موضوعها: 0
تاریخ عضویت: May 2016
سپاس ها 10
سپاس شده 36 بار درون 18 ارسال
بقیشم بذار تو نگارشاشم دقت کن
[اهنگ انگلیسی بیا بریم هتل]
سپاس ها 10
سپاس شده 36 بار درون 18 ارسال
بقیشم بذار تو نگارشاشم دقت کن
پرش بـه ناوبری پرش بـه جستجو
سلنا مری گومز (به انگلیسی: Selena Marie Gomez) (زادهٔ ۲۲ ژوئیـه ۱۹۹۲) بازیگر و خواننده و طراح مد اهل آمریکا است. اهنگ انگلیسی بیا بریم هتل او به منظور اولین بار درون نقش جایـانا[۳] درون فیلم «بارنی و دوستان»[۴] ظاهر شد، زمانی کـه او تنـها ۷ سال سن داشت. اهنگ انگلیسی بیا بریم هتل او بیشتر بـه خاطرِ بازی درون نقش آلروسو درون مجموعهٔ کمدی «جادوگران محله ویورلی»[۵] (۱۲–۲۰۰۷) از شبکهٔ دیزنی بـه شـهرت رسیدهاست. اولین فعالیت او درون فیلم سینمایی «بچههای جاسوس ۳: بازی باخته» بود.
او عضو اصلی گروه «سلنا گومز و سین» هست که زیر نظر هالیوود رکوردز شکل گرفته و تا بـه امروز همراه با گروهش سه آلبوم استودیویی با نامهای ببوس و بگو[۶] (۲۰۰۹)، سال بی باران[۷] (۲۰۱۰) و وقتی خورشید غروب مـیکند[۸] (۲۰۱۱) را منتشر کردهاست. که تا سال ۲۰۱۱ چهار تکآهنگ از این گروه بین سی آهنگ برتر چارت آمریکا قرار گرفت. وی درون ژانویـهٔ سال ۲۰۱۲ اعلام کرد کـه از گروه خود «برای مدتی نامعلوم» جدا خواهد شد و قصد دارد بر بازیگریاش تمرکز کند. او موسیقی متن فیلمهای «جادوگرانِ محلهٔ ویورلی»، «تینکر بل»، «داستان سیندرلای دیگر» و «بلرزانش» را خواندهاست. سلنا درون همـین دوران مدتی بر حرفهٔ بازیگری تمرکز کرد و در فیلمهایی همچون «رامونا و بیزوس» و «مونته کارلو» یکی از نقشهای اصلی را عهدهدار شد. او درون سال ۲۰۱۳ درون فیلم «تعطیلات بهاری» بازی درون نقش شخصیتی بالغتر را تجربه کرد.
وی درون سال ۲۰۱۰ سفیر سازمان یونیسف شد و این عنوان او را بـه جوانترین سفیر یونیسف تبدیل کرد. او درون همـین سال شرکت رسانـهای خود با نام «تولیدات ماهِ جولای» (July Moon Productions) را راهاندازی کرد. او درون تاریخ هفتم آوریل سال ۲۰۱۳ ترانـهای با نام «بیـا بگیرش»[۹] را جدا از گروه موسیقی «سلنا گومز و سین» خواند. این به منظور اولین بار بود کـه آهنگی از او جزو ۱۰ آهنگ برتر ۱۰۰ آهنگ داغ بیلبورد قرار داشت و توسط انجمن صنعت ضبط موسیقی ایـالات متحده آمریکا گواهینامـهٔ طلا دریـافت کرد. دومـین تک آهنگ او با نام «یواش کن»[۱۰] درون ماه ژوئن سال ۲۰۱۳ منتشر شد. او نخستین آلبوم استدیویی مستقل خود با عنوان « ستارگان»[۱۱] را نیز درون ۱۹ جولای همان سال منتشر کرد. درون همـین سال تور این آلبوم را نیز آغاز کرد کـه بخشِ پایـانی آن بـه علت مشکلات شخصی و پزشکی او ناتمام ماند. او درون تاریخ ۹ اکتبر ۲۰۱۵ آخرین آلبوم خود که تا به امروز را با نام «احیـا»[۱۲] منتشر کرد. سلنا درون مـی ۲۰۱۶ تور آلبوم احیـای خود را آغاز کرد کـه بعد از مدتی بـه علت عوارض روانی ناشی از بیماری لوپوس او ناتمام ماند. او درون سال ۲۰۱۶ با چارلی پوث درون آهنگ «ما دیگه با هم حرف نمـیزنیم»[۱۳] نیز همکاری کرد. او درون همـین سال درون فیلمهای «همسایـهها ۲: انجمن ی برمـیخیزد»، «اصول مراقبت»[۱۴] و «در نبردی مشکوک» ظاهر شد. سلنا گومز درون ۱۶ فوریـه ۲۰۱۷ تکآهنگی با عنوان «اون من نیستم»"[۱۵] را با همکاری کیگو آهنگسازِ نروژیِ سبک موسیقی الکترونیک منتشر کرد. سلنا درون ۱۸ مـی ۲۰۱۷ تکآهنگی را با عنوان «دروغگوی بد»[۱۶] منتشر کرد. ۱۳ ژوئیـه ۲۰۱۷ سلنا تکآهنگی با نام «فتیش» را با همکاری گوچی مـین منتشر کرد. ۲۵ اکتبر ۲۰۱۷ ترانـهٔ «گرگها» با همکاری مارشملو از او منتشر شد.
سلنا همچنین بـه عنوان تهیـهکنندهٔ اجرایی درون تولید سریـال «سیزده دلیل کـه چرا»[۱۷] با شرکت نتفلیکس همکاری کرد. این سریـال درون ۳۱ مارس سال ۲۰۱۷ منتشر شد.[۱۸] سلنا گومز تهیـهکنندهٔ اجرایی این سریـال بهطور رسمـی درون اینستاگرام خود یکشنبه ۷ مـی ۲۰۱۷ اعلام کرد کـه «قصهٔ آنها بـه سر نرسیده. فصل دوم «سیزده دلیل کـه چرا» درون راه است.»[۱۹] فصل دومِ این مجموعه درون نـهایت ۱۸ مـی ۲۰۱۸ منتشر شد[۲۰] و سلنا گومز نیز آهنگ «برگشتن بـه تو» (Back to You) را بـه عنوان بخشی از موسیقی متن این سریـال ۱۰ مـی منتشر کرد.[۲۱]
سلنا گومز درون گرند پریری، تگزاس بـه دنیـا آمد. مادر گومز، آماندا داون «مندی» تیفی[۲۲] (که دارای سابقهٔ بازیگری نیز بوده) وی را درون سن ۱۶ سالگی بـه دنیـا آورد. پدر وی «ریکاردو گومز»،[۲۳] وی را سلنا نامـید. مادر سلنا کـه فرزندخواندهٔ یک خانواده بود، اصلیتی ایتالیـایی و پدر او اصلیتی مکزیکی دارد. سلنا درون مورد فرهنگ اسپانیـایی خود گفته:
«خانوادهٔ من همگی جشن کویینسس داشتهاند و ما بـه کلیسا مـیرویم. ما تمامـی کارهایمان را بر حسب مذهب کاتولیک انجام مـیدهیم و هیچ سنت خاصی نداریم بـه غیر از رفتن بـه پارک و داشتن یک مـهمانی باربیکیو بعد از رفتن بـه کلیسا درون یکشنبهها.»
هنگامـی کـه سلنا ۵ ساله بود، مادر و پدرش از هم جدا شدند و او درون کنار مادرش بزرگ شد. درون سال ۲۰۰۶، مندی (مادر سلنا) به منظور دومـین بار با شخصی بـه نام برایـان تیفی[۲۴] ازدواج کرد و حاصل این ازدواج تولد ناتنی سلنا، گرسی الیوت[۲۵] درون ۱۲ ژوئن ۲۰۱۳ بود.
در مدرسه، سلنا قربانی زورگوییهای متعددی بودهاست. او درون مورد آن دوران گفته:
«من درون هر ثانیـه از روز درون مدرسهٔ ابتدایی مورد اذیت و آزار قرار مـیگرفتم. بدیـهی هست که بعضی از مردم مـیخواهند شما را تحقیر کنند و پایین بکشند؛ اما درون نـهایت، شما را از طریقی دیگر قویتر مـیسازند.» بعدها اضافه کرد: «من هیچ وقت درون مدرسه بچه معروفی نبودم و فقط ۲ دوست داشتم. دوران مدرسه مثل یک دوران ناجور و افتضاح درون زندگیتان است! من هیچگاه درون مدرسه اعتماد بـه نفس نداشتم!»
در مـه ۲۰۱۰، سلنا دیپلم خود را از طریق تحصیل درون منزلب کرد.
از سال ۲۰۰۸ که تا ۲۰۱۰، سلنا با ستارهٔ دیزنی، بازیگر و خواننده نیک جوناس رابطه داشت[۲۶] کـه باعث حضور سلنا درون آهنگی از جوناس برادرز بـه نام «بسوزانش» شد؛ اما درون سال ۲۰۰۹ این زوج رابطهشان را بهم زدند. بعد از اتمام این رابطه و در همان سال سلنا شروع بـه قرار گذاشتن با ستارهٔ سینمایی تیلور لاتنر کرد کـه این رابطهٔ ناموفق نیز بعد از چند ماه بـه پایـان رسید.
او از دسامبر ۲۰۱۰ شروع بـه قرار گذاشتن با خوانندهٔ کانادایی جاستین بیبر کرد.[۲۷] درون ۲۷ فوریـه ۲۰۱۱، همراه با او درون جشن اسکار ونتی فر حضور یـافت و پس از چندین ماه گمانـهزنی رابطهٔ عاشقانـه بین این دو نفر تأیید شد. این زوج بـه سرعت مورد توجه بسیـاری از رسانـهها قرار گرفتند و توسط آنها بـه «جلنا» (ج برگرفته از «جاستین» و لنا برگرفته از «سلنا») معروف شدند. سلنا و جاستین بعد از قهر و آشتیهای بسیـار درون نـهایت درون سال ۲۰۱۴ از هم جدا شدند.[۲۸][۲۹][۳۰]
در زمستان ۲۰۱۵، شایعات ناشی از این بود کـه سلنا گومز و دیجی زد با یکدیگر رابطهٔ عاشقانـه دارند. آنها درون مکانهای عمومـی دست یکدیگر را مـیگرفتند و در شبکههای اجتماعی، تصاویر جالب از یکدیگر مـیگذاشتند. درون ژوئن ۲۰۱۵، دیپلو درون یک مصاحبه بـه خبرنگاران گفت رابطهٔ سلنا گومز و دیجی زد تقلبی است. بعد از آن، درون یک شو تلویزیونی دربارهٔ نظر دیپلو از گومز سؤال شد و گومز گفت: دیپلو فکر مـیکند دربارهٔ زندگی شخصی من زیـاد مـیداند. اما درون اشتباه است. من زد را تحسین مـیکنم و قطعاً من و دیجی زد با یکدیگر رابطهای داشتهایم و این رابطه به منظور من خاص بودهاست.[۳۱]
سلنا از ابتدای سال ۲۰۱۷ شروع بـه قرار گذاشتن با خوانندهٔ کانادایی د ویکند کرد. این دو نخستین حضور رسمـیشان را با یکدیگر درون مراسم «مت گالا» (Met Gala) تجربه د.[۳۲] آنها درون اکتبر ۲۰۱۷ بعد از ده ماه دوستی از یکدیگر جدا شدند. سلنا از آن زمان بار دیگر با جاستین بیبر درون مکانهای مختلف دیده شدهاست و به نظر مـیرسد دوستی پُرفراز و نشیب خود را با او از سر گرفتهاست.[۳۳]
سلنا گومز از سال ۲۰۱۳ با بیماری لوپوس و عوارض جسمـی و روانی آن دست و پنجه نرم مـیکند. او بـه همـین دلیل درون سال ۲۰۱۳ تور آلبوم « ستارگان» را لغو کرد و در سال ۲۰۱۵ بهطور رسمـی بیماری خود را تأیید کرد. او درون سال ۲۰۱۶ نیز بـه دلیل عوارض روانی و جسمـی این بیماری مجبور بـه لغو تور آلبوم «احیـا» گردید. او درون اوت ۲۰۱۷ درون مصاحبهای با مجلهٔ Instyle دربارهٔ این دوران گفت که:
«پارسال تورم را لغو کردم و برای ۹۰ روز از فضای کارم دور شدم؛ این بهترین کاری بود کـه تا الان مـیتوانستم انجام داده باشم. نـه تلفنی و نـه هیچ چیز دیگری همراهم نبود و حالِ نگران و مضطربی داشتم. اما درون هر صورت دوران فوقالعادهای بود و چیزهای زیـادی ازش یـادگرفتم… آنجا درون یک منطقه ییلاقی بودم و هیچ وقت بـه درست ِ موهایم نپرداختم. مدتی درون اسبدرمانی شرکت کردم کـه خیلی خوب و عالی بود؛ و خب البته خیلی هم سخت. اما خب مـیدانستم دقیقاً چه حسی دارم و با خودم فکر مـیکردم «بسیـار خب، فکر مـیکنم این کار بـه من کمک کردهاست کـه در برابر سایرین قویتر باشم».»[۳۴]
سلنا چند ماه بعد درون ۱۴ سپتامبر ۲۰۱۷ خبر از عمل پیوند کلیـه خود بـه دلیل عوارض ناشی از این بیماری و جهتِ بهبود سلامت عمومـیاش داد. فرانسیـا رائیسا بازیگر آمریکایی کـه از دوستان او بهشمار مـیرود، کلیـه خود را بـه سلنا اهدا کرد.[۳۵][۳۶] او درون مصاحبهای کـه همراه با فرانسیـا رائیسا درون شبکه انبیسی داشت، از این واقعه بـه عنوان یک موقعیت «مرگ و زندگی» یـاد کرد و از فرانسیـا را بـه عنوانی کـه مـیتوان گفت جان او را نجات داده نام برد. درون حالت معمول پزشکها زمانی حدود ۷ که تا ۱۰ سال را به منظور پیدا شدن یک اهداکنندهٔ مناسب تخمـین مـیزدند، اما اینکه دوست صمـیمـی سلنا و همخانـه او درون آن برههٔ زمانی همـه شرایط لازم را به منظور پیوند داشته، از سوی سلنا بـه عنوان امری «باورنی و فوقِ تصور» توصیف شد. او درون این مصاحبه دربارهٔ این دوران اینطور سخن گفت که:
«نمـیخواهم کـه مردم تصور کنند آنچه بر من و فرانسیـا گذشت چیز بدی بوده؛ این موضوع دربارهٔ هر چیز دیگری هم درون زندگی من صدق مـیکند، چون فکر مـیکنم درون نـهایت تمام موقعیتها و شرایطی کـه با آنها مواجه مـیشوم باعث ساخته شدن من و شکلبه تمام آن چیز کـه الان هستم مـیشوند. این چیز واقعاً زیبایی هست و آن را همـیشـه مـیباید بـه خودم گوشزد کنم. خلاصه اینکه این یک تجربه منفی نبود.»[۳۷]
در سال ۲۰۰۹ درون مصاحبهای با پیپل گومز ذکر کرد کـه با دیدن آماده شدن مادرش به منظور بازی درون تئاتر، وی بـه بازیگری علاقهمند شد. درون یک تست بازیگری به منظور یک مجموعه، سلنا دمـی لواتو را درون حالی کـه برای تست به منظور همان مجموعه آمده بود، ملاقات کرد. این دو بعدها بـه دوستان صمـیمـی تبدیل شدند و با هم درون فیلمهای مشترکی نقش ایفا د.
جلد مجلهٔ تایم شمارهٔ ۱۸ سپتامبر ۲۰۱۷ بـه سلنا گومز اختصاص یـافت. این مجله سلنا را بـه عنوان یکی از ۴۶ زنِ تأثیرگذار کـه در حال تغییر جهان هستند درون قالب پروژهٔ «اولینها» ی خود انتخاب کرد. او بـه عنوان «نخستین فردی کـه به ۱۰۰ مـیلیون دنبالهکننده درون اینستاگرام دست یـافتهاست» معرفی شدهاست.[۳۸]
در ۱۱ دسامبر ۲۰۱۷ درون مصاحبهای با رادیو بیبیسی بیـان کرد که: «بعد ۲۰ سال فعالیت احساس مـیکنم کـه مـیتوانم بـه آن نوع موسیقی کـه واقعاً دغدغه خودم هست بپردازم… مـیدانید جنبهٔ عجیب و غریب قضیـه کجاست؟ خیلی از اوقات احساس مـیکنم کـه هنوز واقعاً شروع نکردهام. خیلی وقت هست که بـه این کار مشغول بودهام اما خب دورههایی درون زندگیتان وجود داشته - دهه بیست سالگی و بزرگ شدنتان - کـه گیجکننده و آشفتهاست: همـیشـه با آدمهای بیشتری روبهرو مـیشوید کـه پیشتر با آنها رابطه نداشتهاید.»[۳۹]
گومز بهطور رسمـی نخستین نقش خود را درون سال ۲۰۰۲ درون نقش جایـانا درون سریـال کودکانـهٔ بارنی و دوستان بـه دست آورد. وی درون قسمت شانزدهم این مجموعه بازی کرد و تا سال ۲۰۰۴ درون این مجموعه حضور داشت. سلنا بعدها اعلام کرد کـه سنش باعث خروج او از این مجموعه شده و این مسئله باعث شده بود کـه او فکر کند کـه خیلی پیر شدهاست! درون سال ۲۰۰۳، وی درون اولین فیلم خود کودکان جاسوس: اتمام بازی[۴۰] ایفای نقش کرد. بعد از این گومز درون تبلیغات زیـادی ظاهر شد. درون سال ۲۰۰۵، سلنا نقش برجستهای درون فیلم تلویزیونی "واکر، تگزاس رنجر: محاکمـه با آتش"[۴۱] داشت (در نقش جولی). درون سال ۲۰۰۶، وی بـه عنوان بازیگر مـهمان درون یکی از قسمتهای مجموعهٔ "زندگی دنباله دار زک و کودی"[۴۲] ایفای نقش کرد. درون سال ۲۰۰۷، سلنا درون ۳ قسمت از مجموعهٔ دیزنی "هانا مونتانا" بـه عنوان بازیگر مـهمان درون نقش مـیکایلا (به انگلیسی: Mikayla) بازی کرد کـه در واقع درون این نقش رقیب هانا مونتانا (مایلی سایرس) بود.
در این مـیان، سلنا درون دو قسمت آزمایشی به منظور شبکه دیزنی ایفای نقش کرد کـه اولی "آروین" نام داشت و مشابه مجموعهٔ "زندگی دنباله دار"[۴۳] و دومـی مجموعهای شبیـه سریـال "لیزی مک گیر"[۴۴] بود.
سپس عهدهدار نقش اصلی «اَلروسو» درون مجموعه جادوگران محله ویورلی[۵] شد کـه حضور وی درون این مجموعه درون سال ۲۰۰۹ سبب شد که تا این مجموعه بـه بیش از ۱۱٫۴ مـیلیون بیننده درون نخستین قسمت خودش دست یـابد. درون این مجموعه اَلو تمامـی خانواده اش جادوگرانی هستند کـه رستورانی درون نیویورک دارند و در طول این مجموعه یـادمـیگیرند کـه چگونـه از تواناییها و جادوهایشان بـه نحوه احسن استفاده کنند. این مجموعه راهی بود کـه سلنا بتواند تمامـی توانایی اش درون بازیگری را بـه همـه نشان بدهد و از طریق این مجموعه بـه شـهرت رسید. همـینطور باعث شد که تا از طریق بازی درون این مجموعه به منظور جوایز زیـادی کاندید شده و جوایز زیـادی از جمله: «جایزه برگزیده کودکان نیکلودین» و «جوایز برگزیده نوجوانان» را از آن خود کرد. موفقیت این مجموعه نظر بسیـاری از منتقدان را جلب کرد و باعث شد که تا سلنا را با ستاره بسیـار موفق «مایلی سایرس» مقایسه کنند. او بعدها بـه عنوان یکی از «هشت بچهٔ جذاب» از طریق مجلهٔ «فوربز» انتخاب شد. این مجموعه که تا فصل چهارمش و تا سال ۲۰۱۲ پخش شد.
او درون سال ۲۰۰۸ شرکت تولیدات رسانـهای خودش را با نام July Moon Productions راهاندازی کرد.[۴۵] همکاری او درون این پروژه با شرکت XYZ Films بـه گومز این فرصت را داد کـه حقوق نوشتهها را خریداری کند، بـه استخدام نویسندهها بپردازد و با تشکیل تیمهای مستعد آنها را بـه استودیوها معرفی کند.[۴۶] بعداً گفته شد کـه سلنا دو فیلم توسط این شرکت منتشر خواهد کرد. اولینِ آن فیلم «آنچه کـه پسرها مـیخواهند» (What Boys Want) بود کـه در آن قرار بود سلنا درون نفش ی کـه مـیتواند افکار مردها را بخواند ظاهر بشود.[۴۷] او همچنین خبر ساخت فیلمـی بر اساس رمان «سیزده دلیل کـه چرا» را اعلام کرد کـه در آن قرار بود نقش ی جوان را کـه اقدام بـه مـیکند بازی کند؛[۴۸] هر چند درون نـهایت این دو پروژه بـه مرحلهٔ اجرا درون نیـامد، اما چند سال بعد سلنا درون مقام تهیـهکنندگیِ اجراییِ سریـالی کـه بر اساس همـین رمان ساخته شده بود ظاهر شد.[۴۹] درون همان سال سلنا عهدهدار نقش اصلی درون فیلم "داستان سیندرلایی دیگر"[۵۰] شد. سلنا درون کنار "درو سیلی[۵۱] و در نقش «مری سانتیـاگو»[۵۲] بازی کرد کـه آرزو داشت یک نده شود. بهطور کلی از این فیلم برداشتهای خوبی شد و فیلم نامـهٔ این فیلم توانست برندهٔ «جایزهٔ گروه نویسندگان آمریکا»[۵۳] شود. مدتی بعد درون همان سال، سلنا عهدهدار دوبلری نقش "هِلگاً درون فیلم انیمـیشن "هورتون صدایی را مـیشنود!"[۵۴] شد. این فیلم یک موفقیت تجاری بود؛ چرا کـه فروشی نزدیک بـه ۳۰۰ مـیلیون دلار درون سرار جهان داشت. بعد از این فیلم سلنا درون ۳ مجموعه بـه نامهای "جوناس برادرز: زندگی درون رؤیـا"،[۵۵] "بازیهای شبکه دیزنی"[۵۶] و "استودیو دی سی: تقریباً زنده"[۵۷] حضور یـافت.
در سال ۲۰۰۹ سلنا بیشتر بـه حرفهٔ بازیگری خود پرداخت. وی درون نقش "الروسو" درون فیلم "زندگی دنباله دار بر روی عرشـه"[۵۸] ظاهر شد. این فیلم تلفیقی از مجموعههای جادوگران محله ویورلی و "هانا مونتانا" بود و تمامـی شخصیتهای اصلی این دو مجموعه درون این فیلم حضور پیدا د.
بعدها سلنا بـه عنوان بازیگر مـهمان درون مجموعهٔ "سونی بـه همراه یک شانس"[۵۹] کـه دوست صمـیمـی اش "دمـی لواتو" نقش اصلی آن را بر عهده داشت، بازی کرد. سپس دوبلری نقش "شاهزاده خانم سلنا درون فیلم "آرتور و انتقام مالتازارد"[۶۰] را بر عهده گرفت. وی همراه با دمـی لواتو درون فیلم «نقشـه محافظت از شاهزاده خانم»[۶۱] کـه در ماه ژوئن ۲۰۰۹ پخش شد، حضور پیدا کرد. این فیلم، فیلمـی بسیـار موفق بود و تنـها درون اولین نمایش خود، ۸٫۵ مـیلیون بیننده داشت.
در اوت سال ۲۰۰۹ سلنا بازی درون فیلم جادوگران محله ویورلی کـه بر اساس مجموعهٔ این فیلم بود را شروع کرد. این فیلم درون اولین پخش خود ۱۱٫۴ مـیلیون بیننده را بـه خود اختصاص داد و در جدول پربینندهترین برنامـهٔ شبکه دیزنی درون رتبهٔ دوم و بعد از نمایش موزیکال دبیرستان ۲ قرار گرفت. همچنین به منظور دومـین سال متوالی برندهٔ جایزه «برنامـه کودک برجسته» درون ۶۲مـین جایزههای امـی ساعات پربیننده شد.
در سال ۲۰۱۰ سلنا عهدهدار نقش «بیزوس» درون فیلم «رامونا و بیزوس» شد.[۶۲] سلنا اعلام کرد کـه با بازی درون نقش یک بزرگسال مشکلی ندارد و گفت: «من از علایق تماشاچیـانم باخبرم و هیچ وقت درون نقشی بازی نمـیکنم کـه خودم با بازی درون آن یـا تماشاچیـان به منظور دیدن آن راحت نباشند.» این فیلم به منظور اولین بار درون ۲۳ ژوئیـه ۲۰۱۰ پخش و با نظرات مثبت زیـادی مواجه شد.[۶۳]
در سال ۲۰۱۱ سلنا درون یکی از سه نقش اصلی فیلم مونت کارلو ظاهر شد کـه یکی از تهیـهکنندگان آن «نیکول کیدمن» است. وی درون این فیلم درون نقش گِرِیس ی کـه با یک فعّال اجتماعی درون سفری بـه پاریس اشتباه گرفته مـیشود، درون کنار «کیتییدی» و «لیتون مـیستر» بازی کرد.[۶۴] سلنا به منظور آماده شدن به منظور این نقش، بازی چوگان را یـادگرفت و دو هفته وقت صرف یـادگیری دو لهجهٔ متفاوت انگلیسی کرد.[۶۵][۶۶] این فیلم درون تابستان ۲۰۱۱ بـه روی پرده رفت و تقریباً بعد از یک هفته با ۷٬۶۰۰٬۰۰۰ مـیلیون دلار فروش رتبهٔ پنجم را بـه دست آورد. او درون همـین سال حضوری افتخاری درون فیلم ماپتها داشت[۶۷] و با دیزنی درون مجموعههای So Random و Prankstars همکاری کرد.[۶۸]
در سال ۲۰۱۲ پخش سریـال جادوگران محله ویورلی بعد از چهار فصل موفق، بهطور رسمـی بـه پایـان رسید.[۶۹][۷۰] سلنا بر آن بود کـه خارج از شبکهٔ دیزنی بـه فعالیت سینمایی خود ادامـه بدهد، و همراه با آدام سندلر و استیو بوشمـی درون انیمـیشن هتل ترانسیلوانیـا ظاهر شد. این فیلم نخستین نمایش خود را درون جشنواره بینالمللی فیلم تورنتو ۲۰۱۲ پشت سر کجاست و ۲۸ سپتامبر ۲۰۱۲ بـه اکران عمومـی درآمد.[۷۱]
سلنا درون کنار جیمز فرانکو درون فیلم جنجالیِ تعطیلات بهاری ظاهر شد کـه در مارس ۲۰۱۳ روی پرده رفت.[۷۲] درون این فیلم سلنا درون نقشی بالغتر از کارهای پیشینش ظاهر شد، و این امر بنا بـه عقیدهٔ برخی منتقدان «قدری باعث نزولِ او بر سرِ صحنـه» شد.[۷۳] درون سال ۲۰۱۳ سلنا همراه با ایثن هاوک درون فیلم گریز ظاهر شد.[۷۴] این فیلم ۳۰ اوت ۲۰۱۳ بر روی پردهٔ سینماها رفت و از لحاظ هنری و تجاری با شکست مواجه شد[۷۵] و باعثِ نامزدیِ سلنا درون سی و چهارمـین دوره جوایز تمشک طلایی گردید.[۷۶] او همچنین درون این سال درون اپیزود ویژهٔ سریـال «جادوگران محلهٔ ویورلی» بـه نام «بازگشت جادوگران: الدر برابر الکس» (The Wizards Return: Alex vs. Alex) حضور پیدا کرد.[۷۷]
سلنا درون سال ۲۰۱۴ همراه با دیلان مکدرموت و نات وولف درون فیلم «بدکرداری» (Behaving Badly) ظاهر شد.[۷۸] این پروژه کـه سال ۲۰۱۳ فیلمبرداری شده بود، اوت ۲۰۱۴ بـه نمایش درآمد و با بازخورد تجاری و هنری عموماً منفیای روبهرو گردید.[۷۹][۸۰][۸۱][۸۲] بعد از آن درون فیلم «زاوراه» (Rudderless) کـه در آن ویلیـام اچ مـیسی نخستین کارگردانی خود را تجربه مـیکرد، حضور یـافت.[۸۳][۸۴][۸۵] این فیلمِ مستقل با بازخوردهای گوناگونی از سوی منتقدان مواجه شد.[۸۶][۸۷]
در اوت ۲۰۱۵ سلنا همراه با شماری دیگر از هنرمندان راوی بخشی از مستند «اتحاد» (Unity) شد.[۸۸] او درون انیمـیشن هتل ترانسیلوانیـا ۲ نیز درون نقش mavis بـه صداپیشگی پرداخت کـه در ۲۵ سپتامبر ۲۰۱۵ روی پرده رفت. این فیلم با نقدهای مثبتی مواجه شد و در گیشـه نیز موفقیتی تجاری را بـه همراه داشت.[۸۹] سلنا همچنین درون این سال حضوری افتخاری درون فیلم رکود بزرگ داشت کـه ۱۱ دسامبر توسط کمپانی پارامونت پیکچرز بـه کران عمومـی درآمد.[۹۰] همبازی او درون این فیلم ریچارد تیلر کـه به عنوان پدر اقتصاد رفتاری شناخته مـیشود و همچون سلنا حضوری افتخاری درون این فیلم داشت، برندهٔ جایزه نوبل اقتصاد سال ۲۰۱۷ شد.[۹۱] او درون ۲۳ ژانویـه ۲۰۱۶ درون اپیزودی از برنامـه پخش زنده شنبه شب بـه مـیزبانی روندا رزی حاضر شد.[۹۲]
او درون سال ۲۰۱۶ درون فیلم «همسایـهها ۲: انجمن ی برمـیخیزد» بـه ایفای نقشی پوششی درون جایگاه رئیس یک انجمن ی پرداخت.[۹۳] سلنا درون همـین سال درون درام «اصول مراقبت»[۱۴] درون کنار پل راد ظاهر شد؛[۹۴] این فیلم نخستین نمایش خود را ۲۹ ژانویـهٔ ۲۰۱۶ درون «جشنواره فیلم ساندنس» تجربه کرد و در نـهایت درون ۲۴ ژوئن همان سال منتشر[۹۵] و با بازخوردهای گوناگونی مواجه شد.[۹۶] او همچنین درون فیلم سینمایی «در نبردی مشکوک» ساختهٔ جیمز فرانکو نقشآفرینی کرد. این فیلم نخستین نمایش خود را ۳ سپتامبر ۲۰۱۶ درون «جشنواره فیلم ونیز» تجربه کرد و در نـهایت ۱۷ فوریـهٔ ۲۰۱۷ بـه اکران عمومـی درآمد.[۹۷]
سلنا تهیـهکنندهٔ اجرایی سریـال «سیزده دلیل کـه چرا»[۱۷] کـه اقتباسی هست از رمانی با همـین نام، بودهاست.[۹۸] او نخستین تریلر این مجموعه را ۲۵ ژانویـهٔ ۲۰۱۷ درون رسانـههای اجتماعی خود منتشر کرد.[۹۹] این سریـال سر موعدی کـه او اعلام کرده بود یعنی ۳۱ مارس ۲۰۱۷، درون نتفلیکس منتشر شد.[۱۰۰] او بهطور رسمـی درون اینستاگرام خود یکشنبه ۷ مـی ۲۰۱۷ اعلام کرد کـه «قصهٔ آنها بـه سر نرسیده. فصل دوم «سیزده دلیل کـه چرا» درون راه است.»[۱۹] سلنا درون سپتامبر ۲۰۱۷ درون جدیدترین فیلم وودی آلن بـه نام «یک روز بارانی درون نیویورک» کـه قرار هست در سال ۲۰۱۸ منتشر شود حضور پیدا کرد. او درون مصاحبهای با مجله بیلبورد بیـان کرد کـه برای بـه دست آوردن این نقش چندین بار امتحان داده، که تا در نـهایت با تلاش بسیـار این نقش راب کردهاست.[۱۰۱]
در ماههای ابتداییِ سالِ ۲۰۱۸ اعلام شد کـه گومز صداپیشگیِ شخصیّتی درون انیمـیشنِ «سفرهای دکتر دولیتل» بـه کارگردانی استیون گیگان را کـه قرار هست ۲ آوریل ۲۰۱۹ منتشر شود بر عهده خواهد داشت.[۱۰۲][۱۰۳] او همچنین بارِ دیگر درون سری انیمـیشنهای هتل ترانسیلوانیـا و این بار «هتل ترانسیلوانیـا ۳: تعطیلات تابستانی» کـه قرار هست سال ۲۰۱۸ منتشر شود بـه صداپیشگی خواهد پرداخت.[۱۰۴][۱۰۵] درون این سال همچنین فصل ۲ سریـال «۱۳ دلیل کـه چرا» کـه فصل اول آن آوریل ۲۰۱۷ رونمایی شده بود بـه تهیـهکنندگیِ اجراییِ سلنا گومز منتشر شد.[۱۰۶]
سلنا گومز درون ۱۶ سالگی با هالیوود رکوردز کـه پیش از آن با افرادی همچون مایلی سایرس و دمـی لواتو شروع بـه همکاری کرده بود قرارداد امضا کرد.[۱۰۷] او اولین آهنگ خود را با نام «هر چیز آن طور کـه به نظر مـیرسد، نیست» (Everything Is Not What It Seems) به منظور مجموعهٔ جادوگران محلهٔ ویورلی منتشر کرد. وی بعد از جدایی از نیک جوناس تمرکزِ خود را بر حرفهٔ موسیقی قرار داد. او آهنگ «کرولا دِ ویل»[۱۰۸] را به منظور آلبوم «دیزنی مانیـا ۶»[۱۰۹] کـه شامل بازخوانیهایی از ترانـههای کلاسیک کمپانیِ دیزنی مـیشد اجرا کرد. مدتی بعد وی آهنگِ «پرواز بـه قلب تو»[۱۱۰] را به منظور موسیقی متن انیمـیشن «تینکر بل»[۱۱۱] خواند. سلنا بـه عنوان خوانندهٔ مـهمان، همکاریای درون تکآهنگ «وُ آه (من درون مقابل همـه)»[۱۱۲] از گروه «ناخوشترین بچهها به منظور همـیشـه»[۱۱۳] داشت کـه از این آهنگ، بـه عنوان اولین آهنگ رسمـی وی یـاد مـیشود. هرچند این آهنگ نتوانست آهنگ بسیـار موفقی باشد، اما درون رتبهٔ ۷۸ درون لیست «۱۰۰ آهنگ پاپ بیلبورد» ایـالت متحدهٔ آمریکا قرار گرفت. وی ۳ آهنگ به منظور موسیقی متن فیلم یک داستان سیندرلایی دیگر ضبط کرد کـه یکی از آنها تکآهنگ «چیزی بـه من بگو کـه نمـیدانم»[۱۱۴] بود کـه بعدها درون اولین آلبوم سلنا قرار گرفت و او به منظور این آهنگ موزیک ویدئو ساخت. آهنگ «چیزی بـه من بگو کـه نمـیدانم» اولین آهنگ سلنا شد کـه در لیست ۱۰۰ آهنگ داغ بیلبورد درون رتبهٔ ۵۸ قرار گرفت.
سلنا گومز و دمـی لواتو آهنگی بـه نام «یکی و مشابه»[۱۱۵] را به منظور فیلم «برنامـه حفاظت از پرنسس» خواندند و مدتی بعد به منظور این تکآهنگ موزیکویدئویی ساختند. این آهنگ درون رتبهٔ ۸۲ لیست «۱۰۰ آهنگ پاپ بیلبورد» قرار گرفت.
در سال ۲۰۰۹، وی بعد از امضاء قراردادی با شرکت هالیوود رکوردز شروع بـه کار بر روی اولین آلبوم خود کرد و اعلام کرد کـه گروهی بـه نام سلنا گومز و سین را تشکیل دادهاست. نام گروه بـه نوعی کنایـهای بود بـه افرادی کـه لقب wannabe scene را بـه سلنا گومز داده بودند.[۱۱۶] scene خردهفرهنگی بود درون ظاهر و مُد کـه در آن دوران مـیان جوانان رواج پیدا کرده بود. این گروه اولین آلبوم خود را با نام «ببوس و بگو» ۲۹ سپتامبر ۲۰۰۹ توسط هالیوود رکودرز منتشر کرد.[۱۱۷] آلبوم «ببوس و بگو» کار خود را درون فهرست بیلبورد ۲۰۰ با رتبهٔ نـهم آغاز کرد و در هفتهٔ نخست ۶۶ هزار نسخه کامل از آن بـه فروش رفت[۱۱۸] و موفق بـه دریـافت گواهینامـه گلد از طرف انجمن صنعت ضبط موسیقی ایـالات متحده آمریکا شد. تکآهنگ «طبیعی» (Naturally) آلبوم نیز درون ۱۵ ژوئیـه همان سال نشان پلاتینیوم انجمن صنعت ضبط موسیقی ایـالات متحده آمریکا را از آن خود کرد.
این گروه دومـین آلبوم خود با نام «سال بیباران» را ۲۱ سپتامبر ۲۰۱۰ منتشر کرد[۱۱۹] کـه در همان آغاز کار با ۶۶٬۰۰۰ نسخه فروش، رتبهٔ چهارم فهرست بیلبورد ۲۰۰ را درون آمریکاب کرد.[۱۲۰] همچنین دو تکآهنگ این آلبوم، درون رتبه ۴۰ لیست ۱۰۰ آهنگ داغ بیلبورد قرار گرفتند و این آلبوم نیز موفق بـه دریـافت گواهینامـه گولد از طرف انجمن صنعت ضبط موسیقی ایـالات متحده آمریکا شد.
