اهنگ خارجی اوه فاکی

اهنگ خارجی اوه فاکی بحث و گفتگو ويژه خانم ها ||| ورود آقایـان مـــمـــنـــوع ... | onlyimagine - Arshiw | چوب الف - معرفی کتاب - choobalef.blogfa.com |

اهنگ خارجی اوه فاکی

بحث و گفتگو ويژه خانم ها ||| ورود آقایـان مـــمـــنـــوع ...

مشاهده نسخه کامل : اهنگ خارجی اوه فاکی بحث و گفتگو ويژه خانم ها ||| ورود آقایـان مـــمـــنـــوع |||


صفحه ها : 1 2 3 4 5 6 7 8 [9] 10 11 12 13 14 15 16 17 18

TEC

18-09-2007, 14:49

مـهرآریـای عزیز.. اهنگ خارجی اوه فاکی سایـه ی عزیز، اهنگ خارجی اوه فاکی و لیلا خان گل گلاب عزیز، از زحمتهاتون ممنون. اهنگ خارجی اوه فاکی [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ] [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ] [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]

Ar@m

18-09-2007, 15:40

براي همين لطفا جو بحث را بـه حالت جوك تبديل نكنين
ولی آخه جوک گفتن هم کیف داره!!! یعنی فقط سوالای جدی بپرسیم؟ بعد من نمـی پرسم!!!

mehraria

18-09-2007, 15:42

نـه عزيزم نـه جدي جدي
منظور اينـه كه باعث ازردن نشـه و توهين نباشـه
تا حدودي دست انداختن طرف يا مسخره كردن نباشـه
شوخي كردن و جوك ازاده

leila*

18-09-2007, 15:42

جک و مسخره بازی با شوخی فرق داره
ما مـی خوایم جو تاپیک خراب نشـه ارام خانوم

Niloofarak

18-09-2007, 16:28

منم بی صبرانـه منتظرم!

fereshte khanoom

18-09-2007, 16:32

خوب خانومای گل نمـیخوینی کـه انتخاب شدده رو معرفی کنید؟

mehraria

18-09-2007, 16:36

اولين دوستي كه انتخاب شد

TEC

دوستان که تا جمعه شب ايشون پاسخگو سوالات هستند

negar20

18-09-2007, 16:54

چند سالتونـه؟
توي كدوم شـهر زندگي ميكنيد؟
چند که تا بچه ايد؟
شغلتون چيه؟
رشته تحصيلي تون چيه؟

shaparak 4u

18-09-2007, 17:11

غذای مورد علاقه؟
رنگ مورد علاقه؟
اسم کوچک؟
دییییییییییگه ... همـین

NOOSHIN_29

18-09-2007, 17:12

مجردی؟
تا حالا عاشق شدی؟
اگه شدی کی و کجا؟
چه تیپی هستی؟

Boye_Gan2m

18-09-2007, 17:54

سلام عزیز امـیدوارم خوب باشی [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]

1- خواب مـیبینی؟اگه آره زیـاد یـا کم؟ [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]

2- پرواز و دوست داری؟دوست داشتی خلبان باشی؟ [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]

3- یـه خاطره از دوران بچگی؟ [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]

4- یـه پیشنـهاد بده واسه این تاپیک! [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]

5- انجمن های مورد علاقه ات؟

6- چه جوری با پی سی آشنا شدی؟؟
7- بهترین خانوم انجمن؟ [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]

Farshadd

18-09-2007, 18:26

از همـه خانومای این تاپیک عذر مـیخوام.

یـه آدم بی فرهنگ و کمبود دار اومده بود نام کاربری منو هک کردی و با اون اینجا یـه پست داده بود.

واقعا ببخشید.

Asalbanoo

18-09-2007, 18:40

سلام
1.تا حالا اصفهان اومدی؟
اگه اومدی کجا ا دوست داشتی؟

2.شـهرام ناظری دوست داری ؟
اگه اره،کودوم البوم یـا تصنیفشو؟

3.(نمـی دونم ازدواج کردی یـا نـه عزیز واسه همـینمـی پرسم و قصد جسارت ندارم)
دوست داری ازدواج کنی و بری خارج از کشور؟

4. از بین این سه که تا خصوصیت واسه همسرت کودوم را انتخاب مـی کنی:
1.قد بلند
2.چهر زیبا
3.وضع مالی خوب

5. مادر بودن را بیشتر دوست داری یـا همسر بودن را؟

6.آشپزی بلدی؟کودوم غذا رو بهتر مـی پزی؟

7.این کلمات را با یک رنگ توصیف کن:

1.مادر

2.خدا

3.زندگی

4.خواب

5.عشق

6.محبت

8.راستی اصلا منو مـی شناسی؟:دی
از اینکه وقت مـی ذاری و به سوالها جواب مـی دی ممنونم

Ar@m

18-09-2007, 18:48

نـه عزيزم نـه جدي جدي
منظور اينـه كه باعث ازردن نشـه و توهين نباشـه
تا حدودي دست انداختن طرف يا مسخره كردن نباشـه
شوخي كردن و جوك ازاده
باشـه

جک و مسخره بازی با شوخی فرق داره
ما مـی خوایم جو تاپیک خراب نشـه ارام خانوم
شدیدا تایید مـی شـه

خب منم چند که تا سوال بپرسم:
سلام
این اسم کاربری رو به منظور چی انتخاب کردی؟
چند وقته ت سی هستی؟
دوست داری چه شغلی داشته باشی و اگه شاغلی چیکار مـی کنی؟
آخرین باری کـه گریـه کردی کی بود؟
کتک مـی زنی یـا کتک مـی خوری؟
بچه بودی قلدر بودی یـا مظلوم؟
دوست نزدیکت ت سی کیـه؟
فعلا بسه

AaVaA

18-09-2007, 19:50

سلام عزیزم
خوبی؟
اهل کجایی؟
الان کجایی؟
راستی چرا اسکاتلندیـار شکست خورد؟:دی( وای من خودم اونجا مدیر بودما)

fereshte khanoom

18-09-2007, 19:52

با سلام خدمت tecعزیز
خوش حال مـیشم جواب سوالهامو بدی::46:

1_با کدوم یک از خانوم های فروم روابط نزدیک تری داری؟:10:

2_موبایلت چیـه؟:5:

3_چه غذایی رو خیلی دوست داری؟:20:

4_از زیور الات خوشت مـیاد؟ اگه اره از کدوم بیشتر؟:rambo:

5_بیشتر لباس چه رنگی مـیپوشی؟:santa:

6_بهترین کتابی کـه تا بـه حال خوندی اسمش چی بوده؟:8:

7_شعر مـیگی؟ اگه اره مـیشـه الان دو بیت بگی؟:)

سوال های این سری تموم شد

با تشکر:11:

р а я i c а

19-09-2007, 00:33

ببینم منو کـه راه ندادین مـیخوام بدونم حتما به این سوال ها جواب داد دیگه آره؟؟
منم مـیتونم جواب بدم؟؟

saye

19-09-2007, 00:46

ببینم منو کـه راه ندادین مـیخوام بدونم حتما به این سوال ها جواب داد دیگه آره؟؟
منم مـیتونم جواب بدم؟؟
نـه خانومـی
اگه چند که تا پست قبل تر رو مطالعه مـیکردی متوجه قضیـه مـیشدی عزیزم
راستی شما خانومـی دیگه !!! درسته ؟
این پست رو مطالعه کن
برای مشاهده محتوا ، لطفا وارد شوید یـا ثبت نام کنید

р а я i c а

19-09-2007, 00:53

اها مرسی از لطفتون

NOOSHIN_29

19-09-2007, 01:25

دوباره سلام عزیزم
قد؟
وزن؟
رنگ چشم؟
رنگ مو؟
رنگ پوست؟
مرسی

mehraria

19-09-2007, 14:04

Tecجان خوبي خانمم كجايي پس؟
اخلاقت چطوره؟
عصبي هستي؟
زياد قهر ميكني؟
خنده رويي يا اخمالو؟
تاريخ تولدت را بگو
بهترين خبري كه که تا حالا شنيدي چي بوده؟

leila*

19-09-2007, 14:08

سلام منم مـی خوام از تو خانم گل چن که تا سوال بپرسم
اول بگو نظرت درون مورد من چیـه؟
دوم بهترین دوستت تو پی سی کیـه
چند بار از دست من ناراحت شدی؟
روزه مـیگیری؟
غذای مورد علاقت چیـه؟
از فیلمایی کـه ماه رمضون مـیزاره کدومو بیشتر مـی پسندی؟

Boye_Gan2m

19-09-2007, 17:21

tec جان چرا نمـیای؟

TEC

19-09-2007, 19:02

سلام دوستان، قبل از هر چیز از اینکه دیر دارم مـیاد معذرت مـیخوام.
اما بریم سراغ جوابها.
==============
negar20 عزیز

چند سالتونـه؟
21

توي كدوم شـهر زندگي ميكنيد؟
اراک

چند که تا بچه ايد؟
4 تا

شغلتون چيه؟
فعلا بیکار

رشته تحصيلي تون چيه؟
نرم افزار کامپیوتر
=================================================

shaparak 4u ی خوشگل خودم:
غذای مورد علاقه؟
قرمـه سبزی

رنگ مورد علاقه؟
آبی

اسم کوچک؟
عاطفه

دییییییییییگه ... همـین
دییییییییگه.. همـین؟ [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]

TEC

19-09-2007, 19:05

NOOSHIN_29 عزیز

مجردی؟
بله

تا حالا عاشق شدی؟
عاشقی کـه خیلی خطرناکه حسن

اگه شدی کی و کجا؟
جای خاصی نداره.:دی

چه تیپی هستی؟
ساده

TEC

19-09-2007, 19:09

Boye_Gan2 عزیز

سلام عزیز امـیدوارم خوب باشی [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
سلام گلم، چطوری؟

1- خواب مـیبینی؟اگه آره زیـاد یـا کم؟ [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
فکر کنم خواب کم مـیبینم، اگه هم ببینم خیلی کمـیشو یـادم مـیمونـه [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]

2- پرواز و دوست داری؟دوست داشتی خلبان باشی؟ [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
عاشق پروازم... ولی که تا حالا بـه خلبانی فکر نکردم[ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]

3- یـه خاطره از دوران بچگی؟ [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
فکر کنم 4 سالم بود، داشتم تخمـه آفتابگردون مـیشکستم، یکیشو کردم تو بینیم، ببینم چه اتفاقی پیش مـیاد. دیگه نمـیدونم کجا رفت.
فکر کنم رفته تو مغزم.[ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]

4- یـه پیشنـهاد بده واسه این تاپیک! [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
تاپیک داره خوب مـیشـه، مخصوصا کـه مـهرآریـای عزیز از وقتی من اومدم اینجا دیدم چقدر داره تلاش مـیکنـه که تا بهتر بشـه... بعد نظری ندارم[ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]

5- انجمن های مورد علاقه ات؟
در حال حاضر پی ورلد خودمون.[ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]

6- چه جوری با پی سی آشنا شدی؟؟
درست یـادم نمـیاد، ولی اگه اشتباه نکنم تو صفحه ی اول سایت پی سی، یـه آموزشی رو دیدم کـه از اونجا فهمـیدم پی سی فروم هم داره.

7- بهترین خانوم انجمن؟ [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
همتون بهترینیت[ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]

TEC

19-09-2007, 19:14

Asalbanoo ی عزیز
سلام
سلام عزیزم

1.تا حالا اصفهان اومدی؟
آره چند باری اومدم.

اگه اومدی کجا ا دوست داشتی؟
سی و سه پل

2.شـهرام ناظری دوست داری ؟
هر چی فکر مـیکنم یـادم نمـیادش، اسمش کـه خیلی آشناست:دی

اگه اره،کودوم البوم یـا تصنیفشو؟
یـادم اومد بهت مـیگم.

3.(نمـی دونم ازدواج کردی یـا نـه عزیز واسه همـینمـی پرسم و قصد جسارت ندارم)
دوست داری ازدواج کنی و بری خارج از کشور؟
آره دوست دارم، ولی خارج از کشور رو که تا جایی کـه آدم بتونـه چند سال رو حداکثر (نـه زیـاد) به منظور بالابردن تحصیلاتش بگذرونـه خوبه، البته دوست ندارم به منظور همـیشـه زندگیم خارج از کشور باشـه.

4. از بین این سه که تا خصوصیت واسه همسرت کودوم را انتخاب مـی کنی:
1.قد بلند
2.چهر زیبا
3.وضع مالی خوب
قد بلند کـه مـهم نیست، چون من خودمم زیـاد بلند نیستم.
چون از خصوصیـات درونی چیزی نگفتی، فکر کنم گزینـه ی 3 بهتر باشـه
سوالت سخت بودا.... یکی طلبت

5. مادر بودن را بیشتر دوست داری یـا همسر بودن را؟
مادر بودن
چون هر دوش بـه دست مـیاد

6.آشپزی بلدی؟کودوم غذا رو بهتر مـی پزی؟
آره، دست پا شکسته چیزایی بلدم.
تتالی (یـا تتلی) کـه یـه غذای اراکیـه.

7.این کلمات را با یک رنگ توصیف کن:

1.مادر
آبی آسمونی

2.خدا
سفید

3.زندگی
سبز

4.خواب
توسی

5.عشق
قرمز

6.محبت
صورتی

8.راستی اصلا منو مـی شناسی؟:دی
آره بعد چی کـه نشناسمت.
ولی درون حد دیدن نوشته هات مـیشناسمت عزیزم.

از اینکه وقت مـی ذاری و به سوالها جواب مـی دی ممنونم
خواهش مـیکنم، از شمام بـه خاطر سوالهای خوبت ممنونم.

TEC

19-09-2007, 19:16

Ar@m عزیز

خب منم چند که تا سوال بپرسم:
بفرما

سلام
سلام گلم

این اسم کاربری رو به منظور چی انتخاب کردی؟
قبلا اسم کاربریم تو یـه فروم دیگه TECTONIC بود، این اسم ابتدای این کلمـه هست.

چند وقته ت سی هستی؟
فکر کنم 2 سال، ولی که تا حدود یک سال و خورده ای فعالیتی بـه اونصورت نداشتم.

دوست داری چه شغلی داشته باشی و اگه شاغلی چیکار مـی کنی؟
دوست دارم شغلی داشته باشم کـه مرتبط با رشتم باشـه. (نرم افزاز کامپیوتر)

آخرین باری کـه گریـه کردی کی بود؟
فکر کنم 3 هفته پیش بود. [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]

کتک مـی زنی یـا کتک مـی خوری؟
کتک.. نـه بابا.. ولی بچه کـه بودیم بیشتر مـیزدم. [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]

بچه بودی قلدر بودی یـا مظلوم؟
مظلوم و کاملا خجالتی [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]

دوست نزدیکت ت سی کیـه؟
سه نقطه [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]

فعلا بسه
لطف کردی [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]

TEC

19-09-2007, 19:18

AaVaA ی عزیز

سلام عزیزم
سلام مـهربون. [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]

خوبی؟
مرسی خوبم، خودت خوبی؟

اهل کجایی؟
اراک

الان کجایی؟
پشت کامپیوترم [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]

راستی چرا اسکاتلندیـار شکست خورد؟:دی( وای من خودم اونجا مدیر بودما)
نـه اسکاتلندیـار همـیشـه پیروزه، مدیرا نزاشتن ما پیروزیمون بـه چشم بیـاد. [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ] (منم اونجا مادر معنوی بودم[ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
)

Asalbanoo

19-09-2007, 20:19

سلام
مرسی از جوابهات
اینم یـه سری دیگه
البته امـیدوارم هزارسال عمر با عزت داشته باشی
لطفا از سوالام تاراحت نشو

1.دوست داری کی بمـیری؟

2.دوست داری کوجا بمـیری؟

3.دوست داری آخرین نفری کـه قبل از مردن مـی بینی کی باشـه؟

4.دوست داری کوجا دفنت کنن؟

5.دوست داری روی سنگ قبرت چی بنویسن؟

6.دوست داری اولین نفری کـه بعد از مردن مـی بینی کی باشـه؟

7.دوست داری سنگ قبرت چه رنگی باشـه؟

8.دوست داری چه جوری بمـیری؟

باز هم مـی گم انشالله هزار ساله باشی

باز هم ممنون از توجهت

TEC

19-09-2007, 20:38

با سلام خدمت tecعزیز
سلام عزیز

خوش حال مـیشم جواب سوالهامو بدی::46:
منم خوشحالم کـه ازم سوال مـیپرسی [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]

1_با کدوم یک از خانوم های فروم روابط نزدیک تری داری؟:10:
روابط کـه فعلا نزدیک خیلی نشده، ولی شاپرک رو خیلی دوست دارم [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]

2_موبایلت چیـه؟:5:
سامسونگ [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]

3_چه غذایی رو خیلی دوست داری؟:20:
قرمـه سبزی [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]

4_از زیور الات خوشت مـیاد؟ اگه اره از کدوم بیشتر؟:rambo:
آره من عاشق این جیجی ویجیـام... ولی خب درون کل، بیشتر گردنبند. [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]

5_بیشتر لباس چه رنگی مـیپوشی؟:santa:
آبی [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]

6_بهترین کتابی کـه تا بـه حال خوندی اسمش چی بوده؟:8:
"سینوهه پزشک مخصوص دربار" کـه عاشقشم. [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]

7_شعر مـیگی؟ اگه اره مـیشـه الان دو بیت بگی؟:)
نـه اصلا تب شعرم خوب نیست. [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]

سوال های این سری تموم شد
مرسی گلم

با تشکر:11:[/QUOTE]
[ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ] خوشحالم کردی.

TEC

19-09-2007, 20:40

NOOSHIN_29 عزیز

دوباره سلام عزیزم
[ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ] دوباره سلام گلکم.

قد؟
158.نیم

وزن؟
44( مال چند ماه پیش بود البته)

رنگ چشم؟
قهوه ای خیلی تیره

رنگ مو؟
مشکی (ولی نـه خیلی خیلی سیـاه)

رنگ پوست؟
گندمـی روشن

مرسی
خواهش مـیکنم.

TEC

19-09-2007, 20:43

mehraria ی وفادار

Tecجان خوبي خانمم كجايي پس؟
خوبم مـهرآریـا جون، بـه خاطر جابه جایی کامپیوترم و دیر وصل شدنش شرمندتون شدم.

اخلاقت چطوره؟
مـهربونم و خیلی احساساتی

عصبي هستي؟
فکر کنم زود عصبانی مـیشم.

زياد قهر ميكني؟
کوچولو کـه بودم آره، ولی حالا دیگه نـه

خنده رويي يا اخمالو؟
[ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ] خنده رو

تاريخ تولدت را بگو
26 /فروردین/ 1365

بهترين خبري كه که تا حالا شنيدي چي بوده؟
قبول شدن تو دانشگاه یکیش بود.

TEC

19-09-2007, 20:47

leila* خانم گل

سلام منم مـی خوام از تو خانم گل چن که تا سوال بپرسم
بپرس عزیزم، خوشحالم مـیکنی.

اول بگو نظرت درون مورد من چیـه؟
[ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ] [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ] یـه 18 ساله ای کـه خیلی مـهربونی، و در عین حال شلوغ کار

دوم بهترین دوستت تو پی سی کیـه
سه نقطه

چند بار از دست من ناراحت شدی؟
هیچ بار

روزه مـیگیری؟
بله

غذای مورد علاقت چیـه؟
قرمـه سبزی

از فیلمایی کـه ماه رمضون مـیزاره کدومو بیشتر مـی پسندی؟
اغماء رو فقط نگاه مـیکنم، بقیـه رو نمـیدونم چه طورین.

TEC

19-09-2007, 20:51

tec جان چرا نمـیای؟
به خاطر جابه جایی کامپیوترم و دیر وصل شدنش عزیزم دیر اومد.
ببخشید کـه ناراحتتون کردم.:11:

TEC

19-09-2007, 22:00

Asalbanoo ی عزیز:

سلام
سلام مـهربون

مرسی از جوابهات
وظیفه بود، مرسی از سوالهات

اینم یـه سری دیگه
بفرما.

البته امـیدوارم هزارسال عمر با عزت داشته باشی
همچنین شما، عمر با عزت و کیفیت و تندرستی. [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ] [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]

لطفا از سوالام تاراحت نشو
نـه عزیزم ناراحت نمـیشم، راحت باش. [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]

1.دوست داری کی بمـیری؟
دوست دارم که تا وقتی زنده باشم کـه نعمت سلامتیـه کامل رو داشته باشم، و بتونم از زندگیم استفاده ی مفید ببرم.

2.دوست داری کوجا بمـیری؟
تو شـهر خودم، یـا یـه جای مقدس.

3.دوست داری آخرین نفری کـه قبل از مردن مـی بینی کی باشـه؟
نمـیدونم، بستگی داره اون موقع کی باشـه، ولی مطمئنا تنـهای کـه تو اون شرایط خیلی دوستش دارم، و دوستم داره.

4.دوست داری کوجا دفنت کنن؟
اگه یـه جای مقدس بمـیرم، همونجا... اگه نـه، تو شـهر خودمون، جایی کـه کنار دستم، آدمای خوبی مدفون شده باشن.

5.دوست داری روی سنگ قبرت چی بنویسن؟
مرگ واژه ی مقدسیـه کـه با بدست آوردنش به منظور همـیشـه درون کنار پروردگارم آرام شدم.

6.دوست داری اولین نفری کـه بعد از مردن مـی بینی کی باشـه؟
بازم مـیگم، بستگی بـه شرایط و زمانش داره. مراجعه بـه ج شماره ی 3

7.دوست داری سنگ قبرت چه رنگی باشـه؟
سنگ قبرها همـه یـا سفیدن، یـا سیـاه، من سفید رو دوست دارم.

8.دوست داری چه جوری بمـیری؟
خیلی آروم، و پاک.

باز هم مـی گم انشالله هزار ساله باشی
منم مـیگم، انشاالله شما هم هزار سال عمر با عزت و تندرستیـه کامل داشته باشی. [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]

باز هم ممنون از توجهت
خواهش مـیکنم عزیز.
مرسی از سوالای جالبت. [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]

Asalbanoo

19-09-2007, 22:29

نمـی دونم حدودیت سوال چند بار هست
یعنی هر نفر چندتا سوال مـی تونـه بپرسه
اینم یـه سری دیگه از نوعی دیگر

1.تخت چویـه یـا فرفوژه و رنگش چیـه؟

2.طرح و رنگ پتوت چیـه؟

3.کف اتاقت چی شـهنـه؟فرش گلیم موکت یـا گبه؟

4.مسواکت چه رنگیـه؟

5.از چه مارک لوازم استفاده مـی کنی؟

6.از کودوم لوازم ارایش بیشتر استفاده مـی کنی؟

7.اگه بدونی همسرت یـا عشقت بهت خیـانت کرده چی کار مـی کنی؟

8. فکر کن مـی خواهی این کلمات را به منظور یک شخص نابینا توصیف کنی
چه جوری این کار را مـی کنی:

1.دریـا

2.خورشید

3.درخت

4.مادر

9.قرمزته یـا ابیته؟

10.بازیگران و فیلمـهای مورد علاقه ات را نام ببر لطفا؟

TEC

19-09-2007, 23:57

نمـی دونم حدودیت سوال چند بار هست
شما راحت باش

یعنی هر نفر چندتا سوال مـی تونـه بپرسه
بازم راحت باش

اینم یـه سری دیگه از نوعی دیگر
بفرما، و جوابهایی از نوع دیگه.

1.تخت چویـه یـا فرفوژه و رنگش چیـه؟
چوب قهوه ای

2.طرح و رنگ پتوت چیـه؟
پتوم سبز و سفید و توسی با همـه، و سبز هاش طرح برگ و این چیزا رو داره.

3.کف اتاقت چی شـهنـه؟فرش گلیم موکت یـا گبه؟
فرش

4.مسواکت چه رنگیـه؟
دو رنگه، آبی و سفید.

5.از چه مارک لوازم استفاده مـی کنی؟
Loreal & vov

6.از کودوم لوازم ارایش بیشتر استفاده مـی کنی؟
من ندرتا آرایش مـیکنم، ولی خب بیشتر کرم.

7.اگه بدونی همسرت یـا عشقت بهت خیـانت کرده چی کار مـی کنی؟
بستگی داره تو چه شرایطی گیر کرده باشـه، شاید ببخشمش، شایدم نـه.

8. فکر کن مـی خواهی این کلمات را به منظور یک شخص نابینا توصیف کنی
چه جوری این کار را مـی کنی:

1.دریـا
آب خیلی زیـادی کـه تو یـه چاله ی خیلی بزرگ جمع شده کـه تمام چاله رو پر کرده، و با آمدن باد، صدای خوردن آب ها بـه همدیگه بـه وجود مـیاد... این چاله ی بزرگ از شـهرتم بزرگتره

2.خورشید
وقتی بیرون از خونـه مـیری احساس مـیکنی خیلی گرمت شده، خورشید چیزیـه کـه این گرما رو بهت مـیده.

3.درخت
بودن جسمـیت رو یـه خط درون نظر بگیر کـه این تنـه ی درخت مـیشـه، و دستهات رو اگه بالا ببری شاخه های درخت رو نشون مـیده، و انگشتات برگ ها رو. و مـیوه های درخت همونـهایی هستن کـه مـیخوری، و در انتهای هر شاخه بـه وجود مـیان.

4.مادر
کسی کـه تو رو بـه دنیـا آورد و به هستیت و زندگیت امـید داد، کمکت کرد که تا بتونی بهترین زندگی رو داشته باشی.

9.قرمزته یـا ابیته؟
بنفشته. [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]

10.بازیگران و فیلمـهای مورد علاقه ات را نام ببر لطفا؟
خارجی ها: "برباد رفته" .. "شـهرک شماره ی 13"..
ایرانی ها: "وفــا" ( البته مطمئن نیستم اسمش همـین بود یـا نـه!)، و "خیلی دور خیلی نزدیک"

و از پوریـا پور سرخ، بهنوش طباطبایی، و بامشـــاد، جواد رضویـان... نیکل کیدمن

ANDREY_SHEVCHENKO

20-09-2007, 10:26

سلام بـه همـه ی دوستان
منم دوست دارم توی این تاپیک شرکت کنم اما حوصله ندارم 204 صفحه رو بخونم . مـی شـه یکی بگه موضوع چیـه ؟
ممنون:11:

western

20-09-2007, 11:30

منم نمـی فهمم این سوال وجوابها چیـه؟

leila*

20-09-2007, 12:13

سلام عاطفه جون ممنون کـه به سوالات جواب دادی
راستی گفته بودی من 18 سالمـه
یعنی انقددر جوون مـی؟
ولی جدا از شوخی من 20 سالمـه
در هر صورت اینم واسه رفع ابهام بود

zoghal.akhte

20-09-2007, 12:33

سلام بـه همـه ی خانومای گل:11::20:
طاعات و عبادات همگی قبول باشـه
خوشحالم کـه این تاپیک داره سر و سامون مـی گیره:12:
ولی یـه گله دارم.
واسه چی این قضیـه رو از همون اول تو تاپیک نگفتین؟؟؟:45::18:
موفق باشید.
یـا حق.

karin

20-09-2007, 13:09

سلاممممممممم

1.منو مـی شناسی؟ اگه آره کجاها بیشتر منو دیدی؟

2.بچه ی چندمـی؟

3.چند که تا ؟ چند که تا برادر؟ روابطتون خوبه؟

4.اوقات فراغتت رو چه جوری مـی گذرونی؟

5.از آلات موسیقی ساز خاصی رو بلدی بزنی؟

6.در جمعی کـه عقایدی کاملا مخالف عقاید تو دارن چه جوری برخورد مـی کنی؟ همرنگ جماعت مـی شی؟ مخالف مـی کنی؟با بقیـه هم عقیده نمـی شی ولی مخالفت هم نمـی کنی؟ یـا ....

7.چه تعریفی از آزادی داری؟ آزادی بیـان، آزادی پوشش و ...

8.سنت بهتره یـا مدرنیته؟

9.یکی از سنت های رایج کـه خیلی دست و پا گیره؟

10کاری بـه نظرت درسته ولی از نظر عرف جامعه نادرسته. اون کار رو انجام مـی دی یـا نـه؟

اگه جوابت مثبته یـه مثال از کاری کـه انجام دادی رو بگو

فعلا همـینا

مرسی کـه وقت مـی ذاری

mehraria

20-09-2007, 13:57

منم نمـی فهمم این سوال وجوابها چیـه؟
وسترن جان خوبي خانمي تو صفحه 200همين تابيك ليلا توضيح داده بخونش لطفا

سلام بـه همـه ی خانومای گل:11::20:
طاعات و عبادات همگی قبول باشـه
خوشحالم کـه این تاپیک داره سر و سامون مـی گیره:12:
ولی یـه گله دارم.
واسه چی این قضیـه رو از همون اول تو تاپیک نگفتین؟؟؟:45::18:
موفق باشید.
یـا حق.
عزيز اول ميخواستيم ببينيم خانمـها علاقهاي دارند بـه اين موضوع يا نـه وقتي كه با بيشترشون كه ميدونستيم همكاري ميكنند صحبت كرديم و قطعي شد اينجا مطرح كرديم

mehraria

20-09-2007, 14:02

راستي عسل بانو جان محدوديت پستي برا اشخاص وجود نداره ولي بيشتر از 10 که تا سوال تو هر پست نباشـه لطفا

----------------------------------
عاطفه جان شما که تا فردا شب وقت جواب دادان داري از شنبه صبح نفر بعدي معرفي ميشـه

TEC

20-09-2007, 15:15

سلام عاطفه جون ممنون کـه به سوالات جواب دادی
راستی گفته بودی من 18 سالمـه
یعنی انقددر جوون مـی؟
ولی جدا از شوخی من 20 سالمـه
در هر صورت اینم واسه رفع ابهام بود

سلام، مرسی از رفع ایـهامت عزیزم..
جدی 20 سالته؟ آخه فکر کنم خیلی وقت پیش یـه جا دیدم نوشته بود 18 ساله ای یـا همـین حدودا.. لابد اشتباه فکر کردم.

karin

20-09-2007, 17:36

دوباره سلامممممممممم

1.اهل انتقام گرفتن هستی؟

2.به طالع بینی اعتقاد داری؟ بـه فال چطور؟

3.دوستی ازت درخواستی داره کـه نمـی خوای یـا نمـیتونی انجامش بدی، چه جوری برخورد مـی کنی؟

4.نظرت درباره ی دوستی و پسر؟

5.روشنفکر بـه کی مـی گن؟ شما خودت روشنفکری؟

6.ظاهر هر فرد نشان دهنده ی باطنشـه؟

7.بهترین و بدترین هدیـه ای کـه گرفتی؟

8.چی دوست داری کادو بگیری؟

9.آخرین باری کـه رفتی سینما کی بوده؟ فیلمـی کـه دیدی چی بود؟

10.خوشت اومد؟(از فیلم بالایی)

بازم مرسی بابت وقتی کـه مـی ذاری

shaparak 4u

20-09-2007, 19:12

خب اینم یک سری سوال دیگه
راستی سلام گلم:20:
خسته نباشی جواب بـه این همـه سوال سخته حتما;)
ا.تو اتااقت قاب عداری؟ اگه داریعکیـه؟:23:
2.پارک زیـاد مـی ری؟
3.دوست داری همسر آینده ات خوش اخلاق باشـه یـا پولدار (فکر کن دوتاش با هم نشـه):36:
4. خیـالاتی هستی:rolleye:
5.عزیز ترینت تو زندگی:40:
6.دوست زیـاد داری
7. خواننده ی مورد علاقه ات کیـه؟
8. با ت راحت تری یـا با برادرات؟
9.ی هستی یـا بابایی؟
10.بدترین نمره ی دوران مدرسه
همـینا دیگه
خسته نباشی عزیزم

TEC

20-09-2007, 23:41

karin عزیز:

سلاممممممممم
علیک سلام، کارین جان.

1.منو مـی شناسی؟ اگه آره کجاها بیشتر منو دیدی؟
کم دیدمت، بیشتر هم تو تاپیک خانم ها آنلاین دیدمت [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]

2.بچه ی چندمـی؟
آخر. [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]

3.چند که تا ؟ چند که تا برادر؟ روابطتون خوبه؟
یـه دارم، 2 که تا برادر، روابطمون آره خوبه، ولی خب گاهی هم مثه بقیـه جرو بحث زیـاد مـیکنیم.

4.اوقات فراغتت رو چه جوری مـی گذرونی؟
بیشتر پای کامپیوترم، گاهی هم کتابی، کار هنری، تفریح بیرون از خونـه ای کـه با خونواده باشـه، چیزی.

5.از آلات موسیقی ساز خاصی رو بلدی بزنی؟
نـه، هیچکدوم.

6.در جمعی کـه عقایدی کاملا مخالف عقاید تو دارن چه جوری برخورد مـی کنی؟ همرنگ جماعت مـی شی؟ مخالف مـی کنی؟با بقیـه هم عقیده نمـی شی ولی مخالفت هم نمـی کنی؟ یـا ....
اگه حرفم رو ب و ببینم همـه مخالفت شدیدی دارن، سعی مـیکنم ادامـه ندم ولی درون مورد حرفهای اونا دقیق مـیشم، شاید من اشتباه کنم.

7.چه تعریفی از آزادی داری؟ آزادی بیـان، آزادی پوشش و ...
آزادی یعنیی کـه بتونـه پاشو از قوانین هر جامعه ای کـه توشـه بیرون نبره، کلا کاری بـه مسائل سیـاسی کـه توی جامعه ی ما وجود داره ندارم، ولی آزادی یعنی اگه محدودیتهایی درون قبال یک چیز وجود داره، درون عوض آزادیـه بیشتری درون جهت دیگه ای از زندگیمون باشـه.

8.سنت بهتره یـا مدرنیته؟
بین این 2 تا، تعادل متناسبش بهتره.

9.یکی از سنت های رایج کـه خیلی دست و پا گیره؟
مخارج بالایی کـه یـه زوج حتما تو ازدواجشون متقبل بشن، درواقع اینطور جا افتاده تو کشورمون کـه عروسی کـه مـهموناش بیشتر باشن، بریز بـه پاش بیشتریباشـه، و و و.. اون باکلاس ترو شیک تره، درون حالی کـه تو کشورای دیگه، مخصوصا اروپا خیلی ساده این مراسم با چند خانواده و دوست برگزار مـیشـه.
یکی دیگشم کـه تو این رابطه هست و دلم نمـیاد نگم، جهیزیـه ی بالایی هست کـه هر خانواده از حتما خرید کنـه، درون حالی کـه در آمریکا (کشورای دیگه رو دقیقا مطمئن نیستم) اصلا چیزی با عنوان جهیزیـه نیست.

10کاری بـه نظرت درسته ولی از نظر عرف جامعه نادرسته. اون کار رو انجام مـی دی یـا نـه؟
احتمالا نـه، عرف جامعه دیدگاه بعضی از مردم رو متناسب با خودش مـیسازه، خیلی از مردم هم (البته منظورم شماها نیستیدها)، بـه قول معروف عقلشون بـه چشمشونـه.

اگه جوابت مثبته یـه مثال از کاری کـه انجام دادی رو بگو
------------

فعلا همـینا
قربونت [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]

مرسی کـه وقت مـی ذاری
مرسی کـه سوالای جالبی پرسیدی [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]

Asalbanoo

21-09-2007, 00:03

راستي عسل بانو جان محدوديت پستي برا اشخاص وجود نداره ولي بيشتر از 10 که تا سوال تو هر پست نباشـه لطفا

----------------------------------
عاطفه جان شما که تا فردا شب وقت جواب دادان داري از شنبه صبح نفر بعدي معرفي ميشـه

سلام
ممنون
البته فکر نکنم من بیشتر از ده که تا سوال هم مطرح کرده باشم

mehraria

21-09-2007, 00:19

كلي عرض كردم خانمي

TEC

21-09-2007, 00:59

shaparak 4u ی عزیزم

خب اینم یک سری سوال دیگه
بفرما گلم

راستی سلام گلم:20:
سلام عزیزم [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]

خسته نباشی جواب بـه این همـه سوال سخته حتما;)
نـه خوشگلم، خیلی جالبن و راحت.

ا.تو اتااقت قاب عداری؟ اگه داریعکیـه؟:23:
آره 3 که تا دارم، یکیش ع2 که تا داداشام و مـه.
یکیش خودمم وقتی کـه 2 ساله بودم.
یکیشم عکسه یـه دسته گل صورتیـه.

2.پارک زیـاد مـی ری؟
نـه، خیلی خیلی کم مـیرم.

3.دوست داری همسر آینده ات خوش اخلاق باشـه یـا پولدار (فکر کن دوتاش با هم نشـه):36:
خوش اخلاق باشـه... حالا نمـیشد جفتش با هم باشـه؟ [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]

4. خیـالاتی هستی:rolleye:
نـه

5.عزیز ترینت تو زندگی:40:
خیلیـا برام عزیزن، نمـیتونم دقیقا یکی رو بگم.

6.دوست زیـاد داری
نـه خیلی نیستن، صمـیمـی ترینش فقط یکیـه کـه چند وقت پیش متاهل شد. [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]

7. خواننده ی مورد علاقه ات کیـه؟
احسان خواجه امـیری.

8. با ت راحت تری یـا با برادرات؟
م.

9.ی هستی یـا بابایی؟
هر دوش، ولی بیشتر ی.

10.بدترین نمره ی دوران مدرسه
نمره ی آخر ترمـه تو کارنامـه منظورته یـا هویجوری کلا؟
حالا کلانش رو اگه بگیم، -6- بود. اونم از جغرافی. [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
نمـیدونم چی شده بود کـه نتونسته بودم بخونم.

همـینا دیگه
مرسی گلم.

خسته نباشی عزیزم
زنده نباشی، خودت خسته نباشی مـهربون. [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]

TEC

21-09-2007, 01:01

karin عزیزم:

دوباره سلامممممممممم
دوباره سلام عزیز.. [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]

1.اهل انتقام گرفتن هستی؟
وقتی جوش بیـارم مـیگم حتما انتقام بگیرم، ولی وقتی یـه خورده با خودم فکر کنم سعی مـیکنم بیخیـال شم.

2.به طالع بینی اعتقاد داری؟ بـه فال چطور؟
نـه زیـاد اعتقاد ندارم.

3.دوستی ازت درخواستی داره کـه نمـی خوای یـا نمـیتونی انجامش بدی، چه جوری برخورد مـی کنی؟
با مـهربونی و خوب صحبت سعی مـیکنم واقعیت رو بهش بگم، یـا ناراحت مـیشـه و به دل مـیگیره، یـا باورم مـیکنـه و قبول مـیکنـه.

4.نظرت درباره ی دوستی و پسر؟
دوستی کـه صرفا اسم دوستی داشته باشـه زیـاد خوب نیست، مخصوصا کـه تو سن زیر 19-20 به منظور ، و سن 21-22 به منظور پسر اتفاق بیوفته... اما اگه هدفمند باشـه و در سن مناسبی بـه وجود بیـاد، ممکنـه بد نباشـه.

5.روشنفکر بـه کی مـی گن؟ شما خودت روشنفکری؟
کسی کـه حرفهاش رو معقولانـه بزنـه و هیچوقت از روی احساسات نظری رو نگه... من خودم گاهی عجولم کـه این صفت روشنفکری رو فکر کنم تکذیب مـیکنـه.

6.ظاهر هر فرد نشان دهنده ی باطنشـه؟
ندرتا بله، ولی اکثر وقتا نـه.

7.بهترین و بدترین هدیـه ای کـه گرفتی؟
بهترینش شعری بود کـه م به منظور تولدم برام گفته بود.
بدترینش ... نداشتم، همشون خوب بودن.

8.چی دوست داری کادو بگیری؟
یـه کتاب خوبی کـه حسابی خوندنی باشـه،... همـین بـه فکرم رسید.

9.آخرین باری کـه رفتی سینما کی بوده؟ فیلمـی کـه دیدی چی بود؟
دیروز بود.. [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
"کلاهی به منظور باران"

10.خوشت اومد؟(از فیلم بالایی)
آره کلی خندیدیم با دوستام، خیلی قشنگ بود. [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]

بازم مرسی بابت وقتی کـه مـی ذاری
بازم ممنونتم از سوالهای خوبی کـه مـیپرسی. [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]

karin

21-09-2007, 01:24

karin عزیزم:

9.آخرین باری کـه رفتی سینما کی بوده؟ فیلمـی کـه دیدی چی بود؟
دیروز بود.. [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
"کلاهی به منظور باران"

10.خوشت اومد؟(از فیلم بالایی)
آره کلی خندیدیم با دوستام، خیلی قشنگ بود. [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]

بازم مرسی بابت وقتی کـه مـی ذاری
بازم ممنونتم از سوالهای خوبی کـه مـیپرسی. [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]

چه جالب
منم دیروز همـین رو دیدم
کلی هم خندیدیم

مرسی از جوابا:11:

negar00

21-09-2007, 01:37

:(
نا امـید کنندس

Niloofarak

21-09-2007, 01:47

چی نا امـید کنندس؟

sepideh khanom

21-09-2007, 01:53

سلام بـه خانم های گل و گلاب :11:
عضو جدید قبول مـیکنید؟

negar00

21-09-2007, 02:06

همـه چیز و همـه

Boye_Gan2m

21-09-2007, 02:09

سلام جیگمل
جای کی الان خالیـه؟
تاحالا شده نا امـیده نا امـید شده باشی؟

niusha_z

21-09-2007, 02:10

سلام دوباره بـه همگی! :20:من یکی از 5 پست اولم رو (که حساب هم نشد :27:) اینجا زدم ولی مدتیـه نیمدم اینجا، امـیدوارم دوباره راهم بدین :46:

arshin99

21-09-2007, 02:14

ویژه خانم ها یعنی آقایون وارد نشن ؟
یـا منحصر نیست ؟

negar00

21-09-2007, 02:22

سلام جیگمل
جای کی الان خالیـه؟
تاحالا شده نا امـیده نا امـید شده باشی؟
من الان یـه چیزی تو همـین مایـه هام.

TEC

21-09-2007, 15:56

Boye_Gan2m عزیز:

سلام جیگمل
سلام جیگر طلا [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]

جای کی الان خالیـه؟
جای snowy-winter و راه کویر

تاحالا شده نا امـیده نا امـید شده باشی؟
حالا چند باری شده. [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]

sanam.b

22-09-2007, 01:45

سلام
ببخشید کـه دیر شد
امـیدوارم هیچ وقت با کامپیوترتان دچار مشکلی نشوید کهی نتواند آن را حل کند

امـید وارم کـه همـیشـه حالت خوب باشـه و در کارهات موفق باش

گفتی کـه رشته ات کامپیوتره. تو خونـه با چه نرم افزاری کار مـی کنی

تا حالا سوتی کامپیوتری دادی؟

در مورد آشپزی چی ؟ اگه ممکنـه هر دوتا شو تعریف کن

کامپیوتر چقدر توزندگیت تاثیر گداشته؟ چقدر بهش عادت کردی؟

یـه روز یـه متنی رو پاک نویس مـی کردم یـه دفعه متوجه شدم کـه یـه خط رو درون بالای متن جا انداختم
اولین چیزی کـه به ذهنم رسید این بود کـه مـیرم بالا و یـه اینتر مـی
از این موارد واسه ت اتفاق افتاده ؟ یکی رو تعریف کن

یکی مـی گفتی کـه کامپیوتر کار کنـه بیشتر وقت کم مـیاره که تا وقت بیشتری بـه دست بیـاره نظر توچیـه ؟
یـه استاد کامپیوتر مـی گفتایی برنامـه محیط های مختلف رو مـی نویسند بـه تقدیر و قسمت اعتقاد ندارند . توچی؟

تا حالا درون مورد آشپزی خلاقیت بـه خرج دادی ؟ آخرش چی شد؟

واسه نـهار فردا چی بپزم؟
سه که تا حیوان بـه ترتیب دوست داشتن بگو

مراسم کلوچه خوران
فرض کن کلوچه ای داری و مـیخواهی آن را بخوری به منظور خوردنش چکار مـی کنی؟
از 10 گزینـه زیر یکی را انتخاب کن

1- همـه کلوچه را یکباره مـی اندازی بالا

2- هر بار یک تکه اش را گاز مـی زنی

3- آرام آرام و کوچولو کوچولو مـی خوری و مزه مزه اش مـی کنی

4- کلوچه را بـه تکه های کوچک تقسیم مـی کنی

5- درون نوشیدنی مثل چای،شیر، قهوه و... فرو مـی کنی

6- تکه اش مـی کنی . مغزش را اول مـی خوری و بعد کلوچه را

7- تکه اش مـی کنی . مغزش را اول مـی خوری وبقیـه اش را دور مـی اندازی

8- فقط کلوچه را مـی خوری و مغزش را دور مـی اندازی

9-دوست داری بـه جای ایینکه بخوری لیسش بزنی

10- چون کلوچه را دوست نداری هیچ جور حاضر بـه خوردنش نیستی
موفق باشی بای

AaVaA

22-09-2007, 01:54

سلام دوباره بـه همگی! :20:من یکی از 5 پست اولم رو (که حساب هم نشد :27:) اینجا زدم ولی مدتیـه نیمدم اینجا، امـیدوارم دوباره راهم بدین :46:

من الان خودم یـه ماهه اینجا نیومدم بیـا پشت من قایم شو با هم بریم تو:31:

عزیزم خوش اومدی:11:

حالا عاطفه جون سوالای من:

ببخشید اگه ممکنـه تکراری باشـه:

از اینکه فردا آخرین روز تابستونـه چه حسی داری؟
از این بـه بعد تایم پی سی اومدنت تغییری مـیکنـه یـا نـه؟

با من دوس مـیشی؟:31:

AaVaA

22-09-2007, 11:14

دوستای گلم دیگه سوال نپرسید وقت عاطفه جون تموم مـیشـه امروز.منتظریم بیـاد بـه این سوالای آخر هم جواب بده

AaVaA

22-09-2007, 14:44

عاطفه جون که تا یـه ربع دیگه اومدی اومدی نیومدی مـیای[ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]

آره دوستان قند تو دلتون آب کنید زیـاد چون دقایقی بعد نفر بعد معرفی مـیشـه

mehraria

22-09-2007, 15:32

عاطفه جان ممنون عزيز بـه خاطر جوابدادنت

خانمـها لطف كن از اين لحطه بـه بعد نفر جديد سوال كنند

mehraria

22-09-2007, 15:34

سلام خانميا
كاربر انتخاب شده اين بار دوست عزيز و گلمون

عسل بانو

[ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]

Asalbanoo

22-09-2007, 15:38

سلام خانميا
كاربر انتخاب شده اين بار دوست عزيز و گلمون

عسل بانو

سلام خدمت دوستان
با تشکر از دوستانی کـه توجه داشته و منو انتخاب
به مدت چهار روز(فکر کنم) درون خدمتتون هستم
و اماده پاسخگویی بـه سوالات شما عزیزان

shaparak 4u

22-09-2007, 16:13

سلام عزیزم
خوبی ؟
این جز سوالا نبودا
بریم سر سوالات
1.اسم کوچیک
2. سن
3.یک چیزی دلیل انتخاب آواتارت چیـه؟
4.چه گلی رو بیشتر از همـه دوست داری
5. مجرد یـا متاهل
6. ولخرجی
7.خودتو توی یک جمله تعریف کن لطفا
8.بهترین دوستت تو پی سی
9. منو مـی شناسی؟
10.خواننده ی مورد علاقه ات

Asalbanoo

22-09-2007, 18:43

سلام عزیزم

سلام بـه روی ماهت

خوبی ؟

فدای تو ، بـه خوبی دوستان

این جز سوالا نبودا

تو را خدا:دی

بریم سر سوالات

بذار بسم الله بـه خودم بخونم بعد :دی

1.اسم کوچیک

مژگان

2. سن

26

3.یک چیزی دلیل انتخاب آواتارت چیـه؟

من از بدو ورودم بـه نظرم آواتار امـین عزیز ،مدیر انجمن فیلم خیلی قشنگ بوده و هست.واسه همـین همـیشـه دلم مـی خواست آوتارشو داشته باشم.تا اینکه خودش یـه عتو مایـه های اواتارش پیدا کرد و لطف کرد بهم داد.
ضمن اینکه من آل پاچینو را هم خیلی دوست دارم

4.چه گلی رو بیشتر از همـه دوست داری

گلی کـه دوست دارم...مممممم م:40::40:

اما گل رز و نرگس را خیلی دوست دارم

5. مجرد یـا متاهل

مجرد:8:

6. ولخرجی

شدیدا...اصلا پول تو دستم نمـی مونـه.

7.خودتو توی یک جمله تعریف کن لطفا

ی کـه متولد بهاره و خودش هم همـیشـه بهاره.حتی تابستون هم نداره.با پاییز و زمستون هم غریبه است

8.بهترین دوستت تو پی سی

خوب البته magmagf کـه همون فرانک باشـه ام هست.که با این حساب بحثش جدا مـی شـه از بقیـه

دوستای خوبم
امـین عزیز؛مـهرداد21،کلنگ(کمال)،با بک،enter-the-love ،sise

با اینـها خیلی صمـیمـی هستم..البته دوستهای خوب دیگه ای هم دارم
مثل آوا،امـیر(همونی کـه اول اسمش@ داره)،ونوس، و ......

9. منو مـی شناسی؟

توی تاپیک فکر کنم یک نفر گفته بود اواتارت قشنگه

10.خواننده ی مورد علاقه ات

وطنی:
بانو هایده،استاد شـهرام ناظری،ابی،معین

فرنگی:

سلین دیون،مارک آنتونی و انریکه

شیوا

22-09-2007, 19:29

وای چه خوب بعد این تاپیک هم داره مـیشـه صندلی داغ خانوما!! ولی بهترش. منم سوال دارم.
1)خیلی بـه فیلم علاقه داری؟ (آخه کاربر فعال انجمنش هستی!)
2)دانشجویی یـا فارغ التحصیل؟ چه رشته ای؟ (من نـه کـه خودم کمکوریم همـه چیزو تو دانشگاه مـیبینم)
3)آخرین فیلمـی کـه دیدی چی بوده؟
4)چطور با پی سی آشنا شدی؟
مرسی گلم. راستی ببخشید من سلام نکردم!

Asalbanoo

22-09-2007, 19:49

وای چه خوب بعد این تاپیک هم داره مـیشـه صندلی داغ خانوما!! ولی بهترش. منم سوال دارم.

سلام.
به نظر من هم خیلی ایده جالبی دست سایـه،مـهر آریـا و لیلا عزیز و همـهانی کـه دست اندر کارش هستند درد نکنـه.
در خدمتیم خانومـی

1)خیلی بـه فیلم علاقه داری؟ (آخه کاربر فعال انجمنش هستی!)

اری.به فیلم خیلی علاقه دارم.البته ملاک کاربر فعال و همکار شدنم فقط علاقه بـه فیلم نبود گلم.

2)دانشجویی یـا فارغ التحصیل؟ چه رشته ای؟ (من نـه کـه خودم کمکوریم همـه چیزو تو دانشگاه مـیبینم)

فارغ التحصیل ادبیـات انگلیسی از دانشگاه اصفهان هستم.الان هم به منظور یک دارالترجمـه کار مـی کنم.

3)آخرین فیلمـی کـه دیدی چی بوده؟

ما فرشته نیستیم. کـه داستانش همون داستان فیلم مارمولک بود.(فهمـیدم یکی از زیباترین فیلمـهای ایران هم درون واقع نوعی کپی است)

4)چطور با پی سی آشنا شدی؟

از طریق ام فرانک(magmagf)

مرسی گلم. راستی ببخشید من سلام نکردم!

سلام بـه روی ماهت
سلام نکرده عزیزی

AaVaA

22-09-2007, 21:10

اوه ببین کی اینجاست:18:

عسل بانوی گل گلابم:40:

خوبی رفیق قدیمـی(حال مـیکنی چه زود خودمو قدیمـی کردم رفت؟:دی)

خب فعلا یـه سری سوالات نرم بپرسم .بعد کم کم داغش مـیکنیم:21:

1.نوشیدنی مورد علاقه؟
2.سرگرمـی مورد علاقه؟
3.وقتی دلت مـیگیره چیکار مـیکنی؟
4.یـه فیلمو بگو کـه انقدر دوس داشتی باشی کـه اگه بهت بگن مجبوری یک هفته فقط اینو ببینی خیلی خوشحال بشی از پیشنـهادشون
5.ساعتهای آنلاین شدنت تو تابستون و غیر تابستون فرق مـیکنـه؟
6.اصفهانو چقدر دوس داری؟اگه بخوای انتخاب کنی کـه دوباره کجا بـه دنیـا بیـای باز مـیگی اصفهان؟اصلا مگه اصفهان بـه دنیـا اومدی؟:دی
7.چند که تا شـهری کـه دوس دار ی درون تمام دنیـا با اولویت دوست داشتنت ردیف کن

مـیدونستی خیلی خیلی گلی؟:11:

بازم مزاحمت مـیشم.:10:

این چهار روز یـه صندلی نشونت بدم :27:که اگه اومدم اصفهان محترمانـه برگردم :5:

Asalbanoo

22-09-2007, 22:36

اوه ببین کی اینجاست

کی هست ایـا؟:31:

عسل بانوی گل گلابم

آوای برگ گلم

خوبی رفیق قدیمـی(حال مـیکنی چه زود خودمو قدیمـی کردم رفت؟:دی)

فدات شم بـه خوبی عزیزی مثل تو

خب فعلا یـه سری سوالات نرم بپرسم .بعد کم کم داغش مـیکنیم

لطف مـی کنی نازنین

1.نوشیدنی مورد علاقه؟

چایی

2.سرگرمـی مورد علاقه؟

فیلم دیدن،نت،موسیقی

3.وقتی دلت مـیگیره چیکار مـیکنی؟

با کمال راحتی گریـه مـی کنم

4.یـه فیلمو بگو کـه انقدر دوس داشتی باشی کـه اگه بهت بگن مجبوری یک هفته فقط اینو ببینی خیلی خوشحال بشی از پیشنـهادشون

بوی خوش زن،memento

5.ساعتهای آنلاین شدنت تو تابستون و غیر تابستون فرق مـیکنـه؟

نـه زیـاد.چون وقتی هم کـه کارهای ترجمـه دار چون از دیکشنری های روی رایـانـه استفاده مـی کنم،باز هم زیـاد پای رایـانـه نشستم درون نتیجه دسترسی و اومدنم بـه نت هم سریعه

6.اصفهانو چقدر دوس داری؟اگه بخوای انتخاب کنی کـه دوباره کجا بـه دنیـا بیـای باز مـیگی اصفهان؟اصلا مگه اصفهان بـه دنیـا اومدی؟:دی

من اصفهان را خیلی دوست دارم.حتی اگر زاده اصفهان هم نبودم باز دوستش دارم؛اینقدر کـه مطمئنم الگوی ساختمانی بهشت را از اصفهان گرفتن. اگر بنا باشـه هزار بار دیگه هم بـه دنیـا بیـام انتخاب اولم واسه بـه دنیـا اومدن اصفهان هست.(وای مردم از این همـه تعصب.یکی جلوی منو بگیره،وای مردم از گردن گلفتی:31::19:)

7.چند که تا شـهری کـه دوس دار ی درون تمام دنیـا با اولویت دوست داشتنت ردیف کن

اصفهان،لوس انجلس،لندن،رم،مـیلان،مادری د. و شـهری کـه توی هند تاج محلهست.

مـیدونستی خیلی خیلی گلی؟

فدات شم
تو مـی دونستی خیلی نازنینی

بازم مزاحمت مـیشم.

مراحمـی خانومـی.خوشحال مـی شم توجه مـی کنی

این چهار روز یـه صندلی نشونت بدم کـه اگه اومدم اصفهان محترمانـه برگردم

تو اینجا اگه با خاک انداز هم دنباله من بذاری
وقتی خواستی بیـایی اصفهان
قدمت روی چشمم

مـی بوسمت

Boye_Gan2m

22-09-2007, 22:45

سلام عزیز [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
چرا هیچ وقت تو مسنجر پی ام نمـیدی؟ [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
من جزو اولینایی بودم کـه ادت کردم ولی چرا اصلا تحویل نمـیگیری؟ [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
مـیگم شما(تو و فرانک) حسابی پی 30 رو قبضه کردین ها! هر دو مدیر... [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
ویژگی های یـه داناسور؟ [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
قشنگ ترین آواتار انجمن؟ [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
قشنگ ترین امضا؟ [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
فعلا [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]

Asalbanoo

22-09-2007, 22:59

سلام عزیز

سلام عزیزه دلم خوبی؟

چرا هیچ وقت تو مسنجر پی ام نمـیدی؟

فدات شم.خودت هم زیـاد نبودی تو یـاهو.البته من خیلی خیلی کم مـیام.اما یـه موقعی عکسی کـه کنار اسمت بود عافشین قطبی بود خیلی خوشم اومد.اما عجله داشتم برم بادست کلی بوس فرستادم برات.

من جزو اولینایی بودم کـه ادت کردم ولی چرا اصلا تحویل نمـیگیری؟

خواهش مـی کنم گلم،این چه حرفیـه مـی زنی عزیزه دل.

نیستم تو یـاهو.

مـیگم شما(تو و فرانک) حسابی پی 30 رو قبضه کردین ها! هر دو مدیر...

ای بابا..چی کار کنیم :10::40::31:

ویژگی های یـه داناسور؟

بزرگ باشـه،نسلش منقرض شده باشـه،تو پارک ژوراسیک اسپیلبرگ هم باشـه.:31:

قشنگ ترین آواتار انجمن؟

آواتار امـین.

قشنگ ترین امضا؟

امضاهای فرانک وsise همـیشـه قشنگ هستند.
امضای خودم را هم دوست دارم.

فعلا
بابای عزیز
مـی بوسمت

TEC

22-09-2007, 23:35

قبل از هر چیز از اینکه دیر دارم جواب مـیدم عذر خواهی مـیکنم، دیشب مـهمونی بود و کارت اینترنتم هم تموم شده بود... اما:

sanam.b ی عزیز:سلام

سلام عزیزم.

ببخشید کـه دیر شد
شما ببخشید کـه من دیر جواب مـیدم.
امـیدوارم هیچ وقت با کامپیوترتان دچار مشکلی نشوید کهی نتواند آن را حل کند

امـید وارم کـه همـیشـه حالت خوب باشـه و در کارهات موفق باش
مرسی عزیز، امـیدوارم به منظور خودتم همـینا کـه گفتی باشـه.

گفتی کـه رشته ات کامپیوتره. تو خونـه با چه نرم افزاری کار مـی کنی
فکر کنم بیشتر فتوشاپ.

تا حالا سوتی کامپیوتری دادی؟
سوتی کـه خیلی، ولی یـه سوتی اینترنتی بود کـه فکر مـیکردم آدرس مـیل مثل همون آدرس سایت مـیمونـه و مـیتونم واردش بشم، بـه خاطر همـینم همش آدر مـیله داییم رو تو آدرس بار مـینوشتم و اینتر...
در مورد آشپزی چی ؟ اگه ممکنـه هر دوتا شو تعریف کن
اولین بار کـه تخم مرغ مـیخواستم درست کنم، نمـیدونستم حتما روغن هم تو ماهی تابه بریزم، اینطوری شده کـه حسابی تخم مرغه بـه ماهی تابه چسبیده بود و جدا نمـیشد.

کامپیوتر چقدر توزندگیت تاثیر گداشته؟ چقدر بهش عادت کردی؟
خیلی، اطلاعاتم رو درون زمـینـه های مختلف بیشتر از قبل کرده. همـینو مـیتونم بگم کـه بی کامپیوتر هرگز.

یـه روز یـه متنی رو پاک نویس مـی کردم یـه دفعه متوجه شدم کـه یـه خط رو درون بالای متن جا انداختم
اولین چیزی کـه به ذهنم رسید این بود کـه مـیرم بالا و یـه اینتر مـی
از این موارد واسه ت اتفاق افتاده ؟ یکی رو تعریف کن
خیلی، منم بارها پیش اومده داشتم یـه نوشته رو از رو کاغذ پاک مـیکردم یـا خط مـیزدم و مواردی اینطوری، بعد مـیخواستم Ctrl+Zب که تا Undo بشـه.

یکی مـی گفتی کـه کامپیوتر کار کنـه بیشتر وقت کم مـیاره که تا وقت بیشتری بـه دست بیـاره نظر توچیـه ؟
منم دقیقا همـینطورم، چون کامپیوتر مثه تخمـه شکستن مـیمونـه، هی کـه مـیشکنی، مـیگی دیگه آخریشـه.

یـه استاد کامپیوتر مـی گفتایی برنامـه محیط های مختلف رو مـی نویسند بـه تقدیر و قسمت اعتقاد ندارند . توچی؟
تقدیر و قسمت، نقش مـهمـی تو زندگی و سرنوشتمون داره، منم بهش ایمان دارم.

تا حالا درون مورد آشپزی خلاقیت بـه خرج دادی ؟ آخرش چی شد؟
خلاقیت اونطوری کـه نـه، مگه اینکه مثلا یـه غذایی مثه شامـی یـا همچین چیزایی رو بـه جای اینکه این مدلی بپزم و سرخ کنم، یـه جور دیگه شکلش رو درون آوردم.

واسه نـهار فردا چی بپزم؟
فردای دیشب کـه امروز بود و گذشت، نمـیدونم. راستی روزه نیستی خوشگل؟ [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]

سه که تا حیوان بـه ترتیب دوست داشتن بگو
آهو، اسب، خرگوش.

مراسم کلوچه خوران
فرض کن کلوچه ای داری و مـیخواهی آن را بخوری به منظور خوردنش چکار مـی کنی؟
از 10 گزینـه زیر یکی را انتخاب کن

1- همـه کلوچه را یکباره مـی اندازی بالا

2- هر بار یک تکه اش را گاز مـی زنی

3- آرام آرام و کوچولو کوچولو مـی خوری و مزه مزه اش مـی کنی

4- کلوچه را بـه تکه های کوچک تقسیم مـی کنی

5- درون نوشیدنی مثل چای،شیر، قهوه و... فرو مـی کنی

6- تکه اش مـی کنی . مغزش را اول مـی خوری و بعد کلوچه را

7- تکه اش مـی کنی . مغزش را اول مـی خوری وبقیـه اش را دور مـی اندازی

8- فقط کلوچه را مـی خوری و مغزش را دور مـی اندازی

9-دوست داری بـه جای ایینکه بخوری لیسش بزنی

10- چون کلوچه را دوست نداری هیچ جور حاضر بـه خوردنش نیستی

گزینـه ی 2: هر بار یـه تیکه رو گاز مـی.

موفق باشی بای
مرسی از سوالایی کـه پرسیدی. [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]

================================
AaVaA ی عزیزم:

حالا عاطفه جون سوالای من:
بفرما عزیزم..

ببخشید اگه ممکنـه تکراری باشـه:
راحت باش گلم.

از اینکه فردا آخرین روز تابستونـه چه حسی داری؟
حسی ندارم چون درسم تموم شده. [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]

از این بـه بعد تایم پی سی اومدنت تغییری مـیکنـه یـا نـه؟
اگه خدا بخواد نـه.

با من دوس مـیشی؟ [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
آره کـه دوست مـیشم مـهربون، الآنشم یـه جورایی دوستیم نـه؟ [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]

TEC

22-09-2007, 23:38

قبل از اصل مطلب نـهایت تشکر رو از مـهرآریـای عزیز، لیلا خانم گل،آوا ی مـهربون، و سایـه ی بزرگوار، بـه خاطر زحمتها و الطافشون دارم.

اما سوالهای من:
سلام عسل بانوی گل گلاب..
چطوری؟
اون موقع ها کـه مدرسه مـیرفتم، از 15 شـهریور بـه بعد یـه بوی گندی از ماه مـهر بـه مشامم مـیرسید، شما چطور بودی؟ [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]

دکوراسیون اتاقت چه رنگیـه؟ اصلا رنگ خاصی داره؟

گفتی عمت بـه اینجا آشنات کرده، چطور شد کـه دخت عمت با پی سی آشنا شد؟

وزنت چقده؟

قدت؟

ناخونات بلنده؟

شماره کفشت چقدره؟ [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]

آخر باری کـه از خونـه بیرون رفتی چی پوشیده بودی؟ چه رنگی بودن؟

از حیوونای خونگی خوشت مـیاد؟ کدومش؟ سگ، گربه، انواع پرنده، سنجاب ....

قشنگترین، زشترین، و متوسط رنگ زندگیت؟

10 شد،..
مرسی عزیز از وقتی کـه مـیزاری.

بهترین باشی. [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]

Asalbanoo

22-09-2007, 23:49

اما سوالهای من:
سلام عسل بانوی گل گلاب..

سلام خانومـی

چطوری؟

خوبم تو خوبی؟

اون موقع ها کـه مدرسه مـیرفتم، از 15 شـهریور بـه بعد یـه بوی گندی از ماه مـهر بـه مشامم مـیرسید، شما چطور بودی؟

من همـین الان هم از پانزده شـهریور بـه اون ور حالم بده:2:واه واه
یـاده اول مـهر و اواخر خرداد حالمو خراب مـی کنـه

دکوراسیون اتاقت چه رنگیـه؟ اصلا رنگ خاصی داره؟

رنگ خاصی نداره..اما بدم نمـی اومد ابی اسمونی باشـه

گفتی عمت بـه اینجا آشنات کرده، چطور شد کـه دخت عمت با پی سی آشنا شد؟

فکر مـی کنم دنبال SMS مـی گشته

وزنت چقده؟
.............

قدت؟
...............
ناخونات بلنده؟

خیر.من از ناخن بلند بدم مـیاد.چون فکر م یکنم منبع کثیفی هست.موقعی سه تار مـی زدم یک ناخنم بلند بود انگاری وزنـه بـه ناخنم اویزون بود.همش درون حال شستن دستم بودم.
شماره کفشت چقدره؟
................

آخر باری کـه از خونـه بیرون رفتی چی پوشیده بودی؟ چه رنگی بودن؟

دیروز بود شلوار کوتاه مشکای،کفش ساقه دار،مانتو و مقنعه مشکی
با این بگیر بگیر جرئت نمـی کنیم چیزه دیگه ای بپوشیم

از حیوونای خونگی خوشت مـیاد؟ کدومش؟ سگ، گربه، انواع پرنده، سنجاب ....

اصلا و ابدا.من کلا از جوونور بدم مـیاد.اما اگر بـه اجبار باشـه سگ خوبه
اونم از نوع سنت برنارد.

قشنگترین، زشترین، و متوسط رنگ زندگیت؟

سبز،ابی اسمونی،خاکستری

10 شد،..
مرسی عزیز از وقتی کـه مـیزاری.

بهترین باشی.

فدای تو کـه توجه مـی کنی و خودت بهترینی

magmagf

23-09-2007, 00:53

سلام عزیزم
خوبی ؟

فکر مـی کنی پرسپولیس قهرمان بشـه ؟

یک اتاق پذیرایی یـا نشیمن دلخواه شمای کلیش از نظر تو چه شکلیـه ؟

اگه درون حقت ظلم بشـه نتونی کاری ی واکنشت چیـه ؟

اگه پسری عاشقت باشـه بدونی واست مـی مـیره اما شرایط دلخواهت را نداشته باشـه و تو هم علاقه خاصی بهش نداشته باشی یعنی بی تفاوت باشـه برات حاضری باهاش ازدواج کنی ؟

الان خوشحالی ؟

دوست دارم مژگان خانم گل

مرسی عزیزم بابت وقتی کـه مـی ذاری

Asalbanoo

23-09-2007, 01:10

سلام عزیزم

به به

سلام سلام ببینید کی اومده
زنگ بزنید،اب بزنید راه را

فرانک جونی اومده

خوبی ؟

فدای تو،تو بهتری

فکر مـی کنی پرسپولیس قهرمان بشـه ؟

من فکر نمـی کنم،مطمئنم قهرمان مـیشـه
البته بحث شدن نیست
پرسپولیس قهرمانـه.کلا کلمـه قهرمانی و سروری را با پرسپولیس معنی مـی کنند.

یک اتاق پذیرایی یـا نشیمن دلخواه شمای کلیش از نظر تو چه شکلیـه ؟

یـه اتاق بـه یک دست مبل با چوب قهوه ای سوخته کـه روکش زرشکی یـا ارغوانی داره. با فرشـهای دست بافت زمـینـه صورتی.یک تخت سنتی(از اینا کـه تو چایخونـه هاست)که روش گلیم پنـه و پر از کوسن هست. با کلی گل و لوازم تزئینی سنتی

اگه درون حقت ظلم بشـه نتونی کاری ی واکنشت چیـه ؟

سعس مـی کنم موضوع را فراموش کنم.چون اگر بخوام یـاداوری کنم و حوص بخورم زندگیمو باختم.واسه چیزی کـه از دستت رفته و نمـی تون یکاری ی
بهترین را اول سپردن بـه خداست،بعد همفراموش

اگه پسری عاشقت باشـه بدونی واست مـی مـیره اما شرایط دلخواهت را نداشته باشـه و تو هم علاقه خاصی بهش نداشته باشی یعنی بی تفاوت باشـه برات حاضری باهاش ازدواج کنی ؟

خیر. چون درون نظر من عشق و عاشقی درون ازدواج رده های پایین الویت هست.حالا از طرف هر کودوم کـه باشـه.
در ضمن عاشق بودن باعث بـه وجو.د امدن هماهنگی و تفاهم نمـی شـه

من فکر مـی کنم درون درجه اول همکفو بودن و تفاهم داشتن باعث افزایش علاقه و عشق مـی شـه.و برعکسش هم صادقه
یعنی نداشتن تفاهم و هماهنگی وقتی بـه مرحله زندگی مشترک و زیر یک سقف برسه
عشق و علاقه را کم مـی کنـه
0اوف مردم بسکی موعظه کردم مادر..تکبیر)

الان خوشحالی ؟

نـه.خیلی دلشوره دارم

دوست دارم مژگان خانم گل

منم خیلی دوستت دارم.مـی مـیرم برات. خودت بهتر از هرکی مـی دونی کـه خیلی برام عزیزی

مرسی عزیزم بابت وقتی کـه مـی ذاری

فدای تو کـه وقت مـی ذاری و سوال طرح مـی کنی

leila*

23-09-2007, 12:57

سلام بـه عسل خانوم عسل بانو
حالا لطف کن بـه سوال های من جواب بده
نـه نظرم عوض شد بـه جای سوال چند که تا کلمـه مـی گم تو احساستو نسبت بـه این کلمـه ها بگو
بغل ی:
موزیلا فایر فاکی:
خورشید گرفتگی:
بم:
انرژی هسته ای:
زمان:
فرانک:
برمودا:
حلال:
رمضان:

Bl@sTeR

23-09-2007, 12:58

مراسم نوشوبه باز كني راه انداختين برا مژي خانوم

يه چيز بگم نتونستم با پ خ بـه بابك بگم مثل اينكه اينجا ملت غيرتي اند و از ورود هر گونـه اراذل و اوباش بـه تاپيك جلوگيري ميكنن
پرسيده بودند ايشون گكه من م يا پسر كه
شواهد و قراين دال بر آن هست كه اينجانب هنگام تولد درون صورت بابا قدم بـه گيتي نـهاده.:[ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]

mehraria

23-09-2007, 13:42

سلام خانم طلا [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ] .خوبي همشـهري[ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
لطف كردي قبول زحمت كردي و يا پاسخگوي دوستان شدي. ممنونتم [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
1_بزرگترين هدفت تو زندگي چيه؟[ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
2_بزرگترين ارزو تو زندگيت چيه؟[ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
3_نگاهت بـه اينده چطوريه؟براش يه رنگ هم درون نظر بگير
4_از كدوم قسمت اصفهان بيشتر خوشت مياد؟
5_روابطتت با خانواده صميميتره يا با دوستات[ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
6_در مورد خصوصيات اخلاقيت توضيح بده يكم
7_توي جمع گريه ميكني يا نـه؟[ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
8_ شيطوني يا ساكت و اروم؟
9_به نظرت خوب بايد چطور ي باشـه؟[ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
10_از اب ميترسي؟[ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=
هربار كه ميري بيرون سلام من را هم بـه اصفهان برسون اخ كه چقدر دلم براش تنگ رفته[ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ] [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ] \
دوستدارتو

mehraria

23-09-2007, 13:42

قبل از اصل مطلب نـهایت تشکر رو از مـهرآریـای عزیز، و لیلا خانم گل، بـه خاطر زحمتها و الطافشون دارم
شما عزيزي خانمي .راستي اوا جان هم با ما همكاري داري اون يادت رفته؟؟؟واي واي

mehraria

23-09-2007, 13:49

ويرايش شد..

Asalbanoo

23-09-2007, 14:39

سلام بـه عسل خانوم عسل بانو

سلام بـه تو گل ناز

حالا لطف کن بـه سوال های من جواب بده

به روی چشم

نـه نظرم عوض شد بـه جای سوال چند که تا کلمـه مـی گم تو احساستو نسبت بـه این کلمـه ها بگو

در خدمتیم هر جور کـه دوست داری بپرس

بغل ی:

بهترین جای جهان..فرصت آغوش توست

(گرچه سه سالهی هست کـه از این بهرتین جای جهان محرومم)
موزیلا فایر فاکی:

خوشم نمـی اد ازش نمـی دونم چرا،اپرا را ترجیح مـی دم.

خورشید گرفتگی:

شب درون روز، و صحنـه ای از فیلم اپوکالیپتو

بم:

فاجعه،عزا،غم

انرژی هسته ای:

تحریم.،نفرت

زمان:

سرعت(به قول شفیعی کد کنی باس بهش گفت:به کجا چنین شتابان)

فرانک:

به به.دوستی بسیـار بسیـار نزدکی تر از فامـیل.دوست داشتنی

برمودا:

جاذبه،رمز و راز،ترس

حلال:

یـه موقعی پرسپولیس یـه بازیکن داشت کـه نفهمـیدم اخرش اسماعیل هلای بودی یـا حلالی

اما خوب با این کلمـه یـاده کارمنده و کارگرهای زحمت کش مـی افتم کـه با چه زحمتی یـه لقمـه نون حلال درون مـیارن.

رمضان:

"ربنا"استاد شجریـان،زولبیـا بامـیه،حلیم بادمجون و آش شله قلمکار

مرسی عزیزم از توجهت

leila*

23-09-2007, 14:52

قبل از اصل مطلب نـهایت تشکر رو از مـهرآریـای عزیز، و لیلا خانم گل، بـه خاطر زحمتها و الطافشون دارم.

[ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]

ممنون عزیزم تو لطف داری
منم از تو ممنون واسه همکاری ت

AaVaA

23-09-2007, 14:53

سلام مژگان جان
همـین الان چطوری؟ خوب خوب؟
امروز اول مـهره چه حسی داری؟
روز اول مدرسه یـادته؟چطوری بود؟
دوران مدرسه شیطونی بودی؟
از دوستای دوران مدرسه خبر داری؟
کدوم دوارن مدرسه از همـه شیرین تر؟
کدوم دوران مدرسه از همـه تلخ تر؟

مرسی عزیزم دوباره مـیام پیشت
سلامت باشی گلم

Asalbanoo

23-09-2007, 18:31

سلام
ببخشید جوابه سوالات دیر شد
چون نتم مشکل داشت

-----------------

سلام خانم طلا .خوبي همشـهري

سلام سلام نازنین

لطف كردي قبول زحمت كردي و يا پاسخگوي دوستان شدي. ممنونتم

مرسی از شما .با وجود اینکه خیلی وقت بود اینجا نیومده بودم اما یـاده من بودید و دعوتم کردید.

1_بزرگترين هدفت تو زندگي چيه؟

یـه سری وظیفه بر دوشمـه دلم مـی خواد اونـها رو بـه نحو احسن انجام بدم.وظایفی کـه در نبود مادرم که تا وقتی کـه هستم بر دوشمـه

2_بزرگترين ارزو تو زندگيت چيه؟

سلامتی و خوشبختی م و خودم

3_نگاهت بـه اينده چطوريه؟براش يه رنگ هم درون نظر بگير

قبلا ابی اسمونی بود
اما الان نیلی هست.نیلی متمایل بـه خاکستری

4_از كدوم قسمت اصفهان بيشتر خوشت مياد؟

بوستان سعدی و کلا حاشیـه زاینده رود

5_روابطتت با خانواده صميميتره يا با دوستات

با خانواده ام،مخصوصا مـهتابم

6_در مورد خصوصيات اخلاقيت توضيح بده يكم

خوش برخود و شوخ،صبور و مسئولیت پذیر. دارای طبعی سازگار و از همـه مـهمتر بسیـار مـهربون

اتقاد پذیر نیستم.سریع عبی مـی شم.در برخی موارد اعتماد بـه نفس ندارم.کمال گرایی درون حد افراط.اهل متلک گفتن
0اگه بخوام این قسمت را کامل بگم حتما تا اخر الزمان چیز بنویم)

7_توي جمع گريه ميكني يا نـه؟

بستگی داره.اگر فیلم باشـه یـات کلا موضوع گریـه داری اره.اما اگر مربوط بـه م بشـه
خیر بـه هیچ وجه.

8_ شيطوني يا ساكت و اروم؟

شیطون..اونم از نوع شدید. بزرگ مـی گه تو کـه نیست کل ساختمون ساکته.(احتمالا الان همـه یـاد بوق تریلی افتادین)

9_به نظرت خوب بايد چطور ي باشـه؟

دخری ه خودش باور داشته باشـه و خودشو از بند یـه سری قیود اجتماعی بی معنا رها کنـه.ی کـه بدونـه زن بودن چه افتخاریـه و به زنانگی خودش ایمان داشته باشـه

10_از اب ميترسي؟

ایول.آره خیلی مـی ترسم.همش فکر مـی کنم زیر اب یـه چیزی هست اناکوندایی تمساحی کوسه ای هیولایی

=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=
هربار كه ميري بيرون سلام من را هم بـه اصفهان برسون اخ كه چقدر دلم براش تنگ رفته \
دوستدارتو

آخیییییییی....باشـه عزیزم حتما کـه رفتم هرجاش کـه رفتم سلامتو مـی رسونم

این واسه تو و واسه هرکسی کـه دلش واسه شـهرش تنگ شده

دلم مـی خواد بـه اصفهان برگردم،بازم بـه اون نصف جهان برگردم

برم اونجا بشینم درون کنار زاینده رود،بخونم از ته دل ترانـه و شعر و سرود.

خودم اینجا، دلم اونجا، همـه راز و نیـازم اونجاست

ای خدا عشق منو ،یـار منو ،اون گل نازم اونجات

چه کنم با کی بگم،عقده دل را پیش کی خالی کنم

دردمو با چه زبون بـه این و اون حالی کنم

آسمون گریـه کند،بر سر جانانـه من
اشک ریزان شده دلدار درون آن خانـه من
از غم دوری اوف همدم پیمانـه شدم
همچو شبگرد غزل خون سوی مـیخانـه شدم
مست و دیوانـه شدم..مست دیوانـه شدم

به خد این دله من پر از غمـه..تموم دنیـا برام جهنمـه
هرچه گویم من از این سوزه دلم
به خدا بازم کمـه ، بازم کمـه

مـی بوسمت

Asalbanoo

23-09-2007, 18:40

سلام مژگان جان

سلام خانوم خانوما

همـین الان چطوری؟ خوب خوب؟

فدات شم خوبم.مرسی

امروز اول مـهره چه حسی داری؟

حس بدی دارم.کلا ماه مـهر و مدرسه حس بدی بهم مـی ده

روز اول مدرسه یـادته؟چطوری بود؟

نـه والا.خیلی هم فکر کردم یـادم بیـاد..اما پاک شده از ذهنم کـه احتمالا بـه خاطر کهولته سنـه

دوران مدرسه شیطونی بودی؟

شیطنتم را کنترل مـی کردم.چون حسابی از م حساب مـی بردم.چون اگر انضباطم کم مـی شد حسابی تنبیـه مـی شدم

از دوستای دوران مدرسه خبر داری؟

من چون بـه طور پیوسته توی یک مدرسه نبودم.دوستان ثابتی هم از دوران مدرسه ندرام.اما از دوران راهنمایی کـه سه سال را بالاخره یک مدرسه موندم
یکی از دوستام را هنوز باهاش ارتباط دارم

کدوم دوارن مدرسه از همـه شیرین تر؟

دبیرستان..مرز بین کودکی و بزرگی

کدوم دوران مدرسه از همـه تلخ تر؟

پیش دانشگاهی

مرسی عزیزم دوباره مـیام پیشت

فدا فدا.قدمت بر چشمانم و اون دوستم کـه خودت مـی دونی

سلامت باشی گلم

موفق باشی گلم

Ar@m

23-09-2007, 20:20

سلام دوست جون
منم چند که تا سوال بپرسم!
یـه جمله بگو کـه وقتی خوندیش خیلی تحت تاثیر قرار گرفتی
اگه شعر مـییـه یکیشو اینجا بنویس
خودت رو با یـه اسمایلی نشون بده
یـه نقاشی برامون بکش آپ کن اینجا ببخشید ها اگه کار سختیـه هروقت وقت کردی !
زندگی یعنی چی بنظرت؟
یـه چیزی بگم؟ همـیشـه این امضای تو بـه نظرم جالب بود نمـی دونم شعرش مال کیـه ولی نمـی دونستم کـه ... خب فقط مـی خوام بگم دنیـا بدون مادر خیلی تاریکه امـیدوارم کـه یعنی خب واقعا نمـی دونم چی بگم حتما خیلی سخت باشـه
تا حالا توی آشپزی گند زدی؟ اگه آره تعریفش کن!
تا حالا ازی متنفر شدی؟
چند ساعت از وقتت رو پای کامپیوتر مـی گذرونی؟
ببخشید زیـاد چرت و پرت گفتم عادتمـه!!!

Ar@m

23-09-2007, 21:16

با اجازه چند که تا سوال دیگه:
چه سبک فیلمـی رو بیشتر دوست داری؟
تا حالا بازی کامپیوتری کردی؟ بنظرت بهترین بازی ای کـه کردی چی بوده؟
توی مدرسه درسی کـه دوست داشتی چی بود؟ (غیر از زبان!)
اسم بهترین معلمت؟
بدترین اخلاقت چیـه؟
بهترین اخلاقت؟
ورزش مورد علاقه ات؟
چند ساله ت سی هستی؟
اولینی کـه ت سی باهاش آشنا شدی کی بود؟ ( غیر از مگ مگ)
اولین آواتورت عکی بود؟
توی کامپیوتر بیشتر بـه چی علاقه داری؟
چرا اسمت رو عسل بانو گذاشتی مژگان مـی ذاشتی خب!!
آخرین کتاب کـه خوندی اسمش چی بود؟
شرمنده فکر کنم زیـاد پرسیدم
فعلا

Asalbanoo

23-09-2007, 21:48

سلام دوست جون

سلام
کاربر فعال تاپیک هری پاتر و انجمن انیمـیشن
آرام خانوم نازنین

منم چند که تا سوال بپرسم!

در خدمتیم

یـه جمله بگو کـه وقتی خوندیش خیلی تحت تاثیر قرار گرفتی

یـه جمله از جبران خیلیل

"دیندار راستین تنـها بـه ایمان اوردن بـه یک دین اکتفا نمـی کند،مومن بـه یک دین کافر است."

اگه شعر مـییـه یکیشو اینجا بنویس

یـه شعری خیلی پیش گفته بودم.یـادم رفته،پیداش کردم حتما م یذارم.

خودت رو با یـه اسمایلی نشون بده

:8:

یـه نقاشی برامون بکش آپ کن اینجا ببخشید ها اگه کار سختیـه هروقت وقت کردی !

این نقاشی خیلی ساده هست و شاید هم خیلی مسخره

زمانـهای دور کـه دیدم بـه زندگی ابی آسمونی بود، این نقاشی ذهنی برام نماد امـید و زندگی بود.فکر مـی کردم اگر زندگی مشترکی داشتم بالای تخت اتاق خواب
یـه همچین نقاشی(البته بـه صورت حرفه ای) را مـی ذاشتم.

[ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]

زندگی یعنی چی بنظرت؟

والا من قبلا خیلی تعریف مثبتی ازش داشتم.اما الان نـه
مثل یـه رودخانـه هست کهاخرش مـی رسه بـه یـه ابشار..ما هم درون این رودخانـه غوطه ور هستید.دستت هم بـه جایی بند نیست.فقط حتما ببینی این جریـان که تا کی ادامـه داره و تا بیـاد بـه اون ابشار برسه چندبار پیکرتو مـی کوبه بـه سنگ و صخره های درون رودخونـه

یـه چیزی بگم؟ همـیشـه این امضای تو بـه نظرم جالب بود نمـی دونم شعرش مال کیـه ولی نمـی دونستم کـه ... خب فقط مـی خوام بگم دنیـا بدون مادر خیلی تاریکه امـیدوارم کـه یعنی خب واقعا نمـی دونم چی بگم حتما خیلی سخت باشـه

مرسی عزیزم از توجهت
این ماله یکی از ترانـه های شـهیـار قنبری هست به نام "بغلم کن"

بابت مادرم هم ممنون.
بدون مادر اصلا دنیـایی نیست کـه تاریک باشـه یـا روشن.اونی کـه پدر نداره یتیمـه اما اونی کـه مادر نداره بیـه

تا حالا توی آشپزی گند زدی؟ اگه آره تعریفش کن!

من خیلی وقته اشپزی مـی کنم و گند زدنم هم ماله اون موقعهاست.که چیزه بخصوصی هم یـادم نیست.البته کلا مشوقه بنده درون اشپزی پدرم بوده .چون هر وقت احیـانا غذا بد مـی شد،پدر بیچاره جوره خوردن غذا را مـی کشید.

تا حالا ازی متنفر شدی؟

آره.از دو سه نفر کـه الان هم ازشون متنفرم.

چند ساعت از وقتت رو پای کامپیوتر مـی گذرونی؟

بستگی داره.متوسط شیش ساعت.

ببخشید زیـاد چرت و پرت گفتم عادتمـه!!!

نـه عزیزه دلم.خیلی هم خوب بود.
مـی بوسمت

rafifar

23-09-2007, 21:53

5 که تا از خانومای فروم کـه بیشتر باهاشون صمـیمـی هستید کیـا هستن؟
5 که تا از آقایون؟
وقتی دلتون مـی گیره چی کار مـی کنید؟ وقتایی کـه گریـه هم آدمو آروم نمـی کنـه ، وقتی کـه آدم اونقدر دلش تنگ مـی شـه کـه حتی فکر مـی کنـه خدا هم دوسش نداره ... :(
خیلی فیلم مـی بینید کـه همکار انجمن فیلم شدید؟

AaVaA

23-09-2007, 22:07

سلام مژگان جون رفتم سرقت اوخ اوخ چه سرقتی هم
رفتم سوال دزدیم
نظرت درون مورد این جور دزدیـا چیـه؟:31:
حالا عزیزم اگه دلت خواست دوست داشتی جواب بده
پیشاپیش بگم امـیدوارم ناراحت نشی
خیلی دوست دارم و برات آرزوی یـه عمر طولانی باعزت و خوشبختی مـیکنم:40:

1.دوست داری کی بمـیری؟

2.دوست داری کوجا بمـیری؟

3.دوست داری آخرین نفری کـه قبل از مردن مـی بینی کی باشـه؟

4.دوست داری کوجا دفنت کنن؟

5.دوست داری روی سنگ قبرت چی بنویسن؟

6.دوست داری اولین نفری کـه بعد از مردن مـی بینی کی باشـه؟

7.دوست داری سنگ قبرت چه رنگی باشـه؟

8.دوست داری چه جوری بمـیری؟

بازم آرزوی عمر مفید و سلامتی و خوشبختی:11:

Asalbanoo

23-09-2007, 22:13

با اجازه چند که تا سوال دیگه:

خواهش م یکنم عزیزم.هرچندتا کـه دوست داری بپرس

چه سبک فیلمـی رو بیشتر دوست داری؟
درام.

تا حالا بازی کامپیوتری کردی؟ بنظرت بهترین بازی ای کـه کردی چی بوده؟

نـه اصلاودرواقع اصلا خوشم نمـی اد.

توی مدرسه درسی کـه دوست داشتی چی بود؟ (غیر از زبان!)

ادبیـات،انشا،فیزیک

اسم بهترین معلمت؟

آقای بت شکن،خانم کامـیار،آقای نیک نفس

بدترین اخلاقت چیـه؟

انتقاد پذیر نیستم

بهترین اخلاقت؟

مـهربونم

ورزش مورد علاقه ات؟

فوتبال،کشتی شنا،بدمـینتون

چند ساله ت سی هستی؟

یک سال سه چهار ماه

اولینی کـه ت سی باهاش آشنا شدی کی بود؟ ( غیر از مگ مگ)

کلنگ(کمال)

اولین آواتورت عکی بود؟

شـهرام ناظری

توی کامپیوتر بیشتر بـه چی علاقه داری؟

برنامـهword و دکمـه اتصال بـه اینترنت

چرا اسمت رو عسل بانو گذاشتی مژگان مـی ذاشتی خب!!

کلا از اسم عسل خوشم مـیاد و اهنگ عسل بانو قمـیشی را هم خیلی دوست دارم.

و از اسم خودم هم اصلا خوشم نم یـاد

آخرین کتاب کـه خوندی اسمش چی بود؟

ثریـا درون اغما

شرمنده فکر کنم زیـاد پرسیدم

فدات شم
باز هم بیـا.
خوشحال مـی شم

فعلا

بابای گل

olinda

23-09-2007, 22:43

سلام خدمت خانمـها و خانمـهای گل و نازنین :
تاپیک جالبی زدین واقعا دستتون درد نکنـه از دوستانیکه زحمت کشیده اند سپاسگذارم.

سلام مخصوص خدمت عسل بانو جان خوبین؟

از جواب بـه سوالات کـه خسته نشدین؟

خوشحالم کـه فرصتی پیش اومده باهاتون بیشتر آشنا بشم.

از اینکه بـه سوالات همـه دوستان با حوصله و متانت جواب مـیدین جای بسی تقدیر هست .

شما رو قبلا درون بخش زبان انگلیسی دیده بودم خیلی تو اون بخش فعالین آیـا رشته تون زبان انگلیسیـه؟

من خودم هم تو اون بخش فعالیت مـی کنم ولی شما دیگه استاد ین.

قبلا تصورم از شما یک خانم بود (شایدم بخاطر کلمـهء بانو )ولی الان متوجه شدم کـه مجردین خودتون ترجیح مـیدین تو کدوم مرحله بودین؟

تو پی سی تعداد خانمـها اقلیت نـه؟ فعلا من غیر از خودمـی رو نمـی دونم بنظر شما متاهلا هم هستند یـا اکثرا مجردند؟

آیـا غیر از پی سی ورلد تو فرومـهای دیگه هم فعالیت دارین؟

چند سال یـا ماهه کـه تو این فروم هستین؟

مـهارتتون درون زبان انگلیسی باعث شد کـه به اینترنت علاقمند بشین یـا اینترنت باعث پیشرفت زیـاد درون انگلیسیتون شده؟

قبل از این لحظه که تا چه حد با من آشنایی داشتین؟

از عم خوشت اومده بود؟

حدس مـی زنین من چند ساله باشم ؟

خوشگلم مـی بوسمت و آرزوی خوشبختی براتون دارم .
فعلا.............

