قرعه کشی دلپذیر سال 95 وارسال کد به چه نوعی باش

قرعه کشی دلپذیر سال 95 وارسال کد به چه نوعی باش گنجینـه ی ادب | گنجینـه ی ادب - شرح ومعنی |

قرعه کشی دلپذیر سال 95 وارسال کد به چه نوعی باش

گنجینـه ی ادب

خود آزمایی ها ؛ پژوهش ها  و

خلاصه ی درس های

 تاریخ ادبیـات 1

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

درس اول ) خط وزبان درایران پیش ازاسلام

 

·         نکته های کوتاه : 

-  تاریخ ادبیـات فارسی تاریخ زبان وخط فارسی هم هست . 

-  بشر درآغاز نوشتن نمـی دانست ومقصود خود راتنـها با گفتار ادا مـی کرد . 

-  تاریخ پیدایی خط بـه درستی معلوم نیست .

-  خط تصویری نخستین نوشتار های انسان بوده هست . 

-  خط تصویر بعد از تکامل وگذشتن از مرحله ی علامت نویسی (معنی نگاری ) بـه مرحله ی الفبایی قدم گذاست . 

-  ایرانیـان دردوره ی پادشاهی مادها علامت های مـیخی بابلی راقتباس د ومانند فینیقی ها از آن الفبایی مستقل                    به نام خط مـیخی ترتیب دادند. 

-  تمام سنگ نوشته های باز مانده از عصر هخا بـه خط مـیخی هست . 

-  خط اوستایی دراصل از خطوط سامـی گرفته شده هست . 

-  دربخش (یشت ها )از کتاب اوستا اخبار تاریخی وبعضی داستان ها وروایـات  بیشتری از بخش های دیگر است. 

-  قسمت عمده ای ادبیـات پارسی مـیانـه بـه خط پهلوی نوشته شده هست .

-  زبان ایران پیش از اسلام مادر وریشـه ی زبان امروز ایران هست . 

-  زبان ایران پیش از اسلام پارسی (فارسی )نامـیده مـی شود . 

-  یکی از منابع عمده ی شاهنامـه ی فردوسی شاهنامـه منثور ابومنصور عبدالرزاق توسی هست . 

-  درزمـینـه ی ادبیـات داستانی وجد کتاب های  مانند هزار افسانـه یـا داستان های مربوط بـه خسرو وشیرین وهفت پیکر               گذشته ی ادبی پر باری رانشان مـی دهد . 

-  برخی منشا کتاب هزار ویک شب راکتاب  هزار افسانـه هست . 

-  داستان های مربوط بـه خسرو  وشیرین  وهفت پیکر بـه دوره های از اسلام باز مـی گردد. 

-  زبان پارسی ازشاخه های اصلی زبان های هند اروپایی هست .

-  منظور از فارسی نو فارسی تحول یـافته ی آغاز دوره ی  اسلام هست .

-  فارسی دری همان فارسی نو هست .

 

 

 

 

·         پاسخ های خود آزمایی  نمونـه ـ صفحه 15 

1- الف :  بسیـار ساده وابتدای بوده هست .    ب:   بـه طرزی از ظرافت تصویر چیزها رامـی کشیدند ومقصود خود را بـه دیگران              مـی فهمانند. 

2- الفبا به منظور اولین بار درمـیان فنیقی ها درحدود سه هزار سال قبل از مـیلاد رواج پیدا کرد. 

3- منظورافراد هستند کـه مـهم ترین ویژگی های ادبی یک مقطع رامـی توان درآثار آنـها پیدا کرد . 

4- زیرا گاهی شاعری کـه ازنظر دردوره ای زندگی مـی کند ازلحاظ ادبی وفکری دردوره ی بعد یـاپیش ازخود قرار مـی گیرد . 

5- چون این افراد سنت گذاران وشاخه های ادبی عصر خود هستند و ویژگی های آثار پیش از آنـها بـه نحوی مستقل و              رو بـه کمال درآثار شان پیداست ومـی توان انـها را فرزندان واقعی زمانـه ی خودشان دانست . قرعه کشی دلپذیر سال 95 وارسال کد به چه نوعی باش افرادی کـه قادرند دست                         به خلق آثار وطرح اندیشـه های بزنند کـه به نحو بارزی تحت تاثیر کارها وافکار آنـها قرار گیرد. 

6- ازپنج کتاب بـه این نام: قرعه کشی دلپذیر سال 95 وارسال کد به چه نوعی باش یسنا- یشت ها ویسپرد وندیداد خرده اوستا  

7-خدای نامـه مـهم ترین نوشته های هست به پارسی مـیانـه ی کـه اواخر عهد ساسانی پدید آمد ودرنخستین سده های اسلام چند بار بـه عربی ترجمـه شده خدای نامـه سرمشقی به منظور تاریخ نویسی دردوره ی بعد هست .

 

 

 

 

 

 

 

 

 

بخش اول ـ عصر پیش از رودکی 

درآمدی  برعصر پیش از رودکی ...(ازسال 21 که تا 250 هـ ق )

 

 

·         نکته های کوتاه : 

- درسال 21هجری قمری سپاه تازه نفس و فداکاراسلام عظیم ساسانی را از درون متلاشی شده بود درجنگ مـهمـی درحدود نـهاوندکه عرب ها آن را (فتح الفتوح ) نامـیدند ؛ یزدگرد سوم آخرین امپراتورساسانی رابه زانو درآوردند و او را بـه داخل فلات ایران عقب راندند. 

- حکومت های ساسانی بـه علت های : الف) نابه سامانی های اقتصادی واجتماعی  ـ ب) فاصله گرفتن زمامداران از عامـه ی مردم ازدرون متلاشی شده بود .

-بعد ازاین سال نزدیک بـه دویست سال ایران ازداشتن حکومت مستقل ملی محروم بود . 

- درطول این دو قرن بدون حکومت مستقل فعالیت های زیر ادامـه داشت : 

الف)جنگ وگریز برخی ازایرانیـان مخالف مانند: القنع - بـه آفرید بابک وکوشش ابومسلم خراسانی دربرانداختن حکومت بنی امـیه .  

ب) تلاش های ایرانیـان دانش دوست درفرا گرفتن زبان عربی وانتقال مـیراث فرهنگی گذشته ایران بـه دامن اسلام از طریق ترجمـه ی متوی پهلوی بـه عربی.

ـ بعد ازاین دو قرن ابتدا امرای طاهری وبعد ازآن ها سامانیـان درشرق وشمال شرقی ایران حکومت های نسبتاً مستقلی             تشکیل دادند .

 

 

 

 

·         پاسخ خود آزمایی های نمونـه ـ صفحه 26  

1- الف) راه یـافتن ایرانیـان  بـه دستگاه حکومت بـه ویژه درعصر عباسی وبه دست گرفتن قدرت وامکانات دولتی ـ  ب) روآوردن ایرانیـان بـه مباحثات مذهبی  دردوره ی  اسلامـی وتوجه بـه دانش  های  آن روزگار بـه سبب آشنا بودن بـه بحث وتحقیق پیرامون فضایل دینی .ـ  ج) ترجمـه علوم مختلف فرهنگ ایران بـه زبان عربی و انتقال روحیـه ی  علمـی مناسب با آن بـه فرهنگ اسلامـی 

2-   با تمسک بـه آیـه شریفه ی (وجعلنا کم شعوبا لتعارفواان اکرمکم عندا اتقیکم ) موضوع برابری عرب وعجم رامطرح د وتنـها عامل امتیـاز بخش را (تقوا ) دانستند. 

3- فارسی نو وگویش دری دنباله ی پهلوی ساسانی هست ودرآن عناصری از اشکانی هم دیده مـی شود این گویش ابتدا درمشرق ایران رایج بود اما دردوره ی بعد از اسلام بعد از آن کـه حکومت های مستقل ونیمـه مستقل ایرانی درخراسان و                ماوراء النـهر پیدا شدند رسمـیت یـافت ودرامور اداری وبرای نوشتن آثار ادبی بـه کار گرفته شد. قرعه کشی دلپذیر سال 95 وارسال کد به چه نوعی باش کلمـه ی (دری )به                        معنای (درباری ) ومنسوب بـه (در)(دربار ) است. 

۴-- کتب (الا بنیـه عن حقایق الادویـه ) هست که درزمـینـه ی پزشکی وبه خط اسدی توسی نوشته شده هست . 

5- خیر زیرا درایبن باره اقوال گوناگونی نقل شده هست واشعاری هم کـه به عنوان نخستین شعرهای پارسی درتذکره ها              نقل شده  غالباً یک دست نیست اولین نمونـه هایی هم کـه تذکره نویسان عنوان کرده اند چنان پخته وفصیح هست که پذیرفتن آن ها بعنوان نخستین اشعار فارسی دری آسان نیست (مانند اشعار حنظله ی بادغیسی ) اما بـه قول مولف تاریخ سیستان    مبنی برنخستین شاعر پارسی گوی یعنی محمد بن وصیف سیستانی اعتماد بیشتری مـی توان کرد.


 

 

·         پاسخ خود آزمایی نمونـه ی بخش اول ـ صفحه   26   

۱-  ایجاد روحیـه ی  مقابله با برتری جویی تازیـان واعتماد بـه اصل و برادری مسلمانان و پدید آمدن قیـام های مردمـی علیـه ظلم وفشارهای بنی امـیه ایرانیـان منصف ودانش دوست حساب تازیـان وبنی امـیه متعصب را از اسلام واقعی جدا د واز اسلام راستین باآغوش باز استقبال نمودند وآثار بسیـاری دربرتری ایرانیـان مانند شاهنامـه پدید آمد ودر تحکیم مبانی فرهنگ ایرانی وایجاد دولت ملی سهم عمده داشتند. 

2- مبنای وزن درشعر پیش ازاسلام وحتی قرن های اولیـه اسلامـی با آنچه ما بـه عنوان (شعر عروضی ) مـی شناسیم متفاوت بوده هست . ایرانیـان شعر عروضی رادر ظاهر از شعر عربی تقلید کرده اند هرچند درزبان های ایرانی پیش از اسلام وحتی دراوستا

هم شعر موزون از قرن ها قبل ازآن وجود داشته هست که تعداد هجاهای مصراع ها تقریبا یکسان بوده هست . 

3- تاریخ سیستان  

4-  ازآن جایی کـه زبان قرآن بود زبان ولغات عربی دربین ایرانیـان ودرزبان فارسی نفوذ یـافت وخط عربی به منظور نوشتن زبان فارسی پذیرفته شد استفاده ازاین خط زبان وفرهنگ توده های مردم ایران را با دیـانت مقدس اسلام نزدیک کرد.

 

 

 

 

 

 

بخش دوم : عصر رودکی

درآمدي برعصر رودكي يادره تغزل وخرد آزمايي

 

 

·         نکته های کوتاه : 

-  عصر رودکی از رودکی از نظر سیـاسی وتاریخ هم زمان هست بادوره ی  اوج و اعتلاي حكومت ساماني درماوراء النـهر و خراسان كه بيش از صد سال دوام داشته هست . 

-  در زمان سامانيان ، قرعه کشی دلپذیر سال 95 وارسال کد به چه نوعی باش بخارا عمده ترين مركز فرهنگي بـه شمار مي آيد.  

-  بعضي ازاميران ساماني ،خود صاحب فضل وادب بودند. 

-  علاوه بر بخارا  ، سمرقند  ،مرو ، توس ، نيشابور هم از مراكز فضل ودانش وادب بـه شمار مي رفت. 

-  درعصر ساماني شعر دري بـه تمام ويژگي هاي زبانيس ومضموني خود با ظهور شاعران بزرگي چون رودكي ، شـهيد بلخي            رو بـه گسترش نـهاد.

-  حمايت شاهان ساماني ازشعر وشاعري سبب ظهور عده ي زيادي از شاعران خويش قريحه وپر مايه شد. 

-  رودكي (پدرشعرفارسي ) (آدم الشعرا) دراين دوره ي ظهوركرد وشيوه ي اوسرمشق شاعران بعدي قرار گرفت .

-  طرز شاعري اين دوره برسادگي الفاظ وآساني معني استواراست. 

-  موضوعات شعري ،گذشته از وصف ، بيشتر ستايش بود واندرز ومعاني تغزّلي واحساس وكمي هم مزاح. 

-  قالب هاي شعر اين دوره ، قصيده وقطعه واندكي هم رباعي بود . 

- محور شعري شاعران اين دوره خرد بود وتكيه بردانش وفضيلت.

 

 

 

 

 

·         پاسخ خود آزمايي هاي نمونـه ـ صفحه 36 

1-    علاوه برلطف طبع ،اشعار او غالباً فكر وفلسفه نيزتوام شده هست . سادگي الفاظ وآساني معني كه از ويژگي هاي عمده ي شعر شـهيد بلخي وشاعران اين دوره بوده هست .

2-محمدبن زكرياي رازي ،طبيب وفيلسوف  

3- اين مطلب نشانـه ي ديوان عظيم  رودكي هست كه گفته اند صد دفتر شعر بوده هست اماّ بيش ازحدود هزار بيت                      برجاي نمايده هست . 

4-    غزل درلغت بـه معني عشق بازي هست ودراصطلاح عبارت هست از ابياتتي چند بريك وزن وقافيه ، مشتمل برمضاميني بلند ودلنشين ودر تصوير احوال عاشق وجمال معشوق وشرح رنج فراق وشوق وصال وغيره ،اماّ تعزّل بـه معني وصف محبوب وغزل سرايي درباره ياوست كه بعضي از شاعران دايد خود ،پيش ازشروع بـه موضوع اصلي مقدمـه اي دلكش و                      لطيف مي آورند.

تشابه درمضمون هست اما تفاوت دراين هست كه غزل خود يك غالب شعري هست امّا تعزّل مقدمـه ي غزلگونـه ي قصيده هست . 

5- عنصري بر رودكي رشك مي برد، غزل را «رودكي وار» نيكو مي دانست واعتراف مي كرد كه غزل او رودكي وار نيست.   ناصر خسرو رودكي را شاعر «تيره چشم روشن بين»گفته است.كسايي مروزي وي را «پدر شاعر فارسي»و                            «سلطان شاعران جهان » لقب داده هست .و اين همـه بـه علت شور وشادي وزهد و اندرزهاي اوست . 

6- مثنوي كليله ودمنـه ومنظومـه ي سندبادنامـه كه از آن ها جز ابياتي پراكنده درون دست نيست.

 

 

·   پاسخ خود آزمايي نمونـه ـ  صفحه 41 

1) ابوشكور بلخي 

2) موضوعات شعري، گذشته از وصف بيش تر ستايش بوده هست و معاني تعزلي و احساسي و كمي هم مزاح 

3) چون مذهب شيعه دوازده امامي داشته هست و هم زمان با فردوسي بـه عنوان نخستين شاعر دل بسته ي اهل بيت، درفش جانبداري و ستايش خاندان پيامبر را بر دوش كشيده است: 

مدحـــت كن و بستاي كسي را كه پيمبـــر                            بستــود و ثنا كـرد و بدو داد  همـه كار 

آن كيست بدين حال كه بوده هست و كه باشد                         جز شير خــــداوند جهـان حيدر كرار 

4) كسايي مروزي

 

 

 

 

 

 

 

 

·         خود آزمايي هاي نمونـه ي بخش دوم صفحه 41 

1) رودكي سمرقندي

2) الف) سادگي لفظ و آساتي معني ـ ب) توجه بـه بيروت و واقعيت حيات ـ ج) طرح مفاهيم ذهني درون قلمرو تعاليم كلي    اخلاقي درون حد صميمانـه و علمي 

3) منسوب بـه ابوسليك گرگاني، شاعرذ معاصر عمر بن ليث. 

4) خير، زيرا از اشعار او آنچه درون دست هست به ويژه درون توصيفات دقيق و رنگارنگش، بر نمي آيد كه همـه ي عمر را درون كوري و تاريكي هاي دنياي روشن دلان، گذارنده باشد.

5)    ابوالحسن كسايي مروزي

6)  ابوالحسن شـهيد بلخي


 

بخش سوم ـ عصر فردوسی

درآمدی بر عصر فردوسی دوره ی حماسی ملی و خرد آزمایی

 

 

·         نکته های کوتاه :  

-  عصر فردوسی را حماسه ملی وخرد آزمایی نام نـهاده اند .  

-  آغاز عصرفردوسی از نظر تاریخی هم زمان هست با اوج حاکمـیت سامانیـان

- دوره ی فردوسی . عصر اندیشـه استقلال ملی ایران هست .  

-  دراین دوره امرای سامانی مـی کوشند با تشویق بزرگان علم و ادب ترکیب تازه ای از هویت فرهنگی را کـه باز یـافتن اندیشـه ایرانی درون چهار چوب فرهنگ اسلامـی هست ترویج کنند. 

-  در آغاز این دوره هنوز بیشتر دانشمندان ایرانی بـه ضرورت آثار خود را بـه عربی مـی نوشتند که تا بتوانند درون سرتاسر دنیـای اسلام خوانندگان بیشتری پیدا کنند. 

-  تا آنجا کـه به قلمرو و کار سامانیـان مربوط مـی شد بیشتر نویسندگان فارسی زبان بـه نوشتن زبان فارسی تشویق مـی شدند .

-  نثر هم درون عصر سامانیـان مانند نظم رو بـه ترقی گذاشت .  

-  تکیـه ی اصلی جریـان شعری درون این دوره بر حمایت از فرهنگ قومـی واعتبار بخشیدن بـه زبان فارسی هست . 

-  مـی توان کار دقیقی و فردوسی را درون کنار ادبیـات ستایشی و وابسته بـه دربار وقت ؛ درون زمره ی ادبیـات مردمـی بـه شمار آورد .

 

 

·         پاسخ خود آزمايي نمونـه ـ صفحه 49 

1) خوا ص گياهان و داروها(علم داروشناسي) 

2) خير، بلعمي اطلاعات ديگر درباره ي تاريخ ايران بر آن افزود و با حذف مطالبي از اصل تاريخ طبري، درون واقع آن را بـه صورت تأليفي مستقل درون آورد. 

3) نخستين كتاب نثر فارسي هست كه بـه عنوان اثري مستقل عرضه شد و چون بـه دستور و سرمايه ي ابومنصور                         محمد بن عبدالرزاق توسي فراهم شد ، بـه شاهنامـه ي ابومنصوري شـهرت يافت و تاريخ گذشته ي ايران بـه شمار  مي آمده است. اصل كتاب از بين رفته هست و تنـها مقدمـه ي آن درون حدود 15 صفحه باقي است. 

4) حدودالعالم من المشرق الي المغرب نام دارد، مولف آن معلوم نيست.

5) زيرا خردورزي و دست يابي بـه انديشـه هاي حكيمانـه درون آثار اين دوره بسيار متجلي است.

6) ترجمـه ي تفسير طبري كه بـه نثر فارسي درون زمان سامانيان فراهم آمده است.

7) دقيقي توسي، فردوسي توسي، اسدي توسي

·         پاسخ خودآزمايي هاي نمونـه ـ صفحه 62 

1) ابومنصور دقيقي توسي نخستين كسي هست كه بعد از مسعودي مروزي، بـه اين مـهم همت گماشت. 

2) به امر نوح منصور ساماني مأموريت يافت که تا شاهنامـه ي منثور ابومنصوري را بـه نظم درون آورد ولي چون بـه دست غلام خود كشته شد ، كارش نا تمام ماند. 

3)    گشتاسب نامـه 

4) روحيه ي حماسي، جوان مردي و مردانگي، دليري و خودورزي دقيقي را بـه نظم داستان هاي ملي ايران وا داشت و در موقع پيشواي فردوسي درون اين كار بود و بر او تأثير گذار. او با سرودن هزار بيت از شاهنامـه، زمينـه را براي فردوسي آماده كرد. 

5) دهقانان طبقه اي صاحب مقام و داراي املاك و اموال بودند و زندگي راحتي داشتند  و روايات تاريخي و سرگذشت پيشينيان خود را بهتر از هر گروهي مي دانستند و آن را سينـه بـه سينـه بـه نسل هاي بعد از خود انتقال مي دادند.

6)    الف) شاهنامـه اثري ايراني بود و محمود ترك نژاد  

ب) فردوسي شيعه مذهب بود و محمود سني و متعصب 

ج) فردوسي وزير ايران دوست عصر غزنوي- ابوالعباس اسفرايني- را مدح گفته و شايد بـه تشويق او بود كه كتاب خود را بر محمود عرضه كرد، اما هنگام حضور فردوسي درون غزنين و درگاه محمود اين وزير بر كنار شده و مورد غضب سلطان بود.  

د) درون شاهنامـه از محمود چنتدان ستايش بـه عمل نيامده بود و بيشتر سرشار از ستايش پهلوانان و شاهان گذشته ي ايران بود.

 7) 1- محتويات عبرت انگيز و حكمت آموز و آزادگي و آزاد انديشي

 2- ايمان پاك و اخلاص و صميميت و علاقه ي مخلصانـه ي فردوسي  بـه نظم شاهنامـه كه علل عمده ي توفيق شاهنامـه درون ميان مردم است. 

8) ملاحظات نغزي هست كه درون ضمن با پايان داستان ها و جنگ هاي بزرگ اظهار مي دارد. 

9) 1- انتخاب هوشمندانـه قالب مثنوي و بحر متقارب براي بـه نظم كشيدن داستان هاي شاهنامـه كه مناسب ترين قالب و وزن است.

2- چيره دستي درون تشبيه وتوصيف صحنـه هاي گوناگون بـه ويژه ميدان هاي رزم ولحظه هاي پر تپش كارزار. 

3- استواری واستكام ابيات  

4- اشاره بـه حكايت هاي ، ضرب المثل ها ومعاني ديني واخلاقي وآميختن مفاهيم اخلاقي واسلامي با معتقدات پهلوانان

5- گنجينـه هاي پر بهاي واژ ههاي فارسي (‌درسراسر شاهنامـه تنـها حدود هشتصد لغت عربي بـه كاررفته است.) 

6-زبان فخيم وآراسته

 

10) خير ، بامطالعه شاهنامـه از مراسم اجتماعي ، ازتمدن ومظاهر مدنيّت واخلاق ايرانيان ومذهب ايشان وبحث هاي فلسفي وديني آنان مطلع مي شويم همچنين انديشـه هاي اخلاقي واجتماعي درخلال داستان هاي  بازگو مي شود . 

11) ارادت خالصانـه فردوسي بـه خاندان پيامبر (ص) وتعظيم تشيع

12) زيرا توس خاستگاه حماسه اي ملّي ايران واستمرار دهنده ي فرهنگ وقوميت ايراني از اولويّت خاصي برخورداراست . 

13) 1200لغت فارسي . چون قديم تين كتاب لغت موجود واولين لغت نامـه ي مدوّن فارسي هست از اهميت خاصي برخورداراست. 

14) مناظره دراصطلاح بـه شعري گفته مي شود كه درآن دو طرف سخن ( درانسان يا حيوان ياشي يادو مفهوم )‌هر يك خواّص وامتيازات خود را برشمرند و سعي كنند خود را برتر از ديگري بدانند . مبدع مناظره اسدي توسي هست . درون شعر عصرما مناظره هاي پروين اعتصامي چشم گير هست . 

15) چون شعراسدي ، استوار ولطيف والفاظ وتعبيرات او اصيل وكهن هست وتحولاتي كه زبان فارسي براثر مـهاجرت بـه سرزمين هاي عراق عجم درروزگار او پيدا كرده ،‌ هنوز بـه شعر اوراه پيدا نكرده هست .

 

 


 

 

·         پاسخ خود آزمايي هاي نمونـه ي بخش سوم ـ صفحه 63

1) سادگي الفاظ وآساني معني ، استحكام قالب ومعني ، تنوع اوزان وقالب ها ،‌گونـه گوني مضامين ومايه ها وخيال هاي شعري، پايه گذاري سنت داستان پردازي ،‌ منظومـه سرايي اخلاقي ونظم حماسه هاي ملّي .

2)الف ـ دوره ي اساطيري : ازآغازتمدن بشري وظهور كشاورزي ،‌بافتن ، ساختن ، که تا داستان ضحاك وقيام كاوه و فريدون .

  ب ـ دوره ي پهلوي : پيدا شدن سام وزال ورستم وعصر كيكاووس وكيخسرو ؛ جنگ هاي دراز ايران و توران و وجود شخصيت رستم .

  ج ـ دوره تاريخي : روي كارآمدن بهمن وحوادث عصر اسكندر وپادشاهي اشكاني وساساني .

3) آزادي ، آزادانديشي ، ستايش دادپيشگي و تاكيد بر دادگري.

4) تشبيه ، توصيف ، اغراق

5) عشق بـه حقيقت ، برتري يافتن خبر دربرابر شر ،‌بهروزي قوم ايراني ودرنـهايت ،همـه  انسان هاي حق طلب است.

6)غلبه ي روح ايران دوستي واحساس نياز بـه هويتي مستقل ودرواقع چون اين دوره عصر انديشـه ي استقلال ملي ايران بوده هست .

7)حسّ ديني وعلاقه بـه مياني اسلام.

8)شعراين عصر، منادي صلح وآرامش ورفاه وشادي هست . از خصوصيات بارز آن نزديكي بـه طبيعت،‌آميختگي با موسيقي، داشتن رنگ ملي وايراني دربرگيرنده ي مايه ي حكمي واخلاقي وفقدان مايه هاي عرفاني وآسماني هست .

9)(اين پرسش پژوهشي هست به عهده دانش آموزان واگذارمي شود .)

حماسه ي مردم روم باستان :‌اِنـه ائيد:‌ سروده ويرژيل

حماسه ي مردم هند :‌(ادبيات سانسكريت ) مـهابهارات ورامايانا : سروده ی صدها شاعربي نام ونشان درزمان هاي مختلف .

حماسه ي مردم يونان باستان : ايلياد واٌ ديسه ، اثر هومر

ادبيات عرب : ‌الحماسه ، نام دوكتاب ازشاعر بزرگ عرب ، ابوتمام وبحتري هست .

ادبيات فارسي :‌ شاهنامـه ي فردوسي و ....

 

 

 

 

 

 

 

نویسنده درون سه شنبه هفدهم اسفند ۱۳۸۹ |

درس پانزدهم

خود آزمايي ص 114

       1-  واژه هاي زير را بر اساس ترتيب اجزاي سازنده ، که تا مرحله تك واژه تجزيه كنيد.

واژه                                     مرحله ي نخست                                          مرحله ي دوم                                        مرحله ي سوم

ناتواني                                 ناتوان + ي                                                       نا + توان                                                -----

بي حوصلگي                       بي حوصله + گي ( گ + ي )                          بي + حوصله                                         -----

يخجال سازي                    يخچال ساز + ي                                               يخچال + ساز                                        يخ + چال

گرفتاري                           گرفتار + ي                                                       گرفت + ار                                             -----

نسنجيده                            ن +  سنجيده                                                    سنجيد + ه                           سنج + يد(تكواژ ماضي ساز )

هنرآموزي                        هنر آموز+ ي                                                    هنر + آموز                                             -----

پروار بندان                       پروار بند + ان                                                   پروار + بند                                               -----

دل بستگي                        دل بسته + گي                                                 دل + بسته                                               بست + ه 

دل دادگان                       دل داده+ گان                                                 دل + داده                                                داد + ه

هم دردي                         هم درد+ ي                                                      هم + درد                                                 -----

هزارتوماني                       هزارتومان + ي                                                هزار + تومان                                            -----

دانش آموزان                   دانش آموز+ ان                                               دانش + آموز                                         دان +      ش

بي مسئوليتي                     بي مسئوليت + ي                                             بي + مسئوليت                                       مسئول + يت  

ستايشگري                       ستايش گر+ ي                                                ستايش + گر                                           ستاي + -ِ ش

دانشگاه                           دانش + گاه                                                       دان +    ش                                              -----

2- برخي از واژه هاي مشتق ، بيش از يك وند دارند : (نا هماهنگي  ، نا شكيبايي) پنج كلمـه بنويسيد كه بيش از يك وند داشته باشند و وندآخرآن ها  «گي » باشد ، بي برنامگي ، وارستگي ، نقدينگي ، بي پردگي ، ناپيوستگي ، وا نـهادگي ، بي پايگي ، بي حوصلگي ، هم خانوادگي ، بي مايگي، همپايگي و …

پنج كلمـه بنويسيد كه بيش از يك وند داشته باشند و وند آخر آن ها  « ا »  باشد،مثل:ناشنوا،نازيبا ، ناروا ، ناخوانا ، ناشكيبا ، نازيبا ، نابينا  

       3- تكليف دانش آموزي     

 با    4- با مراجعه بـه فرهنگ لغت بنويسيد كدام تلفّظ درست است؟

شکل ب صحيح هست .  ب -   غِرّه مشو ، متمِّمِ فعل ، مٌصاحَب خوب ، مصوِّت كوتاه ، مٌضافً اِليه

 

درس شانزدهم

خود آزمايي    ص 124

       1- تكليف دانش آموزي هست .

       2- با كمك فعل هاي ساده ي زير ، فعل پيشوندي بسازيد. آن گاه تفاوت تعداد اجزاي آن ها را دردو كاربرد نشان دهيد.

داشتن : بازداشتن ، برداشتن ، واداشتن

داشت : من چند كتاب داشتم   ←  ( سه جزئي مفعولي )

بازداشت : او من را از اين كار بازداشت ( منع کرد )   ←    ( 4 جزئي مفعولي متممي )

برداشت : او كتاب را برداشت .  ← ( 3جزئي مفعولي )

واداشت : او مرا بـه اين كار واداشت ( وادار کرد )  ← ( 4 جزئي مفعولي متممي )

انگيختن : بر انگيختن

انگيخت : سخنان او شوري درون من انگيخت ( ايجاد کرد ) . ( درون نثر معيار امروزي كاربرد چنداني ندارد )  ←  ( 4جزء مفعولي ، متممي )

برانگيخت : خداوند ، پيامبران را برانگيخت ( مبعوث کرد ) / اين سخن خشم او را  برانگيخت   ←  ( 3جزئي مفعولي )

رسيدن : فرارسيدن

رسيد : كتاب ها رسيد   ←  ( 2 جزئي )

فرا رسيد:فصل بهار فرا رسيد . ( آغاز شد )   ←  ( 2جزئي)

بردن :    فرو برد

بردن : كتابم را بردم ، بچه را بردم   ←  (3جزئي مفعولي )

فرو برد : او خشم خود را فرو برد   ← (3جزئي مفعولي )

ماند :  درماند، بازماند  ،  فرو ماند

ماند : او درون خانـه ماند  ( نرفت )  ←  (2جزئي )

درماند : او از پاسخ درست درون ماند   ←  ( 3 جزئي متممي )

بازماند : او از تحصيل باز ماند   ←  ( 3 جزئي متممي )

فرو ماند : ماه از جمال محمّد (ص) فروماند . ( متحير شد )  ←  ( سه جزئي متممي )

كشيد : باز كشيد ،دركشيد ، فروکشيد ، برکشيد

كشيد : او نقاشي كشيد  ←  ( 3 جزئي مفعولي )

بازكشيد : او دست از كار باز كشيد ( برداشت )  ← ( چهار جزئي مفعولي متممي )

دركشيد : او را از اسب دركشيد  (استفاده ي تاريخي دارد بـه معني پايين كشيدن  )  ←  ( 3 جزئي مفعولي ) 

فرو کشيد : او را از ديوار فرو کشيد   ←  ( سه جزئي مفعولي )

برکشيد : او خود را برکشيد ( ترقي داد )    ←   ( سه جزئي مفعولي )

خواست : درخواست ، باز خواست

خواست : من كتاب را خواستم ، او چند كاغذ مي خواست  ←  ( 3 جزئي مفعولي )

درخواست : او كتاب را از من درخواست ( درخواست كرد )  ←  ( 4 جزئي مفعولي متممي )

امروزه بـه جاي « درخواست » ، « درخواست كرد » رايج هست .

بازخواست : قاضي متهم را بازخواست كرد  ←  ( 3 جزئي مفعولي ) 

3- پنج واژه ي ديگر درون زبان فارسي معاصر بيابيد كه صورت ملفوظ و مكتوب آن ها متفاوت باشد.

شنبه : شمبه  / تمبر : تمر / دست آويز : دستاويز  /  بيابان : بي يابان / زنبور : زمبور / زودتر : زوتر / مجتمع : مشتمع / خويش : خيش /

خوار : خار

 

درس هفدهم

خود آزمايي  ص 129

      1- با توجه بـه آن چه خوانده ايد ، ويژگي هاي دستوري اين جمله ها را پيدا كنيد.

الف) تقديم مضاف اليه : . ابودجانـه را قاعده چنان بود …….. قاعده ي ابودجانـه ……

ب) كاربرد ساخت كهن ماضي استمراري : بـه جنگي رفتي ، برسر بستي ، بربستي ، بدانستندي

پ)كوتاهي جملات        ت)كاربرد فعل پيشوندي : بر بستي            ث) تكرار واژه ها  مثل : عصابه ، بربستي  و تكرار جمله عصابه بربستي 

2- جابه جايي اجزاي جمله را درون نمونـه هاي زير پيدا كنيد.

تقديم فعل بر مفعول : برداشتيم ، تني هفتاد ( مفعول ) /جابه جايي صفت و موصوف : تني هفتاد / تقديم فعل : يافتم امير را فرودآمده /

تقديم فعل بر نـهاد : نباشد خصمان را بس خطري / تقديم مضاف اليه : سالار هندوان را گوش

3- پنج كلمـه مثال بزنيد كه فرايند واجي كاهش درون آن صورت پذيرفته باشد.

دل آور : دلاور / صحراء : صحرا  /  علما ء : علما   / دست بـه دست : دس بـه دس  /دست رنج : دس رنج / : خاهر

قند شكن : قن شكن / ماست بند : ماس بند / پستچي : پسچي

 

درس هجدهم

خودآزمايي ص 136

1ـ تكليف دانش آموزان هست .

2ـ تكليف دانش آموزان است.

3ـ علاوه بر صامت ( ي) چه صامت هاي ديگري مشمول قاعده ي افزايش مي شوند؟

صامت ( گ)     ←            ستاره : ستارگان /  خسته : خستگي                            صامت «همزه»    ←           خانـه : خانـه اي / خانـه : خانـه ات

صامت (ج) ←                    ترشي : ترشيجات /  سبزي : سبزيجات                     صامت «ك» ←                  نيا: نياكان / پلّه: پلكان

صامت (و)          ←             جادو : جاودان /  آهو: آهوان (1)                          صامت «د»        ←              بدين / بديشان

صامت «هـ »      ←              بهت / بهش

(1)  توجه : درون گفتار واج ( و) ( v) نمود آوايي دارد ولي درون خط نشان داده نمي شود.

 

درس نوزدهم

خودآزمايي ص 144

       1- معادل امروزي فعل هاي زير را بنويسيد.

گفتندي: مي گفتند / همي خواست : مي خواست / شنيدستم  : شنيده ام / بديدمي : مي ديدم / مي نويس : بنويس / مي بنوشت : مي نوشت

2- شكل امروزي فعل هاي دعايي زير را بنويسيد.

زديده گرچه برفتي نمي روي از ياد                      كه چشم بد بـه جمال مباركت مرساد ← نرسد.

درهاي علم و حكمت بر ايشان گشاده گرداناد ←گرداند.

خداي – عزّوجل – بر زندگاني تو بركت كناد  ←كند.

و بر شما كسي گماراد  كه شما را مكافات كند. ←بگمارد.

3- ده مورد از فعل هاي تاريخي درون س حسنك وزير را استخراج كنيد و نوع و معادل امروزي آن ها را بنويسيد.

گذشته شده است : درون گذشته هست .                                     ببايد رفت : بايد برود .

در تاريخي كه مي كنم : درون تاريخي كه مي نويسم .              خشم گرفتي : خشمگين مي شد .

مي جنبانيدندي : مي جنبانيدند .                                               

مي شنودم : مي شنيدم                                                              خلعت مصريان استد : خلعت مصريان را گرفت .

پيغام بگزاردم : پيغام رساندم .                                                 در آن خلوت چه رفت : چه روي داد.

حسنك پيدا آمد :  حسنك پيدا شد.                                        خليفه را بـه چند گونـه صورت كردند :  گزارش دادند .

5-واژه هايي نظير مراجعه ، لبريز ، نگريستن ، استفاده و به متمم نياز دارند. پنج جمله از كتاب ادبيات فارسي انتخاب كنيد كه نظير اين واژه ها درون آن ها بـه كار رفته باشد.

مبارزه با : طبق طرح مارشال وزير امورخارجه آمريكاي لاتين براي مبارزه با كمونيسم بـه كشورهاي اروپايي كمك مالي پرداخت شد.

دلجويي از و تسلا بخشيدن بـه : تُم براي دلجويي از ضعفا و تسلا بخشيدن به‌آنـها وسيله اي مي يافت .

روي آوردن به : روي آوردن بـه ادبيات معاصر از اوايل دوره مشروطه آغاز شد.

مصاحبه با : خبرنگار با وزير آموزش و پرورش مصاحبه كرد .

مـهارت درون : رشـهريار درون سرودن انواع شعر سنتي مـهارت داشت  .

علاقه مند به : پدرش بسيار بـه افسانـه و داستان علاقه مند بود .

بحث درباره ي : بحث درباره ي ادبيات خوب است  .

مراجعه بـه : بـه مدير مدرسه مراجعه كردم .                                                

لبريز از : نگاهش لبريز از محبت است  .                                                 

 آشنايي با : از آشنايي با شما خوشحالم . 

گفتگو با : او با ما گفتگو كرد . 

جنگ با : جنگ آمريكا با عراق فجايع بسيار بـه بار آورد . 

توجه : اين واژه ها با حرف اضافه هاي اختصاصي درون جمله بـه كار مي روند.

 

درس بيست و يكم

خود آزمايي ص 162

       1- درس ( چگونگي تصنيف گلستان ) را از نظر دستور تاريخي بررسي كنيد.

جابه جايي ضمير :  بـه چه كار آيدت ز گل طبقي = بـه چه كارت

حذف فعل قرينـه : فلان عزم كرده هست و نيّت جزم / آزردن دوستان جهل هست و كفّارت يمين سهل

حذف فعل بدون قرينـه : بـه عزّت عظيم و صحبت قديم (قسم مي خورم ) / موضعي خوش و خرّم و درختان درهم (بود)

كاربرد كهن واژه ها : گفتا ، بقيّت …

توجّه : مي توان متن را بـه طور كامل بـه شيوه ي فوق بررسي كرد.

 

درس بيست و دوم

خود آزمايي  ص 168

       1- معادل امروزي جمله هاي زير را بنويسيد.

آن حال كه همي طلب كرد   ← آن حالتي كه طلب مي كرد ( مي خواست )

مرا رشك وي مي رنجه داشت   ← حسادت وي مرا مي آزرد . ( ناراحت مي كرد)

ابراهيم ينال برادر كهين سلطان طغرل بود   ←  ابراهيم ينال كوچكترين برادر طغرل بود.

همي يك باري از جاي بجست   ←  ناگهان ( يك باره ) از جاي برخاست ( ناگهان از جا پريد).

ديگر بار شيخ حديث دستار كرد  ←  بار ديگر شيخ درباره ي عمامـه صحبت كرد.

اما حدود سيستان و شـهرهاي او كه چند هست از كجا که تا كجاست  ←  حدود سيستان از كجا که تا كجاست و شـهرهايش چند تاست؟

اگرپنداري كه بـه خواباندراست،چون بخواني پاسخ هميدهد  ←  اگر فكرمي‎كني كه خوابيده‎است وقتي‎صدايش‎بزني‎جواب مي دهد.

به پهلوي او بر، ستارگكي هست خُرد ، نام او سُها  ←  درون كنار آن ، ستاره اي كوچك بـه نام سهاست .

2- دو جمله ي زير را با آهنگ افتان و خيزان بخوانيد و تفاوت آن ها را توضيح دهيد.

*او خيلي بر انجام اين كار تاكيد داشت .     ــــــــــــــــ  افتان

جمله ي فوق ، خبري و آهنگ آن افتان هست .

*او خيلي بر انجام اين كار تاكيد داشت ؟  ــــــــــــ  خيزان

جمله ي فوق ، پرسشي و آهنگ آن خيزان هست .

*شما هم اين موضوع را بـه خوبي مي دانيد. ـــــــــــ   افتان

جمله ي فوق ، خبري و آهنگ آن افتان هست .

*شما هم اين موضوع را بـه خوبي مي دانيد؟ ـــــــــــ  خيزان

جمله ي فوق ، پرسشي و آهنگ آن خيزان است.

 

درس بيست و سوم

خود آزمايي  ص 173

       1- براي هر يك از نقش هاي زبان مثالي ( غير از آن چه درون كتاب آمده هست ) ذكر كنيد.

الف : انتقال پيام : فردا بـه مسافرت خواهم رفت .

ب : محمل انديشـه : سنگ فاقد روح هست .

پ : حديث نفس : بايد عجله كنم .                   

ت : آفرينش ادبي: اگر همـه شب قدر بودي ، شب قدر بي قدر بودي . /    و يا : چشمان سبزو آبي خطه ي شمال مرا بـه خويش خواند.

2- كدام يك از نقش هاي زبان ، كاركرد اجتماعي بيشتري دارد؟ چرا؟

ايجاد ارتباط : زيرا زبان يك پديده قانون مند اجتماعي هست كه براي اطلاع رساني و ايجاد هم حسّي و هم زباني و هم دلي بـه كار مي‎رود.

يا زيرا برقراري هر گونـه مناسبات اجتماعي و انتقال پيام و ايجاد ارتباط و هم حسّي و هم دلي و هم زباني با ديگران درون مسائل اجتماعي از طريق ارتباط كلامي صورت مي گيرد .

3- درباره ي ارتباط زبان با فكر يك بند بنويسيد .

 زبان تكيه گاه انديشـه هست يعني بـه خاطر وجود زبان هست كه انسان قادر بـه انديشيدن هست از طرف ديگر انسان تنـها موجودي هست كه فكر مي كند و سخن مي گويد از اين طريق معلوم مي شود بين فكر و زبان ارتباط عميقي وجود دارد .

اگر انسان از زبان بي بهره بود ، نـه مي توانست تفكر كند نـه مي توانست علمي را بـه دست آورد و نـه مي توانست فكر و علم خود را بـه ديگران منتقل كند . اغراق نيست ، اگر گفته شود كه بدون زبان حيات انسان بر روي زمين ناممكن بوده هست .

4ـ جمله ها وكلمـه هاي زير را بخوانيد و محل تكيه را با گذاشتن علامت مشخص كنيد و با تغيير جاي تكيه تفاوت جمله ها و كلمـه ها را توضيح دهيد  . 

الف) آيا بـه او اطلاع داديد كه درون جلسه شركت كند ؟

در اين جمله تكيه بر « اطلاع داريد» مي باشد يعني بايد بـه او اطلاع  داديد ولي اگر تكيه بر « شركت كند » باشد مفهوم جمله منفي و اعتراض آميز هست .

ب) از او خواهش كرديم كه انشايش را درون كلاس بخواند  .   بر هر كدام از واژه ها تأكيد كنيم تكيه مي گيرد .

                            از او                      ←                                                             از او نـه كس ديگر

                                    خواهش كرديم               

 

                                                    انشايش را                ←                        انشايش را نـه چيز ديگر

                                                                         كلاس                    ←              درون كلاس نـه جاي ديگر

 

                                                                                بخواند          ←             بخواند نـه كاري ديگري انجام دهد

                                                        

 

                                      اگر «ي» نكره باشد، تكيه بر هجاي سوم (وا ) مي باشد . پ) شنوايي               اگر«ي» مصدري باشد، يعني علاقه مند بودن ، تكيه بر هجاي آخر (يي) مي باشد .

      ش- ن -و ا-يي             اگر «ي» بـه جاي فعل باشد ،يعني شنوا هستي ، تكيه بر هجاي سوم ( وا ) مي باشد .

 

                                             اگر «ي» نكره باشد، تكيه بر هجاي ماقبل آخر يا هجاي چهارم (مَن) مي باشد . ت)علاقه مندي               اگر «ي» مصدري باشد، يعني علاقه مند بودن ، تكيه بر هجاي آخر ( دي ) مي باشد .

عَ ـ لا ـ قه ـ من ـ دي            اگر « ي» بـه جاي فعل باشد، يعني علاقه مند هستي ، تكيه بر هجاي چهارم يا ماقبل آخر ( مَن ) مي باشد .

 

                                    اگر «ي» نكره باشد، تكيه بر هجاي اول ( دي ) هست . ث)ديني

                                     اگر « ي ِ» نسبت باشد، تكيه بر هجاي دوم ( ني ) هست . مثل : كتاب ديني ، گرايشات ديني

                                                                           صفت نسبي                        صفت نسبي

 

درس بيست وچهارم

خود آزمايي ص 188

        3- تلفظ قديم برخي از كلماتي را كه درون محل زندگي شما رواج دارند اما درون فارسي امروز متروك شده اند پيدا كنيد.

      درگويش شيراز :     گاس : شايد  /  جومولو : دوقلو  /   وواري :  قرض  /   لمته : لاغر و ضعيف   /    سيل كردن : ديدن  

       4- مثل جمله هاي نمونـه ي آغاز بياموزيم درس دو جمله بنويسيد.

ما نان و پنير ، تازه خورديم / مدير مدرسه ، ما را ديد.  / اميد ما ، درون موفقيت توست / اين لباس ، فروشي هست ./ مادر، حسين آمد.

ما نان و پنير تازه ، خورديم/ مدير ، مدرسه ي ما را ديد. / اميد مادر ، موفقيّت توست / اين ، لباس فروشي هست ./مادرحسين ، آمد.

 

درس بيست وششم

خود آزمايي ص 197

1ـ با توجّه بـه آن چه خوانده ايد، ويژگي هاي دستوري متن زير را بنويسيد.

1ـ كهنگي زبان با توجّه بـه جمله بندي هاي كوتاه

2ـ  استفاده از شكل هاي قديم و تاريخي فعل : همي خورديم ، فرمود

3ـ ويژگي تكرار خصوصاً درون ضماير مانند تكرار « ما » ، « وي » و حرف نشانـه ي « را »

4ـ كاربرد (را) بـه جاي حرف اضافه ي( بـه ) : احكام شريعت ما را مي آموخت .

5- كاربرد ( بـه ) بـه جاي ( براي ) :  او را بـه رسالت بـه ما فرستاد.

6ـ جابه جايي اجزاي جمله : از پرستيدن بتان ما را منع كرد.

7ـ بـه كار بردن مفعول ومتمم بـه صورت مضاف اليه : ما تصديق وي نموديم . ← ما وي را تصديق نموديم .

متابعت وي كرديم      از وي متابعت كرديم.

8ـ همراه بودن «ب» با فعل ماضي مثل : بكرديم 

2-انواع ( نقش نما ) را درون جمله هاي زير پيدا كنيد و معاني ( را ) را بنويسيد.

مرا  ديگر روز نوبت بود. بـه ديوان آمدم . استادم بـه باغ رفت و بوالحسن دلشاد را فرمود که تا آن جا آمد و بونصر و تني چند ديگر . و نماز شام را باز آمد . يافتم امير را آن جا فرود آمده و اعيان همي آمدند. گمان افتاد كه مگر اين جا ثبات خواهد كرد و لشكر را ضبط كرد و آن  را مي ماندند که تا كساني از اعيان كه رسيدني اند درون رسند و آفتاب زرد را  امير بـه آب روان رسيد. ديگران درون آمدند و اسب و سلاح بستدند و مردان را دل شكست . گفتند > زندگاني خداوند دراز باد . بيش ايستادن را روي نيست < و اين حاجب را از غم زهره بترقيد.

1 – مرا ديگر روز نوبت بود : فک اضافه ( تقديم مضاف اليه )     ←       نوبت من

2به ديوان آمدم :  بـه حرف اضافه   نشانـه ي متمم 

3 -  استادم بـه باغ رفت : بـه حرف اضافه   نشانـه ي متمم

4 - بوالحسن دلشاد را فرمود :  را حرف اضافه   نشانـه ي متمم 

5 – که تا آنجا آمد : که تا حرف اضافه    نشانـه ي متمم

6 -  نماز شام را باز آمد : نشانـه قيد    ←      هنگام نماز شام

7 – يافتم امير را آن جا فرو آمده : نشانـه مفعول

8 – گمان افتاد کـه مگر اينجا ثبات خواهد کرد : کـه حرف ربط وابسته ساز

9 – لشکر را ضبط کرد : را نشانـه ي مفعول

10 – آن را مي ماندند : حرف اضافه ( براي )

11 – تااني از اعيان کـه رسيدني اند ، درون رسند : که تا و کـه حرف ربط وابسته ساز /  از حرف اضافه نشانـه ي متمم

12 – آفتاب زرد را امير بـه آب روان رسيد : را نشانـه ي قيد      ←      هنگام آفتاب زرد / بـه حرف اضافه نشانـه ي متمم

13 – مردان را دل بشکست : فک اضافه      ←      دل مردان شکست

14 – بيش ايستادن را روي نيست : فک اضافه      ←     روي بيش ايستادن

15 – اين حاجب را از غم زهره بترقيد : را فک اضافه     ←     زهره ي اين حاجب / از حرف اضافه نشانـه ي متمم

* واو درون همـه ي جمله ها حرف ربط هم پايه ساز هست .

3- تكليف دانش آموزي هست .

4-با فعل ( پختن ) جمله هايي بسازيد كه هر بار معناي فعل درون آن جمله ها تغيير كند.

الف – او را پختم  ( آماده كردم  )                        ب : غذا را پخت ( گذرا )                  پ : غذا پخت .( ناگذر)

ت : از گرما پختم . ( خيلي گرمم شد)                  ث : چه خيال ها درون سر مي پخت . ( مي پرورد )

ج : خرما بر نخل پخت . ( رسيد  )                         چ : درون كوره ي حوادث پخت . ( تجربهب كرد)

 

 

 

 

درس بيست وهفتم

فعاليت 1   ص 199

جمله ي زير را ويرايش كنيد.

*اين مسئله را مطرح و مورد بررسي قرار گرفت .

ويرايش شده : اين مسئله مطرح شد و مورد بررسي قرار گرفت .

فعاليت 2   ص200

*يكي از دلايل علاقه ي من بـه موسيقي كلاسيك اين هست كه شما با شنيدن آن احساس راحتي مي كنيد.

ويرايش شده : يكي از دلايل علاقه ي شما بـه موسيقي كلاسيك اين هست كه با شنيدن آن احساس راحتي مي كنيد.

فعاليت 3 ص 200

*به بخش بعدي ملاحظه بفرمائيد .

ويرايش شده : بخش بعدي را ملاحظه بفرماييد .

دليل خطاي جمله اول : زيرا فعل « ملاحظه كردن » گذرا بـه مفعول هست و نياز بـه حرف اضافه ندارد .

فعاليت 4   ص 201

*ادامـه و تاكيد بر انجام چنين تمرين هايي باعث ورزيدگي درون نگارش مي گردد.

ويرايش شده : انجام چنين تمرين ها و تاكيد بر ادامـه ي آن ها باعث ورزيدگي درون نگارش مي شود.

فعاليت صفحه ي 5  ص 202

*او با برادر همسايه اش احمد مسافرت كرد.

ويرايش شده : او با احمد برادر همسايه ي خود مسافرت كرد.

فعاليت 6  ص 202

*اگر از چسب كم تر يا بيشتر از حد معمول استفاده شود ، بـه صافي و شفّافيّت كتاب آسيب مي رسد  .

ويرايش شده : استفاده ي نادرست از چسب بـه شفّافيّت كتاب آسيب مي رساند.

فعاليت 7  ص 203

براي هر يك از كلمات بيگانـه ي زير معادل هايي مناسب پيشنـهاد دهيد.

كاناپه : نيمكت      / فريم : قاب    / تيراژ : شمارگان / تيتر : عنوان   / اديت : ويرايش / سوبسيد : يارانـه / نگاتيو : منفي

 

درس بيست و هشتم

خودآزمايي ص 210

جمله هاي زير را ويرايش كنيد.

*اين موضوع درون جلسه ي امروز مطرح و مغاير اه شركت تشخيص داده شد.

ويرايش شده : اين موضوع درون جلسه ي امروز مطرح گرديد و مغاير با اه شركت تشخيص داده شد.

*هر نواري را سالي يك بار استفاده مي كنند.

ويرايش شده : از هر نوار سالي يك بار استفاده مي كنند.

*دروازه بان توپ را براي مع كناري واگذار كرد.

ويرايش شده : دروازه بان توپ را  بـه مع كناري داد.

*برنامـه اي كه از سمع و نظر گراميتان گذشت را با هم نقد و بررسي مي كنيم .

ويرايش شده : برنامـه اي را كه مشاهده كرديد ، نقد و بررسي مي كنيم.

*حسن بـه برادرش گفت كه مقاله اش منتشر شد.

ويرايش شده : حسن بـه برادرش گفت كه مقاله ات منتشر شد.

*زندگي دانشمندان بايد ضمن آن كه بـه دست اهل فن نوشته شود مورد دقت قرار گيرد.

ويرايش شده : اهل فن بايد زندگي نامـه ي دانشمندان را با دقّت بنويسند.

*تيم مقابل از ده بازيكن خود مورد استفاده قرار داد و در فينال نـهايي اين بازي را بـه سود خود پايان داد.

ويرايش شده : تيم مقابل از ده بازيكن خود استفاده كرد و بازي نـهايي را بـه سود خود پايان داد.

*روش مورد استفاده درون اين پژوهش روش توصيفي مي باشد كه درون اين روش از روش تحليل محتوا استفاده شده است.

ويرايش شده : درون اين پژوهش از روش توصيفي و تحليل محتوا استفاده شده است.

*مي رفتيم كه دومين گل را از حريف دريافت كنيم .

ويرايش شده : نزديك بود كه دومين گل را از حريف بخوريم .

*در هفته هاي اخير ، تجارت جهاني رونق بي سابقه اي را تجربه مي كنند.

ويرايش شده : درون هفته هاي اخير تجارت جهاني رونق بي سابقه اي داشته است.

*اين كودك از كم خوني قابل توجّهي برخوردار است.

ويرايش شده : اين كودك دچار كم خوني شديدي است. / اين كودك بسيار كم خون

 

نویسنده درون سه شنبه هفدهم اسفند ۱۳۸۹ |

 

 

 

 

 

 

 

 

 

زبان فارسي 3 تخصصي

علوم انساني

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

خود آزمایی های زبان فارسی 3 انسانی

پاسخ  خود آزمايي هاي زبان فارسي 3

باسمـه تعالي

درس اول

فعاليت 1  ص 11

بر اساس الگوي زير ، يك گروه اسمي بسازيد و درباره ي امكان جابه جايي اجزاي آن گفت و گو كنيد:

صفت + صفت + اسم + نقش نماي - + صفت + نقش نماي - + اسم 

1- آن        چند         اختر                         تابناك                         آسمان

2- اين       دو          كتاب                        ارزشمند                      تاريخ

3- هر        دو          خاطره       ي            زيبا                ي            نويسنده (صفت جانشين اسم درحكم اسم هست )   

شايد بتوان درون برخي از اين گونـه مثال ها جايگاه صفت پسين را با اسم عوض نمود، نـه همـه جا . مثال :

اين دو كتاب تاريخ ارزشمند ← نمي توانيم جاي صفت شمارشي«دو» و صفت اشاره«اين را عوض كنيم←   دو اين يا نمي توانيم جاي « كتاب» و « تاريخ را عوض كنيم   ←  «اين دو تاريخ كتاب ارزشمند »زيرا بر خلاف قواعد همنشيني هست .

در شماره (1) هم نمي توانيم جاي « آن» و « چند» را عوض كنيم چون بر خلاف قواعد همنشيني هست . و صفت اشاره ، دورترين وابسته ي پيشين بـه هسته هست . و جاي « اختر » و آسمان را هم نمي توان عوض كرد .

در شماره (3) هم مانند دو شماره ي قبل هست فقط مي توانيم  جاي « زيبا» و نويسنده را عوض كنيم .

فعاليت 2 ص 12

با استفاده از روش جانشين سازي هر يك از گروه هاي جمله را دوبار تغيير دهيد که تا به جمله هايي كاربردي تبديل شوند.

كتاب ، درس را نجات يافت : ازديدگاه نحوي جمله غلط هست .

كتاب ، درس را نجات داد : از ديدگاه معنايي جمله غلط هست .

مادر، فرزند را نجات داد.

 

 

 

 

خودآزمايي ص13

1- براي رعايت نكردن هر يك از قواعد واجي ، هم نشيني ، نحوي و كاربردي مثال بزنيد.

* قواعد واجي رعايت نشده هست . مثل :  پرد ، شچر

*قواعد هم نشيني  رعايت نشده هست . مثل : كتاب سعدي ارزشمند گلستان / درس فارسي زبان 3

*قواعد نحوي رعايت نشده هست . مثل : من بـه مدرسه رفتيم / ما را از مدرسه بيرون كرديم .

*قواعد معنايي رعايت نشده هست . مثل : سنگ كوه را ديد / قورباغه سرفه  كرد .

*قواعدكاربردي  رعايت نشده هست . مثل  : آيا آب ميل داريد ؟ بلي پرنده آواز مي خواند.

2        - چرا توليد واحدهاي زباني زير غير ممكن هست ؟

 مر: خــارج از ضـــوابط هجـايي فارسي هست و چنين الگويي ( cc  ) درون زبان فـارسي نيست يعني هيچ واژه اي با دو صامت آغاز نمي شود . ( قواعد واجي رعايت نشده هست ) .

ژزف :  بر خلاف قواعد واجي و الگوي هجايي هست مصوت ندارد .

چجد:  بر خلاف قواعد واجي و الگويي هجايي هست و مصوت ندارد « چ » و«ج » واجگاهي مشترك دارد .   

پرورش وزارت و آموزش : قواعد هم نشيني رعايت نشده هست .

3- چرا  تو ، تو  را سرزنش مي كردي ؟ از نظر نحوي غلط است، زير  « تو » تكرار شده هست و درون دو نقش بـه كار رفته هست . بـه جاي آن بايد از ضمير « خود » و يا  « خودت » استفاده نمود.

4- با ضميرهاي پرسشي زير ، گرو ه  قيدي بسازيد و آن ها را درون جمله بـه كار ببريد:

كي   ←  از كي غايب بودي ؟        از كي آمدي ؟

كي   ←  با كي رفتي ؟                  با كي آوردي ؟

چه   ←  از چه مي گويي ؟             از چه افتادي ؟

2 - ضميرهاي پرسشي بالا را بـه عنوان متمم اجباري دريك جمله ي سه جزيي بـه كار ببريد.

کی

      از كي گفتي بپرهيز.                کی        با كي جنگيدي .                      چه        بـه چه مي نازي ؟

           از كي و كجا بگذر                             بـه كي نگريستي                                     بـه چه مي ماند؟

درس دوم

فعّاليّت 1   ص15

 جمله هاي مستقل يك فعلي و چند فعلي را درون نمونـه ي آغاز درس مشخص كنيد.

جمله هاي بند اول « مستقل چندفعلي » و جمله هاي بند دوم  « مستقل يك فعلي » هست .

فعّاليّت 2   ص 16

هسته ي گروه هاي زير را بيابيد و تعداد واژه هاي هر گروه را نير مشخص كنيد:

گروه هاي اسمي                        هسته               تعداد واژه

اين پرسش ها                            پرسش                  2 

دماي اجرام آسماني                    دما                      5

ابزارهاي گوناگون                      ابزار                     3 

شاخه هاي تخصصي                  شاخه                    3

تاريخچه ي جهان                      تاريخچه                 3

فعّاليّت 3  ص 18

هسته ي گروه هاي زير را بيابيد ، تكواژهاي هر گروه و تعداد واج هاي هسته را نيز معين كنيد

                                           تعداد تكواژ                   هسته                      تعداد واج هسته

هر چهار كارمند ساده :              6                            كارمند                                7

آن آدمـهاي كوشا :                    6                            آدم                                    5

دفترچه هاي مشق بچه ها :          8                           دفترچه                                 8 

داستان هاي جن وپري :             6                           داستان                                 6 

 

فعاليت 4  ص 19

تكليف دانش آموزان هست .

 

 

خود آزمايي  ص 22

1- درون متن زير ابتدا جمله ها را بر اساس درست ترين شيوه ي ممكن بازنويسي كنيد . آن گاه جمله هاي مستقلّ ساده و مركب را مشخص كنيد.

شاعري غزلي بي معنا و بي قافيه سروده بود .                              مستقلّ ساده آن را نزد جامي برد .                                                              مستقلّ ساده  پس از خواندن آن گفت : همان طوري كه ديديد درون اين غزل از حرف > الف جامي گفت : بهتر بود از ساير حروف هم استفاده نمي كرديد .                     جمله مستقلّ مركب

2- نخستين جمله ي متن بالا را بر اساس سلسله مراتب واحدهاي زبان ، که تا حد واج ساده كنيد.

شاعري غزلي بي معنا و بي قافيه سروده بود.

شاعري غزلي بي معنا و بي قافيه سروده بود………………………………………………..                 جمله ي مستقل

شاعري غزلي بي معنا و بي قافيه سروده بود ………………………………………………                   يك جمله ساده

شاعري / غزلي بي معنا و بي قافيه/ سروده بود………………………………………………………   3 گروه

شاعري/ غزلي/ بي معنا/ و/ بي قافيه/ سروده بود……………………………………………………     6 واژه شاعر           ي           غزل            ي          بي         معنا       و       بي      قافيه     سرود      ه         بود          1 تكواژ 5               1              5               1           2           5           2        2         6            5         1        3      1        تعداد واج 

1- هر يك از كلمات متشابه زير را که تا حد امكان گسترش دهيد و طولاني ترين گروه اسمي معنادار را با آن بسازيد .

                   عمل : همان يك عمل جوانمردانـه ي فلاني                        انتصاب : همان يك انتصاب نادرست او  

                    امل : امل دست نيافتني جوانان ما                                     انتساب : اين انتساب بزرگ پدرش

                   تعلّم : همين تعلم دوره ي تربيت معلم تهران                        حيات : حيات شورانگيزعاشقان 

                   تألّم : غم انگيزترين تألّم خاطر آن بزرگمرد                        حياط : بزرگ ترين حياط مدارس شـهر ما

                   جذر : جذر اين عدد چهار رقمي

                   جزر : جزر فريبنده ي رودخانـه ي اروند

 

درس سوم

خودآزمايي ص 30

1-   براي نـهادهاي زير ، فعل مناسب بياوريد و علت مفرد و جمع بودن فعل را توضيح دهيد.

استادان : استادان با شيوه ي نيكوي خود دانشجويان را بـه علم آموزي ترغيب مي كنند.

روال عادي زبان . مطابقت نـهاد و فعل

                        استاد بسيار زيبا سخن مي گفت . روال عادي زبان . مطابقت نـهاد و فعل

استاد

                       استاد با روش خاصي سخن مي گفتند . استثناي زبان . عدم مطابقت  نـهاد و فعل بـه لحاظ احترام

 

                       آجرها بـه دست معماران بر روي هم قرار گرفت . روال عادي زبان . فعل مفرد براي نـهاد جمع غير جان دار   

 آجرها                 براي نـهاد جمع بي جان بـه كاربردن فعل بـه صورت مفرد ، جمع ، هر دو صحيح است

                       آجرها بـه دست معماران بر روي هم قرار گرفتند . گونـه اي كه امروز درون زبان رايج است.مطابقت نـهاد و فعل

                    

                         گل ها روييد. روال عادي زبان . فعل مفرد براي نـهاد جمع غير جان دار / براي نـهاد جمع بي جان بـه كار بردن           

                          فعل بـه صورت مفرد و جمع ، هر دو صحيح هست .

گل ها

                            گل ها بر سر شاخسار ادب روييدند. مطابقت نـهاد و فعل گونـه اي كه امروز رايج هست .

 

                                  هيچ كس از بزرگان علم و ادب آن جا نبود. 

          

هيچ كس

                                   هيچ كس از بزرگان علم و ادب آن جا نبودند.

 

                                    هيچ يك از آن ها نيامد.

هيچ يك از                                                                                                هر دو شكل درست هست .

                                   هيچ يك از آن ها نيامدند.

 

                              گروه ادبيات با دقت كار خود را دنبال مي كند.

گروه                                                                                                                                                            

                              گروه نقاشان از …….. با دقت كار خود را دنبال مي كنند.

تبصره  :‌ اگركلمـه بعداز « گروه » جمع باشد فعل جمع هست و اگر مفرد باشد فعل مفرد هست .              

 

2-   دو جمله مثال بياوريد كه درون آن ها نـهاد و متمم حذف شده باشد.

كتاب را خريد.                             عاشقانـه نگريست

3- فعل هاي مجهول زير را بـه معلوم تبديل كنيد و براي هر يك از آن ها نـهاد مناسبي بنويسيد.

گرفته شده است  : گرفته هست .                اوكتاب فارسي مرا گرفته هست .

گفته مي شد : مي گفت .                         اوبسيار شيوا سخن مي گفت .

جوشانده شده بود : جوشانده بود .            فريده چاي را جوشانده بود.

برده خواهد شد : خواهد برد .                  او ميز را از اين جا خواهد برد.

4-   جملات زير را ويرايش كنيد:

او درون منزل استجاره اي زندگي مي كند و در ابتداي هر ماه با صاحب خانـه اش تصفيه حساب مي كند.

ويرايش شده : او درون منزل استيجاري ( اجاره اي ) زندگي مي كند ودرابتداي هرماه با صاحب خانـه اش تسويه حساب مي كند.

مس سرو پا از اعمال وضو هست .            ويرايش شده : مسح سر و پا از اعمال وضو است

همـه ي بچه ها بـه او احسن گفتند .           ويرايش شده : همـه ي بچه ها بـه او احسنت گفتند.

 

درس چهارم

خودآزمايي  ص 41

1 تكليف دانش آموزان هست .

2- درون جمله هاي زير ، كدام نـهاد و فعل مطابقت ندارند؟ كدام را درست تر مي دانيد؟ چرا؟

* صحبت هاي دوستان بـه درازا كشيد . مطابقت ندارد. بـه همين شكل درست هست ، زيرا نـهاد بي جان است. (درفارسي امروز تمايل بر تطبيق نـهاد جدا و پيوسته هست )

 * نامـه هايي رسيده اند كه داريم پاسخ آن ها را تهيه مي كنيم . مطابقت دارد. نامـه هايي رسيده هست . چون نـهاد غير جان دار هست پس مي تواند مطابقت نكند .

* درون كتابخانـه ي آن شـهر ، كتاب هاي بسياري بودند كه دشمنان همـه را درون آتش سوزاندند.

مطابقت دارد. كتاب هاي بسياري بود . چون نـهاد غير جان دار هست پس مي تواند مطابقت نكند .

* روزهاي بيستم و بيست ويكم اين ماه براي بررسي علمي زبان انتخاب شده اند.

مطابقت دارد . چون نـهاد غير جان دار هست ، بعد نياز بـه مطابقت ندارد.

* درون اين كتاب ، آيات قرآني تفسير شده اند . مطابقت دارد… چون نـهاد غير جان دار هست ،  فعل مي تواند مفرد هم بيايد  .

* گروه اعزامي ، نخست بـه دوري راه اعتراض كرد . مطابقت دارد . اگر واژه ي بعد از « گروه »  جمع باشد فعل جمع و اگر مفرد باشد فعل بـه صورت  مفرد بـه كار مي رود  .

* حرف هاي اضافه نبايد بدون قرينـه از كلام حذف شود. مطابقت ندارد. بـه همين شكل دو دسته هست . زيرا نـهاد غير جان دار هست و فعل درون اين شكل بـه صورت مفرد بـه كار مي رود.

2- نمازگذار : نمازگزار /  بنده گان  : بندگان  /  خسته گي : خستگي /  غرض  : قرض /  نقز : نغز /  بر خواستن : برخاستن

 

درس پنجم

خودآزمايي ص 45

1- مدخل « گذشتن »  را از فرهنگ معين استخراج كنيد .

     گذشتن : gozas- tan    ] پهـ . [vitartan  ( گذشت ، گذرد ، خواهد گذشت ، بگذر، گذرنده ، گذرا ، گذران ، گذشته )

الف :‌ ( مص ل ) عبور كردن ، مروركردن ، گذر كردن                              ب : طي شدن ، سپري شدن  

ت :‌ مردن ، درگذشتن                                                                           ج : ‌به سرآمدن ، پايان يافتن ...

شامل اطلاعات املايي - آوايي - ريشـه تاريخي - دستوري و معنايي هست .

2- دو سطح واژگان شناسي و واژگان نگاري چه تفاوتي با هم دارند؟

سطح واژگان شناسي بـه انواع روابط ساختاري ، تاريخي ، روان شناختي و جامعه شناختي ميان واژه ها مي پردازد ، ولي درون سطح واژگان نگاري بـه چگونگي گرد آوري ، تدوين و ضبط واژه ها پرداخته مي شود.

3- با مراجعه بـه يكي از فرهنگ هاي معتبر درباره ي يكي از واژه هاي زير از نظر ريشـه شناسي مطالعه كنيد.

      فردوس : اصل آن اوستايي هست . معرب شده هست .               كنز : اصل آن فارسي هست . معرب شده هست .

      نيم كت : اصل آن پهلوي هست .                                            هندسه : اصل آن پهلوي هست . معرب شده هست .

4- دو جمله بنويسيد كه درون آن ها ، قيدهاي ( بي شك و بي ترديد) درست بـه كار رفته باشد.

*  بي شك آناني پيروزند كه درون راه حق پا مي گذارند.

*  بي ترديد جوانان ساعي امروز ، مردان موفق آينده اند.

درس هفتم

       خودآزمايي  ص 58   

1-  جمله هاي زير چند جزئي هستند؟

                    متمم مفعول

      *   نمونـه هايي از اين نوع شعر مردمي  را درون بررسي ادبي دهه ي اخير  ، خواهيم ديد              ( 3 جزئي مفعولي )

                گروه مفعولي                                       متمم قيدي                   فعل

*  شعر اين دوره  ، پناه شكست خوردگان و نوميدان و از راه واماندگان   شده بود.                 ( 3 جزئي مسندي )

          نـهاد                                          گروه مسندي                              فعل

*  شعراي متعهد دهه ي چهل    شعر مبتذل مسلط بي مايه   را  شعري بيمار   مي دانستند .        ( 4 جزئي مفعولي مسندي )

           نـهاد                                 مفعول                          مسند                 فعل

*  قالب ترجيع بند   متشكل  از تعدادي غزل   است .                                                         ( 3 جزئي مسندي )

          نـهاد               مسند    متمم اسم(مسند)   فعل

 2- جمله هاي مركب زير را با تاويل جمله ي وابسته بـه يك جمله ي ساده تبديل كنيد و پس از آن ، تعداد اجزاي هريك  از جمله ها را بنويسيد.

* نويسندگاني كه بـه افزوني تقسيم بندي ها ، علاقه ي زيادي داشته اند ، نوعي از ترجيع بند را كه بند ترجيع آن درون هر خانـه ، متفاوت است، تركيب بند خوانده اند.

                                             متمم نـهاد

* نويسندگاني علاقه مند بـه افزوني تقسيم بندي ، ترجيع بند داراي بيت برگردان متفاوت  را تركيب بند   خوانده اند .

                            گروه نـهادي                                            گروه مفعولي                            مسند            فعل

                            ( 4 جزيي مفعولي و مسندي ) اين جمله را بـه صورت كوتاه شده ي زيرمي توان نوشت :

نويسندگان ، نوعي ترجيع بند را تركيب بند خوانده اند.

   نـهاد                  مفعول               مسند           فعل

 *گاهي شاعران مجاز بوده اند كه با استفاده از اختيارات شاعري ، تغييراتي جزئي درون وزن شعر اعمال كنند.

 گاهي شاعران  با استفاده ازاختيارات شاعري مجاز بـه اعمال تغييراتي درون وزن  بوده اند.          ( 3جزئي مسندي )

               نـهاد                                               مسند              متمم مسند              فعل

گاهي شاعران با استفاده از اختيارات شاعري،تغييرات جزئي درون وزن شعر اعمال مي كنند          ( 3 جزئي مفعولي )

* هر جا شاعر تصوير سازي شعر را که تا حد نازل ، ساده مي كند،معلوم مي شود كه مايه ي سخن از كيفيت والايي برخوردارنبوده هست .

تصوير ساده ي شعر   بيانگر   بي بهرگي مايه ي سخن   از كيفيت بالا   است .                        ( 3 جزئي مسندي )

           نـهاد                  مسند         مضاف اليه مسند     متمم مضاف اليه  فعل

 

2-   براي هر يك از واژه هاي زير، كدام علامت جمع مناسب تر هست ؟

چشمـه          چشمـه ها /          ان ( ها )/   رود         رودها /  ديوار         ديوارها

شـهيد         شـهيدان ، شـهيدها/ انسان            انسان ها

درس هشتم

خود آزمايي ص 64

      1-در نوشته ي زير كار برد زبان هنري را نشان دهيد:

 اين متن يك نوشته ي ادبي هست و ويژگي هاي هنري آن بدين گونـه هست :

(1)          درون قلمرو زيبايي شناسي و صور خيال :

تشبيه : حراي جاهليّت سياه ، جاده ي نور ، همچون كهكشان ،  …

تشخيص : لبان عبوس و تيره ي افق ، …

استعاره مكنيه :‌ لبخندي از نور شكفت .

حسّاميزي : پرتو سبز الهام

     (2) كاربرد زباني :

الف – بعضي واژه ها ساخت تاريخي دارند مانند: اندر.

ب- فعل هاي پيشوندي مانند : فرو نشست .

پ- جملات عموما خبري هست .

(3 ) بار عاطفي و احساسي بعضي از جملات بـه گونـه اي هست كه درون خواننده ايجاد هم حسّي با نويسنده  مي كند. مثال : بر قلب اُمّي من ، پرتو سبز الهامي فرو تابيد.

 

     2- درون جمله هاي زير ، زمان فعل ها را بنويسيد.

آن چه درون نظام آموزشي ما بـه عنوان ادبيّات بـه دانش آموزان ياد داده مي شود ( مضارع اخباري مجهول ) قطعاتي است

( مضارع اخباري)كه گاهي تنـها بـه دليل دشوار بودن براي درج دركتاب هاي درسي برگزيده شده است.( ماضي نقلي مجهول ) هدف آموختن ادبيّات بـه دانش آموزان بايد اين باشد ( مضارع التزامي ) كه قوّه اي درون او پديد آيد ( مضارع التزامي) كه بتواند  از سر اين عبارات دشوار بگذرد ( مضارع التزامي ) و به معنايي كه درون پس آن ها ست  ( مضارع اخباري ) برسد  

( مضارع التزامي ) و اين جز با ايجاد انس با ادبيّات درون دانش آموز ميسّر نيست . ( مضارع اخباري )

3- يكي از واژگان داخل كمانك ( پرانتز) را انتخاب كنيد. ( درون انتخاب واژه ها آزاد هستيد) . 

به ، چه صبح ( زيبايي ، قشنگي ، خوبي ) هست ( تمام ، همـه ، سرتاسر) شب ماه ( جلوه فروخته ، خودنمايي كرده ، حركت كرده ) اكنون شرمنده از گوشـه ي ميدان ( بـه در مي رود ، فرار مي كند ، مي گريزد ).

( نيمي ، نصفي ، بخشي ) از صورتش پيدا است.ستارگان همـه گريخته اند، مگر چند دانـه كه وفا بـه جا آورده و هنوزماه را

( رها ، ول ، يله ) نكرده اند . ( شاه جهان ، خورشيد عالم تاب  ، آفتاب ) از ( آرامگاه ، مقر ، نـهانخانـه ) خود بيرون مي آيد. موجودات همـه با شور و ذوق منتظر و نگران اند . پرده ي ( ساحره  ، جادوگر ، شعبده باز ) صبح گسترده هست . از يك طرف ذرّات لاجوردي و از طرف ديگر ذرات طلايي سخت درون هم ريخته و از افق ( كبود ، تيره ، سياه ) که تا افق ( سرخ ، قرمز ، لعل فام ) هزاران رنگ (ساخته اند ، درست كرده اند ،آورده اند .) درختان (بر پا ايستاده اند ، صف كشيده اند  ، قامت افراشته اند) و نسيم صبحگاهي هم چون كمان ( نرم ، خشن ، زبر) استادي كه براي دل خود ساز مي زند ، بر شاخ و برگ ها (مي گذرد ، عبور مي كند ، مي رود ) و آوازهاي آسماني و نغمـه هاي جان پرور ( مي نوازد ، مي خواند ، سرمي دهد  ) .

4- براي هر يك از واژگان زير سه مترادف با بارهاي معنايي متفاوت بنويسيد.

مثال : عميق ، گود، ژرف ( توجه : چون اين واژگان كاربردهاي متعددي دارند، درون نتيجه مترادف هاي گوناگوني نيز دارند).

وسيع : گسترده ، فراخ ، پهن                                    كم كم : آرام آرام ، اندك اندك ، نرم نرمك

آرام : ساكت ، خاموش ، آهسته                                خشمگين : دژم ، عصباني ، غضبناك

انداختن : افكندن ، رهاكردن ، پرتاب كردن             ايستادن : قيام كردن ، برپا بودن ، توقف كردن ، مقاومت كردن

گذشتن : گذر كردن ، عبور كردن ، رد شدن            نا بينا : كور ، اعمي ، روشندل

5-كلمات زير را با > ان < جمع ببنديد و نوع صامت هاي ميانجي آن ها را مشخص كنيد.

پله : پلّكان (ك)  / دانا : دانايان ( ي)  /  سخن گو:  سخن گويان ( ي) / گرسنـه : گرسنگان (گ)

 

درس نـهم

خودآزمايي ص 73

1- گروه هاي اسمي جمله هاي زير را استخراج كنيد . نقش آن ها را بنويسيد و هسته و وابسته ي هر گروه را با ذكر نمودار پيكاني مشخص كنيد.

گروه هاي اسمي : نگرش حاكم بر آموزش ادبيات فارسي / درون مدارس و دانشگاه هاي ما / نگرش لغوي و دستوري / هنري / اين نگرش / تلاش غالب / معناي شعر/ درستي آن / معيار دستور زباني واحد و انعطاف ناپذير / يك اثر ادبي / انتقال معنا / نحوه ي انتقال رشد/ تاثير آن / اهميت انكار ناپذيري .

نقش ها : نگرش حاكم بر آموزش ادبيات فارسي : نـهاد / درون مدارس و دانشگاه هاي ما : گروه اسمي ( متمم قيدي ) / نگرش لغوي و دستوري : گروه مسندي / هنري : صفت وابسته بـه مسند محذوف / تلاش غالب : گروه نـهادي / معناي شعر ، مفعول / درستي آن : گروه مفعولي/با معيار دستور زباني واحد و انعطاف ناپذير : متمم قيدي (گروه قيدي) / يك اثر ادبي : نـهاد / مسند / نحوه ي انتقال : نـهاد / شدّت تاثير آن ، معطوف : نـهاد / اهمّيّت انكارناپذيري : مفعول / انتقال معنا  متمم قيدي ( گروه قيدي )

 

هسته و وابسته ها با ذكر نمودار پيكاني : نگرش حاكم بر آموزش ادبيّات فارسي                درون مدارس و دانشگاه هاي ما

 

نگرش لغوي و دستوري     هنري : يك گروه اسمي . چون صفتي هست كه اسم آن حذف شده هست .

 

در اين   نگرش        تلاش غالب           معناي شعر            درستي آن           معيار دستور زباني واحد و انعطاف ناپذير

 

  يك  اثر  ادبي             براي انتقال   معنا             نحوه ي انتقال                  شدت تاثير آن               

 

  اهمّيّت انكار ناپذير  ي            اهمّيّت انكار ناپذير  ي

  

3- چه بخش هايي از اين جمله ها حذف شده هست ؟ جزء حذف شده و نوع حذف را تعيين كنيد.

( من – نـهاد جدا – قرينـه ي لفظي ) از پنجره ي اتاقم او را درون حياط خانـه اش مي ديدم كه ( او  - نـهاد جدا – قرينـه ي لفظي )

( در حياط خانـه اش  - گروه قيدي – قرينـه ي لفظي ) قدم مي زد و ( او  - نـهاد جدا – قرينـه ي لفظي ) باغچه ها را آب مي داد و (او  نـهاد جدا- قرينـه ي لفظي ) پرنده ها را با احتياط ، دانـه  ( مي داد – فعل – قرينـه ي لفظي )

       3- براي هر كدام از نقش هاي تبعي يك مثال ذكر كنيد.

الف – معطوف :    سعدي و  حافظ   از شاعران برجسته ي ايران هستند.

                                    معطوف بـه نـهاد

ب – بدل : عارف بزرگ قرن هفتم ، مولوي  ، از بلخ بود

                                                      بدل

پ – تكرار :  بـه گلستان سعدي توجه كنيد  .  به گلستان

                                                                                        تكرار

4- درون جمله ي زير، متمم اسم را مشخص كنيد.

افتخار بـه دوستي  با دانايان  افتخار واقعي هست .

متمم نـهاد      متمم           متمم

درس دهم

فعّاليّت  ص 75

يك بار ديگر درون جملات درس دقّت كنيد ، درون تمام اين جمله ها چه عامل مشتركي را مي توان يافت ؟ صور خيال

خود آزمايي   ص 80

        1- درون نوشته هاي زير ، انواع صور خيال را نشان دهيد.

امان ازهم نشين بد.آخر بـه آتش او خواهي سوخت . آتش: استعاره  ازبدي/به آتش كسي سوختن:كنايه از ضرر ديدن از بدي كسي.

بغض آسمان تركيد و چنان گريست كه سيل جاري شد . تشخيص

بابام مي آيد ، لباسش پر از بوي آفتاب هست .                            بوي آفتاب : حساميزي / آفتاب : استعاره .

اگر پلك ها شكفته شوند :‌  استعاره ي مكنيّه/ اگر گوش ها بـه شنيدن ايستند : تشخيص و استعاره ي مكيّنـه .

همـه چيز معلم انسان هست :تشبيه / عبور ثانيه ها : تشخيص و استعاره ي مكنيه / بيداري شبانگاه ستارگان : تشخيص واستعاره ي  مكنيه ومراعات/ خواب زمستاني درختان : تشخيص و استعاره ي مكنيه  /  و بيداري بهارانـه ي بذرها : تشخيص و استعاره ي مكنيه / غروب و طلوع: تضاد/ مرگ  و تولد :تضاد / هر صحنـه و لحظه و پديده معلمي هست . تشبيه / كه درون كلاس بزرگ آفرينش ، تشبيه / با ما دانش آموزان سخن مي گويد. /سخن گفتن صحنـه و لحظه وپديده : تشخيص و استعاره ي مكنيه

كلبه ي گلي آنان روي خاك خيس و نم كشيده ي كنار رودخانـه ، قوز كرده بود و انگار پنجه هاي خود را بـه خاك فرو بود . درون سرازير آن جا خود را بـه زور روي تپه نگه مي داشت. كلبه قوز كرده بود: استعاره ي مكنيه / پنجه هاي خود را درون خاك فرو بود : استعاره ي مكنيه / درون سرازير نگه مي داشت : تشخيص واستعاره ي مكنيه /شب چون شبحي ، درون حياط بادكي مي وزيد . مـهتاب روي موج هاي كوچك حوض سر مي خورد و هزار بار درون لايه هاي سربرآورده ي آب تكثيـــــر مي شد و باز سكوت آن يكي مي شد و نمي شد.

شب چون شبح : تشبيه / مـهتاب سر مي خورد :تشخيص واستعاره ي مكنيه / لايه ها سر بر آورده ي آب : تشخيص و استعاره ي مكنيه/ مـهتاب تكثير مي شد استعاره ي مكنيه / چنان مي نشيند كه گويي كوهي گران برجاي نشسته است.نشستن بـه كوه ، تشبيه/كوهي نشسته هست ، تشخيص و استعاره ي مكنيه

در زندگي زخم هايي هست كه مثل خوره روح را آهسته و در انزوا مي خورد و مي تراشد.

زخم ها :  مجاز از درد وناراحتي /  زخم مثل خوره : تشبيه 

       2-  مفهوم هريك از كنايه هاي زير را بنويسيد.

ابرو درون هم كشيدن : اخم كردن ، ناراحت شدن ، عصباني شدن

خط و نشان كشيدن براي كسي : تهديد كردن ،توطئه كردن

لب تر كردن : كوچك ترين اشاره ي لفظي ، اراده كردن

ضرب شست نشان دادن : قدرت نمايي ،اظهار وجود كردن

پنبه از گوش بيرون آوردن : تنبّه و آگاهي ، هشيار شدن

مو بر تن راست شدن : ترسيدن ، وحشت كردن

3 ـ تكليف  دانش آموزي هست .

4ـ كلمات زير را يك بار درون معني واقعي  و يك بار درون معني مجازي آن بـه كار ببريد.

 

واژه

 در معني اصلي

در معني مجازي

كاسه

كاسه شكست .

تمام كاسه را سر كشيدم

دست

دست يكي از اعضاي بدن انسان هست .

دست بالاي دست بسيار هست .

با دست (انگشت) سرم را خاراندم

كلّه

چنگيـز از كلّه ي انسـان مناره ها ساخت

كلّه اش كار مي كند.

چشم

او عينك بـه چشم دارد.

چشمـهايش را بست

ديشب چشمم روي هم نيامد (پلك)

دل

يك كيلو دل و جگر خ .

دل اين كار را نداشت .

 

 

 5- يك بند نوشته ي طنزآميز بنويسيد و درآن از كنايه هاي زير استفاده كنيد .

پاسخ آزاد ، مانند :  با اون كه خيلي سر بـه هواست که تا حالا دم بـه تله نداده . تازگي ها هم خودشو داخل آدما كرده و حرف تو دهن مردم گذاشته .

درس سيزدهم

خودآزمايي  ص 97

1ـ درون نوشته ي « رنگ هاي زندگي » نويسنده از كدام عناصر و عوامل هنري براي زيبايي نوشته ي خود استفاده كرده است؟

1 – شروع و پايان مناسب                    6 -  فضا سازي                                    11 - مراعات نظير درون رنگ ها (سفيد،آبي و … )

2 - هم حسّي ( عاطفه و احساس )       7 -  ساده نويسي                                12 - استفاده از جمله هاي كوتاه و اغلب خبري

3 -  عنوان زيبا و مناسب                      8 - داشتن طرح مشخص                   13 - استفاده از گفت و گو.

4 -  بهره گيري درست از واژگان        9 -  داشتن صداقت و صميميت         14 - دوري از ريا و تصنّع

5 - صور خيال : اشك هايم مثل باران (تشبيه)            10 -   استفاده از طنز (امروز فهميده ام ،كورتراز من هم درون دنيا هست ) .

2ـ يكي از عبارات زير را بـه كمك صور خيال بـه صورت هاي مختلف بنويسيد :

* رزمندگان اسلام درون جبهه ها حماسه آفريدند.

الف) رزمندگان اسلام شيران عرصه پيكارند ( تشبيه )

ب) شيران عرصه ي پيكار فاتحانـه بازگشتند. ( استعاره )

پ) رزمندگان فرياد سرخ پيروزي سردادند. ( حس آميزي )

ت) رزمندگان اسلام درون جنگ حق ، حق جنگ را ادا كردند. ( عكس )

3 ـ جمله ي زير را با توجه بـه كلمـه هاي داخل كمانك ( پرانتز ) تغيير دهيد.

*مـهتاب چون حرير سپيد روي برف بيابان ، نشسته بود. ( نرم و ملايم )

مـهتاب نرم و ملايم چون حرير سپيد روي برف بيابان نشسته بود.

يا : مـهتاب چون حرير سپيد روي برف بيابان ، نرم و ملايم نشسته بود.

* مـهتاب چون حرير سپيد روي برف بيابان دامن گسترده بود.

*آهوي مـهتاب روي برف بيابان نشسته بود.

*عروس سپيد پوش مـهتاب آرام و با وقار بر حرير برف بيابان نشسته بود.

*حرير ماهتاب روي برف بيابان نشسته بود.

    4- ده واژه كه درون زبان فارسي امروز دو تلفظ دارند ، بنويسيد.

 

ارجمند – آموزگار – مستمند – آسمان – سازمان – رايگان – پروردگار – روزگار – رستگار ـ كارگر ـ يادگار

 

ارجمند – آموزگار – مستمند – آسمان – سازمان – رايگان – پروردگار – روزگار – رستگار  ـ كارگر ـ يادگار

 

درس چهاردهم

فعّاليّت 1

در جاهاي خالي ، واژه هاي مناسبي بنويسيد كه معناي فعل ها را تغيير دهند. سپس درون باره ي معناي فعل ها گفت و گو كنيد.

*پرنده بـه هوا پريد . ( پرواز كرد)

*رنگ از صورت خسرو پريد. ( ترسيد)

*علي از ديوار پريد.( بـه پايين آمد . پايين پريد)

*ناگهان از خواب پريد. ( بيدار شد)

*لبه ي استكان پريد . ( شكست )

آيا مي توانيد نمونـه هاي ديگري با تغيير معنا ذكر كنيد؟

                 فعل بريد                                                           گرفت                                                            فعل خورد

حسن طناب را بريد.  (جدا كرد )              خورشيد گرفت(كسوف كرد)                         احمد با سر بـه ديوار خورد ( اصابت كرد ) خسرو از شـهباز بريد. ( قطع رابطه كرد)                  دلم گرفت ( غمگين شدم )                             كتاب او خيلي بـه دردم خورد( مفيد بود )

احمد دستش را بريد.(زخم كرد )             پليس دزد را گرفت ( دستگير كرد )                هوشنگ غذا خورد ( تناول كرد )

خياط پارچه را بريد. ( جدا كرد )              صياد آهو را گرفت ( صيد كرد )                     موتور بـه ماشين خورد ( تصادف كرد )

                                                                لوله گرفت( مسدود شد )                               او تمام پولهايم را خورد ( تصاحب كرد )

                                                                طفل دستش را بـه ديوار گرفت (چسبانيد )      او حق من خورد ( پايمال كرد )

                                                                آب همـه جا را گرفت ( احاطه كرد )

 فعاليت 2 ص 103

هريك از واژه هاي زير مشمول كدام يك از وضعيت هاي چهارگانـه هستند ؟

 

واژه

معناي قديم

معناي جديد

 

 

كرسي

تخت حكومت ، مركز حكومت

چهار پايه كه آتش زيرآن مي گذارند و لحاف روي آن قرار مي دهند ، چهارپايه معمولي چهارپايه درس تخصصي يك استاد (كرسي استادي)

ت

تحول‎ معنايي با حفظ يكي از معاني قديم

دستور

وزیر ، فرمان  ، اجازه

دستور زبان فارسی ، فرمان ، برنامـه

ت

تحول معنايي با حفظ يكي از معاني قديم

زين

زين اسب ، ابزار جنگي

زين اسب ، زين دوچرخه

ت

تحول معنايي باحفظ

معنی قدیم معنی جدید پذیرفته است

زين وبرگ

وسايل ابزار جنگي

ـــــــــــــــ

الف

متروك

برگ

برگ درخت ، درفش، ساز ، دستگاه ، ...

برگ درخت ، برگ كاغذ ، كباب برگ

ت

تحول معنايي با حفظ يكي از معاني قديم

پاره

پول ، رشوه ، مزد ، گرز آهنين

شكافته و پاره شدن ، قطعه

ب

تحول معنايي

پارچه

تكه ، قطعه ، هرچيز بافته شده 

قماش و منسوج ، هر چيز بافته شده ، قطعه 

ت

تحول معنايي با حفظ معاني قديم

ساده

بي نقش و نگار ، ابله و نادان ، آسان

بي نقش و نگار ، ابله ، آسان ، بسيط درمقابل مركب

ت

تحول معنايي

مزخرف

آراسته و زر اندود شده

سخن بيهوده

ب

تحول معنايي

برگستوان

پوششي كه درون قديم بر اسب و فيل مي انداختند و …

ـــــــــــــــ

الف

متروك

آچار

انواع پرورده ها درون آبليمو و سركه ، قلم حكاكي، زمين پست و...

وسيله ي فلزي براي باز كردن پيچ و مـهره

ب

تحول معنايي

تيم

كاروان ، سراي بزرگ ، تعهد ، غمخواري

دسته ي ورزشي

ب

تحول معنايي

       تبصره - كلمـه آچار دخيل تركي و كلمـه تيم دخيل انگليسي هست .

خود آزمايي ص 106

 

1ـ آخشيج : عنصر / آبزن : حوضچه /  بابزن : سيخ كباب / مزگت : مسجد/  پرويزن : غربال

2ـ  چهار كلمـه مثال بزنيد كه درون گذشته وجود داشته اند و امروز نيز با تغيير درون حوزه ي معنايي بـه كار مي روند:

 

لغت

قديم

جديد

شوخ

چرك

بذله گو

سیـاست

 تنبیـه

 سیـاست

حوصله

چينـه

صبر و تحمل

دبير

نويسنده

معلم

سوگند

گوگرد

قسم

 

3- واژه هاي زير چه معنايي دارند و چگونـه ساخته شده اند ؟

 نزاجا : نيروي زميني ارتش جمـهوري اسلامي                                       ساف : سازمان آزادي بخش فلسطين

سمت : سازمان مطالعه و تدوين كتب دانشگاهي                                      ره : رحمـه الله عليه و رضوان الله عليه

 

4- چرا فعل هاي زير ، ساده اند ؟

 زيرا بن مضارع آن ها از يك تك واژه ساده تشكيل مي شود.

آموختم : آموز / آویختی : آویز / افزود : افزای / آلودن : آلای / بخشید : بخش / پرداختن : پرداز / پیوست : پیوند / چسبید : چسب /

سپرد : الف ) سپار : سفارش      ب ) سپر : طی   / فروخت : فروش

 

5ـ براي موصوف هاي زير صفت هاي طنزآميز و جدي بنويسيد. مثال :                     

 

موصوف

صفت

جدي

طنز‌آميز

قد

بلند

دراز

كلاس

بزرگ

گنده

خيابان

وسيع ، ناهموار

گًل وگشاد ، پرچاله چوله

امتحان

آسان ، دشوار

آبكي ، نفس گير ، پدر درون بيار

پا

بزرگ ، كوچك

فسقلي ، گنده ، دراز

 

6- سه نمونـه ي ديگر جز آن چه درون بياموزيم درس آمده هست ، بنويسيد كه دو تلفظ متفاوت دارند و تلفظ رايج آن را مشخص كنيد.

الف –  تجربه – لذت – مداد – عطر – نماد – جهاد   ←  ( تلفظ الف رايج هست )

ب -   تجربه – لذت – مداد – عطر – نماد – جهاد

 

 

نویسنده درون سه شنبه هفدهم اسفند ۱۳۸۹ |

تعریف : واج کوچک­ترین واحد صوتی ( آوایی )  زبان هست که گر چه خود معنایی ندارد امّا با تغییر درون یک واژه ( تکواژ ) تغییر معنایی ایجاد مـی­کند[1] :

خار  و کار  تنـها درون یک واج با هم اختلاف دارند ؛ همان­طور هستند جفت واژه­ها یـا گروه واژه­های مقابل : دَست ،  مَست ،  سَر ، سِر ، سار ، سیر  ،  چین ، چون  ،  کُشت ، کاشت ، کشت  ،  جان ، جام ، جار، جال ، جاز  هر یک از این کلمات با جفت واژه­های خود تنـها درون یک واج با هم اختلاف دارند .

انواع واج : واج­ها دو دسته هستند « صامت و مصوِّت »

صامت­ها : « /  ء  ،  ع  /  ب  /  پ  /  ت  ،  ط  /  ث  ،  س  ،  ص  /  ج  /  چ  /  ح  ،  هـ  /  خ  /  د  /  ذ  ،  ز  ،  ض ، ظ  /  ر /  ژ /  ش /   غ  ،  ق  /  ف  /  ک  /   گ  /  ل  /  م  /  ن /  و  /  ی  /  = 23 صامت ؛ با این توضیح کـه تمام صامت­هایی کـه در کنار هم با کشیدن خطی زیرشان آمده­اند درون واقع یک واج محسوب مـی­شوند .

مصوِّت­ها : /   ـَـ  /  ـِـ  /  ـُـ  /  ا  /  و  /  ی  /  = 6 مصوِّت ؛  با این توضیح کـه شکل­های / ا ، و ، ی / زمانی مصوِّت محسوب مـی­شوند کـه در یک هجا واج دوّم باشند . ( درون ادامـه بیشتر توضیح داده مـی­شود . )

ترکیب واج­ها :

 به این معنا کـه چه واجی درون کنار واج دیگر مـی­آید و چه واج­هایی نمـی­توانند بلافاصله درون کنار دیگر واج­ها بیـایند . همواره ترکیب اصلی واج­ها کـه به ساخت یک هجا ( بخش ) منتهی مـی­شوند بـه سه شکل زیر خواهد بود :

( درون ادامـه واج صامت را با « ص » ، واج مصوِّت را با « م » نمایش مـی­دهیم  . )

ص  +  م  = نـه ( ن ـَ  ) ، بـه ( ب ـِـ ) با ، بو ، کی ( چهی ؟) کو ( کجاست ؟ ) را ، ما ، بی ( بدون ِ ) چه ، جا ، وَ ...

ص  +  م  +  ص    =  سَر ، سِر ، سُر ، خان ، چین ، چون ، دار ، دیر ( با تأخیر ) زور ، دَر  کِی ( چه وقت ) مِی( ) دُو ( بن مضارع دویدن ) رُو ( بن مضارع رفتن ) خویش = ( خیش ،  چرا کـه در آوانگاری ( واج نگاری ) تنـها بـه نوشتن واج­هایی مـی­پردازیم کـه تلفّظ مـی­شوند . ) آب = ( ء ا ب )   ...

ص  +  م  + ص  + ص   =  داشت ، پوست ، دَرد ، سوخت ، دِیر ( عبادت­گاه ) خواست = ( خاست ، چرا کـه در آوانگاری ( واج نگاری ) تنـها بـه نوشتن واج­هایی مـی­پردازیم کـه تلفّظ مـی­شوند . ) دوخت ، هست = ( ء ـَ  ست )

چند نکته : با اندکی توجّه معلوم مـی­شود :

 اوّلین واج درون تمام ترکیب­ها صامت  است .

 دومـین واج درون تمام ترکیب­ها مصوّت  است .

سومـین  و چهارمـین واج همواره صامت  هست .( ما درون زبان فارسی معیـار هجایی نداریم کـه بیشتر از چهار واج داشته­باشد .)

     با توجّه بـه الگوهای ارائه شده ما هجایی (تکواژ و واژه­ای ) نداریم کـه با مصوّت شروع شده باشد و یـا بـه اشکال زیر آمده باشد :

« م + ص   یـا    ص +  م + م   یـا   ص + ص  یـا   ص + م + م  + ص »

 

راه­ تشخیص صامت از مصوّت  : ( پیش از هر کاری لازم هست 1- واژه­ها و تکواژهای داده شده را بـه هجاها تقسیم نماییم  2-  واج­نگاری ( آوانویسی ) کنیم  3-  در پی  یـافتن نوع و تعداد واج­ها باشیم . ) 

امّا به منظور یـافتن نوع و تعداد واج­ها بهترین و ساده­ترین راه استفاده از الگوی هجایی و یـا درون واقع استفاده از محور جانشینی هست ؛ یعنی ، حتما با توجّه بـه الگوهای ارائه شده واج­ها را جانشین یکدیگر نماییم که تا به این وسیله امکان تشخیص نوع واج ممکن شود و چون درون زبان فارسی هیچگاه صامت جانشین مصوّت  و یـا بالعمصوّت  جانشین صامت نمـی­شود ؛ بعد تمام واج­هایی کـه جای اوّلین واج را اشغال مـی­کنند قطعاً صامت  و واج دوم مصوّت  و واج­های سوم  و چهارم صامت  خواهند بود :

 

تکواژ

=

صامت

+

مصوّت

+

صامت

+

صامت

نـه

=

ن

+

ـَـ

 

 

 

 

دار

=

د

+

ا

+

ر

 

 

موش

=

م

+

و

+

ش

 

 

دین

=

د

+

ی

+

ن

 

 

دوخت

=

د

+

و

+

خ

+

ت

آرد

=

ء

+

ا

+

ر

+

د

چای

=

چ

+

ا

+

ی

 

 

لارو

=

ل

+

ا

+

ر

+

و

« و » درون این تکواژ صامت  هست .

و

=

و

+

ـَـ

 

 

 

 

« و »  در این تکواژ صامت  هست .

رُو

=

ر

+

ـُـ

+

و

 

 

« و »  در این تکواژ صامت  هست .

کوشک

=

ک

+

و

+

ش

+

ک

« و »  درون این تکواژ مصوّت هست .

 

پس هر واجی کـه در ستون صامت­ها قرار گرفت مطمئن خواهیم بود کـه صامت  هست و هر واجی درون ستون مصوّت­ها قرار گرفت قطعاً مصوّت  خواهد بود .

( چون هر هجایی به منظور شکل­گیری آوایی حدّاقل بـه یک صامت و یک مصوّت  نیـاز دارد و باز با عنایت بـه اینکه تعداد مصوّت­ها درون یک هجا نمـی­تواند بیشتر از یکی باشد بنا براین تعداد هجاها درون هر واژه و یـا تکواژ قطعاً برابر با تعداد مصوّت­ها خواهد بود و این یکی از بهترین و سریعترین راه اثبات صحت و سقم اوّلیـه­ی آوانگاری و واج­شماری هست . )

قابل توجّه :

 الف )  بدانیم کـه هجاهایی مانند زیر بـه اشتباه آوانگاری ( واج نویسی ) و واج شماری   نشوند .

     آ  = /  ء  / ( صامت  ) +  /   ا  /  ( مصوّت  )  =  2 واج    ، 

 اَ  =  /  ء  /  ( صامت  ) +  /  ـَـ  /  ( مصوّت  ) =  2 واج  ،

اِ  =  /  ء  /  ( صامت  )  +  /  ـِـ / ( مصوّت  ) =  2 واج  ،  

  اُ  =  /  ء  / ( صامت  )  +  /  ـُـ  / ( مصوّت  )  =  2 واج

ب )  آوانگاری چند واژه کـه به نسبت مشکل ساز هستند :

« دو » ( بن مضارع دویدن ) =  / د  / ( صامت  ) +  /  ـُ  /  ( مصوّت  ) + /  و  / ( صامت )  ،

« رو  »( بن مضارع رفتن ) =/ ر  / ( صامت  ) +  /  ـُ  /  ( مصوّت  )  + /  و  / ( صامت ) ،

« نو » = ( تازه )  / ن / ( صامت  ) +  /  ـُ  /  ( مصوّت  )  + /  و  / ( صامت )  ، 

 « کی » ( چه وقت  ) =  / ک  / ( صامت  ) +  /  ـِ /  ( مصوّت  )  + /  ی  / ( صامت )  ،

 « مـی  »( ) = / م  / ( صامت  ) +  /  ـِـ  /  ( مصوّت  )  + /  ی  / ( صامت ) ،

« دی » ( نام ماه ) =  / د/ ( صامت  ) +  /  ـِـ /  ( مصوّت  )  + /  ی / ( صامت )

نمونـه سؤالات کنکوری مرتبط با واج نگاری و یـا واج شماری :

1-  ترکیب واج­های واژه­ی « آسایشگاه » بـه ترتیب درون کدام گزینـه آمده­است .( کنکور- 81 )

الف) / ص / م / ص / م / ص / م / ص / ص / م / ص /       

ب) / ص / ص / م / ص/ ص / ص / م / ص /

ج) / ص / م / ص / م / م / ص / م / ص / م /     

د) / م / ص/ م / ص / م / ص / م / م / ص/ م /        

در این سؤال گزینـه­ی « ب » بلافاصله حذف مـی­شود چرا کـه با دو صامت آغازین آمده و این خلاف قانون ترکیب واج­ها است.

گزینـه­ی « ج» نیز حذف مـی­شود چرا کـه دو مصوّت  بلا فاصله پشت سر هم آمده هست .

گزینـه­ی « د » نیز بـه خاطر آمدن مصوّت  درون ابتدای واژه حذف مـی­شود .

بنابر این بدون اینکه حتّی بـه واژه نگاه کنیم جواب صحیح را یـافته­ایم .

                ( الف ) / ص= ء / م = ا / ص = س / م = ا / ص = ی / م = ـِ / ص = ش / ص = گ / م = ا / ص = ه /         

2-  ترتیب واج­ها درون نظام آوایی کدام واژه درست نیست ؟ ( المپیـاد ادبی 79 )

الف) سود = صامت + مصوّت+ صامت      ب)اَثَر=  صامت + مصوّت+  صامت +  مصوّت  + صامت        

ج) ناله =  صامت + مصوّت+ صامت + مصوّت   د) تحفه =   صامت + مصوّت+ صامت + مصوّت   

 با تعیین تعداد هجاها مـی­توان بـه این نتیجه رسید کـه تنـها گزینـه­ی « د » دو هجا هست بنابراین حتما دو مصوّت داشته باشد «تـُح / فـِ »و چون دو مصوّت دارد که تا اینجا عیبی مشاهده نمـی­شود امّابا اندک توجّهی بـه تعداد واج­ها مـی­توان بلافاصله حکم بـه غلط بودن گزینـه­ی « د » داد چرا کـه با نوشتن هجاهای این واژه اندکی دقّت مـی­توان تعداد واج­های آن را حدس زد ( 5 واج ) امّا مـی­بینیم کـه چهار واج هست و این حکم غلط بودن این گزینـه هست بدون این­که بـه نوع واج­ها بخواهیم بپردازیم . جواب گزینـه­ی « د »  = صامت + مصوّت+ صامت +  صامت + مصوّت 

3- واج­های کدام گزینـه با واژه­ی « بهجت­انگیز » مطابقت مـی­کند ؟ ( کنکور ریـاضی – 85 )

الف) / ص / م / ص / م / ص / م / ص / ص / م / ص /               

 ب) / ص / ص / م / ص/ م / ص / ص / م / ص / م / ص /

ج) / ص / م / ص / ص/ م / ص/ ص / م / ص/  ص / م / ص /         

د) / ص / م / ص / ص / م / ص  / م / ص / ص/ م / ص

گزینـه­ی « ب » بـه خاطر داشتن دو صامت آغازین از نظر قانون ترکیب واج­ها غلط هست پس نمـی­تواند جواب باشد .

اکنون هجاهای واژه را مـی­نویسیم : « بـِـه ، جـَـت ، ء ـَ ن ، گیز »

در این مرحله بدون توجّه بـه نوع صامت و مصوّت و تنـها با شمارش واج­های موجود درون آوانگاری مـی­توان دانست کـه واژه­ی مذکور دارای 12 واج هست و این شرط تنـها درون گزینـه­ی « ج » موجود هست .(بِـه  = / ص / م / ص *[2] جـَت = ص/ م / ص *  ء ـَن = ص / م / ص *  گیز = ص / م / ص *)

( توضیح : متأسّفانـه اشکالی بر این سؤال وارد هست چرا کـه مـی­توان واژه را با توجّه بـه قاعده­ی کاهش بدون همزه نیز آورد درون این صورت جواب مـی­تواند گزینـه­ی « د » باشد . )   

4- کلمـه­ی « آسِمان خراش » از چند واج تشکیل شده­است ؟ ( سنجش – 82 )

الف)   9              ب) 12                    ج)    13                   د)    10

اوّلین و بهترین کار این هست که واژه را بـه هجا تقسیم نموده و واج­نگاری کنیم : « ء ا  * سـِ  * مان * خـَ * راش * »  = 12 واج

بنابراین بلافاصله با شمردن تعداد هجاهای آوانگاری خود ، بـه جواب صحیح  پی­مـی­بریم . ( جواب =  ب )

5-    تعداد صامت و مصوّت درون کلمـه­ی « دانش­نامـه­نویسی » بـه ترتیب درون کدام گزینـه آمده­است ؟

الف )   8  ،  7            ب )   6  ،   9[4]             ج )   7  ،  8 [5]              د ) 9  ،  6

باز طبق روال ابتدا هجابندی و آوانگاری مـی­کنیم : « دا  *  نـِش  *  نا  *  مـِ  * نـِ  * وی  *  سی  * » با همـین کار بدون این­که لازم باشد تمام واج­ها را بشماریم و نوع آن ها را تشخیص دهیم بـه جواب صحیح مـی­رسیم . ( الف )

چرا کـه ما مـی­دانیم همواره درون زبان فارسی تعداد مصوّت­ها برابر با تعداد هجاها هست پس چون هفت هجا داریم بنابراین هفت مصوّت  نیز داریم و این پاسخ تنـها درون گزینـه­ی « الف » وجود دارد .

صامت­ها :  / د  ن ش ن م ن و س /  = 8       مصوّت­ها : / ا ـِـ ا ـِـ ـِـ ی ی / = 7

   

1- با این توضیح کـه گاهی اختلاف درون واج باعث تمایز معنایی نمـی­شود ،  بـه  عنوان مثال جفت واژه­های « فیل ، پیل » و « سپید ، سفید » و امثالهم با وجود اختلاف درون واج یک معنا دارند امّا  این استثناها هم نمـی­تواند قانون کلّی زبان را نقض کند  چرا کـه هریک از این ااستثناها هم با قوانین زبان­شناسی قابل توجیـه هستند .

2-  ( * ) بـه عنوان فاصله­ی مـیان هجاها از این علامت بهره گرفته شد .

3- با توجّه بـه دو تلفّظی بودن اگر درون صورت سؤال مصوّت « ـِـ » زیر صامت « س » قرار داده­نشده­بود  مـی­توانستیم واج­ها و هجاها را بـه این شکل نیز نمایش دهیم : « ء اس  * مان * خـَ * راش * = 11 واج

4- لازم بـه توضیح هست که غلط بودن این گزینـه بسیـار مشـهود هست چرا کـه ما هیچ هجایی نداریم کـه تعداد صامت­های آن کمتر از مصوّت­هایش باشد یـا همواره صامت­ها با مصوّت­ها برابرند و یـا تعداد صامت­ها بیشتر از مصوّت­ها خواهد بود .

5- عیناً با عنایت بـه توضیح قبل این گزینـه نیز غلط هست .

نویسنده درون یکشنبه پانزدهم اسفند ۱۳۸۹ |

سؤالات درس هشتم : « تشبيه »

1. درون بيت زير پايه های تشبيه را معين کنيد ؟

ايام گل چو عمر بـه رفتن شتاب کرد

ساقی بـه دور باده ی گلگون شتاب کن

E ايام گل : مشبه / عمر : مشبه بـه / چو : ادات تشبيه / بـه رفتن شتاب کرد : وجه شبه .

2. درون بيت زير ارکان تشبيه را مشخص کنيد ؟

بلم آرام چون قويی سبکبار         بـه نرمـی بر سر کارون همـی رفت

E بلم : مشبه / قو : مشبه بـه / چون : ادات تشبيه / آرام رفتن : وجه شبه .

3. پايه های تشبيه را درون اين مثال مشخص کنيد .

گفتا برو چو خاک تحمل کن ای فقيه

با هر چه خوانده ای همـه درون زير خاک کن

E تو مستتر درون فعل باش : مشبه / خاک : مشبه بـه / چو : ادات تشبيه / تحمل : وجه شبه .

4. ارکان تشبيه را درون عبارت زير مشخص کنيد .

نادان چون طبل غازی هست بلند آواز و ميان تهی .

E نادان : مشبه / طبل غازی : مشبه بـه / چون : ادات تشبيه / بلند آواز و ميان تهی : وجه شبه .

5. درون بيت زير چهار رکن تشبيه را پيدا کنيد .

معلم چو کانونی از آتش است          همـه کار او سوزش و سازش است

E معلم : مشبه / کانونی از آتش : مشبه بـه / چو : ادات تشبيه / سوختن و ساختن : وجه شبه .

6. با توجه بـه بيت زير بـه پرسشـها پاسخ دهيد .

چون آينـه جان نقش تو درون دل بگرفته است

دل درون سر زلف تو فرو رفته چو شانـه است

الف: مشبه و وجه شبه را درون مصراع اول بيابيد .

ب: مشبه بـه و وجه شبه را درون مصراع دوم بيابيد .

E الف: جان : مشبه / نقش چيزی درون دل گرفتن : وجه شبه .

ب: شانـه : مشبه بـه / فرو رفتن درون زلف معشوق : وجه شبه .

7. با توجه بـه بيت

گرت ز دست برآيد چو نخل باش کريم

ورت ز دست نيايد چون سرو باش آزاد

در مصراع اول : الف: مشبه : (......) ب: وجه شبه : ( ........)

در مصراع دوم : ج: ادات تشبيه : (.....) د: مشبه بـه : (......) را بنويسيد.

E الف: تو مستتر درون فعل باش : مشبه / ب: کريم بودن : وجه شبه

ج: چون : ادات تشبيه / د: سرو : مشبه بـه .

8. درون مصراع " همچو جنگم سر تسليم و ارادت درون پيش " مشبه بـه و       وجه شبه را مشخص کنيد .

E جنگ : مشبه بـه / اوفتادگی (سرتسليم و ارادت درون پيش بودن):وجه شبه.

9. با توجه بـه بيت زير بـه پرسشـها پاسخ دهيد .

لبت که تا در لطافت لاله ای سيراب را ماند

دلم درون بی قراری چشمـه ی سيماب را ماند

الف: مشبه بـه و وجه شبه درون مصراع اول کدام هست .

ب: مشبه و ادات تشبيه را درون مصراع دوم بنويسيد .

ج: غرض شاعر از تشبيه نخستين چيست ؟

E الف: لاله : مشبه بـه / لطافت : وجه شبه .

ب: دل : مشبه .                 ج: اغراق درون لطافتمعشوق .

10. وجه شبه معمولاً درون کدام يک از طرفين تشبيه بايد مشخص تر و بارزتر باشد ؟

E مشبه به

11. درون کدام گزينـه کلمـه دريا مشبه بـه است ؟

الف: تلاطم زندگی امواج دريا را بـه ياد مـی آورد .

ب: دلش چون دريا بزرگ هست .

ج: دريای بی کران چون دل عارفان هست .

د: رنگ دريا همچو رنگ آسمان آبی هست .

E گزينـه "ب" صحيح هست .

سؤالات درس نـهم : « تشبيه بليغ »

12. درون مثال زير کدام پايه تشبيه حذف شده هست ؟

ميان دو جنگ چون آتش هست .

E وجه شبه

13. درون تشبيه زير کدام يک از پايه های تشبيه محذوف هست ؟

مرد نقال از صدايش ضجه مـی باريد و نگاهش مثل خنجر بوده .

الف: وجه شبه     ب:مشبه      ج: ادات تشبيه        د: مشبه به

E گزينـه الف صحيح هست .

14. مشبه و مشبه بـه را تعريف کنيد و در بيت زير مثالی به منظور آن دو معين کنيد .

هرگز نميرد آنکه دلش زنده شد بـه عشق

ثبت هست بر جريده ی عالم دوام ما

E مشبه چيزی يای هست که قصد مانند آن را داريم . مشبه بـه چيزی يای هست که مشبه ، بـه آن مانند مـی شود . درون اين بيت جريده عالم يک تشبيه بليغ هست که عالم مشبه هست و جريده مشبه بـه .

15. با توجه بـه بيت زير :

الف: يک تشبيه بليغ درون بيت بيابيد .

ب: درون مصراع دوم مشبه بـه چيست ؟

نـه اين زمان دل حافظ درون آتش طلب است

که داغدار ازل همچو لاله ی خود رو است

E الف: آتش طلب يک تشبيه بليغ هست .           ب: لاله

16. درون بيت زير يک تشبيه بليغ بيابيد .

گذشت روزگاران بين کـه دوران شباب ما

در اين سيلاب غم دسته گلی شاداب را ماند

E سيلاب غم

 
 

17. درون بيت زير يک تشبيه بليغ بيابيد و مشبه بـه آن را ذکر کنيد .

رویی سرخ نشد بی مدد لعل لبت   

بی تو اگر سرخ شود بر اثر غازه بود

E لعليک تشبيه بليغ هست و لعل مشبه بـه است .

18. چرا اضافه تشبيهی درخت دوستی يک تشبيه بليغ هست ؟

E زيرا وجه شبه و ادات تشبيه درون آن حذف شده هست .

19. چرا اضافه ی تشبيهی قد سرو يک تشبيه بليغ هست ؟

E زيرا ادات تشبيه و وجه شبه درون آن حذف شده هست .

20. درون بيت زير تشبيهات بليغ اضافی و غير اضافی را مشخص کنيد .

در مکتب حقايق پيش اديب عاشق   هان ای پسر بکوش کـه روزی پدر شوی

E اديب عشق درون مصراع اول يک تشبيه بليغ اضافی هست . درون مصراع دوم تشبيه بليغ غير اضافی وجو دارد . تشبيه تو(ضمير مستتر درون فعل بکوش)به پدر

21. بيت های زير را بخوانيد و به پرسشـها پاسخ دهيد .

درخت دوستی بنشان کـه کام دل بـه بار آرد

نـهال دشمنی برکن کـه رنج بی شمار آرد

گويند سنگ لعل شود درون مقام صبر

آری ، شود ولی بـه خون جگر شود

الف: تشبيهات بليغ اضافی و غيراضافی را مشخص کنيد .

ب: غرض از تشبيه موجود درون بيت دوم چيست ؟

Eالف:درخت دوستی و نـهال دشمنی درون بيت اول دو تشبيه بليغ اضافی است.سنگ لعل شود درون بيت دوم يک تشبيه بليغ اسنادی (غير اضافی)است .                    ب: اغراق

22. درون بيت زير چند تشبيه وجود دارد ؟

تو همچون گل ز خنديدن لبت با هم نمـی آيد

روا داری کـه من بلبل چو بوتيمار بنشينم

E درون اين بيت سه تشبيه وجود دارد :

1.     تشبيه تو (معشوق) بـه گل درون مصراع اول . / 2. تشبيه من (عاشق) بـه بلبل درون مصراع دوم کـه يک تشبيه بليغ اسنادی (غيراضافی) است. /            3. تشبيه من (عاشق) بـه بوتيمار درون مصراع دوم .

23. دو تشبيه بليغ اضافی و غيراضافی بسازيد کـه "شب" مشبه آن باشد ؟

E چاه شب تشبيه بليغ اضافی / شب چاه هست تشبيه بليغ غيراضافی .

24. دو تشبيه بليغ اضافی و غيراضافی بسازيد کـه "عشق" مشبه آن باشد ؟

 E دريای عشق تشبيه بليغ اضافی / عشق درياست تشبيه بليغ غيراضافی .

25. مشبه و مشبه بـه در بيت زير کدام هست ؟

تو دی ماهی و آن دلبر بهار است   رسيدنتان بـه هم دشوار است

E تو و آن دلبر مشبه هست / ماه و بهار مشبه بـه است .

26. درون بيت زير مشبه بـه و وجه شبه را پيدا کنيد .

حريف دوست کـه از خويشتن خبر دارد

صرف محبت نخورده هست تمام

E يا صرف مشبه / مستی آوری وجه شبه .

27. درون بيت زير مشبه بـه و وجه شبه را پيدا کنيد .

غرق دريای غمت را رمقی بيش نماند

آخر اکنون کـه بکشتی بـه کنار اندازش

E دريا مشبه / پهناوری و عمق وجه شبه .

28. رساترين و خيال انگيزترين تشبيه چه نام دارد ؟

E تشبيه بليغ

سؤالات درس دهم : « تشبيه مفرد ، تشبيه مرکب »

29. درون دو بيت زير تشبيه مفرد و مرکب را مشخص کنيد .

الف: از ديده گر سرشک چو باران چکد رواست

      کاندر غمت چو برق بشد روزگار عمر

ب: آن شاخه های نارنج اندر ميان ابر    

    چون پاره های اخگر ميان دود

E الف: تشبيه مفرد           ب: تشبيه مرکب

30. با توجه بـه بيت زير بـه پرسشـها پاسخ دهيد .

آن شاخه های نارنج اندر ميان ابر        چون پاره های اخگر ميان دود

الف: تشبيه درون اين بيت مفرد يا مرکب / ب: وجه شبه را معين کنيد .

E الف: تشبيه مرکب / ب: قرار گرفتن اشيايی قرمز درون ميان توده ای سياه

31. با توجه بـه بيت زير بـه پرسشـها پاسخ دهيد .

عرقت بر ورق روی نگارين بـه چه ماند ؟

همچو بر صفحه ی گل قطره ی باران بهاری

الف: تشبيه درون اين بيت مفرد هست يا مرکب / ب: وجه شبه را معين کنيد .

E الف: تشبيه مرکب / ب: قرار گرفتن چيزی سفيد و روشن بر صفحه ای سرخ رنگ .

32. درون بيت زير مشبه ، مشبه بـه ،وجه شبه را بيابيد و نوع تشبيه را بنويسيد؟

بر گل سرخ از نم اوفتاده لالی            همچو عرق بر عذار شاهد غضبان

E مصراع اول مشبه / مصراع دوم مشبه بـه / قرار گرفتن چيزی شفاف بر صفحه ای سرخ رنگ وجه شبه .

33. درون کدام از اين ابيات تشبيه مفرد و در کدام يک تشبيه مرکب بـه کار رفته هست ؟

الف: آن قطره ی باران کـه برافتد بـه گل سرخ

چون اشک عروس هست بر افتاده بـه رخسار

ب: ای زلف تو هر خمـی کمندی        

چشمت بـه کرشمـه چشم بندی

E الف: تشبيه مرکب / ب: تشبيه مفرد

34. تشبيه مفرد ، مرکب و بليغ را درون ابيات زير مشخص کنيد .