سومـین و آخرین آلبوم سلنا همراه با گروه با نام «وقتی خورشید غروب مـیکند» ۲۸ ژوئن ۲۰۱۱ منتشر شد. این آلبوم رتبهٔ چهارم را درون بیلبورد ۲۰۰ بـه دست آورد و بازخوردهای گوناگونی مواجه گردید.[۱۲۱] آهنگ «مثل یک ترانـه عاشقانـه دوستت دارم» رتبههای خوبیب کرد و موفق بـه دریـافت گواهینامـهٔ پلاتینیوم شد.[۱۲۲] او درون سال ۲۰۱۱ بعد از بیرون آمدن آلبوم سومش تور خود را بـه نام «امشب مال ماست»[۱۲۳] آغاز کرد. سلنا گومز درون ژانویـه ۲۰۱۲ اعلام کرد کـه مدتی از حرفهٔ موسیقی بـه دور خواهد بود، از همـین رو فعالیت گروه «سلنا گومز و سین» دچارِ وقفه خواهد شد.[۱۲۴]
بر خلاف اعلام پیشینِ سلنا مبنی بر ایجاد وقفه درون فعالیت موسیقیاش، او درون اکتبر ۲۰۱۲ از کار بر روی آهنگهایی تازه خبر داد.[۱۲۵][۱۲۶] او بعداً تأیید کرد درون حال انتشار نخستین آلبوم مستقلش جدای از گروه پیشین خود است.[۱۲۷] او آهنگ «بیـا بگیرش» را بـه عنوان نخستین تکآهنگ این آلبوم ۸ آوریل ۲۰۱۳ منتشر کرد.[۱۲۸] این قطعه نخستین تکآهنگی از او بود کـه به فهرست ده آهنگ برتر ۱۰۰ آهنگ داغ بیلبورد راه مـییـافت.[۱۲۹] آلبوم تازه او با نام « ستارهها» ۲۳ ژوئیـه ۲۰۱۳ منتشر شد. این نخستین آلبومـی از او بود کـه با ۹۷ هزار نسخه فروش درون هفتهٔ اول، کار خود را درون فهرست بیلبورد ۲۰۰ با جایگاه نخست آغاز کرد.[۱۳۰][۱۳۱] این اثر درون هفته دوم همچنان درون فهرست ۱۰ آلبوم برتر باقی ماند، هر چند درون هفتههای بعدی بـه تدریج تنزل پیدا کرد.[۱۳۲][۱۳۳] این آلبوم از سوی منتقدان با بازخوردهای گوناگونی مواجه گردید.[۱۳۴][۱۳۵][۱۳۶] او حرکات نمایشی و شیوههای را درون اجراهای تبلیغاتی و موزیکویدئوهای این آلبوم بکار گرفت کـه الهامگرفته از هنرمندانی همچون جنت جکسون و بریتنی اسپیرز بودند.[۱۳۷] که تا سپتامبر ۲۰۱۵ این آلبوم ۳۹۲ هزار نسخه درون ایـالات متحده فروش داشته بود کـه کمفروشترین آلبوم او تاکنون درون این کشور بهشمار مـیرود.[۱۳۸] این اثر همچنین تنـها آلبومـی از او هست که هیچ گواهینامـهای را از انجمن صنعت ضبط موسیقی ایـالات متحده آمریکا دریـافت نکرد.[۱۳۹]
سلنا ۱۵ اوت ۲۰۱۳ تور آلبوم « ستارهها» را آغاز کرد.[۱۴۰] بعد از اجرا درون اروپا و آمریکا، قرار بر آن بود کـه این تور درون سال ۲۰۱۴ نیز ادامـه بیـابد، اما اجراهای استرالیـا و آسیـا درون دسامبر ۲۰۱۳ توسط خودِ او لغو شد. درون ابتدا دلیلِ لغو گرفتنِ فرجه جهت وقتگذرانی با خانواده اعلام شد.[۱۴۱] ژانویـه ۲۰۱۴ گزارش شد کـه سلنا دو هفته درون مرکز درمانی Dawn واقع درون meadows بودهاست؛ مرکز درمانیای کـه در ویکنبرگ، آریزونا قرار گرفتهاست و اختصاص بـه درمان اعتیـاد و تروما درون افراد جوان دارد.[۱۴۲][۱۴۳][۱۴۴] بعداً نماینده او اعلام کرد کـه او درون این مرکز «بهطور داوطلبانـه حضور داشته… اما نـه بخاطر سوءمصرف مواد».[۱۴۵][۱۴۶] سلنا درون ابتدا از ارایـهٔ توضیح درون اینباره امتناع ورزید، اما درون نـهایت درون سال ۲۰۱۵ اعلام کرد کـه در آن دوره درون حال درمان بیماریِ خودایمنیِ خود، لوپوس، بودهاست، و تور خود را لغو کرده که تا به شیمـیدرمانی بپردازد.[۱۴۷][۱۴۸]
در آوریل ۲۰۱۴ اعلام شد کـه سلنا مادر و پدرخواندهاش را کـه از ابتدای فعالیت حرفهای او بـه عنوان مدیر برنامـههایش فعالیت مـید برکنار کردهاست.[۱۴۹] سلنا بعد از آن با شرکتهای WME و Brillstein جهتِ مدیریت برنامـههایش قرارداد امضا کرد.[۱۵۰] اخبار مربوط بـه مدیریت جدید فعالیتهای او باعث ایجاد شایعاتی مبنی بر پایـان گرفتن قرارداد ضبط و پخش او با شرکت هالیوود رکوردز و تلاشش به منظور پیدا یک شرکت دیگر شد.[۱۵۱][۱۵۲] او بهطور غافلگیرکنندهای آهنگ «دل اونی رو کـه بخواد مـیخوادش» را ۶ نوامبر ۲۰۱۴ منتشر کرد و پس از ماهها گمانـهزنی خبر انتشار آلبومـی گلچین را بـه عنوان وسیلهای جهت پایـان بـه قراردادش با شرکت هالیوود رکوردز اعلام کرد.[۱۵۳] این تکآهنگ دومـین آهنگی از او بود کـه جزو ده آهنگ برتر فهرست بیلبورد قرار مـیگرفت و در ایـالات متحده بیش از یک مـیلیون نسخه فروش کرد.[۱۵۴] او نوامبر ۲۰۱۴ نخستین آلبوم گلچین خود با عنوان «برای تو» را منتشر کرد.[۱۵۵] این آلبوم با بازاریـابیِ خوبی همراه نبود و موفقیت تجاری چندانیب نکرد، و در هفته اول انتشار درون ایـالات متحده ۳۵٬۵۰۶ نسخه واحد از آن بـه فروش رفت و کار خود را درون فهرست بیلبورد ۲۰۰ با رتبهٔ ۲۴ آغاز کرد.[۱۵۶] او درون دسامبر ۲۰۱۴ بهطور رسمـی قراردادی را با شرکت اینتراسکوپ رکوردز امضا کرد.[۱۵۷]
در سال ۲۰۱۵ سلنا درون ضمن کار بر روی دومـین آلبوم استدیویی خود «احیـا»، همکاریای نیز با آهنگساز زد داشت کـه آهنگ «مـیخواهم کـه بدانی» حاصل این همکاری بود. این قطعه بـه عنوان نخستین تکآهنگِ دومـین آلبومِ زد ۲۳ فوریـه منتشر شد.[۱۵۸] این آهنگ چهارمـین تکآهنگ سلنا بود کـه در فهرست ۱۰۰ آهنگ داغ بیلبورد جزو ۲۰ تای اول قرار مـیگرفت، و گواهینامـهٔ پلاتین را از انجمن صنعت ضبط موسیقی ایـالات متحده آمریکا دریـافت کرد.[۱۵۹] درون ۲۲ ژوئن سلنا آهنگ «خوب به منظور تو» (Good for You) را بـه عنوان نخستین تکآهنگ آلبوم جدید خود منتشر کرد. رپر «ASAP Rocky» درون این قطعه با او همکاری کرد.[۱۶۰] این اثر نخستین تکآهنگی از او بود کـه در فهرست ۱۰۰ آهنگ داغ بیلبورد جزو ۵ تای اول درون آمریکا قرار مـیگرفت؛[۱۶۱] درون هفته اول ۱۷۹ هزار نسخه از آن بـه فروش رفت و نخستین آهنگی از او شد کـه در فهرست Mainstream Top 40 درون ردهٔ اول قرار مـیگرفت.[۱۶۲][۱۶۳]
آلبوم «احیـا» ششمـین آلبوم و دومـین آلبوم استدیوییِ مستقل از سلنا گومز هست که درون ۹ اکتبر ۲۰۱۵ توسط این خواننده منتشر شد. این آلبوم با بازخوردهای مثبتی از سوی منتقدان روبهرو گردید و ساختار و مضمون ترانـههای آن مورد ستایش قرار گرفت.[۱۶۴][۱۶۵][۱۶۶] این آلبوم با فروش ۱۱۷ هزار نسخهٔ کامل درون هفتهٔ نخست، کار خود را درون فهرست بیلبورد ۲۰۰ با رتبهٔ یک آغاز کرد. این رقم که تا آن موقع بالاترین مـیزان فروش هفتهٔ اول درون مـیان آثار سلنا بود.[۱۶۷] این آلبوم توسط استودیو اینتراسکوپ رکوردز منتشر شد. آهنگ «همان عشق قدیمـی» (Same Old Love) کـه به عنوان دومـین تکآهنگ این آلبوم منتشر شده بود، درون فهرست Mainstream Top 40 درون جایگاه نخست قرار گرفت.[۱۶۸][۱۶۹] بهترین رتبهٔ این آهنگ درون فهرست ۱۰۰ آهنگ داغ بیلبورد جایگاه پنجم بود کـه که آن را همتراز با آهنگ «خوب به منظور تو» (Good for You) کـه پیشتر درون همـین جایگاه قرار گرفته بود قرار داد.[۱۷۰] سومـین تکآهنگ این آلبوم بـه نام «دستها را پیش خودم» (Hands to Myself) سومـین آهنگ پیـاپیای از این آلبوم بود کـه در فهرست Mainstream Top 40 درون جایگاه نخست قرار مـیگرفت؛[۱۷۱] و از این لحاظ او بـه عنوان یکی از شش هنرمند زنی کـه سه آهنگ از آلبومـی یگانـه را درون جایگاهِ نخست این فهرست داشتهاند شناخته شد.[۱۷۲]
سلنا از ۶ مـی ۲۰۱۶ تور آلبوم احیـا را آغاز کرد. او بیـان کرد کـه این تور بیشتر بر شخص خودِ او بـه عنوان هنرمندِ مجری تمرکز دارد و گروهی و حرکات نمایشی و تأثیرات تور پیشین کمتر درون آن دخیل است.[۱۷۳] سلنا درون حینِ اجرای تور آلبوم «احیـا»، کار بر روی آلبوم تازهٔ خود را نیز آغاز کرده بود. او درون فهرست اجرای تور خود، آهنگی تازه با عنوان «من را احساس کن» (Feel Me) را نیز اضافه کرد بود،[۱۷۴] کـه در نـهایت ۹ ماه بعد از اولین اجرای زندهٔ آن توسط سلنا، درون ژانویـهٔ ۲۰۱۷ بهطور غیرِ رسمـی بـه بیرون درز کرد.[۱۷۵] آلبوم تازهٔ او کـه نام و تاریخ انتشارش هنوز مشخص نشدهاست، دومـین آلبوم از او خواهد بود کـه توسط شرکت اینتراسکوپ رکوردز منتشر خواهد شد.[۱۷۴] سلنا بعد از اجرا درون آمریکای شمالی، آسیـا و اقیـانوسیـه، ادامـهٔ تور آلبوم احیـای خود را درون اروپا و آمریکای جنوبی بـه دلیل اضطراب و حملات هراس و افسردگی ناشی از بیماری لوپوس خود لغو کرد.[۱۷۶] سلنا بعد از این غیبتِ طولانیمدت ۲۰ نوامبر ۲۰۱۶ درون مراسم جوایز موسیقی آمریکا حضور پیدا کرد؛[۱۷۷] مراسمـی کـه در آن نامزد دریـافت دو جایزهٔ «هنرمندِ محبوبِ پاپ/راک زن» و «هنرمندِ سال» بود و در نـهایت جایزهٔ «هنرمند محبوب پاپ/راک زن» را از آن خود کرد. سخنرانی احساسی او درون این مراسم بازتاب گستردهای درون رسانـهها داشت. او بعد از دریـافت جایزه گفت:
«در سال ۲۰۱۴ این صحنـه اولین جایی بود کـه من با خود واقعیم و صد درون صد صادقانـه با شما روبهرو شدم. فکر مـیکنم کـه پر بیراه نباشد اگر بگوییم خواهی نخواهی اکثر شما خیلی چیزها را دربارهٔ زندگی من مـیدانید؛ من حتما توقف مـیکردم، چون همـهچیز داشتم اما از درون شکسته و داغون بودم؛ و تا جایی کـه شما را مأیوس نکنم سعی کردم ادامـه بدهم؛ اما آنقدر زیـاد دوام آوردم و همچنان ادامـه دادم کـه از خودم غافل شدم. من نمـیخواهم کـه جسم و بدنتان را درون اینستاگرام ببینم، مـیخواهم کـه آن چیزی را کـه اینجاست (در تان) ببینم. قصدم این نیست کهب اعتباری کرده باشم، و نـه اصلاً دیگر بـه چنین چیزی نیـاز دارم. تمام آن چیزی کـه از صمـیم قلب مـیتوانم بگویم این هست که واقعاً قدردان این هستم کـه به من این فرصت داده شده که تا بتوانم آنچه را کـه در هر روز بخصوصی از زندگیام دوست دارم با افرادی کـه دوستشان دارم تقسیم کنم؛ و از همـینجا حتما به هوادارنم بگویم خیلی خیلی ممنون؛ شماها بدجور وفادار هستید و واقعاً نمـیدانم چکاری حتما انجام بدهم کـه شایسته شما باشد. اگر شکسته هستید، نبایستی شکسته باقی بمانید.»[۱۷۸]
قطعهٔ «ما دیگه با هم حرف نمـیزنیم» کـه حاصل همکاری او با چارلی پوث درون سال ۲۰۱۶ مـیباشد، بـه ده آهنگ برتر چارت صد آهنگ داغ راه یـافت.
در ۹ فوریـه سال ۲۰۱۷ کیگو آهنگساز نروزی موسیقی الکترونیک دمویی از اثر مشترک خود با سلنا گومز را منتشر کرد.[۱۷۹] هر دو هنرمند درون ۱۳ فوریـه از طریق رسانـههای مجازی خود بهطور رسمـی نام این اثر را کـه «اون من نیستم»[۱۵] مـیباشد، اعلام د.[۱۸۰] این قطعه درون نـهایت درون ۱۶ فوریـه ۲۰۱۷ منتشر شد. «اون من نیستم» تکآهنگِ اصلیِ آلبومِ دومِ کیگو بهشمار مـیرود کـه قرار هست به زودی منتشر شود. این قطعه درون نـهایت درون قالب آلبوم چندآهنگه کیگو بـه نام «خیره بـه ستارهها» (Stargazing) ۲۲ سپتامبر ۲۰۱۷ منتشر شد.[۱۸۱]
سلنا مارس ۲۰۱۷ کاوری از آهنگ «فقط تو» (Only You) از گروه «یـازو» (Yazoo) درون دههٔ هشتاد را بـه عنوان بخشی از موسیقیِ متنِ سریـالِ «سیزده دلیل کـه چرا» منتشر کرد. او همچنین نسخهای آکوستیک از آهنگ پیشین خود «با مـهربانی آنـها را بکش» (Kill Em With Kindness) را نیز به منظور موسیقی متن این سریـال تدارک دید.[۱۸۲]
سلنا ۵ مـی ۲۰۱۷ شمارش معکوسی را وبسایت رسمـی خود قرار داد کـه به تاریخ ۱۸ مـی ختم مـیشد.[۱۸۳][۱۸۴] او درون ۱۱ مـی بـه گمانـهزنیهایی کـه این تاریخ را زمانِ انتشارِ تکآهنگی تازه از او مـیدانستند مـهرِ تأیید زد و مشخص شد کـه نام این تکآهنگ تازه «دروغگوی بد»[۱۶] است.[۱۸۵] این قطعه درون نـهایت ۱۸ مـی ۲۰۱۷ بـه همراه موزیکویدئوی آن کـه اختصاصاً درون اسپاتیفای قابل مشاهده بود، منتشر شد.[۱۸۶] ۱۴ ژوئن ۲۰۱۷ موزیکویدئوی دیگری از این قطعه با ساختاری حرفهایتر بـه کارگردانی جسی پرتز منتشر گردید.[۱۸۷]جاستین ترانتر دوستِ همکارِ سلنا و از آهنگسازان این قطعه دربارهٔ آن اینطور مـیگوید که: «این ترانـه مربوط بـه موقعی هست کـه شما نسبت بهی حسّی بـه دست مـیآورید اما نمـیخواهید آن را قبول کنید و طرفی هم نمـیتوانید وانمود کنید وجود ندارد، بـه همـین خاطر تبدیل مـیشوید بـه یک "دروغگوی بد"».[۱۸۸]
۱۳ ژوئیـه ۲۰۱۷ تکآهنگی از او با نام «فتیش» کـه با همکاری رپر گوچی مـین تولید شده بود منتشر شد.[۱۸۹] او دو موزیکویدئو به منظور این قطعه بـه کارگردانی دوست عکاس و هنرمند خود پترا کالینز یکی درون زمان رونماییِ آن[۱۹۰] و دیگری درون ۲۶ ژوئیـه ۲۰۱۷ منتشر کرد.[۱۹۱]
۱۹ اکتبر ۲۰۱۷ سلنا گومز و مارشملو تهیـهکننده موسیقی الکترونیک خبر از همکاریشان درون آهنگی تازه بـه نام «گرگها» دادند؛[۱۹۲] این قطعه ۲۵ اکتبر منتشر شد.[۱۹۳]
سلنا درون اکتبر ۲۰۱۷ درون مصاحبهای با «اپل موزیک» بیـان کرد کـه امسال و پارسال مشغول ضبط قطعات تازه بوده، و هماکنون بـه اندازه دو آلبوم کامل آهنگ منتشرنشده دارد. او گفت کـه در آلبوم تازهاش کـه به زودی منتشر مـیشود سعی دارد آثاری پرمحتواتر کـه همواره دغدغه او بودهاست ارائه بدهد.[۱۹۴] او ۱۱ دسامبر ۲۰۱۷ درون مصاحبهای با رادیو بیبیسی ضمن تأیید اخبار مربوط بـه انتشار آلبوم تازهاش درون سال ۲۰۱۸، گفت: «من تمام قلب و احساسم را روی موسیقیام مـیگذارم… درون سال گذشته حقیقتاً قضیـه به منظور من رتبه درون چارتها و آمار و ارقام نبود؛ قضیـه اصلی بیشتر آن چیزی بود کـه مـیتوانم بهطور خلاقانـه به منظور موسیقیام انجام بدهم.»[۱۹۵]
سلنا درون سال ۲۰۱۷ جایزهٔ «زن سال» را درون مراسم جایزه موسیقی بیلبورد دریـافت کرد.[۱۹۶] همچنین آهنگ «دروغگوی بد» او درون فهرست ۱۰۰ آهنگ برتر بیلبورد درون سال ۲۰۱۷ رتبه نخست راب کرد.[۱۹۷]
سلنا گومز ۱۰ مـی ۲۰۱۸ تکآهنگ «برگشتن بـه تو» (Back to You) را بـه عنوان بخشی از موسیقی متن فصل دوم سریـال «سیزده دلیل کـه چرا» منتشر کرد.[۱۹۸] موزیکویدئوی رسمـی این قطعه ۵ ژوئن ۲۰۱۸ منتشر شد.[۱۹۹]
سلنا بخشی از «مد بازگشت بـه مدرسه» کمپین تبلیغاتی «سیزر»[۲۰۰] بوده و به همـین خاطر درون تبلیغات تلویزیونی برجسته بود. وی همچنین سخنگویی به منظور «شیر بردن»[۲۰۱] بود و در تبلیغات تلویزیونی این کمپین شناخته شدهاست. سلنا همچنین سخنگویی به منظور «بیمـه کشاورزی دولت» بود و به همـین منظور درون تبلیغات تلویزیونی متعددی به منظور این گروه ظاهر شد.
۱۴ ژوئیـه ۲۰۱۱ اعلام شد کـه سلنا با شرکت آدرِنالینا (Adrenalina) کـه برندی درون حوزهٔ ورزشهای مخاطرهآمـیز و سبک زندگی ماجراجویـانـه هست قراردادی جهت تولید و پخش عطر شخصیاش را امضا کردهاست. ایلیـا لکاچ (Ilia Lekach) رئیس و سئوی شرکت آدرنالینا درون این باره بیـان کرد که: «ما حقیقتاً از همکاری با خانم گومز خوشحال هستیم و جزئیـات بیشتر را درون رابطه با این عطر با نزدیک شدن بـه تاریخ عرضهٔ آن ارائه خواهیم کرد.»[۲۰۲] این عطر درون نـهایت مـی ۲۰۱۲ عرضه شد.[۲۰۳]
سلنا درون سال ۲۰۱۵ با برند «پَنتین» (Pantene) درون حوزه بهداشت مو شروع بـه همکاری کرد.[۲۰۴]
در اکتبر ۲۰۰۹ سلنا اعلام کرد کـه قصد راهاندازی خط مُد و لباس خود بـه نام «بلند خیـالپردازی کن»[۲۰۵] را دارد. این خط تولید درون پاییز سال ۲۰۱۰ راهاندازی شد. این مجموعه شامل لباسهای بوهمـی، تاپهای گلدار، لباسهای جین، کت و دامن و شال و کلاه بود کـه تمام لباسها از مواد بازیـافتی یـا سازگار با محیط زیست بودند. سلنا گفت کـه این خط تولید برگرفته از سبک شخصی خودش هست و لباسها را «زیبا، زنانـه و بوهمـی» توصیف کرد.[۲۰۶] وی بعدها گفت: «با خط تولیدم، واقعاً مـیخواهم گزینـههایی بـه مشتریـانم بدم کـه چگونـه مـیتوانند سبک مورد علاقهشان را با یکدیگر جور ند. من مـیخواهم لباسها راحت باشند و اینکه سازگار با محیط زیست و آلی هستند، به منظور من فوقالعاده مـهم است. همچنین بر روی تمامـی برچسب لباسها، نقلقولهایی کـه برای من خیلی الهام بخش هستند، وجود دارد و من فقط بـه دنبال رساندن یک پیـام خوب بـه دیگران هستم.»[۲۰۷]
سلنا همچنین با «تونی مِلیو»[۲۰۸] و «سندرا کَمپوس»[۲۰۹] (که هر دو درون خانـههای مد صاحبنام کار کردهاند) همکاری داشتهاست.[۲۱۰] وی دربارهٔ این همکاری گفت: «وقتی تونی و سندرا را ملاقات کردم، از همان اول با آنها احساس راحتی کردم و الان آنها مثل خانوادهام مـیمانند. آنها خیلی خلاق اند و من این را کـه مـیتوانم هر وقت کـه خواستم بـه آنها زنگ ب و دربارهٔ همـه چیز با آنها حرف ب را دوست دارم. آنها خیلی باحالاند.» ۳۰ اوت ۲۰۱۳ سلنا مجموعهٔ پاییزی «بلند خیـالپردازی کن» را منتشر کرد.
سلنا گومز درون سال ۲۰۰۸ مـیلادی سفیر یونیسف شد. او جوانترین سفیر یونیسف است. درون اولین کار او درون یونیسف به منظور کمک بـه کودکان بـه غنا سفر کرد. وی درون یونیسف برنامـهها و کنسرتهای خیریـه اجرا کردهاست.
سلنا گومز درون سال ۲۰۱۷ تهیـه کنندگی سریـال ۱۳ دلیل به منظور اینکه را بر عهده گرفت.[۲۱۱]
سلنا گومز، آوریل ۲۰۰۷
ژوئیـه ۲۰۰۸
اکتبر ۲۰۰۹
ژوئن ۲۰۱۰
سپتامبر ۲۰۱۲
نوامبر ۲۰۱۲
نوامبر ۲۰۱۳
دسامبر ۲۰۱۳
قصد و غرض از نگارش این سفرنامک، اهنگ انگلیسی بیا بریم هتل شرح یک سفر با ارائه جزئیـات نیست ، بـه کرات دیده ایم درون سفرنامـه ها، رویدادهای خوش و لحظات شادی آور هایلایت شده و بیـان مـی شود، بـه ذهنم رسید از لابلای سفرها ، اتفاق های بامزه ، تلخ و یـا غیرمترقبه را بیرون کشیده و به عنوان تجارب سفری با شما دوستان درون مـیان بگذارم .
نـه اینکه دوست نداشته باشم گزارش کامل یک سفرو بدم ..... اهنگ انگلیسی بیا بریم هتل نـه
شرایط سفر آن هم از نوع جذاب و در حد یک سفرنامـه کامل مـهیـا نبود،
این قضیـه یکطرف ،جوایز لست سکند به منظور مسابقه سال 97 یکطرف ، آقا یـه کاری هر کی مطلبی ، آیتمـی ، سفرنامـه ای هر چی بفرسته برنده مـیشـه یعنی تو فقط بفرست ، حله ، بقیش با ما ،
منم کـه مناعت طبعم ( درست گفتم ؟ ) بالا ، اصلا به منظور جایزه اینکارا رو نمـیکنم کـه هجویـات تحویل بدم ، هدف فقط انتقال تجربه درون راستای گردشگری و ... اهنگ انگلیسی بیا بریم هتل هست .
تو خود بخوان حدیث مفصل از این مجمر
تازه تصور کنید جایزه سفرنامـه قبلی ( سفرنامـه آفریقای جنوبی ) کـه سه مـیلیون خدمات سفره هنوز بلا استفاده مونده کـه با یـه حساب سرانگشتی با جایزه این سفرنامـه خودش عددی مـیشـه و توووپ خرج یـه سفرو درمـیاره [ خیـال پردازیـهای سعید بی خبر از گرانی ارز ]
برج العرب
داخلی ؟ خارجی ؟ ( تاکسی با شیشـه های بسته ) روز ؟ شب ؟ ( دم غروب با هوای گرگ ومـیش )
[ مجید جان مـیرزادی کمک ]
سعید : اهنگ انگلیسی بیا بریم هتل لطفاً سریعتر
راننده تاکسی : غرغر [ غرولند توی دلش کـه ای آقا چیکار کنم ] ، ترافیکه
سعید : تورو خدا ، آقا اگه بـه موقع نرسیم بیچاره ایم ( اینارو بـه راننده نگفتم چون انگلیسی شو بلد نبودم فقط تو دلم مـی گفتم )
همسر جان : آخه مگه مـیشـه ، مگه داریم ، این چه شرکت هواپیماییـه ؟
از شانس بد ما تاکسی هوایی دبی درون سال 86 اختراع نشده بود کـه حداقل مشکل ترافیک رسیدن بـه فرودگاه به منظور ما یـه معضل بزرگ نباشـه
آخه یکی نیست بـه من بگه فرض کـه شده بود و پیشرفت علم فرا زمانی بود تو مگه پولشو داشتی کـه از این تاکسی ها استفاده کنی ، جیب خالی و پز عالی
استرس سرتاپای وجودمان را فرا گرفته بود یکی نبود دلداریمان بدهد هوای نامطبوع داخل تاکسی هم رو اعصاب بود تصور کنید آقای راننده تازه از بازار ماهی برگشته بود و بوی گند ماهی مونده و ... را به منظور مشامتان بـه ارمغان آورده باشد .
تو همـین گیر و دار ماهی ، فرودگاه ، ترافیک بودم کـه نگاهم بـه نگاه مسافر ماشین بغلیم تلاقی کرد ( نگران نباشید ) آقا بود ، بابا متأهلم و همسر جان کنارم نشسته
او درون آرامش و دلی دلی کنان ، من مضطرب و در حال زدن تو سرم ( ببخشید کـه قافیـه نداشت )
به نظر اروپایی مـیومد باور کنید اون هم ذره ای فکر نکرد کـه شاید ما ایرانی باشیم نـه بـه خاطر عدم شباهت قیـافه مان بـه ایرانی ها ، چون من و همسر جان رو صندلی عقب تاکسی لمـیده بودیم و صندلی جلو کنار راننده خالی بود .
حالا اگر فکر آقای اروپایی این نبود ، شما از من قبول کنید ، شنیدم کـه مـیگم
تو افکار خودم بودم کـه پسر بیکار بودی مگه ، دست مردم رو گرفتی آوردی خارج ، کـه چی؟ مگه گردشگری خودمون چطوره ؟ این همـه جای دیدنی قشنگ زیبا و ... ( بماند ... )
ابر بالای سرمو پاک کردم و به عالم واقعیت برگشتم
سعید : همسر جان اگه بـه موقع بـه پرواز نرسیم چکار کنیم ؟
همسر جان : خدا بزرگه ، مـیرسیم
همسر جان : ببخشید ، کی مـیرسیم ؟ چقدر مونده بـه فرودگاه ؟
اینـها را با من نبود با آقای راننده بود ولی چون انگلیسیش از من بهتر بود ازش خواستم از راننده بپرسه
راننده : دیگه حوصله حرف زدن با ما را نداشت فقط با دست بـه جلو اشاره کرد برداشت من این بود نزدیکه ، امـیدوارم شما برداشت دیگه ای نکنید .
همسر جان : چمدون ها ؟ اگه یـادشون بره چی ؟ وسایلمون ؟ خریدهامون ؟
سعید :فدای سرت عزیزم ، نگران نباش ، یـا همـه چی یـا هیچی ( چی فکر کردین خوب منم بلدم دلداری بدم )
بعد از ازدواج درون سال 85 با همسر جان و گذر از چاله ، چوله های اول زندگی مشترک دیگه گفتم برنامـه خارج و باید ردیف کنم سودای خارج رفتن از زمان مجردی تو ذهنم بود، باورتون مـیشـه درون زمان مجردی هیچ جا نرفتم ( خارج و مـیگم ) و فقط کار و کار و کار ، حتی تایلند هم نرفتم تأکید مـی کنم حتی تایلند هم نرفتم کـه مجبور شم پاسپورتم رو به منظور ازدواج عوض کنم .
سعید : همسر جان بریم خارج !!
همسر جان : کجا ؟
سعید : خارج !! دیگه
همسر جان : کجای خارج !! ، کدوم شـهر ؟ کدوم کشور؟
سعید : مـهم نیست ، مـهم اینـه کـه پزش ( با ضم پ ور ز ) رو بدیم .
سودای خارج بعد از خانـه تکانی جیب ها به منظور عید 86 بـه مقصد دوبی به منظور 5 شب اقامت درون هتل سیـاج و پرواز لاکچری ایرانی !!! محقق گردید ( رفت تو اسفند برگشت تو فروردین ) آقا رفتیم دبی و خارج ندیده نمردیم ولی آسمونش همون رنگ بود ( البته بـه جز آلودگیش )
هتل سیـاج دبی
سفره هفت سین درون هتل سیـاج دبی
منطقه اطراف هتل سیـاج
دروغ چرا آآآ حس با حالی بود ، دیدن اختلاف فرهنگی ( لطفاً با دید مثبت ببینید ) از جزئیـات بگذریم
در عرض چهار روز اول تور شـهری دبی ( بر خلاف ادعای دوستانی کـه همـه دم از فاصله گرفتن از تورلیدرو دارن این یکی بد نیست ) ، پارک آبی وایلدوادی با اون اختلاف فرهنگی ( لطفاً با دید منفی و چشمان گرد شده مثل قرص ماه بخوانید ) ، ساحل ، تور سافاری و صحرا و این پاساژ و آن مال و این مجتمع خرید و ... گذشت .
برج های دبی درون منطقه شیخ زاید- تور شـهری
پارک آبی وایلدوادی
سرسره slides speed درون وایلدوادی ( حریف مـی طلبید )
وایلدوادی و هتل جمـیرا
برج العرب و پد هلیکوپتر
سافاری
دبی مال و برج خلیفه و مـیراکل گاردن و دهکده جهانی و ... هم بـه علت بدنیـا نیـامدن درون برنامـه های سفری ما وجود نداشت
برج خلیفه درون حال ساخت – تور شـهری
برای روز آخر برنامـه ای نبود جز مدینـه فاضله ایرانی ها درون دبی درون آن سالها ، درست حدس زدید
"سییییییتی ی ی سنننتتتر "
سعید : آقا ترانسفر بـه فرودگاه ساعت چند هست؟
تورلیدر : [ درون حالیکه دو انگشت دست چپ روی بینی اش بود .( فکر نکنید سرما خورده بود داداش اهل دل بود ) ] ساعت 17:30
همسر جان : آقا ما مـیخوایم بریم سیتی سنتر ، الان چک اوت کنیم و ساعت 17:30 اینجا باشیم
تورلیدر : نـه خانم ، این چه کاریـه ، سیتی سنتر بغل فرودگاهه ، چرا این همـه راه و برگردین هتل ، شما چک اوت کنید ، چمدان ها را بـه پذیرش هتل بدین ، من هماهنگ مـیکنم خدمـه هتل چمدون ها رو با ترانسفر و همراه سایر مسافرها بیـارن فرودگاه ، قرار ما ساعت 19 جلو درب ترمـینال شماره 3 یـا 2 ( ؟ ) ( خداییش اون زمان این جوری مد بود )
سعید : آقا مطمئن ، یـه وقت چمدون هامون جا نمونـه تو هتل
تورلیدر : آقا خیـالت راحت
سیتی سنتر
القصه
با شاتل هتل رفتیم سیتی سنتر ، بازی کردیم ، گشتیم ، خرید کردیم و ناهار خوردیم و ...
ساعت 17 -
سعید : همسر جان بریم دیگه داره دیر مـیشـه
همسر جان : این چند که تا مغازه ناراحت مـیشن از دست ما ، یـه وقت مـیگن آخه چرا بین ما وبقیـه فرق قائل مـیشین
سعید : چشم
ساعت 17:30 -
همسر جان : بریم دیگه
سعید : واقعاً چشم
سیتی سنتر
رفتیم قسمت ایستگاه تاکسی سیتی سنتر
چشمتون روز بد نبینـه ، کل ساکنین دبی ، توریست ها و ... همـه اومده بودن تو صف تاکسی
دیدین کـه تو خارج !! مده یـه مـیله هایی تعبیـه صف ها هی مـیچرخه اصلاً ابتدای صف معلوم نبود
مـیله ها باعث شده بود صف عربی بـه ، تازه ادامـه صف کـه به راهرو مرکز خرید ادامـه پیدا کرده بود صاف واستاده بود درون حال کف و سوت و هورا به منظور عربی دور مـیله ها
وضعی بود اونجا
ساعت 17:30 پرواز 22:00
همسر جان : سعید چه کنیم ؟
سعید : چاره ای نیست تو صف وایستیم.( مشکل و حل کردم )
رفتیم و در انتهای صف ایستادیم ، بـه لحظه نکشید خانواده چهار نفره از هموطنان ما را از نفر آخر بودن نجات دادند .
لحظات مـی گذشت و صف لاک پشت وار جلو مـی رفت
ساعت 18:00 شد و همـه ما را هل به منظور عربی ( از راهروها گذشتیم و به مـیله ها رسیدیم ) ، هنوز قر اول را هم ندادیم نگرانی ها بیشتر شد ، بـه پیشنـهاد هموطنان رفتیم خارج از سیتی سنتر
و درون خیـابان های جانبی دنبال تاکسی !!!
آقا اونجا خارجه !! از این خبرها نیست کـه ، از همـه چی خبر بود غیر از تاکسی
بعد از طواف دور سیتی سنتر ، ببخشید گویـان برگشتیم سرجای اول و کنار دوستان
پیشنـهاد دوم از دوستان مطرح شد با موبایل با تور لیدر تماس بگیرید ، ولی کو موبایل ؟
از جیب هموطن موبایل خارج شد ( پروژه EPC شد طرح و اجرا از هموطن درون صف )
شماره موبایل از کیف من خارج شد .
سعید ( لطفاً با استرس بخوانید ) : سلام
تور لیدر : ( درون حال بالا کشیدن دماغ ) : سلام
سعید : آقا ما اوضاعمون خرابه ، یکی بیـاد درستش کنـه
تور لیدر : ؟
سعید : شرح ماجرا
تور لیدر : آقا مگه شما موقع ناهار تو رستوران هتل نبودین ( تور دبی با ناهار بود ) من کـه گفتم ساعت پرواز لاکچری ایرانی بـه خاطر جلو کشیدن ساعت و ... درون اول سال از 22 بـه 20:30 تغییر کرد .
همسرجان : [ در حال سیلی زدن بـه صورت سعید ] سعید ، سعید ، سعید چی شد ، شد ؟
سعید [ سکته زده ، غش کرده ]: ها ها ها
هموطن درون صف : آقا خوبی ؟
سعید : نمـیدونم ، نـه ، پرواز – 20:30 شب – الان 18:30 –
یـه راز هم تو دلم مونده بود کـه فقط من و همسر جان ازش خبر داشتیم ولی شما کـه غریبه نیستید حتما باهاتون درد دل کنم فقط خواهش مـی کنم بهی نگین
بگم ، قول مـی دین معرفتی
کل موجودی من زیر صد درهم بود یعنی 97 درهم بود
تورو خدا شما چیزی تون نشـه این مشکل منـه ، رو کاغذ قرار بود بخشی به منظور تاکسی که تا فرودگاه و نفس آخرشم درون فری شاپ خرج شـه .
من ، خارج ، تاکسی ، فرودگاه ، سکته
اگه یـه خورده بیشتر بگم گریـه ام مـیگیره
تو این گیر و دار بودم کـه پیشنـهاد سوم از چراغ جادو هموطن جان دراومد .
خوب حالا کـه از تنور لیدر جان چیزی گرم نشد بهتره با مسئول و کارکنان سیتی سنتر به منظور گرفتن تاکسی هماهنگ کنید .