I hope you have the world by the tail

mehraria

23-09-2007, 23:46

فعلا من غیر از خودمـی رو نمـی دونم بنظر شما متاهلا هم هستند یـا اکثرا مجردند؟
اين قسمت را من جواب بدم که تا احساس تنـهايي نكني عزيزم
من هم متاهل هستم تهنا نيستي

Asalbanoo

23-09-2007, 23:46

سلام بـه تو خانم عزیز

اول حتما بگم من خیلی از این اواتارت خوشم مـی اد.این عاز دورانی هست کـه کریستینا خیلی خوشگل بود.

5 که تا از خانومای فروم کـه بیشتر باهاشون صمـیمـی هستید کیـا هستن؟

فرانک(magmagf)،ونوس،مونیکا و اوا عزیز
5 که تا از آقایون؟

امـین،مـهرداد(mehrdad21)،کمال(کلن گ)،مجید و..

وقتی دلتون مـی گیره چی کار مـی کنید؟ وقتایی کـه گریـه هم آدمو آروم نمـی کنـه ، وقتی کـه آدم اونقدر دلش تنگ مـی شـه کـه حتی فکر مـی کنـه خدا هم دوسش نداره ... :(

من خیلی اوقات این حالت برام پیش مـی اد.جوری کـه نفس تنگی پیدا مـی کنم.اما سعی م یکنم خودمو هرجور هست سرگرم کاره دیگه ای م.یکی از دلایلی کـه زیـاد نت مـیام واسه فرار از همـین حالته

خیلی فیلم مـی بینید کـه همکار انجمن فیلم شدید؟

خیر.فعالیت مفید و مستمر داشتم عزیزم

مرسی

Asalbanoo

23-09-2007, 23:54

سلام مژگان جون رفتم سرقت اوخ اوخ چه سرقتی هم
رفتم سوال دزدیم
نظرت درون مورد این جور دزدیـا چیـه؟
حالا عزیزم اگه دلت خواست دوست داشتی جواب بده
پیشاپیش بگم امـیدوارم ناراحت نشی
خیلی دوست دارم و برات آرزوی یـه عمر طولانی باعزت و خوشبختی مـیکنم

سلام سلام قند و عسل
این حرفها چیـه
خوشحال هم شدم واسه این سوالها
من اینجوری برداشت کردم کـه به نظرت سوالهای جالبی بوده و خواستی ازشون استفاده کنی

قربونت برم

1.دوست داری کی بمـیری؟

وقتی کـه هیچی دیگه بهم احتیـاج نداشته باشـه و رفتنـه منی را ناراحت نکنـه

2.دوست داری کوجا بمـیری؟

دوست دارم وقت مردن سرم روی سنگ مزار م باشـه

3.دوست داری آخرین نفری کـه قبل از مردن مـی بینی کی باشـه؟

مـهتابم

4.دوست داری کوجا دفنت کنن؟

کربلا......نزدیک مولام حسین....یـه جوری کـه همـه زوارهای آقا از روی قبر من رد بشن

5.دوست داری روی سنگ قبرت چی بنویسن؟

به سراغه من اگر مـی آیید،نرم آهسته بیـایید،مباد کـه ترک بردارد شیشـه نازک تنـهایی من

6.دوست داری اولین نفری کـه بعد از مردن مـی بینی کی باشـه؟

مادرم،مولام حسین

7.دوست داری سنگ قبرت چه رنگی باشـه؟

سبز

8.دوست داری چه جوری بمـیری؟

سرمو بذارم و به خواب ابدی برم..راحت و بدون دردسر واسهی

بازم آرزوی عمر مفید و سلامتی و خوشبختی

فدای تو عزیزم و همچنین بری شما

مرسی ...خانومـی

olinda

24-09-2007, 00:01

اين قسمت را من جواب بدم که تا احساس تنـهايي نكني عزيزم
من هم متاهل هستم تهنا نيستي

خیلی ممنون مـهر آریـا جون از آشناییتون خوشحال شدم .

Asalbanoo

24-09-2007, 00:07

سلام خدمت خانمـها و خانمـهای گل و نازنین :
تاپیک جالبی زدین واقعا دستتون درد نکنـه از دوستانیکه زحمت کشیده اند سپاسگذارم.

سلام مخصوص خدمت عسل بانو جان خوبین؟

سلام بانو،خوبم شما خوبی؟

از جواب بـه سوالات کـه خسته نشدین؟

اصلا و ابدا.این بـه نوعی مصاحبت با دوستان هست.مصاحبت دوستان هم همـیشـه دلنشینـه
خوشحالم کـه فرصتی پیش اومده باهاتون بیشتر آشنا بشم.

به همچنین

از اینکه بـه سوالات همـه دوستان با حوصله و متانت جواب مـیدین جای بسی تقدیر هست .

مرسی از اینکه توجه مـی کنین،وقت مـی ذارید و جوابهارو مطالعه مـی کنید.

شما رو قبلا درون بخش زبان انگلیسی دیده بودم خیلی تو اون بخش فعالین آیـا رشته تون زبان انگلیسیـه؟

بله.من فارغ التحصیل ادبیـات انگلیسی از دانشگاه اصفهان هستم

من خودم هم تو اون بخش فعالیت مـی کنم ولی شما دیگه استاد ین.

تمنا مـی کنم این حرفو نزنید.

قبلا تصورم از شما یک خانم بود (شایدم بخاطر کلمـهء بانو )ولی الان متوجه شدم کـه مجردین خودتون ترجیح مـیدین تو کدوم مرحله بودین؟

الان چون بـه شدت احساس خلا عاطفی دارم،ترجیح مـی دادمـی بود کـه این خلا را یـه جوری و تا حدی پر مـی کرد.وی بود کـه اینقدر منو مـی فهمـید کـه مـی تونستم با بودنش کمـی از این نارحتیـامو با هاش قسمت کنم.

تو پی سی تعداد خانمـها اقلیت نـه؟ فعلا من غیر از خودمـی رو نمـی دونم بنظر شما متاهلا هم هستند یـا اکثرا مجردند؟

فکر کنم اغلب مجردن.البته مـهر آریـا عزیز پاسخ دادند اینو

آیـا غیر از پی سی ورلد تو فرومـهای دیگه هم فعالیت دارین؟

قبلا فروم یکی از دوستان بود.اما الان خیر

چند سال یـا ماهه کـه تو این فروم هستین؟

یک سال و سه چهار ماه

مـهارتتون درون زبان انگلیسی باعث شد کـه به اینترنت علاقمند بشین یـا اینترنت باعث پیشرفت زیـاد درون انگلیسیتون شده؟

در واقع هیچ کودوم. من چند سالی هست از نت استفاده مـی کنم. اما از وقتی اومدم تو این سایت علاقه ام بـه اینترنت بیشتر شد.آشنایی با زبان انگیلیسی کارمو اسونتر کرد.البته من درون بدو ورود بـه سایت شروع بـه فعالیت درون انجمن زبان کردم کـه خوب این هم بـه نوعی کمک بـه دانش انگلیسیم کرد.
قبل از این لحظه که تا چه حد با من آشنایی داشتین؟

توی یـه تاپیک تو متفرقه فرموده بودید کـه اواتارتون عون هست از اون موقع نظرم جلب شد بهتون و تاپیکهاتون توی زبان را دنبال مـی کنم.
از عم خوشت اومده بود؟

ماشالله خیلی نازه.خدا حفظش کنـه

حدس مـی زنین من چند ساله باشم ؟

بالای 27

خوشگلم مـی بوسمت و آرزوی خوشبختی براتون دارم .
فعلا.............

من هم از راه دور هم صورت زیبای شماو هم صورت مثل ماه تون را مـی بوسم

ممنون از توجهتون

I hope you have the world by the tail

TEC

24-09-2007, 01:49

برای بار دوم سلام عزیزم...
حالت خوبه؟
نظرت درون مورد خدا چیـه؟
نماز مـیخونی؟
روزه مـیگیری؟
بدترین نمره کارنامت چند بوده؟
تخم مرغ اردک خوردی که تا حالا؟:دی
به نظرت چرا بعضی از تخم مرغ ها دو زده دارن؟
سفیده ی تخم مرغ چه نقش داره؟

مرسی از وقتی کـه مـیزاری..
پیروز باشی.

Asalbanoo

24-09-2007, 02:05

برای بار دوم سلام عزیزم...

سلام العلیکم و رحمت الله و برکاته

حالت خوبه؟

ای نفسی مـیاد و مـی ره

نظرت درون مورد خدا چیـه؟

به به...واقعا خداداشتن نعمـیته ......یعنی یـه رفیق شفیق.. خیلی خوبه خیلی خوبه

تنـهای کـه وقتی باهاش درد و دل م یکنی واقعا مـی فهمـه توئ چی مـی گی..وقتی م یگی خسته شدم واقعا مـی فهمـه چقدر و چرا خسته شدی....
من اگر ایمان بـه خدا نداشتم و اگر ایمانم محکم نبود عمرا مـی تونستم بعد این زندگی و مشکلاتش بر بیـام....

دوستش دارم بـه اندازه بزرگی خودش

نماز مـیخونی؟

خیر.گهگاه به منظور م مـی خونم

روزه مـیگیری؟

گهگاه سالی یکی دوتا

اما امسال خیلی پیشرفت کردم

بدترین نمره کارنامت چند بوده؟

12

تخم مرغ اردک خوردی که تا حالا؟:دی

تخم مرغ خوردم اما تخم اردک نخوردم
بلا

به نظرت چرا بعضی از تخم مرغ ها دو زده دارن؟

قطعا مرغه دوقولو زا بوده

سفیده ی تخم مرغ چه نقش داره؟

نقشـه حال بهم زنی. و بی مصرفی...

مرسی از وقتی کـه مـیزاری..
پیروز باشی.

مرسی از تو کـه سوال مـی پرسی
موفق باشی

mehraria

24-09-2007, 02:09

عسلك خانم بازم من مزاحمت ميشم

نظرت درمورد وضعيت اجتماعيه خانمـها يچه؟
به نظر شما مشكلات خانمـها و خانمـها تو دنياي امروز چيه؟
نظرت درون مورد حجاب
تعصبي هستي؟
انتقام بهتر هست يا بخشش؟
بهترين روز عمرت كدومـه
تا حالا عاشق شدي عشق انسان بـه انسان عشق خاكي
رابطه خودت را با خدا چطور ميبيني؟
تا حالا احساس درموندگي كردي ؟
بازم مياي تو تاپيك خانمـها؟

ببخشيد خستت كردم
صورت ماهتو ميبوسم خانم

TEC

24-09-2007, 02:36

شما عزيزي خانمي .راستي اوا جان هم با ما همكاري داري اون يادت رفته؟؟؟واي واي

عزیز جون ممنون از تذکرت.:40:
درستش کردم.
یعنی ویرایش شد.:11:

Asalbanoo

24-09-2007, 10:52

عسلك خانم بازم من مزاحمت ميشم

سلام سلام عزیزم
این چه حرفیـه مراحمـی خانومـی

نظرت درمورد وضعيت اجتماعيه خانمـها يچه؟

اگر منظورت دید اجتماعی بـه خانومـهاست کـه به نظرم طی این چند سال تفاوت چندانی نداشته. هر جوری بوده همونجور مونده.یعنی خانمـها پیشرفتی کرده اند اما پیشرفت هم درون یک حدی مانده است.

به نظر شما مشكلات خانمـها و خانمـها تو دنياي امروز چيه؟

من یـه موقعیـاز این حرف بدم مـی اومد اما الان کاملا بهش اعتقاد دارم.استفاده ابزاری از خانومـها.البته هرجایی بـه نوعی.وقتی برخی کلیپها یـا تبلیغات غربی را مـی بینم حالم بـه هم مـی خوره.مـی خوان نم یدونم بلبرینگ ماشین هم تبلیغ کنن یـه خانوم با بیکینی گذاشتن.یـا موزیگ ویدئوهایی کـه همش خانومـهایی رو نشون مـی ده نیمـه یـا دوربین بر روی برخی اندامـها زوم مـی کنـه
این واقعا اعصابه منو خورد مـی کنـه.

اما کلا خانومـها رویـه رو بـه رشدی داشتن البته سرعت این رشد الان کم شده اما هنو هم وجود داره.
در ایران هم با این خفقان اجتماعی کـه نم یدونم چی بگم. کـه دقیقا مثل های قرون وسطی رفتار مـی شـه.(منظورم این گیردادنـهای اخیر هست.)

نظرت درون مورد حجاب

به نظر من حجاب حتما درونی باشـه.و اصلا نباید از آن بـه عنوان ابزاری به منظور خط کشی و مورد قضاوت قرار خانومـها استفاده کرد.

تعصبي هستي؟

برای خانواده ام و شـهرم آری.

انتقام بهتر هست يا بخشش؟

در خیلی موارد بخشش بهتره.اما بعضی چیزها را نمـی شـه از انتقام گذشت.

بهترين روز عمرت كدومـه

ای بابا.زیـاد روز خوب نداشتم
اما خوب از همـینـها هم روزی کـه م دانشگاه قبول شد.

تا حالا عاشق شدي عشق انسان بـه انسان عشق خاكي

آره شدم.

رابطه خودت را با خدا چطور ميبيني؟

رابطه ای مثل رابطه دو دوست خیلی صمـیمـی.فکر مـی کنم خدا خیلی خوشش مـیاد منو آونگون نگه داره. و درست درون دقیقه نود تکلیفمو روشن کنـه.

تا حالا احساس درموندگي كردي ؟

چند سال احساسی بـه غیر از این ندارم(با توجه بـه ایمان محکمـی کـه به خدا دارم اما این احساس دست از سرم بر نمـی داره)

بازم مياي تو تاپيك خانمـها؟

حتما مـیام.مخصوصا اگر این برنامـه ادامـه داشته و بحثهای جالبی باشـه و منم حرفی به منظور گفتن داشته باشم

ببخشيد خستت كردم

نـه عزیزم این چه حرفیـه .خوشحال شدم از جواب بـه سولاتت

صورت ماهتو ميبوسم خانم

منم مـی بوسمت خوشگلم

leila*

24-09-2007, 15:08

سلام دوباره بـه عسلک خانوم
1- چه رنگ مانتو مـیپوشی؟
2- شال بیشتر بهت مـیاد یـا روسری یـا مقنعه؟
3-کفش پاشنـه دار مـیپوشی یـا اسپرت؟
4-شلوار جین مـیپوشی یـا کتون یـا پارچه ای؟
5-ارایش چه رنگ بهت مـیاد؟
6-موهات رو مش و رنگ مـی کنی یـا نـه؟
7- ساعت چی مـیبندی؟
8- جوراب مـیپوشی یـا نـه؟پ
9- از زیور الات استفاده مـی کنی؟ چقدر؟
10- هرچی دوست داری بگو

leila*

24-09-2007, 15:12

بازم سوال:
1- مـهربونی یـا بدجنس؟
2- بد اخلاقی یـا خوش اخلاق؟
3- مغروری یـا نـه؟
4- درون چه مواقعی حسادت مـی کنی؟
5- منو چقدر مـیشناسی؟
6- بیشتر بـه کی پ.خ مـیدی؟
7-سیـاسی هستی یـا نـه؟
8- کدوم فیلو بیشتر دوستداری؟
9-کار کدوم کارگردانو مـیپسندی؟
10- 20 مـهر تولدمـه بهم کادو چی مـیدی؟
مرسی گلم کـه وقت مـی زاری جواب مـیدی

Ar@m

24-09-2007, 16:27

دوباره سلام عسل جون!

یـه جمله از جبران خیلیل

"دیندار راستین تنـها بـه ایمان اوردن بـه یک دین اکتفا نمـی کند،مومن بـه یک دین کافر است."
خیلی خیلی جمله قشنگیـه من شونصد درون صد قبولش دارم

نقاشی کـه گذاشتی هم خیلی بامزه هست کاش یـه قایق هممـی کشیدی با چند که تا مرغ دریـایی!

حالا بازم سوال:
بچه کـه بودی کارتون مورد علاقه ات چی بود؟
یکی از آرزوهای بچگی هات رو بگو
تنـهایی یـا جمع؟
شب یـا روز؟
وقت فراغت غیر از کامپیوتر چیکار مـی کنی؟
تا حالا شده از مـهربونی ت پشیمون بشی؟
تا حالا شده دلت بخواد خودت نباشی و یکی دیگه باشی؟
دیگران تو رو با چه خصوصیتی مـی شناسن؟

و درون آخر این شعر رو بـه تو هدیـه مـی کنم:

من از پنجره
به رویـای باغی مـی نگرم
که پشت دیوارها
نفس مـی کشد
با خاطراتی از دور
و زمانی کـه باور نمـی کنم روزی هرگز
وجود داشته است
مثل پیچکی نا خواسته
به آن سوی دیوار ممنوعه قد کشیده ام
روی شانـه های ریشـه ای
خوابیده زیر خاک
و هرچه دورتر شدم
تنـهاتر
سرگشته تر
غریبه تر
با خیـالی و امـیدی کمرنگ تر
در انتظار زمان از دست رفته
زمان بازگشت
زمان عبور از سایـه ها
زمانی کـه هرگز نیـامده است
زمانی کـه هرگز نخواهد آمد
زمان "بازگشت"
تنـها کلمـه ایست توخالی
که این ادبیـات احمقانـه
امـیدوارانـه خلق کرده است

از آشنایی با تو خیلی خوشحال شدم یکی ازانی بودی کـه دوست داشتم باهاش حرف ب و زدم!
موفق باشی

negar20

24-09-2007, 17:14

منم اومدم خواستم سوالاتم رو شروع كنم هر سوالي بـه ذهنم ميومد ديدم يه نفر نوشته.دير رسيدن بهتر از هرگز نرسيدن است. نـه . دير رسيدي همون بهتر هرگز نرسي.

Asalbanoo

24-09-2007, 17:25

سلام دوباره بـه عسلک خانوم

سلام من بـه ماه آسمون،لیلا خانوم

1- چه رنگ مانتو مـیپوشی؟

مشکی

2- شال بیشتر بهت مـیاد یـا روسری یـا مقنعه؟

شال.مـی دونی من موهام خیلی بلنده و وقتی مـی بندمشون پشت سرم فقط شال مـی تونـه اونا رو نگه داره.البته شال بزرگ.

3-کفش پاشنـه دار مـیپوشی یـا اسپرت؟

اسپورت و زنانـه بدون پاشنـه.من قدم بلنده و خوشم نم یـاد پاشنـه بلند پام کنم.یـه موقعی حدود دو ماه چکمـه پاشنـه دار پام کردم که تا شیش ماه کمر و پام درد مـی کرد دارو مصرف مـی کردم(چندی تیتیشم من.)

4-شلوار جین مـیپوشی یـا کتون یـا پارچه ای؟

هر سه تاشو.

5-ارایش چه رنگ بهت مـیاد؟

پنکیک برنزه با سایـه هایی تو مایـه آبی(ازاین پودری براقهای اتود) و خاکستری،زیتونی قهوه ای و صورتی.و رژهای تو مایـه های صورتی،ارغوانی و قهواه ای

6-موهات رو مش و رنگ مـی کنی یـا نـه؟

آری عزیزم.قبلا هایلایت دودی زیتونی ،پلاتینی و قهواه ای داشت.الان فقط زیتونی و پلاتینی هست.البته فقط موهای جلوی سرم.آرایشگرم قبول نکرد همـه موهامو رنگ کنـه.گفت کتش درد مـی گیره:31:

7- ساعت چی مـیبندی؟

زیـاد استفاده نمـی کنم.

8- جوراب مـیپوشی یـا نـه؟پ

تو زمستون اری تو تابستون خیر.

9- از زیور الات استفاده مـی کنی؟ چقدر؟

من و م یـه عادتی داریم هرچی از این زیور الات مـی بینم مـی خریم اما یکیش را هم استفاده نمـی کینم.

10- هرچی دوست داری بگو

خوشحالم کـه با نشستن روی صندلی داغ خانوما ،با این عزیزان بیشتر آشنا شدم. من که تا قبل از این فکر مـی کردم دیگه از خانومـهای منو نمـی شناسه و توی جمعشون غریبه شدم.اما الان خیلی خوشحالم.

mehraria

24-09-2007, 17:30

هميشـه بهارم بازم امدم ! [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]ببينم ميتونيم كاري كنيم كه ديگه نياي تو اين تابيك
خانمي شرمنده من هميشـه دلم ميخواست با شما بيشتر اشنا بشم و دوست باشم [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]البته اگر قابل باشم برا همين خيلي مزاحمت ميشم
به بهترينت كادو چي ميدي؟[ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
يه جمله بـه دشمنت بگو![ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
اشپزيت چطوره؟[ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
شـه اي يا مرتب و منظم؟[ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
از كار خونـه خوشت مياد يا بيرون خونـه؟ [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
ازدواج مدرن يا سنتي![ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
از زنك بازي و نخودچي خورون خوشت مياد ؟[ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
هري باتر را خوندي نظرت چيه درموردش؟ فيلم هاشو ديدي؟[ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
مغروري؟[ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]

mehraria

24-09-2007, 17:34

منم اومدم خواستم سوالاتم رو شروع كنم هر سوالي بـه ذهنم ميومد ديدم يه نفر نوشته.دير رسيدن بهتر از هرگز نرسيدن است. نـه . دير رسيدي همون بهتر هرگز نرسي.
عزيز اشكال نداره از همين الان شروع كن منتظر سوالات شما هم همستيم[ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]

Asalbanoo

24-09-2007, 17:37

بازم سوال:

مرسی خانومم از اینکه وقت مـی ذاری و سال مـی پرسی نازنین

1- مـهربونی یـا بدجنس؟

مـهربون.مـی ترسم واسهی بد کنم.چون مـی دونم خدا شاهد و ناظره .

2- بد اخلاقی یـا خوش اخلاق؟

خوش اخلاق.

3- مغروری یـا نـه؟

غرور دارم اما اصلا و ابدا ادم مغروری نیستم.

4- درون چه مواقعی حسادت مـی کنی؟

کم پیش مـی اد حسادت کنم.بیشتر غبطه مـی خورم.

5- منو چقدر مـیشناسی؟

تو تاپیک خانومـها پستهاتو مـی دیدم. و فکر م یکنم تو انجمن زبان هم دیدمت(اگر اشتباه بود شرمنده ام ناز نین)البته آواتارتو مـی شناسم.

6- بیشتر بـه کی پ.خ مـیدی؟

الان کـه همکار شدم زیـاد پی ام مـی دم و پی امـها مربوط بـه انجمن هست.اما خوب کلا بـه دوستام زیـاد پی ام مـی دم.

7-سیـاسی هستی یـا نـه؟

هستم.خیلی زیـاد

8- کدوم فیلو بیشتر دوستداری؟

خارجی:
بوی خوش زن،memento،دیگران،آپوکالیپتو ......(این فرنگی ها زیـادن)

ایرانی:

سوته دلان،مادر،سگ کشی،دیوانـه از قفس پرید،ارتفاع پست.

9-کار کدوم کارگردانو مـیپسندی؟

خارجی:کریستوفر نولان،الخاندرو گونزالس،اسکورسیسی،اسپیلبر گ

ایرانی:استاد مرحوم علی حاتمـی،استاد بیضایی،دارویش مـهرجویی و کمال تبریزی

10- 20 مـهر تولدمـه بهم کادو چی مـیدی؟

عزیزم هدیـه من برات یـه دنیـا عشقه
زندگیم با بودنت درست مثل بهشته
تو خونـه سبد سبد گلهای سرخ و مـیخک
عزیزم دوستت دارم تولدت مبارک

مرسی گلم کـه وقت مـی زاری جواب مـیدی

من تشکر مـی کنم از تو عزیز کـه وقت مـی ذاری و سوال مـی پرسی.

TEC

24-09-2007, 17:51

سلام عسل بانو.. [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
چطور مطوری؟
چند درصد مواقع از دکمـه ی پاسخ سریع استفاده مـیکنی؟
کدوم اسمایلی رو خیلی دوست داری؟ [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
چرا اسم کاربریت رو عسل بانو انتخاب کردی؟ خیلی شیرینی؟ یـا خیلی مقوی هستی؟ یـا هر دوشی؟:دی
پت و مت رو چقدر دوست داری؟ [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
بیشتر کفشای پاشنـه مـیخی مـیپوشی یـا تخت؟:دی [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
بالشی کـه شبا روش مـیخوابیپره یـا پنبه یـا ابر؟ [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
مانیتورت ال جیـه یـا سامسونگ یـا هیچکدام؟ [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
تا حالا شده یـه حرفی، یـه چیزی بـه یکی بگی، بـه جا اینکه اوضاع گنده اونزمان رو درست کنی، پاک مـیزنی داغون مـیکنی و همـه چی بد از بدتر مـیشـه.. که تا حالا شده؟
چقدر که تا حالا آرزو کردی کاش زندگی امکان Undo داشت؟

موفق و سربلند باشی دوست جون. [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]

Asalbanoo

24-09-2007, 18:09

دوباره سلام عسل جون!

سلام آرام عزیزه دلم

نقل قول:
یـه جمله از جبران خیلیل

"دیندار راستین تنـها بـه ایمان اوردن بـه یک دین اکتفا نمـی کند،مومن بـه یک دین کافر است."

خیلی خیلی جمله قشنگیـه من شونصد درون صد قبولش دارم

فدات این اولین امضای من هم هست

نقاشی کـه گذاشتی هم خیلی بامزه هست کاش یـه قایق هممـی کشیدی با چند که تا مرغ دریـایی!

:31:

حالا بازم سوال:
بچه کـه بودی کارتون مورد علاقه ات چی بود؟

بلفی و لیلیبیت ،بامزی ،سرنتیپیتی،مـیتی کمان،خانواده دکتر ارنست و....

یکی از آرزوهای بچگی هات رو بگو

آرزوم داشتم ماما بشم

تنـهایی یـا جمع؟

جمع

شب یـا روز؟

روز

وقت فراغت غیر از کامپیوتر چیکار مـی کنی؟

فیلم مـی بینم،به کارهای منزل مـی رسم با م مـی رم بیرون

تا حالا شده از مـهربونی ت پشیمون بشی؟

آره خیلی اوقات

تا حالا شده دلت بخواد خودت نباشی و یکی دیگه باشی؟

نـه بـه هیچ وجه.

دیگران تو رو با چه خصوصیتی مـی شناسن؟

خیلی خوش اخلاق و زبون دراز:31:

و درون آخر این شعر رو بـه تو هدیـه مـی کنم:

من از پنجره
به رویـای باغی مـی نگرم
که پشت دیوارها
نفس مـی کشد
با خاطراتی از دور
و زمانی کـه باور نمـی کنم روزی هرگز
وجود داشته است
مثل پیچکی نا خواسته
به آن سوی دیوار ممنوعه قد کشیده ام
روی شانـه های ریشـه ای
خوابیده زیر خاک
و هرچه دورتر شدم
تنـهاتر
سرگشته تر
غریبه تر
با خیـالی و امـیدی کمرنگ تر
در انتظار زمان از دست رفته
زمان بازگشت
زمان عبور از سایـه ها
زمانی کـه هرگز نیـامده است
زمانی کـه هرگز نخواهد آمد
زمان "بازگشت"
تنـها کلمـه ایست توخالی
که این ادبیـات احمقانـه
امـیدوارانـه خلق کرده است

از آشنایی با تو خیلی خوشحال شدم یکی ازانی بودی کـه دوست داشتم باهاش حرف ب و زدم!
موفق باشی

آرام گلم مرسی،بینـهایت متشکرم از شعر زیبایت.
منم د.وست داشتم باهات اشنا بشم.مخصوصا پستهاتو کـه تو انجمن فیلممـی خوندم
اما خوب قصور از من بود
باید خودم پیش قدم مـی شدم و بهت پی ام م یدادم
گرچه کـه الان هم دیر نیست نازنینم

روی ماهتو مـی بوسم گلم

Asalbanoo

24-09-2007, 18:22

هميشـه بهارم بازم امدم ! ببينم ميتونيم كاري كنيم كه ديگه نياي تو اين تابيك

سلام شـهزاده قصه های خوب..قربونت برم این چه حرفیـه
خیلی خوشحال مـی شم کـه نحیول مـی گیری خانومـی

خانمي شرمنده من هميشـه دلم ميخواست با شما بيشتر اشنا بشم و دوست باشم البته اگر قابل باشم برا همين خيلي مزاحمت ميشم

تمنا مـی کنم دشمنت شرمنده باشـه.منم خیلی دوست داشتم و دارم باهات اشنا بشم.مخصوصا اینکه همشـهریم هم هستی نازنین

به بهترينت كادو چي ميدي؟

دلم را همراه با یک عالمـه عشق.
و چشماهو
بهش مـی گم:چشمـهامو محضری شیش دونگ کردم بـه اسمت.

اما کلا من خیلی روی کادو وسواس دارم.اگر طرفم اصفهانی نباشـه درون کنار کادویی کـه به مقتضیـات روحیـه و سابقه دوستیمون بهش مـی دم حتما یـه کاری از صنایع دستی اصفهان هم مـی دم.اگر هم اصفهانی باشـه درون کنار کادو اصلی حتما دیوان حافظ هم بهش مـی دم.

يه جمله بـه دشمنت بگو!

منی نیستم کـه نـه تلافی کنم و نـه اونقدر بزرگوارم کـه ببخشمت.
واسه همـین مـی سپارم بـه خدا.

اشپزيت چطوره؟

خوبه.مخصوصا زرشک پلو با ته چین

شـه اي يا مرتب و منظم؟

دومـی نیستم:31::31:(اسمایلی یـه دنیـا خجالت)

از كار خونـه خوشت مياد يا بيرون خونـه؟

کار خونـه....
ازدواج مدرن يا سنتي!

مدرن

از زنك بازي و نخودچي خورون خوشت مياد ؟

نـه اصلا.خیلی هم بدم مـیاد.

هري باتر را خوندي نظرت چيه درموردش؟ فيلم هاشو ديدي؟

نـه.من اصلا خوشم نم یـاد نـه کتابشو خوندم و نـه فیلمـهاشو دیدم
کلا از این جوری فیلمـها مثل هری پاتر و ارباب حلقه ها و اینا خوشم نم یـاد.

مغروري؟

غرور دارم اما مغرور نیستم.

فدای تو عزیز دلم بشم
مرسی کـه اینقدر توجه داری

Asalbanoo

24-09-2007, 18:28

سلام عسل بانو..

سلام سلام گل

چطور مطوری؟

فدا فدا .بدک نیستم

چند درصد مواقع از دکمـه ی پاسخ سریع استفاده مـیکنی؟

40 درصد مواقع.اخه جاش تنگه..نمـی شـه زیـاد جولون داد

کدوم اسمایلی رو خیلی دوست داری؟

:31:

چرا اسم کاربریت رو عسل بانو انتخاب کردی؟ خیلی شیرینی؟ یـا خیلی مقوی هستی؟ یـا هر دوشی؟:دی

من هر دوشم.البته الان از فرط شیرینی شیکرت زدم.:31:

پت و مت رو چقدر دوست داری؟

ایول.خیلی.خیلی باحالن

بیشتر کفشای پاشنـه مـیخی مـیپوشی یـا تخت؟:دی

بیشتر مـیخ مـی شم...

اما کفشـهای تخت پام م یکنم.

بالشی کـه شبا روش مـیخوابیپره یـا پنبه یـا ابر؟

پنبه...(باحال بود)

مانیتورت ال جیـه یـا سامسونگ یـا هیچکدام؟

ال جی.

تا حالا شده یـه حرفی، یـه چیزی بـه یکی بگی، بـه جا اینکه اوضاع گنده اونزمان رو درست کنی، پاک مـیزنی داغون مـیکنی و همـه چی بد از بدتر مـیشـه.. که تا حالا شده؟

اره.یـه بار یـه حرفی را نباس بـه یکی مـی گفتم کـه گفتم و اصلا حواسم نبود...و خیلی اوضاع ناجور شد.و مجبورم شدم هی عذر خواهی م از و ناکس

چقدر که تا حالا آرزو کردی کاش زندگی امکان Undo داشت؟

خیلی خیلی....مخصوصا وقتی دلم واسه خانوم تنگ مـی شود.

موفق و سربلند باشی دوست جون.

سرافراز و پیروز باشی عزیزه دل

سوالاتت خیل یبا حال بود گل گلی

Boye_Gan2m

24-09-2007, 21:53

سلام عزیز [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
خوبی؟
کتاب مورد علاقه ات؟ [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
یـه پیشنـهاد واسه این تاپیک! [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
هدف از مدیر شدن؟ [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
یـه شعر قشنگ؟ [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
یـه عاز دسکتاپ؟ [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
الان چی گوش مـیدی؟ [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
قشنگ ترین اسمایلی؟ [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]

Asalbanoo

24-09-2007, 22:34

سلام عزیز

سلام عزیزم

خوبی؟

به خوبی دوستان

کتاب مورد علاقه ات؟

درد سیـاوش،دزیره،سرزمـین جاوید،چمـهایش

یـه پیشنـهاد واسه این تاپیک!

به نظرم این ایده صندلی داغ جالبه..و کلا اگر سعی بشـه از بحثهایی کـه واقا کهنـه شده جلوگیری بشـه بهتره..مطائلی مثل حقوق و زنان و اینجور چیزا

هدف از مدیر شدن؟

کمک بیشتر بـه دوستان

یـه شعر قشنگ؟

یـه شعر از فریدون مشیری کـه من فقط چند خطشو مـی نوسیم

خوب خوب من
نام تو مرا همـیشـه مست مـی کند
بهتر از ..بهتر ازتمام شعرهای ناب
نام تو اگر چه بهترین سرود زندگیست،من تو را بـه خلوت خدایی خودم
خوب خوب صدا مـی کنم
خوب خوب من

یـه عاز دسکتاپ؟

عکبخصوصی نیست.همون والپیپر ویندوز ایپی هست

الان چی گوش مـیدی؟

دارم یکی از مصاحبه هایVOA را گوش مـی کنم.(یعنی درون واقع بابا داره گوش مـی کنـه اما از بس صداش بلنده همـه افراد ساختمان هم گوش مـی کنن)

قشنگ ترین اسمایلی؟

:40:

NOOSHIN_29

25-09-2007, 11:51

سلام عزیزم!
بهترین تاپیکی کـه تا حالا زدی؟
بهترین تاپیکی کـه تا حالا زده شده؟
قد،وزن،رنگ چشم،رنگ مو،رنگ پوست؟(پست های قبلی رو نخوندم اگه تکراریـه مـی تونی جواب ندی)
ممنون

Asalbanoo

25-09-2007, 12:05

سلام عزیزم!

سلام خانومـی

بهترین تاپیکی کـه تا حالا زدی؟

تاپیکی بـه اسم"علی حاتمـی از زبان حاتمـی" و کلا تاپیکهایی کـه توی فیلم و زبان زدم را دوست دارم.

بهترین تاپیکی کـه تا حالا زده شده؟

همـه چیز درباره آل پاچینو

قد،وزن،رنگ چشم،رنگ مو،رنگ پوست؟(پست های قبلی رو نخوندم اگه تکراریـه مـی تونی جواب ندی)

قد :بلند

رنگ مو:قهواه ای تیره

رنگ پوست:سبزه روشن

رنگ چشم:قهوه ای روشن
ممنون

فدات بوس

TEC

25-09-2007, 14:48

سلام عسل..
خوفی؟
خیـابون مـیری تند راه مـیری یـا آهسته؟
کلمـه ی بعضا با بعضی چه فرقی داره؟
صندلی کامپیوترت چه طوریـه؟
تقریبا چند ساعت تو روز رو پشت کامپیوتری؟
اصلا چرا همـه مـیگیم پشت کامپیوتر؟ ما کـه همـیشـه جلو کامپیوتر مـیشینیم؟!
شله زرد بلدی درست کنی؟
آشـه شله قلم کار با شله زرد چه فرقی فوکوله؟
تو خونـه دمپایی مـیپوشی؟
سی دی خام چه مارکاییش خوبه؟
تا حالا تو زمستون جلو پسرا سر خوردی؟
اگه آره اونا چی گفتن؟ تو چی کار کردی؟

دست گلت درد نکنـه بابت جوابایی کـه مـیدی.
خیلی خوشحالم کـه باهات بیشتر از قبل آشنا شدم، دیگه دوستیم نـه؟

Asalbanoo

25-09-2007, 19:07

سلام عسل..

سلام عزیزه دل

خوفی؟

مرسی.به خوبی تو گل

خیـابون مـیری تند راه مـیری یـا آهسته؟

آهسته..چون دوست دارم مغازه ها رو نگاه کنم و اگر مغازه نباشـه..به موضوعات مختلف فکر م یکنم.

کلمـه ی بعضا با بعضی چه فرقی داره؟

اولی شیک تر و خوشگل تره

صندلی کامپیوترت چه طوریـه؟

غااررررررررررررر.....ووییزز� �ززززززززززز...تاق تاق

تقریبا چند ساعت تو روز رو پشت کامپیوتری؟

6 که تا 7 ساعت

اصلا چرا همـه مـیگیم پشت کامپیوتر؟ ما کـه همـیشـه جلو کامپیوتر مـیشینیم؟!

:31: چون همـه رایـانـه را با فرمون ماشین اشتباه مـی گیریم.(سوالات منو یـاد آقا مـهدی انداخت)
شله زرد بلدی درست کنی؟

آری.....

آشـه شله قلم کار با شله زرد چه فرقی فوکوله؟

شله قلم کار سبزه و شله زرد زرده.....

تو خونـه دمپایی مـیپوشی؟

اری...
سی دی خام چه مارکاییش خوبه؟

نمـی دونم عزیزم.واسه من کـه گتره ای مصرف مـی کنم اصلا مارکش مـهم نیست.

تا حالا تو زمستون جلو پسرا سر خوردی؟

خیر.اما یـه بار تو دانشگاه تو بعد از اخرین امتحان ترم اول از پله ها خوردم زمـین.این پله ها روبرو دانشکده بود و همـه این فنچ اش خور ترم اول)البته اقایون) همـه ردیف نشسته بودن.منم همچین خوردم زمـین کـه یکی از پسرهای همکلاسیم دوید بقیـه را صدا زد.
خلاصه مگه دیگه این اش خورها دست از سرم برداشتند. نا مردها همون موقع همچین بهم خندیدن فکر کردم اسمون قرنبه شده.

اگه آره اونا چی گفتن؟ تو چی کار کردی؟

دست گلت درد نکنـه بابت جوابایی کـه مـیدی.
خیلی خوشحالم کـه باهات بیشتر از قبل آشنا شدم، دیگه دوستیم نـه؟

فدات شم کـه وقت مـی ذاری و سال مـی پرسی
اره قربونت شم
دوسته دوستیم
خیلی خیلی هم از اشناییت خوشحال و مسرورم خانومـی
مـی بوسمت

Ar@m

25-09-2007, 20:44

منم د.وست داشتم باهات اشنا بشم.مخصوصا پستهاتو کـه تو انجمن فیلممـی خوندم
اما خوب قصور از من بود
باید خودم پیش قدم مـی شدم و بهت پی ام م یدادم
گرچه کـه الان هم دیر نیست نازنینم
عسل جون درون برابر پست های تو کـه من فقط اونجا شر و ور بهم مـی بافم!
باید از مـهرآریـا تشکر کنم بخاطر فکر جالبی کـه کرد واقعا صندلی داغ توی این تاپیک چیز خوبی بید آدم دوستای خوب خوب پیدا مـی کنـه

مـی گم خوب زمـین خوردی ها کیف کردم!!!!( شرمنده!) حالا وقتی از جات بلند شدی رفتی خودت رو قایم کردی یـا بـه روی خودتم نیـاوردی؟

negar00

25-09-2007, 21:29

فکر کنم سوالی نمونده با شـه من بپرسم!

Asalbanoo

25-09-2007, 23:52

فکر کنم سوالی نمونده با شـه من بپرسم!

سلام عزیز
مرسی کـه وقت گذشاتی سوالا رو خوندی کـه متوجه شدی سوالی نمونده عزیزم

مرسی

mehraria

25-09-2007, 23:58

سلام سلام سلام گل قشنگم[ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
بازم من امدم .

چه مدل لباسهايي را براي مجالس و مـهموني ها مي پسندي؟ مدلهاي باز - سنتي - اسپرت - اسلامي ....[ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
فال قهوه ميگيري؟[ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
از تنـهايي و تاريكي ميترسي؟[ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
لجبازي؟[ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
اهل دعوا و داد و بيدادي؟[ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
وقتي دلتنگي با كي درددل ميكني؟[ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
تا حالا شده با خدا قهر كني؟[ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
اين افراد را تو يه جمله معرفيشون كن[ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
ليلا
اوا
مـهراريا
ارام
فرانك
كيميا

سه که تا هدف مـهم كه تو را بـه موفقيت ميرسون[ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
نقاشي و طراحي ميكني؟[ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]

شرمنده حبيبتي
ممنون كه وقتت را بـه ما دادي

negar00

26-09-2007, 01:38

سلام عزیز
مرسی کـه وقت گذشاتی سوالا رو خوندی کـه متوجه شدی سوالی نمونده عزیزم

مرسی

مرسی از توجه شما .ولی چه مـیکنـه این مـهر آریـا با این حضور ذهنش من کم آوردم!

mehraria

26-09-2007, 02:01

هر چي دوست داري خانمم بپرس
يكم مژگان تو رومون خنديد پر رو شديما
نگار جونم اين همـه شور و اشتياق كه نشون دادي برا اين طرح چرا بيكار نشستي؟
اصلا نميدونم بقيه خانمـها كجاند

negar00

26-09-2007, 02:43

هر چي دوست داري خانمم بپرس
يكم مژگان تو رومون خنديد پر رو شديما
نگار جونم اين همـه شور و اشتياق كه نشون دادي برا اين طرح چرا بيكار نشستي؟
اصلا نميدونم بقيه خانمـها كجاند

والا من هر دفه اومدم یـه چیزی بپرسم دیدم بقیـه پرسیدن
راستی کی تعین مـیکنـه چهی حتما به سوالا جواب بده؟
بهتر نیست هر کی یـه سری سوال بده بعد همـه رو جمع کنن و همـه بـه همـه ی سوالا ج بدن؟؟؟؟

mehraria

26-09-2007, 03:18

عزيز جان من و ليلا و اوا هر بار يكي از خانمـها را معرفي ميكنين که تا يك هفته همـه ميتونن از ايشون سوال كنند
همـه خانمـها هم انتخاب ميشند بـه نوبت

Asalbanoo

26-09-2007, 09:24

سلام سلام سلام گل قشنگم
بازم من امدم .

سلام سلام قند و عسل
خوش اومدی

چه مدل لباسهايي را براي مجالس و مـهموني ها مي پسندي؟ مدلهاي باز - سنتي - اسپرت - اسلامي ....

بستگی داره چه جور مجلس باشـه.اما دو نوع لباس را هیچوقت نمـی پوشم باز و اسلامـی.

فال قهوه ميگيري؟

خیلی وقت پیش..یعنی پارسال رفتم یـه جایی و فال گرفتم کـه همش چرت بود.اما یـه چیزی تعریف کنم:
حدود چهار سال پیش یعنی آذر 82 من و رفتیم جایی واسه فال قهوه.ما اون موقع نمـی دونستیم بیماری مادر شدت پیدا کرده ...اون خانومـی کـه فال مـی گرفتم یـهو اخری کـه ما مـی خواستیم پاشیم از ما پرسیدی را دارید درون خانواده کـه اول اسم فلان باشـه(اول اسم مادرم را گفت)ما هم گفتیم اره..گفت این خانوم بیمار بوده و الان بیماریش شدت یـافته..مـی ره پیش دکتر..دکتر فلان درمان را پیشنـهاد مـی کنـه اما بهتره انجام نده چون این خانوم بـه یک سال هم نمـی رسه و فوت مـی کنـه..

ما اون موقع اصلا توجهی نکردیم..اما بعدش کاملا همـینی شد کـه این خانوم گفت.مادرم بیماریش از قبل هم بیشتر گسترش یـافت،رفتیم دکتر یـه سری درمان گفت کـه فایده نداشت و شـهرویر سال 83 فوت کرد.

از تنـهايي و تاريكي ميترسي؟

خیلی مـی ترسم مخصوصا از تاریکی.

لجبازي؟

خیر.

اهل دعوا و داد و بيدادي؟

قبلا ..بودم اما الان بیشتر سعی مـی کنم با حرف مشکل را حل کنم.البته اگر بحثی باشـه و پای خانواده درون مـیان باشـه و بهشون بی احتراکمـی باشـه..دقیقا مانند رعد و برق و آسمون قرنبه عمل مـی کنم.:31:

وقتي دلتنگي با كي درددل ميكني؟

اول خدا بعد م...

تا حالا شده با خدا قهر كني؟

در حده یکی دو ساعت اره....

اين افراد را تو يه جمله معرفيشون كن

ليلا

آواتارش با مزه است.

اوا

ی بسیـار مودب و ناز.تازه باهاش اشنا شدم و خوشحالم از این موضوع.

مـهراريا

به به.همشـهری خوب خودم.ی اجتماعی و مـهربون

ارام

بازی رایـانـه ای دوست داره و همچینین انیمـیشن و هری پاتر.قبلا فکر مـی کردم خودش را مـی گیره اما الان نظرم 360 درجه عوض شده و خیلی بـه دام نشسته.

فرانك

به به.دوست عزیز خودم.خیلی دوستش دارم.پایـه همـه شیطونی ها و مسخره بازیـا من و م.

كيميا
فعال و پرسپولیسی دو آتیشـه مثل خودم.

سه که تا هدف مـهم كه تو را بـه موفقيت ميرسون

من یک هدف دارم کـه اگر بتونم بـه اون برسم..مـی دونم همـیشـه موفق هستم.
اونم رسیدن بـه شخصیت ایده الی کـه از خودم درون ذهنم دارم.

نقاشي و طراحي ميكني؟

من خیر.اما م اره.
من خودم قبلا سه تار مـی زدم.
شرمنده حبيبتي
ممنون كه وقتت را بـه ما دادي

قربونت برم خانمـی
مرسی کـه وقت مـی ذاری و سوال طرح مـی کنی نازنین

Bl@sTeR

26-09-2007, 14:37

اينجا همـه با هم فاميلند؟

شديدا رفيق فابريك

غريبيم مثل اينكه ما اينجا:41:!!!

Ar@m

26-09-2007, 16:59

ارام

بازی رایـانـه ای دوست داره و همچینین انیمـیشن و هری پاتر.قبلا فکر مـی کردم خودش را مـی گیره اما الان نظرم 360 درجه عوض شده و خیلی بـه دام نشسته.

ایول بابا دوست جون تو دیگه کی هستی!!! فکر نمـی کردم اصلا منو که تا حالا یـه بار هم دیده باشی!!!
منم خیلی دوستت داسته بیدم خیلی واقعا مـهربونی آدم جوابای تو رو مـی خونـه کیف مـی کنـه!
البته من اخلاقم گنده خودم قبولش دارم ولی اهل اینکه خودم رو به منظور بقیـه بگیرم نیستم فقط آداب معاشرتم همچین خوب نیستش!!!! ( نتیجه بزرگ شدن با پسرها) یعنی به منظور آشنایی گل بهی نمـی دم چماق درون مـی آرم لطفا اخلاق گند من رو ببخشین همـه تون وگرنـه همـینطوری که تا شب عذاب وجدان مـی گیرم!
راستی نگفتین صندلی داغ یـه هفته شده من مثل خلها 2 روز پیش خداحافظی کردم ولی دیدم این عسل پا نمـی شـه (:31: ) خب حالا مـی خوام بازم سوال بپرسم!!!!!

زیباترین خوابت
مدل گوشیت
مرگ بنظرت چیـه؟
خنده دار ترين تاپيكي كه ديدي تو اينجا؟
از چه نوع آدم و طرز فكر بدت ميياد؟
الگوی واقعی زندگیت کی بوده؟ ( منظورم این الگوهای دینی و ... نیستش یـه الگوی واقعی واقعی نـه از توی کتابا)
چه فصلی رو از همـه بیشتر دوست داری؟ (احتمالا بهار!)
تا حالا آرزو کردی پسر باشی؟
سرعت اینترنتت چنده؟
از چه حیوونی خوشت مـی یـاد؟
نظرت درمورد این شعر چیـه:

زير گنبد کبود
جز من و خداي نبود
روزگار روبه راه بود هيچ چيز نـه سفيد و نـه سياه بود
با وجود اين مثل اينکه چيزي اشتباه بود
زير گنبد کبود بازي خدا نيمـه کار مانده بود واژه اي نبود و هيچکس
شعري از خدا نخوانده بود
تا کـه او مرا براي بازي خودش انتخاب کرد
توي گوش من يواش گفت : تو دعاي کوچک مني
بعد هم مرا مستجاب کرد .
پرده ها کنار رفت خود بـه خود با شروع بازي خدا عشق افتتاح شد
سال هاست اسم بازي من و خدا زندگي است
هيچ چيز مثل بازي قشنگ ما عجيب نيست
بازي کـه ساده هست و سخت مثل بازي بهار با درخت
با خدا طرف شدن کار مشکلي است
زندگی بازي خدا و يک عروسک گلي است

mehraria

26-09-2007, 17:03

ارام جونم مدتش شد يه هفته
خوشمون شده عسل بانو خوب جواب ميده
هههههههههههههه

Ar@m

26-09-2007, 17:07

اينجا همـه با هم فاميلند؟

شديدا رفيق فابريك

غريبيم مثل اينكه ما اينجا!!!
با توجه بـه آماری کـه من گرفتم تو بیدی بنابراین سلام علیکم دم درون بده تو نمـی یـای؟

Ar@m

26-09-2007, 17:08

ارام جونم مدتش شد يه هفته
خوشمون شده عسل بانو خوب جواب ميده
هههههههههههههه
آها بعد شد که تا شنبه درسته؟
ایول!

mehraria

26-09-2007, 17:08

شما از كي امار گرفتي خانمم ؟ معتبره ؟

Ar@m

26-09-2007, 17:09

این خیلی باحاله:
[ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]

Ar@m

26-09-2007, 17:10

شما از كي امار گرفتي خانمم ؟ معتبره ؟
نـه دوست جون مثل فضول ها رفتم پست هاشو نگاه کردم همچین با غریزه ذاتی کشفش کردم!!!!!!

mehraria

26-09-2007, 17:12

اهان ولي نميدونم امار من متضاد بود
به هر حال ورودشو تبريك عرض مينماييم
(قراره من از امروز با ادبتر باشم)

karin

26-09-2007, 20:57

سلام سلام
من یـه چند روزی تشریف نداشتم ببین چه صندلی داغی شده
البته واسه صندلی نشینشـه :46:
خب، اینم سوالای این جانب

1.منو مـی شناسی؟ اگه آره کجاها بیشتر منو دیدی؟

2. بـه عنوان یـه فارغ التحصیل رشته ی زبان کـه در این زمـینـه کار مـی کنی و متخصصی، بـه منی کـه تازه دانشجوی این رشته شده ام چه پیشنـهادی، نصیحتی، حرفی، سخنی داری؟

3. دو که تا اسم قشنگ بگو، یـه ، یـه پسر

4. داری واسه خودت تو خیـابون راه مـی ری و تو عوالم خودتی کـه یـه دفعه بازیگر مورد علاقه ات رو مـی بینی، چی کار مـی کنی؟
در شرایط بالا، بازیگری کـه ازش متنفری رو مـی بینی، چی کار مـی کنی؟

5.از آلات موسیقی ساز خاصی رو بلدی بزنی؟

6.در جمعی کـه عقایدی کاملا مخالف عقاید تو دارن چه جوری برخورد مـی کنی؟ همرنگ جماعت مـی شی؟ مخالف مـی کنی؟با بقیـه هم عقیده نمـی شی ولی مخالفت هم نمـی کنی؟ یـا ....

7.چه تعریفی از آزادی داری؟ آزادی بیـان، آزادی پوشش و ...

8.سنت بهتره یـا مدرنیته؟

9.یکی از سنت های رایج کـه خیلی دست و پا گیره؟

10کاری بـه نظرت درسته ولی از نظر عرف جامعه نادرسته. اون کار رو انجام مـی دی یـا نـه؟

اگه جوابت مثبته یـه مثال از کاری کـه انجام دادی رو بگو

فعلا همـینا
مرسی کـه وقت مـی ذاری

Asalbanoo

26-09-2007, 22:08

ایول بابا دوست جون تو دیگه کی هستی!!! فکر نمـی کردم اصلا منو که تا حالا یـه بار هم دیده باشی!!!
منم خیلی دوستت داسته بیدم خیلی واقعا مـهربونی آدم جوابای تو رو مـی خونـه کیف مـی کنـه!
البته من اخلاقم گنده خودم قبولش دارم ولی اهل اینکه خودم رو به منظور بقیـه بگیرم نیستم فقط آداب معاشرتم همچین خوب نیستش!!!! ( نتیجه بزرگ شدن با پسرها) یعنی به منظور آشنایی گل بهی نمـی دم چماق درون مـی آرم لطفا اخلاق گند من رو ببخشین همـه تون وگرنـه همـینطوری که تا شب عذاب وجدان مـی گیرم!
راستی نگفتین صندلی داغ یـه هفته شده من مثل خلها 2 روز پیش خداحافظی کردم ولی دیدم این عسل پا نمـی شـه ( ) خب حالا مـی خوام بازم سوال بپرسم!!!!!

سلام گل نازم
چرا فکر کردی نمـی شناسم.پستهای فیلم و احیـانا متفرقه ات را دنبال مـی کنم خانومـی.البته من واقعا قصد جسارت نداشتم از اینی کـه گفتم خودتو مـی گیری.امـیدوارم ناراحت نشی و اگر خدای نکرده هم شدی من عذر خواهی مـی کنم عزیزه دلم.
الان کـه دیگه کاملا تو دلم جا داری گل گلی.در ضمن اخلاقت اصا گند نیست.هرکسی اخلاقی داره گلم.

این عسل پا نمـی شـه

آره خوب...منم هر لحظه منتظرم بیـام تو این تاپیک ببینم با جارو خاک انداز منتظرم هستن.

زیباترین خوابت

وقتی خواب م را مـی بینم. و یک شب هم خیلی دلم گرفته بود و دلم مـی خواست کنار حرم آقام حسین باشم.شبش خواب دیدم کنار حرم هستم و در باز شد رفتم کنار قبر شش گوشـه اش و کلی گریـه کردم و دلم خونـه ت

مدل گوشیت

سامسونگ A800

مرگ بنظرت چیـه؟

از یـه جنبه مـی تونـه چیزی مفید باشـه و از یـه طرف عذاب آور.
خوبه واسه اینکه مـی ری پیش عزیزانت کـه رفتن اون دنیـا و دلت براشون تنگ شده
بده واسه اینکه هم حتما ز این دنیـا وایی کـه تو این دنیـا بهشون علاقه داری دل ببری و هم اینکه شاید با رفتن برخی ناراحت و داغدیده بشن.

خنده دار ترين تاپيكي كه ديدي تو اينجا؟

البته تازگیـا تاپیکهای خنده آور درون متفرقه زیـاد شده،از بس بی محتوا هستند.اما تاپیک سوتی ها خیلی جالبه

از چه نوع آدم و طرز فكر بدت ميياد؟

آدمـهایی کـه خودشون بالاتر از بقیـه بدونند و. از بالا بـه همـه نگاه کنند.حالم از این جور آدمـها بهم مـی خوره.

الگوی واقعی زندگیت کی بوده؟ ( منظورم این الگوهای دینی و ... نیستش یـه الگوی واقعی واقعی نـه از توی کتابا)

مادرم.من کلا سعی مـی کنم با تفکر درون زندگی بقیـه(تا حدی کـه متهم بـه فضول بودن نشم) و دیدن اشتباهاتشون یک الگو واسه خودم درست کنم از بایدها و نبایدها.

اما کلا مادرم و یک خانم دکتر بـه اسم آزیتا ساعیـان.(دکتر روان شناسی کـه توی برنامـه داره)

چه فصلی رو از همـه بیشتر دوست داری؟ (احتمالا بهار!)

ناقلا از کوجا مـی دونستی.
آری من عاشق بهارم مخصوصا اردیبهشت.البته نـه چون ماه تولدم هست؛بلکه بـه نظرم این ماه اوج زیبایی بهار هست.

تا حالا آرزو کردی پسر باشی؟

اصلا.من بـه زن بودن خودم افتخار مـی کنم و به زنانگی و فدرت آن ایمان دارم.

سرعت اینترنتت چنده؟

فکر کنم حتما بنویسم 64K.(اگر درست نیست شرمنده)

از چه حیوونی خوشت مـی یـاد؟

من کلا از جونور خوشم نم یـاد.اما ببر را دوست دارم(البته توی تی وی فقط)چون خیلی با شکوه . و از حیوانات غیر خطرناک هم سگ.مخصوصا سنت برنارد.

نظرت درمورد این شعر چیـه:

زير گنبد کبود
جز من و خداي نبود
روزگار روبه راه بود هيچ چيز نـه سفيد و نـه سياه بود
با وجود اين مثل اينکه چيزي اشتباه بود
زير گنبد کبود بازي خدا نيمـه کار مانده بود واژه اي نبود و هيچکس
شعري از خدا نخوانده بود
تا کـه او مرا براي بازي خودش انتخاب کرد
توي گوش من يواش گفت : تو دعاي کوچک مني
بعد هم مرا مستجاب کرد .
پرده ها کنار رفت خود بـه خود با شروع بازي خدا عشق افتتاح شد
سال هاست اسم بازي من و خدا زندگي است
هيچ چيز مثل بازي قشنگ ما عجيب نيست
بازي کـه ساده هست و سخت مثل بازي بهار با درخت
با خدا طرف شدن کار مشکلي است
زندگی بازي خدا و يک عروسک گلي است

خیلی قشنگ بود.خوشم اومد.مخصوصا این قسمتش را

توي گوش من يواش گفت : تو دعاي کوچک مني
بعد هم مرا مستجاب کرد .

اگر روزگاری مادر بودم جمله اولی کـه نقل قول گرفتم را حتما به منظور بچه ام مـی خونم.

با خدا طرف شدن کار مشکلي است
زندگی بازي خدا و يک عروسک گلي است

با اینم واقعا موافقم.
گرچه کـه تسلیم محض خدا بودن هم واقعا لذت بخشـه

مرسی آرامم از شعر قشنگی کـه گذاشتی.

Asalbanoo

26-09-2007, 22:30

سلام سلام
من یـه چند روزی تشریف نداشتم ببین چه صندلی داغی شده
البته واسه صندلی نشینشـه

سلام سلام خوش اومدی.اینجا داغ هست؛البته بـه خاطر گرمای محبت دوستان هست.

خب، اینم سوالای این جانب

1.منو مـی شناسی؟ اگه آره کجاها بیشتر منو دیدی؟

آره عزیزم مـی شناسم. یـه تاپیک داری تو علمـی فکر کنم درباره معماری و دکوراسیون و این چیزهاست.یـه تاپیک هم داری توی فیلم بـه اسم "همـه چیز درباره اسکورسیسی"یکی دیگه هم داری بـه اسم"اسکرین سیور فیلمـها"

یـه موقعی تو همـین تاپیک هم مطرح کرده بودی کـه یـه خواستگار داری کـه زیـاد پایبند برخی مسائل مذهبی نیست.یک بار هم من یـه سری کادو تولد پیشنـهاد داده بودم کـه گفته بودی ایده های جالبی هست.:31::10:

2. بـه عنوان یـه فارغ التحصیل رشته ی زبان کـه در این زمـینـه کار مـی کنی و متخصصی، بـه منی کـه تازه دانشجوی این رشته شده ام چه پیشنـهادی، نصیحتی، حرفی، سخنی داری؟

اولا کـه تبریک مـی گم.دوم اینکه م یگم که تا مـی تونی مطالعه کن.یعنی اصلا بـه دروس ارائه شده دانشگاه قانع نباش.خودت هم مطالعه داشته باش و سعی کن درون طول کلاسها که تا وقتی کـه مـی تونی و فرصت هست صحبت کنی و اگر واست ممکنـه درون کنار دانشگاه کلاس زبان هم بری که تا صحبت ت قوی تر بشـه. و در دوران داشنجوی از کار غافل نشو عزیزم.اگر هم قصد ادامـه تحصیل درون مقاطع بالاتر را داری.از همـین ترمـهای پایین برنامـه ریزی کن و به قصد قبول شدن ارشد درس بخون.(وای خدا شرمنده.چقدر ارد دادم من.ببخشید)

3. دو که تا اسم قشنگ بگو، یـه ، یـه پسر

پسر:علی(و زرتشت،دستان مردان)
:سوگند

4. داری واسه خودت تو خیـابون راه مـی ری و تو عوالم خودتی کـه یـه دفعه بازیگر مورد علاقه ات رو مـی بینی، چی کار مـی کنی؟

مـی دوم طرفش0.باهاش خو ش و بش مـی کنم امضا مـی گیرم درباره فیلمـهاش باهاش صحبت مـی کنم.
در شرایط بالا، بازیگری کـه ازش متنفری رو مـی بینی، چی کار مـی کنی؟

هیچی بی تفاوت رد مـی شم.یک بار علیرضا خمسه را دیدم.خوشم نمـی اد ازش
انگار نـه انگار این ادمـه کنارم.:31:چه برسه بـه اینکه هنرپیشـه معروفی هم باشـه.

5.از آلات موسیقی ساز خاصی رو بلدی بزنی؟

قبلا سه تار مـی زدم.

6.در جمعی کـه عقایدی کاملا مخالف عقاید تو دارن چه جوری برخورد مـی کنی؟ همرنگ جماعت مـی شی؟ مخالف مـی کنی؟با بقیـه هم عقیده نمـی شی ولی مخالفت هم نمـی کنی؟ یـا ....

خوب من مجبور نیستم و اجازه ندارم بخوام تلاش کنم بقیـه را موافق خودم کنم.و اجبار هم ندارم موافق بقیـه بشم.عقیده ام را مـی گم.همونجور کـه اونا عقیده ای کـه با من مخالف هست را مـی گن.
در واقع بیشتر برخورد خنثی دارم

7.چه تعریفی از آزادی داری؟ آزادی بیـان، آزادی پوشش و ...

آزادی خوب هست کـه خود شخص به منظور آن چهارچوبی ایجاد ه.یعنی چهارچوب به منظور آزادی درونی باشـه نـه تحت فشار و عوامل خارجی.چون نتیجه اش همـینـه کـه الان توی مملکت شاهیدیم.مخصوصا به منظور پوشش و برخی روابط و مسائل

8.سنت بهتره یـا مدرنیته؟

هردو باهم.

9.یکی از سنت های رایج کـه خیلی دست و پا گیره؟

نمـی دونم این سنته یـا نـه
اما من از این موضوع خیلی بدم مـیاد و رنج مـی برم.موضوعی کـه تو این جمله نـهفته است
"حرف مردم"

10کاری بـه نظرت درسته ولی از نظر عرف جامعه نادرسته. اون کار رو انجام مـی دی یـا نـه؟

بستگی داره.اگر خیلی اون ور تر از خط قرمز جامعه باشـه.انجامش نمـی دم.چون ما چه بخواهیم و چه نخواهیم یک قسمت از زندگی اجتماعی ما را افکار یـا نظرات دیگران درباره ما مـی سازه.چیزی کـه ازش گریزی هم نیست.

اگه جوابت مثبته یـه مثال از کاری کـه انجام دادی رو بگو

کاری نکردم.اما خوب ما درون محله ای مـی شینیم کـه هم قدیمـه و هم بسیـار مذهبی.ما تو این محله حجاب را بـه صورتی کـه این افراد قبول دارند ،رعایت نمـی ک.اما بعدها وقتی متوجه شدن کـه رفتار ما هیچگونـه مشکلی نداره مسئله حل شد.البته وضعیت اجتماع هم مزید بر علت شد.

فعلا همـینا
مرسی کـه وقت مـی ذاری

مرسی عزیزه دل کـه توجه مـی کنی

shady_er

26-09-2007, 22:49

سلام بچه ها مثل اينكه اينجا شده صندلي داغ ورژن 2!!!

خوبه ،يعني عاليه!!!!!(فقط بين خودمون بمونـه بـه گوش سعيد رونالدو نرسه كه ازش كپي كرديم......)

عسل بانو جان،من اون موقعي كه رو صندلي داغ نشسته بودي رو بـه ياد دارم و پست هاتو مي خوندم.

فعلا بايباي

karin

26-09-2007, 23:08

یـه موقعی تو همـین تاپیک هم مطرح کرده بودی کـه یـه خواستگار داری کـه زیـاد پایبند برخی مسائل مذهبی نیست.
کی؟ من؟
نـه عزیزم منو چه بـه این کارا
این یکی من نبیدم

یک بار هم من یـه سری کادو تولد پیشنـهاد داده بودم کـه گفته بودی ایده های جالبی هست.:31::10:

اینو خداییش خیلی حال کردم
خسته شده بودم بس کـه واسه کادو ادکلن و لباس و از این جور چیزا خریده بودم ولی حیفی درون دسترس نبود از این کادوها بهش بدم

اولا کـه تبریک مـی گم.دوم اینکه م یگم که تا مـی تونی مطالعه کن.یعنی اصلا بـه دروس ارائه شده دانشگاه قانع نباش.خودت هم مطالعه داشته باش و سعی کن درون طول کلاسها که تا وقتی کـه مـی تونی و فرصت هست صحبت کنی و اگر واست ممکنـه درون کنار دانشگاه کلاس زبان هم بری که تا صحبت ت قوی تر بشـه. و در دوران داشنجوی از کار غافل نشو عزیزم.اگر هم قصد ادامـه تحصیل درون مقاطع بالاتر را داری.از همـین ترمـهای پایین برنامـه ریزی کن و به قصد قبول شدن ارشد درس بخون.(وای خدا شرمنده.چقدر ارد دادم من.ببخشید)

مرسی از راهنماییت
عالی بود
از توضیحات کاملت ممنون :11:

من برم با دست پر برگردم

Ar@m

27-09-2007, 05:40

سلام گل نازم
چرا فکر کردی نمـی شناسم.پستهای فیلم و احیـانا متفرقه ات را دنبال مـی کنم خانومـی.البته من واقعا قصد جسارت نداشتم از اینی کـه گفتم خودتو مـی گیری.امـیدوارم ناراحت نشی و اگر خدای نکرده هم شدی من عذر خواهی مـی کنم عزیزه دلم.
الان کـه دیگه کاملا تو دلم جا داری گل گلی.در ضمن اخلاقت اصا گند نیست.هرکسی اخلاقی داره گلم.
عسل جون جونم سلام! باور کن حتی یـه ذره هم ناراحت نشدم اما الان کـه ازم معذرت خواستی خیلی ناراحت شدم لطفا دیگه از این کارا نکن بدجوری شرمنده ام مـی کنی من از اینکه اشکالم رو رک بهم بگن خیلی خوشم مـی یـاد باور کن حقیقتا نکته سنجی ( با حافظه عالی!) بعد از اون روزی کـه کارین توی این تاپیک معنی امضام رو کلمـه بـه کلمـه گفت که تا حالا انقدری منو بـه حیرت نینداخته بود خداییش ایول!
مـی بینم کـه کارین جونم هم اینجاست کجا بودی دوست جون دلم تنگیده بود برایت!!!

با خدا طرف شدن کار مشکلي است
زندگی بازي خدا و يک عروسک گلي است

با اینم واقعا موافقم.
گرچه کـه تسلیم محض خدا بودن هم واقعا لذت بخشـه

مرسی آرامم از شعر قشنگی کـه گذاشتی.
آره منم مثل خودت فکر مـی کنم و با این بیت کاملا موافقم
خواهش مـی کنم قابلی نداشته بید البته نمـی دونم شاعرش کیـه

Ar@m

27-09-2007, 05:53

حالا چند که تا سوال ( منو با حاک انداز بیرون نکنی!!!)
از چه غذایی متنفری؟
شـهربازی یـا کوهنوردی؟
ماشین یـا دوچرخه؟
موبایل یـا لپ تاپ؟
بربری یـا لواش؟
غروب یـا طلوع؟
وقتی یـه سوسک ببینی چیکار مـی کنی؟ ( من جیغ مـی کشم)
دوست داری چه زبان دیگه ای بلد باشی یـا بلدی؟
بیشتر چه نوع کتابهایی مـی خونی؟
تا حالا برق گرفتت؟
تا حالا جاییت شکسته؟اگه آره تعریف کن کاملا!
یـه خاطره بامزه از دانشگاه تعریف کن ( اونی کـه از پله ها سرنگون شدی خداییش خیلی باحال بود !!!)
احتمالا غزلیـات حافظ زیـاد حفظی (درست گفتم یـا نـه؟) یـه کوچولو اینجا برامون بنویس
آخرین چیز وجشتناکی کـه دیدی؟ ( جن و روح و فیلم وحشتناک و ...)
تا حالا خارج از كشور رفتي؟ كدوم كشورها؟ اگه نـه دوست داری کجا بری؟
من دیگه خودمم فهمـیدم پررو شده بیدم ولی دیگه ترمزم بریده عسل جون شرمنده کـه زیـاد پرسیدم!

negar20

27-09-2007, 10:57

هر چي دوست داري خانمم بپرس
يكم مژگان تو رومون خنديد پر رو شديما
نگار جونم اين همـه شور و اشتياق كه نشون دادي برا اين طرح چرا بيكار نشستي؟
اصلا نميدونم بقيه خانمـها كجاند
مـهرارياي عزيز فكر كنم منو با negar00 اشتباه گرفتي درسته؟؟؟؟

karin

27-09-2007, 13:47

سلام مجدد

احوال شما؟

خوبی؟ خوشی؟ خوش مـی گذره؟

1. عشق یـه چیزی مثه کشک و دوغه؟

2. نوشیدنی مورد علاقه؟

3. بیرون مـی ری بیشتر چی مـی خوری؟

4. عروسی چه جوریش خوبه؟ ساده؟ مفصل؟ هفت شبانـه روز طول بکشـه؟ دست درون دست هم دهید بـه مـهر و تشریف ببیرین منزل خودتون؟

5. من چه جور آدمـی ام؟

6.ظاهر هر فرد نشان دهنده ی باطنشـه؟

7.بهترین و بدترین هدیـه ای کـه گرفتی؟

8.چی دوست داری کادو بگیری؟

9.آخرین باری کـه رفتی سینما کی بوده؟ فیلمـی کـه دیدی چی بود؟

10.خوشت اومد؟(از فیلم بالایی)

خوش بگذره
:11:

mehraria

27-09-2007, 14:43

ارام جونم 15 که تا سوال تو يه پست[ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ] [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
افرين افرين

fereshte khanoom

27-09-2007, 17:01

ببخشید دوستان گلم اگه مـیشـه بگید الان کی رو صندلیـه؟

mehraria

27-09-2007, 17:10

عسل بانو
تا فردا شب عسل بانو جواب ميده بـه سوالها

Asalbanoo

27-09-2007, 18:03

سلام بچه ها مثل اينكه اينجا شده صندلي داغ ورژن 2!!!

خوبه ،يعني عاليه!!!!!(فقط بين خودمون بمونـه بـه گوش سعيد رونالدو نرسه كه ازش كپي كرديم......)

عسل بانو جان،من اون موقعي كه رو صندلي داغ نشسته بودي رو بـه ياد دارم و پست هاتو مي خوندم.

فعلا بايباي

سلام
پس من حتما یـه تشکر جانانـه و محکم ازت م کـه توجه کردی و مـی کنی

فدا فدا

Asalbanoo

27-09-2007, 18:19

حالا چند که تا سوال ( منو با حاک انداز بیرون نکنی!!!)

نـه عزیزم این چه حرفیـه..هزارتا بپرس

از چه غذایی متنفری؟

بادمجون..خورش بامـیه

شـهربازی یـا کوهنوردی؟

شـهربازی...

ماشین یـا دوچرخه؟

ماشین

موبایل یـا لپ تاپ؟

لپ تاپ

بربری یـا لواش؟

بربری

غروب یـا طلوع؟

طلوع.

وقتی یـه سوسک ببینی چیکار مـی کنی؟ ( من جیغ مـی کشم)

منم م یکشم از نوع بنفش و بابامو صدا مـی کنم.

دوست داری چه زبان دیگه ای بلد باشی یـا بلدی؟

فرانسه و اسپانیـایی

بیشتر چه نوع کتابهایی مـی خونی؟

تارخی و رمانـهای خانوادگی...نمـی دونم سبک بخصوصی داره..رمانـهایی مثل درد سیـاوش و یـا دزیره

تا حالا برق گرفتت؟

نـه بابا هیچکی منو نمـی گیره:31:
تا حالا جاییت شکسته؟اگه آره تعریف کن کاملا!

دلم زیـاد شکسته...اونم از نامرادی

یـه خاطره بامزه از دانشگاه تعریف کن ( اونی کـه از پله ها سرنگون شدی خداییش خیلی باحال بود !!!)

این خاطره را اون موقع هم کـه روی صندلی داغ عمومـی بودم گفتم.مربوط بـه دوران دانشگاه هست
یک بار با دوستام رفته بودم بیرون..اونا با هم حرف مـی زدن و منم باقلوا مـی خوردم.دیدم دوتا اقا دارند نزدیک مـی شن اما محل ندادم...این دوتا هم اومدن از کنار من رد بشن یکیشون لپمو کشید...برگشتم بهش حرف ب..اون یکی از اون ور اون لپم را کشید
خلاصه من مونده بودم و لپ کشیده شده و دوستام کـه مـی خندیدن
احتمالا غزلیـات حافظ زیـاد حفظی (درست گفتم یـا نـه؟) یـه کوچولو اینجا برامون بنویس

اینو خیلی دوست دارم مخصوصا کـه استاد ناظری عزیزم هم اینو درون البوم اتش درون نیستان خونده..البومـی کـه من دیونـه اش هستم.

آن کیست کـه از روی کرم با من وفاداری کند
بر جای بد کاری چون من یک دم نکو کاری کند.
اول بـه بانگ نای و نی آرد بـه دل پیغام وی
وانگه بـه یک پیمانـه مـی با من وفاداری کند.
آخرین چیز وجشتناکی کـه دیدی؟ ( جن و روح و فیلم وحشتناک و ...)

فیلم کینـه بود..اولش نترسیدم
اما چند شب که تا بعدش بـه مدت یک هفته از ترس نمـی تونستم بخوابم.

تا حالا خارج از كشور رفتي؟ كدوم كشورها؟ اگه نـه دوست داری کجا بری؟

نـه نرفتم.خیلی دوست دارم اول هم مـی رم بـه کشورهایی کـه تاریخ کهن دارند مثل مصر و یونان و ایتالیـا بعد هم فرانسه چون دوست دارم کاخ ورسای و تویلری را ببینم ..بعد هم انگلیس..

هند هم بـه خاطر تاج محل دوست دارم برم و اسپانیـا رو چون فکر مـی کنم کشور عشق و افتاب و هست کـه البته اخریش بـه درد من نمـی خوره

اسکاتلند و افریقاهم دوست دارم برم.
من کلا سفر را دوست دارم مخصوصا کـه با تاریخ و ایین رسوم جایی اشنا بشم.مثلا واقعا دلم یمخواد یک بار برم توی این عشایر و مدتی باهشون زندگی کنم..خیلی حال مـی ده

من دیگه خودمم فهمـیدم پررو شده بیدم ولی دیگه ترمزم بریده عسل جون شرمنده کـه زیـاد پرسیدم!

قربونت برم
مرسی کـه اومدی دوباره
باز هم بیـا قدمت روی چشمم عزیزم
مـی بوسمت

mehraria

27-09-2007, 18:22

کشورهایی کـه تاریخ کهن دارند مثل مصر و یونان و ایتالیـا بعد
دعوتنامـه بدم همشـهري؟

Asalbanoo

27-09-2007, 18:32

سلام مجدد

سلام من بـه تو یـار قدیمـی..منم همون هوادار قدیمـی
هنوز همون خراباتی و مستم....ولی بی تو سبوی مـی شکستم

احوال شما؟

بد نیست...به خوبی شما....

خوبی؟ خوشی؟ خوش مـی گذره؟

دوستان خوب و خوش باشن و بهشون خوش بگذره
ما هم خوشیم و بهمون خوش مـی گذره

1. عشق یـه چیزی مثه کشک و دوغه؟

اصلا و ابدا...عشق ار عسل شیرین تر و از آب خنک بعد از افطار گواراتر..

اونایی کـه اینجوری فکر مـی کنن یـا تعریف درستی از عشق ندارن..یـا اصلا عاشق نشدن.

2. نوشیدنی مورد علاقه؟

چایی

3. بیرون مـی ری بیشتر چی مـی خوری؟

آیس پک یـا اسنک یـا مـی رم رستوران کوبیده مـی خورم.

4. عروسی چه جوریش خوبه؟ ساده؟ مفصل؟ هفت شبانـه روز طول بکشـه؟ دست درون دست هم دهید بـه مـهر و تشریف ببیرین منزل خودتون؟

خوب هرکسی درون حد خودش خوبه مراسم را بگیره..اما اگر واقعا خرج به منظور مراسم عروسی باعث بشـه که تا مدتها بعد از ان عروس و دوماد بخوان قرضهایی رو بعد بدن.. و مشکل مالی داشته باشن..به نظرم یـه مراسم شیک و جمع جور با هزینـه قابل قبول باشـه خوبه

5. من چه جور آدمـی ام؟

زیـاد اهل شور و هیجان نیستی..اروم کار خودتو م یکنی...در واقع سرت بـه کار خودته

6.ظاهر هر فرد نشان دهنده ی باطنشـه؟

نسبی هست..اما جواب کلی هست خیر
چون برخی افراد مـهارت بالایی دارند درون پنـهان باطنشون

7.بهترین و بدترین هدیـه ای کـه گرفتی؟

من هرچی هدیـه بگیرم خوشحالم م یکنـه...چون این یعنی یک نفر بـه فکر من بوده.....چیز بدی کادو نگرفتم.
8.چی دوست داری کادو بگیری؟

شمع و کتاب

9.آخرین باری کـه رفتی سینما کی بوده؟ فیلمـی کـه دیدی چی بود؟

فکر کنم اخراجی ها بود کـه به لعنت خدا نمـی ارزید.

10.خوشت اومد؟(از فیلم بالایی)

خیر.

خوش بگذره

به شما هم
مرسی خانومـی

Asalbanoo

27-09-2007, 18:34

دعوتنامـه بدم همشـهري؟

فدای مـهربونیـات....:40::40::40:

zoghal.akhte

27-09-2007, 22:02

سلام بـه همـه ی خانومای گله این تاپیک:11:
بر خلافه همگی کـه از عسل بانوی عزیز سوال مـی پرسید
من از همـه ی خانومای این تاپیک مـی پرسم:
این همـه سوال از کجا مـیارین؟؟؟؟:18::23::46:

راستی یـادم رف بگم
نمازو روزه ی همگی قبول باشـه.
از عسل بانوی عزیز هم ممنونم کـه وقت مـی ذاره و جواب مـی ده
(راستش مـی خواستم سوال بپرسم ولی هیچی بـه ذهنم نرسید،
البته دوستان لطف همـه ی سوالا رو پرسیدن:20::29:)

به امـید موفقیت همگی.
یـا حق.

shady_er

27-09-2007, 22:13

سلام
پس من حتما یـه تشکر جانانـه و محکم ازت م کـه توجه کردی و مـی کنی

فدا فدا

مرسي عزيزم .
يه سوال !!:11:چرا اواتارتو جديدا بـه اين تغير دادي؟؟ نكنـه راه يه مبارزه ي منفي(مثبتو )در پيش گرفتي؟؟:31:(دليل اينكه

پسرا :27: از آواتار خانم استفاده مي كنن)

Asalbanoo

27-09-2007, 23:51

مرسي عزيزم .
يه سوال !!:11:چرا اواتارتو جديدا بـه اين تغير دادي؟؟ نكنـه راه يه مبارزه ي منفي(مثبتو )در پيش گرفتي؟؟:31:(دليل اينكه

پسرا :27: از آواتار خانم استفاده مي كنن)

سلام عزیزم

من از اولین روزی کـه اومدم سایت یـا بهتر بگم از اولین روزی کـه با محیط اشنا شدم و فهمـیدم چی بـه چی هست
به نظرم آواتار امـین بسیـار شیک و قشنگ بوده و هست..
خیلی هم دلم ی خو.است مدل آواتارش را داشتم..چند بار هم بـه خودش گفته بودم
تا اینکه خودش این عرا پیدا کرده و بهم لطف زیـادی کرد و دادش بـه من
واسه همـین اینو گذاشتم.

مرسی از توجهت

TEC

28-09-2007, 00:10

سلام عزیزم...
خوبی؟
فردات رو چه طور پیش بینی مـیکنی؟
آینده های دورت رو چطور؟

ممنون از جوابهایی کـه مـیدی.

Asalbanoo

28-09-2007, 00:16

سلام عزیزم...

سلام گل گلی

خوبی؟

ممنون...خیلی خسته ام

فردات رو چه طور پیش بینی مـیکنی؟

با توجه بـه سوال بعدی فکر مـی کنم منظورت از فردا..یعنی فردا کـه جمعه هست؟

تصمـیم دارم خیلی بخوابم چون دو سه روزه بـه شدت خسته شدم . تصمـیم دارم دو سه که تا فیلم ببینم.

آینده های دورت رو چطور؟

کاش م یدونستم.یکی از مـهمترین مشکلته من همـینـه کـه الان درباره اینده بـه هیچ چیز و هیچ نمـی تونم اعتماد کنم..یعنی اینده واسم یـه دریـا طوفانیـه...امـیدوارم مثل حال و گذشته ام نباشـه

ممنون از جوابهایی کـه مـیدی.

فدات بـه خاطر سوالایی کـه مـی پرسی

negar00

28-09-2007, 01:20

منم 2 که تا سوال دارم نمـیدونمـی قبلا پرسیده یـا نـه عسلی خانوم!
1.چند سالته؟
2.رشته تحصیلیت چیـه؟
متشکرم.

Asalbanoo

28-09-2007, 01:24

منم 2 که تا سوال دارم نمـیدونمـی قبلا پرسیده یـا نـه عسلی خانوم!

سلام.بفرمایید. درون خدمتم
1.چند سالته؟

26 سال.

2.رشته تحصیلیت چیـه؟

فارغ التحیل ادبیـات انگیلیسی هستم.

متشکرم.

خواهش مـی کنم عزیز

kar1591

28-09-2007, 15:32

سلام دوستان عزیز
خسته نباشید
موضوع نسبتا جالبه
ولی بـه نظرم خانوم ها بازم نمـی یـاند که تا از خودشون دفا کنند یـا حرفاشو نو بزنند

AaVaA

28-09-2007, 19:12

از اونجاییکه دوستموم اخراج مـیشن و پستشون پاک خواهد شد
بهتره بـه موضوع خودمون بپردازیم
بهترین کار بی توجهیـه
سلام مژگان جون خوبی خانومـی؟
دیدی نتونستم بیـام حسابی اذیتت کنم اینجا؟
حالا با اجازه دوستان همـه ی سوالاتمو اینجا مـیپرسم

خب با نام خدا آغاز مـینماییم:

1.با حیوونا مـیونت چطوریـه؟
2.حیوون خونگی چی دوست داری؟
3. که تا حالا داشتی یـا داری؟
4.دوست داری جای چه حیوونی باشی اگه انسان نباشی؟
5.تا حالا بهی گفتی دوستت دارم؟(غیر از خانواده)
6.تا حالای بهت گفته دوست دارم؟
7.تا حالا حس کردی کـه واقعایو دوست داری؟
8.تا حالا حس کردیی واقعا دوست داره؟
9.شده شب نا امـید بخوابی صبح با یـه نور تازه تو دلت بیدار بشی؟
10.نظرت درون مورد پسرا چیـه؟
11.در مورد گرفتن حال پسرا چی؟
12.تا حالا شدهیو سر کار بذاری؟(چه چه پسر)
13.گواهینامـه داری؟رانندگی مـیکنی؟
14.چه ماشینی بیشتر از همـه دوست داری؟
15.دوچرخه سواری چی؟دوست داشتی تو خیـابون با دوچرخه بری اینور اونور؟
16.چه سبک موسیقی دوست داری؟
17.اگه یـه روزی اینترنت ایران قطع بشـه چی مـیشـه؟چیکار مـیکنی؟

فعلا همـینا شاید بازم اومدم
سلامت باشی گلم

=
راستی از لطف مـهرآریـای عزیزم و عاطفه جون ممنونم.روزهای سختی کـه داشتم وقتی پستشون رو خوندم خیلی خوشحال شدم/ همچنین یـاد دوستی با عسل بانو جون خیلی کمک کرد مرسی نازنینم خیلی بـه من لطف داری

= و آرام جون با حرف زدنت خیلی حال کردم ایشالا وقتی اومدی رو صندلی یـه دوستی نشونت بدم.خیلی گل باحالی هستی(این یـه ارایـه ادبی بود)سلامت باشی عزیز

Asalbanoo

28-09-2007, 20:06

سلام مژگان جون خوبی خانومـی؟
دیدی نتونستم بیـام حسابی اذیتت کنم اینجا؟
حالا با اجازه دوستان همـه ی سوالاتمو اینجا مـیپرسم

سلام عزیزه دل
تو هرکاری ی رحمت..اذیت چیـه عزیزم

خب با نام خدا آغاز مـینماییم:

ما هم با توکل بر خدا پاسخ مـی دهیم

1.با حیوونا مـیونت چطوریـه؟

اصلا خوشم نمـی اد از جوونور

2.حیوون خونگی چی دوست داری؟

خوشم نمـی اد...اما اگر مجبور باشم سگ مـی گیرم اونم از نوع سنت برنارد.

3. که تا حالا داشتی یـا داری؟

نـه نداشتم و ندارم..

4.دوست داری جای چه حیوونی باشی اگه انسان نباشی؟

ببر

5.تا حالا بهی گفتی دوستت دارم؟(غیر از خانواده)

??????
6.تا حالای بهت گفته دوست دارم؟

?????:40:

7.تا حالا حس کردی کـه واقعایو دوست داری؟

اری حس کردم..
8.تا حالا حس کردیی واقعا دوست داره؟

آری حس کردم ....:40::40:

9.شده شب نا امـید بخوابی صبح با یـه نور تازه تو دلت بیدار بشی؟

یـه موقعی ها کـه واسه مادرم خیلی ناامـید بودم شده بود شب بخوابم و فردا مادر بره دکتر و بیـاد بگه بهتر شده..اما خوب اون نا امـیدی واقعی بود و اون امـید غیرواقعی

10.نظرت درون مورد پسرا چیـه؟

انسانـهایی مثل ما کـه هم م یتونن خوب باشن مثل ما و هم مـی تون بد باشن مثل ما..

11.در مورد گرفتن حال پسرا چی؟

اگر لازم باشـه.یعنی بی ادبی ..توهین اینجور کارها رو مستقیما درباره تو انجام داده باشـه..بد نیست..
من کلا از بحثهای تی خوشم نمـی اد..

12.تا حالا شدهیو سر کار بذاری؟(چه چه پسر)

خیر...

13.گواهینامـه داری؟رانندگی مـیکنی؟

گواهینامـه دارم اما رانندگی نمـی کنم

14.چه ماشینی بیشتر از همـه دوست داری؟

ماشینـهای شاستی بلند..مخصوصا جیپ هامر

15.دوچرخه سواری چی؟دوست داشتی تو خیـابون با دوچرخه بری اینور اونور؟

اره خوشم مـیاد..اما الان کـه با این جو و محیط نمـی شـه..اگر صد و ده هم نگیرتت ملت کلی لیچار م یگن

16.چه سبک موسیقی دوست داری؟

سنتی و پاپ

17.اگه یـه روزی اینترنت ایران قطع بشـه چی مـیشـه؟چیکار مـیکنی؟

دیوونـه مـی شم اساسی.. و تا ائونجا کـه مـی تونم و به هرکسی کـه مـی شـه شکایت و اعتراض مـی کنم

فعلا همـینا شاید بازم اومدم
سلامت باشی گلم

قربونت برم عزیزم
خانومـی

همچنین یـاد دوستی با عسل بانو جون خیلی کمک کرد مرسی نازنینم خیلی بـه من لطف داری

فدات شم
مرسی کـه این همـه بـه من لطف داری نازنین
مـی بوسمت

AaVaA

28-09-2007, 20:11

دوباره سلام عزیزم
1.کدوم آواتوروتو بیشتر از همـه دوست داری؟مـیدونم خیلی سوال سختیـه.من خودم از وقتی اومدم اینجا و آواتورهای شما رو دیدم اون آواتورت کـه وقتی تازه همکار شده بودی گذاشته بودی رو خیلی دوست داشتم اگه اشتباه نکنم یـه عاز آنجلینا بود.درست گفتم؟
2.راستی برادپیت!نظرت چیـه؟
3.چند که تا همکار خانم تو فروم داریم؟خیلی خوشحال شدم وقتی دیدم همکار شدی
4.وقتی کاربر فعال شدی یـادته؟کی بود؟یعنی چند وقت بعد از عضوییت(واقعا سخته مـیدونم)
5.وقتی عنوان فعال رو زیر اسمت دیدی چه حالی بهت دست داد؟
6.اگه ازدواج کنی فکر مـیکنی بازم وقت فروم اومدن رو داشته باشی؟
7.تا حالا دوست نزدیکت رو از دست دادی؟(جدایی با مرگ)
8.اگه اصفهانی نباشی و فقط یـه شب بخوای اصفهان باشی ، شبتو کجا مـیگذرونی؟
9.چه شامپویی استفاده مـیکنی؟
10.تو گلفروشی اول مـیری طرف کدوم گل

مـیدونم که تا فردا صبح وقت داری جواب بدی بعد امشب تحت فشار یـه عالمـه سوال مـیپرسم ازت.چون برام عزیزی

سلامت باشی نازنین

Asalbanoo

28-09-2007, 21:15

دوباره سلام عزیزم

سلام نقل و نبات

1.کدوم آواتوروتو بیشتر از همـه دوست داری؟مـیدونم خیلی سوال سختیـه.من خودم از وقتی اومدم اینجا و آواتورهای شما رو دیدم اون آواتورت کـه وقتی تازه همکار شده بودی گذاشته بودی رو خیلی دوست داشتم اگه اشتباه نکنم یـه عاز آنجلینا بود.درست گفتم؟

سلام..همـه را دوست دارم.اما این عال پاچینو را از همـه بیشتر دوست دارم.و فکر نمـی کنم انجلینا بوده باش عمد نظرت.چون من زیـاد خوشم نم یـاد ازش
2.راستی برادپیت!نظرت چیـه؟

من قبلا اصلا ازش خوشم نمـی اد..اما چندتا فیلم دیدم ازش ..به نظرم واقعا خوب بازی کرده بود فیلمـهایی مثل بابل..هفت...fight club و افسانـه پاییز

3.چند که تا همکار خانم تو فروم داریم؟خیلی خوشحال شدم وقتی دیدم همکار شدی

قربونت برم عزیزم..اخه تو چقده ماهی..

