[داداشم حامله ام کرد]
نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Thu, 29 Nov 2018 14:51:00 +0000
نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Thu, 29 Nov 2018 14:51:00 +0000
Enter the username or e-mail you used in your profile. داداشم حامله ام کرد A password reset link will be sent to you by email.
Loading...
نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Fri, 23 Nov 2018 00:18:00 +0000
سلام
من خیلی اهل نوشتن نیستم ولی خاطره ای کـه مـیخام بگم مال سال 85 هست وهنوز وقتی یـادش مـیوفتم راست مـیشـه!
اونموقع 20سالم بود و تازه دانشگاه گیلان قبول شده بودم.ما ساکن کرمانشاه هستیم.داداشم 3سال بود ازدواج کرده بود و ساکن تهران هستند.
زن داداشم چهره زیبایی داره وخیلی خیلی خوش لباس و خوش اندامـه!وفوقالعاده مـهربون و خوش اخلاق.
یـه روز تعطیلات مـیان ترم اومدم تهران کـه از اونجا برم کرمانشاه.اولین بار بود کـه تنـها مـیومدم خونـه داداشم.
وقتی از راه رسیدم فقط زهرا زن داداشم خونـه بود،با خوشرویی خوش آمدگویی کردو چایی اورد و شروع کرد ازم سوال پرسیدن راجع بـه درس ودانشگاه.
همـیشـه بـه داداشم بـه خاطر انتخابش آفرین مـیگفتم وته دلم بهش حسادت مـیکردم.
ازش پرسیدم حال خودت ونی نی چطوره؟آخه 6ماهه باردار بود.یـه لبخند زدو گفت خوبیم بـه نظرت خیلی چاق نشدم؟نگاهش کردم یـه پیراهن و یـه شلوار کشی تنگ پوشیده بود شکمش خیلی مشخص نبود،دستش رو روشکمش گذاشته بودبهش گفتم مثل همـیشـه خوشکل وخوش هیکلی!
انگارخجالت کشید سرش رو پایین انداخت با یـه لبخند گفت مرسی وسریع رفت تو اتاق.
حس کردم خیلی دوسش دارم دلم مـیخاست ببوسمش.
سریع رفتم سر کامپیوتر کـه از شر افکارم بیرون بیـام.وتا وقتی داداشم اومد زهرا تو آشپزخونـه بود ومن سرکامپیوتر.از روی شیطنت و فوضولی رفتم توی درایوی کـه عکسای خودشون روسیو کرده بودن،وای دیدن زهرا تولباسای ی و دیوانـه کننده بود،آخه همـیشـه جلوی ما لباساش پوشیده بود وروسری مـیپوشید.ولی توی عکسا با لباسای مختلف عداشت و هرکدوم قشنگتر از قبلی بود.
از خدا مـیخاستم قسمت منم یـه مثل زهرا باشـه
یکی دوساعت بعد سعید داداشم اومد خونـه.
زهرا بایـه سینی کهلیوانـهای آب هویج بود بـه استقبالش اومد وخسته نباشید گفت. داداشم حامله ام کرد سعید از خاست زود شام بیـاره خیلی با عجله شام خورد و از من خاست باهم بریم فوتبال.
بهش گفتم زهرا تنـهاست،گفت اشکال نداره زود برمـیگردیم.
با هم رفتیم فوتبال
تو هفته سه شب فوتبال مـیرم اگه نباشم تیممون ناقص مـیشـه.
تو فوتبال همـه فکرم پیش زهرا بود وعکساش و لبخندش.
شب برگشتیم خونـه طفلی منتظر مانشسته بود،برامون مـیوه پوست گرفته بود.
کلی صحبت کردیم.
وبعد به منظور من جا انداختن توی هال وخودشون رفتن توی اتاقشون.
خاب از چشمام پریده بود همش تصور مـیکردم الان سعید داره با زهرا مـیکنـه!خیلی بهش حسودی مـیکردم.
از فوضولی آروم درون اتاقشون روباز کردم بـه اندازه چند سانتی متر یـه نور ملایم صورتی توی اتاق بود قلبم تند مـیزداگه سعید ببینـه چی بگم؟! ولی حسم از من قوی تر بود. داداشم حامله ام کرد دیدم هر دو خابن وبا فاصله،چطور سعید سفت تو بغلش نگرفته بودش.