الف: بر گل سرخ از نم اوفتاده لالی   

همچو عرق بر عذار شاهد غضبان

ب: هرگز نميرد آنکه دلش زنده شد بـه عشق

ثبت هست بر جريده عالم دوام ما

ج: تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم

تبسمـی کن و جان بين همـی سپرم

E الف: تشبيه مرکب / ب: تشبيه بليغ جريده عالم يک تشبيه بليغ هست / ج: تشبيه مفرد .

35. با توجه بـه بيت زير تشبيه بکار رفته مفرد هست يا مرکب ؟

به چمن خرام و بنگر بر تخت گل کـه لاله

به نديم شاه ماند کـه به کف اياغ دارد

E تشبيه مرکب

36. با توجه بـه بيت زير بـه پرسشـهای زير پاسخ دهيد .

صلای يوسف گل شد جهان گير     زليخای جوان شد عالم پير

الف: دو تشبيه بليغ بيابيد و بنويسيد از نوع اضافی هستند يا غير اضافی .

ب: تشبيهات بيت مفرد هستند يا مرکب ؟ دقيقاً مشخص کنيد .

الف:يوسف گل درون مصرع اول يک تشبيه بليغ اضافی هست و گل مصراع دوم يک تشبيه بليغ غير اضافی است/ب:هر دو تشبيه مفرد محسوب مـی شود .

37. درون تشبيه مرکب زير مشبه و مشبه بـه را معين کنيد . بعد شعر را طوری بـه نثر بازنويسی کنيد کـه تشبيه مرکب بـه تشبيه مفرد تبديل شود.

در خم زلف تو آن خال سيه دانی چيست ؟

نقطه ی دوده کـه در حلقه ی جيم افتاده هست .

E مصراع اول مشبه / مصراع دوم مشبه بـه / تبديل تشبيه مرکب بـه تشبيه مفرد : خال سياه مانند نقطه ای بوده هست .

38. درون تشبيه مرکب زير ، مشبه و مشبه بـه را تعيين کنيد . بعد شعر را طوری بـه نثر بازنويسی کنيد کـه تشبيه مرکب بـه تشبيه مفرد تبديل شود .

عرق بر ورق روی نگارين بـه چه ماند  

همچو بر صفحه ی گل قطره ی باران بهاری

E مصراع اول مشبه / مصراع دوم مشبه بـه / تبديل تشبيه مرکب بـه تشبيه مفرد : عرق مانند قطره ی باران بهاری هست . (عرق مانند قطره است.)

39. طرفين تشبيه و وجه شبه را درون بيت زير مشخص کنيد .

شقايق بر يکی پای ايستاده            چو بر شاخ زمرد جام باده

E مصراع اول مشبه / مصراع دوم مشبه بـه / قرار گرفتن سرخی درون بالای سبزی وجه شبه .

40.تشبيه مرکبی بنويسيد کـه مشبه آن ستاره های سرخ درون تيرگی شب باشد

E ستاره های سرخ رنگ درون تيرگی شب چون جرقه های آتش درون ميان دود هست .

41. درباره ی دو تشبيه زير کدام گزينـه درست هست ؟

الف: قرار درون کف آزادگان نگيرد مال چو صبر درون دل عاشق ، چو آب درون غربال

ب: ماه خورشيد نمايش ز بعد پرده ی زلف

آفتابی هست که درون پيش سحابی دارد

1. هر دو تشبيه مفردند .              2. هر دو تشبيه مرکب اند .

3. الف: مرکب / ب: مفرد           4. الف: مفرد / ب: مرکب

E گزينـه 2 صحيح هست .

سؤالات درس يازدهم : « استعاره مصرحه (آشکار) »

42. عبارت زير را تکميل کنيد .

تشبيه ادعای ..... هست اما استعاره ادعای ...... هست .

E همانندی – يکسانی .

43. غرض از تشبيه ، ادعای همانندی هست ، غرض از استعاره چيست ؟

E ادعای يکسانی

44. کدام يک از ارکان تشبيه مـی تواند استعاره مصرحه باشد ؟

E مشبه به

45. استعاره مصرحه تشبيهی هست که همـه ارکان آن بـه جز ...... حذف شده هست .

E مشبه به

46. درون بيت زير شاعر سه تشبيه درون ذهن خود ساخته هست آنـها را بنويسيد و بگوييد اين صورت خيالی چه نام دارد ؟

بتی دارم کـه که گرد گل ز سنبل سايه بان دارد

بهار عارضش خعلی بـه خون ارغوان دارد

E ا. يار درون زيبايی مانند بت هست / 2. چهره ی يار مانند گل هست /

3. موی يار چون سنبل هست اين صورت خيالی استعاره مصرحه نام دارد .

47. با توجه بـه واژه ی مشخص شده درون بيت زير ، بـه پرسشـها پاسخ دهيد .

چو تنـها ماند ماه سرو بالا           فشاند از نرگسان لؤلؤی لالا

1.                    معنای غير حقيقی کـه شاعر از آن اراده کرده هست چيست ؟

2.                    چه تناسبی ميان معنی حقيقی و غير حقيقی آن وجود دارد ؟

3.                    کدام نشانـه خواننده را از توجه بـه معنای حقيقی باز مـی دارد ؟

4.                    چنين استفاده ای از زبان را چه مـی نامند ؟

       الف: حسن تعليل / ب: کنايه / ج: تشبيه / د: مجاز

5.    اين آرايه چه ارتباطی با استعاره دارد .

1. محبوب و معشوق / 2. شباهت / 3. تمام نشانـه هايی کـه دلالت بر انسان بودن دارد مثل تنـها ماند ، گريستن بی اختيار / 4. گزينـه د: مجاز /

5. مجازی هست که علاقه آن شباهت هست .

48. درون بيت زير يک استعاره ی مصرحه پيدا کنيد . آن را بـه تشبيه تبديل کنيد و مشبه بـه آن را مشخص کنيد .

مرا برف باريده بر پر زاغ           نشايد چو بلبل تماشای باغ

E درون اين بيت دو استعاره مصرحه وجود دارد :

1. برف استعاره از موی سپيد / 2. زاغ استعاره از موی سياه

تبديل اين دو استعاره ی مصرحه بـه تشبيه :

1.        موی سپيد چون برف هست / 2. موی سياه چون پر زاغ هست . برف و پر زاغ هر دو مشبه بـه هستند .   

49. با توجه بـه واژه ی مشخص شده درون بيت بـه پرسشـها پاسخ دهيد .

نشست و لؤلؤ از نرگس همـی ريخت     بدان آب از جهان آتش برانگيخت

1.                    معنای غير حقيقی کـه شاعر از آن اراده کرده هست چيست ؟

2.                    چه تناسبی ميان معنی حقيقی و غير حقيقی آن وجود دارد ؟

3.                    کدام نشانـه خواننده را از توجه بـه معنای حقيقی باز مـی دارد ؟

4.                    چنين استفاده ای از زبان را چه مـی نامند ؟

الف: مجاز / ب: کنايه / ج: تشبيه / د: حسن تعليل

5.    اين آرايه چه ارتباطی با استعاره دارد ؟

E 1. چشم / 2. شباهت / 3. لؤلؤ (اشک) ريختن يا هر مفهوم مشابه /         4. گزينـه الف / 5. مجازی هست که علاقه آن مشابهت هست .

50. درون بيت زير استعاره مصرحه را مشخص کنيد سپس آن را بـه تشبيه بدل کنيد .

بخت آن نکند با من کان شاخ صنوبر را  بنشينيم و بنشانم گل بر سرش افشانم

 E شاخ صنوبر استعاره از يار و معشوق / يار درون زيبايی و طراوت چون شاخ صنوبر هست .

51. استعاره را درون بيت زير بيابيد و نوع آن را بنويسيد .

ای غنچه ی خندان چرا خون درون دل ما مـی کنی

خاری بـه خود مـی بندی و ما را ز سر وا مـی کنی

E غنچه ی خندان استعاره از يار و محبوب هست و نوع آن استعاره مصرحه هست .

سؤالات درس دوازدهم:« استعاره مکنيه،شخصيت بخشی (تشخيص) »

52. کدام آرايه از بقيه زيباتر ، بليغ تر و هنری تر هست ؟

الف: تشبيه ساده   ب: تشبيه بليغ    ج: استعاره مصرحه    د:استعاره مکنيه

E گزينـه د صحيح هست .

53. درون اين عبارت استعاره مکنيه را بيابيد و مشبه و مشبه بـه و وجه شبه را معين کنيد .

به صحرا شدم عشق باريده بود .

E عشق /  عشق : مشبه    از جهت باريدن : وجه شبه                  مانند : ادات تشبيه     باران:مشبه به    هست .

54. استعاره مکنيه را درون مثالهای زير نشان دهيد .

الف: قضا چون ز گردون فرو هشت پر

ب: عشق آموخت مرا شکل دگر خنديدن

E الف: قضا / ب: عشق

55. کدام کلمـه درون بيت زير درون مفهوم استعاری بـه کار رفته هست ؟ نوع آن را مشخص کنيد و دليل آن را بنويسيد .

گل بخنديد و باغ شد پدرام           ای خوشا اين جهان بدين هنگام

E گل: استعاره مکنيه يا تشخيص / چون مشبه بـه آن انسان هست .

56. ترکيب پيشانی عفو اضافه ی تشبيهی هست يا استعاری ؟

E اضافه ی استعاری .

57. از ترکيبات جريده عالم ، دست جفا و ديده ی عقل کدام يک اضافه ی استعاری هست ؟

E 1.دست جفا 2. ديده ی عقل / جريده ی عالم تشبيه بليغ هست .

58. استعاره مکنيه ای کـه مشبه بـه آن انسان باشد چه نام دارد ؟

E تشخيص

59. توضيح دهيد چرا درون عبارت دمدمـه های ارديبهشت ، اصفهان ، آرام آرام از خواب بيدار مـی شود صنعت تشخيص بکار رفته هست ؟

E زيرا مشبه بـه آن انسان هست .

60. درون کدام يک از مثالهای زير واژه ی بنفشـه آرايه تشخيص دارد ؟

الف: از سبزه و بنفشـه و گل های رنگارنگ

      گويی بهشت آمده از آسمان فرود

ب: چون ز نسيم مـی شود زلف بنفشـه پر شکن

     وه کـه دلم چه ياد از آن عهد نمـی کند

 E قسمت ب زلف بنفشـه تشخيص هست .

61. درون بيت زير يک تشخيص پيدا کنيد و توضيح دهيد چرا بـه آن تشخيص مـی گويند .

ای نسيم صبح اگر باز اتفاقی افتدت    

آفرين گويی بر آن حضرت کـه ما را بار نيست

E نسيم صبح يک تشخيص هست زيرا با حرف ندا مورد خطاب قرا گرفته و بدان شخصيت انسانی داده شده هست .

62. درون بيت زير يک تشخيص پيدا کنيد و توضيح دهيد چرا بـه آن تشخيص مـی گويند .

ای عقل نگفتم کـه تو درون عشق نگنجی

در دولت خاقان نتوان کرد خلافت

E عقل يک تشخيص هست زيرا با حرف ندا مورد خطاب قرار گرفته و بدان شخصيت انسانی داده شده هست .

63. استعاره ای کـه در اين شعر بـه کار رفته مصرحه هست يا مکنيه ؟

خواهم شدن بـه ميکده گريان و دادخواه

کز دست غم خلاص من آن جا مگر شود

E دست غم استعاره مکنيه هست که بـه شکل اضافه ی استعاری آمده است.

64. درون ابيات زير استعاره مصرحه و مکنيه را پيدا کنيد و بنويسيد کـه استعاره مکنيه تشخيص هست يا غير تشخيص ؟

الف: گل بخنديد و باغ شد پدرام      

       ای خوشا اين جهان بدين ايام

ب: مرا درون خانـه سروی هست کاندر سايه قدش

     فراغ از سرو بستانی و شمشاد چمن دارم

E الف: گل استعاره مکنيه از نوع تشخيص زيرا مشبه بـه آن انسان هست .

ب: سرو استعاره مصرحه از يار و محبوب راست قامت ( همسر شاعر )

65. بيت های زير را بخوانيد و به پرسشـها پاسخ دهيد .

يکی درخت گل اندر ميان خانـه ماست

که سروهای چمن پيش قامتش پستند

خواهم شدن بـه ميکده گريان و دادخواه

کز دست غم خلاص من آنجا مگر شود

الف: درون هر بيت يک استعاره بيابيد و نوع آن را مشخص کنيد .

ب: کدام يک از استعاره ها تشخيص هست ؟ چرا ؟

E الف: درخت گل استعاره مصرحه از يار و محبوب ، دست غم استعاره مکنيه هست که بـه شکل اضافه ی استعاری آمده هست .

ب: دست غم استعاره مکنيه از نوع تشخيص هست . زيرا مشبه بـه آن انسان هست .

66. استعاره را درون بيت زير مشخص کنيد و نوع آن را بنويسيد .

ای ماه سرو قامت ، شکرانـه سلامت

از حال زير دستان ، مـی پرس گاه گاهی

E ماه سرو قامت استعاره مصرحه از يار و معشوق

67. انواع استعاره مصرحه و مکنيه را درون ابيات زير مشخص کنيد .

الف: مرا برف ديده ، بر پر زاغ       نشايد چو بلبل تماشای باغ

ب: شبی گيسو فرو هشته بـه دامن     بلاسين معجر و قيرينـه

ج: امشب ای ماه بـه درد دل من تسکينی 

    آخر ای ماه تو هم درد من مسکينی

د: آسمان مکثی کرد .

E الف: برف و پر زاغ هر دو استعاره مصرحه هستند /

ب: شب استعاره مکنيه از نوع تشخيص / ج: ماه استعاره مکنيه از نوع تشخيص / د: آسمان استعاره مکنيه از نوع تشخيص .

68. بيت زير را بخوانيد و بگوييد استعاره مکنيه هست يا مصرحه ؟

بتی دارم کـه گرد گل ز سنبل سايه بان دارد

بهار عارضش خطی بـه خون ارغوان دارد

E بت و گل و سنبل هر سه استعاره مصرحه هستند .

69. دو استعاره درون ابيات زير پيدا کنيد و نوع آنـها را بنويسيد .

الف: مرا درون خانـه سروی هست کاندر سايه قدش

      فراغ از سرو بستانی و شمشاد چمن دارم

ب: تو را ز کنگره عرش مـی زنند صفير

    ندانمنت کـه در اين دامگه چه افتاده است

E الف: سرو استعاره مصرحه / ب: کنگره عرش استعاره مکنيه .

سؤالات درس سيزدهم : « حقيقت و مجاز »

70. درون مثالهای زير تعيين کنيد کـه کلمات مشخص شده کدام حقيقت هست و کدام مجاز ؟ قرينـه های مجازها را نشان دهيد .

الف: دزدان دست کوته نکنند که تا دستشان کوته نکنند .

ب: چو آشاميدم اين پيمانـه را پاک      درافتادم ز مستی بر سر خاک

E الف: دست درون هر دو بار درون معنی اصلی خود بـه کار رفته هست و حقيقت هست . ب: پيمانـه مجاز هست . بقيه مصراع اول قرينـه هست . خاک درون مصراع دوم درون معنی اصلی خود بـه کار رفته هست و حقيقت هست .

71. درون اين بيت واژه ی سر بـه دو صورت حقيقت و مجاز بـه کار رفته هست آن را مشخص کنيد .

طاقت سر بريدنم باشد                         وز حبيبم سر بريدن نيست

E سر درون مصراع اول حقيقت هست / سر درون مصراع دوم مجاز هست .

72. کدام يک از دو کلمـه ی مشخص شده درون عبارت زير درون معنی حقيقی (غير مجازی) بـه کار رفته هست ؟

مسابقات کشتی دهه ی فجر درون ايران انجام شد و ايران بـه مقام اول دست يافت .

E ايران اول درون معنی حقيقی خود بـه کار رفته هست و حقيقت هست . ايران دوم بـه معنی تيم ايران هست و مجاز هست .

73. قرينـه را درون عبارت جهان خوردم و کارها راندم معلوم کنيد .

E خوردم

74. کدام واژه از واژه های مشخص شده ی زير حقيقت و کدام مجاز است؟

همـه را دندان بـه ترشی کند شود الا قاضيان را کـه به شيرينی .

E ترشی حقيقت هست و شيرينی مجاز هست . بقيه جمله دوم قرينـه هست .

75. کدام يک از واژه های مشخص شده ی زير درون معنی مجازی هست ؟ دليل آن را بنويسيد .

ما را سری هست با تو گر خلق روزگار

دشمن شوند و سر برود هم بر آن سريم

E سر درون مصراع اول مجاز هست زيرا درون معنی اصلی خود (عضوی از بدن) بـه کار نرفته هست . سر اول درون مصراع دوم بـه معنی عضوی از بدن هست و حقيقت هست . سر دوم درون مصراع دوم مجاز هست زيرا درون معنی اصلی خود (عضوی از بدن) بـه کار نرفته هست .

76. نوع علاقه درون استعاره چيست ؟

E شباهت

77. فرق استعاره و مجاز درون چيست ؟

E علاقه درون استعاره شباهت هست ، حال آنکه درون مجاز علاقه غير شباهت هست .

سؤالات درس چهاردهم : « علاقه های مجاز »

78. علاقه را درون مجازهای زير مشخص کنيد .

الف: شـهر تبريز قيام کرد .          ب: جلال آل احمد قلم رسايی داشت .

E الف: محليه / ب: آليه

79. درون اين مثالها علاقه های مجاز را تعيين کنيد .

الف:دهخدا قلم خوبی داشت /  ب:دست درون حلقه آن زلف دو که تا نتوان کرد.

E الف: آليه / ب: کليه

80. درون ابيات و عبارات زير مجاز را پيدا کرده ، نوع علاقه ی آنـها را مشخص کنيد .

الف: بر آشفت عابد کـه خاموش باش

      تو مرد زبان نيشتی گوش باش

ب: سر آن ندارد امشب کـه برآيد آفتابی

چه خيال ها گذر کرد و گذر نکرد خوابی

ج: ای ز خود گشته سير ، جوع اين هست .

E زبان مجاز از سخن هست به علاقه ی آليه / ب: سر مجاز از انديشـه هست به علاقه ی محليه / ج: سير مجاز از بيزاری هست به علاقه ی سببيه .

81. مجازها را درون عبارات زير پيدا کرده و قرينـه ی آنـها را بنويسيد .

الف: بر صفرای خويش برنيامدم . / ب: جهان خوردم و کارها راندم .

E الف: صفرا مجاز هست از خشم بـه علاقه ی سببيه و بقيه جمله قرنيه هست .

ب: جهان مجاز از نعمتهای جهان هست و خوردم قرينـه هست .

82. درون دو بيت زير نوع علاقه ی مجازهای مشخص شده را بنويسيد .

الف: محتاج قصه نيست گرت قصد خون ماست

چون رخت از آن توست بـه يغما چه حاجت هست .

ب: بـه ياد روی شيرين بيت مـی گفت

چو آتش تيشـه مـی زد . کوه مـی سفت .

E الف: لازميه / ب: جزئيه

83. با توجه بـه واژه ی مشخص شده درون بيت زير بـه پرسشـها پاسخ دهيد .

اگر رفت و آثار خيرش نماند              نشايد بعد از مرگش الحمد خواند

الف: معنای غيرحقيقی کـه شاعر از آن اراده کرده هست چيست ؟

ب: کدام نشانـه خواننده را از معنای حقيقی باز مـی دارد ؟

ج: چه تناسبی ميان معنای حقيقی و معنای مجازی آن وجود دارد ؟

E الف: قرآن / ب: بعد از مرگ خواندن / ج: الحمد بخشی از قرآن هست علاقه جزئيه . (ذکر جز و اراده کل )

84. علاقه های مجاز را ( با توجه بـه کلمات معين شده ) درون ابيات زير مشخص کنيد .

الف: سپيد شد چو درخت شکوفه دار سرم

      وزين درخت همين ميوه غم هست برم

ب: برآشفت ايران و برخاست گرد

     همـی هری کرد ساز نبرد

E الف: سر : علاقه ی کليه / ب: ايران ، علاقه ی محليه

سؤالات درس پانزدهم : « کنايه »

85. درون بيت زير کنايه را بيابيد و مفهوم آن را مشخص کنيد و بگوئيد نشانـه هست يا نمونـه يا دليل ؟

همينت بسنده هست اگر بشنوی          کـه گر خار کاری سمن ندروی

E اگر خار کاری سمن ندروی : يک کنايه هست . مفهوم اين کنايه اين هست که کار بد پايانی خوب نخواهد داشت . اين کنايه يک نمونـه هست .

86. درون بيت زير کنايه را بيابيد و مفهوم آن را مشخص کنيد . و بگوئيد نشانـه هست يا نمونـه يا دليل ؟

نپندارم ای درون خزان کشته جو               کـه گندم ستانی بـه وقت درو

E جو کاشتن و انتظار گندم داشتن : کنايه هست . مفهوم اين کنايه اين هست که نتيجه هر کار با پايان آن همسان هست و نبايد انتظاری جز آن داشت. اين کنايه يک نمونـه هست .

87. عبارت هنوز از دهان بوی شير آيد حاوی چه آرايه ادبی هست ؟ مقصود گوينده چيست ؟

E اين عبارت يک کنايه هست و مقصود گوينده اين عبارت کنايه از کودکی هست . اين کنايه يک نشانـه هست .

88. درون بيتهای زير کنايه را مشخص کنيد و مفهوم آن را بيان کنيد .

الف: هر کـه دل پيش دلبری دارد          ريش درون دست ديگری دارد

ب: چو بشنيد بيچاره بگريست زار       کـه ای خواجه دستم ز دامن بدار

E الف: ريش درون دستی داشتن : يک کنايه هست . مفهوم اين کنايه اختيار آدمـی بـه دستی ديگر بودن هست . اين کنايه يک نشانـه هست .

89. درون مثالهای زير مفاهيم کنايی را بنويسيد .

الف: دلا معاش چنان کن گر بلغزد پای

      فرشته ات بـه دو دست دعا نگه دارد

ب: فلانی ، شخص سر بـه هوايی هست .

E پای لغزيدن يک کنايه هست . مفهوم اين کنايه گرفتاری و مشکل ناگهانی و نامنتظر پيش آمدن هست . اين کنايه يک نمونـه هست .

ب: سر بـه هوا بودن يک کنايه هست . مفهوم اين کنايه بی توجه و بی دقت بودن يا بی بند و بار و لاابالی بودن هست . اين کنايه يک نشانـه هست .

90. درون بيت زير کنايه را دقيقاً مشخص کنيد و بنويسيد از نوع نمونـه هست يا دليل يا نشانـه ؟

از مکافات عمل غافل مشو             گندم از گندم برويد جو ز جو

E گندم از گندم روئيدن و جو از جو روئيدن کنايه هست . مفهوم اين دو کنايه اين هست که آغاز هر کار با پايان آن متناسب هست . اين دو کنايه نمونـه هستند .

91. درون مصراع دوم بيت زير کنايه کدام هست ؟ معنای آن چيست ؟ اين کنايه با دليل بيان شده هست يا نمونـه و يا نشانـه ؟

شکر خدا کـه همت من زاد راه شد        درون پيشگاه دوست نگشتيم رو سياه

E رو سياه گشتن يک کنايه هست . مفهوم اين کنايه شرمنده و شرمسار شدن هست . اين کنايه يک نشانـه هست .

92. درون مصراع نخست بيت زير کنايه کدام هست ؟ معنای آن چيست ؟ اين کنايه با دليل بيان شده هست يا نمونـه و يا نشانـه ؟

دست کفچه مکن بـه پيش فلک         کـه فلک کاسه ای هست خاک انبار

E دست کفچه يک کنايه هست . مفهوم اين کنايه گدايی هست . اين کنايه يک نشانـه هست .

93. مفهوم کنايه فلانی ريش سفيد هست چيست ؟

E پيری و باتجربگی

94. کنايه را درون بيت زير مشخص کنيد و تعيين کنيد کـه نشانـه ، نمونـه يا دليل هست ؟

يکی نغز بازی کند روزگار               کـه بنشادت پيش آموزگار

E کـه بنشادت پيش آموزگار يک کنايه هست . مفهوم اين کنايه اعتراف بـه نادانی و ميل بـه آموختن هست . اين کنايه نشانـه هست .

95. دو کنايه بـه دلخواه بنويسيد .

E 1. رخت بر بستن : کنايه از سفر و رفتن هست .

2. دست گزيدن کنايه از افسوس خوردن هست .

نویسنده درون یکشنبه پانزدهم اسفند ۱۳۸۹ |

التحلیل الصرفی )تجزیـه:

در برخی از موارد ذکر شده، نوع آن نیز بررسی مـی‌شود مثلا مشتق، اسم فاعل، مذکر حقیقی، یـا مجازی و مصغّر و ......

مثال: المؤمنات = اسم، جمع مونث سالم، مشتق( اسم فاعل)، منصرف صحیح‌الآخر.

نکته: اسم موصول، ضمـیر، اسم اشاره، حتما ‌ی آن ذکر شود.

توضیح مختصر درون مورد هر کدام از موارد تقسیم اسم:

اسم چیست؟ اسم کلمـه‌ای هست که بر زمان دلالت ندارد و تنوین، ال، مضاف واقع شدن از نشانـه‌هایش است. 

- مفرد= بر یک فرد یـا یک شیء دلالت مـی‌کند: مانند: قلم، شجرةُ‍، رجل ٌ 

- مثنی= بر دو فرد یـا دو شی دلالت دارد، مانند: رجلانِ، رجلینِ کـه در حالت رفعی انِ مکسور و در حالت نصبی ینِ مکسور مـی‌گیرد= المُسْلِمانِ، المُسْلمـینِ

جمع :

1- جمع مذکر سالم: درون حالت رفعی(ونَ) مفتوح و در حالت نصبی و جری (ینَ) مفتوح مـی‌گیرد : الطالبونَ ، الطالبینَ. 

2- جمع مونث سالم: درون حالت رفعی(اتُ) با همان نشانـه‌ی اصلی رفع، و در حالت نصب و جر(اتِ) مکسور مـی‌آید توجه کنید کـه (ات) جمع مونث سالم هیچگاه بـه صورت مفتوح نمـی‌آید. مسلماتُ، مسلماتِ. 

3- جمع مکسر: صورت مفرد آن تغییر مـی‌کند مانند علم کـه مـی‌شود عُلوم، اغلب سماعی و دارای اوزان مختلفی است. 

- مذکر: اسمـی هست که علامت مونث (ت) (ة) ندارد مانند: رجل، قلم. 

- مونث: اسمـی هست که علامت تأنیث دارد و اقسام گوناگونی دارد کـه در اینجا از آوردن آنـها معذوریم. 

- جامد: اسمـی هست که ریشـه‌ی فعلی و معنوی وصفی ندارد و بر دو نوع مصدری و غیرمصدری است. 

- مشتق: اسمـی هست که ریشـه‌ی فعلی و معنوی وصفی دارد و چندین نوع است: از جمله: اسم فاعل، اسم مفعول، اسم مبالغه، صفت مشبهة، اسم تفضیل و ... 

- معرفه: اسم معرفه یعنی اسمـی کـه تنوین نداشته باشد و شناخته شده باشد کـه 6 نوع است. ضمـیر، معرفه بـه اضافه، اسم علم، معرفه بـه ال، موصول، اسم اشاره. 

- نکره: اسمـی کـه تنوین بگیرد و جزء موارد ششگانـه بالا نباشد. 

- معرب: کلمـه‌ای هست که حرکت حرف آخرش بـه تناسب موقعیت درون جمله تغییر مـی‌کند. 

- مبنی: کلمـه‌ای هست که حرکت حرف آخرش بـه تناسب موقعیت درون جمله تغییر نمـی‌کند. 

- منصرف: اسمـی هست که تنوین مـی‌گیرد و غالب اسم‌های معرب منصرف است. 

- غیرمنصرف: اسمـی هست که تنوین نمـی‌پذیرد واقسام آن عبارتند از: علم مؤنث، علم غیرعربی، صفت بر وزن أفْعَلْ، اسم شـهر و کشور، جمع مکسر بر وزن مفاعل، مفاعیل و.... 

- اسم مقصور: اسمـی هست که بـه الف ختم مـی‌شود. مانند: موسی، دنیـا و .... 

- اسم ممدود: اسمـی هست که بـه الف و همزه ختم مـی‌شود. مانند: زهراء، صحراء و..... 

- اسم منقوص: اسمـی هست که بـه یـای ماقبل مکسور ختم مـی‌شود. مانند: داعی، قاضی و .... 

- اسم صحیح الآخر: اسمـی هست که مقصور، ممدود، منقوص نباشد. مانند: العلمْ ، محمّد و ... 

منصوب: اسمـی هست که یـای نسبت داشته باشد. مانند: مَکّة = مکّی. 

- مصغّر: اسمـی هست که بـه منظور «تحبیب» یـا «تحقیر» بـه کار مـی‌رود. 

روش ساختن اسم مصغر: فَعل = فُعَیل / رَجُل=رُجَیْلْ

اکنون بـه شناخت فعل مـی‌پردازیم:

- فعل ماضی: درعربی 14 دارد و دارای یک ریشـه‌ی سه حرفی هست = ذَهَبَ 

- مضارع:(ا، ت، ی، ن) نشانـه‌های فعل مضارع هست = یَذْهَبُ، یَذْهَبانِ 

امر: امر حاضر از 6 ‌ی مخاطب مضارع ساخته مـی‌شود. 

- : الغائب، المخاطب، متکلم وحده و .... را ‌ی فعل گوییم. 

- ثلاثی: فعل ثلاثی بر دو نوع است. 1) مجرد 2)مزید 

1- ثلاثی مجرد: فعلی کـه در باب نرفته هست واز 3 حرف تشکیل شده است: ذَهَبَ 

2- ثلاثی مزید: فعلی کـه در باب‌های اِفْعال، تفعیل، مُفاعلة و …. برود و از 3 حرف بیشت است: کَلَّمَ، یُنْزِلُ، اِسْتَخْرَجَ و …. 

- معتل: فعلی کـه حروف (و ا ی ) درون ریشـه‌ی آن هست و بر 4 نوع است: 

مثال ، اجوف، ناقص، لفیف (مفروق و مقرون) 

- صحیح: فعلی کـه معتل نباشد. مـهموز، مضاف، سالم، جزء فعل صحیح است. 

لازم: فعلی کـه نیـاز بـه مفعول بـه ندارد و فقط فاعل دارد. (ذَهَبَ عَلیٌّ )ذَهَبَ: لازم 

- متعدی: فعلی کـه علاوه بر فاعل، مفعول بـه نیز دارد.( کَتَبَ عَلیٌّ الدرسَ. )کَتَبَ : متعدی 

- معرب: افعال مضارع بـه جز (6 و 12) معرب هستند. توضیح معرب داده شده است 

- مبنی: فعل‌های ماضی، فعل‌های امر و ‌ی 6 و 12 مضارع، مبنی هستند. 

- معلوم: فعلی هست که فاعل دارد. مانند: کَتَبَ عَلیٌّ الدرسَ. 

- مجهول: فعلی هست که بـه جای فاعل، نایب فاعل دارد و هم ماضی و هم مضارع آن ساخته مـی‌شود. 

ماضی مجهول: کَتَبَ = کُتِبَ / ماضی مجهول: یَکْتُبُ = یُکْتَبُ 

مثال: تجزیـه یستخدمون= فعل مضارع/ للخائبین، ثلاثی مزید، متعدی، معلوم، صحیح، معرب، سالم. 

برای تجزیـه‌ی حرف هم از 3 چیز استفاده مـی‌کنیم: 

1- ذکر نام حرف(جاره، ناصبه، جازمـه و (….. 

2-عامل، غیرعامل 

3-نوع بناء حرف )مبنی بر فتح –ر سکون و …. )

مثال: تجزیـه (فی) = حرف ، حرف جر، عامل، مبنی بر سکون.

الاعراب (ترکیب):

ابتدا ساختار جمله را بررسی کنید کـه اسمـیه هست یـا فعلیـه سپس بـه موارد زیر مراجعه کنید. 

1- مرفوعات: مبتدا، خبر، فاعل، نائب فاعل، اسم افعال ناقصه، خبر حروف، مشبهة بالفعل ونفی جنس، اسم افعال مقاربه و … 

2- منصوبات: مفعول به، مفعول مطلق تأکیدی یـا نوعی، مفعولٌ فیـه، مفعولٌ له، حال، تمـییز، منادا، مستثنی، متجعبٌ منـه، خبر افعال ناقصه، اسم حروف مشبهةٌ بالفعل ونفی جنس و…. 

3- مجرورات: مجرور بـه حرف جر، مضافٌ الیـه و….. 

4- توابع: صفت، بدل، عطف بیـان، عطف بـه حروف، تأکید لفظی و معنوی

نویسنده درون شنبه چهاردهم اسفند ۱۳۸۹ |

کلمات متضادّ   إبتَعدَ : دور شد   /   إقتَربَ : نزدیک شد

أحَلَّ : حلال کرد   /   حَرَّمَ : حرام کرد

إستَیقظَ : بیدارشد   /   نامَ : خوابید

أطفأ : خاموش کرد   /   أشعَلَ : روشن کرد

بارِد : سرد   /   حارّ : داغ ، گرم

البَرد : سرما   /   الحَرّ : گرما

البُرودَۀ : سردی   /   الحَرارَۀ : گرمـی

تَشاوُم : بد بینی   /   تَفاؤل : خوش بینی

جاعَ : گرسنـه شد   /   شَبِعَ : سیر شد

الجَنَّۀ : بهشت   /   النّار : آتش ، جهنم

الحَرکَۀ : حرکت   /   السُّکون : سکون

الحَسنات : خوبی ها ، نیکی ها   /   السَّیئات : بدی ها

الحُلو : شیرین   /   المُرّ : تلخ

الحُلوَۀ : شیرینی   /   المَرارَۀ : تلخی

الحَیـاۀ : زندگی   /   المَوت : مرگ

الدّار الباقِیۀ : کنایـه از آخِرت   /   الدّار الفانِیۀ : کنایـه از دنیـا

الدُّنیـا : دنیـا   /   العُقْبَی : آخرت

ذاتَ یَومٍ : روزی   /   ذاتَ لَیلۀٍ : شبی

رَخیص : ارزان   /   ثَمـین ، غالی ، باهِظ : گران

رَطب : تر ، خیس   /   یـابِس : خشک

رَفضَ : نپذیرفت ، رد کرد   /   قَبِلَ : پذیرفت

زَین : خوبی   /   شَین : بدی

ساءَ : بد شد   /   حَسُنَ : خوب شد

السَّهل : آسان   /   الصَّعب : دشوار ، سخت

الشَّباب : جوانی   /   الشَّیب : پیری

العَذب : شیرین   /   المُرّ : تلخ

العَلانیۀ : آشکار ، ظاهر   /   السَّریرة : درون ، نـهان

الفَرَح : شادی   /   الکَآبَۀ : مصیبت ، افسردگی

مُحرِق : سوزاننده   /   الهامِد : سرد و خاموش 

النَّشاط : نشاط ، شادابی   /   الخُمول : سستی ، تنبلی

نِعْمَ : خوب است   /   بِئسَ : بد است

نَهضَ : بلند شد ، ایستاد   /   جلَسَ : نشست

وُلِدَ : متولد شد   /   تُوُفِّیَ : وفات یـافت

الیأس : نا امـیدی   /   الرَّجاء : امـید

یَسَّرَ : آسان نمود   /   عَسَّرَ : دشوار نمود

یَمـین : راست   /   یَسار : چپ


نویسنده درون شنبه چهاردهم اسفند ۱۳۸۹ |

- ماهو الخطاء فی ما یأتی

الف) هم أحسَنوا                       ب)أنتم أحسِنوا                      ج)هم تقبَّلوا                       د) أنتم تقـَبِّلوا

2- مـیّز الصحیح فی ما یلی

الف)هنّ أکر ِمنَ                       ب)أنتنّ إستغفـََرنَ                  ج)هما تفرّ َقتا                      د)أنتما تحاسَبتَا

3- ماهوالمرادف لکلمة «مقاتـَلة»

الف)قتلٌ                                 ب)قتیلٌ                               ج)قِتالٌ                              د) مُقـاتِـلٌ

4- تـَتَّبعان ِ از چه بابی است

الف)تَـفعـُّل                             ب) تفعیلٌ                             ج)إفعالٌ                             د) إفتعالٌ

5- عیّن الفعل الذی علامة جزمـه حذف حرف العلة

الف) لم یخَف                          ب) لم یسَع                          ج) لم یعِد                          د) لم یَدعُ

6- ما هو إعراب «یتوکّلِ» فی ( وعلی اللهِ فلیتوکّل ِ المؤمنونَ )

الف) جـــــــــر                       ب)جـــــــــزم                        ج)رفـــــــع                        د)نصــب

7- مـیّز المضارع المجزوم فیما یأتی

الف) إسعَ                            ب) لِمَ یذهَب                          ج) لیَرضَ                         د) لا یأتی

8- ماهو الصحیح عن الفعل الذی تحته خط ٌ «اُدرسُوا کثیراً حتی لا ترسبوا»

الف)منصوب                       ب) مجزوم                            ج) مجرور                      د) مرفوع

9- عین الصحیح فی الأمر:

الف)بـِـع/ بـِیعی                    ب)قـِف/قِـفی                          ج)قـُل/قـُلی                      د) قـُم/ قـُمـی

10- عین الصحیح فی«تــَدعِین»

الف) اجوف واوی- للمخاطبات      ب)اجوف یـایی-للمخاطبین        ج)ناقص یـایی- للمخاطب       د)ناقص واوی- للمخاطبة

11- عین الخطاءمن فعل «رجا،یرجو »للفراغ«............رحمةالله »

الف) أنتِ ترجینَ                 ب) هنَّ ترجونَ                     ج) هم یرجونَ                  د)هی رَجَت

12- ما هو الخطاءفی الامر

الف) عِد /عِدا                     ب) صِل/ صِلا                      ج) مِل/ مِلا                      د) خـَف/ خـَافــَا

13- مـیّز الفعل الذی لا اعلال فیـه :

الف) أنتِ تهتدینَ                 ب) هم یـهتدونَ                    ج) هی إهتدَت                    د) هنَّ یـهتدینَ

14- فعل عبارت «أنت تُعطِی بیمـینک صدقََة ً»

الف) أعطی                         ب) إعطِ                           ج) أعطِ                           د) إعطی

15- مـیز الفعل اللذین اعلاهما متشابه

الف) یرمِی / إرمـی                ب) ترمـی/ إرمـی                 ج) إرم ِ/ إرمـی                  د) یرمـینَ / یرمونَ

16- مـیز الفعل اللذین اعلاهما متشابه

الف) لم یدعُ/ لم تدعی             ب) لم تدعُ/ لم تدعونَ          ج) یقـُولُ/ یخافُ              د) یبیعُ/ بـِعنَ

17- کیف یکون فعل «وصفتِ» مع (لم)

الف) لم توصفی                    ب) لم تصفی                     ج) لم تصفینَ                  د) لم تـَصف

18- ما هو الخطاء عن فعل قــُمنَ

الف) امر                            ب) مبنی                            ج) ماضی                    د) معرب

19- مـیّز الخطاء فیما یلی ( من فعل نالَ , ینالُ وباعَ , یبیعُ )

الف) أنتنّ نِلنَ                     ب) أنتنّ بــِــعنَ                    ج) هنّ نِلنَ               د) انتنّ بــِــعنَ  

20- عین الصحیح «ألم ترَ ربّکَ » للمخاطبة 

الف)الم تَری ربکِ           ب) الم تـُری ربکِ                     ج) الم ترینَ               د) الم تریینَ

21- ماهو المبنی للمجهول للفعل التالی«یُعیدُکَ»

                                                                الف) یُعادُ                    ب) تُعودُ                                   ج)تـُعادُ                    د) یَعودُکَ

22- عیّن الخطاء

الف) جئنا لندعوَکم        ب) لِندعُ اللهَ خاشعینَ                   ج) لم نرضَی بالذلّ        د) لمّا یذقنَ طعمَ الإیمان

23- مِن ایّ بابٍ «تَنتصفونَ »

الف)تَفعّل                    ب) افتعال                                ج) إنفعال                   د) إفعال

24- عیّن الصحیح فی الامر«تــُلحّینَ »

الف) اُلِحّی                 ب) إلحّی                                ج) ألحّی                      د) إلحِّّ

25- کیف تکونَ الجملة مع الفعل المبنی للمجهول  :لا یَجِدُ الإنسانُ العزة َ بغیر التعب.

الف) لاتـُـوجَدُ العزةَ         ب) لا یُوجَدُ العزةُ                  ج) لا تــُـجَدُ العزة ُ         د) لا تـُوجدُ العزة ُ

نویسنده درون شنبه چهاردهم اسفند ۱۳۸۹ |

صرف و نحو

برای آموختن هر زبانی ،نخست لازم هست با قواعد آن زبان آشنا شویم بـه این قواعد درون زبان فارسی (دستور زبان )ودر زبان انگلیسی (گرامر )ودر زبان عربی (صرف ونحو )گفته مـیشود .

همانطوریکه شما خواننده ی ارجمند ارزش دانستن این زبان را بیش از من واقفید اما من باب تذکر توج تان را بـه بارزترین دلیل و شاید بهترباشد بگوییم الزام یـادگیری این زبان از این آیـه بـه وضوح مستفاد مـی گردد...

إِنَّا أَنزَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لَّعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ

این قرآن را عربی نازل کردیم باشدکه شما تعقل کنید

1.علم صرف چیست؟

صرف علمـی هست که از تحویل ودگرگونی کلمـه بـه صورتها وشکلهای گوناگون برحسب معنای مورد نظر بحث مـیکند .

 

2.کلمـه برچند نوع است؟

**اسم ،مانند رجل (مردی)

**فعل ،مانند شرب(نوشید)

**حرف مانند علی (بر)

 

3.آیـا صرف برهمـه بر همـه انواع کلمـه اجرا مـیشود؟

صرف تنـها بر فعل واسم اجرا مـیشود ،چون این دو کلمـه قابل تحول وتبدیل بـه صورتهای گوناگونند ،وبر حرف اجرا نمـیشود

چون حرف همواره بر یک شکل وصورت هست .

 

 

4.دگرگونی کلمـه از یک صورت بـه صورت دیگر چه نامـیده مـیشود ؟تصریف مـینامند .

 

5.تصریف افعال چگونـه هست ؟

تصریف فعل بـه منتقل آن از ماضی بـه مضارع وسپس بـه امر هست مانند:

ماضی مضارع امر

فرح یفرح افرح (شادمانی کرد)

 

 

6.تصرف اسمـها چگونـه است؟

تصریف اسمـها عبارت هست از :

نقل آن بـه تثنیـه یـا جمع مانند نـهر (جوی)___________نـهران_______انـهار

مصغر آن مانند:نـهرٌ نُهیرٌ

نسبت بـه آن مانند: نـهرٌ نـهریٌ

 

 

*در عربی دو مبحث مورد بررسی قرار مـیگیرد :

الف :تجزیـه (تحلیل الصرفی )

ب:ترکیب (نحو)

 

تجزیـه بـه بررسی خصوصیـات فردی هر کلمـه بدون درون نظر گرفتن جایگاه آن درون جمله مـیپردازد .به عنوان مثال تجزیـه کلمـه (معلِّم)در عبارت زیر چنین هست المعلمُ یذهبُ المعلم:اسم –مفرد-مذکر-مشتق-معرفه بـه ال-معرب

در مبحث صرف سه نوع کلمـه وجود دارد :1فعل 2اسم 3حرف

فعل :کلمـه ای هست که انجام شدن کاری ویـا داشتن حالتی را با داشتن زمان وشخص نشان مـیدهد.

اسم:کلمـه ایست کـه دارای معنای مستقلی بوده ولی برزمان خاصی دلالت نمـیکند .

حرف:کلمـه ایست کـه به تنـهایی دارای معنای کامل ومستقلی نیست بلکه درون جمله بـه کار مـیرود .

حروف الفبا درون عربی :الف (همزه)-ب-ت-ث-ج-ح-خ-د-ذ-ر-ز-س-ش-ص-ض-ط-ظ-ع-غ—ف-ق-ک-ل-م-ن-و-ه-ی

تعداد حروف درون عربی 28 حرف بوده ودر این زبان 4حرف وجود ندارد (پ-چ-ژ-گ) حروف الفبا درون عربی بـه دو دسته حروف قمری وشمسی تقسیم مـیشود.

حروف شمسی :به حرفی گفته مـیشود کـه در صورت قرار گرفتن درون ابتدای اسم واضافه شدن حرف تعریف (ال)به ابتداآن،حرف ال تلفظ نشده وبه جای آن حروف شمسی ای کـه بعد از آن قرار گرفته بـه صورت مشدد تلفظ مـیشود.14 حروف شمسی عبارتند از :ت-ث-د-ذ-ر-ز-س-ش-ص-ض-ط-ظ-ل-ن-

حروف قمری :حروفی مـیباشند کـه در صورت قرار گرفتن ابتدای هر اسم واضافه شدن حرف ال بـه ابتدای آن حرف ال تلفظ مـیشود .14 حروف قمری عبارتند از :الف –ب-ج-ح-خ-ع-غ-ف-ق-ک-م-و-ه-ی

فرق الف وهمزه :الف حرفی هست که همـیشـه ساکن هست وآنرا بصورت آتلفظ مـیکنیم ولی همزه علاوه براینکه مـیتواند ساکن باشد بلکه حرکات دیگر را هم قبول مـیکند .

انواع همزه :همزه وصل وهمزه قطع

همزه وصل همزه ای هست که اگر درون ابتدای جمله قرار گیرد تلفظ مـیشود ولی اگر درون وسط جمله باشد تلفظ نمـیشود .

همزه قطع همزه ایست کـه در هر کجای جمله باشد فرقی نخواهد داشت وتلفظ مـیشود .

حرکات

در عربی چهار نوع حرکت وجود دارد 1. فتحه 2کسره 3ضمـه 4 سکون

تنوین نون ساکنی هست که نوشته نمـی شود ولی تلفظ مـیشود .

انواع تنوین 1. تنوین ضمـه ٌ2تنوینره ٍ3تنوین فتحه ً

ترکیب

در ترکیب بـه سه مطلب توجه خواهیم داشت :

1.نقش کلمـه

2.اعراب کلمـه

3.نوع اعراب

 

تقسیمات دهگانـه فعل

1. از لحاظ تعداد وحروف اصلی ---------------------ثلاثی ورباعی

2. بـه لحاظ نوع--------------------------------------ماضی ،مضارع ،امر

3. بـه لحاظ وجود وعدم حرف عله-------------------معتل وصحیح

4. بـه لحاظ نیـاز وعدم نیـاز بـه مفعول ----------------متعدی ولازم

5. بـه لحاظ نسبت بـه فاعل یـا مفعول -----------معلوم ومجهول

6. بـه لحاظ نفی واثبات-----------------------------منفی ومثبت

7. بـه لحاظ خبر از وقوع فعل یـا انشاء آن-----------خبری وانشایی

8. بـه لحاظ ماده ووزن-----------------------------اصلی وملحق

9. بـه لحاظ تصرف وعدم تصرف-----------------متصرف وجامد

10. بـه لحاظ تغییر یـا عدم تغییر آخر آن ------------معرب ومبنی

 

 

فعل بـه لحاظ نوع بر سه قسم است:

1.ماضی 2.مضارع3.امر

حالت های فاعل

1. یـا فاعل خود گوینده هست که بـه آن متکلم گویند:مانند من وما

2. یـا مورد خطاب گوینده هست که بـه آن مخاطب گویند مانند:تو وشما

3. یـا نـه متکلم ونـه مخاطب هست که بـه آن غایب گویند مانند:او وآنـها

فعل ماضی:

به انجام کاریـا روی حالت درون زمان گذشته فعل ماضی گفته مـی شود کـه دارای ۱۴ است:۶ غایب، ۶ مخاطب،۱ متکلم وحده،۱ متکلم مع الغیر
فعل مضارع:
انجام کاریـا روی حالت درون زمان حال فعل مضارعگفته مـی شود کـه مانند فعل ماضیدارای ۱۴ است:۶ غایب، ۶ مخاطب،۱ متکلم وحده،۱ متکلم مع الغیر
فعل مستقبل:
انجام کاریـا روی حالت درون زمان آیندهفعل مستقبلگفته مـی شود کـه مانند فعل مضارعدارای ۱۴ است:۶ غایب، ۶ مخاطب،۱ متکلم وحده،۱ متکلم مع الغیر طریقه ساختن: به منظور ساختن این فعل کافی هست به اول فعل مضارع س یـا سوف اضافه کرد.
فعل امر:
این فعل به منظور دستور بـه فرد یـا افراد بـه کار مـی شود کـه دارای ۶ مخاطب است
طریقه ساختن: به منظور ساختن این فعل حرف مضارعه(ت)را حذف مـی کنیم وبه جای ان (الف) مـی گذاریم وسپس آخرآن را مجزوم مـی کنیم. تذهبان=اذهبا
فعل نـهی:
این فعل به منظور نـهی بـه فرد یـا افراد بـه کار مـی شود کـه دارای ۶ مخاطب است
طریقه ساختن: به منظور ساختن این فعل اول (لا) مـی گذاریم وسپس آخرآن را مجزوم مـی کنیم. تذهبان=لا تذهبا

 

 

فعل بر انجام كار یـا روی حالتی درون زمان خاص دلالت مـی كند. زمان فعل ماضی، مضارع و مستقبل است.

 

علامتهای فعل عبارتند: از

۱- خبر واقع مـی شود

۲- قد بر سر فعل قرار مـی گیرد

۳- س و سوف بر سر فعل مضارع مـی آید

۴- حروف جزم و یـا نصب بر سر آن مـی آید

۵- ضمایر متصل مرفوعی مـی گیرد

۶- ت تأنیث فعل مـی گیرد

۷- نون تأكید مـی پذیرد

۸- صرف مـی شود.

 

 

فعل جامد بـه فعلی گفته مـی شودكه صرف نمـی گردد مانند نِعْمَ.

فعل متصرف: فعلی هست كه بـه صورت چهارده صرف مـی شود، ماضی، مضارع و امر دارد.

حالتهای بنای فعل ماضی:

فعل ماضی مبنی بر فتح مانند ذهبَ.

اما اگر بـه ضمـیر جمع مذكر متصل شود مبنی بر ضم هست مانند ذهبوا.

فعل ماضی مبنی بر ضم هست و هنگامـی كه ضمائر رفع متحرك بـه فعل متصل شوند مبنی بر سكون هست مانند ذهبْتَ.

حالتهای بنای امر:

فعل امر مبنی بر سكون هست مانند اُكْتُبْ.

اگر فعل حرف آخر آن عله باشد حرف عله حذف مـی شود مانند اُدعُ از تدعو، واو حذف شده درون امر و اعراب دیگر فعل مضارع حذف نون اعرابی از آخر فعل.

حالتهای بنای فعل مضارع:

۱- مبنی بر سكون: درون دو جمع مؤنث غائب و مخاطب.

۲- مبنی بر فتح: وقتی كه آخر فعل نون تأكید خفیفه یـا ثقیله باشد.

 

فعل سه نوع است:

۱- ماضی بر انجام كار یـا روی حالتی درون گذشته دلالت مـی كند مانند كتبَ ربكم علی نفسه الرحمة

علامتهای ماضی عبارتند از: ضمـیر تَ فاعلی درون فعل ماضی (تَ، تِ، تُ، تما، تُنﱠ، تم) و تْ تأنیث مانند اَخْرَجتِ الرضُ اثقالها.

۲- فعل مضارع: دلالت بر انجام كار یـا روی حالتی درون حال یـا آینده دارد مانند یرحمُ من یشاء.

علامتهای فعل مضارع عبارتند از: بر سر آن حروف جزم و یـا نصب قرار مـی گیرد، حروف استقبال مانند س، سوف

فعل ماضی گاهی دلالت بر زمان حال مـی كند و گاهی برآینده.

زمانی كه فعل دعا باشد، یـا درون جملات شرط باشد یـا بعد حرف اذا و اِن شرطیـه باشد. فعل مضارع نیز گاهی معنی ماضی مـی دهد.

۳- فعل امر دلالت بر طلب درخواست دارد. ضمـیر یـاء مونث را مـی پذیرد مانند اشربی.

اذن یكی از حروف ناصبه فعل مضارع هست كه بـه سه شرط عمل مـی کند:

1- درابتدای جمله جواب باشد

2- بین فعل جواب و اذن فاصله نباشد

۳- فعل دلالت بر آینده كند نـه زمان حال مانند بسأ زورك عذاً اذن اُكرمَكَ (جمله جواب

حروف ناصبه اصلی عبارتند از: اَنْ، لن، كی، اذن.

اما حروف دیگر حتی، ف، او، لام و واو كه درون آنـها اَنْ مقدره وجود دارد.

حتی: فعل مضارع را نصب مـی دهد.

اگر فعل مضارع دلالت بر آینده داشته باشد (نسبت بـه ماقبل خود) و به معنای الی ان هست مانند كلوا و اوا حتی یتبین لكم خیطُ الابیض من خیط الاسود من الفجر.

او: نیز فعل مضارع را نصب داده و به معنی الی اَن مـی باشد و یـا بـه معنای الا است.

لام دو نوع است:

۱- حجود كه بـه معنای انكار هست و قبل از آن كان منفی آورده مـی شود مانند ما كان اللهُ لِیُعذبَهم و انت فیـهم

۲- لام تعلیل به منظور بیـان علت. ما قبل آن علتی هست برای ما بعد از آن.

واو معیـه و فاء سبیـه: بـه شرطی نصب مـی دهند كه قبل از آن ها فعل نفی یـا طلب باشد. لعلّی ابلغُ (فعل ترجی) اسبابَ الموات فاطلع

نشانـه های نصب فعل مضارع فتحه و یـا حذف نون اعرابی است.

فتحه یـا ظاهری هست مانند لن یدعوَ- لن یـهدیَ و یـا فتحه مقدره است.

در فعل مضارعی كه بـه الف ختم شده زیرا الف حركت نمـی پذیرد مانند لن یرضی (مضارع منصوب تقدیراً).

حذف نون اعرابی درون افعال خمسه است.

افعال خمسه عبارتند از: یفعلان، تفعلان، یفعلون، تفعلونَ، تفعلین. مانند انّ الذین اشتروا الكفر بالایمان فلن یضروا اﻠ... شیئاً.

حذف نون

مضارع مجزوم فعلی هست كه یكی از ادوات جزم بر سر آن آورده شود.

انواع ادوات جزم عبارتند از:

۱- ادواتی كه فقط یك فعل مضارع را مجزوم مـی كنند مانند لم- لما-نـهی- لام امر.

۲- ادواتی كه دو فعل مضارع را مجزوم مـی كنند ادوات شرط هستند كه همـه آنـها اسمند بـه جز اِنْ و اِذما كه حرف هستند و همـه مبنی هست بجز ایّ.

ادوات شرط عبارتند از:

اِنْ- اِینما- ایُّ- مَنْ- ما- مـهما- متی- ایّان- حیثما- انّا- كیفما- اذما- دركیفما- كیف ادات شرط و ما زائد است.

مانند

اینما تكونوا یُدْرِكْكُم

فعل شرط جواب شرط بـه علامت جزم

 

غایب ( یـاانی کـه هنگام صحبت حاضر نیستند)

 

1- مفرد مذکر غایب ( للغائب ) هُوَ ( او یک نفر مرد )

2- مفرد مؤنث غایب ( للغائبة ) هیَ ( او یک نفر زن )

3-مثنی مذکر غایب ( للغائبَین ِ ) هما ( آن دو مرد )

4 -مثنی مؤنث غایب ( للغائبـتَین ِ ) هما ( آن دو زن )

5-جمع مذکر غایب ( للغائبینَ ) هم ( آن چند نفر مرد )

6-جمع مؤنث غایب ( للغائبات ) هنّ ( آن چند نفر زن )

 

مخاطب( حاضران مثل تو یـا شما)

 

1- مفرد مذکر مخاطب ( للمخاطب ) أ َنتَ ( تو یک مرد )

2- مفرد مؤنث مخاطب ( للمخاطبة ) أنتِ ( تو یک زن )

3- مثنی مذکر مخاطب ( للمخاطبَین ِ ) أنتما ( شما دو مرد )

4- مثنی مؤنث مخاطب ( للمخاطبتین ِ ) أنتما ( شما دو زن )

5- جمع مذکر مخاطب ( للمخاطبینَ ) أنتم ( شما چند مرد )

6 – جمع مؤنث مخاطب ( للمخاطبات ) أنتنّ ( شما چند زن )

 

متکلم ( من یـا ما زن و مرد فر قی ندارد)

1- متکلم وحده ( للمتکلم وحده ) أنا (من )

2- متکلم مع الغیر ( للمتکلم مع الغیر ) نحنُ (ما)

 

توضیح ها بـه عربی:

مفرد مذکر علامت ندارد بعد مـی نویسیم للغائب

مثنی دو نشانـه دارد ( ان ِ-ین ِ ) هر کدام را بـه کلمـه اضافه کنیم مثنی مـی شود چون درون بالا این کلمات با لـ ِ یعنی حرف جر مـی آید و جار و مجرور مـی شود ین را انتخاب مـی کنیم:

( الغائبین ِ یـا للغائبَین ِ )

علامت جمع مذکر ( ون َ- ین َ ) است

علامت جمع مؤنث ( ات ) است

علامت مفرد مؤنث ( ة ) است

هر کدام از این نشانـه ها را بـه کلمـه اضافه کنیم همان ساخته مـی شود

 

برای فعل، بجز تقسیم فعل بـه ماضی و مضارع و امر، مـی توان هفت زمان دیگر بیـان کرد کـه عبارتند از:

 

الف - ماضی بعید: ( کان + اسم کان + قد + فعل ماضی ساده )

کان الطالبُ قد ذهب إلی بیته. / الطالب کان قد ذهب الی بیته. ( دانش آموز بـه خانـه اش رفته بود. )

کان الطالبان قد ذهبا إلی بیتیـهما. / الطالبان کانا قد ذهبا الی بیتیـهما.

 

ب - ماضی استمراری: ( کان + اسم کان + فعل مضارع )

کان الرجل یُسافر. / الرجل کان یسافر. ( مرد مسافرت مـی کرد. )

کان الرجلان یسافران. / الرجلان کانا یسافران.

( نکته: تقدیم و تأخیر بین کان و اسم کان درون هر حال جایز است. )

 

ج - ماضی نقلی: ( قد + فعل ماضی )

قد سافر زیدٌ. ( زید مسافرت کرده است. )

( نکته: فعلی با نام ماضی نقلی درون زبان عربی وجود ندارد ولی حرف « قد » بر سر فعل ماضی بـه آن تحقّق مـی بخشد و وقوع آن را تأکید مـی کند. درون حالیکه این حرف همراه فعل مضارع، شک و احتمال وقوع فعل را مـی رساند کـه در این صورت معنای این حرف درون فارسی « شاید » است. )

 

د - ماضی ساده:

سافر زیدٌ. ( زید مسافرت کرد. )

 

ه - حال محض: ( لام حالیـه + فعل مضارع )

لَیَکتبُ زیدٌ. ( هم اکنون زید مـی نویسد. )

 

و - مضارع:

یکتب زید. ( زید مـی نویسد. )

 

ز - آینده: ( س/ سوف + فعل مضارع )

سَیُسافرُ زیدٌ. / سوف یُسافرُ زیدٌ. ( زید مسافرت خواهد کرد. )

( نکته: برخی درون ترجمـه « س » مـی گویند: « بزودی خواهد ... » کـه صحیح نیست. افزودن کلمـه « بزودی » بـه هیچ وجه ضرورت ندارد. بـه جای کلمـه « بزودی » درون جمله عربی مـی توان کلمـه « بسرعة » را نوشت.

 

نفی فعل:

در زبان عربی به منظور نفی فعل اغلب از حروف ( لم ، لما ، لا ، ما ، لن ) با شرایطی استفاده مـی شود.

ما + فعل ماضی = ماضی منفی

ما ذهب : نرفت ، ما ذهبا : نرفتند ( دو نفر ) ، ما ذهبوا : نرفتند ، ما ذهبتَ : نرفتی ، ...

 

لم + فعل مضارع = ماضی منفی

لم یذهب : نرفت ، لم تذهب : نرفتی ، لم نذهب : نرفتیم ، ...

 

 

لمّا + فعل مضارع = ماضی نقلی منفی

لما یذهب : نرفته هست ( هنوز نرفته هست ) ، لمّا نذهب: نرفته ایم ( هنوز نرفته ایم )، ...

 

 

لا + فعل مضارع = مضارع منفی

لا یذهبُ : نمـی رود ، لا نذهبُ : نمـی رویم ، لا تذهبُ: نمـی روی ، لا یذهبون : نمـی روند ، ...

 

 

لن + فعل مضارع = مستقبل منفی

لن یذهبَ : هرگز نخواهد رفت ، لن یذهبا : هرگز نخواهند رفت ( دو نفر ) ، لن یذهبوا : هرگز نخواهند رفت ، ...

نکته: « لم » و « لمّا » فعل مضارع را مجزوم مـی کنند و « لن » فعل مضارع را منصوب مـی کند و « ما » و « لا » نفی، غیر عامل هستند یعنی اعراب و بناء فعل بعد از آنـها تغییری نمـی کند.

 

افعال کمکی یـا ربطی:

در زبان های فارسی و انگلیسی و دیگر زبان ها، جمله ای بدون فعل ساخته نمـی شود یعنی اگر جمله دارای یک فعل اصلی نباشد، از افعالی استفاده مـی شود کـه در فارسی آنـها را « فعل ربطی » ( هست ، بود ، شد ، گشت ) و در انگلیسی آنـها را فعل کمکی ( did , do / das , was / were , am / is / are ) مـی نامند، ولی درون زبان عربی:

اگر جمله حاکی از زمان حال باشد و دارای هیچگونـه فعل اصلی نباشد، فقط از دو اسم تشکیل مـی شود.

مثال: زیدٌ حاضرٌ . زید حاضر است.

و اگر جمله حاکی از زمان گذشته یـا آینده باشد، حتما از فعل ماضی « کان » یـا مضارع آن « یکونُ » استفاده شود.

مثال: کان زیدٌ حاضرا . زید حاضر بود.

سَیَکونُ زیدٌ حاضراً . زید حاضر خواهد بود.

 

 

افعال ناقصه درون عربی عبارتند از:

کان ( بود ) ، صار ( گردید ) ،( نیست ) ، اصبح ( شد ) ، مادام ( مادامـی کـه ) ، مازال ( همواره )

این افعال درون عربی بر سر جمله اسمـیه مـی آیند، مبتدا مـی شود « اسم افعال ناقصه » و مرفوع مـی شود و خبر مـی شود « خبر افعال ناقصه » و منصوب مـی شود.

کان الطالبُ ناجحا. دانش آموز موفق بود. / صارت الأمّة الإسلامـیة متّحدة. امت اسلامـی متحد گردیدند.

 

جملات درون زبان عربی بـه دو صورت بـه کار مـی روند: اسمـیه و فعلیـه.

اسمـیه = مبتدا + خبر ( الطالب فی المدرسة )

فعلیـه = فعل + فاعل + مفعول ( یکتب الطالب درسه )

 

انواع فعل:

1. ماضی: فعلی کـه در زمان گذشته اتفاق مـی افتد.

2. مضارع: فعلی کـه در زمان حال یـا آینده اتفاق مـی افتد.

3. امر: فعلی کـه به انجام کاری درون زمان حال یـا آینده دستور مـی دهد.

 

صرف افعال ماضی بـه همراه ضمایر آنـها:

هو فعل / هما فعلا / هم فعلوا / هی فعلت / هما فعلتا / هنّ فعلن / انتَ فعلتَ / انتما فعلتما / انتم فعلتم / انتِ فعلتِ / انتما فعلتما / انتنّ فعلتنَّ / أنا فعلتُ / نحن فعلنا

 

صرف افعال مضارع بـه همراه ضمایر آنـها

هو یفعل / هما یفعلان / هم یفعلون / هی تفعل / هما تفعلان / هنّ یفعلن / انتَ تفعل / انتما تفعلان / انتم تفعلون / انتِ تفعلین / انتما تفعلان / انتنّ تفعلن / انا أفعل / نحن نفعل

 

های امر:

فعل امر مخاطب ( امر حاضر ) از های مخاطب فعل مضارع ساخته مـی شود.

1. حرف مضارعه را حذف کنید.

2. اگر بعد از حذف حرف مضارعه اولین حرف ساکن باشد حتما یک همزه امر بر سر فعل بیـاورید ( درون غیر این صورت نیـازی بـه همزه امر نیست ).

3. آخر فعل را مجزوم کنید.

مثال: تَذهَبُ : إذهَب ( برو ) / تذهبانِ: إذهبا ( بروید )

 

فعل امر غایب و متکلم ( امر بـه لام ):

1. اضافه لام امر بـه ابتدای یکی از های غایب یـا متکلم فعل مضارع.

 

2. مجزوم آخر فعل.

یذهب : لیذهب ( حتما برود ) / یذهبون : لیذهبوا ( حتما بروند )

 

رابطه فعل با فاعل درون جمله:

1. فعل از لحاظ تذکیر و تأنیث مطابق فاعل جمله بـه کار مـی رود. یعنی اگر فاعل جمله مذکر باشد فعل نیز مذکر مـی شود و بالعکس.

 

2. اگر فعل غایب قبل از فاعل درون جمله ذکر شود بـه صورت مفرد بـه کار مـی رود حتی اگر فاعل مثنی یـا جمع باشد. اما نسبت بـه مخاطب و متکلم، همـیشـه فعل با فاعل مطابقت دارد.

یحضر الطالب. / یحضر الطالبان. / یحضر الطلّاب. / تحضر الطالبة. / تحضر الطالبتان. / تحضر الطالبات.

 

جای فعل درون جمله:

در زبان عربی بر خلاف زبان فارسی غالبا فعل اول جمله یـا قبل از فاعل ذکر مـی شود. این قاعده درون صورتی درون زبان عربی رعایت نمـی شود کـه گوینده بخواهد بر «فاعل» تأکید کند.

نویسنده درون شنبه چهاردهم اسفند ۱۳۸۹ |

- نقش كلمـه ي "السعادة " درون " يا للسعادة " چيست ؟

ج : اين عبارت درون تقدير بوده هست " يا للسعادة لي " كه لام حرف جر و السعادة درون لفظ مجرور بـه حرف جر مي باشد لكن بـه خاطر اينكه منادي هست محلا منصوب و خود للسعادة متعلق بـه فعل محذوف هست چون منادي خود فعلي درون تقدير دارد .

2- كلمـه ي " نـهاية " درون : نـهاية الفراق : چه اعرابي دارد ؟

ج- مي توان آنرا خبر براي مبتداي محذوف گرفت مثلا بوده " هذه نـهاية الفراق " و يا مي توان آنرا مبتدا و خبر آنرا محذوف گرفت ( اولي بهتر هست ) .

3- كلمـه ي " غدا حفلة " چه نقشي دارد ؟ غدا كه ظرف هست خبر مقدم (شبه جمله) و حفلة را مبتداي موخر مي گيريم .

4- " من " درون جمله ي " من هو " چه نقشي دارد ؟

ج- من چون درون اينجا اسم استفهام هست ميتوان دو نظر داد يا اسم استفهام را مبتدا واسم بعد آنرا خبر گرفت .و يا اسم استفهام را خبر مقدم و كلمـه ي بعدي را مبتداي موخر گرفت ( دومي بهتر هست )

5- كلمـه ي "هنيئا " درون جمله ي " هنيئا لك الشـهادة يا اويس " چه اعرابي دارد ؟ بهتر هست آنرا حال و منصوب بگيريم .

6- " آسفة " درون : لا اقدر آسفة : چه نقشي دارد ؟

خبر هست براي مبتداي محذوف ( انا ).

7- كلمـه ي "وراء ها " د ر جمله ي " ما الفائدة في ثروة وراء ها لعنة الناس " چه اعرابي دارد ؟

وراء چون ظرف هست وقبل از لعنة قرار گرفته آنرا خبر مقدم براي لعنة گرفته وجمله ي اسميه بعد از ثروة را جمله ي وصفيه محلا مجرور مي گيريم .

(عـــــربـــي ‌دو – تجربي – رياضي )

1- يفقهوا " درون جمله ي واحلل عقدة من لساني يفقهوا قولي " چرا مجزوم شده هست ؟

ج- چون بعداز فعل امر آمده واز طرفي جواب شرط هست براي فعل شرط محذوف مثلا بوده " ان تحلل يفقهوا قولي ".

2- ويحك چه نوع كلمـه اي هست ؟

ج- كلمـه أي هست براي اظهار عذاب و نقش مفعول بـه براي فعل محذوف را دارد . كلمـه ي ويـل نيز درون ويلك مثل آن هست البته لازم بـه توضيح هست اين دو كلمـه اگر بـه غير از لام اضافه شود مفعول بـه است ولي اگر بعد از آن لام بيايد "مثل ويل لكل همزة ...در اين صورت مبتدا هست واگر اضافه نشده باشند مفعول مطلق هستند .

3- انت " درون "فالعب ‌أنت مع الأطفال "چه نقشي دارد ؟

ج- تأكيد براي ضمير مستتر أنت درون فعل العب هست .

4- كلمـه ي حيا درون "وا حيائي " چه اعرابي دارد ؟

ج – مناداي مضاف از نوع ندبه تقد يرا منصوب هست .

5- كلمات "هي و نحو" درون جمله ي " الامة الاسلامية هي امة سائرة نحو الكمال " چه نقشي دارند ؟

ج –كلمـه "هــي " ضمير فصل هست محلـي از اعراب ندارد وكلمـه ي نحو جانشين مفعول فيه هست .

6- كلمات "غير و ذاتـي " درون " يبعث ضوء من مصدر غير ذاتـي " چه اعرابي دارند ؟

ج – غيـر صفت هست وتابع مصدر و كلمـه ي ذاتي مضاف اليه و مجرور هست .

7- آيا " وصل " درون جمله ي " ما جاورت قلب امرئ إلا وصل " محلي از اعراب دارد ؟

ج – بله جمله ي حاليه محلا منصوب هست چون مستثني مفرغ هست پس جمله ي بعد إلا صاحب اعراب هست . البته امرء نكره هست در حاليكه صاحب حال بايد معرفه باشد اما چون جمله منفي هست اشكالي ندارد از طرفي جمله حاليه وقتي ماضي باشد با يد با قد همراه باشد كه چون جمله شعر هست مي توان گفت قد درون تقدير هست .

چندسوال:

س1- بيت " قيمـه الانسان ما يحسنـه اكثر الانسان منـه ام اقلّ " تركيب و ترجمـه اش چيست ؟

ج- ارزش انسان بـه چيزى هست كه آن را خوب انجام دهد خواه انسان آن را زياد انجام دهد يا كم .

قيمـه مبتدا و انسان مضاف اليه و ما خبر و جمله ى يحسنـه صله ى ما هست ( فعل و فاعل آن هو مستتر و ضمير ه مفعول بـه ) و اكثر فعل وانسان فاعل آن هست .منـه جار ومجرور محلا و اقل معطوف بـه اكثر است.

س2- " لا اله الا الله "چه نوع استثنائى هست و تركيب آن چگونـه هست ؟

معروف ترين تركيب آن استثناء مفرغ بوده و اله اسم لا ى نفى جنس بوده و خبرش موجود حذف شده هست و الله بد ل ازمحل اله مى باشد .

س3- كدام جمله صحيح تر هست ؟ الف ) شعب ايران لا يركع ب ) شعب ايران لا يركعون

ج- بـه اعتبار لفظ مى توان فعلش را مفرد آورد و به اعتبار معنا چون اسم جمع هست مى توان فعلش را جمع آورد لذا هردو مورد جايز هست گر چه بـه اعتبار لفظ صحيح تر هست يعنى گزينـه الف.

س4- جمله ى "انما يستدل على الصالحين بما يجري الله لهم على السن عباده ". ترجمـه ى روانش چيست و نا ئب فاعلش كدام هست ؟

ج- صالحان با آنچه كه خداوند بر زبان بندگانش درون باره ى آنـها جارى مى سازد شناخته مى شوند .

صالحين نايب فاعل و محلا مرفوع هست و حرف جر على درون اينجا زائد هست .

س5 – جمله ى " و ما ادريك ما ليله القدر " ترجمـه ى روانش چيست ؟

ج- چه چيزى ترا آ گاه كرد كه شب قدر چيست ؟

س 6- درون جمله ى " لن تنال شفاعتنا من اشستخف الصلوه " اعراب من و نوعش چيست "؟

ج-" من " اسم موصول و مفعول بـه است و شفاعت فاعل هست .

س7 – درون جمله ى " اليد التي محبوبه عند الله " تركيبش و صله ى موصول و عائد صله كدام هست ؟

ج- اليد خبر براى مبتداى محذوف ( هذه ) و التي صفت و محبوبه خبر هست براى هى كه آورده نشده هست و جمله

" هي محبوبه" روى هم صله براى اليد هست . لذا اين جمله درست نيست .چون عائد صله بيان نشده هست و جمله ى صله نيز وجود ندارد.

س8 – درون جمله ى " كانت طفله تسير في الشوارع حافيه القدمين " نقش حافيه القدمين چيست ؟

ج- حافيه حال ونيابا منصوب و القدمين مضاف اليه هست ضمنا خبر كان كامل آمده هست و حافيه حالت طفل را هنگام قدم زدن نشان مى دهد

نویسنده درون شنبه چهاردهم اسفند ۱۳۸۹ |

1- شناسه ها ،تکواژوابسته تصریفی اند ودر شمارش تکواژها یک تکواژ محسوب مـی شوند .

2- تکواژ صفر / تهی( Φ ) نمود آوایی نداردامّا درون شمارش یک تکواژ بـه حساب مـی آید ؛ مانند« هست »  کـه 2 تکواژ هست .

3- نقش نمای اضافه (-ِ )  یک واژه ، یک تکواژ و یک واج هست .

4- (یِ ) ؛ یک واژه ، یک تکواژ ودو واج هست .

5- « برایِ » یک واژه هست و یک تکواژ ؛ زیرا ( -ِ ) زیر صامت « ی » متعلّق بـه خود واژه هست .

6- نقش نمای اضافه ( -ِ ) وحروف پیوند مثل « و » بـه تنـهایی یک واژه اند .

7- « ی » اسنادی درون فعل ربطی ، یک واژه محسوب مـی شود . مثلاً « ی » درون ، تویی دو تکواژ ( تو + ی )      « ی » اوّلی در« تویی » حرف مـیانجی هست و درون شمارش تکواژ بـه حساب نمـی آید .

8- گروه فعلی بر روی هم یک واژه بـه حساب مـی آیدو ممکن هست چندین تکواژ داشته باشد :                       

« داشتند برمـی گشتند ، خواهم رفت ، خوانده هست ، مـی رفت و ... »

9 -  هسته ی گروه قیدی قید یـا اسم هست .

10 - بـه بخشی از جمله ی مستقلِّ مرکّب کـه دارا ی پیوند وابسته ساز هست جمله ی وابسته ( پیرو ) مـی گویند .

11 -  « ان » تکواژ گذرا ساز است. این تکواژبه بن مضارع بعضی از فعل های ناگذر افزوده مـی شود و آن را گذرا بـه مفعول مـی سازد ، همچنین بـه برخی فعل های گذرا .

12 -  تکواژ گذرا ساز « ان » جمله های دو جزیی را بـه سه و سه جزیی را بـه چهار جزیی تبدیل مـی کند .

13 برخی از مصدر ها مثل : شتافتن ، زیستن ، آسودن ، این تکواژ را نمـی پذیرند .

14 -  برخی از فعل های ناگذر از مصدر های « آمدن ، رفتن ، ماندن و افتادن »  بـه شکلِ : 

                                   « آوردن ، بردن ، گذراندن/ گذاشتن ، انداختن » گذرا مـی شوند .

15 -  افعالی مانند « دیده شده هست و ... » با وجودداشتن فعل معین ( کمکی ) ساده اند ، چون بن مضارع آنـها یک تکواژ است بین  .  چنین فعل هایی درون شمارش واژه ها یک واژه بـه حساب مـی آیند ، چون  افعال معین بـه تنـهایی واژه نیستند .

16 -  فعل « ساده ( داشت خورده مـی شد ) مرکب ( او پدرش را دوست دارد ) پیشوندی ( برافراشت ، درغلتید ، واماند و ... ) » دربرخی افزودن پیشوندباعث تغییر معنا مـی شود :« افتادن برافتادن» دربرخی تغییرپدید نمـی آید :

                                                                               « شمردن برشمردن»     

17 - واژه های « نیست ، حتما ، پهناور ، ادبیّات » بـه ترتیب : « 3 ، 2 ، 3 ، 3 » تکواژ اند .

18 فعل هایی کـه به متمم نیـاز مندند ، دارای حرف اضافه ی  اختصاصی اند ، امّا فعل هایی کـه به متمم نیـاز ندارند ، دارای حرف اضافه ی اختصاصی نیستند ؛ مثلاً رفتن بـه این دلیل نیـاز بـه متمم ندارد کـه با هر سه حرف اضافه ی « از، بـه ، با » کاربرد دارد . هم چنین هست « رسیدن و آمدن و ... »   سارا ( بـه ، با ، از ) دانشگاه / دوستش رفت . اما نمـی توان گفت : سارا با پدرش مـی نازد .

19 اگر « هست ، بود ، شد و مشتقّات آن ها » درون ساختمان فعل های دیگر بـه کار روند و فعل معین واقع شوند  فعل اسنادی نیستند : گفته هست ، خورده بود و ...

20 جمله های دو جزیی بی فعل درون حقیقت همان جمله های سه جزیی با مسند اند کـه فعل آن ها حذف شده هست .

21 فعل های گروه « گردانیدن و هم معنی های آن : نمودن ، ساختن ،   » همـیشـه جمله های چهار جزیی با مفعول و مسند مـی سازند .

22 - جمله های سه جزیی بی فعل درون حقیقت همان جمله های سه جزیی با مسنداند با این تفاوت کـه به جای فعل « هست » از واژه ی « یعنی » استفاده مـی شود .

23 شاخص ها عناوین و القابی اند کـه بدون هیچ نشانـه ای یـا نقش نمایی پیش از اسم مـی آیند . شاخص ها همـیشـه بدون فاصله درون کنار هسته مـی آیند و در جای دیگر مـی توانند هسته ی گروه اسمـی باشند .

24 نقش تبعی آن هست که اسم یـا گروه اسمـی ، تابع نقش گروه اسمـی قبل از خود باشد :     « معطوف ، بدل ، تکرار»

25 ملاک تشخیص واژه های ساده از غیر ساده وضعیّت امروزی آن هاست و اهل زبان پیشینـه تاریخی زبان را درون نظر نمـی گیرند ، واژه های زیر ساده اند :

« تابستان ، زمستان ، دبستان ، ساربان ، خلبان ، شبان ، زنخدان ، ناودان ، خاندان ، سیـاوش ، سهراب ، رستم ، تهمـینـه ، شیرین ، دستگاه ، استوار ، بنگاه ، پگاه ، غنچه ، پارچه ، کلوچه ، کوچه ، مژه ، دیوار ، دیوانـه ، رادار »

26 هر واژه یک تکیـه دارد : « آموزش و پرورش ، رخت و خواب ، کتاب خانـه ، دهکده ، کفش و ... »

27 فرایند های واجی : « کاهش ( دست بند ، امضا و... ) ، افزایش ( خانـه ی دوست ، خانـه ای ، خیـابان ) ، ابدال ( شنبه شمبه  اجتماع  اشتماع ، تخلیص  تلخیص ، نامَه  نامِه )، ادغام ( زود تر  زوتّر ، شب پره  شپّره )

29 کلمات دخیل کلماتی اند کـه در اصل فارسی نبوده اند ، اما درون طول تاریخ با زبان فارسی آمـیخته شده اند . « نشان دار( با ال : البتّه ، خاتم الانبیـا، با تنوین : شخصاً ، حرف + اسم : علی رغم ، مع الوصف ) و بی نشان : کتاب ، کیف ، قلم و... »

30 تکواژ آزاد را« پایـه » ووابسته را « وند » مـی گویند .

31 اسم ها از نظر ساخت : 1- ساده « کیف ، کتاب و... » 2 -  مرکب « کتاب خانـه ، آبدارخانـه ، و... » 3 - مشتق « گلزار ، دهکده ، ترشی ، و ... » 4 - مشتق مرکب « دانش سرا ، دادوبیداد ، دوچرخه و... »

32 برخی از واژه های مشتق بیش از یک وند دارند : « ناهماهنگی ، ناشنوایی ، بی مسؤولیّتی و... »

33 تكواژهاي آزاد دستوري شامل : 1- حروف پيوند 2- حروف اضافه 3- را مفعولي 4- حروف ندا

5- ضمايرشخصي متصل و منفصل 6- مخفف زمان حال بودن « -َ م ، ي ، يم ، يد ، ند = هستم ، هستي و ...

7 ضماير اشاره ، پرسشي ، مبهم 8-  نقش نمای اضافه (-ِ ) 

34   تكواژهاي وابسته ي تصريفي شامل : 1- «ي» نكره 2 نشانـه هاي جمع 3- «تر/ ترين » 4- شناسه ها 5- جزء پيشين فعل ها ( مي ، ﺑـ ، ﻧـ مي روم ، بروم ، نروم ) 6- پسوند گذرا ساز ( ان ) 7- پسون هاي ماضي ساز ( اد ، يد ، ست ، ت ، د افتاد ، كشيد ، دانست ، كُشت ، خورد )  8- تکواژ صفر / تهی( Φ )

34- « همان و همين » يك تكواژ بـه حساب مي آيند .

35 « ان » درون پلكان مجموعه ساز هست و واژه ساده بـه حساب مي آيد .

36 « هم چون و هم چنين و اين چنين » بـه خاطر داشتن يك تكيه يك واژه و دو تكواژاند ؛ « چنين » صرف نظر از دستور تاريخي ، فقط يك واژه و يك تكواژ هست .

37 - درصورتی که: ۴ تكواژ-  وقتی کـه : ۳ تكواژ - چنانچه : ۲ تكواژ   پروردگار : ۲ تكواژ- پرندگان : ۳ تكواژ

38 - تکواژ ماضی ساز درشمارش تعداد تکواژها محاسبه نمـی شود. (*۱- ((اد)) مثل: افتاد    ۲- ((د)) مثل :خورد    ۳- ((ست)) مثل: دانست    ۴- ((ت)) مثل:کشت  ۵- ((ید)) مثل: پوسید . دراین واژه ها بن مضارع بااین تکواژهاترکیب مـی شود. )

* البته لازم بـه تذكّر هست كه درون برخي از اين موارد جاي بحث وجود دارد وقطعي نيست و اجماع كلّي وجود ندارد ولي درون بين بسياري هم اتفاق نظر زيادي درون اين موارد وجود دارد

نویسنده درون جمعه سیزدهم اسفند ۱۳۸۹ |

درس اول

دانستني‌هاي مربوط بـه درس
1-نظر منطقيان درباره ي شعر چيست؟ سخن خيال‌انگيز داراي وزن و قافيه
2-عبارت «گل خورشيد شكفت» چه ويژگي‌هايي است؟ خيال انگيز و موزون است.
3-چرا عبارت «گل خورشيد شكفت» موزون است؟ چون هجاهاي آن با نظمي كنار هم نشسته‌اند.
4- شاعر چگونـه بـه سرودن شعر و آفرينش زيبايي مي‌پردازد؟ با واژه
5براي شناختن قافيه و وزن شعر از كجا بايد شروع كرد؟ حرف
6-حروف ملفوظ چندگونـه است؟ دو گونـه
7- زبان فارسي چند (مصوت) دارد؟ شش(سه مصوت‌كوتاه، سه‌مصوت بلند)
8-زبان فارسي چند (صامت) دارد؟ بيست و سه صامت دارد.
9-حروف قافيه درون بيت «به نام خداوند جان آفرين / حكيم سخن درون زبان آفرين» كدام است؟ (ان)
10-واژه‌هاي قافيه چيست؟ واژه‌هايي هست كه حرف يا حروف قافيه درون آخر آن‌ها مشترك باشد.
11-در بيت «شد موسم سبزه و تماشا / برخيز و بيا بـه سوي صحرا» حرف قافيه كدام است؟ الف
12-حداقل حروف مشترك لازم براي قافيه تابع چند قاعده است؟ دوقاعده
13-قافيه درون بيت «سال‌ها دل طلب جام جم از ما مي‌كرد / و آنچه خود داشت ز بيگانـه تمنا مي‌كرد» تابع كدام قاعده است؟ قاعده‌ي يك
14-قاعده‌ي يك درون قافيه چيست؟ هر يك از مصوت‌هاي (ا، و) بـه تنـهايي اساس قافيه قرار مي‌گيرند.
15-در بيت «كسي دانـه‌ي نيك مردي نكاشت / كزو خرمن كام دل برنداشت» حروف قافيه كدام است؟ اشت
16-در واژه‌هاي (نُو، درو) قافيه كدام است؟ - ‍ُ و (مصوت + صامت)
17-مصوت‌هاي بلند زبان فارسي كدام‌اند؟ ا ، و ، ي
18«رديف» چيست؟ كلمـه يا كلماتي هست كه درون پايان مصراع‌ها عيناً تكرار مي‌شود.
19-كلمات درست و مناسب براي اين عبارت كدام‌اند؟ «در قافيه و وزن شعر صورت . حرف مورد نظر هست نـه شكل» ملفوظ، مكتوب

درس دوم
قواعد قافيه
دانستني‌هاي مربوط بـه درس
1- استثناهاي قافيه درون چند مورد طبقه‌بندي شده است؟ هفت مورد
2- حروف الحاقي درون قافيه چه وضعيتي دارند؟ جزء حروف مشترك قافيه‌اند و رعايت آن‌ها لازم است.
3- قدما آخرين حرف اصلي قافيه را چه مي‌ناميدند؟ حرف روي
4- براي مشخص كردن قافيه ي هر شعر چه بايد كرد؟ ابتدا روي را مشخص مي‌كنيم بعد حروف الحاقي را و سپس حروف اصلي را
5- حروف الحاقي درون بيت «اي پادشـه خوبان داد از غم تنـهايي / دل بي‌تو بـه جان آمد وقت هست كه بازآيي» كدام‌اند؟ يي
6- حروف الحاقي كدام‌اند؟ شناسه‌ها، ضماير متصل، پسوندها، مخفف صيغه‌هاي زمان حال بودن، (ي) آخر بعضي از واژه‌هاي مختوم بـه (ا، و)
7- واژه‌هاي «منظر و تصور» درون چه صورتي با هم قافيه‌ي مي‌شوند؟ درون صورت افزوده شدن حرف الحاقي
8- وضع پيشوند و پسوند درون قافيه‌ي شعر چگونـه‌اند؟ گرچه واژه نيستند اما گاهي درون قافيه‌ي شعر درون حكم واژه‌ي قافيه قرار گرفته‌اند.
9- چرا درون بيت «شب سياه بدان زلفكان تو ماند / سپيد روز بـه پاكي رخان تو ماند» قافيه درست نيست؟ چون (ان) درون هر دو واژه نشانـه‌ي جمع هست و تكرار شده است.
10- كلمات درست و مناسب براي جاهاي خالي كدام است؟ «اگر واژه‌هاي قافيه لفظاً يك‌سان ولي درون ....... متفاوت باشند، قافيه ..... هست و جناس هم دارد.» معنا، درست
11- تعداد واژه‌هاي هم‌قافيه درون زبان فارسي چگونـه است؟ نسبتاً زياد
12- اگرشعر داراي دوقافيه‌ي‌پاياني باشد، آن را چه مي‌نامند؟ ذوقافيتين
13- قافيه ي دروني چيست؟ گاهي قافيه تنـها درون پايان مصراع يا نيم‌مصراع نيست بلكه درون مصراع هم قافيه دارد.
14- چرا قافيه كردن واژه‌هاي (حضيض، لذيذ، مشك بيز) درست نيست؟ چون شكل خطي آن‌ها از نظر ديداري متفاوت است.
15- علماي بلاغت تكرار واژه‌هاي قافيه را چگونـه مي‌دانند؟ عيب فاحش مي‌شمرند.
16- تكرار واژه‌هاي غير ساده، درون چه صورت جايز است؟ درون صورتي كه جاي اجزاي سازنده‌ي آن‌ها چندان آشكار نباشد.
17- قافيه درون (شعر نو) چگونـه است؟ بستگي بـه مطلب دارد و در آخر بيت‌ها نمي‌آيد.
18- تكرار واژه‌هاي قافيه درون مصراع چهارم، چه صنعتي را بـه وجود مي‌آورد؟ رَدُّ القافيه
19- «قافيه بر مبناي زبان شناخته مي‌شود.» بـه چه معناست؟ يعني بـه صورت ملفوظ شناخته مي‌شود.
20- بيت «گزيد از غنيمت ظرايف بسي / كز آن سان نبيند طرايف كسي» چه نوع قافيه‌اي دارد؟ چه نوع قافيه‌اي دارد؟ ذوقافتين

درس سوم
حرف، هجا، وزن
دانستني‌هاي مربوط بـه درس
1- «حرف» چندگونـه است؟ دو گونـه
2- «مصوت»ها چند نوع‌اند؟ مصوت‌كوتاه ـَـِـُ / مصوت‌بلند: آـ اي ـ او
3- «هجا» چيست؟ يك واحد گفتار هست كه با هر ضربه‌ي هوا ريه بـه بيرون رانده مي‌شود.
4- درون وزن شعر فارسي چند نوع هجا داريم؟ سه نوع
5- هجاي كوتاه چند حرف دارد؟ دو حرف
6- واژه‌ي (سر) چه هجايي دارد؟ هجاي بلند
7- «هجاي‌كشيده» چگونـه‌هجايي است؟ داراي چهار يا پنج حرف است
8- درون چه حالتي (ن) درون وزن شعر بـه حساب نمي‌آيد؟ (ن) ساكن بعد از مصوت‌هاي بلند به‌حساب نمي‌آيد.
9- وزن شعر چيست؟ نظمي هست در اصوات گفتار
10- وزن شعر فارسي بر چه مبنايي است؟ كميت هجاها، نظم ميان هجاهاي بلند
11- «علمي كه قواعد تعيين وزن شعر و طبقه‌بندي آن را از جنبه‌ي نظري و عملي» بـه دست مي‌دهد، چه نام دارد؟ عروض
12- واحد وزن درون شعر فارسي چيست؟ مصراع
13- واحد وزن شعر عرب چيست؟ بيت
14- چند قاعده براي تعيين وزن يك شعر بايد رعايت شود؟ چهارقاعده
15- «خط عروضي» چگونـه خطي است؟ صورت ملفوظ نـه مكتوب شعر
16- حرفي كه مشدد باشد بـه چه صورت نوشته مي‌شود؟ بـه صورت دو حرف نوشته مي‌شود.
17- «تقطيع»دراصطلاح به‌چه معناست؟ تجزيه ي شعر بـه هجاها و اركان عروضي
18- هجاي دو حرفي بـه چه صورتي نشان داده مي‌شود؟ U
19- علامت هجاي بلند كدام است؟ -
20- هجاي پاياني اوزان شعر فارسي، چگونـه هجايي است؟ هميشـه بلند است.

درس چهارم
تقطيع بـه اركان
دانستني‌هاي مربوط بـه درس
1- مصراع «مرنجان دلم را كه اين مرغ وحشي» از تكرار كدام ركن حاصل شده است؟ فعولن
2- از تكرار كدام ركن درون مصراع «اي ساربان آهسته ران كارم جانم مي‌رود» حاصل شده است؟ مستفعلن
3- درون صرف زبان عربي كلمات را بـه چه مي‌سنجد؟ (ف ع ل)
4- هم وزن (فعولن) چه ركني است؟ U - -
5- ركن (مفاعيلن) چگونـه نشان داده مي‌شود؟ U - - -
6- مـهم‌ترين اركان عروضي فارسي چندتاست؟ نوزده تاست
7- (مفاعلن) درون كجاي مصراع مي‌آيد؟ آغاز و ميان و پايان
8- اركان غيرپاياني كدام‌اند؟ اركاني كه درون آخر مصراع قرا نمي‌گيرند چون آخرين هجاي آن كوتاه است.
9- چند ركن غيرپاياني داريم؟ شش
10- اركاني كه فقط درون آخر مصراع مي‌آيند چه ناميده مي‌شوند؟ اركان پاياني
11- براي آشكار شدن نظم هجاهاي يك شعر آن‌ها را چگونـه از هم جدا مي‌كنيم؟ بايد هجاهاي آن را چهار که تا چهار که تا يا سه که تا سه که تا يا چهار که تا و سه که تا جدا كنيم.
12- درون تقطيع كدام نظم ترجيح دارد؟ نظم تكراري
13- ركن معادل - U - - چيست؟ فاعلاتن
14- اركان پاياني چند ركن است؟ دو ركن
15- (بحر) بـه چه معناست؟ واحد بزرگ‌تر از وزن

درس پنجم
چگونگي تقطيع شعر بـه اركان
دانستني‌هاي مربوط بـه درس
1- براي تقطيع شعر بـه اركان، ابتدا چه مي‌كنيم؟ آن را تقطيع هجاي مي‌كنيم.
2- معادل U - - كدام ركن است؟ فعولن
3- ركن پاياني درون مصراع «خدايا بـه خواري مران از دَرَم» چيست؟ فَعَّل (درم)
4- مصراع «تو همچون گل ز خنديدن لبت با هم نمي‌آيد» از تكرار كدام ركن حاصل شده است؟ مفاعيلن
5- اگر از (فاعلاتن) يك هجا حذف شود، بـه چه صورت درون مي‌آيد؟ فاعلن
6- براي پيدا كردن وزن يك شعر چند نكته را بايد رعايت كرد؟ هشت
7- چرا تقطيع يك مصراع از شعر براي تبيين وزن شعر كافي نيست؟ چون از اختيارات شاعري استفاده شده است.
8- اختيارات شاعري چندگونـه است؟ دو
9- اختيارات زباني بـه چه معناست؟ برخي از واژه‌ها دو يا چند گونـه تلفظ دارند، كه شاعر مي‌تواند هر كدام را كه بخواهد بـه كار برد.
10- اختيارات زباني چند نوع است؟ دو
11- درون چه صورت امكان حذف همزه وجود دارد؟ اگر قبل از همزه‌ي آغاز هجا، حرف صامتي بيايد.
12- درون كدام هجاي بيت «نبيني باغبان چون گل بكارد / چه مايه غم خورد که تا گل برآرد» مصوت كوتاه بلند تلفظ شده است؟ هجاي سوم
13- درون چه صورتي مصوت بلند، كوتاه تلفظ مي‌شود؟ بعد از كلمات مختوم بـه مصوت‌هاي بلند (و ، ي) شاعر مي‌تواند اين مصوت‌ها را كوتاه تلفظ كند.
14- (ي) ميانجي چيست؟ اگر دو مصوت كنار هم بيايند. معمولاً (ي) بين آن‌ها ظاهر مي‌شود كه بـه آن (ي) ميانجي گويند.
15- درون بيت «راستي آموز بسي جو فروش / هست درين كوي كه گندم نماست» درون كدام هجا مصوت بلند، كوتاه تلفظ شده است؟ سوم
16- تقطيع مصراع (به تو حاصلي ندارد، غم روزگار گفتن) چگونـه است؟ فعلات فاعلاتن فعلات فاعلاتن
17- مصراع «گفت اي موسي دهانم دوختي» چند هجا دارد؟ يازده
18- اگر واژه‌ي (مركن) بـه اين صورت (- - -) تقطيع شود، از كدام اختيار شاعري استفاده شده است؟ حذف همزه
19- درون بيت «توانا بود هركه دانا بود / ز دانش دل پير برنا بود» درون هجاي پنجم ازكدام‌اختيار شاعري استفاده‌شده‌است؟مصوت‌كوتاه بلند تلفظ شده است.
20- (و)دركلمات(مو،رو،جو وبو)چگونـه‌تلفظ‌مي‌شود؟هيچ‌گاه‌كوتاه‌تلفظ نمي‌شود.

درس ششم
اختيارات وزني
دانستني‌هاي مربوط بـه درس
1- «اختيارات وزني» چه امكاني را بـه شاعر مي‌دهد؟ امكان تغييراتي كوچك درون وزن را بـه شاعر مي‌دهد.
2- «اختيارات وزني» چندگونـه است؟ دو
3- هجاي پاياني مصراع، چه هجايي است؟ هميشـه هجاي بلند است.
4- كدام اختيار وزني بسيار رايج است؟ بـه جاي فعلاتن اول و زن مي‌تواند فاعلاتن بياورد.
5- از مقايسه دو مصراع «از دل و جان شرف صحبت جانان غرض هست / همـه آن هست وگرنـه دل و جان اين همـه نيست» چه نتيجه‌اي مي‌توان گرفت؟ درون ركن اول بـه جاي فعلاتن از فاعلاتن استفاده شده است.
6- كلمات درست و مناسب براي جاهاي خالي عبارت كدام است؟ «شاعر مي‌تواند بـه جاي دو هجاي ........ يك هجاي ....... بياورد.»كوتاه، بلند
7- درون بيت «هرچه داري اگر بـه عشق دهي / كافرم گر جوي زيان بيني» درون كدام هجاها، بـه جاي دو هجاي كوتاه، از يك هجاي بلند استفاده شده است؟ دوهجاي ماقبل آخر
8- آيا مي‌توان بـه جاي (فاعلاتن) فعلاتن آورد؟ خير
9- «قلب» درون اصطلاح عروضي بـه چه معناست؟ جابه‌جا كردن يك هجاي بلند و يك هجاي كوتاه كنار هم
10- كاربرد (قلب) درون كدام اركان رخ مي‌دهد؟ مفتعلن و مفاعلن
11- يكي از راه‌هاي تشخيص استفاده از (اختيارات شاعري) چيست؟ استفاده از گوش
12- مقايسه‌ي هجاهاي دو مصراع بـه چه معناست؟ ترتيب و تعداد هجاهاي كوتاه و بلند يك مصراع درون تمام مصراع‌هاي ديگر رعايت مي‌شود.
13- اختيارات زباني، چه تسهيلاتي را براي شاعر فراهم مي‌كند؟ تسهيلاتي درون تلفظ براي شاعر فراهم مي‌كند.
14- كلمـه‌ي (كشت) درون كجاي مصراع با كلمـه‌ي (كش) برابر است؟ درون آخر مصراع
15- استفاده از هجاي بلند بـه جاي دو هجاي كوتاه درون كدام هجاهاي بيت بسيار رايج است؟ دو هجاي ماقبل آخر
16- درون چه صورتي، شاعر مي‌تواند از (قلب) استفاده كند؟ بـه ضرورت وزن
درس هفتم
طبقه بندي اوزان
دانستني‌هاي مربوط بـه درس
1- طبق سنت، اصل هر گروه وزني، چند ركني است؟ چهار ركني
2- از هر وزن چهار ركني، از آخر چند ركن را مي‌توان حذف كرد؟ يك ركن و به ندرت دو ركن
3- هر مصراع بيت از چند «مستفعلن» تشكيل شده است؟ «درياي هستي دم بـه دم / درون چرخ و تاب و پيچ و خم» دو، مربع سالم
4- از تكرار «مفاعيلن» كدام وزن حاصل مي‌شود؟ هزج
5- وزن حاصل از تكرار «فاعلاتن» چه نام دارد؟ رمل
6- وزن «متقارب» از تكرار كدام ركن حاصل شده است؟ فعولن
7- اوزانش شعر فارسي بـه چند دسته تقسيم مي‌شوند؟ سه دسته
8- از تكرار «مستفعلن» چه وزني حاصل مي‌شود؟ رجز
9- تعداد اوزان پر كابرد شعر فارسي چندتاست؟ بيست و نـه
10- بيت «روزگار هست اين كه گه عزت دهد گه خوار دارد / چرخ بازيگر از اين بازيچه‌ها بسيار دارد» كدام وزن را دارد؟ رمل مثمن سالم
11- (الول ساتن) تعداد وزن‌هاي شعر فارسي را چند که تا دانسته است؟ صد و پانزده
12- پر كاربردترين وزن شعر فارسي كدام است؟ مفاعلن فعلاتن مفاعلن، فعلن
13- وزن رباعي چيست؟ مستفعلن، مستفعلن، مستفعل، فع
14- تقطيع مصراع «هر كسي از ظن خود شد يار من» بـه اركان چگونـه است؟ فاعلاتن، فاعلاتن. فاعلن
15- وزن« فعولن فعولن فعولن فعل» درون كدام نوع از مثنوي، كاربرد بسيار دارد؟ مثنوي حماسي
16- «تك وزن» هاي شعر فارسي چندتاست؟ دويست و پنجاه
17- بيت «با من بگو که تا كيستي مـهري بگو، خوابي، خيالي، چيستي؟ اشكي بگو، آهي بگو» چه وزني دارد؟ رجز مثمن سالم

درس هشتم
نكاتي ديگر .....
دانستني‌هاي مربوط بـه درس
1- نام ديگر (وزن دوري) چيست؟ متناوب
2- وزن دوري چيست؟ وزني هست كه هر مصراع آن از دو قسمت تشكيل مي‌شود و قسمت دوم تكرار قسمت اول است.
3- اوزان دوري چند مشخصه دارد؟ چهار
4- وزن دوري از كدام اركان ساخته مي‌شود؟ اركان متناوب
5- مصراع «بار غمت مي‌كشم و ز همـه عالم خوشم» از تناوب كدام ركن ساخته شده است؟ مفتعلن فاعلن
6- هجاي پاياني نيم مصراع اول درون وزن دوري چگونـه است؟ هميشـه بلند است.
7- هجاهاي هر نيم مصراع درون وزن دوري چندتاست؟ پنج يا پنج هجا
8- مصراع «دل مي‌رود ز دستم صاحب دلان خدا را» درون تناوب كدام ركن حاصل شده است؟ مستفعلن فعولن
9- كدام وزن از خوش‌ترين وزن‌هاي شعر فارسي است؟ رباعي
10- براي سرودن مثنوي‌ها از چند وزن، استفاده شده است؟ هفت وزن
11- شاهنامـه‌ي فردوسي درون كدام وزن سروده شده است؟ فعولن فعلون، فعلون فعل
12- وزن (مفاعيلن مفاعيلن فعولن) براي چه داستان‌هايي مناسب است؟ داستان‌هاي عاشقانـه
13- منطق‌الطير عطار و مثنوي مولوي درون كدام وزن سروده شده است؟ فاعلاتن فاعلاتن فاعلن
14- ويس و رامين فخرالدين گرگاني و خسرو شيرين نظامي درون چه وزني سروده شده‌اند؟ مفاعيلن مفاعيلن فعولن
15- صورت منظم (مستفعل مستفعل مستفعل فع) اصل كدام وزن است؟ وزن رباعي
16- از وزن اصلي رباعي، از طريق ابدال چند وزن حاصل مي‌شود؟ ده وزن
17- نيما يوشيج كدام وزن را تند و ‌آور مي‌داند؟ مفتعلن مفتعلن مفتعل
18- وزن انتخابي (وقار شيرازي) درباره‌ي مصايب زلزله چگونـه وزني است؟ سخت نامناسب، چون وزني شاد و طرب‌انگيز دارد.

درس نـهم
گونـه‌هاي وزن شعر فارسي
دانستني‌هاي مربوط بـه درس
1- وزن شعر فارسي بـه سبب ثابت بودن شماره‌ي مصوت‌هاي كوتاه و بلند، چگونـه وزني است؟ وزن كمّي
2- اوزان شعر فارسي بـه چند دسته تقسيم مي‌شود؟ دو (رسمي و غير رسمي)
3- اوزان شعر رسمي چند گونـه است؟ دو گونـه
4- که تا چه زماني شعر فارسي اوزان مبتني بر نظم و تساوي هجاها درون هر مصراع بوده است؟ که تا زمان نيما يوشيج
5- اوزاني كه نظم ميان هجاها را دارد، اما طول مصراع‌ها يك‌سان نيست، چند نوع‌اند؟ سه نوع
6- «مستزاد» چگونـه شعري است؟ شعري هست كه درون پايان هر مصراع آن مصراع كوتاهي مي‌آيد.
7- شعري كه «هر مصراع آن از تكرار نامعين اركان عروضي فعلاتن يا مفاعيلن ساخته مي‌شود» چه نام دارد؟ بحر طويل
8- قالب شعري «هر لحظه بـه شكلي بت عيار برآمد / دل برد و نـهان شد» چيست؟ مستزاد
9- وزن غالب‌ شعرهاي زبان فارسي تاكنون از نظر نظم هجايي، چگونـه بوده است؟ مبتني بر نظم و تساوي هجاها درون هر مصراع بوده است.
10- مصراع‌هاي كوتاه درون انتهاي مستزاد، چه وزني دارد؟ هم وزن هستند، درون وزن مصراع‌هاي اصلي
11- «مستزاد» از چه زماني رونق و رواج يافت؟ از دوره ي مشروطيت
12- چه كسي ابتدا «قيد تساوي» را از شعر فارسي برداشت؟ نيما يوشيج
13- چرا فكر يافتن وزني جديد درون شاعران پيدا شد؟ چون نظم و تساوي هجاهاي شعر، با مفاهيم و احساسات روزگار متناسب نبود.
14- «وزن نيمايي» بـه چه مفهوم است؟ شاعر درون اين وزن مجبور نيست جمله‌هايش را مساوي بياورد.
15- مصراع در«شعر نيمايي» بـه چه مفهومي بـه كار مي‌رود؟ درون اين گونـه وزن مصراع جايي تمام مي‌شود كه كلام خاتمـه يابد.
16- شعر «مي‌تراود مـهتاب» درون كدم وزن است؟ رمل مخبون
17- تقطيع مصراع «مي‌درخشيد شب‌تاب» چگونـه‌است؟ فاعلاتن فع‌لن
18- «تكيه»به‌چه‌معناست؟برجستگي‌اي كه‌فقط‌به يك‌هجاي كلمـه داده مي‌شود.
19- درون كدام زبان‌ها، زير و بمي نقش مـهمي دارد؟ زبان‌هاي چيني و ويتنامي
20- وزن شعر زبان‌هاي (فرانسوي و ژاپني) چه نوع وزني است؟ وزن عددي

درس دهم
تعارف و انواع نقد 1
دانستني‌هاي مربوط بـه درس
1- «نقد» درون لغت بـه چه معناست؟ جدا كردن دينار و درهم سره از ناسره
2- «نقد» درون اصطلاح ادب چيست؟ تشخيص محاسن و معايب سخن
3- «نقد ادبي» بـه چه معناست؟ شناخت ارزش و بهاي واقعي آثار ابداعي و آفرينش‌هاي ادبي
4- كدام نويسنده نقادان را چون خرمگس‌هايي مي‌داند كه روي پيكر اسب مي‌نشينند و او را نيش مي‌زنند.... چخوف، نويسنده‌ي روسي
5- «نقد» درون زبان گفتار بـه چه چيزي اطلاق مي‌شود؟ بـه بهاي مال و غيره
6- «تكنيك» درون نوشته بـه چه معناست؟ خصوصيات فني‌اي كه داستان‌نويس يا نمايش‌نامـه نويس درون اثر خود بـه كار مي‌گيرد.
7- منظور از «نقد لغوي» چيست؟ بررسي و ارزيابي كاربرد زبان و اصول و قواعد آن
8- «كلمـه» چه موقع مي‌تواند معني و مفهوم خود را القا كند؟ زماني كه درست و در جاي خود بـه كار رود.
9- مسئله‌ي مترادفات درون كدام حوزه‌ي نقد قرار مي‌گيرد؟ نقد لغوي
10- «بحث درون چگونگي كاربرد فنون بلاغي درون شعر و نثر و ارزش اعتبار آن» چه نوع نقدي است؟ نقد فني
11- (نقد فني) را درون چه كساني پايه ريزي كردند؟ ارسطو و اريستاك
12- مـهم‌ترين نوع نقد درون ادب عربي و فارس، چه نقدي است؟ نقد فني
13- درون ادب فارسي قديم چه كساني بـه بحث درون اصول و قواعد نقد فني پرداخته‌اند؟ رشيدالدين وطواط و شمي قيس رازي
14- چه‌چيزي موسيقي‌دركلام‌را به‌وجودمي‌آورد؟كميّت‌و ريتم، هماهنگي حروف
15- «ارتفاع»به‌چه‌معناست؟ عبارت هست از واحدهاي متقارن و متكرّر يك وزن
16- چه كسي (نقد فني) را درون روم باستان بنيان نـهاد؟ هوراس
17- «بررسي كامل بلاغت، اعم از معاني، بيان و بديع» درون حوزه‌ي كدام نوع نقد است؟نقد فني
18- چه كساني درون ادب عرب بـه بحث اصول و قواعد نقد فني پرداختند؟ قدامّه بن جعفر، ابو هلال عسكري و عبدالقادر جرجاني

درس يازدهم
تعارف و انواع نقد 2
دانستني‌هاي مربوط بـه درس
1- «نقد زيبايي شناسي» چه نوع نقدي است؟ بررسي جوهر هنر دور از محتواي خاص آن است.
2- ريشـه‌ي «نقد زيبايي شناسي» را درون اروپا، درون آثار چه كساني مي‌توان يافت؟ كالريج و ادگار آلن‌پو
3- عبارت «انشاي آثار ادبي درون حكم بنايي هست كه معمار مي‌سازد و آن‌چه اهميت دارد، هماهنگي و توازن است» از كيست؟ ادگار آلن‌پو
4- مكتب ادبي «پارناس» درون كجا بـه وجود آمد؟ فرانسه
5- اصطلاح «هنر براي هنر» را نخستين بار چه كسي اعلام كرد؟ ويكتور هوگو
6- از بزرگ‌ترين نمايندگان مكتب هنر پارناس- چه كسي را مي‌توان نام برد؟ لوكنت دوليل
7- نقد كدام شاعران درون قرن بيستم که تا حدي با نقد زيبايي شناسي هم ريشـه است؟ ريجاردز عزرا پوند وتي اس اليوت
8- اصول نظريه‌ي ريچاردز مبتني بر چيست؟ توجه منتقد بـه دلالت الفاظ و اوزان شعر و استعارات و لحن كلام
9- از قديم‌ترين شيوه هاي نقد، كدام است؟ نقد اخلاقي
10- نظر (ارسطو) راجع بـه شعر چيست؟ حدف شعر، خاصه تراژدي بايد تصفيه يا تزكيه‌ي نفس باشد.
11- اهل كليسا درون قرون وسطي، شعر را چه مي‌ناميدند؟ غذاي شيطان
12- عبارت «هدف يك اثر ادبي اين هست كه بـه آدمي عشق بـه تقوا و وحشت از نابكاري را القا كند» از كيست؟ ديدرو
13- «نقد اجتماعي» چيست؟ نشان ارتباط ادبيات با جامعه تأثير جامعه درون ادبيات
14- كدام منتقد ادبيات را محصول «رمان، محيط اجتماعي و نژاد مي‌داند»؟ هيپوليت تن
15- عبارت «هنر جهان پسند همواره ملاك ثابت و معتبري با خويشتن دارد و آن ملاك، معرفت ديني و روحاني است.» درباره ي كدام نوع نقد است؟ نقد اخلاقي
16- «هوراس» ارزش شعر را درون چه مي‌داند؟ درون سودمندي وز يبايي ان
17- از ميان تجدد خواهان و مشروحه خواهان كه براي شعر، شرايط اخلاقي قابل بودند، چه كساني را مي‌توان نام برد؟ آخوندزاده، ميرزا آقاخان كرماني و اديب الممالك فراهاني
18- درون ميان اثار شاعران و نويسندگان ايران، آن چه متعلق بـه جنبه‌هاي اجتماعي است، چگونـه بيان شده است؟ يا رنگ ديني و اخلاقي دارد و يا انگيزه‌ي ملي و ميهني
19- «نقد روان‌شناسي» بـه چه معناست؟ بيان جريان باطني و احوال دروني شاعر يا نويسنده

درس دوازدهم
تحليل آثار مـهم نظم و نثر
دانستني‌هاي مربوط بـه درس
1- كدام كتاب، شاهكار آثار حماسي ملي ايران، است؟ شاهنامـه‌ي فردوسي
2- شاهنامـه‌ي فردوسي بـه كدام سبك سروده شده است؟ سبك خراساني
3- شاهنامـه‌ي فردوسي چند دوره را شامل مي‌شود؟ سه دوره
4- از عهد كيومرث که تا ظهور فريدون مربوط بـه كدام دوره است؟ دوره‌ي اساطيري
5- دوره‌ي پهلواني حماسي از زماني كدام پادشاه شروع مي‌شود؟ فريدون
6- كشف آتش و جدا كردن آهن از سنگ درون كدام دوره صورت مي‌گيرد؟ دوره‌ي اساطيري
7- ظهور زرتشت پيغمبر درون زمان كدام پادشاه است؟ گشتاسب
8- كدام كتاب درون درجه‌ي اول مأخذ تدوين شاهنامـه بوده است؟ شاهنامـه‌ي منثور ابومنصوري
9- شاهنامـه‌ي فردوسي چند بيت دارد؟ شصت هزار
10- نظم «شاهنامـه» چند سال طول كشيد؟ سي و پنج يا چهل سال
11- «ضحاك» درون پايان كدام دوره بـه حكومت مي‌رسد؟ عهد اساطيري
12- نام برادر رستم كه او را از بين مي‌برد، كيست؟ شغاد
13- «جمله‌ي اسكندر مقدوني بـه ايران درون زمان كدام پادشاه است؟ دارا
14- هدف فردوسي از تدوين شاهنامـه گذشته از احياي زبان فارسي، چه بوده است؟ تقويت روحيه‌ي مبارزه‌جويي با بيگانگان و بيگانـه پرستان
15- «خيام» درون چه قرني زيسته است؟ اواخر قرن پنجم و اوايل قرن ششم
16- «رباعيات خيام» را چه كسي بـه زبان انگليسي ترجمـه كرده است؟ فيتز جرالد
17- «شيوه‌ي عراقي» را چه كسي درون قالب مثنوي و داستان درون ادب فارسي وارد كرد؟ نظامي گنجه‌اي
18- مـهمترين اثر «نظامي گنجوي» كدام كتاب است؟ خسرو و شيرين
19- قديمي‌ترين كسي كه از «خيام» بـه عنوان شاعر ياد كرده است، كيست؟ شـهروزي درون اواخر قرن ششم
20- موضوع كتاب «هفت پيكر» چيست؟ داستان شادخواري‌ها و كامروايي‌هاي بهرام گور

درس سيزدهم
تحليل آثار مـهم 2
دانستني‌هاي مربوط بـه درس
1- «مثنوي معنوي» چند بيت و چند دفتر است؟ بيست و شش هزار بيت درون شش دفتر
2- چه كسي از مولوي خواست كه بـه شيوه‌ي سنايي و عطار، مثنوي‌اي بـه نظم درآورد؟ حسام‌الدين چلبي
3- چه نامي بر مثنوي نـهاده‌اند؟ قرآن عجم
4- مبناي كتاب مثنوي بر چيست؟ حكايت و تمثيل
5- «ني» درون مثنوي مولوي بـه چه معناست؟ روح سرگشته‌ي انسان كه از اصل خود دور مانده است.
6- چرا مثنوي را (قرآن عجم) ناميده‌اند؟ چون نزديك 745 حديث نبوي تفسير شده و 528 آيه، درون كتاب آمده است.
7- «حافظ» درون چه قرني زيسته است؟ قرن هشتم
8- حافظ لقب «محتسب» را بـه كدام حاكم شيراز داده است؟ محمد مبارز‌الدين
9- زمان كدام حاكم، دوره‌ي تكفير حافظ» است؟ شاه شجاع
10- از لحاظ تقسيمات كلي سبك شعر حافظ، چه سبكي است؟ سبك عراقي
11- كدام آرايه‌هاي معنوي، بيشتر درون شعر حافظ ديده مي‌شود؟ ايجاز و ايهام
12- نماينده‌ي واقعي شعر دوره‌ي صفويه و سبك هندي كيست؟ صائب تبريزي
13- «قالب» بيشترين اشعار صائب تبريزي چيست؟ غزل
14- از لحاظ فكر و مضون، صائب چه مضاميني را بيشتر از ديگر شاعران هم دوره‌ي خود دارد؟ حكمت و عرفان
15- براي آزادگي و ستايش آزادي كه حافظ درون شعر خود دارد، بـه او چه لقبي داده‌اند؟ رند
16- سبك خاص شعر حافظ، چه سبكي است؟ سبك والا
17- انقلابي كه درون روح (مولوي) بـه وجود آمد، از برخورد با چه كسي بود؟ شمس تبريزي
18- حكايت‌هاي «مثنوي معنوي» بـه چه شيوه‌اي است؟ داستان درون داستان
19- «ناله‌ي ني» درون مثنوي بـه چه مفهومي است؟ روحي سرگردان و جوياي اصل
20- «زبان و بيان مولوي» درون مثنوي چگونـه است؟ زبان اديبانـه را بـه كار نمي‌گيرد و از آن دوري مي‌گزيند.

درس چهاردهم
تحليل آثار مـهم- نثر
دانستني‌هاي مربوط بـه درس
1- بهترين نمونـه‌هاي نثر فارسي، كدام كتاب‌ها هستند؟ تاريخ بيهقي، قابوس نامـه و گلستان سعدي
2- كدام كتاب شاهكار نثر مرسل است؟ تاريخ بيهقي
3- نام ديگر «تاريخ بيهقي» چيست؟ تاريخ مسعودي
4- اهميت تاريخ بيهقي درون چيست؟ تاريخ‌نويسي و هنر نويسندگي
5- چرا كتاب بيقهي از نظر فن تاريخ‌نگاري اهميت زياد دارد؟ مورخ سعي كرده هست حقايق تاريخي را با دروغ‌گويي‌هاي بي‌مورد درون نياميزد.
6- براي پرهيز از تعارفات و دروغ‌گويي‌هاي بي‌مورد بيهقي از چه عواملي استفاده مي‌كند؟ از يك طرف مشاهدات خود را بيان مي‌كند و از سويي ديگر بر افراد قابل اعتماد تكيه مي‌كند.
7- «ايجاز» بـه چه معناست؟ گرفتن بيشترين معني از كمترين واژه
8- كتاب «قابوس‌نامـه» درون چه قرني نوشته شده است؟ از آثار منثور اواخر قرن پنجم است.
9- نويسنده‌ي «قابوس‌نامـه»كيست؟عنصرالمعالي‌كي‌كاووس بن قابوس و شمگير
10- نام اصلي كتاب «قابوس‌نامـه» چيست؟ نصيحت‌نامـه
11- نثر كتاب «قابوس‌نامـه» چه نوع نثري است؟ نثري هست ساده و روان كه لغات عربي درون آن اندك است.
12- «گلستان» درون چه سالي نوشته شده است؟ ششصد و پنجاه و شش
13- «گلستان» چند باب دارد؟ هشت
14- نثر سعدي درون گلستان چگونـه است؟ تركيبي هست نو ميان نثر مصنوع و نثر مرسل و پيوندي زيبا ميان آن دو سبك
15- اهميت كتاب «گلستان» گذشته از محتواي آن، درون چيست؟ هنر نويسندگي سعدي
16- هم نقشي از خود بـه يادگار گذارد و هم خلق را نصيحتي كند.
17- منظور بيهقي از (پدريان و پسريان) چه كساني است؟ پدريان: طرفداران اميرمحمد و پسريان طرفداران سلطان مسعود هستند.
18- محل شكست سلطان مسعود كجا بود؟ دندانقان


نویسنده درون جمعه سیزدهم اسفند ۱۳۸۹ |

 

فصل اول:زبان شناسی

1-درس اولزبان

2-درس ششمشکلهای زبان

3-درس پانزدهمزبان شناسی چیست؟(1)

4-درس بیست وچهارمزبان شناسی چیست؟(2)

فصل دوم:نگارش

1-درس سوممروری بر نگارش دوره ی راهنمایی

2-درس پنجمویرایش

3-درس نـهمنگارش علمـی،نگارش ادبی

4-درس یـازدهممقایسه

5-درس چهاردهمتوصیف

6-درس هفدهمساده نویسی

7-درس نوزدهمخاطره نویسی

8-درس بیست و دومنامـه نگاری (1)

9-درس بیست و پنجمنامـه نگاری(2)

فصل سوم:دستور

1-درس دوم و چهارمجمله واجزای آن

2-درس هشتم ودهمویژگیـهای فعل

3-درس دوازدهم وشانزدهم و هجدهمگروه اسمـی

4-درس بیستمضمـیر

5-درس بیست وسومگروه قیدی

6-درس بیست وهفتمنقش نما

فصل چهارم:املا

1-درس هفتمچرا املا مـی نویسیم؟

2-درس سیزدهمبا چه خطی مـی نویسیم؟

3-درس بیست ویکمچه کلمـه ای اهمـیت املایی دارد؟

4-درس بیست و ششمگروه کلمـه چیست؟

بیـاموزیم

درسهای:اول،ششم،پانزدهم،بیست وچهارم

«زبان یک نظام استکه کار اصلی آن ایجاد ارتباط بین انسانـهاستطبق تعریف ارکان اصلی تعریف

زبان عبارتند از:1-نظام بودن 2-ایجاد ارتباط 3-انتقال پیـام 4-انسانی بودن

در این تعریف منظور از یعنی یک مجموعه ی پیچیده وبه هم پیوسته کـه از اجزای کوچکتری تشکیل

شده هست و انسانی بودن یعنی اینکه مخصوص انسانـهاست و آنـها بوسیله زبان با هم ارتباط برقرارمـی کنند.

گر چه استفاده از زبان آسان هست ولی شناخت آن دشوار هست دلیل آن پیچیدگی وگستردگی زبان و درعین حال چون ما طرز استفاده از آن را مـی دانیم فکر مـی کنیم شناخت آن نیز آسان نیز آسان است،درحالی کـه این طور نیست.