همکار من و فرانک هستیم
مدیر هم کـه دیـانلا عزیز هستن

4.وقتی کاربر فعال شدی یـادته؟کی بود؟یعنی چند وقت بعد از عضوییت(واقعا سخته مـیدونم)

من خرداد پارسال عضو شدم..اما فکر کنم از اواخر تابستون فعالیت داشتم تو سایت..که فکر کنم یک ماه بعدش کاربر فعال زبان شدم(اگر پی ام رضا عزیز مدیر انجمن زبان را پیدا کرم تاریخ دقیقشو بهت مـی گم)

5.وقتی عنوان فعال رو زیر اسمت دیدی چه حالی بهت دست داد؟

اولش کـه اصلا نمـی فهمـیدم یعنی چه و فرانک بهم گفت..بعدش هم احساس خاصی نداشتم..تا اینکه فعالیتم بیشتر شد و کلا جو دستم اومد و فهمـیدم این یعنی اینکه مدیر عزیز زبان متوجه زحمتی کـه کشیدم واسه انجمن هست(خدایی واسه زبان خیلی وقت گذاشتم..مطالب اولیـه ام اغلب استخراج خودم بود..) .....اما وقتی کاربر فعال فیلم شدم خیلی خوشحال شدم

6.اگه ازدواج کنی فکر مـیکنی بازم وقت فروم اومدن رو داشته باشی؟

شاید بـه این اندازه نـه..اما چون من ادعا مـی کنم مسئولیت پذیر هستم و واسم فرقی نمـی کنـه دنیـایی مجازی باشـه یـا واقعی..اگر ازدواج کنم و هنوز همکار فیلم باشم..سعی مـی کنم هر روز حتی اگر یک ساعت هم باشـه بیـام انجمن

7.تا حالا دوست نزدیکت رو از دست دادی؟(جدایی با مرگ)

فقط مادرم را کـه همـهم بود..مادرم زندگیم..دوستم همـهم

8.اگه اصفهانی نباشی و فقط یـه شب بخوای اصفهان باشی ، شبتو کجا مـیگذرونی؟

اگری همراهم باشـه کـه نترسم..کوه صفه...چون واقعا منظره قشنگی از اصفهان داره..
اگر هتل باشـه..هتل عباسی
اگر هم خونـه باشـه
خونـه خودمون

9.چه شامپویی استفاده مـیکنی؟

الان چون موهام رنگه از اسکالا..اما اغلب از شبنم(بوی خیلی خوبی داره)

10.تو گلفروشی اول مـیری طرف کدوم گل

رز

مـیدونم که تا فردا صبح وقت داری جواب بدی بعد امشب تحت فشار یـه عالمـه سوال مـیپرسم ازت.چون برام عزیزی

فدای تو بشم..تو هم برام عزیزی خانومم

سلامت باشی نازنین
موفق باشی

AaVaA

29-09-2007, 02:42

سلام مژگان جونم

الان این ساعت خوب خوبی؟
مطمئن باشم؟

راستی فیلم سرپیکو رو دیدی؟چطور بود؟

بهترین هدیـه کـه دادی؟
بهترین هدیـه کـه گرفتی؟

عزیزم خیلی خوشحال شدم کـه این یـه هفته سوال و جواب همـه ی ما رو با تو بیشتر آشنا کرد
به من کـه خیلی خوش گذشت خوندن جوابای قشنگت
مرسی کـه وقت گذاشتی
دوستیمون بیشتر شد:40:
خوشحالم:10:

راستی اون دوستمون کـه مـیشناسی (دوست خیلی مشترک:27:) خیلی سلام رسوند

گفت بـه مژگان جون بگو یـه چیزی تو دلم مونده مـیخوام الان بگم:

مژگان جان خیلی خانومـی.خیلی نازی .واقعا نازنینی

البته مـیدونی کـه حرفاشو ویرایش کردم کلی وگرنـه حرف زدنشو کـه مـیشناسی؟:31:

عزیزم همـیشـه سلامت و شاد باشی
آرزوی خوشبختی به منظور خودت و گلت دارم
خوش بگذره زندگی
:11:

NOOSHIN_29

29-09-2007, 03:39

سلام عسل!!
خسته شدی؟؟
کدوم مـیوه رو بیشتر دوست داری؟
ساز مـی زنی؟
نقاشیت چطوره؟
تو بچه گیت کدوم کلمـه رو اشتباه مـی گفتی؟ چی مـیگفتی؟
شیر تو خوردی یـا شیر خشک؟
شنا بلدی؟
کوه مـیری؟ اگه اره چند بار درون هفته یـا ماه یـا سال؟
کتابو بیشتر دوست داری یـا فیلمو؟
چه تیپ پسری رو به منظور ازدواج مـی پسندی؟
روزی چند ساعت مـیخوابی؟اگه ممکنـه ساعتشم بگو...
قربونت!

Ar@m

29-09-2007, 05:58

با عرض معذرت از همـه بچه ها
اگه فردا بیـام این AW Killer هنوز بن نشده باشـه انقدر فحش مـی دم کـه منو بجاش بن کنین

Asalbanoo

29-09-2007, 11:15

سلام مژگان جونم

سلام عزیزه دلم

الان این ساعت خوب خوبی؟
مطمئن باشم؟

الان کـه ساعت ده صبح هست خوبه خوبم
فدای مـهربونیـات

راستی فیلم سرپیکو رو دیدی؟چطور بود؟

مثل همـه کارهای آل(AL the great) عالی بود.
بهترین هدیـه کـه دادی؟

والا..من همـیشـه واسه هدیـه یعنی به منظور انتخاب هدیـه خیلی وقت و سلیقه صرف مـی کنم..بهترین هدیـه ،هدیـه ای بوده کـه وقتی بهی دادم اون شخص را واقعا خوشحال کرده باشـه.

بهترین هدیـه کـه گرفتی؟

من هر هدیـه ای از هرکسی بگیرم بی نـهایت خوشحال مـی شم .چون این یعنی اینکه یک نفر بـه یـاده من بوده.

عزیزم خیلی خوشحال شدم کـه این یـه هفته سوال و جواب همـه ی ما رو با تو بیشتر آشنا کرد
به من کـه خیلی خوش گذشت خوندن جوابای قشنگت
مرسی کـه وقت گذاشتی
دوستیمون بیشتر شد
خوشحالم

مرسی خانمـی..مرسی گل نازم

من هم بسیـار خوشحالم و از دوستانی کـه این فرصت را بـه من کـه با شما دوستان نازنین اشنا بشم کمال تشکر و سپاس گذاری را دارم

و از اون دوست مشترکومن هم خیلی تشکر مـی کنم کـه باعث شد من با تو عزیز اشنا بشم کـه بدونم چقدر خانومـی

راستی اون دوستمون کـه مـیشناسی (دوست خیلی مشترک) خیلی سلام رسوند

گفت بـه مژگان جون بگو یـه چیزی تو دلم مونده مـیخوام الان بگم:

مژگان جان خیلی خانومـی.خیلی نازی .واقعا نازنینی

البته مـیدونی کـه حرفاشو ویرایش کردم کلی وگرنـه حرف زدنشو کـه مـیشناسی؟

مرسی عزیزم
از طرف من هم همـینا رو بهش بگو..بقیـه اش را شخصا بـه سمع و نظرش مـی رسمونم..البته اگر طرفهای من افتابیش بشـه

عزیزم همـیشـه سلامت و شاد باشی
آرزوی خوشبختی به منظور خودت و گلت دارم
خوش بگذره زندگی

فدای تو
من هم ارزوی بهترینـها رو واست دارم
امـیادوارم شادی مـهمون همـیشگی دلت باشـه
و موفقیت یـار همـیشیگیت

مـی بوسمت

Asalbanoo

29-09-2007, 11:27

سلام عسل!!

سلام
گل مریم..گل مـیخک..گل یـاس
خسته شدی؟؟

نـه اصلا..خیلی هم لذت بدم و مـی برم کـه در خدمت دوستان هستم.

کدوم مـیوه رو بیشتر دوست داری؟

خیـار،انار موز و خرمالو

ساز مـی زنی؟

قبلا سه تار ممـی زدم

نقاشیت چطوره؟

افتضاح..اما بـه جاش م خیلی نقاشیش خوبه..و چند تایی تابلو هم داره

تو بچه گیت کدوم کلمـه رو اشتباه مـی گفتی؟ چی مـیگفتی؟

شرمنده یـادم نیست...نیست کـه من اندازه ماموتها عمر دارم
اصلا بچهه گیـامو یـادم نیست...:31:

شیر تو خوردی یـا شیر خشک؟

انگاری یکی دو ماه م..بعد شیر خشک

شنا بلدی؟

خیلی وقت پیش کرال و قورباغه بلد بودم اما احتمالا الان یـادم رفته

کوه مـیری؟ اگه اره چند بار درون هفته یـا ماه یـا سال؟

خیر نمـی رم..یک بار با مـهتاب و فرانک رفتیم وقتی مـی خواستیم برگردیم کم مونده بود از خستگی سکته کنیم(البته دور از جون)

کتابو بیشتر دوست داری یـا فیلمو؟

البته کـه فیلم

چه تیپ پسری رو به منظور ازدواج مـی پسندی؟

از لحاظ قیـافه ای کـه ارزو دارم..یعنی واقعا از صمـیم قلبم ارزو دارم شکل شـهرام ناظری باشـه
از لحاظ اخلاقی هم
مردی پخته و جا افتاده کـه مسئولیت پذیر ..و خوش مشرب و البته مـهربان و استوار باشـه

روزی چند ساعت مـیخوابی؟اگه ممکنـه ساعتشم بگو...

شبها بین شاعت یک که تا 3 مـی خوابم
صبحها هم بین هشت که تا هشت و نـه پا مـی شم

قربونت!
فدات
مرسی عزیز
مـی بوسمت

s_eblis007

29-09-2007, 12:15

چقدر جنس مونث کم داریم!!!!!!!
آبرومون رفت.

Bl@sTeR

29-09-2007, 13:29

من شاكي ام
از همـه تون
اينكه فقط خودتونيد و خودتون

.
..
...
دلم گرفته
تنـهام:41:
خيلي................

mehraria

29-09-2007, 13:36

من شاكي ام
از همـه تون
اينكه فقط خودتونيد و خودتون

.
..
...
دلم گرفته
تنـهام:41:
خيلي................
عزيز شما خودت دوري ميکني ما هممون همديگه را ميشناسيم حالا کم يا زياد بماند..
چون بيشتر وقتها با هم تو اين تاپيک صحبت کرديم ولي شما را من تاا حالا نديده بودم تو اين تاپيک بعد حق بده نشناسيمت

Bl@sTeR

29-09-2007, 14:41

عزيز شما خودت دوري ميکني ما هممون همديگه را ميشناسيم حالا کم يا زياد بماند..
چون بيشتر وقتها با هم تو اين تاپيک صحبت کرديم ولي شما را من تاا حالا نديده بودم تو اين تاپيک بعد حق بده نشناسيمت

احسنت بـه اين دقت نظر

راس ميگي
ولي خب
تو اين تاپيك نميومدم اخه فكر ميكردم حرفاش زنكيه

Bl@sTeR

29-09-2007, 15:20

اين ديگه محشره يكي بهم گفت بن ميشيا گفتم چرا
گفت چون تو انجمن خانوما پست دادي؟!!!!
يه شكلك فول اف تعجب خودتون اينجا فرض كنين في الحال درون بساط ندارم

mehraria

29-09-2007, 17:18

سلام خانمـهاي گل
با تشکر از مژگان عزيز کـه تو اين مدت پاسخگوي سوالات ما بود
دوستان فرصت عسل بانو تمام شد امروز چهارپايه را از زير پاش ميکشيم کـه همزمان با افتادنش بر زمين ما هم زيرزيرکي بخنديم (شوخي)

واما نفر بعد کـه قبول زحمت کرده و اماده نشستن بر چهارپايه شکسته تاپيکمون هست دوست گلمون

Boye_Gan2m
[ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
هست

Asalbanoo

29-09-2007, 17:35

سلام خانمـهاي گل
با تشکر از مژگان عزيز کـه تو اين مدت پاسخگوي سوالات ما بود
دوستان فرصت عسل بانو تمام شد امروز چهارپايه را از زير پاش ميکشيم کـه همزمان با افتادنش بر زمين ما هم زيرزيرکي بخنديم (شوخي)

واما نفر بعد کـه قبول زحمت کرده و اماده نشستن بر چهارپايه شکسته تاپيکمون هست دوست گلمون

Boye_Gan2m
[ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
هست

سلام
تشکر مـی کنم از دست اندر کاران این صندلی داغ کـه منو دعوت و و یک تشکر صمـیمانـه از تک تک دوستانی کـه زحمت کشیدن و سوال طرح د.

و با سلام تبریک بـه صندلی نشین جدید کیمـیا عزیزم

negar20

29-09-2007, 17:37

سلام عزيزم
اسم واقعيت چيه؟
چند سالته؟
رشتت چيه؟
عاشقي؟اگر هستي عاشق كي؟
كدوم سريال ماه رمضان رو دوست داري؟
چند که تا بچه ايد؟
كدوم شاعر رو دوست داري؟
دوست داشتي توي كدوم كشور بـه دنيا ميومدي؟
رنگ مورد علاقت چيه؟
موهات كوتاه يا بلند؟
فعلا همين خيلي ممنون:11:

karin

29-09-2007, 17:46

سلام
خوبی؟ خوشی؟

اولین سوالای من

1. شما کـه تجربه داری، صندلی داغ چه جور جاییـه؟
2. چرا من فکر مـی کردم ما هم سنیم؟
3. منو مـیشناسی؟ اگه آره کجاها بیشتر منو دیدی؟
4.الان بیش از نیمـی از سال 86 گذشته، نیمـی کـه گذشت چگونـه گذشت؟
5. چه تیپی بـه نظرت جلفه؟
6.عشق یـه چیزی مثه کشک و دوغه؟
7.کاری از نظرت درسته ولی از نظر خانواده نادرست، امکان داره اون کار رو انجام بدی یـا نـه؟
8.آخرین کادویی کـه گرفتی: چی بود؟ کی بود؟ از طرف کی بود؟
9.اهل مطالعه هستی؟ اگه آره آخرین و بهترین کتابی کـه خوندی؟
10.خواننده های مورد علاقه؟

کوپن من تموم شد فعلا
مـی رم دوباره بر مـی گردم

Boye_Gan2m

29-09-2007, 18:58

سلام عزيزم
سلام خانومـی ^_^

اسم واقعيت چيه؟
کیمـیا

چند سالته؟
15

رشتت چيه؟
والا من اول دبیرستانم هنوز بـه رشته نرسیدم [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]

عاشقي؟اگر هستي عاشق كي؟
عشق؟نـه بابا .این حرفا واسه پیرمردای 90 ساله هم زوده... [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]

كدوم سريال ماه رمضان رو دوست داري؟
فرق نداره ولی فکر کنم اغما و مـیوه ممنوعه تازه جالب شده [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]

چند که تا بچه ايد؟
من تک بچه ام!یکی یـه دونـه و این حرفا... [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]

كدوم شاعر رو دوست داري؟
سهراب ، شاملو،حمـید مصدق،حافظ [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]

دوست داشتي توي كدوم كشور بـه دنيا ميومدي؟
من ایران و خیلی دوست دارم.ولی اگه جای دیگه رو بخوم انتخاب کنم اسپانیـا [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]

رنگ مورد علاقت چيه؟
قرمز.... قرمز خونـه منـه پرسپولیس جونـه منـه!

موهات كوتاه يا بلند؟
بلنده [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
فعلا همين خيلي ممنون:11:
خوشحال شدم
فعلا [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]

TEC

29-09-2007, 20:13

و یک تشکر صمـیمانـه از تک تک دوستانی کـه زحمت کشیدن و سوال طرح د.
مژگان جون منظورت من کـه نبودم؟ [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ] [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ] [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]

گذشته از شوخی خوشحال شدم کـه خیلی خیلی بیشتر از قبل باهات آشنا شدم. [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
=====================================

سلام سلام کیمـیا خانم گل گلاب.. [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
چطوری؟
دوست داری برادر خدا بهت بده؟
اگه قرار باشـه یکی دیگه بـه خونوادتون اضافه بشـه، دوست داری یـه یـه جیگر طلا باشـه یـا یـه داداشیـه شومبول؟ [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
رنگ چشات؟
موهات؟
پوستت؟

کتاب مورد علاقت؟
کدوم شـهرای ایران رو (غیر از شـهر خودت) خیلی دوست داری ؟ چرا؟
اصلا خودت کجا بـه دنیـا اومدی؟
الآن کجا زندگی مـیکنی؟

عزیز جان سوالا 10 که تا شد..
ممنون از وقتی کـه مـیگذاری.
امـیدوارم روزای خوبی همـیشـه داشته باشی. [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]

Boye_Gan2m

29-09-2007, 22:25

سلام
سلام ^_^

خوبی؟ خوشی؟
مرسی تو خوبی؟ [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]

اولین سوالای من

1. شما کـه تجربه داری، صندلی داغ چه جور جاییـه؟
والا من کـه چیز زیـادی نفهمـیدم! خیلی جالب نیست... [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
2. چرا من فکر مـی کردم ما هم سنیم؟
نمـیدونم والا [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
3. منو مـیشناسی؟ اگه آره کجاها بیشتر منو دیدی؟
آره!یکیش همـین جا [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
4.الان بیش از نیمـی از سال 86 گذشته، نیمـی کـه گذشت چگونـه گذشت؟
خوب بود!ولی بازم نتونستم کارایی کـه دلم مـیخواد م انجام بدم [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
5. چه تیپی بـه نظرت جلفه؟
جلف؟هر چی کـه تو ذوق بزنـه...صرفا جهت جلب توجه پوشیده بشـه [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
6.عشق یـه چیزی مثه کشک و دوغه؟
فکر نکنم . اون اسمش عشق نیست.اسمش کشک و دوغه
7.کاری از نظرت درسته ولی از نظر خانواده نادرست، امکان داره اون کار رو انجام بدی یـا نـه؟
نـه.شاید خیلی دلم بخواد انجام بدم ولی فکر مـیکنم من یکم ترسو هستم یـا محتاط ولی خب بـه نظرم خوبه! [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
8.آخرین کادویی کـه گرفتی: چی بود؟ کی بود؟ از طرف کی بود؟
15 تومن پول از پدر بزرگم [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
9.اهل مطالعه هستی؟ اگه آره آخرین و بهترین کتابی کـه خوندی؟
آره.آخرین کتابی کـه خوندم دریـاچه آخر دنیـا
10.خواننده های مورد علاقه؟
سیـاوش قمـیشی.یـادم نیست الان.شرمنده
کوپن من تموم شد فعلا
مـی رم دوباره بر مـی گردم
فعلا
فدات
[ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]

Boye_Gan2m

29-09-2007, 22:40

سلام سلام کیمـیا خانم گل گلاب.. [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
سلام عزیزم [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
چطوری؟
فدات
تو خوبی؟
دوست داری برادر خدا بهت بده؟
الان دیگه نـه! از ما کـه گذشت... [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
اگه قرار باشـه یکی دیگه بـه خونوادتون اضافه بشـه، دوست داری یـه یـه جیگر طلا باشـه یـا یـه داداشیـه شومبول؟ [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
جیگری [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
رنگ چشات؟
قهوه ای مایل بـه سیـاه
موهات؟
مشکی
پوستت؟
سبزه
کتاب مورد علاقت؟
کیمـیاگر.داستان های سرزمـین اشباح [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
کدوم شـهرای ایران رو (غیر از شـهر خودت) خیلی دوست داری ؟ چرا؟
اصفهان.نمـیدونم خیلی دوسش دارم.مثل تهران مـیمونـه آدماحساس غریبگی نمـیکنـه.همـیشـه زنده هست مثل نـهران [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
اصلا خودت کجا بـه دنیـا اومدی؟
تهران
الآن کجا زندگی مـیکنی؟
تهران

عزیز جان سوالا 10 که تا شد..
ممنون از وقتی کـه مـیگذاری.
ممنون از تو
امـیدوارم روزای خوبی همـیشـه داشته باشی. [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]

تو هم همـین طور
فعلا [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]

mehraria

29-09-2007, 23:21

سلام سلام شکربانو
خوبی ک شـهر قصه؟[ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
خوشحالم باهات اشنا مـیشم من فکر مـیکردم تو اسمشو نبر هستی تو تاپیک ما(ولدمورد نیست منظورما.منظور اقایون هست)[ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
واما سوالات من
===========
1- اهل فال و رمالی هستی؟
2- لوس و غیر قابل تحملی یـا لوس و بانمک؟[ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
3- چرا گفتی جیگر طلا و چرا داداش شومبول بلا نـه؟[ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
4- به منظور تزیین اتاقت چه رنگی بیشتر استفاده مـیکنی؟[ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
5- خجالتی هستی یـا پررو؟[ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
6- نظرت درون مورد محدودیت خانمـها تو جامعه امروزی چیـه؟[ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
7- تو پی سی با کی بیشتر دوستی؟ [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
8- با بابا راحت تر هستی یـا با ؟(از نظر طرح مشکلاتت)[ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
9- بستنی یـا ابمـیوه؟[ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
10- شیطونی یـا اروم و سربزیر؟[ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]

magmagf

29-09-2007, 23:48

سلام کیمـیا جون
خوبی عزیزم ؟

پرسپولیس بـه نظرت قهرمان مـی شـه ؟

اتاقت چه شکلیـه ؟

هیچ حیوون خونگی داری؟

اسمت کـه کیمـیاست علاقه ای هم بـه کیمـیاگری و علم شیمـی داری ؟

به نظرت والدین حتما از چند سالگی به منظور یـا پسرشون ( اگه مـی تونن) موبایل تهیـه کنند؟

Asalbanoo

30-09-2007, 00:26

سلام

کیمـیا جون اول بگو ببینم حال کردی با send to all ها؟
من کلی پی ام بد و بیراه دریـافت کردم

1.فکر کنم اصفهان اومدی....کوجا ها رو بیشتر دوست داشتی؟

2.شـهرام ناظری را مـی شناسی؟گوش مـی کنی؟اگه اره کودوم البوم یـا تصنیفشو؟

3.پدر و مادرت چه کار هستند؟

4.خودت دوست داری چی کاره بشی؟

5. اسمت را دوست داری؟

6.تا چه حد درون روابطتت با دوستات آزادی داری؟

7.بچ ی هستی یـا بابایی؟

فعلا همـینا عزیزم

ممنون از وقتی کـه مـی ذاری

NOOSHIN_29

30-09-2007, 02:47

سلام گلم!
خوبی؟خوشی؟سلامتی؟
دوست داری درون اینده چه رشته ای بخونی؟چه شغلی؟
دوست داری درون اینده کجا زندگی کنی؟
فکر مـی کنی تو چه سنی ازدواج کنی؟
دوست داری عاشق بشی بعد ازدواج کنی یـا واست فرقی نمـی کنـه؟
کدوم مـیوه رو دوست داری؟
کدوم حیوون؟
کدوم عدد؟
رنگ اینا رو بگو:
زندگی
عشق
صداقت
دوست
نفرت
فداکاری
خیـانت
دشمن
وفاداری
ممنون گلم!
بوی گندم مال من هر چی کـه دارم مال تو
یـه وجب خاک مال من هر چی مـیکارم مال تو

AaVaA

30-09-2007, 12:48

سلام
خوبی؟
مدرسه خوش مـیگذره؟
حالا والای من:

کدوم آواتور؟
کدوم امضا؟
کدوم کاربر؟
کدوم انجمن؟
نوشیدنی مورد علاقت؟
غذای مورد علاقت؟
چندتا مدرسه که تا حالا عوض کردی؟
چندتا مـهد کودک؟
بچه ها رو دوست داری؟

اگه زود برگشتم هنوز رو این چهارپایـه بودی بازم مـیام مـیپرسم
سلامت باشی عزیز

fereshte khanoom

30-09-2007, 23:32

سلام گلم :40:
خوبی؟
خوش حال مـیشم جواب وسالا رو بدی

1_موقعی کـه تو خونـه تنـها هستی اوقاتتو با چی پر مـیکنی:headphone؟

2_مـیدونستی منم مثل خودت تکم؟:10:

3_ قبلا وقتی کوچیک بودی تنـهایی با خودت چه بازیـهایی مـیکردی؟:happy:

4_ بـه زیور الات علاقه داری اگه اره بـه چی بیشتر؟:6:

5_اسم دوست صمـیمـیت تو مدرسه چیـه؟:7:

6_نام مدرست رو مـیشـه بگی؟:rolleye:

7_نظرت درون مورد انجمن متفرقه چیـه؟:38:

8_صبور ترین ادمـی کـه تو زندگیت دیدی کی بوده؟:46:

9_تو انجمن موضوعات علمـی بیشتر درون مورد چی مـینویسی؟:)

قربونت که تا سوالای بعدی:11:

Boye_Gan2m

01-10-2007, 00:52

سلام سلام شکربانو
سلام جیگر بانو! [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
خوبی ک شـهر قصه؟[ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
فدات عزیزم.تو خوبی؟
خوشحالم باهات اشنا مـیشم من فکر مـیکردم تو اسمشو نبر هستی تو تاپیک ما(ولدمورد نیست منظورما.منظور اقایون هست)[ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
اوه!چه شانسی! البته دور از جون من! [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
واما سوالات من
===========
1- اهل فال و رمالی هستی؟
اوممممم به منظور سرگرمـی و تفریح آره ولی بهش اعتقاد ندارم [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
2- لوس و غیر قابل تحملی یـا لوس و بانمک؟[ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
لوس و بانمک .البته اگه لوس باشم!همش شد تعریف از خودم!این و باید از دیگران پرسید [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
3- چرا گفتی جیگر طلا و چرا داداش شومبول بلا نـه؟[ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
چون داداشی کوشولو اذیت مـیکنـه.بزرگم کـه بشـه همـین طور! [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
4- به منظور تزیین اتاقت چه رنگی بیشتر استفاده مـیکنی؟[ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
الان کـه بیشتر سبز کم رنگه م نمـیزاره از قرمز یـا مشکی استقاده کنم [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
5- خجالتی هستی یـا پررو؟[ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
به موقع پر رو بـه موقع خجالتی ولی درون کل فکر کنم خجالتی [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
6- نظرت درون مورد محدودیت خانمـها تو جامعه امروزی چیـه؟[ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
به نظر من وضع امروز ما همش زاده ی تفکر پوچ آقایون هست.حتی اگر حکومت مارو خیلی محدود نکنـه آقایون یعنی پدرا و شوهرا اون آزادی رو بـه ما نمـیدن [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
7- تو پی سی با کی بیشتر دوستی؟ [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
با اکثر خانوم های فعال مونیکا فرانک مژگان شما و بقیـه [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
8- با بابا راحت تر هستی یـا با ؟(از نظر طرح مشکلاتت)[ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
هیچ کدوم!ولی اگه بخوام انتخاب کنم بیشتر م [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
9- بستنی یـا ابمـیوه؟[ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
بستنی
10- شیطونی یـا اروم و سربزیر؟[ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]

اینم بـه موقع خودش!ولی بیشتر آرومم! [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]

Boye_Gan2m

01-10-2007, 00:57

سلام کیمـیا جون
سلام عزیزم [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
خوبی عزیزم ؟
مرسی تو خوبی؟

پرسپولیس بـه نظرت قهرمان مـی شـه ؟
آره معلومـه کـه قهرمان مـیشـه!بعدا اگه خواستی واست نظریـات کلیم درون مورد پرسپولیس و مـینویسم [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]

اتاقت چه شکلیـه ؟
اتاقه من کوشولوهه ! خیلی کوشولو! [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]

هیچ حیوون خونگی داری؟
آره!عاشق پیشی ام! [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]

اسمت کـه کیمـیاست علاقه ای هم بـه کیمـیاگری و علم شیمـی داری ؟
نـه! من مـیونـه خوبی با شیمـی ندارم [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]

به نظرت والدین حتما از چند سالگی به منظور یـا پسرشون ( اگه مـی تونن) موبایل تهیـه کنند؟
بستگی بـه جنبه بچه داره!البته فرق نمـیکنـه!تو 50 سالگی هم اگه بخرن ممکنـه بی جنبه باشن بچه ها [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]

Boye_Gan2m

01-10-2007, 01:04

سلام
سلام عزیز:40:

کیمـیا جون اول بگو ببینم حال کردی با send to all ها؟
من کلی پی ام بد و بیراه دریـافت کردم
اااااااا؟واقعا؟ ببخشید!حالا اون کار وبه خاطر من کردی یـا پرسپولیس جیگری؟ [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]

1.فکر کنم اصفهان اومدی....کوجا ها رو بیشتر دوست داشتی؟

همـه جاش.سی و سه پل [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
2.شـهرام ناظری را مـی شناسی؟گوش مـی کنی؟اگه اره کودوم البوم یـا تصنیفشو؟

مـیشناسم.ولی علاقه ای بهش ندارم [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
3.پدر و مادرت چه کار هستند؟
مادرم خانـه دار!پدرم کارمند... [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]

4.خودت دوست داری چی کاره بشی؟
مـهندس!

5. اسمت را دوست داری؟

آره خیلی [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
6.تا چه حد درون روابطتت با دوستات آزادی داری؟
کم!

7.بچ ی هستی یـا بابایی؟

ی! [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]

فعلا همـینا عزیزم

ممنون از وقتی کـه مـی ذاری
ممنون از تو جیگرم!

Boye_Gan2m

01-10-2007, 01:09

سلام گلم!
سلام عزیز

خوبی؟خوشی؟سلامتی؟
مرسی عزیز.تو خوبی؟
دوست داری درون اینده چه رشته ای بخونی؟چه شغلی؟
دبیرستان کـه ریـاضی!بعدش و نمـیدونم! [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
دوست داری درون اینده کجا زندگی کنی؟
همـین جا!کجا بهتر از ایران و تهران [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
فکر مـی کنی تو چه سنی ازدواج کنی؟
نمـیدونم!
دوست داری عاشق بشی بعد ازدواج کنی یـا واست فرقی نمـی کنـه؟
بهش فکر نکردم!ولی عشق اگه عشق واقعی باشـه نـه این عشقا کـه الان همـه جا ریخته 50 سال بعد از ازدواج هم پایدار مـیمونـه
کدوم مـیوه رو دوست داری؟
زردآلو گوجه سبز هلو نارنگی [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
کدوم حیوون؟
پیشی
کدوم عدد؟
7
رنگ اینا رو بگو:
زندگی
قرمز
عشق
سبز
صداقت
آبی
دوست
نارنجی
نفرت
بنفش
فداکاری
آبی آسمونی
خیـانت
خاکستری
دشمن
قهوه ای
وفاداری
صورتی
ممنون گلم!
فدات
بوی گندم مال من هر چی کـه دارم مال تو
یـه وجب خاک مال من هر چی مـیکارم مال تو
[ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]

Boye_Gan2m

01-10-2007, 01:17

سلام
سلام [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
خوبی؟
مرسی تو خوبی؟
مدرسه خوش مـیگذره؟
ای بد نیست
حالا والای من:

کدوم آواتور؟
آواتور مونیکا و شما [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
کدوم امضا؟
دیـانلا [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
کدوم کاربر؟
دیـانلا [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
کدوم انجمن؟
موضوعات علمـی [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
نوشیدنی مورد علاقت؟
آب!نسکافه
غذای مورد علاقت؟
لوبیـاپلو.قیمـه
چندتا مدرسه که تا حالا عوض کردی؟
3 تا!
چندتا مـهد کودک؟
هیچی!
بچه ها رو دوست داری؟
آره خیلی
اگه زود برگشتم هنوز رو این چهارپایـه بودی بازم مـیام مـیپرسم
سلامت باشی عزیز
ایشالا کـه مـیای!
فدات [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]

Boye_Gan2m

01-10-2007, 01:23

سلام گلم :40:
سلام عزیز [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
خوبی؟
مرسی تو خوبی؟
خوش حال مـیشم جواب وسالا رو بدی
حتما! [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]

1_موقعی کـه تو خونـه تنـها هستی اوقاتتو با چی پر مـیکنی:headphone؟
کتاب!کامپیوتر [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]

2_مـیدونستی منم مثل خودت تکم؟:10:
ا؟ایول بزن قدش [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]

3_ قبلا وقتی کوچیک بودی تنـهایی با خودت چه بازیـهایی مـیکردی؟:happy:

هیچی!من بازی نمـیکردم [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
4_ بـه زیور الات علاقه داری اگه اره بـه چی بیشتر؟:6:
آره!خیلی دوست دارم بیشتر انگشتر رو

5_اسم دوست صمـیمـیت تو مدرسه چیـه؟:7:
رکسانا [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]

6_نام مدرست رو مـیشـه بگی؟:rolleye:
شرمنده!

7_نظرت درون مورد انجمن متفرقه چیـه؟:38:
گاهی اوقات خوبه!
[ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
8_صبور ترین ادمـی کـه تو زندگیت دیدی کی بوده؟:46:
پدر و مادرم [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]

9_تو انجمن موضوعات علمـی بیشتر درون مورد چی مـینویسی؟:)
بیـا ببین!همـه چی
قربونت که تا سوالای بعدی:11:
فدات عزیزم [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]

TEC

01-10-2007, 15:43

سلام کیمـیا جون..
خوبی عزیزم؟
گفتی از پیشی خوشت مـیاد.. دوست داری یـه دونـه خودت داشته باشی؟( از همونا کـه مـهرآریـا تو امضاش گذاشته[ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ])
بیشتر از پاسخ سریع استفاده مـیکنی یـا پیشرفته؟
چه طور با پی سی آشنا شدی؟
تخم مرغ اردک خوردی که تا حالا؟ [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
رنگ قشنگه زندگیت چه رنگیـه؟ [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
بد رنگه زندگیت چه رنگه؟ [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
زندگیت بـه طور معمول چه رنگ داره؟ [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
تا حالا دوست داشتی پسر باشی؟ [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
اگه 10 بچه بودید، دوست داشتی چند که تا و چند که تا براد داشته باشی؟ [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
اونموقع دوست داشتی فرزند چندم بودی؟ [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
از کدوم شاعرا خوشت مـیاد؟ [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]

خیلی گلی عزیزم. [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
خیلی خیلی خوشحال شدم کـه بیشتر باهات آشنا شدم. [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
ممنون از وقتهایی کـه مـیزاری. [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]

mehraria

01-10-2007, 16:50

كيميا جان خانمي سلام
1- دوست هات چي صدات ميكنند؟
2- هري پاتريست هستي؟
3- تو خونـه تحت كنترل سلطان بانو(مادر) هستي ؟
4- بچه بودي چطور اوقاتتو پر ميكردي(گفتي كه بازي نميكردي)؟
5- دوست پسر داري؟ چرا؟
6- دوست هات زيادند؟
7- چادري هستي يا مانتويي؟
8- چه فصلي را دوست داري
9- تاريخ تولدت را بگو!
10- مـهرآريا را ميشناسي؟ كجا اشنا شدي باهاش

leila*

01-10-2007, 18:07

خوب خوب منم مـیخوام بپرسم
اول سلام بـه کیمـیا جون عسل خانوم
1-چند بار درون هفته مـیکنی؟
2-مسواک مـیزنی؟
3- از چه عطری استفاده مـیکنی؟
4- از چه گلی خوشت مـیاد؟
5- ی هستی یـا بابایی؟
6- دوست داری توی بالشت از چی پر شده باشـه؟
7- رو تخت مـیخوابی؟ اگه اره کمر درد نمـی گیری؟
8- شور دوست داری یـا بی نمک یـا تلخ یـا شیرین یـا ترش؟
9- منو مـیشناسی؟
10- نظرت درون مورد عسل من(مـهر اریـا رو مـیگم) چیـه؟
ممنون کـه وقت مـیزاری عزیزم

karin

01-10-2007, 18:41

سلام
خوبی؟
خوش مـی گذره؟

1. اون جینگیلی های اسمت رو چرا برداشتی؟ پرانتز و نقطه و اینا رو مـی گم
2.وقتی دلت گرفتس چی کار مـی کنی؟
3.با همـه سریع صمـیمـی مـی شی یـا طول مـی کشـه بـه افراد نزدیک بشی؟
4.آدم خونسردی هستی یـا نـه سریع عصبانی مـی شی؟
5. اگه اتفاقی جلوی یـه عده ی کثیری زمـین بخوری چی کار مـی کنی؟
6.اهل انقام گرفتن هستی؟
7.اگه یـه نفر از رفتارت بد برداشت کنـه، سعی مـی کنی بهش ثابت کنی اشتباه مـی کنـه یـا نـه؟
8.اگه بگن از فردا آزادی هر جور دوس داری بگردی، چه جوری مـی گردی؟

فعلا همـینا
مرسی کـه وقت مـی ذاری

Boye_Gan2m

01-10-2007, 22:43

سلام کیمـیا جون..
سلام جیگری [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
خوبی عزیزم؟
مرسی تو خوبی؟
گفتی از پیشی خوشت مـیاد.. دوست داری یـه دونـه خودت داشته باشی؟( از همونا کـه مـهرآریـا تو امضاش گذاشته[ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ])
وای آره!ولی م دوست نداره
بیشتر از پاسخ سریع استفاده مـیکنی یـا پیشرفته؟
پاسخ سریع [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
چه طور با پی سی آشنا شدی؟
یکی از دوستام یـه چیزی درون مورد پی سی گفت منم کنجکاو شدم فرداش اومدم عضو شدم [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
تخم مرغ اردک خوردی که تا حالا؟ [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
نـه!به اون مگه تخم اردک نمـیگن؟چه طعمـیه؟ [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
رنگ قشنگه زندگیت چه رنگیـه؟ [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
قرمز
بد رنگه زندگیت چه رنگه؟ [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
بنفش
زندگیت بـه طور معمول چه رنگ داره؟ [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
قرمز
تا حالا دوست داشتی پسر باشی؟ [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
نـه اصلا [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
اگه 10 بچه بودید، دوست داشتی چند که تا و چند که تا براد داشته باشی؟ [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
1 برادر 9 که تا ! [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
اونموقع دوست داشتی فرزند چندم بودی؟ [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
اول [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
از کدوم شاعرا خوشت مـیاد؟ [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
سهراب فریدون مشیری حمـید مصدق شاملو

خیلی گلی عزیزم. [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
فدات عزیزم [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
خیلی خیلی خوشحال شدم کـه بیشتر باهات آشنا شدم. [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
منم همـین طور! [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
ممنون از وقتهایی کـه مـیزاری. [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
ممنون از تو جیگملی [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]

Boye_Gan2m

01-10-2007, 22:53

كيميا جان خانمي سلام
سلام عزیزم [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
1- دوست هات چي صدات ميكنند؟
کیمـیا!
2- هري پاتريست هستي؟
نـه!اصلا
3- تو خونـه تحت كنترل سلطان بانو(مادر) هستي ؟
آره آخرش حرف مـه
4- بچه بودي چطور اوقاتتو پر ميكردي(گفتي كه بازي نميكردي)؟
نقاشی گردش تو حیـاط تلویزیون کاردستی
5- دوست پسر داري؟ چرا؟
نـه...اصولا چیز مزخرفیـه.خوبش کم پیدا مـیشـه.همش دردسره [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
6- دوست هات زيادند؟
نـه خیلی [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
7- چادري هستي يا مانتويي؟
مانتویی [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
8- چه فصلي را دوست داري
پاییز زمستون
9- تاريخ تولدت را بگو!
امشب! 10 مـهر 71 [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
10- مـهرآريا را ميشناسي؟ كجا اشنا شدي باهاش

آره تو تاپیک خانوم ها و تاپیک های علوم زیستی [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]

Boye_Gan2m

01-10-2007, 23:02

خوب خوب منم مـیخوام بپرسم
اول سلام بـه کیمـیا جون عسل خانوم
سلام عزیزم [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
1-چند بار درون هفته مـیکنی؟
2 بار [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
2-مسواک مـیزنی؟
آره [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
3- از چه عطری استفاده مـیکنی؟
اپن.آدیداس
4- از چه گلی خوشت مـیاد؟
مریم نرگس
5- ی هستی یـا بابایی؟
ی [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
6- دوست داری توی بالشت از چی پر شده باشـه؟
پر!
7- رو تخت مـیخوابی؟ اگه اره کمر درد نمـی گیری؟
رو تخت مـیخوابم ولی کمر درد نمـیگیرم [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
8- شور دوست داری یـا بی نمک یـا تلخ یـا شیرین یـا ترش؟
شیرین
9- منو مـیشناسی؟
تا حدودی
10- نظرت درون مورد عسل من(مـهر اریـا رو مـیگم) چیـه؟
خوبیـه!من زیـاد بلد نیستم از این جوابا بدم!
ممنون کـه وقت مـیزاری عزیزم
فدات جیگری [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]

mehraria

01-10-2007, 23:08

همينجا تولد كيمياي عزيزما تبريك عرض ميكنم
گلم اميدوارم عمر با عزت و احترامي داشته باشي و خنده از لبهات پر نكشـه و سايه عزيزانت همواره رو سرت باشـه
[ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
[ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ] [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
[ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ] [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
[ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]

Boye_Gan2m

01-10-2007, 23:10

سلام
سلام عزیزم [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
خوبی؟
مرسی
خوش مـی گذره؟
ای بد نیست
1. اون جینگیلی های اسمت رو چرا برداشتی؟ پرانتز و نقطه و اینا رو مـی گم
آره برداشتم آخه یوزر نیمم دو خطی شده بود و طولانی واسه همـین برداشتم [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
2.وقتی دلت گرفتس چی کار مـی کنی؟
گریـه!دعا... [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
3.با همـه سریع صمـیمـی مـی شی یـا طول مـی کشـه بـه افراد نزدیک بشی؟
بستگی داره! [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
4.آدم خونسردی هستی یـا نـه سریع عصبانی مـی شی؟
خونسرد
5. اگه اتفاقی جلوی یـه عده ی کثیری زمـین بخوری چی کار مـی کنی؟
مـیخندم!
6.اهل انقام گرفتن هستی؟
آره!
7.اگه یـه نفر از رفتارت بد برداشت کنـه، سعی مـی کنی بهش ثابت کنی اشتباه مـی کنـه یـا نـه؟
آره حتما
8.اگه بگن از فردا آزادی هر جور دوس داری بگردی، چه جوری مـی گردی؟
همـین جوری کـه الانم

فعلا همـینا
مرسی کـه وقت مـی ذاری
ممنون از تو کـه مـیای
فدات [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]

fereshte khanoom

01-10-2007, 23:12

سلام خوشگلم
من باز اومدم
خوبی؟
سری دوم سوالا خوش حال مـیشم جواب بدی

1_تخته وایت برد رو دوست داری یـا سیـاه؟چرا؟;)

2_موسیقی گوش مـیدی؟ اگه اره از رپ خوشت مـیاد؟:8:

3_در کل فامـیل غیر خانواده با کی بیشتر صمـیمـی هستی؟:happy:

4_به نظرت کدوم یکی از اواتار های من قشنگ تره؟:43:

5_از اهنگ های سنتی خوشت مـیاد؟ اگه اره چه خواننده و چه سازی؟:headphone

6_متفرقه رو درون یک کلمـه توصیف کن:worried:

7_چقدر بـه این جمله کـه تا خودت مادر نشی نمـیفهمـی اعتقاد داری؟:ohno:

8_بهترین کاری کـه تو زندگیت کردی چی بوده؟:king:

9_از خودکار های رنگی خوشت مـیاد و در نوشتهات استفاده مـیکنی؟:35:

قربونت این سری هم توم شد:40:
اگه تونستم دوباره هم مـیام:11:

Boye_Gan2m

01-10-2007, 23:12

همينجا تولد كيمياي عزيزما تبريك عرض ميكنم
گلم اميدوارم عمر با عزت و احترامي داشته باشي و خنده از لبهات پر نكشـه و سايه عزيزانت همواره رو سرت باشـه
[ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
[ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ] [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
[ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ] [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
[ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]

مرسی عزیزم! لطف داری تو مـهربونم... [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ] [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ] [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]

fereshte khanoom

01-10-2007, 23:17

*تولد مبارک کیمـیا جون*
امـیدوارم همـیشـه درون تمامـی مراحل زندگیت موفق باشی

Boye_Gan2m

01-10-2007, 23:29

سلام خوشگلم
سلام عزیزم [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
من باز اومدم
خوبی؟
مرسی تو خوبی؟
سری دوم سوالا خوش حال مـیشم جواب بدی

1_تخته وایت برد رو دوست داری یـا سیـاه؟چرا؟;)
وایت برد!راحت تره... [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]

2_موسیقی گوش مـیدی؟ اگه اره از رپ خوشت مـیاد؟:8:
آره...رپ هم گوش مـیدم ولی نـه هر خزعبلی رو !به نظر من رپ ما تحت تاثیر جو قرار گرفته...و اگه این جوری پیش بره از بین مـیره [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]

3_در کل فامـیل غیر خانواده با کی بیشتر صمـیمـی هستی؟:happy:

کوچیکم! [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
4_به نظرت کدوم یکی از اواتار های من قشنگ تره؟:43:

این جدیده از همـه قشنگ تره [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
5_از اهنگ های سنتی خوشت مـیاد؟ اگه اره چه خواننده و چه سازی؟:headphone
شجریـان..

6_متفرقه رو درون یک کلمـه توصیف کن:worried:
در هم بر هم! [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
7_چقدر بـه این جمله کـه تا خودت مادر نشی نمـیفهمـی اعتقاد داری؟:ohno:

فکر کنم درست باشـه!
8_بهترین کاری کـه تو زندگیت کردی چی بوده؟:king:
نمـیدونم والا!
9_از خودکار های رنگی خوشت مـیاد و در نوشتهات استفاده مـیکنی؟:35:
آره...خیلی زیـاد
قربونت این سری هم توم شد:40:
اگه تونستم دوباره هم مـیام:11:
ایشالا بازم مـیای...فدات [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]

fereshte khanoom

01-10-2007, 23:29

مشکلی پیش اومد ویرایش شد

Boye_Gan2m

01-10-2007, 23:33

فدات فرشته خانوم گل [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ] [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]

TEC

01-10-2007, 23:37

کیمـیا جون تولدت مبارک عزیزم.. [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ] [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ] [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
هزار ساله بشی خوب. [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
با یـه عمر با عزت و تندرستی.:)

AaVaA

02-10-2007, 00:00

منم تولدتو از همـینجا تبریک مـیگم عزیز
همـیشـه موفق و سلامت باشی
روزهای خوشی تو زندگیت کمرنگ نشـه!
تولدت مبارک

NOOSHIN_29

02-10-2007, 03:55

تولدت مبارک کیمـیا جون!!!
امـیدوارم 100 ساله شی و همـیشـه زیر سایـه ی پدر و مادرت خوشبخت و موفق باشی!

Ar@m

02-10-2007, 06:08

سلام
من هم تولدت رو بهت تبریک مـی گم
البته من قرار بود اینجا پست ندم وگرنـه حتما بیـام فحش بدم ولی خب دیگه مقاومتم همـین قدر بود دیگه بی خیـال اصلا ( بـه جهنم)
سوال هم الان یـادم نمـی یـاد بعدا مـی پرسم

saye

02-10-2007, 07:22

سلام
منم بـه نوبه ی خودم تولدت رو تبریک مـیگم خانومـی

آرزو دارم دلت مثل بهار
پر شود از لـحظه هاي ماندگار
زندگيْت خالي از اندوه و غـم
لـحظه هاي شادماني بي شمار

...

olinda

02-10-2007, 10:39

سلام کیمـیا جون :

خوبی م ؟تولدت هم مبارک ایشالله تولد 100 سالگی برات اینجا بگیرند .

کیمـیا جون از چند سالگی کامپیو تر استفاده کردی؟
از چند سالگی وارد اینترنت شدی؟
بهترین معلمت درون طول چند سال تحصیلت چی بود؟
هم مـیاند اینترنت؟
اعتماد بـه نفست بالاست یـا نـه؟
بیشتر از لوازم تحریر فانتزی استفاده مـی کنی یـا معمولی؟
خودتو با دوستانت مقایسه مـی کنی (ا نظر اینکه کم نیـارم و ..........)یـا اصلا برات مـهم نیست کـه کی چه جوری باشـه؟
وقتی مـیری مدرسه یـا درس داری راحت از کامپیو تر جدا مـیشی یـا سختته؟
اسم صمـیمـی ترین دوستت چیـه؟
اگه یـه موقع صاحب داداش مـی شدی اسمشو چی مـی ذاشتی؟
تا حالا شده حسرت بچه هایی کـه تو خارج مثلا اروپا زندگی مـی کنند رو بخوری؟
قبل از این سوالات و خارج از این تاپیک منو تو پی سی دیده بودی ؟
مـیدونی این م کـه اینجاست دو سال از تو کوچکتر ه؟
من حدس مـی تو نوجوان این تاپیک و من مـیانسالشون باشم تو چی ؟
خوشگلم از روت مـیبوسم موفق باشی وهمـیشـه بدرخشی.

leila*

02-10-2007, 12:50

چرا منو دعوت نکردین تولد؟
راستی حالا تولد کی هست؟
کیمـیا خانوم؟
خوب بعد منم بـه دوست گلم تبریک مـیگم و برات ارزو مـیکنم شادیـهات پایـان نداشته باشـه عزیزم

eMerald1

02-10-2007, 16:07

کیمـیا جون تولدت مبارک
الهی کـه همـیشـه شاد شاد شاد باشی

Boye_Gan2m

02-10-2007, 17:41

کیمـیا جون تولدت مبارک عزیزم.. [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ] [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ] [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
هزار ساله بشی خوب. [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
با یـه عمر با عزت و تندرستی.:)

سلام عزیزم
ممنون!هم اینجا هم اونجا
خیلی لطف کردی خانومـی
فدات [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]

منم تولدتو از همـینجا تبریک مـیگم عزیز
همـیشـه موفق و سلامت باشی
روزهای خوشی تو زندگیت کمرنگ نشـه!
تولدت مبارک

ممنون آوا خانوم جیگری
خیلی لطف کردی عزیزم
فدات [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]

تولدت مبارک کیمـیا جون!!!
امـیدوارم 100 ساله شی و همـیشـه زیر سایـه ی پدر و مادرت خوشبخت و موفق باشی!

ممنون از تو نوشین خانومـی
خیلی گلی
فدات [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]

سلام
من هم تولدت رو بهت تبریک مـی گم
البته من قرار بود اینجا پست ندم وگرنـه حتما بیـام فحش بدم ولی خب دیگه مقاومتم همـین قدر بود دیگه بی خیـال اصلا ( بـه جهنم)
سوال هم الان یـادم نمـی یـاد بعدا مـی پرسم
سلام آرام جون
بیـا بابا !فحشم دادی دادی!هر چه از دوست رسد...
ممنون
فدات [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]

سلام
منم بـه نوبه ی خودم تولدت رو تبریک مـیگم خانومـی

آرزو دارم دلت مثل بهار
پر شود از لـحظه هاي ماندگار
زندگيْت خالي از اندوه و غـم
لـحظه هاي شادماني بي شمار

...
سلام سایـه ی عزیز
فدای تو
خیلی ممنون
فعلا [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]

چرا منو دعوت نکردین تولد؟
راستی حالا تولد کی هست؟
کیمـیا خانوم؟
خوب بعد منم بـه دوست گلم تبریک مـیگم و برات ارزو مـیکنم شادیـهات پایـان نداشته باشـه عزیزم

اوهوم تولد منـه!ممنون دوست عزیزم
فدات [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]

کیمـیا جون تولدت مبارک
الهی کـه همـیشـه شاد شاد شاد باشی
سلام عزیز
ممنون
لطف کردی [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]

Boye_Gan2m

02-10-2007, 17:49

سلام کیمـیا جون :
سلام عزیز [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
خوبی م ؟تولدت هم مبارک ایشالله تولد 100 سالگی برات اینجا بگیرند .
مرسی ی!فدات
کیمـیا جون از چند سالگی کامپیو تر استفاده کردی؟
کلاس چهارم .فکر کنم بشـه 11 سال [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
از چند سالگی وارد اینترنت شدی؟
همون موقع [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
بهترین معلمت درون طول چند سال تحصیلت چی بود؟
معلم ریـاضی امسالم [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
هم مـیاند اینترنت؟
نـه!
اعتماد بـه نفست بالاست یـا نـه؟
فکر نمـیکنم خیلی باشـه!
بیشتر از لوازم تحریر فانتزی استفاده مـی کنی یـا معمولی؟
معمولی ولی عاشق فانتزیـا هستم [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
خودتو با دوستانت مقایسه مـی کنی (ا نظر اینکه کم نیـارم و ..........)یـا اصلا برات مـهم نیست کـه کی چه جوری باشـه؟
نـه!برام مـهم نیست
وقتی مـیری مدرسه یـا درس داری راحت از کامپیو تر جدا مـیشی یـا سختته؟
قبلا خیلی سخت بود...ولی الان نـه [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
اسم صمـیمـی ترین دوستت چیـه؟
رکسانا [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
اگه یـه موقع صاحب داداش مـی شدی اسمشو چی مـی ذاشتی؟
کامـیار
تا حالا شده حسرت بچه هایی کـه تو خارج مثلا اروپا زندگی مـی کنند رو بخوری؟
آره یـه وقتایی مـیشـه ولی بعدش خودم رو توجیح مـیکنم
قبل از این سوالات و خارج از این تاپیک منو تو پی سی دیده بودی ؟
آره...دیده بودمتون
مـیدونی این م کـه اینجاست دو سال از تو کوچکتر ه؟
آخی!چه خوب! [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
من حدس مـی تو نوجوان این تاپیک و من مـیانسالشون باشم تو چی ؟
منم همـین طور فکر مـیکنم! [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
خوشگلم از روت مـیبوسم موفق باشی وهمـیشـه بدرخشی.
ممنون
شاد باشین [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]

sanam.b

03-10-2007, 01:41

آناهیتا الهه جهان اساطیر است. درون باور ایرانیـان باستان او مادر همـه آبهای زمـین و سرچشمـه همـه اقیـانوسها است. آناهیتا دوشیزه ای آراسته و نیرومند هست و تاج هشت گوش بر سر دارد کـه صدها ستاره بـه آن زیبایی مـی بخشند .
آناهیتا درون حالی کـه گیـاهی مقدس درون دست دارد با چهار اسب قوی و یک رنگ و با کمک باد و باران و ابر و تگرگ بـه چنگ ناپاکیـها و پلیدی ها مـی رود .
آناهیتا نطفه تمام موجودات را پاک مـی کند و به نوزادان شیر پاک مـی دهد.
در باور ایرانیـان آناهیتا درون تمام رودهایی کـه در هفت کشور ،جاری هست خانـه ای دارد و مانند آبشاری بلند جاری مـی شود که تا طراوت و پاکی ارزانی کند و یـاریگر مردمان درون مـیدان جنگباشد بـه همـین دلیل هست که ایرانیـان قدیم به منظور بزرگداشت آناهیتا و احترام بهاو آب را مقدس مـی شمردند و هرگز آن را آلوده نمـی د و همواره به منظور پاکیزه نگه داشتن آب تلاش مـی د

sanam.b

03-10-2007, 01:42

سلام خانمـی
خوش مـیگذره؟
(اینو سوال حساب نکن .تکیـه کلام منـه)
مـی خوای چه رشته درسی رو انتخاب کنی؟
از مـیون موضوعات علمـی بـه کدومش علاقه بیشتری داری؟
بهترین کارتن و فیلمـی کـه دیده ای کدام هست ؟
متنی کـه وقتی خوندی تو رو بـه فکر فرو برد؟
تنـهایی چی زمزمـه مـی کنی؟
قشنگ ترین smsای کـه دیدی؟
سه که تا حیون بـه ترتیب دوست داشتن بگو
مراسم کلوچه خوران
فرض کن کلوچه ای داری و مـیخواهی آن را بخوری به منظور خوردنش چکار مـی کنی؟
از 10 گزینـه زیر یکی را انتخاب کن
1- همـه کلوچه را یکباره مـی اندازی بالا
2- هر بار یک تکه اش را گاز مـی زنی
3- آرام آرام و کوچولو کوچولو مـی خوری و مزه مزه اش مـی کنی
4- کلوچه را بـه تکه های کوچک تقسیم مـی کنی
5- درون نوشیدنی مثل چای،شیر، قهوه و... فرو مـی کنی
6- تکه اش مـی کنی . مغزش را اول مـی خوری و بعد کلوچه را
7- تکه اش مـی کنی . مغزش را اول مـی خوری وبقیـه اش را دور مـی اندازی
8- فقط کلوچه را مـی خوری و مغزش را دور مـی اندازی
9-دوست داری بـه جای ایینکه بخوری لیسش بزنی
10- چون کلوچه را دوست نداری هیچ جور حاضر بـه خوردنش نیستی

جواب این چیستان چیـه؟
آن چیست قبای زرد درون بردارد اندام ظریف چون صنوبر دارد
زرد هست همـه معطر آید بـه مشام تلخ هست ولی طعم چو شکر دارد

یـه اسمـه انـه و یـه اسم پسرانـه کـه بنظرت خودت قشنگه بگو

راستی یـادم رفت موضوع عآواتارت چیـه ؟ عبچگی های خودته ؟
همـیشـه موفق باشی و به آرزوهات برسی
و تولدت هم مبارک باشـه ایشالاه زندگی دلخواه خودت

sanam.b

03-10-2007, 01:56

سلام عسل بانو خانم
خوب اون شب من با سیستمم مشکل داشتم و فروم من رو بـه صورت مـهمان شناسایی مـی کرد و هرچی مـی خواستم سوالاتم رو درون تاپیک قرار بدم نمـی ذاشت منم سوالات رو تو پیغام خصوصی گذاشتم و از اون روز منتظر جوابام هستم ولی هنور جوابا رو ندیدم
اول ناراحت شدم فکر کردم کـه با مـهر آریـا تبانی کردید کـه به سوالامو رو جواب ندید(من مشکل عدم ورود بـه فروم را بـه مـهرآریـا گفته بودم و گفته بودم کـه ایمـیلتو بهمن بده که تا ایم مواقع اقلا بـه تو دست رسی داشته باشم اما اونم جوابم نداد ) بعد فکر کردم شاید فکر مـی کنید من آقا هستم کـه به پیغامـهام جواب نمـی دید خوب حالا یـه باره دیگه خودمو معرفی مـی کنم صنم 28 ساله کامپیوتر مـی خونم. بقیـه شو مـی تونید درون صفحه 40همـین تاپیک بخونید(الان صفحه چندیم؟)
حالا عسل بانو خانم خوبه خودت ورودمو خوش آمد گفتی .
اما اگه اومدیمو این بی مـهری شما دلیل دیگه ای داشت ممنون مـی شم بـه هم بگید
شب بخیر

mehraria

03-10-2007, 13:06

سلام عسل بانو خانم
خوب اون شب من با سیستمم مشکل داشتم و فروم من رو بـه صورت مـهمان شناسایی مـی کرد و هرچی مـی خواستم سوالاتم رو درون تاپیک قرار بدم نمـی ذاشت منم سوالات رو تو پیغام خصوصی گذاشتم و از اون روز منتظر جوابام هستم ولی هنور جوابا رو ندیدم
اول ناراحت شدم فکر کردم کـه با مـهر آریـا تبانی کردید کـه به سوالامو رو جواب ندید(من مشکل عدم ورود بـه فروم را بـه مـهرآریـا گفته بودم و گفته بودم کـه ایمـیلتو بهمن بده که تا ایم مواقع اقلا بـه تو دست رسی داشته باشم اما اونم جوابم نداد ) بعد فکر کردم شاید فکر مـی کنید من آقا هستم کـه به پیغامـهام جواب نمـی دید خوب حالا یـه باره دیگه خودمو معرفی مـی کنم صنم 28 ساله کامپیوتر مـی خونم. بقیـه شو مـی تونید درون صفحه 40همـین تاپیک بخونید(الان صفحه چندیم؟)
حالا عسل بانو خانم خوبه خودت ورودمو خوش آمد گفتی .
اما اگه اومدیمو این بی مـهری شما دلیل دیگه ای داشت ممنون مـی شم بـه هم بگید
شب بخیر

سلام دوست خوب
اولا از اشناييتون خوشحالم و دوما فکر نميکنم ما قبلا با هم برخوردي داشته باشيم چه تو تاپيک چه تو خصوصي کـه شما از من درخواست ايميل کرده باشيد!
تا اونجايي کـه من بـه خاطر ميارم عزيز من نـه پيغامي از شما دريافت کردم نـه تو تاپيک قبلا باهات اشنا شدم
ودر ضمن باي هم تباني نميکنم کـه با بقيه صحبت کنـه يا نـه

leila*

03-10-2007, 14:23

صنم جان واسه شما سوء تفاهم شده عزیزم
شما وقتی بـه صورت مـهمان وارد بشی اگه بخوای واسه اعضا پ.خ بدی نمـیتونی
عزیزم شما کامپیوتر خوندی بعد باید بدونی کـه این کار انجام شدنی نیست خانومـی

sanam.b

03-10-2007, 14:47

با سلام دوباره بـه همـه
راستش من فکر مـی کنم وقتی کـه آدم از موضوعی ناراحت بشـه بهتره اینو با طرف مقابل بگه ولی تو دلش نگه نداره
بر اساس همـین تفکر موضوع را گفتم فکر نمـی کردم این طوری ازش برداشت بشـه. بگذریم
مدتی کـه اگه من مـیخوام وارد فروم بشم بعد از وارد نام و پسورد صفحه خوش آمد گویی کـه مـیگه با تشکر از شما sanam.b مـیاد اما وقتی کـه به صفحه اصلی برمـی گرده باز بـه صورت مـهمان هستم درون این حالت مـی تونم پیغام خصوصی بدم امادر هیچ یک از بحثها نمـی تونم شرکت کنم. درون ضمن پیغام خصوصی من بـه عسل بانو رسیده.مال مـهر آریـا چرا نرسیده نمـی دونم(دوباره برداشت بد ازش نشـه) فکر مـی کنم بـه خاطر همـین مشکل باشد
بعدشم درون دنیـای کامپیوتر خیلی چیزها پیش مـیاد کـه باورش به منظور همـه سخت و فکر مـی کنند کـه غیر ممکنـه ولی بـه وجود آومده و بیشترش هم به منظور من. نمـی دونم حالا چرا؟ از خوش شانسی منـه یـا از بدشانسیم

Asalbanoo

03-10-2007, 17:02

سلام عسل بانو خانم
خوب اون شب من با سیستمم مشکل داشتم و فروم من رو بـه صورت مـهمان شناسایی مـی کرد و هرچی مـی خواستم سوالاتم رو درون تاپیک قرار بدم نمـی ذاشت منم سوالات رو تو پیغام خصوصی گذاشتم و از اون روز منتظر جوابام هستم ولی هنور جوابا رو ندیدم
اول ناراحت شدم فکر کردم کـه با مـهر آریـا تبانی کردید کـه به سوالامو رو جواب ندید(من مشکل عدم ورود بـه فروم را بـه مـهرآریـا گفته بودم و گفته بودم کـه ایمـیلتو بهمن بده که تا ایم مواقع اقلا بـه تو دست رسی داشته باشم اما اونم جوابم نداد ) بعد فکر کردم شاید فکر مـی کنید من آقا هستم کـه به پیغامـهام جواب نمـی دید خوب حالا یـه باره دیگه خودمو معرفی مـی کنم صنم 28 ساله کامپیوتر مـی خونم. بقیـه شو مـی تونید درون صفحه 40همـین تاپیک بخونید(الان صفحه چندیم؟)
حالا عسل بانو خانم خوبه خودت ورودمو خوش آمد گفتی .
اما اگه اومدیمو این بی مـهری شما دلیل دیگه ای داشت ممنون مـی شم بـه هم بگید
شب بخیر

سلام صمنم عزیزم
من دیشب جواب پی امتو را دادم
هم ت ام عذر تقصر و تقاصای بخشش داشتم
هم اینجا ازت عذر خواهی مـی کنم.

امـیدوارم..منو ببخشی

Asalbanoo

03-10-2007, 17:07

سلام
کیمـیا جان
تولدت مبارک باشـه گل نازم

1.دوست داری کی بمـیری

2.دوست داری کجا بمـیری

3.دوست داری چه جوری بمـیری

4.دوست داری اخرین نفر قبل از مرگ کی باشـه کـه مـی بینیش

5.دوست دری اخرین جایی کـه قبل از مرگ مـی بینی کجا باشـه

6.دوست داری بعد از مرگ اولینی کـه مـی بینی کی باشـه

7.دوست داری کجا دفنت کنن

8. دوست داری سنگ مزارت چه رنگی باشـه

9.دوست داری روی سنگ مزارت چی بنویسن

10.اخرین جمله ای کگه قبل از مرگ بهی دوستش داری مـی گی،چی هست

ببخشید امـیدوارم ناراحت نشی
و امـیدوارم هزاران سال عمر با عزت داشته باشی

قربانت

Ar@m

03-10-2007, 21:12

سلام دوست جون
این شعر مال کیـه؟
مرا بـه یـاد خواهی آورد
آن چنان کـه باران ، غبار از سنگ قبر کهنـه ای مـیشوید
تا نام فراموش گشته ای بدرخشد
از بعد این سالها ، مرا بـه یـاد خواهی آورد

تا حالااز کدوم امضا خوشت اومده خیلی؟
فیلم ترسناک یـا درام یـا اکشن ؟
یـه خاطره تعریف کن
یـه نقاشی برامون بکش
چرا Boye_Gan2m ؟

Ar@m

03-10-2007, 21:58

با سلام دوباره بـه همـه
راستش من فکر مـی کنم وقتی کـه آدم از موضوعی ناراحت بشـه بهتره اینو با طرف مقابل بگه ولی تو دلش نگه نداره
بر اساس همـین تفکر موضوع را گفتم فکر نمـی کردم این طوری ازش برداشت بشـه. بگذریم
مدتی کـه اگه من مـیخوام وارد فروم بشم بعد از وارد نام و پسورد صفحه خوش آمد گویی کـه مـیگه با تشکر از شما sanam.b مـیاد اما وقتی کـه به صفحه اصلی برمـی گرده باز بـه صورت مـهمان هستم درون این حالت مـی تونم پیغام خصوصی بدم امادر هیچ یک از بحثها نمـی تونم شرکت کنم. درون ضمن پیغام خصوصی من بـه عسل بانو رسیده.مال مـهر آریـا چرا نرسیده نمـی دونم(دوباره برداشت بد ازش نشـه) فکر مـی کنم بـه خاطر همـین مشکل باشد
بعدشم درون دنیـای کامپیوتر خیلی چیزها پیش مـیاد کـه باورش به منظور همـه سخت و فکر مـی کنند کـه غیر ممکنـه ولی بـه وجود آومده و بیشترش هم به منظور من. نمـی دونم حالا چرا؟ از خوش شانسی منـه یـا از بدشانسیم

دوست جون سلام
امـیدوارم از دست منم دلخور نباشی
گفتی کامپیوتر مـی خونی بعد دیگه خودت واردی اما با اجازه ات من چند که تا توصیـه بهت م:
چون وقتی بـه صفحه اصلی مـی یـای پیغامـی دریـافت نمـی کنی احتمالا مشکل از مرورگرت حتما باشـه بهتره با یـه مرورگر دیگه وارد بشی و امتحان کنی
کوکی هات رو هم پاک کن
به مسیر Tools > Internet Options > Security برو و دکمـه Custom Level رو بزن و برو بـه قسمت Scripting و مطمئن شو Active Scripting روی enable هستش
به مسیر Tools > Internet Options > Privacy برو و اگه درجه اش روی High یـا Block All هست تغییرش بده و پایین تر بیـار
در آخر مرورگرت رو دوباره نصب کن ( راحتترین کار)
امـیدوارم کـه درست بشـه

mehraria

04-10-2007, 13:49

كيميا جان خوبي عسلك
با اخرين دقايق چه ميكني خوشمله
1- تام و جري يا پلنگ صورتي؟
2- تلويزيون بيشتر تماشا ميكني يا يا هيچكدام؟
3- از چه حيوني ميترسي؟
4- از كدوم حيوم خوشت مياد؟
5- از تاريكي ميترسي؟
6- از اب چي؟
7- يه خاطره خوب و يه خاطره بد و يه خاطره ترسناك بگو
8- فيلم ترسناك ميبيني؟
9- عروسك خيلي داري؟
10- چند ساعت درون روز مطالعه ازاد داري؟

Boye_Gan2m

04-10-2007, 15:14

سلام خانمـی
سلام عزیز
خوش مـیگذره؟
(اینو سوال حساب نکن .تکیـه کلام منـه)
مـی خوای چه رشته درسی رو انتخاب کنی؟
ریـاضی
از مـیون موضوعات علمـی بـه کدومش علاقه بیشتری داری؟
ریـاضی فیزیک
بهترین کارتن و فیلمـی کـه دیده ای کدام هست ؟
والا من زیـاد یـادم نمـیمونـه ولی فیلم سیندرلا رو دوست دارم...
متنی کـه وقتی خوندی تو رو بـه فکر فرو برد؟
سخنرانی های دکتر شریعتی درون مورد حضرت علی
تنـهایی چی زمزمـه مـی کنی؟
آهنگ...فرق نمـیکنـه
قشنگ ترین smsای کـه دیدی؟
read:"godisnowhere" u can say"god is no where"or u can say "god is now here".
every thing in life has 2 aspect,try to see everything positive.
سه که تا حیون بـه ترتیب دوست داشتن بگو
پیشی اسب آهو
مراسم کلوچه خوران
فرض کن کلوچه ای داری و مـیخواهی آن را بخوری به منظور خوردنش چکار مـی کنی؟
از 10 گزینـه زیر یکی را انتخاب کن
1- همـه کلوچه را یکباره مـی اندازی بالا
2- هر بار یک تکه اش را گاز مـی زنی
3- آرام آرام و کوچولو کوچولو مـی خوری و مزه مزه اش مـی کنی
4- کلوچه را بـه تکه های کوچک تقسیم مـی کنی
5- درون نوشیدنی مثل چای،شیر، قهوه و... فرو مـی کنی
6- تکه اش مـی کنی . مغزش را اول مـی خوری و بعد کلوچه را
7- تکه اش مـی کنی . مغزش را اول مـی خوری وبقیـه اش را دور مـی اندازی
8- فقط کلوچه را مـی خوری و مغزش را دور مـی اندازی
9-دوست داری بـه جای ایینکه بخوری لیسش بزنی
10- چون کلوچه را دوست نداری هیچ جور حاضر بـه خوردنش نیستی

شماره 2
جواب این چیستان چیـه؟
آن چیست قبای زرد درون بردارد اندام ظریف چون صنوبر دارد
زرد هست همـه معطر آید بـه مشام تلخ هست ولی طعم چو شکر دارد
خیـار؟:31:
یـه اسمـه انـه و یـه اسم پسرانـه کـه بنظرت خودت قشنگه بگو

آرین و باران
راستی یـادم رفت موضوع عآواتارت چیـه ؟ عبچگی های خودته ؟
نـه یـه عهویجوریـه
همـیشـه موفق باشی و به آرزوهات برسی
و تولدت هم مبارک باشـه ایشالاه زندگی دلخواه خودت

ممنون عزیزم از سوالاتت
لطف کردی

Boye_Gan2m

05-10-2007, 01:31

سلام
سلام گلم
کیمـیا جان
تولدت مبارک باشـه گل نازم
مرسی خانوم خشگله

1.دوست داری کی بمـیری

هر وقت دیگه مفید نباشم...نـه بـه این زودی ها
2.دوست داری کجا بمـیری
نمـیدونم!زیر بارون شاید

3.دوست داری چه جوری بمـیری
ساده !مثل همـه...

4.دوست داری اخرین نفر قبل از مرگ کی باشـه کـه مـی بینیش
کسی کـه خیلی دوسش داشته باشم

5.دوست دری اخرین جایی کـه قبل از مرگ مـی بینی کجا باشـه
یـه جای مقدس

6.دوست داری بعد از مرگ اولینی کـه مـی بینی کی باشـه

خدا
7.دوست داری کجا دفنت کنن

مشـهد...

8. دوست داری سنگ مزارت چه رنگی باشـه

مشکی
9.دوست داری روی سنگ مزارت چی بنویسن
نمـیدونم...خیلی جملات قشنگ هست.نمـیتونم انتخاب کنم

10.اخرین جمله ای کگه قبل از مرگ بهی دوستش داری مـی گی،چی هست
دوست دارم

ببخشید امـیدوارم ناراحت نشی
و امـیدوارم هزاران سال عمر با عزت داشته باشی

ممنون عزیزم
قربانت
فدات [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]

Boye_Gan2m

05-10-2007, 01:39

سلام دوست جون
سلام رفیق
این شعر مال کیـه؟
مرا بـه یـاد خواهی آورد
آن چنان کـه باران ، غبار از سنگ قبر کهنـه ای مـیشوید
تا نام فراموش گشته ای بدرخشد
از بعد این سالها ، مرا بـه یـاد خواهی آورد
نمـیدونم!از خاصی نباید باشـه...
تا حالااز کدوم امضا خوشت اومده خیلی؟
یـادم نیست...امضاهای قشنگ زیـاد دیدم
فیلم ترسناک یـا درام یـا اکشن ؟
ترسناک
یـه خاطره تعریف کن
ما با بچه ها تو مدرسه یـه زبون وسه خودمون داشتیم بعد یـادم نیست چی شد معلممون خنگ بازی درون اورد من بـه اون زبون بـه بچه ها گفتم خانوم چقدر خنگه! خانومم برگش گفت خنگ خودتی! خلاصه کلی خیت شد!
یـه نقاشی برامون بکش
[ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
چرا Boye_Gan2m ؟
نمـیدونم...شاید چون آهنگشو دوست دارم

Boye_Gan2m

05-10-2007, 01:44

كيميا جان خوبي عسلك
سلام عزیزم ممنون [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
با اخرين دقايق چه ميكني خوشمله
1- تام و جري يا پلنگ صورتي؟
تام و جری! [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
2- تلويزيون بيشتر تماشا ميكني يا يا هيچكدام؟
هیچ کدوم!ولی اگه بخوام انتخاب کنم تلویزیون
3- از چه حيوني ميترسي؟
عنکبوت
4- از كدوم حيوم خوشت مياد؟
پیشی [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ] [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
5- از تاريكي ميترسي؟
نـه [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
6- از اب چي؟
نـه [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
7- يه خاطره خوب و يه خاطره بد و يه خاطره ترسناك بگو
خاطره ی خوب رفتنم بـه مکه...خاطره ی بد زلزله بم...خاطره ترسناک وقتی 3 سالم بود رفتم قبرستون...تا چند وقت کابوس مـیدیدم!با چشم باز کابوس مـیدیدم! [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
8- فيلم ترسناك ميبيني؟
خیلی کم.. [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
9- عروسك خيلي داري؟
تقریبا
10- چند ساعت درون روز مطالعه ازاد داري؟
بستگی داره بعضی روزا 3-4 ساعت بعضی روزا نیم ساعت بعضی وقتا هم هیچی! [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]

mehraria

06-10-2007, 13:17

سلام سلام خانمياي عزيز
وقت كيميا جان الان تمام شده
به زودي نفر بعد مشخص ميشـه

FLOWERWILD

06-10-2007, 23:46

سلام اگه اجازه بديد منم هستم بـه نظرم که تا حالا درون مورد حقوق خانمـها فقط حرف زديم كسي عمل نكرده

karin

07-10-2007, 01:01

سلام سلام خانمياي عزيز
وقت كيميا جان الان تمام شده
به زودي نفر بعد مشخص ميشـه

کماکان درون انتظار بـه سر مـی بریم:20::20::20:

saye

07-10-2007, 02:52

سلام اگه اجازه بديد منم هستم بـه نظرم که تا حالا درون مورد حقوق خانمـها فقط حرف زديم كسي عمل نكرده
سلام
خوب این بـه نظر من بستگی بـه رفتار خود خانوما داره [ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]
وقتی خود خانوما سرشونو مـیندازن پایین یعنی چی !!
منتظرن دیگران بیـان حقشونو بگیرن ! حالا فرقی نمـیکنـه از چی و از کی .
نمـیشـه دیگه

AaVaA

07-10-2007, 13:45

خب دووستان سلام
با تشکر از کیمـیا جان
مـهمون بعدی سوالای شما دوست گلمون مـهرآریـا جونـه:40:

[ به منظور مشاهده لینک ، لطفا با نام کاربری خود وارد شوید یـا ثبت نام کنید ]

از همـین الان مـیتونید سوالاتونو بپرسید

منم بعدا مـیام عزیزم برم کـه کلاسم الانـه کـه شروع بشـه

خوش بگذره این هفته:11:

vBulletin , Copyright ©2000-2018, Jelsoft Enterprises Ltd.




[اهنگ خارجی اوه فاکی]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Thu, 14 Jun 2018 07:40:00 +0000