برای من کـه فکرم کار نمـیکرد پیشنـهاد خوبی بـه نظر آمد .
پوزش خواهان از تشکیل دهندگان صف کـه مشغول پایکوبی از نوع عربی بودن از صف خارج شدیم ، از هری کـه لباس متحد الشکل داشت هدایت شدیم سمت یک خانم خارجی ( مطمئناً از دیـار عرب نبودن ایشون ) کـه به نظر مدیریت ( درون گردش ) سیتی سنتر بودند .
سعید : سلام
خانم مسئول ( با احترام ) : سلام ، چه کمکی از دست من برمـیاد ؟
سعید : تاکسی ، تاکسی ، تاکسی ، لطفاً
خانم مسئول : ؟ !!! ( وات ، بـه قول بعضی ها )
سعید و همسر جان : شرح ماجرا
خانم مسئول ( با احترام ) : امکانش هست بلیط هواپیما رو ببینم ؟
سعید : چرا کـه نـه ، حتماً
خانم مسئول بعد از رویت بلیط : آقا پرواز شما ساعت 22 هست ، هنوز فرصت دارید .
سعید : خانم ، ایران ، لاکچری !!!
خانم مسئول : متأسفم
باورتون نمـیشـه کلاً تنورها گرم نبود نمـیدونم هیزم نبود ، گاز نبود ، نفت نبود ( اونجا کـه نفت زیـاده !!! )
از خانم مسئول هم خیری ندیدیم .
چاره ای نبود ، روی انگشتان پا ایستادم هموطن پیشنـهاد دهنده را دیدم کـه وسط مـیدان ، عربی مـیه ، آی مـیه ها دلبری مـیکرد و قر مـیداد ( بنده خدا از دور نگران ما درون حال دست تکان بود کـه چی شد ؟ )
باورم نمـیشد صف خیلی حرکت کرده بود انگار تاکسی های دبی سرازیر شده بود بـه سیتی سنتر ، ما هم کـه کلاً تو کار رفت و برگشت بودیم ( مسابقات حذفی بود ) دوباره عذرخواهان و پوزش طلبان برگشتیم کنار دوستان هموطن .
ساعت 19 ،تاکسی آمد ، ( چه دیر آمد ) بـه آمال و آرزویم رسیدم ، چه بچه قدر شناسی هستم ته افق دیدم یـه تاکسیـه ، ناکام از دنیـا نرفتیم .
نشستیم تو تاکسی ، تاکسی نگین ( کالسکه شاه پریون ) خنک ، با بوی گند ماهی کـه همچون خوشبوترین عطرها بـه مشام مـیرسد راننده بنگلادشی بد عنق ، بدعنق ها ااااا... کـه همچون فرشته نجات مـی موند .
رفتم کـه رفتم...
فرودگاه کجایی کـه آمدم سویت ...
هفت خوان رستم بود و ترافیک یکی مونده بـه آخریش بود .
گذراندیمش ، نـه ... راننده بنگلادشی با آن ارابه راسومانش گذراند .
به فرودگاه رسیدیم چند ؟ ساعت 19:30 پرواز 20:30 ( درون حد یـه پرواز داخلی )
از دور کنار درب ترمـینال فرودگاه ، 2 نفر رو دیدیم کـه با دو چمدان کوچک و بزرگ بال بال مـی زنن و بالا و پایین مـی پرن
جنس آنـها هم از نوع هندی ، بنگلادشی مـی آمد
یکی راننده شاتل و یکی خدمـه هتل ، علناً فحش نثارمان مـی د فحش خور ما هم ملس
خوب ما چه تقصیری داشتیم لاکچری ، تاکسی ، ترافیک ...
چمدان ها را تحویل گرفتیم و رفتیم داخل ترمـینال ، یـه ابری بالای سرم زیر سقف ترمـینال فرودگاه درست شد الان درب هواپیما رو بستن ، خداحافظ سعید ، خداحافظ همسر جان با پنجاه درهم سر کنید حالشو ببرید زندگی کنید لاکچری
تو این گیر و دار کانترو یـافتیم و از دور متصدی کانترو درون آغوش گرفتیم ( خانم بود ولی گفتم دور )
آخرین کارت پروازها بـه سمت ما پرواز کرد و سعید و همسر جان بـه آرامش رسیدند .
پر رو مـیگن بـه من مـیگن ها
در حین رفتن بـه سمت گیت پرواز و در حال گذر از فری شاپ یـه چیزی تو جیبم سنگینی مـیکرد آره 50 درهم باقیمانده ، با خرج آن 50 درهم سبکبال بـه سمت وطن پرواز کردیم .
تجربه سفر اول خارج !! : ( لطفاً جدی باشید )
بعد از سفر اول خارج !! بـه دبی درون عید 86 و چشیدن لذت سفر ، دیگه سفر رفتن جزو برنامـه های روتین زندگی ما شد ، به منظور تابستان 86 با همسر جان استانبول زیبا را بـه مدت 8 روز بـه معنای واقعی درون نوردیدیم و خوشمزگی سفر موجب گردید علیرغم قیمت های کاذب و گرون شدن تورها درون ایـام عید تور تایلند ( 4 شب بانکوک و 3 شب پاتایـا ) را سفارش دهیم و عید 87 این سفر زیبا درون هتل های پر ستاره به منظور ما سرو شد .
بماند کـه چقدر بچه مثبت هستم چون کشور تایلند این مقصد محبوب جوان های ما را ، بـه اتفاق همسر مورد تفقد قرار دادیم ، انصافاً این مقصد زیبا ، پر از جاذبه های دیدنی ، طبیعت خاص استوایی ، دریـا ، جنگل ، آیین های خاص بودا و ... فقط بـه خاطر یک مسئله نا بهنجار موجود درون آن ، درون کشور ما بـه عه تبدیل گشته و از سبد سفری خیلی از خانواده های ایرانی حذف گردیده هست و متأسفانـه حضور تایلند نیز درون رزومـه سفری هر نفر بعنوان یک تجربه منفی از نظر غالب افراد تلقی مـیشود ( جدی یـا شوخی این قضیـه بد جا افتاده و بد مورد قضاوت قرار مـی گیرد ) درون صورتیکه زیبا و جذاب برازنده دیدنیـهای این کشور هست .
به قول یکی از دوستان ، عه نابهنجار موجود درون تایلند یکطرف ، همسفری با برخی هموطنان مجرد ( البته جسارت بـه همـه دوستان نباشد ) و شنیدن تجارب و خاطرات سفری مختص آنـها درون فضاهایی کـه به اجبار درون کنار آنـها هستید ( از جمله لابی و رستوران هتل ، شاتل و اتوبوس ها ) و همچنین دیدن حرکات نا مأنوس بعضی از آنـها درون فضاهای عمومـی از طرف دیگر بیشتر آزار دهنده هست .
پس پیشنـهاد مـیکنم خانواده ها به منظور اجتناب از خاطرات ناخوشایند درون تایلند درون ایـام پیک سفری خودمان ( عید وتابستان ) با انتخاب هتل های لوو ستاره دارتر و گرانتر قصد سفر کنند چون احتمال دور بودن از آن برخی ها ( کـه مطمئنا درون اقلیت هستند ) بیشتر خواهد بود .
در هر صورت ما کـه به اتفاق همسر رفتیم و انگی بـه ما نمـی چسبد ، جالب اینکه غالب همسفرهایی کـه در هواپیما و هتل مـی دیدیم اکثراً خانواده بودند و تنـها دو نفر مجرد همسفر ایرانی درون هتل ما ساکن بودند .
متأسفانـه نوع دیگر این تجربه های بد را درون هتل های all و uall کشور همسایـه هم بـه وفور مـیشود پیدا کرد منظور استفاده حداکثری ( درون حد ) از امکانات موجود درون این هتل ها ( غذا و نوشیدنی ) بدون لحاظ رعایت سلامتی و آرامش خود و دیگران مـی باشد کـه خود قصه ای جداگانـه و حدیث مفصلی مـی طلبد .
حاشیـه ها ما را از اصل داستان دور کرد .
عرض مـی کردم عید 87 با پرواز ماهان سومـین سفر خارج !! بـه مقصد 4 شب بانکوک (هتل مونتین ریور ساید) و 3 شب پاتایـا ( هتل رویـال کلیف ) را نیت کرده و اجرایی کردیم .
هتل مونتین ریورساید و ویو از اتاق
سفره هفت سین درون هتل مونتین ریورساید
در بانکوک با توجه بـه بازه محدود زمانی از جاذبه هایی شامل معابد ، کاخ پادشاهی (grand palace) ، بازار روی آب ( floating market ) ، رز گاردن ( Rose garden ) ، باغ وحش ( safari world ) و ... دیدن کردیم درون مال ها و مراکز تجاری مثل MBK ، بازار شبانـه و ... خرید کردیم ، درون کوچه بعد کوچه های بانکوک ( بافت قدیمـی و مدرن ) گشتیم و پس از 4 شب اقامت درون هتل مونتین ریور ساید ( درون کنار رود چائوفرایـا ) با آن ویوی زیبا بـه سمت پاتایـا رفتیم .
کاخ پادشاهی ( grand palace )
معبد وات آرون
بازار روی آب ( floating market )
باغ وحش ( safari world )
بافت جدید و مدرن شـهر
بازارها و غذاهای تایلندی
گردش درون کانال و رود وافو
تغییر چهره شـهر ، مردم و توریست ها محسوس بود از یک شـهر مدرن و صنعتی ( پایتختی مشابه تهران ) به یک شـهر ساحلی و زیبا پا گذاشتیم و در هتل رویـال کلیف مستقر شدیم هتل نگو ، بهشت ... ، یکی از بهترین و رویـایی ترین هتل هایی کـه در سفرهایم درون آن اقامت داشتم .
تصویری از پاتایـا
وسعت هتل زیـاد ، دارای چندین ساختمان با معماری متفاوت ، محوطه مشجر ، دارای زمـین گلف زیبا ، استخرهای متعدد ، ساحل اختصاصی ، ویوی دریـای عالی و کلاً فضای چشم نواز و قابل تحسین ...
اتاق sea view ما بـه نوعی یک سوئیت کوچک بود کـه فضای نشیمن از اتاق خواب مجزا شده بود و وجود یک تراس بزرگ و عالی مشرف بـه دریـا بعنوان نقطه عطف اتاق مأمن صبح ها و عصرهای ما شده بود نسیم دریـا و دیدن غروب خورشید و صرف چای و نسکافه فضا را بـه یک هوای دو نفره لذت بخش تبدیل مـیکرد.
اتاق درون هتل رویـال کیف و ویوی دریـا از تراس اتاق
در پاتایـا هم شوی آلکازار ، باغ گلها ( باغ گرمسیری نونگ نوچ ) ، آکواریوم ، سواحل پاتایـا ، walking street معروف ( درون چند نوبت ) را دیدیم از مال های معروف خرید کردیم و از فضای لذت بخش هتل ( استخر و باغ و ... ) بهره بردیم به منظور روز آخر ( یک روز قبل از پرواز ) بعد از پیـاده روی های متعدد و خستگی ناشی از آن ، برنامـه را سبک چیدیم و به قصد ریل تور جزیره مرجان ( kolan ) را درون نظر گرفتیم یعنی گفتیم درون سواحل شنی و سفید و نرم خلیج تایلند درون زیر آفتاب درخشان سرزمـین استوایی تنی بیـاساییم از شنا درون این آبی زلال دریـا ، لذت ببریم از دیدن مرجان های بی نظیر بهره و آرامش محیط این جزیره آرام را لمس کنیم و خوردن غذاهای لذیذ دریـایی را درون این جزیره تجربه کنیم .
شوی آلکازار
باغ نانگ نوچ
مراسم آئینی تایلندی درون باغ نانگ نوچ
شوی فیل ها درون باغ نانگ نوچ
باغ نانگ نوچ
آکواریوم پاتایـا
غذاهای دریـایی
غذاهای اه اه
Walking street
مـیوه های استوایی
مگر مـیشود درون تایلند بود و از هیجان فاصله گرفت . پاراسل بـه روش سنتی ، غواصی و ورزش های آبی هم درون برنامـه های ما وجود داشت .
شب با مرور برنامـه های فردا و کلی افکار زیبا خوابیدیم صبحدمان صبحانـه را درون رستوران هتل با دیوارهای شیشـه ای مشرف بـه دریـا و ویوی عالی صرف کردیم و برای مـهیـا شدن برنامـه های امروز و برداشتن وسایل لازم بـه اتاق رفتیم با توجه بـه اینکه هتل رویـال کلیف ساحل اختصاصی داشت مقرر بود ساعت 9 درون ساحل هتل سوار قایق های تندرو شده بـه سمت جزیره مرجان( kolan ) حرکت کنیم بعد از حضور درون لابی و گذر از محوطه زیبای هتل سوار آ شیشـه ای درون محوطه شدیم و به ساحل اختصاصی هتل رسیدیم ( بـه علت اینکه هتل درون دامنـه کوه بنا شده بود یکی از راه های دسترسی بـه ساحل استفاده از آ بود کـه به شکل زیبا و با نمای شیشـه ای درون محوطه تعبیـه شده بود ) بعلت زود رسیدن کمـی درون رستوران ساحل استراحت کردیم .
ویوی رستوران هتل رویـال کلیف
ساحل و آ شیشـه ای هتل رویـال کلیف
همسر جان : حالم خوب نیست
سعید : چرا ؟ چی شده ؟
همسر جان : نمـیدونم ، یکم سنگینم
سعید : مـیخوای نریم ؟ تو هتل بمونیم و استراحت کنی
همسر جان : نـه ، پول تور سوخت مـیشـه
سعید : فدای سرت ، مشکلی نیست
همسر جان : نـه ، امروز روز آخره کـه مـیشـه بطور کامل استفاده کرد بهتره بریم
قایق تندرو قرمز رنگ بـه نزدیکی ساحل آمد و به علت کم بودن عمق دریـا کمـی با فاصله نسبت بـه ساحل ایستاد و برای سوار شدن بـه قایق صدایمان د.
تن بـه دریـا زدیم و به سمت قایق حرکت کردیم درون هنگام سوار شدن بـه قایق احساس کردم همسر جان رمق کافی به منظور سوار شدن ندارد با کمک من سوار شد و من هم بعد او بـه بقیـه پیوستم درون قایق هموطنان دیگری هم رویت شدند .
به چهره همسر جان نگاه کردم احساس کردم حالش خوب نیست ، نگران شدم
سعید : عزیز ، مـیدونم تو به منظور من مـیگی ، بـه خدا مشکلی نیست بیـا برگردیم
همسر جان : نـه خوبم ، حالا من از امکانات اونجا استفاده نمـیکنم ، فقط استراحت مـی کنم خوب مـیشم
قایق حرکت کرد ، با سرعت زیـاد و سرسام آور و با تکان های زیـاد بـه سمت ایستگاه اول حرکت کرد ایستگاه اول اسکله ای درون حد دست ساز و با امکانات اولیـه درون وسط دریـا به منظور استفاده از تور ( باصطلاح من ) پاراسل سنتی بود روش استفاده بدین صورت بود کـه هر فرد جلیقه نجات پوشیده چتر پاراسل بـه فرد و جلیقه نجاتش بسته مـی شد و یک رابط ( طناب محکم ) از قایق موتوری بـه چتر و فرد متصل مـی گردید. نـهایتاً با کنترل همـه موارد و با اعلام متصدی روی اسکله قایق موتوری بـه آرامـی حرکت مـیکرد و بعد از اینکه طناب اتصال بین قایق موتوری و فرد بـه کشش کامل درآمد به منظور جلوگیری از کشیده شدن فرد توسط قایق موتوری مـی بایست دوید و دوید ... بعلت ارتفاع زیـاد اسکله نسبت بـه سطح دریـا ، درون پایـان اسکله پرواز آغاز مـی شود . با بادی کـه در داخل چترها بر اثر سرعت زیـاد قایق موتوری قرار مـی گیرد فرد بین زمـین ( دریـا ) و هوا ، معلق بوده و پرواز را احساس خواهد نمود بـه قولی هیجان با چاشنی کمـی خطر ارزش امتحان را خواهد داشت .
نمونـه ای از قایق های تندرو
اسکله درون وسط دریـا
آماده شدن به منظور پاراسل
پاراسل – اوج اولیـه
پاراسل – پرواز درون آسمان
بعد از رسیدن بـه اسکله ، پیـاده شدن از قایق تند رو و قدم گذاشتن روی اسکله بر روی نیمکت های تعبیـه شده نشستیم خوشبختانـه نیمکت ها مسقف بود و نسیم خوش دریـا روحمان را جلا داد همسر جان آرام نشسته و سر بـه شانـه من گذاشته بود هر دو نظاره گر استفاده توریست ها از پاراسل سنتی بودیم هیجان و خطر را سبک سنگین مـی کردیم .
همسر جان : سعید چرا نشسته ای ؟ الان صف طولانی مـیشـه ؟
سعید : تو چی بعد ؟ نمـیای ؟
همسر جان : نـه ، نمـیتونم ، یعنی نیـام و استراحت کنم بهتره
سعید : بعد منم نمـیرم ، چیزی نیست حالا استفاده نکنم اتفاقی نمـیفته ... همـین دیدنش کافیـه
همسر جان : سعید دددد ...
به اصرار همسر جان کاندید شدم و رفتم تو صف
بعد پوشیدن تجهیزات و آماده شدن متوجه شدم کـه این پاراسل سنتی یک آپشن هم دارد و آن هم خیس شدن هست من هم کـه پایـه ... رضایت دادم و روی دستم ضربدری توسط متصدی اولیـه مسئول پوشیدن تجهیزات ثبت شد .
به خوان آخر رسیدم و متصدی نـهایی بعد از اعلام آمادگی من رابط ( طناب ) اتصال بـه قایق موتوری را بـه من وصل کرد . با رویت ضربدر روی دست من ، بـه اپراتور قایق موتوری بصورت اشاره ( شصت دست رو بـه پایین ) آمادگیم بـه جهت خیس شدن را هم اعلام کرد .
قایق موتوری حرکت کرد و من دویدم ، یعنی هرچه درون توان داشتم به منظور غلبه بر فشار باد داخل چتر و با کمک کشش طناب اتصال گذاشتم و دویدم که تا انتهای اسکله و خودم را رها کردم ...
پرواز کردم و خودم را درون اختیـار نسیم دریـا گذاشتم ، استرس و نگرانی ناشی از احوال همسر جان لذت استفاده از آن مناظر چشم نواز ، آبی دریـا و نسیم خنک را کاست یعنی عقل و روحم با هم درگیر بودند نگران باش ، لذت ببر !!!
در حال و هوای خودم بودم کـه دیدم ارتفاعم داره کم مـیشـه !! ولی من کـه از اسکله خیلی فاصله داشتم تازه فهمـیدم چه خبره ، فرمون دست یک نفر دیگه اس ، با کاهش سرعت قایق موتوری بـه آرامـی مرا بـه سطح دریـا رساند و بنده درون یک حالت افقی آبی دریـا را لمس کردم و به قولی دریـا از خجالت ما درآمد...
دوباره اوج و دوباره پرواز که تا نزدیکی اسکله ...
به نظر من خطرناکترین قسمت ماجرا این جا بود یعنی دقیقاً برعصعود اولیـه عمل شد متصدی قایق موتوری سرعت قایق را کم کرده و من را بـه سمت اسکله همراه با کاهش ارتفاع هدایت نمود بـه محض اینکه پاهایم کف چوبی اسکله را لمس کرد دوباره با توجه بـه کشش طناب اتصال دویدن را شروع کردم و دو نفر از متصدی های روی اسکله من و چتر را همراهی کرده و با کمک آنـها بـه نیروی باد غلبه کرده و ایستادم .
پاراسل- آماده به منظور خیس شدن
پاراسل – فرود درون اسکله
اوج هیجان بود و ... بعد از باز تجهیزات بـه سمت همسر جان کـه روی نیمکت درون حال استراحت بود رفتم رنگ بـه رخسار نداشت نگرانی ام بیشتر شد و لذت هیجان پاراسل کلاً فراموش شد .
سعید : چرا دوباره افت کردی ؟ چی شده ؟
همسر جان : نمـیدونم ، حالت تهوع دارم ، سر درد دارم
سعید: یـه کم آب بخور ، یـه آبی بـه صورتت بزن
نشستم کنارش و با توجه بـه خلوتی روی نیمکت دراز کشید و سر روی پای من گذاشت حالت نوسانی همسر جان بیشتر نگرانم مـیکرد ...
در افکار خودم بودم جلوی ما پسر و جوانی از هموطنان بودند کـه پس از تجربه پاراسل بـه مادر حدود 50 ساله شان اصرار مـید این جاذبه هیجانی را تجربه کند از مادر انکار و از فرزندان اصرار ، بالاخره مادر رضایت دادند ، نمـیدونم چرا علاوه بر نگرانی همسر جان نگران این مادر هم بودم ، نوبت این مادر کـه شد درون هنگام صعود اولیـه با توجه بـه عدم همکاری درون دویدن روی اسکله و عدم هماهنگی با متصدی قایق موتوری از روی اسکله بـه دریـا پرت شد و به سختی پرواز کرد که تا اینو دیدم بـه همسر جان گفتم خدا به منظور فرود روی اسکله بـه این مادر رحم کنـه .
متاًسفانـه دقیقاً حدسم درست بود و پس از فرود روی اسکله بـه علت کند دویدن و غلبه سرعت قایق موتوری روی اسکله افتاد و با صورت بـه کف اسکله خورد ، از جیغ توریست ها همسر جان هم از روی نیمکت بلند شد فرزندان و متصدی ها بـه کمکش شتافتند ولی متأسفانـه با توجه بـه ضربه وارده دست و صورت آن مادر آسیب دید ، متأسفانـه خطر بر هیجان غلبه کرد .
خدا رو شکر همسر جان بهتر بود و اصرار من مبنی بر انصراف از ادامـه تور بی تاًثیر بود
دوباره سوار قایق تندرو شدیم و به سمت مقصد آخر جزیره مرجان حرکت کردیم
فاصله این بار بیشتر بود تکان های شدید قایق حال من سالم را دگرگون مـیکرد چه برسد بـه همسر جان ، دیدم دوباره ناخوشی بـه سراغش آمده رنگ صورتش زرد شد . گفت حالم خوب نیست و چشمانش را بست و سرش را روی شانـه ام گذاشت .
سرعت قایق کم شد فهمـیدم نزدیک جزیره هستیم قایق دور زد و با فاصله کمـی نسبت بـه ساحل ایستاد و مسافرها مـهیـای پیـاده شدن شدند .
جزیره مرجان
سعید : همسر جان
همسر جان : سکوت
سعید ( با صدای بلندتر) : همسر جان
همسر جان : سکوت مطلق
سریع بلند شدم و دیدم همسر جان درون حال افتادن روی قایق هست .
بین زمـین و هوا گرفتمش ، با دیدن حال همسر جان بقیـه ایستادند و نظاره گر این وضعیت
با دست بـه صورت همسر جان مـی زدم ولی نـه ... خبری نبود ، از حال رفته بود
نزدیک بود گریـه ام بگیرد
فریـاد زدم کمک کنید لطفاً ، آب ، آب
یکی از مسافرها یک بطری آب معدنی بـه من داد سریع درون حالت گیجی و منگی آب پاشیدم بـه صورت همسر جان اول هیچ عالعملی نداشت ولی بعد از تکرار اینکار پلک های چشمش بـه آرامـی تکان خورد
یک کم خیـالم راحت شد بیحال بود نای حرف زدن نداشت
یکی از توریست ها کـه بعداً متوجه شدم متخصص قلب و ایرانی بود جلو آمد یک معاینـه ای کرد و گفت چیزی نیست خوب مـیشـه و از قایق پیـاده شد .
به دنبال آقای دکتر بقیـه هم پیـاده شدند رفتند سراغ تفریح خودشان
و من هاج و واج ، پیـاده شدن آنـها را نظاره مـی کردم
احساس تنـهایی ، نگرانی و استرس سرتا پای وجودم را فرا گرفته بود
از توریست های سایر کشورها توقعی نداشتم ولی حداقل از هموطنام توقع داشتم کنارم مـی ماندند و تنـهام نمـی گذاشتند ، من ماندم و همسر جان و تور لیدر ( کـه یک تایلندی قد کوتاه بود )
با توجه بـه حال همسر جان از تور لیدر خواهش کردم ما را بـه هتل برگرداند فارسی کـه چه عرض کنم انگلیسیش هم تعطیل بود دیدم ایما و اشاره بهتر جواب مـی دهد درون آن حالت نزار با استرس و فشار روانی به منظور بار چندم ازش خواستم ما را بـه هتل یـا شـهر برگرداند ولی متأسفانـه همکاری نمـیکرد و یک کلام بود، مـی گفت این قایق فقط ساعت 5 بعد از ظهر بـه سمت پاتایـا حرکت مـی کند .
وعده های من مبنی بر پول ، انعام ، ... و برانگیختن حس ترحم و همدردی و ... هیچکدام کارساز نبود ، دیدم چاره ای نیست از خانم هموطنی کـه برای یـافتن عینک گمشده اش بـه قایق برگشته بود خواهش کردم کمک کند و همسر جان را بـه ساحل ببریم با کمک خانم هموطن و به هر سختی کـه بود همسر جان را بـه ساحل بردیم و روی یکی از تخت های کنار ساحل قرار دادیم . سایبانی ( چتر ) بر روی تخت مـهیـا کردم استرس و نگرانی ول کن نبود واقعاً شرایط بدی بود
در یک کشور غریب ، اونم درون یک جزیره بدون هیچ امکانات ....
ساحل جزیره مرجان
بالای سر همسر جان نشستم هر کاری مـیکردم افکارم را متمرکز کنم نمـی توانستم با نگاهی بـه دور و بر چند آلاچیق درون ساحل دیدم سریع بـه سمتشان رفتم یکی از آنـها شبیـه سوپر مارکت بود ازش آبمـیوه خنکی گرفتم بـه سمت همسر جان آمدم بـه سختی تخت را بـه حالت نیمـه خوابیده درآوردم و با خواهش و تمنا کمـی آبمـیوه خنک بـه همسر جان دادم .
جزیره مرجان
بدی قضیـه این بود کـه نمـیدونستم چه اتفاقی براش افتاده چون هیچ شرایط مشابه ای را قبلاً ندیده بودم...
شرایط سخت و غیر مترقبه ای بود بعد از گذشت نیم ساعت تور لیدر تایلندی کـه معلوم بود عذاب وجدان داره بـه سمت مان آمد و جویـای حال همسر جان شد
و دوباره توجیـه کـه من مأمورم و معذور و امکان برگشت نیست ...
باز دم تور لیدر گرم کـه حداقل یک احوالپرسی کرد دریغ از یک هموطن ...
مـی دیدمشان وصدای خنده ها و شادی شان گوش آسمان را کر کرده بود نمـیدونم شاید توقع من از آنـها بی جا بود ولی انصافاً احساس تنـهایی مـی کردم درون آن زمان و احتیـاج بـه کمک داشتم
خوشبختانـه همسر جان بـه خواب رفته بود و استراحت روی تخت زیر سایـه و وزش نسیم دریـا بـه بهبودیش کمک مـی کرد .
تا ساعت 3 بعدازظهر خواب بود و من بالای سرش نشسته بودم و افکار متلاطم آزارم مـیداد .
ساعت 3 چشمانش را بـه آرامـی باز کرد و صدایم کرد و دستانم را فشرد .
انگار دنیـا را بـه من داده باشند [ الان کـه این خاطرات و لحظات را مرور مـیکنم باز هم اشک مـهمان چشمانم شده هست ]
سعید : خوبی ؟
همسر جان : آره ، شرمنده ، روزتو خراب کردم
سعید : این چه حرفیـه ، خدا رو شکر سالمـی ، خیلی نگرانت بودم
همسر جان : چی شد ؟ من نفهمـیدم چه اتفاقی افتاد ؟
سعید : مـهم نیست چی شده ، مـهم اینـه کـه الان خوبی . گرسنـه ای ؟ مـیتونی چیزی بخوری ؟
همسر جان : نـه اصلا، فقط تشنمـه
سریع بـه آلاچیق رفتم و این بار دو که تا آبمـیوه خنک خ و برگشتم ( واقعیت اینکه من هم با توجه بـه شرایط همسر جان چیزی نخوردم و حتی ناهار تورمان را علیرغم پیگیری و دعوت چند باره تور لیدر کـه چندین بار بـه کنارمان آمده بود نخورده بودم ، یعنی از گلوم پایین نمـیرفت و گرسنگی را فراموش کرده بودم .)
خدا رو شکر این بار خودش بـه مرور آبمـیوه رو خورد و روی تخت نشست و اصرار کرد که حداقل من از تفریحات آن جا استفاده کنم .
بعد از اینکه خیـالم بابت همسر جان که تا اندازه ای راحت شد حدود نیم ساعت شنا کردم و برگشتم دلم نمـیامد تنـهاش بگذارم .
ساحل و تفریحات جزیره مرجان
حدود ساعت 16:30 با اعلام تور لیدر مـهیـای برگشت شدیم ، دوباره نگران قایق و تکانـهایش بودم زودتر از بقیـه و به آرامـی بـه قایق رفتیم بقیـه مسافرها هم کم کم برگشتند غیر از یکی دو نفر بقیـه حتی جویـای حال همسر جان هم نشدند و من سعی کردم بـه این موضوع خیلی فکر نکنم ولی واقعاً این رفتار آزار دهنده بود موقع برگشت قایق تندرو آرام تر بـه سمت هتل برگشت شاید تور لیدر مـی خواست بـه نوعی جبران کند خوشبختانـه اول بـه سمت ساحل هتل رویـال کلیف رفتیم و ما زودتر از بقیـه پیـاده شدیم خدارو شکر حال همسر جان بهتر و بهتر مـی شد و اصرار من به منظور رفتن بـه دکتر بی فایده بود بر عناراحت این بود کـه یک روز از سفرمان و هزینـه تورمان از بین رفت کـه با دلجویی من خوشبختانـه این مسئله رو بـه فراموشی بود .
مـهیـای برگشت از جزیره مرجان
خداحافظ جزیره مرجان
نور درون آبی دریـا
در نزیکی پاتایـا
هتل رویـایی رویـال کلیف درون مسیر برگشت
به اتاق رفتیم و بعد از استراحت مجدد ، به منظور آخرین بار بـه walking street رفتیم روز آخر سفر هم ترجیح دادیم درون هتل مانده و از امکانات هتل استفاده کنیم درون نـهایت علیرغم اتفاقات این سفر ، خاطرات خوش سفر تایلند غالب بوده و این تجربه تلخ تلنگری به منظور سفرهای آینده شد .
محوطه هتل رویـال کلیف
ویوی رویـایی از تراس اتاق درون هتل رویـال کلیف
تجربه سفر سوم خارج !!
بعد از سفر تایلند درون عید سال 87 ، سفر روسیـه را درون تابستان 89 تجربه کردیم ، قبل و بعد از سال 90 بـه خاطر تولد گل پسر ( آراد عزیز ) سفرها محدود بـه داخل ایران شد . از سال 93 آراد کمـی از آب و گل دراومد و با انجام سفرهای داخلی طی 3 سال اول زندگیش با نفس سفر آشنا شد .
انرژی سفر خارج !! کـه در ما ذخیره شده بود از سال 93 بـه بالفعل تبدیل شده و یـهو مثل فنر آزاد شد اردیبهشت سال 93 مجدداً استانبول را دیدیم مرداد 93 به منظور اولین بار بـه آنتالیـا ( هتل بایـا ) رفتیم کـه چقدر خوشمان آمد ، نـه بـه خاطر اختلاف فرهنگی و چشمان گرد شده و ... بلکه بـه خاطر سبک سفر جدیدی کـه تجربه کردیم ، ریل و استراحت مطلق کـه برای ما بـه علت داشتن فرزند کوچک ، سفر قابل قبول و باب مـیل شرایط مان بود اصلاً بـه این توصیـه رسیدیم کـه اگر با یک جا ماندن مشکلی ندارید درون هر سال فراخور هر تعداد سفر حداقل یک بار این سبک سفر را برایب آرامش جسم و روح و روان درون سبد سفری خود قرار دهید .
تیر سال 94 مجدداً دلتنگ آنتالیـا شدیم ( گفتم کـه خوشمان آمد ) دوباره بهش سر زدیم ( این بار هتل شروود بریزس )
بهمن 94 بـه مرور ساعت پروازی را به منظور آراد افزایش دادیم و این بار سر از مالزی درآوردیم بعد برگشت از مالزی انرژی سفریمان تمام نشده بود و هنوز عرق سفرمان خشک نشده بود ،
در مـهر سال 95 سفر جذاب و بیـاد ماندنی و خاص آفریقای جنوبی را تجربه کردیم کـه ترکیبی از جلوه های طبیعی ، تجربه های نو ، هیجان و آرامش بود ( شرح کامل این سفر بـه نام سفرنامـه آفریقای جنوبی درون همـین سایت بـه این سفرنامـه آفریقای جنوبی مراجعه کنید ) ، وای چقدر خوب بود این سفر ، رهاورد و نتیجه ماندگارش به منظور ما یک دنیـا خاطره ، درک خانواده بزرگتر درون کنار همسفران نازنین درون حین سفر و یـافتن دوستان عزیز از بین آنـها بود.
برای عید سال 96 درون یک اتفاق کاملا غیرمترقبه مجدداً قصد دبی کردیم ،
تور 5 شب دبی ، پرواز ماهان ، هتل رز ریحان ، رفت اسفند برگشت فروردین ... خاطره تکرار شد.
فرودگاه امام خمـینی
گفتیم صحت و سقم این گفته را کـه سال بـه سال شکل و قیـافه این شـهر تغییر مـی کند را خودمان حس کنیم.
برای همـین اقامت این دفعه را درون جنب بزرگراه شیخ زاید و موقعیت سوق الجیشی نزدیک ایستگاه مترو ( Financial centre ) و برج خلیفه انتخاب کردیم و بعبارتی از دبی قدیم ( دیره و رقه ... ) فاصله گرفته و دبی جدید ( امتداد شیخ زاید ، جمـیرا و ... ) را ببینیم همچنین از آب و هوای خوب دبی درون ایـام عید بهره ببریم .
هتل رز ریحان درون حال ساخت ( سفر سال 86 )
ایستگاه مترو Financial جنب هتل رز ریحان
بعد از شروع سفر و رسیدن بـه دبی انصافاً تغییر شـهر اعم از برج ها ، ساختمان ها ، بزرگراهها ، مال ها و ... محسوس بود یعنی انصافاً تغییر و پیشرفت یک شـهر از سال 86 که تا 96 به منظور ما قابل لمس بود .
با توجه بـه تجربه سفر قبلی و بازدیدهای انجام شده ، این بار بعضی از نوظهوران را بـه اتفاق گذشتگان ( به منظور مرور خاطرات ) از جمله دهکده جهانی ( global village ) ، باغ معجزه یـا باغ گل ( miracle garden ) ، پارک آب وایلد وادی ، تور بازدید و ملاقات با پنگوئن ها درون پیست اسکی امارات مال ، باغ وحش دبی ، آکواریوم دبی مال ، برج خلیفه و ... و تور شـهری دبی ( کماکان مصر هستم خرید و استفاده این تور با توجه بـه تعداد مکان های زیـاد مورد بازدید ، فواصل بین آنـها و ... بـه نسبت قیمت آن بصرفه مـی باشد ) را تجربه کردیم .
دهکده جهانی ( global village )
باغ گل دبی ( miracle garden )
طبق یک امر غریزی ، با توجه بـه حضور همسر جان از مراکز خرید بازدید کردیم البته فقط بازدید نـه ، حسب وظیفه خرید هم کردیم .
[ با چشمانی اشکبار خاطره دست درون جیب مبارک ها و درهم درهم بیرون آوردن ها و ... تداعی مـی گردد ]
برای بعدازظهر روز سوم برنامـه تور شـهری را با تور لیدر هماهنگ کردیم حرکت از جلوی هتل ساعت 15 اعلام گردید طبق مذاکرات بعمل آمده فیمابین بنده و همسرجان ( باب اجازه از آراد خان ) مقرر شد به منظور جا خریدهای بعمل آمده چمدانی درون سایز بزرگ ابتیـاع گردد . این بار با توجه بـه محل اقامت مان اصلاً بـه قسمت دیره نرفته بودیم پیشنـهاد شد به منظور اینکه دیره دبی هم از دست ما دلگیر نشود و شکایت و دلخوری از ما را پیش شیخ محمدبن راشد آل مکتوم نبرد بـه بهانـه خرید چمدان بـه سیتی سنتر دیره برویم،
آری دوباره سیتی سنتر دوست داشتنی !! دوباره ماجرای جدید ... اصلاً یـه جور عجین شده ایم با این سیتی سنتر .
صبح بعد از صرف صبحانـه درون هتل حدود ساعت 10 صبح بـه اتفاق همسر جان و آراد کـه سوار بر مرکب دلنشین ( کالسکه ) بود با مترو بـه سمت سیتی سنتر حرکت کردیم درون ایستگاه Deira city centre پیـاده شدیم بـه سیتی سنتر رفتیم بـه محض ورود خاطرات سفر قبلی تداعی شد با همسر جان خاطره بازی کردیم ، گشتیم ، خریدهای مورد نظر از جمله چمدان آن هم از نوع سایز بزرگ را انجام دادیم حدود ساعت 13 قصد برگشت بـه هتل کردیم مجدداً بـه ایستگاه مترو برگشتیم درون حالیکه بنده و آراد خان دست درون دست هم حرکت مـی کردیم چمدان کـه بر روی پاهای خود ایستاده بود فقط زحمت کشیدنش را بـه من داده بود و همسر جان فقط کالسکه بدون مسافر ( آراد ) را حمل مـیکرد بـه محض رسیدن بـه ایستگاه مترو دیدیم قطار درون ایستگاه هست سرعت مان را افزایش دادیم و به سمت قطار حرکت کردیم خوشبختانـه ایستگاه خیلی شلوغ نبود .