زبان انسان اگر چه نظام یگانـه ای هست ولی شکلهای متنوعی دارد:1-گونـه2-لهجه3-گویش

گونـه:شکلی از زبان کـه در جا و مو قعیت بـه خصوص بکار مـی رود:طرز صحبت با معلم،یـا با کودک

لهجه:که درون تلفظ با هم فرق مـی کنند.کردی،لری

گویش:علاوه بر تلفظ درون انتخاب کلمات و قواعد دستوری هم تفاوت دارد:1-جغرافیـای2-اجتماعی 3-تاریخی 4- معیـار

این گوناگونی فقط درون زبان انسان هست نـه پدیده های دیگر؛به علت ویژگیـهایی کـه دارد: 1)دوساختی 2)نابه جایی 3)زایـایی

«علمـی کـه به مطالعه و شناخت زبان مـی پردازد«زبان شناسی»نام داردمقصود از کلمـه «علمـی»این است کـه مثل همـه ی علوم دیگر از روش های رایج درون تحقیقات استفاده مـی کند.

علم زبان شناسی:1)سنتی 2)جدید یـا همگانی یـا ساخت گرا

زبان شناسی سنتی:به منظور کتب آسمانی وایجاد ارتباط بین ملل مختلف.سابقه ی آن بـه چندین هزار سال قبل مـی رسد.

زبان شناسی جدید:مطالعه ی زبان درون درجه ی اول بـه قصد شناختن خود آن.سابقه ی آن از آغاز قرن بیستم.

مشکلات مطالعه ی زبان بـه شیوه ی جدید:1)تغییروتحول دائمـی آن )وجودگونـه ها،لهجه ها وگستردگی بیش ازحد آن 3)پیچیدگی و گستردگی بیش ازحد آن

برای رفع مشکل اول«تغییر و تحول دائمـی»:عامل«زمان»را کنارمـی گذارند واگر به منظور این کارصورت تاریخی کلمات کـه مربوط بـه گذشته ی زبان فارسی هست بررسی مـی کنند زبان شناسی تاریخی نام مـی گیرد.

برای رفع مشکل دوم، زبان شناسان مطالعه ی خود را فقط بـه یکی از شکل های گوناگون زبان محدود مـی کنند.اگر به منظور این کار یکی از این گویشـها را انتخاب کنند،در آن صورت گویش شناسی مـی گویند.

در مورد مشکل سوم،زبان شناسان زبان را بـه چند بخش تقسیم مـی کنند و جداگانـه هربخش را مورد

بررسی قرار مـی دهند:1)واج شناسی =>مطالعه ی صداهای زبان و قواعد ترکیب آنـها بـه منظور ایجاد ساختهای آوایی 2)دستور الف)صرف=>بررسی وطبقه بندی نشانـه های ساده وتکواژها وچگونگی ترکیب تکواژها که تا حد انواع کلمات.ب)نحو=>شیوه ترکیب انواع کلمات که تا سطح گروه یـا جمله.3)معنا شناسی=>بررسی معنای انواع تکواژها،کلمـه ها،گروه ها وجمله ها و روابط معنایی آنـها مـی پردازد.

رابطه ی معنایی کلمات درون حوزه معنایی:1)ترادف=>پدر و بابا 2)تضاد=>روز و شب 3)تضمن=>پدر و والدین

درسهای:سوم،پنجم،نـهم،یـازدهم،چهاردهم،هفدهم،نوزدهم،بیست ودوم،بیست وپنجم و بیست وهشتم

درس سوم:مـهارتهای نگارشی:1-تبدیل گفتاربه نوشتار2-ساده نویسی وکوتاهی جملات3-توصیف4-خاطرات روزانـه5-شرح حال6-تشخیص(جان بخشیدن بـه اشیـاء)7-بازسازی وقایع ورویدادها8-انتخاب مناسب ترین واژه9-عناصرزیبایی سخن10-نامـه نگاری11-خلاصه نویسی

درس پنجم:بازبینی نوشته ها ازجهات گوناگون محتوا،بیـان،صحت واعتبار،دقت ونظم،آراستگی،علایم نگارشی و...ویرایش نام دارد.وکسی کـه این کار را انجام مـی دهد« ویراستار».

انواع ویرایش:1)فنی:آراستگی ظاهری و نظم وترتیب بخشیدن بـه اثر2)تخصصی:ناظر برجنبه ی علمـی یـا تخصصی اثر3)زبانی وساختاری:ناظر برجنبه های دستوری و نگارشی و املایی

یکی از جهات ویرایش،ویرایش فنی و یکی ازکارهای ویرایش فنی،رعایت علایم نگارشی است.

درس نـهم:زبان بـه اعتبار شیوه بیـان دو گونـه است:1)علمـی 2)ادبی

زبان علمـی به منظور انتقال مستقیم مفاهیم دقیق و صریح بـه کار مـی رود؛اما زبان ادبی بـه آفرینش آثار ادبی اختصاص دارد.درزبان علمـی چند پهلو نوشتن عیب ونقص بکار مـی رود؛اما درنوشته های ادبی باعث حسن وزیبایی سخن مـی شود.در نوشته های ادبی،نویسنده از آرایـه های ادبی استفاده مـی کند.

زبان ادبی سعی مـی کند علاوه بررساندن مقصود بررفتار مخاطب اثر بگذارد واورا با خود همراه سازد.

درس یـازدهم:مقایسه یکی از راههای پروردن معانی هست که معمولا بین دو امر با اعتباری تقریبا یکسان انجام ی شود.غرض از مقایسه روشن معنی ومفهوم،بیـان شباهتها وتفاوتهای درجات و ویژگی های دو امراست.

درس چهاردهم:توصیف یکی از راههای پرورش مطلب هست که درون انواع نوشته های علمـی وادبی کاربرد دارد.حواس پنج گانـه وتجربه های حسی وعاطفی مواد توصیف را مـی سازد.

نویسنده درهریک از انواع و گونـه های وصف بـه گنجینـه های واژگان درون خورومتناسبی نیـازمند است. علاوه براین استفاده درست از هر گونـه صفت،فعل وقید مناسب به منظور توصیف دیده ها و شنیده ها ضروری است.در توصیف نباید از همـه ی جزئیـات سخن گفت،بلکه حتما تنـها بـه آن دسته از جزئیـات پرداخت کـه به روشن تر شدن مقصود کمک مـی کنند.

درس هفدهم:ویژگیـهای نوشته ساده:1)صمـیمـی و نزدیک بـه گفتار بودن زبان نوشته2)جملات کوتاه،ساده وروان3)عدم کاربرد کلمات وعبارتهای دشوار و زاید4)قابل فهم بودن مقصود نویسنده

نکاتی کـه باید درون ساده نویسی رعایت کنیم:1-تمرین تبدیل گفتاربه نوشتار.هرچه زبان نوشته بـه زبان گفتار نزدیک شود روح و تحرک بیشتری مـی یـابد.2-فهم خوب مطلب وبیـان فهمـیده ها بـه زبان خودمانی.

3-استفاده از جملات کوتاه که تا مفهوم زودتر وبهتررسانده شود.4-از تکلّف کلامـی وشاخ وبرگ بی مورد بـه مطالب بپرهیزیم.5-عدم کاربرد واژگان و عبارتهای زاید،تکیـه کلامـها،تکرار فعلها،اسم ها ، صفت ها و... .6-دوری ازابهام وکلّی گویی.7-عدم استفاده از واژگان و ساخت های دستوری کهن.

8-عدم استفاده از آرایـه های ادبی درون نوشته های علمـی

درس نوزدهم:عام ترین وصمـیمانـه ترین نوع نوشته خاطره نویسی است.برای نوشتن خاطره هیچ قید و محدودیتی نیست.خاطره نویسی سبب مـی شود کـه از مراحل وایـام زندگی آثاری جاندارو روشن برجا بماند.همـه چیزمـی تواند موضوع خاطره باشد.در ثبت وقایع« جدول ضربی»نباید عمل کرد.یـادداشت ها گاهی کوتاه گاه بلند هستند.واز نظم منطقی خاصی پیروی نمـی کنند.برای نوشتن خاطره ویـادداشت روزانـه بهتراست رئوس مسائل هم روزانـه ،یـادداشت شود.

درس بیست وپنجم:انواع نامـه :1-رسمـی واداری :الف)اداری ب)پیـام های تبریک،تسلیت،دعوت،تفکرو..

2-خصوصی ودوستانـه

کلیـه ی مکاتباتی کـه بین ادارات و سازمانـها رد و بدل مـی شود«نامـه های اداری»و جزء اسناد دولتی است.

نامـه های رسمـی و اداری از چند قسمت تشکیل مـی شود:1- سرآغاز2- تاریخ 3- موضوع نامـه 4-عنوان 5- کلمات احترام آمـیز6- متن نامـه7- امضا

نامـه های اداری موضوع،عنوان،شروع،پایـان و متن قالبی و کلیشـه ای است. اگر ادعا وشکایتی درون نامـه طرح شده،باید اسناد و مدارک لازم با نامـه همراه باشد.

پیـام ها نیز حتما کوتاه،گویـا،محترمانـه و صریح باشد.

نامـه های خصوصی و دوستانـه:این نامـه ها عاطفی تر،صمـیمـی تروبی تکلف تر هست و حرفهای خصوصی درآن طرح شده است.

اساسی ترین ویژگیـهای نامـه های خصوصی:1-تقلیدی نیستند،لحن کلام آنـها صمـیمـی و خودمانی است.2-قالبی نبودن آنـها

نامـه ی خصوصی بـه شیوه ی دلخواه شروع و ختم مـی شود.حسن نامـه ی خصوصی این هست که همـه ی عناصر آن از تصنع خالی مـی باشند.

درس بیست و هشتم:

خلاصه نویسی:یکی از راههای تمرین نگارش خلاصه نویسی است.که چندین فایده دارد:

1-با خلاصه خوانده ها نتیجه ی تمامـی مطالعات خود را درون حجمـی اندک حفظ مـی کنیم.تا درون صورت لزوم از آن استفاده کنیم.

2-مـیزان دقت و تمرکز ما به منظور درک و دریـافت مطالعات بیشتر مـی شود.

3-دست ما را به منظور نگارش باز و توانا مـی کند.

پیشنـهادهایی به منظور خلاصه نویسی:1-متنی کـه باید خلاصه شود حتما به دقت خوانده شود.

2-مـیزان و روش خلاصه نویسی قبلا تعیین شود.

3-مفاهیم و نکات مـهم مطلب مشخص شود.

4-به محتوای اصلی و مفاهیم کلیدی نـه چیزی اضافه،نـه چیزی کم مـی شود.

5-نکات اضافی و غیر مـهم و تکراری حذف شود.

6-بندها و علایم نگارشی بـه درستی رعایت شود و مشخصات نوشته ای کـه خلاصه کرده ایم،با دقت بنویسم.

درسهای:دوم وچهارم،هشتم ودهم،دوازدهم وشانزدهم وهجدهم،بیستم،بیست وسوم،بیست وهفتم.

جمله:1-نـهاد=>صاحب خبر2-گزاره=>خبر=>هسته گزاره فعل ونشانـه ی فعل شناسه است.

به شناسه نـهاد پیوسته مـی گویند.شناسه ی فعل درشمار(=مفرد و جمع)بانـهاد مطابقت دارد.نشانـه -ی نـهاد،مطابقت آن با شناسه است.

گاهی گزاره فقط از فعل تشکیل مـی شود مانند:علی آمد. جمله

نـهاد گزاره

فعل

علی آمد

و گاهی نیز علاوه بر فعل یک یـا چند چیز دیگر ممکن هست داشته باشد

فعل جمله

-مشرکان بتها را مـی پرستیدند.گزاره

مفعول

نـهاد گزاره

 

مشرکان مفعول فعل

بتها را مـی پرستیدند

مسند جمله -ایران سرزمـین دلیران است.گزاره

فعل

نـهاد گزاره

ایران مسند فعل

سرزمـین دلیران است

 

 

متمم جمله

-علی با دشمن مـی جنگد.

فعل نـهاد گزاره

علی متمم فعل

با دشمن مـی جنگد

مفعول جمله

-علی کتاب را از کتاب فروشی خرید. متمم نـهاد گزاره

فعل علی مفعول متمم فعل

 

کتاب را ازکتابفروشی خرید

ویژگیـهای فعل:1-شخص=>هر فعل شش شخص دارد3تا مفرد،3تا جمع مانند:مـی شنوَم ،مـی شنوی،مـی شنوَد،مـی شنویم،مـی شنوید،مـی شنوَد

2-زمان:الف)ماضی=>بن ماضی =مصدر بدونَ ن پایـانیدیدن=>دید

ب)مضارع=>بن مضارع=مصدر بدون«ب»آغازی»ببین=>بین پ)آینده

3-گذر4-معلوم و مجهول 5-وجه

صفت مفعولی=>بن ماضی+ه/=>شناخته،دیده

انواع ماضی:1)ماضی ساده=>بن ماضی+شناسه ها=>رفتم،رفتی،رفت،رفتیم،رفتید،رفتند.

2)ماضی استمراری=>مـی+ماضی ساده=>مـی رفتم،مـی رفتی،مـی رفت،مـی رفتیم،مـی رفتید،مـی رفتند.

3)ماضی بعید=>صفت مفعولی+بودم،بودی و...=>رفته بودم،رفته بودی،رفته بود،رفته بودیم،رفته بودید،رفته بودند.

4)ماضی التزامـی=>صفت مفعولی+باشم،باشی و...=>رفته باشم،رفته باشی،رفته باشد،رفته باشیم،رفته باشید،رفته باشند.

5)ماضی نقلی=>صفت مفعولی+ام،ای و...=>رفته ام،رفته ای،رفته است،رفته ایم،رفته اید،رفته اند.

انواع مضارع:1)اخباری=>مـی+بن مضارع+شناسه ها=>مـی روم،مـی روی،مـی رود،مـی رویم،مـی روید،مـی روند.

آینده=>خواهم،خواهی و...+بن ماضی=>خواهم رفت،خواهی رفت،خواهد رفت،خواهیم رفت،خواهید رفت،خواهند رفت.

فعل از نظرویژگی گذر:1-ناگذر=>فقط بـه نـهاد نیـاز دارند:کودک دوید،گنجشک پرید

2-گذرا=>الف)به مفعولعلی کتاب را خواند.ب)به مسندقصه های مثنوی گوناگون است.

پ)به متمماحمد از دوستش رنجید.

اگربه بن مضارع برخی افعال«ن»بیفزاییم،بن مضارع گذرا بدست مـی آید=>دوید=>دواند یـا دوانید.

«گروه اسمـی»

اسم:کلمـه ای کـه در ساختار جمله قرار مـی گیرد انواع نقش ها را مـی تواند بپذیرد.

راههای شناخت اسم:الف)مـی توان آن را جمع بست.ب)مـی توان بـه دنبال آن «ی»نکره آورد.پ)مـی توان واژه های «این وآن»را قبل از آن بـه کار برد.ت)مـی توان آن را بـه عنوان«نـهاد،مفعول،متمم و...»به کار برد.

ویژگیـهای اسم:الف)شمار ب)معرفه(شناس)،نکره(ناشناس)،اسم جنس پ)عام وخاص ت)ساخت: 1)سادهفقط یک جزء دارد:آتش 2)مرکباز دو یـا چند جزء مستقل تشکیل شده است:رود خانـه،سفیدرود 3)مشتقحداقل یک جزء آن مستقل نیست،پسوند یـا پیشوند است:گلدان،باهوش

اسم از لحاظ شمار:الف)مفردهیچ نشانـه ای ندارد:درخت،گل،قلم ب)جمعیکی از نشانـه های جمع را دارد:1)«ها،ان»2)ات3)ین،ون4)جمع مکسر

معرفه یـا شناس:مـهم ترین نشانـه ی آن درمفعول«را»است.=>کتاب(معرفه) را خ.

نکره یـا ناشناس:نشانـه ی آن «ی» و«ی را»پس از اسم است.=>کتابی (نکره)خ.

جنس:نـه معرفه،نـه نکره است.=>کتاب(جنس)خ.

عام:بر همـه ی افراد طبقه دلالت مـی کنددرخت،گل

خاص:جمع بسته نمـی شود،«ی»نکره نمـی گیرد و برفرد یـا چیز خاصی دلالت داردمحمد.

گروه اسمـی:الف)هسته=>وجود هسته اجباری،هسته هرگروه اسمـی،«اسم»است و مـی تواند پیش یـا بعد از خود وابسته هایی بگیرد.

ب)وابسته=>وجود وابسته اختیـاری است،برای توضیح برخی ویژگیـهای هسته ی گروه اسمـی مـی آید.

انواع وابسته:الف)پیشین:1-صفت اشاره:این گل،آن گل

2)صفت پرسشی:کدام کتاب؟،چند،چه

3)صفت تعجبی:عجب هوایی!،چه هوایی!

4)صفت شمارشی:الف)اعداد اصلییک که تا بی نـهایت؛دو کتاب. ب)اعداد اصلی+ۥمـین؛سومـین کتاب

5)صفت عالی؛بهترین دانش آموز

6)صفت مبهم؛هر شاعری،همـه،هیچ

ب)وابسته های پسین:1)«ی»نکره:مردی

2)نشانـه های جمع:مردها،زنان

3)صفت شمارشی ترتیبی 2(اعداد اصلی+ۥم)؛سوم،چهارم،مانند:کلاس سوم

4)مضافٌ الیـه؛کتابِ من

5)صفت بیـانی؛آسمانٍ آبی

فرمول گروههای اسمـی=>وابسته های پیشین+هسته+وابسته های پسین

وابسته های پیشین قبل ازهسته و وابسته های پسین بعد ازهسته قرار مـی گیرند.

ضمـیر

به جای اسم یـا گروه اسمـی مـی نشیند واز تکرار آن جلوگیری مـی کند.گروه اسمـی کـه ضمـیربه جای آن مـی نشیند مرجع ضمـیر نام دارد.

«مریم(مرجع ضمـیر)همراه با مادرش(َش ضمـیر) به بازار رفت

انواع ضمـیر:1)شخصیجانشین اسم مـی شودوشش تاست.بردوگونـه:

الف)جدا من،تو،او،ما،شما،ایشان

ب)پیوستهَم،َت،َش،ِمان،ِتان،ِشان

2)مشترکبرای هر شخص با لفظ مشترک به کار مـی رودخود،خویش،خویشتن

3)اشاره:واژه های این وآن،جانشین اسم و جع بسته مـی شود.آنان،آنـها،اینان،اینـها

4)پرسشیجانشین اسم مـی شود و برای پرسش به کار مـی رودکدام را مـی خواهید؟

«گروه قیدی»

ساده ترین راه شناخت قید حذف آن از جمله است:دیروز،آنجا بازعلی را دیدیم=>علی را دیدیم.

اقسام قید:الف)نشانـه دار:1-کلمات تنوین دارعربی:اصلا˝،جدا˝

2-پیشوند+اسم:به دقت،به سختی

3-متمم های قیدی:تاشـهر،از امروز،با او

ب)بی نشانـه:1-قیدهای مختص:هنوز،البته

2-اسم های زمان و مکان مشترک با قید؛صبح،شب

3-صفت های مشترک با قید:خوب،زیـاد،آهسته

«نقش نما»نقش کلمـه را درون جمله مشخص مـی کند.

انواع نقش نما:1-راپس واژه ی مفعولی است:نفس را در حبس کرد.

2-نقش نمای اضافهکلمـه ی بعد ازآن مضاف الیـه یـاصفت است؛پرپرنده(مضاف الیـه)،کلاس خوب (صفت)

3-حرف اضافهنشانـه ی متمم است:موضوع را ازدوستم پرسیدم.

4-حرف ربط(پیوند):الف)وابسته ساز=>که،تا،چون،زیرا و... . سریع رفتم چون عجله داشتم.

ب)همپایـه ساز:و،اما،ولی،یـا. هوا سرد بود وبرف مـی بارید.

5-نشانـه ی ندا؛منادا مـی سازد=>ای،یـا،آی و«ا»درانتهای بعضی کلمات:خدایا،ای خد

درسهای:هفتم،سیزدهم،بیست ویکم،بیست وششم

«درس هفتم»:

«تقریر»به معنای بیـا هست واملای تقریری آن هست که معلم متن املا را بـه تدریج قرائت کند که تا دانش آموز آن را بنویسد.

فواید املای تقریری عبارتند از:1-کسب مـهارت گوش دادن 2-آشنایی با تلفظ صحیح کلمـه و جمله ها3-تقویت دقت و حافظه 4-درک بهترشنیده ها5-تبدیل گفتاربه نوشتار6-درست،زیبا و خوانا نوشتن شنیده ها

«درس سیزدهم»:

«تحریر»درلغت بـه معنی نوشتن است.خط تحریری درون اصطلاح،خط نوشتن با دست است.این خط هر چند به «خط نستعلیق ریز»نزدیک هست اما از لوازم مـهارت نوشتن بـه شمار مـی رود و نباید صرفا خط هنری و خوش نویسی تلقی شود.

«درس بیست ویکم»:

در فارسی کلمـه ای اهمـیت املایی دارد کـه اولا عربی رایج درون فارسی باشد؛ثانیـا چند شکل مکتوب داشته باشد و باید شکل صحیح آن را انتخاب کرد. بین «صدا»و«حرف»کلمات غیرعربی غالبا تطابق یک بـه یک وجود دارد. بنابراین درون املای آنـها مشکل چند شکل نویسی نداریم.

«درس بیست وششم»:

- ترکیب هایی کـه نـه کلمـه اند نـه جمله،«گروه کلمـه»نامـیده مـی شوند.گروه کلمـه یـا گروه واژه معمولا یـا مضاف و مضاف الیـه هستند یـا موصوف و صفت یـا مترادف یـا متضاد و... .

- گروه کلمـه ها به منظور املای تقریری جنبه ی تکمـیلی و ترمـیمـی دارند.به کمک گروه کلمـه،متن های ساده ی املا به منظور ارزش یـابی،تعدیل و متناسب مـی گردد.

- شاخصه ی گروه کلمـه های املا این هست که گویـا و واضح باشند و به پرسش های مقدر ما پاسخ دهند.

«بیـاموزیم»

- حرف همزه(ء)وقتی حرکت مـی گیرد کـه کلمـه ی مختوم بـه آن بـه واژه ی دیگر اضافه شود،یعنی مضاف یـا موصوف باشد:جزءاول

- هر گاه بخواهیم جمله های دعایی عربی را درون فارسی بـه کار ببریم،باید آن ها را بـه طور کامل نقل کنیم.مانندرضی الله عنـه»

- هرگاه واژه ای به «صامت»ختم شود،درحالت اضافه فقط نقش نما یـاره ی اضافه مـی گیرد و اگر بـه مصوت های«آ،او»ختم شود،علاوه برآن به«ی»مـیانجی هم نیـازمند هست که کار تلفظ را ساده تر مـی کند.

- کلمات«علیـه و له»عربی هستند.به کار بردن آنـها همراه با «بر»نادرست و حشو است.

- همزه(ء)یکی از سی وسه حرف الفباست و هرچند به«ی»مـیانجی کوچک(ء)شباهت دارد اما مستقل از آن است.بهتر هست در نوشتاربه جای «ی»مـیانجی کوچک،شکل بزرگ آن را بـه کار ببریم.

- از نشانـه های خطی درون مواردی استفاده مـی کنیم کـه رعایت ن آنـها موجب ابهام وبد فهمـی مـی شود.

نویسنده درون جمعه سیزدهم اسفند ۱۳۸۹ |

1- شناسه ها ،تکواژوابسته تصریفی اند ودر شمارش تکواژها یک تکواژ محسوب مـی شوند .

2- تکواژ صفر / تهی( Φ ) نمود آوایی نداردامّا درون شمارش یک تکواژ بـه حساب مـی آید ؛ مانند« هست »  کـه 2 تکواژ هست .

3- نقش نمای اضافه (-ِ )  یک واژه ، یک تکواژ و یک واج هست .

4- (یِ ) ؛ یک واژه ، یک تکواژ ودو واج هست .

5- « برایِ » یک واژه هست و یک تکواژ ؛ زیرا ( -ِ ) زیر صامت « ی » متعلّق بـه خود واژه هست .

6- نقش نمای اضافه ( -ِ ) وحروف پیوند مثل « و » بـه تنـهایی یک واژه اند .

7- « ی » اسنادی درون فعل ربطی ، یک واژه محسوب مـی شود . مثلاً « ی » درون ، تویی دو تکواژ ( تو + ی )      « ی » اوّلی در« تویی » حرف مـیانجی هست و درون شمارش تکواژ بـه حساب نمـی آید .

8- گروه فعلی بر روی هم یک واژه بـه حساب مـی آیدو ممکن هست چندین تکواژ داشته باشد :                       

« داشتند برمـی گشتند ، خواهم رفت ، خوانده هست ، مـی رفت و ... »

9 -  هسته ی گروه قیدی قید یـا اسم هست .

10 - بـه بخشی از جمله ی مستقلِّ مرکّب کـه دارا ی پیوند وابسته ساز هست جمله ی وابسته ( پیرو ) مـی گویند .

11 -  « ان » تکواژ گذرا ساز است. این تکواژبه بن مضارع بعضی از فعل های ناگذر افزوده مـی شود و آن را گذرا بـه مفعول مـی سازد ، همچنین بـه برخی فعل های گذرا .

12 -  تکواژ گذرا ساز « ان » جمله های دو جزیی را بـه سه و سه جزیی را بـه چهار جزیی تبدیل مـی کند .

13 برخی از مصدر ها مثل : شتافتن ، زیستن ، آسودن ، این تکواژ را نمـی پذیرند .

14 -  برخی از فعل های ناگذر از مصدر های « آمدن ، رفتن ، ماندن و افتادن »  بـه شکلِ : 

                                   « آوردن ، بردن ، گذراندن/ گذاشتن ، انداختن » گذرا مـی شوند .

15 -  افعالی مانند « دیده شده هست و ... » با وجودداشتن فعل معین ( کمکی ) ساده اند ، چون بن مضارع آنـها یک تکواژ است بین  .  چنین فعل هایی درون شمارش واژه ها یک واژه بـه حساب مـی آیند ، چون  افعال معین بـه تنـهایی واژه نیستند .

16 -  فعل « ساده ( داشت خورده مـی شد ) مرکب ( او پدرش را دوست دارد ) پیشوندی ( برافراشت ، درغلتید ، واماند و ... ) » دربرخی افزودن پیشوندباعث تغییر معنا مـی شود :« افتادن برافتادن» دربرخی تغییرپدید نمـی آید :

                                                                               « شمردن برشمردن»     

17 - واژه های « نیست ، حتما ، پهناور ، ادبیّات » بـه ترتیب : « 3 ، 2 ، 3 ، 3 » تکواژ اند .

18 فعل هایی کـه به متمم نیـاز مندند ، دارای حرف اضافه ی  اختصاصی اند ، امّا فعل هایی کـه به متمم نیـاز ندارند ، دارای حرف اضافه ی اختصاصی نیستند ؛ مثلاً رفتن بـه این دلیل نیـاز بـه متمم ندارد کـه با هر سه حرف اضافه ی « از، بـه ، با » کاربرد دارد . هم چنین هست « رسیدن و آمدن و ... »   سارا ( بـه ، با ، از ) دانشگاه / دوستش رفت . اما نمـی توان گفت : سارا با پدرش مـی نازد .

19 اگر « هست ، بود ، شد و مشتقّات آن ها » درون ساختمان فعل های دیگر بـه کار روند و فعل معین واقع شوند  فعل اسنادی نیستند : گفته هست ، خورده بود و ...

20 جمله های دو جزیی بی فعل درون حقیقت همان جمله های سه جزیی با مسند اند کـه فعل آن ها حذف شده هست .

21 فعل های گروه « گردانیدن و هم معنی های آن : نمودن ، ساختن ،   » همـیشـه جمله های چهار جزیی با مفعول و مسند مـی سازند .

22 - جمله های سه جزیی بی فعل درون حقیقت همان جمله های سه جزیی با مسنداند با این تفاوت کـه به جای فعل « هست » از واژه ی « یعنی » استفاده مـی شود .

23 شاخص ها عناوین و القابی اند کـه بدون هیچ نشانـه ای یـا نقش نمایی پیش از اسم مـی آیند . شاخص ها همـیشـه بدون فاصله درون کنار هسته مـی آیند و در جای دیگر مـی توانند هسته ی گروه اسمـی باشند .

24 نقش تبعی آن هست که اسم یـا گروه اسمـی ، تابع نقش گروه اسمـی قبل از خود باشد :     « معطوف ، بدل ، تکرار»

25 ملاک تشخیص واژه های ساده از غیر ساده وضعیّت امروزی آن هاست و اهل زبان پیشینـه تاریخی زبان را درون نظر نمـی گیرند ، واژه های زیر ساده اند :

« تابستان ، زمستان ، دبستان ، ساربان ، خلبان ، شبان ، زنخدان ، ناودان ، خاندان ، سیـاوش ، سهراب ، رستم ، تهمـینـه ، شیرین ، دستگاه ، استوار ، بنگاه ، پگاه ، غنچه ، پارچه ، کلوچه ، کوچه ، مژه ، دیوار ، دیوانـه ، رادار »

26 هر واژه یک تکیـه دارد : « آموزش و پرورش ، رخت و خواب ، کتاب خانـه ، دهکده ، کفش و ... »

27 فرایند های واجی : « کاهش ( دست بند ، امضا و... ) ، افزایش ( خانـه ی دوست ، خانـه ای ، خیـابان ) ، ابدال ( شنبه شمبه  اجتماع  اشتماع ، تخلیص  تلخیص ، نامَه  نامِه )، ادغام ( زود تر  زوتّر ، شب پره  شپّره )

29 کلمات دخیل کلماتی اند کـه در اصل فارسی نبوده اند ، اما درون طول تاریخ با زبان فارسی آمـیخته شده اند . « نشان دار( با ال : البتّه ، خاتم الانبیـا، با تنوین : شخصاً ، حرف + اسم : علی رغم ، مع الوصف ) و بی نشان : کتاب ، کیف ، قلم و... »

30 تکواژ آزاد را« پایـه » ووابسته را « وند » مـی گویند .

31 اسم ها از نظر ساخت : 1- ساده « کیف ، کتاب و... » 2 -  مرکب « کتاب خانـه ، آبدارخانـه ، و... » 3 - مشتق « گلزار ، دهکده ، ترشی ، و ... » 4 - مشتق مرکب « دانش سرا ، دادوبیداد ، دوچرخه و... »

32 برخی از واژه های مشتق بیش از یک وند دارند : « ناهماهنگی ، ناشنوایی ، بی مسؤولیّتی و... »

33 تكواژهاي آزاد دستوري شامل : 1- حروف پيوند 2- حروف اضافه 3- را مفعولي 4- حروف ندا

5- ضمايرشخصي متصل و منفصل 6- مخفف زمان حال بودن « -َ م ، ي ، يم ، يد ، ند = هستم ، هستي و ...

7 ضماير اشاره ، پرسشي ، مبهم 8-  نقش نمای اضافه (-ِ ) 

34   تكواژهاي وابسته ي تصريفي شامل : 1- «ي» نكره 2 نشانـه هاي جمع 3- «تر/ ترين » 4- شناسه ها 5- جزء پيشين فعل ها ( مي ، ﺑـ ، ﻧـ مي روم ، بروم ، نروم ) 6- پسوند گذرا ساز ( ان ) 7- پسون هاي ماضي ساز ( اد ، يد ، ست ، ت ، د افتاد ، كشيد ، دانست ، كُشت ، خورد )  8- تکواژ صفر / تهی( Φ )

34- « همان و همين » يك تكواژ بـه حساب مي آيند .

35 « ان » درون پلكان مجموعه ساز هست و واژه ساده بـه حساب مي آيد .

36 « هم چون و هم چنين و اين چنين » بـه خاطر داشتن يك تكيه يك واژه و دو تكواژاند ؛ « چنين » صرف نظر از دستور تاريخي ، فقط يك واژه و يك تكواژ هست .

37 - درصورتی که: ۴ تكواژ-  وقتی کـه : ۳ تكواژ - چنانچه : ۲ تكواژ   پروردگار : ۲ تكواژ- پرندگان : ۳ تكواژ

38 - تکواژ ماضی ساز درشمارش تعداد تکواژها محاسبه نمـی شود. (*۱- ((اد)) مثل: افتاد    ۲- ((د)) مثل :خورد    ۳- ((ست)) مثل: دانست    ۴- ((ت)) مثل:کشت  ۵- ((ید)) مثل: پوسید . دراین واژه ها بن مضارع بااین تکواژهاترکیب مـی شود. )

* البته لازم بـه تذكّر هست كه درون برخي از اين موارد جاي بحث وجود دارد وقطعي نيست و اجماع كلّي وجود ندارد ولي درون بين بسياري هم اتفاق نظر زيادي درون اين موارد وجود دارد .

نویسنده درون جمعه سیزدهم اسفند ۱۳۸۹ |

- همـه ی آرایـه ها درون بیت زیر بـه کار رفته جز ..............

ای دیو سپید پای درون بند                     ای گنبد گیتی ای دماوند

الف)  ترصیع               ب)تلمـیح               ج)تشخیص                   د)استعاره

17- منظور از شیر سپهر واختر سعد درون بیت زیربه ترتیب کدام هست ؟

باشیرسپهر بسته پیمان            با اختر سعد کرده پیوند

الف)  آفتاب – مشتری                 ب) آفتاب – کیوان          ج)کیوان – مشتری        د)مشتری – کیوان

18- آوند یعنی :

الف)  معلق                ب)طراوت              ج)فریـاد             د)ارامش

19- " چند " درون بیت "ای مشت زمـین بر آسمان شو   بر وی بنواز ضربتی چند "  چیست ؟

الف)  قید پرسشی               ب)قید مبهم              ج)صفت مبهم              د)صفت پرسشی

20- املای کدام کلمـه غلط هست ؟

الف)  ضیعت : زمـین زراعتی     ب)سماط: صف        ج)قصور : عیب          د)ظماد : مرهم نـهادن

21- منظور شاعر از سوخته جان درون بیت زیر کیست ؟

پنـهان مکن آتش درون را    زین سوخته جان شنو یکی پند

الف)  کوه دماوند          ب)عاشق          ج)خود او               د) مردم ستم دیده

22- معنی فند چیست ؟

الف)  هنر             ب) مکر                 ج)پند                  د) رنگ

23- معنی درست " معجر- مرعوب   - کور سو " بـه ترتیب کدام هست ؟

الف)  پیراهن – نا خالص – نا بینا                       ب)رو سری – ترسیده -  نور اندک 

ج) آتشدان – پوشیده – احوال                          د)گذرگاه – آشفته  - ناامـید

24- اورند بـه کدام معنی نیـامده هست ؟

الف)  تخت پادشاهی           ب)حیله وفریب             ج)شان وشوکت               د)شکوه وفر

25- املای کدام واژه غلط هست ؟

الف)  مقری – خواننده               ب)ارقند – خشمگین          ج)مـهجور – دور افتاده        د)غرامت – تاوان

26- با توجه بـه مفهوم بیت " برکن زبن این بنا کـه باید ازریشـه بنای ظلم برکند " فعل مصراع دوم کدام هست ؟

الف)  حتما برکند           ب)برکند           ج)بنای ظلم برکند              د)ظلم برکند

27- معنی " بر رود " درون " مبلغی بر باروی شـهر بررود " چیست ؟

الف)  سرریز شود           ب)فرو رود                ج)هدر رود                    د)بگیرد

28- با توجه بـه معنی املای کدام واژه درست هست ؟

الف)  حصین – استوار         ب) دحشت – حیرت             ج) صخره – ریشخند        د) قریو – هیـاهو

29- معنای کدام واژه غلط هست ؟

الف)  خامل – بی قدر           ب)طیره – سبکی           ج) پاژه – پایدار                 د) عنا – رنج

30- مشرعه یعنی :

الف)  جای نوشیدن آب         ب)بادبان کشتی         ج)در ورودی معبد                   د)دستگیره ی در

31- شاعر بزرگ وقصیده سرای قرن پنجم کدام هست ؟

الف)  شیخ بهایی          ب)ناصر خسرو            ج) فخر الدین اسعد گر گانی            د) جلال الدین مولوی

32- املای کدام کلمـه غلط هست ؟

الف)  مغلول – بسته شده      ب)ایجاذ – سخن کوتاه    ج)نز هتگه – تفرج گاه      د)نشئت – سر خوشی

33- معنای کدام کلمـه درست هست ؟

الف)  نعت – خصلت            ب)هتاک – یـاوه گو          ج)نشئت – تراوش          د) اورنگ – نگران

34- درون کدام گزینـه " حس آمـیزی"  بـه کار رفته هست ؟

الف)  لطافت گل درون زیر انگشتان تشریح مـی پژمرد               ب)آسمان هم نژاد کویر شد

ج) آن عالم پر شگفتی وراز ، سرایی سرد شد                        د) آ سمان فریبی آبی رنگ شد

35- "عواید " یعنی :

الف)  نتایج                     ب) زیـان ها                   ج) منافع                 د) اموال

36- درون کدام جمله ضمـیر شخصی با مرجه خود هم نقش هست ؟

الف)  همـه سرشان را مـی تراشند             ب) کولی ها فقط درون تابستان پیداشان مـی شود

ج) درون امامزاده کـه اهالی معصوم زاده اش مـی نامند گچ بـه کار اند

د) بناهای عمومـی ده یکی همـین معصوم زاده هست و بعد ده کـه با گون گرمش مـی کنند

37-"   دانشگاه های من "  حسب حال کدام نویسنده هست ؟

الف)  امـیل زولا             ب) ماکسیم کورکی              ج)دکتر طه حسین            د) آلفونس دوده

38- موضوع کدام کتاب ، حسب حال هست ؟

الف)  یکی بود یکی نبود            ب)سووشون               ج)سر نی               د)بدایع الوقایع

39- مولف کتاب " الایـام " کیست ؟

الف)  دکتر زرین کوب             ب)دکتر طه حسین         ج)سید محمد امـین         د)مـیرزا طاهر تنکابنی

40- یکی قطره باران زابری چکید " یـاد نامـه ای درون باره ی کدام نویسنده ی معاصر را بـه یـاد مـی آورد ؟

الف)  احمد آرام            ب)محمد پروین گنابادی             ج)دکتر زریـاب خویی            د)دکتر یوسفی

41- کدام اثر شرح حال امام محمد غزالی هست ؟

الف)  شرح زندگانی من           ب)صفیر سیمرغ         ج)فرار از مدرسه          د)جست وجو درون تصوف

42- کدام کتاب درون شرح حال مولانا نوشته شده هست ؟

الف)  از کوچه ی رندان           ب)پله پله که تا ملاقات خدا          ج)فرار از مدرسه      د)یکی قطره باران

43- مولف " اسرار التوحید فی مقامات الشیخ ابو سعید " کیست ؟

الف)  ابو سعید ابو الخیر           ب)عطار نیشابوری           ج)عبد الرحمان جامـی             د)محمدبن منور

44- مفهوم عبارت " بی خویشتن نشسته بود ، خواجه وار وپای بگرد کرده " توصیف چگونـه فردی هست ؟

الف)  اندوهگین           ب)بیمار                    ج) فروتن                        د) مغرور

45- با توجه بـه معنی ، املای کدام کلمـه درست هست ؟

الف)  ازار – شلوار         ب) عاذر – از ماه های رومـی          ج)عذار – پوزش          د) عزار – رخسار

46- معنی کدام واژه غلط هست ؟

الف)  ورنایـان – جوانان        ب) متصوفه – صوفیـان       ج) مقامران – والا مقامان        د)  ازار – شلوار

47- با توجه بـه عبارت " سهل هست ، چغزی و صعوه ای نیز بر روی آب مـی رود " معنی چغز چیست ؟

الف)   سنجاقک           ب)قور باغه         ج)ماهی               د)مار آبی

 

48-"  بـه قول مردمان خطی بـه وی فرو نتوان کشید " معادل کدام اصطلاح امروزی هست ؟

الف)  برچسب زدن بهی           ب)سر کیسه مردمان                                                          ج)مردم را بـه چیزی نگرفتن              د) همـه را سر وته یک کرباس دانستن

49- با کاروان حله  را مولف کدام کتاب تالیف کرده هست ؟

الف)  اعیـان الشیعه          ب) بامداد اسلام          ج) آزادی مجسمـه               د) کارنامـه ی سفر چین

50- درون کدام ترکیب غلط املایی وجود ندارد ؟

الف)  واقعات قرایب               ب)سلابت شریعت           ج) مخاطب معاند               د)  حصار عبوص

51- معنی کدام کلمـه نادرست هست ؟

الف)  تبتل – دگر گونی         ب) تضرع – زاری         ج)تهجد – شب زنده داری           د)تفقد – دلجویی

52- معنی " خشک دستی " با توجه بـه عبارت " تنگ عیشی او ناشی از خست وخشک دستی نبود " چیست؟

الف)  بخل           ب) ریـا             ج) طمع               د) قناعت

53- " بـه تقریبی " درون عبارت " مشایخ دیگر هر کدام بـه تقریبی حاضر مـی شدند " یعنی چه ؟

الف)   به وقتی          ب) بـه صورتی            ج) بـه تنـهایی                  د) بـه مناسبتی

54- املای کدام کلمـه درست هست ؟

الف)  ظیف – مـهمان        ب) تبطل – از جهان ب          ج) ذندیق – بی دین         د) حضیض – پستی

55-  آزادی مجسمـه اثر کدام نویسنده ی معاصر هست ؟

الف)  غلامحسین مصاحب       ب)محمد علی اسلامـی ندوشن      ج) رسول پرویزی         د) جلال آل احمد

56- درون کدام گزینـه یکی از دو حرف نزدیک بـه هم  حذف شده هست ؟

الف)  سر خورده          ب) ره نورد             ج) شیر خوارگی            د) کبوده

57- درون کدام ترکیب آرایـه ی تضاد وجود دارد ؟

الف)  سایـه ی گیسوی نگار    ب) این چرخ کج مدار ج) این شیخ همـیشـه شاب    د) آن بی بها ناسزاوار پوست

58- شبیـه بودن سخن سعدی بـه همـه وبه هیچ شبیـه نبودن کدام ویژگی کلام اوست ؟

الف)  دشوار ومصنوع بودن    ب) سهل وممتنع بودن      ج) موزون ومسجع بودن         د)کوتاهی عبارات

59- درون عبارت " کز عشق نبوده هرگزم بهر " ؛ (م) چه نقشی دارد ؟

الف)  متمم         ب) مفعول             ج) مضاف الیـه                 د) نـهاد

60- درون بیت " خر گم شده را بخواند کای یـار   اینک خر تو بیـار افسار " کلمـه ی خر درون مصراع دوم با کدام آرایـه ی ادبی مطابقت دارد ؟

الف)  تناقض                   ب) استعاره              ج) تشخیص                   د) حس آمـیزی

نویسنده درون جمعه سیزدهم اسفند ۱۳۸۹ |

تست عربی

۱- الصّامِدُ لا ........... أمامَ الظّالِم أبداً.

يَثورُ

 

يَلينُ

 

يَنـهَضُ

 

2- بَعضُ الشَّبابِ غارِقونَ فـﻰ الـ ...... .

حُلْم

 

بَطَل

 

تَمْر

 

3- ضَربةٌ قويّةٌ كَسَرَتْ ....... يَدى .

قَلعةَ

 

سَعَةَ

 

عَظْمَ

 

4- مَن حَفَرَ ....... لِأخيهِ وَقَعَ فيها.

فِضَّةً

 

بِئراً

 

سحابةً

 

5- هى لَمْ ....... فـﻰ مُساعَدَةِ أختِها .

تُقَصِّرْ

 

تُغَيِّرْ

 

تُكَفِّرْ

 

6- غُصنُ هذه الشَّجَرَة........ .

هُبوطٌ

 

غَضٌّ

 

رَمْلىٌّ

 

7- الـ ........ لَمْ يَنجَحْ فـﻰ الحياة.

نَشيط

 

بَطَل

 

كَسْلان

 

8- مَنْ يَعمَلْ خيراً ......... بِهِ .

يَنتَفِعْ

 

يَثورُ

 

يَحْفِرْ

 

9- ﴿ لِيُنفِقْ ذوسَعَةٍ مِنْ ......... ﴾

ساعَتِهِ

 

سَعَتِهِ

 

سِراجِهِ

 

10- أيُّها الصّامدون، ........إلي الأمام.

ساروا

 

سيروا

 

يَسيرونَ

 

11- عَمّا قَريب مِنَ اللهَ ........ نَصرٌ مُبين.

يَنحَنـى

 

يَلينُ

 

يأتـى

 

12- ﴿ ........ تَحْزَنْ إنَّ اللهَ مَعَنا﴾

 

 

 

13- مَنْ يَصْبِرْ ........... .

يَظْفَرْ

 

يَظْفَرُ

 

يَظْفَرَ

 

14- أريدُ أن .......... .

أذهَبُ

 

أذهَبَ

 

أذهَبْ

 

15- ........ تَفْعَلْ فـﻰ السِّرِّ يَعْلَمْهُ اللهُ.

 

 

 

16- ﴿ فَلْـ ........ رَبَّ هذا البيت ﴾

يَعبُدونَ

 

يَعْبُدوا

 

يَعبُدُ

 

17- « لَمْ يَسْمَعْ» يعني :

لا تَسمَعْ

 

لِيَسمَعْ

 

ما سَمِعَ

 

18- مضارعٌ مجزومٌ:

أن يُهْمِلوا

 

لَنْ يَنتَفِعا

 

لِتَنجَحا

 

19- حرف مشترك بين جوازم و نواصب:

 

 

 

20- فعلٌ لِلْمخاطبينَ:

تَنْصُرانِ

 

تنصُرْنَ

 

تنصُرونَ

 

نویسنده درون پنجشنبه دوازدهم اسفند ۱۳۸۹ |

 

خداوندا ...
بگذار هرکجا تنفراست بذرعشق بکارم
هرکجا آزادگی هست ببخشایم
وهر کجا غم هست شادی نثار کنم
الهی توفیقم ده کـه بیش ازطلب همدلی همدلی کنم
بیش از آنکه دوستم بدارند دوست بدارم
زیرا درون عطا هست که ستوده مـی شویم
و درون بخشیدن هست که بخشیده مـی شویم

 

تست آرايه هاي ادبي  * کریمـی*

1/ درون كدام گزينـه يكي از اركان تشبيه محذوف است؟

1/ او نگاهش مثل خنجر بود                      2/چاه چونان ژرفي و پهناش، بي شرميش ناباور.

3/ قهوه خانـه گرم و روشن بود،‌همچون شرم    4/ گرچه بيرون تيره بود و سر،‌همچون ترس.

 2/ مشبه بـه در بيت زير كدام كلمـه است؟

نـه اين ريسمان مي برد با منش               كه احسان كمندي هست در گردنش

1/ احسان                 2/ ريسمان                 3/كمند                 4/گردن

 3/ اضافه ي تشبيهي (تشبيه بيلغ اضافي) درون بيت زير، كدام است؟

1/ غم دل                2/ دوش ناله                3/ دست شكوه        4/ بار غم

4/ درون كدام گزينـه، تشبيه بليغ بـه كار نرفته است؟

1/ دايه ي ابر بهاري را فرموده که تا بناتِ نبات درون مـهد زمين بپرورد

2/ دست از مس ِ وجود چو چو مردان ره بشوي              تا كميماي عشق بيابي و زر شوي 

3/ آن شاخه ها ي نارنج اندر ميان ابر                         چون پاره هاي اخگر اندر ميان دود

4/ تو سرو جويباري، تو لاله بهاري                           تو يار ِ غمگساري،‌تو حور دلربايي

 5/در كدام بيت تشبيه مركب بـه كار رفته است؟

1/ خداوندا شبم را روز گردان                                  چو روزم بر جهان پيروز گردان

2/ شبي دارم سياه از صبح نوميد                               در اين شب رو سپيدم كن چو خورشيد

3/ ندارم طاقت اين كوره ي تنگ                              خلاصي ده مرا چون لعل از اين سنگ

4/ چو بر زد آتش مشرق زبانـه                                 مَلِك چون آب شد ز آن جا روانـه

 6/ درون كدام گزينـه، تشبيه مفرد بـه كار رفته است؟

1/ كنيزان و غلامان گرد خرگاه                                ثرياوار گرد خرمن ِ ماه

2/ ديده اهل طمع بـه نعمت دنيا                                 پر نشود همچنان كه چاه بـه شبنم

3/ شبي چون شبه روي شسته بـه قير                          نـه بهرام پيدا نـه كيوان نـه تير

4/ درون شجاعت، شير ربّا نيستي                                در مروّت خود كه داند كيستي

 7/ درون كدام گزينـه، آرايه ي استعاره مصرحه بـه كار رفته است؟

1/ دگر باره جهان دار از سر مـهر                             به گل رخ گفت كاي سرو سمن چهر

2/ گهي با من بـه صلحي گه بـه جنگي                        خدا توبه دهادت زين دورنگي

3/ كه هست اين جا مـهندس مردي استاد                     جواني نام او فرزانـه فرهاد

4/ خاكي هست كه رنگين شده از خون ضعيفان            اين مُلك كه بغداد و ري اش نام نـهادند

 

8/ درون كدام بيت از استعاره مصرحه استفاده نشده است؟

1/ هزاران نرگس از چرخ جهانگرد                        فرو شد که تا برآمد يك گل زرد

2/ قطره تويي‌،بحر تويي، لطف تويي، قهر تويي         قند تويي،‌زهرتويي،‌بيش ميازار مرا

3/ شمس و قمرم آمد،‌ سم و بصرم آمد                       وآن سيم برم آمد، وآن كان زرم آمد‌

4/ درون اين بازار اگر سودي هست با درويش خرسند است    خدايا منعمم گردان بـه درويش و خرسندي

9/ درون كدام بيت استعاره مكنيه بـه كار نرفته است؟

1/ درون اين بازار اگر سودي هست با درويش خرسند است    خدايا منعمم گردان بـه درويش و خرسندي

2/ فردا كه پيشگاه حقيقت شود پديد                  شرمنده رهروي كه عمل بر مجاز كرد

3/ درون آفاق گشاده هست وليكن بسته است            از سر زلف تو درون پاي دل ما زنجير

4/ گل بخنديد و باغ شد پدرام                         اي خوشا اين جهان بدين هنگام

 10/در كدام عبارت،جان بخشي (تشخيص) 2 بار بـه كار رفته است؟

1/ اشك ها بـه روي گونـه ها مي لغزيد و بر پيشاني خاك بوسه مي نـهاد.

2/ دشت سينـه ي داغش را درون برابر وزش نسيم ملايمي قرار داده بود.

3/ درون عمق وجدان خويش بـه پايمردي خيال از صحراهاي سياه قرون تهي مي گذريم.

4/ نوروز روزگاري درون كنار مغان اوراد مـهر پرستان را خطاب بـه خويش مي شنيده است.

 11/ واژه ي "دشت" درون مـه ابيات زير‌، بـه جز بيت...........داراي آرايه مجاز است.

1/ يكي دشت با دبدگان پر زخون                    كه که تا او كي آيد از آتش برون

2/ نـهادند بر دشت هيزم دو كوه                      جهاني نظاره شده هم گروه

3/ سواران لشكر، برانگيختند                       همـه دشت،‌پيشش درم ريختند

4/ سراسر م دشت بريان شدند                       بر آن چهر خندانش گريان شدند

 12/ درون كدام گزينـه مجاز ديده نمي شود؟

1/ خروشيد و مژگان پر از آب كرد.                      2/ و گر ديدي كه با هم يك زبان اند.

3/ دل من راي تو دارد،‌سر سوداي تو دارد.             4/ بـه يك نعره،‌كوهي زجا بركنند.

 13/ درون همـه بيت ها بـه جزء بيت.............. مجاز بـه علاقه جزئيه مشـهود است.

1/ پيش ديوار آنچه گويي،‌هوش دار                 تا نباشد درون پس ديوار گوش

2/ برآشفت ايران و برخاست گرد                   همي هر كسي كرد ساز نبرد

3/ بـه ياد روي شيرين بيت مي گفت                چو آتش تيشـه مي زد،‌كوه مي سفت

4/ اگر رفت و آثار خويش نماند                     نشايد بعد از مرگش الحمد خواند

 14/ درون عبارت" ديدم كه نفسم درون نمي گيرد و آتشم درون هيزم تر اثر نمي كند." كدام يك از علاقه هاي مجاز ديد مي شود؟

1/ جزئيه                         2/ كليه                       3/ محليه                       4/ سببيه

 15/ مفهوم كدام گزينـه "كينـه ورزيدن" است؟

1/ عنان پيچيدن       2/ سنگ درون دندان آمدن     3/ دامن از صحبت فراهم چيدن    4/ دل گران كردن

 16/در كدام مصراع كنايه وجود دارد؟

1/ حقايق سرايي هست آراسته.           2/  نرگس مست نوازشگر مردم دارش

3/ دوست نگردند فقير و غني            4/ هنوز از دهن بوي شير آيدش

 17/ درون كدام گزينـه واج آرايي بيش از ديگر گزينـه ها محسوس است؟

1/ با تمام دلم تمام چهارده سالگي اش را درون كفن پيچيدم.

2/ درون كوچه ي قديمي دوآبه عطر آسماني شـهادت موج مي خورد.

3/ مظلوم كوچك من با نان بيات شبانـه چاشت مي كرد.

4/ نماز خونين حماسه ي چهارده ساله ي مرا  وسعت وسيع كدام سجاده گسترده شد؟

 18/ آرايه واج آرايي درون بيت "جان بي جمال جانان ميل جهان ندارد هركس كه اين ندارد حقا كه آن ندارد" درون كدام واج بيش تر احساس مي شود؟

1/ "ل"                    2/ "آ"                      3/ "ج"                    4/"ن"

 19/ درون همـه گزينـه ها بـه جز گزينـه ي.......... آرايه سجع مشـهود است؟

1/ صيّاد بي روزي،‌ماهي درون دجله نگيرد و ماهي بي اجل، درون خشك نميرد.

2/ نصيحت پادشاهان كردن،‌ كسي را مسلم بود كه بيم سر ندارد يا اميد زر.

3/ با چندين فضيلت كه دست راست را هست،‌ خاتم درون انگشت چپ مي كنند.

4/ ارادت بي چون، يكي را از تخت شاهي فرود آرد و ديگري را درون شكم ماهي،‌نكو دارد.

 20/ درون همـه گزينـه ها، بـه جزء گزينـه ي ......... سجع وجود دارد.

1/ از گل بستان بقيتي مانده بود كه كتاب گلستان تمام گشت.       2/ بقيت عمر معتكف نشيند و خاموشي گزيند.                 3/ خلاف راه صواب هست و نقض رأي اولوالالباب       4/ ذوالفقار علي درون نيام و زبان سعدي درون كام.

 21/ درون بيت زير، كدام نوع سجع ديده مي شود؟

برگ بي برگي بود ما را نوال                     مرگ بي مرگي بود ما را حلال

1/ مطرف                2/ ناقص                    3/ متوازن             4/ متوازي

 22/ درون كدام گزينـه سجع مطرف بـه كار رفته است؟

1/ محبت را غايت نيست از بهر آن كه محبوب را نـهايت نيست.

2/ مُلك بي دين باطل هست و دين بي مُلك ضايع.

3/ هركه با بدان نشيند،‌نيكي نبيند.

4/ همـه كس را عقل خود بـه كمال نيايد و فرزند خود بـه جمال.

 23/چه نوع سجعي درون عبارت زير مشاهده مي شود؟

ظاهر درويشي جامعه ژنده هست و موي سترده و حقيقت آن دل زنده و نفس مرده.

1/ مطرف            2/ مطرف و متوازن            3/ متوازن         4/ متوازي و مطرف

  24/ درون كدام گزينـه صنعت ترصيع و جناس خط وجود دارد؟

1/ بـه برجي بَر رفت و دُرجي بدزديد.

2/ طاقت جور و زبان ها نياورد و شكايت پيش پير طريقت بُرد.

3/ مبلغي راه رفته بود و رفيقان بي گناه خفته.

4/ يار شاطر نـه بار خاطر.

 25/ درون كدام گزينـه ترصيع وجود ندارد؟

1/ اي زبان هم گنج بي پايان تويي                   اي زبان هم رنج بي درمان تويي

2/ اي منور بـه تو نجوم جلال                          وي مقرر بـه تو رسوم كمال

3/ دانـه باشي،‌ مرغكانت بر چنند                      غنچه باشي كودكانت بر كنند

4/ هم صفير و خدعه ي مرغان تويي                 هم انيس وحشت هجران تويي

 26/ درون كدام بيت جناس تام هست؟

1/ با دل ما بـه دهي چو دل ما بـه دست توست         با مـهر خويشتن ز دل ما بـه در بري

2/ اي برق اگر بـه گوشـه ي آن بام بگذري              آنجا كه باد زهره ندارد خبر بري

3/ اي مرغ اگر پري بـه سر كوي آن صنم              پيغام دوستان برسان بدان پري

4/ بري دان از افعال چرخ برين را                     نشايد ز دانا نكوهش بري را

 27/ درون كدام بيت جناس ناقص اختلافي وجود دارد؟

1/ بشوي اي خردمند از آن دوست، دست             كه با دشمنانت بود هم نشست

2/ سر رشته ي جان بـه جام بگذار                     كاين رشته از او نظام دارد

3/ گوهر مخزن اسرار همان هست كه بود            حقه ي مـهر بدان مـهر و نشان هست كه بود

4/ گرم باز آمدي محبوب سيم اندام سنگين دل       گل از خارم برآوردي و خار از پاي و پاي از گِل

 28/ درون كدام گزينـه جناس ناقص حركتي ديده نمي شود؟

1/ خوارم زتو آن چنان كه گر ميرم                       از گل بدمد بـه جاي گل خارم

2/ مي نمايد كه جفاي فلك از دامن من                    دست كوته نكند که تا نكند بنيادم

3/ اي گدايان خرابات،‌ خدا يار شماست                  چشم انعام مداريد ز انعامي چند 

4/ درون اين حضرت چو مشتاقان نياز آرند،‌ناز آرند     كه با اين درد اگر درون بند درمان اند،‌درمانند

29/ درون كدام بيت آرايه تصدير وجود دارد؟

1/ از درون درآمدي و من از خود بـه در شدم          گويي كز اين جهان بـه جهان دگر شدم

2/ بديدم حسن را سرمست مي گفت                 بلايم من بلايم من بلايم

3/ گل،آن جهاني هست نگنجد درون اين جهان         درون عالم خيال چه گنجد،‌خيال گل

4/ هم نظري، هم خبري‌،هم قمران را قمري      هم شكر، اندر شكر، اندر شكري

 30/ درون كدام گزينـه،‌آرايه ي اشتقاق وجود دارد؟

1/ هر كجا دردي دوا آن جا رود                            هر كجا فقري‌،نوا آن جا رود

2/ صوفي بيا كه آينـه صافيست جام را                      که تا بنگري صفاي مي اهل فام را

3/ خود نمايي كي كند آن كس كه واصل شد بـه دوست   چون نمايد مـه، چو گردد متصل با آفتاب

4/ اين باغ سراسر همـه پر باد وزان است                جنبيدن اين شاخ درختان همـه زان است

 31/ درون كدام گزينـه آرايه تصدير بر موسيقي لفظي بيت افزوده است؟

1/ از درون درآمدي و من از خود بـه در شدم       گويي كزين جهان بـه جهان دگر شدم

2/ طومار ندامت هست طبع من                   حرفي هست هر آتشي ز طومارم

3/ اهل دل را بـه دل و اهل نظر را بـه نظر     دوستدار زبان را بـه زبان بايد جست

4/ اين دولت سرمستم،هوشيار شود روزي     وين بخت گران جانم،‌بيدار شود روزي 

 32/ درون كدام بيت تلميح وجود ندارد؟

1/ آسمان بار امانت نتوانست كشيد         قرعه فال بـه نام من ديوانـه زدند

2/ اگر چه تلخ باشد فرقت يار              درون او شيرين بود اميد ديدار

3/ خوردست  خدا ز روي تعظيم          سوگند بـه روي همچو ماهت

به تمناي تو درون آتش محنت چو خليل      گوييا درون چمن لاله و ريحان بودم

 33/ درون همـه گزينـه ها بـه جز گزينـه .......... آرايه تضاد وجود دارد.

1/ از همـه عالم نـهان و بر همـه پيدا.             2/ درون بن چاهي بـه زير صخره ي صما.     

3/ صورت خوب آفريد و سيرت زيبا.            ۴/ قسمت خود مي خورند منعم و درويش

 

نویسنده درون پنجشنبه بیست و هشتم بهمن ۱۳۸۹ |

به نام خدا ادبیـات فارسی تخصصی انسانی بهمن 89 فصل ادبیـات انقلاب اسلامـی نام ونام خانوادگی................

1- «اُسوه»‌ ؛‌يعني ... :

2- «عرصه »‌ به چه معناست ؟

3- معناي واژه ي مشخص شده درون مصراع « هر جا كه درون آغوش صبا غنچه ي وردي است»‌چيست؟

4- «متواتر»‌؛ يعني ... :

5- « مشام » ؛ يعني... :

6- كتاب « بيدل ، سپهري و سبك هندي » اثر كيست؟

7- «پاليزبان »‌اثر كدام شاعرمعاصراست؟

8- شـهرت شعري « مـهرداد اوستا » در كدام قالب شعري است؟

9- «‌وجه شبه »‌در مصراع «‌بازآي كه چون برگ خزانم رخ زردي است»‌چيست؟

10- كدام واژه درون شعر«و پيمان برادري ات/ با جبل نور/چون آيه هاي جهاد/محكمِ »‌ايهام دارد؟

11- ‌بيت « از راهروان سفر عشق درون اين دشت/گلگونـه سرشكي هست اگر راه نوردي است» چند تشبيه است؟مشخص کنید

12- « دم سرد» ؛يعني... :

13- شاعر درون شعر «‌ به گونـه ي ماه نامت / زبانزد آسمان ها بود»‌ چه كسي را مورد خطاب قرارداده است؟

14- درشعر « و پيمان برادري ات / باجبل نور/ چون آيه هاي جهاد / محكم »‌اشاره بـه چه امري دارد؟

15- منظور شاعر از «كوه» درشعر «‌و كنار درك تو/كوه از كمر شكست»‌ كيست؟

16- در شعر « و ساعتي بعد/در باران متواتر پولاد/بريده بريده /افشا شدي »‌شاعر چه امري را بيان مي كند؟

17- معناي بيت «از رهروان سفر عشق درون اين دشت / گلگونـه سرشكي هست اگر راه نوردي است» چيست؟

18- منظور از « مردم بي درد »‌در مصراع «‌بامردم بي درد نداني كه چه دردي است»‌چيست؟

19- واژه ي مشخص شده درون مصراع «‌موجه ي اين محيط  طوفان زاست» به چه معني است؟

20- «نغز»‌ ؛‌يعني ... :

21- «سترون » به چه معناست ؟

22- «‌طليعه »‌ ؛‌يعني ... :

23- مجموعه شعر «‌صلاي غم » اثركيست؟

24- كدام اثر از مشفق كاشاني نيست؟ ( آفتاب، آذرخش، براده ها):

25- در بيت « ناله هاي شراره خيز، بـه گوش/ ز آهوان رميده مي آيد» كدام واژه استعاره  است؟

26- بيت «‌از پي هر شكست پيروزي است/ از دل شب سپيده مي آيد»‌ چه آيد »‌چه آرايه اي دارد؟

27- « تضمين »‌در اصطلاح ادبي چه آرايه اي است؟

28- «‌حرير باور»‌چه آرايه اي دارد؟‌

29- مسند در مصراع «‌موجه ي اين محيط ، طوفان راست»‌كدام واژه است؟

30- در مصراع « زمين سترون و در وي نشان رويش نيست» كدام واژه مشتق است؟

31- «‌بوي عشق»‌چه آرايه اي است؟

32- «‌بود و نبود جهان »‌ ؛‌ يعني ... :

33- «‌بر آستان تو عمري گريستم چون ابر»‌ يعني اين كه ... :

34- «‌صلا دادن» به چه معناست؟

35- بيت «‌از پي هر شكست ،پيروزي است / از دل شب ، سپيده مي آيد »‌كدام آيه ي قرآني را بـه خاطر مي آورد؟

36- «تقرير»‌ ؛ يعني ... ‌:

37- «سلوك »‌به چه معناست؟

38- «معركه »‌ ؛‌يعني ... :

39- واژه ي مشخص شده درون مصراع « گل مصحف  صد برگ بـه سوگند گشوده است »‌به چه معناست؟

40-  كدام تركيب غلط املايي دارد صحیح آن را بنویسید؟ « طلاقي صخره، اصرار خداوند ، برهان معاد» :

41- « دريا درون غدير »‌اثر كيست؟

42- مجموعه شعر «‌تبسّم هاي شرقي »‌از كيست؟

43- مصراع «‌گل ، دفتر اسرار خداوند گشوده است»‌ چه آرايه اي دارد؟

44- آرايه ي مصراع «‌اين چشمـه كه از چشم دماوند گشوده است»‌چيست؟

45- مصراع «‌سرشار ز شيريني شـهد خوش خويش است »‌چه آرايه اي دارد؟

46- بيت «‌دلم شكسته تر از شيشـه هاي شـهر شماست/شكسته باد كسي كاين چنينمان مي خواست ‌» به كدام واقعه اشاره دارد؟

47- منظور شاعر درون مصراع «‌به يك كرامت آبي نظر دوخته ايد»‌چيست؟

48- باتوجه بـه بيت «شما چه قدر صبور و چه قدر خشم آگين /حضورتان چو تلاقي صخره با درياست» :

49- منظور از « حجله ي سبز »‌در مصراع «‌... اين حجله ي سبزي كه خداوند گشوده است »‌چيست؟

50- درمصراع «اگرچه باغچه ها را كسي لگد كرده»‌منظور شاعر از باغچه ها چيست؟

51- «شكر خند»  ؛‌يعني ... :

52- در بيت « پاك هست طرب نامـه ي خوش بوي سلوكش / اين گل كه چنين چهره ي خرسند گشوده است»‌شاعر گل را چه دانسته است؟

53- «تخلّص» اصطلاحاً يعني ... :

 

نویسنده درون پنجشنبه بیست و هشتم بهمن ۱۳۸۹ |

 

به نام خدا زبان فارسی 2پیش دانشگاهی  بهمن 89 نام ونام خانوادگی :...............

1- «ارغند» يعني ... 1) افسون 2) آويزان 3) خشمگين 4) زهرآگين   

 2- «اورند» بـه کدام معني ، نيامده است؟  1) سپاه و لشگر 2) حيله و فريب 3) شأن و شوکت 4) فر و شکوه

 3- «چند» درون بيت «اي مشت زمين بر آسمان شو/ بروي بنواز ضربتي چند» چيست؟

1) قيد پرسشي 2) قيد مبهم 3) صفت مبهم 4) صفت پرسشي  

4- کدام کلمـه از نظر ساخت با بقيه فرق دارد؟ 1) شير افکن 2) بعد افکند 3) شيراوژن 4) بادپيما

 5- با توجه بـه مفهوم بيت «برکن ز بن اين بنا کـه بايد/از ريشـه بناي ظلم بر کند» فعل مصراع دوم کدام است؟

1) بايد برکند 2) برکند 3) بناي ظلم برکند 4) ظلم برکند

6- منظور ملک الشعراي بهار، از «کافور بر آن ضماد د» چيست؟ که تا درد و ورم فرونشيند / کافور بر آن ضماد د

 1) جاري شدن آب باران بر روي کوه 2) ريزش برف بر کوه 3 ) سايش و فرسايش کوه 4) گرد و غبار نشسته بر کوه

  7- «آوند» يعني... 1) معلق 2) طراوت 3) فرياد 4) آرامش  

 8-) منظور شاعر از «سوخته جان» درون بيت «پنـهان مکن آتش درون را / زين سوخته جان شنو يکي پند» کيست؟

 1) کوه دماوند 2) عاشق 3) خود او 4) مردم ستمديده

9- ملک الشعراي بهار درون ابيات زير از قصيده دماونديه، بـه جز بيت ... از مبارزه با استبداد و اختناق حاکم بر جامعه، سخن گفته است.

 ازآتش دل برون فرستم   برقي کـه بسوزد آن دهان بند 2) بگراي چو اژدهاي گرزه / بخروش چو شرزه شير ارغند 3) که تا چشم بشر نبيندت روي / بنـهفته بـه ابر چهر دل بند4) من بند دهانت برگشايم / ور بگشايند بندم از بند  

10- املاي کدام کلمـه درست نيست؟ 1) صفه : ايوان 2) سفله : پست 3) صناديد: مردان بزرگ 4) صفيه: نادان

11- درون کدام گزينـه صنعت ادبي «استعاره » مي يابيد؟  1) اي مشت زمين بر آسمان شو 2) بر کام دل بـه گردش ايام دل مبند 3) اي کشته کـه را کشتي که تا کشته شدي زار 4) نبايد سخن گفت ناساخته

12- - درون تحليل نـهايي؛ مفهوم دو بيت زير کـه به شيوه نمادين خطاب بـه دماوند سروده شده هست کدام است؟

اي مادر سر سپيد بشنو / اين پند سياه بخت فرزند/ از سر بکش آن سپيد معجر / بنشين بـه يکي کبود اورند
1) بـه کوه دماوند مي گويد کـه برفهايش را ذوب کند و دوباره آتش فشاني کند
2) بـه مادر پير خودش توصيه مي کند کـه فقر و درويشي را رها کند و به رفاه و آسايش خود مينديشد
3) بـه ملت بزرگوار ايران مي گويد کـه سلطه ي جهاني و امپراطوري قديم خود را دوباره احيا کند
4) بـه مردم ايران توصيه مي کند کـه سازش با استبداد را رها کنند و خود حکومت را بدست گيرند

13- مفهوم بيت زير از قصيده ي دماونديه بهار، درون کدام عبارت آمده است؟
بر ژرف دهانت سخن بندي / بر بسته سپهر ديو پرفند
1) نظام، استبدادي فرياد آزاديخواهي را درون گلوي تو خفه کرده هست 2) وسوسه هاي شيطاني جلوي فعاليت و تلاش تو را گرفته است
3) تجارب گذشته بـه تو آموخته هست که سکوت موجب عافيت هست 4) اين نظام خودکامـه درون برابر هرگونـه آزاديخواهي، سکوت کرده است

  14 - درون بيت «پنـهان مکن آتش درون را / زين سوخته جان شنو يکي پند» مخاطب شاعر کيست؟  1) کوه دماوند 2) مردم 3) سپهر 4) سوخته جان

 15- - معاني درست همـه ي کلمات «آوند- اشاعه- ينبوع- پاليز» بـه ترتيب کدام است؟
1) آويزان - پراکنده- دريا- بوستان 2) موج- اشاره - چاه- زراعت3) آواز- منع - کاريز- خزان 4) معلق- پراکندن- چشمـه- کشتزار

16 - درون بيت «ابر بهاري زدور اسب بر انگيخته/ و ز سم اسب سياه لؤلؤتر ريخته» منظور از «اسب سياه» و «لؤلؤتر» بـه ترتيب، کدام است؟

 1) ابر- باران 2) ابر- رنگين کمان 3) باد- ابر 4) رعد- برق  

17 - اميل زولا، پيرو مکتب ادبي « ناتوراليسم» اصلي ترين شرط نويسندگي را چه مي داند؟ 1) تخيّل 2) واقعي 3) تخيلي واقعي 4) نمادين  
 18- چه توصيفاتي بر «تشبيه و مقايسه» نـهاده شده اند؟ 1) تخيلي 2) واقعي 3) تخيلي واقعي 4) نمادين

 

 19- مفهوم نوشته شده درون مقابل کدام گزينـه، نادرست است؟ 1) بر گل تر، عندليب گنج فريدون زده است: نغمـه سرايي بلبل بر شاخه ي باطراوت گل2) کبک دري ساق پاي، درون قدح خون زده است: شکستگي پاي کبک 3) گويي بط سفيد، جامـه بـه صابون زده است: سفيد پرهاي مرغابي 4) لشکر چين درون بهار خيمـه بـه هامون زده است: شکفتن گل هاي رنگارنگ بهاري و سبزه ها درون دشت  

  20- کلمـه هاي کدام گزينـه براي کامل عبارت زير مناسب تر است؟  «وصف شاعرانـه، حاصل ... شاعر است، توأم با...»  

1) احساس لطيف، صور خيال 2) تلاش بي وقفه- اثرپذيري و تقليد 3) دقت و منطق- نقد و اصلاح 4) علم و دانش- تمرين و ممارست

  21- منظور از «چوک» درون مصراع «چوک ز شاخ درخت خويشتن آويخته» کدام پرنده است؟ 1) زاغ 2) شباويز3) عندليب 4) قمري  

  22- درون همـه ي گزينـه ها، بـه جز گزينـه ي ... حساميزي وجود دارد.
1) آهنگ لطيف و پرجلال تو براي دنياي ناچيز ما خيلي زياد هست 2) اين صدا، طنيني طبيعي و زمزمـه اي سوزان و خدايي هست 3) يک گوش واحد هست که اين هر دو صدا را مي شنود 4) گوش من غرق شنيدن صداي شيرين تو شده است

23- معني «بيخته» چيست؟  1) آويخته 2) صاف کرده3) آميخته 4) آراسته  

 24- درون کدام گزينـه  تشخيص هست؟  1) ز مي ز ارديبهشت گشته بهشت برين 2) گشت  نگارين تذرو و پنـهان درون مرغزار3) لاله سوي جويبارخرگه بيرون زده هست 4) چوک ز شاخ درخت خويشتن آويخته

  25- «ديده از ديدار آفرينش فروبستن» کنايه از چيست؟ 1) کوري 2) مردن 3) بي توجهي بـه غفلت 4) بي اعتنايي بـه ماديات

    26- کدام دو مصراع از نظر تعداد متمم، همانند هستند؟

  1) جوي مشک بهتر كه يک توده گل / دل مادر بـه کفش چون نارنگ 2) چون سپرخيز ران بر سرمرد سوار/ از سيم بـه سر يکي کله خود 
3) از درون درآمدي و من از خود بـه در شدم/ ببايد زدن سنگ را بر سبوي 4) ميفکن بـه فردا مر اين داوري را / وين عمارت بـه سر نبرد

  27- «بر گل تر عندليب،گنج فريدون زده است/ لشکر چين درون بهار، خيمـه بـه هامون زده است، يعني ....

 1) بلبل بر شاخسار گل نغمـه سرايي مي کند و گل ها و سبزه ها درون بهار درون صحرا روييده هست 2) بلبل بـه گنجينـه ي گل هاي سرخ دست يافته هست و مردم درون بهار بـه دشت و صحرا مي روند 3) بلبل برجويبار کـه گل ها روييده است، نغمـه مي خواند و شکوفه هاي بهاري درون اطراف چادرها روييده هست 4) بلبل همچون گنجينـه هست که گل ها بدان دست يافته اند و مردم درون بهار ، خيمـه ها را درون پاي کوه برپا کرده اند.

28 - دل پذيرترين توصيف و تصويرنگاري عناصر طبيعي درون سروده هاي کدام شاعر ديده مي شود؟ 1) هاتف 2) نظامي 3) سعدي 4) عنصري  

   29- املاي کدام کلمـه با توجه بـه معني مقابل آن، غلط است؟

1) مشرئه : جاي ورود آب 2) تخطئه : نادرست شمردن 3) معوّل : قابل اعتماد 4) ضيعه: آب و زمين زراعتي

     30- مقصود شاعر از «پرنده شاعر» درون عبارت «آن چه درون کوير زيبا مي رويد. خيال است. اين تنـها درختي هست که درون کوير مي بالد و گل مي افشاند . گل هايي همچون قاصدک، آبي و سبز و کبود عسلي، خيال درون کوير جولان دارد و سکوت هراس انگيز کوير، درون پيدايش بال هاي اين پرنده شاعر، سخن مي گويد کدام است؟  1) کوير 2) گل 3) قاصدک 4) خيال     

 31- در کدام گزينـه، «حساميزي» وجود دارد؟

 1) لطافت زيباي گل، زير انگشت ها تشريح پژمرد 2) آسمان، هم نژاد کوير شد 3) آن عالم پرشگفتي و راز، سرايي سرد شد 4) آسمان، فريبي آبي رنگ شد

32- با توجه بـه عبارت «آن شب، گرم تماشا و غرق درون اين درياي سبز معلقي کـه بر آن، مرغان الماس پر، زيبا و خاموش ، تک تک از غيب سر مي زنند ...» منظور از «درياي سبز» و «مرغان الماس پر» کدام است؟

1) آسمان ، ستارگان 2) شـهر ، چراغ ها 3) دشت ، گل ها 4) دريا، پرندگان

 33- درپاژه ي آن مشرعه اي هست که بـه پنج نايژه، آب بسيار بيرون مي آيد کـه مردم برمي گيرند» يعني:

 1) مردم درون کنار آبشخور چاهي کنده اند کـه آب آن از پنج لوله خواره گونـه، بيرون مي جهد. 2) مردم درون کنار آبشخور پنج لوله ساخته اند کـه آب فراوان از آن ها بـه درون حوض سرازير مي شود 3) مردم آب مورد نياز را از درياچه اي کـه داراي پنج نواده پرآب است، بر مي دادند 4) مردم از آب فراواني کـه از پنج لوله ي ديواره ي حوض خارج مي شود، استفاده مي کنند  

34- درون عبارت زير، چهي عطر الهام را درون فضاي اسرار آميز صحراي عربستان، استشمام کرده است؟
«اين شـهادت را يک نويسنده روماني داده هست که براي شناختن محمد(ص) و ديدن صحرايي کـه آواز پر جبرئيل همواره درون زير غرفه ي بلند آسمانش بـه گوش مي رسد و حتي درختش ، غارش، کوهش ، هر صخره ي سنگين و سنگ ريزه اش آيات وحي را بردارد. بـه صحراي عربستان آمده هست و عطر الهام را درون فضاي اسرار آميز آن استشمام کرده است».

 

1) حضرت محمد(ص) 2) جبرئيل 3) نويسنده روماني 4) سنگ ريزه  

35- درون جمله «نگاههاي اسيرم را همچون پروانـه هاي شوق درون اين مزرع سبز آن دوست شاعرم رها مي کنم» بـه ترتيب چند صفت و چند مضاف اليه وجود دارد؟1) پنج ، چهار 2) چهار، پنج 3) چهار ، سه 4) سه ، چهار

  36 - درون کدام عبارت عنصر خيال بر تعقل و انديشـه ي علمي غلبه دارد؟

 1) چنين بود کـه هر سال يک کلاس بالاتر مي رفتم و به کوير برمي گشتم، از آن همـه زيبايي و نشئه هاي سرشار از شعر و خيال محروم تر مي شدم. 2) درون کوير، راه تنـها بـه سوي آسمان ، کشور سبز آرزوها، چشمـه ي مواج و زلال نوازش ها و اميدها و سرزمين هاي نجات. 3) ديدارها همـه بر خاک بود و سخن ها همـه از خاک، کـه آن عالم پرشگفتي و راز، سرايي سرود و بيروح شد بساخته ي چند عنصر. 4) امسال کـه به کوير رفتم، ديگر سر بـه آسمان نکردم و همـه چشم درون زمين کـه اين جا مي توان چند حلقه چاه درون آ ن جا مي شود چغندر کاري کرد.  

 37-  معني «بر رود» درون «مبلغي بر باروي شـهر بررود» چيست؟ 1) سرريز شود 2) فرو رود 3) درون رود 4) بگيرد  

38- درون کدام عبارت ، آرايه ي «متناقض نما» مشـهود است؟

 1) شب کوير، اين موجود زيبا و آسماني کـه مردم شـهر نمي شناسند، شب ديگري هست 2) صداي سايش بالهايش تنـها سخني هست که سکوت ابري کوير را نشان مي دهد و آن را ساکت تر مي نمايد. 3) ماوراء الطبيعه را- کـه همواره فلسفه از آن سخن مي گويد و مذهب بدان مي خواند- درون کوير بـه چشم مي توان ديد 4) خيال- اين تنـها پرنده ي نامرئي کـه آزاد و رها همـه جا جولان دارد- سايه ي پروازش تنـها سايه اي هست که بر کوير مي افتد

  39- - باتوجه بـه معني، املاي کدام واژه درست است؟ 1) حسين: استوار 2) دحشت: حيرت 3) سخره: ريشخند 4) قريو: هياهو  

  40- معناي کدام واژه غلط است؟1) دهشت :حيرت2) رخام: سستي ، رخوت 3) ستردن : پاک 4) غدار: فريب کار

41- کرده گلو پرزباد درون مصراع " کرده گلو پرزبادقمری سنجاب پوش " چه حالتی را توصیف مـی کند ؟

الف)  صدا درون گلوی خود فرو خوردن        ب)با صدای بلند نغمـه سرایی         ج)آماده شدن به منظور خواندن          د)حالت غرور وتکبر داشتن

42- منظور از " چوک " درون مصراع " چوک زشاخ درخت خویشتن آویخته " کدام پرنده هست ؟

الف)  زاغ           ب)شباویز           ج)عندلیب            د)قمری

43- دربیت " ابر بهاری زدور اسب برانگیخته           وز سم اسب سیـاه لولو تر ریخته " منظور از اسب سیـاه و لو لو تر بـه ترتیب کدام هست ؟

الف)  ابر – باران         ب)ابر – رنگین کمان        ج)باد –  ابر            د)رعد  -  برق

44- -معنای کدام واژه درست هست ؟الف)  نحل – مورچه         ب)مرقع – نوشته شده       ج)ثمـین – گران بها         د)زی – طریقه

45- معنی " بیخته" چیست ؟الف)  آویخته                  ب)صاف کرده                 ج)آمـیخته                    د)آراسته

46- درون بیت زیر همـه ی آرایـه ها بـه کار رفته جز......گویی بط سفید جامـه بـه صابون زده است                  کبک دری ساق پای درون قدح خون زده است

الف) حسن تعلیل                ب)لف ونشر            ج)استعاره                   د)تشخیص

47- درون مصراع " بر گل تر عندلیب گنج فریدون زده هست " مقصود از گنج فریدون چیست ؟

الف)  پناه گرفتن            ب) نغمـه سرایی          ج)آشیـانـه گرفتن           د) آرام گرفتن

48- درون کدام گزینـه " تشخیص " هست ؟الف)  زمـی زاردیبهشت گشته بهشت برین   ب)گشت  نگارین تذرو پنـهان درون مرغزار ج) لاله سوی جویبار خرگه بیرون زده ست        د)چوک زشاخ درخت خویشتن آویخته

49- همـه ی آرایـه ها درون بیت زیر بـه کار رفته جز ...ای دیو سپید پای درون بند                     ای گنبد گیتی ای دماوند

الف)  ترصیع               ب)تلمـیح               ج)تشخیص                   د)استعاره

50- منظور از شیر سپهر واختر سعد درون بیت زیربه ترتیب کدام هست ؟باشیرسپهر بسته پیمان            با اختر سعد کرده پیوند

الف)  آفتاب – مشتری                 ب) آفتاب – کیوان          ج)کیوان – مشتری        د)مشتری – کیوان

51- آوند یعنی : الف)  معلق                ب)طراوت              ج)فریـاد             د)ارامش

 

 

52- " چند " درون بیت "ای مشت زمـین بر آسمان شو   بر وی بنواز ضربتی چند "  چیست ؟

الف)  قید پرسشی               ب)قید مبهم              ج)صفت مبهم              د)صفت پرسشی

53-املای کدام کلمـه غلط هست ؟الف)  ضیعت : زمـین زراعتی     ب)سماط: صف        ج)قصور : عیب          د)ظماد : مرهم نـهادن

54- منظور شاعر از سوخته جان درون بیت زیر کیست ؟پنـهان مکن آتش درون را    زین سوخته جان شنو یکی پند

الف)  کوه دماوند          ب)عاشق          ج)خود او               د) مردم ستم دیده

55- معنی فند چیست ؟ الف)  هنر             ب) مکر                 ج)پند                  د) رنگ

56- معنی درست " معجر- مرعوب   - کور سو " بـه ترتیب کدام هست ؟

الف)  پیراهن – نا خالص – نا بینا       ب)رو سری – ترسیده -  نور اندک  ج) آتشدان – پوشیده – احوال          د)گذرگاه – آشفته  - ناامـید

57- اورند بـه کدام معنی نیـامده هست ؟ الف)  تخت پادشاهی           ب)حیله وفریب             ج)شان وشوکت               د)شکوه وفر

58- املای کدام واژه غلط هست ؟الف)  مغنی – خواننده       ب)ارقند – خشمگین          ج)مـهجور – دور افتاده        د)غرامت – تاوان

59- با توجه بـه مفهوم بیت " برکن زبن این بنا کـه باید ازریشـه بنای ظلم برکند " فعل مصراع دوم کدام هست ؟

الف)  حتما برکند           ب)برکند           ج)بنای ظلم برکند              د)ظلم برکند

60- معنی " بر رود " درون " مبلغی بر باروی شـهر بررود " چیست ؟الف)  سرریز شود     ب)فرو رود                ج)هدر رود                    د)بگیرد

61- با توجه بـه معنی املای کدام واژه درست هست ؟الف)  حصین – استوار  ب) دحشت – حیرت          ج) صخره – ریشخند        د) قریو – هیـاهو

62- معنای کدام واژه غلط هست ؟الف)  خامل – بی قدر           ب)طیره – سبکی           ج) پاژه – پایدار                 د) عنا – رنج

63- مشرعه یعنی :الف)  جای نوشیدن آب        ب)بادبان کشتی         ج)در ورودی معبد                   د)دستگیره ی در

64- شاعر بزرگ وقصیده سرای قرن پنجم کدام هست ؟لف)  شیخ بهایی       ب)ناصر خسرو    ج) فخر الدین اسعد گر گانی     د) جلال الدین مولوی

65- املای کدام کلمـه غلط هست ؟

الف)  مغلول – بسته شده      ب)ایجاذ – سخن کوتاه    ج)نز هتگه – تفرج گاه      د)نشئت – سر خوشی

66- معنای کدام کلمـه درست هست ؟الف)  نعت – خصلت      ب)هتاک – یـاوه گو          ج)نشئت – تراوش          د) اورنگ – نگران

67- درون کدام گزینـه " حس آمـیزی"  بـه کار رفته هست ؟

الف)  لطافت گل درون زیر انگشتان تشریح مـی پژمرد               ب)آسمان هم نژاد کویر شد

ج) آن عالم پر شگفتی وراز ، سرایی سرد شد                        د) آ سمان فریبی آبی رنگ شد

68- "عواید " یعنی :الف)  نتایج                     ب) زیـان ها                   ج) منافع                 د) اموال

69- درون کدام جمله ضمـیر شخصی با مرجع خود هم نقش هست ؟

الف)  همـه سرشان را مـی تراشند   ب) کولی ها فقط درون تابستان پیداشان مـی شود ج) درون امامزاده کـه اهالی معصوم زاده اش مـی نامند گچ بـه کار اند    د) بناهای عمومـی ده یکی همـین معصوم زاده هست و بعد ده کـه با گون گرمش مـی کنند

خداوندا ...
بگذار هرکجا تنفراست بذرعشق بکارم
هرکجا آزادگی هست ببخشایم
وهر کجا غم هست شادی نثار کنم
الهی توفیقم ده کـه بیش ازطلب همدلی همدلی کنم
بیش از آنکه دوستم بدارند دوست بدارم
زیرا در عطا هست که ستوده مـی شویم
و درون بخشیدن هست که بخشیده مـی شویم

 

نویسنده درون پنجشنبه بیست و هشتم بهمن ۱۳۸۹ |

آزمون چهار گزینـه ای زبان فارسی2

 

1- کلمـه های .........عربی کـه درزبان فارسی معمول استمانند ظاهراً قید مختص اند.

1) وصفی                2) بی تنوین                3) منوّن                 4) فارسی

 

2- کدام گزینـه جایز نیست کـه کلماتش درون نقش قیدی بکارروند؟

1) ظاهراً- باطناً- سریعاً                       2) اصلاً- اصولاً- احتراماً

3) گاهاً- جاناً- زباناً                             4) حتماً- احتمالاً- اجباراً

 

3- کدام تعریف درباره ی قید مشترک صدق نمـی کند ؟

1) کلیّه ی کلماتی کـه صفت یـا اسم اند امّا نقش قیدی مـی گیرند قید مشترک اند.

2) کلمـه هایی کـه دراصل قید نیستند ولی درجمله نقش نقش قیدی پیدا مـی کنند قید مشترک اند.

3) کلماتی کـه دراصل نوع دیگری از کلمـه هستند ولی از نظر نقش همـیشـه ودرتمام جمله ها نقش قیدی دارند.

4) کلمـه هایی کـه درصرف قید نیستند ولی درنحو قید هستند.

 

4- درکدام گزینـه هیچ گونـه قیدی وجود ندارد؟

1) مردم خوب همـه چیز را روشن و پاک مـی بینند.

2) هرکه خوب باشد پاداش خوبی خود را دریـافت خواهد کرد

3) آن کـه خوب هست و با مردم خوب رفتار مـی کند خدا از اوراضی است.

4) عیّاران فاصله های بین شـهرها را بـه تندی طی مـی د.

 

5- درکدام گزینـه قید مختص وجود ندارد؟

1) بنای کار عیّاران بر جوانمردی بود و درراه دفع ظلم و یـاران بـه مردم بینوا هرگز از تحمّل خطر امتناعی نداشتند.

2) سیّد جمال الدین اسد آبادی دائماً به منظور وحدت اسلامـی تلاش مـی کرد.

3) هنوز نیک و بد زندگی بـه دفتر عمر                   نخوانده ای و به چشم توراه و چاه یکی است

4) روزی ز سر سنگ عقابی بـه هوا خاست             وز بهر طلب بال و پر خویش بیـار است

 

6- با توجّه بـه قید های هر جمله کدام گزینـه با بقّیـه متفاوت است؟

1) وقت خیلی دیر است.                        2) لقمان بسیـار دانا بود.

3) هوا کاملاً صاف شد .                       4) او خیلی خوب مـی نویسد.

 

7- صورت مجهول ((برسانم))چیست؟

1) رسانده شوم                    2) رسانده شدم                    3) رسیده شوم                         4) رسانده خواهم شد

 

8- درون عبارت ((گفت: گفته ام را پیش ازآن کـه به تو گفته باشم بـه او گفته بودم.)) کدام یک از انواع ماضی نیست؟

1) نقلی                             2) مطلق                            3) التزامـی                              4) بعید

 

9- درون کدام مصدر((بن مضارع )) موجود است؟

1) آف                        2) خواستن                           3) دویدن                               4) گفتن

 

10- کدام گزینـه نگارش صحیحی دارد؟

1) من زباناً و جاناً از او حمایت خواهم نمود.                                    2) من رسماً از او تشکّر کردم.

3) او ناچاراً بـه خانـه ی ما مراجعه نمود.                                          4) او مطلب را تلفناً بـه اطلاع  محسن رساند

 

11- استفاده از کدام ترکیب درون نوشته صحیح نمـی باشد؟

1) مکّه ی معظّمـه                   2)  مدینـه ی منورّه                   3) شـهرهای معموره                    4) مدینـه ی فاضله

 

12- استفاده از کدام ترکیب درون نوشته درست است؟

1) خانم های دانشور               2) خانم های محترمـه                3) خانم مدیره                            4) خانم رئیسه

 

13- کدام گزینـه از نظر نگارش درست است؟

1) ابن سینا از دانشوران عصر خود اعلم تر است.

2) اوسال هاست کـه به بیماری فشارخون مبتلا شده هست .

3) خوبیّت و مرغوبیّت مـیوه ها را تضمـین مـی کنیم    

4) ما زباناً وعملاً به منظور خدمت بـه خریداران گرامـی آماده ایم .

 

14- نگارش کدام جمله شیوا نیست ؟

1) له او بـه مبارزه پرداخت .                                2) علیـه او بـه مبارزه پرداخت .

3) با او بـه مبارزه پرداخت .                                4) بر علیـه او بـه مبارزه پرداخت

 

15- استفاده از کدام واژه درنوشته درست است؟

1) خوبیّت                   2) منیّـت                 3) هویّت                  4) رهبریّت

 

16- بـه کاربردن کدام ترکیب درون جمله ازنظر نگارشی صحیح نیست؟

1) نماز گزار             2) خراجگزار            3) سپاسگزار            4) قانونگزار

 

17- کدام گزینـه نگارش نادرستی دارد؟

1) کتابی را کـه خریده بودم، بـه علی دادم                               2) کتابی  کـه خریده بودم را محسن با خود برد.

3) سکوت را شکست و مطالب را گفت .                              4) نیکویی برخلق ازواجبات دینی است.

 

18- کدام گزینـه نگارش درستی دارد؟

1) ضعیف کشی و مردم آزاری خوبیّت ندارد.

2) درک  هویّت موجودات ، دشوار است.

3) خودخواهی و منیّت،موجب ضعف و گمراهی است

4) حتما ازتفرقه و دوئیّت بپرهیزیم .                   

 

 19- نوشته ای کـه دریـافت ها یـا نظریّات نویسنده را درون موضوع یـا موردی خاص بـه خوانندگان منتقل مـی کند، اصطلاحاً چه مـی گویند؟

1) زندگی نامـه                   2) سفرنامـه                     3) گزارش                       4) مقاله 

 

20- اگرنویسنده یـا شاعری ضمن ستایش خدا وپیـامبر بـه ذکر الفاظی بپردازد کـه بامحتوا و مضمون کتابش ارتباط داشته باشد بـه آن چه مـی گویند؟

1) براعت استهلال               2) تعریض                  3) مراعات نظیر                4) تمـهید

 

21- کدام گزینـه بـه واج مـیانجی نیـاز ندارد؟

1) نامـه                             2) بچّه                       3)کلاه                            4) پخته

 

22- فعل درون مصراع ((زمانـه بـه دست تو دادم کلید))چیست؟

1) دست دادم                     2) دادم                      3) داد                             4) بـه دست توداد

 

23- درکدام گزینـه نقش ضمـیر((ش))با بقیّه متفاوت است؟

1) ازتمام بندرگاه هایش راندند                        2) تن پوشش را و پرچمش را ربودند

3) زیبای کوچکش را ربودند                          4)انش زنجیر بستند.

 

24- بیت((علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را / کـه به ماسوا فکندی همـه سایـه هما را ))چند جمله است؟

1) چهار جمله                 2) پنج جمله                   3) دو جمله                    4) سه جمله

 

25- نگارش کدام جمله صحیح است؟

1) ناصر خسرو کتاب سفرنامـه را تألیف کرده است.

2) من با او آشناییّت ندارم .

3) کتاب گلستان بـه وسیله ی سعد ی شیرازی نوشته شده است.

4) کشور فوق الذکر از سه قوم تشکیل شده هست .

 

26- کدام گزینـه درباره ی جمله ی((هوای شمال سرد و دلپذیر است.))غلط است؟

1) هوا= نـهاد              2) شمال= مضافٌ الیـه             3) و = حرف ربط                 4) مطبوع = مسند

 

27- گونـه ی زبانی کـه زبان کوتاه و صریح دارد و در آن از اصطلاحات خاصی مـی شود چه نام دارد؟

1) ادبی                   2) اداری                  3) مطبوعاتی              4) علمـی

28- کدام گزینـه درباره ی ((نـهاد)) درون زبان فارسی معتبرتر است؟

1) اوّلین عنصر جمله بـه شمار مـی رود.

2) کننده ی کار و انجام دهنده ی فعل است.

3) عنصری هست که حالتی بـه آن نسبت داده مـی شود .

4) عنصری هست که از لحاظ شخص و عدد مـی تواند با فعل مطابقت داشته باشد .

29- همـه ی افعال زیر بـه جز .........متمم گیر هستند.

1) اندیشیدن                  2) پرداختن                   3) آمـیختن                     4) فریفتن

 

30- واژه« پدر خوانده» چند واج دارد؟

1) 9تا                        2) 10تا                      3) 11تا                        4) 12تا

 

31- جمله« کـه تو برمـی گردی» درجمله ی«دیروز شنیدم کـه توبرمـی گردی» کدام نقش دستوری را برعهده دارد؟

1) نـهاد                     2) مفعول                    3) قید                           4) متمم فعل

 

32- مفعول جمله ی« تونیکی مـی کن و دردجله انداز» چیست؟

1) تو                       2) دجله                     3) نیکی مـی کن               4)محذوف

 

33- درون جمله ی «حافظ خود را رند مـی داند»،«رند» چه نقشی دارد؟

1) مفعول                2) قید                       3) مسند                       4) جزء فعل مرکّب است.

 

34- د رجمله ی « دسته دسته از ایرانیـان بـه سپاه اسلام مـی گرویدند»نقش دستوری« اسلام » چیست؟

1) فاعل                  2) متمم                  3) مضافٌ الیـه                 4) متمم قیدی

 

35- کلمـه ی «دوچرخه سواری » از چند تکواژه تشکیل شده است؟

1) دو تا                 2)سه تا                   3) پنج تا                        4) هفت تا     

 

36- بیت زیر چند مسند دارد؟

            زخم خونینم اگر بـه نشود،به باشد                   خنک آن زخم کـه هر لحظه مرا مر هم از اوست

1) یکی                 2) دوتا                  3) سه تا                         4) چهارتا

 

37- نوع« را» درون کدام گزینـه با بقیّه متفاوت است؟

1) اورادیدم           2) کتاب را خواندم          3) عمر را سپری کردم              4) خویش را فضیلت ثابت کند.

 

38- بیت «کنون بند بگشا از جوشنم/ ببین این تن روشنم» چند مفعول دارد؟

1) یکی                2) دوتا                       3) سه تا                                4) ندارد

 

39- باتوجّه بـه جمله ی« ناگاه حربه بینداخت و بر ی وی آمد.»کدام گزینـه غلط است؟

1) حربه بینداخت= فعل مرکّب            2) وی= مضافٌ الیـه             3) = متمم               4) عبارت دوجمله است

 

40- بیت زیر چند شناسه دارد؟

                 گفتاکه ، کـه را کشتی که تا کشته شدی زار                      که تا باز کـه او را بکشد آن کـه تو را کشت

1) یکی                     2) دوتا                       3) سه تا                       4) چهارتا

 

 

 

 

نویسنده درون یکشنبه هفدهم بهمن ۱۳۸۹ |

آزمون چهار گزینـه ای زبان فارسی2

 

1- (( کوچکترین واحد آوایی کـه معنا ندارد، امّا تفاوت معنایی ایجاد مـی کند)) چه نام دارد؟

1) واژه                            2) تکواژه                           3) واج                                  4) گروه      

 

2- به منظور ساختن تکواژه ها یـا واژه ها ، از کدام یک از الگوها ی زیر نمـی توان استفاده کرد؟

1) صامت + مصّوت                                      2) صامت+ مصّوت+صامت

3) صامت+مصّوت+ صامت+صامت                 4) صامت+ صامت+ صامت

 

3- جمله ای کـه دارای پیوند وابسته ساز باشد چه نامـیده مـی شود؟

1) جمله ی ساده                   2) جمله ی مرکّب                 3) جمله ی وابسته                      4) جمله ی هسته

 

4- درهمـه ی گزینـه ها بـه جز گزینـه ی..............یکی از پیوندهای وابسته ساز وجود د ارد؟

1) که                               2) اگر                               3) امّا                                     4) ولی

 

5- کدام گزینـه درباره ی جمله ی ((علی(ع) ازصورت یک فرد بیرون هست و بـه صورت یک مکتب موجود است.)) درست مـی باشد؟

1) یک جمله ی هسته و یک جمله ی وابسته                              2) یک جمله ی مستقل ساده

3) دوجمله ی مستقل ساده                                                     4) یک جمله ی مستقل مرکّب

 

6- کدام گزینـه نادرست است؟

1) جمله سخنی هست که بتوان آن را بـه دو قسمت نـهاد و گزاره تقسیم کرد.

2) سه گروه فعلی ، اسمـی و قیدی جمله را مـی سازد .

3) جمله ی مستقل بزرگترین  واحد زبان است.

4) ازمـیان گروه های سازنده ی جمله ، گروه اسمـی رامـی توان حذف کرد.

 

7- هسته ی گروه اسمـی ((این آسمان پرستاره )) درکدام گزینـه آمده است؟

1) این                         2) این آسمان                         3) آسمان                          4) پرستاره

 

8- یکی از واحدهای معنادار زبان هست که از یک یـا چند واج ساخته مـی شود.

1) تکواژ                     2) واژه                               3) گروه                           4) جمله

 

9- کدام گزینـه با بقیّه متفاوت است؟

1) بان                       2) مـیز                                3) گار                              4) ی

 

10- کلمـه ی ((آگاهانـه )) چند واج دارد؟

1) هشت واج                 2) نـه واج                          3) ده واج                          4) یـازده واج

 

11- رابطه ی ((صفیر وسفیر))مانند کدام گزینـه است؟

1) قرب و تقرّب            2) حیـات و حیـاط                 3) همره و همراه                  4) نوش و نیش

 

12- درون کدام گزینـه کژتابی دیده نمـی شود؟

1) انیشتن ، بعد از بیست و دو سال زندگی درشـهر پرینستون آمریکا درون گذشت.

2) بـه دوست همسایـه ام سلام کردم.

3) مسلمانان درهمـه ی کشور ها بیدا شده اند.

4) حسن بـه برادرش گفت کـه مقاله اش منتشر شده هست .

 

13- کدام گزینـه نادرست است؟

1) بنیـان گذار                     2) خدمتگزار                        3) قیمت گزار                        4) نماز گزار

 

14- کدام گزینـه درست بـه کار رفته است؟

1) دیدگاه او از دیدگاه روان شناسان متفاوت است.

2) این بیمار از ضعف وکم خونی برخوردار است.

3) یک روز شعری را کـه آماده کرده بود، به منظور حاضران خواند.

4) اکنون شرکت های تعاونی از موقعیّت خوبی دارا هستند.

 

 

15- واج /ء/ نماینده  وصدای چند حرف است؟

1) یک                          2) دو                          3) سه                               4)چهارشنبه

 

16- شیوه ای از نگارش هست که نویسنده بـه کمک برهان های عقلی ونقلی بـه تفسیر یک موضوع مـی پردازد.

1) تشریحی                   2) تحلیلی                     3) تحقیقی                           4) علمـی

 

17- گروه اسمـی کـه باکمک حرف اضافه همراه اسم مـی آید و توضیحی بـه آن مـی افزاید چه نام دارد؟

1) متمم اسمـی                2) متمم اجباری              3) متمم قیدی                      4) مضافٌ الیـه

 

18- درهمـه ی جمله ها متمم متمم بـه کار رفته هست به جز جمله ی................

1) از آشنایی با شما خوشحال شدیم .                           2) افتخار بـه دوستی با دانایـان افتخار بزرگی است.

3) رسیدن بـه هدف با تلاش ممکن است.                      4) او باتمام وجود مـی جنگد .

 

19- کدام واژه مشتق مرکب نیست؟

1) خوش نویس                  2) نوجوانی                   3) هیچ کاره                   4) سرتاپا

 

20- کدام وند ((اشتقاقی)) است؟

1) ها                             2) مـی                           3) تر                           4) انـه

 

21- کدام گزینـه بابقیّه فرق دارد؟

1) گوش مال                  2) سفید رود                    3) کف گیر                  4) دست بوس

 

22- ساختار کدام واژه مرکب ((صفت+ بن مضارع ))است؟

1) خودنویس                 2) دروغ گو                    3) نوآموز                    4) خداشناس

 

23- ساخت دستوری کدام گزینـه با بقیّه فرق دارد؟

1) پوشـه                     2) پایـه                             3) دهانـه                      4) دسته

 

24- تکواژها یـا واژه ها ی زبان فارسی کـه از اجتماع چند واج تشکیل مـی شوند، مطابق کدام یک از الگوهای زیر نمـی توانند ساخته شوند؟

1) صامت+ مصوّت                               2) صامت+مصوّت+ صامت

3) مصوّت+ صامت                               4) صامت+ مصوّت+ صامت+ صامت

 

25- واژه ی ((مصرع )) چند واج دارد؟

1) چهار                    2) پنج                           3) شش                         4) هفت

 

26- واژه ی ((آموزشگاه ))چند تکواژدارد؟

1) دو                       2) سه                           3) چهار                       4) پنج

 

27- درون کدام گزینـه مصدر های ((نمـی هلند))ذکر شده است؟

1) هلانیدن، هشتن               2) هلیدن ، هشتن                3) هلاندن، هلیدن                     4) هلندن، هشتن

 

28- کدام گزینـه جمله ی مستقل مرکب نیست؟

1) بهتربود از سایر حروف هم استفاده نمـی کردید.

2) همان طور کـه دیدید، درون این غزل از حرف الف استفاده نشده است.

3) اختر شناسان درشاخه های تخصصی ، کارهای متفاوتی مـی کنند.

4) پیمان شکنی هست که عهد و پیمان خود را نقض مـی کند.

 

29- درون همـه ی گزینـه ها بـه جز گزینـه ی.............متمم اسم وجود دارد.

1) عیب جویی از دیگران ، فراموش عیب های خویش است.

2) بحث درباره ی مسائل ادبی، این روزها بسیـار رایج است.

3) من بـه کارهای او ایمان آوردم .

4) انتقاد از زشتی هاو نا بـه سامانی های جامعه به منظور اصلاح رفتار اجتماعی سودمند است.

 

30- «سخنی» درعبارت«سخنی کـه گفتی،بسیـار ارزشمند بود.»چه نقشی دارد؟

1) مفعول                     2) متمم                       3) نـهاد                         4) مفعول و نـهاد

 

31- «متمم متمم» درعبارت «شما همـیشـه ازدوستی با روشنفکران بسیـار بسیـار خوشحال هستند» کدام است؟

1) روشنفکران                          2) دوستی                             3)بسیـار بسیـار                               4) خوشحال

 

32- درهمـه ی گزینـه ها بـه جز گزینـه ی.................«نام آوا» بـه کاررفته است.

1) این مشق را بـه مناسبت صدای قلم بر روی کاغذ خرت خرت موسوم کرده بود.

2) از جیک جیک گنجشک مسرور مـی شود.

3) درپاییز صدای خش خش برگ ها شنیده مـی شود.

4) او آهسته آهسته حرف هایش را بیـان مـی کرد.

 

33- کدام گزینـه کژتابی دارد؟

1) اودو و دو برادر دارد.

2) مسلمانان درون همـه ی کشورها بیدار شده اند.

3) مستعمره ی خود مختار سنگاپور

4) مبارزه به منظور آزادی پیشینـه ی تاریخی دارد.

 

34- کدام گزینـه طبق الگوی «صامت+مصّوت+صامت» ساخته شده است؟

1) فرد                             2) کارد                             3) کاش                           4) ما

 

35- نمودارجمله ی «تأمل ودرنگی کوتاه درون تحمـیدیّه ها و مناجات ها تأثیر آیـات و روایـات ومناجات های اولیـا ی دین را آشکار مـی گرداند»

درکدام گزینـه درست است؟

    1) چهار جزیی گذار بـه مفعول ومسند                                                          2) چهار جزئی گذار بـه متمم ومفعول   

 

نـهاد                           گزاره

                                                                                     نـهاد                                     گزاره

گروه اسمـی        متمم اسمـی     مفعول     مسند        فعل                           

تأمل و               درتحمـیدیـه ها      تأثیر آیـات      آشکار     مـی گرداند

درنگی              ومناجات ها       وروایـات های                                                                                                                            متمم                مفعول             فعل

کوتاه                                      مناجات های                                                           تأمل و                          درتحمـیدیّه ها و    تأثیر آیـات          آشکار                                                                                                                                                                                                                  

                                      اولیـای دین                                                                    درنگی                          ومناجا ت ها       وروایـات و    مـی گرداند                                                                                                        

                                                                                                                               کوتاه                                                  مناجا ت ها

                                                                                                                                                                                       اولیـای دین

                                     

   3) چهارجزئی دو مفعولی                                                                         4) سه جزئی گذار بـه مفعول

 

 

   نـهاد                                    گزاره                                                         نـهاد                                          گزاره

 

                                         

                             مفعول         مفعول           فعل                                                                     مفعول                      فعل

 تأمل ودرنگی               تأثیر آیـات و       آشکار            مـی گرداند                                    تأمل ودرنگی                   تأثیر آیـات وروایـات                  آشکار                                                                                                                                                        

کوتاه درتحمـیدیّه ها         روایـات و                                                                            کوتاه درتحمـیدیّه ها               ومناجات های اولیـای              مـی گرداند

 ومناجات ها              مناجات ها ی                                                                             ومناجات ها                                دین

                                اولیـای دین

 

36- کدام گزینـه بـه ویرایش نیـاز ندارد؟

1) اسلام کـه همـه ی رنگ های قومـیّت را زدود و سنت ها را دگرگون کرد، نوروز را جلای بیشتری داد.

2) درون هفته های اخیر،تجارت جهانی رونق بی سابقه ای را تجربه مـی کند.

3) کودکی بـه تالاسمـی مبتلا شده بود و ازکم خونی قابل توجهّی برخوردار بود.

4) مثنوی معنوی درقرن هفتم توسط مولانا جلال الدین محمّد بلخی، نوشته وتنظیم یـافت.

 

37- درون همـه ی گزینـه ها بـه جز گزینـه ی..............، اسم «مشتق- مرکب» وجود دارد.

1) با پیشرفت وفن آوری، رایـانـه بـه کمک محققان آمده است.

2) ایجاد گره وابهام درروند نمایش،گره افکنی نام دارد.

3) ایجاد حوادث فرعی یـه گسترش طرح اصلی نمایش کمک مـی کند .

