اناء با موضوع جانشینی یک عروسک

اناء با موضوع جانشینی یک عروسک گروه مبین: [MoBiN-Group] RooZaaNe (No. 859) | مجمع البحرین درون ذهن و خارج | کانون نمازوقرآن جرعه نورزابل | معاونت پرورشی و تربیت بدنی اردستان | واژه نامـه پارسی سره /فرهنگستان زبان پارسی |

اناء با موضوع جانشینی یک عروسک

گروه مبین: [MoBiN-Group] RooZaaNe (No. 859)

 

 

به نام حضرت دوست، اناء با موضوع جانشینی یک عروسک کـه هر چه بر سر ما مي رود عنايت اوست

مجله الکترونيکي روزانـه :: اناء با موضوع جانشینی یک عروسک شماره 859 :: پنجشنبه 6 دي 1386

بهترین و جدیدترین امکانات گوگل
که به منظور استفاده از آنـها احتیـاج بـه Login ندارید


باسلام
این مطلب به منظور افرادی هست که فکر مـی کنند گوگل هنوز فقط یک موتور جستجوی ساده هست . اناء با موضوع جانشینی یک عروسک درون اخبار راجع بـه امکانات جدید گوگل مـی خوانند ، اما وقتی بـه سایت گوگل مـی روند با همان سایت ساده همـیشگی روبرو مـی شوند. اناء با موضوع جانشینی یک عروسک لیست زیر شامل امکاناتی از گوگل هست کـه مورد استفاده خیلی هاست و به راحتی مـی تونند ازش استفاده کنند بدون اینکه درون گوگل Account داشته باشند.

1. نمایش فایل های ویدئویی درون نتایج جستجو
گوگل بـه شما اجازه مـی دهد کـه ویدئوهای یوتیوب و Google Video را مستقیما از نتایج جستجو مشاهده کنید . یعنی شما مـی تونید یک آهنگ ، هنرمند و یـا شوی تلویزیونی را جستجو کنید و فقط با کلیک بر روی "watch video"  آن را نمایش دهید.

2. ترجمـه بهتر
امسال گوگل بـه سیستم مترجم آماری خودش نقل مکان کرد . سیستمـی کـه ترجمـه بهتری را درون اختیـار کاربران قرار مـی دهد ، سریعتر پیشرفت مـی کند  و زبان های جدید راحت تر بـه آن اضافه مـی شوند. شما با کلیک بر روی "Language tools" درون صفحه اصلی سایت گوگل مـی توانید بـه این سیستم دسترسی داشته باشید.

3. صفحات وب بیشتر
گوگل صفحات وب را سریعتر index مـی کند  و شما مـی توانید لحظاتی بعد از انتشار یک صفحه وب آن را جستجو کنید . اگر شما مـی خواهید نتایج جستجویتان را بـه صفحات جدید محدود کنید ، در"جستجشرفته"  امکانات بیشتری را درون اختیـار خواهید داشت کـه به شما اجازه مـی دهد صفحاتی را کـه در 24 ساعت گذشته ، هفته گذشته یـا بازه های زمانی دیگر به منظور اولین بار توسط گوگل دیده شده اند را بیـابید.

4. اطلاعات جغرافیـایی را بیـابید
نقشـه های گوگل چیزی بیشتر از یک موتور جستجو به منظور یـافتن کارهای محلی یـا یک مسیر هستند. یـافتن اطلاعاتی کـه از نظر محتوی با یک محل مورد نظر مطابقت دارند از طریق Mapplet ها یـا مستقیما از داخل جعبه جستجو (search box)  نیز امکانات کارامدی هستند. مـی توانید عها ، فیلم ها ، کتاب ها و نقشـه های مختلف را درون وب بیـابید.

5. تماس مجانی 411 از داخل آمریکا
GOOG-411 (شماره ای که  گرفتن آن  به منظور شما هیچ هزینـه ای را دربر ندارد و شرکت های بزرگ به منظور حمایت مشتریـانشان اغلب از این شماره ها استفاده مـی کنند مانند شرکت بویینگ)
به شما اجازه مـی دهد کـه کارهای محلی را بیـابید و با گرفتن شماره مجانی با آنـها ارتباط برقرار کنید. این سرویس کاملا مجانی هست و اپراتور انسانی ندارد.

6. تمایلات نتایج جستجو
اگر مـی خواهید بدانید همـین الان چه موضوعاتی بیشتر از همـه جستجو شده اند بـه صفحه Google Hot Trends بروید. این اطلاعات هر ساعت آپدیت مـی شوند . دد حال حاضر این امکان فقط به منظور زبان انگلیسی وجود دارد.

7. اکتشاف درون آسمان
Google Earth 4.2 بـه شما اجازه مـی دهد با تغییر وضعیت بـه Google Sky درون ستاره ها ، صور فلکی ، منظومـه ها و سیـارات بـه اکتشاف بپردازید. شما مـی توانید اطلاعات و تصاویر با وضوح بسیـار بالایی را بیـابید.

8. چهره ها را درون جستجوی تصاویر گوگل بیـابید
شما مـی توانید نتایج جستجوی تصاویر خودتون رو با رفتن بـه جستجشرفته و انتخاب "faces" درون قسمت نوع محتوا  بـه چهره ها محدود کنید. گوگل توانایی خوبی درون تشخیص چهره افراد دارد و شما مـی توانید از این امکان جدید گوگل موقع یـافتن افراد استفاده کنید.

9. موبایل
اکثر سرویس های گوگل یک نسخه موبایل هم دارند و شما وقتی با موبایلتان بـه صفحه google.com (با کامپیوتر بـه google.com/m) مـی روید این نسخه ها را مشاهده مـی کنید. درون این صفحه یک قسمت خاص به منظور آیفون وجود دارد کـه نسخه بسیـار خوبی از نقشـه های گوگل هست که بـه شما اجازه مـی دهد مکانی کـه در آن هستید را بیـابید درون حالی کـه نـه GPS دارید و نـه Mobile YouTube . (توجه داشته باشید کـه eric schmidt خودش آیفون داره و بنابراین حتما منتظر چیزهای بسیـار مفصل تری درباره گوگل و آیفون باشیم)

10. StarOffice را مجانی دانلود کنید
درسته کـه شما همـیشـه مـی تونید بـه OpenOffice دسترسی داشته باشید ، اما گوگل بـه شما اجازه دانلود مجانی یک نسخه تجاری تر را مـی دهد کـه به طور معمولی حدود $70 هزینـه دارد. تنـها کافی هست Google Pack کـه تشکیل شده از برنامـه های مختلف گوگلی را دانلود کنید . شما مـی توانید انتخاب کنید چه چیزی را نصب کنید و چه چیزی را نصب نکنید . شما حتی مـی توانید Google Pack را Uninstall کنید درون حالی کـه StarOffice را نگه دارید.
 

 

آرشيو روزانـه

براي مشاهده شماره ديروز «روزانـه» (858) اينجا را کليک کنيد


عناوين برخي از  مطالب شماره امروز مجله الکترونيکي «روزانـه»

  • باجه هاي تلفن بسیـار جالب
  • فلش بـه صورت قلب مخصوص خانمـها
  • سامانـه موشكي اس 300 تحويل ايران مي‌شود
  • معرفي و دانلود فيلم : معما
  • دانلود انيميشن : Gungrave
  • فيلم کريسمس : How the Grinch stole Christmas
  • آلبوم جدید و بسیـار زیبای محسن یـاحقی بـه نام گله
  • آهنگ زیبای انسانم آرزوست عليرضا عصار
  • موسيقي کريسمس : Andre Rieu - Christmas Around The World
  • iWebNegar هر شب یک cms
  • بازي Heroes Lore
  • بی فایده بودن قرآن بی ولایت
  • كريستمس، تابستان يا زمستان؟!
  • یوتیوب، آریتمـی ونکه‌باخ و جاستین تیمبرلیک!
  • خشونت و جنون بر ضد زنان درون امریکا و اروپا
  •  زیبایی ریـاضیـات !
  • نماز جمعه علي (ع) درون روز غدير
  • جديدترين شماره از هفته نامـه Scientific American
  • عینکی به منظور دیدن مسابقات ورزشی درون ورزشگاه
  • عدل الهى
  • نامـه‌ی آل احمد بـه صفار هرندی
  • بيماري‌هاي کار با رايانـه
  • چطور سازمان خود را معرفي كنيم؟
  • 12 فيلم سينمايي درون سه روز
  • کاج های کریسمس درون تهران
  • عجیب تر از علم

 

 

سامانـه موشكي اس 300 تحويل ايران مي‌شود


وزير دفاع از تحويل سامانـه مدرن موشكي «اس 300 »به كشورمان خبر داد.
مصطفي محمد نجار وزير دفاع و پشتيباني نيروهاي مسلح درون حاشيه مراسم بهره‌برداري از دو طرح دفاعي درون پاسخ بـه خبرنگار دفاعي خبرگزاري فارس گفت: سامانـه اس 300 درون قالب قراردادي كه درون گذشته با روسيه منعقد شده تحويل ايران خواهد شد.
وي ارتباط تحويل اين سامانـه مدرن موشكي با تحولات اخير درون رابطه با موضوع هسته‌اي كشورمان و گزارش 16 نـهاد اطلاعاتي آمريكا مبني بر فعاليت صلح آميز هسته‌اي درون ايران را رد كرد و افزود: زمان تحويل سامانـه اس 300 بعداً اعلام خواهد شد.
به گزارش فارس، سامانـه ضد موشك اس 300 از پيشرفته‌ترين سامانـه‌هاي ضد موشك درون جهان بـه شمار مي رود و مي‌تواند انواع موشكها و نيز هواپيماهاي دشمن را سرنگون سازد.
سامانـه بسيار مدرن و پيشرفته موشكي اس 300 بر خلاف سامانـه تور ام يك كه فقط مي‌تواند اه با ارتفاع پايين را شناسايي و منـهدم كند، قابليت ره‌گيري و از بين بردن اه مورد نظر درون ارتفاعات بالا را نيز دارد كه مزيت بسيار خوبي براي كشورمان محسوب مي‌شود.
اين اولين بار هست كه خبري رسمي درون مورد تحويل اين سامانـه بـه كشورمان اعلام مي‌شود.
 

با شكست سپاهان،
پرسپوليس قهرمان شد

تيم فوتبال سايپا با نتيجه يك بر صفر سپاهان را شكست داد که تا پرسپوليس قهرمان نيم فصل شود.
 اين ديدار از ساعت 14 درون ورزشگاه انقلاب كرج و با قضاوت يدا... جهانبازي برگزار شد.
كريم انصاري‌فرد درون دقيقه 56 تك گل ديدار را بـه ثمر رساند. مجيد ايوبي نيز تنـها بازيكن اخطاري اين مسابقه بود.
سايپا با اين پيروزي 19 امتيازي شد و به رده سيزدهم صعود كرد. سپاهان همچنان با 31 امتياز درون مكان دوم ماند. اين مسابقه معوقه از هفته سيزدهم ليگ برتر بود.
به اين ترتيب، پرسپوليس با 36 امتياز قهرمان نيم فصل ليگ برتر شد. اين درون حاليست كه ديدار پرسپوليس و سپاهان، دهم آذر ماه برگزار مي‌شود. با انجام اين مسابقه نيم فصل اول بـه پايان خواهد رسيد.


 

معرفي و دانلود فيلم

معما
The Riddle



نويسنده و کارگردان: برندان فولي. موسيقي: گراهام اسليک. مدير فيلمبرداري: مارک موريارتي. تدوين: راس برادلي. ‏طراح صحنـه: مايکل کين. بازيگران: ويني جونز[مايک ساليوان]، درک جيکابي[ولگرد/چارلز ديکنز]، ونيسا ‏ردگريو[روبرتا اليوت]، جيسون فلمينگ[دان رابرتز]، پي دي موريارتي[ويليس/پاسبان فردريک]، جولي کاکس[کيت ‏مريل]، مل اسميت[پروفسور کرانشاو]، ورا دي[سدي ميلر]، مارک آسانته[دواين]. 116 دقيقه. محصول 2007 ‏انگلستان. ‏
مايک ساليوان گزارشگر ورزشي جاه طلب لندني قصد دارد که تا با کمک کيت سخنگوي مطبوعاتي پليس شـهرتي بـه عنوان ‏يک خبرنگار جناييب کند. پيدا شدن جسدي درون ساحل تيمز همـه چيز را درون اختيارش مي گذارد، اما افسر تحقيق ‏پرونده و مافوق هاي ساليوان چندان بـه تعقيب اين پرونده علاقه ندارند. همزمان دست نوشته کتابي از چارلز ديکنز بـه نام ‏‏"معما" درون ميخانـه اي کنار رود تيمز يافت مي شود. بعد از کشف اين دست نوشته قتل هاي ديگري نيز بـه وقوع مي ‏پييوندد. ساليوان کـه احساس مي کند حل معماي کتاب با قتل هاي امروزي درون ارتباط است، سعي مي کند با کمک ‏ولگردي اسرار آميز و کيت آن را حل کند. اما بـه زودي پاي ويليس کاراگاهي حريص، روبرتا اليوت ناشري خودستا و ‏دان رابرتز رئيس بي رحم يک شرکت ساختمان سازي نيز بـه ماجرا کشيده مي شود....‏‏

چرا بايد ديد؟
برندان فولي نويسنده، تهيه کننده و کارگردان است. درون بلفاست بزرگ شده و فيلمنامـه هاي متعددي براي کمپاني هاي ‏انگليسي، کانادايي، آمريکايي، تايلند و آفريقاي جنوبي نوشته است. اما سال قبل بود کـه با ساختن فيلمنامـه اي از خودش بـه ‏نام ‏Johnny Was‏ بـه جرگه کارگردان ها پيوست و قصد دارد که تا بعد از نمايش معما فيلم ديگري بـه اسم ‏Bog Bodies‏ ‏در ژانر ترسناک را مقابل دوربين ببرد. اما سخن بر سر فيلم فعلي هست که با سرمايه اي 5 ميليون دلاري ساخته شده و ‏پخشي موفق درون انگلستان داشته است[فقط 300 هزار کپي دي وي دي آن بـه ضميمـه روزنامـه ‏The Mail on Sunday‏ ‏فروخته شد]. ‏Johnny Was‏ نيز نمايش موفقي درون آمريکا و کانادا داشت و شش جايزه نيز از جشنواره هاي آنجا ‏دريافت کرد. اما بعيد هست که چنين موفقيتي درون انتظار معما باشد، چون هيچ معمايي درون پشت موفقيت فيلم وجود ندارد!‏
تنـها بايد کاردان بود و فيلمنامـه خوب داشت و عواملي مطمئن و حرفه اي کـه گويا بـه استثناي اولي همگي درون اختيار فولي ‏بود، و همين باعث شده که تا حاصل کار اش دهان سوزي نباشد. قصه بـه خودي خود براياني کـه شيفته ادبيات پليسي ‏هستند، جذاب است. مخصوصاً اگر قصه ناتمام ديکنز بـه نام راز ادوين درود را خوانده باشند. يعني اولين طبع آزمايي ‏ديکنز درون ژانر پليسي کـه بعدها ديگران کوشيدند پاياني براي آن بنويسند. از طرف ديگر حضور بازيگراني قدرتمند چون ‏ردگريو جيکابي درون کناز ويني جونز و جيسون فلمينگ کـه متعلق بـه نسل جديد بازيگران انگليسي هستند و از دل فيلم ‏هاي گاي ريچي بيرون آمده اند، بـه خودي خود مي تواند نويد بخش تماشاي فيلم پر کشش باشد. ‏
اما تلاش فولي براي تلفيق قصه اي چون حس ششم با قنداق، ضامن و دو لوله تازه شليک شده تفنگ نتيجه اي خيلي ‏خوب بـه بار نمي آورد. فيلمسازهاي بسياري کوشيده اند که تا به درون جريان اصلي فيلمسازي-به قول ايراني ها فيلمسازي ‏بدنـه!- موفقيتب کرده و تماشاگر را مبهوت هوش و استعداد خود کنند. اما نبايد فراموش کرد کـه اين کار فقط درون ‏سايه پلات پر پيچ و خم يا بازيگران اسم و رسم دار و.... بـه دست نمي آيد. آن چه کـه مي تواند هر کارگرداني را بـه ‏موفقيت نزديک کند تعادل درون روايت است. چيزي کـه فيلم فولي فاقد آن هست و درون تلفيق رئاليسم و فانتزي و به شکلي ‏نامعقول پديده هاي فوق طبيعي بـه آن نائل نشده است!‏
با اين حال اگر بـه بازي هنرپيشگان کارکشته اي چون جيکابي[مثل هميشـه اينجا نيز درون دو نقش درخشيده] يا ردگريو ‏علاقمنديد فرصت تماشاي معما را از دست ندهيد!‏
ژانر: درام، مـهيج.‏

براي مشاهده عکسهايي از اين فيلم اينجا را کليک کنيد
 

لينکهاي دانلود (نسخه اورجينال)
http://rapidshare.com/files/56391928/the_riddle__07_.part1.rar  
http://rapidshare.com/files/56404771/the_riddle__07_.part2.rar  
http://rapidshare.com/files/56434640/the_riddle__07_.part3.rar  
http://rapidshare.com/files/56443995/the_riddle__07_.part4.rar  
http://rapidshare.com/files/56452231/the_riddle__07_.part5.rar  
http://rapidshare.com/files/56460190/the_riddle__07_.part6.rar  
http://rapidshare.com/files/56468657/the_riddle__07_.part7.rar  
 

رمز فايل: ندارد

لينکهاي دانلود غيرمستقيم و از سايت رپيدشر مي باشد. براي آشنايي با نحوه دانلود از سايت رپيدشر (Rapidshare) اينجا را کليک کنيد
 

دانلود انيميشن

Gungrave


 

سري کارتون زيباي Gungrave درون 26 قسمت


Genres: Adventure, Drama, Science Fiction, Shounen, Supernatural

Plot Summary: After a tragic scene with the murder of his friends, Brandon Heat follows his only friend Harry McDowel into Millennion, the largest mafia syndicate. While Harry McDowel is striving for power, Brandon is only staying in Millennion to see the girl he loves who's custody was gained by the leader of Millennion, Big Daddy. But as the years pass and Brandon proves loyal to Millennion, Brandon learns the true purpose and passion of Millennion, and that's when true conflict arises.
Brandon Heat, a silent and passive man, is living a laid back life with his friends. He's got his eyes on Maria, but her uncle forbids their relationship. After the brutal murder of his friends and Maria's father, Brandon is on the run together with the only friend he has left; Harry McDowell. When he finds out custody over Maria has been taken by Millennion, the largest mafia syndicate in town, he and Harry decide to join the syndicate. He goes through many hardships after joining the syndicate but he is willing to risk everything as long as he can be close to Maria.  
 

لينکهاي دانلود (نسخه اورجينال؛ بـه زبان ژاپني و زيرنويس انگليسي)
http://rapidshare.com/files/7413073/Gungrave_-_01.rmvb
http://rapidshare.com/files/7413061/Gungrave_-_02.rmvb
http://rapidshare.com/files/7413045/Gungrave_-_03.rmvb
http://rapidshare.com/files/7413068/Gungrave_-_04.rmvb
http://rapidshare.com/files/7413076/Gungrave_-_05.rmvb
http://rapidshare.com/files/7413044/Gungrave_-_06.rmvb
http://rapidshare.com/files/7413053/Gungrave_-_07.rmvb
http://rapidshare.com/files/7413049/Gungrave_-_08.rmvb
http://rapidshare.com/files/7413047/Gungrave_-_09.rmvb
http://rapidshare.com/files/7413050/Gungrave_-_10.rmvb
http://rapidshare.com/files/7413051/Gungrave_-_11.rmvb
http://rapidshare.com/files/7413083/Gungrave_-_12.rmvb
http://rapidshare.com/files/7413089/Gungrave_-_13.rmvb
http://rapidshare.com/files/7413052/Gungrave_-_14.rmvb
http://rapidshare.com/files/7413056/Gungrave_-_15.rmvb
http://rapidshare.com/files/7413059/Gungrave_-_16.rmvb
http://rapidshare.com/files/7413060/Gungrave_-_17.rmvb
http://rapidshare.com/files/7413057/Gungrave_-_18.rmvb
http://rapidshare.com/files/7413055/Gungrave_-_19.rmvb
http://rapidshare.com/files/7413074/Gungrave_-_20.rmvb
http://rapidshare.com/files/7413067/Gungrave_-_21.rmvb
http://rapidshare.com/files/7413082/Gungrave_-_22.rmvb
http://rapidshare.com/files/7413065/Gungrave_-_23.rmvb
http://rapidshare.com/files/7413069/Gungrave_-_24.rmvb
http://rapidshare.com/files/7413066/Gungrave_-_25.rmvb
http://rapidshare.com/files/7413064/Gungrave_-_26.rmvb

رمز فايل: ندارد


لينکهاي دانلود غيرمستقيم و از سايت رپيدشر مي باشد
.
براي آشنايي با نحوه دانلود از سايت رپيدشر (Rapidshare) اينجا را کليک کنيد


فيلم کريسمس

How the Grinch stole Christmas


 

لينکهاي دانلود (نسخه اورجينال)
http://rapidshare.com/files/5648083/The_G.part8.rar  
http://rapidshare.com/files/5638272/The_G.part7.rar  
http://rapidshare.com/files/5626996/The_G.part6.rar  
http://rapidshare.com/files/5620086/The_G.part5.rar  
http://rapidshare.com/files/5595350/The_G.part4.rar  
http://rapidshare.com/files/5362206/The_G.part3.rar  
http://rapidshare.com/files/5354808/The_G.part2.rar  
http://rapidshare.com/files/5347284/The_G.part1.rar

رمز فايل: deadlydonkey

لينکهاي دانلود غيرمستقيم و از سايت رپيدشر مي باشد. براي آشنايي با نحوه دانلود از سايت رپيدشر (Rapidshare) اينجا را کليک کنيد

 

----------------------------------------------------------------------

قابل توجه شما ایرانیـان عزیز خارج از کشور !
با همکاری دوست بسیـار عزیزم «benz223@gmail.com» هر هفته، روزهاي جمعه يک فيلم سينمائي ايراني براي مشاهده آنلاین (و یـا دانلود) تقدیم مـی گردد.

 

 


دانلود آلبوم: فارسي

گله
باصداي محسن ياحقي

آلبوم جدید و بسیـار زیبای محسن یـاحقی بـه نام گله
 

براي دانلود، روي لينکهاي بالا کليک سمت راست کرده و Save Target As را بزنيد.

تک موزیک

آهنگ زیبای انسانم آرزوست عليرضا عصار

لينک دانلود
براي دانلود، روي لينکهاي بالا کليک سمت راست کرده و Save Target As را بزنيد.



 

موسيقي کريسمس

Andre Rieu - Christmas Around The World


ليست آهنگ ها:

01. Silent Night, Holy Night
02. O Holy Night (Cantique De Noel)
03. Rudolph The Red-Nosed Reindeer
04. Winter Wonderland
05. Sah Ein Knab Ein Rosslein Stehen
06. The Star Of Bethlehem
07. Deck The Halls With Boughs Of Holly
08. Ave Maria
09. Slumber, My Darling
10. Gesu Bambino
11. The Angel
12. Evening Prayer
13. Hallelujah
14. The Tulip Song
15. Dendenra Ryu
16. We Wish You A Merry Christmas


لينک دانلود

رمز فايل: ندارد

لينکهاي دانلود غيرمستقيم و از سايت رپيدشر مي باشد. براي آشنايي با نحوه دانلود از سايت رپيدشر (Rapidshare) اينجا را کليک کنيد

 

 

 

نرم افزار PC

iWebNegar هر شب یک cms
 


 iWebNegar برنامـه تحت وب براي ايجاد و مديريت وبلاگ مي باشد کـه با امکانات و سازگاري هاي بخصوص کـه در طراحي آن لحاظ شده هست ، براي وبلاگ هاي فارسي کاملا مناسب است.
اين برنامـه بـه زبان PHP و با بانک اطلاعاتي MYSQL طراحي شده هست و درون سرور Apache روي سيستم عامل لينوو ويندوز و سرور IIS روي ويندوز قابل نصب است.

ويژگي هاي اين برنامـه :
قابليت تايپ فارسي و نيز استفاده از شکلک ها و فونت هاي Webdings و ... توسط ويرايشگر موجود
آرشيو زماني مطالب قابليت حذف و ويرايش مطالب بعد از ارسال
قابليت جستجو درون بين مطالب ارسال شده
قابليت ارسال نظرات براي هر مطلب
امکان افزودن تعداد نامحدودي مدير بـه صورت مدير سايت و يا نويسنده (مناسب براي وبلاگ گروهي)
توسعه پذيري و امکان افزودن تعداد نامحدودي صفحات بـه وبلاگ درون شکل و قالب وبلاگ
امکان استفاده از قالب هاي آماده وب نگار و يا ويرايش قالب پيشفرض و طراحي قالب دلخواه
بالاگذاري فايل ها (تصوير، فلش، تکست،زيپ شده و ...) از طريق کنترل پنل مدير
ارسال خبرنامـه بـه اعضا و قابليت افزودن ، حذف و ويرايش اعضاي خبرنامـه
صفحه تماس با من با قابليت پيوست فايل و ارسال بـه پست الکترونيک مدير
اصلاح اختلاف زمان سرور و زمان محلي
نسخه XML
و ...


لينک دانلود  (حجم فايل حدود 1 مگابايت مي باشد و کرک برنامـه درون داخل فايل زيپ قرار دارد)
 

رمز فايل: ندارد

لينکهاي دانلود غيرمستقيم و از سايت رپيدشر مي باشد. براي آشنايي با نحوه دانلود از سايت رپيدشر (Rapidshare) اينجا را کليک کنيد

 

دنياي موبايل

Heroes Lore



بازس بسيار زيبا و فكري براي گوشي هاي موبايل
اين كودك را همراهي كنيد و از دست خطرهاي احتمالي بدور نگه داريد .
 

لينک دانلود

رمز فايل: ندارد

براي دانلود، روي لينکهاي بالا کليک سمت راست کرده و Save Target As را بزنيد.

نکته: فایل مورد نظر بصورت فشرده با پسوند های Zip یـا Rar مـیباشد. لذا بعد از دریـافت فایل ، آن را از حالت فشرده خارج و سپس با استفاده از دستگاه بلوتوث یـا کابل و یـا دستگاه کارت ریدر برروی گوشی موبایل خود Install نمایید.

   

بخش اول

مطالب ارسالی نویسندگان ثابت «روزانـه»
 

نمکدون
alimerikhi@yahoo.com

 

 

حديث روزانـه
arash_new2001@yahoo.com

پیـامبر اكرم(ص) فرمودند:
فاطمـه بضعه منی فمن آذاهـا فـقـد اذانی و من احبـها فـقـد احبنی

فاطمـه پاره وجود من است، هر كه او را بیـازارد مرا آزار داده و هر كه او را خوشحال كند مرا خوشحال كرده است.

(بحارالانوار،ج43ص29)

 

 

روزشمار عاشورا
vinchester60@yahoo.com

6/10/86
فقط بیست و سه روز که تا روز واقعه باقی هست .

ملائکه به منظور زائر قبر امام حسین (ع) طلب آمرزش مـی¬کنند و در وقت رفتن او را مشایعت مـی¬نمایند. که تا یکسال از هر بلائی درون امان باشد و ملائکه از شش جهت نگهبان او هستند. هر گاه فوت کند او را تشییع کنند و در غسل و کفن او حاضر شوند و بر او نماز مـی¬خوانند . ( کامل الزیـارات )

کيست حسين را ياري کند؟
 

 

يک لبخند
toraj_fal@yahoo.com

مردی را کـه زنش مرده بود ، تسلیت گفتند و بدو یـاد آور شدند کـه زن دیگری برایش خواهند گرفت . مرد آرام گرفت . بعد از چندی آن مرد خرش نیز مرد و سخت مـی گریست و هر چه دلداریش مـی دادند ، موثر واقع نمـی شد .
یکی گفت : تو زنت مرد ، اینـهمـه نگریستی و آرامش یـافتی و برای مرگ خر این همـه بیتابی مـی کنی ؟ مرد زن مرده گفت : آخر هنگامـی کـه مرد همـه گفتند زن دیگری برایت خواهیم گرفت ، ولی اکنون کـه خرم مرده هست ،ی نمـی گوید کـه خری دیگر برایت خواهیم خرید . !!!

کریم خان زند مریض شد . طبیبی را آوردند ، طبیب بعد از معاینـه فراوان و تشخیص بیماری خان ، اسباب امــاله ( تنقیـه ) را فراهم آورده و گفت : حتما امــا له شود . خان هم بـه صدای بلند گفت : حتما امــاله شود . طبیب ترسید کـه بگوید شما را ، و بناچار گفت : بلی ، خان بـه سلامت باشند ، حتما مرا امــاله کنند که تا شما خوب شوید .
سپس طبیب را امــا له د و از قضای روزگار حال خان خوب شد . بعد از آن هر وقت کریم خان مریض مـیشد ، طبیب بیچاره را به منظور امــا له خبر مـی د !!

 

 

ترجمـه اخبار ترکيه
uzakyol@gmail.com

اتومبیل وارد استودیوی پخش زنده تلویزیون شد!



هنگامـی کـه شبکه آمریکایی ABC درون حال پخش زنده اخبار بود ناگهان یک اتومبیل ون دیوار استودیو را شکافت و وارد استودیو شد!
مجری برنامـه زنده کـه وحشتزده شده بود درون هنگام پخش زنده از ترس فریـاد کشید!!
این هم لحظه ورود اتومبیل بـه استودیو درون هنگام پخش برنامـه زنده تلویزیونی:

http://www.youtube.com/watch?v=FPnLqFkEk0Y

 

 

پرسش از اسلام
zahra4066@yahoo.com

سوال:
آیـا از آيات قرآن مي شود امامت امام علي(ع) را اثبات كرد؟ (البته این دلایل را به منظور ارائه بـه برادران اهل سنت مـی خواهم و لطفا بیـان فرمایید که: روش اثباتم چگونـه حتما باشد؟
 


 

پاسخ:

تمسک بـه قرآن و روایـاتی کـه در توضیح آنـها درون کتب اهل سنت نقل شده است، بهترین راه به منظور اثبات امامت امام علی(ع) به منظور اهل سنت مـی باشد. درون این راستا حتما ببینید دلالت و مفاد آیـه چیست و برای فهم مفاد و مدلول آیـات، توجه بـه قرائن لفظیـه و حالیـه و روایـاتی کـه شان نزول، تفسیر، مصداق آیـات را بیـان مـی کنند، از اهمـیت ویژه ای برخوردارند.
در قرآن مجید آیـات فراوانی داریم کـه به بیـان و اثبات امامت حضرت علی (ع) و دیگر ائمـه طاهرین دلالت دارد. و البته دلالت این آیـات[1] با توجه بـه احادیث بسیـار زیـاد (متواتر) هست که از رسول گرامـی اسلام درون شأن نزول این آیـات وارد شده است. احادیثی کـه مورد قبول شیعه و سنی است، ما درون اینجا بـه چند آیـه اشاره مـی کنیم[2]:
1. آیـه تبلیغ: ای پیـامبر! آنچه را از سوی پروردگارت نازل شده هست به طور کامل (به مردم) برسان، و اگر انجام ندهی، رسالت او را انجام نداده ای، و خداوند تو را از (خطرهای احتمالی) مردم نگاه مـی دارد، و خداوند جمعیت کافران لجوج را هدایت نمـی کند»[3].
خداوند متعال پیـامبرش را با شدت هر چه تمامتر امر فرمود کـه رسالت خود را ابلاغ نماید و طبق روایـات، پیـامبر اکرم (ص) بـه دنبال نزول این آیـه، درون جایی بـه نام غدیر خم، حضرت علی(ع) را بـه جانشینی خود برگزید.[4]
جریـان غدیر درون سال آخر عمر پیـامبر اکرم (ص) درون حجة الوداع اتفاق افتاد و آن حضرت، با بیـان «... من کنت مولاه فهذا علی مولاه...» یعنی …هر من مولای او هستم علی مولای اوست و...، بـه امامت علی بن ابیطالب تصریح فرمود و رسالت خود را ابلاغ فرمود.
این واقعه توسط عده ی زیـادی(110 نفر) از صحابه[5] پیـامبر اکرم(ص) و همچنین از 84 نفر از تابعین و 36 نفر از دانشمندان و مؤلفین، نقل شده است. علامـه امـینی با مدارک و دلایل محکم از منابع معروف اسلامـی(اهل سنت و شیعه)، درون کتاب شریف الغدیر تمامـی این نقل ها را آورده است.
2. آیـه ولایت: «ولی و سرپرست شما تنـها خداست و پیـامبر او، و آنـها کـه ایمان آورده اند و نماز را بـه پا مـی دارند و در حال رکوع زکات مـی پردازند[6]».
بسیـاری از مفسران و محدثان گفته اند کـه این آیـه درون شأن علی (ع) نازل شده است.
«سیوطی» از دانشمندان اهل سنت درون تفسیر «الدر المنثور» درون ذیل این آیـه از «ابن عباس» نقل مـی کند که: «علی (ع) درون حال رکوع نماز بود کـه سائلی تقاضای کمک کرد و آن حضرت انگشترش را بـه او صدقه داد، پیـامبر (ص) از سائل پرسید: چهی این انگشتر را بـه تو صدقه داد؟ سائل بـه حضرت علی (ع) اشاره کرد و گفت: آن مرد کـه در حال رکوع است»، درون این هنگام این آیـه نازل شد.[7]
همچنین از دانشمندان اهل سنت «واحدی[8]» و «زمخشری[9]» این روایت را نقل کرده و تصریح کرده اند کـه آیـه «انما و لیکم الله ...» درباره حضرت علی (ع) نازل شده است.
فخر رازی درون تفسیر خود از عبدالله بن سلام نقل مـی کند، هنگامـی کـه این آیـه نازل شد، من بـه رسول خدا (ص) عرض کردم کـه با چشم خود دیدم کـه علی(ع) انگشترش را درون حال رکوع بـه نیـازمندی صدقه داد بـه همـین دلیل ما ولایت او را مـی پذیریم! وی همچنین روایت دیگری نظیر همـین روایت را از ابوذر درون شأن نزول این آیـه نقل مـی کند.[10]
طبری نیز درون تفسیر خود روایـات متعددی درون ذیل این آیـه و شأن نزول آن نقل مـی کند کـه اکثر آنـها مـی گویند: درباره حضرت علی(ع) نازل شده است.[11]
مرحوم علامـه امـینی (ره) درون کتاب الغدیر، نزول این آیـه درباره حضرت علی را با روایـاتی از حدود بیست کتاب معتبر از کتاب های اهل سنت، با ذکر دقیق مدارک و منابع آن، نقل کرده است.[12]
در این آیـه، ولایت حضرت علی(ع) درون ردیف ولایت خدا و پیـامبر(ص) قرار داده شد.
3. آیـه اولی الامر: «ایـانی کـه ایمان آورده اید اطاعت کنید خدا را و اطاعت کنید رسول خدا (ص) و اولی الامر از خودتان را[13]».
از سویی دانشمندان[14] گفته اند کـه آیـه اولی الامر درباره حضرت علی (ع) نازل شده است.
مثلا «حاکم حسکانی» حنفی نیشابوری (مفسر معروف اهل سنت) درون ذیل این آیـه پنج حدیث نقل کرده کـه در همـه آنـها عنوان «اولی الامر» بر علی (ع) تطبیق شده است.[15]
در تفسیر «البحر المحیط» نوشته «ابوحیـان اندلسی مغربی» درون مـیان اقوالی کـه درباره اولی الامر نقل کرده از مقاتل و مـیمون و کلبی (سه نفر از مفسران) نقل مـی کند کـه منظور از آن، ائمـه اهل بیت (ع) هستند.[16]
«ابوبکر بن مؤمن شیرازی» (از علمای اهل سنت) درون رساله «اعتقاد» از ابن عباس نقل مـی کند کـه آیـه فوق درباره حضرت علی (ع) نازل شده است.[17]
از سویی دیگر درون اين آيه شريفه با سبياق واحد و عدم تکرار لفظ (اطيعوا)، اطاعت خدا و رسول و اولی الامر واجب شده هست و از این جهت اولی الامر معصوم هست (و الا دستور بـه اطاعت از آنـها بـه نحو اطلاق معنی نداشت) همانطوریکه خدا و پیـامبرش معصومند. و طبق آنچه درون روایـات آمده، معصومـین منحصر درون ا شیعه اند.
آنچه بیـان شد تنـها بخشی از احادیثی بود کـه از کتب اهل سنت و راویـان مورد قبول آنان و همچنین از کتب شیعه تنـها درباره سه آیـه، از آیـاتی کـه درباره ولایت و امامت حضرت علی (ع) نازل شده هست بیـان گردیده و پیرامون این آیـات و آیـات دیگر نکات قابل توجه دیگری درون مـیان کتب اهل سنت وجود دارد کـه برای اطلاع بیشتر حتما به کتاب های معتبر مراجعه کرد.
غیر از این سه آیـه کـه به صورت مختصر ذکر شد، آیـات دیگری نظیر: آیـه صادقین: «یـا ایـها الذین امنوا اتقوا الله و کونوا مع الصادقین[18]»و آیـه قربی: «قل لا اسئلکم علیـه اجراً الا المودة فی القربی[19]» نیز مستقیماً بـه ولایت و امامت حضرت علی (ع) و دیگر ائمـه پرداخته هست که درون روایـات پیـامبر اکرم کـه در کتاب های اهل سنت و شیعه نقل شده، آمده است.
علاوه بر این آیـات، آیـات دیگری، بازگو کننده ی فضیلتی از فضیلت های حضرت علی (ع) و برتری آن حضرت بر سایر صحابه و یـاران و نزدیکان پیـامبر اکرم(ص) است. حال با استناد بـه حکم عقل کـه تقدیم «مرجوح» بر «ارجح» را قبیح مـی شمارد، مـی توان نتیجه گرفت کـه امامت و جانشینی پیـامبر اکرم (ص) حق حضرت علی (ع) است.
برای مطالعه بیشتر مـی توانید بـه تفسیر پیـام قرآن، زیر نظر آیت الله مکارم شیرازی، جلد 9 (امامت و ولایت درون قرآن مجید، صفحه 177 بـه بعد) مراجعه فرمایید.

-----------------------------------
[1] به منظور آگاهی از اینکه چرا نام ا بـه صراحت درون قرآن نیـامده است، مراجعه شود بـه نمایـه: نام ا‏عليهم السلام درون قرآن.
[2] به منظور آگاهی بیشتر مراجعه شود بـه نمایـه: دلایل اعتقاد بـه امامت و ا.
[3] . مائده، 67. به منظور آگاهی بیشتر مراجعه شود بـه نمایـه: اهل سنت و آیـه تبلیغ.
[4] . مکارم شیرازی، پیـام قرآن، ج 9، امامت درون قرآن، ص 182 بـه بعد.
[5]ابوسعید خدری، زیدین ارقم، جابر بن عبدالله انصاری، ابن عباس، براء بن عازب، حذیفه، ابوهریرة، ابن مسعود و عامر بن لیلی، از آن جمله اند.
[6] . مائده، 55.
[7] . الدرالمنثور، ج 2، ص 293.
[8] . اسباب النزول، ص 148.
[9] . تفسیر کشاف، ج 1، ص 649.
[10] . تفسیر فخر رازی، ج 12، ص 26.
[11] . تفسیر طبری، ج 6، ص 186.
[12] . الغدیر، ج 2، ص 52 و 53.
[13] . نساء، 59.
[14] درون تفسیر برهان نیز ده ها روایت از منابع اهل بیت (ع) درون ذیل این آیـه آمده هست که مـی گوید: آیـه مزبور درباره علی (ع) یـا آن حضرت و سایر ائمـه اهل بیت (ع) نازل شده و حتی درون بعضی از روایـات نام دوازده امام (ع) یک یک آمده است. تفسیر برهان، ج 1، ص 381 – 387.
[15] . شواهد التنزیل، ج 1، ص 148 که تا 151.
[16] . بحر المحیط، ج 3، ص 278.
[17] . احقاق الحق، ج 3، ص 425.
[18] . توبه، 119. درون روایـات بیـان شده هست که: منظور از صادقین حضرت علی(ع) و اهل بیت پیـامبر(ص) مـی باشند.( ینابیع المودة ص115 و شواهد التنزیل ج1 ص262)
[19] . شوری، 33. به منظور آگاهی بیشتر مراجعه شود بـه نمایـه: اهل بيت‏عليهم السلام و آيه‏ى مودت.

 

 

فردوسي طوسي
baran432002@yahoo.no

همـه‌چیز که تا قبل از دست بردن بـه نبرد برابر هست و تمام نیروها نیرویی درون مقابل خود مـی‌بینند. اما همـین همزاد بودن و برابر بودن نیروها عوض اینکه سبب خیر شود تمام تلاش‌های دو طرف را بـه بن‌بست مـی‌کشاند و بجز نبرد راهی نمـی‌ماند.
ـــ دخالت سایر شخصیت‌های دیگر داستان مانند پشوتن (برادر رستم)، زال(پدر رستم)، فرامرز و زواره (پسران رستم)، بهمن و نوش‌آذر (پسران اسفندیـار) درون جاهای مختلف داستان اگرچه گاهی بـه نیت خیر هست اما همـه و همـه بـه نحو جبرگرایـانـه و عجیبی منجر بـه تشدید درگیری آن دو پهلوان و در نـهایت پایـان غم‌انگیز داستان رستم و اسفندیـار مـی‌شود.
و سوال اساسی این داستان درون این بین باقی مـی‌ماند که: چهی مقصر بود؟! رستم و لجبازی‌اش؟ اسفندیـار و تعصب‌اش؟ گشتاسب و قدرت‌خواهی‌اش؟ جاماسب و بداندیشی و خرافات‌اش؟ تقدیر شوم؟ زمانـه؟...

 

 

مصحف
hamed.1360@yahoo.com

هر روز چند آيه قرآن بخوانيم

« براى شنيدن آيه مورد نظر بر روى شماره آيه كليك كنيد و براي مشاهده تفسير الميزان و نمونـه بر روي آيه کليک کنيد »

آیـات امروز را مـی توانید از طریق این لینک هم مطالعه کنید


توضيح:
هر روز مي خواهيم يک صفحه از قرآن را با هم بخوانيم (به همراه معني آن) هر روز چند دقيقه وقت مي ذاريم، بعد از يه مدت مي بينيم کل قرآن را ختم کرده ايم، بـه همين راحتي.
فرمايش امام صادق (عليه السلام) هم کـه يادمون هست: «قرآن پیمان خداست بر خلق او و برای شخص مسلمان شایسته هست که بر عهد خود نگاه کند و هر روز 50 آیـه بخواند.»
بيائيم فعلا حداقل با يک صفحه درون روز شروع کنيم!
ياعلي مدد ... التماس دعا

بخش دوم

ديگر مطالب ارسالی

اعضا محترم گروه مي توانند مطالبشان را بـه آدرس
 Mobin_s2004@yahoo.com
بفرستند که تا با نام خودشان درون اين ستون نوشته شود.

 

Ali.Izadi@gtbahain.com

يک ايميل دريافتي

Salam douste aziz.
Avval az hame bayad az majalleye binahayat khoobetoon tashakkor konam. Injur majalleha vase kesai ke kharej az iran hastan kheyli khube, vaghean sargarm konande va amouzande hast.
Oh yadam raft khodam ro moarrefi konam bebakhshid, man ali hastam az Bahrain.
Va amma dar morede mozooe emroozetoon tu shemareye 856 ke dar morede neveshtan rooye eskenas harf mizadin.
Vaghean ke kare kheyli zeshtiye, kari be zararhaye mali vaseye dolat nadaram, amma az in kar mitune esme iran ro kam kone, aslant ye khareji age pule ma ro bebine mige "age pooleshoon injuriye, pas vai behale keshvareshun"
Vaghean bankdar haye ma bayad ye kam takhassosi tar kar konan.
Baz ham az majalleye zibatun mamnoon hastam.
Inshalla az inpasbishtar bahatun dar tamas khaham bood ba age be matlabe jalebi barkhord kardam hatman baratoon minevisam…..

 

hamed.1360@yahoo.com

بی فایده بودن قرآن بی ولایت


کمـیل بن زیـاد شبی با حضرت علی علیـه السلام درون کوچه‎های کوفه قدم مـی‎زد، کـه صدای قرآن دلنشینی، کمـیل را شگفت‎زده ساخت،
صدائی را شنید کـه به گونـه محزونی قرآن مـی‎خواند:
"اَمّن هُوَ قانِتٌ آناءَ اللّیل(1) ؛ «آیـا آنـها با ارزش مـی‎باشند یـا آن کـه شب را بـه عبادت مـی‎گذراند؟»
امام علی علیـه السلام کـه متوجه شگفت‎زدگی کمـیل شده بود فرمود:
آیـا صدای قرآن این مرد تو را بـه تعجب واداشته؟ درون حالی کـه این مرد بـه زودی وارد جهنم مـی‎شود.
کمـیل بیشتر تعجب کرد و نمـی‎دانست آن شخص کیست؟
او یکی از منحرفان خوارج بود کـه عقیده سالمـی نداشت، و امام زمان خود را بـه درستی نمـی‎شناخت و ط سیـاستمداران نـهروان شده بود.
پس از جنگ نـهروان درون حالی کـه حضرت علی علیـه السلام اشاره بـه جنازه‎ای مـی‎کرد بـه کمـیل فرمود:
این جنازه همان شخصی هست که آن شب آیـه "امّن هو قانتٌ آناء اللّیل" را مـی‎خواند.(2)

پی‎نوشت‎ها:
1- سوره زمر، آیـه 9 .
2- سفینة البحار، ج 2، ص 497.

منبع:
امام علی علیـه السلام و مسائل سیـاسی، محمد دشتی، ج 9 .

 

saeed.bakhtiarirad@gmail.com

مدیر محترم مجله مبین
با سلام اگر یـادتان باشد چاپ مطلب توهین آمـیز درون چند شماره قبل درون مورد آقای اعلمـی نماینده تبریز اعتراض بنده و پس از آن اعتراض تعداد زیـادی از خوانندگان را بـه دنبال داشت کـه البته جنابعالی بعد از مدتی با چاپ نامـه ها بنده را نیز بـه دیکتاتور بودن متهم کردید اکنون درون شماره جدید نیز مطلب هجو آمـیز درون مورد آقای چاپ کردید شما کـه در جواب اعتراض پیشین نوشتید کـه موافق اینگونـه مطالب نیستید بعد چرا دوباره تکرار شد منتظر جواب روشن و منطقی شما هستم اگر این نامـه و جواب شما چاپ شود سایرین نیز مـی توانند درون این مباحثه شرکت جویند
با سپاس
سعید بختیـاری راد

 

mastoor_313@yahoo.com

كريستمس، تابستان يا زمستان؟!
 

کریسمس جشنی هست که همـه ساله درون کشورهای مسیحی برگزار مـیشود و ملیونـها مسیحی درون سراسر جهان سال نوی خود را همزمان با آن آغاز مـیکنند. این جشن درون ابتدای زمستان و همزمان با تولد حضرت مسیح(ع)است. درون سنتهای بسیـاری از فرهنگها جشن زمستانی از جشنـهای بسیـار محبوب تلقی مـی شود و بخشی از آن بـه کم شدن کارهای کشاورزی درون فصل زمستان برمـی گردد.
از دیدگاه دینی، ایستر(عید پاک) مـهمترین جشن درون تقویم کلیسایی بوده و کریسمس از اهمـیت کمتری برخوردار بود، از سوی دیگر کلیساهای اولیـه بـه جشن گرفتن تولد اعضای کلیسا معترض بودند. برتری جشن کریمسمس درون دوران مدرن از بسیـاری لحاظ منعکنده تأثیر فزاینده سنت جشنـهای زمستانی هست که درون آن مـیان مـی توان بـه جشنـهای ساتورنالیـا، ناتالیس سولیس ایویچتی، یول و حتی جشن باستانی مـیترا (خدای خورشید) اشاره کرد.
در عصر رومنـها، جشن ساتورنالیـا مشـهورترین جشن زمستانی و زمان استراحت، جشن، شادی و پایـان قوانین رسمـی محسوب مـی شد. این جشن بـه احترام ساتورن از 17 که تا 24 دسامبر برگزار مـی شد اما درون دوره امپراطوری این جشن از هفت بـه پنج روز تقلیل یـافت.
ناتالیس سولیس ایویچتی روز 25 دسامبر تحت عنوان "تولد خورشید مغلوب نشدنی" جشن گرفته مـی شد و دربرگیرنده ستایش الهه ها و خدایـان خورشید بود. الگابالوس امپراطوری رومـی (222-218) بنیـانگذار این جشن بود کـه مجبوبیت آن درون دوران اریلیـان بـه اوج خود رسید. روز 25 دسامبر همچنین تاریخ انقلاب زمستانی هست و این جشن نشان دهنده عدم مغلوب شدن خورشید درون زمستان بود. بسیـاری از نویسندگان اولیـه مسیحیت تولد دوباره خورشید را بـه تولد مسیح نسبت داده اند و کاتولیکها استدلال مـی کنند کـه جشن سول اینویکتوس همان تاریخ کریسمس و مـیلاد مسیح است.
جشن یول درون اواخر دسامبر و اوایل ژانویـه برگزار مـی شد و هدف از آن احترام و ستایش خدای رعد بود؛ یک کنده بزرگ چوب را با این اعتقاد کـه هر چه جرقه رعد بیشتر باشد نشان دهنده تعداد خوک یـا ای هست که سال آینده متولد خواهد شد، آتش مـی زدند و جشن که تا سوختن کامل کنده ادامـه داشت و گاهی بـه 12 روز مـی کشید. ازآنجا کـه اروپای شمالی از آخرین بخشـهایی بود کـه به مسیحیت روی آورد جشنـهای غیر مسیحی آنـها تأثیر بسیـاری بر شکلی گیری جشن کریسمس داشت. اسکاندیناویـها هنوز هم کریسمس را یول مـی نامند، کـه این کلمـه بـه تدریج درون زبانـهای انگلیسی و آلمانی معادل کریسمس شد.
آیین های جشن مـیترا نیز کـه از جشن های باستانی ایران بوده و در ابتدای زمستان برگزار مـیشده، درون بین سربازان رومـی بسیـار رایج بوده و حتی گفته مـیشود خورشید یـا گوی زرینی کـه در رأس درخت کریسمس قرار مـیدهند نشانی از مـیترا یـا همان خدای خورشید مـیباشد.
اما درون مورد اینکه آیـا واقعاَ تولد مسیح درون فصل زمستان بوده یـا نـه، هیچ مرجع تاریخی معتبری وجود ندارد و حتی درون برخی منابع خلاف آن نیز گفته شده است. درون انجیل لوقا (8:2) درون مورد تولد مسیح چنین نوشته شده: « و در آن نواحی شبانان درون صحرا بـه سر مـیبردند و در شب پاسبانی گله های خود مـی د». این درون حالی هست که عیسی مسیح درون اورشلیم (فلسطین) متولد شده کـه در این فصل سال سرد و برفی هست و چوپانان گله های خود را درون آغول نگه مـیداشتند. اما درون مورد اینکه منشاَ این تاریخ به منظور تولد مسیح از کجا آغاز شد، حتما گفت کـه توس جولیوس افریکانوس نخستین مورخ مسیحی کـه شرح وقایع جهانی را آغاز کرد، درون رایج این شایعه نقش محوری داشت. از دیدگاه او این روز(25 دسامبر) نـه ماه بعد از آبستن شدن مریم (س) است، اما بـه عقیده ی برخی دوران بارداری مریم(س) تنـها شش ماه بوده است.

 

saberghodsi@yahoo.com

نگاهي بـه كارهاي خارق العاده

قسمت سوم

در ادامـه بحث كارهاي خارق العاده مطالب باقيمانده از قبل را پي مي گيريم. قبلا گفتيم كه كارهاي خارق العاده بـه دو قسم اصلي تقسيم مي شوند
الف:امور الهي
ب:امور شيطاني

اما امور الهي
علاوه بر معجزه كه خاص انبيا كرامات براي مومنين واقعي ممكن هست تحقق يابد.صفاي باطن وپاكي نفس گاهي اوقات سبب مي شود انسان بـه برخي امور دست پيدا كند
در برخي روايات بـه صورت مستقيم يا غير مستقيم بـه برخي از اين مسائل اشاره شده است
مثلا رسول گرامي اسلام مي فرمايند
«لولا أن الشیـاطین یحومون علی قلوب بنی آدم لنظروا الی ملكوت السموات و الارض(اگر شیـاطین اطراف دلهای بنی‌آدم را فرانگرفته بودند آدمـیان مـی‌توانستند بـه ملكوت آسمانـها و زمـین بنگرند
و يا مي فرمايند:
لولا تكثير في كلامكم ، و تمريج في قلوبكم ، لرايتم ما اري ، و لسمعتم ما اسمع :اگر نبود پر حرفيها و حرفهاي اضافي شما و اگر نبود تمريج درون دلهايتان ( مرج يعني چمن .كه دلتان حالت چمن را دارد و هر حيواني درون آن مي چرد )مي توانستيد آنچه را كه من مي بينم ببينيد و صداهايي را كه من مي شنوم بشنويد
وروايات ديگري كه نشانگر اين معانيست
پس صفاي دل وپرهيز از ذنوب ممكن هست برخي از اين حالات را براي انسان بـه وجود آورد
در دوران معاصر ما نيز براي برخي از مومنين اتفاقاتي از اين دست رخ داده است.ماجراي مرحوم ملا كاظم ساروقي كه درون عين بي سوادي حافظ يكباره قران شد وتوسط برخي مراجع وقت مورد آزمايش قرار گرفت تاييدي بر همين معاني است
پس مي توان گفت كه مقابله با هواهاي نفساني وانجام درست امور شريعت گاهي اوقات باعث مي شود برخي كرامات براي برخي مومنين ظهور پيدا كند
اما اينكه انشان وقتش را بر اي رسيدن بـه اين امور بگذارد ودنبال اين امور برود اسلام توصيه اي نكرده بوحتي براي آنـها ارزشي قائل نيست
اگر كسي دست بـه رياضت كشيدن بزند يا چله نشيني كند كه مثلا چشم برزخي ويا برخي ديگر از امور را بـه دست آورد بداند كه درون اوج ضلالت وگمراهي است
علاوه بر اينكه راهي براي تشخيص الهي يا غير الهي بودن اين امور درون دست نيست وتمييز آن بسيار سخت است
هدف رسيدن بـه خداست وگاهي اوقات شيطان براي اينكه بتواند انسان را سرگرم كند اورا بـه اين امور مبتلا مي كند واورا از هدف اصلي يعني رسيدن بـه اوج عبوديت باز مي دارد
اما با همـه اين تفاسير بايد گفت كه انجام يك امر خارق العاده باعث تاييد عامل آن توسط شرع نيست.
يعني كرامت نمي تواند دليل حقانيت باشد
شـهيد بزرگوار مطهري رحمت الله عليه مي فرمايند:کرامت يک امر خارق‌العاده هست که صرفاً اثر قوت روحي و قداست نفساني يک انسان کامل يا نيمـه‌کامل است، و براي اثبات منظور الهي خاصي نيست، معجزه زبان خداست کـه که شخصي را تأييد مي‌کند ولي کرامت چنين زباني نيست. (كتاب وحي ونبوت)
ايشان نيز كرامت را زبان تاييد نمي داند

۲-امور شيطاني.
بسياري از كارهاي خارق العاده اي كه توسط غير مومنين مانند صوفيها.مرتاضان وساير اهل رياضت وحتي شيطان پرستان انجام مي شود شيطاني هست ونـه تنـها نشانـه حقانيت نيست بلكه باعث ضلالت بشر نيز مي شود
اين امور اقسام زيادي دارد كه انشا الله درون بحث بعدي بـه آن خواهم پرداخت.

ادامـه دارد ...

.

alirezamajidi@gmail.com

یوتیوب، آریتمـی ونکه‌باخ و جاستین تیمبرلیک!

نـه حالم کاملا خوب است! داستان از این قرار هست که جمعی از دانشجویـان دانشکده پزشکی آلبرتا کـه نام گروهشان را کلاس پزشکی 2010 گذاشته‌اند، با هجو یکی از آهنگ‌های «جاستین تیمبرلیک»، یکی از انواع بی‌نظمـی ریتم قلب (آریتمـی یـا دیس‌ریتمـی) را بـه صورت هنرمندانـه و فراموش‌نشدنی توضیح داده‌اند.
این ویدئو را مـی‌توانید درون اینجا ببینید.

اگر سرعت اینترنت شما پایین است، مـی‌توانید صدای این شبه‌ترانـه را با رفتن یـه این صفحه دانلود کنید و گوش کنید، گرچه لطف ویدئو را ندارد! (830 کیلوبایت)

آریتمـی ونکه‌باخ Wenckebach، نام آریتمـی مورد بحث است. بـه این آریتمـی، موبیتز نوع I یـا بلوک درجه دوم تیپ 1 هم گفته مـی‌شود.

در بلوک درجه دوم یک یـا تعداد بیشتری از تکانـه‌های عصبی از دهلیز بـه بطن قلب نمـی‌رسد. درون نوع یک بلوک درجه دوم، فاصله PR رفته‌رفته طولانی و طولانی‌تر مـی‌شود که تا جایی کـه سرانجام یک تکانـه بـه بطن نمـی‌رسد. محل بلوک درون آریتمـی ونکه‌باخ، گره دهیلیزی-بطنی است. درون بلوک ونکه‌باخ گذاشتن پیس بـه ندرت اندیکاسیون دارد. این بلوک غالبا درون هنگام خواب و افزایش تون واگ رخ مـی‌دهد.

 

کاشف این آریتمـی آقای کارل فردریک ونکه‌باخ بود، این پزشک داخلی اطریشی درون آلمان زاده شد. (1864- 1940) ، او درون سال 1899 این نوع آریتمـی را توصیف کرد.

 

اما، دکتر ونکه‌باخ کـه نامش بـه واسطه کشف این نوع آریتمـی درون تاریخ پزشکی جاودانـه شده است، درون لنست بـه نکته مـهمـی اشاره کرد:
«شـهرتم را مدیون استفاده از داروی دیژیتال درون دوزهایی مـی‌دانم کـه متون پزشکی آن را خطرناامناسب مـی‌دانند.»

جالب هست که اگر الان گوگل را به منظور بلوک ونکه‌باخ جستجو کنید، این ویدئو درون صدر نتایج جستجو بـه شما پیشنـهاد مـی‌شود!

 

niceboy_1380@yahoo.com

خشونت و جنون بر ضد زنان درون امریکا و اروپا
عفیلم و اسناد


این تصویری هست که از زن غربی همـیشـه نمایش داده مـیشود خوش و خندان و ازاد

حالا حقایقی کـه در غرب وجود دارد درون مورد زنان
خشونت و جنون بر ضد زنان درون غرب
کتک زدن زنان درون امریکا Spank

و
پدیده ای بـه نام
RAPE

یعنی ربودن و تجاوز بـه زنان همراه با شکنجه های جنون اور و شدید

تصاویر و اسناد و شواهد و مدارک گویـای این حقیقت هست که غرب و بخصوص امریکا چه جنایـاتی درون حق زنان مـیکنند و چه خشونت جنون امـیزی بر ضد زنان دارند به منظور باز شدن این مسئله فقط بـه دو مورد کوچک رسیدگی مـیکنیم

کتک زدن زنان Spank
ابتدا کتک زدن زنان و ان و حقیر انـها از کودکی که تا بزرگسالی این کتک زدن درون غرب اسمـی خاص هم پیدا کرده و فقط دیدن فیلمـها و عکسهای ان کافیست و هیچ صحبت اضافه ای نمـیخواهد

۲- پدیده ای کـه به شدت رشد روز افزون دارد و به سرعت درون حال گسترش هست درون غرب پدیده ای بنام RAPE
یعنی ربودن و سپس تجاوز کـه ان یـا زنان را مـیربایند و سپس با کمال خونسردی بـه ان یـا زن تجاوز مـیکنند انـهم بصورتی مریض وار همراه با شکنجه های مختلف از جمله بستن زنـها اویزان انـها وانواع حقارتهای دیگر کـه اصلا قابل ذکر نیست

کتک زدن زنان Spank
سایتهایی کـه شما مـیتوانید صدها هزار عو تصویر و فیلم را از این رفتار وحشیـانـه و تحقیر کننده نسبت بـه زنان ببینید
سایتهایی کـه به کاربران ده ها هزار از فیلمـها
و عکسها و تصاویر از این رفتار حقیر کننده
ارائه مـیکنند
http://www.spanked۴u.com/
http://www.bizzoria.com/free_spvid/index.php
http://free-spanking-movies.com/
http://www.spankingdot.com/
http://www.hardspanks.com/index.html
http://spankcamp.hardspankings.com/
http://www.worldspanking.net
http://www.spankingcenter.com/top/index.html?۵۰
http://www.spankinglist.com/index.html
http://www.strongspanking.com/
http://www.spankingerotic.com/index.html
http://spanking.kinkest.com/index.html?۵۰
http://www.spankingtop۱۰۰.com/topsites/index.html
http://www.corporalpunishments.com/index.html
http://www.spankinglist.com/index.html
http://www.savagespanking.com/
http://www.bullwhip-horsewhip.com/
http://www.realspankings.com/toplist/Top۵۰.html
http://www.hardspanks.com/index.html
http://www.spankingdot.com/
http://www.spankingonline.com/
http://www.spankcamp.com
http://www.free-spanking.com
http://www.firmhandspanking.com
http://www.bizzoria.com/ofree_spm/index.php
http://www.deardrocher.net/
http://www.spankingfreevideos.com/free/index.shtml
http://www.firmhandspanking.com/spankingpreviews.htm
http://www.spankingonline.com/free-movies.php?
http://www.savagespanking.com/tgp/
http://painforgirl.com/
http://www.sit-spanking.com/
http://www.spankbuxx.com/hosted/spvids/۲۰۰۶/۱۰۰۲/index.php?nats=NTMwOjU۶MTI
http://www.spankcamp.com/wm/mg/mg۰۱۱/۲۴۴۱۳۹۷۴۷۵۲۴.html
شامل
لینکستانـها - معرفی صدها هزار سایت مخصوص کتک زدن زنـها و اموزش و فروش اینگونـه فیلمـها و معرفی سایتهای جدید


و اما پدیده rape
از انجا کـه لینک و یـا تصویرو فیلم و مدرکی از این کار ناشایست و جنایت بار کاملا غیر اخلاقی هست و ما هم نمـیخواهیم فساد ترویج کنیم

فقط برایکسانیکه تحقیقی مـیخوان ن درون سایت گوگل با این ادرس www.google.com شما فقط کلمـه rape و یـا rape را سرچ کنید البته اینترنت شما حتما بدون باشد چون همـه این سایتهای غیر اخلاقی و جنایت پیشـه مسدود و هست.

 

am0okaveh@yahoo.com

 زیبایی ریـاضیـات !


۱ x ۸ + ۱ = ۹
۱۲ x ۸ + ۲ = ۹۸
۱۲۳ x ۸ + ۳ = ۹۸۷
۱۲۳۴ x ۸ + ۴ = ۹۸۷۶
۱۲۳۴۵ x ۸ + ۵ = ۹۸۷۶۵
۱۲۳۴۵۶ x ۸ + ۶ = ۹۸۷۶۵۴
۱۲۳۴۵۶۷ x ۸ + ۷ = ۹۸۷۶۵۴۳
۱۲۳۴۵۶۷۸ x ۸ + ۸ = ۹۸۷۶۵۴۳۲
۱۲۳۴۵۶۷۸۹ x ۸ + ۹ = ۹۸۷۶۵۴۳۲۱
۱ x ۹ + ۲ = ۱۱
۱۲ x ۹ + ۳ = ۱۱۱
۱۲۳ x ۹ + ۴ = ۱۱۱۱
۱۲۳۴ x ۹ + ۵ = ۱۱۱۱۱
۱۲۳۴۵ x ۹ + ۶ = ۱۱۱۱۱۱
۱۲۳۴۵۶ x ۹ + ۷ = ۱۱۱۱۱۱۱
۱۲۳۴۵۶۷ x ۹ + ۸ = ۱۱۱۱۱۱۱۱
۱۲۳۴۵۶۷۸ x ۹ + ۹ = ۱۱۱۱۱۱۱۱۱
۱۲۳۴۵۶۷۸۹ x ۹ +۱۰= ۱۱۱۱۱۱۱۱۱۱
۹ x ۹ + ۷ = ۸۸
۹۸ x ۹ + ۶ = ۸۸۸
۹۸۷ x ۹ + ۵ = ۸۸۸۸
۹۸۷۶ x ۹ + ۴ = ۸۸۸۸۸
۹۸۷۶۵ x ۹ + ۳ = ۸۸۸۸۸۸
۹۸۷۶۵۴ x ۹ + ۲ = ۸۸۸۸۸۸۸
۹۸۷۶۵۴۳ x ۹ + ۱ = ۸۸۸۸۸۸۸۸
۹۸۷۶۵۴۳۲ x ۹ + ۰ = ۸۸۸۸۸۸۸۸۸
جالب بود ، نـه ؟
حالا بـه این تناسب نگاه کنید :
۱ x ۱ = ۱
۱۱ x ۱۱ = ۱۲۱
۱۱۱ x ۱۱۱ = ۱۲۳۲۱
۱۱۱۱ x ۱۱۱۱ = ۱۲۳۴۳۲۱
۱۱۱۱۱ x ۱۱۱۱۱ = ۱۲۳۴۵۴۳۲۱
۱۱۱۱۱۱ x ۱۱۱۱۱۱ = ۱۲۳۴۵۶۵۴۳۲۱
۱۱۱۱۱۱۱ x ۱۱۱۱۱۱۱ = ۱۲۳۴۵۶۷۶۵۴۳۲۱
۱۱۱۱۱۱۱۱ x ۱۱۱۱۱۱۱۱ = ۱۲۳۴۵۶۷۸۷۶۵۴۳۲۱
۱۱۱۱۱۱۱۱۱ x ۱۱۱۱۱۱۱۱۱=۱۲۳۴۵۶۷۸۹ ۸۷۶۵۴۳۲۱

یـه نگاهی هم بـه این بندازین �
۱۰۱%
از یـه نگاه موشکافانـه ریـاضی :
اصلا چه معنی مـیده بیش تر از ۱۰۰ درصد ؟
چطوری مـیشـه بـه بیشتر از ۱۰۰ درصد دست پیدا کرد ؟
۱۰۰ درصد تو زندگی چه معنی ای مـیده ؟
اینجا یـه فرمول کوچیک ریـاضی هست کـه ممکنـه کمکتون کنـه ؟
اگر :
A B C D E F G H I J K L M N O P Q R S T U V W X Y Z
مـیشـه جاش شمارشو نوشت :
۱ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ ۱۱ ۱۲ ۱۳ ۱۴ ۱۵ ۱۶ ۱۷ ۱۸ ۱۹ ۲۰ ۲۱ ۲۲ ۲۳ ۲۴ ۲۵ ۲۶.
اگر :
H-A-R-D-W-O- R- K
۸+۱+۱۸+۴+۲۳ + ۱۵+۱۸+۱۱ = ۹۸%
و:
K-N-O-W-L-E- D-G-E
۱۱+۱۴+۱۵+۲۳+ ۱۲+۵+۴+۷+ ۵ = ۹۶%
اما :
A-T-T-I-T-U- D-E
۱+۲۰+۲۰+۹+۲۰+ ۲۱+۴+۵ = ۱۰۰%
حالا ببینید عشق بـه خدا شما رو بـه چه عددی مـیرسونـه :
L-O-V-E- O-F-G-O-D
۱۲+۱۵+۲۲+۵+۱۵+ ۶+۷+۱۵+۴ = ۱۰۱%
بنابراین ، بر اساس ریـاضی مـیشـه اینطوری نتیجه گیری کرد کـه :
وقتی کـه کار سخت و دانایی شما رو بهش نزدیک مـیکنـه ، طرز برخورد شما رو بهش مـیرسونـه و لی عشق بـه خداست کـه شما رو بـه بالای همـه اینـها مـیرسونـه !!!

 

eshge.mahdi@gmail.com

نماز جمعه علي (ع) درون روز غدير


اهميت اعتقادى موضوع

در روزى از روزهاى خلافت امام علي(ع)، جمعه و عيد غدير (18 ماه ذي حجه) بـه يك روز افتاده بود. امام درون آن روز خطبه اى عجيب خواند و توحيدى شگفت گفت. اين خطبه (سخنراني) را مآخذ چندى نقل كرده اند. من درون اينجا ترجمـه آن را بـه جوانان پرشور پارسى زبان ارمغان مى كنم (1).
البته درون ترجمـه، همـه بلاغت و جاذبه و رونق و آهنگ كلمات آن محفوظ نمى ماند. اميد كه روزى اين مواريث عظيم و زندگى آفرين بـه همـهْ زبانـها گردانيده شود و بشريت بـه عمق اين تعليم و محبت و پيمان و پاكى و جهاد و اعتقاد برسد.
امام درون آن روز، پنج ساعت از آفتاب بالا آمده، بـه منبر بر آمد. درون آغاز، خداى را ستايش كرد, آنگونـه كه چونان ستايشي، از آن پيش، كس نشنيده بود. و ثنايى گفت خداوند را كه ديگران بدانسان نيارسته بودند ثنا گفتن.
از اين خطبه آنچه درون خاطر روايان ماند اينست:
خداوند را سپاس، كه سپاس را درون عين بى نيازى از سپاسگزاران، وسيله اى ساخت براى اذعان خلق بـه پروردگارى او، و سببى افزونى رحمت را، و راهى روشن، آن كس را، كه فضل بيشتر او را خواهان باشد.
من گواهى مى دهم كه جز اللّه، معبودى نيست.
اوست يگانـه و بى انباز. و نيز گواهى ميدهم كه محمد بنده اوست و فرستاده او. درون ازل، بـه علم خويش، او را از ميان خلقها همـه برگزيد و در ميان پيامبران نيز مرتبهاى والايش بخشيد، که تا از سوى خداوند امر و نـهى كند. خداوند درون رساندن احكام خود، محمد را بـه جاى خويش قرار داد. زيرا خداوند خود بـه چشمـها ديده نشود، و به خاطرها درون نگنجد، و در لايه هاى پيچيده گمان ها و پندارهاى انسان جاى نگيرد. آرى خدايى نيست جز همان اللّه ملك جبار.
خداوند اعتراف بـه نبوّت محمد را با اعتراف بـه الهيّت خود مقرون ساخت و او را بـه چنان اكرامى ويژه كرد كه يكى ديگر از خلق بدان پايه نخواهد رسيد. محمد نيز شايسته اين ويژگى و عنايت بود، چه او خود را ويژه خداوند كرد بود و ربيب خدا بود. آرى آن كس كه هر لحظه بـه گونـه اى باشد بـه اين ويژگى نرسد، و آن دل كه دستخوش هر گمانى گردد بـه مرتبه محبت حق نايل آمدن نتواند.
خداوند فرمود كه بر او درود فرستيم (2)، که تا گراميداشت بيشتر او باشد، و هم سببى كه درخواست درود فرستند بـه اجابت رسد (3). اكنون خداى بر او درود فرستد و او را از اين بيش تكريم كند و تشريف بخشد و بزرگ افزايد، که تا آنجا كه عظمتش پايان يافتن نشناسد و تا جاودان هماره بر جاى باشد.
آنكه خداوند، بعد از محمد، از ميان خلق، تنى چند را ويژه خويش ساخت. (4) اين ويژگان را درون پرتو اعتلاى محمد اعتلا بخشيد، و رتبت محمد بديشان سپرد. که تا داعيانى باشند راستين كه خلق را بـه سوى خداى خوانند و مردمان را خداشناسى آموزند. از اين دسته، درون هر قرنى و زمانى، كس هست. خداوند اينان را درون ازال بيافريد، بـه صورت انوارى زبان، بـه ستايش او گشوده، و شكر و تمجيد او درون دلشان افتاده. آنگاه ايشان را حجتهاى خويش كرد بر هر كس كه بـه ربوبيت خدا خستو هست و بـه عبوديت خويش معترف.
خداوند، اين ويژگان را بـه هنگام آفرينش ديگر آفريده ها حاضر داشت، و تا آنجا كه خود خواست، كار را بـه ايشان سپرد (5) و ايشان را ترجمان خواست و مشيت خويش قرار داد و زبان اراده خود ساخت. اما با اينـهمـه، ايشان بندگان اويند، بندگانى كه بى دستور او سخن نگويند و همواره بـه فرمان او روند. خداوند خود چگونگى و احوال ايشان را نيك ميداند. ايشان براى كس آمرزش نخواهند مگر آن را كه خداى پسندد. هيچگاه دل از بيم خداى فارغ ندارند. همى احكام او را بـه جاى آرند و سنت الهى را پيروى كنند. از حدود خدايى درون نگذرند و او را فرمان برند. خداوند (گذشته از اين راهنمايان, از جهت ديگر نيز) خلق را درون تاريكى و بيراهى نـهشت و نابينا و ناشنوا رها نكرد، چرا كه بـه آنان عقل داد. آن را درون وجودشان بياميخت و در كالبدشان بنـهاد و در جانشان استوار ساخت. نيروى حواس را خدمتگار عقل كرد و در گوش و چشم و درون جاى داد. بدينسان حجت را گريبانگير همـه كرد و راه روشن را بـه همـه نمود. او با قدرت خويش بـه مردمان زبان گويا داد، که تا يافته هاى حس و انديشـه را باز توانند گفت. بعد از اين بايد بگويم، اى جماعت مومنان! خداى ـ عزوجل ـ درون اين روز براى شما دو عيد فراهم كرد، دو عيد بزگر سترگ، كه يكى ازاين دو جز بـه آن ديگرى استوار نتواند بود. اينچنين كرد که تا نيكى را درون حقتان بـه امام رساند و از راه درست آگاهتان كند، و در بعد روشندلانيتان برد از پرتو هدايت او فروغ يافته و راهسپارتان سازد بـه راه روشن دين خود, و فراوان بر سرتان ريزى از نعتمـهاى خويش.
بدين روي، جمعه را روز اجتماع قرار داد و همـه را بـه شركت كردن درون آن فرا خواند، که تا آنچه درون روزهاى هفته كردهايد تطهير پذيرد و كژى و كاستىهايى كه درون كار و كسبتان روا داشته ايد, جمعه بـه جمعه، بـه هنجار آيد و تصحيح شود. هم درون اين روز هست ياد كرد مومنان يكديگر را و هم پديدار شدن بيم پرهيزگاران از خداوند. و در اين روز هست كه خداوند پاداش كردار نيكوكاران را چندين برابر ديگر روزها دهد. اما كار بـه اينجا تمام نشود، مگر آنكه هر چه را فرموده هست به جاى آريد و از آنچه نـهى كرده هست دست بكشيد و براى كارهايى كه بـه تاكيد امر كرده هست فروتنانـه كمر اطاعت بنديد.
اكنون بدانيد كه اعتقاد بـه توحيد پذيرفته نيست مگر با اعتراف بـه نبوت محمد (ص). و هيچ اعتقادى و عملى قبول نيست مگر با قبول ولايت و سرپرستى آن كس كه خداوند خود او را ولى و سرپرست قرار داده است. و آيين طاعت خدا بهنجار نخواهد بود مگر چنگ درون زنيد بـه توفيق و نگهداشت خدايي, و نگهداشت آنان كه اهل ولايت اويند. يعنى كسانى كه درون روز دور (غدير) (6) درباره آنان آيت فرستاد و اراده خويش را درون حق بندگان خاص و گزيدگان خود اظهار داشت. و پيامبر را فرمود که تا ابلاغ كند و گمراهان و منافقان را بـه چيزى نشمرد. و خود ضمانت كرد كه او را از بد ايشان نگاه دارد.
بدين گونـه و با اشاره (به نگهداشت پيامبراز بد بدانديشان) درون آنان را كه بـه ريب اندر بودند نمايان ساخت و از بطن آن كسان كه راه ارتداد مىسپردند پرده افكند. اينجا بود كه هم مومن و هم منافق آنچه را بايد بدانند دانستند. سپس آن كس كه بى پروا بود و لاابالي از حق روى گردانيد. و آن كس كه پا بر جاى بود و استوار بر پذيرفتن حق پاى فشرد. و اينجا بود كه جهالت پيشگى منافقان و خيره سرى نابفرمانان فزونى گرفت. و بس داندان بر دندان فشردند و دست بر دست زدند. يكى سخنى گفت. يكى بانگى كرد. و آن كس كه نابفرمانى پيشـه ساخته بود بر همان سر بايستاد. و در اين ميان گروهى نيز اعتراف كردند اما نـه از ته دل و نـه از سرايمان چنانكه گروهى ديگر اعتراف كردند هم بـه زبان و هم از جان .بدين سان خداوند دين خويش را كامل كرد. و با كامل كردن دين, چشم پيامبر و مومنان و تابعان او را روشن ساخت.
و اين همان (واقعه غدير) بود كه بر خيتان خود شاهد آن بو ديد و به برخى ديگرتان خبر آن رسيد. و بدين واقعه آن وعده نيكوى خداوند بـه شكيبايان درون پيوست. و پرداخته هاى فرعون و هامان و قارون و سپاه اينان و تختگاهشان را تباه و ويران كرد. اما گروهى گمراه برجاى ماندنده درون تباه ساختن كار مردمان هيچ فرد نگذارند. اينان را نيز خداوند درون همان جايگاه هاى خود فرو خواهد گرفت و آثارشان را نابود خواهد ساخت و نشانـه هايشان را محو خواهد كرد و از آن بعد دلهاشان را از دريغ و درد خواهد آكند. و به گروهى ملحقشان خواهد فرمود, كه دستان ايشان بازهشت و كالبد ايشان نيرومند ساخت و تواناييشان داد که تا بدانجا كه (به سوء اختيار و سوء استفاده از مواهب الهي) دين خدا را دگرگون كردند و احكام او را باژگونـه ساختند. و بس زودا ـ اما بـه هنگام ـ خداوند بر دشمنان خويش پيروز گردد. و خدا لطيف هست و خبير.
(لازم نبود اين اندازه سخن گويم, چه) اندكتر ازاين نيز ابلاغ را بسنده بود. اكنون اى مردمان, مشمول رحكمت خداى باشيد! درون آنچه خداوند شما را بدان فرا خوانده و ترغيب كرده هست يكى بينديشيد, و به سوى دين او روى آوريد و راه او بسپريد. راه هاى پراكنده ديگر درون پيش مگريد که تا از راه خدا باز نمانيد.
همانا امروز, روزى بس بزرگ است.
در اين روز گشايش درون رسيد و در اين روز منزلت آن كسان كه شايسته بودند بلند گرفت و برهان خدا روشن گشت.

 

gwmorteza@yahoo.coom

برگ ششم

پرودگار مرا هدایت کن و گناهانم را ببخش و بیـامرز و مرا از شر شیطان رانده شده دور نگاه دار و بر قلبم آرامشی عطا کن که تا سنگ صبور بندگانت باشم
خدای من که تا مادامـیکه گناهانم را نبخشوده ای مرا از این دنیـای پست نبر
خداوندا تنـهایم و دل شکسته
اگر فضل و کرمت نباشد شیطان مرا فریب مـی دهد
ای مـهربانم صبرم تمام شده !
بیماری و شیطان بمن حمله ور شده و مرا خسته کرده
مـیدانی کـه بجز تو یـاوری ندارم
مرا بسوی خود بخوان
آرزوی دیدار برگزیدگانت را دارم
خداوندا هدایتم کن و بعد از آنکه هدایتم کردی گمراهم نکن
خداوندا . خداوندا . خداوندا
خودت شاهدی ...
خداي من ... صدا كن مرا
صداي تو خوب است.
فقط صداي توست كه نوازش مي دهد دل خسته ام را ...
فقط و فقط صداي توست كه با صداي دلم سازگاري دارد.
فقط با صداي توست كه دوست داشتن ... پرواز ...
زندگي...نشاط...كمك....شادي.....و مرگ برايم معني دارد.
آري ....صدایم كن.
صدایم كن كه مي خواهم فقط صداي تو را بشنوم.
چون ميدانم تنـها صداييست كه ذره اي دروغ ندارد.
مي خواهم درون آغوشت جاودانـه شوم.
صدایم كن....

 

 

  •  براي دريافت مداوم مجله الکترونيکي «روزانـه» بصورت ايميل، مي توانيد عضو گروه اختصاصي «مبين» شود. براي عضو شدن اينجا را کليک کنيد.

  •     دوست عزيزم اگر شما هر مطلب، دل نوشته، شعر، خبر، داستان، جوک و... داري و فکر مي کني براي اعضا گروه جالب باشـه را مي توني بـه آدرس من (mobin_s2004@yahoo.com) بفرستي که تا با نام خودت در  بخش از «مطالب ارسالي اعضا» نوشته بشـه.

  •    از همـه دوستان عزيزي کـه لطف مي کنند و براي «روزانـه» مطلب مي فرستند بينـهايت متشکرم. همـه ايميلهايي کـه براي من مي فرستيد بـه دستم مي رسند و حتما با نام خود شما درون «روزانـه» نوشته خواهند شد. فقط بخاطر اينکه حجم مطالب ارسالي از طرف اعضا بسيار زياد هست، و از طرفي درون نوشتن مطالب (از نظر تعداد) محدوديت دارم، لذا مطالب دريافتي درون نوبت قرار گرفته و به مرور نوشته خواهند شد. اين را گفتم که تا اگر مطلب شما دوست خوبم با چند روز تاخير نوشته شد، علتش را بدانيد.

  •    منتظر پيشنـهادات، نظرات و خدايي نکرده انتقادادتان درون مورد مجله الکترونيکي «روزانـه» هستم!

  •    دوباره تاکيد مي کنم کـه هر مطلب و حرفي داشتيد، لطفا (!) فقط بـه آدرس شخصي من ارسال کنيد، مرسي! 

باقي بقايتان!

Copyright © 2005-2006  mobin_s2004@yahoo.com
All Right Reserved © www.mobin-group.com

 

6 دي / 27 دسامبر / 16 ذيحجه

6 دي ماه هجري خورشيدي زادروز رازي دانشمند بزرگ ايران - نگاهي بـه دستاوردهاي او

دسامبر ماهي هست كه ابوبكر محمد ابن زكرياي رازي دانشمند بزرگ ايران درون آن درون سال 864 ميلادي درون «ري» بـه دنيا آمد و بسياري از واژگاني كه او درون علم شيمي بكار هست جهاني شده اند از جمله واژه شيمي كه از «كيميا» و الكل كه از «الكحل» گرفته شده اند كه رازي درون كتابهاي خود بكار گرفته است.
     رازي (منسوب بـه ري) درون پزشكي، شيمي، رياضي، نجوم و فلسفه تحصيل و مطالعه كرده بود و از پايان دوران جواني نيمي از سال را درون بغداد و نيم ديگر را درون زادگاه خود، ري، كه بـه آن دلبستگي فراوان داشت مي گذرانيد و كتاب مـهم و معروف خود درون دانش پزشكي را بـه نام منصور ساماني حاكم وقت ري كرد و عنوان «طب منصوري» بر آن گذارد كه نخست درون ده جلد بـه لاتين و سپس ساير زبانـهاي اروپايي ترجمـه شده است. كتاب مـهم ديگر او درون پزشكي «حاوي» عنوان دارد كه بـه صورت دائرة المعارف نوشته شده و همـه اطلاعات پزشكي آن زمان درون آن گرد آوري شده است. رازي درون بغداد رياست بيمارستان «مقتدري» را برعهده داشت. درون طول توقف او درون ري و بغداد، بيماران و پژوهشگران و دانشجويان پزشكي از سراسر جهان براي درمان و كسب فيض و دريافت پاسخ پرسشـهايشان بـه ديدار ش مي شتافتند. كشف آبله و آبله مرغان و مشخص كردن تفاوت آنـها از هم از كارهايي هست كه درون دانش پزشكي بـه نام رازي ثبت شده است.
     درون دانش شيمي، رازي نخستين دانشمندي بود كه شيمي آلي (ارگانيك) را از شيمي معدني (غير ارگانيك) جدا ساخت و در باره شيمي و واكنش هاي شيميايي چند اثر بـه زباني بسيار ساده نوشت كه مـهمترين آنـها «اسرار» است. رازي كاشف چند اسيد از جمله اسيد سولفوريك هست كه آنـها را جهت مخالف بازها قرار داده و واكنشن هاي شيميايي را كه بـه تهيه الكل كه يك باز هست منجر مي شود بـه دقت شرح داده است. دويست كار علمي بـه نام رازي ثبت هست و درمقايسه با ساير دانشمندان ايراني، رازي را مي توان همتراز ابن سينا خواند.
     بسياري از پژوهشگران تاريخ علوم زادروز رازي را 27 دسامبر (روزي چون امروز) اعلام داشته اند. دراين روز (ششم دي ماه) درون سال 1343 بـه مناسبت يازدهمين سده تولد رازي مراسم باشكوه درون ايران برگزار شد و با اين كه قبلا بسياري از مدارس، بيمارستانـها و خيابانـها درون ايران بـه نام رازي نامگذاري شده بود شمار اين اماكن بـه نام او دوبرابر شد. رازي درون سال 930 ميلادي درگذشت.

 

ايران قرار داد مرزي 1927 باعراق را غير قابل قبول اعلام كرد

27دسامبر سال 1965 (ششم دي ماه 1344) درون پي چند زد و خورد هوايي و زميني مرزي ميان ايران و عراق ازجمله تيراندازي 22 دسامبر همين سال عراقي ها بـه آبادان و حمله هوايي 24 دسامبر بـه چند روستاي ايران، وزير خارجه دولت وقت درون سناي ايران حاضر شد و اعلام داشت كه قرارداد مرزي سال 1927(كه از سوي انگلستان تحميل شده بود) مخصوصا با ابهاماتي كه درون مورد آبراه شط العرب دارد قابل قبول نيست.
     بايد دانست كه انگليسي ها طراح اصلي اين قرار داد بودند كه مانند ساير قرار دادها همـه جا استخوان لاي زخم باقي گذارده اند که تا سازش و آرامش وجود نداشته باشد كه همان سياست« تفرقه انداز و حكومت كن» آن دولت استعماري هست كه بـه قول «لا روش» سياستمدار آمريكايي اينك گهگاه آن را بـه آمريكا تلقين مي كند و به دست اين دولت بـه اجرا مي گذارند و ....
     درون پي اظهارات وزير خارجه درون سنا، ارتش كنترل مرز با عراق را كه از وظايف ژاندارمري بود برعهده گرفت و ارتش يكم ايران (كرمانشاه) و يكانـهاي نيروي دريايي بـه حالت آماده باش درون آمدند . عراق نيز چند روز بعد دست بـه انتقال نيرو بـه مرزها زد و ايران را متهم بـه حمايت از نافرماني كردهاي عراقي بـه خواست يك دولت ديگر كرد و.... درون اين ميان اوريل هريمن سفير سيار آمريكا نيز از ايران ديدن كرد.

 

وقايع ابتدای انقلاب و دفاع مقدس درون چنين روزي

06/10/58
ورود نظاميان شوروي بـه افغانستان همزمان با فشار آمريكا بر ايران.

06/10/59
جبهه جنوب : آتش متقابل خودي و دشمن درون پادگان حميد ، آبادان و اهواز .

گزارشي از وضعيت مردم درون دزفول كه بارها هدف موشكهاي فراگ عراق قرار گرفته هست .

نخست وزير ( آقاي رجايي ) : جنگ عراق با ايران ادامـه محاصره اقتصادي آمريكا هست .

" مجاهدين صف " ضمن بر عهده گرفتن مسئوليت انفجار بمب درون سفارتخانـه هاي فرانسه ، آمريكا و عربستان درون بيروت ، حمايت كشورهاي مزبور از عراق درون جنگ با ايران را علت اين اقدام ذكر كردند .

افزايش صدور نفت عراق از خط لوله تركيه و درخواست از ژاپن براي از سرگيري پروژه هاي درون دست اقدام اين كشور درون عراق .

06/10/63
ديدار شاذلي قليبي دبيركل اتحاديه غرب بعد از ملاقات با سفير آمريكا درون تونس با طارق عزيز وزير خارجه رژيم عراق پيرامون اوضاع كشورهاي عربي و جنگ ايران و عراق.

06/10/63
درخواست صدام حسين از رهبران شوروي كه نقش مستقيمي درون جهت ايجاد راه حلي درون رابطه با جنگ ايران و عراق ايفا كنند.

06/10/65
انـهدام اسكله ام‌القصر از سوي ايران.
 

 

حمله نظاميان شوروي سابق بـه افغانستان

6 دي 1358 - نظاميان روسيه با شوروي سابق برخلاف همـه قوانين بين المللي بـه كشور اسلامي افغانستان حمله كردند. دراين حمله برق آسايش از25000نظامي ارتش سرخ مجهزبه سلاحهاي پيشرفته و جديدترين نوع بمب افكن‎هاي قوي اززمين و هوا بـه افغانستان سرازيرشدند. تجاوزنظامي شوروي بـه افغانستان بـه منظورسرنگون شدن حفيظُ الله امين دست نشانده سابق شوروي و روي كارآوردن بَبرَك كارمَل مطابق برنامـه مشترك برنامـه سه جناح حاكم و مسلط برشوروي سابق يعني حزب كمونيست، ارتش سرخ و سازمان جاسوسي" كا، گ، ب" صورت گرفت. اين سه مجموعه بطور هماهنگ بيش ازيك دهه برآب و خاك اين كشور اسلامي تاختند و به كشتارو ويرانگري پرداختند اما سرانجام درسال1370 شمسي درسايه مبارزات مستمرانقلابيون مسلمان افغانستان نيروهاي اين كشور بتدريج و درچند مرحله ازافغانستان خارج شدند و خاك اين كشور ازسربازان روسي پاك شد.

27 دسامبر ميلادي روزي كه كار ساختن «ايا صوفيه» تكميل شد

اياصوفيه

كار ساختن كليساي ايا صوفيا (استانبول) 27 دسامبر سال 537 ميلادي تكميل شد. اين ساختمان بـه دستور و زير نظر ژوستي نيان يكم امپراتور مقتدر روم شرقي درون جاي ويرانـه هاي دو كليساي قبلي مربوط بـه قرن چهارم ميلادي بناشده هست كه بعد از افتادن قسطنطنيه بـه دست عثماني ها درون سال 1453، با ساختن مناره بـه صورت مسجد درآمد ولي نام قديمي خود را حفظ كرده است. آتاتورك درون دوران حكومت خود درون اين بناي تاريخي يك موزه بـه وجود آورد كه باقي مانده است.

 

آزمايش نخستين موشك هدايت شونده

نخستين موشك هدايت شونده زمين بـه زمين 27 دسامبرسال 1942 (دوران جنگ جهاني دوم) كه بـه دست دكتر ورنر فون براون آلماني ساخته شده بود آزمايش شد . هيتلر با همين موشكها (V-1) و (V-2) لندن را مي زد و منتظر بود كه بمب اتمي آلمان تكميل و بر اين موشكها سوار شود كه ....
    در پايان جنگ دوم جهاني فون براون رئيس تيم موشك سازان آلمان پيش از آن كه بـه دست شوروي افتد ، از سوي نيروهاي آمريكايي بـه اين كشور منتقل شد و در يك مركز ويژه درون آلاباما ي آمريكا مستقر گرديد و براي آمريكا موشك قاره پيما ساخت و نخستين آمريكاييان را درون ماه فرود آورد و مدتي هم رئيس يك قسمت از سازمان ملي فضايي آمريكا ( ناسا ) بود . براوان با اين كه بـه تابعيت آمريكا درآ مده بود بعدا از اتهامات كمك بـه ماشين جنگي هيتلر مصون نماند و .... وي كه درون 23 مارس 1912 بـه دنيا آمده بود در14 آوريل سال 1977 درون گذشت .
    

برخي ديگر از رويدادهاي 27 دسامبر

    537:   كار ساختن كليساي سن صوفيا (ايا صوفيه) درون قسطنطنيه (استانبول) اغاز شد.
        

    1522:   جزيره تاريخي رودسRhodes بـه تصرف عثماني درآمد.

    1837:   سرخپوستان سمينول Seminole از ارتش آمريكا شكست خوردند و اراضي خود را از دست دادند.
        

    1927:   برخلاف وصيت لنين ، تروتسكي بـه خواست استالين از حزب كمونيست شوروي هم اخراج شد.

    1934:   دولت وقت ايران بـه همـه كشورهاي خارجي تاكيد كرد كه درمكاتبات رسمي خود از واژه پرشيا ، پرس و پرسه بـه جاي واژه ايران كه نام رسمي اين كشور هست استفاده نكنند.

    1939:   يك زمين لرزه شديد درون ارزنجان تركيه بيش از پنجاه هزارتن را كشت.

    1943:   دولت فرانسه از بيم بلعيده شدن لبنان توسط انگلستان ، اختيارات كامل بـه دولت لبنان ، تحت الحمايه ، خود داد.

    1953:   تيمور بختيار کـه چند روز پيش فرماندار نظامي تهران شده بود کار خود را آغاز کرد. وي قبلا با درجه سرتيپي فرمانده واحدهاي زرهي تهران بود.

    2004:   درون اين روز يك زلزله زير آبي باعث ايجاد امواج سهمگين درون منطقه اقيانوس هند شد كه بـه 12 كشور درون اطراف اين اقيانوس آسيب شديد وارد ساخت و بيش از 220 هزار تن كشته شدند.

16 ذيحجه هجري قمري

 درگذشت « ابن فُرات» محدث و قاضي حنفي مصري

16 ذي الحجه 851 -«ابن فُرات» محدث و قاضي حنفي مصري درگذشت. وي درسال 759هجري قمري درقاهره بدنيا آمد. او ضمن حفظ قرآن كريم اين كلام الهي، اَلعُمدَه و البدايَه دو متن مـهم فقه حنفي را نيزبه حافظه خويش سپرد. ابن فرات ازدانش نحوي علمايي چون ابن هُشام بهره بسياربرد و شَرحُ الفيه زين العابدين عراقي را درعلم حديث ازخود نگارنده كتاب آموخت و سرانجام خود ازبزرگان اين علم شد. ابن فرات كه دراواخرقرن8 هجري قمري ازفقهاي برترمذاهب اربعه اهل سنت بشمارمي‎رفت دراموراجتماعي نيزشركت داشت و مدتي عهده دارمنصب قضاوت بود. كتاب« نُخبَةُ الفَوائِد مِن عِقدِ القَلائِد» ازجمله آثاراوست كه تلخيص و شرح منظومـه ابن وهبان درفقه حنفي است.

 

انتشار نخستين شماره روزنامـه اختردراستانبول

16 ذي الحجه 1292 - نخستين شماره روزنامـه اختردراستانبول و به مديريت آقا محمد طاهرتبريزي منتشرشد. اخترتنـها روزنامـه ايراني بود كه درآن زمان بـه سبك نو درخارج ازكشور چاپ و منتشرمي‎شد. دراين روزنامـه مقالات بسياري ازرجال آن دوره بـه چاپ مي‎‎رسيد. روزنامـه اختردرنـهضت تنباكو درروشنگري و آگاه كردن مردم نقش بسيارمؤثري داشت.

 

 

 

 

 Ãاطلاعات روزانـه

 

آب و هوا

تهران

-2
6

اهواز

4
16

تبريز

-6
2

شيراز

-1
12

مشـهد

-6
-1

بندرعباس

12
25

کرمان

-5
9

اصفهان

-6
6

يزد

-2
7

کرمانشاه

-5
8

اراک

-6
2

رشت

3
8

دبی

17
23


 

نرخ  ارز، سکه و طلا درون بازار آزاد

1367 تومان
950 تومان
1900 تومان
825 تومان
255 تومان
260 تومان

يورو اروپا:
دلار آمريکا:
پوند انگليس:
يکصد ين ژاپن:
ريال عربستان:
درهم امارات:

200000 تومان
96000 تومان
48500 تومان
186500 تومان

يک بهار آزادی:
نيم بهار آزادی:
ربع بهار آزادی:
طرح جديد:


 

اوقات شرعی (به افق تهران)

اذان ظهر : 12.05

اذان مغرب : 17.18

اذان صبح فردا : 5.43

طلوع آفتاب فردا : 7.13

 

 

 

 

 

Ãهديه روزانـه

دانلود مجلات و کتب خارجي

Scientific American
ماه دسامبر
 

 

 

 

 

 

 Ãتکنولوژي روزانـه


عینکی به منظور دیدن مسابقات ورزشی
در ورزشگاه 


اگر طرفدار ورزش و هیجاناتش باشید فکر مـی کنم شما هم ترجیح مـی دهید که تا مسابقه ورزشی مورد علاقه تان را درون ورزشگاه از فاصله کمتری دنبال کنید. اما حضور درون ورزشگاه با تمامـی هیجاناتی کـه مـی تواند داشته باشد با مشکلاتی شما را مواجه خواهد کرد. مثلا اینکه نمـی دانید کـه در چه جایی از ورزشگاه قرار خواهید گرفت و یـا اینکه آیـا آن فاصله شما را قادر بـه تماشای بازی و اتفاقاتش مـی سازد و یـا اینکه ورزشکاران را درون سایزی کوچکتر بـه دلیل فاصله زیـاد مجبور بـه دنبال هستید. این یک عینک هست که بـه کمک آن مـی توانید ورزشکاران و توپ را از هر فاصله ای زیر نظر داشته باشید . این عینک دارای عدسی هایی با قدرت بزرگنمایی مناسبی درون حد مـیکروسکوپیک مـی تواند بزرگنمایی خوبی را به منظور دید شما فراهم سازد. علاوه بر آن درون یک روز کـه شما به منظور شکار بـه جنگل مـی روید این عینک مـی تواند دامنـه دید شما را وسعت بخشد و شکاری موفقیت آمـیز داشته باشید. البته هنوز نمـی توانیم اطمـینان دهیم کـه همـه بـه راحتی بتوانند از این عینک استفاده کنند چون عده ای با همان عینک های طبی معمولی خودشان دچار سردرد و سرگیجه هستند چه برسد بـه این عینک مـیکروسکوپی !
منبع
 

کیبورد خود را که تا بزنید  



 

اگر شما هم جز آن دسته از افراد هستید کـه فقط مـیتوانید با موس و کیبورد خود کار کنید این کیبور خوشکل مـیتوانید برایتان مفید باشد. که تا حالا دیده بودید کـه صفحه نمایشگری دولا شود , گوشی موبایلی که تا شود ولی آیـا که تا حالا دیده بودید کـه کیبورد ی وجود داشته باشد کـه آن هم دولا شود. این کیبورد کـه به Flexible Illuminated full sized keyboard معروف هست از جنس نوعی سیلیکون ساخته شده کـه دارای خاصیت انعطاف پذیری ویژه ای ست. وزن سبک و ضخامت کاغذی این محصول شما را قادر مـی سازد که تا آن را با خود بـه محل کار و یـا حتی درون یک روز تعطیل به منظور تفریح بـه دامن طبیعت ببرید. کلید ها بسیـار زیبا و راحت طراحی شده اند و دیگر نیـاز نیست با مچ درد خود دست و پنجه نرم کنید.برای شما کـه هنوز نتوانستید لپ تاب مورد علاقه تان را پسند کنید خرید این کیبورد 27$ مـیتواند مفید باشد.
منبع
 

 

 

 

 

 Ãکتاب روزانـه


عدل الهى



نويسنده: غلامحسين توكلى
 

معرفی کتاب:
آن چه خداوند را نزديك و دوست داشتنى مى كند، نوعى الفت و عشق ميان انسان با او پديد مى آورد و زمينـه را براى پرستش و راز و نياز آماده مى سازد نـه صفات مابعدالطبيعى خداوند، بلكه صفات اخلاقى اوست و از جمله مـهم ترين اين صفات عدالت است. اين هست كه تقريباً درون همـه اديانى كه بـه خدايى متشخص اعتقاد دارند، يكى از صفات خداوند عدالت اوست.
مسلمانان، يهوديان و مسيحيان، همـه بر عدالت خداوند متفقند. اما درون باب معناى عدالت و سازوارى آن با ساير صفات خداوند و هم خوانى آن با برخى از آموزه هاى دينى، مثل خلود گناهكاران درون جهنم و برخى از واقعيات زندگى، مثل شرور پرسش هايى مطرح شده و فيلسوفان و متكلمان مع دين نيز بـه دفع اين شبهات كوشيده اند.
نوشتار حاضر بـه معناشناسی، وجودشناسی و معرفت شناسی عدل الهی مـی پردازد.

فهرست مطالب کتاب بـه شرح زیر است:

1. معناشناسى عدل
1. 1. معناى عدل
1. 2. نسبت عدل درون مناسبات انسان ها با يكديگر با عدل درون مناسبات خدا با مخلوقات
1. 3. ارتباط عدل با حسن و قبح ذاتى اعمال

2. وجودشناسى عدل
2. 1. با چه تصورى از خدا مى توان عدل را بـه وى نسبت داد؟
2. 2. ارتباط عدل الهى با ساير صفات وافعال الهى
2. 3. ارتباط عدل الهى با واقعيت هاى ساحت انسانى

3. معرفت شناسى عدل الهى
3. 1. آثار و نتايج مترتّب بر باور و يا عدم باور بـه عدل الهى
3. 2. دلايل قائلان بـه عدل الهى


دانلود کتاب:
لينک دانلود  (نسخه الکترونيکي با حجم کمتر از يک مگابايت)
براي دانلود، روي لينکهاي بالا کليک سمت راست کرده و Save Target As را بزنيد.
 

 

 

 

 

 

Ãطنز روزانـه


نامـه‌ی آل احمد بـه صفار هرندی


"در اندورنی وب‌گاه نشسته بودیم بـه رتق و فتق امور کـه مـیسنجر یـاهو، ناغافل پیغام داد کـه از به منظور شما یکی تارنامـه رسیده است. نامـه چون گشودیم چنین بود:

بسم الله الرحمن الرحیم
حضرت مستطاب صفار هرندی وزیر ارشاد وقت

بودیمـی قدر ندانست کـه هستیم
باشد کـه نبــــاشیم و بداننــد کـه بودیم

این قلم، بعد از مرگ خودش هنوز گمان بـه بالا بلندی قد و بالای ادبی‌اش ندارد.
اینجانب، سید جلال الدین آل احمد بـه وساطت این کاغذ و قلم عاریتی و به نیـابت تمام هنرمندان، ادیبان و هرکه بر بنای بی تمام فرهنگ و، خشتی بالا مـی اندازد و ماله‌ای مـی کشد. و ایضا همسرم سیمـین، از شخص شخیص و فرهنگ مدار جنابتان و تمام اعوان و انصار و عالمان و عاملان آن دستگاه طویل، منتهای امتنان را دارد؛ اما ما و آبرویمان هیچ، خلق‌الله را چرا درون بهت بی‌خبری رها کرده‌اید؟
بنا شده بود بـه تصویب زعمای فرهنگ ، جایزه‌ای بـه اعتبار صاحب این قلم اهدا شود کـه ابتر و عقیم ماند. حال کـه معدودی از عمله و اکله‌ی خان رنگین وزارت‌خانـه، بعد از سین جیم خبرنگاران و اصحاب مطبوعات، پی دست و پا حرفی و جوابی بر آمده‌اند، عارضم: آب ریخته را نمـی‌شود برگرداند؛ نقض غرض‌هایی از این دست را بـه حساب گشادی ردای دولتمردی گذاشتم.
ساحت منیع جوهر قلمم از این رنگ و ریـاها دور! والسلام.


آذر ماه 1386 خورشیدی

فی الحال دو دست زیر چانـه گذاشته، مات و مبهوت بـه مانی‌تور نگریسته، توان هیچ کار نداریم."1
...................................................
1. بخشی از سفرنامـه‌ی "real dreams" یـا "خواب‌های واقعی" بـه قلم مـیرزا مـهدی خفیـه‌نویس. 1386ش، طهران.

 

 

 

 

 

 

 Ãزندگي روزانـه

کار، مُد، سلامتی، خانواده، رموز موفقیت و ... (مردمان)

بيماري‌هاي کار با رايانـه



 

استفاده از رايانـه درون زمان ما بـه يکي از رايج‌ترين کارها تبديل شده است. امروزه رايانـه نـه تنـها درون خانـه‌ها بلکه درون محيط‌هاي کاري نيز گسترش بي‌رويه‌اي پيدا کرده‌اند و کمتر اداره و سازماني را مشاهده مي‌کنيم کـه از رايانـه درون آن خبري نباشد. اين پديده جديد اگرچه فوايد بي‌شماري بـه ما انسان‌ها هديه کرده هست اما مشکلاتي براي کاربران بـه همراه مي‌آورد.
کارشناسان بهداشت حرفه‌اي و ارگونومي معتقدند کار با رايانـه عوارضي بـه همراه دارد. از جمله مـهم‌ترين آنـها، بـه مشکلات بينايي براي کاربر، عوارض مفصلي و عضلاني، مشکلات زايماني درون دوران بارداري،‌ عوارض پوستي، استرس و تنفس گازهاي مضر متصاعد شده از رايانـه اشاره مي‌کنيم.

مشکلات بينايي
مشکلات بينايي، از شايع‌ترين مشکلاتي هست که درون اثر کار زياد با رايانـه بروز مي‌کند. درد، سرخي و سوزش چشم و آب‌ريزش آن، دوبيني، احساس تاري ديد کـه به کاهش قدرت بينايي، خستگي و درد چشم و سردرد منجر مي‌شود، از جمله اين عوارض است. چشم‌هاي انسان عادت دارند که تا بسيار راحت روي اشياي دور و نزديک متمرکز شوند، بـه همين دليل احتمال خستگي ماهيچه چشمي کـه روي کاغذ و صفحه مانيتور متمرکز شده وجود دارد. همچنين ماهيچه‌هاي ديگر چشم، از تغييرات نور يا درخشندگي يا از تغيير مسير ديد بين صفحه نمايشگر و نوشته‌هاي درون حال تايپ خسته مي‌شوند و به دليل جابه‌جايي زياد کلمات، چشم قدرت تطابق خود را بـه مرور از دست مي‌دهد. افرادي کـه داراي اختلالات انکساري اصلاح نشده هستند، بيشتر درون معرض خطرند.

عوارض مفصلي و عضلاني
يکي ديگر از شايع‌ترين عوارض کار با رايانـه، دردهاي عضلاني و درد مچ دست و بازوها است. درد گردن و کمر درون طولاني مدت، خميدگي پشت از عوارض ديگر کار زياد و طولاني با رايانـه است. بـه طور معمول،‌ کاربران رايانـه، ساعدها، دست‌ها، بازوان، پشت و گردن خود را درون يک حالت ثابت قرار مي‌دهند و اين عمل سبب وارد شدن فشار زياد، درون زمان طولاني، روي ماهيچه‌ها و تاندون‌هاي فرد مي‌شود و در نـهايت مي‌تواند بـه مشکلات عضلاني و مفصلي نيز منجر شود. درون اين رابطه، عوامل ارگونوميکي مانند بار کاري، حرکات تکراري، طرز نشستن، زاويه ديد، وضعيت ميز و صندلي، ارتفاع صفحه کليد و مانيتور، وضعيت نوري، سرعت تايپ و نداشتن آرامش رواني مي‌تواند از مشکلات جدي بـه شمار رود.

مشکلات دوران بارداري و زايمان
برخي پژوهشگران بر اين باورند کـه زايمان‌ها و بارداري‌هاي غيرعادي و تولد نارس و ناقص بـه استفاده از صفحه نمايش رايانـه و وجود تشعشات آن مربوط است. برخي تحقيقات نشان دهنده اين مطلب هست که سقط جنين درون زماني کـه در معرض ميدان‌هاي مغناطيسي حاصل از رايانـه با قدرت بيش از 9/0 ميکروتسلا قرار دارند، شايع‌تر است. بنابراين هنگام خريد يا استفاده از رايانـه بايد دقت کنيد کـه رايانـه شدت ميدان مغناطيسي زيادي نداشته باشد.

مشکلات پوستي
ولتاژ زياد لامپ تصوير درون انواع نمايشگرهاي قديمي موجب توليد ميدان الکترواستاتيک و بارهاي الکتريکي مثبت درون سطح خارجي صفحه نمايش مي‌شود. درون ميدان بين بارهاي مثبت و صورت کاربر، گرد و خاک و ذرات درون تمامي جهات حرکت مي‌کنند. اگرچه ميزان گرد و خاک و ذرات بسته بـه نوع تهويه اتاق، کف‌پوش و عوامل ديگر تغيير مي‌کند، هميشـه وجود دارند. جريان بارهاي مثبت حاصل درون اين ميدان ممکن هست در افرادي کـه حساسيت پوستي دارند، موجب خشک شدن پوست دست و صورت و ترک خوردن آن شود. همچنين بررسي‌ها نشان داده‌اند افرادي کـه از حساسيت‌هاي پوستي شکايت دارند و هنگام کار بيشتر تحت فشارهاي فکري و عصبي قرار مي‌گيرند، فشارها و استرس‌ها موجب تغييرات هورموني مانند تيروکسين و پرولاکتين و همچنين ضايعات پوستي درون آنـها مي‌شود. درون يک مطالعه ديگر نيز ارتباط ميان ضايعات پوست صورت و کار با رايانـه را بـه عوامل رواني اجتماعي و مسايل محيط کار نسبت داده‌اند. البته عوامل شخصي هم درون بروز اين ضايعات دخالت دارند.

استرس و مشکلات عصبي، رواني
حجم کار زياد و دوري از همکاران درون محيط کار مي‌تواند بـه بروز مشکلات رواني منجر شود. البته کار با رايانـه افسردگي‌زا بـه شمار نمي‌رود بلکه حجم زياد کار هست که درون ايجاد استرس رواني نقش دارد.

تنفس گازهاي رايانـه
بدنـه رايانـه‌ها و نمايشگرها بر اثر گرم شدن، بوي مخصوصي از خود متصاعد مي‌کنند. از جمله اين بوها، گاز ديوکسين هست که بـه وسيله بدنـه رايانـه و صفحه نمايشگر توليد مي‌شود. اين مواد به‌عنوان مواد ضدحريق درون بدنـه نمايشگر واي رايانـه بـه کار مي‌روند. همچنين گاز اوزن بـه هنگام کار چاپگر ليزري توليد مي‌شود کـه به بافت مخاطي بيني، چشم و گلو آسيب مي‌رساند. بنابراين رعايت استانداردهاي مربوط درون اين خصوص از سوي واردکنندگان يا توليدکنندگان رايانـه ضروري است.
 

 

 

 

 

 

 

 Ãدانش روزانـه


چطور
سازمان خود را معرفي كنيم؟
 


 

آيا تاكنون فكر كرده ايد كه چرا اخبار بعضي از سازمانـها درون اخبار عصرگاهي دیده مـی شوند؟
چرا اخبار بعضي گروهها هميشـه درون روزنامـه ها مطرح است؟ هیچ سری درون کار نیست جز اينكه چيزهايي درون باره اخبار رسانـه ها بدانيم.
سازمان‌هايي كه ابزار رسانـه را درك مي كنند و مي‌شناسند درون ارسال پيام خود و جلب حمايت عمومي موفق‌ترين هستند.
يك موضوع خبري با وجود مجاني بودن حتي از تبليغات ارزشمندتر هست چرا كه نزد مردم اعتبار بيشتري دارد.

رسانـه هاي خبري كدامند؟
تبليغات مجاني از طريق رسانـه هاي خبري صورت مي گيرد. رسانـه هاي خبري؟ روزنامـه ها، نشريات تجاري، هفته نامـه هاي انجمن ها و گروهها، شبكه هاي تلويزيوني و راديويي. آنـها همگي مي خواهند درون ارايه اخبار وقايع جامعه از همـه جلوتر باشند، يعني اينكه اخبار مربوط بـه سازمان يا شركت شما براي آنـها مـهم است.
رسانـه ها – روزنامـه ها و شبکه های رادیویی و تلوزیونی- هر روز فضايي براي پركردن دارند، بعد به اطلاعات شما نياز دارند.
بعضي مي گويند از ارباب رسانـه هراس دارند و مي ترسند بـه آنـها نزديك شوند. نترسيد. آنـها هم افراد شاغلي مثل من و شما هستند. آنـها جايي كه چيزي درون باره آن نمي دانند نمي روند و گزارشي از آن تهيه نمي كنند. بعد شما بايد از آنـها دعوت كنيد.
اما درون كار با رسانـه هاي خبري چند قانون كلي وجود دارد:

زاويه نگاه
همـه ما فكر مي كنيم همـه كارهايي كه سازمان ما انجام مي دهد خيلي مـهم هست اما براي ارباب رسانـه كه روزانـه صدها مطلب بـه دستشان مي رسد موضوعي معمولي و نـه چندان ارزشمند براي گزارش بـه نظر مي رسد. اگر شما اطلاعات مربوط بـه گروه خود را از يك "زاويه" متفاوت و بي نظير كه احتمالاً نظر آنـها را جلب خواهد كرد مطرح كنيد آنرا جذاب خواهد ساخت. براي مثال اگر مي خواهيد افتتاح يك رستوران جديد درون منطقه خود را اعلام كنيد، اين ممكن هست براي خبرنگاران جذابيتي نداشته باشد چرا كه قبلاً رستورانـهاي بسياري درون هر شـهري افتتاح شده است... اما اگر كار خود را انجام داده ايد و مي دانيد كه رستوران شما تنـها رستوران اتيوپيايي درون منطقه يا شـهر شماست بايد اين موضوع را تيتر خبر خود قرار دهيد و نمونـه هايي از معروفترين صورت غذاها را ارايه دهيد.
و يا اگر سرآشپز شما از يك رستوران و يا هتل مشـهور آمده هست به آن بپردازيد. و يا اينكه اگر جمعيت بزرگي از یک قوميت درون شـهر شما هست و قبلاً هيچ رستوراني براي آنـها نبوده مي توانيد آنرا تيتر خبر خود قرار دهيد.
زاويه اي را انتخاب كنيد كه شما را از بقيه متمايز مي سازد. ارباب رسانـه بـه اطلاعات نياز دارند اما همـه جا حضور ندارند. آنـها نياز دارند كه مردم بـه آنـها بگويند چه خبر است، اما اغلب هيچ كسي چنين كاري نمي كند و آنـها نمي توانند چيزي را كه از آن خبر ندارند گزارش كنند. از آنجا كه شما از هر فرد ديگري بيشتر بـه كار خود اشراف داريد، بايد جذابترين حقايق كار خود را حتي براي عادي ترين مردم مطرح كنيد.

يك گزارش خبري چيست؟
يك گزارش خبري روشي جهاني براي كسب اطلاعات و ارايه بـه رسانـه خبري است. براي اطمينان از اينكه سردبير حداقل گزارش شما را مي خواند بعضي قواعد را درون گزارش خود رعايت كنيد.
يك گزارش خبري بايد شامل: چه كسي، چه چيزي، كجا، چه وقت، چرا و چگونـه باشد كه كاملاً ساده و به زبان قابل فهم نوشته شده باشد.
نام خود و يا فرد مناسب ديگري درون شركت و يا سازمان را بـه همراه یک شماره تماس 24 ساعته درون بالاي گزارش بنويسيد حتي اگر درون خود سربرگ آمده باشد.
خبرنگاران اغلب نياز دارند اطلاعات خود را بـه تأييد برسانند و يا اظهاراتي درون باره آن بشنوند. نگذاريد سربرگ شما را زير ورو كنند که تا يك شماره تلفن پيدا كنند. خلاصه اينكه اگر آنـها فكر كنند كه خبر شما بـه اندازه كافي جذاب هست براي كسب اطلاعات بيشتر با شما تماس خواهند گرفت. بعد هر چيزی را درون گزارش خود ذكر نكنيد.
اما اطمينان حاصل كنيد كه مـهمترين اطلاعات را درون ابتداي گزارش قرار داده ايد. ويراستاران از پائين خبر مي برند. اگر جمله اول آنـها را جلب نكند ممكن هست آنرا مچاله كنند.

گزارش خبري خود را كجا بفرستيم؟
گزارش خبري خود را بـه خبرنگاري كه حوزه كاري شما را پوشش مي دهد بفرستيد. اگر مي خواهيد مطلب خود را بـه يك روزنامـه يا شبكه خبري بفرستيد با آن رسانـه تماس گرفته و از آنـها بپرسيد كه بايد اطلاعات خود را براي چه كسي بفرستيد.
هرگز نشريات بومي، منطقه اي و تجاري را از ياد نبريد. آنـها از اهميت بالايي برخوردار هستند چرا كه نسبت بـه روزنامـه هاي بزرگ فضاي بيشتري براي گروهها و وقايع منطقه اي درون اختيار دارند.

گزارش را چه وقت بفرستيم؟
اطلاعات مورد نظر خود را حداقل يك که تا 2 هفته پيش از اعلام رويداد بـه فرد مسئول ارايه دهيد. يك روز پيش از آن رويداد، تلفني موضوع را پيگيري كنيد که تا مطمئن شويد كه سردبير و يا خبرنگار بـه اطلاعات بيشتري نياز ندارد. ممكن هست متوجه شويد كه گزارش خبري شما هرگز دريافت نشده و در آنصورت فرصت براي پوشش خبري خواهيد داشت. بعضي رسانـه هاي خبري گزارش خبري را از طريق e-mail دريافت مي كنند. بعضي ديگر اينگونـه نيستند. اين موضوع را روشن سازيد.

پيگيري
تماس شخصي بسيار حائز اهميت است. سعي كنيد خبرنگاران و سردبيرانی را كه بـه خاطر سازمانتان با آنـها رابطه داريد بشناسید. بعد از ايجاد اين ارتباط آنرا حفظ كنيد. اگر فرد دريافت كننده خبر شما را بشناسد شانس بيشتري خواهيد داشت.
به خاطر داشته باشيد كه اين فرد هر هفته شايد صدها گزارش خبري دريافت مي كند و كار شما اين هست كه نظرات را براي مطالب خود جلب كنيد.
اگر خبرنگاران و يا سردبيران شما را بشناسند تماس شما را پاسخ خواهند داد و با رغبت بيشتري بـه اظهارات شما گوش خواهند داد.

نبايدها
هرگز بـه خبرنگاران نگوييد كه از آنـها مي خواهيد فلان چيز را گزارش كنند. آنـها آموزش لازم را ديده اند و به روش خود عمل مي كنند. و از آنـها بپرسيد كه آيا آنـها از فلان موضوع استفاده مي كنند و يا اينكه خبر چه وقت درون روزنامـه درج و يا روي آنتن مي رود.
هرگز دروغ نگفته و مبالغه نكنيد. گفته ها بـه سرعت درون يك جامعه خبري منتشر مي شوند و ممكن هست به اعتبار شما لطمـه بزنند. از مواجه شدن با پرسشـهاي غيرمنتظره متعجب و يا ناراحت نشويد. آنـها درون صدها موضوع، تخصصي نسبي دارند.

پشتكار داشته باشيد
اگر رسانـه اخبار شما را پوشش نمي دهد نااميد نشويد. درون رسانـه هاي خبري روزانـه تعداد اخبار بسيار بيشتر از فضايی هست که درون اختيار خبرنگاران قرار دارد.
آنـها ممكن هست به موضوع خبري شما علاقه مند باشند اما شايد اخبار مـهمتري باشد كه بر جمعيت بيشتر تأثير مي گذارد. اما برنامـه هاي خبري آرام تري هم وجود دارد؛ اغلب برنامـه هاي آخر هفته، تعطيلات، كه احتمالاً بـه خبر شما نياز دارند.
علاوه بر پوشش خبري، اغلب شبكه هاي راديويي و روزنامـه ها براي گروههاي غيرانتفاعي مجاني اطلاع رساني مي كنند. آنقدر با آن شبكه يا روزنامـه آشنا شويد كه جاي مناسب اعلام خبر مربوط بـه برنامـه يا رويداد آتي خود را بيابيد.

كنفرانس هاي خبري
شايد يكي از راههاي طرح خبر شما برگزاري يك كنفرانس خبري باشد. اما بـه خاطر داشته باشيد كه موضوعات مورد نظر شما بايد آنقدر براي آن رسانـه برجسته و براي سردبير مـهم باشد كه خبرنگار و فيلمبردار اعزام كند.
اگر مايل بـه انجام يك كنفرانس خبري هستيد 4 الي 5 روز قبل يك گزارش ارسال كنيد و يا اگر موضوع كوتاه هست آنرا تلفني مطرح كنيد.
در اغلب رسانـه ها زمان انجام كنفرانس خبري بين ساعت 10 صبح که تا 2 بعدازظهر تعيين مي شود. كنفرانس را درون محلي مناسب انجام داده و براي ارائه بيانيه ها و اطلاعيه ها بـه خبرنگاران آمادگي داشته باشيد.
با اين حال اگر بعضي رسانـه ها نمي توانند درون كنفرانس خبري شركت داشته باشند.
يك بسته خبري درون روزنامـه و يا شبكه راديويي براي آنـها قرار دهيد.

گفتگوي راديو تلويزيوني
راههاي ديگري هم براي جلب توجه عمومي وجود دارد. يكي از آنـها استفاده از برنامـه هاي گفتگو راديو تلويزيوني هست كه اگر شما يك كالا و يا خدمات بي نظير داشته باشيد آماده هستند که تا برنامـه شما را روي آنتن بفرستند. براي كسب اطلاعات بيشتر از قالب هر برنامـه و شرايط ميهمانان با توليدكننده آن تماس بگيرند.

بهره گيري مؤثر از اخبار و رويدادها
راه ديگر براي پوشش خبري سازمان شما بهره گيري مؤثر از اخبار و وقايع جاري است.
فردي بود كه تله موش توزيع مي كرد. هنگاميكه يك خشكسالي باعث حمله موشـها بـه حومـه شـهر گرديد همـه رسانـه هاي خبري آنرا پوشش دادند. وي تصميم گرفت هزار تله موش بـه ساكنان محاصره شده بدهد و سپس اطمينان حاصل كرد كه روزنامـه ها و برنامـه هاي خبري تلويزيون از آن آگاه هستند. وي يك پوشش خبري و تبليغات مجاني گسترده ای بدست آورد.
شما بايد آمادگي آنرا داشته باشيد كه سازمانـهاي خبري را متقاعد كنيد بـه گزارش شما علاقه مند شوند.
انتظار نداشته باشيد كه آنـها سراغ شما بيايند. اخباري از قبيل اعتصاب اتحاديه ها معمولاً خريدار دارند، اما اگر مي خواهيد سازمان شما يك پوشش خبري مناسب داشته باشد از زاويه علاقه منديهاي يك فرد بـه موضوع بنگريد و سپس سراغ يك خبرنگار و يا سردبير برويد و ايده خود را براي گزارش مطرح كنيد.
براي مثال اگر شما درون حال تأسيس يك مركز مراقبت از كودكان هستيد. يك مادر و فرزند را پيدا كنيد كه مايل باشند درون باره احساسشان، تجربياتشان درون مورد مركز شما صحبت كنند. خبرنگار را بـه زندگي مردم بكشانيد که تا درگير كار شود. بهترين راه براي بدست آوردن يك مخاطب اين هست كه اجازه دهيد مردم حرفهاي خودشان را بزنند که تا اينكه يك سخنگو درون باره سازمان كلي گويي كند.
اگر از يك سخنگو استفاده مي كنيد فردي را انتخاب كنيد كه خوش بيان و جذاب بوده و اختيارات و اطلاعات كافي براي اظهار نظر كردن درون باره سازمانتان را داشته باشد.
 

 

 

 

 

 

 Ãستون آزاد

از پنجشنبه که تا شنبه با فيلم‌هاي سينمايي سيما
12 فيلم سينمايي درون سه روز



 

نرگس عاشوری:«گروه فرهنگ و هنر- باغ آلوچه (بهروز شعيبي)، اولين رهنمون (مايكل بي)، مرگ درون تشييع جنازه (فرانك آز)، بزرگ (توني مارشال)، ساعت شلوغي (برت راتنر)، روبات (مـهرداد خوشبخت)، نامـه‌هايي از يوجيما (كلينت ايستوود)، خطر واضح و آشكار (فيليپ نويس)، محمدرسول‌الله (مصطفي عقاد)، پدربزرگ (مجيد قاري‌زاده)، وقتي همـه خواب بودند (فريدون حسن‌پور) و شـهردار (حسين تبريزي) عنوان فيلم‌هاي سينمايي هستند كه شبكه‌هاي تلويزيوني بـه مناسبت عيد غديرخم و تعطيلات آخر هفته تدارك ديده‌اند.

