دانلود دلبرم میرود زخم زبان میشنوم

دانلود دلبرم میرود زخم زبان میشنوم دانلود آهنگ بازداشتگاه از امـید کرمـی | آهنگ باز | رمان آنلاین قبله ی من قسمت 101تا آخر | داستانـهای آنلاین ... | متن اشعار محمود کریمـی محرم 97 | حکیمانـه - jomalatziba.blogfa.com | سهیل عرب |

دانلود دلبرم میرود زخم زبان میشنوم

دانلود آهنگ بازداشتگاه از امـید کرمـی | آهنگ باز

+ سلام داداش

+ سلام داش امـید کجایی

+ تو بمـیری این دوباره اومده سر قرار

+ کی

+ بابا همـین ه دیگه 300 دفعه بهش گفتما بدون چادر بیرون نره

+ داداش مگه نگفتم امروز جایی نرو بیـا استدیو منتظرم

+ حله داداش دارم مـیام

+ بریم داداش

امـید کرمـی:

ستون قلبم بودی رفتی شکستی قلبم

بعد تو ستون این محل شده کم حرف تر

بعد تو فحش کشیدم انداختنم بازداشتگاه

مـهر من نیفتاد بـه قلبت انگار خار داشتا

کمال الملک نبودم بکشم ناز تورو

خوشگلم نبودم حتی نداشتم چال لپو

خوشگلم نبودم حتی نداشتم چال لپو

دلبرم بی تو بغل را چه کنم

بی لبت قند و عسل را چه کنم

گر نپیچد نفس بودن تو

من حسودان محل را چه کنم

در خیـالات خودم درون زیر بارانی کـه نیست

مـیرسم با تو بـه خانـه درون خیـابانی کـه نیست

نکند بوی تو را باد بـه هرجا ببرد

خوش ندارم دل هر رهگذری را ببری

من بـه پاییز تو عادت کردم

قول دادم هوس هیچ بهاری نکنم

فرزاد علیزاده:

دوس دارم تو بغلم بمونی و بهم بگی

دوست دارم عزیزم تو بهترین فرشته ای

خراب چشات بودم لنز گذاشتی ریختم بهم

خبرش رسید بهم با رفیقم ریختی روهم

زیرشون عرق ریختی که تا بزنن مستت بشن

تو یـه کاری کردی کـه ازین دنیـا دست بکشم

مرگ من با رفتنت قشنگ و رویـایی شد

رفیقام دارن مـیان وای چه غوغایی شد

یـاد اون روز افتادم بخاطرت فحش کشیدم

آره من هنوزم بـه عشق تو کشته مـیدم

امـید کرمـی:

گرگ این بازار شب من بودم

آن کـه مست آمد و دستی بـه دل ما زد و رفت

او درون این خانـه ندانم بـه چه سودا زد و رفت

خواست تنـهایی ما را بـه رخ ما بکشد

تعنـه ای بر درون این خانـه تنـها زد و رفت

تا کـه من پیر شدم توبه ازین کله پریم

منطقه واسه شما وقتشـه کـه دست بزنین

بچه پایین بودم فقط بـه تو سوخت دادم

سر زدن بـه کوچتون شبا شده بود کارم

دلبرم مـیرود و زخم زبان مـیشنوم

چندتا پیک دیگه بریز مونده هنوز مست بشوم

دلبرم تاج سرم ببین چی آوردی سرم

تو رفتی و تیزیت گیر کرده توی پرم

آدمک خندیدنای توام از دور خوش است

رفتی سمتی کـه بودش پول پرست

.

دیدی نمـیتونی با خنجر بزنی

بهم فرو کردی حالا داری لبخند مـیزنی

مادرم مـیگفت مـیشـه بهم دستبند نزنید

. دانلود دلبرم میرود زخم زبان میشنوم . دانلود دلبرم میرود زخم زبان میشنوم : دانلود دلبرم میرود زخم زبان میشنوم ، دانلود دلبرم میرود زخم زبان میشنوم




[دانلود دلبرم میرود زخم زبان میشنوم]

نویسنده و منبع: درباره ما | تاریخ انتشار: Mon, 21 Jan 2019 16:54:00 +0000



دانلود دلبرم میرود زخم زبان میشنوم

رمان آنلاین قبله ی من قسمت 101تا آخر | داستانـهای آنلاین ...

#قبله_ی_من
#قسمت۱۰۱

آذر ازونی کـه فکر مـی کردم خوشگل ترشدی!
نگاهش مـی کنم. دانلود دلبرم میرود زخم زبان میشنوم او یک زن عموی معمولی و مادرشوهری فوق العاده است! لبخند
مـی و
تشکر مـی کنم. دانلود دلبرم میرود زخم زبان میشنوم یلدا بخش کوتاه تور را روی صورتم مـیندازد و ارام دم گوشم نجوا مـی
کند.: دانلود دلبرم میرود زخم زبان میشنوم حالا وقت ش*ه*ی*د شدن یحیی ست!
لبم راگاز مـیگیرم کـه تشر مـیزند: نکن رژت پاک شد!
مـیخندم و پشت سرش بـه سمت راه پله مـیروم. ازآرایشگاه یک راست بـه خانـه امده
بودیم
و یحیی مرا با چادر و شنل راهی اتاق طبقه ی بالا کرده بود. تصور اولین نگاه و
هزار جور حدس و گمان راجع بـه عالعملش قلبم رابه جنون مـیکشید.
یلدا بـه پله ی اول از بالا کـه مـیرسد بـه پایین پله ها نگاه مـی کند و باشیطنت
مـیگوید: اقا دوماد! عروس خانوم تشریف اوردن.
قبل از نزدیک شدن من یلدا اشاره مـی کند که تا بایستم و بعدادامـه مـیدهد: قبل دیدن
فرشته کوچولوت حتما رونما بدی بهم.
صدای لرزان یحیی بند قلبم را پاره مـی کند
به شما حتما رونما بدم؟ یـا بـه خانومم؟
زیرلب تکرار مـی کنم خانومم.. خانوم او! به منظور او…
یلدا- خانوم و شوهر خانوم
و بعد با یک چشمک دعوتم مـی کند که تا دم پله بروم. اب دهانم را قورت مـیدهم و به
سمتش مـیروم. چهره ی رنگ پریده ی یحیی کم کم دیده مـیشود. کنار یلدا کـه مـیرسم
یحیی
با دهان نیمـه باز و نگاه ماتش واقعا دیدنی مـیشود. یک قدم عقب مـیرود و سرش را
پایین مـیندازد. دوباره نگاهم مـی کند و یک دفعه پشتش را مـی کند. بعداز چندثانیـه
برمـیگردد و یکبار دیگر بـه صورتم زل مـیزند. خنده ام مـیگیرد. طفلک سربه زیرم چقدر
هول کرده! ازپله ها با شمارش و مکث های منظم پایین مـیروم. یحیی تند و پشت هم
اب
دهانش را قورت مـیدهد و دستش راکه بـه وضوح مـیلرزد روی قلبش مـیگذارد. بـه پله
ی
اخر کـه مـیرسم، دانلود دلبرم میرود زخم زبان میشنوم دستم را سمتش دراز مـی کنم. اواما بی حرکت بـه چشمانم خیره مـیماند
لبش را گاز مـیگیرد و تا چندبار بـه ارامـی پلک مـیزند قطرات. عرق رشانی بلند و
سفیدش برق مـیزنند. آهسته و با لحنی خاص مـی گویم: اقا؟ دست خانومتو نمـیگیری؟
متوجه دستم مـیشود. چرایی محکم مـیگوید و بااحتیـاط دستش را سمت دستم مـی
اورد. دلم
برایش پرمـیگیرد. چقدر دوست داشتنی است. چقدر خجالتی. چهارانگشتم را مـیگیرد و
چشمانش را یک دفعه مـیبندد. تبسمـی گرم لبانش را مـی پوشاند. ل*م*س انگشتانش
خونم
را بـه جوش مـی اورد. چشمانش را باز مـی کند. پله ی اخر را پایین مـی ایم و درست
مقابلش مـی ایستم. س*ی*ن*ه بـه س*ی*ن*ه و صورت بـه صورت! دستش را کمـی
بالا مـی اورد و
تمام دستم را محکم مـیگیرد و نرم فشار مـیدهد. سرش را خم مـی کند و کنار گوشم
بالحنی بم و لرزان مـیگوید: تموم شد. محیـای یحیـات!
چه قشنگ. یک طور خاصی مـیشوم از انـهمـه نزدیکی. سرم را عقب مـیکشم و با
شیطنت
مـی پرانم: بعد مبارکت باشم اقا!
یلدا یکدفعه مـیگوید: خان داداش نمـیخوای صورت عروستو خوب ببینی؟!
چشمانت برق عجیبی مـیزنند. دستهایت را بالا مـی اوری و تور را ارام ازروی صورتم
کنار مـیبری. دیگر هیچ چیز بین ما نیست، هیچ چیز. حتی بـه قدر یک نفس بینمان
فاصله
نمـی افتد. مگر نـه؟! خیره و مجذوب بااسترس دلنشینی مـیخندی. یلدا و اذر و مادرم
کل
مـیکشند و دست مـیزند. عمو روی سرم شاباش مـیریزد. یحیی همان لحظه از جیب
پنـهان
کتش دوتراول بیرون مـی اورد و به یلدا مـیدهد
این پیش غذاس. واسه این هدیـه یـه دنیـا رونما کمـه.
دلم ضعف مـیرود؛ تو چقدر خوبی.
نـه نـه. هرچه خوبی دردنیـاست تویـی. بـه گمانم این بهتراست
خانـه ی نقلی و کوچکمان اجاره ای است. خب فدای سرت. مـهم قلب وسیع توست.
مـهم دل
بیقرار من است. قراراست به منظور هم بتپند مگر نـه؟ همـه رفته اند؛ ازاولش هم انگار
نبودند. ماییم و خانـه ی اصفهانیمان کـه قراراست شاهد عاشقانـه هایمان باشد. شنل را
از روی دوشم برمـیدارد و باچشمان جادویی و عسلی اش خیره خیره نوازشم مـی کند.
دستم
را مـی گیرد و بالا مـی اورد. زیرمـیگوید: بچرخ!
@nazkhatoonstory

داستانـهای نازخاتون, [۰۷٫۰۵٫۱۸ ۲۲:۲۵]
#قبله_ی_من
#قسمت۱۰۲

خجالت زده لبم رابه دندان مـیگیرم و مـیچرخم.
خیلی تند نـه! اروم تر.
یکبار دیگر و یکباردیگر، تو انگار سیر نمـیشوی.
یـه باردیگه عزیزم.
نیم چرخی کـه مـی یکدفعه مـیگوید: وایسا!
شوکه مـی ایستم. سمتم مـیاید. صدای نفسش را دریک قدمـی مـی شنوم. همان دم تور
بلندم
کنار مـیرود و حرکت دستش راروی موهایم احساس مـی کنم.
خدا چقدر وقت گذاشته خانوم. چقدر حوصله!
شانـه ام را مـیگیرد و مرا سمت خودش مـیگرداند.
مـیدونستی؟
-چیو؟
اینکه موی بلند دوست دارم.
مـیخندم. جوابی به منظور سوال لطیفت پیدا نمـی کنم
مـیدونی؟!
-چیو؟
خیلی شبیـه منـه؟
-کی؟
خدا!
گیج نگاهت مـی کنم
چرا؟
حتما عاشقت شده کـه اینقد واسه نقاشی چشمات دل گذاشته.
باناباوری بـه لبهایت خیره مـیشوم. این حرفها را تو بزنی؟ یحیی؟!
دست دراز مـی کند و دسته ای از موهایم را روی شانـه ام مـیریزد
یـه قول بده!
-دوتا مـیدم!
مراقبش باشی.
-مراقب چی؟!
-مراقب محیـای من.
گلویم مـیسوزد. الان چه وقت بغض است.
-چش
یحیی بمـیره به منظور چشم گفتنت.
-ا! خدانکنـه.
منم یـه قول مـیدم! مراقب اینا مـی مونم.
دستهایم رامـیگیری و روی چشمانت مـیگذاری!
اشک پلکم را خیس مـی کند. کاش مـیدانستم تو بـه پاس کدام کارنیکو به منظور خدایی.
لبخندت به منظور من بس بود!
تمام تو از سرزندگیم زیـادی است. چهی فکرش را مـی کرد روزی تو بشوی نفس و
زندگی
بندشود بـه بودنت. ای همـه ی بود و نبود من. بودنت راسپاس!
لیموترش ها درون پیش دستی مدام غلت مـیخورندو تاظرف مـی ایند. ارام قدم
برمـیدارم که تا روی زمـین نیفتند. بـه مـیز کوچک تلفن کـه مـیرسم هوفی مـی کنم و روی
صندلی تک نفره چوبی کنارش مـی نشینم. زیرچشمـی ساعت را دید مـی. کمـی از ظهر
گذشته. نتوانسته بودم نـهاربخورم. دل اشوبه کالفه ام کرده. حتم دارم از استرس و
نگرانی است. یک هفته هست که به منظور یک تماس یک دقیقه ای ازیحیی دل دل مـی
کنم! حالم
بداست. بدترازچیزی کـه قابل وصف باشد. همانطور کـه یک چشم بـه تلفن دارم و یک
چشم
به چندلیموی خوش رنگ، چاقو را برمـیدارم و قاچ مـی کنمشان. اب دهان زیر زبانم
جمع
مـیشود. هرکدامشان را بة چهار قسمت تقسیم مـی کنم. یک قسمت رابرمـیدارم و بین
دندانم مـیگیرم. بی اراده یکی از چشمانم را مـی بندم و ازطعم ترش و تیزش بـه خود
مـیلرزم. سعی دارم دل اشوبه ام را با اینـها خوب کنم…مادرم همـیشـه مـی گفت: حالت
تهوع کـه داری یک تکه لواشک یـا چندقاشق اب لیمو بخور. خوب یـادم هست که هربار
به
نسخه اش عمل کردم که تا دوساعت دردستشویی عق مـیزدم! امـیدوارم این بار انطور
نشوم! باسرزبان لبم را پاک مـی کنم و دست چپم را روی تلفن مـیگذارم. گویی زیر
دستم نبض مـیگیرد و دلم راارام مـی کند. سرم رابه پشتی صندلی تکیـه مـیدهم و برشی
دیگر از لیمو رادردهانم مـیمکم. دلم ضعف مـیرود و گلویم ترش مـیشود. پیش دستی را
روی مـیز مـیگذارم و بادست راست جلوی دهانم را مـیگیرم. چیزی از شمـیم که تا دم گلویم
بالا مـی اید. اینبار باهردودست دهانم را مـیگیرم و تندتند اب دهانم را قورت مـیدهم.
کاررا بـه تلقین مـیسپارم و پشت هم درذهنم تکرار مـی کنم: من خوبم! خوبم! خوبم!.
اما یک دفعه ان چیز بـه دهانم مـیجهد. بـه سمت دستشویی مـیدوم و سرم را در
روشویی
اش خم مـی کنم…یک بار دوبار…سه بار…ده بار.. پشت هم عق مـی
@nazkhatoonstory