دوباره نگاه کردم روسری نداشت موهای ش دور صرتشو گرفته بود بـه پهلو خابیده بود وپتو رو کامل روش کشیده بود.
تا صبح با خودم فکر مـیکردم وتو تصوراتم بغلش مـیکردم ومـی بوسیدمش و…
حسابی خرابکاری کرده بودم
ساعت6سعید پاشد بره سرکار.خودم رو بـه خاب زدم وپتو روکشیدم روسرم.
نیم ساعته حاضر شد ورفت.
دیگه نمـیتونستم طاقت بیـارم درون اتاق روباز کردم ساق پاهاش از پتو بیرون زده بود.رنگ پوستش برنزه خیلی خوشکل بود.
دلم مـیخاست برم ببوسمش ولی مـیترسیدم از عالعملش. بـه زور خودم رو کنترل کردم رفتم دوش گرفتم ورفتم نون خ و از سرخیـابونشون کله پاچه خ،آخه مـیدونستم خیلی دوس داره.
کلید انداختم و آروم دروباز کردم هنوز خاب بود.رفتم تو اتاق کنار تختش نشستم چهرش تو خاب خیلی مظلومتر بود،آروم پتو رو یکم کنار زدم یـه تاپ پوشیده بود چاک های خوشکلش معلوم بود،حس مـیکردم الان از صدای ضربان قلبم بیدار مـیشـه بلند وتند تند نفس مـیکشیدم.
دیگه نمـیتونستم خودمو کنترل کنم،عشق بـه زهرا همـه وجودمو پرکرده بود.اروم دستش رو بوسیدم.هنوز خاب بود.
حسابی شق شده بود.
رفتم آروم کنارش سرجای سعید دراز کشیرم،دست کشیدم توموهاش،خاب الوده گفت سعید نکن مـیخام بخابم.صورتمو بردم نزدیک صورتش خیلی زیباتر از همـیشـه بود.آروم گونش رو بوس کردم.چشاشو آروم باز کرد،چشمش بـه من کـه افتاد جا خورد سریع پتو رو کشید رو خودش و نشست و با لحن تندی گفت اینجا چکار مـیکنی؟
دستشو گرفتم که تا خاستم چیزی بگم دستشو کشید ویـه سیلی زد تو گوشم.
گفتم بزن هرچی هم بزنی نمـیتونی از عشقم کم کنی
دستشو گرفتمو بوسیدم سعی مـیکرد دستشو از دستم جدا کنـه وشروع کرد بـه ناسزا گفتن
مـیگفت اگه سعید بفهمـه مبکشدت،گفتم بخاطر تو مـیمـیرم اشکال نداره.
دستشو گرفته بودم و مـیبوسیدم.
خیلی مقاومت مـیکردمن تند تند قسم مـیخوردم کـه چقدر عاشقشم.همـینطور کـه زور مـیزد از دستم خودشو بیرون بکشـه خابوندمش پایین شکمش از زیر تاپش معلوم بود یکم شکمش بزرگ شده بود شروع کردم شکمش روبوسیدن.قسمش مـیدادم بـه جون نینیتی چیزی نمـیفهمـه فقط مـیخام ببوسمت،کاردیگه ای ندارم.
اونقدر بوسیدمش و اونقدر مقاومت کرد ولی درون نـهایت وقتی رفتم سراغ هاش و شروع کردم بوسیدن و هاش کم کم آروم شد
مـیبوسیدمش و بهش مـیگفتم دوستت دارم عاشقتم نمـیزارم هیچبفهمـه عشقم.
با یـه دست دوتا دستاشو گرفته بودم وبا یـه دست تاپشو بالا زدم یکی از هاش از زیر تاپ بیرون اومد شروع کردم بـه وبوسیدن سینش حس کردم دیگه مقاومت نمـیکنـه دستاشو از چنگم رها کنـه و بدنش آرومتر شد.
دستاشو رها کردم.صورتمو بـه صورتش نزدیک کردم چشماش پراز اشک بود اشکاشو با بوسه هام پاک کردم بهش گفتم نمـیدونی چقدر بـه سعید حسودی مـیکنم تو فرشته ای .
دیگه نمـیخاست از چنگم فرار کنـه فقط گفت اگه سعید بفهمـه چی؟
گفتم نمـیفهمـه عشقم هیچ نمـیفهمـه!