اهنگ خارجی اوه فاکی

onlyimagine - Arshiw

توجه ۱: اهنگ خارجی اوه فاکی کلیـه محتوای این سایت از کانال های تلگرام جمع آوری شده هست و آرکی هیچ مسئولیتی نسبت بـه آن ها ندارد
توجه ۲: تنـها محتوای ایجاد شده قبل از مسدود شدن تلگرام قابل جستجو مـیباشد

onlyimagine

  • 🚬problem🍁 Liam & y/n🍂 ادامـه🍁 انگار هنوز متوجه من نبود،صدامو صاف کردم و برگشت سمت من،یـه که تا ابروشو‌داد بالا لیـام:اینجایی ا.ت:مگه دنبالم مـیگشتی؟! حول شد لیـام:خوب نـه ا.ت:چطوری؟! دباره حالت جدی صورتشو گرفت لیـام:بدنیستم ا.ت:اب پرتقال مـیخوری؟! یـه نگاهی بـه ش کنار مـیز انداخت و بعد بـه چشمای من،دیگه خودم که تا تهشو خوندم،من‌چقدر مثل بچه ها رفتار مـیکردم د.ا.ن لیـام🍂 خیلی وقت بود واقعا بـه نظرمـی زیبا نمـیومد که تا اینکه اون اونو دیدم وقتی کـه داشت از پله ها مـیومد پایین شریل درون گوش من نجوا مـیکرد و مـیخندید ولی من خیره بـه اونجا بودم،اون سن کمـی داشت اما جذاب بود و یکمـیم ونـه یکم کـه گذشت مثل یـه دونـه مروارید توی دریـا مـیون جمعیت گم شد،سعی کردم از شریل و بقیـه اون ادمای حراف جدا بشم،به مـیز خوراکیـا تکیـه داده بودم و با چشمام دنبالش مـیگشتم کـه یـه صدایی از بغل دستم شنیدم خودش بود کـه دقیقا کنارم وایساده بود بهم پیشنـهادی داد کـه عمق سادگی و ونـه بودنش برام تایین شد از فکرش توی خودم مـیخندیدم"اب پرتقال توی این مراسم"ترجیخ دادم ادامـه مو بخورم دستاشو از روی مـیز برداشت و رفت سمت نایل کـه داشت انگشت اشارشو جلوی صورتش به منظور اون تکون مـیداد و اونم متقابلن همـین کارو مـیکرد،این دیگه یعنی چی؟!!!! شریل:لیـام برگشتم سمت صدا شریل:بیـا کارت دارم دستمو گرفت و برای حفظ ابرو لبخند مـیزد منم حتما همـین کارو مـیکردم،رفتیم توی یکی از اتاقای عمارت و مشغول حرف زدن شدیم با نگاه عصبیش گفت شریل:تو چی مـیخوای؟! لیـام:من؟! شریل:اره تو دو ماه پیش عروسیرو بهم زدی و من نمـیدونم چرا من مـیفهمم کـه دوسم نداری،پس چرا ولم نمـیکنی لیـام:خودتم مـیدونی این بـه سفارش مودست بود،حالا کی ضرر کرده من یـا تو؟! داد زدم لیـام:تو کـه روز بـه روز داری مشـهور تر مـیشی......مطمئن باش اگه دست من بود دلم نمـیخواست هیچوقت ببینمت اشک از چشماش سرازیر شد،دستشو گرفت جلوی دهنش که تا گریشو خفه کنـه شریل:اما من نمـیتونم وقتی منو بغل مـیکنی هیچ حسی بهم نداری یـا وقتی بهم لبخند مـیزنی،من نمـیتونم سوالای مسخره دیگرانو درمورد بهم خوردن قرار ازدواج تحمل کنم،اگه دوستم نداری بهم بگو لیـام:از رفتارم مشخص نیست محکم مچ دستشو گرفتم و کشیدمش سمت خودم،توی صورتش گفتم لیـام:من نمـیزارم اوضات از این بدتر بشـه من انقدر کثیف نیستم کـه بازیت بدم این بازیـه مودسته چرا این چیزارو نمـیفهمـی!؟ شریل:من دوست دارم من هیچ حسی بـه این کلمـه نداشتم هیچنمـیتونست قفل قلب منو با این چرت و پرتای قدیمـی و دورغ باز کنـه،یـه دستمال بهش دادم و سریع از اتاق زدم بیرون،ای کاش مجبور بـه این کار نبودم د.ا.ن. اهنگ خارجی اوه فاکی ا.ت🍂 سرخوشانـه با نایل و نیکلا مشغول یدن بودیم و ادا بازی مـیکردیم و مـیخندیدیم،نایل واقعا فوق العاده بود جوری کـه هیچوقت نمـیخواستم ازم دور بشـه اون‌همـیشـه ادمو مـیخندوند و شاد بود کم کم خسته شدیم و رفتیم روی صندلیـای کنار سالن نشستیم،این پایـان مسخره بازیـامون نبود نایل جک گفتنو شروع کرد نایل:یکی دیگه فقط یکی ا.ت:نایل خواهش مـیکنم دل درد گرفتم نایل:خوب بعد مـیگم خواستم یـه شیرینی بچپونم توی دهنش که تا دیگه چیزی نگه ولی با دستاش جلومو گرفته بود که تا دستم بـه دهنش نرسه نایل:یـه روز یـه ادمـی مـیخواست پول تاکسی بده چون پولش پاره بود انقدر استرس داشته کـه به جای من همـینجا پیـاده مـیشم گفت من همـینجا پاره مـیشم همـه یـهو زدن زیر خنده و منم کنترل خودمو از دست دادم و از شدن خنده نشستم روی زمـین،دستای نایل هنوز توی دستام بود،توی صورتش نگاه کردم و گفتم ا.ت:نایل جیمز هوران تو بی ادب ترین و بامزه ترین پسری هستی کـه تا بـه حال دیدم دستمو کشید و بلندم کرد روبه روی خودش اون لبخند مـیزد و من قهقهه،موهامو از جلوی چشمم کنار زد و گفت نایل: و تو‌هم کیوت ترین و خوشگل ترین ی کـه من که تا به حال دیدم یکم از حرفش شکه شدم،تا خواستم چیزی بگم گوینده مجلس اعلام کرد کـه همـه ساکت باشن یکم درمورد پدرم کـه برگزار کننده مـهمونی بود و شرکاش حرف زدن و بعد گروه کوچیکی کـه کنار سالن نشسته بودن شروع بـه نواختن و چنتا زوج رفتن وسط و شروع بـه یدن یـه گوشـه وایساده بودم و جرار و دث رو مـیدیدم کـه چقدر قشنگ بـه چشمای هم زول زده بودن و مـییدن،قرار بود چند هفته دیگه عروسی کنن واقعا بـه حالشون قبته مـیخوردم،حواسم پرت اونا بود کـه یـهی صداشو صاف کرد لیـام:با من مـیی؟!......... ________ #nadia_love_story ❤️ #liam #sad #problem #part8 https://telegram.me/dar2delbot?start=send_ww4djQX •|💫 @onlyimagine 💫|•
    نمایش درون تلگرام
  • 🚬problem🍁 Liam & y/n🍂 ادامـه🍁 لیـام:با من مـیی اون درست جلوم خم شده بود و دستشو دراز کرده بود،توی چشمای شکلاتیش غرق شده بودم و اون منتظر جواب بود،از قبول این کار یکم مـیرتسیدم ولی خوب اون کـه نمـیخواست منو بخوره،ولی شرسل کجا بود؟!.... اهنگ خارجی اوه فاکی همچنان منتظر بود و با گوشـه لبش مـیخندید که تا اینکه بلاخره قبول کردم ا.ت:ا...البته دستمو بین دستای بزرگ و محکمش جا دادم و لبخند زد،دستمو گرفت و هدایتم کرد بین نده بهم احترام گذاشتیم و به محض شروع زدن یـه ریتم دیگه از نوازنده ها کـه ارومم بود دستشو پشت کمرم گذاشت یکم شکه شدم دوتا دستمو خم کردم روی سینم وقتی اون منو کشید سمت خودش که تا بیم و همـین باعث شد که تا کف دستام بخوره بـه سینش سرمو از خجالت گرفتم پایین اخه خودتو جمع کن نخواست بزنتت کـه اینجوری ترسیدی،گوششو ارود سمت گوشم و گفت لیـام:نگران نباشی ندید سرمو یواش گرفتم بالا و به صورتش نگاه کردم،انگار جدی نبود مـهربون شده بود،دباره بهم لبخند زد لیـام:ادامـه بدیم یـا اذیت مـیشی؟! یـه جوری شده بودم نمـیخواستم ازش دور بشم یـه دستمو گذاشتم روی شونش و اونم اون یکی دستمو توی دستش گرفت،من نده خوبی بودم اما مقابل اون انگار خشک شده بودم منو مثل پر کاه مـیون دستاش حرکت مـیداد،داشتم زیر نگاهش ذوب مـیشدم کـه دوره چرخشی شروع شد دستمو گرفت بالا که تا یـه چرخ دور خودم ب و بعدش بین دستای نایل قرار گرفتم اون کی اومد وسط؟! نایل:خوبی؟! کنار نایل احساس راحتی داشتم یـه نفس عمـیق کشیدم ا.ت:نایل خوب شد کـه تویی بهم لبخند زد،کنار نایل مسلط تر و بهتر مـییدم و بهم مـیخندیدیم ولی هر از گاهی هم بـه لیـام و شریل خیره مـیشدم،انگار هیچکدومشون از این راضی نبودن ولی چرا؟! دباره چرخیدم و به جرار رسیدم کـه هنوز لبخند روی لبش بود ا.ت:خوشحالیـا شیطون جرار:البته کـه هستم دباره چرخیدم و اون دستای قوی رو پشت کمرم احساس کردم صدای خواننده بالا تر رفت دستمو باز کرد،چرخیدم و توی بغلش جا گرفتم،دهنش دقیقا جلشونیم بود نفسای گرمش باعث مـیشد احساس کنم پروانـه ها توی شکمم حرکت مـیکنن،ولی اون فقط یـه لبخند مـهربون بود کـه بهم ذول زده بود،دستمو انداختم دور گردنشو پامو بردم بالا دستشو دباره گذاشت پشت کمرم و خمم کرد رو بـه پایین با نگاهش تک تکه اجزای صورتمو مـیکاوید بقیـه زوجا دباره برگشتن بـه حالت اولشون ولی اون قصد نداشت منو بکشـه بالا،نگاهشو از چشام پایین تر برد و رسید بـه لبام صورتشو اورد جلوتر ولی سریع پشیمون شد و برمگردوند بـه حال اول و در اخر به منظور پایـان کمرمو گرفت و روی هوا چرخوندمازم جداشد بهم احترام گذاشتیم و تموم شد بعد مراسم تموم شد مـهمونا کم کم رفتن و من از تراس اتاقم شاهد رفتش بودم با شریل سوار ماشین مشکیش شد و از باغ بیرون رفتن با همون لباسا خودمو انداختم روی تخت و بالشتمو بغل کردم احساس عجیب و وصف نشدنی داشتم،با فکر اون بـه خواب رفتم این دو روزم مثل برق و باد گذشت و بالاخره وقت این شد کـه بابا و بـه اون سفر چند ماهه کاریشون برن بابا داشت چمدونارو توی ماشین مـیچیند و هم کمکش مـیکرد ا.ت:حالا نمـیشد من برم خونـه ملی؟؟اصلا مـیشـه نرین......منم باهاتون بیـام؟! صورتمو یین دستاش گرفت و گفت ا.م:خیـالت راحت عزیزم اونجا پیش نیکلا حتما بهت خوش مـیگذره،نگران ما هم نباش عزیزم زود برمـیگردیم و بابا رو بغل کردم و بوسیدم ا.پ:نیکلا گفت کـه مـیاد دنبالت عزیزم مراقب خودت باش به درون خونـه تکیـه زدم و باهاشون بای بای کردم،با امـید اینکه زود و سالم برگردن رفتم طبقه بالا و وسایلامو جمع کردم نیکلا خیلی زود اومد و و باهم رفتیم توی راه همش از اخلاقیـات و رفتار مادر پدرش و لیـام مـیپرسیدم کـه مبدا کاری انجام بدم کـه خوشاینده اونا نباشـه و نیکلا هم با قهقهه جوابمو مـیداد،تا اینکه رسیدیم......... _____________________ #nadia_love_story ❤️ #liam #sad #problem #part9 https://telegram.me/dar2delbot?start=send_w4djQX •|💫 @onlyimagine 💫|•
    نمایش درون تلگرام
  • 🚬problem🍁 Liam & y/n🍂 ادامـه🍁 تا اینکه رسیدیم وقتی نیکلا درون باغو با ریموت باز کرد دباره اون فضای قشنگ برام تداعی شد،اونجا واقعا یـه بهشت بود ماشینو جلوی پله های بزرگ درون داخلی خونـه وسط سنگفرشا پارک کرد نیکلا:خوب خوش اومدی پیـاده شو کـه کلی کار داریم با هم بهش لبخند زدم و کیف بدست از ماشین پیـاده شدم جلوی درون خونـه وایساده بودم و به این چند ماهه اینجا بودنم فکر مـیکردم،نیکلا توی ماشین بهم گفت کـه لیـام به منظور یـه سری از کارای شرکتش دیشب بـه ایتالیـا پرواز کرده،حداقل خیـالم راحت بود کـه دیگه زیر نگاهای سنگین اون نبودم،نیکلا همونجوری کـه داشت چمدونمو از پله ها مـیبرد بالا غر غر کرد نیکلا:بیـا دیگه خودمو جمع و جور کردم و پشت سرش از پله ها رفتم بالا،زنگ درون خونرو زد و چند دقیقه بعد یکی از خدمتکارا بازش کرد نیکلا:سلام ماریـا بقیـه کجان؟! ماریـا:پدر مادتون بیرونن گفتن کـه با مـهمون مـیاین روبه من گفت ماریـا:لطفا بفرمایید داخل نیکلا پالتوشو دراورد و از اون خانم خواست کـه منو بـه اتاقم ببره،توی راهروی طبقه بالا وقتی اون داشت وسایلنو مـیبرد توی اتاق یـه درون قهوه ای سوخته ته سالن دیدم برام عجیب بود با وجود اینکه همـه درا کرم بود اون اون رنگی باشـه ماریـا:حواستون بـه من هست؟!.....اتاق امادس وقتی داشت مـیرفت پایین زیر گوشم گفت ماریـا:بهتره سمت اون درون نرید اون اتاق ارواح به منظور لیـامـه و بعد خنده ای کرد و رفت بیخیـال شدم و رفتم توی اتاق یـه فضا دنج و اروم داشت لباسامو با یـه جف لباس خونگی شیک عوض کردم و رفتم پایین صدای جف و کارن هم مـیومد سریع از پله ها رفتم پایین بـه محض دیدنم بهم خوش امد گفتن اون روز تمام بعد از ظهر و عصر رو داشتیم با نیکلا حرف مـیزدیم و مـیخندیدیم خوب روی تخت دمر خوابیده بودیم و نیکلا با لپ تاپ عکسای خوانوادگیشونو بهو نشون مـیداد ا.ت:هییییی وایسا ببینم اون.....لیـامـه؟! زد زیر خنده و سرشو بـه علامت مثبت تکون داد یـه نگاه دباره بـه عکردم و منم زدم زیر خنده از شدت خنده هر دو از تخت غلط خوردیم و افتادیم پایین...... تنـها توی اتاقم نشسته بودم،اهنگ گوش مـیدادم ولباسامو توی کمد مـیچیندم کـه ماریـا درون زد و گفت برم برای....رفتم پایین ا.ت:سلام جف:سلام عزیزم بیـا بشین معدب سر مـیز نشستم،رعد و برق وحشطناکی زد و بارون گرفت همـه مشغول غذا بودن کـه صدای زنگ درون اومد ماریـا:من.. ا.ت:نـه من مـیرم وقتی درو باز کردم،شکه شدم اون لیـام بود خیلی عصبانی بودولی وقتی اونم فهمـید کـه منم اخماش باز شد ولی هنوزم عصبانی بود،سرتا پا مشکی پوشیده بود و خیس اب بود ا.ت:س..سلام لیـام:تو اینجا....؟!.....بیخیـال.... منو کنار زد و اومد تو اطرافو نگاه کرد وسط خونـه عصبانی داد زد لیـام:هی مسترجف پین.......کجایی؟! صدای نعره هاش منو مـیترسوند لیـام:کجایی لعنتی من هنوز پنج ماهم از برگشتنم بـه خونـه نگذشته مـیخوای دباره برگردم جف و بقیـه دوون دوون اومدن توی پذیرایی،کارن جلوتر از هم رفت سمت لیـام سعی کرد ارومش کنـه،لیـام انگشت اشارشو سمت پدرش گرفت و گفت لیـام:تو مـیدونی چه غلطی کردی؟! بـه توعم مـیگن پدر جف خیلی اروم دستاشو کرد توی جیبش جف:من بهترین کارو کردم لیـام عصبانی تر شد و خواست بره سمت جف کـه نیکلا و کارن هر دو جلوشو گرفتن لیـام:به چه حقی اینو مـیگی اصلا مـیدونی تو گند زدی بـه یک سال برنامـه ریزی من،تویـه دکتر چی از مدیریت مـیفهمـی.....!؟!جوابمو بده لعنتی جف:تو خودتو توی دردسر مـیندازی لیـام:چرا بـه شریل گفتی پرونده هارو قبول نکنـه و اون چرت و پرتارو بـه سهامدارا بگه جف:پس فهمـیدی،ببینم چه بلایی سر شریل اوردی؟!نکنـه؟! یـه نیش خند زد و ادامـه داد لیـام:هنوز انقدر نشدم کـه دست روی یـه زن بلند کنم،ولی حساب اونم بعدا مـیرسم نمـیدونم چرا ولی قلبم تند مـیزد از بچگیم پدر و مادرم هیچوقت نمـیزاشتن شاهد دعوا نظاره باشم چون بهش فوبیـا داشتم،گوشامو گرفته بودم لیـام داشت داد مـیزدم ولی که تا حالت منو دید ساکت شد دستشو از پیشونیش کشید که تا پایین صورتش و یقه پدرشو ول کرد شب زیـاد خوبی نبود،فکر نمـیکرد انقدر مشکلات جور واجور توی زندگی لیـام هست چشمامو با فکر بافکر و بابا بستم و خوابیدم............. صبح نور افتاده بود توی اتاق یـه کش و قوس بـه خودم دادم و رفتم پایین،همـیشـه عادت داشتم که تا ظهرم با لباس خواب توی خونـه خودمون بگردم بـه همـین خاطرم یـادم رفت لباسمو عوض کنم و همونجوری رفتم پایین رفتم سمت اشپز خونـه کـه ماریـا منو دید ا.ت:بقیـه کجان؟! ماریـا:فقط لیـام توی اشپز خونس بقیـه بیرونن یـه نگاه زننده بـه لباسم کرد ولی من حتی نفهمـیدم این نگاهش به منظور چی بود،یواش رفتم تو........... _______________ #nadia_love_story ❤️ #liam #sad #problem #part10 https://telegram.me/dar2delbot?start=send_w4djQX •|💫 @onlyimagine 💫|•
    نمایش درون تلگرام
  • 🚬problem🍁 Liam & y/n🍂 ادامـه🍁 یواش رفتم تو ولی ماریـا جلوتر از من رفت...... پشت بـه من نشسته بود و داشت از چیزی کـه توی لیوانش بود مـیخورد من همونجوری اونجا وایساده بودم کـه ماریـا روبه من گفت ماریـا:ا.ت چی مـیخوری به منظور صبحونـه....بیـا بشین لیـام رد نگاه ماریـا رو دنبال کرد و منو دید،قهوش پرید توی گلوش و پشت سر هم سرفه مـیکرد،رفتم کنارش و زدم پشتش وقتی اروم تر شد اروم پشتشو ماساژ دادم که تا بتونـه بهتر نفس بکشـه لیـام:ممنون.....بشین روی صندلی روبه روش نشستم و مشغول صبحونم شدم وقتی سرمو اوردم بالا دیدم یـه دستش زیر چونشـه و داره بـه من نگاه مـیکنـه،سرشو‌با هم زدن قهوش مشغول کرد،اخه کدوم ادمـی صبح قهوه مـیخوره ا.ت:قهوه تلخ اذیتت نمـیکنـه؟! اخه شکر نریختی...... لیـام:نـه وقتی دارم شیرینی رو مـیبینم احتیـاجی بـه شکر ندارم سرش پایین بود و اینارو مـیگفت،منظورشو نفهمـیدم،شونـه هامو انداختم بالا و منم از چاییم خوردم لیـام:از بابت دیشب معذرت مـیخوام.....مـیدونی یکم با پدرم تند رفتم و تو اذیت شدی ا.ت:نـه اشکالی نداره لبخند زدم و ادامـه دادم ا.ت:ادما گاهی اوقات توی عصبانیت یـه کارایی مـیکنن کـه دست خودشون نیست.....فقط بـه این امـیدوار باش کـه دیگه انجامش ندی لیـام:امـیدوارم بتونم بهش خندیدم ا.ت:اگه بخوای مـیتونی یـه نیش خند زد و نگاهش از صورتم پایین تر رفت داشت بـه بدنم نگاه مـیکرد یـه نگاه بـه خودم انداختم و بعدش از خجالت مردم،من با این لباسا انقدر بی خیـال تنـها جلوی اون نشستم،از فکرش احساس کردم دارم داغ مـیشم،مـیتونستم حدث ب اون فهمـید کـه من متوجه لباسم شدم چون حتما قرمز شده بودم سریع بلند شدم که تا برم کـه گفت لیـام:تو کـه هنوز چیزی نخوردی ا.ت:نـه دیگه سیر شدم.... خواستم دباره برم کـه مچ دستمو گرفت و اروم حولم داد سمت صندلی کـه روش نشسته بودم بلند شد و چند قدم اومد جلوتر و روبه روم وایساد،قدش از من بلند تر بود خم شد سمتم و دستشو گذاشت روی مـیز،لبخند مـیزد ولی من با این راحت نبودم،به چشماش خیره شدم نمـیتونستم درکشون کنم گاهی اونقدر عصبانی کـه ازشون وحشط مـیکردم و گاهی اینقدر مـهربون بود کـه دلم نمـیخواست چشم ازشون بردارم،با سر انگشتاش چنتا تار مو کـه جلوی صورتم ریخته بود رو کنار زد لیـام:راحت باش من مـیرم بیرون اینو گفت و دستمو ول کرد و رفت،دستامو گذاشتم روی مـیز و نشستم روی صندلی چند دقیقه توی چهار چوب درون وایساد و بعد رفت نمـیتونستم همونجا بشینم اروم سرکی کشیدم وقتی خیـالم راحت شدی نیست سریع رفتم طبقه بالا توی اتاقم خودمو پرت کردم روی تخت داشتم از شدت هیجان مـیمردم.......گوشیم زنگ خورد،برداشتمش نایل بود ا.ت:هی نایلر خوبی؟! نایل:سلام خوبم اونجا چطوره بهت خوش مـیگذره ا.ت:اره جای خوبیـه،بهم خوش مـیگذره لبمو با یـاد اوری اتفاق چند دقیقه پیش گاز گرفتم نایل:من امروز بیکارم مـیای برین بیرون؟! ا.ت:مثلا کجا؟! نایل:نمـیدونم....... هر دومون با هم پشت تلفن داد زدیم شـهر بازی نایل:یک ساعت دیگه اونجام زود باش..... سریع رفتم حموم و یـه دوش گرفتم لباس پوشیدم و یکمـیم ارایش کردم،کیفمو برداشتم ترسیدم دباره باهاش روبه رو بشم ولیی توی پذیرایی نبود دوویدم سمت و بازش کردم نایل کنار ماشینش توی باغ وایساده بود و داشت با لیـام حرف مـیزد فاصله قدمامو کم تر کردم و سعی کردم عادی بـه نظر بیـام نایل:هی ا.ت همدیگرو بغل کردیم لیـام:حالا کجا مـیرین؟! نایل:باید بگم؟! لیـام:سوالمو با سوال جواب نده...کجا مـیرین؟! نایل قصد نداشت کـه بگه اخه بـه اون ربطی نداشت،پیش دستی کردم و‌خودم گفتم ا.ت:شـهر بازی پوکر بـه نایل نگاه کرد و برگشت که تا برگرده خونـه لیـام:مراقب باشید سریع سوار شدیم و رفتیم نایل:این چشـه؟! ا.ت:نمـیدونم چهار ساله دوست توعه نمـیدونی؟! نایل:اوفففف بیخیـال با لبخند بهم نگاه کرد و گفت نایل:اهنگ گوش مـیدی؟! ا.ت:اره ولی نـه از اهنگای شما لپمو کشید و گفت نایل:مگه اهنگای ما چشونـه؟! ا.ت:اخ.....هیچی یکم گیتارشون زیـاده یـه چیزی مـیخوام مثل بمب نایل:girl almighty ا.ت:اره با این موافقم تا خود شـهر بازی دیوونـه بازی دراوردیم وقتی رسیدیم از همون اول نایل گفت سوار ترن بشیم ولی من مـیگفتم نـه درون اخرم کار خودشو کرد و سوار شدیم ا.ت:نایل من مـیترسم دستشو محکم فشار مـیدادم و منتظر پایین اومدن ترن بودم..... ________ #nadia_love_story ❤️ #liam #sad #problem #part11 https://telegram.me/dar2delbot?start=send_w4djQX •|💫 @onyimagine 💫|•
    نمایش درون تلگرام
  • 🚬problem🍁 Liam & y/n🍂 ادامـه🍁 و منتظر پایین اومدن ترن بودم،به محظ ول شدن زامن احساس کردم یـه چیزی توی دلم تکون خورد،به شدت جیغ مـیکشیدم و خودمو تو بغل نایل جا دادم و اونم منو محکم بین بازوهاش بـه خودش فشار مـیداد وقتی از ترن اومدیم پایین احساس حالت تحوع داشتم ولی بالا نمـیاوردم نایل دستمو گرفت که تا نیوفتم نایل:حالت خوبه ا.ت؟! اب دهنمو قورت دادم و سرمو گرفتم بالا ا.ت:ا...اره خوبم یکمـی توی شـهربازی گشت زدیم و چنتا چیز خوردیم، اهنگ خارجی اوه فاکی نایل منو برگردوند خونـه جلوی درون باغ با نایل وایساده بودم که تا در باز بشـه و برم تو چند دقیقه ای وایسادم که تا اینکه یکی درو باز کرد ا.ت:سلام لیـام....بیدار شدی؟؟ اخم عمـیقی بهم کرد و داد زد لیـام:این خونـه قانونم داره حق نداری هر زمانی کـه دلت خواست برگردی خونـه نایل درون ماشینشو کوبید و اومد سمت لیـام روبه روش وایساد و گفت نایل:اگه قانون خونـه پینا اینجوری شکسته مـیشـه بعد بزار بره وسایلشو برداره و بیـاد پیش من لیـام که تا اینو شنید با چشای گرد بـه نایل نگاه کرد لیـام:خانوادش اونو اینجا پیش ما سپردن و تو حق نداری که تا این موقع از شب یـه امانت رو ببری بیرون نایل خواست جوابشو بده کـه نگاهش بهم افتاداروم چشمامو بستم و باز کردم که تا بهش تصلی خاطر بدم کـه مـیتونـه بره و چیزی نمـیشـه عصبانی راهشو کشید و رفت تند دنده عقب گرفت جوری کـه وقتی ته خیـابون دور زد لاستیکاش صدای وحشطناکی دادن لیـام:بیـا تو مثل بچه هایی کـه کار خطایی پشت سرش راه مـیرفتم و با انگشتام ور مـیرفتم ولی این باغ لعنتی تموم نمـیشد انگار،همونجوری کـه راه مـیرفت یـه سیگار دراورد و روشنش کرد یـهو وایساد و برگشت اومد سمتم یـه پک بـه سیگارش زد و دودشو اون سمتی فوت کرد لیـام:روز اولی کـه اومدی نشد کـه یـه چیزایی رو بدونی ولی حالا مـیگم،تا وقتی کـه توی این خونـه ای حق نداری شبا که تا دیر وقت بیرون باشی و الان برگردی حق نداری هری رو بیـاری تو این خونـه ا.ت:ولی مگه نایل دوست تو نیست؟!مگه همگروهی..... نزاشت حرفمو ادامـه بدم و عصبانی گفت لیـام:به تو ربطی نداره بغض کرده بودم ولی نزاشتم اشکام بیـاد،نباید خودمو ضعیف نشون بدم مصمم و بلند گفتم ا.ت:نکنـه مشکل داری باهاش؟!مـیدونی اصلا تو با همـه مشکل داری نایل دوستمـه و تو هم پدرم نیستی کـه بخوای برام تصمـیم بگیری خیلی عصبانی تر شد توقع داشتم داد بزنـه ولی دستشو مشت کرد و رفت،وقتی رفتم توی خونـه دلیل دیر برگشتنمو بـه مستر پین توضیح دادم و اون گفت کـه مشکلی نداره کـه شب برم بیرون با دوستام ولی زود برگردم چوم پیش اون امانتم یک ماه بـه همـین روال گذشت و بین من و اون هیچ حرفی رد و بدل نمـیشد جز سلام و خظی نایل ازم مـیخواست کـه اگه احساس تنـهایی مـیکنم بیـاد دنبالم و بریم بیرون اما من قبول نمـیکردم دلم نمـیخواست دباره باهاش دعوا کنم،البته هر روز با نایل صحبت مـیکردم و گاهی هم چت،نیکلا حسابی کار داشت و زیـاد نمـیتونست با من باشـه از این بابت هم متاسف بود ولی چه مـیشد کرد تصمـیم گرفته بودم نقاشی تمرین کنم و یکم به منظور سال اخر های اسکول اماده بشم،چنتا تابلو هم کشیدم ولی خوب اینا به منظور یـه شونزده ساله مثل من کافی نبود طاق باز روی تخت خوابیده بودم و داشتم کتابمو مـیخوندم کـه یـهو دلم به منظور و بابا تنگ شد گوشیمو برداشتم و شماره بابا رو گرفتم بعد چنتا بوق برداشت ا.پ:سلام....عزیزم خوبی؟! ا.ت:اوه.....بابا چقدر دلم صداتو مـیخواست ا.پ:عزیزم همـه چیز اونجا خوبه؟! ا.ت:اره،اوجا کارا چطور پیش مـیره؟! ا.پ:همـه چیز خوبه عزیزم دو ماه دیگه تموم مـیشـه ا.ت:زیـاده،ببینم اونجاست؟! ا.پ:اره ولی کار داره بعدا بهش مـیگم بهت زنگ بزنـه یـه لحظه رفتم توی فکر ا.پ:ا.ت....ا.ت م!!! ا.ت:ببخشید حواسم جمع نیست اصلا ا.پ:خیلی متاسفم کـه مجبور شدیم سه ماه تنـهات بزاریم ا.ت:مشکلی نیست فقط بهم قول بدین کـه زودتر برگردین ا.پ:سعی مـیکنم عزیزم ا.ت:خظ بابا ا.پ:دوستت دارم عزیزم خظ قطع کردم.....یعنی به منظور تولدم مـیان،شک دارم گفت دو ماه دیگه،نیکلا بهم پیشنـهاد داد یکم پیـانو ب رفتم توی سالن بزرگ خونـه گفت پیـانو اونجاس فضا خیلی تاریک بود یکی از پرده هارو با هر دو دستم همزمان باز کردم و نور از اون پنجره بزرگ مثل روزنـه ی بزرگی اومد تو،پشت پیـانو نشستم و شروع کردم بـه زدن یکی از اهنگایی کـه خودم ساخته بودم د.ا.ن لیـام ساک و کیسه بوکسمو از صندوق عقب ماشین دراوردم و گذاشتم روی دوشم که تا ببرم تو،جلوی پله ها بودم کـه یـه صدای اشنایی اومد وسایلو گذاشتم روی زمـین و رفتم سمت صدا پشت درون سالن وایسادم،یـه نیش خند زدم لیـام:پیـانو...... _______________ #nadia_love_story ❤️ #liam #sad #problem #part12 https://telegram.me/dar2delbot?start=send_w4djQX •|💫 @onlyimagine 💫|•
    نمایش درون تلگرام
  • 🚬problem🍁 Liam & y/n🍂 ادامـه🍂 خیلی وقت بود کـه با جون و دل دست بـه ساز نزده بودم صداش تحریکم مـیکرد که تا این کا رو م،با فکر اینکه بازم نیکلاعه کـه داره تمرین مـیکنـه رفتم تو خواستم بلند بهش بگم کـه پیشرفت چشمگیری داشته ولی چیزی کـه دیدم باعث شد دهنمو ببندم و فقط نگاه کنم خیلی مرتب پشت پیـانو نشسته بود و مـیزد،جلوتر رفتم و دقیقا پشت سرش وایسادم،انگشتاش روی کلیدا جابه جا مـیشدن و بهترین ملودی رو مـیساختن یک لحظه دست کشید ا.ت:اه.....همـیشـه مـیمونم کـه برای پایـان نوتا چی ب خوب مـیشـه؟ لبخند زدم و دستامو از دو طرف صورتش رد کردم و گذاشتم روی کلیدا و اخرین قطعرو من براش زدم برگشت و متعجب نگاهم کرد ولی با لبخندم اونم رفته رفته لبخند زد یکم ازش فاصله گرفتم لیـام:خیلی وقت بود کـه نزده بودم.....مـیدونی دلم براش تنگ شده بود دلم مـیخواست کنارش بشینم و همـین کارم کردم یکم خودشو جمع کرد کنار لیـام:مـیخوای با هم بزنیم،نوت خودت رو مـیزدی درسته منم همـیشـه دلم مـیخواست اینو امتحان کنم،شروع کردم بـه زدن کـه بعد چند ثانیـه زیباترین سمفونی دنیـا بـه گوشم خورد ا.ت:لیـام لیـام:بله؟! سریع برگشتم سمتش و اون خجالت کشید و نگاهشو داد بـه دستاش کـه توی هم قلاب شده بودن روی پاش با پارچه دامنش ور مـیرفتن لیـام:من منتظرم.....؟! سرمو‌خم کردم پایین و از زیر بـه صورتش نگاه کردم لیـام:چیزی شده؟! ا.ت:من از بابت اون شب متاسفم لیـام:بهتره فراموشش کنی سرشو اورد بالا،من واقعا نمـیفهمم چرا‌چشماش پر اشک بود لیـام:من خیلی وقته کـه از فکرش بیرون اومدم ولی بین خودمون باشـه تو بـه طرز عجیبی حاظر جوابی مـیون اشکش خندید،دلم مـیخواست ارومش کنم و پیشش باشم بـه خودم مـیگفتم شاید احتیـاج داره یکی یـه زره باهاش باشـه چون توی این خونـه بیشتر مواقع تنـهاست قافل از اینکه خودم بـه این بودن احتیـاج دارم صاف پشت پیـانو نشستم و شروع کردم بـه زدن و اون بهم نگاه مـیکرد و لبخند مـیزد ریتمو تند تر کردم با یـه دستم دستشو گرفتم و گذاشتم روی کلیدا و با هم مـیزدیم لیـام:مـیگم تو اینجا حوصلت سر مـیره نـه؟! ا.ت:نـه اونقدرا لیـام:چطوره با من بیـای بـه شرکتم نیکلا کـه شب که تا صب سر کار خودشـه،من به منظور بعضی حساب کتابام احتیـاج بـه یـه حسابدار دارم،حسبدارمو تازه اخراج کردم ا.ت:چرا؟! لیـام:دزدی مـیکرد خیلی رک جوابشو دادم دستامو از روی دکمـه ها برداشتم لیـام:فردا مـیریم برگشتم که تا برم کـه اسممو صدا زد ا.ت:لیـام!!! لیـام:.... ا.ت:ازت ممنونم با لبخند جوابشو دادم د.ا.ن ا.ت شلوار لی و ژاکتمو پوشیدم و یـه ارایش ملایم هم کردم استرسم خیلی بالا بود جلوی ایینـه با شالگردنم ور مـیرفتم نمـیدونستم چی مـیشـه گفت کـه توی ماشین بیرون منتظرمـه،سریع رفتم بیرون یکم لفتش داده بودم درون باغو بستم و یواش کنارش توی ماشین نشستم ا.ت:صب بخیر ببخشید یکم دیر شد به نیم رخش نگاه کردم،اون واقعا شبیـه یـه جنتل منـه بریتیش بود عینکشو درون اورد و گذاشت روی داشبورد بدون اینکه بـه من نگاه کنـه گفت لیـام:یکم لفتش دادی به من نگاه کرد و ادامـه داد لیـام:روز اول ا.ت:من..... خوب..... لبخند زد و عجیب نگاهم کرد لیـام:ی دیگه ماشینو روشن کرد و راه افتادیم،تمام مدت محوش بودم انقدر خوب و حرفه ای رانندگی مـیکرد کـه احساس مـیکردم ماشین داره پرواز مـیکنـه یـه اهنگ گذاشت و با ریتم اون با انگشتاش یواش مـیزد روی فرمون ماشین......... لیـام:مـیتونی پیـاده شی یواش پیـاده شدم و به ساختمون بزرگ روبه روم خیره شدم،به لیـام نگاه کردم کـه داشت شال گردنشو درست مـیکرد و مـیرفت سمت درون ورودی،پشت سرش رفتم که تا وارد شرکت شدی همـه مـیگفتن صب بخیر مستر پین و اخبار شکتو بهش مـیگفتن رفتیم توی ا اون دباره رفته بود توی مود جدیش درون که باز شد دباره همون خانم شریل رو دیدن اول داشت با لبخند بـه لیـام نگاه مـیکرد ولی وقتی منو دید لبخندش رفت من بـه رسم شناختنش دستمو دراز کردم و باهاش صمـیمانـه دست دادم ا.ت:سلام من ا.ت هستم ختما منو یـادتون مـیاد شریل:اوه....اره عزیزم لیـام کوچکترین توجهی هم بـه اون نکرد و رفت توی دفتر کار خودش ا.ت:چیزی شده؟! شریل:نـه لبخند زد ولی ناراحت بود راهشو کشید و رفت لیـام:بیـا کارت دارم در اتاقشو نگه داشته بود که تا من برم اونجا روی صندلیش نشست و تکیـه داد بهش لیـام:خوب ا.ت بشین........ ____________ #nadia_love_story ❤️ #liam #sad #problem #part13 https://telegram.me/dar2delbot?start=send_w4djQX •|💫 @onlyimagine 💫|•
    نمایش درون تلگرام
  • y/n's style in imagine 💫😘
    نمایش درون تلگرام
  • Liam's style in imagine 💫😘
    نمایش درون تلگرام
  • 🚬problem🍁 Liam & y/n🍂 ادامـه🍂 لیـام:خوب بشین ا.ت دستمو گرفت و هدایتم کرد که تا روی صندلی کنار مـیزش بشینم بـه صندلی راحتیش تکیـه زدو ادامـه داد لیـام:ببین شرکت من دو سو داره یک سو ساخت ساختمون و برج به منظور فروش بـه سرمایـه دارا یـه سو تجارت قطعات ساختمون،حسابداری به منظور هر دوش کار خیلی سختیـه فکر مـیکنی بتونی؟! من حتی فرصت فکر درمورد اینو نداشتم،بلندتر گفت لیـام:مـیتونی؟! ا.ت:اره مـیتونم یـه سری برگه از توی کشوش دراورد،داشت چکشون مـیکرد کـه یـه خانم کـه قبلا پشت مـیز بیرون دفتر لیـام هم دیده بودمش اومد تو اوریل:صبح بخیر مستر پین روبه من گفت اوریل:سلام ا.ت:سلام لیـام با دستش بـه اون خانم اشاره کرد و معرفیش کرد،بعد درمورد کار حرف زدن با لیـام و گشت زدن توی شرکت متوجه شدم هفت ساعت گذشته خیلی احساس گشنگی مـیکردم ولی نمـیتونستم چیزی از این بابت بهش بگم چون خجالت مـیکشیدم پشت سرش راه مـیرفتم و اون راه مـیرفت و کارمو برام توضیح مـیداد،یـهو برشگت و دستاشو کوبید بـه هم لیـام:خوب تموم شد،مـیتونیم بریم یـهو صدای غار و غور شکمم دراومد و اون متوجه شد دلم مـیخواست زمـین دهن باز کنـه و من برم توش،یـه لبخند ملیح زد و با خنده گفت لیـام:گشنته؟! یـه زره دهنمو مزه مزه کردم و سرمو بـه علامت مثبت تکون دادم لیـام:بیـا بریم نـهار بخوریم درست روبه روی شرکت یـه رستوران شیک بود نشستیم پشت یکی از مـیزا گارسون:چی مـیل دارین مستر پین؟! مثل اینکه اونو مـیشناختن،شایدم اینجا مال اون بود لیـام:همون همـیشگی یـه چیز روی برگه روی دستش نوشت و برگشت سمت من گارسون:شما خانم؟! ا.ت:من هیچکدومو نمـیشناسم گارسون:ببخشید؟!!!! منو رو بستم,چونمو گذاشتم روش و به گارسون نگاه کردم ا.ت:نمـیتونم انتخواب کنم وقتی نمـیشناسمشون گارسون:خوشمزن خوب مثلا..... مـیخواست توضیح بده اما لیـام دستشو‌گرفت جلوش و بهش لبخند زد مثل اینکه منظورش این بود کـه برو منو رو از دستم گرفت و‌گذاشتش روی‌مـیز لیـام:پاشو پاشو بیـا از رستوران اومد بیرون و رفت کافی شاپ کنار رستوران صندلیرو برام عقب کشید و نشستم،خودشم نشست و‌منو رو داد دستم،همشونو دوست داشتم بـه خصوص کیک فندق گارسون:چی مـیل دارین اقا؟! لیـام بـه من اشاره کرد درست مثل باباها کـه بچه هاشونو مـیبرن جایی با من رفتار مـیکرد گارسون:بفرمایین خانم؟! ا.ت:کیک فندق و شکلات و هات چاکلت لیـام:همش کـه شکلات شد بهش لبخند زدم و‌مثل بچه ها گفتم ا.ت:خوب دیگه من شکلات دوست دارم لیـام یـهو سرخ شدم چجوری با اسم صداش کردم یواش سرمو گرفتم پایین گارسون:همـین؟! لیـام:بله گارسون:شما چی؟! لیـام:ا.ت اونم منو با اسم صدا زد!!!!!! لیـام:هی ا.ت سرمو گرفتم بالا لیـام:به نظرت من چی بخورم؟! ا.ت:چی؟! لیـام:چیز عجیبی گفتم؟!....تو بگو من چی بخورم حوصله انتخواب ندارم ا.ت:خوب.... با لبخند منو رو داد دستم ا.ت:چی دوست داری؟! لیـام:خودت سلیقمو تشخیص بده ا.ت:من نمـیتونم لیـام:یعنی انقدر پیچیدم؟! راسخ گفتم نـه ا.ت:نـه لیـام:پس خیلی ادم واضحیم ا.ت:نـه.....خوب........مـیدونی تو فقط......مممم.....یکم لیـام مشتاقانـه و شیطون نگاهم مـیکرد دستاشو توی هم روی مـیز قلاب کرده بود و خودشو خم کرده بود سمت من،معلوم بود کـه گارسون داره هنگ مـیکنـه صداشو صاف کرد و همـین باعث شد لیـام بـه خودش بیـاد،لیـام کلافه کشید عقب و گفت لیـام:من چیزی نمـیخورم با کلی خجالت و زور اون کیک و شکلات رو خوردم و‌ برگشتیم خونـه .......هنوز توی فکر ظهر بودم روی تخت دراز کشیده بودم و به یـه هفته دیگه کـه تولدم بود و جشنی‌در کار نبود فکر مـیکردم د.ا.ن لیـام🍂 یـه هفته از حسابدار شدن ا.ت مـیگذشت،اون روزو اصلا یـادم نمـیره اینکه چقدر عاشق شکلاته،خجالتیـه یـا اینکه چقدرقشنگ حرف مـیزنـه و غذا مـیخوره،یـه بلایی داشت سرم مـیومد بلایی کـه دیر فهمـیدمش اون توی شرکت کارشو خوب انجام مـیداد و من توی فکر این بودم کـه برای تشکر ازش کاری م کـه دیروز سر صبحونـه نیکلا خیلی اتفاقی گفت کـه کی بـه دنیـا اومده امروز تولدش بود و من مـیخواستم این کارو م براش تولد بگیرم این حداقل کاری بود کـه مـیتونستم براش م بـه نیکلا گفته بودم کـه ببرش بیرون خونـه که تا خدمتکارا بتونن بیـان و اینجارو اماده کنن البته خیلی تلاش کردم یـه جوری بگم کـه فکر مسخره ای نکنـه ولی مگه واقعا مسخره بود؟!.....نمـیدونم!!! همـه چیز توی خونـه عالی شده بود سفارش خوراکی هارو هم داده بودم،دلم نمـیخواست تولدش خیلی سوت و کور باشـه دلم مـیخواست دوستای خودش رو هم دعوت کنم،ولی از خودش کـه نمـیتونستم بخوام بعد سپردم بـه نیکلا که تا از زیر زبونش بکشـه....... ___________ #nadia_love_story ❤️ #liam #sad #problem #part14 https://telegram.me/dar2delbot?start=send_w4djQX •|💫 @onlyimagine 💫|•
    نمایش درون تلگرام
  • 🚬problem🍁 Liam & y/n🍂 ادامـه🍂 طرفای شب بود همـه جای خونـه پر بادکنک ریسه و خوراکی شده بود با امارایی کـه نیکلا ازش گرفته بود تمام دوستاشو دعوت کردم خیلی زیـاد بودن من هیچوقت حتی یک دهم این مقدارم دوست نداشتم خوب معلومـه هیچنمـیتونـه منو تحمل کنـه،حتی خودمم از اخلاق مزخرف خودم باخبر بودم ولی این تازگیـا انگار داشتم عوض مـیشدم...... یـه دوش گرفتم و لباسامو پوشیدم جلوی ایینـه قدی وایساده بودم و داشتم کرواتمو مرتب مـیکردم کـه گوشیم ویبره رفت از روی مـیز برش داشتم نیکلا:هی همـه چی امادس؟!.....به زور اودم ارایشگاه و لباس پوشید...داره شک مـیکنـه خواستم خیلی با شوق بگم مـیتونید بیـاید ولی غرورم،جدی گفتم لیـام:خیله خوب،دیگه مـیتونین بیـاین نیکلا:باشـه...... نیم ساعت بعد،صدای زنگ درون خونرو شنیدم ساعتمو روی مچ دستم جابه جا کردم و اخرین نگاه رو توی ایینـه بـه خودم انداختم،سرم پایین بود و داشتم دکمـه استین کتمو مـیبستم کـه یـهو متوجه نگاه مادرم روی خودم شدم دستاشو توی هم قلاب کرده بود و لبخند مـیزد،اومد جلوتر و یقه کتمو صاف کرد کارن:خیلی دوست دارم پسرم با این حرفش احساس کردم قلبم تکون خورد،لبخند زدم لیـام:منم دوست دارم کارن:خیلی وقت بود کـه اینقدر خوش حال ندیده بودمت خوبه....یعنی من انقدر بد رفتار کردم،من فقط مـیخواستم بـه عنوان جبران زحمتاش توی شرکت یـه تشکر ازش م،حالا اونا فکر مـیکنن کـه لابد من......اصلا مگه مـیشـه اون فقط یـه بچس......قبلا از فکر بـه این بدم مـیومد،زنا قابل اعتماد نیستن،اونجوری کـه نشون مـیدن پاک نیستن این باعث شد که تا دباره یـاد گذشته ای کـه با اون شریل داشتم بیوفتم،ولی الان این حسو نداشتم یکی داد زد دارن مـیان،با بجیـه لبخند بـه کارن همـه چیزو فیصله دادم و رفتم سمت کلیدا و خاموششون کردم د.ا.ن ا.ت از صبح واقعا رفتارا و سوالای نیکلا رو درک نمـیکردم اخه چه دلیلی داشت این همـه ارایش کنم و لباس مخصوص بپوشم تازه این یـه سر قضیـه بود انقدر از دوستام و نشونیـاشون ازم پرسید کـه دیگه داشتم شاخ درمـیاوردم،مـیگفت قراره یکی از شرکای پدرش بـه عنوان مـهمون بیـاد خونشون ولی این چه ربطی بـه ادرس دوستای من داشت نیکلا:پیـاده شو رسیدیم جلوی دروایسادیم و زنگ زد،هیجانشو درک نمـیکردم انگار قلبش داشت از سینش مـیزد بیرون بـه محض اینکه رفتیم تو همـه برقا خاموش بود مثل خونـه ارواح هیچ صدایی نمـیومد ولی یـهو همـه برقا روشن شد و همـه جیغ و هورا کشیدن همـه جا ور از فش فشـه و بادکنک و روبان بود اولش ترسیدم ولی وقتی بیشتر دقت کردم دیدم اونا همشون دوستامن،با دیدن بتانی سریع پ بغلش،اون جون جونی ترین دوستم بود باورم نمـیشد همشون اینجا باشن،تک تک دوستامو بغل کردم و در اخر بـه نیکلا نگاه کردم،باورم نمـیشد چنین کاری برام کرده باشـه سفت بغلش کردم ا.ت:خیلی دوست دارم نیکلا:منم.... با دیدن کارن و جف رفتم سمتشون هر دوشونو همزمان بغل کردم و ازشون تشکر کردم کارن:ما کاری نکردیم عزیزم اینا همش تدارکات لیـا...... داشت حرف مـیزد کـه یـهو نیکلا پرید وسط نیکلا:بهتره دیگه بری پیش دوستات گونمو بوسید نیکلا:از تولدت لذت ببر یـهو بتانی بغلم کرد بتانی:خیلی وقته ندیدمت بیـا بریم دلم برات تنگ شده صدای بلند موزیک همـه جارو گرفت همـه بالا پایین مـیپ ولی من دنبال یـه چیزی بودم یـا شاید بهتره بگم یـهی،هیچوقت پنجشنبه ها که تا دیر وقت نمـیموند شرکتش همـیشـه زود برمـیگشت.....حتما کاری براش پیش اومده،افکارمو بعد زدم،اوریل رو گوشـه سالن دیدم کـه نشسته بودم با تقلا از بین جمعیت رفتم سمتش،دستشو کشیدم و به زوردج بردمش وسط سالن کـه بتانی هم بهمون اضافه شد سه نفری دیوونـه بازی درمـیاوردیم و مـییدیم...... بتانی:ا.ت تو به منظور چی با پدر و مادرت نرفتی استرالیـا؟! ا.ت:خوب بـه خاطر های اسکول چند وقته دیگه باز مـیشن و‌ کار اونا اونجا خیلی طول مـیکشـه،تصمـیم گرفتن منو بزارن پیش خانواده پین البته اینجوری بدم نشد نیکلا پیشم هست بتانی:نیکلا؟! ا.ت:بعدا مـیگم دیگه صبرم سر اومد و ازش پرسیدم ا.ت:اوریل تو نمـیدونی مستر پین کجاست؟! اوریل:امروز شرکت نیومد گفت توی خونـه یـه کارایی داره ا،ت:خونـه؟!؟!؟! بتانی:هی ا.ت پین همون عضو اخموی وان دی ا.ت:اینجوری درموردش نگو هر دوشون از حرفم تعجب ،سعی کردم بحثو عوض کنم ا.ت:راستی نایل اوریل....مـیرم بهش زنگ ب بتانی:ببینم تو با نایل دوست شدی؟! برای اینکه حرسشو دربیـارم زبونمو دراوردم دویدم یـه گوشـه وایسادم که تا به نایل زنگ ب یـه ماهی مـیشد ندیده بودمش.....چنتا بوق خورد و برداشت.... نایل:ببین لیـام اگه دباره زنگ زدی کـه بگی..... ا.ت:چی مـیگی نایل منم....... _________________ #nadia_love_story ❤️ #liam #sad #problem #part15 https://telegram.me/dar2delbot?start=send_w4djQX •|💫 @onlyimagine 💫|•
    نمایش درون تلگرام
  • y/n's style in imagine➰❤️➰
    نمایش درون تلگرام
  • 🚬problem🍁 Liam & y/n🍂 ادامـه🍂 ا.ت:چی‌مـیگی نایل منم ا.ت نایل:اخه فکر کردم.....مـهم نیست.....خوبی؟!راستی یـه ماه ازت خبری نیست،خوش مـیگذره یـادش نمونده بود،دلم شکست حداقل انتظار داشتم یـه زنگ بزنـه،سیم تلفونو دور انگشتم پیچیدم و ادامـه دادم ا.ت:خوب یـه جشن گرفتیم،مـیای؟! نایل:خونـه پین؟! ا.ت:اره دیگه نایل:اصلا ا.ت:ولی این فرق داره....امشب تولدمـه نایل:من....واقعا متاسفم کـه یـادم رفته بود،فردا اگه تونستم مـیام دنبالت بریم یـه جشن با هم بگیریم ا.ت:من اینجوری نمـیخوام،فردا کـه تولدم نیست امروزه،از بابت لیـامم نگران نباش اینجا نیست نایل:نیست؟! با شیطونی گفتم ا.ت:پس حالا دیگه مـیتونی بیـای نایل:باشـه زود اونجام........ تلفونو قطع کردم و با ناز ‌گذاشتمش سر جاش یـه چرخ دور خودم زدم و رفتم پیش بقیـه دوستام مـیون جمعیت مـییدیم کـه دستای یک نفرو پشت کمرم احساس کردم،اروم سرشو اورد جلو و کنار گونمو بوسید،برگشتم و محکم بغلش کردم ا.ت:دلم برات تنگ شده بود نایل:منم همـینطور به دور و برش نگاه کرد سرشو تکون داد نایل:چه باحال شده اینجا بهش خندیدم بـه صورتم نگاه کرد ولی یکم جدی شد،دباره بـه اطرافش نگاه کرد نایل:پس کاخ متروکه پینم مـیتونـه شادی داشته باشـه اون چرا اینجوری حرف مـیزد،یـه جور کـه انگار هیچ محبتی بین اون و لیـام نیست ا.ت:چیی؟! نایل:یـه مـیشـه بیـای دستمو گرفت و بردم بیرون توی حیـاط ا.ت:هی نایل وایسا چی شده؟! نایل:پین کجاست؟! ا.ت:منظورت چیـه؟!گفتم کـه خونـه نیست دستشو برد توی جیبش،نیش خند زد رو کرد بـه یـه لامبرگینی مشکی کنار استخر نایل:پس لابد اون ماشین داداش دوقلوشـه راس مـیگفت اگه لیـام‌خونـه نبود بعد ماشینش اینجا چیکار مـیکرد،افکارمو بعد زدم ا.ت:حالا تو چرا اینقدر از دستش عصبی؟! نایل:واضحه،رفتار یـه ماه پیشش هنوز یـادمـه انگشتامو گذاشتم رشونیم ا.ت:خواهش مـیکنم نایل حتما لیـام اون موقع از چیزی عصبانی بوده یـهو برگشت سمتم نایل:خوبه.......لیـام....پین شد لیـام ا.ت:نایل چرا اینطوری حرف مـیزنی؟! کم کم حالت صورتش عوض شد نایل:تو چرا خودتو از من قایم مـیکنی؟! در جواب حرفش چیزی به منظور گفتن نداشتم،یعنی داشتم ول چی مـیگفتم؟!!!مـیگفتم نمـیخواستم بینتون بهم بخوره،به من ربطی نداشت..... داد زد نایل:سوال سختی پرسیدم؟؟ ترسیدم دستمو گرفم روی گوشام و خودمو جمع کردم سرشو خم کرد سمتم و وحشطناک داد زد نایل:بین تو‌ و اون چه خبره؟!؟ لیـام:فکر نمـیکنم بـه تو ربطی داشته باشـه برگشتم سمت صدا.....لیـام بود،نمـیدونم چرا ولی احساس کردم با اومدنش دلم قرص شد گرچه تعجب کرده بودم از اینکه که تا حالا خودشو نشون نداده بود فلش بک🍂 د.ا.ن نیکلا کارن:پس لیـام کجاست؟! نیکلا:نمـیدونم،مـهمونی ترتیب مـیده خودش غیبش مـیزنـه یـه زره اطرافو نگاه کردم‌ولی جایی ندیدمش،داشتم از پله ها مـیرفتم بالا که تا ببینم توی اتاقش هست کـه دیدم هر دو دستشو بـه نرده ها تکیـه داده و داره پایینو نگاه مـیکنـه غرغرکنان رفتم سمتش نیکلا:اصلا معلوم هست کجایی ا،ت هم اومده،مـهمونی ترتیب مـیدی بیـا خودتم مـیزبانی کن دیگه اصلا بـه من توجه نمـیکرد با یـه لبخند کم رنگ محو پایین بود نیکلا:هی با توعم بدون اینکه بـه من نگاه کنـه جواب داد لیـام:بگو‌ مـیشنوم.... رد نگاهشم دنبال کردم داشت ا.ت رو نگاه مـیکرد،هنگ کرده بودم..... صدامو صاف کردم،مثل اینکه فهمـید سرشو تکون داد یـه دستشو تکیـه داد بـه نرده ها لیـام:خوب چی مـیگفتی؟! خیلی جلوی خودمو گرفتم که تا نخندم لیـام:منو مسخره کردی؟!....... _____________________ #nadia_love_story ❤️ #liam #sad #problem #part16 https://telegram.me/dar2delbot?start=send_w4djQX •|💫 @onlyimagine 💫|•
    نمایش درون تلگرام
  • Liam's style in imagine❤️
    نمایش درون تلگرام
  • 🚬problem🍁 Liam & y/n🍂 ادامـه🍂 لیـام:منو مسخره کردی؟! نیکلا:نـه.... پغی زدم زیر خنده،برگشتم یـه نگاه بـه پایین بندازم کـه دیدم نایل بین جمعیته،خندمو جمع کردم و چشامو ریز کردم که تا با دقت ببینم،شاید نایل نبود......این بار اون رد نگاهمو دنبال کرد و به نایل رسید لیـام عصبانی دستشو کوبید روی نرده و گفت لیـام:تو اینو دعوت کردی؟! نیکلا:من اصلا نمـیدونم چجوری فهمـیده لیـام:نکنـه علم غیب داره دستشو روی نرده ها فشار داد،ا.ت و نایل با هم از سالن خارج شدن و لیـامم تند رفت پایین پایـان فلش بک🍂 د.ا.ن ا.ت🍂 لیـام:فکر نمـیکنم بـه تو ربطی داشته باشـه نایل نگاهشو از من گرفت و با تمسخر لیـامو نگاه کرد نایل:خوبه....خوب همرو مثل خودت دروغگو مـیکنی به من نگاه کرد نایل:مگه نـه؟! بغض کرده بودم ا.ت:من دروغ نگفتم مثل قبل داد زد نایل:این کـه خونـه بود،خواستی اینجوری منو خورد کنی؟!.....اره با لکنت گفتم ا.ت:من...من....نمـیدو.... لیـام:دهنتو ببیند اینجا جای داد زدن نیست نایل مسخره خندید،انگشت اشارشو گرفت رو بـه من و عصبی گفت نایل:من هنوز جواب سوال اولمو نگرفتم بین تو و چه چیزی وجود داره کـه یک ماه تمامـه از اینجا دل نمـیکنی؟!....جواب بده اگه چیزی نیست؟!.... نمـیتونستم چیزی بگم انگار زبونم قفل شده بود،یـهو لیـام اومد جلو مچ دست نایلو گرفت کشید و‌ محکم پرتش کرد‌چند قدمـی تلو‌تلو خورد و وایساد لیـام:از خونـه من برو بیرون که تا پرتت نکردم بیرون نایل:من اینجا مـهمونم و تا اخر مـهمونیم مـیمونم.....با وجود پدرت مـیتونی بیرونم کنی؟! ارزو کردم ای کاش نایلو دعوت نمـیکردم اینارو با تعطنـه بهش گفت،نایل کتشو درست کرد و موقع رفتن یـه تنـه بـه لیـام زد،دیگه اشکم دراومده بود نایل هیچوقت اینجوری رفتار نمـیکرد،رد رفتنشو دنبال کردم و بعد سرمو گرفتم پایین صدای قدمای لیـامو روی سنگ فرشا مـیشنیدم کـه بیشتر و بیشتر بهم نزدیک مـیشدن،درست وایساد روبه روم لیـام:حالت خوبه؟! ا.ت:خوبم لیـام:بیـا هوا سرده از جام تکون نخوردم لیـام:متاسفم دیگه منتظر حرکتی از من نشد اروم بازومو گرفت و منو همراه خودش برد،جلوی درون اشکامو پاک کردم‌و رفتیم تو دستمو ول کرد و رفتم پیش بتانی و بقیـه..... کم کم وقت باز کادو ها رسید،دونـه دونـه بازشون مـیکردم،به کادوی لیـام کـه رسید نیکلا اسمشو خوند و بازش کرد یـه گردنبند بود کـه روش نوشته بود secret(راز) طبق رسم بغلش کردم و ازش تشکر کردم،و اون درجواب من تنـها فقط لبخند مـیزد یکی از خدمتکارا کیک رو اورد،اون واقعا بزرگ و خوشمزه بـه نظر مـیرسید با دیدن عدد17 روش لبخند زدم،یکی داشت فیلم مـیگرفت ازم خواست سرمو ببرم نزدیک ‌کیک یـه ارزو م و بعد شمعو فوت کنم،همـین کارو کردم،سرمو بردم نزدیک شمع کیک چشمامو بستم که تا ارزو کنم.......تنـها تصویری کـه توی ذهنم نقش بستو از تمام وجود خواستم و بعد شمعو فوت کردم همـه دست زدن بتانی و یکی دیگه از دوستام از دو طرف لپمو بوسیدن و همون لحظه عکاس عانداخت،بعد گرفتن کلی عکس،ب کیک و خوردنش همـه گروه گروه توی سالن دور هم جمع شده بودن و حرف مـیزدن و‌مـیخندیدن چشمم چرخید و رسید بـه نایل،مـیون چند نفر وایساده بود لیوانای شونو بهم زدم و نایل ذول زد بـه چشای من و تا اخرین قطرشو خورد خواستم از روی صندلی کنار لیـام بلند شم کـه دستمو گرفت،با تعجب بـه صورتشو نگاه کردم،بلند شد و روبه روم وایساد لیـام:جایی مـیخوای بری؟! ا.ت:خوب مـیخوام برم یکم هوا...... مـیون حرفم با چشماش بـه بتری خالی توی دست نایل اشاره کرد ا.ت:حالا چه فرقی مـیکنـه من دارم اینجا خفه مـیشم پوفففی گفت و دستشو بردموهاش لیـام:دنبالم بیـا دنبالش با هم رفتیم طبقه بالا و نایل با چشماش منو دنبال مـیکرد مـیتونستم اینو بفهمم،چراغا خاموش بود و هیچ خبری هم از هیـاهوی پایین نبود،ته راهرو یـه بالکن بزرگ بود خوش جلوجلو رفت که تا درو باز کنـه،جلوی درون وایساده بود لیـام:بیـا دیگه اروم رفتم تو و لبه بالکن وایسادم،بوی خوبی مـیومد،بوی گل و خنکی چشمامو بستم همـین چند دقیقه پیش هفده سالم شد ای کاش بابا و پیشم بودن،دباره بغض گلومو گرفت ولی جلوی اومدن اشکامو گرفتم چشمامو باز کردم و دیدم لیـام هم دستاشو قلاب کرده توی هم و گذاشته روی نرده بالکن،به باغ روبه روش نگاه مـیکرد اما به منظور اینکه این سکوتو بشکنم پرسیدم ا.ت:به چی نگاه مـیکنی؟! صورتشو برگردوند سمتم و تک خنده ای کرد،دباره بـه باغ خیره شد و جواب داد لیـام:چرا سوالی مـیپرسی کـه جوابشو مـیدونی ا.ت:چرا انقدر نایل عصبانیت مـیکنـه!؟.......... ________ #nadia_love_story ❤️ #liam #sad #problem #part17 https://telegram.me/dar2delbot?start=send_w4djQX •|💫 @onlyimagine 💫|•
    نمایش درون تلگرام
  • 🚬problem🍁 Liam & y/n🍂 ادامـه🍂 لیـام:یعنی واقعا اینو متوجه نمـیشی؟! یـه نگاه سوالی بهم کرد و دباره بـه باغ خیره شد لیـام:تو پیش خانواده و پدر من امانتی اون حق نداره تورو تنـها و بی اجازه جایی ببره شاید اتفاقی برات بیفته بـه خصوص اون که.... ا.ت:اون کـه چی؟! لیـام:مـیشـه از این بگذریم؟! سرخورده گفتم ا.ت:باشـه.......راستی مـیتونم یـه سوال دیگه هم م؟ خودشو بهم نزدیک کرد و روبه روم وایساد لیـام:البته.... ا.ت:در این صورت چرا نایل از تو بدش مـیاد؟! انگشتشو کشید زیر بینیش لیـام:اینو دیگه حتما از خودش بپرسی نسیم سردی اومد کـه باعث شد بـه خودم بلرزم،با دستش کنار بدنمو گرفت لیـام:سردته؟! دستامو گرفتم کنارم و سرمو بـه نشونـه بله تکون دادم کتشو از تنش دراورد و انداخت روی شونـه هام،روی تنم مرتبش کرد لیـام:الان بهتره؟! دباره سر تکون دادم لبه کتشو بیشتر کشیدم سمت بدنم که تا گرمم بشـه،بوی عطر تلخ کتش عقلو از سرم مـیپروند انگار مست مـیشدم،قبلانم این بورو احساس کرده بودم ولی نـه اینقدر از نزدیک،هنوز روبه روم وایساده بود،سرمو گرفتم بالا ا.ت:ممنون در جوابم لبخند زد،نگاهم پایین تر رفت و روی بدنش قفل شد کروات سیـاهش تضاد قشنگی با رنگ لباسش بـه وجود اورده بود از رراهن مردونـه سفیدش مـیشد بـه راحتی عضلاتشو دید،یکی از تار موهاش مایل شده بود پایین رشونیش،نا خواسته دستمو بردم جلوی صورتش و حالتش دادم سمت بالا،به چشماش نگاه کردم اونم درست داشت همـین کارو مـیکرد،بازومو کـه کنار صورتش بود گرفت،دستشو سر داد پایین دستم و انگشتامو گرفت تو دستش،یـه قدم بیشتر بهم نزدیک شد،بدنامون مماس هم بود،قفسه سینش درست جلوی صورتم بالا و پایین مـیشد،همون دستم کـه توی دستش بود رو گذاشت پشت گردنش.....با یـه دستش کمرمو گرفت و منو چسبوند بـه خودش و با یـه دستش کنار گردنمو.......سرشو خم کرد سمت صورتم.....فاصله بین لبامون پنج سانتم نمـیشد......چشماشو بست و اروم لباشو روی لبام گذاشت..... کل وجودم داغ شد قلبم تند مـیزد،این اولین بار بود کـه من اینو تجربه مـیکردم اما از چیزی کـه تصور مـیکردم ارامش بخش تر بود،با هر دو دستش کمرمو گرفت و منو‌ یکم کشید بالاتر کتش از روی شونـه هام افتاد،گردنشو یکم گرفت بالا،دستامو پشت گردنش گذاشتم و پا بلندی کردم،جوری کـه ماهرانـه دستاشو بین کمرم و پهلوهام حرکت مـیداد من هر لحظه بیشتر احساس ضعف مـیکردم..... دستشو از روی کمر و پهلوم سر داد پایین و یکی از پاهامو از رونم گرفت بالا کنار بدنش،حس مـیکردم اون قسمت از رونم کـه دستشو گذاشته زیرش داره اتیش مـیگیره اون خیلی نرم و اروم اما طولانی مـیبوسید یـه قدم جلوتر گذاشت و منو سمت عقب خم کرد و‌خودش خم شد روم هنوز لبهامون روی هم بود هیچی چیزی نمـیگفت......کم کم بلندم کرد لباشو اروم ازم جدا کرد انگار بـه خودش اومد،هر کدوممون بـه چشای هم ذول زده بودیم،دستامو گردنش اوردن پایین تر و گذاشتم روی شونش....... نمـیدونستم حتما چه حسی داشته باشم یـا اینکه چه چیزی بهش بگم؟!اصلا حتما چیزی بگم یـا نـه ،از نگاه بـه صورتش تفره مـیرفتم چون مطمئن بودم اگه این کارو مـیکردم از خجالت اب مـیشدم ولی اون فقط مـیخواست بـه چشمام ذول بزنـه،دیگه نمـیتونستم بمونم وجود اون انگار منو اتیش مـیزد،دستامو از روی شونـه هاش کشیدم و دستاشو کنار زدم و‌دوویدم داخل سریع رفتم سمت اتاق خودم و‌خودمو پرت کردم روی تخت،ادرنالینم توی اون لحظه مثل ضربان قلب هی جابه جا مـیشد،به ظاهر سرد بودم اما بـه باطن داغ......باید مـیرفتم پایین پیش دوستام که تا حداقل به منظور پایـان مـهمونی ازشون خداحافظی کنم،موقع بیرون رفتن یـه نگاهی بـه خودم توی اینـه انداخته بودم روژم کاملا پخش شده بود یـه تیکه دستمال مرطوب برداشتم و رفتم سرویس بهداشتی اتاقم وقتی داشتم اطراف لبمو تمـیز مـیکردم بـه این فکر کردم کـه اگه اون رژ پر رنگ من اینجوری دوی لبم پخش شده حتما لیـامم روژی شده از فکرش خندم گرفت ولی از فرط استرس رویـارویی دباره با اون استرری تمام وجودمو گفت........ فردار همون روز🍂 دیشب بعد تموم شدن مـهمونی فقط یـه بار باهاش رو درون رو شدم اونم فقط موقعی بود کـه مـیخواست بره توی اتاقش،لباس خوابنو عوض کردم یـه ابی بـه سر و صورتم زدم و با احتیـاط از پله ها رفتم پایین........... _______________ #nadia_love_story ❤️ #liam #sad #problem #part18 https://telegram.me/dar2delbot?start=send_w4djQX •|💫 @onlyimagine 💫|•
    نمایش درون تلگرام
  • 🚬problem🍁 Liam & y/n🍂 ادامـه🍂 لباس خوابمو عوض کردم‌و بـه جاش یـه پیراهن سفید ساده که تا روی زانوهام پوشیدم لیوانی کـه از دیشب توی اتاقم بود رو برداشتم که تا ببرم پایین.......با احتیـاط از پله ها رفتم پایین .....روی اخرین پله وایسادم و یواش توی اشپز خونـه سرک کشیدم از اینجا داخل دیده مـیشد....که یـهو صدای یکی سرم اومد نیکلا:چیکار مـیکنی؟! از جا پ و لیوان پرت شد روی زمـین یـه جیغ کوتاه اما بلند کشیدم،نیکلا هم ترسید نیکلا:چرا جیغ مـیزنی؟! دستم و گذاشتم روی قلبم و یـه نفس عمـیق کشیدم،جف و کارن هم از توی اشپز خونـه دوون دوون اومدن بیرون جف:چی شد؟! ا.ت:هیچی....ببخشید شکست کارن:نـه عزیزم مـهم نیست فقط بیشتر مراقب باش.....سارا بیـا اینارو جمع کن سارا:چشم خانم کارن دستشو پشت کمرم گذاشت و‌همـه با هم رفتیم توی اشپز خونـه جف:بشین عزیزم با لبخند بهش نگاه کردم و نشستم چششم بـه نیکلا خورد کـه لباس بیرون پوشیده بود ا.ت:امروزم مـیری سر همون پروژت؟! از توی کابینت یـه چیز برداشت و برگشت سمتم نیکلا:اره هنوز تموم نشده خوب لیـام کـه اینجا نبود ولی شاید توی اتاق خودش یـا بیرون باشـه من نمـیتونم باهاش روبه رو بشم،باید یـه جوری مـیپرسیدم.... ا.ت:لیـام هنوز بیدار نشده؟! نیکلا:چرا....اون خیلی سحر خیزه زود بلند شد رفت بیرون یـه قلوپ از قهوش خورد نیکلا:کاراش خیلی زیـاد شدن این روزا ا.ت:اها کارن:بیچاره بچم این زنیکه شریلم معلوم نیست داره چیکار مـیکنـه جف:عه این چه حرفیـه؟! نیکلا:خوب راس مـیگه دیگه پدر،خودشم مـیدونـه لیـام علاقه ای بهش نداره هی خودشو مـیچسبونـه بهش یـهو از دهنم پرید بیرون و گفتم ا.ت:مطمئنی دوسش نداره؟! نیکلا با تعجب نگاهم کرد و شونـه هاشو داد بالا نیکلا:معلومـه خوب،عشق ادمـیه کـه ادم با دیدنش اروم مـیشـه نـه اینکه بیشتر نگرانی بـه جونش بیوفته،من اینو‌خوب مـیفهمم.... یـاد دیشب افتادم کـه لیـام چقدر اروم کنار گوشم نفس مـیکشید...یعنی.....نـه....ولش کن یـهو صدای بوق یـه ماشین اومد،نیکلا هول قهوشو سر کشید گونـه مادرشو بوسید و موقع رفتن گفت نیکلا:راستی ا.ت پنجشنبه جشن عروسی دثه مـیخوام امروز برم خرید اگه تو هم مـیای ساعت سه ماشین بگیر بیـا محل کارم ادرسشو کـه داری ا.ت:باشـه حتما.....موفق باشی نیکلا:خظ همـه:خظ بعد خوردن صبحونـه و یکم قدم زدن توی باغ و کتاب خوندن ساعت دو شد رفتم بالا که تا حاظر بشم،در کمدو باز کردم‌ و دست بـه جلوش وایسادم،داشتم توی ذهنم لباسایی رو کـه مخواستم کنار هم مچیدم که تا ببینم بـه هم مـیان کـه تصمـیممو گرفتم، وقتی کـه داشتم یـه لنگه کفشمو پام مـیکردم از و‌از پله ها مـیومدم پایین احساس کردم صدای های اشنایی توی سالن پیچید یواش سرک ‌کشیدم طبقه پایین لیـام:دیگه خستم کردی بسه شریل:به نظرت تصمـیم گیری درمورد ایندمون چیز ساده ایـه کـه همـیشـه ازش فرار مـیکنی لیـام:پوفففف شریل:تو کـه خیلی پایـه عروسی بودی اینجوری مـیخواستی مودست همـیشـه پشتوانت باشـه لیـام رفت اون ور تر بیشتر خم شدم که تا ببینمش،نشست روی مبل و سیگارشو روشن کرد شریل:همـینو مـیخواستی نـه،ولی مشکل من این نیست گوش کن بهم... لیـام:تو‌گوش کن من هیچوقت با اون ا همدست نمـیشم،تا اینجاشم بدون هیچ احساسی اومدم شریل:ولی به منظور من اینجوری نیست کم کم داشت گریش مـیگرفت شریل:من دوست داشتم اون اقرار کرد به منظور بار دوم ولی لیـام هیچ عالعملی نشون نداد،باورم نمـیشـه این سنگ دل همون لیـام دیشب باشـه،با یـاداوریش لبمو گاز گرفتم لیـام اروم از جاش بلند شد و رفت سمتش لیـام:من نمـیخوام بهت اسیب ب اخه چرا اینو نمـیفهمـی،اونا از من مـیخواستن کـه از تو بچه داشته باشم ولی وقتی من هیچ احساسی نسبت بـه تو ندارم انجام این فقط یـه لذت یـه شبه مـیشـه واسه من ولی من....من لیـام پین انقدر کثیف نیستم کـه سمت زنی برم کـه بهش حسی ندارم به منظور همـینم که تا الان از خودم دورت کردم کـه بهم وابسته نشی شریل:ول من شدم خیلی وقته لیـام:فقط به منظور خودت دارم مـیگم شریل:فقط یـه چیزی مـیخوام ازت بپرسم،هنوزی قانوناتو نشکسته؟ لیـام:منظورت چیـه؟ رفت روبه روی شریل وایساد شریل:خودت گفتی هیچ زنی نمـیتونـه تورو عاشق کنـه،کسی نیست هنوز لیـام:من قانونامو نمـیشکنم شریل:واضحه از وقتی اون اومده تو زندگیت عوض شدی اگرچه خیلی کم لیـام:منظورت کیـه؟ شریل:ا.ت من!!!!!! لیـام پوز خند زد لیـام:هیچی بین من و یـه بچه وجود نداره شریل:تو واقعا از سنگی لیـام:حداقل ادم نیستم دیگه دلم نمـیخواست چیزی بشنوم داشتم از پله ها تند مـیرفتم پایین کـه یـهو شریل با چشمای گریون از سالن اومد بیرون و وقتی منو دید وایساد لیـامم پشت سرش بود نباید مـیفهمـیدن من فال گوش وایساده بودم ا.ت:امممم سلام.....فعلا لیـام:کجا مـیری؟ صداش انقدر بلند بود کـه سر جام مـیخکوب شدم ا.ت:پیش نیکلا... _________ #nadia_love_story ❤️ #liam #sad #problem #part19 https://telegram.me/dar2delbot?start=send_w4djQX •|💫 @onlyimagine 💫|•
    نمایش درون تلگرام
  • 🚬problem🍁 Liam & y/n🍂 ادامـه🍂 یـه که تا ابروشو داد بالا... ا.ت:یعنی محل کارش لیـام:یکم صبر کن مـیبرمت یکم کار دارم شریل از کنارم رد شد و گفت شریل:دیگه داشتم مـیرفتم دره خونرو محک بست و لیـام رد رفتنشو پنجره دنبال کرد،ساکت سرمو انداخته بودم پایین و با پایین شلوارکم بازی مـیکردم یـه نگاه بـه من انداخت و سریع کتش و سوییچو برداشت لیـام:بیـا بریم توی ماشین سکوت سنگینی بینمون بود دلم مـیخواست باهاش حرف ب ولی از نگاه بـه چشماش بـه خاطر اتفاق دیشب امتنا مـیکردم،تا اینکه بلاخره خودش یـه چیزی گفت لیـام:راستش من...... دیشب....بالکن.. چشام گرد شد فکر نمـیکردم انقدر راحت بخواد درموردش حرف بزنـه لیـام:راستش من یـه معذرت خواهی بهت بده کارم دلم نمـیخواست اینو بشنوم هر چیزی غیر از این لیـام:دیشب من تو حال خودم نبودم فکر کنم یکم زیـاد خورده بودم نـه نـه نـه اینو دیگه نمـیتونم تحمل کنم .....یعنی منو فقط به منظور لذتش مـیخواست......دروغ نگو تو هشیـار بودی حلقه اشکی توی چشمم جمع شد لیـام:به هر حال معذرت مـیخوام،این بهتره پیش خودمون بمونـه ناخونامو محکم کف دستم فشار مـیدادم مطمئن بودم جاشون زخم مـیشـه لعنتی....ازت متنفرم بغض خفیفی گلومو گرفته بود فقط دلم مـیخواست یـه جای خلوت گیر بیـارم و گریـه کنم عصبانی و بی اختیـار درون ماشینو باز کردم،داد زد لیـام:چیکار داری مـیکنی؟! ا.ت:نگه دار لیـام:این کارا چیـه؟! ا.ت:نمـیخوام اینجا بمونم نگه دار دستشو دراز کرد و زور درو بست و قفلش کرد لیـام:دیوونـه شدی من فقط گریـه مـیکردم،دستشو گذاشت روی بازوم کـه جیغ زدم ا.ت:دست بـه بدن من دست نزن دباره جیغ زدم ا.ت:نگه دار کنار خیـابون زد زیر ترمز و من تنـها کاری کـه تونستم م دوویدن بود نمـیدونستم کجا ولی فقط دوویدم اونقدری کـه متوجه شدم دیگه دنبالم نمـیاد نفس کم اورده بودم روی یکی از نیمکتای پارک نشستم و بغضم ترکید،هیوقت فکرشم نمـیکردم بـه یـه همچین مردی علاقمند بشم کـه موقع نیـازش منو مـیکشـه سمت خودش و موقع ابروش منو از خودش مـیرونـه اروم تر کـه شدم با یـه دستمال اشکامو پاک کردم،هوا کم کم داشت تاریک مـیشد حتما مـیرفتم یـه جایی،پدر و مادرم کـه نبودم لارن(باغبون خونشون)هم رفته پیش مادرش،پس یعنی هیچتوی خونـه نیست،من دیگه ای رو هم توی لندن ندارم،امکان نداره برگردم توی اون خونـه،احساس کردم گوشیم ویبره مـیره بازش کردم یـه عالمـه پیـام از نیکلا کارن و جف بود پایین تر رفتم چنتا پیـام قدیمـی بود کـه هنوز وا نشده بودن یکیش از نایل بود یـادمدمـیاد گفته بود ویلا توی لندن داره حتی ادرسشو قبلن بهم داده بود ولی نـه اینجام نمـیشـه.... ا.ت:ه احمق تو کـه جایی رو نداری،تنـها انتخوابم بود بعد یـه اژانس گرفتم و رفتم اونجا،توی یـه اپارتمان تو مرکز شـهر زندگی مـیکرد،از شانسم درون ورودی باز بود و تونستم بدون زنگ زدن برم داخل ساختمون طبقه دهم بود جلوی درون این پا اون پا مـیکردم اون خیلی از دستم عصابی بود اما تنـها چارم توی این شب مزخرف اون بود زنگو زدم صداش از پش درون نزدیک تر مـیشد،دستام یخ کرد نایل:من کـه گفتم حوصله ندارم انقدر زنگ نزن..... درو کـه باز کرد یـهو تعجب کرد و تلفنشو اورد پایین ا.ت:سلام ا.ن نایل🍂 بعد از اینکه از مـهمونی برگشتم خونـه و مستی از سرم پرید فهمـیدم چه غلطی کردم،از همون دیشب دارم به منظور خودم مرور مـیکنم کـه لعنتی اگه دوسش داری حتما قلبشو بدست بیـاری،ولی‌من چیکار کردم فقط سرش داد زدم،لعنت بـه تو نایل،با فکر اینکه الان شبه‌،اون پیش لیـامـه،لیـام‌ بهش حس داره،فکرای خرابی بـه سرم مـیزد توی حاله خرابه خودم بود کـه مادرم زنگ زد مشغول جواب بـه اون بودم کـه صدای اون درون فاکیم اومد،و رفتم که تا بازش کنم لابد دباره فلورا بود بی حال ترین قیـافرو بـه خودم گرفتم....وقتی درون باز شد نمـیدونستم چی بگم،اون این وقت شب اینجا چیکار مـیکرد نایل:ا.ت..خوبی؟! بغضش ترکید و خودشو پرت کرد بغلم،دستمو دور بدنش حلقه کرد و درو بستم،خدای من اون چقدر لاغر بود،نگران شدم حتما چیزی شده نایل:ا.ت چی شده؟! با هق هق بـه صورتم زل زد و‌گفت ا.ت:ازم چیزی نپرس مـیشـه شب اینجا بمونم؟ دیگه چیزی نپرسیدم و راهنماییش کردم سمت کاناپه،بدنش یخ بود ملافه کنار دستمو انداختم روی شونـه هاش،یـه لیوان قهوه بهش دادم که تا گرم تر بشـه و‌نشستم کنارش لب و دستاش مـیلرزید،فاعککک اون خیلی معصومـه قلبم اتیش مـیگیره وقتی اونو اینجوری مـیبینم،دستمو انداختم دورش،یکی از دستاشو توی دستم گرفتم و بوسیدم نایل:چی شده ا.ت؟!...نمـیخوای بگی؟! سرشو بـه معنی نـه تکون داد،یـه دسته موهاشو گذاشتم پشت گوشش، بد جوری بغض کرده بود،مـیتونستم بغض زیر گلوشو ببینم کـه هی قورتش مـیداد که تا بالا نیـاد و گریش بیشتر نشـه ا.ت:مـیشـه ازم متنفر نباشی نایل:من نمـیتونم از تو متنفر باشم..... ا.ن لیـام توی اداره پلیس... _____ #nadia_love_story ❤️ #liam #sad #problem #part20 لیـام ریدد💩 https://telegram.me/dar2delbot?start=send_w4djQX •|💫 @onlyimagine 💫|•
    نمایش درون تلگرام
  • 🚬problem🍁 Liam & y/n🍂 ادامـه🍂 ا.ن لیـام تو اداره پلیس مثل روانیـا داد مـیزدم حال خودمو نمـیفهمـیدم... پلیس:یکم ارومتر با داد زدن اون پیدا نمـیشـه چنتا سرباز زود وارد اتاق شدن و سعی بشوننم ،سرمو تکیـه دادم بـه صندلی،نفس عمـیق کشیدم پلیس:اقای پین نیروهای ما تمام سعیشونو مـیکنن که تا سالم پیداش کنن اما یـهو شک بهم وصل شد لیـام:یعنی چی سالم!!مگه قراره سالم نباشـه؟ بهش زل زدم منتظر چیزی بودم کـه نمـیخواستم بشنوم پلیس:خوب اینجا لندنـه شـهری‌که همـه خلافکارا مثل قطب مخالف اهن ربا بهش جذب مـیشن و جای امنی نیست اون یـه جوون و ظعیفه توی این وقت شب... پ سمتش و ناخواسته یقشو گرفتم،چسبوندمش بـه دیوار لیـام:اگه پیداش نکنین خودتو،ادارتو،هر چیزی کـه داریو جلوی چشمت اتیش مـی از اتاق زدم بیرون،همـه بـه من نگاه مـی و جرعت نزدیک شدن بهمو نداشتن،سیگارمو روشن کردم،داغون تر از این نمـیشدم،یکی،دوتا،سه تا،ده تا،تا بـه خودم اومدم دیدم یـه بسته کشیدم نشستم توماشین و درو محکم کوبیدم،دستامو کـه روی فرمون گذاشتم متوجه لرزششون شدم،ترس و استرس کل وجودمو گرفته بود به هر جایی کـه فکر مـیکردم باشـه سر زده بودم دیگه داشتم دیوونـه مـیشدم،سرمو چسبوندم بـه فرمون،حرفایی کـه بهش زدم توی سرم اکو شد(این فقط یـه اشتباه بود،فکر کنم زیـادی خورده بودم) چیکار کردی پین...چیکار کردی.. یـه قطره اشک از چشمم اومد سرمو بـه صندلی تکیـه دادم،تا بـه حال به منظور هیچگریـه نکرده بودم،هیچکس...قسم خوردم اگه پیداش کنم بگم چقدر دوسش دارم،با فکر اینکه ممکنـه اون بیرون چه اتفاقی براش بیوفته دستمو مشت کردم..... لیـام:تو یـه ای پین د.ا.ن ا.ت🍂 از خواب بلند شدم احساس مـیکردم کل بدنم له شده،به دوردو بر نگاه کردم، دیشب اومدم اینجا،ولی یـادم نمـیاد کی خوابم برد،هنوز گیج بودم کـه نایل اومد تو و لبخند همـیشگیشو داشت نایل:بیدار شدی؟! اومد نزدیک تر و کمکم کرد پاهامو از تخت بیـارم پایین ،کنارم نشست نایل:خوب....حالت بهتره؟! سر تکون دادم نایل:گاهی احساس مـیکنم تو خیلی مظلومـی لبخند کمرنگی زدم از کنارم بلند شد و وقتی داشت مـیرفت بیرون گفت نایل:یـه دوش بگیر و بعد بیـا پایین(خونش اپارتمان دوبلکسه) کاری رو کـه گفت انجام دادم و یـه پیراهن زنونـه سفید بهم داد که تا بپوشم،اروم رفتن طبقه پایین توی اشپزخونـه داشت مـیزو مـیچید نایل:بیـا بشین،به موقع اومدی صندلیو برام بیرون کشید و نشستم روی صندلی روبه روم نشست و مشغول خوردن شد پنج دقیقه گذشت وقتی یـهو سرمو‌گرفتم بالا دیدم خیره خیره داره نگام مـیکنـه نایل:تو خیلی خوشگلی از حرفش خیلی خجالت کشیدم با اینکه همـه ارزوی شنیدن این جملرو از نایل هوران دارن اما من احساس خاصی بهم دست نداد ا.ت:ممنون لبخند زدم و لیوان قهورو جلوی دهنم گرفتم که تا بخورم کـه با صدای درون بدنم یخ زد نایل نگاه ارومـی بهم انداخت کـه نگران نباشم نایل:تو بهتره بری طبقه بالا و رفت که تا درو باز کنـه چند ثانیـه بعد صدای داد و بیداد لیـام اومد نایل:برو از خونـه ی من بیرون که تا به پلیس زنگ نزدم لیـام:کجاست؟!...کجا قایمش کردی؟! نایل:از چی حرف مـیزنی؟! لیـام:ا.ت نایل:از خونـه من برو بیرون که تا زنگ نزدم بـه پلیس مـیدونی فکر نکنم عین اومدن توی خونـهی قانونی باشـه لیـام:قانون منم کجاست؟! فکر مـیکردم لیـام انقدر ادمدترسناکی باشـه مـیترسیدم بلایی سر نایل بیـاره بعد کیفمو برداشتم و سریع رفتم پایین،روی اخرین پله وایسادم حواسشون بـه من نبود و لیـام یقه نایلو عصبانی گرفته بود و توی صورتش داد مـیزد ا.ت:بسه اینو انقدر اروم و با بغض گفتم‌که خودمم نشنیدم هر دوشون بـه سمت من نگاه ،لیـام اروم گرفت اینو بـه وضوح توی صورتش دیدم یقه نایلو ول کرد و اومد سمت من انتظار داشتم داد بزنـه و بگه چرا هیچ خبری از خودت بـه ما ندادی ولی جلوم زانو زد،از بالا که تا پایین براندازم گرد که تا به دستم رسید،دستمو توی دستاش گرفت و اروم روشو بوسیدش لیـام:من اشتباه کردم،باهام بیـا همـه نگرانتن فکر نمـیکردم یـه همچین مرد پر غروری یـه روز جلوم زانو بزنـه ولی دیگه ازش ناراحت نبودم چون انقدر مرد بود کـه اقرار کنـه لیـام:نـه به منظور اون شب و اتفاقاش،برای ماشین و حرفایی کهبه دروغ بهت زدم یعنی اون؟؟!!!! لیـام:منو مـیبخشی؟! اون کاملا با چند دقیقه پیشش متفاوقت بود انقدر ملتمسانـه ازم درخواست کرد کـه پذیرفتم،روبه روم ایستاد و قطره اشکمو از گوشـه چشمم پاک کرد،نگاهشو خشمگین کرد و داد بـه نایل لیـام:دفعه اخرت بود بـه من دروغ گفتی لیـام اروم دستمو کشیدتا بریم نایل خواست دخالت کنـه و نزاره برم کـه با چشمام بهش گفتم مشکلی نیست،به ایینـه ا تکیـه داده بودم و لیـام روبه روم وایساده بود و تمامن نگام مـیکرد تا خونـه حرفی بینمون رد و بدل نشد و وقتی رسیدیم خونـه.... ____ #nadia_love_story ❤️ #liam #sad #problem #part21 https://telegram.me/dar2delbot?start=send_w4djQX •|💫 @onlyimagine 💫|•
    نمایش درون تلگرام
  • 🚬problem🍁 Laim & y/n🍂 ادامـه🍂 تا خونـه حرفی بینمون رد و بدل نشد وقتی رسیدیم خونـه.....دستشو روی فرمون چرخوند و جلوی درون حیـاط وایساد که تا باز بشـه،دستشو از بالا که تا پایین کشید روی صورتش و رفت،مـیتونستم نیکلا رو ببینم کـه نگران توی باغ پرسه مـیزد سریع پیـاده شدم و رفتم سمتش اونم همـین کارو کرد و‌خودمو توی بغلش جا دادم نیکلا:کجا بودی تو ،مـیدونی چقدر نگرانت شدیم ا.ت:متاسفم.....من....نباید این کارو ‌مـیکردم از بقلش جدا شدم،به صورتش نگاه کردم نیکلا:الان دیگه مـهم نیست،همـین مـهمـه کـه اینجایی ا.ت:خیلی دوست دارم اینو گفتم و بیشتر توی بغلش گم شدم،لیـامو مـیدیدم کـه داشت با پاهاش بازی مـیکرد و سرش پایین بود نیکلا:بریم تو پدر مادرم نگرانن دستشو گرفتم و خودمو بهش نزدیک کردم و رفتیم تو،اقای پین و کارن کلی سوال کـه کجا بودم و اظهار نگرانی ولی نیکلا سعی مـیکرد کـه پسشون بزنـه و نشون بده کـه این چیزا مـهم نیست،خیلی بابت این توی دلم ازش ممنون بودم چند دقیقه بعدم مثل پری ریز دباره توی اتاقم تنـها شدم،نمـیدونستم چی پیش مـیاد لیـام نگفت کـه دقیقا اون اتفاق از سر چی بود؟!هوس یـا علاقه ولی اون حرفش توی خونـه نایل باعث مـیشد بخوام بـه این امـیدوار بشم کـه دوسم داره،توی افکارم ولو روی تخت بودم کـه یکی درون زد نیکلا:خوبی؟!...مزاحم کـه نیستم؟! لبخند شیرینش باعث شد منم لبخند ب،اون مثل یـه فرشته مـهربونـه تپل بود سرمو بـه علامت منفی تکون دادم نسشت کنارم، منم صاف شدم سرجام نیکلا:راستش نیومدم باز خواستت کنم اومدم یـه جورایی از لیـام برات بگم با تعجب نگاهش کردم... نیکلا:لیـام ادمـیه کـه قلب سختی بـه خاطره سختیـایی کـه کشیده داره،قلبی کـه هیچ وقت نگرانی نمـیشـه...حداقل این چیزیـه کـه من حس مـیکنم ولی از وقتی تو اومدی نـه تنـها با موضوع جداییش از ما راحت کنار اومده بلکه هر روز دیدن ما براش خوشایند شده....سرتو بگیر بالا ا.ت لازم بـه خجالت نیست من همـه چیزو از نگانیـای لیـام و دیوونـه بازیـای دیشبش فهمـیدم دستشو گذاشت زیر چونم و سرمو گرفت بالا،تک خنده ای کرد و ادامـه داد نیکلا:اصلا مـهم نیست کـه تو تازه هفده سالت شده و اون یک ماه بـه بیست و پنج سالگیش مونده،عشق هیچ ربطی بـه سن نداره،من مطمئنم لیـام بـه تو حس داره اما درمورد تو مطمئن نیستم.....امـیدوارم توعم اینطور باشی چون تو تنـهای هستی کـه رنگ نگاهش بـه تو با بقیـه فرق داره دستمو توی دستاش گرفت نیکلا:لیـام خیلی غرور داره ا.ت...خیلی،این مردو خورد نکن ا.ت:تو از کجا مطمئنی کـه واقعا اینطوریـه،لبخندی زد و گفت نیکلا:من بزگتر لیـامم بزگش کردم،من اینارو خیلی عمـیق مـیفهمم هر چقدرم کـه مرد اخمو و عصبانی باشـه صداشو کلفت کرد و ادای لیـامو درون اورد کـه باعث شد بخندم نیکلا:راستی تو‌که منو پیچوندی،منم نتونستم برم خرید کنم به منظور عروسی م،فردا هر سه با هم مـیریم،چون بعد فردا عروسیـه بلند شد بره که..... ا.ت:هر سه؟! نیکلا:اره دیگه من و تو و لیـام،دث کـه خریداشو کرده ا.ت:نیکلا ازت ممنونم،تو مثل ی هستی کـه هیچوقت نداشتم نیکلا:شب زود بخواب اون فستیوال لباس هم از اینجا دوره هم صبح برگزار مـیشـه ا.ت:شب بخیر نیکلا:شب بخیر حس مـیکردم پروانـه ها توی شکمم دارن پرواز مـیکنن(ناموسا من افتر نخوندم😐😂)چشمامو بستم....خیلی زود صبح شد حس خوبی داشتم یـه دوش گرفتم و سریع لباس پوشیدم و یـه ارایش ملایم کردم،کفشامو پام کردم وکیفمو برداشتم،باذوق خاصی درون اتاقو باز کردم و رفتم بیرون داشتم درو مـیبستم کـه لیـام لباس پوشیده و حاظر از اتاقش اومد ولی مثل همـیشـه جدی بود اونم متوجه من شد ولی قبل از اینکه باهام چش تو چش بشـه دوویدم پایین نیکلا توی ماشین کنار لیـام نشست و من پشت،توی ماشین هر دو با هم حرف مـیزدن و مـیخندیدن اما من فقط بـه بعضی حرفاشون کـه نیکلا روش تاکید مـیکرد مـیخندیدم ........رسیدیم اونجا فوق العاده زیبا بود یـه باغ بود کهپر از لباسای مجلسی به منظور زن و مرد بود،لبخند زدم و رفتم جلوتر بین من و لیـام نیکلا راه مـیرفت حتی حس مـیکردم کـه چندبار لیـام زیر زیرکی نگام کرد،یـه لباس خیلی بـه نظرم زیبا اومد رفتم کنارش و‌خودمو مشغولش کردم،ولی صداهاشونو مـیشنیدم نیکلا:لیـام این قشنگه نـه..لیـام...لیـامممم لیـام:اا چیـه ببخشید،اره موافقم نیکلا:با چی موافقی؟!..حواست کجاست؟!....من مـیرم اون ور بقیرم ببینم،تو اینجا باش جلوتر چشمم بـه یـه سالن خورد همـه زن و مردا مـیرفتن توی اونجا کنجکاو شدم و منم رفتم ولی جلوی درون یـه پیر مرد جلومو گرفت مرد:ببخشید نمـیتونید برید تو اینجا فقط به منظور زوجاست ا.ت:اما!! یـهو صدای صدای لیـام م اومد........ ______ #nadia_love_story ❤️ #liam #sad #problem #part22 https://telegram.me/dar2delbot?start=send_w4djQX •|💫 @onlyimagine 💫|•
    نمایش درون تلگرام
  • y/n's style in imagine
    نمایش درون تلگرام
  • 🚬problem🍁 Liam & y/n🍂 ادامـه🍁 لیـام:من همراهشم برگشتم و با تعجب نگاش کردم لبخند زد و اومد جلوتر مرد:اوه مستر پین شما...معذرت مـیخوام نمـیدونستم ایشون همسر شمان تا اینو گفت پغی زدم زیر خنده،جوری کـه توجه همـه جلب شدولی لیـام یکم صورتش منغبض شد،اون مرد مارو راهنمایی کرد داخا....کنار لیـام با یـه فاصله کمـی راه مـیرفتم کـه متوجه نگاه خیلیـا شدم ادمایی کـه اینجاور با کلاب اشتباه گرفته بودن و بوی دود و الکل همـه جارو گرفته بود،ولی نادیده نگیریم کـه لباسای اینجا عالین..خیلییی عالییی خودمو با نگاه بـه در و دیوار مشغول کرده بودم که.....یـه لباس زنونـه قرمز توجهمو جلب کرد سمتش رفتم و یکم باهاش ور رفتم.... احساس کردم بوی الکل خیلی نزدیکمـه،صدای یکی رو کـه شنیدم برگشتم سمتش مرد:این لباس بهترین مد پاریسه سلیقتون عالیـه لباسو از چو لباسیش گرفت جلوی بدنم و با دستش بدنمو ترسیم کرد مرد:بدن خوش فرمـی دارین..... داشت حرف مـیزد کـه لیـام دستشو گرفت،جوری کـه از شدت درد خم شد و از جلوی بدنم پایین اورد،نزدیک تر شد و با تعنـه بهش گفت لیـام:خیلی خوشمزه ای مرد:مستر پین من فقط داشتم....دستم دستم.... لیـام:فقط داشتی چی؟!خوش مـیگذروندی؟!....گمشو....اگه کار مـهمـی نداشتم قطعا حساب این بازیتو مـیرسیدم دیگه کاملا خفه خون گرفته بود راهشو کشید و رفت،عصبانی بـه من نگاه کرد اروم و با حرس توی صورتم گفت:مـیشـه انقدر بی اختیـار نباشی و نزاری همـه بهت دست بزنن دستشو محکم کرد توی جیبش و جلوتر رفت،..اخه...چرا اینجا همـه اونو مـیشناسن؟!! دور و برو دید زدم،تنـها بین اون همـه زوج با اون نگاهاشون وایساده بود،داشتم اتیش مـیگرفتم... سریع دویدم سمت لیـام انگار تنـها جایگاه امنـه اینجا برام بود،ولی دباره توی همون فاصله ازش قرار گرفتم لیـام:ا.ت بیـا اینجا.... کنارش وایسادم،یکم با حالت خجالت گفت لیـام:فکر مـیکنم این بهت بیـاد از مـهربونی یـهوییش جا خورذدم ولی دلم یکم گرم شد،اینو دوست داشتم متقابلن دباره بهش لبخند زدم ا.ت:این خیلی قشنگه لیـام:مـیخوایش؟! مثل بچه کوچولوها کـه بهشون پیشنـهاد بستنی مـیدن سرمو تکون دادم و گوشـه لبش یکم بالا رفت و خندید.... اون لباسو برداشت(نمـیدونم از این فستیوالا رفتین یـا نـه ولی هر لباسی رو‌مـیخوای برمـیداری اخر جلوی درون مثل فروشگاه پول شو مـیدی)جلوتر فاصلش باهام کمتر شد،قدش از من بلندتر بود همونطوری کـه کنارش راه مـیرفتم محو نیمرخش شدم،اون همـیشـه به منظور من بیش از اندازه جذاب بود،مـیدیدم کـه چجوری با اخم نگاه مردارو از روم برمـیداره حتی چیزایی کـه نیکلا دیشب تعریف کرد و اون روز کـه منو بوسید،وقتی کـه اومد سراغم و با نایل دعوا کرد و جلوم زانو زد،همـین الان کـه اون مردو تنبیـه کرد همـه اینا یـه حس خاصی بودن کـه همـین الان از جلوی چشمام رد شدن،به دستش کـه کنارم رها بود نگاه کردم،دلم یـه جوری شد... جلوی مقاومت خودمو گرفتم مطمئن بودم کـه اون منو بعد نمـیزنـه،نـه بی اختیـار بلکه با تمام وجود دستمو دور بازوش حلقه کردم و بدنمو از کنار چسبوندم بهش،احساس کردم کـه راه رفتنش اروم تر شد و بهم نگاه کرد اما من فقط بـه جلو خیره بودم بعد خرید یـه لباس به منظور لیـام با کلی شوخی و خنده،رفتیم بـه یـه رستوران....سر مـیز خبری از هیچ ناراحتی نبود غذا مـیخوردیم و حرف مـیزدیم لیـام:یـا مثلا برادرای رایت... از ته دل بـه شوخیـا و حرفاش مـیخندیدم ا.ت:لیـام همونجوری کـه داشت مـیخندید جوابی داد کـه مثل یـه سوزن بـه تموم وجودم حس عجیبی رو منتقل کرد لیـام:جانم؟! هین اون حس خوب خجالتم بود بعد سرمو گرفتم پایین ا.ت:یـه چیزی چسبیده کنار لبت چندبار دستشو کشید کنار لبش ولی نتونست پاکش کنـه،یـه دستمال کاغذی برداشتم و از جام بلند شدن رفتم سمتش و روش خم شدم که تا بتونم پاکش کنم ا.ت:پاک شد داشت بلا تعجب نگاه مـیکرد تازه فهمـیدم چیکار کردم.....یـه نگاهی بـه دور و بر انداختم خوب شد کهی منو ندید و گرنـه حتما فکر مـیکرد من تو اون حالت داشتم لیـامو مـیبوسیدم ...... اون روز بـه اندازه تمام عمرم خوش گذشت قسمت اعظمشم مال وقتی بود کـه نیکلا مارو توی سینما تنـها گذاشت چون دث بهش زنگ زده بود و احتیـاج داشت که تا بره پیشش،لیـام بعد دیدن اون فیلم گریـه دار بغلم کرد.... ساعت نـه شب برگشتیم خونـه و با خنده و تعریف اتفاقایی کـه افتاد با نیکلا خوابیدم،انگار هر چی من بیشتر تعریف مـیکردم نیکلا راضی تر مـیشد،از اینکه لیـام بـه شریل حسی نداره ولی اینا همش یـه گمانـه ونس... صبح روز عروسی بود با نیکلا و‌مادرش رفتیم ارایشگاه و باید بگم که تا به حال توی عمرم انقدر بهم نرسیده بودن،لباسمو کـه تنم کردم هر دوشون ازم تعریف مـیکردم که تا جایی کـه دیگه فکر مـیکردم واقعا یـه انجلم... توی باغ پشت ارایشگاه کـه ظاهرا به منظور عگرفتن از عروس دومادا بود قدم مـیزدم و منتظر بودم که تا کار بقیـه هم تموم بشـه و بریم کلیسا..... ___________ #nadia_love_story ❤️ #liam #sad #problem #part23 https://telegram.me/dar2delbot?start=send_w4djQX •|💫 @onlyimagine 💫|•
    نمایش درون تلگرام
  • 🚬problem🍁 Liam & y/n🍂 ادامـه🍁 من با مستر پین و نیکلا و کارن سوار ماشین شدیم،لیـامو از صبح ندیده بودم.....وقتی ماشین جلوی درون کلیسا ایستاد احساس کردم یکم هیجان دارم،هیجان رویـایی با اون خیلی دلم مـیخواست منو توی این وضع ببینـه کلیسا درست وسط یـه دشت سبز پر از چمن بود،هیچ سایـه ای جز سایـه ساختمون بزرگ کلیسا و الاچیق کوچیکش نبود،افتاب بـه همـه جا مـیخورد،چند دست مـیز و صندلی کنار کلیسا بود و افرا زیـادی اونجا جمع بودن پلوورمو دراوردم و گذاشتم توی ماشین،همـه سرگرم حرف زدن با هم بودن کارن و مادر جرار با هم مـیگفتن و مـیخندیدن و مستر پین و بقیـه مردا هم کنار هم مشغول حرف زدن بودن این برام خیلی شیرین بود‌وقتی کـه مستر پین روی شونـهدهاش جرار مـیزدم یـا اونو دراغوش مـیگرفت،نمـیدونم چرا اما یـه لحظه پدر خودم و لیـام توی رویـاهام جایگزینـه اونا شدن.....افکارمو بعد زدم حدث زدم شاید لیـام بین اون مردا باشـه ولی وقتی رفتم جلوتر صورتشو پیدا نکردم...... همـه خانواده ها روی صندلی ها نشستن،داماد داشت اماده مـیشد که تا به جایگاه بره کـه لیـام خیلی حول و با معذرت خواهی درو باز کرد و همـه نگاها بـه سمتش منحرف شد،سریع بلند شدم و برگشتم سمتش،پاچه شلوارشو یکم تکوند و سرشو گرفت بالا،وقتی دید با تمام وجود بهش لبخند زدم،اول صورتش جدی بود و منو برانداز مـیکرد اما رفته رفته اونم لبخند زد انگار همـه چیز مثل حاله های نور از کنارمو ر مـیشدن و مات بودن فقط اون تو نگاه من شفاف بود جوری کـه به خاطر بدن خوبش اون کت و شلوار ابی رنگی رپی بدنش نشسته بود و موهاش قهوه ایشو مثل همـیشـه مرتب روبه بالا داده بود و‌نگاه قهوه ایش کـه به مال من گره خورده بود با یـه لبخند این جوو از بین برد و اومد جلوتر،بقیـه سرگرم حرف زدن بودن لیـام:خوشگل شدی از تعریفش دلم ضعف رفت ا.ت:توعم خوب شدی احساس کردم کـه انگشتاش بـه دستم برخورد کرد که تا بگیرشون ولی یـه صدایی مانعش شد نایل:ا.ت نگاهمو از لیـام گرفتم و دادم بـه نایل کـه توی چند قدمـی ما با یـه لبخند کذایی وایساده بود ا.ت:نایل فکر کردم نمـیای دستاشو توی جیبش کرد و اومد سمت ما یـه نگاه بـه لیـام انداخت و نیش خند زد و بعد یـه نگاه بـه من نایل:مـیشـه باهات حرف ب نایل خواست دستشو بیـاره جلو که تا همراهیم کنـه به منظور رفتن کـه لیـام محکم مچ دستشو گرفت لیـام:کجا با این عجله؟! نایل:من با تو کاری ندارم نایل دستشو از دست لیـام کشید و رو بهم عصبی گفت نایل:بریم خودمو عقب کشیدم ا.ت:الان نـه نایل لبخند رضایتو روی لبای لیـام دیدم و مـیتونم بگم این تنـها هدفم بود نایل:چی؟! ا.ت:الان عروس مـیاد بهتره بشینیم برای درست نشدن جنگ و دعوای بیشتر پیش نیکلا نشستم گرچه لیـام خواست پیش اون بشم با مخالفت من اینجا حالا لبخند رضایت روی لبای نایل بود تو ردیف مخالف نایل روی صندلی ها نشستیم درون باز شد و صدای ملایم موسیقی هم زمان با قدمـهای مستر پین و دث یکی شد،اون مثل فرشته ها شده بود،و برق شادی چشمای جرار اونو درخشان مـی نمـیدونم چه اتفاقی افتاد کـه نیکلا اون ور تر نشست و یـهو نایل اومد کنار من نایل:حالا مـیتونم بخت یـه چیزی رو بگم ا.ت:چیرو نایل الان وقت خوبی نیست؟! نگران بودم نگران ری اکشن لیـام دیگه این باورم شده بود کـه اونم یـه حسایی داره،برگشتم و بـه ردیف کناری نگاه کردم لیـام با عصبانیت بـه نایل نگاه مـیکرد ولی که تا چشمش بـه من خورد یخ لبخند شیرین مردونـه جاشو گرفت،نگاهم پایین تر رفت و روی بندای دستش ثابت موند کـه از شدت فشار سفید شده بودن،بعد از رسیدن دث بـه محراب و سوگند خوردن همدیگرو بوسیدن و همـه بلند شدم و شاد دست زدن کـه یـهو نایل مـیون جمعیت بلند گفت نایل:خانم ها و‌اقایون رو بـه جرار گفت نایل:بهت تبریک مـیگم عزیزم بلاخره بـه عشقت رسیدی دباره روبه جمعیت،همـه ساکت بودن نایل:من بـه جرار حسودیم شد بعد منم مـیخوام همـینجا همـه چیزو روشن کنم و قلب خودمو راحت به من نگاه کرد نایل:ا.ت من بهت علاقمندم و‌مـیخوام همـینجا ازت درخواست کنم کـه با من ازدواج کنی تما وجودم یخ کرد وقتی لیـام عصبانی افراد بینشو کنار زد کتشو دراورد داد دست من و هجوم اورد سمت نایل،و نایلم بـه سمتش رفت و با هم درگیر شدن،سعی مـی از هم جداشون کنن ولی این غیر ممکن بود،دست و پام مـیلرزید اونا داشتن همو مـیکشتن و من فقط گریـه مـیکردم،لب لیـام پاره شده بود و بدجوری خون مـیومد اما صورت نایل بدتر بود جوری کـه لیـام داشت تمام وجودشو به منظور زدنش اجیر مـیکرد،جمعیت از هم جداشون لیـام پشت بهش و روبه من وایساده بود و نایل سعی مـیکرد سر پاش وایسه کت لیـامو سفت بغل کرده بودم و روبه روش وایساده بودن،داشت خون دماغشو پاک مـیکرد کـه یـهو نایل گفت نایل:من بیخیـالت نمـیشم ا.ت اینو گفت و لیـام برگشت و‌محکم مشت زد تو صورتش جوری کـه پرت شد روی زمـین... ___ #nadia_love_story ❤️ #liam #sad #problem #part24 https://telegram.me/dar2delbot?start=send_w4djQX •|💫 @onlyimagine 💫|•
    نمایش درون تلگرام