باغ آلوچه
«تماشاخانـه» اين هفته تله‌فيلم «باغ آلوچه» ساخته بهروز شعيبي را آماده پخش كرده است.
«باغ آلوچه» از بازي حسن شكوهي، ليلا زارع، سيدجلال طباطبايي، احمد ياوري و شـهاب حسيني بهره است. ترلان پروانـه و ايليا شـهيدي‌فر نيز از بازيگران كودك اين تله‌فيلم هستند.اين فيلم داستان مردي هست كه مجبور مي‌شود فرزندش را براي مدت طولاني درون داخل خانـه تنـها بگذارد، بدين منظور براي او قصه‌اي را تعريف مي‌كند كه براي بيننده بـه نمايش درمي‌آيد. قصه حكايت مردي هست كه بـه قصد دزدي وارد خانـه‌اي مي‌شود كه پسربچه‌اي درون آن تنـهاست. با حوادث و اتفاقاتي كه رخ مي‌دهد رابطه متفاوتي بين آنـها شكل مي‌گيرد كه...اين فيلم درون سال 84 جايزه بهترين فيلم بلند ويدئويي از جشنواره كودك و نوجوان اصفهان را از آن خود كرد. همچنين ايليا شـهيدي‌فر موفق بـه دريافت جايزه بازيگري از جشنواره كودك اصفهان شد.

اولين رهنمون
امشب ساعت 20:15 مي‌توانيد بـه تماشاي فيلم سينمايي «اولين رهنمون» ساخته مايكل بي بنشينيد.مايكل بي اين فيلم سينمايي را درون سال 2007 با حضور شيا لابوف، مگان فاكس، جوش دوهامل و تيرس گيبسون كارگرداني كرد.در چند قرن گذشته درون سياره سابرترون، دو گروه روبات بـه خاطر درون اختيار گرفتن نوعي طلسم قدرت بخش، با يكديگر مي‌جنگند. گروه اتوروبات بـه رهبري اوپتميوس عامل با گروه دسپشتر بـه رهبري مگاترون، بـه تدريج جنگ را بـه زمين مي‌كشانند. چند قرن بعد جوان دانش‌آموزي اتومبيلي مي‌خرد كه درون حقيقت يكي از اتوروبات‌ها هست و بـه دنبال السپارك هست و گروهي از روبات‌هاي دسپشتر نيز بـه زمين آمده و به دنبال السپارك هستند. جنگي مجدد درون مي‌گيرد و جوان دانش‌آموز درون ميان آنـها گرفتار مي‌شود و...

مرگ درون تشييع جنازه
فيلم سينمايي پنجشنبه شب (ساعت 21) شبكه دو سيما «مرگ درون تشييع جنازه» ساخته فرانك آز از بريتانيا است. اين فيلم كه محصول 2007 انگليس هست از حضور ميتو مكفادين و روبرت گريوز بهره است.اين فيلم داستان دو برادر بـه نام دانيل و رابرت هست كه قصد دارند بـه مناسبت درگذشت پدرشان مجلس ترحيم آبرومندي براي او برگزار كنند. فضاي كلي فيلم علي‌رغم شكل‌گيري داستان درون مراسم ترحيم، فضايي طنزآلود هست و اتفاقات مختلفي كه درون آن رخ مي‌دهد باعث خنده بيننده مي‌شود.فيلم سينمايي «مرگ درون تشييع جنازه» كه يك كمدي سياه هست امسال با شركت درون سي و يكمين جشنواره بين‌المللي فيلم قاهره و بخش مرواريدهاي جشنواره سن‌سباستين بسيار مورد توجه قرار گرفت.

بزرگ
ساعت 22:00 امشب پخش اولين برنامـه از سري جديد سينمايك با نمايش فيلم سينمايي «بزرگ» آغاز مي‌شود.اين فيلم ساخته توني مارشال هست و بازيگران نقش اصلي آن تام هنكس و جان هرو هستند. اين فيلم با حضور عليرضا خمسه و با اجراي شاهرخ دولكو بررسي مي‌شود.جاس پسربچه‌اي دوازده‌ساله هست كه جثه‌اي كوچك دارد و در حسرت آن هست كه هر چه زودتر بزرگ شود. او شبي درون پارك بازي آرزوي خود را بـه دستگاه آرزوها مي‌گويد و آن دستگاه وعده برآورده شدن آرزوي او را مي‌دهد. فردا صبح او متوجه مي‌شود كه بـه يك جوان 20 ساله تبديل شده است.

ساعت شلوغي3
شبكه پنج فيلم سينمايي «ساعت شلوغي 3» محصول 2007 آمريكا را براي پخش درون ساعت 13:30 فردا درون نظر گرفته است.برت راتنر «ساعت شلوغي3» را براساس فيلمنامـه جف ناتانسون با حضور جكي چان، كريس تاكر، ماكس فون سيدو و هيرو بوكي‌سانا را كارگرداني كرده است.
در دادگاه جنايت جهاني موضوع يك آدم‌كش بين‌المللي مطرح مي‌شود كه مليت چيني دارد. سفير چين درون حال سخنراني، وقتي بـه نام شاي شن مي‌رسد با شليك گلوله‌اي بـه قتل مي‌رسد، كارآگاه لي كه درون صحنـه حضور دارد قاتل را تعقيب مي‌كند و متوجه مي‌شود كه قاتل برادرش هست و...اين فيلم سينمايي نامزد دريافت جايزه بهترين فيلم تابستاني از مراسم MTV و مراسم انتخاب نوجوانان شد.

روبات
فيلم سينمايي بعد از ظهر جمعه (ساعت 15:07) شبكه يك سيما «روبات» بـه كارگرداني مـهرداد خوشبخت است.يك گروه دانشجو بعد از فوت يكي از دوستانشان درون زلزله بم تصميم مي‌گيرند که تا يك روبات امدادگر بسازند. بدين‌منظور براي آزمايش روبات ساخته‌شده بـه يك خرابه مي‌روند اما بر اثر حادثه‌اي طراح روبات به‌طور اتفاقي درون زير آوار گير مي‌كند. اعضاي تيم براي نجات او حداكثر تلاش‌شان را مي‌كنند اما درون نـهايت... درون «روبات» بـه تهيه‌كنندگي جواد نوروزبيگي، محمود عزيزي، نادره دلدارگلچين، فرناز رهنما و علي طالب‌لو بـه عنوان بازيگران اصلي بـه ايفاي نقش پرداخته‌اند.

نامـه‌هايي از يوجيما
فيلم «نامـه‌هايي از يوجيما» را روز جمعه ساعت پنج بعدازظهر از شبكه دو سيما مي‌توانيد بـه تماشا بنشينيد.در «نامـه‌هايي از يوجيما» محصول سال 2006 آمريكا بـه تهيه‌كنندگي و كارگرداني كلينت‌ ايستوود كن و اتانابه و كازو ناري بـه عنوان بازيگران اصلي ايفاي نقش كرده‌اند. يوجيما نام جزيره‌اي هست كه درون ژاپن قرار دارد و در جنگ جهاني دوم يكي از نقاط استراتژيك نزاع بين آمريكا و ژاپن بـه حساب مي‌آمده و آمريكا تلاش بسيار زيادي براي اشغال اين جزيره انجام داده است. ژاپن با مستقر كردن بخشي از نيروهايش درون اين جزيره قصد دارد بـه هر طريقي آن را حفظ كند. اين فيلم درون واقع نمايش حمله آمريكا و تلاش بي‌امان و سرسختانـه نيروهاي ژاپني براي حفظ اين جزيره است.

خطر واضح و آشكار
برنامـه سينما4 اين هفته فيلم سينمايي «خطر واضح و آشكار» محصول 1994 آمريكا را نمايش مي‌دهد. جسد يكي از دوستان نزديك رئيس‌جمـهور آمريكا را درون قايق تفريحي‌اش مي‌يابند بـه نظر مي‌رسد او با رهبر قاچاقچيان مواد مخدر كلمبيا درگير شده باشد. جك رايان درون مركز سازمان سيا از سوي رئيس‌جمـهور مامور تحقيق درون مورد اين موضوع مي‌شود. از سوي ديگر رئيس‌جمـهور آمريكا مشاور امنيتي خود و همكار او را مامور مي‌كند كه هر چه زودتر راز اين معما را بگشايند. آنـها ماموريت خود را از رايان مخفي مي‌كنند که تا از نيروي نظامي استفاده نشود اما...هريسون فورد، ويليام و، آن آرچر، يواكيم و آلميدا از جمله بازيگراني هستند كه درون «خطر واضح و آشكار» بـه كارگرداني فيليپ نويس ايفاي نقش كرده‌اند. زيليان فيلمنامـه خطر واضح و آشكار را با همكاري دانلد استيوارت و جان مليوس نوشت. اين فيلمنامـه نيز براساس داستاني از تام كلنسي نوشته شد كه درباره درگیری يك مامور سيا با دلالان مواد مخدر درون كلمبيا بود.

محمدرسول‌الله
برنامـه اين هفته صدفيلم بـه پخش فيلم سينمايي «محمدرسول‌الله» ساخته مصطفي عقاد اختصاص دارد.پيام يا محمدرسول‌الله كه داستان زندگي پيامبر اسلام را از چهل سالگي که تا وفات و در واقع دوران صدر اسلام را تصوير مي‌كند درون سال 1976 با حضور آنتوني كوئين درون نقش حمزه عموي پيامبر اسلام و ايرنـه پاپاس از مطرح‌ترين بازيگران هاليوودي زمان خود ساخته شد.از وقايع تاريخي مـهمي كه درون اين فيلم تصوير شده هست مي‌توان بـه بعثت پيامبر، شـهادت سميه، اسلام آوردن و شكنجه بلال حبشي، جنگ بدر، جنگ احد، هجرت مسلمانان از مكه بـه مدينـه، فتح مكه و... اشاره كرد.اين فيلم شايد ركورددار پخش يك فيلم آمريكايي با شركت بازيگران هاليوودي از شبكه‌هاي تلویزیونی کشورمان باشد. صد فيلم را ساعت 22:30 فردا شب از شبكه سه سيما تماشا كنيد.

پدربزرگ
شنبه ساعت 10:15 شبكه سه سيما فيلم سينمايي «پدربزرگ» ساخته مجيد قاري‌زاده را روي آنتن مي‌برد.حسين عطاردي با همسرش فخري و پسرش درون خانـه قديمي پدربزرگ زندگي مي‌كنند. او و همسرش كارمند بانك هستند و فخري با تهيه وام مسكن بـه اصرار از حسين مي‌خواهد كه خانـه پدري را بفروشد که تا در يك مجتمع آپارتماني درون حومـه شـهر ساكن شوند. جمشيد مشايخي، جهانگير الماسي، آهو خردمند، بهزاد رحيم‌خاني، مرحوم حسين كسبيان و... درون فيلم سينمايي «پدربزرگ» محصول سال 1364 ايفاي نقش كرده‌اند.

وقتي همـه خواب بودند
«وقتي همـه خواب بودند» عنوان فيلم سينمايي هست كه شبكه تهران بـه مناسبت فرا رسيدن عيد غديرخم براي پخش تدارك ديده است.«وقتي همـه خواب بودند» ساخته فريدون حسن‌پور با بازي گلاب آدينـه، محمدرضا فروتن و... داستان بي‌بي سليمـه پيرزن باصفايي هست كه سال‌هاست آرزوي زيارت خانـه خدا را دارد.بي‌بي‌سليمـه قابله ده تازه‌آباد هست و همـه اهالي ده از جمله نصير كه جواني ساده‌دل هست به او علاقه دارند. او سال‌ها آرزو داشته بـه مكه مشرف شود و حال بعد از سال‌ها كه قرار هست به مكه برود نامـه‌اي از سوي سازمان حج و زيارت دريافت مي‌كند كه بـه علت بيماري نمي‌تواند بـه حج برود و... اين فيلم سينمايي را ساعت 13:30 روز شنبه از شبكه پنج سيما تماشا كنيد.

شـهردار
«شـهردار» عنوان فيلم سينمايي هست كه شبكه دو سيما براي پخش درون ساعت 18 عصر شنبه تدارك ديده است.ذبيح كه قصد دارد بازيگر معروفي شود درون زندگي شخصي خود دچار مشكلاتي شده است. درون اين بين كارگرداني بـه نام خليل قرار هست فيلمي درون رابطه با شـهرداري بسازد اما اتفاقاتي رخ مي‌دهد كه باعث مي‌شود ذبيح فكر بازيگري را از سر بيرون كند...كيهان ملكي، شـهرام قائدي، سپيده نظري‌پور، ابراهيم آبادي، حسن اسدي و كيانوش گرامي بازيگراني هستند كه درون «شـهردار» بـه كارگرداني حسين تبريزي و تهيه‌كنندگي سيدمسعود اطيابي ايفاي نقش كرده‌اند.

 

 

 

 

 

 Ãستون آزاد

کاج های کریسمس درون تهران


دو طرف پیـاده‌روی خیـابان مـیرزای شیرازی(نادرشاه) پر از درخت‌های کاج مصنوعی کوچک و بزرگی هست که با گوی‌های ریز و درشت و کاغذ‌های رنگی تزیین شده، هر از گاهی مـیان برگ‌های سوزنی شکل درختان کاج ‌نورکوچکی همانند ستاره‌ای چشمک‌ مـی‌زند، ویترین مغازه‌ها از عروسک‌های بابانوئل و آدم برفی پرشده و صدای زنگ بابانوئلی کـه از مـیان این کاج‌ها مـی‌گذرد بـه رهگذران اخطار مـی‌کند کـه فرصت چندانی که تا آغاز سال جدید مـیلادی باقی نمانده است.
دیدن بابانوئل به منظور ایرانیـان اتفاق جدیدی هست که درون چند سال اخیر و در برخی از خیـابان‌های شـهرهای بزرگ با آن روبرو مـی‌شوند، بـه همـین سبب رهگذران با نگاهی متعجب بـه بابانوئل و کیسه بزرگ قرمز رنگش کـه هنگام گذر هر عابری شکلاتی کوچک از درون آن بیرون مـی‌آید نگاه‌ مـی‌کنند.
این روزها مانند روزهای پایـانی سال خورشیدی جمعیت زیـادی به منظور کامل خرید خود از این مغازه بـه آن مغازه‌ مـی‌روند، حال وهوای بعضی از قسمتهای تهران مانند اغلب شـهرهای جهان، کریسمس و ژانویـه را بـه خاطر مـی‌آورد هرچند جمعیت مسیحی ایران درون اقلیت قرار دارد ولی هر سال برتعداد علاقمندان برپایی جشن کریسمس افزوده مـی‌شود.
در یکی دو سال گذشته بیش از نیمـی از خریداران غیرمسیحیـان هستند ، حسن فروشنده یکی از این مغازه‌ها این جمله را درون حالی بیـان مـی‌کند کـه برای راه‌انداختن مشتری‌ ها با عجله از این سمت مغازه بـه آن سمت درون حال رفت و آمد هست 'مسیحیـان ترجیح مـی‌دهند از درخت‌های طبیعی استفاده کنند و اگر از درخت مصنوعی استفاده مـی‌کنند حتما از سال‌های پیش آن را درون منزلشان نگه داشته‌‌اند، علاوه بر این درون سالهای اخیر روند مـهاجرت مسیحیـان شتاب زیـادی پیدا کرده و جمعیت آنـها رو بـه کاهش است'.
ارتفاع بعضی از درختان کاج مصنوعی بـه دو‌متر ونیم مـی‌رسد و عابران به منظور نگاه بـه نوک آنـها حتما سرشان را بـه سمت آسمان بلند کنند فروشنده‌ای کـه برای تزیین یکی از این درخت‌ها بـه سختی مشغول فعالیت هست عقیده دارد 'اغلب خانواده‌های مسیحی بـه خرید یک یـا دو وسیله تزیینی اکتفا مـی‌کنند اما غیرمسیحی‌ها سعی مـی کنند که تا جایی کـه مـی‌توانند درختان بزرگتر با انواع بیشتری از تزیینات را خریداری کنند'.
قیمت درختان ارتباط نزدیک بـه ارتفاع آن دارد، قیمت پایـه (درختان ۶۰ سانتیمتری) هفت هزارتومان و سقف قیمت(درختان دونیم متری) دویست هزارتومان است، البته مخارج وسایل تزیینی نیز حتما به این قیمت اضافه شود، اما این قیمت‌های گزاف درون تصمـیم مشتریـان خللی ایجاد نمـی‌کند.

با شکوه تر از مسیحیـان
خانم ۴۰ ساله‌ای با نگرانی بـه دوکیسه بزرگ خریدش نگاه مـی‌کند واز کم بودن این مقدار کاغذ رنگی به منظور درخت کریسمسش مـی‌گوید 'درخت من حدود دو و نیم متر هست بنابراین بـه وسایل تزیینی بیشتری نیـاز دارد' او چهار سال هست که کریسمس را جشن مـی‌گیرد و دوست دارد که تا حد امکان این مـهمانی را مجلل برگزار کند 'من درون یک مجتمع آپارتمانی زندگی مـی‌کنم کـه سه خانواده ارمنی هم درون آن سدارند اما هر سال درخت من از درخت آنـها بزرگ‌تر و زیباتر است، آنـها غالبا مـهمانی ده یـا پانزده نفری برپا مـی‌کنند اما که تا به حال مـهمانی‌های من کمتر از ۸۰ نفر نبوده است'.
ازنظر سنیـانی کـه برای خرید مراجعه مـی‌کنند بسیـار متفاوت هستند، آرش فروشنده‌ای کـه درصدد تدارک جشن کریسمس هست بر ضرورت‌های اجتماعی برپایی این جشن تاکید دارد ' بـه نظر من این جشن درون ایران هرسال بزرگتر مـی‌شود زیرا یک جشن جهانی است، و رنگ تازه‌ای بـه زندگی مـی‌دهد، شاید تنـها بهانـه‌ای باشد به منظور جمع شدن دوباره'.
در مـیان همـهمـه‌ای کـه جلوی درون ورودی این مغازه‌ها‌ برپاست یک روحانی مسلمان بـه سختی راه ورودش را بـه مغازه‌ای باز مـی‌کند او آمده که تا وسایل برپایی یک درخت کریسمس را خریداری کند 'من دوست ارمنی دارم کـه او هم یک روحانی هست تصمـیم گرفتم امسال او را غافلگیر کنم'

رعایت آداب و ترتیب
اما درون این مـیان برخی چندان راضی بـه نظر نمـی‌رسند فروشنده ارمنی یکی از مغازه‌ها با چهره‌ای غمگین مشتری‌ها را راه مـی‌اندازد 'به نظر من برپا این جشن توسط پیروان ادیـان دیگر ایرادی ندارد بـه شرط آنکه فلسفه وجودی آن را نیز بدانند و رعایت کنند' او کـه طی روزهای گذشته با بسیـاری از این خریداران وارد گفتگو شده معتقد هست بسیـاری فقط به منظور زیبایی این درخت وبه تقلید از آنچه درون شبکه‌های ‌ای دیده اند آنرا خریداری مـی‌کنند 'بعضی از من مـی‌پرسند مـی‌شود بـه جای این تزیینات از مـیوه به منظور تزیین کاج استفاده کرد بـه نظر من پرسیدن چنین سوال‌هایی تنـها از روی بی اطلاعی مـی‌تواند باشد'.
استقبال از جشن کریسمس فقط باعث نگرانی برخی از مسیحیـان نشده بلکه برخی ایرانیـان غیر مسیحی را نیز بـه شدت نگران کرده هست مرد مـیانسالی کـه سعی دارد از مـیان جمعیتی کـه در پیـاده‌رو مشغول انتخاب درخت مورد نظرشان هستند راهش را باز کند مـی گوید 'این جشن، جشن ملی ما نیست بجز هموطنان مسیحی جشن دینی ما نیز محسوب نمـی‌شود. درون ضمن ما جشن‌های ملی زیـادی داریم کـه از آن غافلیم، چرا حتما به جای این جشن‌ها مراسمـی را برگزار کنیم کـه ارتباطی با آن نداریم'.
به هر روی، فارغ از همـه باید‌ها و نبایدها بـه نظر مـی‌رسد کریسمس بهانـه‌ای به منظور زندگی، تجدید دوستی‌ها و آغازی دوباره باشد.

 

 

 

 

 

 Ãستون آزاد

عجیب تر از علم

گهگاه درون روی کره زمـین موجوداتی آفتابی شده اند کـه نـه تنـها موجبات ترس و وحشت ساکنان زمـین را فراهم ساخته اند، بلکه مدت ها توجه دانشمندان را بخود جلب کرده اند. مثلا درون سال ۱۹۵۳، یکی از روزها، مردم جزیره «کانوی» انگلستان با موجود ناشناخته ای روبرو شدند کـه تا آن زمان نظیرش را ندیده بودند. این موجود عجیب را از آب بیرون کشیدند و به ساحل آوردند، روی آنرا با علف های دریـایی پوشاندند و دوان دوان ماجرا را بـه مقامات محلی اطلاع دادند.
مقامات محلی نیز بـه نوبه خود بـه دنبال کمک فرستادند و دولت انگلیس، کار مطالعه و بررسی پیرامون این موجود جدیدالکشف را بـه دو جانورشناس، بـه دقت طور و عرض این موجود افسانـه ای را برانداز د و از آن عگرفتند و سرانجام اعتراف د کـه نظیر این موجود را قبلا ندیده اند. این جانور شگفت انگیز، ظاهرا شبیـه موجودات دریـایی بود، ولی دست و پای آن بـه شکلی بود کـه هرگاه مـی خواست مـی توانست بـه کمک آن روی زمـین راه برود. قامت او، هنگامـی کـه روی دوپایش قرار مـی گرفت، درون حدود هفتادوپنج سانتیمتر بود و پوست ضخیمـی بـه رنگ قهوه ای مایل بـه قرمز داشت.
کله اش بزرگ و چشمانش ورقلمبیده بود. دانشمندان ناچار تنـها اندازه او را گرفتند و عکسش را برداشتند و کار دیگری از دستشان برنیـامد جز اینکه آن را سوزاندند و خاکسترش را بـه دریـا ریختند. این دانشمندان تصور مـی د کـه با این اقدام ساده، به منظور همـیشـه بـه معمای جزیره «کانوی» پایـان داده اند، درون حالیکه واقعیت چنین نبود و موضوع بـه همـینجا خاتمـه نیـافت. درون تاریخ ۱۱ اوت ۱۹۵۴ کشیشی بنام «جوزف اورز» کـه در ساحل جزایر «کانوی» سرگرم گردش بود، چند کیلومتر بالاتر از محلی کـه هیولای قبلی پیدا شده بود، با لاشـه موجود عجیبی برخورد کرد. کشیش مزبور نگاهی بـه این موجود انداخت، سپس یکی از افراد جوان را کـه همراهش بود، دنبال پلیس فرستاد.
این بار نیز لاشـه حیوان را کاملا بـه ساحل کشیدند و دنبال کارشناس فرستادند. موجود قبلی کـه در ماه نوامبر پیدا شد، درون حدود ۷۵ سانتیمتر طول داشت، ولی طول این یکی بالغ بر یکصدوبیست سانتیمتر بود و در حدود دوازده کیلوگرم وزن داشت و بخوبی مـی شد آن را مورد مطالعه قرار داد. براساس گزارشی کـه دانشمندان بعد از ملاحظه این موجود ناشناخته بـه دولت بریتانیـا فرستادند، مشخصات این جانور بـه این شرح تعیین شده بود. دارای چشمان درشت و دهانی بزرگ با دندان های تیز و قوی است. این حیوان، مانند ماهی دارای برانشی یـا «آب شش» بود. ولی بجای فلس، بدنش از یک لایـه پوست صورتی رنگ پوشیده بود کـه بقول دانشمندان شباهت زیـادی بـه پوست یک خوک جوان داشت. ولی آنچه بیش از هر چیز درون این جانور جلب توجه مـی کرد، دو پای کوتاه او بود کـه به پنج انگشت کوچک منتهی مـی شد. انگشت مـیانی بلندتر و انگشتان دیگر بـه ترتیب کوتاه تر بودند. اگر علم قادر بود کـه اینگونـه موجودات ناشناخته را شناسایی کند، این گزارش هیچگاه فاش نمـی شد.
لیکن به منظور بسیـاری از مردم انگلستان، این چیزها، خاطره شب باورنی فوریـه ۱۸۵۵ را بیـاد آورد کـه حومـه «دیو نشایر» یک مـیهمان اسرارآمـیز داشت و هیچ بعید نیست چیزی شبیـه همان موجوداتی بود کـه صد سال بعد درون سال جزیره «کانوی» پیدا شد. روزنامـه های آن زمان نوشتند کـه جای پاهای کوچکی را روی بستری از برف کـه شب ۷ فوریـه سراسر حومـه شـهر را فرا گرفته بود مشاهده کرده اند. این مـیهمان اسرارآمـیز، چگونـه موجودی بود؟ همـه این سوال را مـی د، ولی هیچپاسخ قانع کننده ای به منظور این پرسش نداشت. این حیوان ناشناس، فقط چند جای پا از خود باقی گذاشته بود و نشان مـی داد کـه درست وقتی کـه همـه، بـه خوابی خوش فرو رفته بودند، این جانور مرموز، از روی برف ها گذشته و به آسانی از دیوارها بالا رفته و مدتی بالای بام ها پرسه زده و سپس آنجا را ترک گفته است. اینکه این موجود نامریی از کجا آمده بود هنوز جزو اسرار باقی مانده است. ولی از روی ردپایش، دانشمندان دریـافتند کـه این موجود، راه طولانی درون حدود یکصد مایل را از شمال که تا جنوب انگلستان پیموده بود!
نخستین بار، یک نانوا متوجه این ردپای عجیب شد و صبح، هنگامـی کـه به مغازه کوچک خود مـی رفت که تا کار روزانـه خود را آغاز کند، مشاهده کرد کـه این ردپاها که تا نزدیک مغازه او ادامـه یـافته، ولی درون آنجا بـه سرعت بطرف راست پیچیده و به سوی یک دیوار آجری رفته است. او از مشاهده این آثار، نگران و وحشت زده نشد، ولی فکر همـین موجود ناشناخته کـه هیچآن را ندیده بود، ذهن مـیلیون ها نفر از مردم انگلستان را درون قرن گذشته آشفته ساخته بود. و گروهی کـه معتقد بودند این جای پاها متعلق بـه شیطان است. بسیج شدند که تا شب ها بیدار بمانند و کشیک بدهند. جای پاها، شبیـه جای سم های کوچکی بود کـه به فاصله ۲۰سانتیمتر از یکدیگر قرار داشت.
روزنامـه های معتبر انگلیس، از جمله روزنامـه «تایمز» چندین ستون را بـه درج اخبار مربوط بـه پیدا شدن یک موجود ناشناس درون «دیونشایر» اختصاص دادند. و از سوی مردم، اظهارنظرهای مختلفی درباره این موجود اسرارآمـیز ابراز مـی شد. از جمله جای پاها را بـه جاندارانی مانند کانگورو، پرندگان و حتی گرگ نسبت مـی دادند. ولی هیچیک از نظریـات آنـها درست نبود، زیرا هیچیک از این نظریـات با حقایق علمـی مطابقت نداشت. دانشمندان درحالی کـه دستخوش هیجان بودند، این آثار پا را مربوط بـه دو یـا سه موجودی مـی دانستند کـه از نظر جانورشناسی درون دسته کاملا ناشناخته ای قرار داشتند و خود و دیگران را متقاعد ساختند کـه این موجودات بعد ازعبور از خشکی بـه دریـا گریخته اند و دیگر اثری از آنـها برجای نمانده است. بـه هرحال دانشمندان نتوانستند دریـابند کـه آن رد پاها، با موجودات ناشناخته ای کـه در سال های ۱۹۵۳ و ۱۹۵۴ درون سواحل جزیره «کانوی» دیده شد ارتباط دارد یـا نـه! بعبارت دیگر معلوم نشد کـه کشف این موجودات معمای ماجرای اسرارآمـیز «دیونشایر» را حل مـی کند یـا آنکه راز دیگری بر اسرار کشف نشده این جهان مـی افزاید.

 

Copyright ©.Mobin_s2004@yahoo,com

__._,_.___
__,_._,___




[اناء با موضوع جانشینی یک عروسک]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Mon, 26 Nov 2018 16:42:00 +0000



اناء با موضوع جانشینی یک عروسک

مجمع البحرین درون ذهن و خارج

🌹قران ،تورات و انجیل موجود را با عظمت یـاد مـیکند نـه مثل برخی تحریف شده 

ایـات تحریف تورات 

یحرفون الکلم عن مواضعه 

یلوون السنتهم بالکتاب 

یکتبون الکتاب 

مِّنَ الَّذِینَ هَادُوا یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَن مَّوَاضِعِهِ وَیَقُولُونَ سَمِعْنَا وَعَصَیْنَا وَاسْمَعْ غَیْرَ مُسْمَعٍ وَرَاعِنَا لَیًّا بِأَلْسِنَتِهِمْ وَطَعْنًا فِی الدِّینِ وَلَوْ أَنَّهُمْ قَالُوا سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا وَاسْمَعْ وَانظُرْنَا لَکَانَ خَیْرًا لَّهُمْ وَأَقْوَمَ وَلَکِن لَّعَنَهُمُ اللَّهُ بِکُفْرِهِمْ فَلَا یُؤْمِنُونَ إِلَّا قَلِیلًا (۴۶) 

 سوره النساء - صفحه۸۶

فَبِمَا نَقْضِهِم مِّیثَاقَهُمْ لَعَنَّاهُمْ وَجَعَلْنَا قُلُوبَهُمْ قَاسِیَةً یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَن مَّوَاضِعِهِ وَنَسُوا حَظًّا مِّمَّا ذُکِّرُوا بِهِ وَلَا تَزَالُ تَطَّلِعُ عَلَی خَائِنَةٍ مِّنْهُمْ إِلَّا قَلِیلًا مِّنْهُمْ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاصْفَحْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ (۱۳) 

 المائدة - صفحه۱۰۹

یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ لَا یَحْزُنکَ الَّذِینَ یُسَارِعُونَ فِی الْکُفْرِ مِنَ الَّذِینَ قَالُوا آمَنَّا بِأَفْوَاهِهِمْ وَلَمْ تُؤْمِن قُلُوبُهُمْ وَمِنَ الَّذِینَ هَادُوا سَمَّاعُونَ لِلْکَذِبِ سَمَّاعُونَ لِقَوْمٍ آخَرِینَ لَمْ یَأْتُوکَ یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ مِن بَعْدِ مَوَاضِعِهِ یَقُولُونَ إِنْ أُوتِیتُمْ هَذَا فَخُذُوهُ وَإِن لَّمْ تُؤْتَوْهُ فَاحْذَرُوا وَمَن یُرِدِ اللَّهُ فِتْنَتَهُ فَلَن تَمْلِکَ لَهُ مِنَ اللَّهِ شَیْئًا أُولَئِکَ الَّذِینَ لَمْ یُرِدِ اللَّهُ أَن یُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ لَهُمْ فِی الدُّنْیَا خِزْیٌ وَلَهُمْ فِی الْآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِیمٌ (۴۱) 

 المائدة - صفحه۱۱۴

---------------

وَإِنَّ مِنْهُمْ لَفَرِیقًا یَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُم بِالْکِتَابِ لِتَحْسَبُوهُ مِنَ الْکِتَابِ وَمَا هُوَ مِنَ الْکِتَابِ وَیَقُولُونَ هُوَ مِنْ عِندِ اللَّهِ وَمَا هُوَ مِنْ عِندِ اللَّهِ وَیَقُولُونَ عَلَی اللَّهِ الْکَذِبَ وَهُمْ یَعْلَمُونَ (۷۸) 

 آل عمران - صفحه۶۰

این دو عنوان یحرفون الکلم عن مواضعه کـه تحریف معنوی هست نـه لفظی یعنی درون تفسیر کلمات تحریف مـیکنند چنانچه تین تحریف درون قران هم شده معاذالله 

مـی ماند ایـه کتاب نوشتن 

فَوَیْلٌ لِّلَّذِینَ یَکْتُبُونَ الْکِتَابَ بِأَیْدِیـهِمْ ثُمَّ یَقُولُونَ هَذَا مِنْ عِندِ اللَّهِ لِیَشْتَرُوا بِهِ ثَمَنًا قَلِیلًا فَوَیْلٌ لَّهُم مِّمَّا کَتَبَتْ أَیْدِیـهِمْ وَوَیْلٌ لَّهُم مِّمَّا یَکْسِبُونَ (۷۹) 

 البقرة - صفحه۱۲

ایـا مراد این هست که درون عرض تورات و کتاب اسمانی کتاب نوشته اند چیزی شبیـه مـیشنا

یـا این هست که دست درون کتاب اند بـه نظر ظهور درون اولیـه دارد علی الخصوص اینکه اهل البیت هم تصریح بـه معنی اول ندارند با اینکه بسیـار با اهل کتاب مناظره کرده اند 

و نوعا درون مواجهه با اهل کتاب حرف از تحریف لفظی نیست بلکه مطابق اعتقاد انـها جواب مـی دهند 

از زمان ائمـه علیـهم السلام هم تورات و انجیل تحریف نشده 

پس مـیتوان بـه تایید ضمنی ائمـه و قران از تورات و انجیل ،تورات و انجیل موجود را تحریف نشده دانست بله درون ترجمـه بـه زبانـهای دیگه مثل انگلیسی یـا فرانسوی یـا غیره یحرفون الکلم عن مواضعه شده 

علی الخصوص اینکه قران از تورات و انجیل با عظمت یـاد مـیکند و مرادش همان تورات و انجیل موجود هست نـه تورات و انجیلی کـه زمانی بوده 

کُلُّ الطَّعَامِ کَانَ حِلًّا لِّبَنِی إِسْرَائِیلَ إِلَّا مَا حَرَّمَ إِسْرَائِیلُ عَلَی نَفْسِهِ مِن قَبْلِ أَن تُنَزَّلَ التَّوْرَاةُ قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْرَاةِ فَاتْلُوهَا إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ 

 سوره آل عمران - صفحه۶۲

فَلَمَّا جَاءَهُمُ الْحَقُّ مِنْ عِندِنَا قَالُوا لَوْلَا أُوتِیَ مِثْلَ مَا أُوتِیَ مُوسَی أَوَلَمْ یَکْفُرُوا بِمَا أُوتِیَ مُوسَی مِن قَبْلُ قَالُوا سِحْرَانِ تَظَاهَرَا وَقَالُوا إِنَّا بِکُلٍّ کَافِرُونَ (۴۸) 

قُلْ فَأْتُوا بِکِتَابٍ مِّنْ عِندِ اللَّهِ هُوَ أَهْدَی مِنْهُمَا أَتَّبِعْهُ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ (۴۹) 

 القصص - صفحه۳۹۱

---------------

وَمُصَدِّقًا لِّمَا بَیْنَ یَدَیَّ مِنَ التَّوْرَاةِ وَلِأُحِلَّ لَکُم بَعْضَ الَّذِی حُرِّمَ عَلَیْکُمْ وَجِئْتُکُم بِآیَةٍ مِّن رَّبِّکُمْ فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِیعُونِ (۵۰) 

 آل عمران - صفحه۵۶

وَکَیْفَ یُحَکِّمُونَکَ وَعِندَهُمُ التَّوْرَاةُ فِیـهَا حُکْمُ اللَّهِ ثُمَّ یَتَوَلَّوْنَ مِن بَعْدِ ذَلِکَ وَمَا أُولَئِکَ بِالْمُؤْمِنِینَ (۴۳) 

 المائدة - صفحه۱۱۵

إِنَّا أَنزَلْنَا التَّوْرَاةَ فِیـهَا هُدًی وَنُورٌ یَحْکُمُ بِهَا النَّبِیُّونَ الَّذِینَ أَسْلَمُوا لِلَّذِینَ هَادُوا وَالرَّبَّانِیُّونَ وَالْأَحْبَارُ بِمَا اسْتُحْفِظُوا مِن کِتَابِ اللَّهِ وَکَانُوا عَلَیْهِ شُهَدَاءَ فَلَا تَخْشَوُا النَّاسَ وَاخْشَوْنِ وَلَا تَشْتَرُوا بِآیَاتِی ثَمَنًا قَلِیلًا وَمَن لَّمْ یَحْکُم بِمَا أَنزَلَ اللَّهُ فَأُولَئِکَ هُمُ الْکَافِرُونَ (۴۴) 

 المائدة - صفحه۱۱۵

وَلَوْ أَنَّهُمْ أَقَامُوا التَّوْرَاةَ وَالْإِنجِیلَ وَمَا أُنزِلَ إِلَیْهِم مِّن رَّبِّهِمْ لَأَکَلُوا مِن فَوْقِهِمْ وَمِن تَحْتِ أَرْجُلِهِم مِّنْهُمْ أُمَّةٌ مُّقْتَصِدَةٌ وَکَثِیرٌ مِّنْهُمْ سَاءَ مَا یَعْمَلُونَ (۶۶) 

 المائدة - صفحه۱۱۹

---------------

قُلْ یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لَسْتُمْ عَلَی شَیْءٍ حَتَّی تُقِیمُوا التَّوْرَاةَ وَالْإِنجِیلَ وَمَا أُنزِلَ إِلَیْکُم مِّن رَّبِّکُمْ وَلَیَزِیدَنَّ کَثِیرًا مِّنْهُم مَّا أُنزِلَ إِلَیْکَ مِن رَّبِّکَ طُغْیَانًا وَکُفْرًا فَلَا تَأْسَ عَلَی الْقَوْمِ الْکَافِرِینَ (۶۸) 

 المائدة - صفحه۱۱۹

---------------

الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الْأُمِّیَّ الَّذِی یَجِدُونَهُ مَکْتُوبًا عِندَهُمْ فِی التَّوْرَاةِ وَالْإِنجِیلِ یَأْمُرُهُم بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنکَرِ وَیُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّبَاتِ وَیُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبَائِثَ وَیَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالْأَغْلَالَ الَّتِی کَانَتْ عَلَیْهِمْ فَالَّذِینَ آمَنُوا بِهِ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِی أُنزِلَ مَعَهُ أُولَئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ  ۱۵۷سوره الأعراف - صفحه۱۷۰

---------------

إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَی مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَیَقْتُلُونَ وَیُقْتَلُونَ وَعْدًا عَلَیْهِ حَقًّا فِی التَّوْرَاةِ وَالْإِنجِیلِ وَالْقُرْآنِ وَمَنْ أَوْفَی بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ الَّذِی بَایَعْتُم بِهِ وَذَلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ (۱۱۱)  سوره التوبة - صفحه۲۰۴

ذَلِکَ مَثَلُهُمْ فِی التَّوْرَاةِ وَمَثَلُهُمْ فِی الْإِنجِیلِ کَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَی عَلَی سُوقِهِ یُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِیَغِیظَ بِهِمُ الْکُفَّارَ وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ مِنْهُم مَّغْفِرَةً وَأَجْرًا عَظِیمًا (۲۹)  الفتح

وَإِذْ قَالَ عِیسَی ابْنُ مَرْیَمَ یَا بَنِی إِسْرَائِیلَ إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُم مُّصَدِّقًا لِّمَا بَیْنَ یَدَیَّ مِنَ التَّوْرَاةِ وَمُبَشِّرًا بِرَسُولٍ یَأْتِی مِن بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَدُ فَلَمَّا جَاءَهُم بِالْبَیِّنَاتِ قَالُوا هَذَا سِحْرٌ مُّبِینٌ (۶) 

 الصف - صفحه۵۵۲

---------------

مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوهَا کَمَثَلِ الْحِمَارِ یَحْمِلُ أَسْفَارًا بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ لَا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ (۵)  الجمعة - صفحه۵۵۳

---------------

ثُمَّ آتَیْنَا مُوسَی الْکِتَابَ تَمَامًا عَلَی الَّذِی أَحْسَنَ وَتَفْصِیلًا لِّکُلِّ شَیْءٍ وَهُدًی وَرَحْمَةً لَّعَلَّهُم بِلِقَاءِ رَبِّهِمْ یُؤْمِنُونَ (۱۵۴)  سوره الأنعام - صفحه۱۴۹

وَکَتَبْنَا لَهُ فِی الْأَلْوَاحِ مِن کُلِّ شَیْءٍ مَّوْعِظَةً وَتَفْصِیلًا لِّکُلِّ شَیْءٍ فَخُذْهَا بِقُوَّةٍ وَأْمُرْ قَوْمَکَ یَأْخُذُوا بِأَحْسَنِهَا سَأُرِیکُمْ دَارَ الْفَاسِقِینَ (۱۴۵) 

 سوره الأعراف - صفحه۱۶۸

وَقَفَّیْنَا عَلَی آثَارِهِم بِعِیسَی ابْنِ مَرْیَمَ مُصَدِّقًا لِّمَا بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ التَّوْرَاةِ وَآتَیْنَاهُ الْإِنجِیلَ فِیـهِ هُدًی وَنُورٌ وَمُصَدِّقًا لِّمَا بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ التَّوْرَاةِ وَهُدًی وَمَوْعِظَةً لِّلْمُتَّقِینَ (۴۶) 

 المائدة - صفحه۱۱۶

---------------

وَلْیَحْکُمْ أَهْلُ الْإِنجِیلِ بِمَا أَنزَلَ اللَّهُ فِیـهِ وَمَن لَّمْ یَحْکُم بِمَا أَنزَلَ اللَّهُ فَأُولَئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ (۴۷) 

وَأَنزَلْنَا إِلَیْکَ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقًا لِّمَا بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ الْکِتَابِ وَمُهَیْمِنًا عَلَیْهِ فَاحْکُم بَیْنَهُم بِمَا أَنزَلَ اللَّهُ وَلَا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَهُمْ عَمَّا جَاءَکَ مِنَ الْحَقِّ لِکُلٍّ جَعَلْنَا مِنکُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجًا وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَجَعَلَکُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلَکِن لِّیَبْلُوَکُمْ فِی مَا آتَاکُمْ فَاسْتَبِقُوا الْخَیْرَاتِ إِلَی اللَّهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعًا فَیُنَبِّئُکُم بِمَا کُنتُمْ فِیـهِ تَخْتَلِفُونَ (۴۸) 

 المائدة - صفحه۱۱۶

---------------

إِذْ قَالَ اللَّهُ یَا عِیسَی ابْنَ مَرْیَمَ اذْکُرْ نِعْمَتِی عَلَیْکَ وَعَلَی وَالِدَتِکَ إِذْ أَیَّدتُّکَ بِرُوحِ الْقُدُسِ تُکَلِّمُ النَّاسَ فِی الْمَهْدِ وَکَهْلًا وَإِذْ عَلَّمْتُکَ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَالتَّوْرَاةَ وَالْإِنجِیلَ وَإِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ بِإِذْنِی فَتَنفُخُ فِیـهَا فَتَکُونُ طَیْرًا بِإِذْنِی وَتُبْرِئُ الْأَکْمَهَ وَالْأَبْرَصَ بِإِذْنِی وَإِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتَی بِإِذْنِی وَإِذْ کَفَفْتُ بَنِی إِسْرَائِیلَ عَنکَ إِذْ جِئْتَهُم بِالْبَیِّنَاتِ فَقَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ إِنْ هَذَا إِلَّا سِحْرٌ مُّبِینٌ (۱۱۰) 

 سوره المائدة - صفحه۱۲۶

---------------

الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الْأُمِّیَّ الَّذِی یَجِدُونَهُ مَکْتُوبًا عِندَهُمْ فِی التَّوْرَاةِ وَالْإِنجِیلِ یَأْمُرُهُم بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنکَرِ وَیُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّبَاتِ وَیُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبَائِثَ وَیَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالْأَغْلَالَ الَّتِی کَانَتْ عَلَیْهِمْ فَالَّذِینَ آمَنُوا بِهِ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِی أُنزِلَ مَعَهُ أُولَئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (۱۵۷) 

 سوره الأعراف - صفحه۱۷۰

---------------

مُّحَمَّدٌ رَّسُولُ اللَّهِ وَالَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ رُحَمَاءُ بَیْنَهُمْ تَرَاهُمْ رُکَّعًا سُجَّدًا یَبْتَغُونَ فَضْلًا مِّنَ اللَّهِ وَرِضْوَانًا سِیمَاهُمْ فِی وُجُوهِهِم مِّنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذَلِکَ مَثَلُهُمْ فِی التَّوْرَاةِ وَمَثَلُهُمْ فِی الْإِنجِیلِ کَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَی عَلَی سُوقِهِ یُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِیَغِیظَ بِهِمُ الْکُفَّارَ وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ مِنْهُم مَّغْفِرَةً وَأَجْرًا عَظِیمًا (۲۹) 

 الفتح - صفحه۵۱۴

---------------

ثُمَّ قَفَّیْنَا عَلَی آثَارِهِم بِرُسُلِنَا وَقَفَّیْنَا بِعِیسَی ابْنِ مَرْیَمَ وَآتَیْنَاهُ الْإِنجِیلَ وَجَعَلْنَا فِی قُلُوبِ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُ رَأْفَةً وَرَحْمَةً وَرَهْبَانِیَّةً ابْتَدَعُوهَا مَا کَتَبْنَاهَا عَلَیْهِمْ إِلَّا ابْتِغَاءَ رِضْوَانِ اللَّهِ فَمَا رَعَوْهَا حَقَّ رِعَایَتِهَا فَآتَیْنَا الَّذِینَ آمَنُوا مِنْهُمْ أَجْرَهُمْ وَکَثِیرٌ مِّنْهُمْ فَاسِقُونَ (۲۷) 

 الحدید - صفحه۵۴۱

---------------

 

  تفسیر ایـات تحریف تورات از روایـات 

یحرفون الکلم عن مواضعه 

قَلِيلًا و أنزل: اناء با موضوع جانشینی یک عروسک يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَقُولُوا راعِنا «۱» فإنـها لفظة يتوصل بها أعداؤكم من اليهود إلى سب «۲» رسول الله (صلى الله عليه و آله) و سبكم «۳» و شتمكم وَ قُولُوا انْظُرْنا «۴» أي سمعنا و أطعنا، اناء با موضوع جانشینی یک عروسک قولوا بهذه اللفظة، لا بلفظة راعنا، فإنـه ليس فيها ما في قولكم: راعنا، و لا يمكنـهم أن يتوصلوا إلى الشتم كما يمكنـهم بقولهم راعنا وَ اسْمَعُوا «۵» ما قال لكم رسول الله (صلى الله عليه و آله) قولا و أطيعوه وَ لِلْكافِرِينَ «۶» يعني اليهود الشاتمين لرسول الله (صلى الله عليه و آله) عَذابٌ أَلِيمٌ «۷» وجيع في الدنيا إن عادوا لشتمـهم، و في الآخرة بالخلود في النار». 

البرهان فی تفسیر القران - سورة النساء (۴): الآيات ۴۵ الي ۴۶..... اناء با موضوع جانشینی یک عروسک ص: ۸۶

---------------

فَبِما نَقْضِهِمْ مِيثاقَهُمْ لَعَنَّاهُمْ وَ جَعَلْنا قُلُوبَهُمْ قاسِيَةً يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ [۱۳] ۳۰۰۱/ [۱]- قال علي بن إبراهيم: قوله تعالى: فَبِما نَقْضِهِمْ مِيثاقَهُمْ لَعَنَّاهُمْ يعني نقض عهد أمير المؤمنين (عليه السلام) وَ جَعَلْنا قُلُوبَهُمْ قاسِيَةً يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ قال: من نحى أمير المؤمنين (عليه السلام) عن موضعه، و الدليل على «۱» أن الكلم «۲» أمير المؤمنين (عليه السلام)، قوله: وَ جَعَلَها كَلِمَةً باقِيَةً فِي عَقِبِهِ «۳» يعني «۴» الإمامة. 

البرهان فی تفسیر القران - سورة المائدة (۵): آية ۱۳..... اناء با موضوع جانشینی یک عروسک ص: ۲۶۳

---------------

یلوون السنتهم بالکتاب 

یکتبون الکتاب  بایدیـهم 

قال الإمام (عليه السلام): «قال الله عز و جل [هذا] لقوم من هؤلاء اليهود كتبوا صفة زعموا أنـها صفة النبي (صلى الله عليه و آله)، و هي خلاف صفته، و قالوا للمستضعفين منـهم: هذه صفة النبي المبعوث في آخر الزمان: أنـه طويل، عظيم البدن و البطن، أصهب «۳» الشعر، و محمد خلافه، و هو يجي ء بعد هذا الزمان بخمسمائة سنة. و إنما أرادوا بذلك لتبقى لهم على ضعفائهم رئاستهم، و تدوم لهم منـهم إصابتهم، و يكفوا أنفسهم مؤنة خدمة محمد (صلى الله عليه و آله) و خدمة علي (عليه السلام) و أهل خاصته. فقال الله عز و جل: فَوَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا كَتَبَتْ أَيْدِيهِمْ من هذه الصفات المحرفات المخالفات لصفة محمد و علي (عليهما السلام)، الشدة لهم من العذاب في أشق «۴» بقاع جهنم وَ وَيْلٌ لَهُمْ من الشدة في «۵» العذاب ثانية، مضافة إلى الأولى مِمَّا يَكْسِبُونَ من الأموال التي يأخذونـها 

البرهان فی تفسیر القران - سورة البقرة (۲): الآيات ۷۸ الي ۷۹..... ص: ۲۵۰

العياشي: عن محمد بن سالم «۲»، عن أبي بصير، قال: قال جعفر بن محمد (عليه السلام): «خرج عبدالله ابن عمرو بن العاص من عند عثمان، فلقي أمير المؤمنين (عليه السلام)، فقال له: يا علي، بيتنا الليلة في أمر، نرجو أن يثبت الله هذه الأمة. 

فقال أمير المؤمنين (عليه السلام): لن يخفى علي ما بيتم فيه، حرفتم و غيرتم و بدلتم تسعمائة حرف: ثلاثمائة حرفتم، و ثلاثمائة غيرتم، و ثلاثمائة بدلتم فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ يَكْتُبُونَ الْكِتابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ» إلى آخر الآية. 

البرهان فی تفسیر القران - سورة البقرة (۲): الآيات ۷۸ الي ۷۹..... ص: ۲۵۰

---------------

در کتبی کـه برای تحریف تورات و انجیل نوشته اند تاریخ تدوین انـها را مـهم ترین علت تحریف دانسته اند مثلا درباره تورات مـیگویند بخت النصر کتاب انـها را سوزاند و انـها را تعبید کرد وبعد کورش کـه انـها را برگرداند دوبار کتابشان را بازنویسی د یـا درباره انجیل اینکه صدسال بعد خود مسیح شاگرد شاگردان نوشتند 

این درحالی هست که قران هرجا حرف از تحریف مـیزنداز هر نوع باشد  متعرض این معنا نمـیشود بلکه استراء ایـات الله بـه ثمن قلیل را مـیفرماید علت کتاب کتاب با دستانشان است 

فَوَیْلٌ لِّلَّذِینَ یَکْتُبُونَ الْکِتَابَ بِأَیْدِیـهِمْ ثُمَّ یَقُولُونَ هَذَا مِنْ عِندِ اللَّهِ لِیَشْتَرُوا بِهِ ثَمَنًا قَلِیلًا فَوَیْلٌ لَّهُم مِّمَّا کَتَبَتْ أَیْدِیـهِمْ وَوَیْلٌ لَّهُم مِّمَّا یَکْسِبُونَ (۷۹) 

 البقرة - صفحه۱۲

به نظر مـی اید صریح درون تحریف لفظی تورات نیست از چند جهت 

۱،ایـا این کتاب تورات است 

۲،انـها نوشتند ولی ایـا پذیرش شد

۳،چرا ائمـه درون استدلالات  و احتجاجات اولین حرفشان یـا حداقل یکی لز حرفهایشان این تبود حتی رسول الله گویـا چنانچه درون تفسیر منسوب امده این مربوط بـه خود بشارت رسول الله هست یعنی یک امر مقطعی بوده 

۴،نکته دیگر اینکه  سراسر قران حرف از عظمت تورات و اجیل موجود هست واینکه اگر انـها اقامـه کنند و عمل کنند و قران را هم نجات یـابند 

از مجموع این ادله و خصوص استشـهاد امام علی علیـه السلام بـه ایـه درون مواجهه غصب خلافت و خصوص از تعلیل ایـه بر مـی اید کـه تحریف تورات و انجیل معنوی و تطبیقی هست تا لفظی ،اگر هم لفظی باشد درون ایـات خلافت و جانشینی و پیـامبر بعدی هست چیزی کـه با انـها بتواند دنیـایی بدست بیـاورند اشتراء ایـات کنند معاذالله 

پس بعید هست تورات و انجیل تحریف لفظی شده باشند بطوری کـه قابل استفاده و بهره بری و رجوع بعنوان کتاب اسمانی نباشد این ذهنیت اینگونـه ی منافات با فضای قران دهرد حتی منافات با عمل سنت رسول خدا و ائمـه هدی علیـهم السلام داد 

البته مراد ما تورات و انجیلی کـه به زبان فارسی یـا انگلیسی ترجمـه شده و نوعا ترجمـه یک تفسیر خاص هست نیست 

این را هم منکر نیستیم کـه بالاخره اب زلال کجا سرچشمـه کجا و ابهایی کـه دست بـه دست شده 

الحمدلله اولا واخرا وظاهرا وباطنا




[اناء با موضوع جانشینی یک عروسک]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Mon, 26 Nov 2018 16:42:00 +0000



اناء با موضوع جانشینی یک عروسک

کانون نمازوقرآن جرعه نورزابل

 معرفی الگوهای تربیتی درون قرآن

فهرست مطالب

پیشگفتار

مقدمـه

فصل اول: اناء با موضوع جانشینی یک عروسک تقسیم بندی اسوه های قرآنی

1-    پیـامبران و غیر پیـامبران

2-    اسوه های معصوم و غیر معصوم

3-    اسوه های همـه جانبه و اسوه های یک بعدی

3-1 اسوه های تمام عیـار و همـه جانبه

3-2 اسوه های یک جانبه یـا چند جانبه

4- اسوه های با نام و اسوه های بی نام

5- افراد اسوه و جماعت اسوه

فصل دوم: پیـامبران بعنوان اسوه و ویژگی های آنان

1-    پیـامبران اولوالعزم، اناء با موضوع جانشینی یک عروسک اسوه های برتر و شیمـه های تبلیغی آنان

ثنای محمد(ص) درون قرآن و اسوه بودن او

محمد(ص) اسوه رحمت

شیوه تبلیغی پیـامبر اسلام(ص)

حضرت نوح(ع) اسوه استقامت درتبلیغ

شیوه های تبلیغی حضرت نوح(ع)

حضرت ابراهیم(ع) اسوه توحید و خدا محوری

شیوه های دعوت حضرت ابراهیم(ع)

حضرت موسی(ع) اسوه مبارزه با استکبار

شیوه های دعوت حضرت موسی(ع)

حضرت عیسی(ع) اسوه تواضع

شیوه تبلیغی حضرت عیسی(ع)

2-    دیگر پیـامبران اسوه و شیوه های تبلیغی آنان

حضرت آدم(ع) ویژگی های او

حضرت ادریس(ع) اسوه تعلیم و تدریس

شیوه های دعوت حضرت ادریس(ع)

حضرت هود(ع) اسوه صراحت درون تبلیغ

شیوه تبلیغی حضرت هود(ع)

حضرت لوط(ع) اسوه مبارزه با فساد اخلاقی

شیوه های تبلیغی حضرت لوط(ع)

حضرت صالح(ع) اسوه متانت درون برخورد با مخالفان

شیوه تبلیغی حضرت صالح(ع)

حضرت ابراهیم(ع) اسوه اطاعت محض از فرمان الهی

شیوه های تبلیغی حضرت اسماعیل(ع)

حضرت اسحاق(ع) اسوه صالحان

حضرت یعقوب(ع) اسوه صبر و گذشت

شیوه های تبلیغی حضرت یعقوب(ع)

حضرت یوسف(ع) اسوه عفت و امانت

شیوه های دعوت حضرت یوسف(ع)

حضرت ایوب(ع) اسوه بازگشت دانا بـه درگاه خدا

شیوه عملی و تبلیغی حضرت ایوب(ع)

حضرت شعیب(ع) اسوه اصلاح اقتصادی

شیوه های اصلی دعوت حضرت شعیب(ع)

حضرت هارون(ع) اسوه هماهنگی و همراهی با مبلغ زمان

شیوه های تبلیغی حضرت هارون(ع)

حضرت الیـاس(ع) اسوه پشتکار و تحمل آزار درون راه دعوت

شیوه های تبلیغی حضرت الیـاس(ع)

حضرت السیع (ع) اسوه همکاری و استمرار دعوت

حضرت ذوالکفل (ع) و شیوه های تبلیغی و ارشادی ایشان

حضرت داوود(ع) اسوه کار و تلاش مقدس

شیوه های دعوت حضرت داود(ع)

حضرت سلیمان(ع) اسوه سپاسگزاری

شیوه های دعوت مستقیم و غیرمستقیم سلیمان(ع)

حضرت زکریـا(ع) و شیوه های تبلیغی او

حضرت یحیی(ع) اسوه شـهادت

شیوه های تربیتی و تبلیغی حضرت یحیی(ع)

حضرت یونس(ع) اسوه و عبرت آموز صبر و بردباری درون دعوت

شیوه های تبلیغی حضرت یونس(ع)

فصل سوم: دیگر شخصیت های برجسته قرآن و شیوه های تبلیغی آنان

1-    شخصیت ها و اسوه های با نام

حضرت مریم(ع) اسوه عفت و صدق

شیوه های تبلیغی عملی حضرت مریم(ع)

حضرت لقمان(ع) اسوه حکمت و فرزانگی

شیوه های تبلیغی حضرت لقمان(ع)

ذوالقرنین اسوه زمامداری و اصلاحگری

شیوه های تبلیغی ذوالقرنین

طالوت اسوه فرماندهی

روش های تبلیغی طالوت

2-    شخصیت ها و اسوه های بی نام

مومن آل فرعون اسوه اصلاحگری و حمایت از رسالت انبیـاء

شیوه های تبلیغی مومن آل فرعون

صاحب یـاسین اسوه ادامـه راه رسولان

شیوه های تبلیغی حضرت یـاسین(ع)

آسیـه همسر فرعون اسوه ایمان درون شرایط سخت

شیوه های تبلیغی آسیـه

فصل چهارم: گروهها و جماعت های اسوه

اصحاب کهف اسوه پافشاری بر عقاید صحیح

شیوه های عملی و گفتاری اصحاب کهف

ساحران بنی اسرائیل اسوه مقاومت درون برابر تهدیدهای جبهه کفر

شیوه های تبلیغی ساحران بنی اسرائیل

کشتگان اخرور اسوه جان نثاری درون راه توحید

منابع و مآخذ

 

 

 

 

پیشگفتار: شناخت زوایـایی درس آموز حیـات عبرت انگیز انبیـاء و اولیـای الهی  از مـهم ترین وظایف دانش پژوهان دین باور است. اناء با موضوع جانشینی یک عروسک از دل هر گفتار و کردار این چهره های درخشان چشمـه ای جوشان از معرفت و ایمان جاری هست و هر قطره از این دریـا زاینده بسی معرفت ها و ایمان ها.

قرآن کریم بـه مثابه کتاب هدایت بشر و کامل ترین مرامنامـه دعوت و تبلیغ، چونان ذره بینی ژرف نگری بـه کاوش درون این زندگی های سراسر درس و عبرت پرداخته و با اشاره یـا تشریح جنبه هایی از حیـات شخصیتهای برجسته تاریخ و دین و ادیـان، نکته ها و درس های ارزشمندی بـه ابنای بشر گفته و درهای گرانبهایی به منظور انسانـهای کمال جو و جما طلب سفته است.

قرآن با این کاروش ژ رف و وسیع، هم بـه معلمان بشر درسهایی کارساز و هم بـه مربیـانش رهنمودهایی روشنگر ارائه کرده است. اناء با موضوع جانشینی یک عروسک همـه بـه معلمان انسانیت راهکارهای رفع تباهی را ارزانی داشته و همـه بـه مبلغان هدایت گستر، شیوه های دعوت و ترویج دین را آموخته هست و بدین ترتیب شیوه های هدایتی این واپسین کتاب آسمانی و آخرین سند شرایع و حیـاتی، همـه دست اندرکاران تعلیم، تربیت، ارشاد، دعوت، اصلاح و تبلیغ را بـه کار آید.

از آنجا کـه یکی از شیوه های برجسته تبلیغی قرآن، چهره پردازی و معرفی اسوه های حسنـه ای هست که بـه سان چشمـه های نور کام عطشناک هدایت حویـان را سیراب نمایند. درون تحقیق حاضر بیش از هر چیز شیوه های دعوت و تبلیغ پیـامبران و چهره های شاخص قرآن بررسی شده است. جامعیت بی بدیل قرآن و لایتناهی بودن اقیـانوس معارف آن و نیز تنوع اسوه نمایی ها و جهره پردازیـهای این نسخه رستگاری بـه منزله گام درستی درون راه بهره گیری وسیع از آیـات وحی درون عرصه انسان سازی و جامعه سازی و اصلاح نابسامانـه های فکری، اخلاقی و اجتماعی است.

سپاسگزاری عمـیق درون درگاه خداوند متعال بـه خاطر توفیق انجام این پژوهش را بر خود لازم مـی دانم.

مقدمـه

در دوران کنونی کـه شاهد اوجگیری تفکر انقلاب فرهنگی اسلامـی درخشش اسلام ناب محمدی(ص)  در سراسر جهان هستیم و عرصه های جدیدی به منظور تعمـیم و بسط ندای انبیـاء و تعالیم انسانی گشوده شده و جهان معاصر بیش از هر زمان تشنـه پیـام دل انگیز وحی و چشم بـه راه پرتوی نواز خورشید معنویت است. شناخت عمـیق تر اسوه ها و راهکارهای اساسی تبلیغ اهمـیتی مضاعف یـابد.

دستیـابی بـه این راهکارها و بینش ها با پرواز درون آسمان ستاره افشان قرآن و پرتو پذیری از نورهای تابان آن کـه انبیـاء هستند مـیسر مـی گردد. از این رو مطالعه شخصیتهای برجسته و اسوه های قرآن درون ردیف مـهم ترین و ارجمند ترین مباحث قرار مـی گیرد.

از آنجا کـه پژوهش حاضر بیشتر حول محور اسوه های قرآنی و شیوه های تبلیغی آنان هست در مطالعه سیره هر اسوه بـه شیوه ای برجسته تر یـا وجهی بارزتر برمـی خورریم کـه شایسته توجه و امعان نظر افزون تر است. از این وجه بارز بـه یک معنا فصل مـیسر دعوت هر نبی یـا ولی را درون آغاز هر مبحث بـه مثابه عنوان و شاخصه آن اسوه ذکر کرده و به تفصیل از آن سخن خواهیم گفت. از همـین رهگذر تنوع اسوه های قرآن و گستردگی شیوه های تبلیغی مستفاد از سیره آنان مورد استفاده نیز ثابت خواهد گشت.

منابعی کـه در طول مطالعات این پژوهش مورد استفاده قرار گرفته عبارتند از:

1-    تفاسیر قرآن بـه ویژه تفسیر نمونـه

2-    کتب سیره و قصص

3-    کتب تبلیغی و ده ها منبع پراکنده دیگر

گفتنی هست که دشواری اصلی تحقیق حاضر، کمبود منابع مستقیم بوده هست که علاوه بر نقل حوادث زندگانی و صفات الهی چهره های قرآن بررسی روش های ارشادی آنان را محل عنایت خود قرار داده است.

فصل اول: تقسیم بندی اسوه های قرآنی

1- پیـامبران و غیرپیـامبران

در تقسیم بندی اسوه های قرآنی، نخستین ملاک بخش بندی کمـه بـه ذهن تبادر مـی کند ملاک نبوت یعنی تفکیک پیـامبران و غیرپیـامبران است. پیـامبران بـه عناون اسوه هایی کـه پس از تخلق بـه اخلاق الهی و طی مراحل رشد تکامل معنوی از جانب خداوند بـه مقام های رسمـی نبوت، رسالت یـا امامت نائل شده درون ایفای ماموریت وظیفه خویش درون مـیان مردم همت گماشته اند.

 در مقابل شخصیت هایی قرار دارند کـه حایز مقام های والای انسانی و اخلاقی و معنوی شده اند اما خدای متعال ایشان را بـه یکی از آن مناصب مذکور منصوب و مبعوث نفرموده است. اینان فقط چهره های شاخص قرآن درعبادت، صبر، خدمت، جهاد و حمایت از آیین الهی انبیـاء هستند نـه عهده دار منصب نبوت یـا رسالت. البته این هر گز بـه مفهوم دعم دخالت و همت ایشان درون تلاش های تبلیغ نیست بلکه همواره مستقلاً و یـها بـه همراه انبیـاء درون مسیر دعوت کوشیده و حتی خطرهای گوناگونی را بـه جان خریده اند.

براساس این تقسیم، اسوه های پیـامبر عبارتند از پیـامبران نامبرده درون قرآن (آدم، نوح. ادریس. هود. صالح. ابراهیم. لوط. اسماعیل. ذوالکفل. الیـاس. یونس. اسحاق. یعقوب. شعیب. موسی. هارون. داود. سلیمان. ایوب. زکریـا. یحیی. اسماعیل صادق الوعد. عیسی و محمد صلی الله علیـهم اجمعین) و پیـامبران غیرنامدار خضر، یوشع بن نون. اشموئیل. شمعون. ارمـیا. جزقیل. رسولان عیسی و سایر شخصیتهای قرآنی و اسوه ها کـه به مقام نبوت نائل نشده اند عبارتند از : طالوت. لقمان. آسیـه. ذوالقرنین. حضرت مریم. مومن آل عمران. صاحب یـاسین و همچنین جماعتهای اسوه چون اصحاب کهف و ساحران بنی اسرائیل اصحاب اخرود، جماعت ابرار. حواریون عیسی و بهترین است.

2- اسوه های معصوم و غیر معصوم

یکی از تقسیم بندی های مطرح درباره اسوه های قرآنی، تقسیم آنـها بـه چهره های معصوم و غیر معصوم هست . با این تقسیم آن دسته از نمونـه های انسانی و الگوهای قرآنی کـه از جانب خداند بـه مقام نبوت، رسالت یـا امامت نایل شده اند، درون یک سو و الگوهای کـه به هیچ یک از این درجات نائل نشده اما دروت انسانی با پیروی محض از تعالیم انبیـاء، پله های تعالی را پیموده اند و در راه ترویج آن تعالیم کوشیده اند، درون سوی دیگر قرار دارند.

اسوه های همـه جانبه و اسوه های یک بعدی:

اسوه های قرآن دارای مراتب و درجه های متفاوتند و با آنکه ایمان بـه تمام انبیـاء و اصول اسلام حنیف هست . مقام پیـامبران متفاوت و دارای رفعت بیش و کم مـی باشد، گوناگونی القاب اعطا شده بـه انبایء و اولیـاء درون قرآن جلوه های از این تفاضل معنوی است، برخی را لقب نبی و یـا رسول داده و برخی را شاهد معرفی کرده، بعضی را صدیق و پاره ای را آیـه قلمداد نموده و برخی را مثل شمرده است.

تفاوت دیگر ایشان درون مقام الگویی هست که قرآن بـه هر یک از آنان اعطا کرده است. درون منظر قرآن ستایشی بلیغی از رفتار و سیره و افکار برخی اولیـاء شده و در مورد بعضی دیگر را شایسته اقتدای مردم درون زمـینـه های  محدود قلمداد نموده است. بنابراین اسوه های قران را از حیث شایستگی اقتدا مـی توان بـه دو دسته تقسیم کرد:

3-1 اسوه های تمام عیـار و همـه جانبه:

باجستجو درون آیـات و روایـات و تفاسیر و سیره انبیـاء چنین بـه نظر مـی رسد کـه جز شخصیت با فضیلت و وجود پر برکت حضرت ختمـی مرتبت اسوه تمام عیـار دیگری درون عالم انسانی و در قلمرو قرآن یـافت نمـی شود، تنـها اوست کـه تمام فضائل اخلاقی ، معنوی و تبلیغی و مناصب الهی را درون خود گردآورده و خاتم پیـامبران و جامع شرایع و ادیـان و اسوه اسوه های قرآن گردیده است. او تنـها اسوه ای هست که اخلاق ؟؟؟ بر او ارزانی شده هست و رسالتش را جملگی رسولان بـه ویژه اولعزم بشارت داده اند. تنـها اوست کـه رحمت مطلق به منظور عالمـیان معرفی شده هست و اوست کـه صاحب مقامات و القاب بلند تبلیغی است.

3-2 اسوه های یک جانبه یـا چند جانبه:

سایر شخصیتهای قرآن با توجه بـه صفات برجسته و بارزشان درون یک یـا جند موضوع، اسوه انسانـها معرفی شده اند. بـه عبارت دیگر ، قرآن به منظور پیروی هر یک از چهره های نمادین و الگوهای خود شرطها و قیودی راتعیین فرموده و حتی درون برخی زمـینـه ها از پیروی اسوه ای خاص نـهی کرده است. از یکسو همانگونـه کـه گاه یک جنبه برجسته از شخصیت برخی اسوه ها مورد توجه قرار نگرفته و مفهوم نفی الگو بودن جنبه های دیگر از آن استفاده مـی شود، گاه نیز از پیروی جنبه ای خاص درون شخصیت یک اسوه نـهی شده هست این نیز بـه این مفهوم نیست کـه پیروی از جنبه های دیگر شخصیت او همچون این جنبه غیر ممکن هست پس این احتمال وجود دارد کـه بایستی بـه او تأسی جست.

4-    اسوه های با نام و اسوه های بی نام:

اسوه های نیکوی قران را مـی توان بر اساس ذکر نام ، لقب یـا داستانشان بـه اسوه های بانام و بی نام بخش کرد. از بیشتر اسوه های قرآن با ذکر نام درون قران یـاد شده است. کـه برخی از ایشان از پیـامبران و گروهی از چهره های عادی اند.

از مـیان دیگر اسوه های قرآن، کـه در زمره انبیـا قرار ندارند بـه نام تعدادی تصریح شده کـه عبارتند از : لقمان، طالوت، مریم، عمران بن مریم، ذوالقرنین، و تعدادی دیگر نیز بدون ذکر نام بـه لقب یـا اوصافشان اشاره شده هست که عبارتند از:

-        مومن آل فرعون (که براساس روایـات سمعان یـا حرزقیل است).

-        امرأه فرعون(که بنا بر روایـات مشـهور آسیـه بنت فراحم هست ).

-        صاحب یـاسین(که بنا بر روایـات همان حبیب نجار است).

-        بنی آدم(فرزندان آدم کـه هابیل و قابیلند و هابیل از اسوه های نیکی قرآن و مورد ستایش آیـات است.)

5- افراد اسوه و جماعت های اسوه

تنوع اسوه های قرآنی موجب آن هست که علاوه بر افراد اسوه، به منظور گروهها، جماعت ها و امت ها هم نمونـه هایی را معرفی کند کـه شایسته پیروی باشند. بنابراین یک بخش بندی مشخص درباب اسوه های قرآنی، تقسیم آنـها بـه افراد و گروهها است. همانگونـه کـه ابراهیم، لقمان و مریم اسوه تک تک انسان ها بویژه مومنانند، جماعت هایی چون اصحاب کهف، اصحاب اخدود، ساحران بنی اسرائیل نیز به منظور گروههایی کـه در وضعیت های مشابه گرفتار مـی آیند، راهنمای عمل، برخورد و سلوکند. همچنین قرآن مجموعه محمد (ص) و پیروان خالقش را بـه ویژه با تشبیـه آنـها با زراعتی سرزنده و پربازده اسوه تمام امت های پویـا و در حال رشد و تعالی قلمداد مـی کند بـه هر حال جماعت اسوه با ذکر آیـه ای معرفی مـی گردد:

- اصحاب کهف : انـهم فتیـه آمنوا بربهم و زدناهم هری              سوره فتح آیـه 29[1]

- اصحاب اخدود: قبل اصحاب الاخدود النار ذات الوقود                        سوره بروج آیـه 4-5

- حواریون عیسی: قال الحواریونن نحن انصارالله                    سوره صفآیـه 14

- ساحران بنی اسرائیل: قالوا لن نؤثرک علی ما جاءنا من البینات            سوره طه آیـه 72

- بهترین امت: کنتم خیر امة اخرجت للناس تامرون من المعروف و...  سوره آل عمران110

- گروه ابرار: ان الابرار یشربون من کاس کان فراجها کافورا.   سوره دهرآیـه5

فصل دوم: پیـامبران بـه عنوان اسوه و ویژگی های آنان

از مـیان خیل عظیم پیـامبران و رسولان الهی، نام برخی از ایشان درون قرآن مجید ذکر شده و از زندگی عبرت آمـیز دعوت بعد گیر و فرجام کارشان سخن بـه مـیان آمده است. بـه هر حال با نگرش بـه قرآن با دو دسته از پیـامبران مواجهیم، پیـامبران با نام و پیـامبران بی نام.

گروه پیـامبران بانام با توجه بـه مطالعه آیـات قرآن 26نفراست کـه عبارتند از:

آدم، نوح، ادرس، هود، ابراهیم، لوط، اسماعیل، الیسع، ذوالکفل، الیـاس، یونس، اسحاق، یعقوب، یوسف، شعیب، موسی، هارون، داود، سلیمان، ایوب، زکریـا، یحیی، اسماعیل صادق الوعد، عیسی و محمد(ص). از مـیان اینان 18 نفر درون سوره انعام آمده است[2] کـه عبارتند از: ابراهیم، اسحاق، یعقوب، نوح، داود، سلیمان، ایوب، یوسف و موسی، هارون، زکریـا، یحیی، عیسی، الیـاس، یونس، لوط، الیسع، اسماعیل. نام صالح درسوره اعراف[3] و نام هود درون سوره هود.[4] نام شعیب درون سوره عنکبوت.[5] نام اسماعیل درون سوره ص.[6] نام ادریس درون سوره مریم[7] آمده هست و نام آدم درون سوره بقره[8] ذکر گردیده است.

گروه پیـامبران بی نام: تعدادی از پیـامبران الهی نیز با ذکر بخشی از داستان حیـاتشان مورد اشاره قرآن قرار گرفته اند و از روایـات موجود نام و مشخصات دیگر آنـها استخراج و یـا استنباط  شده است، این گروه عبارتند از: خضر درون آیـاتی از سوره کهف- اشموئیل یـا شمعون پیـامبر دوران طالوت درون سوره آل عمران- ارمـیا یـا خرقیل درون آیـه سوره بقره- سه فرستاده عیسی بـه انطاکیـه درون آیـه سوره یس

ویژگی نخست ایشان عصمت هست که کار تبلیغ را آسان تر و موثرتر و نتیجه بخش تر مـی نماید. ویژگی دوم ایشان اعجاز هست که کاملا درون جهت تاثیربخشی بیشتر تبلیغ هست و ویژگی سوم آنان هماهنگی درون اصول عقاید و کلیـات احکام هست و آخرین ویژگی ایشان داشتن صبغه الهی و بشری است.

1-    پیـامبران اولوالعزم اسوه های برتر و شیوه های تبلیغی آنان

در قرآن کریم گروهی ازپیـامبران خدا بـه عنوان اولوالعزم معرفی شده اند و قرآن شخصیت آنان را بـه لحاظ ویژگی های برجسته و صفات بارزشان بیش از دیگران ارج نـهاده و گرامـی داشته است. مطابق آیـات قرآن، صبر و استقامت مـهم ترین ویژگی اولوالعزم مـی باشد(فاصبرکما اولوالعزم من الرسل)، همچنین این گروه از پیـامبران، کتاب و شریعت مستقلی داشته اند و پیـامبران معاصر یـا متاخر از آنان تبعیت مـی کرده اند که تا زمانیکه یکی دیگر از پیـامبران اولوالعزم بـه رسالت مبعوث مـی شد و کتاب و شریعت نوینی مـی آورد. بر اساس روایـات این پیـامبران بالاترین رتبه را درون مـیان انبیـاء از حیث مقام معنوی و قلمرو دعوت دارند و عبارتند از: حضرت نوح، حضرت ابراهیم، حضرت موسی، حضرت عیسی و حضرت محمد(ص). این پنج پیـامبر بزرگ درون کنار شرایع و آیین های جدید بـه اندازه وسعت قلمرو دعوت و برای پاسخگوی بـه شرایط جدید ناگریز از آوردن نظام تبلیغی جدیدی بوده اند. از این رو سیره تبلیغی ایشان برجستگی، دوام تاثیر و کارآمدی بیشتری برخوردار گشته و تنوع شیوه های تبلیغی آنان نیز بـه مراتی بیشتر از دیگران بوده هست و پیـامبر اسلام(ص) نیز کـه حق تعالی ا. را ختم پیـامبران قرار داد، چرا کـه شیوه های دع.ت . تبلیغ را بـه او کامل کردو فضائل و ارزشـهای انسانی را بـه کمال درون وجودش بنـهاد و اسوه تمام انسانـها و الگوی جمله پیروان حق فرار داد. بعد اوهم تمام کننده رسالتهاست وهم کال کننده فضیلتها.

ثنای محمد(ص) درون قرآن و اسوه بودن او:

آیـات متعددی درون قرآن بـه شکل مستقیم و غیرمستقیم ضمن تاکید بر شایستگی های منحصر بـه فرد پیـامبر(ص)، الگو بودن او ازهمـه جهات و برای همـه آدمـیان را یـاد اورمـی شود کـه از این مـیان گویـاترین مورد را اشاره مـی کنیم:

«لقد کان لکم فی رسول الله اسوة حسنة لمن کان یرجوا الله و الیوم الآخر و ذکر الله کثیراً»[9]

قطعا به منظور شما درون اقتدا بـه رسول خدا سرمشقی هست نیکو، به منظور آنکه بـه خدا و روز واپسین ایمان دارد و خدا را فراوان یـاد مـی کند.

محمد(ص) اسوه رحمت:

پیـامبر اکرم(ص) جامع همـه فضائل اخلاقی ومستجمع کلیـه ارزشـهای تبلیغی است، قرآن بیش از همـه انسانـهای برجسته دیگر، آن حضرت را شایسته تاسی دانسته و بیـان داشته کـه اسوه مطلق تنـها وجود مبارک رسول اکرم(ص) است.

با بررسی صفات و شیوه های متنوع پیـامبر بـه نظر مـی رسد این صفت بارز چیزی جز«رحمت» نیست چنانکه درون همـه وظایف او درون رحمت خلاصه شده است؛ «و ما ارسلناک الا رحمة العالمـین»[10]

و ما تو را جز رحمتی به منظور جهانیـان نفرستادیم.

شیوه های تبلیغی پیـامبر اسلام(ص)

روش های کلی دعوت پیـامبر(ص) را درون ره محور بیـان مـی کنیم بـه عنوان استراتژی ها و راهکارهای  اساسی تبلیغ نبوی.

- محور اول: بیـان صریح عقاید و مواضع:

1- اعلام اعتقادات قلبی به منظور مشرکان     2- سازش ناپذیری و عدم نرمش درون اصول

3- برائت و اظهار بیزاری از شرک

- محور دوم: دعوت بر اساس بصیرت:

1- استدلال منطقی و فطری           2- دعوت بـه بررسی بی طرفانـه

3- تردید افکنی درون مـیان مخالفان     4- دعوت بـه مشترکات

- محور سوم: ابتکار درون عمل:

1- ارتباط ها و تماس های فردی بـه منظور دعوت 

 2- حضور درون مـیان قبایل به منظور دعوت

3-پذیرش و؟؟؟ و هیـا تهای نمایندگی        

 4-توجه بـه طبقات مختلف جامعه بـه ویژه ضعفا و جوانان                                  5- اعزام مبلغ بـه شـهرها و قبایل

6- ارسال نامـه دعوت بـه سوی پادشاهان

- محور چهارم: پایبندی بـه حقیقت و پرهیز از هر کذب و باطل:

1- تعیین محدوده وظایف و اختیـارات خود     2- پرهیز از وعده های بی اساس

3- مبارزه با عوامفریبی و سنتهای غلط   

 4- تاثیر و تصدیق رسالتهای پیشین بـه ویژه حنیفت ابراهیمـی

- محور پنجم: بشارت و انذار:

1- بشارت و مژده بـه مشرکان به منظور پذیرش اسلام

2- انذار و هشدار بـه مشرکان    3- تشویق مسلمانان بـه ایمان و عمل صالح

- محورششم: مرحله بندی تبلیغ و بهره برداری از فرصتها و موقعیتها:

1- زمان بندی مراحل مختلف دعوت        2- شروع دعوت از خانواده و نزدیکان

3- گسترش دعوت بر اساس شرایط         4- بر پا نمودن پایگاههای تبلیغی

5- هجرت                                           6- اخذ بیعت از یـاران

- محور هفتم: مدارا و نرمش درون برخورد و معاشرت:

1- پاسخ آرام بـه شبهه ها و تهمتها    2- مرونت و آسان گیری درون مسائل شخصی

3- ارتباط صمـیمـی با همگان          4- تحمل ایذای مشرکان و حتی مسلمانان

- محور هشتم: ابراز محبت و جلب اعتماد:

1- اعطای بخشش و هدیـه بـه افراد و قبایل  2- خوش بینی بـه مومنان

3- عفو و گذشت زایدالوصف                 4- م با مومنان

5- ترویج فرهنگ اخوت                       6- مواسات و کمک بـه هر نحو ممکن

- محورنـهم: هماهنگی با مخاطبان درون معیشت:

1- ساده زیستی                                  2- پرهیز از تکلفات و تشریفات

- محور دهم: ادب و احترام وافر درون برابر مردم:

1- احترام بـه کودکان                2- احترام بـه همـه اقشار و طبقات

حضرت نوح(ع) اسوه استقامت درون تبلیغ:

برجسته ترین ویژگی کـه دعوت نوح را از سایر دعوت های الهی متمایز مـی کند، پایداری و استقامت نوح و پیروانش درون استقرار تبلیغ که تا سرحد توان و امکان است.

استقامت تبلیغی نوح را درون ضمن آیـات متعدد قرآنی درون مـی یـابیم:

«قال رب انی دعوت قومـی لیلا و نـهارا» «پروردگارا، من قوم خود را شب و روز دعوت کردم.»

شیوه های تبلیغی نوح(ع):

1-    شیوه کلی استقامت و مداومت درون تبلیغ

- بیـان صریح عقاید  - مداومت درون تبلیغ   - بهره برداری از تمام فرصتها و شیوه ها   - مرحله بندی تبلیغ (مرحله ابلاغ دعوت، مرحله دعوت فردی، مرحله دعوت توأم علنی و سرّی، مرحله خطاب بـه فطرت و تحریک باطن.)

2- شیوه کلی نصح:[11]

1- عدم درخواست مزد و پاداش 2- ترغیب و تشویق 3- شفقت و دلسوزی درون همـه حال

4- پرهیز از ناامـیدی و یأس      5- آزاد درون دعوت 6- با روحیـه و ذوق بودن

3- برخورد استدلالی و منطقی:

- یـادآوری نعمتهای الهی  - انذار و تبشیر   - جدال نیکو  - پاسخ آرام و منطقی بـه شبهه ها و تهمتها

حضرت ابراهیم(ع) اسوه توحید و خدامحوری:

قرآن بـه ثنای حضرت ابراهیم(ع) پرداخته هست و ذکر نموده کـه خدامحوری و توحید، محور تمام تلاش های تبلیغی و بلکه محور حیـات پر برکت اوست.

شیوه های دعوت حضرت ابراهیم(ع):

پیـامبری چون ابراهیم با آن همـه مدح و ثنایی کـه قرآن درون حق او ابراز داشته و با آن تاکید بر توحید خدامحوری بایستی پیـاده کننده روش های اصیل دعوت و مبتکر شیوه های جدید تبلیغ باشد.

1-    شیوه کلی، بیـان شجاعانـه عقاید توحیدی:

-        شروع دعوت با سوال  - برائت از شرک و کفر بـه صورتهای مختلف(برائت لفظی، برائت عملی)

2-    شیوه کلی جدال احسن:

- نمونـه اول: محاجه ابراهیم با پدر درون سوره مریم    - نمونـه دوم: مناظره با قوم ستاره پرست

- نمونـه سوم: مناظره مفرو، سرکرده کافران(روش اقناع تدریجی، روش مقایسه، روش گفتار نرم یـا قول امـین، روش استدلال بـه کمک محسوسات خطاب توام بـه عقل و دل و تحریک وجدان.)

3- اتخاذ شیوه های متنوع به منظور گسترش توحید:

- عنایت ویژه بـه خانواده  - رحمت و شفقت بـه مخاطبان – تاسیس و تطهیر بیت الله و مرکز عبادت         - تاکید بر نماز    - هجرت   - پیشتازی درون نیکی ها

حضرت موسی(ع) اسوه مبارزه با استکبار:

برجسته ترین بخش دعوت این پیـامبر درون مواجهه با فرعون کـه سمبل حکومتی قدرتمند بود مـی باشد، از این رو موسی (ع) همواره از خدا یـاری مـی خواست و صمـیمانـه بر او توکل مـی کرد.

شیوه های دعوت حضرت موسی(ع):

با توجه بـه کثرت آیـات مربوط بـه تبلیغ و مبارزه با مظاهر کفر بـه قدر فهم از شیوه های ناب او بهره مـی جوئیم.

1- اعلام صریح رسالت و اظهار عقاید     2- قول امـین ، گفتار نرم و دلپذیر

3- برخورد شجاعانـه با تهدیدهای فرعون   4- انذار و هشدار

5- استفاده ازبینات و دلایل روشن            6- توجه بـه دعا و نصرح بـه درگاه الهی درون هر حال

7- یـادآوری نعمتهای الهی و سرگذشت امتها    8- کناره گیری وبرائت ازبی ایمانان

9- جلب همکاری هارون                              10- هجرت به منظور یـافتن عرصه های جدید دعوت                                                 11- امـید و پرهیز از یـاس

12- مبارزه با انحرافات و خرافه ها            13- روش آزمایش و تصفیر

14- برخورد عاطفی                                   15- تعیین نقیبان و کادر اصلی دعوت

حضرت عیسی(ع) اسوه تواضع:

عیسی(ع) یکی زا پیـامبران اوالعزم هست که درون سی سالگی بـه رسالت مبعوث گردید و دارای معجزات فراوان بود، نامش درون قرآن 25بار بـه عنوان عیسی و یـازده بار بـه صورت مسیح و در طی سیزده سوره آمده است. یک سوره قرآنی بـه نام مادرش مریم هست که بخشی از آن درباره ولادت ، زندگی و دعوت عیسی (ع) سخن مـی گوید. وی بیشتر عصر تبلیغی خود را درون سرزمـین بیت المقدس و جایگاه یـهود گذرانده هست . قرآن مجید حضرت عیسی را بـه القابی چون کلمـه الله[12] و روح خدا[13] مدح نموده و طی آیـاتی ستوده است.

شیوه های تبلیغی حضرت عیسی(ع):

1-    دعوت براساس بینـه و آیـات  2- حکمتها و بیـانات موثر

3- تبلیغ بـه شیوه غیر مستقیم      4- مـهربانی و مواسات

5- تواضع                                          6- شروع دعوت از گهواره

7- تشکیل کادر مرکزی دعوت (حواریون)

8- تصدیق تورات و بشارت ختم رسل    9- رفع اختلاف مـیان مردم

10- سیر و سیـاحت تبلیغی                 11- اعزام فرستادگان تبلیغی (به انطاکیـه)  12- ساده زیستی

2- دیگر پیـامبران اسوه و شیوه های تبلیغی آنان:

پس زا ذکر پیـامبران اولوالعزم بـه بررسی دیگر پیـامبران مذکور درون قرآن مـی پردازیم.

حضرت آدم(ع) و ویژگی های او:

حضرت آدم نخستین پیـامبر الهی و پدر بشر هست که قران مجید 25بار درون سوره های بقره ، آل عمران، اعراف، هجر، طه، صاد، بنی اسرائیل و مریم وکهف از او یـاد کرده و داستان خلقت و زندگانی را باز گفته است. مـهم تر از همـه آنکه خداوند او را جانشین خود درون زمـین قرار داده هست و مقامات بلندی کـه قرآن بریـا آدم برمـی شمرد عبارتند از:

1-    تعلیم اسماء و حقایق  2- بازگشت بـه سوی خدا  3- تاسیس کعبه و بیت الله و تعلیم مناسک

بارزترین وجه شخصیت او درتوبه حقیقی و بازگشت بـه درگاه الهی جلوه گر مـی شود.

حضرت ادریس(ع) اسوه تعلیم و تدریس:

حضرت ادریس(ع) از پیـامبران قدیم هست که درون بین دوره آدم و نوح مـی زیسته، نام اصلی او اختوخ بوده و از اجداد حضرت نوح بـه شمار مـی رود. قرآن درون دو جا از او نام و از او بـه نیکی یـاد کرده است.[14]

شیوه های دعوت حضرت ادریس(ع):

1- تعلیم علوم و فنون   2- اصلاحگری و ارشاد مردم بـه آداب و فضایل دیگر و نیکو

3- تفکر الهی و دعوت توحیدی  4- تکلم با زبانـهای متعدد

5- اعتراض بـه حاکم فاسد   6- هجرت به منظور رهایی از فشارها و یـافتن فرصت تبلیغی بهتر.

حضرت هود(ع) اسوه صراحت درون تبلیغ:

حضرت هود(ع) پیـامبر قوم عاد و از نسل نوح و از انبیـای عهد قدیم است. حدود58 آیـه درون قرآن درباره حیـات و دعوتش نازل شده و نامش هفت بار درون لابهآیـات قرآن آمده است.

شیوه های تبلیغی حضرت هود(ع):

1- تاکید بر توحید و نفی آلهه                  2- برائت از شرک و تحدی

3- یـادآوری بـه همراه انذار          4- نصح و امانت       5- رعایت ادب و احترام درون برابر ناسزا و تهوت                 6- عدم درون خواست فرد

حضرت لوط(ع) اسوه مبارزه با فساد اخلاقی:

لوط یکی از پیـامبران صاحب رسالت است، ولی خود معاصر حضرت ابراهیم بوده و به او ایمان آورده است، داستان لوط درون حدود 82آیـه و نامش 27بار درون قرآن مذکور است. قرآن بر مـهم ترین بخش این رسالت مـه مبارزه با انحرافات اخلاقی وعادات زشت قوم لوط هست تاکید ورزیده است.

شیوه های تبلیغی حضرت لوط(ع):

1- مبارزه با فساد اخلاقی   2- گفتار نرم و دلسوزانـه   3- جایگزینی معروف بعد از نـهی از منکر     4- اظهار خشم و برائت از فساد نـه از افراد

5- سخاوت و مـهماندوستی                                 6- عدم درخواست مزد.

حضرت صالح(ع) اسوه صبر و متانت درون برخورد با مخالفان:

حضرت صالح(ع) یکی از پیـامبران قدیم هست که درون مـیان قوم ثمود برانگیخته شدو بـه توحید و خداپرستی دعوت کرد. اما قوم ثمود از عناد و فساد درون اعماق و افکار خود دست برنداشتند. مطالعه درون سیره حیـات و دعوت حضرت صالح نشان مـی دهد کـه این پیـامبر الهی درون برابر برخوردهای نامعقول و خشونت آمـیز و معاندانـه قوم خود همراه بزرگوارانـه رفتار نموده و با اغماض و عفو از خطا و گناهشان درون مـی گذشت.

شیوه های تبلیغی حضرت صالح(ع):

1-    دعوت بـه پرستش خدای یگانـه  2- ذکر نعمتهای الهی و عظمت خالق

3- مناظره و جدال نیکو               4- نصح و دلسوزی بر سرنوشت مخاطبان

5- عدم تاثیر پذیری از جنگ روانی و شیوه های زیرکانـه دشمن.

حضرت اسماعیل(ع) اسوه اطاعت محض فرمان الهی:

اسماعیل صادق الوعد، از جمله پیـامبرانی هست که بـه مقام رسالت نیز نایل شد اما داستان دعوتش درون قرآن مطرح نشده است. اکثر مفسران بر این عقیده اند کـه وی همان اسماعیل پسر ابراهیم بوده و برخی برآنند کـه وی اسماعیل دیگری هست که فرزند خرقیل بوده و به مقام نبوت بنی اسرائیل نایل شده است. بخش عمده داستان اسماعیل درون قرآن، همراهی او با ابراهیم دو تاسیس کعبه  و بیت الله الحرام  و ادای مناسک حج و به ویژه جریـان قربانی را حکایت مـی کند، درون این شرایط اسماعیل، خود پیرو و مـید ابراهیم خلیل است.

شیوه های تبلیغی حضرت اسماعیل(ع):

1- استقامت و صلاح    2- وفای بـه عهد   3- مشارکت درون تاسیس و تطهیر بیت الله     4- اهتمام بـه نماز و زکات     5- تسلیم درون برابر دستورالهی

حضرت اسحاق(ع) اسوه صالحان:

اسحاق فرزند ابراهیم و از پیـامبران مورد ستایش قران است. نامش هفت بار و بیشتر درون قرآن بـه همراه ابراهیم درون ردیف پیـامبران بزرگ آمده است، اما از زندگی وی تنـها آیـاتی تولد او را بشارت مـی دهد. با توجه بـه آیـاتی معرودی کـه از صفات و شخصیت این پیـامبر الهی حکایت مـی کند، مقام بالای و اسوه بودن او از دیدگاه قران قطعی و مسلم است. هر چند شیوه های دعوتش تبیین نشده است، بنابراین مـی توان او را، از نظر قرآن اسوه صالحات دانست و در اصلاح و سدادبه لو اقتدار نمود.

حضرت یعقوب(ع) اسوه صبر و گذشت

برای یعقوب درون طول زندگی مصیبت ها و حوادث تلخی پیش آمده کـه کمتری یـاران آن را داشت و راس آنـها فراق چندین ساله یوسف، عزیز ترین فرزندش بود. یعقوب درون این مصیبتها غرق بود، اما آن آنس از ذکر خدا و سپاس نعمتهای او غافل نگذشت و با توکل بر ذات حق شکیبایی ورزید و به رحمت الهی امـیدوار بود.

شیوه های تبلیغی حضرت یعقوب(ع)

1) کار و تلاش توام با اندیشـه  2) یـاد خدا و قیـامت         3) دعوت بـه اسلام

4) صبر و بردباری             5) دلسوزی به منظور همگان و آمورزش خواهی به منظور خطا                           6) بصیرت و آینده گری  7) مـهمان نوازی و خدمتگزاری مجد

حضرت یوسف(ع) اسوه عفت و امامت

یوسف فرزند یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم(ع) از پیـامبران بنی اسرائیل و انبیـای اعظم الهی هست که بعد از تحمل منتها  و آزمایشـهای فراوان بـه مقام نبوت و حکومت رسید و علی رغم این فشارها درون تمام مراحل زندگی ذره ای بـه گناه مـیل نکرد و ستایش بلیغ خداوندی را نصیب خود نمود. نام یوسف(ع ) 27 بار درون قرآن و عمدتا درون سوره یوسف آورده شد و بسیـار مورد مرح قرار گرفت، محتوی 98 آیـه قرآن بـه زندگانی و دعوتش مربوط است. یوسف بـه حقیقت بطور کامل تمام فضایل اخلاقی و انسانی است، درون شخصیت او همـه حضایل نیکو از مـهر و عفو و تواضع گرفته که تا توکل، عفت، ورع، امانت و تدبیر نـه تنـها جلوه گر کـه شعله ور است.

شیوه های دعوت حضرت یوسف(ع)

1)    خدا محوری 2) تبلیغ عملی و غیر مستقیم 3) اتحاد شیوه های متنوع به منظور پیشبرد دعوت

حضرت ایوب(ع) اسوه بازگشت و انابه بـه درگاه خدا

ایوب پیـامبری از نسل اسحاق هست که نامش چهار بار درون قرآن درون سوره های نساء، انبیـاء و انعام ذکر شده است. نام ایوب بـه موجب نقل قاموس کتاب مقدس درون کتاب عربی بـه معنای بازگشت کننده هست و درون قرآن نیز این معنا مورد نظر است. درون طول حیـات ایوب، مصیبتها و بلاهای بسیـاری بر او وارد آمده کـه شرح آن درون کتب سیره و روایت مکور است، از دشت تمام فرزندان و از بین رفتن تمام دارایی از جمله بلاهای هست که بوسیله شیطان به منظور او پیش آمد ولی او هیچگاه یـاد خدا و تضدع بـه درگاه او را از یـاد نبرد.

شیوه های عملی و تبلیغی حضرت ایوب(ع):

1- صبر و بردباری  2- شکرگزاری نعمتهای الهی   3- نیکوکاری و خدمت بـه مردم

حضرت شعیب(ع) اسوه اصلاح اقتصادی:

حضرت شعیب از پیـامبران و رسولان الهی و معاصر موسی بوده و نامش یـازده بار درون قرآن ذکر شده و 41 ایـه قرآن داستان زندگی و دعوت او را حکایت مـی کند، از آیـات سوره اعراف برمـی آید کـه او بعد از نوح و هود و لوط (ع) بـه پیـامبری برگزیده شده است. آنچه درون مـیان شیوه های او بارزتر است، روش مبارزه منطقی و حساب شده و همـه جانبه با انحرافات اقتصادی است، بنابراین مـی توان او را اسوه قرآن درون اصلاح اقتصادی و مبارزه با انحرافات و نابسامانیـهای اقتصادی دانست.

شیوه های اصلی دعوت حضرت شعیب(ع)

1-    دعوت بـه توحید  2- اعلام صریح مواضع و دعوی اصلاح  3- دعوت بـه اصلاح اقتصادی

4- انذار 5- خیرخواهی و تشویق بـه هدایت    6- عدم درخواست اجر و پاداش

7- پیشبازی درون عمل بـه احکام  8- خطاب توام با عقل و فطرت

9- نـهی از منکر  10- خطابه  11- یـادآوری   12- پاسخ آرام و گفتار نرم و دلپذیر

حضرت هارون(ع) اسوه هماهنگی و همراهی با مبلغ زمان:

هارون یکی از پیـامبران الهی هست که قران بعد از ذکر مقام نبوت، او را بـه فصاحت درون کلام و همکاری با حضرت موسی درون دعوت الهی ستوده است. حدیث مشـهور منزلت درون شان علی(ع) کـه مسلمـین بر آن اتفاق نظر دارند نیز گواه نبوت هارون است، نام هارون بیست بار درون قران .و بیشتر بـه همراهی موسی ذکر شده کـه در مواردی حاوی ستایش شخصیت وی است. درون حیـات تبلیغی این پیـامبر الهی، نخستین مطلب کـه اذهان را بـه خود معطوف مـی سازد. حضور چشمگیر و فعال هارون درون روند دعوت موسی هست و نکته ای اساسی تبعیت محض و اطاعت مطلق و هماهنگی کامل هارون با سیوه های تبلیغی موسی است.

شیوه های تبلیغی حضرت هارون(ع):

1- مبارزه بی امان با شرک   2- پیشگیری از تفرقه   3- دعوت با استدلال و منطق.

حضرت الیـاس(ع) اسوه پشتکار و تحمل ازار درون راه دعوت:

قرآن مجید درون دو یـا سه موضع از الیـاس پیـامبر نام هست یکی درون سوره انعام بعد از نام اسماعیل درون شمار پیـامبران زریـه ابراهیم و نوح و دیگر درون سوره صافات کـه او را از رسولان الهی قلمداد کرده است، بدین ترتیب قران او را بـه مقام صالحان و مرسلین ستوده و مدح کرده است، الیـاس درون راه ترویج توحید و نفی مظاهر شرک بـه پا خاست و در این راه پشتکار زیـادی بـه عمل آورد که تا زمانیکه ناگزیر بـه هجرت و ترک دیـار گردید.

شیوه های تبلیغی حضرت الیـاس(ع):

1- دعوت بـه توحید با انکار ضمنی شرک     2- شیوه مقایسه

3- استقامت و تحمل رنج ها و اهانت ها  

حضرت الیسع(ع) اسوه همکاری و استمرار دعوت:

حضرت الیسع(ع) نیز از پیـامبران بنی اسرائیل هست که بعد از الیـاس ظهور کرده و نامش درون قران دو بار همراه با مدح و ستایش آمده و به خیر و فضیلت توصیف شده است. مطابق روایـات، الیسع جانشین الیـاس بوده کـه پس از تلاش ها وتبلیغی و زمـینـه سازی مفید و موثر، راه را به منظور ایمان بنی اسرائیل هموار کرده است. قرآن کریم بـه شیوه های تبلیغی حضرت الیسع هیچ اشاره ننموده و تنـها او را لوح را مدح نموده است، اما آنچه از روایـات موجود بر مـی آید این هست که الیسع درون شرایط خفقان و فشار و بدون آنکه رابطه خویش مـیان او و الیـاس بوده باشد همراهی و مساعدت نیکویی با الیـاس انجام داده و پس از لوجونی از عهده جانشینی او برآمده است.

حضرت ذوالکفل(ع) و شیوه های تبلیغی و ارشاد او

ذوالکفل یکی از پیـامبران بنی اسرائیل و فرزند ایوب هست که روم سلطنت نیز داشت و چون مردم را بـه جهاد با دشمن دعوت کرد، بهانـه هایی آوردند بعضی از مفسران ذوالکفل را لقب حزقیـان دانسته و مفاد آیـات244و245 سوره بقره را بـه او مربوط مـی داند کـه برخی از مفسران وی را همان یوشع یـا الیـاس و یـا زکریـا دانسته اند، نام او را قرآن دوبار و آن هم همراه با مداحی آشکار آمده هست و شیوه های تبلیغی او را اینگونـه بیـان مـی کند:

1) صبر و استقامت       2) قضاوت صحیح مـیان مردم     3) تاکید بر جهاد

حضرت داود(ع) اسوه کار و تلاش مقدس

حضرت داود نخستین پیـامبری هست که بـه حکومت گسترده دست یـافته و موفق بـه اجرای وسیع احکام الهی شده است. نام داود شانزده بار درون قرآن آمده و داستان زندگی و دعوتش درون طی حدود دوازده آیـه ذکر شده هست و نکات برجسته شخصیت او آن بود کـه علی رغم منصب نبوت و حکومت با تواضع تمام مردمان از دسترنج زندگی خویش استفاده کرد و حرفه هایی چون آهنگری، زره بافی و ... را انجام مـی داد، از جمله پیـامبرانی هست که از شیوه های دعوت او درون قرآن و تایغ ذکری بـه مـیان نیـامده، اما از شخصیت های برجسته و جامع الاطراف قرآنی و مورد تمجید و ستایش آیـات متعدد است.

شیوه های دعوت حضرت داود(ع)

1) توجه بـه خدا و سپاسگذاری دائمـی      2) داوری عادلانـه و احقاق حق

3) جهاد شجاعانـه درون راه خدا     4) ساده زیستی و تأمـین معاش از دسترنج خود

5) التزام بـه نظم و نظارت و وقت شناسی     6) وعظ واندرز 7- آواز نیکو

یکی از نعمتهای خداداد داود، صوت زیبا و خواب و آواز نیکویی بود، بـه وسیله آن پیـام های آسمانی زبور، فرامـیر و حکمتها را بر مخاطبان مـی خواند و مـی توان وی را اسوه کار و تلاش وصنعت دانست، بـه موجب آیـه 161 سوره نساء، بـه حضرت داود کتاب زبور داده شده است.

حضرت سلیمان(ع) اسوه سپاسگزاری:

حضرت سلیمان(ع) پسر داود از پیـامبرانی هست که بـه اقتدار دنیوی نیز دست یـافته و پهناورترین و بانفوذترین حکومت تاریخ را تشکیل داده است، طوریکه جن و ملک و باد و باران و پرندگان و وحوش نیز تحت فرمان او بودند. سلیمان همواره رو بـه خدا داشت و، بدین لحاظ قرآن او را بنده ای مقربو شایسته معرفی فرموده است. دعوت این پیـامبر الهی بـه طور عمده درون سوره نمل و درداستان ملکه و قوم سبا تجلی یـافته و یکی از زیباترین و آموزنده ترین فرآیندهای تبلیغی درون دعوت ملکه بـه توحید، ترسیم نموده است.

شیوه های دعوت مستقیم و غیرمستقیم حضرت سلیمان(ع):

1- داوری صحیح و احقاق حق     2- خدامحوری و شکرگزاری دائم

3- استفاده از فرصتها جهت تبلیغ   4- زمـینـه سازی دعوت با ارئه قدرت الهی

5- ایجاد جو تفاهم و آزادی اظهار نظر 6- تبلیغ عملی و غیرمستقیم

7- نظارت بر تمام نیروهای تحت فرمان    8- ساده زیستی و هنی با مستمندان

9- سخن گفتن بـه زبانـهای متعدد   10- ابلاغ دعوت بـه صورت ساده، صریح و موجز.

حضرت زکریـا(ع) و شیوه های تبلیغی او:

حضرت زکریـا(ع)، پیـامبری از نسل سلیمان و پدریحیی هست که کفالت و سرپرستی مریم. مادر عیسی را نیز بر عهده داشت و خانواده اش بیت تقوا، عفاف و عبادت بود. نام این پیـامبر الهی هفت بار درون قرآن درون سوره های آل عمران، انعام ، مریم و انبیـاء یـاد شده است. قرآن مجید از زکریـا تحت دو عنوان یـاد کرده است، یکی کفالت مریم دیگر بشارت بـه تولد حضرت یحیی(ع) و همچنین خانواده اش را بـه کار نیک و خشوع و دعا بـه درگاه حق ستوده هست و شیوه های تبلیغی او را بیـان مـی کند کـه عبارتند از:

1- پیشتازی درون خیرات       2- عبادت خالصانـه و سفارش بـه آن

حضرت یحیی(ع) اسوه شـهادت:

یحیی پسر زکریـا یکی از پیـامبران ستایش شده درون قرآن هست که درون پنج آیـه ذکر شده است. بـه موجب آیـه 13 سوره مریم، بـه یحیی خطاب شده کـه کتاب را با قوت و نیرو بگیر، از این آیـه استفاده مـی شود کـه یحیی صاحب کتاب بوده است. هر چند درون مورد دعوت یحیی درون قرآن شرحی داده نشده و تنـها تولد مذکور است، مـی توان برخی از خصوصیـات اخلاقی و شیوه های تربیتی وتبلیغی او را استنباط نمود، کـه با توجه بـه شـهادت مظلومانـه ام کـه در پی عدم خضوع و تسلیم درون برابر قدرتهای حاکم بود، حتما او را اسوه شـهادت و جان نثاری راه خدا بدانیم.

شیوه های تربیتی و تبلیغی حضرت یحیی(ع):

1- دعوت بـه توحید و ارشاد بـه نیکی   2- حسن خلق و نیکوکاری  3- ساده زیستی

حضرت یونس(ع) اسوه و عبرت آموز صبر و بردباری درون دعوت:

یونس از رسولان بزرگ خداست کـه برای هدایت مردمان سرزمـینی پر جمعیت مبعوث گردید و با شیوه های گوناگون آنـها را بـه دستورهای الهی و عقاید توحید آشنا ساخت. نام یونس درون آیـات چهار بار ذکر شده و بارها از شخصیت او تمجید شده است. از آن جا کـه قرآن بـه صراحت مخاطبان خود را درون شیوه دعوت از پیروی و تأسی بـه یونس بازداشته است، نمـی توان او را یکی از اسوه های کامل قرآن درون زمـینـه دعوت الهی شمرد. البته این مفهوم نفی دیگر ارزشـها و فضایل این نیست، چنانکه نمونـه های از محاسن و خوبی های او درون قرآن ذکر شده است. داستان او درس آشکار و عبرتی موثر و آموزنده به منظور مبلغان مـی باشد کـه همواره شیوه های تبلیغ خود را بر صبر و شکیبایی استوار سازند و از خشم و غضب و اغراض درون سیر دعوت بپرهزند چون یونس درون تبلیغ خود صبر پیشـه نکرد و اش تنگ گردد و بار دعوت را بـه کناری نخهاد و عصبانی شد بعد خدا وی را گرفتار کرد کـه سختی دعوت ؟؟؟ ناچشز بود و اگر توبه نمـی کرد نجات از آن برایش مـیسر نمـی شد.

شیوه های تبلیغی حضرت یونس(ع)

1- تبلیغ پیگیر و مستمر                  2- تسبیح و توسل

فصل سوم: دیگر شخصیتهای برجسته قرآن و شیوه های تبلیغی آنان

1-    شخصیت ها و اسوه های بانام

اسوه هایی کـه نام آنان منتظران یـاد شده بـه داستان زندگی شان اشاره رفته است.

حضرت مریم(ع) اسوه عفت و صدق

حضرت مریم(ع) مادر عیسی مسیح از چهره های بارز قرآن هست که نامش 34 بار درون خلال آیـات و سور مختلف یـا شده. داستان عبرت آموزش طی سی آیخه درون سوره ای کـه به نام خود اوست و دیگر سوره ها بیـان شده است. درون بیشتر موارد از او بعنوان مادر عیسی یـاد شده و آن حضرت یکی از چهار بانوی بزرگ و گرانقدر ادیـات ابراهیمـی بـه شمار مـی رورد. قرآن همانگونـه کـه از مـیان مردان اسوه را درون چهره یوسف صدیق معرفی نموده، از مـیان زنان نیز اسوه کامل عفاف را نمایـانده هست تا حجت الهی بر همگان تمام کرد. آیـات قرآنی بیش از هر صفت مریم عذرا را بـه عفت ستوده است، چه به منظور زن بهترین راه عملی دعوت و ترویج ایمان و اخلاق پاکدامنی و عفت است. بنابراین عفاف، صدق و قنوت، شاخصه های حضرت مریم را تشکیل مـی دهند کـه با عنایت بـه برجسته ترین آنـها او را اسوه عفت و صدق معرفی نموده اند.

شیوه های تبلیغی عملی حضرت مریم(ع)

1- عبادت و قنوت دائم                               2- تصدیق کامل کلمات الهی

3- تبعیت کامل از مشیت الهی و تحمل سختی ها درون این راه

حضرت لقمان(ع) اسوه حکمت و فرزانگی

یکی از شخصیتهای بازر و  برجسته قرآن لقمان حکیم هست که درون تاریخ نیز از او بسیـار یـاد شده است. وی از دانشمندان تیزبین و دوراندیش و حکیمان فرزانـه جهان بشریت و معاصر حضرت داوود نبی بوده است. برخی او را غلامـی سیـاه از سرزمـین سودان دانسته اند کـه دلی روشن و اندیشـه ای باز و ایمانی استوار داشت. بعضی گفته اند عبدی حبشی و قاضی درون مـیان بنی اسرائیل بوده است. دیگری گوید: او قهرمان و حکیمـی افسانـه ای از عربستان پیش از اسلام است. نام لقمان تنـها دوبار درون سراسر قرآن ذکر شده اما آیـات متعددی صفات و مواعظ او را بیـان مـی کند و یک سوره بـه نام اوست. لقمان درون عرصه اندیشـه، با والاترین افکار و آراء بـه ارشاد پرداخت و در عرصه عمل نیز کاملترین اخلاق و سلوک را بـه نمایش مـی گذاشت بنابراین تشخیص او الگوی تمام عیـار حق جویـان بود و مـهمترین جلوه حکمت لقمانی شرکت ستیزی او د همـه فرصتها بود.

شیوه های تبلیغی حضرت لقمان(ع)

1- احساس مسئولیت دائم به منظور ارشاد مردم           2- کاربرد وسیع تمثیل و تشبیـه

3- دعوت بـه توحید و نفی شرک        4- استفاده بجا از فرصتها جهت ارشاد

5- مقایسه                                  6- حکمتهای ظریف

7- وعظ جامعه

ذوالقرنین اسوه زمامداری و اسلام داری

ذوالقرنین از چهره های نیرومند و مدبر قرآن مجید است، کـه عرصه سازندگی و نبرد با دشمنان و اداره امور کشور، درون قرآن از او تمجید شده است. درون قرآن کریم سه بار از او یـاد شده و داستانش درون آیـات 82 که تا 96 سوره کهف بیـان شده است. او پیـامبر نبوده، بلکه بنده شایسته خدا و خیرخواه مردم بوده هست برخی او را همان اسکندر مقدونی دانسته اند. عده ای او را کوروش کبیر مـی شمارند.

هدف قرآن طرح داستان ذوالقرنین ارائه نمونـه ای از زمامدار و مدبر هست که نتیجه این زمامداری اصلاح تمام شئون اقتصادی، اجتماعی و امنیتی مردم بوده است.

شیوه های تبلیغی ذوالقرنین:

1- تدبیر حکمتانـه و اقدامات عمرانی                2- دعوت بـه خدا و توحید

3- تشویق مردم بـه همت و تلاش                    4- تشویق و تنبیـه حکیمانی

5- طرهای سنجیده و دقیق                   6- رسیدگی بـه همـه اقوام و اقشار و ایجاد امنیت                                          7- نصح، خیر خواهی و دلسوزی        

8- عدم درون خواست پاداش                        9- آسا نگری و سیر

طالوت اسوه فرماندهی

یکی از چهره های شاخص قرآن درون زمـینـه حکومت و فرماندهی طالوت هست که قصد او درون سوره بقره[15] آمده است. وی از سامبر زمانش بنا بـه وحی یـا الهام بـه فرماندهی قوم بنی اسرائیل منصوب شد و او را نخستین پادشاه بنی اسرائیل مـی دانند. بهر هر حال قرآن از زمان پیـامبر زمان کـه او را اشموئیل[16] دانسته اند از او بـه نیکی یـاد کرده است.

روش های تبلیغی طالوت

1- اطاعت از پیـامبرزمان                  2- قرار نشانـه و نمادی به منظور جبهه حق

3- مقابله با یأس بـه وسیله یـاد خدا     4-آزمایش و ارزیـابی نیروها

2- شخصیت ها و اسوه های بی نام

اسوه هایی کـه بدون ذکر نامشان د قرآن بـه لقب و فعالیتهای تبلیغی و وقایع حیـاتشان اشاره شده است.

مومن آل فرعون اسوه اصلاحگری و حمایت از رسالت انبیـاء

قرآن مجید درون معرفی چهره های برتر انسانیت بـه انبیـا اکتفا نکرده و چهره مصلحان دیگری را نیز به منظور جامعه انسانی ترسیم کرده است. مومن آل فرعون از جمله درخشان ترین چهره های قرآنی هست که بـه موازات پیـامبر زمانش و نیز مخالفت با فرعون قدرتمند و ستمگر مورد ستایش قرار گرفته و داستان اعتراض و ارشاد او درون برابر فرعونیـان، باشکوه و جلوه خاصی درون آیـات سوره مومن بیـان شده است، از همـین رو درون لسان مبارک رسول خدا(ص)  وی یکی از صدیقان و پیشتازان شمرده شده است.  مومن آل فرعون را حتما یک مصلح کامل قلمداد کرد. چرا کـه محیطی شرک آلود و طغیـان زده و پر از ستم و با وجود برخورداری از مکنت و دارایی دنیوی بـه همـه تعلقات و مظاهر دنیـا پشت مـی کند و با تمام وجود ندای دفاع از پیـامبر زمان را سر مـی دهد.

شیوه های تبلیغی مومن آل فرعون

1- فعالیت پنـهانی به منظور دعوت                       2- منطق کوبنده و استدلال خوشـه ناپذیر

3- انزار همراه با یـادآوری                  4- خیرخواهی و دلسوزی بسیـار

5- تبلیغ درون مراحل متعدد    6- شیوه همراهی و مدارا با مخاطبان

7- تشویق و ترغیب                        8- شیوه مقایسه

صاحب یـاسین اسوه ادامـه راه رسولان

صاحب یـاسین ازشخصیتهای برجسته قرآن کریم درون عرصه دعوت و اصلاح بـه شمار مـی رود کـه برای سعادت قومش از جان مایـه گذاشت و با استدلال و اصرار آنان را بـه قبول دعوت فرشتگان عیسی ترغیب نمود. وی درون دوران دعوت عیسی و در پی ارسال سه فرستاده عیسی بـه انطاکیـه درون این شـهر ظهور کرد و به طور جدی از دعوت این رسولان پشتیبانی نمود. قرآن از او با تعبیر «رجل سعی من الاقصی المدینـه» مر د شتابان از آن نوی شعر یـاد مـی کند و در پی آیـات سوره یس ماجرای دعوتش را بیـان مـی کند و به محض ورود رسولان عیسی بـه شـهر بـه آنان ایمان آورده بود و نیز درون بحارالانوار و در قصص الانبیـاء تقلبی نیز نام او حبیب نجار ذکر شده است. بعد از آنکه حضرت عیسی رسولانی را به منظور هدایت مردم انطاکیـه به منظور شـهر گسیل داشت جبیب گام بـه عرصه تبلیغ نـهاد.

شیوه ای تبلیغی حضرت یـاسین.

1- تکیـه بر استدلال برهان      2- تحمل شکنجه و آزار   3- قیـام و اظهار دین درون برابر کافران     4- دلسوزی و مـهربانی

آسیـه همسر فرعون اسوه ایمان درون شرایط سخت

دیگر زن نمونـه اسوه و نمونـه قرآن، آسیـه بنت مزاحم هست که هر چند پرورش یـافته دربار فرعونیـان و همسر فرعون زمان بود از استکبار و فساد پیرامون خویش رها شد و یکباره بههمـه تعلقات دنیوی پشت نمود و نـه تنـها اسوه زنان بلکه اسوه تمام مومنان شد که تا اینکه قرآن او و حضرت مریم را اسوه و نمونـه اهل ایمان معرفی کرده است. خداوند درون قرآن از مـیان زنان چهار زن را برگزیده هست مریم، آسیـه، خدیجه و فاطمـه(علیـهن السلام)

مـهمترین شاخصه آسیـه آن هست که علی رغم زندگی درون محیط پر از شرک و استکبار بـه خداخواهی روی مـی آورد و جاذبه های دنیوی را هیچ مـی انگارد و تا سرحد جان درون راه ایمان پابرجا و استوار مانده و اگر چه بزرگترین کاخ های دنیـا را درون اختیـار دارد و خانـه بهشتی از خداوند مـی طلبد.

شیوه های تبلیغی آسیـه

این اسوه قرآنی شیوه های علمـی تبلیغی اش مبلغ ایمان، فداکاری و خداجویی است.

1- قصد جدی گریز از محیط شرک و فساد    2- برائت از ستم و ستمگر  3- پناه بـه اهل ایمان 

فصل چهارم: گروهها و جماعتهای اسوه

جماعت ها و دسته هایی کـه با منش توحید و اقدامات تبلیغی عروج الهی و دعوت انبیـا بوده اند.

اصحاب کهف  اسوه پافشاری بر عقاید صحیح

اصحاب کهف گروهی از انسان های وارسته زمان ها دورنگ به منظور حفظ باورها و آرمان های الهی خود تمام مظاهر و جلوه های دنیرا را گذاشته و دیـار  خویش را ترک گفتند. جوانمردانی کـه جانـهایی سرشار از ایمان و حیـاتی لبریز از هدایت دانشمند، قرآن با ستایش فراوان ارز ایشان یـادکرده و گوشـه هایی از زندگانی افتخار آمـیز آنان را بـه زیبایی بـه تصویر کشیده است. گروه اصحاب کهف درون راه حفظ عقاید و ارزش های والای توحیدی سختی های زیـادی را متحمل شدند، محور همـه این اقدامات پافشاری بر عقاید صحیح و استقلال درون عقیده بود کـه اصحاب کهف بـه خاطر آن بهای سنگینی پراختند و در عوض نام خویش را د تاریخ موحدان جاودانـه مـی بخشد.

شیوه های علمـی و گفتاری اصحاب کهف

1- قیـام درون برابر سلطان مشرک و ظالم   2- قاطعیت و صراحت درون اظهار عقیده   3- استدلال خواهی    4- هجرت بـه هنگام تنگنای دعوت  5- امـیدواری بـه رحمت خدا  6- التزام بـه احکام دین   7- فعالیت مخفی و حفظ اسرار

ساحران بنی اسرائیل اسوه مقاومت درون برابر تهدیدهای جبهه کفر

یکی از گروههایی کـه در قرآن سرگذشت افتخاران نقل و از شخصیت مـهم شان تجلیل شده ساحران فرعون اند، کـه پس از استماع براهین توحیدی و رؤیت آیـات الهی و اعجاز غیبی بـه دست موسی ایمان آوردند و علیرغم همـه فشارها و شکنجه ها، بر این ایمان پای فشردند.

سرگذشت این گروه انقلابی و پیشتاز طی پنجاه آیـه از سوره های اعراف، طه، شعرا و یونس درون ضمن داستان موسی(ع) نقل شده. برجسته ترین ویژگی ساحران فرعون کـه بطور قطع دارای تاثیر تبلیغی مـی باشد. مقاومت ایشان درون برابر تهدیدهای متعدد دستگاه ستم فرعون است، ساحران باایمان، اصحاب کفر را غافلگیر مـی د.

شیوه های تبلیغی ساحران بنی اسرائیل

1- اعلام صریح ایمان    2- مقاومت درون برابر تهدیدها    3- شیوه تحول آگاهانـه و عمـیق   4- عدم تردید درون پذیرش حق  5- توکل خدا و یـاد قیـامت

کشتگان اخدود اسوه جان نثاری درون راه توحید

یکی از جماعتهای الگو درون قرآن کـه با افتخار و عزت از آنـها یـاد شده است. کشتگان اخدود مـی باشند قرآن درون سوره بروج از آنـها و سرنوشت عبرت آموز، و مقاومت جانانـه شان درون راه عقیده توحیدی سخن گفته است:

«قیل اصحاب الاخدود. النار ذات الوقود. اذهم علیـها قعود. و هم علی ما یفعلون بالمونین شـهود»[17] 

کشته شدگان یـاران گودال (خندق) همان آتش مایـه دار و انبوه. آنگاه کـه آسمان بـه تماشا نشسته بود و خود برآنچه بر سر مومنان مـی آورند گواه بودند. اصحاب اخدود همان مومنان شـهیدند. بارزترین صفت اصحاب اخدود کـه آنان را بـه مقام الگویی مـی رساند، جانفشانی و فداکاری بی دریغ درون راه اعتقاد توحیدی هست و مقاومت و رشیدی این گروه درون برابر تهدیدهای جدی سرکردگان کفر هست که مـی خواستند زندگی دنیـا را بـه بهای ایمان بـه آنـها و هنر و اینان بر ایمان خویش که تا آخرین لحظه پای فشردند.[18] بنابراین آنچه از مجموع روایـات مشـهور برمـی آید کـه اصحاب اخدود آزادانـه را بردین جبری و تحمـیلی و آیین منسوخ ترجیح دارند و از دین بر حق مسیحیت کـه آخرین رسالت معتبر درون زمانشان بود، بیرون نشدند و فرجامشان شـهادت و سعادت عقبا گشت.

منابع و مآخذ

1-    تاریخ پیـامبر اسلام، آیشی . محمد

2-    تحقیقی درون دین یـهود: آشتیـانی ، جلال الدین 1368

3-    تحقیقی درون دین مسیحیت: آشتیـانی ، جلال الدین 1368

4-    قصص الانبیـاء: ابن کثیر، عبدالله

5-    اخلاق انبیـا از آدم که تا خاتم: تاج لنگرودی، محمد مـهدی 1370

6-    قصه های قرآنی: زمانی، مصطفی

7-    قرآن شناخت: خرمشاهی، بهاء الدین 1374

8-    سیره نبوی: دلشاد تهرانی، مصطفی 1372

9-    پژوهشی ذر تبلیغ: رهبر، محمدتقی 1371

10-                        سیره رسول الله:   زریـاب، عباس 1370

11-                        تاریخ اسلام از آغاز که تا هجرت: دوانی، علی

12-                        روش های تبلیغی حضرت موسی: ضیـایی، علی اکبر1367

13-                        مکارم الاخلاق: طبرسی، حسن بن فضل

14-                        سیره صحیح پیـامبر بزرگ اسلام(ص): تاج آبادی، حسین 1372

15-                        نقش اسوه ها درون تبلیغ قربیت: عباس مقدم، مصطفی 1371

16-                        روش تربیتی اسلام: جعفری، محمد مـهدی

17-                        سیری درون سیره نبوی: مطهری، مرتضی 1366

18-                        آموزش عقاید: مصباح یزدی، محمدتقی 1367

19-                        پیـام قرآن: مکارم شیرازی، ناصر 1371

20-                        امام الگوی ماست: واثقی، قاسم

21-                        اسوه های قرآنی و شیوه های تبلیغی آنان: عباس مقدم، مصطفی

22-                        فروغ ابدیت: سبحانی، جعفر ج2، 1361

23-                        مربی نمونـه: سبحانی، جعفر 1362

24-                        دیباچه ای بر رهبری: صاحب الزمان، ناصرالدین 1348

مکان منابع: کتابخانـه گروه معارف دانشگاه، کتابخانـه رضوی ، کتابخانـه آستانقدس، کتابخانـه دانشگاه علوم قرآنی مشـهد                     پایـان


[1] - سوره کهف/29

1- آیـه73

[3] - آیـه 89

[9] - سوره احزاب/آیـه21

[10] - سوره انبیـاء/ آیـه107

[11] - خیرخواهی و خلوص درون معنا و مفهوم نصح نـهفته است.