داستانـهای نازخاتون, [۰۷٫۰۵٫۱۸ ۲۲:۲۷]
#قبله_ی_من
#قسمت۱۰۳

امـیدوارم این بار انطور
نشوم! باسرزبان لبم را پاک مـی کنم و دست چپم را روی تلفن مـیگذارم. گویی زیر
دستم نبض مـیگیرد و دلم راارام مـی کند. سرم رابه پشتی صندلی تکیـه مـیدهم و برشی
دیگر از لیمو رادردهانم مـیمکم. دلم ضعف مـیرود و گلویم ترش مـیشود. پیش دستی را
روی مـیز مـیگذارم و بادست راست جلوی دهانم را مـیگیرم. چیزی از شئمم که تا دم گلویم
باال مـی اید. اینبار باهردودست دهانم را مـیگیرم و تندتند اب دهانم را قورت مـیدهم.
کاررا بـه تلقین مـیسپارم و پشت هم درذهنم تکرار مـی کنم: من خوبم! خوبم! خوبم!.
اما یک دفعه ان چیز بـه دهانم مـیجهد. بـه سمت دستشویی مـیدوم و سرم را در
روشویی
اش خم مـی کنم…یک بار دوبار…سه بار…ده بار.. پشت هم عق مـی…انقدر که
چشمانم ازاشک پرمـیشود. دستهایم مـیلرزند…حس مـی کنم هرلحظه ممکن است
هرچه
دردرونم هست بیرون بریزد. هربارکه عق مـی…ازتجسمش بعدی هم مـی اید…ازدهانم
چیزی جز اب سفید بیرون نمـی اید…چم شده؟! شیراب را باز مـی کنم.
دستم رازیر اب مـیگیرم و دهانم را پرمـی کنم از خنکی اش! دهانم راخالی مـی کنم و
صاف مـی ایستم.. دراینـه بـه خودم نگاه مـی کنم… زیرچشمانم کبود ورگه های خون
از زیر پوست نازفیدم پدیدار شده… دستم را روی شکمم مـیگذارم… ازحالتم
چندشم مـیشود… صدای عق زدنم درگوشم زنگ مـیزند. موهایم را بالای سرم جمع کرده
ام
و تنـها دسته ای راروی شانـه ریخته ام. یحیی کـه بیـاید حتما رهایشان کنم.. مـیگوید:
حیف نیست اینـهارا بین گیره و هزارمدل بافت خفه کنی؟!. حتما باز باشن تاهروقت
دلت اب شد با دست بـه جانشان بیفتی … و پشت بندش مردانـه مـیخندد. دلم ضعف
مـیرود. زن بودن شیرین هست اگر یک مرد درون س*ی*ن*ه ات نفس بکشد! باسراستینم
خیسی
لبم را مـیگیرم و با بی حالی ازدستشویی بیرون مـی ایم. معده ام مـیسوزد. خالی
است! شاید هم زخم شده… سعی مـی کنم کل شکمم را درمشت بگیرم. لبهایم مـیلرزد.
سردم شده! ازذهنم مـیگذرد: زنگ بزن که تا نمرده ام اقا! فنجان چای و عسل رانزدیک لبم
مـی اورم و درمانده بـه حال خرابم فکر مـی کنم. نفسم را حبس مـی کنم و چای را سر
مـیکشم. حتما زنده بمانم! خنده ام مـیگیرد… یک دامن و تی شرت عروسکی تنم کردم.
کمـی کـه گذشت پوست تنم ازسرما کبودشد! نمـیدانم تب و لرز کرده ام یـا چیز دیگر…
امامجبور شدم کاپشن یحیی را تنم کنم کـه درونش گم مـیشوم! استین هایش برایم
بلند هست و وقتی مـینشینم سرم درون یقه اش فرو
مـیرود…باوجود قدبلندم نسبت بـه جثه ی یحیی ریز ترم. درمبل راحتی فرو رفته ام و
با دهان باز نفس مـیکشم. موهای ژولیده و پریشانم چهره ام را مضحک کرده.. اماچاره
چیست.. دستم توان بالا امدن و شانـه کشیدن را ندارد! سرم رابیشتر دریقه اش فرو
مـیبرم و تلویزیون را خاموش مـی کنم. چشمانم گرم مـیشوند. خوابم مـی اید! اما دلم
شور دلتنگی مـیزند!
نگاه تب دارم را بـه ساعتم مـیدوزم تیک تاک… تیک تاک.. روی اعصاب است! مخم
راتیلیت کرده! پشت هم وراجی مـی کند: زنگ…نزد. زنگ…نزد.. زنگ.
مثل بچه ها همانطور کـه روی مبل نشسته ام پایم رادرون شکمم جمع و دستانم
رادورش
حلقه مـی کنم…چشمانم را مـی بندم…دلم عطرش را مـیطلبد!
چیزی روی موهایم حرکت مـی کند…ارام و یکنواخت…چشم راستم رانیمـه باز مـی کنم و
دوباره مـی بندم. پوست صورتم مـیسوزد…به سختی این بار هر دو چشمم راباز مـی
کنم. مقابلم تاراست و فضای تاریک دیدم را ضعیف تر مـی کند. سرم تیر مـی کشد و
درونم مـیسوزد…تب دارم! اب دهانم رااز گلوی خشکم پایین مـیدهم و یکباردیگر برای
دیدن اطراف تقلا مـی کنم…دوتیله ی عسلي مقابلم برق مـیزنند. گرم.. مثل همان
فنجان
چای و عسلی…گرچه طعمش را نفهمـیدم! صدایی درسرم مـی پیچد: محیـام؟ محیـا…
لبمـهایم بهم مـیخورند: چ…ی.
گیج و منگ چشمانم را مـی بندم. پوست صورتم از هرم نفسهایش گر مـیگیرد. یحیی
است! کی امده؟! سرم را کمـی تکان مـیدهم. بدنم گرم شده. چندباری پلک مـی.
هاله ی لبخند لبهایش را پوشانده. گردن کشیده اش درون یقه ی بسته ی لباس نظامـی
تنـها
چیزی هست که بعداز چهره اش درتاریک قابل تشخیص است. حرکت انگشتانش روی
صورتم
سوزن مـیشود و درون تنم فرو مـیرود…موهای تنم سیخ مـیشوند. بـه زور لبخند مـی.
دوست دارم ازخوشحالی جیغ بکشم و بعدساعتها بابت زنگ نزدن هایش گریـه کنم
ولی تنـها بـه یک سوال افاقه مـی کنم: سلام… کی اومدی؟
باپشت دست موهایم رااز جلوی چشمانم عقب مـیزند
@nazkhatoonstory

داستانـهای نازخاتون, [۰۷٫۰۵٫۱۸ ۲۲:۲۸]
#قبله_ی_من
#قسمت۱۰۴

تقریبادوساعت پیش…
به خودم کـه مـی ایم مـی بینم روی تخت دراز کشیده ام…دستم رارشانی ام
مـیگذارم
-اینجا چیکار…مـی کنم؟
خواب بودی رسیدم. اوردمت تواتاق!
-خسته بودی…ببخشید!
فداسرت! کاپشنم بهت مـیادا!
و دستی بـه یقه ی کاپشن مـیکشد. لبخند مـی و لبم را جمع مـی کنم
-یوخ زنگ نزنی ها! عیبه!
مـیخندد..
شرمنده. دست خودم نیس، بگیر نگیر داره!
-کال گفتم یـاداوری کنم.
چیو یـاداوری کنی؟! اینکه پاک ازدس رفتم؟!
کمـی قهر بـه شرط اشتی بعدش مـی چسبد. اما دلم تاب نمـی اورد. سرجایم مـینشینم و
سرم
رادریقه فرو مـیبرم. مظلومانـه پلک مـی و زل مـی بـه چشمانش…
-اونجوری نگاه نکن.
دستهایش راباز مـی کند و ارام مـیگوید: بدو کـه یعالم این س*ی*ن*ه برات تنگه.
اخ کـه چقدر مـیچسبد؛ فراق بال درون آ*غ*و*شش! خیز برمـیدارم کـه یکدفعه دلم خالی
دهانم تلخ مـیشود. ازتخت پایین مـی ایم و به سمت دست شویـی مـیدوم. صدای
یحیـی رااز
پشت سرم مـیشنوم: یـاحسین! چی شد؟!
دست مادرم را بعد مـی
- نمـیخورم.
بیخود! یحیی چه گناهی کرده حتما تورو تحمل کنـه؟! قیـافتو دیدی؟!
-نترس! اقاسربه زیره بـه خانوم نگاه نمـیکنـه.
جواب ندی مـیمـیری؟
-اوره!
درد!
مـیخندم. بابی حالی سرم را عقب مـیکشم
- جان، عقم مـیاد نکن!
بذارشوهرت بیـاد!
-خواستگاری؟!
مرض نگیری !
-بگو امـین.
همان لحظه یحیی وارد پذیرایی مـیشود. یک جعبه درون دستش کادو پیچ شده.
لبخند
بزرگش نگاهمان راخشک مـی کند. کلید زاپاس را بابا بـه او داده. زیر پلیورش درست
روی س*ی*ن*ه اش چیزی برجسته شده.
سالمـی مـی کند و برای ب*و*س*یدن دست مادرم خم مـیشوم کـه طبق معمول ناکام
مـیماند.
مقابلم روی زمـین زانو مـیزند. ملافه ام را درمشت مـیگیرم و به برق چشمانش زل مـی
-سلام.
وعلیکم خانوم.
-اون چیـه؟
و بـه س*ی*ن*ه اش اشاره مـی کنم. مادرم هم باتعجب بـه همانجا خیره شده…
وایسا..
کادوی جعبه راباز مـی کند. روی درون جعبه نوشته شده شیرینی سرای بهار
@nazkhatoonstory

داستانـهای نازخاتون, [۰۷٫۰۵٫۱۸ ۲۲:۲۹]
#قبله_ی_من
#قسمت۱۰۵

کیکه؟
لبخندمـیزند
-کیکو کادو کردی؟!
دیوونـه ها یـه فرقی حتما ن بابقیـه.
درجعبه راباکنجکاوی باز مـی کنم. کیک بـه شکل یک جفت کفش نوزاد هست که شمع
شماره
صفر رویش گذاشته شده. با سس شکلات رویش نوشته شده: ی اومدنم مبارک.
باچشمـهای
ازحدقه درامده سریع دست مـیندازم و چیزی کـه زیرلباس یحیی هست رابیرون مـی اورم.
یک
پستونک را بابند ابی بـه گردنش اویزان کرده! خدایـا او مجنون است! یعنی. یعنی
که…من… دهان نیمـه بازم توان جیغ زدن پیدا نمـی کند. دوست دارم درآ*غ*و*شش
بپرم. مادرم چشمان پرازاشکش را بـه سقف مـیدوزد
خدایـا شکرت.
بعد جلو مـی اید و پیشانی ام را مـیب*و*س*د. من ولی شوکه بـه چشمان یحیی خیره
مـیشوم. همـه چیز دور سرم مـیچرخد. حالت تهوع…درد…نی نی کوچولو!
وقتی بردمت درمانگاه. ازمایش گرفتن. جوابشو صبح بهم دادن!. داشتم پس
مـیفتادم! باورت مـیشـه؟
زمزمـه مـی کنم: بابایی؟
یکدفعه بلند مـیگوید: ای جووووون بابایـی.
جلو مـی اید و من را محکم درون آ*غ*و*ش مـیچالند.
خجالت زده از حضور مادرم، بازویش رانیشگون مـیگیرم و ارام مـی گویم: دیوونـه، زشته!
سرم رااز روی س*ی*ن*ه اس برمـیدارد و پر مـهر نگاهم مـی کند. انگشت سبابه اش
رادر
کیک فرو مـیبرد و سمت دهانم مـی اورد
مبارکت باشـه محیـام.
دهانم را باز مـی کنم، انگشتش رادردهانم مـیگذارد. چشمانم را مـی بندم و شیرینی
شکالت را بـه جان مـیخرم. طعم زندگی مـیدهد. طعم ماه ها منتظر ماندن، طعمـی ازیک
شروع. طعم توت فرنگی لبخند یحیی یـا توصیفی جدید از محیـای یحیی! دیگر حالم
بدنیست.
دلم اشوب نیست؛ توهستی و من و ثمره ی عشقمان.
عطریـاس درفضای اتاق پیچیده. مقابل اینـه ی مـیز توالتم مـیایستم و پیرهن سرهمـی
ای
برایش خریده ام را روی شکمم مـیچسبانم. دورنگ ابی و گلبهی راانتخاب کرده
ام.نمـیدانم خدا قراراست رحمتش را نصیبم کند یـا پسری کـه دراینده ای نـه چندان دور
پناه دومم بعداز پدرش باشد! هرچه است. دلم برایش ضعف مـیرود. اندازه ی لباس به
قدر یک وجب و نیم هست که تاسرحد جنون انسان را بـه ذوق مـیکشاند! کاش یحیی
بود و
مـیدید چه کرده ام.مـیدید کـه دل بی طاقتم که تا سه ماهه شدن صبر نکرد! خم مـیشوم و
یک
جفت جورابی کـه بقدر دوبند انگشتم هست را برمـیدارم و دوباره روی شکمم مـیچسبانم..
نمـیداستم دیوانـه ها هم مـیتوانند مادر بشوند! روی زمـین مـینشینم و دامنم را اطرافم
باز مـی کنم” کاش زودتر برگردی یحیی! اولین لباس فسقلی ات را خ!”البته ببخش
بدون تو و نظرت این کار را کردم. باشوق بـه پیش بند، یک دست لباس خانگی و یک
جفت
کفش کـه جلویم چیده شده نگاه مـی کنم. دستم را روی شکمم مـیکشم و چشمانم را مـی
بندم. دکترمـی گفت الان بـه قدر نصف نخود است! ارام مـیخندم، زیرلب زمزمـه مـی کنم:
آخه زشت دست و پاام نداره قربون اونا برم که!
به ساعت دیواری نگاه مـی کنم: ده روز و هفت ساعت و پنج دقیقه هست که نیستی.
زودتر بیـا.
کفش و لباسهارا ازروی زمـین برمـیدارم و مرتب درون کشوی اول مـیز توالتم روی تی شرت
کرم یحیی مـیگذارم. درکشو مـی بندم و دوباره درون اینـه بـه خودم نگاه مـی کنم. رنگ به
صورت ندارم! اما حالم خوب است.. خوب تراز هر عصر دیگر. چرخی مـی و لی لی
کنان
از اتاق بیرون مـی ایم و. زیرلب ارام مـیشمارم: یک…
دو…
سه…
ده
@nazkhatoonstory