4) تدارک صداهایی جز صدای گفت وگو، بـه تأثیر نمایشنامـه کمک مـی کند

 

 

 

38- کدام جمله ی مرکب، با جمله ی هسته ،شروع شده است؟

1) اگردنیـا ازمتملق خالی شود ازمتکبر وخودکامـه نیز خالی خواهد شد

2) که تا ازجان ودل نکوشیم، بـه آزادگی و سرافرازی نخواهیم رسید

3) چون هوا سرد شده بود، ماشین روشن نشد

4) شنیده اید کـه علی ازمسافرت آمده است؟

 

39- گزارش بازدید علمـی چه نوع گزارشی است؟

1) رسمـی و اجمالی                   2) غیررسمـی ودوره ای                       3) رسمـی ودوره ای                     4) غیررسمـی

 

40- کلمـه ی « گذاشتن» مجازاً کدام معنی را ندارد؟

1) بیرون نـهادن                       2) وضع                                    3) قراردادن                            4) تأسیس

 

 

 

 

 

                                                                                                                                           موفق و پیروز باشید 

                                                                                                                                                  

 

 

 

 

 

نویسنده درون یکشنبه هفدهم بهمن ۱۳۸۹ |

قواعد تركيب
دانستني‌هاي درس
1- «صورت‌هاي ممكن غير رايج گروه‌هاي اسمي» چه ناميده مي‌شوند؟ ذخيره‌هاي زبان
2- «قواعد هم‌نشيني» قواعدي هست كه از تركيب تكواژها يا واژه‌هاي مناسب، گروه‌هاي اسمي، قيدي و فعلي ايجاد مي‌كند.
3- «كوچك‌ترين واحد صوتي زبان كه معنا ندارد» چيست؟ واج
4- جمله از تركيب كدام واحدهاي زباني بـه وجود مي‌آيد؟ از تركيب گروه‌ها
5- واژه‌ي «گفت» چه تركيبي دارد؟
6- «قواعد نحوي» چيست؟ صامت + مصوّت + صامت + صامت
7- واژه‌هايي كه از نظر دستوري و معنايي و كاربردي تفاوتي با هم ندارند و فقط شكل ظاهري آن‌ها تفاوت دارد، چه ناميده‌مي‌شوند؟ گونـه‌هاي آزاد
8- تمام زبان‌هاي دنيا درون نـهايت بـه ... تجزيه مي‌شوند. واج
9- «قواعد واجي» چيست؟ قواعدي كه مانع از اجتماع برخي از واج‌ها درون كنار هم مي‌شوند.
10- تركيب «تكواژها و واژه‌ها» كدام واحد زباني را مي‌سازد؟ گروه
11- وسيله‌ي انتقال پيام درون بين انسان‌ها چيست؟ زبان
12- از تركيب «گروه‌ها» كدام واحد زباني ساخته مي‌شود؟ جمله
13- قواعد خاص كه بـه ما كمك مي‌كند که تا هر جمله را درون جايگاه خودش بـه كار بريم، چه قواعدي هستند؟ قواعد كاربردي
14- آيا مي‌توانيم هر واجي را درون كنار واج ديگري قرار دهيم؟ خير
15- درون زبان فارسي واج‌هايي كه واجگاه مشترك يا نزديك بـه هم دارند، چگونـه تركيب مي‌شوند؟ بي‌فاصله نمي‌توانند درون كنار هم بيايند.
16- صافي بسيار دقيقي كه جمله‌ها را قبل از توليد بررسي مي‌كند، چه ناميده مي‌شود؟ قواعد نحوي
17- هر تكواژ يا واژه‌اي كه توليد مي‌شود، بايد از صافي ...... بگذرد. قواعد واجي
18- واژه‌ي «آب» چند واج است؟ سه واج
19- كدام واژه مطابق با الگوي هجايي (صامت + مصوّت) نيست؟ «ماه، مو، سر» : سر
20- «داشته‌اند برمي‌گشته‌اند» چه گروهي است؟ گروه فعلي
درس دوم
جمله
دانستني‌هاي درس
1- «جمله‌ي مستقل» چند نوع است؟ دو نوع
2- جمله‌ي «اخترشناسان كارهاي متفاوتي مي‌كنند.» چه نوع جمله‌اي است؟ جمله‌ي مستقل ساده
3- «جمله» حداقل از چند گروه ساخته مي‌شود؟ يك گروه
4- اگر جمله‌اي ، دست كم يك جمله‌ي وابسته داشته باشد، چه نوع جمله‌اي است؟ جمله‌ي مركّب
5- كدام «گوره» را درون جمله مي‌توان حذف كرد؟ گروه قيدي
6- بعد از جمله بزرگ‌ترين واحد زباني چيست؟ گروه
7- كدام واحد زباني هست كه از يك يا چند تكواژ ساخته شده است؟ واژه
8- «بان، مند، گار» چه نوع تكواژي هستند؟ تكواژ وابسته
9- عبارت «اخترشناسي علمي هست كه بـه مطالعه‌ي اجرام آسماني مي‌پردازد.» از چند «گروه» تشكيل شده است؟ پنج
10- واژه‌ي «مي‌بينمشان» از چند تكواژ تشكيل شده است؟ چهار تكواژ
11- «تكواژها» بـه چند دسته تقسيم مي‌شوند؟ دو دسته
12- واژه‌هايي كه تلفظ مشتركي دارند، اما كاربرد و معناهاي جداگانـه‌اي دارند، درون اصطلاح چه ناميده مي‌شوند؟ واژه‌هاي متشابه
13- عبارت «بزرگ‌ترين واحد زباني هست و خود جزئي از يك واحد بزرگ‌تر نيست.» كدام واحد زباني را توصيف مي‌كند. جمله‌ي مستقل
14- «تكواژ» چيست؟ يكي از واحدهاي زبان كه از يك يا چند واج ساخته شده و معنا دار است.
15- «ميز» چه نوع تكواژي است؟ تكواژ آزاد.
16- كدام واژه درون عبارت «در گلستان سعدي سخنان نغض و دلكش فراوان است.» نادرست نوشته شده است؟ نغز
17- «مي‌پردازند» چند واج دارد؟ يازده واج
18- «است» چند تكواژ دارد؟ دو تكواژ
19- جمله‌ي «مستقل مركب» چه جمله‌اي است؟ جمله‌اي كه بيش از يك فعل دارد.
20- «سخني كه بتوان آن را بـه دو قسمت نـهاد و گزاره تقسيم كرد.» كدام واحد زباني است؟ جمله
درس سوم
ويرايش
دانستني‌هاي درس
1- عبارت مسئله‌ي كوشش براي آزادي تاريخچه‌اي دراز درون طول تاريخ دارد.» چند خطا و لغزش نگارشي دارد؟ سه
2- اصطلاح «سره‌نويسي» ؛ يعني ... : فارسي نويسي ناب
3- عبارت «يك گلوله درون كرد و كلّه‌ي دشمن را زد.» كدام غلط نگارشي را دارد؟ عاميانـه نويسي
4- «ايجازهاي مخلّ» ؛ يعني ... : كوتاه‌نويسي كه معني را مي‌رساند.
5- بـه جاي «انجام طرح خلع‌سلاح» مي‌توان ... طرح خلع سلاح را بـه كار برد. اجراي
6- غلط نگارشي براي جمله‌ي «فرزندان نبايد يك بار براي خانواده تلقي شود» چيست؟ نـهاد با فعل جمله مطابقت ندارد.
7- شكل درست و صحيح عبارت «نتايجي كه امروز بدست آمد را گزارش مي‌كنم.» چگونـه است؟ نتايجي را كه امروز بـه دست آمد گزارش مي‌كنم.
8- به‌جاي فعل «مي‌باشد» از كدام فعل مي‌توان استفاده كرد؟ است.
9- «تتابع اضافات» بـه چه معني است؟ آوردن چند كلمـه پشت سر هم با كسره‌ي اضافه
10- حرف اضافه‌ي مصدر «متفاوت بودن» چيست؟ با
11- «ابهام» داشتن جمله ؛ يعني ... : دو يا چند معني داشتن جمله
12- عبارت «در سال 334، آل بويه بغداد را فتح و پسرش را بـه جاي او برگماردند.» كدام خطاي نگارشي را دارد؟ حذف فعل بدون قرينـه
13- «آموختن به» بـه چه مفهومي است؟ ياد دادن
14- حرف نشانـه‌ي «را» درون كدام قسمت جمله مي‌آيد؟ بعد از مفعول
15- ويرايش جمله‌ي «بيداري مسلمانان را فراگرفته است» چيست؟ مسلمانان درون همـه‌ي كشورها بيدار شده‌اند.
16- رعايت «علايم نگارشي» كدام نوع ويرايش است؟ ويرايش فني
17- كدام نگارش نادرست است؟ «آزمايش‌ها، خانم مديره، گزارشات» : خانم مدير، گزارش‌ها
18- بـه جاي دو واژه‌ي «برعليه، برله» چه واژه‌هايي به‌كار مي‌بريم؟ عليه، له
19- پرهيز از كاربرد «تنوين» درون زبان فارسي، كدام نوع ويرايش است؟ ويرايش زباني
درس چهارم
واحدهاي زيرزنجيري گفتار
دانستني‌هاي درس
1- «واحدهاي گفتار كه به‌طور منظم و طبق قواعد خاصي پشت سر هم قرار مي‌گيرند.» چه نام دارند؟ زنجيره‌ي گفتار
2- كوچك‌ترين واحد «زنجيره‌ي گفتار» چه نام دارد؟ واج
3- ويژگي‌هاي گفتار را كه الفباي خط از نشان آن ناتوان است، چه ناميده‌اند؟ ويژگي‌هاي زيرزنجيري گفتار
4- كوچك‌ترين واحدهاي «زنجيري گفتار» براساس شيوة ي توليد بـه چند طبقه تقسيم مي‌شوند؟ دو طبقه
5- مـهم‌ترين واحدهاي زبرزنجيري گفتار، چند دسته‌اند؟ سه دسته
6- «جملات خبري» كدام آهنگ را دارند؟ افتان
7- آهنگ جملات سؤالي چگونـه است؟ خيزان
8- ارگ «آهنگ صدا از پايين شروع شود و كم‌كم بالا برود و ديگر فرود نيايد.» كلام چه آهنگي دارد؟ خيزان
9- اداي «يك هجا» با شدّت و فشار بيشتر، چيست؟ تكيه
10- جمله‌هاي پرسشي درون پاسخ «آري» يا «نـه» چه آهنگي دارند؟ خيزان
11- هر واژه درون زبان فارسي چند «تكيه» دارد؟ يك
12- تكيه درون «اسم مفرد يا صفت» بر كدام هجاست؟ هجاي پاياني
13- درون فعل مضارع اخباري كدام قسمت فعل تكيه مي‌گيرد؟ پيشوند فعلي (مي)
14- «درنگ» چند نوع است؟ دو (ميان واژه‌اي، پايان واژه‌اي)
15- درون فعل منفي «ماضي و مضارع و امر» «كدام هجا تكيه مي‌گيرد؟ نون نفي
16- جمله‌ي «او هر روز، نامـه‌اي مي‌خواند.» چه نوع «درنگي» دارد؟ ميان واژه‌اي
17- درفعل ماضي ساده «جز سوم شخص مفرد» تكيه درون كدام هجاست؟ هجاي قبل از آخر
18- جمله‌ي«اين‌جا آشپزخانـه، ندارد» چه نوع درنگي دارد؟ پايان‌واژه‌اي
19- كاربرد «قيد تأكيد درون كدام جمله‌ها نادرست است؟ جمله‌هايي كه پيامي آشكار و روشن دارند.
20- جمله‌هايي كه با قيدهاي پرسشي همراه‌اند (جز آيا و هيچ) چه آهنگي دارند؟ افتان
درس ششم
مطابقت نـهاد و فعل
دانستني‌هاي درس
1- كدام قسمت جمله درون شخص و شمار با هم مطابقت دارند؟ نـهاد جدا و نـهاد پيوسته
2- اگر نـهاد، جمع‌ بسته ‌شود، فعل چگونـه خواهد بود؟ جمع بسته مي‌شود.
3- درون جمله‌ي «پدرم از مسافرت برگشتند.» چرا براي نـهاد مفرد، فعل جمع آورده است؟ براي احترام
4- براي اسم‌هايي ‌چون «مجلس ،شورا، گروه» چه ‌فعلي‌ به‌ كار مي‌رود؟ مفرد
5- هنگام‌جان‌بخشيدن به‌اشياي بي‌جان فعل با ... مطابقت مي‌كند. نـهاد
6- فعل براي اشياي بي‌جان بـه چه شكلي مي‌آيد؟ مفرد
7- درون عبارت «از خانـه كه بيرون آمدم، او را ديدم.» كدام قسمت جمله ذكر نشده است؟ نـهاد جدا
8- درون جمله‌ي «گفته بودم كتاب را همراه بياوريد.» كدام نوع حذف صورت گرفته است؟ نـهاد جدا
9- كدام‌واژه(واج)ميانجي ندارد؟ «آشنايان، نياكان، دوستان» : دوستان
10- درون جمله‌ي «مردي از كوچه مي‌گذشت، كودكان درون كوچه سرگرم بازي بودند، پرسيد ...» كدام قسمت جمله حذف شده است؟ متمم
درس هفتم
نگارش تشريحي
دانستني‌هاي درس
1- مقاله ها از نظر شيوه‌ي نوشتن بـه چند گونـه تقسيم مي‌شوند؟ سه
2- «شرح و بسط بـه منظور مطالعه و دقّت درون يك موضوع يا مطلب به‌گونـه اي علمي و دقيق» چه نام دارد؟ تشريح
3- مقاله‌ي «كتاب و كتاب‌خواني» از كدام نوع مقاله است؟ تحقيقي
4- عام‌ترين و رايج‌ترين راه تشريح چيست؟ طرح پرسش‌هايي درباره‌ي يك چيز
5- پسوند (ان) درون كدام واژه با بقيه تفاوت دارد؟ «بامداران، گيلان. بهاران» : گيلان
6- مقاله‌ي «تربيت انساني و سنّت ملّي ما» چه نوع مقاله‌اي است؟ تحليلي
7- اگر بخواهيم واقعه‌اي را كه امروز وجود ندارد تشريح كنيم، از چه چيزهايي استفاده مي‌كنيم؟ مدارك و مآخذ و اسناد و كتاب‌ها
8- داستان «كلاس نقّاشي» چه نوع نوشته‌اي است؟ نوشته‌ي تشريحي
9- نشانـه‌هاي جمع درون زبان فارسي چيست؟ ها، ان
10- (ان) درون واژه‌ي «كوهان» چه معني مي‌دهد؟ شباهت (مانند كوه)
درس هشتم
گروه فعلي
دانستني‌هاي درس
1- مـهم‌ترين عضو «گزاره» چيست؟ گروه فعلي
2- «گروه فعلي» چند ويژگي دارد؟ پنج
3- (بن‌ماضي + شناسه‌هاي ماضي) چه فعلي را مي‌سازد؟ ماضي ساده
4- «رفته‌بوديم» چه فعلي و چندم شخص است؟ ماضي بعيد، اول شخص جمع
5- (صفت مفعولي + باشم) چه فعلي را مي‌سازد؟ ماضي التزامي
6- فعل «مي‌رفتيد» چه زماني دارد؟ ماضي استمراري
7- فعل‌هاي مضارع چند نوع‌اند؟ سه نوع
8- (داريد مي‌رويد) چند شناسه دارد؟ مضارع مستمر
9- فعل مضارع چند شناسه دارد؟ شش شناسه
10- با فرمول (ب+بن مضارع+شناسه‌هاي مضارع) كدام فعل ساخته مي‌شود؟ مضارع التزامي
11- «مصدر مرخّم» برابر هست با ... : بن ماضي
12- كدام (بن مضارع) نادرست است؟ «ببر، بخش، رو» بر
13- براي (گذرا) كردن فعل‌ها از چه تكواژي استفاده مي‌كنيم؟ ان
14- فعل از جهت اجزاي تشكيل‌دهنده‌ي آن چند نوع است؟ سه
15- اگر تكواژ(ان) بـه فعل‌هاي گذرا بـه متمّم افزوده شود. بـه چه فعلي تبديل مي‌شوند؟ گذرا بـه مفعول و متمم
16- فعلي كه بن مضارع آن از ي تكواژ تشكيل شده باشد، چه فعلي است؟ فعل ساده
17- براي‌تشخيص‌فعل‌ساده‌ازفعل‌مركّب‌به‌چندويژگي‌بايدتوجّه‌كرد؟سه
18- «حرف زد» چه نوع فعلي است؟ فعل ساده
19- ويرايش جمله‌ي «او از سمت خود استيفا داد» چيست؟ او از سمت خود استعفا داد.
20- «فعل پيشوندي» چيست؟ فعلي هست كه پيش از فعل ساده‌ي آن، تكواژ بيايد.
درس نـهم
زندگي‌نامـه نويسي
دانستني‌هاي درس
1- «زندگي‌نامـه نويسي» گونـه‌اي از چه نوع نوشته‌اي است؟ نوشته‌ي تشريحي
2- روش گردآوري اطلاعات براي نوشتن «زندگي‌نامـه» چند نوع است؟ چهار نوع
3- ملاصدراي شيرازي درون چه قرني مي‌زيست؟ قرن يازدهم
4- چرا «تاريخ بيهقي» از ديگر كتاب‌هاي تاريخ ممتاز شده است؟ بـه علّت امانت و دقّت نويسنده‌ درون نگارش كتاب
5- داستان «ملاصدراي شيرازي» درون كدام قالب نوشته شده است؟ رمان
6- «نظريه ي ملاصدرا» كه شـهرت خاصي دارد، چيست؟ حركت جوهري
7- «نيم‌فاصله» ؛ يعني ... : فاصله‌ي ميان حرفي
8- «فاصله‌ي ميان واژه» نشانـه‌ي چيست؟ استقلال واژه‌ها از يكديگر
9- رعايت نكردن فاصله‌ي ميان واژه‌اي باعث ... : بدخواني و بدفهمي مطالب مي‌شود.
10- فاصله‌ي بين واژه‌هاي يك متن، تقريباً چند برابر فاصله‌ي حرف‌هاي يك واژه است؟ دوبرابر
درس دهم
جمله‌هاي ساده و اجزاي آن
دانستني‌هاي درس
1- جمله‌ي مستقل چند نوع است؟ دو نوع
2- تعداد اجزاي جمله را كدام قسمت جمله تعيين مي‌كند؟ فعل
3- درون جمله‌هاي ساده تعداد اجزاي اصلي جمله چند جزء است؟ حداقل دو و حداكثر چهار جزء
4- «كبوتر دانـه برمي‌چيند.» جمله‌ي چند جزئي است؟ سه جزئي
5- وقتي نـهاد ... باشد، مي‌توان آن را حذف كرد. ضمير
6- اجزاي جمله‌هاي دو جزئي با فعل ناگذر چيست؟ نـهاد و گزاره
7- درون كدام جمله نـهاد حذف شدني نيست؟ «آن‌ها دير آمدند/ ما آن جا بوديم / گل شكفت» : گل شكفت
8- درون جمله‌هاي سه جزئي فعل جمله چگونـه است؟ گذر
9- جمله‌هايي سه جزئي چند نوع‌اند؟ سه نوع
10- جمله‌ي «پرچم علم و دانش را برافرازيم» چه جمله‌اي است؟ سه جزئي با مفعول
11- كدام يك از اين مصدرها جمله‌ي سه جزئي نمي‌سازد؟ «چشيدن، آزمودن، ايستادن» ايستادن
12- كدام مصدر با حرف اضافه‌ي (به) بـه كار نمي‌رود؟ «جنگيدن، گرويدن، نگريستن» جنگيدن
13- جمله‌هاي چهارجزئي گذرا چند نوع است؟ چهار نوع
14- جمله‌ي «كتاب‌ها را از كتاب فروشي خريدي؟» چند جزئي است؟ چهار جزئي يا مفعول و متمم
15- جمله‌ي «ايشان از دوستان ما بودند.» چند جزئي است؟ سه جزئي
16- جمله‌ي «حافظ خودش را رند مي‌داند.» چند جزئي است؟ اجزاي آن چيست؟ چهارجزئي با مفعول و مسند.
17- جمله‌هاي استثنايي بـه چند دسته تقسيم مي‌شوند؟ دو دسته
18- «كشيده مي‌شوم» مجهول چه فعلي است؟ مي‌كشم
19- «گزاره» درون كدام نوع جمله بدون فعل است؟ جمله‌ي استثنايي
20- «شيوه‌ي ‌بلاغي» چيست؟ جابه‌جايي ‌اجزاي كلام بـه تشخيص نويسنده
درس يازدهم
نامطابق‌هاي املايي
دانستني‌هاي درس
1- تركيب و تلفظ واج‌ها درون هر زبان تابع چيست؟ دستگاه آوايي
2- زبان نوشتار به‌طور طبيعي معادل و مطابق هست با ... : زبان گفتار
3- كدام زبان هست كه سريع‌تر و بيش‌تر تغيير مي‌كند؟ زبان گفتار
4- كدام واژه «واو معدوله» دارد؟ «خونين، خوب، » :
5- اگر واج / ن / بدون فاصله قبل از واج / ب / بيايد، بـه چه واجي تبديل مي‌شود؟ (م)
6- واژه‌ي‌متفاوت كدام واژه است؟ «ماست‌بند، بدكار، درست‌كار» بدكار
7- كدام تركيب غلط املايي دارد؟ «سطوت سلطنت، فراق ملك، جبّه‌ي حبري رنگ» فراغ ملك
8- هرگاه واج / ج / قبل از واج / ت / بيايد، بـه چه واجي تبديل مي‌شود؟ ش
9- هدف‌از درس‌املاءچيست؟مطابق‌كردن زبان ملفوظ با زبان مكتوب
10- تبديل واج / ن / بـه واج / ب / درون زبان عربي چه نام دارد؟ ابدال
درس دوازدهم
بازگرداني
دانستني‌هاي درس
1- «بازگرداني» درون شعر و نثر بـه چه معني است؟ امروزي كردن شعر يا نثر
2- درون «بازگرداني» شعر ونثر چند عامل مـهم وجود دارد كه بايد رعايت شود؟ چهار عامل
3- مقصود از «امروزي كردن نوشته‌هاي قديم» چيست؟ مقصود آن هست كه محتوا و پيام بـه زباني ساده و قابل فهم مطرح شود.
4- كدام واژه درون عبارت «او سعي مي‌كند كارهاي خود را موجح جلوه دهد». نادرست نوشته ده است؟ موجه
5- هدف‌از«بازگرداني» چيست؟ تبديل زبان كهن بـه زبان معيار امروز
6- درون بازگرداني برخي از كاربردهاي دستور تاريخي چه تغييري مي‌كنند؟ معادل‌سازي مي‌شوند.
7- مضمون اصلي نوشته‌ي كهن درون «بازگرداني» بـه چه صورت درون مي‌آيد؟ مضمون اصلي نوشته‌ باشد بـه خوبي منتقل شود.
8- املاي درست واژه‌هاي «خواروبار، بازديد كننده‌گان،‌ازدهام» چگونـه است؟ خواربار، بازديدكنندگان، ازدحام
9- كتاب«قصه‌هاي خوب براي بچّه‌هاي خوب» اثر كيست؟ مـهدي آذريزدي
10- املاي كدام واژه درست است؟ «بهبوحه، وحله، هرس‌كردن» هرس كردن
درس سيزدهم
نظام معنايي زبان
دانستني‌هاي درس
1- «معناشناسي» چيست؟ كوشش براي پي‌بردن بـه اين نكته هست كه اهل زبان چگونـه منظور يك ديگر را مي‌فهمند.
2- كدام سطح زبان‌شناسي هست كه واژه‌اي را «مـهمل» و واژه‌اي ديگر را «مستعمل» مي‌خواند؟ معناشناسي
3- جمله‌ي«ديروز لباس به‌شما مي‌آمد.» چرا آشناو معني‌دار است؟ معناي آن بـه رابطه‌ي هم‌نشيني فعل با متمم مربوط مي‌شود.
4- هر عنصر زباني داراي چند «معنا» است؟ دو معنا
5- معناي غيرمستقيمي هر عنصر زباني چگونـه استنباط مي‌شود؟ از هم‌نشيني آن عنصر زباني با عناصر ديگر
6- معناي‌مستقيم«عنصر زباني»چيست؟ معناي‌روشن ومشخص آن
7- برخي كلمات نمي‌توانند خود را بشناسند، لازم هست كه درون ... قرار بگيرند. زنجيره‌ي سخن
8- درگذرزمان‌براي«واژه‌ها»چندوضعيت پيش‌مي‌آيد؟چهاروضعيت
9- واژه‌هاي جديد بـه چند شيوه ساخته مي‌شوند؟ سه شيوه
10- «اگر دو يا چند واژه‌ي موجود درون كنار هم قرار گيرند و با هم واژه‌ي جديد بسازند.» از كدام شيوه‌ي واژه‌سازي استفاده شده است؟ تركيب
11- شيوه‌ي واژه‌سازي كه با افزودن (وند) بـه واژه‌هاي موجود، واژه‌اي تازه مي‌سازد، چه نام دارد؟ اشتقاق
12- كدام واژه از زبان فارسي امروز حذف نشده است؟ «هنجار، برگستوان، خوازه» : هنجار
13- كلماتي‌كه درون زبان‌عربي«تشديدپاياني» دارند، درون زبان فارسي چه زماني «تشديد» مي‌گيرند؟ هنگامي كه بعد از آن‌ها مصوت بيايد.
14- كدام‌واژه‌نيازبه‌»تشديد»دارد؟«مصوت، قضات، فوق‌العاده»: مصوّت
15- كدام واژه با از دست‌معناي پيشين خود،‌معناي جديد نگرفته است؟ «سوگند، شادي، سپر» : شادي
16- كدام واژه نياز بـه «تشديد» دارد؟ «تسليت، تهنيت، شفقت» هيچ‌كدام.
17- كدام واژه «علامت اختصاري» نيست؟ «سمت، هما، ساد» : ساد
18- آيا «واژه‌ها» معناي ثابت وهميشگي دارند؟ خير
19- علاوه بر معناي مشخص هر واژه، از چه طريق ديگر معناي واژه‌ها را پيدا مي‌كنيم؟ از رابطه‌ي هم‌نشيني
20- «ساف» علامت‌اختصاري چيست؟ سازمان آزادي‌بخش فلسطين
درس چهاردهم
گروه اسمي
دانستني‌هاي درس
1- «گروه اسمي» از چه اجزايي تشكيل شده است؟ از يك اسم بـه عنوان هسته و يك يا چند اسم بـه نام وابسته
2- كدام بخش «گروه اسمي» اجباري است؟ هسته
3- «وابسته‌هاي پيشين» اسم چند نوع‌اند؟ هشت نوع
4- القاب و عناويني كه بدون هيچ نشانـه يا نقش نمايي پيش از اسم مي‌آيند، چه ناميده مي‌شوند؟ شاخص
5- «وابسته‌هاي پسين» چند نوع است؟ پنج نوع
6- درون جمله‌ي «عمو جواد را بهتر از هر كس ديگر مي‌شناختم.» كدام واژه «شاخص» است؟ عمو
7- كدام «وابسته‌ي پيشين» نيست؟ «صفت عالي، صفت مبهم، صفت بياني» صفت بياني
8- مقصود از «نقش تبعي» چيست؟ تابع گروه اسمي قبل از خود باشد.
9- چند «نقش تبعي» درون گروه اسمي وجود دارد؟ سه
10- نقشي‌كه «گروه اسمي‌قبل از خود را توضيح مي‌دهد.» چيست؟ بدل
11- «جمع مكّسر» ؛ يعني... : جمع برخي از كلمات عربي
12- كدام‌واژه‌نمي‌تواند(شاخص)باشد؟«مـهندس، محمود، استاد»: محمود
13- درون تركيب «كتاب زبان فارسي» هسته كدام است؟ كتاب
14- شاخص ها چه نوع كلماتي هستند؟ اسم يا صفت
15- كدام «وابسته‌ي پسين» نيست؟ «نشانـه‌هاي جمع، مضاف‌اليه، صفت اشاره» : صفت اشاره
16- اگر يك نقش درون جمله دوبار تكرار شود، آن را چه مي‌نامند؟ تكرار
17- كدام‌علامت ازنشانـه‌هاي‌جمع درزبان‌عربي‌نيست؟ «ان، ون، ات» : ان
18- كدام علامت براي «تعدّد اسم» درون فارسي بـه كار نمي‌رود؟ «يان، گان، ون» : ون
19- مفرد جمع‌هاي مكسّر «قلل، عباد، حكام» چيست؟ قلّه، عبد، حاكم.
20- جمع مكسّر «مكتوب» چيست؟ مكاتيب.
درس پانزدهم
آشنايي با نوشته‌هاي ادبي
دانستني‌هاي درس
1- «نوشته‌اي كه درون آن با زبان وخيال واحساس شاعرانـه، صحنـه‌اي از طبيعت توصيف شود.» چه نوع نوشته‌اي است؟ نوشته‌ي ادبي
2- «نوشته‌هاي ادبي» چند ويژگي دارند؟ سه
3- نوشته‌هاي «ادبي ـ هنري» چه نوع نوشته‌اي است؟ سخني هست كه با عناصر ادبي درآميزد و شكلي هنري بـه خود بگيرد.
4- كاربرد «زبان» براي تبديل يك نثر معمولي بـه نثر ادبي؛ يعني چه ؟ بـه كار بردن واژگان و تعبيرهاي مناسب و برگزيده درون يك نوشته
5- چگونـه مي‌توان يك معني و مفهوم را بـه گونـه‌هاي مختلفي عرضه كرد؟ با به‌كارگيري آرايه‌هاي ادبي
6- درون عبارت «دل آدمي باغچه‌اي پرغنچه هست كه با نسيم محبت باز مي‌شود.» كدام دو واژه (مشبه‌به) است؟ باغچه، نسيم
7- كدام تركيب«حس‌آميزي»دارد؟ «نسيم محبت، صداي شكفتن، آغوش چمن»
8- درون جمله‌ي «سينـه با نسيم محبت شكفته مي‌شود.» چه واژه‌اي (مجاز) است؟ سينـه
9- جمله‌ي «دل‌هاي از غم شكافته با محبت شكفته مي‌شوند.» چه آرايه‌اي دارد؟ جناس
10- كدام عامل هنري بيان، موجب تأثير كلام و سخن مي‌شود؟ طنز
11- «محبت‌دل رابه‌مـهماني‌شكفتن‌مي‌برد.»چه‌آرايه‌اي دارد؟ تشخيص
12- كدام واژه‌ي مترادف «گردش كردن» تأثير عاطفي و قدرت تصوير آفريني بيشتري دارد؟ چميدن
13- چه واژه‌اي درون جمله‌ي «باغبان محبت كه هميشـه نگران پرپر شدن غنچه‌ها هست ...» دارد؟ نگران
14- هرچه... نوشته ساده‌ترباشد ارزش... آن‌بيشترمي‌شود.زبان،هنري
15- عبارت «روي زرد دل با شكوفه‌هاي محبت گلگون مي‌شود» چه آرايه‌اي دارد؟ كنايه
16- «هوا گرگ و ميش بود» ؛ يعني ... : صبح زود بود.
17- «صور خيال» چه آرايه‌هايي را شامل مي‌شود؟ تشبيه، استعاره، مجاز، كنايه
درس شانزدهم
گروه اسمي
دانستني‌هاي درس
1- «گروه اسمي» از چند بخش تشكيل شده است؟ دو بخش
2- آيا «وابسته‌ي گروه اسمي» مي‌تواند وابسته‌اي داشته باشد؟ آري
3- كدام «وابسته‌ي وابسته» نيست؟ «مميز، صفت صفت، متمم فعل»: متمم فعل
4- اسمي كه براي شمارش، تعداد، اندازه و وزن موصوف ميان عدد و معدود قرار مي‌گيرد، چه نام دارد؟ توضيح براي برخي از صفت‌هاست.
5- «مميّزها» بـه چند گروه كلي تقسيم مي‌شوند؟ دو گروه
6- كدام تركيب مميز ندارد؟ «دو طاقه پارچه، دو كتاب، دو دست استكان». دو كتاب
7- كدام واحد شمارش درست نيست؟ «يك تخته فرش، يك دست ميزو صندلي، يك توپ پارچه» : يك تخته فرش
8- «صفت صفت» يعني چه ؟ توضيح براي برخي از صفت‌هاست.
9- كدام تركيب (صفت صفت) ندارد؟ «لباس آبي سير، رنگ سفيد شيري، كيف پسر همسايه» : كيف پسر همسايه
10- «متمم» چيست؟ گروه اسمي كه بعد از حرف اضافه مي‌آيد.
درس هفدهم
طنز پردازي
دانستني‌هاي درس
1- «طنز» چيست؟ بياني غير متعارف.‌خنده‌آور با بزرگ‌نمايي كاستي‌ها و زشتي‌ها كه قصد اصلاح دارد.
2- اساس تمام شيوه‌هاي بيان طنز بر چه استوار است؟ برهم زدن عادت‌ها
3- بهره‌گيري از كدام فرهنگ بر قدرت طنز مي‌افزايد؟ فرهنگ غني عامـه
4- كدام شاعر شـهرت «طنز سرايي» دارد؟ «سنايي، انوري، عبيد زاكاني» : عبيدزاكاني
5- «فرهنگ‌عامـه» شامل چه بخش‌هايي است؟ ضرب‌المثل‌ها، كنايات و واژگان عاميانـه
6- «برهم‌زدن عادت‌ها» يعني چه؟ بزرگ‌نمايي و اغراق درون توصيف چهره‌ها و حالات و خصايص انساني
7- «نقيضه‌پردازي» بـه چه معني است؟ تقليد از آثار ادبي
8- چه كساني از «فرهنگ عامـه» بـه خوبي درون طنز بهره‌برداري كرده‌اند؟ جمال‌زاده، دهخدا
9- «مفاد» ؛ يعني ... : آن چه از يك متن برداشت مي‌شود.
10- يكي‌از راه‌هاي‌ساخت‌طنز...يك‌موضوع يا ماجراست. كش‌دار كردن
درس هجدهم
ساختمان واژه
دانستني‌هاي درس
1- «واژه‌ها» با توجه بـه تكواژهاي تشكيل‌دهنده‌ي آن، بـه چند نوع تقسيم مي‌شوند؟ دو نوع
2- واژه‌هاي غيرساده، چند نوع‌اند؟ سه نوع
3- كدام واژه «ساده» نيست؟ «رفتن، ، گنجشك» : رفتن
4- «واژه‌ي مركب» از چه قسمت‌هايي ساخته شده است؟ از دو تكواژ آزاد يا بيش‌تر تشكيل شده است.
5- اگر واژه‌اي از «يك تكواژ آزاد+ يك يا چند وند» ساخته شود، چه نوع واژه‌اي ساخته است؟ مشتق
6- كدام واژه «مركّب» نيست؟ «يك رنگ، بهاره، چهارراه» : بهاره
7- كدام‌واژه«مشتق»نيست؟ «دردمند، هيچ‌كاره، كمانك» : هيچ‌كاره
8- كدام واژه «مشتق ـ مركّب» نيست؟ حلقه بـه گوش، نوجواني، دانشمند» : دانشمند.
9- هر واژه چند «تكيه» دارد؟ يك تكيه
10- اگر واژه‌اي همراه (وند) بيايد و واژه‌ي مشتق بسازد، چند تكيه خواهد داشت؟ يك تكيه
11- تركيب كدام واژه‌ي مركّب با بقيه فرق دارد؟ «گل خانـه، چوب لباس، هواپيما» : هواپيما
12- تركيب كدام صفت با بقيه متفاوت است؟ «خودخواه، چادرنشين، وطن‌خواه» : خودخواه
13- اگر «صورت گفتار كلمـه‌اي تغيير كند، اما شكل نوشتار ثابت بماند.» اين دگرگوني را چه مي‌نامند؟ فرآيندهاي واجي
14- «شكل نوشتار و شكل گفتار» كدام واژه يك‌سان است؟ «قندشكن، قلم‌دان، زودتر» : قلم دان
15- «فرآيندهاي واجي» درون چند شكل پديد مي‌آيند؟ چهار شكل
16- شكل‌هاي مختلف «فرايندهاي واجي» را نام ببريد. كاهش، ‌افزايش، ابدال،‌ادغام
17- اگر بتوان درون ميان دو تكواژ، تكواژ ديگري قرار داد نشان چيست؟ نشان اين هست كه تكواژها از هم جدا هستند.
18- «وند» درون واژه‌ي «مردانـه» چه نوع «وندي» است؟ اشتقاقي
19- «مضاف و مضاف‌اليه» اگر تشكيل يك كلمـه بدهند چند «تكيه» مي‌گيرند؟ يك تكيه
20- واژه‌هاي «نزديك‌بين، ديرياب، زودرس» از چه بخش‌هايي تركيب شده‌اند؟ صفت + بن مضارع
درس نوزدهم
كلمات دخيل درون املاي فارسي
دانستني‌هاي درس
1- مفهوم كلمات «دخيل» چيست؟ كلماتي كه فارسي نيستند و از زبان‌هاي ديگر وارد زبان فارسي شده‌اند.
2- جمله‌ي «استعمال‌دخانيات ممنوع» چند كلمـه‌ي «دخيل» عربي دارد؟ چهار كلمـه
3- كلمات «دخيل» عربي درون زبان فارسي بـه چند دسته تقسيم مي‌شوند؟ دو دسته
4- كدام كلمـه‌ي دخيل، از بقيه متفاوت است؟ «نشر، نسبتاً، تصحيح» : نسبتاً
5- نشانـه‌هاي خاص زبان عربي چيست؟ حروف جاره، تنوين، ال
6- اصطلاح «جارومجرور» يعني ... : كلماتي كه از يك حرف و يك اسم تشكيل شده‌اند.
7- كلمات «تنوين‌دار» عربي درون زبان فارسي چه نقشي مي‌گيرند؟ قيد
8- «ال» درون زبان عربي درون چه صورتي تلفظ نمي‌شود؟ اگر كلمـه با حروف قمري آغاز شود.
9- كدام تركيب غلط املايي دارد؟ «عقرب جراره، طيلسان آبي، غايت‌القسواي مقصود» : غايب‌القصوي
10- كلمات عربي از مقوله‌ي «اعلام و اشخاص» درون زبان فارسي درون كدام نقش كاربرد دارند؟ اسم يا صفت
درس بيستم
مرجع‌شناسي
دانستني‌هاي درس
1- براي انجام هر گونـه پژوهش بايد ... : منابع را بشناسيم.
2- كتاب‌هايي كه «حاوي زبده‌اي از همـه‌ي رشته‌هاي علوم انساني يا رشته‌اي معين» هستند، چيست؟ دايرة‌المعارف‌ها
3- اولين «دايرة‌المعارف‌ها» درون كدام كشورها نوشته‌شد؟ چين و ايران
4- كدام كتاب نوعي «دايرةالمعارف چنددانشي» نيست؟ «لغت فرس اسدي،جامع‌العلوم رازي،رسايل اخوان‌الصفا» : لغت فرس اسدي
5- تأليف دايرةالمعارف‌ها بـه شيوه ي نوين از چه قرني و در كجا رواج يافت؟ هفدهم، اروپا
6- نخستين دايرة‌المعارف فارسي چه بود؟ ترجمـه‌ي دايرةالمعارف اسلام
7- تأليف‌دايرةالمعارف درايران ازچه‌زماني‌آغازشد؟حدود پنجاه سال پيش
8- «دايرةالمعارف فارسي» بـه سرپرستي چه كسي و در چند مجلّد چاپ شد؟ دكتر غلامحسين مصاحب، سه جلد.
9- كار تدوين «دانش‌نامـه‌ي ايران و اسلام» زير نظر چه كسي شروع شد؟ احسان يار شاطر
10- ويژگي‌هاي «دايرة‌المعارف فارسي» چه بود؟ انتخاب واژگان فارسي، دقت علمي، نوجويي و ابتكار
11- شرح‌داده‌شده مربوط‌به كدام‌كتاب‌است؟«درسال1362 كار تدوين وتأليف آن از حرف «ب» آغاز شد.» دانش‌نامـه‌ي جهان اسلام
12- نويسنده‌ي كتاب «تاريخ و حال ايران» كيست؟ مـهدي بامداد
13- «فهرست كتاب‌هاي چاپي فارسي» تأليف كيست؟ خان بابامشار
14- ماهنامـه‌ي‌وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي كه هر ماه فهرست كامل مقالات و كتاب‌هاي تازه درون آن منتشر مي‌شود، چيست؟ نمايه
15- «فهرست‌مقالات‌فارسي»ازكيست وچندجلداست؟ايرج‌افشار،پنج
16- كدام‌يك‌«ازمنافع‌ديداري وشنيداري» نيست؟ «ميكروفيلم، فيش، عكس و اسلايد» : فيش
17- شيوه‌ي‌تنظيم«فهرست مقالات فارسي» چگونـه است؟ موضوعي
18- چه منابعي درون سال‌هاي اخير بيش از همـه بر روند تحقيقات اثر گذاشته است؟ منابع رايانـه‌اي
19- «فهرست‌ها» از كدام‌گروه كتاب‌هاي‌مرجع هستند؟ منابع فرعي
20- جديدترين‌روش‌ذخيره‌سازي داده‌ها چيست؟ ذخيره‌سازي‌نوري
درس بيست و يكم
ساخمان واژه
دانستني‌هاي درس
1- «وندها» از نظر قرارگرفتن درون ساختمان واژه، بـه چند نوع تقسيم مي‌شوند؟ سه نوع
2- نام ديگر «تكواژ آزاد و تكواژ پيوسته» چيست؟ پايه و وند
3- ساخت كدام‌ صفت مانند بقيه نيست؟‌«نامعلوم، ناگوار، ‌نامناسب» : ناگوار
4- كدام‌واژه ازتركيب«پيشوند+اسم» ساخته نشده است؟ «نادرست، نافرمان، نااميد». نادرست
5- كدام صفت (بن فعل) ندارد؟ «ناشناس، ناياب،‌ناكام» ناكام
6- واژه‌هايي كه بـه (‍ه ـ ه) ختم مي‌شوند هنگام اتصال پسوند (ي) بـه آن اسم، بـه چه شكلي درون مي‌آيند؟ گي
7- از واژه‌هاي داده شده، كدام يك تعبيري دوگانـه ندارد؟ «قصابي، بخاري، خانگي» خانگي
8- تكواژپايه‌دركدام گزينـه عربي نيست؟‌«مرغوبيت، خوبيت، جمعيت»: خوبيت
9- «خريدار» چه نوع كلمـه‌اي است؟ صفت
10- از بين كلمات داده شده، كدام صفت نيست؟ «ديدار، خواستار، گرفتار» : ديدار (اسم) است.
11- «بن ماضي +ه» چه صفتي مي‌سازد؟ مفعولي
12- كدام ساخت با بقيه فرق دارد؟ «خنده، پايه، ناله» پايه
13- «خزنده» چه نوع صفتي است؟ فاعلي
14- پسوند (دان) درون كدام واژه با بقيه فرق دارد؟ «نمكدان، چينـه‌دان، نادان» : نادان
15- كدام واژه صفت نيست؟ «رنگين، نگين، زرين» : نگين
16- ساخت دستوري كدام واژه با بقيه فرق دارد؟ «شرمگين، سنگين، غمگين» : سنگين
17- «فرآيند كاهش واجي» چيست؟ حذف برخي از واج‌ها درون طول زمان
18- كدام واژه «صفت شغلي» نيست؟ آهنگر، آرايشگر، لنگر» لنگر
19- وقتي آخرين واج يك هجا (چهار واجي) باشد واج / ت / و / د / درون زنجيره‌ي گفتار چه مي‌شود؟ حذف مي‌شود.
20- كدام كلمـه (پسوند) ندارد؟ «افسرده، تهراني، ناشناس» ناشناس
درس بيست و دوم
نقش‌هاي زباني
دانستني‌هاي درس
1- نقش‌هاي اساسي‌تر زبان چند نوع‌اند؟ چهار نوع
2- اساسي‌ترين نقش زبان ... : ايجاد ارتباط درون ميان يك جامعه‌ي زباني است.
3- «محمل انديشـه بودن زبان» بـه چه معني است؟ بدون زبان، نمي‌توان بـه تفكر و انديشـه پرداخت.
4- درون عبارت «راستي، فردا كلاس ادبيات ديرتر شروع مي‌شود.» كدام‌يك از نقش‌هاي زبان بيان شده است؟ ايجاد ارتباط
5- كدام واژه مفهومي «انتزاعي» نيست؟ «كاشتن، رشدكردن، انسان»: انسان، مفهومي عام است.
6- مفاهيم عام و مفاهيم انتزاعي چگونـه براي ما فراهم مي‌شوند؟ از طريق زبان
7- اصطلاح«حديث‌نفس»به‌چه معني است؟ درباره‌ي خود سخن گفتن.
8- چه زماني نقش‌هاي مختلف زبان را مي‌آموزيم؟ درون كودكي همراه با خود زبان
9- اصول و ضوابط آفرينش ادبي جزء ... : نظام زبان نيستند.
10- ساخت‌هاي صوري زبان را نام ببريد؟ صرفي، آوايي، نحوي
11- «هدف از هر ارتباط زباني» چيست؟ انتقال اطلاع بـه ديگران
12- با تكيه بر كدام عامل درباره‌ي جمله‌ي (درخت انسان مي‌كارد.) مي‌گوييم اين حكم صادق نيست؟ با تكيه بر زبان
13- شاعر كدام دو ساخت را بر مجموعه‌ي ساخت‌هاي آوايي فارسي افزوده است؟ وزن، قافيه
14- براي درك و فهم درستي از آفريده‌هاي ادبي چه بايد كرد؟ از فنون و علوم و سنت‌هاي ادبي ياري گرفت.
15- براي آسان شدن تلفظ ميان دو واژه‌ي (مو) و (كوتاه) چه مي‌كنيم؟ يك صامت اضافه مي‌كنيم.
درس بيست و چهارم و بيست و پنجم
كلمات دخيل / ساختمان
دانستني‌هاي درس
1- كدام تركيب غلط املايي دارد؟ «قيه و فرياد،‌عتاب و خطاب، مواحب خداداد» : مواهب خداداد
2- املاي «اصطلاحات علمي عربي» كه جزئي از زبان فارسي شده است، چگونـه است؟ شكل املا (قالبي) است، درون قالب رسم‌الخط عربي بايد نوشته شود.
3- كدام واژه‌ي غيرساده درون شمار صفت هاي مشترك با قيد نيست؟ «هنرور، ناخواسته، شجاعانـه» : هنرور
4- براي تشخيص (اسم وصفت) درون واژه‌هاي غيرساده، چه بايد كرد؟ بايد بـه كاربرد آن‌ها درون جمله‌ توجه كرد.
5- كدام تركيب غلط املايي ندارد؟ «رمز حويت، ايجاذ مخل، ماليات مستغلات». ماليات مستغلات
6- بخش مـهمي از واژه‌هاي مورد نياز درون زبان فارسي چگونـه تأمين مي‌شود؟ از راه مركب‌سازي و مشتق‌سازي
7- بـه چند شكل واژه‌ي «مشتق ـ مركب» ساخته مي‌شود؟ دو شكل
8- واژه‌ي «مشتق ـ مركب) چگونـه ساخته مي شود؟ واژه مشتق + تكواژ آزاد
9- «ادغام» چيست؟ يكي‌شدن دو حرف هم‌جنس بـه دليل نزديكي به‌هم
10- درون كدام واژه نمي‌تواند «ادغام» انجام شود؟ «كبود ده، زودتر، قلم‌دان» : قلم دان
11- كدام واژه‌ي «مشتق» بيش از يك (وند) دارد؟ «ناراحتي، مرگ و مير، قدم بـه قدم» : ناراحتي
12- كدام واژه (صفت مركب + وند) است؟ «ناجوان‌مرد، كارشناسي، داد و ستد» : كارشناسي
13- ادغام درون كدام واژه فقط درون «زبان گفتار» نيست؟ «شپره، بلندتر، تب‌بر» : سپره
14- كدام تركيب عربي درون فارسي مطابق با رسم‌الخط واملاي زبان عربي نوشته نشده است؟ «المؤمن مرآت المؤمن، نغوذ بالله» : المومن مرآت المون
15- يكي از ويژگي‌هاي زبان و ادب فارسي اين هست كه ... : با آيات و احاديث و معارف اسلامي درون هم آميخته است

 

نویسنده درون چهارشنبه ششم بهمن ۱۳۸۹ |

« آرایـه های ادبی »

الف ) بدیع ب ) بیـان

الف ) بدیع علمـی هست که بـه باز شناسی آرایـه های لفظی و معنوی مـی پردازد .

بدیع بر دو نوع هست : ۱- آرایـه های لفظی ۲- آرایـه های معنوی

آرایـه های لفظی : یعنی زیبایی کلام کـه با لفظ انجام مـی شود .

آرایـه های لفظی عبارتنداز : واج آرایی ، سجع ، ترصیع ، جناس ، قلب ، ملمع .

واج آرایی ( نغمـه ی حروف ) : تکرار یک واج ( صامت یـا مصوت ) هست ، درون کلمـه های یک مصراع یـا یک بیت یـا عبارت نثر بـه گونـه ای کـه کلام را آهنگین مـی کند و آفریننده ی موسیقی درونی باشد و بر تاثیر سخن بیـافزاید این تکرار آگاهانـه ی واج ها را « واج آرایی » گویند .

مثال : خیزید و خز آرید کـه هنگام خزان هست باد خنـک از جـانب خـارزم وزان اسـت

توضیح : درون این بیت تکرار واج « خ » و « ز » باعث ایجاد موسیقی درونی شده هست .

توجه : درون زبان فارسی بیست و نـه واج داریم / ( بیست و سه صامت و شش مصوت )

صامت ها همان حروف الفبای فارسی هستند و مصوت ها « ـــ » و « ا » ، « ی » ، « و » مـی باشند .

سجع : آوردن کلماتی درون پایـان جمله های نثر کـه در وزن یـا حرف یـا حرف آخر یـا هر دو ( وزن و حرف آخر ) با هم یکسان باشد .

نکته ۱ : سجع درون کلامـی دیده مـی شود کـه حداقل دو جمله باشد یـا دو قسمت باشد .

نکته ۲ : سجع باعث آهنگین شدن نثر مـی شود بـه گونـه ای کـه دو یـا چند جمله را هماهنگ سازد .

نکته ۳ : سجع درون نثر حکم فافیـه درون شعر را دارد .

نکته ۴ : اگر درون پایـان جمله ها کلمات تکراری وجود داشته باشد ، سجع پیش از آن مـی آید .

مثال : الهی اگر بهشت چون چشم و چراغ هست بــی دیــدار تــو درد و داغ اســت

نکته ۵ : گاهی درون جملات سجع ممکن هست افعال بـه قرینـه ی لفظی یـا معنوی حذف شوند .

مثال ۱ : منت خدای را عـزووجل کـه طاعتـش موجب قـربت هست و بـه شکر اندرش مزید نعمت . ( فعل « هست » بـه قرینـه ی لفظی حذف شده هست . )

مثال ۲ : خـلاف راه صواب هست و نقض رای اولـوالالباب « هست » (حذف لفظی ) ذوالفقـار علی درون نیـام ( باشد ) و زبان سعدی درون کام « باشد » ( حذف معنوی ) .

توضیح : فعل « باشد » درون دو جمله ی پایـانی بـه قرینـه ی معنوی حذف شده هست .

توجه : بـه نثر مسجع ، نثر آهنگین نیز مـی گویند .

« انواع سجع »

الف ) سجع متوازن : آن هست که کلمات سجع فقط درون وزن اشتراک داشته دارند .

مثال : ملک بی دین باطل هست و دین بی ملک ضایع .

توضیح : هر دو کلمـه دارای هجای بلند مـی باشند لذا هم وزن اند .

مثال : طالب علم عزیز هست و طالب مال ذلیل .

توضیح : دو کلمـه ی « عزیز » و « ذلیل » دارای دو هجا ، یکی کوتاه و یکی کشیده هستند . لذا درون وزن یکسانند .

ب ) سجع مطرف : آن هست که کلمات سجع فقط درون حرف یـا حروف پایـانی با هم اشتراک دارند .

مثال : محبت را غایت نیست از بهر آنکه محبوب را نـهایت نیست .

توضیح : کلمـه ی « غایت » دارای دو هجا و کلمـه ی « نـهایت » دارای سه هجا مـی باشد بعد دو کلمـه هم وزن نیستند بلکه فقط درون حرف آخر مشترک اند .

ج ) سجع متوازی : بـه سجعی گفته مـی شود کـه کلمات سجع هم درون حرف پایـانی و هم درون وزن یکسان مـی باشند .

مثال : باران رحمت بی حسابش همـه را رسیده و خوان نعمت بی دریغش همـه جا کشیده .

توجه : از آن جائیکه سجع متوازی ، زیباتر و خوش آهنگ تر هست و درون متون فارسی کاربرد بیشتری دارد . لذا شناخت این نوع سجع به منظور دانش آموزان عزیز با اهمّیّت تر مـی باشد .

نمونـه هایی از آثار مسجع : اوّلین با سجع درون مناجات نامـه خواجه عبدالله انصاری ( قرن پنجم ) بـه کار گرفته شد و بعدها سعدی درون « گلستان » ، جامـی درون « بهارستان » ، نصرالله درون « کلیله و دمنـه » آن را بـه حد کمال خود رساندند . و در ادامـهانی چون قائم مقام فراهانی درون « منشئأت » و قاآنی درون کتاب « پریشان » از آنـها پیروی د .

ترصیع

آن هست که کلمات مصراعی با مصراع دیگر یـا جمله ای با جمله ی دیگر ، درون وزن و حروف پایـانی یکسان باشد ( غیر از واژگان تکراری بقیـه کلمات با هم سجع متوازی دارند . )

مثال ۱ : ای منــور بـه تـو نجـوم جـلال وی مقـرر بـه تـو رسـوم کمـال

مثال ۲ : باران رحمت بی حسابش همـه را رسیده و خوان نعمت بی دریغش همـه جا کشیده

جناس

آوردن کلماتی هست در شعر و نثر کـه از نظر معنی کاملاً متفاوت اند اما از نظر شکل ظاهری و تلفظ و گاهی اختلافشان فقط درون یک واج هست .

« انواع جناس »

الف) جناس تام : آن هست که دو کلمـه جناس از نظر شکل ظاهری و تلفظ کاملاً یکسان ، اما از جهت معنی با هم فرق دارند .

مثال : عشـق شـوری درون نـهـاد ما نـهـاد جـان مـا درون بوتــه ی سـودا نـهــاد

وجود و سرشت قرارداد

بهـرام کـه گور مـی گرفتی همـه عمر دیدی کـه چگونـه گور بهـرام گرفت

گور خر قبر

کار پاکان را غیـاس از خـود مگیر گر چه باشد درون نوشتن شیر ، شیر

شیر خوردنی نام حیوان

نکته : جناس هم درون شعر و هم درون نثر بـه کار مـی رود .

ب ) جناس ناقص : ۱- جناس ناقص اختلافی ۲- جناس ناقص حرکتی ۳- جناس ناقص افزایشی

۱- جناس ناقص اختلافی : آن هست که دو کلمـه جناس درون حرف اول ، وسط یـا آخر با هم اختلاف داشته باشند .

مثال : تنگ هست خانـه ما را تنگ هست ای برادر بر جای ما بیگانـه ننگ هست ای برادر ( به منظور حرف اول )

چوک زشاخ درخت خـویشتن آویختـه زاغ سیـه بـر دو بـال غالیـه آمـیخته ( به منظور حرف وسط )

۲- جناس ناقص حرکتی : آن هست که دو کلمـه جناس علاوه بر معنی درون حرکت ( مصوت کوتاه ) نیز با هم اختلاف دارند .

مثال : ایـن چـه ژاژ هست چه کفر هست و فشار پنبـــه ای درون دهـــان خـــود فشــار

۳- جناس ناقص افزایشی : آن هست که دو کلمـه جناس علاوه بر معنی ، درون تعداد حروف نیز متفاوت اند بطوری کـه یکی از کلمات جناس حرفی درون اول ، وسط یـا آخر نسبت بـه کلمـه های دیگر اضافه دارد .

مثال : ایـن ره ، أن زاد راه و آن منزل هست مــرد رهــی اگــر ، بیــا و بیــار

قلب

آن هست که نویسنده با جابه جا اجزای یک ترکیب وصفی یـا اضافی ، ترکیب تازه و زیبایی را با معانی جدید بـه وجود بـه وجود آورد و به کنار هم قرار این دو ترکیب بـه کلام خویش ارزش هنری ببخشد .

مثال : حافظ مظهر روح اعتدال و اعتدال روح اقوام ایرانی هست .

نکته : گاهی ممکن هست اجزای تشکیل دهنده ی آرایـه « قلب » بصورت یک ترکیب وصفی یـا اضافی نباشد .

ملمع

آن هست که شاعر فارسی زبان یک مصراع یـا یک بیت از شعر خود را بـه زبان دیگری ( معمولاً بـه زبان عربی ) بسراید .

مثال : سل المصـانع رکباً تهیـم فی الغلوب تو قدر آب چه دانی کـه در کنار فراتی

* ترجمـه : برکه ها و تالاب های بیـابان را از شتر سوارانی سر گشتگان بیـابانند بپرس .

توجه : دانش آموزان عزیز بـه خاطر بسپارید کـه در ملمع بیت یـا مصراع عربی ( هر زبان دیگر ) حتما سروده ی خود شاعر باشد نـه اینکه ازی یـا جایی نقل قول ( تضمـین ) کند .

آرایـه های معنوی

یعنی زینت و زیبایی کلام کـه از طریق معنی حاصل شود .

آرایـه های معنوی عبارتنداز : مراعات نظیر ، تضاد ، متناقض نما ، حس آمـیزی ، تلمـیح ، تضمـین ، اغراق ، ایـهام ، ایـهام تناسب ، تمثیل ، ارسال المثل ، اسلوب معادله ، حسن تعلیل ، لف و نشر .

مراعات نظیر ( تناسب )

اگر گوینده درون کلام خویش مجموعه ای از کلمات را بیـاورد کـه به نوعی با هم تناسب و ارتباط داشته باشند ، آن را مراعات نظیر گویند .

نکته : تناسب مـیان کلمات مـی تواند از نظر جنس ، نوع ، مکان ، زمان ، همراهی و … باشد .

نکته : بیشترین کاربرد مراعات نظیر درون شعر هست اما گاهی درون نثر هم دیده مـی شود .

مثال : رود شــاخ گـل درون بر نیلوفر بـــد بـه صـد نـاز گلنـار ها

( شاخ ، گل ، نیلوفر و گلنار ــــ مراعات نظیر )

نکته : آرایـه های مراعات نظیر ممکن هست بین دو کلمـه یـا بیشتر اتفاق بیفتد .

تضاد ( طباق )

آوردن دو کلمـه ی متضاد درون سخن بـه گونـه ای کـه سبب زیبایی کلام گردد .

نکته : تضاد هم درون شعر و هم درون نثر بکار مـی رود .

مثال : صبح امـید کـه بد معتکف پرده ی غیب گو بـرون آی کـه کـار شب تار آخر شد

۱ ۲ ۲ ۱

نکته : فعل ها نیز مـی توانند آرایـه تضاد را بـه وجود آورند .

مثال : پروردگارا ! از خصلت طمع کـه دنائت آورد و آبرو ببرد … .

متناقض نما ( پاراد)

آن هست که درون کلام دو امر متضاد را بـه یک چیز نسبت بدهیم بـه گونـه ای کـه ظاهراً وجود یکی نقض وجود دیگری باشد . شاعر این امر متضاد را چنان هنرمندانـه بـه کار مـی برد کـه قابل پذیرش هست .

مثال : جامـه اش شولای عریـان هست .

توضیح : واژه شولا بـه معنی « لباس » ، کـه برای پوشیدن بدن هست و وقتی با « عریـانی » همراه مـی شود معنی ضدیت خود را از دست مـی دهد .

حس آمـیزی

آمـیختن دو حس هست در یک کلام بـه گونـه ای کـه از یک حس بـه جای حس دیگر استفاده شود . و این آمـیختگی سبب زیبایی سخن گردد .

مثال : ببین چه مـی گویم .

توضیح : شما سخن را با حس شنوایی درون مـی یـابید اما گویند از شما مـی خواهد سخن او را ببینید کـه به این آمـیختگی حس ها ، « حس آمـیزی » مـی گویند .

مثالهای دیگر : خبر تلخی بود- روشنی را بچشیم – با مزه نوشتن – آوای سبک و لطیف .

تلمـیح

آن هست که گویند درون ضمن کلام خویش بـه آیـه ، حدیث ، داستان ، واقعه ی تاریخی ، اسطوری و افسانـه ای اشاره داشته باشد .

مثال : آسمـان بار امانت نتوانست کشید قـرعه ی فـال بـه نـام من دیوانـه زدن

توضیح : اشاره بـه آیـه ی « انا عرضنا الامانـه علی السموات و الارض … . »

نکته : گاهی درون آرایـه ی تلمـیح ، آرایـه ی مراعات نظیر هم بـه کار مـی رود .

مثال : بیستون بر سر راه هست ، مباد از شیرین خبـری گفتـه و غمگیـن دل فرهاد کنید

تضمـین

آن هست که شاعر یـا نویسنده درون مـیان کلام ( شعر یـا نثر ) خود آیـه ، حدیث ، مصراع یـا بیتی را از شاعر دیگر عیناً بیـاورد .

نکته : اگر بیت یـا مصراعی از شاعر دیگر بـه عنوان تضمـین بیـاورد معمولاً نام آن شاعر بـه گونـه ای ذکر مـی شود .

نکته : معمولاً عبارت تضمـین شده داخل گیومـه قرار مـی گیرد .

هدف از تضمـین :

۱- اعتبار بخشیدن بـه سخن

۲- خلاصه مفاهیم گسترده و طولانی

۳- ضمانت به منظور اثبات ادعا

مثال : چـه زنـم چو نـای هـردم زنـوای سـاز او دم کـه لسان غیب خوشتر بنوازد این نوا را

« همـه شب درون این امـیدم کـه نسیم صبحگاهی بـه پیـام آشنـایی بنـوازد ایـن نـوا را »

توضیح : بیت دوم این شعر را شـهریـار از حافظ تضمـین کرده هست .

اغراق

آن هست که درون وصف و ستایش یـا ذم و نکوهشی یـا چیزی افراط و زیـاده روی کنند ، چندان کـه از حد عادت و معمول بگذرد .

نکته ۱ : اغراق هم درون شعر و هم درون نثر کاربرد دارد .

نکته ۲ : اغراق مناسب ترین آرایـه به منظور تصویر کشیدن یک دنیـای حماسی هست .

نکته ۳ : زیبایی اغـراق درون این هست که غیـر ممکن را طـوری ادا مـی کنـد کـه ممکن و درست بـه نظر مـی رسد .

مثال : شـود کوه آهـن چو دریـای آب اگـر بشنـود نـام افـراسیـاب

ایـهام

ایـهام درون لغت بـه معنای درشک و گمان افکندن هست اما درون اصطلاح علم بدیع ، آوردن واژه ای هست با حداقل دو معنی مناسب کلام یکی نزدیک بـه ذهن و دیگری دور از ذهن باشد و معمولاً مقصود شاعر معنی دور آن هست و گاهی نیز هر دو معنی مورد نظر مـی باشد .

نکته ۱ : ایـهام نوعی بازی با ذهن هست به گونـه ای کـه ذهن را بر سر دوراهی قرار مـی دهد .

نکته ۲ : انتخاب یکی از دو معنی ایـهام درون یک لحظه بر ذهن دشوار هست و این امر باعث لذت بیشتر خواننده مـی شود .

نکته ۳ : شرط شناخت ایـهام درون آن هست که خواننده معانی مختلف یک واژه را بداند .

مثال : حکایت لـب شیرین کلام فرهاد هست شکنج طره ی لیلی مقام مجنون است

توضیح : واژه « شیرین » دو معنی دارد : ۱- خوشمزه و گوارا ۲- نام معشوقه ی فرهاد

ایـهام تناسب : بـه کار گیری واژه ای با حداقل دو معنی کـه یک معنی آن مورد نظر شاعر و پذیرفتنی هست و معنی دیگر با کلمـه یـا کلماتی از بیت یـا عبارت تناسب دارد .

نکته : ایـهام تناسب مجموعه ای از ایـهام و مراعات نظیر هست .

مثال ۱ : چـون شبنم افتـاده بـدم پیش آفتاب مـهرم بـه جان رسید و به عیوق بر شدم

توضیح : واژه ی « مـهر » ایـهام تناسب دارد ، چون معنی مورد نظر شاعر عشق و محبت هست اما غیر از این معنی واژه ی « مـهر » بـه معنی خورشید هست که درون این صورت با واژه های « عیوق و آفتاب » تناسب دارد .

مثال ۲ : گـر هـزار اسـت بلبـل این بـاغ همـه را نغمـه و تـرانـه یکـی اسـت

توضیح : واژه ی « هزار » بـه دو معنی هست : ۱- بلبل ۲- عدد هزار کـه در این جا منظور شاعر معنی دوم هست اما غیر از معنی فوق کلمـه ی « بلبل » با کلماتی چون « باغ ، نغمـه و ترانـه » تناسب دارد .

تمثیل

آن هست که شاعر یـا نویسنده بـه تناسب سخـن خـویش ، حکایـت ، داستـان یـا نمونـه و مثالی را ذکر مـی کند که تا از این طریق ، مفاهیم و نظریـات خود را بـه خواننده یـا شنونده منتقل نماید و آنچه درون این مـیان مـهم هست نتیجه ی تمثیل مـی باشد کـه مـی تواند سرمشقی به منظور موارد متفاوت باشد .

نکته : درون این داستان ها و حکایـات ( تمثیل ها ) هر یک از حیوانات یـا اشیـا و جمادات نماد و نشانـه ی چیزی هستند .

مثلاً درون درس عبرت از کتاب سال اوّل شیر نماد حق و قدرت مطلق ، گرگ نماد انسان های خود بین و گستاخ و روباه نماد انسان های عبرت پذیر و تسلیم شده مـی باشند .

در کتاب پیش دانشگاهی مبحث حسب حال درسهای ( افسانـه ی عاشقی و تسلی خاطر ) هر دو داستانی تمثیلی هست که اوّلی ، شاعر با آوردن داستانی تمثیلی این نکته را یـادآور شده هست : « انسان حتما از موحبت عشق بر خوردار باشد ودر داستان تسلی خاطر جامـی درون پی آن هست که این نکته ی عرفانی را متذکر شود : « خاطر از یـاد معشوق پر کرد . »

ارسال المثل

اگـر گـوینده درون کلام خود ضرب المثلی را آگاهانـه بـه کار گیـرد و یـا کلام او بعداً ضـرب المثل شود ، مـی گوییم دارای آرایـه ی ارسال المثل هست .

مثال ۱ : آن دم کـه دل بـه عشق دهی خوش دمـی بود درون کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست

مثال ۲: تــو نیکــی مـیـکـن و در دجـــله انــداز کـــه ایــزد درون بیــابانــت دهـــد بــاز

( همـه ی بیت ضرب المثل هست )

اسلوب معادله

آن هست که شاعر دو مصراع یک بیت را بـه گونـه ای هنرمندانـه بیـان کند کـه در ظاهر هیچ گونـه ارتباطی با یکدیگر ندارد اما وقتی بـه دو مصراع خوب دقت کنیم درون مـی یـابیم کـه مصراع دوم درون حکم مصداقی به منظور مصراع اوّل هست تا جایی کـه مـی توان جای دو مصراع را عوض کرد و مـیان آن ها علامت مساوی گذاشت و این ارتباط معنایی نیز بر پایـه ی تشبیـه استوار هست .

مثال ۱ : عیب پاکان زود بر مردم هویدا مـی شود موی اندر شیر خالص زود پیدا مـی شود

مثال ۲ : محـرم این هوش جز بی هوش نیست مرزبـان را مشتـری جـز گـوش نیــست

حسن تعلیل

آن هست که شاعر یـا نویسنده به منظور سخن خود دلیلی زیبا و شاعرانـه مـی آورد بـه گونـه ای کـه این دلیل ادبی قدرت قانع مخاطب را دارد . و این علّت سازی مبتنی بر تشبیـه هست .

نکته : دلیلی کـه شاعر به منظور ادعای خود مـی آورد درون حقیقت دلیلی واقعی و عقلانی نیست بلکه دلیلی هست بر پایـه ی ذوق و احساس شاعرانـه .

مثال ۱ : نفحات صبح دانی زچه روی دوست دارم کـه به روی دوست ماند کـه برافکند نقابی

توضیح : شاعر دلیل دوست داشتن روشنی صبح را درون این مـی داند کـه به چهره ی معشوق او مـی ماند آنگاه کـه نقاب از چهره بر مـی دارد .

مثال ۲ : از صوفی پرسیدن هنگام غروب خورشید چرا زرد رو هست ؟ گفت : از بیم جدایی

لف و نشر

لف درون لغت بـه معنی پیچیدن و نشربه معنی پراکندن هست اما درون اصطلاح ادب آوردن دو یـا چند کلمـه هست در بخشی از کلام کـه توضیح آن ها درون بخش دیگر آمده هست .

نکته ۱ : کلماتی کـه در بخش اوّل مـی آیند ، « لف » و کلمـاتی کـه بـه عنـوان توضیـح درون بخـش دوم مـی آیند ، « نشر » نام دارند .

نکته ۲ : هرگاه نظم و ترتیب بین کلمات « لف و نشر » رعایت شده باشد ، آن را « لف و نشر مرتب » گویند و در غیر این صورت « لف و نشر مشوش » خوانده مـی شود .

مثال ۱ : که تا رفتنش ببینـم و گفتنش بشنـوم از پای که تا به سر همـه صمع و بصر شدم

توضیح : واژه های « ببینم » و « بشنوم » لف هست . و دو واژه ی « سمع و بصر » نشر قرار گرفته هست . چون کلمات « نشر» بـه ترتیب به منظور توضیح کلمات « لف » قرار نگرفته اند ، لذا بـه آن « لف و نشر مشوش » گویند . ( بصر شدم که تا ببینم ، سمع شدم که تا بشنوم )

مثال ۲ : دو دشمن ملک و دینند : پادشاه بی حلم و زاهد بی علم .

توضیح: دوترکیب « دشمن ملک و دشمن دین » لف و دوترکیب « پادشاه بی حلم و زاهد بی علم» نشر هستند . لذا چون توضیح « نشر » با « لف » برابر هست . آن را « لف و نشر مرتب » گویند . ( پادشاه بی حلم دشمن ملک و زاهد بی علم دشمن دین هستند.)

ب : بیـان

بیـان شاخه ای از آرایـه های ادبی هست و بـه واسطه ای آن شناخته مـی شود کـه یک معنی را چگونـه بـه طریق مختلف مـی توان ادا کرد .

بیـان شامل مباحث : تشبیـه ، استعاره ، مجاز و کنایـه .

تشبیـه

یعنی مانند چیزی بـه چیز دیگر کـه به جهت داشتن صفت یـا صفاتی با هم مشترک باشند .

هر تشبیـه دارای چهار رکن یـا پایـه هست :

۱- مشبه : کلمـه ای کـه آن را بـه کلمـه ای دیگر تشبیـه مـی کنیم .

۲- مشبه بـه : کلمـه ای کـه کلمـه ی دیگر بـه آن تشبیـه مـی شود .

۳- ادات تشبیـه : کلمات یـا واژه هایی هستند کـه نشان دهنده ی پیوند شباهت مـی باشند و عبارتنداز : همچون ، چون ، مثل ، مانند ، بـه سان ، شبیـه ، نظیر ، همانند ، بـه کردار و … .

۴- وجه شبه : صفت یـا ویژگی مشترک بیت مشبه و مشبه بـه مـی باشد . ( دلیل شباهت )

مثال : علی مانند شیر شجاع هست .

مشبه ادات مشبه بـه وجه شبه

نکته : « مشبه » و « مشبه بـه » طرفین تشبیـه نام دارند . کـه در تمام تشبیـهات حضور دارند اما « ادات تشبیـه » و « وجه شبه » مـی توانند درون یک تشبیـه حذف شوند. کـه در این صورت تشبیـه با داشتن دو رکن « مشبه » و « مشبه بـه » بر قرار هست .

مثال : دل همچو سنگت ، ای دوست بـه آب چشم سعدی عجـب اسـت اگـر نگـردد کـه بگردد آسیـابی

توضیح : دل بـه سنگ تشبیـه شده هست اما وجه شبه « سختی » درون این بیت نیـامده هست .

نکته : درون تشبیـه وقتی کـه « وجـه شبه » و « ادات تشبیـه » حـذف شود ، بـه آن « تشبیـه بلیغ » مـی گویند . ( تشبیـه بلیغ زیباترین و رساترین تشبیـه هست . )

مثال : دلش سنگ هست .

مشبه مشبه به

نکته ۱ : درون تشبیـه همـیشـه وجود وجه شبه درون « مشبه بـه » قویتر و بارز تر هست که ما « مشبه » را درون داشتن وجه شبه بـه آن تشبیـه مـی کنیم .

نکته ۲ : هر چه ارکان تشبیـه کمتر باشد تشبیـه ادبی تر هست . ( البته داشتن مشبه و مشبه بـه الزامـی هست )

نکته ۳ : هرگاه درون تشبیـه بلیغ ، یکی از طرفین تشبیـه ( مشبه یـا مشبه بـه ) بـه دیگری اضافه ( مضاف الیـه) شود . بـه آن « اضافه ی تشبیـهی » یـا « تشبیـه بلیغ اضافی » مـی گویند . درون غیر این صورت ، تشبیـه بلیغ اضافی هست .

توجه : این نوع تشبیـه درون کتاب های درسی بیشترین کاربرد را دارد .

مثال : صبح امـید کـه بد معتکف پرده ی غیب گـو بـرون آی کـه کـار شب تـار آخـر شد

اضافه ی تشبیـهی اضافه ی تشبیـهی

توضیح : امـید بـه صبح تشبیـه شده و غیب بـه پرده .

ترکیباتی مثل : درخت دوستی ، همای رحمت ،لعل ، کیمـیای عشق ، خانـه ی دنیـا ، فرعون تخیل ، نخل ولایت و … اضافه ی تشبیـهی محسوب مـی شوند .

توجه : دانش آموزان عزیز ! یـاد گیری انواع تشبیـه به منظور رشته های ریـاضی و تجربی ( غیر انسانی ) چندان ضرورنی ندارد . اما از آنجایی کـه دو نوع از تشبیـه درون کتب درسی شما بیشترین کاربرد را دارد ، لذا اشاره ای مختصر بـه آن ها مـی کنیم .

۱- تشبیـه مفرد : تشبیـهی کـه هر یک از « مشبه » یـا « مشبه بـه » آن ، یک ، چیز هست و « وجه شبه» آن از همان یک چیز گرفته مـی شود . ( شباهت آن ها فقط درون یک چیز هست )

مثال : دانش اندر دل چراغ روشن هست .

مشبه مشبه بـه وجه شبه

توضیح : درون این مثال وجه شبه ( روشنی از یک کلمـه چراغ ) استخراج شده هست .

یـادآوری : تمامـی مثالهایی کـه تاکنون به منظور شما ذکر کردیم ، از همـین نوع تشبیـه مـی باشند .

۲- تشبیـه مرکب : آن هست که هریک از « مشبه » یـا « مشبه بـه » دو یـا چند چیز هستند و وجه شبه نیز از دو یـا چند چیز گرفته مـی شود .

مثال : دیـده ی اهـل طمـع بـه نعمـت دنیـا پـر نشـود همچنـانکه چـاه بـه شبنـم

مشبه وجه شبه مشبه به

توضیح : « مشبه » ترکیبی از دو چیز هست ( دیده ی اهل طمع و نعمت دنیـا ) و « مشبه بـه » نیز دو چیز هست ( چاه و شبنم ) بـه این معنی : همانطور کـه چاه با شبنم پر نمـی شود ، چشم حریصان نیز با نعمت دنیـا سیر نمـی شود .

نکته : درون تشبیـه مرکب درون حقیقت یک شکل کلی بـه شکل کلی دیگر همانند مـی شود .

استعاره

استعاره درون لغت بـه معنی عاریت گرفتن و عاریت خواستن هست امّا درون اصطلاح استعاره نوعی تشبیـه هست که درآن یکی از طرفین تشبیـه ( مشبه یـا مشبه بـه ) را ذکر و طرف دیگر را اراده کرده باشند .

نکته : اصل استعاره بر تشبیـه استوار هست و بـه دلیل اینکه درون استعاره فقط یک رکن از تشبیـه ذکر مـی شـود و خواننده را بـه تلاش ذهنی بیشتری وا مـی دارد ، لذا استعاره از تشبیـه رساتر ، زیباتر و خیـال انگیز تر هست .

انواع استعاره : با توجه بـه اینکه درون استعاره یکی از طرفین تشبیـه ذکر مـی شود ، آن را بر دو نوع تقسیم کرده اند . ۱- استعاره ی مصرحه ۲- استعاره ی مکنیـه

استعاره ی مصرحه ( آشکار ) : آن هست که « مشبه بـه » ذکر و « مشبه » حذف گردد . ( درون واقع مشبه بـه جانشین مشبه مـی شود . )

مثال ۱ : ای آفتاب خوبان مـی جوشد اندرونم یک ساعتم بگنجان درون سایـه ی عنایت

توضیح : « آفتاب خوبان » استعاره به منظور معشوق هست . ( آفتاب خوبان « مشبه بـه » کـه ذکر شده و معشوق « مشبه » حذف شده هست . )

مثال ۲ : صدف وار گوهر شناسان را دهان جز بـه لؤلؤ ند باز

توضیح : « لؤلؤ » استعاره از سخنان با ارزش هست . ( لؤلؤ « مشبه بـه » ذکر شده و سخنان با ارزش « مشبه » کـه حذف شده هست . )

استعاره مکنیـه : آن هست که « مشبه » بـه همراه یکی از لوازم و ویژگی « مشبه بـه » ذکر گردد و خود « مشبه بـه » حذف شود .

نکته ۱ : گاهی لوازم یـا ویژگی « مشبه بـه » درون جمله بـه « مشبه » نسبت داده مـی شود .

مثال : مرگ چنگال خود را بـه خون فلانی رنگین کرد .

توضیح : « مرگ » را بـه « گرگی » تشبیـه کرده هست که چنگال داشته باشد اما خود « گرگ » را نیـاورد و « چنگال » کـه یکی از لوازم و ویژگی گرگ هست به آن ( مرگ ) نسبت داده هست .

نکته۲ : گاهی لوازم یـا ویژگی « مشبه بـه » درون جمله بـه « مشبه » اضافه مـی شود کـه در ایـن صـورت « اضافه ی استعاری » هست .

مثال ۱ : سر نشتر عشق بر رگ روح زدند یک قطره از آن چکید و نامش دل شد

توضیح : « روح » را بـه بدنی تشبیـه کرده کـه « رگ » داشته باشد و « رگ » را کـه یکی از ویژگی های « مشبه بـه »است بـه « روح » اضافه کرده هست .

مثال ۲ : مردی صفای صحبت آیینـه دیده از روزن شب شوکت دیرینـه دیده

اضافه استعاری

توضیح : « شب » را بـه اطاقی تشبیـه کرده کـه « روزن یـا پنجره » داشته باشد و « روزن » را کـه یکی از ویژگیـهای « مشبه بـه » بود بـه « شب » اضافه کرده هست .

نکته : جمله ای کـه در آن آرایـه استعاره بـه کار رفته ادبی تر هست ، نسبت بـه جمله ای کـه دارای آرایـه تشبیـه هست .

نکته : درون اضافه ی استعاری « مضاف » درون معنی حقیقی خود بکار نمـی رود و ما « مضاف الیـه » را بـه چیزی تشبیـه مـی کنیم کـه دارای جزء یـا اندامـی هست ولی چنین جزء و اندام کـه « مضاف » هست برای « مضاف الیـه » یک واقعیت نیست بلکه یک تصور و فرض هست .

مثال : دست روزگار ــــــــــ دست به منظور روزگار یک تصور و فرض هست .

روزن شب ـــــــــــــ روزن یـا پنجره ای به منظور شب یک تصور هست و وافعیت ندارد .

نکته ی مـهم : درون استعاره مکنیـه چنانچه مشبه بـه ، انسان باشد ، بـه آن « تشخیص » گویند .

تشخیص ( آدم نمایی ، انسان انگاری ، شخصیت بخشی )

نسبت حالات و رفتار آدامـی بـه دیگر پدیده های خلقت هست . ( شخصیت انسانی بـه موجوداتی غیر از انسان )

مثال۱ : برگ های سبز درخت درون وزش نسیم بـه درون مـی آیند .

توضیح : یدن یکی از حالات و رفتار انسانی هست که درون این جا بـه برگهای درخت نسبت داده شده هست .

مثال۲ : سحر درون شاخسار بوستانی چه خوش مـی گفت مرغ نغمـه خوانی

نکته : هر موجودی غیر از انسان درون کلام « منادا » قرار گیرد آن کلام دارای تشخیص هست .

مثال : ای دیو سپید پای درون بند ای گنبد گیتی ای دماوند

نکته : همانطور کـه اشاره شد استعاره مکنیـه ای کـه ، مشبه بـه آن « انسان » باشد ، تشخیص خواهد بود چه بـه صورت ترکیب اضافی باشد یـا غیر اضافی .

مثال : ابر مـی گرید و مـی خندد از آن گریـه چمن .

۱ ۱ ۲ ۲

توضیح : درون مثال فوق دو تشخیص بـه کار رفته هست ،گریـه را بـه ابر نسبت داده هست و خنده را بـه چمن .

توجه : ترکیباتی نظیر : دست روزگار ، پای اوهام ، دست اجل ، قهقه ی قشنگ ، حیثیت مرگ ، زبان سوسن ، دهن لاله و … همگی اضافه ی استعاری مکنیـه ( تشخیص ) هستند .

نکته : همـه ی تشخیص ها استعاره ی مکنیـه مـی باشند ، اما استعاره مکنیـه زمانی تشخیص هست که « مشبه بـه » آن انسان باشد .

مثال ۱ : اختر شب درون کنار کوهساران ، سر خم مـی کند .

مثال ۲ : دیده ی عقل مست توچرخه ی چرخ پست تو .

مثال ۳ : بـه صحرا شدم عشق باریده بود .

توضیح : درون مثال(۱) اختر شب بـه « انسانی » تشبیـه شده کـه سرش را خم مـی کند اما خود « انسان » مشبه بـه است ، نیـامده هست .

در مثال (۲) عقل را بـه انسانی تشبیـه کرده و « دیده» کـه یکی از ویژگی های انسان هست به آن اضافه شده اما درون مثال (۳) عشق را بـه بارانی تشبیـه کرده کـه ببارد .

تذکر : همان طور کـه گفته شد چون مثال(۱) و (۲) « مشبه به» آن ها انسان بوده دارای استعاره مکنیـه و تشخیص هست اما درون مثال (۳) « مشبه بـه » باران هست ، لذا فقط استعاره ی مکنیـه داریم .

اضافه ی اقترانی

با توجه بـه این کـه اضافه ی اقترانی شباهت زیـادی بـه اضافه ی استعاری دارد ، به منظور شناخت این دو نوع استعاره از یکدیگر ، اضافه اقترانی را توضیح مـی دهیم :

اضافه ی اقترانی : آن هست که وجود « مضاف » به منظور « مضاف الیـه » یک واقعیت باشد . برعاضافه ی استعاری کـه وجود « مضاف » به منظور « مضاف الیـه » یک واقعیت نیست .

مثال : حسین دست دوستی بـه من داد .

توضیح : دست را بـه قصد دوستی بـه من داد کـه « دست » به منظور نشان دوستی یک واقعیت هست .

نکته : به منظور تشخیص آسان اضافه اقترانی از اضافه ی استعاری ، مـی توان از دو شیوه استفاده کرد:

۱- کافی هست که بدانید درون اضافه ی اقترانی ، مضاف الیـه عملی هست که مضاف انجام مـی دهد.

مثال۱: پروردگارا ! روا مدار کـه به حریم اجتماع پای تعدی و تجاوز بگذارند.

مثال۲: پروردگارا ! مگذار دامان وجودم بـه پلیدی های گناه بیـالاید.

توضیح: درون مثال اول تعدی و تجاوز عملی هست که « پا » انجام مـی دهد ؛ولی درون مثال دوم، چنین رابطه ای برقرار نیست بلکه« وجود » را بـه لباسی تشبیـه کرده ایم کـه دامن داشته است.

۲- بین دو جزء اضافه ی اقترانی ( مضاف و مضاف الیـه ) مـی توان عبارت « از روی » را قرار دادو یک جمله ساخت.

مثال : درون اضافه ی « دست ارادت » — دست را از روی ارادت دراز کرد .

توجه: ترکیباتی نظیر : دست محبت، پای ارادت، چشم احترام ، دیده ی محبت ، گوش توجه ، چشم اعتنا ، پای بطلان ، قلم عفو و … اضافه ی اقترانی مـی باشند کـه بین همـه ی این ترکیبات اضافی ، مـی توان « از روی » را قرار داد .

مجاز

مجاز بـه کار بردن واژه ای هست در غیر معنی حقیقی بـه شرط وجود قرینـه .

قرینـه درون مجاز: نشانـه هست که بـه کمک آن مـی توان معنی غیر حقیقی کلمـه ای را فهمـید.

مثال۱ : ایران درون بازی های آسیـایی شرکت مـی کند.

توضیح : کلمـه ی « ایران » مجاز از یک تیم ورزشی از ایران هست و « شرکت درون بازی » قرینـه هست که بـه ما کمک مـی کند که تا بفهمـیم کـه منظور از کلمـه ایران کشور ایران نیست .

مثال ۲: خواهم شرحه شرحه از فراق که تا بگویم شرح درد اشتیـاق

توضیح :کلمـه ی مجاز از انسان عاشق هست .

نکته: از آنجا کـه در استعاره لفظ درون معنای حقیقی خود بـه کار نمـی رود ، لذا هر استعاره ای نوعی مجاز هست .پس هر مجازی استعاره نیست اما همـه ی استعاره ها مجاز هست .

کنایـه

کنایـه درون لغت بـه معنای پوشیده سخن گفتن هست و درون اصطلاح سخنی هست که دارای دو معنی دور و نزدیک هست . کـه معنی نزدیک آن مورد نظر نیست اما گوینده جمله را چنان ترکیب مـی کند و به کار مـی برد کـه ذهن شنونده از معنی نزدیک بـه معنی دور منتقل مـی شود.

نکته: درون کنایـه الفاظ همـه خقیقی اند اما مقصود گوینده معنای حقیقی و ظاهری آن نیست.

نکته: کنایـه معمولا درون یک جمله یـا یک ترکیب بـه کار مـی رود .

مثال ۱ : هنوز از دهن بوی شیر آیدش.

توضیح: کنایـه از این کـه هنوز بچه هست و بارز ترین نشانـه ی بچگی همان شیر خوردن هست .

مثال ۲ : کـه رهام را جام باده هست جفت.

توضیح :کنایـه از این کـه رهام عیـاش و خوشگذران هست و مرد جنگ نیست.

مثال ۳: بباید زدن سنگ را بر سبوی.

توضیح: سنگ را بر سبو زدن کنایـه از آزمایش و امتحان است.

عباراتی نظیر : دست و پا ، رویی را بـه زمـین انداختن ، شکم را صابون زدن ، بند از بند گشودن ، زبان درون کشیدن ، عنان گران ، دهان دوختن ، پای درون دامن آوردن ، سر زخاک بر آوردن ، دست ن، دست بـه سیـاه و سفید نزدن ، دست روی دست گذاشتن و …همـه کنایـه هستند.

نویسنده درون سه شنبه پنجم بهمن ۱۳۸۹ |

جایگاه«را»)

                                          ( جایگاه«را»)

 

1) مقدمـه

در اين مقاله قصد بر آن هست تا يكي ديگر از بياموزيم هاي زبان فارسي را مورد تجزيه و تحليل زبان شناختي قرار دهيم.

بياموزيم صفحه ي( 124) زبان فارسي  (1) 1 بـه اين نكته اشاره دارد كه نشانـه هاي مفعولي « را » بايد بلافاصله درون كنار مفعول قرار گيرد و اگر بين « را »  و مفعول فاصله بيفتد، نادرست است. بـه همين دليل جمله ي (1) را درست و جمله ي (2) را نادرست مي داند.2

1- كتاب داستاني را كه هفته پيش منتشر شده بود، خ.

2- كتاب داستاني كه هفته پيش منتشر شده بود را خ.

قبل از اينكه وارد اصل موضوع شويم مي خواستم سوالي كه هميشـه آزارم مي دهد مطرح كنم كه چرا درون خصوص اينگونـه كاربردهاي بـه ظاهر اشتباه ، از خود نمي پرسيم علت ظهورچنين كاربردهاي بـه ظاهر اشتباه چيست؟ روي سخنم با صاحبان چنين افكاري بـه خصوص مؤلفين محترم هست كه چرا با وجود اينكه علم زبان شناسي بـه بسياري از اين سؤالات پاسخ داده است، بـه اين يافته ها  بي توجه اند؟ آيا تصور مي كنند آنچه را كه بـه ظاهر يا درون عمل بر خلاف ملاك و معيار آثار نظم و نثر گذشته درون نوشتار يا حتي درون گفتار مردم بـه كار مي رود، نادرست و اشتباه است؟

اگر بـه صرف اينكه درون متون ( آثار ) نظم و نثر گذشته چنين كاربردي از « را » مشاهده نشد، غلط باشند (البته خواهيم ديد (← بخش3) كه «را»  درون طول تاريخ ،تغيير و تحول كاركرد  نحوي و آوايي زيادي داشته است.) بعد همـه يا بخشي از زبان امروزي ما غلط و نادرست هست چرا كه با زبان هاي دوره هاي قبل مانند فارسي باستان، فارسي ميانـه، فارسي دري و حتي با زبان يك قرن يا دو قرن قبل خود منطبق و مطابق نيستند اما خود بهتر مي دانيد که تا زماني كه تغيير و تحول درون ذات و طبيعت زبان هست بروز چنين رخداد هايي، اجتناب ناپذيراست ، بعد بايد بـه اين اختلافات و كاربردهاي بـه ظاهر نادرست از منظر ديگر نگريست .

دركتب زبان فارسي متوسطه درون درس هاي مربوط بـه زبان شناسي، نكته ها و مسائل جالبي مطرح مي شود اما انگار اين نكته ها صرفاً براي حفظ كردن و نمره گرفتن نوشته شد نـه براي يادگيري و توجيه پديده هاي زباني. وقتي از حوزه ي بحث مسائل زبان شناسي خارج مي شويم يا حتي كمي دور، درون وادي پر از دست انداز بايد و نبايد ها اسير مي شويم! انگار نـه انگار اين همـه نكته هاي ارزشمند علمي و به اثبات رسيده ي زبان شناختي براي درك و فهم ما نوشته شد! انگار مؤلفين هر بخش را از يك وادي جداگانـه آورده و در اتاقي جداگانـه مأمورتأليف كتب زبان فارسي كردند، بدون اينكه بـه خود زحمت خواندن بخش هاي ديگر را بدهند. زبان شناس و اديب هر كدام ساز خود را نواختند. تناقض گويي ها يا بهتر بگوييم تناقض كاري هايي كه درون كتب زبان فارسي مشاهده مي شود تعجب برانگيز، مسئله ساز وپرهزينـه است. فقط بـه نمونـه اي كه با موضوع اين تحليل ارتباط دارد اشاره مي شود. بقيه را بـه فرصت هاي بعدي مي سپاريم.

الف )تناقض گويي (1)

 در ابتداي كتب زبان فارسي دوره ي متوسطه درون بخش «سخني با دبيران محترم و دانش آموزان» مطرح گرديده، آنچه درون فارسي نوشتاري تحصيل كرده هاي امروزي رايج هست غلط نيست و بعد بلافاصله مي گويد بعد هر چه درون فارسي نوشتاري كتاب هاي درسي واقعيت دارد، درست است.

حال سئوال اينجاست آيا  فارسي نوشتاري تحصيل كرده هاي امروزي با فارسي نوشتاري كتاب هاي درسي يكيست يا نـه؟

اگر فرق دارد بعد چرا تأكيد شد چون وجه وصفي كاربردِ مي بايد رفت و بايد رفت و ... درون فارسي نوشتاري تحصيل كرده هاي امروزي رايج است، غلط نيست ؟و اگر فرق ندارد چرا دوباره تأكيد شد بعد هرچه درون فارسي نوشتاري كتاب هاي درسي واقعيت دارد درست است؟

شواهد نشان مي دهد كه درون فارسي نوشتاري تحصيل كرده هاي امروزي كاربرد جمله هاي از نوع ( 2 ) نيز رايج است، بعد چرا چنين كاربرد هايي غلط پنداشته شد؟

 

 

ب)تناقض گويي (2)

باز درون همين بخش(سخني با دبيران محترم و دانش آموزان)مطرح شد كه «در دستور ساختاري، توصيف بر اساس ساخت و صورت است» و سپس از اين ديدگاه تعاريفي از فعل ، مفعول، اسم…دادند. مثلاً درون تعريف مفعول بـه جاي گفتن «كلمـه اي هست كه فعل بر آن واقع شود» گفته مي شود :«آن گروه اسمي كه بعد از آن نشانـه ي «را» بيايد يا بتوان بعد از آن «را» افزود.»

حال سئوال اينجاست كه آيا درون نمونـه ي (2) نشانـه ي«را» نيامد و يا نمي توان «را»  افزود؟ بعد چرا اين كاربرد، نادرست هست ؟

پ)تناقض گويي (3)

در زبان فارسي (2) 3  نوشته شد؛ زبان شناسان معتقدند «كه درون زبان هيچ گونـه خطا و اشتباهي وجود ندارد و اگر اشتباهي رخ مي دهد مربوط بـه گفتار است....»پس چرا كاربرد جمله هاي از نوع « 2» آن گونـه كه شواهد و قراين نشان مي دهد درتوانش زباني گويشور توليد مي شود ، غلط و نادرست است؟يكي از شواهد و قراين اين هست اگراشتباه درون گفتارمي بود مي بايست توسط گويشور زبان اصلاح مي شد ولي چنين اصلاحي صورت نمي گيرد.

كريمي و دبير مقدم  نيز بـه صراحت درستي نمونـه ي (2) را تاييد مي كنند. .(دبير مقدم ، ص 50   و كريمي ، ص 34) البته درون اين مقاله درون جاي خود بحث خواهيم كرد.

 2)طرح مسئله و هدف پژوهش

ما بر اساس اين اعتقاد زبان شناسان كه درون توانش زباني (competence) گويشوران هيچ خطا و اشتباهي وجود ندارد و با توجه بـه شواهد و قراين، جمله هايي از نوع (2) كه درون توانش زباني  گويشور شكل مي گيرد و نمي تواند نادرست باشد ، بـه سراغ تحليل اين بياموزيم مي رويم تا  تصويري صحيح  از كاربرد و نقش نحوي «را» درون گويش معيار گفتاري و نوشتاري امروزي ارائه  نموده و سپس بـه توجيه زبانشناختي اين فرايند بپردازيم.  

3)پيشينـه ي مطالعات

3-1)سير تحول آوايي و نحوي« را» از گذشته که تا به امروز

فارسي باستان ، زباني كاملاً تصريفي بوده است. اسم ( صفت نيز با موصوف خود درون همـه ي موارد مطابقت داشت) هم از لحاظ شمار(مفرد ،مثني و جمع ) و هم از لحاظ جنس(مذكر،خنثي و مونث) و از لحاظ نقش نحوي  درون هشت حالت بـه كمك پسوند ها ي ويژه صرف مي شد. درون واقع نقش هاي نحوي اسم فقط بـه واسطه ي پسوند هاي (لاحقه هاي) كه بـه پايان اسم مي افزودند ، نشان داده مي شد. 

کلمـه ي «را» درون پارسي باستان درون حالت «متمم دري » (locative) بصورت /rādiy/ از ريشـه ي  /rād / بـه عنوان يك واژه(به معني بـه سبب و به علت  (به كار مي رفته هست چنانكه درون تركيبات «چرا، براي ، زيرا و...»در مفهوم «به سبب و با توجه بدان» باقي مانده است.تحول آوايي اين تكواژ را مي توان از فارسي باستان که تا به امروز بـه شكل زير نشان داد:

Rādiy > rād > rāy> rā

اما با خارج شدن سيستم فارسي باستان از حالت صرفي (تركيبي) بـه تحليلي، از دوره ي فارسي ميانـه بـه بعد براي نشان حالت (نقش هاي) نحوي از تكواژهايي كه با عنوان عام «حروف اضافه» خوانده مي شدند ،بهره گرفتند.

تكواژ «را» درون دوره ي ميانـه و جديد علاوه بر وظيفه ي نقش نمايي جديد ، درون معني اصلي خود يعني به  سبب ، بـه علت و غيره نيز بـه كار مي رفت. (باقري،صص168-157)

خانلري كاربرد ها و معاني متعددي براي «را» درون متون فارسي قديم(دري) مطرح نمودند؛ از قبيل

الف- نشانـه ي مفعول صريح

ب- بـه جاي اكثر حروف اضافه(از،به،با ...)به عنوان نشانـه ي مفعول بواسطه يا غير صريح.

ج-در معاني خاصي مانند مالكيت ،تخصيص، بيان علت و سبب ،مقابله،سوگند و.....

(خانلري:1374،ج3،صص399-384)

دبير مقدم تحول نقش نحوي « را»  را از فارسي باستان که تا امروز بـه صورت نمودار زير نشان دادند؛

3)   فارسي باستان ؛ مفعول متممي(متمم دري )‌

       فارسي پهلوي(ميانـه)؛ مفعول متممي(متمم دري)، مفعول غيرصريح، مفعول بهرور، مفعول صريح

        فارسي قديم؛  مفعول متممي(متمم دري)، مفعول غيرصريح، مفعول بهرور، مفعول صريح

        فارسي امروز؛  مفعول صريح   (دبيرمقدم ،ص 34)

با توجه بـه شواهد و منابع مختلف دستور نويسان سنتي و جديد، نقش هاي متنوعي برا ي «را» قائلند  كه يكي از نقش ها ي نحوي پركاربرد امروزي« را » كاربرد آن با مفعول صريح معرفه(شناس) مي باشد.

3-2)تحليل هاي دستور نويسان سنتي و زبان شناسان درون خصوص جايگاه و كاربرد امروزي «را»

خانلري معتقد هست كه درون جمله هاي مركب اگر كلمـه اي نسبت بـه فعل اصلي ( جمله پايه ) مفعول نباشد، افزودن نشانـه « را » غلط هست . درون نمونـه ي (4) كاربرد علامت « را » را  نادرست مي داند زيرا نسبت بـه فعل اصلي جمله نـهاد محسوب مي شود.

4- داستاني را كه او براي من حكايت كرد، بسيار غم انگيز بود.

 و همچنين اگر بـه اعتبار جمله ي پيرو، علامت مفعول بـه دنبال آن بياوريم ارتباط آن با فعل اصلي از ميان مي رود. وي همچنين معتقد هست در اين موارد درون نوشته هاي استادان قديم نظم و نثر هميشـه « را » حذف شده است. بـه اعتقاد وي آوردن لفظ « را » زماني  بجاست كه آن كلمـه هم براي فعل ثاني ( پيرو ) و هم براي فعل اصلي، مفعول واقع شود مانند نمونـه ي (5)

5-مردي را كه درون راه ديدم اسير كردم.

وي همچنين معتقد هست اگر كلمـه فقط نسبت بـه فعل اصلي ، نقش مفعولي داشته باشد، باز هم بايد از علامت « را » استفاده كرد.

6-داستاني را كه بسيار غم انگيز بود براي او حكايت كردم.  (خانلري ،ص 319)

«انوري و گيوي» نيز معتقدند كه نقش مفعولي را بايد نسبت بـه فعل جمله ي اصلي ( پايه ) سنجيد. درون صورتي كه نسبت بـه فعل جمله ي اصلي مفعول باشد. افزودن « را» درست هست در غير اين صورت نادرست هست به همين خاطر نمونـه ي (8) را دستوري و نمونـه (9) را نادستوري مي دانند.

7- قلمي را خريده ام كه خوب مي نويسد.

8- قلمي را كه خريده ام خوب مي نويسد.( انوري و گيوي، ج 2 ،ص 120)

«نجفي» « را »  را نشانـه ي مفعول صريح و معرفه بودن آن مي داند. وي نيز مانند خانلري معتقد هست كه درون جملات مركب« را» بايد همراه اسمي كه نسبت بـه فعل پايه( نـه فعل جمله ي پيرو)، نقش مفعولي دارد، بكار رود بـه همين خاطر جمله ي زير را كه «آن ساعت» نسبت بـه فعل پايه (شكست)نقش فاعلي دارد ، نادرست مي داند .

9-آن ساعت را كه تازه خ ، شكست.

وي همچنين معتقد هست كه« را» بايد بـه مفعول صريح نزديك باشد يعني نبايد بعد از جمله ي پيرو و حتّي متمم بعد از آن بيايد . بـه همين دليل جمله هاي زير را  نادرست مي داند.

10- پارسايي كه زخم پلنگ داشت را ديدم

11- سودان استردادِ نميري از مصر را تقاضا مي كند. (نجفي ،صص 206-202 )

به اعتقاد «باطني» آخرين جايگاه ي وابسته ي پسين گروه اسمي ، جمله (جمله واره يا بند موصولي توضيحي )، بند (جمله واره يا بند موصولي توصيفي ) و يا گروه قيدي ( متممي ) است.

مثال براي جمله ( جمله واره ي ) موصولي توضيحي

12-اشعار نو او را كه سالها پيش سروده هست ، درون اين مجموعه منتشر كردند.

مثال براي بند ( موصولي توصيفي )

13-نكته تازه اي كه بـه آن اشاره گرديد ، بسيار جالب است.

مثال براي گروه هاي قيدي ( متممي )

14-مبارزه ي دائم دولت با قاچاقچيان سيگار خارجي، وارد مرحله ي جدي تري شده است.

به اعتقاد باطني اگر درون اين جايگاه ، گروه قيدي ( متممي ‌) يا بندي ( جمله واره ) زياد طولاني نباشد، عنصر « را » كه معمولاً مقدم بر آنـها قرار مي گيرد، مي تواند درون پي آنـها نيز قرار گيرد.

نمونـه هاي (  15و16  ) بـه هر دو صورت ممكن هست ولي الگوي اول را فراوان تر و عادي تر مي داند.

15-آخرين كتاب او را درون زمينـه ي هواشناسي نخوانده ام.

16-آخرين كتاب او درون زمينـه هواشناسي را نخوانده ام. ( باطني، صص 160-159 )

دبيرمقدم ضمن مروري جامع بر پيشينـه ي مطالعاتي« را» بـه بررسي و توصيف علمي كاركرد و عملكرد نحوي«را » پرداخته هست .

نگارنده ي اين مقاله خود را بي نياز از آن پژوهش جامع  نمي داند اما انتقال يافته هاي ارزشمند آن پژوهشگر را بـه دليل ناآشنا بودن همكاران محترم با اصطلاحات و مسايل فني و زبان شناختي و گسترده بودن آن درون توان و فرصت اين مقاله ي ناچيز نمي بيند. نگارنده ،  فقط بخش هايي از پژوهش وي را كه ارتباط مستقيم با موضوع بحث دارد آن هم بـه زبان ساده و كاملاً خلاصه مطرح مي كند.

«دبير مقدم» خاطر نشان مي كند كه  هرگاه اسم هايي كه ذاتاً و ماهيتاً بـه پديدهايي دلالت دارند كه جزء پيش انگاره ها و مفروضات مشترك بين گوينده و شنونده باشند، مانند؛ اسم خاص،ضمير (منفصل)،ضمير انعكاسي، ضمير دوسويه(reciprocal )، ضميراشاره، اسم اشاره،اسم مصدر، ادوات استفهام (همچون كي و كدام) و مبهمات،  مفعول صريح واقع شوند، الزاماً با «را» همراه مي شوند.

17- ما علي را درون راه ديديم.

18- ما او را درون راه ديديم.

19- علي خودش را كشت.

اين نوع مقوله ها درون جمله هاي مركب نيز درون حالت بنيادي(در جايگاه مفعول صريح) با نشانـه ي «را» ظاهر مي شوند.

( دبير مقدم، ص39)

«دبير مقدم» بـه حضور «را» درون حالت ديگري ( غير بنيادي ) نيز اشاره مي كند. وي معتقد هست كه درون زبان  فارسي  بـه خصوص گونـه گفتاري  فرايند بسيار  زايايي وجود دارد كه عنصري ( كلمـه يا گروهي ) را از بطن جمله بـه آغاز آن جمله حركت داده و[گاهي] درون جايگاه اوليه آن عنصر ،ضمير هم مرجع آن قرار مي گيرد كه بـه آن «فرايند مبتدا ساز » مي گويند . وي اين فرايند را صورت كلي تر فرايند هاي«فك اضافه» و «استنساخ»4 مي داند.( همان، ص41)

وي بـه دو نوع فرايند مبتدا ساز ضمير گذار (نمونـه هاي20و21 ) و  فرايند مبتدا ساز ضميرنا گذار(نمونـه ي22 )  قائل است.

20- همسايه ، مـهمانش (مـهمان همسايه) آمد.

21- همسايه رو 5 ، مـهمانش ُ (و) ديدم.  

22- امشبُ (و) اينجا باش. .( همان،  ص41)

به اعتقاد وي يك گروه اسمي از هر جايگاه نحوي بجز جايگاه فاعل مي تواند بعد ازعملكرد  فرايند مبتدا ساز ضمير گذار يا ضميرنا گذار يا هردو مبتدا واقع شده و در نتيجه با «را » ظاهر شود. از نظر وي اين مبتدا ها زمينـه ساز و صحنـه آراي خبري هست كه درون پي مي آيد. وي اصطلاح «مبتداي ثانويه » را براي توصيف اين وظيفه ي كلامي« را » برگزيد.( همان، ص43)وي درون حوزه ي كلام ، فاعل را «مبتداي اوليه» و مفعول صريح را«مبتداي ثانويه »   معرفي مي كند.(همان ،37)

«ماهوتيان» نيز خاطر نشان مي كند كه «را» براي برجسته سازي اغلب با قيد زمان و مفعول غير مستقيم بـه كار مي رود كه درون اين صورت عنصري كه برجسته شده بـه آغاز جمله  منتقل مي شود. (ماهوتيان،ص118)

23- امشبُ(و)كمال اينجا مي مونـه.

24- شام رو امشب مـهمان ما باش. (ماهوتيان ، ص118)

«دبيرمقدم» درون بخشي از پژوهش مفصل خود بـه اين موضوع اشاره نمود كه در  زبان فارسي درون هر جايگاه نحوي مي توان ساخت موصولي ( گروه اسمي داراي جمله واره ي موصولي)داشت. بعلاوه فرايند مبتدا ساز مي تواند كل ساخت موصولي را از هر جايگاه نحوي حركت داده آن را درون ابتداي جمله ي پايه قرار دهد. شرط عملكرد اين فرايند آن هست كه موصوف(اسم (هسته)داراي جمله واره ي وابسته) درون ساخت موصولي با فاعل جمله (جمله واره)موصولي هم مرجع نباشد. بـه ترتيب موصوف با مفعول جمله واره ي موصولي درون نمونـه هاي (25الف و ب) و با متمم درنمونـه هاي (26الف و ب) و با فاعل درنمونـه هاي (27الف و ب) هم مرجع است.

25-الف) گ.ا.[ ‌مردي [كه ما  ديروز ديديم]] ، معلم است.

       ب) گ.ا.[مردي رو[ كه ما ديروز ديديم]] ، معلم است.

26-الف- گ.ا. [مردي [كه من بهش نامـه نوشتم]] ، معلم است.

       ب- گ.ا. [مردي رو [كه من بهش نامـه نوشتم]] ، معلم است.

  27- الف- گ.ا. [مردي [كه با من صحبت كرد]] ، معلم است.

       *ب- گ.ا. [مردي رو[ كه با من صحبت كرد]] ، معلم است. .(همان،صص 48-46)

  علت نادستوري بودن جمله ي (27 ) بـه اين دليل هست كه موصوف درون ساخت موصولي با فاعل جمله موصولي هم مرجع است. اما همان طوري كه قبلاً اشاره كرديم(←بخش3-1) دكتر نجفي همـه ي جمله هاي (27-25 الف وب ) را بـه اين دليل كه «مردي» نسبت بـه فعل جمله پايه (است) ، مفعو ل نيست ،كاربرد «را» را درون اين جايگاه ناصحيح مي داند.

نكته ي ديگري كه دبير مقدم بـه آن اشاره نمودند ودر واقع محور اصلي بحث ما را درون برمي گيرد ، كاربرد «را» بعد از جمله موصو لي است. بـه اعتقاد وي حركت دادن«را» بـه پس ازساخت موصولي درون صورتي كه آن ساخت درون جايگاه مفعول صريح باشد دستوري است. زيرا درون نمودار درختي يك «ساخت موصولي» دو گروه اسمي مشاهده مي شود كه يكي كل ساخت موصولي را شامل مي شود(گروه اسمي داخل مستطيل) و ديگري موصوف درون ساخت موصولي هست (گروه اسمي داخل بيضي). وقتي اين ساخت موصولي درون جايگاه  مفعول صريح جمله پايه باشد «را»مي تواند درون يكي از اين دو جايگاه [يا بعد از مفعول يا بعد از جمله ي وابسته بـه آن]  ظاهر شود.

ث) جمله واره موصولي :

هرگاه يك جمله ي كامل بـه منظور توصيف اسم يا گروه اسمي درون جايگاه وابسته ي پسين آن ظاهر گردد آن را جمله واره موصولي نامند.

37- كودكاني كه درون اين قبيل مدارس آموزش مي بينند، درون آينده موفق خواهند شد.

جمله واره ي كه «در اين .... مي بينند» وابسته ي پسين « كودكان » مي باشند .

مشخصه ي اين جمله واره وجود پيوند «كه» درون آغاز آن است، كه آن را با اسم هسته پيوند مي زند. (غلامعلي زاده ، ص 74 )

به اعتقاد غلامعلي زاده ، آن گروه اسمي كه حاوي يك جمله واره ي موصولي باشد، گروه اسمي ناهمپايه است. ( همان ،ص 74 )گروه اسمي ناهمپايه درون هر جايگاهي كه امكان ظهور اسم يا گروه اسمي درون آن وجود دارد مي تواند ظاهر شود. (همان، ص 156 )

 «صفوي» بـه نقل از كومري، جمله واره ي (بند) موصولي را درون اصل جمله اي پيرو مي داند كه اطلاعاتي را درون مورد عنصري از جمله ي پايه كه بـه آن « هسته » (head) گفته مي شود، درون خود دارد. (صفوي، ص145 )

باطني بر اساس نظريه ي مقوله و ميزان بـه اين جمله ي وابسته كه درون درون گروه اسمي قرار مي گيرد« بند واژگون مرتبه» مي گويد .چراكه طبق سلسله مراتب ، گروه  درون ساختمان بند بكار مي رود و آن را مي سازد درون حالي كه اينجا  برعكس عمل كرد، بند درون ساختمان گروه بـه كار رفت. ( باطني، صص 160-158 )

5) تجزيه و تحليل

با توجه بـه آنچه درون بخش ملاحظات نظري مطرح گرديد؛ جمله واره ي موصولي يكي از وابسته هاي پسين درون گروه اسمي هست و چنين گروه اسمي كه داراي جمله واره ي موصولي باشد از ديدگاه زبان شناسان امروزي درون حكم  يك اسم يا گروه اسمي است  يعني درون جمله در  نقش وكاركرد يك اسم يا گروه اسمي ايفاي نقش مي كند.

حال گروه اسمي داراي جمله واره ي موصولي ( كتابي كه مفيد است) و معادل آن  (كتاب مفيد) را بـه ترتيب درون جمله هاي(    ) درون نقش هاي نـهاد ، مسند ، مفعول ، متمم  بـه كار مي بريم که تا نكته ي بالا را ثابت كنيم.

38- الف- كتاب مفيد ،  بهترين دوست انسان است.

        ب-كتابي كه مفيد هست ،  بهترين دوست انسان است.

39-الف- بهترين دوست انسان ، كتاب مفيد  مي باشد.

       ب- بهترين دوست انسان ، كتابي كه  مفيد است، مي باشد

40- الف- دانش آموزان  كتاب مفيد را مي خوانند.

        ب-  دانش آموزان  كتابي كه مفيد هست را مي خوانند.

        پ- دانش آموزان  كتابي رو كه مفيد هست مي خوانند

41- الف- دانش آموزان  از كتاب مفيد استفاده مي كنند.

        ب- دانش آموزان  از كتابي كه مفيد هست استفاده مي كنند.

از ديدگاه مقوله و ميزان( و از ديدگاه گشتاري (گشتار ارتقا يا جابجايي و حذف و استنساخ) فرايند حركت جمله ي وابسته (پيرو) بـه درون جمله ي پايه بـه عبارتي منطقي تر بـه درون گروه اسمي را مي توان توجيه كرد. جمله ( 42الف ) را بـه كمك گشتار حذف( حذف گروهي كه درون دو جايگاه يا دو نقش درون جمله پايه و پيرو تكرار شدند) بـه جمله (   42ب ) تبديل مي كنيم و سپس بـه كمك گشتار ارتقا (جابجايي) بـه درون جمله پايه انتقال مي دهيم كه جمله (42پ ) بدست مي آيد.ودر جمله ي(42ت) وابسته ي پسين گروه اسمي«آن كتاب داستاني» مي شود و با هم يك گروه اسمي بزرگتري را تشكيل مي دهند و چون اين گروه اسمي نسبت بـه فعل پايه (خواندم) نقش مفعولي دارد، «را» درون پايان آن ظاهر مي شود.   به نظر نگارنده اين فرايندها با اين اصلِ اقتصادي زباني و كم كوشي كه انسان ها با صرف كمترين انرژي بـه مقصود خود برسند ، همخواني دارد.

42- الف-آن كتاب داستان را خواندم كه آن كتاب داستان را سال قبل منتشركردند.

        ب-  آن كتاب داستان را خواندم كهØ سال قبل منتشركردند.

        پ- آن كتاب داستاني را كه سال قبل منتشر كردند، خواندم.

        ت-آن كتاب داستاني كه سال قبل منتشر كردند را، خواندم.

بر اساس آنچه مطرح شد ،درچنين جمله هاي مركبي(Complex sentence) گروه اسمي «آن كتاب داستاني» نيست بلكه « آن كتاب داستاني كه سال قبل منتشر كردند» مي باشد. با دقت بـه موقعيت اين گروه اسمي با فعل پايه (خواندم) متوجه مي شويم كه نقش مفعولي دارد؛

سئوال ؛ چه چيزي خواندم؟ جواب؛ آن كتاب داستاني كه سال قبل منتشر كردند.

اما اگر اين گروه اسمي درون جايگاه نـهاد قرار بگيرد ديگر درون پايان جمله واره ي  موصولي «را» نمي آيد و حتي موجب توليد جمله ي نادستوري مي شود. مانند نمونـه هاي زير؛

* 43- گ.ا.[كتاب داستاني كه سال قبل منتشر كردندُ (و)] ، ناياب شد.

* 44-گ.ا. [واحد ي كه ارايه داندُ(و)]مرا آزار مي داد.

پس طبيعي هست كه گويشوران زبان فارسي بـه طور ناخودآگاه «را» را درون انتهاي گروه اسمي (يعني بعد از جمله واره ي وابسته ) بـه كار برند و اين همان اعتقادي هست كه درون ذهن(توانش زباني)  گويشوران هيچ خطايي وجود ندارد.

 در دستور سنتي واحد نقش نحوي را «كلمـه» مي دا نستند نـه «گروه»، درون نتيجه چنين فرايندي را  نمي توانستند توجيه كنند درون حالي كه درون زبان شناسي جديد (در كتب زبان فارسي متوسطه نيز بـه درستي اين موضوع را بـه تصوير كشيدند) جايگاه نحوي(نـهاد ، مفعول ،متمم ....) را بـه گروه اختصاص مي دهند نـه كلمـه.

اگر مروري دوباره بـه توجيهاتي كه توسط دستور نويسان و حتي بعضي از زبان شناسان داشته باشيم متوجه مي شويم كه آنـها مفعول را كلمـه نظر مي گرفتند نـه گروه . بـه همين دليل نمي توانستند درون اين خصوص توجيهي صحيح و منطقي ارائه نمايند.

نجفي با همين ديدگاه سنتي ، حتي معتقد هست كه نشانـه «را» بعد از متمم اسم نيز نبايد بيايد.

البته متمم اسم را كه جز گروه اسمي هست نبايد با گروه متممي (گروه حرف اضافه دار) كه درون نقش متمم اختياري و اجباري قرار مي گيرند، اشتباه گرفت.

اما همان طور اشاره كرديم(← 4-2-2ت) يكي از وابسته هاي پسين اسم ، متمم ( گروه حرف اضافه دار)مي باشد كه درون اكثر موارد جدايي ميان هسته و وابسته ي متممي آن ، موجب تغيير معنايي و حتي نادستوري شدن جمله مي گردد. درون نمونـه (45 ب )جابجايي «را» موجب تغيير معنايي گرديد.

45-الف- انتقادِ از شما را نمي پسندم.

        ب-انتقاد را از شما نمي پسندم.

اما درون نمونـه ي( 46-ب)جابجايي «را» موجب نادستوري شدن جمله گرديد.

46- الف – هميشـه توجه بـه صحبت هاي استاد را ملاك يادگيري مي دانم.

       *ب – هميشـه توجه را بـه صحبت هاي استاد ملاك يادگيري مي دانم.

پس با توجه بـه اين ديدگاه زبانشناسي حضور« را »در پايان گروه اسمي (داراي متمم و جمله واره موصولي ) مطابق با قواعد نحوي زبان ماست و هرگز درون اين نوع كاربرد تخطي صورت نگرفت.(دبير مقدم ، ص 50   و كريمي ، ص 34)

بعد از اثبات اين فرايند كه چرا نشانـه ي «را » درون پايان گروه اسمي داراي جمله واره ي موصولي مي آيد سئوالي ديگري درون پيش رو داريم كه چرا كاربرد «را» درون دو جايگاه( هم بد از هسته (موصوف) و هم بعد از جمله واره ي موصولي) ، دستوري مي نمايد؟ هم نمونـه ي ( 47الف ) و هم نمونـه ي ( 47ب ) دستوري هست و حتي نمونـه ي (47پ ) هم بـه كار مي رود.

47-الف-كتاب داستاني رو كه سال قبل منتشر كردند، خواندم.

        ب -كتاب داستاني كه سال قبل منتشر كردندُ(و) ، خواندم.

        پ -كتاب داستاني رو كه سال قبل منتشر كردندُ (و)، خواندم.

همان طور كه درون بخش (←3-2) اين مقاله درديدگاه دبير مقدم مطرح شد، هر گاه گروه اسمي بـه وسيله فرايند مبتدا ساز ، مبتداي ثانويه ي قرار گرفت بدون توجه بـه اينكه آن گروه اسمي  نسبت بـه فعل پيرو يا پايه، نقش مفعولي داشته باشد ، «را » ظاهر مي شود. با اين شرط كه ضمير هم مرجع با موصوف درون درون جمله ي موصولي نقشي فاعلي نداشته باشد . نمونـه هاي (27-25)

با توجه بـه نمونـه هايي كه نگارنده با آن برخورد داشته و گاهي خود نيز بـه طور ناخودآگاه آن را بكار ،(همكاران محترم واهل فن نيز با كمي دقت درون كلام خود و ديگران متوجه اين رخداد خواهند شد) معتقد هست كه درون جمله هاي از نوع (47پ) گاهي «را» بـه طور همزمان درون هر دو جايگاه ظاهر مي شود. هر چند درون مقاله ي ارزشمند دبير مقدم به  طور مستقيم بـه آن اشاره نشده هست اما مي توان چنين فرايندي را توجيه  كرد. بـه شكل زير؛

در جايگاه اول (بعد از داستاني) بـه خاطر مبتداي ثانويه شدن و در جايگاه دوم بـه خاطر مفعول فعل «خواندم » امكان ظهور مي يابد.

اما اگرگروه اسمي نسبت بـه فعل پايه ، نقش مفعولي نداشته باشد درون جايگاه دوم هرگز«را» ظاهر نمي شود. با حضور آن ، جمله ي نادستوريتوليد مي شود. مانند جمله هاي  (48 و49 )

*48- آن كتاب داستاني رو  كه سال قبل منتشر كردندُ(و)، ناياب شد.

* 49- مردي كه من بهش نامـه نوشتمُ(و) ، معلم است.

به اعتقاد وي ساخت موصولي( گروه اسمي داراي جمله واره ي موصولي) بعد از منفك شدن از جمله ي پايه ، بـه عنوان يك واحد مستقل عمل مي كند و امكان و عدم امكان «را» با موصوف درون اين ساخت ، بستگي بـه نقش نحوي عنصر هم مرجع با آن موصوف درون درون جمله ي موصولي دارد. درون صورتي كه ضمير هم مرجع با موصوف نقشي غير از فاعل (مفعول صريح و غير صريح ) داشته باشد «را» الزاماً با موصوف ساخت موصولي ظاهر مي گردد. (دبير مقدم،صص 48-46)

به اعتقاد نگارنده اگر هر دو شرايط را دارا باشد يعني هم  ضمير هم مرجع با آن درون جمله ي موصولي نقش مفعول صريح و غير صريح داشته باشد و هم خود گروه (همراه با جمله ي موصولي اش) نسبت بـه فعل پايه  نقش مفعولي داشته باشد ،  «را» مي تواند درون هر دو جايگاه ظاهر شود.

6) خلاصه و نيتجه گيري ؛

بهره گيري از دستاورد هاي علم زبان شناسي ، درون شناخت و توصيف زبان فارسي، امري اجتناب ناپذيراست و ضرورت دارد كه مؤلفين محترم ،در تأليف بخش دستور زبان فارسي اهتمام بيشتري درون بهره گيري از اين دستاوردها بـه خرج دهند و علاوه بر آن بـه اين دستاورد ها و يافته كه كاملاً علمي هستند اعتقاد داشته باشند و مابقي بخش هاي كتاب زبان فارسي (بياموزيم ها ، بخش نگارش و املا) را نيز با اين يافته هاي علمي هماهنگ نمايند که تا كتابي متناقض نما ! تاليف نگردد چراكه درون غیر این صورت  مطالعه  و تدريس اين بخش ها چيزي جز صرف هزينـه و اتلاف وقت و... نيست.

در توانش زباني هيچ گويشوري خطا و اشتباهي وجود ندارد.كاربرد نشانـه ي «را» نيز از اين قاعده مستثني نيست. اهل زبان بـه درستي و البته ناخودآگاه نشانـه ي «را» را درون جایگاه صحيح آن بـه كار مي برند بدون اينكه از قواعد نحوي زبان تخطي كرده باشند.

نمونـه ا ي را(مثال 2) كه «بياموزيم» كتاب آن را بـه عنوان يك نمونـه ا ي ناصحيح از كاربرد نشانـه ي «را»  مطرح نموده هست و هيچ توجيه منطقي درون مورد ناصحيح بودن آن ارائه نداده هست ، ازديدگاه زبان شناسي جمله اي كاملاً دستوري است. توجيهي كه دستور نويسان سنتي درون اين مورد ارائه نمودند ناشي از ديدگاه سنتي شان مي باشد كه جايگاه مفعول را بـه كلمـه اختصاص مي دهند نـه گروه و همينطور ناشناخته بودن ساختمان گروه .

در توصيف ساختمان گروه، مشخص گرديد كه جمله واره ي موصولي يكي از وابسته هاي پسين آن مي باشد.  اين نوع گروه(داراي جمله واره ي موصولي) ، مانند ساير گروه ها مي تواند نقش هاي مختلف نحوي بپذيرد.

اگر اين گروه نسبت بـه فعل پايه يا اصلي نقش مفعولي داشت ، نشانـه ي «را» درون پايان آن نيز مي تواند بكار رود. اگر هسته (موصوف) نسبت بـه فعل جمله ي موصولي ،نقش مفعولي يا متممي(نقش غير از فاعل) داشته باشد نشانـه ي «را» بعد از هسته (موصوف) مي آيد اگر هر دو شرايط را دارا باشد يعني هم  ضمير هم مرجع با آن درون جمله ي موصولي نقش مفعول صريح و غير صريح داشته باشد و هم خود گروه(همراه با جمله ي موصولي اش) نسبت بـه فعل پايه  نقش مفعولي داشته باشد ،  «را» مي تواند درون هر دو جايگاه ظاهر شود.

نویسنده درون سه شنبه پنجم بهمن ۱۳۸۹ |

درس اولآرایـه های ادبی عبارت اند از:

1- تشبیـه

2- استعاره

3- تشخیص

4- مجاز  

5- کنایـه    

6- واج آرایی  

7- سجع 

8- جناس   

9- مراعات نظیر  
10- تلمـیح

11-
تضمـین
12-
تضاد 
13-
تناقض 
14- حس آمـیزی
15- اسلوب معادله 
16-
ایـهام
17-
ایـهام تناسب
18- نماد 
19- لفّ و نشر  
20-
اغراق 
21- حسن تعلیل  
 22- عکس 

 =====================

این آرایـه ها ویژه ی داوطلبان عمومـی است. چند که تا از آرایـه های باقی مانده ویژه ی دانش آموزان انسانی (ویژه ی اختصاصی) است، کـه از ذکر آن ها درون این جا چشم پوشی مـی کنیم.

 =====================

یـاد آوری: آرایـه های ادبی بـه سه قسمت تقسیم مـی شوند:
1-
بیـان    2- آرایـه های لفظی    3- آرایـه های معنوی

 نکته 5:
هر گاه درون ارکان تشبیـه دو رکن فرعی (ادات تشبیـه و وجه شبه) با هم حذف شود، تشبیـه «بلیغ» بـه وجود مـی آید.
==========================

* تشبیـه بلیغ دو نوع است:
الف)اسنادی 
ب) اضافه ی تشبیـهی

===============================
الف) تشبیـه بلیغ اسنادی: مشبه  به  مشبه بـه اسناد داده مـی شود؛ یعنی مشبه و مشبه بـه بدونره و به وسیله ی فعل اسنادی (=ربطی) بـه هم ربط داده مـی شوند.
===============================
 $ توجّه:
فعل اسنادی عبارت اند از: است، بود، شد، گردید، کشت، باشد و ...

==========================

مثال به منظور تشبیـه بلیغ اسنادی: «تو دی ماهیّ و آن دلبر بهار است»
«تو»¬ مشبه / «دی ماه» ¬مشبه بـه / («ی» بـه معنی هستی فعل اسنادی است)
ملاحظه مـی کنید کـه ادات تشبیـه و وجه شبه حذف شده اند.

===============================

ب) اضافه ی تشبیـهی: مشبه  بـه وسیله یره بـه مشبه بـه پیوند داده مـی شود؛ مانند: باران رحمت، کاخ هستی، دریـای غم، تیغ حلم، گل عیش، شاخ آرزو و....

===============================
$ توجّه:
ترتیب اضافه ی تشبیـهی بـه این شکل است: 
مشبه،ره (-ِ)، مشبه به ¬ لب لعل

(      لب       مانند      لعل       قرمز هست )
      
مشبه                             مشبه به

يا
مشبه به،ره (-ِ)، مشبه ¬ لعل لب

(      لب       مانند      لعل       قرمز هست )
      
مشبه                             مشبه به

ازمـیان ارکان تشبیـه، فقط ارکان فرعی (ادات و وجه شبه) حذف مـی شوند.
الف)حذف وجه شبه:
مثال: «من این جا چون نگهبانم تو چون گنج»

در مصراع بالا، «من» مشبه است، «چون» ادات تشبیـه و «نگهبان» مشبه به؛ اما وجه شبه حذف است. «تو» مشبه است، «چون» ادات تشبیـه و «گنج» مشبه به؛ وجه شبه محذوف است.
$ توجّه: همان طور کـه دیدید درون این مصراع، دو تشبیـه بـه کار رفته است.

ب)حذف ادات تشبیـه:
مثال: «که نی ام کوهم ز صبر و حلم و داد» 

در این مصراع، ارکان تشبیـه عبارت اند از:
«م» درون کوهم (= من کوه هستم) مشبه است، «کوه» مشبه بـه و «صبر و حلم و داد» وجه شبه؛ اما ادات تشبیـه حذف است.

$ توجّه  :
برای اینکه ارکان تشبیـه را بـه راحتی پیدا کنیم مصراع ها را بر اساس ارکان دستوری منظم مـی کنیم، یعنی نـهاد درون اول جمله قرار مـی گیرد و فعل درون پایـان جمله و سایر اجزا هم درون بین نـهاد و فعل با حفظ نظم و ترتیب قرار مـی گیرند. اگر مصراع بالا را بـه ترتیب ارکان منظم کنیم بـه این صورت درون مـی آید:
«من کَه (کاه) نیستم؛ من از جهت صبر و حلم و داد مانند کوه هستم.»
? نکته 4:
گاهی نظم ارکان تشبیـه درون شعر یـا نثر بـه هم مـی خورد؛ یعنی درون بعضی جمله ها، ادات تشبیـه اول قرار مـی گیرد یـا مشبه بـه در آغاز قرار مـی گیرد و مشبه بعد از آن و.... به منظور درک این مطلب بـه مثال «چو غنچه گر چه فرو بستگی....» درون همـین مبحث مراجعه کنید.

د)وَجه شَبَه: ویژگی مشترک مـیان مشبه و مشبه بـه را مـی گویند. مشبه بـه باید آن ویژگی را بـه حد کمال داشته باشد یـا بـه داشتن آن معروف باشد.

مثال به منظور ارکان تشبیـه:
 «چو غنچه گر چه فرو بستگی هست کار جهان * * * تو همچو باد بهاری گره گشا مـی باش»
درمصراع اول: کار جهان ¬ مشبه / چو¬  ادات تشبیـه / غنچه¬ مشبه بـه / فرو بستگی ¬ وجه شبه
در مصراع دوم: تو¬ مشبه / همچو¬ ادات تشبیـه / باد بهاری ¬ مشبه بـه / گره گشا   ¬  وجه شبه  
? نکته 2:  «چو» و «چون» درون صورتی ادات تشبیـه محسوب مـی شوند کـه به معنی «مثل» و «مانند» بـه کار روند.

? نکته 3: ازمـیان ارکان تشبیـه، فقط ارکان فرعی (ادات و وجه شبه) حذف مـی شوند.
- تشبیـه: ادّعای شباهت مـیان دو چیز؛ یعنی مانند چیزی بـه چیز دیگر
$ توجّه: هر تشبیـه چهار رُکن دارد کـه عبارت اند از:

الف) مشبّه: چیزی یـای کـه قصد مانند آن را داریم.

ب) مشبّه به: چیزی یـای کـه مشبه، بـه آن مانند مـی شود.

ج) ادات تشبیـه: واژه ای هست که نشان دهنده ی پیوند شباهت است؛ مانند: مثل، گفتی، بـه سان، گویی، بـه صورت، بـه شیوه ی، بـه رنگ، چو، چون، همچو، همچون، مانند و...
?
 نکته

گاهی پسوند «وار» بـه عنوان ادات تشبیـه بـه کار مـی رود؛ مانند: صدف وار (= مانند صدف) گاهی هم فعل «ماند» و «گفتی» بـه عنوان ادات تشبیـه بـه کار مـی روند، مانند:
عالِم بی عمل بـه چه      ماند؟           بـه زنبور بي عسل
                               
ادات تشبيه
(یعنی: عالِم بی عمل مانند زنبور بی عسل است.)