[12] - سوره نساء/ آیـه171 و آل عمران/ آیـه49

[13] - سوره نساء/ آیـه171

[14] - سوره مریم/ آیـات 56- 57 و سوره انبیـاء/ آیـات 85- 86

[15] - سوره بقره/ آیـه247 تا252

[16] - درون تفسیر کشف الاسرار مـیبدی نام وی اشموئیل ضبط شده کـه دلاور بنی اسرائیل بوده است.

[17] - سوره بروج/ آیـه4- 7

[18] - سوره بروج/ آیـه 8




[اناء با موضوع جانشینی یک عروسک]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Mon, 26 Nov 2018 16:42:00 +0000



اناء با موضوع جانشینی یک عروسک

معاونت پرورشی و تربیت بدنی اردستان

درمصاحبه کلینیکی پرسیدن برخی سؤال ها و نپرسیدن برخی دیگر نیـاز بـه تخصص مصاحبه کننده دارد...

 مصاحبه یکی از روش های بسیـار معتبر و رایج تشخیص و ارزشیـابی مـی باشد و شاید بتوان آن را از اولین روشـهایی دانست کـه بشر درون این مورد بـه کار است. اناء با موضوع جانشینی یک عروسک بن جانسون مـی گوید که تا تو را ببینم و بسیـاری از روانشناسان نیز معتقدند اگر بخواهیم اطلاعاتی درون مورد شخصی بدست آوریم و او را بشناسیم چرا از خود او نپرسیم(دانشمند، اناء با موضوع جانشینی یک عروسک ۱۳۵۷).

مصاحبه را بـه رابطه کلامـی چهره بـه چهره تعریف کرده اند کـه مانند سایر روشـهای ارزشیـابی شخصیت و تشخیص به منظور گردآوری اطلاعاتی بـه منظور شناخت ویژگی های فرد صورت مـی گیرد. اناء با موضوع جانشینی یک عروسک بر خلاف آنچه درون مکالمات روزمره خود با افراد مشاهده مـی کنیم مصاحبه درون تشخیص و ارزشیـابی شخصیت رابطه کلامـی هست که به منظور تحقق هدف مشخصی ایجاد مـی گردد. این کنش متقابل کلامـی همـه گاه واجد ارزش درمانی مـی باشد و لذا انجام آن را بـه وسیله افراد تعلیم دیده توصیـه کرده اند.

تعریف مصاحبه

 تعاریف متعددی به منظور مصاحبه توسط متخصصین بـه عمل آمده ازآن جمله:

1. تعریف مصاحبه بـه نظر« بیگنام» و« مور» :مصاحبه گفت وشنودی هست جدی کـه هدفی غیرازلذت حاصله ازگفت وشنودمـی باشد.طبق این تعریف مصاحبه دارای اه زیراست:

1) جمع آوری اطلاعات

2) آگاهی و مطلع ساختن

3) تحریک و برانگیختن

2. تعریف مصاحبه از نظر« سایموندز»:

مصاحبه فنی هست که هدف آن جمع آوری اطلاعات درجریـان مذاکره خصوصی یـاگروهی هست شخص ضمن مراجعه بـه مصاحبه کننده سرگذشت خودراتعریف کرده،نظرات شخصی خودرادرباره مسائل اظهارمـی کندوبه سوالات مربوط بـه مسأله موردمطالعه یـا پرسشنامـه جاری پاسخ مـیدهد.طبق این تعریف مصاحبه ممکن هست شامل کاربردفنون مشاهده وطبقه بندی باشدکه با فن پرسشنامـه جنبه های مشترکی دارد.

3. تعریف مصاحبه ازنظر« وینز»:

مصاحبه کنش متقابلی هست برای رسیدن بـه هدفی کـه آگاهانـه انتخاب مـی گردد درمصاحبه،مصاحبه گردرتقابل بامصاحبه شونده روندمصاحبه رابطورعمومـی بامسؤلیت رهنمون ساختن مصاحبه بطرف هدف اداره مـی کند.

4. تعریف مصاحبه بـه نقل ازکتاب فنون وروشـهای مشاوره « دکترشفیع آبادی» مصاحبه رابطه رویـاروی بین دونفر هست که بدان وسیله مصاحبه کننده مـی کوشدمصاحبه شونده رادرحل مشکلات ویـافتن اه زندگی یـاری دهد.

5. تعریف مصاحبه ازنظر« آدلر»:

مصاحبه وسیله ای هست برای کمک بـه بیمار بـه منظور شناخت وفهم شیوه زندگی خودفراهم داشتن فرصتی به منظور وی تابتواندباشیوه های نوین مقابله ومواجهه با مسائل روزمره زندگی آشنا شودوبالاخره کمک بـه وی به منظور ایجادعلاقه اجتماعی دروی.آدلرشناخت شیوه زندگی فرد رامستلزم بررسی خاطرات اولیـه زندگی مـی دانست. بنابراین مصاحبه آدلریرامـی توان مصاحبه ای باتکیـه برمصاحبه تاریخچه موردی دانست کـه شرح آن بعدا مـی آید.

6. تعریف مصاحبه از نظر« سالیوان»:

مصاحبه وسیله ایست معتبر به منظور بررسی وفهم چگونگی ویژگی های شخصیت.وی مصاحبه رادریک یـاچندجلسه انجام مـی دادو دارای مراحل زیر مـی دانست:

1. شروع یـابنیـانگذاری مصاحبه کـه طی آن مصاحبه گرمانند هرفردی کـه روشـهای علمـی رابه کارمـی دارد،براساس اطلاعاتی کـه دربیمارگردآوری مـی کند فرضیـه ای رادرباره وی تشکیل مـی دهد(تشخیص اولیـه)

2. تبین وبازشنای،دراین مرحله مصاحبه گرمـی کوشدبادقت بیشتری یـافته های خویش رادرموردبیمارموردبررسی قراردهد.

3. بررسی وتحقیق دقیق،دراین مرحله مصاحبه گردرموردعلائم بیمارگونـه مراجع بـه بررسی دقیقتروعمـیقترمـی پردازد.

4. پایـان مصاحبه کـه شامل گزارش وبحث درباره یـافته هاودرصورت لزوم تعیین خط مشی تدابیر درمانی وبالاخره تعیین نکلیف وارائه پیشنـهاددرمانی مـی باشد.

5. تعریف مصاحبه ازنظر« راجرز»:مصاحبه وسیله ای هست برای کمک بـه درمانجودرجهت خود شکوفایی وی وشناخت آنچه بـه وسیله درمانجواحساس مـی شود وفهم روندهای دریـافت وی وهمچنین تسهیل ارتباطات درمانجووکسب اطلاعاتی کـه درمانجوآگاهانـه درموردچگونگی تبادل خویش باپدیده های محیطی وزمـینـه های ادراکی خوددراختیـارمصاحبه گرقرارمـی دهد.

تعریف اصلی کـه برای مصاحبه های بالینی درروان درمانی بکارمـی رودبه نقل ازکتاب روان درمانی دکتر« اخوت »است:

مصاحبه ارتباط چهره بـه چهره وکلامـی هست بین درماگرودرمانجوکه طی آن درمانگربه بررسی مشکلات بیمارمـی پردازدوتدابیری راجهت تسهیل وتشویق قدرتهای کلامـی برمـی انگیزد.

طبق این تعریف هدف ازمصاحبه درروان درمانی ایجاد وتداوم دربیـان درمانجوست کـه منجربه تمرکزوی برمسائل خاصی مـی گردد.طبقه بندی کـه بطورکلی مـیتوان به منظور انواع مصاحبه بکاربردبه این صورت است:

1) مصاحبه پژوهشی- کـه هدفش جمع آوری اطلاعات مفید درباره تحقیقات مؤسسه ازافرادواجدصلاحیت مـی باشد،مثلاً مصاحبه ای کـه درتجزیـه وتحلیل مشاغل دیده مـی شود.

2) مصاحبه تشخیصی- کـه هدفش تهیـه زندگی نامـه طرف مصاحبه وتعیین عقایدرفتارومشخصات شخص اوست کـه ازاظهارات وی بـه دست مـی آید.

3) مصاحبه درمانی یـا مـی- کـه هدفش سازگاری مجددازلحاظ اجتماعی وتجدیدسازمان عاطفی خود است.

مصاحبه درون روان شناسی بالینی و روان پزشکی مصاحبه کلینیکی هست که هم جنبه تشخیصی وهم جنبه درمانی دارد.

مصاحبه کلینیکی

مصاحبه کلینیکی درحال حاضر بر درک و اطلاع کافی از آسیب شناسی روانی متکی است.مصاحبه کننده علاوه برشناخت کامل ازنشانـه های اختلالات روانی مـی بایستی درزمـینـه پدیده های روانی و روابط بین فردی نیزتخصص داشته باشد.

منظور از مصاحبه کلینیکی مصاحبه حرفه ای هست که درسازمان های خدمات اجتماعی مشاوره ای،موسسه های راهنمایی و کلینیک ها و بیمارستان ها صورت مـی گیرد با مصاحبه های خصوصی و غیررسمـی کاملا متفاوت است.

مصاحبه با بیمار روانی کـه در بیشتر مؤسسات بالینی عمل مـیشود درطی پنجاه سال گذشته تغییرات زیـادی پیداکرده است.این مصاحبه قبلاًبه صورت سوال وجواب بود مانندگرفتن شرح حال هایی کـه دررشته های دیگر پزشکی متداول است. سابق بر این تشخیص کاملا متکی بر مـهارت های تاریخچه نگاری مفصل بود.

بااین مـهارت های سنتی تاحدودی با پیشرفت تحقیقات آسیب شناسی منسوخ شده است.این تغییرات درمصاحبه بـه علت افزایش اطلاعات درون زمـینـه های مختلف علوم مربوط بـه بیماری های روانی هست که شامل آموختن مطالب جدید درباره محدودیت ارتباط های کلامـی، توجه بـه آنچه بیماری مـی گوید و توجه بـه طرز صحبت وی(طرز بیـان ممکن هست بین مسائلی باشد کـه کلمات بسیـارآنـهاراپنـهان مـی سازد) مـی شود.

درمصاحبه کلینیکی پرسیدن برخی سؤالها و نپرسیدن برخی دیگر نیـاز بـه تخصص مصاحبه کننده دارد.همانطور کـه مـی دانیم حتی وقتی دو نفر بـه طور معمولی با هم صحبت مـی کنند،آنچه بـه هم مـی گویند فقط بستگی بـه آن ندارد کـه چه مـی خواهند بگویند بلکه منوط بـه آن نیز هست کـه چگونـه درباره یکدیگر فکرکنندو این امر درون مصاحبه اهمـیت زیـادی دارد: اناء با موضوع جانشینی یک عروسک بعد یک مصاحبه کلینیکی اطلاعاتی درون مورد سایکو پاتولوژی،روان پویـایی،توانایی شخصیتی،استعدادها،انگیزه هاانتقالهای بیمارومقاومتهای بیماردراختیـار کلینسین قرارمـی دهد کـه همـه آنـها به منظور درمان بیمار مؤثر هستند،بنابراین به منظور یک روان درمانی مناسب بایدیک تشخیص صحیح داشت وتشخیص صحیح ممکن نمـی گردد مگر با اطلاع و شناخت کامل از اختلالات روانی و نشانـه شناسی بیماری های روانی کـه ازطریق مصاحبه کلینیکی بهتر از سایر روش ها دراختیـار کلینسین قرار مـی گیرد. مصاحبه کلینیکی مـهمترین ابزارتشخیصی اختلالات روانی و همچنین مـهمترین فاکتور روان درمانی اطلاق مـی شود.

آنچه دراینجامطرح مـی شود،این هست که چگونـه ارتباط بین مصاحبه کننده ومصاحبه شونده برروی آنچه مراجع خواهد گرفت تاثیرمـی گذاردو این کـه چگونـه روش مناسب مصاحبه کننده وبعضی ریزه کاریـهاوی مـی تواندنتیجه مصاحبه راسودمندترسازد.بنابراین آشنایی باانواع مصاحبه کلینیکی ضرورت دارد.

مصاحبه گر حرفه ای باتوجه بـه مقررات خاص و با توجه بـه تجربیـات نظم یـافته مورد تائید قرار گرفته ای کـه از راه تحصیل و تمرین بدست مـی آورد مصاحبه خود را انجام مـی دهد. مصاحبه حرفه ای یـا مصاحبه سازمانی نـه تنـها ازنظر شکل و نوع با مصاحبه های خصوصی و غیررسمـی فرق مـیکند بلکه همچنین ازنظردانش و مـهارت مصاحبه گرنیز متفاوت است. مصاحبه حرفه ای باتوجه بـه دانش خاص و مـهارت های معین کـه باتمرین و تجربه های بسیـار،نظم فکری خاصی را از قبل درون مصاحبه گر بوجود آورده است، انجام مـی شود. دانش خاص و مـهارت های معین کـه براستعداد درونی مصاحبه گر  پایـه گذاری مـی شود،باید از راه تعلیم و تمرین و تجربه های سرپرستی شده درون کارآموزیب گردد.

علی رغم استفاده روزافزون ازتستها و روشـهای دیگر اندازه گیری وسنجش درارزشیـابی،امروزه نیز از روش مصاحبه بیش از روش های دیگر استفاده مـیشود.ارزیـابی مدت ها یکی ازفعالیتهای مـهم کلینسین متخصص بوده است،ارزیـابی راشامل سه فاکتور مـهم وعمده مشاهده مصاحبه وآزمون مـی نامـیم کـه هرسه از هم تفکیک ناپذیرهستند و نمـی توان بطور کلی یکی را ازدیگری ارجح دانست ولی مصاحبه اغلب با توافق کلی ما بین متخصصان دربرگیرنده دوبخش مشاهده بـه عنوان یکی ازتکنیک های مصاحبه و تست نیز هست. چرا کـه مصاحبه گر درون حین مصاحبه،مصاحبه شونده رابادقت مشاهده نیز مـیکند. علاوه بر این از طریق مصاحبه هست که تعیین مـی شود مصاحبه شونده نیـاز بـه ارزیـابی ازطریق یک تست خاص دارد و هر آزمونی پیش از اجرا نیـازبه یک مصاحبه بالینسی به منظور ایجاد« راپورت »دارد.مصاحبه درون روانشناسی بالینی علاوه برجنبه تشخیصی و ارزیـابی جنبه درمانی نیز دارد.

در ضمن از آنجاکه درمصاحبه بـه هیچ نوع وسیله خاصی نیـاز نیست لذا این روش همـیشـه و به آسانی دردسترس متخصصین هست و بـه علاوه چون با این روش درون مدت زمان کوتاهی مـی توان اطلاعات نسبتا زیـادی بـه دست آورد، هنگامـی کـه فقط مدت محدودی به منظور شناسایی شخص وجوددارد،مصاحبه بهترین روش است.درسال1950بنابرادعای « راجرز» همچنین تعدادبسیـاری ازروان شناسان نامـی نتیجه یک ساعت مصاحبه بالینی دقیق دربعضی مواردبرابربامجموعه ای کامل ازتستهای روانی است.

شاید بتوان گفت کـه دشوارترین قدم درزندگی حرفه ای یک روانشناس بالینی،کم تجربه و جوان،انجام اولین مصاحبه کامل تشخیصی یـادرمانیست زیرا اگر مصاحبه بـه خوبی انجام شود،موجب احساس خوشحالی ارزش و امنیت مـی شود و فعالیت موفقیت آمـیزی را پی ریزی خواهدکرد. اما اگرمصاحبه روندخوبی نداشته باشد نتایج نامطلوبی دربرخواهدداشت.« یک مصاحبه اولیـه مؤثر اعم ازاینکه هدف،تشخیص یـا درمانی باشد،مـی تواند راه را جهت ایجاد همکاری متعادل و رابطه سالم و پایدار بابیما رهموارکند».

 درکشور ما با توجه بـه عدم وجود تعداد کافی تست های معتبر و استاندارد و از آن مـهمتر عدم وجود تعداد کافی متخصص اجرا و تفسیر تست،اهمـیت کاربردمصاحبه بالینی بیشتر محسوس است.

پس از این بررسی اجمالی و قبل از شروع بحث درون باره انواع مصاحبه و کاربرد هریک حتما یـادآور شویم کـه مصاحبه را بـه طور کلی بـه دو نوع تقسیم مـی کنند.

۱) مصاحبه سازمان یـافته

۲) مصاحبه آزاد.

در مصاحبه سازمان یـافته کـه آنرا مصاحبه محدود نیز مـی نامند مصاحبه گر مقید هست در چهارچوب مشخص، اطلاعات مشخصی را از مصاحبه شونده گردآوری کند. تحجر و خشکی مشـهود درون این مصاحبه از ایراداتی هست که بر آن وارد دانسته اند. درون ارائه هر نوع خدمت روانی، از تشخیص و ارزشیـابی گرفته که تا درمان، ایجاد ارتباط و تفاهم از اصول اساسی و اولیـه مـی باشد و باید اعتراف داشت وقتی مصاحبه شونده ناگزیر بود درون مدت زمان مشخصی بـه سوالات محدودی پاسخ دهد از ایجاد چنین رابطه ای جلوگیری مـی شود بـه طوری کـه مصاحبه گر حتی از گردآوری اطلاعات لازم عاجز خواهد بود. عده ای از روانشناسان، بـه مسئله تقویت بازداری و واپس زنی اشاره کرده اند و این نوع مصاحبه با یکی از عوامل تقویت کننده آن دانسته اند. مراجع درون مصاحبه محدود ناگزیر از بازداری بیشتر درون بیـان عواطف و سرکوبی نیـازهای خویش مـی شود کـه بدون شک بـه برداشت منفی وی از روانشناسی منجر مـی گردد(دانشمند، ۱۳۵۷).

برای رفع اشکالاتی کـه بدان اشاره کردیم تدابیری اندیشیده اند. گاه درون مصاحبه سازمان یـافته، درون صورتی کـه به وسیله افراد باتجربه انجام پذیرد، آزادیـهایی را مجاز مـی دارند. بدین معنی کـه موارد مطالعه و نوع سوالات را مشخص مـی کنند اما مصاحبه شونده را درون بیـان آنچه درون موردی خاص بـه ذهنش آمد و یـا نیـاز بـه بازگویی آن را احساس کرد آزاد مـی گذارند. مثلا مصاحبه گر مـی داند کـه موضوع مصاحبه گردآوری اطلاعاتی درون مورد وضع شغلی مراجع مـی باشد اما مصاحبه شونده آزاد هست در این مورد هر چه مـی خواهد بیـان کند.

برعآنچه درون مصاحبه سازمان یـافته مطرح هست در مصاحبه آزاد هیچ قید و شرطی وجود ندارد و مصاحبه گر بدون هیچ محدویتی بـه اقتضای اوضاع و احوال و بنا بـه مـیل و سلیقه خویش دامنـه وسیع تر و لایـه های گوناگونی را مورد بررسی قرار مـی دهد. درون این نوع مصاحبه، مراجع نیز درون بیـان خود آزادی کامل را دارا مـی باشد.

به طور کلی مـی توان گفت درون مواردی کـه نیـاز بـه کمـی ساختن اطلاعات حاصله محسوس گردد مصاحبه سازمان یـافته واجد ارزش عینی و اعتبار بیشتری خواهد بود بخصوص اگر مصاحبه گران تجربه کافی به منظور انجام مصاحبه آزاد را نداشته باشند. بـه هر حال بـه طوری کـه یـادآور شدیم خشکی و تحجر موجود درون این نوع مصاحبه مشکلاتی را درون راه ایجاد رابطه با بیمار و تسهیل درون بیـان عواطف، افکار و عقاید وی ایجاد مـی کند.

انواع مصاحبه کلینیکی

مصاحبه تشخیصی

تشخیص درروان شناسی بالینی برعهده مشاهده،آزمون(تست)ومصاحبه هست که دربین آنـهامصاحبه از اهمـیت بیشتری برخوردااست.هدف ازمصاحبه تشخیصی یـافتن دقیق علل وعوامل مؤثردرپیدایش اختلال ومشکل روانی درمراجع مـی باشد دراین رابطه مصاحبه بایدبتواند کلیـه مسائل وعوامل مؤثردرپیدایش اختلال راازکم اهمـیت ترین تاپراهمـیت ترین آنـهاشناسانده تابتواندتشخیصی مناسب درارتباط بامشکل درمانجودراختیـارمصاحبه گرقراردهد.زیراتازمانی کـه تشخیصی دقیق ودرست ازنوع اختلال بیماردردست نباشد نمـی توان درمان مناسبی به منظور وی عرضه نمود.یک روان شناس بالینی نـه نتها بـه مطالبی  کـه بیماردرجلسه مصاحبه تشخیصی بیـان مـی کندعلاقه منداست،بلکه درنحوه ادای مطالب وعالعملهای عاطفی کـه ازخودنشان مـی دهدونیزروابط عاطفی وفکری مصاحبه شونده توجه مـی کند. بنابراین واضح هست درمصاحبه ازمشاهده نیزاستفاده مـی شودودرصورت لزوم بعد ازمصاحبه مـی توان ازآزمون خاص موردنیـازنیزاستفاده کرد.مصاحبه تشخیصی رامـی توان بـه دوشکل 1)ساختاری 2)غیرساختاری ونیمـه ساختاری بکاربرد کـه هرکدام درمواقع خاص بکارمـی روند.

مصاحبه ساختاری رامـی توان درمقطع زیر انجام داد.

1) کمترازیک ساعت زمان به منظور مصاحبه وقت باشد.

2)مصاحبه،مقدمـه ای به منظور روان درمانی نباشد.

3) فرصت دیگری به منظور بدست آوردن شرح حال بیمارنباشد.

4) هنگامـی کـه بخواهیم سریع وبدون ایجاداظطراب،ازبیماراطلاعاتی بدست آوریم.

5) به منظور فرستادن بیماربه مرجع دیگر.

6) هنگامـی کـه بیمارنخواهدبه صحبت ادامـه دهد.

7) مصاحبه باافرادعقب مانده ذهنی وکسانی کـه به دلیل آسیب مغزی قدرت تمرکزوتوجه ویـادآوری کافی ندارد،انجام گیرد.

8) بیمارانی کـه حتی بـه طور ضمنی،مسئله رامطرح مـی کنندازطریق این مصاحبه موردارزیـابی قرار مـی گیرند.

9) به منظور بیمارانی نظیرسایکوتیکها(چون ارتباط برقرارنمـی کنندویـااطاله وتکرارکلام دارند)بعضی ازبیماران وسواسی وفوبیک کـه شک،تردید،اظطراب وترس زیـادآنـهارابایدبامصاحبه ساختاری کنترل کرد وبه آنـها جهت داد وبیماران مبتلابه افسردگی کـه بسیـاردرونگراودرخودفرورفته اند.

10) کودکان خردسالان وآنـهایی کـه به دلایلی،بامصاحبه گرهمکاری ندارندنیزتوسط این مصاحبه مورد ارزیـابی قرارمـی گیرند.

مصاحبه غیر ساختاری و نیمـه ساختاری را مـی توان درشرایط زیربکاربرد:

1) وقت کافی به منظور مصاحبه باشد(بین یک تادوساعت)

2) درصورتی کـه قرار مصاحبه بعدی بابیمارگذاشته شده باشد.

3) مصاحبه مقدمـه ای برروان درمانی باشد.

4) بیمار مطالب متنوع ومختلفی رابیـان کند.

5) بیمار از مصاحبه،ترس ویـانسبت بـه آن سوء ظن نداشته باشد.

یک مصاحبه ازتاریخچه فردی ازیک مصاحبه پذیرش بیماردیدگاه هدایت شده تری داردولی هردوهم دیگررا مـی پوشانند.مصاحبه های تشخیصی همچنین این تأثیرمثبت رادرذهن گذاشته کـه نیرومندی درمانی زیـادی دارند.با این همـه ادراک بیماران ازکلینیک،انگیزه هایشان وانتظاراتشان ازکمک همگی از طریق تجربیـاتشان درمصاحبه های متفاوت یـادرجهت گزینی تشخیص مؤثراست.

1)مصاحبه پذیرش و قبول بیمار

این مصاحبه بـه منظوررسیدن بـه دوهدف کلی صورت مـی گیرد:

الف)فهم این کـه بیماربه چه منظوری بـه کلینیک ومصاحبه کننده مراجعه کرده هست وارزیـابی نسبی ازمشکلات ومسائل وآشنایی مقدماتی بابیمار.

ب)تاچه حددرمانگرباتوجه بـه اطلاعات وامکاناتش مـی توانددرصددکمک بـه بیمارورفع انتظاراتش برآید. درگزارشی کـه پس ازانجام این مصاحبه واقع مـی شودمواردزیربه چشم مـی خورد:

نام ونام خانوادگی:

سن:

جنس:

تحصیلات:

تاریخ مراجعه(مصاحبه):

نام ونام خانوادگی مصاحبه کننده:

1) رفتاردرطی مصاحبه وتوصیف ظاهری- تمامـی مواردمشاهده شده ازرفتارهای کلامـی وغیرکلامـی، وضعیت لباس پوشیدن،وضعیت آرایش مو،صورت همراه داشتن وسایل خاص و.....

2) مشکل فعلی (ارائه شده)

3) تشخیص مقدماتی

4) محاسن شخصی بیمار

5) اه به منظور اصلاحات

6) پیشنـهادبرای درمان

7) انگیزه بیمارومـیزان آن به منظور درمان

8) پیش آگاهی

2)مصاحبه تاریخچه فردی

اصولاتاریخچه فردی هرداستان زندگی اوست کـه به صورت کامل،عملی ودرباره تکامل ورشد فردازمنابع مختلف استفاده مـی شود.این اطلاعات حتما تنظیم شوندوموردتفسیرقراربگیرند.ازنظرروان شناسان،تاریخچه فردی به منظور جمع آوری اطلاعات وسیله بسیـارمفیدی هست ولی ارزش آن بستگی داردبه اعتباروثبات اطلاعاتی کـه به دست آمده هست وممکن هست شکلهای مختلفی داشته باشد.ولی بـه طورکلی مضمون یـانوع اطلاعاتی کـه باید به منظور آنـها جمع آوری نمودیکسان هست وشامل:

الف) تاریخچه شخصی    و   ب) تاریخچه خانوادگی مـی شود

یک نمونـه ازطرح تاریخچه فردی

1) اطلاعات شخصی: شامل نام،ت،شغل،آدرس،زمان تولد،مذهب وتحصیلات

2) علت مراجعه

3) موقعیت و وضعیت فعلی-توصیفی ازرفتارروزانـه و تغییراتی کـه اخیراروی داده است.

4) منظومـه خانوادگی- شامل توصیفی ازمادر، پدروسایرافرادخانواده ونقش پاسخگویی درخانواده ای کـه بیماردرآن رشدیـافته است.

5) خاطرات اولیـه- توضیحاتی ازرویدادهاروشن طفولیت ومحیط ومکان آنـها.

6) تولدورشد-شامل سنین راه رفتن،حرف زدن،مشکلات تطبیق شده باسایرکودکان ونظرشخصی بیمارازتجربیـات اولش.

7) سلامتی- شامل اختلالات کودکی وبعدتروصدمات وآسیبها،مشکلاتی باداروهایـاالکل ومقایسه بدنی بیماربادیگران.

8)تحصیلات و آموزش – شامل مواردی از علاقه خاص وپیشرفت بسیـار

9) ثبات کاری – شامل دلایلی به منظور تغییر شغل وطرز تلقی های بیمار نسبت بـه کار

10) سرگرمـیها وعلایق

11) رشد ج ن سی

12) اطلاعات زناشویی وخانوادگی – شامل رویدادهای عمده وآنچه بـه آنـها هدایت مـی شود و مقایسه جانواده فعلی از تولد و جهت یـابی

13) خود توصیفی – شامل توانایی ها و هوشیـاری و ایده ال ها

14)انتخاب و بیرون کشیدن نکاتی درون زندگی – مروری از مـهمترین تصمـیم گیری ها مـهمترین تغییرات و شامل نمونـه ای از مـهمترین اتفاقات

15)دید بیمار از آینده شامل آنچه کـه بیمار دوست دارد ببیند کـه در آینده اتفاق مـی افتد درون سالهای بعدی ودر حدود 5 که تا 10 سال وآنچه ضروری هست برای اینکه آن رویدادها اتفاق مـی افتد

16)هر مطلب اضافه تری کـه پاسخگوی ممکن هست از تاریخچه واز قلم افتاده

3) مصاحبه وضعیت روانی

این مصاحبه بطور خاص پیش بینی شده اند به منظور ارزیـابی وجود رفتار نا بـه هنجار اصولا چنین مصاحبه ای به منظور رسیدن بـه یک تشخیص ویـا بر چسب روان پزشکی بکار مـیرود.در این مصاحبه – مصاحبه کننده با مطرح یک سری سولات جدی سعی درون دیدن بـه یک تشخیص بالینی را دارد بوری کـه بتواند بیماری فرد را از نظر علائم – شدت –مزمن بودن آن ووضع آینده اش تشریح کند .

در مصاحبه وضعیت روانی مواردی درون نظر گرفته مـی شود کـه شامل عناوین زیر است:

1)بررسی وضعیت ظاهری بیمار

2)بررسی طرز تلقی ونگرش بیمار

3)بررسی طرز رفتارهای بیمار

4)بررسی وضعیت تکلم بیمار

5)بررسی فرآیندهای فکری بیمار

6)بررسی حافظه بیمار

7)بررسی هوش بیمار

8)بررسی خلق وخوی بیمار

9)بررسی جهت یـابی بیمار

10)بررسی بینش بیمار

به طور خلاصه مصاحبه وضعیت روانی حدود بـه ابعاد خاصی هست وارزش واقعی وقتی دارد که:

الف )صرفا به منظور پی بردن بـه شمای مقدماتی بکار مـیرود

ب)در مورد بیمارانی کـه به نظر وضع وخیمـی دارند استفاده گردد

ج)با یکسری روشـها یـا فرایند های ارزشیـابی دیگر مانند آمون همراه گردد

4)مصاحبه پیش و بعد از انجام تست

یک مصاحبه پیش تست چندین هدف دارد .ابتدا به منظور ایجاد راپورت اولیـه هست که فرایند تست گیری را تشریح مـی کند. دومـین هدف از مصاحبه پیش از انجام تست مطرح طبیعت – نوع – مراحل و چگونگی وفایده هست برای بیمار یـا مر جع هست برخی از بیماران شدیدا از تست شدن مـیترسن وبرخی فکر مـیکنند کـه تست شدن اولین گام به منظور بستری شدن درون بیمارستان روانی هست که مسلما رفع آنـها درون نتیجه تست مـی تواند موثر باشد . هدف سوم از مصاحبه قبل از تست جلوگیری از اشتباهاتی هست که فرد ممکن هست در حین اجرای تست مرتکب شود.

واقعا هدف مصاحبه بعد از انجام تست بطور کلی این هست که مصاحبه کننده این موقعیت را پیدا کن کـه فرضیـات خود را کـه در حین اجرای تست درون مور فرد بـه دست آورده وارسی کند. برخی از افراد بعد از اجرای تست دچار ترس واضطراب مـی شوند واز خود نگرانیـهای بروز مـیدهند کـه بطور مثال نتوانسته اند اجرای خوبی داشته باشند ویـا فکر مـی کنند نتیجه حاصله از تست ممکن هست دلالت بر بیمار سختی درون آنـها داشته باشد ویـا اصرار داشته باشن کـه نتیجه تست را بلا فاصله بداند . هدف دیگر مصاحبه بعد از تست درون واقع تعدیل حالات فوق است

5) مصاحبه زمان های بحرانی

بسیـاری از مردم درون ول شبانـه روز ممکن هست به خدمات روان شناسی یـا روان پزشکی نیـاز داشته باشند . این خدمات سرویسهایی هستند کـه روانشناسان بالینی آزموده مـی توانند درون شرایط بحرانی ارائه دهند بطور مثال کمک بـه فردی کـه در شرف اقدام بـه خود کشی هست ویـا کمک بـه والدین مضطرب از اعتیـاد یـا فرار فرزند از منزل.

از اه دیگر این نوع مصاحبه ارجاع فرد بـه مراجعین ذیصلاح هست که مـی توانند کمکهای ازم را بـه فرد بنماید.چنین مصاحبه ای بـه اموزش حساسیت وقضاوت نیـاز دارد . درون یک مصاحبه تاریخچه اجتماعی یک سوال اشتباه پرسیدن ممکن هست فقط یک مقداری اشتبا ه درون نتیجه بوجود آورد . ولی پرسیدن یک سوال اشتباه درون مصاحبه زمانـهای بحرانی بـه خصوص از طریق تلفن مـی تواند مصاحبه را متوقف یـا بـه تعویق اندازد

6) مصاحبه قبل از درمان

سه دلیل عمده به منظور این نوع مصاحبه وجود دارد :

الف) تشریح اصول و اساس درمانی کـه تجویز مـی شود واین کـه چگونـه درمان پیشنـهادی مشکلات فرد را حل کند – این مطلب حتما واضح وبا توجه بـه سواد و زمـینـه های فردی وهوشی طوری عنوان گردد کـه بیمار متوجه گردد.

ب)تشریح این کـه دوره درمان تعیین شده شامل چه کارها و فعالیتهایی مـی شود وظیفه ونقش درمانگر چیست ودرمانجو چه نقشی راباید ایفا کند .اگر چه بـه نظر عاقلانـه مـی رسد کـه درباره فواید درمان با بیمارصحبت شود ولی غیر اخلاقی هست در مورد بهبود فرد بطور مشخص قولی بـه وی داده شود.

ج)اماده وبسیج ساختن انگیزش فرد به منظور درمان هست که بـه وسیله تشریح وبحث درون مورد نکاتی کـه در اه قبلی داده شده مـی توان ا نگیزش فرد را به منظور طی مراحل درمانی برانگیخت.

● کاربرد مصاحبه

مصاحبه را مـی توان بر اساس محل انجام، و هدف های آن بـه هفت نوع گوناگون تقسیم کرد کـه به شرح هریک مـی پردازیم.

۱) مصاحبه استخدامـی

کاربرد این نوع مصاحبه بیشتر درون مدیریت و صنعت بوده هدف آن ارزیـابی لیـاقت و شایستگی داوطلبان به منظور احراز یک شغل و یـا سمت سازمانی مـی باشد.

۲) مصاحبه مشکل یـابی

این مصاحبه درون ادارات و یـا واحدهای صنعتی به منظور کشف و فهم عواملی کـه اختلالاتی درون انجام صحیح امور و یـا روابط بین کارمندان ایجاد کرده اند انجام مـی پذیرد.

۳) نظر خواهی

در این نوع مصاحبه سعی مـی شود از طریق مراجعه بـه نمونـه ای از جمعیت از افکار و عقاید، برداشتها و بازخوردهای مردم نسبت بـه موضوع خاصی بـه گردآوری اطلاعات بپردازند.

۴) مصاحبه تحت فشار

این نوع مصاحبه درون شرایط تصنعی و در موقعیت های ناگواری کـه عمدا به منظور بررسی دقیق و ارزشیـابی واکنش افراد ایجاد مـی شوند صورت مـی گیرد. هدف عبارت هست از مشاهده و مطالعه دقیق واکنش درون برابر شرایط ناخوشایند و فشارهایی کـه در پاره ای امور بر انسان وارد مـی شود.

۵) مصاحبه تشخیصی

کاربرد این نوع مصاحبه درون کلینیک ها، بیمارستانـها و مراکز بهداشت روانی به منظور تشخیص اختلالات، گردآوری اطلاعات اولیـه درون مورد مراجع و برآورد و ارزیـابی وضع روانی وی مـی باشد. مصاحبه به منظور تنظیم تاریخچه فردی کـه به امر تشخیص کمک مـی کند نیز بـه عنوان نوعی مصاحبه تشخیصی شناخته شده است.

۶) مصاحبه قبل و بعد از انجام آزمونـهای روانی

هدف از این نوع مصاحبه اتخاذ تصمـیم درون مورد مراجع مـی باشد.البته پیشداوری ناشی از بررسی آزمونـهایی کـه در مورد مراجع اجرا گردیده هست مشکلاتی را درون انجام صحیح این نوع مصاحبه فراهم مـی آورد.

۷) مصاحبه اختتامـی یـا ترخیصی

این مصاحبه نیز درون بیمارستانـها و کلینیک های روانی بـه منظور ارزشیـابی وضع بیمار و اتخاذ تصمـیم درون مورد ادامـه درمان و یـا ترخیص وی صورت مـی گیرد.

● جدول مصاحبه تشخیصی به منظور کودکان (DISC)

▪ ساخت و محتوا

DISC (شافر و دیگران، ۱۹۹۱) شامل ۲۳۱ پرسش اصلی و ۱۱۸۶ پرسش متناسب با پاسخ های مصاحبه شوندگان هست و دو فرم موازی دارد؛ فرم کودکان (DISC c) کـه برای افراد ۹ که تا ۱۷ سال و فرم والدین (DISC P) کـه برای افراد ۶ که تا ۱۷ سال طراحی شده اند. درون سالهای بعد فرم معلم (DISC T) آن نیز با توجه بـه ملاک های DSM IV طراحی شده هست (فریک و دیگران، ۱۹۹۴). درون این فرمـها خود کودکان، والدین و معلمان آنـها رفتار کودکان را توصیف مـی کنند.

▪ اعتبار

ویژگی های روانسنجی DISC از ساسن تینی و دیگران (۱۹۹۳) ، شواب – استون و دیگران (۱۹۹۳)، شافر و دیگران (۱۹۹۳) با استفاده از گروهی مشتمل بر ۷۵ نفر بررسی شده است. ضریب آلفای کرونباخ درون مقیـاسهای مختلف بین ۵۶/۰ که تا ۸۸/۰ گزارش شده است.

▪ روایی

پیـاسن تینی و دیگران (۱۹۹۳) رابطه مـیان تشخیص مبتنی بر DISC و تشخیص متخصصان بالینی را کـه شاخصی از روایی است، بررسی د. درون کل مـیزان توافق مـیان داده های حاصل از دو روش یـاد شده درون فرم والدین DISC متوسط (۵۰/۰) و درفرم کودکان DISC پایین (۳۴/۰) و مـیزان توافق کل نیز ۴۱/۰ گزارش شده است.

برگزاری مصاحبه

هرنوع روشی کـه برای مصاحبه بـه کاربرده شودبستگی دارد بـه هدف مصاحبه کـه عبارت هست ازجمع آوری هرچه بیشتراطلاعات درون مدت زمان محدود.هدف ازمصاحبه این هست که شخص مصاحبه شونده تشویق بـه صحبت بشودتابتوانداطلاعات مناسبی بـه روان شناس بالینی بدهد.البته شکل کاردقیقادرهمـین قسمت مـی باشد، زیرادرمراحل اولیـه مصاحبه، مصاحبه گرنیی داندچه مسائلی مـیتوانددرموردبیمارومشکلش حائزاهمـیت باشدپس بایددرجمع آوری اطلاعات کاملی ازجزئیـات زندگی بیمارسعی داشته باشد.دراین رابطه روانشناس مـیتواندباتوجه بـه ساختارمصاحبه ازروشـهای مستقیم یـاغیرمستقیم استفاده کند.درروش مستقیم مصاحبه کننده ازقبل سوالهایی راتهیـه کرده ودرموقع مصاحبه وظیفه اش این هست که سوال کرده وجوابهارایـادداشت نمایدتابه جزئیـات رفتارشخص پی ببرد.اشکالات موجوددرروش مستقیم کـه درمصاحبه هایی ازنوع ساختاری استفاده مـی شود:

1)سوال زیـاد و سریع ممکن هست بیمار را بـه حالت تعی وادارکند و در واقع وی از اطلاعات کافی خودداری نماید.

2)ممکن هست بیمار تصورکندکه فقط هر چه روانشناس بپرسد حتما به آن جواب بدهد و لازم نداند کـه اطلاعاتی راکه درمورد آنـها پرسشی شده را درون اختیـار روانشناس قراردهد و همـین مسئله باعث شودکه مصاحبه کننده ازدست یـابی بـه اطلاعات مناسب دورشود.

3)اشکال دیگری کـه دراین رابطه مطرح مـی باشداین هست که ممکن هست بیمارفکرکندکه روانشناس اورادیوانـه مـی داندوباپرسش ازوی مـی خواهدنقاط ضعف وی رابیـابدکه دراین شکل بیمارخودراغیرازآنچه کـه هست معرفی خواهدنمود.(مقاومت)

روانشناسان بالینی درمصاحبه خودرا مقید بـه استفاده از روش های غیرمستقیم مصاحبه مـی داند و سعی  مـی کنند سوال هایی را مطرح کنند کـه بیمار بـه سمت موضوعات مـهم و قابل بحث هدایت شود بدون اینکه احساس تحمـیل کند. درون این روش بیمار حتما احساس نمایدکه همانگونـه کـه هست مورد پذیرش مصاحبه گر قرار دارد و وی هیچ گاه بـه دنبال اطلاعات بـه دست آورده از بیمار را تحقیر و مسخره نخواهدکرد . درون روش غیرمستقیم کـه در مصاحبه های ساختاری و غیرساختاری و نیمـه ساختاری مورد استفاده قرار مـی گیرد،مصاحبه کننده بایداجازه دهد کـه قسمت عمده مصاحبه هدایت شود و جرات بیـان و نداشتن ترس را بـه شکلی مورد تایید قرار دهد. مصاحبه کننده بایدمصاحبه را آرام و بدون علائم ناشی ازعجله،تعجب،خستگی و یـا عالعمل های شدید عاطفی اداره کند.

گاهی اوقات بعضی ازروانشناسان احساس مـی کنند کـه اگرخودر ا بی اعتنا نشان دهند مـی توانند بـه بیـان دقیق مطالب توسط درمانجو دست یـابند مصاحبه کننده درجلسه مصاحبه  نبایدخودراپرچمداراخلاقیـات،پنددهنده، یـامستبد نشان دهد.

 

 

ضروریـات و تکنیک های مصاحبه

عوامل زیـادی برسوددهی وفایده مصاحبه کلینیکی مۇثرهستند.برخی ازآنـهاشامل وضعیت فیزیکی وسایر عوامل مـی تواندطبیعت وسرشت بیماررادربرگیرد.یک بیمارخاموش وبی صدایـاکم حرف بدون اینکه بـه مـهارتهاوخصوصیـات مصاحبه گرتوجه کندممکن نیست همکاری کند بنابراین مصاحبه کننده هادراین مواردقابل اجرابودن مصاحبه رادرموردهربیماری نمـی توانندثابت کنند.

مـهمترین وعمده ترین موادلازم وفنونی کـه درانجام مصاحبه چه درمانی وچه تشخیصی اغلب رعایت مـی شوندازاین قرارند:

1) دانش علاقه تجربه

علاقه،دانش وتجربه ازضروریـات یک مصاحبه کلینیکی بـه شمارمـی رودکه مصاحبه کننده بایدآنـها راکسب کند.مصاحبه گری کـه علاقه وانگیزه کافی به منظور مصاحبه داشته باشد،اطلاعاتش رابه درستی وبه اندازه کافیب کرده باشدونیزتجربیـات سودمندی ازمصاحبه بـه دست آورده باشدمصاحبه رابه عنوان بهترین ابزارتشخیصی وسپس درمان بکارخواهدبرد.

2) قبول و پذیرش

داشتن علاقه وتحصیل دانش،مـهارت وتجربه توسط مصاحبه گروی راتواناوآگاه مـی سازدتابتواند بیمارراازهررنگ،نژادوطبقه ای کـه باشدبه عنوان واکنشـهایی کـه ازخودبروزمـی دهدبیطرفی وبی غرضی راحفظ کندوبدون پیشداوری درموردبیمارقضاوت کند.بنابراین ضروری هست که بیماربدون قیدشرط ازطرف مصاحبه گرپذیرفته شود.

3) راپورت

در سال 1954 مطرح مـیکند وقتی کـه جو مجاز بطور منطقی ساز گارانـه و از طریق علاقه متقابل شکل گرفته باشد ارتباط مصاحبه بر راپورت بنا گذاشته شده هست راپورت خوب مـی تواند یک ابزار اولیـه باشد کـه از طریق آن کلینسین بـه هدف مصاحبه دست پیدا مـی کند یک ارتباط سرد خصومت آمـیز یـا مخالفت آمـیز وناسازگار غیر ممکن هست که سازنده باشد . اگر چه جو مثبت نیز بطور خاص تنـها عنصر سازنده یک مصاحبه سودمند نیست- تنـها شرایط گرم ولطیف به منظور پذیرش بیمار بهترین مصاحبه ها را تولید نمـی کند- با این وجود این جو ضروری هست . بیماران درون بیشتر مصاحبه ها با درجاتی از اضطراب وارد گفتگو مـی شوند آنـها ممکن هست از اینکه کشف شود کـه دیوانـه هستند (کلمـه دیوانـه از دید بیمار بکار رفته هست )مضطرب و وحشت زده باشند.

هر چه هیجانات ویـا انتظارات منفی کـه شامل اضطرابها و عدم اطمـینان و حالت دفاعی داشتن یـا فقدان احترام بـه خود بیشتر باشد توان بالقوه مصاحبه کننده را به منظور اثر بخشی کاهش مـیدهد.

راههای زیـادی به منظور دست یـافتن بـه راپورت خوب وجود دارد وشاید بـه تعداد مصاحبه کنندهها – زیرا هر مصاحبه کننده ای راهی را به منظور بدست یـافتن بـه راپورت دارد .((تالر))در سال 1969 مـی گوید این گئنـه نیست کـه ما کیفی چر از فنون ایجاد راپورت داشته باشیم کـه جانشین طرز تلقیـها از پذیرش و درک واحترام بـه تمامـیت بسیـار شود.

ایجاد راپورت نیـازمند این نیست کـه کلینسین بر یک مجموعه توافق یـافته ای از رفتارهای تضمـین کننده راپورت مسلط باشد. راپورت آن چیزی نیست کـه اغلب دانشجویـان فکر مـی کنند وضعیتی کـه درآن کلینسین همشـه مراجع را بـه عنوان یک شخصیت بزرگ دوست بدارد وبه او احترام بگذارد . راپورت نـه جایزه ای هست که بعد از ایجاد آن یک مراجع شگفت زده آن را بـه مصاحبه کننده بدهد ونـه یک مسابقه مردم پسند کـه کلینسین درآن برنده شود.

اشتباه رایجی کـه مصاحبه کننده های مبتدی درون هر مصاحبه به منظور ایجاد راپورت مـی کنند: اغلب گفتن این جمله هست که :خوب و خوب و ناراحت نباش من بطور صحیح مـیدانم کـه شما چه احساسی دارید . درون حالی کـه مـی دانیم به منظور مراجع مشکل هست که آن را بپذیرد چنین اشتباهات رایجی به منظور بیمار بطور واقعی مشخص مـی کند کـه مصاحبه کننده پیش خود مـی گویندکه:((چقدر عجیبه کـه او بداند کـه من چه احساسی دارم)). بعصی از بیماران دارای تاریخچه هایی از یـادگیری هستند کـه به سادگی بـه آنـها اجازه نمـی دهند بی غرض را به منظور یک ارتباط حرفه ای بپذیرند اما درون بیشتر موارد اگر کلینسین درون نقش مناسب و موثری استقامت بخرج بدهد وبطرز تلقی هایش را از احترام وتلاش به منظور درک بیمار ثلبت نگه دارد این ارتباط رشد خواهد یـافت .

بنابراین راپورت ارتباطی هست که بر احترام و اطمـینان نتقابل واعتماد و مقدار معینی انعطاف پذیری قرار گرفته است. اگر مصاحبه کننده درون ایجاد ارتباط با مراجع از لغات ساده و دوستانـه استفاده کند بطوری کـه بیمار نسبت بـه مصاحبه گر احساس دوستانـه داشته باشد پایـه های ایجاد ارتباط راپورتی بنا گذاشته شده است.

استفاده از طنز دربرخی از بیماران درون جلسات به منظور ایجاد راپورت مناسب است.خلاصه اینکه درون یک رابطه خوب هست که مـی توان بـه بیمار کمک نمود ونـهایتا رابطه یک حالت پویـا را درون سطوح مختلف کلامـی وغیر کلامـی ایجاد مـی کند کـه مصاحبه را شکل مـی دهد.

4) راز داری

راز داری ورعایت محرمانـه ماندن اطلاعات هم به منظور ایجاد راپورت وهم بعد از آن از اهمـیت زیـادی برخوردار است.مصاحبه شونده با این توقع درون مصاحبه حاضر مـی شود کـه اطلاعات ارائه شده توسط وی محفوظ ومحرمانـه مـی ماند.در موارد بسیـاری جلب اعتماد بیماران به منظور این کـه احساس کنند مـی توانند: اطلاعات بسیـار خصوصی را عرضه کنند .به ادراک آنان از این کـه مطالب آنان که تا چه حد بـه طور محرمانـه حفظ مـی شود بستگی دارد .مصاحبه کننده حتما به طور

مستقبم بـه بیمار بفهماند کـه مسائل مطرح شده توسط وی از گزند نامحرمان درون امان هست وبسیـار حتما مطمئن باشد کـه مصاحبه گر هیچگاه مسائل خصوصی وی با دیگران درون مـیان نمـی گذارد. به منظور ایجاد اعتماد واطمـینان بیمار از محرمانـه ماندن اطلاعات یکی از عوامل کـه حائز اهمـیت بسیـار هست فضتی مصاحبه مکانی هست که مصاحبه درون آن انجام مـی گیرد عامل دیگر همراهان مراجع هستند بعضی از همراهان غالبا مصر هستند کـه قبل از مصاحبه با بیمار و با مصاحبه گر صحبت کنند. به منظور جلب اطمـینان بیمار بهتر هست که ابتدا باخود بیمار مصاحبه شود وسپس اگر کنند.

  

مصاحبه درمانی

هدف از مصاحبه درمانی ایجاد تداوم درون بیـان درمانجو هست که منجر بـه تمرکز وی برروی مسائل خاصی مـی گردد کـه در رفع مشکل وی موثر است. این هدف کلی از مصاحبه درون درمان درون تمامـی نظریـه ها ومکاتب روان درمانی مشترک هست ولی هر مکتب خاصی با دیدگاهی کـه دارد به منظور مصاحبه درمانی خود اه خاصی را بر مـی گزیند وبه پیرو آن روش مصاحبه را نیز تامـین مـی کند.

هدف از مصاحبه درون روان کاوی کمک بـه بیمار هست برای شناخت جنبه های آگاه ونا خود آگاه شخصیت خود وب بینش نسبت بـه درگیریـها عاطفی از طریق گوش بـه گفته های وی تداعی آزاد وبررسی وتعبیر رویـا روشـها ی هستند کـه از اه مصاحبه درمانی درون این دیدگاه منشاء گرفته اند کـه برای شناخت وایجاد بینش بکار مـی روند که تا ساخت چگونگی رشد وتکوین شخصیت بهتر درک شود که تا با آمادگی بیشتر به منظور ((بازسازی))بسیـار کوشش شود . درون درمانـهای (( حمایتی)) مصاحبه بر اساس هدفهایی چون ایجاد رابطه درمانی –شناخت عوامل محیطی کـه موجب ناراحتی بیمار گشته وارزیـابی شیوه های مواجهه با موقعیتهایی کـه ناراحتیـها را ایجاد مـی کند تنظیم مـی شود.

در ((باز آموزی )) مصاحبه دارای روال ایجاد رابطه درمانی – شناخت باز خوردهای غیر منطقی ورفتارهای آگاهانـه کـه سازگاری بیمار را مانع مـی شوند وفعالیت درون جهت تمامـیت بخشی بـه باز خوردهای وی از طریق تقویت جنبه های مثبت وخاموش سازی جنبه های منفی رفتار است.

در هر سه روش روان درون مانی فوق – آغاز مصاحبه – ایجاد تداوم درون بیـان – جهت بخشی بـه بیـان درمانجو – کشف نکات مـهم – تعیین هدفهای درمانی- ایجاد بینش انتخاب تصمـیم درمورد چگونگی پایـان بـه مصاحبه چهار چوب مشخصی را تشکیل مـیدهند کـه بیشتر روان درمانگر ان از آن پیروی مـی کنند بنا براین کشف نکات مـهم تعیین هدفهای درمانی وایجاد وبینش از ارکان اساسی ومـهم مصاحبه درمانی باشد بنابراین با وجود این کـه هدفهای درمانی مصاحبه درون مکاتب مختلف ودر انواع راز درمانی تفاوتهایی را با هم دارند .عناصر واصول اساسی روان درمانی – کـه مصاحبه یکی از آنـهاست درون متن مصاحبه درمانی جای مـی گیرند کـه در تمامـی مکاتب مشترک هست .

1)ایجاد همکاری – دراین قسمت لازم هست که جهت جلب همکاری درمانجو روشـهای خاصی کـه معمولا جلب اعتماد بیمار را خواهد نمود اعمال مـی شود . تقویت امـیدبه بهبودی وقبولاندن این .واقعیت کـه مصاحبه کننده یـا درمانگر حاضر وآماده کمک بـه وی مـی باشد بدون قبول بهبودی درون قبول شرایط درون مانی موثر است.                                       

2)بررسی علل وعوامل موثر درون بیماری -0 درون این مرحله از مصاحبه سعی بر آن هست که عوامل را موجب ناراحتی بیمار شده بررسی شود وبه بهترین شکل ممکن به منظور وی توضیح داده شود.

3)ایجاد بینش – یکی از وظایف پر اهمـیت وحساس روان درمانگر درون جلسات مصاحبه روان درمانی کمک بـه مراجع برایب بینش هست . البته این بینش حتما همراه وهمزمان با کاربرد تکنیکها یـا آموزش شیوه هایی باشد کـه منجر بـه تغییر رفتار درون بیـان گردد .در این حالت احساس بیمار – طرز تلقی وی وچگونگی ر.ابطش با دیگران حتما تغییر نماید . بنا براینب بینش حتما با یـادگیریـها ی جدید جهت مواجه شدن با دلهره ها وناراحتیـها همراه باشد.

4)مقابله با مقاومت – بررسی علل ناراحتی درمانجو – کاربرد تکنیکها وهر اقدام درمانی دیگر درون صورتی امکان پذیر هست که مقاومت بیمار درون هم شکسته شود.

حتی زمانی کـه بیمار با وجود این کـه ناراحتی خود رنج مـیبرد وخود به منظور درمان مراجعه مـی کند بـه آسانی نمـی تواند روشـها ورفتارهایی را کـه مستلزم قبو مسئولیت وفعالیت ومشارکت بیشتر وی هست را بپذیرد.

مصاحبه کننده کارآزموده به منظور شکستن مقاومت بیمار خود را مجهز بـه سلاحهایی مـی کند کـه همانا فنون وتکنیکهای مصاحبه است.

 5)کنترل انتقال مقابل- تنـهاراه کنترل احساسات مصاحبه کننده بـه بیماراین هست که مصاحبه ،،کننده آموزش کافی ببیندوازنقطه نظرسلامت عاطفی ورفتاری قبل ازآنکه اجازه چنین فعالیتی راپیدانمایدموردارزیـابی قرارگیرد.

● مقاومت و حل آن درون مصاحبه

مـی دانیم مصاحبه وسیله ارتباط بین روانشناس و فرد مراجع هست که طی آن بـه بررسی درباره وی مـی پردازیم و تدابیری را به منظور تسهیل و ایجاد تداوم درون قدرتهای بیـانی او مـی اندیشیم. گرچه جلب اعتماد مراجع، تقویت امـیدواری و ایجاد این برداشت کـه ما قادر بـه ارائه کمک های لازم هستیم، همکاری او را که تا حدودی تضمـین مـی کند، معهذا رعایت نکات زیر درون از مـیان برداشتن خطوط دفاعی مصاحبه شونده تاکید و توصیـه مـی شود(دانشمند، ۱۳۵۷).

۱) اجتناب از اظهار تعجب درباره گفته های بیمار.

۲) خودداری از اظهار علاقه زیـاد نسبت بـه یک موضوع.

۳) خودداری از قضاوت های اخلاقی و ارزشی.

۴) اجتناب از ایفای نقش مجازات کننده.

۵) خودداری از انتقاد از وی.

۶) پرهیز از قول بیجا.

۷) خودداری مصاحبه گر از سخن گفتن درباره خود.

۸) اجتناب از تهدید مراجع.

۹) اجتناب از اشاره بـه مسائل و مشکلات خود.

۱۰) خودداری از نشان بی صبری و ناشکیبایی.

۱۱) خودداری از بحث های سیـاسی و مذهبی.

۱۲) اجتناب از تمسخر مراجع.

۱۳) اجتناب از تحقیر مراجع.

۱۴) خودداری از سرزنش مراجع بـه خاطر شکست ها و کمبودهایش.

۱۵) اجتناب از تفسیر زودرس و تجزیـه و تحلیل عمقی.

۱۶) خودداری از تفسیر و تعبیر خواب.

۱۷) اجتناب از بررسی خاطرات و تجربیـات ناگوار که تا هنگامـی کـه مقاومت وجود دارد.

۱۸) خود داری از تمجید ظاهر و آرایش مراجع.

۱۹) اجتناب از اطمـینان بـه مراجع.

۲۰) احترام بـه حقوق مراجع درون اظهار عقاید و افکارش.

۲۱) تکرار منظور و هدف مصاحبه.

۲۲) خودداری از اعلام تشخیص.

۲۳) اجتناب از پرسش درباره مسائلی کـه وی نسبت بـه آنـها حساسیت دارد.

۲۴) انجام مصاحبه چهره بـه چهره درون جلسات اول.

۲۵) اجتناب از حرف زدن زیـاد.

۲۶) خود داری از بلند حرف زدن.

۲۷) خود داری از پند و اندرز.

برای سریع و تسهیل آن رعایت نکاتی توصیـه مـیشود:

1)به کاربردن روش نا فعال ومـهم نگه داشتن موقعیت وروابط درمانی

2)بحث پیرامون مطالبی غیر از آنچه درون درمان مطرح است

3)توجه بـه رابطه بیمار با والدین وتشویق درون بررسی آن

4)دراز کشیدن بیمار و به کار بستن تداعی آزاد وخود را از نظر بیمار دور داشتن

5)توجه بـه خواب ها وخیـال پردازی های بیمار

6)زیـاد جلسات درمان درون هفته بـه منظور جلوگیری از واپس زنی ها

7)اجتناب از پاسخ بـه سوالات بیمار واحترام از تفسیر

8)اجتناب از مقابله با باز خوردهای بیمار جز درون مواردی کـه واقعا تشدید باشند

9)ایفای نقش فردی کـه بیمار از وی خاطرات ناخوشایندی دارد

برای مواقعی نیز کـه کاهش انتقال دارای ارزش درمانی هست رعایت نکاتی توسط روان کاوان توصیـه شده است:

1)بحث درباره احساس وفعلی و مطالبی کـه در جلسه درمان مطرح هست به جای توجه درباره گذشته

2)بی اعتنایی بـه بیـانات بسیـار درباره روابط گذشته وی با والدین

3)اجتناب از تعبیر خواب وتداعی آزاد

4)اجتناب از روش دراز کشیدن – درمانگر درون جلسه روبروی بیمار مـی نشیند

5)کاهش جلسات درمان بـه هفته ای دوبار

6)مقابله بابازخوردهای مریض نسبت بـه درمانگربلافاصله بعد ازبیـان آنـها

7)ایفای نقش مخالف آنچه والدین وافرادمـهم دیگربرای وی بازی کرده اند

8)فعال بودن بیشتردرجلسات درمان

● اشتباهات مصاحبه و راه حل آنـها

در مصاحبه نیز روانشناس با مشکلاتی مواجه هست که از اعتبار مصاحبه بـه عنوان یک وسیله ارزشیـابی و تشخیص مـی کاهد. این مشکلات ناشی از اشتباهاتی هستند کـه معلول فرایند مصاحبه، مصاحبه شونده و مصاحبه گر مـی باشند.

اشتباهات ناشی از فرایند مصاحبه را مـی توان معلول شبکه بغرنج و بسیـار پیچیده کنشـهایی دانست کـه در روابط چهره بـه چهره بین مصاحبه گر و مصاحبه شونده صورت مـی گیرد(ببی، ۱۳۸۴).

موقعیتی کـه در آن مصاحبه صورت مـی گیرد نیز ممکن هست خطاهایی را موجب گردد. راه حلی کـه برای این مشکل پیشنـهاد شده هست تکرار هرچه بیشتر مصاحبه با فرد مورد نظر مـی باشد.

اشتباه دوم ناشی از ترس ها و دلهره های مصاحبه شونده و نقش هایی هست که ایفای آن از وی انتظار مـی رود. سازمان بخشی دقیق مصاحبه و پیش بینی این نقشـها که تا حدودی از بروز این اشتباه مـی کاهد.

اشتباه و مشکل دیگر ناشی از خود مصاحبه گر هست که بیشتر معلول ویژگیـهای شخصی مصاحبه گر، اشتباه درون یـادداشت جریـان مطالعه، استناط غلط، نداشتن آموزش کافی و مکتبی کـه مصاحبه گر از آن پیروی دارد مـی باشد(رفیع پور،۱۳۶۰).

مـیزان جریـان مصاحبه و آموزش دقیق مصاحبه گران که تا حدودی از این مشکل مـی کاهد. درون انتها بـه معرفی یکی از پرسش نامـه هایی کـه در مصاحبه تشخیصی ساختار یـافته درون مورد کودکان بیشترین کاربرد را دارند مـی پردازیم.

 منابع:


- اخوت، ولی الله و دانشمند، لقمان (۱۳۵۷). ارزشیـابی شخصیت. تهران: انتشارات دانشگاه تهران.
- ژانت. م. زارب. ارزیـابی و شناخت – رفتار درمانی نوجوانان، ترجمـه دکتر محمد خدایـاری فرد و یـاسمـین عابدینی (۱۳۸۳). انتشارات رشد.
- ببی، ارل. روشـهای تحقیق درون علوم اجتماعی. ترجمـه دکتر رضا فاضل، ۱۳۸۴، تهران: سمت.
- رفیع پور، فرامرز (۱۳۶۰). کندوکاوها و پنداشته ها. تهران: شرکت سهامـی انتشار.




[اناء با موضوع جانشینی یک عروسک]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Mon, 26 Nov 2018 16:42:00 +0000



اناء با موضوع جانشینی یک عروسک

واژه نامـه پارسی سره /فرهنگستان زبان پارسی

توضیحات زیر مجموعه: اناء با موضوع جانشینی یک عروسک ادب و زبان پارسی

بنام خدا

گروه گردآورندگان

فرهنگستان زبان پارسی

سرشناسه : گروه گردآورندگان، اناء با موضوع جانشینی یک عروسک فرهنگستان زبان پارسی

عنوان و نام پدید آورنده: واژه نامـه پارسی سره / گروه گردآورندگانمشخصات نشر: تهران : ۱۳۹۰ISBN :978-964-00-7814-7وضعیت فهرست نویسی: فیپاموضوع : زبان و ادبیـات فارسیرده بندی کنگره : ۲ز ۲ف ۶/۱۰ Pرده بندی دیویی : ۷۰۳

شماره کتابشناسی ملی : ۱۱۱۳۴۶۵

شابک ۷-۷۸۱۴-۰۰-۹۶۴-۹۷۸

همکاران و گروه گرداورنده:  امـیرحسین اکبری شالچی، مـهرماد کهزایی، آریـا سرور، روح الله شـهرامـی، سیـامک قدیمـی، حامد قنادی، حسین اقوامـی (آزاد)، داریوش محمدی

تهران، خیـابان انقلب، خیـابان ۱۲ فروردین پلک ۴۱۳چاپ: نخستشمارگان: ۱۰۰۰سال انتشار: ۱۳۹۰ چاپ: فرزان

صفحه آرایی: فرشته زیدآبادیحروفچینی کامپیوتری: الوند نگار

This book is registered under US copyleft  law, 2011. اناء با موضوع جانشینی یک عروسک It is an open access document  and belongs to public domain           .

این کتاب، براساس قانون کپی لفت  به ثبت رسید هست و استفاده، انتشار و ویرایش آن به منظور همـه آزاد هست . اناء با موضوع جانشینی یک عروسک این کتاب بـه عنوان یک سند درون دامنـه عمومـی حساب مـی شود.

This Book is Freely available online.

This is to give readers the rights to copy, redistribute, and modify this book and requires all copies and derivatives to be available under the same license.            Copyleft 2011

بکارگیری این نسک و پخشودن آن در  تارکده جهانی آزاد است.خوانندگان مـی توانند نوشتار این نسک را پخش نمایند و یـا آنرا بعد از ویرایش بازپخش کنند.چاپ این نسک، به منظور همگان آزاد مـی باشد.

فرهنگستان زبان پارسی۱۳۹۰ خورشید

1   

 

۳۳

  آ 

  آء:

آب بقا: آب نامـیری، آب زندگی، آب جاویدی  آب تبلور: ِگِن آب، آب بلوری  آب حسرت: آبآبِ  َرَسانـه 

آب حوضی: آب کش، آب ِکِش  آب حیـات: آب زندگی 

آب حیـات: زیست آب، زیست آب،        جانفزا، جان َفَزا، آب زندگی  آب خسق: زرتک  آب صفا: آب یک رنگی  آب صفتی: آب سرشتی ،آبسِِرِشتی، آبخویی  آب طرب: ِمِی انگوری  آب قصیل: خوید چون چید، آب خوید  آب قنات: َپَرشک، پََرَشک، آب َکَناد  آب قند: آبلوچ، آب َغَند، آب پانیذ  آب معدنی: آب کان، آب کانی 

آب مقطر: چکیده آب، چکیدآب، چکه آب، ِچِکیداب  آب نبات: شکرینـه، شکربسته، شَِکَرینـه  آبا: نیـاکان، پدران  آبا علوی: هفت آسمان، پدران برین  آباء: نیـاکانی، نیـاکان، پدران، پَِدَران 

آباء علوی: هفت آسمان، هفت آسمان، زبانزد ستاره شناسی ،پدران برین  آباج: همـیشـه ها، همـیشگی ها  آبار: چاه ها 

آباژور: نوساز، نورتاب، شیدتاب، سایـهشکن، سایـه ،سایبان، پرتوافکن 

آبای علوی هفت آسمان، هفت آسمان، زبانزد ستاره شناسی ،پدران برین  آبجی: ه مشیره،  

آبراسیون: نخنماشدگی، فرسایش،        ُشُستوساب، ُشُست و ساب، ساییدگی، سایش، زدگی، رنجش، خراشیدگی، آزردگی  آبستره: جداُبن، آهیخته  آبسه: پیله، باد چرکی، باد، آماس چرکی، آماس  آبسولوتیسم: خودکامگی  آبعلی: دماونداب  آبق: سیماب، آبک، آَبک  آبگینـه طارم: ِسِپهر  آبنوس: چوب سنگ 

آبونمان: ه مبستانـه، هَمَوَندانـه، هَمَبَستانـه،  گاهبها  آبونـه: ه مبست،  هموند، هَمَوَند، هَمَبَست  آبیسال: ناپیمودنی، مغاکی، گردابی، ژرف 

آپ تو دیت: روزآمد، بهنگام،  بهروزآمده،  بهروز، بـه روز آمده ،به روز 

آپ تو دیت کرد: ب هروزآورد 

آپ تو دیت : روزآمد ، بهنگاماندن، بـه هنگام ، بـه روزآوردن، بـه روز آوردن  آپ تودیت: روزآمد (ف ه)،   

آپارات: دستگاه، َدَستگاه، پخش رخشاره، ابزار، َابزار  آپارتاید: جدازیستی، ُجُدازیستی  آپارتمان: کاشانـه (ف ه)،  سراچه، َسَراچه، اپرک، اپََرَک  آپارتی: بیچشمورو،  بیچشم و رو  آپاندیس: فزون روده، فُزونروِدِه، آویزه 

آپاندیسیت: فزون رودگی، ُفُزون روِدِگی، آویزآماس، آماِسِ آویزه 

آپتال: ب یگلبرگان، بیگُلَبَرگان  آپتئور: گوهرپرستی، پسین دید 

آپتئوز: گوهرپرستی، گوَهَر َپَرستی، پسین دید، َپَسیندید  آپزمان: فرونشست  آپستیل: پ ینوشت، پی نِوِشت  آپلود: بار، بارریزی 

۳۱

آپلیکیشن: کاربست، کارَبست 

آپولوژیست: ستایش گر، سِتایشَگَر، ترساستای، تَرساِسِتای  آپولون: آتور، ایزدخورشید، ایزد خورشید  آپویتمنت: دیدارگاه، دیدار  آت: آشغال  آتابای: بزرگ مرد، ُبزرگمرد  آتاپسی: کالبدگشایی  آتاشـه: وابسته 

آتراکسیون: کشش، ِکِشندگی، کِِشِش  آتروپین: زهر گیـاه  آتریـاد: دسته  آتش تهیـه: آتش همراه  آتش مزاج: ُتُندخوی، آتشی  آتشگاه : گلخن  آتش مزاج: ُتُندخوی، آتشی  آتشی مزاج: زود خشم، تند خوی  آتلانتیک: اتلس، اتَلَس 

آتلیـه: هنرکده، ُهُنرکده، کارگاه هنری، کارگاه، کارَکَد  آتمایزر: بوی افشان، ُبوی َافشان، افشاِنـه  آتمسفر: وای، َهَوابار، َپَناد  آتو: شاهبرگ، شاهَبَرگ، زبانزد َمَنگیـا  آتی: آینده 

آتیک: زیر شیروانی، زبر، زََِبر، دروانـه، دَرواِِنـه  آتیـه: روزی، آینده  آثار: یـادگارها، یـادبودها، هنایـا،            نشانـهها،              ِنشانـهها،              ماندهها ،مانداک، خدشـه ها 

آثام: گنا هها، گناهان، ُگُناه ها، ُگُناهان، بزه ها  آثم: گناهکار، تبهکار، بَزَهکار  آجال: پرواها، َپَرواها  آجام: نیستان ها، نیزارها، بیشـه ها 

آجر: آگور (آجر تازی شده آگور هست که از پارسی بـه تازی را هیـافته)،  آژیـانـه 

آجرک الله: خدا پاداشت دهاد 

آجل: دیررس، دیرآینده، دیر، درآینده، پسآینده، َپَسآی ،انجاِمِش 

آجی چای تلِخِه رود  آجی چای: تلخه رود 

آچار: دست افزار، دَستَاَفزار، پیچگردان  آچمز: کیش بست، کیش َبست، زبانزِدِ شَتَرَنگ  آچوق: زابگر، زابَگَر 

آحاد: یک ها، یکان یکان، یکان، تک ها  آَخَر: دیگری، دیگر، دگر  آِخِر: سپری، پسین، پایـان  آخته چی: َسَر آخور  آخته چی: سرآخور  آخذ: گیرنده 

آخذه: کرختی، کََرَختی، بیـهوشی، افسردگی، َافسردگی  آخر: واپسین، دیگری، دَِگَ، پسین، پایـانی، بفرجام، انجام  آخر الامر: سرانجام، َسَرانجام، درون پایـان، َپَس ایچ، بتاوار  آخر الدواء: پسین دارو 

آخر الزمان: سرانجام، پسین زمان، پایـان روزگار  آخر امر: سرانجام 

آخر چرب: پایـان َچَرب، آسایش و فراوانی  آخر زمان: سرانجام، پسین زمان، پایـان روزگار  آخرالامر: سرانجام، سر انجام، انجام سر  آخرالدوا: پسیندارو  آخرالدواء: پسیندارو  آخرالزمان: پسینزمان، پسین زمان  آخربینی: پایـان نگری 

آخربینی: پسینبینی، پایـاننگری، پایـان ِنگری، َپَسین بینی  آخرت: روز بازپسین، رستاخیز، دیگرسرا، دیگر گیتی، پسین سرای، آنجهان، آن سرای، آن جهان، انجامش، انجاِمِش  آخرچرب: پایـانچرب، آسایش و فراوانی  آخرچی: ستوربان، َدَهنـه دار، دََهن دار  آخردست: پایینگاه،  بهپایـان، بـه پایـان  آخرکار: سرانجام، سَرََانجام، دسِتِپس، دَسِتِ َپَس، پایـاِنِ کار  آخری: دیگری، دیگر، پسین، پایـانی 

آخرین: واپسین، دیگران، دگران، پسینیـان، پسین، پایـانی ،

َپَسینیـان، بازپسین  آخرین لحظه: واپسیندم، واپسین دم 

۳۲

آخه: چون 

آخیة: مـی خپیچ،      مـیخآخور ،ستوربند  آخیـه: مـیخ پیچ، مـیخ آخور، ستورَبند  آداب: فرهنگ ها،  روشـها، خوها،      آیینـها، ادب ها  آداب فاضله: آیین های پسندیده  آداب گری: رَِوشگر  آداب و رسوم: آیین و روش  آداب گری: روش گری  آداش: ه منام، هم نام  آدامس: وینجی، ژد، ژاژک، ژارک، جاجک، آلوچ، َالوچ  آدرس: نشدنی، نشانی  آدرنال: گرده کلن،  زخغلوه 

آدم: ایوداَمَن (ایوداَمَن بـه چم نخستین      آفریدهاست. بر اساس آنچه درون اوستا    آمدهاست، ایودامََنَ، نخستین انسانی هست که آفریده         شدهاست).   

آدم وحوا: مشی و مشیـانـه  آدمـیت: مردمـی ، آدم بودن  آدمـی سیرت: نـهاد، آدمـی سرشت  آدمـیت: مردمـی، آدمـیگری 

آدمـیرال: ناوسالار، دریـاسالار، دریـا سالار، َدَریـاسالار  آدنویید: بادامـه بافت  آدنوئید: لوزه،         بادامـهبافت، باداِمِه 

آدهسیون: دوسش، دُوِسِش، چسبندگی  آدونیس: شاه لاله، شاه لاله  آدیـاباتیک: ب یدَرُرُو  آدیـالاجی: نیوش درمانی  آدیوگرام: شنوایی نگاره  آدیولوژی: شنوایی شناسی  آدیولوژیست: شنوایی شناس  آدیومتر: دستگاه شنوایی سنج  آدیومتری: شنوایی سنجی  آدیومتریست: شنوایی آزما  آدیومتریسین: سنجشگر شنوایی  آذارقی: کلوچه  آذان: گوش ها 

آذان الارنب سگ زبان، َخَرگوشک، خَرگوَشَک 

آذربایجان: آذرآبادگان، آتورپاتکان، آتورپاِتِکان  آذریون: همـیشـه بهار، گل آفتابگردان  آذوقه: خوراک، توشک، آزوک، آزوغه  آذی: کوهه، کُوِهِه، خیزابه، خیزاب، اشتُُرُک  آرا: رای ها، راه ها، ُبوشاها، اندیشـه ها 

آراء: رأی، رایـها، راه ها، چاشَتَک، بوشا، ُبوشاها، آنندراج، آرای ،اندیشـه ها، اندیشـه 

آرابسک: تازیستان، َاربستان، َاَرَبستان  آراشید: بادام زمـینی، بادام زمـینی  آراقیطون: باباآدم، باباآَدَم 

آرامش طلب: رامش جو، راِمِشجو، آسایش خواه، آرامش خواه ،آرامش جو 

آرتروپود: بندپایـان، َبندپاییـان، َبندپایـان  آرتروگرافی: بندنگاری، بندِِنگاری  آرترولوژی: بندشناسی، بندِشِناسی  آرتزین: خیزچاه 

آرتزین: خیزچاه، چاهچاهِ  َجَهنده، چاِهِ جََهَنده  آرتیشو: کنگر فرنگی 

آرتیزان: افزارمند، افزارَمَند 

آرتیست: هنرور، هنرمند، هنرپیشـه، هُنَرَمَند، هَُنَرپیشـه ،بازیگرنمایش، بازیگر  آرتیشو: کنگرفرنگی، کَنَگَر َفَرنگی  آرتیکل: نوشتار، کالا، زمـینـه، بند  آرخ: َنزار 

آرخالق: نی متنـه، نیم تنـه زنان، کَپََنَک، َتَنزیب،  َتَنپوش ،تَنُپُوش، پَنِبِه دوخِتِه  آرخلوق: نیم تنـه 

آردل: فرمانَ َبر، فَرمانَبَر 

آرس: جنگ پاد، َجَنگپاد، آرس، ایزِدِ جنگ  آرسطولوخیـا: زَراَوَند  آرشـه: کمانـه، کَماِِنـه  آرشیو: بایگانی  آرشیتک: مـهراز، ِمِهراز  آرشیتکت: ِمِهراز، ِدِزداد 

۳۳

آرشیو: بایگانی  آرشیویست: بایگان  آرطی: مام َرَگ،      کلانرگ، کَلانَرَگ  آرکاد: تیمچه، بازارچه، بازارِچِه  آرکه گون: زرفیُزرفیَنکَنک  آرکه گون: ُزُرفینک  آرکئوزوئیک: نازیستگی  آرکئولوژی: باستانشناسی  آرکئولوگ: باستانشناس 

آرگو: زباِنِ زرگری، زباِنِ َزَرگری 

آرم: نشانـه (ف ه)،  نشانـه، نشاِنـه، نشان، سربرگ، َسَر کاَغَذ ،

َانگ  آرمـیچر: سیم آسه  آرنیکول: ماسهزی  آروغ: باد گلو 

آریتمتیک: دانِشِ ُشُمار، داِنِشِ ُشُمار 

آریستوکرات: نژاده، نژادخواه، ِنژاده،  ُبزرگوار، بُزُرگوار  آریستوکراسی: نژاده خواهی، ِنژاده خواهی  آریوه: زَبانزِدِ َاسب َدَوانی،             تکانجام، َتَک َانجام  آزادی طلب: آزادیخواه، آزادی جو  آزادی طلبی: آزادیخواهی  آزارقی: کلوچه 

آزال: دیرینگی ها، بی سر، بی آغاز  آزبست: پنبه کوهی، پنبه کوهی 

آزرده خاطر: رنجیده، دلگیر، دل آزرده، ِدِلگیر، آزرده دل  آزرده خاطر: رنجیده، دل گیر  آزفه: شتابنده، شِتاَبنده، رستاخیز، َرَستاخیز  آزم: دنداِنِ نیش  آزمایشات: آزمایش ها 

آژان: نماینده، نماینِدِه، مزدور، گماشته، کارگزار، پاسبان  آژانس: نماینده، نمایندگی، کارگزاری، بنگاه  آژانس بین المللی انرژی اتمـی: بنگاه جهانی کارمایـه هسته ای  آژانس مسافرتی: گشتگزاری، سفرگذار، بنگاه سپاری  آژانس معاملات: کارگزاری، بنگاه  آژور: روزن دوزی، روَزَندوزی 

۳۴

آژیوتاژ:  َسَفتهبازی، سَفِتِه بازی  آس: یکتا، خال، تکخال، تک  آس عصاری: خراس 

آ: بالابر (ف ه)،  آسان بر (ف ه)،    آسبست: پنبه ِیِ نسوز، پنبه َنسوز  آسپتیک: پاک 

آسپرین: دردََبر  آسپسی: پاکی  آسپیرین: دردَبر 

آستراکان: پوست بخارایی، پوسِتِ بخارایی  آسترولوژی: َاخترماری  آستیگماتیسم: گژبینی  آستیگماتیسم: َکَژبینی  آستیلن: جوشین  آسره: دوال 

آسطرنومـیا: ستاره شناسی، ستاره شناسی  آسفالت: گجفه، گـَـَژفه، َگَجف  آسفالت کاری: َگَژفه کاری 

آسم: شش تنگی، رُبو، دم تنگی، تنگی شش، تنگی دم ،تنگدمـی، تنگدم،           َتَنگدم، تَنگَدَم  آسن: مانده پیـه، گندیده، َگَندیده، َبدبو  آسندر: زیرکشک، زیر کَِشَک  آسوده خاطر: دل آرام، آسوده دل  آسورانس: بیمـه  آسیستان: دستیـار 

آسی: دردمند، پزشک، پِِزِشک، اندوهگین، اندوه گُـُسار ،اندوهُگُسار 

آسیدی: مشگیزه  آسیز: ُبن لاد 

آسیستان: َدَستیـار (ف ه)،  یـاور 

آسیـه: ساختماِنِ ُاستوار، ُسُتون، اندوه گُـُسار، استوارساخت  آش عاشور: هفت دانـه  آش عدس: نسکبا  آش قره قروت: ترفینـه 

آش قروت: پینوبا، ُپُنیوا  آش              هفتحبه: دانگو  آشپزباشی: سر آشپز  آشغال: آخال 

آشفته حال: شوریده، پریشان، آشفته روان  آشفته خاطر: دلواپس، ِدِل آشوب، آشفته دل، آشفته درون  آشفته عقل: آشفته خَِرَد  آشفته خاطر: آشفته درون  آشفته عقل: ُخُل  آشوال: نـهادک، آشوال  آشوب طلب: آشوبگر، آشوب خواه  آشوب طلب: آشوب خواه  آشیـانـه وحوش: کنام 

آصال: نژادگان، نژاِدِگان،     شبانگاهان، َشَبانگاهان، آفتاب َزَردی ها 

آصره: مِهرُبن، ِمِهر ُبن، خویشاوندی، بازوَبند  آصیـه: مـی خچادر، مـیخ چادر، گزند، گََزَند، آشام ُخُرما  آطره: چادرَبند، چادُرَبند، بنِدِ چادر، بنِدِ چاُدُر  آطریلال: َزَغارچه، ُتُخم جاُرُوب، پاکلاغی، پا کلاغی  آغا: زن،  بیخایـه،  بیُتُخم، بانو  آغاج: درخت، دار، دَِرَخت، چوب  آغاجی: پیـامرسان، پردهدار  آغاریقون: َسَماروغ چََمَنی، َچَترک  آغروق: بار و ُبنـه  آغل: سرپناه، پََهَست  آغوز: روشـه 

آفات: گزندها، گََزَندها، آِگِفت ها، آفت ها، آسیب ها  آفاد: مرگ ها،           َمَرگها، زمان ها  آفازی: زبانگیری (از بیماری ها است)،  زبان گیری  آفاق: کیـهان، کنارهامون،         کرانـههای آسمان ،کرانـه ها، کران که تا کران، َکَرانـها،         دوردستها،           بادگاهها، بادخیزها  آفاقی: کرانی، َکَرانی، بیرونی  آفت: گزند، َگَزند، آگفت، آسیب  آفتومات: خودکلید  آفسمان: نَشَست 

آفقه:    ُتُهیگاه  آفل: فرورونده، فرو رونده  آفلاین: ناهمگاه  آفلرمان: برونَزَد 

آفیش: آگهینامـه  آق پر: سپیدَپَر  آق تبه: تبه سپید  آق تپه: تَپّه سپید  آق خزک: تاغ  آق سقل: سَردَسِتِه،      ریشسپید  آق سنقر: َسَنگار، بازسپید، بازِِسِپید  آق کرنگ: کَرَنِگِ سپید، ِسِپیدار  آق گنبد: ِسِپید گُنَبَد 

آقا: کیـا، کدیور، کدبان، َکَدبان، سرور، سرکار، سَرَوَر، خواجه ،پانا، بان 

آقازادگی: بزرگ زادگی  آقازاده: ِمِه پور 

آقاسی: پاسدار  آقایی: سروری 

آقای: کیـا، کدبان، سرور، خواجه، بان  آقایی: کیـانی، َکَدبانی، سَرَوَری، پانایی، بآنی  آقبانو: ِاسپیده  آق پر: سپیدَپَر  آقچه قیلین: کبرکو 

آقشام: شامگاه، سرسرِ شب، ُسُرنای خواب، سَِرِ شب  آقطی: درخِتِ بیل، پلم، پََلَم  آقطی کوچک: َپَلهام 

آکا: برادِرِ َکَلان، ابربرادر  آکاتالیپسی: کودنی، کوَدَنی  آکادمـی: فرهنگستان 

آکادمـیست: فرهیخته، َفَرهیخته،        دانشور، دانشَگَرای، دانشجو  آکادمـیسین: دانشگاهی، فرهنگ وند 

آکادمـیک: دانشگاهی (ف ه)،  دانشگاهی  آکاروس: گریزای، َگَریزای 

آکاژور: سُرِخِه دار، َبلادور ،بلاُدُر 

۳۵

آکاسیـا کاچو: کاد  آکاسیـاکاچو: کاد 

آکال: مـیوه ها، مَ ِزِهها،        َسَبزیـها،  روزیـها،              خورکها، خوراک ها  آکام: تپه ها، ُپُشته ها  آکاهولی: آکَبَر 

آکت: کار، فرمان، رفتار، دات، پیمان، پرده  آکتو آلیته: روزداد  آکتو آلیسم:    ُکُنونَگَرایی  آکتوآلیته: روزداد  آکتوآلیسم: کنو نگرایی  آکتور: هنرپیشـه، بازیگر  آکتیو: کاری، کارساز  آکتیف: دارایی  آکتینو مـیکوز: گَنِدِه کَُلَن 

آکتیو: کنشور، کاری، کارساز، کارا، پویـا، پرتکاپو، بهکار  آکتیویته: نیروی کارا، کنشوری،     کنشور، کارکرد، کاربری ،کارُُبری، کار، تکاپو 

آکتیویتور: کنشورساز، کناننده، کاراگر، کُناَننِدِه، آغازگر  آکتیویزم: کنشگرایی، کارآمدی 

آکتیویشن: کنشوری، کنشورسازی، کنانش، کارسازی ،کاراگری، کارا شدن، کُناِِنش،  بهکاراندازی، بـه کار درآوردن ،بکارواداری، بکارانداختن، برانگیختن  آکر کراهه: تاغَنَدَست  آکرکراهه: تاغندست 

آکرماتیک: یکنواخت، سپیدمانیک، ساده، رنگناپذیر، بیفام ،بیرنگ 

آکروبات: بندباز، َبندباز  آکروباسی: بندبازی، َبندبازی 

آکروپلیس: دژ ِ آتن، دژ، دِژِآِتِن، دِِژِ َفَراز، ِدِژ  آکروفوبیـا: بلنداهراسی 

آکرومگالی: بیش استخوانی، بیش ُاستخوانی  آکس: آسه، آِسِه  آکسپتور: پذیرنده، پذیرا، َپَذیرا  آکسلراتومتر: شتاب سنج، شِتابَسَنج  آکسلراسیون: شتاب، ِشِتاب، تندی 

۳۶

آکسیدانت: ر خداد، پیشآمد، بدآمد، بدآَمَد  آکسیس: گشتگاه، چرخشگاه  آکسیولوژیک: ارزش شناسانـه، َارزششناسانـه  آکل: خورنده، خورَنِدِه، پادشاه 

آکلات الحشرات: واَتَک خواران، کرمخواران، َخَسترخواران  آکلات النمل: مورچه خوران، مورچهخواران  آکلاد: دوکِژِه، دوکجه، دوکَِجِه، دو کَِژِه  آکله: زنزنِ  پرخور، زِنِ ُپُرخور، خوره، خوِرِه  آکنـه: رخجوش، رخ جوش 

آکو تیله دو: بیلَِّپِّه 

آکواریوم: آبزیدان (ف ه)،  ماهیخانـه، آبزینما، آبزیگاه  آکوتیله دو: ب یََلپه 

آکورد: ه مآهنگی، سازگاری، سازش  آکوردئون: ِشِلاله، شِلاِِله  آکوستیک: آوایی  آکوستیکس: آواشناسی  آکولاد: ابرو 

آکوموداسیون: ه مدیسی، َهَمدیسی، آسودگی  آکومولاتور: انباره، انباِرِه  آکومولاسیون: ُکُپ هکرَدَن، انبازش، انباِرِش  آکی فر: آبخیز  آکی فر: آبخیز  آگارآگار: سریشم چینی  آگالماتولیت: سَنِگِ َتَندیس  آگراندیسمان: گستردن، بزرگ گری، بزرگ نمایی  آگرمان: پذیرش، پَذیِرِش 

آگنوستیسیزم: نمـی دان مکیشی، نمـیداََنم گرایی  آگورافوبیـا: برزن هراسی  آل: دوده، دودمان، خاندان، تبار  آل بویـه: خاندان بویـه  آل تمغا: سُرِخِه ُمُهر  آلا: پنج َتَن  آلاء: پنج َتَن  آل مردی: نری  آلا: روزی ها 

آلاء: روزی ها 

آلات: کاچال، ساز و برگ، ساز،        ساختگیـها، افزارها، افزار ،ابزارها، انگاِزِه ها  آلات تغذبه: گـُـُوارنده ها  آلات تغذیـه: گُواَرَنده ها  آلات ی: َزَهار  آلات تنفسی: دَمَگَرها  آلات جارحه: شِکَنَجَک، زینـه ها  آلات دفاعی: پندَابزار  آلات صوتی: اندام های آوایی  آلات صید: شکارابزار  آلات فعل: توسری خورها،  بیدست وپاها  آلات قمار:        َمَنگَابزار  آلات لهو: ماژ َابزار،         خوشیـابزار 

آلات موسیقی: نواَابزار، سازها، خنیـایگان، ُخُنیـایگان ،خُنیـاِوِگان، خُنیـاَابزار 

آلاچق: کََپَر، سراپرده، سایبان، تاژ، تاُرُم  آلاچیق: تاژ، پرچین گاه، آلاچوب  آلاخون والاخون: درب هدر، بی خانمان، آواره  آلارتور: رفت وبرگشت، دوَسَره  آلارم: هشدار، هراس، َهَراس، ُسُرنای        آمادهباش، زنـهار، ترس ،بیم،            آمادهباش، آژیردن، آژیر  آلاف: هزارها  آلاگارسن: پسرانـه، پَِسَرانـه  آلام: رن جها، دردها  آلام جسمانی: تندردها، تن َدَردها  آلام نفسانی: روان دردها، رَوانَدَردها  آلبوم: ُجُنگ 

آلبوم عکس: نگارنامـه، نگارخانـه، ُجُنگ 

آلبومن: سپیده ِیِ     ُتُخمِمرغ، سپیده مُرغاِنـه، سپیده، ِسِپیده  آلبومـینـه: سپیدهیی، سپیده دار،           سپیدهای  آلبومـینوری: پیش سپیدگی، بیش ِسِپیدگی  آلبومـینویید: سپیده سان  آلبومـینوئید: سپیده سان، ِسِپیدهسان  آلبی نیسیم: زا لتنی 

آلپاکا: اشُتُرک، اشتَُرَک  آلت: افزار 

آلت ی: شرم گاه، زهار  آلت رجولیت: نرینگی، نری، نره، َنری، َنره  آلت قتاله: ُکُشت افزار  آلت مردی: نِرِه  آلت موسیقی: ساز موسیقی، ساز  آلت نقاله: گوشـه سنج 

آلترناتیف: گزینـه، گزین، راه یـا کار دیگر،        چارهای دیگر، چاره ،جایگزین، پیشنـهاد، َپَستاییک  آلترناتیو: جایگزین 

آلتروپیزم: دگروارگی، دگَرواِرِگی، چندوارگی، چندریختی  آلتن: ناخواسته، ریشخندی، ابزاری  آلتو: َسَدای اوج، َبمساز، آواِیِ اوج  آلتون: کنیزک، کَنیَزَک، زَِرِ سرخ، زَِرِ ُسُرخ، َزَر  آلتیمتر: فرازیـاب، فرازسنج، فرازاسنج، َفَرازیـاب، اوجنما ،افرازیـاب 

آلچی: گیرنده، ستاننده، سِتاننِدِه  آلدر گیلانی: رزدار، توسه  آلدهید: گـُـُریزآب 

آلرژی: سهندگی، سَُهَندگی، سُهَنِدِگی، خدشـه پذیری  آلس ویریش: خرید و فروش  آلش: دادوستد  آلطون سفلی: زرینـه پایین  آلطون علیـا: زرینـه بالا، زرینـه بالا  آلکالویید: زا کگونگان  آلکالوئید: زاگگُوِنگان، زاک گونگان  آلگا: جلبک، ُجُلبک، جُلَبَک 

آلگرو: شادیـانگیز، َسَبک تند، سَُبُک ُتُند، زبانزد ُخُنیـا  آلماناک: سال نامـه، سالناِمِه، زیج  آلهه: پرستیدگان، پَرَستیِدِگان، ایزدان، ایَزَدان  آلهه پرست: ایزدا نپرست  آلودا: ُچُولی 

آلور: زبانزد هواپیمایی، روش، رَِوِش  آلوژن: ُبرونزاد 

۳۷

آلوسن: سگ پیرا، َسَگ پیرا  آلومـین: سیمک َزَنگ، سیَمَک َزَنگ  آلومـینیوم: سیمک، سیَمَک  آلونیت: زاگسنگ، زاگَسَنگ  آلوویون: آبُرُفت  آلوئس: شبِرِ زرد، شَبِرِ زرد 

آلی: نـهادی، َنـهادی، سیژوَمَند، زیویک، تََبَستناک، ابزاری ،

َابزاری 

آلیـاژ: همجوش،  همبستک، هَمُجُوش، هَمَبَسته، هَمبَسَتَک ،آخشیگ آمـیزه  آلیداد: گوشـه یـاب، گوشـه یـاب، سویـاب  آلیگاتور: نـهنگ  آِمِر: کار بنَدَنده  آِمِنوا: استوار گیرید 

آماتور: نوکار،      ناپیشـهکار، ریژکار،           دوستکار، دوستار ،خامدست، تازهکار، تازه کار  آماد: فرجام ها، َسَررسیدها  آمار و ارقام: آمار و         شمارهها، ایـاره ها  آمارانتوس: َچَواش  آماریلیس: رنگین جام، َرَنگین جام 

آمپول: سوزن، آوندک، آوَنَدَک                                             آن طور: آنگونـه، آن گونـه 

آمپیریک: آروینی                                                             آنا: همانَدَم، همان دم، شتابان، زود،       دریکدم، دردم، درون یک

 framānpat ده دم، دَرَدَم، بیکدم، بیدرنگ، بیدَِرَنگ، بیِکَدَم  آمر: فرمان ُبد (  )،  کاربندنده ( )،  فرماینده ،

آنآنًاًا: همانـهمان َدمَدم، شتابان، زود، درَدر َدمَدم، بیدبی ِدَرنگَرنگ، بیکِبِیک َدمَدم  فرمان دهنده، فرمان پاد، َفَرمانپاد 

                                                                                                                آنا اللیل:  پاسهاِیِ شب 

آمرا: فرمانی، زورکی، دستوری 

آنا آغالیس: مَرَزَنگوش  آمره: فرماینده، فرماندهنده، فرمان 

۳۸

آمال: خواست ها،  چشمداشتها،          آرمانـها، آرزوها، امـیدها  آماًلاً: خواستاری، چشمداشت، آرزومندی  آمالن: آرزومندی  آمبریولوژی: رویـان شناسی  آمبریولوژی: رویـان شناسی  آمبریون: رویـان  آمبولانس: بیماربر، بیمارََبر  آمپر: نشانگر، شتابه، شِتاِِبه، زینـه، ُرُچان  آمپرمتر: شتابه سنج، ِشِتابه َسَنج 

آمرین فرمایندگان 

آمفی تئاتر: تالار، ِپِلتالار  آمفیبول: دوپهلو، آذرسنگ، آذَرَسَنگ  آمفیبی: دوزیستی  آمفیبین: دوزیستان، دوزیست  آمفی تیـاتر: تالار، پـِـِل تالار  آمفی تئاتر: تالار، پـِـِل تالار  آمل: یـاریگر، آرزورسان، آرِزوِرِسان  آملج: آمُِلِه 

آمن: درپناه، بیبیم،  بهزینـهار، بـه زینـهار  آمن السرب: آسوده دل  آمنا: زنـهاری،           پشتوانکی  آمنًاً: زنـهاری، پناهیـابی، پشتوانکی  آموروز: آب سیـاهی، آب سیـاهی  آموزش عالی: آموزشِ  والاپایـه، آموزِشِ والا  آمولن: نشاسته  آمونیـا: نوش آهکه  آمونیـاک: نوشاهک  آمونیم: نوش آهکین  آمـیب: تک یـاخته  آمـیدون: نشاسته، ِنشاسته  آمـیرال: ناوسالار، دریـاسالار  آمـین: چنین باد، بشباش، ایدون باد  آمـینات: پنبه ِیِ کوهی  آن: هنگام، دم، درون دم 

آن-اینستال: کنار گذاشتن، برکنار ، برانداختن  آن جناب: سرکار  آن دفعه: آن بار  آن را باطل کردم: آن را تباه کردم 

آناء اللیل: پاس هاِیِ شب  آناآغالیس: مرزنگوش  آنابولیس: َپ سگُـُوارش، پَسگُواِرِش  آنابولیسم: فراگشت، فَراَگَشت، سازواره  آنات: هنگام ها، َدَم ها 

آناتومـی: کالبدشناسی، کالبد، کالُبُدشناسی، تن شناسی ،

َتَنشناسی  آناتومـیست: کالبدشناس  آنارشیست: خودسر، بیسالار  آنارشیسم: خودسرانگی،  بیسالاری  آناس کرسا: خوتکا  آناف: بینی ها  آنافانا: د مب هدم، َدَم بـه َدَم 

آنافیلاکسی: بیش سُهَنِدِگی 

آناکرونیسم: نابهنگامـی، بیزمانگرایی، بیزَمانَگَرایی  آناکوندا: اوباره 

آنالوژی: همسنجی، همانندی، مانستگی، فراسنجی، آناگویی  آنالوطیقا: فرنودسنجی، فَرنودَسَنجی، َفَرنود، زبانزد فلسفی ،آناکاویک 

آنالیتیک: واکاویک، واکافتی، فراکافتی، روانکاوی، آناکاویک  آنالیز: واکاوی، واکافت، موشکافی، فراکاوی، فراکافت ،فَرُگُشایی، آناکاوی 

آنالیست: واکاو، فرگشا، فَرُگُشا، آناکاو  آناناس: کاجودیس، کاجدیس  آنبرباریس: زرشک ،زِِرِشک  آنت آسید: پادُتُرشک، پادُتُرشا، پادتُرَشَک  آنتاگونیزم: همستیزی، نیروی آخشیگ، دشمنی، درگیری ،پادکرداری، پادستیزی، آخشیگآخشیگ َگریَگری  آنتای: زبانزَدَ زمـینشناسی، رخ، َرَخ  آنتراسن: شیر ُزُغال، شرُزُغال  آنتراسیت: زغالسنِگِ ناب، تاوزغال، تاوُزُغال  آنتراکت: هُوِیِش، مـیانپرده، رَِخِش، آرامـه، آراِمِه  آنتروپولوژی: مردم شناسی 

آنتروپومتری: مردم سنجی، تنسنجی، تنپیمایی، اندامسنجی  آنتروپومرفیزم: آدمـی انگاری،           آدمدیسی،             آدمانگاری، آدم دیسی، آدم انگاری، آَدَمـیدیسی  آنتروپوئید: مـیمون،         آدمنما  آنتروپی: َدَرگاشت  آنتکلیس: تاکدیَسَک 

آنتگونیزم: ه مستیزی، پادستیزی، آخشیج گری  آنتن: شاخک، شاَخَک، ُسُرون 

آنتولوژی: گلستاِنِ ُسُخن، گلستان، گلچیِنِ ادبی، گُلِستاِنِ سَُخَن، گُِلِستان، جُنِگِ ادبی  آنتی اسید: پادُتُرشا، پادتُرَشَک  آنتی بادی: پادتن 

آنتی بیوتیک: جاندارو، پادزیستیک، پادزیست، پادزی ،پادَزَخم  آنتی پیرین: تبُ ُبر 

آنتی تز: پادنـهشت، پادنـهاد، برابرنـهاد  آنتی توکسین: پادَزَهر  آنتی کلینال: تاکدیس  آنتی تز: پادنـهشت، پادنـهاد، برابرنـهاد  آنتی توکسین: پادزهر  آنتیسیکلون: واَچَرخه، گردباد 

آنتیک: نایـاب، کهنـه، کهنسال، کهن، سالینـه، سالیِنِه، پِِتِه  آنتیک خر: سالیَخَر، ِپِته خر، ُبنسالَخَر 

آنتیک فروشی: کهن و سالخورده، سالیفروشی، ِپِته فروشی ،بنسال فروسی، ُبنسالفروشی، ُبنسال  آنتیکخر: سالیخر، بنسالخر  آنتیمون: َسَختار 

آ نجهانی: اخروی (ده)،    آند: فراز، َفَراز 

آندانت: بهآهستگی، بـه آرامـی، بـه آرامـی، بنوازید  آندوسکپی: َاندرونـه بینی  آندوسکوپی: اندرون هبینی، َاندرونـه بینی  آندوکارد: ِدِل پرده، دِلَپَرده  آندوکاردیت: د لپرده تب، دِلپَردهَتَب  آنرمال: نابهنجار  آنزیم: کنش گر، کُنِشَگَر، زیمایـه 

۳۹

آنژین: گلودرد، درد   آنژیوکاردیوگرافی: د لَرَگ نگاری  آنژیوگراف: رگ نگاره  آنژیوگرافی: رگ نگاری  آنژیوگرافیست: رگ نگار  آنژیوگرام: رگ نگاره  آنژیولوژی: رگ شناسی  آنس: سرب هراه،    خوگیرندهتر، خوگیر  آنس سیکموئید: خم سینی، َخَم سینی  آنسه: نیکَزَن، دوشیزه،  دلآرام، ِدِلآرام 

آنسیکلوپدی: فرهنگ نامـه، فرنودسار، َفَرهنگنامـه، َفَرنودسار ،دانشنامـه  آ نطرف: وَرانَبَر 

آنطور: آنگونـه، آنسان، آنجور آنگونـه، آن گونـه، آن سان، آن جور  آنف: فرمانبردار  آنفولانزا: چایمان 

آنقدر: چندان، آنگونـه، آناندازه، آن اندازه  آنقوت: چنگر 

آنکارته: سَربهَسَر، زبانزد َمَنگیـا 

آنکدت: شوخ گفت، شوخُگُفت، داستان  آنکیستمان: کیسه بندی،         بستهبندی  آنگستروم: تک کوهه  آنگلوفوب: پادانگلیس  آنلاین: همگاه  آنلید: زرفینی، ُزُرفینی  آنمولوژی: بادشناسی  آنمومتر: بادسنج  آنمـی: کمخونی 

آنوال: سالانـه، رودبارها،      دهشـها، د            ِهِشَمَندان، دَِهِش ها  آنور: ب یُدُم  آنور گور: بازه  آنورگور: بازه  آنورمال: ناهنجار، پادسِِرِشت  آنوریسم: رَگَفَراخی، خُونرَواِِنگی 

آنوفل لرزَپَشـه 

آنوقت: آ نـهنگام، آنگه،  آنگاه،  آنزمان  آنولپ: ُپُوش، َبریک  آنونس: پیش پرده  آنونیم: ب ینام 

آنی: گذرا، زودگُـُذر، درون دم، بی درنگ  آنیته: سالیـانـه، سالواره 

آنیسوترپی: ناهمسان گردی، ناسان َگَردی  آنیلین: َرَنگ زا 

آنیموترستری: خاکزیـان، جانوران خاکزی  آنیمومارین: جانوران آبزی، آبزیـان  آنیمـیسم: رَوانباَوَری 

آنینستال: کنار گذاشتن، برکنار ، برانداختن  آنیورسری: سال گرد، سال گرد  آهل: ز ندار، َزَندار، رام، جایباش، جانور  آهن آلات: آهن َابزار  آهن آلات: آهن ابزار  آواریـه: آبدیده، آب دیده  آوانتاژ: نادید گیری، سود  آوانتورین: د لربا، دل ربا 

آوانس: نادید گرفتن، پیشمزد،             پیشُمُزد، پیشپرداخت ،پیشبها، بخشش 

آورتا: مام َرَگ، رگ جان، َرَگجان، بزرگسرخرگ ،

ُبزرگ ُسُرخ رگ  آورث: سروناز، سَرِوِناز  آورس: رگبار، بیزار  آوکا: دادُگُزار 

آوکادو: خوجدیس  آوو: دیداری  آویـاتور: هوانورد، خلبان  آوییتور: هوانورد، خلبان  آیسبرگ: یخ کوه، کوه یخی 

آی دی: نام کاربری، ناِمِ کاربری، شناسه کاربری، شناسه  آی کیو: هوش بهره، هوش بهر، بهره هوشی  آی یو دی: ابزار درون زهدانی 

۴۰

آیـات: یـادگارها،      نشانیـها،  نشانـهها،              نشانـها، َچَمراس ها  آیبک: ماه، پیک، ُپُرماه، بت، ُبت  آیت: نشانی، نشانـه، نشان، گواه، َچَمراس، بند  آیدی: شناسه  آیروبیک: هوازی، َهَوازی  آیرودینامـیک: هواپویـا  آیروسل: هواویز، هوابیز  آیزنـه: شوهر  آیس برگ: یخکوه  آیکان: نگارک  آیکن: نگارک  آیکون: نمادک  آینـه محدب: آیینـه کوژ  آینـه مقعر: آیینـه کاو 

آیـه: یـادگار، نشانی، نشانـه، گواه، چمراس، َچَمراس، بند  آیینـه دق: نزارنما، َنزارنما 

آیینـه محدب: َبرآمده، آیینـه کوژ، آیینـه کاو  آیینـه مقعر: گود، آیینـه کوژ، آیینـه کاو  آئتیت: دالمَنَسَنگ 

آئروبیک: هوازیستی (ف ه)،  هوازی (ف ه)،   

آئروپلان: هواپیما 

آئرودینامـیک: هواُجُنبی، هَواُجُنبی  آئروسل: هواویز، هوابیز  آئرولوژی: هواشناسی، َهَواشناسی  آئرولیت: آسمانسنگ  آئرومتر: هواسنج، هَواَسَنج  آئروناویگاسیون: ناوبری هوایی  آئسه: نومـید، بی دشتان، بیَدَشتان  آئینـه محدب: آیینـه کوژ  آئینـه مقعر: آیینـه کاو 

۴۱

  ا 

َاشکال: گون هها،             ریختها، چهره ها  اَّولی: نخست  اُّم: ناامـیدی،  بیسواد 

ِابا داشتن: سرپیچی ،  رویتافتن 

ِاتباع: َپَس َرَوی (ده)،   

ِادراک: یـافتن، یـافت، یـابندگی، اندر یـافتن 

ِاشکال: دشواری، پیچیدگی 

ِاشکال تراشی: دشوار 

ِالحاح: پژوژ 

ِامکان: شاید بودن  انِحِطاط: فروشدن 

ابا: سرپیچی، سرباززدن، رویگردانی،             رویتافت،  تنزدگی  ابا : نپذیرفتن، فروگذراری ، فروگذاردن، سرپیچی ، سرپیچدن از 

اباء: سرپیچی، سرباززدن، رویگردانی، روی تافت، تن زدگی  اباء : نپذیرفتن، سرپیچی ، سرپیچدن از  ابابیل: گل هگله، گروه ها، پرستو  اباریق: آوتابه ها، آفتابه ها  اباریقون: َبج  ابازیر: دیگ ابزار  اباض: رِگِ ران 

اباطیل: یـاوه ها، بی هوده ها، بی ُهُده ها  اباکرد: نپذیرفت، سرپیچید، سرباززد  ابال: شبان، شُُتُردار، شُُتُرچران  ابالیس: اهریمنان  ابتار: دهش، بازداری، آزمایش 

۴۲

ابتحاث گفتمان، کاویدن  ابتدا: نخست، سر آغاز، آغازیدن، آغاز  ابتداء: نخست، سر آغاز، آغازیدن، آغاز  ابتداع: نویـابی، نوآوری  ابتدایی: نخستین، ساده، دبستان، آغازین  ابتدایی ترین: نخستین، ساده ترین، ساده ترین  ابتدائا: درآغاز 

ابتذال: خوارگرایی،             پیشپاافتادگی، پیش پا افتاده، پیش پا افتادگی، پرهیز، بی بند و باری،  بیـارجی،  بیـارج  ابتر: ُدُمُ ُبریده، بی فرزند، آسی بدیده  ابتکار: نویـابی، نوآوری، نوآوردگی 

ابتلا: گرفتاری، دچاری، دچار شدن، دامن گیری، ُدُچاری ،آلودگی 

ابتلاء: دچاری، دچار شدن، دامن گیری  ابتلاج: پگاهیدن  ابتلاع: فروُبردن، اوبا  ابتهاج: شادمانی  ابتیمم: بهینـه  ابحاث: ُجُستارها  ابحر: رودها، دریـاها  ابخل: ُزُفت تر 

ابد: همـیشـه، همـیشگی، ناانجام، نا بـه سامان، جاویدان، جاوید ،تا پایـان زندگی 

ابدا: هیچگاه، همـیشـه، هرگز، آف، آغازیدن، آشکا، از سر گرفتن 

ابدًا: هیچگاه، هرگز 

ابداء: آف، آغازیدن، آشکا، از سر گرفتن  ابداع: نوسازی، نوساخته، نوآوری، نوآفرینی، پدیده ،آف  ابداع کرد: نوآفرید  ابداع : نوآف  ابدال: غلندران، دگردیسی،       جایگزینی  ابدالاباد: همـیشـه، جاویدن  ابدان: تن ها  ابدیت: جاودانگی، پایندگی 

ابدی: همـیشگی، هرگزی، جاوید، جاودانی، پایـا، بی پایـان 

ابدیت: پایندگی                                                                 ابلاغیـه: بخش نامـه 

ابدیـات: پایندگی ها                                                           ابلاغیـه: فرمان نامـه، بخشنامـه 

                            ده                                                        ابلق: ابلک (ابلق تازی شده ابلک هست که از پارسی بـه تازی

ابدیت: پایندگی ( )،  همـیشگی، جاودانگی، پایندگی 

را هیـافته)،  سیـاه سفید، دورنگ 

ابرا: پاوش،  پاکگردانی،  بیزاری جویی 

ابله: ُهُزاک، نادان، نابخرد، گول،ریش، کودن، کم خرد ،

ابراء: پاوش، پاک گردانی،  بیزاری جویی 

سبک سر، سبک مغز، سبک سر، خنگ، پخمـه، بی مغز 

ابرار: نیکوکاران، چیرگی، بسیـارفرزندی 

                                                                                                               ابلهانـه: گولانـه،  سبکسرانـه 

ابراز: نمایش، نمایـانی، نمایـان، نشان دادن، آشکاری ،

ابلیس: اهریمن 

آشکار 

ابلیس: کخ ژنده، اهریمن 

ابراز قدرت: دست نمایی 

ابن: پور، پسر 

ابراز : نمایـاندن، آشکار  

ابن سینا: پور سینا 

ابراز: نمایـان ، آشکار 

ابناء بشر: فرزندان آدم 

ابرام: یکدندگی، لنجه، سمجی، پافشاری ، پافشاری، به

                                                                                                               ابناءبشر: جهانیـان،  آدمـیزادگان 

ستوه آوردن، استوار  

ابنای بشر: فرزندان آدم 

ابراهیم: پرهام 

ابنیـه: ساختمان ها، خانـه ها 

ابرقو: ابرکوه 

ابهام: گنگی، سربستگی، پیچیده ، پیچیدگی، پیچش ،

ابریشن: ابیراهی 

پوشیده، پوشیدگی، پوشش  ابریق: آوتابه، آبریز 

                                                                                                              ابهامات: سربستگی ها،  پیچیدگیـها، پوشیدگی ها 

ابزرواسیون: ُخُرده بینی، پی روی، بررسی 

ابهت: شکوه، بزرگی 

ابژکتیو: سردوربین، درافکند، آماج 

ابو: پدر، بابا  ابستروکسیون: روزن بندی 

ابواب: درواز هها، درها  ابستیناسیون: ستیزش، خودسری 

ابوی: پدر 

ابصار: دیدن، چشمان، بینایی ها 

ابیـات: بندها 

ابصر: بیناتر 

اپال: تنکست 

ابطال: هی چسازی، ناچیز ، بی ُهُد هسازی 

اپالین: کفتری  ابطل: یـاوه تر، بی ُهُد هتر 

اپتومتر: بینایی سنج 

ابعد: دورتر 

اپتومتری: بینایی شناسی، بینایی سنجی 

ابغاض: دشمنی ها، دشمنی 

اپتومتریست: دیدسنج، دیدآزما 

ابقا: واگذاشت، نگهداشتن، نگه داشت، مـیانجیگری 

اپتومـیست: خوش بین 

ابکار: نابسودگان، شتابیدن، دوشیزگان 

اپتومـیسم: خوشبینی  ابکام: گـُـُنگان 

اپتیک: َچَشمـی 

ابکم: گـُـُنگ، خاموش 

اپتیمال: بهینـه 

ابلاغ: فرمان، فرگفت، رسانیدن، رسانی، رساندن، دستور ،

اپتیمام: بهینـه 

پیـامرسانی 

اپرا: ترانـه نما  ابلاغ : فروگفتن، بازگفتن  ابلاغ نامـه: فرمان نامـه، رسیدنامـه، بخشنامـه  اپراتور: کارَوَر (ف ه)،  گرداننده 

اپراسیون: نیش گری، کار  اپرت: شوخ شاد  اپرون: مـهمـیز، سیخک 

اپشن: زبا نزد،       توانگگُـزینیُـزینی  اپل: شانـه نما، سرشانـه  اپلکاره: چارشانـه  اپندکتومـی: آویزبرداری  اپوزیسیون: ناپذیری، رودررویی، برابرنـهش  اپوق: زیگر  اپیدمـی: والا  اپیکوریسم: شادگرایی  اپیگلوت: زبان کوچک  اپی: سوک، ُسُنبله، خوشـه  اپیپلون: چادرپیـه  اپیپلوییت: آماِسِ چادرپیـه  اپ یدرم: روپوست  اپیدرم: پوش بافت  اپیدمـی: هم هگیری، فراگیری، بیماربیمار ِیِی واگیر  اپیدمـیک: هم هگیر  اپیدمـیولوژی: هم هگیرشناسی  اپیزود: فرآمد،          داستانُبن  اپیکا: درخِتِ لادن  اپیگلوت: زبانک، زباِنِ کوچک  اپیلاسیون: موکشی، مو کندن، مو زدایی  اپیلپسی: دیوگلوج، پژولش  اپیلوگ: گفتار پایـانی، فرجام گفت  اپیون: نارکوکه، جان دار  اّتّحاد: ساختگی  اتابک: فر نشین، بزرگ پدر  اتاشـه: پیوست  اتاق: سراچه، چهاردیواری  اتاق انتظار: پرموگاه  اتاق خواب: شبستان  اتاق عمل: نیشکارگاه  اتاق مـیهمان: مـیهمانخانـه، تالار 

اتباع: فرمانبران، شـهروندان، پیروان  اتباع خارجه: بیگانگان 

        اتحاد: ساختگی (ده)،  یگانگی،  یکدلی، یک پارچگی ،

همبستگی، هماهنگی، پیوستگی 

اتحادیـه: هموندان، همگرایـان، همبستگان، هم پیمانان  اتخاذ: گرفتن، فراگرفتن، فرا گرفتن، درون گرفتن  اتراق: لنگراندختن، فرود آمدن، چندی ماندن، جا گیری ،برآسودن، بارافکنی 

اتساع: گشادگی، فراخندگی، دراز شدن، پهن شدن  اتصاف: زابیدن 

اتصال: پیوستن (ڀ)،   همبنِدِشی (   hambandišnī)،  ه مبندی (   hambandīh)،  پیوستگی (ده)،  یَکِدِش، ناجدایی، چسبیدن، چسبیدگی ،چسباندن، پیوندیدن، پیوند زدن، پیوند دادن، پیوند، پیوستگی، بـه هم پیوستن  اتصال دادن: پیوندانیدن (ڀ)،   

اتفاق: همکاری، همسویی، همسانی، همدلی،  همداستانی ،رویداد، روی داد، رخداد، رخ داد، پیشامد، پیش آمد، پیـامد ،بختامد  اتفاق افتاد: رخ داد  اتفاق افتادن: روی دادن، رخ دادن  اتفاق آرا: یگانگی دیدگاه ها، یگانگی باورها  اتفاق آراء: یکزبانی، همرایی،  همخواستی  اتفاقا: یکباره، ناگهانی، بـه ناگاه، بناگاه  اتفاقًاً: وانگهی، همگی، ناگهان، با هم 

اتفاقات: رویدادهای، رویدادها، رخدادها، پیشامدها، پیـامدها  اتفاقی: ناگوار، ناگهانی، گذری، گذرانـه، خودبخودی ،خودبخود، پیش آمدی، بختامدی، بختامدانـه  اتکا: دلگرمـی، پشتیبانی، پشتگرمـی، پشت گرمـی، پشت بر 

اتکا بنفس: خود استواری، خواتاهی 

اتکاء: دلگرمـی، پشتیبانی، پشت گرمـی، پشت گرمـی، پشت بر 

اتکاء بنفس: خود استواری، خواتاهی 

۴۴

اتکاء بـه نفس: بـه خود استواری  اتلاف: نیست ، نابودی، نابودن، نابود ، ، تبه ،تباه ، تباه، از مـیان بردن 

اتلاف : نیست ، نابود ، ریخت و پاش، تباه  

اتلاف وقت: زمان کشی، زمان کشی  اتم: هسته 

اتمام: فرجام، سرانجام، سپ، پایـان، بـه سرانجام رساندن ،به پایـان رساندن، انجام 

اتمام : سپ، سپری ، انجام رسانیدن  اتمامگر: پایـانگر  اتمسفر: هوابار، پناد  اتمـی: هسته ای  اتنوگرافی: نسنجیده، نژادشناسی 

اتهام: گنا هبستن، گناه بستن، چفته، بستن، بدنامـی، بدنام  

اتوبان: بزرگراه (ف ه)،    اتوبوس: گذربر  اتوبیوگرافی: خودنوشت  اتوپیـا: آرمانشـهر  اتوکلاو: فشاردم (ف ه)،  دمفشار  اتومات: خودکار  اتوماتیک: خودکار 

اتوماتیک: خودکار (ف ه)،  خودبه خود (ف ه)،  خودبخود  اتومبیل: خودرو  اتوموبیل: خودرو  اتیکت: برچسپ 

اتیکت: بهانما (ف ه)،  برچسب، ارزش نما  اثاث: کالا، کاچال، بار و بنـه 

اثبات: پایستن، برجای داشتن، باایی، ُاستوانش، ُاستانش  اثبات : فرنودن، ُاستواندن 

اثر: یـادواره، یـادمان، هنایش، نوشته، نوزند، نشانـه، نشان داد ،نشان، کارایی، رد، خدشـه، آفرینـه، آفریده، آسیب 

۴۵

اثر داشتن: نشان نـهادن، کارگر افتادن، کارآیی داشتن ،خدشـه انداختن  اثر : هناییدن، َهَناییدن 

اثر گذاشتن: هناییدن، نشان نـهادن، کارگر افتادن، خدشـه انداختن  اثری: نشانی، ردی  اثم: ناشایست  اثنا: هنگام، گاه، زمان  اثناء: هنگام، گاه، زمان  اثنی عشر: دوازدهه، دوازده 

اجابت: پذیرفتن، پاسخدهی، پاسخ دادن، پاسخ، برآوری ،برآوردن 

اجابت : پذیرفتن، پاسخ دادن، برآوردن  اجاره: ماه بها،  گاهبها، کرایـه، سالبها، روزبها، جابهای، پافه ،بمزد  اجاره : پافیدن  اجازه: روادید، پروانـه 

اجازه دادن: هشتن، گذاشتن، پروانـه دادن، باردادن  اجاق: دیگپایـه، آتشدان  اجاق کور: نازا، سترون  اجانب: بیگانگان 

اجبار: واداشتن، واداشت، واداری، ناگریزی، ناچاری، فرچپانی ،زور ، زور، بایستگی 

اجبار : واداشتن، وادار ، زورآور شدن، زور آور شدن 

اجبارا: بـه ستم، بـه زور، بزور  اجبارًًا: بـه ستم، بزور 

اجباری: ناگزیری، ناگزیرانـه، نادان، ناخواسته، ناچاری، زوری ،به زور، بایسته، از روی ناچاری  اجتماع: هنجمن، همبودگاه، همایش، هازمان، مردمان ،مردم، گرد آمدن، انجمن، انبوه  اجتماع : گردآمدن  اجتماعات: گروه ها، گردهمایی ها  اجتماعی: همبودین، همبودی، مردمـی 

 pahrēčišn ب ه اجماع: ه مرایی،  هماندیشی، سازگاری   اجتناب: پرهیِزِش (  )،  پرهیز ( )،  گریز ،

اجماعا: گروهی 

دوری، پرهیز  

                                                                                                               اجمال: کوتاهی، کوتاه،  فشردهگویی، فشرده ، فشردگی ،

اجتناب : دوری ، دوری جستن، پرهیز ،

سربسته گویی، چکیده 

پرهیز 

اجمالا: فشرده، بـه کوتاهی 

اجتناب ناپذیر: ناگزیری، پرهیزناپذیر 

اجمالی: گزیده، کوتاه 

اجتناب ناپذیر: ناگزیر، ناچار، گزیرستنی، دوری ناپذیر ،

اجناس: کالاها 

دورنشدنی، پیشگیری ناپذیر، پرهیزناپذیر 

اجنبی: بیگانـه، انیرانی 

اجتهاد: کوشش، استادی 

اجنـه: پریـان 

اجحاف: گزند رساندن، زورگویی ، زورگویی ،

اجیر: مزدور، مزد بگیر، دست نشانده 

 دستدرازی، چیره دستی 

اچوپ: گشاده 

اجداد: نیـایش، نیـاکان، پدران 

اچی: برادِرِ َکَلان 

اجدادی: نیـا 

احاطه: گرد برآمدن، فراگیری، فراگرفتن، دربرگرفتن ،

اجر: مزد، پاداش 

پیرامونگیری 

اجر بردن: پاداش یـافتن 

احاطه : گرداندن 

اجرا: کارگزاری، کاربست، کار بستن، رویـه، روانـه، بـه کار

احباب: یـاران، دوستداران 

بستن، بکارگیری، انجام دادن، انجام 

احتذار: دوری ، پرهیز، پرهیز کزدن، پرهیز 

اجرا : بـه انجام رساندن، بکاربستن، بکار بستن، انجام

احتذار : دوری ، پرهیز  

دادن 

احتراز: رویگردانی، دوری ، دوری، پرهیز، پرهیز

اجرا ناپذیر:  پیشنرفتنی، انجام ناپذیر 

، پرهیز 

اجراء: کاربست، کار بستن، بکارگیری، انجام دادن، انجام 

احتراق: سوختن، آتش گرفتن، آتش سوزی 

اجراء : بکاربستن، انجام دادن 

                                                                                                                احتراق پذیر: سوختنی،  آتشگرفتنی 

اجرایی: کاربستنی، انجام دادنی 

احتراق داخلی: درون سوز 

اجرایی: انجامـی 

احتراق ناپذیر: ناشایست 

اجراییـه: انجامنامـه 

احترام: نوازندگان، گرامـی داشت، گرامـی داشتن، گرامـی

اجرائیـه: انجامنامـه 

داشت، شکوهیدن، سنایش، پاس، بزرگداشت، بزرگداری ،

اجرت: مزد، دستمزد 

بزرگ داشت، آزرمـیدن، ارجمندی، ارج نـهادن، ارج  اجزا: پار هها،       اندامـها 

احترام داشتن: گرامـی بودن 

اجزاء: ریزه ها، خرده ها، پاره ها،  بخشـها، اندام ها 

احترام گذاشتن: والا داشتن، سناییدن، پاسداشتن، پاس

اجساد: لاشـه ها، پیکرها 

داشتن، ارج نـهادن 

اجسام: تن ها (ب ه)،          احتراما: ایش، با سنایش، با بزرگداشت، ارجنمدانـه  اجل: زمان مرگ، دم             احترامًاً: بزرگ داشت، با گرامـی داشت، با بزرگ داشت  اجل طبیعی: مرگ ناگزیر             احترامات فائقه: بالاترین سپاس ها  اجلاس: نشست، انجمن  اجلاسیـه: نشست، گردهمایی، دیدار، انجمن 