شروع کردم لباشو خوردن اول اون هیچ واکنشی نشون نمـیداد.ولی انگار گرمـی عشق من کارخودش رو کرد اونم لبای منو مـیخورد.
با حرص لبش رو مـیخوردم.
بعد شروع کردم با زبونم گردنش رو نوازش کردم،آروم آروم کنارم دراز کشیده بود
گوشاشو نوازش مـیکردم تو گوشش همش مـیگفتم هیچ مث من عاشقت نیست تو بینظیرترین مخلوق خدایی.
بعد تاپشو آروم دراوردم.هیچ مقاومتی نکردکنارش دراز کشیدم خودمو بهش چسبونده بودم وو بهش مـی مالیدم. شروع کردم هاشو وخودن.
وقتی داشتم نوک هاشو مـیمالیدم یـه قطره شیر ازش بیرون اومدم روچند برابر کرده بود شیرو بانوک زبونم خوردم چقدر شیرین و خوشمزه بود وقتی نوک سینشو فشار مـیبه اندازه یـه قطره بیرون مـیومد وقتی حسابی هاشو خوردم.
رفتم سراغ پاهاش،شلوار پاش بودنوک انگشتای پاشومـیزدم.خاستم شلوارشو دربیـارم گفت نـه دیگه نمـیزارم.دست دوتامون بـه کمر شلوار بود.دستشو بوسیدمو گفتم خاهش مـیکنم بزار اندامتو ببینم بزار یکبار ببینمت.
اول نمـیزاشت بعد دستشو از کمر شلوار برداشتم بوسیدمش وبعد با یـه حرکت سریع شلوارشو پایین کشیدم.
گفت نمـیزارم دست بـه م بزنی.گفتم باشـه قول مـیدم ت رو درنیـارم.
بدون اینکه چیزی بگم پاهاشو و پشت زانوهاشو مـیلیسیدم.
به شرتش رسیدم از روی شرتش رو آروم گاز مـیگرفتم وکناره هایش رو زبون مـیزدم
شرتش روکنار زدم وکسش رو نگاه کردم یکم موهاش دراومده بوداز کنار شرتش زبونم رو روش کشیدم خودش شرتش رو پایین کشید خیلی خوشحال شدم کـه خودش اینکارو کرد.
رفتم روبروی صورتش و گفتم عشقم واقعا ممنونمو لباشو بوسیدم حس کردم خیلی خجالت مـیکشـه.
وقتیش رو مـیخوردم با دستاش سرم رو نوازش مـیکرد و کم کم صدای آه ش رو نتونست تحمل کنـه!وبعد خودش دستش رو طرف پاهام اورد وشلوارمو پایین کشید منم بهش کمک مـیکردم وشلوار و شرتمو دراوردم بعد و که حسابی سفت شده بود رو گرفت دستش وبرد طرف دهنش همـینکه زبونش بـه خورد آبم اومد سریع و کشیدم پایین وآبم روی پاهاش ریخت
وبعد دوباره شروع کردم بـه خودن وش زهرا هم و گرفت تو دستش وماساژمـیداد.
بعد بهش گفتم مـیزاری م توش،باسر تایید کرد.
کسش رو بوسیدمو آروم و گذاشتم جلو ش وبا یـه فشار که تا ته داخلش کردم
خیلی لذت بخش بودش گرم گرم بود همـینطور کـه بود سینشومـیزدم واز انگشتمو و بودم کونشو نوازش مـیکردم بعد دو دقیقه کـه تلمبه زدم حس کردم دارم ارضا مـیشم
خاستم و بیرون بکشم ولی زهرا کمرمو سفت گرفت و آروم گفت بریز توش.
وقتی تموم شد سرمو گذاشتم تو سینش وچند دقیقه فقط بوسیدمش وهردو سکوت کرده بودیم
نوشته: داداشم حامله ام کرد محسن
نویسنده و منبع: ادمین | تاریخ انتشار: Thu, 22 Nov 2018 07:14:00 +0000
سلام مـیخوام داستان م با داداشم رو تعریف کنم اسمم یـاسمنـه و 24 سالمـه 3ساله ازدواج کردم یـه داداش دارم کـه 28 سالشـه و بدنسازه.
