دانلود اهنگ میلاد بیرانوند سیتی بیارم مینی بوسی

دانلود اهنگ میلاد بیرانوند سیتی بیارم مینی بوسی کانال تلگرام مـیلاد بیرانوند | شد تموم بـه تو on Instagram - mulpix.com | حرف زدن ما به منظور on Instagram - mulpix.com |

دانلود اهنگ میلاد بیرانوند سیتی بیارم مینی بوسی

کانال تلگرام مـیلاد بیرانوند

سایت مورد نظر پیدا نشد !

ممکن هست آدرس سایت را اشتباه وارد کرده باشید.

مـی توانید این سایت را به منظور خود ثبت کنید.
ثبت سایت جدید صفحه اصلی رزبلاگ
. دانلود اهنگ میلاد بیرانوند سیتی بیارم مینی بوسی . دانلود اهنگ میلاد بیرانوند سیتی بیارم مینی بوسی : دانلود اهنگ میلاد بیرانوند سیتی بیارم مینی بوسی ، دانلود اهنگ میلاد بیرانوند سیتی بیارم مینی بوسی




[دانلود اهنگ میلاد بیرانوند سیتی بیارم مینی بوسی]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Tue, 07 Aug 2018 15:12:00 +0000



دانلود اهنگ میلاد بیرانوند سیتی بیارم مینی بوسی

شد تموم بـه تو on Instagram - mulpix.com

شد تموم بـه تو on Instagram

Unique profiles

88

Most used tags

Total likes

0

Top locations

Yazd Islamic Azad University, Tehran, Iran, Qa'emshahr

Average media age

216.8 days

to ratio

11.5

Media Removed

#پست_ویژه همون طور کـه از طریق استوری ملاحظه کردید من دیروز عمل جراحی کوچکی داشتم و دیشب رو توی بیمارستان خوابیدم. دانلود اهنگ میلاد بیرانوند سیتی بیارم مینی بوسی همـه یکصدا و با شمارش من بگید بلا بـه دور! یک... دانلود اهنگ میلاد بیرانوند سیتی بیارم مینی بوسی دو... سه... آفرین اما اتفاقات بسیـار جالب تو همـین بیست و چهارساعت افتاد. بـه محض ورود یـه اس ام اس با این مضمون برام ارسال شد(عدوم) فهمـیدم ... #پست_ویژه
همون طور کـه از طریق استوری ملاحظه کردید من دیروز عمل جراحی کوچکی داشتم و دیشب رو توی بیمارستان خوابیدم. همـه یکصدا و با شمارش من بگید بلا بـه دور! یک... دو... سه... آفرین

اما اتفاقات بسیـار جالب تو همـین بیست و چهارساعت افتاد. بـه محض ورود یـه اس ام اس با این مضمون برام ارسال شد(عدوم)

فهمـیدم کار تمومـه! یعنی عین چفیـه و پلاکی کـه تو آژانس شیشـه‌ای به منظور حاج کاظم فرستادن این پیـام هم واضح و روشن بود!

وارد اورژانس کـه شدم دیگه مریض‌ها رو بـه یـه چشم دیگه نگاه مـی‌کردم! البته حس اونا هم تغییر کرده بود. رفتم پیش دکتر!

دکتر من و به تختم برد و تازه بازی شروع شد. هر پنج دقیقه یـه مریض با کلی سیم و بند و بساط مـیومد و از مادرم مـیپرسید: دانلود اهنگ میلاد بیرانوند سیتی بیارم مینی بوسی حالش خوبه؟! دکترها هنوز قطع امـید ن؟! ان‌شاءالله زودتر دکترها بگن ببینیم تکلیف مون چی مـی‌شـه با مـیّت! راستی گروه خونی‌ش چیـه؟

مجتبی هم درون مورد کلیـه‌ها توافق کرده بود! بابام گفته بود پونزده بـه بالا هرچی فروختی مال خودت! اونم صحبت از پنجاه تومن مـی‌کرد. مـی‌گفت مال یـه رییس‌جمـهور بوده کـه ده صبح مـی‌اومده پاستور ساعت دو بر مـی‌گشته!

بالاخره ما رو بردن اتاق عمل و طرف یـه سوزن سه متری بـه کمر ما زد کـه بی حس بشیم. حالا من استرس داشتم خفه مـی‌شدم.

اونایی کـه مـی‌گن استرس نداره کـه یـا همـین الان سکوت مـی‌کنن یـا با پشت دست مـی‌خوابونم تو اینستاگرام‌شون!

آقا بی حس شد و برید و دوخت و کار تموم شد و اومدیم ریکاوری از اونجا دیگه باغ وحش شروع شد! حتی من شنیدم بیمارستان از یکی دو نفر تو خیـابون پول گرفته بود کـه بیـان یـه خرس واقعی ببینن!

از اتاق عمل کـه بیرون اومدم دیدم مادرم داره گریـه مـی‌کنـه! فهمـیدم بابام سهم بلیط فروشی بیمارستان رو گرفته ولی سهم رو نداده و اونم گریـه مـی‌کنـه! دایی و هم اومده بودن کمک ولی بابا با پول‌ها فرار کرده بود.

الانمـی حاضر نیست پول ترخیص رو بده! بابا معتقده ولش کنیم بـه بیمارستان فشار مـیاد ولش مـی‌کنـه! ولی مـی‌گه ممکنـه تو این نوسانات قیمت دلار یـهو قلبش رو بـه قیمت بفروشند!

ترانـه مربوطه
من سرگردون پاره
تو رو دکتر مـی‌دونسم

پ‌ن یک
الان یـه مورفین زدم اون بالا بالاهام

پ‌ن دو
خدایی خانواده یـه چیز دیگه‌س

پ‌ن
جاداره از فاضل چوپان جوری تشکر کنم کـه انگار نـه انگار خانواده نشسته

#دو_یو #مرتضی_درخشان #رییس_جمـهور #بیمارستان #بستری #عمل #اتاق_کثیف #پدر_مادر #تو_حاضری_برای_عشقمون_چیکار_کنی #من_حاضرم_کلیـه_مو_به_تو_اهدا_کنم #غمگینم #چنان_پیرزنی_که_آخرین_سربازی_که_از_جنگ_مـی_آید_پسرش_است_که_مورفین_دوس_ندارد_و_درد_مـیکشد #ومن_الله_التوفیق

Read more

Media Removed

واسه نوشتم ؛ - بـه نظرت ممکنـه برنده شم؟ نوشت ؛ - تو همـین الانشم برنده ای. همـین کـه الان اونجایی، دانلود اهنگ میلاد بیرانوند سیتی بیارم مینی بوسی یعنی برنده ای!.. یـه لبخندی مـیاد گوشـه لبم، دلم اروم مـیشـه و به این چند روز فکر مـیکنم. بـه چهارشنبه‌ی هفته‌ی پیش کـه انقدر صفحه‌ی #ماکوگرام رو سرچ کرده بودم کـه نتایج رو ببینم کـه تاپ سرچ اینستاگرامم شده ... واسه نوشتم ؛ - بـه نظرت ممکنـه برنده شم؟
نوشت ؛
- تو همـین الانشم برنده ای. همـین کـه الان اونجایی، یعنی برنده ای!..
یـه لبخندی مـیاد گوشـه لبم، دلم اروم مـیشـه و به این چند روز فکر مـیکنم.
به چهارشنبه‌ی هفته‌ی پیش کـه انقدر صفحه‌ی #ماکوگرام رو سرچ کرده بودم کـه نتایج رو ببینم کـه تاپ سرچ اینستاگرامم شده بود.
به‌ پنج شنبه‌ش کـه تو اتوبان قزوین-رشت نتایج جشنواره رو دیدم و با دیدن اسم خودم که تا مـیتونستم بالا پایین پ و جیغ زدم..
به شنبه‌ای کـه وقتی دیدم ممکنـه نتونم مرخصی بگیرم و همراه شم بغضم گرفت و واسه حسام نوشتم این سفر رو بـه هر قیمتی مـیرم، حتی بـه قیمت بیکار شدنم!.. و‌ وقتی اروم شدم راه چاره پیدا کردم و مرخصیمو گرفتم..
به شب قبل سفر کـه وقتی داشتم کوله‌مو جلوی چشمای نگرون جمع مـیگردم دلم مثل سیر وسرکه مـیجوشید کـه من کم حرف خجالتی چطوری با ۷۰ نفر ادمـی کـه حتی یـه نفرشونم نمـیشناسم همسفر بشم...
به دوشنبه کـه رسیدیم ماکو و توی اتوبوس بـه سمت منطقه آزاد وقتی قرار شد هرکسی خودشو معرفی کنـه، همـینطوری کـه از انتهای اتوبوس رزومـه بچه‌ها رو تو سفر و گردشگری مـیشنیدم، بـه حسام پیـام دادم و نوشتم ؛ حسام، اینا خیلی خفنن. همـه‌شون دست کم ۱۰ سال سابقه سفر دارن و‌نصف دنیـارو دیدن، من با یـه سال سابقه ایرانگردی اینجا چیکار مـیکنم؟.. بـه این چند روز کـه تونستم همـه جاهایی کـه تو لیستم نوشته بودم رو ببینم، با یـه عالمـه ادم جدید ارتباط برقرار کنم، دوستای خوبی پیدا کنم و کلی تجربه جدید بـه دست بیـارم. با زاویـه دیگه‌ای از گردشگری اشنا بشم و مسیر درست تری رو پیدا کنم...
یـا بـه الان، کـه شب اخر اقامت‌مون تو روستاست، کـه مسابقه تموم شده، من توی اتاق نشستم و این پست رو مـینویسم، صدای بچه‌ها از توی حیـاط خونـه اقاسهرابی مـیاد و من بـه این فکر مـیکنم کـه این سفر چقدر منو بزرگ کرد، چقدر بهم اعتماد بـه نفس داد و چقدر بهم درس داد.
به این فکر مـیکنم کـه اگه من هنوز نصف دنیـارو نگشتم، تور لیدر نیستم و اطلاعات زیـادی هم ندارم، ولی توی این یک سال، تموم تلاشم و کردم کـه به جایی برسم کـه تو این لحظه اینجا باشم، کـه دیده بشم، کـه فرصت داشته باشم کنار ادمای بزرگی باشم کـه قبل این سفر، فقط اسمشو‌ن رو‌شنیده بودم، کـه هم کلام شدن باهاشون، شنیدن تجربه‌هاشون از سفر برام رویـای دور و بعیدی بود...💫
من سعی کردم همون صحرای همـیشگی باشم. نـه خط اضافه‌ای بنویسم و نـه کمتری. مرسی ازتون کـه همراهم بودین، کـه خوندین نوشته‌هامو و کمک کردین کـه به اینجا برسم..
م راست مـیگه، من #برنده ام ❤️ فارغ از هر نتیجه‌ای.
.
#ماکو_نامـه_صحرا
#صحرا_مـیره_سفر

Read more

Advertisement

Media Removed

. . مـی‌بینی لیلی... مـی‌بینی بی مروت؟ این همون دعای تیربنده کـه تو باغ تنباکو با دستای حنا بسته‌ت بستی بـه جفت کنده‌ی بازوهام...و حالا خون داره روش پُلُق پلق بیرون مـیزنـه ...یـادته گفتی از بی‌بی عطیـه گرفتی از رمالای پاکستانی یـاد گرفته کارش محکمـه ؟ یـادته بازوم رو‌ماچ کردی؟ یـادته خیسی مارو پاک کردم ... .
.
مـی‌بینی لیلی... مـی‌بینی بی مروت؟ این همون دعای تیربنده کـه تو باغ تنباکو با دستای حنا بسته‌ت بستی بـه جفت کنده‌ی بازوهام...و حالا خون داره روش پُلُق پلق بیرون مـیزنـه ...یـادته گفتی از بی‌بی عطیـه گرفتی از رمالای پاکستانی یـاد گرفته کارش محکمـه ؟ یـادته بازوم رو‌ماچ کردی؟ یـادته خیسی مارو پاک کردم گفتی پاکش کنی تیر مـی خوری؟ یـادته گفتمت: مجبورم لیلی، تو گفتی تو دلم شترا ماغ مـیکشن سرم مثه موتور آب خان پُک‌پُک که تا بیوم خروسخون مـیکوبه؟ گفتم صبور باش همـین بار تریـاک رو رد کنم برمـیگردم با پولش بالای دهگاه اتاق مـیسازم چارصدوپنج سفید مـیخرم با ضبط دیسک خور مـیریم زیـارت کوهشاه؟ مـیریم جازموریـان رانندگی یـادت مـیدم... یـادمـه مثه ا ذوق کردی گونـه‌هات گل انداخت هوا بوی انبه ی زیـادرس گرفت...تو ملتفتی لیلا کـه من تریـاک فروش نبودم ... سال سیـاهی بود پارسال ...گاوامون مرده زاییدن ..آفت افتاد بـه جالیز خیـاری برکت از گندمـی رفت دونـه هاش عین ماش نر سنگ شد... مجبور شدم لیلی...دلم قرص تو بود کـه مـیشی ... قاسم مـیرفت از قشم مـی‌آورد من ولی خدا پیغمبر حالیم بود گفتم دوبار تریـاک رد کنم همـینکه قسطای بانک رو بدم دوتا اتاق بسازم کفایته ... بار اول رد شد ... بار دوم لباسم لیچ خونـه... تشنمـه ... از گدار کـه پیچیدم تیرو تفنگم زدم بـه خاکی، چهارصدپنج نو رو ‌رگبار ...چاک صخره ای پناه گرفتم شب بشـه ... دیر یـا زود پیدام مـیکنن لیلا ...... قرار بود مردت شم ... لامروت‌ها یـادگرفتن مـیشاشن روی گلوله‌هاشون شلیک مـیکنن تیربند بی‌اثر مـیشـه ...نمـی خواستم قصه اینجوری تموم شـه ... کامران رو ببخش ...من خیلی دوس...
(صدای رگبار آمد عقربی سیـاه شتابان زیر سایـه سنگی خزید)
بسمـه تعالی
از گشت مرزی پاسگاه شماره ۱۳ خاتون آباد
به: ستاد فرماندهی نیروی انتظامـی استان(چه فرقی دارد)
پیوست : دارد
احتراما پیرو دستور اکید آن مقام فرماندهی مبنی بر برخورد قاطع با قاچاقچیـان مواد مخدر بـه استحضار مـیرساند بعد از قریب بـه سه ماه کار دقیق اطلاعاتی یکی از قاچاقچیـان منطقه بـه نام کامران فرامرزی طی یک عملیـات تعقیب و‌گریز درون منطقه شیطانکوه بـه هلاکت رسید. از نامبرده یک خودروی چهارصد و‌پنج سفید کـه متعلق بـه خانمـی بـه نام لیلابامری هست ، یک مشک مواد مخدر (تریـاک)به وزن تقریبی بیست کیلو گرم و یک قبضه سلاح شکاری روسی مجوز دار کشف و ضبط گردیده است. جنازه وی بـه سردخانـه شـهرستان شیخ آباد منتقل و بعد از انجام مراحل قانونی تحویل خانواده وی گردید. مراتب جهت استحضار تقدیم مـیگردد... .
.
ادای دینی بـه برادرم منصور علیمرادی
#خون

Read more

Media Removed

بخشی از یـادداشت من درون مجله سه نقطه کـه الان رو دکه هاست: زمان ما خیلی فوتبال دیدن مد بود، حتی اسم پسرها رو بـه خاطر تیم مورد علاقشون مـیذاشتن شاهین. البته شاهین شده بود پرسپولیس، ولی نمـی شد اسم بچه رو گذاشت پرسپولیس، نمونـه ش همـین داداش بزرگ خودم! درون کل این نام گذاری تمام خانواده پرسپولیسی و دو آتیشـه ما ... بخشی از یـادداشت من درون مجله سه نقطه کـه الان رو دکه هاست:

زمان ما خیلی فوتبال دیدن مد بود، حتی اسم پسرها رو بـه خاطر تیم مورد علاقشون مـیذاشتن شاهین. البته شاهین شده بود پرسپولیس، ولی نمـی شد اسم بچه رو گذاشت پرسپولیس، نمونـه ش همـین داداش بزرگ خودم! درون کل این نام گذاری تمام خانواده پرسپولیسی و دو آتیشـه ما رو تحت الشعاع قرار داد

به خاطر برادرم اسم منم شد شاهرخ! البته بـه خاطر شاهرخ بیـانی کـه اون سالها تازه پرسپولیسی شده بود! بابا گفته بود بازیکنی کـه به خاطر عشقش از پول استقلال گذشته و اومده پرسپولیس ارزشش رو داره کـه اسمش رو روی پسرت بذاری! ولی ماجرا این بود کـه سال بعد از تولد من شاهرخ رفت العربی! بابام روزهای اول منو هرچیزی صدا مـی کرده الا شاهرخ! گاه و بیگاه هم که تا چشمش بـه من مـی افتاد بـه همـه فحش مـی داد و مـیگفت بچه های ناخواسته خانواده ها رو بهم مـیریزن!

آقا بهزاد شوهر خالم خیلی بابام رو مسخره مـیکرد، اصلا کارش همـینـه! مـیگفت بچه رو هو یـا هوشّه صدا کن! اینجوری راحت تری! بابام یـه مدت بهم مـیگفت "این"، اون ایـام بالاخره تموم شد، بابام یـه شام مفصل داد و به همـه گفت از این بـه بعد اسم من صفره! اونم بـه خاطر صفر ایرانپاک! چون صفر ایرانپاک هیچ وقت از پرسپولیس بیرون نرفت و بابا اینجوری خیـالش راحت بود کـه آقابهزاد دهنش بسته مـیشـه! ولی چون ثبت احوال زیر بار نمـیرفت خانواده منو همون شاهرخ صدا مـی! شوهر بهزاد هم بـه جای صفر بهم مـیگفت مسافرت!

بالاخره بابا با وجود گریـه های مدام ، درون سن سه سالگی، توی یـه بازی تیم ملی منو برد استادیوم آزادی و به شاهرخ بیـانی توضیح داد کـه چه مشکلی تو خانواده ما پیش اومده و ممکنـه خانواده از هم بپاشـه! جالبه کـه عمو بهزاد همـین کار بابا رو هم مسخره مـی کرده و با کنایـه مـی گفته العربی رو تو بدبخت کردی!

البته شاهین مـی گفت کـه ما چون طبقه دوم بودیم و استادیوم هم پر بود ممکنـه شاهرخ بیـانی صدای بابا رو نشنیده باشـه، ولی بابا همـیشـه اصرار داشت بـه خاطر اون بود کـه سال بعد پول های عربی رو ول کرد و برگشت پرسپولیس، هرچند، عمو بهزاد هیچ وقت زیر بار نرفت! بابا اون سال دوباره بـه همـه شام داد و بازگشت من رو بـه وضعیت شاهرخ اعلام کرد!

#دو_یو #مرتضی_درخشان #رییس_جمـهور #یـادداشت #طنز #مجله #سه_نقطه #تو_حاضری_برای_عشقمون_چیکار_کنی #من_حاضرم_دونـه_دونـه_مطالب_مجله_سه_نقطه_رو_پست_کنم #ولی_سردبیر_جرم_مـیده #باور_کن #تبلیغ #طنز_شیک #غمگینم #چنان_پیرزنی_که_آخرین_سربازی_که_از_جنگ_مـی_آید_پسرش_است_که_توی_مجله_ای_کار_مـی_کند_که_گیر_نمـی_آید #هست_ولی_کم_هست #ومن_الله_التوفیق

Read more

Media Removed

نمـیدونم چند سالم بود ، یـا از چند سالگی شروع شد 🏻🏻🏻 ساعت بلد نبودم ، فقط مـیدونستم هوا کـه تاریک بشـه برمـیگردی ! گاهی دم درون حیـاط منتظرت مـیموندم ، گاهی رو پله های ایون ! هوا ام کـه سرد بود تو راه رو رژه مـیرفتم تابرسی چه قرار شیرینی بود نمـیدونم وقتی خونـه مـیرسیدی چقد خسته بودی یـا اون روز چی گذشته بود بهت ... نمـیدونم چند سالم بود ، یـا از چند سالگی شروع شد 👼🏻👼🏻👼🏻 ساعت بلد نبودم ، فقط مـیدونستم هوا کـه تاریک بشـه برمـیگردی !
گاهی دم درون حیـاط منتظرت مـیموندم ، گاهی رو پله های ایون !

هوا ام کـه سرد بود تو راه رو رژه مـیرفتم تابرسی 😍💐 چه قرار شیرینی بود نمـیدونم وقتی خونـه مـیرسیدی چقد خسته بودی یـا اون روز چی گذشته بود بهت
فقط همـین رو مـیدونم کـه هیچ وقت محبتت رو ازم دریغ نکردی ❤️ ❤ ❤️ بابا جونم اگه بدونی چقدر قشنگ بودن اون لحظه هایی کـه تو دستای گرم و مـهربونت تاب مـیخوردم . 😍😍😍 نمـیدونم این قرارمون از کی شروع شده بود و از کی عادت داده بودی بـه دستای پر مـهرت فقط مـیدونم از وقتی بزرگ شدم دیگه همـه چی تموم شد !
بزرگ کـه شدم ، حواسم بـه ساعت رفت و تاریکی هوا رو ندیدم حواسم رفت بـه دفتر و کتاب و اعداد و ارقام و ندیدم کـه چه اتفاقی داره مـیوفته !
بزرگ کـه شدم دیگه تاب ام ندادی ، بزرگ کـه شدم خیلی چیزا عوض شد ! بابا جونم کاش کوچولو مـیموندم و بزرگ نمـیشدم
کاش عقربه های ساعت گیر مـیکرد تو همون لحظه ها ، تو همون دقایقی کـه ساعت بلد نبودم ❤️ ❤️ ❤️

Read more

Media Removed

بچه ها این قسمت رو هم بخونید بقیش تو راهه.. صبح زود پاشدیم صبحونـه خوردیم و رفتیم استادییوم...این دفعه دنی و پینتو هم اومدن.. لئو رفت تو رختکن پیش بقیـه تیمش.. دنی و پینتو رفتم رو صندلی های کنار زمـین نشستن. منم رفتم پیش آلیسا و کارش کـه تموم شد رفتیم پیش دنی و پینتو نشستیم و منتظر شدیم که تا بازی شروع بشـه. همـه ... بچه ها این قسمت رو هم بخونید بقیش تو راهه..
صبح زود پاشدیم صبحونـه خوردیم و رفتیم استادییوم...این دفعه دنی و پینتو هم اومدن.. لئو رفت تو رختکن پیش بقیـه تیمش..
دنی و پینتو رفتم رو صندلی های کنار زمـین نشستن.
منم رفتم پیش آلیسا و کارش کـه تموم شد رفتیم پیش دنی و پینتو نشستیم و منتظر شدیم که تا بازی شروع بشـه.
همـه تو استادییوم بودن وقتی بازیکنا اومدن یـه سری بچه هم بودن دستشون رو مـیگرفتن و ومـیومدن تو زمـین..
نیمار و مسی اول از همـه تو صفشون وایساده بودن.
لباس مسی مشکی بود و نیمار هم قرمز..روش هم اسم موسسه خیریـه شون نوشته بود
با هم دست و بغل همدیگرو 😍
من خیلی هیجان داشتم ولی نمـیدونستم کدوم تیمو تشویق کنم..اخه نیمار هم خیلی خوب بود 😁
داور سوت رو زد و بازی شروع شد..
مسی خیلی خوب بازی مـیکرد تقریبا مـیتونم اعتراف کنم کف کرده بودم و آلیسا هم همـینطور 😁
ولی حرکات نیمارم باحال بود..چند که تا موقیعت خراب کرد بعدش مسی یـه گل زدش...همون دیقه با بچه ها پریدیم هوااااا از خوش حالی. 😝
ولی چند دیقه بعد نیمار یـه گل زد این دفعه فقط دست زدیم..
نیمـه اول تموم شد.
نیمـه دوم شروع شد و نیمار با یـه پاس گل از هم تیمـیش گل زد.. نیمـه اول داشت تموم مـیشد دیگه داشتم نا امـید مـیشدم 😏
ولی یـه هو مسی یـه گل از فاصله دور زد و خیلی شیک رفت تو دروازه...منو بچه ها خیلی خوش حال شدیم..ولی بازی مساوی تموم. 😜
مسی و نیمار بعد بازی رفتن تو رختکن و منو بچه ها هم رفتیم تو سالن.
من بـه لئو و نیمار و گفتم:
_ وااای خیلی خوب بود اصن عالی بوددددددد تبریک مـیگم.
_نیمار خندید و گفت :ممنون ..بعدش لئو گفت:چون مساوی شدیم حتما هردومون بـه جز خیریـه خودمون بـه دو که تا دیگه هم کمک کنیم.. ️😘
منم گفتم :اشکال نداره..کار خیر مـی کنید دیگه 😜😝
نیمار و مسی رفتن پول رو بـه خیریـه ها و منو و آلیسا هم که تا اون موقع حرف مـیزدیم..
کارشون کـه تموم شد. لئو منو صدا کرد که تا بریم..منم سریع خظی کردمو رفتیم.
@Mahasal_mh
@Mehrnoosh.j.m
#dreamandlove__mahasal

Read more

Advertisement

Media Removed

زايمان بشكل سزارين و بى حسى از كمر انجام شد و من توى اتاق عمل كاملا هوشيار بودم و منتظر ديدن بچه ام كه مدتها منتظرش بودم ، چه لحظه قشنگى بود وقتى پرستار كوچولوم رو آورد و بهم نشون داد اشك و لبخند بود و شكر خدايى كه فرشته كوچولو رو بهم داده بود، ولى سريع برد و بعد از اتمام كارهاى جراحى منو بـه اتاق خودم بردند، ... زايمان بشكل سزارين و بى حسى از كمر انجام شد و من توى اتاق عمل كاملا هوشيار بودم و منتظر ديدن بچه ام كه مدتها منتظرش بودم ، چه لحظه قشنگى بود وقتى پرستار كوچولوم رو آورد و بهم نشون داد اشك و لبخند بود و شكر خدايى كه فرشته كوچولو رو بهم داده بود، ولى سريع برد و بعد از اتمام كارهاى جراحى منو بـه اتاق خودم بردند، احساس درد بسيار زيادى داشتم ولى همش تو دلم ميگفتم تحمل كن همـه اينا ارزششو داره تو ديگه مادر شدى،
حسين با چشماى قرمز اومد تو اتاق و دستمو گرفت و گفت چطورى بهترى ، گفتم بچه رو ديدى گفت آره خيلى خوشگله و بعد دستهامو بوسيد و از اتاق بيرون رفت، مادرم پيشم بود گفتم حسين كجا رفت گفت رفت اتاق بچه ها، که تا فردا ظهر از حسين خبرى نشد من خيلى درد داشتم و مرتب درخواست مسكن ميكردم، م كه هنوز سياهپوش يوسف بود هى دست بـه موهام ميكشيد و منو ميبوسيد و ميگفت چيزى نيست مـهم اين بود كه عمل بشى روز اولش سخته زود خوب ميشى، بهم مسكن زده بودند و خيلى هم خوابم ميومد چشام رو هم بود ولى احساس ميكردم حسين و م با هم پچ پچ ميكنند، با چشماى بسته و با صدايى كه بيشتر شبيه زار بود گفتم بعد چرا بچه مو نميارن ، حسين نزديكم اومد و گفت نگران نباش مـهناز جان، بچه دو روز زودتر بدنيا اومده و مجبور شدن بزارنش تو دستگاه ،
دكترا و پرستارا مراقبشن تو فقط استراحت كن و دلت شور نزنـه،
چيزى نگفتم و به خواب عميقى رفتم، بهم سرم وصل بود و شب اول با كلى درد تموم شد صبح پرستارها اومدن و سرم رو كشيدن و منو از تخت پايين آوردن چه حال بدى داشتم بـه زور كمى تو اتاق راه رفتم و دوباره بـه تخت برگشتم پرستار گفت چه موهاى قشنگى دارين لبخند تلخى زدم گفتم مرسى ، بچه مو امروز ميارن ببينم؟!
پرستار گفت بله حتما عزيزم،
موهام بلند بود و دورم ريخته بود كلافه بودم گفتم گل سرم كجاست گفت نميدونم پيداش نميكنم ،
حسين نزديكاى ظهر با يه دسته بزرگ گل مريم اومدپيشم ، گلهارو داد دستم ، چه عطر خنك و خوبى داشتند بوشون كردم و دادم بـه مادرم حسين دستامو گرفت گفت بهترى، تو چشماى حسين چيزى بود كه منو اذيت ميكرد گفتم چيزى شده كه بـه من نميگى، مادرم از اتاق بيرون رفت، منتخت نشسته بودم آفتاب که تا وسطاى اتاق افتاده بود، حسين همونجورى كه كنارم وايساده بود موهامو با دستاش گرفت و بوسيد بعدش گفت -اين موهارو ميبينى، من يه لاقه ازين موهارو با هزارتا بچه تو دنيا عوض نميكنم، - يعنى چى؟؟
- يعنى ارزش تو برام تو زندگى خيلى بيشتر از بچه هست - مگه طورى شده ، چرا چيزى بهم نميگين، از ديروز که تا حالا كجا بودى ....، درون همين موقع دكتر و پرستار 👇🏻👇🏻👇🏻

Read more

Media Removed

کاش مـیشد برگردیم بـه گذشته ها.. گذشته ای کـه به دست منو تو نابود شد منو تویی کـه یـه روز ما بودیم.. بـه خنده هایـه از ته دلمون بـه نگاه کرردنایـه چند دیقه ایمون، کاش مـیشد دوباره ببرگردیم بـه اون زمان بـه وقتی کـه عشق بینمون بی انتها بود ،یـه بی انـهایی کـه تموم نشدنی بود ،اما حالا تو از من دوری و داری زندگی مـیکنی منم ... کاش مـیشد برگردیم بـه گذشته ها..
گذشته ای کـه به دست منو تو نابود شد منو تویی کـه یـه روز ما بودیم.. بـه خنده هایـه از ته دلمون بـه نگاه کرردنایـه چند دیقه ایمون،
کاش مـیشد دوباره ببرگردیم بـه اون زمان بـه وقتی کـه عشق بینمون بی انتها بود ،یـه بی انـهایی کـه تموم نشدنی بود ،اما حالا تو از من دوری و داری زندگی مـیکنی منم با یـاد تو هنوز زندم ...
روزهایی کـه از دست دادیم خاطراتی کـه خاکستر کردیم الان کجایـه راهیم ؟؟تو ،تو یـاد گذشته سردرگم منم یـه سرد عاشق ،بیـا ببین بخاطرت بغض مـیکنم ببین هنوز اسم تو وقتی رو صفحه گوشیمـه ضربان قلبم مـیزنـه بیـا و ببین وقتی چشامو مـیبندم و خاطراتمون و تصور مـیکنم یـه قطره شور خاطمـه مـیده بـه تصوراتم.... کاش مـیشد برگردیو همون عاشق باشی همونی کـه چشمایـه من زندگیش بود اما الان خیلی دیره خیلی دیره کـه بخوایم رابطمونو نجات بدیم رابطه ای کـه ستون محکمشو منو تو با دستامون خراب کردیم نـه من اون شیطون و خجالتی گذشتم نـه دیگه تو همون عاشق دلداده ای کـه هر روز با یـه گل دل قصمونو مـیلرزوند ،ولی الان هر دومون عاقل تریم من شدم یـه سرد و بی احساس کـه خالی از خالی ام تو هم همونی کع درگیر مشغله زندگیشـه و منو از یـاد ،مـیبینی؟تو همونی بودی کـه منی ک کوه غرور بودمو عاشق کردی ،هنوزم با فکرت صدام مـیلرزه مـیرم تو رویـا رویـایی کـه یـه روز حقیقت بود.. صدایـه خنده هام یـادم مـیاره حرفایـه عاشقانتو ،افسوس افسوس کـه خیلی دیره واسه برگشت بـه گذشته گذشته ای من هنوز با فکرش عاشقانـه اسمتو صدا مـی...

Read more

Advertisement

Media Removed

۹۷۰۱۰۲۴ بعد از شش سال عشق و دوستی بـه هم رسیدیم و رویـای ما بـه حقیقت پیوست،قلبهای ما بـه هم پیوست و زندگی آغاز شدبه تو رسیدم درون اوج آسمان عشق،این بود قصه ی من و تو و سرنوشت تو اومدی و دنیـا مال من شد همـه ی انتظار و دلتنگی ها و غصه ها تموم شد تو اومدی و عشق اومد و پیوند ما درون کتاب عشق ثبت شدباور نداشتم ... 💑💍۹۷۰۱۰۲۴💍💑
💑💍بعد از شش سال عشق و دوستی بـه هم رسیدیم💍💑
و رویـای ما بـه حقیقت پیوست،قلبهای ما بـه هم پیوست و زندگی آغاز شد💕به تو رسیدم درون اوج آسمان عشق،این بود قصه ی من و تو و سرنوشت تو اومدی و دنیـا مال من شد همـه ی انتظار و دلتنگی ها و غصه ها تموم شد تو اومدی و عشق اومد و پیوند ما درون کتاب عشق ثبت شد💍باور نداشتم مال من شدی لحظه ای بـه خودم اومدم و دیدم همـه زندگیم شدی عشق معجزه نیست،حقیقتیست درون قلب ها کـه پنـهان هست.به پاکی عشق،به لطافت با تو بودن و ما با هم آمده ایم کـه به همـه ثابت کنیم معنای عشق واقعی رو😍تو همونی کـه من مـیخواستم💑مثل توی توی دنیـا نیست برام👫مثل تو هیچ وقت نیومد و نمـیاد و نخواهد اومد،تو اولین و آخرینی برام و با عشق پرواز مـیکنیم،مـیریم بـه جایی کـه تنـها آرامش باشـه درون بینمون،تا درون یـه سکوت عاشقونـه و در اوج آرامش بدون هیچ غمـی درون آغوشت آروم بگیرم اینبار سکوت زیباست،چون درونش یک عالمـه حرفهاست، حرفهایی درون دلهای من و تو،که هم تو مـیدونی راز دلم رو و هم من مـیدونم راز درونت رو،و ما ثابت کردیم عشق هست،تو همـیشـه هستی و روزی مـیرسه کـه ثابت خواهم کرد از عشقت خواهم مرد و من و تو همسفران عشقیم که تا ابد💑این احساسم همـیشـه درون قلبت بماند❤👫❤
💑💍 @mostafa.khodamehri 💍💑
#بله_برون #بلهبرون #بله_برون💍 #نامزدی #نامزدی💍 #نامزدیمون #نامزدیم #شش_سال #عشق #عشقم #عشق_جان #عشق😍 #عشق💞 #عشقمـی💎💎💎💎💎💟💟💟💟💟😍😍😍😍😘💖😘💖😘💖💖💖🌺🎇🎇🎇 #عشق_همـیشگی #عشق_همـیشگیمـی😘 #عشق_همـیشگی_من #عشق_همـیشگیم #عشق_همـیشگیمـی

Read more

Media Removed

انقدر خسته و له و داغون بودم کـه اصلا قصد شام خوردن رو هم نداشتم،از دیشب کـه خانم خونـه بیمار شد که تا بیمارستان ببرمش و دکتر و نسخه و دارو و امپول و غیره... و بیـاییم خونـه ساعت شد چهار و نیم صبح، مادر خانمم کنار بچها خوابش بود بیدار شد و رفت خونش، سریع بدونـه فوت وقت لباس کار پوشیدم و با موتور هندای چراغ روشن ... انقدر خسته و له و داغون بودم کـه اصلا قصد شام خوردن رو هم نداشتم،از دیشب کـه خانم خونـه بیمار شد که تا بیمارستان ببرمش و دکتر و نسخه و دارو و امپول و غیره... و بیـاییم خونـه ساعت شد چهار و نیم صبح، مادر خانمم کنار بچها خوابش بود بیدار شد و رفت خونش، سریع بدونـه فوت وقت لباس کار پوشیدم و با موتور هندای چراغ روشن تو گرگ و مـیش صبح رفتم سمت مزرعه وداری برا دوشیدن شیرها،
ساعت حدود هشت صبح کارام تو دامداری تموم شد و اومدم سمت خونـه،خانم بچها هنوز خواب بودن، سریع صبحانـه رو اماده کردم و جلدی برگشتم سمت مزرعه برنج برا برداشت شالی، دیدم هنوز کمباین پسر عمم نیومده، تراکتور رو استارت زدم و زمـین کنار شالیزار رو شخم و دیو اماده کردم و رفتم طرف حوض کنار کلبه چوبی پدر و کیسه ذرتی کـه دیروز انداخته بودم تو اب که تا نم بکشـه رو ورداشتم و بزر ذرت رو پاچیدم و بعد با تراکتور کردمشون زیر خاک، هنوز چند دقیقه نگذشته بود کـه دیدم از دور تراکتور و کمباین و پسر و کارگراش از راه رسیدن،
بعد چند ساعت کوبیدن شالی با کمباین( تو این سه ساعتم یک تریلی تراکتور علوفه و علف هرز با داس برا تغذیـهها تو گوشـه کنار باغ با دست تراشیدم) سریعا من و پسر عمو تراکتور و برداشتم و زمـین تازه شده از شالی رو دوباره اماده نشای دوباره کردیم که تا ساعت چهار بعداظهر کـه دوباره برگشتم سرداری برا دوشیدنـها، یـه اسهال داشت یک ساعت طول کشید که تا سرم و امپولش رو بزنیم، دیگه هوا تاریک شده بود، رفتم بـه سگها غذا بدم کـه دیدم یخچال غذاشون از جیب مبارک منم خالی تره!
با ماشین رفتم چند که تا روستا اون طرف تر و براشون غدا خ و اوردم دادم بهشون کـه دیدم یکی از ماده سگها از قفسش بیرون پریده و در رفته، کلی دنبالش گشتم اما پیداش نکردم،
دیگه حالم داشت از خستگی خراب مـیشد، با موتور چراغ روشن نفهمـیدم چطور رسیدم خونـه، که تا اومدم تو حیـاط کـه برم دوش بگیرم و بدونـه شام فقط تخت بگیرم بخوابم کوچولوم #نیلوفر پرید تو بغلم و شروع کرد بوسیدنم و تبریک روز #تولد م !!! اصلا بـه کل یـادم رفته بود!؟! بعد یـه دوش گرفتن پرید تو و منو بـه زور کشوند خونـه پدر که تا شام رو با خانواده و دور هم بخوریم، بعدشم رفت تو اشپز خونـه و هفت هشتا کیک یزدی کـه امروز تو راه کلاس قرانش با پول تو جیبی کـه مادرش بهش داده بود خریده بود رو اورد با یک چوب کبریت روش که تا سال روزه تولدم رو جشن بگیریم،
درسته امشب فقیرانـه ترین جشن تولدی بود کـه تا بحال تو کل عمرم دیده بودم!؟! اما این بهترین جشن تولد زندگیم بود، درون کنار خانوادم،
خدا ره شکر

Read more

هميشـه برام سوال بوده اينايي كه ميشينن تو ماشينـهاي خفنشونو ميرن تو ويلاي خفنترشون شمال ، بعد ميان پست ميزارن( بسيار سفر بايد که تا پخته شود خامي) دقيقا از چي حرف ميزنن ؟؟؟ ٤-٥ سال پيش تو ارتفاعات اردبيل و با فاصله ٥٠ كيلومتري از شـهر ماشينم خاموش شد و مجبور شديم ٢ روز تو بدترين وضعيت اونجا باشيم ،شيب زياد ... هميشـه برام سوال بوده اينايي كه ميشينن تو ماشينـهاي خفنشونو ميرن تو ويلاي خفنترشون شمال ، بعد ميان پست ميزارن( بسيار سفر بايد که تا پخته شود خامي) دقيقا از چي حرف ميزنن ؟؟؟ ٤-٥ سال پيش تو ارتفاعات اردبيل و با فاصله ٥٠ كيلومتري از شـهر ماشينم خاموش شد و مجبور شديم ٢ روز تو بدترين وضعيت اونجا باشيم ،شيب زياد ، دماي ٣ درجه ، بارون بي وقفه ، ارتفاع زدگي يكي از همسفران كه لحظه بـه لحظه حالش بدتر ميشد ، عواملي بود كه مجبور شدم پياده بـه سمت شـهر حركت كنم كه تو راه بـه عشاير برخوردم كه هر چقدر التماس كردم منو نميبردن شـهر که تا قطعه خريداري كنم ، ميگفتن جاده خرابه و اين حرفا ، که تا بالاخره يكيشون حاضر شد درون مقابل دريافت ٢٠٠ هزار تومن پول منو ببره شـهر خلاصه رفتيمو اومديم ماشينو درست كردم و حركت كرديم ، همـه چي تموم شد ولي همون يدونـه سفر باعث شد که تا تجربه هاي خوبي بـه دست بيارم درون مقابل با وضعيت بحراني ،
پي نوشت ، اين فيلم مربوط بـه مـهر ماه سال ٩٦ هست ، روستاهاي اطراف كاشان ✌🏿 .

Read more

Media Removed

قبل از هرچيز از انتشار اين تصاوير دردناك عذرخواهي ميكنم ، اينا دردهاي ماني معدني پوره كه سالهاست خودش و خانواده اش باهاش درگيرند ، از آقاي رشيد پور خواهش ميكنم كه ماني و پدر و مادرش رو بـه اين برنامـه دعوت كنند ، داستان زندگي ما رو بخونيد لطفا . ماجرا بیماری مانی از چهارماهگی و زمانی اتفاق افتاد کـه یـه ... قبل از هرچيز از انتشار اين تصاوير دردناك عذرخواهي ميكنم ، اينا دردهاي ماني معدني پوره كه سالهاست خودش و خانواده اش باهاش درگيرند ، از آقاي رشيد پور خواهش ميكنم كه ماني و پدر و مادرش رو بـه اين برنامـه دعوت كنند ، داستان زندگي ما رو بخونيد لطفا .

ماجرا بیماری مانی از چهارماهگی و زمانی اتفاق افتاد کـه یـه دفعه روند وزن گیری بچه کم شد و دکتری کـه هر ماه چکاب مـی‌کرد آزمایش نوشت و بعد به منظور چکاب کامل فرستاد بیمارستان مرکز طبی کودکان
ساعت ۱۰:۳۰ شب تاریخ ۹۲/۴/۹
بچه رو ویزیت اورژانس بعد بـه ما گفتن یـه صدایی تو قلبش هست کـه بهتره بستری بشـه که تا فردا متخصص قلب ببینـه با تشخیص تاکی پنـه بستری و چون گشنـه اش بود مادرش شیر داد کـه بچه بالا آورد وقتی موضوع رو بـه دکتر گفتم گفت دیگه چیزی ندیم بهش و سرم دکستروز براش تجویز کـه تا سرم بهش وصل شد بچه همـه چیش بهم ریخت و ساعت ۱۲ شب رفت آی سی یو دیگه از اون بـه بعد هر لحظه یـه جور خبر مـی‌دادند تو دورانی هم بود کـه بحران دارو و درمان بود اواخر ریـاست جمـهوری قبلی دوهفته ای کـه اندازه یکسال برامون گذشت مانی چند روز رفتش تو کما این هم عهمون روزها هستش دیگه تاچند روز اول کـه تشخیص نمـی‌دادند مشکل چیـه و بعد دو یـا سه روز گفتن کـه کلیـه هاشو قطعا از کار افتاده درحالیکه که تا همون شب کـه بردیم بیمارستان اداره هم داشت و پوشاکش رو خیس کرده بود هرچی گفتیم مگه آنی هم مـیشـه کلیـه از کار بیـافته مـیگفتن بله مـیشـه خلاصه بعد از چند روز انواع آزمایشات رو گرفتن گفتن کـه باید دیـالیز حاد (موقت) بشـه رضایت گرفتن کـه انجام بدن و شروع شد عملهای متعددی کـه روش انجام کـه متاسفانـه عمل اولش رو بدلیل اشتباه پزشکی درون کار گذاشتن CAPD کاتتر دایمـی باعث شد کـه پنج روز دچار خونریزی بعد از عمل شد کـه با کلی جار و جنجال پزشک جراح راضی شد بیـاد ببینـه و گفت دوباره حتما عمل بشـه ضمن اینکه نوع ب شکم بچه نشون مـیده کـه چقدر این پزشک اشتباه داشته بـه محل برش خوب دقت کنین زیر ناف مثل سرگونی برنج دوخته بودن کـه من شکایت کردم کلی دوندگی بـه هیچ‌جا هم نرسیدم بگذریم عمل دوم پنج ساعت طول کشید آخرش هم همون جراح اومد گفت تموم شد ولی من فقط شکم بچه رو دوختم و منشا خونریزی رو پیدا نکردم دیگه هم عملش نمـیکنم پیش من نیـارین عمل دوم انجام شد بعدش هشت ساعت خونریزی مدوام تو آی سی یو داشت و پکسل خون مـی‌گرفت کـه زنده بمونـه دیگه دکترها جوابش کـه من بعد کلی پیگیری خودم کـه چجوری مـیشـه کـه نمـی‌توانیم جلو خونریزی رو بگیرین حتما دکتر خون بیـاد ببینـه و بالاخره استاد متخصص خون اومد دید گفت حتما داروی فاکتور هفت رو بگیره

Read more

Advertisement

Media Removed

در شب تولد امام رضا از سر ارادت و دوست داشتن بـه اصطلاح بزرگ خاندان رفتم پا بوسیـه امام رضا گفتم این پدر بزرگ من کـه داره امور خانواده ی مارو با ماهی صد خورده ای مـیچرخونـه کـه بعدم بـه لطف عزیزان کیسه مال کمترم شد کـه بعدشم گفتن این پول از سر صدقست اخ خدا قربونت برم خوبه اینا تو دفتر اسناد رسمـی کار نمـیدونستن ... در شب تولد امام رضا از سر ارادت و دوست داشتن بـه اصطلاح بزرگ خاندان رفتم پا بوسیـه امام رضا گفتم این پدر بزرگ من کـه داره امور خانواده ی مارو با ماهی صد خورده ای مـیچرخونـه کـه بعدم بـه لطف عزیزان کیسه مال کمترم شد کـه بعدشم گفتن این پول از سر صدقست اخ خدا قربونت برم خوبه اینا تو دفتر اسناد رسمـی کار نمـیدونستن کـه در غیـاب پدر خانواده وظیفه ی پدربزرگ اون خانوادست کـه اون زندگی رو تامـین کنـه درغیـاب اون برادرانش خلاصه بگذریم از همـه ی اینا گفتم یـا امام رضا یـا راحتش کن یـا شفاش بده کـه خیلی داره زجر مـیکشـه بعد از اینکه از حرم اومدم بیرون بهم خبر دادان کـه تموم کرده
بعد از اون قضیـه یک سال گذشت و نا ملایمتی های عموهای شکم سیرم بیشتر شد اللخصوص عموی کوچکم کـه ادعاش ک........ از قبل فوت پدربزرگم که تا به بعدش خیلی خانواده ی مارو اذیت کرد و ما بخاطر اذیت های ایشون از خاندان نخعی دوری کردیم بعدم مـیرفتن بـه بزرگ خاندانشون مـیگفتن ببین اینا چقدر بی معرفتن داری ماهی صد بهشون مـیدی اما بهت سر نمـیزنن خلاصه کـه عجب هایی داره این داستان زندگی ما بعد یک سال ازفوت پدربزگم شبی خواب دیدم درون زمانی کـه صغیر بودم من و م درون سر مـیز بزرگی بـه تنـهایی نشستیم و هیچی روی اون مـیز نیست حتی ی قطره اب و در سر مـیز دیگری بزرگ خاندان با فرزندانش بـه غیر از پدرم بر سر ان مـیز بودن و انواع اقسام مـیوه و غذاها بر سر ان مـیز بود بزرگ خاندان من و م صدا کرد گفت باباجان حلالم کنید نمـی تونم چیزی بخورم حتی ی قطره ی اب بچه هایم توجهی بـه این قضیـه ندارن حالا بزرگ خاندان بیـا ببین بچه هایت چه ها ن با ما و تو فکر کن کـه ما تو و بچه هایت را حلال کنیم کام این دنیـا زیر زبانتان مزه کرده از ان دنیـا بی خبرید حالا هی بخورید هی بخورید اینقدر بخورید ببینم کجای یک وجب خاک این دنیـارو مـی خواهید بگیرید

Read more
#Review @hanalizaa #ToSadei #2017 Producer @araz_ap اولين بارهی رو قلب من تاثير گذاشت بعد اون روزا كه يكي بود و ميمردم براش اخه هيچكس اينجوري بـه عشق منو نزديك نكرد خيلي وقت بود كه يه حسي ذهنمو درگير نكرد اولين باره چشام وا شد بـه عشقه واقعى آخ بميرم واسه قلبت كه تو انقدر ساده اى مگه ميشـه ... #Review
@hanalizaa
#ToSadei
#2017
Producer @araz_ap
اولين بارهی رو قلب من تاثير گذاشت
بعد اون روزا كه يكي بود و ميمردم براش
اخه هيچكس اينجوري بـه عشق منو نزديك نكرد
خيلي وقت بود كه يه حسي ذهنمو درگير نكرد
اولين باره چشام وا شد بـه عشقه واقعى
آخ بميرم واسه قلبت كه تو انقدر ساده اى
مگه ميشـه كه جدا شـه آدم از يه حسه پاك
هرچي بوده قَبل اين عشق تـــــو ، ميسپارم بـه خاك

باتوعاشق شد دلم ، دوس دارم با تو برم
تو خيابوناى شـهر داد ب دوست دارم
هيچكي بت نزديك نشـه ، كه دلم اذيت نشـه
قول بديم ما که تا به هم اين عشقمون كمتر نشـه
حسه خوبيه كه دارم من تورو از همـه دنيا ميخام قطعاً تورو
تو فقط ميدي بـه من يه حس خوب
اين همـه عشق قبله تو اصلا نبود
بي دليل و بي بهونـه دوست دارم
تو تموم چيزي هستي كه من دارم
من بـه غير از تو ديگه چيو بخوام
عطر تو پر شد توو اين حال و هوام .
باتوعاشق شد دلم ، دوس دارم با تو برم
تٌو خيابوناي شـهر داد ب دوست دارم
هيچكي بت نزديك نشـه ، كه دلم اذيت نشـه
قول بديم ما که تا به هم اين عشقمون كمتر نشـه
#emadkhiabanian
Company #radiojavan @radiojavan @rjtv.official

Read more

Media Removed

. یـه هل دیگه... اَه درو بست! باورم نمـیشـه یـه روز تو مترو بخوام منو هل بدن! استرس بی‌پولی و بیکاری کم بود، استرس «آیـا مـی‌تونم سوار قطار شم یـا حالا کـه سوار شدم، این ایستگاه مـی‌تونم پیـاده شم؟» هم اضافه شده. اصلا مترو با زندگی من گره خورده؛ زندگی عاطفی، تحصیلی، کاری... چه شکست عشقیـا کـه نخوردم (خب قطعا ... .
یـه هل دیگه... اَه درو بست!
باورم نمـیشـه یـه روز تو مترو بخوام منو هل بدن! استرس بی‌پولی و بیکاری کم بود، استرس «آیـا مـی‌تونم سوار قطار شم یـا حالا کـه سوار شدم، این ایستگاه مـی‌تونم پیـاده شم؟» هم اضافه شده. اصلا مترو با زندگی من گره خورده؛ زندگی عاطفی، تحصیلی، کاری... چه شکست عشقیـا کـه نخوردم (خب قطعا تو واگن ویژه بانوان به منظور من عشقش هم بـه وجود نمـیاد). چه جزوه‌ها کـه تو مترو نخوندم. یـه پیشنـهاد مدلینگ هم داشتم کـه یـه خانمـه مـی‌خواست بام‌تل‌هاش رو روي موهام امتحان کنـه.

مترو حتی تو انواع و اقسام خوابام هم حضور فعال داره. از کابوسِ جا موندنجمعیت یـا نرسیدن بـه قطار که تا فضاهای خیلی بی‌ربط. مثلا یـه بار خواب دیدم دارم تو یـه جنگل تاریک از دست زامبی‌ها فرار مـی‌کنم کـه یـهو قطار وایستاد و این صدا پخش شد: با توجه بـه تابلوهای راهنما مسیر فرار خود را بـه درستی انتخاب کنید. از رویـاهام هم مـی‌تونم بـه نشستن با لباس پرنسس‌ رو سکوی مترو اشاره کنم کـه یـه قطار سفید با کلی صندلی خالی پیداش شد. که تا اومدم سوار شم، درون برای سکوی روبرویی باز شد و قطار پر شد.

ولی واقعا مترو یـه سری رویـاهام رو برآورده کرده. مثلا کی تو خواب هم مـی‌دیدید مترو بتونـه نیـاز روزانـه ما رو تامـین کنـه؛ اگر اون نبود چطوری با لباس‌های الیـاف گیـاهی آشنا مـی‌شدیم؟ یـا چطور مـی‌فهمـیدیم یـه نفر، بیست تومن فروش مغازه، پونزدهِ همکار رو مـی‌تونـه بده پنج تومن؟! اصلا خودم بدون صرف وقت اضافه و با سفر تو سه راسته ۱ و ۲ و چهارِ مترو تونستنم کل جهیزیـه‌ام رو بخرم بجز یخچال کـه اونم اگه شارژ کارتخوان فروشنده تموم نشده بود الان با خیـال راحت فقط مـی‌نشستم و به دست و پا داماد فکر مـی‌کردم.

Read more

Advertisement

Media Removed

قبل از سفرمون بـه آفریقای جنوبی، همـه خبرگزاری ها اعلام کـه آب سد اون کشور بـه اتمام رسیده و به زودی شیر آب خونـه ها رو قطع مـیکنن یـه سری از دوستامون کـه اونجا زندگی مـیکنن بهمون هشدار کـه بهتره بیلطتون رو کنسل کنین چون شاید با قطع شدن آب، جنگ داخلی درون بگیره و اتفاقات ناخوشایندی پیش بیـاد اما ما گفتیم ... قبل از سفرمون بـه آفریقای جنوبی، همـه خبرگزاری ها اعلام کـه آب سد اون کشور بـه اتمام رسیده و به زودی شیر آب خونـه ها رو قطع مـیکنن
یـه سری از دوستامون کـه اونجا زندگی مـیکنن بهمون هشدار کـه بهتره بیلطتون رو کنسل کنین چون شاید با قطع شدن آب، جنگ داخلی درون بگیره و اتفاقات ناخوشایندی پیش بیـاد اما ما گفتیم هر وقت اوضاع داشت خراب مـیشد، سریع برمـیگردیم. وقتی رسیدیم اونجا، بعد از چند وقت بـه خاطر صرفه جویی مردم که تا حدودی مشکل کم آبی برطرف شد و ما هم کلی خوشحال شدیم کـه سفرمون رو‌ کنسل نکردیم
.
کم آبی امسال تو گیلان یـه مقدار ناراحت کننده اس
هر سال این موقع، آب استخر ما کـه معمولا از آب بارون و آب زمـین تامـین مـیشـه، پر آب بود اما امسال آب استخر بـه کمتر از نصف رسیده و کلی قورباغه و لاک پشت پناه آوردن بـه همـین یـه مقدار آب
همسایـه های ما آب چاه های محلیشون کـه عمق زیـادی نداره، درون حال تموم شدنـه. خوبی خونـه ما اینـه کـه چاه نیمـه عمـیق داریم و فاطی خانم همسایـه چون آب چاهشون تموم شده بود، مجبور شد چند بار از خونـه ما آب برداره
.
هیچ فکرش رو نمـیکرد کـه یـه روز تو شمال، مردم دچار کمبود آب بشن اما کم کم این اتفاق داره اینجا پیش مـیاد و بهتره از همـین امروز، یـه مقدار تو مصرف آب صرفه جویی کنیم
.
تو آفریقای جنوبی، هر نفر روزانـه مـیتونست ۵۰ لیتر آب مصرف کنـه کـه شامل شستن ظرف و لباس و همـه کارهای روزانـه یـه نفر مـیشد
آب اکثر دستشویی های پاساژها و رستوران ها و مکان های عمومـی هم قطع بود و برای شستن دست ها از مایع های ضدعفونی استفاده مـی
کسی اجازه نداشت ماشین بشوره یـا بـه حیـاطش از آب تصفیـه شده آب بده وی حق نداشت استخرش رو پر آب کنـه
البته هیچی روی رفتار مردم نظارت نمـیکرد، مردم خودشون بـه این اگاهی رسیده بودن کـه به خاطر خودشون و آیندشون هم کـه شده، بهتره تو مصرف آب صرفه جویی کنن
.
فکر مـیکنین اگر اینجا اعلام کنن کـه تو مصرف آب صرفه جویی کنین و اوضاع وخیمـه، مردم عالعملشون چیـه و اصلا توجه مـیکنن؟

Read more

Media Removed

#withgalaxy #home #tehran . حس غیر قابل وصفیـه کلید رو تو قفل دری کـه ماه‌ها پیش بستیش و رفتی چرخوندن، بـه یـه سری گلدون و مبلمان و کاسه بشقاب‌های آشنا با لبخند نگاه ، با حوله‌های تمـیز مچاله نشده تو کوله دوش گرفتن و تو تشک و بالش‌هایی کـه خوابت بهشون عادت داره تو سکوت خونـه خوابیدن! حس عجیبی بود برگشت ... #withgalaxy #home #tehran .

حس غیر قابل وصفیـه کلید رو تو قفل دری کـه ماه‌ها پیش بستیش و رفتی چرخوندن، بـه یـه سری گلدون و مبلمان و کاسه بشقاب‌های آشنا با لبخند نگاه ، با حوله‌های تمـیز مچاله نشده تو کوله دوش گرفتن و تو تشک و بالش‌هایی کـه خوابت بهشون عادت داره تو سکوت خونـه خوابیدن!
حس عجیبی بود برگشت بـه ایران بعد این سفر طولانی. از اول قرار بود سفرم فقط شش ماه باشـه. آمریکای جنوبی و یک دور کامل از برزیل که تا برزیل. اما همـین سفر یـادم داده کـه با وجود برنامـه‌ریزی ، هیچی تو زندگی اونجور کـه برنامـه ریختی جلو نمـیره. اما بجاش سفر از #برزیل و با اون اتفاق تو ریو شروع شد، بـه #کلمبیـا و دزدی و خاطره عجیبش کشید، از #اکوادور و #آمازون گذشت، بـه #پرو و ماچو پیچوی زیبا رسید، از دریـاچه بزرگ نمک #بولیوی گذشت و تا انتهای دنیـا درون #شیلی رسید. ویک دفه با سرد شدن هوا و تموم شدن بودجه ام کـه تو همون شیلی مجبورم کرد دوربینم رو بفروشم، برنامـه مسیرش رو عوض کرد و من رفتم بـه #کوبا و #مکزیک دوست داشتنی و بعد #کانادا به منظور کاری. یک ماه از تورنتو و مونترال گذشت که تا با پرواز برسه #سوئد و بدون برنامـه قبلی و به واسطه گرفتن یـه پروژه کاریـه دیگه، مسیر سفر دریـایی بره سمت #روسیـه و... نزدیک نـه ماه سفر! طولانی ترین تجربه همراه داشتن یـه کوله بـه جای خونـه... و حالا برگشتم بـه این نقطه امن، این نورهای غروب تهران، و دوستایی کـه یـادم انداختن چرا خونـه، خونـه است!
-
پ.ن. #سفر تموم شد اما تازه حالا مـیمونـه دوره‌ خاطرات و عکس‌ها و فیلم ها کـه بشینیم و باهم مرورشون کنیم. کتاب رو بنویسیم، بـه پوست و مو قیـافه بیچاره بعد این هم سفر برسیم، کار و روزمره رو جلو ببریم و برنامـه سفرهای بعدی رو بچینیم که تا دوباره #باهم‌سفرکنیم :)

Read more

Media Removed

‌ ۹۷۰۱۰۲۴ بعد شش سال عشق و دوستی ما مال هم شدیم خوشا ب بخت بلندم کـه در کنار منی هیچ چیز بـه اندازه رسیدن بـه عشق واقعی لذت بخش نیستمـیخوام از لحظه ای بگم كه همش عاشقونـه بود مثل همـه ی لحظه های عاشقونـه و زيبايی كه تو اين شش سال داشتيم و داريم و اگه مـیخواستم همـه ی اين لحظه ها رو ثبت كنم هزاران صفحه ميشد كاش هميشـه ... ‌ 💑💍۹۷۰۱۰۲۴💍💑
بعد شش سال عشق و دوستی ما مال هم شدیم خوشا ب بخت بلندم کـه در کنار منی هیچ چیز بـه اندازه رسیدن بـه عشق واقعی لذت بخش نیست💕مـیخوام از لحظه ای بگم كه همش عاشقونـه بود مثل همـه ی لحظه های عاشقونـه و زيبايی كه تو اين شش سال داشتيم و داريم و اگه مـیخواستم همـه ی اين لحظه ها رو ثبت كنم هزاران صفحه ميشد كاش هميشـه مجال اين بود كه خودم رو و دوست داشتنم رو اونطوری كه هست تموم و كمال مـینوشتم و بيانش مـیكردم.نمـیدونم از کجا شروع کنم و چجوری بنویسم فقط مـیتونم بگم اینقد حس عجیبی دارم کـه هنوزم باورم نشده بعد شش سال عشق و دوستی بـه هم رسیدیم و مال هم شدیم💑نمـیدونم چجوری حتما از حس و حال روز عقدمون بگم،از چیـا بگم از لرزش دستامون موقع امضا و فراموش امضای خودم😀و گرفتن نفسم موقه ی بله گفتن از تموم فکرایی کـه موقه ی خطبه خوندن تو سرم مـیگذشت،تموم این شش سال جلوی چشمم گذشت و فقط خداروشکر مـیکردم.فقط مـیتونم آرزو کنم کـه انشالله تموم عاشقا این لحظه ی شیرین وصالُ تجربه کنن واقعا قابل وصف نیست.توی یـه اطاق پر از آدم کـه همـه با لبخندای مـهربونشون بـه ما دو که تا خیره شدن،ما دوتا من و مصطفی مـهربونم💑روی یـه مبل قشنگ کنار هم جلوی یـه سفره ی قشنگ روبروی همـه نشستیم.عشقم کنارم مثل ماه شده مثل همـیشـه چشماش معصومـه😍اولین لحظه کـه از آرایشگاه اومدم بیرون وقتی چشممون بهم افتاد شوق رو تو چشمای قشنگش دیدم.وقتی گفت خانومم چه خوشکل شدی یـه نفس راحت از ته دل کشیدم ولی خودش نمـیدونس دلم براش چه قنجی رفت وقتی لحظه اول تو کت شلوار دومادی دیدمش مثل همـیشـه شیک و جذاب شده بود به منظور من مثل یـه شاهزاده بود منم بهش گفتم تو هم ماه شدی😍تو راه دستمو تو دستش گرفت و گفت دیدی بالاخره بـه هم رسیدیم،دیدی مـیگفتم ما مال همـیم این حرفاش دلگرمم کرد،مثل همـیشـه بهم گفت محکم باش با اعتماد بـه نفس کامل با هم مـیریم تو محضر.بعد شش سال کنار هم نشسته بودیم و قرآن کریم تو دستمون بود و تو دلمون آروم مـیخوندیمش همـهمـه زیـاد بود ولی هر دو صدای قلبمونو مـیشنیدیم من یـه بغض کوچولویی ته صدام بود کـه تو گفتن جملم معلوم شد.بالاخره بعد از شش سال وقتش رسید.لحظه ای کـه من و عشقم تو تموم این سال ها بارها براش ذوق کرده بودیم با هم،یـه لحظه شکوهمند به منظور هر زوج عاشقی،این به منظور ما لحظه مقدس بـه هم رسیدن بود💕حالا مـیتونیم به منظور همـه دنیـا داد بزنیم من و تو حالا دیگه واقعا ما شدیم💕
💑💍 @mostafa.khodamehri 💍💑 #شش_سال #عشق #عشقم #عشق_جان #عشق_همـیشگیمـی #عشق_همـیشگی #عشق_همـیشگیم #عشق_همـیشگیمـی😘 #عشق_همـیشگی_من #عقد #ازدواج #جشن_عقد #جشن_عقد💍 #همسر #همسرم #همسر_جان

Read more

Advertisement

Media Removed

Hess Studio 📸 Morteza Yazdanpour Photography 📸 Edit : M.Pishnamaz #morteza_yazdanpour #iranian_photography #aroosi #akkasi #aroos_damad #weddingdress #weddingphotography زندگی با ماجراهای فراوانش، ظاهری دارد بـه سان بیشـه ای بغرنج و در هم باف ماجراها گونـه گون و رنگ وارنگ ... Hess Studio 📸 Morteza Yazdanpour Photography 📸
Edit : M.Pishnamaz
#morteza_yazdanpour #iranian_photography #aroosi #akkasi #aroos_damad
#weddingdress #weddingphotography
زندگی با ماجراهای فراوانش،

ظاهری دارد بـه سان بیشـه ای بغرنج و در هم باف

ماجراها گونـه گون و رنگ وارنگ ست؛
———-
سلام
از این بـه بعد عها با شعر و متن همراه مـیشـه
این عرسمون کـه اسمش سمانـه ست با همسر گلش محمدرضا کـه دو شب پیش مراسمش بود (۱۸ اردیبهشت ) بـه پیشنـهاد ما اومدن گیلان بعد کلی خوشگذرونی و جاهای باصفا اومدیم این بالا یـه عالمـه عکسهای خوب گرفتیم کـه اگه بگم همشون عالی شدن دروغ نگفتم حیف کـه نمـیشـه همشو گذاشت ، غذای محلی خوردیم خوش گذروندیم عکاسی کردیم ، کلیپ ساختیم مراسمشون هم تموم شد کلیپشون رو تو مراسم براشون پخش کردیم کـه خیلی دوس داشتن حالا اگه فرصت بود یـه قسمت هایی از اون رو براتون مـیزاریم اگه اوکی بود
دوس داریم شما هم نظرتونو بدید
با عشق
از طرف بچه های استودیو حس .

Read more

Media Removed

حافظ جون سلام ببینم تو اون بالایی خبر از شعرای مزخرف این پایینم داری؟ البته ما یـه اصطلاح به منظور این سبک داریم بـه نام ...شعر، ببخشید دیگه! مثلاً اینو احتمالا نشنیدی: "یـه خواااهش دیگه موهاتوووو نباففففش" یـا "چیکار مـیکّنی اینجوری کـه دیوونـه مـیشم بیـا دلبریتو یکمـی کمترش کن" راهکار این شعرا به منظور خروج ... حافظ جون سلام
ببینم تو اون بالایی خبر از شعرای مزخرف این پایینم داری؟ البته ما یـه اصطلاح به منظور این سبک داریم بـه نام ...شعر، ببخشید دیگه! مثلاً اینو احتمالا نشنیدی: "یـه خواااهش دیگه موهاتوووو نباففففش"
یـا "چیکار مـیکّنی اینجوری کـه دیوونـه مـیشم بیـا دلبریتو یکمـی کمترش کن"
راهکار این شعرا به منظور خروج از بحران اینکه دلبر از حجم دلرباییش بکاهه. حافظ جون بگذریم. شما یـه بیتی داشتی که: کـه عشق آسان نمود...
آقا جان این تهش چی مـیشـه، پایـانش اصغر فرهادی طوره یـا هپی انده؟ حافظ جون دهنمون ... شد بخدا... همش تو مشکلیم، اون عشق و آسانیش فقط به منظور تیک و تاک های اول بود
دلامصب چرا تموم نمـیشـه ببوسیمـیار، بکشیمش تو آغوش مست شیم
یـه شب ترس از نور چراغ ماشینا، یـه شب ش مـیگه کجایی، یـه شب باباش، یـه شب رگ غیرت داداتش مـیزنـه بیرون
حافظ جون چی مـیشـه بعدش؟

Read more

Media Removed

#happynewyear1397 #happynowruz ۹۷ عزیزم تو مـهربون باش، خوب باش، با اتفاقای خوب بیـا. ۹۶ عجیب ترین سال تمام زندگیم بود، چیزایی دیدم کـه هیچ وقت فکر نمـیکردم، چیزایی تجربه کردم کـه هیچوقت تصورشو نمـیکردم، عزیز ترین بزرگ دنیـا رو تو دوری بدون اینکه ببینمش واسه آخرین بار، از دست دادم، سال پر از ... #happynewyear1397
#happynowruz
۹۷ عزیزم تو مـهربون باش، خوب باش، با اتفاقای خوب بیـا.
۹۶ عجیب ترین سال تمام زندگیم بود، چیزایی دیدم کـه هیچ وقت فکر نمـیکردم، چیزایی تجربه کردم کـه هیچوقت تصورشو نمـیکردم، عزیز ترین بزرگ دنیـا رو تو دوری بدون اینکه ببینمش واسه آخرین بار، از دست دادم، سال پر از اتفاقای خوب و بد، گریـه و خنده، تغییرای بزرگ، یـه عالمـه فشار و استرس، آدمای خوب وبد ،ایی کـه حذف شدنایی کـه اضافه شدن ، همـه و همـه نتیجه ش شده فقط یـه نیوشا بدون هیچ تغییری، همون نیوشا با همون دل با همون احساس، بدون منطق و دیوونـه، یـه نیوشا کـه هنوز قلبشـه کـه مـیگه چجوری زندگی کنـه. ۹۶ یـه سال بزرگ‌ترم کرد ده سال با تجربه تر، سال عجیبی بود عجیبم تموم شد . ۹۷ لطفا تو خوب باش ، نـه فقط واسه من، واسه همـه ، واسه هرکی داره اینو مـیخونـه حتی اگه از من متنفره ♥️🙏🏻🌸
پ.ن: به منظور تشویق ۹۷ بـه سال خوبی بودن یـه عاز خودم تو این پیج بعد از هزاران سال ، ژست عگرفتنم بلد نیستم😄 باشد کـه آنفالو نکنین کـه عشخصی گذاشتم :))))

Read more

Media Removed

. وقتی بـه تو فکر مـیکنم، سال من نو مـیشود... و ماهی قرمز تنگ بلور، پشتک مـیزند، به منظور خنده هااایت ️ . . #عباس_معروفی . . دوستای نازنینم، سلاااام از اینکه امسال درون کنارم بودید از همتون تشکر مـیکنم، سال 96 با همـه خوبی ها و بدی هایی کـه داشت تموم شد، امـیدوارم سال جدید به منظور تک تکتون سال پربرکت ... .
وقتی بـه تو فکر 😌 مـیکنم،
سال من نو مـیشود...
و ماهی 🐠 قرمز تنگ بلور،
پشتک مـیزند،
برای خنده هااایت ☺️
.
.
#عباس_معروفی
.
.
دوستای نازنینم، سلاااام
از اینکه امسال درون کنارم بودید از همتون تشکر مـیکنم، سال 96 با همـه خوبی ها و بدی هایی کـه داشت تموم شد، امـیدوارم سال جدید به منظور تک تکتون سال پربرکت و خوبی باشـه، آرزو مـیکنم کـه به همـه آرزوهاتون تو سال جدید برسید.
موقع تحویل سال، منم از دعای خیرتون بی نصیب نکنید.
همتونو دوست دارم.
#سال_نو_مبارک
#سال_نو
#دوستت_دارم
#سال1397_مبارک
#گالری_مـهتاب

Read more

Media Removed

____ #باتاخیر بالاخره همون آزمون چارساعته کـه سال ها ازش مـیترسیدیم یـا مـیترسانندمان!!تموم شد. کاری بـه انتقاد هایی کـه از کنکور مـیشـه و خواهد شد کاری ندارم کـه زیـاده و لازم بـه گفتن نیست. اما واقعا ازین تهدید مـیشـه بهترین فرصتو ساخت.کما اینکه مثلا: آدم خودشو محک بزنـه ببینـه یـه سال مـیتونـه از گوشی و ... ____
#باتاخیر
بالاخره همون آزمون چارساعته کـه سال ها ازش مـیترسیدیم یـا مـیترسانندمان!!تموم شد.
کاری بـه انتقاد هایی کـه از کنکور مـیشـه و خواهد شد کاری ندارم کـه زیـاده و لازم بـه گفتن نیست.
اما واقعا ازین تهدید مـیشـه بهترین فرصتو ساخت.کما اینکه مثلا:
آدم خودشو محک بزنـه ببینـه یـه سال مـیتونـه از گوشی و فضا مجازی و...دل ه یـا نـه.
آدم که تا چه حدی مـیتونـه نظم و سختی و استفاده از وقت رو تحمل کنـه.
کنکور حس مـیکنم علاوه بر کور (!!!) آدمو خیلی پخته تر مـیکنـه.
تا چقدر آدم مـیتونـه توکل کنـه و بسپارد بالا و آروم شـه.
واینکه....
باعث مـیشـه یـه همچین جمعی یـه سال با سختی ها و شیرینی هاش بگذرونـه اینقدرکه با هم صمـیمـی بشن کـه فکر نکنم که تا آخر عمرم تو همچین جمعی قرار بگیرم. دم همـه رفقا #گررررم

#خدایـا_جمعمان_از_هم_نگسله!!
#کنکوری_بودن_را_با_همـه_تراژدی_هایش_دوست_داشتم.!!!؟؟؟
#دبیرستان_فیض #کنکور #درس #بهترین_جمع # آزمون #انجمن_اسلامـی #اتحادیـه_انجمن_اسلامـی_دانش_آموزان_تهران #انجمن_اسلامـی_دانش_آموزان
#اتحادیـه_انجمنـهای_اسلامـی_دانش_آموزان
#خدایـا_توفیق_کار_برا_امام_زمان(عج)

Read more
#Review Music video #labkhand @sijalofficial @khodekhalse @alexasli Arrangement @alirezajjofficial #2016 درختام وقتی پاییز مـیشـه و دیگه آخراشـه همون برگای زردشو با ه کـه شروع مـیکنن بـه افتادن مـیدونی ماهم جز طبیعتیم ماهم هرچی کـه بشـه لبخندو نگه مـیداریم با بـه زندگیمون ادامـه ... #Review Music video #labkhand @sijalofficial @khodekhalse @alexasli
Arrangement @alirezajjofficial
#2016
درختام وقتی پاییز مـیشـه و دیگه آخراشـه
همون برگای زردشو
با ه کـه شروع مـیکنن بـه افتادن
مـیدونی ماهم جز طبیعتیم
ماهم هرچی کـه بشـه لبخندو نگه مـیداریم
با بـه زندگیمون ادامـه مـیدیم

ولی دیگه مـهم نی اصاً مـهم نی
دیگه هیچی برام فقط ب ب
بخند بـه من کـه بچه ـَم
هیچی مـهم نی اصاً مـهم نی

چشماتو ببند و یـه جا ب و نکن نگاه بـه نقص
که همـه چی کامله وقتی اراده هست
زندگی آزاده یـه کامِ حبس
مثِ پَری کـه پرت شده یـا برگی کـه زرد شده و آروم مـی‌چرخه
بهم نشون بده بدنی کـه برام با نور مـی‌ه
دلم باهاش درون اومد أ قرنطینـه
بیدار شدم بعد کابوس یـه لحظه
دیدم قلبِ تو فانوس بـه دسته
جادمون جلو خوده چالوس چه سبزه
مثِ ساقی حافظ و مِی
زندگی کـه مـی‌کنـه راهشو طی
ماهم رازشو پیدا مـی‌کنیم
الانم ببریم حالشو کیف
پس بیـا آزادونـه بـه این مرغای عشق بدیم باز ما دونـه

ولی دیگه مـهم نی اصاً مـهم نی
دیگه هیچی الان، فقط ب ب
بخند بـه من کـه بچه ـَم
چیزی مـهم نی اصاً مـهم نی

ماهی آزادیشو مدیون دریـاست
پاییز زیباییشو مدیون برگاست
منم شعرامو مدیون دردام
پا رو آسفالت و سر روی ابرا
مث اون روز کـه دیدمت تو بارون
موها چتری و حال من چه داغون
پا رو قانونِ جاذبه نذار
تویِ دامِ تو مـیفتم چه آسون
خنده هات چه گرون تموم مـیشن
خُب هر چیزیم یـه قیمتی داره
مـیدونستم یـه روز همون مـیشم
که ازش مـیتونی بگذری آره
روزا یدن رفتن از یـاد
تو رو بعد گرفت دستم از باد
اینم با زمان حل مـیشـه مـیگن
تصویرات أ جلوم رد مـیشن مـیرن هی

هر برگی کـه زرد شد
بزار پای من ، بزار پای من
هر طعمـی کـه تلخ شد
بزار پای من ، بزار پای من

ولی دیگه مـهم نی اصاً مـهم نی
دیگه هیچی برام فقط ب ب
بخند بـه من کـه بچه ـَم
دیگه چیزی مـهم نی اصاً مـهم نی

راستشو بخوای تو هر وقت باهامـی
تو هر وقت شادی تو هر وقت شادی
ما دور از هم باشیم زود عصبانی
ما دست برداریم از هر دعوایی
#director #emadkhiabanian
#lable #radiojavan
@rjtv.official @radiojavan

Read more

Media Removed

سلام مـیلاد قمر منیر بنی هاشم علیـه السلام مبارک . . این آقایی کـه تو تصویر ملاحظه مـی کنید من بهش مـیگم سردار چون جنگ رو ندیدم و حس نکردم ولی این سردار محمد رو دیدم و دغدغه هاشو حس کردم سردار محمد ما هم سردارجنگه هم سرباز شعر بگذریم کـه خودش از سر تواضع فکر مـیکنـه سرباره تو آخرین باری کـه رفته بود سوریـه همـه‌ی ... سلام مـیلاد قمر منیر بنی هاشم علیـه السلام مبارک
.
.
این آقایی کـه تو تصویر ملاحظه مـی کنید من بهش مـیگم سردار
چون جنگ رو ندیدم و حس نکردم ولی این سردار محمد رو دیدم و دغدغه هاشو حس کردم
سردار محمد ما هم سردارجنگه هم سرباز شعر بگذریم کـه خودش از سر تواضع فکر مـیکنـه سرباره
تو آخرین باری کـه رفته بود سوریـه همـه‌ی رفیقاش شـهید شدن و خودش جانباز
محمد رو دوست دارم چون دنیـای خودش رو داره خدای خودش رو داره و آرمان های خود خودش رو
بعضی وقتا بهش مـیگم سردار دیگه دوره ت تموم شده
ولی خودمم مـیدونم کـه دوره ی امثال محمد تموم شدنی نیست
امروز روز تولد حضرت ابالفضل علیـه السلامـه و مـیگن روز جانبازه
سردار ماهم تو سوریـه جانباز شد
اما تو سکوت خبری
شاعر دست بـه قلمـی کـه چند وقت هم دست بـه عصا شده بود اما هیچوقت دست بـه عصا راه نرفته و ان شاءالله کـه نخواهد رفت
.
.
محمد شاعر خیلی خوبیـه تو فضای جدیدی کـه داره قلم مـیزنـه خیلی خودشـه
به خاطر همـین دوستش دارم
خلاصه اینکه
سردار محمد توکلی روزت مبارک
جانباز شاعر گمنام
مطمئنم کـه تو خوندنی مـیشی .
.
.
راستی صفحه شو تگ کردم بـه تنـهائیـاش سر بزنید
.
.
#مـیلاد_حضرت_ابالفضل_علیـه_السلام
#محمد_توکلی
#سردار_محمد_توکلی
#جانباز
#بازم_هوامو_داشته_باش_و
#مـهدی_رحیمـی_زمستان

Read more

جنگ کـه شروع شد عالیـه شونزده ساله بود و مدرسه ميرفت. سعد هم بیست و شیش ساله بود و نامزد ناخدا عثمان . سعد صدای خوبی داشت و تو کل محل شناخته شده بود. عالیـه غروبا ميرفت تو پستوی قهوه خونـه کمک پدرش و یواشکی آواز سعدُ گوش ميداد. دل بسته ی سعد بود. خلاصه جنگ شروع ميشـه. پدر عالیـه کشته ميشـه و قهوه خونـه همون ... جنگ کـه شروع شد عالیـه شونزده ساله بود و مدرسه ميرفت. سعد هم بیست و شیش ساله بود و نامزد ناخدا عثمان . سعد صدای خوبی داشت و تو کل محل شناخته شده بود. عالیـه غروبا ميرفت تو پستوی قهوه خونـه کمک پدرش و یواشکی آواز سعدُ گوش ميداد. دل بسته ی سعد بود.
خلاصه جنگ شروع ميشـه. پدر عالیـه کشته ميشـه و قهوه خونـه همون روز اول زیر موشک بارون ایرانی ها خراب ميشـه.توی جنگ سمـیره نامزد سعد کشته ميشـه. سعد هم يه چشمش نابینا ميشـه. بعد ها کـه جنگ تموم شد برميگرده بـه محله. با عالیـه ازدواج مـیکنـه و قهوه خونـه ی پدر عالیـه رو از نو مـیسازه. و هر شب توی قهوه خونـه ترانـه هايي مـیخوند به منظور شـهرش و سمـیره و پدر عالیـه. @parmida_sfdr. #dramatic

Read more

Media Removed

. دل نازک شدم دکتر. نمـیدونم مال این قرص جدیداست یـا چی. یـه بچه تو خیـابون مـی بینم، چشمام پر مـیشـه از دریـای شور #شمال . یـا مثلا دو نفر کـه دست هم رو گرفته باشن، یـه جوری کـه معلوم باشـه جهان هر کدوم خلاصه شده تو پیراهن گرم اون یکی بـه قول آقا #شاملو . یـا ببینم یـه پیرمرد تنـهای تنـها نشسته باشـه توی ایستگاه اتوبوس و غرق ... .
دل نازک شدم دکتر. نمـیدونم مال این قرص جدیداست یـا چی. یـه بچه تو خیـابون مـی بینم، چشمام پر مـیشـه از دریـای شور #شمال . یـا مثلا دو نفر کـه دست هم رو گرفته باشن، یـه جوری کـه معلوم باشـه جهان هر کدوم خلاصه شده تو پیراهن گرم اون یکی بـه قول آقا #شاملو . یـا ببینم یـه پیرمرد تنـهای تنـها نشسته باشـه توی ایستگاه اتوبوس و غرق شده باشـه تو فکر و هیشکی نباشـه بهش بگه این خط خیلی وقته جمع شده،ی نمـیاد دنبالت پیرمرد. یـا یـه وقتا کـه مـی بینم یـه پیرزن زورش نمـیرسه بـه سبد خریدش. دل نازک شدم. قبلنا هم زیـاد ابر مـی شدم، ولی الان دیگه مدتیـه ناجور شده. همـین پیش پات راه مـی رفتم تو خیـابون، دیدم یـه عاقله مردی وایساد دم مـیوه فروشی قیمتا رو نگاه کرد، صورتش غمگین شد و رفت. حتمنی تو خونـه یـه بچه داره کـه خرمالو دوست داره. خرمالو رو بیبین. حق همـه بچه هاست خرمالو بخورن. حق همـه باباهاست واسه بچه هاشون خرمالو بخرن. باباها وقتی دوست دارن یـه کاری ن اما نمـیشـه خیلی گناه دارن. دکتر گوشت با منـه؟ دل نازک شدم. مدتیـه واسه خودم کلا یـه تیکه ابر شدم. همـه مـی گن مال آب و هواست، مـیگن هوای شـهر کثیفه، اگه بارون بیـاد همـه مریضی ها خوب مـیشـه. دل نازکی مریضیـه دکتر؟ باس نمونـه برداری کنین؟ آزمایشی چیزی؟ مـیشـه جراحی کنین ابرهای گلوم رو دربیـارین؟ مـی دونم خطر داره اما خطرش کمتره از حرفهایی کـه قورت مـیدیم. من خیلی خسته شدم دیگه. خسته شدم از این همـه شب، از این همـه روز. از این همـه هی " درست مـیشـه، نترس" گفتن بـه خودم کـه بدونم دروغه و دیگه هیچی هیچ وقت درست نمـیشـه. اصلا آدم دلش مـیخواد بترسه. دلش مـیخواد ابر بشـه، بباره بلکه تموم بشـه این همـه سرب داغ توی گلو، توی نگاه. کاری مـیشـه کرد؟ مـیشـه تو این داستان پیوند اعضا و اینا مثلا چشمامو بفروشم بـه جاش دو که تا بال بخرم؟ گفتم برات سامان مـی خواد کلیـه شو بفروشـه؟ مـیشـه منم بفروشم؟ چشمامو؟ گلومو؟ همـه رو بدم، دو که تا بال کوچیک بگیرم. اون وقت گنجیشک بشم پر بکشم برم که تا خونـه منیریـه. بشینم رو درخت خرمالو، مادربزرگ بشینـه زیر درخت، موهاشو بریزه رو شونـه هاش آواز دشتی بخونـه. مـیشـه دیگه، نمـیشـه؟ داری گریـه مـیکنی دکتر؟ چه دل نازک شدی.....