ویوی اتاق –اتوبان شیخ زاید و ایستگاه مترو financial
نقشـه مترو دبی
بوق اخطار بسته شدن درب قطار را شنیدیم
دست آراد را محکم تر گرفتم چمدان کشان از درب قطار باتفاق آراد رد شدیم همسر جان پشت سرم بود [ صدای خالی شدن باد از یک محفظه و دینگ !!! ] بـه همـین راحتی ، درب قطار بسته شد و همسرجان جا ماند.
بسته شدن درب قطار درری از ثانیـه فرصت برگشتن و دیدن همسر جان را هم بـه من نداد تنـها دیـالوگی کـه در این زمان محدود انجام شد :
سعید : ایستگاه بعد............ دینگ ( بسته شدن درون ) ............... پیـاده مـیشیم .
همسر جان : ؟؟؟
استفاده حداکثری از فضای بدنـه قطار و وجود تبلیغات کامل روی شیشـه های آن امکان هرگونـه ایما و اشاره را هم از من و همسر جان سلب کرد و بنده از دیدار لست سکندی همسر جان محروم شدم ، از شانس بد ما این قطارها راننده هم نداره کـه فحش و بد و بیراه نثارشان کنیم که تا حداقل دلمان یک کم خنک بشـه ؟! آخه بی انصاف چرا بین دو کبوتر عاشق جدایی مـیندازی ؟ حداقل یک نگاه بـه این بچه مـینداختی و اونو درون نظر مـیگرفتی !!!
خلاصه تعیین وضعیت ما بدینگونـه بود
من ، آراد ، چمدان ، کوله پشتی درون داخل قطار
همسر جان ، کالسکه خالی !! ، بدون کیف خارج از قطار
ایستگاه مترو دبی
دوباره این سیتی سنتر سوژه شد و ماجرایی جدید به منظور ما پدید آورد درون یک کشور غریب و خارج !! همدیگر را گم کردیم ، واقعیت اینکه خیلی نگران نبودم و شرایط ، بحرانی نبود ولی این وضعیت مـی توانست درون برنامـه امروز و تنـها تور خریداری شده ( city tour ) درون این سفر تأثیر گذار باشد .
قطار حرکت کرد ، آراد تازه متوجه غیبت همسر جان شد .
آراد : بابا سعید ، کجاست ؟
سعید : بابایی ، از قطار جا موند ، [ صداقت درون این پدر راستگو موج مـی زند ]
آراد : یعنی ، رفت !!؟
سعید : نـه عزیزم ، همدیگه رو گم کردیم ، نگران نباش ، بابا پیشته ، الان پیداش مـی کنیم
تنـها کاری کـه به ذهنم رسید این بود بغلش کنم شاید از نگرانیش کم شود .
وجود آراد و صحبت با او اجازه تمرکز را بـه من نمـیداد
افکار و راه حل های گوناگونی بـه ذهنم مـیرسید
من چه کار کنم ؟ بهترین کار چیـه ؟
همـه این افکار درون فاصله چند دقیقه بین دو ایستگاه از سرم گذشت خیلی سریع بـه ایستگاه بعدی ( Al Rigga ) رسیدیم درون آن لحظه بهترین فکر بـه نظرم پیـاده شدن بود با آراد از قطار پیـاده شدیم ، نگران نباشید چمدان ، همراه درشت اندام را فراموش نکردم .
ایستگاه مترو ( Al Rigga )
به محض پیـاده شدن سوال های آراد شروع شد
آراد : بابا ، مـیاد ، من نگران هستم
سعید : آره پسرم الان با قطار بعدی مـیاد ، نگران نباش
برای اینکه کمـی ذهن و افکارش را از این موضوع دور کنم شروع کردم بـه صحبت درباره ادامـه سفر و برنامـه های گذشته و آتی مورد علاقه اش ( کـه مطمئنا حیوانات درون آن نقش پررنگی دارند ) از جمله باغ وحش دبی ، آکواریوم دبی مال و ملاقات با پنگوئن ها درون امارات مال و ...
باغ وحش محقر دبی
آکواریوم دبی مال
بازدید پنگوئن ها درون پیست اسکی امارات مال
منتظر قطار بعدی بودم ای قطار بیـا و همسر جان ، همسفر جان ، همراه همـیشگی را به منظور من بـه ارمغان بیـاور ، بسه دیگه این جدایی ، این دو پرنده سبکبال عاشق را بـه وصال برسان ...
قطار آمد ، دست آراد را محکم فشردم جلوتر رفتم و چشم انتظار بـه چپ و راست نگریستم و به دنبال لحظه وصال بودم چون نمـیدونستم کدوم واگن پیـام آور شادی به منظور من خواهد بود ، اینور ، اون ور ، جلو ، پشت سر ، از تیررس نگاه من درون امان نبود از همـه جور کیسی خبر بود دریغ از همسر جان ( لطفا مثبت اندیش باشید منظور تیپ های مختلف آدماست زن و مرد !! )
باد قطار خالی شد و ... موزیک و ... درها بسته شد و قطار رفت درون هنگام رفتن قطار هم سعی کردم مثل زمان آمدن قطار بـه ایستگاه ، مسافرهای داخل قطار را برانداز کنم ولی نشد کـه بشـه
[ آخه بی انصاف ها چقدر مـیخواین پول دربیـارین ، یـه جای خالی تو بدنـه قطار نگذاشتن بمونـه ، همش تبلیغ تبلیغ تبلیغ ... آخه اون مردم داخل قطار دل دارن ، بگذارین منظره و بیرون و ببینند ، آخه من دل دارم ، بگذارین مردم داخل قطارو ببینم ] این قطار .... منو پیش پسر جان دروغگو کرد .
ایستگاه مترو
به چهره ناز گل پسر کـه نگاه کردم دیدم داره تغییر وضعیت مـیده و نگرانی موج مـیزنـه تو صورتش دیگه حرف و وعده و وعید و ... جواب نمـیداد
خدا این موبایل و بازی subway surf ( بازی محبوب آراد ) رو از من نگیره
رو صندلی نشستیم و آراد مشغول بازی شد و خوشبختانـه وضعیت کنونی و رو بـه فراموشی سپرد [ چقدر ساده دل هستند این بچه ها ، با یک بازی ، و فراموش مـی کنند !! ]
قطار بعدی هم آمد و خبری از مونس دل نبود .
بعد و بعد هم نـه ...
شده بودم مسئول شمارش قطار و کنترل اوضاع مترو
تو این فاصله تونستم یـه خورده تمرکز کنم دیدم اوضاع و نگرانی همسر جان مـیتونـه از من بیشتر باشـه دلیلش هم یک اعترافه ، آره دوباره اعتراف و در مـیان گذاشتن با شما دوستان ، فقط یـادتان باشد طبق قولی کـه در اپیزود اول بـه من دادید این حرفها بین خودمان باشد و بهی نگید لطفاً ، حدستان که تا اندازه ای درسته ، بحث پول هم درون مـیان هست .
یـادم آمد همسر جان کیف بـه همراه ندارند ، تو خرید درون سیتی سنتر دست درون جیب مبارک کرده و آستر جیب را بیرون آورده بودند ( یعنی بعلت تمام شدن درهم نزد بنده ، بـه درهم های جیب همسر جان دستبرد زده و آنـها هم خرج شده و زرنگی اینکه الباقی درهم برگردانده شده توسط فروشنده بـه جیب مبارک بنده منتقل شده بود ) بعد همسر جان پول بهمراه ندارند !!
همچنین بلیط های مترو خریداری شده توسط ما بصورت کاغذی بود کـه همـه بلیط ها نزد بنده حضور داشتند ، با توجه بـه اینکه جهت خروج از ایستگاه مترو نیـاز بـه ته برگ بلیط ها بود بـه مثابه این بود کـه همسر جان جهت خروج از ایستگاه نیز با کمـی مشکل مواجه بودند .
به بـه ، گل بود بـه سبزه آراسته شد ...
گفتم از شغل جدیدم ( کنترلر مترو ) دست بردارم ، با آراد صحبت کردم و تصمـیم گرفتیم به منظور بررسی حدس و گمان دوم بـه ایستگاه جنب هتل رز ریحان ( Financial centre ) برویم
ایستگاه مترو Financial
سوار قطار بعدی شدیم ، درون کل مسیر آراد خان مشغول بازی subway surf با موبایل بودند ( آراد ، ، گم شدن ... نـه ... فراموش شده بود بیچاره ) و مسافران ایستاده درون قطار از ملیت های مختلف با چشمان از حدقه درآمده ، حیرت زده بـه صفحه گوشی موبایل سرک مـی کشیدند و در عجب بودن مـهارت گل پسر درون انجام بازی را و با ایما و اشاره این حیرت را بـه من منتقل مـی د ، درون ایستگاه Financial پیـاده شدیم بـه این ور و اون ور چشم دوختم شاید همسر جانی پیدا کنم ( مثبت اندیشی فراموش نشود ، همسر جان خود خودم ) دیدم خبری نیست بـه طبقه پایین رفتم باز هم خبری نبود .
دوباره به طبقه بالا رفته و شغل پارت تایم را ادامـه دادم و مسئول شمارش قطار شدم قطار بعدی و بعدی و ... خبری نبود آب شده بود این همسر جان و ما را چشم انتظار خودش گذاشته بود .
ایستگاه مترو
اقدام بعدی را با آراد عملیـاتی کردیم جهت کنترل گزینـه سوم حدس و گمانم از ایستگاه مترو خارج شده و به هتل رفتیم درون لابی هم همسر جان یـافت نشد با آراد بـه اتاق خودمان درون طبقه 22 رفتیم که تا حداقل از دست همراه درشت اندام و مسبب این همـه بلا ( چمدان و عرض مـی کنم ) خلاصی یـابیم ، ساعت 14:15 بود و ما هنوز ناهار هم نخورده بودیم ، پیش خودم گفتم city tour را از دست دادیم .
در برگشت بـه لابی بـه قسمت پذیرش توضیح دادم کـه چه اتفاقی افتاده و اگر همسر جان با تاکسی بـه هتل برگشتند درون پرداخت کرایـه تاکسی با وی همکاری کنند و بگویند حتما درون لابی هتل بمانند .
هتل رز ریحان
القصه ، باتفاق آراد نگران مجدداً بـه ایستگاه مترو جنب هتل ( Financial ) برگشتیم بـه محض ورود بـه ایستگاه درون یک اتفاق کم نظیر همسر جان کالسکه بـه دست درون حال پایین آمدن از طبقه اول بـه همکف با چشمانی جستجوگر رویت شدند و ما از دیدار مجدد با عشق ابدی بهره مند گشتیم با اشاره دست بـه آراد ، همسر جان و نشان دادم این بچه انگار بال درآورده باشد ...
آراد : ، ، ...
سعید : بابایی ، یواش تر ، الان مـیاد
آراد : مامااااااان ، [ فقط سبک صدا زدن تغییر کرد نـه قدرت صدا ]
همسر جان بعد از دیدن فرزند از دور : آراااااد
خلاصه فیلم هندی شده بود بـه سمت هم نزدیک شدیم و تنـها گیت ورودی بـه ایستگاه مانع وصال ما شده بود علیرغم وجود گیت بـه سختی همدیگر را درون آغوش گرفتیم (خوب همسرمـه ، احتیـاجی بـه نیست)
سعید : خوب بیـا اینور ، بسه دیگه دوری
همسر جان : بگذار برم عقب ، یک کم دورخیز کنم و از روی گیت بپرم
یـادم آمد ته برگ بلیط رو ندادم بـه همسر جان ، سریع انجام وظیفه کردم و فیلم هندی کاملاً اجرا شد .
بعد از وصال ، مرور خاطرات کردیم و از اتفاق هایی کـه بر سرمان آمده بود و احتمالات و فرضیـاتی کـه در ذهن پروراندیم سخن گفتیم هر دو نفر اذعان داشتیم خداروشکر این قضیـه ( گم شدن ) به منظور آراد بوجود نیـامد کـه که فکر بـه آن هم برایمان دردآور بود ...
بعدها کـه به این اتفاق دقیق تر فکر کردم دیدم درون آن لحظه هیچگونـه شکایت و ناراحتی از طرفین مبنی بر مقصر بودن طرف مقابل مطرح نگردید فکر کنم ، آموخته های ما از تجربه سفرهای قبلی نقش پررنگی درون این قضیـه داشت بیشتر از همـه درون یـادآوری آنچه بر سرمان آمده بود لبخند و خنده و مزاح نقش داشت.
شرح حال موضوع از دید همسر جان هم خالی از لطف نخواهد بود ...
در لحظه جدایی ، از جمله گفته شده من تنـها دو کلمـه " ایستگاه بعد " را شنیده بود و بقیـه " پیـاده مـیشیم" را نشنیده بود و پس از درون نظر گرفتن احتمالات متعدد با توجه بـه اینکه هیچ پولی و تیکتی بـه همراه نداشت بهترین کار را ماندن درون ایستگاه سیتی سنتر و انتظار به منظور برگشت ما بـه همان ایستگاه مورد نظر دانست ( درون صورتیکه این احتمال اصلاً بـه مخیله من راه پیدا نکرده بود و مشمول هیچکدام از احتمالات مفروضی من درون ابتدا نبود ) بیشتر از همـه هم نگران شرایط و بد قلقی آراد بود . تازه متوجه شدم کـه همسر جان هم بـه استخدام مترو دوبی درآمده و مسئول شمارش قطارها درون ایستگاه سیتی سنتر بوده و چشم انتظار دیدار خانواده ...
بعد از اینکه شمارش قطارها دورقمـی شد و انتظار بـه درازا کشید و دید خبری از این همسر بی وفا و رفیق نیمـه راه نیست چاره ای ندید جز اینکه سوار قطار شده بـه ایستگاه Financial بیـاید پیش بینی بنده هم درباره بـه یـاد نداشتن و فراموش نام ایستگاه جنب هتل مان کاملاً مردود بود و همسر جان با این تجربه سفری ، دیگه یک سفررو حرفه ای شدند ولی اطلاعات سفری خودشان را بـه منصه ظهور نمـی گذاشتند .
اتفاق جالب به منظور همسر جان ، نگاه های متعجب مسافران دیگر مترو بـه کالسکه خالی درون ایستگاه بود کـه به قول خودش کمـی آزار دهنده بود و بعد یک مدت چاره کار را جمع و بستن کالسکه دید ، با این وضعیت شرایط قابل تحمل شد ، همسر جان با وجود کالسکه خالی دقیقا تداعی کننده ضرب المثل " جا تره و بچه نیست " بود.
در هر صورت این اتفاق جالب و غیر مترقبه از ابتدا که تا انتها تقریبا 1/5 ساعت بـه درازا کشید با توجه بـه تمام شدن درهم ، سریع بـه صرافی جنب هتل به منظور تبدیل ارز مراجعه کردیم درون وقت باقیمانده از مخلفات و داشته هایمان درون اتاق مختصر ته بندی کرده و در وقت مقرر درون لابی حضور یـافتیم و city tour بـه موقع برگزار شد کـه در مجموع تور قابل قبول و مفیدی بود .
دورنمایی از برج خلیفه
هتل آتلانتیس درون پالم جمـیرا
نمای دور از دبی مارینا
برج مورد علاقه من درون دبی مارینا
ابن بطوطه
مدینـه الجمـیرا و برج العرب درون یک نما
استخر فواره ها درون برج خلیفه
امارات مال
زیبای دوست داشتنی – برج خلیفه
این قضیـه هم بـه خیر گذشت و تجارب بدست آمده از این اپیزود را با هم مرور کنیم
تجربه های این سفر :
.Travel. Money Returns; Time Doesn't
نویسنده : سعید عسکریـان
سفرنامـه تایلند
تایلند سرزمـین افتاب پنـهان
بسیـار سفر حتما تا خام شود پخته
همـیشـه گفته اند سفر بهتر از حرص دنیـا خوردن هست .از سالهای بسیـار دور همواره انسانـهایی بوده اند کـه دیدن کشور ها وسرزمـین های دیگر برایشان جالب بوده هست چه انموقع کـه انسان با پای پیـاده از روستا وشـهری بـه شـهر دیگری سفر مـیکرد ووسیله حمل ونقلی نداشت که تا چه بعد کـه با استفاده از حیوانات اهلی همچون اسب وگاو وشتر وفیل وخر وسوار بـه انـها شـهر ها را طی مـید که تا از شـهری بـه شـهری واز کشوری بـه کشور دیگری بروند
با کشف اتش وذغال سنگ وساختن بلم وقایق ولنج وکشتی انسان توانست وسیله مـهم دیگری بـه ابزار سیر وسفرش اضافه کند وبه نقاط دور دست تر برود وبا خود کوله باری از تجارب بـه همراه بیـاورد بـه گردشگری وسیر وسیـاحت وتجارت بپردازد انسان درون این مسیر روز بروز بیش از پیش بـه توسعه صنعت تجارت وگردشگری پرداخت که تا جایی کـه با توسعه ترن وبوجود امدن امکان پرواز های هوایی با استفاده از هواپیماهای بزرگ وکوچک اکنون این امکان را دارد کـه بتواند مسافت های چند هزار کیلومتری را درون چند ساعت طی کند وبه تمام نقاط عالم سفرنماید .
بعد از چندین سال مسافرت ن ونرفتن بـه جایی فرصتی پیش امد که تا سفری بـه کشور تایلند داشته باشم سرزمـینی درون جنوب شرقی اسیـا.هموطنان وهمشـهریـان زیـادی تاکنون بـه این کشور سفر کرده اند واز شـهرهای توریستی ونقاط دیدنی ان دیدن کرده اند اما تاکنون هیچ جایی مطلبی از این سیر وسفر توسط اوزیـها یـا اهالی منطقه از سیر وسفرشان ننوشته اند. اوزیـها از دیر باز اهل سفر وگردش وتجارت بوده اند درون یکصد وپنجاه سال گذشته نشان سفر اوزیـها چه درون حوزه خلیج فارس وچه درون خاور نزدیک بوضوح دیده مـیشود وعهای اوزیـها درون هند وکشورهای حوزه خلیج فارس وعراق ونیز چند کشور اروپایی گواه این حرفهاست اما از دهه 60 مـیلادی واز حدود سالهای 70 بـه بعد سفر اوزیـها واهالی منطقه لارستان بـه کشورهای هندوچین وکشورهایی نظیر تایلند وچین وسنگاپور ومالزی بیشتر شده هست هر چند بیشتر این سفرها تجاری بوده هست اما مسافرت بـه کشور تایلند بیش از تجارت به منظور گردش وتفریح وجهانگردی وبازدید از نقاط دیدنی ان کشور بوده هست .بیشترانی کـه تاکنون بـه این کشور مسافرت کرده اند معمولا از چند شـهر توریستی ومحل ومکان های گردشگری بیشتر دیدن نکرده اند من دوست دارم قبل از اینکه بـه این سفر بپردازم خوانندگان عزیز را بـه دو نکته اشارت دهم یک اینکه هر انچه درون این سفر نامـه مـی اید حاصل تحقیق وتفحص شخصی من بوده هست که امکان دارد با انچه دیگران بگویند یـا شنیده وخوانده باشید متفاوت باشد دوم اینکه واقعیت وبیـان واقعیت به منظور من بیش از تعریف وتمجید ارزشمند هست وسعی نموده ام بی هیچ تعصبی وبا نگاهی باز بـه واقعیت درون دسترسم انرا به منظور شما درون این سفرنامـه بازگو کنم فرصت من اندک وتوان من همـین اندازه بوده ومطمئنا خیلی از نقاط وجاها شاید درون این سفرنامـه امکان حضور وثبت نداشته ام ولی اطمـینان دارم درون نوع خود به منظور شما وخوانندگان جالب خواهد بود مطالبی کـه بعد از خواندن همـه انـها بـه درک بهتری از این کشور ومردمان ان وگردشگران خواهید رسید بعد با من درون این سیر وسفر همراه باشید
برای شروع اطلاعات مختصر ومفیدی از این کشور کـه اطلاعات عام وکلی هست در اختیـارتان مـیگذارم این اطلاعات به منظور مسافرانی کـه مـیخواهند تازه بـه این کشور سفر کنند یـا انـهایی کـه علاقمندان بیشتر راجع بـه سفر وگردشگری اطلاعات پیدا کنند مفید هست
کشور پادشاهی تایلند در شرق قاره بزرگ آسیـا قرار دارد که از شرق با کشور کامبوج و ازغرب با کشور مـیانمار از شمال با کشور لائوس وازجنوب با کشور مالزی مرزهای مشترک دارد. اهنگ انگلیسی بیا بریم هتل نام قبلی این کشور که تا سال 1949 سیـام بوده هست واز این بـه بعد وبا تصویب دولت نام کشور را بـه تایلند تغئیر نام دادند کـه به معنی قوم ازاد وازادی نیز هست . اهنگ انگلیسی بیا بریم هتل کشور تایلند دارای 517000 کیلومتر مربع مساحت و بیش از 66 مـیلیون نفر جمعیت هست و پایتخت آن شـهر بانکوک با بیش از 10 مـیلیون نفر جمعیت، اهنگ انگلیسی بیا بریم هتل جمعیت تایلند در 74 استان این کشور پراکنده است. زبانمردم این کشور تای یـا تایی هست . از نظر دین وائین مردم تایلند بودایی هستند کـه 95درصد بودیسم و 4درصد مسلمان و 1درصد سایر ادیـان. از نظر قوم ها وتبار 75 درصد تای هستند 11 درصد چینی تبار 3.5 مالایی تبار کـه برمـه ای ومالزیـایی وهندی نیز شامل ان مـیشود
کشور تایلند پادشاهی هست وپادشاه بهوميبول آدوليادج پادشاه 80 ساله تايلند هست كه 62 سال هست در راس قدرت درون اين كشور قرار دارد،و یکی از ثروتمندترين پادشاه جهان است. شخص اول مملکت وملکه نیز همراه اوست کـه در بین مردم از انـها بـه احترام یـاد مـیشود . عوتصویر پادشاه وملکه درون بسیـاری از نقاط شـهر بصورت بزرگ وکوچک دیده مـیشود مانند زمان شاه درون ایران اینکه چقدر این احترام واقعی هست یـا نـه من نتوانستم نظرات مردم را دریـابم اما خود انـها از پادشاه بد گویی نمـی د یـا نارضایتی خودرا از پادشاه نشان نمـی دادند هرچند طی سالهای اخیر شاهد نارضایتی جمعی از مردم تایلند از وضعیت موجود بودیم
واحد پول کشور تایلند بت یـا بات)baht( است که اسکناس های ان شامل 1000باتی 500باتی صد باتی و50 و20 باتی مـی باشد وسکه های ان شامل 10 و5 و3 و1 ونیم باتی هست . یک دلار برابر با حدودا 31 بات هست و هر یک درهم امارات برابر با حدودا 8 که تا 8.5 بات هست و هر بات تایلند نزدیک بـه 70 تومان هست یعنی هفتاد هزار تومان ایران برابر با 1000 بات تایلندی هست ( این نرخ درحال حاضر تاریخ 28اگوست 2012مـی باشد. چون نرخ ارزی ایران مرتبا نوسان دارد )
قسمت دوم
حدود 5 سالی بود کـه به مسافرت نرفته بود هم اعضای خانواده وهم دوستان وهمکاران توصیـه کرده بودند کـه احتیـاج بـه مسافرت داری خودم هم این سالها خیلی خسته شده بودم هرچندخودم خیلی دوست داشتم بروم اوز اما نشد.
برای همـین من درون شرایطی راهی سفر مـیشدم کـه انتخاب زیـادی به منظور مسافرت نداشتم وعملا اجبارا بـه مرخصی مـیرفتم چون مرخصی اعلام شده بـه من بـه مدت دو ماه بود کـه یک ماه انرا درون منزل ونیمـه کار گذرانده بودم تردید زیـادی داشتم کـه به مسافرت بروم از طرف دیگر مرخصی ام هم رو بـه اتمام بود دوست نداشتم تنـها بروم اما امکان وتوان اینکه با خانواده هم بروم برایم مـیسر نبود خیلی صبر کردم که تا دوستی رفیقی یـا اشنایی پیدا شود کـه با هم برویم اما پیدا نشد تا اول اگوست صبر کردم از انروز بـه بعد تصمـیم جدی شد ورفتم دنبال تورهای مسافرتی از تورهای ترکیـه ومالزی گرفته که تا چین وتایلند چند جایی قیمت پرسیدم که تا اینکه رفتم ازانس مسافرتی ساقی کـه در ساختمان هتل کنکورد امارات دفتر دارند انجا کـه رفتم تازه متوجه شدم کـه پاسپورت من وقت زیـادی ندارد ویک ماه دیگر تمام مـیشود مشکل دوچندان شد گفتند حتما پاسپورت حداقل 6 ماه وقت داشته باشند که تا به شما ویزای تایلند بدهند
از انجا بیرون امدم ساعت 2 بعداز ظهر ماه رمضان بود .روز دوم رفتم کنسولگری ایران درون دبی کـه پاسپورتم را تجدید کنم قبلا از طریق سایت کنسولی اطلاعات لازم ومدارک لازم به منظور تجدید گذرنامـه پیدا کرده بودم وبرای همـین درون عرض دو ساعت همـه مدارک را تحویل دادم گفتند طی دو سه روز گذرنامـه جدید توسط امپست به منظور شما فرستاده مـیشود سه روز شد 5 روز وبالاخره گذرنامـه جدید بـه در خانـه رسید طی این چند روز از چند جا به منظور تورهای تایلند سوال کردم بهترین قیمت را از یک ازانس درون فلکه ماهی دبی به منظور اقمت درون هتل گرفتم گفت قیمت هتل ان به منظور 7 روزبدون تور وبا صبحانـه650درهم است
. قرار شده بود کـه برای 15 روز بروم اما دوستی گفت تو 7 روز بگیر انجا کـه رفتی اگر دیدی خوب نیست عوض کن حتی دوستی توصیـه کرد کـه من به منظور دو روز بگیرم وتور را مـیتوانی انجا بگیری به منظور همـین من ان 7 روز را پیش ان ازانس رزرو کردم ورفتم سراغ دفتر بلیط فروشی چون این چند روزی کـه گذشته بودبلیط ها گران شده بود مسئول دفتر ازانس مـیگفت نزدیک عید فطر کـه مـیشود بلیط ها به منظور خارج گرانتر مـیشود وراست مـیگفت چون بلیط تایلند رفت وبرگشت انـهم با هواپیمای تایلندی از 2200 بـه 3000 درهم رسیده بود نزدیک بود صرفنظر کنم دیدم با این همـه دوندگی کـه کردم صحیح نیست به منظور همـین همانجا تصمـیم گرفتم . قرار شد ویزا هم ازانس تدارک ببیند وبلیط رفت وبرگشت هم از انجا بگیرم به منظور گرفتن ویزا احتیـاج بـه 500 درهم و نامـه شرکت ودو قطعه عبود کـه انرا درون یک روز از محل کارم تهیـه کردم دو روز بعد ویزا اماده بود.بلیط به منظور ساعت 9 شب روز دوازدهم اگوست بود روز ده اگوست من همـه کارهایم را انجام داده بودم ووسایل اندکی به منظور مسافرت برداشتم یک کیف سامسونت کوچک کـه شامل چند دست لباس وزیر پوش وچیزهایی مثل شانـه وتیغ صورت تراشی وخمـیر دندان مسواک و... بود. دوستانی کـه به تایلند رفته بودند گفتند چیز زیـادی با خودت نبر انجا همـه چیز هست وبار زیـادی نبر درست مـیگفتند .در کل که تا این لحظه 4150 درهم داده بودمم
قسمت سوم
از عصر روز پرواز استرس زیـادی داشتم دلیل ان مسافرت ن بـه مدت زیـادی با هواپیما بود وشاید تنـهایی دلیل دیگرش بود کـه مرتب استرس مرا زیـاد مـیکرد ناگفته نماند من از پرواز با هواپیما چندان خوشم نمـی اید واگر مسیرهای کشتی وقطار واتوبوس باشد ترجیح مـیدهم با انـها مسافرت کنم که تا با هواپیما
باید دوساعت قبل از پرواز درون فرودگاه بودم به منظور همـین با وجودی کـه استرس داشتم بـه اتفاق اعضای خانواده راهی فرودگاه شدیم شاید به منظور خیلی ها کـه مرتبا مسافرت مـیکنند این وضعیت نباشد ویـای انـها را که تا فرودگاه همراهی نکند اما هم من خودم دوست داشتم انـها بیـایند وهم اعضای خانواده راغب بودند کـه با من بـه فرودگاه بیـایند بچه ها که تا ساعت 8 شب پیشم بودند باری نداشتم فقط کیف ودوربینی کـه توی دست داشتم
مدت ده سالی بود کـه من از فرودگاه شماره یک بـه جایی نرفته بودم طی این مدت کلی تغئیر کرده بود بچه ها وهمسرم کـه چند بار از این ترمـینال رفته بودند گفتند کـه مسیر طولانی که تا گیت سوار شدن حتما بروی بهتر هست که زودتر راه بیفتی به منظور همـین انجا چند که تا عیـادگاری گرفتیم این عها به منظور ادم هایی مثل ما کـه بعد از چندین سال بـه مسافرت مـیرود واقعا یـادگاریست چند دقیقه بعد ازانـها خداحافظی کردم چندان خوشحال وراحت نبودم وهنوز استرس ودوری از انـها اذیتم مـیکرد بالاخره از قسمت بازید وکنترل عبور کردم وبعد از طی مسافتی درون داخل فرودگاه بـه محل سوار شدن رسیدم
اول انـها کـه در قسمت فرست کلاس یعنی جایی بهتر درون قسمتی از هواپیما بودند کنترل شدند وبه داخل هواپیما راهنمایی شدند بعد از ان بقیـه مسافران بودند هواپیمای تایلندی تای ایرهواپیمای بسیـار بزرگی بود کـه 63 لاین 7 نفره درون قسمت پائین داشت سه لاین درون وسط ودولاین درون دوطرف پنجره ها . جایی کـه قرار بود من بنشینم کنار پنجره جلوی بال هواپیما بود یعنی نزدیک بـه جلو هواپیما با وجودی کـه هواپیمای بزرگی بود اما تعداد مسافران بسیـار کم بود نزدیک بـه دو سوم صندلی ها خالی بود دلیلش را ندانستم با توجه بـه اینکه اژانس هواپیمایی ودفتر بلیط فروشی گفته بود کـه نرخ ها بالا رفته وجا کم هست من تعجب کردم کـه چرا اینـهمـه صندلی خالیست جلو وپشت سر من خالی بود وردیف مـیانی فقط یکنفر نشسته بود کنار من همـی نبود از این بابت راحت بودم اما هنوز استرس قبلی داشتم هواپیما سر ساعت حرکت کرد مـهماندار توضیحات لازم از طریق مانیتور نصب شده کـه تصویری هست بـه مسافران داد واز شماره پرواز ومدت پرواز گفت مدت پرواز ما از دبی که تا بانکوک پایتخت کشور تایلند 6ساعت ونیم اعلام شد وگفت که تا چه ارتفاعی پرواز مـیکند
هواپیماچرخی زد ودر باند اصلی قرار گرفت توقف بسیـار کوتاهی کرد وگازش را گرفت وبا سرعت تمام از زمـین بلند شد جدا شدن از زمـین حال وهوای دیگری دارد کـه با بسیـاری از چیزهای روی زمـینی متفاوت هست واگر مدت ها مسافرت نرفته باشی یـاد اولین پروازت مـی افتی زمانی کـه اوج مـیگیری وادم ها وهمـه چیزهای زمـینی کوچک وکوچکتر مـیشوند ادم ها از ان بالا فقط ادمـی بیش نیستند. نـه رنگ انـها معلوم هست نـه نزاد وطایف اشان چه ماشین بنز باشد چه تویوتا وومزدا وهیوندا چه موتور سیکلت ودوچرخه چه خر وشتر همـه از ان بالا فقط وسیله هایی بیش نیستند درختان کوچک مـیشوند وکوه ها کوچک و کوچکتر که تا بدانی دنیـا همـه ان چیزی نیست وان جایی نیست کـه تو روزانـه خود را درون ان مـیگذرانی بلکه این زمـین با همـه بزرگی اش وبا همـه دارایی هایش کوچک وکوچکتر مـیشود وابهت جهان کمـی درون نظرت مـی اید وانچه این بالا با ابهت وزیبایی خودنمایی مـیکند تاریکی عظیم وسوسوهای بسیـار دور واندکی هست که گاه مـی بینی وودر هوای روشن ابرهای بزرگ وکوچک با جلوه های بسیـار هستند کـه دوست داری لمسشان کنی اما فقط مـیتوانی نظاره اش کنی بشرطی کـه کیفت ودفترت را درنیـاورده باشی که تا حساب وکتاب مال دنیـا را ی شاید هم خواب باشی
ساعت 21و21 دقیقه شب کمربندها باز شد ومـهمانداران امدند مـهمانداران مرد با لباس سرخ تیره وزنان با بلوز ودامن ابی تیره بسراغ مسافران امدند بـه هر کدام از ما یک هدفون گوشی به منظور شنیدن موسیقی ودیدن فیلم دادند ویک پتو کوچک بسته بندی شده مسافرتی (چون هر چه هواپیما بالاتر مـیرود هوا سردتر مـیشود واین پتو بپگرمای خوبی مـیدهد به منظور زمان خوابیدن وگرم شدن ) بعد از نوشیدنی اوردند چندین نمونـه نوشیدنی بود از قوطی که تا اب سیب وپرتقال که تا بطریـهای شیشـه ای زرد وسفید ونارنجی از الکلی که تا غیر الکلی از هر مـی پرسیدند کـه چه مـیخورد وبه اندازه لازم به منظور او مـی ریختند واین کاررا با حوصله وادب بسیـار انجام مـیدادند مـهماندرای یعنی همـین .. یعنی این کـه مـهمانانت از رفتا وبرخورد تو راضی باشند ومـهمان هم بداند کـه لازمـه برخورد خوب احترام هست مـهمانداران درون طول این مسافرت دوبار نوشیدنی اوردند واگری هم تقاضا مـیکرد باز هم برایش درون حد معقول مـی اوردند چون بالاخره هر چیزی حدی دارد وهواپیما هتل وبارنیست واگر هم ندانی سفر بـه شما مـی اموزد کـه همـه جا همـه چیز یکسان نیست وانسان مـیتواند همـیشـه یـاد بگیرد واز زندگی ورفتار دیگران بیـاموزدقسمت چهارم
معمولا هواپیمایی های هر کشوری سعی مـیکنند خوش قد وقواره ترین مردان وزنانشان را به منظور مـهمانداری درون هواپیما انتخاب کنند من به منظور اولین بار بود کـه زنان ومردانی تایلندی از نزدیک واز طریق همـین مـهمانداران مـی شناختم شاید قبلا جایی اتفاقی دیده باشم اما بطور مشخص اینبار درون هواپیمای تایلندی بود کـه از نزدیک مـی دیدم صورت انـها مثل اکثر اهالی اسیـای جنوبی شرقی بود چیزی بین چین وفلپینی انگار مخلوط انـها بودند البته انـها قوم خاصی هستند کـه بیش از 70 درصد انـها تایی هستند ملت ها درون گذر زمان وبر اثر جنگ ها ومراودت وازدواج قوم ها طبیعی هست که نشانـه های اقوام وملت های کناری را داشته باشند مثل جنوبی های کشورمان با سواحل خلیج فارس مثل ترکمن ها ی ما با ترکمنستان واسیـای مـیانـه یـا بلوچ ها با اهالی همرز کشورمان
ساعت از 11 شب گذشته بود وهنوز خیلی راه مانده بود که تا به تایلند برسیم مانیتور روبرو گاهگاهی مسیر هواپیما را نشان مـیداد حتما از سواحل عمان وهند ودیگر کشورها مـیگذشت که تا به تایلند برسیم تحمل این همـه راه تازه انـهم با هواپیما برایم چندان خوشایند نبود بیشتر چراغ ها بالای سر مسافران خاموش بود کنار من همـی نبود کـه بخواهم با او حرف ب تنـها راه وقت تلف گوش بـه موسیقی ونگاه فیلم از طریق مانتیور روبرو بود که تا دلت مـیخواست فیلم داشت بـه نظرم بیشتر از صد شاید هم دویست که تا وهمچنین انواع ترانـه وموسیقی یکی دو که تا امتحانی فیلم نگاه کردم زیـاد طول نکشید از انـها خسته شد چند تایی هم موسیقی گوش کردم با این همـه دیدم حالا شده ساعت 12 بـه ما گفته بودند شما از دبی که تا بانکوک پایتخت تایلند 6ساعت ونیم پرواز دارید اما مسئله خیلی جالب این بود کـه ما ساعت 9 از دبی حرکت مـیکردیم وساعت 6وربع بـه بانکوک مـیرسیدم یعنی بیش از 9ساعت درون صورتی کـه هواپیما همان 6ساعت ونیم مـیرسید قدری عجیب هست اما وقتی بدانی کـه تفاوت ساعت ما با تایلند سه ساعت هست وانـها جلوتر از ما هستند قدری مشکل حل مـیشود اما وضعیت عجیبی هست چون درون هوا فقط ما نیستیم کـه با سرعت 700 یـا 800 کیلومتر حرکت مـیکنیم بلکه خود کره زمـین هم درون حال حرکت هست واین تفاوت را حتما از نظر هوا وفضا فهمـید درون برگشت هم همـین اتفاق افتاد چون از انجا 4 وربع حرکت کردیم وبا وجود 6ساعت ونیم پرواز هواپیما ساعت 8به دبی رسیدیم یعنی سه ساعت وچهل وپنج دقیقه وپیچیدگی باز درون همان مسئله است
هوای بیرون از هواپیما 70 درجه زیر صفر بود ویواش یواش سردی هوا درون داخل هم احساس مـیشد پتو مسافرتی بدرد همـین مواقع مـیخورد سعی کردم بخوابم اما خوابم نمـی برد بعد از نیم ساعت دوباره شروع کردم بـه دیدن فیلم وگوش بـه موسیقی بعد از مدتی متوجه شدم ساعت از 1ونیم شب گذشته مثل اینکه خوابم بود احساس خوبی داشتم خوابیدن خیلی مواقع بـه ادم احساس راحتی مـیدهد به منظور همـین مثلی شده بودم کـه انگار حالا سوار هواپیما شده هست کهکاندار داشت رد مـیشد گفتم چایی دارید گفت الان مـیارم واقعا این چایی چسپید بعد از چایی فکر توان اینرا را دارد کـه تورا بـه همـه جا ببرد ودر این سکوت فکرم بـه همـه جا سرک مـیکشید بـه اعضای خانواده کـه از انـها دور مـیشدم بـه دوستان بـه همکاران بـه کار وزندگی بـه ادم ها وحالت واحساسشان بـه فامـیل وقوم وطایقه بـه ولایت وشـهر ودیـار خلاصه همـه مـی ایند وقدری درون ذهنت مـی چرخند ومـی روند این خاصیت ذهن وفکر هست که توان اینرا را دارد کـه همـه فاصله ها را با سرعتی غیر قابل باور کوتاه کند بـه کودکی وجوانی برود واز انجا بـه حال واینده پرت کند دنیـای فکر شگفت انگیز است ومن این ساعت ها را با ان غول بی صدا مـیگذراندم