من قدم 1.65ه و 62 . داداشم حامله ام کرد ام 75 ه و موهام و چشام قهوه ایـه بزرگی دارم وقتی مجرد بودم تو خونـه آزاد بودم و با تاپ و شلوارک مـیگشتم از همون اول علی بهم نظر داشت و یـه جورایی نگام مـیکرد بعضی شبا هم مـی اومد بالا سرم و خواب بودم بالا سرم جغ مـیزد و ش رو مـیریخت رو ام تو اتاقش زیر تختش و کرستام رو دیده بودم کـه لکه های سفید ش روشون بود گزشت که تا 1ماه پیش کـه اومد خونمون رامـین شوهرم هم خونـه بود مـیخواستیم بریم شمال گفت تو برو دوشت رو بگیر من برم ماشین رو چک کنم تعمـیرگاه بیـام از حموم کـه اومدم بیرون دیدم علی تو اتاقم مشکیم رو گذاشته رو تخت و باعبزرگم کـه با تاپ و و ات هم خیلی مشخصه و دامن کوتاه توجه نگاه مـیکنـه و داره جغ مـیزنـه آبش رو ریخت روی م اومدم یواش برم بیرون کـه خوردم بـه در و علی برگشت کیرش دستش بود وای خدا چقدر بزرگ و کلفت بود دروغ چرا دلم خواستش اومدم برم بیرون پرید دستم رو گرفت گفت یـاسی ببخش اجی دست خودم نیست نمـیتونم بـه یـاد تو و این بدن قشنگت ارضا نکنم خودم رو گفتم علی اگه رامـین مـیومد مـیدید مـیدونی چی مـیشد سر جفتمون رو مـیبرید…
رو تخت انداخته بود منو… حوله تنم بود. داداشم حامله ام کرد بند کمر حوله رو باز کرد گفت بزار یـه لاپایی مت مرگ من گفتم خفه شو
خوابید روم و شروع کرد بزور ازمبگیره و گردنم رومـیزد مـیزدم تو صورتش و فحشش مـیدادم اینقدر ام و رو خورد و مالید گردنم و مـیخورد کیر بزرگش هم بهم مـیمالید تحریک شدم و کم کم شل شدم گفتم اشغال فقط لاپایی ها بدو که تا رامـین نیومده تمومش کن
برگردوندن من و کمرم رومـیزد سرش رو گذاشت لایم و شروع کرد بـه خوردن و لبه هایم داغ شده بودم خیلی خوب مـیخورد زبونش رو کرد توم ومـیزد ااااااه و ناله هام شروع شده بود وووووای بخور تند ترررررر جووووون مـیخوام کیرتو زود باش ابم کـه اومد خوابید روم کردش رو گزاشت لایم گفتمنکنی ها برپایی بگو کـه با یـه حرکت و فشار تموم کیرش رو تویم کرد…
داد زدم اشغال مررردم اااااخ خدا اشغال درارش خودش رو اون قفل کرد کـه نتونم تکون بخورم و کیرش رو درارم جفت ام رو محکم مـیمالید و فشار مـیداد ووووای علی نکن درد داره شروع کرد بـه تلمبه زدن وحشیـانـه با فشار مـیکرد منو واقعا داشتم جر مـیخوردم ااااااه اووووووف اخخخخخخ دیدم بیخیـال نیست گفتم بزار بیشتر تحریکش کنم لااقل زود تر ابش بیـاد و تموم بشـه جوووووون اررررره تند تر جررررر بده منو اووووووف دارم گاییده مـیشم علی بسه قرار نبود آبش بیـاد انگار 40 دقیقه وحشیـانـه توم تولمبه مـیزد صدای شااالاپ شولوپ ضربه زدناش بـه کونم اتاق رو پر کرده بود کـه یدفعه خودش رو انداخت روم سرم رو برگردوند و بزور 1لب ازم گرفت تویم یدفعه اتیش گرفت و دیگه تولومبه نزد تموم آبش رو تویم خالی کردش گفتم چیکار کردی چرا ریختیمن تم 1قرص آورد گفت نترس از داداشت حامله نمـیشی …این بدترین و دردناک ترین عمرم بود ولی هیچ ی از کیر بدش نمـیاد.
نوشته:؟
نویسنده و منبع: ادمین | تاریخ انتشار: Fri, 30 Nov 2018 10:03:00 +0000
زن شوهردار با تهدیدهای راننده تاکسی حاضر بـه همخوابی با او شذه و اکنون از کارش بسیـار پشیمان است،قطعا او کار درستی را بـه خاطر آبرویش انجام نداده است. یک راننده تاکسی بـه بهانـه اینکه موبایلش را جا گذاشته نقشـه کثیف خود را به منظور تحت سلطه قرار زن مسافر بـه اجرا درآورد.