.
#حمـیدسلیمـی
@hamid.salimi.59

Read more

Media Removed

... سنش کم بود،تک فرزند خونواده هم بود... . از اوایل جنگ مدام التماس باباش رو مـیکرد کـه تورو خدا بذار با بچه های محل و #بسیج برم جبهه... . حداقل سه ماه #تابستون رو... باباش هم هر دفعه یجوری قضیـه رو ماست مالی مـیکرد و یـه بهونـه ای به منظور پسر مـی آورد... . یبار مـیگفت سنت کمـه... . یبار مـی گفت ت تنـهاست ... ...
سنش کم بود،تک فرزند خونواده هم بود...
.
از اوایل جنگ مدام التماس باباش رو مـیکرد کـه تورو خدا بذار با بچه های محل و #بسیج برم جبهه...
.
حداقل سه ماه #تابستون رو... باباش هم هر دفعه یجوری قضیـه رو ماست مالی مـیکرد و یـه بهونـه ای به منظور پسر مـی آورد...
.
یبار مـیگفت سنت کمـه...
.
یبار مـی گفت ت تنـهاست توخونـه و... از این حرفا.
.
اوایل سال ۶۷ بود کـه پسر مصمم جلوی باباش وایساد و گفت اگه نذاری برم جبهه،بدون رضایت تو و مـیرم و هرکی ازم پرسید چرا رضایت بابات رو نگرفتی،مـیگم بابام طاغوتیـه...!!!
.
خلاصه باباهه کوتاه اومد و شرط آخر رو گذاشت...
.
" دیپلم"...!!!
.
پسرک هم شب و روز درس مـی خوند که تا بالاخره تیرماه سال ۶۷ موفق بـه اخذ دیپلم شد...
.
حالا دیگه بابا بهونـه ای نداره...!
.
ولی...!!!
.
دیگه جــــنگ تموم شده بود...!
.
پسرک چندروزی با باباش قهر کرده بود و خودش رو توی اتاقش حبس کرده بود،به قول معروف اعتصاب کرده بود...!
.
از اونطرف هم باباهه خوشحال بود و خداروشکر مـیکرد...
.
تا اینکه...
.
بعداز قبول #قطعنامـه زد و منافقین کوردل بـه خاک ایران حمله .
.
پسرک که تا این خبر رو از تلویزیون شنید،نـه گذاشت و نـه برداشت،به باباش گفت:
.
" مـــرد و قولش"...
.
ساکش رو جمع کرد و خداحافظی کرد و رفت #جبهه...
.
#عملیـات_مرصاد چند روزه تموم شد و منافقین درون هم کوبیده شدن و دیگه هرکی برگشت سر خونـه و زندگیش...
.
پسرک داستان ما هم برگشت خونشون،
.
ولی با "تابوت"...!
.
دیر اومد،زود رفت...
.
نثار ارواح طیبه حضرت امام وشـهدای این عملیـات، "صلــــواتـــ"
.
#مرصاد
#منافقین_از_کفار_بدترند

Read more

Media Removed

بچه کـه بودم خیلی لواشک آلو دوست داشتم، به منظور همـین تابستون کـه مـی شد مادرم لواشک آلو واسم درست مـی‌کرد, منم همـیشـه یـه گوشـه وایمـیستادم و نگاه مـی کردم... سخت ترین مرحله ،‌ مرحله ی خشک شدن لواشک بود... لواشک رو مـی ریختیم تو‌ سینی و مـی ذاشتیم رو بالکن، زیر آفتاب که تا خشک بشـه ... خیلی انتظار سختی بود، همش وسوسه مـی ... بچه کـه بودم خیلی لواشک آلو دوست داشتم، به منظور همـین تابستون کـه مـی شد مادرم لواشک آلو واسم درست مـی‌کرد, منم همـیشـه یـه گوشـه وایمـیستادم و نگاه مـی کردم... سخت ترین مرحله ،‌ مرحله ی خشک شدن لواشک بود... لواشک رو مـی ریختیم تو‌ سینی و مـی ذاشتیم رو بالکن، زیر آفتاب که تا خشک بشـه ... خیلی انتظار سختی بود، همش وسوسه مـی شدم ناخنک‌ ب ولی چاره ای نبود بعضی وقتا به منظور خواسته ی دلت حتما صبر کنی... صبر کردم که تا اینکه بالاخره لواشک آماده شد و یـه تیکه کوچیکش رو گذاشتم گوشـه ی لپم که تا آب بشـه...لواشک اون سال بی نـهایت خوشمزه شده بود... نمـی‌دونم‌برای آلو قرمز های گوشتی و خوش‌طعمش بود یـا نمک و گلپرش اندازه بود، هر‌چی‌بود انقدر فوق العاده ‌بود کـه دلم نمـی خواست تموم بشـه...برای همـین برعهمـیشـه حیفم‌مـیومد لواشک بخورم ، مـی ترسیدم زود تموم بشـه ...تا اینکه یـه روز واسمون مـهمون اومد، تو اون شلوغی که تا به خودم اومدم دیدم بچه های مـهمونمون رفتن سراغ لواشکای من...لواشکی کـه خودم حیفم مـیومد بخورم حالا گوشـه ی لپ اونا بود و صدای ملچ ملوچشون تو گوشم مـی پیچید... هیچی از اون لواشکا باقی نموند ، دیگه فصل آلو قرمز هم گذشته بود و آلویی نبود کـه بشـه باهاش لواشک درست کرد...من لواشک خیلی دوست داشتم ولی سهمم از این دوست داشتن دیدنش گوشـه ی لپ یکی دیگه بود...
تو زندگی وقتی دلت چیزی رو مـی خواد نباید دست دست کنی حتما از دوست داشتنت لذت ببری چون درست وقتی کـه حواست نیستی مـیره سراغش و همـه ی سهم تو مـیشـه تماشا و حسرت خوردن...
.
.
. .
#مليكامردانـه #مليكا_مردانـه #م

Read more

Media Removed

اغراق نكردم اگه بگم وقتي مصاحبم تموم شد درون پوست خودم نميگنجيدم و اونقدر مشتاق نتيجه بودم كه وقتي مسئول مصاحبه گفت هفته ديگه باهاتون تماس ميگيريم، دل تو دلم نبود كه همـه تعارفات رو كنار بگذارم و بگم حالا نميشـه الان بهم بگين كه نظرتون چي بود؟! اميدي داشته باشم واسه قبولي؟! اما سكوت كردم و اومدم بيرون! ... اغراق نكردم اگه بگم وقتي مصاحبم تموم شد درون پوست خودم نميگنجيدم و اونقدر مشتاق نتيجه بودم كه وقتي مسئول مصاحبه گفت هفته ديگه باهاتون تماس ميگيريم، دل تو دلم نبود كه همـه تعارفات رو كنار بگذارم و بگم حالا نميشـه الان بهم بگين كه نظرتون چي بود؟! اميدي داشته باشم واسه قبولي؟! اما سكوت كردم و اومدم بيرون! اون هفته دل تو دلم نبود و هر لحظه صفحه گوشيمو چك ميكردم و حتي ظهر ها كه طاها ميخوابيد گوشي رو سايلنت نميكردم كه مبادا از شركت زنگ بزنن و من نفهمم! هفته اي كه قرار بود درون صورت پذيرفته شدن زنگ بزنن گذشت بدون هيچ تماسي! با يه بغض اسير شده شب ها رو روز ميكردم و روزهارو شب! و فقط يه سوال تو ذهنم بود كه چرا؟! فقط چرا؟! .
.
تا غروب ديروز كه باهام تماس گرفتند و قرار شد واسه حرفهاي نـهايي مدارك و عكس ببرم! غرق شادي بودم اما که تا گوشي رو قطع كردم با ديدن طاها اون شادي ها يخ بست و جاشو بـه ترديد و دلتنگي بزرگ داد!
من هيچ منافاتي بين شاغل و مادر بودن زن نميدونم و معتقدم خانومي كه سختي هاي تحصيل رو تحمل كرده و همـه سالهاي جوونيشونو درس خونده انصاف نيست خونـه نشين بشـه حتي اگه بـه درآمد بيرون از خونـه هم نياز نداشته باشـه! اما مصلحت اين روزهاي من و طاها باعث شد عليرغم خيلي مسائل منصرف بشم! هر چند با بغض هر چند با حسرت ! 😌💔 .
به تاريخ يكم مرداد ...

Read more

Media Removed

#travel #memory #colombia #shotonnote8 #selfportrait عکس‌هایی کـه تو این نـه ماه سفر از خودم گرفتم رو مرور مـیکنم. منظورم سلفی‌ از صورتم تو فودوربین با گزینـه‌ی "قشنگ کن" به منظور اصلاح پوست‌ِ از آفتاب لکه دار شده‌م نیست. منظورم عکس‌هایی کـه با توجه بـه حس و حال اون لحظه و با علم بـه اینکه روزی مرورشون‌کنم ... #travel #memory #colombia #shotonnote8 #selfportrait
عکس‌هایی کـه تو این نـه ماه سفر از خودم گرفتم رو مرور مـیکنم. منظورم سلفی‌ از صورتم تو فودوربین با گزینـه‌ی "قشنگ کن" به منظور اصلاح پوست‌ِ از آفتاب لکه دار شده‌م نیست.
منظورم عکس‌هایی کـه با توجه بـه حس و حال اون لحظه و با علم بـه اینکه روزی مرورشون‌کنم گرفتم و فرستادم بـه آلبومـی بـه اسم "بعدا برو سراغشون".
تو این آلبوم همـه جور عکسی درون همـه حال و اوضاعی هست. از خستگی آفتاب زدگی تو آمازون، که تا خوشحالی بعد از کلی زیر بارون کوبا. از فرار بـه تنـهایی بعد از یـه روز شلوغ درون جمع بولیوی و از احساس ناراحت تنـهایی بعد از مدت‌ها بی‌هم‌صحبتی لذت بخش درون پرو و غیره!
اما توی این آلبوم عکسی دارم کـه خوب یـادمـه. عکسی از من و افسردگی! دست درون دست هم درون یک روز زیبای بهاری درون سفر! افسردگی؟ اونم تو سفر؟ آدم اصلا وقت نمـیکنـه! آره اگه سفر یک هفته، ده روز، یک‌ماه و... باشـه و فشرده و پر از برنامـه، احتمالا همچین کلمـه‌ای معنا نداره. اما من خوب یـادمـه اون روز و در این عدچار افسردگی و سوال‌های "که چی و آخرش چی" شده بودم و از خودم این عرو گرفتم کـه وقتی سفر تموم شد و فقط قشنگیـاش یـادم مـیومد، بهم یـاد آور بشـه کـه حتی سفر قرار نیست راه فراری از زندگی باشـه و شاید فقط آگاه‌ترت مـیکنـه! اونم شاید!
این‌ها رو مـینویسم به منظور اینکه این هفته‌ی بازگشت بـه خونـه این حس داخل عتو خونـه‌ی خودم با تخت و گلدون و پنجره‌های آشنا سراغم اومده بود. حس و دورانی آشنا به منظور بیشتر ادما و برای هر قشر و حال و زندگی درون هر جایی! حس و حال و روزایی کـه در همسایگی سرخوشی و حال خوبی زندگی مـیکنـه! فقط حتما به خودم یـادآور بشم کـه مـیگذره و برنامـه‌ریزی هلم رو بیشتر کنم و خودم تلاش کنم و یـادم باشـه بـه قول شاعری اگه هنوز گاهی افسرده‌گی سراغت مـیاد یعنی هنوز نشانـه‌هایی از شور زندگی با تو هست! -

پ.ن این هفته کـه گذشت از روزمره و زندگی و #افسردگی اینجا چیزی ننوشتم و استوری نذاشتم اما حالا فکر مـیکنم اشتباه کردم! زندگی و #روزمره و #سفر تصویر واقعی آدم‌هاست و من هم حتما با این سیر جلو برم... قول مـیدم از الان این قسمتای زندگی رو هم باهم سفر کنیم:))

Read more

. ببخشید من اصن یـادم رفته بود چند روز پیش یـه استوریِ نظرسنجی گذاشته بودم کـه درباره اون صد و نودهزار سو کـه آقای خامنـه‌ای گفته بودن حتما فعالیتش از سر گرفته بشـه توضیح بدم براتون یـا نـه؟؟ انقدر استوری این چند روز زیـاد بود و منم سرم شلوغ بود کـه حتی نتیجه‌اش رو هم ندیده بودم و امروز کـه از خواب پاشدم یـادم افتاد ... .
ببخشید من اصن یـادم رفته بود چند روز پیش یـه استوریِ نظرسنجی گذاشته بودم کـه درباره اون صد و نودهزار سو کـه آقای خامنـه‌ای گفته بودن حتما فعالیتش از سر گرفته بشـه توضیح بدم براتون یـا نـه؟؟ انقدر استوری این چند روز زیـاد بود و منم سرم شلوغ بود کـه حتی نتیجه‌اش رو هم ندیده بودم و امروز کـه از خواب پاشدم یـادم افتاد رفتم تو آرشیوِ استوریـا نگاه کردم پنجاه و نـه درصد گفته بودین توضیح بده و همون موقع بـه جای چندتا استوری چهارده ثانیـه‌ای یـه ویدئوی یک دقیقه‌ای گرفتم و البته چندبار ویدئو گرفتم که تا بالاخره انقدر تند و خلاصه گفتم کـه یک دقیقه شد چون همش بیشتر از یک دقیقه مـیشد 😅 اینجوری بـه نظرِ اون سی و نـه درصد هم کـه گفتن استوری نذار احترام گذاشته مـیشـه چون مـیتونن این پست رو نبینن 🤓🤓 من فکر مـیکنم اینجوری کلامـی توضیح قابل فهم‌تر از خوندنـه 🙂 من کـه خودم کلامـی بهتر مـیفهمم😀 خیلی هم فکر کردم تو چه لوکیشنی توضیح بدم بعد دیدم بهتر از کتاب‌های هسته‌ایم کـه به این موصوع مربوطه پیدا نمـیشـه و رفتم سراغشون تو کتابخونـه‌ام کـه با قیـافه‌ی اونا و صدای من یـه پست ازدربیـاد 😂😂 فقطم نقشِ دکور بازی به منظور خالی نبودنِ عریضه 😆😆
حالا هرسوالی داشته باشید مـیتونید بپرسید اگر بلد باشم حتمآ جواب مـیدم 😊😊.
.
پ.ن: فقط یـه چیزی کـه تو ویدئو جا نشد رو بگم کـه این توضیحات خیلی مختصر فقط مربوط بـه مرحله غنی سازی و اون کلمـه‌‌ی سو کـه آقای خامنـه‌ای گفتنـه و اصل مطلب کـه شکافتِ و تو رئکتور انجام مـیگیره تو این ویدئو نیست و صد البته کـه بخش جذابه فیزیک هسته‌ای همون رئکتورِ کـه ما تو دوره‌ی لیسانس غیر از دوتا سه واحد فیزیک هسته‌ای، دوتا سه واحد هم فیزیک رئکتور و آشکارسازها و سیستم‌های اندازه‌گیری هسته‌ای پاس کردیم کـه به نظرم هسته‌ای یک و فیزیک رئکتور از همـه‌ی درسامون شیرین‌تر بود ❤ ینی کلآ فیزیک مدرن کـه فیزیک هسته‌ای هم شاملش مـیشـه بـه مراتب از فیزیک کلاسیک شیرین‌تره 😑
پ‌.ن پریم: نسل‌های جدیدتر سانتریفیوژ، مـیزان سو بالاتری دارن ینی مثلا جدیدترین نسل سانتریفیوژها کـه نسل هشت هست ظرفیت بیست و چهار سو دارن کـه اگر ما تو ایران از این نسل سانتریفیوژ استفاده مـیکردیم الان فقط بـه هشت هزارتا سانتریفیوژ به منظور تامـین اون صد و نودهزار سو احتیـاج داشتیم فقط ببینید چقدر تفاوته 😑😑
پ.ن زگوند: لطفا جلد دومِ کتابِ فیزیک هسته‌ای کرینِ من دست هرکسی هست برام بیـاره 😑چند ساله از تموم شدن دوره لیسانس مـیگذره‌ها یـه ساله ارشدمم گرفتم 😐هرکی هم بعد از پاس من کتاب رو گرفته حتما سه چهار ساله پاس کرده دیگه 😐 من کتابای رفرنسم رو دوس دارم خب 😒.
.

Read more

Media Removed

، ای دل جهان بـه کام تو شد شد،نشد نشد دولت اگر غلام تو شد شد،نشد نشد این زمانـه کـه هر دم بـه دامنی ست یکدم اگر بـه کام تو شد شد،نشد نشد این سکه ی بزرگی و اقبال و سروری یک روزهم بـه نام تو شد شد،نشد نشد چون کار روزگار بـه تقدیر یـا قضاست تقدیر بر مرام تو شد شد،نشد نشد روز ازل چو قسمت هر چیز کرده اند عیشی اگر ... ، ای دل جهان بـه کام تو شد شد،نشد نشد
دولت اگر غلام تو شد شد،نشد نشد
این زمانـه کـه هر دم بـه دامنی ست
یکدم اگر بـه کام تو شد شد،نشد نشد
این سکه ی بزرگی و اقبال و سروری
یک روزهم بـه نام تو شد شد،نشد نشد
چون کار روزگار بـه تقدیر یـا قضاست
تقدیر بر مرام تو شد شد،نشد نشد
روز ازل چو قسمت هر چیز کرده اند
عیشی اگر سهام تو شد شد،نشد نشد
چون حتما عاقبت بنـهی خانـه را بـه غیر
آباده کاخ و بام تو شد شد،نشد نشد
زان مـی کـه تر کنند دماغی بـه روز غم
یک قطره گر بـه جام تو شد شد،نشد نشد
دامـی بـه شاهراه مرادی بگستران
این صید اگر بـه دام تو شد شد،نشد نشد
یک دم غنیمت هست بنوشان و مـی بنوش
صبح امـید شام تو شد شد،نشد نشد
در درگه ملک چو غلامان بزی حکیم
بر حضرتش مقام تو شد شد،نشد نشد

تموم شد
زت زیـاد ✋
#دل #جهان #شد #نشد # #زمانـه #سکه #خرداد #بهرنگ #لایک #کامنت #دماغ #شاهراه #صبح #ملک #مقام

Read more

Media Removed

بعضی وقتا زندگی تو یـه نقطه ای قرارت مـیده کـه خیلی سخته تحملش تصورش... یـه اتفاقی مـیفته کـه بهت ثابت کنـه قوی بودن چه قدر قشنگه درون عین سختیش معجزه شدن چه قدر قشنگه زندگی چه قدر قشنگه همـه آرزوهاتو مـیذاره تحت تاثیر خودش هیچیو باور نمـیکنی و فقط مـیگی یـه خدایی هست کـه مـیدونم مـیرسه سر بزنگاه و اون اتفاق ... بعضی وقتا زندگی تو یـه نقطه ای قرارت مـیده کـه خیلی سخته تحملش
تصورش...
یـه اتفاقی مـیفته کـه بهت ثابت کنـه قوی بودن چه قدر قشنگه درون عین سختیش
معجزه شدن چه قدر قشنگه
زندگی چه قدر قشنگه
همـه آرزوهاتو مـیذاره تحت تاثیر خودش
هیچیو باور نمـیکنی و فقط مـیگی یـه خدایی هست کـه مـیدونم مـیرسه سر بزنگاه
و اون اتفاق خوب مـیفته
خدا مـیرسه وبغلت مـیکنـه وقتی از شادی جیغ مـیکشی خدا نگات مـیکنـه وقتی سجده ی شکر مـیکنی و بعد یـادت مـیاد اصلا قبله یـه طرف دیگه بود
خدا پا بـه پات بـه هول شدنت مـیخنده
وقتی منتظر مـیمونی کـه دوستت بیـاد و بغلش کنی و ببینی زندگی چقدر قشنگه... خدا کنارت و باهات انتظار مـیکشـه
وقتی بعد از چندماه چشمتو مـیبندی و بغلش مـیکنی حس مـیکنی خدایی رو کـه داره با شادیت شادی مـیکنـه....
خدا همـینقدر نزدیکه بهمون
همـینقدر مـیشنوه صدامونو
همـینقدر ساده ثابت مـیکنـه کـه امـید داشتن چقدر قشنگه
خدا همـیشـه کنارمونـه فارغ از اینکه ما بهش چه حسی داریم و چه قدر بـه یـادشیم....
همـیشـه تو بدترین لحظه ها مـیرسه و وسط قهقهه هامون از شادی باهامون مـیخنده
خدا همـینجاست...
و یـه سری ادما رو بهت هدیـه مـیکنـه که تا بهت نشون بده قوی بودن چه قدر قشنگه و چه حس خوبی داره داشتن اونایی کـه بهت جرات مـیدن برا اتفاقا و تصمـیمای سخت... بهت هدیـه مـیده بعضیـا رو کـه یـادت بده زندگی پره از چیزای قشنگه

وقتی تهه یـه شبه خوب رو بـه اسمون لبخند مـیزنی و یـه ستاره بهت چشمک مـیزنـه...
خدا همونجاست.... پی نوشت:
مرسی کـه امروز اومدین😍❤️با شرایط سخت😀
@nessa_rad
@bluepinksnowman
هدیـه ی خدا.... رفیق.... دوست.... همکلاسی... خانوم دکتر... .... بهترین.... مرسی کـه بهم نشون دادی از تموم شخصیتای دنیـا و قصه ها و فیلما و کتابا قوی تر و خوش قول تر و بهتر و مـهربون تری... لایق همون اسمـی کـه تو سینما گفتم و دوتایی خندیدیم:
@nessa_rad
پی_تر_نوشت:
اخرین باری کـه مموری گوشیمو گم کردم و کلی رنج و سختی و مشقت کشیدم برا پیدا ش با خودم عهد کردم هیچوقت یـه مموریـه کوچولو رو اینور اونور نذارم... اما امروز یـه خالیشو پیدا کردم تو خونـه و گذاشتم تو گوشیم و هرچی عگرفتم پاک شد... جز این دوتا کـه گلی هستش کـه برا نسا کاشتم و ملقب بـه نی نیش... خیلی منتظر موند که تا ش بیـاد.... اسمشم گذاشته ارغوان😋

Read more

Media Removed

. اکبر اکبر اکبر این چه داغی بود روی دل ما گذاشتی؟ کلی برنامـه داشتیم، کلی کار داشتیم، قرار بود تو رکابت خیلی کارای رو زمـین مونده رو تموم کنیم قرار بود بجنگیم توام فرماندمون باشی دیشب خواستم برات بنویسم، نتونستم الانم نمـیدونم حتما چی بگم از کجا بگم از این بگم کـه تو ما رو بزرگ کردی و وقتی هنوز ریش ... .
اکبر اکبر اکبر
این چه داغی بود روی دل ما گذاشتی؟
کلی برنامـه داشتیم، کلی کار داشتیم، قرار بود تو رکابت خیلی کارای رو زمـین مونده رو تموم کنیم
قرار بود بجنگیم توام فرماندمون باشی
دیشب خواستم برات بنویسم، نتونستم
الانم نمـیدونم حتما چی بگم از کجا بگم
از این بگم کـه تو ما رو بزرگ کردی و وقتی هنوز ریش تو صورتمون درنیومده بود بهمون مـیدون دادی؟
از گروه 5 نفره ده سال پیشمون بگم کـه تو دوران فرماندهیت، همـیشـه باهات بودیم و توام همـه چیو بـه ما مـیسپردی یـا از گروه تلگرامـی خصوصی تری بگم کـه بعد از پایـان مسئولیتت درست کردیم با همون بچه ها و گفتیم هنوزم تو بزرگ مایی
از تواضعت بگم کـه بزرگ و کوچیک بهت مـیگفتن اکبر یـا از چهره غلط انداز و موی بور و سفیدت کـه خیلیـا فکر مـی و مـیکنن سن و سالت بالاست و از بچه های جبهه و جنگی
از وقتی بگم کـه من 17 -18 ساله رو عضو شورا کردی و تو جلساتی کـه اون همـه بزرگتربودن بهم مـیگفتی تو حتما تحلیل سیـاسی بگی و بهم جسارت دادی یـا از نشریـه هایی کـه با حمایتت چاپ مـیکردم و کلی هم برات دردسر مـیشد
از وقتایی کـه باهات بحثمون مـیشد و با قهر مـی رفتیم بگم یـا از اینکه اونی کـه آخرش کوتاه مـیومد و ودل ما رو بـه دست مـی آورد خودت بودی
از اولین باری کـه تو ما رو زیـارت کهف الشـهدا بردی بگم یـا از روایتگری هات تو مناطق عملیـاتی کـه همـه فکر مـی هم رزم شـهدا بودی و بهت مـیگفتن سردار
از دل و جراتت بگم کـه نارنجک چارشنبه سوری رو بخاطر اینکه تو صورت یـه بنده خدایی نخوره با دستت گرفتی و سه که تا انگشتتو از دست دادی یـا از جانبازی هات بخاطر امر بـه معروف و نـهی از منکر
از عاشورای 88 بگم کـه ترک موتورت تو خیـابون نواب بودیم و یـه عده سنگ بـه دست مـیومدن سمت ما و من هرچی مـیگفتم برو، تو با اون سر نترست نرفتی و سنگ بارون شدیم
از قدیما بگم کـه هر چند وقت یـه بار یـه شـهید از معراج مـیاوردی مسجد و تا صبح برنامـه مـیگرفتیم یـا از حسینیـه ای کـه تو خونت ساختی و اسمشو گذاشتی "منتظران شـهادت" و انتظارت بـه سر رسید
از سفره افطاری سالانـه ات تو معراج شـهدا بگم کـه امسال آخریش بود یـا دوندگی ها و سازندگی هات تو مناطق عملیـاتی جنوب و غرب کـه تو این چندین ساله یـه نوروز هم خونتون نبودی
از بودجه های مـیلیـاردی کـه زیر دستت بود بگم یـا از پژوی چهارصد و پنج قدیمـیت کـه آخرشم قتلگاهت شد
از مراسم خیمـه سوزی ظهر عاشورای مسجد بگم کـه 20 سال پیش خودت راهش انداختی و تو این سال های اخیر هم با همـه مشغله هات و دور شدنت از محل نمـیذاشتی تعطیل شـه یـا از حرص و جوش خوردنت به منظور اینکه نذاری دهه محرم چراغ مسجد خاموش بشـه
بقيش تو كامنت اول...

Read more

Media Removed

"" سعی‌ کنیم بدون فحش و فضاحت بخونیم این مطلب رو "" . . . . بعد از استوری امروز ، یـه سری جواب‌های خیلی‌ جالب گرفتم ، نـه اینکه با مزه باشـه یـا حتا ناراحت کننده ، بیشتر سوال بود . شاید گفتن از این موضوع کـه انقدر قدیم و الان تو ذهن‌ها بلد شده و مـهمـه ( کمااینکه هست ) ، کار آسونی نباشـه ، اما بالاخره حتما یـه جائی ... "" سعی‌ کنیم بدون فحش و فضاحت بخونیم این مطلب رو ""
.
.
.
.
بعد از استوری امروز ، یـه سری جواب‌های خیلی‌ جالب گرفتم ، نـه اینکه با مزه باشـه یـا حتا ناراحت کننده ، بیشتر سوال بود .
شاید گفتن از این موضوع کـه انقدر قدیم و الان تو ذهن‌ها بلد شده و مـهمـه ( کمااینکه هست ) ، کار آسونی نباشـه ، اما بالاخره حتما یـه جائی نوشت یـا صحبت کرد ، یـه جا گفت و شاید جواب و سوال و تعریف یـه غریبه تحملش اسون تر باشـه .
تو یـه رابطهٔ سه نفره ، که تا شما توی اون رابطه نباشین نمـیتونین درکش کنین . رابطهٔ دوس ی دوس پسری فرق مـیکنـه ، درون نـهایت ممکن با فحش و فحش کاری تموم شـه یـا ایگنور اما تو رابطه‌ای کـه یـه طرفش تاهل باشـه بـه این سادگی‌ نمـی‌شـه حرف زد . هیچ وقت تو این مدل رابطه‌ها یـه نفر مقصر نیست ، بـه نظر من هری‌ بـه یـه مقداری مقصره ، از شوهری کـه توجه نکرده ، از زنی‌ کـه چشمش دنبال چیز دیگه‌ای بوده یـا حتا از نفر سومـی‌ کـه نتونسته خودش رو بکشـه بیرون.رابطه‌های این شکلی‌ اکثرا اون چیزی نیست کـه تو فیلم‌ها نشون مـیدن کـه یکی‌ بـه یکی‌ لبخند مـی‌زنـه و داستان مـی‌شـه (استثنا هست همـیشـه ) ، اکثر این رابطه و تو این یـه مورد بـه خصوص ، از صحبت‌های عادی روز مره شروع شده ، حرف هایی کـه خیلی‌ عادی زده مـی‌شـه ، معاشرت هایی کـه شاید پشتش حتا انگیزه ‌ هم نبوده از ابتدا ، صرفا حس خوش حالی‌ معاشرت بای‌ کـه جنس فهمـیدنش با بقیـه فرق داره. که تا اینکه یـه زمانی‌ مـیرسه کـه مـیبینی‌ یـه چیز ساده‌ای تبدیل شد بـه معضلی کـه حل ش واقعا مصیبته.
تو خیلی‌ از این رابطه‌ها هیچ ممکنـه بـه تاهل یـا تعهد اشاره هم نکنـه حتا، نتونـه ، بترسه ، یـا هر چی‌ . اما یـادمون باشـه اون آدم‌ها هر چیزی با خودش فکر مـی‌کنن یـا تصمـیم مـیگیرن تو شرایط نرمال و عقلانی نیستن ، صرف اینکه نمـیدونن تصمـیم درست چیـه ( یـا حتا اینکه مثل خود من فکر مـی‌کنن حتما تو لحظه زندگی‌ کنن ) ، اشتباه رو تکرار مـی‌کنن یـا جائی سعی‌ مـی‌کنن درستش کنن کـه خیلی‌ دیر شده . این مطلب درون تائید این امر نیست ، نبود و نخواهد هم بود، فقط اینکه قبل از اینکهی‌ رو با انگشت نشونـه بگیریم فکر مـی‌کنم حتما یک مقداری جای اون آدم‌ها هم فکر کنیم ، منم مـیدونم احمقانـه هست ، مـیدونم تو یـه کپشن اینستاگرامـی نمـی‌شـه درون موردش صحبت کرد ، مـیدونم حتا شاید حرف زدن درون موردش بـه جائی هم نرسه اما بالاخره یـه جائی یقه آدم رو مـیگیره ، یـه جا این اشتباه مـیاد و تو چشم آدم زًل مـی‌زنـه و هیچ کاریش نمـی‌شـه کرد . قبل از اینکه جای آدم‌ها تصمـیم بگیریم ، خودمون رو بذاریم جاشون .
.
.
.
.
پ. نون یکم : عو کپشن بیربط .

Read more

Media Removed

. خدا رو شکر مـیکنم بـه خاطر صبوری کـه بهت داده بـه خاطر تمام درد و رنج هایی کـه کشیدی و تحمل کردی بـه خاطر تمام بی مـهری هایی کـه دیدی ولی باز مـهربون بودی بـه خاطر ظلم هایی کـه در حق تو شد ولی کمر خم نکردی خدا رو شکر مـیکنم که: از تمام آزمایش های روزکار ، از تمام نامردی هایی کـه در حق تو شد سربلند بیرون اومدی خدا ... .
خدا رو شکر مـیکنم

به خاطر صبوری کـه بهت داده

به خاطر تمام درد و رنج هایی کـه کشیدی و تحمل کردی

به خاطر تمام بی مـهری هایی کـه دیدی ولی باز مـهربون بودی

به خاطر ظلم هایی کـه در حق تو شد ولی کمر خم نکردی

خدا رو شکر مـیکنم که:
از تمام آزمایش های روزکار ، از تمام نامردی هایی کـه در حق تو شد سربلند بیرون اومدی

خدا رو شکر مـیکنم که: تو رو بـه من داد و در پناه خودش نگه داشت

خدااااااااایـااااااااااااا شکرت
#الف_پاك_نـهاد
#عشقم #نفسم #پسرم #مبارزه_هنوز_تموم_نشده #اما_تو_همـیشـه_پیروزی #چون_دلت_ذاتت_پاک_هست #پیروزیت_مبارک

Read more

Media Removed

. سلام بچه ها خوبین . یعني از صبح زود آماده سازي موادشو ميكردم حالا خريدهاشو كه ديروز كردم هيچي بعدم گرفتن استوريا كه آيفون خونـه قطع ميشـه تلفن خونـه خاموش ميشـه گوشي موبايل ميره رو فلايت مود كه يه وقت وسط استوري گرفتن زنگ نخوره مودم خونـه خاموش ميشـه كه هي نوتيفكيشن نياد رو صفحه تازه هركدوم از استوريارو ... .
سلام بچه ها خوبین✋
.
یعني از صبح زود آماده سازي موادشو ميكردم حالا خريدهاشو كه ديروز كردم هيچي بعدم گرفتن استوريا كه آيفون خونـه قطع ميشـه تلفن خونـه خاموش ميشـه گوشي موبايل ميره رو فلايت مود كه يه وقت وسط استوري گرفتن زنگ نخوره مودم خونـه خاموش ميشـه كه هي نوتيفكيشن نياد رو صفحه تازه هركدوم از استوريارو چندبار ميگيرم كه بتونم تو پونزده ثانيه حرفم تموم شـه حالا اين مابين از توپوق زدن فاكتور ميگيرم😂بعد تازه با اين سرعت داغون اينترنت ميام سراغ گذاشتن دونـه دونـه استوريا ، وقتيم تموم شد ميرم سراغ شستن ظرفا و جمع و جور كردن😩و اما قسمت آخر و مـهمش كه بايد بچينم عكاسي كنم اونم بعد از گرفتن دويست که تا عكس كه دست آخر مـهسا بايد يكيشو انتخاب كنـه ميام سروقت نوشتن كپشن طرزتهيه🤦‍♀️اين بود انشاي استوري گرفتن من😄
.
.
مواد لازم براي ٨ که تا ١٠ نفر
يك سينـه ي كامل مرغ يا دوتا ران
سيب زميني ٣ عدد حدود ٦٠٠ گرم
تخم مرغ ٣ الي ٤ عدد
هويج ٢ که تا متوسط
نخودفرنگي پخته يا كنسرو ١ پيمانـه
خيارشور ريز خرد شده ١ پيمانـه
ژامبون گوشت دودي ٢٠٠ گرم
خامـه كوچيك صبحانـه ١ عدد
نمك فلفل سياه (سفيد) بـه ميزان لازم
آبليمو ٣ الي ٥ قاشق غذاخوري
آب مرغ ١/٣ پيمانـه
سس مايونز بـه ميزان لازم
.
طرزتهيه
مرغو بپزين استخونـهاشو جدا كنين و خردش كنين ، سيب رميني هارو بپزين پوست بكنين و ريز خرد كنين ، تخم مرغهارو آبپز كنين و ريز خرد كنين ، هويج رو بپزين ريز خرد كنين ، خيارشورهارو ريز خرد كنين ، اگه از نخودفرنگي كنسرو استفاده ميكنين كه نياز نيست اما اگه خودتون نخود سبز دارين بپزين فقط نمك نزنين كه سفت ميشـه ، آب مرغو صاف كنين ، ژامبونو ريز خرد كنين ، حالا بـه ترتيب اول سيب زميني بعد مرغ و خيارشورو ژامبون و نمك و فلفلو خوب باهم مخلوط كنين بعد سس مايونزو اضافه كنين خوب كه مخلوط شد مابقي مواد بعلاوه آب مرغ و آبليمو و خامـه رو اضافه كنين از اينجا بـه بعد ديگه خيلي هم نزنين چون هويج و تخم مرغ و نخود له ميشـه درون آخرم تو يه ظرف دربسته بزارين يخچال كه حسابي مزه ها باهم تلفيق بشن براي سروشم ميشـه بـه شكل ساندويچ يا ليوانـهاي شات يكنفره يا بـه شكل مورد علاقه تون (گرد ، قلب ، مستطيل ، مربع ، مستطيل ، دوطبقه مثه كيك ) سرو و روشو با سس مايونز حسابي پوشش بدين و طبق سليقه ي خودتون تزئينش و نوش جونتون كنين👌🏻😋
.
نكته ها
اگه نميخواين از ژامبون استفاده كنين بجاش يه حبه سيرله شده نـه بيشتر استفاده كنين.
براي مصرفهاي ديگه من حتما از خامـه هاي پاكتي صورتي كه غلظتش زياده استفاده ميكنم اما واقعا خامـه صبحونـه و كره هاي پاك بينظيرن.
سس هم ترجيحم بـه سس مايونز مـهرامـه.

Read more

Media Removed

وقتى ديدم دوستم بليت سينماى فيلم "به وقت شام" رو گرفته يه لحظه تنم لرزيد... واقعيت اين بود كه سالها خودم رو از فيلماى جنگ دور كرده بودم، چه ايرانى، چه خارجى! ولى روم نمى شد بگم نمى تونم بيام! خاطره ى عصر جمعه هاى تلخ با فيلماى جنگى كانال چهار يا بارها و بارها ديدن "آژانس شيشـه اى" و متوارى شدن من و م ... وقتى ديدم دوستم بليت سينماى فيلم "به وقت شام" رو گرفته يه لحظه تنم لرزيد... واقعيت اين بود كه سالها خودم رو از فيلماى جنگ دور كرده بودم، چه ايرانى، چه خارجى! ولى روم نمى شد بگم نمى تونم بيام! خاطره ى عصر جمعه هاى تلخ با فيلماى جنگى كانال چهار يا بارها و بارها ديدن "آژانس شيشـه اى" و متوارى شدن من و م تو خونـه، تو ذهنم مرور مى شد! فقط يه نفر مثل ميخ جلوى تلويزيون، بدون جيك زدن شش دونگ حواسش بـه تلويزيون بود! پدرم... كه نـه ماه فقط خط مقدم بود... تو اين همـه سال، فقط چند که تا جمله ازش شنيدم! هيچى راجع بـه اتفاقاتى كه افتاده بود، نمى گفت... يه آلبوم عكساى دوران جنگش رو داره كه اندازه ى كل زندگيش براش مـهمـه و اون دست منـه... اون كسى بود كه سربازيش بـه جنگ خورد و اختلافات ش و همسر ش كه تيمسار بود، باعث ميشـه يه روز صداى شوهر ش رو بشنوه كه بيسيم زده بـه فرمانده ش و ميگه فلانى رو بفرست خط مقدم! مى گفت از ترس اينكه عراقيا شب با سيم گردنمونو نزنن خواب نداشتيم! پدرم، دايى كوچيكه م رو سه بار تو سن شونزده سالگى از اتوبوس جنگ مى كشونـه پايين و بعدش هم پدربزرگم مى فرستتش امريكا که تا جنگ تموم شـه! فيلم "به وقت شام" فيلمى بود كه اگر فارغ از حرف و سخن ها و واكنش كارگردانش و غيره بهش نگاه كنيم، فوق العاده درست شده و بسيار تأثيرگذاره! جورى كه وقتى فيلم تموم شد و تمام حاضران سالن بلند شدن و دست زدن، من ناخودآگاه بر خلاف ميلم بد جورى بغضم تركيد و حالم خراب شد، همين جور اشك مى ريختم! من... با اين تيپ و قيافه... كى فكر مى كنـه خانواده ى من چقدر شـهيد زوركى داده؟ و همـه ى اين صحنـه ها برام دردناكه؟! خود پدر من! كى فكر مى كنـه با اين تيپ يه جانبازه كه وقتى بهش گفتن برو يه برگه بگير كه پانيز بياد پزشكى تهران، نرفت و گفت من بايد رو پاى خودش بايسته، من براى كشور و ناموسم جنگيدم! كراواتيه و صورتشم هميشـه شيش تيغ مى كنـه! كى فكرشو مى كرد كه همين الآن بازم چشام پر اشك بشـه چون همون داييم ازمرز بـه مادرم جواب داد كهمرزم، بايد برم، يا على، خظ! و منى كه باز بغضم منفجر شد مسج زدم دايى تو رو خدا برگرد... دايى نرو، تو مجبور نيستى دايى... تو همون دايى اى هستى كه روزاى بچگى جلو تلويزيون سرمو مى ذاشتم رو سينـه ش و مى خوابيدم! تو برى، من چيكار كنم؟ بازم مى خواى من نابود شم؟

Read more

Media Removed

#کیف_پول امروز مـیخواستم برم بانک یـه کاری انجام بدم کارت ملی خواست دست کردم تو جیبم دیدم کیف پولم نیست همـه مدارکم هم توی اون بود کارت ماشین و خدمت و گواهینامـه و کارت موتور و بیمـه ها و کارتای بانکی و... خلاصه هر جایی از دیروز رفته بودم سر زدم نبود کـه نبود دوربینای محل کار رو هم چک کردم هر جایی کـه به ذهنم ... #کیف_پول

امروز مـیخواستم برم بانک یـه کاری انجام بدم کارت ملی خواست دست کردم تو جیبم دیدم کیف پولم نیست همـه مدارکم هم توی اون بود کارت ماشین و خدمت و گواهینامـه و کارت موتور و بیمـه ها و کارتای بانکی و... خلاصه هر جایی از دیروز رفته بودم سر زدم نبود کـه نبود دوربینای محل کار رو هم چک کردم هر جایی کـه به ذهنم مـیرسید گشتم بـه هری از دیروز دیدمش زنگ زدم تو همـین حال بودم کـه چند لحظه ای تو فکر رفتم گفتم من یـه کیف پول گم کردم هر جا کـه مـی شد و نمـیشد سر زدم مگه چقدر برام مـهم بود ؟!؟!! پیش خودم گفتم که تا حالا اندازه این کیف پول کـه دنبالش گشتی که تا حالا دنبال مـهدی فاطمـه بودی که تا حالا شده جای خالیشو تو زندگیت با تمام وجود احساس کنی که تا حالا شده زمـین و زمانو بهم بدوزی به منظور پیدا ش که تا حالا شده تموم لحظه هاتو بگردی ببینی کی و کجا گمش کردی برگردی دوباره از اونجا پیداش کنی
خیلی شرمنده شدم خیلی
خدا نصیبتون کنـه
#توی_شلوغی_های_زندگی_غافل_شدیم_از_اصل_زندگی
#جای_خالی_مـهدی_فاطمـه_رو_حس_کنیم
#بگردی_و_سعی_کنی_پیداش_مـیکنی
#وقتی_از_همـه_جا_نا_امـید_بشی_کارت_راه_مـیوفته
#کیف_پول_پیدا_شد
#شرمندگی_خیلی_سخته
#هر_کسی_واقعا_بخواد_مولا_رو_پیدا_مـیکنـه
#قیـاس_مع_الفارق_خرده_نگیرید_به_کوچکی_ما_گرفتید_هم_حقمونـه

Read more

Media Removed

امروز چشمم بـه این عافتاد. این اولین عکسیـه کـه من بعد از شروع کلاسای عکاسی مقدماتیم گرفتم. من همـیشـه عکاسی رو دوست داشتم و اینستاگرام یـه سکوی پرش تو این کار بود واسم بعد از یـه مدت تمرین با گوشی دوربین خ و بعد رفتم کلاس.احساس خوشحالی مـی کردم که تا این کـه وارد دنیـای عکاسا شدم. راستش این فضا تو ایران ... 📷
امروز چشمم بـه این عافتاد.
این اولین عکسیـه کـه من بعد از شروع کلاسای عکاسی مقدماتیم گرفتم.
من همـیشـه عکاسی رو دوست داشتم و اینستاگرام یـه سکوی پرش تو این کار بود واسم بعد از یـه مدت تمرین با گوشی دوربین خ و بعد رفتم کلاس.احساس خوشحالی مـی کردم که تا این کـه وارد دنیـای عکاسا شدم.
راستش این فضا تو ایران متاسفانـه همونقد مسمومـه کـه بقیـه ی فضاها!
گروهای عکاسی تبدیل شدن بـه قطبایی از آدمایی کـه از بقیـه گروها متنفرن و مدام بـه کار هم ایراد مـیگیرن و دلشون مـیخواد همدیگه رو خراب کنن!
از همدیگه بـه قول خودشون عضو جذب مـیکنن که تا ثابت کنن ما بهتر بودیم. ولی درون اصل از هم آدم مـی دزدن!
عکاسای یـه کم قدیمـی تر و تعصبی مدام درون حال ایراد گرفتن ازایین کـه تازه وارد این کار شدن که تا ثابت کنن ما کارمون بهتره!
هری سبک و ژانر خودشو انتخاب مـیکنـه اما این دلیل نمـیشـه کـه بقیـه رو مسخره نکنـه و نکوبونـه!
به جای بهتر خودشون وقتشونو صرف بد نشون دیگران مـیکنن!
من عضو چندتا از این گروها شدم و به جز یکی دوتاشون بقیـه مدام درون حال ایراد گرفتن بودن و تو سر بقیـه مـیزدن کـه شما استعداد ندارین،خلاقیت ندارین،تکنیک بلد نیستین،ما خوبیم!!
همش درون حال دسته بندی آدما بـه دو گروهِ عکاس و آدم مزخرف بی استعداد بودن!
فقط و فقط یـه گروه بودن کـه با دلسوزی اشکالای هری رو همراه با نقاط قوتش مـیگفتن و راه حل نشون بـه هم به منظور بهتر شدن.باایی کـه دوربین داشتن مشکلی نداشتن و دنبال یـادگیری و تعامل و پیشرفت بودن نـه این کـه مدام دنبال حاشیـه باشن.
که متاسفانـه بعدا یـه عده ای واردش شدن و اون گروه از هم پاشید.

راستش این فضا باعث شد من از اون جو خودمو بکشم بیرون!فعالیتای عکاسیمو از گروهای جمعی جدا کردم و محدودش کردم بـه گالری هاردم و تصمـیم گرفتم هیچ عغیر تفریحی رو تو شبکه های اجتماعیم منتشر نکنم و گاهی مسابقه شرکت کنم و تمام!
دیگه بـه خودم نگفتم عکاس چون مـیترسیدم بـه یـه عده بر بخوره!
مجبور شدم مثه خیلیـا "بگم من عکاس نیستم ولی عکاسی را دوس دارم"🙄
مـیدونین چی دلمو بیشتر از همـه مـی سوزونـه؟
ما مـیترسیم دانسته هامونو بـه همدیگه انتقال بدیم چون نفهمـیدیم کـه تو دنیـا واسه همـه جا هست و لازم نیست بـه خاطر ترس از دست جایگاهمون بقیـه رو بکوبونیم و پایین بکشیم و دانشمونو قفل کنیم تو مغزمون مبادا کهی ازش استفاده کنـه.
نـه فقط تو عکاسی،همـه جا تو هر کار و حرفه و هنری چه بخوایم چه نخوایم یـه روز دوره ما تموم مـیشـه و جدید تر ها جامونو مـیگیرن چه خوب کـه اون جدیدتر ها از تجربیـات ما استفاده کنن وایی کـه بهترن رو استاد خودشون بدونن نـه رقیب!

Read more

Media Removed

#یک_شب_تنـهایی_من #قشم #شماعی_زاده #دوست #زن #آزادی # تنـها بودم قرار بود دوستم شب بیـاد پیشم یـه پسر هشت ساله داره کارای خونـه رو کـه کردم این مـیز ساده رو چیدم منتظرش بودم بیـاد شام بریم بیرون راستش ماهی چند روز دوست ندارم آشپزی کنم و به خودم استراحت مـیدم مخصوصا اگه تنـها باشم شده با یـه سیب زمـینی سرخ کرده ... #یک_شب_تنـهایی_من
#قشم #شماعی_زاده
#دوست #زن #آزادی #
تنـها بودم قرار بود دوستم شب بیـاد پیشم یـه پسر هشت ساله داره کارای خونـه رو کـه کردم این مـیز ساده رو چیدم منتظرش بودم بیـاد شام بریم بیرون راستش ماهی چند روز دوست ندارم آشپزی کنم و به خودم استراحت مـیدم مخصوصا اگه تنـها باشم شده با یـه سیب زمـینی سرخ کرده خودمو سیر مـیکنم فقط گاهی به منظور تنـهایی خودم مـیز حسابی مـیچینم اونم زمانی کـه چندین روز قراره تنـها باشم. حتما سفارش روز بعد مشتریمو از انبار خارج مـیکردم و مـیاوردم خونـه کـه ارسال کنم بـه دوستم زنگ زدم باهاش هماهنگ کردم کـه نیـاد پشت درون بمونـه رفتم دنبال کارم ولی مثل همـیشـه همـه چی دیدم و قیمت کردم آخر کار خودمو انجام دادم موقع برگشتن دوتا نون بربری کنجدی به منظور صبحانـه خ رسیدم خونـه دیدم گوشیم خاموش شده بـه دوستم زنگ زدم گفت اومده پشت درون و برگشته کلی نازشو کشیدم کـه دوباره برگرده.برگشت و سه تایی رفتیم رستوران فطایر شام خوردیم اونجا هم کلی حرف زدیم من نزاشتم پسرش احساس تنـهایی کنـه هر طور شده یـه جوری وارد بحثش مـیکردم یـا سکوت مـیکردم کـه حرف بزنـه از رستوران اومدیم بیرون یـه آهنگ از شماعی زاده دانلود کرده بودم:
توخورشید منی من آفتابش
تو ماه روشنی من مـهتابش
گلی کـه کاشتی درقلبم بپا
نکنـه بدی با اشکم آبش
تو رو مـی خوام وگرنـه یـار بسیـار
گلی مخوام وگرنـه خار بسیـار
گلی مـی خوام کـه در سایـه اش باشم
وگرنـه سایـه ی دیوار بسیـار
صدای ضبط رو بلند کردیم و دوتایی با صدای بلند این آهنگ نیمـه مسخره اما خاطره انگیز دهه شصتی رو خوندیم و گوش کردیم از قبل مجتمع ستاره آهنگ شروع شد که تا سیتی ییتی دو بعدش سینما دریـا و دوباره سیتی دو و سیتی یک
آهنگ کـه تموم شد یـه حال خیلی خوبی داشتیم و برگشتیم خونـه چای و مـیوه خوردیم و از همـه چیز حرف زدیم پسرش هم پی اس بازی مـیکرد و به نظر مـیومد از شبی کـه با دوتا دیونـه گذرونده بدش نیومده که تا ساعت سه صبح بیدار بودیم
دوستم گفت امشب خیلی خوش گذشت
گفتم ما خوش گذروندیم
خیلی ساده
با یـه دور تو شـهر زدن و یـه آهنگ قدیمـی ولی واقعا خوش گذشت.
زنا نیـاز دارن گاهی فقط حتی چند ساعت بدون مسولیت و بدون فکر بـه همـه چی فقط به منظور خودشون و حال و هوای اون لحظه شون باشن و این حس حتما با پول خرج و سفر و خرید ارضا نمـیشـه
گاهی خیلی ساده تر از این حرفهاست و ما یـادمون رفته.
پی نوشت: اون رومـیزی زرد یـه پارچه بود از بازار قدیم خ
سوزن دوزی روی حریره با قیچی دورشو شکل دادم و شمع زدم کـه نخ کش نشـه تو بازار قدیم قشم پارچه های قشنگی مـیشـه بـه عنوان رومـیزی و گاهی کوسن خرید حتما قرار نیست لباس بشن🤗

Read more

Media Removed

. ‎قسمت نـهم خاطرات کودکی ‎کلاس دوم دبستان کـه بودم، کانون پرورش فکری کلاس ارف مـیرفتم سه ‎ترم همزمان با کلاس و درس مـیرفتم اونجا ‎فلوت و بلز یـادمون مـی‎کتاب نوای بهار ‎خانم زندی معلممون بودن، هاله زندی ‎خیلی شیطون بودم ‎خیلی اذییت مـیکردم خانم زندی رو ‎گاهی وقتا اینقد از دستم عصبانی مـیشد ... .
‎قسمت نـهم خاطرات کودکی
‎کلاس دوم دبستان کـه بودم، کانون پرورش فکری کلاس ارف مـیرفتم
سه ‎ترم همزمان با کلاس و درس مـیرفتم اونجا
‎فلوت و بلز یـادمون مـیدادن
‎کتاب نوای بهار
‎خانم زندی معلممون بودن، هاله زندی
‎خیلی شیطون بودم
‎خیلی اذییت مـیکردم خانم زندی رو
‎گاهی وقتا اینقد از دستم عصبانی مـیشد کـه مـیگفت برو ته سالن، پشت بـه کلاس وایسا
‎خیلی خانم مـهربونی بود، منم هی سو استفاده مـیکردم
‎یـه بار بهم گفت بـه خاطر نی نی ای کـه تو دلمـه اینقد اذییتم نکن
‎اینقد خجالت کشیدم...
‎اما کو گوش شنوا...
‎یـه خودکار داشتن کـه روش اسمشون با حروف انگلیسی حک شده بود
‎جنس چوبش هم بلوط بود
‎همـیشـه واسه یـاد گرفتن یـه چیزی، از شعر ها و مسخره بازی هایی کـه واسش درس مـی استفاده مـیکردم
‎مثلا نت ها رو این شکلی تو ذهنم سپرده بودم
‎دو، ر ، مـی، فا، سل، لا، سی ، تو تنبل کلاسی
‎چند دقیقه استراحت مـیکردیم وسط کلاس
‎چند جلسه مونده بود بـه تموم شدن کلاس ها، کـه گفتن کنسرت داریم
‎خانم زندی یـه قطعه از حسنایی رو خارج از کتاب مـیخواست اجرا کنیم
‎چهار مضراب ماهور استادایی
‎تنـها پسری کـه انتخاب کرده بودن واسه اجرای این قطعه من بودم
‎ا رو فقط چندتاشونو یـادم مـیاد
‎سارا پاکروان، سارا غنی، ثمـین و چندتا دیگه
‎استراحت های وسط کلاس ما چندتا مـیموندیم و تمرین مـیکردیم با خانم زندی
‎خلاصه، کنسرت برگذار شد و خانم زندی هم راضی بود ازمون
‎یـه روز گفتن یـه کنسرت دیگه هم داریم
‎آماده شدیم واسه کنسرت بعدی
‎رفتیم واسه اجرا، دیدیم سارا غنی نیومده
‎سارا زایلوفون مـیزد
‎چیز زیـادی از کاربرد این ساز یـادم نمـیاد
‎اما مثه بلز بود ولی همـه چیزش بزرگ تر بود
‎صداشم خیلی بم بود
‎قبل شروع شدن فلوت ها یـه ریتم خاصی رو مـیزد، تو طول آهنگ هم یـه سری نت رو مـیزد
‎خانم زندی نیم ساعت قبل شروع کنسرت اومد سراغ من و ماجرا رو گفت
‎منم که تا حالا بـه این زایلوفون دستم نزده بودم
‎آماده شدمو رفتیم رو سن
‎اول کار کـه شروع کردم یـه ترکمون زدم و نت رو جابجا زدم ولی همون یکی بود که تا آخر
‎نا گفته نماند کـه یـه بچه ها بد چش غره ای رفت بهم
‎ولی خدا رو شکر که تا آخر دیگه اتفاقی نیفتاد
‎روزای خوبی بود...
‎یـادش بخیر...
‎یـاد تموم ستاره هایی کـه پشت بلزم مـیزد وقتی تمرینامو درست انجام مـیدادم بخیر... #خاطرات #موسیقی #کنسرت #فلوت #بلز #کلاس #ارف #کانون_پرورش_فکری
‎ #خاطرات_كودكي_سهراب

Read more

Media Removed

#تولدت_مبارک #داداشی بچه کـه بودم همـیشـه بـه دوستام حسودیم مـی‌شد، زورم بهشون مـی‌رسید اما مـیدونستم حتی اگه ب‌شون هم یک جا با داداش‌‌شون خفتم مـیکنن و تا مـیتونن مـیزننم. از همون زمان حسرت یـه داداش بزرگ‌تر بدجور رو دلم مونده بود که تا اینکه همـه رویـاهام تموم شد و شدی داداش بزرگه. ادم تو زندگی همـه ما زیـاده، ... #تولدت_مبارک #داداشی
بچه کـه بودم همـیشـه بـه دوستام حسودیم مـی‌شد، زورم بهشون مـی‌رسید اما مـیدونستم حتی اگه ب‌شون هم یک جا با داداش‌‌شون خفتم مـیکنن و تا مـیتونن مـیزننم. از همون زمان حسرت یـه داداش بزرگ‌تر بدجور رو دلم مونده بود که تا اینکه همـه رویـاهام تموم شد و شدی داداش بزرگه. ادم تو زندگی همـه ما زیـاده، آدم‌هایی کـه داداش صداشون مـیکنیم اما جنس تو با بقیـه فرق داره. داداش حتما لقبش کوه باشـه، مثل باباها. تو این سه سال از هیچی نترسیدم چون اول از همـه خدا رو داشتم بعدش دلم قرص بود کـه بابا هست اما شاید دوری از خانواده یکم مجبورم کرده بود خودم رو مستقل نشون بدم. تو این مدت هر وقت بابام رو مـیدیم مـیگفتم همـه چی خوبه چون تو رو کنارم داشتم چون کوه بودی و منم بهت تکیـه دادم. تو بهم یـاد دادی تو کار شریف باشم و اگه بـه چیز خاصی هم اعتقاد ندارم حق بنده خدا رو ناحق نکنم و حلال و حروم یـادم باشـه. تو این دوره زمونـه آدم مثل تو کمـه. بـه همون خدایی کـه جفتمون عاشقشیم کمـه. این روزا سرم بالاست، سینم جلو و کت باز راه مـیرم و خیـالم حسابی جمعه کـه تو رو دارم.ی مگه جرات داره بهم بگه بالا چشممت ابروعه؟؟نسبت خونی یک نسبت کلیشـه‌ایـه چون مطمئنم اگه داداش هم داشتم قدر تو بهم نزدیک نبود. چند قدم با هم اومدیم که تا ته ته دنیـا باهات مـیام داداشی❤️❤️ تولدت مبارک رفیق، تولدت مبارک داداش، تولدت مبارک مرد شریف و خستگی ناپذیر صنعت نشر ♥️♥️♥️
عکس:
@samargholizadeh
#تولدت_مبارک #شریف #علیرضا_اسدی #نیماژ #ما_یک_خانواده_هستیم

@aliirezaasadi

Read more

Media Removed

. الان از خود کارگران معدن کشورمون هم بپرسین، مـیگن سخت‌ترین کار دنیـا طنز نویسی تو ایرانـه. البته اینکه اقتصاد تعطیله و اونا الان بیکارن هم توی جواب‌شون موثره. فکر کن صبح از خواب بیدار مـیشی و باید یـه مطلب طنز بنویسی. اخبار رو زیرورو مـی‌کنی کـه سوژه پیدا کنی. یـه‌دفعه مـی‌بینی فقط زیر لبت داری یـاد و خاطره ... .
الان از خود کارگران معدن کشورمون هم بپرسین، مـیگن سخت‌ترین کار دنیـا طنز نویسی تو ایرانـه. البته اینکه اقتصاد تعطیله و اونا الان بیکارن هم توی جواب‌شون موثره. فکر کن صبح از خواب بیدار مـیشی و باید یـه مطلب طنز بنویسی. اخبار رو زیرورو مـی‌کنی کـه سوژه پیدا کنی. یـه‌دفعه مـی‌بینی فقط زیر لبت داری یـاد و خاطره بستگان یـه ‌سری افراد رو زنده مـی‌کنی. بعدِ دو ساعت کلنجار رفتن بالاخره یـه سوژه پیدا مـی‌کنی و شروع مـی‌کنی بـه نوشتن. چند خط کـه تایپ کردی مـی‌بینی همون زنده یـاد و خاطره بستگان رو مکتوب کردی. مجبور مـی‌شی همـه رو پاک کنی و از اول بنویسی. به‌زور یـه‌سری شوخی و گل‌نمک‌بازیمـی‌چپونی کـه شاید خنده‌دار بشـه و وقتی مطلب تموم شد به منظور روزنامـه مـی‌فرستی.

اگه از خود طنزنویس‌ها بپرسی سخت‌ترین کار دنیـا چیـه، اونا مـیگن بچه‌هایی کـه باید ممـیزی مطالب طنز رو انجام بدن. اونا مطالب رو مـی‌گیرن، مـی‌خونن و بعد مـی‌بینن اگه قرار بود جای آدمـی باشن کـه ذهنش مریضه، بـه چی گیر مـی‌داد و همون رو حذف مـی‌کنن. مثلا من هیچ‌وقت فکر نمـی‌کردم کـه از گیلاس کیلویی سی هزار تومن بشـه یـه مفهوم خط قرمزی درآورد. ولی دوستان درآوردن و خیلی شفاف هم برام توضیح کـه مـیشـه چه برداشت‌هایی از گیلاس کرد. منم از اینکه انقدر آدم بیشعور و بی‌ادبی هستم از خودم خجالت کشیدم.

اگه از بچه‌های ممـیزی مطالب طنز، بپرسی سخت‌ترین کار دنیـا چیـه، مـی‌گن اونایی کـه این مطالب رو حتما تو اینستاگرام منتشر کنن. اونا حتما مطلب رو تو فضای مجازی بذارن و مثل جغد مواظب باشن کـه هراومد زیرش فحش داد پاک کنن.

بعد کـه همـه این‌کارها انجام شد، مـیای مـی‌بینی یـه نفر کامنت گذاشته «کم جون بود! چطور بـه خودت مـیگی نویسنده؟».

Read more

Media Removed

#withgalaxy #memory #travel . تو سفر کـه بودم بهونـه مغزم به منظور چک ن بـه موقع ایمـیل‌ها و مسیج‌هام این بود کـه تو سفرم. واقعا وقت نمـیشد بشینم پای کارهای اضافه و ایمـیل‌ها روی هم جمع مـیشد و نـهایتا مـیتونستم اونا رو بـه سه دسته‌ی "همـین‌الان جواب بده" ، "ستاره بزن کـه بعدن جواب بدی"، و "بیخیـال رد شو" تقسیم ... #withgalaxy #memory #travel .
تو سفر کـه بودم بهونـه مغزم به منظور چک ن بـه موقع ایمـیل‌ها و مسیج‌هام این بود کـه تو سفرم. واقعا وقت نمـیشد بشینم پای کارهای اضافه و ایمـیل‌ها روی هم جمع مـیشد و نـهایتا مـیتونستم اونا رو بـه سه دسته‌ی "همـین‌الان جواب بده" ، "ستاره بزن کـه بعدن جواب بدی"، و "بیخیـال رد شو" تقسیم کنم. دیگه دایرکت‌ها و مسیج‌ها و کامنت‌ها و ... هم بـه کنار کـه حتی فرصت نمـیشد چک بشن!
بعد تموم شد سفر این بهونـه تموم شده بود، ولی هنوز نـه مـیرسیدم و نـه مـیتونستم این خیل از توجه ، محبت ، سوال و درخواست‌ها رو جواب بدم و کم کم تو این سه هفته فهمـیدم این نرسیدن‌ها داره بهم استرس و حال بد مـیده.
حالا چند روزه کـه نشستم و زمان‌بندی روزمره‌م و ساعت‌های استفاده از گوشیم رو دنبال مـیکنم و سعی مـیکنم زندگی کاری و شخصیم رو مرتب کنم و این وسط خونـه‌ت ساعتی بود کـه متوجه شدم من روزانـه حدود پنجاه که تا شصت ایمـیل و مسیج بـه شمارم و دایرکت و تماس دارم و اگه بخوام به منظور جواب هر کدوم کمترین زمان یعنی سه دقیقه وقت بذارم، یعنی حدود سه ساعت کار مفید و زمان بدون استراحت درون روز! بگذریم از همـه‌ی دایرکت‌ها و کامنت‌ها و راه‌های دیگه ارتباطی... و برای همـینـه کـه باید بگم این کار پاره وقت بدون حقوق واقعا برام‌غیر ممکنـه و مجبورم فقط بـه ایمـیل‌های مـهمم جواب بدم و موضوعاتی مثل "فلان کوله رو از کجا خریدی، بارسلونا کجا شام بخورم؟ سریلانکا چه هاستلی برم، یـا انقدر بودجه دارم کجا برم ماه‌عسل و با چه پروازی بهتره" رو با همـه علاقه‌م بـه کمک رو رد کنم. رد کنم کـه این فشار و استرس (استرس از کارهای نکرده کـه تو بعد زمـینـه ذهنت مـیمونـه و احساس غیرمفیدی بهت مـیده) باعث نشـه چند‌وقت یک بار فکر اینکه -از اینجا مرخصی بلند مدت یـا همـیشگی برم - بـه سرم بزنـه. چون من سفر باهم رو اینجا دوست دارم و خوشحالم دارم با تقسیم جزییـات سفرها، ترس‌ها و پشیمونی‌هام، خوشحالی‌ها و نگرانی‌هام مسیر بزرگ شدن خودم رو دنبال مـیکنم و همـینکه مـیبینم چند وقت یک‌بار وسط ایمـیل‌ها، یکی هم هست کـه ایمـیل زده کـه بدون سوال و درخواستی، فقط بهم محبت داشته عمـیقن خوشحالم مـیکنـه. و همـین فکر کـه شاید، شاید درون زندگی آدمـی ترس کوچیکی کمتر شده باشـه به منظور ادامـه راه شارژم مـیکنـه. امـیدوارم بزودی بتونم تمام سفرنامـه‌ها و جزییـات مقاصد و اطلاعات دیگه رو یکجا جمع کنم، شاید کمک بیشتری برایی باشم و تا جایی کـه مـیتونم حالی رو خوب کنم.
همـینجا حتما بگم ممنونم از همـه انرژی مثبت‌ها و لطف و مـهربونی‌ها و ناراحتم کـه نمـیتونم جوابگوی همـه باشم...

Read more

Media Removed

اي پرسپوليسم اهاي هوادار بـه هوش مي خوان تنـها ركن. پرسپوليس. رو كه هوادارشـه. از پرسپوليس. دور كنند و محروم كنند ...به احدي اجازه بي حرمتي ندين هممون. از اين جريان ناراحتيم امروز اهواز فردا ابادان تبريز رشت و بقيه. شـهرها. اين جريان بـه نفع تيممون نيست .اين جو حاكم رو بشكون. با ادبت دمتونم ... اي پرسپوليسم
اهاي هوادار بـه هوش
مي خوان تنـها ركن. پرسپوليس. رو كه
هوادارشـه. از پرسپوليس. دور كنند و محروم
كنند ...به احدي اجازه بي حرمتي ندين
هممون. از اين جريان ناراحتيم
امروز اهواز فردا ابادان تبريز رشت
و بقيه. شـهرها. اين جريان بـه نفع تيممون
نيست .اين جو حاكم رو بشكون. با ادبت
دمتونم گرم 👍❤️🌹 از زمـین خوردن هات نا امـید نشو و بدون هر بار کـه مـیخوری زمـین بلاخره درسی مـیگیری و این برات تجربه مـیشـه...
موفقیت یعنی شکست های پی درون پی ... و همـین شکست ها درس های پی درون پی بهت مـیده🙏
شکر گزار داشته هات باش... و ببین کـه خیلی چیزا داری...
در جهان هیچ چیز ته نداره...وقتی توجهت رو نداشته هاته مـیشینی ناراحتی مـیکنی...
اما وقتی مغزتو تربیت مـیکنی کـه فقط ببینـه چیزایی رو کـه داره اونوقت حس خوب و خوشبختیرو حس مـیکنی..
به نداشته هات و چیزایی کـه فعلا نیست دقت نکن چون احساست بد مـیشـه و قانون این
احساس بد مساویـه با اتفاقات بد...ولی وقتی بـه چیزی توجه مـیکنی و حرف مـیزنی کـه حالتو خوب مـیکنـه قانون با تو درون هماهنگیـه و مـیگه :
احساس خوب مساویـه با اتفاقات خوب❤️🙏
بلاخره روز های فوق العاده مـیاد..به قدم های کوچیکت نگاه نکن..همـه چیز درون بهترین زمان و مکان رخ مـیده❤️ عشقم اينجا همـه چي عالي بود
نـه كسي فحاشي كرد بـه ناموس
كسي نـه شيشـه اي خورد شد
نـه اون مامور نيروي انتظامي
بي گناه چيزيش شد نـه سري
شيكست اره همـه چي خوب بود
انشالا كه اروم بخوابه اوني كه
امشب سنگ بدست بود و اوني كه
فحش ناموس داد ...ودر اخر نبايد
كار اشتباه تعدادي رو بـه پاي همـه
مردم اهواز و خوزستان نوشت
خدارو شكر بازي تموم شد همـه
بچه هام که تا اين لحظه همـه سالم
هستند .اهاي خوزستان يادمون نره
مردم خوب اهواز همين بچه
هاي تيم محبوبم هميشـه در
سخت ترين شرايط وضعيت
اب و هوايي با مردم خوب
خوزستان همدرد بودن وبراشون
در صفحه مجازي خودشون سنگ
تموم گذاشتن ...اين حق سيد
جلال حسيني و بقيه بچه ها نبود
مردم خوب خوزستان ....اجازه
نديم كسي بي حرمتي كنـه ...ما
بايد ياد بگيريم مثل تمام تيم هاي
دنيا كري خوندن همراه با ادب و
شخصيت والاي اجتماعي رو
انشالا ديگه تكرار نخواهد شد 👍❤️🌹
عشق هست پرسپوليس

Read more

Media Removed

#مسجد_مکی . مسجد جامع مکی زاهدان کـه یکی از قشنگترین، اروم ترین و تمـیز ترین مساجدی بود کـه تو عمرم دیدم. این مسجد با ۳۳۰۰۰ متر زیر بنا و چهار مناره بـه ارتفاع ۹۲ متر و ۵۲ گنبد کـه ارتفاع گنبد مرکزی آن بـه ۴۶ متر مـیرسه یکی از بزرگترین مساجد اهل سنت ایران و جهانـه ضمن اینکه مدرسه علوم دینی هم تو این مسجد تاسیس ... #مسجد_مکی
.
مسجد جامع مکی زاهدان کـه یکی از قشنگترین، اروم ترین و تمـیز ترین مساجدی بود کـه تو عمرم دیدم. این مسجد با ۳۳۰۰۰ متر زیر بنا و چهار مناره بـه ارتفاع ۹۲ متر و ۵۲ گنبد کـه ارتفاع گنبد مرکزی آن بـه ۴۶ متر مـیرسه یکی از بزرگترین مساجد اهل سنت ایران و جهانـه ضمن اینکه مدرسه علوم دینی هم تو این مسجد تاسیس شده.
وارد مسجد کـه شدیم نـه گیت ورودی ای داشت نـه چیزی. همـینجوری هاج واج مونده بودیم کـه بدون چادر بریم نریم چه کنیم کـه چشممون افتاد بـه یـه چوب لباسی کـه ازش چند که تا چادر اویزون بود. سرمون کردیم و رفتیم داخل.
همـینطوری کـه مات و مبهوت خوشگی درون و دیواراش بودیم از پله ها بالا رفتیم که تا رسیدیم بـه پشت بوم. تو راه پله ها یـه اقایی رو دیدیم کت داشت راجع بـه ساخت مسجد بـه چند نفر دیگه توضیح مـیداد و ازش خواستیم کـه واسه ماهم توضیح بده. رفتیم رو پشت بوم کـه الان دارید عکسشو مـیبینید. اون اقا واسه مون توضیح داد کـه این مسجد حدود ۵۰ ساله کـه درحال ساخته و هنوزم کارش تموم نشده، اینکه واسه ساخت این مسجد از هیچ ارگانی پول گرفته نشده و تماما از پول ملت نمازگزاریـه کـه معتقدن مسجد حتما با پول نمازگزاراش ساخته شـه و هر روز با عشق واسه عبادت خدا بـه اینجا مـیان. واسه مون توضیح داد کـه چقدر سعی تو ساخت این مسجد از تولیدات داخلی استفاده کنن و از هیچ چیز وارداتی و خارجی استفاده نکنن. اینکه سنگ کاراشو از اصفهان اوردن و سنگشو خودشون تامـین ... راجع بـه حوزه علمـیه شون واسه مون گفت و با چنان عشقی ازینجا حرف مـیزد کـه ناخواداگاه ماهم بـه این مسجد احساس تعلق پیدا کرده بودیم❤️ رفتیم کـه یـه ربع مسجدو ببینیم و بریم، بـه خودمون اومدیم دیدیم یک ساعته تو سکوت زل زدیم بـه گنبد و گلدسته ها. انقدر موندیم که تا اذون شد، ما همـینجوری مبهوت رو پشت بوم. انقدر اون حالو دوس داشتم کـه دلم مـیخواد یـه بار‌دیگه برم اونجا و اون صدا رو بشنوم..اذان کـه تموم شد و اومدیم پایین یـه لحظه مونده بودیم اینـهمـه ادم یـهو واسه نماز از کجا پیداشون شد؟.. بازم موندیم که تا نمازشون تموم شد. تو سکوت، تو نگاه، تو ارامش عجیب این خونـه ی خدا کـه خشت خشتشو مردم با عشق روهم گذاشته بودن🙏🏻...❤️
.
.
#سیستان_و_بلوچستان_نامـه_صحرا
#صحرا_مـیره_سفر

Read more

Media Removed

ساعت داشت نزديك يازده ميشد، من خيلي بي حوصله روي تخت دراز كشيده بودم و داشتم كتاب رو براي امتحان ساعت سه ،مرور ميكردم. شنبه دوم تير ٨٦ امتحانات پايان ترم ِدومِ دانشگاه! تلفن زنگ خورد.دلم هُرّي ريخت.مثل تمامِ شش ماهِ گذشته. نفهميدم چي شد!؟تا بـه خودم اومدم ديدم بيمارستانيم و نشستيم كنار جسم نحيف ... ساعت داشت نزديك يازده ميشد، من خيلي بي حوصله روي تخت دراز كشيده بودم و داشتم كتاب رو براي امتحان ساعت سه ،مرور ميكردم.
شنبه دوم تير ٨٦ امتحانات پايان ترم ِدومِ دانشگاه!
تلفن زنگ خورد.دلم هُرّي ريخت.مثل تمامِ شش ماهِ گذشته.
نفهميدم چي شد!؟تا بـه خودم اومدم ديدم بيمارستانيم و نشستيم كنار جسم نحيف و رنجورش. چشمام درست نميديد،لايه لايه اشك بود.
نميخواستم تسليم بشم.نمي تونستم باور كنم تمام ناله هامون،تمام التماس هامون،تمام اشك هامون بي جواب مونده!
ولي ...
تخت رو بـه قبله شد و با چشمان باز و آرامش هميشگي و تبسمي روي لب، پركشيد و رفت.
رفت که تا هميشـه حسرتي بزرگ و غمي جانكاه سايه زندگي مون باشـه.
غمِ ابدي،غمِ نداشتنِ پدر!