دلم مـیخواست زودتر هوا روشن شود واز این تاریکی بدرائیم ساعت 4ونیم شده بود هوا رو بـه روشنی مـیرفت اما هنوز چیزی دیده نمـی شد ان دورها چیزی شبیـه بـه افق وصبح گاه دیده مـیشدم هر چه جلوتر مـیرفتیم وضوح انـها بیشتر مـیشد که تا اینکه حوالی ساعت 5ونیم بود کـه دیدم ابرهایی بسیـار غول اسا مثل ابرهایی کـه در دوره های اول پیدایش زمـین بوده اند پدیدار شد ابرهایی با قطر چند صد وشاید هزارها متر سیـاه وترسناک کـه بالاتر از ابرهای پائینی بودند من تاکنون چنین ابرهایی ندیده بودم ادم اینزمان بیشتر بـه علل بسیـاری از باران های سیل اسا وتوفانـهای عظیم پی مـیبرد واقعا اعجاب انگیز بودند با وجودی کـه چند که تا عوفیلم گرفتم اما فیلم ها نتوانستند ان عظمت بزرگ ابرها را نشان بدهند امـیدوارم فرصتی برایتان پیش بیـاید که تا با این شگفتی طبیعت روبرو شوید هر چه جلوتر مـیرفتیم ابرهای بیشتر واینبار روشنتر و وسیعتری مـیدیدم واقعا دوست داشتم ان بالا همـه انـها را لمس کنم ومثل فیلم های کارتونی درون ان غلت ب وسوار انـها شوم ساعت حوالی 6 بود کـه وارد سرزمـین تایلند شدیم از ان بالا همـه جا سرسبز مزارع وکشتزارهای فراوان کـه مانند مخملی دامن طبیعت را درون برگرفته بود چندین سال بود کـه چنین مناظر زیبایی را ندیده بودم یـاد شمال کشورمان گیلان ومازندران افتاد با این تفاوت کـه اینجا همـه جا مسطح وسبز بود ودر این مسیری کـه هواپیما طی مـیکرد خبری از کوه وتپه های بزرگ نبود
زیبایی این مناظره مرا مجذوب کرده بود ونفهمـیدم کی بود کـه مـهماندار از طرف خلبان اعلام کرد کـه تا چند دقیقه دیگر درون فرودگاه بین المللی بانکوک بزمـین خواهیم نشست واز همـه تقاضا کرد کـه صندلی ها را بـه حالت عمودی برگردانید وکمربندها را ببندید وتا توقف کامل صندلی خودرا ترک نکنید امری کـه در همـه هواپیماهای دنیـا هنگام صعود وفرود رعایت مـیشود
هواپیمای تایلندی بدون هیچ تاخیری با فرودی خوب وایمن درون فرودگاه بانکوک بزمـین نشست فرودگاهی مملو از هواپیما ومسافران تازه از راه رسیده وهیچ چیز درون یک سفر بـه این اندازه مـهم نیست کـه سلامت وتندرست بـه مقصد برسی وبرای همـه مسافران این مـهم رخ داد
ف یلم سفرنامـه تایلند 1
فیلم سفرنامـه تایلند 2
فیلم سفرنامـه تایلند 3
فیلم سفرنامـه تایلند 4
قسمت پنجم
چند دقیقه ای طول کشید که تا مسافران از کانال مخصوص پیـاده شدند من وسایلی درون قسمت بار هواپیما نداشتم اما قبل از ان حتما از قسمت کنترل پاسپورت عبور مـیکردم از محل پیـاده شدن که تا رسیدن بـه ان قسمت مسیری طولانی بود کـه بدو طریق ریلی وبرقی وپیـاده مـیتوانستی بـه انجا برسی شبیـه فرودگاه شماره یک دبی .فرودگاه خوب وتمـیزی بود وهمانند بسیـاری از فرودگاههای جهان بود از همـه قوم وملیت امده بودند تایلند .وقتی بـه قسمت کنترل رسیدیم شلوغ بود مثل اینکه همـیشـه ان قسمت شلوغ هست در یکی از صف ها ایستادم حدود 20 دقیقه ای طول کشید پاسپورتم نگاه کرد ومـهر زد ومن راهی شدم از چند نفر مسیر خروجی پرسیدم حالا حتما دنبال وسیله ای به منظور رفتن بـه محل هتل درون داخل شـهر مـیگشتم چون من با تور نیـامده بودم خودم دنبال وسیله نقلیـه گشتم داخل خود فرودگاه هم تاکسی کرایـه ای بود اما مـیدانستم کـه نرخ انجا بیشتر از بیرون محوطه هست برای همـین از همان طبقه ای کـه بود رفتم پائین کنار خیـابان وبیرون از فرودگاه تاکسی های سرویس داخل شـهری بودند کـه باز هم بنوعی متعلق بـه خود فرودگاه بود اکثر ماشین ها تویوتا بود با چند نفر سر کرایـه رفتن بـه محل صحبت کردم دیدم اکثر نرخ ها مثل هم هست ولی بعضی از انـها از هتلی کـه قرار بود بروم انجا اطلاع کمـی داشتند علتش را نمـی دانستم بالاخره راننده خوبی پیدا کردم کـه ان مسیر را مـیدانست اسمش دالنگ بود با دالانگ توافق کردیم با 500 بات منو بـه انجا برسونـه انـهم قبول کرد وسوار شدم شباهت زیـادی بـه ادم فیلم های کره ای داشت ادم ساده ودلنشینی بود از شکل وقیـافه اش بر مـی امد کـه شـهرستانی یـا از اهالی روستا باشد خیلی صمـیمـی وبا علاقه حرف مـیزد هردو مثل هم بودیم نـه من بـه انگلیسی مسلط یودم ونـه اون اما حرف همدیگر را خوب مـیفهمـیدیم اولین چیز جالی کـه متوجه شدم رانندگی درون ان کشور بود چون فرمان ماشین ها درون انجا همـه درون سمت راست قرار دارد ومسیر خیـابانـها هم بر خلاف ایران ودبی هست انجا مثل کشورهای انگلیس وژاپن وچند کشور دیگر رانندگی مـیکنند به منظور همـین من به منظور اولین بار بود کـه ماشینی سوار مـیشدم کـه راننده ان سمت راست من نشسته بود
دالانگ گفت کجا حتما بریم گفتم هتل سواسدی اسمایل این فهمـید کجاست گفتم دور است؟ گفت اره
فرودگاه بین المللی تایلند درون خارج وحاشیـه شـهر قرار دارد این فرودگاه مجهز وزیبا چندین سال هست که جای فرودگاه قدیمـی شـهر بانکوک را گرفته چون فرودگاه قبلی کوچک بوده وظرفیت این همـه پرواز ومسافر را نداشته که تا انجا کـه پرسیدم فرودگاه قدیمـی بیشتر محل پرواز های داخلی وپرواز هواپیماهای مقامات وپادشاه تایلند است
من یکی دوتا سوال از دالانگ کردم اما اون با حرارت چندین جواب مـیداد از ادم های راحت کـه دل ودماغ حرف زدن دارند ادم خوشش مـی اید بخصوص ادم هایی کـه با مـهربانی وصمـیمـیت این رفتار دارند .سیستم شـهری وخیـابان کشی انجا وبلوارهایش واتوبانـهایش شبیـه قسمتی از تهران بود اما تهران این همـه پل های دوطبقه درون .ورودی شـهر ندارد اتوبانـهای هوایی کـه گاه بـه بیست که تا سی کیلومتر مـیرسد البته به منظور شـهر بزرگی مثل بانکوک با انـهمـه ماشین وتردد مسافران داشتن چنین پل ها و مسیرها از ترافیک ورودی شـهری وداخل شـهر مـیکاهد
طی مسیری کـه مـی امدم به منظور انکه درون ذهن خودم بماند چندین عوچند فیلم کوتاه گرفتم کـه شما درون اینجا مشاهده مـیکنید اینکه این مسیر ها برایت زیباست بـه این بر مـیگردد کـه شما از کجا امده باشی اگر از کشورهای فقیر ومناطق محروم جهان امده باشی خیـابانـهایش بسیـار خوب وعالیست اگر از کشورهای چون ایران وترکیـه امده باشی برایتان خوب هست اما زیـاد عالی نیست واحساس خودی مـیکنی اما اگر از کشورهای اروپایی وکشورهای حوزه خلیج فارس مانند کشور امارات وشـهردبی امده باشی مطمئن خواهید شد کـه به زیبایی انـها نیست
فیلم سفرنامـه تایلند -7 ورودی شـهر بانکوک
فیلم سفرنامـه تایلند -8 ورودی شـهر بانکوک
فیلم سفرنامـه تایلند -9 ورودی شـهر بانکوک
تایلند سرزمـین افتاب پنـهان
قسمت ششم
به نظرم هیچ کشوری مثل کشور دیگری نیست هر کشوری ویزگی ها وجغرافیـایی واب وهوا وتاریخ وفرهنگ و رسم ورسومـی به منظور خودش دارد واینرا درون هر سفری کـه ادم از جایی بـه جای دیگر داشته باشد درک خواهد کرد درون ابتدای ورود بـه خیـاباتهای بانوک این درک هر دم بیشتر وبیشتر مـیشد دالانگ با سرعتی مطمئن وبدون اشتباه از خیـابانـهای مختلف گذشت ومرا بـه جایی رساند کـه هتل سواسدی اسمایل این درون انجا قرار داشت از تاکسی کـه پیـاده شدم از دالانگ تشکر کردم وکرایـه اش را دادم وبا او خداحافظی کرد
خیـابان نزدیک هتل سواسدی اسمایل این
باورم نمـی شد هتل من حتما اینجا باشد درون یک کوچه خیـابان فرعی روبری یک مشت دستفروش مواد عذایی بر روی تابلویی محقر نوشته شده بود هتل سواسدی این انگار امده بودم کوچه بعد کوچه های دروازه غار تهران وحوالی خیـابان اذری اصلا باورم نمـیشد ان هتلی کـه ازانس بـه من درون دبی نشان داده بود این هست پاره ای نبود یک دوپله ای بالا رفتم محموطه بازی بود کـه چند ردیف صندلی با مـیز درون فضای باز گذاشته بودند این لابی اش بود یک مـیز بلیـارد کهنـه هم گوشـه ای بود ویک دکه نوشیدنی از قهوه گرفته که تا اب وات الکلی درون وپیکری نداشت رفتم بالا وسوال کردم پسر جوان تایلندی مسئول انجا بود گفتم کـه قرار هست من یک هفته ای اینجا باشم نگاهی بـه اوراق من وپاسپورت انداخت وگفت باشـه خیلی عادی ومعمولی برخورد داشت نـه تعارفی نـه تکریمـی نـه انچنان خوش امدی خیلی زود بـه یکی از کارگرانش کـه انجا بود یک کلید داد گفت همراش برو درون همـین محموطه وارد یک راهرو بایک شدیم از چند پله متروک بالا رفتیم وباز درون همان طبقه وارد یک راهر طولانی تر وباریک شدیم درون اطاقی باز کرد چراغ روشن کرد وکلید داد دستم خیلی حالم گرفته شد صداش زدم گفتم من اینجا نمـی خوام چون هیچ پنجره ای نداشت هر چه باهاش حرف زدم نمـی فهمـید با هم رفتیم پائین بـه مسئول انجا گفتم این اطاق خوب نیست انـهم خیلی راحت دوباره یک کلید دیگر داد گفت همراهش برو رفتم دوباره از راهرو گذشتیم اینبار بـه راهرو دیگری درون همـین هم کف پیچید راهروی بسیـار باریکی کـه دو که تا ادم بـه زحمت از کنار هم رد مـیشدند یـه اطاق مانده بود بـه ته راهرو درون یـه اطاق باز کرد این هم مثل ان بالایی بود فرقش درون این بود کـه یـه پنجره بسیـار کوچک داشت حتما باور وقبول مـیکردم کـه هر چه کرده ام خودم کرده ام واز این بابت از خودم درون این تصمـیم گیری درون دبی خوشم نیـامد البته مسئول ان ازانس درون دبی هم از انجا اطلاعات نادرستی بـه من داده بود چون عها چیز دیگری بودند کـه شباهت بسیـار کمـی با واقعیت داشتند
اطاق کوچک بـه اصطلاح هتل
اسمش را گذاشته بودند هتل ارزش وشکل ووضع ان بیشتر بـه مسافر خانـه شباهت داشت حتی از مسافرخانـه های جنوب شـهر تهران ومحقر ایران هم کمتر بود چون درون وپیکری کـه نداشت ومن از نظر ایمنی احساس خوبی نداشتم اما با همـه اینـها قبول کردم جایی به منظور اعتراض نداشتم رفتم ودر را باز کردم یک تختخواب یکنفره بود ویک تلویزیون قدیمـی وکهنـه خط تلفن نداشت بـه نظرم کل اطاق دو متر ونیم درون دو متر بود دستشویی و در یک متر درون شصت سانت جمع وجور درست کرده بودند به منظور دوش گرفتن حتما بغل توالت مـی ایستادی فضای محدوی داشت اما شیر ابش خوب پر اب بود داخل توالت اینـه نداشت اینـه کنار بود دوتا شامپو کوچک ودوتا صابون کوچک ویک حوله داشت ملافه اش وپتوش بد نبود وتمـیز بود .
هم خسته راه بودم وهم گرفته وبد حال از این هتل ومسافرخانـه باز بخود گفتم چاره ای نیست وقتی نمـی توانی کاری ی بهتر هست به بعد فکر کنی به منظور همـین بدون اینکه لباسهایم را دربیـارم دراز کشیدم وکمـی رفع خستگی کردم واقعا احتیـاج بـه استراحت داشتم یک ساعتی درون ان فضا خوابم بود بیدار کـه شدم رفتم دوش گرفتم لباسهایم را عوض کردم راستی نگفتم چیز خوب ومدرنی کـه داشت کولر اسپلیت نو یک تونی اش بود کـه اطاق را یخ کرده بود کولر را خاموش کردم دوربینم وپاسپورتم را برداشت ورفتم سراغ مسئول هتل دو سه نفر اروپایی مشغول گفتگو با او بودند صبر کردم که تا حرفهای انـها تمام بشـه بعد ازش پرسیدم من صحبانـه حتما کجا بخورم گفت مـیتونی بری انجا با دست اشاره کرد یعنی توی همـین محوطه وکنار ان دکه بخوری یک برگه بـه من داد واقعا جای بی درون وپیکری بود لابی توی کوچه وخیـابان بود چند که تا گلدان وچند که تا تابلو تبلیغاتی دوروبر انـها را گرفته بود انور کوچه هم بیش از چندین دکه مشغول درست غذا وغذا بـه مشتریـان بودند صبحانـه دو سه نمونـه بود کـه به انتخاب شما مـی اوردند یک نمونـه دو که تا تخم مرغ نیمرو با یـه تکه نان تست شده نمونـه دیگر باز تخم مرغ با یک تکه گوشت خوک برشته ویک نمونـه هم کره مربا بود من تخم مرع انتخاب کردم با چایی نانش کم بود دوتکه نان دیگر اورد کـه بعدا با ما حساب کرد همـینطور کـه نشسته بودم اطراف را برانداز مـیکردم چیزی کـه خیلی به منظور من تعجب اور بود حضور بسیـار زیـاد اروپایی بخصوص زنان وپسران ومردان جوان اروپایی درون این منطقه بودند چون بیشترین توریستی کـه در این قسمت مـی دیدم انـها بودند وجالب اینکه انـها کنار این دکه ها نشسته بودند ودر حال خوردن غذا ونوشیدنی کنار دکه ها بودند
محل هتل درون منطقه جنوبی شـهر بانکوک
ابرها بیشتر شدند وهوا تیره شد چند تایی رعد وبرق وبعد باران شدید وتندی کـه در یک لحظه اب همـه جا جاری شد از اینکه بعد از این خستگی وگرفتگی باران تراوت تازه ای بـه من داد خیلی خوشحال شدم انگار دوباره وتازه بـه بانکوک امده بودم وهمـه ان مسائل به منظور لحطاتی وحتی ساعاتی فراموش کردم چند که تا عگرفتم وبا همان لباس ها شروغ بـه قدم زدن درون باران کردم شدت باران کم شده بود اما هنوز مـی بارید مدتها بود زیر باران راه نرفته بودم جدا ادمـی چیست ؟ مـیتواند درون یک لحظه از شرایطی بـه شرایط دیگری سیر کند واز همانجا بـه اوج یـا نزول درون اید ومن درون ان لحظه ها انچنان بودم مدام تصادم خودم بودم ومدام از این لحظه بـه لحظه دیگری پرت مـیشدم و این موضوع بی هیچ کوششی درون حال شدن بود مثل رعدی کـه مـی اید مانند بارانی کـه بی خبر مـی بارد وهمانند برگی کـه از درخت مـی افتد ومن درون این لحظات مدام خودم را مـیدیدم جایی به منظور تظاهر ویـا تفاخر نبود تنـهایی بود وشـهادت ومشاهده . ومن دوباره سرحال امده بودم واز باران وبودنم خوشحال بودم
فیلم سفرنامـه تایلند / از داخل اطاق هتل سواسدس این
قسمت هفتم
همـینطور کـه در باران قدم مـیزدم بـه اطرافم نگاه مـیکردم دکه های غذا فروشی دکه های مـیوه فروشی درون حال فروش غذا ومـیوه بـه مشتریـان وتوریست ها بودند از انـها چند که تا عگرفتم باران کـه بند امد کوچه وخیـابان بـه وضعیت عادی برگشت رهگذران بیشتر شدند درون همـین حوالی کـه گشت مـیزذم دیدم هتل های زیـادی مثل هتل من هست هتل هایی کـه لابی مجزا نداشتند وبه خیـابان وکوچه ارتباط داشتند تعداد دکه ها درون طول این کوچه وکوچه های بغلی زیـاد بود رفتم سوپر مارکت 7 الون انجا دنبال کارت تلفن وتماس با دبی بودم یک سیم کارت تایلند بـه قیمت 300 بات خ و100 بات هم به منظور شارز موبایل وتماس گرفتم اما هر چه کردم نتوانستم تماس برقرار کنم دوست داشتم خیلی زود بـه خانواده اطلاع دهم کـه من اینجا هستم وبه سلامت درون هتل زندگی مـیکنم اما امکان پذیر نشد که تا عصر از هری پرسیدم چگونـه با دبی تماس بگیرمـی نمـی دانست وخیلی زود فهمـیدم درون این شـهر توریستی وگردشگری انچه اطلاع دارند راجع بـه گردش درون شـهر وامکانات تفریحی هست تا اخر شب باز موفق بـه تماس نشدم
دوستی درون دبی شماره تلفن یکی از دوستان وهمشـهریـان کـه در تایلند بود بـه من داد تصمـیم گرقتم به منظور اطمـینان واطلاعات بیشتر با او تماس بگیرم شماره تلفن او کـه در تایلند بود گرفتم عارف گوشی را برداشت خیلی خوشحال شدم وبه خودم گفتم مشکلم حل شده بعد از احوالپرسی بـه او توضیح دادم کـه من درون بانکوک هستم اما او خیلی زود بـه من گفت کـه الان بانکوک نیست ودر مالزی بسر مـیبرد وتا چهار روز دیگر بر نمـی گردد اما چند نکته واطلاع بـه من داد وگفت اگر مـیخواهی وجایت درست نیست مـیتوانی بـه مرکز شـهر بروی وادرس هتل گرس بـه من داد با او خداحافظی کردم وکمـی ملول شدم از اینکه او اینجا نیست
اما چاره ای نبود ومن حتما از مرخصی وبودنم درون تایلند استفاده مـیکردم همـینطور کـه قدم مـیزدم دو سه که تا جلو امدند ویکسری عوکاتولاگ بـه من نشان دادند بعضی از انـها مربوط بـه ماساژ پا ودست وکل بدن بود وبعضی دیگر مربوط بـه نقاط دیدنی وگردشگری انجا بود بالاخره با یکی از انـها وارد صحبت شدم ادم مـیانسالی بود انگلیسی اش بد نبود وشـهر را خوب مـیفهمـید یک موتور سه چرخه داشت اسم ان توک توک بود توک توک وسیله نقلیـه سه چرخه ای موتوری هست که یک چرخ درون جلو ودوچرخ درون عقب دارد راننده تک نفره هست وپشت ان یک سیت هست که دو نفر وسه نفر وگاه چهار نفر درون ان پشت جا مـیگیرند توک توک مثل شناسنامـه وسیله نقلیـه خیـابانـهای تایلند بخصوص درون شـهر بانکوک هست وهر جایی کـه نگاه کنید این سه چرخه های موتوری را مـی بینید کرایـه انـها معمولا کمتر از تاکسی هست وقدرت مانور ش درون خیـابانـها بهتر از تاکسی هست سرعت خیلی زیـادی ندارد اما خوب هست یک سقف هم بالای سر دارد اما کناره های توک توک باز هست وشما مـیتوانید اطراف را خوب ببینید
شیشـه مـیگفت هر جا کـه بخواهی مـیبرمت از جاهای دیدنی گرفته که تا ماساژ وفروشگاههای دوخت ودوز وتهیـه جواهرات قیمتی ادم جالبی بود بـه دل ادم مـی نشست خیلی زود صمـیمـی شدیم اسمش شیسه بود اما وقتی خودش اسمش را مـیگفت بیشتر شبیـه شیشـه بود به منظور همـین من هم بهش مـیگفتم شیشـه اسم خیلی راحتی بود وادم فراموش نمـی کرد
به او گفتم من مـیروم که تا هتل وبرمـیگردم ادم کاسبی بود بلافاصله گفت بعد شماره تلفنت را بده که تا من بیـام انجا هنوز مطمئن نبودم کـه مـیخواهم با او بـه جایی بروم یـانـه به منظور همـین گفتم اگه خواستم برمـیگردم اما شماره تلفنم را دادم درون مسیری کـه به هتل مـیرفتم تعداد زیـادی تخت ونیم تخت درون بیرون از محل ماساز ها وروی خیـابان بود کـه عده ای مشغول ماساز پای مشتریـان بودند برایم جالب بود قیمت انـها را پرسیدم به منظور یکساعت ماساز 200 بات مـیگرفتند توی همـین کوچه حدود 15 نفر روی تخت ها ونمـی تخت ها دراز کشیده بودند وتایلندی ها از مرد وزن مشغول ماساز پای انـها بودند بدم نمـی امد کـه من هم به منظور ماساز بروم اما انموقع تصمـیم قطعی نداشتم وهنوز فکرم مشغول بود انجا ها دوری زدم ورفتم هتل کمـی روی تخت دراز کشیدم دیدم دارد وقتم هدر مـیرود وبا فکر زیـاد کاری از پیش نمـی رود به منظور همـین برگشت سراغ شیشـه گفتم جاهای دیدنی ات کجاست گفت تمپل بود وچند جای دیگر نام برد از بودا ومعابد بودایی خیلی شنیده بودم دوست داشتم برم اونجا شیشـه گفت باشد مـیرویم انجا
در هر کشوری کـه ادم مـیرود حتما ادم یک اطلاعات کمـی از روابط وضوابط انجا بداند به منظور همـین من قبل از رفتن بـه تایلند چیزهایی از دوستان واشنایـانی کـه به تایلند سفر کرده بودند پرسیده بودم ویکی از نکاتی کـه انـها بـه من گفته بودند این بود کـه در انجا هم مثل بسیـاری از کشورهای اسیـایی انجا چانـه زنی خیلی زیـاد هست وفورا هر قیمتی گفتند قبول نکن وبر سر قیمت چانـه بزن بـه شیشـه گفتم که تا انجا کـه معبد بودا هست چقدر مـیگیری اول گفت 800 بات بعد از چانـه زنی بالاخره رسیدیم بـه قیمت 200 بات خودش مـیگفت خیلی راه هست وهزینـه دارد اما توافق کردیم کـه با همـین نرخ 200 بات برویم انجا چیزی کـه در این بازدیدها رعایت مـیشود این هست که راننده توک توک یـا تاکسی تا زمانی کـه شما از ان منطقه دیدنی بازدید مـیکند منتظر شما مـیماند حتی اگر این بازدید یک ساعت طول بکشد واین ویژگی خوبی درون صنعت گردشگری وتوریستی تایلند هست که حتما از ان درس گرفت ودر صنعت بسیـاری از کشورها مورد استفاده قرار داد این یعنی احترام بـه توریست وامکان استفاده از جاذبه های توریستی هر کشور
]چند عاز اطراف هتل سواسدی این درون بانکوک
تایلند سرزمـین افتاب پنـهان
قسمت هشتم
شیشـه گفت برویم تمپل گفتم باشـه مـیریم تمپل (معبد بودا ) اولین باری بود کـه سوار یک وسیله سه چرخه بنام توک توک مـیشدم تجربه تازه ای بود عقب وپشت سر شیشـه نشستم وحرکت کرد این اولین باری بود کـه مـیخواستم بروم واز یک معبد بودایی دیدن کنم درون مطبوعات وسایت های مختلف انترنتی از بودا ومعابد بودا چیزهایی شنیده بودم وحالا مـیرفتم کـه این معابد را از نزدیک ببینم توک توک بعد از گشت وگذار خیـابانـها وبعد از حدود بیست دقیقه منو بـه یک منطقه ای رساند کـه یکی ازمعابد دیدنی بودا درون انجا قرار داشت مرا سر کوچه انجا پیـاده کرد وگفت من که تا امدنت وبرگشت از معبد اینجا منتظرت مـیمانم
در ابتدای ورودی کوچه دست فروشـها بودند کـه داشتند غذا ومـیوه وبعضی از نمادهای ائین بودا مـی فروختند 50 متری کـه داخل کوچه شدم وارد کوچه باریکتری شدم کـه مجسمـه بلند بودا از انجا کاملا پیدا بود درون انجا دو معبد جداگانـه بود سمت چپ مجسمـه بزرگ وبلند بودا بود کـه به نظرم حدود بیست متری مـیشد مجسمـه ای طلایی کـه در زیر ان مقداری گل وغذا بود وبازدیدکنندگان بودایی بـه رسم وائین خود عود مـی گرفتند وانرا مانند شمع اتش مـیزدند وکنار پای بودا مـی گذاشتند درون اطراف این مجسمـه بزرگ غرفه هایی قرار داشت کـه مربوط بـه ائین ورسومات بودایی بود از گردنبدهای مختلف گرفته که تا مجسمـه های کوچک وبزرگ بودا ونیزچیزهایی از سنگ وسفال وچوب مـی فروختند وتوریست ها بنا بـه علاقه ای کـه داشتند یـا مـی خد یـا از انـها عمـی گرفتند البته کنار بعضی از این مکانـها نمـی توانستی با کفش بروی مانند داخل صحن بسیـاری از مساجد درون نزد مسلمانان انجا هم همـینگونـه بود. سوالی کـه انجا برایم پیش امد گذاشتن غذا به منظور بودا بود غذا ومـیوه وگل از مرغ وگوشت خوک گرفته که تا سوسیس ومـیوه جات انجا وکنار مجسمـه بودا بود من از چند نفر انجا سوال کردم چیزی دریـافت نکردم جز اینکه بـه رسم احترام هست
حدود ربع ساعتی انجا ایستادم ببینم بالاخره با این غذاها چه مـیکنند هیچ اتفاقی نیفتاد ورفتم سراغ یک زن مـیانسالی کـه انجا بود گفتگوی صمـیمـی وچند ثانیـه ای با هم داشتیم واز اون تشکر کردم از انجا بیرون امدم ورفتم سراغ معبدی کـه در سمت راست کوچه بود چند پله بالا رفتم ساختمان قشنگ وزیبایی بود درون داخل معبد روبروی مجسمـه سنگی وطلایی بودا عده ای درون حال عبادت وراز ونیـاز بودند کفشم را درون اوردم ورفتم از نزدیک انجا را تماشا کردم سکوت عجیبی توام با احترام فضای انجا را گرفته بود حتی دعاهایی کـه مـیخواندند کمتر شنیده مـیشد بیشتر افراد ی کـه در حال عبادت وبه جا اوردن ائین بودایی بودند از خود اهالی تایلند بودند ونیز بودائیـانی کـه از دیگر کشورهای دنیـا امده بودند البته بـه ندرت تعدادی ازافراد کشورهای اروپایی نیز کنار انـها مـیدیدی کـه بنوعی سمبلیک انجا نشسته بودند وگاهی عودی روشن مـید
چند تایی عوکمـی فیلم از داخل معبد وبیرون معبد گرفتم واز انجا بیرون امدم شیشـه سر کوچه منتظرم بود گفت چطور بود گفتم جالب بود ودیدنی بود از اینکه من خوشم امده شیشـه هم خوشش امد گفت برگردیم هتل گفتم نـه اول یـه نوشابه یـا چایی یـا چیزی بخوریم بعد بر مـیگردیم گفتم چه مـیخوری گفت هر چه باشـه دو که تا اب پرتقال گرفتم وسر کوچه همانجا خوردیم شیشـه گفت برگردیم هتل گفتم جای دیگری کـه مربوط بـه معبد بودا باشد این دور وبر هست ؟ گفت اره اگه بخواهی یـه جای دیگر همـین نزدیکی هست گفتم اگر دور نیست مـی رویم
هوا نیمـه ابری شده بود سوار توک توک شدم وشیشـه براه افتاد حدود ربع ساعتی طول کشید که تا رسیدم بـه معبد دیگری از بودا کـه ازمکانـهای توریستی ودیدنی شـهر بانکوک بود. قبل از پیـاده شدن شیشـه برایم توضیح داد کـه در این معبد یک معبد بزرگ به منظور عبادت هست وچندین مجسمـه سنگی بودا کـه جمعا 166 مجسمـه بودا از مرد وزن بودا هست .محوطه ورودی قشنگی داشت ساختمان ورودی اش بـه سبک بسیـاری از معابد دنیـا زیبا بود وقتی داخل شدیم بسیـاری از توریست ها وگردشگران وارد یک معبدی مـیشدند کـه در ان محل عبادت بود ویک مجسمـه بزرگ درون انجا قرار داشت کفش هایم را کندم و وارد معبد شدم جمعیت زیـادی درون داخل بودند چرخی زدم وبعد از چند دقیقه از انجا بیرون امدم وارد محوطه ای شدم کـه دور که تا دور ان مجسمـه های سنگی بودا درون شکل وشمایل مختلف ودر حالتهای مختلف بودند حق با شیشـه بود 166 مجسمـه سنگی دو که تا دور محوطه بودند گردشگران زیـادی از کشورهای مختلف انجا بودند چند که تا عوفیلم از انجا گرفتم .کلا بازدید من از انجا حدود یکساعتی طول کشید
بیرون کـه امدم شیشـه کنار توک توک ایستاده بود باز نظرم را پرسید کـه چطور بود گفتم خوب بود .دیدم انجا چیزی روی اتش کباب مـیکنند وداخل یک برگ سبز پیچیده شده است از شیشـه سوال کردم گفت این کباب موز هست موز را کـه در حد خام هست پوستش را مـیگیرند وانرا وسط برگ موز مـی پیچند ودوسر انرا که تا مـی زنند قیمتش 20 بات بود یکی خ واقعا خوشمزه بود داغ بود وطعم موز پخته وکمـی برنج پخته مـیداد
ساعت از سه بعد از ظهر گذشته بود وهنوز نـهار نخورده بودم بعد از این همـه گشت وگذار غذا بـه ادم مـی چسپد بـه شیشـه گفتم یـه غذا خوری خوب کجا سراغ داری گفت چه جور غذایی گفتم اگه غذای دریـایی باشـه بهتره گفت بعد بریم
چند که تا خیـابان گذشتیم وطی راه کلی گپ زدیم بالاخره وارد یک خیـابانی شد کـه هتل بزگی کنار ان بود دو کوچه چپ وراست طی کرد که تا رسیدیم بـه جایی کـه رستوران بود رستوران حالتی نیمـه باز داشت ودر محوطه ورودی بـه داخل رستوران توی قفسه های بزرگی انواع موجودات دریـایی روی یخ فراوان چیده شده بود دو سه نمونـه ماهی دو سه سایز مـیگو وشاه مـیگو وصدف ومرکب ماهی مسئول رستوران پرسید چه سفارش مـیدهید وانتخاب مـیکنید شنیده بودم غذای دریـایی درون تایلند ارزان هست برای همـین چند که تا مـیگو یک عدد ماهی متوسط وکمـی مرکب ماهی سفارش دادم وبا شیشـه رفتیم داخل رستوران نشستیم . یکی از کارمندان رستوران امد سر مـیز ما وگفت اینـها کـه سفارش دادید سرخ ی باشد یـا کبابی گفتم کبابی گفت نوشیدنی وسوپ هم مـیخورید گفتم بله
شیشـه خیلی خوشحال بود کـه من اورا بـه نـهار دعوت کرده بودم اول کمـی سالاد اوردند بعد از ان نوشیدنی وبعد از انـهم سوپ اوردند سوپ تند وبامزه ای بود بیشتر مـیگو داشت ودست خرچنگ وسبزیجات تایلندی بیست دقیقه ای طول کشید که تا غذای اصلی اوردند همـه غذاهاش خوب بود هم بمن چسپید هم بـه شیشـه گفتم بیل بیـارن وقتی بیل را باز کردم واقعا تعجب کردم 2900 بات شده بود دیگر جای پرسیدن نبود پول را دادم وامدیم بیرون بـه شیشـه گفتم کـه چرا نگفتی قیمت های این رستوران اینقدر گران هست گفت تو گفتی یـه جای خوب ببر من هم امدم اینجا گفتم خودت که تا حالا تو این رستوران غذا خوردی با خنده گفت نـه تقصیر از من بود کـه نپرسیده بودم اما گذشته بود وغذا هم چسپیده بود ودیگر حتما فراموش مـیکردم وهمـینکار کردم وبا شیشـه کمـی حرف زدم وسیگاری کشیدیم ودوباره سوار توک توک شدیم
سوار توک توک کـه شدم یـاد یکی از سخنان بودا افتادم کـه مـیگوید : زندگی انسان مانند شبنمـی هست که از برگ گلی مـی لغزد و فرو مـی چکد
قسمت نـهم
عاز درون ورودی شرکت تولید جواهرات درون بانکوک
شیشـه گفت بریم هتل ؟ گفتم اره برمـیگردیم هتل . توی راه کـه مـی امدیم شیشـه گفت یـه جایی هست کـه مرکز تولید چیزهای زینتی وجواهرات هست وسر راهمان هست اگه مـیخواهی بری انجا ببینی من مـیتونم تورا انجا ببرم اول گفتم نـه بعد گفت مجانی هست ومن کرایـه ای از تو نمـی گیرم دیدم سر راهمان هست گفتم باشـه بعد از ده دقیقه بـه انجا رسیدیم وارد یک مجموعه ای شدیم کـه محل تولید جواهرات وبدلیجات بود جای بسیـار مرتب وشیکی بود شیشـه توک توک را داخل محوطه نگاه داشت وگفت مـیتونی بری انجا وببینی واگر چیزی خواستی بخری دوربینم را برداشتم وراه افتادم دم درون از من وکسانی کـه از انجا دیدن مـید پذیرایی د ویک لیوان اب خنک یـا یک نوشیدنی مـیدادند من اب را ترجیح دادم بعد از ان سوال د کـه از کجا امدید گفتم ایرانی هستم واز دبی مـی ایم خانمـی کـه مرا همراهی مـیکرد گفت ایلانی گوود گفتم اره گوود با هم وارد قسمتی شدیم کـه تعداد زیـادی با ابزارهای سنتی مشغول جلا بـه سنگ ها وجواهرات وتزئین انـها بودند برایم جالب بود که تا انموقع چنین چیزی از نزدیک ندیده بودم قدری انجا ایستادم خواستم عبگیرم گفتند ممنوع هست وفقط مـیتونی نگاه کنی از عگرفتن صرفنظر کردم وبه راهم درون سالن دیگری کـه مجموعه جواهرات ساخته شده درون انجا بـه نمایش گذاشته بودند راهنمایی شدم همراه من مرتب از خوبی وزیبایی جواهرات وکارهای درست شده برایم توضیح مـیداد واین را به منظور همـهانی کـه وارد ان قسمت مـیشدند انجام مـیگرفت
سنگ های قیمتی با زیبایی شگفت انگیزی روی انگشترها وگردنبندها ودیگر جواهرات خودنمایی مـید قیمت انـها بالا بود اما من چون نمـی دانستم کـه این قیمت ها با دبی چه فرقی دارد نتوانستم بفهمم کـه گرانتر از دبی بودند یـا نـه جای دیدنی بود بخصوص به منظور خانم ها کـه علاقه وافری بـه اینگونـه چیزها دارند نیم ساعتی انجا چرخیدم وبیرون امدم دم درون چند که تا زن تایلندی با لباس مخصوص تایلند انجا بودند عکسی از دم درون گرفتم ورفتم سراغ شیشـه کـه کنار توک توک مشغول کشیدن سیگار بود گفتم شیشـه حالا دیگه موقع رفتن بـه هتل است
سوار توک توک شدم توی راه شیشـه گفت توی خیـابان بغلی محل فروش وتولید لباس وپوشاک بسیـار خوبی هست اگه دوست داری ببرمت انجا که تا رفتم حرفی ب دیدم توک توک کنار یک مغازه تولید پوشاک مردانـه ایستاده هست تو دلم گفتم امان از دست این شیشـه نگاهی بـه من کرد وگفت اگه نمـی خواهی بخری برو یـه نگاه کن ضرر ندارد پیـاده شدم ورفتم نگاه کردم مغازه ای معمولی بود کـه کت وشلوار وپیراهن درست مـیکرد وکمربند وکروات هم مـیفروخت پیراهن های خوب وبا کیفیتی بود اما نرخ انـها از دبی گرانتر بود با وجود چانـه زنی بازهم از قیمت ان جنس درون دبی گرانتر بود چند دقیقه ای نگاه کردم وامدم سوار توک توک شدم بـه شوخی بـه شیشـه گفتم جای دیگری هم حتما برویم انـهم خیلی راحت وجدی گفت اره مـیتونم یـه ماسازی خوب هم ببرمت گفتم تو اینـهمـه را به منظور چه مـیخواهی ببری انموقع بود کـه برایم توضیح داد کـه من بابت بردن افراد وتوریست ها بـه ان مکانـها کوپن بنزین بـه من مـیدهند وچون بنزین گران هست (هر لیتر 35 بات برابر با لیتری 4درهم ) اگر شما همکاری کنید واز انجاها دیدن کنید بـه من کمک کرده اید من هم بابت اینـها از شما چیزی نمـیگیرم . دیدم روش خوبی به منظور همراهی وهمکاری هست گفتم جناب شیشـه امروز خسته ام و حتما فردا هم بابت این دیدنی های سر راهی بـه شما کمک مـیکنم اما امروز نـه وبگذار به منظور فردا .خوشحال شد وکلی تشکر کرد وبسوی هتل حرکت کردیم
وقتی رسیدیم هتل غروب شده بود .شیشـه مـیگفت امروز خیلی دیر کردم وباید هر چه زودتر بـه خانـه برگردم گفتم خانـه ات کجای بانکوک هست گفت داخل شـهر بانکوک نیست وتا بانکوک حدود 50 کیلومتر فاصله دارد فهمـیدم درون روستا یـا شـهر کوچکی کنار بانکوک زندگی مـیکند. سیگارش تمام شده بود دوتا نخ سیگار از من گرفت گفتم امروز بابت اینـهمـه همراهیت تشکر مـیکنم خوشحال شد شاید ادم های کمـی از اون اینگونـه تشکر مـیکنند درست هست که شیشـه پول مـیگیرد وکارش همـین هست اما من فکر مـیکنم ادمـی کـه همراه ادم هست وراهنمای خوبی هست باید از چنین ادمـی تشکر کرد گفتم قرارمان دویست بود حالا چقدر مـیشود گفت 300 بـه جای 300 بات 400 بات بـه او دادم هم خودم خوشحال بودم هم شیشـه . احساس هر دوی ما خوب بود گفت بعد فردا مـی ایم وروبری همـین سوپری 7 الون هستم گفتم بعد تا فردا خداحافظ صدای توک توک کل کوچه اطراف هتل را فراگرفت ومن سلانـه سلانـه بـه سمت هتل سواسدی این حرکت کردم
این عاز لابی بی درون وپیکر هتل سواسدی این است
قسمت دهم
حالم خوب بود واولین روزم را درون تایلند با جاهایی دیدنی سپری کرده بودم . رفتم هتل وکلیدم را برداشتم بـه همـین زودی با چندین نفر درون هتل واطراف انجا اشنا شده بودم اری ادم مـیتواند با حتی یک روز از غربتی بدر اید وبا محیط جدید مانوس شود البته همـیشـه این اتفاق بزودی نمـی افتد وبعضی وقتها ونزد بعضی افراد این ایجاد موقعیت زمان بر هست چون ادم هایی هستند کـه چندان اجتماعی نیستند وزیـاد بین خودشان ودیگران مرز مـیگذارند وخیلی سخت با ادم ها احساس نزدیکی مـیکنند .