زن جوان مضطرب و بغض درون گلو و گویـا منتظر تلنگری به منظور ترکیدن بغض گریـه ها بود، داداشم حامله ام کرد وارد اتاق مشاور کلانتری 11 آمل شد و با نیم نگاهی بـه مشاور روی صندلی نشست و به زمـین خیره شد او سعی داشت مانع حرکت عصبی صورتش و ترکیدن بغض درون گلویش شود.مشاور درون کنارش نشست و در حالیکه لیوان پر آب را بـه سمت او گرفته بود از زن جوان خواست که تا سکوتش را بشکند.
در این موقع زن جوان درون حالی کـه لیوان آب را بـه دستانش گرفته بود نفس عمـیقی کشید و بعد بغض گلویش ترکید و لیوان آب بر زمـین افتاد و گریـه ها شروع شد.زن جوان درون حالیکه اشک مـی ریخت گفت : داداشم حامله ام کرد ای کاش کـه “نـه” گفتن را یـاد مـی گرفتم یـا چیزی بـه نام رودربایستی درون من نبود …
سه سال پیش با محمد ازدواج کردم و زندگی خوبی داریم، محمد عاشق من هست و من و او هیچ چیز را از هم پنـهان نمـی کنیم ، عشق بین من و محمد زبانزد فامـیل هست از همـه مـهمتر اعتماد ویژه ای هست که محمد و خانواده او بـه من دارند، مشکل مالی نداریم و مـهمترین سرمایـه زندگی مان دو ساله مان است.یک هفته قبل پدرم مریض بود و در بیمارستان بستری شد برادرم همراه او بود، من و زن داداشم بـه نوبت به منظور او وعده های غذایی شام و ناهار مـی بردیم.
کاش بـه حرف محمد گوش مـی کردم و با ماشین خودمان بـه بیمارستان مـی رفتم.دم غروب خواستم بروم بیمارستان کـه محمد گفت با ماشین خودمان برو و من قبول نکردم، گفتم با تاکسی مـی روم، شاید جای پارک پیدا نکنم بعد با یک آژانس بـه بیمارستان رفتم و غذای برادرم را تحویل دادم و پدرم را ملاقات کردم و بعد جلوی درون بیمارستان رفتم و در مـیان چند راننده کـه به دنبال مسافر مـی گشتند، سوار یکی از خودروها شدم و به صورت دربستی بـه سمت خانـه حرکت کردم.
چند متری نرفته بودیم کـه راننده شروع بـه گشتن داخل جیب و داشبورد و زیرپای خودش کرد و بعد بر شیطون لعنتی کرد کـه معلوم نیست گوشی خودش رو کجا گذاشته و بعد از داخل آینـه نگاهی بـه من کرد و گفت: ببخشید خانم، من امشب مـیهمان دارم قرار بود خرید مـیوه رو من انجام بدم مـی خوام بـه همسرم زنگ ب، من هم قدری مکث کردم
و با خودم گفتم اشکالی ندارد بعد گوشی رو بـه راننده دادم. داداشم حامله ام کرد راننده شماره را گرفت و بعد از چند ثانیـه گویـای گوشی را جواب نداد و گوشی را قطع کرد.راننده خودرو گفت: همسرم بـه تماسهای ناشناس جواب نمـی دهد، یک پیـام بـه او بدهم و خودم را معرفی کنم، بعد با گوشی من پیـامـی بـه همسرش فرستاد و بعد چند ثانیـه دوباره تماس گرفت
و بعد از لحظاتی گوشی را قطع کرد و بعد از چندبار تماس موفق بـه صحبت شد و با همسرش درباره خرید مـیوه صحبت کرد و گوشی را بـه من بعد داد.در نزدیکی خانـه بودیم کـه راننده شیطان Evil صفت شروع بـه صحبت با من کرد کـه از او رو برگرداندم کـه ناگهان شنـهاد سیـاهی را بـه من داد کـه از او خواستم توقف کند که تا از خودرو پیـاده شوم.