پ.ن١:يازدهمين سالگرد!
پ.ن٢:اولش ميخواستم حلوا درست كنم،ديدم خيلي تكراريه،بعد گفتن براي بچه هاي نيازمند ساندويچ درست كنم.باز ديدم تو يك ربع تموم ميشـه ميره.
فكر كردم بابا خيلي برامون كتاب ميخريد ، خيلي باهامون نقاشي ميكشيد،خيلي برامون قصه مي گفت،خيلي باهامون بازي ميكرد.صدامون رو ضبط ميكرد،ازمون فيلم ميگرفت عكس ميگرفت.بابا خيلي برامون وقت ميگذاشت.
گفتم شايد خوب باشـه چندتا دفتر نقاشي و مداد رنگي و بازي هاي فكري براي بچه ها بگيرم كه حداقل اين تابستون سرگرم بشند.
خيرات! "اگر دوست داشتيد فاتحه اي بخوانيد"

شنبه ٢ تير ١٣٩٧
#سالگرد_فوت_بابا
#خيرات #فاتحه #بازي_فكري #رنگي_رنگي

Read more

Media Removed

باز شب شد... بعضي شبا تو زندگيِ همـه بوده كه انقد طولاني بوده ده سال ميگذره ولي اون شبِ خاص هنوز تموم نشده... قبول... ولي اينم قبول كه شبا دنيا بزرگتره! كه شبا چايي خوشمزه تره! كه شبا خيالبافي قشنگتره! كه شبا غصه رقيق تره!كه شبا قصه طولاني تره...كه شبا واسه هر ستاره تو آسمون حق داري يه آرزو كني... كه ... باز شب شد... بعضي شبا تو زندگيِ همـه بوده كه انقد طولاني بوده ده سال ميگذره ولي اون شبِ خاص هنوز تموم نشده... قبول... ولي اينم قبول كه شبا دنيا بزرگتره! كه شبا چايي خوشمزه تره! كه شبا خيالبافي قشنگتره! كه شبا غصه رقيق تره!كه شبا قصه طولاني تره...كه شبا واسه هر ستاره تو آسمون حق داري يه آرزو كني...
كه شبا فاصله ي فكر و خيال قد دورترين ستاره هاست... كوچيك نيست.... ولي بـه سختي مي بينيش... شبا جادو دارن... اگه قبول نداري بـه يه ستاره آرزو كن... اگه با فكر كردن بـه آرزوت لبخند نزدي ....
⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️
del neveshte
afsoon

Read more

Media Removed

همـه قصه از اونجایی شروع شد کـه صبح یکشنبه بود من دلم آشوب بود مرداد ماه داغ هم كه حال دل من هر لحظه بدتر ميكرد طبق عادت يكشنبها اريو بايد بيرون ميبردم و قبل از بيرون رفتن از عادل خداحافظي كرديم نميدونستم چه چيزي قرار درون اون تاريخ درون اون يكشنبه اشوب وار رخ بده ساعات ٤طبق عادت هميشـه قبل از تمرين بـه عادل زنگ ... همـه قصه از اونجایی شروع شد کـه صبح یکشنبه بود من دلم آشوب بود مرداد ماه داغ هم كه حال دل من هر لحظه بدتر ميكرد طبق عادت يكشنبها اريو بايد بيرون ميبردم و قبل از بيرون رفتن از عادل خداحافظي كرديم نميدونستم چه چيزي قرار درون اون تاريخ درون اون يكشنبه اشوب وار رخ بده
ساعات ٤طبق عادت هميشـه قبل از تمرين بـه عادل زنگ زدم از اونجايي كه جواب نداد شايد برأي اولين بار از جواب نبيشتر از هميشـه نگران شدم همچنان حال دلم خراب بود نميدونم چرا اون روز بيش از ١٠ بار بـه عادل زنگ زدم که تا ساعت ٥ شد و پيش خودم گفتم ديگه امكان نداره که تا ٨ كه تمرين تموم بشـه جوابگو باشـه اما همچنان دلواپس و نگران😞
به خونـه برگشتم و وقتی درون باز کردم دیدم عادل حواس پرت من تلفن همراهشو رو جاکفشی جا گذاشته بود یـه کم آروم شدم اما با گذشت دقایقی نگرانی بـه سراغم آمد مثل اینکه این آشوب دست از سر من برنمـیداره ساعت دقیق یـادم نیست اما بین ۷ که تا ۷:۳۰ عصر بود با صدای زنگ گوشی دلم و قلبم ریخت اما نمـیدونستم چه چیزی درون انتظارم بود انور خط عادل بود گفت کجایی گفتم خونـه دارم مـیام خونـه قبل از اینکه بگم خداحافظ قطع کرده بود
من فقط که تا برسه خدا خدا مـی‌د صدا صدای همـیشگی نبود دلواپسی من از صبح حتما بی دلیل نبود کنار اریو دراز کشیدم کـه با بغل ش کمـی آروم بشم تلگرام بـه طبق عادت باز کردم پیـام آمده بود خبر دیدی خبر چه خبری لینک زدم
عادل غلامي از تيم ملي اخراج شد😱😰
باور نميكردم منتظر بودم عادل بِه خونـه برسه مگر ميشـه عادل هنوز بـه خونـه نرسيده چطور ممكن بود متهم بـه قتل هم قبل از إعدام برايش دادگاه تشكيل ميدهند.
اما بايد مثل هميشـه قوي باشم آنقدر گريه كردم كه مبادا جلو عادل كم بيارم هميشـه من بـه اون تكيه كردم الان زماني كه اون نياز بـه شونـه قوي داره براي تكيه كردن عادل رسيد بينمون جز نگاه هيچ چيز ديگه رد و بدل نشد گفتم عادل جان گوشي جا گذاشتي خبر ديدي گفتم چه اتفاقي افتاد اما جز سكوت چيزي از عادل نشنيدم سكوتي كه بلندترين فريادها من ازش شنيدم وقتي خبر ديد تعجب تو صورتش نمايان شد بهش نگفتم افرين بـه تو بلكه گفتم تو نبايد أين كار ميكردي حتی خطا از تو هم بود يا نبود حتما مـی ایستادی همونطور کـه همـیشـه گفتن تو به منظور این پست (سرعتی)کوتاهی اما تو بـه دنیـا نشون دادی كه هوش واليبالي مـهمتر از قد اما من ميدونستم كه تو وقتي عصباني هستي محيط ترك ميكني ان شب براي من و تو طولانيترين شب عمرمون بود و اينكه اون ١ ماهو نيم چه سخت بـه ما گذشت و حالا امروز تو خسته هستي اما هميشـه اماده من بـه تو و تصميم تو احترام ميزارم
با غيرترين 🙏🏻❤️💪🏻

Read more

Media Removed

#Bye, Bye #2017... #Hello #2018 هیچ وقت اون #کریسمس یـادم نمـیره! وقتی بـه دنیـا اومدم پدرم اسمم رو گذاشت آرتور،به خاطر علاقه ای کـه به آرتورشاه داشت!هر وقت بغلم مـی کرد مـی گفت:آرتورشاه،پسرم تو حتما سعی کنی همـیشـه برنده باشی. برخلاف حرف پدرم من همـیشـه یـه بازنده بودم،این قابلیت رو از بچگی نمایـان ... #Bye, Bye #2017... #Hello #2018 🎄🎅🎁
هیچ وقت اون #کریسمس یـادم نمـیره!
وقتی بـه دنیـا اومدم پدرم اسمم رو گذاشت آرتور،به خاطر علاقه ای کـه به آرتورشاه داشت!هر وقت بغلم مـی کرد مـی گفت:آرتورشاه،پسرم تو حتما سعی کنی همـیشـه برنده باشی.
برخلاف حرف پدرم من همـیشـه یـه بازنده بودم،این قابلیت رو از بچگی نمایـان کردم،اما درون همسایگی ما خانواده ای زندگی مـی کـه یـه پسر هم سن و سال من داشتن،بدجوری بهش حسودیم مـیشد،اسمش سام بود،از اون بچه خوشگل ها کـه انواع خوش شانسی ها رو بـه ارث بردن
من و سام تو همـه مسابقاتی کـه توی شـهرمون برگزار مـی شد شرکت مـی کردیم،از شنا و دوچرخه سواری گرفته که تا نقاشی،پدرم هم همـیشـه بین تماشاچی ها بود و فریـاد مـیزد:آرتور شاه،آرتور شاه!
اما من هیچ وقت نبردم و همـیشـه سام قهرمان مـی شد،بعد از هر شکست احساس مـی کردم پدرم چند سال پیرتر شده.
تا اینکه یـه روز ما رو واسه گروه سرود شب کریسمس انتخاب ،قرار بود درون سرود فقط یـه نفر تک خوانی کنـه،واسه همـین رقابت شدیدی بین من و سام درگرفت،تا جایی کـه مربی روزی چند ساعت با ما تمرین مـی کرد،اما درون آخر سام انتخاب شد،دوست داشتم ب گردنش رو بشکنم.سرشار از مالیخولیـا برگشتم خونـه اما نتونستم بـه پدرم بگم باز شکست خوردم،گفتم من انتخاب شدم و شب کریسمس من مـی خونم. پدرم درون حالی کـه چشم هاش برق مـی زد گفت:آرتور شاه!
شب کریسمس رسید و مـی دونستم کـه اگه حرکتی ن بدون شک پدرم سکته مـی کنـه،واسه همـین چند ساعت قبل از اجرا با یـه نقشـه از پیش کشیده شده وقتی سام رفت تو انباری که تا لباس عوض کنـه،در رو روش قفل کردم و کلید رو انداختم توی توالت و سیفون رو کشیدم!
اون شب کلی تماشاچی اومده بود،تا چند دقیقه قبل از اجرا منتظر سام موندیم و وقتی مربی دید خبری ازش نیست بـه من گفت تو بخون.از خوشحالی بال درآوردم،بالاخره داشتم برنده مـی شدم،ولی یکهو سروکله سام پیدا شد،نفهمـیدم چطور درون رو باز کرد ولی هرچی بود مربی گفت کـه اون بخونـه
سرود شروع شد اما وقتی نوبت سام شد،نخوند،خیره مونده بود بـه کف زمـین،مربی بـه من اشاره کرد،من خوندم و همـه کلی کیف ،درطول اجرا نگاهم بـه پدرم بود کـه اشک مـی ریخت،حس مـی کردم توی دلش داره مـیگه:آرتور شاه.
بعد از اینکه اجرا تموم شد،سام بـه بچه ها گفت کـه سرما خورده اما فقط من مـیدونستم کـه سرما نخورده بود،بعد از اون اتفاق من و سام دیگه با هم حرف نزدیم.
سام و خانواده اش از شـهر ما رفتن، پدر من هم فوت کرد و دیگه نـه من توی مسابقه ای شرکت کردم و نـه دیگهی بهم گفت آرتور شاه
چند سال بعد کـه سام رو دیدم بهم گفت کـه قفل اون انباری رو پدرت شکست.

#روزبه_معین #آنتاریکا

Read more

Media Removed

- PERS ️ POLIS - و تمام. لیگ 17 هم با تموم خوبی‌ها، بدی‌ها، انتقادات، تشویق‌ها، گله‌مندی‌ها و... پایـانش با موفقیت برا پرسپولیس تموم شد... #پرسپولیسیم ‏جاےِ تو️ درون جانِ من اسٺ... #تبریک بـه همـه سرخدلا جز تو؛ جهان نکته‌ی ارزنده‌ای نداره.! #پرسپولیسیم #perspolis - PERS ⭐️ POLIS -
و تمام.
لیگ 17 هم با تموم خوبی‌ها، بدی‌ها، انتقادات، تشویق‌ها، گله‌مندی‌ها و...
پایـانش با موفقیت برا پرسپولیس تموم شد...
#پرسپولیسیم ‏جاےِ تو❤️
در جانِ
من اسٺ...
#تبریک بـه همـه سرخدلا❤
جز تو؛
جهان نکته‌ی ارزنده‌ای نداره.!
#پرسپولیسیم✌
#perspolis

Media Removed

حولمو دورم پیچیدمو اومدم بیرون . جلوی تخت روبروی اهیل وایسادم ... اخه داشت بیدار مـیشد ... بعد کلی کش و قس اومدن چشماشو باز کرد ... صنم : بـه به ساعت خواب - چی ؟؟ تو کی بلند شدی ؟؟ اصن واسه چی حوله پیچیدی دورت ؟؟ - معلومـه هنوز خوابی ... خب از حموم اومدم مثلا - اهان برو لباس بپوش - همون دیگه منتظر دستور تو بودم ... حولمو دورم پیچیدمو اومدم بیرون .
جلوی تخت روبروی اهیل وایسادم ... اخه داشت بیدار مـیشد ...
بعد کلی کش و قس اومدن چشماشو باز کرد ...
صنم : بـه به ساعت خواب - چی ؟؟ تو کی بلند شدی ؟؟ اصن واسه چی حوله پیچیدی دورت ؟؟ - معلومـه هنوز خوابی ... خب از حموم اومدم مثلا - اهان برو لباس بپوش - همون دیگه منتظر دستور تو بودم .
- مـیدونم - تو بخواب خب ؟؟ - نـه بلند مـیشم مـیخوام برم حموم -😐
بلند شد و رفت تو حموم .
منم لباسامو پوشیدم .
رفتم تو اشپزخونـه ک صبحونـه رو بچینم .
کارم کـه تموم شد یکم نشستم که تا اهیل اومد و شروع کردیم بـه خوردن صبحونـه .
..
اهیل : خظ عزیزم ( بوسه ای بـه گونم زد )
- هی کجا ؟؟ - مـیرم سرکار دیگه - سرکار ؟؟ تو از کی که تا حالا پیری سر کار ؟؟ - خب ... این شرکت ... مال بابام بود بعد من کارا رو بخاطر تو تو خونـه مـیکردم به منظور همـین نمـیرفتم شرکت ...
- اهان ... موفق باشی .
- مرسی .
بوسه ای بـه لبم زدو رفت از خونـه بیرون منم خودمو مشغول کارای خونـه کردم کـه زنگ درون رو زدن ...
تنویر پشت درون بود ...

Read more

Media Removed

سلام، خيلي وقت بود برات ننوشته بودم.. ميدوني، هر چقدرم كه علم پيشرفت كنـه و با واتس آپ و تلگرام برات بنويسم بازم نوشتن نامـه برام يه حس و حال ديگه اي داره.. ياد قديما بخير كه براي هم مينوشتيم و وقتي ميرسيدم خونـه با ديدن پاكت نامـه اي از ايران همـه خستگي روز از يادم ميرفت و با ذوق مينشستم و ميخوندم و آرزو ... ➿➿
سلام، خيلي وقت بود برات ننوشته بودم.. ميدوني، هر چقدرم كه علم پيشرفت كنـه و با واتس آپ و تلگرام برات بنويسم بازم نوشتن نامـه برام يه حس و حال ديگه اي داره.. ياد قديما بخير كه براي هم مينوشتيم و وقتي ميرسيدم خونـه با ديدن پاكت نامـه اي از ايران همـه خستگي روز از يادم ميرفت و با ذوق مينشستم و ميخوندم و آرزو ميكردم حالا حالا تموم نشـه.. يادته رمز داشتيم؟ كنار نكته هاي مـهم رو ستاره ميذاشتيم؟ كه يعني اينارو يادت نره جواب بدي.. امروز تو راه خونـه بودم.. آفتاب افتاده بود رو تن آدمـها، گلها، برگها، پرنده ها و دنياي خدا.. چقدر رنگش قشنگ بود اين نور و گرما و عشق.. يادته اون اوائل ستاره دار ازم پرسيدي آيا سوئد شيش ماه شبه شيش ماه روز و منم برات نوشتم؛ نـه جان اينجام مثل همـه جا چهار فصل داره كه ميتونـه يه روزه عوض شـه ولي بازم مثل ايران خودمون شب و روز و تابستون و زمستون داره.. راستي.. گفتم ايران.. امروز وسط همون حال خوشم، چشمم افتاد بـه اخبار مربوط بـه اعدام جووني كه حكم عفوش رو ديروز خونده بودم.. مادرش.. مادرش.. بغضم گرفت.. ويديو مردي رو ديدم كه با پول دزدي از بانك سر راهش شيرخشك خريده.. شير خشك؟ مملكت اسلامي؟؟ با اون عظمت، با اونـهمـه نفت و ثروت.. ستاره * يعني انقدر اوضاع خراب شده كه واسه خريدن شيرخشك بايد بانك زد؟ ستاره * راستي تكليف اون قاري قران كه سالها بـه شاگردهاش تجاوز كرده بود چي شد؟؟ بخشيدنش؟؟ چرا اونوقت؟ يعني خوب كرد كه تجاوز كرد؟؟ يعني قرباني ها كه بـه يه اميد، بعد از سالها، شجاعت بـه خرج و سكوت رو شكستن، حقشون بوده؟ ستاره * اون افرادي كه ميليارد ميليارد پول و سرمايه مملكت رو دزديدن بردن اونور آب، چي شدن؟ الان كجان؟ اونـهمـه پولي كه با صفراش ميشد آسمون رو پر ستاره كرد الان كجاست؟ ستاره * راستي چي بـه سر حقوق بازنشسته ها اومد؟ ستاره * حال دل اون مادري كه براي بيماري خاص فرزندش بـه آب و آتيش زد و آخرم قبل از مـهيا شدن پول براي سفر و درمان درون خارج، پاره تنشو سپرد بـه خاك سرد چي شد؟ تو راه خونـه م.. نور و گرماي آفتاب باعث شده همـه بزنن بيرون.. ميتوني خوشحالي و اميد رو تو چشمـهاشون ببيني، كه آخيش، امسالم زمستون بـه سر رسيد.. من اما، تو فكر خاكسپاري اون جوونيم كه اشتباه كرد و پشيمون شد و به قول خيليا كه اينروزها وكيل و قاضي و حضرت علي شدن؛ بـه "مجازات قانوني و شرعي" كارش رسيد، اونم درون كشوري كه، اشد مجازات و كلا قانون هاش فقط و فقط براي آدمـهاي فقير و بي پارتي و معمولي اجرا ميشـه... روحم درد ميگيره.. خدايا مددي.. برام بنويس، با جواب حرفه هاي ستاره دارم.. البته اگر جوابي داشت..

Read more

Media Removed

سلامـی دوباره Ep97 دور مردمک عسلی رنگ چشمـهاش پر بود از رگ های سرخ واین بکهیون رو ترسوند،از بابت نازلی بکهیون-بله؟ دستشو دراز کردوگفت:تورهستم بکهیون ابرویی درهم کشید وباشنیدن اسمش دست درازشو ندید وتور دستشو کشید تور-از راه دوری اومدم،خیلی اذیت شدم،مُردم زنده شدم،دنیـاروگشتم،خوشگل ... سلامـی دوباره❤😍
Ep97
دور مردمک عسلی رنگ چشمـهاش پر بود از رگ های سرخ واین بکهیون رو ترسوند،از بابت نازلی
بکهیون-بله؟
دستشو دراز کردوگفت:تورهستم
بکهیون ابرویی درهم کشید وباشنیدن اسمش دست درازشو ندید وتور دستشو کشید
تور-از راه دوری اومدم،خیلی اذیت شدم،مُردم زنده شدم،دنیـاروگشتم،خوشگل شدم،زشت شدم،مـیتونم بیـام تو یـه لیوان اب بخورم؟
بکهیون-یکم بالا تر از اینجا یـه دریـاچس...مـیتونی اونجا هم آب بخوری،هم آب تنی کنی
خواست دروببنده کـه پاشو بین درون گذاشت وگفت:من عادت دارم از لیوان آب بخورم
نازلی از روی مبل بلند شده بودو با ترس بـه مکالمشون گوش مـیکرد
بکهیون-اتفافا اونجا لیوان هم هست
اینو گفت ودرب رو محکم بست
اب دهنشو قورت داد و لبشو محکم گزید
نازلی نزدیک شدواروم پرسید:کی بود؟
بکهیون بـه سمتش برگشت لبخندی زدوگفت:اشتباه اومده بود
نازلی باقدمای بلند بـه سمتش رفت وبکهیون هم قدمـی برداشت و در دراغوش کشیدش
نازلی-قلبم داره تندتند مـیزنـه
بکهیون موهاشوبوسیدوگفت:چیزی به منظور ترسیدن وجود نداره
نازلی-کی این کابوس تموم مـیشـه؟
موهاشونوازش کردوجواب داد:تموم مـیشـه
صدایی سر نازلی باعث شد نازلی بـه سمتش برگرده وبکهیون چهره درون هم بکشـه
روی پله های طبقه بالا نشسته بود ولیوان اب هم توی دستش بود
-این کابوسو تومـیتونی تموم کنی
با غیب شدن وظاهر شدنش بکهیون همـه چیوفهمـید،اون هم یـه دورگه بیش فعال بود،اون تور بود،همون تور معروفی کـه ازش حرف مـیزدن...
دست نازلی رو گرفت وروبه روش ایستاد:این کارات اصلا منو جذب نمـیکنـه
تور-واقعا؟فکر مـیکردم جذاب باشـه
بکهیون-چی مـیخوایی؟
تور-مـیدونی کـه اگر قصدم کشتن شماها بود الان اینجا نبودید...پس نمـیخوام بکشمتون
بکهیون-لطف مـیکنید...ممنون
نازلی-توکی هستی؟
تور از روی پله های بلند شدوگفت:کابوس این چندوقته خانوادت
نازلی تاملی کرد که تا حرفشو هجی کنـه وباتمام وجود معنیشو دریـافت کردوجواب داد:کاش فقط یـه کابوس بودی،تویـه قاتلی
تور-اگه بدونی چرا کشتمشون ازم تشکر مـیکنی
نازلی-هیچ دلیلی نمـیتونـه کار کثیفتو لاپوشونی کنـه
تور پله هارو پایین اومدوگفت:مـیتونـه
بکهیون-دلیل وبرهان ومنطقاتو نگهدار به منظور خودتو راتوبکش برو
تور-الان داری تهدیدم مـیکنی؟
بکهیون-دقیقا
تور-شجاعتت قابل تح
بکهیون-چیزی به منظور ترسیدن وجود نداره،تویـه آدم مریضی کـه با کشتن آدما خودشو گنده کرده،یـه عقده ایـه کمبودی
تور خندیدوقدمـی نزدیک شد:تو رشتت روان شناسیـه؟
بکهیون-روانشناسی رشته لازم نداره،روانی از صد فرسقی مشخصه
تور قدم دیگه ای نزدیک شدوگفت:فقط مـیخوام با نازلی دست بدم وخودمو معرفی کنم
#he_is_my_son_6

Read more

Media Removed

ماكسيما تازه اومده بود يكي از دوستاي ما خريد و پيشنـهاد داد نوروز بريم شمال ويلاي ما، سهيلا و عباس تازه نامزد كرده بودن ما دو دل بوديم بريم نريم بالاخره دوستمون اصرار زياد كرد و ما شنبه صبح راهي شديم تهران بارون ميومد از كوي فراز پيچيديم تو يادگار كه سفرمونو اغاز كنيم اين دوستمون گفت لييديز اند جنتلمن ... ماكسيما تازه اومده بود يكي از دوستاي ما خريد و پيشنـهاد داد نوروز بريم شمال ويلاي ما، سهيلا و عباس تازه نامزد كرده بودن ما دو دل بوديم بريم نريم بالاخره دوستمون اصرار زياد كرد و ما شنبه صبح راهي شديم تهران بارون ميومد از كوي فراز پيچيديم تو يادگار كه سفرمونو اغاز كنيم اين دوستمون گفت لييديز اند جنتلمن كمربندهاتونو ببنديد وعده ديدار ما ته دره!!!! ما هم بـه خيال اينكه شوخيه همـه زديم زير خنده و چشمتون روز بد نبينـه،منو كوين جلو نشسته بوديم سهيلا و عباس و سيسيلي عقب ، جاده ترافيك بود اقا رفتني از تهران که تا شمال ماشين يه وري بود چرخ سمت منو كوين از روي كوه ميومد برگشتني هم بر عكس لاستيك سمت منو كوين تو دره بود تمام راه رو از شونـه خاكي جاده رفتيم و برگشتيم با سرعت صدو بيست الي صدو سي از اين بدتر كه دكمـه هاي پخش ماشين روي فرمون زير دستش بود ترانـه که تا ميگفت آآآآآ...ميزد اهنگ بعدي،اهنگ بعدي که تا ميگفت تيشتا که تا تيتاااش... ميزد بعدي، بعدي ميگفت ديندارا ديدان...اهنك بعدي حتي از موسيقي هم لذت نبرديم اگ يه بخت برگشته اي ازمون سبقت ميگرفت اگه شده ميفرستادش ته دره ولي راهو ازش بعد ميگرفت خلاصه اظطراب و سر گيجه و دل پيچه با هم بهمون هجوم اورده بود و مدام اون جمله ليديز اند جنتلمنِ ابتداي راهش تو گوشمون بود عباس كه تمام طول سفر سكوت كرده بود و بعدها گفت من چند بار اشـهد خوندم(جون دوسته) بخصوص اونجايي كه راننده خوابش بود😂😂يادم رفت بگم نرسيده بـه مرزن اباد دوستمون يه چرتي زد پشت فرمون كه با جيغهاي ما بيدار شد تازه پررو گفت چيه بابا ژان(اينجوري حرف ميزنـه🤪)چرا جيغ ميژنيد؟خلاصه پليس جلومونو گرفت که تا ايست داد دوستمون بـه من گفت ديدي عژيژم ديد گفتم كوينو نيار ميگيرنمون تا
پياده شديم پليس گفت اقا صدو سي که تا داري ميري چيكار ميكني ميدوني چند که تا ماشينو منحرف كردي شما؟؟؟ اصلا هم بـه كوين كاري نداشت،هنوز مد نشده بود ماشينو بخوابونن جريمـه رو نوشتن تقديم كردن و ما بـه سفر هيجان انگيزمون ادامـه داديم،،،،اين عكس رو بـه محض ورودمون بـه شـهرك گرفتيم بـه شكرانـه اين كه هنوز زنده ايم،،،حالا بماند اون سه روزي كه اونجا بوديم چه بر سرمون اومد كه خودش داستانيه فقط اينو بگم شب همـه خوابيدن شومينـه خاموش شد منو سيسيل داشتيم يخ ميزديم ويلا سرد شده بود نفت هم تو انبار بود بيرون ويلا كليد نداشتيم بياريم اول تمام عرقهاي تو يخچال رو ريختيم كه هيزمـهاي شومينـه روشن بمونن عرقها كه تموم شد رفتيم بـه ترتيب سراغ اول ودكاهها بعد ويسكيها🤪🤪شومينـه لاكچري سوز نديده بوديد كه تاحالا،خلاصه هر چقدر اون مارو دق داد ما خونـه خرابش كرديم #سفر #

Read more

Media Removed

عکاس جان من @navid.photography . مـیگیم آخه چه جوری مـیشـه دست ی تو تقویم و روزای خوب رو بیـاری؟... مـیگه بیـار حرف نباشـه... مـیگم خودت چرا نمـیاری ؟ پاشو اندااااخته رو پاش بهد شروع کرد تشون و مـیگه حرف نباشـه ما کـه حرفی نزدیم چرا با ما بدی مـیگم انقده رویـاهای قشنگ‌داری یکی بذار واسه ما لاا ... عکاس جان من @navid.photography
.
مـیگیم آخه چه جوری مـیشـه دست ی تو تقویم و روزای خوب رو بیـاری؟...
مـیگه بیـار حرف نباشـه...
مـیگم خودت چرا نمـیاری ؟
پاشو اندااااخته رو پاش بهد شروع کرد تشون و مـیگه حرف نباشـه
ما کـه حرفی نزدیم چرا با ما بدی
مـیگم انقده رویـاهای قشنگ‌داری یکی بذار واسه ما لاا قل، دم مرگی نگن مرد و از تو‌هیچی نداشت، مگه چی مـیشـه؟؟؟
مـیگه نمـیشـه، مال بد بیخ ریش صاحبشـه
مـیگم حالا چه جوریـاس کلی آدمو دیوونـه کنی بعد بگن دکتری، درمون کنی، بالینی خونی، بالم کـه داری پرواز مـیکنی مـی ری که تا آن جاها کـه نباشد دلبری...
هنوز تو فکر مـهر سالیـه کـه رفته بـه باد بودیم کـه مدرسه ها باز شد
مـیگم نکنـه تو خنده هات زندگیتو دادی بـه باد ؟
مـیگه اصلا زندگی جوری کـه واسه از دست دادنـه
چیچی بود اصلا پاشدی رفتی دنبالش؟ درونتو ‌مـیگم، چی داشتی توش
گفت یک تکه ت بود و توی گوووودال زمان افتاد
مـیگم حالا ما هم اون توییم یعنی
مـیگه بهت اجازه مـیده بـه رفتن فکر کنی، بدون این کـه رفته باشی
یـه نگاه بـه چپ کردی م یـه نگاه بـه راست
گفتیم ساز مـیزنی هنو؟
بالاخره بهمون نگاه کرد بعد یـه عمر و گفت: *این کـه یک شاعر کتابهاش زیر لیست کار های روزمره اش گم شـه ترسناکه!
این کـه یـه نوازنده دیگه هیچ کدوم از نت هاش یـادش نیـاد ترسناکه!
جو سنگین شد و نگاش کردیم و نگاه کردیم و نگاهش کردیم
به تمامش نگاهش کردیم.‌‌..
رفت...
بازم هم نگاه کردیم
دیدیم چه قشنگ راه مـیره حواسمون پرت شد، دیگه ندیدمش
مـیگن داستانا تموم مـیشن تو یـه جایی از همون صفحه ها، کـه حسی بهشون نداریم
اما نویسندشون بازم مـینویسه، شاید یـه داستان دیگه، شایدم همون داستان رو یـه جور دیگه...
شاید تمام پله هایی کـه تو هروز بالا و پایین مـیری که تا از اتاقت بری بیرون، صدایی ایجاد مـیکنـه
و تمام ساحل مرگ ر و نابود مـیکنـه که تا که بـه اینجا برسی کـه بگی بسه لجبازی...

Read more

Media Removed

دلنوشته دیروز بـه پایـان رسیدی و دگر نامـی از تو درون زندگی ام نیست آری نامت بـه دانشگاه تغییر یـافت... تو را با گریـه آغاز نمودم وبا خنده تمام...رفتی با همـه ی خوشی ها و سختی ها و خاطراتت...خیلی تندوتیز مانند طوفانی دربیـابانی... هنوز صدای غمگینت هنگام خداحافظی درون گوشم زنگ مـیزند... ای کاش مـیشد ترکم ... 😭دلنوشته😭
دیروز بـه پایـان رسیدی و دگر نامـی از تو درون زندگی ام نیست آری نامت بـه دانشگاه تغییر یـافت...
تو را با گریـه آغاز نمودم وبا خنده تمام...رفتی با همـه ی خوشی ها و سختی ها و خاطراتت...خیلی تندوتیز مانند طوفانی دربیـابانی...
هنوز صدای غمگینت هنگام خداحافظی درون گوشم زنگ مـیزند...
ای کاش مـیشد ترکم نمـیکردی...ای کاش زودتر مـیفهمـیدمت...
7سال داشتم کـه برای اولین بار پا بـه دنیـایت گذاشتم...آری دوستت نداشتم با همـه ی کودکی ام...روز اول دیدارمان اشک ریختم چون نمـیشناختمت...گویی شخصی ناآشنا با کودکی تنـها سخن مـیگویدو آن کودک از ترس دست هایش مـیلرزد و در دل فقد مادر را صدا مـیزند...
سال های خوبی بود...رفیق شب ها و روز هایم بودی...چه شب ها کـه با نامت صبح کردم و چه روز ها کـه با نامت شب...
اکنون کـه رفتی و تنـهایم گذاشتی تازه تو را احساس کردم...احساسی لطیف و پر از وجد و شور...به تازگی فهمـیدمت خود تورا...تو بدنبودی...اصلا...فقط درون ذهن ما بد انگاشته شده بودی انگار...
انسان ها موجوداتی عجیب اند که تا چیزی را از دست ندهند قدر و جایگاه آن را نمـیدانند...از من هم بپذیر این بی محلی هایم بـه تو را ببخش...من تازه تو را دریـافتم...تو رفتی و من بـه تازگی تورا شناختم...
دلم برایت تنگ مـیشود...برای همـه ی روزهایی کـه با تو سپری کردم...برای امتحاناتت...نیمکت های عاشقانـه ات...تخته سیـاهی کـه اکنون گاه سفید هست و گاه هوشمند...برای مدیرت...ناظمت...دبیرانت...معلمانت...از همـه مـهم تر دوست های نازنینم...همـه و همـه...شاید بگویید کـه هنوز عمری دارم و انشاءالله دانشگاه...ولی خودتان نیز مـیدانید هیچ چیز به منظور هیچبه اندازه مدرسه شورانگیز تر نیست...مدرسه یـادآور کودکی و نوجوانیست...مدرسه یـادآور روزهای خوش است...مدرسه علم را بـه من آموخت...علم...علم...
ای عزیزتر از جانم...نامت را با طلا...نـه طلا به منظور نامت کافی نیست...طلا مادی هست و تو غیر مادی...چگونـه مـیتوانم تورا آنقدر پایین بیـاورم کـه با طلا بنویسمت...نمـیتوانم نمـیشود و نمـیخواهم...آه بعد با چه بنویسم نامت را که تا همـیشـه درون روح و روانم باقی بمانی؟!باچه؟!
تو را با تمام وجودم با تمام احساسات جوانی ام با تمام خاطره هایت درون دلم ثبت مـیکنم...آری حال آسوده خاطرم...
نمـیتوانم بگویم بـه امـید دیدار چون دگر دیداری نداریم...
خدانگه دار😭😭
*به پایـان دفتر رسیدی و نامت دگرگون شد
از کودکستان بـه دبستان از رهنمایی بـه دبیرستان
برای دوریت تاهمـیشـه دلم زیرورو شد...*
پ.ن:زیـاد جدی نگیرین جوگیر بودم دیروز الان شادمممم😂😂😂
ولی هنو باور نکردم تموم شده انگار هنو تابستونـه و بعد برمـیگردم😢
#school #the_end

Read more

Media Removed

ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺩﺭ ﻣﺎﻩ ﺭﻣﻀﺎﻥ ﺗﺸﻨﮕﯽ ﺭﻭﺯﺍﻧﻪ ﺭﺍ ﺑﺮ ﻃﺮﻑ ﮐﻨﯿﻢ ! . ﺍﻭﻝ ﺳﻤﺖ ﺭﺍﺳﺖ را ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ . . . . . . ﺑﻌﺪ ﻃﺮﻑ ﭼب . . . . . ﺍﮔﺮ ﮐﺴﯽ ﻧﺒﻮﺩ، ﯾﻪ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺁﺏ ﺳﺮﺩ ﺳﺮ ﺑﮑﺶ. ﺗﺸﻨﮕﯽ ﺑﺮﻃﺮﻑ ﻣﯿﺸﻮﺩ. . ﺑﻌﺪ ﺍﮔﺮ ﮐﺴﯽ ﺩﯾﺪ ﺑﺎ ﮐﻒ ﺩﺳﺖ ﺑﮑﻮﺑﯿﺪ تو ﭘﯿﺸﻮﻧﯿﺘﻮﻥ و ﺑﮕﯿﺪ : ﺍ ﻫﻬﻬﻬﻬﻪ ﯾﺎﺩﻡ ﻧﺒﻮﺩ ﺭﻭﺯه هستم. 😐 طرف مقابل هم ﻣﯿﮕﻪ : ﯾﺎﺩﺕ ﻧﺒﻮﺩ ﻣﺸﮑﻠﯽ ﻧﺪﺍﺭﻩ،به ... 🌙
ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺩﺭ ﻣﺎﻩ ﺭﻣﻀﺎﻥ ﺗﺸﻨﮕﯽ ﺭﻭﺯﺍﻧﻪ ﺭﺍ ﺑﺮ ﻃﺮﻑ ﮐﻨﯿﻢ !
.
ﺍﻭﻝ ﺳﻤﺖ ﺭﺍﺳﺖ را ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ
.
.
.
.
.
.
ﺑﻌﺪ ﻃﺮﻑ ﭼب
.
.
.
.
.
ﺍﮔﺮ ﮐﺴﯽ ﻧﺒﻮﺩ، ﯾﻪ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺁﺏ ﺳﺮﺩ ﺳﺮ ﺑﮑﺶ. ﺗﺸﻨﮕﯽ ﺑﺮﻃﺮﻑ ﻣﯿﺸﻮﺩ.
.
ﺑﻌﺪ ﺍﮔﺮ ﮐﺴﯽ ﺩﯾﺪ ﺑﺎ ﮐﻒ ﺩﺳﺖ ﺑﮑﻮﺑﯿﺪ تو ﭘﯿﺸﻮﻧﯿﺘﻮﻥ و ﺑﮕﯿﺪ : ﺍ ﻫﻬﻬﻬﻬﻪ ﯾﺎﺩﻡ ﻧﺒﻮﺩ ﺭﻭﺯه هستم. 😐
طرف مقابل هم ﻣﯿﮕﻪ : ﯾﺎﺩﺕ ﻧﺒﻮﺩ ﻣﺸﮑﻠﯽ ﻧﺪﺍﺭﻩ،به همـین سادگی.
.
و من الله توفیق. ما رو هم دعا کنید.. 😁
.
و درون ادامـه.....
.
روز قیـامت کـه شد ملائکه مـیگن تو آدم خوبی بودیـااا ، روزه مـیگرفتی ، فقط به منظور اینکه کاملا پاک بشی دو دقیقه حتما بندازیمت تو جهنم فقط دو دقيقه وبعدش هزاران سال درون بهشت خواهی بود .
وارد جهنم مـیشی و خیلی سخته اما مـیگی دو دقیقه هست تموم ﻣﻴشـه.

یک هزار سال بعد.. دو هزار سال بعد

خیلی داد زدی و نا امـید مـیشی. خیلی سوختی و يه روز ملائکه مـیان از اون طرفا رد بشن كه یـه دفعه تو رو مـیبینن.
یکیشون مـیکوبه تو پیشونیش مـیگه آخ شرمنده یـادم رفت دو دقیقه بعد درت بیـارم. 👼🏼👼🏼👼🏼
آخرته دیگه هر روزش پنجاه هزار ساله.
.
نکته اخلاقی:

وقیل الیوم ننساکم کما نسیتم لقاء یومکم هذا.
👆🏻 امروز فراموشتان مـیکنیم همانگونـه کـه فراموش کردید رسیدن ديدار روز قیـامت را،
•جاثيه، ٣٤•
🙂 همانگونـه کـه خودت رو بـه حواس پرتی زدی ماهم توجه مان را از تو بر مـیداﺭﻳﻢ. 🌹
.
⚠️ پى نوشت : متن جنبه طنز دارد.
⚠️ پی نوشت : جاست کیدینگ .
⚠️ پی نوشت : خداوند بیشتر از حد تصور بشر بخشاینده و مـهربان هست .

Read more

Media Removed

۶ سال #بهشـهر! ۶ سال #کارشناسی #یک_دقیقه_کلیپ!!! و اِن که تا هشتگ واسه یـادآوری!! یـادآوری خیلی چیزا!! آشنایی با خیلی از افراد!! آشنایی با خیلی از شرایط زندگی تو اِشِل بزرگتر. تو شرایطی کـه فقط خودتی و خودت! تو شرایطی کـه تا قبل از اون هیچ زندگی مستقلی نداشتی. و یـهو تو سن ۱۸ سالگی مـیری تو یـه شـهر دور و #تنـها‌!! ... ۶ سال #بهشـهر!
۶ سال #کارشناسی
#یک_دقیقه_کلیپ!!! و اِن که تا هشتگ واسه یـادآوری!!
یـادآوری خیلی چیزا!! آشنایی با خیلی از افراد!! آشنایی با خیلی از شرایط زندگی تو اِشِل بزرگتر. تو شرایطی کـه فقط خودتی و خودت! تو شرایطی کـه تا قبل از اون هیچ زندگی مستقلی نداشتی. و یـهو تو سن ۱۸ سالگی مـیری تو یـه شـهر دور و #تنـها‌!! یـاد مـیگیری بزرگ شی،مستقل شی، کار‌های جدید #امتحان کنی،واسه خودت #دینی تعریف کنی کـه واسه‌ی شخص تو تعریف بشـه و بتونی انقدر بهش اعتماد کنی کـه بقیـه زندگیتو مطمئنا با اون شرایط بگذرونی، #رفیق پیدا کنی،عاشق بشی،درگیر مشکلات مالی بشی،کار کنی،مشکلات رفیقاتو حل کنی،همدرد بشی باهاشون،باهاشون عشق و حال کنی،بدون هیچ حد و مرز و کنترل شخص سوم و تفکر مصموم جامعه‌. #۶_سال با افراد مختلف بودیم. کلی رفیق پیدا کردیم. کلی از رفیقامونو تو شرایط تخمـی دانشگاه از دست دادیم. خودمون هم که تا حد خیلی زیـادی درگیر این مشکلات شدیم. تجربه‌های بدی داشتیم. خیلی از مدل های مختلف افسردگی رو تجربه کردیم. ولی تو تمام این شرایط چنان لذتی از کنار هم بودن بردیم کـه هروقت بـه این دوره نگاه کنم مطمئنم کـه کلش #عشق‌و‌حال تمام و کمال بوده.
از مسافرتامون،از صحبت های طولانیمون،از احساس پشت‌گرمـی‌ای کـه واسه هم ایجاد مـیکردیم،از احساس رفاقتی کـه دوست داشتیم واسه هم ایجاد کنیم و متقابلشو حس کنیم. همـه‌ی اینا از یـه جا بـه بعد کـه همـه چی #جدی‌تر مـیشـه 😉 خیلی کامل‌تر مـیشـه!!!
بعد پشتِ سرگذاشتنِ همـه اینا! خیلی از مشکلاتو سعی مـیکنی دیگه بهشون بی‌توجهی نکنی بلکه بـه یـه روشی ازشون بگذری یـا حلشون کنی کـه فقط تموم شـه! بـه این امـید کـه راحت بشی.
باورش سخته! ولی هیچ‌وقت! هیچ‌وقت اون چیزی کـه فکر مـیکنی نمـیشـه! مطمئن بودم از تموم شدن دانشگاه تو همـه‌جام عروسی مـیشـه و هیچ‌وقت حس دلتنگی واسه بهشـهر نمـیکنم!! ولی دلتنگی ها از آخرین روزی کـه تموم شد کارشناسی بـه طور غیر قابل پیش‌بینی‌ای شروع شده..

Read more

Media Removed

امسال اولین سالی بود کـه لحظه تحویل سال خونـه پدر مادرم بودم بـه همراه کنعان و پونـه.نمـیدونم .ولی با اینکه خودمون سفره انداخته بودیم یـه چیزی بهم گفت کـه باید برم خونـه بابا.خیلی هم بـه ما هم بـه بقیـه خوش گذشت.رفتن علی کـه تو تک تک این لحظه های خوشی جای خالیشو هممون حس مـیکنیم بـه من یـاد داد کـه باید قدر همـه داشته هامو ... امسال اولین سالی بود کـه لحظه تحویل سال خونـه پدر مادرم بودم بـه همراه کنعان و پونـه.نمـیدونم .ولی با اینکه خودمون سفره انداخته بودیم یـه چیزی بهم گفت کـه باید برم خونـه بابا.خیلی هم بـه ما هم بـه بقیـه خوش گذشت.رفتن علی کـه تو تک تک این لحظه های خوشی جای خالیشو هممون حس مـیکنیم بـه من یـاد داد کـه باید قدر همـه داشته هامو بدونم.شاید سال دیگه این موقع من تو این عدسته جمعی نبودم.سال نود و شش با همـه فجایعش تموم شد.اگه بخوای فکر کنی بهش و به گذشته چشم داشته باشی یـه عقب گرده.ایران بـه فنا رفت .یکی از بهترینـهای زندگیم #علی_علوی رفت.خیلی اتفاقهای بد و خوب افتاد ولی آخرش فک مـیکنم معجزه وار خیلی خوب تموم شد برامون.من اخر سال دست خدارو خیلی بیشتر از قبل تو زندگیم دیدم کـه در یـه لحظه همـه چی عوض شد.سیـاهی بـه سپیدی و حال بد جاشو بـه حال خیلی خوب داد..
به هر حال نود و هفت رو شروع مـیکنیم با چشم بـه فروردینی کـه مـیتونـه بهترین ماه سال باشـه برام.البته انشالله کـه باشـه و اردیبهشت کـه همـیشـه بهترینـه.
همـیشـه پیش مـیرم چون مـیدونم یکی اون بالا بدجور هوامو داره.
#عید #نوروز #نوروز۹۷ #خانواده #عشق😍 #صفا #صمـیمـیت #افراکتی_بزرگ #تیمورلند

Read more

Media Removed

سوار هواپیما شدیم....بعد چند ساعت رسیدیم بـه لندن!!!!!!!!وقتی کـه پیـاده شدیم زنگ زدم بـه نایل ن.سلااااااااام من.سلام نایلر ن.صد دفعه بهت گفتم نگو نایلر =| من.:)خبی نیس بیـاد دنبال ما? ن.اممممممم اها اره زین و لویی قرار بود بیـان هر جا دیدید جمعیت هست برید اونجا مـیشناسنتون من.اوکی بایییی ن.باییییی دیگه ... سوار هواپیما شدیم....بعد چند ساعت رسیدیم بـه لندن!!!!!!!!وقتی کـه پیـاده شدیم زنگ زدم بـه نایل
ن.سلااااااااام
من.سلام نایلر
ن.صد دفعه بهت گفتم نگو نایلر =|
من.:)خبی نیس بیـاد دنبال ما?
ن.اممممممم اها اره زین و لویی قرار بود بیـان هر جا دیدید جمعیت هست برید اونجا مـیشناسنتون
من.اوکی بایییی
ن.باییییی
دیگه قطع کردم خبب کارا بیـا بریمممم
ک.کجا?=/
هر جا دیدی جمعیت هست
ک.باوشـه بریمممممممم
رفتیم چمدونامونو تحویل گرفتیم خب.... اها کارا فک کنم حتما بریم اونجا
بهش یـه جا رو نشون دادم کـه جمعیت بودن راه افتادیم و دیدیم بعلههه زین و لویی اونجان و دارن عمـیگیرنو امضا مـیدن :)
تا مارو دیدن اومدن سمتمون و البته جا نماند کـه ما اون وسط له شدیم :/
وااااااااییییی این زین چقدر هاته *_*
کارا هم کـه کلن محو لویی بود :|
لو.سلاااااااام ز.هایییی
ما.هاییی
لو. خب من لوییم اینم زینـه توام حتما السا باشی
به من اشاره کرد
من.اره اینم دوستم کاراست
لو.اااااا ارهههههه عتو رو دیده بودممم خوشبختم :)
ک.منم همـینطور :)
من.خوشبختم زین :-)
ز. منم همـینطور :)
خبببب بعد از اینکه احوال پرسیـا تموم شد رسیدیم بـه ماشین
بادیگاردا وسایلمونو گرفتن گذاشتن تو ماشبن ما هم سوار شدیمو راه افتادیم سمت خونـه نایل....
**********
خب فوحش بـه من آزاد :/
مسافرتمو الانم بـه زور نت گیر اوردم :/
الانم اون علباسرو مـیزارم و اها راستی انستا قاط زده بود پست نمـیزاشت :/ و دچاره کمبود کاورم شدم -_-
خب نظر?!?

Read more

Media Removed

گذشتن از مرحله ی بعدی زندگیم لیسانس پرستاری دانشگاه هم بعد از سختی های زیـاد واتفاقات گوناگون پیرامونش تموم شد دیگه درس خوندن تموم شد ،امتحان اووووه هزار که تا مشکلی کـه از بالای درس خوندن نصیبم شد تموم شد دوران مدرسه اخراج شدنا جنگ ا بابا اومدن مدرسه فرار از مدرسه دم تعطیلی عید اخ اخ شیفت ... گذشتن از مرحله ی بعدی زندگیم
لیسانس پرستاری
دانشگاه هم بعد از سختی های زیـاد واتفاقات گوناگون پیرامونش تموم شد
دیگه درس خوندن تموم شد ،امتحان اووووه هزار که تا مشکلی کـه از بالای درس خوندن نصیبم شد تموم شد
دوران مدرسه
اخراج شدنا جنگ ا
بابا اومدن مدرسه
فرار از مدرسه دم تعطیلی عید
اخ اخ شیفت های کارورزی صبح با خط واحد رفتن که تا بیمارستان شـهدای کارگر
اووه قبلش رو بگو با خط واحد مـیرفتم دانشگاه اونم سه که تا خط دوساعت تو راه بودم
خواب آلو سر کلاس
نمره کم
تو سری خوردن
دیدنایی کـه اصلا براشون مـهم نبود پرستاری و داشتن گند مکشیدن بـه این رشته
سوتی هایی کـه بچا تو بیمارستان مـیدادن
تخم هایی کـه خودم گذاشتم اووووووه
فکرایی کـه هرشب تو سرم مـیومد کـه چیکار کنم اصلا اینده چطو مـیشـه
رفیق های دانشگاه
اصلا هم زود نگذشت،قد چشم بر هم زدن هم نبود
فقط گذشت
ولی خیلی بد تموم شد خیلی مـیتونستم بیشتر این پیشرفت کنم خیلی
هیف کـه شرایط برام محیـا نبود
تو دانشگاه هم بلد نبودم چکار کنم
اما واقعا دانشگاه مسیر زندگی ادم رو عوض مکنـه
تا قبلش کار نمـیکردم اما تجربه کار هم زیبا بود
گذشت گذشت گذشت
مرحله ی بعدی سربازی هست کـه اونم هنوز نا معلومـه
علباس قهوه ای روز اول دانشگاه هست عقرمز روز اخر .خیلی تغییر کردم خیلی از بس حرص وجوش خوردم😉😉😝
خیلی چاچیرم

21/4/96
#فارغ التحصیلی #دانشگاه ازاد یزد #لیسانس پرستاری #فیروزابادصدوق

Read more

Media Removed

گذشتن از مرحله ی بعدی زندگیم لیسانس پرستاری دانشگاه هم بعد از سختی های زیـاد واتفاقات گوناگون پیرامونش تموم شد دیگه درس خوندن تموم شد ،امتحان اووووه هزار که تا مشکلی کـه از بالای درس خوندن نصیبم شد تموم شد دوران مدرسه اخراج شدنا جنگ ا بابا اومدن مدرسه فرار از مدرسه دم تعطیلی عید اخ اخ شیفت ... گذشتن از مرحله ی بعدی زندگیم
لیسانس پرستاری
دانشگاه هم بعد از سختی های زیـاد واتفاقات گوناگون پیرامونش تموم شد
دیگه درس خوندن تموم شد ،امتحان اووووه هزار که تا مشکلی کـه از بالای درس خوندن نصیبم شد تموم شد
دوران مدرسه
اخراج شدنا جنگ ا
بابا اومدن مدرسه
فرار از مدرسه دم تعطیلی عید
اخ اخ شیفت های کارورزی صبح با خط واحد رفتن که تا بیمارستان شـهدای کارگر
اووه قبلش رو بگو با خط واحد مـیرفتم دانشگاه اونم سه که تا خط دوساعت تو راه بودم
خواب آلو سر کلاس
نمره کم
تو سری خوردن
دیدنایی کـه اصلا براشون مـهم نبود پرستاری و داشتن گند مکشیدن بـه این رشته
سوتی هایی کـه بچا تو بیمارستان مـیدادن
تخم هایی کـه خودم گذاشتم اووووووه
فکرایی کـه هرشب تو سرم مـیومد کـه چیکار کنم اصلا اینده چطو مـیشـه
رفیق های دانشگاه
اصلا هم زود نگذشت،قد چشم بر هم زدن هم نبود
فقط گذشت
ولی خیلی بد تموم شد خیلی مـیتونستم بیشتر این پیشرفت کنم خیلی
هیف کـه شرایط برام محیـا نبود
تو دانشگاه هم بلد نبودم چکار کنم
اما واقعا دانشگاه مسیر زندگی ادم رو عوض مکنـه
تا قبلش کار نمـیکردم اما تجربه کار هم زیبا بود
گذشت گذشت گذشت
مرحله ی بعدی سربازی هست کـه اونم هنوز نا معلومـه
علباس قهوه ای روز اول دانشگاه هست عقرمز روز اخر .خیلی تغییر کردم خیلی از بس حرص وجوش خوردم😉😉😝
خیلی چاچیرم

21/4/96
#فارغ التحصیلی #دانشگاه ازاد یزد #لیسانس پرستاری #فیروزابادصدوق

Read more

#شما_بگو_بمـیر_من_مـیمـیرم . ریشـه تمام سوالات و اشکالات و بهونـه گیری ها و ادعای فهم و شعور و علمـیت ما پیش خدا و احکام دین و فرامـین پیـامبران الهی… از سر ناعاشقیـه!! از سر ادعای عقل و سواد و شعور ناقصیـه کـه به شـهوات و تعلقات و منیت هامون گره خورده… از سر اینـه کـه بده بستون داریم و حساب و کتاب دنیـایی!! از سر ... #شما_بگو_بمـیر_من_مـیمـیرم
.
🌹 ریشـه تمام سوالات و اشکالات و بهونـه گیری ها و ادعای فهم و شعور و علمـیت ما پیش خدا و احکام دین و فرامـین پیـامبران الهی… از سر ناعاشقیـه!! از سر ادعای عقل و سواد و شعور ناقصیـه کـه به شـهوات و تعلقات و منیت هامون گره خورده… از سر اینـه کـه بده بستون داریم و حساب و کتاب دنیـایی!! از سر اینـه کـه نشناختیمش… بعد عاشقش نشدیم…
.
.
.
🌹 اگه بواسطه حرف شنوی یـا شناخت زیبایی های خودمون و عالم بی نـهایتمون… عاشق خدامون بشیم، بهترین و خاص ترین و سرسپرده ترین بنده خواهیم شد!! تموم گناهکاری هامون از سر ناعاشقی مونـه… تموم خطاها و گستاخی و بی توبگی هامون، از سر ناعاشقی مونـه... این فقط شـهیدِ کـه عاشق خدا شده و عاشقی شو با بذل جونش ثابت کرده! مـیگه تو بگو بمـیر، بدون اینکه بپرسم چرا من؟! مـیگم چشم، هستیم بـه فدات…
.
.
.
🌹 این خانم تهیـه کننده و مجری... فقط بواسطه عشقش بـه یـه پسر مذهبی… ۶ ماه و روزی ۵۰ بار زنگ مـیزده و التماس مـیکرده کـه بیـا منو بگیر!! ظاهر متفاوتم کـه سهله… کاری نداره، برات درستش مـیکنم! اصلا شما بگو بمـیر، من مـیمـیرم…!! فقط نگام کن… درمون تموم دردهای ما، عاشقیـه… الهی کـه عاشق بشیم که تا برای چشم گفتن بـه حرفها و شباهت بیشتر بـه معشوق، با اشتیـاق و اصرار… روزی صدبار براش بمـیریم و رنگ معشوق بگیریم…
.
.
.
🔴 #تذکر:
لطفا درگیر مصداق رفتاری این خانوم نشین! درستش این بود کـه با واسطه پیغام بدن نـه مستقیم که تا شانشون حفظ بشـه! اما احساسشون عاشقی بوده و در این پست فقط بـه این مسئله توجه دارم!... لذا این نکته رو دریـابید و موضوع نـه تایید و رد سریـال پدره نـه طرز برخورد این خانم!!
.
#محمد_جلیلی
#مجری #تهیـه_کننده
#سریـال_پدر #عشق #حق
#خدا #دین #مذهبی #بندگی
#اطاعت #اخلاص #عشق
#دنیـا #آخرت #زیبایی
#خدا #پروردگار
#معشوق❤
#دردانـه
#یـار
.

Read more

Media Removed

بخونید از دست ندید زحمت کشیدم نوشتم😑 چندین سال پیش... آقا عرضم بـه حضور با سعادتون ،ما تحت تاثیر یـه جوگیریـه ساده و پاک بچگانمون تصمـیم گرفتیم بریم نماز بخونیم مسجد محلمون،( با اینکه بلد نبودم و بهم گفته بودن هر کجا بلد نبودی صلوات بفرس! مث کاری کـه نود و نـه درصد پیرزن و مردای ایرانی مـیکنن، فک کردین ... 🔴🔴بخونید از دست ندید زحمت کشیدم نوشتم😑
چندین سال پیش... آقا عرضم بـه حضور با سعادتون ،ما تحت تاثیر یـه جوگیریـه ساده و پاک بچگانمون تصمـیم گرفتیم بریم نماز بخونیم مسجد محلمون،( با اینکه بلد نبودم و بهم گفته بودن هر کجا بلد نبودی صلوات بفرس! مث کاری کـه نود و نـه درصد پیرزن و مردای ایرانی مـیکنن، فک کردین چرا زود تموم مـیشـه نمازشون!) وضو رو شکست و بسته بلدم بودما..
جماعت جمع شدند..
و منِ کوچک، منِ معصوم روانـه شدم کـه برم وضو بگیرم (ناگفته نماند کـه همـیشـه از سینک وضوخونـه‌های مسجدا مـیترسیدم و مـیترسم چون انقدد عمـییییقش که، یـه نیم ساعت طول مـیکشـه اب بره برسه پایین حداقل مسجد محل ما اونجوری بود). اذان بـه صدا درون اومد و چون کوچک بودم نتونستم زود وضو بگیرم.به هر حال وقتی سره شیر ارام تر شد، وضو رو گرفتم و رفتم تو...
از شانس بد ما، اون روز ناهار لوبیـا داشتیم با موز...گفتم‌که بدونین شرایط رو..موز کار سیمان رو مـیکنـه لوبیـا کار اون دستگاهی کهسیمان مخلوط و مـیشـه و هی مـیچرخه طبیعتا باعث تولید گاز مـیشـه دیگه. گاااز عرض مـیکنما، گاز های پیوسته نـه، گسسته و خانمان سوز!
رفتم نشستم که تا قدقامت‌الصلاه رو بگن که تا برخیزم...آقا مردم برخاستناا...من برخاستنم نمـیمومد..باید تمرکز مـیکردم..چون زمان کم بود، مسئله مسئله‌ی آبرو بود..اولین نماز بود..پاشنـه‌ی پا هم کارساز نبود..بلاخره بعد از مدتی کلنجار رفتن تونستم روی زانو بشینم..بزرگترین ریسک من..
وضو باطل شد... این گاز گسسته... دو مـیکرولیتر مکعب از اون حجم اصلی گاز خود را رهانید با دستهای باز بـه طرف افق دوید..لوبیـاها مـیخندیدن.
عرق سرد رشونیم جمع شد.مـیدونستم بدون وضو نمـیشـه نماز خوند..گفتم برم یـه بار دیگه بگیرم دیگهی کـه ندیده و نفهمـید..رفتم گرفتم اومدم... نماز شروع شد..صلوات، رکوع صلوات، سجده اول صلوات، سجده دوم با مکث بیشتر صلوات...مرحله‌ی اول بـه سختی تموم شد مرحله‌ی دوم هم بـه همـین روال ادامـه یـافت..ولی امان از این تشـهد..کلا کلید طلایی به منظور خروج این گازهای بیش فعال لامصبه..
وضو باطل شد کـه هیچ..نماز هم باطل شد..عرق سرد دو چندان شد..لوبیـاها هم تو جنب و جوش و شادی و سرور بودند..دوباره وضو...و دوباره وضو و دوباره...
اون شب رفتم خونـه... و این رو نمـیدونم چرا تعریف کردم بـه خونواده...بعد پدر گرامـی این رو جک کرده و پیش اقوام و در همسایـه فامـیل نزدیک و دور تعریف کرده و موجبات خنده رو به منظور همـه ایجاد د..
از هر مناسبتی کـه باعث بشـه با اون فامـیل یـه جا جمع شیم بیزارم..
چون هر وقت حرفشون تموم شـه...مـیبینم وسط اون سکوت یکی مـیپرسه آقا مـهران بازم مسجد مـیرین؟

Read more

Media Removed

بچه کـه بود همـیشـه با جمله اونا پسرن تو نمـیتونی باهاشون بازی کنی، پنجره با حسرت بازی پسرا رونگاه مـی‌کرد بزرگ تر کـه شد با جمله کـه شیطنت نمـیکنـه همـیشـه حسرت راه رفتن روی جدول خیـابونا بـه دلش موند بعدها فهمـید حتی خندیدن، زیبا بودن وخیلی چیزهای دیگه به منظور ا جرمـه حتی اولین بار کـه پریود ... بچه کـه بود همـیشـه با جمله اونا پسرن تو نمـیتونی باهاشون بازی کنی، پنجره با حسرت بازی پسرا رونگاه مـی‌کرد
بزرگ تر کـه شد با جمله کـه شیطنت نمـیکنـه همـیشـه حسرت راه رفتن روی جدول خیـابونا بـه دلش موند
بعدها فهمـید حتی خندیدن، زیبا بودن وخیلی چیزهای دیگه به منظور ا جرمـه
حتی اولین بار کـه پریود شده بود باترس ساعت ها توی دستشویی گریـه کرده بود و فکر مـیکرد خدا به منظور اینکه زیر چشمـی بـه پسر همسایـه نگاه کرده داره مجازاتش مـیکنـه
بزرگ تر کـه شد فهمـید مـیشـه یـه سری کارها رو یواشکی انجام داد
وقتی کلاس قرآن تموم مـیشد چادر سیـاهشو مـیذاشت تو کیفش
همـین کـه سر کوچه خونـه شون مـی‌رسید چادرشو سر مـی‌کرد و با پشت دست برق لبشو پاک مـی‌کرد
دیگه فهمـیده بود چه جوری حتما محبوب دل همـه بود
باید چیکار کرد کـه هم اقاجون ازت راضی باشـه و هم بتونی بـه چشمکای پسر همسایـه لبخند ملیح تحویل بدی.
حتی دقیقا یـادشـه وقتی اقاجونش نامـه های عاشقانـه فرهادو توی کشوی لباس زیراش پیدا کرده بود چه کتک مفصلی از داداشاش خورده بود
اما از وقتی با فرهاد ازدواج کرده بود همـه چی فرق کرده بود براش.
وقتی پریود مـیشد فرهاد براش جیگر درست مـی‌کردو شکمشو ماساژ مـیداد.
تازه داشت معنای زن بودنو مـی‌فهمـید,
یـاد گرفته بود کـه مـیتونـه با ناز و عشوه صحبت کنـه و دلبری کنـه
دامنای کوتاه مـیپوشید و جوری با ادا راه مـی‌رفت کـه دل فرهاد واسش ضعف بره.
وقتی بهش خبر جونش حالش بده
با همون لاک قرمز و رژ صورتی، با همون مانتوی رنگی و کفش پاشنـه بلند رفت سراغ خونـه قدیمـی شون
به سختی از زیر نگاه غضبناک داداشا رد شد و به اتاق خودش رسید کـه حالا شده بود مونس جون
پیرزنی رو مـیدید کـه نگاهش بی هیچ امـیدی بـه دیوارای اتاق بود
جون بالاخره اعتراف کرد,گفت از همون وقتا از نامـه های عاشقانـه فرهاد خبر داشته,مـیومده یواشکی نامـه ها رو مـیخونده و چقد براش غریب بوده کـه یـه مرد اینطور یـه زنو ستایش کنـه,وقتی بدون چادر از کلاس برمـیگشته همـیشـه پشت سرش مـیومده کـه مبادا یکی از داداشاش ببیننش
گفت هیچ وقت جرأت نداشته ازش حمایت کنـه ولی همـیشـه ته دلش تحسینش مـیکرده
گفت فقط خواستم بیـای اینجا که تا بهت بگم اگه خدا روزی بهت داد مثل خودت بارش بیـار.. بزار زندگی کنـه، بزار بفهمـه زن بودن خیلی مقدسه
با گریـه حرف جونو قطع کرد و گفت کاش همون موقع ازم حمایت مـیکردی،کاش همون موقع برام مادری مـیکردی،همون موقع کـه من زیر دست و پای پسرات مشت و لگد مـیخوردم جلوشونو مـی‌گرفتی کـه حالا من حسرت مادر شدن بـه دلم نمونـه
با دلی شکسته خونـه رو ترک کرد.
فرهاد مضطرب بـه ماشین تکیـه داده بود و منتظرش بود
#روز_زن_مبارک

Read more

Media Removed

#یـادداشت_هایی_که_هیچ_وقت_منتشر_نشدند #شماره_چهاردهم امروز سه‌شنبه‌اس. نمـیدونم دقیقا اسمش چیـه اما وقتی بهت فکر مـی‌کنم، حسم مـی‌گمـه تک‌تک سلول‌های بدنم قطب مثبت آهنربا شدن و دوست دارن توعه منفی‌باف رو بچسبن و از کنارت تکون نخورن. هیچی نمـیدونم اما مطمئنم کـه تو رو از سه‌شنبه هفته پیش بیشتر ... #یـادداشت_هایی_که_هیچ_وقت_منتشر_نشدند
#شماره_چهاردهم
امروز سه‌شنبه‌اس. نمـیدونم دقیقا اسمش چیـه اما وقتی بهت فکر مـی‌کنم، حسم مـی‌گمـه تک‌تک سلول‌های بدنم قطب مثبت آهنربا شدن و دوست دارن توعه منفی‌باف رو بچسبن و از کنارت تکون نخورن. هیچی نمـیدونم اما مطمئنم کـه تو رو از سه‌شنبه هفته پیش بیشتر دوست دارم و تقریبا شک ندارم کـه سه‌شنبه هفته دیگه اوضاع با امروز متفاوته؛ مـیگم متفاوته چون نمـی‌دونم این دوست‌داشتن هرمـی که تا کی مـی‌خواد این تصاعد لعنتی رو له کنـه و جلو بره و انقدر جلو بره کـه فکر کنم دنیـای بدون تو مثل جام‌جهانی بدون ایتالیـا مـی‌مونـه. این یعنی فقط همـین کـه از نتایج باخبر باشی کفایت مـی‌کنـه و نباید زیـادی درون بندش بری و وقتت رو صرف دیدنش کنی. این روزها بحث پیش‌بینی داغ داغه و منی کـه با تو توی دقیقه نود و هفت برنده شدم خوب مـی‌دونم کـه فوتبال نود و چند دقیقه هست و هیچ وقت نباید از معجزه خدا ناامـید شد. تو روانشناسی مـی‌گن مردا چشمـی و زن‌ها شنوایین. یعنی مردها فقط عاشق دید زدنن و زن‌ها فقط دوست دارن کـه بشنون ولمس کنن اون چیزی رو کـه شنیدن. سر همـینـه کـه به هیچ زنی هیز نمـی‌گن. اصلا به‌خاطر همـین، تلفن دستشون مـی‌گیرن و اونقدر حرف مـیزنن که تا حس شنیده شدنشون بـه ارگاسم کامل برسه و قانع بشن کـه هیچ موضوعی به منظور صحبت وجود نداره اما این ته ماجرا نیست. اونا مکالمـه رو معمولا با جمله حالا مـیبینمت تموم مـیکنن چون شنیده‌ها رو حتما حس کنن. من مرد بی‌احساسی نبودم اما حس مـی‌کردم کـه یک جای این زبان فارسی مـی‌لنگه. هر وقت حرف‌ها رو مـی‌چسبوندم بهم که تا کلمـه بسازم و با قطار این کلمات حسم رو بـه تو انتقال بدم، ریل یکدفعه جدا مـی‌شد یـا شایدم کوه کلمات مـی‌ریخت وسط ریل و اینجای داستان نـه خبری از دهقان فداکار بود و نـه پترس کـه انگشت کنـه تو دیوار سکوتم که تا پایین نریزه و گند نزنـه بـه احساسی کـه داشتم اما نتوستم بهت بگم. من همون دلقک خندونی بودم کـه همـه بـه خنده‌هام با حسرت نگاه مـی‌ و دوست داشتن جای من باشن اما نمـی‌دونستن کـه من بدجوری تو رو کم دارم و حالیم نیست کـه چه بلایی سر تنـهاییم اومده کـه این‌طور بهت نگاه مـی کنم و لال مـیشم و آخرش فقط یک قلب برات مـی‌فرستم. تو دست روی فتح مردی گذاشتی کـه بزرگترین افتخارش فتح زن‌هایی بود کـه هر بار ترکش ؛ بهش وابسته‌تر شدن. این یعنی بازی دو سر باخت کـه رفتنش مثل موندن و موندنش مثل رفتن مـی‌مونـه. ساعت 12 شبه و دقیق نمـی‌دونم کـه الان چند سه‌شنبس کـه ما معتاد هم شدیم.
#شـهاب_دارابیـان #یـادداشت #دلنوشته #سه_شنبه #معتاد #داستان #ایتالیـا #جام_جهانی

Read more

Media Removed

"پنجره فولاد" منتشر شد (لطفا ورق بزنید و همـینجا کلیپ رو ببینید) هرکی یـه جوری عاشقی مـی کنـه من توی هر شرایطی یـادتم هیشکی مث من بـه تو وابسته نیس من گره ی پنجره فولادتم دستمو وقتی رو م مـی ذارم غیر تو یعنی توو دلم ندارم تموم غصه هامو یـادم مـیره پامو کـه توی این حرم مـی ذارم ترجیع: روی لبم اذن ... "پنجره فولاد" منتشر شد (لطفا ورق بزنید و همـینجا کلیپ رو ببینید)

هرکی یـه جوری عاشقی مـی کنـه
من توی هر شرایطی یـادتم
هیشکی مث من بـه تو وابسته نیس
من گره ی پنجره فولادتم

دستمو وقتی رو م مـی ذارم
غیر تو یعنی توو دلم ندارم
تموم غصه هامو یـادم مـیره
پامو کـه توی این حرم مـی ذارم

ترجیع:
روی لبم اذن ه
هرچی بگی مـیگم قبوله
عاشق گنبد طلاتم
خودت مـیدونی خاک پاتم

عشق تو از سرم زیـاده
مـیام حرم پای پیـاده
قرار من با تو همـیشـه
ورودی باب الجواده
... گنبد تو وقتی کـه روبرومـه
بغض تموم شـهر توو گلومـه
اگه یـه لحظه بی تو زنده باشم
واسه همـیشـه کار من تمومـه

لطف تو با من کار هر بارته
ضامن بیـا شدن کارته
یـه فرقی با شاهای عالم داری
که این همـه گدا توو دربارته

به هر دری زدم واسه دیدنت
یـه بار واسه همـیشـه راهم بده
دلم مـیلرزه کافیـه بخونم
آمدم ای شاه پناهم بده

هنوزم عبچگیمو دارم
که پای ایوون طلا گرفتم
چقد رو سنگای حرم دویدم
تا توی این زندگی پا گرفتم

دلایی کـه دخیل پنجره ت شن
محاله بعد از این دیگه بپوسن
به خیلی جاها دستشون مـی رسه
اونا کـه پای این درو مـی بوسن

صف مـیکشن به منظور دیدن تو
دور ضریحت همـه ی زائرا
نوشته های روی دیوار و در
شعر مـیشن رویشاعرا

النگوهاشو مادرم درون آورد
یکی یکی توی ضریحت انداخت
فقط بـه عشق تو کنج اتاقش
با عکسای ضریح تو حرم ساخت

با اینکه سنگینـه بار گناهم
دلم کنار تو سبک تر مـیشـه
اینو همـه کبوترا مـی دونن
هر کی بیـاد حرم کبوتر مـیشـه

Read more

Media Removed

#100daysofproductivity تجربه صد روز بهره‌ وری: دیروز،روز صدم برنامـه ی من بود و با این کـه هنوز با پست ها جلو مـیریم ولی خواستم یـه مرور کلی داشته باشم راجع بـه چیزایی کـه تو این صد روز یـاد گرفتم و به دست آوردم. پروداکتیو بودن فقط بـه چیزایی کـه من نوشتم محدود نمـیشـه. من خودم تو این مدت من کلی مقاله خوندم. ... #100daysofproductivity
تجربه صد روز بهره‌ وری:
دیروز،روز صدم برنامـه ی من بود و با این کـه هنوز با پست ها جلو مـیریم ولی خواستم یـه مرور کلی داشته باشم راجع بـه چیزایی کـه تو این صد روز یـاد گرفتم و به دست آوردم.
پروداکتیو بودن فقط بـه چیزایی کـه من نوشتم محدود نمـیشـه.
من خودم تو این مدت من کلی مقاله خوندم. از یوتیوب ویدیو دیدم. کلی پیج نگاه کردم که تا آخر هر چیزی کـه یـاد گرفتم و در توانم بود انجام بدم!
تو این مدت عادتایی کـه به زندگی من اضافه شد این بود که
مداوم ورزش مـیکنم و همچنان با برنامـه "هفت دقیقه"این کارو مـیکنم و واقعا بیشتر از روزی هفت دقیقه وقتمو نمـیگیره!
تمرین کردم که تا عادت کنم سر کلاس دانشگاه همـه ی حواسم بـه درس باشـه و خسته و خواب آلود نشم درون نتیجه وقت کمتری واسه مرور لازم دارم!ساعتای موبایلم بـه شدت کم شد و به ساعت مطالعم اضافه شد.
رژیم غذاییمو عوض نکردم ولی درون کل بـه سمت سالم تر شدن پیش مـیرم.یـه چالش بدون پیتزا ام واسه خودم درست کردم کـه تقریبا الان باعث شده دیگه از پیتزا خوشم نیـاد.حتی اگه بیـارن بذارن جلوم خیلی کم مـیتونم بخورم!
یـا مثلا من آدم صبحونـه خوردن نبودم ولی الان نـه هر روز ولی ۵ روز درون هفته حتما با صبحونـه از خونـه بیرون مـیرم‌.
هر شب حتما مدیتیشن انجام مـیدم با اپلیکیشن "headspace"!
اعتماد بـه نفسم بـه وضوح بیشتر شدهو یـاد گرفتم کـه اولیتامو بیشتر بـه سمت خودم تغییر بدم.
دل سوزی و محبت بیش از حدو بذارم کنار و نسبت بـه صد روز پیش روحیـاتم بهتر شده و خوشحال ترم!
قبل از این من بیشتر اوقات کل روز تقریبا هیچ کاری نمـیکردم و به هیچ کارم نمـیرسیدم ولی الان اینطوری شده کـه کارام انجام مـی شـه کلی وقت اضافه هم پیدا مـیکنم.
همـین کـه یـاد گرفتم واسه هر روزم برنامـه داشته باشم و هدف تعیین کنم واسه خودم و باری بـه هر جهت پیش نرم خودش یـه تغییر خیلی بزرگ بود.
البته یـه جاهایی ام خب نشد!
مثلا من هنوز نتونستم خودمو مجاب کنم ۱۱ شب بخوابم بعد صبح زودتر بیدار بشم و از اینجور کارا.
ولی درون کل تاثیر مثبتشو کامل مـیشـه حس کرد.
من دیگه اون آدم صد روز پیش نیستم قطعا.
با این حال مـیدونم کـه کلی چیزای دیگه مـیتونم یـاد بگیرم بیشتر پیشرفت کنم ولی حرف این بود کـه در نـهایت این یـه چالش مفید بود و حتما بـه شکل دیگه ادامش مـیدم و حالا کـه تموم شده با اعتماد بیشتری مـیتونم ازش حرف ب و امـیدوارم کـه شما هم واقعا انجامش بدین.
خوشحال مـیشم اگه شما هم این چالشو همراه من انجام دادین یـا درون حال انجامشین تجربتونو دربارش برام بنویسید😊
#productive_nilou

Read more

Media Removed

[قسمت27] -ریلی؟؟؟توبا یـه لزبین دوست شدی؟ هالسی کنارم ایستاد و منتظر بـه من خیره شد آب دهنم روقورت دادم و باخنده ی مسخره ای جواب دادم:مشکلش چیـه؟ نیدین جوری رفتار مـیکرد کـه انگار هالسی کنارمن و روبه روی اون وجود خارجی نداره و این منو مـیترسوند -حتی از فاصله ی خیلی دور هم مـیشـه متوجه ی این موضوع شد کـه ... [قسمت27]
-ریلی؟؟؟توبا یـه لزبین دوست شدی؟
هالسی کنارم ایستاد و منتظر بـه من خیره شد آب دهنم روقورت دادم و باخنده ی مسخره ای جواب دادم:مشکلش چیـه؟
نیدین جوری رفتار مـیکرد کـه انگار هالسی کنارمن و روبه روی اون وجود خارجی نداره و این منو مـیترسوند
-حتی از فاصله ی خیلی دور هم مـیشـه متوجه ی این موضوع شد کـه اون لزبینـه!
فکرمـیکردم دلیل کات ت بامن موهای کوتاه و رفتارهای تقریباپسرونـه امـه و حالا چی مـیبینم؟دوست تو یـه لزبین بـه تمام معناس!!من تورو مـیشناسم هالسی
تقریبا تمام های لزبین شـهر بـه تو علاقه و احساس دارن و خدای من!تو با لیـام دوستی!!لیـامـی کـه همـه اونو بـه لاشی بودن و باز بودن مـیشناسن و البته کـه خیلی ها روی اون کراش دارن!
این یـه ترکیبه باورنیـه!هردوی شما بازهای حرفه ای ای هستید اینطورنیس؟؟
قبل ازاینکه من جوابهایی کـه برای بیـان اماده کرده بودم رو بـه زبون بیـارم هالسی جواب داد:مشکلش چیـه؟
تموم های شـهر اطلاعی از رابطه ی ما ندارن،اگه تودهنت رو بسته نگه داری!
نیدین باعصبانیت خندید:من چندروز پیش درمورد اینکه لیـام با یـه خیلی متفاوت رابطه داره شنیدم و البته کـه تعجب اور نبود چون لیـام تموم های معمولی و غیرمعمولی رو بـه تخت خواب کشونده اما اینکه تو..تو خودتی هستی کـه ا رو..
جلو رفتم و انگشتم رو توی هوا تکون دادم:محض اطلاعت ما هنوز باهم نداشتیم نیدین!
چشمـهای نیدین بزرگتر از این نمـیشد
-باور نمـیکنم!
انگشتهای هالسی روی کمرم قرار گرفت
-و ما اهمـیتی بـه اینکه تو باور نمـیکنی نمـیدیم عزیزم!
به هرحال..موهای بانمکی داری!
لبخند و اون چشمکی کـه هالسی توی اون لحظه بـه نیدین زد حس معصوم و بیچاره ای کـه بهش خیـانت شده رو بـه من وارد کرد ومن تنـها با کشیدن دست هالسی بـه سمت ماشین این حس مزخرف رو ازبین بردم!یـامسیح!!من عقلمو از دست دادم!چطورممکنـه انقدر بعدشنیدن تعریف اون از یکی ازدوست های قبلی خودم انقدر احساس مزخرفی کنم؟
-چرا ساکتی لیـام؟دلت به منظور دوست بانمکت تنگ شده بود و حالا تو فکرشی؟
-البته کـه نـه!!
زیرچشمـی نگاهش کردم و طوری کـه انگار تصمـیمـی به منظور بلندبیـان افکار ذهنیم ندارم زمزمـه کردم:ما عجیب ترین رابطه ی دنیـا رو داریم!
-مـیتونیم کات کنیم!
-اوه نـه ممنون!!
صدای خنده اش کـه از نادرترین اتفاقاتی بود کـه مـیشد دید توی ماشین پیچید
-توجالبی لیـام!حداقلش اینـه کـه اولین واخرین پسری کـه برای تجربه باهاشم خوش قیـافه و باحاله!!
-قطعا هستم!شنیدی کـه نیدین چی گفت
-اینکه تو یـه لاشی بـه تمام عیـار هستی؟
اخم کردم و با غرغرجواب دادم
-جمله ی بعدش!
-اینکه بازی؟
-لعنت بهت!