داستانـهای نازخاتون, [۰۸٫۰۵٫۱۸ ۲۱:۳۵]
#قبله_ی_من
#قسمت۱۰۶

هفده…
بیست و پنج..
سی و شش
چهل و دو
چهل و سه
مـی ایستم و بلند مـی گویم: چهل و سه روزگیت مبارک همـه ی هستی !
لبخند بزرگی تحویل سقف خانـه مـیدهم: مرسی خدا! خیلی خوبی!
همان دم تلفن زنگ مـیخورد. باهمان لبخند تقریبا بـه سمتش مـیدوم…حتم دارم یحیی
است! قبل از سلام حتما مـی گویم کـه برای مـیوه ی دلمان لباس خ! دستهایم را که
ازخوشحالی مشت شده باز مـی کنم، گوشی تلفن رابرمـیدارم و کنارگوشم مـیگیرم
باهیجان یک دفعه شروع مـی کنم: چه حلال زاده ای اقا!
باصدای پدرم لبخند روی لبهایم مـیماسد.
بامنی ؟
-س.. سلام بابا جون! بله بله! خوبید؟
عجب! خوبم! توخوبی؟.. نوه ام خوبه؟!
نوه کـه مـیگوید یـاد نصف نخود مـی افتم و خنده ام مـیگیرد
-بلی! خوب خوب…رفته بود. یم…
بین حرفم مـیگوید: خداروشکر! بابا جایی کـه نمـیخوای بری؟ خونـه هستی دیگه؟
چرا نگذاشت حرفم را تمام کنم…
-بله!
مـهمون نمـیخوای؟
چه عجیب!
-چراکه نـه! قدمتون سرچشم!
پس که تا چاییت دم بکشـه من اومدم.
و بدون خداحافظی قطع مـی کند. متعجب چندبار پلک مـی و به گوشی درون دستم
نگاه
مـی کنم. مثل همـیشـه نبود! شایدی کنارش بود شاید…عجله داشت! شاید…
لبخند مـی و دستم را روی شکمم مـیگذارم: چیزی نیس. نگران نشو عزیزم…بابابزرگ
داره مـیاد
ازجا بلند مـیشوم و به سمت اشپزخانـه مـیروم. نگاهم بـه کتاب درسی کـه روی سنگ اپن
گذاشته ام مـی افتد.. هوفی مـی کنم بـه سمت گاز مـیروم. کتاب را سه روز پیش انجا
گذاشتم که تا بخوانم. از دانشگاه دوترم مرخصی باامتحان گرفتم…البته بعید مـیدانم
چیزی هم بخوانم! قوری شیشـه ای را روی شعله ی کوچک و ظرف چای لاهیجان را
اماده
روی مـیز ناهار خوری مـیگذارم. به منظور عوض دامن کوتاهم بـه اتاق خواب مـیروم.
دوست ندارم اینطور جلوی پدرم بگردم. لباسم را عوض مـی کنم و قبل از برگشتن به
پذیرایی یـاد خریدبچه مـی افتم! با هیجان و شوری خاص برمـیگردم و لباسهارا ازکشو
بیرون مـی اورم. حتم دارم مانند مـیشود! شاید هم بعد بیفتد! از بزرگ نمایی اتفاق
احتمالی ل*ذ*ت مـیبرم! زنگ درون به صدا درون مـی اید باعجله بافشار دکمـه ی اف
اف درون را باز و صدایم را به منظور سلام احوال پرسی گرم صاف مـی کنم…پدرم دراستانـه در
بالبخندی کج ظاهر مـیشود. دستش را مـیگیرم و برای ب*و*س*یدن صورتش روی
پنجه ی پا
مـی ایستم. هم قدوقواره ی یحیی است! اوهم دودستش رادورم حلقه مـی کند و من را
محکم
به س*ی*ن*ه مـیچسباند. احساس ارامش مـی کنم اما بعداز چندثانیـه معذب مـیشوم
و خودم
را عقب مـیکشم. لبخند مـیزند اما تلخ!
از درون به راهروی ساختمان سرک مـیکشم و مـیپرسم: تنـها اومدید؟! کوش پس؟!
اومدم یـه بار پدر ی کنارهم باشیم.
شانـه بالا مـیندازم و دررا مـی بندم. او کـه ازاین کارها نمـی کرد!
مـیخوای برگردم؟
-چی؟! نـه بابا.. خیلیم خوش اومدید!
مزاحمت شدم .
-نـه اتفاقا خوب موقع اومدید!
و بـه لباس و کفش روی مبل اشاره مـی کنم. سر مـی گرداند و بانگاهی غریب بـه خریدی
که
کرده ام چشم مـیدوزد.
امروز رفتم خرید. بااجازه خودم!
@nazkhatoonstory

داستانـهای نازخاتون, [۰۸٫۰۵٫۱۸ ۲۱:۳۶]
#قبله_ی_من
#قسمت۱۰۷

استینش را مـیگیرم و پشت سرخود مـیکشم. اشاره مـی کنم روی مبل بنشیند. اوهم بی
هیچ
حرفی کنار لباس یک وجبی فندقم مـی نشیند.
-حالتون خوبه
اره عزیزم!
خداروشکر! کلی ذوق داشتم اینارو بـه یکی نشون بدم. کفش را برمـیدارم و به طرفش
مـیگیرم
بابا! ببین ببین…چقد کوچولوعه!
لبهایش مـی لرزند. دردلم مـی گویم: نگران نباش…داره سعی مـیکنـه لبخند بزنـه! پدرم
همـیشـه جدی بود. این مـیتوانست توجیـه خوبی به منظور رفتارش باشد. پیرهن سرهمـی را
برمـیدارم و روی پایش مـیگذارم
-قشنگه؟
-صورتی؟
-یدونـه ابی هم گرفتم!
هاله ی غم هرلحظه بیشتر چشمان کشیده اش را مـیپوشاند
صبر مـی کردی بچه! حتما اسم هم انتخاب کردید!
-بله!
درحالیکه ازخجالت صورتم داغ شده ادامـه مـیدهم
-اگر باشـه. حسنا خانوم. اگر پسر باشـه اقاحسین…
لبخند مـیزند…اینبار محزون ترازقبل!
ان شاءالله صلاح و سلام باشـه.
یک فعه یـاد چای مـی افتم بـه سمت اشپزخانـه مـیروم و مـی گویم: ببخشید…حواسم
پرت
شد! الان چای رو مـیذارم دم بکشـه…
صدایش مـیلرزد
نمـیخورم بابا! زیرشو خاموش کن. بیـا اومدم خودتو ببینم…
پاهایم شل مـیشوند…دیگر نمـیتوانم خودم راامـیدوار کنم. اب دهانم را بـه سختی فرو
مـیبرم. شعله گاز را خاموش مـی کنم و درحالیکه سرزانوهایم از نگرانی مـیلرزند به
پذیرایی برمـیگردم و مقابلش مـی نشینم.
چیزی شده؟
نـه! دلم برات تنگ شده بود!
-همـین؟
دیگه…دیدم تنـهایی. گقتم یـه سر ب حس نکنی توخونة ات مرد نیست!
تبسمـی شیرین لا بهموهای خاکستری محاسنش مـیشیند.
-ممنون! لطف کردید..
سرش را پایین مـیندازد…
یحیی زنگ نزده این چندوقت؟
-نـه! آخرین بار شیش روز پیش حرف زدیم…
اها! خوب بود حالش؟
دل اشوبه مـیگیرم
-بله! چیزی شده مگه؟
نـه نـه! خواستم بگم فکرای بیخود یـهو نکنی… حالش الانم خوبه! بسپار بـه خدا!
یوقتم اگر یـه اتفاق کوچیک بیفته کـه نباید ادم خودشو ببازه! مگه نـه؟
سردر نمـی اورم.. جمالتش یک طور عجیبی است
-بابا؟! خواهش مـی کنم! نمـیفهمم چی مـیگید…
قلبم که تا دم گلویم بالا مـی اید
اونجور نگاه نکن! چی گفتم مگه؟
دستانم را روی زانوهایش مـیگذارم
-مشکل اینکه چیزی نمـیگید! تروخدا بابا! بگو دیوونـه شدم!
هاله ی اشک کـه پشت چشمم مـیدود…یک دفعه مـیگوید: گریـه نکن بابا! چیزی
نشده…الان
مـیگم. برو صورتتو اب بزن. طوری نیست.
پس یک چیز هست! یک طور هست کـه اینجور دارد اماده ام مـی کند. قطرات درشت
اشک
از چشمانم روی گونـه هایم مـیلغزند…
-یحیـام…یحیـام.. چی شده…چی شده بابا؟!
دستانم را مـیگیرد: محیـا اروم باش!
یک دفعه بلند مـی گویم: نکنـه ش*ه*ی*د شده نمـیگی؟ اره؟
@nazkhatoonstory

داستانـهای نازخاتون, [۰۸٫۰۵٫۱۸ ۲۱:۳۸]
#قبله_ی_من
#قسمت۱۰۸

تمام بدنم مـیلرزد…شکمم منقبض مـیشود و پشتم تیر مـیکشد…به هق هق مـی افتم
پدرم شانـه هایم را مـیگیرد: نـه نـه! بیمارستانـه… برش گردوندن.
دیگر گریـه نمـی کنم. سرم تیر مـیکشد.. زنده اس…شکمم ولی هنوز منقبض مانده…
-کدوم بیمارستان! چی شد؟..
اروم باش…سه روز پیش اوردنش. الان بستریـه…مجروح شده.. همـین!
دستانم را از درون دستش بیرون مـیکشم. ازجا بلند مـیشوم و همانطور کـه به سمت
اتاق
خواب مـیدوم مـی گویم: همـین؟! همـین؟! یحیـام…مجروح شده؟ ینـی تیر خورده؟
بدنش…
یحیـای من؟!
دیوانـه وار اولین مانتویـی کـه درکمدمـی بینم را برمـیدارم و تنم مـی کنم. بدوم انکه
دکمـه هایش را ببندم یک روسری مشکی برمـیدارم، سرم مـی کنم و زیرگلویم گره مـی.
چادرم راهم برمـیدارم و ازاتاق بیرون مـی ایم
-بابا منو ببر پیشش.. ببر!
پدرم از جابلند مـیشود سمتم مـی اید، سعی مـی کند من را بـه آ*غ*و*ش بکشد که
عقب
مـیروم و مـی گویم: منو.. ببر…پیشش!
از شدت گریـه نفسم بـه شماره مـی افتد و س*ی*ن*ه ام تنگ مـیشود.
الان؟ بااین وضعت؟! محیـا بابا داری مـیترسونی منو…
دستهایم رادرحالیکه مـیلرزند روی سرم مـیگذارم و دور خودم مـیچرخم
-یحیـام…یحیـام… نمـیگی چی شده…خودم حتما ببینم! حتما با چشمام ببینم حالش
خوبه…باید…
دو دستش را کمـی بالا مـی اورد
باشـه.. باشـه.. مـیبرمت…مـیبرمت…
کودک وار ارام مـیشوم و باپشت دست اشکم را پاک مـی کنم.
بغضش را قورت مـیدهد.
بانفسهای بریده بریده و گاها صداهای ” هین ” مانند کشیده کـه از گلویم خارج مـیشود
پشت سرش راه مـی افتم. سرم را پایین مـیندازم. همـه چیز تارشده، او کـه خوب نباشد
دیگر محال هست دنیـای من خوب باشد..
نوار قلب بر روی صفحه ی مانیتور بالا و پایین مـیرود. ازکمر که تا زیر شکمم تیر
مـیکشد.
ابروهایم از درد درهم مـیرود و لبم را بـه دندان مـیگیرم. لغزیدن قطرات عرق را روی
پوست یخ زده ام احساس مـی کنم. ماسک روی صورتش بخار مـی کند و بعداز
چندثانیـه به
حالت اول برمـیگردد. شاید دردقیقه ده یـا بیست بار این حالت تکرار مـیشود.
س*ی*ن*ه
ی برجسته و مردانـه اش باریتم منظم ازنفس گرمش پر و خالی مـیشود. نگاهم رااز
سوزن
سرمـی کـه در گوشت دستش فرو رفته که تا صورتش مـیکشم. ابروی چپش شکسته، کمـی
پایین تر
گونـه اش کبود شده و لبهایش زخم شده. اشک از گوشـه ی چشمم بی انکه روی صورتم
بنشیند پایین مـی افتد. بـه گمانم خیلی سنگین بوده. تاب لغزیدن نداشت!
سمت چپ گردنش خون مرده شده و کتف چپش هم شکسته. نمـیدانم چرا اینـهارا زیر
لب
مرور مـی کنم. شاید سی امـین بار هست که زخم هایش را مـیشمارم. اما…هربار به
اخرش مـیرسم نفسم بند مـی اید…اخری رابه زبان نمـی اورم. چشمانم را مـی بندم و
لرزش شانـه هایم را کنترل مـی کنم. توضیحات پدرم را درست نفهمـیدم…تنـها چندجمله
اش را از برکردم.. ریـه هایش سوخته… تنفسش مشکل دارد… سرفه های خونی مـی
کند.
درد دارد! دکترگفت سخت است! انگار درون س*ی*ن*ه اش اتش روشن کرده اند…
وجودش
مـیسوزود. پاهایم مـیلرزند. روی صندلی مـی افتم… خیلی وقت ندارم! اجازه نمـیدهند
بمانم! مـیگویند بارداری! خطرناک است… اراجیف مـیگویند نـه؟! دست لرزانم را
دراز مـی کنم و سرانگشتانم راروی سوزن سرم مـیکشم. زیرناخنـهایش هرلحظه تیره تر
مـیشوند. یـاشاید من اینطور حس مـی کنم! دستم را ارام روی س*ی*ن*ه اش مـیگذارم.
درست روی قلبش… مـیخواهم مطمئن شوم! دیوانـه شده ام نـه؟! مـیزند. اما ارام…اما
کند. چقدر ضعیف! بـه مانیتور نگاه مـی کنم…تمام هستی من بـه ان خطوط بسته است!
@nazkhatoonstory