زن جوان درون حالیکه اشک مـی ریخت گفت: راننده تاکسی وقتی گوشی موبایلش را بـه من نشان داد متوجه شدم او متنی با گوشی من به منظور خودش ارسال کرده کـه در آن نوشته شده بود من بـه او علاقه دارم و از شوهرم بیزارم و خودم پیشنـهاد رابطه شوم را بـه او داده ام.تازه متوجه نقش پردازی مرد شیطان صفت شدم و او تهدید کرد اگر تسلیم خواسته اش نشوم پیـامک هایم را بـه شوهرم نشان مـی دهد و توانست با زور اقدام شیطانی اش را بـه اجرا برساند.
وقتی بـه خانـه رفتم، چهره آشفته ای داشتم و محمد فکر مـی کرد بـه خاطربیماری پدرم ناراحت هستم.پس از دو روز راننده شیطان صفت دوباره با من تماس گرفت و ادعا کرد کـه از رابطه شیطانی اش با من فیلم برداری کرده و اگر دوباره سر قرار با او حاضر نشوم فیلم را به منظور شوهرم ارسال مـی کند.
نمـی خواستم زندگی ام خراب شود و هر چه التماسش کردم کـه دست از سرم بردارد بی فایده بود و به اجبار سر قرار حاضر شدم اما توانستم با داستانسرایی و بیماری ام او را از نیتش پشیمان کنم و قرار شد 2 روز دیگر درون محل قرار حاضر شوم.
پس از آن بـه خانـه یکی از دوستانم رفتم و با او درباره تهدیدهای شیطانی راننده جوان صحبت کردم
که او پیشنـهاد داد که تا ماجرا را با مرکز مشاوره پلیس Police درون کلانتری درون مـیان بگذارم که تا راه حلی جلو من بگذارند که تا از دست مرد شیطان صفت نجات پیدا کنم و آرامش بـه زندگی ام بازگردد.اگر شوهرم از این ماجرا باخبر شود زندگی ام را از دست مـی دهم و پدرم نیز با افشای این راز پنـهان طاقت نخواهد آورد.
نظریـه کارشناس:
در بررسی این مشکل حتما عوامل عاطفی و شناختی و آموزشی و ارتباطی خانواده را موثر دانست، یکی از ضعف های مشـهود درون این مشکل ضعف درب مـهارت ارتباط جمعی و اجتماعی شخص بزه دیده و عدم آشنائی کافی زوجین نسبت بـه روحیـات هم مشـهود هست که درون چند نکته قابل تعمق طرح مـی شود.
1 – ضعف خانواده درون آموزش و فراگیری آسیب های اجتماعی و عدم توجه بـه مخاطرات و هشدار های امنیتی انتظامـی.
2 – عدم استفاده از سرویس های ایـاب و ذهاب مجاز موجود.
3 – اعتماد نا بـه جا بـه راننده و گوشی همراه بـه شخص ناشناس.
4 – عدم آشنائی بـه محدوده تعاملات اجتماعی درون بهره گیری از تکنولوژی موبایل.
5 – عدم فراگیری و تقویت اصول ارتباط جمعی و اجتماعی مثل فراگیری “نـه” گفتن بـه خواسته ها.
6 – عدم آشنائی کافی و بی اعتمادی خانم نسبت بـه روحیـات شوهردر خصوص مواقع مواجهه با موارد مشابه. داداشم حامله ام کرد به منظور ورود بـه کانال تلگرام ما کلیک کنید.
حسن اسماعیلی معاون اجتماعی فرماندهی انتظامـی شـهرستان “آمل”
مطالب مرتبط :
مردی کـه زنش را درون اختیـار دیگران مـی گذاشت
دانشجو و ورود مرد همسایـه
مردی کـه از هیجان هنگام همخوابی با زن مرد
زایمان بدکاره درون اتاقش و عاقبت نوزادش
تجاوز بـه زن زیبا و جذاب آمریکایی داخل لیموزین
تجاوز همزمان دو پسر بـه تهرانی درون خانـه خالی
نویسنده و منبع: ادمین | تاریخ انتشار: Thu, 29 Nov 2018 12:21:00 +0000
تمامی مطالب این سایت به صورت اتوماتیک توسط موتورهای جستجو و یا جستجو مستقیم بازدیدکنندگان جمع آوری شده است
هیچ مطلبی توسط این سایت مورد تایید نیست.
در صورت وجود مطلب غیرمجاز، جهت حذف به ایمیل زیر پیام ارسال نمایید
i.video.ir@gmail.com