Read more
اين ترانـه از سيروانِ خسروي كه بـه نظرم از بهترين هاي كشورمونـه و ميتونـه كه بهترين هم باقي بمونـه.. و اين منِ بي سر و صدا كه دلم يه چند مدتي بيشتر از پيش هواي خنك و آرامش ميخواد و همين منو بَس... . تعجب نکن اگه بی منطق تورو دوست دارم اگه تموم نمـیشـه اصرارم اگه باتو دنبال تکرارم تکرارم تعجب نکن اگه از هرکسی ... اين ترانـه از سيروانِ خسروي كه بـه نظرم از بهترين هاي كشورمونـه و ميتونـه كه بهترين هم باقي بمونـه..
و اين منِ بي سر و صدا كه دلم يه چند مدتي بيشتر از پيش هواي خنك و آرامش ميخواد و همين منو بَس...
.
تعجب نکن اگه بی منطق تورو دوست دارم
اگه تموم نمـیشـه اصرارم اگه باتو دنبال تکرارم تکرارم
تعجب نکن اگه از هرکسی جز تو بیزارم
اگه این شبا خیلی بیدارم اگه باتو و بی تو تب دارم تب دارم
مطمئن بودم کـه گذشته با تو جبران مـیشـه کـه آینده ی خوبی درون پیشـه
مـیشـه داشته باشم تورو همـیشـه همـیشـه
تورو دارم و حالم از این حس زیر و رو شده باور کن
با یـه حرفی یـه کاری یـه چیزی حالی کـه دارمو بهتر کن
با تو هر چی کـه خواستم همون شد با تو همـه چی راحت شد
همـه دیدن رابطمون خیلی بیشتر از یـه مدت شد
آروم آروم آروم خودمو تسلیم تو دیدم
لحظه لحظه بیشتر با تو آرامشو فهمـیدم
تاثیر تو دیگه غیر قابل انکاره درست مـیگن کـه عشق فقط یکباره
سرنوشتم بـه تو بستگی داره بـه تو بستگی داره
مطمئن بودم کـه گذشته با تو جبران مـیشـه کـه آینده ی خوبی درون پیشـه
مـیشـه داشته باشم تورو همـیشـه همـیشـه
تورو دارم و حالم از این حس زیر و رو شده باور کن
با یـه حرفی یـه کاری یـه چیزی حالی کـه دارمو بهتر کن
با تو هر چی کـه خواستم همون شد با تو همـه چی راحت شد
همـه دیدن رابطمون خیلی بیشتر از یـه مدت شد

سیروان خسروی تعجب نکن

Read more

Media Removed

فکر کردین داستان تقویم تاریخ تموم شده! نـه‌بابا، هنوز ادامـه داره. بعد از اون عروسی کـه به نوعی اجلاس سران بود و تبدیل شد بـه مرکز مشاوره ما، با اتفاق صد درصدی آرای قرار شد کـه بنده کاسه کوزمو جمع کنم و از ارمنستان برگردم بیـام ایران. وقتی برگشتم چند که تا کار مختلف پیش روم بود کـه باید انتخاب مـیکردم. یکیش ... ✒✒✒
فکر کردین داستان تقویم تاریخ تموم شده! نـه‌بابا، هنوز ادامـه داره.
بعد از اون عروسی کـه به نوعی اجلاس سران بود و تبدیل شد بـه مرکز مشاوره ما، با اتفاق صد درصدی آرای قرار شد کـه بنده کاسه کوزمو جمع کنم و از ارمنستان برگردم بیـام ایران.
وقتی برگشتم چند که تا کار مختلف پیش روم بود کـه باید انتخاب مـیکردم. یکیش همکاری تو یـه رستوران چهار ستاره ایتالیـایی بود. یکیش کار‌ تو یـه شرکت بازرگانی نوپا بود کـه همسنگرا درون غیـاب من تاسیس کرده بودن.
یـادم نیست چی شد کـه به این جمع بندی رسیدم کـه کار تو شرکت بازرگانی رو انتخاب کنم، ولی این دوتا عرو تو اتاق کارم تو اون شرکت گرفتم.
پی نوشت: وقتی تصمـیم گرفتم دوباره ایران بمونم ریشامو رو زدم ولی موهام رو ول کردم ببند شـه چون دیگه حوصله رسیدگی بهشون رو نداشتم.
.
#سفر_برای_همـه
.
راستی بـه لینک های این زیر هم توجه کنید👇
.
وب سایت رسمـی من
www.mehdikavandi.com
اینستاگرام انگلیسی
@mate_kava
لینک آپارات
www.aparat.ir/mehdi.kavandi
کانال تلگرام
http://tlgrm.me/mehdi_kavandi
.
.
#سفر #سفرنامـه #جهانگردی #جهانگرد #بکپکر #مستندساز #مستند #کمدی #گردش #گردشگری #منوتو #منوتوپلاس #کوله_گردی #ایرانگردی #مسافرت #مسافر #پاسپورت #جاذبه_گردشگری #ماجراجویی #گردشگر #طنز #خنده_دار #هتل #بلیط
#فیلم #سریـال #پخش #اکران #نمایش

Read more

Media Removed

سلام ای غروب غریبانـه ی دل دلم گرفت ای همنفس عشق هست و آتش و خون کاشکی مـیشد بهت بگم‌چقد صداتو دوس دارم مرو ای دوست مرو از دست من ای یـار که تا تو عاشقانـه بودی شب من سحر نمـیخواس وقتی تو با من نیستی از من چه مـیماند تموم شد ترانـه بـه پایـان رسیدم کجای این شب غریبم و کجای این کرانـه ی کبود نـه مـیشـه باورت کنم نـه مـیشـه ... سلام ای غروب غریبانـه ی دل
دلم گرفت ای همنفس
عشق هست و آتش و خون
کاشکی مـیشد بهت بگم‌چقد صداتو دوس دارم
مرو ای دوست مرو از دست من ای یـار
تا تو عاشقانـه بودی شب من سحر نمـیخواس
وقتی تو با من نیستی از من چه مـیماند
تموم شد ترانـه بـه پایـان رسیدم
کجای این شب غریبم و کجای این کرانـه ی کبود
نـه مـیشـه باورت کنم نـه مـیشـه از تو رد بشم
شوق سفر نداشتی قصد گذر نداشتی
یـه روز سیـاه یـه روز سپید یـه روز زرد
شب عشق شب درد شب تنـهایی مرد
درد بی درمان من گفتنی نیست
نـه از خاکم نـه از بادم نـه درون بندم نـه آزادم
باران کـه مـیبارد تو مـی آیی
دل دل مکن حرفی بزن حرفی بزن بی گفتگو
گله دارم گله دارم پر دردم گله دارم
قصه اینجوری نبود که
خوب شد دردم دوا شد خوب شد
دل بـه غم سپرده ام درون عبور سالها
.....
.....
.....
اگر ترانـه ای از قلم انداختم ببخشید😊 بالاخره شاعر فراموش مـیکند بین کارهایش🙌💖
نمـیدانم کدام یک را دوست دارید و با کدام خاطره بازی و خاطره سازی کردید اما اگر دوست داشتید بنویسید کـه از این ترانـه ها کدامش همدمتان بوده
ضمنا همـه ی این آثار را درون کتاب "پروانـه پوش" کنار هم گذاشتیم کـه امروز شنبه بیست و دوم اردیبشـهت درون نمایشگاه کتاب غرفه ی نشر نگاه ساعت چهار تقدیمتان کنم اگر دوست داشتید با خطی بـه یـادگار از من💖💖💖
خوشحال مـیشم خیلی خیلی از دیدنتون
آدرس هم کـه در پوستر هست😉💖
@negahpub

Read more

Media Removed

کل کشور امروز یک صدا مـیگن بهار تموم شده! والا بهار ما همون وسطای فروردین تموم شد و پریدیم تو تابستون اما خب .. . . تو پرانتز: بـه فصل و زمان و مکان نیست، ببین دلت چی مـیگه.. امـیدوارم بگه همـیشـه بهاره . . . [لوگو یـادم رفت ب شما خودتون امانتدار باشید بعضی از همکاران محترم ] . #بهار #بالرین #باله ... کل کشور امروز یک صدا مـیگن بهار تموم شده!
والا بهار ما همون وسطای فروردین تموم شد و پریدیم تو تابستون اما خب ..
.
.

تو پرانتز: بـه فصل و زمان و مکان نیست، ببین دلت چی مـیگه.. امـیدوارم بگه همـیشـه بهاره😍
.
.
.
[لوگو یـادم رفت ب شما خودتون امانتدار باشید بعضی از همکاران محترم 😅]
.

#بهار #بالرین #باله #سیسمونی #اتاق_کودک # گلگلی #رنگی_رنگی #گل #دکوراسیون #تهران #آبادان #azin_gallery

Read more

Media Removed

. . هرکه دیوانـه شد از پند نگردد #عاقل خون چو شد مُشک، محال هست دگر خون گردد️ #حضرت_صائب . ***************** . . دست بر قضا بالاخره قسمت شد ما #قسمتی از مطالبه شیرینی آغاز ولایت امام عصر ارواحنا فداه و آزادی حرم جانشون حضرت زینب (سلام الله علیـها) و نابودی #داعش درون منطقه رو کـه یکی از دوستان ... . .

هرکه دیوانـه شد از پند نگردد #عاقل
خون چو شد مُشک، محال هست دگر خون گردد☺️😄 #حضرت_صائب . ***************** . .

دست بر قضا بالاخره قسمت شد ما #قسمتی از مطالبه شیرینی آغاز ولایت امام عصر ارواحنا فداه و آزادی حرم جانشون حضرت زینب (سلام الله علیـها) و نابودی #داعش درون منطقه رو کـه یکی از دوستان پیگیرِ خوشحال، از مدتها پیش وعده داده بود رو وصول کردیم! البته از آنچه درون تصویر مشاهده مـی کنید بیش از یک پنجمش بـه ما نرسید و بقیش درون طرفة العینی قلع و قمع شد! ولی بـه اروم گرفتن اون توریست آلمانی ای کـه با تعجب و نگاهی #جاهل_اندر_فقیـه بـه ما خیره شده بود مـی ارزید😉

خلاصه کـه با تاخیر فراوون، آزادی حرم و نابودی شجره خبیثه داعش مبارک! الهی کـه به زودی زود شاهد نابودی همـه دست های پشت پرده و روی صحنـه ظلم و جنگ و تبعیض درون کل دنیـا و بعد از اون هم فرج حضرت پدر، صاحب الزمان باشیم🙏😍 #حافظ_تو_مسلمون_نیستی!😆
#گفتم_خودشو_بیـار_نـه_تسبیحشو🙈
#داعش_تموم_شد؟! #واقعنی؟😳
#چرا_هیشکی_باورش_نمـی_شـه؟🤔
#کافه_چی
#آینده_از_آن_امت_اسلام_است.
#وعده_صادق
#سردار_دلها
#قاسم_سلیمانی
#جای_خالی
#در_بهار_پیروزی_جای_شـهدا_خالی
هرکه را صبح #شـهادت نیست، شام #مرگ هست...
#معان_حرم
#حال_خوب
#دوستای_خوب
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج

Read more

Media Removed

. ️ اخبار تکمـیلی از RAC1 / . توافق اولیـه به منظور خرید مالکوم مالکوم بـه بارسلونا سفر خواهد کرد و بعد از ظهر امروز بـه اونجا مـیرسه. . توافق بین بارسا ، بوردو و مدیربرنامـه‌ی بازیکن انجام شد. مالکوم امشب تو بارسلوناست! . -مالکوم امروز بـه بارسلونا مـیرسه -فردا تست های پزشکی رو انجام مـیده -قردادش ... .
↩️ اخبار تکمـیلی از RAC1 /
.
🔸توافق اولیـه به منظور خرید مالکوم
مالکوم بـه بارسلونا سفر خواهد کرد و بعد از ظهر امروز بـه اونجا مـیرسه.
.
🔸 توافق بین بارسا ، بوردو و مدیربرنامـه‌ی بازیکن انجام شد.
مالکوم امشب تو بارسلوناست!
.
🔹 -مالکوم امروز بـه بارسلونا مـیرسه
-فردا تست های پزشکی رو انجام مـیده
-قردادش ۵ ساله خواهد بود.
.
‼️مدیربرنامـه‌ی مالـکوم:
همـه چی‌تموم شد. مالکوم دیگر بـه رم نخواهد رفت !
.
.
#News
@3liyf

Read more

Media Removed

در موزه فلک الفلاک رویت شد و به نظرم خیلی جالب اومد : عیک: عینک نزدیک بین زنانـه و مردانـه.خداییش خیلی شیکه حتما برند بوده زمان خودش عدو: من که تا حالا سماور بـه این خلاقیت ندیده بودم.کاملا مولتی پرپوز عسه : وای از طرح و نقش پارچه هاش . کلاهش منو یـاد دلیران تنگستان انداخت گرچه کـه فکر کنم ربطی بـه ... در موزه فلک الفلاک رویت شد و به نظرم خیلی جالب اومد :
عیک: عینک نزدیک بین زنانـه و مردانـه.خداییش خیلی شیکه حتما برند بوده زمان خودش 😊
عدو: من که تا حالا سماور بـه این خلاقیت ندیده بودم.کاملا مولتی پرپوز 👌
عسه : وای از طرح و نقش پارچه هاش . کلاهش منو یـاد دلیران تنگستان انداخت گرچه کـه فکر کنم ربطی بـه هم ندارند.
عچهار : لونـه مرغه.من که تا حالا ندیده بودم ابن مدلی. فکر کنم ابنم زمان خودش مـیتونست دیزاین اوارد بگیره 😀
خدا رحم کرد کل سفر من بـه خرم آباد سه روز بود کـه دو که تا نصف روزش تو راه گذشت. وگرنـه پست ها هنوز ادامـه داشت. ولی خوب تموم شد. خیـالتون راحت باشـه 😊

Read more

Media Removed

: ☜اَز عــِشــق چــى مــيــدونى مــَشـــتــى؟ ⇜صــداى جــيــغ وَحــشــى؟✘ ☜یـا دوست دارمای کشکی؟؟✘ ←عشق تورو نمـیدونم ولی مال من پشم نی ⇜چون فازم مث فاز تو لش نی : ببین بـــچـہ جـــــون✘ 4تا مگس دورت جمع شده فک نکن عـــــن شدے✘ اینقدم نگو بـہ مـا نمـیخوری✘ هیشکـے دلش نمـیخواد بـه عـــــن ... : ☜اَز عــِشــق چــى مــيــدونى مــَشـــتــى؟ ✔ ⇜صــداى جــيــغ وَحــشــى؟✘ ☜یـا دوست دارمای کشکی؟؟✘ ←عشق تورو نمـیدونم ولی مال من پشم نی✔✔ ⇜چون فازم مث فاز تو لش نی❇ : ببین بـــچـہ جـــــون✘

4تا مگس دورت جمع شده فک نکن عـــــن شدے✘
اینقدم نگو بـہ مـا نمـیخوری✘
هیشکـے دلش نمـیخواد بـه عـــــن بخوره✘

مـــــن مث فنر مـیمونم..✘
تا مـیتونـے باهام بازے کن...✔
ولـے بپا درون نرم✔
جـــــرت.. مـیدم✔ .. ✘اگــــہ الان بِهـت مَحَل سَگ نميذارمـ✘
✘ واسه اينـہ کـہ...✖
✘ی روزايـے خیلی دور و بــرت پیچیدم "هـار شدے"✖ ✘آره مـــــن اخلاقم سگــہِ
اَمّــا نـه واسه هرکسی ✔
واسِـہی ِکــہ پــدرسگـہ√ √اینم بدون عزیزم ﻗﻴــــﺎ؋ـــہﮔـــﺮ؋ﺘــﻦ... !!!!!!!
…⇙ﻗـــــﻴـــﺎ؋ـــــہ⇘ ﻣـــﻴﺨـــﻮاﺩ..... !!!!!
»…ﺩﺭﺟــــﺮﻳـــﺎﻧـــﻲ که؟؟؟⇴...« √اینم بگم ﻫــَـــﻤـہ ﻣﯿﮕــَــﻦ ﺧﻮﺩﺕ ﺑـﺎﺵ
⇦⇦ﻣـَــﻦ ﺍﮔـہ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﺎﺷـــَــم..⇨✖
ﺟـَــﻮﺍﺏ ﺳـَــﻼﻣــِــﺘـــَــﻢ ﻧـِــﻤﯿﺪﻡ..✔ اره اینجوریـاس....: وَقتي لٰاشيٰا دَمْ بِزَنَنْ اَزْ رِفٰــــاقَت ☞
بِدونْ ميخوانْ بـه گٰاتْ بِدَنْ بٰا سيٰــــاسَتْ ☞ ↓❂✘ســـــــــــــادگــــــی جــــــــــــــــــرم اســت!
ومـــــــــــــــن مجـــــــــــــــــرم سابقــــــــــــه دار....√→→❂ ↓↑ ::قَهرٓ کآرِ ِ بَچّہِ خُوشــــٓکِلآس:: مَآ فَقَد خَطٓ مےٓ کِشّیمــ ::خَــَـَـَـَـَـَـَـط :: ارتفــاع چشـــمام خیــــــلی زیــــاده آدمایـــــی کـه ازش ✼افــتــادن✼
دیــــگه هــــــیچ وَقــــــــت ✘دیـ ــ ــ ـده✘ نشدن...!!l
✍ ✖ﺩﻭ ﻧَﻔـــَــﺮﻭ✖ ‏‏‏به بعضیـا حتما گفت:
اگه رفتنت واسه خودت جـــــــــون بود...
واسه ما آخ جـــــــــــــــــــــــــــون بود
بــﻪ ﺑــﻌــﻀــﻴــﺎﻡ ﺑــﺎﺱ ﮔــﻔــﺖ:
ﺷــﻤــﺎ ﺟــﺎﻧــﻤــﺎﺯ ﺭﻭ ﻭﻟــﺶ ﮐــﻦ... ﺧــﻮﺩﺗــﻮ ﺁﺏ ﺑــﮑــﺶ ﺑــﻮ ﺳــﮓ ﻧــﺪﯼ!!!
ﺍﮔــــــــــــــــــــﻪ ﻣﺎ ﺟﻠﻮﺗﻮﻥ ﺯﺍﻧﻮ ﺯﺩﯾــــــــــــــــــــــــــــــﻢ ﻭﺍﺳﻪ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﻫﻢ ﻗﺪ ﺷﻤﺎ ﺑﺸﯿــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــﻢ ﺁﺭﻩ ﻋﺰﯾــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــﺰﻡ…
یـــه سـِریـام بیشتـــــر "مخاطــــــبِ لاس"
محســــوب مـیشــــــن که تا "مخاطــــبِ خـــــــــاص"
ب بعضــیــام بــــاس گفتــــــ... . . . . . . . .
ببیـــن عـــزیـــزمــــ...
گــنده ی گنـــده هم ک بشـــے تـــازه مـیشــــے بــادیــگاردِ مـــن... . .
عقـــب وایســـا...
‏به بعضیـام حتما گفت
فعلا قلیون دستمـه،
تموم کـه شد قول مـیدم تو رو هم دود کنم

Read more

Media Removed

. اول . دیدم راننده ی تاکسی پرچم ایران زده توی ماشینش. بهش مـیگم آماده ی بازی امشبید آره؟ مـی خنده مـیگه اره حسابی . دارم لپتاپم رو باز مـی کنم کـه چهل دقیقه ی مسیر رو کار کنم. راننده مـیگه مـیدونید خانم ما پسرها برد واسمون مـهم نیست. بازی خوب واسمون مـهمـه. مـی خوام بگم چرا شما پسرها حالا؟ مـی خوام بگم مگه فوتبال ... .
اول
.

دیدم راننده ی تاکسی پرچم ایران زده توی ماشینش. بهش مـیگم آماده ی بازی امشبید آره؟ مـی خنده مـیگه اره حسابی . دارم لپتاپم رو باز مـی کنم کـه چهل دقیقه ی مسیر رو کار کنم. راننده مـیگه مـیدونید خانم ما پسرها برد واسمون مـهم نیست. بازی خوب واسمون مـهمـه. مـی خوام بگم چرا شما پسرها حالا؟ مـی خوام بگم مگه فوتبال مال یـه ته. اما نمـی گم. خسته ام و کار دارم. سکوت مـی کنم مـیرم توی لپتاپم. یـه دقیقه مـی گذره. اقای راننده مـیگه خانم نمـی دونم چرا گفتم پسرها. بهتره بگم فوتبال دوست ها، هان؟ خستگیم کمرنگ مـیشـه. بهش مـیگم اره خیلی بهتر شد. مـیگه تو مخ مون این چیزهای مسخره رو. مـیگم اره . ولی داریم کم کم مخ هامون رو تمـیز مـی کنیم .

دوم
.

قراره رفقا بیـان خونـه ی ما با هم بازی رو ببینیم. من هیچ وقت فوتبالی نبودم. هنوز هم نیستم. اما شادی همگانی‌قلبم رو مچاله مـی کنـه. دوست دارم ایران ببره چون دوست دارم صدای بوق و شادی بشنوم. ساعت هشت و چهل و پنج شب کارم تموم‌مـیشـه. مـی‌ بیرون کـه برم سمت خونـه. وحید انلاین رو چک مـی‌کنم. مـی‌بینم نوشته باز درهای استادیوم رو بستن و راه ندادن. مـی دونم امـیر و نسترن قرار بود برن. یـه غمِ آشنای کهنـه مـی شینـه تو قلبم. وقتی مـی رسم خونـه خبرها اینـه کـه دوباره باز شده درها
.
سوم
.
اون لحظه ی جادویی کـه خیلی ها ازش گفتن، اون لحظه کـه از دل و جون با هم اونطوری دفاع جلوی دروازه. وقتی با چنگ و دندون افتاده بودن روی زمـین و نمـی ذاشتن گل بشـه. اون لحظه بغض اشنای کهنـه مـی شینـه تو‌ چشم هام . بغضی کـه سال هاست درون سرزمـینی غارت شده زیسته و امـید و تلاش رو هر روز دیده کـه جوونـه زده. توی دلم مـیگم اخه مگه ما چقدر جون داریم کـه اینقدر امـید توی دل هامونـه. مگه خاک دل مون چقدر باروره کـه امـید اینطوری هر روزجوونـه مـی زنـه .

چهارم .

امروز ظهر، توی رستوران دارم واسه مجتبا تعریف مـی‌کنم کـه دیشب وقتی درهای استادیوم رو بستن و اول راه ندادن، نسترن زده زیر گریـه و ... بعد یکهو سکوت مـی کنم. بغضم داره مـی شکنـه. مجتبا هم سکوت مـی کنـه دستم رو مـی‌گیره. بغضم رو‌ قورت مـیدم و به باغچه ی دلم فکر مـی کنم. بـه جوونـه هایی کـه هر روز مـی زنـه بیرون و توان دوباره ایستادن رو مـیده
.

.
حالِ تون رو دوسْت دارَم این روزها. حواسِ مون بـه آلودِگی هامون هَستْ وَ این یِک شروعِ خوبه .

این کلمـه ها با بُغض نوشته شدند..

Read more

Media Removed

. . یـادته مـی گفتی هر چیزی مربوط بـه تو باشـه رو دوست دارم، اما خنده هات یـه چیز دیگه است؟؟ یـادته مـی گفتی هرکی واسه یـه چیزی مـیجنگه، من واسه منحنی لبای تو؟ یـادته مـی گفتی، همـه دنبال نیمـه ی گمشده اشون، منم دنبال تو، چون تو نیمـه ی بهتر منی؟ یـادته مـی گفتی من اگه جای شـهرداری تهران بودم، مـیدادم عکستو روی تموم ... .
.
یـادته مـی گفتی هر چیزی مربوط بـه تو باشـه رو دوست دارم، اما خنده هات یـه چیز دیگه است؟؟
یـادته مـی گفتی هرکی واسه یـه چیزی مـیجنگه، من واسه منحنی لبای تو؟
یـادته مـی گفتی، همـه دنبال نیمـه ی گمشده اشون، منم دنبال تو، چون تو نیمـه ی بهتر منی؟
یـادته مـی گفتی من اگه جای شـهرداری تهران بودم، مـیدادم عکستو روی تموم پلا نصب کنن؟
یـادته بعدش تو فکر مـیرفتی و مـی گفتی : نـه...نـه...تو فقط مال خودمـی؟
یـادته مـی گفتی اگه عباس مـیرزا خنده هاتو دیده بود ترکمانچای رو پاره پاره مـی کرد و ایروان و نخجوان الان خاک زیر پای خودت بودن؟؟
یـادته وقتی داشتی مـیرفتی سرتو کج کردی و گفتی : برمـیگرردم، تو فقط قول بده کـه همـیشـه بخندی...
یـادته بهت قول دادم و گفتم :
دلم تنگت مـیشـه.توام قول بده زودی برگردی
یـادته رفتی و دیگه برنگشتی؟؟
رفتی و دیگه برنگشتی...
چی شد؟ کجا جا موندی؟
پشت کدوم برف گیر افتادی؟؟
نکنم بازم کفشاتو قایم کردی بالای درخت؟؟
ببین...
چشم من چشم نباشـه اگه روزی بـه راهت نمونده باشـه
پاره کن اون ترکمانچای لعنتی رو...
پاره کن و برگرد " نیمـه ی بهتر من "
#محمد_مـهدی_عزیزمحمدی

Read more

Media Removed

بعد بازی اومدیدم خونـه لئو رفت یـه دوش گرفت و رفت تو اتاقش..منم رفتم نشستم پای گوشیم و با سارا مـیکردم.. بعد یـه ساعت رفتم ببینم لئو چیکار مـیکنـه. همـه جای خونرو گشتم ولی پیداش نکردم رفتم تو اتاقش و دیدم مثه بچه ها خوابیده!!(اوخی ) دیگه نزدیکای ساعت شیش بود گفتم دیگه بیدارش کنم شب نمـیتونـه بخوابه. رفتم ... بعد بازی اومدیدم خونـه لئو رفت یـه دوش گرفت و رفت تو اتاقش..منم رفتم نشستم پای گوشیم و با سارا مـیکردم..
بعد یـه ساعت رفتم ببینم لئو چیکار مـیکنـه.
همـه جای خونرو گشتم ولی پیداش نکردم رفتم تو اتاقش و دیدم مثه بچه ها خوابیده!!(اوخی 😍 😍 😍)
دیگه نزدیکای ساعت شیش بود گفتم دیگه بیدارش کنم شب نمـیتونـه بخوابه.
رفتم بالا سرش و اروم گفتم:
_ لئووو پاشو دیگه ساعت پنج و نیمـه. 😏
_باشـه..یـه ربع دیگه.. 😏
_نـههههه همـین الان پاشو...حوصلم سر رفته مـیخوام بریم بیرون. 😝 _کجا بریم اخه؟ 😏
_من چمـیدونم حالا یـه جارو پیدا مـیکنیم..تو پاشو فقط! 😁
من رفتم بـه آلیسا زنگ زدم و شماره نیمارم از لئو گرفتم و بهشون گفتم بیـان خونـه ما که تا بریم بیرون..تقریبا نیم ساعت بعد رسیدن..نیمار یـه تیشرت نایک قرمز پوشیده بود با شلوار لی و کلاه کپ..آلیس هم یـه لباس شیک آبی و مشکی پوشیده بود با شلوار آبی روشن با کفشای مشکی با رژ بنفش و سایـه آبی.
منم رفتم حاضر شدم..یـه شلوار لی روشن پاره پوره پوشیدم با یـه تیشرت طوسی کـه روش نوشته های مشکی داشت و با کفشای سفید و موهامم از بالا بستمو یـه رژ صورتی پرنگ و سایـه مشکی زدم با عطر خوشبو(جوووون 💋 😜 )
_ لئو هم یـه تیریپ مشکی و سفید زد و خلاصه همـه سوار مازراتیش شدیم و رفتیم 😘
لئو گفت:
_خب حالا کجا بریم؟
_من گفتم :نمـیدونم ولی خیلی دلم هوس یـه شـهر بازی کرده. 😘
_آلیسا گفت وای آره منم خیلی دلم مـیخواست برم ولی وقت نشد.
_پس بررررریم! 😁
ماشینو تو پارکینگ پارک کردیم و رفتیم تو شـهر بازی.. لئو بیلیت هارو گرفت و خفن ترین وسیله هاشو سوار شدیم و آلیسا کـه کلا عاشق این چیزا بود گفت تونل وحشت هم بریم....من اولاش یـه خورده مـیترسیدم ولی بعدش عادت کردم..خیلی حال داد..تو تونل وحشت اینقدر جیغ زده بودم کـه صدام گرفته بود نیمارم همش مسخره بازی درون مـیاورد کـه منو بترسونـه..بعدش یـه چند که تا سلفی از خودش و با ما انداخت.. 😜😝
اخر سر پشمک خریدیم و بستنی و آبمـیوه خوردیم و حسابی اینور و اون ور رفتیم..
شب کـه شد همون جا تو رستورانـه شـهر بازی شام خوردیم...همـه چیز برگر سفارش دادیم با سیب زمـینی و نوشابه....یـه خورده حرف زدیم و شامو تموم کردیم و نیمار شام رو حساب کرد و بعدش رفتیم آلیسا و نیمارو رسوندیم خونشون و خظی کردیم..
شب رسیدیم خونـه و خسته و کوفته خوابیدیم.
#نظر لطفا!
ما با نظراتتون خيلى انرژى ميگيريم و اگر هم مشكلى درون داستان ديديد يا انتقادى داريد حتما بـه ما بگيد😉
@mahasal_mh
@mehrnoosh.j.m
#Dreamandlove__mahasal

Read more

Media Removed

دكمـه ي آ رو فشار دادم. قلبم تندتر از هميشـه وقت گفتن اسمش مي زد. تعداد طبقات فرصت اين رو مي داد كه بـه سي سال دوست داشتنش فكر كنم. سي سال! بين طبقه ي چهار و پنج آ متوقف شد. ترسيدم! وحشت كردم عين فيلم ها نفس كم بيارم. نفس... هميشـه صدام مي زد نفس. حتي قرار بود اسم ي كه روزي خواهيم داشت ... دكمـه ي آ رو فشار دادم. قلبم تندتر از هميشـه وقت گفتن اسمش مي زد. تعداد طبقات فرصت اين رو مي داد كه بـه سي سال دوست داشتنش فكر كنم.
سي سال!
بين طبقه ي چهار و پنج آ متوقف شد.
ترسيدم!
وحشت كردم عين فيلم ها نفس كم بيارم.
نفس...
هميشـه صدام مي زد نفس. حتي قرار بود اسم ي كه روزي خواهيم داشت رو نفس بگذاريم.
بعد يهويي نمي دونم چطور تونست اينـهمـه سال غيب بشـه يا دور بايسته و بي نفس زندگي كنـه كه من زندگي كنم.
پيغام دادم من رسيدم ولي گير افتادم توي آ.
دست گذاشتم روي دكمـه ي زنگ هشدار!
بعد فكر كردم گير افتادن توي اتاقك ا اين فرصت رو ميده كه بـه همـه چيز فكر كني.
نمي دونستم چكار مي كردند فقط مدام مي پرسيدند خوبي؟ دكمـه ي تهويه ي آ رو فشار دادم و گفتم خوبم اما اونقدر آهسته حرف زدم كه فقط خودم شنيدم. دوباره بلندتر پرسيدند و بلندتر پاسخ دادم خوبم.

آ يك طبقه پايين رفت و بعد مجدد بالا.
وارد شركت شدم. درون اتاقش باز بود و ادامـه ي جلسه رو بـه معاونش درون سالن كنفرانس طبقه ي ديگه سپرد. دونـه دونـه بيرون كه مي آمدند زير چشمي چپ چپ نگاهم مي كردند.
.
.

وارد اتاق شدم، درون رو بست و دستم رو گرفت و محكم بغلم كرد و موهام رو بو كشيد.
زمزمـه كردم آغوشت تنـها جاييه كه بـه هيچ چيز جز تو نميشـه فكر كرد.
روي مبل كه نشستيم آروم گفت باز اينجوري بيخبر اومدي. :توي آ خبر دادم كه!
- بله خب گير افتادي كه خبر دادي.
شروع كردم همـه ي دلتنگيم رو يك نفس غر زدن.
حرف هام رو با اين جمله تموم كردم :تو فقط بخندها!
باز لبخند زد و كف دستش رو بالا برد درست که تا جلوي دهانش و گفت:
ديوانـه من عاشقتم مي فهمي؟!
چشم هام رو بستم و يك نفس از ابوترابي خوندم
"من شاعرم
مـی توانم آفتاب را بـه کوچه ها راه ندهم
مـی توانم کلاغ را سپید بنویسم
مـی توانم از چشم های تو شعری بسرایم تلخ...
مـی توانم ...
نـه نمـی توانم!
دیوانـه آسمانم را بعد بده
من رویـاهایم آبیست نـه روزگارم..."
خنديد
خنديديم.
#فرنگيس_حقيقي #داستان #ادبيات #ايران #شعر #زندگي_من_و_اقاي_ديور

Read more

Media Removed

دل و جانم بـه تو مشغول و نظر درون چپ و راست که تا ندانند حریفان کـه تو منظور منی ______________________ مدتي بود عكس از خودم و صاحب امتياز عكس هام نگذاشته بودم . امسال هم تموم شد . بـه يه سري از هدف هامون رسيديم بـه يه سري شونم نرسيديم با اينكه بـه حرفاي خوب زدن دم عيد عادت ندارم و هر سال گفتيم سال جديد خوب باشـه ... دل و جانم بـه تو مشغول و نظر درون چپ و راست
تا ندانند حریفان کـه تو منظور منی
______________________
مدتي بود عكس از خودم و صاحب امتياز عكس هام نگذاشته بودم . امسال هم تموم شد .
به يه سري از هدف هامون رسيديم بـه يه سري شونم نرسيديم با اينكه بـه حرفاي خوب زدن دم عيد عادت ندارم و هر سال گفتيم سال جديد خوب باشـه ولي هر دفعه سال عجيب غريبي بوده درون هر صورت هنوز هم حس خوبي بـه شروع سال جديد دارم و يه شروع نو و تازه ميدونم اونو و اميدوارم كه بهتر از سال قبل باشـه هر سالي كه ميگذره زندگي جدي و جدي تر ميشـه و اميدوارم سال جديد قدم هاي بزرگتري برداريم هممون ، مرسي از دوستاني كه كارامو دنبال ميكنن ، حمايت ميكنن و انگيزه ميدن و مرسي از افرادي كه حسادت خاصي داشتن و باعث پيشرفت بيشترم شده حسادتشون . من و صاحب امتياز عكس هام سال جديد رو تبريك ميگيم و اميدوارم تو هر زمينـه اي كه فعاليت ميكنيد بهترين باشيد 🌹
#portraitpage #portraitmood #yourvisiongallery #aovportraits #portraits_mf #moodyports #way2ill #bleachmyfilm #hvmansouls #gramkilla #vscomag #earth_portraits #portraitgames #sombrebeings #creative_portraits #portraits_vision #top_portraits #theportraitpr0ject #globe_people #portrait_vision #portraitstream #portraitvision #quietthechaos #featuremeofh #pure_visual_ #shotzports #visualmasterz #Doports @topcaptures @zhest.akasi @_ax_honari_ @thefolkpr0ject @artistic.mindsmedia @akasi.magazine

Read more

Media Removed

خوابگاه کـه بودم سهمـیه بندی اب حس نمـیشد. امتحانات کـه تموم شد چندروز رو تو شـهرهای اطراف اصفهان بودیم. مـیگفتن آب سهمـیه بندی شده یـا فشارش کمـه... حالا چجوری با این فشار زندگی کنیم؟ سهمـیه بندی شده چیکار کنیم؟ شـهرهایی کـه نیـاز بـه استفاده از پمپ نداشتن... شـهرهایی کـه نیـاز بـه داشتن منبع آب نداشتن . خندم ... خوابگاه کـه بودم سهمـیه بندی اب حس نمـیشد. امتحانات کـه تموم شد چندروز رو تو شـهرهای اطراف اصفهان بودیم. مـیگفتن آب سهمـیه بندی شده یـا فشارش کمـه... حالا چجوری با این فشار زندگی کنیم؟ سهمـیه بندی شده چیکار کنیم؟
شـهرهایی کـه نیـاز بـه استفاده از پمپ نداشتن... شـهرهایی کـه نیـاز بـه داشتن منبع آب نداشتن ☺.
خندم گرفته بود... فقط چندماهه و مـیگن نمـیتونیم اونوقت من از روزی کـه یـادم مـیاد وضعیت آب جنوب همـین بوده... زندگی بدون منبع آب و پمپ اصلا ممکن نبود...☺.
..
عید دوسال پیش به منظور اولین بار بدون م رفتم آبادان... م هیج وقت نمـیذاشت تو خوزستان آبی جز آب معدنی مصرف کنیم... اینبار من از آب سردکن خالم اینا خوردم... گفتم خب وقتی خودشون مـیخورن حتما مشکلی نداره... فرداش کـه برگشتم بوشـهر یک هفته افتادم سر جا... جوری مریض شدم کـه خودم هم باورم نمـیشد... ..
چندروز پیش یـه بنده خدا مـیگفت فلان شـهر آب نداره اونوقت بـه چه حقی آبش رو مـیدن بـه بوشـهر؟
قبول. شما بـه جنوب آب نده، جنوب هم نفت و گاز نده☺... از دولت مـیکشیم مـیگیم شعور ندارن... ولی وقتی از مردم عادی هم مـیکشیم دیگه آدم نمـیدونـه چی بگه...
...
چندسال پیش کـه خالم هنوز بود زنگ زد م گفت مـیخوام بیـام بوشـهر برام بلیط قطار بگیر. م گفت بوشـهر قطار نداره... هرچی م گفت خالم کـه تو کرج زندگی مـیکرد باورش نمـیشد... مگه مـیشـه مرکز استان قطار نداشته باشـه؟
...
مواد رو از گمرک بوشـهر وارد مـیکنن مـیبرن تهران بعد مـیارن بوشـهر از همـه جا گرونتر مـیفروشن.
..
از اونطرف یکی از استان های گرامـی هم پیله کرده بـه مرز بوشـهر و هرمزگان... انگار ارث باباشـه...
...
بخوام بگم بازم هست... فقط خواستم بگم وضع خراب بود الان خرابتر شده... کلا امـید بـه زندگی نمونده😁... یـه کی پاپ بود باهاش حال مـیکردیم اونم با این سرعت جدید نت و خراب شدن ها واسه دانلود یـه ویدیو حتما زجر کشید😐همراه اول بی شخصیت هم نتش رو گرون کرده 🙄.
...
#HeoYoungSaeng #YoungSaeng #SS501 #SS301 #DoubleS501 #otter #허영생 #영생 #許永生 #永生 #더블에스오공일 #ダブルエスごーまるいち #kpop #Kimhyunjoong #parkjungmin #KimKyuJong #kimhyungjun #김현중 #현중 #박정민

Read more

Media Removed

‌ وسط پیـاده‌گردیـا تو تجریش یـه‌جا زدیم بغل که تا هم یکم استراحت کنیم هم یچیزی بخوریم! رفتیم یـه کافه‌ی باصفا سمت باغ فردوس کـه تازه باز شده بود و هنوز کارکناش منوی درست درمونی‌ام نزده بودن برا اونجا! این آب پرتقال باصفارم اونجا خوردیم ‌ ‌ ‌ عید تموم شد و تونستیم تو این عید بیشتر جاهای تهرانُ بگردیم! ...
وسط پیـاده‌گردیـا تو تجریش یـه‌جا زدیم بغل که تا هم یکم استراحت کنیم هم یچیزی بخوریم!
رفتیم یـه کافه‌ی باصفا سمت باغ فردوس کـه تازه باز شده بود و هنوز کارکناش منوی درست درمونی‌ام نزده بودن برا اونجا! این آب پرتقال باصفارم اونجا خوردیم🍹



عید تموم شد و تونستیم تو این عید بیشتر جاهای تهرانُ بگردیم! خلوتی مسیر و شلوغی جاهای دیدنی یـه تضادی داشت!
اکثر جاهای دیدنی و ناشناخته تهرانم بـه لطف اپلیکیشن‌های تهرانگردی شلوغ شده بود کـه بنظرم خوب بود و باعث شد مردم تهران بیشتر با جاهای ناشناخته‌ی شـهر آشنا بشن🍃
خلاصه کـه صفا کردیم تو این عید با پیـاده‌گردی
بازم ادامـه داره این حرکتمون
شمام بیوفتید تو شـهر و کوچه بـه کوچه بچرخید😊

Read more

Media Removed

بیراحترامـی =بلاک این متنو فقط تتلیتیـا مـیفهمن خوشت اومد اشتراک یـادت نره "من" با یـه "حس معمولی" دیگه "خوابم نمـیبره" چون دیگه "تو تو دید من نیستی" . . . "یـه خواهش" دارم ، دوس دارم "با تو" تو "اریکه ایرانو مـیلاد" ، "مغز درون رفته" رو باهات زمزمـه کنمو بـه همـهایی کـه پشت سرت دارن بد مـیگن بگی "تو نمـیتونی مثه ... بیراحترامـی =بلاک
این متنو فقط تتلیتیـا مـیفهمن خوشت اومد اشتراک یـادت نره "من" با یـه "حس معمولی" دیگه "خوابم نمـیبره" چون دیگه "تو تو دید من نیستی" . . . "یـه خواهش" دارم ، دوس دارم "با تو" تو "اریکه ایرانو مـیلاد" ، "مغز درون رفته" رو باهات زمزمـه کنمو بـه همـهایی کـه پشت سرت دارن بد مـیگن بگی "تو نمـیتونی مثه من باشی" . . . مگه "نگفته بودی" ، "من دلم پاکه" ؟ خب ما کـه به تو "اطمـینان" کردیم ، بعد دستای منو ول نکن که"تعادل" ندارم و فقط دل هواداراتو "حسش کن" . . . یـادته مـیگفتی "خونـه خوبه" ؟ چی شد ؟ دیدی مردمان این خونـه باهات چیکار ؟ . . . یـه سری پیش خودشون مـیگن "اون الان حالش خوبه" درون حالی کـه تو الان هدست رو گوشته وg داری "بذار تو حال خودم باشم" رو گوش مـیدی . . . "بیخیـال" . . . اینم حرف آخر . . . "آقا کمک کن" ، داستان تنـها "مرد" همدم تنـهایی هام "تموم شد" . . . امان از "مردمان بی عشق" . . . 😖
Shomare6👀

Read more

Media Removed

همـیشـه فکر مـیکردم اگه یـه روزی بعدِ رفتنت اسمت جایی بـه گوشم بخوره، همون جایی کـه هستم برم تو فکر... اما هرچی فکر درباره ی اوضاعِ زندگیم بعد از تو کرده بودم برعشد؛ یعنی بـه کل اشتباه از آب درون اومد!! همـه ی تصوراتم غلط بود و درواقع من همش خیـال بافی کرده بودم، اما حالا اسمت کـه هیچ ، خودت هم دیگه برام ... همـیشـه فکر مـیکردم
اگه یـه روزی بعدِ رفتنت
اسمت جایی بـه گوشم بخوره،
همون جایی کـه هستم برم تو فکر...
اما هرچی فکر درباره ی اوضاعِ زندگیم بعد از تو کرده بودم برعشد؛
یعنی بـه کل اشتباه از آب درون اومد!!
همـه ی تصوراتم غلط بود و درواقع من همش خیـال بافی کرده بودم،
اما حالا اسمت کـه هیچ ،
خودت هم دیگه برام ارزشی نداری!!
مـیدونی چیـه؟! این کـه آدم از خودش یـه خروار خاطره بد بـه جا بزاره و
خیلی راحت بره دنبال زندگیش و
بعدش هم خیـال کنـه کـه برای عشقِ سابقش همون همـیشگیِ دلبر مـیمونـه، خیلی فکر مسخره ایـه یعنی واقعا احمقانـه‌اس...!!
چون تو یـه روزی منو، بـه وقتِ دلتنگی‌هام، تنـهایی‌هام، بـه حال خودم ول کردی و رفتی!
و حالا دارم بـه این فکر مـیکنم کـه شاید عشق ، عقلِ بیچاره رو مختل کنـه، ولی یـه چیزی توی ذات آدما هست کـه غیر قابل کنترلِ یعنی بـه هیچ وجه چیزی سرش نمـیشـه حتی عشق ،
مـیدونی اون چیـه؟؟!
"تنفر "
تنفری کـه بعد از رفتنِ بی رحمانـه‌ات تو دل آدما باقی بذاری!
اونـه کـه حالا باعث شده من خنثی بشم و
نسبت بـه همـه ی اون خاطره ها و
خندیدن ها و
تمومِ لحظه های خوب بی حس بشم...
در واقع همـه ی خیـالایی کـه بافته بودم شکافته شد ...
و حالا من دچار یک بیماریِ مزمن شدم بـه نامِ "سِرشدگی"
.
. 🔗 #مـیکائیل💕
(سِرشدگیِ حاصل از رفتنت....!!) . 🆔 @mikilove351 📷
. .
#ماروباکامنتهاولایک_هاتون_حمایت_کنید☑📧

Read more

Media Removed

لطفا ورق بزنید از منطقه خالد نبی دل کندیم و سوار مـینی بوس شدیم کـه بر گردیم بـه سمت #روستای_زیـارت. وقتی رسیدیم شب شده بود ولی بوی بارون مـیومد. هوا شناسی رو هم کـه چک کردم نشون مـی داد کـه فرداش قراره #بارون بیـاد. شب رو با کلی شیطنتو ورجه وورجه و بازی گذروندیم. شام چلو کباب کوبیده ای خوردیم کـه بچه ها زحمتشو ... لطفا ورق بزنید
از منطقه خالد نبی دل کندیم و سوار مـینی بوس شدیم کـه بر گردیم بـه سمت #روستای_زیـارت.
وقتی رسیدیم شب شده بود ولی بوی بارون مـیومد. هوا شناسی رو هم کـه چک کردم نشون مـی داد کـه فرداش قراره #بارون بیـاد.
شب رو با کلی شیطنتو ورجه وورجه و بازی گذروندیم.
شام چلو کباب کوبیده ای خوردیم کـه بچه ها زحمتشو کشیدن و اتفاقا خیلی خیلی بهم چسبید بعدشم عین جنازه افتادم توی رخت خواب و خوابیدم.
.
#صبح با صدای بارون بیدار شدم رفتم بیرونو دیدم و کلی #ذوق کردم چون #طبیعت روستا رو مـه گرفته بود و همـه جا خیسه خیس شده بود.
اگه یـادتون باشـه همون لحظه یـه ویدئوی لایو گرفتم و از #حال خوبم آواز خوندم.
.
آقای علیرضا حاج محمدی دمت گرم. عجب جایی آووردیمون. طبیعت این #روستا خیلی زیبا و بکر بود.
صبحونـه رو زدیم و برای الیـاس با کیکی کـه شب قبل خریدیم یـه تولد کوچولو گرفتیم.
بعد از صبحونـه هم خونـه رو جمع و جور کردیم، تحویل دادیم و راه افتادیم بـه سمت #آبشار زیـارت کـه انتهای روستا بود.
آقا اونروز هوا چون ابری بود همـه جا عین بهشت شده بود.
#آبشار_زیـارت کـه رفتیم نمـی دونم چرا یـاد قلعه رودخان افتادم. فضاش شبیـه اونجا بود.
از آبشار هم عگذاشتم برید ببینید.
توی فضای آبشار کلی عگرفتیم بعدشم راه افتادیم بـه سمت جاده هزار پیچ کـه سعی مـی کنم با توضیحات بیشتر، #لذت دیدنشو کم نکنم و خودتون تو عکسا ببینید کـه چقد عالی بود.
هزار پیچ کـه کارمون تموم شد راه افتادیم بـه سمت #ناهار_خوران به منظور صرف ناهار.
نمـی دونم اونجا رفتین یـا نـه.بلا استثنا رستوران ساختن اونجا.
خیلی برام جالب بود کـه چرا واقعا تبدیل شده بـه بورس رستورانا.
ما سفرمون بعد از توقف به منظور خرید سوغاتی تموم شد و به سمت تهران رهسپار شدیم. هرچند بین راه چندتا ایستادیم به منظور کارهای اداری😉 ولی درون نـهایت عازم تهران شدیم.
امـیدوارم درون حد توان تونسته باشم فضای سفر رو براتون شرح بدم و لذت باشید.
سفرنامچه #گرگان بـه روایت تصویر.
فروردین 97
پایـان

Read more

Media Removed

. #اعتکاف یعنی #اعتراف اعتراف پیش #خدا یـه عمر هرکاری کـه دلم خواست انجام دادم... خدا هم خدایی کرد اما من بندگی نکردم و حالا اومدم بهش بگم پشیمونم ، شرمنده ام . چه لذتی داره با خدا بودن... چه لحظه های خوبیـه لحظه های اعتراف پیش اون...! . پارسال وقتی وارد #مسجد شدم، حس کردم دنیـایی از نور و صفا ... .
#اعتکاف یعنی #اعتراف
اعتراف پیش #خدا
یـه عمر هرکاری کـه دلم خواست انجام دادم...
خدا هم خدایی کرد اما من بندگی نکردم و حالا اومدم
بهش بگم پشیمونم ، شرمنده ام
.
چه لذتی داره با خدا بودن...
چه لحظه های خوبیـه لحظه های اعتراف پیش اون...!
.
پارسال وقتی وارد #مسجد شدم، حس کردم دنیـایی از نور و صفا بـه صورتم تابیده شد.
اون وقت #اشک از چشمام جاری شد
اشک هایی کـه از خود #من بی تاب تر بودن
خیلی دلم به منظور خدا تنگ شده بود
.
نیت کردم کـه از ثانیـه ثانیـه اش استفاده کنم
نیت کردم اونقدر خوب باشم که تا خدا سال دیگه
برام کارت دعوت #عشق بفرسته
.
خدایـا
مگه مـیشـهی رو کـه یـه سال #انتظار کشیده، دعوت نکنی
مگه مـیشـه #بنده ی حقیری رو کـه برای عشق سر بـه سجده گذاشته
و #اشک ریخته، #تنـها بذاری.
.
#حیف کـه این سه روز اعتکاف خیلی زود تموم مـیشـه!
سه روز تمرین زهد...
#زندگی فقط با یـه ساک کـه تازه نصفشم زیـادیـه!
سه روز تمرین با خدا بودن، بدون موبایل وتلویزیون و اینترنت، بدون همـه فقط با خدا!
سه روز تمرین دوری از شبه حیوان بودن،کم خوردن، کم خوابیدن، کم حرف زدن!
سه روز تمرین زنده بودن دل!
سه روز طعم با خدا بودن رو چشیدن،
سه روز بیزاری از بی خدا بودن !
.
و وقتی سه روز اعتکاف تموم شد و حالا تو خونـه ای ، بـه بزرگی #دنیـا معتکفیم!
صاحب خونـه کـه عوض نشده ، #کاش ما هم عوض نشیم!
کاش ما هم عوض نشیم...!
.
پ.ن :
شکر خدا کـه بار دیگر فرصتی به منظور اعتراف پیدا کردم
.
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#التماس_دعا_شدیدا
.
ممنون کـه عرو کپی نمـیکنید🌷

Read more

Media Removed

۰ لطفا بخونین🏻 ۰ سلام بچه ها خوبين طاعات و عباداتتون قبول باشـه اول ميخوام يه عذرخواهي بكنم از همتون ، ميدونين كه من چقدر رو قولهايي كه ميدم پايبندم و شرمندم كه ديروز نتونستم استوري خاكشيروتخم شربتي رو بزارم ، راستش دور از جون همتون هفته ي پيش تو خيابون از هوش رفتم و به كمك مردم مـهربون كه بـه اورژانس ... ۰
لطفا بخونین🙏🏻
۰
سلام بچه ها خوبين✋
طاعات و عباداتتون قبول باشـه🍀
اول ميخوام يه عذرخواهي بكنم از همتون ، ميدونين كه من چقدر رو قولهايي كه ميدم پايبندم و شرمندم كه ديروز نتونستم استوري خاكشيروتخم شربتي رو بزارم ، راستش دور از جون همتون هفته ي پيش تو خيابون از هوش رفتم و به كمك مردم مـهربون كه بـه اورژانس موتوري زنگ زده بودن بـه هوش اومدم و دليلش افت شديد فشار خون دراثر روزه و ضعف بود بعدشم اومدم خونـه و همـه چي ظاهرأ تموم شد اما بـه اصرار اطرافيان پيگيري كردم خودتونم كه درجريانين رفتن بـه مطب و بيمارستانو دكتر همان بيرون اومدن ازش همان😄خلاصه دردسرتون ندم چند روز درگير سي تي اسكن از مغزو تست تيلت و وصل دستگاه هولتر و نوار قلب که تا ديروز كه اكوي قلب داشتم.
وقتي كارم تموم شد برگشتم خونـه اينقدر بي انرژي و بيحال بودم كه نتونستم استوري بگيرم ، خوشبختانـه تمام نتايج و آزمايشات خوب بود فقط بـه تشخيص پزشكم اجازه روزه گرفتن ندارم و بايد زياد آب بخورم و هر صبح هم يه قرص😔
و اما پست قبل كه راجع بـه برگزاري دوره هاي آشپزي بود و سوالهاي شما بي جواب موند!
وقتي يك كار گروهي انجام ميشـه هركس بنابه وظيفه ش بايد عمل كنـه بنابراين شخصي قبول زحمت كرده بودن و قرار بود بـه تمام سوالهاي شما جواب بدن كه خب بازم همچنان سوالها درون كامنت پرسيده ميشد.
هزينـه دوره ها يك ميليون و هشتصد بود كه جناب معيني گفتن : نظر بـه استقبال متقاضيان سيصد تومن كسر ميشـه و هزينـه ثبت نام يك ميليون پونصدهزار تومن شده البته هزينـه مدرك جداست كه اين مدرك از طرف جناب معيني دريافت ميشـه.
٠
راستي فردا ميخوام پست ختم قرآن بذارم فقط لطفا و خواهش ميكنم كامنت غير مرتبط يا التماس دعا نگذارين مطمئن باشين تمام دوستان و خودم كه قراره درون اين ختم قرآن گروهي شركت كنيم بشرط لياقت دعاگوي همـه الخصوص بيماران هستيم بعد لطفا لطفا فقط كساني كه مايل بـه شركت درون ختم قرآن هستن كامنت بگذارن حالا يا با گذاشتن قلب با هر رنگي يا اعلام آمادگي و چون ترتيب كامنتها يكم بهم ريخته شده بهم فرصت بدين و صبور باشين.
الهي خدا از هممون قبول كنـه🍀🙏🏻
.
مراقب خودتون باشين لطفا❤️
.
اضافه شده ؛ لطفا الان كامنت براي ختم قرآن نذارين نوشتم كه فردا پستشو ميذارم چرا كامل نميخونين كپشنو آخه 😩
.

Read more

Media Removed

و رسیدم بـه جای خوب قضیـه یعنی تموم شدن خدمت 😎 خدمت؟چیزی کـه همـیشـه ازش خوشم نمـیومد ،والبته الانم همون نظرو دارم دورانی کـه مثلا پسرامرد مـیشن بلاخره تموم شد تموم بی معرفتی بعضی از ارتشیـا .البته از حق نگذریم آدامای خوب هم تو سازمانشون هست و البته دوست داشتنی بـه قول یکی؛ سرباز مث این مـیمونـه کـه بندازنش ... و رسیدم بـه جای خوب قضیـه یعنی تموم شدن خدمت 😎💪
خدمت؟چیزی کـه همـیشـه ازش خوشم نمـیومد ،والبته الانم همون نظرو دارم دورانی کـه مثلا پسرامرد مـیشن 😝😝بلاخره تموم شد تموم بی معرفتی بعضی از ارتشیـا .البته از حق نگذریم آدامای خوب هم تو سازمانشون هست و البته دوست داشتنی ❤به قول یکی؛ سرباز مث این مـیمونـه کـه بندازنش تو یـه اکواریوم کـه مـیتونـه جامعه رو ببینـه ولی کاری نمـیتونـه انجام بده
خلاصه بگم من کـه از خدمت هیچ سودی نبردم جز فراموش چیزایی کـه قبلا یـاد گرفته بودم.اومـیدوارم دوستامم هر چی زودتر برن سر خونـه زندگیشون و از این تو مخی ها راحت شن #The_end #end_soldier #new_life #restart #myfriend #good_friends

Read more
. . من #عاشق تو مي مانم چراكه حاملِ ژنِ فرهادبيستونم نياز بـه هيچ آزمايشِ علمي نبود اين را وقتي درون حالِ حكاكي #دوستت_دارم برروي قلبِ همچو سنگت بودم دانستم #اديب_حيدربگى . . . . . #قانون اول #نیوتن : "جسم درون حال سکون تمایل بـه ساکت ماندن دارد، و جسم درون حال حرکت تمایل بـه حرکت" حالا ... .
.
من #عاشق تو مي مانم
چراكه حاملِ ژنِ فرهادبيستونم
نياز بـه هيچ آزمايشِ علمي نبود
اين را وقتي درون حالِ حكاكي
#دوستت_دارم
برروي قلبِ همچو سنگت بودم
دانستم

#اديب_حيدربگى
.
.
.
.
.

#قانون اول #نیوتن :
"جسم درون حال سکون تمایل بـه ساکت ماندن دارد، و جسم درون حال حرکت تمایل بـه حرکت"
حالا تو عزیزم، همـینطور کـه پهلویم نشَسته ای، از پیشم جم نخور،ی کـه بین ماست، هیچ چیزی از فیزیک نمـی داند کـه اینطور دلت را بـه شور انداخته، متمایلی به منظور حرکت بـه سمتش..
.
.

قانون دوم نیوتن:
"وقتی نیرویی خالص بر جسمـی وارد شود، جسم شتاب مـی‌گیرد"
قسم بـه #بوسه ، بـه #آغوش و دلداگی، چه مـی‌دانستم کـه دوست داشتن، هر چه خالصانـه‌تر، شتابت به منظور رفتن، بیشتر
.
.
.

قانون سوم نیوتن:
"هرگاه جسمـی بر جسم دیگر نیرو وارد کند، جسم دوم نیز نیرویی با علامت مخالف بر آن وارد مـی‌کند"
گفتم نیرو، یـاد بازوهایم افتادم، یـاد دست‌هام کـه خانـه بود برایت، کـه مـی‌فشردم تو را تنگ درون آغوش، از گزند این و آن، و چیزی کـه آخر ماند، منی بود درون آغوش من

#حمـید_جدیدی
.
.
.
.

مـی‌گویند نیمـه‌ی دیگر ماه رای ندیده است
ولی راستش من دیده‌ام
من ماه را درون چهره ی مردی دیدم
که #عاشقانـه لبخند مـی‌زد
معصومانـه مـی‌نگریست
و با ته‌ریش بکرترین صورت را از آن خود مـی‌کرد
من نیمـه‌ی پنـهانِ ماهِ را دیده‌ام!
من "تو" را دیده‌ام!

#مانگ_مـیرزایی
.
.
.
.

مرا درون آغوش مـی گیری و بغل مـی کنی؟
بازوانت را بـه دورِ اندامِ من
حلقه مـی کنی؟
آنچه سرنوشتی ظالمانـه
مقدر ساخته،
بی اثر مـی کنی؟!
اغلب بـه تو مـی اندیشم...
اغلب بـه تو مـی نویسم..
.
#هالینا_پوشویـاتوسکا
.
.
. .
.
بعدنوشت :
زیـاد صحبت از زیبایی و پسند و مقایسه بین افراد همـه جا شاهدیم بالاخص بعد عروسی دیروز ک رسانـه ای شدیدا شد
مـیخوام یک نکته بگم
گاهی اعتبارات حاصل از اعتیـاده ! نـه اینکه شخصی تحفه ای باشـه کـه سایرین نیستن !
مثلا بچه های ایرونی کـه از کودکی قرمـه سبزی مدام خوردن و خاطرات خوبی از این قرمـه سبزی خوردن دور هم همـیشـه دارند ، هر جای دنیـا و هر سنی هم پیدا کنند و هر سبک غذایی هم براشون تو بهترین رستورانـهای دنیـا سرو بشـه ! اون قرمـه سبزی خونگی شون نمـیشـه!
چه قدر دیدید و شنیدید کـه مثلا تو نوجوانی و اوایل جوانی فردی با فرد دیگه ای کـه رسما هیچ تحفه ای نیست بـه یک رابطه عاشقانـه رسیده و اون خاطرات و طعم شیرینی خاطرات هست کـه تو ذهنش حتی بعد از اتمام رابطه تموم نشده و حتی توی افرادی کـه بعدا مـیپسنده دنبال شباهت بـه #عشق نوجوانیشـه !!!؟؟؟؟ حال اونکه درون کل اون عشق نوجوانیش هیچی نبوده هاااااا !!! اما امان از ذهن خیـال باف بشر !
.
.

Read more

Media Removed

اگه زندگی اونجوری کـه تو مـیخوای جلو نمـیره ... بعضی وقتا ناامـید مـیشی بعضی وقتاهم دلت مـیگیره .... اگه تو دلت خیلی غمـه... توی زندگیت یـه نفر کمـه .... خدا داره امتحانت مـیکنـه مثل همـه ..... خدابزرگــــــــــه تو هر حالتی تو ناراحتی شبو نیمـه شب تو هر ساعتی خدا هواتو داره ... دلت خسته شد یـا شکسته شد ... اگه زندگی اونجوری کـه تو مـیخوای جلو نمـیره ...
بعضی وقتا ناامـید مـیشی بعضی وقتاهم دلت مـیگیره ....
اگه تو دلت خیلی غمـه... توی زندگیت یـه نفر کمـه ....
خدا داره امتحانت مـیکنـه مثل همـه ..... خدابزرگــــــــــه
تو هر حالتی
تو ناراحتی
شبو نیمـه شب
تو هر ساعتی
خدا هواتو داره ... دلت خسته شد یـا شکسته شد
تموم درا بـه روت بسته شد
خــــــدا هواتـــو داره

اگه کل این دنیـا وایساد تو روت
یـه لشکر غم اومد درست روبروت
نرسیدی هیچ موقع بـه آرزوت
خــدارو صــــــــدا کن💔
Ŋ£ω

Read more

Media Removed

من گول نخوردم عزیزم. فهمـیده بودم پشت لبخندت یـه چیزی رو قایم مـی‌کنی، کاش یـه جور دیگه موضوع رو مطرح مـی کردی. باور کن عزیزم من اون قدر هم کـه نشون مـی دم آدم لجبازی نیستم. نوک اون تپه، زیر درخت قدیمـی واقعا دلم مـی‌خواست بـه سیبی کـه دستت گرفته بودی یـه گاز بزرگ ب. نمـی دونم ترسیده بودم یـا تو بلد نبودی چه طور نقش ... من گول نخوردم عزیزم. فهمـیده بودم پشت لبخندت یـه چیزی رو قایم مـی‌کنی، کاش یـه جور دیگه موضوع رو مطرح مـی کردی. باور کن عزیزم من اون قدر هم کـه نشون مـی دم آدم لجبازی نیستم. نوک اون تپه، زیر درخت قدیمـی واقعا دلم مـی‌خواست بـه سیبی کـه دستت گرفته بودی یـه گاز بزرگ ب. نمـی دونم ترسیده بودم یـا تو بلد نبودی چه طور نقش یـه زن جذاب رو بازی کنی؟ ولی کاش گولم زده بودی! کاش اون سیب رو با هم خورده بودیم، یـه گاز من، یـه گاز تو... اون وقت شاید آسمون رعد و برق مـی زد، توفان مـی شد و من تو دیگه چشم مون جایی رو نمـی دید. بعدش هم کـه گرد و خاک تموم مـی شد مـی دیدیم توی یـه دنیـای دیگه ایم. مثل همـیشـه تو اول چشمات رو باز مـی کردی. تکونم مـی دادی و مـی گفتی: هی نگاه کن، این جا کجا ست؟ معلوم نبود کجا ست فقط مـی دونستم بهشت نیست، به منظور همـین مطمئنم اون لحظه فقط دلم مـی خواست بغلت کنم. دلم مـی خواست نرمـی پوست تنت رو روی پوست تنم حس کنم. تو مـی‌گفتی انگار از بهشت بیرون مون . و من به منظور این کـه آرومت کنم مـی‌گفتم: بی خیـال! دو تایی با هم یـه غلطی کردیم، که تا آخرش هم پاش وامـی‌ستیم. بعد با هم راه مـی افتادیم ببینم این جا کجاست. ولی شاید یـه کم طول مـی کشید کـه بفهمـیم این جا آدم ها لباس مـی پوشن، گاهی مـی ترسن ، گریـه مـی کنن، مـی خندن، دروغ مـی گین، عاشق مـی شن، متنفر مـی شن، آدم مـی کشن، هر روز کارهای تکراری مـی کنن، بـه چیزهای کوچیک دل مـی بندن، کلکسیون های عجیب جمع مـی کنن و اگه بلایی سرشون نیـاد آخرش پیر مـی شن و مـی مـیرن. حتا ممکنـه یـه روز تو رو ببینم کـه داریـهای یـه مرد دیگه رو مـی بوسی و از این کـه با انگشت هاش تنت رو لمس مـی کنـه لذت مـی بری، این جا هر چیزی ممکنـه اتفاق بیـافته... اما من گول نخوردم و هیچ کدوم از این چیزها اتفاق نیفتاد. حالا گاهی از این تپه بالا مـی رم، تنـهایی زیر همون درختی کـه تو سعی داشتی گولم بزنی وامـی ستم و به بهشتی کـه دیگه خیلی جاهاش بی مصرف مونده نگاه مـی کنم. مدت هاست دیگه هیچی پیدا نمـی شـه کـه بخواد آدم رو گول بزنـه. دلم به منظور خیلی چیزها تنگ مـی شـه، به منظور ناخن هات، برگ های تازه ی انجیری کـه باهاشونپاهات رو مـی پوشوندی، کنجکاوی هات به منظور تجربه چیزهای تازه. اطراف این تپه پر از سیب هاییـه کـه هر روز از درخت مـی افتن و پوست شون کم کم چروک و خشک مـی شـه. گاهی با خودم فکر مـی کنم اگه یـه کم تجربه ی بیشتری داشتیم، تو راحت تر مـی تونستی گولم بزنی و من این قدر از این کـه گول بخورم نمـی ترسیدم ... ادامـه درون كامنت
برشي از كتاب #حافظ_خوانی_خصوصی
#عليرضا_ايرانمـهر
عكس: ورودي شبستان مسجد وكيل شيراز

Read more

Media Removed

پست اول قبل تحويل سال اين عكسو كه نيلو ازم ميگرفت اين بچه شتر تازه دنيا اومده بود و داشتم باهاش درد و دل ميكردم و ميگفتم: خب كم كم سال عوض ميشـه ، سال خروس تموم ميشـه و سايه ي سياهشو از سرمون كم ميكنـه اين جمله اي كه از دهن مردمم ميشنوم اما سوال من اينـه ، عجب رياستي كرد اين خروس ، چون سال خروس بود پلاسكو ريخت ... پست اول قبل تحويل سال
اين عكسو كه نيلو ازم ميگرفت اين بچه شتر تازه دنيا اومده بود و داشتم باهاش درد و دل ميكردم و ميگفتم:
خب كم كم سال عوض ميشـه ، سال خروس تموم ميشـه و سايه ي سياهشو از سرمون كم ميكنـه 👉اين جمله اي كه از دهن مردمم ميشنوم اما سوال من اينـه ، عجب رياستي كرد اين خروس ، چون سال خروس بود پلاسكو ريخت و هنوز بازماندگان بيكارن ؟
چون سال خروس بود زلزله اومد و هنوز هموطنان كرد زبانم بي سر پناه هستن؟
بخاطر اين خروس شر سانچي غرق شد و هيچ كس حاضر بـه كمك نشد و ما اصلا نفهميديم جعبه سياه چي شد؟
اين خروس شر چيكار كرد كه مردم ريختن تو خيابون و شعار و كتك و بازداشت ، چرا خروس كشف حجاب كرد و ان كشورم تبديل بـه ان خيابان انقلاب شدن؟ اصلا مگه خروس زن داريم؟
اين خروس يهو چي گفت كه پاسداران جنگ شد؟
كي بـه اين خروس اجازه داد بشينـه پشت رل هواپيماي تهران - ياسوج كه كلي دكتر و مـهندس و بچه هاي محيط زيست هنوز لاي كوه و برف موندن و خدا ميدونـه اصلا داستانش چي بود و چي شد؟
چي شد يهو تيمارستان اينستاگرام راه اندازي شد و مردم كشورم بـه معني حقيقي ديوانـه شدن؟؟
بيكاري؟ بي پولي؟
ببخشيدا يادم نرفت از خوبي ها بگم فقط هر چي فكر كردم يادم نمياد چيزي درون سالي كه هنوز نگذشته خوشحالم كرده باشـه .
مادرم ميگه نا شكر نباش فيلمتو ساختي امسال
ولي واقعا خوشحالي ساخت فيلمم كمتر از ناراحتياش بود باز حالا بماند چه ناراحتي اي.
آهان راستي چند روز مريضم ، چند ميليون خرج بيماريم شده ، چند بيمارستان عوض كردم پيش چندين دكتر رفتم همـه ميگن ببخشيد آخر سال ، مسافرت ، خريد ، زن و بچه ، شما فعلا باش اگه تو سال جديدم بودي ايشالا ميفهميم مريضيت چيه و درمانش ميكنيم ، اينم زير سر خروس بي محل؟
خلاصه كه فردا خروس ميره سگ مياد ، از قديمم كه گفتن سگ با وفاست البته اميدوارم درون ادامـه ي رفتار و اخلاق خروس سگ اون روش و نشونمون نده و پاچمونو نگيره.
خداحافظي نزديك است.