نویسنده درون سه شنبه پنجم بهمن ۱۳۸۹ |

نویسنده درون سه شنبه پنجم بهمن ۱۳۸۹ |

واحد های زبان بـه ترتیب از کوچک بـه بزرگ عبارتند از : «  واج ، تکواژ ،واژه، گروه، جمله، جمله ی مستقل »   جمله مستقل:  بزرگترین واحد زبانی هست که از واحد های کوچکتر ساخته شده است جمله مستقل 2 نوع است  : 1) جمله مستقل ساده کـه دارای یک فعل است  :  « تنـها آرزوی من دیدن او بود» 2)جمله مستقل مرکب جمـه ای هست که دست کم یک وابسته دارد: « تنـها آرزوی من دیدنی بود کـه عاشقش شده بودم»   پیوند وابسته ساز: کـه ، تا، چون، اگر ، زیرا ، به منظور اینکه ، بـه طوری کـه ، یرا که، هنگامـی کـه و ............ نکته: اگر پیوند های « اما، ولی، و یـا» بین دو جمله بیـایند جمله مرکب ساخته نمـی شود چون این پیوند ها هم پایـه ساز هسنتند   جمله چیست؟ جمله سخنی هست که بتوان آن را بـه 2بخش نـهاد و گزاره تقسیم کرد . پس از جمله مستقل بزرگترین واحد زبان جمله است یـاد آوری : مـیدانیم کـه نـهاد نیز 2 گونـه دارد : نـهاد جدا  و  نـهاد پیوسته (که همان شناسه است) نکته : کلیـه ی فعل های ماضی نـه جز ماضی التزامـی درون سوم شخص مفرد شناسه ندارد و نمود آواییندارد اما درون شمارش تکواژ هایک تکواژ  بـه حساب مـیاید مانند «عاشق شد 3تکواژ و 2 واژه »   جمله از چه واحد هایی تشکیل مـیشود؟   جمله از یک یـا چند گروه ساخته مـی شود سه گروه  «  فعلی ، اسمـی، قیدی » جمله را مـی سازند از مـیان این گروه ها گروه قیدی را مـیتوان حذف کرد زیرا فعل نیـازی بـه آنـها ندارد   گروه چیست؟ پس از جمله « گروه» بزرگترین واحد زبان هست که از یک یـا چند واژه ساخته مـی شود و در ساختان جمله بـه کار مـیرود    مثل :مجید – لباس مجید—  دکمـه ی لباس مجید هر گروه از یک هسته تشکیل مـی شودو مـی تواند تعدادی وابسته داشته باشد هسته ی گروه اسمـی ، اسم  و هسته ی گروه فعلی ، بن فعل  و هسته گروه قیدی قید یـا اسم است   واژه چیست؟ واژه یکی از واحد های زبان هست که از یک یـاچند تکواژ ساخته مـی شود و در ساختمان واحد بزرگتر یعنی گروه  به کار مـیرود مثل: از ، درون ، کـه ،نقش نمای اضافه ، نقش نمای مفعولی و.......... نیز واژه اند واژه ممکن هست یک تکواژ (جزء ) باشد   مثل: « من ، عشق »  یـابیش از یک تکواژ باشد مثل  « مـهر بان،  دانش آموز ان »   تکواژ چیست؟ تکواژ یکی از واحد های زبان هست که از یک یـا چند واج ساخته مـی شود . تکواژ خود بر دو نوع هست : 1)  تکواژ آزاد : معتا و کاربرد مستقل دارد – مثل : ، خر  ...... 2) تکواژ وابسته:تکواژ گاهی نیز معنای کاربردی مستقلی ندارد و در ساختمان واژه های دیگر بـه کار مـیرود ک آن را تکواژ وابسته مـی نامند   مثل : « بان ، گار ، مند» درون واژه های « مـهربان ، پرهیزگار، هنرمند» نکته : کلیـه ی « وند» ها (پیشوند ، پسوند ، مـیانوند ) تکواژ وابسته هستند      واج چیست؟ واج کوچکترین واحد صوتی زبان هست که معنا ندارد اما تفاوت درون معنا ایجاد مـی کند . واج اگر چه فاقد معنا هست ، درون واحد  بزرگتر یعنی تکواژ بـه کار مـی رود   حالا جمله زیر را بررسی مـی کنیم                         عاشقی دردی بود کـه به خاطر آن مـهربان شد   تکواژ  :      عاشق  ی    درد   ی    بود  #   که    به    خاطر ---   آن    مـهر   بان   شد  #      15  تکواژ واژه    :       عاشقی    دردی    بود  که   به  خاطر ---   آن    مـهربان   شد    10 واژه گروه   :      عاشقی دردی بود       بـه خاطر آن مـهربان شد جمله    :      عاشقی دردی بود     به خاطر آن مـهربان شد                              2جمله جمله ی مستقل:    عاشقی دردی بود کـه به خاطر آن مـهربان شد     اجزای جمله  گروه های سازنده ی جمله بـه 2 صورت درون پی هم قرار مـیگیرند : الف) شیوه ی عادی :کاربرد این شیوه درون نوشته های « خبری ، اداری ، آموزشی» بـه روش زیر معمول است: نـهاد همـه ی جمله ها درون ابتدای جمله مـی اید. فعل همـه جمله ها درپایـان جمله مـی آید. ترتیب سایر جمله ها نیز بـه این صورت هست : 1) نـهاد + مفعول +  فعل   مجید  او  را دوست دارد 2) نـهاد + مسند +  فعل  من  خوشحال  بودم 3) نـهاد + متمم + فعل من  با  او  دوست شدم 4) نـها + مفعول + متمم + فعل مادر بچه را از عشق ترساند 5) نـهاد + مفعول + مسند + فعل     او فرزندش  را  مجید   نامـید     توجه :     گروه های قیدی درون جمله جای خاصی ندارند  بلکه بر حسب موقعیت یـا ضرورت یـا تاکید و برجسته نمایی پیش یـا بعد از نـهاد مـی آیند    ب) شیوه ی بلاغی :  در این شیوه اجزای کلام بر حسب تشخیس نویسنده و برای تاثیر بیشر سخن جابه جا مـی شوند  بدیـهی هست که این جابه جایی ، با مجوز های دستوری انجام مـی پذیردو تشخیص نقش آنـها بـه 2 طریق صورت مـیگیرد: 1) بـه کمک نقش نما: اجزای جمله مـی توانند با نقش نمای خود جابه جا شوند: با دوست از هر دری سخن گفتیم از هر دری با دوست سخن گفتیم 2) از طریق معنا : به دو جمله زیر توجه کنید: الف) زیبا ترین چیز نگاه پر از عشق تو بود ب)  نگاه پر از عشق تو زیبا ترین چیز بود از نظر معنا بین این این دو جمله هیج تفاوتی وجود ندارد اما فضای عاطفی هر یک از آنـها ، درون موقعیت مناسب ، باعث برگزیدن یکی از آن دو مـی شود  

نویسنده درون سه شنبه پنجم بهمن ۱۳۸۹ |

انواع جمله ساده :

 

 الف) جمله های دوجزئی( نـهاد + فعل)

این جمله از نـهاد و فعل تشکیل مـی شود . مثال : کودک(نـهاد) خوابید(گزاره)

 

ب)جمله های سه جزئی و چهار جزئی :

در بخش فعل های گذرا درون مورد این افعال توضیح داده شد و اینجا تنـها نام مـیبریم:

 سه جزئی با مفعول ، سه جزئی بامتمم،  سه جزئی بامسند

چهار جزئی بامفعول و متمم، چهار جزئی بامفعول و مسند، چهار جزئی با متمم و مسند

 

 

جمله های استثنایی (بی فعل):

در این درس دو نوع جمله استثنایی مـی بینید . گزاره ی این دو جمله بدون فعل مـی آید, از این رو آنـها را جمله های بی فعل مـی نامند

 

الف) جمله های دوجزئی بدون فعل : (نـهاد + گزاره)

 مثال   :  عیدتان مبارک    یـا    مرحمت شما زیـاد     یـا    دمت گرم   یـا   شب خوش

 

ب) جمله های سه جزئی بی فعل:

زندگی یعنی عشق

کار یعنی خلاقیت

 در اینجا واژه ی « یعنی » کار فعل را انجام مـیدهد بنا بر این درون این گونـه  جمله ها واژه ی « یعنی» را معادل فعل «است» مـی باشد

 

 

انواع حذف :

 

1) حذف بـه قرینـه ی لفظی :

از خانـه بیرون آمدم او را دیدم.

در این عبارت نـهاد ذکر نشده اما خواننده یـا شنونده از روی شناسه « - م» درون پایـان فعل پی مـی برد کـه نـهاد جمله « من » هست . درون این عبارت حذف بـه قرینـه ی لفظی است.

 

2) حذف بـه قرینـه ی معنوی :

این روز ها گوشش ------ خوب نمـی شنود ( صدا ها را)

در این جمله مفعول بـه قرینـه ی معنوی حذف شده هست . وخواننده یـا شنونده از مفهوم کلی جمله بـه قسمت حذف شده پی مـی برد درون این جمله حذف بـه قرینـه ی معنوی است.

 

 

3)    حذف بـه قرینـه ی حضوری :

 سرد هست (هوا)

گفته بودم کتاب را همراه بیـاورید (به شما)

گاهی یک جمله درون جمله های مرکب بـه قرینـه حضوری حذف مـی شوند

رفته بودم کـه او را ببینم اما نتوانستم ( اورا ببینم)

 

 

معلوم و مجهول:

ساختار  :   صفت مفعولی + اشکال مختلف افعال کمکی « شدن» یـا « گشتن» + شناسه

 فعل گذرا بـه مفعول را اگر معلوم باشد بـه نـهاد نسبت مـی دهیم و اگر مجهول باشد بـه نـهادی کـه قبلا مفعول بوده هست نسبت مـی دهیم

علی   غذا را   خورد (فعل معلوم)

غذا  خورده شد  (فعل مجهول)

افعال مجهول امروزه با کمک فعل « شدن»در گذشته با فعل های دیگر نیز ساخته مـی شده است

الف ) با مصدر« آمدن» : گفته آمده هست .

ب) با مصدر « گشتن» : ده تن بر دست سمک کشته گشتند .

نویسنده درون سه شنبه پنجم بهمن ۱۳۸۹ |

وابسته های پسین

 

1) «ی » نشانـه ی نکره:     کتابی خ

 

2) نشانـه های جمع:   دوستان  ،  کتابها

 

3)صفت شمارشی ترتیبی(همراه با پسوند –م):  کتاب چهارم 

 

4)صفت تفضیلی: دوست بهتر  

 

5)مضاف الیـه : کتاب درس  ،  دفتر ریـاضی

 

6)صفت بیـانی:  کتاب سودمند ، دفتر بزرگ

صفت بیـانی دارای انواعی هست که بـه اشاره بـه آنـها اشاره مـی کنم:


 

                        - بن مضارع + نده : خورنده ، بیننده، ….

  الف: فاعلی    - بن مضارع + « ا » : بینا، شنوا، دانا،….

 

                        - بن مضارع +«ان»: خندان، دوان، ….

گروه فعلی

 در قسمت قبل دیدید کـه مـهمترین عضو گزاره گروه فعلی هست که دست کم از یک فعل و شناسه درست مـی شود

 

 زمان افعال

فعل از نظر زمان بـه سه زمان  « ماضی ، مضارع و مستقبل » تقسیم مـی شود کـه هرکدام نیز انواعی دارند

 

 

انواع فعل ماضی :

فعل ماضی بـه صورت زیربه چند دسته تقسیم مـیشود:

 

1 ) ماضی ساده ( مطلق) : 

ساختار =  بن ماضی +  شناسه

   مثال = رفتم / رفتی/ رفت / رفتیم / رفتید / رفتند.

نکته: گاهی درون قدیم به منظور زینت بخشیدن بـه فعل ماضی ساده پیشوند « ب» مـی افزودند

        بگفت ای هوادار مسکین من          برفت انگبین یـار شیرینم

 

2 ) ماضی  استمراری:

ساختار =  پیشوند « مـی» + ماضی ساده

مثال =  مـیرفتم / مـیرفتی / مـی رفت /مـیرفتیم / مـیرفتید / مـیرفتند

نکته :  گاهی درون قدیم بـه جای « مـی» از پشوند « همـی» استفاده مـی د

  مثال  :  همـی کشت  و  همـی گفت  ای  دریغا       کـه باید کشتن و هشتن درون این دشت

نکته : گاهی درون دیم بـه جای  « مـی» درون اول فعل ، از پسوند « ی » درون اخر فعل استفاده  مـی شد

   مثال  :  کبوتران  به  طاعت  و مطاوعت  او  روزگار  گذاشتندی

 

3 ) ماضی نقلی :

ساختار =  صفت مفعولی  +   ام ، ای ، ( است) ، ایم ، اید ، اند

  ( صفت مفعولی = بن ماضی + ه     مانند : رفت + ه = رفته )

مثال : رفته ام / رفته ای / رفته هست / رفته ایم / رفته اید / رفته اند

نکته : شکل کامل فعل ماضی نقلی ( فته استم / رفته استی و.... ) درون قدیم گاهی مورد استفاده قرار مـیگرفت.

 مثل =   آن   شنیدستی ( شنیده ای ) کـه از عشق  نباید  ترسید

 

4 ) ماضی بعید :

ساختار = صفت مفعولی  + بودم / بودی / بود / .......

مثل : رفته بودم / رفته بودی / رفته بود /.........

 

5 ) ماضی التزامـی :

ساختار = صفت مفعولی  + باشم / باشی / باشد / .....

 مثال  :  رفته باشم / رفته باشی / رفته باشد / .......

 

6 ) ماضی مستتر ( ملموس )

ساختار =  فعل های کمکی « داشتم / داشتی / داشت /....» + ماضی استمراری

مثال  : داشتم مـیرفتم / داشتی مـیرفتی / داشت مـی رفت / .......

 نکته : گاهی بین دو جزء کمکی و اصلی ماضی مستمر فاصله ایجاد مـی شود کـه نباید ما را بـه اشتباه بیندازد

مثال  : داشتم  کم کم  به  او  دل  مـی بستم   ( داشتم مـی بستم = ماضی مستمر)

 

 

 فعل مضارع و انواع آن :

فعل مضارع بـه سه قسمت عمده تقسیم مـیشود

1 ) فعل مضارع اخباری :

ساختار : پیشوند « مـی » + بن مضارع + شناسه

مثال : مـی روم / مـی روی / مـیرود/.......

نکته : گاهی درون قدیم بـه جای پیشوند « مـی» از «همـی» استفاده مـی شد

همـی گویم و گفته ام بارها                   بود کیش من مـهر دلدار ها

نکته :گاهی این فعل (چه درون زمان حاضر چه درون قدیم ) بدون علامت خاص بـه کار مـی شود.

بگفت آن جا بـه صنعت درون چه کوشند ؟             بگفت اندوه خرند و جان فروشند.  (کوشند/ خرند / فروشند ، مضارع اخباری هستند)

این کار مشکلاتی را با خود همراه دارد  ( دارد = مضارع اخباری)

نکته : گاهی درون گذسته بـه جای « مـی » ا ز« ب» درون ابتدای فعل استفاده مـی شد

 

2) فعل مضارع التزامـی :

ساختار: پیشوند « ب » + بن مضارع + شناسه

مثال :  ببینم / ببینی / ببیند / ..........

نکته : گاهی این فعل بدون پیشوند « ب » مورد استفاده قرار مـیکیرد

مثل : اگر دستم رسد  (برسد) بر چرخ گردون ........

نکته : گاهی بـه جای پیشود « ب» درون اول فعل از « مـی» استفاده مـی شود و برای تشخیص این فعل از مضارع اخبایفقط حتما به معنی آن توجه کرد

مثال  :      زاغ گفت: من باری جای نگه دارم و مـی نگرم (بنگرم) که تا چه کنند

نکته: شکل ظاهری « سوم شخص مفرد ماضی استمراری » و « دوم شخص جمع مضارع اخباری » درون برخی افعال شبه هم هستند و فقط حتما در جمله تفاوت آنـها را تشخیص داد

مثال : مـی خرید ( آن پسر هر روز کتاب مـی خرید «ماضی استمراری» )  و (شما همـیشـه کتاب مـی خرید « مضارع اخباری »)

این نکته به منظور افعال زیر نیز صدق مـیکند

د / خ / لرزیدن / سنجیدن / لغزیدن / پ / ......

 نکته : دوم شخص جمع مضارع التزامـی و دوم شخص جمع فعل امر از نظر ظاهر کاملا شبیـه هم هستند

مثال :  شاید بـه قایم شـهر بروید ( مضارع التزامـی )       بـه قایم شـهر بروید( امر)

 

3) مضارع مستمر ( ملموس ):

ساختار :  فعل های کمکی از مصدر « داشتن » ( دارم / داری / دارد / ....) + مضارع اخباری

مثال  : دارم مـی روم / داری مـی روی / دارد مـی رود /........

نکته : گاهی هم بین جزء کمکی و اصلی مضارع مستمر فاصله ایجاد مـی شود

مثال : دارم کم کم ه موفقیتشان امـیدوار مـی شوم ( دارم مـی شوم= مضارع مستمر)

 

 

فعل مستقبل ( آینده) :

ساختار : بن مضارع فعل  کمکی « خواستن » (خواه) + شناسه + بن ماضی

مثال : خواهم رفت / خواهی رفت / خواهد رفت / ...............

 

فعل امر :برای ساختن فعل امر درون شعر ونثر کهن ، علاوه بر شیوه معمولی امروز ( ب + بن مضارع ) از روش زیر نیز استفاده مـی شده هست :

مـی کوش ( بکوش) بـه هر ورق کـه خوانی          که تا معنی آن تمام دانی

اگر چه غنچه فرو بستگی هست کار جهان             توهمچو باد بهاری گره گشا  مـی باش ( باش )

 

 

فعل نـهی :

فعل امر درون گذشته با تکواژ « م » منفی م شده :

هماوردت آمد مشو ( نشو ) باز جای

 

فعل دعایی

در نثر قدیم به منظور دعا فعل خاصی وجود داشته هست :  بن مضارع + آ + شناسه

 مثال  : کـه رستم منم کم مماناد نام         نشیناد بر ماتمم پور سام

 

 

گذرا، ناگذر ، دووجهی

 

فعل ممکن هست گذرا یـا ناگذر باشد:

 

1)     ناگذر : نیـازی بـه مفعول ، متمم یـا مسند ندارد

 

 

2)     گذرا  :  فعل گذرا بـه 5 بخش تقسیم مـی شود:

 

الف) گذرا بـه مفعول :  درون افعالی مثل « دیدن ، دانستن ، خوردن ، دواندن و .....»   مثل : مجید دوستش را دید

 

ب‌)   گذرا بـه متمم :  درافعالی مثل « چسبیدن (به) ، جنگیدن ( با)، رنجیدن(از) ، نازیدن(به)، ترسیدن (از) ، برخوردن (به) ، گنجیدن ( در) و........»             مثل : مجید به  عشقش مـی نازد

 

ت‌)   گذرا بـه مفعول و متمم : « بخشیدن ، فرستادن ، گفتن ، شنیدن ، خ ، فروختن، دادن، گرفتن ، کاستن، افزودن »  مثل :   من  نامـه  (مفعول) را  به  دوستم (متمم) دادم

 

ث‌)   گذرا بـه مسند : « بودن ، شدن، و.....»  مثال :   مجید عاشق  (مسند)  شد

 

ج‌)    گذرا بـه مسند و مفعول : « (نمودن ، ساختن ) گردانیدن و....»  مثال : باران هوا را سرد گردانید

 

افعال دووجهی :

افعالی هستند کـه هم نا کذر بـه کا ر مـی روند هم نا گذرا . برخی از مصادر این افعال عبارتند از « شکستن ، پختن ، ریختن ، گداختن ، ب ، گسستن و ......»

مثال : غذا پخت (فعل نا گذر)      مادر غذا را پخت ( فعل گذرا بـه مفعول)

 

نکته : برخی از افعال ناگذر را مـی توان با افزودن تکواژ « ان» گذرا ساخت . «ان » را تکواژ گذرا ساز است

این تکواژ بـه بن مضارع برخی از فعل های ناگذر اضافه شده و آنـها را گذرا مـی کند

مثل: کبو تر پرید « فعل ناگذر»       کبوتر را پراند(پرانید) « فعل گذرا بـه مفعول»

 

نکته :  این تکواژ ( ان) بـه فعل های گذرا بـه متمم اضافه شده و آنـها بـه فعل های گذرا بـه مفعول و متمم تبدیل مـیکند:

علی از شب ترسید (گذرا بـه متمم)        مجید علی را از شب ترسانید(گذرا بـه مفعول و متمم)

 

نکته: این تکواژ ( ان) بـه فعل های گذرا بـه مفعول اضافه شده و آنـها بـه فعل های گذرا بـه مفعول و متمم تبدیل مـیکند:

علی لباس را پوشید ( گذرا بـه مفعول)    علی لباس را بـه کودک پوشانید (گذرا بـه مفعول و متمم)

 

 

ساختمان فعل :

فعل از نظر ساختمان به  سه نوع تقسیم مـی شود :

1)    فعل ساده : آن هست که بن مضارع آن فقط یک جزء مستقل ( تکواژ) باشد . مثال : آمد ، نشست ، گرفت

 

2) فعل پیشوندی : اگر بـه اول فعل ساده ، تکواژ های (وند) « بر، درون ، باز، فرو، وا ، و.....» افزوده شود فعل ساده بـه فعل پیشوندی تبدیل خواهد شد .  مثال : رفت ( ساده) + وند(وا ، در) = درون رفت ، وارفت( پیشوندی)

مثال های دیگر:  ( درون غلتیدن، فروغلتیدن/ بر آوردن، باز آوردن/ برگشتن ، باز گشتن/ و.......)

نکته: گاهی این پیشوند معنای تازه ای بـه فعل نمـی دهد مثل « شمردن ، برشمردن» یـا « افراشتن ، برافراشتن»

 

3 ) فعل مرکب :

هرگاه یک یـا چند تکواژ مستقل را بـه اول فعل ساده یـا پیشوندی بیفزاییم ، فعل مرکب ساخته مـیشود

مثال :     کرد ------- صرف نظر کرد

مثال های دیگر : روی ، قرض گرفتن ، ایمان آوردن ، اعلام ، فرود آمدن و ......

راه تشخیص فعل مرکب از ساده :

الف) گسترش پذیری : جزء آغازین فعل مرکب قابل گسترش نیست ؛ یعنی نمـی توان بـه آخر آن« ی» نکره یـا « نشانـه جمع» یـا « صفت » یـا « تر»  اضافه کرد

ب) نقش پذیری : جزء آغازین فعل مرکب هرگز نقش نحوی ( مفعول ، مسند ، متمم، قید و ...) نمـی پذیرد .

مثال  : من این موضوع را بـه ه اعلام کردم  . ( تعلام کردم فعل مرکب)

الف) نمـی توان گفت : اعلامـی کردم ، اعلام ها کردم ، اعلام زیـاد کردم، اعلام تر کردم، درواقع نمـی توا آن را گسترش داد

ب) واژه ی اعلام هیچ نقش نحوی نگرفته هست , یعنی نـه مفعول هست نـه مسند نـه متمم و.......

نکته: نوع دیگری از فعل های مرکب عبارت های کنایی هستند درون این گونـه فعل ها تمامـی اچزا روی همـه یک مفهوم فعلی واد را دارند  . مانند : او از خواسته هایش چشم پوشید ( کنایـه از صرف نظر )

نکته : ساختمان فعل را درون جمله هایی کـه به کار مـی روند حتما تشخیص داد . بـه مثال زیر توجه کنید :

مجید قایم شـهر را دوست دارد    ( دوست دارد فعل مرکب است)

مجید درون قایم شـهر دوست دارد    (دارد فعل ساده است)


 

ب: مفعولی     بن ماضی+ه : خورده ، شکسته ، …

 


 

 ج:  لیـاقت    مصدر + ی: خوردنی ، دیدنی ،….

 


 

 د:  نسبی   اسم + ی«نسبت»:زمـینی، آسمانی، خاکی ، قائم شـهری ،بروجردی ،….

 

 

 

نویسنده درون سه شنبه پنجم بهمن ۱۳۸۹ |

گروه اسمـی

هسته و وابسته:

هر گروه اسمـی را مـی توان دست کم از یک اسم «به عنوان هسته» ویـا از یک اسم یـا چند وابسته ی پیشین یـا پسین تشکیل گردد .

به نمونـه های زیر توجه کنید:(در هردو مثال کتاب هسته گروه اسمـی مـی باشد)

کتاب (گروه اسمـی )              این کتاب (گروه اسمـی)(این وابسته ی پیشین مـی باشد)

این(وابسته پیشین)کتاب خواندنی (وابسته پسین)

این (وابسته پیشین1) چند(وابسته پیشین2)  کتاب (هسته)خواندنی(وابسته پسین1) کم نظیر(وابسته پسین2)

تشخیص هسته:

زمانی کـه گروه اسمـی ، وابسته مـی پذیرد به منظور تشخیص هسته کافی هست که وابسته های پیشین و پسین ( یعنی همـه ی صفت ها و مضاف الیـه ها) را حذف کنیم

نکته مـهم: درون یک گروه اسمـی ، هسته نقش اصلی جمله (فاعلی ، مفعولی،مسندی،...)را مـی پذیرد

 درس(هسته) اول (وابسته1) کتاب (وابسته2)  ،  مطالب (هسته) سودمند (وابسته1) زیـادی(وابسته)داشت 2فاعل        صفت شمارشی    اسم                    مفعول              صفت بیـانی           صفت بیـانی     فعل

                       گروه اسمـی 1                                                    گروه اسمـی 2                    

نکته 2 : یک هسته ی گروه اسمـی ،هرگز نقش اضافی ( مضاف الیـه ) و وصفی(صفت) نمـی پذیرد

نکته 3 : مـی توانیم بـه گروه اسمـی ، همراه با تمام وابسته هایش ، نقش گروهی بدهیم                     مثال    درس اول  کتاب               مطالب  سودمندزیـادی داشت                                      گروه فاعلی (گروه اسمـی)                  گروه مفعولی (گروه اسمـی)

 

وابسته های اسم

                               وابسته های پیشین: 1)صفت اشاره  2)صفت پرسشی 3)  صفت  مبهم  4) صفت تعجبی 5) صفت شمارشی  6) صفت عالی  7) شاخص

وابسته های اسم

                                  وابسته های پسین: 1)«ی» نکره   2)نشانـه های جمع  3) صفت تفضیلی                                                                         .                                       4)صفت شمارشی«با پسوند –م»   5)مضاف الیـه   6)صفت بیـانی

 

وابسته های پسین اسم:

1)صفت اشاره: هرگاه واژه های «این»و «آن»و مشتقات آنـها (همـین،همان،چنین،چنان،این گونـه، آن گونـه،این همـه،آن همـه ،و....)همراه با اسم و جانشینان اسم ذکر شوند «صفت اشاره» اند. اما اگر بی همراهی اسم و جانشینان آن ذکر شوند «ضمـیر اشاره» هستند 

مثال:      این     دوست   از       آن      دوست    بهتر  است     این      از      آن بهتراست صفت اشاره   اسم     صفت اشاره  اسم                              ضمـیر اشاره       ضمـیر اشاره

نکته: هرگاه بعد از واژه های اشاره شده مکث کوتاهی شود واژه ی مورد نظر «ضمـیر اشاره» است

  مثال:   این   ،    مجید است             این  پسر   ،خیلی  باحااست                        .        ضمـیر اشاره                                     صفت اشاره

2)صفت پرسشی: هرگاه واژه های «چه،کدام،چند،هیچ،چقدر  و....»همراه با اسم یـا جانشینان اسم بیـایند «صفت پرسشی»نامـیده مـی شوند. اما اگر با اسم یـا جانشینان آن همراه نباشد «ضمـیر پرسشی» هستند

مثال:           کدام              دلت     را دزدید؟                                                               صفت پرسشی    اسم

3)صفت مبهم: هرگاه نشانـه های مبهم «همـه،هیج،هر،فلان،چند،بعضی،برخی،...» همراه اسم یـا جانشینان اسم ذکر شوند، «صفت مبهم» اندو اگر بدون همراهی اسم و جانشینان اسم ذکر گردند «اسم مبهم» اند.

مثال:             همـه       مردم    آمدند .                        همـه     آمدند.                                                                                         .     صفت مبهم    اسم                                  اسم مبهم

نکته:هرگاه « چند، چندین ، هیچ» مفهوم پرسشی داشته باشند دیگر نشاته مبهم نیستند                   . مثال:           هیچ            عاقلی     را      مـی شناسی؟                                                      صفت پرسشی      اسم(مفعول)

4)صفت تعجبی: هرگاه واژه های «چه،وعجب» همراه اسم یـا جانشینان اسم باشند«صفت تعجبی» هستند و اگر بـه تنـهایی ذکر گردند «ضمـیر تعجبی» اند

مثال:     عجب        بچه    نازی    بود                  عجب باحال بود                          صفت تعجبی   اسم                                                ضمـیر تعجبی

5)صفت شماشی:

الف)صفت شمارشی اصلی: هر گاه اعداد یک که تا بینـهایت با اسم یـا جانشینان اسم همراه گردند ، «صفت شمارشی» اصلی اند و اگر بـه تنـهایی ذکر شوند «ضمـیر شمارشی»اند   

مثال   :                                             یک           روز       پیشت مـی آیم                                              صفت شمارشی    اسم

ب) صفت شمارشی ترتیبی: صفتی هست که با لفظ «-مـین» یـا «-م» همراه هست . صفتی کـه با «_مـین» همراه مـی شود  وابسته پیشین و صفتی کـه با « -م» همراه مـی شود وابسته پسین است.

مثال:            چهارمـین       ماه      از آشنایی    ما    فرا رسید        ماه            چهارم    فرا رسید       صفت شمارشی ترتیبی  اسم                                      اسم   صفت شمارشی    

6)صفت عالی(برترین):  همـه ی صفت هایی کـه وند «ترین»را بـه دنبال دارند «صفت عالی» هستند

مثال:          دیدن   تو   بزرگ ترین (صفت عالی)آرزوی من است

7)شاخص: عناوین و القابی را مـی گویند کـه پیش از اسم مـیایند . شاخص ها بی هیچ فاصله ای درون کنار هسته قرار مـی گیرندو خود اسم یـا صفت هستند و مـی توانند درون جای دیگریـهسته گروه اسمـی باشند .

 مشـهور ترین شاخص ها عبارتند از : آقا ، خانم،استاد، حاجی ، برادر، عمو ، ، ، تیمسار، سرلشکر، کدخدا، مـهندس ، دکتر ، امام و......

مثال: حاج خانم    سمـیرا    از مکه برایمان سوغاتی مـی آورد                           شاخص     هسته

     حاج خانم  از مکه برایمان سوغاتی مـی آورد                                                                                                                                                              .     هسته

نکته 1) :شاخص ها بـه تنـهایی دارای هیچ نقش نحوی ( فاعلی ، مفعولی،مسندی،...) نیستند

نکته2) اگر عناوین و القاب باره ی اضافه (نقش نمای اضافه)همراه باشند، شاخص محسوب نمـیشوند بلکه هسته ی گروه اسمـی اند مثال:      پدر  مجید آمد                                                         .                               هسته

 

نویسنده درون سه شنبه پنجم بهمن ۱۳۸۹ |

تمامـی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق بـه مدیر آن مـی باشد...




[قرعه کشی دلپذیر سال 95 وارسال کد به چه نوعی باش]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Tue, 11 Sep 2018 20:07:00 +0000



قرعه کشی دلپذیر سال 95 وارسال کد به چه نوعی باش

گنجینـه ی ادب - شرح ومعنی

شرح بعضی از نکات درس اول

1- منّت خدای را...: قرعه کشی دلپذیر سال 95 وارسال کد به چه نوعی باش را درون اینجا حرف اضافه هست و بـه معنای مخصوص: سپاس مخصوص خداست

2- بـه شکر اندرش مزید نعمت: به منظور متمم دو حرف اضافه بـه کار رفته است. قرعه کشی دلپذیر سال 95 وارسال کد به چه نوعی باش معنا: شکرگزاری خدا باعث افزایش نعمت است. قرعه کشی دلپذیر سال 95 وارسال کد به چه نوعی باش تلمـیح بـه آیـه ی لئن شَکَرتُم لأزیدنَِّکُم. همچنین مولوی: شکرنعمت نعمتت افزون کند// کفر، قرعه کشی دلپذیر سال 95 وارسال کد به چه نوعی باش نعمت از کفت بیرون کند.

3- از دست و زبان... : سئوال مطرح شده درون این بیت استفهام انکاری است. یعنی پاسخ آن منفی است.معنا: از دست و زبان هیچ بر نمـی آید...

4- باران رحمت ...: باران رحمت و خوان نعمت اضافه ی تشبیـهی است.رحمت اهی چون باران هست و نعمت هایش چون سفره ای.

5- پرده ی ناموس بندگان...: پرده ی ناموس اضافه ی تشبیـهی است. پرده دری کنایـه از آبرو ریزی است.در این جمله بـه ستّار العیوب بودن خدا اشاره شده است. همچنین درون وظیفه ی روزی ... بـه رزّاق بودنش.

6-فراش باد صبا را ...: فراش باد صبا اضافه ی تشبیـهی است. فرش زمرّدین استعاره از سبزه ها.دایـه ی ابر بهاری و بنات نبات(ان گیـاه) و مـهد زمـین هم اضافه ی تشبیـهی است. را درون این جملات بـه معنای حرف اضافه ی «به» بـه کار رفته.معنا: بـه باد صبا امر کرده که تا همچون فرّاشی سبزه زار بگستراند . بـه ابر بهار دستور داده که تا گیـاهان را برویـاند.

7- درختان را بـه خلعت: معنا: بـه عنوان لباس نوروزی بر تن درختان برگ های سبز رنگ پوشانده هست و بـه مناسبت آمدن فصل بهار بر سر شاخه ها شکوفه را چون کلاهی قرار داده. درون گذشته کلاه داشتن نشانـه ی بزرگی و احترام بوده است.

8- ابرو باد و مـه ... : درون این بیت درون مصراع اول مراعات النظیر بـه کار رفته. و ابر و باد و مـه مجازا بـه معنای تمامـی موجودات. تلمـیح بـه آیـه ی سَخَّرَ لکم اشمس و القمر...غفلت بـه مفهوم جهل و نادانی است. نان هم بـه معنای مجازی رزق و روزی است.

9- چه غم دیوار امّت... : امت بـه معنای پیروان یک مذهب است.بیت استفهام انکاری است. تلمـیح بـه داستان نوح و مصراع دوم یک تمثیل است.

10- ایزد تعالی درون او نظر نکند: بـه کنایـه: بـه او توجه نمـی کند.

11-بازش بخواند، باز اعراض کند. ضمـیر ش : مفعول است. درون بار دیگرش هم همـینطور.

12- عاکفان کعبه ی ... : گوشـه نشینان(عابدان)بزرگی خدا – کعبه ی جلال اضافه ی تشبیـهی است. واصفان حلیـه ی جمال: وصف کنندگان زیور جمال الهی.

13- گری وصف او... : معنا اگری از من بخواهد کـه خدا را برایش توصیف کنم. من کـه عاشقی دلداده ام چگونـه از خداوند بی نام و نشان چیزی بگویم. وجود عاشق درون معشوق فنا شده هست وی از کشته صدایی نمـی شنود.

14- سر بـه جیب مراقبت فرو بردن: بـه تفکر فرو رفتن- بحر مکاشفت: اضافه ی تشبیـهی : دریـای کشف حقایق الهی. - معاملت: همان مراقبت و مکاشفت و به کنایـه سیر و سلوک عرفانی است.- بوستان هم همان منظور را دارد- ما را: را حرف اضافه هست و بـه معنای برای.

15- درخت گل: گلستان حقایق و معارف الهی - 

16- دامنی پر کنم هدیـه ی اصحاب را: دامنی از معارف را به منظور هدیـه بـه یـاران جمع کنم.

17- بوی گلم چنان ... : ضمـیر م درون گلم مفعول است.- ضمـیر م درون دامنم مضاف الیـه هست برای دست. معنا: بوی گل( جمال الهی ) آنچنان مرا از خود بیخود کرد کـه اختیـار از دستم رفت( اختیـارم را از دست دادم).

18- ای مرغ سحر ... : ای عارف، رسم عاشقی را از پروانـه یـاد بگیر. کـه جانش را از دست مـی دهد ولی اعتراض نمـی کند.-انی کـه ادعای رسیدن بـه خدا را دارند درون حقیقت بیخبرند زیرای کـه از عشق واقعی آگاه شد،ی از و نمـی تواندب خبر کند. تلمـیح بـه حدیث: من عَرَفَ اللهَ کلَّ لسانُه. مولوی مـی فرماید: هر کـه را اسرار حق آموختند//مـهر د و دهانش دوختند.

 

شرح ترکیب بند جمال الدین

19-ایی کـه گذرگاه تو از کنار درخت سدره درون آسمان هفتم مـی گذرد و آنچنان مقامت بلند هست که گنبد عرش تکیـه گاه توست. قبه ی عرش استعاره ی مکنیّه است. یعنی عرش بـه بارگاهی تشبیـه شده کـه دارای گنبد است. مفهوم بیت بلندی مقام پیـامبر است.

20- ایی کـه آسمان نـهم از گوشـه ی کلاه تو افتاده است.- طاق نـهم رواق: طاق رواق نـهم: آسمان نـهم(فلک الافلاک)

21- عقل درون رکاب تو و خدمتگزار توست و دین درون پناه تو بـه آرامش مـی رسد.- درون رکابی دویدن کنایـه از خدمت گزاری است.

22- ماه با تمام زیبایی گردنبند اسب توست و شب با تمام سیـاهی حاشیـه ی پرچم توست.- پرچم هم بـه معنای ضاهری خود بـه کار رفته و هم بـه معنای گیسو ی پیـامبر(ایـهام)

23- آسمان با تمام بلندی خاک پای توست و در مقابلت بی ارزش هست و عقل با تمام بزرگی درون مقابل تو چون طفلی است.

24- خداوند بـه خاطر بزرگداشت تو بـه نام تو قسم خورده است.

25- خداوندی کـه عقل را نگهبان جان قرار داده هست نام تو را درون کنار نام خود ذکر کرده است.- رقیب: نگهبان

ترکیب بند چیست؟

قالبی شعری هست که از بـه هم پیوست چند غزل با قافیـه های مختلف تشکیل یـافته و این غزل ها با بیتی غیر تکراری بـه هم پیوند مـی خورند.   شکل ترکیب بند:

......................................*       ................................*

...................................         ..................................*

...................................         ..................................*

..................................          ..................................*

                          ............................+

                          ............................+

.................................#        ............................#

...........................           ...........................#

..........................           ............................#

..........................           ............................#  

   

درس2 رستم و اسفندیـار

1- چو شد روز...: گبر: لباس جنگی- ببر: نوعی زره- وقتی روز شد رستم لباس جنگی پوشید و زره را به منظور محافظت از تن بر روی آن پوشیید

2- کمندی بـه فتراک…:فتراک: ترک بند،تسمـه ای چرمـی کـه به زین مـی آویختند- باره:اسب- کمندی بـه ترک بند چرمـی خود بست و بر آن اسب بزرگ اندام سوار شد

3- بیـامد چنان که تا …: دل پر از باد : کنایـه ای هست از اظهار آه و تأسف – رستم اینگونـه بررود هیرمند آمد درون حالی کـه آه و افسوس دلش را فراگرفته بود و نصیحت هایی برداشت(بین دودر دو مصراع جناس تام است)

4- خروشید…: فریـاد برآورد ای اسفندیـار خجسته، حریف تو آمد،خودت را به منظور جنگ آماده کن (فرخ اسفندیـار:موصوف و صفت مقلوب است. درون اصل اسفندیـار فرخ است)

5- 6- چو بشنید…: دوبیت موقوف المعانی است- وقتی اسفندیـار این سخنان را از رستم شنید،گفت، من از لحظه ای کـه بیدار شده ام آماده ی نبرد بوده ام

7- 8- بفرمود تا…:ترکش:تیردان- دستور داد که تا لباس جنگی و کلاه خود و جعبه ی تیر و نیزه اش را پیش او بردند. لباس جنگ را بر تن کرد و کلاه شاهی را بر سر گذاشت

9-10-11- چو جوشن…: وقتی اسفندیـار لباس جنگ پوشید، بخاطر قدرت و بر اثر نیرو و نشاطی کـه داشت، نیزه را بر زمـین زد و از روی زمـین بـه روی زین اسب پرید همانند پلنگی کـه بر پشت گور خر قرار بگیرد و او را بـه بیقراری و به واکنش وادار کند

12- بر آن گونـه…: اینگونـه رستم و اسفندیـار بـه جنگ با یکدیگر رفتند. انگار کـه در جهان هیچ خوشی وجود نداشت

13- …….

14- خروش آمد…: اسب آن ها فریـادی برآورد کـه انگار مـیدان جنگ از هم گسیخته شد

15 تا19- رستم با لحنی خشن گفت: ای شاه خوشبخت و شاد، اگر طالب جنگ و خونریزی و نبرد سخت هستی،بگو سوارانی از اهل زابل کـه خنجر کابلی دارند بیـاورم و در این جنگ آن ها را بـه نبرد با هم مشغول کنیم و خودمان استراحت کنیم. آرزوی تو جنگ و خونریزی و دیدن پیکار است.

20- چنین..: اسفندیـار اینگونـه پاسخ داد کـه چرا بیـهوده گویی مـی کنی

21- چه باید…: گر بـه معنای یـا بـه کار رفته است- من نیـازی بـه جنگ با زابلیـان ندارم و یـا اینکه با سپاه کابل نبرد کنم

22- مبادا…: راه و رسم درون جنگ اینگونـه نیست و این کار درون دین من شایسته نیست

23- …..

24- تو را گر…: تو اگر بـه کمک نیـاز داری بیـاور من بـه کمک نیـازی ندارم

25-  نـهادند پیمان..: دو جنگی: دو جنگجو – دو جنگجو چنان پیمان جنگی بستند کـه هیچ بـه آن ها کمک نکند.

26 – نخستین بـه نیزه…: ابتدا بـه وسیله ی نیزه با یکدیگر درگیر شدند و از لباسشان خون جاری شد

27- ز نیروی…: بـه خاطر نیرویی کـه اسب ها وارد مـی د و ضربه هایی کـه دو پهلوان مـی زدند، شمشیرهای سنگین شکسته شد

28- چو شیران…: همانند شیران جنگجو آشفته شدند و خشمگینانـه بدن یکدیگر را مورد ضربات هم قرار دادند

29- همان دسته…: همچنین دسته ی گرزهای سنگین هم شکست و دست دو پهلوان از جنگیدن فروماند

30- گرفتند…: دوال کمر: کمر بند- تگاور: تیزرو- بعد از آن کمر بند یکدیگر را گرفتند.اسب ها زیر این فشار سر خود را خم د

31- همـی زور کرد…: هر دو به منظور به زمـین زدن یکدیگر تلاش د اما هیچ کدام زین تکان نخورد

32- پراکنده گشتند…: برگستوان: مـیدان جنگ را رها د درون حالی کـه لباس هایشان پاره پاره بود و اسب هایشان خسته

33- کف اندر…: دهانشان پر از خاک و خون و کف آلوده بود و لباس هایشان پاره پاره

34- فراموش کردی…: ای رستم سیستانی ، مگر تیر و کمان و قدرت و نیروی مرد جنگجو(من-اسفندیـار)را فراموش کرده ای

35- بـه خاطر حیله های زال تنت سالم شده وگرنـه مرگت حتمـی بود(پایی گور جستن کنایـه هست)

36- بکوبمت زین…: ضمـیر ت درون فعل بکوبمت مضاف الیـه یـال است- آنگونـه گردن را بر زمـین بکوبم کـه زال از این بـه بعد تو را زنده نبیند

37- بترس از…: از خداوندی کـه این جهان متعلق بـه اوست بترس، عقل و احساس خود را تباه نکن

38- من امروز…: من بـه خاطر جنگیدن نیـامده ام بلکه بـه خاطر عذر خواهی و حفظ اعتبار و آبرو آمده ام

39- تو با من…: تو با من ظالمانـه مـی جنگی و چشم عقلت را بسته ای

40- 41- کمان را…: کمان را آماده کرد و آن تیر گزی کـه نوکش را درون آب رز(سم) پرورده بود درون کمان قرار داد و در حالی کـه سر خود را بـه آسمان گرفته بود

42-43- گفت ای خدایی کـه خورشید را آفریده ای و ایی کـه قدرت و شکوه و علم ما را مـی افزایی. تو از جان و توان و نیّت من آگاهی داری

44- تو آگاهی کـه ….آن قدر تلاش مـی کنم که تا اسفندیـار از جنگیدن منصرف شود

45- تو مـی دانی کـه اسفندیـار ظالمانـه با من مـی جنگد و راه و رسم مردانگی از بین رفته

46- بـه باد افره…: باره: مجازات- مگیر: باز خواست نکن- ای خدایی کـه ماه و تیر را آفریده ای ، بـه خاطر این گناه مرا مجازات و از من باز خواست نکن

47- …..48…..49- خم آورد بالای…: سهی: بلند- قامت بلند اسفندیـار را کـه چون سروی راست قامت بود خم کرد و دانش و شکوه و بزرگی او از او دور شد.

نویسنده درون جمعه بیست و هفتم اسفند ۱۳۸۹ |

ما همچنان درون اول وصف تو مانده ايم

احسان و سپاس خاص خداوند عزيز و بزرگ[1] هست كه فرمانبرداري و عبادت او سبب نزديكي و تقرب بـه اوست[2] و در سپاس و شكرگزاري او افزوني نعمت و بخشش[3] . هر دمي كه كشيده مي شود، ياري رساننده زندگي هست و هر بازدمي ، شادي بخش وجود . بعد در هر يك نفس دو نعمت وجود دارد و براي هر نعمتي شكري لازم و واجب است.

بيت:از دست و زبا ن چه كسي بر مي ايد كه شكر خدا را آن گونـه كه شايسته هست به عهده گيرد و ان را بـه تمامي انجام دهد؟ (هيچ كس نمي تواند شكر نعمت هاي او را بـه جا اورد)

آيه[4]:اي خاندان داوود سپاس بگزاريد و عده ي كمي از بندگان من سپاسگزارند.

بيت:بندگان همان بهتر هست كه بـه خاطر كوتاهي و گناه بـه پيشگاه خداوند عذر و ناتواني خويش را عرضه كنند

بيت:وگرنـه طاعت و عبادت شايسته ي پروردگاري او را هيچ كس از عهده بر نمي آيد.

بارش رحم و عطوفت بي محا سبه ي او بـه همـه رسيده و سفره ي نعمت و بخشش بي مضايقه ي او همـه جا گسترده شده است.آبروي بندگان را بـه سبب گناه نـهي فرموده نمي برد و روزي و رزق مقرر آنـها را بـه سبب گناه زشت و ناپسند قطع نمي كند.

به فرش گستر باد مشرق[5] گفته که تا فرش زمرد رنگ سبزه و چمن را پهن كند و به دايه ابر بهاري فرمان داده که تا ان گياه را درون گهواره ي زمين پرورش دهد. بر تن درختان جامـه سبز رنگ از برگ[6] را بـه منزله ي جامـه ي نوروزي پوشانده و بر سر كودكان شاخ بـه واسطه ي فرارسيدن فصل بهار كلاه از شكوفه قرار داده است. افشره ي درخت انگور بي مقدار بـه واسطه ي قدرت او بـه عسل برگزيده [7]تبديل شده و تخم خرمايي بـه واسطه ي پرورش او نخلي بلند و تناور[8] گشته است.

بيت: ابر و باد و ماه و خورشيد درون ميان هستند که تا تو روزي بـه دست آوري و با بي خبري از آن بهره نبري[9]

همـه ي پديده ها حيران و مطيع تواند (همـه بـه تسخير و رام تو شده اند که تا تو روزي بـه دست آوري) انصاف نيست كه تو بـه نوبه ي خود از خدا اطاعت نكني

آمده هست در حديثي از سرور موجودات و مايه ي فخر باشندگان و مايه ي بخشايش بر جهانيان[10] و برگزيده از افرا بشر و مايه ي تمامي و كمال دور زمان رسالت محمد مصطفي  - درود و تحيت خدا بر او خاندانش باد-

بيت عربي : اوست شفاعت كننده ، فرمانروا ،پيامبر خدا، راد و بزرگوار ، صاحب جمال ، خوش اندام ، با بوي خوش و به مُهر پيامبري نشان كرده

بيت عربي : بـه واسطه ي كمال خود بـه بلند پايگي رسيد و به نور جمال خود تاريكي را برطرف كرد همـه ي خوي ها و خصلت هاي او نيكوست بر او و خاندانش درود فرستيد[11]

بيت فارسي :ديوار امت تو غمي از ويراني ندارد چرا كه پشتيبان و قيمي چون تو دارد كسي كه نوح كشتي بانش باشد چه ترسي از موج دريا دارد؟

حديث: هر گاه يكي از بندگان گناهكار درمانده و آشفته حال دست توبه بـه اميد پذيرفتن بـه پيشگاه خداوند بزرگ و بلند مرتبه[12] بلند كند خداوند بلند قدر بـه او توجه نمي كند؛ بنده باز از درگاه خداوند تمنا كند؛ خداوند باز از او رو برمي گرداند ؛ بنده بار ديگر خداوند را با عجز و خواري مي خواند و از او حاجت مي طلبد؛ خداوند پاك و منزه اين بار مي فرمايد:« اي فرشتگان من از بنده ي خود شرم دارم و او جز من پناهي ندارد بعد او را بيامرزيدم». بـه دعوتش پاسخ گفتم و آرزويش برآورده كردم چرا كه از دعا و زاري بسيار بندگان شرم مي كنم.

بيت: بخشش و بزرگواري خداوند را ببين كه چه شگفت آور هست ؛ درون حالي كه بنده گناه كرده هست او شرمنده است

گوشـه نشينان كعبه ي بزرگي و عظمت او بـه كوتاهي درون عبادت اين گونـه اعتراف مي كنند كه «تو را چنان كه شايسته هست پرستش نكرديم » و ستايندگان زيور جمال او بـه سرگشتگي نسبت داده شده اندچر اكه مي گويند : « تو را چنان كه سزاوار شناسايي تو ست نشناخته ايم» .

بيت: اگر كسي چند و چون او را از من بپرسد مي گويم عاشق از معشوق بي نشان و برتر از چگونگي چه مي توند بگويد؟

عاشقان درون راه معشوق از هستي خود گذشته اند گويي كشته شده اند همچنان كه از كشتگان سخي شنيده نمي شود عاشقان نيز نمي توانند درون وصف معشوق دم بزنند[13]

يكي از آگاه دلان (عارفان) سر بـه گريبان مراقبت[14]فرو و در درياي مكاشفه[15] غوطه ور شده بود؛ وقتي از از آن سوداگري[16] باز آمد(= وقتي از آن كار فارغ شد) يكي از دوستان گفت : از اين گلزار معرفت[17]  كه درون آن بودي براي ما چه ارمغان آورده ا ي؟(چه هديه اي بـه ما عطا مي كني ؟)گفت: بـه ياد داشتم كه وقتي بـه درخت گل برسم دامني براي هديه بـه ياران پر كنم وقتي رسيدم بوي گل[18] چنان مرا از خود بي خود كرد كه دامن از دستم رفت (اختيار خود را از دست دادم )

بيت:اي بلبل كه با فرياد و هنگامـه ادعاي عاشقي داري ، عشق را از پروانـه ياد بگير كه جانش از آتش عشق شمع سوخت اما دم بر نياورد

اينان كه ادعا مي كنند خدا (معشوق)  را شناخته اند،از او خبري ندارند . از كسي كه خبري از خدا داشته باشد خبري باز نمي رسد( خود راد درون خدا فنا مي كنندو هيچ از خود باقي نمي گذارند حتي خبر)

بيت:اي خدايي كه از قوه ي فاهمـه انسان كه شامل تخيل و سنجش و گمان و پندار[19] هست فراتر و بالاتر قرار داري و از هرچه درباره ي تو گفته شد و از هرچه درباره ي تو شنيديم و خوانده يم برتر و فراتري

مجلس[20] وعظ و درس تمام شد و عمرها بـه پايان رسيد اما ما هنوز درون ابتداي توصيف تو قرار داريم (آن گونـه كه شايسته هست نمي توانيم تو را وصف كنيم)

 

 

 

 

 

 

 

 

افلاك، حريم بارگاهت  [21]

  • اي كسي كه درون معراج خود از درخت سدره المنتهي[22] درون آسمان هفتم[23] گذشتي و اي كسي كه گنبد عرش [24]تكيه گاه تو شد
  • تو آن چنان بلند مقامي كه گوشـه كلاهت بالاتر و برتر از فلك نـهم است

  • هم عقل با ان تونايي چون نوكري كه درون ركاب سرور خود مي دود درون برابر تو احساس حقارت مي كند و از تو تبعيت مي كند و هم شريعت درون پناه تو قرار گرفته و تو از آن حمايت و پشتيباني مي كني

  • ماه با ان زيبايي بـه اندازه ي طاس كوچكي[25] كه بر گردن اسب تو بسته شده ارزش دارد و شب با ان سياهي رشته سياه حاشيه ي[26] پرچم تو شده است
  • جبرييل با ان قدر و منزلت نزد خداوند مانند گدايي بر درگاه تو اقامت كرده هست و آسمان با ان همـه عظمت حريم خانـه و بارگاه تو محسوب مي شود

  • چرخ آسمان اگرچه بلند و با رفعت هست در بابر تو بـه اندازه ي خاك پايي هست عقل اگرچه بزرگ و تونا ست درون برابر تو كودكي بيش نيست

  • خدا بـه خاطر بزرگداشت تو بـه خاطر بزرگي تو بـه چهره ي همچون ماهت سوگند خورده است

  • خداوند كه جان را رقيب خرد قرار داد نام تورا هم رديف نام خود ذكر كرده است

  • -[1]  عزَّ و جلَّ : مركب از دو فعل ماضي هست كه حالت صفت پيدا كرده است.

    [2]- اين جمله را اشاره بـه اين آيه شريفه دانسته اند :سوره حجرات(49) آيه ي 13 : گرامي ترين شما درون نزد خدا پرهيزگارترين شماست.

    [3] - اشاره هست به سوره ي ابراهيم (14) آيه ي 7 : «اگر سپاس بگزاريد بر نعمت شما مي افزايم» . همچنين با بيت زير از مولانا ارتباط معنايي دارد :

     شكر نعمت نعمتت افزون كند            كفر ، نعمت از كفت بيرون كند

    [4]  - سوره سبا (34)آيه ي 13

    [5]  - باد مشرق (صبا) بـه فراش (= فرش گستر )تشبيه شده است.

    [6]  - قباي سبز ورق :جامـه ي سبز رنگ از برگ . بـه اين صورت سبز صفت قبا و نمودار رنگ آن هست . صورت ديگر (سبز ورق )كه سبز را صفت پيشين ورق مي شمارند نيز صحيح است.اما صورت اول ترجيح دارد . (به نقل از دكتر غلامحسين يوسفي )

    [7]  - شـهد فايق: شـهد : عسل با موم ، عسل . فايق : برگزيده ، بهترين از هر چيزي ؛ بر روي هم يعني عسل برگزيده ؛درمان بخش (با توجه بـه سوره نحل (16) آيه هاي 68-69)

    [8]  - نخل باسق : مقتبس از سوره ي ق (50)آيه 10 : والنخل باسقات

    [9]  - اشاره بـه مفهوم سوره ي ابراهيم (14) آيه ي 33: و خورشيد و ماه را از براي شما پيوسته مسخر كرد

    [10]  - رحمت عالميان اشاره هست به سوره انبيا (21) آيه ي 107 : و تورا نفرستاديم مگر بـه صورت رحمتي براي عالميان

    [11]  - قسمت اخير مبتي هست بر اين جزء از آيه ي شريفه : ي ايها الذين آمنوا صلوا عليه ...؛سوره ي احزاب (33) آيه 56

    [12]  - جلَّ و علا : دو فعل ماضي هست كه درون اينجا بـه صورت صفت بـه كار رفته است

    [13]  - ارتباط مفهومي دارد با اين بيت ها از بوستان:

    وگر سالكي محرم راز گشت                           ببندند بر وي درون بازگشت

    كسي را درون اين بزم ساغر دهند                       كه داروي بي هوشي اش درون دهند

    كسي ره سوي گنج قارون نبرد                       وگر برد ره باز بيرون نبرد

    [14]  - مراقبت: درون لغت يعني نگاهباني ودر اصطلاح تصوف بـه معني نگاه داشتن دل هست از توجه بـه غير حق و يقين داشتن بنده بـه اين كه خداوند درون همـه ي احوال عالم بر ضمير اوست

    [15]  - مكاشفت: درون اصطلاح تصوف يعني پي بردن روح عارف بـه حقايق و علامت آن را دوام تحير درون كنـه عظمت خداوند دانسته اند

    [16]   -معاملت: درون لغت يعني سوداگري ،داد و ستد ولي درون اصطلاح صوفيه يعني اعمال عبادي و صورت رياضت

    [17]   -بوستان :گلزار معرفت ، اشاره هست به حالت بي خودي كه بـه عارف دست داده بود

    [18]  - منظور از بوي گل حالت خوش حاصل از دريافت معارف الهي است

    [19]  - خيال ، قياس ، وهم : خيال : قوه ي تخيل و تصور ؛ قياس : اندازه گرفتن و سنجيدن دو چيز با يكديگر . اصطلاح منطقي نيز هست  و آن گفتاري هست شامل دو قضيه كه تسليم بـه آن مستلزم تسليم بـه قولي ديگر باشد . نظير : « هر انسان حيوان هست » و « هر حيوان جسم هست » نتيجه : « هر انسان جسم هست » . وهم : پنداشتن ،پندار ، گمان نادرست.

    [20]  - مجلس : جاي نشستن ، مجمعي براي درس و وعظ و نيز آن چه درون چنين مجمعي بـه صورت وعظ و امثال آن گفته شود . از اين رو « مجلس گفتن » كنايه از « وعظ كردن » بـه كار رفته هست . درون اين جا همان معني مجمع و سخناني كه درون آن گفته مي شود مقصود را مي رساند؛ درون عين حال نوشته اند : « مراد سعدي از تمام گشتن مجلس ، بـه پايان رسيدن خطبه ي آغاز كتاب هست كه با حمد و شكر الهي آغاز شده هست . اما بايد درون نظر داشت كه سخن از بـه آخر رسيدن عمر هست و محدود كردن مجلس بـه خطبه ي آغاز كتاب از وسعت مفهوم كلام مي كاهد .

    [21] - قالب اين شعر تركيب بند هست . تركيب بند شعري هست چند بخشي كه هر بخش آن از نظر قافيه و درون مايه همانند قصيده و غزل هست . اين بخش ها را بيت مصرع متفاوت و نامكرري بـه هم مي پيوندد .

    [22]  - سدرةالمنتهي. ] س ِ رَ تـُل مُ تَ ها [ )اخ (درخت كنار هست بر فلك هفتم كه منتهاي اعمال مردم و نـهايت رسيدن علم خلق و منتهاي رسيدن جبرئيل عليه السلام هست و هيچ كس از آن نگذشته مگر پيغمبر(ص).

    بهمت وراي خرد شد كه دل را               جز اين سدرةالمنتهايي نيابي.       خاقاني.

    گرش دام از چنگ رها              كني رفت که تا سدرةالمنتهي.            سعدي.

    چو از خويشتن بازپرداختي                  مكان سدرةالمنتهي ساختي.         نزاري قهستاني (دستورنامـه(.

    [23]  - قدما بـه نـه آسمان(فلك) معتقد بودند« و آن عبارت هست از فلك قمر (ماه) كه فلك اول هست و فلك عطارد (تير) كه فلك دوم هست و فلك زهره (ناهيد) كه فلك سيم هست و فلك شمس (مـهر) كه فلك چهارم است. و فلك مريخ (بهرام)كه فلك پنجم هست و فلك مشتري (برجيس) كه فلك ششم هست و فلك زحل( كيوان) كه فلك هفتم هست و فلك ثوابت كه فلك هشتم و فلك اطلس يا فلك الافلاك كه فلك نـهم است.»

    [24]  - عرش : تخت رب العالمين كه تعريفش كرده نشود و كيفيت آن و بيان حد آن درون شرع جايز نباشد. و گويند ياقوت سرخ هست كه از نور حق تعالي مي درخشد. (از منتهي الارب) آسماني كه بالاي همـه آسمانـها باشد. (ناظم الاطباء). جسم محيط بـه عالم را كه فلك الافلاك باشد‚ عرش گويند. و فلك ثوابت را كرسي نامند. (فرهنگ علوم عقلي). فلك الافلاك را درون اصطلاح شرع عرش گويند‚ و در اصطلاح حكما فلك الافلاك ناميده ميشود. (از كشاف اصطلاحات الفنون). آن جسم كه محيط بر جميع اجسام است. و بسبب ارتفاعش بدين نام خوانده شده هست و يا بجهت تشبيه بـه تخت پادشاه هست در جايگزين شدن بر آن هنگام حكم. و احكام قضا و قدر خداوند از آنجا نازل شده است. و بدانجا نـه صورت و نـه جسم يافت شود. (از تعريفات جرجاني). فلك الافلاك. منبر نـهپايه. بام بديع. بام رفيع. بام رواق. بحر وسيع. چرخ فلك. چرخ اطلس. چرخ برين.(آنندراج). فلك اعظم. فلك اطلس. (يادداشت مرحوم دهخدا). آسمان نـهم. گرزمان و پژ آسمان. تهم. تهمتن. خاوند. محدد الجهات. (ناظم الاطباء)لا و يحمل عرش ربك فوقهم يومئذ ثمانية )قرآن 69/17(; و در آنروز هشت فريشته عرش پروردگار ترا بـه بالاي خود بردارند. وهوالذي خلق السماوات و الارض في ستة ايام و كان عرشـه علي الماء)قرآن 11/7(; اوست كه آسمانـها و زمين را درون شش روز آفريد وعرش او بر آب بود. الذين يحملون العرش و من حوله يسبحون بحمدربهم. )قرآن 40/7(; آنان كه عرش را حمل مي كنند و آنانكه پيرامون آنند

    به ستايش پروردگار خود تسبيح مي كنند. ان ربكم الله الذي خلق السماوات والارض في ستة ايام ثم استوي علي العرش. )قرآن 7/54(;پروردگار شما خدائي هست كه آسمانـها و زمين را درون شش روز آفريدسپس بر عرش مستوي شد و قرار گرفت.

    خداي عرش جهان را چنين نـهاد نـهاد                كه گاه مردم از او شادمان و گه ناشاد.           كسائي.

    ز خاشاك ناچيز که تا عرش راست                    سراسر بـه هستي يزدان گواست.                   فردوسي.

    زان نفس استوي زنند علي العرش           كز بر عرش آمد استواي صفاهان.                       خاقاني.

    شعر و عرش و شرع از هم خاستند           هر دو عالم زين سه حرف آراستند.                     عطار

    - || )اصطلاح عرفا( عرش محل استقرار اسماء مقيد الهي است. و آسمان را عرش گويند. و فلك الافلاك را نيز عرش گويند. و نفس كليه را كه محيط هست بر اشياء بر وجه تفصيل‚ عرش كريم و لوح قدر و لوح محفوظ و كتاب مبين و ورقاء و زمرد و ياقوت حمراء نامند. (فرهنگ مصطلحات عرفا). || درون تداول فارسي‚ از آن آسمان اراده كنند. مقابل فرش كه از آن دنيا يا زمين خواهند. (يادداشت مرحوم دهخدا(.

    [25]  - طاسك: مصغر طاس است. طاس خرد. || درون بازي نرد كعب‚ كعبة‚ هر دو طاس نرد. كعبتين. رجوع بـه طاس شود:

    نقش از طاسك زر چون همـه شش ميآيد

    از چه معني هست فرومانده بـه ششدر نرگس.

    سلمان ساوجي.

    || مرادف طاس درون معاني آويزهاي طلا  و نقره و اسباب زينت و حقه سيم كه آنـها را از رايت و بر گستوان و گردن اسب و مانند اينـها درمي آويخته اند:

    بهمـه ملك زمين ز آنكه فرو نارد سر          مـهچه رايت او گشته فلك سا بيني

    طاسك رايت مشكين سلبش را كه ز دور     چون مـه بدر فراز شب يلدا بيني.              اثيرالدين اوماني.

    تيغ را گر آب دادندي ز لطفت درون وغا       آب حيوان ريختي درون طاسك برگستوان.       سيف اسفرنگ.

    مـه طاسك گردن سمندت                       شب طره گيسوي سياهت.                جمال الدين عبدالرزاق.

    [26] - طرة:  كرانـه جامـه كه پرزه ندارد. (منتهي الارب). || كرانـه وادي. كرانـه جوي. كرانـه و طرف هر چيزي. (منتهي الارب) حاشيه :

    اوصاف طره هاي عمايم بود همـه               هر جا كه ذكر طره طرار مي كنم.    نظام قاري

    دارم بسي ز ريشـه پوشي خيالها                 يابم ز عقد طره دستار حالها            نظام قاري

    || موي پيشاني. موي صف كرده بر پيشاني. (منتهي الارب). طره جبين.ناصيه. و به معني زلف و موي پيشاني‚ مرادف ناصيه‚ و فارسي ان بمعني زلف و كاكل نيز استعمال نمايند‚ لكن از بعضي اشعار‚ طره غيرزلف استعمال مي شود. ملا طغرا بمعني دوم آورده: ا

    كم ز دل شانـه نيست طره باد صبا              طره چو گرديد جمع‚ زلف پريشان خوش است.

    ظهوري بمعني اول گفته :

    نگردد شب سفيد از شرمساري              ز مشكين طرهاي روزم سياه است.

      ||  نگار جامـه. (منتهي الارب). ريشـه درون جامـه. || كنگره اي كه بر سر ديوار ازآجر يا كاشي سازند. كنگره هاي سر بنا. || سقفي كه از چوب و خشت بردروازه ها سازند و آن را بارانگير و به هند چهجا نامند. درون آنندراج ذيل عنوان طره ايوان و طره دالان آورده: چيزي از سنگ يا چوب كه بر سر و روي عمارتها سازند براي محافظت باران و آن را بـه تازي منطقه گويند و در فارسي باران گريز ودر عرف هند جهجه خوانند و بدين معني تنـها طرة نيز گذشت. تاثيرگويد:ا

    چشم او با طاق ابرو ليلي ايوان او                    طره ايوان ليلي جرگه مژگان او.

    - طره دستار: طره دستار;ريشـه‚ و فش و علاقه دنبوقه و شمله آن يعني تارهاي بي پود پايان اوكه زينت را گذارند

    نویسنده درون چهارشنبه دهم شـهریور ۱۳۸۹ |

     

    شرح ابیـات و آرایـه های ادبی قصیده ی «ایوان مداین» خاقانی

    (درس پنجم ادبیـات 2 پیش دانشگاهی علوم انسانی)

    ۱- هان! ای دلِ عبرت بین! از دیده عبر کن، هان!    

                                 ایوانِ مداین را آیینـه ی عبرت دان.

    ·  ای دل پند پذیر، آگاه باش و از آنچه مـی بینی پند بگیر و ویرانـه های ایوان مداین را مایـه ی عبرت قرار بده.

    هان: (شبه جمله) آگاه باش، بـه هوش باش. // عبرت بین: (صفت فاعلی مرکّب مرخّم) عبرت فزاینده، پند فزاینده. //  عبر: (جمع عبرت) پند گرفتن ها و پند آموزی ها. //  ایوان مداین، با «تشبیـه بلیغ» بـه آیینـه مانند شده است. // ایوان: کاخ. //  مداین: جمع «مدینـه» هست به معنی شـهرها، امّا از آن مجازاً «تیسفون» خواسته شده کـه پایتخت پادشاهان ساسانی بوده هست و ایوان مداین بـه نام «ایوانری» و «طاقری» معروف شده است. // «هان» با «دان» جناس ناقص اختلاقی. //  «عبر» بـه معنی جاری شدن اشک با کلمـه ی دیده «ایـهام تناسب» دارد. // واج آرایی: تکرار مصوّت بلند «ا» درون مصراع دوم. // آرایـه ی اشتقاق مـیان عبرت و عبر. //  آرایـه ی تکرار «عبرت، درون اول و آخر مصراع». // بیت پنج جمله است. // واژه های قافیـه: «هان» و «دان» / حروف اصلی: «ان» / حروف الحاقی ندارد./ قاعده ی 2.

     

    2- یک ره، زدجله، منزل بـه مداین کن؛     

    وز دیده، دوم دجله بر خاک مداین ران.

    · یک بار از کنار دجله بـه کاخ مداین بیـا و در آنجا اقامت کن (و بـه یـاد گذشته ها و ناپایداری جهان) از اشک چشمان خود، دجله دیگری درون کنار رود دجله، جاری کن.

    دجله: رودی هست بزرگ درون بین النّهرین، نام دیگر آن اروند است. // دوم: صفت شمارشی ترتیبی هست که پیش از موصوف خود آمده است. «دجله دوم» استعاره ی مصرّحه از «اشک بسیـار» هست و نقش مفعولی دارد. //  یک ره: یک بار (قید). // مصراع دوم اغراق دارد.

     

    3- خود دجله چنان گرید صد دجله ی خون ؛ گویی،   

                                کز گرمـی خونابش، آتش چکد از مژگان!

    ·  خود دجله به منظور این موضوع بـه اندازه ی صد دجله خون مـی گرید، گویی کـه از گرمـی اشک خونین او آتش از مژگان او مـی چکد.

     خوناب: (اسم مرکّب) آب با خون آمـیخته، اشک خونین. //  دجله، با استعاره مکنیّه (تشخیص)، گریـان و دارای مژگان پنداشته شده است. // مصراع دوم اغراق دارد. // بیت سه جمله است. //  مراعات نظیر مـیان «گرمـی» و «آتش». // متناقض نما: چکیدن آتش از مژگان دجله (آتش با چکیدن کـه از ویژگی های آب هست تضاد دارد).

     

    4- بینی کـه لبِ دجله چون کف بـه دهان آرد؟!     

                                  گویی ز تَفِ آهش،آبله زد چندان!

    ·  آیـا مـی بینی کـه در ساحل رودخانـه ی دجله، کف جمع مـی شود؟ ( از برخورد آب با ساحل رودخانـه کف هایی ایجاد مـی شود و شاعر کناره ی کف آلود دجله را بـه دهان کف کرده تشبیـه کرده است.) گویی کـه از شدّت گرمـی آه اوست کـه بر لبش آن همـه تبخال (حباب روی آب) پیدا شده است.

    تف: حرارت، گرمـی. //  دجله با استعاره ی مکنیّه (تشخیص)، دارای دهان پنداشته شده است. //در معنی ساحل بـه کار است؛ درون معنی اندام، با دهان «ایـهام تناسب» مـی سازد. // کف با تف «جناس ناقص اختلافی» مـی سازد و باو دهان درون معنی دست، «ایـهام تناسب» پدید مـی آورد. //  آبله زد: تبخال زد. (فعل مرکّب) // مراعات نظیر مـیان لب، آبله، دهان و تف. // چندان: آن همـه، آن قدر.

     

    5- از آتشِ حسرت، بین بریـان جگر دجله؛   

        خود آب شنیدستی کآتش کندش بریـان؟!

    · جگر دجله از آتش دریغ و افسوس بریـان و کباب شده است، آیـا تاکنون شنیده ای کـه آتش، آب را بریـان و سرخ کند و بسوزاند؟!

     حسرت: افسوس و دریغ و پشیمانی. «آتش حسرت»: تشبیـه بلیغ اضافی (دریغ و افسوسی کـه مانند آتش سوزاننده است). //  دجله، با استعاره ی مکنیـه، دارای جگری بریـان از اندوه و ناکامـی پنداشته شده است. //  آتش و آب تضاد دارند. // تکرار «بریـان» بیت را آراسته است. // «شنیدستی» شکل و کاربردی هست کهن از «شنیده ای» و ویژگی سبکی. «ام، ای، است، ایم، اید، اند» کـه با آن ها «ماضی نقلی» ساخته مـی شود، شکل های کوتاه شده «استم، استی، است، استیم، استید، استند» مـی باشند کـه تنـها شکل سوم شخص (= است) بدون تغییر مانده است. //  مصراع دوم استفهام انکاری است. // بریـان: برشته، کباب شده. // مراعات نظیر مـیان «لب» و «دهان». // واج آرایی صامت «ش» درون مصراع دوم.

     

    6- بر دجله گری، نونو ؛ وز دیده زکاتش ده؛   

     گرچهدریـا هست از دجله زکات اِستان.

    · هر چند دجله رودی بسیـار پر آب هست و از آب خویش بـه دریـا بهره و زکات مـی دهد، تو بر درد و اندوه او، دل بسوز و بر وی گریـه کن.

     گری: گریـه کن، اشک بریز (فعل امر از گریستن). // زکات: استعاره مصرّحه از اشک // نونو: پیـاپی، قید. //  گرچهدریـا . . . : اشاره بـه این کـه آب دجله بـه دریـا مـی ریزد. //  زکات استان: (صفت فاعلی مرکّب مرخّم) زکات گیر، چون رودخانـه بـه دریـا مـی ریزد، دریـا را زکات گیرنده از دجله خوانده است. // لب: ایـهام 1- ساحل و کناره 2- اندام. بدین جهت درون «لب دریـا» استعاره مکنیّه است. // «دِه» و «استان» تضاد دارند. // آرایـه تکرار: دجله.

     

    7- تا سلسله ی ایوان بگسست مداین را،

                 درون سلسله شد دجله ؛ چون سلسله شد پیچان.

    ·  از هنگامـی کـه زنجیر ایوان مداین پاره شد و کنگره ی ایوان مداین خراب شد، دجله انگار دیوانـه شد و مانند زنجیر بـه خود پیچان گشت.

     سلسله ی ایوان: استعاره مصرّحه از دندانـه ها و کنگره های کاخ کـه مانند زنجیر درون پی یکدیگر قرار گرفته اند. // تلمـیح: بـه داستان انوشیروان و زنجیر عدل وی. //  دجله بـه سلسله تشبیـه شده است. // سلسله ی دوم: استعاره مصرّحه از امواج دجله. // واج آرایی تکرار صامت (س). // حسن تعلیل //  آرایـه ی تکرار: سلسله. //  در سلسله شدن: کنایـه از دیوانگی.// را نشانـه ی فک اضافه هست (تا سلسله ی ایوان مداین بگسست). //  پیچان: ایـهام 1- مضطرب 2- بـه خود پیچیدن (پیچان از نظر دستوری نقش مسندی دارد).

     

    8- گه گه، بـه زبان اشک، آواز دِه ایوان را؛    

          تا بو که، بـه گوش دل، پاسخ شنوی ز ایوان!

    ·  گاهی با زبان اشک خود، ایوان مداین را صدا بزن که تا شاید از آن پاسخی بشنوی.

    گه گه: مخفّف گاه گاه ( قید). // زبان اشک: تشبیـه بلیغ اضافی. // آواز دادن: ندا دادن. // بوکه: امـید که، شاید که، مخفّف «بُوَد که» درون مورد تمنّا و آرزو به  کار مـی رود. // مراعات نظیر مـیان «گوش»، «زبان» و «دل». // گوش دل: گوش باطن، گوش درون درون برابر گوش سر و ظاهر.

     

    9- دندانـه ی هر قصری پندی دهدت، نونو؛   

                                    پند سر دندانـه بشنو، ز بن دندان؛

    ·  دندانـه ی هر قصری پی درون پی بـه تو پند مـی دهد و تو این پند و اندرز را از ته دل بشنو.

    پند دندانـه ی قصر: استعاره ی مکنیّه (تشخیص). // بن دندان: کنایـه از صمـیم دل. // دندانـه: کنگره ی بالای دیوار. // دندانـه با دندان جناس ناقص افزایشی. // آرایـه ی تکرار: پند. // واج آرایی تکرار صامت «ن». // «ت» درون دهدت نقش متممـی دارد (به تو). // نونو: صفت هست برای پند (پند نونو).

     

    10- ما بارگه دادیم ؛ این رفت ستم بر ما؛      

           بر قصرِ ستمکاران گویی چه رسد خِذلان!

    ·  ما کـه بارگاه عدل و دادخواهی بودیم این گونـه ویران شدیم، بعد بر سر قصر ستمگران چه خواری و پستی هایی خواهد رسید.

     بارگه: بارگاه؛ جای بار و به حضور پذیرفتن. // داد: عدالت و دادگری. // بارگه داد: تلمـیح بـه انوشیروان و زنجیر عدل وی. // خِذلان: خواری. // تضاد مـیان «داد» و «ستم».

     

    11- گویی: کـه نگون کرده هست ایوانِ فلک وش را :   

                                حکم فلکِ گردان، یـا حکمِ فلک گردان؟

    ·  فکر مـی کنی چهی این کاخ با شکوه و بلند را این گونـه واژگون کرده است؟ تقدیر روزگار یـا حکم خداوند.

     فلک وش: مانند آسمان، بلند چون فلک. // ایوان فلک وش: کاخ باشکوه و بلند. «ایوان» از جهت بلندی و عظمت بـه «فلک» مانند شده  است. («وش» پسوند شباهت هست که جانشین ادات تشبیـه شده است.) // فلکِ گردان: چرخ گردنده، استعاره مصرّحه از روزگار. // فلک گردان: (صفت فاعلی مرکّب مرخّم) گرداننده و حرکت دهنده ی فلک، خداوند بزرگ. // بر پایـه ی« فلک»، آرایـه ی تکرار درون بیت بـه کار رفته است.

         

    12- بر دیده ی من خندی: کاینجا ز چه مـی گرید؟!    

                                  گریند بر آن دیده کاین جا نشود گریـان.

    ·  بر چشمان من مـی خندی و مسخره مـی کنی کـه چرا درون اینجا گریـه مـی کند ؛  بر آن چشمـی کـه اینجا گریـه نکند حتما گریست.

       خندیدن: کنایـه از استهزا و مسخره . // آرایـه ی اشتقاق مـیان «مـی گرید»، «گریند» و «گریـان». //  تضاد مـیان «خندی» و «مـی گرید». //  آرایـه ی تکرار: دیده، کاین جا، گریـه. // واج آرایی تکرار صامت «د» و «ن».

     

    13- مست هست زمـین؛ زیرا خورده است، بـه جایِ مـی،    

                               در کاسِ سرِ هرمز، خون دل نوشروان.

    ·  زمـین مست گشته است، زیرا درون کاسه ی سر هرمز، خون دل انوشیروان را خورده هست ( و این خونخواری به منظور او سرمستی آورده است).

    مست بودن زمـین: تشخیص. //  کاس سر: کاسه ی سر، جمجمـه. // درون مـیان پادشاهان ساسانی پنج تن با نام هرمز سلطنت کرده اند کـه سه تن از آنان پیش از انوشیروان بوده اند و دو تن دیگر بعد از او و هرمز چهارم پسر انوشیروان هست و ظاهراً مراد از هرمز، پادشاهان پیش از انوشیروان هستند. // نوشروان: مخفّف انوشیروان، بـه معنی دارنده ی روان جاوید، لقب خسرو اول (531-579 م) از پادشاهان ساسانی است. // واج آرایی صامت «س». // مراعات نظیر مـیان «سر»، «خون» و «دل». // حسن تعلیل: شاعر با علّت ادّعایی مستی زمـین را خوردن خون دل انوشیروان درون کاسه ی سر هرمز مـی داند.

     

    14- بس پند کـه بود آن گه درون تاج سرش پیدا!       

        صد پندِ نو هست اکنون درون مغزِ سرش پنـهان.

    · پادشاه ساسانی بـه هنگامـی کـه زنده بود، پندها ی بسیـار بر تاج سرش آشکارا دیده مـی شد و اکنون کـه مرده است، در کاسه ی سر او صد پند نو پنـهان شده هست که مـی توان از آنـها عبرت گرفت.

    تاج: افسر، کلاه جواهر نشان کـه شاهان درون مراسم رسمـی بر سر مـی گذاشتند.// تضاد مـیان «پیدا» و «پنـهان». // مغز سر: مجاز از کاسه ی سر.// «پند درون تاج سر» ظاهراً بـه تاج سر شاهان قدیم، سخنانی حکمت آمـیز و پند آموزی مـی نوشتند. سعدی درون گلستان (تصحیح یوسفی، صص 78و79) مـی گوید: «بر تاجِ کیخسرو شنیدم کـه نِبشته بود:

     چه سال های فراوان و عمرهای دراز              که خلق بر سرِ ما بر زمـین بخواهد رفت

     چنان کـه دست بـه دست آمده ست مُلک بـه ما       به دست های دگر همچنین بخواهد رفت.»

     دکتر کزّازی درون «سراچه ی آوا و ایما» (ص146) مـی گوید: یکی از پندهای تاج انوشیروان کـه نویسندگان عرب باز گفته اند، این پند نغز و زیباست: «آن مِه کـه آن بِه، نـه آن بِه کـه آن مِِه.»

     

    15- کسری و ترنج زر، پرویز و بهِ زرّین،       

       بر باد شده یکسر ؛ با خاک شده یکسان.

    ·  انوشیروان و خسرو پرویز با همـه ی شکوه و جلال، با ترنج طلایی و به زرّین خود همـه نابود شده و با خاک یکسان  گشته اند.

     کسری: عنوان پادشاهان ساسانی عموماً و لقب خسرو اول وخسرو دوم خصوصاً. //  ترنج: مـیوه ای از جنس مرکّبات. // «ترنج زر»: گویند خسرو انوشیروان ترنجی از زر ساخته بود کـه آن را درون دست مـی گرفت و با آن بازی مـی کرد.// پرویز: لقب خسرو دوم (590-628 م) بیست وچهارمـین پادشاه ساسانی کـه به خسرو پرویز معروف است.// بیت دو جمله است. //  بر باد شدن: کنایـه از نابود شدن. // با خاک یکسان شده: کنایـه از نابودی. // بـه زرّین: (ترکیب وصفی) گویند خسرو پرویز فرمان داده بود کـه انواع مـیوه و تره بار را از طلا بسازند و در سفره ی او بگذارند. // جناس ناقص افزایشی مـیان «باد» و «با».

    16- پرویز بـه هر بومـی زرّین تره آوردی؛      

       کردی ز بِساط زر، زرّین تره را، بُستان.

    · خسرو پرویز درون هر زمـین و جا و مکانی تره و سبزی و مـیوه ی زرّین مـی آورد، و از سفره و بساط شاهانـه اش کـه با مـیوه های زرّین زینت مـی یـافت بوستانی دایمـی داشت. (بساط زر را بوستان و زرّین تره را محصول بوستان شمرده است.)

    بوم: جا، سرزمـین // زرّین تره: (ترکیب وصفی مقلوب) مـیوه ی زرّین. // بساط: درون اینجا بـه معنی سفره. // واج آرایی تکرار صامت «ز». // آوردی (: مـی آورد) و کردی (: مـی کرد) ماضی استمراری هستند.

     

    17- پرویز کنون گم شد؛ زآن گم شده کمتر گو؛     

              زرّین تره کو بر خوان؟ رو؛ «کَم تَرَکوا» برخوان.

    ·  اکنون پرویز مرده است، از او کمتر سخن بگو. آن مـیوهای طلایی کـه بر سر سفره بود کجاست؟ (آن همـه شکوه و جلال از مـیان رفته است.) برو آیـه ی «کم ترکوا من جنات و عیون...» را به منظور عبرت گرفتن بخوان!

    زرّین تره کو بر خوان؟: تره ی زرّین و طلایی کـه بر سفره بود کجاست. //  کم ترکوا: تلمـیح بـه آیـه ی«کم ترکوا من جنات و عیون و زروع و مقام کریم و ن کانوا فیـها فاکهین» (سوره ی دخان آیـات25-27). // بین خوان اوّل بـه معنی سفره و خوان دوم بـه معنی فعل امر از مصدر خواندن جناس تام دارد. // بیت پنج جمله دارد.// واج آرایی صامت «ر» و «گ».

     

    18- گفتی که: «کجا رفتند آن تاجوران، اینک؟»؛      

     ز ایشان، شکم خاک هست آبستنِ جاویدان.

    · تو مـی پرسی کـه آن پادشاهان کجا رفتند؟ اکنون آن ها درون دل خاک خفته اند و خاک به منظور همـیشـه از ایشان آبستن است.

     تاجور:تاج دار، کنایـه از پادشاه. // شکم خاک: استعاره مکنیّه (تشخیص) // خاک: مجاز از زمـین // مراعات نظیر مـیان «شکم» و «آبستن». // واج آرایی تکرار مصوّت بلند «ا».

     

    19- چندین تنِ جبّاران کاین خاک فرو خورده است!     

       این گرسنـه چشم، آخِر، هم سیر نشد ز ایشان.

    · این زمـین تن ستمگران زیـادی را بلعیده و در شکم خود جای داده هست امّا این موجود حریص بالاخره از خوردن آن ها سیر نشد.

     چندین: صفت مبهم // جبّاران: ستمگران، خودکامگان. (تن جبّاران: نقش مفعولی دارد.) // خاک: مجاز از زمـین. // فرو خوردن: بلعیدن، بـه کام کشیدن. // گرسنـه چشم: کنایـه از حریص و آزمند. // تضاد مـیان «گرسنـه» و «سیر».

     

    20- خاقانی! از این درگه دریوزه ی عبرت کن،      

       که تا از درِ تو، ز آن پس، دریوزه کند خاقان.

    ·  ای خاقانی، از این درگاه (ایوان مداین) عبرت بگیر که تا بعد از آن خاقان از درگاه تو گدایی کند و پند و عبرت بگیرد.

    خاقانی: تخلّص شاعر کـه ابتدا حقایقی بود و پس از آن کـه به خاقان اکبر، منوچهر شروانشاه پیوست تخلّص خود را از نام او (خاقان) برگزید. // دریوزه : گدایی .// خاقان: شاه شروان، شاید مراد هر پادشاهی باشد. // واج آرایی صامت «د». // جناس ناقص افزایشی مـیان «خاقان» و «خاقانی». // مصراع دوم اغراق دارد.

     

     

      منابع:

    1- سجّادی، سید ضیـا الدین، شاعر صبح، تهران، حیدری، چ هشتم،1384.

    2- —————— ، گزیده ی اشعار خاقانی، تهران، سپهر، چ پنجم،1372.

    3- —————— ، فرهنگ لغات و تعبیرات دیوان خاقانی، دو جلد، تهران، زوار، چ اول، 1374.

    4- کزّازی، مـیرجلال الدین، سراچه ی آوا و رنگ، تهران، سمت، چ اول،1376.

    5- —————— ، گزارش دشواریـهای دیوان خاقانی، تهران، نشر مرکز، چ اول، ویرایش دوم، 1385.

    6- ماهیـار، عبّاس، گزیده ی اشعار خاقانی، تهران، نشر قطره، چ هفتم، 1381.

    7- محمود انوار، سید امـیر، ایوان مدائن از دیدگاه دو شاعر نامـی تازی و پارسی بحتری و خاقانی، انتشارات دانشگاه تهران، چ اول، 1383.

    8- معدن کن، معصومـه، بزم دیرینـه عروس، مرکز نشر دانشگاهی، چ اول، 1372.

    9- یوسفی، غلامحسین، چشمۀ روشن،  انتشارات علمـی، چ دهم، 1383.

    نویسنده درون چهارشنبه دهم شـهریور ۱۳۸۹ |

     شرحی مختصر بر نی نامـه - ادبیـات پیش دانشگاهی - درس اول

    تحميّديه سنتي پسنديده از گذشتگان ماست كه سر آغاز آثارشان را با حمد و ستايش الهي بنا نـهاده اندو هر كدام بـه زباني صفت حمد دوست را گفته اند : يكي مي فرمايد : اي نام تو بهترين سر آغاز    و ديگري مي سرايد : بـه نام خداوندجان و خرد و آن ديگري مي نويسد : منّت خداي عزو جل و ....
    ولي آنچه از زبان حضرت مولانا در سر فصل عرفاني اثر گران سنگ وي خود نمايي مي كند زباني هست لطيف از دردي عميق .
    عمق اين درد و زخم بـه اندازه اي هست كه ناله ي عاشقانـه ي آن بعد از قرن ها درون ارواح درد آشنا هم نوايي و مؤانست ايجاد كرده و مي كند بيان مولوي درون هيجده بيت آغازين مثنوي معنوي كه  به  « ني نامـه » شـهرت يافته بـه گونـه اي هست كه حقيقت گم شده وجود انسان را نمايش مي دهد و در اين پرده تلاش شبانـه روزي انسان را نشان مي دهد که تا اينكه خود را بـه آن حقيقت نزديك و متصل كند .
    بنابراين « ني » را مي توان كنايه از « نفس انساني » يا « روح و جان » انسان بدانيم و « نيستان » اشاره بـه « حقيقت كلي » يا همان « جوار حق تعالي » تواند بود . ممكن هست فرض كرد كه « ني » كنايه از خود مولوي باشد . زيرا از سخنان و اشعار او بر مي آيد كه او خود را درون سخن بي اختيار مي بيند و تمامي اين نواهاي شور انگيز را زاده ي عشق بي زبان و تأثير معشوق نـهاني مي داند و در مثنوي و حتي غزليّات خود بار ها بـه آن اشاره كرده است .
    «
    ما چو ناييم و نوا درون ما ز توست  / ما چو كوهيم و صدا درون ما ز توست «
    «
    ما چو چنگيم و تو زخمـه مي زني  / زاري از ما ني ، تو زاري مي كني «
    «
    ما چو شطرنجيم اندر برد و مات  /  برد و مات ما زتوست اي خوش صفات «

    و درون غزلي مي فرمايد :
    « دهان عشق مي خندد كه نامش ترك گفتم من  /  خود اين او مي دمد درون من كه ما ناييم و او نايي «
    كاملاً درون بيان حضرت مولانا آشكار هست كه عشق بر آمده توسط پروردگار هست . درون حقيقت « ني عشق « را پروردگار مي نوازد . و هدف پروردگار از ايجاد عشق درون وجود انسان ها رساندن آن ها بـه حقيقت هستي هست .

    ني نامـه

    1-  بشنو از ني چون حكايت مي كند       /    از جدايي ها شكايت مي كند .
    شكايت و حكايت  :  جناس ناقص اختلافي             چون : قيد بي نشانـه       / بيت سه جمله دارد
    شارحان مثنوي ني را انسان عاشقي مي دانند كه ميان تهي هست كه « ني زن « همان معشوق هست كه آن را بـه آواز درون مي آورد . « ني « را كنايه از مرد كامل ، روح قدسي نفس ناطقه و حتي كنايه از حقيقت محمديه دانسته اند . مولانا واژه ي « ني « را  28 بار درون عنوان تمثيلي از « خود » استفاده كرده هست .
    جدايي ها : جدايي عاشق از معشوق – جدايي از عالم بالا – جدايي از خدايي كه مبدأ و سرانجام اوست و هم اوست كه مي فرمايد :
     « نفخت فيه من روحي » « من از روح خود درون او ( آدم ) دميدم و در آيه « انا الله و انا اليه راجعون » همـه از خداييم و همـه بـه سوي او باز مي گرديم .مبدأ و سرآغاز ما را نشان مي دهد .

    ارسطو مي گويد : انسان درون بهشت بود  شكستن بالش باعث شد بـه جهان خاكي بيايد . و حافظ شيرازي بـه زيبايي آن را بيان مي كند كه : «  من ملك بودم و فردوس برين جايم بود            آدم آورد درون اين  دير خراب آبادم »
    و ابو علي سينا مي گويد : انسان مثل كبوتري هست كه از مكان خود جدا شده و به اين دنياي خاكي آمده هست .
    معني روان : بـه نغمـه ي ني گوش ده و توجه كن كه چگونـه از جدايي خود از عالم بالا شكايت مي كند .

    2- كز نيستان که تا مرا ببريده اند     /      درون نفير مرد و زن نا ليده اند .    
    نيستان : محل رويش ني هست كه منظور مولانا همان عالم بالا و ملكوت است
    بريدن : درون اينجا منظور خلقت آدم و نـهادن آن درون جسم آدم هست .
    نفير : ناله بلند و آواز بلند كه از روي درد و اندوه بر آمده باشد / مرد و زن : مجازاً  درون معني كل موجودات و مخلوقات هست .
    ( آرايه ي مجاز )
    معني روان : از زماني كه مرا از نيستان ( عالم بالا و ملكوت ) جدا كرده اند همـه موجودات همراه با فرياد هاي من ناله ي عشق سر داده اند . مصراع دوم : بيان درد فراق من بيان درد همـه ي موجودات هست .

    3-سينـه خواهم شرحه شرحه از فراق            که تا بگويم شرح درد اشتياق
    سينـه : مجاز هست از دل عاشق  / شرحه : بـه فتح اول پاره يي گوشت را گويند و شرحه شرحه يعني پاره پاره و مراد آن هست كه درون فهم مقصود، جنسيت و مناسبت شرط هست و كسي که تا اهل درد نباشد سخن درد مندان را فهم نتوان كرد :
    « حال شب هاي مرا همچو مني داند و بس  /    تو چه داني كه شب سوختگان چون گذرد ؟ » 
    « حديث عشق چه داند كسي كه درون همـه عمر  /   بـه سر نكوفته باشد درون سرايي را »
    شرح : باز كردن ، توضيح دادن    /  شرحه و شرح : جناس ناقص افزايشي درون آخر
    اشتياق : علاقه و شوق داشتن بـه چيزي هست ، ميل قلب هست به ديدار محبوب
    در كلام مولانا اشتياق عبارت هست از : كشش روح كمال طلب و خداجو درون راه شناخت و ادراك حقيقت هستي
    معني روان : براي بيان درد اشتياق شنونده اي مي خواهم كه اين دوري از حق را ادراك كرده باشد ( محرم راز     مي خواهم ) و دلش از داغ فراق معشوق و ميل رسيدن بـه او سوخته باشد .

    4-- هر كسي او دور ماند از اصل خويش     /      باز جويد روز گار وصل خويش
    اصل خويش : همان طور كه درون بيت اول اشاره شد مبدأ و سر آغاز و جايگاه اصلي انسان درون جوار حق تعالي و عالم بالاست كه مولانا آن را « نيستان » تعبير كرده هست . و تلميح دارد بـه آيه ي : انّا الله و انّا اليه راجعون   . قرابت معنايي دارد با بيت :
    ما ز درياييم و دريا مي رويم         ما زبالاييم و بالا مي رويم.
    اصل و وصل : جناس ناقص اختلافي درون حرف اول / روزگار وصل : با عنايت بـه آنچه گذشت و با توجه بـه فرموده ي حضرت حق كه:
     « من از روح خود درون جسم آدم دميدم  » بيان كننده ي اين مطلب هست كه روح آدمي جزئي از عالم بالاست . اما دچار فراق گرديده و در پيكر آدمي قرار گرفته و وصل صورت نمي گيرد مگر آن كه از جسم خود آزاد گردد و مرگ را درون آغوش كشد .   
    البته  كسي دور ماندن از اصل خويش را درون صورتي مي فهمد كه اصل خويش را بشناسد و دقيقاً اين كلام ارزشمند هست كه :
    « من عرف نفسي فقد عرف ربه »  بعد همـه ي ني ها نمي نالند و در همـه درد اشتياق وجود ندارد .
    آنان گرفتار دنيايند و به  زنگوله هاي سرگرم كننده ي خويش دل بسته اند اين : « درد عشق » را نمي چشند .
    معني روان : هركس از اصل و جايگاه اصلي خويش دور مانده باشد ، درون جستجوي رسيدن بـه اصل خود و بازگشت بـه سوي خداست

    5- من بـه هر جمعيتي نالان شدم   /     جفت بد حالان و خوش  حالان شدم
    بد حالان : كساني هستندكه حركت آنـها بـه سوي خدا كند هست /
    خوش حالان : رهرواني كه بـه ياري عشق با شتاب بـه سوي خدا مي روند و ار سير بـه سوي خدا شادمان اند .
    بد حالان و خوش حالان : آرايه ي تضاد / نالان : صفت عالي از ناليدن  / جفت : همراه ، همدم
    اشاره بدان هست كه رهرو و طالب حقيقت گرفتار تعصب نباشد و به خيال خام دور از راه نيفتاد و مقصود خويش را درون ميان هر قوم و طايفه اي جستجو كند و وسعت نظر داشته باشد و به يك راه و يك روش پابند نگردد . زيرا حقيقت همـه جا هست و محدود بـه حدود خاصي نيست . و مولانا بر اين باور هست كه از هر دلي مي توان راهي بـه حق يافت .   
    معني روان : من با افراد مختلفي – چه آنان كه درون سير بـه سوي حق كند هستند و چه آنان كه درون سير بـه سوي كمال تند رو مي باشند – همدم و همنشين شدم .

     6- هر كسي از ظنّ خود شد يار من    /     از درون من نجست اسرار من
    ظنّ : گمان / اسرار  : راز هاي پنـهان درون بازگشت بـه حق تعالي و معشوق ازلي و در جمله نقش مفعولي دارد . / يار من : مسند
    مولانا درون اين بيت عدم توجه بـه حقيقت روح را بيان مي كند و برداشت هاي سطحي و سليقه اي افراد را باز گو مي كند . ناله ي ني بد حالان را بـه خيالات و دلبستگي هاي مادي خود سرگرم و خردسند مي كند و خوش حالان را درون طريق معرفت پيش مي برد . و هر يك از آن دو از ظن خود و بر اساس زمينـه هاي ذهني و روحاني خود بانگ ني را دست دارند .
    معني روان : همـه ي كساني كه داستان عشق مرا شنيده اند و با من يار و همراه شدند از روي حدس و گمان درون حد فهم خود مرا همراهي كردند ولي هيچكدام راز درون حقيقت ناله و آواز مرا درون نيافتند .

    7- سرّ من از ناله ي من دور نيست    /     ليك چشم و گوش را آن نور نيست .
    دور – نور : جناس ناقص اختلافي درون حرف اول  / نور : استعاره از معرفت و بصيرت
    آن نور نيست : آن بصيرت و توان معرفت را ندارد . /  چشم ، گوش : مراعات النظير
    چشم و گوش را مي توان مجازاً بـه معني انسان ها بـه شمار آورد .
    معني روان : اسرار من درون ناله هاي من نـهفته هست اما چشم و گوش و خواص ظاهري نمي تواند راز و حقيقت آن ناله را دريابد ، بايد چشم بصيرت داشت . ( فقط انسان هاي آگاه دل و درد آشنا )

    8- تن زجان و جان ز تن مستور نيست         /         ليك كس را ديد جان دستور نيست .
    ديد : مصدر مرخم ( ديدن )       دستور : اجازه  / جان و تن : مراعات النظير و تضاد       را : حرف اضافه ( براي )
    جان و تن هر دو يكديگر را درك مي كنند اما آنچه ديده مي شود تن هست . جان « جوهر مجرد » است  و با چشم ديده نمي شود . مطابق بيت قبل چنين رابطه ي ميان ني و راز ني نيز وجود دارد . 
    معني روان : براي درك رازي كه درون ناله هاي ني وجود دارد بـه حسي غير از حس ظاهري نيازمنديم . زير راز هاي ني مثل جان  نا ديدني هست و براي درك راز ني بايد با چشم و گوش دل ادراك كنيم .

    9-آتش هست اين بانك ناي و نيست باد          /              هر كه اين آتش ندارد نيست باد
    « نيست » درون مصراع اول فعل منفي هست و درون مصراع دوم صفت هست و بـه معني معدوم ، ناچيز و نابود مي آيد / باد –باد : قافيه و جناس تام هستند .  نيست – نيست : جناس تام و قافيه ي دوم بيت هست / بعد بيت رديف ندارد  / هر گاه يك بيت دو قافيه داشته باشد ذو قافتين مي گويند .
    آتش درون مصراع دوم استعاره از سوز و گداز عشق و ناله ي روح هست / آتش و باد : تضاد با بيت مذكور با ابيات زير قرابت معنايي ارد : « عشق آن جمله هست كاو چون برفروخت  / غير معشوق او همـه عالم بسوخت »
    « عشق آتش بود و خانـه خرابي دارد  / پيش آتش دل شمع و پر پروانـه  يكي هست »
    معني روان : آن چه از ني مي شنويم باد و هوايي بي ارزش نيست بلكه يك نغمـه ي پر سوز و گداز هست . هر كسي آتش عشق الهي را ندارد خدا كند نيست و نابود شود .

    10-آتش عشق هست كاندر ني فتاد            /           جوشش عشق هست كاندر مي فتاد
    بيت آرايه ي ترصيع  و موازنـه  دارد  /.  آرايه تكرار درون واژه هاي عشق هست ، كاندر فتاد / آتش عشق : اضافه تشبيهي /
     ني ، مي : جناس ناقص اختلافي درون حرف اول                 العشق صارم في الوجود : عشق درون همـه ي هستي جريان دارد
     اين عشق هست كه باعث سوز و گداز ني مي شود و مي را بـه جوشش درون مي آورد . آتش همـه چيز را  مي سوزاند. عشق هم همـه ي پليدي ها را درون جسم انسان مي سوزاند . آتش سوزنده و گدازنده هست . عشق هم مثل كوره اي هست براي گداختن عاشق ،  آتش از مطهرات هست عشق نيز عاشق را پاك و مطهر مي كند . 
    معني روان : آن چه ني را بـه صدا درون مي آورد . سوز و گداز عشق آتشين هست . همان طور كه جوشش سراب بـه واسطه ي عشق هست .

    11- ني حريف هر كه از ياري بريد            /          پرده هايش پرده هاي ما دريد
    پرده هاي اول بـه معني زآهنگ و مقام موسيقي هست . از آهنگ هاي معروف موسيقي سنتي ايران نام هايي مثل      « پرده صفاهان » « عشاق » « بلبل » و به عربي حجاب و ستر گويند  اراده شده و پرده دريدن كنايه از افشاي سرّ و آشكار كردن راز مي باشد . زيرا موسيقي پرده از احوال نـهايي صاحبدلان بر مي افكند و در آنان حالات مختلف ايجاد مي كند و از اين رو مي فرمايد : كه پرده ها و آهنگهاي ني ، پرده ي راز ما را پاره كرد و احوال نـهايي ما را بر همـه كس آشكار ساخت .
    معني روان : ني همدم و همنشين كساني هست كه معشوق حقيقي خود جدا مانده اند و نغمـه ها و آهنگهاي ني سرّ و راز آنـها را افشا مي كند و آشكار ا مي سازد .       آرايه هاي ادبي : پرده – پرده : جناس تام / پرده دريدن : كنايه

    12- همچو ني زهري و ترياقي كه ديد             /         همچو ني دمساز و مشتاقي كه ديد
    ترياق بـه كسر اول معرّب ترياك هست كه اصل آن ثرياكا
    Thriaka   يوناني هست و درون زبان فارسي مترادف كلمـه پاد زهر و مقابل زهر بـه كار مي رود . چنانكه شيخ سعدي فرمايد : « هر غمي را فرجي هست و ليكن ترسم  / پيش از آنم بكشد زهر كه ترياق آيد »  و مثل « که تا ترياق از عراق  آيد مار گزيده مرده باشد » و در اصطلاح اطبّا معجوني هست كه درون معالجه ي زهر هاي حيواني و امراض سخت استفاده مي شود و آن را ترياق فاروق يا ترياق كبير نيز گويند و ترياك نيز درون كاربرد هاي شعرا و نويسندگان بـه همين معني مي آمده و حافظ نيز مي فرمايد : « اگر تو زخم زني بـه كه ديگري مرهم         و گر تو زهر دهي بـه كه ديگري ترياك »
    موسيقي و سماع بـه عقيده ي عرفا بر كساني كه از سر هوي و هوس گوش دهند بـه منزله ي زهر هست و براي اصحاب قلوب حكم ترياق و پاد زهر دارد و دل هاي مشتاق و بي تاب را آرامش مي دهد و اين بيت بـه اين عقيده اشارت مي كند .
    دمساز : همدم ، همراز ، هم صحبت ، هم نشين / مشتاق : عاشق ، آرزو مند و راغب بـه چيزي
    آرايه هاي ادبي : مصراع اول و دوم موازنـه دارند  /  زهر و ترياق : تضاد و مراعات النظير
    معني روان : هيچ كس زهر و پاد زهري مثل ني نديده هست و هيچ كس همراز و همدم عاشق و آرزو مندي نديده هست .
      13- ني حديث راه پر خون مي كند             /           قصه هاي عشق مجنون مي كند
    راه پر خون : مجازاً معناي هراسناك و خطر ناك    /  راه پرخون كنايه از راه عشق نيز مي باشد
    مصرع دوم تلميح آشكاري هست به داستان ليلي و مجنون   /  مجنون : نماد عاشق حقيقي       ياد آور اين بيت خواجه حافظ مي باشد كه : « ناز پرورد تنعّم نبرد  راه بـه عشق   /  عاشقي شيوه ي رندان بلاكش باشد »
    و با معناي ابيات زير قرابت دارد : « بحريست بحر عشق كه هيچش كناره نيست  /  آن جا جز آنم كه جان بسپارند چاره نيست »
    يا « عشق شيريست قوي پنجه و مي گويد فاش / هر كه بگذشت زجان بگذرد از بيشـه ي ما
    معني روان : ني سخن از راه خطرناك عشق مي گويد كه پايان آن فنا شدن درون راه معشوق هست و داستان هاي عشق بازي عاشقاني مثل مجنون را مي گويد .

    14- محرم اين هوش جز بي هوش نيست            /          مرزبان را مشتري جز گوش نيست
    بيهوش : درون اين بيت بـه معني نادان و بيشعور بـه كار نرفته و مقصود كسي هست كه از عشق و حقيقت بيهوش و سرمست باشد .
    « همان عاشق واقعي » و ممكن هست كه مقصود كسي باشد كه حيله ورزي و چاره سازي نداند و نوعاً اهل دنيا اين گونـه اشخاص را ابله و بيهوش مي دانند و مصراع دوم اين معني را تأييد مي كند / هوش : عشق
    اگر زبان و گوش درون معناي حقيقي بـه كار رفته باشند اندكي سبك بـه نظر مي رسند ولي مجازاً زبان معناي عاشق گويا و نالان و
     درد مند هست و گوش نيز شخص درد آشنايي هست كه از درد و ناله آن گوينده با خبر هست . / مصراع دوم آرايه ي « تمثيل » دارد / زبان و گوش : مراعات النظير     مر : هميشـه وابسته بـه « را » يي هست كه بعد از آن مي آيد     « مرزبان را »  : براي زبان هوش و بيهوش از مصراع اول « پارادوكس » بوجود آمده هست .  
    معني روان : محرم حقيقي عشق كسي هست كه عاشق و مدهوش و شيدا باشد . همان طور كه براي ادراك گفته هاي زبان وسيله اي بـه غير از گوش وجود ندارد .

    15-  در غم ما روز ها بيگاه شد      /     روز ها با سوز ها همراه شد
    روز و سوز : جناس ناقص اختلافي     /  بي گاه شدن : سپري شدن زمان
    عمر عاشق همراه با سختي ها و رنج  فراوان هست و غم و اندوه عاشق که تا لحظه وصال بـه معشوق پايان ندارد و بايد اين بيت را درون نظر داشت كه : « بگفتم : روز بيگاه هست و ره دور هست ، گفتا : رو           بـه من بنگر بـه ره منگر كه من ره را نورديدم
    معني روان : روز هاي عمر ما درون غم عشق بـه پايان رسيد و روز هاي زيادي از عمر ما با سوز و گداز عشق سپري شد .

    16- روز ها گر رفت گورو باك نيست         /        تو بمان اي آن كه جز تو پاك نيست
    بيت 7 جمله دارد / باك – پاك : جناس ناقص اختلافي            تو : مرجع ضميرش خداوند و عشق است
    تنـها آرزوي عاشق جاودانگي معشوق هست و رسيدن بـه معشوق : مجنون مي گويد :
    « از عمر من آنچه هست بر جاي  /    بستان بر عمر ليلي افزايي »  « كز عشق بـه غايتي رسانم   /    كو ماند اگر چه من نمانم «
    بيت بي توجهي بـه گذر عمر و توجه مطلق بـه معشوق را تأكيد مي كند .
    معني روان : اگر روز هاي عمر گذشت اهميتي ندارد . اي عشق  تو باقي بمان و جاودانـه كه پاك تر از تو وجود ندارد .
     17-  هر كه جز ماهي ز آبش سير شد            /          هر كه بي روزي هست ، روزش دير شد
    معلوم هست كه زندگاني ماهي بسته بـه وجود آب هست و بي آن نمي تواند زندگاني كند . بـه عقيده ي مولانا همچنين عاشقي كه درون عشق ثابت قدم باشد دور از معشوق نتواند زيست و سيري و ملالت درون مورد او تصور نمي شود . براي اينكه سيري و ملامت صفت كساني هست كه از روي هوي و هوس دوستي مي ورزند . و دقيقاً اين بيت سعدي بـه ياد مي آيد كه :
    « روان تشنـه بر آسايد از كنار فرات                مرا فرات ز سر بگذشت و تشنـه ترم «
    بي روزي : يعني محروم و بي نصيب ، يعني كساني كه از صرف وقت درون طلب مقصود تنگدل مي گردد كه بي نصيبي و محرومي دامنگير او شده باشد وگرنـه مرد طالب سرگرم طلب هست و از گذشتن وقت باك ندارد زيرا وجود و خواهش و داعي نفساني بر طلب هر چيز بـه عقيده ي مولانا دليل كاميابي و توفيق و عدم آن نشانـه ي عدم توفيق و علامت محرومي هست .
    ماهي : استعاره از عاشق و نماد عاشق واقعي  /  آب : نماد عشق ، درياي عشق الهي
    بي روزي : بي نوا ، درويش ، بي بهره از عشق  /  روز ، روزي  : جناس ناقص افزايشي       تأكيد بيت بر سيري ناپذيري عاشق از عشق هست .
    « « سير شدن « درون مصراع اول بـه معني بي ميل شدن هست و كسي كه درد آشنا نباشد بـه درياي جذبه ي الهي و شناور شدن درون آن ميلي ندارد .    « ملالي نيست ماهي را ز دريا                            كه بي دريا خود او خرّم نگردد «
    معني روان : همـه كس از عشق سير مي شود بـه غير از كساني كه مانند ماهي درون درياي عشق الهي غوطه ورند . تنـها عاشق هست كه از غوطه خوردن درون درياي معرفت و عشق سير نمي شود . و آن كسي كه درون راه طلب ملول و خسته شود . بي نصيب و محروم ماند .

    18-در نيابد حال پخته هيچ خام     /        بعد سخن كوتاه بايد والسلام           پخته ، خام  :   تضاد / والسلام : يك جمله بـه شمار مي آيد .
    پخته : كنايه از عارف با تجربه و واصل /  خام : كنايه از سالك بي تجربه و كسي كه راه عشق را طي نكرده باشد . اينان همان  « جز ماهياني « هستند كه از درياي معرفت الهي بهره اي نبرده اند .

    قرابت دارد با : « دلا نزد كسي بنشين كه او از دل خبر دارد                بـه زير آن درختي رو كه او گلهاي تر دارد «
    « حاصل عمرم سه سخن بيش نيست                         خام بدم ، پخته شدم ، سوختم «

    معني روان : افراد بي بهره از عشق و بي نصيب از درياي معرفت الهي حالت عرفاني عاشقان واصل و عارفان با تجربه را درك نمي كنند ، بعد سخن را بايد بـه پايان برد و تمام كرد .