  • 🚬problem🍁 Liam & y/n🍂 ادامـه🍁 لیـام کـه از کارش راضی بود برگشت و با تحکم بهش گفت لیـام:نمـیزارم دستت بهش برسه حتی اگه بـه قیمت گرفتن جونت باشـه.... لیـام انگار منتظر جواب از طرف اون بود ولی با دیدن صورت وحشط زده من کـه به پشت سرش جایی کـه نایل افتاده بود و سرش غرق درون خون بود ذول زده بودم اون خشم تبدیل شد بـه یـه استرس عجیب،من با تمام توانم جیغ زدم و دوویدم سمت نایل کـه حالا همـه دورش جمع شده بودن،لیـام رد رفتنمو دنبال کرد،بالای سر نایل روی زانوهام فرود اومدم،دستمو دراز کردم و سرشو گرفتم و پامو بـه جای گوشـه صندلی تکیـه گاه سرش کردم،پاهام پر خون شد حرف نمـیزد و این منو بیشتر مـیترسوند،نگاه اشکبارمو بـه لیـام دادم کـه حالا هیچ خبری از اون عصبانیتش نبود فقط ترس ترس و ترس رنگ اونو و نایل مثل گچ بود تلو تلو خورد و کنار نایل اونم روی زانوهاش فرود اومد ا.ت:چیکار کردی لیـام....تو چیکار کردی؟!!! اینارو جیغ زدم و دست خونیمو بردم جلوی دهنم که تا خودمو خفه کنم،لیـام وقتی چهره منو دید مثل بچه ها خودشو عقب کشید و سریع از درون کلیسا دووید بیرون زین:نایل صدامو مـیشنوی زین آنتا توی صورت نایل زد اما جواب نداد همـه توی هیـاهو بودن کـه لویی یـهو درو باز کرد و چند نفرم همراهش اومدن تو نایلو روی یـه برانکادر گذاشتن و بردن.....همـه بـه هوای نایل از کلیسا رفتن بیرون زانوهام جون بلند شدن نداشتن نـه به منظور نگرانی بـه خاطر حال نایل اینکه اگر نایل چیزیش بشـه چه بلایی سر لیـام مـیاد....لیـام اون کجا رفت؟؟!! سریع دوویدن بیرون و دیدم زین بـه جون لیـام افتاده و داره سرش داد مـیزنـه و بقیـه پسرا دارن اونو ازش دور مـیکنن،همـه اشوب بودن،دث روی چمنا نشسته بود تازه عروسی کـه عروسیش بـه مراسم خون تبدیل شد،نیکلا راه مـیرفت و گریـه مـیکرد...اینا همش تقصیر منـه...تقصیر من بی اراده فریـادی زدم کـه همـه بـه سمت من نگاه ا.ت:اینا همش تقصیر منـه...تقصیر به چشمای لیـام نگاه کردم و لی این زیـاد طول نکشید چون نیکلا بازومک گرفت و منو برد توی ماشین خودش وقتی رسیدیم بیمارستان،پشت درون ای سی یو منتظر بودیم حتی یک احظه هم نمـیتونستم دست از بی صدا اشک ریختن بردارم به دیوار تکیـه دادم،لیـام ته راهرو روی یـه صندلی نشسته بود از اینجا مـیتونستم ببینم داشت با دستاش بازی مـیکرد پسرا اشفته روی زمـین بیمارستان نشسته بودن و نیکلا روی زمـین با پاهاش بـه خاطر استرسش ضرب گرفته بود....زمان نمـیگذشت انگار هر ثانیـه سال ها طول مـیکشید اما بلاخره عقربه ها زمانو شکستن و دکتر با لباس جراحی خونیش اومد بیرون همـه حجوم اوردن سمتش ا.ت:دکتر چی شد؟! زین:بگین دیگه... سرشو انداخت پایین دکتر:متاسفم م از دستش دادیم ضربه خیلی شدید بود. نفسم حبس شد،دکتر دستشو پشت زین کشید و با گفتن یـه متاسفم لعنتیـه دیگه ترکمون کرد برگشتم سمت لیـام کـه حالا فقط چند قدم با هم فاصله داشتیم،اشک از چشمام مثل یـه ابشار مـیومد بغضمو خفه کردم وقتی سرمو با اندوه بـه اطراف تکون دادم روح از بدن لیـام رفت،دیوار کنارمو گرفتم و روی زانوهام فرود اومدم همون موقع پدر مادر لیـام با داد و بیداد از ته راهرو اومدن سمت ما،زین با اوتو معنینـه بهشون گفت کـه چی شده و صدای اه ماورا(مادر نایل)مثل تیر دوم توی قلبم فرو رفت واژه پسرم از دهنش نمـیوفتاد شاید اگر من هم جای اون بودم حالم بدتراز این مـیشد،قدماشو با اه و اشکش یکرد و رفت سمت لیـام کشیده محکمـی زیر گوشش خوابوند صورت لیـام سرخ شد اما کاملا ساکت بود... ماورا:مگه تو دوست نایل نبودی...مگه تو نبودییی یقه لیـامو گرفته بود و تند تند تکونش مـیداد کارن سعی کرد اپنو ازش جدا کنـه اما اون بـه همـه بـه چشم قاتلای جون بچش نگاه مـیکرد ماورا:تو حتما تقاس بعد بدی...مـیشنوی پسره ی ادم کش حتما تقاس بعد بدی کارن:خواه مـیکنم... ماورا:چیو‌خواهش مـیکنی یقه لیـامو ول کرد و بی جون نشست روی زمـین درون حالی کـه همـه سعی مـی از این جلو گیری کنن کـه به خودش اسیب نزنـه سریع رفتم کنار لیـام،کنار بدنشو گرفتم ماورا:تو حتما اعدام بشی اینم تیر سوم بود توی قلبم از اینکه لیـامو از دست بدن وجودم پر از ترس شد...زیـاد طول نکشید کـه همـه اون راهروی لعنتی رو ترک سعی کردم ماورا رو اروم کنم اما این غیر ممکن بود برگشتم توی همون راهرو لیـام روی یـه صندلی نشسته بود،صورتش هنوز بـه خاطر همون دعوا خونی بود،جلوی پاش زانو زدم یـه دستمال برداشتم خواستم صورتشو تمـیز کنم کـه دستمو گرفت توی دستش لیـام:خیلی متاسفم،فرصت به منظور گفتن حرفام ندارم،دیگه ندارم.... ___ #nadia_love_story ❤️ #liam #sad #problem #part25 https://telegram.me/dar2delbot?start=send_w4djQX •|💫 @onlyimagine 💫|•
    نمایش درون تلگرام
  • 🚬problem🍁 Liam & y/n🍂 ادامـه🍁 دستشو بردموهاش و سرش داد پایین و گردنشو گرفت،بغض بدجوری راه نفسمو بسته بود ا.ت:یعنی چی مـیشـه؟! لیـام:نمـیدونم چی مـیشـه اما مـیدونم چی شده...من یکی از عزیزترین ادمای زندگیمو کشتم...... بـه خاطر.... پ وسط حرفش ا.ت:یـه مزاحم سرشو گرفت بالا و توی چشمای پر از اشکم خیره شد،یـه لبخند تلخ زد و‌ادامـه داد لیـام:به خاطر غرورم....اگه من زودتر بهت مـیگفتم کـه چه احساسی نسبت بهت دارم شاید بهتر پیش مـیرفت...کنار تو زندگی مـیکردم...زجر خانوادمو نمـیدیدم...ماورا هنوز منو پسرم صدا مـیزد....و‌..... همونجوری کـه مـیگفت من با گریـه خونای روی صورتشو پاک مـیکردم لیـام:.....نایل...... بردارم زنده بود نتونست تحمل کنـه و اولین قطره اشکش سرازیر شد یـهو صدای دادی اون فضای بینمون رو بهم زد گرک:اوناهاش اون لعنتی اونجاست برادر نایل با چنتا مامور اومده بود که تا لیـامو ببره مامور:مستر لیـام پین؟! لیـام با اوتومعنینـه(معطلی) از جاش بلند شد و روبه روی من وایساد با دستش کنار صورتمو گرفت اما چیزی نگفت....چند ثانیـه بعد ازم جدا شد و رو بـه اون مامورا گفت لیـام:خودمم خواستن براش دست بند بزنن کـه گفت لیـام:خودم مـیام چندقدم کـه ازم فاصله گرفت گفتم ا.ت:لیـام یـه نگاه بـه من کرد و لبخند زد و دباره راهشو پیش گرفت نیکلا و مستر پین رفتن دنبال لیـام من اصرار کردم کـه کارن با من برگرده خونـه کـه توی اینم موفق بودم،کارن که تا خونـه بی مـهابا اشک مـیریخت و با خودش حرف مـیزد...... سعی کردم اون شب که تا زمانی کـه بخوابه پیشش باشم....طولی نکشید که تا اینکه مـیون اون همـه گریـه خوابش برد رفتم توی اتاق خودم و به محض اینکه درو بستم سر خوردم و به درون تکیـه دادم،تازه یـه فرصت پیدا کرده بودم که تا خودمو خالی کنم فردای همون روز مراسم تدفین نایل بود حتی گفتن این جمله ازارم مـیداد،دیدن التماسای کارن و گریـه های ماورا باعث مـیشد بیشتر خودمو مقصر بدونم...چند هفته گذشت و پدر و مادرم از سفر برگشتن و تمام ماجرا رو فهمـیدن یعنی خودم بهشون گفتم‌ تقریبا روزی نبود کـه من به منظور بخشش لیـام پیش خانواده هوران نرم پدر نایل و برادرش رضایت داده بودن اما مادرش اون تنـها و تنـها فقط یـه چیز مـیخواست اعدام لیـام،اون فکر مـیکرد اینجوری روحش اروم‌مـیشـه اما نمـیشد....دادگاه هم بـه نفع ماورا شـهادت داده بود حالا دیگه سرنوشت لیـام فقط درون گروی بخشش یـا انتقام ماورا بود..... توی ماشین نشسته بودم و به سمت زندان لیـام حرکت مـیکردم نیکلا ماشینشو بهم قرض داده بود چون این روزا حتی دیگه حوصله بیرون رفتنم نداشت چه برسه بـه اینکه بـه ماشین احتیـاج داشته باشـه.....پس فردا روز اعدام لیـام بود طبق قانونی کـه برای روحیـه خود خانواده قاتل بود روز اعدام نمـیشد همدیگرو ببینن البته بـه جز لحظه ای کـه قرار بود حکم اجرا بشـه ماشینو توی اون فضای بیـابونی نگه داشتم و رفتم داخل ساختمون از راهرو ها کـه رد مـیشدم حتی تصور اینکه لیـام دو ماه توی این جهنم بود خفم مـیکرد......جلوی اتاق وایسادم مـیخواستم بعد دو ماه ببینمش بـه یقه لباسم چنگ زدم که تا بتونم یکم نفس بکشم.....پاهامو تکون دادم رفتم تو یـه مرد روی یـه صندلی درون حالی کـه دستاش جلوش روی مـیز توی هم قفل شده بود و اون سر پایینش نشونـه از بی امـیدیش بـه اینده بود...رفتم جلوتر با صدای پای من سرشو گرفت بالا.....اون لیـام من بود داغون و خراب.....اون مرد با غرور و ابهتی کـه من همـیشـه مـیدیدم تبدیل شده بود بـه یـه موجود ظعیف لیـام:ا.ت.... ____ #nadia_love_story ❤️ #liam #sad #romantic #problem #part26 https://telegram.me/dar2delbot?start=send_w4djQX •|💫 @onlyimagine 💫|•
    نمایش درون تلگرام
  • 🚬problem🍁 Liam & y/n🍂 ادامـه🍂 لیـام:ا.ت با دیدن من نفسشو با ترس بیرون داد و دستشو گذاشت روی مـیز و درحالی از جاش بلند شد کـه داشت منو برانداز مـیکرد نگهبان درو محکم بست جوری کـه یکم ترسیدم،هنوز با دیدن اون صورت شکسته توی بهت بودم.....دستشو روی مـیز کشید و دورش زد...چنتا قدم برداشت‌و‌اومد سمت من.... ا.ت:اوه لیـام اینو مـیون بغضم گفتم و رها شدم توی بقلش...با اینکه خسته بود اما مثل همـیشـه قوی و‌محکم بقلم کرد و این حس امنیت همـیشگیو بهم داد لیـام:دلم برات تنگ شده بود....فکر مـیکردم کـه دیگه نمـیبینمت اخه فردا روزشـه دستمو روی شونـه هاش گذاشتم و خیره شدم بـه صورتش مـیون اشکام گفتم ا.ت:چطور مـیتونی اینجوری حرف بزنی وقتیی کـه عاشقته روبه روت وایساده انگشت شصتشو روی گونم کشید و اشکمو پاک کرد،با لبخندش بـه چشمام نگاه کرد لیـام:دیگه داشت فراموشم مـیشد ا.ت:چیو؟! بی هیچ جوابی بـه سوالم دستمو گرفت و هدایتم کرد که تا بشینم لیـام:بیـا بشین روبه روش روی صندلی نشستم اونم همـین کارو متقابلن کرد سکوت بینمونو گرفت و من مشغول بازی با ناخونام شدم... نگاهشو بـه اهن سرد و بی روح زیر دستش دوخته بود...که یـهو سکوتمونو شکست لیـام:من هیچ وقت از مرگ نترسیدم دستمو دراز کردم و انگشتامو بین دستاش جا دادم لیـام:اما اون مال وقتی بود کـه هیچ دلبستگی بـه این دنیـای لعنتی نداشتم،واما لعنتی بودن دنیـام مال وقتی بود کـه هنوز تورو ندیده بودم یـه لبخند تلخ زد و خاطراتو مرور کرد لیـام:از همون روز اولی کـه اون اب پرتقالو بهم تعارف کردی اونم وقتی هنوز لیوان م دستم بود.. خندید و گفت لیـام:دلم لرزید....هیچ وقت فکر نمـیکردمـی بتونـه حتی که تا زیر پوستم نفوذ کنـه چه برسه بـه اینکه قلبمو تصاحب کنـه....ا.ت ازت ممنونم .....مـیدونی روز عروسی یکی از دوستام پدر روحانی گفت ادمـی کـه بدون عاشق شدن بمـیره اصلا زندگی نکرده.....ممنونم کـه این کارو با من کردی...حالا مـیتونم با خیـال راحت سرنوشتمو بپذیرم ا.ت:فقط تو مـهمـی...فقط تو..تو..همـیشـه تو کلمات اخرمو عصبی داد زدم ا.ت:فکر منو نمـیکنی.... قطره اشکی از گوشـه چشمم سرازیر شد و با بغض توی صدام گفتم ا.ت:من دوست دارم تار مویی کـه جلوی صورتم بود رو اروم کنار زد و اونم همـینو تکرار کرد لیـام:منم دوست دارم یـهو نگهبان درو باز کرد و گفت کـه وقت تمومـه اخرین نگاهشو بـه صورتش کردم و رفتم بیرون تو مسیر خونـه همش گریـه مـیکردم جوری کـه حواسم پرت شد و نزدیک بود تصادف کنم....یـهو ماشینو وسط اتوبان نگه داشتم....ماشینا با سرعت زیـاد و دری وری های راننده هاشون از کنارم رد مـیشدن این درد که تا مغز استخونمو مـیسوزوند داد زدم ا.ت:خدایـاااااا سرمو روی فرمون گذاشتم و بی توجه بـه همـه چیز فقط گریـه کردم گریـه گریـه و گریـه...... روز اجرای حکم🍁 توی ایینـه بـه خودم یـه نگاهی انداختم رنگم مثل گچ سفید بود و لباس سیـاهم گواه درد دلم بود،نفس پر صدامو بیرون دادم بی توجه بـه حرفای و بابا خواستم یـه ماشین بگیرم که تا اول برم پیش کارن و‌نیکلا ولی خودشون اماده شدن که تا باهام بیـان به محض وایسادن ماشین جلوی درون خونـه صدای گریـه های کارن بـه گوشم مـیرسید نیکلا دیشب زنگ زد و گفت کـه کارن قراره به منظور اخرین بار ماورا رو ببینـه و ازش بخواد که تا بگذره و لیـامو ببخشـه اما..نـه و نـه ا.ت:نـه به جای تکرار توی مغزم این بار بـه زبون اوردم،اشکام دباره قلبمو توی این درد همراهی وقتی درون باز شد و نیکلا منو دید توی بقلم افتاد و‌اونم شروع کرد بـه گریـه نیکلا:مـیبینی ا.ت خانواده ای کـه انتظارشو مـیکشیدم با وجود تو خودم مادر و پدرم لیـام دث و جرار دیگه وجود نداره.... با صدای بی روحم چیزی رو درون گوشش نجوا کردم کـه خودمم کم کم داشتم ازش دست مـیکشیدم ا.ت:امـید داشته باش..... همـه سوار ماشین شدن که تا برن بـه زندان و شاهد مرگ عزیزینشون باشن... نیکلا:نمـیای ا.ت؟! با صدای پر بغضش گفت ا.ت:دیشب گفتی مادر نایل هر روز مـیره سر قبر نایل درسته؟! سرشو تکون داد نفهمـیدم کـه چی شد ولی خیلی سریع رفتم سمت خیـابون و دستمو به منظور یـه ماشین دراز کردم که تا برم اونجا...پیش مادر نایل با قدمای نامرتب و بهم ریخته بین سنگ قبرا راه مـیرفتم مثل ادمـی کـه راند اخرشـه ولی دیگه جونی براش نمونده که تا بازی کنـه چند قدم جلوتر کنار سنگ قبر نایل(خدا نکنـه🙈😔 )روبه روی ماورا نشستم سرشو گرفت بالا و من با یـه زنی کـه پسرشو از دست داده بود و همـه امـیداش به منظور ایندش تبدیل بـه یـأس شده بود نگاه مـیکردم ماورا:برای چی اومدی اینجا؟ _ #nadia_love_story ❤️ #liam #sad #problem #part27 وایییی خدا کیـا با این قسمت اشکشون دراومد𑸨😭 قسمت بعدی وحشطناک تره و اینکه دوستانی کـه نمـیتونن بدتر از اینو تحمل کنن حتما بگم کـه هشتگ از اول گویـای حال و هوای داستان بود.....sad💔 بچه ها پارتای اخرشـه بـه نظرتون چی مـیشـه؟! دوست دارم نظراتتون رو بدونم😘 +20📝 نظر که تا پارت بعد https://telegram.me/dar2delbot?start=send_w4djQX •|💫 @onlyimagine 💫|•
    نمایش درون تلگرام
  • 🚬problem🍁 Liam & y/n🍂 ادامـه🍂 ماورا:برای چی اومدی اینجا؟! بی هیچ جوابی سرمو گرفتم پایین و شروع کردم بـه پر پر گلبرگای گل سرخی رو‌ کـه روی سنگ قبر بود ماورا:اینجام نمـیتونم با پسرم راحت باشم....شما لعنتیـا از زندگی ما چی مـیخواین؟! من همچنان هیچ چیزی به منظور گفتم نداشتم ماورا:با توعم؟! ا.ت:ببخششی کـه دوسش دارم نفسشو محکم فوت کرد بیرون و با تندی گفت ماورا:نایل از تو برام گفته بود لحنش اروم تر شد وقتی یـاد نایل افتاد ماورا:درست روز قبل اون عروسی کـه ای کاش هیچوقت نمـیزاشتم نایل بـه اونجا بره....نشست کنارم و عتورو بهم نشون داد مـیگفت تنـهایـه کـه حاظره به منظور بدست اوردنش هر کاری ه....ولی از ان قافل بود کـه با انجام بزرگترین کارم اون مزاحم هنوز بـه فکر یـه قاتله قاتل....این صفت مناسب لیـام نبود.....بغضمو قورت دادم و اروم‌نفس کشیدم ا.ت:من... ماورا با نگاهش نفرتو بـه صورتم تف کرد ا.ت:من...خودمو بابت شکسته شدن قلب نایل مقصر مـیدونم...بابت عصبانیت لیـام هم همـینطور اما من هیچ قصدی توی کشسته شدن نایل ندارم بعد با من مثل دشمنتون برخورد نکنید...هری احساساتی داره من عاشق لیـام بودم و‌هستم من نمـیتونستم بـه نایل بگم کـه اونو دوست دارم وقتی قلبم برایـه دیگه ای مـیزد ماورا توی سکوت بـه حرفای من کـه با گریـه درامـیخته شده بود داشت گوش مـیکرد ا.ت:لیـام دوست نایل بود برادرش اون هیچ وقت نمـیخواست کـه این کارو با برادرش ه....به حرفای من فکر کنید لیـام همون پسریـه کـه با نایل مـیخندید با هم اهنگ مـیخوندن..... دستمو دراز کردم و اروم گذاشتم روی دستش روی سنگ قبر حتی فکر اینگه حرفام متقادش نکنـه تیکه تیکه وجودمو سلاخی مـیکرد به منظور اتفاقی کـه منتظرش بود چونم بـه خاطر بغضم لرزید و یـه قطره اشک از چشمم سر خورد...به چشمای عذاب کشیدش نگاه کردم و ناله کردم ا.ت:خواهش مـیکنم برای مدت کوتاهی اونم توی دره عمـیق احساساتم و‌حرفام غرق شد اما وقتی دباره همـه چیز یـادش اومد نگاهشو از صورتم گرفت دستمو کنار زد و بلند شد و رفت این دیگه تهش بود،دیگه هیچ چیزی برام مـهم نبود اون نمـیبخشـه....اینده ای کـه منتظرش بودم دیگه نامشخصه....به لباسم چنگ زدم راه نفسم داشت بسته مـیشد و حالا داشتم با صدای بلند گریـه مـیکردم توی حال خراب خودم بودم کـه صدای یکی توجهمو جلب کرد گرک:مادرت زنگ زد بـه ما نگرانتن،باید ببریمت پیششون حتی توان مخالفتم نداشتم سوار ماشین گرک شدم ماورا درست کنارم نشسته بود هر از چند گاهی بـه من کـه سرمو بـه شیشـه تکیـه داده بودم و با نا امـیدی گریـه مـیکردم نگاه مـیکرد به محض اینکه بـه زندان رسیدیم و از ماشین پیـاده شدم مادرم بـه سمتم اومد و بقلم کرد.... خیلی اصرار کـه من شاهد اتفاقی کـه قرار بود بیفته نباشم اما ممانعت من به منظور بودن از اصرار بیشتر منصرفشون کرد.... ا.ن راوی داستان توی اون زمستون هوا کم کم رنگ غروب رو بـه خودش گرفته بود تمام اعضای خانواده منتظر دیدن مرگی بودن کـه مـیشـه گفت انتظارشو دوست نداشتن لیـام با قدمای مصممش به منظور مجازاتش اماده بود اما با باز شدن درون حیـاط زندان و‌دیدن ا.ت زانوهاش به منظور یـاریش توی راه رفتن سست شد جلوی طناب دار ایستاده بود و شاهد گریـه های خانوادش و نگاهای ناباورانـه ا.ت بود توی دلشون اخرین خداحافظی رو با هم وقتی لیـام روی اون چهار پایـه کور کننده امـیدا وایساد و طناب زخیم دار پوست گردنشو لمس کرد و دورش محکم شد موقع خوندن حکمش اخرین ارتباط چشمـی رو هم با تنـها دلبشتگیش توی دنیـا برقرار کرد چشماشو بست و قطره اشکی از چشمش پایین اومد..... فضا توی سکوت فرو رفته بود کم کم ابرا اسمونو گرفتن ا.ت همونجا با خودش عهد بست کار خودشو قبل از دیدن طلوع فردا تموم کنـه مـیدونست کـه این تنـها راهیـه کـه مـیتونـه با این قضیـه کنار بیـاد.... اخرین خط حکم خونده شد اما... ا.ن ا.ت به تفنگ پشت کمر نگهبلانی کـه جلوم وایساده بود نگاه کردم،این درست ترین تصمـیم عمرم از نظر خودم بود،منتظر علامت مامور بودم ا.ت:بگو لعنتی بگو و‌تمومش کن،بگو‌ و بزار منم خودمو راحت کنم شجاعتو سر انگشتام جمع کردم و به محض اینکه علامت مامور رو دیدم دستای مادرمو از دورم کنار زدم و اسلحه نگهبانو کمرم برداشتم و گذاشتم روی سر خوردم اما صدای ماورا همـه چیزو متوقف کرد ماورا:من مـیبخشمش خشکم زد نگهبان سریع تنفگشو بعد گرفت و نیکلا و مادرم بقلم ..... _______ #nadia_love_story ❤️ #liam #sad #problem #part28 بچه ها‌ پارت بعد اخرین پارته🙈 درسته کـه کلا موضوش سد بود اما پایـان خوبی داره❤️ هری کـه مـیخونـه نظر بده لطفا🍂 https://telegram.me/dar2delbot?start=send_w4djQX •|💫 @onlyimagine 💫|•
    نمایش درون تلگرام
  • 🚬problem🍁 Liam & y/n🍂 ادامـه🍂 یک ماه بعد د.ا.ن ا.ت یـادم مـیاد بچه کـه بودم همـیشـه از این مـیترسیدم کـه یـه روز بزرگ بشم و اتفاقای توی فیلما به منظور منم اتفاق بیوفته و نتونم مثل قهرمانای اون داستانا کنارشون ب ولی حالا من اینجام و فکر کنم مشکلات اونقدر موفق نبودن چون اون اینجاست..لیـام اینجاست مردی کـه بهش تکیـه کردم و ذهنمو مرور مـیکنم ماورا...شاید دیگه هیچوقت نخواد چشمشو بـه دیدار لیـام باز کنـه اما اونو بخشید بعد دلای ادما هم مثل فیلما اونقدر سنگی نیست به درخواست لیـام تصمـیم گرفتم که تا برای همـیشـه باهاش برم استرالیـا و هیچوقت برنگردیم لندن شرکت و خوانندگی لیـام با وجود این اتفاق حسابی خدشـه دار شده بود و منتظر بودن ذهنای کثیفی کـه ظعفشو ببینن و زمـینش بزنن ام هنوز کل داراییشون داشت و با فروختن شرکتش توی لندن و‌بستن همـیشگی پرونده خوانندگیش مصمم تر شد که تا یـه شرکت بزگتر یـه جای دوتر بسازه که تا از نو شروع کنـه ...و اما جایگاه من...ی کـه دوتا دوستو از هم گرفت...این جمله توی این دوماه ملکه ذهنم شده هر چند کـه در حقیقت اشتباهه و من گناهی ندارم اما بخشیدن خودم به منظور خودم سخته چون یـه حسایی مـیگه گناه کارم اما نـه تو قانون توی بازی عجیب احساس اگه لیـام حقیقتو درمورد احساسش بـه من مـیگفت اگه نایل از این عشق یک طرفه دست مـیکشید اگه من شـهامت نـه گفتن بـه نایل و بله گفتن بـه عشق لیـامو داشتم شاید هنوزم سه نفر بودیم دیروز هیچوقت از یـادم نمـیره موقع وداع همـیشگی لیـام با پسرا و...نایل.... سرمو روی شونـه های لیـام رها کردم و از پنجره کوچیک هواپیما بـه به ابرا کـه نور طلایی از بینشون رد مـیشد خیره شدم... لیـام:بیدار شدی... بدون برداشتن سرم از روی شونش دستمو بـه سمت صورتش دراز کردم و شروع کردم با ته ریشش بازی ا.ت:نـه..داشتم فکر مـیکردم...قطعا دلم به منظور خانوادم..نیکلا...کارن و جف تنگ مـیشـه دستمو با گذاشتن دست خودش روش یـه جا نگه داشت..سرمو گرفتم بالا و به چشمای شکلاتیش کـه توی نور خورشید مـیدرخشیدن نگاه کردم لیـام:پشیمونی؟! اینو با صدای غم زده گفت سرمو از روی شونش برداشتم و دستشو گرفتم ا.ت:نـه نـه...البته کـه نـه.....لیـام سرشو گرفت بالا ا.ت:نگام کن..تو با منی...و‌همـین برام کافیـه یـه تار موم رو از جلوی صورتم کنار زد لیـام:ازت ممنونم لبخند زدم و دباره شونشو تکیـه گاه سرم کردم چیزی طول نکشید که تا اینکه بی دردسر بـه فرودگاه سیدنی رسیدیم....لند جت یکم ترسناک بود چون تکونای شدیدی مـیخورد و‌این باعث شد سرمو از روی لیـام بردارم با استرس بـه صورتش کـه از حالت من خندش گرفته بود نگاه کنم دستشو پشت کمرم گذاشت و لبخند همـیشگیشو بـه صورتم هدیـه داد لیـام:نترس من پیشتم...این عادیـه بعد از اینکه مطمئن شدم تکونا تموم شد دستمو روی سینش گذاشتم که تا بتونم ‌خودمو جدا کنم ازش.... کیف و بالشتمو گرفتم دستم و اروم رفتم بیرون....چشمام یکم بـه خاطر نور شدید افتاب کـه روی سطح بی پستی بلندی فرودگاه مـیخورد و بازتاب مـیشد اذیت شد...دستمو سایبون چشمام کردم و به پایین پله ها نگاه کردم....یـه ماشین شاسی بلند مشکی با چند نفر کـه کت و‌شلوار مشکی پوشیده بودن از نحوه حرف زدنشون با لیـام‌مـیشد فهمـید زیر دستاشن ا.ت:استرالیـا اولین باره کـه اینجا مـیام.... لیـام:قشنگه؟! نگاهمو بـه چهره ی دودلش دادم کـه منتظر جواب من بود انگار مـیترسید کـه من از اینجا خوشم نیومده باشـه ا.ت:البته کـه قشنگه با گرفتن دستم کمکم کرد که تا برم پایین بعد گذروندن یـه مدت هم توی ماشین رسیدیم بـه اونجایی کـه لیـام مـیخواست...یـه‌خونـه ویلایی بزرگ توی حومـه سیدنی راننده:رسیدیم با صدای راننده افکارمو از فکر بـه زیبایی های اونجا کشیدم بیرون...از سیدنی زیـاد شنیده بودم و حتی زیـاد دیده بودم اما دیدار طبیعی چیز دیگه بود هیچوقت فکر نمـیکردم اب و هوای اینجا انقدر خوب باشـه کـه بتونـه انقدر تنوع گیـاهی داشته باشـه...پاهامو بیشتر تکون دادم و رفتم جلوتر حالا درست وسط حیـاط بودم گلدونای بزرگ سفید کـه تک درختایی با تنـه نازره ی بزرگ توشون بودن،یـه استخر بلند جلوی درون اصلی خونـه درو باز کردم و رفتم تو داخل خونـه هم چیزی کم از خارجش نداشت لیـام یـه بحث کوچیک با اون چند نفر کرد و بعد خودشم اومد توی...با گره خوردن نگاهامون توی هم سریع اغوششو به منظور من باز کرد و من تعلل نکردم و خودمو بین بازوای مردونش جا دادم یکم توی بقلش جابه جاشدم و به چشماش نگاه کردم لیـام:خیلی وقت بود کـه انقدر حست نکرده بودم خندیدم و دباره خودموغرق کردم...احساس کردم سرشو کج کرد و لباش اروم مال منو بین خودشون کشید...دستشو گردنم سر داد و گذاشت روی کمرم دستمو بین موهاش بردم و منم همراهیش کردم...روی پنجه هام وایسادم که تا بتونم قسمت بیشتری از اون رو لمس کنم....یـه بوسه اروم رویپایینم گذاشت و اون قسمتو گاز گرفت دستمو گذاشتم روی سینش... و اون اروم ازم جدا شد...گونمو با بند وسط انگشتش نوازش کرد
    نمایش درون تلگرام
  • لیـام:ماهمرو گذاشتیم و اومدیم که تا یـه پایـان براش بسازیم دستمو دور گردنش انداختم ا.ت:ما همرو گذاشتیم و اومدیم که تا یـه شروع براش بسازیم لیـام:پس ما کلی راه با هم داریم...دوست دارم بعد چندماه شرکت لیـام دباره پا گرفت....لیـام اعتبارشو پیش بقیـه بدست اورد و مسیر زندگیمون هموار تر از گذشته شد وقتی اون دوسال بعدش بـه من پیشنـهاد ازدواج داد و ما چیز جدیدی رو شروع کردیم....هیچ مشکلی واقعا اون قدر بزرگ نیست کـه ما راجبش قضاوت مـیکنیم پایـان❤️ _____ #nadia_love_story ❤️ #liam #sad #problem #part29 خوب تموم شد و مـیدونم کـه خیلی دیر گذاشتم بعد هر چی دلتون مـیخواد مـیتونین بگین😂😘 https://telegram.me/dar2delbot?start=send_w4djQX •|💫 @onlyimagine 💫|•
    نمایش درون تلگرام
  • Treachery🍂🌳 Zayn & y/n💦 ا.ت🍂 خاطرات مـیرن و مـیان ولی چیزی کـه مـهمـه عشقه باورش سخته کـه امشب من مـیخوام کجا برم AMA 2016 ای کاش کنارم بودی نـه مقابلم خیلی دوست دارم ولی تو دیگه رقیبمـی نـه یـارم🌳💦 من خیلی پیشترفت کردم و شدم ا.ت ا.ف بهترین خواننده پاپ زنی کـه همـه تو دنیـا مـیشناسنش و توهم شدی زین مالیک البته قبلا هم بودی ولی حالا یـه فرقایی کردی عزیزم بزرگ و مغرور شدی و عزیزترین دوستانتو رها کردی،برام عجیبه کـه حتی ازاین جدایی راضیم هستی💦🍂 ای کاش عقربه های ساعت برگرده که تا هنوزم همونجوری ببینمت.... فلش بک 2010💦 ا.ت🍂 ا.ت:هی ببینم هنوز نوبت اجرای این گروه نرسیده ؟! مرد:کدوم وان دایرکشن، نـه هنوز این دور دوره اخره و بالاخره معلوم مـیشـه کی مـیتونـه گروه اول افکتور بشـه و کی حذفه تقه ای بـه در زدم و رفتم تو🍂🌳 ا.ت:هی زین کجایی؟! زین:اینجام عزیزم ا.ت:چرا اینجا و این جوری نشستی پاشو پسر بقیـه کجان؟! زین:خوب اونا رفتن که تا حاظر بشن دستشو کشیدم و بلندش کردم وبا خودم کشوندمش پشت من بی حال و حوصله راه مـیرفت کـه یـهو اون دست منو کشید و بی هوا پرت شدم تو بغلش زین:فکر مـیکنی بتونم؟! ا.ت:البته کـه مـیتونی تو زینی زین باهوش معلومـه مـیتونی توی بغلش بودم و دستاش دور کمرم قدم ازش کوتاه تر بود و سرش سایـه انداخته بود روی سرم لبخندش خیلی عمـیق و قشنگ بود جوری کـه زبونش از دو طرف دندوناش یکم مـیزد بیرون🍂💦 ا.ت:حالا بریم؟! زین:ممنونم ازت ا.ت:دوستی بـه درد همـین روزا مـیخوره دیگه زین:دوست من فقط درحد..... زین هنوز حرفشو تموم نکرده بود کـه نایل یـهو مـیاد تو و مـیگه نایل:کجایی مالیک بدو دیگه اه وبعد زینو کشید و برد🍂 درتمام مدت اجراشون بـه من نگاه مـیکرد و وقتی سایمون گفت کـه قبول شدن از روی سن اومد پایین و محکم منو بغل کرد و ازم خواست کـه همـیشـه پیشش باشم و ترکش نکنم💦🌳 زندگی به منظور ما دوتا عالی مـیگذشت و زین کشف کرده بود کـه صدای منم صدای خوبیـه بـه کمک اون منم یـه خواننده معروف شدم و البوم دادم🌳🍂 همـیشـه با هم بودیم و همـیشـه یـه گوشـه خبر ها متعلق بـه ما بود زوجایـه عاشق بـه این اسم معروف شدیم با هم مسافرت مـیرفتیم من بـه تماشای تور اون رفتم و اونم همـینطور اما این فقط یـه بار اتفاق افتاد چون خوشیـه ما دوتا دوست از دوران راهنمایی با هم بودیم فقط که تا اوایل 2013 طول کشید🌳🍂💦 پری ادواردز خواننده گروه لیتل مـیخودشو زیـادی از حد بـه زین نزدیک مـیکرد با این کـه مـیدونست منی هم وجود دارم،یـه روز کـه تو اتاق هتل بودم به منظور اجرایی کـه فرداش قرار بود تو نیویورک داشته باشم،درو زدن و منم بازش کردم و به محض باز ش زینو دیدم کـه کاملا مست بود،کمکش کردم که تا بشینـه روی تخت 💦🍂 لباساش بد جوری بوی ماریجوانا و این جور اشغالارو مـیداد و خیس شده بود براش یـه لباس اوردم که تا عوضش کنـه ولی چیزی روی بدنش بود کـه که باعث شد کاخ امال و ارزوهام خراب بشـه💦 لباسو تو دستم گرفتم و همونجور کـه اشک مـیریختم یواش جلوش زانو زدم جلوی تخت،سرشو بـه زور اورد بالا و به چشمام نگاه کرد بعد ردشونو دنبال کرد که تا روی لاو بایتای روی گردنش رسید،باورم نمـیشد حتی منم این کارو با زین نکرده بودم💦🌳 زین:هی ...ببین ...من........ ا.ت...... مـیشنوی چی مـیگم بدون اینکه بـه صورتش نگاه کنم با بغض و گریـه بیشتر گفتم ا.ت:خیـانت کار چطور تونستی؟! زین سرشو انداخت پایین و فقط گریـه کرد💦💦 ا.ت:برو زین برو دیگه هم برنگرد زین:من نمـیدونستم داشتم چیکار مـیکردم خواهش مـیکنم ا.ت من باور کن ا.ت:من دیگه ا.ت تو نیستم ولم کن پاشو برو دروغ نگو دیگه،بزار اون حداقل عشقی کـه ازت توی دلم‌مونده باقی بمونـه بزار لااقل بـه عنوان یـه دروغگو نشناسمت زین:خواهش مـیکنم من اشتباه کردم درسته ولی..... ا.ت:بیرون...بیرون(با جیغ) زین وقتی کـه داشت مـیرفت بیرون و درو مـیبست حرفشو کامل کرد💦🌳 زین:ولی عاشقتم بعد درو بست و رفت و فردای اون روزم توی نشریـه ها اعلام شد کـه زین مالیک و ا.ت ا.ف بهم زدن و زربه نـهایی رو وقتی خوردم کـه گفتم زین مالیک با پری ادواردز وارد رابطه شده🌳🍂 واقعا شکسته بودم ولی سعی مـیکردم اینو با خشم تظاهر کنم سعی و تلاشمو هزاران برار کردم که تا اینکه همزمان توی2014 توی گرمـی البوم من بهترین البوم شد و البومfour وان دایرکشن دوم اون موقع بود کـه احساس کردم از زین قوی ترم و بهتر 🌳🌳🍂 پایـان فلش بک🍂 مرد:خانم خانم نمـیاید؟!مراسم شروع شده یـه حسی مـیگفت اگه با این ظاهر ساده برم یقینا با نگاهای مسخره جی جی مواجه مـیشم بعد ارایشگرمو صدا زدم و ارایش خیلی خیلی غلیظی کردم و لباس تنگ قرمزی رو پوشیده بودم کـه خود زین برام خرید بود،تو اینـه نگاه کردم این خود واقعیم نبودم ولی مجبور بودم....... ______________________ #nadia_love_story ❤️ #zayn #sad #treachery #part1 https://telegram.me/dar2delbot?start=send_w4djQX •|💫 @onlyimagine 💫|•
    نمایش درون تلگرام
  • Treachery🍂🌳 Zayn & y/n💦 پالتومو دراوردم و وارد سالن شدم بیشتر ادمای اونجا منو نگاه مـی دستی رو احساس کردم کـه توی دستم قفل شد اریـانا بود بهترین دوستم پنج سالی مـی شد کـه با هم بودیم اریـانا:یـه چیزی رو مـیدونی؟! ا.ت:چیرو؟! اریـانا:اگه من الان یـه مرد بودم قطعا بـه فاکت مـیدادم ............چیـه چرا اونجوری نگاه مـیکنی تقصیر من کـه نیست اخه خیلی خوشگلی🌳🍂 صورتمو با حالت با مزه ای ذوق زده نشون دادمو دستامو کنار صورتم کنار هم گره کردم ا.ت:واااقعااااا؟؟؟؟!!!! اریـانا:اره خوب دیگه همـه اینا کمال هنـه دیگه🌳🍂 محکم بـه بازوش زدم و اونم این کارو کرد و بعد جنگ ما شروع شد و شروع کردیم با همدیگه ور رفتن و ریز ریز خندیدن ولی زین رو هنوز ندیده بودم💦 زین💦 هیچنمـیدونـه ولی تنـها دلیل اومدن من بـه اینجا دیدن دباره اون صورته اون صورتی کـه فقط بغضش یـادمـه هر وقت یـاد اون لرزیدن لبهاش و گریـه هاش مـیوفتم از خودم بدم مـیاد ,,فک یو مالیک فاک یو,,💦🍂 جی جی :زین عزیزم بیـا دیگه!!! زین:بله؟! جی جی:صندلیـامون اونجاس عزیزم بیـا دیگه🌳 دستمو گرفت و خواست منو بشونـه کـه دیدمش زیبا ترین دنیـارو دیدمش،وقتی دباره چشمم بـه اون خنده های رویـایی افتاد نا خدا اگاه گفتم🍂 زین:من یـه ام(ببخشید بچه ها واقعا ببخشید ولی اینجوری احساسی تره) جی جی:چی گفتی؟! زین:من ادم خوبی نیستم جی جی:نـه کی گفته تو خیلیم خوبی ........................................................... جی جی همـینطور داشت حرف مـیزد ولی من کوچکترین توجهی هم بهش نداشتم فقط مـهو اون نگاه قشنگ و شیطونیـای اشنا بودم، ولبخند مـیزدم با اینکه سرش گه گداری بـه طرف صندلی های ما کشیده مـیشد ولی فقط بـه سلبای دیگه نگاه مـیکرد🍂💦🌳 ا.ت🍂 اریـانا:مـیگما ا.ت دقت کردی همـه توجه زین روی توعه؟! ا.ت:مـیدونم ولی نمـیخوام نگاش کنم! اریـانا:خدای من نگاه کن داره مـیترکه از حسادت ا.ت:کی؟!! اریـانا:جی جی دیگه کم مونده کله زینو ه یـا مثلا بیـاد تورو خفه کنـه اریـانا اینو گفت و شروع کرد بـه خندیدن اونقدر بلندکه همـه داشتن بـه ما نگاه مـی نا خدا اگاه منم شروع کردم بـه خندیدن🌳🍂 ا.ت:اری مـیشـه بگی زین چجوری بـه نظر مـیاد؟! اریـانا:ای شیطون .....باشـه حرس نخور مـیگم،یـه شلوار تنگ مشکی پوشیده با یـه زیر پیرنی مشکی(مثل شوالیـه ها مای هات زی زی)یـه کت سرمـه ای هم روش پوشیده و استیناشو سه ربع داده بالا دستبند زیـاد انداخته دوتام انگشتر وموهاشم یـه وری کوتاه کرده موقع جایزه AMAبه خواننده سال شده بود و زین رو انتخواب دلم مـیخواست بلند شم و براش جیغ بکشم ولی بعد غرورم چی، دست معمولی زدم نشستم🍂🌳 زین شروع کرد بـه سخنرانی ولی من قبل شروع ش رفتم پیش نایل و باهاش سلام علیک کردم و کنارش نشستم زین:واو...باورم نمـیشـه اینجا فقط اسم منـه احساس کردم یکم اشک توی چشمای نایل نشست وقتی اینو گفت دستشو گرفتم ا.ت:اوه عزیزم نگران نباش نوبت تو هم مـیرسه لبخندی زدیم بـه هم و دباره مشغول گوش شدیم زین:واما دراخر مـیخوام تشکر کنم ازی کـه وجودش باعث شد من بتونم این اهنگ رو بنویسم ازش خیلی ممنونم و خودش مـیدونـه کـه کیـه ممنونم... دیگه حرفی نندارم🌳🍂 زین کنار وایساد کـه جایزه مـهم تری رو اهدا کنـه بهترین اهنگ سال رو بـه خوانندش مرد:خوب واما به منظور بخش اخر بهترین اهنگ خوانندش مشخص مـیشـه وحالا نامزد هامون روی تابلو سفید روبه رو عخواننده ها مـیاد بـه همراه یـه صدایی کـه اسماشونو اعلام مـیکنـه اون صداهه:جان لِجِند برایlove me now,اشلی مُرگان برایstars و در نـهایت ا.ت ا.ف به منظور love you like a love song(این اهنگ سلناس ولی معنیش خیلی بـه این شرایط مـیخورد ایمجین کنید مثلا برا ا.ت هست دیگه بچه ها،راستی معنیشو حتما بخونید عالیـه)🌳🍂 زین:خوب این اهنگه انتخواب شده الگویی ناب از...... دیگه طاقت نیـاوردم و نگاهش کردم چه هاتی شده بود چقدر دوست داشتی ولی بسه دیگه اون دیگه جی جی رو داره نتایج مـهم تره صبر کن ببینم اگه قرار باشـه من برم از اون جایزه بگیرم وای خدا نـه🌳 من توانشو ندارم نایل:حتما از رویـا رویی با اون نگرانی اون همـیشـه حرف تورو مـیزده مـیدونی دلیل جداشدنش از پری هم تنـها وتنـها دلیلش این بوده کـه اون پشت سر تو بد مـیگفت و یـه بار بهت گفت هرزه عصبانیت زین اون موقع نشون مـیداد چقدر عاشقته زین عاشقته ا.ت فقط بـه خاطر یـه اشتباه از دستت داد اینو درک کن و بهش فرصت بده🌳 با حرفای نایل یکم بـه فکر فرو رفتم ایـا واقعا تقصیر اون بود یـا من اگه من یـه فرصت دیگه بهش مـیدادم شاید الان کنار خودم داشتمش ولی اون چی اون نـه تنـها به منظور نشون شرمساریش کاری نکرد بلکه دو نفرم اورد تو زندگیش ازت بدم اومده زین بدم اومده و به این دلیل از خودمم بدم مـیاد گفت زین : ...... ________________ #nadia_love_story ❤️ #zayn #sad #treachery #part2 https://telegram.me/dar2delbot?start=send_w4djQX •|💫 @onlyimagine 💫|•
    نمایش درون تلگرام
  • Treachery🍂🌳 Zayn & y/n💦 زین:خوب دیگه منتظرتون نمـیزارم پاکنی کـه تو دستش بود رو باز کرد و اول تعجب کرد ولی کم کم خندش عمـیق تر شد مـیکروفونو گرفن جلوی دهنش و گفت.. زین:AMA سال 2016 تعلق مـیگیرد به....... دستامو مشت کرده بودم جلو صورتم و همش مـیگفتم🌳🍂 ا.ت:منونگه منونگه منونگه منونگه......... زین:به ا.ت ا.ف به منظور love you like a love song مرد:لطفا تشویقشون کنید این اولین بارم نبود کـه گرمـی مـیگرفتم کـه بخوام خوشحال باشم ولی استرس تموم وجودمو پر کرده بود از این مـیترسیدم کـه احتمالا بایدبرم بالا و بغلش کنم و تو چشماش نگاه کنم و تشکر کنم🍂 همـه بلند شده بودن و دست مـیزدن و منم فقط با یـه لبخند ملیح نگاهشون مـیکردم به منظور وقت کشی رفتم جان لجند و اشلی مرگان و بغلم کردم ولی اخرش کـه چی حتما مـیرفتم بالا از پله ها کـه داشتم مـیرفتم بالا سنگینیـه خیلی از نگاهارو روی خودم احساس مـیکردم همـینطوری داشتم بالا مـیرفتم که تا به اون مرده رسیدم بغلش کردم و تشکر کردم 🍂🌳💦💦 قلبم داشت از تو سینم مـیزد بیرون وقتی داشتم سمت زین کـه یـه لبخند کش و تو دل برو زده بود و داشت بهم نگاه مـیکرد💦 هر کدوم از قدم هام برام سخت بود استرس داشت واقعا وجودمو مـیسوزوند جلوتر رفتم و جایزرو ازش گرفتم وزیرتشکر کردم و طبق رسم بغلش کردم ولی این یـه بغل عادی نبود دوست داشتم زمان متوقف مـی شد و من به منظور همـیشـه توی اون اغوش گرمش کـه بهم احساس امنیت مـیداد مـیموندم احساس امنیت خالصی کـه هر زنی مـیتونـه فقط از مردش اینو دریـافت کنـه،شونـه های مردونش کـه خودم رو روش رها کرده بودم سفت و مقاوم بودن 💦💦 باید ازش جدا مـی شدم و گرنـه مردم چی مـیگفتن، وقتی ازش جدا شدم هنوز یکی از دستامو گرفته بود تو دستش دستمو کشیدم و رفتم پشت مـیز وایسادم که تا سخنرانی کنم ا.ت:خوب واقعا ممنونم این بار اولی نیست کـه شما سلبریتز و دوستانم و البته فن های عزیزم کـه عاشقشونم اینقدر منو مورد توجه قرار مـیدین..... حس ششمم با اینکه پشتم بهش بود احساس مـیکرد کـه داره همش حرکات منو مـیبینـه💦🌳 وقتی برگشتم حتما باایی کـه روی سن بودن بـه جز همون مرده بـه پشت صحنـه مـیرفتیم و طبیعتا زینم با ما اومد ازش فاصله گرفته بودم و کنار خانمـی کـه اونجا بود راه مـیرفتم که تا حواسم ازش پرت بشـه🌳 زین داشت پشت سر ما مـیومد و سرش با یـه مرده گرم صحبت بود اون زنـه:مـیگم عزیزم تو خیلی زیبا و خوش صدا هستی ارزومـه کـه ای کاش یـه مثل تو داشتم 🌳🌳 ا.ت:متشکرم ولی اینطوریـام نیست اون زنـه: چرا همـینطوره کـه من مـیگم خوش بـه حال دوست پسرت با این حرفش قهوه ای کـه توی دهنم بود پرید تو گلوم چند بار سرفه کردم ولی فایده نداشت داشتم خفه مـیشدم کبود شده شده بود که احساس کردم دستی محکم زد پشتم و قهوه از گلوم اومد بیرون یـه دستشو گرفته بود جلوم و دیگری رو هم گذاشته بود پشتم و نرم نرم پشتمو مـیمالید از روی پوستم چون پشت لباسم باز بود خودمو روی اون دستش کـه گزاشته بود جلوی بدنم انداختم هنوز نمـیدونستم کیـه داره کمکم مـیکنـه🍂 خیلی ترسیده بودم برگشتم و بدون اینکه صورت ناجیمو نگاه کنم پ بغلش و گریـه کردم سفت بغلش کرده بودم و اونم همـین کارو کرده بودسرمو روی شونش گذاشته بودم و نفس نفس مـیزدم و اون فقط با محبت بغلم کرده بود،خواستم سرمو بیـارم بالا که تا ازش تشکر کنم دستمو گذاشتم روی سینش و اونم دستشو گذاشت زیر بازوهام که تا بتونـه کمک کنـه بلند بشم 🍂 ا.ت:واقعا ممن........ هنوز حرفم رو کامل نکرده بودم کـه صورتشو دیدم کـه خیلی نگران و با محبت بود و یـه لبخند قشنگ روش بود خشکم زده بود نمـیدونستم چی بگم تنـها چیزی کـه مـیخواستم موندن بود دباره موندن توی اون اغوش گرم ولی سریع خودمو عقب کشیدم و عذر خواهی کردم،و خواستم برم کـه اسممو اروم صدا زد زین:ا.ت.....مـیشـه بهم نگاه کنی؟؟ لطفا این کارو !!! یواش برگشتم و سرمو گرفتم بالا که تا به چشماش نگاه کنم زین شروع کرد با بغض حرف زدن زین:منو ببخش عزیزم ....منو ببخش توی راه رو روبه روی من وایساده بود و اینارو مـیگفت چشماش خیس و قرمز شده بودن و شونـه هاشو انداخته بود پایین 💦🌳 زین:من..... ا.ت:ساکت شو و برو نمـیخوام ببینمت برو ازم دور شو تو مثل سم مـی مونی به منظور من... اینارو گفتم دریغ کـه همش دروغ بود فقط دروغ سریع برگشتم و دویدم تو راه دستم رو جلوی دهنم گرفتم که تا صدایی ازم درون نیـاد رسیدم بـه اتاق مخصوص خودم درو بستم و پشتش نشستم و هق هقام سر گرفت 🌳 چند دیقه ای تو حال خودم بودم کـه دراحساس کردم دو نفر دارن از توی راه رو بار غر غر مـیان و یکیشون کـه زنـه داد مـیزنـه زین:این فقط یـه فیلم بود جی جی یـه فیلم جی جی:ما کـه خیلی وقته با هم بهم زدیم بعد همـین بـه قول خودت فیلما برا چیـه؟!؟؟ زین:برای اینکه ابرومون نره جی جی:لعنتی من دوست داشتم زین:... __________ #nadia_love_story ❤️ #zayn #sad #treachery #part3 https://telegram.me/dar2delbot?start=send_w4djQX •|💫 @onlyimagine 💫|•
    نمایش درون تلگرام
  • Treachery🍂🌳 Zayn & y/n💦 زین با داد:اره مـیدونم فقط بـه ختطر شـهرتم تو چجوری مـی تونی اینجوری دروغ بگی تو پری و خیلیـای دیگه کـه نزدیک من شدین تموم دغدغتون بردن من بـه اون کلوبای مزخرف واستفاده از اسم و شـهرتم بود🌳🍂 جی جی:لابد هممون بدیم بـه جز اون هرزه زین:خفه شو... زین جوری درون داد زد کـه خودمم ترسیدم💦🌳🍂🍂 زین: تو چی از اون مـیدونی اخه اون زمانی کـه منی نبودم منو دوست داشت و باهام بود حالا تو،....، عشقه تویی رو حتما باور کنم کـه تو اوج شـهرت و اومدی سراغم اون حتی بعد من سمتیم نرفت ولی تو چی بعد مایک اومدی سراغ من💦💦 جی جی :من دیگه نمـیتونم مثل تورو تحمل کنم بهتره جدا بشیم اونم بـه طور کلی،..... زین:اره نظر بدی نیست مـیتونم برم پی..... جی جی:بری پیش ا.ت اون دیگه تورو نمـی خواد مـیدونی اون فکر مـیکنـه تو توی و شـهرت غرق شدی و درستم فکر مـی کنـه و اینو بدون مالیک اون از ادمایی مثل تو حالش بهم مـیخوره زین:خظ فک کنم بهتره بری... جی جی :معلومـه کـه مـیرم برو بـه هوا و هوست برس 🌳🍂💦 واقعا شکه شده بودم اونا بهم زدن اونم از چند وقت پیش یعنی زین هنوز منو مـیخواد؟.... نـه نـه از کجا معلوم کـه دباره اون کارو نکنـه از کجا معلوم💦 این نـهیبی بود کـه همـیشـه از جانب زین بـه خودم مـیزدم،من دیگه واقعا تحمل یـه ضربه ی دیگرو نداشتم بعد باید ازش دور بمونم مثل گذشته ا.ت:لعنت بـه این AMA ،لعنت بـه زین،لعنت بـه من،لعنت بـه این دنیـا اشکام دباره جاری شدن و یـاد گذشته افتادم .......💦🌳 سه ماه بعد 🌳 تور البوم جدید زین شروع شده بود و البته سه ماه هم از جدایی زین مالیک و جلنا(اسم کامل جی جی) حدید مـیگذشت،قبل از این سه ماه اکثرا خبری از زین نـه توی رسانـه ها و نـه توی مجله ها نبود،واقعا زین مالیک من کجا بود دلم براش تنگ شده 🌳🍂 امروز صبح یـه مصاحبه داشتم توی برنامـه الن شو بعد باید سریع حاظر مـیشدم و مـی رفتم یـه شلوار مشکی و تونیک ابی پوشیدم و راه افتادم تند تند از پله ها مـیومدم پاییین و اسم پائول(بادیگاردش)رو صدا مـیزد💦🌳 پائول:حاظری ا.ت؟! ا.ت:اره بریم🌳 بعد چند دیقه رسیدیم بـه استدیو الن و مصاحبه شروع شد از زندگیم از البوم جدیدم my history with you پرسید ولی وقتی سوال بـه اینجا کشید کـه قراره یک ماه دیگه کـه تورم شروع مـیشـه برنامـه تورام چجوری باشـه و به ترتیب چه کشورایی برم الن بعد تموم شدن حرفام گفت بعد قراره تورتو با زین مالیک بگیری نـه؟!واقعا قلبم وایساد🌳🌳🍂 کلافه اومدم خونـه و زنگ زدم بـه اری ا.ت:الو سلام اری اری:سلام چطوری مصاحبتو دیدم خوش بگذره ا.ت:چی چی خوش بگزره من نمـیتونم دباره بهش نزدیک بشم!! اری:مجبوری چون نـه مـیتونی برنامـه های خودتو تغییر بدی و بلیتای فروخته شدرو بعد بگیری نـه مـیتونی برنامـه های زین رو تغییر بدی،درذمن قرار نیست کـه با اون اجرا کنی قراره مکان اجراتون یکی باشـه نـه اینکه بچپید کنار هم ا.ت:خیله خوب،باشـه اری:راستی من مـیام اولین اجرات، کی بود؟! ا.ت:اوفف دو هفته دیگه تو پکن اری:چه خوشی بگزره بای بای ا.ت ا.ت:بای بای خودتو مسخره کن راستی دوست پسر جدید مبارک اری:خظظظ ا.ت:رپره نـه؟!؟!؟ اری:خفففظظظظ داد زد و تلفونو قطع کرد🌳🍂 رفتم روی تخت دراز کشیدم کـه خاطرات مجال نو دباره سرازیر شدن اولین اجرام توی پکن 2012 با زین بود چقدر زود گذشت،این گریـه ها لعنتی دباره فرصتی به منظور ریختن پیدا ای کاش هیچوقت نمـی شناختم ای کاش اونقدر بـه من نزدیک نمـی شد💦🌳🍂 دو هفته مثل برق و باد گذشت و من بـه پکن بـه محل اجرام رفتم، گذشتن از راه رو هارو با گرفتن دست پائول شروع کردم با ترس اینکه زین رو ببینم 🌳🍂 پائول:چرا اینقدر مـیترسی؟!ی اینجا نیست ا.ت:فکر مـی کنی پائول یکی از ابرو هاشو داد بالا و اونور نگاه کرد و بعد از زنی کـه مسئول تدارکات اونجا بود پرسید🌳🍂 پائول:کسی اینجاست؟ زن:اره اقای زین ..... حرفش تموم نشده بود کـه صدای اشنایی بـه گوشم خورد برگشتم و پشتمو نگاه کردم خودش بود🌳🍂 زین:بله ایشونم کـه اومدن برنامـه ساعت اجراهاتون رو بهتون مـیدم موفق باشید زین همونطور کـه حدث مـیزدم شکه نشد چون همـه چیرو مـیدونست فقط وقتی نگاهشو از من گرفت و به پائول دوخت دهنش از تعجب باز مونده بود💦💦 زین:پائول تو اینجا چیکار مـی کنی فکر کردم رفتی استرالیـا پیش خانوادت پائول:مـی خواستم برم که تا اینکه ا.ت بهم پیشنـهاد داد بادیگاردش باشم زین با یـه لبخند کذایی بـه من نگاه کرد 💦🌳 زین:امـیدوارم موفق باشید از کنارم رد شد و رفت ولی قبل از اینکه طول راهرو رو کامل طی کنـه بلند گفتم ا.ت:توهم همـینطور زین یـهو برگشت و قیـافش شبیـهی شده بود کـه انگار تو مسابقه اول شده لبخند مـیزد و عقب عقب مـیرفت که تا اینکه خورد بـه وسایل پشتش و تعادلشو از دست داد و پخش زمـین شد🌳 __________ #nadia_love_story ❤️ #zayn #sad #treachery #part4 https://telegram.me/dar2delbot?start=send_w4djQX •|💫 @onlyimagine 💫|•
    نمایش درون تلگرام
  • Treachery🍂🌳 Zayn & y/n💦 تعادلشو از دست داد و پخش زمـین شد🍂 پغی زدم زیر خنده نمـیدونم چرا ولی اونم با دقت بـه لبخند من حالت درد رو از روی صورت قشنگش محو کرد و خندید تو بین قهقه های ما صدای خنده ی پائول هم بلند شد،نمـیدونم چیشد یـه لحظه نگاهامون تو هم گره خورد کم کم لبخندامون محو شد و بهم ذول زده بودیم🍂🍂🌳 دلم پرواز مـیکرد کـه بغلش کنم اما نمـیشد ،غرورم و گذشته نمـی زاشتن،خودمو جمع و جور کردم و سریع صورتمو ازش گرفتم و دویدم توی اتاقی کـه مال من بود،دستمو روی قلبم گزاشتن خیلی تند مـیزد چرا حتما انگار از دیدنش هیجان زده بشم مگه اینطور به منظور خودت تعریف نکردی ا.ت بعد چرا هنوزم انقدر جلوش سستی🍂🌳💦💦 وقتی ضربانم اروم تر شد یکم بـه اطرافم توجه کردم اتاق بزرگ و مجللی بود با کلی از پوسترای من یـه مـیز توالت بزرگ با کلی لباس و لوازم ارایش و چهار، پنج دستی مبل حس خوبی داشتم ازاین کـه اینقدر مشـهور مـهمم ولی شـهرت چی بهم مـیداد جز قدرت و ثروت غافل کـه این دو هم نمـی تونن بهم عشق رو بدن💦💦 توی فکر خودم بودم کـه صدای درون اومد ا.ت:بفرمایید خانم مدیر تدارکات:سلام خانم ا.ف واقعا خیلی خوشحالم کـه مـیبینمتون تیم طراح لباستون و ارایشتون اومدن همـینطور نده های تورتون هم اومدن توی اتاق خودشونن امشب اولین اجرارو خواهید داشت حدودا پنج ساعت دیگه طرفای ساعت نـه بگم بیـان!؟ ا.ت:کیـا؟ زن:تیمتون دیگه ا.ت:اره بگو بیـان بچه ها اومدن تو و من سریع پ بغلشون دلم واقعا براشون تنگ شده بود درون این بین انـه ارایشگرمـی بود کـه خیلی باهاش صمـیمـی بودم و نشستم و باهاش درمورد اطفاقات این چند وقت حرف زدم یکم اروم شدم ولی نـه زیـاد فقط زین بود کـه مـی تونست منو اروم کنـه🌳🍂🍂 یـه دوش گرفتمو زیر دست ادمای مختلف اماده شدم که تا برم روی استیج پشت صحنـه وایساده بود که تا اجرا زین تموم بشـه و بعدش من برم و اجرا کنم🍂🌳 داشتmind of mine رو مـیخوند نمـیدونم چرا ولی قایمکی دیدش مـیزدم جوری کـه از لیـام یـاد گرفته بود مـیکروفونو توی دستاش ت و طرز راه رفتنش یـا وقتی کـه دستشو موقع خوندن مـیزاشت روی سینش یـا وقتی موهاشو مـیداد بالا همش برام شیرین و اشنا بود💦💦🍂 اجراش تموم شد و بعد یـه تشکر از حضار اومد پشت صحنـه سریع خودمو کشیدم عقب و مشغول حرف زدن با پائول شدم وقتی اومد پشت صحنـه با دیدن من یکم وایساد و منو نگاه کرد زین🌳💦 موقع اجرا همش دلم پیشش بود،موقع رفتن بـه اتاقم یـهو دیدمش کـه داشت با پائول حرف مـیزد نتونستم برم و لذت دیدنشو از دست بدم مثل همـیشـه هر رنگی بهش مـیومد،و صورتش مـهربون و خندون بود موقع حرف زدن با پائول💦🌳 جوری کـه همـیشـه دستاشو جلوی شکمش قلاب مـیکرد تو هم و‌موقع خندیدن چالای روی لپش معلوم مـیشد و فاک فاک لبشو گاز مـیگرفت این واقعا باعث مـیشد یـه چیزی درون درونم احساس کنم 🌳🍂 بادیگارد زین:زین چرا خشکت زده پسر برو دیگه؟! زین:ها .....اها باشـه بریم ا.ت🌳🍂 صبح شده بود💦 ا.ت:وایی عجب خوابی دیدم‌چقدر خستم یکم خودمو کش و قوس دادم و از تخت بلند شدم رفتم جلوی اینـه اوف چقدر صورتم بـه هم ریخته بود،لباس خواب هنوز تنم بود یـه ابی بـه صورتم زدم و موهامو یکم شونـه کردم و زدم بیرون از اتاق فکر نمـی کردمـی بیدار باشـه🌳🍂 رفتم توی بالکن (یـه نکته بالکن همـه اتاقا یکیـه یعنی بـه هم وصله) باد بـه موهام مـیخورد و تو هوا پخش مـیشدن و بدجوری داشتم یخ مـیکردم 🌳💦🍂 یـه لحظه لرزیدم وقتی احساس کردم کت گرمـی روی شونـه هام انداخته شد شکه بودم ،صدای کفشای مردونـه ای بـه گوشم خورد کـه م حرکت و اومدن و کنارم ایستادن،چند با پلک زدم و صورتمو یواش گرفتم بالا زین بود کـه دستاشو توی هم قلاب کرده بود و ارنجاشو روی نرده بالکن گزاشته بود و به روبه رو خیره شده بود توی همون حالت بدون اینکه بـه من نگاه ه نفس عمـیقی کشد و گفت🍂 زین:بدن ظعیفت نمـیتونـه این سرمارو تحمل کنـه بهتر بود یـه چیز بهتر مـیپوشیدی از حرفش یـه احساس خاصی بهم دست داد و از تیکه دوم حرفش خجالت کشیدم لباسم زیـادی باز بود🌳💦 استرس زیـادی داشتم وجودش کنارم باعث مـیشد احساس امنیت م ولی سنگینیـه نگاهاش برام غیر قابل تحمل بود،به خاطر استرس با ناخونام افتادم بـه جون پوست دستم سرم پایین بود و به پاهام نگاه مـیکردم خون از دستم راه افتاده بود،زین دستمو گرفت و گفت💦💦 زین:شت داری چیکار مـیکنی؟؟! دستمال سفیدی رو کـه توی جیبش بود رو دراور و دستمو و گرفت و گزاشت روش و دست خودشم روش قرار داد که تا خونش بند بیـاد درون حین انجام این کارا بدون توجه بـه درد دستم داشتم بـه صورتش نگاه مـیکردم کـه یـهو صورتشو گرفت بالا و نگاهمو غافلگیر کرد💦🌳🍂 انگار زمان متوقف شده بود و فقط منو و زین بودیم انگار همـه چی بـه دست فراموشی سپرده شده بود دستشو گرفتم و خودمو کشیدم سمتش ولی...... ________ #nadia_love_story ❤️ #zayn #sad #treachery #part5 https://telegram.me/dar2delbot?start=send_w4djQX •|💫 @onlyimagine 💫|•
    نمایش درون تلگرام
  • Treachery🍂🌳 Zayn & y/n💦 دستشو‌گرفتم و خودمو کشیدم سمتش ولی باد شدیدی کـه به صورتم خورد باعث شد بـه خودم بیـام و ازش فاصله بگیرم ولی هنوز دستشو ول نکرده بودم ،کت زین هم با اون باد از روی شونـه هام افتاد پایین بالکن،با وجود لباس نازک‌و کوتاهم داشتم مـیلرزیدم واز طرفی نگاه زین معذبم مـی کرد ولی زین بیشتر از این بـه نگاه من ادامـه نداد و اومد کـه منو بغل کنـه دستاش رو هوا بودن کـه شان( یـه جوراییی کـه خیلی بـه ا.ت نزدیکه ولی دوست پسرش نیست) اومد تو🌳🍂🌳💦 زین سریع خودشو عقب کشید و وایساد کنار بدنم واقعا مـیلرزید،شان کـه از دیدن من با اون لباس کلی تعجب کرده بود سریع دووید و کتشو دراورد و انداخت روی شونم و بعدش بغلم کرد 🌳💦 شان:کجا بودی تو مـیدونی اگه سرما بخوری برنامـه هات بهم مـیریزن بیـا بریم تو شان منو همونطور کـه توی بغلش بودم هدایت کرد بـه سمت درون بالکن از درون که مـیخواستم برم تو برگشتم و به زین نگاه کردم داشت🌳🍂 منظره بادیـه بیرونو تماشا مـیکرد زیرجوری کهی نشنید ازش تشکر کردم💦💦🍂 ا.ت:ممنونم زین وقتی شان منو رسوند بـه اتاقم رفت که تا برای اجرای امشبی کـه باهاش داشتم حاظر بشـه ساعت ده شب بود و اجرام داشت شروع مـیشد،........ دست شان رو گرفتم و با هم رفتیم روی استیج شان اول گیتار مـیزد و من با صدای سوپرانو مـیخوندم💦🌳 زین هم جزو تماشاگرای ویژه با چند که تا سلب دیگه نشسته بود وقتی اهنگ تند شد شان با حرکات نمایشیش منو غافلگیر مـیکرد توی یـه قسمت اهنگ اونقدر بهم نزدیک شد کـه داشتم از روی استیج مـیوفتادم کـه دستشو گذاشت پشت کمرم و نگهم داشت و منو چسبوند بـه خودش نمـیدونم چرا ولی یـه دیقه نگاهم بـه سمت زین چرخید دستشو گذاشته بودروی سرش و پاشو تکون مـیداد اغلب این کارو وقتی مـیکرد کـه خیلی استرس داشت یـا عصبانی بود🌳🍂💦 ولی استرس از چی از این کـه شان بخواد با من کاری ه توی دستای شان جابه جا مـیشدم و مـیخوندم ولی نمـیفهمـیدم چی مـیگم وقی اهنگ تموم شد از شان جدا شدم و به سمت زین نگاه کردم ولی نبود💦🍂🌳 تماشاچیـا کلی جیغ جیغ مـی و دست مـیزدن و لی من تو بین اون هیـا هو سعی مـیکردم با چشمام زینو پیدا کنم کار سختی بود خیلی تلاش کردم ولی نشد از شان خداحافظی کردم و رفتم توی اتاقمـی نبود مثل اینکه اعضای تیمم رفته بودن بیرون همـه بـه جز پائول کـه اونم اکثرا توی اتاق خودش بود🌳🍂💦 وقتی کـه مطمئن شدمـی نیست لباسامو بایـه تاپ نیم تنـه و شلوارک کوتاه عوض کردم و جلوی ایینـه نشستم که تا چیزایی رو کـه روی سرم بود از موهام باز کنم کـه یـهو احساس کردمـی دستشو روی مـیز گذاشت یکم پ عقب وقتی دیدم اون دست تتوهایی دقیقا مثل مال زین داره،نگاهمو از روی دستش سر ‌دادم و‌برگشتم که تا عقبو نگاه کنم خیلی جدی داشت بـه من نگاه مـیکرد برگشتم و رو بـه روش وایسادم قفسه سینم تند تند بالا و پایین مـی شد زین یـه نگاهی بـه قفسه سینم کـه تند تن بالا وپایی مـیشد کرد و دستشو کشید روی بازوم و تا انگشتام دستشو امتداد داد انگشتاشو تو انگشتام قفل کرد و دستمو گرفت جلوی صورتش و با اون یکی دستش کمرمو گرفت و منو چسبوند بـه خودش 🌳🍂🌳🍂🍂 مـیخواستم خودمو ازش جدا کنم و ژور اون بیشتر بود و من نمـیتونستم جم بخورم بغض کرده بودم💦💦 ا.ت:زین ولم کن،........ولم کن خواهش مـیکنم من ازت مـیترسم زین همـینجوری مـیومد سمتم و عقب عقب مـیرفتم و با صدای اغوا گرش مـیگفت زین:مگه من چسم کـه ازم مـیترسی،بیینم تو از من بدت مـیاد از من متنفری؟؟! ا.ت:اره بدم مـیاد چون تو بهم خیـانت کردی زین منو محکم گرفو چرخوند کـه همـین باعث شد محکم بخورم بـه دیوار💦🍂 دستشو گذاشت یـه طرف صورتم و خم شد و صورتشو دقیقا مقابل مال من گرفتح زین: معذرت مـیخوام........ ولی حق نداری ازم متنفر باشی چون من عاشقتم با دستش بازومو گرفت و اورد بالا و بوسیدش💦💦🌳 در همون حالت من با گریـه بهش مـی گفتم ا.ت:تو رفتی با پری جیجی و هزار دیگه حالا چطور حق ندارم ازت متنفر باشم تو بهم دروغ گفتی زین کـه هنوزم مشغول لمس بدن من بود گفت زین:من همرو کنار گذاشتم فقط به منظور عشقم بـه تو من جز تو دیگه بـه هیچ چیز دل بستگی ندارم کنار صورتمو گرفت توی دستش و اشکامو با شصتش پاک کرد زین:یـه فرصت به منظور اینکه نشون بدم عوض شدم تنـها فقط یکی ،این یـه خواهشـه و امـیدوارم درک کنی سرشو چسبوند بـه سرم و گفت زین: اگه بهم بگی کـه برم به منظور همـیشـه مـیرم ولی مطمئن باش مـیمـیرم و اگه درخواستمو قبول کنی که تا اخر عمر وفادار کنارت زندگی مـیکنم و خوشبختن مـیکنم من دیگه چشام باز شده مـیتونم بفهمم کجای کارم و اینکه چهیرو واقعا دوست دارم و مـی پرستم اون تویی نـه هیچ دیگه فقط تو حالا اشکای اونم مـیریختن🌳🍂💦 ا.ت:یـه فرصت من از این فرصت بـه تو مـیترسم هنوز اون شب توی هتلو فراموش نکردم💦 زین:. ____________ #nadia_love_story ❤️ #zayn #sad #treachery #part6 https://telegram.me/dar2delbot?start=send_w4djQX •|💫 @onlyimagine 💫|•
    نمایش درون تلگرام
  • Treachery🍂🌳 Zayn & y/n💦 زین:من اشتباه کردم اره اشتباهات خیلی زیـاد،ولی مـیخوام جبرانشون کنم اگه منو نبخشی نابود مـیشم اینو درک کن،ا.ت بهم بگو منو مـیبخشی صورتو با دو دستش گرفت بالا💦🍂 زین:بهم بگو،یـه چیزی بگو لعنتی!! توی چشمای عسلیش خیره شدم،حرفای نایل حرفایی کـه اون شب خود زین زده بود و مـیگفت نمـی دونسته داره چیکار مـیکنـه، حال الانش ،همش بهم مـیگفت دباره برگرد پیشش🍂🌳 زین کـه دیگه داشت نا امـید مـیشد صورتمو اورد جلوش و پیشونیمو بوسید،یـه بوسه کوتاه و خیلی اروم،به صورتم نگاه کرد و بغضشو قورت داد( کشتی پسرمو بد)🌳💦💦 زین:حق داری بـه اندازه تمام این سه سال حق داری ممکنـه دیگه دوستم نداشته باشی ممکنـه دیگه نخوای هیچوقت منو ببینی ولی....... جملشو ناتموم گذاشت و برگشت که تا بره ولی من دستشو محکم گرفتم و خودمو کشیدم سمتش و محکم بغلش کردم🌳🍂🍂 ا.ت:ولی عاشقتم خودمو گوله کردم توی تنش و سفقت تر بغلش کردم و اونم تلافی کرد و لباشو روی موهام گذاشت و سفت بغلم کرد دستشو پشتم گزاشت و بالا پایینش کرد،سرمو از روی سینش برداشتم و به چشماش خیره شدم🌳🍂💦 ا.ت:مـیبخشمت و مـیخوامت به منظور همـیشـه زین بی مـهابا گریـه مـیکرد و بینش لبخند مـیزد صورتشو اورد جلو اینبار دیگه فرق داشت چشمامو بستم که تا با ارامش ببوسمش نمـیدونم چرا اینقدر مـی خواستمش ولی مطمئن بودم تنـها فقط یـه دلیل داره عشق💦🌳🍂🍂 اون شب بـه اتاق اون رفتم و تا صبح با هم نشستیم و حرف زدیم درست کنار شومـینـه یـه پتو دور جفتمون بود و به اتیش ذل زده بودیم زین قسم خورد کـه هیچ وقت تنـهام نزاره و منم فقط امـیدوار بودم اما دلم باورش کرده بودم انگار مـیدونستم کـه دیگه خبری از خیـانت نیست و اون به منظور همـیشـه توی قلبمـه🌳🍂💦 صبح قرار بود با یـه پرواز بریم بـه پاریس دیگه از هیچی نمـی ترسیدم وقتی داشتیم از توی فرودگاه رد مـی شدیم دستشو گرفته بودم و اون هم مدام بـه من نگاه مـیکرد،دیگه مـهم نبود کـه اگه مثلا مـیگفتن زین مالیک و ا.ت ا.ف دباره وارد رابطه شدن و به هم رسیدن،دیگه هیچی واقعا مـهم نبود،توی هواپیما سرمو روی شونش گزاشته بودم و به پاریس فکر مـیکردم ،موقع پیـاده شدن از هواپیما هم همش خبرنگارا ازمون سوالای مختلف مـیپرسیدن 💦💦🍂🌳🍂 حدود سه ساعت با زین توی اتاق هتل بودم و با هم عکسای گذشتمونو نگاه مـیکردیم کـه به یکیشون برخوردیم زین:اینو یـادت مـیاد این اولین اجرای دو نفریمون بود لبخندی زدو منتظر موند که تا چیزی بگم🍂🌳 ا.ت:ای کاش مـیشد دباره صدای درون دراومد🍂🍂🌳 هتلدار:باید برید چند نفر اومدن دنبالتون خانم ا.ف با کمک زین وسایلامو جمع کردم و ازش خداحافظی کردم و به سمت سالن کنسرت راه افتادم بـه محض رسیدنم حاظر شدم و با نده های تورم رفتم روی استیج و با تشویق تماشاچیـا مواجه شدم🌳🍂💦 وبعد شروع کردم بـه خوندن، اول اهنگم خیلی اروم بود،اهنگی کـه اسمشو secret love song گذاشته بودم💦🍂 (اهنگ رو پلی کنید و خواهشا بـه همـه چیزش دقت کنید) خودم معنی کردم امـیدوارم جاییش مشکل نداشته باشـه🍂🍂 When you hold me in the street وقتی درون خیـابون دراغوشم مـیگیری And you kiss me on the dance floor و روی صحنـه منو مـیبوسی I wish that it could be like that ارزو مـیکنم کـه ای کاش این جوری بود Whay can't it be like?! that cause i'm yours چرا نمـیشـه کـه اینجوری باشـه اخه من ما توئم We keep behind closed doors ما پشت درون های بسته نگه داشته شدیم(عشقشون حتما مخفی بمونـه) Every time i see you,i die a little more هر دفعه کـه مـیبینمت, از دفعه قبل یکم بیشتر مـیمـیرم Stolen moments that we steal,as the curtain falls لحضه های دزدیده شده ای کـه وقتی مانع پایین مـیاد خودمون مـیدزدیمش(دزدکی بـه هم نگاه مـیکنم چون عشقشون حتما مخفی بمونـه) It'll never be enough هرگز کافی نخواهد بود It's obvious you're meant for me معلومـه کـه تو به منظور من معنی شدی Every piece of you,it's just fits prefectly هر فطعه از تو کاملا برازنده است Every second,every thought i'm in so deep هر لحظه,توی هر فکر و خیـالی کـه عمـیقا هستم But i'll never show it on my face هیچ وقت تو چهره ام نشون نمـیدم(عشق و نگرانیش رو پنـهان مـیکنـه و تظاهر بـه خوشحالی مـیکنـه) But we know this,we got a love that is homeless اما مـیدونیم,که عشقی داریم کـه بی خانمانـه Why can't you hold me in the street چرا نمـیتونی منو درون خیـابون منو درون اغوش بگیری Why can't i kiss you on the dance floor چرا نتونم تورو روی صحنـه ببوسم I wish that it could be like that ارزو مـی کنم کـه ای کاش اینجوری بود Why can't it be like that?! Cause i'm yours چرا نمـیشـه کـه اینحوری باشـه اخه من مال توئم ____________ #nadia_love_story ❤️ #zayn #sad #treachery #part7 https://telegram.me/dar2delbot?start=send_w4djQX •|💫 @onlyimagine 💫|•
    نمایش درون تلگرام
  • Treachery🍂🌳 Zayn & y/n💦 در حال خوندن بودم با یـه بغض خالص دباره وقتی اهنگ اروم شد قرار بود صدای جیسون درولا(خواننده ای کـه این قسمت اهنگشو خونده)پخش بشـه ولی صدای زین اومد و یک نور پرژکتور افتاد روی زین و یکی اوفتاد روی من و اون داشت مـیخوند و نزدیک من مـیشد🍂🍂💦🌳 When you're with him,do you call his name?! وقتی کـه با اون پسره ای ,اسمشم صدا مـیزنی?! Like you do when you're with me,does it feel the same مثل وقتی کـه با منی صداش مـیزنی, همون حس رو برات داره Would you leave if i was ready to settle down اگه من زانو مـیزدم و درخواست ازدواج بهت مـیدادم اونو ترک مـیکردی(بچه ها منظورش شان هست) Or would you play it safe and stay یـا با امنیت بازی مـیکردی و مـیموندی باهاش Girl you know this, we got a love that is homeless تو اینو مـیدونی ما عشقمون بی خانمانـه(یعنی عشقمون سردرگمـه) رفتم جلو تر و دستشو‌گرفتم و روبه روش وایسادم💦💦💦 Why can't you hold me in the street چرا نمـیتونی منو توی خیـابون درون اغوش بگیری Why can,t i kiss you on the dance floor چرا نتونم تور روی صحنـه ببوسم I wish that it could be like that ارزو مـی کنم کـه ای کاش اینجوری بود Why can't it be like that?!cause i'm yours چرا نمـیتونـه اینجوری باشـه اخه من مال توئم زین توی چشمام نگاه کرد و گفت🌳🍂 Ana nobody know i'm in love with someone's baby هیچنمـیدونـه کـه من عاشق عشق یـه نفر دیگه ام(منظورش اینکه کـه وقتایی کـه با پری،جیجی یـا بقیـه بوده عاشق ا.ت بوده نـه اونا) و من دباره ادامـه دادم💦🌳🍂 I don't wanna hide us away من نمـیخوام خودمون رو مخفی کنم Tell the word about the love we making به دنیـا عشقی کـه ساختیم رو مـیگم I'm living for that day من بـه امـید اون روز زندگی مـیکنم حالا هر دو با هم خوندیم🍂💦 Why can't you hold me in the street Why can't i kiss you on the dance floor وحالا دباره فقط من 💦💦 I wish that we could be like that Why can't we be like that?!cause i'm yours,i'm yours دستمو گرفت و یـه دور چرخیدم و دباره با هم خوندیم💦🍂🌳 Oh why can't you hold me in the street?! Why can't i kiss you on the dance floor I wish that we could be like that Why can't we be like that?!cause i'm yours Why can't i say that i'm on love I wanna shout it from the rooftops I wish that we could be like that Why can't we be like that?!cause i'm yours دستشو دباره گرفتم و نزدیکش شدم و توی چشاش نگاه کردم و با گریـه خوندم🍂🌳 Why can't we be like that Wish we could be like that وبعد صدای دست و جیغ همـه دراومد،پ بغلش و گریـه کردم...... ________________ #nadia_love_story ❤️ #zayn #sad #treachery #part8 https://telegram.me/dar2delbot?start=send_w4djQX •|💫 @onlyimagine 💫|•
    نمایش درون تلگرام
  • Treachery🍂🌳 Zayn & y/n💦 اون شب با زین عالی بود،طی سه ماه بـه جاهای مختلف دنیـا رفتیم🌳🍂 تورمون عالی پیش مـیرفت و منو و زین روز بـه روز بـه هم بیشتر نزدیک مـیشدیم،مثل رویـا بود برام مثل رویـا ،ارزو داشتم کـه هیچوقت تموم نشـه🍂🍂 جی جی🌳 جی جی: خیلی برام جالبه اونا دباره بهم رسیدن ا.ت چجوری تونست زین رو بپذیره؟؟! مایک:نمـیدونم ولی تنـها چیزی کـه مـیدونم اینکه مـیخوام با تو باشم جی جی من دوست دارم جی جی:مـیخوای دباره برگردیم پیش هم اگه مـیخوای حتما برام یـه کاری ی مایک:هر کاری باشـه مـیکنم جی جی:باید کمکم کنی کـه ا.ت و زین از هم جدا بشن مایک یکم تعجب کرد و جا خورد🌳🍂 مایک:اخه چرا؟؟! جی جی:واسه اینکه اون زین لعنتی حتما تقاس بعد بده باید مایک:خیله خوب باشـه فقط بگو چیکار کنم جی جی:لازم نیست تو‌کار خاصی انجام بدی فقط حتما بری و فیلم بازی کنی پیش ا.ت،اون الان تو هتل پلازا تو نیویورکه مایک:برم بهش چی بگم؟! جیجی:بعدا بهت مـیگم عجله نکن فعلا حتما بریم بیمارستان گفتی یـه دوستی داری کـه دکتره و خیلی بهت مدیونـه نـه؟! حتما بریم پیشش و یـه کارایی یم ،را بیوفت با مایک راه افتادم رفتیم بیمارستان اون دکتر بـه مایک مدیون بود و مایکم منو مـیخواست بعد کارم خیلی راحت داشت پیش مـیرفت،از دکتر خواستم کـه یـه پرونده بارداری برام درست کنـه و چندتا عو اینجور چیزا،حالا تنـها کاری کـه مونده بود داغون اعصاب ا.ت بود🌳🍂💦 ا.ت🍂 داشتم تلوزیون مـیدیدم کـه تلفن هتل زنگ خورد💦💦 هتلدار:خانم ا.ف یـه اقایی اومده بـه اسم مایک فارادای با شما کار داره مـیاید ببینیدش یـا اون بیـاد بالا ا.ت:نـه صبر کنید الان مـیام پایین تلفونو قطع کرم و بلند شدم و پالتومو پوشیدم و وقتی داشتم مـیرفتم پایین هی از خودم سوال مـیپرسیدم کـه کی ممکنـه باشـه بـه محض دیدن هتلدار با اشاره انگشتش بـه سمت سالن رفتم اونجا تقریبا خلوت بود فقط یـه مرد بود کـه پشت بـه من روی یکی از مبلا نشسته بود رفتم جلوتر و گفتم💦🌳🍂 ا.ت:سلام مایک:سلام خانم ا.ف امـیدوارم مزاحمتون نشده باشم ا.ت:من شمارو بـه خاطر نمـیارم مایک:خوب راستش شما هیچوقت منو ندید حق دارید من دوست پسر سابق جی جی هستم چرا دوست پسر سابق جی جی حتما بیـاد اینجا🍂🌳 ا.ت:مـیشـه بدونم با من چیکار دارید؟! اون سرشو گرفت پایین و وقتی اورد بالا چشاش خیس بود 🍂🌳 مایک:من جیجی رو خیلی دوست دارم و براش هر کاری مـیکنم و در حال حاظر اون مـیخواد با زین باشـه تو حتما بزاری اونا با هم باشن ا.ت:چرا حتما این کارو م؟! مایک:چون جیجی از زین بارداره و زین حتما کنارش باشـه با شنیدن این کلمـه زانوهام شل شد و راه نفسم بسته شد روی زانو هام فرود اومدم و ناخونامو فشار دادم بـه کف دستم🍂💦💦 مایک:من از عشقم بـه جیجی گذشتم چون اون عاشقه زینـه و الانم ازش بارداره خواهش مـیکنم توئم بگذر که تا اونا با هم و بچشون خوشبخت بشن شاید یـه دعواهایی توی گذشته کرده باشن ولی الان پای یـه بچه درمونـه ازت مـیخوام درک کنی،درک مـیکنی ا.ت، تو کـه نمـیخوای اون بچه از بین بره اگه زین نره پیش جیجی،جیجی قطعا اون بچرو مـیندازه،توکه نمـیخوای یـه بچه از بین بره اشکام بدون پلک زدن مـیریختن و ضربانم کند شده بود احساس مـیکردم دارم مـیمـیرم 💦🌳🍂 مایک:ازش بگذر مثل من، بگذر ازش وقتی مایک اینو گفت احساس کردم خون توی رگام منجمد شد،این حقیقت بود حتما مـیپذیرفتمش اون راس مـیگه من کـه نمـیخوام یـه بچرو از بین ببرم،دستمو روی زانوم گذاشتم و بلند شدم و برگه هایی رو کـه روبه روم گرفته بود رو گرفتم با دیدن عسونوگرافیـه اون بچه دیگه همـه چیز باورم شد🌳🍂🍂🍂 اشکامو پاک کردم و سعی کردم بـه خودم بـه قبولونم🌳🍂 ا.ت:قبوله درست مـیگی من این کارو مـیکنم وبعد بدون هیچ کلمـه ای سریع دویدم توی اتاقم و خودمو پرت کردم روی تختم و صدای هق هقام بلند شد،چرا نمـیشد زندگیـه من خوب بمونـه اخه مگه من چیکار کرده بودم من فقط یـه خوشبختی مـیخواستم همـین ،یـه زندگی کـه اونو با زین تقسیم کنم💦💦💦💦🌳🍂 مایک🍂 صدای موبایلم دراومد جیجی بود جیجی:چیشد ؟؟ مایک:قبول کرد جیجی:خوبه مایک:حالم از خودم بهم خورد اون هیچ گناهی نداشت قراره تو اذیت زین بود نـه اون جیجی:اونم بـه موقش حالا دیگه اونجا نمون برو زین💦 وقتی برگشتم هتل چراغا خاموش بود..... ____________ #nadia_love_story ❤️ #zayn #sad #treachery #part9 https://telegram.me/dar2delbot?start=send_w4djQX •|💫 @onlyimagine 💫|•
    نمایش درون تلگرام
  • Treachery🍂🌳 Zayn & y/n💦 زین💦 وقتی برگشتم‌هتل چراغا خاموش بود و هیچ صدایی نمـیومد🍂🌳 زین:ا.ت،ا.ت عزیزم،کجایی فرشته کوچولوی من؟! دیگه واقعا نگران شدم دستمو دراز کردم و کلیدی رو کـه مال پذیرایی بود رو روشن کردم هیچ نبود دستشویی و حمومم رو نگاه کردم بازمـی نبود رفتم توی اتاقو دیدم بـه محض اینکه چراغو روشن کردم ا.ت رو دیدم کـه برعروی تخت خوابیده بود و دستاشو کنارش انداخته بود🌳🍂 رفتم کنارش روی تخت نشستم و با دستام بازوهاشو گرفتم و برش گردوندم فکر مـیکردم خستس و خوابش ولی وقتی کمکش کردم کـه برگرده بیدار بود و چشماش قرمز شده بود زین:چی شده چرا چشات قرمزه؟!ا.ت،ا.ت من حالت خوبهی چیزی گفته؟! بغضش ترکید و گریـه کرد محکم پرید تو‌بغلم و سرشو گذاشت روی شونم و با هق هق شروع کرد بـه حرف زدن ا.ت:زِ....زِ...زین مـی مـی دونی امروز چیزیو فهمـیدم کـه ای کاش زود تر مـیفهمـیدم زین:چیرو؟!من نمـیفهمم،مـیشـه بگی...... ا.ت:ساکت باش و بع حرفا خوب گوش کن زین این دنیـا دنیـایی کـه هر روز یـه قصه ای من اینو باور کردم کـه دیگه بهم خیـانت نمـیکنی و به پای عشقم مـیمونی،ولی حتما از هم جدا بشیم زین:چی اخه چرا؟! ا.ت:این پایـانشـه زین سه سال و سه ماه پایـان عشق ما تو حتما بدونی کـه داری پدر مـیشی اونم از جیجی اون بهت نیـاز داره حتی اگر دوسشم نداری حتما داشته باشی چون اون مادر بچه توئه سرشو از روی شونم بلند کرد و توی چشمام نگاه کرد،در بین بغضش خندید و گفت ا.ت: دوست دارم زین:ا.ت من نمـیفهمم چی مـیگی بچه چیـه؟؟ ا.ت:بچه تو و جیجی حتما پیشش باشی که تا ابد اینو بفهم بهم قول بده زین:ازم چی مـیخوای مـیخوای ترکت کنم حالا خودمم گریـه مـیکردم ا.ت:یـه ماشین داره مـیاد دنبالم زین بهم قول بده پیشش بمونی من حتما حاظر بشم و برم،بلند شد کـه لباسشو بپوشـه ولی من نمـیزاشتم ا.ت:ولم کن زین من نمـیخوام حرفای مایک درست از اب دربیـاد نمـیخوام جیجی اون بچرو بکشـه زین:حالا فهمـیدم قضیـه از چه قراره مایک لعنتی گیرش بیـارم مـیکشمش ا.ت لباسشو پوشید و خواست از درون بره بیرون کـه جلوشو گرفتم محکم دوطرف بازواشو گرفتم و گفتم زین:نمـیزارم بری ا.ت:بزار برم زین اون بچه فقط همـین مـهمـه زین:من اصلا مطمئن نیستم کـه بچه ای درون کار باشـه بـه فرضم کـه باشـه من بی تو هیچ چیرو نمـیخوام تقلا مـیکردم خودمو از توی دستاش ازاد کنم ولی نمـیشد ولم نمـیکرد🌳💦💦 ا.ت:زین ولم کن حتی اگه خودتم بخوای من دیگه نمـیخوام باهات باشم زین:چی؟! من هنوز تو شک بودم یعنی منو نمـیخواست هلم داد و رفت بیرون🌳🍂 روی تخت نشستم و سرمو بین دستام گرفتم تنـها چیزی کـه به ذهنم رسید زنگ زدن بـه اون جیجیـه بود جیجی:الو زین:کار خودتو کردی نـه؟! جیجی:اوه عزیزم متاسفم ولی اون حق ارامش نداره بالاخره هرچی باشـه اون یـه هرزس اون دقیقا همـیشـه دست مـیزاره روی نقطه ظعف من💦 زین:خفه شو خفه،دعا کن گیرت نیـارم وگرنـه مـیکشمت این تویی کـه هرزه ای با مایک خوش مـیگزره بهش بگو اونم اگه گیر بیـارم زنده نمـیزارم جیجی:مـیدونی جالب چیـه الان ا.ت رفته که تا مایکو ببینـه که تا اونم بیشتر بهش از نینیمون بگه این جذاب نیست؟! دلم مـیخواست تلفن اون دختترو خفه کنم💦🌳 زین:اون مایک غلط مـیکنـه باتو جیجی:ببین ا.ت یـه خیلی زود باوره و خیلیم حساس مطمئن باش دیگه ازت گرفتمش دیگه نتونستم حرفای اون حرومزادرو تحمل کنم گوشیرو کوبیدم روی زمـین و دستمو چندبار توی موهام کشیدم و توی اتاق بـه اینور و اونور مـیرفتم و دستمو بـه هرچی کـه مـیرسید قلاب مـیکردم و پرتش مـیکردم زمـین🍂🌳💦 ا.ت🍂 توی کافه نشسته بودم ومنتظر مایک بودم یـه جورایی خیلی بهش اعتماد پیدا کرده بودم با حرفاش🌳🍂 وقتی اومد درست روبه روم نشست مایک:خوبی؟! ا.ت:من خوبم تو بگو زین مـیدونسته؟!مایک جوابمو بده زین مـیدونسته یـه بچه داره لون با مـیل خودش جیجیرو حامله کرده بوده جوابمو بده لعنتی؟! مایک:اره(با داد)،اره اون بـه اختیـار خودش جیجیرو بـه فاک داده و حاملش کرده که تا ازش بچه داشته باشـه خورد شدنو درون درونم احساس کردم قلبم درد مـیکرد نبضم نمـیزد🍂🌳 مایک:واقع بین باش کلاه هر دوی ما بعد معرحالا مـیخوای چیکار کنی؟! اشکامو پاک کردم و صدامو صاف کردم و گفتم 💦💦🌳🍂 ا.ت:برای همـیشـه تمومش مـیکنم اون فرصت دبارشو از دست داد اون دروغ گفت خیـانت کرد همـه اینارو با بغض مـیگفتم ای کاش هیچوقت اینارو بـه زبون نمـیاوردم🍂🌳💦 بلند شدم و بدون هیچ حرفی رفتم توی خیـابونای نیویورک قدم مـیزدم و به اطراف نگاه مـیکردم این جاهارو خوب یـادم مـیاد،یـادم مـیاد من و زین وقتی توی افکتور قبول شد توی خیـابونای این جا قدم مـیزدیم و بستنی مـیخوردیم💦🍂🌳 بی هدف قدم مـیزدم و به گذشته فکر مـیکردم...... ___________ #nadia_love_story ❤️ #zayn #sad #treachery #part10 https://telegram.me/dar2delbot?start=send_w4djQX •|💫 @onlyimagine 💫|•
    نمایش درون تلگرام
  • Treachery🍂🌳 Zayn & y/n💦 زین🌳 توی ختل موندن دوونم مـیکرد زدم بیرون و رفتم همون خیـابونایی کـه من و ا.ت بـه مناسبت قبول شدن من توی افکتورراه مـیرفتیم و بستنی مـیخوردیم همـینجوری رفتم که تا به اون پارک خاطره هامون رسیدم روی یـه صندلی نشستم و دقت نکردم کـه کی کنارم نشسته🍂🌳💦 نمـیدونم چرا ولی قلبم بدجوری درد مـیکرد حتما قرصمو مـیخوردم یـادمـه از وقتی کـه توی اون شب توی هتل زین منو خیـانت کار خطاب کرد خوردن این قرصای فاکی عادتم شده،از خانومـی کـه کنارم بود پرسیدم🌳🍂🌳🍂 زین:یکم اب داری!؟ خم شد و اب رو از توی کیفش دراورد و وقتی گرفت روبه روم متوجه شدم کـه اون ا.ت منـه💦🌳🍂 زین:ا.ت!! ا.ت:تو قرص مـیخوری؟! سریع پ و جلوش زانو زدم زین:ببین ا.ت همشون دروغ مـیگن دروغ مـیفهمـی که، ببین اصلا..... من داشتم حرف مـیزدم ولی اون گریـه مـیکرد و با نا امـیدی سرشو تکون مـیداد،دستمو گرفت و گفت 🌳🍂💦 ا.ت:زین اعتماد بـه تو‌دیگه کار نشدنیـه به منظور من،به نگاه کن دوست دارم و مـیدونم کـه توهم داری ولی این تهشـه اخرش منو و نمـیتونیم کنار هم بمونیم تو وفادار نیستی فقط دوست داری همـین اینا حرفای اخرمـه دیگه هیچ چیز نمـیتونـه مارو بـه هم برگردونـه حتما دور باشیم🌳🍂 دستاشو‌ ول کردم و رفتم همش گریـه مـیکردم چقدر گریـه اه بسه دیگه یـه لحظه وایسادم که تا دباره نگاهش کنم ولی منصرف شدم🌳🍂 یک ماه بعد اون اطفاق زین کلا دنیـای خوانندگی رو رها کرد و رفت و من دیگه هیچوقت ندیدمش،تنـها و تنـها امـیدوارم بودم کـه زنده باشـه و خوشبخت همـین💦🌳🍂 پایـان💔 ______________ #nadia_love_story ❤️ #zayn #sad #treachery #part11 بچه ها این تموم شد امـیدوارم دوست داشته باشید❤️ https://telegram.me/dar2delbot?start=send_w4djQX •|💫 @onlyimagine 💫|•
    نمایش درون تلگرام
  • Such Dreams💫🍃 Harry & y/n🍃 رمانتیک🙈 هر چیزی کـه ایمجینشو ین براتون با هری اتفاق مـیوفته(فقط همـینو بدونید درموردش) ا.ن ا.ت🍃 توی هواپیما نشسته بودم و دل تو دلم نبود خلبان گفت ده دقیقه دیگه فرود مـیایم ولی من خیلی هیجان زده بودم کـه برمـیگردم پیشش بعد یک سال من هیچوقت فکرشم نمـیکردم کـه اینجوری بشـه یعنی یـه روزی بهم علاقمند بشـه کـه همـیشـه توی خیـالاتم بود،هری استایلز سوپر استار معروف،درست یـادمـه بهار سال پیش بود کـه همراه خانوادم به منظور تعطیلات تابستون رفته بودیم ملبورن(استرالیـا)،اون روز هری با خانوادش داشتن توی اسکله ماهی گیری مـی و اتفاقی با خانواده من اشنا شد و سر صحبتو باز ،وقتی اتفاقی منو دید اولش شبیـه مسخ شده ها رفتار مـیکرد اما کم کم بهتر شد یـادم مـیاد اون روز کلی باهاشون خندیدیم که تا اینکه یک ماه گذشت و صمـیمـی تر شدیم بـه جورایی رابین و انا همـیشـه دعوتمون مـی خونـه هری توی استرالیـا و ما زیـاد توی هتل نمـیموندیم درست وقتی کـه داشتیم برمـیگشتیم کشورمون هری اومد فرودگاه و بهم ابراز علاقه کرد و ازم خواست پیشش بمونم یـادمـه انقدر جلوی خانوادم خجالت کشیدم کـه دهنم قفل شده بود،ولی بابت سال اخر دبیرستان نمـیتونستم برنگردم،برگشتم با این قول کـه تو یکی از دانشگاه های لندن قبول بشم چمدونمو بر داشتم و از گیت اومدم بیرون کـه تلفنم زنگ خورد،هری بود با خنده گفتم ا.ت:هی چندبار زنگ مـیزنی؟! هری:یک سال گذشته خوب ببینم بـه قولت کـه عمل کردی؟ ا.ت:اوهوم هری:از گیت اومدی بیرون؟! ا.ت:الان جلوی سالن 3B وایسادم هری:چی مـیگی منم همونجام تعجب کردم عقب عقب داشتم مـیرفتم و اطرافو نگاه مـیکردم کـه احساس کردم خوردم بهی برگشتم معذرت خواهی کنم ولی...با خنده گفت هری:ا.ت یکم بـه صورتش دقت کردم موهاش خیلی بلند شده بود همـینطور قدش و هیکلش،سرتا پا سیـاه پوشیده بود با یـه اور کت بلند مشکی،با خنده گفتم... ا.ت:هی موهاشو خندیدم روی پنجه پام بلند شد و سفت بغلش کردم،موهای بلندمو نوازش کرد ا.ت:دلم برات تنگ شده بود هری:منم عزیزم اروم دستامو از دور گردنش باز کرد و اومدم پایین،انتظار داشتم بگه بریم ولی مثل اینکه منتظر چیزی بود ا.ت:چیزی شده؟! صاف وایساد،صداشو صاف کرد و دستاشو پشتش قلاب کرد هری:خوب من منتظرم ا.ت:منتظر چی؟! خم شد سمت صورتم و نگاهشو پایین تر برد که تا به لبهام رسید،تازه فهمـیدم.....سرمو گرفتم پایین و با صدای خجالت زده گفتم ا.ت:هری هری:جانم؟ ا.ت:بیـا بریم همـه دارن نگاهمون مـیکنن هری:نترس بادیگاردام هستن،اتفاقی نمـیوفته.....من که تا به خواستم نرسم تکون نمـیخورم...چیز زیـادی نمـیخوام این خیلی عادیـه کـه الان منو ببوسی...... ______________________ #nadia_love_story ❤️ #harry #romantic #such_dreams #part1 ال د لاو 🍌😎😌 10📝 که تا نظر بدین پارت بعدو مـیزارم گشاد بازیو بزارین کنار که تا نظر ندین هیچی‌نمـینویسم💦😂 https://telegram.me/dar2delbot?start=send_w4djQX •|💫 @onlyimagine 💫|•
    نمایش درون تلگرام
  • Such Dreams💫🍃 Harry & y/n🍃 رمانتیک🙈 ادامـه🍃 هری:نترس بادیگاردام هستن،اتفاقی نمـیوفته.....من که تا به خواستم نرسم تکون نمـیخورم...چیز زیـادی نمـیخوام این خیلی عادیـه کـه الان منو ببوسی ا.ت:برای شما اره اما نـه تو‌کشور من هری:پس خیلی کشور عجیبی دارین دستشو گذاشت زیر چونم و صورتمو گرفت سمت خودش دیگه همـه ادمای اونجا فهمـیده بودن هری استایلز اونجاس،ولی اون خیلی ریلبود دباره بـه لبهام نگاه کرد،یـه نگا بـه اطراف انداختم من واقعا نمـیتونسم داشتم از خجالت مـیمردم روبه لبهام لبخند زد و پیشونیمو بوسید،دسته چمدونمو کشید و دستشو گذاشت دور کمرم و راه افتاد سمت درون خروجی این همـه عکاس و خبرنگار یـهو از کجا اومدن؟!پابه پای ما مـیومدن هر چند بادیگاردای هری سعی داشتن جلوشونو بگیرن خبرنگار:اقای استایلز...اقای استایلز..راسته کـه تازگیـا وارد رابطه شدین هری:خوب معلومـه کنارم وایساده دستشو فشار دادم و توی گوشم گفت هری:مگه دروغ مـیگم بهم لبخند زدیم و چند متر جلوتر سوار ماشین شدیم،خیلی خسته بودم سرم کم کم داشت مـیرفت واسه خواب کـه اروم گذاشتمش روی شونـه ی هری،دستمو اروم گرفت...........چشممو کـه دباره باز کردم هنوز توی راه بودیم،سرمو از روی شونش برداشتم هری:بیدار شدی؟! سر تکون دادم ا.ت:چقدر خوابیدم؟ هری:یک ساعت مـیشـه...اگه خسته ای بازم بخواب ا.ت:نـه دیگه کافیـه،یـه سوال بپرسم؟ هری:البته.. ا.ت:کجا مـیریم؟ هری:خونـه من ا.ت:یعنی نمـیریم پیش مادرت؟! هری:بعدا مـیریم الان بهتره یـه جای خلوت استراحت کنی،بچه های جما اونجان نمـیزارن راحت باشی ا.ت:باشـه چیزی نگذشت کـه رسیدیم خونـه هری فوق العاده بود فکر نمـیکردم یـه همچین جایی تو حومـه شـهر لندن باشـه ماشین وار حیـاط شد و کنار باغ وایساد ا.ت:خونـه فوق العاده ای داری هری:داریم،البته اگه بخوای با من بمونی جلوی درون خدمتکاراشو بهم معرفی کرد و باهاشون دست دادم بعد با هم رفتیم طبقه بالا اتاقمو بهم نشون داد هری:من یکم کار دارم بیرون که تا تو دوش بگیری و یکم استراحت کنی برمـیگردم،چیزی احتیـاج داشتی بـه کلر(خدمتکارش) بگو یـا اگه با اون راحت نبودی بـه خودم زنگ بزن برگشت بره کـه اسمشو صدا زدم ا.ت:هری...مراقب خودت باش لبخند زد و درو اتاقو بست و رفت،اتاق قشنگی بود دقیقا مناسب یـه رفتم سمت پنجره و بازش کردم،نمـیدونم چی‌ باعث مـیشد هری انقدر منو دوست داشته باشـه،درسته خوشگلی بودم ولی حتما خوشگل تر از منم به منظور اون بود،یـه لحظه بـه هام نگاه کردم دو ثانیـه بعد بـه تفکرات منحرفانـه خودم خندیدم،حس خوبی داشتم ولی احساس مـیکردم با هری زیـاد راحت نیستم و خیلی نمـیشناسمش......... _____________ #nadia_love_story ❤️ #harry #romantic #such_dreams #part2 فکر نکنید لوسه مـیدونید این یـه ایمجینـه کـه بیشتر کنار هم خوشحال زندگی مـیکنن مشکل بد پیش نمـیاد البته مـیاد ولی نـه مثل ایمجین قبلیـام😁😬 10+📝نظر که تا پارت بعد https://telegram.me/dar2delbot?start=send_w4djQX •|💫 @onlyimagine 💫|•
    نمایش درون تلگرام
  • Such Dreams💫🍃 Harry & y/n🍃 رمانتیک🙈 ادامـه بعد یـه حموم حسابی مثل رنگ پریده ها شده بودم،یـاد پدرم افتادم دلم براش تنگ شد همـیشـه بهم مـیگفت سفید برفی، پیراهن صورتی که تا بالای زانوم پوشیدم موهامو از کنارم بافتم که تا روی کمرم گوشیمو برداشتم و شماره پدرمو گرفتم....بعد چنتا بوق برداشت و یکم با هم حرف زدیم از اینکه الان کجام و چیکار مـیکنم براش گفتم و اینکه هری همـه چیزو برام محیـا کرده از اینکه‌وضعیتم اینجا خوب بود خوشحال شد و خظی کرد حوصلم سر رفته بود رفتم طبقه پایین،داشتم از پله ها مـیومدم پایین که... کلر:چیزی مـیخواین خانم؟! ا.ت:نـه عزیزم فقط منو اینجوری صدا نکن،بهم بگو ا.ت کلر:ولی.... ا.ت:ولی نداره،ببینم حالا چیزی داریم من بخورم واقعا گشنمـه لبخند زد و گفت دنبالش برم فتیم تو اشپز خونـه کلر:الان اقا مـیاد و شامو مـیارم بیـا بشین حرف بزنیم اینجوری گشنگی یـادت مـیره یـا اگرم خیلی گرسنته برات بیـارم ا.ت:نـه متظر هری مـیمونم کلر:باشـه ا.ت:یـه سوالی بپرسم؟ کلر:چرا کـه نـه ا.ت:چند وقته هری رو مـیشناسی؟ کلر:از وقتی کـه خیلی کوچیک بود وقتی مادرش از پدرش جدا شد پدرش حظانتشو گرفت که تا پیش خودش بزرگ بشـه و‌ش پیش مادرش موند من اون موقع ها پرستارش بودم،اون زمانا اصلا دوره ی خوبی نبود بـه خاطر جدایی از مادر و ش افسردگی گرفته بود ولی کم کم‌وقتی دوستاش وارد زندگیش شدن بـه کلی عوض شد ا.ت:من هنوز درک نمـیکنم چرا باهاش احساس غریبی مـیکنم کلر:تازه اومدی پیشش خوب کم کم مـیشناسیش ا.ت:ولی اخه ما مـیشـه گفت یک سال و سه ماهه همو مـیشناسیم کلر:ولی فقط سه ماه باهاش بودی اونم وقتی بود کـه هنوز احساس قوی نسبت بـه هم نداشتین،نگران نباش... صدای باز شدن درون خونـه اومد هری:من اومدم کلر،ا.ت خوابیده یـا بیداره؟ همونطوری کـه داشت مـیگفت اومد توی اشپز خونـه،برگشتم سمتش ا.ت:سلام با لبخند اومد جلو هری:نخوابیدی؟ ا.ت:خوب زیـاد خسته نبودم،ولی تو خیلی خسته بـه نظر مـیرسی هری:اره خیلی این ور‌ اون ور شدیم وقتی داشت دکمـه های استینشو باز مـیکرد و تا مـیزد بالا‌ روبه کلر گفت هری:خیلی گرسنمـه کی شام حاظر مـیشـه؟ کلر:الان،شما بفرمایید من‌مـیزو اماده مـیکنم هری درون حالی کـه کلافه داشت دکمـه های یقشو باز مـیکرد رفت بیرون ا.ت:بزار منم کمکت مـیکنم کلر هری: عزیزم کلر:برو پیشش داره صدات مـیکنـه ا.ت:پس ممنون لبخند زد،سریع رفتم پیش هری،کل دکمـه هاشو باز کرده بود و روبه روی تی وی با یـه کنترل وایساده بود ا.ت:بله هری:مادرم فهمـید اومدی گفت فردا بریم پیشش ا.ت:چه ‌خوب لباسشو کلا دراورد و ربدوشامشو(اقا ناموسا نمـیدونم چجوری بگم چیـه،از همـین مانتو مردونـه ها کـه توی خونـه مـیپوشن😂)پوشید چند ثانیع بعد از جابه جا کانالا بـه من نگاه کرد کـه داشتم با لبه مبل ور مـیرفتم اومد جلوتر و روبه روم ‌وایساد و دستشو گذاشت کنار گردنم هری:چرا انقدر معذبی؟!اینجا راحت نیستی؟ ا.ت:نـه نـه من .....فقط..... مـیدونی هنوز بـه این فضا عادت نکردم،همـه چیز یـهویی شد هری:بهت حق مـیدم حتی اگه با منم احساس راحتی نداشته باشی ا.ت:ممنون کـه درکم مـیکنی ناخواسته دستمو بردم سمت موهاش و چنتا تارشو با لبخند پشت گوشش گذاشتم و زیر گوششو بوسیدم خواستم دستمو بیـارم پایین کـه همونجا کنار صورتش گرفتش توی دست خودش،یـه نگاه بـه دستم کرد و اروم انگشت اشارمو بوسید..... کلر: شام حاظره مـیتونید بیـاید تا از اشپز خونـه اومد بیرون و مارو دید یکم جا خورد خواست برگرده کـه هری توی همون حالتی کـه بود بهش گفت هری:باشـه تو برو دستمو گرفت و ‌اروم کشید دنبالش،پشت سرش رفتم....سر شام هری همش خاطره تعریف مـیکرد و من و کلر مـیخندیدیم،از موقع هایی مـیگفت کـه اولین تست افکتورشو داد یـا اپلین تورشون...بعد شام هری رفت که تا بخوابه و من کمک کلر ظرفای شامو جمع کردیم و شستیم،نمـیدونم چرا ولی انگار وقتی یـهی کار مـیکرد و من بیکار بودم احساس بدی داشتم.......... _________________ #nadia_love_story ❤️ #harry #romantic #such_dreams #part3 +10📝نظر که تا پارت بعد😘☘💫"." https://telegram.me/dar2delbot?start=send_w4djQX •|💫 @onlyimagine 💫|•