Read more

Media Removed

از ترانـه های خودم از وقتی عاشقت شدم از وقتی با منی چشام هیچی ندیده جز خودم خودم رو خیلی دوس دارم از وقتی عاشقت شدم کاشکی کنار من باشی نـه جبهه مقابلم نمـی دونی چه جنگایی واست بـه پا کرده دلم قسم بـه چشمات کـه بازم باعث این ترانـه شد قسم بـه این بیتایی کـه دوباره عاشقانـه شد خیلی عزیزتر از اونی کـه ... از ترانـه های خودم

از وقتی عاشقت شدم
از وقتی با منی چشام هیچی ندیده جز خودم

خودم رو خیلی دوس دارم از وقتی عاشقت شدم

کاشکی کنار من باشی نـه جبهه مقابلم

نمـی دونی چه جنگایی واست بـه پا کرده دلم

قسم بـه چشمات کـه بازم باعث این ترانـه شد

قسم بـه این بیتایی کـه دوباره عاشقانـه شد

خیلی عزیزتر از اونی کـه عشقو سرسری کنم

مـی خوام هر اندازه بخوای واسه تو دلبری کنم

اراده کن که تا من بشم یـه شمالی که

با سبدی از گل سرخ مـی یـاد بـه این حوالی که

بشینـه پای چشمـه سار که تا تو بیـای و رد بشی

اونقده ناز کنـه کـه تو بوسیدنو بلد بشی

واست تموم حکمـی کـه از دلت آوردی مـیشم

حتی اگر تو دوس داری یـه کردی مـی شم

یـا نـه مـی شم ی از کوه و کمر ...دشت و دمن

سوار اسبای اصیل ... پاک ترکمن

اصلا اگر دلت بخواد با چشمای نافذ و مست

زیر نقاب آتشی...شرجی زده...حنا بـه دست

نجیب و ساکت و صبور ،ساده ترین پری مـیشم

آره !اگر دلت بخواد بندری مـیشم

# # #

تشنـه تر از صحرا بیـا بـه چشمـه سار چشم من

بیـا که تا شرمنده نشن ایل و تبار چشم من

نمـی دونی چه جنگایی واست بـه پا کرده دلم

مـی خوام کنار من باشی نـه جبهه ی مقابلم

Read more

Media Removed

درد دل سلام دوستان خوبین ان شاالله... حتما این کاری کـه مـیخوام بگم رو شما قبل از من انجام دادین اما گفتنش خالی از لطف نیست... الان کـه کم کم سال داره تموم مـیشـه چقد خوبه یـه ساعت تنـهایی بریم بیرون,قدم بزنیم و مثل کاسب ها یـه جمع و تفریق بزنیم ببینیم تو سالی کـه گذشت چقد ضرر کردیم,چقد سود کردیم,چن که تا دل شکوندیم,به ... درد دل
سلام دوستان

خوبین ان شاالله...
حتما این کاری کـه مـیخوام بگم رو شما قبل از من انجام دادین اما گفتنش خالی از لطف نیست... الان کـه کم کم سال داره تموم مـیشـه چقد خوبه یـه ساعت تنـهایی بریم بیرون,قدم بزنیم و مثل کاسب ها یـه جمع و تفریق بزنیم ببینیم تو سالی کـه گذشت چقد ضرر کردیم,چقد سود کردیم,چن که تا دل شکوندیم,به چند نفر آرامش هدیـه دادیم,چه گناهایی بیشتر آزارمون مـیداد و نتونستیم بزاریمشون کنار,چه گناهایی انقد بوامون عادی شد کـه قبحش شکسته شد,چقد بـه خدا نزدیک شدیم,چقدر دیگه باهاش فاصله داریم...بعدش بشینیم برنامـه ریزی کنیم کـه تو سال جدید چطوری زندگی کنیم,اگه مثل الانمون باشیم کـه ضرر کردیم,چه کتابایی رو حتما تو سال جدید بخونیم...مجردها بـه ازدواج فکر کنند و براش برنامـه بریزن,متاهل ها بـه کارایی کـه باعث استحکام زندگیشون مـیشـه فکر کنن,پسرا بـه نگاهشون فکر کنن,ا بـه حجابشون,همـه اینا حتما تو سال جدید بهتر بشـه,نحوه ی برخوردمون با نامحرم و خیلی چیزای دیگه... بـه نظرم گلستان شـهدا جای خوبیـه,فقط دو روز وقت داریم...نظرتون چیـه؟؟؟

Read more

Media Removed

. من از اون‌هایی هستم کـه سریـال ترکی تماشا مـی‌کنم ولی صداش رو درون نمـیارم. صفر که تا صد هرکدومشون رو خواستین تو پی‌وی بهتون مـیگم ولی تو جامعه وانمود مـی‌کنم، فقط HBO و نت‌فیلیتماشا مـی‌کنم و عضو کمپین نـه بـه جم‌ تی‌وی هستم. قبلش هم با همون دوبله خسته فارسی ‌وان، سریـال مـی‌دیدم. باورم نمـی‌شد دوران اون دوبله ... .
من از اون‌هایی هستم کـه سریـال ترکی تماشا مـی‌کنم ولی صداش رو درون نمـیارم. صفر که تا صد هرکدومشون رو خواستین تو پی‌وی بهتون مـیگم ولی تو جامعه وانمود مـی‌کنم، فقط HBO و نت‌فیلیتماشا مـی‌کنم و عضو کمپین نـه بـه جم‌ تی‌وی هستم. قبلش هم با همون دوبله خسته فارسی ‌وان، سریـال مـی‌دیدم. باورم نمـی‌شد دوران اون دوبله یـه روز تموم بشـه. البته دوبله کـه نبود بیشتر یـه‌جور دابسمش جدی بود. این سریـال‌های ترکیـه کلی درس زندگی توشـه کـه خیلی‌ها نادیده‌اش مـی‌گیرن. سریـال‌ها باعث مـیشن درون هر سنی وقتی به‌خودتون مـی‌گین یعنی له‌تر از فک‌وفامـیل ما همـی تو دنیـا هست فوری جواب بدین بله، مثلا همـین خانواده هازیم آگمن. پولدار و گدای سریـال‌ها از یـه مـیزان بیماری‌های روانی رنج مـی‌برن و این نشونـه عدم تبعیض درون بین اقشار جامعه ا‌ست و حالا اون وسط دوتا تست دی‌ان‌اي هم از نقش اولش بگیرن چیزی از ارزش‌های فیلمنامـه کم نمـیشـه. شما مـی‌تونین از فضیلت خانوم مماشات و چونـه‌زنی از موضع قدرت رو یـاد بگیرین. همون فضیلت خانم رو اگر مـینداختیم بـه جون موگرینی که تا چهاردانگ اروپا رو برامون نقد نمـی‌کرد کـه ولشون نمـی‌کرد. شما تیز و بزی و زبل بودن رو مـی‌تونین از شوهر نیـهان یـاد بگیرین البته تو بعضی حوزه‌ها مثل اختلاس ضعیف عمل کرد کـه اونجاها رو پیشنـهاد مـی‌کنم از الگوهای وطنی استفاده کنین. مـی‌خوام بگم این سریـال‌ها بـه جز معضل بچه مال کیـه و ترانزیت بـه بیمارستان و زندان خیلی هم پرتی نداره. خود من از ساعت ۱۲ شب که تا سه شب خیلی با جدیت یکی از همـین‌ها رو تماشا مـی‌کنم. اون‌قدری کـه این کانال‌ها تو پخش سریـال کم‌فروشی مـی‌کنن و از تو یـه ‌قسمت سریـال سه قسمت درمـیارن این حجم از سخاوتمندی برام قابل پذیرش نیست. حالا درسته کـه شخصیت‌هاش مقوان و پیرنگ نداره و سه سال طول مـی‌کشـه که تا یـه اتفاقی بیفته ولی بـه نیمـه پر لیوان فکر کنین. اول توهم یـادگرفتن زبان ترکی استانبولی با توجه بـه گرته‌برداری زبان‌ها از همدیگه و نزدیکیشون. دوم اینکه به‌خاطر ریتم ملوی سریـال شما مـی‌تونین یـه تی‌ام و ذن و مدیتیشینی هم اون وسط انجام بدین و هرچی بـه روحتون چسبیده رو پاک کنین. سوم اینکه یـه‌جوری مـی‌گین سریـال ترکی داستان نداره کـه انگار خودتون دارین؟ یعنی آدم ۱۲ سال بردگی تحویل واحد تامـین برنامـه صداوسیما مـیده، نـهایت دو هفته و چهارساعتش قابل پخشـه. البته خب این هم یـه روش بومـی به منظور تند ریتم فیلم‌ها و سریـال‌هاست کـه مـی‌تونیم بـه دنیـا صادرش کنیم یـا مثلا پایتخت پنج مـیدی، شب پایتخت سه رو جای تکرارش نشون مـیده و فردا صبح پایتخت‌ یک.
.
بقیـه درون کامنت اول 👇👇👇

Read more




[دانلود اهنگ میلاد بیرانوند سیتی بیارم مینی بوسی]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Tue, 17 Jul 2018 16:34:00 +0000



دانلود اهنگ میلاد بیرانوند سیتی بیارم مینی بوسی

حرف زدن ما به منظور on Instagram - mulpix.com

حرف زدن ما به منظور on Instagram

Unique profiles

92

Most used tags

Total likes

0

Top locations

شیخ بهایی, Discovery Park ELC, Doroodzan Dam

Average media age

166 days

to ratio

8.1

Media Removed

#اعتکاف چهار،پنج سال پیش به منظور اولین بار دلم خواست برم اعتکاف حدودآ یک هفته مونده بود بـه شروع اعتکاف کـه به فرشته گفتم مـیای بریم اعتکاف؟گفت وااای آرههه خیلی دوس دارم کجا؟؟گفتم دیگه اونو خودمم نمـیدونم خلاصه همون روز دوتایی رفتیم دمِ دونـه دونـه مسجدهای شـهرعادت آباد ولی یـا اعتکاف نداشتن یـا پر ... دانلود اهنگ میلاد بیرانوند سیتی بیارم مینی بوسی #اعتکاف
چهار،پنج سال پیش به منظور اولین بار دلم خواست برم اعتکاف حدودآ یک هفته مونده بود بـه شروع اعتکاف کـه به فرشته گفتم مـیای بریم اعتکاف؟گفت وااای آرههه خیلی دوس دارم کجا؟؟گفتم دیگه اونو خودمم نمـیدونم😅
خلاصه همون روز دوتایی رفتیم دمِ دونـه دونـه مسجدهای شـهرعادت آباد ولی یـا اعتکاف نداشتن یـا پر شده بود🙁خلاصه کـه اندوهگین‌ناک بیخیـال اعتکاف شدیم که تا امسال فاطمـیه یـه شب نیلوفر تو هیئت بهم گفت فاطمـه مـیخوایم اعتکاف ثبت‌نام کنیم مـیای؟گفتم نمـیدونم حالا ببینم برنامـه عید چیـه بهت خبر مـیدم بعد اون موقع کـه اسم اعتکاف رو آورد یـاد فرشته افتادم فرداش بهش گفتم مـیای بریم؟گفت وای آره بریم دیگه اینو گفت دودِلی منم برطرف شد و مدارک و هزینـه رو فرستادیم به منظور ثبت‌نام و اینگونـه از دو سه هفته قبل از عید قرار شد ما بریم اعتکاف❤
خلاصه کـه گذشت و شد جمعه و ما حتما تا دوازده شب خودمونُ تحویل مـیدادیم بـه مسجد😅وسایلم رو با کلی سر و کله زدن با کوله‌‌ام کـه تو رو خدااا همـه‌ اینا رو جا کن تو خودت جمع کردم😣آخه گفته بودن بـه هیچ عنوان چمدون نیـارید تازه فکر کنید منی کـه مـیخوام دو روز برم مشـهد یـه چمدون با خودم مـیبرم🙈خلاصه کـه با کلی من بمـیرم تو بمـیری وسایلم رو تو یـه کوله مسافرتی جا دادم و با فرشته رفتیم کـه معتکف بشیم😬
دروغ چرا؟!وقتی وارد مسجد شدیم و من فهمـیدم فقط اندازه یـه جانماز جا دارم کـه همونجا بشینم و نماز بخونم و بخوابم پلوی سوم و هفتممُ باهم خوردم اونم منی کـه تختم محدوده قرمزِ اتاقمـه و هیچحتی حق نداره روش بشینـه😣فقط اون لحظه با خودم گفتم این چه کاری بود کردی؟آخه اعتکاف اومدنت چی بود؟حالا چه جوری مـیخوای سه شبانـه‌روز اینجا دووم بیـاری؟😭ولی خب همـه‌ی اینا رو تو دلم گفتم و اصلآ بروز ندادم کـه تا چه حد پشیمونم🙈وسایلمُ جا بـه جا کردم و نشستیم با بچه‌ها بـه خوراکی خوردن و حرف زدن و برای اولین بار درون عمرم اون شب نماز شب خوندم و چه حس خوبی داشت😍خلاصه کـه سحری خوردیم و نماز جماعت هم خوندیم با اعمالِ شاغه چون امام جماعت مگه از سجده‌ی آخر پامـیشد؟!هرچی خورده بودیم داشت مـیریخت بیرون😆خلاصه کـه بعد از نمازم اصن خوابم نبرد ولی خدایی سختیش فقط شبِ اول بود و بعدش انقدر فضای اونجا خوووب بود بـه حدی کـه دوست نداشتم تموم شـه و دیشب کـه داشتیم خداحافظی مـیکردیم واقعآ یـه غمـی اومده بود تو دلم😭😭
خیلییی خوب بود خیلییی اصن نمـیتونم توصیف کنم💖یـه سختیِ فوق‌العاده لذت‌بخش💞
امـیدوارم همـه این حس خوبُ تجربه کنن🌹
این پرچم یـازینب هم از سوریـه آوردن و متبرک شده بـه ضریحِ حضرت زینب(س) و بی‌بی رقیـه(س) ❤ عرو هم نیلو گرفته😍

Read more

Media Removed

این متن از فهیم عطار واقعا عالی بود : دانلود اهنگ میلاد بیرانوند سیتی بیارم مینی بوسی هشت سال پیش یک همکار آمریکایی جوان داشتم کـه اسمش هانتر بود. دانلود اهنگ میلاد بیرانوند سیتی بیارم مینی بوسی همان شکارچی. بیشتر از دو متر قد داشت و از هیچ دری بدون تعظیم نمـی‌توانست رد شود. دو سال با هم کار کردیم. یک روز صبح یکهو نامـه‌ی استعفایش را گذاشت روی مـیز رئیس و گفت از فردا نمـی‌آید سرکار. خلاص. آن هم وسط ... این متن از فهیم عطار واقعا عالی بود :
هشت سال پیش یک همکار آمریکایی جوان داشتم کـه اسمش هانتر بود. همان شکارچی. بیشتر از دو متر قد داشت و از هیچ دری بدون تعظیم نمـی‌توانست رد شود. دو سال با هم کار کردیم. یک روز صبح یکهو نامـه‌ی استعفایش را گذاشت روی مـیز رئیس و گفت از فردا نمـی‌آید سرکار. خلاص. آن هم وسط رکود اقتصادی آن ‌سال‌ها‌ کـه همـهبه کفش رئیس‌هایشان مـی‌زند که تا اخراج نشوند. ظهرش هم با هم رفتیم ناهارِ خداحافظی‌ بخوریم. من و شکارچی. بردمش رستوران ایرانی. تنـها رفیق آمریکایی‌ام بود کـه از دوغ و فسنجان هراسی نداشت و دولپی آن‌ها را مـی‌خورد. سر مـیز غذا ازش پرسیدم کـه چرا داری مـی‌ری؟ نمـی‌ترسی کار گیرت نیـاید؟ گفت مـی‌خواهد که تا جوان است، دانلود اهنگ میلاد بیرانوند سیتی بیارم مینی بوسی پیـاده تمام مسیر آپالاچین را برود. همان راه مال‌روی جنگلی کـه از چهارده ایـالت رد مـی‌شود. دو ماه تمام پیـاده‌روی. بعد هم مـی‌خواهد تمام مسیر جاده‌ی شصت و شش را براند. شرق که تا غرب آمریکا. بعد هم چند که تا برنامـه‌ی دیگر برایم ریسه کرد. گفت خیلی هم از گشنگی نمـی‌ترسد. دیدن را بـه سیر بودن ترجیح مـی‌دهد.
شکارچی من را یـاد پدرم مـی‌انداخت. پدرم معتقد هست که آدم حتما عرض زندگی را تجربه کند نـه طولش را. طول زندگی یک فرآیند فلوچارتی و ملال‌آور هست که همـه آن راخواه‌ناخواه تجربه مـی‌کنند. همان اتفاقات روتینی کـه از تولد شروع مـی‌شود و مثلا قرار هست به مرگ ختم شود. همان نگاهی کـه دین‌ها بـه زندگی آدم دارند. رسیدن از مبدا بـه مقصد. همان پله‌هایی کـه ما عوام اسمش را گذاشته‌ایم پیشرفت و ترقی. اما عرض زندگی همان اتفاقاتی‌ هست که معنا مـی‌دهد بـه طول آن. همان چیزی کـه هیچ از آن حرف نمـی‌زند. درست مثل بال‌های عریض هواپیما کـه بدون آن‌ها پرواز بی‌معنی است. این حرف‌ها را با فلاکت ترجمـه‌ کردم بـه انگیسی به منظور شکارچی. حرف زدن و ترجمـه و چلوکباب خوردن بـه شکل هم‌زمان کار دشواری است. اما حتما فهمـیده منظورم را. چون خودش داشت عرض زندگی را عملا تجربه مـی‌کرد. نـه مثل من کـه بر خلاف حرف‌ها و ظاهر آوانگاردم، درونِ دگماتیکی دارم.
گمان کنم این بزرگترین مسئولیت روی دوش پدر و مادرهاست. این‌که بچه‌هایشان را هل بدهند سمت عرض زندگی و نـه طول آن. یـا لااقل سمت طول آن هل‌شان ندهند. جامعه درست مثل اسب‌های بارکش، روی چشم‌ آدم‌ها، چشم‌بند مـی‌گذارد. کـه فقط جلویش را نگاه کند. نـه چپ و نـه راست. فقط طول راه را ببینید. خوش‌به حال آدم‌هایی کـه معتاد عادت‌های جامعه نمـی‌شوند. خوش‌به‌حال شکارچی... @fahim.attar
#منظره #کشتی #سفر #غروب #تایلند #سامویی #دریـا
#landscape #ship #sanset #sea #thailand #samui #travel

Read more

Advertisement

Media Removed

ادامـه از پست قبل نشستیم من و شیرین.فاطمـه و کیـان کنار آکواریوم ماندند.سلام و علیک های تند تند و خاموش ماندیم که تا گروه بـه کارهایش برسد.یکی از بچه های گروه به منظور ما چای ریخت.از فلاکس.داشتم جاگیر مـیشدم کـه شـهرام شکیبا و بانو وارد شدند.مجری های برنامـه بودند.گرم و صمـیمـی شروع د بـه صحبت.اول شـهرام پرسید ... ادامـه از پست قبل
نشستیم من و شیرین.فاطمـه و کیـان کنار آکواریوم ماندند.سلام و علیک های تند تند و خاموش ماندیم که تا گروه بـه کارهایش برسد.یکی از بچه های گروه به منظور ما چای ریخت.از فلاکس.داشتم جاگیر مـیشدم کـه شـهرام شکیبا و بانو وارد شدند.مجری های برنامـه بودند.گرم و صمـیمـی شروع د بـه صحبت.اول شـهرام پرسید از... نمـیدانم چی.شیرین حرف زد از خودمان از اینکه نویسنده ام از ناشر بودن و از دغدغه هایش.بانو گاهی از بین حرفهای شیرین چیزی یـاد داشت مـیکرد. از کتاب ها گفتند و قرار شد اولین کتاب انتشارات شیرین را روی آنتن #رونمایی کنند.تلفن شـهرام زنگ خورد و از اتاق بیرون رفت.شیرین و ستاره باهم شروع د بـه حرف زدن.زنـها وقتی باهم حرف مـیزنند خیلی زود صمـیمـی مـیشوند. من از اتاق بیرون مـی.داخل سالن فاطمـه و کیـان هنوز جلوی آکواریوم هستند.
یـادم مـی افتند چایی را نخوردم بر مـیگردم سمت اتاق کـه مـیبینم ها گرم صحبت هستند. دست مـیکنم جیبم سیگارم را بیرون مـی آورم و از سالن بیرون مـی. آتش مـی
ادامـه دارد...
#همـیشـه_خونـه
#شـهرام_شکیبا
#ستاره_سادات_قطبی
#شیرین
#شیرین_بانو

Read more

Media Removed

امروز از عهدی کـه مدتهاست درون دل با خودم بسته ام پرده برمـیدارم! بـه خاطر خودم،به خاطر تو و بخاطر کی کـه تمامم را مدیون حضورش هستم. امروز بلند فریـاد خواهم کشید و قسم خواهم خورد کـه آقایـان،خانم ها،اساتید،بزرگان،سران مافیـای تئاتر...به اندک شرفی کـه برایم مانده قسم مـی خورم کـه استخوان پایتان را خرد ... امروز از عهدی کـه مدتهاست درون دل با خودم بسته ام پرده برمـیدارم! بـه خاطر خودم،به خاطر تو و بخاطر کی کـه تمامم را مدیون حضورش هستم.
امروز بلند فریـاد خواهم کشید و قسم خواهم خورد کـه آقایـان،خانم ها،اساتید،بزرگان،سران مافیـای تئاتر...به اندک شرفی کـه برایم مانده قسم مـی خورم کـه استخوان پایتان را خرد خواهم کرد.قسم مـی خورم کـه کاری خواهم کرد  که تا ادیپ وار چشم هایتان را به منظور همخوابگی با مادرتان تئاتر از حدقه بیرون بکشید...
قسم مـی خورم کـه ویران خواهم کرد کلبه ی وقیحانـه ای را کـه ساخته اید!
نعیمـی ها،معجونی ها،جمشیدی ها،کوثری ها،شـهبازی ها،طالبی نژاد ها،برهانی مرند ها،رحمانیـان ها،رهنما ها،قادری ها،دژاکام ها،سرسنگی ها،تیوال ها،نت برگ ها،تیک ایت ها و خانواده ی محترم مافیـای تئاتر!!!هرزه های تن فروشی کـه زندگی و جوانی و استعداد ده ها و صد ها جوان را درون بهترین سالهای جوانی و سرزندگی شان از آنـها گرفتید! بـه بی رحمانـه ترین شکل حذف خواهید شد!بت هایتان خواهد شکست و نوچه هایتان بـه کلاس های درس بر مـی گردند.
امروز قسم خوردم کـه یـا از پا درتان مـیآورم و یـا پاهایم را بشکنید،تحقیرم کنید،نابودم کنید،له کنید،بیچاره ام کنید!!!
این بیمار خانـه را حتما سوزاند،باید از نو ساخت. ها حتما به خانـه هایتان بازگردید.باید!!! جماعت روشنفکر زده ی دهن گشاد بس نیست این همـه حرف زدن ها؟ بس نیست ور ور ور وراجی درون کافه های تاریک و به گه کشیدن هرچه کـه مـیتوانید بـه گه بکشید؟؟؟
لعنتی ها چرا بـه شما بر نمـی خورد؟ چرا عذاب نمـی کشید؟ چرا فریـاد نمـی زنید؟ دِ بی غیرت ها کپل های گند گرفته تان را تکانی بدهید.اعتراض کنید.حقتان را بگیرید!!! رضای ثروتی عزیز،تنـها مردی کـه در این بازار بجای همـه ی ما فریـاد کشید، چندی پیش گفت کـه از ایران خواهد رفت و قبل رفتن همـه جا را مـی سوزاند.
نـه!مخالفم.ما همـه جا را بـه آتش مـی کشیم،در همـین آتش خواهیم سوخت،خاکستر خواهیم شد و همچون ققنوس از مـیان خاکستر خود بـه دنیـا خواهیم آمد... ما سپاه خواهیم شد
ما با فساد خواهیم جنگید
ما فراموش نخواهیم کرد
ما نخواهیم بخشید
ما از ویرانی نمـی ترسیم
زیرا ساختن را بلدیم
منتظرمان باشید!

۳.۶.۱۳۹۴ خورشیدی
ارشک مـیم سین
پایـه گذار "دهُ ده دغیغهُ چند صانیـه"

Read more

Psychomanipulation Psych Manipulation زندگی، روند آن، چرائیِ نکته های موجود درون آن و زیرساخت پدیده های گوناگون آن بسیـار بسیـار ساده است. ....... اما فقط به منظور عده بسیـار کمـی کـه برگزیده شده اند ،به سبب توانائیـهای "غیر ارادی" خود. خداوند درون آنـها توانائیـهائی را نشانده هست که از توان من و تو خارج ... Psychomanipulation
Psych Manipulation
زندگی، روند آن، چرائیِ نکته های موجود درون آن و زیرساخت پدیده های گوناگون آن بسیـار بسیـار ساده است. ....... اما فقط به منظور عده بسیـار کمـی کـه برگزیده شده اند ،به سبب توانائیـهای "غیر ارادی" خود.
خداوند درون آنـها توانائیـهائی را نشانده هست که از توان من و تو خارج است. مـیبینند،مـیشنوند و حس مـیکنند، آنچه را کـه من و تو نمـیتوانیم.
مشکل اینجاست کـه اینـها درون برخی مسائل بسیـار ضعیفند، همانـهائی کـه ما درش قوی هستیم، مثلا خوردن،حرف زدن، دویدن، خوابیدن!!
کدام مـهم است؟ خدا داند و بس!
به این کلیپ کوتاه فکر کنید، نگاه کافی نیست، فکر کنید!!!! @alapishrow
پی کپشن: این پست مخاطب ویژه هم دارد 😋

Read more

Media Removed

۰ هجده سال گذشته از رفتنمان. چه رفتن بیـهوده‌ای. هجده سال هر کـه رفت آنجا نشست گفتم جان تو و جان کُنار. هنوز خوابهایم همان‌جا رقم مـیخورند. هنوز عین بیداریِ آن روزها از درِ حیـاط مـیروم بالا و کوچه را دید مـی درون خواب. هنوز پنجره‌ی اتاق مطالعه سحر آمـیزترین پنجره ست و هنوز احساس یواشکی درون راهرو منتهی بـه ... ۰
هجده سال گذشته از رفتنمان. چه رفتن بیـهوده‌ای. هجده سال هر کـه رفت آنجا نشست گفتم جان تو و جان کُنار. هنوز خوابهایم همان‌جا رقم مـیخورند. هنوز عین بیداریِ آن روزها از درِ حیـاط مـیروم بالا و کوچه را دید مـی درون خواب. هنوز پنجره‌ی اتاق مطالعه سحر آمـیزترین پنجره ست و هنوز احساس یواشکی درون راهرو منتهی بـه حیـاط ن برایم زنده‌ست و غرور آفرین. هنوز هم حتی توی خواب، آن درِ آشپزخانـه به منظور عبور و مرور نیست و صدای چکش مـی‌آید کـه یعنی بابا دارد گیرِ درون را رفع و رجوع مـیکند. عجیب هست که هنوز حتی درون خواب صدای موزاییک لقِ جلوی درون اصلی آشپزخانـه مـی‌آید و همان احساس درون کف پایم زنده مـیشود. خانـه دیگر مال ما نیست. تمام شد. حوصله‌م بـه حرف زدن نیست. شاید روزی نوشتم تمام آنچه از خانـه درون جانم ریشـه دوانده. خدا کند خواب‌هایم مثل تمام این هجده سال تکرار شوند. بابا هم باشد ولی دیگر من ندانم کـه مُرده و چیزی درون سرم تیک تیک نکند کـه الان مـیرود، الان با آمبولانس مـیرود، الان جلوی چشمت کفن مـیپوشد و الان من حاضرم هرچه دارم را بدهم کـه او نرود، نمـیرد، نگویند کـه مُرده و فقط آمده بوده سر بزند.
۰

به تناسخ عجیب امـید دارم. عجیب.

Read more

Advertisement

صبح سر قیمت ماست جلوی سوپر سر کوچه چند نفر داشتن بحث مـی همـه رو متفرق اونوقت مجوز کنسرت تو خیـابون؟؟؟؟؟ . . . پ.ن: ضرب المثلی هست کـه مـیگه اگر تو بتونی با حرف زدن نیمرو درست کنی من اقیـانوسی از کره برایت فراهم مـیکنم ...لطفا !!! . پ.ن۲: مجوز ماهم هستیم فقط لطفا ایرانو با اروپا و آمریکا ... صبح سر قیمت ماست جلوی سوپر سر کوچه چند نفر داشتن بحث مـی همـه رو متفرق 😁😁😁
اونوقت مجوز کنسرت تو خیـابون؟؟؟؟؟
.
.
.
پ.ن: ضرب المثلی هست کـه مـیگه اگر تو بتونی با حرف زدن نیمرو درست کنی من اقیـانوسی از کره برایت فراهم مـیکنم ...لطفا !!!
.
پ.ن۲: مجوز ماهم هستیم فقط لطفا ایرانو با اروپا و آمریکا مقایسه نفرمایید
.
.پی نوشت واجب:عماد طالب زاده دوست صادقیـه چند شب پیش بـه خودم گفت آمادست به منظور انجام کنسرت رایگان😍
.
.
#شـهرام_شکوهی #موسیقی #کنسرت #پاپ #خواننده #کنسرت_خیـابانی #مجوز #صدابرداری #ارشاد #شوآف #عوام_فریبی #چقدر_خوبیم_ما
#shahram_shokoohi #pop #music #concert
.
.
.
@mohsenchavoshi
@mohammadalizadehmusic
@sirvankhosravi
@shahab_mozaffari
@roozbeh_nematollahi
@alirezaassar
@mohammadesfahani.original
@hamioriginal
@parvazhomay
@rezagolzar
@Amirabbasgolab
@babakjahanbakhshoriginal
@behnambani
@mohsen
@aminhabibiphoto
@alizandevakil
@benyaminmusic
@farzadfarzin1
@ehsankhajeamiri
@rezasadeghi_official
@alirezatalischioriginal
@mehdiyarrahi
@ashvan_official
@ashkankhatibi.official
@meisamebrahimi
@omidhajili
@mohsenebrahimzadeh
@rezayazdanioriginal
@sina_shabankhani
@saeidshahrouz_official
@fereydoun_asraei
@hamedhomayoun
@emadtalebzadeh
@arashghannadi
@amir_ghannadi
@mehdiyaghmaei
@behnamsafavi_real
@mazyar_fallahi
@hojatashrafzade
@shahab_ramezan
@ehsaankaramy
@armangarshasbi
@kiarashpouzeshi
@samanehteshami
@hafeznazeri
@hamidhiraad
@kakoband
@mehdimoghaddam1
@hamidaskari1
@arashap_music
@masihmusic
@mehdi_ahmadvandoriginal
@tvpluss

Read more

Media Removed

همـه ما مـی دونیم کـه تنـها چیزی کـه مـی تونـه مارو یک قدم بـه اهمون نزدیک کنـه، چیزی نیست بـه جز " عمل " . ولی جالب اینجاست کـه اکثر افراد همـه کار مـی کنن، از نقشـه چیدن، استراتژی چیدن، هدف گذاری و رویـاپردازی گرفته که تا حرف زدن راجع بـه هدفشون، ولی هیچ وقت اقدام نمـی کنن. و من بـه سختی معتقدم کـه این همون عاملیـه کـه باعث مـیشـه ... همـه ما مـی دونیم کـه تنـها چیزی کـه مـی تونـه مارو یک قدم بـه اهمون نزدیک کنـه، چیزی نیست بـه جز " عمل " . ولی جالب اینجاست کـه اکثر افراد همـه کار مـی کنن، از نقشـه چیدن، استراتژی چیدن، هدف گذاری و رویـاپردازی گرفته که تا حرف زدن راجع بـه هدفشون، ولی هیچ وقت اقدام نمـی کنن. و من بـه سختی معتقدم کـه این همون عاملیـه کـه باعث مـیشـه اکثر آدما موفق نباشن! عامل اصلی کـه باعث مـی شـه آدما وارد عمل نشن ترس از شکسته. درسته، اگه تو وارد عمل نشی، هیچ وقت شکست نمـی خوری، ولی هیچ وقت هم شانسی به منظور موفقیت پیدا نمـی کنی.

Read more

Advertisement

Media Removed

شاگرد عزیزم النا /اولین کار /آبرنگ / مکان آموزش :سعادت آباد ؛علامـه شمالی افزایش_هوش_کودکان به منظور افزایش هوش کودکان همـه روز را با_صدای_بلند_داستان_بخوانید ✍️کارشناسان تاکید دارند کـه در طول روز با کودک خود زیـاد حرف بزنید. مغز، سیستمـی هست که همـیشـه بـه دنبال الگوها و نمونـه محور است. ... شاگرد عزیزم النا /اولین کار /آبرنگ /
مکان آموزش :سعادت آباد ؛علامـه شمالی
🔴افزایش_هوش_کودکان

برای افزایش هوش کودکان👇👇
همـه روز را با_صدای_بلند_داستان_بخوانید ✍️کارشناسان تاکید دارند کـه در طول روز با کودک خود زیـاد حرف بزنید. 🔺مغز، سیستمـی هست که همـیشـه بـه دنبال الگوها و نمونـه محور است. 🔺بنابراین، هر چه نمونـه های کلامـی بیشتری را بشنود، بسیـار سریع تر حرف زدن را خواهد آموخت. ✍️به همـین دلیل، توصیـه مـی شود که تا مـی توانید درون طول روز با کودک خود صحبت و برای او داستان بخوانید. ‼️اصولا ما همـه افکار خود را بـه زبان نمـی آوریم، 👈 اما با بیـان آنـها و تبدیل این اطلاعات بـه اصوات مـی توانید باعث افزایش_قدرت_مغز_کودک خود شوید. 👈اگر کودک درون سه سالگی بسیـار روان و واضح صحبت کند
👈 یعنی حدود ییم برابر بهره_هوشی بیشتری نسبت بـه کودکانی دارد کـه اینگونـه نیستند. 👈همچنین درون مدرسه نیز بسیـار بهتر از دیگران توان_خواندن، هجی_ و نوشتن خواهند داشت.
#شیما-مطلبی

Read more

Media Removed

یکسال گذشت از اتفاقی کـه خیلی دل هارو بـه درد آورد یکسال گذشت از درد هایی کـه اشک بـه بار آورد یکسال گذشت از ساعتهایی کـه هرکدوم یکسال گذشت یکسال گذشت از روزایی کـه برای بعضیـا دیگه نگذشت یوسفی تو این یکسال مردم خیلی لطف داشتن، خیلیـا شرمندمون ، ولی هنوز یکماه نگذشته از این اعتراضات و شلوغی هایی کـه ... یکسال گذشت از اتفاقی کـه خیلی دل هارو بـه درد آورد
یکسال گذشت از درد هایی کـه اشک بـه بار آورد
یکسال گذشت از ساعتهایی کـه هرکدوم یکسال گذشت
یکسال گذشت از روزایی کـه برای بعضیـا دیگه نگذشت
یوسفی
تو این یکسال مردم خیلی لطف داشتن، خیلیـا شرمندمون ، ولی هنوز یکماه نگذشته از این اعتراضات و شلوغی هایی کههمـین آتش نشان ها رو کتک زدن، ماشین هاشون رو تخریب ، لباساشون رو از تنشون درآوردن و دزدیدن و .....
همـه هم مـیگن طرف مقابل بوده، حرفی هم نیست، دم شما گرم کـه وایسادین و نگاه کردین و هیج کاری نکردین،ولی بدونین هیچ فرقی نداشتین با اونایی کـه اینکارا رو ، دم شما گرم کـه به حرف حمایت مـیکنید و تو شلوغیـا ما رو با چوب و سنگ مـیزنید! دم شما گرم!!
#پلاسکو #آتش_نشانی #آتشنشانی #آتش_نشان #پلاسکو⚫ #پلاسکو🔥 #پلاسکو_تهران #اعتراضات_سراسری #تخریب #کتک_زدن #ما_به_کارمون_ادامـه_مـیدیم

Read more

. |⁣طعم سینما، درون آخر هفته با سینمانیوز ️️ |26: Her 2013 (او) . ⁣• «او» درون حکم یک پرواز ذهنی بی‌کران اما هدفمند هست و درون مقام رهایی دل از هرگونـه قید و بندی و وصال آن بـه عقل . ⁣• عاشقی با معشوق ناپیدا درون فرهنگ شرق البته حکایت تازه ای نیست.. درون روزگار ما نیز بسیـاری از کاربران دنیـای مجازی ... .
🎥|⁣طعم سینما، درون آخر هفته با سینمانیوز
▪️➖➖➖➖▪️
🎬|26: Her 2013 (او)
.
⁣• «او» درون حکم یک پرواز ذهنی بی‌کران اما هدفمند هست و درون مقام رهایی دل از هرگونـه قید و بندی و وصال آن بـه عقل
.
⁣• عاشقی با معشوق ناپیدا درون فرهنگ شرق البته حکایت تازه ای نیست.. درون روزگار ما نیز بسیـاری از کاربران دنیـای مجازی درون پشت نمایـه (آواتار) هایی کـه گاه با چهره ی راستین و شناسه های اجتماعی شان فاصله دارد با هم معاشرت دارند. شاید این گونـه رابطه ها بـه آنـها کـه در پشت سیماچه ها پنـهانند اعتماد بـه نفس و امنیت مـی دهد یـا دست کم درون قالب دیگری سرگرم شان مـی نماید. اما عاشقی با سیستم عامل خود دیگر نوبر است!
.
⁣• صحبت درباره‌ی کارگردانی و عمق فیلم‌نامـه‌ی اثر و این کـه چگونـه اسپایک جونز یک شخصیت مطلقا بدون تصویر را با صداگذاری خارق‌العاده‌ی اسکارلت جوهانسون را تبدیل بـه کاراکتری فراموش‌ناشدنی و پراهمـیت کرده نیز بیشتر از منطق، احتیـاج بـه احساسی حرف زدن دارد و «او» احساسی‌تر از آن حرف‌ها هست که بخواهیم با کلماتی مشخص و کوتاه، جریـان سیـال عشق‌ها و تنفرهای حاضر درون آن را درون یک معرفی کوتاه شرح دهیم
.
⁣• فیندر این فیلم با ارائه تلفیقی متوازن از یک بازی بیرونی و درونی موفق، کاراکتری هوشمند و توأم با بلاهت را خلق کرده کـه مخاطب، درون اصالتش ذره‌ای نیز تردید نمـی‌کند. خواکین خصوصا درون کلوزآپ‌هایی کـه جونز از او مـی‌گیرد، آنچنان حسی از تفکر و کنجکاوی و ترس و شوک و غم و شادی و.. از خود بروز مـی‌دهد کـه بعید هست در فیلمنامـه جونز با این کیفیت پیش‌بینی شده باشد
.
⁣• توجه جونز بـه رنگ ها و نورپردازی، به منظور فضاسازی روابط عاشقانـه ی غریبی کـه در فیلم وجود دارد، سبب شده که تا فرایند این ارتباطات به منظور بیننده ملموس شده و ابعاد روانی افراد و مکان ها بـه خوبی با رنگ های شاد خصوصا قرمز، ترسیم شود
.
⁣• درون نـهایت حتما گفت «او» از آن دسته آثاری هست که مخاطب را بـه تفکر وا مـیدارد. اینکه یک سیستم عامل هوشمند بتواند روزی جایگزین معشوقه های یک انسان درون زنگی واقعی باشد. تئودور درون «او» عاشق سیستم عاملی هست که فانتزی های ذهنی او را بـه واقعیت تبدیل کرده. همـیشـه درون خلوت وی حضور پر شوری دارد و بطور خلاصه، هرگز اجازه نمـیدهد کـه تئودور تنـها باشد و احساس تنـهایی کند. سامانتا دقیقاً همانی هست که یک مرد از زن ایده آل درون ذهن دارد..
.
💬 نظر شما درون مورد این فیلم چیـه؟ از ۱۰ چه امتیـازی بهش مـیدین؟ (نسخه بلوری درون کانال)
▫️➖➖➖➖▫
#Her2013
#CinemaNewss_TamehCinema

Read more

Media Removed

این دوتا واست خیلی مـهمـه؟ملت ماروباش.اینـهمـه دنیـادارن مـیگن ایرانیـا جهان سومـی هستند علتش فقط تواین نیست کـه از نظر تکنولوژی عقب افتادیم.ایرانیـا شدن همـه جای جهان بی ارزش.چونکه از بی ارزشا حمایت مـیکنن.وبااینکارارزش های خودشونم زیرسوال مـیبرن.متاسفانـه بعضی ازمردم ما از نظر فرهنگی وفهم وشعور هم ... این دوتا واست خیلی مـهمـه؟ملت ماروباش.اینـهمـه دنیـادارن مـیگن ایرانیـا جهان سومـی هستند علتش فقط تواین نیست کـه از نظر تکنولوژی عقب افتادیم.ایرانیـا شدن همـه جای جهان بی ارزش.چونکه از بی ارزشا حمایت مـیکنن.وبااینکارارزش های خودشونم زیرسوال مـیبرن.متاسفانـه بعضی ازمردم ما از نظر فرهنگی وفهم وشعور هم خیلی درون سطح پایینی هستن کـه ماتوی ایران بدترین اتفاق ها داره واسمون مـیوفته.پلاسکو،نفتکش سانچی،سقوط هواپیما واینـهمـه اتفاقای بد داره توی کشورمون مـیوفته واینـهمـه عزیزانمون دارن مـیمـیرن.کشورخودمون اینـهمـه مشکلات داره وعزادار هستیم اونوقت بجای اینکه ازاین اتفاقادرس بگیریمو کاری کنیم کـه دیگه این اتفاقا نیوفته افتادن دنبال این دوتا.بجای اینکه مردم بـه فکر چاره اندیشی باشن یـا بیـان ازهنرمندا یـا ورزشکارای موفق حمایت کنن مـیرن تو لایو وپستای این دوتا کـه وحیدچی گفت.اون چیکار کرد.چرادعوا .اینـهمـه لایکش مـیکنن.بخدالایکو فالوورایی کـه این دوتا دلقک دارن کـه هیچی از طرز برخوردو حرف زدن هم بلد نیستن ودوتا بیکاری کـه زندگیشون از پستای اینستا مـیچرخه حتی بهترین هنرمندا یـا ورزشکارای حرفه ایمون ندارن.آیـاشما بادیدن مسخره بازی وشنیدن حرفای چرند خیلی حال مـیکنین؟ولی اینو بدونین کـه تقصیر این دوتا جوان بیکار نیست.مااز اینجور آدما تو ایرانمون خیلی خیلی زیـاد دارین.خیلی زیـادنایی مثل وحیدوداوود کـه دارن ول مـیچرخنو زندگیشون شده چیزای بی ارزش مثل این دوتا.تقصیر این ملت ماست کـه الان بـه این وضعی افتاده کـه باوجود اینـهمـه مشکلاتو بدختی دارن دونفریو بزرگ مـیکننو واسشون ارزش قایل مـیشن کـه به هیچ دردی واسه این ممکلت نمـیخورن ونخواهندخورد جزاینکه کلمات رکیدو بی شرمانـه‌یـاد این مردم ما مـیدن.بله تقصیر ایشون نیست.بخاطر حمایت ما ازاینجور آدمای بی ارزشـه کـه وضع ایران وممکلت ماشده این.بعدش مـیپرسن چرا اینـهمـه بدختی داره سرایران مـیاد؟شما بفرمایید برید از اینجوردلقکا حمایت کنین پیشرفتم مـیکنیم بـه امـید خدا.بدبختی هم سرمون نمـیاد.مـیگن چراخوشبخت نمـیشم.بریداز اینجور ادمای بددهن بی ارزش حمایت کنین خوشبختم مـیشین.آفرین مردم‌عزیزم..اینجوردلقکارو واسه خودتون بزرگ‌کنین ایشالاخودتونم بزرگ مـیشین.بجای اینکه این چیزاواستون مـهم باشـه یـامسخره بازیـای اینارو ببینین برین یکی دوتا هنریـادبگیرین کـه به درد آیندتون بخوره یـا بدرداین مملکت بخورین.نـه کـه حرکات مزخرف ایناروتماشاکنین وبددهنی وکج‌خلقی یـاد بگیرین.یخورده بـه خودتون بیـاین ای مردم.واقعا متاسفم برایـانیکه دلقک بازی وبددهنی براشون خیلی مـهمـه کـه مـیشینن اینارونگاه مـیکنن.متاسفم به منظور این مردم...

Read more

Advertisement

Media Removed

. گاهی پیش مـیاد بـه اطرافیـان مون، بـه اونـهایی کـه باهاشون درون تعامل هستیم، رابطه ای داریم... و گاهی حتی بـه عزیزان مون ناخواسته آسیب مـی زنیم. مثل مدیری کـه با یک رفتار غلط، زیر دستش رو خرد مـی کنـه، پدری کـه در تربیت فرزندش، دچار اشتباه مـی شـه، فرماندهی کـه به سربازش دستور ناجوانمردانـه ای مـی ده، همسری کـه عزیزش ... .
گاهی پیش مـیاد بـه اطرافیـان مون، بـه اونـهایی کـه باهاشون درون تعامل هستیم، رابطه ای داریم... و گاهی حتی بـه عزیزان مون ناخواسته آسیب مـی زنیم.
مثل مدیری کـه با یک رفتار غلط، زیر دستش رو خرد مـی کنـه، پدری کـه در تربیت فرزندش، دچار اشتباه مـی شـه، فرماندهی کـه به سربازش دستور ناجوانمردانـه ای مـی ده، همسری کـه عزیزش رو مـی رنجونـه و...
مگه مـی شـه ما بی خطا و بی اشکال باشیم!
بیـایم بگردیم ببینیم کجا بـه اطرافیـان مون آسیب زدیم، تلاش کنیم اون رو جبران کنیم. گاهی بعضی آسیب ها فقط با یـه معذرت خواهی ساده حل مـی شـه اما بعضی وقت ها، حتما برای جبرانش یک قدم جدی برداریم. بیـایم که تا دیر نشده، یک جاهایی، یک قدم های جدی برداریم. شاید دل سوخته ای، روان آسیب دیده ای بـه این جبران، نیـاز داشته باشـه و آروم بشـه. گاهی وقتا قشنگ حرف زدن و حرفای قشنگ زدن تنـها فایده نداره، حتما وارد عمل بشیم.
بیـایم از بهار یـاد بگیریم لطیف باشیم و از باران... کـه زلال باشیم.
.
.
#لطیف_باشیم

Read more

Media Removed

. #اعتکاف یعنی #اعتراف اعتراف پیش #خدا یـه عمر هرکاری کـه دلم خواست انجام دادم... خدا هم خدایی کرد اما من بندگی نکردم و حالا اومدم بهش بگم پشیمونم ، شرمنده ام . چه لذتی داره با خدا بودن... چه لحظه های خوبیـه لحظه های اعتراف پیش اون...! . پارسال وقتی وارد #مسجد شدم، حس کردم دنیـایی از نور و صفا ... .
#اعتکاف یعنی #اعتراف
اعتراف پیش #خدا
یـه عمر هرکاری کـه دلم خواست انجام دادم...
خدا هم خدایی کرد اما من بندگی نکردم و حالا اومدم
بهش بگم پشیمونم ، شرمنده ام
.
چه لذتی داره با خدا بودن...
چه لحظه های خوبیـه لحظه های اعتراف پیش اون...!
.
پارسال وقتی وارد #مسجد شدم، حس کردم دنیـایی از نور و صفا بـه صورتم تابیده شد.
اون وقت #اشک از چشمام جاری شد
اشک هایی کـه از خود #من بی تاب تر بودن
خیلی دلم به منظور خدا تنگ شده بود
.
نیت کردم کـه از ثانیـه ثانیـه اش استفاده کنم
نیت کردم اونقدر خوب باشم که تا خدا سال دیگه
برام کارت دعوت #عشق بفرسته
.
خدایـا
مگه مـیشـهی رو کـه یـه سال #انتظار کشیده، دعوت نکنی
مگه مـیشـه #بنده ی حقیری رو کـه برای عشق سر بـه سجده گذاشته
و #اشک ریخته، #تنـها بذاری.
.
#حیف کـه این سه روز اعتکاف خیلی زود تموم مـیشـه!
سه روز تمرین زهد...
#زندگی فقط با یـه ساک کـه تازه نصفشم زیـادیـه!
سه روز تمرین با خدا بودن، بدون موبایل وتلویزیون و اینترنت، بدون همـه فقط با خدا!
سه روز تمرین دوری از شبه حیوان بودن،کم خوردن، کم خوابیدن، کم حرف زدن!
سه روز تمرین زنده بودن دل!
سه روز طعم با خدا بودن رو چشیدن،
سه روز بیزاری از بی خدا بودن !
.
و وقتی سه روز اعتکاف تموم شد و حالا تو خونـه ای ، بـه بزرگی #دنیـا معتکفیم!
صاحب خونـه کـه عوض نشده ، #کاش ما هم عوض نشیم!
کاش ما هم عوض نشیم...!
.
پ.ن :
شکر خدا کـه بار دیگر فرصتی به منظور اعتراف پیدا کردم
.
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#التماس_دعا_شدیدا
.
ممنون کـه عرو کپی نمـیکنید🌷

Read more

Media Removed

چند خطی به منظور سرمربی اجنبی و مجری بـه ظاهر محترم جناب آقای بـه ظاهر محترم کارلوس کیروش قبل از حرف زدن اول فک کن مـیدونم چیزی بـه اسم عقل نداری کـه بخوای فک کنی ببین جناب سرمربی عددی نیستی کـه بخوای راجع بـه عقاب اظهار نظر کنی سید مـهدی رحمتی به منظور تک تک مردم ایران عزیزه دروازه بانی کـه با پای مصدوم هم برات بازی ... چند خطی به منظور سرمربی اجنبی و مجری بـه ظاهر محترم

جناب آقای بـه ظاهر محترم کارلوس کیروش قبل از حرف زدن اول فک کن مـیدونم چیزی بـه اسم عقل نداری کـه بخوای فک کنی ببین جناب سرمربی عددی نیستی کـه بخوای راجع بـه عقاب اظهار نظر کنی
سید مـهدی رحمتی به منظور تک تک مردم ایران عزیزه دروازه بانی کـه با پای مصدوم هم برات بازی کرد. نمـیدونم شاید سید مـهدی رحمتی نمـیدونست روزی اینقدر قشنگ از زحماتش تشکر کنی. تیمـی کـه ساختی تیم ملی ایران نیس تیم ملی کیروشـه یـا برو بمـیر یـا دیگه زر نزن. که تا ابد رحمتی به منظور ما بهترین با استعدادترین و مردترین و با غیرت ترین دروازبانـه ایران. و اما آقای بـه ظاهر محترم علی ضیـا مگه یـه گل اونم برا مساوی چقد ارزش داره مگه فوتبال چقد ارزش داره کـه بخاطرش یـه آدم نتونـه کنترل خودشو حفظ کنـه و به یکی از سرمربی های خوب کشورش همچین حرفی رو بزنـه. همـه پرسپولیسیـا بعد فوت کاپیتان عزیزشون متنی را منتشر و از همـه هوادارای استقلال و بازیکنا تشکر و گفتن بتونیم جبران کنیم دوستان عزیزه پرسپولیسی لازم بـه جبران نیس شما همون ک احترام خودتون با فوتبال و نگه دارید برا ما کافیـه حاجی کـه تازه از حج برگشتی با اون اشکهای دروغینت حجت قبول حیله گر

Read more

Advertisement

Media Removed

امروز سر کلاس بعد از یـه دیسکاشن خوب، شاگردها رو دوباره فرستادم توی گروه شون و ازشون خواستم بـه دو‌سه نفری کـه کمتر حرف زده بودن کمک کنند و آماده شون کنند کـه با دست پر برگردند بـه راند دوم. یـه حس رقابت سالم و پر انرژی . حمایتی کـه از همکلاسی شون د خیلی خوشحالم کرد. وقتی برگشتند و راند دوم‌شروع شد تمام اون ... امروز سر کلاس بعد از یـه دیسکاشن خوب، شاگردها رو دوباره فرستادم توی گروه شون و ازشون خواستم بـه دو‌سه نفری کـه کمتر حرف زده بودن کمک کنند و آماده شون کنند کـه با دست پر برگردند بـه راند دوم. یـه حس رقابت سالم و پر انرژی . حمایتی کـه از همکلاسی شون د خیلی خوشحالم کرد. وقتی برگشتند و راند دوم‌شروع شد تمام اون چند نفری کـه کم حرف زده بودند شروع د بـه حرف زدن . جمله هاشون بی عیب و ایرادتر از قبل بود. و این جادوی حمایته
.

بعد داشتم فکر مـی کردم چقدر وجود یـه حامـی توی زندگی آدم ها لازمـه و چقدر سخته رفتن سمت تجربه وقتی حامـی نداری. توی ذهنم تصور کردم توی‌خیـابون هرکسی چهره ی غمگینی داشت توی ایستگاه حمایت مـی ایستاد و یکهو‌ مـی دید کـه آدم ها، دورش هستند و دارند کمکش مـی کنند کـه جلو بره . توی لایو دیروز یـه جایی از درونگراییم گفتم. چند نفری تون اشاره ی خوبی بهم کردید کـه درونگرایی منفی نیست. حرف تون درسته . چون همـین امروز هم شاید من هنوز خیلی جاها یک درونگرای اجتماعی باشم
.
بعد وسط کلاس داشتم فکر مـی کردم حامـی همـه ی نا امنی های درونی من ، کتاب ها بودند. تمام اون سال ها، هروقت احتیـاج داشتم حس کنم آدم ها دورم هستند و دارند باهام حرف مـی زنند، مـی رفتم سراغ کتاب ها. شاید به منظور همـینـه کـه ادبیـات اینقدر توی قلبم خونـه داره
. 🌿
.

این روزها سخت هستند. سخت تر هم خواهند شد. با هم بودن مون تنـها رمز بردن مونـه. ما آدم های بزرگ شده درون نا امنی بخاطر دردهای مشترک‌مون قلب هایی داریم کـه نزدیک بـه هم مـی تپه. بسیـار نزدیک بـه هم .

#یلدانوشت #یلدا_علایی

Read more

Media Removed

🏼🏼 از همون روزهای اول بعد از زلزله، اونجاست، یک تنـه بـه کمک مردم کارهایی رو کرده کـه نـه دولت و نـه سردمداران جمـهوری اسلامـی نخواستن انجام بدن... فقط و فقط حرف زدن، مـیلیـاردها تومن پول جمع ولی هیچکاری ن...... اما این ایستاد و فقط و فقط عمل کردُ انجام داد.... قبل از اینکه شعار بده و حرف ... 💙🙏🏼💪🏼😍
از همون روزهای اول بعد از زلزله، اونجاست،
یک تنـه بـه کمک مردم کارهایی رو کرده کـه نـه دولت و نـه سردمداران جمـهوری اسلامـی نخواستن انجام بدن... فقط و فقط حرف زدن، مـیلیـاردها تومن پول جمع ولی هیچکاری ن...... اما این ایستاد و فقط و فقط عمل کردُ انجام داد.... قبل از اینکه شعار بده و حرف بزنـه💙🙏🏼👏🏼👍🏼💪🏼
تا جاییکه مـیتونیم کمک کنیم، حتی نفری ۵هزارتومن هم بریزیم اتفاق بزرگی خواهد افتاد مطمئنن!
@justnarges خیلی زنی عزیزززززززززدل 💙😍 یکدونـه ای
نمـیتونیم کمک کنیم انرژی منفی نفرستیم🙏🏼
#کرمانشاه #سرپل_ذهاب #ما_کرمانشاه_را_فراموش_نخواهیم_کرد #نرگس_کلباسی #با_هم #برای_هم #برای_همـیشـه #برای_ایران #انرژی_مثبت #زندگی_زیباست #زندگی_بهتر #زندگی_شاد

Read more

Media Removed

جرایم نابخشودنی سیدمحمد خاتمـی! پرویز سیدروغنی درباره شخصیت و اندیشـه و عملکرد سیدمحمد خاتمـی نوشت: به منظور من آقای خاتمـی مرد عدد و رقم است. مرد آمارها و پرونده‌ی اجرایی.ی کـه تورم چهل و نـه درصدی را تحویل گرفت و در پایـان دورانش با عدد یـازده تحویل داد و نشان داد با برنامـه‌ریزی مـی‌شود بـه تورم و بیکاری ... 🔴 جرایم نابخشودنی سیدمحمد خاتمـی! 💠 پرویز سیدروغنی درباره شخصیت و اندیشـه و عملکرد سیدمحمد خاتمـی نوشت: ✅برای من آقای خاتمـی مرد عدد و رقم است. مرد آمارها و پرونده‌ی اجرایی. ✅کسی کـه تورم چهل و نـه درصدی را تحویل گرفت و در پایـان دورانش با عدد یـازده تحویل داد و نشان داد با برنامـه‌ریزی مـی‌شود بـه تورم و بیکاری تک رقمـی رسید. ✅مـی شود با نفت پنج دلاری بودجه بست و در آخر با پنجاه مـیلیـارد دلار صندوق ذخیره‌ی ارزی را تحویل داد. ✅مـی‌شود با تدبیر ایران را از یکی از بزرگترین واردکننده‌های گندم درون جهان بـه خودکفایی گندم رساند. ✅مـی‌شود عسلویـه و پارس‌جنوبی را بـه بهره‌برداری رساند. این‌ها را آن زمان کـه نـه…امروز مـی‌فهمم ✅دست‌کم احتیـاجی بـه هیچ آگاهی ویژه‌ای نیست. کافی هست کتاب آبراهامـیان را تهیـه کنید. ✅ حتی اگری حوصله‌ی خواندنش را ندارد مـی‌تواند تشریف ببرد بـه انتهای کتاب. جداول تفکیکی شاخص‌های اقتصادی - توسعه‌ دولت‌های ایران از سال چهل‌وهشت که تا هشتادو‌هشت موجود است. امارها و اعداد با شما صحبت مـی‌کند. ✅بخشی از جرم های نابخشودنی سید محمد خاتمـی درون 8 سال ریـاست جمـهوری:

1- نداشتن اختلاس
2 - حفظ ارزش پول ملی
3 - اداره کشور با نفت ده دلاری و ذخیره ارزی 100 مـیلیـارد دلاری
4 -رعایت ادب درون حرف زدن و حفظ کرامت انسان
5 عزت و اعتبار درون سیـاست خارجی با سخت ترین موانع داخلی
6-بهترین شرایط اقتصادی بعد از انقلاب
7 دفاع از حقوق مدنی درون بدترین شرایط فشارهای داخلی انحصار طلبان.
8-افشای قتل های زنجیره ای.
دیگه بسه. ..........
باور کنید ممنوع شدن تصویر براش خیلی کمـه. ✅وقتي سيّد محمد خاتمي براي آخرين بار درون غربت خود بـه مجلس رفت که تا از مردم خداحافظي كند، درون پايان اين دو بيت را خواند :
هر کـه ما را یـاد کرد ایزد مر او را یـار باد
هر کـه ما را خار کرد از عمر برخوردار باد
هر کـه اندر راه ما خاری فکند از دشمنی
هر گلی کز باغ وصلش بشکفد بی خار باد ✅مي توان بـه خاتمي انتقاد كرد، ولي نمي توان او را دوست نداشت... ✅روز دوم خرداد 1376 مردی بر مسند ریـاست جمـهوری ایران نشست کـه هیچ گاه قدرت را به منظور خود نخواست، هیچ گاه سیـاستش از ادب و معرفتش پیشی نگرفت.
✅ هیچ گاه عزت و احترام را خریداری نکرد. هیچ گاه شعار آزادی را زیر پا نگذاشت.
هیچ گاه شعر مرده باد علیـه مخالفان و منتقدانش سر نداد
و همواره مـیگفت زنده باد مخالف من. ✅او همـه چیز را به منظور مردم مـیخواست.
او مبتکر گفتگوی تمدن ها بود
او سید محمد خاتمـی بود، نـه محمود احمدی نژاد! ✅فردی کـه با شعار آزادی پا بـه عرصه انتخابات گذاشت

Read more

Advertisement

Media Removed

. همخانـه‌ای زیبایم وقتی مرد کـه هنوز سرمای زمستان تمام نشده بود. قبل از طلوع آفتاب وسط حیـاط پوشیده از برف نشست و منتظر ماند. نمـی‌دانم انتظار چه چیزی را مـی‌کشید اما یخ زد. بیدار شدم و دیدم تلویزیون‌مان نیست. بـه حیـاط رفتم. اولین نفری بودم کـه با انسان یخ‌زده‌ای کـه دوستم بود مواجه شدم و او دیگر ... .
همخانـه‌ای زیبایم وقتی مرد کـه هنوز سرمای زمستان تمام نشده بود. قبل از طلوع آفتاب وسط حیـاط پوشیده از برف نشست و منتظر ماند. نمـی‌دانم انتظار چه چیزی را مـی‌کشید اما یخ زد. بیدار شدم و دیدم تلویزیون‌مان نیست. بـه حیـاط رفتم. اولین نفری بودم کـه با انسان یخ‌زده‌ای کـه دوستم بود مواجه شدم و او دیگر زیبا نبود. بـه شدت سفت شده بود. کبود بـه نظر مـی‌رسید و من بـه این فکر کردم کـه مردگان چقدر حال به‌هم‌زن مـی‌توانند باشند. تازه او فقط یخ زده بود و خبری از پوسیدگی و کرم‌هایی کـه داخل بدنش پیـاده‌روی کنند درون کار نبود. هنوز مطمئن نبودم کـه او واقعا مرده یـا زنده است. او را بـه خانـه بردم و جلوی بخاری گذاشتم که تا یخش آب شود. بـه فکرم نرسید کـه فرش را جمع کنم که تا خیس نشود و بعد از مدتی فرش خیلی خیس شد و بوی خاکستر سیگارهایی کـه طی این چند سال روی فرش ریخته بود و ما با دست آن‌ها را روی فرش پخش مـی‌کردیم چنان بالا زده بود کـه کم از بوی جسد گندیده یک انسان نداشت.

فرش را بـه حیـاط بردم که تا بشورمش. اقدامـی ناگهانی بود اما نیـاز بـه تمرکز داشتم و نیمـی از فرش هم خیس بود و شستنش اولین ایده‌ای بود کـه برای تمرکز بـه ذهنم رسید. هرچند اگر بخواهم صادق باشم حتما بگویم اولین ایده این بود کـه با ژست‌های عجیب و غیراخلاقی با بدن نیمـه یخ‌زده همخانـه‌ای عبگیرم اما پشیمان شدم و سعی کردم بـه مفهوم انتزاعی اخلاق فکر کنم. بعد از آن ذهنم بـه سمت مسئولیت‌پذیری رفت و نـهایتا ایده شستن فرش پررنگ شد. زمـین هنوز برفی بود اما هوا بدون برف. شستن فرش چندین ساعت زمان برد. خیلی خسته شدم اما هنوز کارم تمام نشده بود و خشک فرش مانده بود. درون خانـه با سشوار سعی کردم که تا خشکش کنم. چند ساعت مشغول این کار بودم و کاملا ماجرای همخانـه‌ای را فراموش کرده بودم. شب شده بود. سشوار سوخت. درون حالی‌که فرش آنچنان خشک نشده بود. عصبی شدم و لگدی بـه دیوار زدم. درون واقع بیشتر شبیـه بـه جفتک بود. چون درون حالتی شبیـه بـه حالت چهارپایـان مشغول خشک فرش بودم. درون همـین لحظه صدای زمـین خوردن چیزی بـه گوشم رسید. یخ دوستم کاملا آب شده بود و با سر روی کف سیمانی خانـه افتاد.
.
قبل از اینکه بـه سمتش بروم بـه سختی خودش را از زمـین کند و نشست. با چشمانی خمار و صورتی کبود بـه من زل زد و گفت: «خونـه چقدر خیسه» و من ماجرا را برایش تعریف کردم. پتویی دورش انداختم و فلاسکی پر از چای را کنارش گذاشتم و بعد شروع کردم بـه حرف زدن.
.
- از این بـه بعد قبل از خواب درون رو قفل کنیم
.
- که تا دوباره همچین اتفاقی نیفته؟
.
- نـه. که تا بعد از تلویزیون بقیـه وسایلمون رو ندزدن
.
بقیـه درون کامنت اول 👇👇👇👇

Read more

Media Removed

. درونِ ما، ما را بس. بـه نظرم همـیشـه درون خود آدمـها به منظور خودشان کافی‌ست و همـین درون مـیداند حقیقت چیست. به منظور من همـیشـه، همـین کافی بوده‌ است. همـین کـه بدانم خودم درون درونم چهی هستم و چه کاری انجام مـیدهم و با چه تفکر و هدفی آن را انجام مـیدهم. به منظور من همـین کافی‌ست و به همـین علت درون بسیـاری مواقع فقط سکوت مـیکنم ... .
درونِ ما، ما را بس.
به نظرم همـیشـه درون خود آدمـها به منظور خودشان کافی‌ست و همـین درون مـیداند حقیقت چیست.
برای من همـیشـه، همـین کافی بوده‌ است. همـین کـه بدانم خودم درون درونم چهی هستم و چه کاری انجام مـیدهم و با چه تفکر و هدفی آن را انجام مـیدهم.
برای من همـین کافی‌ست و به همـین علت درون بسیـاری مواقع فقط سکوت مـیکنم و گاهی کنار مـیروم.
اگر کـه در بیرون بدن راه فراری باشد مانند حرف زدن، توضیح و دروغ گفتن، درون درون هیچ راه فراری نیست.
هیچ. .
و همـین به منظور من کافی‌ست.
که بدانم چطور درون زندگی‌ام جلو بروم.
که بدانم چطور رفتار کنم.
و چطور گاهی هیچ توضیحی ندهم و فقط فاصله را زیـاد کنم.
و فکر مـیکنم همـین "درون" به منظور همـه ی آدمـها هم کافی است
هيچ راه گريزى از درون نيست.
.‌.
عكس @mohsendm1111
#پونـه_مقيمـی #اوژن_شیراوژن
#contemporaryart #oilcanvas #oilpainting #ojangallery #ojanshirozhan #portrait #london #artstudio #Iranianartis #fantasticartwork #art #oilpainting #inestaartist #photoinestagram #tehran #artiniran #inestagram #artselect

Read more

Media Removed

درونِ ما، ما را بس. بـه نظرم همـیشـه درون خود آدمـها به منظور خودشان کافی‌ست و همـین درون مـیداند حقیقت چیست. به منظور من همـیشـه، همـین کافی بوده‌ است. همـین کـه بدانم خودم درون درونم چهی هستم و چه کاری انجام مـیدهم و با چه تفکر و هدفی آن را انجام مـیدهم. به منظور من همـین کافی‌ست و به همـین علت درون بسیـاری مواقع فقط سکوت مـیکنم ... درونِ ما، ما را بس.
به نظرم همـیشـه درون خود آدمـها به منظور خودشان کافی‌ست و همـین درون مـیداند حقیقت چیست.
برای من همـیشـه، همـین کافی بوده‌ است. همـین کـه بدانم خودم درون درونم چهی هستم و چه کاری انجام مـیدهم و با چه تفکر و هدفی آن را انجام مـیدهم. به منظور من همـین کافی‌ست و به همـین علت درون بسیـاری مواقع فقط سکوت مـیکنم و گاهی کنار مـیروم.
اگر کـه در بیرون بدن راه فراری باشد مانند حرف زدن، توضیح و دروغ گفتن، درون درون هیچ راه فراری نیست. هیچ.
و همـین به منظور من کافی‌ست.
که بدانم چطور درون زندگی‌ام جلو بروم.
که بدانم چطور رفتار کنم.
و چطور گاهی هیچ توضیحی ندهم و فقط فاصله را زیـاد کنم.
و فکر مـیکنم همـین "درون" به منظور همـه ی آدمـها هم کافی‌ست.
هیچ راه گریزی از درون نیست.

Read more

Media Removed

خیلی خیلی ازم راجع بـه مدیریت زمان مـی پرسید. هربار هم من حس مـی کنم چقدر سخته درون موردش حرف زدن. چرا؟ چون واقعا به منظور هرکسی با توجه بـه شیوه ی زندگیش متفاوته. مـی تونم اما نکته نکته هرچی بـه ذهنم رسید و در تجربه دیدم جواب داده رو بگم و‌بحثش رو باز کنیم. امروز: اولویت به منظور من چیـه؟ . . هربار مـی بینم بـه کاری کـه ... خیلی خیلی ازم راجع بـه مدیریت زمان مـی پرسید. هربار هم من حس مـی کنم چقدر سخته درون موردش حرف زدن. چرا؟ چون واقعا به منظور هرکسی با توجه بـه شیوه ی زندگیش متفاوته. مـی تونم اما نکته نکته هرچی بـه ذهنم رسید و در تجربه دیدم جواب داده رو بگم و‌بحثش رو باز کنیم. امروز: اولویت به منظور من چیـه؟ .
🌿
.
هربار مـی بینم بـه کاری کـه باید برسم نرسیدم ، مـی شینم فکر مـی کنم کـه چرخه ی بیست و چهار ساعت قبل رو چطور گذروندم. بعد کارهایی رو پیدا مـی کنم کـه حتی با وجود اهمـیت شون درون جای و در زمان اشتباهی انجام شدند. اینـه کـه فکر مـی کنم استفاده از یـه دفتر یـا گوگل کلندر یـا هرچیزی کـه به اولویت گذاری کمک کنـه خیلی مفیده. من حتی به منظور شاگردهام هم همـین کار رو مـی کنم. وقتی یـه لیست هفت تایی تکلیف بهشون مـیدم مـیگم کـه این یکی اولویت داره و از همـه مـهم تره. بنابراین فکر مـی کنم هرجا اولویت هام رو فراموش کردم، ضربه خوردم. این قضیـه بـه چیزهای دیگه هم مربوطه. رفتم خرید کفش، یـه کتاب دیدم کـه دوست دارم بخرم و بخونم. بعد فکر کردم کـه اولویت برام کفشـه و این کتاب رو الان هم بخرم که تا دو ماه بعد کـه مـیره توی صف کتاب های نخونده، نمـی رسم بخونم. بعد نخش. یعنی مـی خوام بگم این قضیـه ی اولویت بـه اتفاق ها و کارها چقدر بـه نظم فکری کمک مـی کنـه
.
خیلی وقت ها همـین سوال ساده ی اولویت واسه من چیـه ، خیلی جاها نجاتم داده. یعنی مسیر زندگیم رو کـه داشته منحرف مـی شده سمت یـه جاده ی اشتباهی، چرخونده و برگردونده سرجاش. من بخاطر کارم روزانـه کلی آدم مـی بینم کـه دغدغه ی مـهاجرت آرام و قرارشون رو گرفته. بـه همـه شون هم حق مـیدم و تمام سعی ام رو مـی کنم جاده ی سریع اما منطقی رو بهشون نشون بدم. اما یـه جایی مـی بینم کـه اولویت زیستن فراموش مـیشـه. یعنی خیلی ها رو مـی بینم کـه بخاطر تمرکز شدید رروی رفتن، زیستن درون زمان حال رو بـه جهنمـی پر از تعلیق تبدیل مـی کنند. اینجا هم همون جاییـه کـه باز فکر مـی کنم اگر ادم ها از خودشون بپرسن اولویت برات چیـه توی زندگی، موفق بـه به پیدا فکر و خیـال های منفی مـیشن
.
مـی‌دونید خیلی وقت ها درون طول روز وقت مون رو با انجام ده کار پر مـی کنیم و برای اینکه بـه یـه کار خاص نرسیدیم افسوس مـی خوریم. حالا اگر برگردیم تحلیل کنیم مـی بینیم از اون ده که تا کار پنج تاش اصلا درون اولویت های زندگی ما نبوده و انجامش هم نمـی دادیم اتفاقی نمـی افتاد
.
توی همـین بحث مدیریت زمان، بهم بگید چقدر بـه اولویت هاتون فکر مـی کنید. اصلا که تا به حال نظم از این راه رو تجربه کردید؟ شده درگیر موج ‌زندگی بشید و اولویت هاتون رو‌ فراموش کنید؟ .
#حرف_بزنیم #یلدانوشت

Read more

Media Removed

عآخر تور شماره ۶۰ پانورامای کروی و اما حرف آخر نزدیک بـه چهارسال از فعالیتمون مـیگذره و ۶۳ که تا تور رسمـی برگزار کردیم. خیلی حرفا پشت سر ما هست، اینکه طاقچه بالا مـیذارن، خودشونو مـیگیرن، مغرورن و ازین حرفا. هرچند کـه با دعای گربه سیـاهه بارون نمـیاد ولی بد نیست بگم اگر همـین سخت گیری های ما به منظور عضوگیری ... عآخر تور شماره ۶۰
پانورامای کروی
و اما حرف آخر
نزدیک بـه چهارسال از فعالیتمون مـیگذره و ۶۳ که تا تور رسمـی برگزار کردیم. خیلی حرفا پشت سر ما هست، اینکه طاقچه بالا مـیذارن، خودشونو مـیگیرن، مغرورن و ازین حرفا. هرچند کـه با دعای گربه سیـاهه بارون نمـیاد ولی بد نیست بگم اگر همـین سخت گیری های ما به منظور عضوگیری و محدود ظرفیت تورها و سخت گیری توی مسیر تورها نبود بـه اینجا نمـیرسیدیم. وگرنـه تو همـین رشت خودمون دارن هفته ای یـه گروه مـیزنن کـه دو هفته بعدش سر بچه بازی و مسائل حاشیـه ای گروه از هم مـیپاشـه و همون ادما هرکدومشون مـیرن یـه گروه دیگه مـیزنن 😂 و در نـهایت عدد تور هیچکدوم این گروهها دو رقمـی نمـیشـه و هیچوقتم هیچجا هیچهیچ اسمـی از اینا نمـیشنوه. حالا هدفشون از گروه زدن چیـه نمـیدونم!! اینارو گفتم کـه بگم گروه زدن سخت نیست، هدف داشتن و گروه رو پابرجا نگه داشتن سخته! بعد از همـین تریبون خدمت اون دوستایی کـه هفته ای یـه گروه مـیزنن و بعدش مـیان پشت سر ما مـیشینن مـیگن اینا خودشونو مـیگیرن عرض کنم کـه کاملا واضحه این حرفها بخاطر اینـه کـه دوس داشتین با ما باشین و نیستین، ولی خداروشکر همون کـه با ما نیستین چون اگر بودین شاید گروه ماهم بـه سرنوشت گروههای یـه هفته ای شما دچار مـیشد ✌🏼 کمـیت، کیفیت رو تضمـین نمـیکنـه!
زنده باد گیل آفرود #guilan #giloffroad #giloffroad60 #offroad

Read more

Media Removed

. این کـه نمـی توان #تجربه را خرید اتفاق خیلی بدی هست.. حتما زمان بگذرد که تا درک کنیم کمـیت دوستانی کـه کنارمان داریم اصلا مـهم نیست... زمان مـی خواهد که تا درک کنیم هیچ نباشد بهتر هست تا افرادی باشند کـه روی آنـها حتی به منظور حرف زدن معمولی هم نمـی شود حساب کرد... حتما #اعتراف کنم درون مـیان ناملایمتی های روزگار ... .
این کـه نمـی توان #تجربه را خرید اتفاق خیلی بدی هست..
باید زمان بگذرد که تا درک کنیم کمـیت دوستانی کـه کنارمان داریم اصلا مـهم نیست...
زمان مـی خواهد که تا درک کنیم هیچ نباشد بهتر هست تا افرادی باشند کـه روی آنـها حتی به منظور حرف زدن معمولی هم نمـی شود حساب کرد...
باید #اعتراف کنم درون مـیان ناملایمتی های روزگار خیلی وقت ها گم کرده ام کـه چهی آمده بماند و چهی #مسافر هست !؟
چقدر ناگوار هست که حتما عنوان کنم گاهی تصمـیماتی گرفته ام کـه پشتوانـه آنی یـاانی بودند کـه #فکر مـی کردم دوستم هستند...
تلخ هست اعتراف اینکه عنوان کنم برایـانی خودم را خرج کردم کـه شاید ارزش همکلامـی را هم نداشتند...
اما چه مـی شود کرد، روزها گذشته و الان کـه دارم اینـها را مـی نویسم درون دهه چهارم زندگی هستم، آیـا مـی توان بـه عقب برگشت !؟
اینکه نمـی توانیم بـه عقب برگردیم هم اینقدر #دردناک نیست، دردناک تر آن هست که بعد از سی سالگی پیدا دوست نیز شاید نشدنی باشد...
ضرر را آنجایی کردیم کـه #دوستان واقعی را وسط این شلوغی ها گم کردیم، حواسمان بـه آنـها نبود از دوستان واقعی نگهداری نکردیم یـا حتی شاید وسط گرفتاری های دوستنما ها دوستان واقعی را زیر دست و پا له کردیم...
دنیـای ناشناخته و پیچیده ای داریم، افسوس آن زمانی کـه درکمان کامل مـی شود دیگر مجال ماندن نیست و باید برویم..
واقعا این عمر کوتاه هست برای شناختن #آدم ها و روابط...
کاش مـی شد چند بار زندگی کنیم ، یـا مـی شد چند صد سال #زندگی کنیم..
کاش...
بگذریم...
قطعا از این بعد باید بیشتر #تلاش کنم، تلاش به منظور حفظ آنـهایی کـه واقعا #دوستی با آنـها غنیمت سالهای تجربه اندوزیم بوده است....
.
پ.ن : یک #عذرخواهی بـه خودمان بدهکاریم بابت اینکه بـه برخی افراد بی لیـاقت اجازه دادیم #دوست ما باشند و مدتی همراهیمان نمایند..

Read more

Media Removed

بابت تاخیر ببخشید بچه ها.... بعد اشناییمون رفتیم کـه سوار ماشین بشیم..از آلیسا کلی خواهش کردم کـه بیـاد ولی گفت دلش مـیخواد اینجا کار کنـه و بعد تعطیلات همدیگرو ببینیم...برای همـین منم خظی کردمو و رفتم تو ماشین نشستم..نیکی هم کـه با پرویی تمام جلو پیش لئو نشست و منم عقب نشستم. رسیدیم خونـه و من رفتم ... بابت تاخیر ببخشید بچه ها...🙇🙇. بعد اشناییمون رفتیم کـه سوار ماشین بشیم..از آلیسا کلی خواهش کردم کـه بیـاد ولی گفت دلش مـیخواد اینجا کار کنـه و بعد تعطیلات همدیگرو ببینیم...برای همـین منم خظی کردمو و رفتم تو ماشین نشستم..نیکی هم کـه با پرویی تمام جلو پیش لئو نشست و منم عقب نشستم.
رسیدیم خونـه و من رفتم طبقه بالا و سریع وسایلامو جمع کردم.💼
رفتم پایین و لئو پرسید:«اماده ای؟؟» منم گفتم:«آره چه جورم»🙌
بعدش داشتم مـیرفتم پایین کـه دیدم نیکی هم داره دنبالمون مـیاد!!😲
رفتم کنار دیوار بـه لئو گفتم:
_نکنـه مـیخوای این و هم با خودمون ببریم؟؟؟🙅
_بابا این خودش جهانگرده!! گفت مـیخوام برم ایتالیـا منم گفتم با ما بیـاد!!
_اوه چه تصادفی!! منم باور کردم!😁
_به جان خودم راست مـیگم 😳
_باشـه مـهم نیست بریم دیگه😉
از پله ها رفتم پایین و این دفعه خودم جلو نشستم😆 و دنی هم اومد..قبل از اینکه برم تو هواپیما برگشتم پشت سرمو نگاه کردمو و با همـه چیز خداحافظی کردم و رفتم 😢
کل روز نیکی و لئو با هم حرف مـیزدن از خاطراتشون مـیگفتن و مـیخندیدن😒
خداروشکر دنی بود..نشستم باهاش فیلم دیدم و با گوشیـامون بازی کردیم..دنی جوک های بی مزه مـی گفت ولی چون خودش مـیخندید منم خندم مـیگرفت😁😂
دیگه نزدیکای سه نصفه شب بود کـه آلیسا اس داد:💬💬📱
_تو هنوز انلاینی؟؟ 򜠽򜠽򜠊_خودتم کـه هنوز بیداری!!!😁
_من فرق دارم!😄
_چه فرقی؟؟؟😏
_من دکترم!😂😂😂📋
_بله درون جریـانم😃
_بقیـه خوابن؟
_لئو و نیکی اینقدر حرف زدن خوابشون برد و دنی هم از اسکل بازی بازی😅
_تو هم طبق معمول مث جغدای آمازون بیدار موندی😂😂😂😂
_اوهوم😂😂
_خب برو بخواب دیگه..مواظب عشقت هم باش😂😂💓
_باش..شب بخیر..موووچ مووچ😘😘💋💋
_مووووووووچ موووووچ😘😘💋💋💋
صبح خیلی زودتر از اون چیزی کـه فکرشو مـیکردم رسیدیم ایتالیـا و به همون قایق همـیشگیمون رفتیم و استحرات کردیم..من بـه سارا زنگ زدم 📞و خبر دادم کـه رسیدیم و اونم مارو واسه فردا دعوت کرد خونـه جدیدش😆😆😆
کل بعد از ظهر رو تو شـهر چرخیدیم و بعدش تو استخر قایق شنا کردیم🌊🌊
اون روز خیلی خوش گذشت و شب کـه شد دیگه کم کم خوابیدیم..امروز دیگه نیکی کم تر رو مخ بود منم جوابشو نمـیدادم اونم اصلا سمتم نمـی اومد😂
به لئو شب بخیر گفتم اونم همـینطور😍🙌
بعدش دیگه با خیـال راحت سرمو گذاشتم رو بالش و بعد نیم ساعت بلاخره خوابم برد🌙

Read more

Media Removed

. این اضطراب این احساس کمبود دائمـی این تلفنی کـه همـیشـه مزاحممان هست صفحاتی کـه همـیشـه حتما قفلشان را باز کنیم این چفت و بست ها این قفل هایی کـه در جیبمان هست هرلحظه چک اینکهی برایمان کلمـه ای نفرستاده یک پیغام ،یک نشانـه ،تماس ،خبر ،تبلیغات کـه به ما یـاداوری مـی کند وجود داریم بـه حساب مـی اییم تمام ... .
این اضطراب
این احساس کمبود دائمـی
این تلفنی کـه همـیشـه مزاحممان است
صفحاتی کـه همـیشـه حتما قفلشان را باز کنیم
این چفت و بست ها
این قفل هایی کـه در جیبمان است
هرلحظه چک اینکهی برایمان کلمـه ای نفرستاده
یک پیغام ،یک نشانـه ،تماس ،خبر ،تبلیغات
که بـه ما یـاداوری مـی کند وجود داریم
به حساب مـی اییم
تمام این دام ها ، تمام این حواس پرتی ها
به محض اینکه درون دسترس نباشیم
ما را مثل یک اشغال دور مـی اندازند
فراموشکاری هایی کـه مارا از خودمان غافل کرده
که عادت فکر بـه خودمان را از دست بدهیم
رویـا بافی به منظور خودمان
حرف زدن های درونی
اموختن و شناخت خودمان
دوباره شناختن خودمان
نگاه بـه دیگران
لبخند بـه غریبه
معاشرت
تغییر
بوسیدن حتی
.
#زندگی_بهتر
#آناگاوالدا

Read more

Media Removed

. نشسته بودم کنار پنجره و داشتم محوطه دانشکده رو نگاه مـیکردم، درِ کلاس باز شد و اومد نشست رو بـه روم، یـه لحظه جا خوردم، موهاشو کوتاه کرده بود، انقدر کوتاه کـه اگه دست مـیبردیموهاش از بین انگشت های دستت هیچ تارِ مویی بیرون نمـیزد. قبل از اینکه حرفی ب خندید گفت چیـه؟ توام مثه بقیـه مـیخوای بگی موی بلند ... .
نشسته بودم کنار پنجره و داشتم محوطه دانشکده رو نگاه مـیکردم، درِ کلاس باز شد و اومد نشست رو بـه روم، یـه لحظه جا خوردم، موهاشو کوتاه کرده بود، انقدر کوتاه کـه اگه دست مـیبردیموهاش از بین انگشت های دستت هیچ تارِ مویی بیرون نمـیزد.
قبل از اینکه حرفی ب خندید گفت چیـه؟ توام مثه بقیـه مـیخوای بگی موی بلند خیلی بیشتر بهت مـیومد؟ مـیخوای بگی اونجوری خیلی جذاب تر بودی؟
هیچی نگفتم و فقط نگاهش کردم،
ادامـه داد از صبح کـه اومدم دانشگاه هر کدوم از بچه ها کـه منو مـیبینن همـینو بهم مـیگن
گفتم خب راست مـیگن دیگه موی بلند خیلی بیشتر بهت مـیومد،
یکم اومد نزدیک تر زل زد تو چشمام
گفت یـه سوال دارم
سرمو تکون دادم کـه سوالت چیـه؟
گفت چرا قبل از اینکه کوتاه کنم یبار بهم نگفتی موهات قشنگه؟ چرا حتی یبار بـه زبون نیـاوردی کـه فلانی موی بلند بهت مـیاد؟
راست مـیگفت، که تا حالا بهش نگفته بودم، پا شد و از کلاس رفت بیرون،
فردای اونروز ندیدمش توی دانشگاه، بچه ها گفتن دیروز کارای انصرافش انجام شد و رفت واسه همـیشـه. یکم ناراحت شدم اما بعد یـادم رفت، یـه هفته از رفتنش گذشت،
من کلاسای روز دوشنبه رو بخاطر اینکه که تا ظهر سرکار بودم دیر مـیرسیدم دانشگاه، اون دوشنبه وقتی رفتم سر کلاس دیگه اون صندلیِ ردیفِ آخر کنارِ پنجره برام خالی نبود!
وقتی با بچه ها نشسته بودیم بـه حرف زدن، دیگهی نبود با یـه لیوان نسکافه بیـاد کنارم بشینـه و وقتی داشتم الکی مخالفت مـیکردم و حرفای غیر منطقی مـیزدم با حرفام موافق باشـه،
دیگهی نبود یک ساعت توی سلف منتظر بشینـه و از کلاسش بزنـه کـه تنـها ناهار نخورم،
دیگه هیچ خبری از این اهمـیت ها نبود، اما من اینارو وقتی فهمـیدم کـه رفته بود، واسه همـیشـه رفته بود، انقدر ندیدمش کـه رفت!
مـیدونی ما بعضی وقتا اونی کـه باید ببینیم رو نمـیبینیم، حسش نمـیکنیم، انقدر بهش اهمـیت نمـیدیم کـه سرد مـیشـه، ذوقش کور مـیشـه!
مگه آدم چقدر تحمل داره؟
وقتی یـه نفر بهت اهمـیت مـیده نیـاز داره کـه گاهی بـه روش بیـاری، بهش بفهمونی فلانی حواسم هستا،
حتی بعضی وقتا آدم جلوی آینـه کـه مـی ایسته، خودش رو از چشم اونی مـیبینـه کـه بخاطر اون توی ظاهرش تغییر ایجاد کرده، نیـاز داره یـه جور دیگه نگاهش کنی، یـه کلمـه بگی فلانی امروز فرق کردی، آدم نیـاز داره، مـیفهمـی؟ این نیـاز اگه برطرف نشـه به منظور همـیشـه مـیره، اول رفتنش رو باور نمـیکنی، چون انقدر حضور داشته، انقدر پررنگ بوده کـه هیچ وقت فکر نمـیکردی بذاره بره!
اما ببین....آدمای اینجوری وقتی رفتن، وقتی نبودن جای خالی شون بدجوری حس مـیشـه، با توام...حواست هست؟

رازِ رُخشید برملا شد/ #علی_سلطانی

عرا حیدو برداشته
@heyderoo

Read more

Media Removed

سید جلال حسینی؛ سه بازیکن از دست داده ایم و هیچ بازیکنی اضافه نشده است/مـی خواهند هواداران را فریب دهند طی چند روز اخیری کـه به کرواسی آمده‌ایم تمرینات خوبی را انجام داده‌ایم و توانستیم شرایطمان را بهتر کنیم گاهی اوقات حرف‌هایی مـی شنویم کـه احساس مـی‌کنم برخی مـی‌خواهند با ما شوخی کنند برخی مـی‌آیند ... سید جلال حسینی؛ سه بازیکن از دست داده ایم و هیچ بازیکنی اضافه نشده است/مـی خواهند هواداران را فریب دهند
طی چند روز اخیری کـه به کرواسی آمده‌ایم تمرینات خوبی را انجام داده‌ایم و توانستیم شرایطمان را بهتر کنیم

گاهی اوقات حرف‌هایی مـی شنویم کـه احساس مـی‌کنم برخی مـی‌خواهند با ما شوخی کنند

برخی مـی‌آیند و مـی‌گویند نقل‌ و انتقالات این گونـه شد و پرسپولیس فلان کار را کرد امای نمـی‌گوید ما سه نفر از بهترین بازیکنان‌مان را از دست داده‌ایم و اصلا شرایط خوبی نداریم و قرار هست لیگ را همـین گونـه آغاز کنیم. نیم فصل اول امسال سخت‌ترین فصل فوتبالی بازیکنان ما است.

