پاییزی نریزد؟ و مـیوه ای كه هیچ گاه نپوسد چه دوستی هست كه هر چه بخواهی بـه تو مـی دهد از زندگان و مردگان با تو سخن مـی گوید. اگر بر او خشمگین شوی بر تو خشم نمـی گیرد و اگر بر سرش فریـاد بكشیفرو مـی بندد و دم بر نمـی آورد.
كتابها مثل آدمـها هستند
بعضی كتابها دو لباس مـی پوشند و بعضی لباس های عجیب و غریب و رنگارنگ دارند
بعضی از كتابها به منظور ما قصه مـی گویند که تا بخوابیم و بعضی قصه مـی گویند که تا بیدار شویم
بعضی از كتابها تنبل هستند و بعضی از كتابها زیـاد مـی خوابند و همـیشـه خمـیازه مـی كشند
بعضی از كتابها شاگرد اول مـی شوند و جایزه مـی گیرند و بعضی مردود مـی شوند و تجدید
بعضی از كتابها تقلّب مـی كنند و بعضی از كتابها دزدی مـی كنند
بعضی از كتابها بـه پدر و مادر خود احترام مـی گذارند و بعضی از آنـها نمـی گذارند
بعضی از كتابها هر چیز کـه دارند از دیگران گرفته اند و بعضی از كتابها بـه دیگران مـی بخشند
بعضی از كتابها فقیرند
بعضی از كتابها گدایی مـی كنند
بعضی از كتابها پر حرفند ولی حرفی به منظور گفتن ندارند و بعضی از كتابها، ساكت و آرامند ولی یك عالمـه حرف نگفته درون دل دارند
بعضی از كتابها بیمارند و بعضی از كتابها تب دارند و هزیـان مـی گویند
بعضی از كتابها را حتما به بیمارستان برد که تا معالجه شوند
بعضی از كتابها كودكانـه و لوس حرف مـیزنند ولی بعضی از كتابها فقط غر مـی زنند و نصیحت مـی كنند
بعضی از كتابها دو قلویی چند قلو هستند و بعضی از كتابها پیش از تولید مـی مـیرند و بعضی که تا ابد زنده هستند
بعضی از كتابها سیـاه پوست اند و بعضی سفید پوست و بعضی زرد پوست یـا سرخ پوست انند
بعضی از كتابها بـه رنگ پوست خود افتخار مـی كنند و رنگ دیگران را مسخره مـی كنند
بعضی از كتابها آنقدر خاكی اند و حرفهای خاكی مـی زنند كه آدم را بـه یـاد آفرینش از خاك مـی ندازند
بعضی از كتابها حرفهای بی محتوا مـی زنند و باید دهانشان را گل گرفت
بعضی از كتابها همانند اسم خود صادق هستند
بعضی از كتابها ترسو هستند و زیر كتابهای دیگر مخفی مـی شوند
بعضی از كتابها آنقدر تكون مـی خورند و كتابهایی كه روی آنـها قرار گرفته را مـی اندازند که تا خودی نشان دهند
بعضی از كتابها مثل رنگ پوستشان سیـاه بخت اند و بعضی مانند رنگ پوست بخت اند
كتابها را تنـها نگذارید و آنـها مثل همـیشـه بوسه بر دستانتان مـی زنند.
.




[انشا در مورد ایران]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Mon, 24 Sep 2018 16:45:00 +0000



تمامی مطالب این سایت به صورت اتوماتیک توسط موتورهای جستجو و یا جستجو مستقیم بازدیدکنندگان جمع آوری شده است
هیچ مطلبی توسط این سایت مورد تایید نیست.
در صورت وجود مطلب غیرمجاز، جهت حذف به ایمیل زیر پیام ارسال نمایید
i.video.ir@gmail.com