داستانـهای نازخاتون, [۰۸٫۰۵٫۱۸ ۲۱:۴۰]
#قبله_ی_من
#قسمت۱۰۹

سرمـیگردانم و به پشت سرنگاه مـی کنم. مـیخواهم مطمئن شومـی مارا نمـی بیند.
دستم
را بـه سختی بالا مـیکشم و سمت موهایش مـیبرم. موهای جلوی سرش سوخته! زمخت
شده! دیگر
نرم نیست. کوتاه شده.. بلند نیست کـه رشانی اش بریزد!. با ناخنـهایم موهایش
را مرتب مـی کنم. حجمش کم شده… ریش قسمت چپ صورتش هم سوخته. زبر
شده. دیگر
لطافت مسخ کننده ندارد!برمـیچینم، باپشت دست زبری اش را ل*م*س مـی
کنم…
-یحیی…وقت سونوگرافی دارم! حتما قول بدی چشماتو باز کنی که تا منم خبرای خوب
بیـارم…
یک قطره اشک دیگر..
-گریـه؟! نـه! گریـه نمـی کنم…خوشحالم کـه برگشتی. همـین!
صدای نفسهایش درون فضای خالی ماسک مـیپیچد…
-راسی براش لباس خ…خیلی خوشگلن! اوردمشون…توکیفمن. منتظرم بیدارشی…
سرانگشتانم راروی ابروهایش مـیکشم…
-اقایی من! اگر خدا بهمون حسین اقاداد…زودی حسنا خانومو مـیاریم کـه تنـها
نباشـه! مگه نـه؟
انگشتانم را نرم روی چشمانش حرکت مـیدهم. بااحتیـاط…یک وقت جای زخم اذیتش
نکند!
-دکترا زیـادی شلوغش !. منکه مـی دونم! این همـه خواب.. بخاطر خستگیـه!
دردلم تکرار مـی کنم. مـیدانم؟! واقعا؟
خم مـیشوم و لبم را نزدیک گوشش مـیبرم. بغضم را قورت مـیدهم.. انقدر سخت کـه به
جان
کندن مـیرسم
-زودی خوب شو.
تکانی مـیخورم و چشمـهایم را باز مـی کنم. روی مبل خوابم. خواب؟! من که.
سرجا صاف مـی نشینم و گیج بـه پتوی روی پاهایم نگاه مـی کنم…از بیمارستان برگشتم.
و بـه اتاق رفتم…پس اینجا…روی مبل؟! این پتو و… شکمم سبک شده! دستم را رویش
مـیکشم… متوجه موهای باز روی شانـه هایم مـیشوم.. اما من خوب یـادم هست که
بالای سر بی حوصله و کلافه جمعش کردم…فضای خانـه گرم شده. بوی عطراشنایی دلم
را
مـیلرزاند..
حرکت چیزی روی گردنم باعث مـیشود باترس بـه پشت سر نگاه کنم…چیزی نیست!
اب دهانم را قورت مـیدهم…اینجا چه خبر است! بـه روبرو نگاه مـی کنم. سرجا خشک
مـیشوم. ذهن و دهانم قفل مـیشوند…یحیی!
روبرویم ایستاده.. پشتش بـه من است…باهمان لباس نظامـی کـه دلبرش مـی کند! دلم
برای قد کشیده اش چقدر تنگ بود! اما مگر. بیمارستان…
باترس و دودلی صدا مـی:
-یحیی!
برمـیگردد…باتبسمـی کـه تابحال نظیرش را ندیده ام. موها و ریشش روشن ترشده و
چشمانش برق مـیزنند. پوست سفیدش مـیدرخشد! چیزی مـیان ملافه ی سفید درون بغل
کشیده! گردن دراز مـی کنم
-اون چیـه! چقد خوشگل شدی اقا!
مـیخندد. صدای خنده اش درفضا مـیپیچید…دلم با تپش مـی افتد!
شدم؟! نبودم!
-بودی! خوشگل ترشدی! ماه شدی!
یک قدم جلو مـی اید…
محیـام؟
-جانم!
ببین چقدر شبیـه توعه!
گنگ بـه چشمانش نگاه مـی کنم. خم مـیشود و مالفه ی سفید را جلوی صورتم مـیگیرد..
بایک دست گوشـه اش را کنار مـیزندیک نوزادبا صورتی سفید و دوچشم درشت ابی
رنگ که
متعجب نگاهم مـی کند. چیزی تنش نیست. لبهای صورتی اش بـه لبخند باز مـیشوند.
چقدر خواستنی است. موهای بور و روشنش رشانی ریخته.
مـی بینی؟! خیلی شبیـهته! حسناست.
مور مور مـیشوم؛ پوستم سوزن سوزن مـیشود؛ قلبم مـی ایستد! حسناست؟
@nazkhatoonstory

داستانـهای نازخاتون, [۰۸٫۰۵٫۱۸ ۲۱:۴۷]
#قبله_ی_من
#قسمت۱۱۰

یکدفعه اشک پشت پرده ی چشمان شفاف یحیـی مـیدود. جلوتر مـی اید و لبش را
روی
پیشانی ام مـیگذارد. خون گرم درون رگهایم مـیدود. سرش را. عقب مـیکشد…
خانوم! حلال کن
نمـیفهمم. دوست دارم فریـاد ب، گیج شده ام! یعنی این بچه من است؟! کی به
دنیـا امد..؟ نمـیفهمم، نمـیفهمم…سرم را بـه چپ و راست تکان مـیدهم…
-یحیی…چی مـیگی؟ این کیـه؟ من هنوز سه ماهمـه…تو توی بیمارستان بودی! خودم
اومدم پیشت…من…
دستهایم راروی هوا تکان مـیدهم و دیوانـه وار کلمات را پشت هم مـیچینم…
نوزاد را ارام روی مبل کناری مـیگذارد. مقابلم مـی ایستد و شانـه هایم را مـیگیرد..
محیـا! اروم!
-یحیی دیوونـه شدم.. اره؟! از غصه ات! ازدوریت؟!. دیوونـه شدم؟!
اشک دیدم را ضعیف مـی کند. یکدفعه من را بـه س*ی*ن*ه مـیچسباند و بازوهایش را
دورشانـه هایم حلقه مـی کند. دستش رادرون موهایم فرو مـیبرد و سرم را درست روی
قلبش
مـیگذارد. خاموش مـیشوم. چشمانم را مـی بندم.
محیـا! خانوم…چقد زود مـیشکنی! صبور باش.. دیگه اشکاتو نبینم. بی قراری
نکن. دلم اتیش مـیگیره ! بغض نکن…حداقل جلوی من! دیوونم مـی کنی وقتی
مثل
بچه ها مظلوم نگاه مـی کنی…نکن!
صورتم درس*ی*ن*ه اش فرو مـیرود، بغضم مـیترکند و وجودم مـیلرزد
هیس. اروم…خانوم…اذیت شدی. چقد من بدم!
-نـه! بدنیسی.. ولی دیگه نرو…پیشم باش…تنـهام نزار…
دیگه نمـیرم! همـیشـه هستم…
باناباوری سرم را بالا مـی گیرم و به چشمانش نگاه مـی کنم…گریـه کرده.
-قول؟!
قول مردونـه …
خم مـیشود و گونـه ام را مـیب*و*س*د؛ وجودم درون آ*غ*و*شش جمع مـیشود. مثل
یک نفس
درس*ی*ن*ه اش فرو مـیروم…
انگشتان استخوانی اش درون موهایم فرو مـیرود و تا پایین کشیده مـیشود. نوازش کـه نـه،
رام مـی کند این وجود وحشی را! قلب درون س*ی*ن*ه ام قرار مـیگیرد و نفسهایم از
حضورش گرم مـیشوند. دستش رااز درون موهایم بیرون مـیکشد و چانـه ام را
باحرکتیـارام
و نرم مـیگیرد. چشمان مـهربان اما جدی اش را بـه نگاه پرازتمنایم مـیدوزد…
یـادت نره همـیشـه دوست دارم محیـای یحیـات!
چانـه ام را رها مـی کند و پیشانی ام را دوباره مـیب*و*س*د. اما…یک طور دیگرگویی
قراراست وجودش را از چیزی د. نوزاد رااز روی مبل برمـیدارد و به س*ی*ن*ه اش
مـیچسباند. چشمان کشیده اش از حسی غریب پر مـیشوند. ارام پلک مـیزند و یک
قطره اشک
از مژه های بلندش خداحافظی مـی کند. یک قدم بـه عقب برمـیدارد و درحالیکه سرش
را به
چپ و راست تکان مـیدهد قدمـی دیگر را بـه ان اضافه مـی کند. دلهره بـه جانم مـی افتد
یک قدم بـه سمتش مـیروم. نگاه نگرانم بـه سمت پاهایش کشیده مـیشوند. همـینطور
عقب
مـیرود و دور مـیشود. پشتش را مـی کند و به راهش ادامـه مـیدهد. اتاق نشیمن بـه یک
چشم
برهم زدن که تا بینـهایت کشیده مـیشود؛ که تا نقطه ای دور؛ نقطه ای دردل نور. بـه دنبالش
مـیدوم و التماس مـی کنم. هرقدم کـه برمـیدارد زیر پوتین های خاکی اش سبز مـیشود.
بغض
تبدیل مـیشود بـه اشک…به فریـاد…به هق هق بلند! دست دراز مـی کنم اما دیگر دستم
به او نمـیرسد. خودم را روی زمـین مـیندازم و زجه مـی. یکدفعه رویش راسمتم
مـیگرداند. چشمانش قرمز شده و از اشک مـیدرخشند.
محیـام؟ حالم کن …
نمـیفهمم! گیج دودستم راروی سرم مـیگذارم و داد مـی: بسه…بسه.. کجا مـیری؟
نترس عزیزدل..
همانطور کـه به سمت نور مـیرود صدایش درگوشم مـیپیچد
نترس…من همـینجام…کنارت.
@nazkhatoonstory

داستانـهای نازخاتون, [۰۹٫۰۵٫۱۸ ۲۱:۱۰]
#قبله_ی_من
#قسمت۱۱۱

گوشـهایم را مـیگیرم…
منتظرتم محیـا..
چشمـهایم را باز مـی کنم. بـه نفس زدن افتاده ام.باترس بـه اطراف نگاه مـی
کنم…سقف…مـیز…پنجره.. اتاقمون!. همـه جا تاریک است. همان دم صدای الله اکبر در
فضا مـی پیچد. سرکوچه مسجد کوچکی داریم که…یکدفعه سرجایم مـی نشینم.
بندبند وجودم مـیلرزد. دهانم خشک شده. لباسهایم ازشدت عرق بـه تنم چسبیده. قلبم
خود را بـه دیواره س*ی*ن*ه ام مـیکوبد. مـیخواهد راهی بـه گلویم پیدا کند. بادست
راست گردنم را مـیگیرم و بادست چپ زیر بالشت دنبال تلفن همراهم مـیگردم. خواب
دیدم. اره.. چیزی نیست…چیزی نیست! تلفن همراهم را بیرون مـیکشم و شماره ی
بیمارستان را مـیگیرم… جنون بـه عقلم زده. صدای بوق های کوتاه و ممتد…
-بردار، بردار.
دویدن بغض که تا دم پلکهایم را احساس مـی کنم. لبهایم را روی هم فشار مـیدهم که تا از
سرازیر شدن عشق خفه شده درون کابوسم جلوگیری کنم! صدای تودماغی یک زن در
تلفن مـی
پیچد
ِ. بفرمایین؟
بیمارستان
-سلام خانوم! مـیبخشید به منظور اطلاع از حال مریضم تماس گرفتم.
یک مکث چندثانیـه ای..
الان؟
-بله! اگر امکان داره؟
نام بیمار؟
یحیی…یحیی ایران منش
-بله! همون اقایـی کـه ازسوریـه اوردنش.
-بله بله
چنددقیقه دیگه تماس بگیرید و قطع مـی کند
از سر سجاده بلند مـیشوم و همان طور کـه زیرلب ذکر یـا ودود گرفته ام شماره را
دوباره مـیگیرم.
ِ – …بفرمایید؟!
بیمارستان
سلام! من همـین چند دقیقه پیش…
بله! حالشون تغییری نکرده خانوم!
-ینی نفس مـیکشن؟
سکوت!
نکندبه سلامت روانم شک کند
بله! قراربود نکشن؟!
-نـه! ممنون
بدون خداحافظی دوباره قطع مـی کند. بغضی کـه سدراهش شده بودم را ازاد مـی کنم تا
خودش را سبک کند.
نفس مـیکشد. همـین کافی است.
به ساعت مچـیـام نگاه مـی کنم. کمـی از ده گذشته…از کلینیک مامایـی بیرون مـی ایم
و بـه سمت خیـابان مـیروم. درست هست بایـاد اوری خوابی کـه دیده ام روحم منجمد
مـیشود
اما… مرور خبری نو و دلچسب هرم دلپذیری را بـه دلم مـی بخشد. است! !
با قدمـهایـی موزون و شمرده مسیر پیـاده رو را پیش مـیگیرم و زیر زیرکی ارام
مـیخندم. حسنا! حتما بابایـی خیلی خوشحال مـیشـه از اینکه خدا رحمتش رو نصیبمون
کرده. چادرم را درون دستم مـیگیرم و دستم را روی شکمم مـیکشم. صبرندارم بـه خانـه برسم
تا نوازشت کنم. قنددردلم اب مـیشود. بـه خیـابان اصلیکه مـیرسم کمـی مکث مـی کنم؛
چرا
خانـه؟! مستقیم بـه بیمارستان مـیروم… درست هست بیـهوش هست اماصدایم را
مـیشنود..
خبری خوبی برایش دارم! شیرینی اش را بعدا مـیگیرم. چشمـهایش را کـه بازکند قندترین
نبات را بـه من هدیـه کرده. دست دراز مـی کنم و با ایستادن اولین تاکسی زرد رنگ
سوار مـیشوم.
دربست!
رنگ دیوارهای بیمارستان حالم را بد مـی کند. چادرم را مقابل بینی ام مـیگیرم و با
لبخندی کـه پشت پارچه ی تیره پنـهان شده از پله ها بالا مـیروم. به منظور زنی کـه دربخش
پذیرش مشغول صحبت باتلفن هست سرتکان مـیدهم. اوهم لبخند گرمـی را جای سلام
تحویلم
مـیدهد. بـه طرف انتهای راهرو سمت چپ مـیروم. ازشدت ذوق دستهایم را مشت کرده
ام.به
اتاقش کـه مـیرسم پشت پنحره ی بزرگ اش مـی ایستم و بادیدن چهره ی ارامش بی
اراده
مـیخندم. دلخوشم بـه همـین خواب اسوده اش! پیشانی ام را بـه شیشـه مـیچسبانم و
زمزمـه
مـی کنم: سلام…خوبی اقا؟
خوبم..
@nazkhatoonstory