ما درون مرحله یک چهارم نـهایی لیگ قهرمانان آسیـا با تیمـی بازی داریم کـه از تیم‌ ‌ملی قطر هم قوی‌تر است. حال این را هم درون نظر داشته باشید کـه بازیکنانی از ما جدا شده‌اند و از نیم فصل سال قبل هیچ بازیکنی بـه پرسپولیس ‌اضافه نشده است

کسانی کـه برخی مباحث را مطرح مـی‌کنند، مـی‌خواهند مردم را فریب دهند. ما درون حال‌ حاضر سخت‌ترین شرایط را داریم. برانکو درون همـین بازی‌های دوستانـه بازیکنانی ۱۷ و ۱۸ ساله را بازی مـی‌دهد کـه همـین‌ها قرار هست در لیگ به منظور پرسپولیس بازی کنند

من نگران این هستم کـه با این شرایط سخت برخی بیـایند و مردم را فریب دهند و بگویند کار ما آسان است. الان همـه تیم‌ها  تقویت شده‌اند و پرسپولیس از نیم فصل سال قبل هیچ بازیکنی نگرفته است. حال این مسائلی کـه مطرح مـی‌شود چیست؟

من از هواداران مـی‌خواهم فریب خیلی از حرف‌ها را نخورند. حرف‌هایی کـه زده مـی‌شود دروغ است. از ماه آینده فشارها روی پرسپولیس دو چندان مـی‌شود، چرا کـه مـی‌دانند الان بهترین زمان به منظور ضربه زدن بـه پرسپولیس است. امـیدوارم مردم و هواداران نسبت بـه این مساله آگاه باشند.

با آغاز نیم فصل دوم، زمانی کـه بازیکنان جدید بـه ما ‌اضافه شوند باز هم شرایطمان آسان نیست، چون کار به منظور آنـها هم سخت است

در طول فصل هم قاعدتا مصدومـیت و محرومـیت نیز خواهیم داشت. خواهشم از هواداران این هست که فریبی را نخورند. آنـهایی کـه محسن ربیع‌خواه و حسین ماهینی را اذیت مـی‌د، به منظور این روزها آماده بودند کـه به پرسپولیس لطمـه بزنند و سعی کنند بازیکنان را تحت فشار قرار دهند

بخاطر همـین فشارها محسن ربیع خواه را از دست دادیم. برخی با این وضعیت چشم‌شان را بـه روی مشکلات مـی بندند و خیلی از مسائل را نمـی بینند

در حال‌حاضرتنـهاانی کـه پشت سرتیم هستند هواداران هستند کـه واقعا درون سخت‌ترین شرایط از تیم ما حمایت مـی‌کنند. ما بزرگترین سرمایـه را داریم اماانی درون این مـیان هستند کـه مـی‌خواهند همـین هواداران را فریب دهند!

Read more

Media Removed

ما همـه تنـهائیم، نباید گول خورد، زندگی یـه زندان با اتاق های گوناگون . تو این زندان کـه اسمش دنیـاس، بعضی ها بـه دیوار زندان صورت مـی کشن، فقط خودشونو سرگرم کـه روزشون شب بشـه، زندگی بـه این شکلو ادامـه مـی دن و انگار فقط این حرفو بلدن کـه بگن، واسه همـه همـینـه، اما ادامـه مـی دیم _بعضی ها مـی خوان فرار کنن اما اصلا ... ما همـه تنـهائیم، نباید گول خورد، زندگی یـه زندان با اتاق های گوناگون .
تو این زندان کـه اسمش دنیـاس، بعضی ها بـه دیوار زندان صورت مـی کشن، فقط خودشونو سرگرم کـه روزشون شب بشـه، زندگی بـه این شکلو ادامـه مـی دن و انگار فقط این حرفو بلدن کـه بگن، واسه همـه همـینـه، اما ادامـه مـی دیم _بعضی ها مـی خوان فرار کنن اما اصلا راهی به منظور فرار وجود نداره تنـها دستاشونو الکی زخم مـی کنن، فقط یـه جملرو مثله یـه نوار ضبط شده درون حال پخش ادامـه مـی دن که، این نیز بگذرد _ بعضی ها هم ماتم گرفتن و فقط و فقط دنبال بزرگ شدنشون البته نـه بـه صورت فهمـی بلکه بـه صورت ظاهری هستن _ دسته دیگه اصلا بـه هیچ وجه به منظور خودشون رویـایی نمـی سازن و اسم خودشون و گذاشتن آدم منطقی و شعارشونم اینـه که، از لحظت لذت ببر .
باور کنید همش خودمونو گول مـی زنیم، اما مطمئن باش لحظه ای مـی رسه کـه آدم از گول زدن خودش هم خسته مـی شـه ....
به خدای خودم قسم، من الان کـه دارم این متنو مـی نویسم خسته شدم البته نـه از دنیـا نـه از اتفاق هاییکه جبرش برامون رقم زده، نـه از گرونیـه اجناسو بالا رفتنـه دلارو، سیـاستو، مسخره بازیـهائیکه همـه فقط بلدن درون موردش نظر بدن ...
آره بعد منکه مشکلی ندارم، شاید خوشی زده زیره دلم .
اما کاش مشکلم اینا بود کـه ۱۰۰ البته تمام حرفهائیکه درون مورد سختی، ‌بهشون اشاره کردم حتی نوشتنشم کار آسونی نیست .
اما، من مشکلم گم شدنم، گم خودم، ندیدن خودم طوریکه شاید دیگه نتونم خودمو پیدا کنم .
مجبورم زندگیو بدونـه نور تو تاریکی طی کنم، بـه نظرم زبونم توو بدنم نیست، چون سالهاست کـه به جز با خودم بای حرف نزدم البته حرف زدم اما نـه حرف دل، دلیکه سوخته داره خاکستر مـی شـه، شایدم شده .
نمـی دونم ...
امـیدوارم اگر نمـی تونم راهی به منظور همنوعم درست کنم حداقل تو فکر تخریبشم نباشم .
دوستون دارم
علیرضا رحمانی 🍂

Read more

Media Removed

. پیروان موعود| P313.IR: . بگذاريد ما امام رو خرج خودمون نكنيم . امام خمـینی (ره) : بهشتی یک #ملت بود به منظور ملت ما امام (حفظه الله): بهشتی درون آینده شناخته خواهد شد. . شـهادت بهشتی درون مقابل #مظلومـیت او ناچیز است، مظلومـیت به منظور یک مومن یک امر تصادفی نیست؛ بلکه مظلومـیت به منظور یک انسان مومن ... .
پیروان موعود| P313.IR:
.
بگذاريد ما امام رو خرج خودمون نكنيم
.
امام خمـینی (ره) : بهشتی یک #ملت بود به منظور ملت ما
امام (حفظه الله): بهشتی درون آینده شناخته خواهد شد.
.
شـهادت بهشتی درون مقابل #مظلومـیت او ناچیز است،
مظلومـیت به منظور یک مومن یک امر تصادفی نیست؛ بلکه مظلومـیت به منظور یک انسان مومن و متقی طبیعی است.
.
مـی دونید برخي جلوه هاي مظلوميت #شـهيد_بهشتي را من قطعا نمي تونم بگم، خيلي بد ميشـه بگم، ولي حتما شما درون كتابها بخونيد.
رفت درون يكي از شـهرستانـها، يك عده اي تحريك شده شروع كردند عليه او شعار حتي تخم مرغ و گوجه گنديده بـه سمت ايشون پرتاب كردن.دوستداران ايشون مي خواستن تحركي نشون بدن، برگشت گفت ساكت بگذاريد ما با منطق ميريم جلو، شروع كرد آرام آرام سخنراني كردن جلوش مرگ بر او ميگقتن. ميگفت عيبي نداره من دلايلم رو بگم.آخر جلسه دوباره جلسه رو بهم زدن كتك زدند ايشون را، اهانت بهشون كردن.
وقتي برگشتن دادستاني يا حالا دستگاه مسئول اونجا اينـها را دستگير كردند، ايشون رسيده بود شنيد زنگ زد گفت هر كسي بـه جرم اهانت بـه من بـه هر نحوي دستگير شده آزادش كنيد.
.
چند ساعت قبل از بـه #شـهادت رسيدن يكي از دوستان شـهيد بهشتي كه درون اين حادثه مجروح ميشوند از سخنراني درون يكي از شـهرها برميگردند،
مـیگه خدمت ايشون گفتم: من اونجا از شخصيت شما توضيح دادم جوانـها بعد از جلسه آمدند گفتند كه سلام ما را بـه شـهيد بهشتي برسونید بگيد كه ما رو ببخشـه انقدر پشت سرش حرف زديم.
شـهيد بهشتي چند ساعت قبل از شـهادت برميگرده اين جواب رو ميده
ميگه من از اول #جوانـها رو بخشيده بودم اين حرفها چيه!
آقا تو دردت نمياد انقدر بهت حرف ناحق بزنند؟
برميگرده ميگه فقط از من يك تقاضايي رو بـه جوانـها نقل كنيد(ديگه #فريب نخورند و هر حرفي را نپذيرند) اين تقاضاي يك مظلومـه..
در حالیکه بين مردم بود پشت سرش حرف ميزدند، هنوز شـهيد نشده.يكي از دوستانشون بـه شـهيد #بهشتي ميگن:
شما بـه #امام بفرماييد امام صريحا بيایند درون ميدون دو كلمـه از شما حرف بزنند. خيلي از اين مردمي كه عليه شما حرف ميزنند حرف امام را دربست قبول دارن بعضياي ديگر را بخاطر تاييد امام قبول دارند.
#شـهيد بهشتي ميدونيد چي جواب ميدن؟
ميفرمايد: بگذاريد ما امام رو خرج خودمون نكنيم، ما امام رو براي كارهاي مـهمتر احتياج داريم
حالا فوقش ما اين وسط له ميشيم، بشيم
چه ايرادي داره؟!

Read more

Media Removed

. از دیشب که تا حالا این چندمـین باری هست که مـی نویسم و پاک مـی کنم؛ نمـی توانم آنطور کـه باید حرف دلم را بنویسم و دائم دقیقه 94 بازی جلوی چشمم رژه مـی رود، موقعیتی کـه #طارمـی از دست داد اگر گل مـی شد، خاطرات ایران- استرالیـا و ایران- امریکا بعد از 20 سال زنده شده بود... . روی کاغذ حذف شدیم و بازهم نتوانستیم از گروه ... .
از دیشب که تا حالا این چندمـین باری هست که مـی نویسم و پاک مـی کنم؛ نمـی توانم آنطور کـه باید حرف دلم را بنویسم و دائم دقیقه 94 بازی جلوی چشمم رژه مـی رود، موقعیتی کـه #طارمـی از دست داد اگر گل مـی شد، خاطرات ایران- استرالیـا و ایران- امریکا بعد از 20 سال زنده شده بود...
.
روی کاغذ حذف شدیم و بازهم نتوانستیم از گروه مان صعود کنیم اما مگر مـی شود این 3 بازی نفس گیر را فراموش کرد؟ اصلا این دوره #جام_جهانی یک طرف؛ تمام کارهای فرهنگی، تبلیغاتی و رسانـه ای کـه در 40 سال گذشته انجام دادیم که تا به مردم خودمان بگوییم #ما_مـیتوانیم طرف دیگر! مگر قشنگ تر از این مـی شد درون برابر ستارگان جهان ایستاد و رجزخوانی کرد؟ اما هم #تحریم بودیم و هم اشک #پرتغال را درون آوردیم؛ قهرمان اروپا نیمـه دوم مقابل #ایران وقت تلف مـی کرد که تا گل نخورد! بماند کـه اگر کمـی شانس بیشتری داشتیم بازی با #اسپانیـا را هم مساوی کرده بودیم و امروز بـه جای حرف از پایـان کار تیم ملی درون جام جهانی، آماده بازی با اروگوئه مـی شدیم...
.
اما #معجزه_فوتبال دقیقا همـینجاست کـه فقط یک ورزش جذاب نیست. هم سیـاسی است، هم فرهنگی است، هم اجتماعی هست و درون آخر هم کمـی ورزشی! این دوره جام جهانی فقط از این جهت به منظور ما تاریخی نبود کـه به پرتغالی ها #پنالتی زدن و پنالتی گرفتن را یـاد دادیم، از این جهت تاریخی تر بود کـه #غرور یک ملت را سرجای خود بازگرداند. «غرور» و #اعتماد_به_نفس_ملی همان کالایی هست که 40 سال قبل به منظور به دست آوردنش #انقلاب کردیم و در این 40 سال نیز همـه کار کرده اند که تا آن را از ما بدزدند.
.
اصلا که تا حالا فکر کردید چرا صادق #زیباکلام بـه عنوان سخنگوی بخش زیـادی از روشنفکران ایرانی گفت: «هر وقت تیم ملی درون بازی های بین المللی شکست مـی خورد کیف مـی کنم»؟ پاسخش همـینجاست: این جماعت با هرآنچه اعتماد بـه نفس ملی و «ما مـی توانیم» یک جامعه را زنده کند مخالف اند. مـی خواهد #هسته_ای باشد، مـی خواهد #موشکی باشد یـا #فوتبال! فرقی ندارد. این جامعه را «توسری خور» مـی خواهند که تا دو دستی تقدیم آمریکا کنند. اما این دوره فوتبال ما معجزه اش همـین بود، معجزه #بیرانوند درون برابر #رونالدو، معجزه #امـیری درون برابر #پیکه و معجزه یک تیم درون تحریم درون برابر قهرمانان جهان، #اروپا و #افریقا همـین بود کـه فریـاد زد «ما مـی توانیم» یک شعار نیست. امتداد آن درون فوتبال ما هم دیده مـی شود.
.
تاریخ نشان داده کشوری کـه اعتماد بـه نفس ملی اش را پیدا کند زیر بار تحمـیل و زور نمـی رود، چه #ترکمنچای چه برجام.
.
ادامـه درون کامنت اول

Read more

Media Removed

#یک_شب_تنـهایی_من #قشم #شماعی_زاده #دوست #زن #آزادی # تنـها بودم قرار بود دوستم شب بیـاد پیشم یـه پسر هشت ساله داره کارای خونـه رو کـه کردم این مـیز ساده رو چیدم منتظرش بودم بیـاد شام بریم بیرون راستش ماهی چند روز دوست ندارم آشپزی کنم و به خودم استراحت مـیدم مخصوصا اگه تنـها باشم شده با یـه سیب زمـینی سرخ کرده ... #یک_شب_تنـهایی_من
#قشم #شماعی_زاده
#دوست #زن #آزادی #
تنـها بودم قرار بود دوستم شب بیـاد پیشم یـه پسر هشت ساله داره کارای خونـه رو کـه کردم این مـیز ساده رو چیدم منتظرش بودم بیـاد شام بریم بیرون راستش ماهی چند روز دوست ندارم آشپزی کنم و به خودم استراحت مـیدم مخصوصا اگه تنـها باشم شده با یـه سیب زمـینی سرخ کرده خودمو سیر مـیکنم فقط گاهی به منظور تنـهایی خودم مـیز حسابی مـیچینم اونم زمانی کـه چندین روز قراره تنـها باشم. حتما سفارش روز بعد مشتریمو از انبار خارج مـیکردم و مـیاوردم خونـه کـه ارسال کنم بـه دوستم زنگ زدم باهاش هماهنگ کردم کـه نیـاد پشت درون بمونـه رفتم دنبال کارم ولی مثل همـیشـه همـه چی دیدم و قیمت کردم آخر کار خودمو انجام دادم موقع برگشتن دوتا نون بربری کنجدی به منظور صبحانـه خ رسیدم خونـه دیدم گوشیم خاموش شده بـه دوستم زنگ زدم گفت اومده پشت درون و برگشته کلی نازشو کشیدم کـه دوباره برگرده.برگشت و سه تایی رفتیم رستوران فطایر شام خوردیم اونجا هم کلی حرف زدیم من نزاشتم پسرش احساس تنـهایی کنـه هر طور شده یـه جوری وارد بحثش مـیکردم یـا سکوت مـیکردم کـه حرف بزنـه از رستوران اومدیم بیرون یـه آهنگ از شماعی زاده دانلود کرده بودم:
توخورشید منی من آفتابش
تو ماه روشنی من مـهتابش
گلی کـه کاشتی درقلبم بپا
نکنـه بدی با اشکم آبش
تو رو مـی خوام وگرنـه یـار بسیـار
گلی مخوام وگرنـه خار بسیـار
گلی مـی خوام کـه در سایـه اش باشم
وگرنـه سایـه ی دیوار بسیـار
صدای ضبط رو بلند کردیم و دوتایی با صدای بلند این آهنگ نیمـه مسخره اما خاطره انگیز دهه شصتی رو خوندیم و گوش کردیم از قبل مجتمع ستاره آهنگ شروع شد که تا سیتی ییتی دو بعدش سینما دریـا و دوباره سیتی دو و سیتی یک
آهنگ کـه تموم شد یـه حال خیلی خوبی داشتیم و برگشتیم خونـه چای و مـیوه خوردیم و از همـه چیز حرف زدیم پسرش هم پی اس بازی مـیکرد و به نظر مـیومد از شبی کـه با دوتا دیونـه گذرونده بدش نیومده که تا ساعت سه صبح بیدار بودیم
دوستم گفت امشب خیلی خوش گذشت
گفتم ما خوش گذروندیم
خیلی ساده
با یـه دور تو شـهر زدن و یـه آهنگ قدیمـی ولی واقعا خوش گذشت.
زنا نیـاز دارن گاهی فقط حتی چند ساعت بدون مسولیت و بدون فکر بـه همـه چی فقط به منظور خودشون و حال و هوای اون لحظه شون باشن و این حس حتما با پول خرج و سفر و خرید ارضا نمـیشـه
گاهی خیلی ساده تر از این حرفهاست و ما یـادمون رفته.
پی نوشت: اون رومـیزی زرد یـه پارچه بود از بازار قدیم خ
سوزن دوزی روی حریره با قیچی دورشو شکل دادم و شمع زدم کـه نخ کش نشـه تو بازار قدیم قشم پارچه های قشنگی مـیشـه بـه عنوان رومـیزی و گاهی کوسن خرید حتما قرار نیست لباس بشن🤗

Read more

Media Removed

بسم الله الرحمن الرحیم . طوری شده این روزها، کـه دیگه بـه جای " چرا یـه سریـال درمورد قشر مذهبی نداریم؟ " رسیدیم بـه " تورو خدا شما راجع بـه قشرمذهبی فیلم و سریـال نسازید! " بچه حزب اللهی کـه حماقت جزء لاینفک رفتارهاشـه شده قهرمان سریـال! ؛ موقع حضور نامحرم، وسط یک محیط عمومـی! کـه براحتی مـیتونـه هرکار دیگه ... بسم الله الرحمن الرحیم .

طوری شده این روزها، کـه دیگه بـه جای " چرا یـه سریـال درمورد قشر مذهبی نداریم؟ "
رسیدیم بـه " تورو خدا شما راجع بـه قشرمذهبی فیلم و سریـال نسازید! "
بچه حزب اللهی کـه حماقت جزء لاینفک رفتارهاشـه
شده قهرمان سریـال! ؛ موقع حضور نامحرم، وسط یک محیط عمومـی! کـه براحتی مـیتونـه هرکار دیگه ای مثل داد زدن یـا کنارزدن یـا فرار از درون یـا صدا زدن حراست کنـه، خودش رو از پنجره پرت مـیکنـه بیرون و به خودش آسیب مـیزنـه! .

بچه حزب اللهی کـه حقش رو مـیخورن و به ناحق
کلانتری مـیبرنش و ایشون خیلی شیک زیر بار حرف زور مـیره! و تازه مبلغ گزافی هم بابت این زورگویی
مـیده! درون صورتی کـه تو دین ما پره از نمونـه های مبارزه با زورگویی و ایستادن دربرابر ظلم!
نـه اینکه یک مبلغی هم بدی که تا زورگوییشون رو تایید کنی!! .

بچه حزب اللهی کـه به شیربرنج گفته برو کنار من هستم! طوری کـه انگار بـه بازیگرش گفتن اگه هرجا باهات داشتن حرف مـیزدن عین بهت زده ها و شل و وارفته و ماست! نگاهشون نکنی امتیـاز این سکانسو از دست مـیدی!
.

البته نمایش حماقت توی این سریـال فقط به منظور قشرمذهبی نیست. خداروشکر تو قشر غیر مذهبیش هم شاهد حماقتها و حرکات عجیب و غریب هستیم..
مثلا ی کـه غرور و نجابت ذاتی خودش رو زیرپا مـیزاره و بارها بـه پای پسر مـیفته به منظور ازدواج باهاش!!
و بعد کارگردان و نویسنده انتظار دارن ما انتهای سکانسی کـه درون ذلیل ترین و حقیرترین حالت ممکن بـه پسر التماس مـیکنـه، اشک شوق تو چشمامون حلقه بزنـه!
یـا موقعی کـه داره توی ماشین پدر اون پسر، ضجه مـیزنـه، ما براش کف بزنیم!
اینم از الگوسازی به منظور های جامعه! .

مورد بعدی توی نمایش اشرافیت خانواده ی مذهبیـه!
توی کامنتهای یک پیج دیدم بعضیـها گفته بودن کـه از این جهت خوبه کـه بالاخره یـه بار دیدیم مذهبیـا توی سریـال بدبخت و بیچاره نیستن!
سوال اینجاست.. آیـا لزوما ثروت ، شانیت مـیاره؟! آیـا به منظور نمایش آدم حسابی و باکلاس بودن یک آدم، حتما حتما ماشین چندصد مـیلیونی نشون بدیم؟ .

خلاصه کـه آنچه خوبان دارند ، این سریـال همـه جوره یکجا داره! .

یکم نچسبه! همـین!
شاید تنـها دلیلش نمایش غیرواقعی از زندگی باشـه!
نـه نقش غیر مذهبیش واقعیـه، نـه مذهبیش، نـه پدرش، نـه مادرش و......... همـه نقشـها با غلو همراهه و با واقعیت فاصله داره..... .
#سریـال_پدر
#لیلا_و_حامد

Read more

Media Removed

در خیـابان‌های کازان را کـه راه مـی‌روم، هواداران ایرانی شاد هستند. انگار ده‌ها سال هست همدیگر را مـی‌شناسند و از حضورِ هم لذت مـی‌برند. کوچک‌ترین نشانـه‌ای از «ناامـیدی» درون صورت‌شان نیست. فکر مـی‌کنم آن‌ها مثل من از حضور درون این فستیوال جهانی «لذت» مـی‌برند. فکر مـی‌کنم آن‌ها مثل بازیکنان تیم‌ملی فوتبال ... در خیـابان‌های کازان را کـه راه مـی‌روم، هواداران ایرانی شاد هستند. انگار ده‌ها سال هست همدیگر را مـی‌شناسند و از حضورِ هم لذت مـی‌برند. کوچک‌ترین نشانـه‌ای از «ناامـیدی» درون صورت‌شان نیست. فکر مـی‌کنم آن‌ها مثل من از حضور درون این فستیوال جهانی «لذت» مـی‌برند. فکر مـی‌کنم آن‌ها مثل بازیکنان تیم‌ملی فوتبال ایران هیجان دارند. درون خیـابان‌های مسکو، سن‌پترزبورگ و کازان کـه راه مـی‌روم، درک مـی‌کنم فوتبال همـین نود دقیقه‌ای کـه در تلویزیون مـی‌بینم نیست. فوتبال و جام‌جهانی درون بیست‌ودو ساعت و نیم دیگر هم ادامـه دارد و اتفاقا لذتش بیشتر از نود دقیقه استادیوم است. حتی درون آن پانزده دقیقه بین دونیمـه هم لذتی وجود دارد کـه هیچ‌گاه ما ایرانی‌ها حتی از قاب تلویزیون ندیدیم. همـه آن کری‌ها، شادی‌ها، حرف‌زدن‌ها و عیـادگاری‌گرفتن‌ها. حتی ایرانی‌هایی کـه از لحاظ سیـاسی هیچ نسبتی با هم ندارند و هرکدام یـه گوشـه دنیـا زندگی مـی‌کنند، روی یک نام و کشور توافق دارند؛ «ایران».
از طریق یکی از دوستانم الکساندر رازو را درون بازی ایران و اسپانیـا دیدم. او بیشتر از هفده سال هست که درون امریکا ساکن هست و اصلیتش بـه گالیسا مـی‌رسد کـه شـهری کوچک درون اسپانیـاست. او درون همـه این سال‌ها هیچ‌یک از بازی‌های تیم‌ملی اسپانیـا را از دست نداده و به هر کشوری سفر مـی‌کند که تا همراه تیم‌ملی اسپانیـا باشد. او درباره حضور مداومش درون بازی‌های تیم‌ملی کشور مـی‌گوید:«وقتی درون ورزشگاه و مـیان هواداران تیم‌ملی فوتبال نگاه مـی‌کنم، بیشتر احساس مـی‌کنم اسپانیـایی هستم» او درون بازی ایران و اسپانیـا نود دقیقه کنار هواداران بود و به سادگی احساس مـی کند کـه به اسپانیـا بازگشته و با وجود هوادارانی کـه صورت خود را با رنگهای پرچم اسپانیـا نقاشی کرده اند حس بازی درون خانـه بـه وی منتقل مـی شود. کامران کـه از لس‌آنجلس بـه کازان آمده هم همـین حس را دارد. وقتی تیم‌ملی بازی دارد فکر مـی‌کند درون ایران حضور دارد. حمایت از تیم ملی فراتر از مرزهای سنتی هوادار بودن هست و از نگاه های مختلفی مـی توان آن را ماورای ورزش دانست. هواداران از هر دو کشور به منظور مدت کوتاهی گردهم مـی آیند، اما حس ذاتی ملی‌گرایی بـه آنـها کمک مـی کنند کـه با یکدیگر پیوندی قوی و مشترک داشته باشند

Read more

Media Removed

. کتاب "مُرده‌ای کـه مُرده بود یک نفس عمـیق کشید یـا ۳۸ روز انفرادی اوین" . قسمتی از مقدمـه‌ی این کتاب: این مجموعه، جمع‌آوری نوشته‌های وبلاگ من از اواخر سال 1392 که تا اواسط سال 1393 است. بخش‌هایی از این نوشته‌ها درون یـازده قسمتِ پشت سر هم، تحت عنوان «کمدی غیرالهی» بـه روز شد. وبلاگی کـه جز چند تن از دوستان ... .
کتاب "مُرده‌ای کـه مُرده بود یک نفس عمـیق کشید
یـا
۳۸ روز انفرادی اوین"
.
قسمتی از مقدمـه‌ی این کتاب:
این مجموعه، جمع‌آوری نوشته‌های وبلاگ من از اواخر سال 1392 که تا اواسط سال 1393 است. بخش‌هایی از این نوشته‌ها درون یـازده قسمتِ پشت سر هم، تحت عنوان «کمدی غیرالهی» بـه روز شد. وبلاگی کـه جز چند تن از دوستان نزدیکمـی از وجود آن اطلاعی نداشت و بیشتر شبیـه حرف زدن درون آینـه بود.

من درون روز 17 آذر سال 1392 توسط نیروهای امنیتی سپاه درون خانـه‌ام واقع درون کرج دستگیر و بدون مطّلع شدن هیچی بـه مکان نامعلومـی منتقل شدم کـه بعداً فهمـیدم بند دو الف سپاه درون زندان اوین بوده است. سی و هشت روز بعد درون تاریخ 24 دی ماه آزاد شدم. هم‌زمان دکتر سید‌مـهدی نیز همراه با من دستگیر و پس از سی و هشت روز از زندان اوین آزاد شد. درون همان زمستان چند جلسه بـه دادسرای قدوسی (اوین) احضار شدیم و ادامـه‌ی دادگاه‌های ما از اردیبهشت سال 93 که تا شـهریور سال 94 درون دادگاه انقلاب تهران بـه قضاوت قاضی محمد مقیسه‌ای ادامـه داشت و نـهایتاً درون تاریخ 19 مـهر سال 1394 من از طرف دادگاه انقلاب اسلامـی بـه اتّهام توهین بـه مقدّسات، تبلیغ علیـه نظام، انتشار عکس‌های غیرمجاز درون اینترنت و روابط نامشروع مادون زنا، بـه 11.5 سال زندان تعزیری و 99 ضربه شلّاق و مقداری جریمـه‌ی نقدی محکوم شدم! دکتر نیز با عناوینی تقریباً مشابه بـه تحمّل 9 سال زندان تعزیری و 99 ضربه شلاق و مقداری جریمـه‌ی نقدی محکوم شد. درون آذر سال 94 هر دو تصمـیم گرفتیم تن بـه این حکم ناعادلانـه ندهیم. بـه صورت غیرقانونی از مرزها رد شدیم و برای همـیشـه ایران را ترک کردیم.
.
اوایل کـه از انفرادی آزاد شده بودم حالم خیلی بد بود. از نوشتن مـی‌ترسیدم و نمـی‌توانستم روی هیچ چیزی تمرکز کنم. بالاخره تصمـیم گرفتم با اسم مستعار، وبلاگ تازه‌ای ب و هر چه مـی‌توانم، فارغ از خوب یـا بد بودن، درون آن بنویسم. و از وقتی تصمـیم گرفتم درباره‌ی انفرادی و آن روزها بنویسم، حالم کمـی بهتر شد. انگار کلمات تخلیـه‌ام مـی‌د. تمام نوشته‌های این کتاب بر اساس اتّفاقات واقعی هست و شخصیت‌ها نیز حقیقی هستند. اگرچه گاهی از استعاره‌ها و دیگر صنایع ادبی استفاده شده. آن روزها هنوز ترسِ آن را داشتم کـه بازجوها، کلمات و نوشته‌های مرا پیدا کنند و دوباره برم گردانند آن تو. سعی مـی‌کردم همـه چیز را درون لفافه‌ای از ادبیـات بپیچانم و بپیچم...
.
متن کامل را داخل کتاب بخوانید.
لینک دانلود رایگان کتاب را مـی توانید درون وبسایت ekhtesari.com و کانال تلگرامم fateme_ekhtesari پیدا کنید.

فاطمـه اختصاری

Read more

Media Removed

. مادر زنگ مـیزند، مـیگوید:چه خبر؟ مـیگویم:هیچ، مـیگوید: هیچی؟ مـیگویم مثل همـیشـه، امروز کلاس داشتم، بهار؟ درس مـیخواند؟ آره، کاش این دوماه هم زودتر بگذرد یک نفسی بکشد، علی؟ مشغول کار و بارش، پول حلالش... دیگر چه خبر؟ سکوت مـیکنم، انگار همـیشـه از ما انتظار شنیدن خبرهای خوب و دل خوش کنک دارد، من ... .
مادر زنگ مـیزند، مـیگوید:چه خبر؟
مـیگویم:هیچ، مـیگوید: هیچی؟
مـیگویم مثل همـیشـه،
امروز کلاس داشتم،
بهار؟ درس مـیخواند؟
آره، کاش این دوماه هم زودتر بگذرد
یک نفسی بکشد،
علی؟ مشغول کار و بارش، پول حلالش...
دیگر چه خبر؟ سکوت مـیکنم، انگار همـیشـه از ما انتظار شنیدن خبرهای خوب و دل خوش کنک دارد،
من کـه خودم هم کم حرفم و ناخوداگاه خیلی از اتفاقها را اتفاقی نمـیدانم کـه ارزش حرف زدن داشته باشند...
خبر خوب هم کـه کیمـیاست این روزها...
هربار هم خبر خوشی هست اول بـه او زنگ مـی،
خدا را شکر مـیکند و برایمان دعا مـیکند و
آرزوهای خوب خوب...
در لحنش و در انتظارش چیزی هست کـه هربار تکانم مـیدهد،گاهی انگار باری روی دوشم احساس مـیکنم کـه باید یکطوری خوشحالش کنم، او را کـه غم وغصه همـه عالم را دارد، یکجور مسئولیت به منظور ایجاد امـید وانگیزه،هربار زنگ مـیزند سریع اتفاقها را درون ذهنم مرور مـیکنم پی کلماتی کـه از روز مرگی گذشته باشد و بوی خوش بدهد،
نشسته ام و مابین کوکهای ریز و درشتم ذهنم را مرور مـیکنم که تا زنگ ب و ...
مـیدانم از کلمات بچه هایش چقدر توقع دارد و
پی حاصل دعاهایش مـیگردد....
#شماره_دوزی
.
.

_ من کلاس گلدوزی و شماره دوزی ندارم،
ممنون کـه سوال نمـیکنید.

Read more

Media Removed

. #بی_تفاوت بی تفاوت باش چون هر چیزی ارزش فکر ندارد شادی چیزی نیست جز داشتن تن سالم و یک حافظه ی ضعیف .... #فراموشی #فراموشی_ام_آرزوست [آلبرت شوایتزر] _________________________________ آدم‌های بزرگ، به منظور موفقیت دیگران تلاش مـی‌کنند؛ آدم‌های عادی، موفقیت دیگران ... .

#بی_تفاوت
بی تفاوت باش
چون هر چیزی ارزش فکر ندارد
شادی چیزی نیست جز
داشتن تن سالم و
یک حافظه ی ضعیف ....
#فراموشی
#فراموشی_ام_آرزوست [آلبرت شوایتزر]

_________________________________
آدم‌های بزرگ،
برای موفقیت دیگران تلاش مـی‌کنند؛
آدم‌های عادی،
موفقیت دیگران رو تماشا مـی‌کنند؛
آدم‌های کوچیک،
با حرف زدن پشت سر آدم‌های موفق،
بهشون حسودی مـی‌کنند!
_________________________________

#مولا_علی (ع) فرمودند : صبر آن هست که انسان مصیبتی را کـه به او مـی رسد ، تحمل کند و خشم خود را فرو برد.
#دلتنگم_و_با_هیچکسم_مـیل_سخن_نیست
#دلتنگی
#دلگیر
#داغ_برادر_را_برادر_مرده_ميداند
#ورنـه_این_دنیـا_که_ما_دیدیم_خندیدن_نداشت
#یـاعلی
#التماس_دعا

Read more

Media Removed

.. ️در باب شفافیت یک سوزن هم بـه خود بزنید لطفا! . صد البته کـه #شفافیت درون حکومت اسلامـی امریست ضروری و آنکه شعار شفافیت مـی دهد حتما با صداقت و صراحت تمام شیوه عملی خویش را با مردم درون مـیان بگذارد. . خوب بسم الله! حال کـه رئیس جمـهور درون همایش #حقوق_شـهروندی از ضرورت وجود شفافیت سخن مـی گوید بهتر هست پس ... ..
♦️در باب شفافیت یک سوزن هم بـه خود بزنید لطفا!
.

صد البته کـه #شفافیت درون حکومت اسلامـی امریست ضروری و آنکه شعار شفافیت مـی دهد حتما با صداقت و صراحت تمام شیوه عملی خویش را با مردم درون مـیان بگذارد.
.

خوب بسم الله! حال کـه رئیس جمـهور درون همایش #حقوق_شـهروندی از ضرورت وجود شفافیت سخن مـی گوید بهتر هست پس از زدن یک جوال دوز بـه دیگران یک سوزن هم بـه خود زده و درباره پرونده تخلفات برادر خود و نیز برخی فشارهای غیر قانونی درون انتصاب مدیران اشرافی متخلف درون بانکهای ملت و رفاه کارگران و ...نیز مختصر توضیحی بفرمایند!
.

مـی توانند شفافیت را همانطور کـه جناب قالیباف درون مناظرات انتخاباتی عنوان د از افشای #حقوق_های_نجومـی و دارایی برخی مدیران ارشد دولتی و یـا قیمت منزل مس خود و برخی دولتمردان کنونی شروع کنند!
.

اگر دانستن حق مردم هست مـی توانند درباره مخفی بودن برخی قراردادهای نفت و گاز کـه ممکن هست صدای فسادش همچون #کرسنت و #استات_اویل بعدها بـه گوش ملت برسد مختصر اشاراتی بفرمایند!
.

توافق هسته ای و FATF و ملحق شدن بـه برخی کنوانسیون‌های ضد امنیت ملی بـه کنار! کمـی از فساد ۱۵ هزار مـیلیـاردی درون #صندوق_ذخیره_فرهنگیـان برایمان بگویند!
.

شفافیت یعنی این و غیر این هر چه باشد حرف مفت هست برای منحرف ذهن مردم از #رکود ، #گرانی ، #تورم و #بیکاری !! .
مصداق حرف مفت هم آن بخش از سخنان رئیس جمـهور هست در باب "کنتور و عقیده" کـه اگر نمود عینی داشت امروز با هزاران فیلم و کلیپ چماقی شده بود بر سر جریـان #انقلابی !
.

عضویت درون کانال ما ایستاده ایم
@amirzahed59

Read more

سلام و عرض ادب دوستان دو روز از حادثه غم انگیزی کـه برای هموطنان عزیزمون درون برخورد تانکر با اتوبوس رخ‌ داد مـیگذره دوستان دیگه زحمت کشیدن و حادثه رو پوشش از چند جهت هم دوربین مدار بسته های اون منطقه فیلم های رو ذخیره کـه یکیشون رو یکی از دوستان بـه دست من رسوند جا داره بنده هم از طرف تیم تصادف ... سلام و عرض ادب
دوستان دو روز از حادثه غم انگیزی کـه برای هموطنان عزیزمون درون برخورد تانکر با اتوبوس رخ‌ داد مـیگذره
دوستان دیگه زحمت کشیدن و حادثه رو پوشش دادن
از چند جهت هم دوربین مدار بسته های اون منطقه فیلم های رو ذخیره کـه یکیشون رو یکی از دوستان بـه دست من رسوند
جا داره بنده هم از طرف تیم تصادف ناجور تسلیت بگم
واقعا نمـیشـه با جملات و حرف زدن دل این مردم داغ دیده رو آروم کرد
دوستان اما جا داره بگم همچین برخوردی چون یکجا هست بـه چشم مـیاد روز هست کـه سه برابر انسان بیگناه توی تصادفات کشته مـیشن
و همـه هم داریم مـیبینیم و شاهد هستیم اشتباهات انسانی و تخلفات هست کـه این همـه مشکل آفرین هست(درصد خیلی بالا)
دوستان واقعا بـه هموطنان کرد(کورد) ظلم مـیشـه
چرا کـه گزارش هایی بـه دست من رسیده کـه به زودی درون صورتی کـه تایید بشـه براتون بـه اشتراک مـیزارم
از اینکه توی تاریکی هوا تردد کامـیون های حامل سوخت ممنوعه اما مـیبینیم کـه تخلف صورت مـیگیره و برخورد جدی نمـیشـه و نتیجه مـیشـه این ..
ببخشید کپشن طولانی شد ..
اما هم نیـاز بود توضیح بدیم هم مجدد تسلیت بگیم بـه مردم کشور عزیزمون😞🌹
دوستان این حکایت همچنان باقی است
تروخدا سعی کنیم حتی شده هر‌ کدوممون یک نفر رو قانع کنیم و از خطرات پیش رو آگاهش کنیم قدم بزرگی درون راستای فرهنگ سازی برداشتیم
خواهش مـیکنم بـه فکر هم باشیم
ما کـه هیچی بـه فکرمون نیست.. کاش فقط بـه فکرمون نبودن حتی حاضرن دور از جون سر بـه تنی نباشـه... بعد بهتره خودمون بـه فکر خودمون باشیم
به خدا رانندگی با سرعت بالا
لایی کشیدن تخلف سپر بـه سپر رفتن راهنما نزدن و الی ماشالله ... هنر نیست.. کلاس نداره... هیچ وقت ماشین جلویی و پشتی نمـیگن اوه اوه چه آدم خفنی!!! بـه این‌ موضوع فکر کنیم
برای همـه آرزوی موفقیت دارم
و حتما بگم اندکی صبر.. سحر نزدیک است👍😞🌹❤️
درود فراوان بـه هموطنان عزیزم
ارادتمند همـه شما عزیزان
روزبه رضایی
#روزبه_رضایی #تصادف_ناجور #کرد #اتوبوس #آتشسوزی #هموطن_تسلیت #خسته #شدیم #از #تسلیت_های_بی_پایـان

Read more

Media Removed

شكست هاى انسان هاى بزرگ: 🔅والت دیزنی : موسس شـهر بازی دیزنی لند و شرکت والت دیزنی ( آفریننده مـیکی موس سفید برفی و.. ) برنده ۲۲ جایزه اسکار. از دفتر روزنامـه ای کـه در آن مشغول بـه کار بود اخراج شد چرا کـه رئیسش فکر مـی کرد تخیل خلاقیت و ایده های خوب ندارد. 🔅جی کی رولینگ نویسنده سری کتابهای هری پاتر : پردرآمد ... شكست هاى انسان هاى بزرگ: 🔅والت دیزنی :
موسس شـهر بازی دیزنی لند و شرکت والت دیزنی ( آفریننده مـیکی موس سفید برفی و.. ) برنده ۲۲ جایزه اسکار.
از دفتر روزنامـه ای کـه در آن مشغول بـه کار بود اخراج شد چرا کـه رئیسش فکر مـی کرد تخیل خلاقیت و ایده های خوب ندارد. 🔅جی کی رولینگ نویسنده سری کتابهای هری پاتر :
پردرآمد ترین نویسنده تاریخ و برنده عنوان “تاثیر گذار ترین زن بریتانیـا”
پس از جدایی از همسر، از دست شغل و مرگ مادرش کتابی نوشت کـه دوازده بار توسط انتشارات مختلف رد شد. 🔅توماس ادیسون :
دارنده امتیـاز ۲۵۰۰ اختراع کـه مـهم ترین آنـها لامپ الکتریکی است.
معلم مدرسه اش بـه او گفته بود کـه زیـادی احمق هست و هیچ چیز یـاد نخواهد گرفت. 🔅گروه بیتلز :
تاثیر گذار ترین گروه موسیقی قرن بیستم با فروش جهانی که تا ۱ مـیلیـارد نسخه از آثار.
توسط کمپانی سازنده موسیقی رد شدند چرا کـه کمپانی از صدا و موسیقی با گیتار آنـها خوشش نیـامد. 🔅آلبرت انیشتن :
نظریـه پرداز نسبیت و برنده جایزه نوبل فیزیک.
تا سن چهار سالگی قادر بـه حرف زدن نبود و اطرافیـان او را “فردی غیر اجتماعی با رویـاهای احمقانـه” مـی شناختند. 🔅مایکل جردن :
بسکتبالیست حرفه ای سابق و معروف با عنوان بهترین بسکتبالیستی کـه تا بـه حال بوده است.
از تیم بسکتبال دبیرستانش اخراج شد و به قول خودش بارها و پشت سر هم شکست خورد.

نگذارید هیچ چیز و هیچ جلوی شما را به منظور رسیدن بـه موفقیت بگیرد

شروع کن و امـیدوارباش !
همـین الان کـه تو داری این پیـام رو مـیخونی خیلیـای دیگه هستن دارن توی خلوت خودشون بی سر و صدا تلاش مـی کنن و یـه روز موفقیتشون مثل بمب صدا مـیده !!!
__
برای ورود بـه وبسایت روی لینک موجود درون بیو کلیک کنید ✌️ وب سايت ما
http://irantour24.com ———————————–
#انرژی #مثبت #امـید #انگیزه #هدف #پول #سرعت #عشق #موفق #پیشرفت #موفقیت #تفکر #آرامش #پرواز #زندگی #مصمم #صبح #اعتماد_به_نفس #تور_داخلی #تور_لحظه_آخری #تور_خارجی

Read more

Media Removed

قانون "پل طلایی" درون روانشناسی روابط ، نوشته دکتر هلاکویی اگری موقع حرف زدن بـه شما دروغ گفت و شما متوجه شدید کـه او دروغ مـی‌گوید، نباید این مسئله را مطرح کنید. بـه عبارتی، ما اصلا حق نداریم طرف مقابلمان را ضایع کنیم. چرا کـه در مذاکره، طرف مقابل، یـا همکار من هست یـا دوست یـا یکی از اعضای خانواده من. حتما ... قانون "پل طلایی" درون روانشناسی روابط ، نوشته دکتر هلاکویی

اگری موقع حرف زدن بـه شما دروغ گفت و شما متوجه شدید کـه او دروغ مـی‌گوید، نباید این مسئله را مطرح کنید. بـه عبارتی، ما اصلا حق نداریم طرف مقابلمان را ضایع کنیم.
چرا کـه در مذاکره، طرف مقابل، یـا همکار من هست یـا دوست یـا یکی از اعضای خانواده من.
باید بـه یـاد داشته باشیم کـه به‌ هر حال، مـی‌خواهم رابطه‌ام را با این فرد ادامـه بدهم و اگر بخواهم دروغش را بـه رویش بیـاورم، به منظور خودم نامطلوب خواهد بود.
چرا کـه حرمت‌ها از بین مـی‌رود و دیگر به‌ سختی مـی‌توان رابطه را ادامـه داد.

به همـین دلیل درون مذاکره مفهومـی داریم بـه نام «پل طلایی». این مفهوم کـه یک قانون خیلی قدیمـی ‌چینی است، مـی‌گوید اگر دشمن بـه شما حمله کرد و از پلی بر روی رودخانـه‌ای گذشت، پل پشت سرش را خراب نکنید؛
چون وقتی دشمن بداند دیگر راه برگشتی ندارد، انرژی و تلاشش به منظور شکست شما مضاعف خواهد شد.
در عوض بروید و پل پشت سرش را از طلا بسازید که تا اگر خواست عقب‌نشینی کند، احساس کند کـه روی این پل طلایی، حتی عقب‌نشینی هم افتخار است.
#لاهیجان

Read more

Media Removed

. «هیچ حقیقتی نمـی‌تواند اندوهی را کـه برای از دست یک عشق احساس مـی‌کنیم درمان کند. هیچ حقیقتی، هیچ صمـیمـیتی، هیچ نیرویی، هیچ مـهربانی‌ای نمـی‌تواند این اندوه را درمان کند. تنـها کاری کـه مـی‌توانیم یم این هست که ببینیم اندوه که تا آخرین ذره درون‌مان را پر مـی‌کند و چیزی از آن بیـاموزیم؛ اما چیزی ... ☔☔☔
.
«هیچ حقیقتی نمـی‌تواند اندوهی را کـه برای از دست یک عشق احساس مـی‌کنیم درمان کند. هیچ حقیقتی، هیچ صمـیمـیتی، هیچ نیرویی، هیچ مـهربانی‌ای نمـی‌تواند این اندوه را درمان کند. تنـها کاری کـه مـی‌توانیم یم این هست که ببینیم اندوه که تا آخرین ذره درون‌مان را پر مـی‌کند و چیزی از آن بیـاموزیم؛ اما چیزی کـه مـی‌آموزیم، درون رویـارویی با اندوه بعدی کـه بدون هشدار قبلی بـه ما یورش مـی‌آورد، هیچ کمکی نمـی‌کند.» .
.
.
پس از کیزوکی، دوست مشترک واتانابه و نائوکو، آن هم بدون جا گذاشتن یـادداشتی و یـا بدون این‌کهی از انگیزه‌ی او به منظور خبر داشته باشد، واتانابه و نائوکو بیشتر بـه هم نزدیک مـی‌شوند و یک رابطه‌ی عاطفی مـیان آنـها شکل مـی‌گیرد. اما فشار حاصل از این روی نائوکو تاثیر زیـادی مـی‌گذارد و او را دیوانـه مـی‌کند. بعد از این اتفاق نائوکو بـه یک آسایشگاه مـی‌رود....
.
در زمانی کـه نائوکو درون آسایشگاه هست و مـی‌خواهد فاصله‌ی خود را با واتانابه حفظ کند، مـیدوری، هم‌دانشگاهی واتانابه وارد زندگی او مـی‌شود. ی شاد و سرزنده کـه عاشق نحوه حرف زدن واتانابه است.....
.
.
.
.
#HARUKIMURAKAMI
#چوب_نروژی #جنگل_نروژی #هاروکی_موراکامـی #مـهدی_غبرایی #کتابسرای_نیک #کتاب #رمان #داستان #رمان_عاشقانـه #عشق # #ادبیـات_ژاپن #چتر #کتابفروشی_چتر
.
.
🔹عکسِ زیبا از @niloofar_ghasemian 🌹

Read more

Media Removed

... سوال: چرا توی فرهنگهای مختلف دینی و مدنی، بـه خانمـها تاکید و توصیـه مـیشـه که تا از همسرشون حرفشنوی و پیروی داشته باشن؟! . . . جواب: اگر از تفسیر احادیث دینی صرف نظر کنم و بخوام خیلی دم دستی و خودمونی بـه این سوال جواب بدم، حتما چند نکته منطقی رو همـینجا بیـارم . . اول اینکه) مـی دونیم کـه ذهن آقایون ... ...
سوال:
چرا توی فرهنگهای مختلف دینی و مدنی، بـه خانمـها تاکید و توصیـه مـیشـه که تا از همسرشون حرفشنوی و پیروی داشته باشن؟!
.
.
.
جواب:
اگر از تفسیر احادیث دینی صرف نظر کنم و بخوام خیلی دم دستی و خودمونی بـه این سوال جواب بدم، حتما چند نکته منطقی رو همـینجا بیـارم
.
.
اول اینکه) مـی دونیم کـه ذهن آقایون تمرکزگراست. یعنی تمرکز داشتن روی هر موضوعی جزء اولویتهای ذهنیشونـه. اینم بـه دوران خیلی قدیم برمـیگرده کـه اجداد مذکرمون وقتی بـه شکار مـی رفتن روی محافظت از خانواده و تامـین غذای مورد نیـازشون تمرکز مـی ، و به همـین دلیل بیشتر از اجداد مونثمون از اوضاع پیرامون غار و فرصتها و تهدیدات پیرامونش اطلاع داشتن.
همـین موضوع بـه صورت ریشـه ای جزء ذات مردها شده و هر چه کـه شرایط محیطی تغییر کرد، این خصلت خودش رو بـه شکل متفاوتی نشون داد...
در واقع مردها روی خطرات پیرامون زندگی خصوصیشون تمرکز بیشتری نسبت بـه زنـها دارن بنابراین بهتر مـیتونن خانواده رو محافظت و مدیریت کنن... بعد حرفشنوی و پیروی از این فرد عاقلانـه تره!
.
.
نکته دوم) بـه ما همواره توصیـه شده کـه اگر مردی رو دیدید کـه باهوش، با اخلاق و شجاع نیست باهاش ازدواج نکنید. بعد اگر بای ازدواج کردی کـه عاقله، خوش اخلاقه و شجاعه، مـیتونـه کـه از این سه ابزار به منظور مدیریت مردانـه زندگی استفاده کنـه .. بعد طبق نکته اول، پیروی از این فرد عاقلانـه تره...
.
.
نکته سوم) زیـاد پیش مـیاد کـه خانما نمـی تونن بـه همسرشون اعتماد کنن، و مدام نگرانن کـه این فرد اشتباه کنـه... حتما گفت نتیجه اعتماد اینـه کـه کمتر غر مـی زنی، کمتر سوال مـی پرسی، کمتر تذکر مـی دی، کمتر استرس رو بـه فرد مقابل منتقل مـی کنی بعد در نتیجه این فرد چون ذهنی تمرکزگرا داره، فرصت مـیکنـه روی حل مسئله تمرکز کنـه نـه اینکه همـه انرژیشو بذاره تورو آروم کنـه... و در صورتیکه اشتباه هم ه، فرصت کافی داره که تا فکر کنـه و راه حلی به منظور جبران اشتباهش ارائه بده... .
نکته آخر) و در نـهایت اینکه، زنی کـه حدود اختیـارات همسرش رو بـه رسمـیت بشناسه و بهش احترام بذاره، باهوش بودن خودش رو ثابت کرده و همـه مـیدونیم م با یـه آدم باهوش بهتر از حرف زدن با یـه آدم غرغرو و شکاکه... اعتماد بـه همسر، اعتماد متقابل رو ایجاد مـیکنـه...
.
.
.
نتیجه)
اول اینکه سعی کنیم باهوش باشیم. باهوش بودن زیـاد ژنتیکی نیست و مـیشـه با تمرین و عبادت و مطالعه و تغذیـه و ورزشبش کرد.
دوم اینکه با آدم باهوش ازدواج کنیم نـه آدم احساساتی و دمدمـی مزاج.
سوم اینکه بـه آدم باهوش اعتماد کنیم و
آخر اینکه بـه زن بودن خودمون اعتماد کنیم.
#مرجان_خاتون

Read more

Media Removed

> ای زن نازنین ایرانی... > تقدیم بـه تویی کـه این روز هابه تیرهجامـه مـی پوشانندت اما با کمرنگی مـی بینندت...! > اگر زنی را دوست داری کـه مادر هست ،دستان و پیشانی اش را ببوس و خاک پایش را سرمـهء چشمانت کن قبل از آنکه دیرشود ،.. > اگر زنی را دوست داری کـه ت هست بدان کـه اسرار آمـیز ترین زن زندگی بعد از مادر ... > ای زن نازنین ایرانی... > تقدیم بـه تویی کـه این روز هابه تیرهجامـه مـی پوشانندت اما با کمرنگی مـی بینندت...! > اگر زنی را دوست داری کـه مادر هست ،دستان و پیشانی اش را ببوس و خاک پایش را سرمـهء چشمانت کن قبل از آنکه دیرشود ،.. > اگر زنی را دوست داری کـه ت هست بدان کـه اسرار آمـیز ترین زن زندگی بعد از مادر است.. زیرا علیرغم اینکه مثل تو ، جوان هست و بی تجربه ولی تک تک سلولهایش را بـه خاطر
اینکه تو غصه نخوری فدایت مـیکند... > اگر زنی را دوست داری ، به منظور انتخابش اینقدر سخت نگیر و بگذار عزت نفسش عزیز بماند ؛ > تمام قد مقابلش زانو بزن محکم و مردانـه درون آغوشش بگیر کـه بداند ما مردان اهل حرف زدن ها نیستیم ... > گاهی کـه زنی را با کلام یـا سکوتمان آزرده ایم ، قرنـهاست یـادمان داده اند بـه او گل دهیم... زیرا تنـها زن هست که بلد هست با شاخه گلی زیبا ، زخمـهای عمـیق نفهمـی و زشتیـه مردش را بخیـه بزند... > از شما زنان قبیله ام عذر مـیخواهم کـه در دادگاهها و محاکم این دیـار... آنطور کـه در شاٌن شما هست ، عدالت جاری نمـیشود... > زن امانت هست نـه به منظور اهانت.

Read more

Media Removed

*** من مقهور شدم! مقهورِ خوب بودن بی‌حد و حصرِ ندا. یک تنـه از گرمایِ بوشـهر گرم‌تر است، از جمعِ نشاطِ مردمانِ شـهر بانشاط‌تر است، اصلا انرژی‌ِ درونش از انرژی نیروگاه بوشـهر هم بیشتر است. پر انرژی‌ِ سی‌ودوساله‌‌ای کـه چهارده سال درون تیم ملی فوتبال زنان ایران بازی کرده، کاپیتان تیم بوده و به اندازۀ یک ... ***
من مقهور شدم! مقهورِ خوب بودن بی‌حد و حصرِ ندا. یک تنـه از گرمایِ بوشـهر گرم‌تر است، از جمعِ نشاطِ مردمانِ شـهر بانشاط‌تر است، اصلا انرژی‌ِ درونش از انرژی نیروگاه بوشـهر هم بیشتر است. پر انرژی‌ِ سی‌ودوساله‌‌ای کـه چهارده سال درون تیم ملی فوتبال زنان ایران بازی کرده، کاپیتان تیم بوده و به اندازۀ یک دنیـا حرف و خاطره‌ی شنیدنی از آن روزها دارد؛ تلخ و شیرین. حالا هم کـه عضو شورای شـهر بوشـهر هست و یک سر دارد و هزار سودا. ندا از آن آدم‌هاست کـه حالِ خوبش، حالِ‌ آدم را خوب مـی‌کند. خودساخته هست و تواناییِ خودش را باور دارد؛ همان نیرویی کـه زنانِ ما با آن غریبه‌اند. ندا نمونـه‌ی واقعیِ ضرب‌المثلی هست که مـی‌گوید «خواستن توانستن است». دلم چقدر زود به منظور حرف زدن با ندا و لهجه‌ی شیرین بوشـهری‌اش تنگ شد...

Read more

Media Removed

چند دهه قبل درون خانـه‌ها عموماً سه قابِ عدر طاقچه اتاق نشیمن قرار داشت: الله، علی (ع) ، آقاجون! درون جامعه‌ای کـه مرد محورِ امور بود تنـها عپدر خانواده مـی‌توانست درون طاقچه قرار گیرد و بعد از الله و علی(ع)، از آن بالا بـه ما نگاه کند. با گذشت زمان و وقتی‌که زیـارت، خانوادگی شد به‌تدریج عکس‌های خانوادگی ... چند دهه قبل درون خانـه‌ها عموماً سه قابِ عدر طاقچه اتاق نشیمن قرار داشت:

الله، علی (ع) ، آقاجون!

در جامعه‌ای کـه مرد محورِ امور بود تنـها عپدر خانواده مـی‌توانست درون طاقچه قرار گیرد و بعد از الله و علی(ع)، از آن بالا بـه ما نگاه کند.
با گذشت زمان و وقتی‌که زیـارت، خانوادگی شد به‌تدریج عکس‌های خانوادگی هم روی دیوارها و در طاقچه‌ها جا باز د؛
همان عکس‌هایی کـه اعضای خانواده بدون هیچ لبخندی، دست بر درون کنار آرامگاه امام رضا (ع) ایستاده بودند.
در این عکس‌ها هم غالباً پدر خانواده درون مرکز عقرار داشت. با تغییر جامعه و گسترش مدرنیسم اجتماعی، به‌تدریج عکس‌های خانوادگی آتلیـه‌ای (با محوریت زن و شوهر) روی دیوارها جا باز د.
زن و شوهرها عدونفره مـی‌گرفتند، قاب مـی‌د و به دیوار مـی‌چسباندند. عکس‌ها بیشتر شدند و آلبوم وارد خانواده‌ها شد.
معمولاً خانواده‌ها یک آلبوم عداشتند کـه با ععروسی پدر و مادر شروع مـی‌شد.
وقتی آلبوم را ورق مـی‌زدید گویی دارید یک سریـال تلویزیونی تماشا مـی‌کنید. این آلبوم عبود کـه سرگذشت خانواده را روایت مـی‌کرد.
آدم‌ها وقتی دلشان مـی‌گرفت آلبوم مـی‌دیدند و درباره آدم‌ها حرف مـی‌زدند. وقتی مـهمان مـی‌آمد آلبوم‌ها آورده مـی‌شد، تخمـه مـی‌شکستند و دور هم عمـی‌دیدند و خاطرات را مرور مـی‌د.
آدم‌ها برنامـه‌ریزی مـی‌د کـه فلان روز بـه آتلیـه بروند. به منظور همـین قبل و بعد از عگرفتن درون آتلیـه، خوش بودند. عگرفتن بـه معنای یک روز خوب بود.
یکی از خاطرات خوب زندگی هم حرف زدن از فیگورهای عکاس‌ها موقع گرفتن عبود.
دوربین‌های شخصی کـه آمد با آن فیلم‌های 12 ، 24 و 36 تایی، دوره انتظار پر شدن حلقه و بردن بـه عکاسی و گرفتن از عکاسی را با خودش آورد.
همـه دوربین نداشتند. خیلی اوقات پیش مـی‌آمد کـه آدم ها عکس‌هایی از خودشان مـی‌دیدند کـه خودشان نداشتند. درون مراسمـی عگرفته بودند و طبیعتاً فقط صاحب دوربین عکس‌ها را داشت.
هر خانواده معمولاً یک آلبوم داشت و آدم‌ها با ازدواج مـی‌توانستند آلبوم عجداگانـه‌ای داشته باشند. داشتن آلبوم عبه معنای مستقل شدن از خانواده بود.
دوربین‌های دیجیتال کـه آمد، انقلابی بر پا شد و موبایل‌های دوربین‌دار کـه آمد انقلابی دیگر!
امروزه بااینکه هر درون ماه شاید صدها عبگیرد دیگر آلبومـی وجود ندارد.
عکس‌ها گرفته مـی‌شوند ولی حتی یک‌بار هم نگاه نمـی‌شوند. عکس‌ها مانند پودر رخت‌شویی فقط مصرف مـی‌شوند!
همـه عجله مـی‌کنند که تا لحظه‌هایشان را با عثبت کنند ولی چون این جمله باب شده هست که درون لحظه زندگی کنید معمولاً بـه هیچ لحظه‌ای بعد از ثبت ش

Read more

Media Removed

دیشب این خبر شنیدم اما گفتم دوباره اینجا استوری کنم و بگن کـه بدون اطلاع چیزی نگو.اما درست بود متاسفانـه!دیگه حرف زدن از توقیف و توقف نمایش و اکران فیلم تکراری شده.اجرایی کـه نزدیک یک ماه روی صحنـه رفت حالا فقط به منظور تک اجرای جشنواره حتما توقیف بشـه؟خیلی مسخره هست. آقای کیـانی عزیز ما روز عقیمتون رو دیدیم ... دیشب این خبر شنیدم اما گفتم دوباره اینجا استوری کنم و بگن کـه بدون اطلاع چیزی نگو.اما درست بود متاسفانـه!دیگه حرف زدن از توقیف و توقف نمایش و اکران فیلم تکراری شده.اجرایی کـه نزدیک یک ماه روی صحنـه رفت حالا فقط به منظور تک اجرای جشنواره حتما توقیف بشـه؟خیلی مسخره هست.
آقای کیـانی عزیز ما روز عقیمتون رو دیدیم توی تابستون داغ ۹۶ و لذت بردیم ودرد ها و زخم های تک تک شخصیت ها رو دیدیم و دست مریزاد!لطفا لطفا نا امـید نشوید و همچنان تئاترهای قوی روی صحنـه ببرید و تا ما مخاطبان حظ کنیم از هنر شما.اونا نمـیدونن کـه شما چه گوهر گرانبهایی هستید توی تئاتر ما.
مـیدونم متن نوشتن و پست گذاشتن دردی را دوا نمـیکند ،اصولا هر کاری کنیم دردی را دوا نمـیکند اما شاید این پست ذره ای ذره ای این ناراحتی و تلخی رو کم کند
تقدیم بـه تک تک عوامل دوست داشتنی روز عقیم
*پوستر اجرای روز عقیم کـه مرداد و شـهریور درون تماشاخانـه باران روی صحنـه رفت

Read more

Media Removed

. آدم ها... گم شده اند... درون یک صبح مـه گرفته... درون روزهای نـه چندان دور... . و حالا... سال هاست که... مسیر جاده و آفتاب را... درون همان دیروز مـه گرفته... جا گذاشته اند... . چیزی شبیـه او... از کمـی آن طرف تر... همـین روز های مـه گرفته... دیده مـی شود... اما صداها... درون مـه خفه شده اند... . مثل ... .
آدم ها...
گم شده اند...
در یک صبح مـه گرفته...
در روزهای نـه چندان دور...
.
و حالا...
سال هاست که...
مسیر جاده و آفتاب را...
در همان دیروز مـه گرفته...
جا گذاشته اند...
.
چیزی شبیـه او...
از کمـی آن طرف تر...
همـین روز های مـه گرفته...
دیده مـی شود...
اما صداها...
در مـه خفه شده اند...
.
مثل همـه آن روزهای که...
فرصت حرف زدن بود...
اما صدای نبود...
تا راز دل را آشکار کند...
حتی چشم ها هم...
طفره مـی رفتند...
از ترس لو این راز...
.
#Guilan #Garbasdeh #fog #morning #tree #bird #sun #mystery #fear #winter #Nature #Poem #Beuty #Landscape #Photography
#گیلان #کرباسده #مـه #صبح #درخت #پرنده #آفتاب #راز #ترس #عکاسی #منظره #طبیعت #شعرسپید #شعرنو #شعرکوتاه .
پ ن:
1-دنیـای ما یـه دنیـای کودکانـه است😊
2-داشته هامون حتما برای خودمون نگه داریم😉
3-وگرنـه ممکن از ما بگیرنش و ما هم نمـیتونیم بشینیم گریـه کنیم😞

Read more

Media Removed

به پشت سرم کـه نگاه مـیکنم صفی از زنان بااستعداد , سختکوش و صبوری را مـی بینم , صفی کـه با ننـه جانم شروع مـیشود, زنی کـه فکر مـیکردم هیچ وقت نمـی مـیرد و همـیشـه هست و خواهد بود. با اینکه سواد نداشت انبانی از خاطره و ضرب المثل و حکایت و قصه بود. وقت خوشی من درون روزگار کودکی زمانی بود کـه از مدرسه بـه خانـه مـی آمدم. یک جفت دمپایی ... به پشت سرم کـه نگاه مـیکنم صفی از زنان بااستعداد , سختکوش و صبوری را مـی بینم , صفی کـه با ننـه جانم شروع مـیشود, زنی کـه فکر مـیکردم هیچ وقت نمـی مـیرد و همـیشـه هست و خواهد بود. با اینکه سواد نداشت انبانی از خاطره و ضرب المثل و حکایت و قصه بود. وقت خوشی من درون روزگار کودکی زمانی بود کـه از مدرسه بـه خانـه مـی آمدم. یک جفت دمپایی جلو بسته ورنی و یک جفت کلوش پایین پله مـیدیدم. خانـه بوی عجیبی بـه خودش مـیگرفت. بوی سبزی و ماست و پرتقال تازه ای کـه ننـه و جانم از روستا با خودشان مـیاوردند. هوای خانـه گرم مـیشد وقتی کـه مـیدیدم ننـه جان نشسته و دارد از همان سبزی هایی کـه با خودش آورده پاک مـیکند و همـین جور حرف مـیزنند و مـیخندند و به مادرم کمک مـیکنند. ماچ باران مـی شدیم و صدایی کـه همـه نوه ها را هیچ وقت بی جان صدا نمـی کرد. فروغ جان, افسانـه جان, مـهدی جان, فاضل جان و... ما را بـه خودش مـیخواند.
ننـه جانم آدم عجیبی بود و با همـه مـهربانی اش دیسیپلین خاصی داشت درون خوردن, خوابیدن, حرف زدن. همـیشـه صبح های خیلی زود بیدار مـیشد و به باغ مـیرفت به منظور وجین سبزی ها یـا دوشیدن شیر. هیچ وقت بـه مرغ و تخم مرغ ماشینینمـیزد. اصلا آدم وحشتناک قانع و ساده زیستی بود. هیچ النگو یـا انگشتر و گوشواره ای درون همـه این سالها نداشت. صندوقچه ای داشت کـه پر بود از پارچه های خلعتی و سوغاتی. هر از گاهی درون صندوق رو باز مـیکرد و همـه را بـه عروسها و ها و نوه های بزرگترش مـی بخشید. ته اش پارچه نخی تیره ای با گل های ریز را به منظور خودش بر مـیداشت و پیراهن کمر چین داری به منظور خودش مـیدوخت با دست. شبها تقریبا نمـی خوابید و برای همـه پسرهایش یک دور مویـه مـیکرد. زندگی شبانـه ننـه جانم با روزهایش خیلی متفاوت بود. روزها شاد و قصه گو و فعال بود. شبانـه دردهایش را, رنج هایش را وقتی کـه همـه خواب بودند که تا صبح بـه شکل مویـه بیرون مـیریخت. این زن صبور, قوی و پرتلاش بیش از نود سال درون ساده ترین شکل ممکن و اوج قناعت و مناعت طبع زندگی کرد و همـه خواستش از زندگی عاقبت بخیری بود. آخرش هم عاقبت بخیر شد.
23 دی ماه امسال درست هشت سال هست که دیگری با صدای نرم و مـهربانش وقتی کـه به شمال مـیروم نمـی گوید: افسانـه جان خاری مارجان!

Read more

Media Removed

#اتحاد_مشترک_گروه های_هواداران_احسان_علیخانی_در_واتساپ_و_تلگرام این روزهای واپسین رمضان همچون روزهای آغازینش بـه سرعت درون گذر است،ماه عسل 94 کم کم بـه پایـان مـیرسد اما... این یک ماه راس ساعت قرار چشم بـه قاب ماه عسل دوختیم و در این اتمسفر روبه روی نگاه زیبا و جذابت نفس کشیدیم ما هم مانند تو ... #اتحاد_مشترک_گروه های_هواداران_احسان_علیخانی_در_واتساپ_و_تلگرام
این روزهای واپسین رمضان همچون روزهای آغازینش بـه سرعت درون گذر است،ماه عسل 94 کم کم بـه پایـان مـیرسد اما...
این یک ماه راس ساعت قرار چشم بـه قاب ماه عسل دوختیم و در این اتمسفر روبه روی نگاه زیبا و جذابت نفس کشیدیم
ما هم مانند تو احسان علیخانی مجری خوب و دوستداشتنی کشورم پا بـه پای این ماه عسل ایستاده ایم،ما از تبار توییم از جنس خودت
ما همراه با تو درون این چند سال قد کشیدیم بزرگ شدیم،گریـه کردیم خندیدیم،دیدیم شنیدیم،گذشتیم...
و اما تنـها خودت با ماه عسل ساختی،شکستی،مرد شدی...
از تو ممنونیم بخاطر تلاش و زحمات بی وقفه ات،ایثار و گذشتت،تلنگرهایت.. 🙏 و عذرخواهی مـیکنیم و شرمنده ایم بخاطرتهمت های بی جا درموردت،بخاطر بی خوابی هایت،بغض های بی سر وته و قضاوت های ناعادلانـه کـه شاید مقصرشان خودخواهی بعضی اشخاص بود...🙏
زمزمـه هایی درمورد پایـان ماه عسل شنیده ایم ولی امـیدواریم دروغ محضی بیش نباشد،اهالی این تبار بـه تو و برنامـه ات ایمان دارن بعد از تو مـیخواهیم با قدرت و استوار بـه راهت ادامـه دهی🙏 درون این یـازده سال از تو آموختیم قضاوت ن را،یـاد هم بودن را،عشق ورزیدن را،دیدن و دیده نشدن را
دیدن افرادی کـه روی آن صندلی نشستن و حرف زدن،کسانی کـه تو باعث شدی که تا آنـها دیده شوند اما گاهی خودت دیده نشدی..
به این فکر مـیکنیم کـه برنامـه آخر وقتی با آن صندلی کـه یـادآور قصه های مردمـی از این تبار هست از صحنـه ی کهکشانی ماه عسل خارج شوی،چشم های ما بارانی و خیس مـیشود،خیس از اشکی کـه حس نبودنت را بازگو مـیکند
و اما نـه انگار گم مـیشوی درون کهکشان این روزگار... #اینجا_برای_از_تو_نوشتن_هوا_کم_است
#دنیـا_برای_از_تو_سرودن_مرا_کم_است پ.ن؛از تک تک عوامل ماه عسل و آقای علیخانی ممنونیم بـه ویژه بخاطر اجرای طرح محسنین و یـه خسته نباشید و خدا قوت مـیگیم،با آرزوی سلامتی و موفقیت روز افزون به منظور شما آقای علیخانی و تمامـی عوامل و به امـید برنامـه های بعدی و ماه عسل های آینده✌❤💝 🙏 #احسان علیخانی
#ما_ماه_عسل_را_دوست_داریم
#ehsanalikhani
#maheasal94

Read more

Media Removed

... اگر با ما حرف نمـی‌زدند، حرف زدن یـاد نمـی‌گرفتیم. اگر با ما خوب حرف مـی‌زدند، خوب حرف زدن یـاد مـی‌گرفتیم؛ خوب فکر ، خوب عمل و خوب زیستن را؛ آن‌وقت به منظور هر چیز کوچک این‌قدر بدوی، پراکنده و گران عمل نمـی‌کردیم. ما پر از شگفتی‌های تاریخی هستیم. با جهان از آن‌چه همـه نمـی‌دانند ولی فکر مـی‌کنند ... ...
اگر با ما حرف نمـی‌زدند، حرف زدن یـاد نمـی‌گرفتیم.
اگر با ما خوب حرف مـی‌زدند، خوب حرف زدن یـاد مـی‌گرفتیم؛ خوب فکر ، خوب عمل و خوب زیستن را؛ آن‌وقت به منظور هر چیز کوچک این‌قدر بدوی، پراکنده و گران عمل نمـی‌کردیم. ما پر از شگفتی‌های تاریخی هستیم. با جهان از آن‌چه همـه نمـی‌دانند ولی فکر مـی‌کنند مـی‌دانند بـه زیبایی حرف مـی‌زنیم هم زمان درون داخل، روز روشن، وسط مرکز خرید با همان ابزار بـه بچه‌گانـه‌ترین شکل مردممان را مـی‌ترسانیم. از یک سو با هوش و درایتِ مذاکره، آن شومن موطلاییِ زورگو را مجبور بـه بد عهدی مـی‌کنیم و از این سو درون تالار انشاء قانون با آبروی یک ملت آتشبازی مـی‌کنیم که تا عكس يادگارى بگيريم. کاش که تا دیر نشده با هم حرف مـی‌زدیم که تا حداقل حرف زدن با هم را از هم یـاد مـی‌گرفتیم که تا بهتر با این موجوداتِ قلدرِ قدارکشِ شیک پوشِ مسلط بر جهان مواجه مـی‌شدیم.
در ایـام پیش رو بیش از هر زمان بـه همزبانی و همدلی ملی نیـاز داریم.
...
كارتون اثر سعيد صادقى
...

Read more

. بِسم رَبّ المُصور🏻 . 🏻بنام ‫خداوند ‬تصويرگر🏻 . =====================================، . شاید ما بـه سرعت از بچگیمون دور شدیم، کوچیک کـه بودیم چه دلهای بزرگی داشتیم؛ حالا کـه بزرگیم با چه دلهای کوچیکی؛ کاش دلامون بـه بزرگی بچگی بود. کاش به منظور حرف زدن نیـازی بـه صحبت نداشتیم، ... .
🌷🙏بِسم رَبّ المُصور🙏🏻🌷
.
🌷🙏🏻بنام ‫خداوند ‬تصويرگر🙏🏻🌷
.
=====================================،
.
شاید ما بـه سرعت از بچگیمون دور شدیم، کوچیک کـه بودیم چه دلهای بزرگی داشتیم؛ حالا کـه بزرگیم با چه دلهای کوچیکی؛ کاش دلامون بـه بزرگی بچگی بود. کاش به منظور حرف زدن نیـازی بـه صحبت نداشتیم، کاش به منظور حرف زدن فقط نگاه کافی بود، کاش قلب ها درون چهره بود…
.
.
حس كودكي كه زود گذشت و حسرتش موند،
. .
. =====================================
.
#كودكي
#دوران_كودكي
#خاطرات

Read more

Media Removed

لبخند زدن و هر روز عاشق‌تر شدن درون ابتدای آشنایی از هر کاری آسان‌تر هست اما هر چه زمان مـی‌گذرد، سادگی این اتفاقات هم کمتر مـی‌شود. با این وجود، ما مـی‌توانیم همـیشـه عاشق بمانیم . کافی هست با چند راه ساده عشق مان را همـیشـه زنده نگهداریم.. 1.لازم هست با هم تفریح کنیم, لازم هست گاهی با هم رقابت کنیم. وقت ... 👇👇
لبخند زدن و هر روز عاشق‌تر شدن درون ابتدای آشنایی از هر کاری آسان‌تر هست اما هر چه زمان مـی‌گذرد، سادگی این اتفاقات هم کمتر مـی‌شود. با این وجود، ما مـی‌توانیم همـیشـه عاشق بمانیم . کافی هست با چند راه ساده عشق مان را همـیشـه زنده نگهداریم..
1.لازم هست با هم تفریح کنیم, لازم هست گاهی با هم رقابت کنیم. وقت نداشتن را بهانـه نکنیم. ما مـی‌توانیم همـیشـه چند لحظه به منظور بازی‌ وقت بگذاریم و با خنده‌ها و عصبانیت‌ها و اضطراب‌هایی کـه وقت برد و باخت سراغ‌مان مـی‌آید بـه عشق مان جان دهیم.
2.تلفن همراه را رها کن:
وقتی من کنارت هستم آن موبایل لعنتی را بـه کناری بگذار و سرگرم پیـام نشو . من اینجایم که تا کنار تو باشم.
3. بـه من بگو کـه دوستم داری :
شاید خودم بدانم ، شاید مطمئن هستم کـه دوستم داری ، ولی لازم هست گاهی بـه من بگویی کـه چقدر برایت مـهم هستم ، و چقدر دوستم داری.با من حرف بزن و به حرف هایم گوش کن :گرچه حرف زدن آسان‌تر از شنیدن است. اما راه‌های آسان همـیشـه بهترین راه نیست . درون کنار من با من حرف بزن و گاهی هم سکوت کن و حرفهایم را بشنو ، لبخند بزن و مرا تایید کن .
4.به تغییراتم توجه کن :
لازم هست همـیشـه بـه تغییرات من توجه کنی . منظور از تغییرات تنـها تغییرات ظاهری نیست ، بـه روحیـات من توجه کن و مراقب باش که تا همـیشـه شاد باشم .همـیشـه بـه من لبخند بزن :خندیدن اتفاقی نیست کـه هر لحظه تکرار شود. اما لازم هست با لبخند چهره خود و روز عشقت را زیبا کنی و به من انرژی بدهی . فراموش نکن کـه چهره تو نیز با خنده زیباتر است.
5.همـیشـه مرا ببخش :
اگر گاهی آخمو ، بی حوصله ، لجباز ، مغروز و یـا کم تحمل هستم، سعی کن مرا درک کنی و کمکم کنی که تا حالم بهتر شود . فراموش نکن من عاشق تو هستم و تو هم مرا دوست داری .با هم عاقلانـه بحث کنیم :برای حل مشکلات با عشق و امـیدت درست بحث کن . تحقیرم نکن . با کلمات بد بـه قهر و عصبانیت تحریکم نکن . تو بهتر از هری مرا مـی شناسی و من ترا خیلی دوست دارم بعد لازم هست گاهی سکوت کنی و به من لبخند بزنی. درون هنگام بحث تمام اشتباهات پیشین مرا رو نکن زیرا احساس حقارت مـیکنم.
6.از من دور نشو و تهدید بـه ترکم نکن :
وقتی از دستم عصبانی هستی از من دور نشو ، کنارم بمان زیرا وقتی از من دور مـی شوی احساس مـی کنم کـه رهایم کردی ، فراموش نکن من هم یک انسان هستم و نمـی توانم ذهن ترا بخوانم . همچنین هرگز تهدید بـه ترکم نکن زیرا احساس مـی کنم کـه دیگر دوستم نداری و یـا کم کم دارد عشقت بـه من کم رنگ مـی شود.
و درون انتـها :نـمـی خـواهم کـه گاهـی بـرایم بـمـیری ، هـمـیشـه یک ذره دوستـم داشتـه بـاش .
.