۴۶

احتساب: شمردن، درنگر آوردن، درون نگریستن، بـه یـاد داشتن ،به شمار آوری، بـه شمار آوردن، بـه دیده داشتن، بشمار آوردن، بدیده گرفتن  احتشام: مـهتری، سروری، بزرگواری  احتضار: مرگ، دم مرگ بودن، جان دادن  احتکار: نـهان کالایی، انبارگری، انبار   احتکار: انبار   احتمال: گمانـه، گمان ُبردگی، گمان، گرایند، شایمندی ،شایدی، َشَوایی، ُبردباری  احتمال دادن: گمان بردن، گاسیدن  احتمال زیـاد: گمان بسیـار 

احتمالا: گمانم، گمان  مـیرود، گاسم، گاس که، شاید، چه بسا، انگارکه  احتماًلاً: شاید، چه بسا  احتیـاج: نیـازمندی،  بیچیزی  احتیـاجات: نیـاکان، نیـازها  احتیـاط: دوراندیشی، بـه هوش بودن 

احتیـاج: نیـاِزِش (   niyāzišn)،  نیـازمندی، نیـاز  احتیـاج داشتن: نیـازمند بودن 

احتیـاط: هوشیـاری، ژرفی، دوراندیشیدن، دوراندیشی، پروا ،پاِیِش مندی، استوارکاری  احتیـاط کننده: ژرفی 

احد: یگانـه، یکتا، یک، تنـها، تک، بی همتا  احداث: ساخت و ساز، ساخت، راه اندازی، پدید آوردن  احداث : ساختن، پدیدآوردن، پدید آوردن، بنیـان نـهادن، برپا 

احدی: هیچکسی، هیچکس،ی  احرار: آزادگان 

احراز: فراهم آوردن، رسیدن بـه چیزی، دست یـافتن، استوار  

احراز : دارا شدن، بـه دست آوردن  احزاب: گروه ها 

احساس: سُِهِش (   sohišn)،  مـهربانی، مـهر، شور، سهش ،

ِسهیدنِسهیدن، دریـافت، دریـابش، برداشت، اندریـافتن، اندریـافت 

۴۷

احساس : گمان داشتن، سوهیدن، سهیدن، دریـافتن ،پنداشتن  احساسات: مـهربانی، مـهر،         سهشـها،  ُسُهشـها، دریـافت ،دریـابش 

احساساتی شدن: سوهشیک گشتن  احساسی: شورمند 

احسان: نیکی، نگار، نکویی، نکوکاری، مـهرورزی، بخشندگی ،بخشش 

احسان : نیکی ، نیکو داشتن  احسن: نیکوترین، نیکو، نیک، خوشترین، خوب، بهینـه ،بهترین، بهتر 

احسن الخالقین: نیکوترین آفرینندگان  احسنت: زهی، بـه به، آفرین  احشا: اندرونـه  احشاء: اندرونـه  احشام: ستوران، چارپایـان 

احضار: فراخوانی، فراخواندن، فراخوان، خواندن  احضار کرد: فراخواند 

احضار : فراخواندن، فرا خواستن، خواندن، خواستن  احضاریـه: فراخوان، خواست برگ، پیداخواست، باشنامـه  احق: سزاوارتر  احقاق: دادگری، دادرسی  احکام: فرمان ها، دستورها  احلو: شیرینـه  احمر: سرخ، سرخرنگ 

احمق: ُهُرگ، ندان، نادان، نابخرد، کودن، کم خرد، سبک مغز، ساده مرد، تهی مغز، بی خرد  احمقانـه: نابخردانـه،  بیخردانـه 

احوال: گردش روزگار، سرگذشت، روز و روزگار، خوشی و ناخوشی، چگونگی  احوال پرسی: پرسه ، پرسه  احول: گشتک 

احیـانا: گهگاه، شاید 

احیـا: کاهش (ف ه، درون شیمـی)،  شب زنده داری، زنده ، زنده ساختن، زنده داری، زندگان، باز زیست 

اخبار: گزارش ها، رویدادها، رسیده ها، خبرها،  تازهها ،آگهی ها ،آگاهی ها  اخباری: نوگو  اختتام: فرجام، پایـان 

اختراع: نوسازی، نوساخته، نوآوری، نوآفرینی، نو آوری ،نخست سازی، پدیده، برساخته، آفرینش  اختراع : پدیدآوردن، آف 

اختصار: کوته نوشت، کوته سخن، کوتاهی، کوتاه ،کوتاه سخنی، کوتاه، کوتاه، چکیده  اختصارا: ب هکوتاهی  اختصاص: ویژه ، ویژگی 

اختصاص دادن: ویژیدن، ویژه ، ویژگی ها، واگذار   اختصاصات: ویژه، برگزیره ها  اختصاصی: یکتایی، ویژه، خودویژه، برگزیدگی 

اختفا: نـهُنِبِش (   nihumbišn)،  نـهفتن، نـهفتگی، نـهفتگ ،نـهانیدن، نـهانِبِش، ناپدیدگی، پنـهان ، پنـهان شدن  اختفاء: نـهفتن، نـهفتگ، ناپدیدگی، پنـهان ، پنـهان شدن  اختلاط: ه مآمـیزی، درهمـی، درهم آمـیختگی، درهم شدن ،آمـیزه، ، آمـیختن، آمـیختگی  اختلاف: نایکسانی، ناهمگونی، ناهمسانی، ناهمتایی ،ناسپاسی، ناسازی، ناسازواری، ناسازگاری، ناجور بودن ،گون هگونی، گوناگونی، ستیزه، دوگانگی، دوتیرگی، دگرمانی ،برفرودی  اختلاف نظر: دوسخنی 

اختلال: ناهماهنگی، نابهوش، نابسامانی، شوریدگی، پریشانی ،پراکندگی، بهم خوردگی، آشفتگی 

۴۸

اختلال حواس: خرد پریشانی، پریشانی خرد،      پریشانگویی ،پرشیدگی 

اختلالات: درهم برهمـی، به  همخوردگی ها ،آشفتگی ها  اختناق: گلوگیری، فشار، دهان دوزی، خفگی، تنگنا، آواکشی  اختیـار: گزینش، برگزیدن 

اختیـار: گزینش، شایندگی، چاره داری، توانایی، آزادکامـی  اختیـار : گزین ، گزیدن  اختیـار: گزین ، گزیدن 

احیـا : زنده  

احیـاء: شب زنده داری، زنده ، زنده داری، زندگان  احیـاء : زنده  

احیـاکننده: زنده گر (   zindak kar)   احیـانا: گاهگاه، گاه گاهی، شاید، اگر  احیـانًاً: شاید  اخاذ: زورگیر 

اخاذی: زورگیری، تلکه، بـه زور گرفتن،  باجگیری 

اختیـاری: گزینشی، کامـیک، دلبخواهی، دل بخواهی، آزادانـه ،

آزاد 

اخذ: گرفتن، فراستاندن، دریـافت  اخذآراء: رای گیری  اخر: فرجام، پایـان 

اخراج: کنارگزاری، راندن، بیرون ، بیرون فرستادن ،بیرون، برونکرد، برکنار ازکار 

اخراج : بیرونیدن (   bērōnētan)،  بیرونیدن  اخروی: روز واپسین، جهان دیگر،  آنجهانی، آن جهانی  اخص: ویژ هتر، بویژه 

اخطار: یـاد آوری، هشیـاری، هشدار، گوشزد، زنـهار، ری یـادآو ،آگاهانیدن 

اخطار دادن: هشدار دادن، آگاهانیدن  اخطارنامـه: یـادبرگ، هشدارنامـه  اخطاریـه: یـادبرگ، یـاد برگ 

اخفا: نـهفتن، نـهان ، نـهان داشتن، پوشاندن، پنـهان ، پنـهان  اخفاء: نـهفتن، نـهان ، نـهان داشتن، پوشاندن، پنـهان ، پنـهان 

اخلاص: یک رنگی، دسوت راستین، پاکی، پاکدلی  اخلاص مندی: یک رنگی  اخلاط اربعه: چهار آمـیغ 

اخلاف: ماندگان، جانشینان، پسینیـان، بعد آیندگان  اخلاق: منش ها، منش شناسی، منش، فراخویی، رفتار ،خوی ها، خوی، خو  اخلاقیـات: فرهنگ رفتار 

اخلال: کارشکنی ، دستبری، بهم زدن، آشوب 

اخلال : کارشکنی، برهم زدن، آشوب  اخوان الصفا: یـاران یکرنگ  اخوت: دوستی، برادری  اخوی: برادر 

اخیرالتأسیس: نوساز، نورافکن 

اخیر: واپ، واپسین، گذشته، کنونی، فرجامـین، فرجامـی ،تازه، پسین، پایـانی  اخیرا: بـه تازگی، بتازگی  اخیرًًا: بـه تازگی، بتازگی  اخیرالتاسیس: نوساز، نوبنیـاد  ادا: پرداختن، بجای آوردن 

ادا : گزاردن، ُگُزا، ُگُزاردن، بـه جای آوردن  ادا و اطوار: نازو کرشمـه  ادا واصول: لوس بازی، سبکسری  اداء: پرداختن، بجای آوردن  اداء و اطوار: نازو کرشمـه  اداء واصول: لوس بازی، سبکسری  ادارات: سازمان ها، اداره ها  اداره: سرپرستی، ستاد، سازمان، دیوان  اداره : گرداندن، کارگردانی ، سرپرستی ،سامان دادن 

اداره کل: فراسازمان، سرپرستی، ستاد  اداره مخابرات: پیـام خانـه  اداری: اواری 

ادا: گزاردن، بعد دادن، بازپرداختن  اداکننده: ُگُزارنده 

ادامـه: راستا، دنباله، دنبال ، پیوستگی، پیگیری  ادامـه دادن: دنبال   ادای احترام: هناییدن، فرنایش 

ادب: آزرم (ادب بـه چم دانش و فرهنگ نوشته شده، خود یک واژه پارسی هست که از بـه عربی رفته است؛ دبیر، دبیره دبستان و دبیرستان هر یک از ادب برگرفته شده اند)،  هنر ،فرهنگ، دانش، پرهیخت، آیین 

ادب : فرهنجیدن (ب ه)،  فراِهِختن (ب ه)،  فرهیزش ،فرهیختن 

۴۹

ادبی فرهنگی 

ادبیـات: ادب سار (ادب بـه چم دانش و فرهنگ نوشته شده ،خود یک واژه پارسی هست که از بـه عربی رفته است؛ دبیر ،دبیره دبستان و دبیرستان هر یک از ادب برگرفت هشده اند) ،فن، فرهنگ، شیوه، سبک، رفتار، راه و روش  ادرار: مـیزش، شاش، پیشاب، آبگونـه  ادراک: یـافتن (ده)،  یـافت (ده)،  یـابندگی (ده)،  ویر، دریـافت ، دریـافت، پی بردن، اندریـافتن  ادراک : اندریـافتن، اندر یـافتن  ادراکات: دریـافته ها 

ادعا: داوی (از کارواژه داویدن گرفته شده کـه در واژه داوطلب نبز هست)،  داوش (از کارواژه داویدن گرفته شده کـه در واژه داوطلب نبز هست)،  فراخواست، داویدن، داو، دادخواهی ،خودگویی، خودشماری، خواست 

ادعا : داویدن (از کارواژه داویدن گرفته شده کـه در واژه داوطلب نبز هست)،  ازآن خود دانستن  ادعا نامـه: کیفر خواست  ادعاء: فراخواست، دادخواهی، خواست 

ادعادار: داومند (از کارواژه داویدن گرفته شده کـه در واژه داوطلب نبز هست)  ادعانامـه: کیفرخواست 

ادغام: یکی ، یکپارچه ، همپیوندی، درهم ،درهم سازی، آمـیختن، از خودسازی  ادمـین: همـه کاره، سرپرست  ادوات: افزار، ابزار ها  ادوار: دور هها  ادویـه: داروها، چاشنی، بوی افزار، بوی افزا، بوزارها، بوزار  ادیـان: دین ها  ادیب: ادب شناس، ادب دان  ادیبانـه: ادب مندانـه  ادیـان: کیش ها، دین ها، آیین ها  ادیب: ادب مند  ادیت: ویرایش (ف ه)،    ادیت : ویرایش  

ادیتور: ویراستار (ف ه)،  ویرایشگر 

اذان: بانگ نماز  اذعان داشتن: خستو شدن  اذن: پروانـه  اذیت: گزند، رنج، آزار  اذیت شدن: آزار دیدن 

اذیت : رنجاندن، َخَستن، پژولیده ، آزردن  اراجیف: یـاوه ها، ژاژها، بیـهوده سخنان  اراجیف: یـاوه ها، ژاژها 

ارادت: مـهرورزی، سرسپردگی 

اراده: خواست (ده)،  یـاِزِش، کاِمِش، درخواست، خویشکاری ،

پشتکار، آهنگ  اراده : یـازیدن  ارادی: بخواست  اراذل: ناکسان، فرومایگان  ارازل: ناکسان، فرومایگان، زبونان  اراضی: سرزمـین ها،          زمـینـهای، زمـین ها  اراضی موات: زمـین های بی کار، زمـین ها مرده  ارامنـه: ارمنیـان 

ارایـه: نمایـاندن، نشان دادن، پیشکش، پیش آوری، پدیدار   ارایـه دادن: پیش نـهادن  ارایـه طریق : پیشنـهاد   ارایـه کرد: رو کرد، پیشنـهاد داد 

ارائه: نمایـاندن، نشان دادن، پیشکش، پیشاورد، پیش آوری ،پدیدار   ارائه دادن: پیش نـهادن  ارائه طریق: پیشنـهاد 

ارائه طریق : رهنمونی ،رهبری، راهنمایی، راه نمودن ،پیشنـهاد ، پیشنـهاد دادن  ارائه کرد: نشان دادن، رو کرد، پیشنـهاد داد  ارائه : نمور، نشاندهنده، رو ، پیشاورد ، بـه نمایش گذاشتن 

ارباب فرمند، سرور، سالار، خدایـان، خدا، پروردگاران ،پروردگار  اربعه: چهارگانـه  اربعین: چهلم ،چله  اربعین: چله 

ارتباط: همبستگی، پیوند، پیوستگی، پیوستار، بستگی ،بربستگی 

ارتباط دادن: بـه هم پیوستن، بـه هم بستن  ارتباطات: پیوندها  ارتباطی: رسانشی 

ارتجاع: واپسگرایی، واپس گرا، کهنـه پرستی  ارتجاعی: واپسگرایـانـه  ارتداد: گم راهی، ازدین برگشتن 

ارتعاش: نوسان، لزرش، لرزیدن، لرزه، لرزش، لرزاندن، لرز  ارتفاع: بلندی، بلندا، بالا، ُبلندا، افراشتگی  ارتفاع یـافتن: اوج گرفتن  ارتفاعات: بلندیـها  ارتفاع سنج: بلندی سنج 

ارتقا: پیشرفت، پایـه گرفتن، بالا رفتن، بالا بردن  ارتقاء: پایـه گرفتن، برکشیدن، بالارفتن، بالا رفتن، بالا بردن  ارتقاء یـافتن: پایـه یـافتن، برتری یـافتن 

ارتکاب: گناه ، دست بـه کار شدن، دست بکارشدن  ارتکاب جرم: گناه ، بزهگری، بزهکاری ، بزهکاری  ارتو گرافی: درست نویسی 

ارتوپدی: شکسته بندی، شکسته بندی، استخوان پزشکی  ارتوپدیست: شکسته بند، استخوان پزشک 

ارث: واهشته، وامانده، نیـامانده، مرده ریگ، مانداک، بجامانده ،بازمانده 

ارثیـه: مرده ریگ (ب ه)،  واهشته، وامانده، نیـامانده 

ارجاع: واگیری، واگذاشتن، واگذاشت، واگذاری، واگذار ،فرستادن، بازفرستادن  ارجاف: یـاوه  ارجح: برتری  ارجحیت: برتری  ارجحیت دادن: برتری دادن 

۵۰

ارحام: خویشاوندان، بستگان  ارحم الراحمـین: مـهربان ترین بخشایندگان  اردک: مرغابی  اردو: لشگرگاه  ارز: رساندن، پیشکش، بخشش 

ارزاق: روزی ها، خواروبار، خواربار، خوار و بار  ارزش قایل شدن: والا، ارج گزاردن  ارزش قائل شدن: والا، ارج گزاردن 

ارسال: گسیل داشتن، گسیل، فرستادن، روانـه ، روان ، رها  ارسال کرد: فرستاد  ارسال : فرستادن  ارشاد: راهنمایی ، راهنمایی، دادن  ارشد: فرازین، سرآمد، بزرگتر، برتر، ارجمند  ارض: مرزوبوم، سرزمـین، زمـین، خاک  ارضا: خشنود، خشنود ، خشنود شدن، خشنوتن  ارضاء: خشنود ، خشنود شدن، خشنوتن  ارضاء : خشنود   ارعاب: هراساندن، هراس، ترساندن، ترس  ارفاق: گذشت ، گذشت، سود رساندن، سو، چشم پوشی، آسانگیری  ارفاقی: سودار  ارفع: بلندتر، بلندپایـه تر  ارقام: نونـهالان، کالاها  ارکان: ستون ها، پایـه ها  ارکان دولت: کارگزاران،           دستاندکاران  ارکستر: ه منوازان، نوآموز  ارگاسم: یوخه  ارگان: سازمان  ارگانیزاسیون: سازمان (ف ه)،   

ارگانیزه: سازمند (ف ه)،  سازمانیـافته  ارگانیسم: سازواره، اندامواره، اندامـه  ارگانیک: پیکری، اندامـی، انداموار، اندام وار  ارم: فردوس، پردیس، بهشت 

اریکه تخت، اورنگ  اریکه: تخت فرمانروایی، تخت، اورنگ  اریکه سلطانی: تخت فرمانروایی  اریکه فرمانروایی: تخت فرمانروایی  اریکه قدرت: تخت فرمانروایی  از اصل: از ریشـه، از بن، از آغاز  از اوایل: از آغاز  از اول که تا آخر: ازآغاز که تا پایـان  از این جهت: از این سو، از این روی، از این رو  از این قبیل: بدینسان، از این گونـه  از این قرار: بدین گونـه  از این بابت: از این روی  از این جهت: از این رو  از این حیث: بااین رو، ازاین رو  از این طریق: از این روش، از این راه  از این قبیل: بدین سان، از اینگونـه، از این دست  از این نظر: از این روی، از این رو  از آن جمله: همانند، از آن مـیان  از آن روز بـه بعد: بعد از آن روز  از باب: از در  از بدو پیدایش: از آغاز پیدایش  از بین بردن: نابود ، از مـیان بردن  از جانب: درون زمـینـه، از سوی  از جمله: همچنین، از دسته، از آنگونـه  از حد بردن: اندازه نگاه نداشتن، از مرز گذشتن  از حرکت ایستادن: بازایستادن  از حفظ: از بر  از حیث: از دید  از خاطر بردن: از یـاد بردن  از خاطر رفتن: از یـاد رفتن  از خود راضی: خودخواه، خودپسند  از روی احتیـاج: مستمندی، مستمندانـه، ازسرنیـاز  از صمـیم قلب: باهمـه جان و دل، از ته دل  از طرف: از سوی  از طرف دیگر: از سوی دیگر 

۵۱

از طریق: از راه  از عهده برآمدن: از بعد آن برآمدن  از قبل: پیشاپیش، از سوی، از پیش  از قبیل: همچون، همانند، مانند، بمانند  از قدیم: از دیر باز 

از قرار معلوم: اینجور کـه دیده مـی شود، اینجور کـه پیداست  از قضا: ازپیشامد روزگار، از سرنوشت  از قضاء: ازپیشامد روزگار  از لحاظ: برای، از روی، از دید  از منظر: از روزن، از دیدگاه  از نظر: از روی 

از نظر افتادن: از یـاد رفتن، از یـاد بردن، از چشم افتادن  از نفس افتادن: سخت خسته شدن 

از نقطه نظر: ازدیدگاه، از نگرش، از دید  از ورا: از لا بـه لای  از وراء: از لا بـه لای  ازا: بـه جای، برابر  ازاء: بـه جای، برابر  ازاله : پاک ، بیرون   ازاین سبب: با این انگیزه، از این رو  ازاین قرار: بدینگونـه  ازاین لحاظ: ازاینرو، از این دیدگاه  ازاینجهت: ازایرا  ازباب: به منظور نمونـه  ازباب آشتی: از درون آشتی  ازجهت: ازایرا 

ازحال طبیعی خارج شدن: از خود بیخود شدن  ازحد تجاوز : از اندازه گذشتن  ازخاطر رفتن: فراموش شدن، ازیـاد رفتن  ازخاطربردن: فراموش ، از یـاد بردن  ازخودراضی: خودخواه، خودپسند  ازدحام: هنگامـه، انبوهی، انبوه 

ازدواج: همسرگیری، شوهر ، زناشویی، زن گرفتن ،پیوند زناشویی  ازدیـاد: فزونی 

ازدیـاد: فزونی، فزون  ازدیـاد جمعیت: افزایش زادگان 

ازعهده بر آمدن: کار آمد بودن، توانایی کاررا داشتن، ازپس آن بر آمدن 

ازل: همـیشگی، دیرینگی، بی آغازی، بی آغاز  ازلیـات: همـیشگی ها  ازلی: دیرینگی، بی آغازی  ازم: خودداری، پرهیز 

ازمنـه: هنگام ها، گاه ها، زمانـها، روزگاران  ازنظر: از نگر، از دید  اس ام اس: پیـامک، پیـام کوتاه  اساتید: استادان  اساتید: استادان 

اساتیر: داستان های پنداری،        افسانـهها، استوره ها  اسارت: در، بند شدن گرفتار، بردگی  اساس: شالوده (ب ه)،  زیرساخت،  ریشـهای، ریشـه، پی ،پایـه ها،       پایـهای، پایـه، بنیـانی، بنیـاد  اساسا: از ریشـه، از پایـه، از بن  اساسنامـه: پاینامـه، بنیـادنامـه  اساسی: ریشـه ای،       پایـهای، بنیـادین، بنیـادی  اساطیر: استوره ها  اسامـی: نامـها  اسایـه: شکستن  اسائه: شکستن  اسب: اسپ 

اسباب: کالا، سازوبرگ، ساز و برگ، افزارها، ابزارها، ابزار  اسباب بازی: بازیچه  اسباب سفر: توشـه  اسبق: پیشین تر، پیشین، پیشتر  اسپاسم: تنجش (ف ه)،   

اسپاگتی: رشته  اسپانسر: پشتیبان 

اسپایرال: مارپیچی، مارپیچ مانند، پیچه 

۵۲

اسپایک: آبشار (ف ه)،    اسپری: افشانـه (ف ه)،    اسپریدشیت: برگه گسترده  اسپم: هرزنامـه  اسپورت: ورزش  اسپیرومتر: دستگاه دم سنج  اسپیرومتری: دم سنجی  اسپیکر: بلندگو  استاتیک: ایستایی شناسی (ف ه)،  ایستایی، ایستاده، ایستا 

استاد: آموزگار  استادیوم: ورزیدن  استادیوم: ورزشگاه  استاذ: استاد  استارت: آغاز  استامپ: جوهرگین (ف ه)،  مـهر  استاندارد: استانده 

استبداد: ساستاری (   sāstārīh)،  خوکامگی، خودکامگی ،خودسری، تکسالاری  استبداد صغیر: خرده خود کامگی  استتار: پوشیدگی (ده)،   

استثمار: کوچک خواهی،      بهرهکشی  استثنا: سوا، جدا  استثناء: مگر، سوا، جداخواهی، جدا  استثناپذیر: مگرپذیر  استجابت: پذیرفتن، پذیرش  استحاله: دگرگونی 

استحصال: بـه دست آوردن، برداشت، بازیـابی  استحصال : توزیدن 

استحضار: پیدایش، بیـادآوردن، بـه یـاد داشتن، آگاهی ،آگاهی، آگاه   استحضاریـه: آگهی نامـه، آگاهی نامـه  استحقاق: شایستگی، سزاواری 

استحکام: سختی، پا بر جایی، استواری  استحکامات: سنگربندی ها، ساختارها، ساختاربندی ها  استحمار: گول زدن، َخَرسازی 

است: گرمابه رفتن، خودشویی، تن شستن، بـه گرمابه رفتن 

استخدام: کارگماری، کارگزینی، کاردهی، بـه کار گرفتن ،بکارگیری، بکارگماردن، بکارگرفتن، بکار گماشتن  استخدام دائمـی: بکارگماشتن پایـا  استخدام دولت: کارمندی دولت  استخدام فصلی: بکار گماردن         پارهای  استخدام موقت: بکارگماشتن زمانی 

استخراج: درآوردن، بیرون کشیدن، بیرون آوردن، برونآوری ،برون آوری، برهیختن، برآوردن، آهنجیدن  استدام: دنباله داشتن، دنباله داری، پیوستگی، پایندگی ،پایداری، پایدار بودن  استدعا: درخواست، خواهش  استدعا : درخواست ، خواهش   استدعا  مـیکنم: خواهش  مـیکنم  استدعاء: درخواست 

استدلال: گواهی خواستن،            گواهآوری، فرنودآوری، فرنود زنی ،فرنایش، شوندآوری، شََوَندآوری،    برهانآوری  استدلال : فرنودآوری، فرنود زنی، فرنایش، شوندآوری ،برهانیدن  استراتژی: راهبرد  استراتژیک: راهبردی 

استراحت: آسودن، آسودگی، آساییدن، آسایش، آرمـیدن ،آرامش  استراحت کرد: برآسود 

استراحت : دم خوردن، درازکشیدن، دراز کشیدن ،برآسودن، آسودن، آرمـیدن  استراق: دزدیدن، دزدی 

استراق سمع: نـهان گوشی، فال گوش ایستادن، شنود دزدکی، شنود، دزدیده گوش ، دزدگوشی، دزد گوشی  استراکچر: ساختار، پیکره بندی، استخوان بندی 

۵۳

استرداد: واپسداد، بعد گیری، بعد گرفتن، بعد ،برگرداندن، بازگرداندن، بازپس گیری، بازپس خواستن  استرس: دلهره  استریل: سترون (ف ه)،   

استریل : سترون (ف ه)،   

استشمام: بوییدن، بو کشیدن، بو ، بو بردن  استشـهاد: گواهی خواهی، گواهی  استصواب: راهنمایی خواهی  استطاعت: توانمندی، توانگری، بی نیـازی  استعاره: مانندگویی  استعداد: شایستگی، درونداشت، توانش، توانایی کار، توانایی ،آماده بودن، آمادگی  استعفا: کناره گیری، کناره جویی  استعفا دادن: کناره جستن 

استعفاء: کناره گیری، کناره گیری، کناره جویی، پوزش خواستن  استعفای: کناره گیری 

استعلام: واجیَدَن، پرسیدن، پرسش، آگه خواست، آگاهی خواستن 

استعمار: سود جویی، سرمایـه خواهی، سرمایـه اندوزی ،زورگویی، بهره کشی 

استعمال: کاربرد، بـه کارگیری، بـه کار بستن، بکارگیری ،بکاربردن  استعمال : بکار بردن 

استغفار: بخشایش خواهی، آمرزش خواهی، آمرزش 

استفاده: بهره مندی (   vahrōmandīh)،  کاربری، کاربرد، سودجویی، سود کاربری، سود بردن،             بهرهبرداری، بهره ،بهرمندی، بکارگیری، بکار بستن  استفاده از: بـه کارگیری، بـه کار بردن  استفاده : بهره بردن، بکار بردن  استفاده مشروع: رواسود  استفاده نامشروع: نارواسود  استفتا: فرمان خواهی، فتواخواهی، پرسیدن 

استفراغ: هراش، َهَراش، بالا آوردن  استفراغ : هراشیدن  استفراق: بالاآوردن  استفسار: جویـا شدن، پرسیدن  استفهام: نیوند، پرسش  استقامت: پایمردی، پایداری، ایستادگی 

استقبال: پیشواز، پیشباز، پذیره شدن، پذیره، پذیرفتاری، بـه پیشواز رفتن  استقرا: بازکاوش 

استقرار: جایگیری، جاگرفتن، جا گرفتن، پابرجا ،برپایی،      آرامگرفتن، آرام گرفتن، استوارشدن، استوار شدن  استقراض: وانشان 

استقلال: نایژه، ناوابستگی، خودسری، خودسالاری ،خودبودگی، خودایستایی، آزادسری 

استکبار: گردنکشی، خودنمایی، خود بزرگ پنداری، بزرگی خواهی 

استماع: گوش دادن، شنیدن، شنودن  استماع : نیوشیدن (ب ه)،   

استمداد: یـاری خواستن، یـاری جویی، پشتیبان جویی 

استمرار: َهَمارستگی (   از کارواژه همارستن)،  یکنواختی ،دنباله داشتن، دنباله داری، چندبارگی، پیوستگی، پیـاپی ،پایداری، پایدار بودن  استمـهال: درنگ جستن 

استناد: گواهمندی، گواه، دستمایـه، دست آویز، آورده خواهی، آورده جویی 

استنباط: دریـافتن، دریـافت، پی بردن، پی بردن، پنداشت ،برداشت ، برداشت، اندریـافت  استنباط : اندریـافتن، اندریـاف 

استنتاج: ره آورد خواهی، راززدایی، بهره وری، بدست آوردن  استنساخ: رونویسی  استنشاق: بوییدن، بوکشیدن  استنطاق: بازپرسی  استنکاف: سرباززنی، خودداری  استهزا: نیشخند، ریشخند 

۵۴

استهزاء: نیشخند، ریشخند،    دستانداختن  استهلاک: نابود ، مـیرانیدن، فرسودگی، فرسایش  استوا: یکسانی، برابری  استواء: یکسانی، برابری  استوایی: گرمسیری  استودیو: هنرگاه  استودیو: هنرگاه  استیضاح: گزارش خواهی  استیفاء: بازستانی  استیل: شیوه  استیلاء: دست یـافتن، چیرگی  استیجاری: گاه بها،            کرایـهای، بمزد  استیصال: ب یچارگی 

استیضاح: واپرسی، گزارشخواهی، کاوش، بازخواست  استیفا: بازستانی  استیل: روش 

استیلا: دستیـابی، چیرگی، پیروزی  استیلاء: دستیـابی، چیرگی، پیروزی  استیمـینگ: بخارپز   استیناف: وارسی، دوباره آغاز ، بازرسیدگی، بازدادرسی ،از سرگیری، از سر گرفتن  اسرار: نـهانی ها، رازها، پوشیده ها  اسرار آمـیز: رازناک  اسرارآمـیز: رازگونـه  اسرارآمـیز: رازیچه، رازگونـه 

اسراف: هرز دادن، هدر دادن، گشاد بازی، فراخ روی، زیـاده روی، ریخت و پاش، بد دستی  اسرع: شتابنده تر، زودتر، تندتر  اسطبل: ستورگاه، باره بند  اسطوره: داستان، افسانـه، استوره  اسف: اندوهیدن، اندوهگین  اسف بار: دریغ آور  اسفراین: سپهرآیین  اسفناج: اسپناج 

اسفناک: غمناک، دلگیرکننده، دردآور، اندوهناک 

اسفند اسپند  اسقاط: فرسودگی  اسقاط شدن: فرسوده شدن 

اسقاطی: هی چکاره، ناکام، ناکارآمد، دورافکندنی  اسکات: خاموش ، آرام   اسکار: زخم، جوشگاه  اسکرین سیور: پرده بان 

اسکلت: استخوانگان،           استخوانبندی، استخوان بندی  اسکله: لنگرگاه، بندر، بارانداز  اسکناس: چاو، پول کاغذی، برگپول، ارزبرگ  اسکنر: پویشگر  اسکی: سرش 

اسلاف: پیشینیـان، گذشتگان، درگذشتگان  اسلحه: زینـه، رزم افزار، جنگ افزار، ابزار جنگ افزار  اسلوب: گونـه، شیوه، روش، رفتار، راه و روش، راه  اسم: نام آوران، نام، برنام، آوازه  اسم درون : نامزد، بلندآوازه شدن  اسم فامـیل: اسم خانوادگی  اسم گذاری: نام نویسی، نام نـهادن  اسم مصغر: کهواژه  اسم نویسی: نام نویسی 

اسناد: یـافته ها، گواهی ها، دفترها، دستکها، دستک، تزده ها ،بنچاک ها، آورده ها، آوردگان 

اسهال: شکم روی، شکم روش، بیرون روی، بیرون روه، آسان روی  اسیر: گرفتار، بندی 

اسیران خاک: خاکیـان، خاک نشینان، تن پروران  اسیر: گرفتار   اسید: ترشک 

اسیر: گرفتار، دستگیر، دربند، درون دام، درون بند،  اسیر: گرفتار، گرفتار، ، دربند  اشارات: نشان ها، نشا  اشاره: نمایـاندن، نماز، نمارش، نمار، نشان دادن، نام بردن، نا  اشاره : نماردن  اشاره مـی کند: م ینمارد 

۵۵

اشاعه گسترش، گستردن، گستراندن، پراکنده ،پراکندن، پراکند، پخشودن، پخش ، پخش، پاشیدن ،افشاندن  اشانتیون: نمونـه 

اشانتیون: نمونـه (ف ه)،  پیش خرید، پاداش خرید  اشباع: مالامال، لبریز، سرشار 

اشتباه: نرسپان، نادرستی، نادرست، لغزش، گمراهی ،کوتاهی، کژی، بیراه، بازنشناختن  اشتباه : لغزیدن، درست درنیـافتن  اشتباه گرفتن: نادرست گرفتن، جا بـه جا گرفتن  اشتباها: ندانسته  اشتباهًاً: ندانسته 

اشتباهااشتباهاً : ندانسته 

اشتراک: هموندی، همسویی، همخوان، همبهری، انبازش  اشتعال: افروزش 

اشتغال: کارمندی، کارگماری، کارآفرینی، کار، سرگرمـی ،سرکار بودن، بـه کارگیری، بـه کار گماشتن  اشتغالات: گرفتاری ها، درد سرها  اشتقاق: شکافتن، برگیری، برگرفته، برگرفتن  اشتها: خواهانی، خواستاری  اشتهاء: خواهانی، خواستاری 

اشتهار: نامـی، ناموری، سرشناسی، بلندآوازی، بلندآوازگی  اشتیـاق: نیـازمندی ها، آرزومندی  اشتیـاق ملاقات: آرزوی دیدار  اشتیـاق: شیفتگی، شور، آرزومندی  اشخاص: مردم  اشد: سخت تر  اشرار: آشوبگران 

اشراف: فرونگریستن، دیده وری، توانگران، بلند پایگان ،بزرگواران، بزرگان 

اشراف و اعیـان: گرانمایگاه و توانمندان  اشراق: روشن شدن، درخشیدن، تابان شدن  اشرف مخلوقات: برترین آفریدگان  اشعار: سروده های، سروده ها، سروده،      چکامـهها، چامـه  اشعه: فروغ، فروزه، پرتو 

اشغال: جا گرفتن  اشک تمساح: نیرنگ، فریب  اشک حسرت: اشک آرزو 

اشکال: گون هها، کم و کاست، سختی،        ریختها،  دیسهها ،دشواری، خرده گیری، خرده، چهره ها، چالش، پیچیدگی ،ایراد 

اشکال تراشی: دشوار 

اشکال تراشیدن: دست آویختن، خرده گرفتن، بهانـه گرفتن  اشکالات: سختی ها، دشواری ها 

اصابت: بـه هدف رسیدن، برخوردن، برخورد، برخود  اصالت: نیک نژادی، نژادگی، تبارمندی، بـه نژادی  اصالت ذات: خود گوهری  اصحاب: یـاران، همدلان، دوستان  اصرار: پژوژناکی (ده)،  لنجه، پافشاری، پاپیچی  اصرار : لنجه ، پافشاری   اصطبل ان: بهار بند  اصطکاک: مالش، سایش 

اصطلاح: واژاک، زبانزد، چندواژه ای، چندواژه  اصطلاحات: واژگان، چندواژگان  اصطلاح طلب: ب هخواه 

اصفهان: سپاهان، اسپهان، اسپاهان، اسپادان  اصل: نـهاد، گوهر، شیرازه، ریشـه، جم، پایـه، بیخ، بنیـان، بنیـاد ،بن، آغازه 

اصل و فرع: مـیانـه و کناره، مـهاد و کهاد، مغز و پوسته، شیرازه و رویـه  اصلا: هیچ، همـیشـه، همواره، هرگز، از هیچ باره، از بیخ، از بن ،از آغاز  اصًلاً: هیچ 

اصلاح: ویژگی ها، ویرایش، سامان دادن، زدایش، درست ، پیرایش، پیراستن، بهسازی، بازسازی، آراستن  اصلاح پذیر: نیکی پذیر  اصلاح : نیک نام  اصلاح نژاد: نژادزدایی، نژادپیرایی  اصلاحطلبان: ب هخواهان  اصلاحیـه: بازنویسی 

۵۶

اصل الجواهر: گوهر گوهران (ده)،  گوهر گوهران  اصل ونسب: گوهر (ب ه)،   

اصل ونسب دار: گوهری (ب ه)،   

اصلی: هسته ای، مـهادین، سرشتی، بنیـادین، بنیـادی، آغازین  اصلی ترین: ریشـه ای ترین  اصناف: پیشـه وران  اصوات: آواها 

اصول: نـهادها،      ریشـهها،              پایـهها، بنیـادها، آغازه ها  اصولا: از پایـه، از بن  اصول گرا: بنیـادگرا  اصولگرایـان: بنیـادگرایـان 

اصولی: ریشـه ای،  پایـهای، بنیـادین، بنیـادی 

اصیل: ب هگوهر (   patgōhr)،         خوشزاد (   hūzāt)،  والاگوهر، نژاده، گوهری، ریشـه دار، تبارمند، پشت دار، بندار ،با نژاد 

اضا: ب یدستان  اضافات: افزوده ها، افزودگان  اضافه: فزونی، افزونی، افزون، افزودن، افزایش  اضافه برداشت: بیش برداشت  اضافه حقوق: بیش مزد، بیش مزد  اضافه : افزودن، افزایش دادن  اضافه کاری: بیش کاری 

اضافی: دیگر، بیشی، افزونی، افزونـه، افزودنی  اضرار: زیـان رساندن، آسیب رساندن 

اضطراب: تـَبِـِش (ده)،  شوریدگی، سرآسیمگی، دلواپسی ،دلشوره، درماندگی، پریشانی، بی تابی، آشفتگی، آسیمـه سری  اضطرار: ناگزیرشدن، ناچار شدن، درماندگی  اضطرارا: ناگشودنی، ناچیز  اضطراری: نیـازین 

اضمحلال: نیستی، نابودی، تباهی، پراکندگی  اضهار عجز: ناتوانی، زبون نمایی 

۵۷

اطاعت نیوِشِش، گردن نـهادن،            فرمانبری، فرمانبرداری ،پیروی 

اطاعت : فرمان بردن، سرخم   اطاعت مـی شود: چشم، بـه روی چشم  اطاعت مـی شود: بـه روی چشم  اطاعت نمودن: گردن نـهادن  اطاق: سراچه، چهاردیواری، اتاق، اتاغ  اطاله: دراز ، بـه درازا کشاندن  اطاله  کلام: درازگویی، پرگویی  اطباء: پزشکان 

اطراف: گوشـه ها، گوشـه و کنار،  کنارهها، کناره،  کرانـهها ،سوی ها، پیرامون 

اطرافیـان: نزدیکی، نزدیکان، خویشان، پیرامونیـان  اطراق: لنگراندختن، فرود آمدن، جا گیری، برآسودن  اطریش: اتریش 

اطعام: روزی دادن، خورش دادن، خورانیدن، خوراندن ،خوراک دهی، خوراک، توشـه دهی  اطفاء حریق: خاموش آتش 

اطفال: نویـافته، نوزادان، کودکان، بچه ها، بچگان  اطلاع: گزارش، پیـام، آگاهی، آگاهبود  اطلاع ثانوی: آگهی بعد از این  اطلاع دادن: دادن، آگاهی  اطلاع رسانی: آگهی رسانی، آگاهی رسانی  اطلاعات: درونداد، دانستنی ها، داده ها، آگهی ها، آگاهی ها  اطلاع رسانی: آگاهی رسانی  اطلاعیـه: آگهی  اطلس: پرنیـان، پرند، ابریشم  اطمـینان خاطر: آسوده دلی 

اطمـینان: زینـهار، دل آسودگی، دل استواری، پشت گرمـی ،ب یگمانی،           آسودهدلی، آسودگی، آرمـیدن، آرامش، آرام دلی ،استواری، استواردلی  اطمـینان خاطر: رامش، آرامش  اطهار: پاکدامنان  اطوار: ریخت ها، اداها  اظرفیت: شکیبا، خویشتن دار 

اظهار نمایـاندن، گفتن، پدیدار، بازگو، آگاهاندن، آشکار  اظهار داشتن: گفتن، بازگو   اظهار : گفتن، بازگو   اظهار نظر: بازگویی دیدگاه 

اظهارداشتن: گفتن، روشن ، بازگو ، آگهی ،آگاه   اظهر: آشکارتر  اعانـه: یـاری، کمک  اعتبار: َوَرسنگ، پشتوانـه، ارزش  اعتبار بانکی: ورسنگ  اعتبارنامـه: استوارنامـه 

اعتدال: مـیانـه ها، مـیان هروی  مـینـهاد، مـیانـه روی،           مـیانگرایی ،ترازینـه، بسندگی  اعتدال بهاری: ترازینـه بهاری  اعتدال درون سخن: مـیانـه روی درون سخن  اعتدال لیل و نـهار: برابری شب و روز  اعتراض: واخواهی، واخواست، وا خواهی، خروش، خرده گیری، پرخاش  اعتراض قابل: خرده پذیر  اعتراض : واخواستن 

اعتراف: خستوش، خستو شدن، پذیرش، پذیرا، بزبان آوری ،بروز دادن 

اعتراف به  : گفتن این که، بـه گردن گرفتن این که  اعتراف : استوانیدن (   astovānītan)،  خستویدن ،خستو شدن 

اعتراف کننده: َهَستو 

اعتصاب: دست از کارکشی، ایست کاری  اعتصاب  غذا: کام پرهیزی  اعتصاب غذا: کام پرهیزی، کام پرهیزی  اعتصاب کاری: کار پرهیزی 

اعتصاب : شکیب گزیدن، دست از کار کشیدن 

اعتقاد: گرِوِش (   giravišn)،  گرایش،              پایبندی، باور ،باور داشتن، باور  اعتقادات: باورهای، باورها 

۵۸

اعتلا: بهبود، بـه بلندی بردن، بلند ، بر بلندی کشیدن ،بالندگی، بالا بردن 

اعتماد: واگذاشتن، واگذاری، سپردن، پشتگرمـی، پشت داشتن، پشت دادن، باور، استواری 

اعتماد بـه نفس: خودباوری، خود باوری، بـه خود ایستایی  اعتماد متقابل: همباوری، هم باوری  اعتنا: نیک نگری، نگرش، روی آوری، پروا، پرداختن  اعتناء: نیک نگری، نگرش 

اعتیـاد: خویگری، خوگرفتن، پای بندی، بنِگِش  اعجاب: شگفتی، شگفت زدگی، بـه شگفتی واداشتن  اعجاب انگیز: شگفت انگیز  اعجاب آور: شگفت انگیز  اعجاز: ورجاوری، کار بزرگ، فرجود  اعجوبه: شگفت انگیز، شگفت آور، شگفت انگیز، شگرف  اعداد: شماره ها 

اعدام: نیست ، نابودی، کشتن، جان ستانی، جان ستاندن 

اعدام : سر بـه نیست ، جان ستاندن  اعراب: عرب ها، تازیـان 

اعراض: رویگردانی، رویگرداندن، روی برتاختن  اعزام: گسیل ، گسیل، فرستادن، روانـه ، روانـه  اعزام : گسیل داشتن  اعشار: یکدهم ها، دهک ها، ده ده  اعشاری: دهدهی 

اعصاب: سُس ِهشگرانِهشگران ،تاروپودها، پی ها  اعضا: ه موندان، کاربران،           اندامـها، اندام  اعضاء: اندام ها 

اعطا: واگذاری، داده، پیشکش، بخشیدن، بخشش  اعطا : ارزانی داشتن  اعطاء: واگذاری، بخشیدن  اعظم: نخست، بزرگ 

اعقاب: نوادگان، فرزندان، بازمانگان، بازماندگان  اعلا: والاتر، بهتر، بلند، برتر  اعلاء: والاتر، بهتر، بلند، برتر 

اعلام ویژه نا مـها، ویران،  ناموران، شناسایی دادن، باود ،آگهی، آگاهی دادن، آگاهی، آگاهسازی، آگاه ، آگاه ،ابراز 

اعلام جرم: بزه بست  اعلام خطر: آژیراک  اعلام شد: ب هآگاهی رسید  اعلام کرد: فروگفت، بازگفت، آشکار کرد 

اعلام : فروگفتن، بازگفتن، آگهی دادن، آگاهاندن، آگاه ، آشکار   اعلام نمودن: فروگفتن، بازگفتن، آگهی دادن، آگاهاندن، آگاه ، آشکار  

اعلامـیه: جارنامـه، پخشنامـه، بانگنامـه، آگهینامـه، آگهی، آگاهی نامـه 

اعلان: آگهی، آگاهانیدن، آشکار  اعلم: داناتر، دانا، آگاهترین، آگاه  اعماق: ژرف ترین        جایـها، ژرفاهای، ژرفاها  اعماق دریـا: ژرفای دریـا  اعمال: کارها، بکار بردن، انجام 

اعمال : ورزانیدن، ورزانش، ورزاندن، بکار بستن  اعمال نظر: انجام خواسته  اعنت کننده: یـارمند  اعوان: یـاران، پشتیبان ها  اعوجاج: کژیدن، کژگرایی  اعیـاد: جشن ها  اعیـاد: جشن ها  اعیـان: مـهان، توانگران، بزرگان  اغتشاش: شورش، آشوب، آشفتگی  اغذیـه: خوردنی ها، خوراک ها  اغراق: گزافه گویی، بیش گو 

اغفال: فریِبِش (   frēpišn)،  گول زدن، فریفتن، فریب  اغلب: چیره تر، بیشتر 

اغما: ژرف خواب، بیـهوشی، از خود بیخود شدن  اغماء: بیـهوشی، از خود بیخود شدن  اغماز: کوچک شمردن، چشم پوشی،  بیـارج ،ب یـادبی  

۵۹

اغماض گذشت، چشم پوشی 

اغنیـا: دارایـان، توانمندان، توانگران  اغنیـاء: دارایـان، توانمندان، توانگران  اغوا: گمراه ، فریب دادن  اغواء: گمراه ، فریب دادن  اغیـار: بیگانگان، انیران  اف دی آر: پروازنگار  افاده: خودنمایی، خودبرتری، خود بینی  افاغنـه: افغان ها 

افاقه: کارساز،  بهبودی، بـه خود آمدن، بخود آمدن، بازهوشی ،بازخَِرَدی، بازَارزانی  افتتاح: گشایش، راه اندازی، بازگشایی  افتتاح حساب: باز کرد  افتتاح : گشودن 

افتخار: ناییدن، نازش، شکوه، سربلندی، سرافرازی، بالیدن ،بالندگی 

افتخار : برازیدن، بالیدن  افترا: دروغ بستن  افتراء: دروغ بستن  افتضاح: رسوایی، تباهی، بسیـار بد  افراد: همگان، مردم،ان  افرادی:انی  افرادی که:انی که  افرادیکه:انی که 

افراط: فزونی، فزونـه روی، فزون روی، فراخروی، زیـاده روی ، زیـاده روی، تندروی، پی فراخی، پر بود  افراطی: گزاف گرا، گزاف اندیش، زیـاده رو، تند رو، پی فراخ ،پربودمنش  افزار: ابزار 

افسرده خاطر: دلشکسته، تنگدل، پژمرده دل  افسوس: دریغا، دریغ، ای دریغ 

افشا: نمایـان ، لو دادن، رو ، آشکار   افشاء: لو دادن، آشکار   افشاگری: برون افکنی  افضل: برتر، افزونتر 

افطار چاشت شامگاهی  افعی: اژدها، اژدر  افق: کرانـه، کران، فراس، دوردست  افقی: ستانی، ترازی  افکار: اندیشـه ها  افلاطون: پلاتون  افلاک: گردون ها، سپهر، چرخ ها  افلیج: زمـین گیر 

افول: ناپدیدی، فرونشست، فرو رفتن  افیون: خشخاش، َاپیون  اقارب: نزدیکان، خویشان، بستگان 

اقامت: ماِِنش (   mānišn)،  ماندن، ماندگاری، ماندگار شدن، زیستن 

اقامـه: برپاداشتن، بجا آوردن  اقبال: نیک بختی، بخت  اقبال عمومـی: رویکرد همگانی  اقتباس: برگیری، برگرفته، برگرفتن از، برداشت  اقتباس از: برگرفته از  اقتدا: همگام شدن، بهی پیوستن  اقتدار: یـارایی، نیرومندی،  دستواری، توانمندی، توانش ،توانایی، توانا شدن 

اقتصاد: مـیانـه، تراز داری، بازرگانی، اندازه داری  اقتصادی: مـیانـه روی، تراز داری، بازرگانی  اقدام: کنش، کار، دست زدن، دست بکار شدن، انجام دادن  اقدام : دست زدن  اقدام نمودن: دست زدن  اقدامات: کارها  اقداماتی: کارهایی  اقدس: پاک 

اقرار: خستوش، بزبان آوری، آشکارگویی  اقرار : خستویدن  اقرار نامـه: ُخُستونامـه  اقساط: بهره ها، بهرگانی، بدهی ها  اقسام: گون هها، سوگند خوردن، جورها  اقشار: لایـه ها، گروه ها، پوسته ها 

اقصی دورترین، دورتر، جای دور  اقصی نقاط: سرتاسر  اقصی نقاط جهان: سرتاسر جهان  اقصی نقاط دنیـا: سرتاسر جهان  اقصی نقاط کشور: سرتاسر کشور  اقل: کمتر، اندک 

اقلا: کمـینـه (ف ه)،  کمترین، دست کم  اقًلاً: کمـینـه (ف ه)،  کمترین، دست کم  اقلام: ننگ داشتن،          نمونـهها، کالاها، رده ها  اقلامـی از: نمونـه هایی از 

اقلیت: کمـینـه (ف ه)،  کمترین، کمتری، بخشبخشِ  کم تر  اقلیم: مرزوبوم، کشور، سرزمـین،  آبوهوا  اقناع: خشنود گردانیدن، خرسندشدن  اقوام: مردمان، تیره ها 

اقیـانوس: ژرف دریـا، دریـابار، پهناب، اَبردریـا  اکابر: سال مندان، بزرگسالان، بزرگان، ُبزرگان  اکاحه: زبردستی، دادن، چیره گری  اکاذیب: ژاژ هها، ژاژها، دروغ ها  اکار: کشاورز، شیـاردادن،            ُشُخمزدن  اکارس: َسَماروغ  اکارع: پاچه ها  اکارم: گرامـی تران  اکاره: روی آوردن،       دستکم گیری  اکاسره: خسروان 

اکاسیـا: وریِزِ زرد، ِوِریز  اکاف: خ           َوَیگیر،  پالاندوز، پالان  اکال: شکم باره، ُپُرخور  اکالیب: سگان  اکالیپتوس: پشـه َرَم، بیدبویـه  اکالیفا: لیفه دار  اکالیل: بساک ها، افسرها  اکاول: ُپُشته ها 

         اکبا: دور،  خاکروب هها، آخال ها 

۶۰

اکباء دور،     خاکروب هها، آخال ها  اکباب: نگون ساری، نگون ِفِتادن، افکندن  اکباح: لگام کشی، افسارکشی  اکباد: جگرها  اکبار: پلیدشدن، بزرگ پنداری  اکبان: زبا نداری  اکبر: بزرگ تر  اکبیر: زشت،  بیریخت  اکبیری: زشت، چرکین، پلید،  بیریخت  اکتاب: نویساندن  اکتاف: شانـه ها، دوش ها  اکتان: برچسبانی  اکتتام: پوشیدگی، پنـهان شدن  اکتحال: گیـاه ناکی،      ُسُرمـهکشی  اکتراث: پروا،  باکداری  اکتسا: پوشیدن 

اکتناه ب هُُبن رسی،  ُبنجویی  اکتیـال: پیمودن، پیمایش  اکتیو: کارآمد، کارا  اکثار: ُپُرگویی، بسیـار، افزودن  اکثر: فزونتر، بیشتر  اکثر اوقات: بیشتر روزها  اکثر قریب اتفاق: بیشترین، بیشتر  اکثر قریب بـه اتفاق: بیشتر  اکثرا: بیشینـه، بیشین،       بیشترین، بیشتر  اکثرًًا: بیشینـه، بیشین،       بیشترین، بیشتر  اکثریت: مـهیستی، شمار بیشتر، بیشینـه، بیشترین، بیشتری ،بیشتر 

اکثریت آرا: بیشترین رای ها  اکحل: سیـاهچشم 

اکدا: گدا، ُزُفتی  اکداء: گدا، ُزُفتی  اکدر: تیره تر 

اکتساب: اندوزش (   handōzišn)،   بهدست آوری، بدست

                                                                                                              اکذاب: دروغ نمایی،  دروغانگیزی 

آوردن، الفنجیدن 

اکراد: کردها، کردان، ُکُردان 

اکتسابی: ب ه دستآمده، اندوخته، الفنجیده 

                                                                                                               اکرام: نواخت،  گرامـیداشت،  ُبزرگداشت، ارج نـهادن 

اکتسار: شکستن 

اکراما: بزرگمنشانـه 

اکتشاف: یـافته، یـافتن، نویـابی، دریـابی، پیدایش،  پیُُبرد ،

اکرامًاً: بزرگمنشانـه 

بازیـابی 

اکران: نمایش، نمابار، پرده ِیِ نمایش 

اکتشافی: یـابشی، بازیـابانـه 

اکراه: واداشت، ناخوش داشت، دل نخواهی، بی زاری 

اکتف: فراخ شانـه 

اکراها: ناگزیری، ناگزیر، ناچاری،  بهناخواست، بـه ناخواست ،

اکتفا: سرنگونی، چیر هگردی، بسنده ، بسنده، بسندگی ،

بناخواسته 

بس 

اکراهًاً: ناگزیر،  بهناخواست 

اکتفا : بسیدن، بسنده  

اکرم: گرامـی تر، بخشنده تر 

اکتفاء: بسیدن، بسنده ، بسنده، بسندگی، بس 

اکرن: استبرک 

اکتفاء : بسنده  

اکرومایسین: پادریم 

اکتفان: گایش 

اکزهکواتور: روانامـه 

اکتفوا: بس کنید 

اکزوز: دودبر 

اکتلا: پرهیز، پاس داشت، بیدارمانی 

اکساد: بازارسردی 

اکتلاء: پرهیز، پاس داشت، بیدارمانی 

اکسپرت: برفرست 

اکتمان: پوشیده گرایی، پنـهان شدن 

اکسپرس: ُتُند  اکتناف: پناهیدن، پناه گیری 

۶۱

اکسپرسیونیسم: درونآزمایی  اکسپریـانس: آزمایش  اکسپریمانتاتور: آزماینده  اکسپریمانته: آزموده  اکسپلراسیون: پ یگردی  اکسپوزان: نماینده، نماگر  اکسپوزیسیون: نمایش گاه، نمایش، نشان دادن  اکستازی: شورگرفتگی، شورانگیز  اکسترن: نوکار  اکسد: ناروانتر، نارواتر  اکسولایـانون:         ُتُرشـهِیِ آبی  اکسوم: ُپُرگیـاه، پُرُپُشت  اکسون: آسه (ف ه)،    اکسید: زنگار  اکسید آلومـینیوم: سیمک َزَنگ  اکسید دوکوئیر: زنگاِرِ مس  اکسیداسیون: اکسایش (ف ه شیمـی)،  زنگارش  اکسیدفریک: زنگ آهن  اکسیر: کناد،             زیستآب،             خوشکام ساز  اکسیژن: هوازا  اکسیژناسیون: هوازدگی  اکسیژنـه: هوازی  اکسیژنوتراپی: هوادرمانی (ف ه)،    اکسیـهموگلوبین: ُسُرخانـه  اکش: بسیـار  اکشم: نارسا،     دماغُبریده،  بیسپر  اکفا: بازدارندگان  اکفس: کژپای  اکفی: بسنده تر  اکل: خورش، خوردن، بار  اکلرمان: روشنایی 

اکلیل: سربرند گوهرنشان، زراب، دیـهیم، جاِمِ ُگُل  اکلیل الجبل: نانوک بویـا 

اکلیل الجلیل: تاج ریزی  اکلیل الملک: شاه افسر، شاخگ، خاکشی  اکلیله: گرده، پرهون  اکلیلیـه:           ُسُرخهتاج  اکلیمتر: شیب سنج  اکلیون: دیباِیِ هفت رنگ، پرند  اکمال: رساندن، رسا، بـه فرجام رسانی  اکمد: رنگ ب هرنگ،         تیرهرنگ  اکمش: نیمـه کور، پاکوتاه  اکمل: رساتر  اکمـه: کوِرِ مادرزاد  اکمـه بزان:تک  اکناع: نرمـی، فروتنی، دریوزگی  اکناف: کنارها، پناه ها، پناهاندن  اکنان: پوشش ها، پرده ها  اکنع: لنگ دست، کاِرِ تباه  اکها: هنروران، کارآمدان، رنجورشدن  اکهاء: هنروران، کارآمدان، رنجورشدن  اکهام: کاهکاهِشِش دید، خیرگی  اکهم: ُکُندزبان،            خیرهچشم  اکهی: گـ           ُـُندهدهن، بددل  اکو: پژواک (ف ه)،    اکوسیستم: بوم سازگان  اکوکاردیوگراف: پژوا کنگاره (ف ه)،    اکوکاردیوگرافی: پژواک نگاری (ف ه)،    اکوکاریوگرافی: پژوانگاری، پژواک نگاری  اکوکاریوگرام: پژوانگاره، پژواک نگاره  اکولوژی: بو مشناسی (ف ه)،    اکولوژیک: بوم شناختی  اکونومـی: مان بدی، آُُبری  اکونومـیست: آُبری دان  اکیـاس: زیرکان 

اکیپ: ه مگروه، هم دستگان، گروه، دسته 

۶۲

اکیدا ب یچون و چرا،  بیبرو برگرد  اکیدًا: همراه با پافشاری،  بیچون و چرا،  بیبرو برگرد، بـه هیچ گون های، بـه هیچ گونـه، با پافشاری  اکیزه تینـه: ُدمُدم اسبیـان  اکیس: زیرک تر  اکینودرم: خارپوستان  اکینید: خارداران  اکیوالان: ه مارز  اکیوالانس: ه مارزی  اگا: ُهُشیـار  اگالیتر: برابرخواه  اگزوتاکسین: برون زهرابه  اگزوز: دودگیر  اگزوسمز: برونتراوی  اگزوفتالمـی:  ُبرونچشمـی  اگزیت: دَرُرُو،     برونرفت  اگزیستانسیـالیسم: خودگوهرگری  اگو: گـَـَندابرو  الا: وانگهی، مگر، جز  الاستیک: کشسان، کشدار، کشایند  الاصل: تبار  الاغ: خر 

الان: همـینگاه، همـین دم، هم اینک، هم اکنون، اینگاه، اینک ،این هنگام، ایدر، اکنون 

الباقی: همـیشـه هست، مانده، دیگر، بعد مانده، بجامانده ،بازمانده 

البته: همانا، هرآینـه، چرا کـه نـه، بی گمان، بـه راستی که، با این همـه، اگرچه  البسه: پوشاک  الت: ابزار 

التفات: پروا (ب ه)،  مـهرورزی  التماس: لابه، درخواست، خواهش  التماس : لابیدن، لابه   التهاب: جوش و خروش، تب و تاب، برافروختگی  التیـام: درمان، بهبودی یـافتن 

۶۳

التیـام پذیر: بـه شدنی  التیـام یـافتن: بهبودی یـافتن  الحاح: پژوژ (ده)،   

الحاد: بدگرایی (   duš virravišnīh)،  بدگروشی  الحاق: پیوست 

الذین اّتّبعوا: پ یبران  الرای متفق: ه مداستان  الزام: ناگزیری، ناچاری  الزاما: ناگزیر، ناچار، از روی ناچاری  الساعه: همـین دم، همـین اینک، هم اکنون،  بیدرنگ  السلطنـه نایب: شاهیـار  الشرق الاوسط: خاور مـیانـه  الصاق: چسبانیدن، چسباندن  العبور صعب: سخت، دشوار، بد  الغا: برهم زدن، برهم خوردن  الغاء: برهم زدن، برهم خوردن  الفبا: نویسه  الفبایی: نویسه ای  الفت: همدمـی، هم خویی، دوستی  الفت داشتن: دوست شدن 

القاب: فرنام ها، پاژنام ها، َبرنام ها  الکتروکاردیوگراف: دل نگار  الکتروکاردیوگرافی: دل نگاری  الکتروکاردیوگرام: نوار دل، دل نگاره  الکتریسته: کهرب  الکتریسیته: کهربا، کهُرُب  الکلام متفق: یکدل  الکلیست: م یباره  الکلیسم: م یبارگی  الله: خدا، پروردگار  الله اعلم: خدا مـی داند، ایزد بهتر داند  الم: غم، دردمندی، اندوه، افسردگی  المثنی: رونوشت  اله: خدا 

الهام یـان، فرتابی، درون دل افکندن  الهی: خدایی، خدایـا، ای خدا  الوان: رنگ وارنگ  الی: تا  الیـاف: نخ ها، رشته ها  الیم: رنج آور، دردناک، دردآور  اّمّی: نادبیر (ده)،   

اما: ویرایش، ولی، وانگهی، گرچه، بـه هر روی، آنگاه  امارات: فرمانروایی ها، پادشاهی ها  امارت: فرمانروایی، سری، پادشاهی  امام: رهبر، پیشوا  امام جماعت: پیشنماز، پیش نماز 

امان: سرپناه، زنـهاری، زنـهار، درپناه، جان پناه، پناه ،پناه، بی ترسی، بی بیم شدن  امان دادن: پناهندگی دادن، پناه دادن  امانت: سپرده، سپردگانی  امانت نگهدار: سپرده نگهدار  امانی: گرویی  امپراتور: شاهنشاه  امپراطور: شاهنشاه  امت: مردم 

امتتاع : خودداری ، بازایستادن  امتحان: آروین (ب ه)،  آزمون، آزمایش 

امتحان : ویزایش (  )،  آزمودن، آزمایش   امتداد: راستای، راستا 

امتزاج: یَکِدِش، آمـیزه، ، آمـیختن  امتلا: شکم پری، پرشدن  امتلاء: شکم پری، پرشدن 

امتناع: سر باز زدن، خودداری، خود داری، پرهیز  امتناع : خودداری ، خود داری ، باز ایستادن  امتنان: سپاسگزاری، سپاس داشتن 

امتیـاز: فرداد، جداسازی، برجستگی، برتری شمار، برتری  امتیـازات: برتری ها 

۶۴

امثال: همانند  امثالهم: بـه مانند آنـها  امداد: یـاوری، یـاری رسانی، یـاری  امدادگر: یـاری رسان 

امر: فرمایش، فرمان دادن، دستور دادن، دستور  امر : فرمودن  امرار معاش: گذران زندگی  امراض: بیماری ها  امراض اطفال: بیماری های کودکان  امراض خارجی: بیماری های بیرونی  امراض داخلی: بیماری های درونی  امراض دماغی: بیماری های مغزی،          بیماریـهای مغز  امراض روحی: بیماری های روانی  امراض ساریـه: بیماری های واگیر  امراض عصبی: بیماری های پی 

امراض گوش و حلق و بینی: بیماری های گوش و گلو و بینی  امراض مجاری: بیماری های مـیزه راه  امراض مناطق حاره: بیماری های گرمسیر  امراض نسوان: بیماری های زنان  امریـه: فرمان نامـه  امساک: خویشتن داری، خود داری  امضا: دستینـه، دستنوشت، پاینام  امضا : دستینـه نـهادن، دستینـه   امضاء: دستینـه  امضاء : دستینـه نـهادن 

امکان: شاید بودن (ده)،  شدنی، شایش، دست یـافتن، توانایی  امکان این مـی رود که: گمان این مـی رود که، شاید، این م یشاید که  امکان پذیر: شدنی، شایستنی  امکان دارد: شایسته است، شاید، جادارد  امکان داشتن: گمان رفتن، شدن، شایستن 

امکانات: دستمایـه، داشته ها، توانایی ها داشته ها، توانایی ها ،آساینده ها، افزارها، افزارگان، ابزارها، ابزارگان  امکان پذیر: ُشُدنی  املا: نوشتن، نوشتار 

املاء درست نویسی  املاح: نمک ها، نمک  املاک: زمـین و  خانـهها، دارایی، خانـه ها  املت: نیمرو  گوجهای، نیمرو، گوجه نیمرو، خاگینـه  امن: ب یترس، بی بیم، آرامش 

امنیت: زنـهارداری، زنـهار، بی هراسی، بی بیمـی، آسودگی ،آسایش، آرامش، آبیمـی، ایمنی 

امنیتی: نـهراسیدن، بیمناک نبودن، آسودگی، آرامشی  اموات: مردگان، درگذشتگان  امواج: خیزاب ها 

اموال: داشته ها،     داراییـها، دارایی، داراک  اموال غیرمنقول: دارایی های  اموال منقول: دارایی های جابجا شونده  امور: کارها، رویدادها  امورخیریـه: نیکوکاری  امـیال: گرایش ها، خواست ها  امـیر: فرمانروا، فرمانده، سرکرده، سردار، سالار  امـین: گرودار، راستین، راستکار، رازدار، درستکار، استوان  ان شاء الله: بـه امـید خدا، امـیدوارم 

انبساط: گشاده رویی، گسترشی، گسترش، گسترده شدن ،گستردن، گستردگی، افزایش  انبساط خاطر: خوشی، خرمـی  انبیـا: پیغمبران، پیـامبران  انبیـاء: پیغمبران، پیـامبران  انتحار: خودُکُشی  انتحاری: خودُکُشانـه  انتخاب: گزینـه، گزینش، برگزیدن  انتخاب شونده: گزین  انتخاب : گزیدن، برگزیدن  انتخاب کننده: گزیننده، گزینش کننده  انتخابات: هم هپرسی، گزینمان، گزیدمان  انتخاب شده: گزینش، گزین  انتخابی: گزینشی  انترن: کارَوَرز 

انتزاع: پنداشت، پندار، آهنجش 

انتزاعی پنداشتی، آهنجیده  انتساب: وابستگی، پیوستگی، بستگی  انتشار: گسترش، گستردن، چاپ، پراکنیدن، پراکنش ،پراکندگی، پراَکَنش، پخش ، افشاندن  انتشار دادن: پراکندن، پخشودن 

انتصاب: گمایش، واداشتن، گماشتن، گماشتگی، گمارش، بـه کارگماری، بکارگماری  انتصابی: گماشتگی 

انتظار: چشم داشتن، چشمداشت، چشم داشت، چشم براه بودن، امـید  انتظار بردن: بیوسیدن  انتظار داشت: بیوسید  انتظار داشتن: چشم داشتن، بیوسیدن  انتظار رفتن: پیش بینی شدن  انتظار مـی رود: پیش بینی  مـیشود  انتظار  مـیرود: پیش بینی  مـیشود  انتظام: سر و سامان دادن، سامان دهی  انتظامـی: سرکوبگر، ساماندهی  انتفاع: سودبری، سود جویی، بهره وری  انتفاعی: سودبر 

انتقاد: نکوهیدن، نکوهش، سنجیدن، سنجش، سره ،سخن سنجی، خرده گیری،     ُخُردهگیری، بررسی، باریک بینی  انتقاد : خرده گیری، خرده گرفتن، بررسی   انتقال: جابجایی، جا بجایی، ترابرد  انتقال بانکی: برگردان 

انتقام: کینـه جویی، کینـه توزی، کینخواهی، ریمنی ،خونخواهی، تلافی، تاوان گیری، پی ورزی  انتقام گرفتن: کین آختن 

انتقامجو: کی نمنش (   kēn mēnišn)،   

انتقام جویی: کی ن (   kēn mēniših)،    انتها: فرجام، سرانجام، ته، پایـان، بـه پایـان رسیدن، بـه پایـان  انتهاء: فرجام، سرانجام، ته، پایـان، بـه پایـان رسیدن، بـه پایـان  انجام وظیفه: خویشکاری 

۶۵

انجماد یخ زدن، یخ بستن، ماسیدن، فسردن، بستناکی ،بستانکی  انجمن: ه مبود  انحا: روش ها  انحاء: روش ها 

انحراف: لغزش، کژی، کژروی، کژرفت، کژدیسگی، کجروی ،کجراهی، کج راهی  انحراف فکر: کج اندیشی  انحراف معیـار: کیبش 

انحرافات: لغزش ها،           کژیـهای،             کژیـها، کژدیسگی ها ،کجروی ها، کج راهی ها، کج اندیشی ها  انحصار: ویژه سازی، ویژه بودن، ویژه، ویژگی، درون دست گرفتن، بدست آورن  انحصاری: ویژه سازی 

انحطاط: فروشدن (ڀ)،  نشیب، نابودشدن، فروشدن ،فروپاشی، فرو بودگی، پست شدن، بـه پستی گراییدن  انحلال: برچیدگی، از مـیان رفتن  انحنا: کمانش، کژی، خمـیدگی، َخَمـیدگی  انحناء: کژی، خمـیدگی  انحنادار: َگَنگ  اندوتوکسین: درون زهرابه  اندوسکوپ: درون بین  اندوسکوپی: درون بینی  اندیس: نمایـه  اندیکاتور: نشانـه 

انرژی: نیرو، کارمایـه، کاربری، پرکاری  انزجار: وازدگی، دلزدگی، بیزاری  انزوا: گوشـه گیری، گوشـه نشینی، گوشـه گیری  انزوا کشیدن: گوشـه نشاندن  انس: خو گیری 

انسان: آدمـی (ایوداَمَن بـه چم نخستین آفریده است. بر اساس آنچه درون اوستا آمده است، ایودامََنَ، نخستینی هست که آفریده شده است)،  مردمان، مردم ،گیومرت،، آدم  انسان مصنوعی: آدمواره  انسانگرایی: آدمـی گرایی 

انسانی: مردمـی، آدمـی 

انسانیت: مردمـی (ده)،  مردمـی، آدمـیگری، آدمـی گری 

انستیتو: سازمان 

انسجام: یک پارچگی، همبستگی، هماهنگی، پیوستگی  انسداد: بندش، بند آمدن، بسته شدن، بسته بودن  انشا: سخن نگاری، روخوانی، خود نوشت  انشا الله: بـه امـید خدا  انشاء: سخن نگاری  انشاء الله: بـه امـید خدا  انشاءالله: بـه امـید خدا، امـیدوارم  انشاءاله: بـه امـید خدا، امـیدوارم  انشاالله: بـه امـید خدا، امـیدوارم 

انشعاب: شاخه شاخه شدن، چند شاخگی  انشعاب : جدا شدن، پراکندن  انصار: یـاریگران، یـاری دهندگان، بخشندگان  انصاف: راستی، دادمندی، دادگری، داد 

انصافا: بهدادمندی، بـه درستی، براستی، از سر دادگری، از روی داد 

انصراف: رها ، دل برگرفتن، دل،           چشمپوشی، چشم پوشی، برگشت 

انصراف دادن: کناره گیری ، چشم پوشی   انضباط: سامان گرفتن، سامان پذیری، بسامانی، آراستگی  انضمام: همراه، پیوستن، پیوستگی 

انطباق: یکسانی، همسانی، همتایی، همانندی، سازش، برابری  انظار: نگرها، دیدها، دیدگان، چشمان  انظباط: سامان 

انعام: مژدگانی، شاگردانـه، دهش، دست خوش، پاداش  انعطاف: نرمش ناپذیر، نرمش، لادو، کشسانی، خمـیدگی  انعطاف پذیر: کشسان  انعقاد: پیمان بندی، بسته شدن، بستن  انعقاد خون:خون  انعقاد قرارداد: پیمان بستن  انعکاس: پژواک، بازخورد، بازتاب، باز تاب  انعکاس صوت: پژواک  انعکاس نور: بازتاب، باز تابش 

۶۶

انعکاس یـافتن: بازتابیدن 

انفجار: ترکیدن، ترکش، تراکش، پکیدن، پکش، ُپُکش، پُِکِش  انفراد: یگانـه شدن، تنـهایی، تک شدن  انفرادی: تنـهایی، تکی 

انفصال: گسستن (ده)،  ناپیوستگی، گسستن، گسستگی ،جدایی، جدا شدن  انفورماتیک: داد هورزی (ف ه)،    انقباض: کاهش، فشردگی 

انقراض: نابودی، سرنگونی، برچیدگی، برافتادن  انقضا: پایـان  انقضاء: پایـان 

انقطاع: گسستن (ده)،  وابریدگی، گسیختگی، گسست  انقلاب: واگشت، فراخیز، شورش، زیرورویی، دگرگونی ،دگرگشت، دگردیسی، ، آشوب  انقیـاد: گردن نـهادن، پیروی  انکادر: چهارچوب بندی، چارچوب بندی  انکار: َوَرسو، رد ، باور ن  انکار : ورسو (گویش هرات)،  ِبستاوه شدن  انکسار: شکسته شدن، شکست، پراشیدن  انگشت حسرت: انگشت آرزومندی  انگشت سبابه: انگشت نشانـه، انگشت گواهی  انگشت ندامت: انگشت پشیمانی  انـهار: رودها 

انـهدام: ویرانی، ویرانگری، ویران ، نیستی، نابی، نابودی ،نابودسازی، نابود   انواع: گون ههای،           گونـهها، جورواجور  انیس: همدم، اخت 

انیماتور: پویـانما (ف ه)،    انیمـیشن: پویـانمایی (ف ه) 

اهالی: مردمان، مردم، باشندگان  اهالی بوشـهر: مردمان بوشـهر  اهالی شـهر: شـهروندان 

۶۷

اهانت سبک ، خوارداشت، خوار، خارسازی، بد زبانی، بد دهانی  اهت سف: نادانی، بیخردی  اهتزاز: برافراشته، افراشته  اهتمام: کوشش، دلبندی، پشتکار  اهدا: پیشکش، ارمغان  اهدا شود: داده شود، پیشکش شود  اهدا کرد: داد  اهدا : پیشکش   اهدا کند: بدهد  اهداء: پیش کش، ارمغان  اه: آماج ها، آماج  اهرام ثلاثه: هر مـهای  سهگانـه  اهل: مردم،ان، خانواده، خاندان، بومـی  اهل مطالعه: خوانندگان  اهلی: رام، خوگیر، خانگی، آرام  اهلیت: شایستگی، سزاواری  اهم: مََهَندترین، برجسته ترین، برجسته تر  اهمال: سهل انگاری، سستی، تنبلی  اهمال نمودن: فرو گذاشتن (ب ه)،   

اهمـیت: مـهندی، شایستگی، ارزشمندی، ارزش، ارج  اواخر: فرجام ها، پایـانـه ها، پایـان ها، پایـان  اواسط: مـیانین ،مـیانـه های، مـیانـه ها، مـیان  اوامر: فرموده ها،       فرمایشـها، دستورها  اوایل: نخست ها، سرآغاز، درون آغاز، پیش ها، آغازها، آغاز  اوباش: ولگردان، ناگذرنده، ناکس، فرومایگان، رندان  اوج: فراز، بلندی، بالا، اوگ  اوراق: برگه ها، برگ ها  اورانوس: آهوره  اورت: دست باز، دست آزاد، باز 

اورژانس: زودهنگامـی، زودگاهی های پزشکی، زودگاهی  اوریجینال: آغازین  اوریون: گوشک 

اوصاف: چونی ها، چند       وچونیـها، چند، چگونگی ها  اوضاع: رویدادها، رخدادها، چگونگی ها 

اوقات: وخت ها،    هنگامـها، گاه ها  اوقات تلخی: تندی، ترشرویی  اوقار: گرانسنگ، برازنده، ارجمند 

اول: یکم، یک، نخستین، نخست، سرآغاز، آغازین، آغاز  اولا: نخستین، نخست  اوًلاً: یکم، نخست  اولا آنکه: نخست آنکه  اولاد: فرزندان، زاده ها 

اولویت: نخش، نخستینگی، برتری  اولیت: نخستی (ده)،    اولیـا: سرپرستان  اولیـاء: سرپرستان  اولین: نخستینگی، نخستین، آغازین  اولیـه: نخستین 

ایـاب و ذهاب: رفت و آمد، آمد و شد  ایـادی: مزدوران، دست نشاندگان  ایـالات: فرمان روایی،      استانـها، استان  ایـالت: فرمانروایی، ساتراپ، استان  ایـام: زمانـها، روزها، روزگاران  ایـام شباب: روزگار جوانی 

ایتام: مادرمردگان، پدرمردگان، بی مادران، بی پدران  ایثار: فداکاری، جان بازی، از خودگذشتگی  ایجاب: پذیرفتن 

ایجاد: گشایش، ساخته، ساختن، درست، برپایی، برپاداشتن ،آفرینش  ایجاد اشتغال: کارآفرینی  ایجاد شده: برپاشده، برپا شده  ایجاد شود: پدید آید  ایجاد کرد: پدید آورد  ایجاد : پدید آوردن  ایجاز: کوته سخنی  ایده: مونـه، رای، آرمان، اندیشـه  ایده ال: آرمانی  ایده آل: دلخواه، بهین آرزو  ایده آلیست: آرمان گرا، انگارگرا 

ایده آلیستی: پندارآمـیز، آرمان گرا 

ایده آلیسم: مـیهمانان، خواست اندیشی، آرمان گرایی، ایده باوری  ایده نظر: انگاره  ایدیولوژی: انگارگان، ِانگارگان  ایدیولوژیک: انگاره شناسیک، انگارگانی  ایدئولوزی: آرمانمندی  ایدئولوژی: انگارگان، ِانگارگان  ایدئولوژیک: انگارگانی،    اندیشـهای  ایر پالیسینگ: هوابانی 

ایراد: ناکارایی، دست آویز، خرده گیری، خرده، بهانـه جویی ،بهانـه 

ایراد داشتن: ناکارایی داشتن، کمبود داشتن  ایراد : سخنرانی  

ایراد گرفتن: دست آویختن، خرده گرفتن، بهانـه گرفتن  ایراد گیری: خرده گیری  ایرادگیر: خرده گیر  ایرانی الاصل: ایرانی تبار  ایرانیت: ایرانی گری  ایرمان: وخشی  ایزد منان: یزدان پیروزگر  ایزوتوپ: همجایـه  ایزومر: همپار  ایضًاً: هاس 

ایفا: بجای آوردن، انجام دادن، انجام  ایفاء: بجای آوردن، انجام دادن  ایل: دودمان، خاندان، تیره  ایلچی: فرستاده، پیک، پیـام بر  ایما و اشاره: نمار  ایماژ: انگاره 

ایمان: گرایش، پای بندی، باورمندی، باورداشت، باور داشتن ،باور 

ایمان آوردن: گرویدن  ایمن: آسوده  ایمـه: رهنمودان، پیشوایـان 

۶۸

ایمـه جماعت: پیشنمازان                                                       ائیـاس نومـید 

ایمـه لغت: واژ هشناسان، واژ هدانان  ایمـه الاسما: ابرنام ها  ایمـیل: رایـانامـه  این حالت: همـین گونـه  این دفعه: این بار 

این طور: نـه اینگو، اینگونـه، اینگو نـه، اینجور، ایدون  این قدر: این اندازه  این مدت: درون این  این مرتبه: این بار  این موقع از شب: این پاس شب  این وقت: این زمان  اینتراکشن: اندرکنش  اینترنت: رایـاتار، تارکده  اینترنتی: رایـاتاری  اینجانب: من 

ایندکس: نمایـه (ف ه)،  نمایـه، فهرست  اینستال: گذاشتن، کارگذاشتن  اینطرف: این سو 

اینطور: اینگونـه، اینجور اینگونـه  اینقدر: آنچنان  ایـهام: بگمان افکندن 

ائتکال: خشمـیدن، تابناکی، برانگیختن  ائتلاف: همایـه  ائتمام: پیروی، آهنگیدن  ائمـه: رهنمودان، پیشوایـان  ائمٔهٔ جماعت: پیش نمازان  ائمٔهٔ لغت: واژ هشناسان، واژه دانان  ائمـه الاسما: ابرنام ها  ائمـه الاسماء: هفت نام خدا، اََبرنام ها  ائمـهالاسماء: ابرنام ها  ائناث: ُدُخترزایی  ائوزین: ُسُرخ گر  ائوزئیک: ن          ُخُستزیوی  ائوسین: ک هَپَدید 

۶۹

  ب 

ُبعد: فرانمون، فرامون، سویگان، سوی، سو، راستا  با اجازه: باپروانـه، با روادید 

با احتساب: درنگر آوردن، درون نگریستن، بـه یـاد داشتن، بـه شمار آوری، بـه شمار آوردن، بـه دیده داشتن، بدیده گرفتن  با اراده: سستی نا پذیر، پا برجا، برجا پا  با اسم و رسم: نامدار، سرشناس، با خانواده  با اشاره به: درون نگر به، با نگرش به  با اصل و نسب: تبارمند، با نژاد، با ریشـه  با اقبال: نیکروز، نیکبخت، بهروز  با اهمـیت: ارجمند  با این وجود: با اینـهمـه  با تجربه: کار آزموده، آزموده 

با تربیت: پروریده، پرورش یـافته، پرهیخته، بافرهنگ  با تشکر: با سپاس 

با تفصیل: بسیـار گسترده، با آب و تاب  با تقوی: پرهیزگار، پارسا  با تمام: با همـه  با تمام این احوال: با این همـه  با توجه به: با نگرش به  با جرات: یـارا  با حالت: گیرا، دلپسند، خوب  با حرارت: مـهربان، گرم، خونگرم، پرشور  با حسن نیت: دوستانـه  با خبر: آگاه 

با دقت: هوشدارانـه، نیک بینانـه  با دوام: همـیشگی، پایدار، استوار  با رعایت احترام: پاسدارانـه 

با سابقه: پیشینـه دار  با سعادت: خرسند  با سو نیت: دشمنانـه  با سوء نیت: دشمنانـه  با سواد: دانش آموخته  با شرف: والا، ارجمند  با شعور: هوشیوار  با صرفه: سود بخش، با بهره  با صفا: دلگشا، دل انگیز  با طراوت: شاداب، سرزنده  با عزت: گرانمایـه، با ارزش، با ارج  با عزم: سستی نا پذیر، پایدار، استوار  با عقاید مختلف: با باورهای گوناگون  با عنوان: با نام  با فاصله: دوراز هم، ازهم جدا  با قابلیت: توانا، با توانایی  با قدر: ارجمند  با قدمت: دیرینـه، دیرین  با لاخره: سرانجام  با لیـاقت: شایسته  با لیـاقتی: شایستگی 

با مروت: نیک منش، دادگر، باگذشت، با گذشت  با همٔهٔ وجود: با جان و دل  با وجود این: با اینـهمـه، با این همـه، با این رو  با وجود این که: با این که  با وجود اینکه: با اینکه، با این که  با وجود آنکه: با آنکه  بااحساس: پر شور  باب: روی، رو، دروازه، درب، در  باب طبع: پسندیده، بـه دلخواه 

باب مـیل: بکامـه (   patkāmak)،  بکام  بابت: درباره، برای، از برای  بابرکت: فراوان، پربار، بارور  باتجربه: آزموده 

باتربیت: پروریده، پرورش یـافته، پرهیخته، بافرهنگ 

۷۰

باتری انباره  باتلاق: مرداب، تالاب 

باتمکین: گردون سرشت،      گرانسنگ،           گرانسرشت  باتوجه بـه این که: با نگرش بـه این که  باتوم: چوبدست، چوب، چماق  باتون: چوبدست  باج: باژ 

باجناق: همریش، هم ریش  باجی:   باحث: پژوهنده (ده)،   

باحیـا: آزرمـین  باد صبا: باد باختری  باد مبارک: شادباد  بادصرصر: سخت باد، تند باد  بادنجان: بادنگان  بادوام: دیرنده  بادیـه: هامون، دشت، بیـابان  بارحم: مـهربان، دلسوز، باگذشت  بارز: هویدا، نمایـان، پدیدار، آشکار  بارعام: بار همگانی  بارقه: کورسو، درخشش، پرتو  بارک الله: آفرین  بارکه  الله: آفرین  باروت: گوگرد، آتش زا  بارونق: شاداب ،دلچسب، ترو تازه  باریکلا: آفرین  بازگویی: واگویش  باسمـه کاری: کارسرسری  : نشیمنگاه، لگنچه، سرین 

باشخصیت: منش مند (   mēnišnōmand)،   منشمند  باصره: نگرنده (ده)،  بینایی (ده)،  نگ 

باطل: یـاوه، َهَنجام، نادرست، تباه، پوچ، بی هوده  باطل : تباه ، برانداختن، برافکندن، از بین بردن  باطله ب یُهُده 

باطن: نـهان، نـهاد، سرشت، درون، اندرون  باطنا: نـهانی، درپنـهانی  باطنی: نـهان، درونی، اندرونین  باظرفیت: شکیبا، خویشتن دار 

باعث: مایـه، شوند، دست آویز، برانگیزنده، انگیزه، انگیزاننده  باعث شدن: انگیزیدن، انگیختن  باعث عبرت: مایـه پند  باغ وحش: جانورگاه، باغ جانوران  باغات: باغ ها، باغستان، باغ  باغیرت: ب یپروا،  بیباک، بارگ  بافر: مـیانگیر، انبارک  بافرینگ: مـیانگیری  باقلا: کالوَسَک، باسمر 

باقی: ناگذرنده (ده)،  ناگزیر، ناگذرنده، مانده، ماندنی، دیگر ،

پس مانده، بجامانده، بازمانده  باقی ماندن: سرجا ماندن، برجا ماندن، باز ماندن  باقی مانده: پسماند، بازمانده  باقیمانده: مانده، بعد مانده، بجای مانده  باکره: باََلست (ب ه)،  دوشیزه، پوپک 

باکفایت: کاردان، کارآمد، شایسته  باکمال مـیل: با خوشرویی، با جان و دل  بالاجبار: بـه ناچار  بالاخره: سرانجام، باری  بالاخص: بـه ویژه 

بالاراده: بـه خواست (ده)،   

بالانس: تراز 

بالجمله: سخن کوتاه، بـه کوته سخن  بالخصوص: بـه ویژه  بالعکس: واژگونـه، وارون  بالغ: رسیده، پخته، برنا  بالغ شدن: پزاویدن  بالفطره: بـه نـهاد 

۷۱

بالقوه نـهند، نـهفته، خفته 

بالکن: ایوانگاه (ف ه)،  ایوانک (ف ه)،  مـهتابی، پالگانـه ،بهارخواب، بالکانـه، ایوان  بالن: وال  باله: وشتن، نرم، پروشت  بامبو: خیزران  باند: نوار، گروه  بانداژ: زخم بندی، زخم بند  بانظام: سازمند (ب ه)،    بانک: انباره 

باهیبت: ُشُکوهنده (ب ه)،  ِبشکوه (ب ه)،   

باواسطه: بامـیانجی  باوفا: دلبسته، پای بند 

باوقار: گرانسنگ،              گرانسرشت، برازنده، ارجمند  بایر: ناکشته، زمـین کشت نشده  بایسیکل: دوچرخه  بایوپسی: نمونـه بافت، بافت برداری  بجز: مگر، جدا از  بحار: دریـاها  بحاری: دریـایی 

بحبحه: هنگامـه، مـیانگاه، مـیان، گرماگرم، درگیر و دار  بحبوحه: هنگامـه، مـیانگاه، مـیان، گرماگرم، درگیر و دار  بحث: گفتمان، گفتگو، گفت و شنود، کاوش، جویش، جستار ،

ُجُستار 

بحث : گفتمان ، گفتگو ، گفت و شنود ، سخن زدن  بحث و تبادل نظر: گفتمان، گفتگو  بحث و مجادله: گفتاورد 

بحث های مختلف: گفتگوهای گوناگون، گفتگوهای  بحر: دریـا  بحر المـیت: دریـای آرام  بحر خزر: دریـای مازندران  بحران: ناآرامـی، سراسیمگی، چالش، آشفتگی 

۷۲

بحرانـهایی: چالش هایی  بحری: دریـایی 

بخار: وَو ْشمْشم، مـهاب، مـه، دمـه، دم، بخار  بخاطر: بهر، بـه پاس، برای، از روی، از بهر، از برای  بخس: ب یـارزش  بخش خصوصی: بخش مردمـی  بخش دولتی: بخش فرمانروایی  بخصوص: بویژه، بـه ویژه  بخل: رشک، تنگ چشمـی 

بخیل: َژَکور، ُزُفت، رشکوند، رشکبر، چشم تنگ، تنگ چشم ،آزمند 

بد اخلاق: دژ خو، تندخو، بد خو  بد اصل: فرومایـه، بدگوهر، بد بنیـاد  بد ترکیب: زشت،  بیریخت  بد جنس: بد نـهاد، بد سرشت  بد حالت: بد ریخت  بد حساب: نادرست، بد شمار  بد خصال: بد کردار  بد خط: بد نویس  بد خلق: کژ رفتار، بد خوی  بد خیـال: بد گمان، بد پندار  بد ذات: دژخیم، بد سرشت، بد زاد  بد طینت: بد نـهاد، بد منش، بد سرشت  بد منظر: زشت، بد نما، بد ریخت  بد هیئت: ب یریخت، بد ریخت  بداخلاق: دژخو  بداهت: ناگاه، زودگویی، خودآی  بداهه: ناگاه، زودگویی، خودآی  بدایع: نوها، نوآورها، تازه ها  بدباطن: بداندرون (ب ه)،  بد درون  بدذات: دژخیم  بدر: ماه شب چهارده  بدرقه: پسواز، پدرود، بدرود  بدعت: نوبنیـاد، نوآوری  بدل: یوفه، جایگزین، جانشین 

بدلیل بـه انگیزه، از روی     بر عهده: بردوش، بر دوش  بدلیل اینکه: چونکه             بر عهده ی: بر دوش 

بدن: کالبد، تنـه، تن، پیکر، اندام                                            بر مبنای: بر پایـه، بر اساس 

بدو: آغاز            بر وفق مراد: بـه دلخواه، بـه خواسته دل  بدون تامل: بیدرنگ          برازنده: ورجاوند  بدون شک: ب یگمان، بی چون و چرا        براساس: بر پایـه 

بدون فوت وقت: ب یدرنگ              براق: درخشنده، درخشان، پرفروغ  بدوی: چادرنشین، بیـابانی       برانکار: تخت روان  بدید صوا: ِسِگالش  برانگیختن احساسات: ُسُهانیدن  بدیع: نوآفرید، نو، نغز، تازه، بدین نوآفرید  براو: زهی، آفرین  بدیل: همتا، جانشین  براوو: آفرین  بدین ترتیب: بدین سان  به منظور العین: بدیده خود  بدین سبب: بدین روی، ازاین رو        به منظور خاطر: از بهر دل  بدین طریق: بدین روش            به منظور مثال: به منظور نمونـه  بدین معنی: بـه چم              برائت: وارهیدگی، رهایی، بیگناهی  بدین مناسبت: براین پایـه        برأی العین: بدیده خود  بدین وسیله: بدین گونـه      بربریت: دد   بدیـهه: نااندیش       بربط: بربوت، بربت  بدیـهی: هویدا، روشن، آشکار         برج: َوَرده، دژ 

بذر: دانـه، تخم       برحذرداشتن: پرهیز، پرهیزاندن  بذر افشانی: دانـه افشانی       برحسب: بـه فراخور 

بذر پاشیدن: تخم پاشیدن       برحسب اتفاق: ناخواسته، رخداده، پیشامد  بذل: دهش، بخشش         برحسب تصادف: ناگهانی 

بذله: نغز، شوخی، سخن نغز، سخن شیرین                              برحسب وظیفه: برپایـه خویشکاری 

بذله گو: شوخ       برخلاف: واژگونـه واژه، واژگونـه، وارونـه، ناساز،  بهوارون، بـه بر اساس: بر پایـه    وارونـه  بر بنا: زیرا           برخی مواقع: گاهی 

بر حسب: بهوارون، بـه گونـه             برطرف: سترده، زدوده، ازمـیان برداشته، ازمـیان  بر خلاف: واروی، رویـاروی، درون برابر، بـه وارون، بـه وارون، بر پاد    برطرف شدن: زدودن، از مـیان رفتن  بر خلاف انتظار: نابیوسان  برطرف : زدودن، برانداختن  بر سبیل: از راه    برعکس: واژگونـه، واژگون، وارونـه  بر ضد: واروی، رویـاروی، درون دشمنی با، درون برابر        برعهده: بردوش 

بر طبق: برابر                                                               برفرض اینکه: شایدکه، چنانکه، اگرکه 

بر عکس: بوارونـه 

برق: دَِرَخش (ده)،  کهربا، فروغ، روشنایی، رخشـه ،

بر علیـه: واروی، رویـاروی، درون برابر، بر 

درخشندگی، آذرخش 

۷۳

برق زدن: تیروژ ( )  

برکت: فراوانی، بسیـاری، افزونی، افزون شدن 

بسهولت: بـه آسانی 

برکه: تالاب، آبگیر، آبدان 

بسیط: گشاده، گسترده، فراخ 

برگ هویت: شناسنامـه، برگ شناسایی 

بشارت: نوید، مژده 

برلیـان: فرالماس، فرابگین 

بشارت دادن: نوید دادن، مژده دادن 

برملا: هویدا، پدیدار، آشکارا 

بشاش: گشاده رو، خوشرو، خنده رو، خندان  برنج: بَرَنج 

بشر: مردمان، مردم، آدمـیان، آدمـی، آدم، انسان 

برند: نمانام، نام نما، نام بازرگانی 

بشقاب: دوری، پیشدستی  برنز: مفرغ 

بشکه: چوب ُخُم 

برنش: نبایست 

بشورش داشتن: آغالانیدن 

برنشیت: پهلو 

بصر: دید، چشم، بینش، بینایی 

برهان: نخش، گفت و گو، فرنود، پَرَوَهان، آوند 

بصری: دیداری 

بروجرد: بروگرد 

بصورت: بـه گونـه، بـه روش 

برودت: سرما، سردی، زم، َزَم، خنکی 

بصیر: روشن بین، دانا، بینشمند، بینا، آگاه 

برودتی: سرمایشی 

بصیرت: بینشمندی، بینش 

بروز: هویدا ، نمایش، نمایـان، نشان دادن، پدیدار ،

بضاعت: سرمایـه، دستمایـه، دارایی، داراک، توانایی 

آشکار 

بطالت: تن پروری، تن آسایی، بیـهودگی، بیکاری 

بروزن: همسنگ 

بطلان: ناچیزگی، زدایش، تباهی، ازمـیان رفتن 

بروکراسی: کاغذبازی 

بطن: نـهان، شکمـه، درون 

برونشوسکوپ: نایژه بین 

بطور: بـه گونـه 

برونشوسکوپی: نایژه بینی 

بطور جدی: کوشمندانـه 

برونشیتیس: نایژه آماس 

بطور کلی: روی هم رفته، درون کنار همـه اینـها 

بری: دشتی، خشکساری، پاک، بیگناه، بیـابانی 

بطوریکه: بـه گونـه ای که 

بزاز: پارچه فروش 

بطی: کند، ُکُند، درنگین، آهسته 

بزاق: خدو، تف، آب دهن، آب دهان 

بطیء: کند، آهسته 

بزن بهادر: بشکول 

بطیء الحرکت: گران رو 

بساتین: بوستان ها،  بستانـها 

بظاهر: بـه نما، آشکارا 

بساط: گستردنی، دستگاه، خوان 

بعثت: انگیزش 

بساوند: پساوند 

بعد: فرامون، سویگان، سپس، دیگر، دوری، دورا، بعد از آن ،

بسط: گسترش، پهن ، باز  

پس از این، پس، آینده، آنگاه 

بسط  دادن: گستردن، گسترانیدن 

بعد از: بعد از 

بعد از ظهر: بعد از نیمروز 

۷۴

برقرار: پایدار، برجا، برپا، استوار  برقع: روی پوش (ب ه)،   

بسط دادن: فراخیدن (   frāxvēnītan)،  گسترش ،گستردن، گسترانیدن، گستراندن، فراخیدن، پهن ، باز   بسمـه تعالی: بـه نام خدا 

بعدا: سپس، زمانی دیگر، دیرتر، درون آینده  بعدًًا: سپس، زمانی دیگر، دیرتر  بعدها: درون آینده 

بعدی: سپسین، پیرفت، پسین، بعد از آن  بعضا: گاهی  بعضًاً: گاهی  بعضی: گروهی، پاره ای، برخی  بعضی اوقات: هر از چند گاهی،  گاهگاهی  بعضی مواقع: گاهی  بعضی وقتها: گاهی  بعلاوه: افزون بر آن، افزوده  بعلت: بـه انگیزه، از روی  بعلت اینکه: چونکه  بعنوان: همچون  بعهده: بر دوش  بعید: دور  بغایت: بی پایـان،  بیـاندازه  بغچه: جامـه بند، پتیر 

بغرنج: سخت، درهم، پیچیده، پیچ درون پیچ، بسیـار سخت ،بسیـار درهم، برهم  بغض: گلوگیر، کینـه، دشمنی، خشم  بغیر: بجز  بغیر از: مگر، بجز 

بفاصله: هستی، ماندن، ماندگاری، پایندگی، پایستگی ،پایداری، پایدارماندن  بقا: ماندن، ماندگاری، مانایی، پایستگی، پایداری  بقاعده: بـه سامان، بسزا  بقال: خواربار فروش، بنکدار  بقدر: بـه اندازه  بقدری: بـه         اندازهای  بقول معروف: آشنا سخن آنکه  بقیـاس: بـه گمان 

بقیـه: مانده، دیگر، بعد مانده، بجامانده، بازمانده، آن دیگرها  بک گراند: بعد زمـینـه  بکارت: دوشیزگی، دست نخوردگی 

بکر: دست نخورده  بکس: مشتزنی 

بکلی: یکسره، همـه، همگی، سراسر، بیکبار، از بیخ و بن  بکمال: پایـان شدن، انجام یـافتن 

بل: ولی، والاتر که، بهتر از آن که، بـه جای آن، بدتر از آن ،اینکه، بالاتر از آن  بلا: گزند، زیـان، رنج، ، آفت، آسیب، آزار  بلا تردید: ب یگمان  بلا تشابه: ناهمسان، ناهمانند  بلا درنگ: ب یدرنگ  بلا دیدن: گزند یـافتن، ستمدیدن، رنج دیدن، آسیب دیدن  بلا فاصله: بی درنگ  بلا منازع: بی همتا،  بیمانند  بلا واسطه: ب یدرنگ  بلاء: گزند، زیـان، آفت، آسیب 

بلاء دیدن: گزند یـافتن، ستمدیدن، رنج دیدن، آسیب دیدن  بلااراده: ب هناخواست (ده)،   

بلاتردید: بی گمان  بلاتشابه: ناهمسان، ناهمانند  بلاتکلیف: دل اندروای، بی برنامـه  بلاتکلیفی: ب یبرنامگی  بلاد: شـهرها، آبادی ها  بلادرنگ: همان گاه، بی درنگ  بلاغ: پیـام، آگهی 

بلاغت: شیوایی، زبان آوری، رسایی سخن، رسایی 

بلافاصله: ه مدمان (   hamdamān)،  دردم، بی درنگ، اندر زمان 

بلاکش: ستمکش، رنجیده، آزرده  بلامقدمـه: ناگهانی  بلامنازع: ب یـهمتا، بی مانند  بلاهت: کم خردی، بی خردی 

بلایـای طبیعی: گزندهای گیتی سرشت، گزندهای گیتی  بلد: شـهر، آبادی  بلد بودن یـاد داشتن، دانستن 

۷۵

بلدرچین: کرک، بدبده  بلدیـه: شـهرداری، راهداری  بلع: فروبردن، خوردن 

بلعیدن: فرودادن، فروبردن، فرو بردن، خوردن، اوبا  بلکه: ونکه، ولی، وانگه، والاتر که، چه بسا، چه، بهتر از آن کـه ،به جای آن، بدتر از آن، اینکه، بالاتر از آن  بلند اقبال: بلند بخت  بلند آوازه: نامـی، نامور، سرشناس  بلند طبع: بالامنش  بلند قامت: بلندبالا  بلند مرتبه: فرازمند، بلند پایـه  بلند نظر: بلند نگر  بلند همت: بزرگمنش  بلندمدت: دیرزمان  بلوا: هنگامـه، غوغا، شورش، آشوب  بلوار: چارباغ (ف ه)،  دوسویی، دوسویـه  بلور: مـها، َمَها، زمج، آبگونـه  بلورکبود: بهرور، بهروج  بلوز: کرتی  بلوط: مازو، بلوت، برو، َبرو 

بلوغ: پزاوش (  )،  رسیدگی، رسایی، پزاَوَش، برنایی، بالش  بلیت: پروانک  بلیط: گذرانـه، پروانک، پته  بلیغ: گشاده زبان (ب ه)،  رسا  بمب: بمب 

بمثل: مانند، بـه متل، بـه داستان  بمجرد: درون همان دم، د رهمان دم، بـه همان دم  بمحض: همـین که 

بمرور: کم کم، آرام آرام  بمقتضی: فرا خور  بموجب: بـه انگیزه، برابر  بموقع: بهنگام، بـه هنگام  بّنّا: والادگر، گِلیَگَر 

۷۶

بن ماضی: ریشـه گذشته، بن گذشته 

بن مضارع: ریشـه کنونی، ریشـه آینده، بن کنونی، بن آینده  بنا: ِگِلکار، سرا، سازه ساز، سازه، سازنده، ساخته، ساختمان ساز، ساختمان، دایگر، خانـه  بنا نـهادن: بنیـان نـهادن، بنیـادنـهادن  بناء: سرا، ساختمان، خانـه  بناء: ساختن، برافراشتن 

بنادر: بندرها،       بندرگاهها، بَنَدرها  بنا: ساختن، برافراشتن  بنایی: ِگِلکاری  بنر: برنما  بنزین: نفتک  بنسبت: بـه اندازه  بنقد: دستی  بنوبت: بـه پستا 

بنی آدم: فرزندان آدم، آدمـیزادگان، آدمـیزاد  بنی بشر: فرزند آدم  بنی نوع: همگونـه  بنی نوع بشر: آدمـیان  بنیـان: بنیـاد 

بنیـه: نـهاد، شالوده، سرشت، آفرینش  بنیـه دارایی: داراکی، توان  بنیـه نداشتن: ناتوانی  به  اعتنا : بـه روی   به  عمل : را انجام دادن  به  فکر : بـه اندیشیدن، اندیشـه   بـه اتفاق: همراه 

به اتفاق آرا: بـه همزبانی، بـه همرایی  بـه اتفاق آراء: بـه همزبانی، بـه همرایی  بـه احترام: بـه پاس  بـه احتمال زیـاد: بـه گمان بسیـار  بـه استثنا: جز این، بیرون از، بـه جز  بـه استثناء: جز این، بیرون از، بـه جز  بـه استحضار مـی رساند: بـه آگاهی مـی رساند  بـه استناد بـه دلیل، برپایـه 

به اشتراک گذاشتن: همخوان ، همبهر   بـه اصطلاح معروف: بـه زبانزد همگان  بـه اضافه: همراه با، بـه همراه، افزون بر  بـه اضافه ی: افزون بر  بـه اکراه: بـه ناگزیری، بـه نا خوشدلی  بـه انضمام: همراه با، بـه همراه، بـه پیوست  بـه این ترتیب: بدینگونـه، بدینسان، بدین گونـه، بدین سان ،بدین روی 

به این دلیل: بـه این فرنود، بـه این  بـه این دلیل هست که: از آن روست کـه  به این صورت: بـه این سان  بـه تجاهل زدن: بـه نادانی زدن 

به تدریج: گام بـه گام، کم کم، خرده خرده، خرد خرد، بـه آهستگی، اندک اندک  بـه ترتیب: دهنادین  بـه تعداد: بـه شماره 

به تفصیل: بـه گونـه گسترده، بـه گستردگی  بـه تناسب: بـه فراخور  بـه جهت: بـه شوند، برای  بـه چه صورت: چسان، بـه چه سان  بـه حد وفور: بـه فراوانی  بـه حدی: بـه    اندازهای  بـه حق: بـه سزا، بسزا  بـه حکم: بـه فرمان 

به خاطر: بهر، بـه پاس، برای، از روی، از بهر، از برای  بـه خاطر این که: زیرا، چون، از روی این که، از این رو که  بـه خاطر آورد: بـه یـاد آورد  بـه خاطر آوردن: بـه یـاد آوردن  بـه خاطر داشتن: یـاد داشتن، بـه یـاد داشتن  بـه خصوص: بـه ویژه  بـه خلاف: بـه واژگونـه، بـه وارونـه 

به دلیل: بـه فرنود، بـه آونِدِ، بـه انگیزه، از روی، از برای  بـه دلیل اینکه: چونکه  بـه راحتی: بـه سادگی  بـه روال عادی: بـه روال همـیشگی 

به زعم: بـه باور 

به سرعت: بـه شتاب، بـه تندی، با شتاب  بـه شدت: بـه سختی 

به شرح زیر: بـه گستره زیر، بـه فهرست زیر  بـه شرط: بـه شیوه، بـه سامـه  بـه صوت: بـه گونـه  بـه صورت: بـه گونـه، بـه شیوه، بـه روی، بـه روش  بـه طور: بـه شیوه  بـه طور جدی: کوشمندانـه  بـه طور حتم: ب یگمان  بـه طور قطع: ب یگمان 

به طور متوسط: مـیان بینانـه، درون مـیانـه، درون مـیانگین، از دید مـیانـه 

به ظن من: بـه گمان من  بـه عبارتی: بـه             گفتهای 

به علاوه: همراه با، فزون، بـه همراه، افزون بر آن، افزون بر  بـه علت: بـه انگیزه، از روی، از برای  بـه علت اینکه: چونکه  بـه عنوان: همچون، از روی  بـه عنوان مثال: به منظور نمونـه  بـه عنوان نمونـه: به منظور نمونـه  بـه غلط پنداشت که: بـه نادرست پنداشت که  بـه غیر از اینکه: جدا از اینکه، جدا از این که  بـه فکر  بودن: درون اندیشـه بودن، بـه اندیشیدن، بـه اندیشـه   بـه قول: بـه گفته 

به قول معروف: بـه گفتهی، بـه گفته آشنا، آشنا سخن آنکه  بـه کرات: بارها  بـه کلی: همـه، همگی، سراسر  بـه لحاظ: از دید 

به مثابه: همسان با، همسان، همچون با، همچون، بـه مانند  بـه مجرد اینکه: هر زمانی که، سر زمانی که  بـه محض اینکه: هر زمانی که، سر زمانی که  بـه مدت به منظور زمانی برابر 

۷۷

به مرور زمان: با گذشت زمان 

به منزله: همسان با، همسان ،همچون با، همچون، چونان، بـه مانند، بسان  بـه منظور: برای  بـه موازات: همراستا 

به موجب: درون چارچوب، بر پایـه، از روی  بـه موقع: بهنگام، بـه هنگام، بگاه  بـه ناحق: با ناروایی  بـه نحو: بـه گونـه 

به نحو احسن: بـه بهترین گونـه، بـه بهترین روش  به نحوی: بـه         گونـهای  بـه ندرت: جسته گریخته  بـه نسبت: درون سنجش  بـه نسبه: درون سنجش 

به نظر: درنگر، درون نگر، بـه نگر، از دیدگاه، از دید  بـه نظر  مـیآید: گمان  مـیرود  بـه هر حال: بـه هر روی  بـه هر صورت: بـه هر روی  بـه همـین خاطر: از این رو 

به همـین دلیل: بـه همـین فرنود، از همـین روی، از این روی  بـه هیچ عنوان: بـه هیچ روی  بـه واسطه: از روی  بـه واقع: بـه راستی  بـه وجه: بـه روش، بـه راه، بگونـه  بـه وجهی: بـه     گونـهای، بـه راهی  بـه وجود آمدن: پدید شدن، پدید آمدن  بـه وجود آوردن: ساختن، پدید آوردن  بـه وجود آورنده: پدیدآورنده  بـه وسیله: بـه دست، بدست  بـه وضوح: بـه روشنی  بـه وفور: فراوان، بـه فراوانی، بسیـار  بـه وقوع پیوست: رخ داد  بـه وقوع پیوستن: رخ دادن  بـه یک منوال: یک نورد  بهادر: یل، ُگُرد، دلیر، دلاور 

بهانـه: دستاویز  بهبودی: بهبود  بهت: گیجی، شگفت، خیره  بهتان: ناروا، دروغ بستن، چفته  بواسطه: از روی  بوبک: پوپک  بوبین: پیچک  بوتیک: دکان، بابکد  بوجود آمدن: پدایش  بوجود آوردن: پدید آوردن  بودجه: هزینـه، درآمد،  تنخواه، ترازینـه، پیشریز  بوذرجمـهر: بزرگمـهر  بوران: توفان برف، برفباد  بورژوازی: دارامندی  بورس: بها بازار  بوروکراسی: کاغذبازی  بوریـا: زیغ، دوخ، بلاج، َبلاج  بوستر: توان افزا  بوسیله: بـه دست  بوق: کرنا  بوقت: هنگامـی  بوکس: مشتزنی، مشت زنی  بول: ِگِمـیز، پیشاب  بولتن: گزارشنامـه، گزارش نامـه  بولوار: دوسویی، دوسویـه، خیـابان پهن  بوی رطوبت: ناه، نا  بی اثر: ناپیدا  بی احتیـاط: ب یپروا 

بی احساس: سنگدل  بی ادب: بیفرهنگ  بی ادبی: بیفرهنگی  بی ادراک: کودن  بی اساس: بی پایـه  بی استعداد: بی هوش  بی استعدادی: آناتاوی، آنات 

۷۸

بی اشتباه: درست  بی اصل: ب یریشـه  بی اصل و نسب: ب یریشـه  بی اعتبار: خوار،  بیـارزش،  بیـارج  بی اعتدال: تندرو  بی اعتقاد: ناباوری، ناباور  بی اعتقادی: نابخرد، ناباوری  بی اعتنا: رویگردان  بی اعتنایی: رویگردانی  بی انتها: بیکران، بی پایـان  بی انصاف: بیدادمند  بی انضباط: نابسامان  بی انضباطی: نا بـه سامانی  بی اهمـیت: ب یـارزش  بی بدیل: بی همتا  بی بضاعت: تهیدست  بی تامل: ب یدرنگ،  بیـاندیشـه  بی تجربه: خام کاری، خام دست  بی تدبیر: نابخردی، نابخرد، کوته اندیش  بی تدبیری: نابخشودنی، نابخردی، کوته اندیشی  بی تربیت: نازپرورده،  بیـادب  بی ترتیب: نابسامان، درهم  بی تردید: ب یگمان، بی چون و چرا  بی تصمـیم: ب یخواسته، بی آهنگ  بی تفاوت: یکسان انگار  بی تکلف: بی پیرایـه،  بیآلایش  بی توجه: نابهوش، بی پروا  بی جرات: ترسو، بزدل، بز دل  بی جهت: ناروا، بیـهوده، بیخودی  بی جواب: ب یپاسخ  بی جوهر: ب یگوهر  بی حال: سست 

بی حد: بی کران، بی پایـان  بی حّدّ و حصر: ب یـاندازه  بی حد و حصر: بیکران، بی پایـان، بی اندازه  بی حدوحصر: بیکران، بی پایـان، بی اندازه  بی حرکت: ب ی، آرام  بی حرکت بودن: آرمـیدن  بی حس: لمس، کرخت، سست  بی حساب: بیشمار، بی اندازه  بی حمـیت: نامرد، بی رگ  بی حواس: پریشان، بی هوش  بی حوصلگی: ب یتابی  بی حوصله: شتابزده،  بیتاب  بی حیـا: گستاخ، دریده، پررو،  بیشرم  بی خبر: ناگه، ناگاه، ناآگاه، سرزده  بی خبری: ناآمـیخته، ناآگاهی  بی خطر: ب یترس، بی بیم  بی خیـال: مپندار  بی دقت: ناهشیـار 

بی دوام: نماندگی، فراساوند، زودگذر، زود گذر  بی ربط: ب یسر و ته،  بیپیوند  بی رحم: سنگدل  بی رقیب: ب یمانند  بی رمق: سست  بی روح: خشک،  بیجان  بی ریـا: یک رنگ، یکدل، بی کلک  بی زحمت: ب یرنج  بی سابقه: بی پیشینـه  بی سبب: بیـهوده، بلاژ  بی سلیقگی: کژپسندی، بدپسندی  بی سلیقه: کژپسند، بدپسند، بد پسند 

بی سواد: نانویسا، ناخوانده، ناخوانا،  کممایـه،  بیمایـه،  بیدانش  بی سیرت: دریده، بی آزرم 

بی شباهت: ناهمسان، ناهمانی، ناهمانند، ناجور  بی شبهه: بیگمان،  بیبرو برگرد  بی شعور: نادان، بی خرد 

بی شک: ب یگمان،  بیچون و چرا، بـه گمان  بی صبر: ناشکیبایی، ناشکیبا، ستان، بی تاب  بی صبری: ناشناس، ناشکیبی، ناشکیبایی، بی تابی 

۷۹

بی طاقت: ناتوان، ناشکیب، تاب بی،  بیتاب  بی طالع: کور ستاره، تیره بخت  بی طراوت: خشک، پژمرده  بی طرف: مـیانجی، کرانجی،  بیسویـه  بی طرفی: ب یسویگی  بی طعم: ب یمزه  بی طلاع: ناآگاه  بی طمع: ب یآز  بی ظرفیت: نابردبار،  بیگنجایـه  بی عار: ب یننگ، بیشرم  بی عاطفه: نامـهربان، سنگدل  بی عدالتی: ب یدادگری، بیداد  بی عرضه: چلمن، پخمـه  بی عصمت: ناپاک،  بیآزرم  بی عقل: نابخرد، خل  بی علاقه: ب یشور  بی علت: ب یبهانـه،  بیـانگیزه  بی عنایت: نامـهربان،  بیمـهر  بی غذایی: ب یخوراکی  بی غم: ب یرنج،  بیـاندوه  بی غیرت: سست نـهاد،  بیرگ  بی فایده: بیـهوده،  بیسود،  بیبهره  بی فکر: ناسگالیده، نااندیش  بی قاعده: ناهنجار، بی هنجار  بی قانونی: بیداد،  بیدات  بی قدر: خرد،  بیـارزش 

بی قرار: ناآرام، سراسیمـه، خسته دل، پریشان، بی تاب  بی قراری: بی تابی  بی قید: سبکبال، آسانگیر، آزاده  بی قید و شرط: ب یچون و چرا  بی کفایتی: ناشایستگی  بی لیـاقتی: ناشتایی، ناشایستگی  بی مثل: یگانـه  بی محابا: بی پروا، بی باک  بی مروت: نامرد، ستمگر 

بی معنی ب یچم،  بیآرش،  بیآِرِش  بی مورد: نابجا، بیـهوده 

بی موقع: بیگاه (   apēgās)،    بی مـیل: کژتاب  بی مـیلی: کژتابی 

بی نتیجه: بیـهوده، بی بهره، بی برآیند  بی نصیب: تهی، بی بهره  بی نظم: نابسامانی، نابسامان 

بی نظمـی: نابسامانی، نا بـه سامانی،  بیسامانی  بی نظیر: ب یـهمتا،  بیمانند  بی نفع: سود،  بیبهره، بی بر  بی نقص: درست،  بیکاستگی 

بی نـهایت: ب یکران،  بیپایـان، اکران  بی همت: ناکوشا  بی هوی: سر درون گم، پریشان  بی واسطه: بی مـیانجی  بی وجود: ناکس، فرومایـه، پست  بی وسیله: ب یدستاویز، بی بهانـه، بی ابزار  بی وفا: ناپایدار 

بی وقار: سبکسر، سبکسار  بی وقت: نابهنگام،  بیـهنگام  بیـات: کهنـه، شبینـه، شب مانده  بیـات شدن: شبینـه شدن  ب یـاعتنایی: روی گردانی 

بیـان: گزاردن (ده)،  گفتن، گفتار، گزاردن، سخن، زبان آوری ،آشکاراندن 

بیـان : برشمردن، بازگو ، باز نمودن، باز گفتن  ب یـانتها: دورکرانـه (   dūr karānak)،  دورکرانـه، بی کران  بیـانگر: روشنگر  بیت: کد، کاشانـه، سرا، خانـه  بیتوته: شب زنده داری  ب یحّدّ و حساب: گزافه، گزاف  ب یحرکت بودن: آرمـیدن 

۸۰

بیعرضه: پخمـه، بیکاره،  بیدست و پا  ب یقرار شدن: شِِکِهیدن (ب ه)،    بیقراری: ناآرامـی  بیقین: بیگمان  بیگودی: موپیچ 

بیلان: ترازنامـه (ف ه)،  سیـاهه، ترازنامـه، تراز  بیلبرد: آگهی نما  بیلبورد: آگهی نما 

ب یموقع: بیگاه (   apēgās)،    بین: مـیانـه، مـیان، جدایی 

بین التعطیلین: مـیان فرویشی، مـیان فرویش ها، مـیان فرویش  بین الملل: فرامرزی، جهانی، جهان 

بین المللی: مـیانکشوری، مـیان کشوری، کیـهانی، فرامرزی ،فرابومـی، جهانی، جهانگستر، جهان کشوری  بین النـهرین: مـیانسده ای، مـیانرودان  بین ما: مـیانـه، مـیان 

بی نالمللی: مـیان کشوری، فرامرزی، جهانی  بی نالنـهرین: مـیان رودان  ب ینفاق: یک رنگ،  یکدله، یکدل 

۸۱

بیرحم: سنگدل  بیرق: درفش، پرچم  ب یریـا: یک رنگ،  یکدله، یکدل  ب یسابقه: ب یپیشینـه  بیسکویت: دوپختک  بیش از حد: بیش از اندازه  بیضی: تخمـی، تخم مرغی  بیطار: دام پزشک  بیطرف: ب ییکسو  بیطرفانـه: ب ییکسویـانـه  بیطرفی: ب ییکسویی  بیع: فروش، خرید  بیعانـه: پیش پرداخت، پیش بها  بیعت: فرمانبرداری، پیمان 

بینـهایت بیکران  ب یواسطه: ب یمـیانجی  بیوکراسی: زی سالاری 

بیوگرافی: زندگینامـه (ف ه)،  سرگذشت نامـه، سرگذشت ،زیست نامـه  بیولوژی: زیست شناسی  بیینال: دوسالانـه (ف ه)،   

  پ 

پا از حد بیرون گذاشتن: پا را از گلیم دراز   پا بر سر حرف نـهادن: پیمان شکستن  پاپ: پدر، بابا  پاپیولیشن: تنشمرد، تنشمار  پاپیون: گره        پروانـهای، شاپرک، پروانـه  پاتروم: سرپیچ 

پاتوق: نیشَمَک، گردگاه، پادرفش، پادََرَفش  پاتولوژی: آسیب شناسی  پاتولوژیست: آسیب شناس  پاتیناژ: یخگردی، سرش  پارادوکس: ناسازواری، ناسازه، ناساا  پارادوکسیک: ناسازوار  پارادوکسیکال: ناسازوارانـه  پارافین: مومک  پاراکلینیکال: پیرابالینی  پاراگراف: بند (ف ه)،  وجکبار، وجک، فراز 

پارالل: همسویـه، همسوی، همراستا، هم سو، هم رو  پاراوان: دیواره، تجیر  پارتی: مـیهمانی، مـهمانی، جشن، بزم  پارتیزان: هواخواه، گوند  پارتیشن: دیوارک (ف ه)،  دیواره  پارک: بوستان، باغچه، باغ  پارکت: چوبیـانـه 

            پارکینگ خودروگاه 

پارلمان: مـهستان  پازل: جورچین  پاساژ: گذرگاه، تیمچه، بازارچه  پاسپورت: گذرنامـه، روادید  پاستوریزه: پالشته  پاسیو: مـهتابی، درگاهی، باغک  پاشا: شاه  پاکت: بسته  پاگون: سردوشی  پالتو: چوخا، آبافت  پان عربیسم: تازی گرایی  پاندول: آونگ 

پانسمان: زخمبندی، زخم بندی، داروگذاری  پانسیون: مانسرا  پانل: دیوارچه، درگاه  پانوراما: گراندیس 

پاورقی: زیرنویس، پانوشت، پا نوشت، پا برگ  پایلوت: هوانورد، خلبان  پتاسیم: شخارک 

پتانسیل: نـهانی، کاراک، توانش، توانایی  پدال: پایی  پر ادعا: خودخواه  پر استفاده: پر کاربرد  پر تعداد: پرشمار  پر طمع: آزنده  پر همت: دلیر، جوانمرد، پایمرد  پر و پا قرص: پا بر جا  پرافاده: فیسو، خودپسند، پرباد  پراگماتیسم: کارکردگرایی  پراگماتیک: ورزگروی  پرانتز: ماهک، کمانک  پراو: تن آزمایی، پوش آزمایی  پربرکت: فراوان، پربر  پرتابل: دستی (ف ه)،   

۸۲

پرتحمل: پرتاب 

پرینتر: چاپگر (ف ه)،   

پرتره: چهرسان 

پریود: گردش، دوره  پرتعداد: پرشمار 

پز: ریخت، رفتار  پرتقال: پرتغال 

پز دادن: خودنمایی  پرتوقع: بسیـار خواه 

پزشکی قانونی: دادپزشکی  پرثمر: پربار 

پس ورد: گذرواژه  پرحادثه: گیرا 

پست: جایگاه، پیک، پایگاه، پاسگاه  پرحرف: روده دراز، پرگفتار، پرچانـه 

پست الکترونیک: رایـانامـه 

پست امدادی: گاه یـاری، تیمارگاه  : ناکس، مایـه فرو 

پست مدرن: پسانوین (ف ه)،  پسانوگرا (ف ه)،    پست مدرنیست: پسانوگرا (ف ه)،   

پست مدرنیسم: پسانوگرایی (ف ه)،   

پستچی: ناموری، نامـه رسان، نامـه بر ،چاپار، پیک  پسورد: گذرواژه (ف ه)،   

پل معلق: پل آویزان 

پلاتین: سپید زر، اسپین زر  پلاریزه: قطبیده  پلاژ: شناگاه 

پلاستیک: ریخت پذیر، تینگه  پلاسما: خونابه  پلاک: شماره، پلمک  پلی گامـی: چندگانی 

پلیتیک: رامـیاری ( )،  وینارتاری، کشورآرایی، کشور آرایی ،جهان آرایی 

پرحوصله: شکیبا، بردبار  پرحیله: نیرنگ باز، ترفندکار  پرخاصیت: پرسود، بدرد خور 

پرژکتور: نورافکن  پرس: خورا 

پرسنل: کارکنان (ف ه)،    پرعایله: پورمند، پرفرزند  پرعائله: پورمند، پرفرزند  پرفراتور: آژه (ف ه)،    پرفراژ: آژدار (ف ه)،    پرقدرت: نیرومند، توانا  پرقدمت: دیرینـه، دیرین  پرمشقت: توان فرسا  پرمنگنات: بنفشک  پرنس: شاهزاده 

پرنسس: شاهدخت، شاه دخت  پرو: تن آزمایی، پوش آزمایی 

پروپلاست: پیش دیسه (ف ه)،   

پروژکتور: فراتاب (ف ه)،  نورتاب، نورافکن، پرتو افکن        پلیس: شـهربانی، شـهربان، پاسبان، پاس ور 

پلیس مخفی: کارآگاه  پروژه: کلان برنامـه، زمـینـه، پیشنـهاد، پیرنگ، برنامـه، انگاره 