    منابع : 1- شرح  محمد استعلامي               2-  شرح كريم زماني

    نویسنده درون یکشنبه سی و یکم مرداد ۱۳۸۹ |

    درس بیست و یک                            بخوانشاعر: زین العابدین رهنما

                                                                                                     

    مع:نثر قالب وع: ادبی   محتوا: توصیف لحظه های نزول وحی

    اثر

    آرایـه ها 

    مکه یک کوه تاریخی دارد و این کوه یک  آشنای  صمـیمـی: تشخیص / کوه هایی افسرده رنگ و سیـاه رو: (حس آمـیزی ، جان بخشی)

    هنگام غروب نور خورشید دیرتر از همـه آن جا را ترک مـی گوید: تشخیص / ماه نور ملایم و لطیف خود را همـه جا پخش مـی کرد: حس آمـیری

     

    معنی لغات:

    1- علق: خون بسیـار سرخ/2-مشت (واحد شمارش) این جا کنایـه از مقدار اندک و بی ارزش/3- اراضی: جمع ارض بـه معنی سرزمـین ها/

    4- امم: جمع امت/ 5- نفوس: جان ها/6- رستاخیز: قیـامت/ 7-عبوس: گرفته ، اخمو/          8- زمخت: خشن/ 9- قوافل: قافله ها،کاروان ها/

    10- بدیع: تازه،جالب،شگفت/ 11- رمـه:گله/ 12- فرق:سر،بالای سر/ 13- مصاحب:هم نشین،هم دل/ 14- مراوده:گفت و گو/

    15- عالم بالا:کنایـه از عالم ملکوت/ 16- جموت: بی جان بودن/ 17- متولی: پی درون پی/18- قیـه: جیغ/ 19-قیـه کشیدن:جیغ کشیدن بـه هنگام جشن/ 20-کالبد:جسم تن/ 21- شعله ی بی جان: اضافه ی استعاری/ 22- درون بند خودش نیست: کنایـه از بی توجهی بـه خود/

     23-نقصان: کاهش/ 24- استماع: گوش دادن/ 25- رفیق تنـهایی: یـار مونس زمان تنـهایی/  26- تلالو: درخشش/ 27- نگاه های ماه: تابش ماه بر زمـین(استعاره تشخیص)                28- حریر:پارچه ی لطیف و نازک

     

    درس بیست و دوم

     

     

    بوی جوی مولیـان

                  اثر: محمد بهمن بیگی

           قالب: نثر معاثر

                       نوع داستان: حسب و حال

          محتوا:حب وطن

     

    1-قاش: قاچ،برجستگی جلو زین اسب کـه از چوب شاخ یـا فلز سازند/

    2- تفنگ خفیف/

    3- دلی از عزا درون آوردن: کنایـه از (غذای خوبی خوردن)/

    4- مزه ی چیزی را زیر دندان داشتن: کنایـه از (مزه ی غذایی را درون خاطر داشتن)/

    5- قند درون دل آب شدن: کنایـه از (مـیل شدید بـه چیزی)/

    6- تبعید : از محل سخارج /

    7- تفنگ مشقی: تفنگ بادی کـه برای تمرین و مشق تیر اندازی بـه کار مـی رود/

    8- داروندار: کنایـه از تمام (مال و ثروت)/

    9- حضرات دولتی: مقامات دولتی/

    10- یغما: تاراج،غارت/

    11-بن و بلوط: نام درختانی است/

    12- آفت:بلا/

    13محصور: حصار شده،محدود/

    14- جان فرسا: نابود کننده

    15-برهنگی: بودن،نداشتن لباس

    16- زرق:ظاهر سازی

    17- زرق و برق:زیبایی های ظاهری

    18- حدوحصر: حدواندازه

    19- پیدا شدن سرو کله: کنایـه از آشکار شدن چیزی و یـای

    20- اسم و رسم داشتن: کنایـه از معروف بودن

    21- ایلخانی: خان ایل،رئیس ایل

    22- زبانزد: کنایـه از معروف، مشـهور

    23- زمـین گیر: ناتوان

    24- تصدیق: گواهی نامـه،مدرک

    25- مزایـا:جمع مزیت، برتری ها

    26-مباهات: فخر

    27- منحصر: محدود ، محدود شده

    28- فرنگی: فرانسوی و اروپایی

    29- ایما: اشاره ،اشاره،کنایـه،رمز

    30- عرش:مجازازآسمان،فلک الافلاک

    31- سیر: پیمودن

    32- عرش را سیر :کنایـه از بسیـار شادمان شدن

    33- عشیره:طایفه،ایل

    34- کوههای مرتفع: کوه های بلند

     35- دشت های بی کران:  دشت های بی انتها

    36- برگ: آذوقه،توشـه

    37- زین و برگ: ابزار مربوط بـه چهار پا به منظور سوارکاری

    38- گرده:پشت گردن

    39- کهر: رنگ سرخ مایل بـه تیرگی،(مخصوص اسب و استر)،در این جا مطلق بـه اسب مراد است

    40- کرند: اسبی کـه رنگ او مـیان زرد و بور باشد (سمند و ابرش نیز نام گونـه هایی از اسب هست )

    41- دلاویز: دل نشین ،دل پذیر

    42- دامن معطر چمن: اضافه ی استعاری

    43- پر سخاوت: سخاوتمند، بخشنده

    44- دو دل: کنایـه از مردد

    45- سر درون گریبان: کنایـه از متفکر و سرگردان

     46- مواهب: جمع موهبت ، بخشش ها

    46- بطالت: بیـهودگی

    47- دیـار بی یـار: سرزمـینی کـه دوست و خویشاوندی درون آن نباشد

    48- تکاپو: تلاش،جستجو

    49- دانش نامـه: مدرک تحصیلی

    50-دادار: مقام و پستی درون دادگستری

    51- جنحه: گناه، بزه

    52- بزهکار: گناهکار، مجرم

    53- جانی: جنایتکار،قاتل

    54- عدلیـه:دادگستری

    55-حلقه بـه در کوفتن: کنایـه از مراجعه بـه هر و هر جا

    56- طفیلی:ی کـه زندگی مستقلی نداشتن باشد

    57- انتصاب: نصب ، قرار دادن، گماردن

    58- دلاک: مو تراش، سلمانی،ی کـه در مردم را کیسه کشد

    59- بهار خواب: بالکن ،تراس

    60- تبار: خاندان، خویشاوندان

    61-ییلاق: جایی خوش آب و هوا کـه تابستان بدان جا روند

    62-قشلاق: جایی گرم کـه زمستان بدان جا روند

    63- حرمت: آبرو،احترام،ارزش

    64- گساردن: نوشیدن ، خوردن

    65- اندوه گسار: غمخوار

    66- بلدرچین: نام پرنده ای است

    67- خط و خال: لکه و نشانـه هایی درون بدن

    68- کبک دری: نوعی کبک

    69- چشم بـه راه بودن: کنایـه از منتظر بودن

    70- کمانـه: نام محلی است

    71- چنگ: نوعی ساز است

    72- آب خوش از گلویش پایین نمـی رود: کنایـه از آرامش نداشتن

    73- مدهوش:از خود بی خود شدن

    74- پا بـه رکاب گذاشتن:کنایـه از حرکت

    75- بال و پر بگشایم:استعاره مکنیـه _کلا کنایـه از اینکه {بسیـار خوشحال شدم}

     

     

     

    درس بیست و سوم

    اقلیم عشق

                                                                شاعر: سید احمد هاتف اصفهانی    قالب: دو بند از ترجیع بند

                                                                            محتوا: توحید و عرفان

                                                                            نوع: غنایی

                                                                            سبک: عراقی

     

    1-    چشم دل را باز کن ( دل را کـه جایگاه درک حقیقت هست بگشا) که تا بتوانی حقیقت جان (امور معنوی) را درک کنی. درون آن ثورت همـه ی آن چه را کـه دیدنی نیست (با چشم سر دیده نمـی شود) مشاهده خواهی کرد

     2- اگر بـه سرزمـین عشق وارد شوی(عاشق شوی) همـه جای این سرزمـین (وادی عشق) را مانند گلذار زیبا و با طراوت مـی بینی

    3- گردش دور آسمان( اتفاقات و حوادث سرزمـین عشق) به منظور همـه ی ساکنان این سرزمـین (عاشقان) مطبوع و مطابق مـیل است

    4- درون سرزمـین عشق آن چه را کـه مشاهده مـی کنی همان هایی هست که دلت مـی خواست و آن چه را کـه دلت بخواهد همان را خواهی دید

    5- {در سرزمـین عشق} گدای بی سروپا را درون مقابل ملک جهان بی اعتنا و بی علاقه مـی بینی

    6-  {در سرزمـین عشق} هم چنین گروهی گدای تهی دست را مشاهده مـی کنی کـه در مقام و منزلت قدم بر اوج آسمان ها نـهادند

    7-{در سرزمـین عشق} اگر هر چیز کوچک(ذره) را بشکافی،درخششی فوق العاده درون آن مشاهده مـی کنی

    8- اگر هستی مادی خود را درون عشق بگدازی و ذوب کنی، درمـی یـابی کـه عشق باعث ارزشمندی و تعالی جان تو گردیده است

    9-{بدین ترتیب با روی آوردن بـه وادی عشق} از تنگنای زندگی مادی گذر مـی کنی و پهنـه ی فرمانروایی الهی را – کـه حد وحدودی بر آن متصور نیست – مشاهده مـی کنی

    10-آن چه را کـه تاکنون نشنیده و ندیده ای درون سرزمـین عشق مـی شنوی و مـی بینی

    11-عشق تو را بـه مقام و منزلتی مـی رساند کـه از جهان و آن چه کـه در آن هست تنـها یک چیز مـی بینی (در مـی یـابی کـه در سراسر جهان هستی غیر از خدای و چیزی نیست و همـه عالم وجود از او حکایت دارد- وحدت وجود)

    12-13-از دل و جان (با همـه ی وجود) تنـها عاشقی(خدای یکتا) باش که تا در حالت عین الیقینی بینی کـه او یکتاست و جز اوی درون جهان هستی وجود ندارد(همـه ی جهان هستی جلوه ای از جلوه ی اوست-وحدت وجود)

    14-ای آگاهان: خداوند (جلوه ی الهی) از هر سو نمایـان است

    15-تو درون جستجوی نور شمع هستی که تا حقیقت را بینی درون حالی کـه آفتاب درون اوج آسمان ها مـی درخشد . روز کاملا روشن هست اما تو اسیر شب تاریک هستی(حقیقت الهی آشکار هست اما تو آن را درک نمـی کنیگویی کـه در شب تاریک بـه سر مـی بری)

    16- چشم حقیقت بین خود را باز کن که تا بتوانی تجلی آب صاف را درون گل و خار مشاهده کنی

    17- بـه آن آب  ثاف و بی رنگ توجه کن کـه چگونـه از آن ، گل ها بـه هزاران رنگ پدید آمده اند

    18- درون پی یـافتن (درک) خداوند قدم درون راه عشق بگذار و برای این راه توشـه و آذوقه ای به منظور خود فراهم کن ( این توشـه چیزی جز قلب پاک و عاری از غل و غش نیست)

    19-عشق مشکلات بسیـاری را کـه حل آن ها از طریق عقل دشوار هست ، آسان مـی سازد

    20- {از طریق عشق} بـه جایگاهی ارتقا مـی یـابی کـه تصورات و افکار آدمـی توان درک آن منزلت را ندارد

    21-{با عشق} اجازه ی حضور بـه مجلس و جایکاهی را پیدا مـی کنی کـه جبرئیل امـین اجازه ورود بدان جا را نداشته است

    22- این راه تو (راه عشق)،و آن توشـه راه تو(دل پاک) و آن مقصد و منزل تو(جوار رحمت حق) است.اگر توانایی داری (رهرو و سا لک واقعی هستی) حرکت کن و توشـه خود را با خود همراه ساز

    23-24-25- ای هاتف: عارفان کـه گاهی آن ها را مست و گاه هوشیـار مـی خوانند آنان وقتی از همـه ی این کلمات و اصطلاحات استفاده مـی کنند بـه معنی آن ها توجه ندارند بلکه قصد و غرضی دارند (در این بیـان آن ها راز و رمزی وجود دارد) کـه گاه با رمز راز

     با گو مـی کنند

    26-27- اگر آگاه بـه رمز و راز آن ها باشی (مفهوم اصطلاحاتش را درک کنی) درون مـی یـابی کـه راز کلام آن ها درون این هست که درون جهان هستی جز خدای یکتا محبوب و معبود دیگری نیست (همـه هستی جلوه ی خدایند)(وحدت وجود) 

    معنی کلمات:

    اقلیم: سرزمـین/ آفاق: کرانـه ها ،اطراف/ روی آوردن: کنایـه از وارد شدن/ اقلیم عشق: اضافه ی تشبیـهی/ اهل این زمـین: ساکنان سرزمـین عشق/ بـه مراد: مطبوع ، مطلوب

    بی سرو پا : کنایـه از بی چیز و ناتوان/ هم: همچنین/ پا جمعی: جمعی پا /

    پای بر فرق فرقدان نـهادن: کنایـه از ارزش بالا یـافتن/« فرق» و« فرقد»: جناس/

     آفتابیش درون مـیان: آفتابی درون مـیانش/ کیمـیا:آنچه کـه ماهیت اجسام را تغییر دهد،اکسیر/ مضیق:تنگنا، کار سخت و دشوار/ حیـات: زندگی/ ملک لامکان: سرزمـینی کـه بعد مکانی دارد/

    عین الیقین : یقینی کـه با دیدن حاصل مـی شود/ عیـان: آشکار/« هست »« نیست»: تضاد/

    تجلی:جلوه ،نمایـان شدن/ اولی الابصار:صاحبان بصیرت،اهل بینش و آگاهی/

    یـار:استعاره از خداوند/ چشم بگشا:کنایـه از این که  با دقت نگاه کن/ «گل»و«خار»: تضاد

    طلب:طلبیدن،جست و جو / نـه:بنـه،بگذار/ کاری چند: چند کار/

       «آسان»و«دشوار»تضاد/ مـی نرسد:نمـیرسد/ اوهام: جمع وهم،گمان ها/ بار:اجازه،رخصت/

       محفل: مجلس/ جبرئیل:فرشته وحی/ زاد:توشـه،آذوقه/ منزل:محل نزول،مقصد/

       مرد راه:رهرو،سالک/ ارباب:صاحبان/ معرفت:شناخت/ هاتف:تخلص شاعر/ مـی : /

       بزم:مجلس خواری/ ساقی: دهنده/ مطرب:نوازنده/

       شاهد:زیبا  رویی/زنار:کمربند کـه زرتشتیـان یـا مسیحیـان بـه کمر مـی بستند/ نـهفته: پنـهان/                

      اسرار:رازها/ ایما: اشاره/ کننده گاه اظهار:گاه اظهار کننده/ پی بردن: فهمـیدن/

     

     

     

     

    درس بیست و چهارم

    موسی و شبان

    قالب: مثنوی

    نوع :غنایی

    محتوا: عشق و عرفان

    سبک: عراقی

    اثر: مولانا

    1-موسی (ع) چوپانی را درون راه دید کـه مـی گفت :ای خداوند

    2-تو کجا هستی که تا من چاکر و خدمت کار تو باشم برایت کفش بدوزم و سرت را شانـه کنم

    3-دست پر محبت تو را ببوسم و پای نازنین تو را مالش دهم(ماساژ دهم که تا خستگی از پاهای تو برود) و به هنگام خواب جای خواب تو را جارو کنم (مرتب کنم)

    4-ای خدایی کـه تمام بزهای من فدای تو شوند ،ای خدایی کـه با یـاد تو فریـاد مـی کشم(به یـاد تو آواز مـی خوانم)

    5-بدین ترتیب آن چوپان سخنان بیـهوده مـی گفت. موسی بـه او گفت :(ای آقا مخاطب تو کیست) (با چهی سخن  مـی گویی)

    6-[چوپان] گفت: با آن [سخن مـی گویم] کـه ما را خلق کرد و این زمـین و آسمان از او موجودیت یـافته است

    7-موسی گفت: آگاه باش کـه گستاخ شده ای (بی ادبانـه و بی پروا سخن مـی گویی)تو بـه خدا ایمان نیـاورده ای بلکه، کافر گشته ای(کلام تو از روی ایمان نیست بلکه کفرآمـیز است)

    8-این چه سخنان بیـهوده و کفر آمـیز است(اینقدر سخن ناشایست و کفر آمـیز بر زبان نیـاور) و پنبه ای درون دهان خود بفشار (دهانت را ببند و خاموش باش)

    9-کفش چرمـی و پا پیچ شایسته ی توست: چنین چیزهایی درون مورد خداوند- کـه چون آفتابی درخشان است- هرگز شایسته نیست

    10-اگر سکوت نکنی ، قهر خداوند مانند آتشی مـی آید و مردم را مـی سوزاند(عذاب الهی نازل مـی شود و مردم را نابود مـی کند )

    11-[چوپان]گفت: ای موسی تو مرا بـه سکوت وا داشتی  و مرا از گفته هایم پشیمان ساخته ای و جانم را بـه آتش کشیدی(بسیـار غم زده ام کردی)

    12-لباسش را پاره کرد و آهی گرم از برآورد (بسیـار دردمند و اندوهگین شد)و بـه سمت بیـابان حرکت کرد و رفت

    13-از جانب خداوند بر موسی (ع) وحی نازل شد کـه ای موسی [تو با کلام خود] بنده ما را ازما جدا کرده ای

    14-[ای موسی]تو از آن جهت آمدی (به نبوت برگزیده شدی)تا مردم را بـه ما بپیوندی(مردم را بـه سوی ما بخوانی) نـه اینکه انان را از ما دور کنی

    15-من درون وجود هری خوی و عادتی قرار داده و به هر اصطلاحاتی داده ام(شیوه ای آموخته ام که تا با آن منظور و مقصود خود را بیـان کند)

    16-[آنچه او گفته است]به بیـان او (شبان)مدح تلقی مـی شود اگر چه بـه بیـان تو (موسی)نکوهش است

    17-[خداوند مـی فرماید]ذات ما پاک دانستن و نا پاک خواندن و همچنین سستی درون عبادت و رغبت بـه آن بی نیـاز است

    18-[خداوند مـی فرماید]من مردم را خلق نکرده ام که تا بهره ای ببرم بلکه از آن جهت مردم را خلق کرده ام که تا بر بندگان خود لطف و بخشش کنم

    19-همان گونـه کـه شـهید بـه خون تپیده بـه غسل نیـاز ندارد(خون به منظور شـهید از آب با ارزش تر است)،خطای چوپان صافی ضمـیر(سخنان بـه ظاهر کفر آمـیزاو)از صدها عمل نیک پسندیده تر است

    20-عقیده و مذهب عشق با دیگر عقاید و مذاهب تفاوت دارد(روش عاشقان متفاوت است) عقیده و مذهب عاشقان رسیدن بـه قرب خداوندی است

    21-لعل بـه ذات خود ارزشمند هست و مـهم نیست کـه نقش مـهر یـا نشانـه ای داشته باشد یـا نداشته باشد.عشق نیز بـه ذات خود با غم وانده همراه هست و بـه همـین دلیل عاشق حتی از دریـای غم هم هراسی ندارد

    22- سخنان و مفاهیم بسیـاری بر دل موسی وحی شد بـه گونـه ای کـه گفته ها را بـه مشاهدات قلبی او همراه د(انچه را کـه خداوند گفته بود با بینش او درون آمـیخته شد آنچنان کـه شنیدن با مشاهده همراه شد)

    23-وقتی موسی این سخن ملامت بار را از سوی خدا شنید،در بیـابان بـه جستجوی چوپان دوید

    24-سر انجام او را پیدا کرد و گفت« مژده بده کـه اجاره خدا صادر گشت»(وحی نازل شد)

    25-برای بیـان حرف دلت درون پی روش و طریقی خاص مباش و هر چه دل اندوهگین تو

    مـی خواهد (به هر زبان و بیـان )بازگو کن

     

    معنی لغات:

    شبان: چوپان/ بـه راه: درون راهی/ کاو: کـه او/ همـی گفت: مـی گفت/ اله: خدا/

    «را» «راه»:جناس/ چارق: کفش چرمـی/ بروبم: جارو کنم/ هی هی وهی ها: فریـاد،آواز چوپانان/ نمط: روش ، طریقه/ با کی استت: مخاطب تو کیست/ فلان: شخص غیرمعلوم/

    آمد پدید: پدید آمد/ چرخ: استعاره از آسمان/ های:آگاه باش/ خیره سر: گستاخ/ ژاژ: کنایـه از بیـهودگی/ پنبه درون دهان فشردن: کنایـه از سکوت / فشار: سخن بیـهوده/ پاتابه: نواری کـه به ساق پا پیچند/ لایق: شایسته/ تو را: به منظور تو/ کی رواست: هرگز روا نیست/ خلق: مخلوق/

    دوختن دهان:کنایـه از بـه سکوت وا داشتن/ جامـه د:کنایـه از اوج دردمندی/

    تفت: گرم،سوزان/ وصل:پیوستن/ فصل: جدا / سیرت: باطن، خوی/ اصطلاح: سازش / درون حق او: درون مورد او/ او:چوپان/ تو: موسی/ ذم: نکوهش/ شـهد:شیرینی/

    گران جانی:غرور و پستی/ چالاکی:زیرکی/ بری: پاک،بی نیـاز/ جود:بخشش/ اولی تر: بر تر/

    صواب: درست /  لعل:سنگی هست گران بها بـه رنگ سرخ/ مـهر:اثر/ ریختند: کنایـه از تلقین / عتاب:خشم گرفتن/ درون پی: بـه دنبال/ درون یـافت: پیدا کرد/ دستوری: اجازه/ آداب:جمع ادب،روش/ دل تنگ: دل اندوهگین/

     

     

    درس بیست و پنجم

                                           شبنم عشق  

                                                                                             قالب:نثر ادبی

                                                                                             نوع: ساده و روان

                                                                                             محتوا: عرفان

                                                                                             اثر: نجم الدین دایـه

     

     

    معرفت: شناخت/ بـه کمال: بـه طور کامل/ سفت: دوش، کتف/ اصناف: انواع؛ اقسام/

    وسایط: جمع وسیطه، مـیانجی ها/ درون هر مقام: درون هر جایگاه، درون هر موقعیت/

    بر کار کرد: بـه کار گرفت/ خلقت: آفرینش/ تعبیـه: ساختن، آراستن/ تعبیـه خواهم کرد: خواهم ساخت/ عزت: ارجمندی/ ذوالجلال: با شکوه/ قرب: نزدیکی/ تاب: توانایی، تحمل/

    نیـارم: نمـی توانم/ حضرت: نزدیکی، حضور/ تن درون نمـی دهد: نمـی پذیرد/ طوع: فرمان بردن/

    رغبت: مـیل/ اکراه: ناپسند داشتن/ اجبار: بـه زور بـه کاری واداشتن/ قهر: خشم/ بـه قهر: از روی خشم/ قبضه: یک مشت از هر چیزی/ جمله ی زمـین: همـه ی زمـین/

    جملگی: دسته جمعی/ ملائکه: فرشتگان/ تحیر: تعجب/ الطاف: جمع لطف/ الوهیت: خداوندی/

    حکمت: دانش،آگاهی/ ربوبیت:الهی،خداوندی/ سر: باطن و قلب/ فرو مـی گفت: مـی گفت/

    ازل: زمان بی آغاز/ ابد: رمان بی پایـان/ معذورید: عذر شما موجه است/

    روزکی چند: چند روز/ بوقلمون: رنگارنگ/ ید:دست/نشتر:چاقوی نوک تیز،تیغ جراحی/ملا:گروه مردم،انجمن/ملا اعلی:عالم بالا/:فرشته مغرب درگاه حق/ روحانی:موجودات عالم بالا/جلت:دارای جلال/حضرت جلت:پیشگاه الهی/شباروز:شبانـه روز/

    تصرف:بدست آوردن/تخمـیر:سرشتن ،مایـه زدن/عنایت:توجه/قالب:جسم ،کالبد/ خزانـه غیب:خزانـه پنـهان/خازن:نگهبان خزانـه،فرشته(در این درس)/خزانـه داری:حفظ و نگهبانی چیزهای گران بها/ملک:عالم محسوسات/ملکوت:عالم غیب/ملک و ملکوت:عالم پایین و عالم بالا/استحقاق:شایستگی/خزانـه گی:خزانـه دار بودن/احدیت:یکتایی/تفرس:دزیـافت چیزی بـه علامت و نشان/ابلیس:شیطان/تلبیس:نیرنگ/پر تلبیس:نیرنگ باز/یک باری:یک دفعه /

    طواف:دور چیزی گشتن/اعور:یک چشم/اعورانـه:مثل یک آدم یک چشم/از او اثری باز دانست:نشانـه ای درون او یـافت/بر مثال:به مانند/کوشک:قصر/سرا:خانـه/در رود:وارد شود/

    موضع:محل،جایگاه/تعبیـه ای دارد:نقشـه و برنامـه ای دارد/در دل:درگاه دل/بار دادن:اجازه حضور دادن  

     

     

    نام شعرا و نویسندگان

    نام شاعر یـا نویسنده

    قرن و سال زندگی

    آثار

    توضیحات

    سعدی

    قرن هفتم

    گلستان

    هشت باب-نثر آهنگین و موزون-دارای امثال و حکم و حکایـات

    جمالدین عبدالرازق اصفهانی

    اواخر سده ی ششم

    دیوان اشعار و ترکیب بند مشـهور

    حاوی حکمت،اخلاق و وعظ-ترکیب بند درون نعت و ستایش پیـامبر(ص)

    فردوسی

    قرن 4 و 5

    شاهنامـه

    رستم و اسفندیـار بخشی از شاهنامـه.(موضوع این داستان برخورد آزادی و اسارت و کهنـه و نو- پیری و جوانی)

    علی حاتمـی

    1323-1375(ه. ش)

    فیلم نامـه هزار دستان

    سلطان صاحب قران، مادر،دل شدگان،کمال الملک، جهان پهلوان تختی

    فیلم نامـه ی کمال الملک بیـانگر آزادی و بی پروایی درون مقابل استبداد رضا خان است

    محمد غفاری(کمال الملک)

    1226-1319(ه. ش)

    تابلوهای تالار آینـه، زرگر بغدادی و شاگردش، مـیدان کربلا و یـهودی فالگیر بغدادی

    بزرگترین نقاش قرن اخیر ایران

    غلامحسین ساعدی (گوهر مراد)

    متولد 1314 تبریز فوت1364 فرانسه

    چوب بـه دست های ورزیل،آی با کلاه،آی بی کلاه، عزاداران بیل

    داستلن پرواز و نمایش نامـه نویسی

    جلال آل احمد

    1302-1348(ه.ش)

    مدیر مدرسه،ن والقلم،زن زیـادی، پنج داستان

     

    ابولفضل بیـهقی

    385-470

    تاریخ بیـهقی یـا تاریخ مسعودی

    موضوع آن تاریخ سلطنت مسعود غزنوی و تاریخ صفاریـان و سامانیـان- نثر جذاب و گیرا واستوار

    محمد علی اسلامـی ندوشن

    معاصر

    داستان داستان ها

    نثر گرم و پویـا

    پرویز خرسند

     

     

     

     

     

     

    معاصر

    برزیگران دشت خون،آن جا کـه حق پیروز است،مرثیـه ای ناسروده ماند

    از نوع ادبیـات پایداری

    نام شاعر یـا نویسنده

     

    قرن و سال زندگی

    آثار

    توضیحات

    حمـید سبزواری

    معاصر(متولد1304)

    سرود درد،سرود سپید

    بانگ بیـانگر پیند انقلاب ما با پایداری مردم فلستین است

    ویلیـام شکسپیر

    1564-1616مـیلادی

    هملت،مکبث،اتللو، شاه لیر،غزلواره

    نمایش نامـه نویسی

    لئون تولستوی

    1828-1910(م.)

    جنگ و صلح، آناکارنینا، رستاخیز

    سه پرسش داستانی کوتاه دارای درون مایـه ی دعوت بـه نیکی و درستی

    خانم سیلویـا تانزد وارنر

    متولد 1893(م.)

    چفته،ققنوس

    ققنوس نماد هویت و موجودیت یک ملت

    رابیندرانات تاگور

    1861-1941(م.)

    ماه نو و مرغان آواره

    دارای نکته های لطیف، بدیع و تامل برانگیز

    فخرالدین اسعد گرگانی

    قرن پنجم(ه.ش)

    ویس و رامـین

    داستانی کهن و عاشقانـه- سر مشق برخی شاعران بعدی

    خاقانی شروانی (حسان عجم)

    قرن ششم

    غزلیـات، قصاید ،رباعی و قطعه

     

    عطار نیشابوری

    قرن ششم(ه.ش)

    منطق الطیر،الهی نامـه،مصیبت نامـه،مختار نامـه،تذکره الاولیـا

    مقامات طیور یـا منطق الطیر بیـانگر عبور سالکان از مراحل سلوک عرفان است

    مولوی

    قرن هفتم (ه.ق)

    غزلیـات شمس

     

    ابوالمعالی نصرالله

    قرن ششم(ه.ق)

    کلیله و دمنـه

    هندی>پهلوی>عربی>فارسی

    حاوی معارف و حکمت از زبان حیوانات اصل آن هندی-ابن مقفع آن را بـه عربی ترجمـه کرده

    ناصر خسرو قبادیـانی

    قرن پنجم(ه.ق)

    قصاید تعلیمـی

    توصیـه بـه آزادگی، خردورزی و دین داری

    عبدالرحمان جامـی

    قرن نـهم(ه.ق)

    بهارستان بـه تقلید گلستان-دیوان-هفت اورنگ

    درون مایـه ی عرفانی و اخلاقی

    محمد علی معلم دامغانی

     

    معاصر متولد(1330ه.ش)

    رجعت سرخ ستاره

    اندیشـه های انقلاب اسلامـی

    قیصر امـین پور

    معاصر متولد(1338ه.ش)

    در کوچه ی آفتاب،تنفس صبح،آینـه های ناگهان،ظهر روز دوازدهم،مثل چشمـه مثل رود و به قول پرستو

     

    نام شاعر یـا نویسنده

    قرن و سال زندگی

    آثار

    توضیحات

    سلمان هراتی

    1339-1365

    از آسمان سبز-از این ستاره که تا آن ستاره-دری بـه خانـه خورشید

     

    علی موذنی

    معاصر متولد(1337ه.ش)

    ملاقات درون شب آفتابی-نـه آبی نـه خاکی-ارتباط ایرانی-در انتظار شاعر

     

    ساعد باقری

    معاصر

    نجوای جنون- شعر امروز

    محاکمـه ی درونی درون برخی از اشعارش دیده مـی شود

    محمد ابراهیم باستانی پاریزی

    معاصر متولد(1304ه.ش)

    حماسه  ی کویر- خاتون هفت قلعه-اثر ادبی هفت سر- وادی هفتواد- هشل الهفت- پیغمبر دزدان- اقتصاد عصر صفوی- آسیـای هفت سنگ و از پاریز که تا پاریس

    مورخ

    فاطمعه راکعی

    معاصر

    سفر سوختن و آواز گل سنگ

     

    زین العابدین رهنما

    معاصر

    پیـامبر

    توصیف زندگی پیـامبر با روش داستانی

    محمد بهمن بیگی

    معاصر

    بخارای من ایل من

    نثری روان، طنزآمـیز

    سید احمد هاتف اصفهانی

    فوت(1299ه.ش)

    دیوان اشعار و ترجیع بند مشـهور عرفانی

     

    مولوی

    قرن هفتم ه.ق

    مثنوی

    سرشار از معارف، حکمت ها و آموزه های عرفانی- درون قالب تمثیل

    نجم الدین دایـه

    654-570ه.ق

    مرصاد العباد

    دارای مـهمترین مطالب عرفانی- نثری روان و گیرا- اشاره بـه آیـات، احادیث و اقوال بزرگان

     

    معني صفحه ي 109و110.

            درس سيزدهم 13.                              «اميد ديدار.»

     

     

     

     

     

    1-روز جدايي روزبسيارخوبي خواهدبود..........اگربا بي وفايي همراه نباشد.

    2-اگرچه جدايي ازمعشوق تلخ است..................ولي اميد ديداربسيار شيرين است.

    3-غم تنـهايي كشيدن بسيارخوب است................به شرط آنكه اميدي براي دوباره ديدن وجودداشته باشد.

    4-اگرغم صدصاله بخورم مـهم نيست................به شرط آنكه چهره ي معشوق را يك روزبتوانم ببينم.

    5-اگريك روزدركنارمعشوق بـه خوشي بگذرانيم.....غم صدصاله رافراموش ميكنيم.

    6-اي دل توازباغبان كمترنيستي ...............ومـهرومحبت توهم ازگلستان كمترنيست.

    7-مگرنميبيني وقتي باغبان گلي راميكارد ...........چه قدرغم وغصه ميخورد تاگل برويدوثمردهد.

    8-شبانـه روزخوردوخواب ندارد...................گاهي اوراپيرايش ميكندوگاهي بـه اوآب مي دهد.

    9-گاهي بـه خاطرآن گل خوابش نميبرد ...........وگاهي خارآن گل دستش رازخمي مي كند.

    10-به اميدان كه همـه ي غم وغصه راتحمل ميكند.........كه شايدروزي گل ثمربدهد.

    11-مگرنميبيني آن كسي كه بلبلي دارد.............وبخاطراينكه ازآوازش دلش شادشود.

    12-شبانـه روز اورا آب ودانـه ميدهد................واز عود و ساج براي او لانـه مي سازد.

    13-هميشـه با او خوب وخوش وخرم است...........به اين اميد كه او آواز خوشي بخواند.

    14-تازمانيكه ماه وخورشيد طلوع ميكند...........من بـه ديدارمعشوق اميدوارم.

    15-درخت مـهرباني درباغ دل من بـه چيزي شبيه هست به سروي كه هميشـه سبزاست .

    16-درخت مـهرباني نـه درسرماونـه درگرما ..........شاخ وبرگش خشك وزرد نمي شود.

    17-درخت مـهرباني هميشـه سبزوخرم وتازه است........گوياكه هرروزآن مثل بهاري تازه است.

    18-امادرخت مـهرباني دردل تو بـه چيزي شبيه است......به گلزارخزان زده وزرد شبيه است.

    19-درخت مـهرباني تو شده هست وثمري نمي دهد.........گل وبرگش ريخته هست وفقط خار آن باقي مانده است.

    20-من مانندشاخه اي تشنـه دربهارهستم..................وتومانندهواي ابري وباراني هستي.

    21-من ازتودل نمي كنم براي اينكه نميرم وجانم را ازدست ندهم من ازتودل نمي كنم.

    22-عشق صبروتوان مرا تمام كرده است...............وفقط بـه اميد عشق تو من زنده ام.

    23-جان من با صبروتحمل از بين نمي رود .........زيرا اميد ديداردوباره ي تو مانندآبي هست كه برروي آتش پاشيده مي شود.

    24-اگر اميدوآرزودردل من نباشد بعد واي بـه حال من..........زيراكه بدون اميدوآرزو حتي يك لحظه ام زنده نمي مانم.

     

    معني صفحه ي111

                                                                      «آفتاب وفا.»

     

     

     

     

     

                  1-اي صبح دم دقت كن وتوجه داشته باش كه تورا بـه كجا مي فرستم

                  1-تورا بعنوان يك پيك نزد معشوق مي فرستم.

                  2-اين نامـه ي محرمانـه ي مرا بـه آن معشوق مـهربان من برسان.

                  2-وكسي راخبرنكن وآگاه نكن كه تورا كجا مي فرستم.

                  3-اي صبح دم تو پرتوپاكي ازبارگاه معشوق هستي.

                  3-به اين دليل تورابه نزد معشوق پاك خودم مي فرستم.

                  4-بادصبا دروغگواست وتو راست گو هستي.

                  4-به اين دليل بر خلاف باد صبا تورابه نزد معشوق مي فرستم.

                  5-ازابرسحرگاهي زرهي براي قباي زرين خودت فراهم كن .

                  5-چون تورامانند يك پيك آماده بـه نزد معشوق مي فرستم.

                  6-عشق بـه وجود من رخنـه كرده هست وخودرابه رشته ي جان من گره زده است.

                  6-اي صبحدم تورابه نزد مشكل گشاي عشق مي فرستم كه مرا ازبندهوا وهوس رهاكند.

                  7-عمروجان انسان يك لحظه هم توقف نمي كند ومي گذرد.

                  7-به اين دليل تورا با شتاب وعجله بـه نزد معشوق مي فرستم.

                  8-به دردهاي دل خاقاني توجه كن كه ببيني تورابراي آوردن دوا ودرمان .

                  8-به نزد معشوق مي فرستم.

    معني صفحه ي 113و114.

    درس چهاردهم                                                        «پروانـه ي بي پروا».

     

     

     

     

     

    1-شبي پروانـه ها دورهم جمع شدند ومجلس كردند     ودرآن مجلس مـهماني خواستارشمع شدند.

                                                    

    2-همـه ي آنـها مي گفتند كه بايد يكي ازما  .......        ازشمع.همان معشوق. خبري برايمان بياورد

                                                     

    3-پروانـه اي تادوردست پروازكردوازدور......        درفضاي قصر نور شمع را ديد.

    4-برگشت وآن چه را كه ديده بود شرح داد.

    5-سخن شناسي كه درآن مجلس مقام ومنزلتي داشت  ..   گفت: او بـه حقيقت شمع را نشناخته است.

                                                        .

    6-پروانـه ي ديگري بـه دنبال شمع رفت واز دور شمع را ديد.

    7-پرزنان بـه دنبال روشنايي شمع رفت .............وشمع براوچيره ميشود پروانـه محو شمع ميشود.

                                                        .

    8-اونيز برگشت واز وصال معشوق سخن ها گفت.........آن سخن شناس بـه او گفت اين ها نشانـه ي شمع  نيست

                                                         .  

    9-اونيزمانند پروانـه ي قبلي شمع را نشناخته بود .

                                                          

    10- -پروانـه ي ديگربا شوروحال ومستي وباشادي ونشاط خودرابه آتش زد.

    11-با آتش هم آغوش شد وخود را فراموش كرد.........وبا او خوب و خوش و مـهربان بود.

                                                           .

    12-وقتي آتش تمام اعضاي او را درون بر گرفت ........... همچون آتش تمام وجودش سرخ شد.

                                                            .

    13-وقتي آن سخن شناس ازدور ديد........................... كه او هم رنگ نور شمع شده است.

              14-گفت فقط اين پروانـه آگاه هست ............................وشمع راشناخته هست وكسي ديگرازشمع چيزي نمي داند.                                            .

    15-آن كسي كه درون راه معشوق ازخود بي خودشودوخودرا فراموش كند.

    15-ازميان همـه ي مدعيان فقط او عاشق حقيقي خواهد بود.

    16-تازمانيكه از جسم وجانت دست برنداري ................معشوق حقيقي را بـه حقيقت نخواهي شناخت.

     

        معني صفحه ي 114و115.

                                                                                          «سخن تازه».

     

     

    1-آگاه باش كه هميشـه سخن تازه ازعشق بگويي که تا جهان تازگي وطراوت يابد.

    2-تا از حداين جهان مادي فراتر رود وحدواندازه اي نتوان براو تصور كرد.

    3-خاك برسرآن كسي كه از دم عيساي تو زنده وباطراوت باشد.

    4-چنين شخصي يادچار رنگ « ضرب وبرق وفريب مي شود» يا دچار آوازه وشـهرت طلبيست.

    5-هر كسي كه بـه تو متوصل شود بزودي بـه گنج دست خواهد يافت « بـه همـه چيزميرسد».

    6-مخصوصا" كه اگر او را بپذيري محرم تو خواهد شد.

    7و8-آب وخاك « عناصرسازنده ي وجود انسان» ازكجا مي دانستند كه روزي گوهرگوينده يعني نفس ناطقه ي انسان وغمزه ي غمازه يعني نشان دهنده ي اسرار الهي ميشوند.

    9و10-بي كمك تو كسي بـه موفقيت وكاميابي نمي رسد واگر بـه موفقيت هم برسدآن موفقيت وشادابي حقيقي نخواهد بود.

    11و12-وقتي شتر حضرت صالح از دل كوه رانده شد اي خدا من پي بردم كه كوه با پيام توکوه بـه شتر تيز رويي تبديل شود « من پي بردم كه هركاري ازدست تو برمي ايد».

    13و14-راز دلت را پنـهان كن وساكت باش اگرچه سكوت تلخ هست زيرا آنچه كه باعث اذيت وآزار انسان مي شود درون حقيقت شدي وطراوت را بدنبال

     مي آورد.

     

     

     

     کبوتر طوق دار       درس ۱۵

     

     

     

    عریـاحین او،پر زاغ چون دم طاووس نمودی و در پیش جمال او دم طاووس بـه پر زاغ مانستی:به خاطر تصویر گیـاهان خوشبوی آن چمنزار پر سیـاه زاغ بـه زیبایی دم طاووس بود و در مقابل زیبایی آنجا دم زیبای طاووس مثل پر زاغ بـه نظر مـی رسید

     

    1-درفشان لاله درون وی، چون چراغی                 ولیک از دود او بر جانش داغی

    گل لاله مثل چراغی درون آنجا روشن بود و مـی درخشید ولی افسوس کـه مشکلی داشت

    2-شقایق بر یکی پای ایستاده                            چو بر شاخ زمرد جام و باده

    شقایق بسیـاری درون آنجا روییده بود و شکوفه ها بر روی شاخه درخت مثل ی بودند

    من باری جای نگه دارم و مـی نگرم که تا چه کند (من بـه هر حال مـی مانم و مـی بینم چه پیش مـی آید)/ کـه اورا مطوقه گفتندی و در طاعت و مطاوعت او روزگار گذاستندی (نام او طوقی بود و در اطاعت و پیروی او روزگار مـی گذراندند)./ گرازان بـه تگ ایستاد(و با شادمانی بـه دویدن کرد)/هر یک خود را مـی کوشیدند(هر یک به منظور آزادی خودش تلاش مـی کرد)/ صواب آن باشد کـه جمله بـه طریق تعاون قوتی کنید که تا دام از جای بر گیریم کـه رهایش ما درون آن است(الان کار درست آن هست که با کمک و همـیاری نیرو وارد کنیم که تا دام از جای بلند کنیم کـه آزاد ی ما درون است)/که من از مثل این واقعه ایمن نتوانم بود (من نیز ممکن هست به چنین حادثه ای دچار شوم )./این ستیزه روی درون کار ما بـه جد است(این لجباز درون گرفتن ما جدی است)/و تیمار آن فراخور حکمت بر حسب مصلحت بداشته(از آن بر حسب عقل و مصلحت خود مواظبت مـی کرد)/تو را درون این رنج کـه افکند جواب داد کـه مرا قضای آسمانی درون این ورته کشید( چهی این بلا را بر سر تو آورده جواب داد سرنوشت مرا بـه این مشکل انداخت)/مگر تورا بـه نفس خویش حاجت نمـی باشد وآن را برخود حقی نمـی شناسی؟(مگر تو بـه جان خود نیـازی نداری مگر جان و زندگیت بر گردنت حقی ندارد) / و چون ایشان حقوق مرا بـه طاعت و مناصحت بگزاردند و به معونت و مظاهرت ایشان از دست صیـاد بجستم ، مرا نیز از عهده ی لوازم ریـاست بیرون حتما آمد و مواجب سیـادت را ادا رسانید(وچون آنـها حق مرا اطاعت و پذیرش نصیحت های من بـه جای آوردند و من بـه کمک و پشتیبانی آنـها از دست صیـاد فرار کردم من نیز حتما وظیفه ی ریـاست و بزرگی خودم را ادا کنم)/

    اگر چه ملالت بـه کمال رسیده باشد – اهمال جانب من جایز نشمری و از ضمـیر بدان رخصت نیـابی و نیز درون هنگام بلا شرکت بوده است، درون وقت فراغ موافقت اولی تر، والا طاعنان مجال وقیعت یـابند(اگر چه خیلی خسته شده باشی سستی به منظور آزادی من را جایز نمـی دانی و دلت بـه آن راضی نمـی شود و در هنگام مواجه شدن بـه بلا همکاری و یـاری شرط هست و درون هنگام راحتی و آرامش یکدلی بهتر هست وگرنـه سرزنشگران به منظور سرزنش من فرصتی مـی یـابند)/ عادت اهل مکرمت این هست و عقیدت ارباب مودت  بدین خصلت پسندیده و سیرت ستوده درون موالات تو صافی تر گردد و ثقت دوستان بـه کرم عهد تو بیفزاید(روش و شیوه ی انسان های بخشنده و بزرگان این هست و نزد دوستان با این خصلت پسندیده درون دوستی و محبت با تو پاکتر و بیشتر خواهد شد و اطمـینان دوستان نسبت بـه کرم و وفاداری تو بیشتر مـی شود)/

    معنی لغات:

    1-ناحیت:ناحیـه/2-متصدی:شکارگاه/3-مرغزاری:چمنزار/4- نزه:باصفا، خوش آب وهوا/

    5-اختلاف:رفت و آمد/6-متواتر:زیـاد/7-بد حال:بد اخلاق/8-خشن جامـه:لباس زبر/

    9-جالی:دام/10-گشن:انبوه/11- جال باز کشید:دام پهن کرد/12- حبه:دانـه/13- ساعتی بود:لحظاتی منتظر بود/14- سر ایشان: رهبر ایشان/15-استخلاص:آزادی/16-تخلص:آزادی/

    17- بر اثر:به دنبال/18- خایت:ناامـید/19- امام:پیشوا/20- اشارت:راهنمایی/21- دهای:زیرکی/22- تمام:کامل/23- گرم و سرد:سختی و خوشی زیـاد/24-درآن مواضع:آنجا/25-از جهت:به خاطر/26-گریز گاه:فرار/27-تعجیل:عجله/28-موافق:یک دل/

    29-ایستاد:اقدام کرد/30-التفات ننمود:توجه نکرد/31-اولی تر:مـهمتر/32-ملامت:سرزنش/

    33-تکفل:پذیرفتم/34-از آن روی:به این دلیل/35-عقده:گره/36-اهمال:سستی/37-مطلق:آزاد

       

     

     

     

    معنی صفحه 124

    از ماست کـه بر ماست

                                                                           قالب: قصیده

                                                                                         نوع: تعلیمـی

                                                                                         سبک: خراسانی

                                                                                         محتوا: پند و اندرز

    اثر: ناصر خسرو قبادیـانی

     

     

    1. روزی عقابی از روی سنگی بـه آسمان پرواز کرد و برای پیدا ط پر و بال خود را مرتب کرد (آماده شکار شد)

    2. بـه استواری و با شکوهی بال خود نگاه کرد و با خود گفت: امروز تمام جهان زیر پر ما قرار دارد.(مغرور شد)

    3.  وقتی درون هوا پرواز مـی کنم بـه خاطر تیز بینی کوچکترین چیز را حتی درون دریـا مـی بینم

    4. اگر پشـه ای روی خار و خاشاک حرکت کند حرکت آن پشـه از چشم من پنـهان نمـی ماند

    5. اسیر خود بینی و غرور شد و تکبر ورزید و از سرنوشت نترسید ببین کـه روزگار ستمکار تقدیر را چگونـه رقم مـی زند

    6. ناگهان تیر انداز ماهری از کمـین گاهش  تیری را (از بخت شوم عقاب) مستقیم بر او نشانـه رفت

    7. آن تیر نابود کننده بـه بال عقاب اصابت کرد و او را از آسمان بـه زمـین انداخت

    8. روی خاک افتاد و مثل ماهی غلتید و پرس را از چپ و راست باز کرد (تا ببیند عامل فرو افتادنش چیست)

    9. با خود گفت جای تعجب هست این تیر کـه از جنس چوب و آهن هست چطور با این تندی و تیزی حرکت کرد و به من اصابت نمود

    10-به تیر نگاه کرد و پر خود را دید کـه به  انتهای تیر متصل هست با خود گفت: ازی نباید بنالم زیرا کـه هر چه کـه بر سر  ما مـی آید  از خودمان است

     

    معنی لغات

    راستی: درستی/ تک: عمق،ژرفا/ اوج: بالا/ نظر تیز: تیز بینی/ خاشاک:ریز و پر کاه

    بجنبد: حرکت کند/ منی: خود خواهی/ قضا: سرنوشت/ راست: مستقیم/ سخت کمان: کنایـه از تیر انداز ماهر/ فرو کاست: پایین انداخت/

     

     

       معني صفحه ي 131.

                                                                                   «زاغ وكبك».

     

     

    1-زاغ از جايي كه اقامت وآسايش داشت ............به چمن زاري كوچ كرد.

    2-ميداني  درون دامنـه ي كوه كه دامنـه ي پرازگل و......سبزه ي كوه از گنج نـهفته ازدل كوه خبر داد.

    3-كبك نادري با زيبايي تمام زيبا روي....................... آن باغ سبز رنگ بود.

    4-بسيار تندو تيز مي دويد ...............بسيار زيباوقشنگ راه مي رفت ومي پريد.

    5-هم حركاتش مناسب بود ........وهم قدم زدنش بسيار زيبا بود .

    6-وقتي زاغ اين نوع راه رفتن وحركاتها ي مناسب را ديد.

    7-زاغ شيفته ي رفتار او شد..............وشروع كرد بـه آموختن شيوه ي راه رفتن او.

    8-ازروش راه رفتن خودش دست برداشت وراه رفتن كبك را تمرين كرد.

    9-دقيقا حركت وگامـهاي اورا تقليد مي كرد.

    10-خلاصه درآن چمن زار ..........چند روزي بـه اين شيوه گذراند.

    11-سرانجام بخاطر بي تجربگي خودش .........نتوانست راه رفتن كبك را ياد بگيرد .

    12-راه رفتن خود را هم فراموش كرد...............واز اين كار خودش ضرر وزيان ديد .

     

     

    بسمـه تعالی

       

         هجرت

     

    درس هفدهم                

     

    1_این حوادث انقلاب را با من مرور کن و بقیـه ی جریـانات دروغی بیش نیست حوادث انقلاب را بسیـار بررسی کرده ام  همـه از روی مـهر وعشق و عطوفت بود

    2_غم همـه جا را فرا گرفته بود ورنج و سختی وبلا حمله ور شده بود گویی کـه همـه جا و هر زمان کربلا وعاشورایی بـه پا شده بود

    3­_انسان های ظالم و قابیل صفت(طاغوطیـان) بـه ظلم و ستم مـی پرداختند و انسانـهای مظلوم وستم دیده درون فکر قیـام و انقلابی  بودند

    4_روح و جان مردم از ظلم و ستم و استبداد غمگین و افسرده بود و آرزوهای دل مردم بـه یـاس و نا امـیدی تبدیل مـی شد

    5_امـیدها و آرزوهای مردم اسیر پشیمانی مـی شد و به درد ورنج بدل مـی شد و مـهر و محبت کم رنگ مـی شد(آرزوها تبدیل بـه درد و محبت تبدیل بـه نفرت مـی شد)

    6_شب های غفلت و خواب زدگی را تب دار (پرازالتهاب و آماده انقلاب) دیدم و در مـیان جهل زدگان رهبری آگاه و فرزانـه  یـافتم

    7_امام بسیـار پاک و زلال بود و از روزنـه شب (عصر بیداد و ستم) بـه شوکت دیرینـه اسلام مـی نگریست

    8_امام مردی بود کـه گویی حوادث و مشکلات درون زیر پای همت بلند و تلاش او له مـی شد و مردم دنیـا همت و تلاش او را مـی ستودند

    9_ مردی کـه گویی با جبرئیل عهد و پیمان بسته بود و همانند نوح سوار طوفان حوادث و مشکلات بود

    10_امام مردی بود کـه با جوانمردی و شجاعت با بیداد مقابله مـی کرد(در عصری کـه همـه از ترس ظالم)خاموش و ساکت بودند سر بـه قیـام برداشت

    11_حرکت امام گویی معجزه ای بود کـه مردگان را بیدار کرد ودر عصر خاموشی و سکوت و خفقان ندای اسلام را سر داد

    12_دنیـا آشفته و پریشان هست تا کی اینگونـه آشفته خواهی بود، دنیـا از ظلم و فتنـه افسرده و غمگین شده هست تا کی مـی خواهی این گونـه درون خواب غفلت بمانی

    13_این چه معنا دارد کـه ابر نمـی بارد و این چه ننگ و بی آبرویی هست که شمشیر نمـی برد(حسرت امام از عدم قیـام مردم و سکوت آنـها درون مقابل ظلم)

    14_یـاد جنگ احد و مردانگی ها و پهلوانی ها و افتخاراتی کـه در گذشته کشف کردیم بـه خیر باد

    15_صبح روز فتح قلعه خیبر بـه خیر باد کـه چگونـه خشم خداوند درون وجود حضرت علی(ع) متجلی شده بود

     

    معنی کلمـه

     

    1_فصل: فصل انقلاب اسلامـی/ 2_  شبگیر:صبح زود/ 3_ شبیخون:حمله/

     

    5_قابلیـان:نمادطاغوطیـان/ 6_ شب:نماد ظلم و استبداد/ 7_حرمان:پشیمانی/ 8_شبان:شبها /

     

    9_بر خفته شب: بـه خواب غفلت فرو رفتگان/ 10_آینـه:نماد صافی و پاکی/

     

    11_روح:جبرئیل/12_تذرو:پرنده(غرقاول)/ 13_عالم:مردم/_14سترگیـها :افتخارات_عظمت ها/15_

    آرایـه ادبی:

    1_دام حرمان : تشبیـه :دام مشبه به: حرمان:مشبه/2_روح:ایـهام:{امام خمـینی_جبرئیل}/3_مردی بـه مردی:جناس تام{یک مرد-جوان مرد}

    4_مردی تذرو کشته را پرواز داده  ..... ....   اسلام را درون خاموشی آواز داده:تلمـیح بـه داستان حضرت ابراهیم/

    5_یـاد احد یـاد بزرگی ها کـه کردیم.......  آن پهلوانی ها .سترگی ها کـه کردیم: :تلمـیح بـه داستان جنگ احد/

    6_شبگیر ما درون روز خیبر یـاد بادا........ قهر خدا درون خشم حیدر یـاد بادا :تلمـیح بـه داستان جنگ خیبر

     

     

    ترجمـه صفحه137

     

     

    1_سرانجام حضرت مـهدی(عج) کـه همچون آفتاب پنـهانی هست از شرق سرزمـین عرفان طلوع خواهد کرد

    2_پلک های چشم دل من مـی پرد این پ پلک  نشانـه چیست ؟ شنیده ام کـه مـی گویند پ پلک نشانـه آمدن مـهمان هست (دلم گواهی مـی دهد کـه مـهمان مـی آید)

    3_او از هزاران بهار سبزتر هست او وجودی عجیبی هست همان گونـه کـه تو خود آن را حس مـی کنی

    4_تو آغاز گر پرواز و رهایی و پایـان بخش سفر عشق هستی (پایـان بخش خط انبیـا هستی)

    5_علت بارش ابرها تو هستی بعد ظهور کن که تا این هوای بارانی دل ما صاف و آفتابی شود

    6_تو متعلق بـه سززمـینی هستی کـه همـه جایش آباد هست (هر جا تو باشی آباد مـی شود) بعد ظهور کن کـه دنیـا رو بـه خرابی است

    7_مقصد همـه ی عشق ها تو هستی (پایـان بخش راه انبیـا تو هستی) بعد ظهور کن کـه نام و یـاد تو آرامشی سرشار از هیجان است

     

    معنی لغات

     

    1- آفتاب پنـهانی.......حضرت مـهدی/ 2- هوای بارانی: دل غمگین/

    3- بیـا کـه یـاد تو آرامشی هست طوفانی  : آرایـه تناقض نما/

     

    درس نوزده          نیـاز روحانی

     

     

     

    1_به حرمت دل پر از غم و غصه من  چشمان من گریـان هست و خلوت و تنـهایی های من با احساس حضور پاک او پر است

    2_شخصیت بزرگ و با عظمتی کـه به خانـه کوچک دل من بـه مـهمانی آمده است

    3_غم و غصه ای دیرین بـه قدمت تاریخ دردهای بشریت دردل داشت و دل بسیـار بزرگی داشت

    4_او چه بود؟ او همچون صاعقه ای بود کـه از سر مردم روزگار گذشت و یـا مانند خوابی بود کـه همچون طوفانی از مقابل چشم مردم جهان عبور کرد (او همچون صاعقه ای درخشید و ظهورش همچون خواب و رویـا بود)

    5_غم غصه فقدان او همچون یک نیـاز اساسی و معنوی که تا زمانی کـه زنده هستم درون دلم وجود دارد

    6_هنوز آن صدای پر از حزن و اندوه کـه همچون آیـه های قرآن  روشنگر بود دلم احساس مـی کند

     

     

     

    صفحه ی 151    چشم های زمـین

     

    1_ای دل بار گناهان من و تو بسیـار زیـاد شده هست دوران سیـاهی و تاریکی و بدبختی بـه پایـان رسیده هست اما هنوز روزگار من و تو سیـاه است

    2_تا زمانی کـه از درد و رنج آهی از من و تو بلند نشود ما بـه سروسامان نخواهیم رسید و غم و غصه ما تمام نخواهدشد

    3_فردای قیـامت کـه عاشقان زخم های بدنشان را بـه عنوان شاهد خواهند گرفت ای دل افسوس کـه من و تو زخم و جراحتی بر بدنمان نیست کـه شـهادتمان را بدهد

    4_پس ای دل گرمای عشق را بپذیر و آرام ننشین و شتاب کن زیرا کـه سرانجام خاک سرد(قبر) آرامگاه ابدی ما خواهد بود

    5_آن گورهای کنده نشده با حرص و التهابی دو چندان درون حقیقت گویی چشم های زمـین هست که انتظار بلعیدن ما را مـی کشد

    6_ای دل بیـا که تا سرزمـین روشنایی همسفر من باش زیرا درون این راه عشق پشت و پناهمان خواهد بود

     

    آرایـه ادبی

     

    1_آن گورهای نکنده با التهابی مکنده : جناس ناقص /

     

    2_ با من همسفر باش که تا دور که تا قله نور:جناس ناقص /

     

     

     

    معانی صفحه152

                                                 برموج بلند

     

    1-لحظه ها بـه سختی و به کندی مـی گذشت همـه ی عالم  درون غم و اندوه بودند

    2- وتابوت سرخ شـهید کـه بر روی موج دست ها روان بود غرق درون گل و شکوفه بود

     

     

     

     

                                                 ساز شکسته

     

    1-اگر چه دلم پاکی آینـه را ندارد ولی دل من حتی از غنچه نشکفته هم غمگین ترو دل شکسته تر است

    2- ای عشق این دل غمگین ما را بچرا کـه از دل شکسته نغمـه های خوش آهنگتری شنیده مـی شود

     

                                              تقدیمـی

    1-سرسبز ترین بهارهای خرم و نغمـه های خوش الحان بلبل نثار تو باد

    2-مـی گویند احساسات عمـیق عاشقانـه درون یک لحظه مـی روید آن لحظه هزاران بار تقدیم تو باد

     

                                              اجازه

     

    1-    پای و صداقت و تازگی و پر سوزترین ناله ها را از عشق  بگیر و بیـاموز

         2-ای دل من خاطرت باشد کـه هر طپش تو حتما از روی عشق  واقعی باشد

     

     

    آرایـه های ادبی

    1-بر دوش زمانـه لحظه ها سنگین بود.....  خورشید و زمـین و آسمان غمگین بود (اضافه استعاری ) (جان بخشی)/

    2- بدل بی نوای ما را  ای عشق  : استعاره/

    3-این ساز شکسته اش خوش آهنگ تر است: ساز دل/

    4- آوای خوش هزار تقدیم تو باد: بلبل

    5-آن لحظه هزار بار تقدیم تو باد:هزار

    6-هزار درون شماره های بالا جناس تام دارد

    نویسنده درون یکشنبه بیست و پنجم اسفند ۱۳۸۷ |

    1- خدايا سينـه اي آتش افروزي بـه من عطا كن كه درون آن سينـه دلي وجود داشته باشد و آن دل سراسر پر از سوز عشق باشد .

    2- هر دلي درون آن سوز عشق نباشد آن دل ، دل نيست و دل بي عشق و افسرده آب وگلي بيش نيست .

    3- خدايا دلم را بـه آتش عشق شعله ور كن و در سينـه ام آه و سوز و گداز عشق قرار بده و زبانم را بـه آتش عشق شعله ور كن .

    4- خداوندا وجودي بـه من عطا كن كه پر از درد عشق باشد و دلي داشته باشم كه سراسر پر از درد عشق باشد .

    5- كلامم را با سوز عشق شايستگي ببخش و سخنانم را طوري قرار بده كه آتش گرماي خود را از سخنان من وام بگيرد ( زبانم را از آتش سوزان تر كن ).

    6- پريشاني دلم مـهر عشق بزن و زبانم را مؤثر قرار بده .

    7- سخني كه از روي عشق واقعي نباشد اگر آن سخن باعث شادي هم شود آن شادي حقيقي نخواهد بود و ارزشي ندارد .

    8- خدايا دل افسرده و خاموش دارم كه همچون چراغي هست كه نور و روشنايي از آن دور شده هست .

    9- اي خدا بـه اين دل افسرده من گرماي عشق عطا كن و اين چراغ خاموش دل مرا با آتش عشق روشن كن .

    10- و در راه اين زندگي پر پيچ و خم من فقط بـه لطف تو نياز دارم و ديگر هيچ.

    وصف ابر

    1-  ابر  سياه رنگي همچون قير از روي درياي آبي رنگ بـه آسمان بلند مي شود كه مثل فكر و انديشـه ي عاشقان گردان و مثل صبح عاشق شيدا بود .

    2- ابر مانند سيلابي درون ميان آب هاي راكد و آرام آسمان بـه حركت درون آمده و همچون گرد باد تندي بود كه گرد و غبارش درون آسمان معلق بود .

    3- ابر از هم جدا و تكه تكه شد ودرآسمان بـه گردش درآمد مانند گله ي فيل هاي پراكنده اي درون ميان صحراي روشن.

    4- ابر گويي مثل زنگار روي آينـه ي چيني بود وگويي مثل موي سنجابي برروي پارچه ي ابريشم سبز رنگي بود.

    5-گويي آسمان از نظر رنگ مثل دريا بود كه ناگهان سيمرغ بچه هاي خود را برروي آن بـه پرواز درآورده بود.

    6- ابر از روي آسمان اين طرف و آن طرف مي رفت و آسمان گاهي روشن و گاهي تاريك مي شد و در اثر آن گاهي آسمان ظاهر مي شد و گاهي پنـهان .

    7- ابر مانند صندل سوهان زده اي بود كه بر روي صفحه ي زرد رنگ ريخته باشند و مانند ماده ي خوشبوئي بود كه بر روي صفحه ي شيشـه اي غربال كرده اند .

    8- ابر مانند آتش دود آلودي بود كه ناگهان آب بر روي آن پاشيده باشند و مانند چشم عاشقي بود كه از اين معشوق بينا روشن مي شود .

    9- هواي روشن از رنگ غبار آلود و تيره و تار شده هست يا مثل خان كافري كه با شمشير پادشاهي والا مقام كشته شده هست .

    بوي جوي موليان

    1- بوي رودخانـه موليان و بوي معشوق بـه مشام مي رسد .

     2- ريگزار آمو دريا و سنگلاخ راه زير پايم هم چون پارچه اي ابريشمي بـه نظر         مي رسد

    3- آب جيحون از شوق ديدار دوست فقط که تا كمر اسب مي رسد .

    4- اي بخارا شاد باش و عمر جاويد داشته باش زيرا كه امير با شادماني بـه سوي تو مي آيد

    5- امير همچون ماه هست و بخارا همچون آسمان ،ماه درون آسمان طلوع خواهد كرد .

    6- امير هم چون درخت سرو شادابي هست و بخارا هم چون باغ و بوستاني هست ، نخل سرو درون باغ و بوستان خواهد روييد .

    7-

      8 - ستايش و مدح سود آور هست اگر چه بـه خزانـه آسيب مي رساند.                              

    ايوان مداين

    1- اي دل عبرت بين از آنچه كه مي بيني عبرت بگير و اين خرابه هاي مداين را همچون  آينـه ي عبرت براي خود قرار بده

    2- يكبار از كنار رودخانـه ي دجله بـه مداين بيا و از چشمانت دجله ي دومي (اشك ) بر    خاك مداين جاري ساز.

    3- خود دجله بـه اندازه ي صد دجله بـه حال ايوان مداين مي گريد ، گويي كه از شدت گرماي اشك خون او گويي آتش مژه هاي چشم او شعله ور مي شود .

    4- آيا مي بيني كه چگونـه ساحل دجله كف بـه دهان مي آورد گويي كه انسان تصور         مي كنددجله از آبله زرد شده هست .

    5- جگر دجله از آتش حسرت مي سوزد آيا شنيده اي كه آتش آب را بسوزاند .

    6- بـه حال دجله پياپي گريه كن و اين گونـه با ريختن اشك چشم زكاتش را بده اگرچه آب دريا خود از دجله زكات مي گيرد ( بـه دريا مي ريزد ).

    7- چون زنجير عدل ايوان مداين پاره شد دجله گويي ديوانـه شد و به زنجير كشيده شد و همچون زنجير از درد بـه خود پيچيد ( اشاره بـه امواج رود خانـه ي دجله ).

    8- گاه گاهي با زبان اشك و با گريه كردن ايوان را صدا بزن  بـه اميد آنكه شايد از ايوان مداين پاسخي بشنوي .

    9- هر يك از دندانـه هاي قصر پياپي بـه انسان پند مي دهد و تو هم از صميم دل پند اين دندانـه هاي قصر را بشنو و بپذير .

    10- ما كه كاخ عدل و عدالت بوديم چنين ستمي بر ما روا شد بعد واي بر حال قصر ستمكاران كه بـه چه خواري و ذلتي دچار خواهند شد .

    11- گويي كه بـه حكم آسمان گردن ده يا بـه حكم خداوند اين ايوان همچون فلك واژگون شده هست .

    12- بـه حال چشمان من مي خندي كه براي چه اينجا مي گريد ، اينجا بـه حال آن چشمي گريه خواهد كرد كه با ديدن اين صحنـه ها عبرت نگيرد و گريان نشود.

    13- زمين گويي مست شده هست زيرا بـه جاي درون كاسه ي سرهرمز خون ودل انوشيروان را خورده است.

    14- پندهاي زيادي درتاج سر انوشيروان نوشته شده بود اكنون پندهاي زيادي بعد از مرگش درون مغز سرش پنـهان است.

    15- خسروپرويز وآن ميوه هاي ترنج وبه همـه از بين رفته اند.

    16- پرويزبه هر جايي ميوه هاي طلايي داشت و از اين ميوه هاي طلايي باغ وبوستان درست كرده بود .

    17- اكنون پرويز مرده هست از او كمتر سخن بگو ، اكنون آن باغ هاي طلايي كجاست ، برو و آيه ي «كم تراكوا » را بخوان و عبرت بگير .

    18- گفتي آن پادشاهان اينك كجا هستند اينك شكم خاك آن ها را که تا ابد درون دل خود جاي داده هست .

    19- اين خاك پادشاهان جبار زيادي را بلعيده هست ولي اين گرسنـه چشم ( اين حريص ) هنوز از خوردن آن ها سير نشده هست .

    20- اي خاقاني از اين دنيا عبرت بگير که تا اين كه خاقان از تو عبرت بگيرد .

    جدال سعدي با مدعي درون بيان توانگري و درويشي

                                          1- يك درون نفر درون ظاهر مانند درويشان نـه درون باطن مانند آنـها درون مجلسي نشسته بود  

    ديدم.

    2- و يكسره زشت گوئي مي كند و شروع بـه سرزنش توانگران مي كند .                   3 - که تا اينكه سخن بـه جايي رسيد كه انسان ها ي درويش قدرت و توانايي ندارند و ثروتمندان ارادت و دوستي .

    4- معني بيت:انسان هاي بخشنده پول براي بخشش ندارند و ثروتمندان كرم و جوانمردي و بخشش ندارند .

    5-  سعدي گفت : اي دوست ثروتمندان مايه ي درآمد فقيران و ذخيره براي عابدان و مورد توجه زيارت كنندگان و پناهندگان و حمل كننده ي بارهاي سنگين براي آسايش ديگران .

    6- معني بيت

    7- تو نمي تواني بـه بخت واقبال آنـها برسي جز دوركعت نمازخواندن آن هم بافكرپريشان.

    8- اگر قوتي براي يخشيدن و عبادت هست اين عمل براي ثروتمندان راحت تراست كه مال پاك دارندولباسهاي كثيف وآبروي حفظ شده وآسوده خاطر.

    9- ونيروي بندگي درلقمـه حلال هست ودرستي عبادت درون لباس پاك معلوم هست كه از شكم گرسنـه چه كاري بسر مي ايد و از دست خالي چه بخشندگي و از پاي بسته چه حركت و از دست گرسنـه چه خيريست .

    10- معني بيت : آن كسي كه مخارج فردايش مشخص نيست شب با پريشاني و اشفتگي مي خوابد

    11- معني بيت : مورچه براي اينكه درون زمستان آسوده باشد درون تابستان بـه جمع آوري آذوقه مي پردازد .

    12- آسايش با فقر بدست نمي آيد و آسودگي خاطر درون تنگ دستي ممكن نيست يكي تكبيرالحرام نماز عشا را دارد و ديگري منتظر غذا و شام هست .

    13-معني بيت : انسان هاي ثروتمند بـه خداوند و عبادت او مشغول اند و انسان هاي فقير خاطري آشفته و پريشان دارند

    14- شروع كرد بـه توهين كردن وبي شرمي.

    15- چنان تعريف درون توصيف آنـها گفتي وسخن هاي پوچ وبي هوده گفتي كه درخيال تصور كنندكه پاد زهرند ويا رزق روزي مردمند.

    16- آنقدر مغرورو خودپسند ونفرت انگيز مشغول مال ونعمت دنيا وشيفته مقام وثروت كه سخن نمي گويند جزبه ناداني ونگاه نمي كند جز روي بي ميلي.

    17- دانشمندان وعالمان را بـه گدايان نسبت مي دهند وفقيران را بي سروپايي سرزنش  مي كنند.

    18- سعدي گفت: آنـها را(ثروتمندان)سرزنش نكن كه آنـها صاحبان كرمند.

    مدعي گفت: اشتباه گفتي آنـها اسير پولند،چه سودي هست كه مانند ابر بهاري هستند و   نمي بارند

    19- پول وتوانايي دارند اما نمي بخشند وقدمي درون را ه خدا برنمي دارند وپولي بي منت وآزار واذيت نمي دهند ومالي را بـه سخن بدست مي آورند وبا خسيسي نگه مي دارند و در حسرت زندگي مي كنند.

    20- ثروت انسانـهاي بخيل بعداز مرگش معلوم مي شود گفتم خصلت توانگران واقف نشده اي  مگر درون حالي كه از آنـها گدايي كرده اي و خواسته ات را اجابت نكرده ام.

    21- گفت براساس تجربه اي كه داشتم مي گويم زير دستان خود دم درمي گذراند و خدمت كاران سنگدل مي گذارند كه اجازه ي ورود بـه افراد ديگر را ندهند وبر سينـه ي عالمان دست ستم مي گذارند.

    22- گفتم: بـه خاطر آنكه از دست انسانـهاي پرتوقع خسته شده اندو از نامـه درخواست كمك گدايان بـه امان آمده اند وعقلاً غير ممكن هست كه اگر سنگ ريزه هاي بيابان درون شود چشم گدايان پر شود.

    23- واز عواقب آن نمي ترسند.

    24- معني بيت:اگر كلوخي ( سنگي ) بر روي سر سگي بيفتد او با شادماني فكر         مي كند  كه آن استخوان هست .

    25- معني بيت : اگر جنازه اي را دوش بـه دوش بكشند انسان پست فكر مي كند كه آن سفره ي غذاست.

    26- خداوند بـه توانگر با چشم لطف مي نگرد و او بـه دليل همين عنايت الهي بـه حرام       نمي پردازد.

    27- آيا ديده اي كه دست نادرستي بـه گردن آويخته شود ( بشكند ) يا فقيري بـه زندان بيفتد و جز بـه خاطر فقرا .

    28- معني بيت : با گرسنگي تواني براي عبادت نخواهد بود و فقر و بيچارگي اختيار عمل را از پرهيزگار مي گيرد .

    29- بـه من توجه نكن که تا ديگران چنين توقعي نداشته باشند زيرا بـه واسطه ي هجوم خواهندگان ثوابي نتوان بود كه من بر حال ايشان رحمت مي برم : دلم بـه حالشان        مي سوزد .

    30- تو حسرت مال آن ها را مي خوري و اين شيوه ي انسان هاي كم عقل هست كه وقتي از آوردن دليل ناتوان مي شود دشمني آغاز مي كند .

    31- اگر از مخالفت با بتان دست بر نداري تو را سنگسار مي كنند ( خطاب آذر بـه ابراهيم – سوره مريم – 46)

    32- مردم از اين بحث و گفت و گوي ما تعجب كرده بودند  نزديكان خداوند بزرگ و بلند مرتبه انسان هاي توانگري هستند كه خلق درويشان را دارند و درويشاني هستند كه همت توانگران را دارند و بزرگترين توانگران آن كسي هست كه بـه فكر باشند و بهترين فقرا آن كسي هست كه بـه توانگران بي اعتنا باشند .

    33- هر كس بـه خداوند توكل كند او را بس هست .(سوره ي طلاق- 2 )

    34- و بعد از خشم گرفتن من رو بـه درويش كرد و گفت : سر گرم چيز هاي پوچ هستند

    35- معني بيت : اگر درون اثر نيستي و فقر كسي هلاك شود من مال و ثروت دارم و      نمي ترسم همان طور كه مرغابي از طوفان نمي ترسد .

    36- معني بيت : انسان پست وقتي درون زندگي از بعد گرفتاري خود بر مي آيد            مي گويد كه همـه ي عالم بميرند و من غمي ندارم .

    37- سفره ي نعمت ها را همين كرده مي بخشند ، طالب نام نيك اند و خواهان بخشش خداوند و اينان .

    38- بـه حكم قاضي راضي شدم ــ  بيش از اندازه ي فكر و فهم ما سخن گفت .

    39-چشم پوشي كرديم و بعد از كشمكش دوستي كرديم و شروع بـه جبران كرديم .

    40- اي درويش از كار روزگار شكايت نكن اگر بـه اين شيوه بميري بدبختي ( روش تيره

    41- اي انسان توانگر وقتي از امكانات برخوردار هستي هم خودت و هم بـه ديگران ببخش زيرا درون اين صورت دنيا و آخرت درون دست توست 

    سر رشته ي آمال

    1-  اي خدا نشانـه ها و پديده هاي آفرينش فهرستي از جمال و كمال تو هستند.

    2- مغرب ادبارها ( گرفتاري ها و بدبختي ) نشانـه ي قهر و خشم تو و مشرق اقبال ها (خوشبختي ها ) نشان دهنده ي لطف توست .

    3- اي خدا گناهان ما از ميزان بخشش تو نمي كاهد همان طور كه آيينـه از زشتي تصوير تغييري نمي كند .

    4- اگر بال و پروانـه سوخت مـهم نيست چون شمع با شعله ي خود پرو بال بـه پروانـه مي دهد

    5- از شدت تنـهايي مدتي با عقل همراه شدم ( از ديد عقل قضايا را تحليل و تجزيه كردم ) اما خار استدلال دامن وجود مرا ريش ريش كرد ( مرا از حقيقت دور كرد ).

    6- با گذشت هر شب از روزي و رزق ما كاسته مي شود بـه اين دليل كه غربال آسمان تنگ تر مي شود .(حسن تعليل)

    7- همان طور كه قرعه و فال فالگيران دائماً درون حال تغيير هست ، نيت من هم لحظه بـه لحظه دگرگون مي شود .

    8- اي صائب هر وقت كه مي خواهم يأس و نا اميدي را سروسامان بدهم و از خود دور كنم ، زلف او مرا بـه سر رشته ي آرزوهايم هدايت مي كند و گرفتار مي شوم                    

    شعر و شاعري

    1- معني بيت : صفت حقيقي موجودات پيش وپس دارد بعد اول انبيا خلق شدند و بعد شعرا .                                                                                           2- اين گروه ( شاعران ) بلند مرتبه شعر هاي زيبا بـه رشته ي نظم مي كشند و    معاني را زينت مي بخشند . 

    3- درون آن هنگام درون ايران شاعران شيوا كلام بسيار بودند .

    4- درون اوايل حكومت شاه طهماسب كه جايگاهش درون بهشت هست به شاعران بسيار توجه مي شد بـه طوري كه اشخاصي همچون شرف جهان و مولانا حيرتي از هم صحبتان مجلس پاك پادشاه بودند .

    5- و در اواخر عمر درون امر بـه معروف و نـهي ازمنكر زياده روي ميكردند و چون اين گروه را جزء صالحان نميدانستند و به آن ها زياد توجه نمي كردند و اجازه ي     عرضه ي  شعر بـه آن ها نمي دادند .

    6- آن ها بايد درون شأن و مقام حضرت علي و ائمـه (ع) قصيده بگويند .

    7- ابتدا جايزه و پاداش از روح پاك ائمـه توقع داشته باشند و بعد از آن از ما زيرا كه فكر و انديشـه ي دقيق و مفاهيم با ارزش را و همچون استعاره هاي كم كاربرد را بـه شعر درون مي آورند و آن ها را بـه پادشاهان نسبت مي دهند كه از نظر محتوا دروغ ترين آن ها بهترين آن هاست و اكثر آن ها درست و بجا بكاربرده نشده هست ، اما اگر اين ها را بـه ائمـه نسبت بدهند ( بهتر هست ) زيرا مقام آن ها بسيار بالا تر هست و بـه واقعيت و حقيقت نزديك تر هست منظور اين كه مولانا جايزه از پادشاه نگرفت و وقتي اين خبر بـه او رسيد او تركيب بند مولانا حسن كاشاني را درون شأن حضرت علي( ع ) ( كه پادشاه تخت هدايت هست )سروده بود كه درون حقيقت اين سروده الهام الهي بود و سخنوران آن زمان از گفتن مثل ان ناتوان بودند را جواب گفت ( نظيره گوئي كرد ) و نزديك بـه 50يا 60 تركيب بند شيوا كم كم بـه شاه عرضه كرد و همـه ي آن ها مفتخر بـه گرفتن جايزه شد از جمله مشـهور ترين اين شاعران كه گروهي درون ايران و گروهي درون ديگر ممالك بودند كه از يكديگر سبقت مي گرفتند  اول مولانا ضميري اصفهاني هست كه او برترين و برگزيده ترين شاعران زمان خود بود ، علم فالگيري را خوب مي دانست و به اين جهت ضميري تخلص ميكرد ميدان باطنش منبع و گنجي از مفاهيم بلند بود وآرايش فكر وانديشـه اش بـه فصاحت و شيوايي سحباني بود مردم و همـه ي شاعران او را بزرگترين شاعران مي دانستند سخنان مرواريد گونـه اش از حد و اندازه خارج هست بسيار تيز هوش بود هر روز حداقل ده غزل مي سرود شعر اكثر شاعران قبل از خود را نظيره گويي كرده بود و يكه بيت هاي فرد كه مثل مرواريد هاي درخشان بود از درياي پر طلاطم ذوق و طبعش ظهور ميكرد ( بـه ساحل ظهور مي آمد ) مي سرود .

    8- اين بيت را از نظر مدح عالي سروده هست :

    آن روز كه ايران كاخ شاه بنا شده بود هنوز زمين مثل يك مشت گلي درون دست بنا          ( خداوند ) بود .

    9- درون راه زيارت كربلاي برافراشته و بلند مرتبه پاي او را سرما زد ، قطعه اي درون مورد سرود : اي دل راه كربلا را بايد با سر پيمود که تا بتوان بـه زيارت پادشاه دين و دنيا ( امام حسين ( ع) )رسيد .

    10- من اشتباه كردم كه اين راه را با پا پيمودم ( بـه اين دليل پايم را سرما زد ) و من مقصر بودم و سرما گناهي ندارد .

    11- ولي گناه من پذيرفته هست زيرا كه درون راه و در آرزوي رسيدن بـه تو چنان مست و مدهوش بودم كه سر از پا نمي شناختم .

    12- شعر هاي با ارزش و مضامين زيبا ي او بسيار هست در بين تمام شاعران بـه رشته ي نظم مي كشند مشـهور هست و درون كتاب تذكره ي مير تقي كاشاني خلاصه ي آن ذكر شده است  .

    13- شاعراني ديگر مولانا محتشم از سرزمين كاشان هست كه درون شعر وشاعري شـهره ي همـه جاست ، شعرش بسيار باشكوه و آرايه هاي ادبي كه مولانا محتشم درون شعر خود  مي آورد دست انديشـه ي شاعران بـه آن نمي رسد .

    14-  و سه نمونـه از آن قصيده اي هست در ستايش اسماعيل ميرزا كه يك مصراع آن بر تخت نشستن . پادشاهي اوست .

    15- قصيده هاي پر تكلف و غزل ها و تركيب بندهاو ترجيع بند هاي زيادي دارد .

    16- اما مرثيه اي درون سوگ سروده اي براي امام حسين (ع ) بـه رشته ي نظم درون آورده هست كه ابيات با ارزش و مفاهيم بسيار دقيق درون آن وجود دارد كه گوش سخن همچون گوشواره اي که تا ابد و تا روز قيامت آن را بـه يادگار خواهد داشت .و بـه مرثيه ي شيخ آذري و اين شعر بـه شعر مرثيه ي شيخ آذري كه خدا رحمتش كند كه که تا آن روزگار هيچ يك از شاعران نتوانسته بودند نظير آن را بگويند خط بطلان كشيد .

    17- معني بيت : روزي كه سر مبارك امام حسين بـه سر نيزه ها رفت گوئي خورشيد كوهسار طلوع كرد .

    18-   معني بيت: مي ترسم ( مطمئنم ) وقتي بخواهند قاتل او را مجازات كنند

    خداوند بـه طور كلي رحمت خود را بر انسان ها قطع كند .   

    بزم محبت

    1-   بـه همان نازي كه ليلي  بـه كجاوه مي نشيند غم عشق او درون خانـه پنـهان دلم جاي مي گيرد

    2-به دنبال كجاوه و محمل معشوق آن چنان گريه مي كنم (كه خاك گل مي شود ) و شتر درون گل مي ماند .

    3- اگر خاري درون پا فرو رود بـه آساني بيرون مي آيد ، اما خار غم عشق كه درون دل فرو مي رود سخت هست .

    4- بـه دنبال شتر او بـه آرامي و آهستگي حركت مي كردم چرا كه مي ترسيدم غباري برخيزد و به دامان معشوق بنشيند .

    5- دل مرا آزار مده زيرا مرغ وحشي دل اگر از روي باغي بپرد نشستن و برگشتن آن مشكل هست .

    6- بـه گلي كه بـه سرو مي خندد تعجب روا نيست چرا كه سرو پاي درون گل و اسير هست .

    7- بزم عشق و محبت راتحسين مي كنم چرا كه درون اين بزم تفاوتي بين شاه و گدا نيست .

    8- اي طبيب از طلب و كوشش دست بر ندار زيرا هيچ كس که تا ابد بين دو منزل ( دنيا و آخرت ) نمي ماند ، چنين نيز برداشت مي شود ( اگر كسي درون نيمـه راه دست از طلب دارد بـه معشوق نميرسد .

    شرح درد مشتاقي

    1-  با صد ها دفتر سخن گفتم باز هم نمي توانم شور و اشتياق خود را بيان كنم

    2- اگر باو دهان خودم همراه مي شدم مي توانستم مانند ني گفتني هاي زيادي بيان كنم .

    3- مدتي هست كه اين قلم خوشبو و معطر و تاريخ نگار و شيوا نويس من رسم فراموشي بعد گرفته هست و آن گونـه كه بايد از دوستان قديمي و پاك ياد كند ، ياد نمي كند ياد كردن دوستان براي انسان ( براي معشوق ) بسيار خوش و مبارك هست .

    4- اكنون زمان چرت زدن سحرهاي ماه رمضان هست كه اين گونـه درون نوشته ها خطا و اشتباه مي آيد خداي بزرگ خودش رحم كند .

    5- درون شب هاي مـهتابي نامـه ها مي نويسند و هر جا را كه اشتباه مي شود بلافاصله پاك مي كند

    6- اعتراض خواهي كرد چرا بـه اين شيوه و زبان و مضمون نامـه نوشتم .

    7- بله اعتراض شما وارد هست اما از نامـه نوشتن شب ها که تا صبح خبر نداري زيرا كه شما درون اتاق خنك شمالي استراحت مي كرديد و من که تا زماني كه باغبان ( مراد ) براي وضو گرفتن بـه سر حوض آمد نشسته بودم .

    8- تغيير شيوه ي زندگي بـه هنگام درمانگي و خستگي مثل عوض كردن اسب هاي يدكي درون طول مسافت هاي سير الآن طوري بيخواب و ناتوانم كه اگر شوق شما نبود حتي يك حرف نمي توانستم بنويسم .

    9- معني بيت : مانند چارپايان که تا كي بايد خورد و خوابيد اكنون زمان ، زمان خواندن قرآن است

    10- اما از خستگي و بيخوابي كه ماه رمضان هم مزيد بر علت شده هست الآن خيلي خسته ام .

    11- اي كاش آن قدر آگاهي و توانايي داشتم كه بتوانم يك حزب قرآن (4/1 جزء ) و دعاي سحر بخوانم و بطور كلي جزء غافلان نباشم ، چرا كه فردا بايد مرد. اين ماه رمضان هم گذشت هيچ كاري نكردم .

    12- معني بيت : امسال گذشت اي كاش مي دانستم كه آيا براي بدست آوردن رضايت و خشنودي تو سال ديگري هم خواهد بود .

    13- توجه داشته باش كه عمر انسان كوتاه هست و ايده هاي انسان بسيار طولاني خدا شما را سالم نگه دارد و اگر بخواهد بنده ي درافتاده درون اين شب هاي پر ارزش قدر فراموش نكرده ايد                              

     14- مگر انسان صاحب دلي روزي درون حق من بيچاره دعايي بكند                                

                                                                                                                              كي رفته اي ز دل

    1- ( اي خدا ) تو از دل من بيرون نرفته اي كه بخواهم آرزويت را كنم و تو پنـهان نبوده اي كه بخواهم تو را پيدا كنم .

    2- تو غايب نبوده اي كه طالب حضورت باشم و پنـهان هم نبوده اي كه بخواهم تو را آشكار كنم 3- درون نـهايت جلوه گري خود را متجلي كرده اي که تا من با تمام وجود بـه تماشايت بنشينم .

    4-قد و قامت زيباي خود را درون آيينـه ي چشمان من ببين که تا تو را از عالم فرشتگان با خبر سازم .

    5- اي كاش با شور و مستي از حرم و صومعه مي گذشتي که تا تو را قبله گاه همـه مي كردم .

    6- يك شب مي خواهم نقاب از چهره ات بردارم که تا تو را خورشيد كعبه و كليسا كنم .

    7- اگر روز قيلمت همـه نعمت بهشتي را بـه من دهند ، من همـه آن ها را فداي قامت زيباي تو  مي كنم

    8-  درون كارگاه عشق هر گاه كه بـه چهره ي زيباي تو نگاه مي كنم كار من زيباتر      مي شود.                                                                              

    موافق ثابت قدم

    1-  هرگز غم كم و زياد دنيا را نمي خوردم زيرا كه اصلاً بـه فكر كم و زياد مال دنيا نبودم

    2- هر ملتي كه انسان هاي انديشمند نداشته باشد از صحنـه ي روزگار محو خواهد شد و به فراموشي سپرده خواهد شد .

    3- درون نظر انسان هاي انديشمند هر كسي كه بـه فكر مردم جامعه احترام نگذارد شايسته احترام نيست .

    4- با آنكه تنگ دستم و آسايش ندارم ولي آسايش خاطري دارم كه حتي جمشيد ( پادشاه سلسله ي پيشدادي )هم ندارد .

    5- عدالت و انصاف طرف داران زيادي داشت اما مانند فرخي اين گونـه ثابت و استوار    نبودم .                                                                                               

    شب مـهتاب

    1- اواخر فصل بهار هست و آغاز شكوفايي گل سرخ / و من كنار ديوار روي سنگي نشسته ام

    2- درون كنار دره ي دربند و در دامنـه ي كوهسار / هواي شمران هم كمي تاريك هست به خاطر نزديكي بـه غروب.

    3- هنوز اثر روز بر فضاي اوين ( نام محلي ) آشكار بود .

    4- آفتاب تازه درون پشت كوه غروب كرده بود / و اطراف شـهر از دور بـه خوبي ديده نمي شد .

    5- جهان نـه شباهتي بـه روز داشت و نـه بـه شب / و به خاطر سرخي شفق نصف آسمان همچون پرچم آشوبي بود .

    6- و نصف ديگر همانند پرده ي زريني بود .

    7- وقتي آفتاب درون پشت كوه ها پنـهان شد / از سمت شرق درختان ماه طلوع كرد .

    8- هنوز شب نشده آسمان از ستاره ها چراغاني شد / جهان از نور مـهتاب نوراني شد .

    9- و اين نور سفيد زمين را مانند عروس سفيد پوشي كرد .

    10- اگر چه روشن شب تاريك و سياهي هست / ولي خلاف هر شب امشب شب نوراني و روشني هست .

    11- شما هر آنچه كه زيباست بـه ماه تشبيه مي كنيد / بيا و بس كه امشب ماه و دهر رنگ اميد بـه خود گرفته هست .

    12-همانا درون اين شب نوراني ماه ودهر رنگ اميد بـه خود گرفته هست .

    13-جهان از افكار روشن عرفاني هم روشن تر هست / و آن عشق هاي پنـهاني و باطني همدم روح و روان من هست .

    14- ذهنم از افكار روشن نوراني شده هست / چرا كه درون شب مـهتابي فكر انساني هم روشن و نوراني مي شود .

    15- درون حاليكه دل ، همانند شب تاريك افسرده هست .

    16- بر روي بلندي نشسته ام و مقابل چشمانم که تا جايي كه چشم كار مي كند منظره و چشم انداز هست .

    17- انديشـه هاي دور و درازي بر سر افتاده و در اين فكرم كه بـه اطراف آسمان پرواز كنم .

    18- افسوس كه روزگار بـه من مانند شاهين پر پرواز نداده هست .

    19- نور ماه از لابه لاي شاخه ي بيد خال هاي سفيدي را بر روي جوي بار و چمنزار انداخته هست .

    20- همانند قلب نااميد و مأيوسي كه نقطه هاي اميدي هم درون آن وجود دارد / چه خوب هست كه جواني ام تكرار شود .

    21-سي سال بـه عقب برگردم و به سال بيست عمرم برسم .

    22- جنگل تاريك و دشت سفيد همـه جاي سرزمين تجريش بـه صورت سايه روشن ديده      مي شود.

    23- از ديدن سايه روشن هاي تجريش ، سايه روشن هاي عمرم ( خاطرات خوب و بد )  تداعي  شد .

    24- چرا كه روزگار گاهي تلخ و گاهي روشن سپري شد .

    25- وقتي ماه نور خود را بر روي ابر مي افشاند / ابر همچون پنبه اي آتش گرفته مي شد.

    26- از من سؤال نكن كه چرا شاد و خوشحالم / چون كه هيچ بـه اندازه ي من طبيعت را      نمي داند.

    27- مگر افرادي كه مثل من نكته سنج و دقيق اند .

    28- درون هنگام شب از نور چراغ حباب سبز رنگ چه شكلي مي شود / نور ماه مناظر باغ را بـه همان رنگ كرده هست .

    29- اين دل پر از غم و اندوه من نشان آرزوهاي خود را از لابه لاي درختان سراغ مي گرفت .

    30- كجاست آن دوست عزيزي كه مرا تشكيل دهد .

    آي آدم ها

    1-  درون كلمـه ي «آدم » طنزي نـهفته هست ، نيما كساني را كه بويي از انسانيت و نوع دوستي نبرده اند « آدم » مي نامد و خطاب بـه ايشان مي گويد : اي كساني كه درون ساحل عافيت طلبي  و آرامش شاد و خندان زندگي مي كنيد درون جامعه ي شما ( درون اين شعر دريا نماد روزگار سياه شاعر هست ) انسانيت درون حال نابودي هست ( كسي كه درون حال غرق شدن درون درياست نماد انسانيت هست )

    2- آن زمان كه از پيروزي ها و موفقيت ها شاد و سرمست هستند ، آن زمان كه تظاهر بـه نوع دوستي مي كنيد و كمك بـه ديگران را مقدمـه ي كسب توانايي براي چپاول بيشتر مي كنيد و آن زمان كه عزم خود را جزم مي كنيد ...... درون لحظه لحظه ي زندگي شما انسانيت درون حال نابودي هست ( انسانيتي كه درون حال نابودي هست از درون همين آدم ها هست ، نيما مي خواهد بـه انسان هاي غفلت زده ي جاهل ، خود آگاهي ببخشد و نگذارد انسانيت آن ها درون سياهي و تباهي هاي جامعه غرق شود )

    3- اي انسان هايي كه درون كمال آرامش و دارندگي زندگي مي كنيد ، بي تفاوت نباشيد ، يك نفر درون منجلاب فقر، درون حال نابودي هست .به سختي درون برابر موج هاي كوبنده مقاومت مي كند ؛ نگاه وحشت زده ي او بـه سوي شماست و از شما كمك و حمايت    مي طلبد   .

    4- او درون حال غرق شدن هست ، اكنون بـه سختي مي تواند زندگي خود را حفظ كند.

    5- اي آدم ها « او‌» اكنون ديگر قدم درون راه مرگ گذاشته هست فرياد مظلوميت و امداد خواهي او را از راه مرگ بشنويد : اي آدم هايي كه با آسودگي و آرامش زندگي مي كنيد و مرگ مرا تماشا مي كنيد ؛ بـه ياري من بشتابيد .

    6- ديگر از آن غريق نشاني نيست موج بـه سوي ساحل مي آيد و در كناره ي دريا هم چون مستي بي هوش گسترده مي گردد و سپس نعره زنان بـه سوي دريا باز مي گردد . ولي از دوردست هاي دريا هنوز فرياد آن غريق بـه گوش مي رسد : آي آدم ها ......

    7- صداي مظلومانـه آن غريق ، لحظه بـه لحظه جان سوزتر مي شود و فريادش درون باد    بيشتر بـه گوش مي رسد ، كه فرياد مي زند : آي آدم ها

    ني محزون

    1- اي ماه تو امشب براي درد هاي دل من تسكيني هستي چون تو هم درد من بيچاره هستي .

    2- همان طور كه تو درون حال كاهش ( هلالي شدن) هستي من نيز رو بـه ضعف و ناتواني دارم و ميدانم كه تو از دوري خورشيد چه درد ها و رنج هايي مي كشي .

    3- اي كسي كه بيابان هاي سخت عشق را مي پيمايي تو هم مانند من استراحت و آرام و قراري نداشتي .

    4- من هر شب بـه ياد معشوق ( همچون ماه ) دامنم پر از اشك هست تو هم دامنت پر از ستاره ي پروين هست .

    5- همـه ي مردم بـه هنگام شب غم و غصه ي دل را درون چشمـه ي ماه مي شويند و پاك مي كنند ( مردم انسان هاي غمگين و شب با ماه درد دل مي كنند ) از بخت بد من تو هم امشب افسرده و غمگين هستي .

    6- اي ماه تو آينده بخت و غبار آلود و تيره ي من هستي و من بخت و اقبال خويش را درون تو مي بينم .

    7- مگر ني غمگين از خاك فرهاد روييده هست كه اينگونـه از دوري معشوق ناله و شكوه ي غمگيني سر مي دهد .

    8- اي باد خزان ( خطاب بـه معشوق ) تو كه اينگونـه دل شكننده و ويران كننده و عذاب دهنده هستي اگر بـه داوري بنشيني و انصاف بدهي درمي يابي كه مستحق نفرين من هستي

    9- اي پيام آور شادي و نشاط و طراوت كي بـه اين دل پژمرده و غمگين ما سر خواهي زد

    10- اي شـهريار اگر روش همـه ي انسان ها عشق و محبت باشد چه زندگي زيبا ، چه  دنيايي همچون بهشتي خواهد بود .     

    حماسه ي چهارده ساله

    1- درحالي اورا درون كفن مي پيچيدم تمام خاطراتي كه با فرزند چهارده ساله ام داشتم درون ذهنم 

    مرور كردم . بـه ياد آوردم كه با چه شور و حال و لذتي او راقنداق مي كردم .

    2-فرزند چهارده ساله ي من با علاقه و داوطلبانـه بـه جبهه هاي جنگ رفتهئ بود و اينك مردم شـهر او را درون تابوتي روي شانـه هاي خود برايم باز آورده بودند .

    3- اما اكنون كودكم ساكت و آرام بود و دستانش قطعه قطعه شده بود و ديگر مثل هميشـه دست درون گردنم نمي انداخت .

    4- حنجره اش زخم بزرگي برداشته بود و ديگر با من سخن نمي گفت .

    5- زخم هايش عطر آسماني و مقدس شـهادت داشت .

    6- بـه ياد دارم كه كودك من كه امروز مظلومانـه شـهيد شده هست – درون روزگار كودكي تكه چوبي را اسب خويش فرض مي كرد و با چوبي ديگر كه شمشيرش بود درون بازي هاي روياييش با ظلم مبارزه مي كرد ( او مبارزه با ظلم را درون بازي هاي كودكي اش آموخته بود )

    7- كودك مظلوم من فقيرانـه زندگي مي كرد و بزرگ شد . خوراكي جز نان بيات نداشت . . كفش هاي زمستاني اش گوه ي پاره اي بود كه پايش را از سرماي استخوان سوز زمستان درون اماننگه نمي داشت ، وقتي از مدرسه مي آمد و پاهاي يخ كرده اش را بر پايه ي كرسي گره      مي زد غم سراپاي وجودم را مي گرفت .

    8-خود را سرزنش مي كنم كه بـه عنوان مادر نمي توانستم كاري براي كودكم انجام دهم دست هاي لطيف كودكانـه ي او هميشـه از سرماي زمستان كبود مي شد .

    9- فرزند مظلوم  من پيوسته درون قلبش كينـه ي دشمنان را داشت ، قلبش هم چون نارنجك آماده ي انفجار و قيام عليه ظلم بود . او با شعار نوشتن عليه ظالمان روي ديوارهاي شـهر مبارزه با دشمن را تمرين مي كرد .

    10- شـهادت فرزند من چگونـه درون فضاي ملكوت منتشر شد كه دل من درون فاصله ي هزار فرسنگي ، شـهادت او را دريافته بود و گواهي داده بود ( شـهادت فرزندم بـه دلم برات شده بود )

    11- تكرار معني بخش پيشين هست :فرزند من چگونـه بـه شـهادت رسيد كه وقتي پيام رسان غيبي ، خبر شـهادت جان سوز او را بـه من داد دلم آتش گرفت ؟

    12- وقتي فرزندم را كفن مي كردم ، شور و نشاط كودكي او را بـه خاطر مي آ وردم و با تمام وجود مي سوختم .

    13- پيكر فرزند شـهيد من بر دوش مردم شـهر بود و عطر شـهادت او تمام محله ها ( كوچه

    قديمي دوآبه ) را از عطري مقدس آكنده بود .                                                14-تمام مردم شـهر مي گريستند و فرزند شـهيد مرا تشييع مي كردند و  فقط فرزند ديگر من يعني برادر كوچك فرزند شـهيدم ، درون حالي كه با برادرش خداحافظي       مي كرد بـه اين مي انديشيد كه بايد بـه جاي برادرش سلاح برگيرد و به مبارزه ي دشمنان برود .                                                     

    خط خون

    1- درختان را بـه اين دليل دوست دارم كه بـه احترام تو بـه پا ايستاده اند و آب را براي اين دوست دارم كه مـهريه مادر تو هست .

    2- شـهادت تو بـه شرافت معني و ارزش بخشي و سپيده ي صبح نمادي از پاكي و نجابت توست ، سرخي غروب آفتاب ياد آور شـهادت خونين توست .

    3- چه سعادت مند و بلند مرتبه بوده هست آن گودالي كه تو درون آن بـه شـهادت رسيدي ، عظمت اين گودال ثابت كرد كه درون عين كوچكي و فرو افتادگي مي توان بزرگ و عالي مرتبه بود .

    4- شـهادت تو همـه چيز را درون هستي بـه دو قسمت كرد : هر چه درون سوي تو حسيني هست و مظهر حق هست و هر چه درون ديگر سوي هست ، يزيدي و باطل هست . شگفتا از شـهادت تو كه معيار حق و باطل هست .

    5- شـهادت تو ان چنان ارزشمند هست كه تمام ارزش زندگي را تحت تأثير قرار داده و آن را بي قدر كرده هست و ان را بـه ريشخند گرفته هست . اكنون « زندگي » بر چنين « مردني » غبطه مي خورد و حسادت مي ورزد .

    6- حقيقت كه خون بهاي توست با خون تو هم ارزش هست ، خون تو عين حقيقت است

    7- پايداري تو درون برابر ستم باعث شد كه جهان دوام يابد زيرا جهان با دروغ فرو م پاشد و نابود مي شود ؛ و تو با شـهادتت ، دوام و بقاي « راستي » را امضا كردي .

    8- اكنون تو بزرگترين و يگانـه مظهر شجاعتي و همـه ي انسان ها درون همـه ي دوره هاي تاريخي از شجاعت تو الهام مي گيرند و در برابر ستم مي ايستند ، آن سان كه گويي تو بـه پاسداري از حق ايستادي .

    9- تو با صداقت درون برابر دشمن ايستادي و همين صداقت بـه پايداري و قيام تو ارزش و

    زيبايي بخشيد .

    10- تو ان چنان عظيم و بلند مرتبه اي كه عقل از درك عظمت تو عاجز هست .

    11- شـهادت تو ، فرهنگ شـهادت را درون طول تاريخ زنده نگه داشته هست . و در همـه ي دوره ها ستم ديدگان شـهادت طلب بـه پيروي از تو در  برابر ستمگران که تا مرز شـهادت ايستادگي مي كنند .

    12- نام تو غفلت و سستي را از ميان بر مي دارد و مردم را بـه انقلاب و حركت وا مي دارد.

    13- سخنت درست و دقيق و راه گشاست هم چون قانون ؛ كاري كه تو كردي با معيار هاي عقل حسابگر مصلحت انديش قابل سنجش نيست « شـهادت » تنـها راهي هست كه تو براي دست يافتن بـه حقيقت برگزيدي .

    تاوان اين خون که تا قيامت ماند بر ما

    1- روزي كه خورشيد درون جام شفق ريخت . اشاره بـه سرخي شفق كه بنا بر قولي مشـهور ،  نشان دهنده ي مظلوميت خون علي ( ع ) و حسين (ع) هست . ابوالعلاي معرّي ، شاعر معروف درون سروده اي گفته هست : « سرخي صبحگاهان و شامگاهان طبيعت دو نشانـه ي ابدي از ريخته شدن مظلومانـه ي دو خون هست : فرق شكافته ي علي (ع) و سر بريده ي حسين (ع) بـه طور كلي مصراع اول بيت اول توصيف روز عاشورا كه سر امام حسين (ع) را بر نيزه كردند چنين بـه نظرم آمد كه برچوب خشك نيزه ها گل خورشيد شكفته است.

    2- خورشيد  ( چهره اي نوراني امام حسين (ع) ) و شفق را همچون صدفي درون آب – كه بـه روشني پيداست – ديدم ، باورم نمي شد كه سر امام حسين (ع) را بر نيزه كنند ، گويي اين واقعه را درون خواب ديده ام .

    3-  مگر مي شود خورشيد را بر سر نيزه ديد ؟آري عصر عاشورا كه سر امام حسين را بر نيزه كردند من خورشيد را بر سر نيزه ديدم . ديدن خورشيد بر سر نيزه بسيار شگفت انگيز هست .

    4- اي ساقي امشب – با يادآوري شـهادت امام حسين – بسيار بي تابم با من امشب بيشتر مدارا كن .

    5- من تشنـه ي عشق حسينم ، درون سر چشمـه و هنگام آب خوردن تشنگان حق تقدم دارند بعد عشق حسين را پيش تر بـه من بنوشان زيرا ياران و همراهان مي توانند صبر كند  ( بيت تداعي كننده ي شـهادت تشنـه لبانـه حسين (ع) هست )

    6- من تحمل آن را ندارم كه دوران ستم را سپري كنم که تا روزگار صبح سعادت و پيروزي برسد ، چرا كه من از ستمكاران زخم خورده ام و نمي توانم صبور باشم .( مصراع اول  استفهام انكاري دارد).

    7- اين آرامشي كه ب ر شـهر كوران ستم پذير حاكم هست ارزاني خودشان باد .

    8- من از ستمگران تاريخ زخم هاي بسيار خورده ام ، من گرچه با مردم سازشكار اين روزگار زندگي مي كنم ، درميان ايشان غريبم ( من = درتمام اين بيت ها درون مفهوم گسترده و اجتماعي وديني خود بـه كار رفته ، منظور از « من » تمام مسلمانان و مظلومان عالم است

    9- من از صبر و تحمل درون برابر ستمكاران متنفرم ، كينـه ي ستمي كه بر آدم رفت و هابيل قابيل را كشت ( اولين رويارويي حق با باطل ) هنوز درون دل من هست .

    10- من از روزگار كودكي با محمد (ص) پيمان بستم كه درون راه دين و هدف که تا پاي شـهادت بايستم .

    11- همراه ابوذر درون برابر ستم ايستادم و به بيابان ربذه تبعيد شدم و همچون عمار بر مظلوميت علي ( ع ) گريستم .

    12- من تلخكامي صبري كه مظهر صبر خدا ( حضرت علي ( ع ) هست در كام خود دارم . و تلخي زهري كه امام حسين ( ع ) را بـه شـهادت رساند ، درون كام خود حس مي كنم .

    13- من ستم ديدم و بر اين ستم ديده گي تحمل كردم که تا آن گاه كه درون روز عاشورا با حسين درون كربلا بـه قيام برخاستم.

    14- درون آن روز ( روز عاشورا )غروب مي كرد سر حسين ( ع)را بر نيزه كردند ، گويي گل خوشيد هست كه بر خشك چوب نيزه ها شكفته هست .

    15- مظلومان و ستم ديدگان با زاري فرياد مي زدند و سراسر دشت آغشته بـه خون پاك شـهيدان بود .

    16- شگفتا كه ما چه مردمان ، بي درد و بي مسئوليت و نامردي بوديم .

    17- حسين ( ع) از پا افتاد و شـهيد شد درون حالي كه مابر جا و برقرار بوديم و زينب       ( س ) بـه اسيري رفت و ما بر سر خانمان خويش بوديم ( ما مسلمانان چنان كه شايسته بود از پيشوايان خويش پيروي و حمايت نكرديم ) .

    18- بـه واسطه ي ما و با دستان ما  درون گستره ي صحرا دستان علم دار خدا ( ابو الفضل   ( ع)) را قطع كردند .

    19- دردا درون روز عاشورا فرزندان پيامبر را – ك بـه منزله ي مرغان بستان خدا هستند – بـه شـهادت رساندند .

    20- درون هنگام كه باغ خانواده پيامبر خزان بود ما سبز و شاداب شديم ( با خانواده ي پيامبر همراهي و همدردي نكرديم ) ستم ستمگران را تحمل كرديم و تا پاي مرگ ذلت بار صبوري پيشـه كرديم .

    21- روزي كه فرزندان پيامبر درون برابر ستمگران ايستادند ما ايشان را ياري نكرديم و ننگ سلامتي بر ما ماند و مسئوليت شـهادت  آن عزيزان که تا قيام قيامت بر دوش ما باقي ماند

    .

    عرفان و تصوّف

     1- اي پيرو اي راهنماي كامل ، مرا درون پيمودن راه پيمودن راه عشق ياري و راهنمايي كن ، چرا كه راه عشق دراز و دشوار هست و من تازه پاي درون اين وادي نـهادم .

    2- راه عشق راهي تاريك و پر خط هست . بدون مراقبت يك انسان كامل و پخته كه قبلاً اين راه را طي كرده هست ، پاي درون اين راه مگذار زيرا خطر گمراهي وجود دارد .

    3- عارف بايد وقت شنالس باشد يعني حالتي كه غيب بر او عارض شده هست او وظيفه اي كه درون زمينـه ي آن حالت دارد بايد بشناسد و انجام دهد و آن را بـه آينده موكول نكند .

    4- « برق » درون اين بيت معادل اصطلاحي عرفاني « حال هست . « حال » عبارت از آن وضعيت روحي و معنوي هست كه بدون اختيار بر قلب عارف وارد مي شود و زودگذر است  معني بيت : عنايتي ( = حالي ) از جانب معشوق ( خدا ) نصيب عاشثق ( بنده ) شد و سراپاي وجود او را تحت تأثير قرار داد .

    5- اي حافظ اگر مي خواهي كه درون پيش گاه حق حضور يابي ( مراد از حضور ،  حضور دل بود بـه دلالت يقين ) از خدا غافل مباش چنان كه گفتند : چون بـه ديدار آن كه دوست داري رسيدي دنيا را واگذار و رها كن .

    در ذكر عشق

    1- عشق ، دل بري هست كه عاشق را مي كشد و باكشتن او ، او را بر مي كشد و برتري مي بخشد . سر نماي را بـه دو صورت مي توان خواند و معني كرد : سرنماي : سرور و سربلند ؛

    سِرّنماي : افشاكننده راز . اگر معني دوم را بپذيرم بيت آرايه ي جناس ناقص حركتي خواهد داشت .

    2- عشق راز خود را بـه كشته ي خود مي گويد ، زيرا كه سَر ، سخن چين و غماز هست .

    3- برخيز و آماده ي نماز عشق شو ، چرا كه مؤذن بـه عبارت « قد قامت الصلاه » رسيد و اكنون همـه ي مقدمات براي عاشق شدن تو مـهياست .

    4- عشق همچون آبي هست كه آتش را فروزانتر مي كند و آتشي هست كه آب را مي سوزاند . سنايي با بيان اين تصويرهاي پارادوكس درصدد هست تا عشق را كاري معجزه آسا نشان دهد .

    5- عشق فراتر از جسم هست و همچون پرنده اي هست دانا كه اسير قفس ( تن ) نمي شود .

    6- جاني كه از عشق تهي باشد و از حقيقت حق و مبدأ عالم وجود ، جدا افتاده باشد . مانند مرغ خانگي هست كه دست از پرواز شسته و دل بـه زندگي حيواني و دانـه هاي عالم خاكي بسته هست .

    7- ..... كه بـه سوي بلندي پر نمي كشد . پر دارد اما قدرت و همت پريدن و اوج گرفتن ندارد .

    8-تمام تلاش مرغ خانگي ( جان دور از يگانگي و انسان تهي از عشق ) تأمين معاش و توجه بـه حيات دنيايي هست .

    9- عشق انسان را از بلاها و زشتي ها و تباهي نجات مي دهد ؛ تو نيز بنده ي عشق باش که تا از بلاها و زشتي ها و تباهي ها نجات يابي .

    10- عالم عشق عالم كامروايي و بهره مندي نيست زيرا عاشق بـه دنبال دست يافتن بـه آرزوها و هواهاي خود نيست . علامـه طباطبايي نيز مي گويد :

    كشيدند درون كوي دلدادگان                                           ميان دل و كان ديوارها

    11- عشق ورزيدن و به هدف رسيدن كافي نيست . انسان عاشق از آرزوها و خواسته هاي خود بيزار و هرگز تمنا داشتن با رسيدن بـه مقصود يكي نمي شود .

    12- خداوند پاك و بي چون ، از آنجا كه خودش پاك هست از انسان عشق پاك و خالصانـه   مي پذيرد .

    13- عالم خاكي جاي سرگرمي و بازي و غفلت هست و عالم پاك عشق ، عالمي هست كه بايد عاشق از همـه چيزش درون راه عشق دل بردارد

    14- عاشقان درون راه عشق ، تسليم اراده ي معشوق اند و حاضرند درون راه او جان خود را فدا كنند درون حالي كه تو اي مدعي بـه فكر دنيا و مقام و مرتبه ي خود هستي !

    15- كسي كه از عالم عشق بي خبر و بي بهره بود ، عاشقي را ديد كه جان مي كند ومي خنديد

    16- بـه او ( بـه عاشق ) گفت : چگنـه هست كه درون وقت جان مي خندي و اين چنين شادماني ؟

    17- عاشق گفت : وقتي معشوق خود نمايي كند و پرده از روي خويش برگيرد . بايد كه عاشق چنين خندان درون پيش او بميرد و در او فاني شود .

    18- درون عالم عشق همـه ي مراتب و مقام ها از ميان مي رود ، عشق خود هم راه هست و هم رهبر ، مقام و منصب را درون آن جايگاهي نيست .

    19- عاشق درون پرداختن بـه عشق و معشوق از خود اختياري ندارد ؛ تو فهم درستي از عشق نداري . عشق آن گونـه كه تو مي پنداري نيست .

                                        هر كه عاشق تر بود بر بانگ آب

    1- كنار جوي آبي ديواري بود و تشنـه اي روي ديوار دردمندانـه وتشنـه نشسته بود . آب درون اين تمثيل نماد معشوق و هدف هست و ديوار نماد حجاب ها و مانع هايي هست كه انسان را از معشوق باز مي دارد و تشنـه نماد عاشق است.

    2- او هم چون ماهي براي رسيدن بـه آب بي تاب بد و آن ديوار مانع دست يافتن او بـه آب بود .

    3-ناگهان ، تشنـه خشتي از كند و در اب افكند ، صداي آب بـه گوشش رسيد ، گويي تشنـه را سوي خود دعوت مي كرد .

    4- تشنـه وقتي صداي آب را شنيد سر مست شد گويي صداي آب براي او چون بود .

    5- تشنـه ي رنجور از صفاي آب و صداي دلناز او بـه وجد آمد و پي درون پي از ديوار خشت مي كند و در آب مي انداخت .

    6- آب خطاب بـه تشنـه فرياد بر مي آورد كه از اين خشت درون آب انداختند چه سودي براي تو حاصل مي شود .

    7- تشنـه گفت اي آب من از اين كار دو فايده مي برم بنابراين هر گز دست از اين كار بر نخواهم داشت .

    8- اولين فايده شنيدن صداي آب هست كه براي تشنـه بهترين نغمـه و موسيقي هست .

    9- صداي آب هم چون صداي اسرافيل هست كه مرده را بـه زندگي جاودانـه مي پيوندد

    10- و يا هم چون صداي رعد درون فصل بهار هست كه باغ از اين صدا گل ها و گياهان بسياري مي آورد .

    11- فايده ي ديگر اين هست كه كندن هر خشت از ديوار مرا بـه آب گوار نزديك مي كند ( منظور نزديك شدن بـه معشوق ).

    12- زيرا با هر بار خشت كندن من ، اين ديوار بلند ، كوتاه تر مي شود .

    13- که تا زماني كه اين ديوار بلند هست مانع رسيدن من بـه آب هست ، مولانا درون اين بيت غرور را يكي از موانع دست يافتن انسان بـه كمال مي داند و تعبير « عالي گردن » را براي بيان آن بـه كار هست و راه غلبه بر غرور را تواضع درون برابر معبود و معشوق مي داند . چرا كه غرور مانع سر فرود آوردن درون برابر محبوب مي شود .

    14- که تا انسان درون برابر معشوق ترك حيات نگويد و خويشتن خويش را ناديده نگيرد درون عشق بـه مرتبه اي نمي رسد كه بـه حيات جاوداني دست يابد . ( عشق بـه انسان حيات جاودانـه مي بخشد بـه شرط ان كه درون راه عشق از همـه چيز خود بگذرد .)

    15- هر كس كه تشنـه تر باشد زود تر خشت ها و ملات هاي ديوار ار بر مي كند و هر كس عاشق تر باشد زود تر و بيشتر از ماديات مي گذرد .

    16- هر كس كه ارزش عشق را بهتر بيشتر دريابد زود تر خود را از قيد حجاب ها و   مانع ها رها مي سازد .

      چند دوبيتي ( فهلويّات )

    1- براي رسيدن بـه معشوق و پيمودن راه عشق بايد بـه رموز عشق آشنا بود و بايد آن را از ساكنان طريق عشق ( خراباتيان و خوانقاه نشينان ) آموخت ، تو كه بـه رموز عشق آشنا نيستي و با عارفان هم نشين نشده اي و هنوز نيك و بد خود را نمي شناسي ، چگونـه مي خواهي بـه پيش گاه معشوق برسي ؟

    2- درون عالم عشق هر عاشقي سليقه اي دارد يكي درد عشق را مي پسندد و يكي درمان و كامروايي درون عشق را دوست دارد يكي طالب وصل هست و يكي جدايي و غم ها ي شيرين آن را دوست دارد . اما من تسليم خواست معشوقم ، چيزي را ميپسندم كه او بپسندد .

    شروه

    1- بـه تماشاي باغ رفتم و دل از كف دادم ، نگاهم بـه نوگلي افتاد نمي دانستم كه اين نوگل همان دلبرمن هست خدا مرا كور كند كه دلبر راديدم و نشناختم .

    2- دل من مثل پروانـه هست و از سوختن درون راه عشق پروايي ندارد .                         دل فايز مثل مرغ پر شكسته هست ( پرنده اي هست كه شكار شده هست ) و هر جا كه افتد ديگر توان پرواز ندارد .

    خر گيري

    1- مردي هراسان كه از ترس چهره اش زرد ورنگ پريده وهايش كبود شده بود بـه درون خانـه اي گريخت .

    2- صاحب خانـه بـه او گفت خير هست ، اغور بـه خير ، چه شده هست كه مثل پير ها دست تو مي لرزد؟

    3- ماجرا چيست ؟ چرا فرار كرده اي ؟ چرا رنگت اين طور پريده هست .

    4- گفت امروز براي بيگاري براي شاه سر كش و ستمگر از كوي و برزن خر مي گيرند .

    5- گفت : خب مي گيرند كه بگيرند ، عمو جان تو خرت كجا بود ، خودت هم كه خر نيستي ، ديگر چه غمي داري ؟!

    6- مردگريزان گفت : مأموران شاه درون گرفتن خر آن قدر جدي و هيجان زده هستند كه اگر مرا عوضي بـه جاي خر بگيرند عجيب نيست .

    7- هم چنان سخت مشغول خر گيري هستند كه راستي راستي قدرت تشخيص خر از غير خر را ندارند .

    8- درون روزگاري كه حاكمان ما نادان بيشعور هستند اگر مردم را خر بپندارند و به جاي خر بگيرند شگفت نيست .

    حرف حساب

    1- كار ما مدتي عقب افتاد و در ايام غيبت ما مدعي جسور و پررو شده است

    2- او ادعا مي كرد كه من بسيار عالي مقام هستم و با « گل آقا » سر سازش ندارم .

    3- با دوتا جمله روي او را كم كرديم ، آنچنان كه ديگر جرأت حرف زدن نداشته باشد

    4- براي همين بـه عيب جويي از ما پرداخته و مشتي سخنان بي پايه را سر هم كرده است

    5- او نمي داند كه ما هنوز هم موقعيت خود را حفظ كرده ايم و هميشـه همان گل آقايي كه بوده ايم هستيم .

    6- شما مخاطب عزيز كه چشم و گوشتان باز هست چرا واقعيت را درون نمي يابيد ؟ بگذاريد او ادعا كند و شما قضاوت كنيد .

    7- همـه ي ما بايد اهل « ادب » باشيم و از خدا بخواهيم كه بـه ما توفيق دهد مؤدب باشيم

    8- « بي ادب »حق ندارد كه سخن حق را زير پا بگذارد و آن را بـه گونـه اي ديگري بيان كند .

    9- من با آدم هاي زيادي سر و كله زدم که تا طنز نويس برجسته ي روزگار خود باشم .

    10-هر دو از يك منشأ سرچشمـه گرفته ايم اما من خوش سخن شده ام چون بلبل و مدعي چون كلاغ شوم سخن شد .

    11- هر دو از يك منشأ سرچشمـه گرفتيم اما من شيرين و دوست داشتني  شدم هم چون رطب و او نا مطبوع و ناگوار شد چون خرما خرك .

    12- البته ما قصد شكوه و گله گذاري نداريم ؛ ما درون برابر مدعي محكم و استوار        مي ايستيم همان طور كه عقاب درون برابر چلچله كم نمي آورد .

    13- سخنان سرد و ناخوش آيند مدعي ما را بـه سخن آورد و حرف را بـه اينجا كشاند مثل بادسرد كه باخودش برف مي آورد .

    14- وگرنـه ما اهل دعوا نيستيم و اكنون هم قصد دعوا نداريم .

    15- تو كه دستت بـه دهانت مي رسد چرا ما فقيران را سرزنش مي كني و مي آذاري .

    16- اگر مي خواهي مانند من بـه مقام بي نيازي و آزادگي بررسي ماديات و وابستگي هاي

    دنيايي را ترك كن .

    17- اگر مي خواهي سخنت را همگان بپذيرند و حرفت حرف حساب باشد بايد مثل من قيد همـه چيز را بزني و قدرت و ثروت را ترك كني .

    18- دردا و دريغا كه درون روزگار ما مدعي بسيار هست ولي دوست و يار پيدا نمي شود و من از تعداد زياد اين مدعيان گيج و ناهشيار شده ام .

    نویسنده درون جمعه نـهم اسفند ۱۳۸۷ |

    درس سیزدهم                                 معنی شعر از درد سخن گفتن

     

     

    1-  برگرد زیرا کـه چهره ی من از دوری تو مثل برگ پاییز زرد شده هست !

    2-  هر وقت تو را یـاد مـی کنم آه سردی مـی کشم !

    3-  من بـه خاطر نیـاز درونی خود روی آوردم!

    4-  و اگر تو را بـه زحمت افکند ه ام بـه خاطر درد عشق هست !

    5-  تنـهای کـه راه عشق را مـی پیماید اشک سرخ من هست !

    6-  درون مـیدان اندیشـه ی فکر من فریـادها نبردهای خونی وجود دارد !

    7-  تنـهای بـه من وفادار مانده هست درد هست و فقط درد مـی داند کـه من چهی هستم !

    8-  بدترین درد دردی هست که انسان بای دردی ندارد کـه اصلاً دردی نکشیده هست !

    9-  بـه جهت دوری از تو خون درون دل من موج مـی زند و چهره ی من زرد شده است( از دوری تو غمگینم ناتوان شدم !)

    10-                     نشانـه های رهگذران عاشق را مـی توان درون صحرا ( گلها و لاله ها ) دید !

    11-                     یـا غنچه ی گل سرخ از خاک بیرون زده است  نشانـه ی خون شـهید هست !

     

    درس سیزدهم                            هم معنی شعر راز رشید

    1-ای عباس نام تو نیز مانند ماه آسمان مشـهور هست ( لقب بنی هاشم )

    2-عهد پیمان تو با امام حسین مانند آیـه های جهاد قرآن کـه جز (محکمات هست ) محکم استوار هست .

    3-تو انسان شجاعی هستی کـه فرات مـی خواست بـه تو برسد و تو آب را بعد زدی و لحظاتی بعد با قطعه قطعه شدن حقیقت وجودیت و راز دلت آشکار شد .

    4-باد بوی شـهادت را بـه خیمـه ها برد .

    5-انتظار کودکان تشنـه ی آب به منظور نوشیدن آب بیشتر شد .

    6-وبا شـهادت تو گویی امام حسین دیگر توان بر رمقی ندارد  ( از خبر شـهادت تو کمرش شکست ) .

     

    درس چهاردهم                       معنی شعر  گلهای چیده

     

    1-  بوی گلها (شـهدا را حس مـی کنم) و از چشمم اشک خون مـی بارد

    2-  گل درون برابر رنگ چهره ی زیبایی رخ  شـهدا گویی رنگ باخته هست و ارزشی ندارد

    3-  و با خاطر غم اندوه از دست شـهدا لاله سرخ از خاک مـی روید

    4-  و از آهوان دمـیده ( انقلابیون رحیون) فریـادهای اعتراض آمـیز آتشینی بـه گوش مـی رسد

    5-  امواج این اقیـانوس انقلاب طوفان افرین هست اگر چه درون ظاهر آدام بـه نظر مکی رسد

    6-  بـه دنبال هر شکست پیروزی است  همان طور کـه بعد از پایـان شب سپیده سرخ فرا مـی رسد

    7-  ای قدس بیت زیبایی از یک استاد برگزیده بـه ذهن ام مـی رسد

    8-  گل از عالم عدم و نیستی با حالت عاشقی مـی آیند چون بوی از عشق حس کرده هست .

     

     

     

    درس چهاردهم                        معنی شعر سایـه ی خورشید

     

    1-  درون این روزگار پر از غم همچون ابر تنـها غریبانـه زندگی کردم و مانند  ابر تمام هستی و نیستی خودم را نثار کردم

    2-  چون من مانند  ابر زیر سایـه ی خورشید قرار گرفتم همچون ستاره ی اشک بر زمـین جاری شد م.

    3-  چون زمـین مساعدت نیست چرا من مانند ابر ببارم ( بارش من هم بی فایده هست ).

    4-  من از این پشیمان  و ناراحتم کـه در جایی نمـی بارم کـه آتشناکم است  (یعنی بی فایده مـی بارم )

    5-  من بود نبودم جهان کاری ندارم چون جهان همـه هستی نیستی من را متلاشی کرد و به باد داد .

    6-  من بـه امـید اینکه گرد غبار هستیم و (غم قصه سختیـهای روزگار ) را از دلم پاک کنم مانند به منظور عمری درون آستانـه تو نیستم

     

     

     

    درس پانزده                         معنی شعر کرامت آبی

     

     

    1-  دلم از شیشـه های خانـه شما کـه در زمان جنگ بر اثر بمباران دشمن شکسته شده هست غمگین تر و شکسته تر امـیدوارمـی کهع چنین بلایی بر سر مان آورده نابود شود .

    2-  با این همـه صبر و شکیبایی چقدر خشم و کینـه از دشمن درون دل دارید و حضورشما درون مـیدان مبارزه همانند پر خورد صخره با امواج دریـاست صبر شما همانند بردباری صخره و خشم شما همانند امواج کوبنده ی دریـاست .

    3-  شما با عمل رفتار خود مفهوم تازه ای بـه مقاومت و پایداری داده اید و دیگر نمـی توان گفت کـه شامل مثل وماوند مقام هستند حتما گفت کوه دماوند استواری را از شما آموخته است

    4-  بیـاید از تمام دشتهای جوان جوامع بشری بپرسیم آیـا قله ای مـی شناسید کـه همانند مردم ایران سر بلند و استوار باشد چون کوه دردشت قرا دارد بنابراین سوال مصراع دوم را حتما از دشت پرسید

    5-  شما مردم ایران بـه لطف و رحمت الهی چشم دوخته اید حال کدام پنجره کدام چشم هست که همانند چشمان شما این گونـه بـه سوی خداوند باز باشد

    6-  درون مـیدان جنگ درون نـهایت شجاعت و دلیری آماده فرا شدن هستید ، آ ری وقتی کـه حماسه بـه عشق و عاشقی ختم شود زیبا مـی شود

    7-  شما مظهران انسان هایی هستند کـه در حین نیـازمندی و فقر غرور سر بلندی خود را حفظ مـی کنند مقاومت درون مقابل سختی ها و خشم درون مقابل دشمن را مـی توان درون چشم های شما دید

    8-  اگر چه دشمن سرزمـین ما را ویران کرده ولی پیروزی واقعی از آن مبارزان مردم آزاده ی ایران هست .

    9-  من درون غزلم تخلصی جز نام شما مردم ایران بر نمـی گزینم و به بر کت و مبارکی نام شما بیـان من این گونـه گویـاست .

     

     

     

     

     

     

    درس پانزده                    معنی شعر    سجاده ی سبز

     

     

    1-با شکوفا شدن گل گویی هر برگ گل دفتری از اسرار خداوند را مـی گستاید و صحرا با رویش سبزه ها و گل ها گویی زبان بـه پند و نصیحت باز کرده هست .

    2-صحرا و گل ها و چمن زارها مانند آینـه ای هستند کـه حقایق و اسرار الهی را آشکار بیـان مـی کند .

    3-اگر صبح روزقیـامت را باور نداری گل با قرآنی از صد برگ وجود آن را اثبات مـی کند.

    4-  فصلی کـه بعد از ماه اسفند مـی آید ( بهار) بیـان شاعرانـه ای از اثبات معاد روز قیـامت هست .

    5-  این چشمـه پاک کـه از دل کوه دماوند بیرون مـی آید نشانـه خوبی از پاکی دماوند هست .

    6-  نشانـه سجده پاک بنفشـه سبزه هایی هستند کـه بر روی کوه الوند گسترده شده هست .

    7-  ای غنچه کهرا بـه خنده گشوده و شکوفا شده بـه جهت شیرینی اوست کـه در او نـهفته هست .

    8-  شادی و شکوفایی و عطرگل نشانـه آن هست که سیر و سلوک گل پاک و بی الایش بوده هست .

     

     

    درس هیچدهم 18  عرفان اسلامـی

    1- پشـه از کجا مـی داند این باغ درون چه زمانی بـه وجود آمده هست زیرا کـه در فصل بهار متولد مـی شود و دردی ماه مـی مـیرد

     

    2- کرم کـه داخل تنـه درخت زایده شده هست از کجا مـی داند این درخت درون چه زمانی کاشته شده هست .

    3-ی از ابتدا و انتهای دنیـا با خبر نیست زیرا این دنیـا مانند کتابی کهنـه هست که صفحات اول و آخر آن پاره شده هست .

    4- انسانـهای پست و عارفان غیر حقیقی سخن انسانـهای بزرگ را مـی دزدند که تا آن را بـه انسانـهای ساده لوح و ساده دل عرضه کنند .

    5- کار عارفان حقیقی محبت و هدایت گرای هست . اما کار انسانـهای پست و عارف غیر حقیقی حیله گری هست .

    6- لباس پشمـینـه و صوفیـان و عارفان را به منظور دنیـا طلبی و گدایی بـه تن مـی کنند و به افراد مثل بومسلیم کذاب لقب پیـامبر اسلام را مـی دهند .

    7- پشـه `نماد انسان      8- باغ ` نماد دنیـا                 9- کرم ` نماد انسان

    10- چوب ` نماد دنیـا           11- زهاد و نساک ` پرهیز گاران              12- سلیمـی ` ساده دل

    13- کد ` گدایی

     

     

    درس نوزدهم                                  درون محراب عشق

    1- درون آثار بیـارند ` درون روایـات نقل مـی کنند      2- درون بعضی ` درون یکی     3- چنان کـه پیکان اندر استخوان وی بماند ` بـه گونـه ای کـه نوک تیز درون استخوان ماند   4- که تا از فرایض و سنن فارغ شد و به نوافل و فضایل نماز ابتدا کرد ` که تا واجبات نماز را بـه جا آورد و به مستحبات نماز پرداخت   5- بیرون گرفت ` بیرون آورد    6- سلام نماز باز داد ` تمام کرد    7- چنین حالی بر تو رفت و تو را خبر نبود ` تیر از پای تو درون آوردیم و تو متوجه نشدی     8-  زیر و زبر شود  `  زیرو شود    9-یـا تیغ و سنان درون مـی زدنند   ` یـا شمشیر و نیزه بر بدنم بزنند  10- مرا از لذت مناجات الله از درد تن خبر نبود  ` من از شدت لذت عبادت خدا متوجه درد نشدم 11- تنزیل مجید ` قرآن مجید   12- ملامت را بر ایشان غرامت کند ` این سرزنش را تلافی کند    13- ترنجی بـه دست چپ داد ` مرکبات بـه دست چپ داد    14- و آتت کل واحده منـهن سکیناً  ` بـه دست هر یک از آنان ( ترنج و ) کاردی داد    15- چون آرام گرفتند ` وقتی آماده شدند    16- بر ایشان بر گذر ` از جلوی آنـها عبور کن   17- از مشاهد ه ی جمال و مراقبت کمال یوسف از دست ب خود خبر نداشت ` از دیدن چهره ی زیبای یوسف از دست ب خود خبر نداشت  18- بعد به حقیقت دانیم کـه مشاهده ی دل و سرجان علی مرجلال و جمال و عزت و هیبت الله را بیش از مشاهده ی زنان بیگانـه بود مر یوسف مخلوق را ` حقیقتاً دیدیم کـه مشاهده ی شکوه و عزمت خداوند توسط دل و جان حضرت علی بیشتر ارزش دارد از مشاهده ی زیبای یوسف توسط زنان بیگانـه  19-  عجیب نباشد و غریب نبود ` عجیب و غریب نیست .

     

     

     

    درس نوزدهم                             درون بیـان شریعت و طریقت و حقیقت انسان کامل

    1- دید انبیـاست سالک حتما که اول از علم شریعت آن چه مالابد هست بیـاموزد ` آن هست که انبیـا مـی بیند انسان عارف از علم شریعت از آن چه را کـه ضروری هست بیـاموزد   2- و یـاد گیرد و آن گاه از عمل طریقت آن چه مالابد هست به جای آورد ` و بعد از آن درون مرحله ی طریقت آن چه از آن کـه ضروری هست به عمل مـی آورد   3- زوی نماید ` بـه او روی کند   4-  اقول نیک و افعال نیک و اخلاق نیک و معارف ` سخنان خوب و پسندیده و کارهای نیکو و خلق و خوی پسندیده و شناخت   5- زیـادت از نیکی نباشد ` بیشتر از یکی نیست      6- از جهت آنکه تمامت موجودات هم چون یک شخص هست ` بـه خاطر این کـه همـه موجودات عالم مثل بدن یک شخص هستند  7- دیگران درون مراتب باشند هر یک درون مرتبه ای  ` دیگران درون درجه پایین تر هستند و هر یک جایگاه مختلفی دارند .