Read more

Media Removed

#digikharid خرید شما نشان‌دهنده شخصیت شماست باور معروفی هست کـه پول خرج باعث خوشحالی و رضایت از زندگی مـی‌شود. اما آیـا این حقیقت دارد؟ محققان مـی‌گویند این موضوع صحت دارد بـه شرط آنکه خرید شما مطابق شخصیت شما باشد. محققان دانشگاه کمبریج با همکاری یک بانک بین‌المللی، بیش از ۷۶ هزار نقل و انتقال ... #digikharid
خرید شما نشان‌دهنده شخصیت شماست
باور معروفی هست کـه پول خرج باعث خوشحالی و رضایت از زندگی مـی‌شود. اما آیـا این حقیقت دارد؟ محققان مـی‌گویند این موضوع صحت دارد بـه شرط آنکه خرید شما مطابق شخصیت شما باشد.
محققان دانشگاه کمبریج با همکاری یک بانک بین‌المللی، بیش از ۷۶ هزار نقل و انتقال بانکی ۶۲۵ نفر را بررسی و آنـها را دسته بندی د. این افراد درون طول شش ماه حداقل پانصد نقل و انتقال بانکی به منظور خرید داشتند.
در کنار آن، از این افراد خواسته شد که تا پرسشنامـه را پر کنند که تا شخصیت آنـها بر اساس مدل "پنج گروه بزرگ شخصیتی" مشخص شود.

سپس محققان خرید فرد را با ویژگی اصلی شخصیت او تطبیق دادند و دیدند کـه افراد بیشتر چیزهایی را مـی خرند کـه با شخصیت آنـها متناسب باشد.
بعنوان مثال، افراد برونگرا درون سال ۵۲ پوند بیشتر از افراد درونگرا پول صرف بیرون رفتن شبانـه مـی‌د یـا فرد فوق‌العاده خودآگاه درون سال ۱۲۴ پوند بیشتر از فرد کم‌خودآگاه پول صرف سلامتی و آمادگی جسمانی کرده بود.
ساندرا متز، یکی از پژوهشگران این تحقیق مـی‌گوید: "در گذشته تحقیقات ارتباط ضعیفی بین پول و سعادت کلی فرد یـافته بودند. اما تحقیق ما زمـینـه تازه‌ای را فراهم کرده، ما با کندوکاو درون حساب بانکی واقعی افراد نشان دادیم کـه پول خرج وقتی کـه متناسب با شخصیت و نیـازهای روانی فرد باشد مـی‌تواند باعث احساس رضایت و خوشحالی شود." پنج گروه شخصیت
۱- نوگرا (open to experience)؛ درون مقابل سنتی و محافظه‌کار: این افراد تخیلی فعال دارند، هنر، زیبایی و زیبایی‌شناختی برایشان مـهم است، بـه احساسات درونی خود توجه نشان مـی‌دهند، اهل تنوع و تجربه‌های تازه هستند و کنجکاوی‌های فکری و فرهنگی دارند.
۲- خودآگاه (conscientious)؛ درون مقابل آسانگیر و بی‌خیـال: دقیق، باملاحظه‌، هوشیـار، کارآمد، منظم کـه وظیفه و مسئولیت را جدی مـی‌گیرد.
۳- برونگرا (extrovert)؛ درون مقابل درونگرا: پرانرژی، اهل معاشرت و بیرون رفتن و حرف زدن و علاقمند بـه جمع.
۴- سازگار (agreeable): درون مقابل رقابت‌جو: گرم، دلسوز، مـهربان، اهل مراعات دیگران، اهل همکاری و همراهی.
۵- عصبی (neurotic): درون مقابل آرام: دچار اضطراب، ترس، نگرانی، حسادت، درماندگی و تنـهایی.

محققان بر این باورند کـه نتایج تحقیق آنـها کاربرد وسیعی دارد، مثلا به منظور خریدهای اینترنتی کـه موتورهای جستجو با تحلیل رفتار کاربر بـه او کالا یـا خدماتی را به منظور خرید پیشنـهاد مـی‌کنند، بجای پیشنـهاد خرید کالا به منظور بالا بردن تعداد کلیک، مـیتوان کالاهایی بـه فرد پیشنـهاد کرد کـه باعث بهبود سلامت و رضایت او مـی‌شود.
منبع:بی‌بی‌سی
news.Digikharid.com

Read more

Media Removed

. ۱. بـه ایستگاه بعدی نزدیک مـی‌شویم. اینجا حتما پیـاده شویم. ف. صحبتش با ک سبزه‌ی هندی پایـان مـی‌دهد. خوشحال هست که بالاخرهی را پیدا کرده که تا او با حرف بزند. ک برایمان دست تکان مـی‌دهد و لبخند مـی‌زند. ف. مـی‌گوید:«فک مـیکنم خارجیـها همشون افسرده‌ان، اصلا با هم حرف نمـی‌زنن». راست مـی‌گوید. ... .
۱. بـه ایستگاه بعدی نزدیک مـی‌شویم. اینجا حتما پیـاده شویم. ف. صحبتش با ک سبزه‌ی هندی پایـان مـی‌دهد. خوشحال هست که بالاخرهی را پیدا کرده که تا او با حرف بزند. ک برایمان دست تکان مـی‌دهد و لبخند مـی‌زند. ف. مـی‌گوید:«فک مـیکنم خارجیـها همشون افسرده‌ان، اصلا با هم حرف نمـی‌زنن». راست مـی‌گوید. درون مترو، کنار ساحل، وقت نـهار، هنگام خرید، درون صف اتوبوس و در خیـابان انگار فقط ما دو نفر هستیم کـه حرف مـی‌زنیم. آنـها حرفهایشان را زده‌اند، آردها را بیخته و الکشان را آویخته‌اند.
۲. پیش از این هم گفته‌ام. درون مسافرتهایتان، گشت شـهری و تورهای گروهی را رها کنید. بلیط مترو و اتوبوس بگیرید، کفش خوب بپوشید، کوله را پشتتان بیندازید و همـه شـهر را با وسایل عمومـی و پیـاده‌روی بگردید، عهمـه مناطق دیدنی درون اینترنت هست. آنچه خودتان حتما کشف کنید، فرهنگ، زبان، عادات، سلایق و آیین های مردمان عادی کشورهاست.
۳. سازمان بهداشت جهانی بـه عنوان بزرگترین متولی بهداشت و درمان درون دنیـا، هر سال مـهمترین اولویت مرتبط با سلامتی را درون قالب شعاری مطرح مـی‌کند. سال دو هزار و هفده، جالب هست بدانید که، ایدز، قند، بیماریـهای قلبی و سرطان را رها کرده و شعار سال را «بیـا حرف بزنیم»
Let's talk
انتخاب کرده و معتقد هست حرف زدن سبب جلوگیری از افسردگی (بیماری مـهلک عصر حاضر) مـی‌شود. از من اگر بپرسید بهترین و مـهمترین ملاک به منظور خوشبختی و خوب بودن یک رابطه چیست، بدون شک مـی‌گویم مدت زمانی کـه دو نفر با هم حرف مـی‌زنند. اگر مـی‌خواهید بدانید دو نفر با هم خوشحالند صفحه اینستا و عکس‌هایشان را رها کنید. اینـها چیزی از خوشبختی آدمـها نشان نمـی‌دهد. ازشان بپرسید شما درون روز چن ساعت با هم حرف مـی‌زنید؟ درون یک رابطه‌ی موفق هر دو نفر مشتاق حرف زدن باهمند و حرف هم به منظور گفتن دارند.
مـی‌خواهید حال رابطه تان خوب شود؟ با هم حرف بزنید.
شما چقدر با هم حرف مـی‌زنید؟

Read more

Media Removed

I don’t want a celebration, I don’t want a party. Just being with you, is life’s best gift for me. Happy 8th Anniversary! ️ . فاز من کاملا مشخصه دیگه تو این عها! “بیشین بینیم باو” مرسی از بهار، به منظور ثبت لحظه بـه لحظه کل کل ما @baharcopolo . . خیلی ازم مـیپرسید چطور بعد از این همـه سال هنوز ... 👫I don’t want a celebration, I don’t want a party. Just being with you, is life’s best gift for me. Happy 8th Anniversary! ❤️
.
فاز من کاملا مشخصه دیگه تو این عها!
“بیشین بینیم باو”
مرسی از بهار، به منظور ثبت لحظه بـه لحظه کل کل ما
@baharcopolo .
.
خیلی ازم مـیپرسید چطور بعد از این همـه سال هنوز با هم خوبید؟
راستش ما با همـه خوبیم جفتمون 🤣👊🏻
ولی اگر منظورتون اینـه کـه چطور با هم جر و بحث نمـیکنیم، کـه خب جفاست درون حقتون اگر من همچین تصوری بهتون القا کردم! 🤦🏻‍♀️🤣 واجبه بدونید مـیکنیم، خوب هم حال هم رو مـیگیریم.
شاید یـه دلیلش اینـه زیـاد باهم حرف مـیزنیم و نظر متفاوت از هم زیـاد داریم، کـه با حرف زدن باهم بیشتر هم رو بفهمـیم. اون وسط مسطا ضد حال هم زیـاد پیش مـیاد دیگه🤣
اصلا غیر از این باشـه من کـه تعجب مـیکنم.
آقا جون دو که تا آدمـیم، با دو که تا تربیت و فرهنگ و دید و عقیده و علاقه های متفاوت!
طبیعیـه دیگه! نـه؟
خلاصه کـه اینجوریـا!
ولی اکر منظورتون اینـه چطور هنوز هم رو دوست داریم؟
فکر مـیکنم اولین دلیلش اینـه کـه ما سعی مـیکنیم درون کنار هم باشیم، و نـه درون مقابل هم.
و جفتمون شخصیت مستقلی داریم کـه از وابستگی بیمارگونـه کم مـیکنـه و مـیدونیم هیچوقت مجبور نیستیم باهم بمونیم اگر کـه مایـه آرامش هم نیستیم، حداقل که تا زمانی کـه بچه نداریم! و همـین اجبار نداشتن که تا مقداری خیـال راحت بهمون مـیده کـه خودمون رو زندگی کنیم و هیچ فیلم و دروغ و سیـاستی تو کارمون نباشـه.
که خب خیلی مـهمـه
درضمن اینکه جفتمون خانواده های بسیـار خوب و فهیمـی داریم کـه تا حالا کوچیکترین دخالتی تو زندگی ما ند. .
این سه دلیلیـه کـه فکر مـیکنم شاید ما رو خوشحال نشون مـیده!
.
وگرنـه کـه همـین الان یکیمون رو ول کنی، با کله مـیره تو صورت اون یکی 🤣👊🏻
.
سالگرد ازدواج و این چیز مـیزها هم‌حالیمون نیست!
🤣🤣
آها، ولی قهر هم نمـیکنیم. سه سوت یـادمون مـیره

Read more

Media Removed

دانشنامـه فرزند . چگونـه فرزندان ما رشد مـی کنند: از بدو تولد که تا دو سالگی . فرزندان ما از لحظه ای کـه به دنیـا مـی آیند درون حال رشد و تغییر هستند. هر کودکی با دیگری متفاوت است، برخی از کودکان بـه سرعت رشد مـی کنند و برخی رشد آرامـی دارند. صفر که تا شش ماهگی: درون شش ماه اول زندگی کودکان دوست دارند درون آغوش گرفته شوند ... دانشنامـه فرزند
.
چگونـه فرزندان ما رشد مـی کنند: از بدو تولد که تا دو سالگی
.
فرزندان ما از لحظه ای کـه به دنیـا مـی آیند درون حال رشد و تغییر هستند. هر کودکی با دیگری متفاوت است، برخی از کودکان بـه سرعت رشد مـی کنند و برخی رشد آرامـی دارند.
صفر که تا شش ماهگی:
در شش ماه اول زندگی کودکان دوست دارند درون آغوش گرفته شوند و مورد نوازش قرار گیرند. از طریق گریـه سعی درون برقراری ارتباط دارند. با تماشا ، گوش و لمس نمودن یـاد مـی گیرند. به منظور تقویت یـادگیری مـی توانید اشیـا با جنس های مختلف را جهت لمس و دیدن بـه او بدهید. حرف زدن، آواز و کتاب خواندن نوزادان را شاد کرده و مـهارت کلامـی آن ها را تقویت مـی کند، گوش بـه صدای والدین به منظور آن ها آرامش بخش است.
شش که تا دوازده ماهگی:
در این سن نیـاز دارند که تا والدین و سایر اعضای خانواده با آن ها صحبت کنند، آواز و کتاب بخوانند و با آن ها بازی کنند. سر و صدای بیشتری مـی کند و سعی درون جلب توجه والدین دارد. صدا و چهره اعضای خانواده را تشخیص مـی دهد و از صدا و چهره غریبه خجالت مـی کشد. مـی تواند بنشیند، بچرخد، دست افراد را بگیرد و سعی مـی کند چهار دست و پا حرکت کند و روی پاهایش بایستد.
دوازده ماهگی که تا دو سالگی:
تا دوازده ماهگی اکثر کودکان مـی توانند چند کلمـه حرف بزنند و تا دو سالگی جملات ساده را بگویند. بازی مـی کنند و راه رفتن را مـی آموزند. آن ها حتما نزدیک اعضای خانواده باشند و دوست دارند خیلی زیـاد بغل کنند و بغل شوند. شروع بـه الگو برداری از والدین کرده و کارهای پدر و مادر خود را تقلید مـی کنند.
.
#فرزند #دانشنامـه_فرزند #کودک #بچه #والدین #کودکانـه #کودکی #نوزاد #نوزادی #مادر #مادرانـه #نی_نی #نینی #پدر #پدرانـه #خانواده #خانـه #بچگانـه #گریـه_نوزاد #گریـه_کودک

Read more

Media Removed

. از قدیم گفته اند، کم گوی و گزیده گوی چون دُر. فقط حرف نزنید، عمل کنید. مردان واقعی معمولاً افرادی هستند کـه کمتر حرف مـی زنند. فقط درون مواقع لزوم عقاید خود را ابراز مـی کنند. هیچوقت آنـها را درون حال پرحرفی نمـی بینید چون به منظور آنـها وقت طلا است. حرف فقط زمانی مـی تواند به منظور آنـها بـه منزله ی سلاح باشد کـه بتوانند ... .
از قدیم گفته اند، کم گوی و گزیده گوی چون دُر.
فقط حرف نزنید، عمل کنید.

مردان واقعی معمولاً افرادی هستند کـه کمتر حرف مـی زنند. فقط درون مواقع لزوم عقاید خود را ابراز مـی کنند. هیچوقت آنـها را درون حال پرحرفی نمـی بینید چون به منظور آنـها وقت طلا است. حرف فقط زمانی مـی تواند به منظور آنـها بـه منزله ی سلاح باشد کـه بتوانند آن را با عمل ثابت کنند.

عیب ندارد اگر بـه همـه ی دنیـا اعلام کنید کـه چه کارهایی مـی خواهید انجام دهید. اما اول آن را نشان دهید. حرف زدن آسان است، این عمل هست که از عهده ی هری برنمـی آید. حرفی نزنید کـه نتوانید آن را با عمل ثابت کنید. اما اگر قادر بـه عمل هستید، دیگر مـی توانید هر حرفی خواستید بزنید.

در کل خالی بند نباشید 😉
پ.ن :
البته متاسفانـه ما ایرانیـا خالی بندارو بیشتر قبول داریم!

در سال ۹۷ هم با شعبات جدید شـهر کتاب مشـهد درون خدمتتون خواهیم بود !

ع@ehsan.farahi

Read more

Media Removed

ایرانپوریـان: با حرف زدن موفق نمـی‌شویم حتما در فصل جدید تلاش کنیم بازیکن تیم فوتبال سپاهان اصفهان گفت: بسیـاری از تیم‌ها نسبت بـه سپاهان هزینـه‌های مـیلیـاردی د ولی همـیشـه به منظور تیم‌های بزرگ حواشی وجود دارد اما ما توجهی بـه این موضوع نمـی‌کنیم. بـه گزارش پایگاه خبری طوفان زرد ، محمد ایرانپوریـان ... ایرانپوریـان: با حرف زدن موفق نمـی‌شویم حتما در فصل جدید تلاش کنیم

بازیکن تیم فوتبال سپاهان اصفهان گفت: بسیـاری از تیم‌ها نسبت بـه سپاهان هزینـه‌های مـیلیـاردی د ولی همـیشـه به منظور تیم‌های بزرگ حواشی وجود دارد اما ما توجهی بـه این موضوع نمـی‌کنیم.
به گزارش پایگاه خبری طوفان زرد ، محمد ایرانپوریـان درون گفت‌وگو با فارس، درون خصوص پیوستنش بـه این تیم و شرایط سپاهان درون فصل جدید اظهار داشت: باعث افتخار من هست که درون تیم پرطرفدار سپاهان حضور دارم و خوشحالم کـه توانستم پیراهن این تیم را بپوشم. ان‌شاالله بتوانیم سال خوبی را درون کنار بازیکنان تیم کادر فنی باتجربه سپاهان داشته باشیم.
وی درون ادامـه درباره اینکه با توجه بـه اینکه سپاهان سال گذشته نتایج ضعیفیب کرد آیـا با حضور بازیکنان جدید و همچنین امـیر قلعه‌نویی بـه عنوان سرمربی مـی‌توانید نتایج خوبی راب کنید، گفت:امـیر قلعه‌نویی یک مربی کاربلدی هست که سال‌ها درون فوتبال ایران تجربه دارد و نیـازی بـه تعریف و تمجید ندارد. خدا را شکر بازیکنان خوبی درون تیم سپاهان حضور دارند ولی حتما یک یـا دو بازیکن جدید اضافه شوند که تا در تمام پست‌ها بازیکن داشته باشیم.کار بسیـار سختی درون فصل جدید داریم. با حرف زدن چیزی درست نمـی‌شود. حتما دو برابر تلاش کنیم و انرژی مضاعف بگذاریم که تا به اه‌مان برسیم. هدف ما شاد دل هواداران سپاهان است.
ایرانپوریـان درون ادامـه گفت:‌مطمئنا پتانسیل خوبی داریم اما پتانسیل بـه تنـهایی کافی نیست. بازیکنان خوبی را اختیـار داریم و شرایط هم به منظور ما مـهیـا هست اما حتما تمام تلاش‌مان را یم که تا در این فصل بتوانیم موفق شویم. حتما قدر پیراهنی کـه پوشیدیم را بدانیم.
بازیکن سپاهان درون ادامـه درون خصوص اینکه با قراردادهای مـیلیـاردی بـه سپاهان پیوستید، گفت: تیم‌هایی هستند کـه در لیگ برتر فوتبال کـه هزینـه‌های بیشتری نسبت بـه سپاهان د. متاسفانـه شایعات زیـادی مطرح مـی‌شود کـه درست نیست. سپاهان یک مربی بزرگی درون اختیـار دارد کـه به اندازه کافی تجربه دارند کـه بتوانیم موفق شویم.این تیم هواداران زیـادی دارد و برای همـین ممکن هست حواشی به منظور سپاهان درست شود. ما بـه این صحبت‌ها توجه نمـی‌کنیم و به دنبال این هستیم که تا به عنوان یک مدعی درون لیگ برتر حضور داشته باشیم

Read more

Media Removed

دم ِ دستی ترین حالت عاشق شدن ، همـین هایی ست کـه برای همـه ما پیش آمده هست و یـا مـی آید . مثلا یک روز توی ایستگاه متروی را مـی‌بینیم کـه تن و بدنمان را مـی لرزاند با نگاهش . مـی‌خندد و قند توی دلمان آب مـی‌شود،‌راه مـی رود و آب دهانمان خشک مـی‌شود . حرف مـی‌زند و انگار کـه بهترین صدای دنیـا را دارد و... بعد فکر مـی‌کنیم ... 💜
دم ِ دستی ترین حالت عاشق شدن ، همـین هایی ست کـه برای همـه ما پیش آمده هست و یـا مـی آید . مثلا یک روز توی ایستگاه متروی را مـی‌بینیم کـه تن و بدنمان را مـی لرزاند با نگاهش . مـی‌خندد و قند توی دلمان آب مـی‌شود،‌راه مـی رود و آب دهانمان خشک مـی‌شود . حرف مـی‌زند و انگار کـه بهترین صدای دنیـا را دارد و... بعد فکر مـی‌کنیم کـه لابد غیر عادی ترین اتفاق دنیـا برایمان افتاده است.بعد اگر جرات داشته باشیم نزدیک مـی‌شویم ،‌ سر صحبت را باز مـی‌کنیم و... .
این ساده ترین،‌پیش پا افتاده ترین و بدیـهی ترین حالت عاشق شدن هست که تقریبا به منظور هر آدمـی حداقل یکبار درون طول زندگی‌اش پیش مـی آید و در آن لحظه فکر مـیکند متفاوت ترین ‌، خاص ترین و ناب ترین حالت عاشقی بـه سراغش آمده هست .
اما از یک جایی بـه بعد،‌این آب دهان خشک شدن ها ،‌ موی تن سیخ شدن ها،قند توی دل آب شدن ها ،اول تو قطع کن ها ، رسیدی خبر بده ها ، الهی قربونت برم های از دل ، با هم آهنگ پِلی ها ، دست توی دست قدم زدن های طولانی،شب و نصفه شب زنگ زدن ها ، که تا خود صبح گوشـه ی اتاق با صدای آرام حرف زدن ها ، رنگ ِ لباس را با رنگ ِ دلخواه‌اش سِت ها و دوستت دارم های متوالی و پرتکرار تمام مـی شوند . یـا درون بهترین حالت کمرنگ مـی شوند .
اینجاست کـه باید عاشق شد .
درست اینجاست کـه ناب ترین و خاص ترین و واقعی ترین حالت ِ عاشقی حتما جرقه بخورد .
درست جایی کـه فکر مـیکنی همـه چیز تمام شده هست ،‌ وقتی مـیخندد ببینی کـه هنوز توی دلت چیزی هُرّی مـی افتد پایین . درست جایی کـه فکر مـیکنی سرو کله ی روزمرگی پیدا شده هست ! بد ِ ماجرا اینکه ، اغلب ما بـه این حالت کـه رسیده ایم ،‌ رابطه را بوسیده ایم و گذاشته ایم کنار .
که تمام شده هست . کـه دیگر ارزشی ندارد.که کو عشق ؟ کو علاقه ؟ اما هستندانی کـه درست همـینجا ،‌ عزم ِ‌خود را جزم مـیکنند ‌، گوشی را برمـیدارند،شماره اش را مـیگیرند و مـیگویند : دوستت دارم .
عاشقت کـه نـه،‌دلواپست هستم. دیوانـه ات کـه نـه،‌دلتنگت هستم. تنـها آدم روی زمـین کـه نـه،‌اما به منظور من تمام دنیـا شده ای.زیباترین کـه نـه ،‌ قشنگ ترین ِ من شده ای . متفاوت ترین کـه نـه،نزدیک ترینی ! بر مـیگردی ؟!
من اگر پیر شوم به منظور جوان ها این آرزو را خواهم کرد:خدا کند درست جایی کـه فکرش را هم نمـی کنید ،‌ دوستت دارمـی بشنوید کـه دنیـا را برایتان گلستان کند . از آن دوستت دارم های شناسنامـه دار ،‌ پدر و مادر دار ‌، ریشـه دار . .
#landscaping #instatravel #ig_naturepictures #iran🇮🇷 #ig_naturelovers #کلاچای #wonderfull #شالیزار #gilan_varena #gilantoor #gilan_rasht #irantravel

Read more

Media Removed

دم ِ دستی ترین حالت عاشق شدن ، همـین هایی ست کـه برای همـه ما پیش آمده هست و یـا مـی آید . مثلا یک روز توی ایستگاه متروی را مـی‌بینیم کـه تن و بدنمان را مـی لرزاند با نگاهش . مـی‌خندد و قند توی دلمان آب مـی‌شود،‌راه مـی رود و آب دهانمان خشک مـی‌شود . حرف مـی‌زند و انگار کـه بهترین صدای دنیـا را دارد و... بعد فکر مـی‌کنیم ... 💜
دم ِ دستی ترین حالت عاشق شدن ، همـین هایی ست کـه برای همـه ما پیش آمده هست و یـا مـی آید . مثلا یک روز توی ایستگاه متروی را مـی‌بینیم کـه تن و بدنمان را مـی لرزاند با نگاهش . مـی‌خندد و قند توی دلمان آب مـی‌شود،‌راه مـی رود و آب دهانمان خشک مـی‌شود . حرف مـی‌زند و انگار کـه بهترین صدای دنیـا را دارد و... بعد فکر مـی‌کنیم کـه لابد غیر عادی ترین اتفاق دنیـا برایمان افتاده است.بعد اگر جرات داشته باشیم نزدیک مـی‌شویم ،‌ سر صحبت را باز مـی‌کنیم و... .
این ساده ترین،‌پیش پا افتاده ترین و بدیـهی ترین حالت عاشق شدن هست که تقریبا به منظور هر آدمـی حداقل یکبار درون طول زندگی‌اش پیش مـی آید و در آن لحظه فکر مـیکند متفاوت ترین ‌، خاص ترین و ناب ترین حالت عاشقی بـه سراغش آمده هست .
اما از یک جایی بـه بعد،‌این آب دهان خشک شدن ها ،‌ موی تن سیخ شدن ها،قند توی دل آب شدن ها ،اول تو قطع کن ها ، رسیدی خبر بده ها ، الهی قربونت برم های از دل ، با هم آهنگ پِلی ها ، دست توی دست قدم زدن های طولانی،شب و نصفه شب زنگ زدن ها ، که تا خود صبح گوشـه ی اتاق با صدای آرام حرف زدن ها ، رنگ ِ لباس را با رنگ ِ دلخواه‌اش سِت ها و دوستت دارم های متوالی و پرتکرار تمام مـی شوند . یـا درون بهترین حالت کمرنگ مـی شوند .
اینجاست کـه باید عاشق شد .
درست اینجاست کـه ناب ترین و خاص ترین و واقعی ترین حالت ِ عاشقی حتما جرقه بخورد .
درست جایی کـه فکر مـیکنی همـه چیز تمام شده هست ،‌ وقتی مـیخندد ببینی کـه هنوز توی دلت چیزی هُرّی مـی افتد پایین . درست جایی کـه فکر مـیکنی سرو کله ی روزمرگی پیدا شده هست ! بد ِ ماجرا اینکه ، اغلب ما بـه این حالت کـه رسیده ایم ،‌ رابطه را بوسیده ایم و گذاشته ایم کنار .
که تمام شده هست . کـه دیگر ارزشی ندارد.که کو عشق ؟ کو علاقه ؟ اما هستندانی کـه درست همـینجا ،‌ عزم ِ‌خود را جزم مـیکنند ‌، گوشی را برمـیدارند،شماره اش را مـیگیرند و مـیگویند : دوستت دارم .
عاشقت کـه نـه،‌دلواپست هستم. دیوانـه ات کـه نـه،‌دلتنگت هستم. تنـها آدم روی زمـین کـه نـه،‌اما به منظور من تمام دنیـا شده ای.زیباترین کـه نـه ،‌ قشنگ ترین ِ من شده ای . متفاوت ترین کـه نـه،نزدیک ترینی ! بر مـیگردی ؟! - من اگر پیر شوم به منظور جوان ها این آرزو را خواهم کرد : خدا کند درست جایی کـه فکرش را هم نمـی کنید ،‌ دوستت دارمـی بشنوید کـه دنیـا را برایتان گلستان کند . از آن دوستت دارم های شناسنامـه دار ،‌ پدر و مادر دار ‌، ریشـه دار . .
#landscaping #instatravel #ig_naturepictures #iran🇮🇷 #ig_naturelovers #اشکور #wonderfull #wonderfulplaces #gilan_varena #gilantoor #gilan_rasht #irantravel

Read more

Media Removed

عشاق اثری از رنـه_مارگریت شاید مثل اعدامـی ها بـه نظر برسند. شاید ندانیم که تا كی مـی توانند درون این وضع بمانند. هر چند كه مگریت آنـها را درون این حالت فیكس كرده و تا وقتی ما بـه بیننده بودن خود وفادار باشیم، آنـها نیز با سماجت درون این رفتار مـی مانند. نـه بوسه را مـی توان دید، نـه شور و قیـافه شان را. مگریت تابلو را عشاق نامگذاری ... عشاق اثری از رنـه_مارگریت
شاید مثل اعدامـی ها بـه نظر برسند. شاید ندانیم که تا كی مـی توانند درون این وضع بمانند. هر چند كه مگریت آنـها را درون این حالت فیكس كرده و تا وقتی ما بـه بیننده بودن خود وفادار باشیم، آنـها نیز با سماجت درون این رفتار مـی مانند. نـه بوسه را مـی توان دید، نـه شور و قیـافه شان را. مگریت تابلو را عشاق نامگذاری كرده، هر بار كه بـه این تابلو نگاه مـیکنیم بـه اولین چیزی كه مـیرسیم، جهانی هست كه بین آن دو نفر برپا شده. مـهم این هست كه ما نمـی توانیم چهره شان را ببینیم. اما مـی دانیم كه چهره ای هست و مواجهه ای. عشق جهان دو نفری است. نـه عمومـی مـی شود و مـی توان آن را بـه رأی جمع گذاشت، نـه آن قدر خصوصی و یك جانبه كه درون حد توهم یـا تخیل محض تقلیل یـابد. زیستن درون این جهان ارزش هر دردسری را دارد. رنج یـا شرایط نامساعد یـا بی خبری از فردا دلیل كافی به منظور ترك صحنـه نیست. تصور كنیم مگریت این پرده را روی صورت این دونفر نكشیده بود، چه مـی شد؟ آن وقت فقط یك پرتره ی دو نفری مـی دیدیم و نـه چیز دیگرعشق، نامرئی نیست. مرئی هم نیست. شاید نوعی خلجان باشد كه بین مرئی شدن نامرئی ها و نامرئی شدن مرئی ها درون جریـان است. فقط درون عشق مـی توانیم به منظور هم چهره داشته باشیم. درون سایر مراودات زندگی، چهره رخ نمـی نماید. درون دیدار با دیگری گاهی چیزی بیشتر از سر نیستیم. گاهی هم صرفاً صورت ما دیده مـی شود، مثل پرتره. بعضی مواقع رابطه با دیگری از مبادله ی قیـافه بیشتر تجاوز نمـی كند. اما چیزی كه مـهم هست چهره ای هست كه فقط به منظور دونفر انگاره پیدا مـی كند و نـه كس دیگراین دو نفر نـه که تا ابد كه که تا زمانی كه دیدنی باشند، که تا زمانی كه ببینندشان یكدیگر را مـی بوسند. ما شاهد عشق این دو نخواهیم بود. چیزی به منظور ما ظهور نمـی كند. ظهور مختص خودشان دو نفر است. حرف زدن یـا نوشتن از این تابلو بـه نوعی نقض غرض است. مثل این هست كه پرده را برداریم و بخواهیم ببینیمشان.
دوستان بزرگوارم نظر شما چیـه🌸💐🌸💐🌸💐? #painting #paintings #art #instaart #portrait #draw #drawing #naghashi #naghashy #canvas #paper #
#Iran #oilpainting #paint #Painter #landscape #gallery #galleries #gallerie #acrylic #pen #artist #
#honari #orginal #naghash #art #khodkar #artwork #

Read more

Media Removed

نامـه ای بـه عادل. معمولا از دوست نوشتن آدم را بـه سمت نوشتن احساسی سوق مـی‌دهند، آنـهم رفیقی کـه سال ها کنارش زندگی کردی و تلخ و شیرینش را حس کردی، اما گاهی مواقع احساسی نوشتن بد هم نیست، چه بهتر کـه برای چون تویی باشد، تویی کـه از درونتی چیزی نمـی‌داند، همـیشـه همـینطور بودی، از همان روزی کـه برای بازی های آسیـایی ... نامـه ای بـه عادل.
معمولا از دوست نوشتن آدم را بـه سمت نوشتن احساسی سوق مـی‌دهند، آنـهم رفیقی کـه سال ها کنارش زندگی کردی و تلخ و شیرینش را حس کردی، اما گاهی مواقع احساسی نوشتن بد هم نیست، چه بهتر کـه برای چون تویی باشد، تویی کـه از درونتی چیزی نمـی‌داند، همـیشـه همـینطور بودی، از همان روزی کـه برای بازی های آسیـایی جوانان انتخابت ند دم بر نیـاوردی، سال ها پشت خط ماندی، انتخاب نمـی‌شدی یـا اگر مـی‌شدی مربیـان وقت درگیر دوگانـه‌ی معروفِ سرعتی بودند، نـهایتا چند باری بازی کردی، درخشیدی، مثل همان بازی با چین درون جام ملت های آسیـای فیلیپین ۲۰۰۹، طوفان بود، کـه آمدی و نتیجه را عوض کردی، خاطرت هست؟ خاطرم هست.ی نمـی توانست این تابو را بشکند، گله ای هم نداشتی، شاید هم داشتی و بروز نمـی‌دادی؛ ما چه مـی‌دانیم؟ بعد صبر کردی و ساختی، از همـه بهتر جمله‌ی حق گرفتنی‌است را معنا کردی، یـادت مـی‌آید شب بعد از دومـین قهرمانی با کاله درون هتل المپیک را؟ من بودم و تو‌ پدرت و پدرم؛ بعد از سه سال دوری، گفتی ولاسکو انتخابت کرده، مـیگفتی زانویم درد مـی‌کند، اشک پدرت را یـادم هست کـه آمده بود زانویت را ببوسد، نزاشتی، خوب یـادم هست. رفتی و مجددا لباس تیم ملی را بـه تن کردی، چند بازی را ذخیره نشستی، اما طاقت نیـاوردی، بعد حقت را گرفتی و شدی یکی از ارکان تیم رویـایی ولاسکو؛ لیگ جهانی و اولین حضور، قهرمانی آسیـا ۲۰۱۳ امارات کـه کاپ بهترین مع را از تو گرفتند و به دیگری دادند یـادت هست؟ یـادم هست؛ دم بر نیـاوردی، آخر تو اهل حرف زدن نبودی، تلاش کردی و ادامـه دادی، سال ها مـیگفتند کـه برای این پست کوتاهی اما همـه را مات کردی، کوتاهی قد کـه مـهم نبود، بود؟ با کواچ چهارمـی لیگ جهانی و ششمـی قهرمانی جهان و طلای المپیک آسیـایی را بدست آوردی، با لوزانو بـه المپیک رفتی، با کولاکوویچ؟ نـه این پایـانی کـه مـی‌خواستیم نبود، تراژدی صورت گرفته باورمان نمـی‌شد، دریغ از یک جمله درون مورد آن اتفاق، حتی درون جمع دوستانـه، آخر مگر یک نفر چقدر طاقت دارد؟ ما کـه نداریم، بعد مثل خودت رهایش کردیم و پی اش را نگرفتیم، که تا رسیدیم بـه امروز کـه گفتی خداحافظ، کاری بـه دائم یـا موقتش ندارم کـه هرچه بود ظاهراً تمام شده؛ خوب یـا بدش را نمـی‌دانم کـه خوشحالی تو و آریو و سمـیرا مـهم بوده و هست؛ حالا بـه هر طریقی. سپاس بابت این حجم از تلاش به منظور خوشحالی من و مردم، از ذهن من فراموش نخواهی‌شد.
دوست دارِ قدیمـی ات؛
مـیلادحاتمي

Read more

Media Removed

. مرجان تنـها بن‌بست امـیرافشار بود که تا ما یعنی من، سعید و مجید کـه دوقلو بودند، مـهدی کـه فوتبالش خوب بود و شوت‌های کات‌دار جالبی مـی‌زد که تا مـهدی کاتول صدایش کنیم یـا مـهدی اِدر وقتی شبیـه بازیکن معروف تیم ملی فوتبال برزیل بود، فرید و مصطفی کـه برادر بودند ولی فرید خیلی قدبلند و لاغر بود که تا نردبون صدایش ... .
مرجان تنـها بن‌بست امـیرافشار بود که تا ما یعنی من، سعید و مجید کـه دوقلو بودند، مـهدی کـه فوتبالش خوب بود و شوت‌های کات‌دار جالبی مـی‌زد که تا مـهدی کاتول صدایش کنیم یـا مـهدی اِدر وقتی شبیـه بازیکن معروف تیم ملی فوتبال برزیل بود، فرید و مصطفی کـه برادر بودند ولی فرید خیلی قدبلند و لاغر بود که تا نردبون صدایش کنیم و محمود کـه پدرش معلم دینی بود درون رقابت با هم باشیم که تا به قول جوان‌های امروز، مخش را بزنیم.

تلاش‌های ما خیلی موفقیت‌آمـیز نبود و نگران این بودیم مبادا مرجان درون مسیر خانـه که تا مدرسه یـا مدرسه که تا خانـه و موسسه زبان از دست برود و به زودی تبدیل بـه ما هیچ ما نگاه شویم، بی‌آنکه بدانیم بـه زودی این اتفاق گریبانگیر بسیـاری از مردم مملکت خواهد شد.

اینکه گاهی مرجان بـه هرکدام‌مان لبخندی مـی‌زد و بهانـه‌ای پیدا مـی‌کرد به منظور معاشرت و بعد هم مثل توپ عمل مـی‌کرد و مـی‌زد همـه چیزها را خراب مـی‌کرد و باز هم دوباره تکرار ماجرایی دیگر باعث شده بود که تا امـیدمان را از دست ندهیم؛

به فرید کـه خوش‌خط بود مـی‌گفت اسمش را روی کتاب‌هایش بنویسد، بـه مصطفی مـی‌گفت برایش ویترای درست کند، بـه مجید مـی‌گفت بـه برادر کوچک‌ترش روپایی زدن یـاد بدهد و... اما هیچ‌کدام از این بده و بستان‌ها منجر بـه اتفاقی کـه باید نمـی‌شد که تا اینکه یک روز پنج‌شنبه، یک خانواده جدید بـه طبقه دوم خانـه آقای ریـاست کـه ته بن بست امـیرافشار بود آمدند.

خانواده آقای ادیب کـه از اقوام آقای ریـاست بودند و پسری بـه نام سورنا داشتند. اگر همـه ما پسرهای بن بست امـیرافشار کنتراست رنگ صورت از سبزه که تا سیـاه داشتیم، سورنا بـه شدت سفید بود با موهایی طلایی و چشم‌های آبی. اگر که تا قبل از آن چشم‌های رنگی من افق‌هایی درون آینده را برایم روشن مـی‌د با دیدن رنگ چشم‌های سورنا دیگر جایی به منظور اعتنا وجود نداشت. - عین آلمانی‌هاست.

این جمله را مـهدی کـه حسابی سبزه بود گفت که تا بعدش سعید بگوید: عاشقش مـیشـه.

مرجان را مـی‌گفت و همـین‌طور هم شد.

به زودی دیگر مرجان بـه هیچ‌کدام‌مان هیچ کاری نمـی‌گفت که تا در عوض همـه کارهایش از خوشنویسی که تا نقاشی را سورنا انجام بدهد کـه با هیچ‌کدام‌مان هم رفیق نشده بود.

بیش از همـه محمود از این ماجرا عصبانی بود و به نوعی غیرتی شده بود که تا بگوید شما هیچ‌کدوم غیرت ندارید. بعد هم گفته بود یـه اجنبی پا شده اومده داره تو مملکت ما به منظور خودش جولون مـیده.

وقتی دید ما متوجه هیچ‌کدام از این حرف‌هایش نشدیم و فقط دهان‌مان را باز کرده‌ایم، از جایش بلند شد و گفت: «مـیدونم با این چي كار کنم». وقتی دور شد مـهدی گفت هفت سنگ بزنیم و بعد پا شدیم به منظور هفت سنگ. .
بقیـه درون کامنت اول 👇

Read more

Media Removed

داشتم مـی خوندم دانشمندها روی یـه سری مـیمون توی یـه آزمایشگاه آزمایش انجام و متوجه شدن کـه وقتی فلان صدا رو درون مـیارن یعنی «بپا عقاب داره مـیاد» و وقتی بهمان صدا رو درون مـیارن یعنی «بپا شیر» . بعدتر توی یـه جنگل هم صدا رو پخش و دیدن کـه مـیمون های دیگه هم واکنش مرتبط نشون دادن. بعد بـه زبان فکر مـی کنم. فرق ما ... داشتم مـی خوندم دانشمندها روی یـه سری مـیمون توی یـه آزمایشگاه آزمایش انجام و متوجه شدن کـه وقتی فلان صدا رو درون مـیارن یعنی «بپا عقاب داره مـیاد» و وقتی بهمان صدا رو درون مـیارن یعنی «بپا شیر» . بعدتر توی یـه جنگل هم صدا رو پخش و دیدن کـه مـیمون های دیگه هم واکنش مرتبط نشون دادن. بعد بـه زبان فکر مـی کنم. فرق ما با حیوانات درون اینـه کـه اونـها از زبان به منظور بقا و فرار از خطر استفاده مـی کنند. آدم ها ولی از زبان به منظور شناختن بیشتر خودشون و اطرافیـان شون و جهان شون استفاده مـی کنند. به منظور بالا بردن هیجان شون. به منظور خلق احساسات تازه. به منظور خالی شدن. به منظور صمـیمـیت و دشمنی ایجاد
.
اینجا توی این عکس، از یـه بارون تند پناه بودیم زیر چادر و منتظر بودیم چای از راه برسه. وقتی بـه عنگاه مـی کنم صدای اون لحظه ها هنوز توی گوشم هست. با دوست هامون بودیم. باانی کـه باهاشون حرف داشتیم. امروز توی تاکسی وقتی زیر بارون تند توی ترافیک مونده بودیم، راننده پرسید خانم شما چرا اینجا موندی؟ اومدم بهش بگم چون حرف زدن با آدم ها ، اینجا واسم یـه عمق دیگه ای داره. اومدم بهش بگم چون از تماشای آدمـها اینجا لذت مـی‌برم. اومدم بهش بگم از آدم های اینجا گاهی خشم دارم و همـین یعنی برام مـهم هستند. نگفتم. پرسیدم شما چرا موندی؟ گفت من مـیرم. اگه راضی شـه دل بکَنـه . گفتم مـی فهمم تون .
هم زبانی ، گفتگو و شنیدن سه که تا عنصر هستند کـه به قوی شدنم کمک مـی کنند. بـه زیستن درون آرامش
.
حس تون بـه حرف زدن با آدم ها چیـه؟ هیچ وقت فکر کردید چقدر نیـاز دارید با بقیـه گفتگو داشته باشید؟ شما از اونـهایی هستید کـه سکوت رو ترجیح مـی دید یـا حرف زدن رو؟ فایده ی حرف زدن با غریبه ها چیـه؟ .
🌳
.
مرسی از @majid.sanaye به منظور این عخوبی کـه گرفت و خاطره شد واسمون .
🌳
.
#یلدانوشت

Read more

Media Removed

[قسمت26] گاز بزرگی بـه ساندویچ کالباس زدم و بعد از چندبار جویدن و دنبال نقطه ی نگاه هالسی پرسیدم:اون و مـیشناسی؟ برخلاف من بـه کندی غذا مـیخورد و درحالی کـه من سه چهارم ساندویچم رو خورده بودم اون اوایل یک سوم اون ساندویچ همبرگر مزخرف بود!! -اره! -و اون کیـه؟ -یکی ازدوست های سابقم! ساندویچِ ... [قسمت26]
گاز بزرگی بـه ساندویچ کالباس زدم و بعد از چندبار جویدن و دنبال نقطه ی نگاه هالسی پرسیدم:اون و مـیشناسی؟
برخلاف من بـه کندی غذا مـیخورد و درحالی کـه من سه چهارم ساندویچم رو خورده بودم اون اوایل یک سوم اون ساندویچ همبرگر مزخرف بود!!
-اره!
-و اون کیـه؟
-یکی ازدوست های سابقم!
ساندویچِ توی گلوم گیر کرد بعد از سرکشیدن نوشابه ی روبه روم بـه سختی پرسیدم:نمـیخوای بگی کـه مـیخوای باهاش صحبت کنی؟؟
با بی تفاوتی نگاهم کرد و گازی بـه ساندویچش زد:چرا حتما این کاراحمقانـه روم؟
پوفی کردم و جواب دادم:چون اون داره به منظور حرف زدن با تو جلو مـیاد!
زیرچشمـی نگاهی بـه اون کـه تا مـیز ما فاصله ی کمـی داشت انداخت و زمزمـه کرد:فاک!!هرزه ی احمق!
احتمالا اون عاشق کلمـه ی احمقه!خب..
ترجیح مـیدم اون رو فقط به منظور من بـه کار ببره نـه دوست های سابقش!
-هالسی؟؟خودتی؟
جواب هالسی اشتیـاق چندانی رو بازتاب نمـیکرد و این خوب بود!حداقل به منظور من!!
-مـیبینی کـه خودمم!
نگاهی بـه من انداخت و با لبهای جمع شده پیراهن قرمزش رو بین دستش فشار داد:حالت چطوره؟
-خوبم!
-هالسی ما حتما صحبت کنیم!!
-اوکی..مـیشنوم
از روی صندلی بلند شدم و همونطور کـه با نگاهم "نیدین" رو کـه مشغول سفارش غذا بود دنبال مـیکردم زمزمـه کردم:من مـیرم بیرون عزیزم!بعد ازاینکه حرفهاتون تموم شد بهم پیـام بده کـه بیـام داخل!
ابروهای بالا رفته ی هالسی نشون دهنده ی تعجب و شکی بود کـه به خاطر رفتار عجیب من بـه وجود اومده بود
-اوکی مشکلی نیست بیب!!
بیب؟؟انگار واقعا با این مشکل داره کـه برای درون اوردنـه حرصش حاضر بـه گفتن چنین کلمـه ای بـه من شده!
قبل از دیده شدن توسط نیدین از رستوران خارج شدم و دستم رو پشت گردنم کشیدم واقعا شانس اوردم کـه اون منو ندید چون اصلا حوصله ی یـه درام دیگه رو ندارم!
-لیـام؟
لبهامو محکم گاز گرفتم و درحالی کـه برای زدن لبخندی کـه مصنوعی بودن رو بازتاب نکنـه تلاش مـیکردم بـه سمت نیدین برگشتم
-تو اینجا چه کارمـیکنی لی؟
-اومدم..اومدم یـه دوری ب!
-تنـها؟
-آمم..
نیـازی بـه جواب نبود چون هالسی با دستهای قفل شده روی اش و ابروهای بالارفته بـه سمت ما مـیومد و تنـها چیزی کـه توی اون لحظه تغییر مـیکرد فاصله ی لبهای نیدین کـه انگار بـه طرز افتضاحی شوکه شده بود، بود
-------
+فعلاکامنتارومـیبندم چون طاقت کم بودنشونوندارموازطرفی حق مـیدم بهتون کـه کم باشن-.-بعدچندین ماااه اومدموحق دارین کـه 60درصدتون نباشین-.-💔بعدکنکورم خیلی زود بـه زود اپ خواهم کرد قسمت بعدم بعدکنکورم کـه جمعه همـین هفته اس اپ مـیکنم..~.~

Read more

Media Removed

. بالاخره هری از یـه روشی به منظور تهدید اطرافیـانش استفاده مـیکنـه. نگین ما تهدید نمـی‌کنیم کـه دلخور مـیشم چون قفل فرمون کشیدن سر چهار راه و چپوندن خودمون اول صف، آشنایی بهی کـه خودش رو تو خیـابون زده بـه اون راه کـه شما رو ندیده هم بالاخره نوعی تهدید حساب مـیشـه. بابام هروقت مـی‌خواست تهدیدمون کنـه یـا کولر ... .
بالاخره هری از یـه روشی به منظور تهدید اطرافیـانش استفاده مـیکنـه. نگین ما تهدید نمـی‌کنیم کـه دلخور مـیشم چون قفل فرمون کشیدن سر چهار راه و چپوندن خودمون اول صف، آشنایی بهی کـه خودش رو تو خیـابون زده بـه اون راه کـه شما رو ندیده هم بالاخره نوعی تهدید حساب مـیشـه. بابام هروقت مـی‌خواست تهدیدمون کنـه یـا کولر رو خاموش مـی‌کرد یـا یـارانـه‌مون رو نمـی‌داد. خیلی دلش مـی‌خواست کـه بذاردمون سر کوچه که تا تهدیدش وارد فاز جدیدتری بشـه، اما ت ما overweight ها کار واقعا سختی بود. به منظور همـین هر وقت واقعا زندگی بهش فشار مـی‌آورد اخبار گوش مـی‌کرد و مجری خبر رو با آره جون تو، هيس بابا، چرت نگو؛ مورد تفقد قرار مـی‌داد کـه در نوع خودش نوعی تهدید بود. م وقتی مـی‌خواست تهدیدمون کنـه دو که تا خبر ازدواج رو رگباری بهمون مـی‌داد و بعد از اون بود كه مورد آماج قضاوت‌هاش قرار مـی‌گرفتیم. بعد هم مـی‌گفت بـه باباتون مـیگم، همـین باعث مـی‌شد عقب بکشیم. یعنی حتي اگر چیزی هم نداشت کـه به‌بابامون بگه، با مـهندسی معخودمون اطلاعات بهش مـی‌دادیم و بالاخره بـه بابامون مـی‌گفت. شوهرم هر وقت مـیخواد تهدیدمون کنـه از روش مختصر و مفیدی استفاده مـیکنـه هرچند کـه ما کلا تو این حوزه سر شدیم. به منظور همـین وسط برج یـه قیمت گوشت و برق و حامل‌های انرژی رو اعلام مـیکنـه که تا دو هفته خودمون رو جمع مـی‌کنیم. اما مون هر وقت مـیخواد تهدیدمون کنـه، گوشی رو بر مـیداره و بی‌هوا از درون و دیوار و خونـه و زندگی و کمـی هم از خودمون عو استوری مـیذاره و این ترسناک‌ترین نوع تهدید که تا این لحظه است. البته دوستامون با هوایی زدن و کپی پیست نیچه و شریعتی و حسین پناهی هم تهدیدمون مـیکنن. شما فکر مـیکنین خیلی خفن و شاخ و خوره ادبیـاتن ولی درون واقع پیغامشون اینـه کـه یک پدری ازت دربیـارم کـه دیگه من رو نپیچونی و خودت تنـهایی بری عشق و حال، لاشخور. این رو پشت این جمله صادق هدایت پنـهونش كه ميگه: «در زندگی زخم‌هایی هست كه مثل خوره درون انزوا روح را آهسته مـی‌خورد و مـی‌تراشد. این دردها را نمـی‌شود بـه كسی اظهار كرد.» بـه این‌ها یـه دو سیب نعنا بدین برمـیگردن بـه تنظیمات کارخونـه، البته دنگی نـه، بـه حساب خودتون. این مـیون بعضی‌ها هم هستن کـه با کپس‌لاک ملت رو تهدید مـیکنن کـه در جواب حتما بهشون بگیم، عین آدم بنویس، دستتم بنداز موقع حرف زدن با ما! فهمـیدی؟! اکانت فیک‌ها رو هم نریز تو اصلی‌ها!

Read more

Media Removed

داشتم این عکسو مـی دیدم دیدم خیلی اشناست برام ! خیلی تعجب کردم کـه اخه کجا یـه زندگیم همـین چیزی رو دیدم هرچی فکر کردم بـه نتیجه ای نرسیدم .تا این کـه دیروز مثل همـیشـه تپسی گرفتم برم بیرون و با راننده مشغول حرف زدن شدیم یـهو دیدم طرف مـی گه 20 سال درس خوندیم فوق لیسانس گرفتیم اخرشم شدیم راننده تپسی خدا خیرشون بده ... داشتم این عکسو مـی دیدم دیدم خیلی اشناست برام ! خیلی تعجب کردم کـه اخه کجا یـه زندگیم همـین چیزی رو دیدم هرچی فکر کردم بـه نتیجه ای نرسیدم .تا این کـه دیروز مثل همـیشـه تپسی گرفتم برم بیرون و با راننده مشغول حرف زدن شدیم یـهو دیدم طرف مـی گه 20 سال درس خوندیم فوق لیسانس گرفتیم اخرشم شدیم راننده تپسی خدا خیرشون بده کـه این کارو به منظور ما ایجاد !!! همون جا بود فهمـیدم این عکسو کجا دیدم دقیقا وضعیت ماست کـه خانواده 20 سال از زندگی ما رو تلف مـی کنن رو یـه توصیـه درس بخون برو سر کار !!!! مثل همـین عبد ترین جای ممکنـه به منظور زندگی و مـی گن بمون و مـی گن اگه مـی خوای موفق شی وسط ریل قطار بشین! جایی کـه ماشالا هرچیبدویی بازم مـی بینی ریل جای خالی نداره !!! اگه هم جایی باشـه بین این همـه ادم دیگه منظره ای نداره به منظور لذت بردن !آره درست فهمـیدی کارمندی رو مـی گم ! کـه یـا کار نیست یـا اگه کار باشـه دیگه وقت نیست! به منظور لذت بردن از زندگی!!!.فقط یـاد گرفتن بگن درس بخون!!! توصیـه ای کـه شاید 50 سال پیش جواب مـی داد. و هنوز تو فکر 50 سال پیشن .در صورتی کـه به قول پدر پولدار اگه هم مـی خوای درس بخونی درس بخون شرکت خودتو بزنی نـه کارمند شی کـه یـه بارم نشد این توصیـه رو بشنویم. خلاصه هنوز به منظور تغییر جا هست . یـاد بگیریم دیگه ما بـه بچه هامون توصیـه بـه این پر خطری نکنیم :)

Read more

Media Removed

️ هر آدمـی حتما یـه راهی داشته باشـه به منظور حرف زدن ... به منظور تخلیـه ذهن و ایده هاش به منظور اینکه زندگی با تمام مشکلات و گرفتاری هاش اونو با خودش غرق نکنـه یـه راهی به منظور پر و بال گرفتن یـه راهی کـه از زمان و مکان غافل بشی یکی با نقاشی یکی با شعر یکی با ساز یکی با آواز ما هم با عروسک سازی با وصله پینـه شما تو این ... ✂️
هر آدمـی حتما یـه راهی داشته باشـه به منظور حرف زدن ...
برای تخلیـه ذهن و ایده هاش
برای اینکه زندگی با تمام مشکلات و گرفتاری هاش اونو با خودش غرق نکنـه
یـه راهی به منظور پر و بال گرفتن
یـه راهی کـه از زمان و مکان غافل بشی
یکی با نقاشی
یکی با شعر
یکی با ساز
یکی با آواز
ما هم با عروسک سازی
با وصله پینـه
شما تو این روزای پژمرده چه راهی رو پیدا کردید به منظور حرف زدن؟برا ایده هاتون؟
اصلا پیداش کردید تاحالا؟
#وصله_پینـه #قیچی_طلایی #vaslepine #هنر

Read more

Media Removed

#يك_فنجان_تفكر💭 بـه ما مـیگویند "زنان فرا آشپزخانـه ای" ما دربند و اسیر غذای جسم نیستیم. ما اهل غذای روحیم. کتاب زیـاد مـیخوانیم. فیلم های ناب و درجه یک مـی بینیم. متن شعر موسیقی را مـی شنویم. ما همواره بـه دنبال آموختنیم. ما سفر را بـه مـهمانی، کتاب خواندن را بـه دیدن سریـال، گوش سپردن بـه موسیقی را بـه حرف ... #يك_فنجان_تفكر💭
به ما مـیگویند "زنان فرا آشپزخانـه ای"
ما دربند و اسیر غذای جسم نیستیم. ما اهل غذای روحیم. کتاب زیـاد مـیخوانیم. فیلم های ناب و درجه یک مـی بینیم. متن شعر موسیقی را مـی شنویم. ما همواره بـه دنبال آموختنیم.

ما سفر را بـه مـهمانی، کتاب خواندن را بـه دیدن سریـال، گوش سپردن بـه موسیقی را بـه حرف زدن با تلفن، ورزش را بـه ولع غذا خوردن ترجیح مـیدهیم.
ما با سازی کـه دلمان مـی نوازد مـی یم. شادیم و از زندگی لذت مـیبریم.

ما عمرمان را به منظور پختن مرصع پلوی چند رنگ درون آشپزخانـه سیـاه و مویمان را به منظور درست آخرین دسر سال و چیدمان بـه روزترین مـیز دنیـا سپید نمـی کنیم و برای شنیدن تعریف و تحسین زنان فامـیل تن بـه نمـی دهیم.

ما مـهمانی های دورهمـی را به منظور غیبت پشت سر فامـیل شوهر و حدس زدن پایـان سریـال های ترکیـه ای برگزار نمـی کنیم. ما ولع غیبت نداریم و اصراری بـه درآوردن چشم زنان فامـیل با مـهمانی و نمایش خودمان نداریم.

ما جراحی زیبایی نمـی کنیم چراکه باور داریم یک زن درون معنای واقعی زن زیباست. ما به منظور دل خودمان و نشاط روحمان خود را مـی آراییم. چه با یک ماتیک قرمز آتشین چه با یک شاخه گل چیده شده از اولین درختچه ی سبز شده سر راهمان.

ما بـه تناسب اندام، نشاط روح، چهره ی خندان و ظاهری آراسته معتقدیم. ما "زنان فرا آشپزخانـه ای" از آراستن خود لذت مـیبریم. چراکه معتقدیم ما را بـه ذات زیبا پسندمان درون ازل متصل مـی کند.

ما همـیشـه به منظور رفتن بـه کنسرت، سینما، تئاتر، سالن های ورزش، استخر و پیـاده روی و از همـه مـهمتر به منظور خرید کتاب وقت و حوصله و انرژی و پس انداز ذخیره شده داریم.

ما همـیشـه وقتمان را صرف رسیدن بـه خودمان، روحمان، شادابی مان، طراوت و جوانی مان مـیکنیم. بهترین و شادترین لحظاتمان را با همسرمان مـی گذرانیم. تفریح های دونفره را بـه هر خوشگذرانی دیگری ترجیح مـی دهیم. چمدان های ما همـیشـه بسته و آماده ی سفر است.
در رستوران و کافه با دوستان مان قرار مـی گذاریم و از سفارش خوردنی های جور واجور و حرف زدن راجع بـه آخرین سفرمان، آخرین کتابی کـه خوانده ایم، آخرین فیلمـی کـه دیده ایم و جالب ترین آدم هایی کـه اخیراً ملاقات کرده ایم لذت مـی بریم.

ما عاشق خندیدن و گریـه یم. ما احساساتمان را همانگونـه کـه باید بیـان مـی کنیم. ما اشک شوق مـی ریزیم، احساساتی مـی شویم، قربان صدقه مـی رویم و دلتنگ مـی شویم. عصبانی مـی شویم، فریـاد مـی زنیم. آرام مـی شویم.
آدرس كانال #كانون_هنر_داستان #زهرا_كمال_آرا. @massdzade

Read more

Media Removed

نمـی شود علاقمند بـه تئاتر بود و بسادگی از نحوه روایت داستان درون نمایشنامـه های اریک امانوئل اشمـیت گذشت.شاید عنوان خرده جنایت به منظور همـه ما کـه در روابطمان کم و بیش رفتارهای زنگار گرفته از جنس خودخواهی و گاها بی تفاوتی و خودرایی را تجربه کرده ایم ولی بر اثر نا آگاهی از شدت اثر آن بر روی شریک عاطفیمان بی خبر ... نمـی شود علاقمند بـه تئاتر بود و بسادگی از نحوه روایت داستان درون نمایشنامـه های اریک امانوئل اشمـیت گذشت.شاید عنوان خرده جنایت به منظور همـه ما کـه در روابطمان کم و بیش رفتارهای زنگار گرفته از جنس خودخواهی و گاها بی تفاوتی و خودرایی را تجربه کرده ایم ولی بر اثر نا آگاهی از شدت اثر آن بر روی شریک عاطفیمان بی خبر مانده ایم،کمـی پر طمطراق و اغراق آمـیز بنظر بیـاید ولی درون واقع اگر باور کنیم هر رفتار ی که تا چه اندازه مـی تواند شکل هر رابطه ای را بلاخص اگر مشمول تکرار درون گذر زمان شود را تغییر دهد شاید براحتی
مـی توانستیم درون وقت گذاشتن به منظور بالا بردن کیفیت رابطه مان تجدید نظر کنیم.ژیل با تظاهر بـه فراموشی و لیزا با انکار ضربه زدنبه سر ژیل دقیقا سعی درون اختفای احساسی دارند کـه نیـاز بلاشک یک رابطه طولانی و با کیفیت است. همـه داستان حول رفتار لیزا و دلیل تراشی به منظور زدن ضربه و توجیـه و پنـهانکاری ژیل به منظور عدم تمایش اشتباهاتش مـی گذرد.
اگر فشار حاکم بر جامعه دست از سر خرخره مان بردارد و زندگی اجتماعی مجالی به منظور حرف زدن درون مورد علایقمان را بـه ما بدهد همـه مان لیزا و ژیل درونمان شکوفا مـی شود و بدون اغراق با فوجی از خواسته های پنـهان شده درون زیر پوسته خواهشـهای یک رابطه انسانی روبرو مـی شویم. لیزا شاید مـی ترسد کـه دائم گذری بر گذشته و شکل شروع رابطه اش دارد و سعی درون بازسازی گذشته ای مـی کند کـه همـه ما اعتقاد داریم گذشته هست و حتما فراموش شود. لیزا داستان رابطه اش را همان گونـه کـه مـی خواهد روایت مـی کند و خرسند هست که او تعیین کننده شکل و نوع رابطه ای هست که همـیشـه درون خیـال پرورانده اما ژیل با تظاهر بـه فراموشی درد ناشی از ضربه آن مجسمـه سی سانتی بر سرش را به منظور لیزا با درد عذاب وجدان پیوند مـی دهد.خرده جنایتهای زن و شوهری بـه شما گوشزد مـی کند با همـه پارادوکسهای بدقواره موجود درون از رفتارتان گاهی با شریک عاطفیتان درون مورد رابطه تان صحبت کنید. بگذارید لیزا برایتان یک فنجان قهوه بیـاورد و از آخرین مـهمانی کـه با هم رفتید صحبت کند شما هم بـه قهوه اش شکر اضافه کنید و بگویید رنگ قرمز رژ لبش هنوز تصویر زیبایی از آن شب درون پس ذهن‌ شما حک کرده هست و درون آخر مثل لیزا و ژیل برگردید و برای همـیشـه با هم بمانید.
مریم ان

@miriam_msvn
#یکشنبه_های_نمایش #نمایشنامـه #کتاب_ایران #اریک_امانوئل_اشمـیت #خرده_جنایت_های_زن_و_شوهری #لیزا_و_ژیل #

Read more

#مطلق_اندیشان_مقدس_نما . چرا آینـه نگاه ما همـیشـه و تا این حد سمت دیگرانـه؟! چرا تمام توجهمون شده عیب های آدمـها و ایرادات همدیگه؟! چرا از همـه مـیخوایم آدم ترین باشن اما خودمونو یـادمون رفته؟! چرا با دیدن کمترین نقصی درون دیگران زبونمون آنا دراز مـیشـه اما صدها عیب درون ما، فریـاد اعتراض و نـهی از منکر و نقد ... #مطلق_اندیشان_مقدس_نما
.
🔴 چرا آینـه نگاه ما همـیشـه و تا این حد سمت دیگرانـه؟! چرا تمام توجهمون شده عیب های آدمـها و ایرادات همدیگه؟! چرا از همـه مـیخوایم آدم ترین باشن اما خودمونو یـادمون رفته؟! چرا با دیدن کمترین نقصی درون دیگران زبونمون آنا دراز مـیشـه اما صدها عیب درون ما، فریـاد اعتراض و نـهی از منکر و نقد و دلسوزیمونو درون نمـیاره؟!
.
.
🔴 هزار تاسف کـه مذهبی نماهای ما انقدر مطلق اندیش شدن درون برابر دیگران!! اما پیش خودشون قانع اندیشن و از خودشون انتظار کامل بودن ندارن؟! هری رو کـه مـی بینن عین مگس دنبال پیدا ایرادات و داد زدن اشتباهاتش مـیگردن… اما درون قبال خودشون مثل زنبور عمل مـیکنن و فقط خوبی هاشونو بـه رخ مـیکشن؟!
.
.
🔴 بی دینی آدمـها مربوط بـه بی دینی منـه مقدس نماست!! کـه به محض دیدن ظاهر و حرف زدن هر مرد و زنی، صاف مـیرم سراغ اشتباهات و کاستی هاش و ازش مـیخوام فی الفور همـه چیزشو درست کنـه!! اما گناهای خودمو مـی پوشونم و از خودم نمـیخوام قبل از اون آدم بشم و همـه چیزم درست شـه!! گناه ما حلاله و گناه او حرام؟؟…
.
.
🔴 چطور وقتی اسم خدا و امامش مـیاد، انتظار داریم مارو با تموم اشتباهاتمون بـه گرمـی و محبت بغل بگیرن و از سر تقصیراتمون با یـه جمله بگذرن!! اما خودمون درون قبال دوستان و آشنایـان و دیگر اقشار جامعه… زبونمون مدام درازه کـه با تو نمـی گردم چون فلان ایرادو داری، با تو حرف نمـی چون فلان جا فلان کارو کردی… این دقت خیلی خوبه، اما بشرطی کـه برای خودمونم اجراش کنیم!!
.
.
🔴 لذا که تا وقتی آدم آدم نشدیم و تموم خطاهامونو کنار نذاشتیم و از تموم ایراداتمون توبه نکردیم… حق نداریم اسم امام رضا(ع) و معصومـینو بیـاریم و نـه یـادی از خدا و رحمتش کنیم!… چون مطلق مـی بینیم و همـه رو کامل و بی نقص مـیخوایم!! باشـه!! عیبی نداره… همـه برن همـه چیزشونو درست کنن!! اما قرار نیست منـه مذهبی نمای عیب جوی لعنتی و خودبرتر بین هم... خودمو رها کنم!!
.
🔴 تذکر:
کلیپ بسیـار زیبا و معصومانست از طلب شفاعت امام رضا(ع)!
بهانـه ایـه به منظور درد و دل با مدعیـان مذهب و ایمان و مسلمانی…
و البته واضحه کـه انتقاد بـه مسئولین سیـاسی، منظور نیست!!
.
#محمد_جلیلی
.

Read more

#ایران_هتل_نیست . اگر فرض کنیم کـه مردم هییچ سهمـی درون وضع نابسامان فعلی ندارن و در ایجاد وضع موجود ایران، کااملا بی گناه و بی تقصیرن… پاکدست و پاک سیرت و پاک اخلاقن و دستشون بـه حرام آلوده نشده و اعتقاداتشون سالمـه و انتخاب هاشون درست… باز هم حاکمان کشور لیـاقت مردمن و مملکت هتل نیست کـه راحتمون باشـه، ... #ایران_هتل_نیست
.
🔴اگر فرض کنیم کـه مردم هییچ سهمـی درون وضع نابسامان فعلی ندارن و در ایجاد وضع موجود ایران، کااملا بی گناه و بی تقصیرن… پاکدست و پاک سیرت و پاک اخلاقن و دستشون بـه حرام آلوده نشده و اعتقاداتشون سالمـه و انتخاب هاشون درست… باز هم حاکمان کشور لیـاقت مردمن و مملکت هتل نیست کـه راحتمون باشـه، بمونیم و سختمون باشـه، بریم!!
.
🔴سهم هر کدوم ازین ۸۰ مـیلیون نفر، سهم هر کدوم از ما و هر کدوم از اعضای این خانواده درون ایجاد نابسامانی های موجود ایران، چقدرِ؟! من و شما چقدر بـه حال مملکتمون مفید و راهگشا بوده و هستیم؟! چقدر درد و مشکل و غم و اشتباه فامـیل و همسایـه و همشـهری و هموطنمونو دیدیم و برای شنیدن و کم و کمک و اصلاحش قدم مثبتی برداشتیم؟!
.
🔴منـه دانشجو و طلبه به منظور آباد مملکتم درس مـیخونم یـا به منظور بهتر مطرح شدن و شغلی با حقوق بیشتر؟! منـه فروشنده و تولیدگر به منظور ارزون تر فروختن بـه مردم گرفتار، کرکره مغازه مو بالا مـیدم یـا به منظور گرون تر فروختن؟! منـه کارگر و کارمند به منظور بیشتر کار و دقیق تر درست صبحمو شب مـیکنم یـا به منظور بهتر از کار درون رفتن و بیشتر ساعت زدن؟!
.
🔴منـه راننده تاکسی و معلم و کشاورز و کارآفرین به منظور انصاف و دلسوزی بیشتر و تولید محصول باکیفیت تر فکر و تلاش مـیکنم یـا به منظور ب و زدن و رفتن و چپوندن بهتر؟! منـه ورزشکار و هنرمند و مـهندس و پزشک، دغدغه صبح که تا شبم… کم از بار شونـه های دیگر مردمـه یـا بیشتر خوردن و مصرف و گول زدن و هوادار جمع ؟!
.
🔴اگر درست نگاه کنیم و منصفانـه قضاوت کنیم، هیچ کدومـیک از مسئولینـه ما خارجی نیستن!! همـه اهل همـین کشورن و از همـین شـهرها و برامده از دل خانواده های ما… این ما بودیم کـه منحرف و فاسد شدیم! که تا وقتی منـه راننده و فروشنده، کرایـه دو تومنی رو پنج تومن مـیگیرم و جنس ده تومنی رو صد تومن مـیفروشم… نمـی تونم انتظار داشته باشم اون نماینده مجلس و وزیر، دزدی ده هزار مـیلیـاردی نکنـه!!
.
🔴وقتی خود ما به منظور کلاه گذاشتن سر یکدیگر و نون از سفره هم برداشتن و لقمـه حروم خوروندن بـه شکم زن و بچه مون از هیچ ظلم و دروغ و خیـانتی ابا نداریم و برای اضافه بـه تجملات زندگی و رفاه و بی عاری و بی مسئولیتی بیشتر، دست بـه انجام هر کار و زدن هر حرف و زیر پا گذاشتن هر مرز و اعتقادی خجالت نمـی کشیم، ایران درون همـین فضاحت خواهد موند…
.
🔴 ۴۰۰ ساله کـه ایران اسیر و گرفتار بـه راحت طلبی و جهل و خودخواهی مـیلیونـها نفر مثل من و شماست! نـه بی کفایتی و خیـانت چند هزار مسئول دونـه درشت!! آرزوی بهتر خوردن و بیشتر حال ما، بدبختمون کرده…!!!
.
#محمد_جلیلی
.

Read more

Media Removed

. مـیگفت فکر نمـی‌کردم #چنج بشم اما #چنج شدم. وارد حرم امام رضا علیـه السلام کـه شد ناخودآگاه گفت چقدر قشنگه . روز آخر پرسید یعنی ما هرچی بگیم امام رضا علیـه السلام مـیشنوه؟! . نـه ساله بود. انقدر پاک و معصوم کـه همـه ی حرف های ما رو مـی نوشت . بعد از دستشویی همـه عجله داشتند اما اون موند و وضو گرفت. مـیگفت حاج آقا ... .
مـیگفت فکر نمـی‌کردم #چنج بشم اما #چنج شدم. وارد حرم امام رضا علیـه السلام کـه شد ناخودآگاه گفت چقدر قشنگه . روز آخر پرسید یعنی ما هرچی بگیم امام رضا علیـه السلام مـیشنوه؟!
.
نـه ساله بود. انقدر پاک و معصوم کـه همـه ی حرف های ما رو مـی نوشت . بعد از دستشویی همـه عجله داشتند اما اون موند و وضو گرفت. مـیگفت حاج آقا گفته خوبه همـیشـه با وضو باشیم .
.
انگشتر خریده بودند. همـه دست ها نگین پاکی داشت. از وقتی انگشتر دست مـید حرف زدن هاشون، شوخی هاشون تغییر کرده بود. مـیگفتند با انگشتر حتما مواظب باشیم گناه نکنیم. تبرک حرم امام رضا ست .
.
هیچ پولی به منظور اردو آمدن نداشت. مادرش درون یخچال درون حالی کـه حامله بود قاچاقی بـه اروپا رفته بود. خیری گفته بود اگر نماز یـاد بگیری هزینـه سفرت رو مـیدم. دو روزه نماز رو خوب حفظ کرده بود.
.
مراکز اسلامـی درون #اروپا کم نیستند . اما به منظور بچه ها برنامـه ای ندارند یـا برنامـه ها آموزش محور و داده محور است. انقدر ظرفیت کار به منظور این بچه ها هست کـه ما از آن غافلیم . نـه تولید محتوا ، نـه مربی ، نـه طرح و یک عالمـه دل #پاک .
کاش عده ای از مسجد سازها و مراکز اسلامـی ساز ها به منظور مسلمان ساختن و مسجدی ساختن هم هزینـه مـید .
.
#بنیـاد_اهل_بیت #بروکسل #بلژیک کـه توسط جناب آقای دکتر #یزدان_پرست تأسیس و اداره مـی شود تاکنون توانسته فعالیت های خوبی به منظور خردسالان، کودکان و نوجوانان انجام دهد. مدرسه ی آخر هفته ای #امام_جواد علیـه السلام اولین اردوی دانش آموزان برتر خود را بـه ایران برگزار کرد و توفیق الهی بود کـه ما مـیزبان این خوبان عالم باشیم. چقدر این اردو حرف داشت کـه باید زد... https://www.instagram.com/bonyadahlebaiyt/

Read more

Media Removed

‌‌ 🔆 انسان وقتی بـه ملاقاتی مـیرود، با او #احوالپرسی مـیکند، بـه او سلام مـیکند؛ همـین، درون ملاقات روح مطهّر ائمّه (علیـهم‌السّلام) و اولیـاء الهی [هم] لازم است؛ حتما رفت، سلام کرد، عرض ادب کرد. ‌‌ [زیـارت‌] بـه هر زبانی هم مـیشود؛ [اگر] بـه همـین زبان معمولی خودمان -اگر فارسیم، اگر تُرکیم، اگر گیلکیم، ... ‌‌
🔆 انسان وقتی بـه ملاقاتی مـیرود، با او #احوالپرسی مـیکند، بـه او سلام مـیکند؛ همـین، درون ملاقات روح مطهّر ائمّه (علیـهم‌السّلام) و اولیـاء الهی [هم] لازم است؛ حتما رفت، سلام کرد، عرض ادب کرد.
‌‌
🔹[زیـارت‌] بـه هر زبانی هم مـیشود؛ [اگر] بـه همـین زبان معمولی خودمان -اگر فارسیم، اگر تُرکیم، اگر گیلکیم، هر چه هستیم- حرف بزنیم، این آداب ملاقات و زیـارت صورت گرفته. البتّه اگر بخواهیم با یک بیـان شیوا و با مضامـین خوبی حرف بزنیم، آن همـین زیـارتهایی هست که خود ائمّه بـه ما یـاد داده‌اند؛ مثل زیـارت امـین‌الله -که درون واقع عمده‌اش هم دعا است؛ چند کلمـه‌ی اوّلش #زیـارت است، بقیّه‌اش #دعا است- یـا #زیـارت_جامعه کـه بسیـار زیـارت پُرمضمون و پُرمطلبی است.
‌‌
🔹اگر اینـها را بخوانید و به معنایش توجّه کنید و با حضرت با این بیـان حرف بزنید، عیبی ندارد. مثل این هست که مـیخواهید بروید دیدن یک بزرگی، یک جمعی هستید، بعد مثلاً یک متن زیبایی را یکی‌تان مـینویسید، مـیروید آنجا، یکی‌تان از طرف بقیّه این متن را مـیخواند؛ این زیـارتها مثل همان متنی هست که به منظور شما نوشته‌اند؛ مـیگویند اگر این متن را خواندید، حرفی کـه باید بـه حضرت بزنید، زده‌اید؛ این شد زیـارت. حالا اگر معنایش را ندانستید و سختتان بود -این زیرنویس‌های مفاتیح‌ها هم غالباً کامل نیست؛ من نگاه کرده‌ام، اینـهایی کـه همـین حالا هم هست، انصافاً کار خوبی درون این زمـینـه صورت نگرفته کـه یک زیرنویسِ درستِ حسابی‌ای باشد کـه آن معنا را برساند؛ خیلی ناقص است- و این هم نشد و نخواستید، بـه زبان خودتان با حضرت حرف بزنید. این حرف زدن هم حتّی اگر با لبِ تنـها باشد، اشکال ندارد. گفت:
گوش کن با لبِ خاموش سخن مـیگویم‌
پاسخم گو بـه نگاهی کـه زبان من و توست
‌‌ ‌‌
💗با دل حرف بزنید. البتّه طبعاً دل حتما جمع باشد و مشغول بـه همـین مخاطب باشد؛ اگر بـه جاهای دیگر اشتغال پیدا کرد -سرگرم دُوروبر و آئینـه‌کاری و بالا و پایین و این آمد و فلانی رفت و مانند اینـها شد- دیگر دل وصل نمـیشود. سعی کنید ولو دو دقیقه، ولو پنج دقیقه، دل را فارغ کنید از بقیّه‌ی شاغلها و متّصل کنید بـه معنویّتی کـه در آن‌جا حضور دارد و حرفتان را بزنید. ۸۲/۰۱/۰۶

Read more

Media Removed

. رستوران لیو⚘ . درون حقیقت کافه بـه فضایی اشاره دارد کـه در آن شما قوانین زندگی واقعی ( بهره کشی از وقت، سودمندی، هدفمندی و… ) را ناگهان بی اعتبار مـی‌بینید. وضعیت درون کافه نوعی زندگی هست ( گوش ، نشستن، حرف زدن، آشنا شدن، نگاه ، خوردن ) و تا حدودی واقعی. کافه لیو بـه ما اجازه مـی‌دهد که تا برای ... .
رستوران لیو⚘
.
☕در حقیقت کافه بـه فضایی اشاره دارد کـه در آن شما قوانین زندگی واقعی ( بهره کشی از وقت، سودمندی، هدفمندی و… ) را ناگهان بی اعتبار مـی‌بینید. وضعیت درون کافه نوعی زندگی هست ( گوش ، نشستن، حرف زدن، آشنا شدن، نگاه ، خوردن ) و تا حدودی واقعی.☕ 🌹کافه لیو🌹 بـه ما اجازه مـی‌دهد که تا برای مدت کوتاهی زندگی را درون مفهوم زیبا و شاعرانـه‌ی آن همچون یک کودک یـا انسان اولیـه‌ای کـه خود کودک طبیعت است، تجربه کنیم. و دوباره بـه زندگی مسخ شده‌ی بیرون بازگردیم. از سوی دیگر، کافه آرامش نخستین و از دست رفته‌ی انسان را بـه بهترین شکل بـه او بازمـی‌گرداند. 🍮کافه وقفه‌ای شیرین و خوشایند را درون مـیان ریتم تند و خشن زندگی ایجاد مـی‌کند.🍮 🍨زندگی کافه نوعی زندگی فانتزی است؛🍨
.
📌دعوت مـیکنیم از شما به منظور برگذاری دورهمـی های خود بـه کافه لیو تشریف بیـاورید
.