پماد: زفتک  پروسه: فرآیند، زیرفرآیند، روند 

پمپ: مکنده، فشاری، تلمبه  پروفسور: دانشمند، استاد 

پملا: مکنده، بادکش  پریشان حواس: گیج، شوریده 

پنس: گیره، گیرک  پریشان فکر: سرگشته، آشفته 

پنکه: باد بزن  

۸۳

پنل: دیوارچه، درگاه  پنیسیلین: پاد ریش  پوان: برتری شمار، برتری  پوتین: جمشاک، پاژنگ  پودر: گرده، گرد، َگَرد  پورت ار: گزارش  پورسان: درون سد  پورسانتاژ: درون سدی، چند سدی  وگرافی: هرزه نگاری  پولی ِمِر: َبسپار 

پوئن: برتری شمار، برتری  پی: پی تارواره  پیـا مبر: وخشور  پیجر: پیجو 

پیژاما: شب جامـه، پی جامـه، پای جامـه، پاجامـه  پیژامـه: شب جامـه، پی جامـه، پاجامـه  پیش شرط: پیش نیـاز  پیش طلبیدن: خواستن پیش به  پیش فاکتور: پیش رسید، پیش پرداخت نامـه  پیش فرض: انگاره  پیش قدم: پیشگام  پیش قراول: دیده بان  پیش قسط: پیشا دست  پیش کرایـه: پیش پرداخت  پیشوت: پیشایل، پیشاپوش  پیشنـهادات: پیشنـهادها  پیک نیک: دانگی، دانگانـه، توشی  پیگمنت: رنگیزه، رنگدانـه  پیل: تساز کهرب  پیلا: چپک  پیوت: گشتگاه، چرخشگاه 

۸۴

  ت 

تا انتها از اول: ازآغاز که تا پایـان  که تا به حال: تاکنون، که تا کنون  که تا حالا: تاکنون، که تا کنون  که تا حدودی: که تا              اندازهای  که تا حدی: که تا          اندازهای 

تابع: پردازه (برای تابع ریـاضی)،  فرمانبردار، سرسپرده، سپس رو، دنباله رو، دنبال کننده، پیرو، پی رو، پروازه  تابعیت: شـهروندی، بوم پذیر  تابعیت ایران: شـهروندی ایران  تابعین: سرسپردگان  تابلو: نمدار، نگاره، فرنما، سرنما  تابوت: مرده کش، گاهوک  تاپیک: جستار  تاتو: خالکوبی، خالزنی  تاثر: دلتنگی، اندوهگینی، افسردگی  تاثرآور: دلخراش 

تاثیر: هنایش، َهَنایش ،نشان زدن، نشان انداختن، کارسازی ،کارایی، درآیش، خدشـه زدن، خدشـه انداختن، آسیب زدن  تاثیر داشتن: کارساز بودن، کارایی داشتن، کارا بودن، خدشـه زدن، خدشـه انداختن  تاثیر : هناییدن، َهَناییدن  تاثیر گذار: هنایـا، کارساز 

تاثیر گذاشتن: کارساز بودن، کارایی داشتن، کارا بودن ،خدشـه زدن، خدشـه انداختن  تاثیر متقابل: برهمکنش  تاثیر: هناییدن، کارگر شدن  تاجر: سوداگر، داد و ستدگر، بازرگان، بازاری 

۸۵

تاخر: سپسی 

تاخیر: واپس ماندن، دیرکرد، درنگ  تاخیر درون پرداخت: بعد ُافت  تاخیر درون کار: فرغول، دیر کرد درکار  تاخیر : دیر، بـه پس  تادیب: گوشمالی دادن، ادب آموختن  تادیـه: پرداخت، باز پرداخت  تار صوتی: تار آوا 

تارک: شم پوشیده چ، رهاییده، رسته، ده رهایی، چشم پوشیده  تارک دنیـا: جهانرها 

تاریخ: ماهروزه (ب ه)،   ماهروز (ب ه)،  َمَهروزه (ب ه)،  هنگامـه، گذشته دور، گذشته، کهن نگاری، کارنامـه گذشتگان، سرگذشت، باستان  تاریخ انقضا: هنگامـه سرآمدن، هنگامـه پایـان  تاریخ تولد: زادروز  تاریخ صدور: هنگامـه برونده  تاریخچه: کارنامک  تاریخی: باستانی  تازه: نوین 

تاسف: شوربختی، دریغ، اندوه، افسوس  تاسف انگیز: دریغ انگیز  تاسف بار: اندوه بار 

تاسف خودن: فسوسیدن 

تاسف خوردن: دریغ خوردن، اندوه خوردن، افسوس خوردن  تاسفناک: دریغ ناک 

تاسیس: راه اندازی، پایـه گزاری، پایـه گذاری، بنیـانگذاری ،بنیـان گذاری، بنیـاد گذاری 

تاسیس : پایـه گزاری ، بنیـان گزاردن، بنیـان گذاری  

تاکتیک: رزم آزمایی، راهکار، چاره جنگی، برنامـه ریزی  تاکسیمتر: رهشمار 

تاکید: سفارش، پافشاری، پا فشاری، بزرگنمایی  تاکید کرد: پافشاری کرد 

تاکید : پافشاری ، بزرگنمایی  

تالف: خو گرفتن 

تالم: دردناک، دردمندی، آزردگی، اندوه  تالیف: ویرایش، نوشته، گردآوری  تالیف شده: نوشته شده  تامل: نگرش، ژرف نگری، درنگ، اندیشـه  تامـین: فراهم ، فراهم، زینـهاردادن، پناه دادن، آسایش  تامـین آتیـه: پیش بینی، آینده نگری  تامـین : فراهم ، برآورده ، برآوردن  تامـین معاش: پیش بینی روزی  تانک: زره پوش  تانی: درنگ ، درنگ، آهستگی  تانیث: مادینـه سازی، مادگی  تاهل: همسرگزینی، زناشویی  تایید: درست شمردن، درست شماری، پذیرش  تایید : هایستن  تاییدیـه: پذیرشنامـه  تأثیر: کارگری، َفَرجاد  تأّخّر: سپسی  تأخر: سپسی (ده)،    تأخیر: دیر  تأخیر : درنگیدن (ب ه)،    تأدیب نمودن: فرهنجیدن (ب ه)،    تأسف: ُفُسوس (ب ه)،    تأسف انگیز: دریغ انگیز  تأسف خوردن: ُفُسوسیدن (ب ه)،    تأسفناک: دریغ ناک  تأکید: پا بر جایی  تألیف شدن: نوشته شدن  تأمـین: برآورده  تأنیث: مادینگی  تأیید: پشتیبانی، استوار  تأیید : َاستنیدن (   astēntīan)،   

تب مالت: تب شیر  تبادل: داد و ستد، جابجایی  تبادل افکار: هم اندیشی، َرَمش اندیشـه ها  تبادل آرا: سگالش  تبادل آراء: سگالش  تبادل نظر: گفتمان، گفتگو  تبانی: نـهان پیمانی، سازش، ساخت و پاخت  تباین: از هم دوری 

تبحر: خوش شناسی (   hī hūšnās)،  کاردانی، زبردستی ،چیرگی، آگاهی، استادی  تبخیر: تفیدن، تارمـیغی  تبدیل: دگرگونی، برگرداندن  تبدیل : جز   تبرک: همایونی، فرخندگی، شگون  تبریزی الاصل: تبریزی تبار  تبریک: فرخنده باد، فرخنده، شادباش، شاباش، خجسته  تبرئه: گناه زدایی، بیگناهی  تبّسّم: شکرخنده (ب ه)،  شکرخند (ب ه)،   

تبسم: لبخند زدن، لبخند، شیرین خند، شکرخند  تبصره: نیم بند، زیربند، بینک، بند، بخش، آویژه  تبعات: پیـامدها  تبعه: شـهروند، پیروان، باشندگان  تبعیت: فرمانبری، پیروی  تبعیت : فرمان بردن، پیروی   تبعید: دور، دور ، بیرون   تبعیض: فراگری، برتری دادن، برتری بیجا  تبلور: شکوفایی، درخشندگی، درخشانی، آبگونگی  تبلیغ: نمایـاندن آگهی، گسترش، پیـام رسانی، آوازه گری ،آگهی 

تبلیغ : فرنافتن (   franāftan)،  آگهی دادن  تبلیغ کننده: آوازه گر  تبلیغات: آوازه گری  تبلیغاتی:    آوازهگرانـه 

۸۶

تبلیغی: آوازه گرانـه  تبیین: بازگفت  تبیین کرد: باود  تبیین : باودن  تپش قلب: کی، تپش دل 

تتمـه: مانده بجا، مانده، بعد مانده، بسنده، بجامانده، بازمانده  تتو: خالکوبی، خالزنی 

تثبیت: پایدار ، پابرجاشدن، پابرجا ، پا گرفتن ،استوار ، استوار شدن  تثنیـه: دوگانگی  تجار: سوداگران، بازرگانان  تجارب: آموزه ها، آموزه ها ، آموخته ها 

تجارت: سوداگری، داد وستد، داد و ستد، خرید و فروش ،بازرگانی 

تجارتی: سوداگرانـه، بازرگانی  تجاری: سودایی، سوداگرانـه، بازرگانی  تجانس: همگینی، همگنی، همرنگی  تجاهل: بـه نادانی زدن 

تجاوز: دست درازی، چنگ اندازی، تازش، بیرون از اندازه  تجاوز : گافیدن، دست درازی ، چنگ انداختن ،تازیدن  تجاوزات: دست اندازی ها، دست  درازیـها،  چنگاندازی ها ،تازش ها 

تجدد: نو، نوخواهی، نوجویی، نوآوری، نو اندیشی، تازه گرایی 

تجدید: نوسازی، نو ، دوباره، تازه ، ازسرگیری  تجدید حیـات: باززیستی  تجدید نظر: بازنگری  تجدیدی: بازخوانی 

تجربه: آروین (ب ه)،  ورزیدگی، کارآزمایی، کارازمودگی ،آزمون، آزمودن، اروند  تجربه : آزمودن، از سر گذراندن  تجربه گر: کازآزما، کارآموز، کارآزما  تجربی: کارآزمایی، آزمونی  تجرد: تنـهایی، بی همسری 

۸۷

تجرید آهنجش 

تجزیـه: موشکافی، جدا، پاره پاره ، پاره پاره شدن ،پاره پارگی، پاره، پارگی، بند بند   تجزیـه طلب: جدایی خواه  تجزیـه و تحلیل: واکاوی، موشکافی  تجزیـه و تشریح: واگشودن 

تجسس: کاوش ، جستجو، جست و جو، پی جویی ، پی جویی 

تجسم: درون اندیشـه آوردن، بدیده آوردن، انگارش  تجلی: نمود، نمایـان، رخنمایی، درخشان، آشکار 

تجلیل: برِزِش (   burzišn)،  گرامـی داشتن، بزرگداشتن ،ارج نـهادن  تجمع: گردهمایی، انجمنی  تجمع کنندگان: گردآمدگان  تجمع کننده: گردآمده  تجمل: فرنمایی، زیوری، آراستن 

تجهیز: سازوبرگ دادن، ساز و برگ، بسیج ، آمادگی  تجهیزات: سازوبرگ، ساز و برگ ها، ساز و برگ، آمادگی ها ،آگاهی ها 

تجویز: روادیدن، روادانستن، رواداشتن، رواداری  تحت: فروسو، فرود، زیر، پایین  تحت الارض: زیرزمـین  تحت الحفظ: زیر پاس  تحت الحمایـه: درپناه  تحت الشعاع: زیر پرتو دیگری  تحت اللفظی: واژه نامـه، واژه بـه واژه 

تحت تاثیر قرار گرفتن: نشان دیدن، گزند یـافتن، خدشـه پذیر بودن، آسیب پذیری  تحت عنوان: زیر نام  تحت فشار: زیر فشار  تحت کنترل: مـهارشده  تحت لوای: زیر درفش  تحت نظر گرفتن: زیر نگر گرفتن  تحتانی: زیرین (ده)،  زیرین 

تحجر: واپسگرایی 

تحرک: جنبیدن، ، جنب و جوش ، پویندگی ،پویش، پویـایی  تحریر: نوشتن، نگاشتن، نگارش  تحریر : نوشتن، نگاشتن  تحریص: انگیزش (ده)،   

تحریف: کیبیدن، کیبش، کژروی، دگرگون ، دستکاری ،دستبری 

تحریف شده: دگرگون، اریبانده  تحریک: انگیزش (ده)،  شوراندن، برانگیختن  تحریک شدن: برانگینختن، بر انگیخته شدن  تحریک : برانگینختن، برانگیختن، بر آغالانیدن ،آغالانیدن 

تحریک کننده: برانگیزاننده 

تحریم: ناروا ، ناروا داشتن، ناروا، جلوگیری، بازداشتن  تحسر: دریغ، پشیمانی، افسوس 

تحسین: نکوداشت، شاباش، ستودن، ستایش ، ستایش ،آفرین گفتن، آفرین باد  تحسین برانگیز: آفرین انگیز  تحسین : نکوداشتن، بنیک داشتن  تحصن: پناهنده شدن، پناهش، پناه بردن، بست نشینی ،بست 

تحصن : بست نشستن  تحصنگاه: بستگاه 

تحصیل: یـادگیری، یـاد گیری، فراگیری، درس خواندن، دانش یـابی، دانش آموزی، بـه دست آوردن، آموزش، اندوختن  تحصیل کرده: فرهیخته، دانش اندوخته  تحصیلات: دانش آموختگی، آموزش  تحصیلکرده: دانش یـافته، دانش آموخته  تحصیلی: یـادگیری، آموزشی  تحفه: ره آورد، پیشکش، ارمغان  تحقق: رویدادن، انجام شدنی، انجام شدن  تحقیر: کوچک شماری، کوچک بینی، زبونی، خواری ،خوارسازی، خوارداشت، پستی 

۸۸

تحقیق وارسی، رسیدگی، جستجو، پژوهیدن، پژوهش ،بررسیدن، بررسی، بازجویی  تحقیق : پژوهیدن  تحقیقا: بیگمان، بدرستی  تحقیقات: پژوهش ها، بررسی ها، بررسیـه ا  تحقیقاتی: پژوهشی  تحکم: زورگفتن، دستوردادن  تحکیم: فرمانروا ، استوار   تحلیل: واکنش، واکاوی، موشکافی، گوارش، گشودن ،کندوکاو، کاوش، کاهش یـافتن، فراکاوی، ریشـه یـابی، ازدست رفتن  تحلیل رفتن: کوچک شدن  تحلیل نـهایی: واپسین نگارش  تحلیلی: واکاویک  تحّمّل: شکیب (ب ه)،   

تحّمّل : شکیبیدن (ب ه)،   

تحمل: مدارا سازش، شکیبایی، شکیب، تاب آوری، تاب ،بردباری، برتافتن، برتابیدن  تحمل پذیر: شکیبا، رنج پذیر، تابا  تحمل کرد: تاب آورد  تحمل : شکیبیدن، تاب آوردن، برتافتن، برتابیدن  تحمل ناپذیر: توانفرسا  تحمل         نمـیکند: برنمـی تابد 

تحمـیل: واداشتن، واداری، سربار ، بیش، بار   تحمـیل : واداشتن، وادار ، زور آور شدن ،بپذیراندن 

تحول: فراگشت، دیگرگون شدن، دگرگونی، دگرگون نمودن ،دگرگون شدن، دگرگشت، دگردیسی  تحولات: دگرگونی های ،دگرگونی ها  تحولاتی: دگرگونی هایی 

تحویل: واگذاری، واسپردن، واسپاری، بهره برداری  تحویل دادن: واگذار ، واسپردن، واسپاری، دادن  تحویل سال: سال گشت  تحیر: شگفت زدگی، سرگشتگی 

تخت سلیمان نبی: پاسارگاد 

تخریب: ویرانی، ویران ، ویران، نابود، زیر و رو ،زیر و رو، درهم کوبیدن 

تخصص: خوش شناسی (   hī hūšnās)،  ویژه کاری ،ویژگی، گرایش، کارشناسی، کاردانی، سررشته داری ،سررشته 

تخصص داشتن: کارشناس بودن، کاردانی، کاردان بودن ،سررشته داشتن، سررشته داری  تخصصی: کاری، کارشناسی، کاردانی  تخصیص: ویژه ، کنارگزاری، بخش   تخطی: لغزش، سرپیچی، سر پیچی، رویگردانی  تخطئه: هرزوارش 

تخفیف: کاهش (   kāhišn)،  کم ، کاستن  تخلص: نامسار، رهایی یـافتن، رستن  تخلف: نافرمانی، سرپیچی، رویگردانی  تخلیـه: تهی ، تهی سازی، بیرون ریختن  تخمـیر: ور آوردن، مایـه زنی، کشا ، سرشتن، دگرزابی  تخمـین: گمانـه زدن، گمانـه، دیدزدن، برآورد ، برآورد  تخمـین زدن: گمانـه زدن، برآورد ، انگاردن  تخمـینی: کمابیشی، برآوردی  تخنیث: اُمُردی 

تخیل: گمان ، سمردیدن، پنداشتن، پنداشت، پندار ،انگارش  تخیلی: پنداری 

تدارک: فراهم سازی، فراهم، بسیج، آماده ، آماده سازی  تدارک دیدن: پیش فراهم ، پیش بینی ،بسیجیدن  تدارک دیده شده: بسیجیده 

تداعی: یـادآوری، یـادآور، همخوانی، دریـافت، بیـاد آوردن  تداعی : یـاد آوردن  تداعی کننده: یـادآور  تداعی گر: یـادآور  تع: پند، پایداری  تداول: هم هگیر، همگانی 

۸۹

تداوم ماندگاری، راستا، ادامـه داشتن  تداوم بخشیدن: پی گرفتن، ادامـه دادن  تداوم دادن: پی گرفتن، ادامـه دادن  تدّّبر: دراندیشیدن 

تدبر: دراندیشیدن (ده)،  دراندیشیدن، چاره اندیشی 

تدبیر: کاردانی، رایزنی، راهکار، چاره اندیشی، چاره، تاره  تدبیر: چاره   تدراک کننده: بسی  تدریج: رفته رفته، اندک اندک  تدریجا: کم کم، خرده خرده، پله پله، پایـه پایـه  تدریجًاً: کم کم، آهسته آهسته  تدریس: آموزش دادن، آموختن  تدفین: خاکسپاری 

تدوین: نگارش، گردآوری، فراهم ، فراهم آوری  تذکر: یـادآوری، یـادآوردن، یـاد آوری، گوشزد  تذکرات: یـادآوری ها  تذکیر: نرینگی 

تراژدی: سوگواره، سوگنامـه، اندوه آور 

تراس: بهارخواب (ف ه)،  مـهتابی، پالگانـه، پادگانـه، ایوان  ترافیک: شدامد، ُشُدآمد، رفت و آمد، آمد و شد، آمد و رفت  تراکتور: کشتاما 

تراکم: چگالی، توده، انبوهی، انباشتگی، انباشت  ترانسپورت: ترابری  ترانسفورماتور: تادیس  تراول چک: گذرچک  تربت: مغاک، گور، خاک، آرامگاه  تربیت: پرورش (ده)،  فرهیزش، فرهیختن، پرورش  تربیت بدنی: ورزش، پرورش اندام  تربیت شده: پرورده 

تربیت : فرهیختن (   frahaxtan)،  فراِهِختن (ب ه)،  فرهیختن، پرورش دادن، پروردن، پروراندن، پرهیختن 

ترکیب : سرشتن، آمـیختن 

ترتیب: سامان (ب ه)،  سامان ،ردیف، راست و درست ،چینش، چیدمان، پی آیی 

ترتیب دادن: سرپرستی ، سر و سامان دادن، روبراه ، رستک، بـه انجام رساندن  ترجمان: ترگمان، ترزبان 

ترجمـه: ویچاردن، نورند، ترگویـه، ترزبانی، برگردانی ،برگرداندن، برگردان 

ترجمـه : ترجمانیدن (ترجمان از ترگمان پارسی بـه عربی رفته است)،  ترگوییده ، ترگوییدن، ترگویـه ، ترُگُمانیدن 

ترجیح: والایی، بهشماری، بـه شماری، برتری دادن، برتری  ترجیح دادن: برتری دادن، برتر نـهادن، برتر دانستن 

ترحم: دلسوزی (   dil sōčak)،  مـهرورزی، مـهربانی، مـهر ورزی، دلسوزی  ترخیص: رهایش، رهاسازی، پروانـه  ترخیص : رهاسازی، پروانـه دادن، پرواد دادن  تردد: رو و آی، رفت وآمد، رفت و آمد، آمدوشد، آمد و شد  تردید: گمان، دودلی، دودل بودن  تردید : پَِهَلیدن  ترسیم: نگاشتن، نشان نـهادن، پنگاشتن  ترسیم : پنگاشتن  ترشح: تراویدن، تراوش  ترغیب: برانگیختن، انگیزش 

ترغیب : واداشتن، وادار، وا داشتن، برانگیختن  ترغیب کند: وا دارد 

ترفیع: فرازش، پایـه دادن، برکشیدن، بالابری، بالا بردن  ترقه: تراکه  ترقوه: چنبر 

ترقی: خیزش، پیشرفت، بالا رفتن  ترک: واهشتن، واگذاشتن، رها  ترک اعتیـاد: خوباختن  ترکه: وامانده، واگذاشته 

ترکیب: هم کرد، هم آمـیزی، ریخت، درهمـی، پیکر، بهم پیوستن، آمـیغ، آمـیزه، ، آمـیختن، آمـیختگی، آمـیختار 

ترکیبی: سرشته، آمـیختیک، آمـیخته  ترم: دوره، دورک  ترما مح: با، ارجمندانـه  ترمز: برمان  ترموس: دمابند  ترمومتر: گرما سنج  ترمـیم: نوسازی، بازسازی  ترمـینال: پایـانـه (ف ه)،  پایـانـه  ترن: بارکش  ترنادو: پیچند  ترنج: تَُرَنگ 

ترنسکریپشن: رونویسی  ترنم: هم آوازی، سرودن، سراییدن، خوش خوانی، ترانـه خوانی، آوازخوانی، آواز 

ترور: هراس، مردم کشی، کشتن، آدم کشی  تروریست: مردم کش، دهشت افکن، آدم کش  تروریسم: مردم کشی، دهشت افکنی، آدم کشی  ترومپت: فرنای 

ترویج: گسترش دادن، گسترش، روامندساختن، رواگی ،رواگ، روادهی، رواج دادن، روا ، َرَوامندسازی ،بازارگرمـی  تریـاق: تریـاک، پاد زهر  تریـاک: اپیون  تریبون: مـیز سخنرانی، سکوی سخنرانی  تریکو: کشباف 

تز: نـهفته، گذاره، پایـان نامـه، برنـهاد  تزریق: سوزن زدن 

تزکیـه: خودسازی، پالیدن، پالودن، پاکسازی، پاک  تزکیـه نفس: روان پالایی، درون پالایی  تزلزل: لرزه، سست شدن، جنبیدن 

تزویر: ترفند (ب ه)،  نیرنگ، فریب دادن، فریب، دورویی ،چشم دید، چشم بینی، ترفند  تزیین: فرآویز ، زیوردادن، آرایش ،آذین 

۹۰

تزئین: زیوردادن، آرایش، آذین 

تسامح: کوتاهی، کم گرفتن، رواداری، چشم پوشی، آسان گیری، آسان گرفتن 

تساهل: سست گیری، ساده گیرانـه، رواداری، آسان گیری  تساوی: همسانی، همچندی، همانندی، برابری  تسبیح: شمارافزار، دستگرد 

تست: آزمونـه (ف ه)،  آزمون (ف ه)،  گزینـه، آزمونـه، آزمون ،آزمایش 

تست : آزمودن (ف ه)،   

تسخیر: گرفتن، شکست، پیروزمندی، بدست آوردن  تسریع: شتاب دهی، شتاب، زود، تندی، تند، پرشتابی  تسطیح: هموارسازی 

تسکین: دلداری، دل آسایی، آسایش، آرامش دادن، آرامش ،آرام  

تسلسل: زنجیری، زنجیرواری، زنجیروار،       زنجیرهای، پیوسته ،پیـاپی 

تسلط: دستیـابی، چیره شدن، چیره دستی، چیرگی، پیروزی  تسلی: همدردی، دلداری، دل آرامـی  تسلی دادن: دلداری دادن  تسلیت: دلداری، دلخوشی، دل آرامـی  تسلیح: زینـه دادن، زینش  تسلیحاتی: جنگ افزاری 

تسلیم: واگذاری، گردن نـهادن، تن درون داده، پذیرفتن  تسلیم شدن: تن درون دادن  تسهیل: آسانیدن، آسانکرد، آسان   تسهیل : آسانیدن  تسهیلات: یـاری ها، آساینده ها 

تسویـه: یکسان، سر بسر ، برابری، برابر سازی  تسویـه حساب: برابر   تشابه: همگونی، همسانی، همانندی، همانندسازی، هم سازی، مانندگی، مانستگی  تشابهت: مانست (ده)،   

تشبیـه: مانندگی (ڀ)،  همانگری، مانندسازی، مانند  

۹۱

تشبیـه : مانانیدن  تشّخّص: والایی، بزرگ   تشخص: بزرگ  

تشخیص: شناسایی، پی بردن، بازشناسی، بازشناخت، باز شناختن  تشخیص دهیم: ازهم   تشخیص مصلحت: ب هگزینی، بـه پسندی  تشخیص هویت: شناسایی  تشدد: سختگیری، سخت گیری، تندی، پرخاش  تشدید: سخت گیری، سخت ، سخت شدن، دشوار شدن، استوار  

تشریح: کالبدشناسی، کالبد شناسی، کالبد شکافی، روشن گری، روشن ، روشن سازی، بازشکافی  تشریح : نگیزش، نگیختن، زندیدن  تشریف: پذیره، بزرگداشت، آمدن  تشریفات: آیین ها  تشریک مساعی: همـیاری، همکاری  تشعشع: فروزه، تابش، پرتو افکنی، پرتو افشانی  تشعشعات: پرتوها  تشقیق: شکافتن (ڀ)،    تشکر: سپاسمندی، سپاسگزاری، سپاس 

تشکل: دیسه مندی (   dēsakōmandīh)،  نـهاد  تشکیل: سازمان دادن، ساختن، پدیدآوری، پایـه ریزی ،برپایی، برپاساختن، برپا 

تشکیل دادن: گشایش، سازمان دادن، ساختن، پدیدآوردن ،پایـه ریختن، برپا، برپاساختن، باز   تشکیلات: سازوبرگ، سازمان  تشنج: ناآرامـی، لرزه، لرزش، تنش، تکان  تشّهّد: گواهی، گواه بودن  تشـهد: گواهی 

تشویش: نگرانی، دلواپسی، دلشوره  تشویش و بیقراری: کند و کوب، دلشوره و نا آرامـی  تشویق: نیرودادن، فروزش، رخشند، دلگرمـی، توان بخشی ،بشورآوردن، آفرین گفتن، آرزومند ، انگیزش 

تشویق کرد: انگیزاند 

تشویق : نیرودادن، دلگرمـی دادن، بشورآوردن، آفرین گفتن، آرزومند ، انگیزاند  تشییع: همراهی، پسواری  تصاحب: دست اندازی، بـه چنگ آوری  تصادف: رویداد، رخداد، پیشامد، بهم خوردن، برخورد  تصادفا: ناگهانی، پیشامدی  تصادفی: ناگهانی  تصادم: بهم کوفتن، برخورد  تصاعد: فرایـازی 

تصاویر: نگاره ها،  نشانـهها، پیکره ها 

تصحیح: ویرایش، ویراستاری، درست ، درست  تصحیح : ویراستن، درست   تصدق: پیشمرگی، بلاگردان  تصدیق: گواهینامـه (رانندگی)،  گواهی، پروانـه  تصدیق رانندگی: گواهینامـه رانندگی  تصدیق : راست شمردن، براست داشتن  تصرف: دست برد زدن، بچنگ آوردن  تصریح: روشن، رک وراست، بی پرده، آشکار ساختن  تصریح کرد: روشن ساخت  تصریح : روشن ساختن، آشکار ساختن  تصعید: َتَفسید  تصعید شدن: َتَفسیده، َتَفسیدن  تصعید : َتَفسیدن  تصغیر: کوچک ، کوچک شماری، کوچک بینی، خوار ، پست شماردن  تصفیـه: پالایش  تصفیـه حساب: همار پالایی  تصفیـه خانـه: پالایشگاه  تصفیـه : پالودن، پالاییدن 

تصمـیم: گزیرش، گزیر، رای، برآن شدن، آهنگ ،آهنگ داشتن، آهنگ  تصمـیم گرفتن: گزی، برآن شدن  تصنع: وانمودی، ساختگی، خودآرایی   تصنیف: سروده، سرود، ترانـه 

تصور: گمان، پنداشت، پندار، انگاشتن، انگاشت، انگاره ،انگارش، انگار  تصور شده: انگاشته، انگارده 

تصور : َانگاردن (ب ه)،  هوشیدن، گمان ،

پنداشتن، انگاشتن  تصورات: انگارش ها  تصوف: درویشی، پشمـینـه پوشی  تصویب: پذیره، پذیرش، برنـهادن  تصویب : برنـهادن 

تصویر: نگاره، نگار، فرتور، سیما، رخشاره، پیکره  تصویری: نگارین 

تضاد: همستاری، ناهمسانی، ناسازی، ناجوری، رویـارویی ،دوگانگی، درون برابر، پارادخش  تضامن: همبایستی  تضاهرات: نمودها،   تضّرّع: زاری (ب ه)،  گَرِزِش  تضرع: مویـه، لابه، گریـه، زاری  تضعیف: ناتوان ، سست   تضمـین: درون پناه، تاوان دادن، پشتیبانی، پایندانی  تضمـینی: پشتیبان  تضییع: نابودی 

تطابق: یکی ، هم سنجی، هم خورد، همخوانی، شناختن ،تمـیز   تطاول: دراز دستی  تطبیق: برابرکرد، برابرسنجی  تطمـیع: بـه آز آوردن، آزمندی 

تطهیر: فرازشوِیِشی (   frāč šōyišnīh)،  فرازشوِیِشی، شست وشو، پاک ، برشنوم، آلوده زدایی 

تظاهر: وانمودن، وانمود، مردم فریبی، فرانمودی، دگر فریبی ،خودنمایی، خودستایی، خود نمایی، پدیداری، آشکار شدن  تظاهرات: ، راه پیمایی  تظّلّم: گَرِزِش 

تعادل: همتا بودن، ترازمندی، برابری، برابر شدن 

۹۲

تعارف: خوشامد، خوش و بش  تعالی: والایی، برتری  تعامل: همکنش 

تعاون: ه مـیاری، همکاری، همراهی، دستیـاری  تعبیر: گزارش، خواب گذاری، بازگویی  تعبیر خواب: خواب گزاری 

تعجب: شگفتی، شگفتایی، شگفت زدگی، شگفت داشتن  تعجب آور: شگفتی آور  تعجب آور: شگفت انگیز  تعجب آور: شگفتی آور، شگفت انگیز  تعجیل: شتاب زدگی (ده)،  شتاب، شتافتن، شتاب

 

تعجیل : شتافتن، شتاب   تعّدّد: بسیـاری 

تعداد: شماره، شمارگان، شمارش، شمار شمارگان، شمار  تعداد محدودی: شمار اندکی  تعدادی: شماری، چندی  تعدد: بیشماری، بسیـاری  تعدد زوجات: چند همسری، چند زنی  تعدی: ستمگری، ستم، زورگویی، دست اندازی  تعدیل: تراز، برابرسازی  تعذر: پوزشگری، پوزشخواهی 

تعرض: دست درازی ، دست درازی، درازدستی، تکش ،تاخت و تاز، پرخاش، آفند  تعرفه: مـیزان نامـه 

تعریف: ویَمَند، نیک گویی، کران نمود، شناسه، شناسش ،شناسایی، شناسانش، شناسانده، شناساندن، ستودن ،ستایش، آگاهیدن 

تعریف : نیک گفتن، شناساندن، ستودن، بازگو ،بازگفتن 

تعزیر: نکوهش، گوشمالی، کیفر  تعزیـه: شیون، سوگیـاد، سوگواری 

تعصب: کورباوری، ستیـهندگی، رگ مرداری، خشک اندیشی ،پ یورزی، پی ورزی، پافشاری بیخردانـه 

۹۳

تعطیل: َفَرویش (ب ه)،  فرویش، بیکاری، بیکار، بسته، بستار  تعطیلات: کاربستگی، کارآزادی،          فرویشـها، روزهای آسودگی، آسودگی 

تعطیلات تابستانی: فرویش های تابستانی  تعطیلی: فرویش، بیکاری، بستار  تعظیم: کرنش ، سر فرود آوردن  تعظیم : نمـیدن (نماز از این واژه گرفته شده)،    تعفن: بدبویی  تعقل: خرد، بینشوری، اندیشیدن 

تعقیب: دنبال ، دنبال، پیگیری، پیگرد، پی گیری، پی جویی 

تعّلّق: بستگی (ده)،   

تعلق: دلبستگی، دارد، خویشی، از آنی  تعلق خاطر: وابستگی، دلبستگی  تعلم: دانشوری، آموزش  تعلیق: برکنار، آویختن  تعلیل: شََوَندآوری 

تعلیم: یـاد دادن، آموزه، آموزش، آموزاندن، آموختن  تعلیم و تعلم: آموزش و پرورش  تعلیمات: آموزه ها، آموزاک  تعمد: دیده و دانسته، آگاهانـه، ازروی آگاهی  تعمدا: دیده و دانسته، آگاهانـه، ازروی آگاهی  تعمدًا: دیده و دانسته، آگاهانـه، ازروی آگاهی  تعمق: ژرف نگری، ژرف اندیشی، باریک بینی  تعمـیر: نوز، درست ، بازسازی، بازساختن، با  تعمـیرکننده: آبادانی کن (ده)،   

تعمـیق: ژرفایش، ژرفاِیِش 

تعهد: پیمان بستن، پیمان، پذیرش، پایبندی، بـه گردن گرفتن  تعهد نامـه: پیمان نامـه  تعهدنامـه: پیمان نامـه 

تعویض: جبجایی، جایگزینی، جابه جایی، جابجایی  تعویض : یوفانبدن 

تعویق دیر ، بعد افکندن 

تعیین: گزینش، برگماشتن، برگزیدن، آشکار ، آشکار ساختن 

تعیین شده: َهَکانیده 

تعیین : َهَکانیدن، گماشتن، گماردن، برگزیدن  تغذیـه: خوردن، خوراندن، خوراک دادن، خوراک  تغیر: تندی، پرخاش، بداخمـی 

تغییر: دگرگونی، دگرگون ، دگر، دگرش ،دگرسانی، دگردیسی، دگر گونی، دگر ، دگر شدن، دگر سانی 

تغییر دادن: واگرداندن، گردانیدن، فرو گرداندن، فراگرداندن ،دیگر ، دگرگون ، دگراندن، دگر   تغییر شکل: دگردیسی  تغییر کرد: دگرگون شد  تغییر : دگریده، دگرگون شدن، دگر شدن  تغییر یـافتن: دیگر شدن  تغییرات: دگرگونی های، دگرگونی ها، دگرگونی، دگرشدگی ها  تغییراتی: دگرگونی هایی 

تفاخر: نازیدن بالیدن، نازیدن، خودستایی، بالیدن  تفاهم: همدلی، هم اندیشی 

تفاوت: نایکسانی، ناوابستگی، ناهمـی، ناهمگونی، ناهمسویی ،ناهمسانی، ناهمتایی، ناسپاسی، ناسانی، ناسازی، ناسازواری ،ناسازگاری، ناجور بودن، گونـه گونی، گوناگونی، دوگانگی ،دوری، دوتیرگی، دگرمانی، جدایی، برفرودی  تفتیش: کاویدن، جستجو، بازرسی، بازجویی  تفحص: کندوکاو، جستجو، پیکاوی  تفرج: گردش  تفرجگاه: گردشگاه 

تفرقه: دوگانگی، دودستگی، دو بـه هم زنی، جدایی انداختن ،پراکندن، پراکندگی 

تفریح: لشتن، گردش، شادمانی ، شادمانی، سرگرمـی ،خوشی، خوش گذرانی  تفریط: کوتاهی، کمـی، کاستی  تفریق: کم ، کاهش، کاستن، پراکنش 

۹۴

تفسیر: گزاردن (ده)،  گزاره، گزارش، گزاردن، زند، َزَند ،دیدگاه 

تفصیل: گسترده، گستردگی، فزونی  تفقد: نوازش، مـهرورزی، دلجویی 

تفکر: شناختاری، پنداشت، اندیشیدن، اندیشـه، اندیشگری  تفکر : اندیشیدن 

تفکیک: جداسازی، جدا ، از هم گشایی  تفنگچی: تفنگدار  تفنن: سرگرمـی، خوش گذرانی  تفهیم: یـاد دادن، آگاه   تفوق: مـهتری، برتری، بالاتری  تفویض: واگذاری، واگذار ، سپردن  تق تق: آوازها  تقابل: برهمکنش  تقارب: همگرایی، نزدیکی  تقاص: کیفر، سزا، تاوان  تقاضا: درخواست، خواهش 

تقاضا : َوَژولیدن (ب ه)،  َفَژولیدن (ب ه)،  َاوژولیدن

(ب ه)،    

تقاضا نمودن: َافژولیدن (ب ه)،    تقاضاکننده: َوَژولنده (ب ه)،    تقاضاهای: درخواست های  تقاضای: درخواست  تقاضای تجدید نظر: فرجام خواهی  تقاطع: چهار راه، برشگاه، برخورد  تقاعد: گوشـه نشینی، بازنشستگی  تقبل: گرفتن بـه گردن، پذیرفتن  تقبل : پذیرفتن، پذیرا شدن  تقبیح: زشت انگاری  تقدس: ورجاوندی، اشویی 

تقدم: پیشینگی، پیشگامـی، پیشتازی، پیش افتادن  تقدم و تاخیر: پیشی و پسی 

تقدم و تأخر: پیشی و پسی 

تقدیر: سرنوشت، ستودن، سپاس،        ارجگذاری، ارج نـهی  تقدیر زمانـه: سرنوشت  تقدیر یـا قسمت: سرنوشت  تقدیرنامـه: سپاسنامـه، سپاس نامـه  تقدیس: فرنامـیشی، ستودن، ستایش  تقدیم: شادیـانـه، ره آورد، پیشکش، بخشش  تقدیم : پیش کش   تقرب: نزدیکی ها، نزدیکی، فرامندی، آشنایی  تقریب: نزدیکی،             نزدیکسازی، نزدیک   تقریبا: نزدیکی، نزدیکان، نزدیک به، کمابیش، کما بیش، کم و بیش، پیرامونپیرامونِ  

تقریبًاً: نزدیک به، نزدیک، کمابیش، کم و بیش  تقریبی: کمابیشی، کمابیش، کم و بیش  تقسیط: پرداخت بندی 

تقسیم: بخشش (   baxšišn)،  پاره پاره ، بخشش ،بخش ، بخش  تقسیم : بخشیدن، بخش   تقصان: کاستی  تقصیر: لغزش، کوتاهی، سستی  تقطیر: چکیده، چکاندن 

تقلا: کوشیدن، کوشش، دست و پازدن، پویـه  تقلب: نیرنگ، نادرستی، دغلی، دغل کاری  تقلبی: ساختگی 

تقلی: کوشیدن، کوشش، دست و پازدن 

تقلید: هماننده سازی، دنباله روی، پیروی کورکورانـه، پیروی  تقلید : والوچانیدن  تقلیل: کم ، کاهش، کاستن  تقلیل دادن: کاستن 

تقوا: پرهیزگاری، پرهیزکاری، پرهیز، پارسایی  تقوی: پرهیزگاری، پرهیزکاری، پرهیز، پارسایی  تقویت: نیروهای، نیرومند ساختن، نیرودادن، نیروبخشی ،نیروافزایی، نیرو بخشی،  توانبخشی، توانایی دادن  تقویم: گاهنامـه، گاهشمار، سالنما، سالنامـه، سالشمار ،روزشمار، برآورد، ارزیـابی 

۹۵

تقید: پابستگی  تقیـه: دین پوشی  تقیید: پابستگی  تکمـیل: بفرجام رساندن  تکاثر: انباشت 

تکامل: فرگشت، رسایی، پختگی، بی کم و کاستی  تکبر: بزرگ خویشتنی (ده)،  فیسش، خودستایی، خود بزرگ بینی،            بزرگینمایی، برتنی، باد سری  تکتیک: شگرد  تکثیر: بسیـار ، افزونی  تکدر: دلگرانی، دلتنگی، آزردگی  تکدی: گدایی، دریوزگی 

تکذیب: نادرست شمردن، رد ، دروغ شماردن، دروغ انگاشتن 

تکذیب : دروغ شمردن، ِبستاوه شدن  تکرار: واگویی، دوباره گویی، چندبارگی، بسامد، بازگویی ،بازگفت، بازآورد، باز کرد 

تکرار : واگردانیدن، واگردانی، چندبارگی ،بازگردانیدن  تکرار مطلب: بازگفت  تکرارعمل: باز کرد  تکراری: چندباره 

تکریم: برِزِش (   burzišn)،  گرامـی، بزرگداشت ،ارجمندشمردن  تکفل: سرپرستی، بگردن گرفتن  تکلف: آلایش 

تکلم: گفتگو، سخنوری، سخن گویی  تکلیف: کار، خویشتن کاری، بگردن نـهادن، بایسته  تکمـیل: بـه پایـان رساندن، بفرجام رساندن  تکمـیل : بفرجام رساندن  تکمـیلی: بفرجام رسانیده  تکنولوژی: فن آوری، ساخت آوری  تکنیک: شگرد  تکوین: هستایش، فرگشت، بوددهی 

تکیـه لم دادن، پشت گرمـی، پشت داشتن، پشت دادن، پشت  تکیـه داشتن: پشت داشتن، پشت دادن  تکیـه : پشت داشتن، پشت دادن  تکیـه کلام: سخن یـار  تل: تپه، پشته  تلاءلوء: درخشندگی، درخشش  تلاش: کوشش  تلاشی: فروپاشی  تلاطم: شورش، خروشیدن، آشفتگی 

تلافی: توتوِزشِزش (   tōÄišn)،  واکنش، سزا دادن، تاوان، باز نـهش 

تلالو: درخشندگی، درخشش  تلاوت: خواندن  تلخیص: کوتاه ، ژاوش  تلسکوب: سپهربین  تلسکوپ: فرابین  تلف: نیست، نفله، تباه 

تلف : هدر دادن، تباه ، از دست دادن  تلفظ: واگویی، واگویش، واگفت، گویش، بزبان آوردن ،بازگویی  تلفظ : واگفتن  تلفن: دورگو، دورآو  تلفن زدن: زنگ زدن 

تلفیق: همبندی، بهم پیوند دادن، آمـیزه  تلفیقی: همبندی، آمـیزه ای  تلقی: دریـافتن، برداشت، برخورد، انگاشته 

تلقیح : ُگُشن (   vušn kartan)،    تلقین: وادار نمودن، دردهان نـهادن  تلکس: دورنویس  تلگراف: دور نگار  تلمبه: بادکار 

تلمذ: شاگردی ، دانشجویی، دانش آموزی، دانش آموختن  تلمذ : دانش آموزی ، دانش آموختن 

۹۶

تله پاتی: دورباهمـی  تلون: رنگارنگی  تلون مزاج: دمدمـی بودن  تلویح: سربسته گفتن  تلویحا: نـهانی، سربسته، درپرده  تلویحًاً: سربسته  تلویزیون: سیما، دورنما، جاِمِ َجَم  تم: مایـه، زمـینـه، جستار 

تماس: سُِهِش (   sohišn)،  ، مالش، سودن ،ساییدن، سالش، دست زدن، پیوند، پساویدن، پساو، پرماس ،برماسیدن، برخورد  تماس گرفتن: زنگ زدن، پرماسیدن  تماشا: نگریستن، نگاه ، دیدن 

تمام: هام (   hām)،  همـه، هماد، فرجام، پایـان، بسنده ،آزگار  تماٌمٌا: یکسره  تمام امور: همـه کارها  تمام شدن: پایـان یـافتن  تمام شده: پایـانیده، پایـان یـافته  تمام : بـه انجام رساندن  تماما: یکسره، همـه، همگی، سراسر  تمامًاً: بـه همـه ای، بـه همـه  تمامـی: همـه، همگی  تمامـیت ارضی: یک پارچگی کشوری  تمایز: دگردیسی 

تمایل: گرایستگی (   grāyastakīh)،  گرایش، دلبستگی ،خواهانی  تمایل مشترک: هم کامکی  تمایلات: گرایش ها  تمبر: پیکه  تمبرهندی: خرمای هندی  تمتع: بهره بردن، برخورداری  تمثال: نگاره، فرتور، تندیس، پیکر 

تمجید نکوداشت، ستایش، بزرگداشت، ارج گذاری  تمجید : نکوداشتن  تمخ: فرجام، سوگواری، سرانجام  تمدد: کشیدگی، درازکشیدن، دراز شدن  تمدد اعصاب: آرامش روانی، آرامش روان  تمدن: فرهنگ، شـهریگری، شـهرنشینی، شـهرگرایی ،شـهرگانی، شـهرآیینی، شـهرآیین، پیشینـه  تمدید: کش دادن، زمان دادن، دراز   تمتم ّردّرد : نافرمانی ، گردنی   تمرد: نافرمانی، گردن کشی، سرکشی، سرپیچی  تمرکز: یکجایی 

تمرین: وینارش، ورزیدن، ورزشگاه، ورزش، ورز، وَرِزِش ،نرمش، دوباره کاری، پیگیری، بوزش، آمادگی  تمرین : وگرنـه  تمساح: سوسمار  تمسخر: ریشخند، دست انداختن  تمسک: دستاویز  تمکن: سرمایـه، دارایی، توانمندی  تمکین: َهَنگ، گردن نـهادن، سرفرو آوردن  تملق: چرب زبانی، چاپلوسی 

تملک: بدست آوردن، بچنگ آوردن، ازانیدن، از آن خود  

تمنا: درخواست، خواهش، بـه آرزو خواستن، برای، بدنبال ،آرزو  

تمنا : فا (فرهنگ تاجیکی؛ فردوس شکرف)،  خواهش   تمنا مـی کنم: خواهش مـی کنم  تمنی: درخواست، خواهش، آرزومندی، آرزو   تمول: دارا شدن، توانگری  تمـیز: پاکیزه بودن، پاکیزه، پاک  تمـیز دادن: بازشناختن  تمـییز: نیماد، شناختن  تنازع: کشمکش، ستیزه   تناسب: هماهنگی، فراخور، برازندگی  : زایش، زادن، زادآوری 

ی: زادآور  تنافر: ناسازگاری  تناقض: ناسازی، دوگانگی، دوجوری  تناوب: گاه بـه گاه 

تنبیـه: گوشمالی، کیفر، سزا، توزش، پاره، پادا فره، آگاه   تندرا: سرددشت 

تنزل: فرودی (   frōtīh)،  کاهش، فرودی، فرودآیی، فرود آمدن، پسرفت،       پایینآمدن 

تنزل دادن: کم ، کاهش دادن، کاستن، فروکاستن ،پایین آوردن  تنزیل: سود  تنطنبور: تنبور  تنطیم: ساماندهی  تنظیف: پاک  

تنظیم: هماهنگی، ساماندهی، سامان دادن، چیدمان، بـه رشته کشیدن، آراستن  تنفر: کینـه، دلزدگی، بیزاری، بد آمدن 

تنفس: دم زدن (ده)،  هو، دمـیدن، دمش، دم وبازدم، دم و

بازدم، دم زدن، آهیدن  تنفیذ: انجام دادن، استوار   تنقل: شب چره  تنقیص: کاهانیدن (ده)،    تنقیض: کاهیدن (ڀ)،   

تنقیـه: لاروبی، شکم روبی، روده شویی، روده شو، چاه روبی  تنگ نفس: تنگ دمـی  تنوع: گوناگونی، جور وا جوری  تنوین: دو زَبر  تهاتر: پایـاپای  تهاجم: تکاوری، تاخت وتاز  تهدید: هراساندن، ترسانیدن، ترساندن  تهدید : پَِدس بستن 

تهمت: دروغ بستن، برچسب، بدنامـی، بد نام ، انگ 

۹۷

تهنیت فرخنده باد، شادباش  تهور: نترسی، بی پروایی، بیباکی  تهوع: بالا آوردن  تهویـه: هوایش، هوارسانی 

تهیـه: فرآوری، فراهم، ساخته، ساختن، بسیجیدن، بسیج ،آمایش، آماده ، آماده  تهیـه کرد: آماده کرد 

تهیـه : فراهمـیدن، فراهم ، آماده   تهیـه کننده: پشتی بان، آماینده  تهیـه و تدارک: فراهم آوری  تهییج: بـه شورآوری، برانگیختن  تّوّاب: بازپذیر  تواب: بازپذیر (ده)،   

توابع: فرمانبران، پیروان، بخش ها  تواتر: پیـاپی، پی درون پی، پشت سرهم، بسامد  توارث: همریگی  تواریخ: کارنامـه ها، روزمـهان  توازن: هم وزنی، هم سنگی  تواضع: فروتنی 

توافق: ه مداستانی، هماوایی، سازگاری، سازش، پسند  توالت: دستشویی، دست بـه آب، آبخانـه  توام: همزاد، همراه، همپا، باهم  توأم با شک و تردید: گمان آمـیغ  توبه: پشیمانی، بازگشت  توبیخ: نکوهش، سرکوفت، سرزنش 

توجه: پروا (ب ه)،  نگریستن، نگرورزی، نگرش، نگر، نگاه ،منید، رویکرد، روی آوری، روی آوری، دید، دریـافت ،پرداختن، آگاهی 

توجه : نگریستن، درنگریستن، تیمار، پروا داشتن ،پرداختن به 

توجه نمودن: نگریستن، پروا داشتن  توجهات: نگرش ها 

توجیـه: روشنگری، َرَوایش، درست انگاری 

توحش: ددواری، دد، ددگری، جانورگونگی ،جانورخویی، جانورانـه 

توحید: یگانـه پرستی، یگانگی، یکتاپرستی  توخالی: کاواک  تودیع: پدرود، بدرود  تور: گشت، گردش، دوره گردی  تورم: آماهیدن، آماسیدن، آماس  تورم : آماسیدن  تورنادو: پیچند  توریست: گردشگر 

توریسم: گشتگری، گردشگری، جهانگردی  توزیع: وابخشیدن، پراکنده ساختن، پخشایش، پخش ،پخش  توست: برشتوک، برشته  توسط: مـیانگی، مـیانجیگری، مـیان جی،  بهدست، بـه وسیله، بـه دست، بدست، از پهلوی 

توسعه: گسترش، فراخی، پیشرفت، پهناوری، افزایش  توسل: دست بدامن شدن  توشیح: دستینـه نـهادن  توصیف: ستودن، ستایش 

توصیـه: سفارش، سپارش، رهنمود، پیشنـهاد، پند، اندرز  توضیح: نگیِزِش، فرانمون، فرانمود، روشنگری، روشن نمایی ،روشن سازی، باود، بازگویی، بازگفت، آشکارنمایی ،آشکارسازی  توضیح المسایل: روشنگرنامـه  توضیح المسائل: روشنگرنامـه، روشن گر نامـه  توضیح این که: روشن آن که، روشن این که  توضیح آن که: روشن آن که، روشن این که  توضیح داد: باود 

توضیح دادن: نگیختن، زندیدن، روشنگری ، روشن گردانیدن، برنگیختن، باودن 

توطئه: نیرنگ، ساخت وپاخت، زمـینـه سازی، زد و بند  توفیر: ناهمسانی، ناجوری  توفیق: کامـیابی، پیشرفت، پیروزی، بهروزی 

۹۸

توقع خواهش، خواسته، چشمداشت، چشم داشت، امـید و

تیروئید: سپردیس (ف ه)،   

خواهش، امـید 

تیلا: نمونـه، گونـه 

توقف: ماِِنش (   mānišn)،  درنگ، پاییدن، بازایستادن ،             تیم: گروه، دسته 

ایستادن، ایست                                                                 تین کلاینت: رایـانک 

                          ب ه                                                          تیوری: نگره، دیدمان 

توقیع: دستینـه (     )،   

تیوریک: دیدمانیک 

توقیف: دستگیری، بازداشت 

تئاتر: تماشاخانـه 

توّکّل: پشتی داشتن (ده)،       تئوری: نگره، دیدمان، دیدگاه دانشورانـه، دیدگاه  تئوریک: دیدمانیک  توکل: پشتی داشتن (ده)،     پشتیداشتن (ده)،  خداسپاری ،

تئولوژی: دین شناسی 

خداباوری، پشتگرمـی، بـه خدا سپاری، امـیدواری، امـید  توکل بـه خدا: چشم بـه ایزد داریم، بـه امـید خدا  تولد: زایش، زاده شدن، زادمان، زادروز  تولدت مبارک: زادروزت خجسته باد  تولیت: سرپرستی، سامانگری 

تولید: زایش (ده)،  فرآوری، فراورده، ساخته، ساختن ،ساخت، زایوری، زایش، زایـاندن، زاستن، پدید آوردن ،بارآوری، ایجاد گری  تولید : زاستن  تولید مثل: زادوری، زادآوری  تولیدگر: سازنده، زایور  تومان: دریک  تومور: توده 

توموگرافی: برش نگاری  تونل: شکافه، دالانـه، دالان  توهم: گمان، پنداشت، پندار 

توهین: ناسزا، دشنام دادن، دشنام، خوار داشتن، بد زبانی، بد دهانی 

تیـاتر: تماشاخانـه  تیپ: چهرمان  تیپولوژی: گونـه شناسی 

تیتر: نـهنده، سرواژه، سرنامـه، سرگفتار  تیراژ: شمار (ف ه)،  شمارگان 

۹۹

  ث 

ثابت: سخت، پایدار، پایـا، پابرجا، پا برجا، پا بر جا، با دوام ،ایستا، استوار  ثابت رای: ایستا رای  ثابت ستاره: اختری  ثابت عزم: پا برجا، ایستاهنگ  ثابت قدم: پا برجا، استوان  ثابت : درواخ (ده)،   

ثابت قدم: آهنگ مند (   hangōmand)،  استوان (   astovān)،    ثالث: سوم  ثالثا: سوم آنکه، سوم  ثالثًاً: سوم این که، سوم  ثانوی: دومـی، دو دیگر  ثانویـه: دومـینـه، دومـین  ثانیـا: دیگر بار، دوم آنکه، دوم  ثانیًاً: دوم این که، دوم  ثانیـه: دمک، دم، دُُوُمک، َدَمک  ثانیـه شمار: ُدُومک شمار، َدَم شمار  ثبات: پایستگی، پایداری، پا برجایی، آرامش، استواری  ثبات ندارد: پایدار نیست  ثبات نفس: خویشتن داری 

ثبت: نوشتن، نگاشت، نگارش، رونویس، پایستگی  ثبت احوال: زاد نگاری  ثبت شده: آگاشته  ثبت : دفترینـه ، آگاشتن  ثبت کن: بیـاگار 

ثبت نام: نام نویسی ، نام نویسی  ثبت نام کردم: نام نویسی کردم  ثبت نام : نامبرده، نام نویسی   ثبتی: شناخته شده  ثبوت: پا برجا ماندن، ایستایی  ثروت: سرمایـه، داشته، دارایی، توانایی، پول  ثروتمند: غنی، دارا، توانگر  ثریـا: چهل چراغ، چلچراغ، پروین  ثغور: مرزها 

ثقل: گرانی (ده)،  گرانی، سنگینی، سنگین شدن، رودل، دل درد 

ثقیل: گران (ڀ)،  گرانبار، گران، سنگین  ثقیل الحرکت: گران رو (ده)،  گران رو  ثلاث: سه گانـه  ثلاثه: سه گانـه 

ثلث: سه یکی (ڀ)،   سهیک (ڀ)،  یک سوم،  سهیک 

ثلث بودن: سه یکی 

ثمر: هوده، مـیوه، سود، ره آورد، دستاورد، درخت، بهره ،بازدهی، بار  ثمر بخش: سودمند، سودآور 

ثمره: هوده، مـیوه، فرجام، سود، ره آورد، دستاورد، درخت ،پی آمد، پسامد، بهره، بازدهی، بار  ثمن: مـیوه، سود، بهره، ارزش  ثمن بخس: پشیزک، پشیز  ثنا: سنایش، ستایش، سپاس  ثناء: ستایش، درود  ثنویت: دویی 

ثواب: نیکو کاری، مزد، کرفه، پاداش، بخشش  ثوابکار: کرفه گر  ثوابکاران: کرفه گران 

۱۰۰

۱۰۱

  ج 

ُجُرم: گناه، بزه  جابر: ستمکار، زورگو، بیدادگر  جاجرود: چاچرود، چاچ رود 

جاده: گذرگاه، شاهراه، سرک، راه، خیـابان، بزرگراه  جاده خاکی: راه خاکی، خاکراه  جاده فرعی: راه برسو، برسوراه  جاده مواصلاتی: راه دسترسی 

جاذب: اندرکشنده (ده)،  گیرا، کشنده، کشش، ربایش ،

کشاننده، رباینده  جاذب الرطوبه: نمگیر  جاذبه: هنجش، گرانش، کشش، ربایش  جار: روان  جار و جنجال: داد و فریـاد  جارچی: دادزن 

جاری: روا (   rōwāk)،  کنونی، رونده، روان، روا، رایج  جاری شدن: ُرُشیدن  جاری : روانیدن (ده)،   

جاسوس: سخن چین، دم دزد، انیشـه، َانیشـه، َابیشـه  جاعل: برساز  جاعلین: برسازها 

جالب: نف، نغز، گیرا، دلنشین، دلکش، دلچسب ،چشمگیر 

جالب توجه: نگهبان، نگریستنی  جالیز: پالیز 

جامد: سنگ شده، سفت و سخت، دج، خشک، بربسته 

جامع: گردآور، فرآراسته، فراگیر، فراخ  جامع الاطراف: فراگیر، رسا  جامع الشرایط: فرآراسته  جامع العلوم: همـه دان  جامعه: همزیستگاه، همبودگاه، همبود، هازه، مردم، چپیره ،چبیره، توداک، انجمن  جامعیت: فراگیری 

جان بر کف: جان درون پنچه، جان بر دست  جانب: پهلو (ڀ)،  ور، کناره، کنار، سوی، سو، پهلو  جانبداری: هواخواهی، پشتیبانی  جانبه: گونـه، گوشـه  جانبی: کناری، پهلویی 

جانی: گناهکار، خونی، تبهکار، آدمکش، آدم کش  جاه طلب: فزون خواه، جاه پرست  جاهد: واکوش (ده)،  واگذار ، واکوش، کوشنده  جاهل: نادانی، نادان، ناآگاه، گول، کوراندیش،  بیخرد  جایز: روا (   rawāk)،  شایسته، سزاوار، سزا، درخور ،پسندیده 

جایز دانستن: رواشمردن، روادانستن  جایزه: پاداش  جائز: سزاوار، روا، درخور  جائز دانستن: رواشمردن، روادانستن  جبار: ستمگر، ستمکار، بیدادگر  جبال: کو هها  جبر: ناگزیر ، فشار، زور  جبرا: بـه ناچاری، بـه فشار، بـه زور  جبرًًا: بـه ناچاری، بـه فشار، بـه زور 

جبران: شیـان، تاوان، برگرداندن، بازنـهش، بازپرداخت  جبران : توختن 

جبری: بایسته (   apāyastak)،    جبل: َپَژم (ب ه)،    جبلی: نـهادی، سرشتی 

۱۰۲

چون و چرا  جداول: زیگ ها، چهار خانـه ها  جدل: گفتاورد، ستیزه، درگیری، پیکار  جدل : گفتمان ، گفتگو ، سخن زدن  جده: نیـا، پدر 

جدول: زیگ، چهارگوش، چهارخانـه، چهار خانـه  جدی: کوششگر، پشتکاردار، پرکوشش، پرکار  جدید: نوین، نوباوه، نو، تازه  جدید التاسیس: نوساز، نوبنیـاد  جدید الورود: تازه وارد  جدیدا: تازگی ها، بـه تازگی  جدیدًًا: تازگی ها، بـه تازگی  جدیدالانتشار: تازه چاپ 

جدیدالتاسیس: نوشت افزار، نوساز، نوبنیـاد، تازه ساز  جدیدترین: تازه ترین  جذاب: گیرا، فریبنده، فریبا، دلربا  جذابیت: گیرایی، گیرایش  جذام: خوره 

جذب: اندرکشیدن (ده)،  گیرش، گیرایی، کشش، ربایش ،

پذیرش  جذب دانشجو: پذیرش دانشجو  جذب : کشیدن، درکشیدن، پذیرفتن  جذب مایع: آشام  جذبه: گیرایی، کشش 

جذر: مََکَند، ریشـه، بیخ 

جبن: هراس، ترس و هراس، ترس، بزدلی 

جّرّ: کشیدگی (ڀ)،   

جبه: ُگبهُگبه 

جر و بحث: گفتگو، چرند و چار، بگو مگو  جبهه: مـیدان جنگ، رزمگاه، آوردگاه 

جرات: یـارا، نترسی، ناهراسی، گستاخی، دلیری، دلیر شدن ،جبین: روی، رخ، پیشانی 

ب یباکی  جثه: تنـه، تن، پیکر، اندام 

جرات داشتن: یـارستن، نـهراسیدن، نترسیدن  جد: نیـارستنی، نیـا، کوشش، پا فشاری 

جراثقال: گرانکش، سنگینَبَر، باربر  جدا: ب یشوخی، بـه راستی، بـه درستی 

جراح: کاردپزشک (این واژه بسیـار کهن هست و پورسینا هم جدًا: همانا، بی شوخی، بـه راستی، بـه درستی، براستی 

آن را درون دانشنامـه علایی بکار)،  کرنتگر  جدار: لایـه، دیواره، دیوار، پوسته 

جراحت: ناسور، زخم، ریش 

جدال: نبرد، ناسازگاری، کشمکش، کارزار، زد و خورد، رزم ،

جراحی: کاردپزشکی (این واژه بسیـار کهن هست و پورسینا هم آن را درون دانشنامـه علایی بکار)،   نیشگری، کَِرِنت  جراید: روزنامـه ها  جرایم: لغزها،          گناهها، بزه ها  جرائد: روزنامـه ها  جرائم: لغزها،         گناهها، بزه ها  جربزه: ُگُربزه، شایسته، زیرک، توانا  جرثقیل: گرانکش، سنگینَبَر  جرثومـه: مایـه، ریشـه، بن مایـه، بن  جرجانی: گرگانی  جرح: زخم  جرد ت: تنـهایی  : زنگ، درای، برنگ  جرعه: پیمانـه  جرقه: درخش، اخگر 

جرم: لغزش، لرد، گناه، غند، چگالی، تنومند، بزهکاری، بزه  جریـان: گردش، گذران، سیلان، روند، روش، روایی، روانی ،روان بودن  جریحه: زخم، ریش، آسیب  جریحه دار: زخمدار  جریده: روزنامـه 

جریمـه: گوشمالی، گوشزد، کیفر، تاوان، پاره  جرئت: نترسی، دلیری، پردلی  جز: مگر، ، جدا از، پاره، بند، بخش  جز بـه جز: یک بـه یک، مو بـه مو، دانـه بـه دانـه، بند بـه بند ،بخش بـه بخش 

۱۰۳

جزء: پاره (ب ه)،  بهره (ب ه)،  ، تکه، پاره، بهر، بند ،بخش 

جزء بـه جزء: مو بـه مو، بند بـه بند  جزا: کیفر، سزا، پاره، باره  جزاء: کیفر، سزا، پاره  جزام: خوره  جزاندن: چزاندن  جزایر: گزیرک، آبخوست ها  جزایی: کیفری  جزائر: آبخوست ها 

جزر: فرونشینی، خسب، آبخسب، آب ب، اوکار  جزر و مد: کشند ماه، کشند  جزع: ناشکیبی، زاری، بیتابی  جزم: پابرجا، بی باز گرد  جزوه: نوشته، دفترچه 

جزیره: آبخوست (ب ه)،  آداک، آبخو، آبخست، آبخاست  جزیـه: گزیت (جزیـه تازی شده گَزَیَت هست که از پارسی بـه تازی را هیـافته)،  گزیـه، باژ  جزیی از: گوشـه ای از،              پارهای از  جزیی از آن: پار های از آن  جزییـات: ریزگان  جزئیـات: ریزگان  جسارت: گستاخی، بی پروایی 

جسد: تن (ده)،  مردار، لاشـه، کالبد، تن مرده، تن، پیکر  جسم: کرپ، تنومند، تن  جسمانی: تنکرد  جسمانیت: تنومندی (ڀ)،  تنومندی 

جسور: نترس، گستاخ، دلیر، دلاور، بی باک  جعبه: کیوت، شگا، تیردان، توبک، تبنگو، بسته  جعرافیـایی: گیتایی  جعفری: گل گلاب، شوَمَخ  جعل: ساختگی، روسازی، دروغ، برساخت  جعلی: ساختگی، دروغین، دروغی، دروغ، برساخته  جغرافیـا: گیتی شناسی، گیتی، گیتانگاری، گیتاشناسی  جغه: تاج، افسر  جفا: ستم، بیداد، آزار  جفا دیدن: آزردن، آزار دیدن  جفا : آزاراندن  جفاء: ستم، بیداد، آزار  جفاپیشـه: آزارنده  جفاجوی: خود آزار، آزارخواه  جک: خرک، خََرَک، بالابر  جکوزی: آبزن (ف ه)،    جل: کبوک، پلاس، َپَلاس  جلا: زنگارزدایی، درخشندگی، تابش، پرداخت  جلا دادن: پرداخت  

جلاء: زنگارزدایی، درخشندگی، تابش، پرداخت  جلاد: شکنجه گر، دژخیم، آدمکش 

جلال: خوش شکوهی (   hūškōhīh)،  والایی، فر، شکوه ،

ُشُکوه، بزرگی، بزرگ  جلال و جبروت: فر و شکوه  جلای وطن: دور شدن از مـیهن 

جلب: واکش، گرفتن، کشیدن، فراخوانی، دغل کار، ترفندگر ،بد کاره، بد سرشت، بازداشت  جلب توجه: نگرکشی، شیفتگی، درکشی  جلب : واکشیدن  جلب کرده: کشیده  جلد: لایـه، فرز، رویـه، پوشینـه، پوشش، پوشانـه، پوست  جلد کتاب: پوشینـه  جلسات: نشست ها، نشستن 

جلسه: نشست کارمندان، نشست، گردهمایی، دیدار، انجمن نشست 

جلسه کارمندان: نشست ها، نشست کارمندان  جلف: هرزه، سبکسر  جلوس: نشستن، برتخت نشستن  جلوس : نغز، نشستن  جلوه: نمود، درخشش، تابش 

۱۰۴

جلیقه: نیم تنـه  جلیل: بزرگوار، بزرگ، برین  جماد: سنگ،  بیجان 

جماع: همخوابگی (ب ه)،  ی، شدن ،

ه مآغوشی، ،   جماع : شدن، هم آغوشی ، پاسیدن ،  

جماعت: مردم، گروه، دسته، توده، انبوه  جمال: غشنگی، زیبایی، خوشگلی  جماهیر: مردم سالاری، گروه، توده  جمجمـه: کاسه سر، استخوان سر 

جمع: همباریش، گروه، گردآورده، فلنج، روی هم، رمن ،رایشگری، چندگانـه، الفنج، افزوده شده، افزوده  جمع آوری: گردآوری، برداشت  جمع آوری : گرد آوردن  جمع بستن: گردآوردن  جمع شدن: گرد آمدن، فراهم شدن  جمع کثیر عده بسیـار: انبوه 

جمع : فََلَنجیدن (ب ه)،  گردآوردن، گرد آوردن ،فلنجیدن، اندوختن، انباشته ، انباشتن، الفنجیدن ،افزودن، افزایش یـافتن  جمعا: رویـهمرفته  جمعًاً: رویـهمرفته  جمعه: آدینـه  جمعی: گروهی 

جمعیت: مردمگان، مردم، گروه، گرد آمدن، شمار، توده ،تنشمرد، تنشمار، پیوستگی، باَهَماد، آمار، انبوهی، انبوه  جمکران: چمکران 

جملات: گفتارها،  گزارهها، فرازها، رسته ها  جملگی: بـه همـه ای (ده)،  یکباره، همگی 

جمله: َسَهمان (   sahmān)،  همـه، همگی، گفته، گفتار ،گزاره، فراز، َسَهمان، رسته، دسته ای، دسته واژه، دسته ،دستگی، دست واژه 

جمـهور: مردم، توده مردم، توده  جمـهوری: مردمـی، مردمسالاری  جمـیعا: همگی با هم 

جمـیعًاً: همگی، همگنان  بههم، همگان  جمـیله: زن خوبروی، خوبروی  جن: دیو، دب، پری، پتیـان  جّنّ: آتش پیکر (ب ه)،    جّنّت: مـینو (ب ه)،   

جناب: مـهتر، مِهِتر، سرور، سرکار، پیش کش بـه آستان ،آستان 

جناب عالی: شما، والاگهر، شما، بزرگوار  جنابعالی: شما، والاگهر، شما، بزرگوار  جناح: ور، ُگُناه، کنار، سو، پژیر، بال  جنایت: گناه، تبهکاری، بزهکاری، آدم کشی  جنایتکار: تبهکار  جنب: کنار، سو، پهلو  جنبه: سویـه، توانایی  جنت: مـینو، فردوس، پردیس، بهشت  جنحه: گناه، بزه 

جنس: َسَرده (   sardak)،  نـهاد، مایـه، گینـه، گهر، کالا ،سرشت، ژاد، خو  : ژادین، ژادمند  ت: نرولاسی 

جنوب: نیمروز، نسا، پایین دست، اواخشتر، اخشتر  جنون: دیوانـه سری، دیوانگی، خلی، پریشان مغزی  جنین: رویـان  جنینی: رویـانی 

جهات: سوی ها، راستاها، پیرامون  جهاد: نبرد، ستیز ، جنگیدن  جهاز: کابین، دستگاه  جهازهاضمـه: دستگاه گوارش 

جهت: سوی، سو، سمت، ری، روی، رو، راستا، بدین رو، ازاین روی 

۱۰۵

جهت بی: ناروا، بیـهوده، بیخودی  جهت علوی: َبرسو (ده)،   

جهل: نادرست، نادانی، نادانستگی  جهنم: دوزخ  جهیزیـه: وردک 

جو: هوا، نیوا، پیرامون  جوا: پاسخگو  جواب: پاسخ  جوابگو: پاسخگو 

جوار: همسایگی، گرداگرد، پیرامون  جواز: گذرنامـه، روادید، پروانـه  جوامع: همبودها  جوامع بشری: همبودهای مردمان  جوانب: کنار هها، سوی ها، پهلوها  جواهر: گوهرها، گوهران، گوهر، سیم، زر  جواهرات: گوهرها، گوهران، گوهر افزار  جواهری: گوهری، گوهر فروش، زرگری، زرگر، زر فروش  جوایز: پاداش ها  جوائز: پاداش ها 

جود: فراخ دستی، دهش، بخشش 

جور: شکنجه، ستم، جفا، بیداد، آزار  جوع: گرسنگی 

جولان: گردش، جنب و جوش، تکاپو، تازیدن، تازش  جوهر: گوهر (ده)،  گوهر، سیـاهی، دوده، دوداب، دوات  جوهرالجواهر: گوهر گوهران (ده)،    جوهری: گوهری  جیب: یخه، گریبان، کیسه، بریک، انبان  جیحون: آمودریـا 

۱۰۶

  چ 

چاپار: نامـه رسان، پیک  چاخان: نیرنگ باز، لاف زن  چار مضراب: چار زخمـه  چارت: نمودار  چارق: کفش  چارقد: روسری  چارنعل: چهارگامـه، چارگامـه  چاق: فربه  چاقو: جاکو  چاوش: پیشروکاروان  چپ کلیک: چپ تلنگر، تلنگر چپ  چپاول: ربودن، چاپیدن  چپاولگر: چاپنده، چاپش  چپر: چپره، پرچین  چپق: چپک  چت: گپ (ف ه)،   

روم: گپسرا  چخماغ: سنگ آتش زنـه  چخماق: آتش زنـه، افروزه  چراغ قوه: چراغ دستی  چرتکه: ُاشمار  چرخ فلک: سپهر گردون، چرخ سپهر  چشم مصنوعی: چشم واره  چطور: چگونـه، چسان  چطوری: چگونـه ای، چگونـه  چقدر: چه اندازه 

چقر: مـیخانـه  چک: چک 

چک : وارسی ، بررسی ، بازرسی ،بازبینی ، آزمودن 

چک لیست: سیـاهه، برسیـاهه، بررسانـه، بازبینانـه  چلاق: لنگ، شل  چماق: گرز، چوبدستی  چماقدار: لات بی سروپا  چمباتمـه: دوزانو نشینی، چندک، چمبک  چمچه: ملاغه، کفگیرک، کفگیر  چه طوری: چه جوری،      چگونـهای، چگونـه  چهار رکن: چهار ستون  چهار سوق: چهارسوی، چهار سوک  چهار ضرب: چهارزنش  چهار ضلعی: چهار بر  چهار طاق: چهارستون  چهارنعل: چهارگامـه، چارگامـه  چی: گر، کار  چیپ: تراشـه (ف ه)،   

۱۰۷

۱۰۸

  ح 

حاجات: نیـازها، نیـازمندی ها  حاجب: پرده دار 

حاجت: نیـازمندی، نیـاز نیست، نیـاز، درون خواست، خواهش ،خواسته، آیفت  حاد: گذرنده، خشن، تند وتیز، بران  حادث: نوشده  حادث شدن: روی دادن، پدید آمدن  حادثه: رویدد، رویداد، رخداد، پیشامد، پدیده  حادثه جویی: بی باک  حاذق: کاردان، زبردست، چیره دست  حارب: رزمجو  حارث: کشاورز، روستایی، برزگر  حاره: گرم، سوزان، تفتان  حاسد: رشکین، بدخواه، بد اندیش  حاش الله: پَرَغَست  حاشا: هیچگاه، هرگز، مبادا  حاشا: زیرش زدن 

حاشیـه: کرانـه (ڀ)،  کناره، دامنـه، پیرامون، پهلو 

حاصل: فرآورده، سازه، ساخته، ره آورد، راهبرد، دستیـافت ،دستاورد، دستاور، دستامد، بهره، برداشت  حاصل از: برآمده از  حاصل خیز: پربار، بارور  حاصل شده: برآمده  حاصلخیز: پربار، بارور، بارده 

حاضر: همراهی، همراه بودن، هست، فراهم، پیدا، پدیدار ،بوده، باشنده، باشا، آماده، اکنون 

حاضر یراق: آماده  حاضران: باشندگان  حاضرجواب: آماده پاسخ 

حافظ: نگهدار، نگهبان، نگاه دارنده، نستن از بردا، پاسبان، بـه یـاد دارن، از بردانستن 

حافظه: یـادآوری، یـادانبار، یـاد، ویر، َبرم 

حاکم: آرنگ (ب ه)،  فرمانروا، فرماندار، پادشاه، استاندار  حاکمـیت: فرمانروایی 

حاکی: نمایـان گر، نشانگر، گویـا، بازگوینده  حال: کنون، سرخوشی، خوشی،       جایگیر، تندرستی، تاب ،اینگاه، اینک، ایدون، امروزه، امروز، اکنون  حال آن که: شگفت آن که، از سویی  حال آنکه: شگفت آن که، اینک آنکه، از سویی  حال که: کنون که، اینک که، اکنون که، اکنون  حالا: هم اینک، هم اکنون، کنون، اینگاه، اینک، ایدون ،اکنون 

حالا حالاها: بـه این زودی ها 

حالت: اسِتِش (   astišn)،  کنونـه، فتن، سان، چونی، چند و چونی، چگونگی  حالی: هنگامـی که، هنگامـی  حامل: بردار ،بارآور، ُبردار  حامله: باردار، آبستن  حامـی: هوادار، پشتیبان، پشتوان  حامـیان: هواداران، دلبستگان، پیروان، پشتیبانان  حاوی: فراگیر، دربرگیرنده، درون بر گیرنده  حایر: سرگشته، سرگردان  حایز: دارای 

حایز  اهمـیت: شایسته، درخور  حایز اهمـیت: مََهَندین، شایسته، درخور  حائر: سرگشته، سرگردان  حائز: دارای، دارا  حائز  اهمـیت: شایسته، درخور  حائز اهمـیت: مََهَندین، شایسته، درخور  حب: مـهرورزی، مـهربانی، دوستی 

۱۰۹

حب الذات: خود خواهی  حباب: گنبده، گنبدک، غوزاب، غنچاب  حبس: زندانی شدن، زندان ، زندان، بند، بازداشتگاه  حبس ابد: زندان ابد  حبه: دانـه، دان، تخم، برز  حبه تخم: دانـه  حبوب: دان هها، بنشن 

حبوبات: دان هها، دانـه،        دانگیـها، بنشن  حبیب: یـار، دوست داشتنی، دوست 

حتا: هتا، که تا جایی که، که تا آنجاکه، که تا انجا که، تا، با این کـه ،اگرچه 

حتما: هر آینـه، ناگزیر،  بیگمان،  بیبرو برگرد  حتمًاً: هر آینـه، مرز، کران، ب یگمان 

حتمـی: سد درون سد (سد           واژهای پارسی هست که بـه نادرستی صد نوشته شده؛ نگا سده)،  رخ دادنی، چاره ناپذیر،  بیچون و چرا، بایسته، بایست 

حتی: هتا، که تا جایی که، که تا آنجاکه، که تا انجا که، تا، با این کـه ،اگرچه 

حتی الامکان: تاجاییکه بشود، تابتوان  حثیث الحرکت: زوْدْرو (ده)،   

حجاب: پوشیدگی، پوشش،     پردهداری، پرده، پرَدَک  حجار: سنگ تراش  حجامت: بادکش   حجب: کمرویی، شرم  حجت: گواه، فرنود، برهان  حجر: سنگ 

حجره: کلبه، دکه، خانـه  حجله: خانـه آراسته، پرده  حجم: گنجایش، اندازه  حجم اطلاعات: گنجایش آگهی ها  حجم مطالب: گنجایش گفتارها  حجیم: گنجا، ُگُنجا 

حد: مرز، کناره، کنار، کرانـه، کران، سر، رأس، پایـان، پا، اندازه  حّدّت: تندی (ڀ)،   

۱۱۰

حّدّت نظر: تیزدیداری (ده)،   

حد اعلی: والاترین جایگاه، والاترین جا، فرینـه، جایگاه والا ،بالاترین جا 

حد اقل: کمـینـه (ف ه)،  دست کم 

حد اکثر: بیشینـه  حد سفلی: زیرینـه  حد وسط: مـیانـه، مرز  حد وفور: بـه فراوانی 

حداقل: کمـینـه (ف ه)،  کمترین، دست کم 

حداکثر: دست بالا، ترین بیش، بیشینـه، بیشترین  حدت: خشم، تیزی، تندی 

حدس: گمانـه، گمان بردن، گمان، گاس، پندار، انگار  حدس زدن: گمانـه زنی، گمان   حدس  مـی: مـیگاسم، گمان مـی کنم، گمان م ی  حدسی: گمانیک  حدفاصل: مـیانـه، مـیانک  حدقه: کاسه چشم  حدود: نزدیک به، نزدیک، کم و بیش، پیرامون، اندازه  حدودی: اندازه ای 

حدیث: گفتار، گفت، سروا، سخن، داستان  حذر: پرهیز (ب ه)،  دوری، پروا 

حذر داشتن: پرواییدن 

حذف: نیست، نابود، ستردن، زدودن، زدایش، راندن، دور ، پاک ، انداختن، از مـیان رفته  حذف : نیست ، نابود ، ستردن، زدودن ،زدایش، راندن، پاک ، از مـیان بردن، ُاستردن  حراج: فروش ویژه، ارزان فروشی  حرارت: تبش (ده)،  گرمای، گرما، سوز 

حرارتی: گرمایشی 

حراست: نگهداری، نگهبانی، پاسداشت، پاسداری، پاسبانی  حراف: سخنور، پرگو، پرسخن، پرچانـه، پر گفتار، پر چونـه 

حرام: نشایست، ناشایستگی، ناشایست، ناسازگار، ناروا ،ناپسند، نابایسته، نابایست  حرب: نبرد، کارزار، رزم، جنگ، پیکار، آورد  حربه: نیزه، کارد، شمشیر، ترفند 

حرص: آزکامگی (   āzkāmakīh)،  آز  حرص زدن: آزوند بودن  حرص و جوش: خود خوری 

حرف: وات (حرف الفبا)،  بندواژه (حرف الفبا)،  واج ،هنی، گفته، گفتگو، سخن  حرف اضافه: فزون واژه  حرف الفبا: بندواژه  حرف آخر: سخن پایـانی  حرف آوادار: واکه 

حرف بی ربط: یـاوه، سخن نادرست، چرند  حرف ربط: واژه پیوندی، پیوندواژه  حرف زدن: گفتن، سخن گفتن، سخن راندن  حرف سین: بندواژه سین  حرف صدادار: واکه  حرف مفت: سخن نابجا  حرفه: کار، شگرد، پیشـه 

حرفه ای: کاری، کارشناسانـه، کارشناس، کاردان، کارآزموده ،زبردست، چیرهدست، چیره دست  حرفها: سخنان 

حرفه ای: کارورانـه، کارشناس، کاردان،           چیرهدست، چیره دست، پیشـه ورانـه، پیشـه کاری  حرکت: (ڀ)،  ُجُنبه، تکان، پویش  حرکت ارادی: بـه خواست (ده)،    حرکت دادن: نوانیدن، جنبیدن  حرکت سماویـه: آسمانی (ڀ)،    حرکت : جنبیدن، تکان خوردن  حرکت کن: بجنب  حرکت وضعی: بخود  حرم سرا: پرده سرا، اندرونی 

حرمان: نومـیدی، ناکامـی، ناامـیدی 

حرمت: آزرِمِش (   āzarmišn)،  گرامش، آزرم، آبرو، ارزش ،ارجمندی، ارج 

حرمسرا: شبستان، پرده سرا، اندرونی  حروف: وا جها، وات ها، سخن ها، بندواژه ها  حروف اضافه: افزون واژگان  حروف ربط: پیوندواژگان  حروم: پامال 

حریر: دیبا، پرنیـان، پرند، ابریشم 

حریص: آزکامـه (   āzkāmak)،  ُپُرکامگی، آزوند، آزور ،آزَمَند 

حریف: همزور، همچشم، همباز، هماورد، هم نیرد، هم آورد  حریق: سوختن، آتش سوزی 

حریم: گرداگرد، سرا، پیرامون، بارگاه، ارجگاه  حریم خصوصی: پوشیدگی  حزانت: سرپرستی 

حزب: گروه، دسته، جرگه، توده، باَهَماد  حزب سیـاسی: باَهَماد  حزن: دلتنگی، اندوه، افسردگی  حزن انگیز: اندوهبار 

حزین: غمگین، غمزده، پژمان، اندوهگین، افسرده 

حس: سُِهِش (   sohišn)،  دریـافت، دریـابش، اندریـافت  حس گر: دریـافتگر، دریـابنده، دریـابشگر 

حساب: ماِرِش (   mārišn)،  ماِرِش، شمارشگری، شمارش ،شمار، رایشگری، دانش شمارگان، برآورد  حساب بردن: ترسیدن  حساب شده: سنجیده 

حساب : همارنیدن، شمردن، راییدن، بر شمردن  حسابدار: شمارگر، شماردار  حسابداری: شمارگری، شمارداری  حسابگر: دوراندیش  حسابی: والا، درست، ارزشمند  حسادت: رشک، چشم تنگی، تنگ چشمـی 

۱۱۱

حساس: نیک دریـابنده، نازوک، نازک، شکننده، زودکنش ،زودرنچ، زودرنج، زود رنج، دلنازک، دل نازک، دریـابنده  حساسیت: سهندگی، سترسایی، ُسُهندگی، انگیزش  حساسیت برانگیز: ُسُهنده  حسب: شََوَند، برابر، انگیزه، اندازه 

حسب الامر: بـه فرموده، بـه فرمایش، بـه فرمان، بـه دستور ،برابر فرموده، برابر فرمایش، برابر دستور  حسب الامکان: که تا جایی کـه شود  حسب الفرمایش: برابر فرموده، برابر فرمایش  حسد: رشکورزی، رشک، چشم تنگی  حسرت: ِدِژمان (ب ه)،  دریغا، دریغ، آرزو بدل، افسوس  حسرت خوردن: انَدَمـیدن 

حسگر: دریـافتگر، دریـابنده، دریـابشگر، پرواسنده  حسن: نیکی، نیکویی، زیبایی، درستی، خوبی  حسن نیت: دوستی، دوستانگی  حسنـه: نیکودان، نیکو، نیک اندیشی، نیک  حسود: رشکوند، رشکَوَند، رشکبر، رشکَبَر، رشک بر، چشم تنگ، بد اندیش  حسی: سهشی، ُسُهشی، دریـافتی، دریـابشی،             پرماسهای  حشرات: تارپایـان  حشره: تارپاَیَک، تارپای، تارپا  حشم: گله و رمـه  حشمت: شکوه، بزرگی، بزرگواری  حشیش: منگ، شاهدانـه، بنگ 

حصار: مرزبندی، کلات، دیوار، دژ، پرچین، برج، بارو  حصول: بدست آوردن  حصیر: بوریـا  حصیر بوریـا: بلاج  حضار: هم نشینان، باشندگان  حضرت: فرمند، سرور، سرکار  حضرتعالی: فرمند، سرور، سرکار  حضور: هست، نزدیک، نزد، رودررویی، درگاه، پیشگاه ،پدیدی، پدید، بودن، بود، آمادگی  حضور بـه هم رساندن: گرد هم آمدن  حضورا: نزدباش، روبرو 

حضورًًا: نزدباش، روبرو  حظ: شادمانی، خرسندی، بهره  حفاری: کندن، کاویدن، کاوش  حفاظت: نم، نگهداری، نگاهبانی،          پاسبانی  حفر : کندن، فروکندن  حفره: مغاک، گودال، ، چاله 

حفظ: یـادسپاری، نگهداری، نگهبانی، پسنـهاد، پاسداری ،پاسبانی، پاس، اندوختن، از بر  حفظ اسرار: رازداری، رازبانی  حفظ الصحه: بهداشت  حفظ بودن: یـاد داشتن (ڀ)،   

حفظ : نگهداشتن، نگهداری ، از بر   حق: هوده، هده، ُهُده، َهَستو، سزا، روا، راست و درست ،راست، درست، داد  حق التحقیق: پژوهانـه  حق التدریس: آموزانـه  حق الثبت: نگارشانـه  حق الزحمـه: دستمزد  حق السکوت: خموشانـه  حق العمل: کارمزد  حق توحش: جانورانـه، جانورانگی  حق شناس: سپاس دار  حق ماموریت: کارانـه  حقارت: زبونی، خواری، پستی  حقانیت: سزاواری  حقایق نـهفته: پنـهانـه ها  حقجو: راستجوی، جوینده راستی  حقدار: هوده مند 

ح قشناس: سپاس دار (   spāsdār)   حقه: نیرنگ، نارو، گول، کلک، فریب، دغل، ترفند  حقه باز: نیرو، ترفندگر، پشت هم انداز  حقوق: کارانـه (به ماناک دستمزد)،  هوده ها، دستمزد ،دادیک، جیره، پاداش 

۱۱۲

حقوق بشر: درست              دانستههای مردمان، درست  دانستههای مردم 

حقوق بگیر: مزدور، مزد بگیر  حقوق دریـافتی: دستمزد  حقوقدان: هوده شناس، دادیکدان  حقوقی: هوده ای، دادیکی 

حقیر: کوچک، کُهَتَر، فرومایـه، خوار، خرد، پست، بیمایـه  حقیر شد: کوچک شد 

حقیر شدن: کوچک شدن، خوار شدن، پست شدن  حقیقت: فرهود، راستینـه، راستینگی، راستی، درستی و راستی، درستی، آمـیغ  حقیقت طلبی: راستی خواهی، آمـیغ پژوهی  حقیقتا: راستی را، براستی  حقیقی: راستین 

حک: نگاشته، نگاشتن، کندن، تراشیدن  حکاک: نگاشت کننده، نگارنده، نگارگر، مـهرساز، کنده گر ،تراشگر 

حکایت: سرگذشت، داستان، افسانـه  حکم: مـیانجی، گزاره، فرمایش، فرمان، فرداد، روش ،دستورنامـه، دستور، داور، دادور، امر  حکما: فرزانگان 

حکمت: فرزانگی (ده)،  فرزان (ب ه)،  فرزانش  حکمران: فرمانروا، فرمانده  حکمرانی: فرمانروایی، فرماندهی  حکمـیت: مـیانجیگری، ریش سپیدی، داوری  حکومت: کشورمداری، فرمان روایی، فرماندهی، سرپرستی ،سالاری  حکومتش: فرمانروایی اش  حکومتی: درباری 

حکیم: نیکی پذیر، نیکودان، فرزانـه، دانای راست دان، دانا ،خردمند، آگاه 

حل: گمـیزش، گشوده، گشود، گداخت، چاره گری، چاره ،باز، باز گشود، آمـیختن  حل شدن: گشوده شدن، چاره جویی شدن، پاسخ یـافتن ،پاسخ داده شدن، آب شدن 

حل : گشودن، چاره جویی، چاره جستن، چاره اندیشیدن، چاره اندیشی، پاسخ دادن، آب   حلال: گمـی زنده، گشاینده، گشایشگر، کارگشای، روا ،خوردنی پاک، پاکیزه، پاک  حلاوت: گوارایی، شیرینی، شیرین  حلق: گلوگاه، گلو 

حلقه: زرفین، ُزُرفین، چنبره، چنبر، انگشتری  حلقه بگوش: فرمانبردار، بنده  حلقه زدن: گرد نشینی، پره زدن، پره بستن  حلقوم: نای، خشک نای، خرخره  حلقوی: گرد، زرفینی  حلم: نرمش، شکیبایی، بردباری، آرامـی  حله: کوی، جایگاه، جامـه  حلوا: نرم شیرینی، شیرینی  حلیم: گندم با (ب ه)،    حّمّام: گرمابه (ب ه)،   

حمار: خر، الاغ، استر 

حماسه: رزمـی، دلیری، دلاوری، پهلوانی  حماسی: پهلوانی 

حماقت: نادانی، کودنی، کم خردی، سبک مغزی،  بیخردی  حمال: ترابر، بارکش، باربر  : گرمابه 

حمایت: هواداری، همـیاری، همدلی، جانبداری، پشتیبانی  حمایت : انَدَخسیدن (ب ه)،    حمد: ستایش، سپاس  

حمل: ترابری، ترابردن، بردن، باربری  حمل : ترابردن  حمل و نقل: جابجایی، ترابری  حمل ونقل: ترابری  حملات: آفندها 

حمله: یورش، تکش، تک، تازش، تاختن، تاخت و تاز، تاخت ،آفند 

۱۱۳

حمله : آفندیدن (ب ه)،  رزمـیدن، تازیدن، تاختن ،

آفند   حمله متفابل: پادرزم  حمـیت: مردانگی، جوانمردی  حمـیرا: سرخ فام  حنا: یرنا، سرخینـه، برناک  حناء: یرنا، سرخینـه، برناک  حنجره: خشکنای، خشک نای، چاکنای  حوا: َمَشیـانـه 

حوادث: رویدادها، پیشامدهای  حوادثی: پیشامدهایی  حواس: یـادها، ویر،        گیراییـها، ُسُهش  حواس پرت: گیج، کم یـاد، کم ویر، پریشان یـاد  حواشی: کناره ها، پیرامون  حواله: واگذاری، سپرده، چک، برات 

حوالی: نژادشناسی، نزدیکی های،       نزدیکیـها، گرداگرد، دور وبر، پیرامون  حوایج: نیـازها، نیـازمندی ها  حوائج: نیـازها، نیـازمندی ها 

حوزه: گستره، گرداگرد، کوی، زمـینـه، دامنـه، پیرامون، پهنـه ،برزن، برخ، بخش  حوزه علمـیه: هیربدستان 

حوصله: شکیبایی ،دل وََرَس، توان، تاب، بردباری  حوض: تالاب، آبگیر  حول: درون مورد، پیرامون  حول و حوش: دور و بر، پیرامون  حومـه: گرداگرد شـهر، برون شـهر  حی: زنده  حیـا: شرم، آزرم، آذرم 

حیـات: هستی، زیست، زندگی، زندگانی، جان  حیـاط: مـیان سرا، سرا، دیواربست، بیرونی  حیـانا: گاهگاه، گاه گاهی، شاید، اگر  حیث: هر کجا، جا، آنجا که  حیثیت: آبرو، ارزش 

حیران: مدهوش (ب ه)،    حیران : گیجیده (ب ه)،   

حیران: شولیده (ب ه)،  هاج و واج، گوشوان، سرگشته ،سرگردان 

حیران شدن: شولیدن (ب ه)،  هاژوییدن  حیران شده: شولیده (ب ه)،    حیرانی: شیفتگی (ب ه)،    حیرت: شگفتی 

حیرت انگیز: شگفت آور، شگفت انگیز  حیرت آور: شگفت آور، شگفت انگیز  حیرت زده: شگفت زده  حیز: هیز، نامرد، چشم چران  حیص و بیص: کشاکش  حیض: َدَشتان  حیطه: گستره  حیف: دریغ، آخ، افسوس  حیف شد: تباه شد  حیف شدن: تباه شدن  حیف که: افسوس که  حیلت: نیرنگ، فریب، شیله، دغل 

حیله: کیدآوری (ده)،  ترفند (ب ه)،   نیرنگباز، نیرنگ، مکر ،فسون، فریب، شیله، دغل، تزویر  حیله گر: فریبکار، فریبا  حین: هنگام، مـیان، زمان  حیوان: زیستار، َدَد، جانور، جاندار  حیوان وحشی: دد، جانور درنده  حیوانی: َدَد َوَش، جانوری  حیوانیت: جانوری 

۱۱۴

۱۱۵

۱۱۶

  خ 

خاتم: نگین، پایـانی، انگشتری  خاتمـه: فرجام، سرانجام، ته، پایـان 

خاتمـه دادن: پایـان دادن، بفرجام رساندن، بپایـان بردن  خاتمـه ی کلمـه: پی چسب  خاتمـه یـافتن: پایـان یـافتن، انجامـیدن  خاتون: کدبانو، بانو  خادم: پیشیـار (ب ه)،  نوکر، کارگزار، فرمانبر، چاکر، پیشکار  خارج: بیرون، برون  خارج از: بیرون از، بیرون  خارج از توان: ناتاَوَست  خارج از کشور: بیرون از کشور 

خارج شدن: فابیرون شدن (ده)،  فراجستن، فابیرون شدن ،در شدن، بیرون شدن  خارج قسمت: بهر  خارجه: بیگانـه، برونمرزی، برونمرز  خارجی: فرنگی، بیگانـه، بیرونی، برونی، انیرانی  خارق العاده: نوهنجار، فراپندار، شگفت آور، شگفت انگیز ،چشمگیر 

خازن: انباره  خاص: ویژه، برگزیده، برجسته  خاصره: تهیگاه  خاصه: ویژه  خاصی: ویژ های  خاصیت: ویژگی، سودبخشی 

خاضع: نرم رفتار، فروتن، افتاده  خاطر: یـاد، ویر، هوش، دل 

خاطر جمع: آسوده دل  خاطر خواه: شیفته، خواهان  خاطر نشان: یـادآوری، یـادآوردن، یـادآور شدن  خاطر نشان کرد: یـادآوری کرد  خاطرات: یـادمان ها، یـادبودها  خاطرخواه: دلباخته  خاطرنشان: یـادآوری، یـادآور، گوشزد  خاطره: یـادنامـه، یـادمان، یـادگار، یـادبود، یـاد بود  خاطی: لغزشکار، گناه مند، گناهکار، بزه کار  خاقان: شاه  خال: فند  خال کوبی: فند کوبی  خالدار: فندین، پرش 

خالص: آویژه (   apak)،  ناباور، ناب، سره، زدوده، پالیده ،پاک،  بیآلایش  خالصانـه: ب یآلایش  خالصی: سارایی، سارا 

خالق: دادار، پدیدارنده، پدید آورنده، باشاننده، آفریننده ،آفرینشگر، آفریدگار  : مادرتای، ِمِرخا، دایزه  خالو: کاکو، دایی  خالی: ونگ، تهی، ُتُهی، پوچ  خالی و عریـان: تهی و تهک  خام طبع: ناپخته سرشت، خام سر  خان: کیـا، سالار، بزرگ  خانقاه: خانگاه  خانم: کدبانو، دوشیزه، بانو  خانـه ییلاقی: خانـه تابستانی  خاویـار: تخم ماهی  خاین: نابکار، دشمنیـار، دشمن یـار 

خائن: کژپیمان (ده)،  نامرد، ناراست، نابکار، دشمنیـار، دشمن یـار 

خباثت: ناپدید، ناپاکی، پلیدی، بدنـهادی، بدسرشتی  خباز: نانوا 

۱۱۷

خبازی: نانوایی  خبث: پلیدی، بدنـهادی، بدسرشت 

خبر: نوداد، گزارش، رسیده، تازه، پیـام، آگهی، آگاهی  خبر چین: سخن چین، انیشـه  خبر داشتن: آگاه بودن  خبردادن: پیـام دادن، آگاه  

خبرگان: کارشناس ها، کارآزموده ها، زبردست ها، آگاهان  خبرگزاری: نوگزاری، پیـام گزار، پیـام رسان، بنگاه پیـام رسانی  خبرنگار: نودادنویس، گزارشگر، روزنامـه نویس  خبره: ورزیده، کارشناس، کارازموده، زبردست، آگاه  خبرها: تازه ها،      پیـامـها،    آگاهیـها، آگاهی  خبری: آگاهی  خبط: لغزش، کژروی، کجروی  خبیث: ناپاک، گجستک، پلید، بدنـهاد، بدسرشت  خبیر: کاردان، کارآزموده، آگاه  ختم: واپسین، پایـانی، پایـان دادن، پایـان  ختم شدن: پایـان یـافتن، انجام شدن  ختم : پایـان دادن 

خجالت: شرمندگی، شرمساری، شرم، سرافکندگی، آزرم  خجالت آور: شرم آور 

خجالت کشیدن: چََکَسیدن (ب ه)،  شرمـیدن، شرمنده شدن، شرم ، شرم داشتن، َشَرمـیدن  خجالت مـی کشم: شرم دارم  خجالت  مـیکشم: شرم دارم  خجالتی: کمرو، آزرمگین  خجل: شرمسار  خجل شدن: َشَرمـیدن 

خجول: کمرو، شرمگین، شرمسار، آزرمگین  خدا حافظ: درود، خدا نگهدار، بدرود  خدا رحمتش کند: خدا بیـامرزدش 

خداحافظ: درود، خدانگهدار یـا بدرود، خدانگهدار، خدا نگهدار، بدرود 

خداحافظی : بدرود گرفتن، بار بستن  خدای واحد: خدای یکتا  خدشـه: خراش، آسیب  

۱۱۸

خدعه: نیرنگ، فریب، ترفند  خدمات: کارها، دستیـاری 

خدمت: نیرورسانی، فرمانبرداری، زاور، دستیـاری، تیمار ،پیشگاه، پیشکاری، پرستش، بـه کار رفتن، بندگی  خدمت سابقه: دیرینگی  خدمت شما: بفرمایید 

خدمت کار: نوکر، کارگزار، زاور، پیشیـار، پیشکار، پاکار  خدمت : کارگزاری، پیشکاری، پرستیدن  خدمتکار: پیشیـار (ب ه)،  پیشکار (ب ه)،  پاکار (ب ه)،   

خدمت کار: زاور  خدمتکار: پرستار  خذلان: ویران، ناآباد 

خراب: ویرانگر، ویران، نابود، نابسامان، رمبیدن، رمبش  خراب شدن: گزند دیدن، آسیب دیدن  خراب : فرو شکاندن، از کار انداختن  خرابات: نیـایشگاه، مـهرابه، خورآباد  خرابکار: ویرانگر  خرابکاری: ویرانگری  خرابه: ویرانی، ویرانـه، کندمـه  خرابی: ویژگان، ویرانی  خراج: دهشمند، دهشگر، باژ، باج  خراط: خراشگر، چوب تراش  خرافات: یـاوه ها  خرج: هزینـه  خرج سفر: هزینـه راه  خرجین: نبان، توشـه دان، باردان  خرطوم: شنگ، بینی پیل  خرقه: شولا  خرقه افکندن: بیخودگشتن  خرقه پوش: سوفی، جولخی 

خروج: بیرونی، بیرون رفتن، بیرون آمدن، بیرون، برونشد ،برونش، برونروی، برونرفت  خروجی: واشدگاه  خزانـه: گنجینـه، گنج  خزانـه دار: گنجور 

خسیس: گِِنِس، کنس، ُزُفت، تنگ چشم  خشن: سخترو، درشترو، خشمگین، تند خو  خشوع: نرم رفتاری، فروتنی ، فروتنی، افتادگی  خشونت: درشتی (ڀ)،  سخت رویی، درشتخویی، درشت رویی، خشمگینی، تندخویی، پرخاشگری، بدرفتاری  خشیت: فروتنی 

خصلت: نـهاد، منش، سرشت، خیم، خوی، خو  خصم: ستیزه جو، دشمن، پیکارجو  خصمانـه: دشمنگونـه، دشمنانـه  خصوص: ویژه، باره  خصوصا: بویژه، بـه ویژه  خصوصخصوصًاًا: بـه ویژه 

خصوصی: ویژ هنا مـها، ویژگانی، مردمـی  خصوصیـات: ویژه  خصوصیت: ویژگی  خصومت: ستیز، دشمنی  خصیصه: ویژگی  خضوع: فروتنی، افتادگی 

خط: َسَمـیره (برهان قاطع ( (خط هندسی)،  دبیره (آن خطی کـه برای نوشتار بکار  مـیرود)،  نوشت، راسته، راستا ،دست نوشته، دست نوشت، بند  خط آهن: راه آهن  خط فاصله: جداگر  خط کش: پگمال، َپَگمال  خط مشی: روش، راه و روش، راه 

خزانـه دار: گنجور              خطا: نادرستی، نادرست، سهو، چینـه، بزه، ایراد، اشتباه   خزانـهداری: گن جوری              خطا کار: بزهکار، بزه گر  خزف: سفال         خطاب: سخن 

خزینـه: گزینـه، گرمابه، پالاب                                               خطاط: خوشنویس 

خسارات: آسیب ها                                                             خطاطی: خوشنویسی 

خسارت: زیـانکاری، زیـان بردن، زیـان                                   خطاکار: گنا همند 

خسارت دیدن: آسیب دیدن، آزار دیدن  خطر: ناگواری، مرگ آور، گزند، سیج، زیـان، ترس، بیم ،خست: کنسی، چشم تنگی      آسیب 

ب ه            خطرناک: هراس انگیز، گزندبار، زیـانبار، زیـان آور، دشوار ،خسوف: گرفت (         )،  ماه گرفتگی، گرفتن ماه، گرفتگی ماه 

ترسناک، بیمناک، آسیب زننده  خطه: مرز و بوم، کشور، سرزمـین  خطی: دستنویس، دست نویس  خطیب: سخنور، سخنگو، سخنران  خطیر: والا، کلان، بزرگ  خٌفٌاش: کورشاپرک  خّفّت: سبکی (ده)،   

خفا: پنـهانی (ده)،  نـهفته، نـهان، پنـهان 

خفاء: نـهفته، نـهان، پنـهان  خفاش: کورشاپرک، شبکور، شب پره، ِبیواز  خفت: سبک ساری (ده)،          کوتهمایگی، سبکی، زبونی، خواری  خفه: خپه  خفیف: کوچک، کم، سبک  خلا: ونگی، تهیگی، پوچی  خلاء: تهیگی، پوچی 

خلاص: رهایش (ده)،  رهایی، رها، آزاد  خلاصه: گزیده، کوتاهشده، فشرده، چکیده  خلاصه اینکه: بدین سان  خلاصه کلام: سخن کوتاه  خلاصی: رهایی  خلاصی یـافتن: رستن 

خلاف: واروی، وارونـه، نایکسان، ناهمگون، ناسازگار، نارو ،سرپیچی، زشتی، رویـاروی، درون برابر، تبه، بزه، بدی  خلافکار: کژکار، تبهکار، بزهکار 

۱۱۹

خلافکاری: تبهکاری  خلاق: آفریننده، آفرینشگر، آفرینا  خلاقانـه: نوآورانـه، آفرینشگرانـه  خلاقیت: نوآوری، نوآفرینی،             آفرینشگری  خلال: هنگام، کمبود، کاستی، درمـیان  خلایق: مردم، توده ها، آفریدگان  خلسه: ربودگی 

خلط: درهم آمـیخته، خل، چرک، آمـیزه، آمـیختگی  خلع: برکندن، برکناری  خلع سلاح: ززاری  خلع : برکنار   خلعت: دادشاد، پیشیـاره، پیشکش  خلف: فرزند، جانشین، بازمانـه  خلف وعده: ناسازگاری، پیمان شکنی 

خلق: نو آوری، منش، مردمان، مردم، فرخوی، سرشت، رفتار ،خیم، خوی، خو، توده، آورش، آفرینش، آفریده  خلق الساعة: نوپدید  خلق الساعه: هنگامـی  خلق شده: آفریده 

خلق : ساختن، آفرینش، آف  خلقت: نـهاد، سرشت، آفرینش  خلل: گشادگی، رخنـه 

خلل ناپذیر: تباهی ناپذیری، آسیب ناپذیری  خلوت: نـهانی، نـهانگاه، تنـهایی، پنـهانی  خلوت سرا: شبستان، اندرونی  خلوت نشین: مردم گریز، پرده نشین  خلوص: نابیوسان، نابی، سره گی، سرگی، سارا، سادگی  خلوص نیت: پاکدلی 

خلیج: شاخابه (ب ه)،  کنداب، شاخاوه، شاخاب، آبگیر ،آبَکَند 

خلیج فارس: کنداب پارس، شاخاب پارس، شاخاب ایرانی ،آد پارس  خلیفه: جانشین، پادشاه تازی  خلیق: خوش خوی 

خلیل: یـاور، یـار، دوست 

۱۲۰

خمار: ناوان،  مـیزده  خمر: مستی آور، باده  خمس: یک پنجم، پنجک، پنج یک  خمود: دلتنگ، پژمرده، افسردگی  خمـیر: ورآ، کشا  خمـیره: سرشت 

خنثی: نر ماده، کماسه، ُکُماسه، خنزک، خَنَزَک، بی سو، امرد  خنثی : ب یکنش   خنجر: سرنیزه، دشنـه، خونبر  خندق: گودال، گندک، کنده، کندک  خنده قهرآلود: زهرخند  خواب غفلت: خواب گمراهی، خواب فراموشی  خواری: زبونی، پستی  خواست باطنی: خواست درونی  خواص: ویژگان (ب ه)،  یـاران،          ویژگیـها، ویژگی 

خوانین: خانـها  خوب بودن حال: خوشی ،خوش بودن، چاق بودن دماغ ،تندرست بودن  خوب سیرت: پاکدل، پاک نـهاد  خوب صورت: زیبا، خوش چهره، خوبروی  خود رای: خویشکار، خود رای، برمخیده  خود رائ: خود رای، برمخیده  خود مختار: خودگردان، خود توان  خودرو کروکی: خودرو روباز  خودکفا: خودبسنده  خودمختار: خودگردان  خورش قورمـه سبزی: سبزه خورش  خورش قیمـه: ریزه خورش  خوش اخلاق: نیک خوی  خوش اقبال: نیکبخت  خوش بیـان: شیرین سخن  خوش ترکیب: خوش ریخت  خوش تیپ: منوچهر، خوش چهرمان  خوش حساب: خوش پرداخت  خوش خدمتی: چابلوسی 

خوش خط: خوشنویس، خوانا  خوش خط و خال: دلفریب 

خوش خلق: خوشخوی، خوش رفتار، خوش خوی  خوش سلوک: مـهربان، خوش رفتار  خوش سلیقه: خوش پسند  خوش سیما: خوشرو، خوبروی  خوش صحبت: خوش سخن 

خوش صدا: خوش آواز، خوش آوا  خوش طبع: نیک نـهاد 

خوش طینت: نیکومنش، نیکو نـهاد، نیکو سرشت، خوب سرشت  خوش فکر: نیک اندیش  خوش قامت: خوش اندام  خوش قول: خوش پیمان  خوش قیـافه: خوبچهر  خوش کلام: سخنور، خوش گفتار  خوش لحن: خوشنوا، خوش آوا  خوش لقا: زیباروی  خوش لهجه: خوشگوی  خوش مشرب: نیک رفتار  خوش معامله: خوش داد و ستد  خوش منظر: خوش چشم انداز  خوش نظر: خوش نگر  خوش نغمـه: خوش آواز  خوش نقش: خوش نگار  خوش یمن: فرخنده  خوش اخلاق: ساویز (ب ه)،   

خوشحال: شادمان، شادکام، شاد، سرخوش، دلشاد، خورسند ،خرسند 

خوش خلق: ساویز (ب ه)،    خوش قامت: خوش ُرُست  خوش نیت: خوش ِسِگال  خوشوقت: شاد  خوف: هراس، ترسیدن، ترس، بیم، باک 

۱۲۱

خوف برداشتن: هراسیدن، ترسیدن، بیم داشتن  خوفناک: هراسناک، سهمناک، ترسناک، بیمناک  خوک وحشی: گراز  خوی گرفتن: آمخته شدن  خیـاط: دوزنده، درزی، جامـه دوز  خیـاط خانـه: دوزندگی  خیـال: گمان، پندار، انگارش 

خیـال انگیز: پنداشت آور، پنداشت انگیز، پندارآور، پندارانگیز  خیـال کرد: پنداشت  خیـال کردم: گمان کردم، پنداشتم 

خیـال : گمان ، سمردیدن، پنداشتن، انگاشتن  خیـالی: پنداری، پندارآمـیز  خیـام: چادر دوز، تاژ دوز 

خیـانت: نامردی، ناسپاسی، ناراستی، دشمنیـاری  خیـانت درون امانت: پیمان شکنی  خیـانت : دغا 

خیر: نیکوکارانـه، نیکوکار، نیکو، نیک، شایسته، خوش، خوب ،جوانمرد، پاک، بزرگواری، بخشش  خیر اندیش: نیک خواه  خیر خواه: نیک خواه  خیر رساندن: سود رساندن، دستگیری  خیر مقدم: خوش آمد  خیرات دادن: بخشش درون راه خدا  خیرخواهانـه: نیکخواهانـه  خیرمقدم: خوشامد، خوش آمد  خیریـه: نیکویی، نیکوکاری، نیکوکارانـه، رستگاری  خیل: گروه، سپاه، تیره  خیلی: فراوان، بسیـار، انبوه  خیمـه: چادر، تاژ  خیمـه بزرگ: خرگاه، اسپک  خیمـه شب بازی: تاژ بازی 

  د 

ِدِپورت: بازگرداندن 

ِدِرم: درهم، درم 

ِدِماغ: مغزینـه  دابل کلیک: دو تلنگر 

داخل: مـیان، درون، تو یـا درون، تو، اندرونی، اندرون، اندر  داخل کشور: درون کشور  داخلی: اندرونی (ڀ)،  درونی، خانگی  داد و قال: داد و فریـاد، داد و بیداد  داداش: برادر  صیقل: زدایش  داد ههای اصلی: فرداده ها  دارالتادیب: زندان، آموزندان، ادبگاه  دارالتجاره: سوداکده  دارالتعلیم: آموزشگاه  دارالفنون: هنرکده، هنرستان  دارالمجانین: دیوانـه خانـه، تیمارستان  داربی: شـهرآورد  داروغه: کلانتر، پاسبان  داروی مسکن: آرامبخش  داشبرد: تبوکه 

داعی: نیـایشگر، فراخوان، خواهنده  داغ: نشان، سوزان، اندوه  داکیومنت: گواهی، دبیزه  دانس: پایکوبی  دانلود: بارگزاری 

داوطلب: نامزد، درخواستگر، داوخواه، داو خواه، خواستار  داوطلبین: داوخواهان 

دایر: پایدار، پا برجا، برپا، آباد  دایرة المعارف: دانشنامـه 

دایره: فروند (   fravand)،  َپَرهون (ب ه)،  گردی، گرد ،دوردار، دف، داریـه، چنبره، چنبر، برهون یـا  دایره المعارف: دانشنامـه  دایره زن: دریـه زن  دایره زنگی: دریـه  دایره کش: پرگار  دایره نصف النـهار: پَرهوِنِ نیمروز 

دایم: همـیشـه، همـیشگی، همواره، همش، جاویدان، پاینده، پایـا 

دایم الخمر: م یخواره  دایما: همـیشـه، همواره، پیوسته  دایمر: دوپار 

دایمـی: همـیشگی  دایی: کاکو  دائرة المعارف: دانشنامـه  دائره المعارف: دانشنامـه 

دائم: پدرام (ب ه)،  همـیشـه، همـیشگی، همواره، همش ،جاویدان، پاینده، پایـا  دائم الخمر: مـیدان ها، مـی خواره  دائما: همـیشـه، همواره، پیوسته  دائمًاً: همـیشـه 

دائمـی: پاِیِسته (ب ه)،  همـیشگی 

دب: خرس  دب اصغر: خرس کوچک  دب اکبر: خرس بزرگ  دباغ: چرمگر، تیماجگر، پوست پیرا  دبدبه: شکوه، بانگ، آوازه  دبه: کیسه، آوند  دپورت: بازگرداندن  دت م: هنگام، گه، گاه، زمان، پاس 

۱۲۲

دجله تیگرا، اروندرود، اروند 

دخالت: مـیانجیگری، دست درازی، دست اندازی، پادرمـیانی  دخانی: دودزاینده، دودزا 

دخانیـات: دودگان، دودزایندگان، دودزاها، دودآورها  دخل: درآمد، درون آمد 

: گام نـهادن، درونشد، درون شدن، پانـهادن، پانـهادگی  دّرّ: مروارید  دّرّاج: پروازکن (ده)،    درون ارتباط با: درباره 

در اسرع وقت: هرچه زودتر، هر چه زودتر، بسیـار زود، بسیـار تند 

در انظار عمومـی: پیش دیده همگان  درون این ارتباط: درون این باره  درون این خصوص: درون این باره  درون این مورد: درون این راستا، درون این باره  درون آخر: درون پایـان  درون آن مورد: درون آن باره  درون باب: درباره، درون این باره  درون ثانی: دوم این که، از سویی  درون جمع: درون کنار  درون حال: رو به 

در حال انجام کاری بودن: درگیر انجام کاری بودن  درون حال توسعه: رو بـه پیشرفت  درون حال حاضر: هم اینک، هم اکنون  درون حال رشد: رو بـه پیشرفت 

در حالی که: درون هنگامـی که، با این که، اینک آنکه  درون حالیکه: زمانیکه، درون همان هنگام، اینک آنکه  درون حد چیزی نبودن: درخور چیری نبودن  درون حقیقت: راستی را، بـه راستی، براستی، بدرستی  درون حین: درون هنگام، درون روند  درون خدمت: درون پیشگاه  درون خصوص: درباره  درون دست احداث: درون دست ساخت  درون دست اقدام: درون دست انجام  درون دست تهیـه: درون دست ساخت، درون دست انجام 

در رابطه با: درباره، درون پیوند با  درون راس: درون بالای  درون رأس: درون بالا  درون صورتی: چنانچه، اگر 

در صورتی که: هنگامـی که، چنانچه، با آنکه، اگر چنانچه، اگر  درون ضمن: واَیَست، وانگهی، همراه با، همچنین، هم هنگام با ،درهنگام، افزون برین 

در طول: درهنگام، درون راستای، درون درازنای، درون درازنا، درون درازا  درون عوض: درون برابر 

در عین حال: همسان با آن، همسان آن، درون همان سان، بـه همان سان  درون غیر این صورت: وگرنـه  درون غیر اینصورت: وگرنـه  درون غیراینصورت: وگرنـه  درون قبال: درون برابر، درون ازای  درون قدیم: پیشتر ها  درون کل: سرتاسر، رویـهمرفته  درون مجموع: رویـهمرفته  درون محذور: درون تنگنا  درون مشبک: اژکن 

در معیت: هن، همراه، بـه همراه  درون مقابل: فراروی، درون برابر آن، درون برابر  درون مقایسه با: درون سنجش با  درون مورد: درباره 

در نتیجه: بنابر این، برآیند اینکه، برآیند این که، از این روی  درون نظر: فردید، درنگر، درنگ  درون نظر آوردن: درنگریستن، درنگر آوردن  درون نظر داشتن: درنگر آوردن، بـه دیده داشتن  درون نظر گرفتن: درنگریستن، درنگر آوردن، درون نگریستن، درون نگر داشتن، بـه یـاد داشتن، بـه دیده داشتن، بدیده گرفتن  درون نـهایت: سرانجام، درون پایـان  درون هر حال: بـه هر روی  درون هر صورت: درون هر گونـه  درون واقع: بـه راستی، براستی، بدرستی  درون وجه شما: به منظور شما 

۱۲۳

دراسرع وقت: درکمترین، با شتاب  دراصل: از پایـه، از بنیـاد، از بن  درام: اندوهبار، اندوه 

درایت: هوش، خرد، بینش، آگاهی  دراین صورت: بدینگونـه  دراین مورد: درون این پیرامون  درآوردن دبه: پیمان  دربی: شـهرآورد  درج: نوشتن، گنجاندن، جای دادن  درجات: زین هها، پایگان  درجه: مـیزان، زینـه، رده، دسته، جایگاه، پایـه  درجه حرارت: دما  درجه دار: پایـه ور، پایـه دار  درجهت مخالف: درسوی وارونـه  درحال حاضر: همـین دم، هم اکنون  درحقیقت: بـه راستی  درخصوص: درباره، پیرامون  دردانـه: فرمروارید  دررابطه: درباره  درس: آموزه، آموزش  درس اول: آموزه نخست  درس خوان: شاگرد 

درس خواندن: فراگرفتن، دانش آموختن، آموختن  درس دادن: آموزش دادن، آموختن  درساژ: خرامش  درساعت: درون زمان، درون دم  درشکه: گردونـه  درشکه چی: گردونـه دار  درصدد: درتلاش  درصورتی: چنانچه، اگر  درصورتی که: چنانچه  درعین حال: بهمان سان  درقفا: درون پشت، درون پس  درک: یـادگیری، گیرایی، دریـافت  درک : دریـافتن، درون یـافتن، پی بردن 

درم درهم، درم  درمعرض: دستخوش  درمورد: درباره  درنا: پرنده 

درنتیجه: سرانجام، برآیند اینکه  درنظر داشتن: درون یـاد داشتن  درنظر گرفتن: بشمار آوردن  دریـاچه ارومـیه: اسپوتا  دریـای احمر: دریـای سرخ  دریـای عمان: دریـای مکران  دز: دژ، چنده  دزفول: دژُپُل، دزپول  دزیج: چنده گذاری  دزیمتری: چنده سنجی  دست آخر: سرانجام، درون پایـان  دست بر قضا: ناگهان، ناگاه  دست بـه عصا: با هشیـاری 

دست بـه یقه شدن: گلاویز شدن، دست بـه گریبان شدن  دست حمایل : دست درون گردن انداختن  دست نخست: نورس، نوبر  دستجرد: دستگرد  دستخط: دستنوشت  دستشویی: توالت  دسته جمعی: گروهی  دستور: فرمان  دستور جلسه: دستور نشست  دستور قتل: دستور کشتن  دستورالعمل: شیوه نامـه، دستورکار، دستور  دسر: پیشیـاره، پیشاره  دسکتاپ: مـیز کار  دسیسه: ترفند نـهانی  دعا: نیـایش، ستایش  دعا خواندن: باژ داشتن  دعا : نیـاییدن، نیـایش   دعا مـی کنم: نیـایش مـی کنم 

۱۲۴

دعوا کشمکش، ستیز، زد و خورد، درگیری، جنگ  دعوا : کتک کاری   دعوت: فراخونی، فراخوانی، فراخواندن، فراخوان  دعوت کرد: فراخواند  دعوت : فراخواندن  دعوت نامـه: نامـه فراخوان، فراخوان نامـه  دعوتنامـه: فراخوانی، فراخوانـه، فراخوان نامـه  دعوی: کشمکش 

دعوی : داویدن (از کارواژه داویدن گرفته شده کـه در واژه داوطلب نبز هست)،    دغدغه: نگرانی، دلواپس، پریشانی  دفاتر: دفترها 

دفاع: پشتیبانی، پشتیبان، پند، پایداری، َپَند ،ایستادگی  دفاع : پندیدن  دفتر اسناد رسمـی: دفترخانـه  دفتر حساب: دفتر رسیدگی  دفتر خاطرات: دفتر      یـادمانـها، دفتر یـادبود  دفرمـه: دگرریخت 

دفع: وازدن، رانش، راندن، دور ، بعد زدن، پداند ،پایداری  دفع الوقت: زمان گذرانی  دفعتا: یکهو، یکباره، ناگهان، ناگاه  دفعه: بار 

دفن: گوراندن ،در خاک ، خاکسپاری  دفن : گوراندن، خاکسپاری، بـه خاک سپردن  دفن و کفن: خاکسپاری  دق: رنج، اندوه 

دقت: موشکافی، مو شکافی، مو شکافتن، ژرف بینی، ژرف ،ریزبینی، ریز بینی، تیزنگری، تیزبینی، تیز بینی، باریک بینی  دقت کامل: پاد نگرش  دقت : هوش گماردن 

دقیق: باریک (ڀ)،  موشکافانـه، موشکاف، مو شکاف، مو به

مو، ژرف نگر، ژرف بین، ریزبینانـه، ریزبین، درست تیزنگر ،درست ،تیزنگر، تیزبینانـه، تیز بین، باریک بینانـه، باریک بین 

۱۲۵

دقیقا: هوشدارانـه، موشکافانـه، درست، بـه درستی، با ژرف نگری، با ریز بینی  دقیق الفکر: باریک اندیش (ده)،   

دقیقه: شمار، دم، َدَم  دقیقه شمار: دم شمار، َدَم شمار  دکان: کرپه، فروشگاه، دوکان  دکاندار: دوکاندار  دکتر: پزشک  دکترین: افراهی، افرا  دکلمـه: رو خوانی، ِبه خوانی  دکه: کرپه 

دکور: آرایـه (ف ه)،  آرایـه، آراستن، آذین  دکوراتور: آرایـه گر (ف ه)،  آراگر، آذین گر، آذین کار  دکوراتیو: آرایشی (ف ه)،   

دکوراسیون: آرایـه گری (ف ه)،  آرایش (ف ه)،  چیدمان  دکوراسیون منزل: خانـه آرایی  دلاک: کیسه کش 

دلال: مـیانـه، مـیانجی، داد و ستدگر  دلالت: فرنودی، راهنمودی، راهنمایی  دلالی: مـیانـه گری، مـیانجیگری 

دلایل: نشانـه ها، نخشـه ها، فرنودها، َشَوندها، چرایی ها، آوندها ،انگیزه ها 

دلقک: لوده، فسوسگر، شوخ، دلغک  دلو: دهوه، آوند آبکشی  دلیجان: گردونـه، گاری 

دلیل: نشانـه، نخشـه، فرنود، فرنایش، شوند، شَُوَند، شََوَند ،رهنمون، رهبر، راهنما، چرایی، برهان، آوند، انگیزه  دلیل آوری: فرنایش  دم صبح: سپیده دم، پگاه، بامداد  دماغ: مغزینـه، مغز سر  دمق: دمک، دمغ  دمکرات: مردمسالار 

دمل کورک، آماسه، آبسه  دموکرات: مردمسالار 

دموکراتیک: مردمـی، مردم سالاری، مردم سالارانـه ،مردسالارانـه 

دموکراسی: مردمسالاری، مردم سالاری  دن ظهورکر: پدیدآمدن  دنائت: فرومایگی، پستی، بی گوهری  دندان قروچه: دندان کروچه  دندریت: دارینـه (ف ه)،   

دنیـا: گیتی، گردون، کیـهان، سپهر، زمـین، جهان، اینجهان ،این جهان  دنیـای مادی: گیتایی  دنیـایی: گیتایی، جهانی 