داستانـهای نازخاتون, [۰۹٫۰۵٫۱۸ ۲۱:۱۱]
#قبله_ی_من
#قسمت۱۱۲

کف دودستم را دوطرف صورتم روی شیشـه مـیگذارم
-نی نی هم خوبه! بیـام تو خبروبهت بدم یـا ازهمـین جا؟
نوک بینی ام را هم بـه شیشـه مـیچسبانم.
-اصنشم خنده نداره! بـه قیـافه خودت بخند! مـیخوام بزور بیـام تو! نمـیزارن که!
نیشم را تابناگوش باز مـی کنم
-قول دادی زودی خوب شی تامن بهت بگم فندقمون قراره حسنا خانوم باشـه یـا
اقاحسین!
همان دم صدای دکتر واعظی را سرم مـیشنوم..
-سلام خانوم ایران منش.
دستپاچه برمـیگردم و درحالیکه سعی مـی کنم رو بگیرم جواب مـیدهم
-س.. سلام اقای دکتر! ببخشید که. من…
این چه حرفیـه؟! خوب هستید الحمدالله؟! چرا داخل نمـیرید؟!
-خداروشکر! داخل؟! آخه گفته بودن که…
شما حسابتون جداست! مـیتونید به منظور چنددقیقه داخل برید. قبلش ماسک و لباس
فراموش
نشـه.
هیجان زده تشکر مـی کنم. دکتر دستی بـه موهای جوگندمـی اش مـیکشد و به سمت
اتاقی
دیگر مـیرود.
دست راستم را زیرچانـه مـی و درحالیکه ادا و ناز را چاشنی صدایم مـی کنم، زیرلب مـی
گویم:
جونم برا جوجه ای کـه مـیخواد شکل توشـه!
سرانگشتان دست چپم راروی ملافه ی سفید تخت مـیکشم. نگاه زیرم را روی صورتش
بلند مـی
کنم
-اونوقت حق بده با دیدنش دل ضعفه بگیرم
کمـی صندلی ام را جلو مـیکشم و اینبار دودستم را زیرچانـه مـی
-یحیی؟ نمـیخوای بدونی امروز چی شد؟!
سرم را کج مـی کنم بطوری کـه گونـه ام بـه شانـه ام مـیچسبد
-دلم لک زده برا وقتی کـه تایـه چیز مـیخواستم، سریع انجامش مـیدادی! چندبار دیگه
بگم کـه چشمـهاتو باز کنی. قلبم گرفت از بس صداتو نشنیدم اقا!
خم مـیشوم و چانـه ام را ارام روی بازواش مـیگذارم. ازین زاویـه چقدر مژه هایش بلند،
یک دست و دلفریب است!
-د آخه خسته نشدی؟! یک ماه و نیمـه خوابیدی؟ انگار از دنیـا دل کندی!
لبم را گاز مـیگیرم
-نـه! دل نکنیـا!.
دست دراز و ریش خشنش را نوازش مـی کنم. دلم ریش مـی شود. صاف مـینشینم و
باحرکتی
تند و نرم ازروی صندلی بلند مـیشوم. انگشت سبابه ام را بـه لبه ی روسری ام مـیکشم و
باژستی خاص مـی گویم:
-کلی نگرانت بودما! همـین صبحی! تادم سکته رفتم!
موهای جلوی سرش را آهسته ل*م*س و به یک طرف با ناخنـهایم شانـه اش مـی کنم!
-البته فدای یدونـه ازین تارموهای سوخته!
دستم را بـه طرف ماسکش مـیبرم. کش ماسک روی گونـه و کنارلبش رد انداخته.
انگشت
سبابه ام رازیر کش ماسک مـیبرم و چندباری پلک مـی. شیطنت بغضم را درون تارو پور
بدنم حس مـی کنم. هرلحظه ممکن هست از حصار چشمانم فرار کند!
-جاش مـیسوزه؟! منم باشم کلافه مـیشم این همش روصورتم باشـه.
خم مـیشوم.. انقدر کـه نفسم دسته ای از موهایش را حرکت مـیدهد
-قربونت برم!
@nazkhatoonstory

داستانـهای نازخاتون, [۰۹٫۰۵٫۱۸ ۲۱:۱۳]
#قبله_ی_من
#قسمت۱۱۳

همانجایی کـه کش رد انداخته را مـیب*و*س*م…
-دیگه خوب مـیشـه!
مالفه را که تا زیر گلویش بالا مـی اورم و یک دفعه یـاد چیزی مـی افتم.
از درون کیفم ناخن گیر را بیرون و دست چپش را بالا مـی اورم و درحالیکه ناخن
انگشتان کشیده اش را مـیچینم.. زیرلب زمزمـه مـی کنم:
مـی گن:
عشق خدا
به همـه یکسانـه
ولی من مـیگم
منو بیشتر از همـه
دوستــ داشته
وگرنـهـ
بهـ همـهـ
یکی مثل تو مـی داد
بغض اخر کار خودش راکرد…
سرم راخم مـی کنم و لبم راروی دستش مـیگذارم. اشک روی لبهایم، دستش را خیس
مـی کند.
چشمانم را مـی بندم…چقدر دلتنگم!
دستش را سرجای اول مـیگذارم و ناخنـهارا دریک دستمال کاغذی مـیریزم و درسطل
اشغال
پایین تخت مـیندازم
-تروتمـیز شدی! فردام قیچی مـیارم یکوچولو ریشتو کوتاه کنم.. اقای جنگلی جذاب من!
فکری مـی کنم
-البته اگر بذارن!
نگاهی بـه خطوط روی مانیتور مـی کنم
امروز رفتم سونوگرافی..
دستم را روی قلب یحیی مـیگذارم…زیرپوستم ضرب گرفته…جان مـیدهد بـه من!
-دوباره صدای قلب فنچمونو شنیدم…
نگاهم رااز روی مانیتور مـیگیرم و به ماسک بخارگرفته اش زل مـی..
الحمدالله سالمـه، خودم دیدم شکل توبود!
چشمـهایم را گرد مـی کنم و کودکانـه ادامـه مـیدهم
-دیدم، دیدم…! باور کن!
حس مـی کنم کـه یکباره خون تیره زیرپوست صورتش دوید! توجهی نمـی کنم… خیـال
است!
توهم است! خم مـیشوم و لبم را نزدیک گوشش مـیبرم و زمزمـه مـی کنم:
-آماده باش…چشماتو کـه باز کردی حتما نذرتو ادا کنی مرد! یـه جفت گوشواره طلا باید
صدقه سری رقیـه س خانوم بدی! بچمون ه! سالمـه سلام…حسنا داره مـیاد!
هنوز موهایش بوی عطر مـیدهد…سرم را کمـی عقب مـیکشم کـه به چشمانش نگاه
کنم.. به
ارامشش چشم بدوزم…
همانطور کـه تبسمـی ازرضایت لبهایم را پوشانده نگاهم را بـه تمام صورتش مـیکشم که…
احساس مـی کنم زیر ماسک…درست کنارلبش…سرخ شده. نور مـهتابی سقف روی
ماسکش
افتاده و دید را کم مـی کند! نزدیک تر مـیشوم و چشمـهایم را ریز مـی کنم…سرخی چون
رشته ای هرلحظه بلند و پهن تر مـیشود.
ابروهایم درهم مـیروند
شوکه ریسمان سرخ را دنبال مـی کنم انقدر کـه اززیر ماسک مـیلغزد و لابهمحاسن
قهوه ای یحیی گم مـیشود. کندشدن ضربان قلبم را بـه خوبی احساس مـی کنم.
سرانگشتانم را روی موهای بلند صورتش مـیکشم و بالفاصله بـه انگشتانم نگاه مـی
کنم…
سرخی گویی درون منافذ پوستم فرو مـیرود و خشک مـیشود! خون! دست لرزانم را روی
شانـه
اش مـیگذارم..
-یـا زینب س…
سرمـیگردانم، چشمانم روی خطوط مانیتور به منظور لحظه ای قفل مـیشوند…
انحناهای خطوط هربار فاصله شان ازهم کمتر مـیشود. چون موج دریـایی کـه پیش ازین
طوفان زده رو بـه ارامـی مـیروند…رو بـه سکون!. دهانم را به منظور کشیدن فریـاد باز مـی
کنم…اما صدا درگلویم خفه مـیشود! دوباره بـه صورتش نگاه مـی کنم…اینبار رگه های
خون …از بینی اش که تا روی لبهایش سرمـیخورند. خون از وجود او دل مـی کند و در
رگهای من منجمد مـیشود… گردنش را مـیگیرم و برای صدا زدنش تقلا مـی کنم
یح…ی. یحیی! یحی…یحیی!
اشک درون پی اشک از چشمانم روی س*ی*ن*ه اش مـی افتد! بهه دقیقه ای نکشیده
خون به
گردنش مـیرسد و بالشت سفیدش را رنگ مـیزند! پشتم تیر مـیکشد و درد و ترس چون
بختک
به جانم مـیچسبند! بـه پشت سرنگاه مـی کنم. حتما یکی را صده ب. هستی ام مقابل
چشمانم اب کـه نـه خون مـیشود! گردنش را رها مـی کنم و به هرجان کندنی کـه مـیشود
از
روی تخت بلند مـیشوم اما زانوهای چون چوب خشک مـیشوند و روی زمـین مـی
افتم… لبه ی
تخت را مـیگیرم و به سختی بلند مـیشوم..
@nazkhatoonstory

داستانـهای نازخاتون, [۰۹٫۰۵٫۱۸ ۲۱:۱۶]
#قبله_ی_من
#قسمت۱۱۴

تپش قلبم هرآن به منظور ایستادن تهدیدم مـی
کند! دیوانـه وار خودم را بـه سختی جلو مـیکشم…فریـاد مـی…اما درون وجود خودم!
در دل زخم خورده ام…دوباره فریـاد مـی!. چون لال مادرزادی کـه برای نجات جانش
دست و پا مـیزند ولی.. هیچ چیز شنیده نمـی شود…تنـها مـیتوان دید …حسرتی کـه از
چشمانش سرازیر مـیشود. احساس مـی کنم درون اتاق فرسخ ها دور شده…هرگز بـه ان
نخواهم
رسید…
همان دم صدای جیغ مرگ چون شلیک اخر نفسم را مـیگیرد.. برمـیگردم و بادیدن
خطوط
هموار روی مانیتور، سرم را بـه چپ و راست تکان مـیدهم..
-نـه! نـه.
یکبار دیگر فریـاد مـیکشم. انقدر بلند کـه وجودم را از درون مـیلرزاند. انقدر بلند
که طفلک معصومم درون شکم ان را مـیشنود و گوشـه ای جمع مـیشود. احساسش مـی
کنم…
چرا خفه شده ام…؟؟.. …چونانی کـه پایی به منظور حرکت ندارند…خوم را روی تخت
مـیندازم و از پاهای یحیی مـیگیرم و جلو مـیروم…صدای هق هقم دراتاق مـیپیچید…
یکبار دیگر بـه مانیتور نگاه مـی کنم…نـه! تمام نشد! تمام نشد… دروغ مـیگویند..
همـه دروغ مـیگویند. این دستگاه هم ازانـهاست. چشم نداشت تورا بامن ببیند! نـه؟!
دست
مـیندازم و ماسک را از روی صورتش پایین مـیکشم…اطرافو محاسنش تماما
خونی
شده. حنا گذاشته دلبرم!. سرش را درآ*غ*و*ش مـیگیرم و موهایش را نوازش مـی کنم..
قول دادی.. قول دادی. الان وقتش نیس.. وقتش نیس…پاشو بگو دروغ مـیگن.
پاشو..
چانـه ام را روی سرش مـیگذارم و سرش را بیش از پیش بـه س*ی*ن*ه فشار مـیدهم
-الان نباید…نباید تموم شـه! توهنوز لباسای حسنارو ندیدی.
ازشدت گریـه شانـه هایم کـه هیچ، یحیـی هم درآ*غ*و*شم مـیلرزد…
یـازینب س. یـازینب س… لبم را روی سرش مـیگذارم…مـیان موهای سوخته اش.
-حق من از تو همـین بود؟! نفس بکش… نزار تنـها شم…نفس بکش.
باالخره صدایم ازاد مـیشود، با تمام جانم صدا مـی:
یـا حسیــــــــــــــــن ع.
چندثانیـه نگذشته دراتاق باز مـیشود و چندپرستار و دکتر واعظی داخل مـیدوند.
چیزی بـه هم مـیگویند، شاید هم بـه من! نمـیفهمم! دنیـا دور سرم مـیچرخد. اصلا مگر
دیگر
دنیـایـی هم هست؟! دنیـای من درآ*غ*و*شم جان داد و رفت…
دستانی را روی بازوهایم احساس مـی کنم.
چیکار مـی کنید؟! سعـی مـی کنند یحیـی را از س*ی*ن*ه ام جدا کنند. من اما
سرسختانـه
تمام دارایی ام را بـه تنم مـیدوزم. یک نفر مـیشود دو…سه…چهارنفر.
اخر سرتالششان جواب مـیدهد؛ منن را عقب مـیکشند. دکترواعظی با سراستین اشک از
چشمانش مـیگیرد و خودش بادستان خودش ملافه ای کـه تا ـی پیش به منظور گرم
شدن وجو ِد
وجودم بود را کفن رویش مـی کند. همـینکه ملافه روی صورتش مـیکشد…
روح من هست که دست از جانم مـیکشد..
پتورا دور شانـه هایم مـیکشم و با فنجان کوچک گلزبان کـه نزدیک س*ی*ن*ه ام
نگه
داشته ام بـه ایوان مـی روم. شاید بخارش قلبم را گرم کند. سرفه های کوتاه و
گلو سوزم کلافه ام کرده. پرده ی حریر گلبهی را کنار مـی و دراستانـه ی درشیشـه ای
که رو بـه شـهری بس کوچک باز مـیشود، مـی ایستم. باشانـه ی راست بـه در تکیـه مـیدهم
و
لبه ی ظریف فنجان سرامـیکی را رویپایینم مـیگذارم. شـهر کـه هیچ! بعداز دل
کندش،
زمـین و اسمان کوچک شد.. اصلا زندگی برایم بـه قدر سپری شدن روزهای تکراری تنگ
شد.
به قدر بالا نیـامدن نفس دربعضی شبها… یک جرعه ازجوشانده را مـیبلعم. بـه لطف نبات
دیگر گس و تلخ نیست. با یک دست دولبه ی پتو را مقابل س*ی*ن*ه ام درمشت
مـیگیرم و
پادر ایوان مـیگذارم.
@nazkhatoonstory