    نمایش درون تلگرام
  • Such Dreams💫🍃 Harry & y/n🍃 رمانتیک🙈 ادامـه کم‌کم منم رفتم و‌خوابیدم،توی دلم خوشحال بودم کـه بازم درکم کرد و نخواست کنارم بخوابه صبح زود بلند شدم یکم توی جام غلط خوردم و بیدار شدم،ابی بـه دست و صورتم زدم کـه بالکن اومد جلوی چشمم،درش باز بود و نسیم خنک پرده هارو کنار مـیزد با لباس خواب رفتم توی بالکن،دستامو گذاشتم لبه نرده ها و سنگینیمو انداختم روشون و یـه نفس عمـیق کشیدم یکم کـه این ور اون ورو نگاه کردم دیدم یکی هم قد و اندازه هری با موهای بسته شده و شلوارک داره توی حیـاط ورزش مـیکنـه یکم کـه بیشتر دقت کردم دیدم واقعا هریـه داشت عقب عقب مـیدووید کـه صداش کردم برگشت و بالارو نگاه کرد و دست تکون داد همونطوری کـه داشت عقب عقب مـیرفت پاش لیز خورد و افتاد توی استخر یکم نگران شدم ولی وقتی اومد بالا خیـالم راحت شد و بهش خندیدم،مـیله هارو گرفت و از اب اومد بیرون،بلند گفتم ا.ت:هری خوبی؟! دستشو یکم مالید روی چشماش هری:اره زندم ا.ت:چرا زنده مگه که تا حالای بـه خاطر تو استخر افتادن اونم‌ وقتی شنا بلده مرده هری:نـه ولی یکیرو مـیشناسم کـه عاشق شد و مرد،مرد خوبی بود خدا روحشو قرین رحمت قرار بده،همـین پسره اسمش چی بود اها هری استایلز ا.ت:پس الان تو مره محسوب مـیشی و من بـه امـید یـه مرده اومدم لندن هری:یـه جورایی هر دومون بـه چرت و پرتامون خندیدیم هری:راستی مـیگم تو چقدر صحر خیزی ا.ت:زود بیدار شدم که هری:ساعت یـازده صبه الا همـه بچه مدرسه ایـای لندنم بیدارن ا.ت:ای وای ساعت گوشیمو درست نکردم مال من شیشـه صبه همون موقع کلر کـه داشت مـیز صبحونرو توی حیـاط مـیچید گفت منم برم پایین لباس خابمو با یـه پیراهن سفید کـه تا روی زانوم بود عوض کردم و موهامو دورم ازاد گذاشتم،یـه حسی بهم مـیگفت یکم ارایش کنم و همـین کارم کردم ،شنگول رفتم تو حیـاط ا.ت:صبح بخیر،هری کوش؟!همـینجا بود که جکی:رفت لباس عوض کنـه ا.ت:دیروز دیدمتون شما جکی هستین درسته؟ جکی:اره من باغبون این بهشت زیبام کـه از هر طرفش بوی مست کننده مـیاد یـه لحظه بو کن از لحنش حسابی تعجب کردم و البته خندم گرفته بود کلر:کاریو کـه مـیگه وگرنـه بیچارت مـیکنـه انقدر حرف مـیزنـه بو کردم ا.ت:بوی خیلی خوبی مـیدن جکی:من کـه گفتم،مـیخوای این گلو بکاری بیـا،بیـا اینجا کلر:اوه جکی مـیشـه از این بگذریم،بزار صبحونشو بخوره.....بیـا بشین ا.ت این پیر مرد مخشو اخر از دست مـیده هر دو نشستیم ا.ت:چرا ادم مـهربونیـه که کلر:ولی مخش.... بادستش بـه سرش اشاره کرد ا.ت:اوکی فهمـیدم کلر:اومد برگشتم هری داشت صورتشو با یـه حوله خشک مـیکرد و مـیومد هری:سلام همگی جکی:پسرکه دیوانـه،ببین چیکار کردی پاتو گذاشتی روی گل،چرا از تو باغچه مـیای هری یکم از دادش ترسید و رفت کنار هری:معذرت مـیخوام خم شد که تا کمکش کنـه ولی محکم زد روی دستش جکی:برو که تا بیشتر از این بـه این گلا گند نزدی پسره بچه سر بـه هوا هری:جک من معذرت مـیخوام ولی الان من دیگه بیست و سه سالمـه فکر نمـیکنی دیگه پسر بچه نیستم جکی:برو ببینم،بچگیت هنوز یـادم نرفته هری قیـافشو کج کرد و اومد پیش ما،یـه دستشو گذاشت پشت صندلی و ی گذاش روی مـیز و خم شد روی من و گونمو بوسید هری:صبح بخیر ا.ت:صبح بخیر کلر:بفرمایید هری:جکی تو چیزی نمـیخوری؟ جکی نگاه عاقل اندر سفیحی بهش انداخت و هری بیخیـال شد،کنارش نشسته بودم و احساس مـیکردم حین صبحونـه خوردن چند بار یواش دستشو از زیر دامنم رد کرد و گذاشت روی رون پام،هر بار اینکارو مـیکرد احساس مـیکردم سرخ مـیشم فکر کنم به منظور همـینم بود کـه کلر بـه یـه بهونـه ای رفت و تنـهامون گذاشت هری:ا.ت صورتمو برگردوندم سمتش،باهاش پنج سانتم فاصله نداشتم،یـا لبخند گفتم ا.ت:چیـه،چرا اینجوری نگا مـیکنی؟! هری:پس فردا American Music Awarde توی کالیفرنیـا برگذار مـیشـه،ما هم دعوتیم،مـیخوام همراهم بیـای نمـیدونم چرا ‌ولی توی دلم یکم احساس ترس کردم هری:باید زودتر بهت مـیگفتم امشب پرواز بـه سمت اونجاست،باهام مـیای دیگه دلم نمـیخواست ناراحتش کنم سرمو بـه معنی مثبت تکون دادم....... ______________ #nadia_love_story ❤️ #harry #romantic #such_dreams #part4 واو تو AMA چی مـیشـه؟! یـه اتفاقی مـیوفته😗 +10📝نظر که تا فردا و پارت بعد(دیگه امروز ادامـه نمـیزارم گایز که تا فردا زیـاد نظر بدین صبح مـیزارم😘😍) https://telegram.me/dar2delbot?start=send_w4djQX •|💫 @onlyimagine 💫|•
    نمایش درون تلگرام
  • Such Dreams💫🍃 Harry & y/n🍃 رمانتیک🙈 ساعت دوازده شب بود من و کلر داشتیم لباسارو توی چمدون ممـیزاشتیم‌ منتظر هری بودم که تا بیـاد پروازمون ساعت یک شب بود از چند ساعت پیش به منظور هماهنگی بعضی چیزا بیرون رفته بود.....یکی از لباسای هری رو‌توی دستم گرفتم ا.ت:فکر مـیکنی هری بـه این احتیـاج داشته باشـه؟! لبخند زد کلر:این لباسو همـیشـه از نوجوونیش همراهش همـه حا مـیبره و مـیپوشش،مـیگه باهاش راحته،بهتره برش داری ا.ت:این چی؟! کلر:مـیخوای من لباسای هری رو جمع کنم؟! ا.ت:باشـه کلر:توی مراسم دستتو از دست هری جدا نکن،به خصوص افتر پارتی ا.ت:چرا؟! کلر:تو که تا حالا بـه این مراسما نرفتی نمـیدونی چجوریـه،بهتره بـه حرفم گوش کنی ا.ت:فکر کنم بدونم داری درمورد چی حرف مـیزنی داشتم لباسارو جمع مـیکردم کـه یـهو احساس کردم زیر دلم بدجوری درد گرفت،یـه اه کوتاه کشیدم کـه کلر متوجم شد کلر:خوبی ؟! دستمو گذاشتم روی دلم،بلند شد و سریع اومد سمتم کلر:کجات درد مـیکنـه؟! با دست اشاره کردم،اشکم داشت درون مـیومد کلر:اروم باش....این درون یـهویی از کجا اومد!! به گوشیم اشاره کردم و دادش دستم تقویمشو نگاه کردم،زمان عادت ماهانم بود،فکر کنم اونم فهمـید چم شد به منظور همـین یـه لبخند کوتاه زد کلر:کارت تموم شد عزیزم ا.ت:آه اره کلر:پس پاشو اون چیز لازمو بپوش خندم گرفت ولی دردم سریع خندمو خورد چمدونارو لبه پله ها گذاشت کلر:دنیز...دنیز.....بیـا اینارو ببر پایین رفتم توی اتاق و نوار برداشتم یـه و بلیز بلند استین بلند سفید پوشیدم،کفشای پاشنـه بلند سفیدمم پام کردم و با یـه پالتو و کیف مشکی بـه سختی رفتم پایین و روی کاناپه لم دادم هنوز زیر دلم درد مـیکرد کلر با یـه لیوان چای گرم کنارم نشست،نفسم بـه زور درمـیومد تنـها چیزی کـه مـیخواستم این بود کـه هری الان نیـاد نمـیخواستم وضعیت الانمو ببینـه داشت چاییرو هم مـیزد کـه صدای زنگ بزرگ خونـه توی سرم اکو شد و بعد صدای هری هری:دنیز همرو ببر توی ماشین....نـه نیـازی نیست صداش نزدیکتر شد و چند ثانیـه بعد اومد توی پذیرایی داشت رو بـه دنیز حرف مـیزد ولی وقتی منو دید نگران اومد سمتم هری:چی شده؟!.....کلر!!قرار بود مراقبش باشی کلر:چیزیش نیست اقا دستشو گذاشت روی دستم کـه روی شکمم گذاشته بودم هری:دلت درد مـیکنـه؟! چشمامو محکم بستم و سرمو بـه معنی نـه تکون دادم هری:پاشو بریم دکتر با درد گفتم ا.ت:پرواز چی؟! اشکم دراومده بود و اخم هری غلیظ تر شد هری:مـهم نیست کنار بدنمو گرفت هری:بلند شو عزیزم کلر:نیـازی نیست حالش خوبه هری:چی داری مـیگی از درد داره گریـه مـیکنـه کلر محکم گفت کلر:این دردا عادیـه هری:یعنی چی؟!!! هری تازه دو هزاریش افتاده بود،ابروهاشو بالا انداخت و صورتشو کرد اون ور،مـیتونستم ببینم کـه داره لبخند مـیزنـه ابروت رفت ا.ت.....مطمئن بودم سره شدم....دردم کم کم داشت اروم مـیشد هری با گوشیش بهی زنگ زد و گفت یک ساعت دیر تر مـیریم فرودگاه تقریبا همـه پذیرایی رو خالی بودن و توی حیـاط بودن،هری گفته بود کـه پسرا با اون نمـیان چون همشون مسکوان و از اونجا مـیرن کالیفرنیـا تلفنشو قطع کرد و خودشو بیشتر بهم نزدیک کرد دستشو کنار گردنم گذاشت و‌خم شد،نفساش مـیخورد بـه صورتم چشماشو روی زای صورتم مـیچرخوند،سرشو درون همون فاصله ای کـه بود برد پایین و‌زیر دلمو بوسید،دیگه واقعا بدنم‌مور مور شد داشتم اب مـیشدم دنیز:اقا هری:فاعککک.....یکم دیگه استراحت کن که تا بهتر بشی بعد مـیریم پیشونیمو بوسید و رفت...... دردم خوب شد و با کمک هری سوار ماشین شدم که تا فرودگاه از شیشـه ماشین بـه بیرون خیره شده بودم و هریم سرگرم فضاهای مجازیش بود،پیـاده شدیم و اونجا سوار جت شخصیـه هری شدیم........ ______________ #nadia_love_story ❤️ #harry #romantic #such_dreams #part5 خیلی عصبانی شدم چند نفر رفتن و اینکه اگه از این بـه بعد برین پارت نمـیزارم😑 ممنون بابت ممبرایی کـه همـیشـه هستن❤️ +15📝نظر که تا پارت بعد کـه فردا مـیزارم😘 https://telegram.me/dar2delbot?start=send_w4djQX •|💫 @onlyimagine 💫|•
    نمایش درون تلگرام
  • Such Dreams💫🍃 Harry & y/n🍃 رمانتیک🙈 توی جت شخصیـه هری،تنـها روی یـه صندلی نشسته بودم و هریم خواب بود،ترجیح دادم بخوابم....با صدای بمـی زیر گوشم بلند شدم هری:ا.ت عزیزم خوابالود گفتم ا.ت:مگه رسیدیم؟! هری:اره کشو قوسی بـه خودم دادم و گوشیو بالشت و کیفمو براشتم ،از پله ها کـه اومدم پایین نور افتاب خیلی قشنگ بـه زمـین بزرگ بی پستی بلندیـه فرودگاه مـیخورد واقعا باورم نمـیشد تمام شبو روی هوا بودم و با خیـال راحت خوابیدم که تا ساختمون فرودگاه توی یـه لنکروز(یـه نوع ماشین شاسی بلنده)نشستیم وقتی داشتیم از پله برقی ها پایین مـیومدیم با دیدن جمعیت بزرگی کـه منتظر هری بـه نظر مـیومدن ترسیدم خودم قبلا جزو اونا بودم ولی یـادم نمـیاد مثل اونا به منظور هری تقلا کرده باشم،یـه حس شیطونی بهم دست داد دستمو تو دست هری قفل کردم و سرمو بردم توی بازوش وقتی رسیدیم بـه گیت از ترس داشتم مـیمردم اگه اونا دستشو بـه من مـیرسید قطعا منو خفه مـی با اون نگاهاشون هری دستشو دور کمرم حلقه کرد،یـه لبخند از سر اطمـینان بهم زد که تا نترسم و سوار یـه لیموزین شدیم،دیگه حالم داشت از این،این ور اون ور شدن بهم مـیخورد.... گذشت که تا اینکه شب شد ولی هنوز بقیـه پسرارو ندیده بودم،هری تو اتاق بقلی داشت اماده مـیشد لباسمو پوشیده بودم و لو داشت روی صورتم کار مـیکرد..... لو:خیلی خوشگل مـیشی با لبخند از توی ایینـه نگاش کردم و سرمو گرفتم پایین،احساس مـیکردم موژه هام خیلی با ریملی کـه زده سنگین شده ا.ت:ممنون تمام مدتی کـه اون با صورتم بازی مـیکرد من فقط بـه امشب فکر مـیکردم،اگهی بهم چیزی بگه و نتونم جواب بدم اینکه یکی هری رو بـه خاطر داشتن و انتخواب من مسخره کنـه،نمـیدونم.....شاید اگه لو تلنگر بهم نمـیزد گریم مـیگرفت لو:هی تو داری زحمات منو بـه باد مـیدی با بغض گفتم ا.ت:ببخشید دست خودم نیست لو:یـه چیزیو درمورد هری بدون... گوشام هر بار با شنیدن اینکهی چیزی مـیخواد درمورد هری بهم بگه تیز مـیشد،فکر مـیکردم اینجوری زودتر باهاش راحت مـیشم و مـیشناسمش لو:اگه پرنسس خوشگل قصه ما الان شروع کنـه بـه گریـه کینگ استایلز انقدر گیر مـیده که تا دلیلشو بدونـه و پقتی دونیست سریع دستتو مـیگیره و برمـیگرده لندن و امشبش خراب مـیشـه یـه تار موم رو کنار زدم و خندیدم،اون خیلی مـهربون و بامزه بـه نظر مـیرسید،خیلی زود تونستم باهاش ارتباط برقرار کنم لو:خوبببب...تمومـه ا.ت:مثل پریـای قصه ها شده بودم..ممنون لو اینو گفتم و گونشو بوسیدم یـه نگاه بـه خودت بنداز اونا مثلا مـیخوان چی بـه یـه همچین خوشگلی بگن،مـیتونم حالتو درک کنم حتما فکر مـیکنی اونل بگن چرا یـه ادم با ملیت تو کـه هیچ ربطی بـه هری نداره ولی..... داشت مـیگفت کـه در باز شد و هری درون حالی کـه اخمو داشت دکمـه های استینشو مـیبست اومد تو،نگاهمون توی ایینـه با هم تلاقی کرد و کاملا بیخیـال استینش شد اومد جلو تر،یـه دستشو پشت صندلی و‌اون یکیرو رو مـیز جلوم گذاشت هری:تو خیلی خوب شدی.. یـه زره دهنمو کج کردم،انگار دلم یـه زره بیشتر مـیخواست هری:یعنی منظورم اینکه خوشگل شدی... کاملا خم شده بود روم و عقب تر رفتم و صندلی خم شد،تا جایی کـه لبه کتشو گرفتم ا.ت:هری!! یـه خنده قشنگ روی لبش اومد و رفت عقب،رو بـه ایینـه وایساد و یقشو مرتب کرد،البته بـه نظر من کـه مرتب نمـیخواست چون همـیشـه چنتای اول باز بودن،و من همـینو دوست داشتم،بدون اینکه بـه من نگاه کنـه گفت هری:پسرا اومدن بیرون ماشین متنظره برگشت سمتم هری:بریم؟! _____________ #nadia_love_story ❤️ #harry #romantic #such_dreams #part6 +5📝نظر که تا فردا و پارت بعد امشب بازم مـیزارم طبق قولم☺️ https://telegram.me/dar2delbot?start=send_w4djQX •|💫 @onlyimagine 💫|•
    نمایش درون تلگرام
  • Such Dreams💫🍃 Harry & y/n🍃 رمانتیک🙈 هری:بریم؟! توی چشماش نگاه کردم کـه چجوری داشتن ذوق مـی،فکم لرزید و اون صورت خوشحال سریع جاشو بـه یـه صورت نگران داد و لعنتی اون فهمـید هری:چیزی شده؟! جلوم زانو زد و دستشو گذاشت روی پام هری:عزیزم! با گفتن لفظ عزیزم بغضم ترکید هری:یـا مسیح چرا گریـه مـیکنی؟! ا.ت:بهم نگو عزیزم هری:چرا؟! ا.ت:من احساس مـیکنم لیـاقتتو ندارم و با بردن من اونجا فقط تحقیر مـیشی نگاهش مـهربون شد و با بند دوم انگشت اشارش گونمو نوازش کرد،و دستشو روی پام بالا تر اورد هری:کدوم فاکی اینو گفته؟!!! ا.ت:به زودی مـیگن هری من هیچ شباهتی بهت ندارم هری:اره خوب تو خیلی زیباتر از منی اینو با خندهی خاصی گفت ا.ت:هز شوخی نکن هری:چی؟! ا.ت:گفتم هری شوخی نکن نگاه شیطونی بهم انداخت و گفت هری:نـه اون قبلی اون یکم خودخواهه ا.ت:اذیتم نکن خیز برداشت و بلند شد،وقتی وایساد احساس مـیکردم من برج پیزام و اون ایفل،داشتم گریـه مـیکردم دستشو یـه دور برد توی موهاش و دباره نشست روبه روم هری:ببین ا.ت،هر ادمـی حق انتخواب خودشو داره و بهیم مربوط نمـیشـه،الان مثلا جورج ودنس دوست سیـاه پوست داره همـه تحقیرش مـیکنن یـا مثلا اعضای بند رویـال همجنسبازنی بهشون گیر مـیده،حق این کارو ندارن یکم با فکر بـه حرفاش اروم شدم و گریـه و با پاک اشکام با دستمال کاغذی کـه توی دستش بود تموم کردم ا.ت:ولی... با شصتش بـه خودش اشاره کرد و گفت هری:کسی بهت چیزی بگه با من طرفه ا.ت:اریشمم خراب شد گوشـه لبش بالا رفت و خندید هری:لو لو:چیـه؟! هری:بیـا کاری رو کـه مـیخواد ه لو:اوکی دباره ارایشم کرد یـه پالتو روی شونـه های م انداختم و کنار هری توی ماشین نشستم..... اونجا خیلی بزرگ بود حداقل من اینجوری فکر مـیکردم ولی نـه بـه بزرگی خونـه هری هری اب دهنشو قورت داد و این ور اون ورو نگاه کرد،انگار دنبالی بود کـه یـهو.... نایل:ایناهاش هر سه شون(زین نیست😑)اومدن سمت هری و وقتی منو دیدن بیخیـال غر غر شدن هری با دیدن تعجب اونا،دستشو دور کمرم حلقه کرد و یـه جورایی با افتخار منو بهشون معرفی کرد هری:عزیزم بیـا جلوتر......بچه ها این ا،ته دوست م،ا.ت اینام داداشای منن دونـه دونـه بقلشون کردم و اظهار خوش وقتی کردم،این اولین بار بود کـه تونستم این کارو م،همراه لویی یـه بود بـه اسم لیندا و همراه لیـامم یکی بود کـه اسمش تیفانی بود اروم درون گوش هری پرسیدم ا.ت:دوست اشونن؟! هری:اره ا.ت:خیلی بهم مـیان هری محو لبخند با ذوقم بـه اون دوتا زوج شد و منو بیشتر بـه خودش فشرد رفتیم توی ساختمو و پالتومو دراوردم،هری یکم با نارضایتی بـه لباسم نگاه کرد ولی وفتی متوجهم شد چهرشو شاد نشون داد یعنی انقدر لباسم بده پیس لباسای اون زنا کـه فقط یـه تیکه پارچن این حکم پتو رو داره روی صندلیـای خودمون نشستیم و این بار من دستمو توی دستش قفل کردم،در حین تمام مراسم لیندا و لویی با هم ور مـیرفتن و مـیخندیدن درست برعلیـام و تیفانی کـه خیلی خشک بودن،انگار از خم بدشون مـیومددونـه بـه دونـه جایزه ها رو که تا اینکه نوبت بـه جایزه AMA موفق ترین گروه سال رسید چنتا تیزر از گروهای دیگه و البته وان دی دیدیم و دو که تا اومدن بالا که تا اعلام کنن جایزه بـه چه بندی تعلق مـیگیره ا:جایزه موفق ترین گرپه سال اهدا مـیشـه به... دست هری رو فشردم انگار من ازش هیجان بیشتری داشتم ولی اون ریلمثل همـیشـه یـه اخم کوچولو داشت،ولی این اخم موقع تلافی چهرش با من همـیشـه باز مـیشد افکارمو بعد زدم و اون ا اسم وان دایرکشن رو بـه زبون اوردم پسرا بلند شدن و دوست اشونو بقل ،البته همـه بـه جز نایل،بعد هری رفتم سمتش و محکم بقلش کردم همـه براشون دست زدن و اونا رفتن سمت سن و بعد دریـافت جایزه و کلی تشکر کـه لیندا بهش مـیگفت ور ور اومدن پایین خیلی زود افتر پارتی شروع شد اون درست توی سالن کناری بود فکر مـیکردم ادمای همـینجا مـیرن اونور ولی اونا خیلی فرق کرده بودن نمـیخوام بگم مثل بعضی کلابا کـه ازشون متنفرم ولی شیشـه های گلاس و هزارتا چیز دیگه توی دستاشون تکون مـیخورد و بعید نبود اون اتفاقی کـه توی کلابا مـیوفته اینجام نیوفته هری محکم دستمو توی دستش گرفت و رفت جلوتر یـه اشنا پیدا کرد و کم کم سر صحبتو باهاش باز کرد ا.ت:هری،مـیتونم برم دستشویی؟! با اینکه یکم نگران بود و اخمو اما اون حصار سنگینو کنار زد و با لبخند جوابمو داد هری:مـیخوای منم باهات بیـام؟! ا.ت:نـه نیـازی نیست مـیرم مـیام دستمو از دستش جدا کردم و با پرس و جو از چنتا خدمتکار از یـه سری پله بالا رفتم و رسیدم بـه دستشویی جلوی ایینـه داشتم موهامو کـه یکم پخش شده بود درست مـیکردم کـه یـهو درون دستشویی باز شد و یـه مرد خم شد و بهش تکیـه داد.... ______________ #nadia_love_story ❤️ #harry #romantic #such_dreams #part7 اوپس شت😁 یعنی چی مـیشـه؟! https://telegram.me/dar2delbot?start=send_w4djQX •|💫 @onlyimagine 💫|•
    نمایش درون تلگرام
  • Harry's style in ceremony in imagine❤️
    نمایش درون تلگرام
  • y/n's dress in imagine💦
    نمایش درون تلگرام
  • Such Dreams💫🍃 Harry & y/n🍃 رمانتیک🙈 صداشو مـیشنیدم کـه داشت بالا مـیاورد،تند تند بـه در زربه مـیزدم هری:ا.ت...عزیزم....چیزیت شده؟! با هق هق گفت ا.ت:هری هری:جانم...درو باز کن بلندتر داد زد ا.ت:هرییی داشتم مـیترسیدم هری:بزار بیـام تو درو باز کن....چی شده؟! ا.ت:نـه برو چندبار تنمو بـه در زدم ا.ت:خواهش مـیکنم نمـیخوام منو اینجوری ببینی این رفتارشو درک نمـیکنم اما بهتره الان بـه حرفش گوش بدم هری:باشـه عزیزم من مـیرم،فقط اروم باش چند قدم رفتم اون ور تر کـه درو باز کرد برگشتم سمتش حوله ای کـه توی دستشویی بود رو انداخته بود روی بالاتنش و دست و جلوی دهنش خیس اب بود همونجا جلوی درون زانو زد رو ی زمـین اروم رفتم سمتش،انگار خیلی بد شک شده بود هنوزم اروم گریـه مـیکرد کنار بدنشو گرفتم هری:ا.ت... اروم انگشتامو زیر چونش گذاشتم ولی صورتشو بالا نمـیاورد هری:ا.ت بـه من نگاه کن سرشو گرفت بالا زیر چشاش بـه خاطر پخش شدن ریملش سیـاه شده بود و رژشم کاملا پاک شده بود و لبش زخم شده بود،دستمو مشت کردم و محکم فشار دادم جوری کـه مـیلرزید هری:خواهش مـیکنم.... نزاشت ادامـه بدم و خودشو انداخت توی بغلم،به شونـه های لبلاسم چنگ زد و سرشو برد توی گردنم،بازوهامو دور بدنش حلقه کردم مثل یـه پناهگاه توی خودم غرقش کردم،تازه فهمـیدم چقدر لاغره،هیچوقت انقدر راحت بغلم نکرده بود ا.ت:خیلی ترسیدم هری:مـیدونم ا.ت:اذیتم کرد هری:مـیکشمش نمـیدونم ولی یـه حسی بهم مـیگفت اون الان خیلی شکنندس و مراقبت مـیخواد،مـیخواستم خیلی نزدیمش باشم بقلش کردم و مثل بچه ها بردمش توی اشپز خونـه و روی اپن نشوندمش،یـه لیوان اب گرفتم روبه روش،یواش دستاشو جلو اورد و گرفتش،ارنجای هر دودستمو کنارش گذاشتم دماغشو کشید بالا و یکم فین فین کرد هری:الان بهتری؟! سر تکون داد هری:خوب بعد بری... داشتم حرف مـیزدم کـه یـهو دستش لرزید و لیوان ابش ریخت روی لباسم هری:هی مـهم نیست چیزی نشده،ا.ت چرا گریـه مـیکنی این لعنتی چیزی نیست اخه پشت دستشو گرفت جلوی دهنش و دباره گریـه کرد ا.ت:ببخشید من خیلی دست و پا چلفتیم.... هری:عزیزم این مـهم نیست خیلی شکننده شده هری:بهتره بریم بخوابیم ا.ت:هری...تازه کتتم کثیف شد هری:چرا؟! ا.ت:افتاد تو دستشویی همونجا یـه قهقه زدم و اون یکم خجالت کشید ولی لبخند زد هری:بیـا عزیزم یواش پرید پایین،کمکش کردم یـه تیشرت و شلوارک پوشید و خزید زیر پتو رفتم کنارش و بغلش کردم....با صداص اروم شدن نفساش فهمـیدم کـه خوابش منم کم کم خوابم برد صبح کـه از خوب بلند شدم ا.ت کنارم نبود بلند شدم و رفتم پایین،نگانش شدم یـه صداهایی از اشپز خونـه مـیومد وقتی رفتم اونجا دیدم یـه سفره کامل صبحونـه چینده ا.ت:سلام صبح بخیر فیوزام پرید...... _____________ #nadia_love_story ❤️ #harry #romantic #such_dreams #part9 مرتیکه بیشور ببین رو چیکار کردی😡🙊 هری عزیزم😍🙈 +20📝نظر که تا فردا و پارت بعد https://telegram.me/dar2delbot?start=send_w4djQX •|💫 @onlyimagine 💫|•
    نمایش درون تلگرام
  • Such Dreams💫🍃 Harry & y/n🍃 رمانتیک🙈 فیوزام پرید ا.ت خیلی خوشحال و سر حال داشت مـیز صبحونرو مـیچیند ا.ت:سلام صبح بخیر تنبل هری:اممم صبح بخیر یکم خندید وقتی بیشتر بـه سر و وضعم دقت کرد ا.ت:فکر کنم هنوز لود نشدی هری:تو‌خوبی؟! لبخند زد و سرشو تکون داد ا.ت:برو دست و صورتتو بشور و بیـا کاری کـه گفتو کردم و سریع برگشتم پیشش نمـیدونم اما هنوز نگرانش بودم جلوی کابینت وایساده بود و داشت قهوه درست مـیکرد،جلو تر رفتم و پشتش وایسادم،به خاطر بازی لباسش مـیتونستم اون کبودیـای لعنتی روی بدنشو ببینم،زیریـه اون فحش دادم بغلش کرد سرمو بردم توی گردنش،یکم لرزید دستمو گذاشتم روی شکمش و چسبوندمش بـه خودم هری:مطمئنی خوبی؟! ا.ت:اره عزیزم هر دو نشستیم پشت مـیز رو بـه روی هم و مشغول خوردن شدیم هری:من یـه پیشنـهادی دارم ا.ت:چی؟! هری:بریم یکم بیرونو بگردیم کالیفرنیـا جای قشنگیـه ا.ت:منم حوصلم سر رفته فکر خوبیـه.... ا.ن ا.ت یـه شلوار جین تنگ با یـه تاپ مشکی و کفاش مشکی پوشیدم و یـه کیف برداشتم و رفتم،تصمـیم گرفتیم پیـاده بریم دستامو تو دستش قفل کردم و بازوشو با اون یکی دستم گرفتم هری یـه کلاه پوشیده بود با یـه ماسک تای نشناسش،جلو و‌جلو تر رفتیم توی راه متوجه شدم کـه هری چندبار چشماش روی یخ مغازه لباس بچگونـه فروشی قفل شد..... ا.ت:هری تو بچه دوست داری؟! در جواب سوالم فقط خندید چند ثانیـه بعد گفت هری:عزیزم این به منظور تو خیلی زوده حلقه دستشو دور کمرم محکم تر کرد ا.ت:چی زوده؟! هری:اینکه بخوای باردار بشی،فکر نکنم دوست داشته باشی با یـه شکم گنده بری دانشگاه دستشو بـه خاطر این راحت حرف زدنش فشار دادم ا.ت:هری.. هری:جانم؟! ا.ت:تو از کجا مـیدونی من دوست ندارم من هنوز داشتم حرکت مـیکردم کـه متوجه شدم هری وایساده،برگشتم سمتش شیطون داشت نگاهم مـیکرد هری:ا.ت تو با این حرفت باعث مـیشی من..... ا.ت:تو....چی؟! لبشو گاز گرفت و خندید و از کنارم رد شد ساعت نـه شب خسته برگشتیم خونـه باور نمـیشد کـه از صبح که تا الان بیرون بودیم خودمو رها کردم روی کاناپه و احساس کردم هری رفت توی اشپزخونـه،در یخچالو باز کرد و بتری ابو برداشت و سر کشید و در محکم بست،اون چرا اینجوری مـیکنـه انگا داره از درون با خودش مـیجنگه تلوزیونو روشن کردم مشغول دیدنش بودم کـه هری روبه روم نشست،هر چند دقیقه یـه بار بـه بدن من نگاه مـیکرد و دستشو محکمموهاش مـیکشید انگار مـیخواست شون ا.ت:هز تو خوبی؟! هری:منو اونجوری صدا نکن بـه اندازه کافی داغ هستم اینو با یـه لحن عصبانی و کلافه گفت یـا خدا این چرا اینجوری مـیکنـه!!!اب دهنمو قورت دادم و از جام بلند شدم که تا برم توی اتاق یکم احساس ترس مـیکردم اینجا فقط من و اون بودیم با اینکه اون هری بود و‌مـیفهمـید کـه من چه حسی دارم وقتی هنوز زیـاد بهش نزدیک نشدم و احساس راحتی زیـادی باهاش ندارم ولی بالاخره اونم یـه مرد و حسای خودشو داشت.... معلوم نبود امشب قراره چی بشـه...... _________________________ #nadia_love_story ❤️ #harry #romantic #such_dreams #part10 ببخشید دیروز نزاشتم ساری نتونستم الان یـه پارت دیگه مـیزارم☺️ https://telegram.me/dar2delbot?start=send_w4djQX •|💫 @onlyimagine 💫|•
    نمایش درون تلگرام
  • Such Dreams💫🍃 Harry & y/n🍃 رمانتیک🙈 توی چهار چوب درون اتاق بودم کـه احساس کردم هری صدام کرد هری:ا.ت برگشتم بـه پشت که تا نگاش کنم اما اون دقیقا جلوی صورتم بود،نفسم داشت بند مـیومد وقتی نفسای داغش بـه پوستم مـیخورد، بـه چهار چوب درون تکیـه داده بودم یـه دستشو کنار بدنم گذاشت و دیگریرو بالای سرم روی چهار چوب در،به خاطر قد بلندش نسبت بـه من سرشو خم کرد پایین که تا روی صورتم مسلط بشـه،انگار توی حال خودش نبود،چشماش مثل ادمای خمار بسته و نیمـه باز مـیشد دستمو بردم سمت یقه لباسش و بهش چنگ زدم که تا همونجا نگهش دارم دلم نمـیخواست بیشتر از این جلو بیـاد اما دستم شل شد و افتاد وقتی یکم خم شد و دستشو گذاشتپام از روی رونم که تا بالا کشیدش،با این کارش بدنم ضعف کرد احساس مـیکردم دیگه نمـیتونم خودمو نگه دارم،دستشو کمرم رد کرد و چسبوند بـه خودش که تا احساس کردم پشتم خالیـه و جای حرکت دارم،عقب رفتم همونجوری کـه عقب عقب راه مـیرفتم اروم و با بغض بـه هری یـه چیزایی رو اروم مـیگفتم ا.ت:هری،خواهش مـیکنم.....مـیفهمـی چی مـیگم اما انگا نمـیشنید بـه من ذول زده بود و فقط مـیومد جلو ییـهو پام بـه لبه تخت گیر کرد و داشتم مـیوفتادم روی تخت کـه هری کمرمو گرفت و دست دیگشو گذاشت روی تخت که تا خودشم بتونـه روم خم بشـه بین بدن هری و بازوش روی هوا بودم،هنوزم ازش مـیترسیدم معلوم نبود چیکار ه،اروم روی تخت گذاشتم و خودش روم خیمـه زد،سرشو برد توی گردنم،حس برخورد لباش با پوستم باعث مـیشد احساس کنم اون قسمتا داره اتیش مـیگیره،لباشو حرکت داد و اروم اومد پایین تر،یـه بوسه زیر گلوم گذاشت و خودشو کشید بالا و به صورتم ذول زد چشماش یـه جورایی پر خواستن بود و این ترسمو بیشتر کرد،پاهامو از هر دو طرف گذاشت روی شونـه هاش ناله کردم ا.ت:هری...هری بـه من نگاه کن،چیکار مـیخوای ی؟! با اون زمردای سبز بهم خیره شد به صورتم نگاه کرد،با دیدن اشکام حالت صورتش عوض شد.... هری:به من اعتکاد نداری؟! مـیون گریـه هام گفتم ا.ت:چرا اما... با گذاشتن لباش هم صدام و هم گریـه هامو خفه کرد،من که تا به حال اینو تجربه نکردم جوری کـه ادرنالیم بدنم درون عرض یک ثانیـه بالا رفت،انگار اروم شدم ترسم ریخت،بوسمون اروم اما طولانی بود ازم جدا شد و به چشمام خیره شد،انگار دنبال یـه رضایت توی نگاهم به منظور انجام چیزی بود کـه مـیخواست..... من بهش اجازه دادم اون این کارو کرد،دردو توی خودم احساس کردم،به ملافه چنگ زدم و آه غلیظی کشیدم...... بعد چند دقیقه کنار کشید و کنارم نشست،یکم درد داشتم و گریـه مـیکردم،دستمو گرفت و اروم زیر دلمو بوسید،کنارم دراز کشید،سرمو بردم توی بازوش و سعی کردم ازش ارامش بگیرم،ارامش بگیرم که تا اروم بشم،باور نمـیشد الان چیکار کردم،ولی اون بهترین حس لذت بخش دنیـا بود به منظور من..... ا.ن هری صبح کنارش از خواب بلند شدم اشک کنار چشمش خشک شده بود،خواستم بلند شم برم حموم کـه فکر یـه چیزی مانعم شد اگه بعد رابطه تنـهاش بزارم فکر مـیکنـه به منظور لذت یـه شب من بوده،کنارش دراز کشیدم که تا وقتی بیدار شد منو کنار خودش ببینـه.... ___________________ #nadia_love_story ❤️ #harry #such_dreams #romantic #part11 من که تا حالا درتی ننوشته بودم همـینشم کلی زور زدم مطمئنم افتظاه شد😭 واقعا ساری این کار من نیست🙈😐 20+📝نظر که تا پارت بعد کـه فردا مـیزارم💋 هر چقدر نوشتن ادمـین نادیـاتونو دوست دارین بهش نظر بدین❤️ راستی پرابلم فردا حتما دو پارت بلند مـیزارم💫🙈 https://telegram.me/dar2delbot?start=send_w4djQX •|💫 @onlyimagine 💫|•
    نمایش درون تلگرام
  • Such Dreams💫🍃 Harry & y/n🍃 رمانتیک🙈 ا.ن ا.ت با یـه درد وحشطناک زیر دلم از خواب بلند شدم یـاد دیشب افتادم،وقتی هری رو رو بـه روی خودم دیدم دلم قرص شد،اروم انگشتامو بردمموهای فرفریش و کف دستمو گذاشتم رشونیش،با صدای ارومـی کـه حتی خودمم بـه خاطر بغض نمـیشنیدمش گفتم ا.ت:هری....هری یکم تکون خورد و چشاشو باز کرد،چشمای باز منو کـه دید لبخند زد و بلند شد نشست یـه دستشو کنار گردنم گذاشت و خم شد روی بدنم،با نگاهش تمام اعجزای صورتمو مـیکاوید هری:حالت خوبه!؟ سرمو تکون دادم و یـه قطره اشک از کنار چشمم اومد صورتشو اورد نزدیکتر و بدنم لرزید وقتی دستشو گذاشت زیر دلم،سرشو برد توی گردنم و کبودیـای روی گرنمو بوسید ا.ت:هری همونجوری کـه لباش روی پوست گردنم بود گفت هری:جانم؟! اون قسمت از پوستم داغ شد بـه خاطر هوای گرم نفساش ا.ت:راستش موهات داره گردنمو قلقلک مـیده صدای بم خندش توی گودی گردنم ول شد از روم بلند شد و‌موهامو نوازش کرد،از روی تخت بلند شد و رفت که تا یـه چیزی بپوشـه،نمـیدونم چرا همـیشـه مـیخوابه از فکرش خندم گرفت یـه پیراهن مشکی پوشید و چنتا دکمـه اولشو باز گذاشت با یـه شلوار مشکی تا از جام بلند شدم که تا برم سمت هری یـه چند قدم کـه رفتم دباره و دباره زیر دلم درد گرفت و سریع اومد نزدیک کنار بدنمو گرفت هری:ا.ت دارم پشیمون مـیشم بـه خاطر کاری کـه کردم ا.ت:نـه چیزی نیست من خیلی حساس شدم هری:ببینم تو‌ که.... ا.ت:نـه تموم شده بود... هری:پس خوبی دیگه؟! ا.ت:اره... هری:اما من فکر مـیکنم یـه چیزی شده.....هریـه کوفتی عصبی بـه خودش گفت دو ماه بعد🍃💫 همونجوری کـه جیغ جیغ مـیکردم منو کشوند تست پاتیناژ با هری دو دستم محکم دستشو کنار بدنم نگه داشتم ا.ت:هری من مـیترسم...خواهش مـیکنم.....هریییی اون فقط لبخند مـیزد هری:بیـا زندگیم چیزی نمـیشـه...بیین یـه قدم جلو یـه قدم عقب.....افرین داری یـاد مـیگیری کم کم را افتادم....یکم از بدنم فاصله گرفت...حالا فقط یکی از دستام توی دستش بود..... ا.ت:هری این خیلی خوب نیست هری:وات؟!!! ا.ت:این معرکس دستشو ول کردم‌و واسه خودم جدا چرخیدم خیلی خوب بود موهام روی هوا تکون مـیخوردن و ادمای دیگه ای کـه بهم لبخند مـیزدن این حس خوبو بیشتر مـی که تا اینکه یـهو تعادلمو از دست دادم و خوردم زمـین....هری رو بـه روم‌وایساده بود و‌قت از سالم بودنم مطمئن شد زد زیر خنده ا.ت:بی فرهنگ مگه قرار نبود دستمو ول نکنی هری:خودت دستتو کشیدی ادای عصبانی هارو دراوردم‌و محکم با دستام زدم کنارم روی زمـین هری اومد جلوتر و کمکم کرد بلند شم همـه داشتن با پارتنراشون مـییدن هری:متاسفم دیگه دستتو ول نمـیکنم حالا با من مـیی؟! اولش ادای عصبانیـارو دراوردم ولی کم کم وقتی دیدم حالت چهرش عوض شد بهش خندیدم و اونم لبخند زد،دستمو روی شونش گذاشتم اروم بین دستاش تکون مـیخوردم هری:ا.ت ا.ت:بله هریـه من هری:مـیشـه...مـیشـه.. ا،ت:مـیشـه چی؟! هری:مـیشـه با من.... تا خواست ادامـه حرفشو بزنـه یکی با سرعت از بقلمون رد شد و‌حرکات نمایشی دراورد،حواس من بـه کل پرت اون شد.. هری:ا.ت لطفا بـه من نگاه کن...من تصمـیم گرفتم این دفعه احساس کردم یـه دردی تو دلم پیچید محکم بـه شونش چنگ زدم و چشمامو روی هم فشار دادم هری:ا.ت..ا.تتت نشستم روی زمـین از شدت درد،هری چند نفرو صدا زد و منو بـه نزدیک ترین درمانگاه اونحا بردن فقط یـادم مـیاد کـه همـه چیز تاریک شد و بازوی قویی منو از روی زمـین بلند کرد اروم چشمامو باز کردم هری رو بـه روم نشسته بود و دستم توی دستش بود و لبهاش روی اون،درک نمـیکردم چرا چشماش قرمز بود انگار خیلی گریـه کرده بود یـا یـه چیزی روی دلش سنگینی مـیکرد ا.ت:هری من چم شده؟! خواستم بلند شم کـه نزاشت،سریع بغلم کرد هری:اروم بخواب برات خوب نیست همونجوری کـه حلقه دستاش دورم تنگ تر مـیشد گفت.. هری:عزیزم تو بارداری... __________ #nadia_love_story ❤️ #harry #romantic #such_dreams #part12 خدااااا چی شددد😍😍😍 +25📝نظر که تا پارت بعد،لطفا همـه نظر بدین گایز دستم درد مـیکنـه😢 https://telegram.me/dar2delbot?start=send_w4djQX •|💫 @onlyimagine 💫|•
    نمایش درون تلگرام
  • Such Dreams💫🍃 Harry & y/n🍃 رمانتیک🙈 خیلی طول نکشید که تا اینکه برگشتیم،همون موقع شب سریع برگشتیم خوهه و وسایلامونو جمع کردیم و برگشتیم لندن،هری اینطور مـیخواست بـه نظرش فضای لندن به منظور وضع الان من بهتر بود گرچه قرار بود تادوماه دیگه هم توی کالیفرنیـا بمونیم اصلا احساس خستگی نمـیکرد حتی خودش ماشینو از فرودگاه لندن که تا خونـه روند،ماشینو توی حیـاط خونـه پارک کرد و با ذوق خاصی درون سمت منو باز کرد و دستمو گرفت ا.ت:هری من هنوز اونقدرام سنگین نشدم کـه بخوای کمکم کنی پیـاده شدم وبازوهاشو دورم حلقه کرد و روی موهامو بوسید،لبخند زد و گفت هری:مـیدونم کلر با روی باز بـه استقبالمون اومد و منو بقل کرد.... کلر:سلام اقا..سلام ا.ت ... روبه من گفت کلر:مگه قرار نبود دو ماه اونجا بمونین؟! با چشام بـه هری کـه داشت چمدونارو بیرون مـی اورد اشاره کردم کلر:هری گفت برگردین؟! با سر تایید کردم هری:هوففف چه پروازی بود کلر:خوب دیگه بهتره برین تو خیلی خسته بـه نظر مـیرسین هری دسته چمدونو کشید و موقع رفتن گفت هری:من از حالا بـه بعد هیچ احساس غیر از خوشحالی ندارم کلر با تعجب از حرف هری بـه من نگاه کرد،دستمو گرفت کلر:چیزی شده؟! ا.ت:بعدا برات مـیگم به محظ اینکه رفتیم توی خونـه و هری وسایل توی دستشو گذاشت روی زمـین جلوی کلر زیر پاهامو گرفت و‌بقلم کرد چند دور چرخید و با صدای بم بلندش توی گودی گردنم خندید،لذت شنیدن صداش زیر گوشم از هر چیزی برام توی این مدت با ارزش تر شده بود کلر:پس خیلی خوش گذشته هری:با انجل دوست داشتنی من همـه جا خوش مـیگذره اینو گفت و بی معطلی پاهاشو بـه سمت پله ها حرکت داد،و رفت بالا درون اتاقو با پا بست و چند قدم بعد منو اروم گذاشت روی تخت،یـه دستشو کنار گردنم روی تخت گذاشت و سنگینیشو انداخت روش سرشو اورد پایین تر موهای فرفری و بهم ریختش کنار صورتش پخش بودن،انگار اونم اینو دوست داشت اینکه دقیقه ها بـه خیره بشیم یکم‌خودمو کشیدم بالا کـه این یکم همراه با درد بود چون پاهام خواب رفته بود هری:چیزیت شد؟! با لهن خنده داری گفتم ا.ت:هری داره مـیاد اونم توی این همراهیم کرد هری:هنوز کـه وقتش نیست یک ماه مونده یـه جیغ کوتاه کشیدم و بیبی بورن کنار تختو انداختم توی بغلش اول پوکر بـه عروسکه نگاه کرد اما بعد گذاشتش کنار و دوباره خم شد روم و خندید... __________ #nadia_love_story ❤️ #harry #romantic #such_dreams #part13 نادیـا برگشت🙉 اگه نبودم ببخشید اصلا نمـیتونستم بنویسم🙊فقط سه روز نبودما🐶 الانم اگه عصبانی نباشین ازم بازم مـیزارم🙃😉 نظر پلیز+5? https://telegram.me/dar2delbot?start=send_w4djQX •|💫 @onlyimagine 💫|•
    نمایش درون تلگرام
  • Such Dreams💫🍃 Harry & y/n🍃 رمانتیک🙈 همونجوری کـه با موهام بازی مـیکرد گفت هری:چیزی نمـیخوری؟! ا.ت:نـه فعلا فقط مـیخوام برم حموم هری:چه جالب منم مـیخوام برم این یکیرو دیگه دوست نداشتم ولی داشتم اما هنوزم اونقدرا احساس راحتی نداشتم،این حس کی مـیخواد بـه وجو بیـاد نمـیدونم......غر زدم ا.ت:هری!! هری:خیله خوب باشـه من نمـیام با یـه بوسه کوتاه روی لبهام از روم بلند شد و رفت بیرون،شلوار و لباسمو دراوردم که تا برم توی حموم کـه یـادم افتاد شونمو برنداشتم برگشتم سمت تخت که تا برش دارم کـه هری درحالی کـه داشت حرف مـیزدن درو باز کرد و اومد تو سرش پایین بود هری:عزیزم تو چه غذایی رو بیش... مـیون حرفش سرو گرفت بالا ولی وقتی منو اونطوری دید زبونش قفل شد....چند ثانیـه گذشت ولی انگار نمـیخواست بره بیرون،اگه همـینجوری با اون تیله های سبز گرد شده بـه من نگاه مـیکرد قطعا از خجالت اب مـیشدم سرمو گرفتم پایین و به لباسم کـه توی دستم بود چنگ زدم،اروم اسمشو صدا زدم ا.ت:هری... متوجه حرفم شد اما چیزی نگفت و فقط بـه چشمام نگاه کرد ا.ت:مـیشـه بیرون باشی هری:تو خیلی زیبایی دیگه داشتم غش مـیکردم ا.ت:تو قبلن لبلاس منو وقتی خواب بودم عو کری بعد این تعجب به منظور چیـه!!! هری:توی نور ندیده بودمت... هری از اینطور حرف زدن خیره بودن بـه من لذت مـیبرد اما من داشتم مـیمردم ا.ت:لطفا... قبل از اینکه حرفمو کامل کنم رفت بیرون و من احساس کردم خیلی داغ شدم درون حدی کـه عرق کردم......بعد یـه حموم رفتن خیلی طولانی حولرو دورم پیچیدم و اروم و با احتیـاط اومدم بیرون،هری توی اتاق نبود با خیـال راحت رفتم بیرون و ‌لباسامو پوشیدم،یـه پیراهن که تا بالای زانوم کـه رنگش روشن بود،و یـه ارایش ملایم هری اینطوری دوست داره کلاسیک و ی موهای بلندمو دورم ازاد گذاشتم و یـه جفت دمپایی بـه خاطر سرامـیکا پام کردم و رفتم پایین،کسی اون اطراف نبود رفتن توی پذیرایی بزرگ خونـه که تا حالا اونجا نرفته بودم چند دست مبل اونجا بود کـه هری روی یکیشون نشسته بود و یـه سری برگرو زیر و رو‌ مـیکرد،گاهی انقدر جدی مـیشست یـه گوشـه و کار مـیکرد کـه ادم احساس مـیکرد یـه دکتر یـا مـهندسه نخواستم مزاحمش بشم رفتم پیش کلر کـه داشتم یـه سری چیزارو مـینوشت..کنارش نشستم ا.ت:هی چطوری؟! کلر:خوبم بهتون خوش گذشت..راستی نگفتی چه خبره یـه لبخند کنار لبم اومد دست کلرو گذاشتم روی شکمم با حیرت گفت کلر:نـهههه!! خندیدم ا.ت:اره کلر:یعنی هری نتونست خودشو حتی یـه چند روز کنترل کنـه اینو گفت و مثل ا بـه پذیرایی جایی کـه هری خیلی دور نشسته بود نگاه کرد و اخم کرد ا.ت:اینطوری درموردش نگو...اون خیلی خوبه..من اژ این خوشحالم کلر:مـیدونم وگرنـه توی این مدت کم انقدر تورو تحت تاثیر قرار نمـیداد کـه اونجوری کـه اون دوست داره بپوشی راه بری و حرف بزنی ا.ت:نمـیدونم شاید ولی من همـیشـه اینجوری بودم کلر:نمـیدونم شاید..پس حتما این دلیل انتخوابشـه خندیدیم..... ا.ت:راستی من هنوز بـه مادرم نگفتم کلر:زودباش اولینی کـه بعد از هری حتما بدونـه مادرته تلفنو داد دستم کلر:بیـا زود بهش بگو دکمـه هارو فشار دادم و گوشیرو گرفتم دم گوشم وقتی صدای گرمش دباره توی کل وجودم پیچید بغل اشکام سرازیر شد ا.ت:......منم دلم تنگ شده......من خوبم.....اره هریم خوبه.....مـیخواستم یـه چیزی بگم ... اشکام سرازیر شد ا.ت:ا.ت کوچولویی کـه همـیشـه خاطرات بچگیشو مـیگفتی خودش داره مـیشـه........عزیزم خیلی دوست دارم....این خیلی عالیـهه..خیلی بهتون احتیـاج دارم.....پس زودتر بیـاین....منم عاشقتم گوشیرو قطع کردم و اشکام بیشتر شد اما احساس کردم دستی داره کمرمو ماساژ مـیده هری:من که تا حالا مادر نبودم ولی مـیتونم بگم حال الانتو درک مـیکنم کلر:نکنـه باردار بودین؟ هری:نـه خوب عزیزم ببین کلر:شایدم بچه بـه فرزندی قبول کردین؟! هری:من دیگه حرفی ندارم بی اراده گفتم ا.ت:اوه هری عزیزم من مـیفهمم چی‌مـیخوای بگی،ممنون کـه باهامـی این اولین بار بود کـه من بهش مـیگفتم عزیزم،به وضوح چهره خوشحالشو مـیشد تصور کرد هری یـه چیزی درگوش کلر پچ پچ کرد فکر کرد من نفهمـیدم ولی فهمـیدم صبح همون روز خیلی شنگول اماده شدیم و رفتیم خونـه پدر مادر هری و این خبرو بـه اونا هم دادیم انـه و رابین(اوه خداا😭)خیلی خوشحال شدن، بـه خصوص انـه کـه اشک مـیریخت مـیگفت خیلی خوشحاله کـه مـیتونـه بلاخره از هریم نوه داشته باشـه..... همـه چیز خوب بود که تا اینکه چهار ماه گذشت و من بـه کلی عوض شدم..... ______ #nadia_love_story ❤️ #harry #romantic #such_dreams #part14 چطور بود؟! به اندازه دوپارت نوشتم،نبودنم جبران شد؟! +30📝نظر که تا پارت بعد😁 https://telegram.me/dar2delbot?start=send_w4djQX •|💫 @onlyimagine 💫|•
    نمایش درون تلگرام
  • Such dreams💫🍃 Harry & y/n🍃 رمانتیک🙈 ا.ن هری ا.ت هر روز کـه مـیگذشت ظعیف تر و شکننده تر مـیشد جوری کـه من حتما از صبح که تا شب پیشش مـیموندم.....فقط نمـیدونستم چجوری قضیـه تورو بهش بگم توی اتاق پشت مـیزم نشسته بودم و یـه سری برگرو چک مـیکرم،من که تا به حال بـه ا.ت نگفته بودم کـه به غیر از سینگری یـه بیزینسه جدا هم دارم...یـه چیزی این وسط درست نبود هر چقدر کـه برگه هارو بالا پایین مـیکردم،پیداش نمـیکردم یـهی داشت توی شرکت خرابکاری مـیکرد تلفنمو برداشتم و زنگ زدم.... چند دقیقه بعد... هری:اره عالی مـیشـه اگه تو همـینجوری بـه گند زدن بـه کارای من ادامـه بدی.......فکر کردی من احمقم....بهت جا دادم...کار دادم...حالا داری به منظور من تصمـیم مـیگیری.....من تورو اوردم پیش خودم،خودمم خیلی راحت پرتت مـیکنم همونجا کـه بودی.....از فردا اخراجی....فهمـیدی؟ گوشیرو گرفتم جلوی دهنم و اخرین کلمرو با تمام احساس خشمم داد زدم برگشتم بـه سمت مخالفم و با تمام قدرتم تلفونو کوبیدم زمـین اما وقتی صدای جیغ ا.ت رو‌شنیدم پشیمون شدم،ا.ت درست اونجا وایساده بود و تلفن جلوی پاش خورد شده بود مـیتونستم نفس نفس زدنشو ببینم،این کار فاکیـه من ترسونده بودش...رفتم سمتش و دو طرف بازوهاشو گرفتم هری:ببین عزیزم متاسفم نمـیخواستم بترسونمت....من خیلی عصبانی بودم پشت دستشو جلوی دهنش گرفته بود و گریـه مـیکرد.....دیگه صبر نکردم و بقلش کردم البته با احتیـاط که تا اذیت نشـه،سرشو فشار دادم بـه سینم...کم کم اروم شد...سرشو‌گرفت بالا و به چشام نگاه کرد همونجوری کـه چشاش خیس بودن گفت ا.ت:معذرت مـیخوام من خیلی لوس شدم لباش بـه خاطر گریـه پف کرده بودن و قرمز شده بودن،بهشون نگاه کردم و‌خندم گرفت اروم سرمو بردم پایین تر،اخرین نگاهو بـه چشای خیسش کردم و اروم لباهامو روی مال اون گذاشتم یـه دستمو کنار گردنش گذاشتم و با انگشت شصتم زیر فکشو لمس کردم...یکم گردنمو گرفتم بالا و اون به منظور همـین مجبور شد روی پنجه هاش وایسه و یکم‌خودشو بکشـه بالا....داشتم مـیبوسیدمش کـه یـه چیزیرو روی لبهام زمزمـه کرد...منم روی لبهاش گفتم هری:چیزی گفتی؟ ا.ت:تکون خورد دستمو گرفت و‌گذاشت روی همون نقطه ای کـه تکون مـیخورد،بی اختیـار از لمس چیزی کـه زیر دستم بود روی‌لبهاش لبخند زدم...اخرین بوسرو خیلی شیرین روی لبهام گذاشت و ازم جدا شد وقتی کـه سعی داشت رد اشکو با انگشتاش پاک کنـه اون الان توی مود خوبی بود شاید وقتش بود که تا بهش بگم هفته بعد قراره بریم تور هری:عزیزم بیـا بشین اینجا... اول من نشستم و بعد دستاشو روی شونـه هام گذاشت و اروم نشست به تاج مبل تکیـه داد و‌ منتظر شنیدن حرفای من بود هری:نمـیدونم چطوری بهت بگم...این خیلی به منظور یـه مرد خجالت اوره کـه همسرشو توی این شرایط تنـها بزاره ا.ت:همسر؟؟ اینو گفت و خندید هری:بلاخره نمـیتونستم دست از بازی با انگشتام‌ بردارم که تا اینکه با گذاشتن دستش روی دستام جلوشونو گرفت هری:خوب من مجبورم هفته بعد.. دستمو بردم پشته گردنم دلم مـیخواست از گفتنش تفره برم ا.ت:هری.. اون محکم گفت ا.ت:مـیشـه بهم بگی دارم نگران مـیشم هری:من حتما هفته بعد برم تور....ببین مـیدونم چقدر ممکنـه برات سخت باشـه و‌بخوای من نرم..اما ا.ت:اینطور نیست تو‌مـیتونی بری اینو با ناراحتی گفت ا.ت:این چیزیـه کـه تو هستی هری استایلزه خواننده،تو حتما انجامش بدی،باید بری... هری:من واقعا متاسفم ا.ت:دلیلی وجود نداره متاسف باشی هری ناراحنیشو بعد زد و با ذوق از جاش بلند شد و‌دستمو گرفت ا.ت:پس پاشو بریم‌وسایلتو جمع کنیم فقط دو روز وقت داریم....هری واقعا نمـیشد زودتر بـه من بگی اون مطمئنا اینجوری رفتار مـیکرد که تا من احساس بهتری داشته باشم و‌من بابت این ازش ممنون بودم...... دو روز خیلی زودتر از چیزی کـه فکرشو مـیکردم گذشت انگار هر چی بیشتر بخوای از چیزی لذت ببری زودتر مـیگذره..شت ا.ن ا.ت تو اتاق خوابمون راه مـیرفتم و ساکای هری رو چک‌مـیکردم که تا همـه چیزشو برداشته باشـه کـه صدای پسرا رو از توی حیـاط شنیدم رفتم پشت پنجره و‌پردرو کنار زدم هری کلافه دستشو توی موهاش مـیکشید و با منیجمنتشون(مدیر برنامـه)بحث مـیکرد بیرون هوا یکمـی سرد بود یقه کتشو گرفت جلوی دهنش و یـهو چشمش بـه من خورد دلم مـیخواست نارضایتی خودمو نشون بدم ولی اون بـه اندازه کافی براش بس بود بهش لبخند زدم و منتظر لبخند اون موندم ولی فقط شرمسار نگاهم کرد....چنتا خدمتکار دیگه اومدن و ساکارو بردن پایین با کمک انـه رفتم پایین،بودنش اینجا تعجبی نداشت چون قرار بود منو با خودشون ببرن اروم پشت کمرمو گرفت و هدایتم کرد سمت حیـاط،هری کـه دید یکم راه رفتن برام مشکله اومد سمتم و اطراف بدنمو گرفت هری:مـیخوای نرم؟اگه همـین الان بگی نـه من قیدشو مـی. ___ #nadia_love_story ❤️ #harry #romantic #such_dreams #part15 خیلی لفت دادین که😔 خوب بود؟! +20📝نظر که تا پارت بعد https://telegram.me/dar2delbot?start=send_w4djQX •|💫 @onlyimagine 💫|•
    نمایش درون تلگرام
  • Such Dreams💫🍃 Harry & y/n🍃 رمانتیک🙈 ا.ت:نـه مشکلی نیست عزیزم برو بازوهامو گرفت و با دقت بـه چشمام نگاه کرد هری:مطمئن باشم کـه بهم احتیـاجی نداری؟! ا.ت:دوست دارم یـه لبخند زد و مثل همـیشـه چالاش معلوم شد روی پنجه پا وایسادم دستمو کنار گردنش گذاشتم و روی چالشو ‌بوسیدم زیر گوشم اروم خندید و گفت هری:منم دوست دارم خم شد و روبه روی شکمم زانو زد دستاشو اطرافش گذاشت و بهش نگاه کرد هری: خوبی باش باشـه؟! با اعتراض گفتم ا.ت:هی هری .....حالا از کجا مـیدونی ه؟ اروم مثل یـه جنتلمن لبخند زد و گفت هری:خوب.... حس پدرانـه یـه بوسه عمـیق روی شکمم گذاشت و دستامو گرفت و روبه روم وایساد....اروم سرشو اورد جلو و لبهاشو گذاشت روی مال من از توی فیلمای خارجی دیگه اینو تقریبا گرفته بودم کـه بهش مـیگن بوسه خداحافظی...... چند ثانیـه طول کشید توی حس و حال خودمون بودیم کـه یـهو یـه صدای باعث شد هری عصبانی بشـه و‌من بخندم نایل:مـیگم خانواده اینجا نشسته ها با یـه صدا لبهامون از هم جدا شد و مـیتونستم دهنتو ببند رو توی صورت هری از نگاهش بـه نایل بفهمم هری انـه رابین و جما رو بقل کرد و از اونا هم خداحافظی کرد،حتی که تا لحظه اخری کـه مـیخواست بره و‌سوار ماشین بشـه دستمو گرفته بود در حیـاط بسته شد و همزمان با اون من از همون لحظه احساس تنـهایی کردم و مـیدونستم این که تا شش ماه دیگه هم طول مـیکشـه حداقل این خوب بود کـه مـیرفتم پیش خانواده هری و مادر و‌پدر خودمم چند روز دیگه مـیومدن که تا بهم سر بزنن... اشکامو با پشت دستم پاک کردم کلر:اوه عزیزم نگران نباش اینو گفت و‌مثل مادرای مـهربون بقلم کرد.... اتاق جدیدی کـه انـه توی خونـه خودشون برام اماده کرده بود چیزی از خونـه هری کم نداشت با فکر بهش خندم گرفت ا.ت:خونـه هری اینو زمزمـه کردم و‌یـاد زمانی افتادم کـه وقتی این کلمرو بـه هری گفتم چقدر بدش اومد و تهدیدم کرد کـه اگه بازم بگم مـیندازتم بیرون از یـاد اوریش لبخند زدم روی تخت دراز کشیدم کـه همون موقع انـه درون زد و‌همونجوری کهدر بود یـه چیزایی پرسید انـه:ا.ت خوبی!؟ ا.ت:کاملا انـه:به چیزی احتیـاج نداری عزیزم؟ ا.ت:اینجا همـه چیز عالیـه .....نـه ممنون یکم دهنمو مزه مزه کردم کـه توجه انـه جلب شد مثل بچه کوچیکا روی تخت نشستم و دستامو توی هم قلاب کردم ا.ت:لواشک مـیخوام اینجا دارین؟ انـه:معلومـه لبخند زد انـه:منم وقتی هری رو بارار بودم زیـاد مـیخوردم فکر کنم کـه ضاعقه غذاییش مثل هری باشـه دستمو گرفت و با هم رفتیم طبقه پایین اون روز با اینکه با رفتن هری شروع شد و یـه جورایی شروع خوبی نبود اما پایـان بدی نداشت خونـه ی مادر هری خیلی بیشتر از اون چیزی کـه فکر مـیکردم بهم خوش گذشت... یک ماه بـه شادی و خوشخالی سپری شد و روزی نبود کـه هری بـه من زنگ نزنـه و یکی دو ساعت با هم حرف نزنیم حتی که تا همـین دیشب کـه هری درمورد این حرف کیزد کـه مطمئنـه کـه بچش ه.... چون امروز روزی بود کـه باید به منظور تایین ت بچه مـیرفتیم به منظور سونوگرافی توی تمام مدتی کـه از جلوی درون خونـه با وجود پاپارازیـا که تا رسیدن بـه کلینیک و دباره وجود پاپارازیـا اونجا دستم توی دسته انـه بود،بعضی از اونا سوالایی مـیپرسیدن کـه حتی عقلانی هم نبود و همـیشـه هرم تمام این سوالات بـه این خطم مـیشد کـه من یـه هرزم البته تعداد فنایی هم بودن کـه با من عانداختن و اظهار خوشحالی به منظور من و هری و این بهم امـید مـیداد :ا.ت استایلز نوبت شماست با تعجب بـه انـه نگاه کردم ا.ت:ا.ت استایلز؟!!! دستمو فشرد و گونمو بوسید انـه:هری اینطور ازم خواست دیشب نزاشت منم بخوابم هر دو خندیدیم و رفتیم توی اتاق دکتر هنوز بهمون جوابی نداده بود و به مانیتور عجیب روبه روش خیره شده بود جما:صبر صبر کن انـه:چیـه اروم تر... جما:بزار بـه هرولد زنگ ب جما یکم منتظر موند و بلاخره برداشت..از حالتای صورتش موقع حرف زدن معلوم بود داشت هری رو اذیت مـیکرد جما:سلام......چطوری؟!.....ا.ت خوبه....هنریم خوبه....اره دیگه هنری به منظور پسر خوبه.....نـه شوخی ندارم ما همـین الان توی کلینیکیم و‌دکتر داره مـیگه کـه اون پسره انـه:اذیتش نکن دکتر:تبریک مـیگم یـه کوچولوی سالمـه صدای هری تلفن اومد هری:کی گفت ؟!...گوشیرو بده بـه ا.ت انـه گوشیرو از جما گرفت خودش یکم با هری حرف زد و بعد گوشیرو گذاشت گنار گوش من ا.ت:هری هری:سلام زندگیم ا.ت:سلام هری:چی شد؟! ا.ت:جما داشت سربه سرت مـیزاشت هری بچه ه....هری...هری چند لحظه هیچ صدایی تلفن نیومد که تا اینکه با صدای بلندی داد زد هری:لیـامممممم ههههههه..... _______________ #nadia_love_story ❤️ #harry #romantic #part16 #such_dreams خوب بود؟! همـه نظر بدین لطفا گشاد بازیرو بزارین کنار😉🙃😘 +35📝 نظر که تا پارت بعد بـه اندازه دو‌پارت گذاشتم https://telegram.me/dar2delbot?start=send_w4djQX •|💫 @onlyimagine 💫|•
    نمایش درون تلگرام
  • Such Dreams💫🍃 Harry & y/n🍃 رمانتیک🙈 با صدای بلند خندش تلفن احساس خوبی بهم دست داد اینو فراموش کردم کـه اون اینجا نیست...کم کم خندش قطع شد و اروم و نگران پرسید هری:حال خودت خوبه؟! ا.ت:خیلی خوب تک خنده ای تلفن کردم هری:عزیزم من حتما همـین الان برم روی استیج....خیلی هیجان دارم فکر کنم بهترین موقع خبر دادی مـیتونم خودمو خالی کنم... ا.ت:باشـه برو فقط مراقب خودت باش هری:دوستون دارم ا.ت:منم دوست دارم تلفونو قطع کردم‌ و صورتای پرسشگر انـه و جما ذول زدم با یـه لحن اروم گفتم ا.ت:چرا اینجوری نگام مـیکنین جما:چه رمانتیک اینو گفت و دستشو برد جلوی چشماش و ادای اشک ریختن دراورد انـه:اذیتش نکن...نمـیدونی هری چقدر دلش مـیخواست الان اینجا باشـه ات ا.ت:منم همـینطور د.ا.ن نایل💫🍃 اجراهای امشب تموم شد و توی اتوبوس درون حال برگشتن بـه هتل بودیم هری کل مسیر سرش توی گوشیش بود از اون کلمات احساسی مـیشد فهمـید ا.ت پشت تلفنـه....سرم گرم ایناستاگرامم بودم کـه دباره صدای لویی و لیـام بلند شد لیـام:جوراب بوگندوتو نگیر جلوی صورت من..... ...(صدای شکستن شیشـه مـیاد)... لیـام:لوییییییییی.... اوضاع بدترم شدم وقتی لویی درون حال دوویدن یـهو پرید روی مبل و لیـام هم تقلا مـیکرد که تا یـه چیزیرو ازش بگیره بقیـه بچهای تیممون سرگرم حرف زدن با هم جلوی اتوبوس بودن...و این شرایط ما بود درست وقتی کـه لیـام درون حال اربده زدن و تلاش به منظور گرفتن گوشیش بود لویی روی مبل بـه خودش مـیپیچید که تا گوشیرو نده و جیغ مـیزد،بچه های تیم جلو اهنگ گذاشته بودن و باهاش بلند مـیخوندن و اما هری... هری:چرا اینجوری نگاه مـیکنی؟!... لبامو کج کردم و سرمو بـه علامت تاسف تکون داد نایل:دوست ته؟! بدبخت هری:با اون کله زردت شبیـه اردکی شدی کـه دستمال گردنـه نارنجی مـیبنده اینو گفت و قیـافه عصبانی و طلبکارش با نگاه بـه صفحه اون چند اینچی شروع کرد مثل یـه خنگ شاد لبخند زدن تفکرات سینگلی فور عورم دباره توی‌مغزم رژه رفتن و باعث شدن بیشتر قدر این ازادی رو بدونم... ای کاش این شش ماه زودتر تموم بشـه و بتونم برم و به مسابقات گلفم برسم.... نایل:آه اون داوره(داره بـه یـه فکر مـیکنـه😂) ا.ن ا.ت🍃💫 این شش ماه بدترین دوره زمانیـه زندگیم بود کـه هری رو کنارم نداشتم و همچنین بهترینش کـه حس مـیکردم تیکه از وجود هری درونم داره رشت مـیکنـه... روی تاب نشسته بودم و به حرفای دیشب هری فکر مـیکردم،تقریبا همـیشـه توی این مدت شبا بهم زنگ مـیزد و با هم حرف مـیزدیم،گاهی با حرفاش منو که تا مرز لذت حتی از راه دور مـیبرد با گفتن از اینده و به دنیـا اومدن کوچولومون افکارمو بعد زدم و خودمو محکم تر روی تاب تکون دادم که تا تکونـه بیشتری بخوره،دستمو روی شکمم گذاشته بودم و باهاش حرف مـیزدم ا.ت:یعنی تو چه شکلی مـیشی؟!....خیلی دلم مـیخواد چشمای پدرتو داشته باشی....رنگ سبزو دوست داری عزیزم؟! بعد از این سوالم خیلی غیر منتظره تکون خورد،از شدت ذوق لبمو گاز گرفتم و نتونستم جلوی خندمو بگیرم ا.ت:پس دوست داری...منم دوست دارم کوچولوی من اروم روی شکممو نوازش کردم ا.ت:اخلاقت چی؟!...دوست داری شبیـه بابایی(papi) باشـه یـا ی(momy)؟.....مـیدونی فندوق من امـیدوارم بـه مـهربونی و خوش قلبی هری باشی...اون فوق العاده ترین پدر دنیـا مـیشـه احساس کردم گلوم خشک شده اروم از روی تاب بلند شدم و رفتم توی خونـه.... تا درو باز کردم رابین رو جلوی خودم دیدم؟! ا.ت:سلام ببخشید بیدارتون کردم رابین:نـه عزیزم ولی چرا اینقدر زود بلند شدی...نکنـه اون خوابش نمـیبره؟! به شکمم نگاه کردم و با خنده دباره نگاهمو بـه رابین دادم ا.ت:فکر کنم اونم فهمـیده که‌ پدرش دیگه حتما بیـاد رابین:بیـا تو دستمو گرفت و کمکم کرد که تا بشینم،خودشم کنارم نشست رابین:هری دیشب بهم گفت کـه تا تموم شدن تور فقط دو هفته مونده اخرین اجرا هم توی بورلی هیلزه بعد از اون مـیاد پیشت... داشت ادامـه مـیداد کـه صدای قدمای انـه سر توجهمونو جلب کرد انـه:چی مـیگین با هم؟ لبخند زد و اومد جلوتر،درست پشت من وایساد و دستاشو دورم حلقه کرد،توی این شش ماه تازه فهمـیده بودم هری واقعا بـه کی رفته ....تشنم بود بلند شدم که تا برم به منظور خودم اب بریزم انـه:به چیزی احتیـاج داری بـه من بگو؟! ا.ت:نـه چیز خاصی نیست خودم مـیرم با لبخندش گونمو بوسید و رفت لیوان ابو پر کردم و به کابینت تکیـه دادم و تا خواستم بخورم،نفسم بند اومد و زانوهام بـه خاطر دردی کـه مثل تیر کشیدن اطراف شکمم مـیپیچید شل شد و روی زانوهام فرود اومدم کـه این با شکسته شدن لیوان درست کنارم شد و جیغ کشیدم...... _ #nadia_love_story ❤️ #harry #romantic #such_dreams #part17 سلام بچه ها 😘 مـیدونم خیلی دیر گذاشتم😁 نظر اگه دوست داشتین💋 https://telegram.me/dar2delbot?start=send_w4djQX •|💫 @onlyimagine 💫|•
    نمایش درون تلگرام
  • Such Dreams💫🍃 Harry & y/n🍃 رمانتیک🙈 ثانیـه ای نکشید کـه هردوشون سراسیمـه اومدن توی اشپزخونـه،انـه سریع کنارم روی زمـین نشست و دستمو گرفت و و سعی مـیکرد اروم کنـه رابین:چی شده؟! رابین با لحن ترسیدش گفت،انـه دستشو کنار گردنم گذاشت و خم شد روم انـه:نفس بکشی عزیزم...نفس عمـیق..... روبه رابین گفت انا:دردش شروع شده رابین:هنوز وقتش نشده... منو کشید توی بقلش و پاهامو روی زمـین صاف کرد... ا.ت:دارم مـی..مـیرم...آههههه..انـهههه جیغ بلندی زدم کـه این باعث شد انـه هول تر بشـه انـه:زودباش برو ماشینو روشن کن...بدو مـیون گریـه هام اسمشو ناله کردم ا.ت:انـه انـه:جانم بگو؟ ا.ت:درد.....داره.... کلماتو بریده بریده مـیگفتم انـه:نترس عزیزم...داری مـیشی ا.ت:هری.... انـه:بهش مـیگم هر جا کـه هست همـین الان بیـاد با جیغ اخرم از شدت درد بیـهوش شدم و دیگه هیچ چیزی احساس نکردم.... ا.ن هری هری:گوشیـه منو کجا گذاشتین؟!...صداش مـیاد،خودش نیست نایل همونجوری کـه مسواک مـیزد و دهنش پر بود سرشو از دستشویی اورد بیرون و به زیر کاناپه اشاره کرد نایل:اونجاس(فکر کنین با دهن پر کف این حرفو مـیزنـه) خم شدم و دستمو دراز کردم زیر کاناپه و درش اوردم ولی قطع شده بود....از طرف مادرم بود نایل:کیع؟! هری:اَه برو تو با اون دهنت حالم بهم خورد... دباره زنگ خورد هری:سلام انـه:هری تو حتما برگردی اینجا سریع یکم بـه خاطر لحنش ترسیدم و اولین چیزی کـه توی ذهنم اومد ا.ت بود هری:اتفاقی به منظور ا.ت افتاده؟! انـه:اره حتما بیـای هری:چیی؟!...چی شده؟! نایل:چی شده هری؟! انـه:اول صبح حالش بد شد و اوردیمش اینجا دکترش مـیگه حتما سریع عمل بشـه هری:یعنی چی؟!...اخه وقتش کـه نیست انـه:یعنی داری پدر مـیشی پسر عزیزم... مادرم این جملرو با شوق تمام گفت و من فقط احساس کردم زیر پام خالی شد و دارم مـیوفتم... بدون گوش یک کلمـه اضافه سریع تلفنمو قطع کردم و زنگ زدم بـه زک(اگه یـادتون باشـه بادیگارد هز بود)و ازش خواستم که تا سریع بره فرودگاه و هماهنگیـارو انجام بده که تا وقتی کـه من مـیرسم اونجا سریع با جت برگردم لندن... نایل:هری داری چیکار مـیکنی پسر چرا انقدر هولی؟!..ا.ت چی شده؟! هری:م داره مـیاد نایل:مگه نگفتی دو هفته دیگه؟! کیف پول،موبایلم و کتمو برداشتم و رفتم جلوی در، تند تند بوتامو پام کردم نایل:یعنی داری برمـیگردی؟! همونجوری کـه مشغول کفشام بودم گفتم هری:معلومـه...همـین الان بلند شدم و روبه روی نایل وایسادم هری:متاسفم بـه بقیـه پسرا بگو خیلی ازشون معذرت مـیخوام فکر نکنم بتونم برم و از اونام خظی کنم و قضیرو بهشون توضیح بدم نایل:خیـالت راحت داداش من همـه چیزو درست مـیکنم برو پیش ت و ا.ت همدیگرو بقل کردیم هری:ازت ممنونم اخرین چیز یعنی سوییچ رو هم برداشتم و به دو رفتم توی پارکینگ هتل ماشینو روشن کردم و تا جایی کـه مـیتونستم که تا فرودگاه تند رانندگی کردم....نمـیدونم راه طولانی بود یـا ذهن من به منظور طولانی مـیدیدش...در حدی کـه مطمئنم بودم فرمون ماشین حتما حتما عوض بشـه با وجود ضربه هایی کـه بهش زدم وقتی کـه داشتم از گیت رد مـیشدم که تا به پیست فرودگاه برم مثل همـیشـه خبرنگارا دورمو گرفتن ولی من نمـیتونستم به منظور جواب بـه یکیشون وقت تلف کنم... خبرنگار:هری داری مـیری پیش ت؟! با دباره فکر بهش ناخوداگاه لبخند زدم...به محض نشستن توی جت بـه مادرم زنگ زدم... هری:سلام انـه:سلام عزیزم هری:الان چطوره؟!..مـیتونم باهاش حرف ب؟! انـه:هنوز بیـهوشـه...یکم اروم تر باش دکتر مـیگه این عادیـه...مثل اینکه اون خیلی شیطونـه زک:هری تلفنوتو حتما خاموش کنی مـیخوایم تیک اف کنیم هری:مراقبش باش من زود برمـیگردم... با نارضایتی تلفنونو قطع کردم و منتظر نشستم...و این منتظر نشستن از همـه چیز بدتره... __ #nadia_love_story ❤️ #harry #romantic #such_dreams #part18 مـیدونم دیر مـیزارم😐😂❤️ https://telegram.me/dar2delbot?start=send_w4djQX •|💫 @onlyimagine 💫|•
    نمایش درون تلگرام
  • Such Dreams💫🍃 Harry & y/n🍃 رمانتیک🙈 ا.ن ا.ت سرمو تکون دادم گردنم بـه خاطر ساکن بودن زیـاد خشک شده بودبه محض اینکه چشامو باز کردم نور فضای سفید بیرون باعث شد با تمانینـه بازشون کنم،سعی کردم بـه خاطر بیـارم چرا اینجا.....من حاملم...درد داشتم....لیوان شکست و.... نگران سریع بـه شکمم نگاه کردم...اون هنوز اون پایین بود....یـه نفس عمـیق کشیدم و اروم دستمو کشیدم روی شکمم...با خنده بهش گفتم ا.ت:فکر کنم حسابی همرو ترسوندیم؟! طاق باز روی تخت خوابیدم و انگشت وسطمو اروم روی شکمم حرکت مـیدادم،بغض گلومو گرفته بود دلم مـیخواست هری هم اینجا باشـه کنارم...من الان ظعیف بودم و اینو بـه خوبی درک مـیکردم کـه چرا پدرم وقتی مادرم بردار بود یک لحظه هم تنـهاست نمـیزاشت...نمـیخوام حتی بـه این فکر کنم کـه پدر بچم بی مسئولیته...اون که تا لحظه اخر هم مـیخواست پیش من بمونـه چون مـیدونست من یـه همچین حسی پیدا خواهم کرد...حس نیـاز بـه وجودش به پهلو خوابیدم یـه دستمو زیر سرم گذاشتم و دیگریو روی شکمم که تا از پنجره باز کنار اتاق بیرونو نگاه کنم و این یکم سخت بود به منظور من،نسیم خنک صبح زود(یـه روز بیـهوش بوده) بـه صورتم مـیخورد و پرده سفید پنجرو هم با خودش تکون مـیداد بین خاطراتم با هری پرسه مـیزدم که تا از این حال دربیـام...فعلا وقته گریـه نبود...نـه که تا وقتی کـه احساسات من با این بچه یکیـه....اروم صدای باز و بسته شدن درون اومد و اهمـیتی ندادم حتما یکی از پرستارا بود محو فضای بیرون بودم کـه دستای بزرگیرو روی دستم و پشت کمرم حس کردم که تا به خودم اومدم لبای گرمشو روی پوست گردنم احساس کردم ا.ت:ه..ه..هری هری:بیدار شدی؟! با صدای بمش توی گردنم زمزمـه کرد...خیلی وقت بود دلم به منظور این صدا تنگ شده بود ارنجشو کنار سرم گذاشت و شروع کرد با شصتش پیشونیمو نوازش دستام همـه جای صورت و گردنش حرکت مـی اون یکم ته ریش دراوردن بود...نتونستم جلوی ریختن دوباره اشکامو بگیرم هری:سلام صورت و صداش خیلی خسته بودم اما سعی مـیکرد اینو نشون نده بی اختیـار دستامو دور گردنش حلقه کردم و بالاتنشو کشیدم پایین روی خودم ولی اون تو پایین اومدنش احتیـاط کرد بـه شکمم نخوره،دستاشو از زیر کمرم رد کرد و بلندم کرد توی بقلش انگشتاش روی کمرم دایره های ریز مـیکشیدن و احساس کردم زیر گلوش بـه خاطر بغض تکون خورد.....اونم دلش تنگ شده بعد چند ثانیـه کـه ازش جدا شدم اروم انگشتام بین موهای فرش بردم کـه حالا بلندتر بـه نظر مـی‌رسیدن نگاهش اروم پایین تر رفت و به شکمم نگاه کرد هری:ا.ت این...این... نتونست جملشو کامل کنـه و زد زیر گریـه،سریع از روی تخت بلند شد و پشت بـه من وایساد...دستاش بـه صورتش به منظور ریختن اشکاش پناه و صدای گریـه مردونش با لرزیدن شونـه هاش یکی شده بود ا.ت:هری اینقدر اروم گفتم کـه حتی شنیدنش به منظور خودمم سخت بود دستاشو از جلوی صورتش کنار برد و وقتی صداشو صاف کرد برگشت سمت من،نگاهش بین شکمم و صورتم مـی‌چرخید بدون هیچ حرفی جلوی پام زانو زد و دستاش ملایم روی پهلوهام قرار گرفتن و با یـه بوسه اروم روی شکمم هم خودش وهم منو اروم کرد دستمو روی سرش گذاشتم ا.ت:بابایی(papi)دیگه پیش مایی گریـه نکن از روی پارچه نازک لباسم لباشو احساس کردم کـه حالت خنده بـه خودشون گرفتن نشست کنارم و صورتشو اونور گرفت که تا باقی مونده اشکاشو از من پنـهون کنـه ا.ت:هی هری...... عزیزم بسه.... انگشتامو زیر چونش گذاشتم و سرشو برگردوندم سمت خودم ا.ت:به من نگاه کن هری:دلم برات تنگ شده بود...این خیلی سخت بود هر ثانیـه ارزو مـیکردم برگردم ا.ت:پس بقیش چی صورتشو جمع کرد هری:بقیـه چی؟! ا.ت:تورتون دستشو دور شونم گذاشت و سرمو بـه شونش تکیـه داد،مـیتونستم عصرشو از توی گردنش احساس کنم هری:خیلی بزرگ شده....باورم نمـیشـه اون تو بچه من و تو باشـه مستانـه بـه چشماش نگاه کردم هری:خیلی دوست دارم اینو گفت و اروم لباشو روی مال من گذاشت....لبهامو اروم مـیمکید و بوسه های متعدد گوشـه لبهام مـیزاشت...احساس کردم یـه چیزی محکم از داخل کوبید بـه دلم اروم دستشو از روی گردن و سینم سر داد و گذاشت روی شکمم....ی هری:چیزی شد؟! ا.ت:تکون خورد صورت تعجب کردش سریع خندرو بـه خودش گرفت لباسمو یکم بالاکشید که تا بتونـه دستشو بزاره رو شکمم...با دومـین ظربش هری سرشو از ناباوری تکون مـیداد هری:من فقط خیلی اینو دوست دارم توی حال خودمون بودیم کـه یکی اروم زد بـه در وسرشو از لاش اورد تو جما:مـیشـه بیـام تو؟! ا.ت:اره عزیزم قدماشو تند کرد و سریع پرید بقلم هری:جما مراقب باش جما:به تو ربطی ندارد هری دهنشو باز کرد یـه چیزی بگه کـه آن هم اومد تو... ___ #nadia_love_story ❤️ #harry #romantic #such_dreams #part19 فردا بازم پارت مـیزارم🍃💋 بچه ها مـی‌دونم خیلی وقته نذاشتم ولی وقتایی هست کـه من واقعا هیچ ایده ای به منظور نوشتن ندارم و نمـیتونم بنویسم چون اگر بنویسم مثل همـیشـه نمـیشـه https://telegram.me/dar2delbot?start=send_w4djQX •|💫 @onlyimagine💫|•
    نمایش درون تلگرام
  • Such Dreams💫🍃 Harry & y/n🍃 رمانتیک🙈 با لبخند جلو اومد و دستشو دراز کرد که تا دستمو بگیره آن:فکر کنم همـه چیز خوب باشـه...نـه؟! با لبخند سر تکون دادم...هری بـه چشمای من خیره بود و هیچ حرفی نمـیزد ا.ت:من چند ساعته کـه اینجام؟! از فرصت سکوت بینمون استفاده کردم و سوالی کـه از چند دقیقه پیش ذهنم درگیرش بود رو پرسیدم جما:فکر کنم یـه چیزی بیشتر از ساعت باشـه ا.ت:منظورت چیـه؟ نگاه پرسشگرمو از آن گرفتم و به جما دادم آن:خوب عزیزم تو دیروز صبح حالت بد شد و اوردیمت اینجا...بعد بستری شدنت من بـه هری زنگ زدم اونم خودشو دیشب رسوند اینجا....یک روزه کـه بیـهوشی.... دستشو روی شونـه ی هری گذاشت و گفت آن:نمـیدونی هری چه حالی داشت...شب بدی بود گفت و همـه نگاها بـه سمت هری چرخید..... کف دستشو روی شکمم گذاشته بود و اروم با شصتش نوازشش مـیکرد ا.ت:متاسفم کـه اینقدر نگرانت کردم سرشو اروم گرفت بالا و لبخند کمرنگی زد هری:متاسفم کـه اینقدر ازت دور بودم برای بار دوم بینمون سکوت پیچید ولی این بار سنگین تر از قبل بود جما:اوه بسه دیگه.....الان کـه همـه چیز خوبه....نمـی‌خوام دباره بـه اون حال مزخرف دیشب برگردیم٬ولی خیلی بد دکتررو زدی هری، فکر کنم فکش خورد شد جما جمله اخرشو با وزن خنده ادا کرد٬یکم خودمو توی تخت بالا کشیدم دلم مـیخواست بیشتر بدونم چرا هری حتما یـه دکترو زده باشـه جما:مطمئنم اگه دیشبشو مـیدیدی تو انتخوابت تجدید نظر مـیکردی هری زیرنیشخند زد آن:خدارو شکر(goodness) کـه دیشب تموم شد ا.ت:صبر کنین ببینم چرای بـه من چیزی نمـیگه؟ جما:به خاطر اشتباه یـه دکتر احمق دیشب نزدیک بود اتفاق بدی برات بیوفته ا.ت:چه اتفاقی؟! آن پولی کشید و گفت آن:اون ادم خنگ اصلا توجه نکرد کـه تو بارداری و بهت RH زد حالت خیلی بد بود...خیلیی..دکتر مـی‌گفت بچرو از دست مـیدی محو صحنـه روبه روم بودم کـه هری چجوری مشتاقانـه دستشو همـه جای شکمم حرکت مـیداد و مـیخواست شو کشف کنـه کـه متوجه پارگی کنار یقش شدم،با توضیـهای دست و پا شکسته ی آن و جما تونستم حدث ب اون به منظور چیـه در با صدای مخصوصش باز شد و دکتر و یـه پرستار اومدن تو دکتر:صبحتون بخیر هری از روی تخت بلند شد و جدی با دکتر دست داد....آن کنار رفت که تا فضا به منظور دکتر کـه مـیخواست وضعیتمو چک کنـه باز بشـه... دکتر:همـه چیز مرتبه؟!...درد نداری؟! نفسمو اروم بیرون دادم و گفتم ا.ت:نـه پرستار:احساس ظعف نداری؟! آن:چرا فکر مـیکنم گرسنـه باشـه از دیروز صبح بیـهوش بوده دکتر:درسته ولی فعلا که تا چند ساعته بعد بیـهوشی نمـیتونی چیزی بخوری الان یـه سرم بهت مـی وضعیتت بهتر مـیشـه انگشتای گرم هری رو اطراف مچ دستم احساس کردم وقتی انگشتای سرد دکتر روی پوستم قرار گرفت و با سوزش سوزن یـه آه کوتاه کشیدم دکتر سری تکون داد و بعد اخرین چکاپش رفت بیرون پرستار داشت یـه چیزایی رو روی کاغذ مـی‌نوشت کـه به نظر مـیومد درمورد من باشن هری:کی قراره عمل کنـه؟ کلافه پرسید،کاملا معلوم بود تمام شب رو نخوابیده پرستار:فعلا حتما استراحت کنـه بـه محض شروع شدن اولین دردش زایمان مـی‌کنـه هری:یعنی چی؟.....حتما حتما درد بکشـه هری صداشو از حد معمول بالاتر برد ا.ت:هری اروم باش انتظار داشتم پرستار عصبانی بشـه ولی اون خانم مسن اروم و با لبخند جواب داد پرستار:تا وقتی کـه بچه نخواد به منظور بیرون اومدن تلاش کنـه مشکل مـیشـه درش اورد....شما از دیشب نخوابیدین مـیتونین برین توی اتاق همراهانـه بیمارا استراحت کنید هری:مـی‌خوام همـینجا باشم خیلی راسخ گفت،همون لحظه یکی اروم درون زد +:برای نظافت اومدم به محض اینکه پاشو گذاشت تو صدای بلند هری متوقفش کرد هری:تو... +:من؟! هری:یـه تخت بیـارید همـینجا پرستار:اما هری:اما نداره هری داد زد آن:هری....لطفاً پسرم هری روم بـه پنجره کرد و دستش با بی رحمـی بـه جنگل موهاش چنگ زد پرستار:اقای استایلز من مـی‌دونم از بابت اشتباه دیروز دکترمون عصبانی هستید و بهتون حق مـیدم اما خواهش مـیکنم اروم تر هری:نمـی‌خوام درباره تنـهاش بزارم معلوم نیست این احمقا دکترن یـا اردک... پرستار:چشم مـیگم یـه تخت براتون بیـارن اینجا...ولی فقط یک نفر حتما پیش بیمار بمونـه الان وقت ملاقات تموم شده هری:من مـیمونم آن:هری تو برو‌خونـه عزیزم حتما یکم استراحت کنی ما هستیم هری:نـه مادر شما ها برین من هستم....به زک زنگ مـی ببرتون خونـه آن اروم هری رو بقل کرد و دستشو پشتش کشید..... جما:خظ ا.ت ما دوباره شب برمـیگردیم ا.ت:خظ عزیزم ببخشید کـه اذیتتون کردم هری پشت سرشون رفت بـه محض اینکه رفتن چند نفر تختی رو کـه هری مـیخواست اوردن تو و با اشاره هری سریع رفتن بیرون،درو بست و قفل کرد،اروم برگشت و بهش تکیـه داد با خنده بـه خاطر نگاه خیرش گفتم ا.ت:چیـه چرا اونجوری نگام مـیکنی؟ با یـه لبخند کنارلبش تخت خودشو نزدیک تخت من کرد و بدون دراوردن کتش بـه پهلو خوابید روش که تا بتونـه منو ببینـه....اروم دستشو دراز کرد و دستمو گرفت هری:چرا بهم نگفته بودی کمخونی داری؟ ا.ت:این خیلی مـهم نبود.......
    نمایش درون تلگرام
  • هری:ولی به منظور من بود ا.ت:مـیشـه راجبش حرف نزنیم؟! هری:پوففف ساعدشو رشونیش گذاشت و طاق باز خوابید هری:...باشـه عزیزم نمـی‌دونم چقدر گذشت ولی کم کم پلکام سنگین شد و خوابم برد.... ___ #nadia_love_story ❤️ #harry #romantic #such_dreams #part20 🔴نکته:بیمارایی کـه کم خونی دارن قرص اهن مـیخورن بـه طور مداوم ولی اگه شرایطشون خیلی بد بشـه بهشون RH مـیزنن کـه یـه نوع داروی قویـه ولی بدن مادرا تو دوران بارداری تحمل چنین دارویی رو نداره به منظور همـین حال ا.ت بد شد و‌ خوب اون دکتره ریددد🖕😕 مـی‌دونم دیر مـیزارم😂 ولی خوب بچه ها فقط چهار نفر نظر داده بودن اگه شمام زیـاد نظر بدین خوب منم تشویق مـیشـه زودتر مـینویسم😢 https://telegram.me/dar2delbot?start=send_w4djQX •|💫 @onlyimagine 💫|•
    نمایش درون تلگرام
  • Such Dreams💫🍃 Harry & y/n🍃 رمانتیک🙈 ا.ن.هری با صدای بی موقع زنگ تلفنم از خواب بیدار شدم، دستی پشت گردنم کشیدم و سر جام نشستم،پامو صاف کردم و کمرمو کشیدم بالا که تا بتونم از توی جیبم درش بیـارم قبل از اینکه این لعنتی ا.ت رو بیدار کنـه با صدای گرفتم گفتم هری:بله نایل:هری...همـه چیز خوبه...دیشب خیلی نگرانم کردی؟...حالش چطوره؟ انگشت اشاره و شصتمو گوشـه های چشمم گذاشتم و چندبار پلک زدم که تا خواب از سرم بپره و دیدم بهتر بشـه هری:اره تقریبا مشکلی نیست،الان خوابه نایل:حتما کل دیشبو نخوابیدی...از صدای خستت معلومـه موهامو روبه عقب حالت دادم و یـه نفس سنگین کشیدم هری:مـهم نیست...اونجا اوضاع چطوره؟!منظورم اجرای دیشبه یـهو زد زیر خنده هری:چی شد؟ با لحن نامفهوم از خندش یـه چیزایی مـی‌گفت کـه همشو نفهمـیدم نایل:..دیشب......لیـامممم...سولوتو.....زمـین خورد....فنا... کلافه و جدی گفتم هری:خیلی خوب فهمـیدم نایل:اوه پسر ....چرا اینقدر بداخلاق شدی...ببینم خودت خوبی؟ به محض اینکه اینو شنیدم بـه ا.ت نگاه کردم،انگار حال خودم تو حال ا.ت خلاصه مـیشد،سینش اروم بالا پایین مـیشد و به خاطر نفسای منظمش مـیشد فهمـید هنوزم خوابه... لبخند کمرنگی گوشـه لبم نشست بعد از اینکه دستامو اروم دراز کردم و مچ دستش بین انگشتام جا شد،اروم با شصتم ماساژش دادم هری:حالا کـه پیششم بهترم نایل: خوبه دو هفته دیگه ما هم برمـیگردیم مطمئنا که تا اون موقع اونم بـه دنیـا اومده و همـه چیز خوبه هری:امـیدوارم نایل:هری لیـام مـیخواد باهات حرف... هری:باشـه بعدا فعلا حوصله هیچ چیزو ندارم نایل:باشـه مراقب خودت باش هری:خظ نایل:خظ گوشیمو برگردوندم سرجاش، یـه نگاه کوتاه بـه ساعتم انداختم تقریبا عصر بود،قلنج انگشتامو شکوندم و ازجام پاشدم ولی سخت تر از چیزی بود کـه فکر مـیکردم انگار هنوزم بـه خواب احتیـاج داشتم سرمش روی درجه کم تنظیم شده بود و خیلی اروم پایین مـیومد به منظور همـین هنوز یـه مقدار خیلی کم ازش باقی مونده بود کـه اونم داشت تموم مـیشد اروم قفل درو باز کردم و رفتم سراغ پرستاری کـه توی پذیرش نشسته بود و ازش خواستم که تا یکی رو به منظور چک وضع ا.ت بفرستن اتاقش ... باید یـه ابی بـه دست و صورتم مـیزدم و از این کرختی درمـیومدم،ادرس سرویس بهداشتی رو از نظافتچی توی راهرو گرفتم و اونجا دست و صورتمو شستم...درست جلوی بیمارستان یـه فروشگاه بود همـین کـه پامو گذاشتم بیرون تغییر هوا رو حس کردم...داشت یـادم مـی‌رفت اروم ماسکی رو کـه همـیشـه همرام داشتم گذاشتم روی صورتم تای منو نشناسه...الان اصلا حوصلشو نداشتم... یـادم مـیاد اون روز هم کـه توی خیـابون کالیفرنیـا با ا.ت قدم مـی‌زدم همـین ماسکو زده بودم توی قفسه ها دنبال یـه بسته قهوه بودم کـه چشمم بـه یـه عروسک خرگوش افتاد،بی اختیـار با دیدنش لبخند زدم و برش داشتم،سریع وسایلارو حساب کردم و برگشتم بیمارستان... وقتی برگشتم توی اتاق همون پرستار دیروزی کنارش بود و داشتن با هم حرف مـیزدن،با صدای درون نگاهش بـه من دوخته شد و مثل همـیشـه صورت مـهربونش چیزی رو کـه لایقش بود نشون داد؛لبخند،مثل همـیشـه هری:بهتری عزیزم؟ سرشو بـه علامت مثبت تکون داد،و دستشو دراز کرد سمتم که تا بگیرمش...رفتم جلوتر و همـین کارو کردم،اروم کنار تختش نشستم... مشغول صاف یقم بودم کـه انگشتای نرم و ظریفشو زیر چونـه احساس کردم و سرمو گرفتم بالا ا.ت:زیر چشمات گود شده +:من دیگه مـیرم عزیزم ا.ت:ممنون بابت کارایی کـه کردین ا.ت با نگاهش که تا دم درون بدرقش کرد و وقتی رفت بیرون نگاهشو داد بـه من به خاط نبودی بینمون احساس راحتی کردم،دستمو گذاشتم کنار پهلوش و خودمو کشیدم پایین تر ا.ت:هری....چرا اینجوری بهم خیره مـیشی؟! هری:نمـی‌دونم شاید چون دلم تنگ شده اروم خندید و دستاشو کنار صورتم گذاشت که تا منو بیشتر نزدیک خودش کنـه و توی این موفق بود اروم با دکمـه های یقم بازی مـیکرد و بهشون چشم دوخته بود... هری:گرسنت نیست؟ حاله روشن رنگ چشماش با تمانینـه بـه چشمام نگاه کرد و انگار قصد نداشت اینو تمومش کنـه هری:اینجوری نگاه نکن بد عادتم مـی‌کنی صورت زیباش کـه به خاطر این چند وقت ظعیف بودن لاغر شده شده بود دوباره خندید و من طاقتم طاق شد...اروم چشامو بستم و لبامو نزدیک کردم که تا ببوسمش ولی صدای بی موقع درون موقعیت قشنگمو خراب کرد یـه پرستار دیگه بود هری:فاك... از مـیزی کـه جلوی دستش هول مـیداد مـیشد فهمـید غذاس،مـیز روی تخت رو درست کرد و ظرف غذا و گذاشت روش +:کمک مـیخوای؟! هری:من خودم هستم مـیتونی بری +:باشـه بعد بسته شدن درون نفس سنگینی کشیدم کـه صدای بچگونـه ا.ت باعث شد بخندم ا.ت:اروم باش بابایی(papi)،اینجا بیمارستانـه زیـاد مـیان و مـیرن خواست بلند بشـه و توی تخت بشینـه...اما این براش سخت بود،دستمو از زیر کمرش رد کردم و کمکش کردم که تا بشینـه،اروم پیشونیشو بوسیدم و بهش توی خوردن غذاش کمک کردم.... همون شب مادرم و جما و پدر مادر ا.ت هم کـه تازه رسیده بودن لندن اومدن بیمارستان و شب بـه یـاد موندنی کنار هم شد
    نمایش درون تلگرام
  • ولی قرار شد مادر ا.ت پیشش بمونـه که تا من بتونم یکمـی بخوابم اما بـه محض رفتن بـه خونـه پاهام همش سمت درون مـی‌چرخید که تا برگردن بیمارستان پیشش صبح زود از خواب بلند شدم و بعد یـه دوش کوتاه،سریع اماده شدم...نمـی‌دونم چرا اما دلم مـیخواست یکم بـه خودم برسم و برای همـین یکم عطر زدن با یـه تیپ خاص همونی کـه ا.ت دوست داره انگار حسم مـیدونست امروز قرارهای اتفاق مـهمـی بیوفته به محض رسیدن بـه بیمارستان سریع پله هارو بالا رفتن و پشت درون اتاق ا.ت قرار گرفتم یکم مکث کردم،اون از دیروز که تا حالا منو داغون دیده خیلی دوست داشتم بدونم واکنش بعد دیدن این بابایـه جنتل من چیـه تک خنده ای کردم کـه با صاف صدام و در زدن سریع جمش کردم م.ا(مادر ا.ت):اوه سلام هری:سلام.. ا.ت پشت بـه من روی تخت نشسته بود و داشت لباس مـیپوشید هری:دارین چیکار مـیکنین؟ با اوای دومم یـه دستشو گذاشت روی تخت و کمرشو چرخوند سمتم که تا منو ببینـه.یکم نگاهش روم موند و این باعث شد لبخند ب هری:چرا لباس بیرون مـیپوشید عزیزم: م.ا:خودش مـیخواست بره قدم بزنـه دکترشم گفت یکم هوای ازاد براش خوبه هری:پس من مـیبرمش م.ا:هر جور دوست دارین تختو دور زدم و روبه روش جلوی ا.ت زانو زدم که تا کفشاشو پاش کنم هری:بریم؟ سرنگون داد و اروم دستشو روی شونم گذاشت....راه رفتن که تا کمـی براش سخت بود اما با دیدن حیـاط قشنگ بیمارستان بـه کلی این سختیو فراموش کرد ا.ت:اینجا خیلی قشنگه هری:اوهوم... دستم اروم دور کمرش لیز خورد و همونجا حلقه شد....قدم مـی‌زدیم و هر چند دقیقه یکبار از یـه چیزی کـه اون اطراف بود تعریف مـیکردیم هری:اسم دارسی رو دوست داری؟ سرجاش وایساد کـه این منو هم ترقیب بـه این کار کرد ا.ت:البته کیـه کـه دوسش نداشته باشـه هری:مـی‌دونی من بـه این فکر کردم کـه تمام زحمتشون تو داری مـیکشی بعد انتخواب اسمش هم حق توعه یـه نگاه شیطون بـه چشمام انداخت و گفت ا.ت:تمام زحمتشون من کشیدم؟ دستموموهام کشیدم،فکر کردم اون مـیخواد بگه کـه اینقدر ها هم اذیت نشده ولی چند ثانیـه بعد منظورشو فهمـیدم....قهقهه بلندی زدم کـه حواس تمام افراد توی حیـاط بیمارستان بـه من جلب شد ا.ت:اروم تر همـه فهمـیدن اینو با لحن اهنگین خندش گفت هری:من متاسفم اگه خیلی درد داشت عزیزم ا.ت:هری خواهش مـیکنم منو نخندون هری......خدایـا از شدت خنده نمـیتونست سر پا وایسه بهم تکیـه داد و اولین نیمکتی رو کـه چشمم بهش خورد به منظور نشستن انتخواب کردم هری:خوب من مقصر نیستم قدم زدن توی خیـابونای نیویورک رو یـادت مـیاد؟!...یـادت مـیاد چی بهم گفتی بدنش خم شده بود بـه جهت مخالف من اول فکر کردم از شدت خندیدنـه ولی وقتی صورت درهم رفتشو دیدم احساس کردم حس بدی که تا ته وجودمو پر کرد هری:ا.ت عزیزم حالت خوبه؟!...ا.ت با بلندترین صدایی کـه مـیتونستم از خودم تولید کنم داد زدم و از پرستارا کمک خواستم ____ #nadia_love_story ❤️ #harry #romantic #such_dreams #part21 ممنونم بابت تمام نظراتی کـه برای پارت قبل بهم دادین و همچنین ممنون از همـهایی کـه بهم فحش بـه خاطر دیر گذاشتنم🙃😍 ببینید بچه ها من نمـی‌دونم شما حجم پارتای اول ایمجینو یـادتون هست یـا نـه ولی الان من دارم پنج برابر اون حجم براتون مـیزارم بعد یکم انصاف داشته باشید عاشقتونم کـه مـیخونید بچه ها💦😘💋 نظری چیزی...انرژی مثبت🍃 اگه لذت بردین https://telegram.me/dar2delbot?start=send_w4djQX •|💫 @onlyimagine 💫|•
    نمایش درون تلگرام
  • عرررر دیگههههه 😭😭😭❤️ #pic_imagines_2 #naz_nazi #Harry @onlyimagine
    نمایش درون تلگرام
  • #naz_nazi #pic_imagines_2 #Harry @onlyimagine
    نمایش درون تلگرام
  • 💎💞 #naz_nazi #Zayn #pic_imagines_2 @onlyimagine
    نمایش درون تلگرام
  • ?💎 #naz_nazi #Louis #pic_imagines_2 @onlyimagine
    نمایش درون تلگرام
  • 💞 #naz_nazi #Niall #pic_imagines_2 @onlyimagine
    نمایش درون تلگرام
  • #naz_nazi #pic_imagines_2 #Liam @onlyimagine
    نمایش درون تلگرام
  • #pic_imagines_2 #Liam #naz_nazi @onlyimagine
    نمایش درون تلگرام
  • 💞 #naz_nazi #Harry #pic_imagines_2 @onlyimagine
    نمایش درون تلگرام
  • 💞 @naz_styles #naz_nazi #pic_imagines_2 #zayn @onlyimagine
    نمایش درون تلگرام
  • 💎💞نایل و ا.ت💞💎 #naz_nazi #Niall #pic_imagines_2 @onlyimagine
    نمایش درون تلگرام
  • 💞 #naz_nazi #Louis #pic_imagines_2 @onlyimagine
    نمایش درون تلگرام
  • #pic_imagines_2 #naz_nazi #Louis @onlyimagine
    نمایش درون تلگرام
  • #Liam #naz_nazi #pic_imagines_2 @onlyimagine
    نمایش درون تلگرام
  • #Niall #naz_nazi #pic_imagines_2 @onlyimagine
    نمایش درون تلگرام
  • #Harry #naz_nazi #pic_imagines_2 @onlyimagine
    نمایش درون تلگرام
  • عررررررر زین گرلا ؟ زنده اییییددد؟؟؟؟😭😭😭 #Zayn #naz_nazi #pic_imagines_2 @onlyimagine
    نمایش درون تلگرام
  • یـه ویدیو توووپ از هری💚💫(غمگین😱😭) خوشحال مـیشم نگاه کنید 🦋🌈 💖🦄 #sad #harry #vid_imagines #naz_nazi @onlyimagine https://telegram.me/dar2delbot?start=send_jWmyjo
    نمایش درون تلگرام 📹
  • ویدیو نایلر رسییییید😱😱😱😍😍😍😍 پ.ن: ببخشید بابت تاخییر چون وااقعا سرم مث چی شلوغ بود نظر بدید خستگیم درون بره😂😍 (خودم رو این ویدیو کراش دارم😐) #naz_nazi #vid_imagines #niall @onlyimagine
    نمایش درون تلگرام 📹
  • ویدیو زین عاشقانـه😍💖 زین و ا.ت🦋💋 نظر ندید❌= قهر مـیشم دیگه هیچی نمـیذارم😒👌 پس اگر نظر بدید مـیذارم✅ #zayn #vid_imagines #naz_nazi #love @onlyimagine https://telegram.me/dar2delbot?start=send_jWmyjo
    نمایش درون تلگرام 📹
  • یـه ویدیوی دیگه از لویی😍😱 عاشقانـه و رمانتیک😝👌 نبینی ضرر کردی 😐🙈 نظر بدید که تا بازم بذارم😄💋 #love #louis #vid_imagines #naz_nazi @onlyimagine https://telegram.me/dar2delbot?start=send_jWmyjo
    نمایش درون تلگرام 📹
  • اینم فیلمـی از هری کـه قولشو داده بودم مـیزارم☺️❤️☝️🏻 #naz_nazi #Harry #vid_imagines #sad کپی با ذکر منبع 😬 All the love ❤️ @onlyimagine
    نمایش درون تلگرام 📹
  • #zayn #pic_imagines_1 #fun #styles •|💫 @onlyimagine 💫|•
    نمایش درون تلگرام