     

    درس بیستم                             جمال جان فزای روی جانان

    1- وقتی بـه خلقت و آفرینش خوب دقت مـی کنی مـی بینی کـه در حقیقت خداوند هم  دیده ( چشم ) هست و هم دیدار ( چهره – معشوق ) 

    2- حدیث قدسی این مفهوم را بیـان مـی کند کـه بنده هر کاری را کـه انجام دهد عین اراده خداوند است

    3- تمام جهان و پدیده آن همچون آیینـه ای هست که درون دل هر ذره ای صدها خورشید تابان معنیی وجود دارد کـه حق را متجلی مـی کند .

    4- اگر دل یک قطره را بشکافی و در آن اندیشـه کنی خواهی دید کـه در دل هر قطره صرها دریـا از جلوه حق نـهفته است

    5- اگر بـه درستی بـه ذرات خاک توجه کنی خواهی دید کـه هر جزء از جزء هایخاک استعدادهای آن را دارد کـه آدم شود و حق را متجلی کند

    6- همـه موجودات فقط درون اندازه درون تفاوت اند اما درون اصل وجود یکی هستند همانگونـه کـه قطره درون اصل دریـاست و دریـا جزء قطره ها چیزی نیست

    7- درون درون یک دانـه صدها خرمن راز و شگفتی وجود دارد و در دل یک ارزن دنیـایی از اسرار و حقیقت وجود دارد

    8- هستی و حیـات حتی درون بال پشـه هم وجود دارد و آسمان با آن عظمت درون مردمک چشم مـی گنجد ( حقایق : درون جزءای ترین پدیده ها ظهور مـی یـابد )

    9- دل انسان با تمام کوچکی خود جایگاه خداوند دو عالم هست .

    10- هر دو جهان درون دل انسان جمع شده هست گاهی این دل شیطانی هست و گاهی فطرت انسانی دارد .

    11- توجه کن ! ؟  و ببین کـه خداوند ، عالم را از چهره و جلوه های مختلفی خلق کرده هست یعنی خوی فرشتگی را با خوی شیطانی درون هم آمـیخته هست .

    12- اگر یک ذره از خلقت جا بـه جا  شود همـه دنیـا دچار بی نظمـی مـی شود . ( دنیـا دارای نظم هست )

    13- همـه عناصر جهان درون راه رسیدن بـه خدا سرگردان اند و در عین حال هیچ جزئی از اجزا از مسیر خود خارج نمـی شود .

    14- همـه ذرات درون عین آرام هستند ( از نظام آفرینش سر پیچی نمـی کنند ) آغاز و پایـان حرکت و پدیده ها نا معلوم هست .

    15- همـه پدیده ها نسبت بـه ذرات خود ، آگاه ( تسبیح حق را گویند ) و به سوی حق درون حرکت اند .

    16-  درون هر پدیده ای و زیر هر پرده ای جمال و زیبایی شادی بخش خداوند نـهفته هست .

     

    درس بیست و یکم             سی مرغ  سیمرغ

    1- سی مرغ ` مسئله کثرت          2- سیمرغ ` وحدت وجود   3 مجمعی د ` جمع شدند

    4- هدهد ` نماد روح ، انسان کامل و رهبر است   5- اکناف ` گوشـه ، کنار

    6- کوه قاف ` درون افسانـه ها کوهی کـه دور که تا دور جهان را اعطا کرده هست ( یعنی کوه یقین )

    7- خشکی ` نماد عبادت    8- دریـا ` نماد مشکلات     9- سودایی ` شیفته    10- بلبل ` نماد انسان عاشق سطحی و خوش گذران است   11 – طاووس ` نماد انسان های خود شیفته ، وانی کـه پاداش بهشت هستند   12- بط ` نماد انسان زهاد و عباد کـه خود را فقط با عبادت مشغول مـی کنند    13- باز ` نماد درون باریـان کـه تمام افتخار آن ها نزدیکی بـه شاه است   14- جغد ` نماد انسانـهای گوشـه گیر     15-  طلب ` خواستن    16- تعب ` رنج    17- استغنا ` بی نیـاز     18- توحید ` اهل حقیقت     19- تفرید ` یگانـه      20- تجرید ` تنـهایی گزیدن    21- حیرت ` سرگردانی     22- فقر ` درویشی    23- فنا ` نیست شدن

     

    درس بیست و یکم               معنی شعر سی مرغ سیمرغ

    1- تمام پرندگان جهان چه شناخته گرد هم جمع شدند و مجلسی بر پا د 

    2- چرا سرزمـین ما پادشاه و رهبر ندارد از این بیشتر بدون شاه و رهبر بودن درست نیست

    3- شایسته هست که هم دیگر را کمک کنیم و دنبال پادشاهی به منظور خودمان باشیم

    4- شایسته هست اگر با همکاری یک دیگر ، پادشاهی به منظور خود انتخاب کنیم

    5- بعد همـه ی آن ها درون جایی جمع شدند و همـه خواستار شاهی شدند

    6- خشکی های بسیـار و دریـاهای بسیـاری سر راه هست مبادا تصور کنی کـه راه کوتاه است

    7- به منظور طی راه شگفت انگیزه انسان جوان مرد مـی خواهد زیرا کـه راه دور هست و مشکلات زیـاد است

    8- به منظور رسیدن بـه او راهی نیست و رسیدن بـه او مشکل هست و دوری او را هم نمـی توان تحمل کرد و انسان های زیـادی شیفته و عاشق او هستند .

    9- خیـال های زیـادی از عشق گل درون سرم هست و به منظور من عشق گل کافی است

    10- بلبل ( عاشق مدعی ) تحمل سختی راه را ندارد و برای او عشق گل کافی است

    11- گل اگر چه زیباست اما زیبایی او درون عرض یک هفته از بین مـی رود

    12- درون حالی کـه مـی توانی عشق بـه خداوند داشته باشی چرا بـه عشق مجازی بسنده مـی کنی

    13-ی کـه حقیقت حق را دریـافت کرد حقایق جزئی برایش آسان کرد

    14- من با تحمل رنج درون خرابه زندگی مـی کنم زیرا کـه گنج مقصود درون خرابه است

    15- عشق بـه سیمرغ یک افسانـه هست زیرا کـه عشق او کار هری نیست

    16- من عشق بـه سیمرغ همچون انسانـهای جوانمرد نیستم به منظور من عشق بـه گنج و خرابه دنیـا کافی است

    17- بعد از آن همـه پرندگان کـه غافل و بی خبر بودند عذرها بهانـه ها آوردند

    18- اگر بخواهم عذر یک یک آن ها را با تو بازگو کنم سخن طولانی مـی شود بعد مرا معذور دار

    19- اکنون بایدی همراه ما باشد که تا مشکلات راه را حل کند و ما را رهبری کند .

    20- که تا اینکه درون راه ما را هدایت کنند و هیچ یک از ما نمـی تواند رهبر باشد

    21- درون چنین راهی حاکم نیرومندی وجود داشته باشد کـه از این دریـا مشکلات عبور کند

    22- از جان و دل از حاکم اطلاعات خواهیم کرد و هر چه از خوب و بد بـه او بگوید فرمان مـی برم

    23- فقط راهی را مـی دیدند کـه پایـان نداشت و دائم دچار دردی مـی شدند کـه درمان نداشت

    24- وقتی ترس از راه بر آن ها چیره شد بر یک جا جمع شدند

    25- گفت ما هفت مرحله درون پیش خواهیم داشت وقتی از این هفت مرحله بگذریم سیمرغ خواهیم رسید

    26- هیچ درون جهان از این راه باز نگشته هست به همـین دلیل از مسافت آنی آگاه نیست

    27- وقتی بـه وادی طلب برسیم صدها و سختی پیش رویت خواهد بود

    28- این جا جای هست که هر زمان و هر لحظه سختی های زیـادی دچار مـی شویم و طوطی درون این مرحله مگسی پیش خواهد بود .

    29- درون این سرزمـین مقام قدرت و ثروت را کنار بگذاریم

    30- بعد از این مرحله ( طلب ) وادی عشق وجود دارد وکسی وارد این سرزمـین شود سر که تا پایش درون آتش عشق مـی سوزد

    31- عاشق حقیقیی هست که همچون آتش سوزنده و شعله ور باشد

    32- بـه فکر عاقبت کار نباشد و در کمال مـیل و رغبت همـه چیز را درون آتش عشق مـی سوزاند .

    33- بعد از آن عشق وادی معرفت خواهد بود کـه همچون بیـابانی بی انتها هست .

    34- وقتی کـه خورشید معرفت درون این مرحله بر سالکان بتابد هر یک از سالکان درک و فهم خود بینا مـی شوند و جایگاه حقیقی خود را درون مـی یـابند .

         موقوف المعانی

     

    35- بعد از این مرحله ، مرحله استغنا و بی نیـازی هست که درون آن همـه دلبستگی و وابستگی ها رنگ مـی بازد و بی معنا مـی شود

    36- درون این مرحله بهشت با آن همـه جاذبه هایش همچون لاشـه و مردابی بی ارزش هست و طبقات دوزخ و جهنم درون نظر عارف همچون یخ سرد بـه نظر مـی رسد

    37- اگر هزاران نفر درون مرحله جان دهد اهمـیتی ندارد همانند شبنمـی درون درون دریـایی بی انتها مـی چکد و محو و ناپدیدی مـی شود

    38- بعد از مرحله استغنا سرزمـین توحید پیش رویت خواهد بود اعتقاد بـه این کـه جزا وی نیست و او یگانـه هست .

    39- وقتی کـه از این بیـا بان عبور کنند ، همگی بـه وحدت و یگانگی مـی رسند و گویی سر از یک گریبان بیرون مـی کنند

    40- درون این مرحلهرت و تعدد معنا و مفهوم ندارد زیرا همـه ی آنـها یکی خواهد بود ( اشاره بـه وحدت وجود )

    41- بعد از این مرحله توحید وادی حیرت خواهد بود کـه در این مرحله دائماً درون درد و حیرت و سرگردانی خواهی بود

    42- انسان حیران بـه این مرحله مـی رسد درون حقیقت راه خود را گم کرده هست و درون حیرت و سرگردان بـه سر هست .

    43- هر چه کـه در مرحله توحید بـه جان و دلش وارد شده از او دور مـی شود و گم مـی شود حتی خود گم شدن

    44- بعد از مرحله حیرت فقر او فنا خواهد بود کـه انسان مالک از همـه چیز خود دست مـی کشد

    45- این مرحله درون حقیقت مرحله فراموشی هست انسان همچون موجودی لنگ و کر و بیـهوش خواهد بود

    46- صد هزاران موجود را خواهی دید کـه از یک نور بـه وجود آمده و گم شده اند

    47- سرانجام از هر صد ها هزار مرغ ، یکی توانست از آن هفت وادی عبور کند و تعداد اندکی بـه آن جایگاه رسیدند.

    48- سرانجام از آن ها مرغ فقط اندکی آن جا رسیدند کـه در واقع آن ها یک چیز پیش نبوند .

    49- همـه گفتند ما این جا آمده ایم کـه سیمرغ پادشاه ما با شد

    50- ما همـه درون راه رسیدن بـه درگاه سیمرغ عاشق و سرگشته حیرانیم

    51- مدت زمانی هست که درون آن گاه نـهادیم و از هزاران نفر فقط سی مرغ بـه درگاه پادشاه رسیدیم

    52- وقتی آن سی مرغ خوب توجه د متوجه شدند کـه در حقیقت آن سیمرغ خودشان هستند ( حقیقت درون وجود خود ما هست و اگر خوب توجه کنیم بـه آن پی مـی بریم )

     

    درس بیست و دوم                       طوطی و بازرگان

    1- بازرگان طوطی زیبایی درون قفس داشت .

    2- هنگاهی کـه بازرگان قصد سفر کرد و هنگامـیکه کـه خواست بـه سفر هندوستان برود

    3- از سوی بخشش و بزرگواری بـه غلام و کنیز کان خود گفت به منظور شما از سفر چه هدیـه ای بیـاورم

    4- هر کدام از آن ها چیزی خواست و آن بازرگان نیک بر آن ها قول داد

    5- بـه طوطی گفت ای طوطی تو چه هدیـه ای مـی خواهی کـه از هندوستان به منظور تو بیـاورم

    6- طوطی گفت وقتی آن جا طوطیـان را دیدی وضع و حال من را بـه آن ها شرح بده

    7- آن طوطی کـه مشتاق دیدار شما بود بـه خاطر تقدیر و سرنوشت درون زندان حبس ما گرفتار است

    8- او بـه شما سلام رسانده و تقاضای کمک کرده هست و از شما چاره ای به منظور مشکل راهنمایی مـی طلبد

    9- ایـا سزاوار هست که من درون عشق فراق شما درون زندان بمانم و بمـیرم

    10- ای دوستان بزرگوار هنگامـی کـه در مـیان چمنزار شاد سر مست هستی یـادی هم از من بیچاره کنید

    11- مرد بازرگان پذیرفت کـه سلام او را بـه هم جنس آنان برساند

    12- وقتی بـه سرزمـین های دور دست هندوستان رسید درون بیـان چند طوطی دید

    13- اسب خود را متوقف کرد و با صدای بلند سلام و پیـام آن طوطی را بـه آن ها رساند

    14- یک طوطی از مـیان آن ها بـه خود لرزید و بر زمـین افتاد و مرد

    15- خواجه از گفتن این خبر پشیمان شد و به خود گفت من موجب هلاک این جانور شدم

    16- این طوطی مگر از اقوام آن طوطی  بود مگر این دو پرنده دو جسم با یک روح بودند

    17- چرا این کار را کردم و با سخن سنجیده خود آن را سوزاندم ( هلاک کردم )

    18- زبان انسان مثل سنگ آتش زنـه و آنچه کـه از زبان بیرون مـی آید ( سخنان آتش سوزانی هست )

    19- مواظب باشد کـه از بیـهودگی سخن نگویی

    20- بـه خاطر این کار همـه جا تاریک هست و اطرافمان پنبه زار هست و مـیان پنبه ها آتش جایگاهی ندارد

    21- یک سخن نابجا و عجولانـه مـی تواند دنیـای را نابود کند و در مقابل یک سخن درست مـی تواند انسانـهای ترسو را بـه شیران شجاع بدل سازد

    22- بازرگان کار تجارت را تمام کرد و با شادی خانـه اش بر گشت

    23- هدیـه هر غلام را آورد و سهم سوغات هر کنیزک را هم بـه آنـها بخشید

    24- طوطی گفت هدیـه من کجاست آنچه را کـه دیدی و گفتی شرح بده

    25- گفت نـه من خود از کرده و عمل خود پشیمانم

    26- گفت چرا من از روی بی تجربگی و حمایت چنین پیـامـی را رساندم این کاری را کردم

    27- طوطی گفت ای خواجه علت پشیمانی چیست و علت این ناراحتی و غم و غصه تو چیست .

    28- بازرگان گفت آن گله و شکایت های تو را بـه جمعی از همنوعان خود گفتم .

    29 یکی از طوطیـان بـه شدت درد و غم تو پی برد زهره اش پاره شد و جان سپرد .

    30- من از این عمل و گفته خود پشیمان شدم این چه سخنی بود و حال کـه این سخن را گفتم پشیمانی فایده ای ندارد .

    31- سخنی کـه از زبان مـی جهد مانند تیری هست که از کمان پرتاب مـی شود .

    32- این انسان عاقل آن تیر باز نخواهد گشت و سیل را حتما ابتدا مـهار کرد .

    33- وقتی سیل کـه سر بر گذرد و تحت اختیـار نباشد جهانی را فرا مـی گیرد و دنیـای را ویران کند جای شگفتی نخواهد بود .

    34- وقتی طوطی شنید کـه آن همنوعش چه عملی انجام داده بـه خودش لرزید و به زمـین افتاد و مرد

    35- وقتی او را بـه این وضع و حال دید ناگهان خواجه از جا پرید از شدت درد و ناراحتی گریبانش را چاک داد

    36- گفت ای طوطی خوش آواز تو را چه شد چرا اینگونـه شده ای

    37- افسوس کـه طوطی خوش آواز و همدم و همراز را از دست دادم .

    38- ای طوطی و مرغ زیرک من کـه در حقیقت تر جمان اندیشـه و اسرار دل من بودی .

    39- افسوس و صد افسوس کـه طوطی هم چون ماه زیبای بود درون زیرا بر پنـهان شد .

    40- من درون فکر آوردم قافیـه هستم درون حالی کـه معشوق بـه من مـی گوید جز دیدار من بـه چیز دیگر نیندیش .

    41- لفظ و صدا و سخن را کنار مـی گذارم که تا بدون واسطه با تو راز و نیـاز کنم .

    42- حیـاط راستین و زندگی واقعی عاشقان درون این هست که قربانی معشوق شوند تنـها دلدادگان مـی توانند صاحب دل باشند .

    43- از ماجرای عشق فقط گوشـه ای را بـه تو گفتم زیرا اگر روشن تر بگویم نـه فهم تو تاب تحمل و شنیدن آن را دارد و نـه زبان من قدرت بیـانش را .

    44- داستان عشق بسیـار طولانی هست از خواجه سخن بگو سرانجام چه شد .

    45- خواجه درون آتش درد و غم غصه مـی سوختم و سخنان پریشان مـی گفت .

    46- معشوق این آشفتگی و سرگردانی را دوست دارد چرا کـه کوشش و تلاش بیـهوده از تنبلی و سستی هست .

    47- خداوند با وجود بی نیـازی هر روز درون کار هست و ما کـه سر پا نقص هستیم حتما همـیشـه درون کار باشیم .

    48- بعد از آن او را از قفس بیرون انداخت و آن طوطی بر روی شاخه ی بلندی پرید .

    49- آن طوطی مرده بـه سرعت پرید و مثل آفتابی درون آسمان ظاهر شد .

    50- خواجه از این کار پرنده ویران و سرگردان شد چرا کـه او غافل بود و ناگهان راز پرنده بر او آشکار شد .

    51- روبه بالا کرد ای پرنده ی خوش آواز از وضع حال خود با خبر ساز

    52- آن پرنده درون هندوستان چه کرد کـه تو آن را آموختی و حیله و حقی سوار کردی و ما را درون اتش سوزاندی .

    53- طوطی گفت کـه او با عمل خود مرا پند نصیحت داد کـه آواز خوش و دوستیت را رها کن .

    54- زیرا کـه صدای آواز تو را درون بند کرده هست و خود را بـه خاطر پند و نصیحت مرا این گونـه مرده ساخت

    55- ای پرنده ای کـه برای همـه آوازه خوانی مـی کنی مانند مرده ها باش مثل من از همـه چیز رهای یـابی .

    56- اگر دانـه باشی پرندگان تو را مـی خورند و اگر مثل غنچه ی زیبای باشی کودکان تو را مـی کنند

    57- تمام ارزش های وجودی خودت را پنـهان کن و مانند گیـاه بی بام بی ارزش شو که تا از دست برد دیگران امان بمانی .

    58- هری کـه حسن و زیبایی و محاسن خود را بـه دیگران عرضه کند صدها تقدیر و سرنوشت بد بـه سوی او روی مـی آورد .

    59- و تمام حسادت ها و چشم بد و خشم و نفرت بـه او روی مـی آورد مثل خوابی کـه از مشک مـی گذرد .

    60- دشمنان همـه با حسادت آزار او مـی شود و دوستان هم عمرش را تلف مـی کند .

    61-باید خدا پناه برد زیرا کـه فقط لطف خداوند شامل همـه ی انسان ها هست .

    62- که تا این پناهگاهی مطمئن بیـابی و پناهگاهی کـه توصیفش ممکن نیست طوری کـه آب و آتش ( هکه ی پدیده ها ) سپاه و یـاور تو گردند .

    63- مگر دریـا نوح و حضرت موسی را کمک بـه یـاوری نکرد و مگر نسبت بـه دشمنانش خشم نگرفت .

    64- مگر آتش به منظور حضرت ابراهیم مثل قلعه ای محکم نشد بـه طوری کـه آه و حسرت بـه دل نمرود گذاشت .

    65- مگر کوه حضرت یحیی را بـه سوی خود فرا نخواند و پناه او شد بلکه بالنگ قصد دشمنانش را نیز کرد .

    66- کوه گفت ای یحیی بیـا بـه من پناهنده شو که تا من از شمشیرهای تیز دشمنان پناهگاه تو بشوم .

    67- طوطی از روی صداقت یکی دو پند بـه یحیی داد و سپس گفت درود بر تو باد بعد از این بین من و تو جدایی خواهد بود .

    68- خواجه بـه او گفت بـه خدا سپردمت برو تو اکنون را تازه ای را بـه من نشان داده ای .

    69- خواجه بـه خودش گفت این پندی به منظور من بود این پند را عمل خواهم کرد زیراکه بسیـار روشن و مشخص هست .

    70- این جان ما هم همچون مانند طوطی هست و جان و روح انسان حتما این گونـه نیکو روشن باشد .

     

    درس بیست و سوم                         بیداد ظالمان

    1- مرگ سراغ شما نیز خواهد آمد و روزی خوش ایـام شما  را بـه پایـان خواهد رساند .

    2- سختی مانند جغد ویران کننده ای هست که فقط بـه ما بسنده نمـی کند و بلکه شما را نیز خانـه خراب مـی کند .

    3- سختی و بد بختی روزگار کـه همچون باد خزانی هست به باغ و بوستان سر سبز زندگی شما نیز خواهد وزید .

    4- آب اجل کـه از گلوی همـه انسانـها مـی گذرد مطمئن باشید کـه شامل حال شما نیز خواهد شد .

    5- همانطور کـه عدالت انسانـهای عادل پایدار نبود ظلم شما ظالمان هم روزی بـه سر خواهد رسید .

    6- درون مملکت همانطور کـه فریـاد انسانـهای جوانمرد از بین رفت و ماندگار نبود این صدای واق واق شما انسانـهای سگ صفت همـه پایدار نخواهد بود .

    7- باد اجل کـه در طول زمانـه شمع جان بسیـاری را خاموش کرده هست چراغ عمر شما را نیز خاموش مـی کند .

    8- از این دنیـا کاروانـهای عمر خیلی انسانـها عبور کرده هست به ناچار کاروان عمر شما هم باقی نخواهد بود و روزی عبور خواهد کرد .

    9- ایی کـه به بخت و اقبال خوش خودت مـی نازی ( مطمئن باش ) این خوش یومنی ستارگان بخت و اقبال شما هم از بین خواهد رفت .

     10- دوران خوشی ، بعد از انسانـهای نیک بـه شما انسانـهای پست رسید این خوشی انسانـهای پست هم سپری خواهد شد

    11- درون مقابل تیر ظلم و ستم شما صبر و تحمل را سپر قرار مـی دهیم که تا این کـه دوران سختی ظلم شما همـه تمام شد .

    12- مال و ثروت درون این دنیـا همچون آبی راکد هست مطمئن باشید این مال و ثروت را تصور مـی کنید کـه آبی ساکن هست به جریـان خواهد افتاد و تمام خواهد شد .

    13- ایی کـه گله را بـه دست چوپانی گرگ صفت داده ای این گرگ صفتی ( دزدی ) شما همـه تمام خواهد شد.

    14- فناو نیستی کـه همچون فیل بازی شطرنج هست ، شاه بقا را مات کرده هست مطمئن باشید شما را هم کـه مانند مـهره های پیـاده بازی هستید نابود خواهد کرد .

    درس بیست و پنجم                  زال و رودابه

    1

    - درون خانـه ی او یک ی هست که مثل خورشید که تا بنده ، روشن و زیباست

    2- سر که تا پایش مثل عاج سفید هست و صورتش مثل بهشت ، خرم و شاداب و قامتش مثل درخت ساج راست است

    3- چشمانش مثل گل نرگس درون باغ فرینبده هست و مژه هایش از پر زاغ سیـاه تر هست .

    4- رودابه مانند بهشتی هست سراسر آراسته و پر آرایش و پر آرامش و پر خواستگار

    5- رودابه کـه مثل فرشته هست سخن سپهبد را شنید و خیلی زود دستمال ابریشمـی سرخ رنگ را از سر باز کرد .

    6- رودابه گیسوانش را  کـه چون سروی بلند بود باز کرد درون حالی کهی نمـی تواند چنین گیسوی خوشبوی ( مشک سای ) بلندی داشته باشد .

    7- گیسوی خود را از بالای دیوار قلعه بـه طرف پایین دراز کرد که تا به پایین دیوار رسید .

    8-      موقوف المعانی      سپس رودابه از بالای دیوار صدا زد و گفت ای پهلون زاده ی بزرگ زاده آن سر گیسویم را بگیر کـه این گیسوی من به منظور تو مـی باشد .

     

    درس بیست و ششم                  بهار

     

    1- بهار خرم و سر سبز بارنگ و بوی خوش و پاکیزه و بهار با صد هزار نوع زیبایی و آرایش عجیب آمد .

    2- این آسمان و فلک یک لشکری فراهم کرد کـه آن لشکر همان ابر سیـاه هست و باد صبا هم فرمانده ی آن لشکر هست .

    3- ابر را ببین کـه مانند مرد عزادار لباس سیـاه پوشیده و مـی گرید و آن رعد یـا غرش آسمان را ببین کـه مانند عاشق غمگین مـی نالد .

    4- خورشید گاه گاهی چهر ه ی خود را ابر تیره نشان مـی دهد مانند زندانی ای کـه گاه گاهی برزندانبانش گذر مـی کند و خود را بـه او نشان مـی دهد .

    5- مدتی جهان دردمند و بیمار بود و حالا بهتر شده هست زیرا کـه گل سمن را بـه عنوان داروی خوش بو و پاکیزه پیدا کرده هست .

    6- باران خوش بو پی درون پی بارید و لباس نازک و توری شکل را از تن برف درون آورد .

    7- گل لاله درون مـیان کشتزار از دور مـی درخشید مانند انگشتان دست عروسی کـه با حنا رنگ شده هست .

    8- بلبل بر روی شاخه ی درخت بید مـی خواند و پرنده ی سار از روی درخت سرو بـه او پاسخ داد.

    درس بیست و ششم                        برف

    1- هرگزی چنین برف سنگینی را سراغ نداشته هست ، چون برف همـه جا را فرا گرفته هست ، انگار زمـین لقمـه ای شده هست در دهان برف

    2- جسم و پیکر کوه ها کـه در مـیان برف پنـهان شده هست ، مانند پنبه دانـه ای هست که درون مـیان پنبه قرار گرفته هست .

    3- مـی دانی کـه چرا ناگهان لرزه براندام جهان افتاد ؟ از ترس حمله ی ناگهانی برف

    4- همـه ی جانوران از جان خود نا امـید شدند و دست از جان خود شستند وقتی کـه دیدند کوهسار با برف یکی شده هست و برف همـه جا را فرا گرفته هست .

    5- چاه درون خانـه ها مثل چاه المقنع شده هست که جرمـی سفید رنگ و نورانی از آن بیرون مـی آمد زیرا کـه چاه خانـه ها از برف سفید و جیوه ای رنگ پر شده هست .

    6- از بس کـه در خانـه ها برف آمده هست دیگر شکم خانـه ها پر شده و از گلوی آنـها هیچ برفی فرو نمـی رود .

    7- مردم از نان و لباس بی نیـاز مـی شدند اگر این برف آرد یـا پنبه بود .

    8- از بس کـه این برف درون خانـه ی هری رفته و روی هم انباشته شده هست این مـیهمان ( برف ) سنگین و مزاحم و بی مزه و خسته کننده شده هست .

    9- اگر چه برف همـه ی زندگی ما را سفید کرده هست اما خدایـا زندگی و دود مان برف سیـاه و نابود باد

    10- درون چنین وقتی نشاط و شادی برایی معنی دار هست که وسایل خوشی و شادی اش درون زمان برف مـهیـا هست .

    11- آنی کـه لباس و و خانـه یـا خیمـه و وسایل گرم کننده دارد هنگام نوشیدن صحبگاهی آمدن برف را مژده مـی دهد و خوشحال هست یـا هنگام بامداد بـه هری کـه خبر برف بیـاورد مژدگانی مـی دهد

    12- نـه مثل من کـه هر لحظه بـه خاطر سرما آه مـی کشد و به برف دشنام مـی دهد .

    13- انسان فقیر مثل من دست خالی را زیر چانـه اش مـی گذارد و در حالی کـه غمگین هست تاروپود برف را درون هوا مـی شمرد .

    14- عده ای با حالت دل تنگی و بینوایی مانند مرغابی ها کنار جوی آب نشسته ایم درون حالی کـه برف سراسر آن را فرا گرفته هست .

    15- اگر مـی توانستم از برف ها بالا مـی رفتم و به آسمان مـی رسیدم و خورشید را پیدا مـی کردم .

    درس بیست و هفتم                    شکوه رستن

    1- درون این زمستان سرد خاک چگونـه نفس مـی کشد ؟ فکر کنیم .

    2- چه باد سرد عجیبی هست ! چهره ی خورشید شکست و آن را از روشنایی انداخت خاک یخ زد ، سنگ هم جرئت خود را از دست داد .

    3- پرندگان گروه گروه مردند بوته های گل درون چمن به منظور همـیشـه پژمردند

    4- درون آسمان و زمـین ترس کمـین کرده بود و در زمان ، مرگ توقف کرده بود

    5- آیـا جهان بـه پایـان رسیده هست ؟ آسمان پاسخی نداشت .

    6- آیـا باغ دوباره مـی خندد ؟ی مطمئن نبود

    7- چه باد سرد عجیبی  ...

    8- خاک چگونـه نفس مـی کشد ؟ ما هم یـاد بگیریم ( عبرت بگیریم )

    9- اکنون شکوه و عظمت روییدن را ، آمدن فروردین و بهار کـه آن همـه برف را ذوب کرد ،  این همـه گل رویید و این گل های رنگارنگ شکفت

    10- زمـین با زندگی دوباره بـه ما آموخت کـه در برابر حوادث نباید عقب نشینی کنیم مگر ما از خاک کمتریم ؟ زمـین نفس کشید ما چرا نفس نکشیم .

     

                                  نیـایش

    1- خدایـا زندگی مرا کـه در اثر غم و اندوه مثل شب شده هست ، روشن کن و مرا مثل روز بر جهان مسلط و سر افراز گردان که تا بر غم و اندوه خود پیروز شوم .

    2- درون اثر نا امـیدی حاصل از غم و اندوه ، زندگیم مثل شب تاریک هست . خدایـا مرا مثل خورشید روسفید کنی و پیروز گردان

    3- تو یـاری کننده ی هری هستی کـه تقاضای کمک کند بـه فریـاد من هم برس کـه از تو کمک مـی خواهم

    4- قسم بـه اشک چشم طفلان محروم و قسم بـه سوزه و آه ی پیروان مظلوم

    5- قسم بـه فریـادانی کـه با ذکر نام تو ( داور ) تقاضای کمک مـی کنند و قسم بـه یـارب یـارب گفتن گناه کاران

    6- قسم بـه نیـازمندانی کـه با وجود نیـاز از مردم چیزی نمـی خواهند و قسم بـه مجروحان خون آلود .

    7- قسم بـه آن هایی کـه از خانـه و زندگی دور افتاده اند و قسم بهانی کـه از کاروان ها عقب مانده و در راه مانده اند .

    8- قسم بـه دعایی کـه از دهان نو آموخته ای بیرون مـی آید و قسم بـه آهی کـه از روی درون د از بر مـی آید .

    9- قسم بـه دانـه های اشک گریـه کنند گان درون گاهت و قسم بـه قرآنی کـه سحر خیزان تلاوت مـی کنند و به چراغی کـه برای عبادت روشن مـی کنند .

    10- قسم بـه پذیرفته شدگان درون گاهت کـه گوشـه نشینی اختیـار د و قسم بـه پاکانی کـه آلودگی ندارند .

    11- قسم بـه عبادتی کـه در پیشگاه تو درست و پسندیده هست و قسم بـه دعوتی کـه در درگاه تو اجابت مـی شود .

    12- کـه بر دل پر خون من رحم کن و مرا از این گرداب غم اندوه بیرون بیـاور .

     

    نویسنده درون جمعه نـهم اسفند ۱۳۸۷ |

    ستایش خدا

    درس اول

    1-  بـه خدایی کـه زمـین را آفرید و فرشتگان زیبا رو را خلق کرد .

    2-  او خداوندی هست که خود علت و علل هست ( ضعف و بیماری بـه او راه نمـی یـابد ) و او خدایی هست که درون فرمانروایش هیچ نقص و اشکالی راه ندارد .

    3-  و هم و خیـال انسان از شناخت خداوند عاجز هست و عقل از شناخت ماهیت خداوند ناتوان است

    4-  او شریکی ندارد و یـاری دهنده همـه هست هیچ ابدی نیست و فقط خداوند که تا ابد باقی است

    5-  خداوند علی و ابدی هست ( به منظور خداوند ابتدا و انتهایی نمـی توان درون نظر گرفت )

    6-  بـه ماه روشنایی بخشیده هست و بـه ستاره ی عطارد دوات و قلم عطا کرده است

    ( اشاره بـه این مطلب کـه در ادبیـات عطارد بـه دبیر فلک مشـهور هست )

    7-  خداوند انسان یتیمـی را ( پیـامبر ) حبیب و دوست خود مـی خواند و او را از پایین ترین درجه بـه بالاترین درجات مـی رساند

                                                                                                              خواجوی کرمانی

     

    نعمت پیـامبر (ص )

     

    1- پیـامبر داری اخلاق نیک و عادت های پسندیده هست او پیـامبر خدا بر مردم و شفاعت کننده امت خود هست .

    2- او پیشوای پیـامبران و راهنمای راه شناخت خداست او امانت دار خداوند هست وی هست که جبرئیل بر او نازل شد .

    3- او پیـامبری هست که وحی هنوز تمام نشده بود با رسالت خود همـه ادیـان را منسوخ و بی اعتبار کرد .

    4- وقتی پیـامبر ( ص ) تصمـیم بـه اندار مشرکان گرفت با معجزه خود ماه را بـه دو نیم کرد .

    5- وقتی آوازه و شـهرت پیـامبر درون همـه جا پیچید کاخ بزرگ ساسانیـان فرو ریخت .

    6-  شبی بـه معراج مـی رود و از نظر مقام و منزلت از جبرئیل پیشی مـی گیرد .

    7- آن چنان با شتاب و عجله بـه خدا نزدیک مـی شد و پیش مـی رفت کـه در سدره ( نامـه درختی بهشتی )

    جبرئیل از او عقب مـی ماند .

    8-  پیـامبر بـه جبرئیل مـی گوید ای جبرئیل بالاتر بیـا .

    9- جبرئیل بـه پیـامبر گفت من از این بیشتر اجازه ندارم و توانایی من بیشتر از این نیست .

    10-  اگر بـه اندازه یک سر مو هم بالاتر بیـایم تجلی فروغ خداوند مرا نابود مـی کند .

    11-  من چگونـه مـی توانم تو را بـه طور شایسته کنم ای پیـامبر خدا بر مردم سلام و درود بر تو باد .

    12-  درون حالی کـه خداوند تو را ستایش کرده هست و بـه تو قدر و ارج نـهاده هست و بـه جبرئیل فرمان داده کـه تو را ستایش کند .

    13-  من کـه در کمال و معرفت ، ناتوان و عاجز هستم چگونـه مـی توانم تو را ستایش کنم ای پیـامبر خدا بر تو سلام و درود باد .

     

    درس دوم            رستم و اسفندیـار

     

     1- بلبل درون باغ و بوستان بخاطر گل ناله سر مـی دهد و گل از ناله بلبل افتخار مـی کند .

    2-ی نمـی داند کـه بلبل چه مـی گوید و در پای گل از چه مـی نالد .

    3- او از مرگ اسفندیـار مـی نالد چون جزءاه و حسرت چیزی از او یـادگار ندارد .

    4- مرگ او درون زابل بـه دست فرزند قوی هیکل زال خواهد بود .

    5- اگر خواهان تاج و تخت پادشاهی هستی سپاهت را بـه طرف سیستان ببر .

    6- وقتی آنجا رسیدی دستهای رستم را ببند درون حالی کـه دستش بسته او را پیش من بیـاور .

    7- درون دنیـا هری کـه قدر شناس باشد تلاش مـی کند و با بزرگان سازش و صلح مـی کند .

    8- زمان زیـادی لهراسب پادشاه بود اما تو به منظور احترام به  کاخ او نیـامدی .

    9- و وقتی کـه کشور را لهراسب بـه گشتاسب داد تو بـه کاخ او نیـامدی .

    10- رستم بـه اسفندیـار مـی گوید با من بد رفتاری و بد زبانی نکن و با دشمنت بجنگ و با من نجنگ .

    11- سخنی را کـه تا کنونی بـه من نگفته تو بـه من نگو و با جرات و گستاخی کار بیـهوده نکن .

    12- دل رستم پر از غم و قصه شد و جهان درون مقابل چشمانش تیره و تار شد .

    13- اگر من دست بـه بند او بدهم و یـا از کشتن او احساس سر افرازی کنم

    14- این هر دو کار نفرین شده ، زشت و زیـان بار و بدعت خواهد بود .

    15- هم از بندی کـه به دستانم مـیدهد من بد نام خواهم شد و هم با کشتن او سرانجام خوبی نخواهم داشت .

    16- و تا زمانی کـه مردم درون روی زمـین خواهند بود سرزنش من کهنـه نمـی شود .

    17- کـه رستم از دست جوانی آسیب دید و دستان او را بست .

    18- همچنین نام من با ننگ و نفرت قرین خواهد بود و در جهان اعتباری به منظور من نخواهد بود .

    19- و اگر درون مـیدان جنگ کشته شدم درون مـیدان جنگ بـه پادشاهان همـیشـه شرمنده خواهم بود .

    20- و اگر من کشته شوم ارزش و اعتباری به منظور زابل نخواهد ماند .

    21- رستم بـه او مـی گوید ای پهلوان شـهرت طلب اگر تو چنین خواسته ای داری

    22- تن تو را مـهمان سم اسب خود مـی کنم و با گرز دردت را دوا مـی کنم

    23- تو فردا ضربه سر نیزه مرا و نیز آمادگی مرا خواهی دید .

    24- بعد از آن تو خواهان جنگ با پهلوانان درون مـیدان جنگ نخواهی بود .

    25- وقتی روز شد رستم به منظور حفاظت تن خود لباس های جنگیش را مـی پوشد

    26- طنابی بـه ترک ذین اسب خود بست و سوار اسب پیر پیکر خود شد .

    27- با این (اوساف) درون حالی کـه دلش پر از آه و افسوس و لبش پر از پند و اندرز بود تارود هیرمند آمد .

    28- از کنار رود بـه سمت بلندی رفت و از کار روزگار متعجب بود .

    29- ای اسفندیـار شاد و شادمان حریفت آمد آماده جنگ باش .

    30- وقتی اسفندیـار یـار این سخنان را از آن شیر جنگ آور پیر شنید

    31- خندید من از همان زمانی کـه از خواب بلند شدم آماده جنگ هستم .

    32- دستور داد که تا بر اسب سیـاه زین بنـهند و او را بـه نزد پادشاه ببرند .

    33- وقتی اسفندیـار یـار جنگ جو لباس جنگی خود را پوشید بـه سبب شادی و قدرت کـه در او بود.

    34- نوک نیزه را بر زمـین گذاشت و از روی زمـین بـه پشت زین پرید .

    35- مانند پلنگی به منظور شکار پشت گورخر مـی پرد و او را آشفته و مضطرب مـی کند

    36- با این توصیحات هر دو بـه مـیدان جنگ رفتند .گویی درون جهان هیچ شادی و نشاطی وجود ندارد .

    37- وقتی دو پهلوان پیر و جوان بـه آن دو پهلوان سر افراز نزدیک شدند

    38- شیحه ای از اسب آن دو بلند شد کـه گویی مـیدان جنگ شکافته شد . ( آرایـه اغراق )

    39- رستم با صدای بلند گفت ای پادشاه خوشبخت و شاد

    40- اگر خواهان جنگ و خون ریزی هستی

    41- بگو که تا جنگجویـانی از زابل مسلح بـه شمشیرهای کابلی هستند بیـارم .

    42- و در مـیدان جنگ آنـها را بـه جنگ بیندازیم.

    43- تو کـه خواهان خون ریزی هستی جنگیدن ( سپاهیـان مرا ) ببینی  ؟

    44- اسفندیـار پاسخ داد چرا این قدر سخنان بیـهوده مـی گویی

    45- من چه نیـازی بـه جنگ زابلستان و یـا ایران و کابلستان دارم .

    46- آعین و روش من اینگونـه نیست و این کار درون نظر من شایسته نیست .

    47- کـه ایرانیـان را بـه کشتن دهیم و خودمان درون جهان پادشاهی کنیم .

    48- و اگر تو نیـازی بـه یـارو کمکی داری با خود بیـاور من نیـاز بـه کمک ندارم .

    49- با همدیگر پیمان بستند کهی درون آن جنگ کمکشان نکند

    درس سوم                           رستم و اسفندیـار (2)

      

    1-تیر و کمان را گرفتند و جنگ بـه حدی شدید شد کـه آسمان تیره و تار شد .

    2- با نوک پیکانـها گویی آتشی بـه پا د و گویی کـه تیر اندازی زه بـه تن مـی دوختند .

    3- اسفندیـار ناراحت شد و ابروهایش پرچین و چروک شد. ( کنایـه خشمگین شد )

    4- وقتی کـه او دست بـه کمان مـی برد هیچ از چنگ تیرو کمان او درون امان نمـی ماند .

    5- وقتی کـه او شست را از کمان برداشت و تیر را رها کرد .

    6- وقتی کـه رخش و رستم از کار جنگ درون مانده شدند با بیچارهاندیشیدند

    7- رستم بسیـار تند و تیز مثل باد از اسب پیـاده شد و به طرف بلندی رفت

    8- و همچنین رخش با عظمت و زخمـی هم صاحب خود را ترک کرد و به سوی خانـه رفت

    9- بر روی آن بلندی از رستم خون مـی رفت بـه گونـه ای کـه رستم کـه مانند کوه بیستون بود سست و لرزان شد .

    10- سر نوشت آن را مستقیم بـه چشم اسفندیـار مـی زند و او را کور مـی کند درون حالی کـه تو دلت پر از خشم است

    11- ای مرد سیستانی مگر تو قدرت و کمان مرا فراموش کردی .

    12- تو با حیله و نیرنگ زال اینگونـه سالم و درست شدی وگرنـه کـه الان مرده بودی و دنبال گور مـی گشتی

    13- امروز طوری گردنت را مـی کوبم کـه دیگر زال تو را زنده نبیند .

    14- از خدای پاک بترس و بر خلاف عقل و احساس خود عمل نکن ( مگذار احساس تو عقل و خرد تو را بـه خاک بسپارد )

    15- من امروز بـه خاطر جنگ نیـامدم من امروز بخاطر عذر خواهی آمده ام .

    16- درون حالی کـه تو بـه جنگ با من تلاش مـی کنی و چشم عقلت را بسته ای

    17- کمان را آماده کرد و در آن تیرگزی را کـه پیکان آن زر آلود کرده بود .

    18- داخل کمان گذاشت و سر خود را بـه سمت آسمان بلند کرد

    19- گفت ای آفریننده خورشید ای خدایی کـه شکوه و عظمت و قدرت و دانش درون دستان تواست

    20- تو مـی بینی کـه روح و روان من پاک هست و از نیت و قدرت من آگاهی

    21- کـه هر چقدر کـه اسرار مـی کنم کـه شاید اسفندیـار دست از جنگ از من بردار ( تاثیری ندارد )

    22- تو مـی دانی کـه او ظالمانـه بـه جنگ مـی کوشد و جنگ آوری و مردانگی را بـه رخ مـی کشد

    23- مرا بـه خاطر این گناه مجازات نکن ای خدایی کـه آفریننده ماه و ستارگان هستی

    24- بـه همان شیوه ای کـه سیمرغ دستور داده بود رستم تیر گز را درون کمان گذاشت

    25- آن تیر را بـه چشمان اسفندیـار زد طوری کـه جهان درون مقابل چشمانش تیره و تار شد .

    26- قامت بلند اسفندیـار خمـیده شد و شکوه و عظمت دانش از او دور شد .

    درس چهارم                             بازرگان و طرار

     

    1-  اول روز جوانی و غره ی ایـام زندگانی `اول روز جوانی و آغاز روز زندگی

    2-  تفحص کار دزدان و بحث احوال طراران کردی  ` درون مورد کار دزدان تحقیق و جستجو مـی کرد.

    3-  پای درون مـیان نـهادی ` شروع بـه بررسی   4- پی بیرون بردی ` کشف و شناسایی مـی کرد

    5-  بـه بزازی مشغول شده بود ` بـه پارچه فروشی مشغول شده بود

    6- بـه دست بازی آوردی ` باز بعد گرفتن اموال مسروقه 7- زی او بر آورد ` لباس او بر آورد

            8- با مفاتیح کـه برای گشادن درون دکان معد بود ` با کلید کـه برای گشادن درون دکان آماده بود

        9- بر افروز کـه مرا درون دکان مـهمـی هست ` برایم کار مـهمـی پیش آمده است

        10- شمع بستد ` شمع را گرفت    11- فرا پیش نـهاد ` درون مقابل خود قرار داد

        12- محاسبه ای مـی کند ` مشغول حساب و کتاب است

       13- حمالی را آوازده که تا بعضی از این اقمشـه با من بـه خانـه برد ` فرد باربری را صدا کن که تا بعضی از این پارچه ها را بـه خانـه ی من ببرد

     14- قراضه ای بدو داد ` مبلغ اندکی بـه او داد  15- امشب از من زحمت دیدی درون اخر اجات خود صرف کن ` امشب من باعث زحمت تو شدم این پول را خرج زندگی ات کن 16- چهار رزمـه از جامـه های قیمتی بر هم نـهاده بود ` چهار بقچه از لباس های قیمتی پر کرده بود 17- بـه فراست صادق دانست ` بـه زیرکی تمام دانست 18- امارات آن بر خود ظاهر نگردانید ` نشانـه ها آن بر خود ظاهر نگردانید 19- حلم و و قار ` بردباری و متانت 20- مشروع ` جای ورود آب 21- ملاحی ` ملوان 22- شعد ` رودخانـه 23- ملاقی `دیدار کننده 24- حیله کرد ` تلاش کرد 25- معاونت کرد ` کم

     

    درش ششم                  داستان درون آتش افکندن ابراهیم (ع)

     

     1-نمرود منادی فرمود `نمرود فرمان داد 2- خدایـان شما را پاره کرده هست ` خدایـان شما را شکسته هست 3- آتش افروختن بدان بود ` آتش بـه آن سبب بود 4- که تا که بود کـه نصرت کند تو ` بـه امـید آن کـه تو را یـاری کند  5- ابراهیم را باز داشته بود ` ابراهیم را زندانی کرده بود  6- نرگس و ریـاحین گربر گرد تخت او برست و حله ی بهشت بیـاورند ` نرگس و گل های خوش بو اطراف تخت او رویین و لباس بهشت بیـاوردند  7- نمرود مرندیمان را گفت ` نمرود خدمتکاران را گفت  8- این همـه فضل او کرد ` این همـه را بخشش کرد  9- نیک خدای هست ` خوب خدای است  10- مملکت تو را زیـارت کند ` مملکت تو را برکت مـی دهد  11- من بـه خداوند بگروم ` من بـه خداوند ایمان مـی آورم  12- با ابراهیم دوستی گیرم و با خداوندی بسازم ` با خدای ابراهیم سازگاری کنم و با او دشمنی نداشته باشم  13- حشمت ایشان برود ` شکوه ایشان ازبین برود 14- این از رای ضعیف بود ` این از کم فکری بود

     

     

    درس هفتم                 بردار حنسنک

     

     

    15- بعد به سر قصه شد ` بـه سر قصه خواهد شد   16- گذشته شده هست ` مرده است  17- بـه پاسخ آن کـه از وی رفت گرفتار  ` بـه گرفتار اعمال خود شده است  18- هر چند مرا از وی بر آمد ` هر چند او بـه من بدی کرد  19- تعصبی و تزیدی کشد ` جانب داری و دروغ کشد  20- طعنی نزند ` سر زنش نکند  21- این بو سهل مردی امام زاده و محتشم و فاضل و ادیب بود ` این بو سهل مردی بزرگ زاده و محتشم و دانشمند و ادیب بود  22- اما شرارت و زعارتی درون طبع وی موکر شده ` اما بد خوی و تند خوی با سرشت او استوار شده بود 23- همـیشـه چشم نـهاده بودی ` همـیشـه مراقب بود.  24- آن چاکر رالت زدی ` و آن نوکر را تنبیـه مـی کرد 25- فرو گرفتی` لطمـه مـی زد

    26- آن گاه لاف زدی ` آن گاه بـه دروغ زدی 27- جز استادم ` بو نصر مشکان 28- کـه وی را فرو نتوانست برد ` نتوانست بـه او آسیبی بزند  29- بی آن کـه مخدوم خود را خیـانتی کرد ` بی آنکه پادشاه خود را خیـانتی د 30- نگاه داشت ` مطابق مـیل او رفتار کرد  31- حال حسنک دیگر بود ` روش حسنک غیر از روش بونصر مشکان بود 32- این خداوند زاده ` سلطان محمود 33- کـه اکفا آن را احتمال نکنند ` کـه مردم آن را تحمل نمـی کنند  34- فضل جای دیگر نشیند ` حساب فضا و دانش جداست

    35- امـیرت ` سلطان محمود  36- سلطان ` سلطان مسعود  37- درون این کیستند ` چه کاره هستند

    38- حسنک عاقبت تمور و تعدی خود کشید ` حسنک عاقبت بی باکی و گستاخی خود کشید

    39- این مرد بر مرکب چوبین نشست ` کنایـه از این هست که بـه دار آویخته شد .

    40 – از انواع استخفاف آن چه رسید کـه چون باز جستی نبود` از انواع خاری آن چه رسید کـه چون بازرسی نبود 41- انتقام و تشفی ها رفت ` انتقام و سختی گیری کرد 42- تعصب و انتقام مـی بود ` دائم او را سخت گیری مـی کرد 43- بر سهل مثال داد ` بو سهل فرمان داد 44-  بسیـار محابا رفتی ` بسیـار او را ملاحضه مـی کردم 45- امـیر بس حلیم و کریم بود ` امـیر بس صبور و بزرگوار بود 46- حجتی و عذری حتما کشتن این مرد را ` به منظور کشتن این مرد دلیل داشت  47- قرمطی هست ` کافر هست 48- بیـازرد ` آزرده شد

    49- نامـه از امـیر محجمود باز گرفت ` نامـه نگاری و مکاتبه را قطع کرد  50- من درون ایستادم ` من آغاز کردم  51- راه بادیـه ` راه صحرا  52- چند گونـه صورت د ` گزارش د  53- که تا نیک آزار گرفت ` رنجیده  خاطر شد 54- و از جای بشد ` بسیـار ناراحت شد 55- امـیر ماضی ` سلطان محمود 56- چنان کـه لجوجی و ضجرت وی بود ` چنان کـه لج بازی و دشمنی وی بود 57- درست گردد ` ثابت شود 58- آن طرایف کـه نزدیک امـیر محمود فرستاده بودند ` آن هدیـه کـه نزدیک امـیر محمود فرستاده بودند 59- محمود فرمان یـافت ` مرد 60- با قضات و مزکیـان که تا آن چه خریده آمده هست ` با قاضی ها و آدم های عادل که تا آن چه خرید آمده هست 61- دانشمند نبیـه ` دانشمند آگاه 62- چون این کوکبه راست شد ` چون این جماعت آماده شد  63- بـه دکان ها نشسته درون انتظار حسنک یک ساعت ببود ` بـه سکو نشسته درون انتظار حسنک مدتی طول کشید 64- جبه ای داشت حبری رنگ ` بالا پوش داشت سیـاه رنگ

    65- خلق گونـه دراعه وردایی سخت پاکیزه و دستاری نشابوری مالیده ` کهنـه بالا پوش بسیـار پاکیزه و عمامـی کهنـه 66- موزه ی مـیکا ئیلی` نوعی کفش 67- والی حرس ` افسر نگهبانان  68- نماز پیشین ` نماز ظهر 69- خواجه بو سهل را بر این کـه آورد ` خواجه بو سهل را بر انگیخت 70- کـه آب خویش ببرد ` کـه باعث شد آبروی خود را ببرد 71- مـی ژکید ` غرغر مـی کرد 72- بو سهل را طاقت برسید ` تحمل بو سهل تمام شد 73- کرا کند ` ارزش دارد 74- مرا شعر گفته هست ` مرا قبلاً ستایش مـی کرد  75- بو سهل را صفرا بجنبید ` بسیـار خشمگین شد 76- دو قباله نبشته بودند ` دو سند بنبشته بودند 77- اسباب و ضیـاع حسنک ` اسباب و آب و زمـین حسنک 78- آن بـه طوع و رغبت و آن سیم کـه معین کرده بودند `آن بـه مـیل و اراده و مـیل و آن سیم کـه معین کرده بودند 79- گواهی نبشتند ` قول نامـه نوشتند 80- سجل کرد ` امضاء کرد 81- ژاژ مـی خاییدم ` سخنان بیـهوده 82-ان خواجه را نواخته داشتم ` اطرافیـان خواجه احترام مـی گذاشتند 83- بـه ستم وزارت مرا دادند و نـه بـه جای من بود ` وزارت را بـه نا حق و به زور بـه من دادند 84- مرا فرو نگذارد ` مرا رها نکند 85- خواجه مرا بحل کند ` خواجه مرا حلال کند 86- صفرای خویش بر نیـامدم ` نتوانستم بر خشم خودم غلبه کنم 87- نیک بمالید ` تنبیـه کرد

    88- بیش چنین سهو نیفتد ` دیگر چنین اتفاقی نمـی افتد 89- نماز خفتن ` نماز عشاء 90- نباید رقعتی نویسد ` نباید نامـه نویسد 91- دو مرد پیک راست د با جامـه ی پیکان کـه از بغداد آمده اند ` دو مرد را بـه شکل و شمایل قاصد و رسول آراستند و چنین وا نمود د کـه آنـها از بغداد آمده ا ند 92- چون کارها ساخته آمد ` چون کارها آماده شد 93- شارستان ` قسمت پایین شـهر 94- پذیره ی وی آمد ` استقبال وی آمد 95- ازار بند استوار کرد ` کمربند استوار کرد 96- پایچه های ازار را ببست و جبه و پیراهن بکشید ` پایچه های شلوار را ببست و بالاپوش و پیراهن بکشید 97- آن شور بنشا ند ند `آن غوغا بنشاند ند 98- رسن ها فرود آورد ` طناب فرود آورد 99- کـه سنگ دهید ` با سنگ نزنید 100- رند ` انسانـهای بی سرو پا و ولگرد 101- خبه کرده ` خفه کرده بود 102- این همـه اسباب منازعت و مکاوحت از بهر حطام دنیـا بـه یک سوی نـهادند ` این همـه اسباب دشمنی از بهر مال دنیـا بـه یک سوی نـهادند 103- احمق مردا کـه دل درون این جهان بندد کـه نعمتی بدهد و زشت بازستاند ` چه بسیـار احمق استی کـه دل بـه این دنیـا ببندد دنیـایی کـه نعمتی بـه آن مـی دهد و آن را بسیـار زشت مـی گیرد 104- بداشته درون طبقی با مکبه ` درون درون ظرفی با سرپوش آوردند 105- نوباوه آوردند ` مـیوه ی نورس آوردند 106- که تا به دستوری فرو گرفتند ` که تا به اجازه پایین آوردند 107- سخت جگر آور ` سخت شجاع 108- جزعی نکرد `گریـه نکرد 109- ماتم بداشت ` عزاداری برگزار کرد 110- جای آن بود ` حق هم همـین بود

    111- سرش را ببرید زیرا کـه او بزرگ بزرگان هست و او زینت روزگار و تاج حکومت بود

    112- اگر قرمطی جهود و کافر بود شایسته او نبود کـه به دار آویخته شد

     

    درس هشتم                                  داستان شیرو

     

    1-  دررسیدند ` بزرگ شدن 2- اعراض نمودند ` دوری نمودند 3- پدر مو عضلت و ملامت ایشان واجب دید ` پدر نصیحت و سرزنش ایشان واجب دید 4- فراخی معیشت هست ` آسایش زندگی هست 5- رفعت منزلت ` بالا بردن مقام 5- الفغدن مال هست ` ذخیره ی مال هست 6- رضای اهل ` رضایت مردم 7- صیـانت نفس ` حفظ نفس 8- مـهمل گذارد ` رها کند 9- روزگار ، حجاب مناقشت پیش مرادهای او بدارد ` روزگار رسیدن بـه آرزوهای آن شخص را سخت مـی کند 10- پسران بازرگان عفلت پدر بشنودند ` پسران بازرگان نصیحت پدر بشنودند 11- نیکو بشناخت ` نیکو بشناختند 12- برادر مـهتر ایشان روی بـه تجارت آورد ` برادر بزرگ تر ایشان روی بـه تجارت آورد 13- درون راه خلابی پیش آمد ` درون راه باتلاقی پیش آمد 14- حالی ` فوراً 15- وی را تیمار مـی داری ` وی را مواظبت مـی کند 16- ملول گشت ` خسته و درمانده شد 17- سقط شد ` مرد 18- بـه مدت ` بـه مرور 19- انتعاشی حاصل آمد ` بهبود یـافتن حاصل آمد 20- انواع نبات و اصناف ریـاحین ` انواع گیـاهان و انواع گیـاهان خوش بو 21- بطر اسایش و مستی نعمت بدو راه یـافت ` درون اثر آسایش و نعمت فراوان مقرورو متکبر شد 22- مردی را به منظور تعهد او بگذاشت ` مردی را به منظور مراقبت او بگذاشت 23- و حوش و سباع ` امارت وحشی و درندگان 24- مـی بهراسد ` مـی ترسد 25- بر جای ساکن مـی بود ` از ترس خشک شده بود 26- درون مـیان اتباع او دو شگال بودند ` درون مـیان پیروان او دو شغال بودند 27- هر دو دهای تمام داشتند ` هر دو زیرک کامل داشتند 28- چه مـی بینی ` نظرت چیست 29- بر جای قرار کرده هست ` خشک شده هست 30- فایده ی تقرب بـه ملوک رفعت منزلت هست و اصطناع دوستان و قهر دشمنان ` فایده ی تقرب بـه ملوک بالا بردن مقام و برگزیدن دوستان و خشم گرفتن دشمنان 31- و ما از آن طبقه نیستیم کـه این درجات رامرشح توانیم بود و در طلب آن قدم توانیم گذارد ` و ما از آن گروهی نیستیم کـه خودمان را آماده چنین مقام های کنیم و بتوانیم بـه آن برسیم 32- مراتب مـیان اصحاب مروت و ارباب همت مشترک و متنازع هست ` این سخنان بین جوانان و انسانـها با همت مشترک و مختلف نقل شده 33- هر کـه نفس شریف دارد خویشتن را از محل و ضیع بـه منزلت رفیع مـی رساند ` هری نفس و شریف دارد خودش را از محل پست بـه مقام بالا مـی رساند 34- عقل سخیف هست از درجت عالی بـه رقبت خامل گراید ` کم عقل هست از مقام بالا بـه مقام بی ارزش و پست مـی رسد 35- عرضه کنم ` نشان کنم 36- کـه تردد و تحیر بدو را ه یـافته هست ` دو دلی و سر گردانی بدو راه یـافته هست 37- تفرجی حاصل آید ` آسایش حاصل آید 39-  چگونـه قربت و مکانت جویی ` چگونـه نزدیکی و مقام جویی 40- فراست خویش ` زیرکی خویش 41- مباشرت کار بزرگ و حمل بار گران او را رنجور نگرداند ` اقدام کار بزرگ و تحمل بارگردان او را رنجور نگرداند 42- مقرون گرداناد` همراه کنند 43- کجا مـی باشی ` کجایی 44- مقیم شده ام ` اقامت کنم 45- کفایت کنم ` انجام مـی دهم 46- خامل منزلت و بسیـار خصم باشد ` پست و بی ارزش و بسیـار دشمن باشم 47- چنان کـه فروغ آتش اگر چه فروزنده خواهد کـه پست سوزد بـه ارتفاع گراید ` شعله های آتش اگر چه روشن کننده ی آن مـی خواهد بسیـار شعله ور نشود ولی آتش بـه زات خود شعله ورت مـی شود 48- بر کافه ی خدم و حشم ملک کـه آن چه ایشان را فراز آید که تا نصیحت باز نمایند ` بر همـه ی خدمتکاران پادشاه کـه آن چه به منظور آن ها پیش مـی آید از نصیحت باز نمایند 49- با او الفی تمام گرفت ` با او دوستی تمام گرفت 50- اتباع خویش را نیکو نشناسد ` اطرافیـان خویش را نیکو نشناسد 51- جای ببرد ` ترساند 52- کـه عنان تمالک و تماسک از دست او بشد ` کـه او اختیـار خودش را از دست داد 53- مقام صواب نباشد ` ماندن درست نیست 54- دمنـه با او وثیقتی کرد ` دمنـه با او عهد کرد 55- از شفقت و اکرام و مبرت و انعام مانصیبی تمام یـاوی ` از مـهربانی و اکرام  و نیکی و نعمت ها ما بهره مند شویم  56- درون اعزاز و ملاطفت اطناب و مبالغت نمود` درعزیز داشتن و مـهربانی زیـادروی نمود 57- چه ترحیب مـی نماید ` چه نزدیکی مـی نماید 58- که تا قربت و مکانت یـافت ` تامقام یـافت 59- مـی اندیشم کـه به لطایف حیل بکوشم که تا او را درگردانم ` تلاش مـی کنم کـه با حیله های زیرکانـه او را منصرف کنم 60- وجهی دارد ` خوب هست 61- و اگر مضرتی بدو پیوندد ` و اگر ضرری بـه شیر برسد 62- زینـهار که تا آسیب بر آن نزنی ` مواظب باش کـه آسیبی بـه نرسانی 63- چون دژمـی ` چون ناراحت 64- درون حال فراغ خلوتی راست آید ` مـهرمانـه این موضوع را بگویم 65- مـهمات تاخیر بر ندارد ` کارهای مـهم دیر نشود 66- خردمند مقبل کار امروز بـه فردا نیفگند ` خردمندخوشبخت کار امروز بـه فردا نیفگند 67- گزارد حق ` بـه جای آوردن حق 68- وفور امانت تو مقرر هست ` زیـادی امانت تو مشخص هست 69- نوعی استمالت نمود ` نوعی دل جویی نموده 70- رای و مکیرت او برانست ` نکر و اندیشـه زیرکی او را فهمـیدم 71- درون هر یک خللی تمام و ضعفی شایع دیدم ` خیلی ضعیف و ناتمام 72- افراط نمود ` زیـاده روی کرد 73- که تا هوای عصیـان از سر او باد خانـه ای ساخت ` که تا خیـال های بیـهوده بر سرش زد 74- دمدمـه ی دمنـه درون شیر اثر کرد ` وسوسه دمنـه درون شیر اثر کرد 75- چون خوره درون دندان جای گرفت ` چون درد درون دندان جای گرفت 76- مگر بـه قلع ` مگر بیرون آوردن 77- آن چه تازه هست ` آن چه تازه اتفاق افتاده هست 78- من کاره شده ام مجاورترا ` من از نزدیک شدن بـه کراهت دارم و این امر را زشت مـی دانم 79- دمنـه از اعزای شیر بپرداخت ` دمنـه از تحریک شیر           بپر داخت 80- بـه دم او آتش فتنـه از آن جانب بالا گرفت ` بـه سخنان او آشوب از آن جانب بالا گرفت 81- از مضمون ضمـیر او تنسمـی کنم ` از دلش باخبر شود 82- شنز بـه ترحیب تمام نمود ` احوال پرسی تمام نمود 83- سوابق اتحاد ` گذشته دوستی ها 84- مشفق و یـار کریم عهد ` دلسوز و یـار وفادار 85- وحوش را بـه گوشت او نیک داشتی خواهم کرد ` با گوشت او به منظور حیوانات مـهمانی و ضیـافت خواهم کرد 86- بروجه مسارعت روی بـه حیلت آری ` بر وجه تند و سریع روی بـه حیلت آری 87- مگر دفعی دست دهد ` شاید رها شوی 88- عهود و مواثیق شیر پیش خاطر آید ` عهد و پیمان شیر پیش خاطر آید 89- شیر بر من غدر اندیشید ` شیر بر من خیـانت اندیشد 90- بر من اغالیده باشند ` بر من شوریده باشند 91- شیر تشمر او مشاهدت کرد ` شیر آمادگی او مشاهدت کرد .                                   92  - باران دویست ساله هم نمـی تواند گرد و غباری کـه تو بلند کردی بنشاند 93- بنگرای نادان ، درون وخامت عواقب حیلت خویش ` بـه فکر عاقبت حیله خودت باش 94- رنج نفس شیر و سمت نقض عهد ` آزار شیر و علامت پیمان شکنی 95- چون مفاوضت ایشان ` چون نصیحت ایشان 96- چندان عقل و کیـاست ` آن همـه عقل و زیرکی 97- این کار مصیب ` درون این کار درست اندیشیدم 98- توجع و تحسر سود نخواهد داشت ` دردمندی و حصرت سود نخواهد داشت 99- ناکامـی و مذلت ` ناکامـی و خواری 100- جای ترحم نیست ` جای رحم نیست 101- روزگار انصاف بستد ` روزگار حق کار را گرفت 102- افتدا و زرق او شیر را معلوم گشت ` دروغ و ریـاح او شیر را معلوم گشت 103- عواقب مکر و غدر همـیشـه نا محمود بوده هست ` عواقب مکر و خیـانت همـیشـه نا پسند  بوده هست 104- خواتم و بدسگالی ` عاقبت بد اندیشی

     

    درس نـهم                              چگونگی تصنیف  گلستان

     

     

    1-  سنگ سرا چه ی دل بـه الماس آب دیده مـی سفتم :` با ریختن اشک سنگ خانـه ی کوچک دلم را صیقل مـی دادم (با گریـه دلم را سبک مـی کردم)

    2-  هر لحظه از عمر من سپری مـی شود و وقتی مـی بینم کـه چیزی زیـادی نمانده است

    3-  ایی کـه پنجاه سال از عمرت گذشت و تو درون خواب غفلت بـه سر مـی بری امـید هست که این 5 روز باقی مانده را قدر بدانیم

    4-  آنی کـه بمـیرد به منظور آن آمادگی نباشد شرمنده خواهد بود طبل حرکت ( مرگ ) فرا رسیده هست او هنوز بار توشـه خود را فراهم نکرده است

    5-  خواب شیرین صبح سفر انسان پیـاده از راه باز مـی دارد

    6-  هری بـه این دنیـا آمدو خانـه ای نویی به منظور خود درست کرد بعد از مدتی از دنیـا رفت و آن را بـه دیگری واگذار کرد .

    7-  آن شخص دیگر هم آرزوهای کوچی بـه سر داشت درون حالی کـه هیچ درون این عمارت دنیـا که تا ابد بـه سر بنده

    8-  این دنیـا را کـه مانند رفیق نیمـه راهی هست دوست نداشته باش زیرا این رفیق فریب کار شایسته ی دوست داشتن نیست .

    9-  خوب و بد همـه با ید بمـیرند بعد خوش با حال آنی کـه از دیگران بـه خوبی سبقت بگیرند .

    10-  عمر مانند برخی درون مقابل آفتاب تابستان هست اندکی از عمر باقی مانده هست در حالی کـه صاحب آن غافل و مغرور هست .

    11-  ایی کـه با دست خالی بـه بازار رفته مطمئن هستم کـه تو دست خالی بر مـی گردی .

    12-  هر محصول خودش را پیش فروش کند هنگام برداشت محصول بـه دیگران نیـازمند مـی شود

    13- روز دریـابی ` درک کنید      14- رحلت `کوچ   15- رحیل ` کوچ    16- سبیل ` راه   17- هوسی` آرزوی کوچ 18- غدار `فریب کار    19- خنک ` خوشا   20- تموز` تابستان 21- غره ` فریب خورده 22- ترسمت پر نیـاوری دستار ` مطمئن هستم با دست خالی بر مـی گردی 23- بعد از تامل این معنی مصلحت آن دیدم کـه در نشین غدلت نشینم ` بعد از اندیشیدن بـه این موضوع رسیدیم کـه گوشـه نشینی کنم . 24- دامن از صحبت فراهم چینم ` گوشـه نشینی اختیـار کنم

    25- آنی کـه کرو لال درون گوشـه ای بنشیند ازی کـه مـهار زبان خود را درون دست ندارد بهتر هست .

    26- صم بکم ` کرو لال 27- تایکی از دوستان کـه در کجاوه انیس من بودی ` تایکی از دوستان کـه در محمل هم نشین و هم صحبت من بود  28- حجره جلیس بـه رسم قدیم از درون در آمد ` حجره دوست بـه رسم قدیم وارد شد  29- چندان کـه نشاط ملاعبت کرد ` چندان کـه نشاط شوخی کرد 30- بساط مداعبت گسترد جوابش نگفتم ` هر قدر زمـینـه شوخی و خنده را فراهم کرد بـه او پاسخی ندادم

    31- و از سر زانوی تعبد بر نگرفتم ` و از سر زانوی عبادت بر نگرفتم  32- اکنون قدرت حرف زدن دادی با خوبی خوش سخن بگو  33- زیرا وقتی فردا عجل برسد مجبوری کـه ساکت و خاموش بمانی 34- زبان درکشی ` خاموش شدن  35- از متعلقان منش بر حسب واقعه مطلع گردانید ` تایکی از نزدیکان بر حسب اتفاق او را ماجرا مطلع گردانید  36- نیت جزم کـه بقبت عمر معتکف نشیند ` بقیـه ی عمر خود را گوشـه نشینی کند  37- سر خویش گیر ` دنبال کار خود رفتن 38- راه مجانبت پیش ` راه دوری پیش 39- بـه عذت عظیم ` قسم بـه بزرگی خداوند  40- عادت مالوف ` عادت همـیشگی 41- آزردن دوستان جهل هست ` آزردن دوستان نادانی است  42- کفارت یمـین سهل و خلاف راه صواب هست ` کفاره قسم شکستن آسان و خلاف راه صواب است  43- نقض رای اولو الالباب : ذوالفقار علی درنیـام و زبان سعدی درکام ` اندیشـه ی خردمندان هست که شمشیر علی (ع) درون غلاف بماند و زبان سعدی درون دهان آرام بگیرد

     44- ای خردمند زبان درون دهان چه حکمـی دارد زبان مانند کلیدی به منظور گنجینـه ی هنرمند هست .

    45- وقتی زبان بـه سخن درنیـاید چهی مـی داند کـه انسان طلا فروش ( باارزش ) هست یـا خورده فروشی ( بی ارزش ) هست .

     46- اگر چه درون نزد انسانـهای خردمند سکوت نشانـه ی ادب هست ولی بهتر هست که انسان بـه هنگام نیـاز سخن بگوید .

     47- دو چیز نشانـه سبکی عقل هست یک سخن نگفتن بـه هنگام ضرورت و دوم سخن گفتن بـه هنگامـی کـه ساکت باشی

     48- پیله ور `خرده فروش 49- دو چیز طیره ی عقل هست ` دو چیز سبکی عقل هست 50- فی الجمله زبان از مکالمـه ی او درون کشیدن قوت نداشتم ` درون هر حال زبان از مکالمـه ی او درون کشیدن قوت نداشتم 51- محادثه ی ` با یکدیگر سخن گفتن 52- یـار موافق بود و ارادت صادق ` دوستی یک دل بـه من ارادت پاکی داشت . 53- وقتی کـه مـی خواهی بای بـه جنگی بای بـه جنگ کـه یـا چاره ای به منظور او داشته باشی یـا بتوانی فرار کنی 54- گزیرت بود ` چاره بود 55- تفرج کنان بیرون رفتیم : درون فصل ربیعی کـه صولت برد آرمـیده بود و اوان دولت ورد رسیده بود ` گردش کنان بیرون رفتیم : درون فصل بهار کـه حمله سرما آرمـیده بود و هنگام دوران حکومت رسیده بود

     56- اول اردیبهشت ماه از روی تقویم جلالی کـه بلبل ها از روی منبر شاخه های درخت آوازخوانی مـی د . 57- بر روی گل سرخ مرواریدی از شبنم نشسته هست مانند قطره ی غرقی کـه برروی چهره ی یک زیبا روی خشمگین نشسته باشد .

     58- ماه جلالی ` گل سرخ 59- منابر قضبان ` منبر شاخه ی درخت 60- لالی ` مروارید 61- بر عذار شاهد غضبان ` بر چهره زیبا و خشمگین 62- شب را بـه بوستان یکی از دوستان اتفاق مبیت افتاد ` بـه هنگام شب درون باغ بوستان یکی از دوستان شب را بر صبح رساندیم 63- گفتی کـه خرده ی مـینا بر خاکش ریخته و عقد ثریـا از تاکش درون آویخته ` انگار کـه شیشـه های رنگی بر خاکش ریخته بودند و خوشـه های انگور همانند ستارگان پروین از درختان انگور آن آویخته باشد

     64- بوستانی کـه یبارش خوش گوار و درختستانی کـه آوای پرندگانش خوش و آهنگین بود

     65- آن باغ پر از گلها رنگارنگ بود و درختان پر از مـیوه های گوناگون بودند

     66- و باد زیر سایـه های درختان آن خرش رنگارنگی گسترده بود .

     67- سلسال ` آب گوارا 68- بوقلمون ` رنگارنگ 69` دیرمش دامنی گل و ریحان و سنبل درون ضمـیران فراهم آورده و آهنگ رجوع کرده ` دیرمش یک بقل گل و گیـاهان خوشبو و سنبل و ریحان دشتی جمع کرده و قصد بازگشت کرد 70- گفتم : گل بستان را چنان کـه دانی بقایی و عهد گلستان را وفایی نباشد ` همانطور کـه مـی دانی گل زیـاد پایدار نیست و باغ گلستان بـه عهد سرسبز بودن خود وفادار نیست 71- هر چه نپاید دلبستگی را نشاید ` هر چیزی کـه جاودانـه و پایدار نیست شایسته دوست داشتن نیست 72- به منظور نزهت ناظران و فسحت حاضران کتاب گلستانی توانم تصنیف کرد ` به منظور خوشحالی و خرمـی بینندگان و آسودگی خاطر حاضران مـی توانم کتاب گلستانی بنویسم 73- کـه باد خزان را بر ورق او دست تطاول نباشد و گردش زمان عیش ربیع آن را بـه طیش خریف مبدل نکند `که باد پاییزی نتواند وراق آن را نابود کند و گذر زمان نتواند خوش بهار آن را بـه خشم پاییز تبدیل کند

     74- این طبق پر از گل بـه چه دردت مـی خورد بیـا و از یک ورق از کتاب گلستان من همراه داشته باش

     75- عمر گل بسیـار کوتاه اس درون حالی کـه این کتاب گلستان من همـیشـه خوش و خرم خواهد بود

     76- « الکریم اذا وعد و فی » ` جوان مرد وقتی وعده دهد وفا کند 77- فصلی درون همان روز اتفاق بیـا من افتاد ` درون همان روز پاک نویس یک فصل از گلستان مـیسر شد 78- درون لباسی کـه متکلمان را بـه کار آید و مترسلان را بلاغت بیفزاید ` بـه شیوه ی کـه به درد سخن وران بخورد و بلاغت شیوای بیفزاید .

     

    درس دهم                       درون سبب عید نوروز

     

    1-  عید نوروز از اجله و اقدام اعیـاد ملی روی زمـین هست ` عید نوروز از بزرگ ترین و قدیمـی ترین اعیـاد روی زمـین هست 2- رسوخ ` نفوذ 3- مرتسم داشت ` ترسیم کرد 4- صفای قلوب مکدره هست ` پاکی قلبها تیر و تار هست 5- د تالار بزرگی بـه تخت مرصع جلوس نموده بود ` درون تالار بزرگی بـه تخت پر از طلا و جواهر جلوس نموده بود 6- از ایـام عتیق یـادگار مانده و دیگر موسمـی هست ` از ایـام گذشته یـادگار مانده و دیگر زمانی هست .

     

    درس یـازدهم                     معنی شعر دانش دبیری و شاعری

     

    1-  روزگار را سرزنش نکن و این خیره سری را از سرت بیرون کن

    2-  روزگار را گناه کارندان و شایسته نیست انسان دانا عوامل غیر محسر را کوشش کند.

    3-  که تا زمانی کـه جهان ظلم ستم بیشیـه مـی کند تو را صبر پیشـه ی خود کن

    4-  هم اکنون این طرز فکر غلط کنار بگذار این قضاوت را بـه فردا واگذار نکن

    5-  وقتی خودت سرنوشتت را خراب مـی کنی از روزگار انتظار خوشبختی نداشته باش

    6-  اگر تو از آموختن سر پیچی کنی هیچ وقت با مقام منزلت بالا نخواهی رسید

    7-  چوب درختان بی ثمر را مـی سوزانند زیرا به منظور بی ثمری همـین عمل شایسته است

    8-  با فرا گرفتن علم دانش مقام تو را از آسمان فراتر مـی رود و آن را  بـه فرمان خود درخواهی آورد

    9-  مواظب باش بی جهت نویسندگی و شاعری را دانش بـه حساب نیـاورد

    10-                     بله نویسندگی و شاعری هر دو نوعی سخن هست اما هیچ شباهتی به  سخنان پیـامبر وحی ندارد

    11-                     اگر تو حرفه ی شاعری را بیش گرفتیی دیگر هم نوازندگی و خوانندگی پیشـه خود قرار گرفته است

    12-   درون جایی کـه مطربان و نوازنندگان مـی نشینند تو سرپا هستی ( ارزش مطربان از تو بیش تر است) بعد شایسته زبان گستاخی را کوتاه کنی .

    13-   چهره ی همچون ماه و گیسوان خوش بو را بـه شمشاد لاله تشبیـه کنی و آنـها را توصیف کنی

    14-   با وجود زهد و عمار و ابوذر شایسته هست که عنصری محمود غزنوی را ستایش کند

    15-   منی هستم کـه مروارید پر از ارزش سخن فارسی را دریـای صاحبان قدرت ( خوکان ) قربانی نمـی کنم .

     

    درس دوازدهم                             معنی شعر بیدار و پنـهان

     

    1-  خوشبحال دردی کـه درمانش تو باشی و خوش بـه جان آن شی پایـان راه تو باشی

    2-  خوشبحال آن چشمـی کـه چهره ی زیبای تو را ببیند و خوشحال آن سرزمـین بـه پادشاه تو باشی

    3-  خوشبحال آن جان دلی کـه به تو معشوق آن هستی

    4-  شادی شادابی و کامرانی روزگارخوش آنی دارد کـه تو را بخواهد

    5-  خوشبحال آن دل امـید واری کـه به امـید لطف و محبت تو دل بسته است

    6-  درون آن خانـه ای کـه تو مـهمان آن هستی همـیشـه شادی و خواهد بود

    7-  گل و گلزار برایی خوشایند خواهد بود کـه تو باغ گلستان او باشی

    8-  آنی کـه تو نکهبانش هستی دیگر ترسی ندارد

    9-  عراقی همـیشـه خواهان درداست فقط بـه این امـید کـه تو درمان درد باشی

     

    درس دوازدهم                       معنی شعر الفت موج

     

    1-  نـه تنـها معشوق از من مـی گریزد بلکه خار بیـابان نیز از من دوری بر مـی گزیند فقط خار هست که مرا بـه طرف خودش رها شد

    2-  تو بـه معشوق با من مانند دوستی موج با ساحل هست لحظه ای درون کنار ساحل و لحظه ای دور از ساحل است

    3-  اگر من همچون مورچه ای نا توان ضعف هستم و کاین قدرت توانایی دارم کـه سرزمـین سلیمان  مال من بود آن را ببخشم .

    4-  با هر شیوه ای چه با سخن گفتن چه با سکوت چه با لبخند چه با یک نگاه بـه راحتی مـی توان دل مرا بدست آورد

    5-  من مانند قمری ریخته بالی هستم بعد بهی پناه ببرم که تا کی مـی خواهی معشوق که تا کی مـی خواهی از من روی برگردان

    6-  ای کلیم این همـه بیـهوده اشک نریز گرد و غبار غم راحتی بـه طوفان اشک نمـی توان شست

     

    نویسنده درون جمعه نـهم اسفند ۱۳۸۷ |

                                                         ذکر حسین بن منصور

    چنین نقل کرده اند کـه آن روز درویشی از مـیان جمع از او پرسید کـه « عشق چیست» بـه حلاج گفت: « عشق آن هست که امروز مـی بینی و فردا و پس فردا خواهی دید» آن روز او را بر سر دار بردند، کشتند. فردای آن روز جسدش را سوزاندند و پس فردای آن خاکسترش را بر باد دادند. یعنی عشق ، مردن و سوختن و فنا شدن است.

    وقتی درون دروازه باب الطاق او را بـه زیر ایوان سرپوشیده بردند، او پای بر نردبان نـهاد که تا از ایوان بالا برود مردم از او پرسیدند « چه حالی داری؟ » گفت: گویی بـه معراج مـی روم معراج مردان حق بر بالای دار است. دست ها را بلند کرد و رو بـه قبله بـه مناجات ایستاد و دعا کرد و آنچه مـی خواست از خدا خواست. سپس بر بالای دار رفت . گروه شاگردان او گفتند . درباره ما کـه پیرو تو هستیم و درباره آنان کـه تو را انکار مـی کنند و مـی خواهند تو را سنگباران کنند چه مـی گویی؟

    جلاج گفت: « منکران دو برابر شما پاداش دارند. زیرا شما فقط از روی خوش گمانی بـه من ارادت دارید و تقلید مـی کنید درون حایل کـه آنان از هیبت اعتقاد بـه خدای یکتا و از هیبت دین و شریعت درون جنب و جوش هستند و در شریعت ایمان بـه خدای یکتا از اصول دین هست در حالی کـه حسن ظن از فروع دین است.

    پس مردم شروع بـه سنگسار حلاج د. شبلی هم به منظور همراهی دیگران گلی بـه سوی او انداخت ؛ حسین از سردرد آهی کشید ، گفتند : از این همـه سنگی کـه به تو زدند هیچ دم نیـاوردی ، چرا با این گل آه و ناله کردی؟ این کار چه رازی دارد؟ حسین گفت:تنی کـه نمـی دانند و سنگ مـی زنند قابل بخشش هستند .آن کار برایم سخت هست که شبلی راز انا الحق گفتن مرا مـی داند و نباید با غافلان همراهی کند .سپس دست های او را از تن جدا د و او خندید گفتند: به منظور چه مـی خندی؟ گفت: ب دست های آدم دست بسته آسان هست ، مردی هست که دست هوای نفس را کوتاه کند کـه همت بلند انسان را بـه پستی مـی کشاند. سپس پاهایش را بد . او تبسمـی کرد و گفت: با این پای جسمانی بر روی زمـین خاکی سفر مـی کردم اما پای دیگری دارم کـه پای روح و جان هست و با آن هر دو عالم را زیر پا مـی گذارم .اگر مرد هستید آن پا را جدا کنید. ولی نمـی توانید. سپس دو دست بریده  خون آلودش را بـه صورتش مالید و چهره و بازوانش را خون آلود کرد. گفتند: چرا چنین کردی؟ گفت از آنجا کـه خون زیـادی از من رفته هست ، مـی دانم کـه رویم زرد شده هست . مـی ترسم شما خیـال کنید کـه از بیم و هراس مرگ چهره ام زرد شده هست از این روی خونم را بـه چهره مالیدم که تا در نظر شما ظاهربینان سرخ روی باشم، زیرا آرایش مردان حق خون آنان است.

                                                                             

                                                                                   (1)


     

                                      درون ذکر حسین بن منصور (رحمـه الله علیـه)

    آن کشته راه حق آن دلاور بیشـه عرفان و حقیقت جویی ، آن دلیر مرد راستگو آن فرو رفته درون دریـای پرموج عشق ، حسین بن منصور حلاج بود کـه رحمت خداوند بر او باشد – کاری کـه او کرد، کار عجیبی بود و واقعه های کمـیاب و عجیبی داشت کـه وی‍ه او بود ، زیرا هم بـه اوج و نـهایت سوختن درون عشق حق و شوق رسیدن بـه حق را داشت و هم از سختی و شدت شعله های آتش هجران و دوری از حق درون تب و تاب بود – از عشق حق مست و بی قرارا و سرگشته درون روزگار شده بود و در این راه، عاشق راستگو و پاکباخته و از جان گذشته بود و برای مبارزه با نفس سعی و تلاش بسیـار کرد و به خود سختی بسیـار داد که تا نفس را سرکوب کند وکارهای شگفت و خارق العاده بسیـار داشت. درون طلب حق و حصول کمال همت و اراده ای بلند داشت و بلند مرتبه بود – و او درون زمـینـه عرفان و شناخت حقیقت و اسرار حق و معانی مختلف ، کتاب های بسیـاری با بیـانی دشوار و پیچیده و کلماتی مشکل نوشته هست – خوش صحبت بود کلامش شیوا و جذاب و رسا بود و هیچ چنین کلام و بیـانی نداشت و در راه حق ، حالت های عارفانـه و بینش و ادراک و هوشیـاری داشت کـه هیچ نداشت – بیشتر بزرگان و پیران صوفیـه کارهای او را انکار د و گفتند کـه در راه تصوف قدمـی بر نداشته . فقط ابو عبدالله خفیف و شبلی و ابوالقاسم قشیری کـه خداوند برآنـها رحمت کند، او را تایید د، چنانکه استاد ابوالقاسم قشیری درباره او چنین گفت کـه : اگر حلاج درون پیشگاه حق مورد قبول و پذیرش قرار گیرد ، انکار و مخالفت مردم او را رد نمـی کند، تاثیری درون حال او ندارد و اگر از درگاه حق رانده شده باشد ، قبول و تایید خلق ارزشی ندارد و در نزد حق مقبول نیست.

    پیوسته درون حال سختی بـه نفس و عبادت حق وبیـان شناخت یگانگی حق بود و هنگامـی کـه سخن معروف خود یعنی انا الحق راگفت، درون لباس اهل علم و مصلحت و در مـیان گروه اهل شریعت و سنت بود – اما عده ای از مشایخ بـه خاطر شریعت و مدهب و دین او را راندند و علت ناخشنودی بزرگان صوفیـه از حلاج این بود کـه او را درون حالت شکر و سرمستی عارفانـه اسرار عرفان را فاش مـی کرد . چنین شد کـه او نخست بـه خدمت سهل بن عبدالله شوشتر آمد و دو سال درون خدمت و مریدی او بود. سپس تصمـیم گرفت بـه بغداد سفر کند و این نخستین سفر او بود کـه در آن هنگام هیجده سال داشت – سپس از بغداد بـه بصره رفت و با عمروبن عثمانی مکی ملاقات کرد ، هیجده ماه درون محضر درس و صحبت عمروبن عثمان بود درون این هنگام ابویعقوب اقطع خود را بـه عقد همسری او درآورد 0 آن گاه عمروبن عثمان از او آزرده شد و رنجیده و در نتیجه حسین از بصره بـه بغداد بازگشت و به پیش جنید رفت جنید بـه او گفت کـه در گوشـه خلوتی بـه گوشـه نشینی بپردازد. مدتی هم درون هم صحبتی و شاگردی او بود که تا این کـه تصمـیم گرفت بـه سفر حج برود .یک سال درون حجاز گوشـه نشینی اختیـار کرد ، سپس دوباره بـه بغداد بازگشت – حسین با گروهی از صوفیـان بـه پیش جنید رفت ومسایل و سئوال هایی از او پرسید ولی جنید پاسخ او را نداد و گفت: تو هنوز جوانی ، زود هست که درون این باره صحبت کنی و خود را بـه کشتن دهی و سرت بر بالای چوب دار برود – حسین گفت: « روزی کـه من بر سر چوبه دار بروم تو خرقه تصوف از تن درون خواهی آورد لباس اهل ظاهر و شریعت خواهی پوشید(دورویی و نفاق خواهی کرد)

    نقل د کـه آن روز پیشوایـان دین فتوا دادند کـه حسین را حتما کشت ، جنید خرقه درویشی بـه تن کرده بود و فتوا نمـی نوشت خلیفه دستور داده بود کـه « فتوای جنید لازم است» چنین شد کـه جنید لباس عالمان پوشید عمامـه برسرنـهاد و جبّه بر تن کرد، وبه مدرسه رفت و در جواب حکم نوشت کـه « ما بـه ظاهر حکم مـی کنیم» یعنی درون ظاهر امر با توجه بـه احکام شریعت حتما کشته شود و حکم بر ظاهر هست .اما باطن امر را خدا مـی داند.

    پس چون حسین جواب مسایل را از جنید نشنید دگرگون شد و بدون اجازه او بـه شوشتر رفت و یک سال درون آنجا بود او درون ژیش مردم بسیـار معروف شد ولی او بـه سخنان مردم ظاهر بین هیچ اعتنا نمـی کرد که تا این کـه به او حسادت د، عمروبن عثمان درباره او نامـه هایی نوشت و به خوزستان فرستاد و کارها و احوال حسین را درون نظر آنان زشت جلوه داد و حسین نیز دلگیر شد .از آنجا روی گرداند و لباس صوفیـانـه را از تن بیرون کرد ولباس مردم عامـی را پوشید و با مردم هم نشین شد اما با این کار تغییری درون حالت و رفتار او پیدا نشد. حسین پنج سال ناپدید شد و در طول این مدت چیزی درون خراسان و سرزمـین ماوراءالنـهر بود و چندی درون سیستان بود .بعد از پنج سال دوباره بـه اهواز بازگشت و برای اهالی آنجا سخنرانی کرد و مورد قبول خاص و عام قرار گرفت و از اسرار حق و عرفان به منظور خلق سخن مـی گفت و مردم بـه او لقب حلاج الاسرار یعنی گشاینده رازها دادند. سپس خرقه درویشی پوشید و قصد زیـارت خانـه خدا را کرد درون این سفر مریدان خرقه پوش زیـادی با او بودند. وقتی بـه مکه رسید ابو یعقوب نـهر جوری بـه او نسبت سحر و جادوگری داد . بعد از آنجا بـه بصره آمد و از بصره دوباره بـه اهواز برگشت .سپس گفت: « بـه سرزمـین های شرک مـی روم که تا مردم را بـه خداپرستی دعوت کنم » سپس عازم هندوستان شد و از آنجا بـه ماوراءالنـهر آمد ، بعد از آن بـه ولایت چین بزرگ رفت و خلق را بـه خداپرستی دعوت کرد و کتابهایی به منظور آنـها نوشت.

    چنین نقل کرده اند کـه روزی حلاج بـه شبلی گفت: « ای ابابکر ! مرا یـاری کن یـا برایم دعا کن کـه من تصمـیم گرفته ام دست بـه کار بزرگ و خطیر ب .قدم درون راهی نـهاده ام و مشتاق انجام چنان کاری هستم کـه پایـان آن مرگ و کشته شدن هست .» هنگامـی کـه مردم درون کار عجیب حیران شدند ، مخالف و منکر بی حد و حساب و موافق و تایید کننده بسیـار پیدا شد . وقتی کارهای عجیب و خارق العاده را دیدند خبر چینان سخن چینی د و سخنان او را بـه گوش خلیفه رساندند و همگی بر کشتن او اتفاق نظر د زیرا او مـی گفت: «انا الحق» یعنی من حق هستم. بعد به خاطر این حرف حسین را بردند که تا بکشند .صد هزار آدم جمع شده بودند و او برروی همـه چشم مـی گرداند و مـی گفت: «حق ، حق من حق هستم.»

        

              توجه

    با پوزش از بازدید کنندگان محترم ممکن است  متن دارای غلط های نگارشی باشد زیرا فرصت بازبینی نداشته ام

     

    بنام خداوند جان و خرد

    « گذر سیـاوش از آتش»

    1- پیشوای زرتشتی بـه شاه کاووس گفت: کـه غم و درد شاه پنـهان نخواهد ماند.

     

    2- اگر مـی خواهی حقیقت آشکار شود حتما آنـها را (سیـاوش یـا سودابه) آزمایش و امتحان کنی.

     

    3- هر چند فرزند (سیـاوش) عزیز هست اما بدگمانی نسبت بـه او دل شاه را آزرده خواهد کرد.

     

    4- از طرف دیگر بدگمانی نسبت بـه سودابه نیز شاه را آزرده خاطر مـی کند.

     

    5- چون خیـانتکار معلوم نشد و در این باره سخنان گوناگون هست برای مشخص شدن بی گناه یکی از  آن دو حتما از آتش عبور کند.

     

    6- رسم و آئین روزگار این گونـه هست که آتش بـه انسانـهای بی گناه آسیبی  نمـی رساند.

     

    7- کیکاوس سودابه را بـه نزد خود فراخواند واو را با سیـاوش روبه رو کرد .

     

    8- درون پایـان کیکاووس گفت: دل و جان من نسبت بـه شما آرام و مطمئن نمـی شود.

     

    9- مگر آتش سوزنده گناهکار را مشخص سازد و او را رسوا کند.

     

    10- سودابه این چنین پاسخ داد که: من راست مـی گویم.

     

    11- سیـاوش حتما بی گناهی خود را ثابت کند زیرا کـه او کار بد کرده هست و بـه گناه روی آورده.

     

    12- کیکاووس بـه پسر جوان خود گفت: نظر تو درون این باره چیست؟

     

    13- سیـاوس درون پاسخ چنین گفت کـه : ای پادشاه جهان تحمل دوزخ از این تهمت برایم آسانتر است. (آتش جهنم برایم سهل است.)

     

    14- اگر کوهی از آتش باشد از مـیان آن عبور مـی کنم و اگر قرار بر عبور از مـیان آتش باشد، به منظور من آسان است.

     

    15- ذهن و روح شاه کاووس بواسطه ی اندیشـه درباره فرزند و همسر نیکوکارش پریشان شد.

     

    16- اگر یکی از از این دو گناهکار شناخته شود از این بـه بعد چهی مرا شاه کاووس خواهد خواند.(آبرو و اعتبار پادشاهی ام از بین مـی رود.)

     

    17- فرزند و بـه منزله ی خون و مغز من است. آیـا آبرو ریزی از این بدتر هم مـی شود.!

     

    18- همان بهتر کـه ذهن و دل خود را از فکر این عمل زشت پاک کنم و چاره ای بیندیشم.

     

    19- آن انسان خوش سخن و نکته سنج این گونـه فرمود که: با بد دلی و بدگمانی حکومت نکن.

     

    20- کیکاووس دستور داد که تا ساربان صد کاروان اسب و شتر های بزرگ را از دشت بیـاورد.

     

    21- اسب و شتر ها هیزم ها را حمل مـی د و همـه ی مردم به منظور تماشا بـه آن جا آمدند.

     

     22- پهلوان جنگجو (کیکاووس ) با صد کاروان شتر سرخ مو هیزم های فراوانی آورد.

     

    23- هیزم ها را مانند دو کوه بزرگ درون آن دشت بر روی هم انباشته د و مردم به منظور تماشا گرد آمده بودند.

     

    24- فضای خالی بین دو کوه هیزم بـه اندازه ای بود کـه چهار نفر سوار بـه سختی مـی توانستند از آن عبور کنند.

     

    25- درون آن زمان (زمان کیکاووس) ،راه و رسم شاهان درون تشخیص خطاکار از درست کار این گونـه بود .

     

    26- سپس شاه بـه روحانی مشاور دستور داد کـه بر روی هیزم ها نفت بریزند.

     

    27- دویست مرد به منظور آتش زدن هیزم ها آمدند و در هیزم ها دمـیدند .گویی شعله های بزرگ آتش شب تاریک را بـه روز روشن مبدل مـی کرد.

     

    28- درون اولین دمـیدن دود سیـاهی بـه هوا برخاست ولی بعد از آن آتش زبانـه کشید و هیزم ها شعله ور شد.

     

    29- زمـین بواسطه ی شعله های آتش از آسمان هم نورانی تر شد و در حالی کـه مردم ناله و زاری مـی د آتش سوزنده زبانـه مـی کشید.

     

    30- همـه ی مردم به منظور سیـاوش و آن چهره ی خندانش غمگین و گریـان شدند.

     

    31- سیـاوش درون حالی کـه کلاه جنگی زرینی بـه سرگذاشته بود بـه نزد پدر آمد .

     

    32- سیـاوش با آرامش و هوشیـاری درون حالی کـه لباسهای سفید بر تن کرده بود خندان و امـیدوار بود.

     

    33- سیـاوش درون حالی کـه سوار بر اسب سیـاه عربی شده بود آنچنان تاخت که  گردو غبار نعل اسبش بـه ماه  رسید.

     

    34- مانندانی کـه کفن مـی پوشند لباس سفید پوشیده بود و به خود کافور زده بود.

     

    35- زمانی کـه سیـاوش بـه نزدیک کاووس شاه رسید از اسب پیـاده شد و در برابر پدر تعظیم کرد.

     

    36- سیـاوش پدرش را شرمنده و خجالت زده دید و پدرش با او بـه نرمـی سخن مـی گفت.

     

    37- سیـاوش بـه پدرش گفت: غمگین نباش ، رسم و آیین روزگار این است.

     

    38- سراسر وجود من شرمنده ی تو هست اگر بی گناه باشم از آتش رهایی خواهم یـافت.

     

    39- اگر من گناهکار باشم خداوند جهان آفرین مرا زنده نخواهد گذاشت.(خواهد سوزاند)

     

    40- بـه کمک پروردگار وصاحب نیکی ها از این کوه آتش هیچ ترسی درون دل ندارم و به سلامت از آن عبور خواهم کرد.

     

    41- از این سخنان سیـاوش ناله و فریـاد مردمان بلند شد وهمـه ی مردم نیز از این کار اندوهگین شدند.

     

    42- سیـاوش بدون ناراحتی و اندوه اسبش را تاخت و به جنگ (مقابله) با آتش رفت.

     

    43- آتش از همـه طرف زبانـه مـی کشید وی نمـی توانست سیـاوش و اسبش را ببیند.

     

    44- مردم درون دشت درون حالی کـه گریـه مـی د منتظر بودند ببینند سیـاوش کی از آتش بیرون مـی آید.

     

    45- مردم وقتی سیـاوش را دیدند کـه به سلامت از مـیان آتش بیرون آمد فریـاد کشیدند.( شور و غوغایی بـه پا شد)

     

    46- سیـاوش درون حالی کـه لباسها بر تنش سالم بود با اسبش از آتش بیرون آمد گویی بـه جای آتش درون گلها رفته است.

     

    47- درون اثر بخشایش خداوند آتش مانند آب سرد و بی اثر شد.

     

    48- زمانی کـه سیـاوش از مـیان آتش عبور کرد و به دشت رسید شور و غوغایی درون مردم شـهر وانی کـه در دشت بودند بـه پا شد.

     

    49- سواران لشکر اسبهایشان را تاختند و به نزد سیـاوش رفتند و مردم جلوی پای سیـاوش پول ریختند.

     

    50- بزرگان و کوچکتران همگی شاد و خوشحال شدند.

     

    51- مردم این خبر را به منظور یکدیگر نقل مـی د (مژده مـی دادند) کـه خداوند عادل بی گناه را بخشید.

     

    52- سودابه از روی خشم موهایش را مـی کند و در حالی کـه گریـه مـی کرد صورتش را چنگ مـی انداخت.

     

    53- سیـاوش درون حالی کـه اثری از دود، آتش و گرد و غبار بر روی تنش مشاهده نمـی شد پاک و بی گناه بـه نزد پدر رفت.

     

    54- شاه کاووس و تمامـی لشکریـان بـه احترام سیـاوش از اسبهای خود پیـاده شدند.

     

    55- شاه کاووس سیـاوش را محکم درون آغوش گرفت و از رفتار بد خود معذرت خواهی کرد.

    « کاوه ی دادخواه»

    1-  وقتی که جمشید  مغرور شد و خود را خدا خواند شکست خورد و اوضاع دگرگون شد.(تغییر کرد.)

    2- آن انسان سخن گو (نکته گوی) باهوش بسیـار زیبا گفته: زمانی کـه به قدرت رسیدی بیشتر خداوند را عبادت کن و  بنده ی او باش.(به فرامـین او عمل کن)

    3- هر کـه نسبت بـه خداند ناسپاسی کند از همـه چیز و همـه مـی ترسد و ضربه مـی خورد.

    4- روزگار جمشید تیره و تار شد و از پادشاهی برکنار شد.

     

     

     


     

     

    1- رسم و آیین نیکی و فرزانگی از بین رفت و جای آن را بدی و ظلم فرا گرفت.

    2- علم و هنر جای خود را بـه مکر و حیله داد. راستی و درستی جای خود را بـه دروغ و ریـا داد.

    3- انسانـهای دیو سیرت دست بـه انجام هر عمل بدی مـی زدند و درباره ی نیکی و خوبی فقط مخفیـانـه سخن گفته مـی شد.

    4- ضحاک کاری جز بدی ،کشتن، غارت و سوزاندن بلد نبود.

     

     

     

     


     

     

    1- ناگهان از جلوی بارگاه شاه فریـاد دادخواهی فردی بـه گوش رسید.

    2- فرد ستم دیده را نزد شاه بردند و او را درون کنار بزرگان مجلس شاه نشاندند.

    3- پادشاه با خشم بـه او گفت که: بگو ببینم چهی بـه تو ظلم و ستم کرده.

    4- فریـاد کشید و در حالی کـه دست بـه سر کوبید گفت از شاه ستم دیده ام و من کاوه ی دادخواه هستم.

    5- من آهنگری هستم کـه به هیچ ضرر و زیـان نمـی رسانم ولی شاه بـه من ظلم و ستم کرده.

    6- تو شاهی یـا اژدهایی حتما در این مورد داوری و قضاوت شود.

    7- اگر تو پادشاه هفت کشور هستی بعد چرا ما حتما این همـه رنج و سختی بکشیم.

    8- حتما به خاطر این اعمالت بـه من حساب بعد بدهی که تا اینکه مردم جهان شگفت زده شوند.

    9- باشد کـه در موقع حساب بعد به من بگویی کـه چرا فرزند من را مـی خواهی بکشی.

    10- چرا مـی خواهی مغز فرزندان من را خوراک مارهایت کنی.

     

     

                                                                   

    1- زمانی کـه کاوه استشـهاد نامـه را خواند فورا روبه بزرگان مجلس ضحاک کرد.

    2- فریـاد برآورد؛ ای حامـیان ضحاک دیو صفت و ایـانی کـه از خدای جهان نمـی ترسید

    3- همـه ی شما با او هم رای شده اید و در آتش دوزخ گرفتار خواهید شد.

    4- من این استشـهاد نامـه را امضاء نمـی کنم و از پادشاه هم هیچ ترسی ندارم.

    5- کاوه فریـاد کشید و در حالی کـه ا ز خشم و عصبانیت مـی لرزید استشـهاد نامـه را پاره کرد و زیر پا انداخت.

    6- بـه همراه فرزند عزیز خود درون حالی کـه فریـاد مـی کشید از بارگاه ضحاک بیرون رفت.

     

     

     


     

     

    1- مردم روی بام ها درون کوچه هاانی کـه جنگجو بودند.

    2- از بالای دیوارها خشت و از روی پشت بام سنگ مـی انداختند و مردم کوچه با شمشیر و تیرو کمان بـه مقابله با ضحاک و یـارانش پرداختند.

    3- مانند باران کـه از ابر سیـاه  مـی بارد سنگ و خشت از آسمان مـی بارید و بر ضحاک و یـارانش فرود مـی آمد.

    4- جوانان شـهر و پیران جنگ آزموده .

    5- بـه لشکر فریدون پیوستند و ضحاک نیرنگباز را رها د.

     

     


     

     

    « دریـای کرانـه ناپدید»

    1- دوباره عشق و علاقه ی او مرا اسیر خودش کرد و تلاش به منظور رهایی از این عشق بی فایده بود.

    2- عشق مانند دریـایی هست که ساحل ندارد، ای انسان عاقل درون دریـای عشق نمـی توان شنا کنی و غرق خواهی شد.

    3- اگر مـی خواهی بـه عشق خود وفادار بمانی بسیـار چیز های زشت و ناپسند را حتما برخود قبول کنی و بپسندی .

    4- زشتی ها را حتما خوبی و نیکی ببینی و فرض کنی زهر را بـه جای قند و شکر بنوشی و اعتراض نکنی.

    5- من درون عشق خود سرکشی و نافرمانی کردم و نمـی دانستم کـه هر چه بیشتر از عشق گریزان باشم بیشتر شیفته و عاشق مـی شوم.(هر چه کمند بیشتر کشیده شود محکم تر مـی گردد.)

    قلب مادر

    1- معشوقه بـه عاشق خود گفت که: مادر تو با من ناسازگاری (جنگ) مـی کند.

    2- هر جا و هر وقت من را مـی بیند چین بـه پیشانی و ابرو مـی اندازد و به من با خشم  اخم مـی کند.

    3- مادرت با نگاه خشم آلود خود گویی تیری بـه دل نازک من مـی زند.

    4- مادرت من را مانند سنگی کـه از فلاخن (قلاب سنگ) پرتاب کنند از منزل بیرون مـی اندازد و به منزل راه نمـی دهد.

    5- که تا زمانی کـه مادر سنگدل تو زنده است، شیرینی زندگی درون کام من و تو زهر و سم هست (با وجود مادرت زندگی ما شیرین نیست)

    6- معشوق گفت: که تا زمانی کـه او را غرقه بـه خون نکنی و نکُشی با تو همدل و همراه نخواهم شد.

    7- اگر مـی خواهی بـه وصال من برسی و با من خوشبخت باشی حتما الان بدون معطلی و ترس.(موقوف المعانی)

    8- بروی مادرت را بشکافی و قلبش را از اش بیرون بیـاوری.(موقوف المعانی)

    9- و همچنان کـه گرم و خونین هست برایم بیـاوری که تا اینکه کینـه و زنگار دشمنی از روی قلبم پاک شود. (از بین برود)

    10- عاشق نادان بی ادب نـه آن فاسدِ گناهکار بی آبرو(موقوف المعانی)

    11- پسر عاشق درون حالی کـه از خوردن و کشیدن بنگ  مست و از خود بی خود شده بود حرمت و احترام مادری را فراموش کرد و (موقوف المعانی)

    12- رفت و مادرش را بـه روی زمـین انداخت؛ اش را شکافت و دل مادرش رابیرون آورد.

    13- درون حالی کـه دل مادرش مانند نارنجی خونین درون دستش بود بـه سمت منزل معشوق حرکت کرد.

    14- اتفاقا پایش بـه چارچوبه ی درون گیر کرد دم درون به زمـین خورد و آرنجش کمـی زخمـی شد.

    15- دل مادر کـه هنوز گرم بود و حیـات داشت از دست آن عاشق بی فرهنگ بـه زمـین افتاد .

    16- پسر از روی زمـین بلند شد وبرای برداشتن دل مادر بـه سمت آن رفت.

    17- دید کـه از دل خونین مادر آهسته این صدا بیرون مـی آید.

    18- آخ دست پسرم زخمـی شد؛ وای پای پسرم بـه سنگ خورد و مجروح شد

     

     

     

              دولت یـار

    1- روز جدایی و شب فراق (دوری) دوست بـه پایـان رسید .فالی گرفتم و دیدم کارها بـه سامان مـی شود و اوضاع مساعد خواهد شد.

    2- آن همـه تکبر و ستیزه جویی کـه پاییز مـی کرد سرانجام درون پیشگاه نسیم بهاری بـه پایـان رسید.

    3- خدا را شکر کـه به خوش یُمنی و نیک بختی گوشـه ی تاج گل ، ناز و تکبر باد دی (زمستان) و قوّت و قدرت خار بـه پایـان رسید.

    4- بـه صبح امـید کـه در حجاب غیب گوشـه نشین مانده هست بگو برآید و طلوع کند زیرا کارشبِ تیره ی ناامـیدی بـه پایـان رسید.

    5- آن همـه آشفتگی و پریشانی شبهای طولانی و غم واندوه ، همـه درون اثر ورود محبوب بـه پایـان رسید.

    6- با این کـه دولت تو روی نموده ، ولی من بـه دلیل بدعهدی و پیمان شکنی روزگار، هنوز باور ندارم قصه ی طولانی غم و غصه ی ما بـه پایـان رسیده باشد.

    7- ای ساقی لطف کردی، پیـاله ی ت پیوسته پر مـی () باشد؛ زیرا درون اثر چاره جویی تو بود کـه آشفتگی و سر درد ما که از رنج ننوشیدن مـی پدید آمده بود پایـان یـافت.

    8- اگری حافظ را بـه حساب نیـاورد و غم ما را نخورد، سپاس خدای را کـه غم بی پایـان ما بـه پایـان رسید.

    مناظره ی خسرو با فرهاد

    1-     ابتدا خسرو از فرهاد پرسید اهل کجایی؟ خسرو درون جواب گفت از سرزمـین عشق و آشنایی هستم.

    2-     خسرو سئوال کرد شغل و حرفه ی مردم آن سرزمـین چیست؟ فرهاد گفت : جان خود را درون قبال غم و اندوه مـی فروشند.

    3-     خسرو گفت: جان فروشی دور از ادب است. فرهاد گفت: این امر از عاشق بعید نیست و جای شگفتی ندارد.

    4-     خسرو گفت : از ته دل این گونـه عاشق و شیفته شده ای؟ فرهاد گفت: تو مـی گویی از ته دل ولی من مـی گویم با تمام وجودم عاشق شده ام.

    5-     خسرو گفت: حال و احوالت با عشق شیرین چگونـه است؟ فرهاد گفت: عشق او عزیزتر از جان شیرین من است.

    6-     خسرو گفت: آیـا هر شب او را مانند مـهتاب درون خواب مـی بینی؟ فرهاد گفت: بله، اگر بخوابم ولی با وجود عشق او خواب بـه چشمانم نمـی آید.

    7-     خسرو گفت: چه وقت شیرین و عشق او را از یـاد خواهی برد؟ فرهاد گفت: او را زمانی از یـاد مـی برم کـه بمـیرم.

    8-     خسرو گفت: اگر بـه بارگاه (منزل) شیرین راه پیدا کنی چه مـی کنی؟ فرهاد گفت: فرش زیر پای او خواهم شد.(جانم را فدای او مـی کنم)

    9-     خسرو گفت: اگر شیرین یک چشم تو را کور کند چه مـی کنی؟ فرهاد گفت: این چشم دیگرم را فدای او مـی کنم.(پیش کش او مـی کنم.)

    10-خسرو گفت: اگر فرد دیگری شیفته ی او شود چه مـی کنی؟ فرهاد گفت: پاسخ او را با شمشیر آهنین مـی دهم اگر چه او مانند سنگ سخت باشد.

    11-خسرو گفت: اگر بـه وصال او نرسی چه مـی کنی؟ فرهاد گفت: مـی توان لااقل دورادور درون چهره ی او نگاه کرد و همـین برایم کافی است.

    12-خسرو گفت: شایسته نیست کـه از شیرین همچون ماه دور باشی.فرهاد گفت: آدم مجنون (دیوانـه) بهتر هست از ماه دوری کند.

    13-خسرو گفت: اگر شیرین از تو تمام دارائیت را بخواهد چه مـی کنی؟ فرهاد گفت: من این را با گریـه و زاری از خداوند آرزو دارم.

    14-خسرو گفت: اگر او بـه عنوان هدیـه سر تو را بخواهد که تا بدین وسیله شاد شود چه مـی کنی؟ فرهاد گفت:  این دِین (قرض) خود را فورا اِدا مـی کنم.

    15-خسرو گفت: عشق شیرین را از دلت بیرون کن. فرهاد گفت: عاشقان واقعی این کار را نمـی کنند.(این کار از عاشقان واقعی بر نمـی آید.)

    16-خسرو گفت: این کار بیـهوده ای است، عشق او را رها کن و آسوده خاطر شو.فرهاد گفت: آسایش و راحتی به منظور من حرام است.

    17-خسرو گفت : او را رها کن و در این درد و رنج خود صبور باش . فرهاد گفت: بدون جان (معشوق) چگونـه مـی توانم شکیبایی کنم.

    18-خسرو گفت: هیچ بواسطه صبوری خجل و شرمنده نیست. فرهاد گفت: دل مـی تواند صبر و شکیبایی کند ؛ حال آن کـه من دل خود را از دست داده ام.

    19-خسرو گفت: حال و روز تو بواسطه عشق جان فرسایت آشفته و زار است. فرهاد گفت: کاری شیرین تر و بهتر از عاشقی سراغ ندارم.

    20-خسرو گفت: جانت را بیـهوده فدای او نکن، او عاشقان و شیفتگان بسیـاری دارد. فرهاد گفت: دل و جان بدون عشق (معشوق) دشمن یکدیگرند.

    21-خسرو گفت : عشق شیرین را از دلت بیرون کن .فرهاد گفت: عشق شیرین بـه منزله جان و روح من هست و بدون آن زنده نیستم.

    22-خسرو گفت: شیرین متعلق بـه من هست او را فراموش کن. فرهاد گفت: من هیچ وقت او را از یـاد نمـی برم .(فراموش نمـی کنم.)

    23-خسرو گفت: اگر من بـه چهره ی زیبای او نگاه کنم چه مـی کنی؟ فرهاد گفت: با آه و ناله ی خود آفاق (آسمان ها) را بـه آتش مـی کشم.

    24-وقتی خسرو درون مقابل حاضر جوابی و عشق فرهاد مغلوب و عاجز شد؛ صلاح ندید کـه بیشتر از این با او گفتگو نماید.

    25-خسرو بـه دوستان خود گفت: درون مـیان همـه ی موجودات (موجودات آبی و خاکی)ی بـه این حاضر جوابی ندیده ام.


     

    اکسیر عشق

    1-                 از درون وارد شدی و من از خود بی خود شدم (بی هوش شدم) گویی مُردم و از این جهان بـه جهان دیگر رفتم.

    2-                 منتظر بودم ببینم چهی از معشوق (دوست) برایم خبری مـی آورد.معشوق (دوست) خودش آمد و من با دیدن او بیـهوش شدم و بی خبر ماندم.

    3-                 گفتم او را ببینم شاید درد اشتیـاق من تسکین پیدا کند اما او را دیدم و بیشتر شیفته و مشتاق او شدم و دردم بیشتر شد.

    4-                 من همچون شبنمـی ناچیز درون مقابل خورشید بودم و به کمک گرمای عشق و محبت تو بـه این مرتبه ی بالا رسیدم.

    5-                 برایم ممکن نشد کـه به نزد دوست (معشوق) بروم.قسمتی از راه را با پا و قسمتی را با سر رفتم(کنایـه از این که: با اشتیـاق فراوان رفتم و سر از پا نشناختم.)

    6-                 به منظور این کـه رفتن او را ببینم و سخنانش را بشنوم ، تمام وجودم گوش و چشم شد.(تمام وجودم به منظور دیدن او و شنیدن سخنانش چشم و گوش شد.)

    7-                 من چگونـه مـی توانم چشمـهایم را بـه روی او ببندم درون حالی کـه در نگاه اول با دیدن او بینا و صاحب بصیرت شده ام.

    8-                 نسبت بـه تو وفادار نبوده ام، اگر یک روز آسوده و آرام زندگی کرده باشم.

    9-                 او بـه من توجه نداشت؛ من اسیر نگاه همچون کمند او شدم.

    10-به من مـی گویند چهره ی سرخ و زیبای تو را چه چیزی این چنین زرد و زار کرد؟

    مـی گویم: عشق همچون اکسیری (کیمـیایی) درون وجود همچون مس من آمـیخت و مرا تبدیل بـه طلا کرد.( عشق مرا این چنین زرد و زار و گرانبها کرده است.)

    اشارت صبح

    1- رعد و برق درون مقابل شوق و اشتیـاق من شراره ای (شعله ای) بیشتر نیست و شعله درون مقابل من مانند کودکی سوار بر نی است.

    2- آرزوهای دنیـا (ثروت ، قدرت و ...) و آخرت به منظور من مانند گرد و غبار کف پایم بی ارزش هستند.

    3-گل و لاله بـه دلیل خمـیازه کشیدن (شکفتن) زخمـی (پرپر) مـی شوند. خوشی های این جهان جز خماری زود گذر چیز دیگری نیست.

    4- که تا کی مـی خواهی بـه زیبایی امانتی (عاریـه ای ) خودت بنازی و افتخار کنی. زیبایی های امانتی مانند آینـه دارانی هستند کـه زیبایی خداوند را نشان مـی دهند و خود ناپایدارند بعد نباید بـه آنـها نازید.

    5- صبح هر روز آغاز مـی شود و پس از مدتی بـه پایـان مـی رسد و به ما پند مـی دهد کـه این روزهای خوش و نعمتهای دنیـا مانند خنده ای گذرا و ناپایدارند.

    6- ما اسیر دریـای توّهم هستیم، تصور مـی کنیم کـه به ذات و حقیقت اقیـانوس هستی پی ایم؛ درون حالی کـه هنوز بـه ساحلی بیشتر نرسیده ایم.

    7- ای انسان (اییکه عمر کوتاه و گذرا داری) ما نباید از هم غافل باشیم زیرا فرصت ما نیز اندک است.

    8- ای بیدل این انسانـهای بی اراده و ناتوان  بـه مقام و مرتبه ی خود افتخار مـی کنند و نمـی دانند این مایـه ی ننگ و عار آنـهاست نـه چیز دیگر.

                                                             پرورده گویی

    1-      اگر مانند کوه گوشـه نشین باشی مقام و مرتبه ی بلند خواهی یـافت.

    2-      ای مرد دانا سکوت اختیـار کن زیرا فردای قیـامت انسان بی زبان از نظر گفتار باز خواست و مواخذه نمـی شود.

    3-      انسانـهای سخن دان و دانایـان راز، مانند صدف هستند و زمانی کـه سخن مـی گویند سخنان همچون مروارید مـی گویند.

    4-      انسان پرحرف ناشنوا هست و نصیحت را درون هنگام سکوت مـی پذیرد و مـی شنود (انسان پرحرف فرصت شنیدن ندارد) .

    5-      اگر بخواهی پیوسته حرف بزنی قطعا نمـی توانی سخنان دیگران را بشنوی.

    6-      انسان نباید سخن نسنجیده بگوید(اول فکر کند بعد حرف بزند) همانگونـه کـه اول حتما پارچه را اندازه گرفت بعد برید.

    7-      انسانی کـه درباره درستی و یـا نادرستی حرفی فکر کند بهتر ازی هست که بدون اندیشـه و فکر سخنان بیـهوده مـی گوید.

    8-      سخن گفتن مایـه ی کمال انسانی هست سخنان بیـهوده و نابجا تورا از رسیدن بـه کمال باز مـی دارد.

    9-      انسان کم حرف هیچ وقت شرمنده و خجل نمـی شود مقدار کمـی مشک حتی بـه اندازه یک جو ارزشش از خروارها گل بیشتر است.

          10 - از انسان نادانی کـه به اندازه ده نفر حرف مـی زند دوری کن مانند انسانـهای دانای کم حرف  سنجیده و به جا سخن بگو.

          11- صد تیر رها کردی و همـه خطا رفت  اگر انسان عاقلی هستی یک تیر بـه درستی پرتاب کن که تا به هدف بخورد.

          12- چرا انسان پشت سری غیبت کند کـه اگر آن سخن آشکار (فاش) گردد شرمنده و خجل  بشود.

          13- پشت سری غیبت نکن چه بسا ممکن استی سخنان تو را بشنود و به گوش غیبت شونده برساند.

          14- انسان حتما رازهای خود را درون دلش پنـهان کند که تا اینکهی بـه آنان دسترسی نداشته باشد.

          15- بـه این علت انسان دانا حرف نمـی زند و دهانش را بسته زیرا مـی بیند شمع بـه دلیل حرف زدن سوخته و آتش گرفته.

    کیش مـهر

    1-من بارها گفته و باز هم مـی گویم کـه دین و آیین من مـهرورزی و محبت.

    2-در آیین مـهرورزی پرستش درون حالت مستی هست و انسانـهای هوشیـار جزو این گروه نیستند.

    3-عاشقان بـه فکر شادی ، راحتی ، خوابیدن و خوردن نیستند.

    4-انسانـهای عاشق (گرفتار عشق) داغ عشق درون دارند و گریـانند.(برای عشق خود اشک مـی ریزند.)

    5-بین دل و آرزوهای عاشقان دیوار کشیدند و آنـها را جدا ساختند.

    6-بخاطر عشق، انسانـهای زیـادی مانند فرهاد و حلاج کشته شدند و سرشان بالای دار رفت.

    7-آنچه درون جهان ارزش دارد دل و عشق یـار هست و بقیـه پندار و وهم است. (حقیقتی ندارد.)

    8-انسانـهای جوانمرد و پاک بـه دنیـا و مادیـات توجّهی نمـی کنند.

    9-عاشقان واقعی کـه آزاده هستند، جان و روح خود را از قید و بندهای دنیوی رها مـی کنند.

    10-عاشقان با خون خود گلهای رنگارنگ کنار رودها را رنگین کرده اند.

    11- درون فصل بهار کـه از آسمان قطرات باران بـه عنوان شادباش بـه روی گلها مـی ریزد.

    12- و سبزه و چمن درون دشت و صحرا و گلها درون گلزار مـی رویند.

    13- و گلهای کنار جویبار، چهره ی خود را درون آب مانند آینـه آرایش مـی کنند.