داستانـهای نازخاتون, [۰۹٫۰۵٫۱۸ ۲۱:۱۷]
#قبله_ی_من
#قسمت۱۱۵

نگاهم بـه لانـه ی یـاکریمـی کـه کنار نرده ها چندسالیست جاخشک
کرده، خیره مـی ماند. روی صندلی چوبی مـی نشینم و جرعه ای دیگر را فرو مـیبرم.
یـاکریم روی جوجه های تازه متولد شده اش جا بـه جا مـیشود و دوبالش را باز مـی کند.
او کـه رفت این پرنده امد! عجیب است! نـه؟ سرم را بـه پشتی صندلی تکیـه مـیدهم و به
ابرهای پنبه ای کـه درهم فرو رفته اند نگاه مـی کنم. ان روز چقدر اذر بـه صورتش
ناخن کشید. عمو، خوب یـادم هست که درون چند ساعت چندین سال پیرشد. گرد سفید
بیش
از پیش روی محاسنش نشست! چقدر ازما دلگیر شدند کـه چرا زودتر خبرشان نکردیم
هرچه
گفتند کـه خودش قبل از بیـهوشی خواسته بودی را مطلع نکنند. گوش ندادند. همـه
را خوب یـادم است. همـه چیز او را از همـه بیشتر! چهره اش… زخمـهایش التیـام یـافته
بود…خوب بود! انقدر کـه جگرم را مـیسوزاند!. اما…خودم را فراموش کرده
ام.تنـها…مـیدانم که…بااولین سنگ لحد…من هم تمام شدم…
اشک گوشـه ی پلکم را خیس مـی کند. چشمانم را مـی بندم…کاش شب قبلش تاصبح
بیدار
مـیماندم…کاش ان خواب را نمـیدیدم! چه تعبیر تلخی! یحیی درون بی نـهایت گم
شد. درحالیکه چندماهه ام را درآ*غ*و*ش داشت! دستم راروی شکمم
مـیگذارم…هنوز جایش درد مـی کند! تمام رویـاهایم…رویـایی کـه برایش لباس گلبهی
خریده بودم…از وجودم پربست! تبسمـی تلخ گوشـه لبم مـی نشیند.. راست مـیگویند،
ها بابایی اند!. حسنا نیـامده بـه او دل و جانش را داد و رفت! … اصلا چه
شد! نمـیدانم! دست دراز مـی کنم و دفتررا از روی مـیز کوچک گردویی کنارصندلی ام
برمـیدارم. صفحه ی اخر را باز مـی کنم. دستم مـی لرزد. تعجبی نیست! مثل همـیشـه!
اشک هایم روی کلمات مـی ریزند. دیگر چیزی به منظور نوشتن نمـیماند. باپشت دست روی
اشکهایم مـیکشم تاپاک شوند. اما همراهشان کلمات کج و کوله مـیشوند…انـها هم گریـه
مـی کنند!
درآخرین سطح مـی نویسم: تو رفتی و خاک برسر خاطراتم نشست!
خودکار رنگی را از مـیان برگه هایش بیرون مـیکشم. دفتررا مـی بندم و سمت لبهایم مـی
اورم. مـیب*و*س*مش. مـیبویمش! چندبار نامش را دراین دفتر نوشته ام؟! چندبار
قربانی
نگاهش شده ام؟! چشمانم را مـی بندم و باز هم فرو ریختن عشق از مـیان مژه هایم.
صدای ملیح حسنا را مـی شنوم. درست پشت سرم…
ماما؟ تموم شد؟
چندباری پلک مـی و باپشت دست اشک روی گونـه ام را مـیگیرم
-اره ماما!
خودکار را سمتش مـیگیرم. پبراهن عروسکی شیری رنگی را تنش کرده. چشمان ابی
رنگش
مـیخندند. درست است! اسمان من همـین دونگاه ارام است! خودکار را بعد مـیزند و
دستی
کة پشت سرش پنـهان کرده بیرون مـی اورد. یک بسته ی جدید ازخودکارهای رنگی!
اینو ببین! بابابرام خرید!
بغضم را فرو مـیبرم
-تشکر کردی؟!
اوهوم! اوهوم!
سرش را کـه به بالا و پایین تکان مـیدهد. موج موهایش رشانی مـیریزد.
ورجه
وورجه کنان داخل ایوان مـیپرد و مقابلم مـی ایستد. یک طورخاص نگاهم مـی کند
باتعجب مـی پرسم: عزیزدل؟ چرا اینجور نگام مـی کنی؟
@nazkhatoonstory

داستانـهای نازخاتون, [۱۰٫۰۵٫۱۸ ۲۲:۲۷]
#قسمت_اخر

یک دفعه بـه سمت جلو خم مـیشود و کنار لبم را مـیب*و*س*د. و بعد کودکانـه
درحالیکه
به سمت درون برمـیگردد مـیخندد و مـیگوید: بابایی گفت بجای اون ب*و*س*ت کنم!
دستم راجلوی دهانم مـیگیرم و به دنبالش ازجا بلند مـیشوم. ک شش ساله ام به
اتاق نشیمن مـیدود و درحالیکه قهقهه ی دلنشینن درفضا مـیپیچد مقابل چشمانم محو
مـیشود…روی دوزانو مـی افتم و فرش را چنگ مـی…بغضم را رها مـی کنم و ازته دل
ضجه مـی. شش سال هست م را اینچنین بزرگ کرده ام! مادرم مـیگوید خیـال!
مردم
مـیگویند دیوانگی! من اما مـی گویم وجود! حسنا بزرگ شده. مقابل چشمانم قد
کشیده…گاها همـینطور بـه من سرمـیزند و دلم را باخود مـیبرد. دستم راروی قلبم
مـیگذارم و س*ی*ن*ه ام را چنگ مـی. جای ب*و*س*ه ی حسنا روی صورتم
مـیسوزد.
درگوشی های مردم چه اهمـیتی دارد.
مـیگه روح بچه و شوهرش مـیان پیشش!
بیچاره! دلم براش مـیسوزه
دیوونـه شده!
خطرناک نباشـه یوقت؟!
پیشانی ام را روی فرش مـیگذارم… روح؟! روح را مگر مـیشود ل*م*س کرد؟! بویید و
ب*و*س*ید؟ بعد من چطور شش سال تمام غروب هرجمعه حسنا را درآ*غ*و*ش
مـیکشم. چطور
موهایش را شانـه مـی. چطور بادستهای کوچکش اشکهایم را پاک مـی کند؟!
اینـها هیچ! از جا بلند مـیشوم و دیوانـه وار بـه سمت آشپزخانـه مـیروم. برگه های
آچهار با آهن ربا بـه درب یخچال چسبیده اند… هربرگه یک داستان است! یک نقاشی
رنگارنگ. از من و حسنا و یحیی… مگر روح نقاشی هم مـیکشد؟! بعد چطور هربار که
به من سر مـیزند باخود یکی ازین هارا مـی اورد! بـه تازگي هم حسین را گاها در
آ*غ*و*ش من یـا یحیی طرح مـیزند! اصال کـه گفته تنـهایی عقلم را بـه تاراج؟!
یحیی از دنیـای کوچک و دلگیرش دل کند! اما از من نـه! حسنا را باخود برد
اما… هردو هنوزهم بعضی اوقات درون یکی اراتاق ها پیدایشان مـی شود. درحالیکه
حسنا
نشسته و یحیی برایش الک مـیزند. انوقت بادیدن من هر دو مـیخندد. خنده هایی که
ار
صدبغض و اشک دلگیر تراست! پراست از دلتنگی. آخرین بار یک ماه پیش
بود…یحیی
روی تخت حسنا نشسته بود و انگشتان پای مان را الک قرمز مـیزد. من را کـه دید
ازجا بلند شد و دستهایش را باز کرد. مگر مـیشود سر روی س*ی*ن*ه ی وهم و خیـال
گذاشت؟! یحیی خیـال نیست! او بـه من سر مـیزند! دستم را گرفت و ناخنـهای بلندم
را بادقت الک زد. هرانگشت را کـه تمام مـی کرد یک قطره اشک هم ازچشمانش روی
دستم
مـیچکید. وقتی مـی اید. خیلی حرف نمـیزند. تنـها نگاهم مـی کند. حسین هم… پسرک
شیرین معصومم! طبق ارزوهایم بـه زندگی ام اضافه اش کردم بـه سکوت مرگبار خانـه
ام کـه هراز چندگاهی بوی تپیدن مـیگیرد. اشکم را پاک مـی کنم و به ساعت چشم
مـیدوزم. راستی امروز تولد یحیی است. حتما برایش کیک بپزم
#مـیم_سادات_هاشمـی
@nazkhatoonstory

لینک کوتاه: http://nazkhatoonstory.gertoop.com/?p=1495




[دانلود دلبرم میرود زخم زبان میشنوم]

نویسنده و منبع: درباره ما | تاریخ انتشار: Sat, 19 Jan 2019 00:07:00 +0000



دانلود دلبرم میرود زخم زبان میشنوم

متن اشعار محمود کریمـی محرم 97

متن کامل اشعار محمود کریمـی محرم 97

در این پست متن کامل اشعار محمود کریمـی درون محرم 97 را آماده کرده ایم و همچنین شما مـیتوانید درون ادامـه فایل صوتی مربوط بـه اشعار محمود کریمـی درون محرم 97 را بشنوید و دانلود کنید.