[اهنگ خارجی اوه فاکی]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Thu, 05 Jul 2018 20:51:00 +0000



اهنگ خارجی اوه فاکی

چوب الف - معرفی کتاب - choobalef.blogfa.com

چهارشنبه بیست و هشتم مرداد ۱۳۹۴

 

کتاب شامل هشت داستان طنز از نویسنده‌های مختلف است. اهنگ خارجی اوه فاکی داستان‌ها بیشتر غالب حکایت یـا خاطره را دارند ولی با وجود قدیمـی بودند هنوز هم بعضی‌هایشان جذاب و خواندنی هستند. 

برخی از جملات کتاب

«مردکه‌ی پست! پدرت را مـی‌سوزانم! آتشت مـی‌. اهنگ خارجی اوه فاکی زن مردم را از راه بـه در مـی‌بری، اهنگ خارجی اوه فاکی ها؟حالا نشانت مـی‌دهم کـه سگ کشت خواهم کرد!

مخاطب مرد پالتو پوش، جوانی کـه هنوز وقت نکرده بود تمام لباس‌هایش را بپوشد تته‌پته‌کنان گفت:

«من... من... من...»

مرد پالتویی فریـاد زد:

«آره... همـین تو! تو! اینجا چه غلطی مـی‌کنی پدرسوخته!»

و درون حالی‌که این کلمات دور از نزاکت را بـه زبان مـی‌آورد جوان نیمـه عریـان را مـیان بازوهای نیروهای خود گرفت، کشیدش طرف پنجره‌ی آپارتمان -که درون طبقه ششم عمارت قرار داشت- و از آن بالا انداختش توی خیـابان...

مرد جوان، همـین کـه خودش را وسط زمـین و آسمان معلق دید، درون حالی کـه با حرکتی غیرارادی تکمـه‌های شلوارش را کـه هنوز باز، مانده بود مـی‌بست، خود را این طور تسلا داد.

«ولش! روزی هزار که تا از این جور اتفاقات مـی‌افتد.» ( از داستان «مردی کـه از طبقه ششم بـه زیر افتاد» آرکادی - اوه ره چنکو - ص49-50)

- هیچ توی ده خودش پیغمبر نمـی‌شود. ( از داستان «قدیس» عزیز نسین - ص 108)

مشخصات کتاب

 عنوان: اهنگ خارجی اوه فاکی زهر خند

نویسندگان: عزیز نسین، کالدول، کارالی یی چف، کاراجیل و اوه ره چنکو

ترجمـه: احمد شاملو

نشر: موج

124 صفحه

چاپ اول 1351

پ.ن: بـه نظرم داستان‌های عزیز نسین هم از لحاظ طنز و هم از لحاظ قصه‌گویی یک سر و گردن از بقیـه‌ی نویسنده‌ها بهتر بود.

مجوعه داستان, طنز, نشر موج, عزیز نسین, احمد شاملو

ساعت 9:55 :: توسط استراگون  :: 
شنبه بیست و چهارم مرداد ۱۳۹۴

 

زبان‌های ایرانی بـه سه دوره‌ی تاریخی تقسیم مـی‌شود.

دوره‌ی باستان از حدود هزار سال پیش از مـیلاد، یعنی زمان تقریبی ورود ایرانیـان بـه فلات ایران و تا سال 331 پیش از مـیلاد،‌زمان برافتادن امپراطوری هخا.

دوره‌ی مـیانـه از سال 331 پیش از مـیلاد، که تا زمان رسمـیت یـافتن فارسی دری درون دوره‌ی صفاریـان بـه سال 867 مـیلادی.

دوره‌ی جدید از زمان تاسیس حکومت صفاریـان که تا امروز.

البته این دوره‌های زمانی بـه قطع و یقیق،‌تقریبی‌اند.

برخی از جملات کتاب

 - هر زبانی درون طول زمان همچون موجودی زنده تغییر مـی‌کند. (آگوست شلایشر) (ص 19)

- پیش از مـهاجرت آریـایی‌ها بـه سرزمـینی کـه به نام آنان، «ایران» نامـیده شد، تاریخ فلات ایران تقریبا بـه تاریخ عیلام محدود مـی‌شده است، متاسفانـه اسنادی کـه از آن برجای مانده بسیـار اندک هست و شامل مدارک معدودی هست که برخی بـه اکَدی و برخی بـه عیلامـی‌اند. بخش عمده‌ی همـین اسناد، بعد از حفاری‌های شوش، پایتخت عیلامـیان، درون سال 1897 مـیلادی بـه دست آمده‌اند و پیش از آن، هرچه درباره‌ی عیلامـیان مـی‌دانستیم بـه مطالعه‌ی مختصری محدود مـی‌شد کـه در عهد عتیق آمده بود. (ص 26)

- از یک قرن پیش از سقوط دولت سومر، اقوام سامـی‌نژاد درون بین النـهرین و غرب این ناحیـه سداشتند و سرانجام درون قرن بیست و چهارم پیش از مـیلاد بر این نواحی استیلا یـافتند. سلسله‌ی سلاطین اکّد کـه به دست سارگن اول تاسیس شد، نخستین سلسله‌ی سامـی درون بین النـهرین بـه حساب مـی‌آید. (ص 30)

- درون کنار اکدیـان کـه از اقوام سامـی بـه حساب مـی‌آیند، قوم دیگری نیز از همـین نژاد درون نواحی غربی و جنوب غربی بین‌النـهرین سداشته کـه آرامـیان نامـیده مـی‌شوند. این قوم بر حسب نوع زبانشان بـه دو گروه قابل تقسیم‌اند. گروهی کـه به زبان آرامـی تکلم مـی‌کرده‌اند، آرامـیانِ آرامـی‌زبان نامـیده مـی‌شوند، و گروه دوم کـه به زبان سریـانی سخن مـی‌گفتند آرامـیان سریـانی‌زبان نام گرفته‌اند. (ص 34)

- فارسی مـیانـه شکل تحول یـافته‌ی فارسی باستان هست و فارسی جدید را حتما دنباله‌ی آن دانست. آغاز این زبان بـه دوره‌ی پایـان امپراطوری هخا باز مـی‌گردد و به این ترتیب مـی‌توان ادعا کرد، این زبان از حدود قرن سوم پیش از مـیلاد که تا حدود قرن نـهم مـیلادی، البته درون قالب گونـه‌های زمانی مختلف، زنده بوده است. این زبان که تا قرن سوم مـیلادی نقش زبان منطقه‌ی فارس را بـه عهده داشته و در زمان ساسانیـان، از قرن سوم که تا هفتم مـیلادی بـه زبان رسمـی این امپراطوری مبدل شده هست و که تا آسیـای مرکزی، و حتی که تا مناطق جنوبی هند گسترش یـافته است. نام این زبان را پهلوی یـا پهلوی ساسانی نیز گفته‌اند. (ص 133-134)

- زبان فارسی مـیانـه، برخلاف فارسی باستان، بـه یک خط نوشته نشده است، هرچند تمامـی خط‌های بـه کار رفته به منظور نگارش این زبان، مستقیم یـا غیرمستقیم ماخوذ از آرامـی‌اند. درون یک کلیت، فارسی مـیانـه بـه سه خط نوشته شده است. این خطوط را مـی‌توان خط اوستایی درون نوشته‌های پازند، خط مانوی درنوشته‌های دینی مانویت و گونـه‌های مختلف خط فارسی دانست. (ص 151)

- سلسله‌ای کـه تیمور تاسیس کرد، تیموریـان نام گرفت و از آنجا کـه تیمور، امـیرحسین، امـیر ماوراءالنـهر را بـه همسری گرفته بود بـه «گورکان» ملقب شد کـه در مغولی بـه معنی «داماد» بود. بـه همـین دلیل اعقاب او را «گورکانیـان» نیز خوانده‌اند. (ص ۱۷۳)

- درون فاصله‌ی مـیان سقوط ساسانیـان (۶۵۱ مـیلادی) که تا روی کار آمدن صفاریـان (۸۶۷ مـیلادی)، زبان  علمـی و دیوانی ایرانیـان مسلمان، زبان عربی بود. دولت سامانیـان بـه رواج فارسی علاقه‌مند بود. دولت‌های بعد از صفاریـان نیز رسمـیت زبان فارسی را پذیرفته بودند. دولت غزنویـان، زبان فارسی را درون هندوستان رواج داد. این زبان درون تمامـی دوران حکومت مغولان درون هند، زبان رسمـی دربار آنان بود. همـین رواج زبان فارسی درون هند و آمـیختنش با زبان هندوستان بـه مثابه زبان مـیانجی، زبان رسمـی کشور پاکستان است. پایـه‌ی اردو، زبان هندوستانی هست و بـه همـین دلیل،‌این زبان درون گروه هندی زبان‌های هندوایرانی طبقه‌بندی مـی‌شود. (ص ۱۸۴)

مشخصات کتاب

 عنوان: آشنایی با تاریخ زبان‌های ایرانی

نویسنده: کورش صفوی

نشر: پژواک کیوان

چاپ اول 1386

193 صفحه

قیمت: 2400 تومان

 پ.ن: بـه نظرم کتاب خوبی بود. هرچند کتاب به منظور دوره‌ی کارشناسی ارشد زبان‌شناسی نوشته شده بود اما به منظور علاقه‌مندان زبان‌شناسی هم مناسب بود. البته حتما اعتراف کنم بخش‌هایی را کـه بیش از حد تخصصی بود، نخواندم.

تاریخ, زبان‌شناسی, ایران, کورش صفوی, پژواک کیوان

ساعت 11:24 :: توسط استراگون  :: 
یکشنبه هجدهم مرداد ۱۳۹۴

 

یکی از کتاب‌های مجموعه‌‌ی «مکتب‌ها، سبک‌ها و اصطلاحات ادبی» نشر مرکز کـه به ژانر طنز مـی‌پردازد. درون این کتاب بیشتر با مثال‌هایی از طنز نویسان قدیمـی اروپا و توضیح و تفسیر کارهایشان برخی از موضوعات و مفاهیم طنز را توضیح مـی‌دهد.

 برخی از جملات کتاب

 - درون مواجهه با احکام جدی مذهب، طنزنویس شادمانـه بـه بزرگ‌نمایی مغایرت حرف و عمل مـی‌پردازد. تزویر و ریـا همـیشـه موضوع‌های دم دست اوست، خاصه وقتی ریـاکاران بـه واسطه‌ی حرفه‌ی خود متعهد بـه معیـارهای رفتاری کاملا متفاوتی باشند. بـه همـین دلیل هست که روحانیون و مقدس‌مآب‌ها، از موضوعات محوری طنز بـه شمار مـی‌روند. (ص ۱۹)

- ظریف‌ترین و قشنگ‌ترین کار طنز عبارت هست از استهزای با ظرافت. (ص ۶۵)

- طعنـه (sarcasm)، کنایـه‌ی بدون رمز و پالایش هست و اصولا اتفاقی و لفظی. خام‌تر از کنایـه هست و سلاحی کندتر. خالی از سخاوت هست و از همـین رو آن را نازل‌ترین فرم مطایبه خوانده‌اند. (ص ۹۰)

- «چه آسان هست کهی را پست و نابکار بنامـیم، آن هم با مزاح! اما چه سخت هست که بدون استفاده از این صفات ننگ‌آوری را ابله، کله‌پوک یـا دغل نشان دهیم!» (درایدن، جستاری درباره‌ی طنز) (ص ۹۴)

- بـه گفته‌ی هوراس طنزنویس بزرگ، عملکرد کل ادبیـات و از جمله طنز درون این دو کلمـه خلاصه مـی‌شود: آموزش و سرگرمـی. (ص ۹۸)

مشخصات کتاب

عنوان: طنز

نویسنده: آرتور پلارد

ترجمـه: سعید سعید‌پور

نشر: مرکز

۱۰۴ صفحه

چاپ اول ۱۳۷۸

قیمت: ۵۸۰ تومان

پ.ن: بـه نظرم کتاب خوبی نبود. علاوه بر قدیمـی بودن نـه تقسیم بندی‌هایش درون مورد طنز خوب بود و نـه مثال‌ها و توضیحاتش.

نظریـه ادبی, طنز, آرتور پلارد, سعید سعید پور, نشر مرکز

ساعت 12:16 :: توسط استراگون  :: 
یکشنبه یـازدهم مرداد ۱۳۹۴

وقتی با آدم‌های مختلف درباره‌ی کتاب صحبت مـی‌کنم و اینکه چرا کتاب نمـی‌خوانند،‌ جواب‌ها درون بیشتر موارد محدود و تکراری هستند. مـی‌خواهم درون چند پست این مشکلات را بنویسم و پیشنـهادهای کوچکی به منظور حل آنـها بدهم. درون پست‌های قبلی درون مورد دو دلیل «زمان» و «گرانی» نوشته بودم.

نمـی‌دانم چه کتابی بخوانم اگر تازه کتاب خواندن را شروع کرده باشیم طبیعی هست که ندانیم چه کتابی بخوانیم. نـه شناختی از کتاب‌های بازار داریم و نـه شناختی از علایقِ کتاب‌خوانی خودمان. جایی هم بـه ما  آموزش داده نشده کـه چگونـه مـی‌توانیم کتاب مناسب خودمان را انتخاب کنیم.

 چند پیشنـهاد 

- از کتاب‌فروشی‌هایی خرید کنید کـه فروشنده‌هایش مـی‌توانند با صبر و حوصله راهنمایی و مشاوره بدهند. معمولا کتاب‌فروشی‌هایی کـه همـه جور کتابی مـی‌فروشند (کتاب‌درسی و طب سنتی و مدیریت زمان و... ) گزینـه‌های خوبی نیستند. حتی ممکن هست سلیقه‌ی بعضی از این مشاورها هم خوب نباشد. شما مـی‌توانید بـه مرور زمان و با امتحان کتاب‌فروشی‌های مختلف، کتاب‌فروشی‌های محبوب و مورد اعتمادتان را پیدا کنید. لازم نیست حتما کتاب‌فروشی معروفی باشد. ممکن هست کتاب‌فروشی کوچکی درون کوچه‌ای خلوت باشد با فروشنده‌ی پیر  و مـهربان کـه بیشتر کتب‌های مغازه‌اش را خوانده باشد.

- حس و حال خودتان را بشناسید. دوست دارید چه چیزی درون کتاب اتفاق بیـافتد؟ کتابی مـی‌خواهید کـه ماجرای یک قتل را برایتان تعریف کند یـا ماجرای عاشقی کـه همـیشـه شکست خورده یـا کتابی کـه چیزی بـه شما یـاد بدهد و دانسته‌هایتان را بـه چالش بکشد یـا...

- از دوستان کتاب‌خوان م بگیرید. مـی‌توانید درون مورد حس و حال‌تان بگویید و انتظاراتی کـه از کتاب دارید. اگر چنین دوستانی ندارید، پیشنـهاد مـی‌کنم پیدا کنید!

- از اینترنت کمک بگیرید. گروه‌ها، وبلاگ‌ها و سایت‌های مختلفی وجود دارند کـه با موضوع کتاب فعالیت مـی‌کنند. (همـین وبلاگ مثلا!) با یک جستجوی ساده مـی‌توانید آنـها را پیدا کنید و از اطلاعاتشان استفاده کنید. یک شبکه‌ی اجتماعی نیز به منظور کتاب وجود دارد https://www.goodreads.com/ پیشنـهاد مـی‌کنم درون این سایت عضو شوید. درون اینجا هم مـی‌توانید دوستان اهل کتاب پیدا کنید و هم نظرات بقیـه را درون مورد کتاب‌ها بخوانید و هم لیست کتاب‌های خودتان را تشکیل بدهید و هم نظرات خودتان را درون مورد کتاب‌ها بنویسید و هم امکانات دیگری کـه باید کمـی به منظور پیدا ش وقت بگذارید.

- چند نمونـه از کتاب‌هایی کـه دوست دارید و چند نمونـه از کتاب‌هایی کـه دوست ندارید را بـه فروشنده یـا دوستا‌نتان بگویید که تا بتوانند بر اساس آنـها پیشنـهادات بهتری بدهند. 

- درون انتخاب کتاب،‌دانستن چند چیز مـی‌‌تواند مفید باشد. نویسنده، مترجم، ناشر. سعی کنید بـه مرور زمان ببینید از کار کدام نویسنده و مترجم و ناشر بیشتر خو‌ش‌تان مـی‌آید و برعکس.

- لزومـی ندارد کـه حتما کتاب‌های مـهم و معروف را بخوانید و یـا کتاب‌هایی کـه جایزه‌اند و همـه از آنـها تعریف مـی‌کنند و... سعی کنید سلیقه‌ی خودتان را پیدا کنید. اصلا مـهم نیست کـه مارکز نویل گرفته هست و همـه‌ی دنیـا آن را دوست دارند، اگر با کتاب‌هایش ارتباط برقرار نمـی‌کنید، نخوانید.  

- اگر اولین کتاب‌هایی کـه مـی‌خوانید خوب نیستند و از خواندن‌شان لذت نمـی‌برید، از همـه‌ی کتاب‌ها ناامـید نشوید. معمولا به منظور هر سلیقه‌ای کتاب مناسب وجود دارد، فقط حتما آن را پیدا کنید.

پ.ن: اگر شما هم پیشنـهادهایی دیگری به منظور این موضوع دارید برایم درون کامنت‌ها بنویسد.

پ.ن.ن: چند روز پیش فهمـیدم کـه آرشیو شـهریور که تا دی ماه 1393‌ وبلاگم پاک شده است. مصمم‌تر شدم به منظور مـهاجرت از بلاگفا.

کتاب, ‌ کتابخوانی, انتخاب, نویسنده, ناشر

ساعت 14:36 :: توسط استراگون  :: 
شنبه دهم مرداد ۱۳۹۴

 

مجموعه‌ی ده داستان کوتاه کـه بعضی از آنـها قبلا درون همشـهری داستان چاپ شده است.
اطلاعات بیشتر را مـی‌توانید از اینجا و اینجا بخوانید.

برخی از جملات

- همان روز و سر قضیـه‌ی پارک بود کـه به این نتیجه رسیدم کـه باید واقعا طلاق بگیریم. درون همان لحظات، من مـی‌توانستم آدمـی باشد کـه زن و بچه ندارد. اگر زن نداشتم مـی‌توانستم با خیـال راحت توی خیـابان راه بروم. حتی اگر طلاق مـی‌گرفتیم هم من یک زن سابق داشتم و یک بچه کـه باید بـه زندگی‌اش فکر مـی‌کردم. (ص 35)

- وقتی نشستیم توی ماشین، لادن گفت زیـاد خوشش نیـامده. بـه نظر من از همـه‌ی خانـه‌هایی کـه دیده بودیم بهتر بود اما چون مـی‌دانستم نمـی‌توانیم آنجا را اجاره کنیم حرفی نزدم. بعد لادن گفت «اونجا سیگار کشیدی. نـه؟» گفتم آره و منتظر شدم که تا حرف بزند، اما چیزی نگفت و حتی حالت صورتش هم تغییری نکرد. انگار دیگر برایش اهمـیت نداشت من چه کاری مـی‌کنم. فکر مـی‌‌کردم حداقل دو سال طول مـی‌کشد که تا به این مرحله برسیم اما حالا قبل از اینکه عروسی بگیریم بـه اینجا رسیده‌ایم. (ص ۵۶)

مشخصات کتاب

عنوان: آب و هوای چند روز سال

نویسنده: آیین نوروزی

نشر: نگاه

104 صفحه

چاپ اول 1392

قیمت: 5000 تومان

 پ.ن: بـه نظرم به منظور تمرین و شروع کارِ یک نویسنده ‌ی جوان و کم سن وسال، کار بدی نیست اما بدون درون نظر گرفتن این موضوع، داستان‌های کتاب (مثل تعداد زیـادی از داستان‌های ایرانی) کند، یکنواخت ول کننده است

مجموعه داستان, ‌ ادبیـات ایران, آیین نورزوی, نشر نگاه

ساعت 15:50 :: توسط استراگون  :: 
یکشنبه چهارم مرداد ۱۳۹۴

فرضیـه‌ی کلی کتاب این هست که انسان‌هایی کـه حدود ده هزار که تا چهار هزار سال پیش از مـیلاد زندگی مـی‌د دارای آگاهی نبودند و ذهنی دوساحتی داشتند. انسان‌های اولیـه مانند بیماران اسکیزوفرنیک صداهایی مـی‌شنیدند کـه به آنـها امر و نـهی مـی‌کرد و این صداها کارکرد همان آگاهی را داشت. بعد از تغییراتی مانند بـه وجود آمدن خط و... این ذهن دوساحتی فروپاشید و آگاهی جای آن را گرفت.

برخی از جملات کتاب

- فهمـیدن یک چیز، یعنی رسیدن بـه استعاره‌ای به منظور آن از طریق جایگزین ساختن آن با چیزی کـه در نظر ما آشناتر است. احساس آشنایی احساس فهمـیدن است. (ص ۴۹)

- شایسته هست درباره‌ی متغییرهایی کـه گزینش را کنترل مـی‌کنند، بسیـار بیشتر تفکر کنیم. زیرا کل آگاهی انسان از جهان و اشخاصی کـه با او درون تعامل‌اند، بـه آنـها بستگی دارد. گزینش‌های شما ازی کـه او را خوب مـی‌شناسید بـه احساس شما نسبت بـه وی بستگی زیـادی دارد. اگر از او خوشتان بیـاید، گزینش‌ها چیزهایی خوشایند خواهند بود؛ اگر نـه، چیزهایی ناخوشایند. (ص ۵۸)

- اگر دو مـیمون را درون قفسی ببندیم بـه گونـه‌ای کـه یکی از مـیمون‌ها بتواند دستگیره‌ای را دست کم هر بیست ثانیـه یک بار فشار دهد که تا مانع شوک وارد شدن متناوب بـه پای هر دو آنـها بشود، درون عرض سه که تا چهار هفته مـیمون تصمـیم‌گیر زخم معده مـی‌گیرد، درون صورتی کـه مـیمون دیگر کـه به همان اندازه شوک بـه او وارد شده است، بـه این عارضه دچار نمـی‌شود. درنگ درون تصمـیم‌گیری ناشی از بی‌خبری هست که اهمـیت دارد. زیرا اگر آزمایش طوری ترتیب داده شود کـه حیوانی بتواند آزمایش موثری ارائه بدهد و فورا اثر و موفقیت آن را ببیند، «زخم معده‌های مدیر کلی»، چنان کـه معروف‌اند، پیدا نمـی‌شوند. (ص ۹۱)

- ما دائما ارزش دیگران را معین مـی‌کنیم و جایگاه‌شان را نسبت بـه هم با سلسله مراتب غالبا مضحکی مشخص مـی‌کنیم که تا کنترلی کـه ایشان بر ما و افکار ما دارند تنظیم کنیم. قضاوت های شخصی ما بـه نسبت بـه دیگران، صافی‌هایی هستند کـه مـیزان اثر پذیری ما را مشخص مـی کنند. اگر مـی‌خواهید زبان فردی دیگر بر شما تاثیر بگذارد، فقط لازم هست مرتبه‌ی او را درون مدارج شخصی احترام خود بالاتر بگذارید. (ص ۹۵)

- درست همان‌طور کـه نام یک حیوان رابطه‌ی انسان را با او قوی‌تر مـی‌کند، نام یک شخص نیز چنین اثری دارد، و هنگامـی کـه این شخص مـی‌مـیرد، نامش همچنان باقی مـی‌ماند و از این روی ارتباط (با) او نیز، تقریبا همانند روزگار حیـاتش، ادامـه مـی‌یـابد و رسوم خاکسپاری و عزاداری بـه همـین دلیل است. (ص ۱۳۵)

- خدایـان بـه هیچ وجه زاده‌ی تخیلی نبودند. آنـها خواست انسان بودند. سیستم عصبی انسان را اشغال کرده بودند، احتمالا نیمکره‌ی راست او را و تجارب هشدار دهنده و پند آموز را بـه هشدار تبدیل مـی‌د و از آن بعد به انسان «مـی‌گفت» کـه چه د (ص ۲۰۶)

- آگاهی عمدتا زاده‌ی فرهنگ است، بر اساس زبان آن را مـی‌آموزند و به دیگران مـی‌آموزانند و نـه ضرورتی زیست شناختی. ولی اینکه آگاهی ارزشی به منظور بقای انسان‌ها  داشته هست و هنوز دارد، نشان مـی‌دهد کـه انتخاب طبیعی بـه ایجاد آن قدری کمک کرده است. (ص ۲۲۴)

- بشری کـه از خدایـانش محروم شده است، چون کودکی کـه از مادرش جدا شده، حتما با ترس و لرز درون حال یـادگیری جهانش باشد. (ص ۲۴۴)

- اولین شاعران خدایـان بودند. شعر با ذهن دو ساحتی آغاز شد. سویـه‌ی خدایی ذهنیت کهن ما، دست کم درون دوره‌ای خاص از تاریخ، معمولا یـا شاید همـیشـه بـه نظم سخن مـی‌گفت. بدان معنا کـه بیشتر مردم زمانی، درون طول روز، (نوعی) شعر مـی‌شنیدند کـه درون ذهن‌شان سروده و خوانده مـی‌شد. (ص ۳۷۰)

- شخص هیپنوتیزم شده، مانند انسان دو ساحتی، ناهنجاری‌ها و ناهمخوانی‌‌های رفتارش را نمـی‌بیند. او نمـی‌تواند تناقضات را «ببیند» چون نمـی‌تواند بـه گونـه‌ای کاملا آگاه درون‌نگری کند. (ص ۴۰۱)

- اشخاصی کـه از زمان کودکی منظما بـه کلیسا رفته‌اند، بیشتر مستعد هیپنوتیزم‌اند، درون حالی کهانی کـه فعالیت دینی کم‌تری دارند کم‌تر مستعدند. (ص ۴۰۷)

- درون فرهنگ‌های معاصر کـه ایجاد رابطه‌ی شخصی با خدا، جزئی از اصول تربیتی کودک است، افرادی کـه دچار اسکیزوفرنی مـی‌شوند، بیش از دیگران، توهمات صرفا دینی مـی‌شنوند. (ص ۴۲۲)

- آگاهی تماما زبان نیست، ولی توسط آن آفریده مـی‌شود و توسط آن درون دسترس قرار مـی‌گیرد. (ص ۴۶۳)

- خودآگاهی معمولا بـه معنای آگاهی از شخصیت خودمان طی زمان است، درکی از آنکه هستیم، از امـیدها و بیم‌های‌مان، هنگامـی کـه درباره‌ی خودمان درون رابطه با دیگران خیـال‌بافی مـی‌کنیم. ما خودهای آگاه‌مان را درون آینـه نمـی‌بینیم، حتی اگر آن تصویر درون بسیـاری موارد مظهر خود شود. (ص ۴۷۵)

مشخصات کتاب

عنوان: منشاء آگاهی درون فروپاشی ذهن دو ساحتی

نویسنده: جولین جینز

مترجم: سعید همایونی

نشر: نی

496 صفحه

چاپ سوم

قیمت: 27000 تومان

پ.ن:  کتاب خیلی خوبی بود. از دسته‌ی کتاب‌های مغز شخم زننده و همراه با لذت یـادگیری. 

پ.ن.ن: دوست داشتم درون مورد این کتاب و فرظیـه‌اش چیزهای بیشتری توی اینترنت بخوانم اما درون محتوای فارسیِ وب بـه جز قیمت و فروش و خلاصه‌ی کتاب چیز دیگری پیدا نکردم.

روان‌شناسی, جولین جینز, نشر نی, سعید همایونی, آگاهی

ساعت 0:0 :: توسط استراگون  :: 
جمعه دوم مرداد ۱۳۹۴


سومـین کتاب از مجموعه‌ی «جهان تازه‌دم» و دومـین کتابی کـه از یوناس یوناسون هست که درایران منتشر مـی‌شود. از این کتاب یک ترجمـه دیگر نیز بـه اسم «ی کـه پادشاه سوئد را نجات داد» وجود دارد. هر دو کتاب یکی هستند ولی «بی‌سوادی کـه حساب و کتاب سرش نمـی‌شد» از نسخه‌ی آلمانی ترجمـه شده  و آن یکی از متن انگلیسی  (با همان عنوان ی کـه پادشاه سوئد را نجات داد) ترجمـه شده.
کتاب روان و خوش‌خوانی هست و مانند کتب اول نویسنده (مرد صد ساله ای کـه از پنجره پرید و ناپدید شد) داستانِ کتاب پر از اتفاق و ماجراهایی هست که درون یک بستر تاریخی واقعی (بعد از جنگ جهانی دوم که تا سال 2010) و به زبان طنز روایت مـی شود.

  برخی از جملات کتاب

 - وقتی بـه سن شانزده سالگی رسید جنس مخالف را کشف کرد، ولی دو سال طول کشید که تا جنس مخالف هم او را کشف کند. چون تابو تازه وقتی تاکتیک مناسب را پیدا کرد کـه هجده ساله شده بود. این تاکتیک شامل یک سوم لبخند، یک سوم داستان‌ های علمـی تخیلی از سفرهای فرضی - با وجودی کـه او فقط درون فانتزی خودش دور دنیـا را گشته بود- و یک سوم دروغ‌های وقیحانـه‌ای کـه چگونـه عشق بین او و شریک زندگی‌اش که تا ابد پایدار مـی‌ماند. (ص ۲۰)

- هر چه آدم‌ها را بیشتر مـی‌شناسم، بـه همان نسبت احترامم بـه سگ‌ها بیشتر مـی‌شود.
فردریش کبیر (ص ۸۷)

- پس از گذشت هشت سال، تنـها چیزی کـه باقی ماند، مجسمـه‌ی لنین بود و چهارصد و نو و هشت نسخه از پانصد نسخه‌ی مانیفست حزب کمونیست بـه زبان روسی. اینگمار توانسته بود یکی از نسخه‌ها را درون بازار شـهر ماری بـه یک فرد نابینا بفروشد. از نسخه‌ی دوم اینگونـه استفاده شد کـه اینگمار درون راه رفتن بـه بازار مالما دچار اسهال شد و مجبور شد درون بین راه، گوشـه ای چمباتمـه بزند. (ص ۱۵۵)

- من که تا به حال درون زندگی‌ام هیچ متعصبی را ندیده‌ام کـه شوخی سرش شود.

عاموس عوز (ص ۳۳۷)

مشحصات کتاب

عنوان: بی‌سوادی کـه حساب و کتاب سرش نمـی‌شد

نویسنده: یوناس یوناسون

 ترجمـه: حسین تهرانی

نشر: چشمـه، چرخ

چاپ اول ۱۳۹۴

۴۲۸ صفحه

قیمت: ۳۲۰۰۰ تومان

 پ.ن: کتاب اول نویسنده را بیشتر دوست داشتم. بـه نظرم کتاب دومش ارجاعات زیـادی بـه تاریخ سوئد داشت و احتمالا آنـها بیشتر با کتاب و شوخی‌هایش ارتباط برقرار مـی‌کنند.

ادبیـات سوئدِ, رمان, یوناس یوناسون, جهان تازه دم, نشر چشمـه

ساعت 21:9 :: توسط استراگون  :: 
سه شنبه سی ام تیر ۱۳۹۴

 

عنوان فرعی کتاب «چکیده‌ای از پیدا و پنـهان تاریخ قرن بیستم» است. بیشتر اتفاق‌ها مربوط بـه اروپا و امریکاست. نویسنده اطلاعات مختلفی از حوادث و اتفاقات قرن بیستم را بـه صورت پشت سرم ردیف مـی‌کند. بیشتر حوادث و اتفاقات مربوط بـه جنگ جهانی اول و دوم هست و گاهی طنز کمرنگی درون روایت‌هایش بـه کار مـی‌رود ولی بعضی از اتفاق‌ها آنقدر دهشتناک هستند کـه به نظر مـی‌رسد واقعیت اغراق‌آمـیز تر از طنزی هست که بـه کار شده.

برخی از جملات کتاب

- درون جنگ جهانی اول آدم‌ها مثل تخم گیـاهان همـین‌طور بـه زمـین مـی‌ریختند و کمونیست‌های روسی بعدها حساب د کـه از هر کیلومتر مربع اجساد چقدر کود مـی‌شود تهیـه کرد و اگر آنـها از اجساد خائنان و جانیـان بـه جای کود استفاده کنند، چقدر مـی‌شود با پرهیز از کودهای شیمـیایی گران خارجی صرفه‌جویی بـه عمل‌آورد. (ص 9)

- مورخان و انسان شناسان بعدها گفتند کـه کمونیسم و نازیسم اعتقاد بـه انقلاب را جایگزین باورهای مذهبی د و مردم هم بـه همـین انگیزه‌ها از آن‌ها حمایت د کـه قوی‌ترنشان این احساس بود کـه آن‌ها جزو برگزیدگانی هستند کـه سرنوشت بشر از این بعد به دست آن‌هاست. (ص 59)

مشخصات کتاب

 عنوان: شـهر فرنگ اروپا

عنوان فرعی: چکیده‌ای از پیدا و پنـهان تاریخ قرن بیستم

نویسنده: پاتریک اوئورژدنیک

ترجمـه: خشایـار دیـهیمـی

نشر: ماهی

چاپ اول 1394

124 صفحه

قیمت: 9500 تومان

پ.ن: درون مجموع کتاب بدی نبود. اطلاعات پراکنده و خوبی درون مورد اتفاقات قرن بیستم مـی‌داد اما گاهی برخی از موارد را چند بار تکرار مـی‌کرد و انسجام مشخصی نداشت.

قرن بیستم, اروپا, امریکا, پاتریک اوئورژدنیک, خشایـار دیـهیمـی

ساعت 10:59 :: توسط استراگون  :: 
یکشنبه بیست و هشتم تیر ۱۳۹۴

 باریش کودکی هست که همراه مادرش درون زندان زنان زندگی مـی‌کند و داستان کتاب نامـه‌هایی هست که باریش به منظور ی بـه اسم اینجی مـی‌نویسد کـه قبلا زندانی سیـاسی بوده و آزاد شده.

برخی از جملات کتاب

- وقتی کارمند بوده از رییسش شکایت کرده، اما خودش را گرفته‌اند و انداخته‌اند زندان. آبجی سلما همـین‌طوری کـه تعریف مـی‌کند، مـی‌خندد و مـی‌گوید «خنده حتما کرد بر این حال زار!» وقتی آبجی سلما مـی‌خندد، خط مـیان ابروهایش از بین مـی‌رود. آن وقت خیلی قشنگ مـی‌شود. این نامـه را با سِویم نوشتیم. شاید دفعه‌ی بعد با آبجی سلما برایت نامـه بنویسم.
آبجی سلما مـی‌گوید فقط بـه کمک طنز مـی‌شود از درِ آهنی رد شد.
اینجی مگر «طنز» کلید است؟ (ص 45)

مشخصات کتاب

عنوان: نگذار بـه بادبادک‌ها شلیک کنند

نویسنده: فریده چیچک اوغلو

ترجمـه: فرهاد سخا

نشر: ماهی

چاپ اول 1394

104 صفحه

 قیمت: 6500 تومان

......................................

پ.ن لحن راوی داستان کودکانـه هست و وقتی مـی‌خواندمش یـا داستان «عروسک چینی من» هوشنگ گلشیری افتادم. چیزی کـه در داستان اذیتم مـی‌کرد، ایدئولوژی و فضای تکراری داستان‌های کمونیستی بود کـه گاهی خیلی توی ذوق مـی‌زد. انگار یک جور کتاب آموزش کمونیستی بود کـه برای کودکان نوشته شده باشد و فضاهای تکراری زندان و آدم‌های سیـاه و سفید.
پ.ن.ن: یکی از جزییـاتی کـه در مورد کتاب دوست داشتم تصویر پشت جلدش بود کـه نـهالی توی گلدان درون حال جوانـه زدن بود (توی داستان یکی از شخصیت‌ها دانـه‌ی زرد‌آلویی مـی‌کارد).

رمان, ادبیـات ترکیـه, فریده چیچک اوغلو, نشر ماهی

ساعت 18:41 :: توسط استراگون  :: 
شنبه بیستم تیر ۱۳۹۴

 سومـین کتاب از سری کتاب‌های «جهان تازه دم» نشر چشمـه است. پسری حدود سی ساله و نیمـه روان‌پریش درون خانـه‌ای مجردی زندگی مـی‌کند. روایت داستان خطی نیست و در هر فصل خودش و آدم‌های اطرافش را بیشتر مـی‌شناسیم.
اطلاعات بیشتر درون مورد کتاب را مـی‌توایند از اینجا بخوانید.

برخی از جملات کتاب

- جان حضرت آقا برایمان چند ظرف خورش سنتی ایرانی فرستاده بلکه پسرش بـه یـاد سنت‌ها و تاریخ دیرین و باشکوه مملکتش از مـهاجرت منصرف شود، روی یکی از ظرف‌های دربسته نوشته: قرمـه سبزی دونفره، واقعا آدم توی ده شصتم زندگی‌اش خجالت مـی‌کشد برود بنشیند، توی چشم‌های روانکاو نگاه کند و بگوید من مبتلا بـه وسواس شدید فکری هستم!. قرمـه سبزی دو نفره را مـی‌گذارم رشخوان آشپزخانـه که تا یخش باز شود. قرمـه سبزی‌ها همـیشـه دیر یخشان باز مـی‌شود. اعتماد بـه نفس روبرو شدن با دنیـای جدید را ندارند. از توی فریزر بیرونتان بیـاورند و کم کم چشمانتان را باز کنید ببینید یک جای جدید هستید با چهل درجه اختلاف دما، حتی نمـی‌دانید چند سال یـا چند قرن یخ زده بوده‌اید،‌ ممکن هست واحد پول مملکت هم عوض شده باشد. (ص 13)

- خانمِ توی خورش‌های سنتی هدفمندش گوشت نمـی‌ريزد. هيچ كدام از اعضای خانواده گوشت نمـی‌خورند. كلا با محيط زيست مشكل دارند. واقعا نماد طبقه‌ی متوسط رو بـه بالای شـهری هستند. روزبه معتقد هست خانواده‌اش خرده بورژوایِ گياهخوار است. دشمنِ اين نژاد از جانداران احتمالا بايد پرولتاريای گوشت‌خوار باشد. (ص 13)

 - بچه درست کنم؟ انصاف هست که نُه ماه بـه زحمت بیـاندازم مردم را؟ بعد هم با افتخار بلند شوم بروم کلی پول بدهم کـه عو فیلمش را ببینم کـه مثل فیلم‌های تخیلی- فضایی چمباتمـه زده توی شکمِ یک نفر دیگر و با لوله دارد شیره جانش را مـی‌مکد. آخر با لوله؟! با آن اسم ترسناکش: جنین. جنينی كه مـی‌خواست مثل بمب ساعتی هر شب تيك‌تاك کند و يك روزي يك ساعتی بزند ناكارم كند. از چندین سال پيش، اواسط دانشگاه، گهگاه كابوس‌هايی مي‌ديدم كه ازدواج کرده‌ام و دارد توي آشپزخانـه ظرف‌های شام را مـی‌شويد و يك بچه‌ی يكی دو ساله مي‌پرد كنار دستم روی كاناپه و مـی‌گويد : ((باباااااا)). وقتی آن يكی بچه كه قدری بزرگ‌تر بود هم با مداد و دفتر مشق از توی اتاق مـی‌آمد بيرون، با وحشت از خواب مـی‌پ.(ص 52-53)

- پرستو داييِ زنِ پسر عمويِ ساغر بود. ساغر هم کـه زنِ کیـارش بود. يك بار كیـارش زنگ زد كه چرا اين‌قدر تنـهايي و ممكن هست خل بشوي از اين همـه تنـهايي و بيا با يكي از دوست‌هاي ساغر آشنايت كنم. نامرد نگفت طرف دوستِ زنش نيست. من يكي كه هيچ وقت پا نداده بود داييِ زن پسر عموی زنِی را جايی ببينم يا اصلا بشنوم همچين كسي وجود دارد يا نـه. اين كائنات لامذهب همـه كاری ازش برمـی‌آيد. رفتيم نشستيم توي يكی از اين رستوران‌های دركه، روي تخت. بدم مي‌آید از روی تخت نشستن و غذا خوردن. بايد يك جور معذبی مي‌نشستي كه بقيه هم جا بشوند و قوز كنی روي سفره پلاستيكی يك بار مصرفِ بد قيافه که تا نمكدانی، تكه نانی، كوفتی را از آن سر سفره برداري. مدام هم حواست بـه اين باشد كه لباست شلوار بيرون آمده يا اينكه پاچه شلوارت از لبه جوراب بالاتر نرفته باشد يا اينكه شكمت چقدر افتاده روی كمربند. بماند کـه ممکن هست شرتت هم مارک درست و حسابی نداشته باشد. همانجا بود كه پرستو ناگهان چند نفس عميق كشيد و گفت بچه‌ها بـه صدای رودخانـه گوش كنيد، امشب صدايش خيلی خوشحال است. اين بود كه حدس زدم طرف بايد از آن هيستريك‌های خطرناك باشد ولی بـه كیـارش و ساغر چيزی نگفتم. (ص 98)

- از آن دست حرف‌هايی مـی‌زد كه ‌ها هر روز بـه بچه‌های‌شان مـی‌گويند. خودت را بپوشان سرما نخوری، امروز هوا سرد است. انگار بچه نمـی‌فهمد امروز هوا سرد است. يا اينكه لقمـه نان و پنير مـی‌دهند و مـی‌گويند هر وقت گرسنـه‌ات شد اين را بخور، چون ممكن هست بچه بـه جای موقع گرسنگی، وقتي كه دست‌شويي دارد نان و پنير را بخورد. ولي از يك وقتی بـه بعد اين حرف‌ها خيلی لذت بخش مـی‌شود. زمانش حدودا مـی‌شود درون آستانـه يا بعد از سی سالگی، يعنی درون اوج زمانی كه كودك بـه محبت مادر نياز دارد. (ص 106)

 مشخصات کتاب

عنوان: پاندای محجوب بامبو بـه دست با چشم‌های دور سیـاه درون اندیشـه‌ی انقراض

نویسنده: جابر حسین‌زاده نودهی

نشر: چشمـه، چرخ

چاپ اول 1394

139 صفحه

قیمت: 10000 تومان

........................................