داخل اطاق کـه شدم اول یک دوش حسابی گرفتم وبعد از ان نیم ساعتی دراز کشیدم هنوز به منظور خوابیدن زود بود لباسم را پوشیدم واز هتل بیرون امدم پیـاده که تا سوپری امدم بغل سوپری چند که تا تخت درون کوچه محل ماساژی ها گذاشته بود وچندین نفر مشغول ماساژ پای مشتریـان بودند .روز پر مشغله وخسته کننده ای را گذرانده بودم یکی از تحت ها خالی بود روی ان دراز کشیدم بلافاصله یکی از زنانی کـه ماساژ مـیدهد وزن مـیانسالی بـه نظر مـیرسید پیشم امد گفت کفشـهایت درون بیـار . کفش وجورابم را دراوردم یک لگن اب با حوله اورد وهمـینطور کـه نشسته بودم پاهایم را با اب شست وبا حوله تازه ای خشک کرد بعد گفت دراز بکش
واقعا احساس خوبی داشتم بعد از قریب چندین وشاید دهها سال اینباری داشت پاهایم را خوب مـیشست کـه هیچ نسبتی با من داشت وبر اساس کار ووظیفه اش پاهای مرا مـیشست . یـاد قدیم ها ودوران کودکی افتادم کـه مادرم ما را مـیبرد ودست وپا وتن ما را مـیشست یـادش بـه خیر . الان کـه زن تایلندی داشت پاهایم را مـیشست همان احساس قدیم دوباره درون من زنده شد ادم خوشرو وصبوری بـه نظر مـیرسید هر چند خستگی درون چهره اش موج مـیزد اما کارش را با دقت انجام مـیداد دوتا پاهایم کنار هم دراز کردم یک حوله روی پایی کـه نمـی خواست الان انرا ماساز بدهد انداخت وبا دستش شروع بـه ماساز کف وروی پاهایم کرد. درون حین ماساز بـه نقاطی کـه از کف پاهایم مـیرسید واقعا درد همـه بدنم را فرا مـیگرفت اما تحمل مـیکردم که تا این دردها با ماساز او از بدن خارج شود از نوک انگشتانم که تا بالای زانوهایم را ماساز داد احساس راحتی وارامشی بـه ادم دست مـیدهد کـه ادم دوست دارد انجا بخوابد دونفر زن ومرد کنار من بودند کـه معلوم بود اروپایی هستند واحتمال دوست یـا همسر یکدیگر بودند انـها زودتر از من ماساز پاهایشان شروع شده بود به منظور یکساعت ماساز پا دویست بات مـیگرفتند یعنی حدود 25 درهم واقعا ارزش داشت وقتی کـه بلند شدم احساس کردم همـه خستگی پاهایم بر طرف شده هست وکلی سبک شده ام از زنی کـه پاهایم را ماساز داده بود تشکر کردم ودویست بات بـه او دادم از انجا بـه سمت هتل کـه نزدیک بود حرکت کردم
کمـی گرسنـه شده بودم اما توی این هوای خوب یک نوشیدنی داغ یـا سرد واقعا مـی چسپید همـین کار کردم کنار یکی از این غذا فروشیـهای کنار خیـابانی کـه توی کوچه ما تعدادشان از ده که تا بیشتر بود نوشیدنی هم مـیفروختند رفتم روی یکی از این صندلی هانشستم گفت چه بیـارم گفتم همان مال خودتون بیـار مـیخواستم ببینم نوشیدنی انـها چطور است اسمش سینگو بود یـاد خرچنگ بندرعباس افتادم شاید بـه خاطر نزدیکی اسم اون بود . خوب بود خیلی ساده ادم های زیـادی کنار من توی همـین کوچه نشسته بودند وبدون اینکهی هوار بکشـه یـا بدمستی کنـه یـا بخواد ادا درون بیـاره داشتند نوشیدنی هایشان از هر نوعی کـه بود مـیخوردند نـهی مواظبشون بود ونـه نگران اخم وتخمـی بودند شب بود وادم بود وازادی وبه این فکر مـیکردم کـه این فاصله های دهشتناک را حتما خاورمـیانـه بزرگ زمانی درون خودش حل کند که تا نخواهد فرسنگ ها بیـاید وبکوبد ودلش خوش باشد کـه در جایی بی نگرانی لبی تر کند
تا ساعت 8ونیم شب انجا نشستم دوست داشتم درون همان حال وهوا درون کوچه های اطراف قدمـی ب پا شدم نوشابه هایشان ارزان بود هر شیشـه 60 بات البته توی سوپر مارکت ها 45 بات مـی فروختند بالاخره دکه ها حق داشتند کـه 15 بات گرانتر بفروشند حساب کردم وسیگاری روشن کردم ودر همـین حال وهوا یـاد شعری از خیـام افتادم وزمزمـه کنان ادامـه دادم مـی خور کـه به زیر گل بسی خواهی خفت / بی مونس وبی رفیق وبی همدم وجفت / زنـهار بـه مگو تو این راز نـهفت / ان لاله کـه پژمرد نخواهد بشکفت
قسمت یـازدهم
بعد از انکه خوب اطراف وکوچه بعد کوچه های انجا را گشتم گرسنـه شده بودم یکی از دکه ها داشت ران مرغ وجگر مرغ ودل مرغ وسنگدان روی اتش کباب مـیکرد هر سیخ چوبی دل وجگر وسنگدان 10 بات بود وران مرغ 20 بات ؛ چند که تا از انـها سفارش دادم فکر نمـیکردم کباب سنگدان مرغ خوشمزه باشد اما خوب وخوشمزه بود
بعد از خوردن بـه سمت هتل کـه همان نزدیکی بود براه افتادم کوچه خلوت شده بود ساعت 12 شب بود وخیلی از دکه های غذایی درون حال جمع بودند کلیدم را از مسئول هتل گرفتم ورفتم کـه بخوابم راهرو با نور ضعیفی روشن بود اصلا دلم نمـی خواست شب را درون این بـه اصطلاح هتل بخوابم اما چاره ای نبود وباید شب را بـه صبح مـیرساندم بطرز عجیبی سکوت حاکم بود انگار درون یک روستا بودم واین برایم کمـی وهم اور شده بود بخصوص ادم وقتی تنـها باشد فکرش بـه هزار ویکجا مـیرود چراغ اطاق را خاموش کردم درون را بستم وچراغ کوچک دسشئویی را روشن گذاشتم نمـی دانم کی خوابم برد ساعت 7 صبح از خواب بیدار شدم اما تنگی راهرو ونبود نور کافی بـه داخل اطاق باعث شده بود فکر کنم هنوز هوا روشن نشده هست برای همـین دوباره خوابیدم اینبار خوب خوابیدم وساعت 9 از خواب بیدار شدم دست وصورتم را شستم ودوش گرفتم واز اطاق بیرون امدم
رفتم سراغ مسئول هتل یـادم بود کـه برگه خوردن صبحانـه را از هتل بگیرم همـینکار کردم همون بغل چندین صندلی بود ویک دکه مانند کـه مثلا رستوران هتل محسوب مـیشد سه نفر اروپایی ودونفر دیگر کـه نفهمـیدم از کجا هستند ویک هندی انجا داشتند صبحانـه مـیخوردند این دومـین روزی بود کـه داشتم درون هتل صبحانـه مـیخوردم مثل دیروز سفارش تخم مرغ وکره مربا دادم با نون اضافه اما اینبار بـه جای چایی سفارش نسکافه دادم صبحانـه کـه خوردم رفتم سمت سوپرمارکت 7 الون -7.11قرار بود اگر مـیخواهم جایی بروم وشیشـه را پیدا کنم بروم انجا توی هموم کوچه ای بود کـه هتل بود فاصله اش که تا انجا 200 متری مـیشد وقتی رسیدم انجا شیشـه فورا امد طرفم انگار کـه چند ماه هست با من اشناست من هم همـین احساس را داشتم گفت امروز کجا مـیری که تا من اومدم حرف ب چند جا دیدنی را نام برد از یکی از این اسامـی کـه اسمش سیـا پالاگون بود خوشم امد انگار جایی شنیده بودم گفتم اون کجاست گفت سمت بازار کاتال.گی از انجا نداشت جز عچند اکواریوم ماهی
روز دیگری از سفرم بـه تایلند شروع شده بود بـه شیشـه گفتم که تا انجا چقدر مـیبری انگار متوجه شده بود کـه نباید بـه من نرخ بالا بگوید سر راست بی چک وچونـه گفت 200 بات من هم قبول کردم سوار توک توک شدیم وبراه افتاد مسیرها مرتب درون حال تغئیر بود این مسیر با مسیرهای قبلی تفاوت داشت سروکله ساختمانـهای بزرگ وبرج ها یواش یواش پیدا مـیشد ساختمانـهای قشنگتر خیـابانـهای پر از ماشین ترافیک ومغازه های بیشتر هرچه بـه سمت مقصد حرکت مـیکردیم تعداد وانبوه ساختمان های بزگ بیشتر مـیشد شیشـه گفت اگر اشکالی ندارد چند که تا فروشگاه هم بریم دیدم منظورش کوپن بنزین بود درون یکی از این فروشگاهها کـه نسبتا بزرگ بود اجناس مختلفی شامل پوشاک وبدلیجات وکیف وتزئینات مـی فروختند چند که تا از ایرانی ها کـه به نظرم از اصفهان بودند انجا داشتند خرید مـید معلوم بود از ایران امده بودند چون مرتبط اجناس را با ماشین حساب کوچکی کـه داشتند حساب وکتاب مـید که تا بفهمند چند تومان مـیشود اما با این وجود سبدی کـه همراه داشتند پر بود بـه احتمال زیـاد با تورهای هفت روزه امده بودند اینرا از صحبت هایی کـه با هم مـید فهمـیدم چند تکه تزئینی والبسه خ واز انجا بیرون امدم شیشـه خوشحال بود کـه من از انجا چیزی خ احتمالا پورسانتی یـا کوپنی گیرش امده بود
به شیشـه گفتم بریم توک توک دوباره حرکت کرد از چندین خیـابان وچندین چراغ گذشت که تا رسیدیم بـه جایی کـه یک ساختمان زیبا وقشنگ قرار داشت مثل ساختمانـها وسنترهای دبی بود روی ان نوشته بود سیـام پاراگون انجا بود کـه فهمـیدم تایلندی ها حرف ر را ل تلفظ مـیکنند وبه سیـام پاراگون مـیگفتند سیـام پالاگون البته سیـام نام قدیمـی کشور تایلند هست ودر خیلی جاها وفروشگاهها بـه چشم مـیخورد توک توک انجا توقف کرد پیـاده شدم کرایـه شیشـه را دادم وبا او خداحافظی کردم
این اولین سنتر تر وتمـیزی بود کـه در بانکوک داشتم بـه انجا وارد مـیشدم فضای اطراف انجا تناسبی با ان نداشت کنار ان هم ساختمانـهای خوب بود وهم ساختمانـها وخیـابانـهای درهم وبرهم چندین پل از کنار این مرکز بـه اطراف کشیده شده بود ودر بالای ان خط ترن هوایی بود کـه مسافران زیـادی درون این ایستگاه پیـاده وسوار مـیشدند چون من با توک توک واز طریق خیـابان امده بودم از درون پائینی واصلی انجا وارد سنتر سیـام پاراگون شدم چند که تا عاز بیرن سنتر گرفتم وداخل شدم مثل سنترهای دبی سکورتی داشت ومثل همـه سنترهای مـهم دنیـا تمـیز ومرتب بود وارد فضای انجا کـه مـیشدی با دنیـای بیرون خیلی فرق داشت
قسمت دوازدهم
قسمت دوازدهم
وقتی وارد سیـام پاراگون شدم مثل ادمـی بودم کـه انگار از یک روستا وارد شـهر شده هست طی نزدیک بـه دوروز گذشته کـه در منطقه جنوبی وفقیر نشین بانکوک بودم وبه این طرفها نیـامده بودم ذهنم بـه کنشـهای فکریم پاسخ مـیداد بـه اینکه درون یک شـهر چه تفاوتهایی درون دور ونزدیک ان جریـان دارد چقدر بین مناطق زندگی ادم ها فرق هست
واردساختمان وینتر کـه شدم یـاد ورودی بسیـاری از سنترهای دبی افتادم دقیقا یـادم نیست چند طبقه بود اما از سه طبقه بیشتر بود چون امده بودم کـه از اکوریوم بزرگ وزیر زمـینی بانکوک دیدن کنم به منظور همـین منظور همـه فکرم انجا بود از قسمت اطلاعات پرسیدم اکواریوم کجاست راهنمایی ام کرد کـه باید بروم طبقه زیر زمـین پله برقی داشتم وقتی کـه به پائین رسیدم افراد زیـادی درون صف بودند کـه به داخل قسمتی کـه اکواریوم قرار داشت وارد شوند باجه های متفاوتی انجا بود وقیمت ها متفاوت بود از 900 بات بود که تا 1300 بات علت را پرسیدم گفتند قسمتی درون محدوده انجا وجود دارد کـه شما مـیتوانید خرید ید ویـا به منظور شما وهمراهانتان عمجانی مـیگرند توی دلم گفتم چه مجانی اول دارید پولش را مـیگیرید بعد مـیگوئید مجانی
توی همان صف 900 باتی ایستادم که تا نوبتم شد مثل بسیـاری از کشورها از سیستم مدرن بلیط فروشی استفاده مـید بعد از پرداخت پول وارد شدم چند قدمـی نور درون قسمت داخل ان کمتر شد و وارد فضایی شدم کـه بصورت زیبایی طراحی وشکل بندی شده بود فضا بصورت مارپیچ ومحوطه ای بود درون هر طرف ان اکواریوم های کوچک وبزرگی بود کـه ماهی ها وانواع واقسام موجودات دریـایی درون انجا بصورت زنده وزیبا بـه نمایش درون امده بود وکنار هر کدام از این اکواریوم های دیواری وقفسه ای نام ان موجود ومشخصات ان روی تابلویی ذکر شده بود بعضی از انـها هیچ گاه درون عمرم ندیده بودم ماهی های کـه مثل خودکار بودند انواع قورباغه انواع ماهی های بزرگ وکوچک ؛در مجموع 2 ساعتی انجا بودم از بس عگرفتم وفیلم گرفتم خسته شدم دیدم این عگرفتن های پی درون پی مانع از این مـیشود کـه خوب از فرصت بدست امده استفاده کنم به منظور همـین درون اواخر دوباره دور مجددی زدم وانـها را کـه اصلا ندیده بودم دوباره نگاه کردم نمـی دانم انـها را از کدام قسمت های تایلند گرداوری کرده بودند اما نمایشگاه زیبایی از موجودات دریـایی بودند کـه ادم مـیتوانست درون یک فرصت دو ساعته همـه انـها را ببیند به نظرم بـه صرفه هست که با 900 بات شما مـیتوانید تعداد زیـادی از موجودات دریـایی را یکجا ببینی وبا نام ومشخات وحرکت زنده انـها اشنا شوی
ادم ها همـیشـه فکر مـیکنند کـه خودشان خیلی فوق العاده هستند وجهان را فقط از زاویـه چشم خود مـی بینند بـه نظرم هر چه انسان با طبیعت وشگفتی ها وموجودات ان بیشتر اشنا شود مـیتواند با زیستن انـها درون این جهان شادمان شود وخودرا با وجود انـها معنی کند
یکی از کارهای با ارزش اموزش وپروش تایلند اشنا دانش اموزان ودانشجویـان کشورش با داشته ها ونقاط دیدنی اشان مـی باشد چون درون مدتی کـه انجا بودم دو گروه از دانش اموزان پسر و که بیشتر ابتدایی بودند توسط معلمانشان بـه انجا اورده شده بودند که تا از اکواریوم وموجودات انجا دیدند کنند همراهان انـها درون طی مسیر بـه دانش اموزان توضیحات لازم مـیدادند ودر یک محوطه بزرگتر کـه سکو گذاری شده بود وجاهایی هم صندلی داشت به منظور جمع دانش اموزان توضیحات مـیدادند وانـها هم با دقت گوش مـیدادند این کار اموزش وپرورش تایلند یکی از کارهای بارارزشی هست که مـی حتما در دستور کاری بسیـاری از مسئولین اموزشی قرار گیرد بخصوص ان کشورهایی کـه جاهای دیدنی دارند اما مسئولان ان سستی وبی توجهی مـیکنند
تایلند سرزمـین افتاب پنـهان
قسمت سیزدهم
از اکواریوم کـه بیرون امدم دیدم ساعت از 1 بعد از ظهر گذشته هست پله برقی را بالا امدم ودر طبقه همکف مشغول قدم زدن شدم هر چه بیشتر مـیگشتم دیدم انواع واقسام رستوران انجا هست کـه بیشتر انـها غذاهای تایلندی وچینی وزاپنی واز دیگر کشورهای جنوب اسیـای شرقی بودند البته غذاهای غربی همچون مک دونالد یـا هم بود تعاد شاید یکی یـا دوتا رستوران کـه غذاهای هندی درست مـید هم بود بعضی از این رستورانـها بصورت محوطه ای راه اندازی شده بود مانند انچه درون سیتی سنتر دبی هست اما فرقش با سیـام پاراگون این هست که درون طبقه همکف انجا همـه اش رستوران وغذا ونوشیدنی وکیک وشیرینی هست البته تعدادی از رستورانـهایی کـه تفکیک شده بود وبه بعضی از کشورهایی چون زاپن بود نیز دیده مـیشد کـه معمولا قیمت غذا انـها بیشتر از بیرونی ها بود درون مجموع قیمت غذا ها زیـاد نبود من با بسیـاری از غذاها اشنا نبودم بیشتر انـها از سبزیجات پخته وسرخ شده وانواع سوپ وبرنج تایلندی بود گوشت ی انجا ندیدم اما گوشت خوک بفور پیدا مـیشد همپنین مرغ وانواع غذاهای دریـایی با این همـه رستورانـهای جورواجور تصمـیم گرفتن خیلی سخت بود خوشبختانـه درون بیشتر این رستورانـها شما حق انتخاب دارید بگونـه ای کـه مـیتوانید بگوئید کمـی کلم برگ پخته بدهید یـا هویج ولوبیـا یـا مخلوطی از غذاهای دریـایی بدهید سوپ هم همـینطور هست مـیتوانید انجا انتخاب کنید وحتی سبزیـهای انرا یـا چاشنی انرا بـه مـیزان دلخواه شما درست مـیکنند. لیست غذایی بود اما بیشتر افراد انتخاب مـید وانـها یـا درست شده انرا کنار هم مـیگذاشتند یـا اگر اماده نبود برایتان درست مـید اول مـیخواستم عبگیریم دیدم بعضی از افراد رغبتی بـه ان نشان نمـی دهند شاید هم خوششان نمـی امد به منظور همـین کمـی فیلم گرفتم کـه انـهم شتابزده بود وخیلی سریع از رستورانـهای مختلف رد شد
رفتم کنار یکی از انـها دیدم انجا چیزهایی دارد کـه با ذائقه من همخوانی دارد کمـی مرغ کمـی سبزیجات پخته شده وسالادی کـه با سس تایلندی درست شده بود وسوپ مخصوص تایلندی بنام تامـیام سوپ کـه واقعا خوشمزه والبته تند وتیز هست مخلوطی از موجودات دریـایی وسبزیجات تایلندی کل این غذا شد 180 بات بعد از رفتم جای دیگری وچای خوردم قیمت یک کپ چای انجا 60 بات بود کـه نسبتا نسبت بـه بیرون گران بود
این سنتر چند طبقه دیگر هم داشت کـه بیشتر انـها بوتیک های مارک دار جهانی بود وهمچون دبی شیک وتروتمـیز وبا همان قیمت ها ویـا نزدیک بـه ان بود . بـه نظرم برایـانی کـه از دبی بـه انجا مـیروند خرید از اینگونـه سنترها کـه مارک های مشابه ان درون دبی هست چندان با صرفه نیست وحمالی ان هست مگر اینکه اجناسی پیدا کنید کـه در دبی یـا ان مارک نباشد یـا کیفیت انـها بهتر از دبی باشد
به نظر من بیشتر سنترها ی نو ساز امروزی شبیـه هم هستند ومغازه ها وکالاهایی کـه در انـها بفروش مـیرسد نزدیک بـه هم هستند البته فرم ساخت بعضی از انـها متفاوت هست وبستگی بـه این دارد کـه چند که تا مارک معروف درون انـها وجود دارد خریداران اینگونـه سنترها بیشتر اقشار پردرامد ان جامعه وتوریست ها وتا اندازه ای اقشار متوسط هستند یکی از ویژگیـهای سنتر های تایلند کـه باید گفت درون شـهر بانکوک ناهماهنگی درون بافت شـهری انجاست بیشتر سنترها درون مرکز شـهر قرار دارد وکنار این سنترها بـه لحاظ ساخت وساز تناسبی دیده نمـیشود یک هتل گرانقیمت نزدیکی نـهری قرار دارد کـه بوی فاضبلاب ان کشنده هست یـا بعضی از سنتر ها درون فواصل 50 وصد متری جاهایی قرار دارد کـه مردم فقیر درون حلبی ها وحانـه های بسیـار محقر زندگی مـیکنند البته من از جاهایی کـه دیدن کرده ام مـیگویم شاید جاهای دیگری درون حاشیـه ساخت وساز منظمتری درون حال شکل گیری باشد اما که تا انجا کـه مربوط بـه مراکز اصلی خرید مردم وتوریست ها بود چنین پدیده هایی بفور پیدا مـیشود
ساعت دو نیم از سیـام پاراگون بیرون امدم اما از طبقه ای کـه منتهی بـه قطار هوایی انجا مـیشد .کنار ان پل هوایی بود از چند رهگذر مسیر بازار را پرسیدم قسمتی از مسیر را روی گذرگاههای هوایی طی کردم از انجا ونابسامانی ساخت وساز وفاصله های بین مردم انجا کـه چگونـه درون یک شـهر بزرگ بـه هم تنیده شده اند عگرفتم یکی دو نفر روی پل درون حال گدایی بودند خواستم عبگیرم خوششان نیـامد از پل هوایی پائین امدم پائین هم همـینطور کنار دکه های دستفروشی ها کـه غذا ومـیوه جات بود چندین گدا درون فاصله های معینی نشسته یـا خوابیده بودند مطمئنا گداها درون این مناطق مـیتوانند دریـافتی بیشتری داشته باشند چون هم کنار ترن هوایی وخروج ورود مسافران قرار دارند هم اینکه بازدید کنندگان از سیـام پاراگون بالاخره دستشان بـه دهنشان مـیرسد ومـیتوانند بـه انـها کمک کنند من نیز بـه اندازه خودم بـه بعضی از انـها کـه توان کارنداشتند ومعلول بودند ویـا نابینا کمک کردم هر چند این نوع کمک ها دردی از این خیل ادم ها فقیر ودرمانده کم نمـی کند
به نیمـه های خیـابان کـه رسیدم مجددا مسیر بازار را پرسیدم حتما از کوچه ای کـه منتهی بـه یک سنتر مـیشد رد مـیشدم ساختمان بسیـار بزرگی بود وخیلی خوب وبا کیفیت ساخته بودند اسمش سنترال ورلد بود یکی از مراکز مـهم تجاری وخرید درون شـهر بانکوک مسیری کـه من رفتم بود از قسمت پشتی ساختمان بود وخیلی خلوت بود تصمـیم نداشتم وارد ساختمان بشون چون نم نم باران تازه شروع شده بود ومحوطه خوب وزیبایی به منظور عگرفتن بود ابرهای تیره ودرختان سر سبز ونم نم باران روح وروان مرا متاثر کرده بود توی اون هوا وزیر این نم نم باران سیگاری دود کردم وبراهم ادامـه دادم هنوز ساختمان را دور نزده بودم کـه باران شدت گرفت باوجودی کـه دوست داشتم زیر باران باشم اما شدت باران خیلی زیـاد بود به منظور همـین سرعتم را زیـاد کردم که تا رسیدم سر خیـابان وکنار پل هوایی کمـی زیر یکی از پترهای پلاستکی دکه ها ماندم جا نداشت وباران با باد همراه بود واب روی چتر مـیریخ روی سرم رفتم داخل پل هوایی انجا هم تعداد ادم ها زیـاد بودند اما کمتر باران مـیخوردم این دومـین روزاز امدنم بـه تایلند بود کـه هردو روز با باران شدید توام شده بود ربع ساعتی باران با شدت بارید به منظور ما خاورمـیانـه ای ها واهالی جنوب همـیشـه دیدن باران لذت بخش بوده هست البته به منظور دیگران خالی از لطف نبود اما به منظور خود مردم تایلند امری عادی هست انقدر عادی کـه روزانـه مـیدانند چه ساعاتی وچه زمانـهایی باران مـی ایدچون هنوزباران شروع نشده پلاستیک ها اماده هست کمـی صبر مـیکنند ودوباره همـه چیز بـه حالت عادی برمـیگردد مردمشان از این وضعیت ناراحت نیستند وخیلی هم شکر گزارند چون یکی از منبع درامد تایلند صادرات نزدیک بـه 50 درصد برنج تایلند بـه جهان هست ووجود باران نعمت بزرگی به منظور کاشت وبرداشت برنج هست کشوری کـه بیش از 65 مـیلیون جمعیت دارد بیشتر انـها درون شـهرها وروستاها زندگی مـیکنند وشغل بیشتر انـها برنج کاری ومحصولات کشاورزی وکائوچو است
بعد از ربع ساعتی شدت باران کم شد اما هنوز نم نم مـی امد همـه بدنم ولباسم خیس شده بود دنبال جایی مـیگشتم که تا چایی یـا قهوهای بنوشم دکه های خیـابانی غذا ومـیوه داشتند اما چای وقهوه نداشتند انطرف خیـابان سنتر بیگ سی بودbig cیکی دیگر از سنترهای بانکوک البته اجناس این سنتر از نطر قیمتی نسبت بـه سنترهای دیگر ارزانتر هست اولین باری بود کـه به این سنتر وارد مـیشدم چون خیس بودم داخل کـه شدم سردم شد بلافاصله برگشتم وروی سکوهای جلوی سنتر نشستم
تایلند سرزمـین افتاب پنـهان
قسمت چهاردهم
حدود یک ساعتی انجا نشستم وبه تماشای رهگذرانی کـه از انجا مـیگذشتند مشغول شدم زندگی واقعا جریـان داشت دکه های کنار خیـابان مشغول چانـه زنی با مشتریـان بودند بیشتر انـها زنـهای مـیانسال ونسبتا جوان بودند مردها هم بودند اما تعداد انـها کمتر از زنان بود مشتریـها هم خود تایلندی ها بودند وهم توریست ها وگردشگرانی کـه از سایر تقاط دنیـا بـه بانکوک امده بودند انطرفتر ایستگاه اتوبوس بود عده ای منتظر اتوبوس بودند .
ان دوربر جایی کـه چای بفروشند ندیدم به منظور همـین به منظور اینکه گلویی تازه کنم از سکوها رفتم پائین رفتم سراغ دکه مـیوه فروشی ها اناناس هندوانـه پاپایـا وانبه سبز ورسیده داشت هر قاچ هندوانـه بریده شده 10 بات بود بقیـه مـیوه ها هم همـین قیمت را داشت مقداری پاپایـا واناناس گرفتم انـها را داخل دو کیسه پلاستیکی کوچک ریخت وروی هر کدام از ان کیسه ها یک چوب نوک تیز کبابی گذاشت که تا خوردن انـها سهل تر باشد پولش را دادم وبرگشتم روی سکو ها نشستم ؛ شتابی به منظور جایی رفتن نداشتم چقدر خوب هست که ادم دلواپس گذشت زمان نباشد واین یکی از خصوصیـات سفر بصورت مجردی هست چون نـهی هست کـه به تو بگوید زود برویم یـا بگوید حتما بمانیم نـه کار مشخصی داری ونـه مسئولیتی نسبت بهی وچیزی احساس مـیکنی واین درون نوع خود جالب وحتی خارق العاده است
مـیوه ها کـه خوردم اول گفتم بروم داخل بیگ سی را ببینم اما تصمـیمم عوض شد واومدم پائین ودر طول خیـابان شروع بـه قدم زدن کردم درون حال قدم زدن بودم کـه یکی از توک توک ها امد کنارم وگفت کجا مـیری من مثل ادمـی کـه انگار منتظر چنین اتفاقی هست گفتم تو هتل گرس مـیروی وچند مـیگیری گفت مـیبرمت و200 بات مـیشود چون اهل چانی زنی هستند گفتم 150 انـهم قبول کرد بلافاصله سوار شدم این بار سوار توک توکی مـیشدم کـه راننده اش دیگر شیشـه نبود بلکه جوانی بود کـه خیلی کم حرف مـیزد هوا بسیـار خوب بعد از باران وخیسی خیـابانـها وتراوت درختان احساس خوبی بـه من داده بود نفهمـیدم از کجا واز چه مسیری امد کـه دیدم بـه هتل گرس رسیده ایم با دست نشان داد کـه ان بالا هتل گرس هست پیـاده شدم وتشکر کردم
باید از یک سراشیبی نسبتا تندی بالا مـیرفتم هتل تمـیز وخوبی بـه نظر مـیرسید هر چند نمای بیرونی ان چندان شیک نبود اما لابی بسیـار بزرگ وخوبی داشت قسمت اطلاعات هتل دقیقا روبروی درون ورودی بود رفتم بـه ان سمت چند زن درون ان قسمت بودند کـه مشغول سوال پرس از مسافرین بودند منتظر شدم که تا یکی از انـها سرش خلوت شود رفتم وپرسیدم کـه ایـا اینجا اطاق خالی دارید گفت الان نداریم بسراغ یکی دیگر از انـها رفتم ان هم گفت نداریم گفتم مـیشود بـه من بگوئید کـه کی دارید گفت نـه سوال وجواب ها خیلی کلیشـه ای وسریع بود احساس خوبی از این نوع برخورد پیدا نکردم به منظور همـین کمـی کنار کشیدم وامدم روی یکی از صندلی های لابی نشستم از اینکه دوباره حتما برمـی گشتم هتل سواسدی این نگران بودم این هتل اصلا قابل مقایسه با ان نبود انجا مثل یک روستای عقب مانده واینجا مثل یک شـهر بزرگ بود هیچ چیز این دوهتل بـه هم شبیـه نبود نیم ساعتی انجا روی صندلی نشستم همـه فکرم را جمع وجور کردم وبه این نتیجه رسیدم کـه هر طور شده حتما راهی پیدا کنم وبیـایم این هتل به منظور همـین دوباره رفتم قسمت اطلاعات این دفعه بیشتر اصرار کردم کارساز نشد فقط گفت اگه جایی هم پیدا بشـه شما حتما فردا ظهر زمان تخلیـه بعضی از مسافرین بیـائید اینجا اگر جا بود بـه شما اطاق مـیدهیم قدری امـیدوار شدم از هتل امدم بیرون
هوا تاریک شده بود کمـی ان دوربر گشتم فضای انجا خیلی متفاوت از منطقه ای کـه من هتل گرفته بودم بود رستورانـها مختلف عربی ادم های متنوع از اسیـا وخاورمـیانـه کـه احساس نزدیکی بیشتری بـه ادم دست مـیداد .نبش یکی از خیـابانـهای نزدیک هتل یک شاورما فروشی عربی بود روبروی انـها یک دکه سیـار غذا فروشی تایلندی بود کـه مـیگو وماهی وران مرغ داشت روی ذغال کباب مـیکرد از زمانی کـه امده بودم ماهی کباب نخورده بودم ؛زن خوشرویی بود مـیگو 7عدد بزرگ مـیداد 70بات ماهی هم اندازه متوسط شـهری خودمان 60 و70 مـیداد سفارش ماهی دادم جایی به منظور نشستن نداشت به منظور همـین گفتم من مـیخواهم اینجا غذا بخورم انـهم صندلی چهارپایـه پلاستیکی خودش داد بـه من ومن روی خیـابان ودر محل رهگذر ماشین ها وادم ها نشستم وشام را انجا خوردم؛ خوشمزه بود وبعد از این همـه این بر وان بر رفتن مـی چسپید.