دنیوی: این جهانی (ده)،  گیتیـانـه، گیتایی، گیُتُوی  دنیوی و اخروی: آ نجهانی و             اینجهانی  دها: هوشمندی، زیرکی  دهاء: هوشمندی، زیرکی  دهاقین: دهقانـها  دهر: روزگار  دهقان: کشاورز، دهگان  دّوّمـین: دومـین  دو کا: پیشکش، ارمغان  دوا: دارو  دواب: چهارپایـان، چارپایـان  دوات: سیـاهی دان، دوده دان، دوداب دان  دواخانـه: داروکده، دارو خانـه 

دوام: ماندگاری، دیرندگی، جاویدان، پاینده، پابرجا  دوآلیسم: دوگروی  دوبعدی: دودورا  دوبل: دولا، دوبخش، دو برابر  دوبله: دگرزبانی  دوپیس: کت و دامن، دوپاره، دو تکه  دوجداره: دولایـه، دودیواره، دوپوسته  دوجین: دو شش 

دور گرد، دورک 

دور باطل: دور تباه  دور برداشتن: خیز برداشتن  دوران: گردیدن، روزگار، چرخیدن  دوره: زمانـه، چرخه  دوروبر: گرداگرد  دوری گزیدن: پرهیزیدن  دوسیـه: گواهی، دبیزه  دوش: آبپاش  دوقلو: همزاد، همایند، توامان  دول: کشورها، فرمدارها  دولت: کابینـه  دولتمرد: کارتار  دولتمردان: کارتاران  دولتمند: توانگر  دولتی: فرمانروایی  دولوکس: خوش سر و رو  دوما: دوم اینکه  دومًاً: دوم اینکه 

دون: ناکس، فرومایـه، پست  دون صفت: فرومایـه، پست 

دیـار: کاشانـه ها،     سرایـها، سامان، خانـه ها  دیـاگرام: نمودن، نمودار  دیـالیز: تراکافت  دیـانت: خدا پرستی 

دیتابیس: پایگاه     دادهها، انبار داده ها  دیر: نیـایشگاه، آتشگاه  دیر مغان: آتشگاه  دیستوسیـا: دشزایی  دیسک: گرده، گرد، ِگِردک  دیسکت: گرده لرزان  دیسکشن: کالبدشکافی  دیسیپلین: سامان، آراستگی  دیکتاتور: خودکامـه، خودسر  دیکتاتورمآبانـه: خودکامانـه، خودسرانـه 

۱۲۶

دیکته گونویسی 

دیلماج: ترجمان (ترجمان تازی شده ترگمان هست که از پارسی بـه تازی رفته)،  برگرداننده  دیمـی: بش  دین: کیش، دین، بدهی، آیین  دینار: دنار  دینامـیت: شکافنده 

دینامـیک: پویـایی شناسی (ف ه)،  پویـا (ف ه)،   

دیـه: خو نبها  دیو سیرت: دیو سرشت 

دیوار مشترک: دیواِرِ هنباز  دیوان جزا: دیوان کیفر  دیوان عالی کشور: دیوان دادرسی کشور  دیوان محاسبات: همارستان  دیوانـه مزاج: هلک، لچ، روان پاک، خل  : پژاوند  دیوریشن: دیرش 

۱۲۷

  ذ 

ذات: گوهره (   gōharak)،  نـهاد، گوهره، سرشت، درون ،خیم، جم  ذات الریـه: پهلو  ذاتا: نـهادی، گوهری، سرشتی  ذاتی: نفسی، گوهری، درونی، خدادادی  ذاکر: نیـایشگر، ستایشگر  ذایقه: چشش، چشایی  ذائقه: چشایی (ده)،  چشش  ذبح: گلوبری، کشتن، سرب  ذبیح: کرپان، سر بریده  ذت: مزه، گوارایی، خوشی، برخورداری  ذخایر: انباشته های 

ذخیره: پشتوانـه، بعد انداز، اندوخته، اندوختن، انبار ،انبار 

ذخیره : انباردن  ذخیره نـهادن: بعد دست نـهادن (ب ه)،    ذرت: بلال  ذره: ریزه، خرده 

ذره بین: ریزه بین، ریزبین، ریز بین  ذکاوت: هوشیـاری، شور، زیرکی، تیزهوشی، باهوشی  ذکر: یـادکرد، یـادآوری، یـاد ، یـاد آوری، یـاد، نیـایش ،نرینگی، نام بردن، ستایش 

ذکر : یـاد، گفتن، بازگو ، آوردن  ذکور: مردها  ذکی: زیرک، تیز هوش، باهوش 

ذلت سرشکستگی، خواری، پستی، بدبختی  ذلیل: زبون، خوار  ذلیل خوار: زبون  ذم: نکوهش، ناسزا، دشنام، بدگویی  ذمـه: تاوان، پیمام  ذهن: یـاده، یـاد، ویر، هوش، اندیشـه  ذهنی: ویری 

ذهنیت: نگرش، دیدگاه، جهان بینی  ذهنیت گرا: انگارگرا  ذهنیت گرایی: انگارگرایی  ذوات: فرزندان، زادها  ذواسم: نا مدار 

ذوب: گدازش (   vitāzišn)،  ویتازش  ذوب آهن: آهن گدازی 

ذوب شدن: گداختن (   vitāxtan)،  آب شدن  ذوب : گداختن (   vitāxtan)،    ذوحیـاتین: دوزیست  ذوزنقه: کجدار، فروهشته  ذوعقل: باخرد (ده)،  خردمند 


ذوق: هنر، شور، دریـافت، خواهش، پسند، پرشور، آرزو  ذوق زدگی: فرخوشی، سرخوشی  ذوق : شادی   ذیصلاح: شایسته، بایسته  ذیقیمت: گران بها، باارزش  ذیل: زیر، پایین، پانوشت  ذیلا: درزیر، درون پایین، بعد از این  ذینفع: سودبر 

۱۲۸

  ر 

رابط: وابسته، مـیانجی 

رابطه: وابستگی، همبستگی، پیوند، بستگی  راپرت: گزارش  راجع: درون پیوند  راجع به: درباره، پیرامون  راحت: ساده، آسوده، آسایش ،آسان، آرام  راحت الحلقوم: نرمـینـه  راحت طلب: تن آسا، آسوده جو  راحتی: سادگی، آسایش، آسانی  رادار: رسباب، ردیـاب  رادیـاتور: تابشگر 

رادیکال: ریشگی (برای رادیکال درون دانش رایشگری)،  ریشـه ای 

رادیو: آواَپَرا 

رادیو اکتیو: پرتوزا (ف ه)،   

رادیو اکتیویته: پرتوزایی ( فه)،   

رادیو و تلویزیون: سدا و سیما (سدا واژه ای پارسی هست که بـه نادرستی با ص نوشته مـی شود)،    رادیوتراپی: پرتودرمانی (ف ه)،    راکوپی: پرتوبینی (ف ه)،    رادیوگرافی: پرتونگاری (ف ه)،    رادیولژی: پرتو شناسی 

رادیولوژی: پرتوپزشکی (ف ه)،  پرتوشناسی، پرتو شناسی  رادیولوژیست: پرتوشناس (ف ه)،    راس: مـهتر، سرور، سر، سار، تارک  راست اعتقاد: راست باور  راست قامت: راست بالا  راسخ: پایدار، پای برجا، پابرجا، استوار  

راضی: خرسند (ب ه)،  دلخوش، خوشنود، خشنود، بهکام  راغ قوه: چراغ دستی  راغب: گراینده، گرایش، خواهان  رافت: مـهربانی  راکب: سوارکار، سوار، راننده  راکد: ب یجنب و جوش، ایستاده  راندمان: بهره وری، بازده 

راه حل: گره گشایی، گره زدایی، راهکار، راه چاره، راه بیرون رفت، چاره  راه شوسه: سواره رو  راه عام: شاهراه  راه فرعی: راه روستایی  راه مخفی: راه پنـهانی  راهب: هیربد، دیرنشین 

راوی: گوینده، گزاره گر، داستان سرا، بازگوینده  رای: رای  رای العین: چشمدید  رای دادن: سافیدن  رایت: درفش، پرچم  رایت کلیک: راست تلنگر، تلنگر راست 

رایج: رونده (ده)،  گسترده، روان، روامند، رواگ، روا، َرَوایی  رایحه: بوی (ب ه)،    رأس: ِمِهتر، تاَرَک  رأی: دیدگاه  رأی اعتماد: رای پذیرش  رأی العین: بـه چشم دیدن  رأی زن: رایزن  رأی عدم اعتماد: رای ناباوری 

۱۲۹

رأی قضایی: رای داوری  رأی محکمـه: رای دادگاه  رب: دادار، خداوند، خدا، پروردگار  رب العالمـین: خداوند دو جهان  رب النوع: دادار، خداوند  ربا: سود پول، سود، بهره، افزونـه  رباب: رواوه 

رباخوار: بهره گیر، بهره خوار، افزونـه گیر، افزونـه خوار  رباط: کاروانسرا، زردپی، خانگاه  رباعیـات: چهارتایی، چهار پاره  ربانی: خدایی، ایزدی  ربح: سود، بهره، بازده  ربح قانونی: بهره آسایی  ربح مرکب: بهره آمـیزه 

ربط: وابستگی، دنباله، پیوند، پیوسته، پیوستگی، بستگی  ربط داشتن: دنبال ، پیوند داشتن، پیوستن  ربط دهنده: پیوندا  ربطی: پیوندی، پیوستگی 

ربع: یک چهارم، چهارم، چهارک، چارِیِک، چارک، چاَرَک  رپورتاژ: گزاره، گزارش  رتبه: رسته، رده، دهناد، تراز، پایـه، پایک  رتق: بستن 

رتق و فتق: سر وسامان دادن، رسیدگی، بازبینی  رثا: گریـه   رثاء: گریـه   رجا: آرمان، آرزو، امـیدواری، امـید  رجاء: آرمان، آرزو، امـیدواری، امـید  رجال: مردان، رهبران، بزرگان  رجحان: مـهتری، مـهان، فزونی، برتری  رجعت: بازگشت  رجل: مرد  رجوع: بازگشت  رحل: مردن، درگذشتن  رحلت: مرگ، مردن، کوچ  رحلت : جان فروبستن 

رحم مـهرورزی، مـهربانی، زهدان، دلسوزی، بخشایش  رحم : بخشودن، بخشاییدن  رحمت: گذشت، بخشش، بخشایش، آمرزش  رحمت : بخشودن، آمرزیدن  رحیم: مـهربان، بخشنده  رخصت: پروانـه، بارداد، آزاد  رخنـه: رهیـافت  رخوت: نرمـی، کرخی، سستی  رد: نپذیرفتن، باز گرداندن  رد شدن: گذشتن، گذر   رد : وازدن، نپذیرفتن  رد و بدل: دادوستد، بده و بستان  ردا: بالا پوش  رداء: بالا پوش  ردیف: رده، رج، پشت سرهم  رذالت: ناکسی، فرومایگی، بدگوهری  رذل: ناکس، فرو مایـه، بدگوهر  رز: گل سرخ 

رزانت: گرانمایگی، گرانباری، فرزانگی  رزرو: اندوخته  رزق: روزی، خوردنی، خوراکی 

رژیم: پرهیزانـه (ف ه)،  هنجار، سازگان، روش، برنامـه  رژیم غذایی: دستور خوراک، پرهیزانـه  رسالات: ماتیکان ها  رسالت: فرستادگی، پیـام بری  رساله: نوشته، نوشتار، نامک، ماتیکان  رستم صولت: پهلوان پنبه  رسم: نـهاد (ده)،  هنجار، روش، آیین، آسا 

رسم الخط: نویسش، شیوه نگارش، دبیره نویسی، دبیره ،خوش نویس، خوش، آیین نگارش  رسم : پنگاشتن  رسما: پایـه ای، بنیـادی، آیینی  رسمـی: هنجارین، ناخودمانی، سازمانی، داتی، پیمانی، آیینی ،آیین نامـه ای، آیین مند، آسایی 

۱۳۰

رسن ریسمان، ریجه، پال، بند 

رسوب: لرد، لای، درد، ته نشینی، ته نشین، ته نشست  رسوبی: ته نشسته  رسوخ: رخنـه 

رسوخ : ، رخنـه   رسول: فرستاده (ب ه)،  پیغمبر، پیـام بر، پیـام آور 

رسوم: هنجارها، روش ها، آیین ها، آساها  رشادت: دلیری، دلاوری، جوانمردی، پهلوانی، پردلی  رشته حقوق: رشته دادوری  رشد: گُواِِلش، رویش، ُرُست  رشد : َگَوالیدن (ب ه)،  روییدن، ُرُستن، بالیدن  رشوه: لاج، پاره خواری، باج 

رشوه گیری: پار هستانی (   pārak stānīh)،    رشید: یل، دلیر، دلاور 

رصد: نگرش، رسد، رََسَد، چشم دوختن، پایش  رصد : پاییدن  رصدخانـه: دیدگاه  رضا: خوشدل، خشنود، خرسندی، خرسند  رضایت: خوشنودی، خشنودی  رضایت بخش: خوشنودکننده، خشنودبخش  رضوان: گلستان، بهشت، باغ  رطل: پیـاله  رطوبت: نمناکی، نما، نم، خیس  رطوبت دارد: نم دارد  رطیل: چرزَنخت 

رعایت: نگهداشتِنِ، نگهداری، سرپرستی، پیش روگیری ،پایش، پاس، بازبینی  رعایت : پاییدن، پاس داشتن  رعب: هراس، دلهره، ترس، بیم، باک  رعب و وحشت: ترس و هراس  رعد: تندر، ُتُندر، آذرخش  رعد و برق: تندر و آذرخش، تندر، آذرخش  رعشـه: لزره، لرزه، لرزش 

رعنا: زیبا، خوش اندام  رعناء: زیبا، خوش اندام 

رعیت: کشاورز، شـهروند، دهوند، دِهَوَند، بازیـار  رغبت: گرایش، خواهش، خواسته، خواستن، خواستاری  رغبت نمودن: گراییدن (ب ه)،    رغم: وارون، برابر  رغیب: دوستار، خواهنده، خواهان  رفاقت: یـاری، همدلی، دوستی  رفاه: فراخ زیستی، بهزیستی، آسودگی، آسایش  رفراندم: هم هپرسی، همپرسی  رفراندوم: هم هپرسی  رفع: زدایش، برگرفتن، برداشتن  رفع ابهام: زدایش، پیچیدگی، از مـیان بردن  رفع اتهام: َچَفته زدایی  رفع اشتباه: لغز زدایی  رفع تکلیف: انجام سرسری  رفع : زدودن، برکشیدن  رفع مزاحمت: زدایِشِ زیـان رسانی  رفع مشکل: گره گشایی، چاره گشایی، چاره جویی  رفع و رجوع : سر و سامان دادن  رفعت: َفَر (ب ه)،  والایی، شکوه، بزرگی، بزرگواری ،

افراشتگی  رفقا: یـاران، دوستان  رفلکس: بازتاب (ف ه)،  بازتاب  رفوزه: وازده، واخورده، رد شده  رفوگری: درزگیری، پاره دوزی 

رفیع: والا، بلند پایـه، بلند بالا، بلند، برجسته، بالا بلند ،افراشته 

رفیق: یـار، همراه، همدل، دوست، آشنا  رفیقان: دوستان 

رقابت: همچشمـی، هماوردی، هم آوردی، نگهبانی، مبارزه ،چشم و همچشمـی 

رقابت ورزشی: پیکار ورزشی 

۱۳۱

رقاص رامشگر، دست افشان، پایکوب 

رواق: َسَتاوند (ب ه)،  مـهتابی، سایبان 

رقاصه: دست افشان، پایکوب 

روال: روش  رقت: نرمـی، نازکی، نازک دلی، مـهربانی، باریکی 

روایت: گفتار، گزاره، رویدادگویی، داستان، بازگفت، باز گفتن  رقت انگیز: سوز آور، درد آور 

روایت : ُگُزاردن  : وشت، َوَشت، َفَرخه، رامشگری، رامش، دست افشانی ،

روایتگر: بازگوینده، بازگو  جنبیدن، پایکوبی 

روب دشامبر: پوشاک خانـه  یدن: وشتیدن، دست افشانی ، دست افشاندن ،

روح: فروهر، فَروََه، روان، جان  دست، پایکوبی ، پای کوبیدن 

روح انگیز: روانبخش  رقم: شماره، شمار 

روحانی: وخشی، مـینوی،  ُمُغَمَرد، کاتوزی،       دینیـار، آیین یـار ،رقیب: همرزم، همچشم، هماورد، همانند، هم آورد، نگهبان ،

ایرمان  پاسبان 

روحانیت: دینبران  رقیق: کم مایـه، شل، آبناک، آبگونـه، آبکی 

روحانیون: مُغَمَردان، آیین مداران  رقیق القلب: نرم دل، نازک دل، دل نازک 

روحپرور: شادی بخش، جانفزا  رکن: ستون، ریشـه، پایـه، بنیـاد، بن 

روحی: مـینوی، روانی  رکود: درجازدن، بازایستایی، ایستا 

روحیـه: خوی  رکورد: نوشتن، نگاشت، نگارش، فرانجام، برترین 

روز ازل: ناآغازروز، روز دیرین  رکورد  را شکستن: مرز را شکستن، را مرزشکنی  

روز بخیر: روزخوش، روز خوش  رکوردشکنی: مرزشکنی 

روز بـه خیر: روز خوش  رکوع: سرفرود آوردن 

روز تولد: زادروز  رکیک: ناپسند، فرومایـه، زشت، دشواژه، پست، بد 

روزبخیر: روز خوش  رمال: مـهره انداز، کف بین، فال بین 

روزمّرّگی: روزانگی  رمان: داستان، افسانـه 

روزمرّه: روزانـه  رمز: نـهفته، سربسته، راز 

روزمرگی: روزانگی  رمق: نیرو، رمک، توان و تاب 

روزمره: همـه روزه، هرروزه، هرروز، روزانـه  رمل: شن، ریگ 

روشن ضمـیر: روشن دل، خردمند  رنجیده خاطر: دلگیری، آزرده دل 

رونق و طراوت: آب و رنگ  رواج: روایی (   rōwākīh)،  روایی (ب ه)،  همـه گیری ،                       

رویـال: شاهوار (  šāhvār)،    هم هگیر، گسترده، روایی، رواگ، روا 

۱۳۲

رنسانس: نوزایی، نواختن  ره مناظ: گفتگو، گفت  رهن: گروی، گرودادن، گرو  روا: رواگ  روابط: پیوندها  روابط : بستگی ها  روابط ها بستگی: پیوندها  روشن فکر: روشن بین، آگاه  روشن گری: فرانمون 

روشن فکر: فراخمنش (   fraxv mēnišn)،    رونده: سیـاره 

رونق: روایی (ب ه)،  نیکویی، رواگ  رونق داشتن: پیشرفت داشتن 

رییس: مـهان، کارفرما، فرنشین، فرِِنشین، سرپرست، سالار  رییس الوزرا: نخست وزیر (وزیر یک واژه پارسی هست که از vicir درون زبان پهلوی و پارسی مـیانـه گرفته شده کـه آنـهم از واژه vichira درون پارسی باستان گرفته شده. وزیر از پارسی بـه عربی رفته است)،    رییس پلیس: فرپاسبان  رییس جمـهور: فرمـهان  رییس خانواده: سرپرست خانواده 

۱۳۳

رویت دیدن، دید  رؤس مطالب: سرنوشتارها  رؤوس مطالب: سرنوشتار ها  رؤیت: دیدن، دید  ری استارت: بازاغازی  ریـا: دورویی، چشم دید، چشم بینی  ریـاحین: وَنجنک ها ،شاداسپََرَم ها  ریـاست: سرپرستی  ریـاضت: ورزیدن، سختی کشی، رنج کشیدن  ریـاضی: رایگری، رایشگری، رایش، انگارش  ریـاضیـات: رایشگری  ریـاضیدان: رایشمند، رایشگر  ریـاکار: دوسخن، دورو، دو چهره  ریب و ریـا: فریب و دستان، ترفند  ریتم: وزن، هنجار، آهنگ  ریتمـیک: آهنگین  ریجکشن: وازنش  ریست: بازنشانی، بازنشاندن  ریشـه اساسی: ریشـه بنیـادین  ریگورژیتاسیون: ترشا  ریلکس: آسوده  ریلیشن: پیوند، بستگی، بربستگی  ریلیشنشیپ: پیوند، بستگی، بربستگی  ریموت: دورادور، از دور  رینگ: آوردگاه  ریـه: ُشُش  ریوی: ششی 

رییس شـهربانی: شـهربان  رییس یـا مسئول: سرپرست  رئوس مطالب: سرنوشتار ها  رئوف: مـهرورز، مـهربان، دلسوز 

رئیس: مـهان، کارفرما، فرنشین، سرور، سرکرده، سرپرست ،سالار، خواجه 

رئیس الوزرا: نخست وزیر (وزیر یک واژه پارسی هست که از vicir درون زبان پهلوی و پارسی مـیانـه گرفته شده کـه آنـهم از واژه vichira درون پارسی باستان گرفته شده. وزیر از پارسی بـه عربی رفته است)،    رئیس جمـهور: فرمـهان  رئیس خانواده: سرپرست خانواده  رئیس شـهربانی: شـهربان  رئیس یـا مسئول: سرپرست 

  ز 

زاپاس: ینگه، یدکی  زاج: زاگ، زاغ، رنگ بلور  زارع: کشتکار، کشاورز، کدیور، برزگر  زاهد: پرهیزکار، پارسا  زاویـه: گونیـا، گوشـه، گوش، کنج، سوک  زاویـه حاده: گوشـه تند  زاویـه منفرجه: گوشـه باز  زاویـه نشین: گوشـه نشین  زاید: فزون، بیش از اندازه  زاید الوصف: چشمگیر  زایدات: دورریزه ها، بعد ماندها  زایدالوصف: چشمگیر  زایر: گردشگر  زایل: ستردن، زدودن، زدایش  زائدات: دورریزه ها، بعد ماندها  زائده: برجستگی  زائر: گردشگر  زائل: ستردن، زدودن، زدایش 

زباله: خاکروبه، خاکروب، خاشـه، خاشاک، خار، چیز پست و بی ارزش، آشغال  زبان خارجه: زبان بیگانـه  زبان خارجی: زبان بیگانـه  زبان محاوره ایی: زبان گفتاری  زبده: پسندیده، برگزیده، برجسته  زبون: ناتوان، خوار، بیچاره  زپرتی: بدردنخور، الکی 

زجر: شکنجه، رنج، درد، آزاِرِش، آزار 

زجرکشیدن: شکنجه کشیدن، سختی کشیدن، سختی دیدن، رنج کشیدن، رنج  زحل: کیوان 

زحمت: فشار، سختی، رنجه، رنجش، رنج، دشواری، دردسر  زحمت دادن: رنج، آزار دادن، افسردن  زحمت کش: کارگر، رنجکش، رنجبر 

زحمت کشیدن: کوشیدن، رنجه ، رنجه فرمودن، رنج بردن  زخم: زهم، دوشند  زده غارت: تاراجیده  زراعت: کشاورزی، برزگری  زرافه: شترگاو پلنگ 

زرع: کشتن، کشتکاری، کشت، کشاورزی، برزگری ،بذرافشانی 

زرق: زرگ، روشن، رخشنده، دو سخنی، تابان  زرق و برق: زر وزیور  زرنیخ: زرنیک  زرورق: زربرگه، زربرگ، زَرَک  زرین قلم: زرین خامـه، خوشنویس  زعامت: رهبری، پیشوایی  زعفران: کرکم، سپران، زفران  زعم: گمان، پندار، باور، انگار  زفاف: شب زناشویی، بی شرمـی، بی آزرمـی  زکات: هشت یک  زکام: سرماخوردگی، چاییدن، چایش  زل: نگاه ایستا، خیره 

زلال: گواراب، گوارا، خوشگوار، خوش، پاک، آب گوارا  زلت: لغزش، گناه، کاستکاری  زلزله: زمـین لرزه، بومـهن  زمام: لگام، رهبری، دهنـه، پیشوایی  زمرد: اوزمبورت  زمزمـه: سخن زیرلب، ترنم  زمـین بایر: زمـین کشت نشده، َاکشت  زمـین زراعتی: زمـین کشاورزی 

۱۳۴

زّّنار: کشتی،تی  زنبق: سوسن، زنبک 

زنبور: ویز، َوَیز، کلیز، َکَلیز، پرمر، َپَرمر  زنبورعسل: کبت، َکَبت  زنجان: زنگان  زنجبیل: زنجپیل، زنجپِیِل  زندیـه: زندیـان  زهد: پرهیزکاری، پارسایی  زهره: ناهید، آناهیتا  زوار: دیدارگران، دیدارگر، پابوسگر  زوال: ویرانی، نیستی، نابودی، فروپاشی  زوال پذیر: ناپایدار، نابودشدنی  زوال ناپذیر: جاویدان، پایدار  زوبین: ژوپین  زوج: همسر، مرد، جفت  زوج و فرد: جفت و تاق  زوجه: همسر، زن، جفت  زودهضم: گواران (ب ه)،   

زیـاد: فزایسته (ب ه)،  وشناد، گسترده، فزون، فراوان، سرشار ،

بسیـار، انبوه، افزون، افزوده  زیـاد: افزودن، افزاییدن  زیـاده: فزایسته (ب ه)،    زیـادی: فراوانی، بیشی  زیـارت: دیدار  زیب: پرمون، آرایش  زیراکس: روگرفت  زینت: زیور، آرایـه، آراستن، آذین 

زینت دادن: افرندیدن (ب ه)،  زیبیدن، آراستن  زیور: آرایـه، آرایش 

۱۳۵

  ژ 

ژاندارم: پاسدار، پاتاژ  ژانر: گونـه 

ژتون: تنوک، پولک  ژست: کرشم، ریخت  ژلاتین: دیرزندک  ژله: یخنی، لرزانک  ژن: گز  ژنراتور: اپوبراک  ژنرال: سردار، تیمسار  ژنی: زیرک، ازدا  ژورنال: روزنامـه  ژوری: داور  ژیمناستیک: ورزیک، ورزشی  ژئو فیزیک: زام گتیک  ژئو لوژی: زمـین شناسی  ژئو لوگ: زمـین شناس  ژئو متری: هندچک 

۱۳۶

  س 

ِسِحر: جادو، افسون 

ِسِحرآمـیز: فریبنده 

ِسِر: نـهان، راز، پوشیده، پنـهان 

ِسِری: زنجیره، رشته 

ِسِقط: انداختن 

ِسِلم: سازش، آشتی 

ِسمتِسمت: رده، جاه، پایـه، پایگاه  سابح: آشناکن (ده)،   

سابق: گذشته، پیشین، پیش 

سابق الایـام: روزگار گذشته، روزگار پیشین، درگذشته ها  سابق الذکر: پیش گفته  سابقا: پیشترها، پیشتر، پیش از این  سابقًاً: پیشترها  سابقه: پیشینـه 

سابقه خدمت: دیرینگی، پیشینـه دیوانی  سابقه دار: پیشینـه دار  : پشتیبانی  ساچمـه: گلوله، سربک  ساحت: پیشگاه، آستانـه 

ساحر: افسونگر (ب ه)،  فسونکار، جادوگر، افسونگره  ساحره: فسونکار، جادوگر، افسونگر  ساحری: جادوگری، افسونگری 

ساحل: کناره یـا کنار، کناره، کنار، کرانـه، کران، دریـابار  ساحلی: کناره ای، کرانی 

ساده لوح: ساده نگر، ساده دل، ساده اندیش، زودباور، خوش باور 

سادیسم: دیگرآزاری، آزارگرایی  سادیک: آزارگرا  سارق: راهزن، دزد  سارقان: دزدان 

سازمان تربیت بدنی: سازمان ورزش  ساطع: فروغ، رخشا، درخشان، تابان  ساطع : برافشاندن، افشاندن  ساطور: فرتیغ 

ساعت: گاهشمار، گاهسنج، گاه نما، سایـه، تسوک، تسو  ساعت آفتابی: آفتاب نما  ساعت تنفس: دم آسودگی  ساعت خورشیدی: آفتاب نما  ساعد: پیشدست، َارش  ساعی: کوشان (ب ه)،  کوشنده، کوشا  ساق: شاخ، ساگ  ساق پا: پتیشان 

ساقدوش: همدوش، ساگدوش  ساقط: واژگون، سرنگون 

ساقط : سرنگون ، برکنار، برکنار   ساقه: شاخه، ساگه 

ساقی: ساغرانداز، چمانی، پیـاله گردان، آبرسان، آب ده  ساقی نامـه: چمانی نامـه  ساک: کیسه، کوله پشتی، دستکول، توبره  ساکت: خاموش، آرام 

ساکت شدن: زبان بستن (ب ه)،    ساکت : آرام  

ساکن: آرمـیده (ده)،  بی ، باشنده، آرمـیده، آرام ،ایستاده  ساکن بودن: آرمـیدن  ساکنان: باشندگان  ساکنین: ماهمانان، ماندگاران  سال جاری: امسال  سال شمسی: سال خورشیدی 

۱۳۷

سال قمری: ماهشیدی، سال ماهشیدی  سال کبیسه: بهیزکی، بهیَزَکی  سالاد: سبزیـانـه  سالم: تندرست  سالن: نمایشگاه، سرسرا، راهرو، تالار  سامع: شنونده، شنوا  سامعه: شنوایی (ده)،   

سایت: ایستگاه (ف ه)،  درگاه،         جایگاه، تارنما، آستانـه 

سانتی: سَُدُم  سانحه: رخداد، پیش آمد  ساندویچ: دست پیچ  ساوانا: گرمدشت 

ستلایت:   ستنتاج: بهره وری، بدست آوردن  ستون فقرات: تیره ُپُشت  سجاده: جانماز  سجاف: درزجامـه  سجده: ِنگونی، فروتن 

سجده گاه: مزگت (مسجد عربی شده مزگت هست که از پارسی بـه عربی رفته)،  نیـایشگاه  سجع پردازی: هماهنگ آوری  سجل: نام و نشان، زینـهارنامـه  سجل احوال: شناسنامـه  سحاب: مـیغ (ب ه)،  ابر (ب ه)،   

سایت اینترنتی: تارنما  سایر: رونده، روان، دیگر  سایرین: دیگران  سایل: گدا، دریوزه گر، پرسش کننده  سائل: گدا، دریوزه گر، پرسش کننده  سبابه: انگشت مـیانی  سبب: مایـه، شوند، شََوَند، دست آویز، انگیزه  سبحان: پاکیزه، پاک  سبزیجات: سبزی ها  سبع: دد 

سحر: جادو (ب ه)،  افسون (ب ه)،  سپیده دم، پگاه، بامداد ،افسونگری  سحر خیز: پگاه خیز  سحرآفرین: فسون آفرین  سحرآمـیز: فریبنده  سحرگاه: سپیده دم 

سحری: ناشتایی، ناشتا، چاشت بامدادی، چاشت  سخاوت: رادی، دست ودل بازی، بخشش  سخاوتمند: رادمند، دست ودل باز، بخشنده  سخره: کار بیمزد، فسوسگر، بیگار 

سبقت: گذشتن، پیشیگرفتن، پیشی گرفتن، پیشی                         سخره گیر: بیگارگیر 

سبقت گرفت: پیشی گرفت                                                    سخن متعادل: سخن وارسته 

سخی: جوانمرد (ب ه)،  فراخ دست، رادمرد، راد، دست و دل سبک: سایـاگ (سیـاق تازی شده سایـاگ هست که از پارسی

به تازی رفته)،  شیوه، روند، روش، روال 

باز، جوانمرد، بخشنده  سبک عقل: کم خرد 

سخیف: سبک، بی ارزش  سبک هنری: سایـاگ هنری 

سد: بند، آبگیر، آب بند، آب بست  سبوعانـه: ددمنشانـه 

سد جوع: گرسنگی زدایی، سیرشدن  سپور: رفتگر، جاروکش 

سدر: درخت ُکُنار  ستاره ثابت: اختری 

سر: نـهان، رمز، راز، پوشیده، پنـهان  ستاره سحری: روجا 

سر و وضع: سر و ریخت  ستاره ناثابت: نااختری 

سراجی: چرمسازی  سترون: نازا، سترون 

۱۳۸

سراق پیش 

سرای عقبی: سرای سپند، سرای پاداش، بهشت برین  سرایت: واگیری،         همـهگیری  سرپ: منگنـه، فشار  سرجوخه: سرگروه  سرچ: جستجو، جست و جو  سرحد: مرز، کرانـه  سرحدات: مرزها 

سرزمـین آبا و اجدادی: نیـابوم، سرزمـین نیـاکانی  سرشت: نـهاد  سرطان: خرچنگ، چنگار، َچَنگار  سرعت: َهَنگار، شتاب، چالاکی، بادپایی  سرعت اولیـه: شتاب آغازین، شتاِبِ آغازین  سرفصل: جستار 

سرقت: ربودن، ربایش، دستبرد، دزدی  سرقفلی: سربست، پیش بها  سرمای شدید: سجام، زمـهریر  سرمد: همـیشگی، جاوید  سرمشق: نمونـه  سرمقاله: سرنوشتار  سرمنزل مقصود: خواستگاه، آرمان  سرور: مـیزبان، شادی، شادمانی، سرخوشی  سروصورت دادن: سامان دادن، پیراستن، آراستن  سروقت: بـه هنگام  سرویس: یـاری، دستیـاری  سرویس دهی: یـاری، دستیـاری، توانبخشی  سری: نـهانی، سرپوشیده، سربسته، زنجیره، رشته، رازآلود  سریـال: زنجیره، دنباله  سریر: اورنگ 

سریع: فرز، شتابنده، شتابدار، شتابان، چالاک، چابک، تند ،پرشتاب 

سریع الانتقال: زودگیر، تیزهوش  سریع السیر: کم ایستگاه، تیزرو، تیزتک، تندرو، بدون ایستگاه، بادپا  سریع العمل: چالاک، تند کار 

سریع الهضم: زودگوارش، تندگوارش  سریع الحرکت: زودرو (ڀ)،    سریع السیر: تندرو  سریعتر: تیزتر، تندتر، پرشتابتر  سزارین: رستم زایی  سس: مزمایـه  سطبر: َهَنگفت 

سطح: نما، رویـه پایـه، رویـه، روی، روبنا، رو، تراز، بیرون، بالای  سطح محدب: کوژ  سطح مستوی: هامن، هاَمَن  سطح مقعر: رویـه گرد، رویـه کاو 

سطحی: سرسری،          رویـهای، رویـه نگر، روبنایی،          پوستهای  سطحی بودن: بیمایـه بودن  سطر: رده (ڀ)،  رسته، رده، رج، َرَج  سطل: ستل، دولک، دلو 

سعادت: ارمگان (ب ه)،  نیک بخت شدن، کامـیابی ،خوشبختی، خرسندی، بهروزی  سعادتمند: خوشبخت  سعایت: سخن چینی، بدگویی   سعد: ارمگان (ب ه)،  خجسته 

سعی: کوشش، دویدن، پوییدن، پویش، پشتکار  سعی : کوشیدن  سفارت: نمایندگی، فرستادگی  سفارش: سپارش  سفارشات: سفارش ها  سفاک: سنگدل، ددمنش، خونریز 

سفر: نورد، گشت و گذار، گشت، گردشگری، گردش، گذر ،گذار، رهنوردی، رهسپاری  سفر: رهسپارشدن، راهی شدن  سفسطه: نارواپردازی، سخن گردانی  سفلی: زیرین (ڀ)،  زیرین  سفلیس: آتَشَک 

۱۳۹

سفید: سپید  سفیدرود: سپیدرود  سفیر: نماینده، فرستاده  سفیرکبیر: سرنماینده  سفینـه: ناو، کشتی 

سفینـه فضایی: کشتی هوایی، سپهر پیما، آسمان نورد ،آسمان پیما 

سفیـه: سبکخرد (ده)،  نادان،  کمدان، کم خرد،  سبکمغز ،

سبکسر، خل، بیخرد  سقا: آبکش، آب دهنده  سقا خانـه: آبدارخانـه  سقاء: آبکش، آب دهنده  سقاء خانـه: آبدارخانـه  سقز: ژد، َژَد  سقط: َبنیم، انداختن  سقط جنین: بچه اندازی، َبنیم  سقط فروش: خرده فروش  سقف: پوشش روی بام، پوشش، بام، آسمانـه  سقلمـه: مشت  سقم: نادرستی، بیماری 

سقوط: فروشدن (ڀ)،  زی (ده)،  واژگونی، سرنگونی، بـه زمـین خوردن، بـه زمـین خورد، افتادن، افتاد، افت  سکّه: استیر (   stēr)   سکان: فرمان 

سکته: دم ایستاد، درنگ، بازمان  سکته قلبی: گشمان ِگِش  سکته مغزی: مغزمان  :   سکنجبین: سکنگبین  سکنـه: باشندگان  سکنی: خانـه  سکه: ماِرِه  سکو: ستاوند 

۱۴۰

سکوت: دم فروبندی، خاموشی، خاموش، آرام  سکوت : زبان بستن (ب ه) 

سکولار: گیتی گرا  سکولاریسم: ب یدین گرایی  سکون: ب یی، آرامـیدن، آرامش  سکونت: خانـه گرفتن، جای گرفتن  سل ریوی: ششمار  

سلاح: زینافزار، رزم افزار، جنگافزار، جنگ افزار  سلاح جنگی: رزم افزار، جنگ ابزار  سلاحهای: جنگ افزارهای  سلاخ: پوست کن  سلاخ خانـه: کشتارگاه  سلاطین: پادشاهان 

سلام: نیک فرجام، نیک روز، درود، با درود  سلام علیکم: درود بر شما  سلام : درود گفتن 

سلامت: شاداب، درستی، تندرستی، تندرست، بهبودی  سلامت باشید: زنده باشید، پاینده باشید  سلامتی: تندرستی، بهزیستی  سلانـه سلانـه: آهسته، آرام آرام  سلب: کندن، ربوده، از مـیان بردن  سلب مسئولیت: شانـه خالی   سلحشور: ُگُرد، دلاور، جنگجو  سلسبیل: گوارا، خوشگوار، آب روان  سلسله: زنجیره، رشته، دودمان، خاندان  سلسله اشکانی: دودمان اشکانی  سلسله جبال: رشته کوه ها  سلسله مراتب: رده بندی، پایگانی  سلسه: دودمان  سلسه مراتب: پایگان  سلطان: شـهریـار، پادشاه  سلطنت: شـهریـاری، پادشاهی  سلطه: فرمانروایی، چیرگی، پادشاهی  سلف: نیـاک، نیـا، پیشینیـان  سلم: سازش، آشتی 

سلمان روزبه  سلمانی: پیرایشگر، آرایشگر  سلوک: کردار، شیوه، روش، رفتار  سلول: یـاخته (ف ه زیست شناسی)،  اتاقک  سلیس: شیوا، روان، رسا، خوب  سلیطه: زن بد زبان، زبان دراز  سلیقه: پسنده، پسند  سلیم: سرسپرده، درست  سلیم القلب: پاکدل  سلیم النفس: نیک سرشت، پاک نـهاد  سلیمان: کورش  سم: شرنگ، زهر  سماجت: یکدندگی، پافشاری  سماع: شنیدن، شنودن، سرود  سماق: سماک، سماغ  سماوات: آسمان ها  سماور: خودجوش (ناظم الاطبا)،  جوش آور  سماوی: سپهری (ده)،   

سمت: ور، گاس، سوی، سو، رو، رده، راسته، راستا، جاه، پایـه ،

سهل العلاج: درمان پذیر، چاره پذیر  پایگاه 

سهل الوصول: آسانیـاب، آسان یـاب، آسان رس 

سمت چپ: سوی چپ 

سهل : آسانیدن 

سمت راست: سوی راست 

سهل و ممتنع: ساده و دشوار 

سمت فوقانی: برسو 

سهم: دانگ، بهره، بهر، بخش 

سمج: گرانجان 

سهمـیه: بهره 

سمع: گوش، شنیدن، شنوایی، شنوای 

سهو: فراموش  

سمعک: گوشینـه، گوشک، گوشانـه، گوش افزار 

سهوا: ندانسته 

سمعی: شنیداری 

سهوًًا: ندانسته، ناخواسته 

۱۴۱

سمبل: نماد  سمبلیک: نماردن، نمادین، نمادی  سمبول: نماد  سمبولیک: نمادین، نمادی  سمپاتی: همدردی، هماهنگی، گیرا  سمپوزیوم: ه منشست (ف ه)،    سمعی بصری: دیداری شنیداری  سمعی و بصری: شنیداری و دیداری، دیداری شنیداری  سمـی: زهری، زهرآلود، زهرآگین، زهرآبه  سمـیع: شنوا (ده)،   

سمـینار: همایش (     فه)،  هم اندیشی (ف ه)،  همکاوی  سمـیوتیکس: نشانـه شناسی  سمـیولوژی: نشانـه شناسی  سن: کهن روزی، سال، زیشمار، زاد، دیرهزندگی  سن بلوغ: برنایی 

سن داشتن: سال داشتن، زیستن، زندگی   سنان: نیزه، سرنیزه  سنت: نـهاد، شیوه، روش، آیین، ایستار  سنجاغ: گیره، سگک، چفت  سنخیت: همنمایی 

سند: گواهی، گواه، دستک، دبیزه، تزده، بنچک، بنچاک  سنگ چخماق: سنگ آتش زنـه  سنگ مثانـه: سنگ آبدان  سنگ محک: زرسنجه  سنـه: سال  سنوات: سال ها  سه ضربدر چهار: سه درون چهار  سهام: دانگ ها، دانگ، بهره، بهر، بخش ها، انبازها  سهام گذار: دانگذار، دانگ گذار  سهل: ساده، آسان، اسوده  سهل العبور: خوب، آسان رو، آسان 

سهواسهواً : نر 

سهولت: سادگی، آسانی  سهیم: هم سود، انباز  سو: زشتی، بدی، اندوه 

سو استفاده: نارواگری، نادرستکاری، کژ بهرگی، بد بکارگیری  سو تعبیر: بد گیری، بد دریـابی  سو تفاهم: بد شناسی  سو خلق: بد خویی  سو رفتار: بدرفتاری  سو شـهرت: بدنامـی  سو ظن: بدگمانی، بد گمانی، بد دلی  سو نیت: کج اندیشی، بدسگالی، بد دلی، بد خواهی، بد اندیشی 

سوء: نادرست، زشتی، زشت، بدی، اندوه  سوء استفاده: نارواگری، نادرستکاری، کژکاربرد، کژ سود  سوء استفاده : کژسود بردن  سوء تعبیر: بد گیری، بد دریـابی  سوء خلق: بد خویی  سوء رفتار: بدرفتاری  سوء شـهرت: بدنامـی 

سوء ظن: کژ اندیشی، بدگمانی، بد گمانی، بد دلی  سوء نیت: کج اندیشی، دشمنی، دشمنانگی، بدسگالی، بد دلی، بد خواهی، بد اندیشی  سوءاستفاده: بد بکارگیری  سوءظن: بدگمانی  سو ءهاضمـه: بدگواری، بدگوارش  سوا: جدا  سوابق: پیشینـه ها، پیشینـه 

سواحل دریـای خزر: کناره های دریـای مازندران  سواد: نوشتن، دانش مایـه، خواندن و نوشتن، خواندن  سوال: پرسش  سوال کرد: پرسید  سوال : پرسیدن  سوانح: رویدادهای بد  سوبسید: یـارانـه 

۱۴۲

سوپ: با، آش  سوپر استار: ابرستاره (ف ه)،    سوپراستار: ابرستاره (ف ه)،   

: بند  سود خالص: سود ویژه  سودازده: درهم، آشفته  سورتمـه: گردونـه برف 

سورچی: مـیزبان، مـهمانپذیر، گردونـه ران، سورگردان  سورسات: خواربار، بار و ُبنـه  سوره: بخش  سوظن: بدگمانی  سوغات: ره آورد  سوق: سوک، بازار  سوق ا لجیشی: سپاه آرایی، راهبردی  سوق الجیشی: سپاه آرایی، راهبردی  سوقات: رهاورد، ره آورد، پیشکش، ارمغان  سو هاضمـه: بدگواری، بدگوارش  سوهان: انگبینـه  سویت: سراچه  سوییت: سراچه  سوئیت: سراچه  سؤال: پرسش  سؤال کرد: پرسید  سؤال : پرسیدن  سؤالی: پرسشی 

سیـاره: گردنده (ده)،  َهَرباسپ، رونده 

سی دی: گرده فشرده  سیـاح: گردشگر، جهانگرد 

سیـاحت: گشت و گذار، گشت، گردشگری، گردش، گذار ،جهانگردی  سیـاحت نامـه: جهانگرد نامـه  سیـار: گردنده، چرخنده، چرخان، جنبنده  سیـارات سبعه: هفتان (   haftān)،   

سیـاره َهَرباسپ، گویین، گویـال، گردونـه، گردنده، گردان ،جنبنده 

سیـاره مشتری: گردونـه برجیس، برجیس  سیـاس: کشوردار 

سئوال : پرسیدن 

ساستاری، روش، دانش کشورداری، جهان داری، جهان آرایی 

سئوالی: پرسشی 

سیـاست : کیفر دادن، کشورداری ، فرمان راندن ،زیرکی 

سیـاستمدار: رامـیار ( )،  ویناردار (   )،  کشوردار 

سیـاسی: رامـیاری ( )،  وینارداریک (   )،  کشورداری، جهان داری، جهان آرایی 

سیـاسیون: رامـیاران ( )،  وینارداران (   )،  کشورداران ،سیـاستمداران، سران کشور، جهان داران  سیـاق: شیوه، سیـاگ، سبک، سایـاگ، روند، روش  سیـال: آبگونـه، آبگون  سیحون: بهرود  سیر: گشت، گردش 

سیر قهقرایی: واپسگرایی، بعد روی  سیرت: نـهاد، سرشت، خو  سیرجان: سیرگان 

سیستم: سامانـه، دستگاه، پیکره  سیفون: آب شویـه (ف ه)،   

سیکل: چرخه  سیل: تندآبه، تنداب  سیلاب: لاخیز، آواج، آوا  سیلابل: آواج، آوا  سیلندر: استوانک (ف ه)،    سیلو: انبار دانـه ها 

سیما: نما، نشانـه، رخسار، چهره  سیناپس: همایـه  سینراما: فر رخشار  سینک: همسان سازی، بهنگام رسانی 

۱۴۳

سیـاست: رامـیاری ( )،  وینارداری (  )،  کشورداری ،

سینک ظرفشویی: جاویـه  سینما: نماخانـه، رخشارگاه  سیورسات: خواربار  سیون پان: ماهمان، مانسرا  سئوال: درخواست، پرسیدن، پرسش 

  ش 

شاپو: کلاه لبه دار 

شاخص: نمودار، شناسه، روشن نمودار، برجسته  شارح: گزارنده (ده)،   

شارع: رهنمون، راهنمای راه، راهنما  شارع عام: گذرهمگانی، راه همگانی  شارلاتان: فریبکار، زبانباز، دغلباز  شاسی: بدنـه 

شاطر: نانوا، نان گیر، چالاک، چابک 

شاعر: سراینــــده، سخن سرا، چکامـه سرا، چامـه گو، چامـه سرا  شاعرانـه: سروادیک 

شاغل: کارمند، کارگماشته، کاردار، پیشـه ور  شاغلین: کارگماشتگان  شافع: خواهش کننده  شاق: سخت، دشوار، توان فرسا 

شاکر: سپاس دار (   spāsdār)،  ستایشگر، سپاسگزار ،سپاس دار، چاکر، بجا آورنده  شاکله: ساختار 

شاکی: گله مند، دادخواه، دادجو، خواهان  شامّه: بوینده (ده)،  بویـایی (ده)،   

شامپو: موشویـه 

شامخ: والا، فرمند، فرازمند، برگزیده 

شامل: هم هگیر، دربرگیرنده، دربرداشتن، دربر گرفتن، درون برگیرنده، درون بر گیرنده، دارای  شان: بزرگی 

شانس: بخت 

شاهد: گواهی دهنده، گواه، انجمن  شایـان ذکر: گفتنی  شایـان ذکر است: گفتنی است 

شایع: روا (   rōwāk)،  همـه گیر، فاش، روامند، پراکنده  شایع : پراکندن 

شایعه: سخن پراکنی، رواگه، دهانزد، چواندازی، چو  شایق: خواهان، خواستار، آرزومند  شائق: خواهان، خواستار، آرزومند  شأن: هنجار، فره، َفَر، جایگاه، پایگاه، آیین  شب بخیر: شب خوش  شب بـه خیر: شب خوش، شام شاد  شب یلدا: شب چله، شب چل  شباب: جوان، برنایی، برنا 

شباهت: مانندگی (ڀ)،  همگونی، همسانی، همتایی ،همانندی، همانندگی، مانستگی  شبح: سایـه، تن نما، تارگون  شبکه: تار 

شبه: مانا (ب ه)،  همسان، همانند، مانند  شبه جزیره: آبخوستی، آبخوست مانند  شبه قاره: خشکسارواره  شبهه: گمان، دودلی، پوشیدگی، پندار  شبیـه: همگون، همسان، همدیس، همچو، همانند، مانند ،سان، چون، بـه ساِنِ  شبیـه بودن: مانیدن، مانستن  شبیـه شدن: ماِِنستن (ب ه)،    شتم: ناسزاگویی 

شجاع: شیرمرد (ب ه)،  شیردل (ب ه)،  بی باک (ب ه)،  نترس، ُگُرد، دلیر، دلاور، جسور، پردل، بیپروا، بی باک  شجاعانـه: دلیرانـه، دلاورانـه، پردلی 

شجاعت: مرد (   martmēnišnīh)،  نترسی، دلیری ،دلاوری، بی باکی 

۱۴۴

شخصیت: والایی، منش، کردار، سرشت، رفتار، بزرگواری  شخصیتهای: بزرگان  شدت: سختی، درشتی، تندی 

شدید: نیرومند، سهمگین، سخت، دشوار، تند، پرزور  شدیدا: سخت، بـه سختی  شدیدًًا: سخت، بـه سختی  شدیداللحن: زننده، درشتگوی 

شر: گرفتاری، دردسر، بدی، بدنـهادی، بد، آزاررسانی  شر و ور: یـاوه، چرند  : نوشابه، مل، رز، باده  زده: م یزده  طهور: م یپاک، مـی بهشتی  خانـه: مـیکده، خمکده، خمخانـه، ُخُمکده، ُخُمخانـه  خوار: م یخواره، باده گسار  خواری: م یخوارگی  ه: منگوله، آویزه 

شرارت: زشتی، پلیدی، پلیدکاری، بدی، بد نـهادی  شراره: ایَژَک (ب ه)،  زبانـه آتش، آتش پاره، اخگر  شرافت: والایی، بزرگ  شرافتمند: والا، نژاده، بزرگوار، بزرگمنش  شرافتمندانـه: سرافرازانـه  شراکت: همکاری، همسویی، انبازی  شرایط: سامـه ها، چگونگی، پیمان  شرائط: چگونگی  شرب: نوشیدن، آشامـیدن 

شجره نیـاکان، دودمان، درخت، خاندان، تبار 

شرح: گزاردن (ده)،  نگیِزِش، گزاره، گزارش، گزاردن ،

شجره نامـه: تبارنامـه 

فرانمون، زند، ریز، روشن گری، روشن ، روشن سازی ،شحنـه: شبگرد، پاسدار، پاسبان 

بازگویی، آشکاری  شخص:، خود، تن 

شرح حال: سرگذشت  شخصا: خویشتن، خود، بـه تنـهایی 

شرح دادن: نگیختن، گزاردن، زندیدن، برنگیختن، باودن  شخصًاً: خودم 

شرح کشاف: درازگویی  شخصی: مردمـی،انـه، خودی، خود ویژه 

شرح واقعه: داستان 

شربت: نوشابه، نوشاب، شـهدآبه، شکرآبه، دوشابه، دوشاب  شرح وظایف: دستورکار، برنامـه کار 

شرح وقایع: رویدادنگاری، رویدادنامـه، رویداد نگاری، رویداد نامـه 

شرر: زبانـه آتش، آتشپاره، اخگر  شرربار: آتش بار 

شرط: سامـه (قول تو خط توست، مَرخَِرَد را سامـه کن (ناصر خسرو)( ،  گروکان، گرو، پیمان، بایسته  شرط اصلی: پیمان بنیـادین  شرط اول: پیمان نخستین  شرط بستن: گروبستن، پیمان بستن  شرط نامـه: پیمان نامـه  شرطه: پاسبان  شرطی: گرویی، پیمانی  شرع: روش، راه، آیین  شرعی: کیشی، آیینی 

شرف: والایی، نزدیک به، فراتر، سربلندی، سرافراز، پیره ها ،بزرگ، برفراز، آزرم، آبرو  شرفیـاب: باریـاب 

شرفیـاب شدن: باریـافتن، بار یـافتن  شرفیـابی: فریـابی، باریـابی، ارج یـابی  شرق: خورآیـان، خورآی، خاور  شرق شناس: خاور شناس  شرکا: هنبازان، همـیاران، همدستان  شرکاء: هنبازان، همـیاران، همدستان 

شرکت: انبازی (ده)،  هنبازی، هنباز، همکاری، همستان ،همراهی، همبازی، باهمان، باَهَمان  شرکت تجاری: باَهَمان بازرگانی 

۱۴۵

شرکت تضامنی: انباز پایندانی 

شرکت تعاونی: همـیارکده، همـیار سرا، سازمان همـیاری ،باهماِنِ همـیاری  شرکت سهامـی: انباز بخشی  شرکت کرد: هنبازید  شرکت : انبازی (ده)،  هم انبازی   شرکت کننده: هنباز  شرم: آزرم  شرمسار: سرشکسته، پکر 

شرور: بدنـهاد، بدکار، بد نـهاد  شروع: سرآغاز، آغاز  شروع شدن: آغازیدن  شروع کار: کاررفتاری، آغازکار  شروع : آغازیدن، آغاز، آغاز   شروع کننده: آغازگر  شریـان: شاهرگ، سرخرگ 

شریعت: کیش، روش، دینکرد،           دینآیین، دین، آیین  شریف: ُگُهری، پاک نژاد، بزرگوار، بزرگمنش  شریک: بهره ور (ب ه)،  انباز (ب ه)،  هنباز، همکار ،

همدست، همباز، هم سود  شریک بودن: دست داشتن، انبازیدن  شریک درون غم: همدرد  شط: رود بزرگ، بزرگ رود  شط العرب: رود اروند، اروندرود  شطحیـات: گمراهی ها، ژاژها  شطرنج: شترنگ، شترنج، سترنگ، چترنگ  شعار: بانگ، آرنگ 

شعبده باز: چشم بند، ترفندباز  شعبده بازی: چشم بندی، تردستی  شعبه: نماینده، نمایندگی، شاخه  شعر: سروده، سرود، چکامـه، چامـه، ترانـه  شعرا: چکامـه سرایـان، چامـه سرایـان  شعف: شادمانی، سرشادی، خشنودی 

شعله: فروزینـه، زبانـه، تابش، آتش پاره، افرازه، اخگر  شعله زدن: فروزاندن، زبانـه کشیدن  شعله ور: فروزان  شعله ور : فروزاندن، افروختن  شعور: هوش، دریـافتن، دانستگی، دانایی، خرد  شغل: کار، پیشـه 

شفا: درمان، خوب شدن، تندرستی، بهبودی، بهبود  شفا بخش: درمان بخش  شفاء: تندرستی، بهبودی  شفاء بخش: درمان بخش  شفاءخانـه: بیمارستان  شفاخانـه: بیمارستان 

شفاعت: خواهشگری (ده)،  مـیانجیگری، پادرمـیانی  شفاعت کننده: رواخواه، رواجو  شفاف: زلال، روشن، درخشان  شفافی: زلالی، درخشندگی  شفاها: نانوشته، سخنی، زبانی  شفاهت: مـیانجیگری  شفاهی: گفتاری، زبانی، زباَنکی  شفقت: نرم دلی، مـهربانی، دلسوزی  شفیع: مـیانجی، خواهشگر، بخشش خواه  شفیق: مـهرورز، مـهربان، دلسوز  

شعاع: َبرازه (این واژه را خیـام به منظور شعاع دایره بکار مـی و

شق: شکافتن، شکاف، راست 

پیداست کـه از دیرباز درون پارسی بکار  مـیرفته)،  فروغ ،

شق القمر: ماه شکافی، ماه شکافتن، کار ناشدنی، شکافتن

درخشش، تابش، پرتو 

ماه  شعایر مذهبی: آیین های دینی 

شق و رق: راست و خشک 

شعائر مذهبی: کیش  آیینـها،  آیینـهای دینی 

شقاوت: سنگدلی، ستمگری، دژخویی 

شعب: نمایندگی ها، نمایندگان،  شاخهها 

شقایق: لویس، لاله ی، لاله، آلاله 

شعبده: نیرنگ، چشم بندی، تردستی 

شقیقه: گیجگاه 

۱۴۶

شک: گمان، دودلی، پنداشت، پندار  شک داشتن: گمان بردن  شک : پَِهَلیدن  شک و ظن: گمان 

شکاک: دودل، دو دل، پرگمان، بدبین، بد گمان  شکایت: گله مندی، گلایـه مندی، گلایـه، َگَرزش، شاوش ،دادخواهی، دادخواست  شکایت قضایی: دادخواست  شکایت : شاویدن  شکایت کننده: دادخواه  شکر: شکر، سپاس  شکرانـه: پاس  شکرگذاری: سپاسگزاری  شکرگزاری: نیـایش، سپاسگزاری 

شکل: دیسه (   dēsak)،  نمود، نگاره، گونـه، فتن، ریخت ،رخساره، چهره، آرایـه 

شکل دادن: دیسیدن (   dēsītan)،  پی ریزی  شکل ظاهر: چهرک  شکل گرفتن: ریخت گرفتن، پاگرفتن 

شکل دهنده: دیسا (   dēsāk)،   

شکور: سپاس گزارنده، سپاس گزار، بسیـار سپاس گزارنده  شکوه: اندایـه (ب ه)،   

شکوه وشکایت: ناله و دادخواهی  شکیل: زیبا، دلپسند، خوش ریخت  شگرد: فند  شلاق: تازیـانـه  شلوغ: درهم، آشفته، انبوه  شلوغی: انبوهی  شم: دریـابی، بوی  شماتت: نکوهش، سرکوفت، سرزنش  شماطت: سرزنش 

شمال: بالادست، بالا، آپا، اپاختر  شمال شرقی: اباختر خورآیی  شمال غربی: اباختر خوربری  شمالی: اپاختری، اباختریک 

شمایل: نمود، نگاره ها، فرتورها، فتن، ریخت،  چهرهها، پیکرها  شمائل: نگاره ها، فرتورها،  چهرهها، پیکرها  شمس: خورشید  شمسی: خورشیدی 

شمع: کندیل (واژٔهٔ »کندل« انگلیسی [شمع] و یـا

»شاندولیـه« فرانسوی [شمعدان] و یـا "چاندرا ی سانسکریت

[ روشنی ماه] با آن از یک ریشـه اند)،  ِسِپندار (ب ه)،  اسپندار (ب ه)،  شماله 

شمعدان: کندیله (کندیله بـه عربی رفته و قندیل  شدهاست)،  شماله دان، آتشدان  شمعدانی: سپنداره  شمـه: ه، کوتاه، پاره، اندک  شمـیم: بوییدنی، بوی خوش  شـهاب: کمانـه ستاره، ستاره، اختردونده  شـهادت: گواهی دادن، گواهی، جانبازی، جانباختگی، جان باختن 

شـهادت دادن: گواهی دادن، گواه دادن  شـهادت طلبانـه: جانسپارانـه، جانبازانـه  شـهادت نامـه: گواهینامـه، سوگند نامـه  شـهامت: شیردلی، دلیری، دلاوری، بی باکی  شـهرت: ناموری، نامداری، آوازه  شـهرت بد: ننگ  شـهرت طلب: نامجو، آوازه خواه 

شـهرت یـافتن: نامور شدن، سرشناس شدن، سرشناس، آوازه دارشدن 

شـهره: نامور، نامدار، سرشناس  شـهریـه: ماهانـه  شـهلا: چشم سیـاه 

: واَیَست (ده)،  ورن، واینده، واَیَست، کامجویی ،

خواهش دل، بسیـار خواهی، بسیـار  پرست: زنباره، بسیـار کامجو 

۱۴۷

کلام: درازگویی، پرچانگی                                          شیمـی: کیمـیا 

 tankāmagīh                            شیمـیایی: کیمـیایی  پرستی: تن کامگی (  )،   

شیمـیدان: کیمـیاگر 

شـهید: کشته راه خدا، کشته، جانباخته، جان باخته 

شـهیر: نامـی، نامور، نامدار  شیوع: روایی (   rōwākīh)،  واگیر، همـه گیر، گسترش  شور: هم اندیشی، سکالش، رایزنی، بررسی          شیی: چیز  شورا: انجمن رایزنی  شیئ: چیز 

شورای داوری: رایزنی، انجمن داوری            شئون: هنجارها،     آیینـها  شورای شـهر: انجمن شـهر        شئونات: هنجارها، آیین ها 

شورای عالی: فرایزن 

شورای عالی اصناف: سررایزنی پیشـه وران  شوسه: راه خاکی، خاکراه  شوفر: راننده 

شوق: خواستاری (ده)،  شور، شادی، دلبستگی، آرزومندی  شوق انگیز: شورانگیز، شادی بخش  شوک: تکانـه 

شوکت: َفَر (ب ه)،  والایی، فرهی، فره، َفَر، شکوه  شوکه شدن: تکان خوردن  شوکه کننده: تکان دهنده  شوم: ناخجسته، بد شگون 

شومـینـه: هیمـه سوز (ف ه)،  اجاقک، اجاق 

شی: چیز 

شیـاد: کلاه بردار، فریبکار، سالوس، دورو، دغل باز  شیـاف: پرزه  شیپورچی: شیپورزن  شیخ: پیر 

شیر: همخوانی، همخوان   شیشلیک: کباب سیخی  شیطان: دیو، اهریمن  شیطان صفتی: دیوکامگی  شیطانی: پلید، اهریمنی 

شیطنت: سرکشی، دیوگری، اهریمنی، اهریمن واری  شیفتی: گردشی  شیک: خوش سر و رو، خوش جامـه 

۱۴۸

  ص 

صابر: شکیبا، خونسرد، بردبار  صابون: َکَفزا، ساون، برهو  صاحب: خداوند (ده)،  کدیور، دارنده  صاحب اختیـار: خود سر 

صاحب اراده: کا ممند (   kāmakōmand)،    صاحب اقتدار: نیرومند، ناتوا، زورمند  صاحب امتیـاز: پروانـه دار  صاحب تهّوّر: ب یباک (ب ه)،   

صاحب شدن: داراشدن، بدست آوردن، ازآن خود   صاحب شوکت: فرمند  صاحب عقل: خردمند (ب ه)،    صاحب قدرت: نیرومند، زورمند  صاحب قران: والا، نامور  صاحب قلم: نویسنده  صاحب کار: کارفرما، کاردار  صاحب مجلس: مـیزبان، مـهماندار  صاحب مقام: پایور  صاحب ملک: زمـیندار 

صاحب نظر: کاردان، سخنمند، رایمند، آگاه  صاحبان: دارندگان  صاحبدل: روشندل، دلدار  صاحبنظر: کارشناس، کاردان 

صادر: نوشته، فرستاده، فرستادن، دربرد، بیرون ،برونبرد 

صادرات: کالاهای فرستاده، برونگاه، برون رو  صادرات و واردات: داد و ستد کالا  صادراتی: برونگاهی، برون روی  صادر: فرستادن، برون فرستادن  صادره: فرموده، دستور داده شده 

صادق: نیکوکاری، رو راست، راستگو، دستگیر، درستکار ،پاکدل 

صادقانـه: راستین، براستی  صاروج: ساروگ، سارو، چاروگ  صاعد: بالارونده (ده)،    صاعقه: آذرخش 

صاف: یکنواخت، هموار، نرم،  بیآلایش  صاف کار: گلگیرکار، پخکار 

صاف : پالیدن (ب ه)،  هموار ، نرم ،

پالایش  صاف و هموار: هموار  صاف کرده: پالیده (ب ه)،   

صافی: پالایـه، پاکیزه، پاک و روشن  صالح: نیکوکار، شایسته، درستکار، پرهیزکار، پارسا  صامت: ناگویـا (ده)،  همخوان، نام، ناگویـا، زبان بسته ،خاموش، بی آوا 

صانع: سازنده، آفریننده، آفریدگار  صبا: باد پیش بهار، باد پیش، باد بهار، باد برین  صباح: سپیده دم، پگاه، بامداد  صباغ: رنگساز، رنگرز  صبح: سپیده دم، پگاه، بامداد، آفتابدم  صبح بخیر: بامداد نیک، بام شاد  صبح بـه خیر: بامداد نیک، بام شاد  صبح دم: سپیده دم، بامداد  صبح سعادت: آغاز خوشبختی  صبح صادق: پگاه راستین  صبح کاذب: پگاه دروغین  صبح مراد: پگاه امـید 

۱۴۹

صبحانـه: ناشدنی، ناشتایی، ناشتا، چاشت بامدادی، چاشت  صبر: شکیبایی، شکیب، درنگ، خونسردی، تاب، بردباری  صبر : شکیبیدن  صبرکرد: شکیبید 

صبر: شکیبایی، بردباری ، بردباری  صبوح: باده بامدادی  صبور: شکیبا، خود دار، بردبار، برد بار  صحابت: هنی  صحابه: یـاران، هنان  صحاف: شیرازه بند، رویـه گر، پوشینـه گر  صحافی: شیرازه بندی  صحبت: گلا، گفتمان، گفتگو، سخن 

صحبت : گفتگو ، گفتگو، َگَپ زدن، سخن گفتن  صحبتها: سخنان  صحبتهای: سخنان 

صحت: سلامت، راستی، درستی، تندرستی، بهبودی  صحت عمل: درستکاری 

صحت و سقم: درستی و نادرستی، درستی و نا درستی ،درست یـا نادرستی 

صحرا: هامون، دمن، دشت و دمن، دشت، بیـابان  صحن: مـیدان،      مـیانسرا، مـیان سرا، مـیان خانـه  صحنـه: پیشگاه، پهنـه  صحنـه جنگ: کارزار  صحنـه ساز: نما آرای  صحیح: درست، خوب ونیک، بایسته  صحیح البنیـه: تندرست  صحیح العمل: درستکار، درست کردار  صحیح المزاج: تندرست  صحیحا: بـه درستی  صخره: خاره 

صد: َسَد (سد       واژهای پارسی هست که بـه نادرستی صد نوشته شده؛ نگا سده)،   

صدا: سدا (سدا  واژهای پارسی هست که بـه نادرستی صدا نوشته شده)،  نوا، بانگ، آواز، آوا، آهنگ 

صدارت: نخست وزیری (وزیر پارسی هست و از پارسی بـه عربی رفته است)،  وزیری، فرنشینی، فرمداری  صداقت: رو راستی، راستی، راستگویی، درستی، درستکاری ،ب یآلایشی 

صدا: فراخواندن، بانگ زدن، آوازدادن  صدد: پی، برآن، آهنگ، اندیشـه 

صدر: والا، پیشوا، پیشگاه، بلند پایـه، بالاترین جایگاه  صدر اعظم: نخست وزیر (وزیر پارسی هست و از پارسی بـه عربی رفته است)،  فرمدار  صدر مجلس: برترگاه، بالای انجمن، بالاگاه  صدر نشین: بالانشین  صدراعظم: سروزیر  صدف: گوشماهی، گوش ماهی  صدق: راستی ودرستی، درستی  صدق کلام: راستی، درست گفتاری  صدق نیت: پاکدلی 

صدقه: نیکوکاری، دستگیری، دردگردان، داد و دهش  صدمـه: گزند، زیـان، آفت، آسیب  صدمـه دیدن: آسیب دیدن  صدمـه دیده: آسیب دیده  صدمـه رساننده: زیـانکار  صدمـه دیده: آسیب دیده 

صدور: گسیل داشتن، فرستادن، روانـه   صدیق: یـار، همدل ،دوست 

صراحت: روشن گویشی (   rōšn gowišnīh)،  روشنی، رک گویی، بی پرده گویی 

صراحت لهجه: رک گویی، بی پروا، بی پرده گویی  صراحتا: ب یپرده پوشی، بی، بـه روشنی، بـه آشکاری  صراحی: ساغر، جام مـی ساغر، باده  صراط: راه، چینواد  صراط مستقیم: راه راست  صراف: سوداگر پول  صرصر: باد غران، باد سخت، باد تند  صرع: سرگیجه، سردرد،  بیـهوشی 

۱۵۰

صرف: ویژه، هزینـه ، ناب، گردانش، ساده، بـه کارگیری ،به کاربردن، بکار بردن 

صرف : هزینـه ، ناب، ساده، بـه کارگیری، بکار بردن 

صرف نظر : چشم پوشی  

صرفا: ویژگانـه، تنـها، بـه نابی، بـه نابی، بـه گونـه ناب، بـه سادگی  صرفًاً: ویژگانـه، تنـها، بـه نابی، بـه نابی، بـه گونـه ناب، بـه سادگی  صرفنظر: چشم پوشی، بخشیدن  صرفنظر : دل فروبستن، چشم پوشی   صرفه: سودبری، سود، بهره، بازدهی  صرفه جو: بعد اندازگر 

hēr    ) هیربان  ،(    (hēr pānakصرفهجو: هیربانی     ،(pānak

صریح: روشن، رک، بی پرده، آشکارا  صریح : روشن گویشی (   rōšn gowišnīh)،    صریحا: رک و راست،  بیپرده پوشی، بـه روشنی، بـه آشکاری ،آشکارا 

صعب: دشخوار (ڀ)،  ناهموار، دشوار، دشخوار، پرپیچ و َخَم 

صعب العبور: سخت، دشوار، بد 

صعب العلاج: سخت درمان، سخت، دشوار درمان، درمان ناپذیر، بی درمان 

صعب الوصول: دشوار یـاب، دشوار رس 

صعب الوصول: دشواریـاب (ده)،  دشوار رس (ب ه)،       َتَنگبار

(ب ه)،  دشخواریـاب 

صعوبت: دژواری (ده)،  دشواری 

صعود: راه سربالا، خیز، بالا روی، بالا رفتن، اوجگیری ،افزایش 

صعود : دامـیدن، بالا رفتن  صعودکننده: بالارونده (ده)،   

صعودی: فزاینده، فرایـاز، افزاینده، افزایشی  صغر سن: خردسالی 

۱۵۱

صغیر: کوچک، خردسال، خرد، ُخُرد  صغیرالجثه: خُردَتَن (ده)،   

صف: زاب، رشته، رسته، ردیف، رده، رج، راسته، راستا، جاده  صفا: یک رنگی، شاداب، خرمـی  صفاء: یک رنگی، شاداب، خرمـی  صفات: فروزه ها، فروزگان، سرشت ها، زاب ها  صفت: فروزه، ستودن، ستایـه، زاب، چونی، چگونگی  صفتی شیطان: دیوکامگی  صفحه: سات، رویـه، دیمـه، پرده، برگه، برگ  صفحه کلید: برگه کلید  صفر: سفر، زفرین، زفر، ِزِفر، تهی 

صفرا: زهرپوشش (   zahr pōšišn)،  زریر، زردآب، تلخه  صفراء: زریر، زردآب، تلخه  صفراوی: زود خشم، زردابی، تند خو  صفه: ستاوند  صفویـه: صفویـان، صفوی  صفی: نیکدل، نیک، پاکدل، پاک  صفیر: بانگ  صلابت: شکوه، بزرگی، استواری  صلاة: نماز 

صلاح: سزاوار، درستی، درخور، بایستگی  صلاح اندیش: نیک اندیش 

صلاحدید: نیکخواهی، نیکخواهانـه، نیک بینی، روادید ،رایزنی، بهین دید  صلاحیت: شایستگی، سزاواری  صلاحیت دار: شایسته، سزاور  صلح: سازش، دوستی، آشتی، آسودگی  صلح جویی: سازگاری، آشتی جویی  صلح طلب: آشتی خواه 

صلح : سازش ، باهم کنار آمدن، آشتی ،آشتی 

صلح و صفا: مـهر، سازش، آشتی و مـهر  صله: پارنج، پاداش  صله ارحام: خویش نوازی 

ته دل 

صمـیمـی: یکدل، همدل، دوستانـه، خودمانی  صمـیمـیت: یگانگی،        یکرنگی، یکدلی، همدلی، خودمانی ،پاکدلی،  بیآلایشی، بی 

صنایع: هنرها، فرآوری ها، فرآورده ها، ساخته ها، پیشـه ها  صنایع دستی: هنرهای دستی،        فرآوردههای دستی  صندل: کفشک، دمپایی، چندن  صندلی: کرسی، چهارپایـه  صندوق: گنجه، کارسان، سندوغ  صندوقچه: یخدان، کارسانک  صندوقخانـه: چاشدان  صنع: هنر، ساختن، آفرینش 

صنعت: َفَیـاوار (ب ه)،  َفَیـار (ب ه)،  هنر، کار، فرآوری ،ساختاری، پیشـه  صنعتگر: ورزی،             دستورز، پیشـه ور  صنعتی: َفَیـاواری (ب ه)،  هنروری، کاری، ساختاری ،

پیشـه وری  صنف: گروه، رشته، رسته، بخش  صنم: نگار، شمن، دلدار، دلبر، بت  صنم خانـه: بتکده  صنوبر: شادرخت، سنابر، سروناز  صواب: نیک، شایسته، سزاوار، راست و درست، خوب ،پسندیده  صواب دانستن: درست دانستن 

صواب دیدن: روادانستن، روا دیدن  صوابدید: نیک نگری 

صوت: سدا (سدا        واژهای پارسی هست که بـه نادرستی صدا نوشته شده)،  بانگ، آوا، آهنگ  صور: ر خها، رخسارها، چهره ها 

صورت: گونـه، سیما، روی، رو، رخساره، رخسار، رخ، چهره 

صلوات: درود فرستادن 

صلوات فرستادن: درود فرستادن  صلوة: نمازگاه، نماز  صلوه: نماز 

صلیب: چلیلا، چلیپا، چلیپ 

صمغ: انگَژَد (ب ه)،  انُگُژه (ب ه)،  شیره درخت، زنج، انگم ،

صورت برداشتن: سیـاهه برداشتن  انُگُم 

صورت پذیر: انجام شدنی، انجام پذیر 

صمـیم: ناب، ژرفا، تک، َتَک، برگزیده 

صورت پذیرفتن: فرجام پذیرفتن، انجام شدن 

صمـیمانـه: یکدلانـه، دوستانـه، خودمانی، پایمردانـه، پاکدلانـه، از

صورت جلسه: نشست نامـه  صورت جلسه : پیسنویس   صورت حساب: سیـاهه درآمدها، پرداخت نامـه  صورت نگار: چهره نگار  صورت و ظاهر: رویـه  صورتجلسه: نشست نامـه  صورتحساب: پرداخت نامـه  صورتکش: نگارگر  صورتگر: چهره پرداز  صورتی: سرخابی، سرخ روشن، رخی  صوف: پشمـینـه، پشم   صوفی: پشمـینـه پوش  صوفی گری: سوفی گری  صومعه: نیـایشگاه، ستایشگاه، خانگاه 

صیـاد: نخجیرگیر، ماهیگیر، شکارگر، شکارچی یـا ماهیگیر ،شکارچی، دامـیار، دام انداز، تورگیر، تورانداز  صیـانت: پاساد (ب ه)،  نگهداری، نگاهداری، نگاهبانی ،

پاسداری  صیحه: فریـاد، بانگ  صید: نخجیر، شکار  عقد: پیمان زناشویی  صیف: تابستان  صیفی: تابستانی  صیفی کاری: تموزکاری، پالیزکاری  صیقل گر: پردازگر 

۱۵۲

۱۵۳

  ض 

ضابط: نگهبان، نگاهدارنده، کاردار  ضابطه: رویـه، روش، روال  ضارب: کوبنده، زننده، آسیب رسان  ضاری: زیـان کار (ڀ)،    ضامن: پاَیَندان (ب ه)،   

ضامن دار: دکمـه دار  ضامن شدن: پایندیدن 

ضایع: ویران، نفله، فرسودگی، تباه، پوساندن، پایمال  ضایع شدن: نابود شدن، کنف شدن، از مـیان رفتن  ضایع شده: از مـیان رفته 

ضایع : ویران ، تباهکاری، تباه ، پوساندن  ضایعات: پسمان ها، پسمان، بعد مانده ها  ضایعه: تباهی 

ضبط: سدا برداری (سدا واژه ای پارسی هست که بـه نادرستی صدا نوشته شده)،  نگهداری، گرفتن، بایگانی، آوا گیری، از آن خود 

ضبط صوت: سدا گیر (سدا واژه ای پارسی هست که بـه نادرستی صدا نوشته شده)،  آوا نگهدار، آوا گیر  ضبط : گرفتن، بایگانی ، از آن خود   ضجر: رنجوری، درد و آزار، آزردگی  ضجه: ناله، مویـه، فغان، شیون، زاری  ضجه : شیون ، زاری   ضحاک: آژیدهاک 

ضخامت: ستبرا (ڀ)،  کلفتی، فربهی، ستبری  ضخیم: کلفت، ستبر، پیکر 

ضخیم الجثه: درشت اندام، درشت 

ضد: واروی، وارونـه، وارو، ناهمسو، ناسازگار، ناساز، رویـاروی ،دشمن، درون دشمنی با، درون برابر، پاد، باژگونـه، آخشیج  ضد انفجار: پادترکش  ضد حال: ناخوشایند  ضد حال زدن: رنجاندن  ضد حمله: پاتک  ضد زهر: پاد زهر  ضد سم: نوشدارو، پاد زهر  ضد ضربه: آسیب ناپذیر  ضد عفونی: گندزدایی 

ضد و نقیض: ناهمتا، ناسازگاری، ناسازگار، ناجور  ضدحال: ناخوشایند  ضدحال زدن: رنجاندن  ضددیت: ناسازگار  ضدعفونی: گندزدوده، گندزدایی  ضدعفونی : گندزدایی  ضدونقیض: ناسازگار، دوگانـه  ضدیت: ناسازگاری، دشمنی 

ضراب: نوازنده، زرابگر، رودنواز  ضرابخانـه: مـیخکده، زرآب خانـه، درم سرای  ضرب: گمـیزش، کوفتن، کوبه، کوبش، کوب، زدن، دنبک  ضرب الاجل: زود، بیدرنگ، باشتاب  ضرب المثل: زبانزد  ضرب خوردگی: کوفتگی، آسیب دیدگی  ضرب در: در، بار 

ضرب دیدن: گزند دیدن، آسیب دیدن، آسیب  ضرب زن: تنبک زن  ضرب شست: زورمند نمایی، آسیب  ضرب : زدن، بسشمردن  ضرب و شتم: لت و کوب، کوبه و ناسزا  ضربات: کوب هها، کتک، زنش ها، آسیب ها  ضربان: تپیدن، تپش  ضربت: کوبه، کوبش 

۱۵۴

ضربت خوردن: کوفته شدن، کوفته، کوبه خوردن، آسیب دیدن  ضربدر: در، بار 

ضربه: کوبه، کوبش، کتک، زنش، تکانـه، برخورد، آسیب  ضربه خوردن: آسیب دیدن، آزار دیدن  ضربه دیدن: آسیب دیدن، آزار دیدن  ضرر: گزند، زیـان، آسیب  ضرر دیدن: آسیب دیدن 

ضرس قاطع: ب یگفتگو،  بیبرو برگرد، بـه درستی  ضرغام: شیراوژن، دلیر، دلاور  ضرورت: نیـاز، ناگزیر، ناچاری، بایستگی 

ضروری: وایـا، نیـازین، ناگزیر، ناچار، خواسته شده، خواسته ،بایسته، باید، بایـا 

ضروری است: نیـازین است  ضروری بودن: شایسته بودن، درخور  ضریب: نرخ، درسد، درانگارش، توان  ضریح: مغاک، گور، آرامگاه 

ضعف: نزاری، ناچار، ناتوانی، لاغری، سستی، زبون  ضعف رفتن: ناتوان شدن، سست شدن  ضعف مزاج: ناتوانی 

ضعفا: درماندگان، تهیدستان، بینوایـان  ضعفاء: درماندگان، تهیدستان، بینوایـان 

ضعیف: نزار، ناتوان نشان دادن، ناتوان، لاغر، کم زور ،سست  ضعیف الجثه: لاغر، رنجور  ضعیف النفس: سست نـهاد 

ضعیف شدن: نیرو از دست دادن، ناتوان شدن، سست شدن ،سست 

ضعیفه: همسر، زن ناتوان، زن  ضعیفی: ناتوانی  ضلالت: گمراهی، کجراهی 

ضلع: راسته، راستا، دیواره، دنده، پهلو، بر، َبر  ضم: پیش  ضمان: پذیرفتن 

ضمانت: تاوان داری، پیمانگری، پشتیبانی، پشتوانـه، پایندانی ،پایندان، پایبندانی، برگردن گیری، برگردن 

۱۵۵

ضمانت : پایندیدن 

ضمانت نامـه: پیمان نامـه، پایندان نامـه، پایند نامـه  ضمایم: پیوست ها  ضمائم: پیوست ها 

ضمن: مـیانـه، مـیان، درون، درکنار، توی، با، افزون بر، افزون بر ،افزون 

ضمن اینکه: همچنین، پیوست بـه اینکه، افزون بر آن، افزون بر اینکه  ضمن آنکه: افزون بر آنکه  ضمن تایید: افزون بر درست شمردن  ضمن صحبت: هنگام، مـیان سخن 

ضمنا: همچنین، هم چنین، نیز، درون پیوست، باهمـه  اینـها، با آنکه،  افزونبرین 

ضمنًاً: همچنین، درون این مـیان، از سویی، از سوی دیگر  ضمـه: پیش 

ضمـیر: نـهان، نـهاد، منش، َکَس واژه، سرشت، دل اندرون، دل ،درون، اندرون  ضمـیر ناخودآگاه: نـهان ناخودآگاه  ضمـیمـه: همراه، پیوست  ضوابط: بندها  ضیـا: فروغ، شید، روشنایی، تابش  ضیـاء: فروغ، شید، روشنایی، تابش  ضیـاع: زمـین کشاورزی 

ضیـافت: مـیهمانی، مـهمانی، سور، جشن، بزم 

  ط 

طارمـی: نرده، تارمـی  طاس: گردانک، تاس 

طاعت: گردن نـهادن، فرمانبرداری، پیروی، بندگی  طاعون: سیـاه مرگ  طاغی: گردنکش،         گرافکار، سرکش 

طاق: لنگه، تنـها، تک، تاق، بام، ایوان  طاقباز: تاغباز 

طاقت: ناانجام، نا، شکیبایی، توانایی، توان، تاو، تاب، بردباری  طاقت آوردن: تاَوَستن (ده)،  تابیدن (ب ه)،    طاقت تاغ شدن: توان، بی تاب شدن  طاقت فرسا: توان فرسا، تاب فرسا  طاقت فرسا: توان فرسا، توان فرسا، تاب فرسا 

طالب: کا ممند (   kāmakōmand)،  دانشجو، جوینده ،پژوهنده  طالب شـهرت: نامجو  طالب عّلّت: چرایی جوی (ده)،   

طالب علم: دانشجوی (ده)،  دانشگر، دانش پژوه  طالبی: خروک، خرچوک، تالبی  طالع: سرنوشت، بخت  طالع بین: فال بین، پیشگو، بخت بین  طالع شوم: وارونـه بختی، سرنوشت بد، بد شگونی، بخت بد  طالع همایون: بخت بیدار  طاهر: پاکیزه، پاکدامن، پاک جامـه، پاک  طاووس: تاووس 

طایر: مرغ، پرنده  طایفه: ویس، خاندان، تیره، تبار  طائر: مرغ، پرنده  طائفه: خاندان، تیره، تبار  طب: پزشگی، پزشکی 

طّبّاخ: خوالیگر (ب ه)،  آشپز 

طبابت: پزشگی، پزشکی  طباخ: خورشگر، خوالیگر، پزنده، آشپز  طباخ خانـه: آشپزخانـه  طباخی: کله پزی، خوالیگری، آشپزی  طبخ: پختن، پخت 

طبع: نـهاد (ده)،  منش، گوهر، سرشت، چاپ  طبع برگشتگی: واسرشتگی  طبع برگشتن: واسرشتن 

طبعا: همانا، بـه دلخواه، بـه خودی خود، براستی  طبق: سبد، ترینان، تبک، تال، برپایـه، برابر، بر پایـه  طبق معمول: مانند همـیشـه  طبقات زمـین: چینـه  طبقه: لایـه، رسته، رده، اشکوب  طبقه بندی: رده بندی، دسته بندی  طبل: کوس، دهل، تبیره  طبی: درمانی، پزشکی  طبیب: پزشک 

طبیعت: نیـاد، نـهاد، گیتی سرشت، کیـاناد، سرشت، سپهر ،زیستگاه، خیم، خوی، جهان سرشت  طبیعت انسان: نـهاد آدمـی، سرشت آدمـی  طبیعتا: بـه خودی خود 

طبیعی: نیـادی، سرشتین، سرشتی، ِسِرشتین، بهنجار  طپانچه: هفت تیر، تپانچه  طپاندن: تپاندن  طپش: تپش 

طپق: کند زبانی، تپغ  طحال: سُپُرز (   sparz)،  اسبل 

۱۵۶

طر مع: مشگبوی، خوشبوی، بویـا  طراح: نگارگر، نگارافکن، شالوده ریز، برنامـه ریز  طراحی: نمودارسازی 

طراز: تراز (همانند ترازو)،    طرانجبین: ترانگبین  طراوت: شادابی، سرزندگی 

طرح: نمودار، گستره، گستردن، شالوده، پیشنـهاد، پیش نویس، پیرنگ، برنامـه، افکنـه، افکندن 

طرح ریزی: شالوده ریزی، شالوده، زمـینـه سازی، برنامـه ریزی  طرحواره: نگاره 

طرد: واپس زنی، راندن، دور   طرد شده: رانده شده، رانده  طرد : بیرون راندن  طرد: بیرون راندن  طرز: شیوه (ب ه)،  روش، روال، راه  طرز تفکر: دیدگاه، بینش  طرز رفتار: روش 

طرز عمل: کارکرد، شیوه کار، ِشِگردکار، روش کار، روش  طرز فکر: دیدگاه، بینش  طرزفکر: منیش، روش اندیشـه  طرزفکرخوب: اندیشـه نیک 

طرف: یـارو، ور، کناره، کنار،، سوی، سو، سمت، روی ،رو، پهلو 

طرف دعوی: هماورد، خوانده  طرف سخن: هم سخن 

طرف شدن: همآورد شدن، درگیرشدن، بـه ستیزبرخاستن  طرفدار: هوادار، هواخواه، پیرو، پشتیبان  طرفداران: پیروان، هواداران  طرفداری: هوا خواهی، پیروی  طرفه: نو، شگفت، خوش آیند، تازه  طرفین: هر دو سوی، هر دو سو  طره: کاکل، شکنج مو، زلف، دسته مو  طریق: شیوه، روند ،روش، روال، راه  طریق معتدل: راه مـیانـه (ده)،   

۱۵۷

طریقت شیوه، روال، راه، آیین  طریقه: گونـه، شیوه، شگرد، روش، روال، راه  طریقه عمل: شیوه کار، روند، روش  طعام: خوردنی، خوراکی، خوراک  طعم: مزه 

طعم تند و تیز: مزه تند و تیز  طعم شیرین: مزه شیرین 

ط: مزمزه، دانـه دام، خورشک، خورش، خوردنی، خوراک ،چینـه 

طعنـه: سرکوفت، سرزنش، بدگویی  طعنـه آمـیز: نیشدار، گوشـه دار، سرکوفت آمـیز  طغیـان: نافرمانی، گردنکشی، شورش، سرپیچی، خروش  طغیـان آب: کوهه، خیزآب  طفل: نوزاد، کودک، بچه  طفولیت: کودکی، خردسالی، بچگی  طفیلی: انگل  طلا: زر، َزَر 

طلاب: هاَوَشتان،    دینآموزان، خواهندگان  طلافروش: زرگر  طلاق: جدایی 

طلاق گرفتن: گسستن، جدا شدن، از هم جدا شدن  طلاق نامـه: کشادنامـه (ب ه)،    طلایـه: دیده ور، دیده بان، پیشرو  طلایـه دار: پیشاهنگ  طلایی: زرین، زری، زرگون  طلب: درخواست، خواهه، خواه، خواسته، خواستن، خواست ،جویـه، جستن، بستان کاری  طلب : یوزیدن، خواستن 

طلبکار: خواستار (ب ه)،  خواهان، جویـان، بستانکار  طل نده: خواستار (ب ه)،   

طلبه: چرایی جوی (ده)،  هاَوَشت، دین آموز  طلبی: خواهی 

طلبیدن: فراخواندن، ستاندن، خواستن، جویـا شدن، باز جستن  طلسم: نیرنگ، جادو، افسون  طلعت: رخسار، چهره  طلق: تلک 

طلوع: سرزدن، خورشید، تابیدن، پگاه، بردمـیدن، برآمدن ،برآمد  طلوع آفتاب: بردمـیدن آفتاب، برآمدن خورشید، برآمدن آفتاب 

طلوع خورشید: خورشیدپیدایی (   xvaršēt pētākīh)،    طلوع صبح: سپیده دم 

طماع: آزورز، آزمند، آز َورزَورز  طمانینـه: آرامش  طمطراق: خودنمایی  طمع: آز 

طمع داشتن: چشم داشتن، آزورزیدن  طمع : آزمندی ، آز ورزیدن  طمعکار: آزین، آزور، آزمند  طناب: کمند، ریسمان، رشتک، رسن  طناز: نازکننده، دلربا  طنبور: تنبور  طنز: شوخی، ریشخند، خنده دار، خنده آور  طنین: پژواک  طهارت: پاکی (ب ه)،  شستن، پاکیزگی 

طهران: تهران  طهماسب: تهماسپ  طواف: ِگِردگشتن  طوبی: شادی، خوشی  طور: سان، دام، جور گونـه، تور  طوری: گون های  طوس: توس  طوطی: توتی 

طوعًاً: از مـیان جان  طوفان: توفان، تندباد  طوق: چنبر 

طول: درازا (ڀ)،  درازی (ده)،  درازی، درازه، درازنا  طول تاریخ: درازای تاریخ 

طول جغرافیـایی: درازه گیتایی، درازای گیتایی، پهناک  طول دادن: کش دادن، دراز  طول عمر: دیرزیوی، دیرجانی، درازی زندگی  طول کشیدن: دیرشدن، بـه درازا کشیدن 

طولانی: کشیده، ژرف، دیرپا، دیرباز، دورو دراز، دراز، بلند  طولی       نمـیکشد: دیری نمـی پاید  طومار: بلند نامـه 

طویل: دیَرَند (   dagrand)،  دراز، بلند  طویل العمر: سالخورده  طویل المدت: دراز زمان  طویله: ستورگاه  طی: هنگام 

طی : سَِپَ (ده)،  نوردیدن، گذراندن، سپری ،سپردن، رهسپاری، درنوردیدن، پیمودن، پوییدن  طیـاره: هواپیما  طیب: پاک و پاکیزه  طیر: مرغ، پرنده  طیف: دیوانگی، خشم، بیناب  طیف نما: بیناب نما، بردنما 

طیف وسیعی از: گستره بزرگی از، گسترده بزرگی از، دامنـه گسترده ای از  طینت: والا، منش، سرشت  طیور: ماکیـان، پرندگان 

۱۵۸

  ظ 

ظالم: ستمگر، زورگو، جفاکار، بیدادگر  ظالمانـه: ستمگرانـه، زورگویـانـه، بیدادگرانـه  ظاهر: هویدا، نمود، نمایـان، نماد، نما، رویـه، پیدا، پدیدار ،آشکار 

ظاهر ساختن: پرده برگرفتن (ب ه)،  نمایـاندن، نمایـان   ظاهر سازی : وانمود   ظاهر شدن: پدیدار شدن  ظاهر و باطن: آشکار و نـهان 

ظاهرا: همانا، گویـا، چنین پیداست، بـه آشکاری، آنسان کـه پیداست 

ظاهرًا: همانا، گویـا، چنین پیداست، بـه آشکاری، آنسان کـه پیداست، آن سان کـه پیداست، این گونـه کـه آشکار است  ظاهربین: بیمایـه، برونگرا  ظاهرسازی: خودنمایی  ظاهری: روی های 

ظرافت: نازکی، نازک سخنی، موشکافی، زیرکی، خوشایندی ،خرده سنجی، تیزنگری 

ظرف: دیگ، در، تشت، تابه، تاََبک، باردان، آوند  ظرف اندازه گیری: پیمانـه  ظرف آب: آبدان  ظرف آبخوری: جام آبخوری  ظرف آش: دوری، دورک 

ظرف آشغال: شلته، شَلِتِه، خاکروبه دان، آخالدان  ظرف خواری: ساغر، جام 

ظرفیت: گنجایی (ده)،  گنجایش، گنجانـه، گنجا، خورند  ظریف: نرم، مویین، لاغر، شکننده، زیبا، باریک 

۱۵۹

ظریفانـه با کاردانی  ظفر: فرازمندی، چیرگی، پیروزی  ظفرمند: پیروزمند  ظفرمندانـه: پیروزمندانـه  ظل: سایـه (ڀ)،  پناه، آسودگی 

ظلم: ستیز، ستم، زورگویی، زورگفتن، جور، جفا، بیداد  ظلمات: گمراهی، تاریکیـها، تاریکی  ظلمانی: تیره، تاریک، تار  ظن: گمانـه، گمان، پندار، اندیشـه  ظن بردن: گمان بردن، دودل شدن، پنداشتن  ظنین: گمان گر(gumāngar    )،  بد گمان  ظهر: نیمروزگاه، نیمروز، ُپُشت  ظهرانـه: ناهار 


ظهرنویسی: پشت نویسی، ُپُشت نویسی  ظهور: پیدایی (ده)،  نمود، نمایـان، پیدایش، آشکاری  ظهور و بطون: پیدایی و نـهفتگی  ظهیر: پشتیبان 

  ع 

عابد: پرستگار (ده)،  خداپرست، پرستنده  عابر: گذرکننده، رونده، رهگذر  عابر بانک: خودپرداز  عابر پیـاده: پیـاده  عابربانک: خودپرداز  عاج: دندان پیل، پیلسته 

عاجز: ناتوان، فرومانده، زبون، درمانده، بیچاره  عاجز شدن: بـه ستوه آمدن، فروماندن، درماندن  عاجزانـه: زبونانـه، با فروماندگی، با درماندگی، با بیچارگی  عاجزشدن: فروماندن، درمانده شدن، درماندن، بیچاره شدن ،به ستوه آمدن 

عاجل: شتابنده، زودرس، پیشی جوی  عادت: منش، شیوه، سرشت، روش، خوی، خو گیری، خو گرفتن، خو  عادت کردم: خو گرفتم 

عادت : َمَروسیدن (ب ه)،  خوی گرفتن، خو گرفتن ،خو   عادت کننده: خوی پذیر  عادت ماهانـه: دوره زنانگی  عادل: دادور، دادگستر، دادگر  عادلانـه: دادگرانـه، داد منشانـه 

عادی: همـیشگی، ساده، خوگرفته، پیش پاافتاده، پیش پا افتاده، بهنجار  عار: ننگ، شرم، آزرم 

عار داشتن: نـهاد، ننگ دانستن، ننگ داشتن  عارض: رو، رخسار، رخ، چهره 

عارضه ناهنجاری، ناخوشی، رنجوری، رخداد، پیـامد، بیماری  عارف: شناسا (ده)،  شناسا، ژرف بین، دانا، خداشناس ،بینشمند  عاری از: بی  عاریت: وامـی، سپنج  عاریت خواستن: بـه وام خواستن  عاریت دادن: بـه وام دادن  عاریتی:انـه  عازم: رهسپار، راهی 

عازم شدن: روانـه شدن، رهسپارشدن، رهسپار شدن  عاشق: واله، شیفته، شیدا، دوستار، دلشده،  دلداده، دلباخته ،پاکباز، بیدل 

عاشق پیشـه: واله، شیفته، شیدا پیشـه، شیدا، دلشده،  دلداده ،دلباخته، پاکباز، بیدل 

عاشق شدن: دل سپردن، دل باختن، پاک باختن  عاشقانـه: مـهرآمـیز، شیفتگانـه، شیداوار، شوریده وار ،شورمندانـه،  دلسپارانـه، دلدارانـه  عاشقی: شوریدگی، دلدادگی 

عاصی: نافرمان، شورشگر، سرکش، بستوه آمده، بستوه آمدن  عاطفه: مـهرورزی، مـهربانی، مـهر  عاطفی: نرمخو، مـهرورز، مـهربان  عاطل: پوچ، بیـهوده، بیکار، افکار  عافیت: رستگاری، تندرستی، بهروزی  عاقبت: فرجام، سرانجام، پیـامد  عاقبت الامر: سر انجام، پایـان کار  عاقبت اندیش: دوراندیش، دور اندیش  عاقبت اندیشی: دور اندیشی  عاقبت بخیر: نیک فرجام 

عاقبت بـه خیر: نیک گردانیدن، نیک فرجام، نیک انجام  عاقد: گره زن، پیوندگر، پیمانگذار 

عاقل: خردمند (ب ه)،  هوشمند، زیرک، دانا، پخته، بخرد ،باخرد، اندیشمند 

عاقلانـه: هوشمندوار، هوشمندانـه، اندیشمندانـه  عالم: گیتی، گردون، کیـهان، سپهر گردون، دانشمند، جهان 

۱۶۰

عالم افروز: گیتی افروز، جهان افروز  عالم بشریت: جهان هستی، جهان مردمـی  عالم غیب: جهان نادیده  عالم ملکوت: سپهرگردون، جهان دیگر  عالمگیر: جهانگیر 

عالی: والا جایگاه، والا، شگرف، بلند پایـه، بسیـار خوب، برسو ،برجسته، برتر، بالنده، ارجمند  عالی ترین: والا ترین، بهترین، برترین  عالی جناب: والاگاه، بزرگوار 

عالی رتبه: والاگهر، والا جایگاه، گرانمایـه، بلند پایـه  عالی قدر: والاجاه، پر بها، پر ارزش  عالی مقام: بلند پایـه، ارجمند  عالی نژاد: والاگهر  عالی نسب: والانژاد، والاتبار  عالی همت: والامنش، بزرگوار 

عالیجناب: وام، والاگهر، گرانمایـه، بزرگوار، ارجمند  عام: همـه، همگانی، همگان، مردم، جهانروا، توده  عامدا: دانسته، بـه دلخواه، آگاهانـه  عامدًا: دانسته، بـه دلخواه، آگاهانـه  عامدانـه: دیده و دانسته، آگاهانـه، ازروی آگاهی 

عامل: کنشگر (   kunišgar)،  گماشته، کننده، کارگزار ،کارگذار، کارکن، کاردار، پیشکار، انگیزه  عامـه: همـه، همگان، مردم، توده  عامـی: همگانی، مردمـی، تودگانی  عامـیانـه: همگانی، مردمـی، مردمانـه، تودگانـه  عاید: سود، درآمد، بازدهی  عایدی: سود، درآمد، بهره  عایق: پیشگیر، بازدارنده  عایله: خانوار، خانواده 

عایله مند: خانوار مند، خانواده دار، پرفرزند  عائله: خانواده  عائله مند: خانوار مند، پرفرزند  عبا: بالاپوش  عبادت: نیـاییدن، نیـایش، پرستش  عبادت : نیـایش ، ستودن، ستایش   عبادتگاه مزگت (مسجد عربی شده مزگت هست که از پارسی بـه عربی رفته)،  نیـایشگاه، پرستشگاه  عبارت: گزاره، فراز، سخن، چندواژه  عبارت بودن از: بر این      پایـهاند که، بر این  پایـهاند  عبارت پردازی: سخن پردازی، سخن  عبارتند از: بر این پایـه اند  عباردت : نیرنگ 

عبث: گزاف، پوچ، بیـهوده، بیمایـه،  بیـارزش  عبد: زر خرید، بنده، 

عبرت: پندآموزی، پند، آموزه، آموزش، اندرز  عبرت آموز: پند آموز 

عبور: گذارش (   vitārišn)،  گذشتن، گذر ، گذر ،گذار، ردشدن 

عبور : گذشتن، گذر ، گذر، ردشدن  عبور و مرور: شدآمد، رفت و آمد، آمد و شد  عبورکرده: برگذشته  عبورگاه: گذرگاه  عبوس: ترشرو، اخمو  عت نص: هنر، کار، ساختاری، پیشـه  عتاب: سرزنش، سخن تند، خشم، تشر، پرخاش  عتیق: کهنـه، دیرینـه، باستانی، باستان  عتیقه: کهن، پارینـه، باستانی، باستانـه، باارزش  عجب: شگفت (ب ه)،  منی، شگفتی، شگفت آور، شگفت انگیز، شگرف، خودستایی، خودبینی  عجبا: شگفتا 

عجز: ناتوانی، فروماندگی، ستوه، درماندگی، بیچارگی  عجله: شتاب ، شتاب، چابکی، تیزی، تندی  عجله : شتافتن، شتاب   عجله کن: شتاب کن  عجله کننده: شتابگر 

عجله کننده: شتابگر (   ōštābgar)،    عجم: ُگُنگ، کر و لال  عجوزه: فرتوت، پیر 

۱۶۱

عجول: شتابگر (   ōštābgar)،  ناشکیبا، شتابزده،  بیشکیب  عجولانـه: شتابزده، شتابان، سراسیمـه، با شتابزدگی  عجیب: شگفت آور، شگفت انگیز، شگفت، شگرف  عجیب الخلقه: شگفت آفریده  عجین: درهم شده، آمـیخته، آغشته  عداد: شمار  عداد محدودی: شمار اندکی 

عدالت: درستی، دادوری، دادگستری، دادگری، دادگرانـه، داد ،برابری 

عدالت اجتماعی: یکسانگری، همسانی، برابری  عدالت پیشـه: دادمند، دادپیشـه  عدالتخانـه: دادگستری 

عداوت: کینـه توزی، کین، ستیزه جویی، دشمنی  عدد: شمار (ڀ)،  شماره، تا  عددنویسی: شماره نویسی 

عدس: دانژه (ب ه)،  وینوک، ونوک، دانیژه، دانجه  عدسی: مژوک، ِمِژوک، بُلُسیک  عدسی دوربین: ِمِژوک، بلسیک، بُلُسیک  عدسی محدب: مژوک کوژ  عدسی مقعر: مژوک کاو  عدسیـه: مژوک 

عدل: نیم خروار، داوری، دادمندی، دادگری، داد  عدل بندی: لنگه بندی، بسته بندی، بار بندی  عدلیـه: دادگستری  

عدم: نیستی (ده)،  نیست شدن (ده)،  نابودن (ده)،  نبود ،نابودی  عدم احترام: ب یـارجی  عدم ادارک: نایـابندگی (ده)،   

عدم استعداد: ناتوانی، بیکارگی، بی دانشی  عدم اعتماد: ناباوری، بد گمانی  عدم امکان: ناتوانی، ناشدنی  عدم آسایش: نیـاسودگی 

۱۶۲

عدم پیشرفت: ناکامـی، شکست  عدم تحرک: ناروانی  عدم حضور: نبود  عدم سکون: ب یآرامـی (ده)،    عدم ضرورت: نبایستگی  عدم ظهور: ناپیدایی (ده)،   

عدم کیفیت: ب یچگونگی (ده)،   

عدم موفقیت: ناکسان، ناکامـیابی، ناکامـی  عدم واقعیت: ناراستی، نادرستی  عدم وجود: نیستی، نبود، نابودی  عدن: بهشت  عده: گروه، دسته، جرگه  عده ای: شماری، چندی، چند تن  عدهای: گروهی، شماری،      دستهای، تنی چند  عدو: کینـه ور، دشمن، بدخواه  عدیده: فراوان، پرشمار، بسیـار  عذاب: شکنجه، رنج، آزار، آذار  عذاب الیم: شکنجه سخت، رنج جانگاه، آزار دردناک  عذاب روح: شکنجه روان، آزار روان  عذر: دست آویز، پوزش، بهانـه  عذر خواستن: پوزیدن، پوزش خواستن  عذر مـی خواهم: درگذرید، پوزش م یخواهم، ببخشید  عذرخواهی: پوزش خواستن، پوزش  عذل: برکناری  عرابه: گردونـه، گردون، ارابه  عراق: اراک  عرب: تازیک، تازی  عربده: فغان، فریـاد، داد، جیغ  عربده جو: ستیزه جو، آشوبگر  عربی: زبان تازیـان، زبان تازی، تازی  عرش: تخت، پهنـه، آسمان، اورنگ، اریکه  عرش اعلی: جایگاه خدا، تخت برین خدا  عرشـه: فراز کشتی 

عرصه: مـیدان، مـیان سرای، پهنـه       عزا: سوگواری، سوگ  ڀ  عزاداری: سوگواری 

عرض: پهنا ( )،  درازای، پیشکش، پهنای 

عزب: یکه، تنـها،  بیـهمسر 

عرض اندام: جلوه نمایی 

عزت: ارجمند، ارج 

عرض جغرافیـایی: درازاک، پهنای گیتایی 

عزت نفس: خود بزرگواری 

عرض حال: دادخواست 

عزل: بیکار ، برکناری، برکنار 

عرض کردم: گفتم 

عزل شدن: برکنار شدن 

عرض : گفتن، بـه آگاهی رسانیدن، آگاهی رسانیدن به 

عزل : کنار گذاشتن، برکنار ، برانداختن 

عرض کنم: بگویم 

عزلت: گوشـه گیری 

عرضحال: دادنامـه، دادخواست 

عزم: پایداری، پابرجایی، آهنگ 

عرضه: هویدا، نمایش، نشان دادن، کاردانی، شایستگی ،

عزم جزم: استوارآهنگ 

رونمایی، چیرگی، جربزه، ُجُربزه، پیشنـهاد، پیشاورد 

عزم : خواستن، آهنگ  

عرضه داشتن: ُجُربزه داشتن 

عزوجل: بزرگوار 

عرضه کرد: رونمایی کرد 

عزیز: نازنین، مـهربان، گرانمایـه، گران، گرامـی، دوست

عرضه : هویدا ، نمایـاندن، پیشاورد  

داشتنی، پر ارزش، بزرگ، با ارزش، ارجمند 

عرضه و تقاضا: داد و خواست 

عزیز دردانـه: یکی یـه دونـه، لوس، دردانـه، ُدُردانـه  عرعر: ارََار 

عزیز کرده: نازنین، نازکرده، نازدانـه 

عرف: فراگرفته، شناخته شده، شناخته، شناخت، روش

عزیمت: رهسپاری، راهی گشتن، براه افتادن 

همگانی، روال، پذیرفته 

عزیمت : رهسپار شدن 

عرفان: یزدانشناسی 

عسرت: مستمندی، درماندگی، تهیدستی، تنگنایی ،

عرق: رگ، ُخُوی، ترتنی، باده، آبدانـه 

تنگدستی 

عرق ملی: شور مـیهن پرستی 

عسکر: لشگر، لشکر، سپاه 

عروج: برآمدن، بالایش، بالاروی 

عسگر: لشگر، لشکر 

عروس: بیوگان، اروس 

عسگری: نازا 

عروسک: اروسک 

عسل: انگپین، انگبین 

عروسی: زناشویی، اروسی 

عشا: شامگاه 

عروسی : بیوگانی ، اروسی  

عشاء: شامگاه 

عروق: رگ ها 

عشاق: دوستاران، دلشدگان، دلدادگان 

عریـان:  

عشر: یک دهم، ده یک 

عریض: گشاد، گسترده، پهناور، پهن، َپَهن 

عشرت: کامرانی، خوشگذرانی 

عریض و طویل: وََِلنگ و واز، گسترده، َگَل و گشاد، پهناور ،

عشره: دهه 

پت و پهن 

عشق: مـهر ورزیدن، شیفتگی، شیدایی، دوست داشتن ،

عریضه: دادنامـه، دادخواست 

د لدادگی،  دلبردگی،  دلباختگی، پاکبازی 

عریضه نگاری: نوشتن دادخواست نامـه 

عشق بازی: شیفتگی، شیدایی، دلدادگی، دلباختگی 

عز: والایی، فر، ارزش، ارجمندی، ارج 

عشوه: ناز، کرشمـه، بشک  عز و جل: گرانمایـه، گرامـی، ارجمند 

۱۶۳

عشوه گر: لوند، باناز، باکرشمـه  عشیره: دودمان، خانوار، تیره، تبار  عصا: دستواره، چوپ، چوبدستی، چوبدست، چوب  عصاره: افُشُره (ب ه)،  فشرده، شیره، شیرابه، چکیده  عصاره گرفتن: شیره گرفتن، افشردن  عصب: سُِهِشگر، پی 

عصبانی: خشمگین، جوشی، تندخو، برآشفته، برافروخته ،آشفته  عصبانی شدن: برآشفتن  عصبانیت: خشم، برآشفتگی  عصبی: تندخویی، پرخشم، بدخوی 

عصر: شبانگاه، شامگاه، زمانـه، زمان، روزگار، دوره، پسین ،پس از نیمروز، ایوار  عصر باستان: زمانـه باستان، دوره باستان  عصر فن آوری: زمانـه فن آوری  عصرانـه: چاشت شامگاهی  عصرحجر: زمانـه پارینـه سنگی، پارینـه سنگی  عصیـان: گردنکشی، سرکشی، سرپیچی  عضله: ماهیچه 

عضو: هموند، همـهم َوندَوند، هم پیمان ،کاربر، اندام  عضو بدن: پاره تن  عضو شدن: هموند شدن، همپیوند شدن  عضوخانواده: خودی، خودمانی، ازخود  عضویت: هموندی  عطا: دهش، بخشش، بخشایش  عطا فرمودن: بخشودن  عطا : بخشودن  عطاء: دهش، بخشش  عطار: داروگر، خوش بو فروش 

عطارد: تیر (ب ه)،  ستاره تیر، دبیرسپهر  عطا: بخشیدن، بخشایش، ارزانی داشتن  عطر: خوشبویـه، خوشبوی، بوی خوش  عطسه: شنوسه (   šnōsak)،  شنوسک، اتسه  عطش: تشنـه شدن، تشنگی  عطف: بازگشتن، بازگشت 

عطف بـه ماسبق: برگشت بـه گذشته، بازگشت بـه گذشته  عطوفت: مـهرورزی، مـهربانی، دوستی  عطیـه: شادمانـه، دهش، پاداش، بخشش 

عظمت: شکوه (   škōhīh)،  فر، شکوهی، شکوه، ُشُکوه ،بزرگی، بزرگواری، بزرگ  

عظمـی: کلان، سترگ، زیـاد، تنومند، پهناور، پرشکوه، بیکران ،بزرگ 

عظیم: والا، کلان، سترگ، زیـاد، تنومند، پهناور، پرشکوه ،بیکران، بزرگ 

عظیم الجثه: کلان پیکر، کلان، سترگ، زیـاد، تنومند، تناور ،پهناور، پرشکوه، بیکران  عظیمـی: سترگی  عغده: گره درونی 

عفاف: شرم، تن فروشی، پرهیزکاری، پاکی، پاکدامنی ،پارسایی 

عفریت: غول، دیو، اهریمن  عفو: گذشت (ب ه)،  چشم پوشی، بخشیدن، بخشودن ،بخشش، بخشایش، آمرزش  عفو بین المللی: بخشایش جهانی 

عفو : چشم پوشی، بخشیدن، بخشودن، بخشایش ،آمرزیدن  عفو کننده: آمرزگار  عفونت: گندیدن، گندیدگی، گند، چرک ، چرک ،پلشتی، بدبو شدن  عفیف: پرهیزکار، پاکدامن، پارسا  عقاب: همای، شـهباز، شاهین، باز، آگفت  عقاید: دیدگاه ها، دید،        برداشتها، باورها  عقب: دنبال، پی، پشت، پس  عقب افتادن: دیر ، دیر کرد  عقب انداختن: بعد انداختن  عقب بردن: بعد کشیدن  عقب زدن: بعد زدن 

۱۶۴

عقب گرد: پسگرد 

عکس: َفَرتور (ب ه)،  نگاره، نگار، رخش، ُرُخش 

عقب ماندگی: واپس ماندگی 

عالعمل: واکوش، واکنش، رویکرد، پاد کار 

عقب ماندن: واماندن، باز ماندن 

عقب مانده: واپس مانده                                                      عّلّت: چرایی (ده)،  چرایی 

عقب نشینی: واپس نشینی، بعد رفتن 

علاج: چاره گری (   čāragarīh)،  درمان، خوب شدن ،

عقبی: روز واپسین، رستاخیز، جهان دیگر، پاداش کار، پاداش  عقد: گواه گیران، گره زدن، پیوند زناشویی، پیوند، پیمان ،      چاره گری، چاره جویی، چاره 

علاج پذیر: درمان پذیر، چاره پذیر  علاقمند: دوستدار، دلبسته  علاقمندی: دلبستگی 

علاقه: گرایش، دوست داشتن، دلبستگی  علاقه دارم: دلبستگی دارم  علاقه داشتن: دلبستگی داشتن 

علاقه مند: مـهرورز، شیفته، دوستدار، دلبسته  علاقه مند شدن: دل بستن 

علامت: نشانی،          نشانـهها، نشانـه، نشان، آرنگ  علامت اختصاری: کوتاهواره  علامت تشدید: نشانـه سخت گویی، نشانـه دوباره گویی  علامت گزاری: نشانـه گزاری  علاوه: فزون، افزون، افزوده  علاوه بر: افزون بر آن، افزون بر  علاوه بر این: افزون بر این 

علاوه براین: وانگهی، افزون براین 

علایق: گرایش ها، دوست داشته ها، دلبستگی ها  علایم: نشانـه ها 

علایم راهنمایی و رانندگی: نشانـه های راهنمایی و رانندگی  علائم: نشانی، نشانـه ها 

بستن 

عقد ازدواج: پیمان زناشویی  عقد غصیـه: پیمان زناشویی  عقد نامـه: پیمان نامـه 

عقده: گره روانی، گره، کینـه، کین، پیچیدگی  عقده حقارت: خود کوچک بینی، خود کم بینی  عقده روانی: گره روانی، سرکوفتگی، سرخوردگی  عقده ای: کینـه توز  عقرب: کژدم، کَژُدُم 

عقربه: شاهنگ، شاَهَنگ، پرک، پََرَک  عقل: هوش، دانش، دانایی، خرد، خَِرَد  عقل عملی: خرد کارکن (ده)،    عقل معاش: خرد زیست  عقل ناطق: خرد              سخنگوی  عقل نظری: خرد دانا (ده)،    عقلانی: خردمندانـه، بخردانـه 

عقلانیت: خردمندی، خردمداری، خردگرایی، خردپسندی  عقلی: هوشی، خَرَدوارانـه، روانی، ذهنی  عقوبت: کیفر، سزا، پاره، باره، بادَافراه 

علائم راهنمایی و رانندگی: نشانـه های راهنمایی و رانندگی  عقیده: گمان، رای، دیدگاه، خواسته، باور، اندیشـه 

                                                                                                                علائمـی:  نشانـههایی 

عقیق: رونوس 

عقیم: نازا، سترون             علت: چرایی (ده)،  مایـه، کمبود، شوند، شَُوَند، دستاویز ،عقیم : نازا ، سترون               چونی، بیماری، انگیزه 

عقیمـه: سَتَرَوَن (ب ه)،        علت و معلول: بن و بر، انگیزه و انگیخته  علف: گیـاه، سبزه  عکاس: نگاره گر، فرتورگر، رخشگر، رُخشَگَر 

علف چر: چراگاه  عکاسی: فرتورگری، فرتورخانـه 

علف خشک: کاه 

۱۶۵

علفزار مرغزار، سبزه زار، چراگاه  علی الاصول: بـه روش بایسته، بـه روال درست، بـه درستی، بـه علل: شوندها، دستاویزها،           چراییـها، انگیزه ها             بایستگی 

                         ده                                                               علی البدل: جایگزین، جانشین 

علم: دانستگی ( )،  نشان، رایت، درفش، دانش، دانایی ،

پرچم  علم اعداد: دانش شمارش (ده)،   

علم الابدان: تن شناسی، پزشکی  علم الاجتماع: دانش مردم شناسی  علم الاحصا: آمارشناسی  علم الاحصاء: آمارشناسی  علم الاخلاق: دانش رفتاری  علم الافکار: فرزان  علم الاقوال: دانش سخن  علم النفس: روان شناسی  علم بدیع: دانش نوآوری  علم تشریح: تن شناسی  علم جغرافیـا: گیتاشناسی  علم حقوق: داتشناسی  علم ریـاضیـات: دانش رایشگری  علم شریعت: کیش شناسی  علم فیزیک: گیتیگ، چیـهر شناسی  علم نجوم: دانش ستاره شناسی  علم هیأت: ستاره شناسی  علما: دانشمندان  علمـی: دانشوارانـه  علنا: هویدا، بـه روشنی، آشکارا  علنی: هویدا، پیدا، آشکارا، آشکار  علنی شد: آشکار شد  علو: والایی، فر، بزرگواری، بالندگی، ارج  علو طبع: فرنـهادی  علو همت: بزرگ   علوم: دانش ها  علوم جدیده: دانش های نوین  علوم ذاتی: دانش زبرین 

علی الحساب: پیش ستان، پیش دریـافت، پیش پرداخت  علی الخصوص: بویژه، بـه ویژه  علی السویـه: یکسان  علی ای حال: درون هر روی، بـه هر روی  علی رغم: با اینکه، با این که  علی هذا: بنابراین، از این رو 

علیـا: زبرین (ڀ)،  بالایین (ڀ)،  والا، فراسو، زبرین، دست بالا 

عل یـالبدل: جانشین  علیحده: جداگانـه، جدا 

علیرغم: بـه ناخواست، بااین همـه، با آنکه، با اینکه، با این که  علیل: ناخوش، بیمار، ازکارافتاده  علیـه: واروی، رویـاروی، درون برابر، بر  علیـه او شورید: بر او شورید  علیـهذا: بنابراین، از همـین رو، از این رو  عّمّامـه: دستار (ب ه)،    عمارت: ساختمان، بنا  عمال: گماشتگان، کارگزاران 

عمد: کامکی، دیده و دانسته، دانسته، خودکرد، آگاهانـه ،ازروی آگاهی 

عمدا: دانسته، خودکرده، خودکامگی، آگاهانـه  عمدًا: دانسته، خودکرده، خودکامگی، آگاهانـه، از دستی  عمدتا: بیشتر  عمدتًاً: بیشتر 

عمده: کلان، فراوان، بیشتر، بسیـار، بزرگ  عمده ای: فراوانی، بسیـاری  عمده فروش: کلان فروش، بنکدار  عمده ای: فراوانی، بسیـاری 

عمدی: دیده و دانسته، خود خواسته، آگاهانـه، ازروی آگاهی  عمر: کهنـه روزی، سال، زیِوِش، زندگی، زندگانی، دیره  عمر ابد: زندگی جاوید 

۱۶۶

عمر طولانی: دیرزیوی، دیرجانی      عن قریب: ب هزودی، بـه زودی  عمر : سال داشتن، زیستن، زندگی           عناد: لجبازی، ستیزه، ستیز، دشمنی  عمران: سازندگی، آبادی، آبادانی    عناد : ستیزیدن 

                     ب ه                                                              عناد ورزیدن: ستیزیدن 

عمق: ژرفی ( )،  گودی، ژرفای، ژرفا، زیربنا، ته، بن 

عناصر: پار هها  عناصر اربعه: چارگوهر  عنان: لگام، لجام، دهنـه، افسار  عناوین: فرنام ها،    سرنویسها،           سربرگها، پاژنام ها  عنایت: مـهرورزی، مـهربانی، رویکرد، بزرگواری، آگاهی  عنایت : پرداختن به، پرداختن  عنبر: شاهبوی، زغال اخته، انبر  عنتر: انتر 

عند المطالبه: سرخواست، سر خواست  عندلیب: هزاردستان، بلبل  عنصر: مایـه، ماده، مات، بن پاره، آخشیج  عنفوان: سرآغاز، آغاز  عنقا: سیمرغ  ع نقریب: ب هزودی 

عنقریب: بـه همـین نزدیکی، بـه زودی، بزودی 

عمق مطلب: ژرفای سخن  عمقی: زیربنایی  عمقیت: ژرفی (ب ه)،    عمل: کنش، کردار، کار 

عمل بد: کردار بد، کار بد، بدکرد  عمل جراحی: کَِرِنت 

عمل خوب: کردار نیکو، کردار خوب، کار خوب  عمل صالح: کردار نیکو، کردار خوب، کار خوب  عمل ضرب: زدن 

عمل : کَِرنت، بکار بستن  عمل ن: بـه کار نبستن  عمل وعالعمل: کنش و واکنش  عملکرد: کارکردی، کارکرد  عملکردی: کارکرد 

عنوان: سرنامـه (ب ه)،  َوَرنامـه، فرنامـه، فرنام، سرنویس ،سرگفتار، سربرگ، سرآغاز، دیباچه، پیش گفتار، پاژنام، برنام  عهد: پیمان (ب ه)،  نوید، سوگند، زمانـه، زمان، روزگار  عهد دقیـانوس: زمان کهن  عهد شکن: پیمان شکن  عهدنامـه: پیمان نامـه 

عهده: کار، پاسخگویی، پاسخگو بودن، بردوش، بر دوش  عوارض: ناهنجاری ها، ناخوشی ها، رنجوری ها، رخدادها ،پیـامدها، بیماری ها 

عوارض گمرکی: باج مرزی  عوارض مالیـاتی: باج افزونی  عوارض متفرقه: خرده باج 

عواطف: مـهربانی ها، مـهربانی، مـهر 

عملیـات: کار بزرگ، کار  : کاکی، پدر، توریـا  عمو: کاکو، کاکا، برادر پدر، اپدر  عمود: راستا 

عمود شدن: راست ایستادن (ڀ)،    عمودی: ستونی  عموم: همـه، همگان  عموما: فراگیرانـه 

عمومـی: هم هگیر، همگانی  عمومـیت: همگانی  عمـیق: گود، ژرف  عمـیقانـه: ژرفانـه، ازته دل  ب ه

عمله:کارگر        عنکبوت: تارتََنَک (ب ه)،  کارتنک، تارتن، تاربافک  عملی: نارکوکی، شدنی، دژخوی، خوگرفته، خوگر 

عّنّاب: شیلانـه (   )،   

۱۶۷

عواقب پیـامدها  عوام: مردمان، مردم  عوام فریب: مردم فریب  عوام فریبانـه: مردم فریبانـه  عوامفریبانـه: مردم فریبانـه  عوامل: کارداران، سازه های، دست اندرکاران  عواید: درآمدها 

عودت: بعد فرستادن، برگشت، برگرداندن، بازگشت  عودت دادن: بعد فرستادن، بعد دادن، برگشت ،برگرداندن 

عور: ، تهی،  بیجامـه،   عورت: شرمگاه 

عوض: ورت، گردیده، جایگزین، جانشین، جابه جا ،جابجا، جابجا، بـه جای 

عوض شدن: دیگر شدن، دگرگون شده، جایگزین شده  عوض شدنی: جایگزین شدنی 

عوض : یوفانبدن، واگردادن، جابجا، جابجا   عوض و بدل: جایگزین، جابجا، پایـاپای  : نادرست، دیوانـه  عیـادت: دیدار، بیمار پرسی، بازدید  عیـار: سنجه، سنجش، جوانمرد، آزمون، اییـار  عیـاش: کامجو، خوشگذران  عیـاشی: کامجویی، خوشگذرانی  عیـال: همسر، زن و فرزند، زن  عیـال وار: پورمند (ب ه)،   

عیـالوار: فرزندمند، خانواده دار، پرفرزند  عیـان: هویدا، روشن، پیدا، آشکارا، آشکار  عیب: لغزش، کمبود، بدی، آک  عیب پوش: کاستی پوش، بدی پوش  عیب جویی: نکوهش، خرده گیری  عیب جویی : نکوهیدن، خرده گرفتن  عیب دار: کاستی دار، دارای کمبود، بد، آکمند  عیب گیری: خرده گیری 

عیب جو: خرده گیر (ب ه)،   

عید: روزبه، جشن  عید نوروز: جشن نوروز 

عیدتان مبارک: نوروزتان پیروز، جشن تان شاد باد  عیدی: شادیـانـه، روزبهانـه  عیسوی: ترسایی  عیش: شادی، خوشی، خوشگذرانی  عیش و عشرت: سرمستی و شادی، خوشی وخوشگذرانی  عیش و نوش: خوشگذرانی  عیلام: ایلام 