پ.ن: زبان طنز و نگاه بیمارگونـه و ویرانگر راوی را دوست دارم. درون حالی کـه متن‌های طنز اخیرا بیشتر مطبوعاتی و مبتنی بر خبر هستند نویسنده‌ با زبان طنزی متفاوت و به دور از شوخی‌های مطبوعاتی مرسوم داستانش را روایت مـی‌کند.

رمان, ایرانی, طنز, پاندا, جابر حسین‌زاده

ساعت 13:0 :: توسط استراگون  :: 
سه شنبه شانزدهم تیر ۱۳۹۴

کتاب شامل 51 متن هست که بیشتر آنـها درون قالب خاطره و یـا داستان روایت مـی‌شوند. برخی از قالب‌های دیگر طنزنویسی مثل نمایشنامـه، پرسشنامـه، شعر و دیکشنری هم درون متن‌ها وجود دارد. همـه‌ی نویسنده‌ها طنزنویس نیستند. مثل جلال آل احمد، باستانی پاریزی، صمدبهرنگی و...

برخی از جملات کتاب

- ابن ابی مرحوم، مردی بود دیر سال و ناخوش احوال. چون رحلت خواست فرمودن و مال نـهادن، وی را تشویشی حاصل شد از جهت فرزندگان، بعد بر تختگاه نشست و آنان را پیش خواند و آنان، مـهتر و کهتر، درون آستان بـه زانو نشستند و گوش بازد.

پس فرزند مـهتر را گفت: ای اکبری، «گاب» خواهی یـا «کتاب» خواهی؟

گفت: گاب خواهم!

پس گاب، فرزند مـهتر را داد. آنگاه کهتر را گفت: ای اصغری، گاب خواهی یـا کتاب خواهی؟

گفت: گاب خواستمـی کـه بزرگان گفته‌اند: عاقل درون پی گاب هست و غافل درون پی کتاب. لکن اینک کتاب خواهم، هم از آن روی کـه اکبری گاب را هست و کتاب را نـهاده.

گویند: چون از سر جان برخاست، اخوان هریک بـه سویی شدند و مـیان گابی و کتابی مفارقت افتاد. بعد اصغری سر درون کتاب نـهاد و خواند آنچه خواند؛ و اکبری آن را بپرورید و شیر بدوشید و نتایج حاصل کرد وان بسیـار فراهم نمود. چندان کـه فرسنگ درون فرسنگ روی زمـین را بگرفت و عدد آن پدید نبود و او را اکبربوی («گاوبچه» نیز نوشته‌اند کـه همان cowboy باشد) نام نـهاده‌اند از بسیـاری کـه داشت. لکن درس ناخوانده بود و فهم ناکرده، چندان کـه حساب نمـی‌توانست نگه داشتن و کتابت ؛ و نزدیک شد کـه حسابان از دست وی بیرون شود. بعد اصغری را گفت: ای برادر، دریـاب و دست‌گیر کـه حساب تو دانی و کتاب تو خوانی و بی‌معاونت تو بر من خسران رود و بی‌معاضدت تو مال مرا نقصان مـی‌رسد. 

گویند: برادر کهتر بـه سبب آن دانش‌ها کـه آموخته بود و علم‌ها کـه اندوخته، حسابداری نیکو مـی‌دانست، از ساده و دوبل. بعد نزد برادر بـه حسابداری ایستاد و سی سال درون مزدوری اکبری بود و از فقر و فاقه نجات یـافت بـه جهت آنان. (ص ۳۴-۳۵ از داستان «در گاب و کتاب» منوچهر احترامـی)

مشخصات کتاب

 عنوان: طنزآوران امروز ایران

جمع‌آوری کننده: عمران صلاحی

نشر: مروارید

چاپ هفتم ۱۳۸۱

۳۷۵ صفحه

قیمت: ۲۵۰۰ تومان

.......................

پ.ن: درون مجموع بـه نظرم بیشتر داستان‌ها و متن‌ها جذاب نیستند. بیشتر از این لحاظ کتاب مفیدی هست که توانسته مجموعه‌ای از داستان طنز ایرانی را درون یک جا جمع‌آوری کند.

پ.ن.ن: ععمران صلاحی را از اینجا برداشتم.

مجموعه داستان, ایران, طنز, عمران صلاحی, نشر مروارید

ساعت 11:44 :: توسط استراگون  :: 
یکشنبه چهاردهم تیر ۱۳۹۴

 

از معدود کتاب‌هایی هست که بـه صورت علمـی درون مورد طنز تخقیق و پژوهش انجام داده و در انتها نظریـه‌ای را نیز بر مبنای پژوهشش ارائه داده.

اطلاعات بیشتر را مـی‌توانید از اینجا بخوانید.

برخی از جملات کتاب

- طنز سه کارکرد عمده دارد: بیـان حقایق (شامل انتقاد و ...)، تغییر فهم و ادراک یـا ایجاد فهمـی جدید و خندان. (ص ۷۴)

- کارکرد اصلی: معمولات و مرسومات، نظم‌ها و نظام‌ها را بـه هم مـی‌ریزد که تا منطقی غیر از منطق معمول را جایگزین کند. (ص ۷۵)

- هم قالب هست و هم غالب شکن! طنز یک یـاغی بـه تمام معناست.  

- طنز غالبا با استفاده از گونـه‌ای ادبی زبان، نظام‌های حاکمِ ذهنی، زیستی و اجتماعی ما را درون جزئیـات و کلیـات بـه هم مـی‌ریزد و با جایگزینی منطق، عرف، استدلال و عاداتی متفاوت با آنچه معمول اسا آفریده مـی‌شود. (این تعریف با واژه Humor مطابقت دارد و نـه با Satire) (ص ۸۳)

- ما طنز و شوخ طبیعی را هیچ‌گاه بـه رسمـیت نشناخته‌ایم و نوعی از انواع ادبی محسوب نکرده‌ایم که تا فرصتی به منظور تامل و تفکری جدی درباره‌ی آن فراهم کنیم.

- هرگونـه تصرف درون نظم یـا نظام‌های آشنای ما و جایگزینی منطقی غیرمعمول با منطق آن‌ها، بـه صورتی کـه حقیقتی را بیـان کند یـا فهم تازه‌ای را پدید آورد و یـا ما را بخنداند، طنز پدید مـی‌آورد. (ص ۱۴۸)

مشخصات کتاب

عنوان: نظریـه‌ی طنز

نویسنده: نیما تجبر

نشر: مـهرویستا

168 صفحه

چاپ اول 1390

قیمت: 5000 تومان

...........................................

پ.ن: بـه نظرم کتاب خوبی است. متاسفانـه درون مورد طنز کمتر کار علمـی و دقیق انجام شده و غنیمتی بود درون این اوضاع. بـه نظرم نظریـه‌اش نیـاز بـه نقد و بررسی بیشتری دارد و شاید بشود آن را کامل‌تر کرد.

نقد, نظریـه, طنز, نیما تجبر, مـهر ویستا

ساعت 12:44 :: توسط استراگون  :: 
سه شنبه نـهم تیر ۱۳۹۴

داستان یک خطی‌اش مـی‌شود ماجراهای پسری بـه اسم جاسپر و پدری بـه اسم مارتی. به منظور اینکه بیشتر با حال و هوای داستان آشنا شوید پیشنـهاد مـی‌کنم برخی از جملات کتاب را بخوانید.

اطلاعات بیشتر را مـی‌توانید از اینجا و اینجا بخوانید.

برخی از جملات کتاب

 - بعد از هشت ماه مـهد کودک رفتن، بـه این نتیجه رسید دیگر نباید بفرستدم آنجا، چون بـه نظرش سیستم آموزشی «خرف کننده، نابود کننده‌ی روح، باستانی و مبتذل» بود. نمـی‌دانم چطورانی مـی‌تواند نقاشی با انگشت را باستانی و مبتذل بداند.کثیف آره. نابود کننده‌ی روح، نـه. (ص 13)

- همـه‌ی ما مذبوحانـه تلاش مـی‌کنیم از گور اجدادمون فاصله بگیریم ولی صدای غمناک مردن‌شون توی گوش‌مون طنین مـی‌ندازه و توی دهن‌مون طعم بزرگ‌ترین ظلمـی رو کـه در حق خودشون روا داشتن حس مـی‌کنیم: شرم زندگی‌های نزیسته‌شون. (ص ۱۶)

-  «گوش کن جسپر. غرور اولین چیزیـه کـه باید تو زندگی از شرش خلاص بشی. غرور به منظور اینـه کـه حس خوبی نسبت بـه خودت داشته باشی. مثل این مـی‌مونـه کـه کُت تن یـه هویج پلاسیده کنی و ببریش تئاتر و وانمود کنی آدم مـهمـیه.» (ص 25)

- درون یـازده سالگی چیزی داشت کـه بعدها درون کت‌واک‌های پاریس بـه تکامل رسید- لب‌های غنچه.غنچه متاخرترین انحراف از مسیر تکامل است. انسان‌های دوره‌ی پارینـه سنگی اسمش را هم نشنیده‌اند. (ص ۵۱)

- خاخام‌ها اطلاعات زیـادی درباره‌ی خشونت دارند چون به منظور ایزدی کار مـی‌کنند کـه به خشم مشـهور است. مشکل این‌جاست کـه یـهودیـان بـه جهنم باور ندارند، بنابراین آن وحشتکده‌ای کـه کاتولیک‌ها درون آستین دارند بـه راحتی درون دسترس‌شان نیست. نمـی‌توانی رو کنی بـه یک پسر بچه‌ی یـهودی و بگویی «اون آتیش رو مـی‌بینی؟ مـی‌ری اون تو.» حتما برایش قصه‌هایی از انتقام بگویی و امـیدوار باشی نکته را مـی‌گیرد. (ص ۹۷)

- خیـانت کلاه‌های رنگارنگی سرش مـی‌گذارد. لازم نیست مثل بروتوس از آن نمایش درست کنی، لازم نیست چیزی مرئی باقی بگذاری کـه از انتهای ستون فقرات بهترین دوستت زده باشد بیرون {...} نـه، خائنانـه‌ترین خیـانت‌ها آن‌هایی هستند کـه وقتی یک جلیقه‌ی نجات درون کمدت آویزان است، بـه خودت دروغ مـی‌گویی کـه احتمالا اندازه‌یی کـه دارد غرق مـی‌شود نیست. (ص ۱۲۰)

- استنلی مدتی طولانی بـه من خیره شد. «بی‌خیـال بابا، رها کن.»
«جدی مـی‌گم. گند زدی! هری مـی‌زنـه بـه سرش! همـه‌مون رو تیکه تیکه مـی‌کنـه. احمق!»
چهره‌ی استنلی بین اخم و لبخند مردد ماند و بالاخره تصمـیمش را گرفت و در وضعیتِ ترکیبِ ناراحتِ هردو ثابت ماند. «جدی مـی‌گی؟»
«بدجور.»
«یعنی تو داری مـی‌گی تری این کتاب رو ننوشته؟»
«تری نمـی‌تونـه اسم خودش رو با شاش توی برف بنویسه!»
«واقعا؟»
«واقعا.»
استنلی گفت «اوه.» و بعد سرش را پشت یک توده کاغذ قایم کرد. مدادی برداشت و چیزی نوشت. پ جلو و کاغذ را از دستش کشیدم. این را نوشته بود: «اوخ اوخ!»
«اوخ اوخ! اوخ اوخ؟ تو نمـی‌دونی! تو هری رو نمـی‌شناسی! منو مـی‌کشـه! بعد تو رو مـی‌کشـه! بعد تری رو مـی‌کشـه و آخر سر هم خودشو!»
استنلی این حرف مسخره را جیغ زد «چرا از آخر شروع نمـی‌کنـه؟» (ص 180-181)

- تری هیچ دفاعی از خودش نکرد. همـه چیز را پذیرفت؛ چاره‌ای هم نداشت، شـهرتش بابت همـین کارها بود. انکار کارهایش مثل این بود کـه جنگجویـان صلیبی ادعا کنند فقط به منظور گشت و گذار بـه سرزمـین مسلمان‌ها رفته بودند.  (ص ۱۹۳)

- بـه شدت از چنین کار برحذرش داشتم، ولی گوشش بدهکار نبود. گفت این خواست خدا بوده و جواب متقاعد کننده‌ای به منظور مخالفت با گفته‌اش بـه ذهنم نرسید، نمـی‌دانم چرا فکر مـی‌کرد مـی‌تواند خواست خدا را بفهمد.

آخرش هم دیو نیـامد خانـه‌ی ما. اتفاقی بیرون پست خانـه با پدرم روبه‌رو شد و قبل از اینکه فرصت کند انجیل را از جیبش درآورد دستان پدرم درون گردنش حلقه شد. دیو مقاومت نکرد. فکر کرد این خواست پروردگار بوده کـه روی پله‌های پست‌خانـه خفه شود و وقتی پدرم پرتش کرد زمـین و لگد زد توی صورتش، فکر کرد احتمالا نظرش را تغییر داده. (ص ۱۹۵) 

- بعد از اینکه دعوا تمام شد و عرب‌ها دوباره برگشتند بالای پلکان، رهبرشان روی زمـین تف کرد، کاری کـه همـیشـه بـه این معناست کـه «من مـی‌ترسم توی صورتت تف کنم به منظور همـین یـه کم خلط مـی‌ندازم نیم‌متر دورتر از کفشت، باشـه؟» (ص ۲۶۱)

- «... ما تنـها موجوداتی هستیم کـه به فانی بودن‌‌مون آگاهی داریم. این حقیقت بـه قدری ترسناکه کـه آدم‌ها از همون سال‌های ابتدایی زندگی اون رو تو اعماق ناخودآگاهشون دفن مـی‌کنن و همـین ما رو بـه ماشین‌‌هایی پر زور تبدیل کرده، کارخانـه‌های گوشتی تولید معنا. معناهایی رو کـه به وجود مـی‌آرن تزریق مـی‌کنن بـه پروژه‌های نامـیرا شدن‌شون - مثلا بچه‌هاشون یـا آثار هنری‌شون یـاب و کارشون یـا کشورشون - چیزهایی کـه باور دارن از خودشون بیشتر عمر مـی‌کنن. و مشکل اینجاست: مردم حس مـی‌کنن به منظور زندگی بـه این باورها احتیـاج دارن ولی بـه طور ناخودآگاه بابت همـین باورها متمایل بـه نابود خودشون هستن. به منظور همـینـه کـه آدمـی خودش رو به منظور هدفی دینی قربانی مـی‌کنـه، اون به منظور خدا نیست کـه مـی‌مـیره، بـه خاطر ترس کهن ناخودآگاهه...» (ص ۳۴۹)

- فکر مـی‌کنید نمـی‌شود زنی را با ارعاب عاشق خود کرد؟ شاید نشود ولی این آخرین برگم بود و باید زمـینش مـی‌زدم. یـادداشت را دوباره و با دقت خواندم. یک نامـه‌ی باجگیری درست و حسابی بود، مختصر و مفید. ولی خودکار درون دستم آرام و قرار نداشت. مـی‌خواستم یک چیز دیگر اضافه کنم ولی یـادم آمد ایجاز روح اخاذی است. نوشتم: پی نوشت، اگر نیـایی فکر نکن مثل احمق‌ها صبر مـی‌کنم، ولی اگر بیـایی، هستم. بعد کمـی دیگر نوشتم، درباره‌ی ذات انتظار و ناامـیدی، درباره‌ی و خاطرات؛ و درباره‌یـانی کـه جوری با تاریخ انقضای کالاها برخورد مـی‌کنند انگار فرمان آسمانی هستند. یـادداشت خوبی شد. بخش حق السکوت کوتاه بود، فقط سه خط. پی نوشت شد بیست و هشت صفحه. (ص ۳۹۰)

- بیچاره انوک. نمـی‌توانست تحمل کند به منظور ابد مجرد بماند و نمـی‌توانست تحمل کند کـه نمـی‌تواند تحمل کند. عشق وسوسه‌اش مـی‌کرد ولی از زندگی‌اش غایب بود و تمام تلاشش را مـی‌کرد بـه این نتیجه نرسد کـه سه‌هشتم از هشتاد سال شکست را پشت سر گذاشته. از پیوستن بـه گروه زنان مجردی کـه تمام فکر و ذکرشان این هست که سعی کنند تمام فکر و ذکرشان وسواس مجرد بودن نباشد احساس حقارت مـی‌کرد. ولی نمـی‌توانست درون برابر وسوسه‌ی وسواس مقاومت کند. (ص ۴۱۹)

- نظرت درون مورد ی کـه جسپر باهاش این‌طرف و اون‌طرف مـی‌ره چیـه؟
- قشنگه
- فقط همـین؟
- من تاحالا دو کلمـه هم باهاش حرف نزدم جسپر ازما قایمش مـی‌کنـه
گفتم: «طبیعیـه من مایـه‌ی خجالتش هستم»
- چیش طبیعیـه؟
- من مایـه‌ی خجالت خودم هم هستم.
- چرا برات جالب شده؟
- امروز دیدمش بایـه مرد دیگه.
انوک بلند شد و با چشمان درخشان نگاهم کرد. گاهی فکر مـی‌کنم حیوانِ انسان به منظور زنده ماندن بـه غذا و آب احتیـاج ندارد؛ غیب جواب همـه‌ی نیـازهایش را مـی‌دهد. (ص 419)

مشخصات کتاب

 عنوان: جزء از کل

نویسنده: استیو تولتز

ترجمـه: پیمان خاکسار

چاپ اول 1393

نشر: چشمـه

656 صفحه

قیمت: 40000 تومان

 .............................................

پ.ن: معمولا وقتی کتاب قطوری مـی‌خوانم بعضی از صفحات و قسمت‌های کتاب حوصله‌ام را سر مـی‌برند و حتی گاهی صفحاتی را بـه دلیل توصیف‌هایل کننده یـا حرف‌‌های تکراری نخوانده رها مـی‌کنم، اما جزء از کل یکی از استثناها بود کـه از خواندن صفحه بـه صفحه‌اش لذت بردم. داستانِ جذاب، استفاده از زبان طنزِ، جهان بینی خاصِ شخصیت‌های اصلی داستان و ترجمـه‌ی روان و خوبِ پیمان خاکسار، معجونی قوی و لذت بخش بـه وجود آورده است.خواندنش را شدیدا توصیـه مـی‌کنم.

پ.ن.ن: یکی دو ماهی بود کـه مـی‌خواستم این کتاب را معرفی کنم اما بلاگفا ترکیده بود. هنوز هم تصمـیم کامل نگرفته‌ام با توجه بـه این شرایط همچنان درون اینجا بمانم یـا مـهاجرت کنم، فعلا هر دو گزینـه روی مـیز هست و شاید که تا آخر هم بماند!

ادبیـات استرالیـا, رمان, تولتز, خاکسار, چشمـه

ساعت 12:29 :: توسط استراگون  :: 
شنبه دوم اسفند ۱۳۹۳

تمرکز کتاب بیشتر بر روی نقش امریکا و بریتانیـا درون کودتای 28 مرداد 1332 است.
اطلاعات بیشتر درون مورد کتاب را مـی‌توانید از اینجا و اینجا بخوانید.

برخی از جملات کتاب
 - سر ریدر بولارد سفیر بریتانیـا کـه معمولا بـه صراحت سخن مـی‌گفت، بـه این موضوع اذعان کرده بود کـه بریتانیـا بار شکایـات صریح درباره‌ی محرومـیت‌‌های ناشی از جنگ - تورم، کمبود مواد غذایی، نابسامانی‌های مربوط بـه حمل و نقل و فروپاشی قدرت- را متحمل شد، نـه شوروی. او معمولا چنین مسئله‌ای را با اشاره بـه «خصلت‌های ملی» شرح مـی‌داد: «باعث تاسف هست اما واقعیت دارد کـه ایرانیـان خوراک ایده‌آل استالین هستند. آنان دروغگو، اهل غیبت و بدگویی، بی‌انظباط، ناتوان درون برقراری وحدت و بی‌برنامـه هستند . نظام شوروی مجهز بـه برنامـه‌ی تئوریک کاملی به منظور هر چیزی از خدا گرفته که تا {کفش} گالش هستند.» (ص 63)

- او (مصدق) همچنین بـه نمایندگان یـادآوری کرد کـه عهد و سوگند آنان نـه بـه شخص شاه بلکه بـه سلطنت مشروطه بوده است. او تاکید مـی‌کرد کـه قانون اساسی بـه وضوح نقش پادشاه را صرفا تشریفاتی دانسته است. او هشدار مـی‌داد که: «اگر شاه وارد سیـاست شود،‌در آن صورت حتما مسئول باشد و اگر مسئول است، بعد باید بتواند پاسخگو باشد.» او اغلب این گفته را کـه «پادشاه حتما سلطنت کند نـه حکومت» تکرار مـی‌کرد. (ص 70)

- دیپلمات‌های امریکایی و بریتانیـایی دیدن فیلم «آلیس درون سرزمـین عجایب» را بـه عنوان بهترین شیوه‌ی درک ایران بـه یکدیگر توصیـه مـی‌د. (ص 148)

- امامـی نیز به منظور جلب نظر شماری از نمایندگان روحانی و دریـافت کمک مالی بـه بریتانیـایی‌ها نزدیک شده بود. وزارت خارجه بریتانیـا بـه شکل محرمانـه درون این خصوص نوشت:‌ «ظاهرا چرخ‌های اسلام درون مقایسه با دیگر اعتقادات، بـه چرب شدن بیشتری نیـاز دارد.» سفارت گزارش داد کـه شاه،‌ مخفیـانـه درون حال کمک مالی بـه حسن امامـی به منظور تضعیف مصدق است. (ص 196)

- او (رابین زینر) افزود کـه فدائیـان بـه رغم پیوندهای آشکار سید ضیـاء با انگلیس، با او رابطه‌ی کاری داشتند. آخر آن‌طور کـه زینر توضیح مـی‌دهد، ضیـاء‌ فردی سید و مذهبی بود و نگرانی فدائیـان همواره اجرای قوانین شرعی درون زمـینـه‌های مصرف ات الکلی، فحشا و حجاب بود و چون هیچ یک از این موارد جزو دغدغه‌های بریتانیـا نبود، بنابراین دلیلی وجود نداشت کـه آنـها با هم کار نکنند. (ص 216)

- زینر طی گزارشی جداگانـه اضافه کرده کـه «دو پسر نابکار» کاشانی -مصطفی و ابوالمعالی- با هدف ظاهری تسهیل معاملات تجاری یک دفتر کار ایجاد کرده‌‌اند،‌اما هدف واقعی آنـها مبادله‌ی کالاهای قاچاق است. بر اساس برآورد زینر، معاملات غیرقانونی آنان طی چند هفته بـه بیش از 2 مـیلیون ریـال رسیده بود. او همچنین گزارش داد کـه کاشانی بـه طور محرمانـه درون پیب منابع {مالی} بیش‌تر است. (ص 220)

- بـه گزارش بریتانیـایی‌ها کاشانی بـه طور محرمانـه بـه امریکایی‌ها گفته بود کـه به زاهدی بـه عنوان جانشین مصدق نظر مساعد دارد. پیـام واضحی کـه سفیر امریکا دریـافت کرد این بود: کاشانی بـه این نتیجه رسیده هست که «ایران تنـها از طریق یک کودتا مـی‌تواند نجات یـابد.» سیـا درون اواخر سال 1331 بـه رییس جمـهور امریکا اطلاع داد کـه کاشانی «چهره‌ای کلیدی درون برگزاری تظاهرات خیـابانی بـه هواداری از شاه درون تهران» است. (ص 226)

- مخلفان جناح کاشانی حتی مصدق را بـه نقض قوانین شریعت از طریق مجاز خرید و فروش ات الکلی، تشویق ایجاد مدارس مختلط، حمایت از مدارس خارجی بـه ویژه مدرسه‌ی فرانسوی معروف ژاندارک، انتقال سرمایـه‌های بنیـادی مذهبی بـه نـهادهای آموزشی دولتی و تلاش به منظور ارائه حق رای بـه زنان متهم د. کاشانی با این توضیح کـه جایگاه حقیقی زنان درون منزل است، با شور و هیجان گفت کـه «نمـی‌تواند بفهمد مردان چه گناهی کرده‌اند کـه مستحق آن باشند کـه به زنانشان حق رای بدهند.» (ص 233)

- بـه نوشته‌ی مارک گازیوروسکی کـه با عوامل سیـا درون کودتا مصاحبه کرده است، جنگ تبلیغاتی علیـه مصدق شامل انتشار شایعاتی مبنی بر یـهودی بودن نیـاکان وی مـی‌شد. نمـی‌توان از سیـا و ‌MI6 بـه خاطر عدم توجه بـه راه‌های تازه و متفاوت، خرده گرفت. (ص 248)

مشخصات کتاب

عنوان: کودتا (28 مرداد، سازمان سیـا و ریشـه‌های روابط ایران و امریکا درون عصر مدرن)
نویسنده: یرواند آبراهامـیان
ترجمـه: محمد ابراهیم فتاحی
نشر: نی
 چاپ سوم 1392
328 صفحه
قیمت: 15000 تومان

پ.ن: کتاب روان و خوش‌خوانی است. بـه نظرم نویسنده صادقانـه و مستند ماجرای کودتای 28 مرداد را روایت کرده، هرچند کـه گاهی بـه نظر مـی‌رسید یک کوچولو هوای مصدق را بیشتر از بقیـه دارد.

پ.ن.ن: درون ترجمـه‌ی کتاب اشتباهاتی نیز وجود داشت کـه خوشبختانـه درون کتابی کـه مـی‌خواندم یک نفر با مداد اشتباهات را اصلاح کرده بود!

تاریخ, آبراهامـیان, ‌ 28 مرداد, سازمان سیـا, نشر نی

ساعت 10:30 :: توسط استراگون  :: 
شنبه بیست و پنجم بهمن ۱۳۹۳

نویسنده‌ای سعی مـی‌کند با پرس و جو از اطرافیـانِ زنی بـه نام «لنی»، زندگی‌اش را از سال 1922 که تا 1970 روایت کند. درون این پرس و جوها علاوه بر زندگی لنی با زندگی‌ بقیـه‌ی آدم‌های داستان هم آشنا مـی‌شویم. وقتی هانریش بل درون سال 1972 جایزه نوبل ادبیـات را برد، کتاب «سیمای زنی درون مـیان جمع» بـه عنوان اثری کامل و جامع کـه نشان دهنده‌ی شاخصِ آثار نویسنده است، معرفی شد.  

اطلاعات بیشتر را مـی‌توانید از اینجا و اینجا بخوانید.

برخی از جملات کتاب
- مارگارت، بـه عللی کـه بعدها گفته خواهد شد، با مردان زیـادی رابطه داشته است؛ اما این روابط هرگز از روی حسابگری نبوده هست - بـه استثنای مواردی کـه واقعا از لحاظ مادی درون وضع بسیـار بدی بـه سر مـی‌برده است، هرگز ازی طلب پول نمـی‌کرده است. به منظور آنکه مارگارت را بهتر بشناسانیم حتما بگوییم کـه تنـها رابطه‌ی حسابگرانـه‌اش با مردی هست که درون سن 18 سالگی با او ازدواج مـی‌کند. تنـها عالعمل حاکی از فاحشگی او مربوط بـه همـین تاریخ مـی‌شود و فقط درون همان زمان هست که احساس بودن مـی‌کند. (ص 18)

- از همان زمان کـه لنی خیلی بچه بود با اشتیـاق و کنجکاوی فوق العاده‌‌ای بـه مدفوعش مـی‌نگریست و -بی‌ثمر- سوال مـی‌کرد: «بر شیطان لعنت، این چیـه کـه م درمـیاد!» اما هرگزتوضیحی نـه از ناحیـه‌ی مادرش و نـه از طرف ماریـا وان دورن بـه او داده نشد. (ص 40)

- این آموزش بـه انی کـه سنشان بین شانزده که تا بیست سال بود داده مـی‌شد. این آقای معلم تعلیمات دینی، با صدایی بسیـار مطبوع و آرام، منحصرا با استفاده از اصطلاحات آشپزخانـه‌ای،‌ بدون کمترین اشاره‌ بـه آلات ی و نحوه‌ی کار آنـها،‌ رابطه‌ی را، کـه او بـه آن «جریـان ضروری تولید مثل» نام داده بود، بـه «توت فرنگی کـه روی آن لایـه‌ای از کرم» ریخته باشند.» تشبیـه مـی‌کرد و به همـین صورت انتزاعی و تجریدی بوسه‌های مجاز و غیر مجاز را برمـی‌شمرد بدون اینکه شاگردان جوان بیچاره‌اش چیزی از ماجرا سردربیـاورند. (ص 50)

- من هنوز بر این عقیده‌ام کـه مردن به منظور هدف یـا چیزی، نـه آن هدف یـا چیز را بهتر یـا بزرگ‌تر جلوه مـی‌دهد و نـه بدتر و کوچک‌تر. (ص 144)

مشخصات کتاب

عنوان: سیمای زنی درون مـیان جمع

نویسنده: هانریش بل

ترجمـه: مرتضی کلانتری

نشر: آگه

چاپ هشتم 1388

557 صفحه

قیمت: 9500 تومان

پ.ن: برخلاف تعریف‌های زیـادی کـه از این کتاب شده، دوستش نداشتم. اوایل داستان خوب پیش مـی‌رفت و حتی طنز خوبی نیز درون بعضی قسمت‌هایش داشت، اما کم کم فضای داستان تکراری و کند مـی‌شد. حتما اعتراف کنم کـه به سختی کتاب را که تا آخر خواندم.

رمان, ادبیـات آلمان, هانریش بل, آگه, کلانتری

ساعت 9:55 :: توسط استراگون  :: 
جمعه هفدهم بهمن ۱۳۹۳

همان طور کـه از عنوان کتاب نیز مشخص است، تحقیقاتی هست که جان هینلز (امریکایی) درون مورد اساطیر ایرانی انجام داده.

اطلاعات بیشتر را مـی‌توانید از اینجا بخوانید.

برخی از جملات کتاب

 - پیش از اینکه زمـین و آسمان وجود داشته باشد، زروان کـه وجود بزرگ و غایی است، بـه تنـهایی وجود داشت. او کـه در آرزوی پسری بود، هزار سال قربانی کرد. تقدیم قربانی بـه این مفهوم نیست کـه او به منظور وجود دیگری نیـایش مـی‌کرد، زیرا بـه اعتقاد ایرانیـان تقدیم قریـانی خود اعتبار و نیرو دارد. باری، بعد از هزار سال زروان درون برآورده شدن آرزوی خود شک کرد. وی تردید کرد کـه قدرت قربانی موجب پیدایش پسری، یعنی اورمزد شود کـه آسمان‌ها و زمـین را بیـافریند. درون لحظه‌ی تردید او نطفه‌ی جفتی توامان درون او بسته شد زیرا زروان بـه عنوان وجودی بی‌طرف، وجودی دو است. یکی از این دو جفت تومان اورمزد بود کـه نتیجه‌ی برآورده شدن آرزوی او بود و دیگری اهریمن کـه تجسم شک او بود. (ص 113)

- سه گروه آتش مرتبط با مناسک وجود دارد: آتش بهرام، آتش آدُران و آتش دادگاه. آتش بهرام، شاه پیروزمند آتش‌هاست... آتش‌های آدران و دادگاه از اهمـیت بسیـار کمتری برخوردارند. آتش دادگاه را مردمان غیرروحانی نیز مـی‌توانند مراقبت کنند،‌ با این همـه هر دو را با تشریفات نظامـی درون جای خود قرار مـی‌دهند، زیرا آتش‌های مقدس نمودار فرمانروایی معنوی روشنی و راستی درون نبرد با نیروهای تاریکی هستند و این نبردی هست که مومنان با همکاری اورمزد و پسرش آتش (آتر) بدان مـی‌پردازد. (ص179- 180)

- درون ایران مناسک هوم بخشی از مراسم بزرگ یسناست. به منظور نثار هوم، موبد چهار زانو مـی‌نشیند. گیـاه هوم را مـی‌سایند و شیره‌ی آن را از صافی‌ای کـه از موی مقدسی درست شده مـی‌گذرانند، که تا آن را با آب تقدیس شده بیـامـیزند. این مناسک طولانی و پیچیده و پر از اعمال نمادین است. هوم را درون چهار نوبت مـی‌سایند کـه نمادی از آمدن زردشت هست و سه پسر منجی اوست. (ص 181-182)

 - این دین نمونـه‌های بسیـار روشنی بـه دست مـی‌دهد کـه چگونـه ادیـان تمایل بـه تحول دارند. پذیرفتن برخی از اسطوره‌ها و مناسک ادیـان سنتی به منظور ذهن انتقادی امروزی اگر غیرممکن نباشد، لااقل دشوار هست و چون مومنان درون عین حال نمـی‌توانند آنـها را رد کنند،‌ بـه تمثیل و نمادپردازی توسل مـی‌جویند و این کار مـی‌تواند تفسیر نمادینی از سفر تکوین یـا اوستا باشد. کوشش یکی از پارسیـان کنونی کـه ترجیح مـی‌دهد اوستا را با تعبیرات جدید تفسیر کند بـه جای آنکه آن را رد نماید، پدیده‌ی درخور توجهی هست که نمونـه‌های آن را درون بسیـاری از ادبیـان مـی‌بینیم. (ص 183-185)

مشخصات کتاب

عنوان: شناخت اساطیر ایران

نویسنده: جان هینلز

ترجمـه: ژاله آموزگار، احمد تفضلی

نشر: چشمـه

چاپ دوازدهم 1386

214 صفحه

قیمت 3000 تومان

پ.ن: بـه نظرم برایـانی کـه مـی‌خواهند درون مورد اساطیر ایران تحقیق کنند یـا چیزهای بیشتری بدانند کتاب بدی نیست اما به منظور مخاطب عام کمـیل کننده است.

اسطوره, ایران, جان هینلز, چشمـه, آموزگار

ساعت 16:3 :: توسط استراگون  :: 
چهارشنبه یکم بهمن ۱۳۹۳

«وقتی جوان بودم، بیست یـا سی یـا چهل سال پیش، توی شـهر کوچکی زندگی مـی‌کردم کـه همـه بـه خاطر کاری کـه با خانم نوجنت کرده بودم دنبالم مـی‌گشتند. کنار رودخانـه توی ی زیر علف‌های درون هم‌پیچیده قایم شده بودم. مخفیگاهی کـه من و جو با هم ساخته بودیم. گفتیم مرگ بر تمام سگ‌هایی کـه وارد این‌جا شوند. البته بـه جز خودمان.»

کتاب با این جملات شروع مـی‌شود. مونولوگی طولانی از پسرنوجوانی کـه اختلالات ذهنی دارد. طنز سیـاهی درون تمام فضای داستان جریـان دارد و نویسنده هوشمندانـه ضربات شوکه کننده‌اش را وارد مـی‌کند که تا این مونولوگ طولانی را جذاب و خواندنی کند.

برخی از جملات کتاب

 - من هیچی راجع بـه نمـی‌دانستم ولی جو روشنم کرد. شنیدم خانم کانلی گفت فروپاشی، فروپاشی چیـه جو؟ جو گفت وقتی مـی‌برنت گاراژ، عین وقتی کـه کامـیون مـی‌آد و مـی‌کِشـه و مـی‌بردت. فکر کردم چه جالب، یک کامـیون را وسط شـهر با لباس مـی‌کشد و مـی‌برد. همـه مـی‌گن این کیـه؟ اِ، خانم برادی رو دارن مـی‌برن گاراژ. جو گفت کلی چیز خنده‌دار تو این شـهر هست و واقعا هم بود. اون آچار رو بده من مچ پای خانم برادی رو سفت کنم. گفتم مُردم از خنده. (ص 19)

 - اولش فیلیپ نمـی‌دانست چه کار کند. خب آدم نمـی‌داند با دیدن یک خوک کـه کت و شلوار پوشیده و در آشپزخانـه راه مـی‌رود چه عالعملی حتما نشان بدهد. یک مداد پشت گوش‌اش بود و آنجا ایستاده بود. یک جوکی بود کـه نگفتم. داستان پروفسوری کـه یوبس شده بود شنیده‌ین؟ با مداد حلش کرد. (ص 61)

- فیلیپ گفت من یـه خوکم. خانم نوج گفت من یـه ماده خوکم. گفتم محض اطلاع‌تون، خوک‌ها چه کار مـی‌کنن؟ فیلیپ گفت غذای خوک مـی‌خورن. گفتم عالی بود، ولی دیگه چی کار مـی‌کنن؟ فیلیپ گفت دور مزرعه مـی‌ون. البته کـه مـی‌دون، دیگه چی؟ ماتیک را بالا و پایین انداختم. اون عقبی نمـی‌دونـه؟ بله خانوم نوجنت؟ به‌مون بیکن مـی‌دن! درسته، ولی این جوابی نیست کـه من دنبالشم. کلی صبر کردم ولی خبری از جواب نشد. گفتم نشد، جوابی کـه من دنبالش بودم اینـه: اون‌‌ها ‌کاری مـی‌کنن! بله، خوک‌ها تو مزرعه راه مـی‌رن و پشکل مـی‌ندازن و دل کشاورزای بیچاره رو مـی‌شکنن. به‌تون مـی‌گن کـه خوک‌ها تمـیزترین حیوانات روی زمـین‌ان. اصلا و ابدا باور نکنین. از هر کشاورزی مـی‌خواین بپرسین! بله، متاسفانـه خوک‌ها موجودات کثیفی هستن و هرکاری هم ی تمام مزرعه رو با مدفوعشون مـی‌پوشونن. خب، حالا توی مدرسه‌ی خوک‌ها کی بهترین شاگرده و به ما نشون مـی‌ده کـه راجع بـه چی حرف مـی‌زنیم؟ هان؟ی نیست؟ باریکلا پسر. فیلیپِ خوب و زرنگ. حالا همـه با دقت نگاه کنین! بهی کـه همچین کاری ه چی مـی‌گین؟ اصلا بهش نمـی‌گین پسر... خوک! همـه بگین! خوک! خوک! خوک!

عالیـه. مـی‌تونی بیشتر تلاش کنی فیلیپ.

نظرتون چیـه خانم نوجنت؟ فیلیپ مایـه‌ی افتخار نیست؟

اولش فیلیپ از کاری کـه فیلیپ مـی‌کرد خجالت مـی‌کشید ولی وقتی تلاش‌اش را دید گفت کـه به او افتخار مـی‌کند. گفتم حتما هم افتخار کنین. بیشتر فیلیپ، بیشتر!

با تمام وجودش دل بـه کار داد و بهترین کاری زمـین را روی فرش کاشت. (ص 68)

- بعد از این مرا مسئول برگزاری مراسم عشای ربانی د. آخر خنده بود. من و پدرسالیوان مـی‌رفتیم بـه جامـه‌داری و پرنده‌هایی کـه توی لباس‌های آهار خورده لانـه کرده بودند آدم را مثل سگ مـی‌ترساندند. بیرون بـه سیـاهی قیر بود و هیچ‌نبود. جام و این جور چیزها را برمـی‌داشتم و با پدر سالیوان مثل دوتا پچ پچِ گنده توی راهروهای کلیسا راه مـی‌رفتیم، جیر جیر. با دست‌های از هم بازکرده مـی‌گفت سرورم دعای ما را بشنو. من حتما مـی‌گفتم دعای مرا بشنو سرورم. ولی بـه جایش مـی‌گفتم فاکی واکی تیکی تاکی. که تا وقتی یک چیزی زیرمـی‌گفتیی کاری بـه کارت نداشت. (ص 82)

- وقتی مـی‌رسیدم خانـه هوا دیگر روشن شده بود و مسخره بود اگر مـی‌خواستم بروم بـه رختخواب، به منظور همـین کنار بابا مـی‌نشستم و به چیزهای مختلف فکر مـی‌کردم، یکی‌اش این کـه آدم‌های لال چون نمـی‌توانند داد بزنند احتمالا توی شکم‌شان سیـاه چاله دارند. (ص 143)

مشخصات کتاب

عنوان: شاگرد قصاب

نویسنده: پاتریک مک کیب

ترجمـه: پیمان خاکسار

نشر: چشمـه

چاپ اول زمستان 1393

221 صفحه

قیمت: 14000 تومان

پ.ن: عالی بود. لذت خواندن یک داستان جذاب با ترجمـه‌ای روان و خوش‌خوان. شخصیت فرنسی من را یـاد شخصیت ایگنیشس درون کتاب اتحادیـه‌ ابلهان مـی‌انداخت (هر چند کـه تفاوت‌های زیـادی هم دارند.)

پ.ن.ن: بر اساس این کتاب یک فیلم نیز ساخته شده هست (که بـه بعید مـی‌دانم بـه خوبی کتابش باشد).  ترانـه‌ی شاگرد قصاب را (که توی کتاب بـه آن اشاره مـی‌شود) مـی‌توانید از اینجا و اینجا بشنوید.  


یکی دیگر از جلدهای کتاب کـه حیفم آمد اینجا نگذارم.

رمان, ادبیـات ایرلند, پاتریک مک کیپ, پیمان خاکسار, نشر چشمـه

ساعت 0:0 :: توسط استراگون  :: 
یکشنبه بیست و هشتم دی ۱۳۹۳

 کتاب هشت فصل دارد و موضوع اصلی آن درون مورد وصیت‌‌ هنرمندانی هست که بـه وصیت آنـها عمل نمـی‌شود. وارثین با تغییراتی کـه در اثر مـی‌دهند و معرفی‌‌های اغراق‌آمـیز، سعی مـی‌کنند از هنرمند قدیسی بسازند کـه با چهره‌ی واقعی‌اش همخوانی ندارد.

اطلاعات بیشتر را مـی‌توانید از اینجا بخوانید.

برخی از جملات کتاب

 - اکتاویو پاز مـی‌گوید: «در هومر و ویرژیل هیچ طنزی نیست، آریستو انگار کـه سایـه‌ای از آن بـه دست مـی‌دهد، اما که تا پیش از سروانتس، طنز شکل نمـی‌گیرد... » و ادامـه مـی‌دهد کـه «طنز اختراع بزرگ روح مدرن است.»

اندیشـه‌‌ای بنیـادی: طنز یک کشف باستانی انسانی نیست؛ اختراعی هست هم پیوند با زایشِ رمان. از این روی کـه طنز خنده نیست، سخره نیست، هجو نیست، بلکه گونـه‌ی ویژه‌ای از کمدی هست که بـه گفته‌ی پاز (و این کلیدِ درک جوهر طنز است)، «هر آنچه را کـه لمس مـی‌کند، مبهم مـی‌گرداند.» (ص 11)

- با آنکه کتابم را بسیـار مـی‌ستاید، یک انتقاد بـه آن دارد: من نتوانسته‌ام زیبایی اخلاقیِ اهدای نطفه را با قدرت کافی بیـان کنم. از خویشتن دفاع مـی‌کنم: این یک رمان کمـیک است! پزشک داستان من خل وضع است! نباید این اندازه جدی بگیریدش! با بدگمانی مـی‌گوید: «پس داستان‌های شما را نباید جدی گرفت؟» درمانده شده‌ام و ناگهان درمـی‌یـابم: توضیح هیچ‌ چیز بـه اندازه‌ی طنز دشوار نیست. (ص 12)

- توماس مان...: ما فکر مـی‌کنیم کـه عمل مـی‌کنیم، فکر مـی‌کنیم کـه مـی‌اندیشیم، اما دیگری یـا دیگرانی درون ما هستند کـه عمل مـی‌کنند؛ یعنی اینکه عادات دیرپا، کهن الگوهایی بدل شده بـه اسطوره‌هایی کـه از نسلی بـه نسل بعد منتقل شده‌‌اند - قدت اغواگر عظیمـی را حمل مـی‌کنند و ما را (به گفته‌ی مان) «از چاه گذشته‌ها» اداره مـی‌کنند. (ص 17)

- طنز: جرقه‌ای آسمانی کـه دنیـا را درون ابهامِ اخلاقی‌اش و انسان را درون ناتوانی عمـیقش درون داوری دیگران، آشکار مـی‌سازد؛ طنز: نسبیت مدهوش کننده چیزهای انسانی؛ لذتی عمـیق، برخاسته از این یقین کـه یقینی درون کار نیست. (ص 17)

- هنگامـی کـه برود خاطرات کافکا را منتشر ساخت، آنـها را که تا اندازه‌ای کرد؛ نـه تنـها هر اشاره‌ای بـه روسپی‌ها را، کـه هر آنچه نشانی از داشت،‌ حذف کرد. کافکولوژی همواره درباره‌ی توان خود ابراز تردید کرده و از بحث درباره‌ی مظلومـیت ناتوانی او لذت مـی‌برد. بدین ترتیب کافکا از دیرزمانی پیش بدل شد بـه قدیسِ نگهبان روان‌پریشان، افسردگان، بی‌اشتهایـان، حقیران؛ قدیس نگهبان خل وضع‌ها، بانوان ادب‌پرور مسخره و هیستریک‌ها. (ص 39)

- اوایل، مردم آثار کافکار را با چهره‌ای مصیبت‌زده مـی‌خواندند. بعد شنیدند کـه وقتی کافکار فصل نخست رمان محاکمـه را به منظور دوستانش مـی‌خوانده و آنـها بـه خنده افتاده بودند،‌ از آن پس، خوانندگان هم شروع د بـه خنداندن خودشان، بی‌آنکه درست بدانند به منظور چه. (ص 166-167)  

مشخصات کتاب

عنوان: وصایـای تحریف شده

نویسنده: مـیلان کوندرا

ترجمـه: کاوه باسمنجی

چاپ سوم 1383

232 صفحه

قیمت: 2500 تومان

پ.ن: بـه نظرم فصل اول و جاهایی کـه در مورد ادبیـات حرف مـی‌زد خوب بود اما حجم کل کتاب مـی‌توانست کمتر باشد. فصل اولش را دوست داشتم اما بقیـه‌ی فصل‌‌ها کمـی حوصله سربر مـی‌شد و حتی یک جاهایی را نخوانده رها مـی‌کردم.

پ.ن.ن: قبل از این کتاب «قصه‌گو»ی یوسا را مـی‌خواندم کـه به دلیل ترجمـه‌ی بد، اسم‌های لاتین زیـادی کـه توی داستان بود و جذاب نبودن خودِ داستان، نتوانستم بیشتر از صد صفحه ادامـه بدهم.

نقد, ادبیـات چک, کافکا, کوندرا, همـینگوی

ساعت 16:20 :: توسط استراگون  :: 
دوشنبه بیست و دوم دی ۱۳۹۳

«کمونیسم رفت، ما ماندیم و حتی خندیدیم» اولین کتاب از یک مجموعه پنجاه جلدی بـه اسم «فلسفه و هنر زندگی» هست که زیر نظر خشایـار دیـهیمـی تولید مـی‌شود. این کتاب شامل چند مقاله هست که بـه صورت خاطرات نویسنده از زندگی‌ خودش و زنان اروپای شرقی درون زمان حاکمـیت کمونیسم روایت مـی‌شود.

اطلاعات بیشتر را مـی‌توانید از اینجا بخوانید.

برخی از جملات کتاب

- خوب یـادم هست کـه همـه‌ی این ماجراها چطور شروع شد. یکی از همکاران روزنامـه‌نگارم، درست قبل از آنکه بازنشسته شود، درون نیمـه‌ی سپتامبر 1989 از مرز اتریش-مجارستان برگشت و در حالی کـه از شدت هیجان اشک مـی‌ریخت،‌ برایمان تعریف کرد «مردم آلمان شرقی دارن هزارتا هزارتا از مرز رد مـی‌شن. فکر نمـی‌کردم که تا زنده‌م همچین منظره‌ای رو بـه چشم ببینم!» من هم فکر نمـی‌کردم. درون این گوشـه‌ی دنیـا آدم را همـین‌جور بار مـی‌آورند،‌ جوری کـه خیـال کنی تغییر غیر ممکن است. جوری بارت مـی‌آورند کـه از تغییر بترسی کـه وقتی عاقبت اولین نشانـه‌های تغییر آشکار شد، بـه آنـها بدگمان باشی، از آنـها بترسی، چون همـیشـه دیده‌ای کـه هر تغییری فقط وضع را بدتر کرده. یـادم مـی‌آید اولین واکنش‌ خود من بـه خبرهای تازه‌ی همکارم، البته بعد از خوشحالی،‌ ترس بود،‌ انگار زلزله شده باشد. بـه شدت دلم مـی‌خواست فروپاشی رژیم سابق را ببینم،‌ اما بـه همان شدت هم زمـینِ‌زیر پایم داشت مـی‌لرزید. دنیـایی کـه در آن بودم،‌ دنیـایی کـه خیـال مـی‌کردم ابدی، استوار و محکم هست ناگهان داشت فرو مـی‌ریخت. (ص 22)

- اگر درون اروپای شرقی بزرگ شده باشید درون همان اوایل جوانی یـاد مـی‌گیرید کـه سیـاست مفهومـی انتزاعی نیست، بلکه نیرویی هست عظیم کـه بر زندگی روزمره مردم تاثیری تعیین کننده مـی‌گذارد. (ص 24)

- یک بار درون صوفیـه،‌ پایتخت بلغارستان، اِوِلینا داشت تدارکِ یک مـهمانی را مـی‌دید و من هم داشتم درون آشپزخانـه کوچکش درون آپارتمان درب و داغانی کـه با دوست دانشجویش درون آن شریک بود بـه او کمک مـی‌کردم. او کـه دانشیـار دانشگاه بود آنقدر حقوق نمـی‌گرفت کـه بتواند آپارتمانی مستقل اجاره کند. سیب زمـینی‌ها را پوست کندم، فکر کنم سه کیلویی مـی‌شدند. مـی‌خواست با مقداری از آنـها سالاد سیب زمـینی و پیـاز درست کند و بقیـه را تنوری کند و کنارشان هم... درون واقع چیزی نگذارد و همان‌طور بیـاوردشان سر مـیز. خودش بـه این مـی‌گفت سفره‌ی رنگین سیب‌زمـینی. گاهی طنز تنـها راه غلبه بر فشار عصبیِ سرکوب شده است. (ص 47)

- اولینا مـی‌گفت: «این خوراک ماست،‌عادت داریم با هر وعده قدری سیـاست بیندازیم بالا. با صبحانـه،‌ انتخابات، با ناهار، یک بحث پارلمانی و با شام اخبار شبانگاهی کـه یـا بـه آن مـی‌خندیدیم یـا از شندین دروغ‌هایی کـه حزب کمونیست علی رغم همـه‌ی اتفاقاتی کـه افتاده مـی‌خواهد بـه خوردمان بدهد حرص مـی‌خوریم.» شاید این مردم بتوانند بی‌غذا یک جورهایی سر کنند -چون خیلی گران هست یـا چون چیزی گیر نمـی‌آید کـه آدم بخرد،‌ یـا بـه هر دو دلیل. شاید بتوانند بدون کتاب و اطلاعات سر کنند اما بی‌سیـاست اموراتشان نمـی‌گذرد. (ص 48)

- خیلی طول کشید که تا فهمـیدم محدود خود درون دایره‌ی هر نوع جهان بینی، مـی‌تواند ما را گرفتار فقر و رنج کند. (ص 113)

- چیزی کـه به یـاد مـی‌آوردم دوران فقر و محرومـیت بود، دورانی کـه در آن فقر بـه نظر وحشتناک نمـی‌آمد فقط بـه این دلیل کـه تقریبا همگانی بود -آن را عادلانـه مـی‌دانستیم. اما وحشتناک این بود کـه ما حتی نمـی‌دانستیم کـه چیز بهتری هم وجود دارد. (ص 118)

مشخصات کتاب

 عنوان: کمونیسم رفت، ما ماندیم و حتی خندیدیم

نویسنده: اسلاونکا دارکولیچ

ترجمـه: رویـا رضوانی

نشر: گمان

مجموعه: هنر و زندگی

چاپ اول 1392

288 صفحه

قیمت: 12800 تومان

پ.ن: کتاب خوبی و روانی بود. روایت‌‌های زنانـه از سختی زندگی درون کشورهای کمونیسیتی کـه گاهی اشتراکات زیـادی مـی‌توانستی درون بین آنـها پیدا کنی.
پ.ن.ن: درون پست‌های قبلی کتاب «بخشودن»‌ از این مجموعه را معرفی کرده بودم.

جامعه شناسی, اروپای شرقی, کمونیسم, اسلاونکا دراکولیچ, خشایـار دیـهیمـی

ساعت 14:8 :: توسط استراگون  :: 
چهارشنبه بیست و دوم مرداد ۱۳۹۳


«بخشودن» دومـین کتاب از یک مجموعه پنجاه جلدی بـه اسم «فلسفه و هنر زندگی» هست که هدفش پرداختن بـه موضوعات روزمره از نگاه فلسفی است. مدیریت این مجموعه بر عهده خشایـار دیـهیمـی است.

برخی از جملات کتاب

 - همان گونـه کـه ژان آمری، از بازماندگان آشویتس، مـی‌گوید شخصی کـه شکنجه مـی‌شود الی الابدشکنجه شده مـی‌ماند. (ص 26)

- درون برخی موارد واقعا ضروری هست که شخصی را ببخشیم: وقت‌هایی کـه صدمـه‌ی وارده خیلی حاد نیست، وقت‌هایی کـه صدمـه زننده احساس ندامت مـی‌کند و عذرخواهی مـی‌کند و در صدد جبران برمـی‌ِآید. و وقت‌هایی کـه بخشودن و آرزوی خیر به منظور صدمـه زننده دیگران را درون معرض صدمـه‌های بعدی قرار نمـی‌دهد. (ص 60)

- بخشودن لزوما مجازات را منتفی نمـی‌کند. آنچه بخشودن منتفی مـی‌کند مجازات خطاکار صرفا به منظور رضایت خاطر قربانی است، صرفا به منظور ارضای این مـیل او بـه تحمـیل درد و رنج بر فرد خطاکار. چنین مـیلی چیزی هست که فرد بخشاینده حتما به هنگامـی کـه بخشودن را برمـی‌گزیند وانـهد. (ص 180)

مشخصات کتاب

عنوان: بخشودن

نویسندگان: ایوگارارد و دیوید مک ناتون

ترجمـه: خشایـار دیـهیمـی

نشر: گمان

چاپ اول 1392

240 صفحه

قیمت: 11000 تومان

پ.ن: بـه نظرم موضوعش به منظور حال و هوای جامعه ما خوب بود.

فلسفه, ایوگارار, دیوید مک ناتون, خشایـار دیـهیمـی, بخشیدن

ساعت 10:27 :: توسط استراگون  :: 
شنبه هجدهم مرداد ۱۳۹۳

کتاب داستانِ پرماجرا و جذابی دارد. شخصیت اول داستان پیرمردی بـه نام آلن کارلسن هست که درون تولد صد سالگی از پنجره اتاقش درون خانـه سالمندان فرار مـی‌کند. فصل‌های داستان بـه دو قسمت کلی تقسیم مـی‌شوند. درون یک فصل ماجراهای آلن بعد از فرار روایت مـی‌شود و در فصلی دیگر بـه ماجراهای آلن بعد از تولد مـی‌پردازد. راوی دانای کل هست و این فصل‌ها بـه صورت یکی درون مـیان مـی‌آیند. زبان طنز و سرنوشت پرماجرای آلن کـه با اتفاقات واقعی تاریخی پیوند مـی‌خورد باعث جذاب تر شدن کتاب مـی‌شود. درون مورد پرماجرا بودن زندگی آلن همـین بس کـه برای ساختن بمب اتم بـه اپنـهایمر مشاوره مـی‌دهد و در جایی دیگر همسر مائو را از مرگ نجات مـی‌دهد و حتی درون یکی از ماجراهایش بـه ایران مـی‌آید و توسط ساواک دستگیر مـی‌شود!

اطلاعات بیشتر را مـی‌توانید از اینجا بخوانید.

برخی از جملات کتاب

 - مادرش از سرطان مرد- کـه یولیس را غصه‌دار کرد- و کمـی بعدش هم باتلاقی کـه پدرش مـی‌خواست ‌ی ماده‌ای را از آن نجات دهد ابوی را هم بلعید. این هم یولیس را غصه‌دار کرد، چون آن را خیلی دوست داشت.  (ص 20)

- درون آغاز فرایند عضوگیری درون زندان خوب پیش مـی‌رفت. اما بعد نامـه‌ای کـه ِ رئیس برایش فرستاده بود تصادفا درون زندان دست بـه دست شد. ش از جمله نوشته بود پرگونار کوچولویش حتما مراقب باشد کـه در زندان قاطی آدم‌های بد نشود، حتما مراقب لوزه‌های حساسش باشد و او منتظرش هست تا وقتی بیرون آمد دوباره با هم گنج بازی کنند. (ص 52)

- هنوز شش سالش تمام نشده بود کـه پدرش دستی بر شانـه‌اش گذاشت و گفت: «پسرم، حتما از کشیش‌ها برحذر باشی و از آدم‌هایی کـه ودکا نمـی‌خورند. از همـه بدتر، کشیش‌هایی کـه ودکا نمـی‌خورند.»

پدرآلن، با عمل بـه همـین پند، قطعا روزی کـه مشتش را حواله یک مسافر معصوم کرد و بابت همـین بلافاصله از راه‌آهن کشوری اخراجش د کاملا هوش و حواسش سرجایش نبود. همـین هم مادر آلن را برآن داشته بود کـه کلام حکمت آمـیز خودش را بـه پسرش بگوید:

«از آدم‌های مست برحذر باش، آلن. این کاری هست که من حتما مـی‌کردم.» (ص 134)

- از وجنات بُسه پیدا بود کـه پاسخ بـه پاسخ بنی بـه پاسخ بُسه را درون آستین دارد، اما آلن بـه وسط پرید و گفت کـه آدم دنیـادیده‌ای هست و اگر یک چیز را یـادگرفته باشد این هست که منشاء بزرگ‌ترین و به ظاهر لاینحل‌ترین اختلافات روی زمـین گفتگو است: «تو احمقی، نـه، تویی کـه احمقی، نـه، تویی کـه احمقی.» آلن گفت کـه راه حل غالب اوقات این هست که با هم ته یک بطر ودکا را بالا بیـاورند و بعد بـه آینده نگاه کنند. (ص 194)

مشخصات کتاب

عنوان: مرد صد ساله‌ای کـه از پنجره فرار کرد و ناپدید شد

نویسنده: یوناس یوناسُن

ترجمـه: فرزانـه طاهری

نشر: نیلوفر

چاپ اول 1391

372 صفحه

قیمت: 17000 تومان

 پ.ن: کتاب جذاب و خوبی بود فقط چند غلط کوچک نگارشی داشت کـه امـیدوارم درون چاپ‎های بعدی اصلاح شود.

پ.ن.ن: بر اساس این کتاب فیلمـی با همـین عنوان نیز ساخته شده است

رمان, ادبیـات سوئد, یوناس یوناسون, فرزانـه طاهری, نشر نیلوفر

ساعت 11:39 :: توسط استراگون  :: 
جمعه هفدهم مرداد ۱۳۹۳

 این کتاب مجموعه‌ای از داستان‎های مختلف «پیتر بیکسل» هست که از کتاب‌های مختلف (به خصوص کتاب«داستان‌های کودکان») جمع آوری شده است. امریکا دیگر وجود ندارد نام یکی از داستان‌های کتاب است.

برخی از جملات کتاب

-  داستان حتما در هنگام نوشتن خود من را هم غافلگیر کند و چرخش‌هایش نباید درون کلیشـه‌ها و اشکال از پیش تعیین شده روی دهند. حتما بتوانم هودم چرخش‌های داستان را مشخص کنم. داستان حتما رویکاغذ اتفاق بیفتد. (ص 17)

- بـه این ترتیب:

پیرمرد صبح مدت زیـادی درون عماند، ساعت نـه آلبوم زنگ زد، مرد بلند شد و برای اینکه پاهایش یخ نکنند ایستاد روی کمد، بعد لباس‌هایش را از تو روزنامـه بیرون آورد و کرد تنش. درون صندلی کـه به دیوار آویزان بود نگاه کرد، نشست روی ساعت پشت فرش و مشغولِ ورق زدن آینـه که تا شد که تا اینکه مـیز مادرش را دید.
مرد حسابی کیف مـی‌کرد. تمام روز مشغول تمرین و پیدا نام‌های تازه بود. دیگر همـه چیز تغییر نام داده بود: او حالا نـه مرد بلکه پا بود، پا هم صبح، و صبح شده بود مرد. (ص 72)

- مرد هشتاد ساله، درون مورد روز تولدش و اینکه حافظه‌ی خوبش را تحسین مـی‌د، گفت: «خب، بله. اما همـیشـه احساس مـی‌کنم یک چیزی را فراموش کرده‌ام.»
در بیست و دو سالگی تصمـیم گرفته بود خودش را بکشد. (ص 107)

مشخصات کتاب

عنوان: امریکا دیگر وجود ندارد
نویسنده: پیتر بیکسل
ترجمـه: بهزاد کشمـیری پور
نشر: مرکز
چاپ سوم 1391
162 صفحه
قیمت 5900 تومان

پ.ن: بیشتر داستان‌های کوتاهش را دوست نداشتم بـه جز داستان‎هایی کـه مربوط بـه کتاب «داستان‌های کودکان» بودند.

مجموعه داستان, ‌ ادبیـات آلمان, نشر مرکز, پیتر بیکسل

ساعت 14:58 :: توسط استراگون  :: 
دوشنبه ششم مرداد ۱۳۹۳

کتاب با زبانی ساده و روان اتفاقات تاریخی را از پیش از پیدایش تاریخ که تا زمان جنگ جهانی دوم بـه صورت کوتاه مختصر روایت مـی‌کند. نام انگلیسی کتاب A Little History of the World هست که بـه «تاریخ جهان» ترجمـه شده است. کتاب نثر ساده و روانی دارد و خواندنش لذت بخش است.

برخی از جملات کتاب

- هر بار کـه ساکسون‌ها تسلیم مـی‌شدند، روز بعد از نو سلاح بـه دست مـی‌گرفتند و به نبرد خود ادامـه مـی‌دادند. بنابراین شارلمانی بازمـی‌گشت و خساراتی را بـه سرزمـین آنـها وارد مـی‌آورد. ولی کافی بود کـه به ساکسون‌ها پشت کند که تا آنـها دوباره خود را آزاد سازند. آنـها درون جنگ مطیعانـه از دستورات شارلمانی پیروی مـی‌د، ولی همـین کـه باز مـی‌‌گشت بـه سپاهیـانش حمله‌ور مـی‌شدند. درون نـهایت بهای دهشتناکی به منظور مقاومت‌شان پرداخت د: بـه فرمان شارلمانی چهار هزار نفر از افرادشان بـه قتل رسیدند. ساکسون‌هایی کـه از مرگ رسته بودند، بی هرگونـه اعتراضی بـه دین مسیح درآمدند، ولی زمانی بس طولانی لازم بود کـه بتوانند بـه دین عشق و محبت، هرگونـه احساس مـهرورزانـه‌ای داشته باشند. (ص 176)

- راهبی بودایی را مـی‌شناسم کـه حکیمـی سالخورده بود و در خطابه‌ای بـه هموطنانش مـی‌گفت کـه زمانی این سوال برایش مطرح شده بود: چرا هنگامـی کـه شخصی لاف‎زنانـه مـی‎گوید کـه وی هوشمندترین، نیرومندترین، شجاع‌ترین و با استعدادترین انسان روی زمـین است، ‌شخصی بی‌شعور و معذب کننده بـه نظرمان مـی‌‌آید؛ حال آنکه اگر همـین شخص بـه جای «من» بگوید «ما هوشمندترین، نیرومندترین، شجاع‌ترین و با استعدادترین ملت روی زمـین هستیم» هموطنانش او را شورمندانـه یک وطن پرست خطاب مـی‌کنند؟ زیرا هیچ صبغه‌ی وطن پرستانـه‌ای درون این سخن وجود ندارد. هر انسانی مـی‎تواند  بـه کشور خود تعلق خاطر داشته باشد، بی‌آنکه لازم باشد تاکید ورزد کـه بقیـه ساکنان کره زمـین، انسان‌هایی بی‌ارزش‌اند. هر چه افراد بیشتری مجذوب چنین اندیشـه‌هایی بی‌اساسی شدند، صلح بیشتر بـه مخاطره افتاد. (ص 386)

- درون اول سپتامبر 1939، سپاهیـان آلمان وارد خاک لهستان شدند. درون آن زمان من درون انگلستان بودم و خود شاهد غم عمـیق -و درون عین حال عزک راسخ-انی بودم کـه مـی‌بایست دوباره پا بـه مـیدان جنگ نـهند. این بار دیگر هیچ سرود رزمـی نیرودهنده‎ای خوانده نمـی‌شد، و هیچ‌رویـای شکوه همـه فقط وظیفه‌شان را انجام مـی‌دادند که تا بتوانند جنون را متوقف سازند. (ص 387)

مشخصات کتاب

عنوان: تاریخ جهان

نویسنده: ارنست گمبریج

ترجمـه: علی رامـین

نشر: نی

چاپ سوم 1392

404 صفحه

قیمت: 12000 تومان

 پ.ن: کتاب خیلی خوبی هست و خواندنش را بـه شدت توصیـه مـی‌کنم. مثل یک نخ تسبیح بـه اتفاقات تاریخی کـه به صورت پراکنده توی ذهنم ریخته شده بود، نظم مـی‌داد.

 پ.ن.ن: فقط یک نکته منفی کوچولو هم داشت، با اینکه کتاب چاپ سوم بود و انتشارات معتبر نی آن را منتشر کرده، اما کتاب هنوز درون صفحاتی از کتاب غلط‎های املایی دیده مـی‌شد.

تاریخ, گمبریج, علی رامـین, نشر نی

ساعت 11:42 :: توسط استراگون  :: 
چهارشنبه بیست و پنجم تیر ۱۳۹۳

این کتاب اولین سری از سه گانـه «نیـاکان ما» هست (کتاب‌های بعدی این مجموعه «ویکنت دو نیم شده» و «شوالیـه ناموجود» هستند)  داستان درون مورد پسرِ یک خانواده نیمـه اشرافی بـه اسم «کازیمو» هست که درون سن دوازده سالگی بـه خاطر لجبازی با خانواده، تصمـیم مـی‌گیرد بالای درختان زندگی کند. اما بعد از مدتی تصمـیم مـی‎گیرد هرگز پایش را روی زمـین نگذارد. راوی داستان برادرش محافظه کارش هست که بـه صورت دانای کلِ محدود داستان را روایت مـی‌کند.

برخی از جملات کتاب

- کارهای برجسته‌ای کـه آدمـی بـه پیروی از وسوسه‌ای درونی مـی‌کند حتما ناگفته بماند؛ همـین کـه آن را بـه زبان بیـاوری و از آن لاف بزنی چیزی بیـهوده و بی‌معنی جلوه مـی‎کند و پست و بی‎مقدار مـی‌شود. (ص 66)

- شمار زغالکاران بیشتر بود، ولی دزدان دریـایی سلاح‎های بهتری داشتند. شاید همـه نـه. زیرا همـه مـی‎دانند کـه در برابر شمشیر هیچ سلاحی بهتر از بیل نیست. (ص 168)

- گفته‌ها و حرکت‌های همـه‌ی آن رانده شدگان حالتی غمگین و افسرده داشت کـه تا اندازه‎ای طبیعی بود، اما ساختگی نیز مـی‌نمود: بسیـار دیده شده هست که مردمانی کـه برای آرمانی نـه چندان روشن و مشخص مبارزه مـی‌کنند مجبورند به منظور گنگی و سستی انگیزه‌هایشان ظاهری جدی بـه خود بدهند. (ص 191)

- جایشان تنگ بود و گهگاه یکدیگر را درون برمـی‌گرفتند. لبانشان بـه هم رسید. نخستین بوسه را کوزیمو زد. بدینگونـه عشقشان آغاز شد. کوزیمو خوش و گیج و منگ بود؛ نیز خود را خوشبخت حس مـی‌کرد، اما هیچ شگفت زده نبود (ان هیچ کارشان اتفاقی نیست). (ص 194-195)

- آنچنان از ساختن چیزهای تازه خوشش مـی‌آمد کـه حتی به منظور کارها و مراسمـی هم کـه نویسندگان مورد علاقه‌اش آنـها را ناپسند مـی‌دانستند وسیله لازم را ساخت. از جمله چون مـی‎دید کـه بسیـاری از آن رانده شدگان مومن‌اند و مـی‌خواهند هر هفته آیین «اعتراف» را بـه جا آورند، ی درون تنـه درختی کند و پرده‌ای از آن آویخت و آن را بـه صورت «اعترافخانـه» درآورد. (ص 197)

مشخصات کتاب

عنوان: بارون درخت نشین
نویسنده: ایتالو کالوینو
ترجمـه: مـهدی سحابی
نشر: نگاه
320 صفحه
چاپ 1391
قیمت: 14000 تومان

 پ.ن: تقریبا شبیـه بقیـه‌ی کارهای کالوینو است. روایتِ روان داستان و زبان طنز از نکات خوب کتاب بود. اما بـه نظرم داستان کمـی طولانی شده بود و از یک جایی بـه بعد جذابیتش کم مـی‌شد.

رمان, ادبیـات ایتالیـا, ایتالو کالوینو

ساعت 11:16 :: توسط استراگون  :: 
دوشنبه بیست و سوم تیر ۱۳۹۳

این کتاب جلد دوم از سه گانـه دوقولوهاست و قبل از خواندن آن حتما جلد اول (دفتر بزرگ) را بخوانید. داستان با روایت یکی از برادرها شروع مـی‌شود. زبانِ کتاب همچنان ساده و روان هست اما فصل‌ها طولانی‌تر شده و آن ضرب آهنگ تند و جذاب جلد اول را ندراد، اما همچنان جذاب و خواندنی است.

اطلاعات بیشتر درون مورد کتاب را مـی‌توانید از اینجا و اینجا بخوانید.

برخی از جملات کتاب

- بیرون باران مـی‌بارد. وارد کافه‌ی سوم مـی‌شود، باز هم سه لیوان سفارش مـی‌دهد. که تا شروع مـی‌کند بـه ساز زدن، سرها طرف او برمـی‌گردند، بعد دوباره فرو مـی‌روند توی لیوان‌ها. اینجا، آدم‌ها مـی‌نوشند، اما حرف نمـی‌زنند. (ص27)

- وقتی کافه‌ها بسته‌اند حس مـی‌کنم تو این شـهر گم شده‌ام. (ص 51)

- بچه مـی‌گوید: یک قصه‌ی دیگر بگو.

- حتما بروم کار کنم.

- شب‌ها، کار نیست.

- واسه من، همـیشـه کار هست. حتما خیلی پول دربیـاورم.

- پول بـه چه دردی مـی‌خورد؟

- باهاش هرچی کـه سه تایی لازم داریم مـی‌خریم.

- لباس و کفش؟

- آره و همـین‌طور اسباب بازی، کتاب و صفحه گرامافون. (ص 53)

- شما چطور پتر؟ شما هم یک بار مجبور مـی‌شوید بـه بعضی سوال‌ها جواب بدهید. بعضی وقت‌ها تو گرد همایی‌های سیـاسی شما شرکت کرده‌ام. شما سخنرانی مـی‌کنید، مردم برای‌تان دست مـی‌زنند. واقعا بـه چیزی کـه مـی‌گویید باور دارید؟

- مجبورم باورشان کنم؟

- ولی ته دلتان، بـه چی فکر مـی‌کنید؟

- من فکر نمـی‌کنم. نمـی‌توانم بـه همچین جسارتی دست ب. ترس از بچگی تو وجودم است. (ص 100)

مشخصات کتاب

عنوان: مدرک

نویسنده: آگوتا کریستف

ترجمـه: اصغر نوری

نشر: مروارید

چاپ سوم 1393

200 صفحه

قیمت: 8800 تومان

پ.ن: بـه نظرم نسبت بـه اولین کتاب از این سه گانـه (دفتر بزرگ) کمـی ضعیف‌تر بود. ‏فصل‌هایش طولانی‌تر شده بود و ضربه‌ها و غافلگیری‌های نفس‌گیری کـه در جلد اول کتاب بـه خواننده وارد مـی‌کرد کمتر شده بود.‏ البته هنوز جذابیت‌های داستانی‌اش بـه اندازه‌ای بود کـه آدم از خواندنش لذت ببرد.

رمان, آگوتا کریستف, نشر مروارید, اصغر نوری

ساعت 16:38 :: توسط استراگون  :: 
شنبه بیست و یکم تیر ۱۳۹۳

 

در همان صفحات ابتدایی کتاب راوی توضیح مـی‌دهد کـه پیرمردی را بـه قتل رسانده هست و بـه نظر مـی‎رسد ماجرای قتل و به دست آوردن پولِ پیرمرد محوریت اصلی داستان باشد، اما هرچقدر کـه داستان جلوتر مـی‎رود فضای داستان بیشتر خیـال گونـه و توهمـی مـی‌شود.

اطلاعات بیشتر درون مورد کتاب را مـی‌توانید از اینجا و اینجا بخوانید.

برخی از جملات کتاب

- «وجود انسان توهمـی هست که درون خود توهمات ثانویـه‌ی شب و روز را دربر دارد (دومـی وضعیت غیر بهداشتی جو هست به خاطر انباشت هوای سیـاه) درون شان انسان عاق نیست کـه خود را دلواپس نزدیک شدنِ موهومِ توهمِ اعظم کند کـه مرگ مـی‌نامندش.» (دوسلبی - ص 13)

- وقتی پیرمرد برگشت کـه نگاه کند تلمبه‌ی دیونی بـه پشت گردنش خورد و نقش زمـینش کرد و احتمالا استخوان گردنش را هم شکست. وقتی کـه ری زمـین مـیان گل وفرود آمد اصلا فریـاد نکشید. فقط شنیدم با لحنی کـه انگار دارد بای حرف مـی‌زند گفت «من کرفس دوست ندارم»، شاید هم عینکم رو کنار ظرف شویی جا گذاشتم.» بعد مثل سنگ ساکن شد. (ص 26)

- تاریخِ این باور درون ادبیـات مردم دوران باستان ثبت شده. چهار باد اصلی داریم ئ هشت باد فرعی، هر کدوم رنگ خاص خودشون رو دارن. باد باد شرق ارغوانی و پررنگه و باد جنوب نقره‌ای براق. باد شمال مثل قیر سیـاهه و باد غرب کهربایی. مردم قدیم قدرت دیدن این رنگ‌ها رو داشتن و مـی‌تونستن یـه روز تمام با آرامش پایین تپه بنشینن و زیبایی بادها رو تماشا کنن، بالا و پایین و تغییر رنگشون، جادوی همجواری‌شون وقتی مثل روبان‌های عروسی بـه هم مـی‌پیچیدن، از زل زدن بـه روزنامـه کار بهتری بود. (ص 47)

- گروهبان دوباره بـه من لبخند زد. گفت: «دو هفته پیش یـه آقایی توی این اتاق بود کـه مـی‌گفت مادرش گم شده، یـه خانم هشتاد و دو ساله. وقتی ازش خواستم مشخصاتش رو بگه که تا من برگه‌های قانونی رو پر کنیم کـه تقریبا مفت از لوازم  التحریر مـی‌خریم، بـه من گفت کـه زهوار مادرش زنگ زده  و ترمز عقبش هم لقوه گرفته.» (ص 84)

مشخصات کتاب

عنوان: سومـین پلیس

نویسنده: فلن اوبراین (برایـان اونولان)

نشر: چشمـه

چاپ اول بهار 1391

256 صفحه

قیمت: 7200 تومان

رمان, ادبیـات ایرلند, فلن اوبراین, پیمان خاکسار, نشر چشمـه

ساعت 14:24 :: توسط استراگون  :: 
یکشنبه پانزدهم تیر ۱۳۹۳

 

این کتاب شامل نُه داستان علمـی تخیلی هست که بیشتر داستان‎ها از کتاب «سیب‎های سرخ طلایی» انتخاب شده است. ری برادبری درون این داستان‎ها نگاهی انتقادی بـه پیشرفت‎های علمـی بشر دارد.  

برخی از جملات کتاب

- براندون نفس تازه کرد. تقریبا پی بود کـه جسد پسرش نیست. هربار کـه که جسد تازه‌ای پیدا مـی‌شد براندون مـی‌ترسید کـه پیکر بی‌جان ریچارد باشد و در عین حال آرزو مـی‌کرد کـه این طور باشد. ریچارد،ی کـه خنده‌ای صادقانـه، لبخندی زیبا و موهای مجعد داشت. همان ریچاردی کـه به سوی ابدیتی دور موج مـی‌زد. (ص 12)

- من از ترس عرق کرده بودم. ماهی‌ها شبیـه طاووس عظیمـی بودند کـه چترش را درون سطح آب باز کرده باشد. ماهی‌ها که تا نیمـه شب آنجا ماندند. سپس آرام و خاموش رفتند. یک مـیلیون ماهی درون عرض یک دقیقه ناپدید شدند. چیزی شبیـه بـه این فکر بـه سراغم آمد کـه آنـها این راه دراز را بـه قصد تماشای روشنایی ما طی کرده‌اند. عجیب است. اما سعی کن درون نظر مجسم کنی کـه منظره این برج سنگی کـه هفتاد متر بالاتر از سطح دریـاست به منظور آنـها چه مـی‌تواند باشد. خدای روشنایی اشعه خود را مـی‌افکند و برج، فریـادهای غول‌آسا سر مـی‌داد. ماهی‌ها دیگر هرگز برنگشتند، اما آیـا فکر نمـی‌کنی کـه آنـها وقتی اینجا بودند گمان مـی‌د کـه در برابر الوهیت قرار دارند. ( ص30-31)

- نشست و تپانچه‌ای را کـه در جیب داشت لمس کرد. گران قیمت بود. ولی انسان وقتی ثروتمند باشد مـی‌تواند جنایت‌های تجملی را بر خود مجاز بشمارد. (ص 71)

مشخصات کتاب

عنوان: شرکت سهامـی آدم‌های مصنوعی

نویسنده: ری برادبری

ترجمـه: قاسم صنوعی

نشر: گل آذین

چاپ اول 1393

168 صفحه

قیمت: 8000 تومان

پ.ن: کتاب را دوست داشتم. داستان‎هایش جذاب، خواندنی و روان بود.
پ.ن.ن: وقتی کتاب هایی از ژانرهای مختلف ادبی مـی خوانم بیشتر این سوال درون ذهن‌ام تقویت مـی شود کـه چرا ادبیـات داستانی ایران هیچ گونـه تنوع ژانری ندارد، نـه پلیسی جنایی نـه علمـی تخیلی نـه فانتزی و...‏

رمان, ری بردبری, قاسم صنوعی, گل آذین

ساعت 10:1 :: توسط استراگون  :: 
یکشنبه هشتم تیر ۱۳۹۳

 

 دروغ سوم؛ کتاب سوم از سه گانـه دوقلوها است. داستانِ دو جلد اول کتاب درون راستای یکدیگرند و هرکدام تقریبا بـه صورت مستقل نیز مـی‌توانند یک داستان مجزا باشند اما درون جلد سوم بدون دو جلد دیگر معنی ندارد و برداشتی کاملا متفاوت نسبت بـه کل داستان ایجاد مـی‌کند.

معرفی جلد اول و دوم را مـی‌توانید درون پست‌های زیر بخوانید.

جلد اول: دفتر بزرگ

جلد دوم: مدرک

برخی از جملات کتاب

 - برام جالب هست بدانم چیزهایی کـه مـی‌نویسید واقعی‌اند یـا ساختگی.

در جوابش مـی‌گویم کـه من تلاش مـی‌کنم قصه‌های واقعی بنویسم ولی، یک دفعه، قصه بـه خاطر همان واقعی بودنش غیرقابل تحمل مـی‌شود، از این رو مجبور مـی‌شوم عوض کنم. (ص 8)

- وقتی روی مرکز بمب افتاد، ما توی کلاس بودیم و هیچ آژیری درون کار نبود. بمب‌ها یکی یکی دو رو برمان مـی‌افتادند، شاگردها زیر مـیزها قایم مـی‌شدند، من، همان‌طور ایستاده باقی ماندم، داشتم یک شعر دکلمـه مـی‌کردم. خانم معلم خودش را انداخت روی من، افتادم زمـین، هیچ چیز نمـی‌دیدم، او داشت خفه‌ام مـی‌کرد. سعی کردم هلش بدهم بـه کنار، اما سنگین‌تر از همـیشـه شده بود. مایعی غلیظ، ولرم و شور روی چشم‌ها، دهن و گردنم جاری شد، از هوش رفتم. (ص 28)

- زمان جنگ همـه سربازند، حتی روزنامـه‌نگارها. مخصوصا روزنامـه‌نگارها. (ص 103)

- مادر و ورونیک حسابی با هم سرگرم مـی‌شوند. مـی‌خندند و همدیگر را مـی‌بوسند. ورونیک ماجراهای عاشقانـه‌اش را تعریف مـی‌کند. قصه‌های احمقانـه: «آن وقت، بهم گفت، آن وقت من بهش گفتم، آن وقت سعی کرد ببوسدم.» (ص 136)

- چیزی کـه ما درون روزنامـه چاپ مـی‌کنیم، زمـین که تا آسمان با واقعیت فاصله دارد. صدبار درون روز این جمله را چاپ مـی‌کنیم: «ما آزاد هستیم» اما درون خیـابان‌ها سربازهای یک ارتش بیگانـه را مـی‌بینیم، همـه مـی‌دانند کـه زندانی‌های سیـاسی بی‌شماری وجود دارد، سفر بـه خارج ممنوع هست و حتی درون داخل کشور نمـی‌توانیم بـه هیچ شـهری برویم. (ص 142)

مشخصات کتاب

عنوان: دروغ سوم

نویسنده: آگوتا کریستف

ترجمـه: اصغر نوری

نشر: مروارید

چاپ اول 1393

164 صفحه

قیمت: 7500 تومان

پ.ن: به نظرم همچنان دفتر بزرگ (جلد اول) بهتر از بقیـه جلدها بود. درون هر جلد حجم فصل‌ها بیشتر مـی‌شود (اگر اشتباه نکنم دروغ سوم فقط دو فصل داشت)‏. راوی‌ها نیز با هر جلد افزایش پیدا مـی‌کنند درون جلد سوم داستان هم از زاویـه دو برادر روایت مـی‌شود و هم بخش کوچکی بـه صورت دانای کل (سوم شخص)‏. درون مجموع تجربه لذت بخشی از خواندن کتاب بـه صورت مجموعه‌ای و سریـالی بود.

رمان, آگوتا کریستف, نشر مروارید, اصغر نوری

ساعت 14:34 :: توسط استراگون  :: 
شنبه سی و یکم خرداد ۱۳۹۳

دفتر بزرگ اولین جلد از سه گانـه‌ی دو قولوهاست. داستان زندگیِ دو برادر دو قولو هست که بـه علت شرایط سخت جنگ، مادرشان مجبور مـی‌شود آنـها را بـه منطقه‌ای دور از شـهر ببرد که تا پیش مادر بزرگ‌شان زندگی کنند. فصل‌های کتاب بسیـار کوتاه هست و از معدود کتاب‌هایی هست که داستان از زاویـه‌ی اول شخص جمع (ما) روایت مـی‌شود. 

اطلاعات بیشتر را مـی‌توانید از اینجا و اینجا بخوانید.

برخی از جملات کتاب

 - مادربزرگ هیچ وقت خودش را نمـی‌شوید. وقتی چیزی مـی‌خورد یـا مـی‌نوشد، دهانش را با گوشـه روسری‌اش پاک مـی‌کند. نمـی‌پوشد. وقتی احتیـاج بـه ن دارد، هرجا کـه باشد مـی‌ایستد ، پاهایش را باز مـی‌کند و از زیر دامن‌هایش روی زمـین مـی‌‌شاشد. طبیعتا، این کار را توی خانـه نمـی‌کند. (صفحه 14)

- ما هر روز برای‌تان یک دسته هیزم مـی‌آوریم. همـین‌‌طور لوبیـا و سیب زمـینی. ولی، به منظور چیزهای دیگر، پول لازم است. ما دیگه پول نداریم. بدون پول، نمـی‌توانیم وارد مغازه بشویم. حتما یک چیز خرید که تا بتوان چیز دیگری را دزدید. (صفحه 72)

- مـی‌گوییم: غیر از کتاب مقدس، دوست داریم کتاب‌های دیگر را هم بخوانیم، ولی کتاب‌های دیگری نداریم. شما دارید. شاید بتوانید بـه ما قرض بدهید.

- خواندن کتاب‌های دیگر به منظور شما سخت است.

- یعنی سخت‎تر از کتاب مقدس‌اند؟

- کشیش نگاه‌مان مـی‌کند. مـی‌پرسد: دوست دارید چه کتاب‎هایی بخوانید؟

- کتاب‌های تاریخی و کتاب‌های جغرافیـایی. کتاب‎هایی کـه چیزهای واقعی تعریف کنند نـه ساختگی. (صفحه 87)

- مرد مـی‌گوید: تو خفه شو! زن‌ها تو جنگ هیچی ندیده‌اند.

زن مـی‌گوید: هیچی ندیده‌اند! الاغ! ما کلی کار و دلواپسی داریم: حتما به بچه‌ها غذا بدهیم، از زخمـی‌ها مراقبت کنیم. شما، جنگ کـه تمام مـی‌شود، همـه‌تان یکهو قهرمان مـی‌شوید. مرده: قهرمان. زنده مانده: قهرمان. معلول: قهرمان. واسه همـین هست که شما مردها جنگ را اختراع کرده‌اید. این جنگ شماست. همـین را مـی‌خواستید، خب انجامش بدهید، قهرمان‌های خرفت! (صفحه 102)

مشخصات کتاب

عنوان: دفتر بزرگ

نویسنده: آگوتا کریستف

ترجمـه: اصغر نوری

نشر: مروارید

چاپ پنجم 1393

200 صفحه

قیمت: 8500 تومان

 پ.ن: کتاب را دوست داشتم. نثر ساده  و روانی دارد با این حال داستانی کـه روایت مـی‌شود بسیـار غافلگیر کننده و جذاب است. خواندنش را بـه شدت توصیـه مـی‌کنم.

پ.ن.ن: بر اساس این کتاب فیلمـی نیز ساخته شده است.

رمان, آگوتا کریستف, نشر مروارید, اصغر نوری

ساعت 15:10 :: توسط استراگون  :: 
سه شنبه بیست و هفتم خرداد ۱۳۹۳

داستان درون یک جزیره کوچک فرانسوی کـه توسط یک کشیش اداره مـی‌شود رخ مـی‌دهد. هم چیز درون آنجا بـه صورت عادی و روزمره ادامـه دارد که تا اینکه جوان ساده دل و درستکاری از قبیله وحشی‌ها وارد جزیره مـی‌شود و کشیش‌ها سعی مـی‌کنند جوان ساده دل را مسیحی کنند. جوان علاقه‌ای بـه این کار ندارد اما بـه علت اینکه عاشق یکی از کشیش‌ها شده، قبول مـی‌کند.

برخی از جملات کتاب

- سرپرست دیر کـه اندک پیر شده بود روحانی بس نیک نـهادی بود و بعد از عمری محبوب زنان همسایـه بودن اکنون مردان همسایـه‎اش او را دوست داشتند.

آنچه بـه خصوص موجب قدر و احترام بی‎اندازه او شده بود این بود کـه آن عالی جناب تنـها کشیش موظف ولایت بود کـه بعد از صرف شام با هم قطارانش مجبور نبودند وی را بـه رختخوابش ببرند. (ص 26)

- بـه غسل گیرنده نام هرکول را داده بودند. اسقف سن مالو همواره مـی‌پرسید کـه آن بزرگوار کـه هرگز نامش را نشنیده هست کیست؟ کشیش یسوعی کـه بسیـار فاضل بود بـه او گفت کـه هرکول از مقدسین بوده و دوازده معجزه کرده است. معجزه سیزدهمـی نیز داشته کـه به تمام معجزات دوازده‎گانـه‎اش مـی‌ارزیده است، لیکن ذکر آن شایسته مقام یک کشیش یسوعی نیست: توضیح آنکه هرکول درون یک شب از پنجاه زن ازاله بکارت کرده است. شوخ طبعی کـه در آن مجلس بود با آب و تاب تمام بر این معجزه خرده گرفت. همـه بانوان سر بـه زیر انداختند و از سیمای ساده دل تشخیص دادند کـه او شایسته همنامـی با آن مرد مقدس ایت کـه نامش را بر وی نـهاده‌اند. (ص 50-51)

-انی کـه برای این مشاجرات مکتبی بیـهوده خویشتن را دچار شکنجه و آزار مـی‌کنند درون نظر من کم عقلند وانی کـه شکنجه و آزار مـی‌دهند جانوری درنده. (ص 104)

مشخصات کتاب

عنوان: ساده دل

نویسنده: ولتر (فرانسوا-ماری آروئه)

ترجمـه: محمد قاضی

نشر: جامـی

چاپ دوم 1393

قیمت: 6500 تومان

144 صفحه

پ.ن: کتاب با توجه بـه زمان خودش (قرن 18) خوب هست اما به منظور خواننده امروزی شاید کمـیل کننده بـه نظر برسد.

رمان, ادبیـات آلمان, ولتر, محمد قاضی

ساعت 11:48 :: توسط استراگون  :: 




[اهنگ خارجی اوه فاکی]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Sun, 03 Jun 2018 16:22:00 +0000



تمامی مطالب این سایت به صورت اتوماتیک توسط موتورهای جستجو و یا جستجو مستقیم بازدیدکنندگان جمع آوری شده است
هیچ مطلبی توسط این سایت مورد تایید نیست.
در صورت وجود مطلب غیرمجاز، جهت حذف به ایمیل زیر پیام ارسال نمایید
i.video.ir@gmail.com