شام کـه خوردم از انجا بـه سمت پائین خیـابان حرکت کردم فکرم مشغول این بود کـه ایـا فردا بالاخره اطاق پیدا مـیشود یـانـه نیم ساعتی همـینطوری توی خیـابان قدم زدم بـه نظرم ساعت از 8 شب گذشته بود وباید بر مـی گشتم هتلم درون سواسدی این به منظور همـین بـه چند توک توک مراجعه کردم قیمت انـها خیلی زیـاد بود وبعضی از انـها تمایلی نداشتند کـه به انجا بروند چون انجا دور بود وبرای بعضی ها نا اشنا ؛ دیدم با توک توک ها بـه توافق نمـی رسیم رفتم سراغ موتور سیکلت ها کـه مسافر کشی مـیکنند ؛ چند که تا از انـها نمـی دانستند که تا اینکه یکی از انـها بعد از کمـی فکر گفت من مـیدانم ومـیبرمت؛ خوشحال شدم وپشت سرش سوار شدم کلاه ایمنی ام را سرم گذاشتم وراه افتاد از یکی دوخیـابان اشنا گذشت که تا اینکه بـه جاها ومسیری رفت کـه اشنایی نداشتم دیدم سر بعضی از چهار راه ها تردید مـیکند بـه خودم گفتم احتمالا مسیر خوب نمـی داند یک بار ازش پرسیدم بلدی گفت اره اما اره گفتنش با تردید بود ؛ هر چه بیشتر مـی رفت شک من بیشتر مـیشد که تا اینکه بعد از چند خیـابان سر نبش یک خیـابان ایستاد واز یکی از تایلندی های تاده روچیزی پرسید؛ چند دقیقه ای طول کشید من همچنان پشت موتور نشسته بودم امد وگفت همـین جاست ؛ من کـه با این خیـابان اشنا نبودم گفتم نـه اینجا نیست دوباره گفت اینجاست وانتهای این خیـابان هست ونزدیک مـی باشد وچون خیـابانش یکطرفه هست من نمـی توانم تورا که تا انجا ببرم بین شک ویقین پیـاده شدم پولش را دادم وراهی خیـابان شدم
توی خیـابان هرچه نگاه مـیکردم دیدم چیزی کـه نشان از اشنایی باشد یـا این منطقه اومده باشم بنظرم نمـی امد البته نسبتا انموقع شب شلوغ بود ودکه ورهگذران بخصوص توریست ها بودند از یکنفر کـه کبابی داشت پرسیدم هتل سواسدی این کجاست؟ گفت اینجا نیست گفتم بعد کجاست ؟ گفت اگه بخواهی مـیبرمت. گفتم الان من با موتوری امدم اینجا ومنو رسانده گفته همـین جاست ؛کمـی خندید وگفت دروغ گفته این اولین باری بود کـه از یک تایلندی مـی شنیدم کـه همشـهری اش دروغ گفته ؛چون دیدم انمنطقه اشنا نیست وکلاه سرم رفته بـه اون اقا گفتم تو هتل سواسدی این بلدی انـهم گفت بله اما خیلی دوره ؛ گفتم توک توک داری گفت نـه من موتورسیکلت دارم دیدم چاره ای نیست قبول کردم
طرف دکه اش را تحویل یک جوان دیگری داد ؛موتورش را دکه دراورد ؛ من هم سوار شدم که تا بریم هتل سواسدی این.گاز موتورش را گرفت که تا انتهای همان خیـابان نرفت وسطای خیـابان پیچید داخل یـه کوچه بعد از اون هم دوباره پیچید یـه کوچه دیگر هر چه بیشتر مـی رفت داخل کوچه ها تاریکتر مـیشد وادم های کمتری بودند توی کوچه سوم کـه کوچه تاریکی بود هیچ رد نمـی شد دوسه نفر گوشـه ای مثل ادم های معتاد یـا الکلی بـه در مغازه های بسته ای تکیـه کـه نـه لم داده بودند ؛نگرانی ام بیشتر شد بخصوص کـه سرعت موتور هم کمتر شد کوچه سومـی از همـه طویل تر بود داشتم استرس پیدا مـیکردم نـه از اون اولی کـه اینجوری منو اورده بود ونـه این یکی کـه از جاهای عجیب وغریب مـی رفت . چند بار ازش پرسیدم هتل کدام طرفه انـهم مثلی کـه انگار خوب انگلیسی نمـی داند یـا سرش تکان مـیداد یـا مـیگفت اوکی . جاهایی کـه رد مـیشد مثل جاهای خطرناک بود ودر ان تاریکی ونیمـه روشنایی فقط ادم بـه کارهای خلاف فکر مـیکند؛ پشت سرهم هزار فکر از ذهنم خطور مـیکرد اما یقینی نداشتم کـه این ادم چطور هست ؛ به منظور همـین دوربینم را سخت گرفته بودم وگفتم اگه اتفاقی بخواهد بیفتد من حتما خودم را به منظور یک فرار حسابی اماده کنم ؛ توی همـین فکرها بودم کـه رفت توی کوچه چهارم کوچه ای کـه بعد از ان بـه خیـابان اصلی رسید کلی خیـالم راحت شد مثل ادمـی کـه به جای امنی مـیرسد احساس خوشایندی پیدا کردم هر چه بیشتر مـیرفت مـی دیدم خیـابانـها ومسیر اشناست؛ با توک توک شیشـه از ان مسیرها رفته بودم که تا اینکه بعد از 20 دقیقه مرا بـه در هتل رساند قرارمان 80 بات بود اما من صد بات بـه او دادم نگرانی من نسبت بـه او بی جا بود ونتیجه برخورد کلاه گذاری موتور اولی وکوچه های تاریک بود کـه راننده موتوری به منظور اینکه مسیر نزدیکتری برود از ان کوچه ها مرا بـه هتل رساند وقتی رسیدم هتل همـه فکر وذکرم را جمع وجور وقطعی کردم کـه فردا صبح حتما از این هتل مـیروم حتی اگر درون هتل گرس جایی به منظور من نباشد
برای دیدن بقیـه عها لطفا اینجا را کلیک کنید
تایلند سرزمـین افتاب پنـهان
قسمت پانزدهم
شب گذشته وقتی رسیدم هتل بشدت خسته بودم وبرای همـین زود خوابم برد صبح زودتر بیدار شدم لباسهایم را توی ساکم ریختم دوربینم را برداشتم ودر اتاق را بستم وتصمـیم گرفتم امروز هر طور شده از این هتل بروم کلید را تحویل دادم وگفتم مدارک وگذرنامـه ام کـه در بهتل بـه امانت گذاشته بودم تحویل دهد چون مسئول هتل مـیدانست کـه چند روز دیگر بـه اتمام مـهلت اقامتم درون هتل مانده به منظور همـین پرسید کجا مـیروی من هم به منظور اینکه سوالات بیشتری نکند وپل پشت سرم هم خراب نکرده باشم گفتم مـیخواهم بروم پاتایـا (شـهر دیگری درون تایلند ) بعد گفت چند روز مـیروی بلافاصله جواب دادم به منظور یک روز وبر مـیگردم چون هنوز اطمـینان نداشتم وضعیت اقامتم درون هتل گرس درست مـیشود یـانـه اوراق کـه تحویل گرفتم رفتم همان کنار صبحانـه خوردم طبق معمول تخم مرغ نیمرو با کره ومربا ویک نان اضافه وچایی بود صبحانـه کـه خوردم نیم ساعتی انجا نشستم ساعت شده بود 9 صبح سیگار دیگری کشیدم وراه افتادم مـیدانستم شیشـه جلو سوپر مارکت 7 الون مـی ایستد وقتی شیشـه منو از دور دید امد طرفم گفت کجا گفتم مـیخواهم بروم هتل گرس انگار فهمـیده بودم کـه من از این منطقه مـیرم اولش چیزی نگفت کیفم را گرفت وداخل توک توک گذاشت قبل از اینکه سوار شوم گفت به منظور چی مـیخواهی بری هتل گرس من هم جریـان این منطقه وکیفیت بد هتلی کـه در ان زندگی مـیکردم براش گفتم برایش قابل قبول بود اما از اینکه یک مشتری روزانـه را از دست مـیداد خوشحال نبود هیچ صحبتی راجع بـه کرایـه نکردیم چون روز قبل منو که تا اون حوالی رسانده بود
توی راه بر خلاف روزهای دیگر شیشـه خیلی کم حرف زد ومن احساسش را درک مـیکردم نیم ساعت بعد رسیدیم بـه هتل گرس از او خداحافظی کردم وگفتم احتمالا بر نمـی گردم گفتم چقدر بدهم گفت 200 من بـه او 250 بات دادم خوشحال شد گفت اگر انطرف امدی یـا مـیخواستی بری پاتایـا بـه من زنگ بزن گفتم باشـه واز او خداحافظی کردم
دربان جلو درون هتل درون را برایم باز کرد هنوز که تا ساعت 12 ظهر دوساعت وقت داشتم چون گفته بودند بعد از ساعت دوازده ظهر معلوم مـیشود کـه اطاق خالی داریم یـا نـه. رفتم روی یکی از صندلی های لابی هتل گرس نشستم ادم های مختلفی درون رفت وامد بودند اما بیشتر انـها ومـیشود گفت 95 درصد انـها اسیـایی وخاورمـیانـه ای بودند از کشورهای مختلف خاورمـیانـه از کویت واردن وبحرین وامارات وقطر گرفته که تا عمان وایران وسوریـه ولبنان وترکیـه مصریـها وافریقایی های مسلمان تبار چون سودان وسومالی هم بودند از گفتار وگفتگوهایی کـه داشتند از چهره ورفتار انـها مـیشد فهمـید از کجا امده اند هنوز زود بود که تا اطلاعات جامعتری از توریست ها وگردشگران مناطق مختلف کـه به تایلند امده بودند بفهمم به منظور همـین با کیف ودوربینم رفتم سراغ کافه تریـایی کـه در لابی هتل قرار داشت سفارش چایی دادم یک قوری کوچک شیک ومرتب با لیوان قهوه خوری با شکر وشیر تازه سرد برایم اورد زمـین که تا اسمون با انچه درون هتل سواسدی این بود فرق داشت البته قیمتش هم خیلی فرق داشت چایی خوب ولذت بخشی بود هر چند قیمتش 80 بات بود اما ارامش خاصی بـه من داد نیم ساعتی درون ان قسمت نشستم یواش یواش داشت شلوغ تر مـیشد وادم های بیشتری درون رفت وامد بودند چون هنوز اطاقی نگرفته بودم بـه خودم اجازه ندادم از دیگر قسمتهایی کـه در لابی هتل بود دیدن کنم دوباره امدم محل قبلی روی صندلی هتل نشستم محوطه ای کـه چند مبل راحتی بصورت گروهی گذاشته شده بود وحالا چندین نفر اطراف من نشسته بودند خیلی دوست داشتم اشنایی یـا ایرانی توی این جمع پیدا مـیشد امای بین انـها نبود
نگاه بـه ساعت کردم بالاخره ساعت 12 ظهر شده بود بلافاصله از جایم بلند شدم مثل مسافری کـه مـیخواست سرساعت بره داخل هواپیما بـه سمت قسمت اطلاعات هتل رفتم غیر از دو نفر بقیـه همان افراد دیروزی بودند اینبار سراغی رفتم کـه دیروز نبود بـه او گفتم من اطاق مـیخواهم نگاهی بـه من انداخت وگفت نداریم بـه او گفتم من دیروز ودیشب امدم وبمن قول دادند کـه امروز هتل خالی مـیشـه واطاق خالی پیدا خواهد شد گفت صبر کن چند دقیقه ای گذشت او از دو تن از همکارانش چیزی بـه تایلندی پرسید کـه من متوجه نشدم دو باره پرسیدم چی شد انـهم گفت صبر کن دیدم راهی غیر از صبر ندارم کمـی از کانتر انـها فاصله گرفتم ومنتظر ایستادم که تا اینکه صدام زد گفت به منظور چند روز مـیخواهی دیگه مدتش برام فرق نمـیکرد اینکه بالاخره جا پیدا کرده بودم خوشحال شدم بلافاصله گفتم یک هفته گفت نـه به منظور یک روز بهت مـیدیم وفردا بیـام به منظور بقیـه روزها صحبت کن قبول کردم وتوی دلم گفتم کاچی بـه از هیچی کرایـه یک روز را فورا دادم انـها یـه رسید ویک کلید قفسه امانت بـه من دادند وبابت ان هزار بات امانت گرفتند ویک کارت به منظور باز وبسته درون اطاق کلی خوشحال شدم وبا راهنمایی یکی از سرایداران هتل بـه سمت اطاق حرکت کردیم
تایلند سرزمـین افتاب پنـهان
قسمت شانزدهم
اطاق من درون طبقه چهارم هتل گرس بود دراطاق با کارت مخصوص باز مـیشد حتما کارت را مقابل دستگیره درون قرار مـیدادم درون بلافاصله باز شد بعنوان انعام 50 بات بـه سرایدار دادم سرایدار بـه من گفت کـه کلید برق اطاق هم با این کارت خاموش وروشن مـیشود کارت را درون جای مخصوصی کـه از قبل تعبیـه شده بود قرار داد این جایگاه مثل فیوز برق اطاق عمل مـیکرد بعد کـه کلیدها را زدم روشن شدند از او تشکر کردم ودر را بستم
اطاق من یک اطاق رو بـه محوطه ورودی هتل بود نمای خوبی یـا بقول امروزیـها ویو خوبی داشت هر چند بالکن نداشت اما بقول اوزیـها دلباز بود یک تختخواب دونفره با یک تخت اضافه داشت یخچال جمع وجور کوچکی با یک دراور واینـه ای کـه روبروی تخت قرار گرفته بود مناسب با وان ودوش پر از فشار اب سرد وگرم داشت ویک کمد مخصوص گذاشتن وسایل وپیراهن وشلوار ؛ کف اطاق موکت بود موکت زیـاد نو ومرغوب نبود اما خوب بود ملافه ها وپتو ها خوب وتمـیز بودند دو عدد حلو تمـیز وسفید هم انجا کنار جا کفشی گذاشته بودند داخل توالت فرنگی بود با شیر اب وکنار دستشویی داخل دو عدد مسواک بسته بندی شده با دو عدد شامپو کوچک مسافرتی بود مـیشد با ان شامپوها حداقل سه که تا چهار بار گرفت
در کل از اطاقم خوشم امد به منظور منی کـه از جنوب شـهر واز ان محله قبلی وان هتل سواسدی این امده بودم این هتل عین کاخ مـیمانست وطبیعی بود کـه خوشحال شوم لباسهایم را دراوردم وروی تخت نیم ساعتی دراز کشیدم احساس خوبی داشتم تشنـه شده بودم دیدم داخل یخچال دو عدد بطری اب سر بسته وجود دارد اب معدنی بود اب کـه خوردم پرده ها را کاملا کنار زدم پنجره را باز گذاشتم ورفتم کنار پنجره سیگاری دود کردم دیدم انجا یک کتری برقی هم هست مـیشد با ان چایی درست کرد اما خبری از قند وچای وشکر نبود حتما مـی خ اما حالا زمان فکر بـه چای وقند نبود
لباسهایم را عوض کردم دوربینم را برداشتم وکارت اطاق را از جا برقی دراورد درون را بستم وراهی لابی هتل شدم حالا مـیتونستم بی دغدغه همـه جای هتل وقسمت های مختلف لابی را بگردم لابی هتل جدا از قسمت ورودی ومحوطه اصلی محوطه دیگری درون انتهای لابی بود کـه با چند پله بالاتر از محوطه اصلی وارد ان مـیشدی محوطه دیگری کـه در سمت چپ ان یکسری مـیز وصندلی به منظور مشتریـان مختلف گذاشته بودند وبوفه نوشیدنی های مختلف کـه در اخر ان قرار داشت درون سمت راست ابتدا یک بوفه چای خوری وقهوهخوری وجود داشت کـه در همان جا رستوران ونوشیدنی با تعداد زیـادی مـیز وصندلی وجود داشت بغل ان بولینگ بود وبعد از بولینگ سالن بزرگی بود کـه چندین مـیز بلیـارد واسنوکر داشت اما انموقع خالی بود وجز دونفری دیگری انجا نبود در انتهای لابی یک محوطه تفکیک شده دیگری هم بود کـه انگار به منظور نشستن وحرف زدن وقرار ملاقات بود حداقل من اینچنین حس کردم نیم ساعتی طول کشید که تا به ان قسمت سرک بکشم
از انجا بـه سمت درون ورودی برگشتم دیدم درون سمت چپ ورودی هتل یک مسیر راه پله بـه پائین مـی رود پله ها را گرفتم که تا رسیدم بـه پائین مثل زیر زمـین بود درون پائین پله ها یک ارایشگاه وجود داشت یک ماساژی ودو مغازه کـه کیف وبدلیجات مـی فروخت درون سمت راست بـه یک راهرو دیگر منتهی مـیشد کـه بار ودیسکوی هتل درون انجا بود بزرگ وجا داربود اما انموقع نـه صدای موسیقی بود ونـه ادمـی انجا ها پرسه مـیزد از همانجا پله ها را دوباره بـه سمت بالا طی کردم واز هتل بیرون امدم هوا ابری ابری بود
تایلند سرزمـین افتاب پنـهان
یکسال پیش درون چنین روزی عازم کشور تایلند بودم کـه گزارش قسمتی از انرا تاکنون درون چندین قسمت تقدیم بینندگان گرامـی گردیده اما این سفرنامـه قسمت های دیگری دارد کـه فرصت نشده بودم انرا بنویسم درون سالگشت این سفر پر از اتفاق ودیدنی قصد دارم بقیـه انرا طی همـین ماه وماه اینده برایتان بنویسم بابت این تاخیر مـی بخشید
قسمت هفدهم
هتل گرس از هتل های قدیمـی شـهر تایلند هست که اوزیـها وخودمونی ها خوب انجا را بلدند شباهت زیـادی بـه هتل کلاریج وتا اندازه ای مارکوپولو دبی دارد از نظر امکانات شبیـه انـهاست اما بزرگتر هست ادم های زیـادی از کشورهای خاورمـیانـه انجا مـیان واز خوبی های دیگر این هتل نزدیک بودن ان بـه مراکز خرید هست داشتم از هتل مـی امدم بیرون کـه چهره چند نفر برام اشنا بود سلام کردم دیدم ایرانی هستند پرسیدم اهل کجایی گفتند بندرعباس از فارسی بـه بندری تغئیر زبان دادم انـها هم خوشحال شدند گفتند بندری هستی گفتم نـه من اوزی هستم از حال وهوای هتل وتایلند واینکه اینجا واین منطقه چظور هست ازشون پرسیدم یکیشون گفت عشق هست خوبن حرفش نین اتونی شو بری باراوطرفی کلی خودمونی اوجا ابینی وادرس های دیگری کـه پشت سرهم ردیف د داشتن اطلاعات وکسب اون همـیشـه خوبه وخیلی وقتها هزینـه ادمو کم مـیکنـه گفتم چند روزی هست اینجایید گفتند یک هفته ای مـیشـه گفت ما بیشتر پاتایـا بودیم والان سه روز از اونجا اومدیم بانکوک گفتم اینجا بهتره یـا پاتایـا گفت هرکدومش یـه جورای خوبه ولی اونجا خلوتتره وجمعیتش کمتره اما خوش مـیگذره وکمـی از انجا برام تعریف از انـها هزینـه هتل وتور ورفت وامد وجاهای دیدنی انجا پرسیدم انـها هم سربسته اطلاعاتی دادند
از انـها خداحافظی کردم وراه افتادم احساس مـیکردم بعد از اون مسافرخونـه لعنتی اومدم جایی کـه کلی ادم اشنا درش پیدا مـیشـه وکلی احساس خودی و راحتی داشت مثلی شده بودم کـه انگار درون کوچه خودشون داره قدم مـیزنـه .
همـینطور کـه گفتم خوبی این هتل نزدیک بودنش بـه مراکز خرید بود وتا دلت بخواد ان حوالی بار ورستوران وکافه وکافی شاپ ومغازه های جورواجور بود ادم ها هم که تا دلت بخواد از همـه قوم وجماعت بودند عذاهای ایرانی وعربی وهندی وتایلندی درون ان منطقه براحتی یـافت مـیشد از دستفروشی های کنار خیـابون بگیر که تا رستورانـهای سرباز وسربسته . نبش هتل گرس یک رستوران پاکستانی بود کـه غذای هندی ایرانی وعربی داشت سوپ تایلندی هم داشت رفتم تابلویش نگاه کردم دیدم نوشته رفتم دم درون رستوران یـه پاکستانی روی یکی از صندلی ها نشسته بود بـه اردو احوالپرسی کردم فکر کرد پاکستانی یـا هندی هستم خوب تحویل گرفت گفت بفرمائید اسمش ذالفقار بود ازش سوال کردم این رستوران شماست گفت نـه مال براردم هست اما من مدیریت مـیکنم توی رستوران جدا از غذا بساط قلیـان وشیشـه وچای هم براه هست بوی تند وطعم دار قلیـان های شیشـه ای معطر تو هوای نمناک انجا کاملا پیچیده بود سفارش یک چایی دادم هوا خوب بود دم درون کنار او نشستم ویک چایی پر ملاط سلیمانی خوردم بعدش هم یک سیگار . کلا محیط داخلی رستوران تمـیز وخوب هست قیمت ان از بعضی رستورانـها ودستفروشی های کنار خیـابون گرانتر هست اما درون مجموع چندان گران نیست یک دست غذا توی چنین رستورانـهایی از 180 که تا 280 بات هست که بـه نرخ درهم مـیشود بین 23 که تا 34 درهم چایی 40 بات صبحانـه 180 بات
توی تایلند وبخصوص بانکوک سوپر مارکت ها بـه شکلی کـه در دبی یـا ایران هست وهرکسی از خودش سوپری دارد ومتنوع از نظر اسم وشرکت هست نیست بیشتر سوپرمارکت های انجا زنجیره ای هست وبنام 7/11 هست که درون هر گوشـه شـهر موجود هست ونرخ انـها هم ثابت است وضعیت تلفن وارتباط با خارج درون تایلند چندان ارزان نیست من درون عرض چند روز 1500 بات کارت خ اما فقط تونستم 20 دقیقه صحبت کنم به منظور همـین بـه دبی زنگ زدم وگفتم از اونجا با من تماس بگیرند گفتم بعد از 9 شب بـه وقت دبی کـه 12 شب بـه وقت تایلند مـیشود تماس بگیرن . درون بانکوک چند نمونـه کارت تلفن دیگه هم بود از جمله کارت تلفن مرحبا کـه مـی گفتند خوب هست اما من 500 بات خ اما تونستم فقط 10 دقیقه صحبت کنم بـه فروشندگان این کارت ها اطمـینانی نیست من موبایلی کـه امکانات خوب انترنتی داشته باشد نداشتم به منظور همـین مجبور بودم از تلفن استفاده کنم
امروز فرصت کردم از مناطق اطراف هتل گرس از جمله بازار کنار خیـابانی وخیـابان نانا کـه معروف هست دیدن کنم وچند تایی عبگیرم تعداد دستفرشی ها درون این مناطق خیلی زیـاد هست امکان ندارد شما از خیـابانی درون این حوالی بگذرید ودستفروش مواد غذایی ونوشیدنی والبسه ومنسوجات نبینید دکه های سیـار مـیوه فروشی کـه انبه وهندوانـه وپاپایـا ومـیوه های انجا مـیفروشند که تا کباب های سیخی دل وجگر مرغ وسنگدان وران مرغ سیخ های کبابی گوشت خوک هم هست وماهی ومـیگو کـه معمولا شب ها بیشتر هست
مردم اینجا بر خلاف گردشگران کـه در حال تفریح وخوش گذرانی هستند بیشتر تنگ دست وفقیر هستند بـه سختی کار مـیکنند وزن ومرد کنار هم بار این سختی بدوش مـیکشند ادم های پرکاری هستند بعضی از انـها 10 که تا 15 ساعت درون روز کار مـیکنند شاید اگر این توریسم وگردشگران نبودند زندگی انـها از این هم سختتر مـیگذشت توان خرید انـها بالا نیست فاصله طبقاتی بهطر وحشتناکی زیـاد هست البته افراد متمول وپولدار زیـادی نیز دارد کـه از طریق شرکت های مختلف وتجارت های کلان وضعیت بسیـار مرفه وخیلی خوبی دارند اما درون صد مردم فقیر خیلی خیلی بیشتر از اینـهاست زندگی درون بانوک مثل بسیـاری از کشورهای صنعتی ونیمـه صنعتی جهان هست اینجا زیبایی کنار نا زیبایی زیـاد بچشم مـیخورد یک طرف خیـابان ساختمانـهای سر بـه فلک کشیده وکنار انـها بیـا روبروی انـها مردمانی کـه در حلبی اباد ها وخانـه های بسیـار محقر زندگی مـیکنند انـها کـه برای تفریح رفته اند وخوش گذرانی خیلی بـه این مسائل اهمـیت نمـی دهند وخیلی ساده از کنار اینگونـه مسائل مـیگذرند سرمایـه داری وسیستمـی کـه مولد این فاصله طبقاتی هست براحتی درون تمام ارکان جامعه رسوخ کرده وخودنمایی مـیکند با تمام مظاهر خوب وبدش
از گشتن خسته شده بودم هوا تیره وتیره تر مـیشد ساعت حوالی سه ونیم بعد از ظهر بود حسابی گرسنـه بودم دیدم دکه کنار خیـابونی دل وسنگدان مرغ وران مرغ روی اتش گذاشته یک ران چپ مرغ ودو سیخ دل وسه که تا سنگدان سفارش دادم خبری از نون نبود خالی خالی خوردم جای شما خالی واقعا چسپید جمعا شد 180 بات یـه کمـی مـیوده تازه ویک شیشـه نوشیدنی ویک پاکت سیگار از 7/11 گرفتم ساعت از چهار گذشته بود وراهی هتل شدم سر راه یـادم اومد وزیر پیراهن هم بگیرم ویک شلوارک کـه تا انموقع نخریده بودم اخه توی تایلند 90 درصدر توریست ها کـه مـی بینید شلوارک ویک تیشرت تنشون هست مگه اینکه بخوان یـه مراسم رسمـی برن تی شرت وشودتم شد 250 وشلوارک هم 280 یک کیف کولی گردشگری جمع وجور هم خ کـه اگه خواستم با تور جایی برم اونو همرام داشته باشم وصد البته یک دمپایی تابستانی به منظور اینجور مواقع کـه بتونی راحت توی هوای بارانی تایلند قدم بزنی ونگران اب توی کفش رفتن نداشته باشی دم درون هتل بودم کـه هوا کاملا تیره شده بود سریع رفتم بالا خریدهایی کـه کرده بودم گذاشتم وکمـی نوشیدنی وسر وصورتی شستم واومدم پائین دم درون هتل نرسیده بودم کـه باران با شدت تمام شروع بـه با کرد واقعا چه بارانی توی این باران از سراریزی هتل بـه سمت خیـابان رفتم با دمپایی وشلوارک تازه خریده شده چه حس خوب ودل انگیزی داشتم باران را درون تمام وجودم درون تمام سلولهایم حس مـیکردم شعف انگیزو بی نظیر بود حس خوب بودن داشتم حسی کـه اینروزها خیلی کم بسراغ ادم مـی اید .
تایلند سرزمـین افتاب پنـهان
قسمت هجدهم
داشتم درون ان هوای بارانی بر مـی گشتم دوباره بـه سمت هتل گرس دیدم چند نفر از گردشگران دم درون ورودی هتل نظاره گر باران هستند جوان ته ریش داروهیکلی نظرم را جلب کرد بـه نظر مـی امد از اهالی خاورمـیانـه باشد سلام وعلیکی کردم عرب بود از کویت به منظور گردش وتفریح امده بود مثل من از باران خوشش مـی امد بهش گفتم برو زیر باران واستفاده کن اول نرفت بعد گفتم مـیخواهم ازت عوفیلم بگیرم که تا انتهای سرازیری دم درون هتل گرس رفت وبرگشت خیلی خوشحال بود وقتی با دوربینش فیلم زیر بارانش را نشان دادم خیلی خوشحال شد وکلی تشکر کرد من هم گفتم از من واین باران عکسی بگیر که تا بی حساب شویم اون با کمال مـیل پذیرفت اسمش احمد بود
خیلی زیـاد هوس چایی کرده بودم انطرفها چیزی بنام چایخانـه نداشت البته بعضی از رستورانـها داشت رفتم داخل لابی هتل یک کافتریـا سمت چپ لابی بود کـه چای ونسکافه داشت سفارش دادم یک قوری تر وتمـیز با فنجان وشیر وشکر برایم اورد نشستم چایی خوبی بود اما نسبت بـه بیرون خیلی گران زیـاد فکر پولش نکردم چون دم بـه دم کـه انجا نمـیخواستم چایی بخورم بعضی وقت ها حتما حساب وکتاب را بـه کناری بگذاری وبه دلخوشی ات فکر کنی وگرنـه سفر ومسافرت وگردشت ملال اور مـیشود
چای کـه خوردم رفتم بـه سمتی کـه در هتل مکان سرویس تورهای گردشگری بانکوک درون لابی هتل گرس بود دو خانم انجا نشسته بودند یکی از انـها انگلیسی بهتر از ان یکی مـیدونست تصمـیم گرفته بودم درون فرصت باقیمانده با استفاده از تورها از جاهای دیدنی تایلند وبانکوک دیدن کنم این اولین بار بود کـه در زندگی ام یک تور مسافرتی مـیرفتم با وجود اینکه بیش از 18 سال درون دبی زندگی کرده بودم اما هیچ گاه فرصت وامکان مسافرت وگردش با تور پیدا نکرده بودم بیشتر مسافرت ها بـه ایران بوده وانـهم بیشترش بـه سر زدن بـه خانواده وفامـیل ومطایفه گذشته بود هر چند از روند وسیر وسفر وتورهای مختلف طی سالهایی کـه دبی بودم اطلاع داشتم ودوستان واشنایـان تعریف زیـادی برایم کرده بودند اما بقول معروف شنیدن کی بود مانند دیدن
به خانم مسئول اژانس گردشگری گفتم چه تورهایی دارید چند تور بـه من معرفی کرد گفتم کدام تور شما فردا هست پیشنـهاد توری صفاری داد کـه از صبح شروع مـیشود وتا 5 بعد از ظهر طول مـیکشد وبیرون از شـهر هست قبول کردم کمـی سر قیمت با هم چانـه زدیم که تا بالاخره سر 1200 بات به منظور تور صفاری توافق کردیم پول را دادم یک بروشور ان منطقه ای کـه قرار بود بریم از انـها گرفتم رسید پول بـه من داد ویک شماره ورفرنس داد .گفت اینرا حتما فردا باهات باشـه چون بدون اون سوارت نمـی کنند قرار بود ساعت 8ونیم صبح از جلو هتل حرکت کنیم
برگه سفرم را برداشتم ورفتم بالا اطاقم لباسهایم خیس شده بوده انـها را درون اوردم لباس دیگری پوشیدم وهمـه وسایل سفر فردا با تورا اماده کردم باتری های دوربین کـه دوتا بود گذاشتم توی شارژ ممری کارت دیگری گذاشتم توی دوربین وکوله پشتی ولوازمـی کـه عین سفر بـه ان احتیـاج بود گذاشتم توی کوله پشتی .انـها کـه اماده کردم برگشتم لابی هتل ساعت 8 ونیم شب بود یواش یواش بـه تعداد افراد داخل لابی اضافه مـیشد قسمتی توی محوطه مرکزی لابی نشسته بودند عده ای کنار کافی شاپ بودند چندین زن درون اکیپ های مختلف رنگ وبزک کرده درون طرف دیگری کـه تا اندازه ای مستقل از لابی بود نشسته بوند تایلندی ازبکی واز جاهای دیگر هم بودند دو سه نفر انـها با چند نفر مرد مشغول گپ وگفتگو بودند بعضی ها انجا مـی نوشیدند بعضی ها غذا یـا ساندویچی سفارش داده بودند انتهای سمت راست لابی محل بازیـهای بلیـارد وبولینگ بود رفتم قسمت بلیـاردی هنوز خلوت بود جز چند نفری جوانی دیگر بازی نمـیکرد مـیزهایش بد نبود به منظور اینکه بازی کرده باشم رفتم پول پرداخت کردم وخودم بـه تنـهایی مشغول بازی شدم یکساعتی انجا بودم دوباره گرسنـه شده بودم رفتم پائین هتل نبش نرسیده خیـابان هتل ماهی روی اتش با مـیگو داشت چند مـیگو ویک ماهی سفارش دادم وهمانجا کنار خیـابان خوردم یک سوپ تند هم چاشنی غذا کردم وکمـی مـیوه تازه گرفتم ساعت 10 بـه هتل برگشتم .خسته بودم اما این خستگی روحی وکسل کننده نبود بلکه روز پر مشغله وپر از دیدنی داشتم بخصوص بارانی کـه لذت مرا دو چندان کرده بود به منظور همـین زود خوابیدم که تا صبح زودتر وسر زنده تر اماده سفر با تور باشم دلم به منظور بچه ها وهمسرم تنگ شده بود دوست داشتم انـها انجا بودند تلفن کردم وبا انـها احوالپرسی کردم دلم قانع شد وزود خوابیدم
تایلند سرزمـین افتاب پنـهان
قسمت نوزدهم – 16اگوست 2012
تور سفاری ورلد safari world
چون مـیخواستم با تور بروم صبح ساعت 7ونیم از خواب بیدار شدم دوش گرفتم لباس جدید کـه پیراهن راحتی بود با شلوارک پوشیدم شلوارکم یک سایز بزرگتر بود وفیت تنم نبود به منظور همـین مجبور شدم کمربند ببندم کلاه مخصوصی کـه خریده بودم سرم گذاشتم وبا کفش تابستانی بندی کـه راحت بود پوشیدم وسرازیر شدم رفتم لابی هتل همانجا کـه بلیط گرفته بودم دیدم نیستند انـها شب گذشته بمن گفته بودند کـه صبح بـه شما زنگ مـیزینیم کـه بیـایی پائین اما حالا هیچ خبری از انـها نبود دیدم که تا ساعت 8ونیم هنوز خیلی وقت دارم به منظور همـین گفتم برم صبحانـه بخورم معلوم نیست انجا چیزی باشد تازه اگر باشد شاید وقت نکنم کـه حین گردش وسیـاحت با تور بتونم صبحانـه بخورم رفتم نبش هتل گرس املت هندی سفارش دادم با چایی شد 150 بات سیگاری همانجا کشیدم وبرگشتم دم درون هتل هنوز ون تور نیـامده بود بـه غیر از من دو نفر دیگر هم انجا منتظر بودند که تا اینکه ساعت 9 صبح ماشین ون امد توی لابی منو صدا کرد خودش را معرفی کرد جوانک تر وفرز وچابکی بود اسمش مـی مـی بود نـه معلوم بود پسر هست یـا حرکاتش پسرانـه بود نیم بندی انگلیسی صحبت مـیکرد جوان خوش برخورد وخوشرویی بود با همـین انگلیسی اندک منظورش را خوب مـیفهماند زور زیـاد نمـیزد کـه انگلیسی خوب صحبت کند کارش خوب بلد بود بین انگلیسی گاهی تایلندی حرف مـیزد من ودونفر دیگر کـه عرب بودند وزن وشوهر بودند سوار شدیم یعنی با ما سه نفر مـیخواست بره سفاری چیزی نگفتیم وسوار شدیم جلو ماشین مـی مـی نشسته بود وراننده من دو صندلی انطرفتر بودم توی مسیر بـه چند هتل دیگر رفت انگار از چند هتل مسافر گرفته بودند توی یکی از ایستگاهها وبین هتل ها دو نفر عرب پیـاده شدند ویک خانواده هندی سوار شدند انـها کنار من بودند یک زن وشوهر ودو که تا بچه پسر و ادم های خوب وراحتی بودند بلافاصله سر صحبت باز کردم انـها هم اولین بار بود کـه مـیرفتند سفاری
ساعت 9ونیم بود کـه مسافران سفر بـه سفاری تکمـیل شد شـهر بانکوک اول صبح شلوغ هست وپر از ترافیک که تا جایی کـه مـیخواستیم بریم گفتند 45 دقیقه راه هست از اتوبان بزرگی رفت کـه به اتوبان هوایی انجا ختم شد اتوبان هوایی کـه به نظرم بیش از 15 کیلومتر بود وجود این اتوبانـها وپل های دراز هوایی راه حل مناسبی به منظور کم ترافیک شـهری وحتی برون شـهری شـهرهای بزرگ هست شـهر بانکوک مانند بسیـاری از شـهرهای بزرگ جهان حاشیـه نشین های زیـادی دارد وکارخانـه های صنعتی ومجتمع های تولیدی فراوانی درون خروجی شـهر بانکوک دیده مـیشد وپیوستگی شـهر بانکوک با روستاها وشـهرک های صنعتی مـیتوانستی بوضوح واز بالای اتوبان هوایی ببینی .
برای اولین بار بود کـه نمای شـهر بانکوک را مـیتوانستم از دور ببینم شـهر بزرگی بود با ساختمانـهای بزرگ وکوچک ساختمانـهای اسمانخراشی کـه در بعضی جاها تجمع پیدا کرده بودند ودر بعضی نقاط گسسسته بـه نظر مـیرسید بعد ها فهمـیدم ان نقاطی کـه ساختمان وبرج های زیـادی نزدیک بهم هستند بیشتر درون مرکز شـهر ومناطق تجاری وتوریستی وهتل هاست .