عین: دیده، چشم  عینا: همانند، مانند 

عینک: چشمـینـه، چشمـی، چشمک، چشم افزار، آیینک ،آینک 

۱۶۸

  غ 

غار: کنام، اشکفت  غارت: چپاول، تاراج  غارت زده: تاراجیده  غارت : ، تاراج ، تاراج  غارتگر: راهزن، چپاولگر، تاراجگر  غاصب: ستمگر، ربایشگر، دست یـازنده  غاصبین: ستمگرها، ربایشگرها، دست یـازنده ها  غافل: ناگاه، نابود، ناآگاه از آنکه، ناآگاه، فراموشکار  غافل از آنکه: ناآگاهی، ناآگاه از آنکه  غافلانـه: ناآگاهانـه، فراموشکارانـه  غافلگیر: ناگه گیر 

غالب: چیره شونده، چیره، توانا، بیشتر، برتر  غالب مردم: بیشتر مردم  غالبا: چه بسا، بیشتر، بسیـار، بسی  غالبًاً: بیشتر 

غامض: سخت، دشوار، پیچیده 

غایب: نیست، نـهان، نبود، نادیده، ناپیدا، ناپدید  غایت: فرجام، سرانجام، تا، پایـان، اوج  غایله: غوغا، شورش، آشوب  غایی: فرجام، سرانجام، پایـانی، پایـان  غائب: نیست، نـهان، نبود، نادیده، ناپیدا، ناپدید، پنـهان  غائله: غوغا، شورش، آشوب  غبار: گرد و خاک، گرد، گرت  غبارآلود: گرد آلود، َگَرتی  غبطه: دریغ، آرزومند، افسوس  غبغب: زنخک  غبن: گول، گزند، فریب، زیـان 

غدار: نابکار، ستمکار، بدکار، بد نـهاد، بد سرشت، بد  غدر: نابکاری، فریب، دورویی، پیمان شکنی  غده: گره، دژپیـه، توده، پیچیدگی 

غذا: ناهار، ناشتایی، ناشتا، شام، خورشت، خورش، خوردنی ،خوراکی، خوراک، چاشت  غذاء: خورش، خوردنی، خوراکی، خوراک  غذای: خورش، خوردنی، خوراکی، خوراک  غذای روزانـه: روزی  غذای شب: شام  غذای صبح: ناشتایی، چاشت  غذایی: خوراکی، خوراک  غر و غمزه: نازو کرشمـه  غرامت: تاوان (ب ه)،    غرب: خوربران، باختر  غربال: نرم بیز، گربال، الک  غربال : بیختن  غربالگری: بیزیدن، بیزش  غربت: ناشناختگی، دورشدن  غرس: نـهال کاری، کاشتن 

غرض: کینـه، دشمنی، چشم داشت، بد اندیشی، آهنگ ،اندیشـه 

غرض آلود: کینـه توزانـه، بد خواهانـه  غرض ورز: کینـه ورز، کاِمِش کار  غرض ورزی: بداندیشی 

غرفه: کلبه، تیمچه، بالا خانـه  غرق: مردن درآب  غرقاب: گرداب، آب ژرف  غره: خودخواه، خودپسند 

غروب: فروشدن، فروشد، فرو رفتن، شامگاه، ایوار  غرور: خودخواهی، خودپسندی، برتنی، بالیدن، باد ،ابرخویشی 

غرور انگیز: فرتاب، شورانگیز  غرور جوانی: شورجوانی 

غریب: ناشناخته، ناآشنایی، ناآشنا، دورافتاده، دور از، دور ،بیگانـه،  بیکس 

۱۶۹

غریبه ناشناس، ناآشنا، بیگانـه  غریبی: ناآگاه، ناآشنایی  غ: فریـاد زدن، خروشیدن  غریزه: نـهاد، سرشت، خوی  غریزه طبیعی: زاد سرشتی  غریق: فرورفته  غزال: آهوبره، آهو  غزل: سروده، چکامـه، چامـه، ترانـه  غزلیـات: سروده ها،             چکامـهها،             چامـهها، ترانـه ها 

غسل: شستشو، شست و شو، پاک ، آببارش  غش: مدهوشی، کینـه، شیله پیله، سیـاه دلی، بیـهوشی  غشا: روکش، پوشش، پرده  غشاء: روکش، پوشش، پرده  غصب: زور ستانی، دستیـابی، دست اندازی  غصه: غم، اندوه  غضب: خشم، تند خویی، اندوه  غضب آلود: خشم آلود، برآشفته  غضبناک: خشمناک، خشمگین  غضروف: کرتو  غفار: آمرزگار          فراخآمرز، آمرزگار  غفران: بخشایش، آمرزش 

غفلت: ناآگاهی، فروگذاری، فراموشکاری، از یـاد بردن  غفلتا: ناگهان، ناگاه، سرزده  غفور: بخشاینده، بخشایشگر، آمرزگار  غل: زنجیر، بند  غلات: گندم، ذرت،             دانـههای خوراکی،              دانـهها، جو و گندم ،جو، برنج، ارزن  غلاف: نیـام، روکش  غلام: سرسپرده، بنده،  غلبه: چیره شدن، چیرگی، پیروزمند  غلبه : چیره شدن  غلط: نارستکی، ناراست، نادرست، غلت  غلط انداز: گول زن  غلط غلوت: سراسر نادرست  غلطی: نادرست، نابجا 

غلطیدن: غلتیدن 

غلظت: سفتی، درشتی، پرمایـه، پرمایگی، پررنگی  غلو: گزافه گویی  غلیـان: جوش  غلیظ: ستبر، چگال، پر مایـه 

غم: موژه (ب ه)،  موژ (ب ه)،  غم، زاری، اندوهگین، اندوه  غمزه: کرشمـه (ب ه)،  ناز، بشک  غمگین: اندوهگین  غنا: پرمایگی 

غنی: سرمایـه دار، توانگری، توانگر، پرمایـه، پر بار،  بینیـاز  غنی سازی: توانگر سازی  غنیمت: دست برد، چاپیده، پروه  غواص: گوهرچین، گوهرجوی، شناگر، آب باز  غور: درنگ، پژوهش، بررسی  غورباقه: وزغ، غوک  غوز: گوژ، کوژ  غوط: پاغوش  غوطه ور: پاغوشیده  غول: دیو  غیـاب: نیستی، نـهست، نـهان، نبودن، نبود، ناپدیدی، پنـهان ،پشت سر 

غیـابا: درنبود، درپنـهان، درپشت سر  غیب: نـهان، ناپیدا، ناپدید، پنـهان 

غیبت: نـهست، نبودن، نبود، ناتوان، ناپیدایی، ناپیدا، ناپدیدی ،ناپدید، سخن چینی، دشیـاد، پنـهان، بدگویی  غیبگو: پیشگو  غیبگویی: پیشگویی  غیر: نا، مگر، دیگری، دیگران، دیگر، جز، جدا از  غیر ارادی: ناخواسته  غیر انتفاعی: ناسودبر  غیر ایرانی: بیگانـه، انیرانی 

غیر ذی عقل: ب یخرد (ده)،  بی خرد  غیر ضروری: ناشایند، نابایسته، نابایست 

۱۷۰

غیر عادی: نابهنجار  غیر قابل: نشدنی، ناشدنی، ناپذیر  غیر قابل اجرا: انجام ناپذیر  غیر قابل ارجاع: برگشت ناپذیر  غیر قابل اشتعال: نشان  غیر قابل انطباق: ناهمایند  غیر قابل انعطاف: نرینـه، نرمش ناپذیر  غیر قابل باور: باورنی  غیر قابل بخشش: نابخشودنی  غیر قابل بیـان: ناگهان، ناگفتنی  غیر قابل تحمل: سرنشدنی، برنتافتنی  غیر قابل حل: ناگشودنی، چاره نشدنی  غیر قابل درک: درنیـافتنی  غیر قابل دسترس: دست نیـافتنی  غیر قابل رویت: نادیدنی  غیر قابل عفو: نابسامان، نابخشودنی  غیر قابل فهم: درنیـافتنی  غیر قابل قسمت: بخش ناپذیر  غیر قابل کنترل: مـهار گسیخته  غیر قابل معالحه: ب یدرمان  غیر قابل مقایسه: سنجش ناپذیر  غیر قانونی: ناروا،  بیدادی  غیر کافی: نابسنده  غیر گوهر: جزگوهر  غیر لازم: ناشایند، نابایسته، نابایست  غیر متناهی: ب یپایـان  غیر مجاز: ناروا  غیر معمول: نابهنجار  غیر ممکن: نشدنی، ناشدنی  غیر منتظره: ناپاک  غیر مورد نیـاز: ناشایند، نابایسته، نابایست  غیر ناطق: ناگویـا (ده)،   

غیراز: جزاین، بـه جز  غیرخالص: ناویزه، ناسره، آمـیخته  غیردایم: ناپایدار، ناپایـا، گذرا، زودگذر  غیردائم: ناپایدار، ناپایـا، گذرا، زودگذر  غیررسمـی: دوستانـه  غیرشـهری: روستایی  غیرصمـیمـی: دورویی، دورنگی  غیرضروری: ناشایند، نابایسته، نابایست  غیرطبیعی: ناسرشتی  غیرعادلانـه: ب یدادی، بی داد  غیرعادی: ناهنجار، نابهنجار  غیرفعال: ب یکنش  غیرفعال : ازکار انداختن  غیرقابل اجتناب: ناگزیر 

غیرقابل اجرا: ناپذیرفتنی، پیش نرفتنی، پیش، انجام ناپذیر  غیرقابل اعتماد: نااستوان، ناُاستوان  غیرقابل انکار: رد نی  غیرقابل تحمل: جانکاه، توانفرسا  غیرقابل تصور: ناپنداشته 

غیرقابل حصول: دور از دسترس، دست نیـافتنی  غیرقابل علاج: درمان ناپذیر،  بیدرمان  غیرقابل فسخ: ب یبرگشت  غیرقابل قبول: نشدنی، نپذیرفتنی، ناپذیرفتنی، باورنی  غیرقابل نفوذ: َنشت ناپذیر  غیرقابل وصف: ناگفتنی  غیرقابل وصول: ناگرفتنی  غیرقانونی: ناروا، نارستکی  غیرکامل: نارسا 

غیرلازم: ناشایند، ناشاید، نابایسته، نابایست  غیرمادی: مـینوی  غیرمتجانس: ناهمگون 

غیرمتحرک: ب یجنیش، بی ، َاجنبان  غیرمترقبه: ناگهانی، ناگهان، ناآگاهانـه  غیرمتصل: ناپیوسته، سوا، جدا ازهم  غیرمجاز: ناروا، بی پروانـه  غیرمحسوس: ناسهیدنی، ناسهینا ُسهی َدنیَدنی  غیرمحلول: وانرفتنی  غیرمرعی: نادیدنی 

۱۷۱

غیرمرفه: بینوا  غیرمستقیم: ناراسته  غیرممکن: نشدنی، ناشکیبا، ناشدنی  غیظ: خشم 

۱۷۲

  ف 

فابریک: کارخانـه ای  فاتبعونی: بر پی من بایستید  فاتح: چیره، پیروزمند، پیروز  فاتحان: پیروزمندان 

فاتحانـه: کامکارانـه، فرازمندانـه، پیروزمندانـه  فاجعه: نگون بختی، ناگوار، رویدادناگوار، رویداد ناگوار ،دشامد، بسیـار ناگوار، بدبختی 

فاحش: ناپسند، فراوان، زشت،  بیـاندازه، بسیـار، آشکار  : روسپی، خودفروش، تن فروش  فاخر: گرانمایـه، پربها، ارزشمند  فارس: پارس  فارسی: پارسی 

فارغ: رها، دست ازکارکشیده، دست، آسوده، آزاد  فارغ البال: سبکبال، آسوده یـاد، آسوده دل  فارغ التحصیل: دانش آموخته  فارغ شدن: زاییدن، رها شدن، آسودن  فاز: گام، بخش 

فاسد: هرزه، گندیده، تباه، پوسیده،   فاسد الاخلاق: زشت خو، تبه خو، بد خو  فاسد شدن: پوسیدن  فاسد: تباه ، تباه  فاسق: تردامن (ب ه)،  گناه مند 

فاش: هویدا، نمایـان، پدیدار، آشکارا، آشکار  فاش : رو، رسوا، آشکار  فاصله: مسافت، سوایی، دوری، دور بودن، جدایی، بازه، اندازه  فاصله دادن: دور، جدا، بازگذاشتن 

۱۷۳

فاصله دار: دورازهم، جدا ازهم، ازهم جدا  فاصله گرفتن: دور شدن 

فاضل: فرهیخته، فرزانـه، فرجاد، دانشمند، دانا، بینشور  فاضلاب: گنداب رو، گنداب راهه، گنداب، چرکابه، پساب ،پارگین 

فاضلانـه: بینشمندانـه، بخردانـه، آگاهانـه  فاعل: کنش ورز (   kunišn varz)،  کنشگر (   kunišgar)،  کننده (ده)،  کارکن (ده)،  کننده کار، کنا، کارگر، کار کننده ،پوینده، برکار، باشاننده، انجام دهنده  فاق: فاژ 

فاقد: نبود، نادار، گم کننده،  بیبهره، بی، بدون  فاقد اعتبار: ب یـارزش 

فاکتور: برگ خرید (ف ه)،  سازه، پرداخت نامـه  فاکتور خرید: پرداخت نامـه، برگ خرید  فاکس: دورنگار (ف ه)،   

فال: شگون، پیشگویی، پیش بینی، بخت  فال بین: کف بین، پیشگوی  فال بینی : شگون دیدن  فال گیر: کف بین، پیشگوی  فالوده: پالوده 

فامـیل: دودمان، خویشاوندان، خانواده، بستگان  فامـیلی: نام خانوادگی، خانوادگی 

فانی: نماندنی، ناپاینده، ناپایدار، مـیرا، مردنی، زودگذر  فایده: هوده، سودبخش، سود، بهره، بازدهی  فایق آمدن: پیروز شدن  فایق شدن: پیروزشدن  فایل: پرونده  فائق: پیروزشدن  فائق آمدن: پیروز شدن  فائق شدن: پیروزشدن  فتان: دلربا، دل انگیز، آشوبگر 

فتح: گشودن (ب ه)،  گشودن، گشایش، فرازمندی، زبر ،چیرگی، پیروزی 

فتح : گشودن، چیره شدن، پیروز گشتن  فتح و ظفر: گشایش و کامـیابی، راهیـابی وپیروزی  فتح یـا ظفر: پیروزی  فتحه: زبر، ِزِبر 

فترت: ناتوانی، گسستگی، کندی، فروهشتگی، سستی  فتق: گشاده، فراخ، شکافتن  فتنـه: هنگامـه، غوغا، شورش، آشوب  فتنـه انگیز: شورشگر، آشوبگر  فتو: نگاره، نگار  فتوا: فرمان دینی، داِدِستان  فتوا دادن: فتودن  فتوت: رادی، رادمردی، جوانمردی  فتوحات: گشایش ها،           سرزمـینگشایی ها، پیروزی ها  فتوسنتز: نورساخت 

فتوکپی: نورنگار، رونوشت، برگردان، بازرخش  فتوی: داِدِستان  فتیله: پرزه، َپرزهَپرزه، بشک 

فجایع: ناگواری ها، رویدادهای ناگوار، ُدُشامدها،            پیشآمدهای ناگوار، بدبختی ها  فجر: سپیده دم، روشنی پگاه، پگاه، بامداد  فجور: تباهکاری  فجیع: ناگوار، دردناک، جانگداز  فجیعانـه: ناگوار، جان گدازانـه، جان کاهانـه  فحاش: ناسزاگو، دشنام گوی، بد زبان  فحاشی: ناسوختنی، ناسزاگویی، دشنام دهی، بدزبانی  فحش: ناسزا، دشواژه، دشنام، بد زبانی، بد دهانی  فحشا: هرزگی، روسپیگری  فحشاء: هرزگی، روسپیگری  فّخّار: آجرپز  فخار: کوره پز، سفالگر، آجرپز  فخر: نازیدن، پالیدن، بالیدن، بالندگی  فخر : نازیدن، سرفراز بودن، پالیدن، بالیدن  فداکار: چاک، جان فشان 

فداکاری: جانبازی، از خودگذشتگی  فدا: نیست، نابود، ازدست دادن 

فدایی: جان سپار (   Äān apaspār)،  جانسپار، جانباز ،پیشمرگ، ازخودگذشته  فدراسیون: سازمان، ِارمان  فرات: فرات 

فرار: ناپا، گریزا، گریز، گریختن، جستن، جست  فرار از: گریز از  فراردادن: گریزاندن  فرار: گریختن، جستن 

فراری: گریزپا، گریزان، گریخته، رمان، درون رفته  فراست: هوشیـاری، هوش، زیرکی  فراش: رفتگر، جاروکش  فراغ: رامش، آسودگی، آسایش  فراغت: آسایش  فراق: دورشدن، جداشدن  فرامـین: فرمان ها  فرانشیز: خودپرداخت (ف ه)،    فرتوت: سالخورده، پیر 

فرج: گشایش درکار، گشایش، گشادگی، رخنـه  فرح: شادی، شادمانی، سرشادی، دلشادی، خشنودی ،خرسندی 

فرح بخش: شورانگیز، شادی بخش، شادی انگیز، شادی افزا  فرد: یگانـه، یکه، وجود، نفر،، تنـها، تن، تک، تاق ،ب یـهمتا، بی مانند، بی  فردوس: پردیس، بوستان  فردی: یکایی،ی، َتَکینـه  فردیت: َتَکینگی  فرس: پارسی  فرسخ: فرسنگ  فرش: زیرافکن  فرش : گستردن، پوشاندن  فرصت: هنگام، گاه، زمان، جایگاه، جای، پیش آمد  فرصت داشتن: زمان داشتن 

۱۷۴

فرصت طلب: نان بـه نرخ روزخور، سود جو، بهره گیر  فرض: گمان، پنداشت، بپندر، انگاشتن، انگاشت، انگاره، انگار  فرض کرد: پنداشت 

فرض : نـهادن (ڀ)،  انگاشتن (ده)،  نـهادن، گمان

بردن، پنداشتن، انگا، انگاردن  فرضا: بـه گمان، بـه انگار، اگرچه، اگر  فرضی: گمانی، پندارین، پنداری، انگاری  فرضیة: انگاره 

فرضیـه: گمانـه، دیدگاه، پنداره، انگاره  فرضیـه بافی: گزاره پردازی  فرط: فزونی، بسیـاری 

فرع: کناری، کنار، شاخه، سود پول، دومـی، دوم، بهره وام ،برسویی 

فرعی: کناری، شاخه ای، برسو، بخشی 

فرق: ناهمگنی، ناهمسویی، ناهمسانی، ناهمتایی، مـیان سر ،مـیان، دوگانگی، دوری، جدایی، تارک، برفرودی  فرق گذاشتن: جداساختن  فرقه: گروه، رسته، دسته، تیره  : بسامد 

فرم: گونـه، ریخت، دیسه، پیکر گونـه، برگ  فرم دادن: دیسیدن  فرم داشتن: دیسه مندی  فرمول: سانیز، ساختاره، ریختار  فرهنگ لغت: واژه نامـه  فرهیخته: پرهیخته  فرید: یگانـه، یکتا  فریضه: فریزه، بایسته، بایستگی  فسا: پسا 

فساد: ویرانی، نابودی، تباهی، تباه شدن، پوسیدگی، بزه کاری 

فساد اخلاقی: سیـه کرداری، سیـه روانی، تباه کاری  فساد : تباهکاری  فستیوال: جشنواره 

فسحت: فراخی (ڀ)،   

۱۷۵

فسخ: گسیختن 

فسخ : نابود ، برافکندن، از مـیان بردن  فسق: گناهکاری، بدکاری  فسق و فجور: گناهکاری  فسقلی: کوچولو، ریزه  فسیل: سنگواره  فسیل شناسی: دیرین شناسی  فصاحت: شیوایی، سخنوری، سخندانی  فصل: ورشیم (برای فصل سال)،  موسم (برای فصل سال)،  فرََگر (برای فصل کتاب)،  واره، هنگامـه، هنگام، هات ،گسست، دمان، جدایی، جدا ساختن، بازه، آوام  فصلی: هنگامـی 

فصیح: گشاده زبان (ب ه)،  گویـا، شیوا، زبان آور، خوش سخن، پخت هگفتار 

فضا: سپاش (   spāš)،  هوا، کیـهان، فرامون، فراسو ،فراسپهر، فراخه، سپاش، پیرامون، پهنـه آسمان، ِاسپاش  فضاحت: رسوایی،  بیآبرویی، بدنامـی  فضانورد: هوانورد، کیـهان نورد  فضایل: نیکی ها،          نیکوییـها، خوبی ها  فضایی: فراسپهری  فضل: فرهیختگی، فرجادی، دانش  فضل فروش: استادنما  فضله: ِسِرگین، بازمانده  فضول: کنجکاو  فضولات: آخال  فضولی: کنجکاوی  فضولی فضول: کنجکاوی، کنجکاو  فضیلت: فزونی، دانایی، برتری  فطرت: نـهاد، منش، سرشت، خوی  فطری: نـهادی،   فطیر: َبرسم 

فعال: کوشان، کوشا، کاری، ُکُنشگر، پویـا، پرکنش، پرکار  فعالان: ُکُنشگران، پویندگان 

فعالیت: ناآرامـی، کوشندگی، کوشش،    کنشوری، کار و ، کار، ُکُنشگری، ، تکاپو، پرکاری  فعل: کنش (ده)،  کارواژه (در دستور زبان)،  کِنِش، کردار ،کار، فرمان، پویـه  فعل کمکی: یـارپویـه 

فعل و انفعال: کنش و واکنش، برهمکنش  فعلا: هم اینک، این زمان، این دم، اکنون  فعًلاً: هم اینک، که تا کنون  فعله: کارگر، روزمزد  فعلی: کنونی 

فقدان: نیستی، نتوانستنی، نبودی، نبود، کمبود  فقر: ندانسته، نداری، مستمندی، تهیدستی، تنگدستی ،بینوایی 

فقرا: نیـازمندان، ناداران، مستمندان، گدایـان، تهیدستان، تهی دستان، تنگدستان، تنگ دستان، بی نوایـان،  بیچیزان  فقرات: مـهره ها  فقط: تنـها، بس  فقه: نیرنگ، دین شناسی  فقید: شادروان، درگذشته 

فقیر: تنگ دست (ب ه)،  نیـازمند، نادار، مستمند، گدا ،تهیدست،       تنگمایـه،  بینوا،  بیچیز  فقیـه: دین شناس، خداشناس، آیین شناس  فک: چانـه، آرواره 

فکاهی: شوخی آمـیز،           خندهدار،             خندهآور، با مزه  فکر: سگالش، باور، اندیشـه  فکر بد: اندیشـه بد  فکر بکر: اندیشـه نو  فکر : اندیشیدن، اندیشـه   فکرخوب: وهومن، اندیشـه نیک  فکری: پنداری، انگاری، اندیشـه ای  فکس: دورنگار (ف ه)،   

فکسنی: چرند، چرت، بیـهوده، بیخود  فکور: دانشمند، دانا، اندیشمند 

۱۷۶

فلات: جای بلند، پهنـه  فلاح: کشاورز، برزگر  فلاحت: کشاورزی، برزیگری، برزگری  فلاسفه: فلسفه دادان، فرزانگان  فلاسک: دمابان  فلاکت: خواری، بیچارگی، بدبختی  فلاکس: دمابان  فلان: بهمان 

فلج: ناتوان، زمـین گیر، تن بیمار، ازکار افتاده  فلذا: پس، بنابراین، از این روی  فلز: گدازه، توپال  فلس: پولک، پول سیـاه، پشیز 

فلسفه: خرددوستی (   xrat dōšakīh)،  فرزان  فلسفی: فرزانی  فلش: ناوک، چوبه، تیر، پیکان  فلفل: پلپل  فلق: سپیده دم  فلک: سپهر، آسمان  فلک الافلاک: سپهربرین  فمـینیسم: زن گرایی 

فن: هنر، ملخ، شگرد، ِشگردِشگرد، ساخت و کار، ساخت آوری ،ساخت، روش، پنکه، پره  فن آوری: ساخت و کار، ساخت آوری  فنا: نیستی، نابودی  فنا ناپذیر: جاویدان، پاینده، پایدار  فنا ناپذیری: جاودانی، بی مرگی، َامردادی  فناء: نیستی، نابودی، نابود  

فناپذیر: فرساوند (   frasāvand)،  نیست شونده، نیست شو، مردنی  فناتیک: دین نموداری  فنجان: جام، پنگان  فندق: فوندیک، فنفن ُدکُدک، پندک  فنون: فندها  فنی: هنرمندانـه 

فهرست: پهرست  فهلوی: پهلوی  فهلویـات: پهلوی ها 

فهم: هوش، نیوندی، دریـافتن، دریـافت پی بردن، دریـافت ،دریـابش، دانایی  فهماندن: شناساندن، آگاه   فهمـیدم: دریـافتم پی بردم، درک کردم  فهمـیدن: سر درآوردن، دریـافتن، دانستن، بـه جای آوردن  فهمـیده: دریـافته  فهیم: دانا، تیزهوش، با هوش  فواره: جوشا، جهنده، آب فشان 

فوت: نابودی، مرگ، درگذشته، درگذشت، از دست دادن  فوت شد: مرد، درگذشت 

فوت شدن: مردن، دیده فرو بستن، درگذشتن، جان سپردن  فوت : مردن، دیده فرو بستن، درگذشتن، جان سپردن ،از دست رفتن  فوت وقت: درنگ  فوتر: پسایند 

فوج: گروه، رسته، دسته، جرگه  فور ا: درون زمان 

فورا: همانَدَم، زود، دردم،  بیدرنگ  فورًا: همانَدَم، زود، دردم،  بیدرنگ  فوران: جوشیدن، جهش  فوران : جهیدن  فوری: ب یدرنگ 

فوق: یـادشده، فراز، فرا، ِزِبر، بلا، برتر، بالای سر، بالا  فوق الذکر: یـادشده، یـاد شده، زبر یـاد، پیش گفته شده، از پیش گفته شده 

فوق العاده: والا، فرا، شگفت انگیز، شگرف، بی اندازه، بسیـار بالا، بسیـار، برجسته  فوق برنامـه: فرابرنامـه 

فوق تخصص: فراستاد 

فوق تصور: فرا باور، دور از پندار، بالاتر از باور  فوق الذکر: زبریـاد  فوقالذکر: پیش گفته 

۱۷۷

فوقانی: زبرین (ده)،  فراسر، بالایی  فولاد: پولاد  فولدر: پوشـه  فولکور: فرهنگ مردم (ف ه)،    فولکوریک: مردمـی (ف ه)،    فون: بعد زمـینـه  فونت: کلک، رایـاوات، دبیره  فویل: برگه  فی: بها، ارزش  فی البدیـه: زود، بیدرنگ 

فی الفور: همانَدَم، ِفِرز، زود، دردم، درون زمان، درون دم، تند ،بیدرنگ، با شتاب  فی المثل: مانند، به منظور نمونـه  فی المجلس: همانجا، درون جا  فی الواقع: بـه راستی  فی امان الله: درون پناه خدا  فی بیو گرا: زندگینامـه  فی مابین: درمـیان  فی نفسه: بـه خودی خود  فیـاض: دهشمند، جوانمرد، بخشنده  فیـالمثل: مانند، به منظور نمونـه  فیبر: راک  فیروز: پیروز  فیروزه: پیروزه  فیزیک: گیتیک  فیزیوتراپی: درمانی  فیزیوتراپیست: درمان گر  فیش: برگه  فیض: سود، بهره 

فیض بردن: سود جستن، بهره مند شدن  فیض رساندن: سود رساندن، بهره ور، بهره رساندن  فیکس: ایستا  فیگور: بشک 

فیل: پیل 

: پالایـه (ف ه)،  پالایـه  : پالایـه   فیلسوف: فرزانـه  فیلم: رخشاره، ُرُخشاره  فیلم بردار: ُرُخشارگیر 

۱۷۸

  ق 

قاب: دورک، چهارچوب، چارچوب، چاربر  قاب عکس: فرآویز  قاب عینک: دورک 

قابل: پذیرنده (ده)،  پذیرا (ده)،  شدنی، شایسته، سزاوار، روا ،درخور، درون خور، دارای، بودن، برابر، بایسته، ارزش دار، ارزش  قابل  را نداشتن: سزاوار نبودن  قابل اتساع: گسترش پذیر، گستردنی، کشسان  قابل اجرا: پیش بردنی، انجام پذیر  قابل اجراء: پیش بردنی، انجام پذیر  قابل احتراق: سوزا  قابل ارتجاع: کشسان، کشان  قابل استیناف: پژوهش پذیر  قابل اشتعال: افروختنی  قابل اطمـینان: شایـان باور، باورپذیر  قابل اعتراض: خرده پذیر  قابل اعتماد: باور پذیر، استوان 

قابل اغماض: گذشت پذیر، چشم پوشیدنی، بخشش پذیر  قابل امتداد: کشش پذیر  قابل امتزاج: آمـیختنی 

قابل انبساط: گسترش پذیر، گسترده پذیر، گستردنی، فراخ پذیر 

قابل انتخاب: برگزیدنی  قابل انتشار: پخش ی  قابل انتقاد: نکوهیدنی، بررسی پذیر  قابل انتقال: واگذاشتنی  قابل انجام: شدنی 

۱۷۹

قابل انحلال: بر چیدنی  قابل انحنا: خم پذیر  قابل انحناء: خم پذیر  قابل انطباق: همایند  قابل انعطاف: خم پذیر، َخَم پذیر  قابل انعقاد: پیوند پذیر، بربستنی  قابل انعکاس: واگشتنی  قابل انقباض: فشردنی، ترنجیدنی  قابل انکسار: پذیر  قابل بـه عرض: گفتنی  قابل بودن: شایسته بودن، سزاوار بودن  قابل پسند: پسندیدنی  قابل پیرایش: پیراییدنی 

قابل پیش بینی: پیش بینی ی، پیش بینی شدنی  قابل تادیـه: پرداختنی، باز دادنی  قابل تامل: درنگ ی  قابل تاویل: نابش پذیر  قابل تبدیل: دگرگونی پذیر  قابل تجربه: آزمودنی، آزمایش پذیر  قابل تجزیـه: تکه تکه شدنی  قابل تحسین: ستودنی  قابل تحلیل: وارفتنی  قابل تردید: گمان پذیر  قابل تصعید: دودشدنی، بالا رفتنی  قابل تعلیم: آموزش پذیر  قابل تغییر: دگرگشتنی، دگرشدنی  قابل تفویض: سپردنی 

قابل تقدیر: ستایشی (   stāyišnīk)،    قابل تقسیم: بخش شدنی  قابل تمسخر: دست انداختنی، خندیدنی  قابل تمـیز: فرجام پذیر، بازشناختنی  قابل توجه: دیدنی، درون خور نگرش، چشمگیر، تماشایی  قابل حل: برگشودنی  قابل حیـات: ماندنی، زی پذیر  قابل خوردن: خوردنی، خوراکی 

قابل درک: دریـافتنی  قابل دسترس: دست یـافتنی  قابل ذکر: گفتنی، شایـان یـادآوری  قابل ذکر است: گفتنی است  قابل ذوب: گدازش پذیر، گداختنی  قابل رجوع: بازگشت دادنی  قابل رؤیت: بیناک  قابل زرع: کشت پذیر  قابل ستایش: ستودنی  قابل سرزنش: سرزنش ی  قابل شرب: آشامـیدنی  قابل شما را ندارد: سزاوارتان نیست  قابل عرض: گفتنی  قابل فرجام: فرجام پذیر  قابل فرض: انگاشتی  قابل فسخ: گسستنی، گسست پذیر  قابل فهم: دریـافتنی  قابل فیض: بهره پذیر  قابل قبول: پذیرفتنی، باوری  قابل قسمت: بخش پذیر  قابل قیـاس: سنجیدنی،    سنجشپذیر  قابل کنترل: مـهارشدنی  قابل مطالعه: خواندنی  قابل مطالعه نیست: خواندنی نیست  قابل مقایسه: سنجش پذیر  قابل مـهار: مـهارشدنی 

قابلمـه: کماجدان، دیگ خوراکپزی، دیگ، تابه، تابک، تاَبک  قابله: ماما، زایمانگر 

قابلیت: پذیرایی (ده)،  شایستگی، سزاواری، توانایی 

قابلیت حرکت: پذیر  قابلیت داشتن: شایستگی داشتن، سزاواربودن  قابلیت قسمت: بخش پذیری  قاپزدن: کف زنی، ربودن  قاپو: دروازه 

قاتق: ماست، خورش 

قاتل: کشنده، ُکُشنده، جان ستان، آدمکش، آدم کش  قاتی: درهم  قاتی پاتی: درهم بر هم  قاتی شدن: درهم شدن 

قاجاریـه: قاجاریـان، قاجار  قاچ: شکاف، ترک، برشـه، برش  قاچ خوردن: ترک برداشتن  قاچ دادن: برش دادن  قاچاق: نـهانگاه  قاچاق شدن: گریختن، دررفتن  قاچاقچی: گریزگر 

قادر: نیرومند، شایسته، توانمند، توانا بودن، توانا، آماده  قادر به  بودن: توان آن را داشتن که، توان را داشتن  قادر بودن: توانستن  قادر مطلق: خدای توانا  قادرند: م یتوانند  قادسیـه: کادوسی  قاراشمـیش: درهم و برهم  قارچ: کفک 

قاره: خشکی ها، خشکسار، ُخُشکاد  قاری: خواننده 

قاشق: کنچک،  کمچه، کفچک، ُچُمچه  قاصد: نامـه بر، چاپارگر، پیک  قاضی: داور، دادور، دادرس  قاطبه: همـه، همگی  قاطر: استر 

قاطع: ب یچون و چرا، برنده، برا  قاطی : درهم ، بهم زدن، آمـیزه  قاعدگی: ورتکی، ماهانـه، ماهانگی، دشتانی  قاعده: شیوه (ب ه)،  هنجار، فردید، روند، روش کار، روش ،دستور، پایـه، بنیـاد، آیین  قاف: کاف  قافله: کاروان، رهنوردان  قافله زن: راهزن 

قافله سالار: کاروان سالار، کاروان دار 

۱۸۰

قافیـه همآوا، رج، پساوند سروده، پَساَوَند  قافیـه را باختن: خود را لو دادن  قال: گفتن 

قال گذاشتن: چشم بـه راه گذاشتن  قالب: چارچوب، تن، پیکر  قالب تهی : مردن، جان سپردن  قالب ریزی: کالب ریزی  قالب زدن: کالب سازی  قالب : چپاندن، انداختن  قالپاق: کلاهک، زیورچرخ، خودک چرخ  قالتاق: پشت هم انداز  قالی: فرش، َفَرش، بوپ، بوب  قالیچه: بوپک، بوبک  قامت: اندام 

قاموس: واژه نامـه، فرهنگ، روش، باور، اندیشـه  قانع: سازگار، خشنود، خرسند، اندک خواه  قانون: یـاسه، کانون، فرسار، فردید، روش، دستور، دادیک ،داِدِستان، داد، دات، آیین، آسا  قانون دان: داتکدان، آسا دان  قانون شکن: آساشکن  قانونا: دادگرانـه، آیینی  قانونگذار: آیین گذار  قانونی: دادگرانـه، آسایی 

قایق: ناوچه، کلک، کشتی، کرجی، بلم، َبلمَبلم  قایل: دربرگیرنده، دارنده، دارا  قایم: نـهان، پنـهان، ایستاده  قایم الزاویـه: راست گوشـه  قایم بـه ذات: خود استوار  قایم مقام: جانشین  قائل: دربرگیرنده، دارنده، دارا 

قائم: ایستاده (ڀ)،  نـهان، پنـهان 

قائم الزاویـه: راست گوشـه  قائم بالذات: خودپاینده، خودپایـا  قائم بـه ذات: خودپاینده، خودپایـا، خود استوار  قائم مقام: جانشین 

قبا: کپاه، جامـه، توزی  قباء: کپاه، جامـه 

قباحت: زشتی،  بیشرمـی،  بیآزرمـی  قبال: برابر 

قباله: پیوندنامـه، بنچاک، بنچاغ  قبایل: دودمان ها، تیره های، تیره ها  قبائل: تیره ها 

قبح: زشتی، رسوایی، بدی  قبر: مزار، گور، آرامگاه  قبراق: گوبراک، چابک  قبرستان: گورستان 

قبض: رسید، دریـافت نامـه، پرداخت نامـه، برگه فروش، برگ  قبض انبار: رسید انبار  قبض روح: مـیراندن 

قبض روح شدن: جان سپردن، جان باختن  قبل: پیشینـه، پیشین، پیش  قبل از: فراتر از، پیش تر از، پیش از  قبلا: پیشتر، پیشاپیش، پیش از این، از پیش  قبًلاً: پیشتر 

قبله: نمازسوی، پرستش سو  قبلی: پیشین، پیشاپیش، پیش پیش  قبور: مزارها، گورها، آرامگاه ها 

قبول: پذیرایی (ده)،  پذیرفته شده، پذیرفتن، پذیرش ،پذیرایی، پذیرا، باور  قبول دار: پذیرا  قبول شدن: پذیرفته شدن  قبول کرد: پذیرفت 

قبول : تن درون دادن، پذیرفتن، بـه گردن گرفتن، بگردن گرفتن  قبول مـی کن: مـی پذیر  قبول ن: نپذیرفتن، سر باز زدن  قبولدار: پذیرا 

قبول کننده: پذیرفتکار (ب ه)،  پذیرا (ب ه)،    قبیح: نکوهیده، ناپسند، زشت 

۱۸۱

قبیله کاروان، دودمان، دسته، تیره، تبار  قپان: کپان  قتل: کشتن، کشتار، خونریزی  قتل عام: همـه کشی، کشتار همگانی، کشتار  قتل عمد: خواه کشی  قتل غیرعمد: ناخواه کشی  قتلگاه: کشتارگاه، خونریزگاه  قحط: نایـابی، کمـیابی، خشکسالی  قحط سالی: خشک سالی  قحطی: نایـابی، کمـیابی، خشکسالی  قد: یک دنده، لجباز، درازا  قد علم : سربرافراشتن، سر برافراشتن  قداست: پاکی، پاکدامنی، پارسایی  قدح: ساْتْگین (ب ه)،  سبو 

قدحی: سبویی 

قدر: گونـه، توانمند، توانایی، پرزور، اندازه چیزی، اندازه ،ارزش، ارج  قدر شناسی: ارجشناسی  قدر عالی: والاجاه  قدر و قیمت: ارزشمندی 

قدرت: تاَوَست (ده)،  یـارایی، نیرو، زور، توانایی، توان، تاب  قدرت استنباط: تیز هوشی  قدرت بالقوه: توان نـهفته  قدرت داشتن: یـارستن، برتافتن  قدرت طلب: فزون خواه، جاه پرست 

قدرتمند: نیرومند، توانمند، توانا، پرتوان  قدرتی: نیرویی  قدردان: سپاسدار  قدردانی: گرامـی داشت، سپاسگزاری، سپاسداری، سپاس داری، ارزش دانی 

قدرشناس: سپاسگزار، سپاس گزارنده، ارزشناس  قدرشناسی: سپاسگزاری  قدرومرتبه: پایـه (ب ه)،   

قدری: کمـی، اندکی،       اندازهای  قدس: ورجاوندی، پاکی، پارسایی، اشویی  قدغن: نبود، نبایستی، نبایست  قدم: گام، پای، پا  قدم اول: نخستین گام، گام نخست  قدم برداشتن: گام برداشتن، راه رفتن  قدم دوم: گام دوم  قدم زدن: گام زدن  قدم مبارک: نیک گام  قدم نـهادن: راه زدن (ده)،    قدما: گذشتگان، پیشینیـان 

قدمت: پایندگی (ده)،  کهنگی، دیرینـه، دیرینگی، پیشینـه  قدیم: گذشته، کهن، دیرین، دیرباز، پیشین، باستان  قدیم الایـام: روزگار پیشین، پیشترها، از دیر باز  قدیمـی: کهنـه، کهن، دیرینـه، دیرین، پارینـه، باستانی  قدیمـیان: گذشتگان، پیشینیـان 

قرار: هال، نـهشت، نـهش، شکیبایی، شکیب، دیدار، پیمان ،آرامش، آرام  قرار باشد: بر این باشد  قرار بودن: آرام بودن  قرار دادن: نـهادن، ِنـهیدن، گذاشتن  قرار گرفت: نـهاده شد 

قرار گرفتن: نـهاده شدن، جا گرفتن، آسودن  قرار مجرمـیت: دستور بزه رسی  قرار مـی داد: مـیان  قرار مـی داد: م ینـهاد  قرارتعقیب: دستور پیگرد  قرارداد: پیمان نامـه، پیمان  قرارداد بستن: پیمان بستن  قراردادن: نـهادن، نشاندن، گذاشتن  قرارگاه: جایگاه، پایگاه، آسایشگاه  قرارملاقات: زمان دیدار  قراضه: لُتُپاره، فرسوده، شکسته  قراول: نگهبان، دیدبان، پاسدار 

۱۸۲

قراین همانندها،      نمونـهها، نشانـه ها  قرائت: خوانش، خواندن  قرائن: همانندها،         نمونـهها، نشانـه ها 

قربان: کرپان (قربان عربی شده کرپان هست که از پارسی بـه عربی رفته)،    قربانی: ُکُرپان  قربانی : سر ب  قربت: نزدیکی، خویشی  قرجک: گرچک 

قرشدن: فرورفته، غرشدن، ُغُرشدن، آماسیده  قرص: گرده، گردک، گرد، استوار و راست  قرض: وام بی بهره، وام، بدهی، بدهکاری  قرض الحسنـه: وا مخواهی، وام بی بهره  قرض دادن: وام دادن  قرض : وام گیری، وام خواهی  قرض و قوله: وام و خرده وام  قرعه: پشک، بخت  قرعه کشی: بخت آزمایی  قرعه کشیدن: پشک انداختن  قرق: بازداری  قرقروت: دوغآب خشک  قرمز: سرخ، ُسُرخ  قرمساق: هرزه، بدکاره  قرمـه سبزی: خورش سبزی  قرن: سده، سد سال  قرنیز: رخبام  قرنیـه: تخم چشم  قره قروت: سوچو، ترف  قرون: سده های، سده ها  قرون معاصر: سده های نزدیک  قرون وسطا: سده های مـیانی 

قرون وسطایی: مـیانگی، مـیانسده ای، مـیان سده ای  قرون وسطی: سده های مـیانی 

قریب: نزدیک به، نزدیک، خویشاوند، خویش، خارجی ،بیگانـه، اجنبی 

قریب الوقوع: زود هنگام  قریبا: بزودی 

قریحه: ویر، هوش، نـهاد، اندریـافت  قرین: یکسان، همانند، برابر  قرینـه: همانندی، همال  قریـه: روستا، دهکده  قزاق: سپاهی  قزل: سرخ  قزل آلا: سرخ ماهی  قزن قفلی: دکمـه چفتی  قزوین: گاسپین، گاسپیـان، کاسپین  قساوت: سیـاه دلی، سنگدلی  قسط: مانده،       راستکاری، داددهی، داد، بازپرداخت  قسط بندی: پرداخت بندی  قسطی: ماهانـه، گاهانـه، پسادست  قسم: مانند، گونـه، سوگند، جور، جز، پاره، بخش  قسمت: بهر (ڀ)،  سرنوشت، پاره، برخ، بخشش، بخش ،بخت  قسمت دوم: بخش دوم  قسی القلب: سنگدل، سخت دل  قشر: لایـه، گروه، رویـه، پوشش، پوسته  قشری: واپسگرا، نادان، تهی مغز  قشلاق: گرمسیر، گرمسار، زمستانگاه  قشنگ: زیبا، خوشگل  قشون: سپاه، ارتش  قصاب: گوشتگر، گوشت فروش  قصابخانـه: کشتارگاه  قصابی: گوشتگری 

قصاص: کیفر، سزا، خون بـه خون، تاوان، پاره  قصاید: سروده ها، چکامـه ها، چامـه ها  قصبه: شـهرک، دهکده، دهستان 

قصد: گرایش (ب ه)،  گرای، خواست، آهنگ، انگیزه، اندیشـه  قصد  داشتن: برآن بودن که، آهنگ را داشتن  قصد دارند: برآنند 

۱۸۳

قصد داشتن: خواستن، برآن شدن، برآن بودن، آهنگ   قصد : دریـازیدن (ده)،  گراییدن (ب ه)،  گِراَیَستن (ب ه)،  یـازیدن، یـاِزِش، دریـازیدن، آهنگ آن   قصد کننده: یـازنده  قصر: کوشک، کاخ  قصرشیرین: کاخ شیرین  قصه: ماجرا، سرگذشت، داستان، افسانـه  قصه گو: داستانسرا  قصور: کوتاهی، فروگذاری، سستی  قصیده: سروده، چکامـه، چامـه  قضا: داوری ، بجای آوردن  قضا و قدر: سرنوشت، پیشامد، بخت  قضاء: داوری ، بجای آوردن  قضات: داوران، دادگران  قضاوت: داوری، دادوری، دادستانی   قضاوت : داوری ، داورزیدن  قضاوت کننده: داور  قضایـا: رویدادها، رخدادها، داستان ها  قضایی: دادگستری، دادرسی  قضاییـه: دادگستری  قضائیـه: دادگستری 

قضیـه: مساله، گزاره، دستور، داستان، پیـامد، پرونده، برآمد  قطار: کتار، ردیف، رده، تَِرَن، پشت سر هم، آهن نورد  قطاع: ب، برش  قطاع الطریق: راهزنان، راهزن  قطب: نشین، نشیم، مـیخ، پیر  قطب نما: سونما، راستا نما  قطر: کلفتی، کرانـه، ستبری، ستبر  قطره: چکیده، چکه، ِچِکه  قطره چکان: چکه چکان، چکانـه، چکاننده  قطع: گسستن، جدا، ب، برش  قطع درختان: ب درختان  قطع : گسلاندن، رها، ب  قطعا: بی گمان 

قطعًاً: هر آینـه،  بیگمان  قطعنامـه: پیمان نامـه 

قطعه: گزیده، تکه، ِتکهِتکه، پاره، بریده، برش، بخش  قطعه ساز: تکه ساز  قطعه قطعه: تکه تکه، پاره پاره 

قطعی: سد درون سد (سد واژه ای پارسی هست که بـه نادرستی صد نوشته شده؛ نگا سده)،  پایـانی، بی چون و چرا، بی برو برگرد 

قعر: ژرفا، ژرف، ته، بن 

قفا: کام، دنبال، پشت سر، بعد گردن، بعد سر  قفس: کابوک، زندان، جای تنگ  قفسه: گنجه، دولاب  قفسه : جناغ   قفل: کلیدانـه (ب ه)،  کلیدان (ب ه)،  گره، کوپله، کلون ،کلان، ِکِلان، چیلان، بند  قفل ساز: چیلانگر  ققنس: آتش افروز (ب ه)،   

قل خوردن: غلتیدن، غلت خوردن  قلاب: کجک، چنگک، چفت  قلاب سنگ: کلماسنگ، فلاخن  قلاده: یوغ، ِگِش، زنجیر، بند  قلاع: دژها  قلب: ِگِش، دل  قلب مصنوعی: د لواره  قلبا: از ته دل  قلبًاً: از ته دل 

قلت: کمـی، کمبود، کم شدن، کم بودن، اندکی  قلچماق: گردن کلفت، زورگو  قلدر: گردن کلفت، زورگو، خودسر  قلع: نابودی، سرنگونی، برکندن، ارزیز  قلع و قمع: کشت و کشتار، ریشـه کنی، براندازی  قلعه: کلات (قلعه تازی شده کلات هست که از پارسی بـه تازی  راهیـافته)،  دژ، درپشت، درُپُشت، ِدِژ، بارو  قلعه نظامـی: دژ ارتشی، پادگان 

۱۸۴

قلق: شیوه، خوی  قلقل: غلغل  قللاشی: مـیخوارگی 

قلم: هخام، کلک، کالا، خودنویس، خودکار، خامـه  قلماسنگ: کلاسنگ، فلاخن  قلمرو: گستره، فرمانرو  قلمـه: نـهالچه، نـهال، شاخچه  قلنبه: ورآمده، کلنبه، ُکُلنبه، برجسته  قلندر: ولنگار، کلندر 

قله: نوک، نک، چیکات، چگات، چکاذ، چکاد، چکات، برشنا  قلوب: د لها  قلوه: کلوه  قلیـان: نارگیله 

قلیل: ناچیز، کم، اندک شمار، اندک  قلیـه: بریـانی 

قم: گومس، گم  قمار: منگیـا، منگ، َمَنگ  قماش: رخت، پارچه، بافت  قمر: ماهشید، ماه  قمر مصنوعی:   قمری: ماهی، ماهشیدی  قمقمـه: غمغمـه  قمـه: شمشیر کوتاه، دشنـه  قنات: کهریز، کاریز  قناری: بلبل زرد  قناعت: بسندگی  قناعت : بسنده  

قند: کند (قند تازی شده َکَند هست که از پارسی بـه تازی را هیـافته)،  غند، شیرینی، شکربسته  قنداق: دسته تفنگ 

قندیل: کندیله (قندیل، همان تازی شدٔهٔ »کندیله« پارسی هست که بـه چم شمعدان هست و خود شمع هم درون پارسی همان »کندیل« است. و واژٔهٔ »کندل« انگلیسی (= شمع (و یـا» شاندولیـه« فرانسوی (=شمعدان (و یـا "چاندرا ی سانسکریت (= روشنی ماه (با آن از یک ریشـه اند)،  چراغ

واره ،

قنوات: کاریزها  قه وثی: گروی، گروگان 

قهر: ناآشتی، کین، سختی، رویگردان، درشتی، خشمگینی ،خشم، پرخاش 

قهر آمـیز: سخت رویـانـه، درشتانـه، درشت رویـانـه، خشونت آمـیز، خشمگینانـه، پرخاشگرانـه  قهرا: بـه زور  قهرًًا: بـه زور 

قهر: روی برگرداندن، دل گران داشتن، برآشفتگی  قهرمان: کهرمان، ُکُهرمان، پهلوان 

قهقرا: واپسگرا، فرود، فروآمدن، پسگردی، پسرو، پایین، افت  قهقرایی: فرودی،  ُافتکننده،  ُافتکنان  قهوه: کهوه، بَنَک  قو: غو  قّوّت: نیرو (ده)،   

قوا: نیروها، توانایی ها  قواء: نیروها، توانایی ها  قوام: پایداری، استواری  قوام آمدن: گرفتن  قوام گرفتن کار: سامان گرفتن  قوانین: آساها  قوای: نیروهای 

قوت: نیرومندی، نیرو، خورش، خوراک، توان  قوت بدنی: نیروی تن 

قوت دادن: بـه برگ داشتن (ده)،    قوت قلب: پردلی  قوت گرفتن: نیروگرفتن  قوچ: وران، غوچ، راک  قورباغه: وزغ، غوک  قورت دادن: فروبردن  قوری: غوری  قوز: گوژ 

۱۸۵

قوزغوزک: برآمدگی  قوس: کمانـه (ب ه)،  کمان، کژواره  قوس و غزح: رنگین کمان  قوس و قزح: تیراژه (ب ه)،  رنگین کمان  قوس وقزح: تیراژه (ب ه)،    قوش: باز شکاری  قوطی: توبک، تبنگو 

قول: گفته، گفتار، گفت، فرمایش، سخن، زبان، پیمان  قول دادن: سوگند خوردن، پیمان بستن  قول گرفتن: پیمان گرفتن  قول نامـه: پیمان نامـه  قول و قرار: پیمان 

قوم: دودمان، خویش، خاندان، تیره، تبار  قومـی: شـهروندی  قومـیت: تبارمندی  قومـیت گرایی: تبارگرایی  قوه: نیروبخش، نیرو، توان 

قوه اجراییـه: نیروی کشورداری، نیروی فرمانروایی، دادکاری  قوه اجرائیـه: نیروی کشورداری، نیروی فرمانروایی، دادکاری  قوه ادراک: نیروی دریـافت  قوه جاذبه: نیروی کشش، نیروی، گرانش  قوه قضاییـه: نیروی دادگستری، دیوان دادگستری، دادرسی  قوه قضائیـه: نیروی دادگستری، دیوان دادگستری، دادرسی  قوه مخیله: نیروی اندیشـه وپندار 

قوه مقننـه: نیست شدن، نیروی آیین گذاری، دیوان آیین گذاری 

قوه ممـیزه: نیروی بازشناخت 

قوی: نیرومند (ده)،  زورمند (ب ه)،  نیرومند ، توانمند ،توانا، پایدار 

قوی پنجه: زورمند، توانمند  قوهٔ جاذبه: نیروی آهنجا  قی: برگرداندن، بالا آوردن 

۱۸۶

قیم: استوار (   stūr)،   

قیـاس: وراندازی، هم سنجی، هم سجی، فرا سنجی، سنجش ،برآورد، برابریـابی  قیـاس بـه نفس: باخود برابری، باخود  قیـاس : سنجیدن، برآورد، برابر  قیـافه: ریخت، رو، رخساره، رخسار، رخ، چهره، چهر  قیـام: شو، شورش، خیزش، خیرش  قیـام : برخاستن، بر خاستن  قیـامت: هنگامـه، روز واپسین، روز بازپسین، رستاخیز  قیـامت : هنگامـه   قیچی: کاز، دوکارد، بِرِشگر  قیچی سلمانی: موچینـه  قید: سان واژه، بندواژه، بندَوَری، بند، بست  قید و بند: بند و زندان  قیر: َگَژف، َگَجشف، زفت  قیف: تگاو، بتو  قیل: گفتگو، گفتار 

قیل و قال: هیـاهو، هنگامـه، داد و فریـاد، جیغ و داد  قیم: سرپرست، استور  قیمت: نرخ، بها، اهمـیت، ارزش، ارج  قیمتی: پربها (ب ه)،  بهاور (ب ه)،        گرانمایـه،             گرانبها ،گران سنگ، پر بها، با ارزش، ارزنده  قیمـه: گوشت ریزه، کوفته ریزه  قیمـه قیمـه: ریز  قیمـه قیمـه : خورد  قیمومت: سرپرستی  قیمومت داشتن: سرپرستی   قیومـیت: سرپرستی 

  ک 

کریـه المنظر: زشت  کاباره: مـیکده 

کابوس: خفتک، بختک  کابینت: گنجه  کاپیتان: هوانورد، خلبان  کاپیتن: فرمانده، سروان  کاتاراکت: آب مروارید (ف ه)،    کاتالیزور: کنشیـار، کنش یـار  کاتب: نویسنده، نگارنده، دبیر  کاتوزی: دین یـار  کادر: چهرچوب، چهارچوب  کادو: پیشکش، ارمغان 

کاذب: کذب، دروغین، دروغگو، دروغپرداز، دروغ  کار و کاسبی: کار و پیشـه  کاراکتر: نویسه  کارت: برگی، برگه  کارت پستال: پیک برگ  کارت تبریک: شادباش برگ  کارت دعوت: برگه فراخوانی  کارت عروسی: جشن برگ  کارتابل: نامـه دان  کارچاق کن: مـیانجی  کارخانجات: کارخانـه ها  کارد جراحی: نیشتر، ِنشتر  کارلش: مژه خودرو، مژه، مژخودرو  کاریزماتیک: فِرِهمند 

            کاریکاتور: خندک 

کاسب: فروشنده، سوداگر، پیشـه ور  کاشف: یـابنده، بازیـابنده، آشکارگر 

کافر: ناگرویده، ناگرونده، ناخستو، ناباور، خدا نشناس ،ب یدین، بی خدا، بجا نیـاورنده  کافه: نوشگاه، قهوه خانـه، چایخانـه  کافی: بسنده، بس، بایسته  کافی است: بس است  کافی و وافی: بایسته و شایسته  کاکایو: خرمک  کاکائو: خرمک  کالج: آموزشگاه  کام طلب: کامجو  کامپیوتر: رایـانـه 

کامل: هم هگیر، فرگشته، رسا، درست، پایـان یـافته،  بیرخنـه ،ب یخرده، بَوَنده، آکنده، آرسته، انجام یـافته، اسپور  کامل : فرجامانیدن 

کاملا: سراسر،  بیگفتگو،  بیچون و چرا، بـه درستی  کامًلاً: سد درون سد (سد واژه ای پارسی هست که بـه نادرستی صد نوشته شده؛ نگا سده)،  همگی، سرتاسر، سراسر، بی کم و کاست،  بیخرده، بـه راستی، بـه درستی  کامنت: دیدگاه  کامـیون: باری 

کان لم یکن: رها شده، دور ریخته، افکنده، افتاده  کاناپه: نیمکت، دیوان، آسایـه  کانال: آبراهه، آبراه  کاندید: نامزد  کاندیدا: نامـه بر، نامزد  کانون: باشگاه، آتشدان  کاهل: سست، تنبل، تن پرور  کاهلی: تنبلی  کاور: رویـه، روکش، روپوش 

کاینات: سپهر، زمـین و زمان، چرخ گردون، چرخ، جهان هستی 

۱۸۷

کائنات: سپهر، زمـین و زمان، چرخ گردون، چرخ، جهان هستی  کبد: جگر  کبد مصنوعی: جگرواره 

کبر: خودنمایی، خودخواهی، خود بزرگ بینی، بزرگ  کبر سن: سالخوردگی، پیری  کبریـا: والایی، فر، شکوه، بزرگی  کبریت: گیرانـه، گوگرد، آتشزنـه  کبیر: مـهان، گرامـی، بلند پایـه، بزرگ  کبیسه: بهیزک  کپسول: پوشینـه 

کپی: رونوشت (ف ه)،  روگرفت (ف ه)،  نگاره، روی نوشت ،رونگاشت  کپی پلی: روبردار  کت: کرته 

کتاب: نوشته، نوشتار، نسک، نامک، ماتیکان  کتاب اندرز: پندنامک  کتاب جلد: پوشینـه  کتاب جنگ: کارنامک  کتاب حقوق: داتستان نامک  کتاب دعا: نیـایش نامـه  کتاب مقدس: نامـه اشویک، مانسر  کتابت: نویسندگی، نوشتن، دبیری  کتابچه: دفترچه  کتابخانـه: نسکخانـه  کتب: نسک ها، ماتیکان ها  کتبی: نوشتاری  کتف: کت، شانـه  کتک: کوبه، چوبدستی  کتگورایز: رده بندی، دسته بندی  کتگوری: رده، دسته  کتلت: کباب فرنگی 

کتمان: نـهان کاری، رازپوشی، پنـهان   کتیبه: نبشته، سنگنبشته  : ناپاکی، پلیدی، آلودگی 

۱۸۸

کثرت: فزونی، فراوانی، سرشاری، بسیـاری، انبوهی  کثیر: گسترده، گزاف، فراوان، بسیـار، بزرگ، انبوه  کثیر الانتشار: پرشمارگان  کثیرالاضلاع: چندین پهلو، چند بر، بسیـار بر  کثیرالانتشار: پر شمارگان، با چاپ گسترده  کثیرالزاویـه: چند گوشـه  کثیرالوقوع: پررویداد، پرپیشامد  کثیف: ناپاکی، ناپاک، چگال، چرک آلود، آلوده  کثیف : آلودن  کج: کژ  کج خلق: کژخوی، بد خوی  کج سلیقگی: کژپسندی  کج طبع: کژسرشت، کژخوی، کژ نـهاد  کد: شماره، راز، دسترنج  کدر: لرد، گرفته، تیره، تار، اندوه  کدورت: تیرگی (ب ه)،  رنجیدگی، رنجوری، دلگیری ،

دلتنگی، تیره شدن  کذاب: دروغگو، دروغپرداز  کذایی: ساختگی، آنچنانی  کذائی: آنچنانی  کذب: دروغ  کرات: بارها  کرامت: رادی، دهش، جوانمردی، بزرگی، بزرگواری ،بخشندگی 

کراهت: ناپیدا، ناپسندی، زشتی، بیزاری  کرایـه: ماه بها، گاه بها، سالبها، روزبها، پرداخت، بمزد  کرایـه دادن: بمزد دادن  کرایـه : بمزد گرفتن  ساقط: برکنار  غربال: بیختن 

کرستال: بلور (ف ه)،   

کرسی: چارپایـه، تخت، اورنگ  کرم: نرماک، سرشیر، رادی، دهش، خامـه، جوانمردی ،بخشش 

کرنش: فروتنی، سرفرودآوردن  کره: گویین، گویـال، گوی، گردنده، گردان  کره ی: گویین، گردنده، گردان  کروی: گوییک، گویـالی، گرد  کریدور: سرسرا، دالان  کریستال: بلوره (ف ه)،   

کریم: فراخ دست (ب ه)،  راد (ب ه)،  جوانمرد (ب ه)،  مـهربان، راد، دهشگر، دلجو، دست و دل باز، بخشنده  کریـه: زشت، بدریخت  کریـه المنظر: زشت روی  کزاز: سوزین، پی فشردگی الت: ناخوشی، رنجوری، بیماری الت داشتن: ناخوشی داشتن، ناخوش بودن ب: سوداگری، درآمد، پیشـه وری، پیشـه ب علم: دانش اندوزی ب و حرفه: کار و پیشـه ب و کار: سوداگری به: سوداگران، پیله وران، پیشـه وران ر: کم، کاهش، زیر،             برداشتها، برخه، برخ، بخش ر : کم ، کاهیدن، کاستن ر: کم ، کاهیدن، کاستن ره: زیرواگ، زیرنشان، زیر ری: خسرو پرویز، خسرو ل: ناتوان، رنجور، دلتنگ وت: رخت، جامـه، پوشش، پوشاک 

کسوف: گرفت (ب ه)،  خورشیدگرفتگی، خورشید گرفتگی ،آفتاب گرفتگی  کش و قوس: پیچ و تاب  کشاف: پرده گشاینده، آشکارکننده 

کشف: یـافته، یـافتن، یـابش، هویدا ، نویـافته، نویـابی ،پیدا، پی برد، پی بردن، پی برد، آشکارساختن  کشف : یـافتن  کشفیـات: یـافته ها 

کشورهای حوزه خلیج فارس: کشورهای گرداگرد خلیج فارس  کشیدن زحمت: کوشیدن  کشیک: نگهبانی  کشیک دادن: پاسداری  کعبه: چارتاقی  کف: دست، پنجه 

کفاره: کیفر، تاوان، پرداخت، پاره، بازدهی  کفاش: کفشگر (کفش واژه ای پارسی است)،  کفشدوز  کفاشی: کفشگری (کفش واژه ای پارسی است)،    کفاف: بسنده، بسندگی، بس  کفالت: نمایندگی، سرپرستی، جانشینی  کفالت نامـه: پایند نامـه 

کفایت: کاردانی، شایستگی، بسنده، بسندگی، برازندگی  کفایت داشتن: شایستگی داشتن، بس بودن  کفایت : کارساختن، بسیدن، بسنده ، بسنده بودن، بسندگی، برآمدن  کفایت مـی کند: بسنده  مـیکند  کفایت مـی کند: بسنده مـی کند  کفر: ناباوری، خدا نشناسی،  بیدینی،  بیخدایی  کفران: ناسپاسی (ده)،    کفران نعمت: ناسپاسی  کفرنعمت: نمک نشناسی، ناسپاسی  کفش: پاپوش  کفل: سرینک، ران 

کفن: مرگ جامـه، مرده پوش، جامـه مرده  کفن و دفن: خاکسپاری  کفه: گرده، گرد، چاهک 

کفیل: پاَیَندان (ب ه)،  سرپرست، جانشین  کک: زغال سنگ 

کل: یکسره، همـه، همگی، هماد، سراسر  کل دوستان: همـه دوستان 

کلا: یکسره، یکجا ،همـه، همگی، سراسر، رویـهمرفته، رویـهم  کًلاً: یکسره، همـه، همگی، سراسر، رویـهمرفته 

۱۸۹

کلاچ: چنک  کلاژ: دوبینی، دوبین  کلاس: رسته، رده، دانشپایـه، پایـه، آموزگاه  کلاسه: رده (ف ه)،   

کلاسه بندی: رد هبندی (ف ه)،    کلاسیک: دیرینـه  کلام: گویش، گفته، گفتار، گفت، سخن  کلام الهی: وخش  کلام بلیغ: گفتار شیوا، سخن رسا  کلام خدا: سخن خدا  کلام صریح: گفتار بی پرده  کلام موزون: سروده  کلاینت: رایـانـه خرد، رایـانک، خرد رایـانـه  کلب: سگ 

کلروفیل: سبزینـه (ف ه)،    کلمات: واکافت،       واژهها، واژگان  کلمات قصار: گزین گویـه، سخنان رسا و شیوا  کلمـه: واژه  کلمـه تخصصی: دانشواژه  کلمـه عبور: گذرواژه  کلمـه عبور رمز: گذرواژه  کلمـه علمـی: دانشواژه  کلمـه ی تخصصی: دانشواژه  کلمـه ی علمـی: دانشواژه  کلوب: باشگاه  کلوپ: باشگاه 

کلی: هم هگیر، همادی، فراگیر، سراسری، بسیـار  کلیـات: مـهینگان، دیوان  کلیپ: نمایـاندن، نماهنگ  کلیپ تصویری: نماهنگ  کلیت: همگی، فراگیری، بنیـادین، بنیـادوری  کلیچه: گردماه  کلید: بندگشا 

کلیک: تلیک  کلیمـی: یـهودی  کلینیسین: پزشک بالینی  کلینیک: درمانگاه (ف ه)،    کلینیکال: بالینی (ف ه)،  درمانگاهی  کلینیکی: درمانگاهی (ف ه)،   

کلیـه: هام (   hām)،  همـه، همگی  کم جرات: ترسو، بزدل  کم جمعیت: کم بوم  کم حرص: کم آز  کم حوصله: ناشکیبا، ناشکیب  کم خرج: کم هزینـه  کم سئوال: کم پرس  کم طاقت: کم تاب 

کم ظرفیت: کم گنجایش، کم شکیب، خود گم کرده  کم عمر: کم سال  کم عمق: کم ژرفا  کم فرصت: کم زمان  کم فضا: کم جا  کم فهم: کم هوش  کم قدر: کم ارج  کم محلی: کم مـهری  کم نظیر: کم مانند،  بیمانند 

کم و کیف: چونی و چندی، چند و چون، چگونگی  کما: ژرفخواب  کما فی السابق: همچون گذشته، همچون پیش، همچنان ،مانند گذشته 

کمافی السابق: همچون گذشته، مانند گذشته  کماکان: همچنان، چنانکه بود، چنان کـه هست  کمال: والایی، کهتری، فرهیختگی، فرگشتگی، فرازمندی ،شایستگی، پایـان یـافتن، انجام یـافتن  کمال طلب: آرمانخواه  کمال طلبانـه: آرمانگرایـانـه 

۱۹۰

کمال طلبی: آرمانگرایی  کمالات: شایستگی ها، شایستگی  کماندو: تکاور  کمپوت: خوشاب (ف ه)،   

کمپین: پویش 

کمپین تبلیغاتی: پویش، برنامـه آگهی  کمد: گنجه، ِاشکاف  کمدی: شوخواره، خنده دار  ک معقلی: تهی ساری  کمک: یـاوری، یـاری، پشتیبانی  کمک بـه یکدیگر: همـیاری  کمک دهنده: همـیار، دستیـار  کمک کار: یـارکار، َاییـار  کمـه حم: دادگاه  ک موزیـادی: کمابیشی (ده)،    کمـیت: چندی، اندازه  کمـیت و کیفیت: چندی و چونی (ده)،  چند و چونی (ده)،    کمـیته: گروه، کارگروه  کمـیسیون: انجمن 

کمـین: گوش بـه زنگ، خود نـهانیدن، پنـهان شدن، پنـهان ،بزنگه، بزنگاه 

کن فیکون: زیر و زبر، زیر و رو، درهم ریخته  کن لم یکن: رها شده، دور ریخته، افکنده، افتاده  کنایـه: گوشـه زدن، سخن پهلودار  کنتاکت: برخورد  کنترات: پیمان 

کنترل: وارسی، مـهار، سرپرستی، رهبری، راهوری، درون شمار آوردن، بازرسی، بازبینی  کنترل تلویزیون، ویدئو و: فرمانـه 

کنترل : مـهار ، سرپرستی ، رهبری ،بازرسی ، بازبینی   کنتور: شمارگر (ف ه)،  شمارنده  کنس: نخور 

کنسانتره: افشرده (ف ه)،    کنسرت: همنوازی  کنسرسیوم: گردهمایی  کنسرو: بایتار 

کنسل: رها شده، دور ریخته، افکنده، افتاده  کنسل : رها ، دور ریختن، انداختن، افکندن  کنسول: رایزن، پیشانـه  کنفدراسیون: کشورگان  کنفدریشن: کشورگان 

کنفرانس: همایش (ف ه)،  گردهمایی، سخنرانی  کنکور: آزمون 

کنگره: همایش (ف ه)،  همایش، انجمن  کنـه: سرشت، جم  کنیز:  کنیـه: نام خانوادگی 

کهولت: فرسودگی، فرتوتی، سالمندی، سالخوردگی، پیری  کوارتز: درکوهی، ُدُرکوهی  کواکب: ستارگان  کوپن: کالابرگ  کودتا: براندازی  کوران: باد  کورس: رویـارویی، آورد  کوسن: نازبالش، بالشتک  کوکب: ستاره، اختر  کوکب ثابت: ستارهٔ برجا، ستاره برجا  کوکب سیـار: ستارهٔ روان، ستاره روان  کوکبه: شکوه 

کولاک: گرد باد، کوهه، کوهاک، توفان  کومولوس: کومـه ای  کوئری: درخواست، پرسانـه  کیـاست: هوشیـاری، زیرکی، خردمندی  کیبرد: برگه کلید  کید: نیرنگ، فریب، دورویی، ترفند 

۱۹۱

کیسه صفرا: زهره دان، زهر  کیف: سرمستی، خوشی 

کیفیت: چگونگی (ڀ)،  چونی (ده)،  چونی  کیک: کاک، شیرینی  کیل: پیمایش، پیمانـه  کیلو: هزار 

۱۹۲

  گ 

گاراژ: خودروگاه  گارانتی: پشتیبانی، پشتوانـه  گارد: پاسگان (ف ه)،  نگهبان، پاسبان، پاس  گارد سرحدی: مرزداری  گاردن: باغ  گارسون: شاگرد، پیشخدمت  گاری: گردونـه، چهارچرخه  گاز: گاز، گارس، تورک  گال: گری 

گالری: نمایشگاه، نگارنده، نگارستان، نگارخانـه، سرسرا، تالار  گاهی اوقات: هرازگاهی 

گرام: گرامـی، شایسته، شایـان، ارزنده، ارجمند  گرامر: دستور زبان  گرامر زبان: دستور زبان  گران خاطر: دلگیر، دلتنگ، آزرده  گران قیمت: گران بها، پر ارزش، ُپُر بها  گرانقدر: والا، گرانمایـه، گران پایـه 

گربه انی: سر دوانی، بهانـه جویی، امروز و فردا   گروه اکتشافی: یـابندگان، گروه یـابش، گروه پی بری ،جستجوگران  گریس: روغن، چربی، پیـه  گریم: چهره پردازی  گریمور: چهره پرداز  گزارشات: گزارش ها  گزمـه: شبگرد  گل محمدی: گل سرخ 


گلادیـاتور: شمشیرباز، جنگجو  گلایول: سنجار  گلبول: گویچه  گلعذار: گلرخ، گلچهره  گمرک: کوستاک، باژگاه، باژ  گواتر: جخش، بادغاره  : گوسپند  گونیـا: کنجا، کنج  گیر سخره: بیگارگیر  گیشـه: باجه  گیلاس: لیوان، جام، آبخوری  گیم نت: بازیکده  گیومـه: روزنـه 

۱۹۳

  ل 

لاابالی: ولنگار،  بیسروپا، بی بندوبار، بی بند و بار  لااقل: دست کم، دست پایین 

لابد: هر آینـه، ناگزیر، ناچار، بی گمان، بـه ناچار  لابراتوار: کارگاه، آزمایشگاه  لاجرعه: بـه یک نوش 

لاجرم: ناگزیر، ناچار، خواه ناخواه، بناچار  لاجورد: لاژورد  لاجون: نزار 

لاریت فی: بیگمان،  بیچون و چرا 

لازم: بایسته (ده)،  وایـا، نیـازین، نیـاز، دربایست، بایـا 

لازم است: نیـاز است 

لازم الاجرا: ناگزیر، پایکرد، بایسته درون بکارگیری، بایسته بکار ،بایسته انجام است، بایسته انجام، بایسته 

لازم بودن: دربایستن (ده)،  نیـاز داشتن، نیـاز بودن، بایستن  لازم داشتن: نیـاز داشتن  لازم نیست: نیـازها، نیـاز نیست  لاستیک: رویی  لاشعور: نادان، بیخرد  لاطایل: یـاوه، ژاژ، بیـهوده  لاعلاج: ب یدرمان  لاغر: نزار 

لاغیر: هیلا، هیچکس، نـه دیگر  لاقید: ولنگار، بی بند و بار  لاکردار: بیدین، بی آیین، بدکردار  لاگ اوت: برونشد، برون شد  لاگ این: درونشد 

۱۹۴

لاگین: درونشد  لامذهب: ب یکیش، بی دین  لامسه: بساوایی  لامع: درخشان، تابان  لامکان: ناجای گیر (ده)،    لاملا: چراغ  لانج: لمکده  لایتناهی: بیکران، بی پایـان  لایحه: نیساک، پیشنـهاد نامـه  لایحه قانونی: دات نامـه  لایزال: جاوید، پاینده، بی پایـان  لایق: شایسته، شایـا، سزاوار، روا ،درخور  لایموت: ماندنی، جاویدان، پاینده 

لاینحل: ناگفتنی، ناگشودنی، چاره نشدنی، چاره ناپذیر  لاینفک: جدایی ناپذیر، جدانشدنی، پیوسته  لاینقطع: همواره، پیوسته،  پیدرپی، پیـاپی، پی درون پی  لاییک: دینگریز  لباده: چوخا، بلند جامـه 

لباس: تن جامـه (   tanÄāmak)،  رخت، جامـه، تن پوش ،پوشیدنی، پوشش، پوشاک  لباس پوشیدن: جامـه پوشیدن  لباس دوز: درزی، جامـه دوز  لباس شوی: گازر، رختشوی  لباس فروش: فروش، پوشاک  لبنی: شیری 

لبنیـات: فراورده های شیری، جیوان  لثه: ژم، پایـه، بج 

لج: یکدندگی، سرسختی، ستیزه، پافشاری  لجاجت: یکدندگی، ستیزه، پافشاری  لجاجت : ستیـهیدن (ب ه)،    لجام: لگام، افسار 

لجباز: ستیـهنده (ب ه)،  یکدنده، ستیزه جو، پافشاری کننده  لجبازی: یکدندگی، پافشاری 

لجبازی : ستیـهیدن (ب ه)،    لجن: لژن  لجوج: ستیـهنده (ب ه)،   

لحاظ: نگرش، نگر، رو، دیدگاه، دید  لحاظ : درنگریستن، درنگر آوردن  لحاظ کنید: بنگرید  لحاف: روانداز، دواج  لحد: تنگنای (ب ه)،  گور، آرامگاه  لحظات: زمانـها، زمان  لحظه: یکدم، ، دم، آن  لحظه بـه لحظه: دمادم، دم بـه دم  لحن: نوا، آواز، آوا، آهنگ  لحیم کاری: جوشکاری 

لذا: زیرا، چونکه، پس، ، از این روی، از این رو  لذت: مزه، گوارایی، خوشی، خوش مزگی، برخورداری  لذت بردن: شادی ، خوشی ، خوشی بردن ،خوشگذرانی، خوش مزه یـافتن، خوش بودن  لذیذ: خوش خوار (ده)،  گوارا، خوشمزه، خوش مزه  لزج: لغزنده، چسبنده، چسبناک  لزوم: بایسته، بایستگی، بایست  لزوما: ببایست  لژ: فرگاه  لسان: زبان  لسانی: زبانی  لشکر: لشگر 

لطافت: نرمـینگی، نرمـی، نازکی 

لطف: نیکویی ، نیکویی، نرمـی، مـهرورزیدن، مـهربانی ،خوبی 

لطفا: مـهرورزیده، خواهشمندم، خواهشمند است، از روی مـهر  لطفلطفًاًا: خواهشمندم، خواهشمند است  لطمـه: گزند، زیـان، آسیب  لطمـه زدن: آسیب زدن 

۱۹۵

لطیف: تاژ (ب ه)،  نرمـینـه، نرم، نازک 

لطیفه: َنغز، لاغ، َکَپراس، شوخی، سخن نغز، سخن شیرین ،

َبزله 

لعاب: لایـه آب، آب لایـه  لعن: نفرین ، دشنام دادن  لعنت: نفرین ، نفرین، ناسزا، فرنـه، دشنام  لعنت : ُپُشولیدن (ب ه)،  نکوهش، نفرین ،نفرین، نف 

لعنت کننده: نفرین گر (   nifrīnkar)،    لغات: واژ هها، واژگان  لغایت: تا  لغت: واژه بازی، واژه  لغت تخصصی: دانشواژه 

لغت نامـه: واژه نامـه، فرهنگ نامـه، فرنگ نامـه  لغتنامـه: واژ هها، واژه نامـه، فرنگ نامـه  لغز: یـاوه گویی، لیچارگویی 

لغو: یـاوه، هرزه، سخن بیـهوده، رها ، دور ریختن، بهم زدن، براندازی، انداختن، افکندن  لغو : برانداختن، برافکندن، از مـیان بردن  لغو: پیمان شکستن، بهم زدن  لفاظی: واژه بـه واژه، واژه بازی، سخنپردازی، زبان بازی  لفاف: پوشش  لفظ: گفته، گفتار، سخن  لق: نااستوار، سست  لقا: روی، چهره  لقاء: روی، چهره  لقاح: باروری، بارور شدن، آبستن  لقاح پذیرفتن: بار گرفتن (ده)،   

لقب: پاژنامـه (ب ه)،  پازامـه (ب ه)،  فرنام، پاژنام، َبرنام 

لقمـه: نواله، ُگُراس  لک لک: بلارج، َاچوپیل  لکن: ولی، مگر، زیرا، چون 

لئیم بودن: پست 

لکنت: زبان گرفتگی، تپغ  لکنت کلام: گیرگفتار 

لمس: مالش، بساوایی 

لمس : بسودن (ده)،  بساویدن (ده)،  پرماسیدن  لمس  کننده: پاسنده  لمس کننده: پاسنده  لهجه: گویش، سرزبان  لهذا: از این رو  لهو و لعب: هرزگی 

لهو ولعب: زنبارگی، خوشکامگی، بدکاری، بازی  لوءلوء: مروارید  لوا: رایت، درفش، پرچم  لوازم: افزار، ابزارها، ابزار 

لوازم التحریر: نوشتار، نوشت افزار، نوشت ابزار  لوپ: چرخه (ف ه)،    لوتو: بخته، بخت  لوح: َسَلم، تخته سنگ، تخته  لوزه: بادامک  لوستر: چلچراغ 

لول: گام، فراز، رده، رج، خوان، تراز  لولو: مروارید، گرگه، گرگ، دیو  لیـاع: فراسو، بالا 

لیـاقت: شایستگی، سزاواری، برازندگی  لیسانس: کارشناسی، کارشناس، دانشنامـه، پروانـه  لیست: فهرست، سیـاهه، پهرست  لیف: پرز  لیک: ولی  لیکن: ولی  لیل: شب هنگام، شب  لیل و نـهار: شب و روز  لینک: دنبالک، پیوند  لییم: فرومایـه  لییم بودن: پست  لئیم: فرومایـه 

۱۹۶

  م 

مََثَل: وانشان (ده)،  نمون و سان (ده)،  نمون (ده)،  سان

(ده)،  وانگهی، نمونـه 

َمَفصل: بندگاه  مُدِرِک: اندریـابنده (ده)،    مُعتَِرِف: ُخُستو  ُمُفصل: پردامنـه  مُقِــّرّ: ُخُستو  ِمِثل: همسان  ما بعد: سپس، بعد از این، پس  ما بقی: ته مانده، باز مانده 

ما حصل: فرجام، سرانجام، چکیده، پایـانـه، بازده  ما شاء الله: بـه یـاری ایزد، بـه خواست خداوند، آفرین  ما شعیر:  

ما فوق: فراتر از، فراتر، برتر، بالا دست، بالا تر  ماء الشعیر:   ماء شعیر:   ماترک: وامانده 

ماتم: غم، سوگواری، سوگ، سوک، داغ، اندوه  ماتم زده: سوگوار، سوگ زده، داغدیده، اندوهگین  ماتم گرفتن: سوگ گرفتن، اندوهگین  ماجرا: سرگذشت، رویداد، رخداد، داستان، پیشامد  ماحصل: دستاورد  ماحصل کلام: چکیده سخن  ماخذ: سرچشمـه، ریشـه، بنمایـه، بن  ماخوذ: گرفته شده، برگرفته 

ماخوذه: برگرفته  ماّدّهٔ اولی: مایـه نخستین (ده)،   

مادام: خانم، که تا هنگامـیکه، که تا هنگامـی که، که تا زمانیکه، بانو  مادام العمر: همـیشگی، که تا پایـان زندگی  مادامـی که: که تا هنگامـی که  مادت المواد: مایـه مایـه ها (ده)،    ماده: مایـه  ماده معدنی: کانی 

مادون: فرو، زیردست، زیر، پایین تر 

مادی: گیتایی (   gētāhīk)،  گیتایی،            اینجهانی  مار عینکی: آینکی  مارس: دوباخت  مارس شدن: باختن  مارش: پهلوانی سرود  مارک: نشان  مارکبری: کفچه مار 

مازاد: فزونی، ته مانده، بازمانده، افزونـه  مازوت: نفت سیـاه  مازوخیسم: خودآزاری  مازوکیسم: خودآزاری  ماژول: پیمانـه 

ماساژ: ورزمان، مشت و مال، مالش  ماسبق: گذشته، پیشینـه  ماسک: روبند 

ماشاءالله: زنده باد، خدانگهدار، بـه نام ویـاری ایزد، آفرین  ماشاالله: زنده باد، خدانگهدار، بـه یـاری ایزد، بـه نام ویـاری ایزد، بـه خواست خداوند، آفرین 

ماشااله: بـه یـاری ایزد، بـه نام خدا، بـه خواست خداوند، آفرین  ماشاللا: بـه یـاری ایزد، بـه خواست خداوند، آفرین  ماشعیر:   ماشـه: شستی، زبانک، توته  ماشین: دستگاه، خودرو، افزارواره، ابزار  ماشین تحریر: نویسار، نبشت کار 

۱۹۷

ماشینی: افزارواره  ماضی: گذشته، سپری شده، پارینـه 

مافوق: فراز، فراتر از، فراتر، برتر، بالای سر، بالا دست، بالا تر ،بالا 

مافوق صوت: فراسدا، تیز تر از سدا، تندتر از سدا، بالا تر ازسدا 

ماقبل: گذشته، پیشین، پیش از آن  ماقبل تاریخ: فراپیشین، دوران کهن  ماکت: َگَرته  ماکرو: برنامک  ماکسیمم: بیشینـه (ف ه)،    ماکسیموم: بیشینـه (ف ه)،    ماگزیمم: بیشینـه (ف ه)،   

مال: فرجام، داشته، دارایی، داراک، توان، بازگشت، از آِنِ، از  مال التجاره: کالا 

مال اندیش: فرجام نگر، دور اندیش، پیش بین، آینده نگر  مال نگهدار: انباردار  مالا: سرانجام  مالاریـا: تب لرز 

مالک: سرمایـه دار، دارنده، توانمند، َازاننده  مالک بودن: داشتن، دارا بودن  مالک شدن: ازانیدن 

مالکیت: داشتن، داشتاری، داشتار، دارندگی، دارابودن ،ازآنش، َازانش  مالکین: دارندگان  مالی: دارایی 

مالیـات: ستام، ساو، سا، خراج، پاژ، باژ، باج  مالیـه: داشته، دارایی  : مام، مادر 

مامن: پناهگاه، پناه گاه، آسوده گاه  مامور: گماشته، گمارده، کارگزار  مامور پلیس: شـهربان  مامور : گماشتن 

۱۹۸

مامورساختن: گماشتن، گماردن  ماموریت: گماشتگی، گمارش، گماردگی، پاکاری  ماموریت دادن: گماشتن  مانع: گیر، راهبند، جلو گیر، بازدارنده 

مانع شدن: جلوگیری ، جلو گرفتن، َپَنامـیدن، بازداشتن  مانکن: نوپوش، تنک  مانور: رزمایش  مانوس: دمساز، خوگرفته، خو گرفته، آشنا، اخت شده  مانوی: مانیگر  مانیتور: نمایشگر، نمارویـه  مانیتورینگ: پایش 

ماهر: خوش شناس (   hūšnās)،        خوشدست (   hūdast)،  کارآزموده، کارآزمود، کار آموخته، کار آزموده، زبردست ،چیره دست، چیره، تردست، پیشـه ور، آزموده، استادمرد ،استاد 

ماهرانـه: هنرمندانـه، با کارآزمودگی، با زبردستی، با چیرگی ،استادانـه  ماهوت: َاکسون  ماهوت پاک کن: َگَردبر 

ماهیت: چیستی (ده)،   چهچیزی (ده)،  هستی، نـهاد ،سرشت، چبود، ِچِبود، جم ،بن  ماهیت کار: سرشت کار 

ماوا: سرای، سرا، خانـه، جا، پناهگاه، آشیـانـه  ماورا: فراسو، فرا، آنسو 

ماورا الطبیعه: فراگیتیـانـه، فراسپهر، فرا سرشت  ماورا الطبیعه ای: فراگیتیـایی  ماورا النـهر: فرارود  ماوراء: فراسو، آنسو  ماوراء الطبیعت: فراسرشتی، فراسرشت 

ماوراء الطبیعه: فراسرشتی، فراسرشت، فراسپهر، فرا سرشت  ماوراء النـهر: فرارود  ماوراءالنـهرین: فرارودان  ماوراالنـهرین: فرارودان  ماورای: فرای 

مایحتاج: نیـاکان، نیـازها، نیـازمندیـها، نیـازمندی، نیـاز، خواسته  مایع: ُنمار، مایـه، آبگونـه، آبگون، آبکی، آبسان  مایل: گراینده، گرای، خواهان، اریب  مایل شدن: َچَفسیدن  مایملک: داشته ها، دارایی ها  مایـه: ماده (ده)،   

مایوس: واخورده، نومـید، ناامـید، سرخورده، دلسرد  مائده: خوان (ب ه)،    مأخذ: بن مایـه  مأکول: خوردنی (ده)،    مأمور: گماشته، گمارده، کارگزار 

مأمور : گما (   gumārītan)،    مأمور مالیـات: خراج گیر  مأموریت: فرسِتِشی  مآخذ: بنمایگان 

مباح: شایسته، شایست، سزاوار، روا، انجام پذیر  مباحات: شایستگی ها،       سزاواریـها، رواها، انجام پذیر  مباحث: گفتگوها  مباحثات: گفتگوها 

مباحثه: گفتمان، گفتگو، گفتاورد، گفت و شنید، گفت و شنود 

مبادرت: دست بکار شدن، پیشدستی  مبادرت : پیشدستی  

مبادلات: هم گهولی ها، گهولش ها، دادوستدها، داد و ستدها  مبادله: ه مگهولی، گهولش، دادوستد، داد و ستد  مبادله : یوفانبدن  مبادی: درگاه ها 

مبارز: هماورد، ستیزنده، رزمنده، دلاور، چالشگر، جنگاور ،پیکارگر 

مبارزه: نبرد، ستیز، چالش، پیکار، آورد 

ماوس: موشواره، موش 

مبارک: فرخنده (ب ه)،  فرخجسته (ب ه)،  خجسته (ب ه)، 

ماوقع: رویداده، رخداده، پیش آمده  همایون، فرخ، شادباش، پسندیده 

مبارک باد: همایون باد، شادباد، خجسته باد  مبارک بودن: فرخنده بودن، خجسته بودن  مبارک قدم: همایون گام 

مباشر: کارگزار، کارپرداز، دستیـار، پیشکار  مباشرت: سرپرستی، پیشکاری  مبالغ: هزینـه ها، اندازه ها 

مبالغه: گزافه گویی، فزونـه گویی، بزرگنمایی، بزرگ انگاری  مبانی: نـهادها،  شالودهها، بنیـادها، اندام ها 

مباهات: نازش، شکوه، سربلندی، سرافرازی، بالیدن، بالندگی  مبایل: گوشی همراه  مباین: ناساز، ناجور 

مبتدی: نوکار (ده)،  نوگام، نوکار، نوآور، نوآموز، تازه کار  مبتذل: زشت، رکیک،              پیشپاافتاده، پست  مبتکر: نوآورانـه، نوآور  مبتکرانـه: نوآوری، نوآورانـه  مبتلا: دچار  مبتلا به: دچار  مبتلا بـه مریضی: دچار بیماری  مبتنی: استوار  مبتنی بر: بر پایـه 

مبحث: مورد گفتگو، گفتمان، گفتار، سخن، جستار، ُجُستار  مبدا: خاستگاه، آغاز  مبداء: خاستگاه، آغاز  مبدع: نوکار (ده)،   

مبدل: دگرگشته، دگردیس  مبذول: پذیرفته، بخشیده  مبذول فرمایید: فرمان دهید  مبذول : پرداختن، بخشیدن  مبرا: دورازآلودگی، پاک  مبرز: سرآمد  مبرم: سخت، پابرجا، استوار 

۱۹۹

مبرهن: روشن، پدیدار، آشکار  مبسوط: گشاده، فراخ، پهن  مبشر: نویددهنده، مژده دهنده، پیـام آور  مبصر: بیننده هشیـار  مبغوض: خشم دیده  مبل: کدابزار، کاچال، رامش 

مبلغ: گراینده، فرارسان، شناساگر، پیـام رسان، پول، بها ،بزرگی،    آوازهگر، اندازه، ارزش  مبنا: شالوده، ریشـه، پایـه، بنیـان، بنیـاد  مبنی: شالوده، ریشـه، پایـه، بنیـاد  مبنی بر: برای، بر پایـه 

مبهم: ناآشکار، گنگ، سربسته، دو پهلو، پیچیده، پوشیده  مبهوت: گیج، شگفت زده، سرگشته، سرگردان  مبین: گویـا، روشنگر، پیدا، بازگوکننده، آشکارکننده، آشکارا ،آشکار کننده، آشکار  مت سلا: تندرستی، بهبودی  متابعت: فرمانبرداری، دنباله روی، پیروی  متاثر: دل آزرده  متاثر گردانیدن: ُسُهانیدن  متارکه: جدایی 

متارکه : واگذاشتن، رها ، جدا شدن  متاسف: دریغ مند 

متاسفانـه: نگونبختانـه، ُفُسوسانـه، شوربختانـه، سوگمندانـه ،دریغا، بدبختانـه شوربختانـه، بدبختانـه، افسوس  متاسفم: شوربختم 

متاع: کاله، کالا، بار و بنـه  متانت: والایی، فرمندی، سنگینی  متاهل: همسردار، پورمند  متأخر: سپسین (ڀ)،    متأسفانـه: با افسوس  متبادر : بیـاد آوردن، بـه پیش چشم آوردن  متبادل: داد و ستد  متباین: ناهمگون، ناهمسو 

متبحر: کارشناس، کاردان، زبردست، چیره دست  متبسم: خندان لب 

متبعت ه مداستانی  متبلور: روشن، درخشان، بلور شده  متتّبّع: پژوهنده (ده)،   

متجاسر: گردنکش، سرکش 

متجانس: یک مایـه، همگن، همسان، همتا، همانند، هم مایـه  متجاوز: ستمگر، ستمکار، زورگو، دست درازی کننده، چنگ انداز 

متجدد: نوگرا، نوخواه، نوپسند، نوآور، نو اندیشی  متجلی: روشن، درخشان، تابان 

متحبر: خوش شناس (   hūšnās)،  خوش دست  متحجر: واپسگرا، واپس گرا، سنگواره، سنگشده، سخت سر ،سخت اندیش 

متحجرانـه: واپسگرایـانـه 

متحد: یک پارچه، همدست، همبسته، هماهنگ  متحد الشکل: یکنواخت، همسان  متحد شدن: باهمـیدن 

متحد : همـیدن (   hamēnītan)،    متحده: یک پارچه، هم بسته 

متحرک: جنباننده (ده)،  جنبنده، جنباننده، پوینده، پویـا  متحرک بالاراده: جنبنده  بهخواست  متحصن: دژپناه، بستی  متحمل: شکیبا، سازگار، بردبار، برد بار  متحول: دگرگون، دگرکننده  متحول : دگرگون   متحیر شدن: شولیدن (ب ه)،    متحیر نشستن: َبشولیدن (ب ه)،    متحیر: سرگشته، سردرگم  متخاصم: دشمن 

متخصص: خوش شناس (   hūšnās)،  ویژه کار، ویژگر ،ماهر، کارشناس، کاردان، کارآزموده، آزموده  متخصصان: ویژ هکاران، کارآزمودگان 

۲۰۰

آبرومند  متشکر: سپاسمند، سپاسگزار  متشکرم: سپاسگزارم  متشکریم: سپاسگزاریم  متشکل: شکل گرفته، ریخت گرفته، دربرگیرنده  متشکل از: دربرگیرنده، درون برگیرنده، درون بر گیرنده  متشنج: لرزان، پریشان، برآشفته  متصاعد: فرایـاز 

متخصصین: کارآزمودگان  متصدی گماشته، گمارده، کارگزار، سرپرست، پیشکار  متخلخل: مـیانتهی     متصرف: گرفته، دست اندرکار، دردست دارنده، چیره 

متخلف: لغزشکار، گناهکار، بزهکار 

متصل: هم بند (   hamband)،  چسبیده، جدانشدنی ،

متداعی: همچم، هماویز، دشمن پیش آینده 

پیوسته، پی درون پی  متداول: هم هگیر، همگانی، فراگیرنده، فراگیر، روان، روامند ،

متصل : چسباندن، پیوند دادن 

َرَوایی، َرَوامند 

متصنع: هنرمندنما، دلسوا، خودآرا  متدرجا: بـه آهستگی، بـه آرامـی 

متصور: گمان برنده، شدنی، انگارنده  متدین: دیندار 

متضاد: وارونـه، ناسازگار، ناهمگون، ناهمسان، روبرو، درون برابر ،متذکر: یـادآور، آگاهنده 

پادواژه، پاد، باژگونـه  متر: َگَز 

متضرر: زیـانکار، زیـاندیده، آسیب دیده  مترادف: همچم، همتا، همانند، هم چم، هم آرش، برابر 

متضرع: نالان، گریـان، فروتن، زاری کننده  متراکم: فشرده، درهم فشرده، چگال، انبوه، انباشته 

متضمن: فروند، دربرگیر، دربردارنده  مترجم: ترزبان، ترجمان، برگرداننده، برگردان 

متظاهر: وانمودگر، خود نما  مترصد: گوش بـه زنگ، فراپای، چشم بـه راه، امـیدوار 

متظلم: ستمدیده، دادخواه، دادجو  مترقی: پیشرونده، پیشرفته، بالارونده 

متعادل: مـیانـه رو، مـیانـه، ترازمند  متروک: رهاشده، بعد نـهاده، بازمانده 

متعاقب: درون پی، بـه دنبال  متزایدا: بیش از بیش 

متعاقبا: بعد از این  متزلزل: ناپایدار، نااستوار، لرزنده، لرزان، سست، دودل 

متعاقبًاً: بعد از این  متساوی: برابر 

متعال: والا  متساوی الاضلاع: دوپهلو برابر 

متعالی: والا، فرایـاز، برین  متسلسل: زنجیروار 

متعجب: شگفت زده، شگفت زده  متشابه: همانند، مانند 

متعجب شد: شگفت زده شد  متشبث: دست بـه دامن، درآویزنده، چنگ آویز 

متعجب شدن: شگفت زده شدن  متشتت: پراکنده، آشفته 

متعدد: فراوان، بیشمار، بسیـار، انبوه  متشّخّص: نامدار، بزرگمنش، برگزیده، برجسته 

متعدی: گذرا، ستمگر، زورگو  متشخص: نامدار، خانواده دار، بزرگمنش، برگزیده، برجسته ،

متصالح: سازشگر، سازش کننده، سازش پذیر  متعرض: ستیزگر، پرخاشجو 

متعرض شدن: تاخت ، تاخت، پرخاش ، آزار رساندن 

متعصب: ستیـهنده (ده)،  کوردل، ستیـهنده، خشکمغز ،خشک سر، پی ورز  متعفن: گندیده، گندا، بویناک، بدبو  متعلق: وابسته به، وابسته، پیوسته، از آِنِ  متعلق به: وابسته به، وابسته، از آِنِ 

۲۰۱

متعلق : خویشیدن (   xvēšēnītan)،    متعلم: شاگرد، آموزنده  متعهد: پذیرنده، پایبند 

متغیر: دگرگون کننده، دگرگون شونده، دگردیس، دگر کننده، خشمگین، تندخو، برآشفته 

متفاوت: ناهمگون، ناهمسان، ناهمتا، ناسازگار، ناساز، ناجور ،گون هگون، گوناگون، دیگرگون، دور، دگرگون، جدا، برفرود  متفّرّق: َشَهلیده (ب ه)،   

متفرعن: خودخواه، خودپسند، خودبین  متفرق: گوناگون، پراکنده، پخش شده، پاشیده  متفرق : تاراندن، پراکنده ، پراکندن، پاشاندن  متفرقه: گوناگون، درهم، جور بـه جور، پراکنده  متفق: همسو، همدست، هم اندیشـه  متفق الرای: هم رای، هم داستان، هم پیمان  متفق الرأی: هم نگر، هم دید، هم اندیشـه  متفق القول: یکزبان، یک سخن، همزبان، هم سخن  متفق الکلام: یکدل، یک زبان، هم سخن  متفق شدن: همدست، شدن 

متفکر: اندیشـه گر (ده)،  اندیشمند  متفکران: اندیشمندان  متفکرانـه: اندیشگرانـه 

متقابل: رویـارویی، رویـارو، روبه رو، رو درون رو  متقابلا: دوسویـه، درپاسخ  متقاضی: َوَژولنده (ب ه)،  َوَژولنده، درخواستگر، درخواست کننده، دادخواه، خواهنده، خواهان، خواستار  متقاضیـان: َوَژولندگان (ب ه)،  درخواست کنندگان  متقاطع: هم گذر از، هَمُبُر 

متقاعد: کناره گیرنده، پاسخ یـافته، باز نشسته  متقاعد : باوراندن  متقال: متخال  متقبل: پذیرنده، پذیرا  متقدم: گذشته، دیرین، پیشین 

متقدمـه پیشین  متقدمـین: پیشینیـان 

متقلب: فریبکار، دغلکار، دغلباز، دروغگو  متقی: پرهیزیده (ده)،  پارسا (ده)،  نیکوکار، پرهیزگار ،

پرهیزکار  متکا: پشتی 

متکّبّر: خودنما (ب ه)،  خودپرست (ب ه)،   

متکبر: خودپسند، خودبین، خود خواه  متکلم: سخنگوی، سخنگو، سخن گوی  متکلم وحده: پرگو  متکی: استوار 

متلاشی: گسیخته، فروریخته، فروپاشی، فرو پاشنده، ازهم پاشیده 

متلاطم: خروشان، توفانی، پرموج، برهم خورده  متلون: دورو، دمدمـی، دغلکار  متلون المزاج: دمدمـی سرشت  متمادی: دیرگاه، دیرپا، دیرباز 

متمایز: ناهمگون، ناهمسان، ناهمتا، ناساز، ناجور، سوا ،دیگرگون، دگرگون، جدا 

متمایل: گراینده (ده)،  گرایش، دلبسته، خواستار، خم ،چرخش 

متمایل بودن: گراییدن  متمایل شدن: گرایستن (ڀ)،   

متمتع: بهره مند، برخوردار 

متمدن: شـهریگر، شـهرنشین، شـهر آشنا، پیشرفته  متمرد: نافرمان، گردنکش، سرکش  متمرکز: هسته گرفته  متمکن: توانمند، توانگر، توانا  متملق: زبان باز، چرب زبان، چاپلوس 

متمم: رساگر، رساکننده، پیوست، پایـانی، پایـانـه، پایـان بخش  متمنی: واینده (ده)،  ورجاوند، واینده، خواهشمند، خواستار  متمول: سرمایـه دار، دارا، توانمند، توانگر 

۲۰۲

متن: نویسه، نوشته، نوشتار، زمـینـه، دست نوشته  متناسب: هماهنگ، فراخور، درخور، جور، برازنده  متناظر: همسان 

متناقض: وارونـه، ناسازگار، ناساز، پاد، باژگونـه  متناوب: پی درون پی 

متنبه: هوشیـار، بیدارشونده، آگاه شونده  متنبه ساختن: هشیـارساختن، بیدارساختن ،آگاه ساختن  متنفذ: نیرومند، فراگیر، رخنـه کننده، چیره، توانا  متنفر: گریزان، رمـیده، دلزده، بیزار  متنفر بودن: بیزار بودن 

متنوع: ناهمگون، ناهمسان، ناهمتا، ناساز، ناجور، گوناگون ،رنگارنگ، دیگرگون، دگرگون، جوراجور  متهم: بزه ور  متهور: گستاخ، بی پروا، بیباک  متواتر: پی درون پی 

متواری: گریزان، گریخته، سرگردان، آواره  متوازن: همسنگ، هم اندازه، برابرشونده، بامنش  متوازی: همسویـه، همرو  متوازی الاضلاع: همراستایـه  متواضع: فروتن، سر بـه زیر، خاکسار  متوالی: پیـاپی، پی درون پی، پشت سرهم  متوجه: هوشمند، هشیـار، فراگیر، روی آور، آگاه  متوجه بودن: درنگریستن 

متوجه شدن: هشیـار شدن، روی آورشدن، دریـافتن ،درنگریستن، پی بردن، آگاه شدن  متوجه : آگاه   متوحش: نگران، ترسان، بیمناک  متوّرّم: باددار (ب ه)،   

متورم: برآمده، باد کرده، آماسیده، آماس کرده 

متوسط: مـیانگین (ڀ)،  مـیانگی (ده)،  مـیانـه روی، مـیانـه  متوسط القامت: مـیان بالا 

متوسل: نزدیک جوینده، دست بدامن، دست آویز  متوفی: مرده، درگذشته، جانسپرده 

متوقع خواستار، چشمداشت، چشم بـه دست، آرزومند ،امـیدوار 

متوقف: دریک جامانده،  بی، ایستاده  متوقف شد: بازایستاد 

متوقف شدن: ورشکستن، درنگ ، پاییدن، بازایستادن ،بازایستاد، باز ایستاده شدن، ایستادن، ازکارماندن  متوقف : باز ایستاندن، ازکار انداختن  متوقق : ایستاندن  متولد: زاییده شده، زایچه، زاده، بـه جهان آمده  متولد شدن: زاده شدن  متولد شده: زاده شده، زاده 

متولی: کیشمند، کارگزار، سرپرست، دینکار، دست اندرکار  متولیـان: کارگزاران، سرپرستان،  دستاندرکاران، دست اندرکاران 

متین: هشیوار، سنگین، بردبار، آراسته  مْثْل: همسان 

مثال: همانند،     نمونـهها، نمونـه، نشانـه، مانند، شبیـه، بسان  مثانـه: آب دان (ب ه)،  شاشدان، پیشاب دان 

مثبت: همراه، هماهنگ، سازگار، راست، درست، پایدار، برپا ،افزونـه، افزوده 

مثقال: نخود، ده گرم، اندازه کم 

مثل: همگون، همسنگ، همسان، همچون، همتا، همانند ،نمونـه، مانند، زبانزد، داستان، چون، بسان، افسانـه  مثل : همانند، مانند، بسان 

مثل این که: مانا کـه (ده)،   

مثل اینکه: گویی که، گویـا، شاید، انگارکه، انگار که  مثل گفتن: داستان زدن  مثلا: همانند، نمونـه، چنانکه، به منظور نمونـه  مثًلاً: به منظور نمونـه 

مثلث: سه سو (ڀ)،  سنبوسه (ب ه)،  لچک، سه گوشـه، سه

گوش، سه بر  مثلثات: ِسِگوشگان  مثلثی: لچکی 

۲۰۳

مثمر ثمر: کارساز، کارآمد، سودمند 

مثمر ثمر واقع شدن: کارساز شدن، کار ساز شدن، بـه کار آمدن، بـه کار آمد 

مثنوی: دو، دوتایی، دوپاره، دوبندی، جفته  مثنویـات: دو ها، دوتایی ها، دوپاره ها، دوبندی ها، جفته ها  مج: مژ 

مجاب: پذیرا، پاسخ یـافته 

مجادله: ه مپیکاری (   ham patkārišnīh)،  کشمکش ،ستیزه گری، ستیزه، پرخاشگری 

مجاری: گذرگاه ها، گدارها، راه ها، آبرا هها  مجاز: روا، خوب، پسندیده، پروانـه دار، با پروانـه  مجاز شمردن: روا داشتن  مجاز : روایش 

مجازات: کیفر، فرجام، شکنجه، سزا، پاره  مجازات کننده: پاره گر 

مجازی: هست نما، ناهست، ناآشکار، انگاری  مجال: یـارا، هنگام، گاه، زمان، جایگاه، جای، توانایی، پروا  مجالس: نشست ها، انجمن ها  مجالست: هنی، همدمـی  مجامع: گردهمایی ها، انجمن ها  مجامعت: ی، جفتگیری  مجامله: چابلوسی  مجانب: هوادار  مجانی: مفت، رایگان  مجاهد: کوشنده، جنگجو، پیکارجو  مجاهدت: نبرد، کوشش، کوشایی، ستیز، پیکار  مجاهدین: کوشندگان 

مجاور: ه مسامان (   ham sāmān)،  همسایـه، نزدیک، دیوار بـه دیوار 

مجاورت: همسایگی، نزدیکی، آمـیختن  مجبور: واداشته، وادار، ناگزیر، ناچار 

مجبور : واداشتن، وادار ، ناگزیر، زورآور شدن، زور آور شدن  مجتمع: همگرد، همتافت، همادگاه، هماد، انجمن 

۲۰۴

مجتمع مس: هماد باشندگی  مجتمعا: باهم، آماده، انباشته  مجتهد: کوشش کننده، کوشان، کوشا  مجد: کوشش کننده، کوشان، کوشا، پابرجا  مجدانـه: کوشش مدارانـه، کوششگرانـه، پیگیرانـه، با پیگری  مجدد: دوباره، باز، ازنو، ازسر  مجددا: دوباره، باز، ازنو، ازسر  مجددًًا: فاپس، دوباره، باز، ازنو، ازسر 

مجذوب: گراییده، فریفته، شیفته، شیدا، دلبسته، دلباخته  مجرا: گذرگاه، گدار، راه، آبراه 

مجرب: ورزیده، کارکشته، کاردان، کارآزموده، جهاندیده  مجرد: تنـها، تک،  بیـهمسر، آهنجیده  مجرم: گناهکار، تبهکار، بزهکار، بزه کار  مجروح: زخمـی، زخم دیده، آسیب دیده، افگار  مجروح شدن: زخم دیدن، زخم برداشتن، آسیب دیدن  مجروح : َخَستن (   xastan)،    مجروحان: زخمـیان  مجری: گوینده  مجزا: واشده، سوا، دورازهم، جدا  مجسم: نمودار، نمایـان، باودن  مجسمـه: تندیسه، تندیس، پیکره  مجعد: مچیده، فرفری، چین چین، چین، پرشکن  مجعول: ساختگی 

مجلس: هنی، همایش، نشستگاه، نشست، انجمنگاه ،انجمن 

مجلس شورا: سگالش گاه، سکالش گاه  مجلل: شکوهمند، شاهوار، پرنما، پرشکوه، باشکوه  مجله: هفته نامـه، ماهنامـه، گاهنامـه، سالنامـه، ادبنامـه  مجمر: آتشدان، افروزه 

مجمع: همایش، گردهمایی، گردهم آیی، گردگاه ،فرهنگستان، انجمن 

مجمع الجزایر: گنگ بار، دسته آبخوست، آبخوستان  مجمع الجزائر: گنگ بار، دسته آبخوست، آبخوستان  مجمع عمومـی: انجمن همگانی  مجمل: گزیده، کوتاه، فشرده 

مجموع ه مفزون، گردایش، روی هم، باهم  مجموعا: یکسره، همگی، رویـهمرفته، روی هم، باهم  مجموعًاً: رویـهمرفته، روی هم رفته، روی هم  مجموعه: گزیده، گروه، گردشده، گردآورد، گردآور، گردآمده ،گردایـه، ِگِردایـه، کوده، ُجُنگ، انبوهه، انباشته  مجنون: شیفته، شیدا، دیوانـه، خل  مجهز: بسیجیده، آماده  مجهز ساختن: فراهم ، آراستن 

مجهول: ناشناس، ناشناخته، نادانسته، ناپیدا، شناخته نشده  مجهول الهویـه: نافرجام، ناشناس، ناشناخت، گمنام،  بینام و نشان 

مجوز: روادید، دستور، پروانـه  مجوس: مگوگ، مغ  مجوف: مـیان تهی، کاواک، پوک  مجید: گرامـی، بلند پایـه، بزرگ  محاذات: رودررویی  محارب: رزمجو، جنگجو، پیکارجو  محاربه: نبرد، جنگ، پیکار، آورد  محارم: نزدیکان، خویشان  محاسب: شمارگر، آمارگر، َایـارگر  محاسبه: شمردن، شمارش، سنجیده، سنجش، رایـانش ،برآورد 

محاسبه شده: سنجیده  محاسبه : رایـاندن  محاسبه نشده: نسوز، نسنجیده 

محاسن: نیکی ها، نیکی،       زیباییـها، ریش،     خوبیـها، خوبی  محاصره: دورگیری، بشارش 

محافظ: نگهدارنده، نگهبان، گوشدار، پاسدار، پاسبان  محافظت: نگهداری، نگهبانی، پیره، پاسداری، َپَیره داری  محافظت کننده: پاسبان (ب ه)،    محافل: نشستگاه ها، انجمن ها  محاکم: دادگاه ها  محاکمـه: دادوری، دادگری، دادرسی  محاکمـه : تاهیدن 

محال: نشست، نشدنی، ناشدنی، نابودنی، بی ریشـه 

محاوره گفتار، گفت و گو  محاوره ایی: گفتاری  محاوره ای: گفتاری 

محبت: مـهرورزی، مـهربانی، مـهر، دوستی  محبت آمـیز: مـهرآمـیز، دوستانـه  محبس: زندان، بند، بازداشتگاه 

محبوب: نامدار، دوست داشتنی، دوست، دلکش، دلدار ،دلداده، دلبر 

محبوبیت: مردم پسندی، دوستداری، دوستاکی، دوست داشتنی، پسندیدگی 

محبوس: زندانی، درزنجیر، دربند، بازداشتی  محتاج: مستمند (ب ه)،  نیـازمند، تهیدست  محتاج شدید: مستمند  محتاط: ژرف نگر، دورنگر، دوراندیش 

محتاطانـه: پرواگرایـانـه، پرواگرانـه، پا         ِیِشمندی، پا          ِیِشمندانـه  محترز: پرهیزکار  محترق: سوزان، سوزا، آتشگیر  محترقه: سوزش آور  محترم: والا، گرامـی، بزرگوار، ارجمند  محترمانـه: پاسدارانـه  محتسب: داروغه، پاسبان  محتشم: مـهتر، سرور، بزرگوار  محتضر: مردنی، جان سپار 

محتکر: گران خواه، سودجو، پنـهانگر کالا، بندار، انبارگر ،انباربند 

محتمل: گویـا، شایمند، شاید  محتوا: درونـه، درونمایـه، بن مایـه  محتوای: درونمایـه 

محتوی: درونمایـه، دربرگیرنده، دربردارنده  محتویـات: درونمایـه ها، درونمایـه  محجوب: درون پرده، پوشیده، باشرم، باآزرم  محجور: دیوانـه، خل  محدب: کوژ، کاو، برآمده  محدث: واگو، رویدادگو 

۲۰۵

محدود: کناره مند (   kanārakōmand)،  ناچیز، مرزین ،مرزبسته، کم، کرانـه پذیر،     کرانمند، اندک  محدود : درون تنگنا گذاشتن، آگسترش  محدوده: گستره، چارچوب، تنگنا  محدودیت: نگنا، کران مندی، چارچوب، تنگنا  محدویت: کران مندی  محذور: تنگنا  محذوریت: تنگنا  محراب: نیـایشگاه، مـهرابه، مـهراب  محرر: نویسنده، نگارشگر، دبیر  محرز: روشن، پابرجا، آشکار، استوار  محرق: سوزاننده، سوز آور 

محرک: رانـه، جنباننده، برانگیزنده، انگیزه، انگیزا  محرم: همدم، همدل، رازدان، رازدار، خودی، آشنا  محرم اسرار: همراز، رازنگهدار، رازدار  محرمات: بازدارندگی  محرمانـه: ویژه، نـهش، نـهانی، سری، پنـهانی  محروم: ناکام، بی بهره  محرومـیت: ب یبهرگی  محزون: پژمرده، اندوهگین، افسرده  محسنات: نیکی ها، خوبی ها  محسنـه: نیکی، خویی 

محسوب: شمرده شده، شمرده، بـه شمارآورده، برشمرده ،انگاشته 

محسوب : برشمردن  محسوس: نمودار، سترسا، چشمگیر، پیدا، آشکارا، آشکار  محسوس شده: سترسنده  محشر: رستاخیز  محصل: دانشور، دانش آموز  محصنـه: شوهردار (ده)،   

محصور: بشرده 

محصول: فرآورده، دستاورد، دست آورد، خرمن، برونداد ،برآیند، بازده 

محصولات: فرآورده های، فراورده ها 

محض تااینکه، تا، بـه ویژه، برای 

محضر: فرگاه، دفترخانـه، درگاه، جایگاه، پیشگاه، بودگاه  محضر اسناد رسمـی: نسکخانـه، دفترخانـه، دفتر اسناد رسمـی  محظور: رودربایستی  محظوظ: شاد، خرسند، بهره مند  محفظه: گنجه، دولاب، پوشش، اشکاف  محفل: دیدارگاه، خانگاه، انجمن 

محفوظ: نگرش، نگاهداشته، نگاه داشته، گوشیده، درزینـهار ،درپناه، پاس داشته  محق: هودهمند، شایسته، سزاوار  محقر: ناچیز، کوچک، خرد، ُخُرد، اندک  محقق: کوشان، کوشا، پژوهنده، پژوهشگر  محققا: بیگمان، بـه راستی، بـه درستی  محققان: پژوهشگران  محققانـه: پژوهمندانـه، پژوهشگرانـه  محک: سنجه، زرکش، زرسنج، آزمونـه 

محکم: سفت، سخت، چفت، پابرجا، پابر جا، استوان، استوار  محکمتر: استوارتر  محکمـه: دادگاه 

محکوم: شکست یـافته، دادباخته، باخته  محکوم : ایراختن 

محل: گاه، کوی، کوچه، سرزمـین، جایگه، جایگاه، جای، جا ،بوم، برزن  محل اتصال: پیوندگاه  محل اقامت: کاشانـه، زیستنگاه، زیستگاه، خانـه، آشیـان  محل اکتشاف: یـافتگاه  محل تقاطع: برخوردگاه  محل تلاقی: پیوندگاه  محل توقف: ایستگاه  محل تولد: زادگاه، زادبوم  محل صدور: برونگاه  محل عبور: گذرگاه  محله: کویچه، کوی، کوچه، برزن  محلول: گمـیزه، آمـیزه، آمـیخته، آبگونـه  محلی: سرزمـینی، بومـی، برَزَنی 

۲۰۶

محمل هودج، کجاوه، پالکی  محموله: بار 

محنت: گرفتاری، سختی، رنج، درد  محو: ناپدید، نابود، سترده، زدوده  محو : ستردن، زدودن، ُاستردن  محور: مـیله، گشتگاه، چرخشگاه، آسه  محوس شدن: سترسیدن 

محوطه: مـیدانگاه، گردونـه، جایگاه، پهنـه  محول: وانـهاد، واگذار، سپرده  محوله: سپرده شده  محیر العقول: شگفت انگیز، شگرف 

محیط: گرداگرد، فراگیرنده، فراگرد، زیستگاه، دربرگیرنده ،پیرامون، پیراگیر 

محیط زیست: زیستگاه، پیرامون زیست، پیرامون زندگی  محیل: فریبکار، دغل  مّخّده: نازبالش، پشتی 

مخابرات: داد و ستد پیـام، پیوند، پیـام رسانی ها، پیـام رسانی  مخابره: پیـام رسانی،  بیسیم گویی،  بیسیم گری  مخارج: هزینـه ها 

مخازن: گنجینـه ها، اندوختگاه، انباشتگاه، انبارها  مخاصمـه: نبرد، کشمکش ،رزم، دشمنی ، دشمنی ،پیکار 

مخاطب: هم سخن، شنونده، روی سخن، دوم، بیننده  مخاطبین: شنونده بیننده  مخاطره: سیجیدن، بـه آب وآتش زدن  مخالف: همـیستار، نایسکان، ناهمسو، ناهمراه، ناهمدید ،ناهمدل، ناسازگار، دشمن، پاداندیش، پاد  مخالفان: ناهمسویـان، ناهمدلان، ناسازگاران  مخالفت: ناهمدلی، دشمنی ، دشمنی، پاداندیشی  مخالفت : دشمنی  

مخبر: گزارشگر، خبرنگار، خبررسان، پیـامگوی، آگهی رسان ،آگاهیده، آگاهساز 

مختار: دل آزاد، خود رآی، برگزیده، آزادکام  مخترع: نوسازنده، نوساز، نوآور، سازنده، پدیدآور، آفریننده  مختص: ویژه 

مختصر ناخجسته، ناچیز، کوتاه، کم، فشرده  مختصرا: گزیده، بـه کوتاهی  مختصرًا: بـه کوتاهی 

مختل: شوریده، درهم ریخته، درهم برهم، آشفته  مختلس: کش رونده، رباینده، دزد  مختلط: درهم، آمـیخته 

مختلف: ناهمگون، ناهمسان، گوناگون، درهم، جورواجور  مختوم: سپری، پایـان یـافته، انجام 

مخدر: سستی زا، سست کننده، َبنگ، آرامبخش، افیونی  مخده: نازبالش 

مخدوش: دست کاری شده، دست خورده، خراشیده  مخدوم: فرمانروا، سرور، خداوندگار  مخرب: ویرانـه، ویرانگر، ویران گر، تباهگر  مخرج: گذرگاه، ، برونگاه، بخشیـاب  مخروبه: ویرانـه، ویران شده  مخروط: کله غندی، سروگونـه، خراشیده  مخزن: گنجینـه، اندوختگاه، انباشتگاه، انبار  مخصوص: ویژه، خودویژه، برگزیده  مخصوصا: بویژه، بـه ویژه، بـه ویژه 

مخفف: کوته نوشت، کوتاه شده، کوتاه، کهنوشت، کاهیده ،کاسته، سبک 

مخفی: نـهفته، نـهان، ناپیدا، سربسته، پوشیده، پنـهانی، پنـهان  مخفی شدن: ناپدید شده  مخفی : نـهانیدن  مخفیـانـه: پنـهانی  مخفیگاه: نـهانی، نـهانگاه  مخل: تباه گر، آشوبگر، آسیب رسان 

مخلص: یکدل، همدل، نیک خواه، نیک، پاک،  بیآلایش  مخلصانـه: پاکدلانـه، با بی آلایشی، ازته دل  مخلصون: پاک راهان  مخلفات: مانداک ها 

مخلوط: شیوان (ب ه)،  درهم آمـیزه، درهم آمـیخته، درهم ،آمـیزه، آمـیخته، آغشته 

۲۰۷

مخلوط : شیوانیدن (ب ه)،  درآمـیختن، آمـیختن ،آغشتن 

مخلوع: برکنده، برکنار، برافتاده  مخلوق: پدیده، آفریده  مخلوقات: آفریده ها، افریدگان  مخمر: ورآور، کشار، خمـیرمایـه، خمـیرشده 

مخمصه: هچل، گرفتاری، کارزار، رنج، دردسر، جنگزار، تنگنا  مخمل: پرنیـان، پرند، ابریشم  مخوف: هراس آور، ترسناک، بیمناک  مخیلات: گمان، گمان، پندارنده  مخیله: پنداره، پندارگاه  مد: کَِشَند، فرازآب، خیزآب، خیز، آبخیز  مد دریـا: خیزآب  مد نظر: دلخواه 

مد نظر داشتن: درنگریستن، درنگر آوردن  مد نظر قرار دادن: درنگریستن، درنگریست، درنگر آوردن  مداح: ستایشگر، چاپلوس 

مداخله: دست درازی، دست اندازی، پادرمـیانی  مداد: کلک، کشیدنی، زغال نویس، زاگاب، خامـه  مدار: چرخگاه، پرگاره 

مدارا: نرمـی، کنارآمدن، سازگاری، بردباری  مدارس: دبستان ها، آموزشگاه ها 

مدارک: گواهینامـه ها، کارنامـه ها، کارمایـه ها، دستک ها ،بنچاک ها، استوارنامـه ها  مع: پشتیبان، پندی، پندگر  معه: نبرد، جنگ، پیکار، آورد  مدام: همـیشـه، همواره، هماره، پیوسته  مداوا: درمان، چاره 

مداوم: یکسره، همـیشگی، همواره، دنباله دا، پیـاپی  مداومت: دنباله داشتن، دنباله داری، پایداری، پایدار بودن ،ایستادگی 

مدبر: کاردان، ژرف نگر، دوراندیش، آگاه  مدبرانـه: خردمندانـه، بینشورانـه، آگاهانـه، اندیشمندانـه  مدت: هنگام، گه، گاه، زمان  مدت طولانی: دیرزمان، دیرباز 

۲۰۸

مدت مدید: دیرگاه  مدت مدیدی است: دیرگاهی است  مدتی: دیرزمانی، چندی، چندگاهی  مدتی است: چندی است  مدتی مدید: بروزگار  مدح: ستایش، آفرین  مدح : ستودن (ب ه)،    مدد: یـاوری، یـاری، کمک  مدد جو: یـاری جو  مدد معاش: کمک هزینـه زندگی  مددکار: یـاور، همـیار، دستیـار، پشتیبان  مدرج: شماره گذاری شده، شماره دار، شماره بندی شده  مدرج ساختن: زینـه بندی  مدرس: آموزگار، استاد  مدرسان: آموزگاران  مدرسه: آموزشگاه، آموزشکده  مدرسین: آموزگاران، استادان  مدرک: گواهی، گواه، دستک، دبیزه، تزده  مدرن: نیـاز، نوین، امروزین 

مدعا: داویده (از کارواژه داویدن گرفته شده کـه در واژه داوطلب نبز هست)،    مدعوین: مـیهن، مـیهمانان، فراخواندگان  مدعی: داومند (از کارواژه داویدن گرفته شده کـه در واژه داوطلب نبز هست)،  داونده، دادخواه، خواهان، خواستار  مدعی شدن: داویدن (از کارواژه داویدن گرفته شده کـه در واژه داوطلب نبز هست)،    مدعی علیـه: خوانده  مدفن: گور، آرامگاه 

مدفوع: گوه، ُگُه، سرگین، دورشده، چمـین، پیخال  مدفوع : دستشویی رفتن، دست بـه آب رساندن  مدفون: نـهانیده، خاک شده، بـه خاک سپرده  مدفون : خاک ، بـه خاک سپردن  مدل: نمونـه، الگو  مدنی: شـهری، شـهرنشینی  مدهش: سهمناک، بیمناک 

مدهوش منگ، گیج، بیـهوش 

مدّوّر: ِگِرده 

مدور: گرد، چرخی  مدون: نوشته شده، آراسته  مدیـا: رسانـه 

مدید: کشیده شده، کشیده، دیرباز، دراز  مدیر: گرداننده، فرنشین، سرپرست، راهور، راهَ َبر  مدیر عامل: هماهنگ کننده، گرداننده، سرپرست، سالار  مدیرعامل: گرداننده، سرپرست  مدیرکل: فرمـهان، فرسالار، سرمـهان  مدیره: گرداننده، فرنشین، سرپست  مدیریت: گردانندگی، گردانش  مدینـه: شـهر 