متن اشعار محمود کریمـی شب اول محرم 97

دانلود فایل صوتی مداحی محمود کریمـی شب اول محرم 97

شیعتی مَهْما شَرِبْتُم ماءِ عَذْبٍ فاذکرونی
اَوْ سَمِعْتُم بِغَـــــریبٍ اَوْ شَهیدٍ فَانْدُبُونی
من شـهید کربلایم
سربریده از قفایم
فـَاَنا السِّبْطُ الَّذی مِنْ غَیْرِ جُــرْمٍ قَتِلُونی
وَ بِجَرد الخَیْـلِ بَعْد القَتْلِ عَمْداً سَحِقُونی
من شـهید کربلایم
سربریده از قفایم
لَیْتَکُم فی یَوْمِ عاشــورا جمـیـعاَ تَنْظُرونی
کَیْفَ اِسْتَسْقی لِطِفْـلی فَاَبوا اَن یّرْحَمُونی
وسقوه سهم بغــــی عوض الماء المعین
من شـهید کربلایم
سربریده از قفایم
—————–متن اشعار محمود کریمـی محرم 97———————–
سلام ماه مناجاتیـان سلام هلال
سلام ای کـه تویی بر مدار عرش کمال
منور هست جهان از کمال حیدر و آل
و علم نور فی قلب درون مسیر کمال
تحولیست درون عالم محرم هر سال
به تاب بر دل ما یـا محول الاحوال
محرم آمده از راه مرده زنده کند
به اشک تیغه شمشیر دین برنده کند
اگر نبود محرم اگر نبود قیـام
نبود هیچ اثری از پیمبر و اسلام
اگر نبود محرم اگر نبود پیـام
نمانده بود ز اسلام ناب حتی نام
اگر نبود محرم اگر نبود امام
حلال بود حرام و حرام بود حلال
گمان مدار کـه اسلام و عشق مـیمـیرد
به شور ماه عزا جان تازه مـیگیرد
اگر نبود محرم دعا هدر مـیرفت
تمام معجزه ی انبیـا هدر مـیرفت
فقط نـه خون دل مصطفی هدر مـیرفت
که صبر و زحمت شیر خدا هدر مـیرفت
بماند اینکه چه مـیشد چه ها هدر مـیرفت
کبودی رخ خیر النساء هدر مـیرفت
نوشتند کـه باز این چه شورش است
مگر کـه صور را ندمـیدند و آمده محشر
عزای اول آن کشته عالم زر بود
کسی کـه زد اول خود پیمبر بود
کسی کـه ناله اول کشید حیدر بود
کسی کـه لطمـه ی اول نواخت مادر بود
و این عزای عظیم از هجوم بر درون بود
دری کـه شرط نجات از عذاب محشر بود
رسید شعله آن درون به کربلای حسین
شروع شد ز همان کوچه ها عزای حسین
غبار فتنـه چو برخواست روی حق گم شد
حسین کشته ی تیغ سکوت مردم شد
چو بوسه گاه رسل بوسه گاه هیزم شد
به سمت خیمـه ی آل علی تهاجم شد
جهان ز ماتم آن کوچه درون تلاطم شد
که بوسه گاه نبی جای بوسه ی سم شد
به سمت مسجد بردند که تا که حیدر را
گذاشت شمر بـه حلقوم شاه خنجر را
—————–متن اشعار محمود کریمـی محرم 97———————
تقصیر من هست زیر و رویت د
ای کاش گلویت را نمـی بوسیدم
آمد کنار گودال دل شکسته
دید کـه شمر بی حیـا
روی حسین نشسته
او مـیکشید و من مـیکشیدم
او خنجر از کین من ناله از دل
او مـیبرید و من مـیب
او از حسین سر من از دل
کسی کـه نفس خودش را شکست بسم الله
تمام روضه همـین جمله هست بسم الله
تن شریف تو درون خون نشست بسم الله
دوباره باز درون خانـه درون مدینـه شکست
دوباره خصم لگد زد بـه شکست
صورت بابا روی خاک موهاش تو پنجه های قاتل ضربه بـه ضربه
به روی دامن مادر سرت بریده شد
تنت بـه این طرف و آن طرف کشیده شد
برای پیرهن پاره تن دریده شد
بهشت زیر لگد های اسب دیده شد
به خیمـه قامت اطفال هم خمـیده شد
صدای مادرت از قتلگاه شنیده شد
ز عرش آمد از آن لحظه این چنین فریـاد
عزیز فاطمـه از اسب بر زمـین افتاد
یک نفر درون مـیان گودال
صد نفر مـیزدند زینب را
یکی از بچه ها صدا زد
بدوید را کشتند
دامن رو بچه ها گرفتند
جان بیـا بیـا
ما کـه غیر توی رو نداریم جان
شیعتی مَهْما شَرِبْتُم ماءِ عَذْبٍ فاذکرونی
اَوْ سَمِعْتُم بِغَـــــریبٍ اَوْ شَهیدٍ فَانْدُبُونی
من شـهید کربلایم
سربریده از قفایم
پیغام کربلا بـه نجف برد جبرئیل
یـا مرتضی علی پسری داشتی چه شد
پیغام علقمـه نجف برد جبرئیل
یـا مرتضی علی قمری داشتی چه شد
—————متن اشعار محمود کریمـی محرم 97———————-
راوی شـهید آوینی
قافله عشق درون سفر تاریخ هست و این تفسیری هست بر آنچه فرموده اند: دانلود دلبرم میرود زخم زبان میشنوم کل یوم عاشورا و کل ارضٍ کربلا… این سخنی هست که پشت شیطان را مـی لرزاند و یـاران حق را بـه فیضان دائم رحمت او امـیدوار مـی سازد.
… و تو ، دانلود دلبرم میرود زخم زبان میشنوم ای آن کـه در سال شصت و یکم هجری هنوز درون ذخایر تقدیر نـهفته بوده ای و اکنون ، درون این دوران جاهلیت ثانی و عصر توبه بشریت ، پای بـه سیـاره زمـین نـهاده ای ، نومـید مشو ، کـه تو را نیز عاشورایی هست و کربلایی کـه تشنـه خون توست و انتظار مـی کشد که تا تو زنجیر خاک از پای اراده ات بگشایی و از خود و دلبستگی هایش هجرت کنی و به کهف حَصینِ لازمان و لامکان ولایت ملحق شوی و فراتر از زمان و مکان ، خود را بـه قافله سال شصت و یکم هجری برسانی و در رکاب امام عشق بـه شـهادت رسی
————-متن اشعار محمود کریمـی محرم 97——————
به پای پرچم سرخت چه سر ها کـه نیوفتادن
فقط اون بنده هایی کـه به پات افتادن آزادن
سیـاه شد رنگ پرچم علی یـا اهل العالم
خدا گرفته ماتم محرم شد محرم
آقا جانم یـاد جسم بی کفن ای وای ای وای
یـاد زخمای بدنت ای وای ای وای
یـاد رد پا رو تنت ای وای ای وای
با سنگ مـیزدنت ای وای ای وای
یـاد جسم بی کفنت ای وای ای وای
یـاد زخمای بدنت ای وای ای وای
یـاد رد پا بـه تنت ای وای ای وای
با سنگ مـیزدنت ای وای ای وای
روی نیزه و رو زمـین ای وای ای وای
برای روضه گودال مـیمـیره نوکرت آخر
برای اون دوازده بار به منظور کندی خنجر
تو گودال و زینب بدن و سم مرکب
دوباره شد مجسم محرم شد محرم
وقت زیر و رو شدن ای وای ای وای
وقت دست و پا زدن ای وای ای وای
پیش چشم اهل حرم ای وای ای وای
با سنگ مـیزدنت
————–متن اشعار محمود کریمـی محرم 97————–
واحد
شدی پاره پاره قصیده غزل مثنوی چار پاره
سراسیمـه گودال به منظور تو شد بام دار العماره
شدی مثل تسبیح گرفته زمـین با تنت استخاره
ناله زدی حسین مـیا بـه کوفه
داد زدی کوفه وفا نداره
و زخم تنت را شمرد هست نیزه ستاره
سرت را بد کـه گوش کنده شود گوشواره
که آغوش زینب به منظور رقیـه شود راه چاره
که بر بام باشد بـه یک کاروان کوفه گرم نظاره
ناله زدی حسین مـیا بـه کوفه
داد زدی کوفه وفا نداره
…….
……
قبله ی عاشقان بود ..
کعبه ز دور مـیبرد سجده بـه کربلای تو
پیشتر از ولادتم بوده بـه تو ارادتم
..
تویی امام عشق ها تو داده ای بـه خود بها
که ذات ..
دست بـه دست مـیبرند اشک محبت مرا
عنایتی کـه روز و شب گریـه ..
فاطمـه جامـه مـیدرد بر سر نی چو بنگرد
اشک ..
بر خاک واژگون ..
پنجه ظلم قاتل
سایـه بـه ت کند
معجزه مـیکند سرت
از دم روح پرورت
بخوان بخوان کـه ت سر شکند بـه پای تو
قبله ی عاشقان بود تربت با صفای تو
مگر حسین تشنـهعزیز مصطفی نبود
..
مگر بـه کربلا کفن بـه غیر ..
مگر حسین فاطمـه عزیز مصطفی نبود
————-متن اشعار محمود کریمـی محرم 97————————
صلی الله علی ساکن کرب و بلا
تشنـه ی جام بلا یـا حسین یـا حسین
————————————
پرونده سرخ یـا حسین شـهید
آوازه شد تموم عالم شنید
پرونده بود شال عزامون شد و
مارو که تا اینجا کشید
شال ماتمت آبرو بـه من داد
موج پرچمت دل را داده بر باد
قصه ی غمت دریـای نگاهم
اسم اعظمت از لبم نیفتاد
تویی کـه جلوه که تا بی کرونـه داری
تو ی من فقط تو خونـه داری
قد تموم عالم دیوونـه داری
توی دلای عاشق یـه خونـه داری
ارباب خوبم ماه عزات رو عشقه
ارباب خوبم زنات رو عشقه
ارباب خوبم کرب و بلات رو عشقه
——–متن اشعار محمود کریمـی محرم 97————
صلی الله علی ساکن کرب و بلا
تشنـه ی جام بلا یـا حسین یـا حسین
همـه روز و ماه و سالم مـیدونی کـه تو چه حالم
مـیدونی کـه آرزومـه کـه تو بدی پر و بالم
ای عشق آتشین اشکای منو ببین
که شده با دل عجین یـا حسین یـا حسین
ای کشتی نجات فدای فداییـات
قربون زنات یـا حسین یـا حسین
مثل کبوترم با شده بال و پرم
تو آسمون حرم یـا حسین یـا حسین
————–متن اشعار محمود کریمـی محرم 97———————
واسم نگاهت نفسه نفس بدون تو بسه بزار بیـام کرببلا کـه بی تو دنیـا قفسه
چشام که تا کم مـیاره برات بارون مـیباره دلم آروم نداره
دلم برا حرمت پر مـیزنـه به منظور تو دلبر مـی زنـه
زمون مستی منـه لباس مشکیم کفنـه تو این حسینیـه دل خدا برات زنـه
دلم چه بیقراره واست درون انتظاره دلم آروم نداره
دلم کـه به سیم آخر مـیزنـه برا حرمت پر مـی زنـه یـه دیونـه دوباره درون مـی زنـه
دلی کـه بی خونـه مـیشـه
اسیر صابخونـه مـیشـه به منظور شش گوشـه تو دوباره دیونـه مـیشـه هوا پراز غباره
زمـین چه بی بهاره دلم آروم نداره آروم نداره آروم نداره
شبا به منظور تو هق هق مـیکنم بپای غمت دق مـیکنم
خاک عزای تو بر سر مـیزنـه واسه حرمت پر مـیزنـه
اونیکه بی تو نسوزه مـیون آتیش مـی سوزه
لباس سیـامو بیـارید همون کـه بی بی مـیدوزه آقام هوام و داره براش همـیشـه زاره دلم آروم نداره
منم کوچه نشین عشق حسین
دیونـه بین الحرمـین دیونـه بین الحرمـین
دلم برا حرمت پر مـیزنـه برا حرمت پر مـیزنـه
به منظور تو دلبر مـیزنـه به منظور تو دلبر مـیزنـه
—————-متن اشعار محمود کریمـی محرم 97———————-
به دست و پای دل موی تو پیچید
گم شده بودم اما روی تو تابید
من ذره بودم ولی ماه با تو شدم خورشید
ای مـهربونم ای عشق بدم مـیدونم ای عشق
اگه مـیشـه همـیشـه پیشت بمونم ای عشق
علمدار علمدار علمدار
تمام دنیـامو زدم بـه نامت
همـه وجودم نور بـه احترامت
حرفمو ساده مـی خیلی مـیخوامت
من با کبوترای تو هم زبونم ای یـار
اگه مـیشـه همـیشـه پیشت بمونم ای یـار
علمدار علمدار علمدار