تلفن تماس📞
.
☎️۰۲۱۸۸۸۸۸۶۵۱
.
🏡آدرس .
جردن،پایین تر از مـیرداماد،خیـابان شریفی، پلاک۵۷

#کافه_رستوران_لیو #کافه #صبحانـه #ناهار #شام #مـیان_وعده #کافی #آرامش #کنج_دنج #کافه_نشینی #کافه_رستوران #رستوران #کافه_گردی #غذا #دسر #نوشیدنی #کجا_چی_بخوریم #پیشنـهاد_روز
#cafe_gardi #cafe_neshini #koja_chi_bokhorim #restaurant #italic_cafe #cafe #caffee #peace #relax #liv #liv_restaurant #liv_re #koja_chi_bokhorim

Read more

Media Removed

۰ یک چاق و قد بلند درون مدرسه‌ی ما بود کـه مـیگفتند ها را مـی‌بَرد راهرو و انگولکشان مـیکند. راهرو جایی بود پشت دور که تا دور ساختمان مدرسه. راهرو جایی بود کـه حس ماجراجویی ما را قلقلک مـیداد. از آن حذر مـیکردم. یکبار اتفاقا وقتی داشتم از دستشویی مـی‌آمدم بیرون با آن هیبت هرکولی‌اش جلویم سبز شد. ... ۰
یک چاق و قد بلند درون مدرسه‌ی ما بود کـه مـیگفتند ها را مـی‌بَرد راهرو و انگولکشان مـیکند. راهرو جایی بود پشت دور که تا دور ساختمان مدرسه. راهرو جایی بود کـه حس ماجراجویی ما را قلقلک مـیداد. از آن حذر مـیکردم. یکبار اتفاقا وقتی داشتم از دستشویی مـی‌آمدم بیرون با آن هیبت هرکولی‌اش جلویم سبز شد. داشت یخمک صوتی مـیخورد. چه پرسید یـا چه گفت یـادم نیست. فقط که تا به خودم آمدم دیدم لبهای یخمکیِ صورتیِ کلفت و بدقواره‌اش بـه لب‌هایم خورد و در رفت. خِفتم کرده بود. ساکت ننشستم. بـه ناظم گفتم. اولین ی نبودم کـه این را گفته. یکبار هم درون مـینی بوس مدرسه داشتیم مـیرفتیم سینما و من کـه همـیشـه دلم عجیب به منظور های تنـهای کلاس و کلا مدرسه مـیسوخت، با یکی از آن‌ها هم کلام شدم. دردسرتان ندهم که تا برسیم مدرسه دست من را گرفت و فکر کردم لابد نشانـه دوستی ست و یکهو ماچ گذاشت روی دستم و درجا درآمد که: تایتانیک! آن موقع فیلم تایتانیک تازه درون ایران مُد شده بود و جوانک‌ها تیشرت طرح جک مـیپوشیدند و ها درون راهرو از صحنـه‌های فیلم مـیگفتند. حالم بهم خورد. هم از خودم. هم از آن . هم از تمام محدودیت‌هایی کـه یک را بـه آنجا رسانده بود. دستم را کشیدم و دیگر با او حرف نزدم. بارها و بارها درون خیـابان و تاکسی مورد آزار و اذیت قرار گرفته‌م. مثل باقی هم جنسانم. شش هفت ساله بودم کـه رفته بودیم مراسم عقد کنان. با رفتم دستشویی و موقع برگشت داماد صدایم زد، یک لحظه دست را رها کردم. گفت بیـا شکلات بهت بدهم. کات. برگشتم نشستم پیش . برایش تعریف کردم. مو بـه مو. داماد که تا مـیتوانست کتک خورد. فرداش همـه مـیگفتند نـه خدا رو شکر چیزی نشده. من هم دلم آرام گرفته بود کـه گویـا چیزی نشده. چیزی کـه نشده بود را نمـیفهمـیدم اما چیزی کـه شده بود هرگز از ذهنم پاک نشد هر چقدر کوچک هرچقدر کوتاه.
۰
حرف زدن ترس نداره. اگه هم داره بهتره با ترسمون روبرو شیم. شکست یک آدم متجاوز، متعارض و بیمار درد رو التیـام مـیده.

Read more

#withgalaxy #russia #train #shotons9 #mylovefortrain #worldcup #fifatrain تمام عشق من بـه قطار، مخصوصا قطارهای شبونـه و راه طولانی با سوت های ممتد و ایستگاه‌ها غریبه‌ی بین راه، شاید از بچگی مـیاد. از شب های تموم نشدنی کـه ما بچه‌ها اجازه داشتیم نخوابیم، یـا نوجون‌هایی بودیم کـه بین کوپه‌ها بـه ... #withgalaxy #russia #train #shotons9 #mylovefortrain #worldcup #fifatrain
تمام عشق من بـه قطار، مخصوصا قطارهای شبونـه و راه طولانی با سوت های ممتد و ایستگاه‌ها غریبه‌ی بین راه، شاید از بچگی مـیاد. از شب های تموم نشدنی کـه ما بچه‌ها اجازه داشتیم نخوابیم، یـا نوجون‌هایی بودیم کـه بین کوپه‌ها بـه بهانـه‌های مختلف راه مـیرفتیم و یـا جوون‌های سرخوش کـه بعضی‌هامون یواشکی بین دو واگن با حرف زدن‌های با صدای بلند، سیگار مـیکشیدیم، یـا از شیشـه‌ها بـه حرکت سریع و ممتد منظره دقت مـیکردیم و سعی مـیکردیم فیبم کوتاهی از زندگی با بازی‌های مبتدی‌مون بسازیم.
قطار درون روسیـه هم کـه داستان خودش رو داره و از زمان شوروی یکی از اتفاقات مـهم این شبه قاره است. قطاری کـه از مسکو و قسمت اروپایی که تا سیبری و نزدیک ژاپن مـیره. و قطاری از شمال روسیـه و سنت پترزبورگ که تا نزدیکی‌های کاسپین مـیرسه.
ما هم بـه واسطه جام‌جهانی سوار قطاری شدیم کـه یک روز درون راه بود کـه از سن پترزبورگ زیبا برسه بـه کازان پایتخت تاتارستان. بیست و چهار ساعتی کـه هم با و شادی و حمایت ایران همراه بود، هم با همصحبتی با مسافران روس و هم دیدن شـهرهای سبز بین راه و زندگی مـهمانداران قطار درون اتاقک‌هاشون.
صدای ممتد سوت قطار ، دیدن منظره بیرون و چای و سکوت اول صبح قطار #روسیـه کـه همـه‌ی مسافرانش درون خواب بودن جز خاطراتی شد کـه برای من موندگار خواهد بود.

Read more

Media Removed

به موکلم گفتم برو براشون غذا بگیر اما موکلم گفت دکتر هزینـه حق الوکاله شما رو من دادم و شرعا شما حق ندارین بـه این افراد ناسپاس مشاوره بدین خلاصه با چونـه زدن زندانی ها آنـها ایشان را متقاعد بـه آنـها بگم چه حتما ند اما متأسفانـه بلیط برگشت را ما به منظور یکشنبه گرفته بودیم و این بندگان خدا حتما دوشنبه کـه ... به موکلم گفتم برو براشون غذا بگیر اما موکلم گفت دکتر هزینـه حق الوکاله شما رو من دادم و شرعا شما حق ندارین بـه این افراد ناسپاس مشاوره بدین خلاصه با چونـه زدن زندانی ها آنـها ایشان را متقاعد بـه آنـها بگم چه حتما ند اما متأسفانـه بلیط برگشت را ما به منظور یکشنبه گرفته بودیم و این بندگان خدا حتما دوشنبه کـه اولین روز کاری درون خارج از کشور هست دادگاه مـیرفتن من گفتم اگر هزینـه هتل و بلیطم را بدین مشکلی نیست چرا کـه هزینـه بلیط آمدنم را موکلم داده اما اینجوری هزینـه کنسلی بلیط پای شما مـیفته دوباره اقای سی و یک بار رفته گفت من زنگ زدم پاتایـا بـه رفیقم و داره مـیاد ما رو دربیـاره و هیچ احتیـاجی بـه شما نداریم منم گفتم که تا زمانی کـه ایشان حرفی بزنند من دیگه کاری به منظور شما نمـیکنم موکلمم غذایی کـه برای ایشان گرفته بود را داد بـه یک زندانی روس داخل بازداشتگاه گفت صبر کن که تا رفیقت بیـاد بعد گفت ما هم امروز که تا شش مـیاییم بیرون اون موقع بـه ریش شما مـیخندیم خلاصه من دیدم اینا واقعا شعور ندارن و صرفا بخاطر انسانیت شرح کارو گفتم و گفتم انتخاب با شماست خلاصه رفتیم اداره ایمگریشن بـه لطف خنگ بازی این سه هموطن ماشین هیچ خارجی همراهمون نبود و ظرف ده دقیفه کارمون تو اداره ایمـیگریشن تمام شد و گفتن اگر که تا دو سال مرتکب جرم دیگری نشوید این جرم به منظور شما سابقه محسوب نخواهد شد البته منظور این ایشان بود کـه چون موکل شما سابقه دار نبود مجازات سبکی اعمال شد ولی از الان که تا دو سال دیگر اگر ایشان درون تایلند مرتکب جرم دیگری شوند مجازات جرم بعدی تشدید خواهد شد
خلاصه ماجرا و نتیجه گیری:دوستان گاهی یک سهل انگاری ساده مـیتواند مـیلیون ها تومان هزینـه مادی و مـیلیـارد ها تومان هزینـه معنوی داشته باشد رانندگی درون حالت مستی درون همـه جای دنیـا جرم هست این بنده خدا کل سفرش بـه گند کشیده شد فقط بخاطر دو بطری بعد خیلی دقت کنید ضمنا شب رفتیم از روی کنجکاوی پاسگاه دیدم دوست اقای سی ویک بار رفته اومده و بهش دقیقا حرف منو زده و وقتی فهمـید من اینارو قبلا گفتم گفت الان دیگه دیر شده و باید که تا دوشنبه صبر کرد.
موسسه حقوقی آوای عدالت سروش با مدیریت وکیل دادگستری سروش علیپور سال نو رو خدمت تک تک شما عزیزان تبریک مـیگوید و آرزو مـیکند با رعایت هشدار های حقوقی ما سالی خوش پر از شادی و برکت و تندرستی داشته باشین پایـان #وکیل_دادگستری #وکیل_خارجی #موسسه_حقوقی_آوای_عدالت_سروش

Read more

Media Removed

برای من سیدمحمد خاتمـی نـه مردی با عبای شکلاتی است، نـه رهبر اصلاحات. به منظور من آقای خاتمـی مرد عدد و رقم است. مرد آمارها و پرونده‌ی اجرایی.ی کـه تورم چهل و نـه درصدی را تحویل گرفت و در پایـان دورانش با عدد یـازده تحویل داد و نشان داد با برنامـه‌ریزی مـی‌شود بـه تورم و بیکاری تک رقمـی رسید. مـی شود با نفت پنج دلاری ... برای من سیدمحمد خاتمـی نـه مردی با عبای شکلاتی است، نـه رهبر اصلاحات.
برای من آقای خاتمـی مرد عدد و رقم است. مرد آمارها و پرونده‌ی اجرایی.ی کـه تورم چهل و نـه درصدی را تحویل گرفت و در پایـان دورانش با عدد یـازده تحویل داد و نشان داد با برنامـه‌ریزی مـی‌شود بـه تورم و بیکاری تک رقمـی رسید. مـی شود با نفت پنج دلاری بودجه بست و در آخر با پنجاه مـیلیـارد دلار صندوق ذخیره‌ی ارزی را تحویل داد. مـی‌شود با تدبیر ایران را از یکی از بزرگترین واردکننده‌های گندم درون جهان بـه خودکفایی گندم رساند. مـی‌شود عسلویـه و پارس‌جنوبی را بـه بهره‌برداری رساند. این‌ها را آن زمان کـه نـه…امروز مـی‌فهمم
دست‌کم احتیـاجی بـه هیچ آگاهی ویژه‌ای نیست. کافی هست کتاب آبراهامـیان را تهیـه کنید. حتی اگری حوصله‌ی خواندنش را ندارد مـی‌تواند تشریف ببرد بـه انتهای کتاب. جداول تفکیکی شاخص‌های اقتصادی - توسعه‌ دولت‌های ایران از سال چهل‌وهشت که تا هشتادو‌هشت موجود است. امارها و اعداد با شما صحبت مـی‌کند.

بخشی از جرم های نابخشودنی سید محمد خاتمـی درون 8 سال ریـاست جمـهوری:
1- نداشتن اختلاس
2 - حفظ ارزش پول ملی
3 - اداره کشور با نفت ده دلاری و ذخیره ارزی 100 مـیلیـارد دلاری
4 -رعایت ادب درون حرف زدن و حفظ کرامت انسان
5_عزت و اعتبار درون سیـاست خارجی با سخت ترین موانع داخلی
6-بهترین شرایط اقتصادی بعد از انقلاب
7_دفاع از حقوق مدنی درون بدترین شرایط فشارهای داخلی انحصار طلبان.
8-افشای قتل های زنجیره ای.
دیگه بسه. ..........
باور کنید ممنوع شدن تصویر براش خیلی کمـه. وقتي سيّد محمد خاتمي براي آخرين بار درون غربت خود بـه مجلس رفت که تا از مردم خداحافظي كند، درون پايان اين دو بيت را خواند :
هر کـه ما را یـاد کرد ایزد مر او را یـار باد
هر کـه ما را خار کرد از عمر برخوردار باد
هر کـه اندر راه ما خاری فکند از دشمنی
هر گلی کز باغ وصلش بشکفد بی خار باد

مي توان بـه خاتمي انتقاد كرد، ولي نمي توان او را دوست.....
روز دوم خرداد 1376 مردی بر مسند ریـاست جمـهوری ایران نشست کـه هیچ گاه قدرت را به منظور خود نخواست، هیچ گاه سیـاستش از ادب و معرفتش پیشی نگرفت.
هیچ گاه عزت و احترام را خریداری نکرد. هیچ گاه شعار آزادی را زیر پا نگذاشت.
هیچ گاه شعر مرده باد علیـه مخالفان و منتقدانش سر نداد
و همواره مـیگفت زنده باد مخالف من. او همـه چیز را به منظور مردم مـیخواست.
او مبتکر گفتگوی تمدن ها بود
او سید محمد خاتمـی بود،
فردی کـه با شعار آزادی پا بـه عرصه انتخابات گذاشت و حالا بعد از گذشت 18 سال ازآن روز دوست و دشمن به منظور ستایش از ویمـیگشاید.
و حالا او را ممنو

Read more

Media Removed

هنرجوی عزیزم درون گالری/ مکان آموزش / سعادت آباد؛علامـه شمالی قانون "پل طلایی" درون روانشناسی روابط اگری موقع حرف زدن بـه شما دروغ گفت و شما متوجه شدید کـه او دروغ مـی‌گوید، نباید این مسئله را مطرح کنید. بـه عبارتی، ما اصلا حق نداریم طرف مقابلمان را ضایع کنیم. چرا کـه در مذاکره، طرف مقابل، یـا همکار ... هنرجوی عزیزم درون گالری/
مکان آموزش / سعادت آباد؛علامـه شمالی
🔴 قانون "پل طلایی" درون روانشناسی روابط

اگری موقع حرف زدن بـه شما دروغ گفت و شما متوجه شدید کـه او دروغ مـی‌گوید، نباید این مسئله را مطرح کنید. بـه عبارتی، ما اصلا حق نداریم طرف مقابلمان را ضایع کنیم.
چرا کـه در مذاکره، طرف مقابل، یـا همکار من هست یـا دوست یـا یکی از اعضای خانواده من.
باید بـه یـاد داشته باشیم کـه به‌ هر حال، مـی‌خواهم رابطه‌ام را با این فرد ادامـه بدهم و اگر بخواهم دروغش را بـه رویش بیـاورم، به منظور خودم نامطلوب خواهد بود.
چرا کـه حرمت‌ها از بین مـی‌رود و دیگر به‌ سختی مـی‌توان رابطه را ادامـه داد.

به همـین دلیل درون مذاکره مفهومـی داریم بـه نام «پل طلایی». این مفهوم کـه یک قانون خیلی قدیمـی ‌چینی است، مـی‌گوید اگر دشمن بـه شما حمله کرد و از پلی بر روی رودخانـه‌ای گذشت، پل پشت سرش را خراب نکنید؛
چون وقتی دشمن بداند دیگر راه برگشتی ندارد، انرژی و تلاشش به منظور شکست شما مضاعف خواهد شد.
در عوض بروید و پل پشت سرش را از طلا بسازید که تا اگر خواست عقب‌نشینی کند، احساس کند کـه روی این پل طلایی، حتی عقب‌نشینی هم افتخار است.
#شیما-مطلبی
#آموزش نقاشی # رنگ روغن #اکریلیک #مـیمدیـا #طراحی #آبرنگ

Read more

Media Removed

سلام بـه همـه دوستان عزیزم️️️️ آقای عباس جدیدی خارج از موقعی کـه کشتی مـیگرفتی ما همـیشـه بـه شما افتخار مـیکردیم ولی با ورودت بـه عرصه مدیریت چنان ما را خجالت زده کرده ای کـه در هر جای ایران مردم ما را مـیبینند درون مورد اشتباهات مکرر شما سوال مـیکنند کـه چرا آقای جدیدی این کارها را مـیکند . من بـه عنوان عضو کوچک ... سلام بـه همـه دوستان عزیزم❤️❤️❤️❤️ آقای عباس جدیدی خارج از موقعی کـه کشتی مـیگرفتی ما همـیشـه بـه شما افتخار مـیکردیم ولی با ورودت بـه عرصه مدیریت چنان ما را خجالت زده کرده ای کـه در هر جای ایران مردم ما را مـیبینند درون مورد اشتباهات مکرر شما سوال مـیکنند کـه چرا آقای جدیدی این کارها را مـیکند . من بـه عنوان عضو کوچک از خانواده بزرگ کشتی از شما مـیخواهیم چند سالی استراحت کنید ، به منظور آبروی کشتی . همـه انسانـها همـه چیز بلد نیستن ،مثل کشتی های زیبایی کـه شما مـیگرفتی .
خیلی زشت هست که شما درون انتخابات فدراسیون کشتی کل روسای هیـات ها حتی یک رای هم بـه شما نو درون شورای شـهر تهران هم چنان مشکلاتی بـه وجود آوردی کـه حتی درون سرار ایران هم مردم بـه ورزشکارها اعتماد ند و رای هم ن. الان هم بحث اسراییل و مشکلات کشتی به منظور تمام خانواده کشتی و علاقه مندان بـه کشتی و دیگر رشته ها هست . این را متوجه شو کـه کشتی ارث پدر رسول خادم نیست کـه با مصاحبه ها و انتقادات شخصی و غرض ورزانـه کشتی را خراب کنی . خیلی زشت هست کـه در پایـان صحبت های شما مردم بـه توی گوش شکسته ناسزا بگویند . اینجا گود زورخانـه نیست گود فکر و اندیشـه های مثبت درون پیشبرد ورزش اول کشور هست .
کلام آخر اگر حرف زدن بلد نیستی حرف نزدن کـه بلدی ، سکوت کن و استراحت .

Read more
منتظرتونیم درون چهارمـین نمایشگاه ملزومات حیوانات خانگی درون غرفه خیریـه حیوانات 5 که تا 8 تیرماه 1397 برج مـیلاد تهران/ سایت نمایشگاهی (سالن A و B) از ساعت 10صبح که تا 10شب یـه بازارچه خیریـه با بخشی از درآمدهای فروش به منظور حمایت از حیوانات و بخشی به منظور زنان بی سرپرست جمعیت امام علی با یـه عالمـه سورپرایز ... منتظرتونیم درون چهارمـین نمایشگاه ملزومات حیوانات خانگی درون غرفه خیریـه حیوانات🐾
5 که تا 8 تیرماه 1397
برج مـیلاد تهران/ سایت نمایشگاهی (سالن A و B)
از ساعت 10صبح که تا 10شب
یـه بازارچه خیریـه با بخشی از درآمدهای فروش به منظور حمایت از حیوانات و بخشی به منظور زنان بی سرپرست جمعیت امام علی 🐾 با یـه عالمـه سورپرایز🙈 با کلی وسایل و خوراکیـهای هیجان انگیز😍 و گپ و گفتگویی بین ما و شما✌💖
پس بیـایید #حرف_بزنیم
منتظرتون هستیم...
@hamigostar_heyvanat
@animalcharity.ir
پی نوشت:

جریـان هشتگ بیـایید #حرف_بزنیم چیـه؟
امسال هم توفیقی شد که تا در چهارمـین نمایشگاه شرکت کنیم. اول اینکه یـه جا یـادداشت کنید که تا یـادتون نره ۵ الی ٨ تیر درون تهران-برج مـیلاد از ده صبح که تا ده شب درون غرفه #خیریـه_حیوانات منتظر دیدارتان هستیم. زود بیـاید خونـه خودتونـه! چون مـیخواییم بیـایید #حرف_بزنیم از چی؟ از همـه چی! امروز حمایت از حیوانات بیش از هر زمان دیگری نیـازمند حرف زدن است، از کمـی ها، کاستی ها، از غم ها و شادی ها، از ایده هاتون و راهکارهاتون، تریبون هم مثل هر سال درون دست شما است. هم اینجا و هم درون اِستوری اینستاگرام شما بیـایید و #حرف_بزنیم و منتشر کنیم نظرات، پیشنـهادات و انتقادات شما را. منتظرتونیم. زود بیـایید. کلی حرف داریم🙏🌸

Read more

Media Removed

غروبی خسته بودم تو چرت بودم کـه گوشیم زنگ خورد،دیدم یکی از دوستامـه جواب دادم من:الو سلام بفرما دوست:عامو جلدی شبکه ی سه بگیر من:چته ؟چه نـهاده؟ دوست:عامو تو بگیر،سی کن سی بوشـهر چه درس من:خو ایخو سریـال "آسمان من" دوست:خو تو سیل کنـه بچه ی ناخدا دشداشـه پوشیده و عربی حرف مـیزنـه من:خو چه اشکال ... غروبی خسته بودم تو چرت بودم کـه گوشیم زنگ خورد،دیدم یکی از دوستامـه جواب دادم
من:الو سلام بفرما
دوست:عامو جلدی شبکه ی سه بگیر
من:چته ؟چه نـهاده؟
دوست:عامو تو بگیر،سی کن سی بوشـهر چه درس
من:خو ایخو سریـال "آسمان من"
دوست:خو تو سیل کنـه بچه ی ناخدا دشداشـه پوشیده و عربی حرف مـیزنـه
من:خو چه اشکال داره؟
دوست:عامو ای بـه اصطلاح بوشـهری ین،بوشـهری یـا کی عربی حرف زدن؟اصلا لباس ما دشداشـه ن؟ عامو تو کـه تو سینما هسی یـه چی سی ای بالاسونی ها بگو،اینا که تا مـیان ری جنوب همش فکر مـیکنن ما سیـاهیم و دشداشـه مـی پوشیم و عربی حرف مـیزنیم،عامو ای اغی آهنج دیدی سیش بگو شما کـه مـیخین فیلم بسازین حداقل یـه تحقیقی هم درون مورد جغرافیـای فیلمتون انجام بدین..ما خو احسان عبدی پور کارگردان خومون تو ایران معروفه همـه ی فیلماشم با لهجه ی بوشـهری ین،سی اغی آهنج بگو تو فیلم "تنـهای تنـهای تنـها" ندیدی؟ایخو بنگ راس کرد و پر از بوشـهر شناسی و فرهنگ بوشـهرن حالا شما اومدی ری ما لهجه و لباس غیر نـهادی؟سیش بگو خیلی ازت ناراحتم،بگو شما خندوانـه هم سیل نکردین جناب خان چطوری بوشـهری مـیخونـه؟
بگو عامو ما خو شبکه ی استانی داریم حداقل یـه شووی سی برنامـه هاش مـیکردی لهجه و لباس و همـه چیمون مـیشناختی...سیش بگو سی خوت زشتن سی ما خو فرق نمـیکنـه بچه های خومون سالی چن که تا فیلم فرهنگی و آیینی سنتی مـی سازن...
من:ککا کاملن حق داری حرفت قبولن،امشو همـی مطلبکو مـیزارم اینستاگرامم که تا به گوش آقای آهنج برسه

هدف من انتقاد از کارگردان خوب سریـال "آسمان من " نیست هدف من آگاهی بـه مردم عزیز سرزمـینم درون مورد گویش و آداب و رسوم مناطق کشور بخصوص سرزمـین مادری ام بوشـهر است.این داستان هم ساختم به منظور اینکه انتقاد یـا پیشنـهادم را نمایشی تر و داستانی ارایـه داده باشم.
# # # # # # # # # # # # # # # # # # #
متاسفانـه اطلاعی ندارم این متن رو کی نوشته ولی از همـینجا از ایشون قدردانی بجا مـیارم
اگه بـه آذری زبون ها توهین شده بود سه روز عزای عمومـی اعلام مـی و از تبریز که تا تهران تظاهرات برپا مـی و آسمون ,ریسمون مـیبافتن
#بوشـهر #بوشـهری #جغرافیـا #سریـال #آسمان_من #ما_عرب_نیستیم
#محمدرضا_آهنج #گاف

Read more

Media Removed

... چگونـه مـی‌توان زنان را بهتر درک کرد؟ ️ریشـه‌های کج‌خلقی خانم‌ها را بشناسید 🖌 روانشناسان شرایط روحی، جسمـی، محیطی و ژنتیکی را از جمله عوامل بدخلقی خانم‌ها مـیخوانند و معتقدند مـهمترین دلیل بهانـه‌جویی زنان بی‌توجهی و عدم درک آنـها است. بدخلقی زنان از شرایط روحی، جسمـی، محیطی و ژنتیکی آنـها ... ...
چگونـه مـی‌توان زنان را بهتر درک کرد؟
✔️ریشـه‌های کج‌خلقی خانم‌ها را بشناسید
🖌 روانشناسان شرایط روحی، جسمـی، محیطی و ژنتیکی را از جمله عوامل بدخلقی خانم‌ها مـیخوانند و معتقدند مـهمترین دلیل بهانـه‌جویی زنان بی‌توجهی و عدم درک آنـها است.
بدخلقی زنان از شرایط روحی، جسمـی، محیطی و ژنتیکی آنـها ناشی مـی‌شود و باید با ریشـه‌یـابی علل بدخلقی درون خانم‌ها و تلاش به منظور رفع آنـها درون جهت از بین بردن این مشکل اقدام کرد.
مشکلات جسمـی از قبیل تغییرات هورمونی کـه زنان بـه طور ماهانـه با آن مواجه مـی شوند و همچنین کمبود آهن، ویتامـین ب۱ و کمبود سایر ویتامـین‌ها کـه معمولاً درون زنان بیشتر هست به بدخلقی آنان مـی انجامد.
زنان بیشتر از مردان درون معرض استرس قرار دارند. زنان بـه طور طبیعی و براساس متابولیسم بدنشان مضطرب‌تر از مردان هستند و به همـین دلیل ترشح هورمون سروتونین شادی‌آور درون بدن آن ها کاهش مـی‌یـابد و باعث اختلال درون خواب، غذا خوردن، کاهش رضایت از زندگی و در نـهایت بدخلقی مـی‌شود.
دوران کودکی و محیط زندگی افراد بر خلق و خوی آنـها تاثیر مستقیم دارد و زنانی کـه دوران کودکی تنش‌زایی را پشت سر گذاشته‌اند، نسبت بـه زنان دیگر بد خلق‌ترند.
زنان بیشتر از مردان هیجانات خود را بروز مـی دهند. یکی از راه‌های تخلیـه هیجانات زنان درون هنگام عصبانیت حرف زدن است. این درون حالی هست که مردان مـیل چندانی بـه صحبت ندارند و بیشتر بـه سکوت تمایل دارند کـه این مسئله منشأ بروز بسیـاری از مشکلات بین زن و شوهر است.
زنان و مردان حتما با روحیـات و تفاوت های یکدیگر آشنا شوند وبه خوبی بتوانند یکدیگر را درک کنند چرا کـه بیشتر مشکلات بین آنان از عدم شناخت صحیح یکدیگر ناشی مـی شود. به منظور تحقق این امر افراد قبل و بعد از ازدواج حتما به مشاور مراجعه کنند.
مـهم‌ترین دلیل بدخلقی و بهانـه‌جویی زنان, بی توجهی و عدم درک آن هاست. زنان بیشتر از مردان نیـاز بـه توجه دارند و بهترین راه به منظور جلوگیری از بدخلقی همسرمان توجه واقعی و عشق ورزیدن بـه او است. ⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️
ما رو درون تلگرام همراهی کنید لینک تلگرام درون قسمت پروفایل پیج
⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️⬆️

Read more

Media Removed

#آمانج کوچکش بی تابی مـی‌کرد... بعد از کمـی گفتگو درون باره تجربه اش از وقوع زلزله گفت انگار همـه #هدف هایم را از دست داده ام! هیچ چیز دیگر سر جایش نیست... مادرهایمان کم حوصله شده اند و طاقت حرف زدن و شنیدن صدای بچه های کوچکتر را ندارند! ما هم گیجیم و نمـی‌دانیم توی این وضعیت چه کار کنم... گفت کـه کمک ... #آمانج
کوچکش بی تابی مـی‌کرد... بعد از کمـی گفتگو درون باره تجربه اش از وقوع زلزله گفت انگار همـه #هدف هایم را از دست داده ام! هیچ چیز دیگر سر جایش نیست... مادرهایمان کم حوصله شده اند و طاقت حرف زدن و شنیدن صدای بچه های کوچکتر را ندارند!
ما هم گیجیم و نمـی‌دانیم توی این وضعیت چه کار کنم...
گفت کـه کمک کنید و بگید کـه ما نوجوانان ده درون این موقعیت حتما چکار کنیم...اصلاً چه کاری از دستمان بر مـی آید؟! بـه او گفتم خودش که تا به حال چه فکری کرده؟
گفت من روزی دو سه بار م را از دسترس مادر دور مـیکنم... ضمن تشویق پرسیدم کـه آیـا این را بـه بچه‌های دیگر هم گفته؟
گفت نـه هیچدل و دماغ حرف زدن را ندارد.
پرسیدم درون روستایشان چادر اضافه ای، جای امنی، جدا از چادر های خانواده ها یشان، وجود دارد؟! گفت بله... عمویش ماموستای ده هست و مـی‌تواند از چادر آنـها استفاده کند.
گفتم دوستان هم سن و سالش را جمع کند... درون آنی همـه آنـها جمع شدند.
با هم قرار گذاشتیم بـه همراه "ناهید" (یکی از دوستانش) مسئولیت کتاب‌ها و اسباب بازی‌ها و امانت آنـها را بـه عهده بگیرد و در طول روز تمام بچه های زیر پنج سال را به منظور حداقل یک ساعت درون آن چادر جمع و سرگرم کنند...و فعالیت هایشان را از طریق گوشی بزرگتر گزارش کنند،تا... و چنین شد کـه در عرض پنج دقیقه نقشـه تاسیس کتابخانـه ای و مـهد کودکی هر چند به منظور یک ساعت درون روز و هر چند "چادری" درون روستا ی زلزله زده مـیدان_نمک ازگله شکل گرفت.
دوشنبه 6 آذر 96 ⬅توضیح :در زبان کردی آمانج یعنی هدف #Earthquake #iran #kermanshah #counseling #psychology #روانشناسی #مشاوره #زلزله #زاگرس #کردستان #کرمانشاه #سرپل_ذهاب #قصرشيرين #ازگله #ثلاث_باباجانی #ایران #هموطن

Read more
#عیدی_بلیط_لاتاری_هدیـه_دهیم موسی گفت: ما به منظور یک مشت خاک ، هشت سال جنگیدیم . ولی ناموسمون رو بردند ، هیچ کار نکردیم ... . . شنبه ، ۱۴بهمن،ساعت۱۵:۳۰، پردیس #کورش ، اولین #اکران #لاتاری همراه با عوامل فیلم، بی قضاوت نشستیم به منظور دیدن فیلمـی جسورانـه ، کـه #فیلمنامـه اش ، هربار ؛ رَد مـیشد . #محمد_حسین_مـهدویـان ... #عیدی_بلیط_لاتاری_هدیـه_دهیم
موسی گفت: ما به منظور یک مشت خاک ، هشت سال جنگیدیم . ولی ناموسمون رو بردند ، هیچ کار نکردیم ... .
.

شنبه ، ۱۴بهمن،ساعت۱۵:۳۰، پردیس #کورش ، اولین #اکران #لاتاری همراه با عوامل فیلم، بی قضاوت نشستیم به منظور دیدن فیلمـی جسورانـه ، کـه #فیلمنامـه اش ، هربار ؛ رَد مـیشد . #محمد_حسین_مـهدویـان ، آنقدر بی ریـا و همرنگ جماعت بود کهی فکر نمـی کرد او کارگردان فیلم باشد ... #فیلم شروع شد ، مـهدویـان باهوش ما ،همان دقایق اول ، با یک پلان و صدای #روزبه_بمانی، همـه ها را همراه کرد." کجا حتما برم یـه دنیـا خاطره ات تو رو یـادم نیـاره "...عجب فیلمـی ، عجب #دیـالوگ هایی، عجب حرفی زده، بغض ها درون گلو،دست و پای لرزان ، عجب بازی هایی ... آخرش چه مـی شود؟؟؟ فیلم تمام شد . همـه ایستاده ، دست مـیزدند. عوامل بـه روی صحنـه آمدند . تشویق ها از ثانیـه گذشت ، دقیقه شد. اجازه حرف زدن بـه عوامل داده نمـیدادند. مـهدویـان و تیمش بی تکبر با همـه بودند . حال خوبشان بـه همـه منتقل شد . چهره محمد حسین مـهدویـان، آنروز فقط یک #خنده و نفس راحت بود و بس... دهه هفتادی های کنار من، شادی مـی د : دیگه ما هم حاج کاظم داریم ، اینم آژانس شیشـه ای ما، ما هم #حاتمـی_کیـا داریم ولی اسمش مـهدویـانـه 😄👌
.
.
لاتاری بارها درون #جشنواره ها اکران شد ، اما هیچنتوانست حال خوب عوامل و بچه های اکران اول فیلم را درک کند کـه چطور ،سر سختانـه طرفدار #مـهدویـان و جسارتش شدند .
القصه : لاتاری را ببینید و بدانید به منظور هر دهه هفتادی ، یک موسی لازم هست . لطفا موسی باشید برایشان ... لاتاری حرف بزرگیست کـه امنیت ملی را بـه خطر مـی اندازد، اما مروج خشونت نیست ، فقط ناموس و غیرت را متفاوت معنا کرده هست ...لاتاری خوب یـا بد، جا درون دل آدم ها بازکرد.
فیلم روز جشنواره درون پست های قبل هست [email protected] @smahmoodrazavi @saedsoheili @javadezzati @hejazifar.hadi @lotterymovie @rouzbehbemani
#Iran #سینما #نوروز #عید #لاتاری_تنـها_نیست

Read more

Media Removed

من فکر مـیکنم اینکه تو فضای مجازی همـه مجبور باشیم همرنگ جماعت بشیم با هر موجی کـه راه مـیفته جالب نیست...چون اینجوری حادثه و اتفاق و مناسبت و تاریخ دیگه نمـیذارن خودمون باشیم و برای هر روزمون یـه تبریک و تسلیت تدارک مـیبینن... ولی از #زن و #مادر حرف زدن تو جامعه ی #زن_ستیز ما کـه به اسم،اکثر آقایون خاک کف ... من فکر مـیکنم اینکه تو فضای مجازی همـه مجبور باشیم همرنگ جماعت بشیم با هر موجی کـه راه مـیفته جالب نیست...چون اینجوری حادثه و اتفاق و مناسبت و تاریخ دیگه نمـیذارن خودمون باشیم و برای هر روزمون یـه تبریک و تسلیت تدارک مـیبینن...
ولی از #زن و #مادر حرف زدن تو جامعه ی #زن_ستیز ما کـه به اسم،اکثر آقایون خاک کف پا و دست بوس مادرانشونن اما هرقدمـی کـه برای مادرشون برمـیدارن رو مـیشمارن کـه حساب کنن...
حامـی و تکیـه گاه شونن اما چشم ندارن شون رو برابر با خودشون ببینن...
مخلص و حلقه بـه گوش همسرشونن اما اون زن کنارشون و تو زندگیشون تنـها ترین آدمـه از بس کـه نادیده گرفتنش...
عاشق بابای یـه کوچولو بودنن اما اون چندسال بعد مـیشـه خطر آبرو و جز اخم و دعوا نصیبی از پدرش نمـیبره...موج خوبیـه!
چون همـه ی این مرد هایی کـه به عنوان فرزند و برادر و همسر و پدر جنس زن رو نادیده مـیگیرن،پرورده ی دامن خود زنان هستن و این یعنی همون اصطلاح معروف #زنان_علیـه_زنان...
یعنی ما بـه عنوان مادر بـه شعر کودکانـه "ا موشن و ا بادکنکن" پسرکوچولومون خندیدیم!
یعنی ما وقتی مونو دعوا مـیکردیم کـه چرا 7شب خونـه نبوده،واسه پسرمون کـه 11شب اومده خونـه شام گرم مـیکنیم!
یعنی ما پذیرفتیم کـه جایگاه و جامعمون همـینـه و هیچ روزگار بهتری منتظرمون نیست...
به همسران و مادرانتون تبریک بگید و دستشون رو ببوسید کـه این قشنگ ترین کار دنیـاست کـه نشونشون بدیم کـه چقدر مـهمن...براشون پست بذارید و حرف های دلتون رو براشون بنویسید...اما خواهش مـیکنم...خواهش مـیکنم...یـه قدم به منظور بهتر شدن حال و روز #زن توی خونتون،توی جامعتون،و حتی نسل بعدتون بردارید و نشون بدید عمل بـه حرفای قشنگ،واقعا قشنگتر از لایک و کامنت گرفتن و گذشتنـه...
____________________
من مادری دارم کـه جدا از مادر بی نظیر بودن،یـه زن قوی تو زندگیشـه...مادری کـه تو دامن یـه زن قوی بزرگ شده...و کمک حال مادرش بوده به منظور پرورش ی کـه یـه زن قوی تو زندگیشـه و حتی تونست سالها با مادر همسرش کـه یـه زن قوی تو زندگیش بود تو یـه خونـه زندگی کنـه...
و قدرت هرکدوم با اون یکی متفاوته...
قدرت من محبت صادقانش بـه همـه ی اطرافیـانشـه و قدرت مادرش مسئولیت پذیری و جنم و جرئتشـه و قدرت خالم تحمل و شاد نشون خودشـه حتی وقتی بزرگترین غصه ها رو تو دلش داره و قدرت مادربزرگ مرحومم شاید خود خود 'مادر' بودن بود...
روزتون مبارک عزیزترین های زندگیم...
@Nargeskhalegi
@Nasimkhaleghi
روزگار و دل خوش براتون از خدا مـیخوام... پ.ن:جای بزرگم خالیـه...

Read more

Media Removed

. درونِ ما، ما را بس. بـه نظرم همـیشـه درون خود آدمـها به منظور خودشان کافی‌ست و همـین درون مـیداند حقیقت چیست. به منظور من همـیشـه، همـین کافی بوده‌ است. همـین کـه بدانم خودم درون درونم چهی هستم و چه کاری انجام مـیدهم و با چه تفکر و هدفی آن را انجام مـیدهم. به منظور من همـین کافی‌ست و به همـین علت درون بسیـاری مواقع فقط سکوت مـیکنم ... .
درونِ ما، ما را بس.
به نظرم همـیشـه درون خود آدمـها به منظور خودشان کافی‌ست و همـین درون مـیداند حقیقت چیست.
برای من همـیشـه، همـین کافی بوده‌ است. همـین کـه بدانم خودم درون درونم چهی هستم و چه کاری انجام مـیدهم و با چه تفکر و هدفی آن را انجام مـیدهم. به منظور من همـین کافی‌ست و به همـین علت درون بسیـاری مواقع فقط سکوت مـیکنم و گاهی کنار مـیروم.
اگر کـه در بیرون بدن راه فراری باشد مانند حرف زدن، توضیح و دروغ گفتن، درون درون هیچ راه فراری نیست. هیچ.
و همـین به منظور من کافی‌ست.
که بدانم چطور درون زندگی‌ام جلو بروم.
که بدانم چطور رفتار کنم.
و چطور گاهی هیچ توضیحی ندهم و فقط فاصله را زیـاد کنم.
و فکر مـیکنم همـین "درون" به منظور همـه ی آدمـها هم کافی‌ست.
هیچ راه گریزی از درون نیست.
.
.
Photo by: @mmd0_0sh

Read more

Media Removed

نسلی از ما شیکاگو بولز و مایکل جردن و چارلز بارکلی و اسکاتی پیپن و مجیک جانسون و NBA را با صدای او شناختیم. بسکتبال یعنی آن صدای گرم و پخته، پرهیجان اما مسلط و بدون تپق کـه ما را کوارتر بـه کوارتر بـه حلقه نزدیک مـی کرد. بـه جایی کـه توپ قرمز بسکتبال با برخورد بـه تخته یـا غلتیدن دور آن دایره گرد فلزی تاریخ را رقم ... نسلی از ما شیکاگو بولز و مایکل جردن و چارلز بارکلی و اسکاتی پیپن و مجیک جانسون و NBA را با صدای او شناختیم. بسکتبال یعنی آن صدای گرم و پخته، پرهیجان اما مسلط و بدون تپق کـه ما را کوارتر بـه کوارتر بـه حلقه نزدیک مـی کرد. بـه جایی کـه توپ قرمز بسکتبال با برخورد بـه تخته یـا غلتیدن دور آن دایره گرد فلزی تاریخ را رقم مـی زد. ما با عنایت آتشی عاشق بسکتبال شدیم، شیفته اسلم دانک، پرتاب سه امتیـازی، کوبی برایـانت، شماره 23 و ... بعضی‌ها صدایشان امضایشان است. وقتی حرف مـی‌زنند، لازم نیست سرت را برگردانی که تا بشناسی. مثل صدای خسرو شکیبایی و صدای مـهران دوستی کـه حالا حتما یک جایی توی آسمان نشسته‌اند بـه حرف زدن با فرشته‌ها. «عنایت آتشی» یکی از صداهای ماندگار ورزش ایران است. از آنـها کـه ناخودآگاه باعث مـی‌شوند، زمزمـه کنی «فقط صداست کـه مـی‌ماند.» یکی از آنـها کـه صدایش را مـیلیون‌ها ایرانی حتی بیش از چهره بعضی بازیکنان تیم‌ ملی درون این چند دهه مـی‌شناسند و لذت مـی برند.

زاده جهرم درون استان فارس. همـین نکته کافی هست تا بدانی چرا این همـه عاشق ایران است. همسایـه دیوار بـه دیوار تخت جمشیدی باشی ریشـه ات مثل نخل درون خاک این سرزمـین که تا اعماق فرو مـی رود.

در روزگاری کـه فوتبالیست ها با انجام چند بازی خود را پیشکسوت باشگاه لقب مـی دهند و سهم خواهی مـی کنند، کمتری مـی داند عنایت آتشی یکی ازانی بود کـه باشگاه تاج را توفان نجات داد. بعد از انقلاب مـی خواستند اسم باشگاه را بـه «تختی» یـا «جمـهوری اسلامـی» تغییر دهند، آتشی بـه واسطه سابقه مدیریتش درون مجموعه ورزشی آزادی و خوشنامـی و پاکدستی مدیرعامل تاج شد و نام «استقلال» را به منظور آن برگزید. دست گروه های سیـاسی و چریکی را از باشگاه کوتاه کرد و به آن سامان داد و به دست قدیمـی های باشگاه (پورحیدری و قراب و حجازی و روشن و ...) سپرد و به خانـه اش درون بسکتبال ایران برگشت.

یک دهه سرمربی تیم ملی بسکتبال بود و نسلی از خوشنام ترین بازیکنان تیم ملی زیر نظر او تربیت شدند. با همان شخصیت کاریزماتیک، متانت و مناعت طبع و البته تسلط درون مدیریت توانست بـه نـهادینـه شدن دوباره این ورزش درون خانواده ها بعد از انقلاب کمک کند.

عنایت آتشی نـه تنـها یک معلم و گزارشگر ورزشی کـه یک مولف است. کتاب «بسکتبال درون گذر زمان» اثر اوست. مردی کـه وقتی با او حرف مـی زنید با احترام از گذشتگان حرف مـی زند، با احتیـاط درون مورد اخلاق و رفتار افراد سختی مـی گوید و با فروتنی تام و تمام نسبت بـه همـه آنـها کـه برای سربلندی ایران کوشیده اند ادای احترام مـی کند.
صدای آتشی، صدای بسکتبال خاطره هاست. #iribf #atashibasketballschool #بسكتبال #Haro #

Read more

Media Removed

️⁩. فرزانـه شـهامت:  یک، دو، سه، چهار، پنج، ... بیست‌و‌یک. از خانـه قاتل که تا خانـه ندا بـه حساب قدم‌های ما مـی‌شود بیست و یک قدم. بـه حساب قدم‌های ی هفت‌ساله، چند قدم بیشتر. خانـه قاتل کـه بساط مـیوه‌فروشی را درون حیـاطش پهن مـی‌کرد و به همـین هوا اوضاع رهگذران را دید مـی‌زد، ابتدای کوچه‌ای باریک هست و منزل ... ⬇️⁩.
فرزانـه شـهامت:  یک، دو، سه، چهار، پنج، ... بیست‌و‌یک. از خانـه قاتل که تا خانـه ندا بـه حساب قدم‌های ما مـی‌شود بیست و یک قدم. بـه حساب قدم‌های ی هفت‌ساله، چند قدم بیشتر. خانـه قاتل کـه بساط مـیوه‌فروشی را درون حیـاطش پهن مـی‌کرد و به همـین هوا اوضاع رهگذران را دید مـی‌زد، ابتدای کوچه‌ای باریک هست و منزل ندا، انتهای آن «داوود»، پدر ندا، امضا جمع مـی‌کند به منظور اینکه قاتل را درون همـین محله اعدام کنند بلکه دل‌های بی‌قرارشان قرار بگیرد.

ماجرای روزی را کـه ندا بـه قتل رسید، چند بار تعریف مـی‌کند و هر‌بار با جزئیـاتی بیشتر. او نمـی‌خواهد باور کند بـه بچه‌اش دست‌درازی شده است. از این قسمت ماجرا طفره مـی‌رود و مـی‌گوید منتظر شنیدن حرف‌های قاتل درون دادگاه مـی‌ماند. «ساعت‌ شش عصر بود. از سرِ کار برگشتم. بـه ندا یک پنج‌هزار‌تومانی دادم و یک زنبیل قرمز. گفتم برو نانوایی. گفت: بابا پانصد تومان دیگر مـی‌دهی مال خودم باشد؟ دادمش. رفت و نیـامد. دلم نگران شد. سر کوچه را نگاه کردم، نبود. فکر کردم شاید نانوایی شلوغ بوده. برادرش را فرستادم پی‌اش. نانوا گفته بود نان را گرفته و رفته. شب شده بود. فامـیل را خبر کردیم. بیست‌سی‌نفری افتادیم بـه گشتن
.
هر‌جا کـه فکرمان مـی‌رسید. ساعت حدود نـه شب بود گمانم کـه به پاسگاه خبر دادیم.» «زاده‌ام پریشان آمد کـه لباس ندا چه رنگی بوده. گفتم آبی. گفت آمبولانس آمده، مردم نزدیک مسجد جمع شده‌اند. همـه‌اش فکر مـی‌کردم ندا تصادف کرده، یـا نـهایتا خیـال مـی‌کردم یکی او را دزدیده و چند روز دیگر زنگ مـی‌زند کـه فلان‌قدر پول بدهید که تا آزادش کنم. اصلا فکرش را نمـی‌کردم کهی دلش بیـاید او را بکُشد. آخر ما بهی بدی نکرده‌ بودیم
.
همسایـه‌های کنجکاو به منظور حرف‌زدن پایـه‌اند. «اسمش را گذاشته‌ایم بی‌ناموس». این را جوانی کـه برای صحبت پیش‌قدم شده است، درباره قاتل مـی‌گوید: «‌شیره مـی‌کشید، ولی مجنون نبود. مـی‌توانی این‌هایی را کـه دارم مـی‌گویم رسانـه‌ای کنی؟» مـی‌ پرسی «چرا؟» و جواب مـی‌دهد: «آدم روی خرُدو تعصب دارد. اگر دنبال هرزگی بود، مـی‌رفت دنبال اهلش. پیدا‌ش سخت نیست. با آن هیکل، چکار داشت بـه این طفل سیـاه‌سر؟»
.
یک‌نفس ادامـه مـی‌دهد: «ما خودمان هزار که تا گنده‌بازی کرده‌ایم آبجی، ولی دلمان بار نمـی‌دهد بـه ‌بچه اخم کنیم، چه برسد بـه اینکه... .» زیرفحشی مـی‌دهد و حرف‌هایش را با چهره درهم‌کشیده پی مـی‌گیرد: «عکس‌های ندا را دیده‌ام. توی دهان بچه، کلی دستمال کاغذی فرو کرده بود کـه جیغ نکشد...
.
#شـهرآرا #مشـهد #ندا #افغان #مـهاجران_افغان #پدوفیلی
#بدسرپرست_تنـهاتر_است

Read more

‌ واکنش رامبدجوان بـه صحبت‌های فرح‌بخش درباره هزینـه‌های « #خندوانـه» . #رامبدجوان با انتشار ویدئویی درون اینستاگرام بـه صبحت های #محمد_حسین_فرحبخش تهیـه کننده سینما درباره علی احمدی تهیـه کننده برنامـه «خندوانـه» واکنش نشان داد. . متن صحبت های جوان بـه این شرح است: درباره «خندوانـه» برخی اوقات، ...
واکنش رامبدجوان بـه صحبت‌های فرح‌بخش درباره هزینـه‌های « #خندوانـه»
.
#رامبدجوان با انتشار ویدئویی درون اینستاگرام بـه صبحت های #محمد_حسین_فرحبخش تهیـه کننده سینما درباره علی احمدی تهیـه کننده برنامـه «خندوانـه» واکنش نشان داد.
.
متن صحبت های جوان بـه این شرح است: درباره «خندوانـه» برخی اوقات، بعضی ها صحبت هایی مـی کنند و ما را بـه جاهایی نسبت مـی دهند کـه اصلا جای حرف زدن و جواب ندارد، اما چند وقت پیش عزیزی درون سینما (حسین آقا) حرفی راجع بـه من و از زبان من گفت کـه تا حدی غلط و دروغ و نامردی بود، کـه نتوانستم جواب ندهم.
.
حسین آقا! ای بزرگ من درون سینما! سید علی احمدی یک تهیـه کننده کار درست و برادر و عزیز دوست من درون «خندوانـه» هست و 24 سال هست که کار رسانـه و تهیـه کنندگی مـی‌کند و کارش را عالی انجام مـی دهد، درون تمام این دو سال بـه کمک گروهش باهم «خندوانـه» را جلو بردیم، بعد باید به منظور چیزهایی کـه گفتی درون یک جا عذرخواهی کنی.
.
گفته بودی پشت صحنـه «خندوانـه» زد و بند هست و با رانت پیش مـی رود. اگر سند داری نشان دهید و اگر ندارید حرفی نزدید. حتما بگویم تمام هزینـه های «خندوانـه» از اسپانسر برنامـه تامـین مـی شود و ریـالی از تلویزیون گرفته نمـی شود کـه به عنوان بودجه تلویزیون و بیت المال باشد. اسپانسر هزینـه های «خندوانـه» را بـه تلویزیون مـیدهد و تلویزیون پول ما را مـی دهد، ما هیچ دخالتی درون امور مالی و اسپانسر نداریم.
.
خواهش مـی کنم از این بـه بعد با سند حرف بزنید و دیگران هم با سند گوش کنند و حرف بزنند، باور کنند «خندوانـه» به منظور شادی مردم ساخته مـی شود و اگر مـیخواستیم پول درون بیـاریم، سکه خرید و فروش مـی کردیم و برج و ساختمان مـی ساختیم، ما به منظور سینما، تلویزیون و حرفه خودمان کار مـی کنیم.»

Read more

Media Removed

#loverscinema واکنش #رامبد_جوان بـه صحبت های فرح بخش / اگر سند دارید نشان دهید اگرنـه دهانتان را ببندید! . رامبد جوان با انتشار فیلم کوتاهی از صحبتهای خود درون صفحه شخصی‌اش بـه شایعات پیش آمده درون مورد هزینـه‌های صرف شده « #خندوانـه » و صحبت های محمدحسین فرح بخش واکنش نشان داد.صحبت های جوان بـه شرح زیر ... #loverscinema
واکنش #رامبد_جوان بـه صحبت های فرح بخش / اگر سند دارید نشان دهید اگرنـه دهانتان را ببندید!
.
رامبد جوان با انتشار فیلم کوتاهی از صحبتهای خود درون صفحه شخصی‌اش بـه شایعات پیش آمده درون مورد هزینـه‌های صرف شده « #خندوانـه » و صحبت های محمدحسین فرح بخش واکنش نشان داد.صحبت های جوان بـه شرح زیر است:
.
درباره «خندوانـه» برخی اوقات، بعضی ها صحبت هایی مـی کنند و ما را بـه جاهایی نسبت مـی دهند کـه اصلا جای حرف زدن و جواب دادند من را ندارد، اما چند وقت پیش عزیزی درون سینما حسین آقای فرح بخش حرفی راجع بـه من و از زبان من زد کـه تا حدی غلط و دروغ و نامردی بود و نتوانستم جواب ندهم
.
حسین آقا! ای بزرگ من درون سینما! سید علی احمدی یک تهیـه کننده کار درست و برادر و عزیز دوست من درون «خندوانـه» هست و ۲۴ سال هست که کار رسانـه و تهیـه کنندگی مـی‌کند و کارش را عالی انجام مـی دهد، درون تمام این دو سال بـه کمک گروهش باهم «خندوانـه» را جلو بردیم، حتما برای چیزهایی کـه گفتی درون یک جا عذرخواهی کنی
.
گفته بودند پشت صحنـه «خندوانـه» زد و بند هست و با رانت پیش مـی رود. اگر سند داری نشان دهید و اگر ندارید دهن تان را ببندید. حتما بگویم تمام هزینـه های «خندوانـه» از اسپاسنر برنامـه تأمـین مـی شود و ریـالی از تلویزیون گرفته نمـی شود کـه به عنوان بودجه تلویزیون و بیت المال باشد. اسپانسر هزینـه های «خندوانـه» را نیز بـه تلویزیون مـیدهد و تلویزیون پول ما را مـی دهد، ما هیچ دخالتی درون امور مالی و اسپانسر نداریم
.
خواهش مـی کنم از این بـه بعد با سند حرف بزنید و دیگران هم با سند گوش کنند و حرف بزنند، باور کنید «خندوانـه» به منظور شادی مردم ساخته مـی شود و اگر مـیخواستیم پول درون بیـاریم، سکه خرید و فروش مـی کردیم و برج و ساختمان مـی ساختیم، ما به منظور سینما و حرفه خودمان کار مـی کنیم
.
#دوستداران_سینما #دوست_داران_سینما #حسین_فرح_بخش

Read more

Media Removed

. EMMA THE CAT/ نازی سازنده : MedrickFZE دسته : تفننی قیمت : رایگان نسخه : 1.9 حجم : 74.7 MB دانلود : 8,000+ اندروید مورد نیـاز : 4.0, / ارتباط بر قرار با حیوانات ودوستی با آنـها چیزی کـه همـه ما دوسش داریم! بازی نازی یک بازی به منظور ارتباط با حیوانات ناز و زیبایی هست کـه همـه ما غاشقش مـیشیم! بازی ... .
EMMA THE CAT/ نازی

سازنده : MedrickFZE
دسته : تفننی
قیمت : رایگان
نسخه : 1.9
حجم : 74.7 MB
دانلود : 8,000+
اندروید مورد نیـاز : 4.0, /

ارتباط بر قرار با حیوانات ودوستی با آنـها چیزی کـه همـه ما دوسش داریم! بازی نازی یک بازی به منظور ارتباط با حیوانات ناز و زیبایی هست کـه همـه ما غاشقش مـیشیم! بازی بگیرید و از اون لذت ببرید! • ویژگی های بازی نازی: - این گربه قابلیت صحبت با شما و پاسخ بـه شما را دارد
- او مـی تواند بـه حرف های شما گوش کرده و پاسخی متناسب با آن را بدهد
- او بـه اندازه ایی کـه شما از او مراقب و رسیدگی مـی کنید بزرگ مـی شود و حتی کیک تولد نیز مـی توانید به منظور او بگیرید
- توجه داشته باشید کـه اگر بـه او رسیدگی نکنید ممکن هست که او مریض شود
- دارا سالن زیبایی به منظور رسیدگی و زیبایی گربه شما
- زمان زدن مسواک به منظور سالم نگه داشتن دندان های او
- قابلیت زدن ویلون به منظور رساندن او بـه یک نوازنده حرفه ایی
- قابلیت انتخاب پوشاک او، شما درون این بازی هر چیزی را مـی توانید به منظور او شخصی سازی کنید
- توانایی انجام و یـادگیری نقاشی های مختلف و رنگارنگ
- دارای بازی های بچه گانـه به منظور او کـه به رشد و خلاقیت او کمک مـی کند
- توانایی خواندن قصه و یـا شمردن ها به منظور او درون زمانی کـه خوابش نمـی برد
- قابلیت بـه اشتراک گذاری و نمایش او بـه سایر کاربران این بازی • گربه درون مقابل سگ:

در طول تاریخ همـیشـه درون رابطه با اینکه گربه یـا سگ به منظور حیوان خانگی مناسب هستند یـا نـه بحث بوده است. حتما ببینید کدوم را بیشتر دوست دارید و برای شما بهتر و اگر هرکدوم داشته بشید به منظور داشتن اون یکی حسرت نمـی خورید. این شبیـه ساز حیوانات خانگی بهترین انتخاب به منظور این هست که شما حس کنید کـه واقعا یک حیوان خانگی دارید. بازی های کوچکی کـه برای گربه شما قرار دارد شما را شگفت زده خواهد کرد. • سرگرمـی به منظور کودکان خردسال و بزرگ سال

خیلی ها از این بازی های شبیـه سازی انجام داده اند اما این بازی قابلیت داره کـه مـیتونید با گربتون صحبت کنید. معمولا بازی های شبیـه سازی نگه داری حیوانات علاوه بر اینکه کودکان را سرگرم مـی کنند بلکه باعث سرگرمـی بزرگترها نیز مـیشن. وقتی کـه این گربه برمـیگرده و شما را صدا مـیزنـه باعث مـیشـه کـه خنده بر روی لباتون بیـاد و یـادتون بره چند سالتونـه.

حتی زیگموند فروید مـی گوید کـه زمان صرف شده با حیوانات جز زمان های تلف شده نیست، بعد از بازی با او لذت ببرید. نازی را درون #ایران_اپس جستجو و #دانلود نمایید.

#مارکت #مارکت_اندروید #مارکت #اندروید #اندرویدی #نرم_افزار #اپلیکیشن #اپلیکیشن_موبایل #اپلیکیشن_اندروید #بازی

Read more

Media Removed

چطور مـی توانید اینقدر با اعصاب مردم بازی کنید؟ #احسان_محمدی احتمالاً شما هم فیلم کتک کاری یک #دانشجو با چند نیروی حراست #دانشگاه را دیده اید. ی فیلم مـی گیرد و ما لحظه ای کـه لباس از تن پسر جوان درون مـی آورند را مـی بینیم. یک زد و خورد آزاردهنده. همـیشـه با تردید بـه #فیلم های بریده و تقطیع شده نگاه مـی کنم. ... چطور مـی توانید اینقدر با اعصاب مردم بازی کنید؟ #احسان_محمدی
احتمالاً شما هم فیلم کتک کاری یک #دانشجو با چند نیروی حراست #دانشگاه را دیده اید. ی فیلم مـی گیرد و ما لحظه ای کـه لباس از تن پسر جوان درون مـی آورند را مـی بینیم. یک زد و خورد آزاردهنده.
همـیشـه با تردید بـه #فیلم های بریده و تقطیع شده نگاه مـی کنم. بـه اینکه این یک بُرش از ماجراست و ما همـه تمام حقیقت را نمـی دانیم و حق نداریم قضاوت کنیم.. حتی چند خواننده فیلم را برایم فرستادند اما درون کانال منتشر نکردم. اما اظهارنظر رئیس مرکز حراست دانشگاه آزاد برایم شگفت انگیز بود! خبرآنلاین از قول این مقام مسئول نوشته:
خانمـی کـه فیلم مـی گیرد بـه صورت #هدفمند فیلم برداری مـی کند.

حرف این خانم کاملا کذب است، زیرا مامور حراست هست که درون حال کتک خوردن است.

پس از آنکه دعوا خاتمـه یـافت، دانشجوی خاطی از مامور حراست عذرخواهی مـی‌کند و حتی #دست این مامور را هم مـی‌بوسد.

کاری ندارم کـه چرا هر وقت مسئولین از فیلمـی درون #فضای_مجازی خوششان نمـی آید اسم آن را «فیلمبرداری هدفمند» مـی گذارند، انگار کـه یک تیم جاسوسی آموزش دیده بـه نیت تخریب این کار را کرده اند!

تخریب نگهبانان درون ورودی حراست یک دانشگاه بـه نیت راضی #ترامپ؟ به منظور خوشایند #داماد_صدام_حسین؟ با بودجه #عربستان سعودی؟! با آن بخش کتک زدن و کتک خوردن هم کار ندارم. اینکه دانشجو سیگار کشیده، فحاشی کرده، آغازکننده حمله بوده و ... را کمـیته انضباطی حتما مشخص کند و اگر دانشجو تخلفی کرده برخورد جدی کنید اما آن #دست_بوسی دیگر چه ای هست ؟

از خودمان مـی پرسیم چطور ممکن هست یک پسر جوان کـه لباسش را از تنش درآورده اند و مشاجره کرده حتما دست طرف را هم آخر کار ببوسد؟ فیلم #هندی است؟ آینـه عبرت است؟ توبه درون لحظه است؟
حتی بر فرض مثال اگر واقعاً عذرخواسته ما حتما آن دست بوسی را منتشر کنیم؟ بـه چه نیتی؟

مجبوریم اینطور حرف بزنیم؟ اصرار داریم افکار عمومـی را مضحکه کنیم یـا دانشجوها را عصبانی تر کنیم؟ دست بوسی نشانـه افتخار است؟ پرچم تان بالا رفته الان؟! امـیدوارم دستکم فردا بـه مامور حراست #جایزه ندهند و اعلام نکنند او بهترین مامور حراست تمام #خاورمـیانـه و بلکه #کهشکان_راه شیری است!

آقایـان!حضرات! بزرگان!

سرجدتان اگر مرهم نیستید حداقل زخم نزنید!
اگر حرف زدن بلد نیستید، حرف نزدن یـاد بگیرید. با روان این مردم بازی نکنید. بیشتر از این بازی نکنید. یک اقیـانوس هم با یک قطره سرریز مـی کند. بـه خدا سرریز مـی کند!
#خدایـا_صبر

Read more

Media Removed

. واکنش رامبد جوان بـه صحبت های فرح بخش : اگر سند دارید نشان دهید اگرنـه دهانتان را ببندید! . رامبد جوان با انتشار فیلم کوتاهی، بـه شایعات پیش آمده درون مورد هزینـه‌های صرف شده درون "خندوانـه" و صحبت های محمدحسین فرح بخش واکنش نشان داد و گفت: . « درباره "خندوانـه" برخی اوقات، بعضی ها صحبت هایی مـی کنند و ... .
واکنش رامبد جوان بـه صحبت های فرح بخش : اگر سند دارید نشان دهید اگرنـه دهانتان را ببندید!
.
رامبد جوان با انتشار فیلم کوتاهی، بـه شایعات پیش آمده درون مورد هزینـه‌های صرف شده درون "خندوانـه" و صحبت های محمدحسین فرح بخش واکنش نشان داد و گفت:
.
« درباره "خندوانـه" برخی اوقات، بعضی ها صحبت هایی مـی کنند و ما را بـه جاهایی نسبت مـی دهند کـه اصلا جای حرف زدن و جواب دادند من را ندارد، اما چند وقت پیش عزیزی درون سینما حسین آقای فرح بخش حرفی راجع بـه من و از زبان من زد کـه تا حدی غلط و دروغ و نامردی بود و نتوانستم جواب ندهم
.
حسین آقا! ای بزرگ من درون سینما! سید علی احمدی یک تهیـه کننده کار درست و برادر و عزیز دوست من درون "خندوانـه" هست و ۲۴ سال هست که کار رسانـه و تهیـه کنندگی مـی‌کند و کارش را عالی انجام مـی دهد، درون تمام این دو سال بـه کمک گروهش باهم "خندوانـه" را جلو بردیم، حتما برای چیزهایی کـه گفتی درون یک جا عذرخواهی کنی
.
گفته بودند پشت صحنـه "خندوانـه" زد و بند هست و با رانت پیش مـی رود. اگر سند داری نشان دهید و اگر ندارید دهن تان را ببندید. حتما بگویم تمام هزینـه های "خندوانـه" از اسپاسنر برنامـه تأمـین مـی شود و ریـالی از تلویزیون گرفته نمـی شود کـه به عنوان بودجه تلویزیون و بیت المال باشد. اسپانسر هزینـه های "خندوانـه" را نیز بـه تلویزیون مـیدهد و تلویزیون پول ما را مـی دهد، ما هیچ دخالتی درون امور مالی و اسپانسر نداریم
.
خواهش مـی کنم از این بـه بعد با سند حرف بزنید و دیگران هم با سند گوش کنند و حرف بزنند، باور کنید "خندوانـه" برای شادی مردم ساخته مـی شود و اگر مـیخواستیم پول درون بیـاریم، سکه خرید و فروش مـی کردیم و برج و ساختمان مـی ساختیم، ما به منظور سینما و حرفه خودمان کار مـی کنیم »
.
#رامبد_جوان #خندوانـه

Read more

Media Removed

واکنش رامبد جوان بـه صحبت های فرح بخش / اگر سند دارید نشان دهید اگرنـه دهانتان را ببندید! . رامبد جوان با انتشار فیلم کوتاهی از صحبتهای خود درون صفحه شخصی‌اش بـه شایعات پیش آمده درون مورد هزینـه‌های صرف شده «خندوانـه» و صحبت های محمدحسین فرح بخش واکنش نشان داد.صحبت های جوان به شرح زیر است: . درباره «خندوانـه» برخی ... 🎬
واکنش رامبد جوان بـه صحبت های فرح بخش / اگر سند دارید نشان دهید اگرنـه دهانتان را ببندید!
.
رامبد جوان با انتشار فیلم کوتاهی از صحبتهای خود درون صفحه شخصی‌اش بـه شایعات پیش آمده درون مورد هزینـه‌های صرف شده «خندوانـه» و صحبت های محمدحسین فرح بخش واکنش نشان داد.صحبت های جوان به شرح زیر است:
.
درباره «خندوانـه» برخی اوقات، بعضی ها صحبت هایی مـی کنند و ما را بـه جاهایی نسبت مـی دهند کـه اصلا جای حرف زدن و جواب دادند من را ندارد، اما چند وقت پیش عزیزی درون سینما حسین آقای فرح بخش حرفی راجع بـه من و از زبان من زد کـه تا حدی غلط و دروغ و نامردی بود و نتوانستم جواب ندهم
.
حسین آقا! ای بزرگ من درون سینما! سید علی احمدی یک تهیـه کننده کار درست و برادر و عزیز دوست من درون «خندوانـه» هست و ۲۴ سال هست که کار رسانـه و تهیـه کنندگی مـی‌کند و کارش را عالی انجام مـی دهد، درون تمام این دو سال بـه کمک گروهش باهم «خندوانـه» را جلو بردیم، حتما برای چیزهایی کـه گفتی درون یک جا عذرخواهی کنی
.
گفته بودند پشت صحنـه «خندوانـه» زد و بند هست و با رانت پیش مـی رود. اگر سند داری نشان دهید و اگر ندارید دهن تان را ببندید. حتما بگویم تمام هزینـه های «خندوانـه» از اسپاسنر برنامـه تأمـین مـی شود و ریـالی از تلویزیون گرفته نمـی شود کـه به عنوان بودجه تلویزیون و بیت المال باشد. اسپانسر هزینـه های «خندوانـه» را نیز بـه تلویزیون مـیدهد و تلویزیون پول ما را مـی دهد، ما هیچ دخالتی درون امور مالی و اسپانسر نداریم
.
خواهش مـی کنم از این بـه بعد با سند حرف بزنید و دیگران هم با سند گوش کنند و حرف بزنند، باور کنید «خندوانـه» برای شادی مردم ساخته مـی شود و اگر مـیخواستیم پول درون بیـاریم، سکه خرید و فروش مـی کردیم و برج و ساختمان مـی ساختیم، ما به منظور سینما و حرفه خودمان کار مـی کنیم
#فیلم_نیوز۹۷

Read more

Media Removed

. با هم به منظور صحبت برنامـه ریزی کنید.خانوم ها یـه وقت کـه مـیبینید خیلی خسته ان بذارید یـه کم استراحت کنند.یـه کم بگذره... بعدم با حرفای مثبت شروع بـه صحبت کنید نـه منفی.آقایون شما هم ملاحظه خانوم رو ید.از ما انتظار نداشته باشید کـه کل روز رو کـه تنـها بودیم یـا ازتون دور بودیم کـه هیچ شب هم فقط زمـینـه رو فراهم ... . با هم به منظور صحبت برنامـه ریزی کنید.خانوم ها یـه وقت کـه مـیبینید خیلی خسته ان بذارید یـه کم استراحت کنند.یـه کم بگذره... بعدم با حرفای مثبت شروع بـه صحبت کنید نـه منفی.آقایون شما هم ملاحظه خانوم رو ید.از ما انتظار نداشته باشید کـه کل روز رو کـه تنـها بودیم یـا ازتون دور بودیم کـه هیچ شب هم فقط زمـینـه رو فراهم یم که تا شما تلویزیون تماشا کنید!
هر دو حتما با هم کنار بیـایم.اگر مـیخوایم کـه با هم خوب باشیم و زندگی شیرین باشـه حتما خوب حرف زدن و با هم حرف زدن رو تمرین کنیم.
نکات گفتگو رو تو همـین پیج پست های خیلی قبل گفتم.مطالعه کنید خوبه♡♡♡♡
کانالمونم تشریف بیـارین. تجارب رو تبادل مـیکنیم اونجا ...

Read more

Media Removed

‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🔆 انسان وقتی بـه ملاقاتی مـیرود، با او #احوالپرسی مـیکند، بـه او سلام مـیکند؛ همـین، درون ملاقات روح مطهّر ائمّه (علیـهم‌السّلام) و اولیـاء الهی [هم] لازم است؛ حتما رفت، سلام کرد، عرض ادب کرد. ‌‌ [زیـارت‌] بـه هر زبانی هم مـیشود؛ [اگر] بـه همـین زبان معمولی خودمان -اگر فارسیم، اگر تُرکیم، ... ‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🔆 انسان وقتی بـه ملاقاتی مـیرود، با او #احوالپرسی مـیکند، بـه او سلام مـیکند؛ همـین، درون ملاقات روح مطهّر ائمّه (علیـهم‌السّلام) و اولیـاء الهی [هم] لازم است؛ حتما رفت، سلام کرد، عرض ادب کرد.
‌‌
🔹[زیـارت‌] بـه هر زبانی هم مـیشود؛ [اگر] بـه همـین زبان معمولی خودمان -اگر فارسیم، اگر تُرکیم، اگر گیلکیم، هر چه هستیم- حرف بزنیم، این آداب ملاقات و زیـارت صورت گرفته. البتّه اگر بخواهیم با یک بیـان شیوا و با مضامـین خوبی حرف بزنیم، آن همـین زیـارتهایی هست که خود ائمّه بـه ما یـاد داده‌اند؛ مثل زیـارت امـین‌الله -که درون واقع عمده‌اش هم دعا است؛ چند کلمـه‌ی اوّلش #زیـارت است، بقیّه‌اش #دعا است- یـا #زیـارت_جامعه کـه بسیـار زیـارت پُرمضمون و پُرمطلبی است.
‌‌
🔹اگر اینـها را بخوانید و به معنایش توجّه کنید و با حضرت با این بیـان حرف بزنید، عیبی ندارد. مثل این هست که مـیخواهید بروید دیدن یک بزرگی، یک جمعی هستید، بعد مثلاً یک متن زیبایی را یکی‌تان مـینویسید، مـیروید آنجا، یکی‌تان از طرف بقیّه این متن را مـیخواند؛ این زیـارتها مثل همان متنی هست که به منظور شما نوشته‌اند؛ مـیگویند اگر این متن را خواندید، حرفی کـه باید بـه حضرت بزنید، زده‌اید؛ این شد زیـارت. حالا اگر معنایش را ندانستید و سختتان بود -این زیرنویس‌های مفاتیح‌ها هم غالباً کامل نیست؛ من نگاه کرده‌ام، اینـهایی کـه همـین حالا هم هست، انصافاً کار خوبی درون این زمـینـه صورت نگرفته کـه یک زیرنویسِ درستِ حسابی‌ای باشد کـه آن معنا را برساند؛ خیلی ناقص است- و این هم نشد و نخواستید، بـه زبان خودتان با حضرت حرف بزنید. این حرف زدن هم حتّی اگر با لبِ تنـها باشد، اشکال ندارد. گفت:
گوش کن با لبِ خاموش سخن مـیگویم‌
پاسخم گو بـه نگاهی کـه زبان من و توست
‌‌ ‌‌
💗با دل حرف بزنید. البتّه طبعاً دل حتما جمع باشد و مشغول بـه همـین مخاطب باشد؛ اگر بـه جاهای دیگر اشتغال پیدا کرد -سرگرم دُوروبر و آئینـه‌کاری و بالا و پایین و این آمد و فلانی رفت و مانند اینـها شد- دیگر دل وصل نمـیشود. سعی کنید ولو دو دقیقه، ولو پنج دقیقه، دل را فارغ کنید از بقیّه‌ی شاغلها و متّصل کنید بـه معنویّتی کـه در آن‌جا حضور دارد و حرفتان را بزنید. ۸۲/۰۱/۰۶
.
. ‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌_____
#khamenei
#khamenei_face
‏ #rahbar
‏ #khamenei_ir
‏ #supremeleader
#خامنئي_دات_آي_آر
#رهبر
#رهبر_انقلاب
#خامنـه_ای
#آرامش_امت
#الخامنئي
#خامنئي
#رهبری
#خامنـه_ای_دات_آی_آر
#خامنـه_اي
#آیت_الله_خامنـه_ای
#امام_خامنـه_ای
#سید_علی_خامنـه_ای #انقلاب #آقا
#اسلام #ایران‌ #معان_حرم #ولایت

Read more

Media Removed

. مگر مـی شود پسر بچه ده ساله باشی و‌برای یک توپ مـیکاسای اصل ژاپن تمام چرم دلت ضعف نرود؟ لاکردار یک دانـه اش را داشت ، بچه پولدار کوچه بود، یک وقتهایی کـه به ما لطف داشت توپش را مـی آورد توی کوچه مـیگفت بیـایید بازی کنیم، آخ کـه چه لذت داشت یک پا دو پا و دریبل زدن با آن حجم چرمـی رام ! چرمـی کـه شاید تکه ای از کپلی ... .
مگر مـی شود پسر بچه ده ساله باشی و‌برای یک توپ مـیکاسای اصل ژاپن تمام چرم دلت ضعف نرود؟ لاکردار یک دانـه اش را داشت ، بچه پولدار کوچه بود، یک وقتهایی کـه به ما لطف داشت توپش را مـی آورد توی کوچه مـیگفت بیـایید بازی کنیم، آخ کـه چه لذت داشت یک پا دو پا و دریبل زدن با آن حجم چرمـی رام ! چرمـی کـه شاید تکه ای از کپلی مـهربان بوده یـا اسبی راهوار یـا ی چون بره های مسیح معصوم...یک توپ چهل تیکه اصل رام بود و راهوار و راحت مـی توانستی روی یک وجب جا سه نفر را جا بگذاری‌، صاحب توپ اما زورگو‌بود، بهترین بازیکن ها را به منظور خودش بر مـیداشت و دروازه پشت بـه نور را بر مـی داشت و چون مالک توپ بود نمـی توانستیم نـه بگوییم! هر وقت هم تیمش عقب مـی افتاد بعد از غر زدن توپش را مـی زد زیر بغل و مـیگفت دیرم شده، همـینقدر نامرد! توی کتم نمـی رفت حرف زور ، با بچه‌های کوچه پول روی هم گذاشتیم یک مـیکاسای پاکستانی خریدیم هزار و هفتصد تومن ...خوب بود ولی نـه بـه خوبی نسخه ژاپنی اش، مستقل شده بودیم، و این کم لذتی نبود، یک روز کـه مشغول بازی بودیم درون آهنی خانـه شان چاک خورد و‌ بر آستانـه درون پدیدار شد، بی توپ زیر بغل، اهرم قدرتش دیگر کار نمـیکرد، نامردی نکردیم بازی اش دادیم، ولی سرتقی ده سالگی نمـیگذاشت دریبلهای تحقیر آمـیز را از او دریغ کنیم، فهمـیده بود بی توپ هیچ هست آن روز را بازی کرد و‌ دیگر نیـامد بـه بازی، یک هفته ای مست مـیکاسای پاکستانی بودیم که تا اینکه آن عصر فرا رسید، توی اوج بازی با یک شوت هوایی توپ افتاد توی حیـاطشان، درون زدیم ، قلبهایمان توی حلقمان بود. دانـه ی عرقی نوک بینی‌ام چکید بغل مورچه ای روی زمـین . با کف دست عرق کرده ام دوباره درون زدم ، دستم بوی آهن زنگ زده گرفت، صدای قلبم را مـی‌شنیدم، زبانم خشت خیس خورده ای بود توی حلقم ، صدای لخ‌لخ دمپایی ای درون آمد سکوت شد ... سکوتی کشنده ... و‌چند ثانیـه بعد چیزی پشت سرمان روی زمـین افتاد، کله چرخاندیم لاشـه چروک خورده و مچاله ی مـیکاسای پاکستانی افتاده بود کف کوچه ... دنیـا اسلوموشن شده بود، پاهایمان دو ستون سیمانی شده بود کـه تکان نمـی خوردند، دوست پاکستانی ما را زخمـی ده سانتی متری ناکار کرده بود... دورش حلقه زدیم و‌گریستیم از عمق جان از تمام دل...بیرون مـی آمد زنده‌اش نمـیگذاشتیم ... گذشت ...دوست پاکستانیمان را کفاشی افغانستانی بخیـه کرد و‌یک تیوپ کالباسی رنگ انداختیم تویش و‌دوباره بازی کردیم ولی جای آن زخم ده سانتی متری هنوز چرک مـیکند...
#هزینـه_سازش
#همدلی
#ظلم
#کودکی
#چیـه_این_فوتبال_اصلا

Read more




[دانلود اهنگ میلاد بیرانوند سیتی بیارم مینی بوسی]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Sun, 08 Jul 2018 21:59:00 +0000



تمامی مطالب این سایت به صورت اتوماتیک توسط موتورهای جستجو و یا جستجو مستقیم بازدیدکنندگان جمع آوری شده است
هیچ مطلبی توسط این سایت مورد تایید نیست.
در صورت وجود مطلب غیرمجاز، جهت حذف به ایمیل زیر پیام ارسال نمایید
i.video.ir@gmail.com