مدینـه فاضله: آرمانشـهر، آرمان شـهر  مدیون: وا مدار، وام دار،  بدهکار  مذاب: گدازه، گداخته، آب شده  مذاکرات: گفتگوها 

مذاکره: گفتگو، گفت و شنود، گفت و گذار  مذبوح: گلو بریده، کشتار، دست وپا زده  مذبوحانـه: ناکارآمد، نافرجام  مذکر: نزد، نرینـه، نرم ، نر، مرد  مذکور: یـادشده، یـاد شده، گفته شده، سرگفت، بالا گفت  مذلت: زبونی، خواری، پستی، بیچارگی  مذمت: نکوهیدن، نکوهش، سرزنش، بدگویی  مذمت : نکوهیده، نکوهیدن، نکوهش   مذموم: نکویی، نکوهیده، ناروا  مذهب: کیش، روش، راه، دین، آیین  مذهبی: دینی، آیینی 

مذوق: چشیده (ده)،    مّرّیخ: بهرام  مرابحه: بهره کاری  مرابطه: رفت و آمد، پیوند  مراتب: چگونگی، پله ها، پایـه ها، پایگاه ها  مراتع: مرغزارها، چراگاه ها  مراجع: ب نمایـه ها، بنمایگان، بازیـابه ها  مراجعت: برگشتن، بازگشتن، بازگشت، باز گشت  مراجعت دادن: برگشت دادن، برگرداندن  مراجعت : باز گشتن 

مراجعه: رفته، برگشتن، بازگشتن، بازگشت، بازآمدن، بازآمد ،آمده 

مراجعه : سرزدن، سر زدن، برگشتن، بازگشتن ،بازآمدن 

مراجعه نمودن: سر زدن، برگشتن، بازگشتن، بازآمدن  مراد: خواسته، آرمان، آرزو، امـید  مرادف: همرسته، همردگی، درپی  مرارت: سختی، رنج، دشواری، تلخکامـی  مراسلات: بسته ها  مراسم: جشن، آیین ها  مراسم مذهبی: یشت، یزش، َیَزش، پرسه  مراعات: پاس (ب ه)،   

مرافعه: کشمکش، ستیز، زد و خورد  مرافقت: همدلی، مـهربانی، دوستی  مراقب: نگهبان، گوشوان، دیده بان، پاسدار  مراقبت: نگهداری، نگهبانی، فرابینی، دیده بانی، تیمار  مراکز: جایگاه ها  مرام: خواست، پسند، آرمان، آرزو  مراوده: مراوده، رفت و آمد، دوستی، آمد و شد  مربا: مـیوه شکرین، مازیـانـه، مازیـاری، مازیـاره، پرورده ،پرهیخته 

مربع: چهارگوش، چهار گوش، چارگوش  مربع بودن: چهارسویی  مربع مستطیل: چهارسو 

مربوط: وابسته، پیونددار، پیوسته به، پیوسته، بسته  مربوطه: وابسته  مربی: پرورنده، پروراننده، آموزنده، آموزگار  مرتاض: تپاسبد 

مرتب: سازمند (ب ه)،  دهنادین، چیده، پیـاپی، پی درپی ،

پشت سر هم، بسامان 

مرتب : سامانیدن، سامان دادن، پیراستن، آراستن 

۲۰۹

مرتبا: پی درون پی  مرتبًاً: پی درون پی  مرتبت: جایگاه 

مرتبط: درپیوسته (برای نمونـه            رشتههای مرتبط با پزشکی = رشته های درپیوسته با پزشکی؛ جستارهای مرتبط بـه این بخش =جستارهای درپیوسته با این بخش).،  درپیوند ،پیوسته 

مرتبه: رده، جایگاه، پایـه، پایگاه، بار 

مرتجع: واپسگرا، کهنـه پسند، کهنـه پرست، بازگردنده  مرتد: رانده شده  مرتع: چمنزار، چراگاه  مرتعش: لرزنده، لرزان، جنبان 

مرتفع: گشوده، گشایش شده، گشاده، فراز، سربالا، چاره شده، چاره جویی شده، بلندی، بلند، بالا، افراشته  مرتفع مشکل: گشودن گره، گشایش کار، چاره جویی ، چاره جستن  مرتکب: گناه کننده، کننده، آغازنده  مرثیـه: سوگیـاد، سوگنامـه  مرجح: برتری داده، افزونی داده 

مرجع: سرچشمـه، سرآغاز،  بنمایـه، بازیـابه، بازگشتار  مرجوع: بازگشت  مرحبا: زهی، خوشا، آفرین 

مرحله: گامـه، گام، زینـه، رده، خوان، جای باش، پله، پل، پرده گاه، پای 

مرحله دوم: گامـه دوم، گام دوم  مرحمت: نوازش، مـهرورزی، مـهربانی، بخشایش  مرحوم: شادروان، زنده یـاد، زنده یـاد، روانشاد، درگذشته ،آمرزیده، ازجهان رفته  مرحومات: زند هیـادان، آمرزیدگان  مرحومـه: شادروان،  زندهیـاد، آمرزیده  مرخص: رهاشده، پروانـه، آزاد شده  مرخصی: رهایی، آسوده روز، آسودگی، آسایـه  مرّدّد:  گمانگر (   gumāngar)،  گمان مند  مردد: سرگشته، سرگردان، دودل، دو دل، دمدمـی  مردد شدن: پَِهَلیدن 

۲۱۰

مردد مانن: پَِهَلیدن 

مردود: ناپذیرفته، ردشده، پذیرفته نشده، افتاده  مرسوله: فرستاده، بسته  مرسوله پستی: بسته پستی 

مرسوم: نـهادیک، نـهاده، گسترش یـافته، روش، بـه آیین ،بآیین، آیین 

مرسی: سپاسگزارم، سپاس گزارم، سپاس  مرشد: شاگرد، رهبر، راهنما، پیشوا  مرصع: گوهرنشان، زرنشان  مرض: بیماری  مرضیـه: پسندیده 

مرطوب: نمون، نمور، نمودار، نمناک، نمک خوراکی، نمدار ،تر 

مرعوب کردت: پَِدس بستن  مرغ سحر: شباهنگ (ب ه)،   

مرغوب: دلپسند، دلپذیر، پسندیده، برگزیده، برازنده  مرفه: درفراوانی، درآسایش، تن آسان، بانوا، باآرامش، آسوده  مرفه الحال: تن آسان، با آسایش، آسوده  مرقوم: نوشته شده 

مرکب: ه مکرد، زکاب، رهوار، دوده، دوات، خودرو، ترابر ،آمـیخته شده، آمـیخته، اسب  مرکبات: نارنج گونـه ها، پیوندیـان، آمـیختگان  مرکز: ونسار (مرکز دایره را گویند)،  وندسار (مرکز دایره را گویند)،  هسته، نافه، مـیانـه، مـیانگاه، مـیان، گاه، کانون، ُکُیـان ،فرنشین، فرماندهی، سرپرستی، ستاد، جایگاه، جای، پایگاه ،پایتخت 

مرکز اصلاح: زدایشگاه، پیرایشگاه  مرکز تجاری: سودا کده  مرکز تحقیقات: پژوهشگاه  مرکز ثقل: گرانیگاه  مرکز حفظ: پاسگاه  مرکز فرماندهی: ستاد فرماندهی  مرمت: نوسازی، دوباره سازی، بازسازی  مرموز: رازدار، پوشیده  مرهم: نوشدارو، ملهم 

مرهون وامدار، گروی، گرونـهاده، گرورفته، سپاسگزار، درگرو  مروت: مردانگی، راد، جوانمردی  مروت بی: نامرد، ستمگر 

مرور: رفت و آمد، دوباره نگریستن، دوباره خواندن، بازنگری ،بازبینی  مری: سرخ نای  مریخ: وهرام، بهرام  مرید: سرسپرده، دنباله رو، پیرو  مریض: ناخوش، رنجور، دردمند، بیمار  مریض خانـه: درمانگاه، بیمارستان  مریضخانـه: بیمارستان  مریضی: بیماری  مریی: نمایـان، دیدنی، پیدا، آشکار 

مرئی: دیداری (ڀ)،  بدیدار (   pat dītār)،  دیداری (   kīdītār)،  دیدنی (ده)،  نمایـان، پیدا، آشکار  مزاج: نـهاد، سرشت، آمـیغ، آمـیزه  مزاح: مسخرگی، لودگی، شوخی  مزاحم: سرخر، سربار، دست و پاگیر، دست و پا گیر  مزاحم شدن: کاویدن، دردسر دادن 

مزاحمت: رنج دادن، دست و پا گیری، دردسردادن، دردسر  مزار: گور، آستانـه، آرامگاه  مزایـا: فزونی ها، سودها، برتری ها 

مزایده: ه مافزایی، فزون فروش، فرا فزونی، بیش فروش ،بهافزونی، ارزافزایی  مزبور: یـادشده، نامبرده، گفته شده 

مزخرف: یـاوه، لیچار، سخن بیـهوده، ژاژ، چرند و پرند، چرند ،پوچ  مزرع: کشتزار  مزرعه: کشتزار، جالیز  مزقان: شیپور، سرنا، خنیـا  مزمن: کهنـه، دیرینـه 

مزور: نیرنگ باز، فریبکار، دغل، دغاکار، دروغگو  مزیت: برتری، امتیـاز، افزونی  مزید: فراوانی، بیشی، افزونی 

مزید برعلت: پیش آمدی فزونتر، افزوده برانگیزه  مزین: زیور، آراینده، آرایش، آراسته  مزین : آراستن 

مسابقه: همتازی،  همآورد، زورآزمایی، پیکار، پیشی، آورد  مساحت: گستره  مساعد: یـاور، یـارمند، فریـادرس  مساعدة: همـیاری، همکاری 

مساعدت: یـاری، همدلی، کمک همـیاری، کمک، ،دستگیری 

مساعده: همـیاری، همکاری، پیش پرداخت  مسافت: دوری، درازراهی 

مسافر: گشتار، رهنورد، رهسپار، رهرو، راهی  مسافربری: راهیبری 

مسافرت: گشت و گذار، گردش، رهسپاری، راهی گشتن، بوم نوردی 

مسافرخانـه: مـهمانسرا، مـهمانخانـه، کاروانسرا  مساکین: ناداران، تهی دستان، تنگ دستان، بی نوایـان ،ب یچیزان 

مسالمت: خوش رفتاری، آشتی   مسالمت آمـیز: همراه با سازش  مساله: پرسمان 

مسامحه: کوتاهی، سستی ورزیدن، ساده انگاری، آسان گرفتن 

مساوات: یکسانی، همسانی، برابری 

مساوی: یکسان (ڀ)،  یکسان، همسنگ، همتای، هم اندازه ،پایـاپای، برابر 

مسایل: گرفتاری ها، دشواری ها پرسش ها، دشواری ها ،چیست ها، پیش آمدها، پرسش ها، ُپُرسمان ها  مسائل: گرفتاری ها، دشواری ها پرسش ها، دشواری ها ،چیست ها، پیش آمدها، پرسش ها، ُپُرسمان ها  مسألت: درخواست 

مسبب: پدیدآورنده، برانگیزنده، برانگیزاننده، انگیزه ساز  مسبوق: گذشته، پیشینـه دار، پیش شده، آغاز شده  مسبوق بـه سابقه: دارای پیشینـه،              پیشینـهدار  مستاجر: کرایـه نشین 

۲۱۱

مستاصل: درمانده، پریشان، پا درون هوا،  بیریشـه، آشفته، از ریشـه درآمده، از بیخ برکنده 

مستبد: ساستار (   sāstār)،  خیره سر، خودکامـه، خودسر ،خودرای  مستبدان: خودکامگان  مستبعد: بسیـاردور 

مستتر: نـهان فروشی، نـهان، پنـهانی، پنـهان  مستثنی: مگر، سوا، جدا، بـه جز 

مستجاب: پذیرفته شده، پاسخ داده شده، برآورد شده  مستجاب الدعوه: برآوره کام  مستحب: نیکو، شایسته، پسندیده  مستحضر: دانسته، آگاه، آشنا  مستحفظ: نگهبان، زندانبان، پاسبان  مستحق: شایسته، سزاوار، درون خور  مستحکم: پایدار، پابرجا، استوار 

مستحیل: یـاوه، ناشدنی، دگرگون شده، ترفندگر، ازمـیان رفته  مستخدم: خدمتگزار 

مستدام: دنباله دا، جاویدان، پاینده، پایدار  مستدعی: درخواستگر، خواهشمند، خواهشگر، خواستار  مستدل: فرنوده، بافرنود، با برهان  مستر: سرور، سرکار 

مستراح: دستشویی، دست بـه آب، آبریزاه، آبخانـه  مسترد: بعد داده، برگردانده، بازپس داده  مسترد داشتن: فرازدادن، برگشت دادن، برگرداندن  مستشار: رایزن  مستشرق: خاورشناس، خاور شناس  مستضعف: نادار، ناتوان، فرودست، ستمدیده، درمانده ،تهیدست، تنگدست، تنگ مایـه، بینوا، بی چیز  مستضعفین: تافتگان و کوفتگان (ده)،    مستطاب: خوش آمده، پاکیزه، پاک  مستطیع: سرمایـه دار، توانمند، توانگر 

مستطیل: راست گوشـه، چهارگوش، چارگوش دراز، چارگوش بلند، چارگوش  مستعار: سپنجی 

۲۱۲

مستعان یـاری جسته، یـاری بخش  مستعد: دریـابنده، آماده  مستعفی: کناره گیر 

مستعمل: کهنـه، کارکرده، فرسوده، دست دو  مستغرق: فرورفته، غوته ور، شناور 

مستغلات: زمـین و خانـه ها، دارایی ها، دارایی، خانـه وزمـین  مستغنی: توانگر 

مستفاد: دریـافته، بهره گرفته، برآمده  مستفیض: بهره مند، برخوردار  مستقبل: پیشواز، پیشتاز، آینده 

مستقر: ماندگار، جایگیر، پایدار، برجا، برپا شده، استوار  مستقل: ناوابسته، خودسر، خودپا، خود سالار، جداسر ،ُجُداسر،  بینیـاز، بدون وابستگی، آزادانـه، آزاد  مستقلا: خودسرانـه، جداسرانـه، آزادانـه  مستقًلاً: خودسرانـه، جداسرانـه 

مستقیم: راست (ڀ)،  یکراست، سهی، سرراست، سر راست ،راستای 

مستقیما: یکسره، یکراست، سر راست، آشکارا  مستقیمًاً: یکراست، آشکارا  مستکبر: گردنکش، خودخواه  مستلزم: سزاوار، درخور، بایسته  مستمر: همـیشـه، همـیشگی، همواره، همش، جاویدان ،پیوسته، پی درپی، پاینده، پایـا  مستمری: ماهانـه، کارمزد، دستمزد  مستمسک: دستاویز  مستمع: نیوشنده، شنونده، شنوا  مستمعین: شنوندگان 

مستند: گوا همند، فرنودین، درست، پشتوانـه دار، پابرجا ،بایسته  مستنطق: بازپرس  مستهجن: ناپسند، نابهنجار، زشت، بد  مستهلک: نیست، نابود، فرسوده، ازمـیان رفته  مستوجب: شایسته، سزاوار، زیبنده، درخور، برازنده  مستور: نـهان، درپرده، پوشیده، پنـهان  مستوره: نمونـه کالا 

مستوفی سرگنجور، دبیر  مستولی: دست یـافته، چیره، پیروزمند  مسجد: مَزِگِت (مسجد عربی شده مزگت هست که از پارسی بـه عربی رفته)،  نیـایشگاه، نیـایشکده  مسجد سلیمان: پارسوماش  مسجدسلیمان: پارسوماش  مسجع: خوش آهنگ 

مسجل: روشن، بی گفتگو،  بیچون و چرا، آشکار  مسحور: فریفته، دلباخته، جادو شده  مسخ: ننگسار، زشت  مسّخّر: گرفته شده، فرمانبردار، رام 

مسخره: بازیچه (ب ه)،  لوده، شوخ، ریشخند شده، دلغک ،خنده دار، بذله گو  مسخره است: خنده دار است  مسخره بودن: خنده دار بودن 

مسخره : افسوس گرفتن (ده)،  زبانک انداختن ،ریشخند ، خندیدن، افسوس گرفتن  مسخره است: خنده دار است  مسدود: گرفته، بندآمده، بسته  مسدود : فروبستن، بندآوردن، بستن  مسرت: شادی، دلشادی، خوشی  مسرف: فراخ رو (ب ه)،    مسرور: شادمان، شاد، دلشاد  مسری: واگیردار، واگیر، همـه گیر  مسطح: یکدست، هموار، تخت، پهن  مسطوره: نوشته، نمونـه  مسعود: همایون، نیکبخت، فرخنده  مسقط الراس: زادگاه  مسقط الرأس: بوم  مسقف: پوشیده  مسّکّن: آرام بخش  مسکر: مستی ده، مستی آور، مست کن 

مسکن: آرامبخش (دارو)،  کاشانـه، سرپناه، سرای، سرا ،دردکاه، دارو، خانـه 

مسکنت: نیـازمندی، مستمندی، تهیدستی، بینوایی ،ب یچیزی  مس: زیستنی، باشندگی 

مسکین: نادار، مستمند، تهیدست، تهی دست، تنگ مایـه ،تنگ دست، بی نوا، بی چیز، بیچاره 

مسلح: تفنگدار، تفنگ دار، با سازوبرگ، با جنگ افزار  مسلخ: کشتارگاه  مسلسل: پیوسته، پیـاپی، پی درون پی  مسلط: چیره دست، چیره، پیروزمند، پیروز  مسلک: گونـه، شیوه، روش، روال، راه، دین، آیین  مسلم: گردن نـهاده، روشن، بیگمان، آشکار  مسلما: ب یگمان،  بیچون و چرا  مسلمًاً: هر آینـه،  بیگمان  مسلمون: مسلمانان  مسلمـین: مسلمانان 

مسموع: شنودنی (ده)،  شنیده شده، شنیده  مسموم: زهرخورده، زهرآلوده، زهرآلود، زهر  مسمومـیت: زهرناکی، زهرمندی، زهرآلودگی  مسن: کهنسال، سالخورده، پیر 

مسند: پیشگاه (ب ه)،  نشست، جایگاه، تکیـه گاه، تخت 

مسهل: کارکن، شکمروان  مسواک: دندانشویـه، دندانشوَیَک، بُرُس  مسوده: سیـاهه 

مسولان: کارگزاران، دست اندرکاران  مسولیت: پاسخگویی، پاسخ دهی  مسوول: کارگزار، سرپرست  مسؤول: کارگزار، سرپرست، پاسخ ده  مسیحی: ترسایی  مسیحیت: ترساگری 

مسیر: گشتگاه، گذرگاه، گذر، روش، راه  مسیل: خشکرود، آبراه 

مسئله: دشواری، چیستان، چالش، پیش آمد، پرسمان 

۲۱۳

مسئله مـهم: کاربزرگ، کارارزشمند 

مسئول: کارگزار، سرپرست، پاسخور، پاسخگو، پاسخ ده  مسئولان: کارگزاران، سرپرستان،      پاسخگویـان  مسئولیت: سرپرستی، پاسخگویی،        پاسخدهی  مسئولین: کارگزاران  مشابه: همسان، همتا، همانند، مانند  مشابهت: همگونی، همسانی، همتایی، همانندی  مشاجره: کشمکش، ستیز، برخورد  مشارالیـه: نامدار، نامبرده 

مشارکت: هنبازی، همکاری، همدستی،  همانبازی، مـیانوندی  مشاطه: چهره آرا، بزک کن، آرایشگر 

مشاعره: سروده آوری، چامـه خوانی، چامـه آوری، چام آورد  مشام: بینی، بویـایی  مشاهدات: دیده ها 

مشاهده: ه مبینی، نگریستنی، نگریستن، نگرش، نگاه، دیدن ،دید، تماشا، برنگری 

مشاهده : دیدن، درنگریستن، تماشا ، بازیـافتن  مشاهیر: ناموران، نامداران،  نامآوران، نام گذاری، نام آوران ،بلند آوازگان، بزرگان 

مشاور: اندرزبد (   handarz pat)،   همسگال، ِسِگالشگر ،رایزن 

مشاوران: ه مسگالان، رای زنان  مشاورت: همپرسی، سگالیدن، ِسِگالش، رایزنی 

مشاوره: ه مُپُرسگی (   ham pursak)،  همپرسی،  همُپُرسه ،کنشکاش، سگالیدن، ِسِگالش، رایزنی  مشایخ: ریش سپیدان، پیرسالاران  مشایعت: همراهی، درپیی رفتن، پسواز، بدرهه  مشبک: ، چهل پنجره، پنجره دار، پنجره پنجره  مشتاق: شیفته، شورمند، خواهان، خواستار، آرزومند  مشتاقانـه: شورمندانـه، آرزومندانـه  مشتبه: سایـه روشن، درهم، پوشیده، پرت  مشترک: هموند، همبهر، مـیانوند، خریدار، چند هنباز، انباز  مشترک  شدن: همخوان شدن، همبهر شدن  مشترک المنافع: همسود، هم سود 

۲۱۴

مشتری هرمز، خریدار، برجیس، اورمزد  مشتعل: فروزان، افروخته  مشتق: فرامده، شیب، جداشده، جدا شده، بـه دست آمده ،برگرفته، برآمده، آمده از  مشتق شدن: فراگردآمدن  مشتق : برگرفتن  مشتکل: شکل گرفته  مشتمل بر: دربرگیرنده، دربردارنده  مشجر: درختکاری، پردار و درخت، ُپُردار و درخت  مشّخّصات: ویژگی ها 

مشخص: هویدا، نمایـان، شناخته شده، روشن، پیدا ،بازشناخته، آشکارا، آشکار  مشخص : پیدا   مشخصات: ویژگی ها، شناسه ها  مشخصه: ویژگی دادن، ویژگی، شناسه  مشرب: نوشیدنی، کیش، روش دینی، آشامـیدنی، آشامـیدن ،آبخورد 

مشرف: فراتر، جای بلند، برفراز  مشرق: خاور 

مشرک: باخداانبازگیر (ده)،  هنبازگیر، چندخدایی  : نوشیدنی، نوشابه، باده، آشامـیدنی  فروشی: مـیکده، مـی فروشی  مشروط: سامـه بر  مشروطه: مردم سالاری  مشروع: روا، دینی  مشعل: ناردان، فروزانـه، آتشدان  مشعوف: شادمان، سرخوش، خرسند 

مشغله: گرفتاری، کار و بار، کار، درگیری، پیشـه مندی، پیشـه  مشغول: گرفتار، سرگرم، دلگوش، دست بـه کار، دست اندرکار، درگیر، درکار، بکار 

مشغول بودن: سرگرم بودن، سر و کار داشتن، دلگوش بودن ،درگیر بودن، بکار داشتن 

مشغول شدن: سرگرم شدن، درکارشدن، بـه کار پرداختن  مشغولیت: سرگرمـی  مشفق: مـهرورز، مـهربان، دلسوز 

مشفقانـه دلسوزانـه  مشق: وینارش، ورزش، نوشتن  مشقت: سختی، رنج، دشواری 

مشکل: دشخوار (ده)،  کمبود، سختی، سخت، دشواری ،دشواره، دشوار، دشخوار، درد سر، خرده، چالش، پیچیده  مشکل است: سخت است  مشکل بودن: سخت بودن، دشوار بودن  مشکل پسند: سخت پسند، دیرپسند  مشکل گشا: گره گشا 

مشکلات: کمبودها،             دشواریـها، خرده ها  مشکور: ستوده، درخورسپاس، پسندیده 

مشکوک: گمان مند (   gumānōmand)،  گمانی (   gumānīk)،  گمانیک،     گمانمند،              گمانانگیز، گمان، دودلی ،بدگمان 

مشمول: فراگیر، فراگرفته شده، آماده  مشموم: بوییدنی (ده)،  بوییدنی  مشمـیز: رمنده، بیزار  مشمئز: رمنده، بیزار  مشـهود: نمودار، نمایـان، روشن، پیدا 

مشـهور: فرازسرود (   frāč-srōt)،  فرازنام (   frāč-nāmīk)،  نامـی ترین، نامـی، نام دار دشن، نامدار، نام آور، سرشناس ،پرآوازه 

م: همپرسی، کنکاش، سگالیدن، سکالش، رایزنی  م : سکالیدن  مشوش: نگران، پریشان، آشفته  مشوق: برانگیزنده، امـیدده  مشی: شیوه، روند، روش، روال، راه  مشیت: خواسته، خواست، آرزو  مشیت الهی: خواست خدا  مشئوم: گجسته، بدشگون  مصاحب: یـار و همدم، هن، دوست 

۲۱۵

مصاحبت: ه مدیداری (ده)،  یـار و همدم شدن، هنی ،همدمـی، همدلی، هم سخنی  مصاحبه: گفتگو  مصاحفه: دست دادن  مصاحفه : دست دادن  مصادر: سرچشمـه ها، سرآمدها، ریشـه ها، دستمایـه ها  مصادره: تاوانگیری، بازگیری 

مصادف: یـابنده، روبه رو شونده، روبرویی، برخوردکننده  مصارف: هزینـه ها 

مصاف: کارزار، رزمگاه، رزم، پیکار، آوردگاه  مصالح: نیک     اندیشیـها،             شایستهها، سودها  مصالح ساختمانی: کاراسته ها،          سازهها، ساختمایـه ها  مصالحه: کنارآمدن، سازگاری، سازش، آشتی  مصب: ریزشگاه، دهانـه، دهانگاه  مصحح: ویراستار، درستگر 

مصداق: گواه راست، گواه، راستگوی، راست نماد  مصدر: ستاک، ریشـه، جایگاه، بن واژه، بازگشتنگاه ،بازگشتگاه، آهنگ واژه  مصدع: دردسردهنده، آزاررسان  مصدق: گواهی شده، راستگو پنداشته شده، باورشده  مصدوم: کوفته، زخمـی،        آسیبدیده، آسیب دیده  مصدومـین: آسیب دیدگان  مصر: سمج، پافشار  مصّرّیت: پژوزناکی (ده)،   

مصر بودن: پای فشردن، پای فشاری   مصراع: نیمـه، لنگه، ، بند  مصرانـه: پایمردانـه 

مصرف: گسارش، کارکرده، کارکرد، کاربری، کاربرد  مصرف کرد: گسارد  مصرف : گسا، گساردن  مصرف کننده: گسارنده، کاربر  مصرف گرایی: گسارشگری، گسارشگرایی  مصرند: پای مـی فشارند  مصطلح: زبانزد، جاافتاده 

مصغر: کوچک، کهیده، کهتر، ریز، خرد  مصفا: سرسبز، خوش آب و هوا، خرم  مصلح: نیک نـهاد، نیکخواه، بهساز، بـه اندیش  مصلحت: نیک روز، نیک اندیشی  مصلوب: چلیپا شده، بدارآویخته شده  مصلی: نماهنگ، نمازگاه، نمازخانـه 

مصمم: آهنگ مند (   hangōmand)،  پایدار، پابرجا ،باآهنگ، استوار  مصمم شدن: کمربستن  مصنف: نویسنده، نگارنده، برنویس 

مصنوع: نوپیدا، فرآورده، ساخته شده، ساخته، ساختگی ،دست ساز 

مصنوعی: ساخته، ساختگی، دست ساز  مصوب: راییده، پذیرفته، برنـهاده، انجامـیده، استوارشده  مصوبه: برنـهاده  مصور: نگارگر، چهریـافت  مصون: نگهداشته، دورداشته، درپناه  مصونیت: زینـهاری، درون پناه  مصیبت: نگون بختی، بدبختی، اندوه  مضار: گزندها، زیـان ها، آسیب ها  مضارع: زمان کنونی  مضارها آسیب: گزندها، زیـان ها  مضاعف: دوچندان، دوچند، دوبرابر، دو برابر  مضاف: پیوند، بیش، افزا  مضاف الیـه: َبرگیر  مضافا: جدا، افزون براین  مضاف الیـه: برگیر 

مضامـین: زمـینـه ها، دستمایـه ها، درونـه ها  مضایقه: کوتاهی، فروگزاری، فروگذراری، سختگیری، دریغ ،خودداری، تنگی 

مضایقه : فروگزاری ، فروگزاردن، فروگذراری ، فروگذاشت، فروگذاری ، فروگذاردن، دریغیدن ،دریغ ، خودداری   مضبوط: نگاهداشته، بایگانی شده  مضحک: خنده دار، خنده آور 

مضحکه خنده آور 

مضر: ناخوشی، زیـانمند،    زیـاندار، زیـان بخش، زیـان آور ،رنجوری، بیماری، آسیب رسان 

مضّرّ: زیـان کار (   ziyānkār)،  زیـاندار  مضراب: شکافه، زخمـه  مضرات: زیـان ها 

مضرب: جای زدن، تیزی، بس شمار، بازده، ابزار زدن  مضرت: گزند، زیـان، آسیب  مضطر: پریشان، بیچاره، آشفته 

مضطرب: نگران، سرآسیمـه، دلواپس، پریشان، آسیمـه سر ،آسیمـه 

مضطرب شدن: شِِکِهیدن (ب ه)،  آشفتن (ب ه)،    مضطرب هستم: پریشانم  مضمحل: نیست، نابود  مضمضه: مزمزه  مضمون: زمـینـه، درونمایـه، چکیده  مضیقه: سختی، دشواری، تنگنا  مطابق: یکسان، همپوش، همانند، جور، برابر  مطابق مـیل: بکامـه، بکام  مطابقت: ه مخوانی، همپوشی  مطاع: در 

مطالب: نوشته ها، نوشتارها، گفتنی ها، گفتارها، سخن ها ،خواستارها، جستارها  مطالبات: خواسته های، خواسته ها  مطالبه: ه مخواهی، درخواست، دادخواست  مطالعات: پژوهش های، پژوهش ها، پژوهش  مطالعه: نگرش، خوانش، خواندن، پژوهش، بررسی  مطالعه : خواندن، بررسی ، بازنگریستن  مطب: دفتر پزشک، پزشکخانـه  مطبخ: آشپزخانـه  مطبعه: چاپخانـه 

مطبوع: گوارا، دلنشین، دلپذیر، خوشایند 

مطبوعات: هفته نامـه ها، هفته، نگارش ها، نسک ها، ماهنامـه ها ،روزنامـه ها، چاپاک ها 

۲۱۶

مطرب شادی آفرین، رامشگری، رامشگر، خنیـاگر  مطربی: رامشگری  مطرح: گفته، زمـینـه، پیش کشیده، بستر  مطرح شده: پیشنـهاد شده  مطرح : درون مـیان گذاشتن  مطرود: واپس زده، رانده شده، رانده، دورکرده  مطل: زبانک  مطلا: زراندود  مطلب: نوشته، نوشتار، گفتار  مطلع: دانا، آگاه  مطلع : آگاهاندن، آگاه   مطلع گردانیدن: آگاهانیدن 

مطلق: یله، یگانـه آزاد، تنـها،  بیچون و چرا، آویژه  مطلقا: هیچگاه، هرگز، بـه هیچ روی  مطلقه: رها شده، جداشده، آزاد  مطلک: زبانک 

مطمـین: نیک گمان، دلُپردلُپر، دل آسوده، آسوده اندیش، آسوده ،

معاشر: هن، همزی، همدم، هم آمـیز، دوست  استیگان 

معاشرت: هنی، همزیستی، نشست و برخاست، رفت و مطمـین بودن: استیگان بودن 

آمد، آمـیختن  مطمـین شدن: آرامش یـافتن 

معاشقه: ه ری،  همآغوشی، مـهرورزی، دلدادگی  مطمـینا: بی گمان 

معاصر: همزمان، همدوره، هم روزگار، امروزین، امروزی  مطمـینًاً: بی گمان 

معاصی:  لغزشـها، گناهان،  بزهها  مطمُئُنا: بیگمان 

معاضدت: یـاوری، همراهی، پشتیبانی 

مطمئن: نیک گمان، دلُپُر، دل آسوده، دل آسوده، دل استوار ،

مطلوب: شایسته، دلخواه، دلپسند،  دلپذیر، خواسته ،پسندیده  مطمح نظر: دلخواه 

مطیعان سرسپردگان 

مظفر: کامـیاب، کامروا، پیروز  مظلوم: ستمکش، ستمدیده  مظنـه: نرخ، گمان، بدگمانی، انگاره  مظنون: گمان، انگاشته 

مظهر: نمودگاه، نمادین، نماد، نشان، جای بالا رفتن، جای آشکارشدن  مع الوصف: با اینـهمـه  مع ذلک: با اینـهمـه  مع هذا: با اینـهمـه  معابر: گذرگاه ها، گدارها، راه ها  معاد: رستاخیز 

معادل: همسنگ، همچند، هم ارز، جایگزین، برابر، بجای  معادل این مبلغ: برابر این پول  معادله: همچندی، هم سنگی، برابری، برابرسازی  معادن: کا نـها  معارضه: ستیز، رویـارویی، درگیری  معارف: فرهنگ، دانش ها 

معاش: زِیِش (ده)،  گذران، زیست، زندگی، زندگانی، روزی 

پشت گرم، آسوده اندیش، آسوده، استیگان  مطمئن بودن: استیگان بودن  مطمئن شدن: آرامش یـافتن  مطمئنا: بی گمان  مطمئنًاً: بی گمان  مطهر: پاکیزه، پاک شده، پاک 

مطیع: فرمانگر (   framāngar)،  فرمانبردار (ده)،  نیوشا ،فرمان نیوش، فرمانبر، سرسپرده، رام 

معاعده: پیمان  معاف: رهاشده، برکنار، بخشوده  معافیت: رهایی، برکناری، بخشودگی  معاکس: وارونـه، پاد، باژگونـه  معالج: درمانگر، درمان کن  معالجه: درمان، چاره گری، بهبود  معاملات: داد و ستدها 

معامله: سوداگری، دادوستد، دادو ستد، داد و ستد، خرید و فروش 

۲۱۷

معامله : بازار (ده)،    معاند: ستیزه جو، دشمن، پرخاشگر  معاندت: دشمنی 

معانی: ماناک ها، چم ها، آرش ها، آِرِش ها  معاهده: سوگند، پیمان نامـه، پیمان  معاودت: برگشتن، بازگشتن  معاوضه: داد و ستد، جایگرینی  معاوضه : یوفانبدن  معاون: یـاور، همـیار، کاریـار، دستیـار  معایب: کاستی ها، زشتی ها 

معاینـه: وارسی، نگرش، بیمار بینی، بررسی، باچشم دیدن  معبد: نیـایشگاه، زیگورات، پرستشگاه  معبر: گذرگاه، گذر، گدار، خوابگزار، جای گذر  معبود: یـار، نگار، دلدار، دلبر، پرسته 

معتاد: نارکوکی، دژخوی، خوگرفته، خوگر، َبنگی، اپیونی  معتبر: نیکخواه، فرمند، سرشناس، توانگر، بـه نام، آبرودار ،ارزشمند، ارجدار 

معتدل: نـه سرد و نـه گرم، مـیانی، مـیانـه رو، مـیانـه، خوش آب و هوا 

معترض: نکوهشگر، خرده گیر، پرخاشگر  معترف: خستو، ُخُستو  معتزل: گوشـه نشین، کناره گیر  معتصب: شکیب گزین 

معتقد: گرونده، باورمند، باوردار 

معتقد بودن: استوانیدن (   astovānītan)،  بر این باور بودن  معتقدات: باورها  معتکف: گوشـه نشین، پرهیزکار، پارسا  معتمد: درستکار  معجزة: نیـاز، نُخُستی 

معجزه: ورچکردی (   varč kartīh)،  ورچ، فرجود، شگفتی  معجون: رنگینـه، آمـیخته  معدل: مـیانـه، مـیانگین 

۲۱۸

معدلت دادگستری، دادگری، داد  معدن: کان 

معدن شناسی: کانی شناسی، کان شناسی  معدنی: کانی  معده: شکم 

معدود: نایـافته (ده)،  کم، انگشت شمار، اندک  معدودی: شماری 

معدوم: نیست شده، نایـافته، نابود، سر بـه نیست، تباه، از مـیان رفته 

معدوم : نابود ، کشتن، سر بـه نیست ، از مـیان بردن 

معذالک: با آنکه، با اینـهمـه، با این روش  معذب: رنجیده، درسختی، پریشان  معذرت: پوزشمندی، پوزش خواستن، پوزش  معذرت خواستن: پوزیدن، پوزش خواستن  معذرت خواهی: پوزیدن، پوزش خواهی  معذلک: با اینـهمـه  معذور: پوزشگر، پوزش خواه  معرب: تازی شده 

معرض: فرارو، دستخوش، جلو، پیش، برابر  معرف: شناسه، شناساننده، شناسانده، شناس ،شناخته شده ،آشناکننده 

معرفت: شناختن (ده)،  شناخت (ده)،  دانش، بینشمندی  معرفه: شناسانده، شناسا، شناس، آشنا  معرفی: شناسایی، شناساندن، آشنا، آشناسازی  معرفی : شناساندن  معرفی نامـه: شناسنامـه، برگ شناسایی  معرکه: هنگامـه، گیر و دار  معروض: نموده، گفته، پیش کشیده 

معروف: نامـی، نامور، نامدار، نام آور، شناخته شده، شناخته ،سرشناس، پرآوازه، آشنا 

معروفترین: ناهمانند، نامـی ترین، سرشناسترین  معروفیت: آوازه  معزز: گرانمایـه، گرامـی، ارجمند 

معزول کنارگذاشته شده، برکنارشده  معشوق: نگار، دلستان،  دلربا، دلدار، دلبر  معصوم: بیگناه، پرهیزکار، پاک، پارسا  معصومـیت: پرهیزکاری، پاکی، پارسایی  معصیت: گناهکاری، گناه  معضل: کاستی، دشواری 

معضلات: کاستی ها، سختی ها، دشواریـها، چالش ها  معطر: خوشبو، بویـا 

معطل: مانده، سرگردان، درنگ، چشم بـه راه، بیکاره  معطل : سر دواندن، چشم بـه راه گذاشتن، امروز و فردا  

معطوف: برگشت، بازگشت، بازگردانده  معظم: بزرگ، ارجمند  معقول: خردمند، بخردانـه، باادب  معکوس: واژگونـه، واژگون، وارونـه، وارون، سرنگون  معلق: فروهشته، آویزان، آویخته، آونگان، آونگ  معلق زدن: وارو زدن، پشتک زدن  معلم: دبیر، آموزنده، آموزگار، استاد  معلمـی: آموزگاری 

معلول: ناتوان، زمـین گیر، رنجور، بیمار، انگیخته  معلوم: دانسته (ده)،  نمایـان، روشن، پیدا، آشکار  معلومات: دانش ها، دانسته ها  معّمّم: دستاربند (ب ه)،    معما: راز، چیستان 

معمار: والادگر، مـهراز، سازنده، آبادگر  معماری: مـهرازی، ساختمان، رازی گری، آبادگری  معمم: دستاربند، دستار بند 

معمول: همـیشـه، کار شده، ساخته شده، خو گرفته، پرداخته شده  معمولا: هماره، بیشتر 

معموًلاً: یک َرَوندانـه، همواره، بیشتر، بـه یک روند  معمولی: همـیشگی، ساده، روامند، پیش پا افتاده،  بیبها ،ب یـارزش، بهنجار  معنا: ماناک، َچَم، آِرِش 

معنوی مـینوی، مـیُنُوی، چم، آنجهانی، آسمانی  معنوی : مـینوی (   )،    معنویت: مـینویی (   )،    معنی: ماناک، گن، چم، َچَم، آرش، آِرِش  معنی : چمـیدن  معهذا: با اینـهمـه  معوج: کژ، کج، خمـیده  معوق: دیرکرده، بعد انداخته، بعد افتاده  معین: َهَکانیده 

معیـار: سنجه، زرسنج، ترازو، پیمانـه، اندازه، استانده  معیت: همراهی، همپایی  معیشت: گذران، زندگانی، روزی  معیل: پورمند 

معین: یـاور، یـاریگر، یـاری دهنده، یـارمند، یـار، َهَکانیده ،نشان زد، روشن، دیدآمده، آشکارا، آشکار شده، آشکار  معین شده: َهَکانیده  معین : َهَکانیدن  معیوب: آکمند، آسیب دیده  مغازه: فروشگاه 

مغایر: نایکسان، ناسازگار، ناساز، ناجور، دگرگون  مغایرت: نایکسانی، ناهمگنی، ناسازی، ناسازگاری، ناجوری  مغبون: فریب خورده  مغتنم: باارزش 

مغذی: دارای ارزش خوراکی، پرنیرو  مغرب: باختر 

مغرور: گرانسر، خودشیفته، خودخواه، خودپسند، خودبین ،خود 

مغرور شدن: ُفُنودن (ب ه)،  خودخواه، خودپسند شدن  مغشوش: ناسره، نابسامان، شوریده، درهم، پریشان، آشفتن  مغصوب: بـه زورگرفته  مغضوب: رانده شده  مغفرت: پوزش، بخشایش، آمرزش  مغفور: بخشوده، آمرزیده 

۲۱۹

مغلق: سخت، پیچیده، بسته 

مغلوب: شکست خورده، درهم شکسته، ازپای درآمده  مغلوبه: درهم شکسته  مغموم: غمناک، اندوهناک، اندوهگین  مفاجات: ناگاه، شبیخون، تاخت ناگهانی  مفاخر: نازنده، سرافراز، خویش بال  مفاد: گفتارها، سودمایـه، درونمایـه، چم  مفارقت: سوایی، دوری، جدایی  مفاصل: پیوندگاه ها، بندها 

مفاهیم: دریـافته ها،              دانستهها،             پندارهها،             اندریـافتها ،اندریـاب ها  مفتاح: کلید 

مفتخر: سرفراز، سربلند، بالنده  مفتش: کارآگاه، جوینده، بازرس، بازجو  مفتضح: رسوا،  بیآبرو، بدنام  مفتوح: واز، باز  مفتول: تابدار، پیچیده  مفتون: شیفته، شیدا، دلباخته  مفتی: رایگان  مفر: گریزگاه، گریز 

مفرح: شادی بخش، شادی آفرین، دلگشا  مفرد: یگانـه، یکه، یکتا، تنـها، تکین، تکتا، تک  مفرط: فراوان، بیش از اندازه  مفروش: گسترده شده، فرش شده  مفّسّر: گزارنده (ده)،  گزارنده 

مفسد: هرزه، جلویز، تبهکار، بدکاره  مفسر: گزارنده، گزارشگر 

مفصل: گسترده، فراوان، پیوندگاه، پردامنـه، بندگاه، بند اندام ،بند، بلند 

مفصلا: ب یشمار، بـه گستردگی، بـه درازا  مفعول: کنشگیر، کرده، شده، پوییده، بکار  مفعولی: پوییدگی 

مفقود: نیست، ناپیدا، ناپسند، ناپدید، گم شده، گم  مفقود الاثر: ناپیدا، ناپدید شده، ناپدید، گم نشان، گم شده  مفقود شدن: ناپدیدشدن، گم شدن، ازدست رفتن 

۲۲۰

مفقود شده: ناپدید شده، گم شده  مفقودالاثر: ناپدید 

مفلس: مستمند، تنگدست 

مفلوک: وامانده، درمانده، تهیدست، بیچاره، بدبخت  مفهوم: دریـافته، دانسته، چم، پنداره، اندریـافت، اندریـاب  مفید: کارآمد، سودمند، سودبخش، بارور  مّقّر: ُخُستو 

مقابل: رویـاروی،  روبهرو، روبروی، روبرو، رو درون رو، رو بـه رو ،برابر 

مقابله: ستیز، رویـارویی،      روبهرویی، درگیری  مقاتله: کشتار، کارزار، زد و خورد  مقادیر: اندازه ها 

مقاربت: ه مآغوشی، هم بستری، هم آغوشی، نزدیکی ، 

مقارن: هم هنگام، همزمان، هم هنگام، نزدیک، پیرامون  مقاصد: کام ها،       آماجها، آرزوها  مقاطعه: پیمانکاری  مقالات: گفتارها 

مقاله: نوشتمان، نوشتار، نامـه، گفتار، سخن  مقام: جایگاه، جا، پایـه،             پایگاه، اورنگ، ارزش  مقامات: فرنشینان، سروران، سرپرستان، پایوران، بلندپایگان  مقاوم: پایدار، پابرجا، ایستا، استوار  مقاومت: پایداری، ایستاده گری، ایستادگی  مقاومت : تاَوَستن (ده)،   

مقایسه: همسنجی، سنجیدن، سنجش، برابری  مقایسه : هم سنجیدن، هم سنجی ، سنجیدن  مقبره: مغاک، گور، دخمـه، آرامگاه  مقبول: شایسته، سزاوار، دلپذیر، پسندیده، پذیرفته  مقتدا: رهبر، پیشوا  مقتدر: نیرومند، زورمند، توانمند  مقتصد: مـیانـه رو 

مقتضی: شایسته، درخور، درخواست شده  مقتضی زمان: شایسته زمان، درخور زمان، خواسته روز  مقتول: کشته  مقتولین: کشتگان، جان باختگان 

مقّدّس اسپند 

مقدار: انداز (ب ه)،  مایـه، پیمانـه، اندازه  مقداری: چندی، اندی، اندکی  مقدر: سرنوشت 

مقدس: ورزش دادن، ورجاوند، سپند، سپنتا، سپنت، پاکیزه ،پاک دامن، پاک، پارسا، اشو، اسپند  مقدم: پیشگام، پیشرو، پیشتاز  مقدماتی: سرآغازین،           پیشآغازین، آغازین  مقدمـه: سرآغاز، دیباچه، دیباجه، درآمد، پیشگفتار ،پیش ُگُفتار،     پیشدرآمد،              پیشآغاز، پیش گفتار  مقدمـه چینی: زمـینـه سازی، زمـینـه چینی، آغازگری  مقدور: شدنی، انجام پذیر 

مقر: ماندگاه، ستاد، زیستگاه، خستو، جایگاه، پایگاه  مقر سپاه: ستاد سپاه 

مقرب: گران ارج، گرامـیدار، گرامـی دارنده، فرمند  مقرر: فرموده، فرمان داده، دستوری، برنـهاده  مقرر کرد: برنـهاد 

مقررات: شیوه ها، روش ها، آیین ها، آیین نامـه ها، آیین نامـه  مقرری: کارمزد، دستمزد، پاداش  مقروض: وامدار، بدهکار  مقرون: نزدیک  مقسم: بخشاگر، بخش کننده  مقسوم: بهره، بخشی، بخش شده  مقصد: کرانـه، راهبرد، خواستگاه، آماجگاه 

مقصر: گنا همند (   vināsōmand)،  لغزشکار، گناهکار ،بزهکار، بزه کار 

مقصود: خواسته، خواست، آهنگیده، آهنگ، آرمان، آرزو  مقطر: چکیده 

مقطع: سوده، دوره، تکه تکه، پایـه، پِِلکا، بریده بریده، برش ،آواج، آوا 

مقطعات: سوده ها، تکه تکه ها، پایـه ها، پِِلِکان ها، بریده بریده ها، برش ها  مقطعی: دور های، چرخه ای  مقطوع: گسسته، جداشده، بریده 

۲۲۱

مقطوع النسل: ب یفرزند  مقعر: گود، کوژ، کاو، تودار  مقلد: مانشگر، دلغک، پیرو، بازیگر  مقنعه: ُکُلوته (ب ه)،   

مقننـه: آیینگذاری، آیین گذاری  مقنی: لایروب، کنادگر، کاریزکن، چاه کن  مقهور: شکست یـافته، باخته، ازپا درون آمده  مقوا: نیرو یـافته، نیرو گرفته، کاغذ چندلایـه  مقوله: گویـه، گفته، زمـینـه، جستار  مقوم: ارزیـاب 

مقوی: نیرومند، نیروزا، نیروبخش، نیرو بخش، تواننده ،توانبخش 

مقیـاس: انداز (ب ه)،  سنجه، سنجش، پیمانـه، اندازه  مقید: دربند، پایبند، پای بست، پابسته  مقید بودن: پابستگی  مقیم: ماندگار، شـهروند، زیستور، باشنده  مکاتبه: ه منویسی،    نوشتهها، نوشته، نوشتن، نامـه نویسی ،نامـه نگاری، نامـه  مکار: نیرنگ باز، فریبکار، فریبا  مکافات: کیفر، سزا، پاره 

مکالمات: گفتگوها، گفت و شنیدها، گفت و شنودها  مکالمـه: ه مگویشی (   hamgōwišnīh)،  گفتگو، گفت و شنید، گفت و شنود  مکان: گاه، زیستگاه، جایگاه، جا  مکانیسم: سازوکار (ف ه)،    مکانیک: بسته کار  مکانیکی: افزارواره 

مکتب: دبیرستان، دبستان، آموزشگاه، اندیشگاه  مکتوب: نوشته شده، نوشته، نوشتار، نگاشته، نامـه  مکتوبات: نوشتارها  مکث: درنگ، ایست 

مکدر: گرفته، غمگین، رنجیده، دلتنگ، دلازرده، دل آزرده ،اندوهگین، افسرده دل 

مکر: کیدآوری (ده)،  ترفند (ب ه)،  نیرنگ، کلک، فسون ،فریب، شیله، دغلی، دغل 

مکرر: َهَمارسته (  ، از کارواژه همارستن)،  دوباره، چندباره ،پیـاپی، پی درون پی، پشت سرهم، باز  مکرم: گرامـی  مکرمـه: گرامـی  مکروه: ناپسند، زشت  مکسر: شکسته  مکشوف: یـافته، نویـافته  مکشوفات: نویـافته ها  مکشوفه: نوید، نویـافته  مکعب: شش سویی، چارتاقی، توان سوم  مکفی: بسنده، بس  مکلف: وادار، ناگزیر، ناچاری، ناچار  مکمل: پایـان دهنده  مکنت: سرمایـه، دارایی، توانگری  مّلّاح: کشتی بان (ب ه)،    ملاح: ناخدا، ملوان، دریـانورد، جاشو  ملاحضه: نگرش (ڀ)،   

ملاحظه: نگریستن، نگرش، نگاه   ملاحظه : درنگریستن، بوشیدن  ملاطفت: نیک رفتاری، نوازش، مـهرورزی، مـهربانی، خوش خویی 

ملاقات: ه مدیداری (ده)،  دیدار، بهمرسی  ملاقات کرد: دیدار کرد  ملاقات : دیده بوسی ، دیدار   ملاقات کننده: ه مدیدار  ملاک: مایـه، پایـه، بنیـان 

ملال: ناآرامـی، دلگیری، دلتنگی، تنگدلی، بـه ستوه آمدن ،اندوه، افسردگی  ملامت: نکوهش، سرکوفت، سرزنش  ملایک: فرشتگان 

ملایم: نرم، سست، سازگار، آرام  ملایمت: نرمـی، نرمش، مـهربانی، مـهر  ملبس: پوشیده  ملبوس: پوشیدنی (ده)،   

ملت: مردمان، مردم، شـهروندان، توده  ملتزم: همـیار، همراه، همدم، پایبند  ملتفت: آگاه 

ملتهب: فروزان، شوریده، سوزان، پرشور، پرخروش، برافروخته، آشفته  ملجا: پناه، پناگاه  ملجم: لگام گیر  ملحق: وابسته، پیوسته، پیوست  ملحق شدن: وابسته شدن، پیوسته شدن، پیوستن  ملحقات: پیوست ها  ملزم: وادار، ناگزیر، ناچار، بایسته  ملزم : واداشتن، ناگزیرنمودن  ملزومات: پیش نیـازها 

ملعون: نفرین شده، گجسته، گجستک، رانده شده  ملغی: دور ریخته، برکنار، برافتاده، افکنده، افتاده، ازمـیان رفته 

ملغی : نابود ، برافکندن، از مـیان بردن  ملفوظ: سخن گفته شده، آوایی، آواپذیر  ملقب: نامـیده شده به، نامـیده شده، نامـیده، نام گرفته  ملک: هیر، فرمانروایی، فرشته، شـهریـار، دارند، دارایی ،خواسته، پادشاه 

ملک الموت: فرشته مرگ، فرشته آدم کش  ملک وحی: سروش 

ملکه: شـهربانو، شـهبانو  ملکوت: شکوه خدایی، سپهر، جهان بالا، پادشاهی  ملل: مردمان، کشورها  ملل متحده: کشورهای هم پیمان  ملموس: بسودنی (ده)،    ملودی: نوا، آهنگ 

ملوک الطوایفی: هرکه هرکه، تیره فرمانی، تیره شاهی، تیره 

۲۲۲

ملوکانـه شاهانـه، پادشاهان 

ملول: دلتنگ، پژمرده، آزرده، اندوهگین، افسرده  ملون: رنگین، رنگارنگ 

ملی: مـیهنی، مـیهن پرست، مردمـی، مردمگرا، مردمانـه ،کشوری، سرزمـینی، توده گرا  ملیح: بانمک 

ملیحه: نمکین، نمکدار، گندمگون  ملین: نرمش دهنده، نرم گرداننده، نرم کننده  ممارست: پشتکار  مماس: بهم ساییده  مماشات: سرزنش  ممالک: کشورها، سرزمـین ها 

ممانعت: جلوگیری، پیشگیری، بازداری، بازدارندگی  ممانعت : جلوگیری ، بازداشتن 

ممتاز: والا، گزیده، فرینـه، َفَرینـه، سرآمد، برتر  ممتحن: آزمونگر، آزمونبان، آزماینده، آزمایش کننده  ممتد: کشیده، دنباله دار، درازشده، پیوسته  ممتنع: نشدنی، ناشدنی  ممتنع الوجود: نابایسته هستی  ممد: یـاریگر، یـاری دهنده  ممدوح: ستوده 

ممزوج: درهم شده، درهم سرشته، درآمـیخته، آمـیخته شده  ممطنع: سرپیچنده، زاَوَر، بی سویگی، ایستنده، َاشاینده ،

َاسویگی 

ممکن: شاِیِان (   šāyēn)،  شاینده (   šāyandak)،  شدنی، شاید، شایـا، روا، آسان  ممکن است: شاید، تواند بود، انجام پذیر است  ممکن بودن: شایستن (ڀ)،   

مملکت: کشور، سرزمـین 

مملو: مالامال، لبریز، لبالب، سرشار، سرریز، پر، آکنده  مملو : آکندن 

ممنوع: نشدنی، ناشایـا، ناروا، نابجا، بازداشته، بازداری شده  ممنوع الخروج: از رفتن باز داشتن  ممنوع الورود: از آمدن باز داشتن 

ممنوعیت: بازدارندگی 

ممنون: سپاسمند، سپاسگزارم، سپاسگزار، سپاسگر، سپاس گزارم، سپاس گزار، سپاس، خانـه آبادان  ممنونم: سپاسگزارم  ور: مـهر شده  ممـیزی: وارسی، رسیدگی 

من بعد: زین پس، بعد ازاین، ازاین پس، از این پس  من حیث المجموع: رویـهمرفته، روی هم رفته  من غیرمستقیم: ناراسته 

منابع: سرچشمـه ها،  بنمایـه ها، بنمایگان، بن      مایـهها ،آبشخورها 

مناجات: رازونیـاز، رازگویی، رازگفت، راز و نیـاز  منادی: پیـام آور  مناره: گلدسته 

منازعه: نبرد، کارزار، ستیزگری، ستیز، درگیری، جنگ، پیکار  منازل: سراها، خانـه ها  مناسب: فراخور، شایسته، روا، درخور، چنانکه شاید و باید ،پسندیده، بجا، بایسته  مناسبت: فراخور 

مناطق: دیدگاه ها،         خجکها، جایگاه ها  مناطق آزاد: آزادگاه ها 

مناظره: ه منگری، نگرگویی، گفتمان، گفتگو، گفتاورد  مناعت: بلند، استواربودن  مناعت طبع: بزرگواری، ارجمندی  منافات: ناسازگاری  منافع: سودها 

منافق: دورو، دوبهمزن، دروغگو 

مناقشـه: نبرد، گفتگو، کارزار، ستیز، درگیری، جنگ، پیکار  مناقصه: کم بهایی، کاهش گری، بهاشکنی، ارزشکنی ،ارزان خرید، ارزان خری  منال: یـافتن  منانژیت: شامـه آماس  منبر: سخنگاه  منبسط: گشوده، گسترده 

۲۲۳

منبع: سرچشمـه، خاستگاه، بنمایـه، بن مایـه، آبشخور ،آبخیزگاه 

منت: نیکی شماری، نیکی، نکویی، مـهربانی، شمارش خوبی ،ستایش، سپاس، خوبی  منت کش: نازکش، درخواستگر، خواری کش  منتخب: گزیده، بهینـه، برگزیده  منتزع: آهنجیده 

منتسب: وابسته به، پیوسته به، بسته به  منتشر: گسترده، فاش، چاپ، پراکنده، پخش  منتشر : پراکندن، پخشودن، پخش ، افشاندن  منتشر: چاپ ، پراشیدن  منتصب: گماشته 

منتظر: نگران، دلمان، چشمدار، چشم درون راه، چشم بـه راه ،چشم براه، بیوسیده، بیوسان  منتظر بودن: بیوسیدن  منتظم: بسامان 

منتفی: یکسوی گردنده، نیست شونده، نابود، دورشونده ،ازمـیان رفته  منتقد: خرده گیر، ُخُرده گیر  منتقدان: خرده گیران،  ُخُردهگیران  منتقدین: خرده گیران  منتقل: ترابرده  منتقل  ساختن: ترابردن  منتقل ساختن: ترابردن  منتقل : ترابردن 

منتهی: ته، پرداخته، پایـان یـافته، پایـان رسیده، پایـان ،انجامـیده 

منتهی شدن: فرجامـیدن، بـه پایـان رسیدن، انجامـیدن  منجر: کشیده شونده، کشیده، پایـان یـافته  منجر به: کشیده شونده به  منجر شدن: فرجامـیدن، انجامـیدن، انجام شدن  منجر شده: انجامـیده 

منجم: ستاره شناس،            ستارهشمر، ستاره شناس، اخترمار ،اخترشناس، اختر شناس 

منجمد: فسرده (ب ه)،  یخبسته، بسته شده 

منجمد شدن: فسردن (ب ه)،    منجمد : افسرانیدن (تاریخ بیـهقی)،    منجنیق: مَنَجَنیک (ب ه)،   

منجی: رهاننده 

منحرف: گمراه، کژیده، کژدیسه، کژ، کجرو، بیراهه، بیراه، به  منحرف شدن: گمراه شدن، گمراه، کجرو، َچَفسیدن، بـه بیراهه رفتن، به، از راه بدر رفته، ُاریباندن  منحرف شده: اریبانده، ُاریبانده 

منحرف : گمراه ، گرداندن، بیراه   منحصر: یگانـه، یکتا، ویژه، دربست، تنـها، تک  منحصر بفر: یکتا، ناهمتا،  بیـهمتا  منحصر بـه فرد: یگانـه، یکتا،  بیـهمتا  منحل: نیست، نابود، برچیده، ازمـیان رفته  منحل شدن: برچیده شدن  منحل : برچیدن 

منحنی: کوژ، کمانی، کمان، کج، خم، َخَم  منحوص: بدشگون  مندرج: نوشته شده  مندرجات: نوشته ها  منزجر: رویگردان، بیزار 

منزل: گامـه، کلبه، کاشانـه، فرودگاه، سرای، سرا، خانـه  منزلت: والایی، فرمندی، شکوه، جایگاه، پایگاه، ارج  منزه: پاکیزه، پاک 

منزوی: گوشـه گیر، گوشـه نشین، گوشـه گیر، کناره گیر  منزوی ساختن: گوشـه نشین ، گوشـه نشین ساختن  منسجم: یک پارچه، همبسته، هماهنگ، پیوسته  منسوب: وابسته، خویشاوند، خویش، پیوسته  منسوب : پیوند دادن 

منسوخ : نابود ، برانداختن، برافنکندن، از مـیان بردن 

منشا: سرچشمـه، سرآغاز، ریشـه، پایـه، آغازه  منشاء: سرآغاز، آغازه  منشور: فرمان شاهی، فرمان، شوشـه  : نویسنده، نگارنده، دبیر 

۲۲۴

گری: دفترداری، دبیری  منصب: فرمندی، رده، جا، پایـه 

منصرف: روگردانده، چشم پوشی، چشم پوشنده، پشیمان ،برگشته، بازگردنده 

منصرف شدن: روگرداندن، چشم پوشیدن، پشیمان شدن  منصف: نیمـه گاه، دادور، دادمند، دادگر  منصفانـه: دادورانـه، دادمنشانـه، دادگرانـه  منصوب: نشاندن، گماشته، گمارده، دست نشانده، دست نشان 

منصوب : گماشتن، گماردن  منصور: پرویز (ب ه)،   

منطبق: یکسان، همسو، همسان، همساز، سازگار، برهم نـهاده، برروی هم نـهاده، برابر  منطق: گویـا، فرنود، خردورزی، خرد 

منطقه: کوی، سرزمـین، سامان، دور و بر، دامنـه، برزن، بخش  منطقه آزاد: آزادگاه  منطقه آزاد تجاری: آزادگاه بازرگانی  منطقه حاره: گرمسیر، گرمسار، سرزمـین گرم  منطقه معتدله: مـیانـه سار  منطقه منجمده: سردسیر، سردسار 

منطقی: فرنودی، فرزانـه، دانشورانـه، خردورز، خردمندانـه ،بخردانـه  منظر: نگرگاه، دیدگاه  منظره: دیدگاه، دورنما، چشم انداز 

منظم: سازمند، پیراسته، پیـاپی، پشت سرهم، پرداخته، بـه سامان، بسامان، آراسته  منظم کرد: بسامانید 

منظم : ویراستن، سامان دادن، آراستن  منظور: ِنگرش، فردید، خواسته، آرمان، آرزو  منظوم: سازمند (ب ه)،   

منظومـه: سروده، چکامـه، چامـه 

منظومـه شمسی: مـهرسامان، مـهر سامان،           کهکشانخورشیدی ،کهکشان  خورشیدی، شیدسامان، سامانـه خورشیدی  منع: دور، پیشگیری، بازداری، باز داشتن 

۲۲۵

منع : جلوگیری ، َپَنامـیدن، بازداشتن  منعدم: نیست و نابود، نیست شونده، نابودگردنده  منعقد: پیمان بسته شده، بسته، برپاشده، استوار شده  منعقد : بستن  منعقده: بسته شده 

منعکس: واگشت، واژگون، پژواکیده، برگشته، بازتافته ،بازتابیده، بازتابش، بازتاب  منع: بازتابیدن  منعم: توانگر، بهره رسان، بخشنده، آساینده  منفجر: گشوده، شکافته، ترکیده، ترکنده، پوکیدن، پُِکِش  منفجر : کفتانیدن، ترکاندن 

منفجرشدن: گشوده، شکافته، ترکیده شدن، ترکیده، ترکنده ،پوکیدن، پاره شدن  منفجره: ترکنده، تراکه، پَُکَنده 

منفذ: گذرگاه، ،روزنـه، روزن، رخنـه، راه، پنجره  منفرد: یگانـه، تنـها، تکین، تکتا، تک،  بیمانند  منفصل: ناپیوسته، گسیخته، جداگشته، جداشده  منفعت: هوده، سود، بهره  منفعت جو: سود جو  منفعل: کارپذیر (ده)،  کنش پذیر 

منفعلی: کردگی (ده)،   

منفک: رها شده، جدا، بازشده  

منفور: نکوهیده، ناپسند، گجستک، بیزارشده، ازچشم افتاده  منفی: نیست شده، نایی، ناهماهنگ، ناسازگار، کاهه، رانده ،دور شده، پوچ، پاد ارزش،  بیـارزش  منفی بافی: پوچ گویی، بیـهوده بافی  منقار: نوک  منقبض: گرفته 

منقرض: نابود، سرنگون، برکنار، ازهم پاشیده  منقطع: جدا شده، تکه، بریده  منقل: آتشدان 

منقلب: شوریده، پریشان، برانگیخته، آشفته  منقلب شدن: دگرگون شدن 

منقوش: نگاشته، نگارین، نگارشده، کنده شده، برنگاریده  منقول: جابجا شده، برگرفته، بازگفته  منکر: نادرست، ناپذیرا، ناباور، زشت، رد کنند  منکر  شدن: زیر زدن  منکر شد: زیرش زد 

منکسر: شکسته شونده، شکسته، درهم شکسته  منکسر : پراشیدن 

منـهدم: ویران، نیست، نابود شدن، نابود، فروریخته ،فروپاشیده  منّوّر: شید (ب ه)،    منّوّر الفکر: روشنفکر 

منوال: گونـه، شیوه، روند، روش، روال، بربست  منور: پرفروغ، پردرخشش  منوط: وابسته، بازبسته، باز بسته، آویخته  منوط به: وابسته به  مـهابت: سهمگینی، سترگ، ترسانیدن  مـهاجر: کوچنده، دور از مـیهن، خانـه رها، بوم رها 

مـهاجرت: فرواِیِش (   fravāyišn)،  کوچ، ترک مـیهن  مـهاجرت پرندگان: فراپروازی  مـهاجرت : کوچیدن  مـهاجم: تک، تازنده، تاخت 

مـهارت: خوش شناسی (   hī hūšnās)،  ورزیدگی، ورزه ،هنرمندی، ی، کاردانی، سررشته، زبردستی، چیره دستی، چیرگی، چیردستی، تردستی  مـهد: گهواره (ب ه)،  زادگاه  مـهذب: پیراسته، پاکیزه، پاک  مـهر: نشان، کابین  مـهلت: زنـهار، زمان، درنگ  مـهلک: مرگبار، کشنده 

مـهلکه: نیستگاه، نابودگاه، مـیدان جنگ، کشتن گاه ،کشتارگاه 

مـهم: مـهین، مـهند، گرانمایـه، کرامند، ِکِرامند، شایـان، پرارج ،برجسته، باارزش، با ارزش 

مـهمات: سازوبرگ، راه افزارها، جنگ افزارها، بایسته ها  مـهمتر: والاتر، برتر، ارزشمندتر  مـهمل: یـاوه، َهَنجام، چرند، پوچ، پرت و پلا  مـهمـیز: فخیز  مـهندس: مـهندز، کارشناس  مـهندس معمار: مـهراز، ِمِهراز  مـهندسی: هندازگری، کارشناسی  مـهیـا: فراهم، ساخته و پرداخته، بسیجیده، آماده 

مـهیـا ساختن: بسیچیدن (   sēčītan)،  آژی (ب ه)،    مـهیـاترین: بـه دستترین 

مـهیـا: بسیجیدن، آماده ، آماده، آراستن  مـهیب: هراسناک، سهمناک، ترسناک، ترس آور  مـهیج: شورانگیز، پرسوز، برانگیزنده  مٔؤمن: آییندار  مُوُاخذه: سرزنش، بازخواست  مواج: گیر، خیزابه گیر، خیزابه دار، خیزابدار، پرخیزاب  مواجب: مزد، ماهانـه، کارمزد  مواجه: رویـارویی، روبرو، رو درون رو، دچار  مواجهه: رویـایی، رویـارویی، رودررویی، دچاری  مواخذه: سرزنش، بازخواست  مواد: مایـه ها، مایگان، ماده، ماتکان، ماتک  مواد اولیـه: ماده های نخستین، ماتکان بنیک  مواد مخدر: مایگان سستی زا، خواب مایـه  موارد: نکته ها، گاهی 

موازنـه: همسنگی، مساوی ، تراز، برابری، برابر   موازنـه قدرت: برابری نیروها 

موازی: همسویی، همراستایی، همراستا، همپایی، هم راستا  مواصلت: پیوند زناشویی، پیوند 

مواظب: نگهدار، نگهبانی، نگهبان، دیدور، دیدبان  مواظب بودن: هشیـار، بیمناک بودن، آگاه بودن  مواظبت: نگهداری، نگهبانی ، رسیدگی ، تیمار ، پاییدن 

مواظبت : نگهبانی ، تیمار ، پاییدن 

۲۲۶

موافق: هم کامـه (   hamkāmak)،  یکدل، همراه، همدید ،همدوش، همدست،  همداستان، هماهنگ، هم داستان، هم اندیش  موافقان: هم نگران 

موافقت: همسازی، هم داستانی، هماوایی، هماهنگی، پذیرش  موافقت : همراهی   موافقم: ه مداستانم  مواقع: هنگام، زمانـها 

مواکد: سخت، پافشاری، پابرجا، استوار  مواکدا: باپا فشاری، با استواری  موالی: نیـازادگان (ده)،   

موانست: هنی، همدمـی، همدلی، هم خویی، دوستی ،دمسازی، خوگیری، خوگرفتن  موانع: راهبندها، بازدارندگان  موبایل: گوشی همراه 

موت: مرگ، مردن، درگذشتن، درخاک غنودن، جان سپردن  موتور: یـارنده، نیروگر، نیروده 

موثر: کارکن (ده)،  هناینده، هنایـا، ُهُنایـا، نشانگذار، کاری ،کارگر، کارساز، کارآمد، کارایی  موثرترین: کارسازترین  موثری: کارسازی 

موثق: راست و درست، بنیـادین، باوری، استوارداشتن  موج: کولاب (ب ه)،  کوهه، خیزآبه، خیزاب، تکانـه  موِجِد: پدیدآرنده (ده)،   

موجب: مایـه، شوند، شََوَند، دستاویز، بـه انگیزه، برابر، انگیزه  موجب نگرانی شد: مایـه نگرانی شد  موجبات: مایـه ها، زمـینـه های، زمـینـه ها، بایسته ها  موجد: هست کننده (ده)،  پدیدآورنده، پدیدآورند، باشاننده ،آفریننده 

موجر: کرایـه دهنده، اجاره دهنده  موجز: گزینـه، کوتاه سخن، فشرده، چکیده 

۲۲۷

موجه: شایسته، روا، درست انگاشته، پسندیده، پذیرفته ،پذیرفتنی 

موجود: یـافته (ده)،  یـافتمند، هستیدار، هستی یـافته، هستی ،هسته، هستنده، هستار، هست، پدیده، بودن، باشنده، باشا  موجود گردیدن: انبوسیدن (ده)،    موجودات: باشندگان  موجودی: دارایی  موجودیت: هستی، بودن 

موحش: هراس انگیز، هراس ،سهمناک، ترسناک، بیمناک  موخر: وامانده، واپسین، واپس، فرجامـی، پشت، پسین، بعد افتاده 

موخرین: پسینیـان  مودب: فرهیخته، بافرهنگ، باادب  موذن: نیـاخوان، بانگی  موذی: موتک، گزندرسان 

مورب: کژ، کج، خمـیده، اوریب، ُاریبانـه، ُاریب  مورخ: هنگامـه، گذشته نگار، کهن نگار، تاریخدان، باستان نگار  مورخه: روز، بـه روز  مورد: نمونـه، نشانـه، برای، باره  مورد احترام: ارجمند  مورد احترام ترین: ارجمندترین  مورد استفاده: ب هکاررفته  مورد چیزی قرار گرفتن: دچار چیزی شدن  مورد نظر: دلخواه  موردنیـاز: خواسته شده، بایسته  موزه: نمایشگاه، گنجینـه، گنج خانـه، دیرینکده  موزون: سنجیده، آهنگین  موزی: آزارا  موزیسین: نوازنده  موزیک: آهنگ  موس: موشواره، موش 

موسس: پایـه گزار آغاز کننده، پایـه گذار، بنیـانگزار، بنیـانگر ،بنیـانگذار، بنیـادگزار، بنیـادگذار 

موسسه: نـهاد، سازمان، بنیـاد، بنگاه  موسم: هنگامـه، هنگام، گاه، زمان  موسمـی: هنگامانـه، گاهانـه 

موسوم: نشان یـافته، نشان شده، نامـیده، نامبرده، شناخته  موسیقی: نوا، دانش آهنگ ها، خنیـاک، خنیـا، ُخُنیـا، آهنگ  موسیقی دان: نوازنده، خنیـاگر، ُخُنیـاگر  موسیقیـایی: آهنگین  موسیقیدان: خنیـاگر  موسیو: سرکار 

موصوف: نـهاده شده، ستوده شده، ستوده، ستایش شده ،ستایش انگیز، پسندیده  موضع: جایگاه 

موضوع: نـهشته، نـهاده، سخن، زمـینـه، جستار، پرسمان، باره  موضوعات: زمـینـه ها، جستارها،  پرسمانـها، باره ها  موضوعی: دستمایـه ای  موعد: هنگام، سررسید، زمان  موعد مقرر: زمان نشناخته، بـه هنگام  موعد ملاقات: زمان دیدار 

موعظه: نیک سخنی، چاشش، پنددادن، اندرز  موعود: نوید کرده، نشناخته، مژده داده شده، سررسید  موفق: کامکار (   kāmkār)،  کامروا (   kāmak rawāk)،  کامـیاب، سربلند، پیروزمندانـه، پیروزمند، پیروز  موفق باشید: پیروز باشید 

موفقیت: کامروایی (   kāmak rawākīh)،  کامـیابی ،کامکاری، سربلندی، پیروزی، پیروزگری  موفقیت نسبی: کمابیش پیروزی 

موقت: ناپایدار، گذرا، زودگذر، چندگاهه، چند گاهه  موقتا: گذران، گذرا، کوتاه زمان  موقتی: گذرا، چند گاهه  موقر: گرانسنگ، بزرگوار، ارجمند  موقع: هنگام، گاه، زمان، بزنگاه  موقعیت: جایگاه، ایستار 

موقوف: وانـهاده، واداشته، بسته شده، بسته، بازمانده، بازداشته شده، بازداشته 

۲۲۸

موقوف : بازایستاندن، از مـیان بردن  موقوفه: دهش درون راه خدا  موکت: فرشینـه (ف ه)،    موکول: نـهاده، سپرده، بسته  مولانا: سرور، راهبر  مولتی مدیـا: چندرسانـه ای  مولد: زایش ده، زایـا 

مولف: نویسنده، نگارنده، نگارشگر، گردآورنده  مولکول: مایزاد  مولود: فرزند، فرزاد، زاده 

مومن: گرونده (ده)،  گرویده، پرهیزکار، پارسا، باورمند ،

باوردار  مومـیا: مومـی  مونث: مادینـه، ماده  مونس: هن، همدم، همدل  موهبت: دهش، داده، بخشش  موهوم: پوچ، پندارین، پنداری، انگاری  موید: یـاری شده، نیروبخش، کامـیاب ،روشنگر، پیروز ،پشتیبان، بیـانگر، استوارکننده  موید باشید: پیروز باشید  مؤاخذه: بازخواست  مؤاکد: سخت، پافشاری، پابرجا، استوار  مؤاکدًًا: باپا فشاری، با استواری 

مؤانست: هنی، همدمـی، همدلی، هم خویی، دوستی ،دمسازی، خوگیری، خوگرفتن  مؤأخذه: سرزنش 

مؤثر: هناینده، نشانگذار، کاری، کارگر، کارساز، کارآمد  مؤثر افتادن: درگرفتن (ب ه)،    مؤثری: کارسازی 

مؤخر: سپسین (ڀ)،  وامانده، واپسین، واپس، فرجامـی ،سپسین، پشت، پسین، بعد افتاده  مؤخرین: پسینیـان  مؤدب: بافرهنگ، باادب 

مؤذن: نیـاخوان، بانگی 

مؤسس: پایـه گذار، بنیـانگزار، بنیـانگر، بنیـانگذار، بنیـادگزار ،بنیـادگذار 

مؤسسه: نـهاد، سازمان، بنیـاد، بنگاه  مؤلف: نوین، نویسنده، نگارنده، نگارشگر، گردآورنده  مؤمن: گرویده، گرونده، پرهیزکار، پارسا، باورمند، باوردار  مؤنث: مادینـه، ماده 

مؤید: یـاری شده، نیروبخش، کامـیاب، روشنگر، پیروز ،پشتیبان، استوارکننده  مـیادین: مـینوگرایی، مـیدان ها  مـیت: مرده، مردار، درگذشته  مـیترائیسم: مـهرپرستی  مـیثاق: پیمان، پای بندی 

مـیراث: ُمُرده ریگ (ب ه)،  واهشته، مانداک، بازمانده  مـیرغضب: دژخیم  مـیز: ماز 

مـیزان: همار، سنجش، ترازو، تراز، پیمانـه  مـیسر: فراهم، شدنی، پذیرفتنی، آسان، انجام پذیر  مـیسر است: شدنی است  مـیسر بودن: فراهم بودن، شدنی بودن  مـیسر شدن: فراهم شدن  مـیسر : فراهم   مـیعاد: دیدارگاه 

مـیل: گرایستگی (   grāyastakīh)،  گرایش (ب ه)،  نامـه ،گرای، کشش، کامک، کام، دستیـابی، خواهش، خواسته ،خواستن، خواست 

مـیل : گرایستن (ڀ)،  کامستن (   kāmstan)، 

گراییدن (ب ه)،  گِراَیَستن (ب ه)،  پیسودن، ِپِیسودن  مـیلاد: زایش، زادروز 

مـیمون: فرخنده (ب ه)،  فرخجسته (ب ه)،  خجسته (ب ه)،  همایون 

۲۲۹


مـیمنت: همایونی، فرخی، فرخندگی، شگون، خجستگی  مـینیـاتور: ریزنگاره  مـینیـاتوری: ریزنگاری، ریزنگارگی  مـینیـاتوریست: ریزنگارنده  مـینیمم: کمـینـه (ف ه)،    مـینیموم: کمـینـه (ف ه)،   

  ن 

َنسبی: تباری، پروزی 

َنفس: گوهر، سرشت، روان، جان 

َنفس بریدگی: دمـیش، دمبر 

َنقل: جابجا، ترابری 

ُنسخ: نسک، َنسک 

ُنقره: سیم 

ُنقل: َگَزک 

ِنسبی: همگرایی، فراخور  نا خالص: ناپالوده  نا عدالتی: ب یدادگری  نا متناسب: بی قواره  نا محتاج: بی نیـاز  نا ممکن: نشدنی  نا منظم: نابسامان  نا موافق: ناهمساز  نا مـیمون: ناخجسته  نااستحقاق: ناروا، بیجا  نااصل: فرومایـه 

ناامن: ناآشنا، ناآرام، ترسناک، بیمناک  ناامنی: آشوبزدگی، آشفتگی 

نااهل: نا(ب ه)،  بدنـهاد، بدگهر، بدسرشت  نابالغ: نارس، ناپخته، کم سال  نابغه: هوشمند، َفَرهوش، تیزهوش، باهوش  نابلد: کارندان، بیراه 

ناتمام: نیمـه کاره، نافرجام، نارسا، نادرست، خام، پایـان نیـافته  ناجنس: وازده، نایـاب، ناجور، ناپسند، بی ادب 

۲۳۰

ناجی: رهایی یـابنده، رستگار  ناحرمتی: ب یـادبی  ناحساب: زورگو، زورِسِتان  ناحساب گفتن: زورگفتن، چرندگفتن 

ناحق: ناسزاگویی، ناسزا، ناروا، نادرست، دروغ، بیـهوده، بیداد  ناحق شناس: ناسپاس  ناحیـه: کرانـه، سوی، بخش  ناخالص: ناک  ناخلف: نادرست، ناپاک، بدسگال  ناخوش احوال: ناتندرست، بیمار  ناخوش مزاج: ناتندرست  نادر: نایـاب، کمـیاب، کم، شگرف  نادم: شرمسار، پشیمان  نار: آذر، آتش 

ناراحت: نگران، نژند، ناسوده، دلگیر، آزرده، اندوهگین ،افسرده 

ناراحت شدن: دلگیر شدن، اندوهگین شدن  ناراضی: ناخشنودی، ناخشنود، ناخرسند  نارضایتی: ناخواستنی، ناخشنودی  نارفاقتی: نادوستی، دورنگی  نارنج: نارنگ، ناَرَنگ  نارنجی: نارنگی  ناز و غمزه: ناز و کرشمـه  نازک ادا: نازک رفتار  نازک بدن: نازک تن  نازک خلق: نرمخوی، زودرنج  نازک خیـال: نازک اندیش  نازک مزاج: جوشی  نازک مشام: نازک دماغ  نازک مشرب: نازپرورده 

نازل: فروفرستاده، فرودآمده، فرود، پایین رو  نازل : فروفرستادن  ناس: مردمان، مردم  ناسالم: ناسازگار، نابکار، بیمار  ناسخ: نیستگر 

ناطق: گویـا (ده)،  سخنگوی (ده)،  گویـا، سخنور، سخنگو ،

نامحتمل: ناشدنی 

سخنران 

نامحدود: نامرز، بی کرانـه، بی کران، بی شمار 

ناظر: نگرنده، کارگزار، کارفرمان 

نامحرم: بیگانـه 

ناظم: یـارسالار، آراینده 

نامحرمـی: بیگانگی 

ناعدالتی: ب یدادگری 

نامحسوس: ناسهیدنی، درنیـافتنی 

نافذ: فرورونده، روان، درگذرنده 

نامحصور: بیکرانـه 

نافع: سودبخش، سود رسان 

نامحفوظ: ب ینگهبان، بی درو دروازه 

نافی: نیسته، نیستگر 

نامحکم: نااستوان، سست 

ناقابل: کم بها، بی ارزش، بی ارج 

نامحلول: وانرفتنی، آب ناشدنی 

ناقبول: ناپسند، ناپذیرفته، ناباب 

نامحمود: ناشگون، ناپسند، زشت 

ناقد: کارشناس، سخن سنج، خرده گیر 

نامخالف: سازگار 

ناقص: نیمـه کاره، نارسا، ناآزموده، کم، کاستی مند 

نامختص: همگان 

ناقص عقل: دیوانـه، خل 

نامخلوق: نیـافریده، دیرین 

ناقض: ناینده 

نامدلل: ب یشوند، بی پَرَوَهان 

ناقل: داستان گو 

نامذکور: ناگفته 

ناقلا: ناغلا، زرنگ، با هوش 

نامراد: ناکام  ناقوس: مـهزنگ، درای 

نامربوط: نابسته، چرند و پرند، بی سروته 

نالایق: ناشایند، ناشایست،  بیگُرُُبزه  نامانوس: ناهمدل، ناآشنا، بیگانـه 

۲۳۱

ناسیونال: مـیهنی، مـیهن پرستانـه  ناشر: چاپ کننده، پخش کننده  ناشکر: ناسپاس  ناشکری: ناسزا، ناسپاسی  ناشی: نیـازموده، کارنیـازموده، تازه کار، برآمده  ناشی از: برآمده از  ناشی شدن: برآمدن  ناشی شده است: برآمده است  ناشی     شدهاست: برآمده است  ناشی مـی شود: بر  مـیآید  ناشی  مـیشود: بر  مـیآید  ناشیـانـه: ندانم کارانـه  ناشی شده: شکافته  ناصبور: ناگزی، ناشکیبا  ناصح: پندگو، پندآموز، اندرزگو  ناصیـه: پیشانی 

نامبارک: نافرخنده، ناخجسته، گجسته، بدشگون  نامتجانس: ناهمگن  نامتحرک: ناروان  نامتخصص: ناویژه کار  نامتصور: ناپنداشته، پندارناپذیر  نامتعادل: ناهمسنگ، نابرابر  نامتناسب: ناجور  نامتناهی: بیکرانـه، بی پایـان  نامتوازن: ناهماهنگ  نامتوازی: همرس 

نامتواضع: خودخواه، بادسار، َابرتن، اََبرتن  نامتوقع: ب یـامـید  نامتین: نااستوار، سبکسار  نامثمر: بی بر  نامجرب: ناآزموده  نامجموع: پریشان، آشفته  نامحتشم: ناارجمند 

نامرتب: نابسامان، نا  بهسامان، نا بـه سامان، پساپیش ،پراکنده،  بیسامان 

نامرتبی: ناَدَبیر، نا  بهسامانی، نا بـه سامانی، نابسامانی ،ب یسامانی  نامرحوم: نیـامرزیده  نامرعی: نانمـیده، نادیده  نامرغوب: وازده، ناپسند، آبدیده  نامریی: نادیدنی، ناپیدا  نامرئی: نادیدنی، ناپیدا  نامساعد: ناسازگار، ناساز  نامساوی: نابرابر  نامستحسن: نازیبا، زشت  نامستحق: ناسزاوار  نامستعد: ناشایسته، ناآماده  نامستقیم: ناراست، نابسامان  نامستور: ناپوشیده، ، آشکار  نامسجل: ناایستا  نامسرور: ناشاد، اندوهگین  نامسطح: ناهموار  نامسعود: تیره بخت، بدشگون  نامسکوت: ناخاموش، درکار  نامسکوک: نازده  نامسکون: ویران، ناآباد، لوت  نامسلح: نابسیجیده، بی زینـه، بی افزار  نامسمـی: نابجا  نامشّخّص: ناپایدار  نامشخص: ناپایدار  نامشروح: ناشکافته، کوتاه  نامشروط: ب یسامـه  نامشروع: ناروا، گناه آلوده  نامصادق: نایکرنگ، ناراست، نادرست  نامصور: ناانگاشته، پیکرناپذیرفته  نامطبوع: ناگوار، ناپسند، ناخوشایند ،ِچِرکین،  بیـارج  نامطلب: نامجوی  نامطلوب: ناخواسته، ناپسندی، ناپسند 

نامطمـین: نااستوان، دل آشوب، بدگمان  نامطمئن: نااستوان، دل آشوب، بدگمان  نامعتبر: ب یپایـه،  بیـارزش  نامعتدل: ناگوار، ناجور  نامعدود: ناشمرده، بی شمار  نامعذور: پوزش ناپذیر  نامعصوم: ناپاک، گناهکار ،ب یآزرم  نامعقول: دورازخرد،  بیخرد  نامعلول: ب یـانگیزه  نامعلوم: ناشناخته، نادانسته، ناآشنا  نامعمور: ناآبادان  نامعهود: ناآشنا  نامعین: ناشناخته،  بینشان  نامعیوب: سره،  بیآک  نامغرور: نافتوده، فروتن  نامغشوش: سره  نامفهوم: گنگ،  بیچم  نامفید: ناسودمند، بیکاره  نامقبول: ناپذیرفته  نامقدر: ننـهاده  نامقدور: ناشدنی، ناتوانسته  نامقطوع: نابریده  نامقید: یله، بی بندوبار، آزاد  نامکتسب: بـه دست نیـامده  نامکرر: ناگفته، ناپوییده  ناملایم: ناهموار، زبر، درشت، خشن  ناممدوح: ناستوده 

ناممکن: ناشایـان (   nē šāyen)،  ناشدنی  نامناسب: ناشایست، نابجا  نامنافق: یکدله  نامنتظر: نابیوسیده 

نامنظم: نابسامان، نا بـه سامانی، نا بـه سامان، بی سامان  نامنظور: ناسپاس  نامنقسم: بخش نا شو 

نامنقول: ناترابر، پایدار 

۲۳۲

ناموازی: درون برابر هم  ناموافق: ناهمساز، ناسازوار، کیـاگن  ناموثر: ب یـهنایش  ناموثق: نااستوان  ناموجه: نپذیرفتنی، نابجا  ناموجود: نباشنده  ناموزون: ناهنجار، ناسنجیده، زمخت  ناموس: شرم، پاکدامنی  ناموضع: نا بـه جا  ناموفق: ناکامـی، ناکام  نامؤثر: ب یـهنایش  نامـی: روینده (ده)،   

نامـیمون: نافرخنده، ناخشنود، ناخجسته  نانجیب: بد نـهاد  نانوتکنولوژی: ساخت آوری خرد  ناهمجنس: جداَسَرده  ناواجب: ناروا، نابایست  ناوارد: ناآگاه، کارندان  ناواقف: ناآگاه، ناآزموده  ناوجوب: ناسزاواز  ناوجوه: ناشایست، ناروا، نادرست  ناوفادار: ناپایدار، پیمان شکن  ناوقت: نابهنگام، بی هنگام  نایب: جانشین، پیشکار  نایب السلطنـه: شاهیـار، جانشین شاه  نایب قهرمان: پهلوان دوم  نایب قهرمانی: پهلوان دومـی  نایب قهرمان: پهلوان دوم  نایب قهرمانی: پهلوان دومـی  نایل شدن: رسیدن، دست یـافتن، بهره مند شدن  نائل شدن: رسیدن، دست یـافتن 

نبات: روینده (ده)،  رستنی (ده)،  نبات، گیـاه، کند  نبش قبر: گورگشایی، گورشکافی  نبض: رگجست، تپش 

نبوغ: هوشمندی، فرهوشی  نبی: َوَخشور  نت: یـادداشت 

نتایج: هوده ها،             فرجامـها،             سرانجامـها، ره آوردها، دستاوردها ،دست آوردها، پی آیندها، پیـامدها، برآیندها، برآمدها، بازده ها  نتبجه: پ یآیند  نتیجتا: سرانجام 

نتیجه: هوده، فرجام، سرانجام، ره آورد، دستاورد، دست آورد ،پیـامد، برآیند، برآمد، بازده  نتیجه دادن: هودیدن  نتیجه کار: پیـامد کار  نتیجه گیری: برداشت 

نثار: شاباش، پیشکش، پاشیدن، افشاندن، ارمغان  نثار: پیشکش ، پاشیدن، افشاندن  نثر: سخن ناسروده، دیپ 

نجابت: آزادمردی (   āzātmartīh)،  والاگوهری، وارستگی ،نیکو،              نیکنـهادی، آزاد، آزادگی  نجات: رهایش (ده)،  کمک، رهایی، رستگاری، آزادی  نجات بخش: رهاننده 

نجات بخشیدن: رهیدن، رهاندن، رستن، آزادشدن  نجات دادن: جستاندن  نجات یـافته: رها شده  نجار: درودگر (ده)،  چوبکار  نجاری: درودگری  نجاست: ناپاکی، پلیدی، آلودگی  نجس: پلید، پلشت  نجوا: درگوشی، پچ پچ 

نجوم: ستاره شناسی، اخترماری، اخترشناسی، اختر شناسی  نجیب: والاگوهر، نیک نـهادی، نیک نـهاد، نیک نژاد، نیک گوهر ،پاک زاد، پاک نـهاد، بزرگوار، آیریـا، آزاده  نجیب زاده: والاتبار  نجیب زاده: آزادمرد 

۲۳۳

شده)،  فریـاد، بانگ، آواز، آوا 

ندامت: ایرمان (ب ه)،  شرمساری، پشیمـیدن، پشیمانی ،افسوس  ندای وجدان: آوای سرشت 

ندبه: ناله، مویـه، گریـه، زاری  ندرت: نایـاب، کمـیابی، کمـی 

ندرتا: گهگاهی، گه گاه، گاهی، گاه گاهی، جسته گریخته ،بسیـارکم 

ندرتًاً: گاهی 

ندیمـه: هن، همراز، همدم  نذر: برآورد نیـاز  نرجس: نرگس  نرس: پرستار  نرس اید: کمک پرستار، بهیـار  نرمال: هنجارمند، هنجار، بـه هنجار، بهنجار  نرون: پ ییـاخته (ف ه)،   

نحس: ناهمایون، نافرخنده، ناخجسته، گجسته، بدفرجام ،بدشگون، بدبخت، بداختر، بداختبدَاخت ِرِر 

نزاع: ه مپیکاری (   ham patkārišnīh)،  نبرد، کشمکش ،

ستیزه، ستیز، زدوخورد، درگیری، جنگ، پیکار، آورد  نحص: گجسته 

نزع: مردن  نحو: گونـه، شیوه، روش، روال 

نزهت: نیکویی، شادابی، دلگشایی، پاکیزگی، پاکی، پاکدامنی  نحوه: گونـه، شیوه، روش، روال 

نزول: فروفرستادن، فروشدن، فرود، زی، پایین آمدن ،نحوه کار: روش کار 

بهره، افت  نحوی: فرازشناسانـه 

نزول پول: بهره پول  نحیف: نزار، ناتوان، لاغر، رنجور 

نزولی: کاهنده، فرویـاز  : دورریز، پسماند، بدردنخور 

نس: متن  نخبگان: سرآمدها، برگزیدگان، برترین ها 

نّسّاج: ریسنده  نخبه: سرآمد، برگزیده، برتر 

نسا: زنان، زن  نخست وزیر: سروزیر 

نساج: ریسنده، بافنده، بافکار  نخل: موگ، کویک، درخت خرما، خرمابن 

نساجی: ریسندگی و بافندگی، جولایی، بافندگی  نخوت: خودستایی، خودخواهی، خودپسندی 

نسب: نژاد، دودمان، خویشاوندی، تبار  نخودچی: نخود بوداده 

نسبت: هاِرِفت، سنجش، درباره، درون برابر، خویشی ،

ندا: سدا (سدا  واژهای پارسی هست که بـه نادرستی صدا نوشته

خویشاوندی، پیوند، بسته، بستگی، بازخوانی  نسبت به: درون سنجش با، درون برابر، بسته به  نسبت داد: بربست 

نسبت دادن: هاریفتن، پیونددادن، پیوند دادن، بربستن  نسبتا: کمابیش،          تااندازهای، که تا       اندازهای،  بهسنجش  نسبتًاً: کمابیش، کم و بیش 

نسبی: همگرایی، کمابیش، فراخور، تباری، پروزی  نسج: بافت 

نسخ: نسک، َنسک، ستردن، ِسِتردن، زدایش، برانداختن  نسخه: ویرایش، نگارش، رونوشت، روگرفت، چاپ  نسل: نژاد، دودمان، تیره، تخمـه، تبار، پشت  نسل اندر نسل: پشت درپشت  نسلا بعد نسل: پشت درپشت  نسناس: دیوخوی 

نسوان: زنان، بانوان 

نسیـان: فراموشیدن، فراموشی، پرویش، ازیـادبری  نسیم: وزیدن، وزش، نرم باد، باد خنک و آرام  نسیـه: َپَستادست (ب ه)،  پسدست  نشات: نوپیدایی، زندگی، پرورش 

۲۳۴

نظامنامـه: سامان نامـه  نظامـی: سپاهی، ارتشی 

نظایر: همسان ها، همتاها، همانندها، مانندها 

نظر: نگر (نظر تازی شده نگر هست که از پارسی بـه تازی راه یـافته)،  نگرش (ڀ)،  نگریستن، نگاه، نَگَر، روی، رو، دیدگاه ،دید، دی 

نشاط شور، شادی، شادمانی، رامش 

نشر: گستردن، پراکنده ، پراکندن، پخش  نشریـه ادواری: گاهنامـه  نشریـه هفتگی: هفته نامـه  نشو و نما: بالیدن  نشو ونما: پرورش  

نص: سخن روشن، سخن آشکار 

نظر او: دید او 

نصاب: سازنده، دسته کارد، آغاز هر چیزی،  اندازهای از چیزی 

نصایح: پندها، اندرزها  نصب: گماشتن، گذاشتن، کارگزاشتن، کارگزاری ،کارگذاشتن، افراشته 

نصب : گماشتن، گذاشتن، کارگذاشتن، برنشانیدن ،برنشانده  نصحت: پند 

نصر: یـاریگر، یـاری دادن، بخشیدن  نصف: یک دوم، نیمـه، نیمروز، نیم  نصف النـهار: پرهوِنِ نیمروز  نصفه: نیمـه، نیم 

نصیب: سود، دست آمد، درآمد، بهره، بهر، بخت  نصیحت: سفارش، پند یـا اندرز، پند، اندرز  نصیحت : ِپِژولیدن (ب ه)،  پند دادن، اندرز دادن  نطفه: تخمـه، تخمک، تخم  نطق: گفتار، سخنوری، سخنگویی، سخنرانی  نطلبیده: ناخوانده 

نظارت: وارسی، فردید، دیدوری، پاییدن، بازرسی، بازبینی  نظاره: نگاه 

نظاره : نگریستن، نگاه   نظاره گر: بیننده 

نظافت: رفت و روب، پاکیزه ، پاکیزگی، پاکی  نظافت  را رعایت کنید: را پاکیزه نگه دارید، را پاکیزه دارید  نظافت را رعایت کنید: پاکیزه نگه دارید 

نظام: سامان (ب ه)،  سامانـه، سازگان، دستگاه، آراستن ،ارتش 

نظام وظیفه: سربازی، دوره زیرپرچم 

نظر بـه اینکه: از آنجا که  نظر : نگ (ڀ)،  نگریستن  نظری: نگری  نظریـه: نگره، دیدگاه، انگاره 

نظم: هماهنگی، سامان، سازماندهی، دهناد، آرایش، آراستن ،آراستگی  نظم داد: بسامانید  نظمـیه: شـهربانی 

نظیر: مانا (ب ه)،  همسان، همتا، همانند، همانا، مانند  نظیف: شسته، تمـیز، پاکیزه، پاک  نعره: فوژان (ب ه)،  ویله، فریـاد، غریو  نعش: مرده، مردار، لاشـه، کالبد  نعل: پساهنگ، پای افزار  نعلین: دمپایی 

نعمت: نیکی، دسترس، داشته، دارایی، خوبی  نعناع: نانوک، پذور  نغام: نواها، آوازها 

نغمـه: نوا، سرود، ترانـه، آواز، آهنگ 

نفاق: ناسازگاری، ناآشتی، دورویی، دودستگی، جدایی  نفحات: بویـه ها  نفحه: بویـه، بوی خوش  نفخ: ورم ، ورم، باد، آماس  نفر:، سر، تن  نفرات: یـاران، همکاران،ان  نفرت: رویگردانی، دلزدگی، بیزاری  نفرت انگیز: ناخوشایند 

۲۳۵

نفرین : ُپُشولیدن (ب ه)،   

نفس: روان (ده)،  خود (ده)،  گوهر، سرشت، روان، دمش ،دما، دم، خود، جان  نفس آخر: واپسین دم  نفس بریدگی: دمـیش، دمبر، دمُبُر  نفس تنگی: َدَم تنگی  نفس عاقل: روان خردی  نفس عمـیق: ژرف دم  نفس کشیدن: دمـیدن (ب ه)،   

نفس ناطقه: جان گویـا (ده)،  جان گویـا 

نفسانی: روانی  نفع: سود، بهره، بازدهی  نفع پرست: سودجوی  نفع خالص: سود ویژه  نفقه: هزینـه زندگی، گذرانـه، توشـه  نفلیـه بطی السیر: بارکشی کند 

نفوذ: فروروی، فرو روی، رهیـافت، رخنـه ، رخنـه ،را هیـابی، راه یـابی  نفوذ به: گذشتن از، رخنـه در  نفوذ : ، رخنـه   نفوذ به: گذشتن از، رخنـه در  نفوذ کلام: گیرایی سخن  نفوس: مردم، دل ها 

نفی: نایش، راندن، دور، بیرون   نفیس: گران مایـه (ب ه)،  گرانمایـه،         گرانبها، باارزش، ارزنده  نقاب: روبنده، رخ پوشـه، پیچه  نقاد: سنجش گر، سخن سنج، خرده گیر  نقاره: کوس، دهل، تبیره  نقاش: نگاره، نگارگر، نخشگر  نقاشی: نگارین، نگارگری  نقاط: مـیانـه ها، دیدگاه ها، خجک ها  نقال: گوسان، داستان گو، افسانـه گو 

نقاله: گونیـا 

نقاهت: بهبودی 

نقد: سخن سنجی، َسَره گزینی، دستی، دَستاَدَست، خرده گیری، پیشدست، بهین گزینی، بررسی، آماده  نقدا: همـین دم، هم اکنون، پیشکی، پیشادست  نقدًا: پیشکی، پیشادست  نقره: سیم، سِیِم  نقره ای: سیمـین  نقره یی: سیمـین 

نقش: نگاهداشته، نگاره، نگارخانـه، نگار، نداری، نخش، ِنگار ،نگاَرَک، فرتور، زَُمُود، چهره 

نقش داشتن: دست داشتن 

نقشـه: ر هنامـه (ز خاقان بپرسید کاین شـهر کیست به  رهنامـه درون نام این شـهر چیست (نظامـی)( ،  نگاره،          زمـیننما ،زمـین نگار،       جهاننما  نقشـه کشی: پایـه ریزی، برنامـه ریزی  نقص: کمـی، کمبود، کاهش، کاستی  نقص عهد: پیمان شکنی 

نقصان: کمـی، کمبود، کم شدن، کاهش، کاستی، کاسته شدن، زیـان 

نقصان : کاهیدن (ب ه)،    نقض: شکستن، شکست 

نقطه: نوک، مـیانـه، لبه، دیل، خجک، خال، خََجَک، تیل ،بخش 

نقطه  ضعف: سست نا، آسیب گاه  نقطه اتصال: پیوندگاه  نقطه ثقل: گرانیگاه  نقطه ضعف: سست نا، آسیب گاه  نقطه عطف: چرخشگاه  نقطه نظر: نگرنده، نگرش، دیدگاه  نقطه ی اتصال: پیوندگاه 

نقل: گفته، گزک، َگَزک، جابجا، ترابری، بازگویی ،بازگفت 

نقل قول: گفته آوری، گفتاورد، بازگفت  نقل : بازگو، بازگفتن، باز گفتن 

۲۳۶

نقلی بازگفتی  نقلیـه: بارکشی  نقلیـه سریع السیر: بارکشی تند  نقیصه: کمـی، کمبود، کاستی 

نقیض: وارونـه، ناهمسان، ناسازگار، پاد، باژگونـه، آخشیج  نکات: نکته ها (نکته پارسی هست و نکات بر سیـاگ تازی ساخته شده)،    نکاح: زناشویی  نکبت: رنج، خواری، بدبختی  نکبت بار: رنج آور  نکته: پارسی است، برگزیده  نکره: ناشناس، زشت، خشن، بدریخت، الدنگ  نگهبان قلعه: ِدِژپاد  نّمّام: سخن چین (ب ه)،   

نّمّامـی : سخن چیدن (ده)،  سخن چیدن  نماز: نماژ 

نمام: سخن چین 

نمره: شماره، شمار، تراز  نمط: نمد 

نمک طعام: نمناک، نمک خوراکی  نمو: رویش، افزایش 

نمو : گوالیدن (ب ه)،  َگَوالیدن (ب ه)،    نمو: روییدن، رستن  نموکننده: افزاینده (ده)،  روینده  نـهار: روز  نـهانی: فرجامـی، پایـانی  نـهایت: فرجام، سرانجام، پایـان  نـهایتا: سرانجام  نـهایتًاً: سرانجام 

نـهایی: کرانین، فرجامـین، پایـانی، انجامـین  نـهر: رود، جوی، َتَجن  نـهصد: نـهَسَد 

نـهضت:  

نـهی: ناروادانستن، پیشگیری، بازداری  نواحی: کرانـه ها، سوها، بخش ها  نواقص: کمبودها، کاستی ها  نوبت: هنگام، گاه، پستا، پاس  نوحه: مویـه، شیون  نوحه : موییدن (ب ه)،   

نوحه کننده: مویـه گر (ب ه)،   

نور: فروغ، شید، روشنی، روشنایی، درخشش، درخشانی، پرتو  نورالانوار: شید شیدان  نورانی: روشن، درخشان  نورتاب: آباژور  نوسان: جنبیدن، جنبانکی  نوُشُده: حادث  نوشتجات: نوشته ها  نوظهور: نورسیده  نوع: گونـه، گون، َسَرده، جور  نوعا: هماره، بیشتر  نوعًاً: هماره، بیشتر  نو عب هنوع: گوناگون (ب ه)،    نوعی: گون های  نویسه: وات  نیـابت: جانشینی 

نیت: مراد، خواسته، خواست، آهنگ، آرمان، آرزو  نیروی جاذبه: نیروی گرانش، نیروی آهنجا  نیروی خلاقه: آفرینش گری  نیک سیرت: نیک نـهاد، نیک سرشت  نیک محضر: خوشروی، خوش برخورد  نیک نفس: نیکروان، پاکدل  نیل: رسیدن، دست یـافتن، دست یـابی 

۲۳۷

  و 

و الا: وگرنـه 

و قیمت قدر: ارزشمندی  و لا غیر: و دیگر هیچ  وات: نویسه، توانـه 

واثق: پایدار، برجا، استوان، استوار 

واجب: ناگزیر، ناچار، خواسته شده، خواسته، بایسته، باید، بایـا  واجب بودن: بایستن 

واجب الوجود: هرآینـه هستی،             هرآینـهبود، ناچارهست ،ناچارباش 

واجد: دارنده، دارا، توانگر، توانا  واحد: یگانـه، یگان، یکی، یکه، یکتا، یکا، بخش  وادی: دشت، بیـابان 

وارث: ریگمند (نگا مرده ریگ)،  ریگبر (نگا مرده ریگ)،  مرده ریگبر، مانده بر، بازمانده 

وارد: کارکشته، درون، درآمدن، اندرآمدن، اندر شدن  وارد شد: درون شد، اندر شد، اندر آمد 

وارد شدن: درون شدن، درآمدن، بـه درون آمدن، اندرآمدن  وارد : نوشتن، نـهادن، زدن، تو  

واردات: رسیده ها، درونگاه،             درونبرد، درون آی، درون آوری  وارداتی: درونگاهی، درون آیی  واردبودن: آگاه بودن  واژه تخصصی: دانشواژه  واژه علمـی: دانشواژه  واژه ی تخصصی: دانشواژه  واژه ی علمـی: دانشواژه 

۲۳۸

واسطه: مـیانگین (ڀ)،  مـیانجی (ده)،  مـیانگی، مـیاندار ،مـیانجیگری،            مـیانجی، پادر مـیانی  واسطه شفیع: مـیانجی  واسع: گشایش دهنده، گشاد، فراخ  واشر: پولک  واصف: ستاینده  واصل: رسیده، دریـافت شده  واصله: رسیده، دریـافتی 

واضح: برجسته (   Äastak)،  هویدا، نمایـان، روشناک ،روشن، آشکار  واضح : روشن گردانیدن  واضحی: روشنی  واضع: نـهنده (ده)،  نو اندیش 

واعظ: سخنور، سخنران، پندده، اندرزگوی  وافر: فراوان، بیشتر، بـه فراوانی  وافی: کارآمد، بسنده  واقع: راستی، جا گرفتن  واقع بین: روشن بین، درست بین  واقع شدن: رویدادن، پیشامدن 

واقعا: بی گمان، بـه راستی، بـه درستی، براستی، بدرستی  واقعًاً: بـه راستی  واقعه: رویداد، رخداد، پیشامد  واقعه یـا اتفاق: رویداد یـا رخداد  واقعی: راستین، راست، درست  واقعیت: راستینـه، راستینگی  واقف: دانا، آگاه  واکسیناسیون: مایـه کوبی  واکمن: پخش همراه  والا: ولی، وگرنـه  والاقدر: باارزش، باارج  والامقام: والاجایگاه، گرانمایـه، بلندپایـه  والاهمت: والاکوشا، بلندنگر  والد: پدر، بابا 

والده مامک، مام، مادر  والدین: پدرومادر  والله: بـه خدا سوگند، بـه خدا  والله اعلم: و خداست که  مـیداند  واله: شیفته، شیدا، سرگشته  والور: چراغ گرمازا  والی: فرماندار، استاندار  واهمـه: هراس، نگرانی، ترس، بیم  واهمـه : هراسیدن  واهی: سست، پوچ،  بیبنیـاد  واویلا: شیون کنان  وب سایت: تارنما  وبال: گزند، سختی، رنج  وبال گردن: گرفتاری، گردن گیر، دشواری، بارگردن  وبسایت: وب گاه، تارنما  وبلاگ: وبنوشت، تارنوشت، تارنگار  وتر: زه  وثوق: استوانی، استوار  وثیقه: پشتوانـه  وجاهت: زیبایی، خوشگلی، خوبرویی  وجب: وژه 

وجد: شور، شادمانی، خوشی، خرسندی  وجدان: یـافتن (ده)،  یـافت، فرجاد، بینش ،آوای درونی  وجه: گونـه، گوشـه، سویـه، زمـینـه، رویـه، روی، پول  وجه تسمـیه: شوند نام گزاری، انگیزه نام گزاری  وجه تشابه: همتایی، همانندی  وجهه: نیکنام، سرشناس، خوشنام  وجوب: بایستگی 

وجود: هستی (ده)،  بوشن (ده)،  بودن (ده)،  بوِدِش (ده)، 

هستی، هستش، هست، فرتاش، بود  وجود داشتن: هستی داشتن، جای داشتن، بودن  وجود نداشتن: جای نداشتن  وجوه مشترک: روی های یکسان 

وحدت: یگانگی، یکی، یکدستی، یکتایی،           یکپارچگی ،همبستگی 

وحش: دشتی، دد، جنگلی، جانورانـه، جانور، بیـابانی  وحشت: هراس، ترس، بیم، باک  وحشت : هراسیدن، ترسیدن، َپَرموسیدن  وحشتناک: هراسناک، هراس انگیز، دهشتناک، ترسناک  وحشی: توسن (ب ه)،  سرکش، رام نشده، دشتی، درنده ،ددمنش، دد، جنگلی، جانورانـه، جانور، بیـابانی  وحشیـانـه: ددمنشانـه  وحی: فَرِهِش، آگاهیدن  وحی : فرهیدن  وخامت: ناگواری، سختی، بدفرجامـی  وخیم: ناگویـا، ناگوار  

وداع: خدانگهدار، پدرود، بدرود گرفتن، بدرود، بار بستن  وداع : بدرود گرفتن، بار بستن  وداع گفتن: بدرود گرفتن، بار بستن  ودیعه: نـهاده، گروسپاری، سپرده  وراث: بازماندگان 

وراثت: همریگی،             مردهریگ، مانداک، بازمانده  وراج: پرگو  وراجی: پرگویی  ورد: نیـایش، ستایش، افسون  ورطه: منجلاب، مرداب، گرداب  ورع: پرهیزکاری، پارسایی  ورق: برگه، برگ  ورقه: برگه، برگ 

ورکشاپ: کارگاه آموزشی (ف ه)،    ورم: باد، آماس  ورم : آماسیدن 

ورود: گام نـهادن، رسیدن، راهیـابی، درونشد، درونروی ،درونرفت، درون شدن، درآمدن، پانـهادن، پانـهادگی، اندررفت  ورود ممنوع: درونشد نارواست، درون نیـایید، درون نشوید ،درون نروید، درون شدن نابجاست  ورودی: درآیی، درآیگاه 

۲۳۹

ورودیـه درآیـه، پذیرانـه  ورید: سیـاهرگ، رگ  وزارت: وزیری، دیوان  وزارتخانـه: دیوان سرا  وزرا: وزیران 

وزن: گرانی، گرانسنگی، سنگینی، آهنگ، ارزش  وزن : کشیدن، سنجیدن، ترازیدن  وزنـه: سنگه، سنگ ترازو، سنگ 

وزین: گرانمایـه، گرانسنگ، گران، سنگین، ارزشمند  وساطت: مـیانجیگری ، مـیانجیگری، مـیانجی، پادرمـیانی ،پا درون مـیانی 

وساطت : مـیانرودان، مـیانجیگری   وسایل: کارمایـه ها، دست آویزها، ابزارها  وسایل نقلیـه: ترابرها  وسائط نقلیـه: ترابرها  وسائل نقلیـه: ترابرها 

وسط: مـیانی، مـیانـه، مـیانگاه، مـیانجی، مـیان،       بهینـهگزیده  وسطی: مـیانین (ده)،  مـیانگین  وسع: فراخی، توانگری، توانایی 

وسعت: فراخنا (ب ه)،  گستره، گسترش، گستردگی، فراخی ،پهنـه، پهنا 

وسعت دادن: گستردن، گسترانیدن  وسواس: کژ اندیشی، دودلی، بدگمانی، بداندیشی  وسواس درنظافت: تن چیَنَکی  وسواسی: دودل  وسوسه: دیوکامگی، بداندیشی  وسوسه : برایستاد   وسیع: گسترده، فراخ، دامنگیر، پهناور  وسیعی: گسترده ای 

وسیله: کارمایـه، دستآوی، دستاویز، دست آویز، الت، افزار ،ابزار 

وصال: پیوند، پیوستن، بهم رسیدن  وصف: نگیِزِش، فروزه، ستایش، ارج  وصف : شناساندن، ستودن 

۲۴۰

وصل: پیوند، بهم رسیدن 

وصل شدن: پیوند داده شدن، پیوند دادن، پیوسته شدن ،پیوستن 

وصل : پیونددادن، پیوند دادن، پیوسته ، پیوستن  وصلت: زناشویی، خویشاوندی، پیوستگی  وصله تن: فرزندان، خویشان  وصله ناجور: ناهمگرا 

وصول: رسیدن، رسید، دریـافت، بدست آوردن  وصی: نماینده، سرپرست، جانشی  وصیت: سفارش، سپارش، اندرز  وصیت نامـه: سفارشنامـه، سفارش نامـه، سپارش نامـه ،درگذشتنامـه، درگذشت نامـه 

وصیتنامـه: سفارشنامـه، سپارش نامـه، درگذشتنامـه  وضع: نـهاد (ده)،  نـهشت، نـهادین، نـهادن، نـهاد، ِنـهش، گذاردن، رویـه، پایگذاری، برنـهادن  وضع حمل: زایمان، زایش 

وضع : روایی ساختن، رواج دادن، برنـهادن  وضعیت: نـهش، سروسامان، چونی، چند و چونی، چگونگی ،جایگاه 

وضو: دست نماز، پادیـاب، آب دست  وضوء: آب دست 

وضوح: هویدایی، گویـا، سرراستی، روشنی، روشن، پیدایی ،بیـانگر، آشکارشدن 

وطن: مـیهنی، مـیهن، کشور، سرزمـین، سامان، زادگاه، زاد و بوم، دیـار، دولت، بوم، بلاد  وطنی: مـیوه، مـیهنی  وظایف: گماشتگی ها، کارها 

وظیفه: دَخَشَک (   daxšak)،  َهَرگ، خویشکاری، بایستگی  وظیفه خوار: روزی خوار  وعد: نوید، مژده 

وعده: نویسنده، نویِدِش، نوید، مژده داده  وعده : پیمان بستن  وعده گرفتن: مـیهمان   وعده ملاقات: زمان دیدار 

وعظ پند، اندرز  وفا: مـهرورزی، پیمانداری  وفا  بعهد: درست پیمانی  وفا ء بعهد: درست پیمانی  وفا بعهد: درست پیمانی  وفاء: مـهرورزی، پیمانداری  وفات: مـیرش، مرگ، درگذشت  وفات : مردن، درگذشتن، جان سپردن  وفادار: آیریـا 

وفق: سازواری، سازگاری  وفق مراد: بـه دلخواه، بـه خواسته دل  وفور: فزونی، فراوانی، فراوان، بسیـاری  وقاحت: گستاخی،  بیشرمـی  وقار: گرانسنگی، فرهمندی 

وقایع: سرگذشت ها، رویدادهای، رویدادها، رخدادها  وقائع: سرگذشت ها، رویدادها، رخدادها  وقت: وخت، هنگامـه، هنگام، گه، گاه، زمان، روزگار، پاس  وقت و بی وقت: گاه بـه گاه  وقتی: هنگامـی که، هنگامـی  وقتی که: هنگامـی که  وقتیکه: هنگامـی که  وقف: ورستاد، نـهادک، دهش  وقفه: درنگ، ایست  وقوع: رخداد، دست دادن، پیش آمدن  وقوف: پی بردن، آگاهی، آگاه شدن  وقیح: گستاخ، دریده، پررو،  بیشرم،  بیآبرو  وقیحانـه: بیشرمانـه، با پررویی  وکالت: نمایندگی، کارگزاری، جانشینی  وکالت با عزل: نمایندگی  وکالت بلا عزل: جانشینی 

وکالت تسخیری: دادگزاری گزینشی، دادگزاری رایگان  وکالت نامـه: نمایندگی نامـه، دادگو نامـه  وکیل: نماینده، کارگزار، جانشین  وکیل مجلس: نمایـه، نماینده مجلس، نماینده انجمن  ولادت: زاییدن، زایش، زادن، زادروز 

ولاغیر: و نـه دیگر هیچ، و دیگر هیچ  ولایت: فرمانروایی، فرمانروای، سرپرستی، استان  ولد: فرزند، زاده، پور، بچه  ولع: آز  ولوله: غوغا، جنجال، آشوب  ولی: سرپرست  ولیعهد: جانشین  ونوس: ناهید 


وهم: پندار (ده)،  هراس، ترس، پندار، بیم  ویزا: روادید 

۲۴۱

  ه 

هاتف: سروش، آواگر، آوازدهنده  هادی: رهنما، رهبر، پیشوا  هارد: سفت، سخت  هارددیسک: گرده سخت  هارمونی: هماهنگی (ف ه)،    هارمونیک: هماهنگ (ف ه)،    هال: سرسرا، تالار  هاله: خرمن 

هتاک: رسواکننده، بی شرم، بدزبان  هتاکی: ناسزاگویی  هتک: ناسزا، دشنام  هتک حرمت: آبروریزی، آبروبری  هتل: مـهمانسرا  هجا: واج، آواج، آوا  هجاء: آواج  هجران: دوری، جدایی 

هجرت: کوچیدن، کوچ ، کوچ، فراروی، فرارفت، دوری از مـیهن  هجری: فراروی  هجری شمسی: خورشید سال  هجری قمری: ماه سال  هجو: یـاوه، نکوهش 

هجوم: تکش، تک، تازش، تاخت و تاز، آفند  هجوم آوردن: تازیدن، تاختن  هجوم بردن: رزمـیدن  هد هد: شانـه بسر، پوپک 

هدایت: رهنمودی، رهنمود، رهبری، راهنمایی، راهبرد  هدایتی: راهبردی 

هدر: نفله، سرآیند، تباه، بیـهودگ، برباد رفته، از دست رفته  هدر دادن: تباه ، از دست دادن  هدر رفتن: بر باد رفتن  هدف: آماج، آرمان، انگیزه  هدنرس: سرپرستار  هدهد: پوپک 

هدیـه: دهش، چشم روشنی، پیشکش، ارمغان  هذیـان: چرند، پریشان گویی  هر فردی: هرکسی  هراس: ترس  هرج: آشوب 

هرج و مرج: درهم برهم، پریشانی، آشوب  هردمبیل: هرکه هرکه، درهم بر هم  هرطریق: هرراه  هرطور: هرگونـه، هرجور  هرقدر: هرچند  هروقت: هرگاه  هزل: یـاوه، شوخی  هزیمت: گریختن، پراکندگی  هژبر: شیر، دلیر  هست: موجود (ده)،   

هشلهف: نچسب، ناگویـا، ناشیوا، نازیبا، ناآشنا  هضم: گوارش (ب ه)،  گوا  هضم رابعه: گوارش پایـانی 

هضم شدن: گوا (ب ه)،  گواردن (ب ه)،    هغصی: گونـه، ریخت، روش  هفت خط: دغلکار  هق جلی: برگستوان  هلاک: نیستی، نابودی، مرگ  هلاک : نابود   هلاکت: نابودی 

۲۴۲

هلال َمَه چه، ماهچه، ماه نو، کمان  هلی کوپتر: چرخبال، بالگرد  هلیکوپتر: بالگرد (ف ه)،    هم جنس: همگن  هم جهت: همسو، هم رون  هم درجه: همتراز  هم سفر: همراه رهنوردی  هم شکل: همریخت، همانند  هم صحبت: همدم، هم سخن  هم عصر: همدوره  هم عقیده: هم باور، هم اندیش  هم فکران: هم اندیشان  هم قافیـه: هم پساوند  هم قدم: همگام، همراه  هم مسلک: همباور  هم معنی: همگن، هم چم، هم آرش  هم معنی مترادف: هم آرش  هم وطن: هم مـیهن  هماتولوژی: خون شناسی، خون پزشکی  همان طور: همانگونـه، همان گونـه، همان جور، همانسان  همانطریق: همان روال، همان روش  همانطور: همانگونـه، همانسان  همانقدر: همان اندازه  همت: کوشش، پشتکار  همجنس: همگون  همجهت: همسو  همجوار: همسایـه  همردیف: همپایـه  ه مشکل: ه مگون 

ه مصحبت: هم واژه (   hamvāčīk)،    همعقیده: همباور  همفکران: هم اندیشان  ه مقدر: همسنگ  هممعنی: چمواژه 

ه ممقدار: همسنگ  همنوع: همگون، همگن  همـه فن حریف: همـه کاره، زرنگ  هموریج: خون روی  ه موزن: ه مترازو 

هموستاتیک: خون ایستان، خون ایست  هموستاسیس: خون ایستی  هموطن: هم مـیهن  هموطنان: هم مـیهنان  هموفیلی: خوندوستی  همولیسیس: خون کافت  همـین طور: همـین گونـه  همـینطور: همـین گونـه  هندسه: هندچک، دیوان، اندازه  هندسی: دیوانی  هنـه ا مد: زبان، چاپلوسی 

هوسبازی: تن کامگی (   tankāmagīh)،    هوش مصنوعی: هوش واره  هول: هراس، ترس، بیم، باک  هولناک: هراس انگیز، ترسناک  هوموپاتی: همسان درمانی  هوی و هوس: گرای، خواهش 

هویت: هستی، نـهاد، نام و نشان، کیستی، شناسه، شناسایی ،چیستی، ِچِبود، جم  هیـات: گروه، ریخت، دسته، انجمن  هیـات تحریریـه: گروه نویسندگان  هیبت: ترس، بیم، بزرگی  هیپنوتیزم: خواب گری  هیپنوتیک: خواب آور  هیپنوسیس: خواب واره  هیجان: شور، جوش و خروش  هیچ وجه: هیچگونـه، هیچ روی  هیچ وقت: هیچگاه  هیچموقع: هیچگاه  هیچوقت: هیچگاه 

۲۴۳

هیدراته: آبدار (ف ه)،  آبپوشیده (ف ه)،    هیدراسیون: آبدار (ف ه)،  آبپوشی (ف ه)،    هیدرولیز: آبکافت (ف ه)،   

هیروگلیف: نگارییک  هیکل: کالبد، تنـه، پیکر، اندام  هیـهات: دریغا، دریغ، افسوس  هیولا: دیو  هییت: گروه، دسته  هیئت: گروه، ریخت، دسته، انجمن  هیئت حاکمـه: کشورمداران، فرمداران 

۲۴۴

  ی 

یـادش بـه خیر: یـادش گرامـی  یـاس: نومـیدی، ناامـیدی، دلسردی  یـاس آمـیز: نومـیدانـه  یـاغی: نافرمان، گردنکش، سرکش  یـاقوت: یـاکند  یـالقوز: یکه، تنـها، بی همسر  یـایسه: نومـید، نازا، سترون  یـائسه: نومـید، نازا، سترون  یأس: ناآرام 

یبوست: خشک شکمـی 

یتیم: مادرمرده، پدرمرده، بی مادر، بی سرپرست، بی پدر  یتیم خانـه: پرورشگاه  یحتمل: شاید، تواند بود  ید: دست 

ید طولا: خستگی ناپذیر، پرتوان  یدک: دنباله، پالاد  یر بـه یر: سربه سر  یراق: نوار، ساز و برگ، ابزار  یرقان: زردکان، زرد روی  یسنی: یسنا  یعنی: هم چم است،  مـیچمد، چم  یعنی چه: به منظور چه  یغما: چاپیدن، تاراج  یقه: گریبان 

یقین: واخ، هاِزِش، درواخ،  بیگمانی، بیگمان،  بیشک، باور  یقینا: بی گمان  یقینًاً: بی گمان 

یک بعدی: تک سویـه  یک ذره: یک خرده  یک ربع: یک چهارم، یک چارک  یک طرفه: یکسویـه  یک عده: شماری  یکدفعه: بیکبار  یکطرف: یکسو  یکطرفه: یکسویـه، یکرویـه  یمن: همایونی، فرخندگی، شگون  یواش: آهسته  یورتمـه: لوکه، رهوار، چارگامـه  یورش: تکش، تازش، تاخت و تاز، تاخت  یوم: روز  یوم ازل: ناآغازروز  یومـیه: هر روز، روزانـه  یونجه: اسفست، اسپست  ییلاق: سردسیر، تابستانگاه

۲۴۵




[اناء با موضوع جانشینی یک عروسک]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Mon, 26 Nov 2018 16:42:00 +0000



تمامی مطالب این سایت به صورت اتوماتیک توسط موتورهای جستجو و یا جستجو مستقیم بازدیدکنندگان جمع آوری شده است
هیچ مطلبی توسط این سایت مورد تایید نیست.
در صورت وجود مطلب غیرمجاز، جهت حذف به ایمیل زیر پیام ارسال نمایید
i.video.ir@gmail.com