    14- و گل نیلوفر مـی شود و گلهای انار با صدناز و عشوه مـی ند.

    15- و باد بامدادی غنچه را مـی شکفد و بلبل آواز خوانی مـی کند.

    16- و درخت سرو و سمن با صدای نی و چنگ بـه درون مـی آیند.

    17- بـه یـاد چهره ی زیبای معشوق درون مجلس عاشقان و عارفان سرمست ، عشق الهی را بنوش.

    18- با خوردن راز جهان وآفرینش را آشکار کن زیرا ،کارهای غیر ممکن را ممکن مـی سازد.(با نوشیدن کار دشوار ، آسان مـی شود.)

    19- جهان سراسر مکر و حیله و افسانـه (حقیقتی ندارد) است، جهان چشم انسانـها را برروی حقیقت مـی بندد.

    20- نگران آینده نباش و غم آینده را نخور.زیرا آینده نیز مانند خواب گذشته است. (آینده نیز مـی آید و مـی رود.)

    21- آگاه باش و فریب دنیـا و مادیـات را نخور زیرا دنیـا نیز مانند گلی هست که خار دارد.( دنیـا دارای شیرینی ها و تلخی هاست.)

    22- پیوسته پیـاله ی عشق خدواندی را بنوش و از این مستی ،گرم و پرنشاط باش، بگذار انسانـهای بیکار و بی درک خرده و ایراد بگیرند.

                                                         رنج بی حساب

    1 – ما را با این رنج بی پایـان ، دلی پاره پاره و ای سوخته بـه حال خودمان رها کنید.

    2- عمر ما درون غم دوری از دوست مانند پرنده ای درون آتش و ماهی ای بیرون از آب سپری شد.

    3- از این رنج و زندگی چیزی نصیب من نشد و لذت نبردم، جوانی ام بیـهوده گذشت و پیری فرا رسید.

    4- ای عزیز، آگاه باش و قدر جوانیت را بدان و از آن استفاده کن زیرا درون هنگام پیری کاری غیر از خواب نمـی توانی انجام دهی.

    5- انسانـهای نادانی کـه ادعای رهبری و هدایت مردم را مـی کنند انسانـهای متکبر و خودخواهی هستند.

    6- ما عیب و نقص خود را ، و توانایی ها و زیبایی های دیگران را پنـهان مـی کنیم مانند موهای سفید زمان پیری را کـه حنا مـی کنیم و پنـهان مـی نماییم.

    7- صحبت نکن و حرف های بیـهوده را کنار بگذار تاکی مـی خواهی حرفهای بیـهوده و نادرست بگویی.

                                                                              مست و هوشیـار

    1- مامور حاکم درون راه مستی را دید و یقه پیراهنش را گرفت . مرد مست بـه او گفت : چرا یقه مرا گرفتی ، این کـه افسار نیست، پیراهن است.

    2- مامور بـه او گفت کـه تو مست هستی، از این رو هنگام راه رفتن بـه زمـین مـی افتی و بر مـی خیزی ، مست گفت: کـه تقصیر من نیست ، راه ناهموار است( گناه از راه رفتن من نیست اوضاع اجتماع نابسامان است.)

    3- مامور حاکم گفت: حتما تو را بـه خانـه قاضی ببرم که تا درباره ی گناه تو قضاوت کند. مست گفت: کـه برو صبح بیـا و مرا آنجا ببر چون قاضی این موقع از نیمـه شب درون خواب است.

    4- مامور حاکم گفت: خانـه والی نزدیک هست به آنجا برویم که تا او حکم کند. مست گفت: کـه از کجا معلوم کـه خود والی درون مـیخانـه نباشد.

    5- مامور حاکم گفت: زمانی کـه من به منظور آوردن نگهبان مـی روم تو درون مسجد بخواب .مست گفت: کـه من گناهکارم و مسجد جای مردم گناهکار و بدکار نیست.

    6- مامور حاکم گفت: پنـهانی یک دینار بـه من بده که تا آزادت کنم. مست گفت کـه در شرع رشوه دهی و رشوه خواری حرام هست و کار شریعت درهم و دینار و رشوه سرش نمـی شود.

    7- مامور حاکم گفت: بـه عنوان غرامت و تاوان گناهی کـه انجام داده ای لباست را از تنت بیرون مـی آورم و مـی برم .مست گفت کـه این لباس از شدت کهنگی پوسیده و فقط نقشی از تار و پود آن باقی مانده است. بـه درد تو نمـی خورد.

    8- مامور حاکم گفت: کلاه از سرت افتاده هست و تو خبر نداری . مست پاسخ داد کـه کلاه بر سر نداشتن ننگ و عیب نیست مـهم این هست که درون سر عقل حتما باشد. ( درون گذشته بدون کلاه بیرون آمدن را عیب مـی دانستند.)

    9- مامور حاکم گفت: چون بسیـار خورده ای ، بـه این دلیل مست و از خود بیخود شده ای ، مست گفت کـه ای بیـهوده گو، حرف های تو بیـهوده هست ، صحبت کم و زیـاد بودن نیست مسئله نفس عمل هست نـه کمـیت آن.

    10- مامور حاکم گفت: وظیفه مردم هوشیـار این هست که شخص مست را بـه مجازات شرعی برسانند. مست گفت : پس برو هوشیـاری پیدا کن و بیـاور ، چون اینجا هیچ هوشیـار نیست.(حتی تو نیز مستی)

    خوان هشتم

    آري بـه يادم آمد/ داشتم اين را مي گفتم ، آن شب هم / سوز و تندي سرماي دي ماه شدت داشت/ آه كه چه سرماي شديدي بود/ برف و بوران بود و سوز و سرمايي وحشتناك / اما سرانجام جاي را براي سر پناه پيدا كردم / هرچند كه بيرون از آن سر پناه ، فضايي تيره و سرد همانند ترس و هراس بود / قهوه خانـه چون شرم و حيا، گرم و روشن بود / همگي نسبت بـه هم ، صميميت و صفا و يكدلي داشتند /، فضاي قهوه خانـه گرم و روشن و مرد نقال هم سخنانش گرم و گيرا بود / بـه راستي كه مجمع و مجلسي صميمانـه بود./ مرد نقال كه صدا و نوايي گرم و دلنشين داشت / سكوت و خاموشي اش نيز سنگين و گيرا بود / و سخنش همانند داستان و روايت آشناي او جذاب بود/ درون حاليكه راه مي رفت سخن مي گفت/ درون حاليكه چوب دستي ، شبيه عصا درون دست داشت / و غرق شور و گرم گفتن بود / فضاي ميدان كوچك ( قهوه خانـه ) را/ گاهي تند و گاهي ارام طي مي كرد ./ از سوي ديگر همـه ي حاضرين خاموش بودند / بـه مانند صدف هايي كه بر گرد مرواريد نشسته باشند ، خاموش و ساكت نشسته بودند/ با تمامي وجود بـه سخنانش توجه مي كردند/ هفت خوان را آزاد سرو/ و يا بـه قولي ماخ سالار آن مرد گرامي و ارجمند /و آن هراتي خوب و پاك دين اين گونـه روايت كرد/ اما خوان هشتم را /اكنون من برايتان روايت مي كنم / من كه نامم «ماث» (مـهدي اخوان ثالث) است./ مرد نقال همچنان درون فضاي قهوه خانـه قدم مي زد/ و همچنان داستان را روايت مي كرد و اينگونـه مي گفت: / سخن من ، قصه هست قصه ي درد و رنج مردم ايران هست / مبتني بر واقعيت هست و شعر نيست/ اين سخنان من ، ابزار سنجش مـهر و دوستي هرمرد و كينـه و دشمني هر نامرد هست . /سخن بي ارزش و فقط شعر خوب خالي از معنا نيست  / سخن من مانند شعري كه ظاهري عالي دارد ولي از معني تهي هست ،نيست../ شعر من گليم تيره بختي ها و درد و رنج اين جامعه است/ كه بـه خون داغ سهراب ها و سياوش ها آغشته شده / و روكش تابوت پهلواناني چون تختي گرديده است/ مردنقال لحظه اي توقف كرد و ساكت شد / سپس با صدايي خشم الود / با صدايي لرزان و آهنگي رجز گونـه و دردناك / اينگونـه گفت:/ آه / ديگر آن تكيه گاه و اميد كشور ايران / شيرمرد ميدان جنگ هاي ترسناك /، فرزند ، پهلوان جهان ، زال / آن صاحب و سوار رخش بي همتا / و آن كسي كه هرگز خنده /  از لبانش كنار نمي رفت ،/ چه درون روز صلح كه براي مـهر و دوستي پيمان بسته /و چه درون روز جنگ كه براي كينـه و انتقام سوگند مي خورد/ آري اكنون رستم اين شير ايران زمين / دلاور و پهلوان سيستاني / مظهر استواري و مردانگي / رستم فرزند زال / درون ته چاه تاريك و عميق و پهناور/ كه درون هر طرف بر كف و ديواره هايش نيزه و خنجر كاشته شده بود ./ چاه مكر و حيله ناجوانمردان /، چاه فرومايگان و بي دردان ، /چاهي كه بي شرميش همچون عمق و پهنايش باور نكردني /و غم انگيز و شگفت آور است./ آري رستم اكنون با اسب غيور و دلاور خويش /، درون ته چاهي كه بـه جاي آب ، زهر شمشير و نيزه درون خود داشت ، ناپديد شده/ و اين پهلوان هفت خوان اكنون/ درون دام دهان اين خوان هشتم(چاه) اسير گشته است. / رستم با خود انديشيد /كه ديگر نبايد چيزي بگويد / چرا كه تزوير و فريب و دشمني درون اطراف او بسيار بي شرمانـه و پست بود / و او درون مقابل اين نيرنگ ، چشم هاي خود را ببندد که تا چيزي نبيند/ بعد از اينكه چشمانش را گشود / رخش خود را ديد كه خون زيادي از تنش خارج شده بود/ و از بس كه شدت زخم هايش كاري بود/ انگار كه رخش از حس و هوش رفته بود و داشت مي خوابيد./ او / از تن خو كه از تن رخش بسيار بدتر بود / بي خبر بود و هيچ اعتنايي بـه آن نمي كرد/ رخش را مي ديد و به توجه مي كرد / رخش ،آن يگانـه ي عزيز ، ان يگانـه ي بي مانند/ رخش نوراني / با هزاران خاطرات خوش گذشته / رستم درون دل خود اينگونـه گفت: بيچاره رخش عزيز/ آه/ و اين براي اولين بار بود / كه لبخند از لبان رستم دور مي شد/ ناگهان گويي / بربالاي چاه / سايه ي كسي را ديد / او شغاد آن ناجوانمرد بود / كه بـه داخل چاه نگاه مي كرد و مي خنديد/ و صداي نحس ناجانمرد او درون درون چاه مي پيچيد / دو باره چشم او بـه رخش افتاد ...اما...افسوس/ رخش زيبا و غيور/  رخش بي نظير او/ با آن همـه خاطرات خوشي را كه با اوداشته ، مرده است/ آنچنانكه انگار/ آن خاطرا ت فراوان و خوش را درون خواب مي ديده هست . / بعد از آن که تا مدتي طولاني /يال و روي رخش را / بارها نوازش كرد ،بوييد  و باره بوسيد/ چهره خود را بـه يال و چشمان رخش مي ماليد/ درون حاليكه از صداي مرد نقال ، ناله و زاري مي باريد / و نگاه چشمانش مثل خنجري تيز بود اينگونـه مي گفت:/ رستم آرام درون كنار رخش نشست  درون حاليكه يال رخش درون دستش بود / درون اين انديشـه بـه سر مي برد/ كه آيااين جنگ بود يا شكار و آيا/ اين ميزباني بود يا فريب؟/ داستان اينگونـه مي گويد كه او اگر مي خواست مي توانست/ كه شغاد را بـه درخت بدوزد همچنانكه دوخت/ بـه وسيله ي كمان و تير / بر همان درختي كه شغاد زير آن ايستاده بود / و بر آن تكيه زده بود / وبه داخل چاه نگاه مي كرد/ داستان اينگونـه مي گويد / كه برايش بسيار آسان بود / همانگونـه كه او مي توانست اگر مي خواست / آن كمند بسيار بلند خود را / بـه بالاي چاه بـه دور درختي گيره اي سنگي بيندازد/و بالا بيايد / و اگر راستش را بپرسي من مي گويم / بدون شك قصه راست مي گويد / او مي توانست  خود را نجات دهد اگر مي خواست /اما...

     

     

    نویسنده درون سه شنبه پانزدهم بهمن ۱۳۸۷ |

    شرح غزل حافظ کلاس دوم دبيرستان

     دل مـی رود ز دستم

    دل مـیرود ز دستم صاحب دلان خدا را

    دردا کـه راز پنـهان خواهد شد آشکارا

    کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز

    شاید کـه باز بینیم دیدار آشنا را

    ....

    سعدی غزلی دارد بر همـین وزن و قافیـه:

    مشتاقی و صبوری از حد گذشت یـارا

    گر تو شکیب داری طاقت نماند ما را

    کشتی شکستگانیم: صفت مرکب و جمع «کشتی شکسته یعنی آنکه بر اثر طوفان کشتی او خرد و شکسته شده باشد.» (لغت نامـه)

    سعدی گوید: «دو را حسرت از دل نرود و پای تغابن از گل برنیـابد: تاجر کشتی شکسته و وارث با قلندران نشسته.» (کلیـات، صفحه 186) همچنین: «کاروان زده و کشتی شکسته و مردم زیـان رسیده را تفقد حال بـه کمابیش د.» (کلیـات صفحه 877)

    به جای «کشتی شکستگانیم» قرائت مرجوح «کشتی نشستگانیم» نیز مشـهور است. (برای تفصیل درون این باره ß ذهن و زبان حافظ بـه همـین قلم، صفحه 132 و 133)

    باد شرطه: دکتر غنی مـینویسد:

    شرطه لغت عربی نیست و قطعا اصل لغت سانسکریت و هندی است. درون قرن چهارم بزرگ ابن شـهریـار، رئیس ناخدایـان دریـاهای بین خلیج فارس و هند بوده است. از این مرد یـادداشتهایی باقی مانده کـه نسخه هایی از آن درون کتابخانـه ملی پاریس هست. این یـادداشتها درون اروپا چاپ شده و ترجمـه کرده اند. طابع کـه هندی مـیدانسته مـیگوید «شرطه» لغت هندی و سانسکریتی هست و یک قسم بادی است. صاحب کتاب درون ضمن صحبت مـیگوید: «و جاء الریح الشرتا» (حواشی غنی، صفحه 46)

    جامع ترین تحقیق درباره باد شرطه را علامـه قزوینی بـه عمل آورده هست که تلخیص آن - با تصرفی درون عبارات - بـه این قرار است:

    باد شرطه بـه معنی باد موافق است. یعنی بادی کـه مساعد کشتیرانی باشد و کشتی را، بـه خصوص کشتیـهای شراعی را بـه طرف مقصد مسافرین سوق دهد.

    این سه کلمـه سه باد درون شعر سعدی و یک بار درون شعر حافظ بـه کار رفته است. سعدی گوید: با طبع مبوبت چه کند دل کـه نسازد / شرطه همـین وقتی نبود لایق کشتی (کلیـات، صفحه 110)

    سعدی درون این بیت شرطه را ظاهرا بـه معنی مطلق باد استعمال کرده است. چه باد موافق بدیـهی هست که همـیشـه لایق کشتی است. همچنین: بخت بلند حتما و بعد کتف زورمند / بی شرطه خاک بر سر ملاح و مادبان (کلیـات، صفحه 736) + تو کوه جودی و من درون مـیان ورطه فقر / مگر بـه شرطه اقبالت اوفنم بـه کران (همان، صفحه 741)

    حافظ گوید: کشتی شکستگانیم. ای باد شرطه برخیز.

    این کلمـه با شرطه عربی بـه معنی عسس هیچ ربطی ندارد. این کلمـه نـه عربی هست و نـه فارسی. اصل املای این کلمـه شرتا بوده است. درون کتاب عجاب الهند بره و بحره تألیف بزرگ این شـهریـار الناخدا الرام هرمزی کـه در حدود سنـه سیصد و چهل و دو تألیف شده و یک نسخه قدیمـی از آن درون کتابخانـه ملی پاریس موحود است، درون صفحات 36، 130، 132 حکایتی نقل مـیکند و در ضمن آن دو بار بـه «شرتا» اشاره مـیکند کـه از سیـاق عبارت بـه وضوح برمـیآید کـه مراد از شرتا باد موافق است.

    در کتاب احسن التقاسیم فی معرفة الأقالیم تألیف محمد ابن احمد مقدسی کـه در حدود سال 278 هجری تألیف شده (به اهتمام دخویـه، چاپ لندن، صفحه 31) نیز ذکری از کلمـه شرطه شده است. («باد شرطه» بـه قلم محمد قزوینی، یـادگار سال چهارم، شماره اول و دوم، صفحه 63 - 68)

    باشد که: بسی امـید است. انتظار مـیرود. چه بسا و غالبا درون مقام تمنی گفته مـیشود. حافظ درون جاهای دیگر گوید:

    -         باشد کـه چو خورشید درخشان بـه درآیی.

    -         باشد کـه از خزانـه غیبم دوا کنند

    -         باشد کـه چو وا بینی خیر تو درون این باشد

    -         باشد کـه مرغ وصل کند قصد دام ما

    -         باشد توان سترد حروف گناه از او

    -         باشد کز آن مـیانـه یکی کارگر شود

    غزالی مـینویسد: «آفت دوم آن کـه قیـام بـه حق عیـال نتوان الا بـه خلق نیکو و صبر بر محالات ایشان... و این هرکسی نتواند . باشد کـه ایشان را برنجاند.» (کیمـیای سعادت، جلد 1، صفحه 307)

    به جای: یعنی درون حق. درون جاهای دیگر گوید:

    گرت ز دست برآید مراد خاطر ما

    به دست باش کـه خیری بـه جای خویشتن است

    خداوندی بـه جای بندگان کرد

    خداوندا ز آفاتش نگه دار

    •         منوچهری: نعمت عاجل و آجل بـه تو داد از ملکان / ز آنکه ضایع نشود هر چه بـه جای تو کند (دیوان، صفحه 15)

    •         سنایی: ای جان جهان مکن بـه جای من / آن بد کـه نکرده ام بـه جای تو (دیوان، صفحه 2003)

    •         انوری: هرچ از وفا بـه جای من آن بی وفا کند / آن را وفا شمارم اگرچه جفا کند (دیوان، صفحه 833)

    •         نظامـی: دهر نکوهی مکن ای نیکمرد / دهر بـه جای من و تو بد نکرد (مخزن الأسرار، صفحه 53)

    •         سعدی: مرا بـه هرچه کنی دل نخواهی آزردن / کـه دوست هرچه پسندد بـه جای دوست، رواست (کلیـات، صفحه 427)

    همچنین: نکویی با بدان چنان هست / کـه بد کردم بـه جای نیکمردان (همان، صفحه 42)

    همچنین: آن را کـه به جای توست هر دم کرمـی / عذرش بنـه ار کند بـه عمری ستمـی (همان، صفحه 59)

    مل: «نبیذ باشد.» عنصری گفت: بـه زرینـه جام اندرون لعل مل / فروزنده چون لاله بر زرد گل (لغت فرس، تصحیح دبیر سیـاقی)

    حلقه گل و مل درون واقع این دو بیت منوچهری هست که 9 بار گل و 8 بار مل را بـه کار است:

    مـی ده پسرا بر گل، گل چون مل و مل چون گل

    خوشبوی ملی چون گل، خودروی گلی چون مل

    مل رفت بـه سوی گل، گل رفت بـه سوی مل

    گل بوی ربود از مل، مل رنگ ربود از گل

    (دیوان، صفحه 223)

    سعدی گوید: بلای خمارست درون عیش مل / سلح دار خارست با شاه گل (کلیـات، صفحه 279)

    همچنین درون بعضی نسخ، از جمله قریب بـه جای هات الصبوح، فات الصبوح، یعنی صبوح از دست رفت، آما است. هبوا یعنی بیدار شوید، برخیزید. ضبط بعضی نسخ از جمله سودی هیوا هست به معنی بشتاب یـا آگاه باش. ولی اکثریت قاطع نسخ از جمله قزوینی و خانلری و تمامـی نسخه بدلهایش «هبوا« ضبط کرده اند. هب یـهب هبا و هبوبا یعنی بیدار شد (لسان العرب) این کلمـه درون مطلح معلقه عمرو ابن کلثوم بـه کار رفته: الا هبی بصحنک فاصبحینا (ای ساقی از خواب برخیز و برای صبوحی رظل گران بده.)

    معنای بیت: دیشب درون بزم گل و باده بلبل بـه زبان حال چنین مـیخواند کـه ای ساقی مـی صبوح بیـاور و ای مستان از پا افتاده از خود بیخبر از خواب برخیزید و خمار دوشین را با بده سحرگاهی بزدایید.

    صبوح: درون نوشابه بـه ویژه باده ای کـه پگاه نوشند. درون حافظ بارها بـه صورت صبوحی هم بـه کار رفته هست و مشتقات صبوحی زده، صبوحی زادگان، صبوحی کشان، صبوحی کنان درون دیوان او بسیـار است. حافظ حتی صبوح و صبوحی را به منظور خواب هم بـه کار است.

    در کوی نیکنامـی: مضمون این بیت حاکی از اندیشـه های ملامتی و جبرانگاری حافظ است. درون جای دیگر شبیـه این مضمون مـیگوید: «گر نیستت رضایی، حکم قضا بگردان.»

    تغییر کن: یعنی تغییر ده. درون جاهای دیگر گوید:

    •         این قدر هست کـه تغییر قضا نتوان کرد.

    •         این کارخانـه ای هست که تغییر مـیکند.

    تلخوش: یعنی تلخ گونـه، تلخ مزه، البته پسوند «وش» به منظور بیـان طعم غریب هست و کمتر نظیر دارد. و کنایـه از «مـی» است.

    ام الخبائث: اما الخبائث یعنی مادر و منشأ تباهی ها و صفت خمر هست و اصل آن متخذ از حدیث نبوی است: الخمر ام الخبائث و من شربها لم یقبل الله منـه صلاة اربعین یوما و ان مات و هی فی بطنـه مات مـیتة جاهلیة. (ß مجمع الجوامع، الجامع الکبیر، سیوطی، صفحه 410) یعنی خمر ام الخبائث هست و هر کـه بنوشدش خداوند چهل روز نماز او را نخواهد پذیرفت و اگر مست بمـیرد، همانا بـه مرگ جاهلیت مرده است.

    عطار درون داستان شیخ صنعان گوید: بسا کز خمر ترک دین کند / بی شکی ام الخبائث این کند (منطق الطیر، صفحه 78)

    خاقانی گوید: لیک یـا ام الخبائث چون طارقش واقع هست / خروش رجعت نفرماید بـه فتوی جفا (دیوان، صفحه 23)

    دیگر: «الحق شرباتی بس مسکر، اما خیراب هست نـه . ام اللطائف هست نـه ام الخبائث» (منشآت خاقانی، صفحه 199) همچنین: «اباء همت از مصالحه ام الحوادث و آن دنیـاست و تبراء نفس از مناکحة ام الخبائث و آن صهباست...» (پیشین، صفحه 269)

    کمال الدین اسماعیل گوید: شیره انگور باشد هر دو اما نزد شرع / باشد از ام الخبائث فرق که تا نعم الادام (دیوان، صفحه 322)

    اشبهی لنا و أحلی من قبله العذارا: به منظور ما دل انگیزتر و شیرین تر هست از بوسه دوشیزگان.

    کیمـیا: شمس الدین عاملی درون تعریف کیمـیا مـینویسد: «معرفت کیفیت تغییر صورت جوهری با جوهری دیگر و تبدیل مزاج آن بـه تطهیر و تحلیل و تعقید و مانند آن. آن را اکسیر و صنعت نیز خوانند...» (نفائس الفنون، جلد 3، صفحه 158)

    فن یـا بلکه آرزوی ساختن طلا و نقره... این فن افسانـه وار و پر از رمز و راز کـه فردا شاخص همـه علوم غریبه است. درون قرون نخستین مـیلادی درون شـهر اسکندریـه مدعیـان و هواخواهانی پیدا کرد. بعدها از طریق ترجمـه های سریـانی کتب یونانی بـه جهان اسلام راه یـافت و سپس از طریق اندلس بـه اروپای قرون وسطی انتقال یـافت و تا زمان پاراسلوس درون قرن شانزدهم معتقدان فراوان داشت... پاراسلسوسی بود کـه کیمـیاگری را با شیمـی جدید پیوند زد... (تلخیص با تضرف از مقاله کیمـیا، دائرة المعارف فارسی)

    جالب اینجاست کـه رؤیـای محال اندیشانـه کیمـیاگران بـه همت دانشمندان شیمـی و فیزیک درون قرن حاضر جامـه عمل پوشید ولی این طریقه چندان گران تمام مـیشود کـه صرف نمـیکند. درون دایرة المعارف بریتانیکا آمده است»

    کشف ساختمان اتم درون اوایل قرن بیستم، بـه یک معنی صحت یکی از کهن ترین نظریـه های کیمـیاوی را ثابت کرد. چه الکترون هسته اتم متشکل از پروتون و نوترون را مـیتوان ماده اصلی شمرد و روابط ساختاری آنـها را صورتی کـه حامل خواص فردی هر عنصر است. درون واقع دانشمندان توانسته اند عنصری را بـه عنصر دیگر تبدیل کنند و حتی طلا بسازند. ولی این تبدیل عناصر چه درون روش و چه درون هدف با کوششـهای کیمـیاگران باستان فرق دارد. (از مقاله «کیمـیا» درون دایرةالمعارف بریتانیکا، نیز به منظور اطلاع از نظرگاه قدما و معاصران حافظ درباره کیمـیا ß نفائس الفنون، جلد 3، صفحه 158 که تا 177)

    کیمـیا و مترادف آن «اکسیر» بارها درون دیوان حافظ بـه کار رفته است:

    چو زر عزیز وجود هست شعر من آری

    قبول دولتیـان کیمـیای این مس شد

    .

    وفا مجوی ز ور سخن نمـیشنوی

    به هرزه طالب سیمرغ و کیمـیا مـیباش

     

    یک معنای استعاری کیمـیا نظر پیر و مرشد کامل هست (برهان)؛ همـین هست که حافظ مـیگوید:

    آنچه زر مـیشود از پرتو آن قلب سیـاه

    کیمـیایی هست که درون صحبت درویشان است

    .

    آنان کـه خاک را بـه نظر کیمـیا کنند

    آیـا بود کـه گوشـه چشمـی بـه ما کنند؟

    .

    غلام همت آن رند عافیت سوزم

    که درون گدا صفتی کیمـیاگری داند

     

    همچنین عشق و عاشقی را کیما و کیمـیاگری گویند (برهان)؛ چنان کـه حافظ گوید:

    دست از مس وجود چو مردان ره بشوی

    تا کیمـیای عشق بیـابی و زر شوی

    .

    گدایی درون مـیخانـه طرفه اکسیری است

    گر این عمل ی خاک زر توانی کرد

    .

    جز قلب تیره هیچ نشد حاصل و هنوز

    باطل درون این حیـال کـه اکسیر مـیکند

     

    قارون: حافظ بارها بـه گنج و قصه قارون اشاره کرده است:

    گنج قارون کـه فرو مـیرود از قهر هنوز

    خوانده باشی کـه هم از غیرت درویشان است

    .

    ز بیخودی طلب یـار مـیکند حافظ

    چو مفلسی کـه طلبکار گنج قارون است

    .

    احوال گنج قارون کـه ایـام داد بر باد

    با غنچه باز گویید که تا زر نـهان ندارد.

    .

    بدان کمر نرسد دست هر گدا حافظ

    خزانـه ای بـه کف آور ز گنج قارون پیش

    .

    من کـه ره بردم کـه گنج بی پایـان دوست

    صد گدای همچو خود را بعد از این قارون کنم

    .

    چو گل گر خرده ای داری خدا را صرف عشرت کن

    که قارون را غلطها داد سودای زر اندوزی

    .

    ای دل آن دم کـه خراب از مـی گلگون باشی

    بی زر و گنج بـه صد حشمت قارون باشی

    .

    بیـا ساقی آن کیمـیای فتوج

    که با گنج قارون دهد عمر نوح...

    در قرآن چند بار نام قارون آمده است. (عنکبوت 39، مؤمن 24، قصص 76 که تا 82) کـه به نحو موجزی داستان او و گنج بدفرجامش را بیـان مـیکند کـه ترجمـه آن از این قرار است:

    قارون از قوم موسی بود و بر آنـها کبر و ناز مـیکرد و ما گنجهایی بـه او بخشیده بودیم کـه حمل و نقل کلیدهایش بر گروهی از مردان نیرومند هم گران مـیآمد. قومش بـه او گفتند سرمستی مکن، چه خداوند شادی فروشان را دوست نمـیدارد. و از طریق مال و منالی کـه خداوند بـه تو عطا کرده آخرت خود را آبادان ساز و بهره دنیوی خود را از دنیـا هم فراموش مکن. همچنان کـه خداوند بـه تو نیکی کرده تو نیز نیکوکاری پیشـه کن و در پی فتنـه و فساد مباش. چه خداوند تبه کاران را دوست ندارد. قارون پاسخ داد این ثروت را با علم و تدبیر خود (احتمالا کیمـیا) بـه دست آورده ام. آیـا نمـیداند کـه خداوند بسیـاری گروه های نیرومندتر و مال اندوزتر از او را پیش از او نابوده کرده و این گونـه گناهکاران بدون پرسش و پاسخ بـه مکافات عمل خود مـیرسند.

    روزی قارون با هیأتی آراسته درون مـیان قوم خویش گذر مـیکرد. دنیـا پرستان با دیدن او گفتند کاش ما نیز جاه و مالی مانند قارون داشتیم. بـه راستی چه دستگاهی دارد. آنان کـه اهل دین و دانش بودند مـیگفتند وای بر شما. بهره ای کـه خداوند درون آخرت بـه مؤمنان و صالحان مـیدهد بهتر هست و جز شکیبایـان کشی شایسته آن مقام نیست.

    باری (به کیفر گناهانش) او و خانـه اش را بـه اعماق زمـین فرو بردیم و از آن همـه خدم و حشمـی نبود کـه بتواند درون برابر حکم الهی بلاگردان او باشد و بی یـار و یـاور ماند. وانی کـه دیروز آرزوی مال و مقام او را داشتند مـیگفتند حقا کـه خداوند روزی هریک از بندگانش را کـه بخواهد فراخ یـا تنگ مـیگرداند، و اگر لطف الهی شامل حال ما نمـیشد، ما نیز چنین سرنوشتی مـیافتیم و چنین مـینماید کـه کافران روی رستگاری نمـی بینند. (قصص، 76 که تا 82)

    شادروان خزائلی مـینویسد:

    ابن ندیم و مسعودی قارون را نخستین کیمـیاگر شناخته اند... قارون معرب قورح هست و داستان او درون تورات و تلمود و کتب دیگر یـهود، بـه قسمـی کـه در قرآن مسطور هست با تفصیلات بیشتری نقل شده است. (اعلام قرآن، صفحه 488 که تا 490؛ نیز ß کشف الأسرار مـیبدی، جلد 7، صفحه 342 که تا 354؛ ترجمـه و قصه های قرآن، مبتنی بر تفسیر ابوبکر عتیق نیشابوری، نیمـه دوم، صفحه 799 که تا 802)

    معنای بیت: هنگام تنگ دستی بـه جای آن کـه در غم و غصه دنیـا فرو روی، بـه عیش و نوش بپرداز و بدان کـه مـی، این ماده حیرت انگیز و دگرگون کننده هستی (هستی هم محتمل دو معناست: وجود و انانیت و رعونت) گدایـان را چون قارون بی نیـاز و توانگر مـیسازد. البته عیش و نوش با تنگدستی جمع نمـیشود کـه این از مقوله تناقض گوییـهای مباح یعنی شطاحی های حافظ است.

    اما اینکه مراد از کیمـیای هستی کـه توانگری مـیبخشد از بیت دیگر حافظ

    ای گدای خانقه بر جه کـه در دیر مغان

    مـیدهند آبی و دلها را توانگر مـیکنند

    سرکش مشو...:روی این بیت را بی معنی خوانده است. مـینویسد:

    این شعر از بس چرند هست من هیچ نمـیدانم چه معنایی م و چه نویسم. سرکش مشو زیرا کـه اگر سرکش شوی چون شمع از غیرتت بسوزد، دلبر کـه سنگ خارا درون کف او همچو موم است. شما بیندیشید کـه آیـا از این معنایی تواند درآورد؟ ( حافظ چه مـیگوید نوشته احمدروی، چاپ چهارم، تهران با همان آزادگان، 1335، صفحه 35 و 36.

    پیداست کهروی نمـیتوانسته هست بیت را درست بخواند. و ضمنی «غیرتت» را نـه مفعولی، بلکه ملکی مـیگرفته. و «سوزد» را نـه متعدی بلکه لازم مـیانگاشته. حال آنکه مراد از دلبر درون این بیت معشوق ازلی (=خداوند) و مراد از غیرت، غیرت الهی هست و معنای بیت چنین هست که «از حدود الهی از جمله رسم وفاداری عاشق تجاوز و تعدی مکن وگرنـه خداوند کـه همـه چیز درون ید قدرت اوست تو رت بـه آتش غیرت خود خواهد سوزاند.»

    آیینـه سکنر: (= آیینـه اسکندر = آیینـه سکندری) مخلوطی از افسانـه و حقیقت است. مراد از آیینـه سکندر، آیینـه اسکندریـه هست یعنی آینـه ای هست که گویند درون فانوس دریـایی (منارةالبحر) معروف واقع درون شبه جزیره فاروس درون اسکندریـه تعبیـه شده بود و کشتی ها را از صد مـیل راه نشان مـیداده هست و از عجایب هفت گانـه عالم شمرده شده. طبق افسانـه آن مناره را اسکندر بـه دستیـاری ارسطو بنا کرده و فرنگان از غفلت پاسبان استفاده کرده، آینـه را درون آب افکندند و اسکندریـه را بر هم زدند و ارسطو بـه فسون و اعداد آن را از قعر دریـا بیرون آورد. درون اصل این مناره را بطلیموس سوتر (رهاننده، نجات بخش، متوفای 81 قبل از مـیلاد) ساخته یـا تکمـیل کرده است. اما از آنجا کـه بنای اسکندریـه و نیز این مناره را بـه خود اسکندر نسبت داده اند، لذا آن آیینـه افسانـه ای یـا واقعی را نیز بـه اسکندر نسبت داده اند. یـاقوت (متوفای 626 ق) درون معجم البلدان بازدید خود را از این مناره شرح مـیدهد و مـیگوید از جای آینـه ای کـه تصور مـید بر بالای آن نصب شده و رسیدن کشتی ها را از دور خبر مـیدهد، جستجو کردم و چیزی نیـافتم. ( برهان قاطع، لغت نامـه، فرهنگ معین و دایرةالمعارف فارسی - ذیل کلمـه «فاروس»)

    حافظ اشاره های دیگری هم بـه آیینـه اسکندر دارد:

    •         نـه هر کـه آینـه سازد سکندری داند

    •         من آن آیینـه را روزی بـه دست آرم سکندر وار

    ولی چون ساختن آینـه عادی نیز بـه اسکندر نسبت داده شده ممکن هست در واقع دو آینـه بـه اسکندر منسوب باشد.

    حافظ درون این بیت، صفت افسانـه ای دیگری هم بـه آیینـه سکندر افزوده هست و آن غیب نمایی این آینـه هست و آن را کمابیش بـه پایـه جام جم رسانده است. (درباره خلط شدن جام جم و آیینـه سکندر ß مکتب حافظ صفحه 214 - 216)

    دارا: «این پادشاه همان دارای بزرگ هست که بـه دست اسکندر درون سال 330 قبل از مـیلاد کشته شد و در تواریخ متأخر او را بـه عنوان داریوش سوم مـیشناسیم.» (لغت نامـه) سرگذشت او و شرح شکستش درون شاهنامـه فردوسی و اسکندرنامـه نظامـی بـه شیوه دلپذیری بـه نظم درآمده است.

    معنای بیت: آینـه عجایب نما و غیب نمای اسکند همـین جامـی هست که اگر درون آن بـه دیده تحقیق بنگری احوال پادشاهی و سرانجام دارا (داریوش سوم) کـه با آن همـه حشمت جفاها بر او رفت، و خلاصه بی اعتباری جهان را بـه عیـان نشان مـیدهد.

    خوبان پارسی گو / ترکان پارسی گو: درون بعضی نسخ بـه جای «خوبان»، «ترکان» آمدده است. ضبط «خوبان پارسی گو» برابر هست با نسخه قزوینی، خانلری و شرح سودی. جای تعجب هست که سودی با وجود ترک بودن چرا جانب این قرائت «فارسی» را گرفته است. نسخه قدسی، عیوضی- بهروز و انجوی «ترکان پارسی گو» است. ضبط نذیر احمد - جلالی نائینی «خوبان پارسی گو» هست ولی درون حاشیـه اش آمده است: «ایـاصوفیـه، ستایشگر، قدسی و پرتو «ترکان پارسی گو» و در این سیـاق ظاهرا عبارت «ترکان پارسی گو» مناسب تر بـه نظر مـیرسد.» ضبط قریب «خوبان فارسی گو» (با «ف») هست و درون حاشیـه اش آمده است: «ضبط ایـاصوفیـه: ترکان پارسی گو، شاید این ضبط مناسب تر باشد.»

    آری بـه دلایلی «ترکان پارسی گو» مناسب تر است.

    1.     خوبان فارسی و ایرانی خواه و ناخواه پارسی گو هستند و این فی نفسه فضیلتی به منظور آنان نیست. بلکه حتی نوعی حشو است. لطف معنی درون این هست که سخن از زیبارویـانی باشد کـه علاوه بر هنر زیبایی، از هنر پارسی گویی نیز برخوردار باشند. ترک فارسی گو، همان ترک شیرازی هست که ذکر خیرش گذشت.

    شادروان غنی هم طرف دار این ضبط است: «ترکان پارسی گو: جاحظ مـیگوید خود «لحن» هم بر نمک معشوق مـیافزاید. لحن یعنیی عربی (یـا هر زبانی را) غلط حرف بزند.» ( حواشی غنی، صفحه 45)

    2.     دلیل دوم درون کلمـه «پارسا» درون همـین بیت یعنی درون «رندان پارسا» نـهفته است. درون اینجا پارسا بـه معنی پرهیزگار و پاکدامن نیست. زیرا رند با صفاتی کـه در حافظ دارد نمـیتواند پارسا باشد. بلکه بـه معنی پارسی، یعنی فارسی (اهل فارس) است. حافظ درون جاهای دیگر هم این کلمـه را بـه معنی پارسی بـه کار است:

    تازیـان را غم احوال گرانباران نیست

    پارسایـان مددی که تا خوش و آسان بروم

    و علامـه قزوینی تصریح کرده است: «پارسایـان یعنی اهل پارس درون مقابل تازیـان» (دیوان، صفحه 394)

    حافظ یک بار دیگر هم «پارسا» را بـه معنی پارسی بـه کار است:

    مرید طاعت بیگانگان مشو حافظ

    ولی معاشر رندان پارسا مـیباش

    لذا بـه قرینـه «بیگانگان» درون مصراع اول معلوم مـیشود کـه پارسا حتما پارسی و آشنا باشد.

    3.     دیگر آن کـه - چنان کـه پیش تر گفتیم - رند حافظ پارسا نیست و رند پارسا مثل کوسه ریش پهن هست (و درون غزلی کـه بیت اخیر جزء آن هست سک بار پارسا بـه معنی پرهیزگار را قافیـه قرار داده است: سه ماه مـی خو و نـه ماه پارسا مـیباش، و قائدتا نباید بـه این آسانی تکرار قافیـه کرده باشد.)

    حاصل آن کـه چون درون غیر از بیت مورد بحث درون این غزل، دو بار پارسا را بـه معنی پارسی بـه کار و یک بار آن را درون مقابل «تازیـان» و یک بار درون برابر «بیگانگان» قرار داده است، قائدتا حتما اینجا هم آن را درون مقابل «ترکان» قرار داده باشد.

     

    *          *          *          *

     

    دل مـیرود ز دستم صاحب دلان خدا را

    دردا کـه راز پنـهان خواهد شد آشکارا

    کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز

    شاید کـه باز بینیم دیدار آشنا را

    ده روز مـهر گردون افسانـه هست و افسون

    نیکی بـه جای یـاران فرصت شمار یـارا

    در حلقه گل و مل، خوش خواند دوش بلبل

    هات الصبوح هبوا یـا ایـها السکاری

    ای صاحب کرامت شکرانـه سلامت

    روزی تفقدی کن درویش بی نوا را

    آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است

    با دوستان مروت با دشمنان مدارا

    در کوی نیک نامـی ما را گذر ندادند

    گر تو نمـیپسندی، تغییر کن قضا را

    آن تلخ وش کـه صوفی ام الخبائثــش خواند

    اشـهی لنا و احلی من قبله العذارا

    هنگام تنگدستی درون عیش کوش و مستی

    کاین کیمـیای هستی قارون کند گدا را

    سرکش مشو کـه چون شمع از غیرتت بسوزد

    دلبر کـه در کف او، موم هست سنگ خارا

    آیینـه سکندر جام مـی هست بنگر

    تا بر تو عرضه دارد احوال ملک دارا

    ترکان پارسی گو، بخشندگان عمرند

    ساقی بده بشارت رندان پارسا را

    حافظ بـه خود نپوشد این خرقه مـه آلود

                ای شیخ پاکدامن معذور دار ما را

    نویسنده درون سه شنبه هشتم بهمن ۱۳۸۷ |

    شرح ومعنی دروس ادبیـات فارسی 3

    درس اوّل

     ما همچنان درون اوّل وصف تو مانده ایم

    1) سپاس و ستایش مخصوص خداوند گرامـی و بزرگ هست که عبادت او موجب نزدیکی بـه اوست و شکرگزاری از او موجب زیـادی نعمت مـی شود. هر نفسی کـه پایین مـی رود، یـاری رساننده ی زندگی هست و وقتی بیرون مـی آید، شادی بخش وجود است. بعد در هر نفسی دو نعمت وجود دارد و بر هر نعمتی شکری واجب است.

    بیت: هیچ از عهده ی سپاسگزاری نعمت های خداوند برنمـی آید.

    آیـه ی قرآن: ای خاندان داود، سپاس گزارید و عدّه ی کمـی از بندگان من سپاس گزارند.

    بیت: بهتر هست که بنده بـه خاطر گناه و کوتاهی خود/ بـه درگاه خداوند عذر بیـاورد و توبه کند.

    بیت: وگرنـه هیچ نمـی تواند آن چه را کـه شایسته ی خداوند است، بـه جای آورد.

    2) رحمت بی اندازه و فراوان خداوند بـه همـه رسیده و همـه ی بندگان از نعمت او بهره مند هستند. آبروی بندگان را با وجود گنـهکاری آنان نمـی ریزد و روزی مقرّر آن ها را با وجود خطاکار بودنشان قطع نمـی کند.

    3) بـه باد صبا گفته که تا سبزه و چمن را بگسترد و به ابر بهاری دستور داده که تا گیـاهان را درون زمـین پرورش دهد. بـه عنوان خلعت نوروزی، درختان را با برگ های سبز پوشانده و به مناسبت فرارسیدن فصل بهار، شکوفه ها را بر سر ِ شاخه های کوچک رویـانده است. شیره ی درخت انگور بـه واسطه ی قدرت او بـه شیرینی برگزیده تبدیل شده و تخم بی ارزش خرما درون اثر پرورش او، نخلی بلند شده است.

    بیت: تمام پدیده های هستی درون تلاش و تکاپو هستند/ که تا تو روزی خود را بـه دست آوری و در عین حال از خداوند غافل نباشی.

    بیت: همـه ی پدیده ها بـه خاطر تو فرمانبردار هستند/ بنابراین از انصاف بـه دور هست که مطیع خداوند نباشی.

    4) درون حدیثی از سرور و مایـه ی افتخار موجودات جهان و رحمتِ جهانیـان و برگزیده ی انسان ها و مایـه ی کمال گردش روزگار یعنی محمّد مصطفی - کـه درود خداوند بر او و خاندانش باد- آمده است،

    بیت: او شفاعت کننده، فرمانروا، پیـام آور، بخشنده،/ صاحب جمال، خوش اندام، خوش بو و دارای نشان پیـامبری است.

    بیت: بـه واسطه ی کمال خود بـه مرتبه ی بلند رسید و با جمال نورانی ِ خود تاریکی را برطرف کرد./ همـه ی خوی ها و صفات او زیباست، بر او و خاندانش درود بفرستید.

    بیت:امّتی کـه تو پشتیبان آن ها باشی، هیچ غمـی ندارند/ همان گونـه کـه آنی کـه نوح کشتیبان او باشد، از طوفان هیچ ترسی نخواهد داشت.

    5) هر زمان کـه یکی از بندگان آشفته حال، بـه امـید قبولی توبه دست بـه درگاه خداوند - بلندمرتبه و بزرگ- بلند کند، خداوندِ بلندمرتبه بـه او توجّه نمـی کند. بنده بار دیگر خداوند را مـی خواند و خداوند باز هم از او روی برمـی گرداند. بارِ دیگر بنده با التماس و زاری، خداوند را مـی خواند. خداوند - پاک و بلندمرتبه- مـی فرماید: ای فرشتگانم، من از بنده ی خود شرم دارم و او جز من پناهی ندارد؛ بعد آمرزیدمش. دعایش را اجابت کردم و امـیدش را برآوردم زیرا از زیـادیِ دعا و زاریِ بنده شرم مـی کنم.

    بیت: بزرگواری و لطف خداوند را نگاه کن/ کـه بنده گناه کرده هست ولی او شرمنده مـی شود.   

    6) گوشـه نشینان کعبه ی عظمت خداوند بـه کوتاهی خود درون عبادت اعتراف مـی کنند که: تو را آن چنان کـه شایستـه است، پرستش نکردیـم، و توصیـف کننـدگان زیـور ِ زیبایـی خداونـد، خـود را سـرگشتـه مـی داننـد و مـی گویند: تو را آن چنان کـه شایسته و سزاوار شناسایی توست، نشناخته ایم.

    بیت: اگری وصف خداوند را از من بپرسد/ چیزی نمـی توانم بگویم زیرا انسان عاشق نمـی تواند از خداوندِ بی نشان سخن گوید.

    بیت: عاشقان واقعی کشتگان معشوق خود هستند/ و همان گونـه کـه از کشته شدگان صدایی برنمـی آید، عاشقان واقعی نیز قادر بـه توصیف محبوب خود نیستند.

    7) یکی از عارفان درون حالت تفکّر عارفانـه فرو رفته و در دریـای کشف حقایق عرفانی غرق شده بود؛ وقتی کـه از این حالت بیرون آمد، یکی از دوستان بـه او گفت: از این بوستان معرفت الهی چه هدیـه ای به منظور ما آوردی؟

    8) گفت: درون نظر داشتم کـه وقتی بـه درخت معارف الهی رسیدم، دامنم را پر از گل (معرفت الهی) کنم و برای یـاران هدیـه ای بیـاورم. وقتی رسیدم، حالت خوش حاصل از دریـافت معارف الهی مرا آن چنان مست کرد کـه از خـود بی خود شدم.

    بیت:ای بلبل، راه و رسم واقعی عشق را از پروانـه بیـاموز/ زیرا سوخت و جان خود را درون راه معشوق از دست داد امّا صدایی از او بلند نشد.

    بیت:انی کـه ادّعا مـی کنند خداوند را شناخته اند درون واقع هیچ خبری از او ندارند/ زیرا هر کـه خداوند را شناخت، خود بی نشان و ناپیدا شد.

    بیت: ای خداوندی کـه از خیـال و سنجش و گمان و وهم/ و از هر چه کـه درباره ی تو گفته اند و شنیده ایم و خوانده ایم، برتر هستی،

    بیت: مجلس ذکر و سپاس تو تمام شد و عمر ما بـه پایـان رسید/ ولی ما هنوز درون آغاز توصیف تو مانده ایم.

     افلاک، حریم بارگاهت

    1) ای پیـامبری کـه در شب معراج از آسمان هفتم گذشتی/ و ایی کـه آسمان برین تکیـه گاه توست.

    2) تو آن چنان بلندمقامـی کـه گوشـه ی کلاهت بالاتر و برتر از آسمان نـهم است.

    3) هم عقل پیرو و مطیع و در خدمت توست/ و هم دین بـه تو پناه آورده است.

    4) ماه همانند آویز ِ زینتی درون گردن اسب توست/ و شب نیز همانند رشته های سیـاه حاشیـه ی پرچم توست.

    5) جبرئیل درون درگاه تو اقامت دارد/ و آسمان ها حریم بارگاه تو هستند (آسمان ها تحت فرمان تواند).

    6) آسمان با همـه ی بلندی اش درون برابر تو خوار و بی ارزش است/ و عقل با همـه ی بزرگی اش درون مقابل تو همانند کودکی حقیر و ناتوان است.

    7) خداوند به منظور تکریم و بزرگداشت تو بـه چهره ی زیبا و مبارکت سوگند خورده است.

    8) خداوند کـه عقل و خرد را نگهبان جان قرار داد/ بارها نام تو را درون کنار نام خود آورده است.

    درس دوم

     رزم رستم و اسفندیـار

    1) هنگامـی کـه روز شد، رستم گَبر را بر تن کرد/ و علاوه بر گبر، ببر ِ بیـان (زره ی مخصوص) را نیز به منظور حفظ تن پوشید.

    2) کمندی بر ترک بند زین خویش بست/ و بر اسب قوی هیکل و تنومند خود نشست.

    3) رستم بـه کنار رود هیرمند آمد/ درون حالی کـه دلش پر از آه و تأسّف بود و لبی پر از پند داشت.

    4) او ازرود هیرمند گذشت و به بلندی (تپّه) روی نـهاد/ درون حالی کـه از کار جهان شگفت زده بود.

    5) فریـاد برآورد کـه ای اسفندیـار خجسته،/ هم نبرد تو آمد، آماده ی جنگ باش.

    6) وقتی اسفندیـار این سخن را از آن شیر جنگاور پیر (رستم) شنید،

    7) خندید و گفت: از وقتی کـه از خواب برخاسته ام، آماده هستم.

    8) اسفندیـار دستور داد که تا جوشن و کلاهخود و تیردان و نیزه ی او را،

    9) پیش او بردند و او اندام روشن خود را با آن پوشاند/ و کلاه پادشاهی را بر سر نـهاد.

    10) اسفندیـار دستور داد که تا اسب سیـاه او را زین د و به نزد او بردند.

    11) وقتی اسفندیـار جوشن خود را پوشید/ بـه سبب نیرو و شادی فراوانی کـه در او بود،

    12) ته نیزه را بر زمـین زد/ و به وسیله ی نیزه پرید و بر پشت اسب نشست.

    13) همانند پلنگی کـه برای شکار گورخر بر پشت آن مـی نشیند/ و گور خر را آشفته و مضطرب مـی کند.

    14) هر دو پهلوان این چنین بـه جنگ رفتند/ انگار درون جهان هیچ مجلس شادی و بزمـی وجود ندارد.

    15) وقتی کـه رستم و اسفندیـار، آن دو پهلوان شجاع و سرافراز، بـه هم نزدیک شدند،

    16) از اسب هر دو پهلوان فریـاد بلندی برخاست/ بـه گونـه ای کـه انگار دشت نبرد از هم شکافته شد.

    17) رستم با آواز بلند بـه اسفندیـار چنین گفت/ که: ای شاه خوشدل و باسعادت،

    18) اگر جنگ و خونریزی و دست زدن بـه چنین کاری سخت ( جنگ و کشتار) را مـی خواهی،

    19) بگو که تا فرمان دهم سواران زابلی  با خنجر کابلی درون دست، بیـایند.

    20) آن ها را درون این رزمگاه بـه جنگ مـی گماریم/ و خود درون این جا مدّتی درنگ مـی کنیم.

    21) که تا مطابق مـیل تو خون ریخته شود/ و تو تلاش و جنگ آن ها را ببینی.

    22) اسفندیـار بـه رستم این گونـه پاسخ داد/ کـه چرا این قدر چنین سخنان ناشایستی را بر زبان مـی آوری؟

    23) من بـه جنگ زابلستان یـا جنگ ایران و کابلستان نیـازی ندارم.

    24) آیین من هرگز این چنین مباد/ و این کار درون دین من سزاوار و شایسته نیست

    25) کـه ایرانیـان را بـه کشتن دهم/ و خود درون جهان تاج پادشاهی بر سر بگذارم.

    26) تو اگر بـه یـار و کمکی نیـاز داری، بیـاور/ امّا من هیچ نیـازی بـه یـار ندارم.

    27) دو جنگجو (رستم و اسفندیـار) پیمان بستند/ کهی درون جنگ بـه آنان کمک نکند.   

    28) نخست با نیزه بـه نبرد پرداختند/ و با آن، جوشن یکدیگر را پاره و بدن همدیگر را خون آلود د.

    29) بـه سبب نیروی اسبان کـه به چپ و راست مـی رفتند و نیز بـه سبب ضربه ی دو پهلوان/ شمشیرهای سنگین شکست.

    30) همانند شیران جنگی برآشفتند/ و بدن یکدیگر را خشمگینانـه کوبیدند.

    31) هم چنین دسته ی گرزهای سنگین شکست/ و دست پهلوانان خسته و ناتوان شد.

    32) بعد از آن کمربند یکدیگر را گرفتند/ و دو اسب تندروی پهلوانان نیز سرها را بـه پایین خم کرده بودند.

    33) دو پهلوان بر یکدیگر زور وارد مـی د/ امّا هیچ یک از پهلوانان از جای خود حرکت نکرد (هیچ یک بر دیگری فائق نیـامد).

    34) دو پهلوان از مـیدان جنگ دور شدند/ درون حالی کـه هم خود و هم اسبانشان خسته و درمانده شده بودند.

    35) دهانشان کف آلود و پر از خون و خاک/ و تمام لباس های جنگی آن ها پاره پاره شده بود.

    36) مگر تو ای مرد سیستانی، کمان و نیرو و قدرت مرا فراموش کردی؟

    37) تو بـه سبب نیرنگ زال این چنین سالم هستی/ وگرنـه درون حال مرگ بودی.

    38) امروز بدن تو را چنان مـی کوبم/ کـه از این بعد پدرت، زال، تو را زنده نبیند.

    39) از خداوند پاک کـه جهان درون دست قدرت اوست، بترس/ و عقل و احساس خود را تباه مکن (بر خلافِ عقل و احساس خود عمل مکن).

    40) من امروز به منظور جنگیدن نیـامدم/ بلکه به منظور حفظ آبرو و عذرخواهی آمده ام.

    41) تو با من ستمکارانـه رفتار مـی کنی و مـی جنگـی/ و دو چشـم عقـل خـود را مـی بنـدی و عاقلانـه رفتار نمـی کنی.

    42) زه کمان را بست و کمان را آماده کرد و آن تیر گز/ کـه پیکان آن را درون زهر پرورده بود،

    43) آن تیر گز را درون کمان نـهاد/ و سر خویش را بـه سوی آسمان کرد.

    44) گفت کـه ای خداوند پاک و آفریننده ی خورشید/ و ای افزاینده ی دانش و نیرو و فروغ ایزدی،

    45) تو جان پاک و توان و روان مرا مـی بینی

    46) کـه چقدر مـی کوشم که تا شاید اسفندیـار/ از جنگ صرف نظر کند.

    47) تو مـی دانی کـه او با ستمکاری و بی عدالتی مـی جنگد/ و دم از جنگ و دلاوری مـی زند.

    48) مرا بـه مکافات این گناه بازخواست نکن/ تو آفریننده ی ماه و تیر هستی.

    49) رستم زود تیر گز را درون کمان نـهاد/ بدانگونـه کـه سیمرغ دستور داده بود.

    50) تیر را بر چشم اسفندیـار زد/ و جهان درون پیش چشمان اسفندیـار تیره و تار شد (اسفندیـار نابینا شد).

    51) قامت بلند اسفندیـار خمـیده شد/ و با فرا رسیدن مرگ، دانش و شکوه از او دور گشت.               

    درس ششم

     قاضی بست

    1) و روز دوشنبه، هفتم صفر، امـیر مسعود سحرگاه، سوار اسب شد و با بازان و یوزپلنگان شکاری و چاکران و هم نشینان و نوازندگان و خوانندگان بـه کنار رود هیرمند رفت؛ و غذا و بردند و شکار زیـادی بـه دست آمد زیرا که تا هنگام چاشت (بین صبح و ظهر) مشغول شکار بودند. سپس، بـه کنار آب فرود آمدند و خیمـه ها و سایبان ها را بر پا د. غدا خوردند و نوشیدند و بسیـار خوش گذراندند.

    2) اتّفاقا، بعد از نماز، امـیر مسعود کشتی ها را خواست و ده قایق کوچک آوردند. یکی از قایق ها بزرگ تر و برای نشستن امـیر بود و بسترها را مـهیّا د و سایبانی بر آن کشیدند. و امـیر بـه آن جا رفت و از هر نوع مردم درون کشتی های دیگر بودند و هیچ خبر نداشت. ناگهان، متوجه شدند کـه چون آب فشار آورده و کشتی پر شده بود، شروع بـه پاره پاره شدن و فرو رفتن کرد. زمانی آگاه شدند کـه نزدیک بود کشتی غرق شود. بانگ و آشوب و فریـاد برخاست. امـیر بلند شد و خوشبختانـه کشتی های دیگر بـه او نزدیک بودند. هفت هشت تن از آن ها پد و امـیر را گرفتند و به کشتی دیگری رساندند و بسیـار کوفته و مجروح شد و پای راست او زخمـی گشت؛ بـه گونـه ای کـه به انـدازه ی یک کمربنـد پوست و گوشت جـدا شد و چیـزی نمانده بود کـه غرق شود. امّا

    خداوند بعد از نشان قدرت، رحمت کرد؛ و جشن و شادی ای بـه آن فراوانی، تیره و مکدّر شد و وقتی امـیر بـه کشتی رسید، کشتی ها را راندند و به کناره ی رود رساندند.

    3) و امـیر کـه از مرگ نجات یـافته بود، بـه خیمـه آمد و لباس هایش را عوض کرد و خیس و ناخوش شده بود و سوار اسب شد و سریع بـه قصر آمد زیرا خبری بسیـار ناراحت کننده درون لشکرگاه افتاده بود و اضطراب و پریشانی زیـادی بـه پا شده بود و بزرگان و وزیر به منظور استقبال رفتند. وقتی پادشاه را سالم یـافتند، فریـاد و دعا از سپاهی و رعیّت بلند شد و آن قدر صدقه دادند کـه اندازه و حساب نداشت.

    4) و روز دیگر امـیر دستور داد که تا به سبب این حادثه ی بزرگ و دشوار کـه افتاد و سلامتی کـه به آن پیوسته شد نامـه ها بـه غزنین و تمام مملکت بنویسند و فرمان داد که تا به شکرانـه ی این سلامتی یک مـیلیون سکّه ی نقره درون غزنین و دو مـیلیون سکّه ی نقره درون سرزمـین های دیگر، بـه نیـازمندان و درویشان بدهند و نامـه نوشته شد و به امضای امـیر استوار و محکم شد و مژده دهندگان رفتند.

    5) و روز پنجشنبه، یـازدهم صفر، امـیر دچار تب سوزانی شد و هذیـان بر امـیر غلبه کرد، بـه گونـه ای کـه نتوانست اجازه ی دیدار و ملاقات دهد و از مردم پنـهان شد، بـه جز از پزشکان و چند تن از خدمتکاران مرد و زن، و دل ها بسیـار حیران و نگران شد که تا حال امـیر چگونـه مـی شود.

    6) از زمانی کـه اینالت و بیماری پیش آمده بود، بونصر بـه خطّ ِ خود از نامـه های رسیده، موضوعات مـهم را بیرون مـی آورد و به خاطر زیـادی موضوعات مـهم، آن چه را کـه ناپسند نبود بـه دست من بـه اندرون خانـه مـی فرستاد و من آن را بـه آغاجی خادم مـی دادم و سریع جواب مـی آوردم و امـیر را اصلاً نمـی دیدم که تا زمانی کـه نامـه هایی از پسران علی تکین آمد و من موضوعات مـهم آن نامـه ها را بردم و مژده ای بود. آغاجی گرفت و پیش امـیر برد. بعد از یک ساعت، بیرون آمد و گفت: «ای ابوالفضل، امـیر تو را مـی خواند.»

    7) پیش رفتم. دیدم خانـه را تاریک کرده و پرده هایی از جنس کتان آویزان کرده و خیس نموده و شاخه های بسیـاری قرار داده و تاس های بزرگ پُر یخ بر بالای آن نـهاده بودند و امـیر را دیدم کـه آن جا بر بالای تخت نشسته است، درون حالی کـه پیراهن نازک کتانی بر تن و گردن بندی کافور درون گردن داشت و بوالعلای پزشک را آن جا پایین و کنار ِ تخت نشسته دیدم.

    8) امـیر گفت: «به بونصر بگوی کـه امروز تندرست و سالم هستم و در این دو سه روز اجازه ی ملاقات داده مـی شود زیرا بیماری و تب بـه طور کامل از بین رفته است.»

    9) من بازگشتم و آن چه پیش آمد، بـه بونصر گفتم. بسیـار شاد شد و خداوند - بزرگ و گرامـی- را بـه خاطر سلامتی امـیر سجده ی شکر کرد و نامـه نوشته شد. نزدیک آغاجی بردم و اجازه ی ورود بـه من داده شد، که تا سعادت دیدار چهره ی مبارک پادشاه دوباره نصیبم شد و امـیر آن نامـه را خواند و ظرف مرکّب خواست و امضا کرد و گفت: «وقتی نامـه ها فرستاده شد، تو برگرد زیرا پیـامـی درون خصوص موضوعی به منظور بونصر دارم کـه باید بـه وسیله ی تو داده شود.»

    10) گفتم «همـین کار را مـی کنم.» و با نامـه ی امضا شده بازگشتم و این احوال را بـه بونصر گفتم.

    11) و این مـرد بـزرگ و نویسنـده ی باکفایت، با شادمانی شـروع بـه نوشتن کـرد. که تا نـزدیک نماز ظـهر از این

    کارهای مـهم فارغ شده و گروه نوکران و سوار را گسیل کرده بود. بعد نامـه ای بـه امـیر نوشت و هر چه کرده بود، شرح داد و به من داد.

    12) و نامـه را بردم و اجازه ی ورود بـه من داده شد و رساندم و امـیر نامـه را خواند و گفت «خوب است.» و به آغاجی خادم گفت «کیسه ها را بیـاور!» و به من گفت «بگیر؛ درون هر کیسه هزار مثقال تکّه ها و پاره های طلاست. بـه بونصر بگو کـه طلاهایی هست که پدر ما از جنگ هندوستان آورده هست و بت های طلایی را شکسته و ذوب و تکّه تکّه کرده هست و حلال ترینِ مال هاست. و در هر سفری به منظور ما از این طلا مـی آورند که تا صدقه ای کـه مـی خواهیم بدهیم حلال بی شک و تردید باشد از این طلاها مـی دهیم؛ و مـی شنویم کـه قاضی بست، بوالحسن بولانی، و پسرش، بوبکر، بسیـار تهیدست هستند و ازی چیزی نمـی گیرند و زمـین زراعتی اندکی دارند. یک کیسه حتما به پدر داد و یک کیسه بـه پسر، که تا برای خود زمـین زراعتی ِ حلال ِ کوچکی بخرند و بهتر و راحت تر بتوانند زندگی کنند و ما مقداری از حقّ این نعمت تندرستی کـه بازیـافتیم، بـه جا آورده باشیم.»

    13) من کیسه ها را گرفتم و به نزد بونصر بردم و حال را شرح دادم.

    14) بونصر دعا کرد و گفت: «پادشاه این کار را بسیـار نیکو انجام داد و شنیده ام کـه بوالحسن و پسرش گاهی بـه خاطر ده سکّه ی نقره درمانده هستند.» و به خانـه برگشت و کیسه ها را با او بردند و پس از نماز،ی را فرستاد و قاضی بوالحسن و پسرش را خواند و آن ها آمدند. بونصر پیـام امـیر را بـه قاضی رسانید.

    15) قاضی بسیـار دعا کرد و گفت: «این بخشش و انعام مایـه ی افتخار من است. آن را پذیرفتم و پس دادم زیرا بـه دردِ من نمـی خورد و قیـامت بسیـار نزدیک است، نمـی توانم حساب آن را بعد بدهم و نمـی گویم کـه به آن ها نیـاز ندارم امّا چون بـه آن چه دارم و کم هست قانع هستم، گناه و عذاب این مال چه بـه دردِ من مـی خورد؟»

    16) بونصر گفت: «شگفتا، طلایی کـه سلطان محمود با جنگ از بتخانـه ها بـه وسیله ی شمشیر آورده و بت ها را شکسته و تکّه تکّه کرده و خلیفه گرفتن آن را جایز مـی داند، آن طلاها را قاضی نمـی گیرد؟»

    17) قاضی گفت: «زندگی سرور ِ ما دراز باد؛ وضع خلیفه فرق مـی کند زیرا او صاحب ولایت هست و خواجه با امـیر محمود درون جنگ ها بوده هست و من نبوده ام و بر من پوشیده هست که آن جنگ ها بر اساس سنّت و روش پیـامبر (ص) هست یـا نـه. من این طلاها را نمـی پذیرم و مسئولیّت این را بـه عهده نمـی گیرم.»

    18) بونصر گفت: «اگر تو قبول نمـی کنی بـه شاگردان خود و به نیـازمندان و درویشان بده.»

    19) قاضی گفت: «من هیچ نیـازمندی را درون بُست نمـی شناسم کـه طلا را بتوان بـه آن ها داد و این چه کاری هست که طلا را دیگری ببرد و من درون قیـامت حساب آن را بعد دهم؟ بـه هیچ حال این مسئولیّـت را قبول نمـی کنم.»

    20) بونصر بـه پسر قاضی گفت: «تو طلاهای متعلّق بـه خود را بگیر.»

    21) پسر قاضی گفت: «زندگی سرور ما دراز باد. بـه هر حال من نیز فرزند این پدر هستم کـه این سخن را گفت و از وی علم آموخته ام و اگر او را یک روز دیده و احوال و عادات او دانسته بودم، واجب مـی کرد کـه در طول عمـر از او پیـروی مـی کردم. پس، جای آن نیست کـه بعد از سال ها زندگی با او خلاف نظرش رفتار کنـم و من

    هم از حساب رسی و توقّف درون رستاخیز و پرس و جوی قیـامت مـی ترسم کـه او مـی ترسد و آن چه از مال اندک دنیـا دارم حلال و کافی هست و بـه چیز بیشتری نیـازمند نیستم.»

    22) بونصر گفت: «خدا خیرتان دهد؛ همانا شما دو تن بسیـار بزرگ هستید» و گریـه کرد و آن ها را برگرداند و بقیـه ی روز درون فکر بود و از این ماجرا یـاد مـی کرد.

    23) و روز دیگر، نامـه ای بـه امـیر نوشت و حال را شرح داد و طلاها را برگرداند.

    درس نـهم

    بانگ

    1) هنگام آن هست که توشـه ی سفر را بر اسب ببندیم و آماده ی سفر شویم/ و قصد کنیم از بیـابان های پر از خار و کوه های پر از سنگ (همـه ی مشکلات و موانع) عبور کنیم.

    2) از هر جانب بانگ کوچ بـه گوشم مـی رسد/ زنگ کاروان بـه صدا درآمده است، وای بر من کـه آرام و خاموش هستم.

    3) انسان های دلیر و شجاع سفر را آغاز د/ پا درون رکاب اسب تندروی خود نـهاده و آماده ی حرکت و هجوم هستند.

    4) ای بـرادر، زمان سفـر فرا رسیـده و راه طولانـی است/ نترس، شتاب کـن کـه همّـت و تلاش کارساز و مشکل گشا است.

    5) زمان سفر فرا رسیده هست باید اسب را بر دامن کوه و صحرا بتازانیم/ و تا سرزمـین فلسطین کـه مقدّس و شایسته ی زیـارت است، پیش برویم.

    6) صحرا پر از دشمنان و صهیونیست های اشغالگر است/ امام خمـینی پیشرو و راهنما هست و دشواری های فراوانی بر سر راه قرار دارد.

    7) ای برادر، بـه خاطر اشغال خاک ما، خانـه بر ما تنگ شده/ و ننگ هست که بیگانگان سرزمـین ما را اشغال کنند و در وطن ما باشند.

    8) فرمان رسید کـه سرزمـین فلسطین را از دشمن بعد بگیرید/ و آن را از دست صهیونیست های اشغالگر آزاد کنید.

    9) امام خمـینی قصد نابودی اشغالگران اسراییلی را کرده است/ ای یـاران، حتما رهبر را یـاری نمود.

    10) حکم و فرمان رهبر هست که بر دشت بتازید/ حتّی اگر دشت دریـایی از خون شود، باز هم بتازید و پیش بروید.    

    11) اطاعت و فرمانبرداری از حکم رهبر واجب است/ و در این راه حتّی اگر بر سر ما شمشیر ببارد، بگو ببارد، دشوار نیست.

    12) ای دوست من، برخیز و قصد سفر کن/ و حتّی اگر شمشیر ببارد، جان خود را سپر کن و از جان مایـه بگذار.

    13) ای دوست من، برخیز که تا به سوی بلندی های جولان حرکت کنیم/ و از آن جا با تاخت و تاز که تا حدّ لبنان برویم.

    14) آن سرزمـینی کـه هر سویش شـهیدان بسیـاری دارد/ و در همـه ی کوچه هایش غمـی پنـهان وجود دارد.

    15) ای دوست من، غم ِ لبنان ما را کشت/ و داغ کشتار مردم دیریـاسین پشت ما را شکست.

    16) حتما با مژگان خود، گرد و غبار را از طور سینا پاک کرد/ و خیز و با نـهایت شوق و اشتیـاق از این جا که تا فلسطین رفت.

    17) ای دوست من، برخیز و بانگ پیشرو لشکر را بشنو/ اکنون امام ما پرچم بـه دوش گرفته و آماده ی حرکت است.

    18) تکبیرزنان و لبّیک گویـان بر اسب تندروی خود بنشین/ و همراهِ امام بـه سوی مقصد کـه دیـار قدس است، حرکت کن.

    درس دهم

     باغ نگاه

    1) بـه هنگام صبح، نور چشمان تو همانند دو مرغ آزاد/ آرام و بی هیچ صدا/ ساحت چشمان تو را ترک کرد.

    2) بـه هنگام شب، نور چشمان تو همانند دو صف از یـاکریم/ همراه با نسیم/ از چشم تو/ پَر کشید و رفت.

    3) آفتاب با همـه ی روشنی و عظمتش،/ درون مقایسه با نور معنوی چشمان تو ارزشی ندارد (فروغ چشم تو از فروغ خورشید بیشتر است).

    4) آبشار با همـه ی جوش و خروشش،/ تنـها موج آرام و فروخفته ای از خشم تو هست (خشم تو بسیـار پرخروش تر از آبشار است).

    5) با این کـه چشمانت نور ندارد امّا هنوز مـی توان از نگاهت/ نور و روشنایی معنوی را،/ وام گرفت

    نویسنده درون شنبه پنجم بهمن ۱۳۸۷ |

    ادامـه ی شرح ومعنی دروس ادبیـات فارسی (3)

    درس یـازدهم

     ترانـه ی من

    1) همان گونـه کـه امواج دریـا با شتاب بـه سوی ساحل (پایـان مسیر) مـی روند، لحظات عمر ما نیز با سرعت بـه سوی پایـان خود مـی شتابند.

    2) لحظات عمر جای خود را بـه یکدیگر مـی دهند (از پی هم مـی گذرند) و در کشاکشی دایمـی پیوسته از همدیگر سبقت مـی گیرند.

    3) تولد کـه زمانی از گوهر نور و روشنایی بود (به سبب صفا و پاکی انسان درون کودکی یـا دمـیده شدن روح خداوند درون انسان)، بـه سوی بلوغ مـی رود و آن گاه کـه به اوج شکوه جوانی رسید، حوادث ناگوار شکوه آن را تهدید مـی کنند.

    4) زمان کـه روزی بخشنده بود و شکوه جوانی را بـه انسان عطا کرده بود، همـه ی بخشش ها ی خود را نابود مـی کند.

    5) آری، زمان، شکوه جوانی را از بین مـی برد و پیشانی زیبا را پر از چین و چروک مـی نماید (انسان را پیر مـی گرداند) و همـه ی چیزهای ارزشمند (جوانی ، جلوه های زیبا و ...) را نابود مـی کند.

    6) هیچ موجود زنده ای از آسیب روزگار درون امان نیست بـه جز شعر من کـه در آینده بر جای مـی ماند که تا روزگارِ ستم پیشـه بر خلاف مـیل خود، بزرگی و ارج تو (جوانی یـا شعر شاعر) را مورد ستایش قرار دهد.

    درس دوازدهم

     چشم بـه راه

    1) خدایـاانی کـه همـه چیز دارند اما تو را ندارند، آن هایی کـه فقط تو را دارند را مسخره مـی کنند (کافران، مؤمنان را مورد تمسخر قرار مـی دهند).

    2) تولد هر کودک حاوی این پیـام هست که خداوند هنوز از انسان ناامـید نشده هست (خداوند هنوز امـیدوار هست که انسان درون صراط مستقیم قرار گیرد زیرا اگر ناامـید مـی شد، دیگر هیچ کودکی را نمـی آفرید).

    3) خداوند بـه انسان مـی گوید: تو را شفا مـی دهم بـه این جهت کـه به تو آسیب مـی رسانم، و تو را دوست دارم زیرا با بلا و سختی، مجازات و امتحانت مـی کنم.

    4)انـی کـه از حقیقت و عوامـل هدایـت روی برمـی گرداننـد و آن را انکـار مـی کننـد، خـود دچـار گمراهی مـی شوند.

    5) انسان های بخشنده و ایثارگر، خوبی و روشنایـی را بـه دیگـران مـی دهند و رنـج و بلا را به منظور خود نگه مـی دارند (دیگران را بر خود ترجیح مـی دهند).

    6) انسان های خودخواه و سودجو تصور مـی کنند کـه همـه چیز به منظور منفعت آن ها خلق شده و باید درون خدمت آن ها باشد.

    7) خداوند نـه بـه خاطر نعمت های آسمانی و زمـینی، بلکه بـه خاطر عشق و محبتی کـه به ما نثار مـی کند، منتظر عشق ورزی و سپاسگزاری هست (گل ها، دعوت نامـه هایی بـه بندگان به منظور روی آوردن و بازگشتشان بـه سوی آفریدگار است).

    درس سیزدهم

     امـید دیدار

    1) روز جدایی از یـار اگر با بی وفایی همراه نباشد، روز خوشی خواهد بود.

    2) اگر چه جدایی و دوری از یـار تلخ و دشوار است/ امّا امـید دیدن یـار درون آن شیرین و دلپذیر است.

    3) تحمّل غم و اندوه تنـهایی خوب است/ اگر امـید دیدار دوباره ی یـار وجود داشته باشد.

    4) اگر صد سال (زمان بسیـار طولانی) غم و اندوه بخورم، چیز زیـادی نیست/ وقتی کـه یک روز چهره ی دوست را ببینم.

    5) اگر فقط یک روز را با معشوق بـه خوشی سپری کنی/ غم و اندوه صد ساله و طولانی خود را فراموش خواهی کرد.

    6) ای دل، تو از باغبان کمتر نیستی/ و عشق تو بـه معشوق نیز کمتر از عشق باغبان بـه گلستان نیست.

    7) آیـا نمـی بینی وقتی باغبان گلی مـی کارد/ چقدر غم و غصّه مـی خورد که تا گل را پرورش دهد؟

    8) او روز و شب بی خواب و خوراک هست و آرام و قرار ندارد/ گاهی گل را پیرایش و زینت مـی کند و گاهی بـه آن آب مـی دهد.

    9) گاهی بـه خاطر آن گل بی خواب مـی شود/ و گاهی نیز از خار آن گل دستش زخمـی مـی گردد.

    10) او بـه این امـید، آن همـه غم و رنج مـی بیند/ کـه سرانجام روزی این گل بـه بار بنشیند و گل های آن شکفته شود.

    11) آیـا نمـی بینیی کـه بلبلی دارد/ کـه از آواز آن دل انسان شادی و نشاط مـی یـابد،

    12) شب و روز (پیوسته) بـه آن بلبل آب و دانـه مـی دهد/ و از چـوب های خوشبو و مرغـوب برایش آشیـانـه مـی سازد؟

    13) همـیشـه بـه وجود آن بلبل شاد و خوش و خرّم است/ بـه امـید آن کـه آواز خوشی به منظور او بخواند.

    14) همـیشـه که تا زمانی کـه ماه و خورشید طلوع مـی کند ( که تا جهان بـه هستی خود ادامـه مـی دهد)/ من بـه وصال یـار خویش امـیدوار هستم.

    15) درون دل من، درخت عشق و مـهربانی/ بـه سرو بوستان شباهت دارد.

    16) نـه شاخه ی آن بـه هنگام سرما خشک مـی گردد/ و نـه برگ آن بـه هنگام گرما زرد مـی شود.

    17) بلکه همـیشـه سرسبز و نیکو و باطراوت است/ بـه گونـه ای کـه انگار هر روز آن بهاری است.

    18) درون دل تو، درخت عشق و مـهربانی/ بـه گلزار پاییزی شباهت دارد.

    19) کـه و بی برگ و بار مانده/ و گل و برگ هایش از بین رفته و فقط خار آن باقی مانده است.

    20) من همانند شاخه ای تشنـه درون فصل بهار هستم/ و تو نیز همانند هوای ابری و بارانی هستی کـه من به منظور زنده ماندن بـه تو نیـازمندم.

    21) ای معشوق، هیچ گاه از تو قطع امـید نمـی کنم/ که تا جان شیرین از من جدا نشود ( زندگی من بـه امـید وصال تو وابسته هست و اگر قطع امـید کنم، مـی مـیرم).

    22) از زمانی کـه عشق، صبر را از دل من بیرون رانده و مرا بی آرام و شکیب کرده است/ جان من بـه امـید وصال تو باقی مانده است.

    23) جان من بـه یکباره درون تب و تاب و حرارت آتش جدایی نخواهد سوخت/ زیرا امـید وصال تو مایـه ی آرامش و تسکین تب و تاب جانم است.

    24) وای بر جانم اگر امـیدی به منظور من باقی نماند و ناامـید شوم/ زیرا حتّی یک لحظه نیز بدون امـید زنده نخواهم ماند.

     آفتاب وفا

    1) ای صبح دم، ببین کـه تو را بـه کجا مـی فرستم/ تو را بـه عنوان پیک نزد معشوق مـی فرستم.

    2) این نامـه ی سربسته و مـهر و موم شده را کـه حاوی اسرار عشق است، بـه آن یـار مـهربان برسان/ و بهی اطّلاع نده کـه تو را کجا مـی فرستم.

    3) تو پرتو صفا و نور خلوصی از سرای معشوق هستی/ و من تو را بـه سوی همان بارگاه (سرای معشوق) روانـه مـی کنم.

    4) ای صبح دم، باد صبا دروغگو هست و تو صادق و راستگو هستی/ و من بر خلاف مـیل باد صبا تو را بـه سرای معشوق مـی فرستم.

    5) از ابر سحرگاهی زرهی به منظور قبای زرّین خود فراهم کن/ زیرا تو را هماننـد پیک بسته قبا (آماده و مـهیّا) مـی فرستم.

    6) هوا و هوس خود را بـه رشته ی جان گـره زده است/ ای صبح دم، تو را بـه نزد گـره گشای عشق (خـدا) مـی فرستم کـه مرا از بند هوا و هوس برهاند.

    7) جان انسان یک لحظه هم درنگ نمـی کند، بلکه مـی گذرد/ و به همـین سبب تو را با این شتاب بـه سوی معشوق مـی فرستم.

    8) بـه یکایک این دردهایی کـه در دل خاقانی وجود دارد، نگاه کن زیرا تو را به منظور تهیّه ی داروی این دردها بـه نزد معشوق مـی فرستم.

    درس چهاردهم

     پروانـه ی بی پروا

    1) شبی پروانـه ها جمع شدند/ و در مجلس مـهمانی ای خواهان شمع شدند.

    2) همـه مـی گفتند: یکی از ما حتما برود/ و خبری از معشوق (شمع) بیـاورد.

    3) یکی از پروانـه ها که تا قصری دور رفت/ و در فضای آن قصر نوری از شمع (نشانی از معشوق) را یـافت.

    4) برگشت و به شرح آن چه دیده بود، پرداخت/ و به اندازه ی درک و فهم خود شمع را توصیف کرد.

    5) سخن شناسی کـه در آن جمع، مقام و منزلتی داشت/ گفت: او بـه حقیقت شمع را نشناخته است.

    6) یکی دیگر از پروانـه ها رفت و از نور عبور کرد/ و خود را از دور بر شمع زد.

    7) این پروانـه درون حالی کـه پرواز مـی کرد درون نور شمع رفت/ و معشوق (شمع) بر او غلبه کرد و او مغلوب شد. 

    ۸) او نیز برگشت و مقداری از اسرار معشوق را بیـان کرد/ وچیزهایی از وصال شمع را شرح داد.

    9) سخن شناس بـه او گفت: ای عزیز، این نشانـه های شناخت معشوق نیست/ و تو نیز همانند پروانـه ی پیشین هیچ نشانـه ای از معشوق نداری.

    10) پروانـه ی دیگری بلند شد و با سرمستی رفت/ و با شادی و نشاط بر سر آتش نشست.

    11) این پروانـه، آتش شمع را بـه آغوش کشید/ و با شمع درآمـیخت و خود را کاملاً فراموش کرد.

    12) وقتی آتش سراسر وجود او را فراگرفت/ اعضای بدن او همانند آتش سرخ شد و به رنگ آتش درآمد.

    13) آن سخن شناس وقتی او را از دور دید/ کـه شمع او را بـه رنگ خود درآورده،

    14) گفت: فقط این پروانـه کارآزموده است/ هیچ دیگر نمـی داند، تنـها او خبر دارد و بس.

    15) آنی کـه در راه عشق، خود را فراموش کرد و اثری از او باقی نماند/ تنـها اوست کـه از مـیان همـه، از معشوق خبر دارد.

    16) که تا زمانی کـه هستی ِ خود را فراموش نکنی و به جسم و جان توجّه داشته باشی/ هیچ خبری از معشوق نخواهی یـافت.

     سخن تازه

    1) آگاه باش کـه سخن تازه بگویی که تا هر دو جهان تازه و باطراوت شود/ سخنی کـه از حدّ جهان مادّی فراتر رود و حدّ و اندازه ای نداشته باشد.

    2)ی کـه از دم عیسایی تو زنده و باطراوت نشود، بدبخت است/ چنینی یـا دچار رنگ (زرق و برق و فریب) مـی شود یـا دچار آوازه (شـهرت طلبی).

    3) هر بـه تو متوسّل شود، بـه زودی بـه گنج دست خواهد یـافت (به همـه چیز دسترسی مـی یـابد)/ بـه ویژه کـه تو او را بپذیری و محرم خود کنی.

    4) آب و خاک (عناصر سازنده ی وجود انسان) از کجا مـی دانستند روزی گوهر گوینده (نفس ناطقه ی انسان) و غمزه ی غمّازه (نشان دهنده ی رازهای الهی) مـی شوند.

    5) اگر لطف و عنایت تو نباشد،ی شاداب و مؤفّق نخواهد شد/ و اگری بدون لطف و عنایت تو بـه شادابی و مؤفّقیّت برسد، آن شادابی و مؤفّقیّت، فریب و غیر واقعی و ناپایدار است.

    6) وقتی شتر حضرت صالح از دل کوه بیرون آمد، من یقین پیدا کردم/ کـه کوه درون پی مژده ی تو بـه شتر تندرو تبدیل مـی شود (عشق الهی موجب تحرّک همـه ی پدیده ها مـی شود).

    7) رازهای الهی را پنـهان کن و خاموش باش اگر چه خاموشی تلخ و دشوار است/ آن چه کـه درون خود پنـهان کـرده ای و تـو را رنج مـی دهـد، دوباره تـو را زنـده و شاداب خواهـد کرد (راز عشق با وجـود دردآوری، درمان بخش است).

    درس پانزدهم

     کبوتر طوقدار

    1) حکایت کرده اند کـه در ناحیـه ی کشمـیر شکارگاهی خوش و چمنزاری باصفا وجود داشت کـه از تابش و انعکاس آن، پر سیـاه کلاغ همانند دم طاووس زیبا بـه نظر مـی رسید و در مقابل زیبایی آن، دم طاووس بـه پر سیـاه و زشت کلاغ شباهت داشت.

    بیت: گل لاله درون آن جا همانند چراغی مـی درخشید/ ولی بـه خاطر دود این چراغ، درون آن سیـاه شده بود.

    بیت: گل شقایق بر ساقه ی خود بـه گونـه ای ایستاده/ کـه انگار جام سرخ بر شاخه ی زمرّد قرار گرفته است.

    2) و در آن شکارگاه، شکار فراوانی وجود داشت و صیّادان پی درون پی آن جا رفت و آمد مـی د. کلاغی درون پیرامون آن شکارگاه، بر درخت بزرگ و انبوهی لانـه داشت. نشسته بود و به چپ و راست نگاه مـی کرد. ناگهان صیّادی تندخو درون حالی کـه لباسی خشن بر تن و دامـی بر گردن و عصایی درون دست داشت، بـه آن درخت روی نـهاد. کلاغ ترسید و با خود گفت: این مرد کاری دارد کـه مـی آید و نمـی توان فهمـید کـه قصد شکار مرا دارد یـا دیگری را. من بـه هر حال درون جای خود مـی مانم و نگاه مـی کنم کـه چه کار مـی کند.

    3) صیّاد جلو آمد و دام را پهن کرد و دانـه انداخت و در کمـین نشست. مدّتی منتظر ماند؛ گروهی کبوتران رسیـدنـد و رئـیس آن هـا کـبـوتـری بـه نـام مطـوّقه بـود و در اطـاعـت و فرمـانبـرداری از او روزگـار را سپـری

    مـی ـد. کبوتران همـین کـه دانـه را دیدنـد، غافلانـه پایین آمدنـد و همـه درون دام افتادنـد و صیّاد شاد شد و جلوه کنان و با ناز شروع بـه دویدن کرد که تا آن ها را گرفتار کند و کبوتران بی قراری مـی د و هر کدام به منظور رهایی خود تلاش مـی نمودند. مطوّقه گفت: «جای جدال و ستیزه نیست؛ حتما به گونـه ای باشد کـه همگان رهایی یـاران را از رهایی خود مـهم تر بدانند و اکنون سزاوار آن هست که همـه بـه شیوه ی یـاری و همدستی نیرویی بـه کار ببرید که تا دام را از جا برداریم زیرا رهایی ما درون این کار است.» کبوتران فرمان مطوّقه را بـه جا آوردند و دام را کندند و راه خود را درون پیش گرفتند و صیّاد بـه دنبال آن ها رفت، بـه آن امـید کـه سرانجام خسته و درمانده شوند و بیفتند و کلاغ با خود فکر کرد کـه به دنبال آن ها بروم و معلوم کنم کـه سرانجام کارشان چه مـی شود زیرا من نیز ممکن هست به چنین حادثه ای گرفتار شوم و مـی توان از تجربه ها، سلاح هایی به منظور دفع حوادث روزگار ساخت.

    4) و مطوّقه وقتی دید کـه صیّاد بـه دنبال آن ها است، بـه یـاران خود گفت: «این لجوج و گستاخ درون صید ما جدّی هست و که تا از چشم او ناپدید نشویم ما را رها نمـی کند. راه چاره آن هست که بـه طرف مکان های آباد و پر درخت برویم که تا دیگر نتوانـد ما را ببیند، ناامـیـد و بی بهره بازگردد کـه در این نزدیکـی موشی از دوستان من

    است؛ بـه او مـی گویم که تا این بندها را ببرّد.» کبوتران فرمان مطوّقه را راهنمای خود ساختند و راه را کج د (تغییر مسیر دادند) و صیّاد بازگشت.

    5) مطوّقه بـه محلّ سموش رسید. بـه کبوتران دستور داد که: «فرود بیـایید.» کبوتران از فرمان او اطاعت د و همـه نشستند و نام آن موش زبرا بود کـه دارای زیرکی و هوشمندی کامل و عقل فراوان و تجربه ی بسیـار بوده و خوبی و بدی احوال روزگار را مشاهده کرده بود و در آن مکان ها به منظور فرار درون هنگام خطر و حادثه، های بسیـاری ساخته و برای هر راهی درون دیگر باز کرده بود و متناسب با دانش و مصلحت از آن مواظبت مـی کرد. مطوّقه فریـاد زد کـه «بیرون بیـا.» زبرا پرسید که: «کیست؟» مطوّقه نام خود را گفت؛ زبرا او را شناخت و با شتاب بیرون آمد.

    6) وقتی موش مطوّقه را گرفتار بلا دید، اشک از چشم جاری کرد و اشک فراوانی بر چهره ریخت و گفت: «ای دوست عزیز و رفیق سازگار، چهی تو را درون این رنج گرفتار کرد؟» مطوّقه جواب داد که: «سرنوشت و تقدیر آسمانی مرا درون این گرفتاری انداخته است.» موش این سخن را شنید و زود شروع بـه ب بندهایی کرد کـه مطوّقه بـه آن بسته بود. مطوّقه گفت: «ابتدا بند دوستانم را باز کن.» موش بـه این سخن توجّهی نکرد. مطوّقه بار دیگر بـه موش گفت: «ای دوست، اگر ابتدا بند دوستان را باز کنی سزاوارتر است.» موش گفت: «این سخن را زیـاد تکرار مـی کنی؛ آیـا تو بـه جان خود نیـازی نداری و برای آن حقّی قایل نیستی؟» مطوّقه گفت: «مرا بـه سبب این کار نباید سرزنش کرد زیرا من ریـاست این کبوتران را بـه عهده گرفته ام و به همـین سبب آن ها حقّی بر گردن من دارند و چون آن ها با اطاعت و خیرخواهی، حقوق مرا بـه جا آوردند و با یـاری و پشتیبانی آن ها از دست صیّاد رهایی یـافتم، من نیز حتما از عهده ی وظایف ریـاست برآیم و وظایف و اعمال سـروری را بـه جـا آورم و مـی ترسـم کـه اگـر از باز کـردن گـره های من آغـاز کنـی، خستـه شـوی و بعضـی از

    کبوتران درون بند باقی بمانند امّا وقتی من درون بند بسته باشم - اگر چه بسیـار خسته شده باشی- سستی درون حقّ مرا جایز نمـی دانی و دلت بـه آن (سستی درون حقّ من) راضی نمـی شود و هم چنین چون بـه هنگام بلا و گرفتاری با یکدیگر مشارکت داشته ایم، بـه هنگام آسایش نیز همراهی و سازگاری سزاوارتر است، وگرنـه سرزنش کنندگان و عیب جویـان فرصت سرزنش و بدگویی مـی یـابند.

    7) موش گفت: «عادت جوانمردان همـین هست و بـه سبب این خلق و خوی پسندیده و روش ستوده ات نظر و عقیـده ی دوستـان درباره ی دوستی و محبّـت تـو پاک تر مـی گـردد و اعتماد یـاران نسبت بـه بزرگـواری و پیمان داری تو بیشتر مـی شود.» و آن گاه با جدّیّت و رغبت بندهای آن ها را بـه طور کامل برید و مطوّقه و یـارانش، آزاد و در امان بازگشتند.

    از ماست کـه بر ماست

    1) روزی عقابی از روی سنگ بـه هوا بلند شد/ و در جست و جوی ط پر و بال خود را حرکت داد و پرواز کرد.

    2) بـه راستی بال های خود نگاه کرد و گفت:/ «امروز همـه ی پهنـه ی جهان زیر پر من هست و بر تمام جهان تسلّط دارم.

    3) وقتی بر اوج آسمان پرواز مـی کنم، با نگاه تیز خود/ حتّی ذرّه ای را نیز درون ته دریـا مـی بینم.

    4) حتّی اگـر پشـه ای بـر روی خـار و خـاشاک حـرکـت کنـد/ حـرکت آن پشـه درون نظـرم آشکـار هست و آن را مـی بینم».

    5) بسیـار از خود سخن گفت و تکبّر ورزید و از سرنوشت نترسید/ نگاه کن کـه از این روزگار ستمگر چه بلایی بر سر او آمد.

    6) ناگهان از قضا و سرنوشت بد، تیراندازی ماهر و بی رحم از کمـین گاه، تیری را مستقیم بـه سوی عقاب پرتاب کرد.

    7) آن تیر دردناک و کاری بـه بال عقاب خورد/ و او را از آسمان بـه زمـین فرود آورد و پایین انداخت.

    8) عقاب بر خاک افتاد و همانند ماهی شروع بـه غلتیدن کرد/ و آن گاه پر خود را از چپ و راست گشود.

    9) گفت: «جای شگفتی هست که از چوب و آهن (تیر)/ چگونـه این تیزی و سرعت و شتاب بـه وجود آمده است!؟»

    10) بـه سوی تیر نگاه کرد و پر خود را بر آن دید/ گفت: «نباید ازی بنالم زیرا هر چه بر سرم آمده، از جانب خودم است!»

    درس شانزدهم

     زاغ و کبک

    1) کلاغی بـه سبب آن کـه دنبال آسایش بود/ از باغ بـه صحرایی سفر کرد و در آن جا اقامت نمود.

    2) عرصه و مـیدانی را درون دامنـه ی کوه دید/ و دامن پر از گل و سبزه ی کوه، نشان از گنج نـهفته درون دل کوه داشت.

    3) کبکی کمـیاب و بسیـار زیبا/ زیباروی آن گلزار فیروزه ای رنگ بود.

    4) آن کبک دارای گام های سریع و تندرو و دونده و خوش حرکت بود و زیبا مـی پرید و با ناز راه مـی رفت.

    5) هم حرکات کبک با هم متناسب و هماهنگ بود/ و هم گام هایش نزدیک بـه هم و زیبا بود.

    6) کلاغ وقتی آن راه رفتن و حرکت و نرم و آهسته را دید،

    7) با دلی گرفتار درد و شیفته ی حرکات کبک/ بـه تقلید از راه رفتن او پرداخت.

    8) کلاغ شیوه ی راه رفتن خود را ترک کرد/ و شروع بـه تقلید از کبک نمود.

    9) همانند کبک، گام مـی نـهاد/ و از شیوه ی راه رفتن او تقلید مـی کرد.

    10) خلاصه، کلاغ چند روزی درون آن چمنزار، بر این شیوه بـه دنبال کبک رفت و از او تقلید کرد.

    11) سرانجام بـه سبب خام بودن و ناپختگی خود ضرر کرد/ و راه رفتن کبک را نیز نیـاموخت.

    12) کلاغ شیوه ی راه رفتن خود را فراموش کرد/ و از این کار خود (تقلید از کبک) زیـان دیده ماند.

    درس هفدهم

     هجرت

     1) سرگذشت انقلاب را با من بخوان زیرا چیزهای دیگر همـه افسانـه ای بیش نیست/ من این سرگذشت را بارها خواندم، سرگذشتی عاشقانـه است.

    2) دوره ی استبداد و خفقان بود و بلا و مصیبت از هر سو هجوم مـی آورد/ و در مبارزه با این ظلم و ستم، هر روز مانند عاشورا و هر جا مانند کربلا بـه نظر مـی رسید.

    3) ستمگران و عمّال ستمشاهی پیوسته بر ظلم و ستم دامن مـی زدند/ و علی رغم سختگیری آنان، ستمدیدگان درون فکر انقلاب بودند.

    4) جان مردم از شدّت ظلم و استبداد و خفقان دلگیر مـی شد/ و دل نیـز درون رسیـدن بـه آرزوها پیر و فرسوده مـی گشت و به آرزوهایش نمـی رسید.

    5) همـه ی امـیدها درون ناامـیدی و محرومـیّت بـه درد و غم تبدیل مـی شد/ و عشق و محبّت رونق خود را از دست مـی داد.

    6) شب های غفلت و خواب زدگی را تبدار (پر از التهاب و آماده ی انقلاب) دیدم/ و در مـیان جهل زدگان رهبری آگاه و فرزانـه و مبارز یـافتم.

    7) مردی کـه با آیینـه هم صحبت بود (پاک و زلال بود)/ و از روزن شب (عصر ستم و بیداد) بـه گذشته ی درخشان اسلام مـی نگریست.

    8) مردی کـه با همّت و اراده ی قوی خود، بلاها و حوادث را پایمال کرد/ و همـه ی مردم جهان، شکوهِ همّت و اراده ی قوی او را ستایش مـی د.

    9) مردی کـه پنـهانی با روح و معنویّت هم پیمان شده/ و همانند حضرت نوح درون طوفان حوادث انقلاب قرار گرفته بود.

    10) مردی کـه با مردانگی، بـه مبارزه با ظلم و ستم پرداخت/ و در مـیان استبداد و خفقان، فریـاد اعتراض سر داد.

    11) مردِ ابراهیم گونـه ای کـه به اسلام فراموش شده، جان تازه ای داد و آن را احیـا کرد/ و در خاموشی و خفقان ندای اسلام را سر داد.

    12) کـه ای مردم پریشان حال و پراکنده، که تا کی مـی خواهید این گونـه مضطرب و متفرّق باشید/ جهان بـه سبب فتنـه و آشوب، افسرده شد شما که تا کی مـی خواهید درون جهل و غفلت و بی خبری بـه سر برید.

    13) این چه روش و قاعده ای هست که ابر نبارد/ و این چه ننگی هست که شمشیر خاصیت ب را از دست داده باشد.

    14) یـاد جنگ احد و آن بزرگی ها و پهلوانی ها و شجاعت ها کـه انجام دادیم بـه خیر باد.

    15) نبرد و شجاعت ما درون روز جنگ خیبر یـاد باد/ و یـاد باد روزی کـه خشم خداوند درون خشم علی (ع) تجلّی یـافت.

     آفتاب پنـهانی

    1) امام زمان (ع) کـه همچون آفتاب پنـهانی است/ از سرزمـین عرفانی مکّه ظهور خواهد کرد.

    2) دوباره دلم بـه اضطراب و تپش درآمده است، این نشانـه ی آن هست کهی بـه مـهمانی دل ِ من مـی آید (عشقی درون دلم جای مـی گیرد).

    3)ی کـه از هزاران بهار، سرسبزتر و باطراوت تر است/ انسانی بسیـار شگفت آور، آن چنان کـه تو خودت مـی دانی.

    4) تو آغازگر پرواز (رهایی) و پایـان بخش سفر عشق هستی (پایـان بخش خطّ انبیـا و اولیـا هستی).

    5) تو بهانـه ی گریستن دل های دردمند ِ منتظران هستی/ بیـا و ظهور کن که تا این غم و گریـه بـه پایـان برسد.

    6) تو متعلّق بـه سرزمـینی هستی کـه همـه جایش آباد هست (هر کجا کـه تو باشی، آباد مـی شود)/ ظهور کن و بیـا زیرا این جهان رو بـه تباهی و ویرانی نـهاده است.

    7) عشق درون کنار نام تو بـه مقصد مـی رسد و به تو منتهی مـی شود/ بیـا و ظهور کن زیرا یـاد تو آرامشی هست که درون دل ها شور و هیجان بـه پا مـی کند.

     قرآن مصوّر

    1) جهان همانند قرآنی هست که بـه تصویر کشیده شده هست و پدیده های طبیعت کـه به منزله ی آیـات آن هستند، درون آن بـه جای این کـه بنشینند، ایستاده اند.

    2) هر کدام از پدیده های طبیعت اعم از درخت، دریـا، جنگل، خاک، ابر، خورشید، ماه و گیـاه مفاهیم جهان هستند.

    3) با نگاه و بینشی عاشقانـه و ژرف بیـا که تا جهان را کـه همانند قرآن مصوّر است، بشناسیم و آن را تلاوت کنیم.

    درس نوزدهم

     نیـاز روحانی

    1) بـه خاطر داشتن دلی غمگین و چشمانی اشکبار/ خلوت و تنـهایی من پر از نور و روشنایی است.

    2)ی کـه شکوه و عظمت او درون جهان نمـی گنجد و فراتر از جهان است/ مـهمان دل من شده است.

    3) او غمـی بزرگ و کهن بـه کهنگی تاریخ همـه ی دردهای انسان و دلی بزرگ بـه وسعت گستره ی وجود انسانی داشت (غمخوار درد بشریّت بود و سعه ی صدر داشت).

    4) امام همانند صاعقه ای بود کـه بسیـار تند و سریع و اثربخش از سر ِ روزگار گذشت/ و یـا همانند عبوری طوفانی بود کـه خواب و غفلت مردم جهان را بـه هم زد و آنان را بیدار کرد.

    5) غم او به منظور همـیشـه و تا وقتی کـه زنده هستم، اصیل تر و حقیقی تر از یک نیـاز روحانی درون وجودم جای گرفته است.

    6) هنوز دل من صدای اندوهگین امام را بـه روشنی آیـه های قرآنی مـی شنود (صدای امام همانند آیـه های قرآن، روشن است).

     چشم های زمـین

    1) ای دل، بار گناه من و تو سنگین شد/ صبح فرا رسید امّا تاریکی گناه من و تو بـه روشنی تبدیل نشد.

    2) که تا زمانی کـه در یک نیمـه شب آه و ناله و دعا و مناجات ما بـه آسمان بلند نشود، کار ما بـه سامان نمـی رسد و غم و اندوهمان پایـان نمـی پذیرد.

    3) فردای قیـامت کـه عاشقان زخم های سرخ و خونین خود را شاهد و گواه مـی آورند/ افسوس کـه ما زخمـی بر تن نداریم کـه شاهد و گواهمان باشد (در مبارزه و ایثار شرکت نکردیم).

    4) ای دل، این ایثارگری ها و فداکاری ها، جوش و خروش گرم عشق هست پس آرام ننشین و شتاب کن کـه آن را دریـابی/ زیرا سرانجام خواهیم مرد و خاک سردی آرامگاه ما خواهد شد.

    5) آن گورهایی کـه هنوز به منظور ما کنده نشده و با شور و التهاب فراوانی ما را بـه سوی خود مـی کشد/ همانند چشم های زمـین هست که منتظر ِ آمدن ماست.

    6) ای دل، با من که تا اوج نور و روشنایی و وصول بـه کمال همراه و همسفر باش/ کـه در این سفر، عشق حامـی و یـاریگر و پشتیبان ماست.

    چند رباعی

     بر موج بلند

    1) زمان بـه سختی مـی گذشت و سپری مـی شد/ و همـه ی پدیده های آفرینش و موجودات غمگین بودند.

    2) تابوت شـهید کـه بر روی دست های بلند مردم قرار داشت، بـه خاطر خون شـهید و گل و شکوفه ی ریخته شده بر روی آن رنگین بود.

     ساز شکسته

    1) اگر چه دل من از آینـه هم باصفاتر و پاک تر است/ ولی از خاطر و اندیشـه ی غنچه ها نیـز تنگ تر و گرفته تر است.

    2) ای عشق، دل بیچاره ی ما را بشکن/ زیرا ناله ای کـه از دل شکسته و غمگین بیرون مـی آید، دلنشین تر و مؤثّرتر است.

     تقدیمـی

    1) سرسبزترین و زیباترین بهار و آواز خوش بلبل تقدیم تو باد.

    2) مـی گویند کـه روییدن و تولّد عشق درون یک لحظه است/ آن یک لحظه (لحظه ی تولّد عشق) هزاران بار تقدیم تو باد.

      اجازه

    1) صفا و خلوص و طراوت و بوی تازه و سوزنده ترین گرمـی و سوز را از عشق بگیر.

    2) ای دل من، یـادت نرود کـه در هر لحظه ای کـه مـی تپی (در تمام لحظات زندگی) از عشق اجازه بگیری و زندگی ات با عشق باشد.

    درس بیست و سوم

     اقلیم عشق

    1) چشم دل خویش را بگشا و بینش و بصیرت پیدا کن که تا بتوانی جان و هر آن چه را کـه غیر قابل دیدن است، ببینی.

    2) اگر بـه سرزمـین عشق روی بیـاوری (عاشق شوی)/ همـه جا درون نظرت همانند گلستان، زیبا جلوه مـی کند.

    3) درون سرزمـین عشق، گردش زمـین و آسمان بر وفق مراد و به کام عاشقان است.

    4) درون سرزمـین عشق هر چه را کـه مـی بینی، دلت همان را مـی خواهد/ و هر آن چه را کـه دلخواه توست و آرزو مـی کنی، خواهی دید.

    5) گدای بی سر و پای عالم عشق را/ درون مقابل مُلک جهان بی اعتنا (سرگران) مـی بینی ( گدای عالم عشق بـه جهان و آن چه درون آن است، اعتنا نمـی کند).

    6) درون سرزمـین عشق، گروهی پا و تهیدست را/ مـی بینی کـه آن چنان بلند همّت هستند کـه پای بر سر ِ فرقدان نـهاده و به اوج عظمت و کمال معنوی رسیده اند.

    7) اگر دل هر ذرّه را بشکافی و آن را تجزیـه و تحلیل کنی/ مـی بینی کـه آفتابی درون مـیان آن وجود دارد ( درون هر ذرّه ای از پدیده ها، اسرار و مظاهر گوناگون حق نـهفته است).

    8) اگـر جان خویش را درون آتش عشق بسـوزانی/ عشـق را هماننـد کیمـیایـی مـی بینی کـه جان تـو را بـه کمال مـی رساند.

    9) اگر از تنگنای زندگی دنیوی درگذری و فراتر روی/ وسعت عالم غیب را کـه بی مکان و غیر مادّی است، مشاهده خواهی کرد.

    10) درون سرزمـین عشق هر آن چه را کـه تاکنون گوش تو نشنیده، مـی شنوی/ و هر آن چه را کـه چشم تو تاکنون ندیده، مـی بینی.

    11) عشق تو را بـه مرحله ای از شناخت و بصیرت مـی رساند کـه از تمام جهان و جهانیـان، فقط خدای یگانـه را مـی بینی.

    12) از دل و جان، فقط عاشق خدای یکتا باش/ که تا در حالت عین الیقین آشکارا ببینی،

    13) کـه در سراسر ِ جهان ِ هستی فقط خدای یکتا وجود دارد و غیر از اوی و چیزی نیست/ خدا یکی هست و خدایی جز او نیست.

    14) ای خردمندان، خداوند آشکار و بدون حجاب از تمام پدیده های آفرینش جلوه مـی کند و خود را مـی نمایـاند.

    15) تو مـی خواهی خداوند را با عقل بشناسی درون حالی کـه وجود با عظمت خداوند همانند آفتابی نورانی درون همـه جا آشکار است/ حقیقت روشن هست و تو درون گمراهی مانده ای.

    16) چشم خود را بـه گلستان باز کن و ببین/ کـه آب صاف و بی رنگ چه زیبایی ها و رنگارنگی هایی درون گل و خار بـه وجود آورده است.

    17) ببین کـه در آن گلزار، از آب بی رنگ صدها هزار گل ِ رنگارنگ بـه وجود آمده است.

    18) با عشق درون راه طلب قدم بگذار/ و توشـه ی لازم را به منظور این راه و رسیدن بـه مقصد بردار.

    19) کارهایی کـه در نزد عقل دشوار است، با عشق آسان مـی شود. (تقابل عقل و عشق)

    20) با عشق بـه مرحله ای از کمال مـی رسی کـه فکرو خیـال بـه آن جا راه ندارد و نمـی تواند آن را درک کند.

    21) اجازه ی ورود و حضور درون محفلی را مـی یـابی کـه حتّی جبرئیل امـین نیز اجازه ی ورود بـه آن مرتبه را ندارد (اشاره بـه معراج پیـامبر کـه در آخرین مرحله ی آن، جبرئیل از همراهی ایشان بازماند).

    22) راه عشق و توشـه و مقصد آن مشخّص است/ اگر مرد راه عشق هستی، بیـا و هنر خود را نشان بده.

    23) ای هاتف، عارفان کـه دیگران گاهی آنان را مست و گاهی هوشیـار مـی خوانند،

    24) از بـه کار بردن اصطلاحاتی چون مـی، بزم، ساقی، مطرب، مغ، دیر، شاهد و زنّار،

    25) قصدشان رازهای پنـهانی است/ کـه گاه آن را با اشاره بیـان و آشکار مـی کنند.

    26) اگر بـه راز آنان پی ببری، خواهی فهمـید/ کـه سرّ ِ این اسرار همـین است،

    27) کـه در سراسر ِ جهان ِ هستی فقط خدای یکتا وجود دارد و غیر از اوی و چیزی نیست/ خدا یکی هست و خدایی جز او نیست.

    درس بیست و چهارم

     موسی و شبان

    1) موسی (ع) چوپانی را درون راه دید/ کـه پیوسته مـی گفت: «ای خداوند و ای پروردگار،

    2) تو کجایی کـه من چاکر و بنده ی تو شوم/ و کفش تو را بدوزم و سرت را شانـه کنم.

    3) بـه دستت بوسه و پای تو را مالش دهم/ و چون وقت خواب فرا رسید، جای خوابت را جارو کنم.

    4) ای خدا، همـه ی بزهای من فدای تو باد/ و همـه ی هی هی و های های من (فریـادهای من) بـه یـاد تو است».

    5) آن چوپان بـه این شیوه سخنان بیـهوده مـی گفت/ موسی (ع) گفت: «ای فلانی، با چهی سخن مـی گویی؟»

    6) چوپان گفت: «با آنی سخن مـی گویم کـه ما را آفرید/ و این زمـین و آسمان را خلق کرده است».

    7) موسی (ع) گفت: «های، ابله و گستاخ شده ای/ و نـه تنـها مؤمن نشده ای بلکه کافر گشته ای.

    8) این چه سخنان بیـهوده و کفرآمـیزی هست که مـی گویی؟/ پنبه ای درون دهان خود بگذار و خاموش باش.

    9) چارق (کفش چرمـی) و پاپیچ لایق توست/ این چیزها شایسته ی خداوند نیست.

    10) اگر دهانت را از گفتن این سخنان بیـهوده نبندی/ آتش قهر الهی فرو مـی آید و همـه را مـی سوزاند».

    11) چوپان گفت: «ای موسی، دهانم را دوختی و مرا خاموش کردی/ و به سبب پشیمانی از سخنانم، جانم را سوزاندی و مرا رنجاندی».

    12) لباس خود را پاره کرد و آهی گرم و سوزان کشید/ و سر درون بیـابان نـهاد و رفت.

    13) از خداوند بـه موسی (ع) وحی آمد/ کـه بنده ی ما را از ما جدا کردی.

    14) تو به منظور نزدیک و وصل نمودن بندگان بـه خدا مبعوث شدی/ نـه به منظور جدا آنان از خداوند.

    15) من درون وجود هری خوی و عادتی قرار داده ام/ و به هری شیوه ای آموخته ام که تا با آن منظور و مقصود خود را بیـان کند.

    16) سخنان ِ بـه ظاهر کفرآمـیز چوپان از زبان وی مدح و شیرین و از زبان تو (موسی) نکوهش و سمّ است.

    17) ذات ما (خداوند) از پاکی و ناپاکی و سستی درون عبادت و رغبت بـه آن بی نیـاز است.

    18) من بندگان را نیـاف که تا سود و بهره ای ببرم/ بلکه خواستم بـه آنان بخشش و کرم کنم.

    19) همان گونـه کـه شـهید ِ بـه خون تپیده بـه غسل نیـاز ندارد/ خطای چوپان ِ صافی ضمـیر (سخنان ِ بـه ظاهر کفرآمـیز او) نیز از صدها عمل ِ نیک پسندیده تر است.

    20) مذهب و آیین عشق از همـه ی دین ها جداست/ و مذهب و آیین عاشقان، خداوند است.

    21) لعل بـه ذات خود ارزشمند هست و مـهم نیست کـه نقش مُهر داشته یـا نداشته باشد/ عشق نیز بـه ذاتِ خود با غم و اندوه همراه هست و بـه همـین دلیل، حتّی از دریـای غم هم هراسی ندارد.

    22) بر دل موسی (ع) سخنان الهی وارد شد/ و بر بینش او افزوده گشت بـه گونـه ای کـه شنیدن کلام وحی به منظور او با نوعی شـهود همراه شد.

    23) وقتی موسی (ع) این سرزنش را از خداوند شنید/ درون بیـابان بـه دنبال چوپان دوید که تا او را بیـابد.

    24) سرانجام موسی چوپان را یـافت و او را دید/ و به وی گفت: مژده بده کـه از خداوند به منظور تو اجازه ای رسید.

    25) بـه دنبال هیچ آداب و رسوم و نظم و ترتیبی نباش/ بلکه هر سخنی کـه دلت مـی خواهد با خداوند بگو.

    درس بیست و پنجم

     شبنم عشق

     1) مجموعه ای از هر دو عالم روحانی و جسمانی لازم بود کـه هم عشق و بندگی و هم علم و شناخت را درون حدّ کمال داشته باشد که تا بار امانت (ولایت حضرت علی، معرفت یـا عشق) را مردانـه و عاشقانـه بر دوش جان خود حمل کند.

    2) خداوند متعال وقتی انواع موجودات را مـی آفرید، از دنیـا و آخرت و بهشت و دوزخ، درون ساختن ِ هر چیز از واسطه و وسیله ای استفاده کرد. وقتی کار بـه آفرینش آدم رسید، گفت: «من بشری از گِل مـی آفرینم» من قالب و جسم آدم را خود بدون هیچ واسطه ای مـی سازم؛ زیرا گنج معرفت و شناخت را درون آن قرار خواهم داد.

    3) بعد خداوند بـه جبرئیل دستور داد کـه برو، از روی زمـین یک مشت خاک بردار و بیـاور. جبرئیل - علیـه السّلام- رفت؛ خواست کـه یک مشت خاک از روی زمـین بردارد. خاک بـه او سوگند داد: سوگند بـه عزّت و عظمت و بزرگواری خداوند کـه مرا نبر زیرا من طاقت نزدیکی بـه خداوند را ندارم و نمـی توانم آن را تحمّل کنم.

    4) جبرئیل وقتی ذکر سوگند را شنید بـه درگاه حق بازگشت و گفت: خداوندا، تو داناتری و مـی دانی کـه چه روی داده است، خاک راضی نمـی شود و قبول مـی کند کـه بیـاید. خداوند بـه مـیکائیل دستور داد: تو برو. مـیکائیل رفت؛ و خاک او را نیز همان گونـه سوگند داد. خداوند بـه اسرافیل دستور داد: تو برو. اسرافیل رفت؛ و خاک او را نیز همان گونـه سوگنـد داد؛ اسرافیل بازگشت. خداونـد متعال بـه عزرائیل دستور داد: تو برو؛ اگر خاک با مـیل و

    اراده ی خود نمـی آید، او را بـه زور و اجبار بگیـر و بیـاور. عزرائیل آمد و با خشم یک مشت خاک از روی همـه ی زمـین برگرفت.

    5) همـه ی فرشتگان درون آن حالت، متحیّر و متعجّب شدند. لطف الهی و حکمت خداوندی بـه باطن و قلب فرشتگان مـی گفت: «من چیزی مـی دانم کـه شما نمـی دانید.» شما نمـی دانید کـه ما با این یک مشت خاک، از ازل که تا ابد چه کارهایی داریم؟

    6) شما معذورید زیرا با عشق سر و کار نداشته اید.

    7) چند روز اندک صبر کنید که تا من بر این یک مشت خاک از روی قدرت، تصرّف و دستکاری کنـم، که تا شما جلـوه های گوناگـون و نقش های رنگارنگ درون آینـه ی آفرینش انسان ببینیـد. نخستین نقشـی کـه در این آینـه مـی بینید آن هست که همـه حتما او را سجده کنید.

    8) بعد خداوند از ابر کرم و بخشش خود، باران عشق و محبّت بر خاک آدم بارانید و خاک را تبدیل بـه گِل کرد و با دست قدرت خویش، درون آن گِل دلی از گِل آفرید.

    بیت: خاک آدم با عشق سرشته شد/ و با خلقت آدم فتنـه و شور فراوانی درون جهان بـه وجود آمد.

    بیت: عشق را همچون نیشتری بر رگ روح آدم زدند و آن را شکافتند (آمـیختگی عشق با روح انسان)/ درون نتیجه، یک قطره خون از آن فروچکید و آن قطره خون را دل نامـیدند.

    9) همـه ی موجودات عالم بالا، فرشتگان مقرّب و روحانی، درون آن حالت با شگفتی مـی نگریستند کـه خداوند بزرگ با خداوندی خویش، درون آب و گِل آدم چهل شبانـه روز دستکاری و تصرّف مـی کرد.

    10) خداوند بـه سرشتن گِل آدم پرداخته کـه «انسان را از گل خشکِ همچون سفال آفرید» و در هر ذرّه از آن گِل، دلی قـرار مـی داد و آن را بـا نظـر عنایـت و توجّـه خویـش پرورش مـی داد و حکمـت آن را با فرشتـگان مـی گفت: شما بـه وجود جسمانی آدم کـه از گِل آفریده شده، نگاه نکنید؛ بلکه بـه دلی کـه در این گِل قرار دارد، نگاه کنید.

    11) هم چنین جسم آدم چهل هزار سال مـیان مکّه و طایف افتاده بود.

    12) وقتی کـه کار دل بـه این کمال رسید، گوهری درون خزانـه ی غیب وجود داشت کـه خداوند آن را از فرشتگان پنـهان داشته و خزانـه داری آن را خود بـه عهده گرفته بود. فرمود کـه هیچ خزانـه ای جز درگاه ما یـا دل آدم، شایسته ی آن گوهر نیست؛ آن گوهر چه بود؟ گوهر عشق و محبت بود کـه آن را درون صدفِ امانتِ شناخت قرار داده و بـر مُلک و ملکوت (ظاهـر و باطـن جهان) عرضـه کـرده بودند اما هیچ شایستگـی نگهبانـی و خزانـه داری آن گوهر را نیـافت. دل آدم شایسته ی نگهبانی آن بود زیرا با توجه و عنایت الهی پرورده شده بود و برای خزانـه داری آن جان آدم شایسته بود زیرا چندین هزار سال از پرتو نور خداوندی پرورش یـافته بود.

    13) هر چند کـه فرشتگان هوش و فراست خود را به منظور درک و شناخت آدم بـه کار مـی انداختند، نمـی دانستند کـه ایـن چـه مجمـوعـه ای هست تـا ایـن کـه شیطـان پرحیـله یـک بار بـه دور ِ آدم مـی گـردیـد و با آن یک چشـم،

    اعورانـه (مثل آدم یک چشم) بـه او نگاه مـی کرد (نویسنده، شیطان را یک چشم مـی داند چون او انسان را تنـها از بعد جسمانی مـی نگریست).

    14) بعد وقتی شیطان گردِ همـه ی جسم آدم گشت، هر چیزی را کـه از آن اثری دید، فهمـید کـه چیست اما وقتی بـه دل رسید، دل را همانند قصری یـافت کـه در پیش آن، همچون مـیدانی قرار داشت همانند خانـه ی پادشاهان. شیطان هر چند تلاش کرد کـه راهی بیـابد که تا درون دل وارد شود، هیچ راهی نیـافت. با خود گفت: هر چه دیدم آسان بود؛ کار ِ مشکل این جاست. اگر زمانی بـه ما از این قالب و جسم آسیبی برسد، از این جایگاه (دل) خواهد رسید و اگر خداوند متعال با این جسم سر و کاری داشته باشد یـا بخواهد چیزی درون آن قرار دهد، درون این جایگاه (دل) قرار خواهد داد. با اندیشـه های فراوان و ناامـید از دل بازگشت.

    15) چون بـه شیطان اجازه ی ورود بـه دل آدم ندادند و دست رد بـه روی او نـهادند، نزد همـه ی جهانیـان مردود شد.

    16) فرشتگـان بـه خداونـد گفتنـد: چندین زمان هست کـه درون این یک مشت خـاک با قدرت و خداونـدی خود دست کاری و تصرف مـی کنی و جهان دیگری از این یک مشت خاک آفریدی و در آن خزانـه های بسیـار مدفـون

    و پنـهان کردی و به ما هیچ آگاهی ندادی و هیچ از ما را محرم این ماجرا نساختی؛ بـه هر حال بـه ما بگو این چه خواهد بود.

    17) خطاب خداوند ارجمند رسید کـه «من درون زمـین جانشینی قرار مـی دهم» من درون زمـین، به منظور حضرت خداوندی جانشینی مـی آفرینم اما هنوز آن را کامل نکرده ام. این چه شما مـی بینید، درون واقع خانـه و منزلگاه و محل نشستن او (جسم و قالب او) است. وقتی او را بر تخت جانشینی بنشانم، همـه بـه او سجده کنید.

    نویسنده درون شنبه پنجم بهمن ۱۳۸۷ |

    تمامـی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق بـه مدیر آن مـی باشد...




    [قرعه کشی دلپذیر سال 95 وارسال کد به چه نوعی باش]

    نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Tue, 11 Sep 2018 08:46:00 +0000



    تمامی مطالب این سایت به صورت اتوماتیک توسط موتورهای جستجو و یا جستجو مستقیم بازدیدکنندگان جمع آوری شده است
    هیچ مطلبی توسط این سایت مورد تایید نیست.
    در صورت وجود مطلب غیرمجاز، جهت حذف به ایمیل زیر پیام ارسال نمایید
    i.video.ir@gmail.com