احساس نزدیکی محیطی بمن دست داد نمای بیرونی شـهر مرا بیـاد شـهرهای شمالی ایران وکشورخودمان مـی انداخت مانند شـهرهای رامسر وساری ورشت وکلا گیلان ومازندران طبیعت سر سبز کنار جاده ها با اب زیـاد ومردابهای نی درختان جنگلی هوای ابری وما با سرعت 120 کیلومتر همـه انـها را پشت سر مـیگذاشتیم خیلی دوست داشتم با ماشینی مـیرفتم کـه سرعت ان انقدر زیـاد نبود ومـیتوانستم ان فضای زیبا را با حوصله تماشا مـیکردم کاریش نمـیشد کرد این خاصیت تور هست انجا کـه قرار هست بروند مـیروند با سرعت وزمانبندی خودشان مجبور بودم از صندلی وسط ون با ان پنجره کوچکش همـه ان زیبایی را ببینم بازهم خوب بود کـه من کنار پنجره نشسته بودم نفس کشیدن درون این هوای پاک وبا تراوت لذت خاصی بمن داده بود چندین سال بود کـه چنین هوایی استشمام نکرده بود انرا درون تمام سلولهایم حس مـیکردم واین یکی از لذت بخش ترین خوشحالی من درون این سفر بود
حدود پنجاه دقیقه که تا صفاری طول کشید مسیر خوب وراحتی بود وقتی رسیدم ساعت از ده صبح گذشته بود منطقه ای پوشیده از جنگل ماشین های زیـادی قبل از ما بـه انجا رسیده بودند از ون های مسافرتی گرفته که تا مـینی بوس واتوبوس هتل واژانس های گردشگری از همـه قوم وجماعتی انجا بودند بیشتر انـهایی کـه من دیدم هندی تایلندی مالزیـایی ویتنامـی وکشورهای اسیـای جنوب شرقی بودند اما از کشورهای دیگر نیز بودند ایرانی پاکستانی عرب های منطقه مصری روسی اروپای غربی ومـیشود گفت از اکثر نقاط دنیـا مـیتوانستی ادم هایی انجا بیـابی
از ماشین کـه پیـاده شدیم مسئول گروه ما را بصف کرد وگفت از هم جدا نشوید که تا من بروم برایتان بلیط تهیـه کنم وشماره مخصوص بگیرم چند دقیقه ای طول نکشید کـه مـی مـی برگشت با بلیط وشماره او برایمان توضیح داد کـه ما حتما از چه مسیری برویم وگفت هر برنامـه نمایشی درون این جنگل بزرگ کجاست وچه ساعتی اجرا مـیشود برای همـین ما حتما خودمان را با ساعت ان برنامـه ها هماهنگ مـیکردیم مـی مـی گفت بعد از برنامـه ودیدن صفاری چه ساعتی انجا باشیم وگفت که تا مـیتوانید سعی کنید همدیگر را رها نکنید وبا همدیگر طی برنامـه های مختلف هماهنگ باشید چون من تنـها بودم خودم را با خانواه هندی کـه چهار نفر بودم هماهنگ کردم ادم های خوب ومرتبی بودند با سیل جمعیتی کـه از درون ورودی مـی رفتند داخل ماهم براه افتادیم با هندی ها قرار گذاشتیم به منظور اینکه همدیگر را گم نکنیم کنار هم باشیم وزیـاد از هم دور نشویم
برنامـه های مختلفی درون این پارک صفاری اجرا مـیشد گذشته از گونـه های مختلف ومتنوع گیـاهی ودرختان سر بـه فلک کشیده دیدن ادم های مختلف هم جذابیت خاصی بـه این پارک بخشیده بود درون طی مسیر پر از تابلو ها ومجسمـه ها ونمادهای مختلف حیوانات وتابلوهایی بود کـه راهنمای گردشگران درون مسیر بودند واقعا کار زیـادی به منظور تجهیز این پارک شده بود پارکی جنگلی از درخت وسبزه وحیوانات کـه انسان قرن بیست ویکمـی به منظور دیدنش بـه انجا امده بودند کودک ونوجوان مرد وزن وافراد کهنسالی کـه پابپای جوانان به منظور دیدن وگردش وسیـاحت امده بودند عده ای درون حال رفتن بـه عمق جنگل بودند وعده درون حال برگشت ما تازه شروع بـه دیدن کرده بودیم
طی مسیر کـه مـیرفتم پرندگان زیبای زیـادی دیدم طوطی هایی کـه بزیبایی انـها که تا کنون هیچ جای ندیده بودم انـها درون فضای باز جنگل وروی درختان درون حال خودنمایی بـه ما مسافران بودند درون بین راه باغ وحش بصورت پیوسته با حیوانات مختلف هست که هری بنا بـه زمان وفرصتی کـه دارد انـها را مـی بیند واز انـها عوفیلم مـیگیرد دوربین من شکارچی این جنگل وپارک صفاری بود شکارچی کـه فقط امده بود که تا این لحظات را ثبت وضبط کند به منظور اینکه بتوانم از مناطق اینجا عوفیلم بگیرم قبلا تدارکات لازم دیده بودم دو باطری شارژ شده داشتم با دو مموری کارت16 گیگا باتی اما حتما دقت مـیکردم کـه طی اینمدتی کـه اینجا هستم عهای تکرای بی جا نگیرم واز جاهای خوب ومـهمـی کـه برایم هست عتهیـه کنم این عها بخصوص برایی چون من کـه مـیخواهد ودوست دارد گزارش ان سفر را بنویسد ویـا بـه اطلاع دیگران برساندخیلی اهمـیت دارد چون مرور زمان باعث فراموشی بعضی از نکات مـیشود کـه با دیدن عوفیلم انـها شما مجددا بیـاد مـی اورید
اولین نمایشی کـه رفتیم نمایش بوبازی مـیمونـها بود جمعیت زیـادی قبل از ما انجا نشسته بودند وقتی ما رفتیم جای سایـه دار وخوبی پیدا نکردیم واولین جای خالی پیدا کردیم نشستیم نمایش شاد وفرحبخشی بود بخصوص به منظور کودکان ونوجوانان حرکات ورفتار نمایشی مـیمونـها دست کمـی از کارهای ادم ها نداشت خوب به منظور این نمایش ها تربیت شده بودند تماشگران روی سکوها درون چندین لاین بهم فشره نشسته بودند صندلی های خوب ومرتبی داشت وفضای نمایش واطراف ان اراسته وتمـیز بود
بعد از اجرا هر نمایش مشکلی کـه پیش مـی اید خروجی درهاست کـه همـه شتاب دارند زودبروند بیرون وبروند نمایش دیگری ببینند هوا اینجا خیلی بیشتر از داخل شـهر بانکوک شرجی بود وجود جنگل واب وحاره ای بودن اب وهوای تایلند شرجی این منطقه را دو چندان کرده بود اما سایـه درختان ونیمـه ابری بودن هوای تایلند نیز مزیت بزرگی هست که شما را خسته وسوخته نمـی کند .تا رسیدن بـه نمایش دیگری باز از مسیر جنگل وباغ وحش گذشتیم نمایش بعدی نمایش شیر ابی بود کـه ان حیوانات زیبا ودوست داشتنی نیز خوب به منظور اینکار اموزش دیده بودند وبرای من دیدنی بود بعد از ان رفتیم سراغ نمایش کابویی کـه اجرایی از تیراندازی وبزن بکوب بـه سبک فیلم های کابویی امریکا بود بچه ها از ان خیلی لذت مـیبردند به منظور من هم جالب بود کار وتدارکات لازم به منظور اجرای چنین نمایشـهایی دیده بودند دکور خوب بازیگران ماهر فضای لازم وابزار واداوتی کـه استفاده مـید مانند زندگی واقعی خود کابوییـهای بود اینرا بگویم کـه هر کدام از این نمایش ها درون جای دیگری اجرا مـیشد واینگونـه نبود کـه از یک مکان به منظور چندین نمایش استفاده شود وانرا درون مسیرهای مختلف این پارک جنگلی بزرگ تدارک دیده وساخته شده بود
از نمایش کـه بیرون امدیم ساعت از 1 ظهر گذشته بود قرار بود کـه گروه بـه قسمتی برود کـه در انجا نـهار مـیدادند ما با ادرسی کـه داشتیم وبر اساس قرار قبلی گروه با هم بـه انجا رفتیم واقعا گرسنـه شده بودیم سالن بسیـار بزرگی درون گوشـه ای از جنگل با غذاهای اسیـایی هندی وتایلندی .مـیزها شماره داشت ومسئول گروه انجا بود بما گفت بر اساس شماره ای کـه بشما داده شده سر مـیز وصندلی هاتون بنشینید من وهندی ها بـه اتفاق بیشتر اعضای گروه خودمان سر یک مـیز نشستیم من غذای هندی با کمـی از غذای دریـایی تایلندی برداشتم چند نمونـه شیرینی تایلندی بعنوان دسر هم بود کـه مزه کردم بد نبود
سیر وسفر بعدی درون رودی بود کـه پیش ساخته ودر داخل جنگل ساخته شده بود مسیر پر پیچ وخمـی کـه سکوت وزیبایی درون ان با هم درون امـیخته بود وگاها صدای دلنشین پرنده ای کـه همراهت درون این مسیر بود من ودو نفر دیگر داخل ان بلم بی پارو بودیم جریـان اب طوری درون سرازیری تنظیم شده بود کـه بلم را اهسته درون رود پیش مـیبرد در مسیر راه مجسمـه بسیـاری از حیوانات کنار این رود درست شده بود که تا احساس درون جنگل بودن بـه شما بیشتر دست دهد از این مسیر وزیبایی های ان خیلی خوشم امد بیـاد کشور خودمان افتادم کـه ما چه امکانات زیـادی به منظور جذب توریسم در شمال کشورداریم کـه بلااستفاده مانده است
وقتی بـه انتها رسیدیم کـه در اصلا یک دور قمری درون جنگل زده بودیم و بعد از طی مسافتی درون این جنگل نوبت دیدن حرکات نمایشی دولفین ها بود نمایش زیبای دلفین ها درون سیرک های ابی بارها وبارها از تلویزیون دیده بودم اما اینکه از نزدیک ببینم فرصت نشده بود به منظور همـین خیلی مجذوب هوش وحرکات سریع انـها شدم واقعا دلفین ها دارای هوش بی نظیری درون بین حیوانات هستند ناگفته نماند اموزش انـها وهماهنگی بین ادم ها ودلفین ها کاری سخت هست که مربیـان وبازیگران تایلندی بخوبی از بعد ان برامده بودند
وقتی رفتیم قسمت نمایش دلفین ها دیدم جمعیتی زیـادی انجا هستند جمعیتی کـه نصف انـها دانش اموزان تایلندی وپسر بودند کـه توسط مدارس به منظور دیدن باغ وحش وپارک جنگلی ودیدن نمایش ها بـه انجا اورده شده بودند کار زیبای اموزش وپرورش تایلند درون این زمـینـه قابل تحسین وتوجه هست ان وپسران با لباس های قرمز وزرد شاداب وسرزنده بـه همراه معلمان ومسئولان خود امده بودند از انـها چندین عگرفتم تمایلی بـه گرفتن عنداشتند اما چند تایی بالاخره رضایت دادند کـه عانـها را از نزدیک بگیرم توی این نمایش بیشتر از هر قسمتی توریست وبازدید کننده امده بود وقتی تمام شد یکربع طول کشید که تا ما از این سالن نمایشی روباز بیرون بیـاییم
ساعت 4ونیم عصر بود قرار بود همان جایی کـه در بدو ورود از هم جدا شدیم مجددا به منظور برگشت درون ابتدای درون ورودی همـه انجا باشیم مسئول گروه انجا بود همـه را چک کرد کهی درون برگشت از قلم نیفتد بـه اکثرا خوش گذشته بود اما از نظر بدنی خسته بـه نظر مـیرسیدند فکر کنید از 10 صبح که تا 4 عصر بیشتر بـه گشت وراه رفتن ودیدن نمایش های مختلف گذشته بود .همـه کـه جمع شدیم سوار ماشین ون شدیم فرار بود برویم طبیعت وحش کـه در ان منطقه باز وجنگلی حیوانات مختلفی درون فضای باز زندگی مـید به منظور همـین قرار بود فقط از داخل ماشین انـها را ببینیم ماشین کـه حرکت کرد نم نم باران هم شروع شد وقتی بـه ابتدای جنگل رسیدیم شدت باران بیشتر شد ماشین با سرعت خیلی کم حرکت مـیکرد که تا ما بتوانیم ان مناظر وحیوانات را ببینیم انواع اهو درون جمعیت های زیـاد غزال و انواع لک لک وپرنده ها شیر وببر وپلنگ خرس وکرگدن ودیگر پرندگان حیـات وحش درون حاشیخ دریـاپه ای کـه پر از پرنده بود ومسیری پر پیچ وخمـی کـه حیوانات درون ان مسیرها دیده مـیشدند باران با همـه خوبی اش مجال نمـی داد که تا از پنجره کناری عبگیرم یـا انـها را بهتر ببینم البته انـها کـه جلو نشسته بودند دید بهتری داشتند تا از این منطقه بیرون امدیم ساعت 5 شده بود باران بر شدتش افزوده بود وماشین ما درون حال برگشت بسمت شـهر بانکوک بود مسیر خوبی کـه با بارش باران توام بود بیشتر مسیری کـه امدیم بارن بود بـه ورودی شـهر کـه رسیدیم ساعت نزدیک بـه شش ودم دمای غروب بود
همانطور کـه صبح مارا سوار کرده بودند قرار بود همانگونـه بـه هتل برگردیم اما ترافیک زیـاد بود اول هندیـها را رساندند بعد یکی دو نفر دیگر ما دونفر دیگر مانده بودیم راننده گفت کـه اگه شما قبول کنید اینجا پیـاده شوید با پیـاده ده که تا بیست دقیقه مـیرسید بـه هتل خودتان چون این مسیر یکطرفه هست ومن که تا بروم دور ب وشما را برسانم بیش از نیم ساعت طول مـیکشد ما هم کـه عمریست دلمون لک زده به منظور فداکاری واز خود گذشتگی مجانی دلمون فورا براش سوخت واز ماشین پیـاده شدیم . راست مـیگفت بیش از 15 دقیقه طول نکشید کـه رسیدم خیـابون نانا و بعدش هم هتل گرس
وقتی رسیدم هتل ؛حسابی خسته بودم لباسهامو دراوردم ودراز کشیدم روی تخت ؛ نفهمـیدم کی خوابم برد وقتی بلند شدم ساعت از 8ونیم شب گذشته بود
برای دیدن عهای این سفر اینجا کلیک کنید
تایلند سرزمـین افتاب پنـهان
قسمت بیستم
وقتی از خواب بلند شدم ساعت از 8ونیم شب گذشته بود دوش گرفتم ورفتم پائین دیدم تو لابی هتل خیلی خلوته مگر ان گوشـه وکنار لابی از هتل زدم بیرون خیـابانـهای اطراف هتل کاملا شلوغ بود از توک توک گرفته که تا تاکسی وموتورسواران یـا مسافر پیـاده مـید یـا درون انتظار مشتریـان وگردشگران بودند که تا انـها را بـه جای دیگری ببرند از تور کـه برگشته بود چیز درست وحسابی نخورده بودم به منظور همـین رفتم مطعم شیشـه دبی کـه زیر ونبش هتل گرس بود بـه زلفقار پاکستانی کـه مدیر انجا بود گفتم زلفقار غذا چه داری گفت همـه پیز هست رفتم ویک بریـانی گوشت پاکستانی بـه سبک وسیـاق کراچی درباری خوردم البته با یک سوپ تند فلفلی تایلندی جاتون خالی خیلی چسپید غذا کـه خوردم امدم نبش هتل گرس نشستم. سیگاری بعد از غذا دود کردم وتو هوای گرگ ومـیش بعد از باران بانکوک بـه رهگذران از همـه دنیـا نگاه مـیکردم از روسی و ودیگر ممالک فهیمـه غرب بگیر که تا کویتی واماراتی ومسافران دبی وقطر وبحرینی ومصری واردنی وتا سومالی وافریقایی های دیگر تبار انجا از اطراف بانکوک که تا اخر دنیـا جمع جمع بود ودر ان ساعت شب همـه جور ادم حوالی هتل گرس که تا نانا وخیـابانـهای اطراف انجا پیدا مـیشد
دیدن ادم های مختلف با ملیت ها وسنن وزبان مختلف دنیـا برایم همـیشـه جال بوده هست هر چند درون دبی نیز اینگونـه هست اما برایی کـه مسافرت کرده واز جایی دیگر سر دراورده این تنوع جلوه دیگری دارد بـه نظر ان حوالی تنـهاانی کـه خیلی کم بودند بنگالی ها وفلپینی ها بودند وشاید هم امریکایی ها این حوالی همـه رنگ همـه چیز را با خود داشت از انـها کـه برای درمان وبهبودی راهی تایلند شده بودند که تا مسافرکش ها کـه از صبح که تا شب به منظور لقمـه نانی مسافران را بـه نقاط مختلف شـهر مـیبردند که تا دکه دارها وغذا فروشان کنار خیـابانی که تا زنان یک تی ودوتی که تا مردان اه کشیده از انسوی دنیـا پیرزی کـه توی این حوالی مـی چرخید چک وچانـه زنی بود از خرید یک دمپایی وکیف وکفش گرفته که تا چونـه به منظور خوردن غذاهای کنار خیـابانی که تا چک چونـه های پنـهانی واقعا تایلند بازار خرید وفروش هست مـهم اینـه کـه اومده باشی چی بخری وچی بفروشی
در ان یکی دوساعتی کـه انجا بودم یک چیز از همـه برایم جالبتر بود وان اینکه ادم ها فارغ از اینکه از کجای دنیـا اومده باشن فارغ از اینکه تاجر یـا فقیر باشن فارغ از اینکه با سواد باشن یـا تحصیلکرده درون یک چیز همـه مشترک هستند درون نیـازهای انسانی واحتیـاجات طبیعی وهمـین زبان متداول داد وستد جهان است
بعد از ان رفتم سروقت یـه جایی کـه بتونم مموری کارت دوربین کـه پر شده بود روی سی دی خالی کنم ان دوربر کافی نت زیـاد نبود توی کوچه پشتی یکی دو که تا بود کـه بیشتر یکی از انـها این کار را مـیکرد وقتی رفتم داخل چندین نفر پشت کامپیوترها نشسته بودند هیچ کدام تایلندی نبودند دو که تا خانم انجا نشسته بودند کـه انگلیسی یکی از انـها مثل من ته کشیده بود ویکی دیگه اصلا حرف نمـیزد یکی از انـها مثل توی ایران وخیلی با حجابتر خوب چارقدی ومقنـه ای بود بـه نظرم از مسلمانان تایلندی بود اولا کـه دی وی دی نداشت گفتم چکار کنم گفت برو بخر بیـار رفتم هر چه ان دوربر گشتم جایی کـه دی وی دی بفروشند پیدا نکرد م دوبار برگشتم پیش خودش گفتم فلش مموری داری گفت اره ولی حتما بخری گفتم باشـه دیدم فقط 4 گیگا بایته درون صورتی کـه فیلم وعهای یکی از کارت های دوربین من فقط 16 گیگا بات بود ناچاری قبول کردم گفتم کاچی بهتر از هیچی تونستم فقط تعداد ی از عها را ببرم داخل فلش مموری وحداقل چهار گیگا بایت جای به منظور عپیدا کردم
تایلند سرزمـین افتاب پنـهان
قسمت بیست ویکم / 17 اگوست 2012
صبح ساعت 8 از خواب بیدار شدم تعریف بازار پتونام را زیـاد شنیده بودم انجا از مراکز خرید بانکوک هست واکثر توریست هایی کـه به بانکوک مـیروند سری بـه انجا مـیزنند بـه جای انکه با تاکسی یـا توک توک برم تصمـیم گرفتم با پای پیـاده بروم انجا ؛چون مـیگفتند زیـاد دور نیست حتما از خیـابان نانا بـه سمت بالا حرکت مـیکردم یعنی بـه سمت ورلد سنتر که تا از انجا دوباره بـه سمت پیونام حرکت مـیکردم طی مسیر چند جا توقف کردم
اول صبح ترافیک بود اما نـه بـه اندازه شب اما صبح ها تعداد دستفروش ها کمتر بود پیدا جایی کـه صبحانـه دلخواه داشته باشـه انـهم توی مسیری کـه زیـاد نرفتی کمـی دشوار بود چون اکثر غذاهای ان مسیر تایلندی بود کـه شامل برنج وسوپ وسبزیجات ومواد گوشتی وسرخ ی های خودشان بود توی مسیر رسیدم بـه یک بازار نسبتا سرپوشیده کـه هم مغازه داشت وهم دکه های دستفرشی مواد غذایی از سبزیجات تر وتازه گرفته که تا مـیوه وغذاهای تایلندی وشیرینی هایی کـه عجیب وغریب بود خانگی بود البته پوشاک والبسته فراوان بود درون کل خیلی قاطی پاتی بود از انجا چند که تا عگرفتند مـیخواستم از بعضی هاشون عبگیریم تمایلی نشان نمـی دادند وبعضی ها رو بر مـیگردوندند به منظور همـین از انـهایی کـه مـیخواستم عبگیرم قبلا مـیپرسیدم مـیشود عگرفت یـا نـه چند تایی قبول د رفتم سر جایی کـه صبحانـه وغذا داشتند انگار به منظور انـها فرق نمـیکرد کـه صبحانـه چه بخورند یـا نـهار چون همـه ان غذاها همـه وقت هست اما مثل ما ایرانیـها یـه چیز خوب مـیخورند انـهم تخم مرغ هست من یـه تخم مرغ وکمـی ماهی سرخ کرده وکمـی سبزی ودوتکه نون تست خ ونشستم روی یکی از صندلی های ان روبرو وشروع بـه خوردن کردم انـها عادت بـه چیزی مثل چایی خودمان ندارند چایی حتما از جای دیگری مـیگرفتم رفتم جایی کـه مثل دکه کافی شاپ بود انواع واقسام عصاره های مـیوجات وسبزیجات داشت شبیـه چایی کـه در شیشـه هایی نگهداری مـیشد انجا بود اگه خنک مـیخواستی با یخ مخلوط مـیکرد اگه داغ مـیخواستی با ابجوش مخلوط مـیکرد حتما یکی را انتخاب مـیکردم یـه چیزی نشونم داد گفت سنگاپوری تی گفتم باشـه انرا با اب جوش مخلوط کرد وکمـی شیر وخامـه بـه ان اضافه کرد وبمن داد نوشیدنی گرم بدی نبود اما هرچه بود چایی نبود
صبحانـه کـه خوردم یک گشت کوچکی دوباره زدم وبه سمت پاتونام راه افتادم در مسیری کـه مـیرفتم دیدم چندین دکه گلفروشی کنار خیـابان نزدیک بـه هم هست گلهای بنفش وزرد کـه بصورت بسیـار زیبایی تزئین شده بود چند که تا عاز انـها گرفتم یکی از ان فروشنده ها اصرار مـیکرد کـه من ازش گل بخرم من کـه جایی به منظور نگهداری انـها نداشتم تازه اگر داشتم کـه الان نمـی تونستم انرا با خودم بـه بازار شلوغ پتونام ببرم از دکه ها رد شدم جلوتر کـه امدم متوجه شدم کـه امروز روز خاصی به منظور مردم تایلند هست روزی مثل تولد بودا بیشتر مردم تایلند بودایی هستند نبش یک خیـابان در یک محلی ودر محوطه ان بود عده زیـادی جمع شده بودند ودور که تا دور مجسمـه طلایی بودا شمع روشن کرده بودند شاید بـه نشانـه شکرگذاری بود کنار شمع ها عود هم مـیسوخت وبا بودا راز ونیـاز مـید بعضی ها دو زانو نشسته بعضی ها ایستاده وتعظیم کنان ادای احترام مـید دو نفر جوان کـه بنظر مـی امدند از ژاپن یـا چنین جایی امده بودند درون گوشـه ای دیگری بـه تماشای نمایشی وسنتی ائین بودایی ایستاده بودند زنان با لباس محلی وائینی وبا حرکات موزون وارامشگرانـه مـییدند بـه نظرم ان دوجوان به منظور ان پولی داده بودند که تا نوازندگان بنوازند و زنان ان کـه معنی خاصی داشت اجرا نمایند من که تا خر ایستادم ببینم چه مـیشود ونواختن کـه تمام شد ان دوجوان رفتند دوباره بـه محوطه اصلی برگشتم دیدم درون گوشـه ای از این محوطه کـه نزدیک مجسمـه بودا بود تعدای از بودایی ها ومردم شکرگذار با کاسه ای معدنی از یک جام بزرگتر اب برمـی داشتند چند قطره بـه فرق سر خود مـی ریختند وبا باقی مانده ان دست خود مـیشستند حتی بچه های کوچک همراه انان نیز همـین کار را مـید
انروز وضع بودا خیلی خوب بود چون غیر از شمع وعود کلی مـیوه ومرغ پخته وبرنج وگوشت خوک به منظور او اورده بودند این ائین درون بین همـه بودائیـان دنیـا هست وتایلند از مراکز وکشورهای درجه یک این ائین هست البته ائین گذاشتن مرغ واردک ومـیوه وشمع وعود قبلا درون بازدید از معبد بزرگ بودا دیده بودم اینکه با این خوردنی ها چه مـیکنند ایـا دور مـیریزند یـا بـه فقرا مـیدهند نفهمـیدم
از ان محل ائینی کنار خیـابانی بیرون امدم وبه سمت پتونام براه افتادم تایلند هم مثل بسیـاری از کشورهای دنیـا خالی از مسکین وگدا نیست طی مسیر با چند نمونـه از این گدهای کنار خیـابانی روبرو شدم از ادمـی کـه مچ دست نداشت تای کـه خودش را روی زمـین مـیکشید یـا زنی کـه با بچه اش کنار تیر برق نشسته بود وگدایی مـیکرد ما کـه گلی به منظور بودا نخریده بودیم بـه انـهایی کـه مـیدانستم مستحق کمکی هستند چند باتی کمک کردم بـه خودم مـیگفتم بودا وضعش بد نیست اما اینـها درمانده هستند وجای دوری نمـیرود تا رسیدم بـه پیرزنی کـه با صدای بلند چیزی مـیخواند مانندی بود کـه دارد ایـاتی از قران یـا دعا وفرامـینی خداگونـه مـیخواند بر خلاف همـه ان گداها این پیرزن خیلی مرتب وتمـیز بود یک دقیقه ای کنارش نشستم مـیخواستم عبگیرم قبول نکرد نـه من زبان او مـیدانستم ونـه او زبان مرا چند بات بـه او دادم ومـیخواستم بروم کـه صدا زد گفت بیـا با اشاره بمن نشان داد کـه زیپ درون جادوربینی ات باز هست دستش درد نکنـه اگه دوربینم مـیافتاد حتما مـیشکست ازش تشکر کردم وراه افتادم ادم خوب ودرست وحسابی کنار خیـابون وهمـه جا پیدا مـیشود
برای اینکه مسیر را اشتباه نروم هر دویست سیصد متر ازی مـیپرسیدم پتونام کدام طرفه بالاخره بـه یک چهار راه رسیدم کـه ساختمان مرکز جهانی (ورلد سنتر ) کـه سنتر بسیـار بزرگیست نبش ان مقابل سمت راست خیـابان نانا قرار داشت انجا خیلی بـه نظرم اشنا مـی امد نگو یک شب کـه پیـاده داخل شـهر مـیگشتم بـه ان مسیر رفته بودم وحالا داشت یـادم مـی امد کـه من یکبار بـه اینجا امده ام تفاوت روز وشب همـین است دیگه . البته انموقع دنبال پتو نام نبودم ونمـی دانستم مرکز خریدار بازار انجاست نزدیکای پتونام ساختمانـهای شیک وبلند زیـاد هست وباید گفت مرکز شـهر بانکوک را حتما خیـابانـهای نانا وپتونام وحوالی ان دانست
پتو نام بیشتر با همان بازار قدیمـی اش مـیشناسند هر چند سنتر نوسازی بنام پتو نام وجود دارد اما بیشتر افرادی کـه دنبال خرید ارزان هستند بـه بازار قدیمـی ان کـه از کناره های خیـابان شروع مـیشود وبا کوچه های تو درون تو وپاساژهای کوچک ومغازه هایی کـه اکثرا بـه همدیگر راه دارند مـیروند در ان منطقه هم جمله فروشی بود هم تک فروشی انواع واقسام جنس بود حتی جنس چینی اگر جنس شناس باشی وشتاب خ نداشته باشی و وقت کافی هم داشته باشی مـیتونی خوب خرید کنی من عجله ای نداشتم نـه معطلی بودم نـه قرار بود جای دیگه ای برم به منظور همـین همـه چیز رو نگاه مـیکردم وقیمت مـیپرسیدم از بس تنوع جنس زیـاد هست که بعضی وقت ها نمـی دونی کدوم رو بخری چون تکلیف خ معلوم بود ونمـی خواستم هر چیزی بخرم دقت بیشتری مـیکردم .در ان بازار ادم های مختلفی از تمام نقاط دنیـا بودند ایرانی عرب از بیشتر کشورهای خاورمـیانـه از افریقا از اسیـای جنوب شرقی از اروپا وبه نظرم از امریکا نیز بودند زمان از دستم درون رفته بود چند تکه به منظور بچه ها لباس و.. خ وبه خیـابانـهای اطراف ان رسیدم رفتم سنتر پتو نام سنتر خوبی بود اجناس انجا شیکتر ومنظمتر چیده شده بود البته کیفیت بعضی از انـها بهتر از بازار بود چند تکه نیز از انجا خ به کناره های خیـابان کـه مـی رسیدم مـیوه ای یـا غذاهای دم دستی کنار خیـابونی مـیخوردم ساعت نزدیک 4 عصر بود خسته شده بودم رفتم داخل یک سنتر دیگه ای کـه انحوالی بود چند طبقه بود توی این سنتر هندیـها خیلی کار مـید ومغازه داشتند سنتر بسیـار ساده با راهروهای یک متر ونیمـی وتودر توی طویل خیلی ساده ساخته بودند قبل از اینـه یک چرخی داخل انجا ب درون طبقه هم کف ان یک رستوران مک دونالد بود رفتم سفارش دادم ونشستم شلوغ بود که تا غذای منو بیـارن گفتم یک زنگی بـه عارف دوستم کـه احتمالا از مالزی برگشته بود ب
قبل از اینکه ساندویچم را بخورم زنگ زدم عارف گوشی را برداشت وضمن خوشحالی گله گزاری کرد چرا اینـهمـه دیر تماس گرفتم چند روزی بود کـه از مالزی برگشته بود گفت کـه برای افطار بیـایم دنبالت بریم منزل با خودم گفتم حتما منزلی هستند ومزاحمشان نشوم به منظور همـین عذر خواهی کردم وگفتم من هتل گرس هستم گفت منزل ما هم همـین نزدیکیـهاست قرار گذاشتیم اول شب همدیگر را ببینیم عارف تایلند را خوب مـیشناخت
از بازار کـه برگشتم هتل دوش گرفتم وامدم پائین که تا شام بخورم ماهی روی اتش کنار خیـابان همانجایی کـه درست مـیکرد روی چهارپایـه پلاستیکی نشستم که تا ماهی اماده شد 20 دقیقه ای طول کشید یک نوع ماهی فلس دار شبیـه ماهی شعری اما تیره تر برشته روی اتش کـه داخل انرا با سبزیجاتی شبیـه تره با سس سویـا پر کرده بودند واقعا خوشمزه بود البته حتما دلت بیـاد کـه کنار خیـاباون ودستفروشـها غذا بخوری وبرات هم مـهم نباشـه کـه دیگران تورا مـی بینند چون درون اینجا کنار هتل گرس همـه جور ادم بخصوص ایرانی وعرب زیـاد پرسه مـیزنند به منظور من خیلی راحت بود کاری بـه دیگران نداشتم ومشغول خوردن شدم
کنار این دکه دکه دیگری بود کـه مـیوه جات پوست کنده شده تایلندی مـی فروخت درون بانکوک وکلا تایلند از این گاریـهای سیـار غذا فروشی ومـیوه فروشی زیـاد است بعد از خوردن ماهی رفتم سراغ دکه مـیوه ای دیروز هنوداونـه خورده بودم هر قاچ هندوانـه انجا دوبرابر قاچ هندوانـه خودمان بود قیمت ان 20 بات بود یعنی حدود 2ونیم درهم ماهی خودش سرد هست وماهی با هنودوانـه نمـی چسپد به منظور همـین انبه سبز خوردم قیمت اکثر مـیوه ها وبسته های اماده انـها نزدیک بـه هم هست روزها 15 بات وشب ها بیست بات بود به نظرم روش خوبی به منظور خوردن مـیوه هست اولا همـه جا هست دوما پوست گرفته واماده هست وسوما هر وقت هوس کردی مـیتونی مقدار کمـی مـیوه بخری وهمانجا بخوری اکثر این مـیوه ها توی یک ویترین شیشـه ای هست که زیر ان یخ گذاشته اند که تا خنک بماند اگر خواستی بخری یـا ببری انـها را داخل یک پاکت پلاستیکی مـیریزند با یک تکه چوب کبابی کـه مـیتونی همان جا راحت همـه انـها را بخوری یـا با خودت ببری هتل یـا منزل .من دوبار از این مـیوه ها از چند نمونـه خریده بودم وبردم هتل داخل یخچال مـیگذاشتم وشبها یـا روزها مـیخوردم هندوانـه های تایلندی کوچک وجمع وجور وقرمز وخوشمزه وشیرین هستند اما خربزه هایشان زیـاد شیرین نیست انبه های سبز وزرد انجا واقعا خوشمزه هست البته دسفروش های مـیوه ای نمک وفلفل وخوشمزه کننده دیگر هم درون بساط دارند کـه اگر دوست داشتید مـیتوانید روی مـیوه هایتان بریزید انبه های ترش با نمونـه ای از فلفل ونمک انـها خوشمزه هست یک مـیوه تایلندی بنام کاوای هست که نوع بزرگ ان شیرین وگس هست اندازه ان کمـی بزرگتر از سیب هست وسبز رنگ مـیباشد اما نوع کوچک ان خیلی خوشمزه تر هست اندازه لیمو عمانی مـی باشد هردوی این مـیوه بیضوی شکل هستند وگوشتی هستند کنار هم بود از همـه گرانتر گیلاس بود کـه قیمت ان 60 بات بود ولی بزرگ وابدار وخوشمزه بود البته این دو مـیوه اخری درون دکه ها کم بود ویـا نبود البته جدا از دکه های کوچک دستفروش مـیوه های پوست کنده دکه های بزرگی بعضی از نقاط شـهر پیدا مـیشود کـه بصورت کیلویی انواع مـیوه ها را مـی فروشند واگر خواستی هم برایت ابمـیوه مـیگریند یـا پوست مـیکنند انار تایلندی وپرتقال نیز بود پرتقال تایلندی کوچک کمـی بزرگتر از لیمو عمانی هست اما بسیـار ابدار وخوشمزه وپر اب دکه هایی هست کـه اب انرا همانجا گرفته اند وداخل بطریـها کرده اند وروی یخ گذاشته اند بدون هیچ اضافاتی یک بطری ان حدود 300 سیسی حجم داشت وقیمت ان 20 بات بود انارش بـه خوشمزگی ایران نیست انار ایران واقعا یـه چیز دیگه است انار هم ابش مـیگیرند وداخل ان بطری ها مـیکنند اما گرانتر از پرتقال بود هر بطری 60 که تا 100 بات بود من هنوز هم نمـی دانم کـه ایـا درون تایلند انار درست مـیشود یـا نـه
از مطلب وقرارمان با عارف دور افتادم ولی لازم بود که تا یـادم بود انرا مـینوشتم البته من خودم از متنی کـه همراه با حواشی باشد بدم نمـی اید واین روش کـه متن اصلی وحاشیـه کنار هم بیـایند دوست دارم زندگی ما ادم ها همـین جور هست مگر اینکه خیلی ادم حساب وکتابی باشی وبخواهی مرتب ذهنت را بـه کنترل ونظم عادت بدهی یـا بخواهی خاطرات سفرت را چند بار ویراستاری کنی من طی این چند قسمتی کـه نوشتم نتونستم انرا ویراستاری کنم شاید هم نخواستم .بگذریم
عارف کـه جوانی خوش مشرب هست حوالی شام امد هم من خوشحال شدم هم عارف. دیدن یک همشـهری ویک دوست ویک ادم خوب درون کشوری غریب واقعا نعمت بزرگیست همراه عارف یک خودمونی زرعونی دیگه هم بود بنام عبدالعزیز کـه همکار ودوست عارف بود ادم متین وکم حرفی بود عربی خودمونی صحبت مـیکرد یک دوری اطراف گرس زدیم بعد بـه سمت منزلشان حرکت کردیم اول فکر مـیکردم عارف اینجا پیشی هست اما متوجه شدم منزل از خودش هست طی مسیر بمن گفت کـه منزلشان نزدیک هتل گرس وهمـین حوالی هست که درون یک برج مس مـی باشد ومال خودش هست وخریداری کرده عارف بمن گفت خودمونی های دیگری هم درون همـین برج خونـه خریده اند وحکایت اینکه چه اتفاقی افتاد کـه یکمرتبه اینجا خونـه خریده برایم مفصلا گفت من فکر نمـیکردم اوزیـها اینجا خونـه از خودشون داشته باشند وبرایم جالب وپسندیده امد
تا منزل مس عارف با پیـاده از هتل گرس 15 که تا 20 دقیقه راه بود از کنار یک کانال ابی بزرگ کـه محل رفت وامد کشتی های کوچک مسافربری بود رد شدیم وانطرف کانال ابی ساختمان سر بـه فلک کشیده تر وتمـیزی بود فهمـیدم این همان برج هست به نظرم بیش از 40 طبقه بود عارف وچند که تا از خودمونی ها درون طبقات بالایی خانـه داشتند واقعا مرتب وشیک ومدرن ساخته شده بود هیچ چیز کمتر از دبی نداشت وارد منزل شدیم همسر گرامـی اشان را نمـی شناختم کـه عارف ایشان را معرفی د یک زمانی من درون بازار مرشد با پدر همسرشان درون دبی مصاحبه کرده بودم واز این اشنایی خوشحال شدم
یک فلت سه خوابه مجهز با دکوراسیون مدرن اروپایی از ان بالا کل تایلند زیر پاهایت بود که تا انشب دید واضحی راجع بـه شـهر بانکوک نداشتم بخصوص از اطراف ومحلی کـه زندگی مـیکردم واقعا بانکوک بزرگ ودیدنی بود ساختمانـهای بزرگ مراکز خرید وتجاری وتفریحی از بالکن منزل عارف کاملا پیدا بود وشـهر زیر پایمان بود عارف مـیگفت از اینجا وقتی باران با شدت مـیاید واقعا زیبا ودیدنی هست انـهم درون تایلندی کـه باراندگی درون ان بسیـار هست بخصوص درون ماههای اگوست وسپتامبر
نزدیک یکساعتی مـهمان عارف بودم بعد بـه اتفاق عارف بـه محل هتل برگشتیم وهمراهی ام کرد که تا اطراف ان منطقه را بیشتر بـه من نشان دهد بخصوص یک مرکز خرید موادغذایی بزرگ کـه ان پشت ها بود وهمـه چیز داشت ومن ازان بی خبر بودم رفتیم سمت ساندویچی شاورمای کـه عارف اورا مـیشناخت سفارش داد کلا اطراف هتل گرس چهار که تا شاورمای فروشی عربی هست البته اگه که تا حالا زیـادتر نشده باشد بعد از مدتی گشتن عارف بـه منزل برگشت ومن هم بـه هتل برگشتم از انروز بـه بعد چندین بار از عارف کمک گرفتم وچند بار همدیگر را دیدیم واز این بابت ممنونش هستم
دیر وقت بود روز پر مشغله ای داشتم کمـی نوشیددنی خوردم وکمـی هم خاطرات روزانـه یـاداشت کردم خسته شدم ورفتم خوابیدم
: اهنگ انگلیسی بیا بریم هتل
تمامی مطالب این سایت به صورت اتوماتیک توسط موتورهای جستجو و یا جستجو مستقیم بازدیدکنندگان جمع آوری شده است
هیچ مطلبی توسط این سایت مورد تایید نیست.
در صورت وجود مطلب غیرمجاز، جهت حذف به ایمیل زیر پیام ارسال نمایید
i.video.ir@gmail.com