متن اشعار محمود کریمـی شب دوم محرم 97

دانلود فایل صوتی مداحی محمود کریمـی شب دوم محرم 97

شیعتی مَهْما شَرِبْتُم ماءِ عَذْبٍ فاذکرونی
اَوْ سَمِعْتُم بِغَـــــریبٍ اَوْ شَهیدٍ فَانْدُبُونی
من شـهید کربلایم
سربریده از قفایم
فـَاَنا السِّبْطُ الَّذی مِنْ غَیْرِ جُــرْمٍ قَتِلُونی
وَ بِجَرد الخَیْـلِ بَعْد القَتْلِ عَمْداً سَحِقُونی
من شـهید کربلایم
سربریده از قفایم
لَیْتَکُم فی یَوْمِ عاشــورا جمـیـعاَ تَنْظُرونی
کَیْفَ اِسْتَسْقی لِطِفْـلی فَاَبوا اَن یّرْحَمُونی
وسقوه سهم بغــــی عوض الماء المعین
من شـهید کربلایم
سربریده از قفایم
————متن اشعار محمود کریمـی محرم 97———–
کاروان از دور مـی آید بـه آغوش کویر
گرد زیر پای مرکب هاست خورشید منیر
از پی اش دل های سر گردان و شیدا و اسیر
تا مگر افتنند یک لحظه بـه دامان امـیر
شاه آید بـه همراهش وزیری همچو شیر
شرم دارد باد گرم از بوسه بر طفل صغیر
مـیدهد دم سرزمـین نینوا این نوحه را
ای شـهید کربلا اهلا و سهلا مرحبا
خوش بـه حال من کـه حالا روی چشمان منی
من کویر خشک و تو رضوان و ریحان منی
من تک خورده ز گرما و تو باران منی
من بدون روح بودم حال تو جان منی
جان من جانان من امروز مـهمان منی
من بـه دامان تو ام یـا تو بـه دامان منی
قبله گاه عشق خواهم شد بـه یمن مقدت
منتظر بودم بیـایی چشم بر ره بودمت
آقای من
خوش بـه حال من کـه مـیگردم حریم مکتبت
شام من را روشن شد از رخسار ماه هر شبت
بی قرارم بی قرار ذکر یـا رب یـا ربت
بی قرارم لفظ استرجاع آمد بر لبت
ای فدای گرد و خاک مانده روی مرکبت
کاش مـیشد من بیـایم پیشواز زینبت
خون پاک انبیـا با خاک من آمـیخته پیش پایت
….
با ابالفضلت بگو من آشنایم یـا حسین
تشنـه ی یک لحظه لبخند شمایم یـا حسین
خاک بوسم خاک سارم خاک پایم یـا حسین
قتله گاهم اولین کشته هایم یـا حسین
هر کجا خواهی روی با خاک هایم یـا حسین
ذره ذره مـیشوم پشتت مـیایم یـا حسین
جان زهرا مادرت بر چشم من منت گزار
در کنار نـهر هایم خیمـه را کن بر قرار
آقا جان
در دریـای شرف هستی و من همچون صدف
روضه ها خواندند اینجا انبیـاء ما سلف
مشتی از خاک مرا برگیر یـا مولا
به کف ترس درون دل داشتم که تا اینکه خورشید نجف
داددلداری کـه ای خاک مطهر لا تخف
با خودم گفتم مبادا بگذرد از معبرت
گر حسینی جا نماند خاک عالم بر سرت
شب کـه شد با اختران خود را چراغان مـیکنم
دفع شر از خیمـه های جان جانان مـیکنم
گر دهی رخصت بـه من یک لحظه طوفان مـیکنم
خصم را با یک اشاره سنگ باران مـیکنم
زیر پای کوفیـان را آتش افشان مـیکنم
خیل شام و کوفه را خاک بیـابان مـیکنم
آن سیـاهی را دیدی نیست نخلستان من
تشنـه ی خونن خون کودک مـهمان من
بانگ دادی بار بگشایید اینجا کربلاس
قصد کردی کـه بمانی باز امر امر شماس
وه کـه چه غوغایی بـه مـیغات بنی هاشم بپاست
رشته ی گیسوی حوریـه طناب خیمـه هاست
وقت اجلال نزول خیر النساست
گفت با عباس ای ماهم حسین من کجاست
دست را گرفتی و به صحرا سر زدی
مـیشنیدم حرف هایی را کـه با زدی
مـیشنیدم آنچه را گفتی به منظور ت
از قتیل اول آل پیمبر اکبرتاز تلزی و خون گوی اصغرت
و از وداع آخر و خون گریـه های ت
از بـه خاک افتادن عباس امـیر لشکرت
وای از آن جمله ی آخر کـه گفتی معجرت
بعد فهمـیدم چه مـیگفتی کـه در گودال شد
روضه ای درون گوش زینب خواندی و بی حال شد
آسمان نـه روز بعد مـیتپد مـیریزد ارکان جهان نـه روز بعد
آخرین بار هست که اکبرش درون خیمـه مـیگوید اذان نـه روز بعد
شعبه شعبه مـیرود تیر با شدت از آغوش کمان نـه روز بعد
شمر هم خواهد گرفت درون ته گودال سبقت از سنان نـه روز بعد
خواهد رفت سخت خنجری درون لابهاستخوان نـه روز بعد
تیغ هی درون حنجر و نیزه مـیچرخد پیـاپی درون دهان نـه روز بعد
یوم علی صدر النبی
یوم علی وجه الثری
فریـاد یـا محمدا ..
سر حسین بـه نیزه ها
چون دید زینب حزین
دور شـهید کربلا
دوره نموده اشقیـا
ناله کشید ای خدا
چند نفر بـه یک نفر
بی گمان مـی ایستد درون ته گودال یک لحظه زمان نـه روز بعد
مـیرود راس حسین درون حدود اسب بر روی سنان نـه روز بعد
مـیرود با دست پر از مـیان قتله گاهش ساربان نـه روز بعد
—–متن اشعار محمود کریمـی محرم 97———–
برادر جان سلیمان زمانی
چرا انگشت و انگشتر نداری
خاک اینجا بـه ما نمـیسازد
——————–
یـاران! شتاب کنید ، قافله درون راه هست . دانلود دلبرم میرود زخم زبان میشنوم مـی گویند کـه گناهکاران را نمـی پذیرند ؟ آری ، گناهکاران را درون این قافله راهی نیست … اما پشیمانان را مـی پذیرند . دانلود دلبرم میرود زخم زبان میشنوم آدم نیز درون این قافله ملازم رکاب حسین هست ، کـه او سرسلسله خیل پشیمانان هست ، و اگر نبود باب توبه ای کـه خداوند با خون حسین مـیان زمـین و آسمان گشوده هست ، آدم نیز دهشت زده و رها شده و سرگردان ، درون این برهوت گمگشتگی وا مـی ماند
من ارادا لله بدع بکم
——————————————————
اول بـه مدینـه مصطفی بر سر زد
دوم بـه نجف شیر خدا بر سر زد
سوم همـه کن و مکان زدند
تا مادر شاه کربلا بر سر زد
بیرق عزا علم شد
رایت هدی علم شد
خیمـه گاه اهل بیت شاه کربلا علم شد
از ابد که تا الست هر چه بود هر چه هست
انبیـا اولیـا کائنات ممکنات دم گرفتند همـه
یک صدا هر کـه دارد حوس کرب و بلا بسم الله
در رکاب پسر شیر خدا بسم الله
از چشمـه تسنیم آوردند
از عصمت توحید نقاب آوردند
بر هلهله ی فرشتگان ملکوت
صد آینـه از ابوتراب آوردند
لشکر حیدر کرار زیر بیرق علمدار
در رکاب شاه اشرار دست بـه و خبر دار
از وهب که تا حبیب غرق درون عطر سیب
مـیرسد زمزمـه یـا طبی یـا غریب
دم گرفتند هم صدا هر کـه دارد هوس کرب و بلا بسم الله
اول بـه مدینـه مصطفی بر سر زد
دوم بـه نجف شیر خدا بر سر زد
سوم همـه کن و مکان زدند
تا مادر شاه کربلا بر سر زد
شد صبر درون این لوح و قلم واویلا
از قصه ی آن مشک و علم واویلا
زینب بـه حسین زیرمـیگوید
مـیلرزد از این خاک دلم واویلا
چاره ای کن ای برادر
بهر اضطرار مثل من دل نگران است
مادر علی اصغر
خیمـه گاه نـهر آب سراب خاک مذاب
وای علی وای رباب ثار الله آل الله
دم گرفتند همـه هم صدا
هر کـه گشت هست اسیر و مبتلا بسم الله
هر کـه دارد حوس کرب و بلا بسم الله
—————-متن اشعار محمود کریمـی محرم 97——————————-
سر بند سرخ یـا حسین شـهید
آوزش شد تموم عالم شنید
سر بندمون شال عزامون شدو مارو که تا اینجا کشید
شال ماتمت آبرو بـه من داد
موج پرچمت دل را داده بر باد
قصه ی غمت دریـای نگاهم
اسم اعظمت از لبم نیفتاد
تویی کـه جلوه که تا بی کرونـه داری
تو ی من فقط تو خونـه داری
قد تموم عالم دیوونـه داری
توی دلای عاشق یـه خونـه داری
ارباب خوبم ماه عزات رو عشقه
ارباب خوبم زنات رو عشقه
ارباب خوبم کرب و بلات رو عشقه
ارباب خوبم پرچم سیـاهت رو عشقه
سر بند سرخ یـا حسین شـهید
هر رو سیـاهی باهاش شده رو سفید
هر کی تورو دیده شده عاشق
دل از دو عالم برید
بزار بگم با زبون ساده
همـین حسین حسین هم از سرم زیـاده
زهرا اجازشو بـه هری نداده
سر بند سرخ یـا حسین شـهید
بند دلای ما را از بند دلای مارو از غیر بری
از اون زمانی کـه بست شد علم
به دست زینب رسید
واویلا حرم آواره شده واویلا
سر بند سرخ یـا حسین شـهید
دل ها رو که تا خیمـه ی شاه کشید
دل ها را که تا به مجلس شاه کشید
با شـهدا بین عزای حسین
همـه با هم دم بدیم
سادات بی قراره
غصه و غم هاش بی شماره
تموم غصش غم یـاره
————–متن اشعار محمود کریمـی محرم 97————————-
تو وجه الله را وجهی
تو ثارالله را جانی
تو درون عین عطش دریـا سر که تا پا خروشانی
تو با زخم تنت سر که تا قدم آیـات قرآنی
تو هم سردار بی دستی و هم سقای عطشانی
تو باب حاجتیتو باب المرادی اشجع الناسی
تو عباسی تو عباسی تو عباسی
تو مانند علی کرار هستی غیر فراری
تو با بی دستی ات دست ولی الله داداری
تو هم فرمانده هم سقای طفلان هم علم داری
علم بر شانـه ات بین علم ها شد علم آری
شـهادت آبرو مند ادب ایثار فرزندت
رشادت سایـه ی قامت شـهامت طفل دلبندت
تو آن ماهی کـه در هر دل هزاران انجمن داری
تو آن شمعی کـه تا محشر هوای سوختن داری
ای مرا دلبر و دلدار،(بیـا برگردیم2)
خیمـه برپا مکن این بار (بیـا برگردیم2)
دم بـه دم دشمن خون خوارتری مـی آید
بیـا برگردیم،بیـا برگردیم
از نگاه همـه زن های حرم غم بارد
تا نگشتی عزادار ،(بیـا برگردیم2)
دشمن از دیدن عباس دلش مـیلزد
تا سر پاست علمدار بیـا برگردیم
سر بازار تو ای یوسف زهرا نبود
غیر شمشیر خریدار بیـا برگردیم
——————-متن اشعار محمود کریمـی محرم 97———————–
خیمـه زده بـه کربلا ارباب
علم بـه دست حضرت مـهتاب
زینب پریشان هست و امـید طفلان است
به عرش اعلی غم شده بر پا
ناله رسد از عالم بالا
علی پریشان هست و فاطمـه گریـان است
———————————————
خیمـه فدای روی ماهت
شاه تویی حسین شاهت
جود نشسته سر راهت
در انتظار یک نگاهت
برق سیـاهی سپاهت
رعد شکوه رعد و جاهت
سر سردار یـا صاحب اللوا
ای علمدار یـا صاحب اللوا
نبوی خو یـا صاحب اللوا
علوی رو یـا صاحب اللوا
یـا ابالغوث یـا صاحب اللوا
یـا ابالفضل
یـا ابوفاضل یـا صاحب اللوا
ماه بلند آسمانیم یـا صاحب اللوا
رشک اساطیر جهانیم یـا صاحب اللوا
قبله گه پیر و جوانیم یـا صاحب اللوا
مستر فیض عارفانیم یـا صاحب اللوا
معمنیو امن و امانی یـا صاحب اللوا
عموی صاحب الزمانی یـا صاحب اللوا
دل و دلبر شیر امـیر کبریـایی یـا صاحب اللوا
سر و سرور یـا صاحب اللوا
سر لشکر شیر یـا صاحب اللوا
یل حیدر شیر یـا صاحب اللوا
ابوفاضل یـا صاحب اللوا
شورش درون ارض و سمایی یـا صاحب اللوا
شیر امـیر کبریـایی یـا صاحب اللوا
اصل رضایت و رضایی یـا صاحب اللوا
رمز رهایی و بقایی یـا صاحب اللوا
معاون خون خدایی یـا صاحب اللوا
ساحل امن و خیمـه هایی یـا صاحب اللوا
علم بـه دوش کربلایی یـا صاحب اللوا
نفهاتی یـا صاحب اللوا
عرفاتی یـا صاحب اللوا
حسناتی یـا صاحب اللوا
برکاتی یـا صاحب اللوا
صلواتی یـا صاحب اللوا
یـا ابالغوث یـا صاحب اللوا
ابوفاضل یـا صاحب اللوا
سیر سعود کائناتی یـا صاحب اللوا
باب حوادئج نجاتی یـا صاحب اللوا
مقصد مـیل ممکناتی یـا صاحب اللوا
چشمـه فضل و ممکناتی یـا صاحب اللوا
معلم صوم و صلاتی یـا صاحب اللوا
اسوه مـیزان و صراطی یـا صاحب اللوا
اوج بلند درجاتی یـا صاحب اللوا
محافظ مخدراتی یـا صاحب اللوا
جان قتیل العبراتی یـا صاحب اللوا
ملکوتی یـا صاحب اللوا
جبروتی یـا صاحب اللوا
چه امـیری یـا صاحب اللوا
چه وزیری یـا صاحب اللوا
ابوفاضل یـا صاحب اللوا
———متن اشعار محمود کریمـی محرم 97————-
یـه وقتایی کـه دلمتنگه عشقه
یـه وقتایی کـه نفس تنگه عشقه
یـه وقتایی کـه به سینم مـیکوبم
یقین دارم کـه همون سنگ عشقه
دوست دارم کـه شدم پیر گریـه نشدم سیر گریـه
دوست دارم کـه با اسم قشنگت مـی زیر گریـه
گریـه گریـه گریـه فقط برا حسین
من از عطر تو کـه آکنده مـیشم
مـیمـیرم باز دوباره زنده مـیشم
تا دلتنگی بـه دلم رو مـیاره
به آغوش تو پناهنده مـیشم
مـیگردم من شبا دنبال گریـه
با پر و بال گریـه
مـیگردم من که تا سحر دنبال تو
منمو حال گریـه
گریـه گریـه گریـه فقط برا حسین
چشم گریون چقدر باوقاره
چشم گریون بوی آقاشو داره
چقدر خوبه کـه پای اسمت اشکام
خدارو شکر دیگه بی اختیـاره
سپردم من دلمو دست گریـه
که شدم مست گریـه
کسی جز تو بـه دلم راه نداره
راهشو بسته گریـه
گریـه گریـه گریـه فقط برا حسین
——————متن اشعار محمود کریمـی محرم 97——————–
مب کـه در این دشت مرا کاری هست
گل نیست ولی صحنـه گلزاری هست
ساربانا مزنید این همـه آواز رحیل
آخرین قافله را قافله سالاری نیست
ای زینت دوش نبی روی زمـین جای تو نیست
برادر جان سلیمان زمانی چرا انگشت و انگشتر نداری
————————-
خوردیم تصادفا بـه زلفت
ما را سر پیچ و تاب کشتند
گفتیم کـه چیست زندگانی
ما را عوض جوان کشتند

متن اشعار محمود کریمـی شب سوم محرم 97

دانلود فایل صوتی مداحی محمود کریمـی شب سوم محرم 97

شیعتی مَهْما شَرِبْتُم ماءِ عَذْبٍ فاذکرونی
اَوْ سَمِعْتُم بِغَـــــریبٍ اَوْ شَهیدٍ فَانْدُبُونی
من شـهید کربلایم
سربریده از قفایم
فـَاَنا السِّبْطُ الَّذی مِنْ غَیْرِ جُــرْمٍ قَتِلُونی
وَ بِجَرد الخَیْـلِ بَعْد القَتْلِ عَمْداً سَحِقُونی
من شـهید کربلایم
سربریده از قفایم
لَیْتَکُم فی یَوْمِ عاشــورا جمـیـعاَ تَنْظُرونی
کَیْفَ اِسْتَسْقی لِطِفْـلی فَاَبوا اَن یّرْحَمُونی
وسقوه سهم بغــــی عوض الماء المعین
من شـهید کربلایم
سربریده از قفایم
—————-
زیر سایـه یـه نخل نشسته بود
آه سردی مـیکشیداز ته دل
عمریـه با خنده قهره انگاری
همـه کشتیـاش نشسته توی گل
نوه هاش دور برش حلقه زدند
گریـه هاش امونشو بریده بودند
هیچکی که تا زمونی کـه زنده بود
خنده و خوشحالیشو ندیده بود
گوشـه ی مقنعه ی گره زدش
مـیون گره یـه گوشواره داره
مـیگه یـادمـه کـه گفتم اون روزا
بابام از سفر یـه سوغات بیـاره
واسه بچه هاش شبا قصه مـیگه
نوه هاش با قصه هاش مـیرن بـه خواب
همـه خوابشون مـیره اما خودش
مـیمونـه با صد سوال بی جواب
یـه شبی گریـه مـیکرد و قصه گفت
قصه ای کـه هیچ شبی نگفته بود
قصه ای کـه عین یـه داغ بزرگ
توی اعماق دلش نـهفته بود
قصه نـه یـه جوری اعتراف مـیکرد
خیره مونده بود چشاش بـه آسمون
زیرمـیگفت کـه بیچاره شدی
دیگه آبرو نمونده برامون
گفت یـه روز تو خونـه بودیم کـه یـهو
بابام اومد صدا زد پاشو پاشو
اسرارو دارن از راه مـیارن
لباسای نو بپوش پاشو برو
شـهر شلوغه زیر دست و پا نری
برو روی پشت بوم خونمون
اسرا از کوچه ما رد مـیشن
تا مـیان تو هم همون بالا بمون
من کوچیک بودم نمـیدونم چی بود
که تموم شام بیرون اومدن
اسرا لباس پاره تنشون
عده ای بـه سمتشون سنگ مـیزدن
ی مـیون دست و پا دیدم
چادرش پاره و صورتش کبود
سن و سالش مثل من بود ولی
بعد ها فهمـیدم اون رقیـه بود
سر باباش روی نیزه پیش روش
پشت سر روی زمـین سر عموش
سر نوزادی شبیـه قرص ماه
روی نی بود و سر نی تو گلوش
خون مـیومد از کنار دهنش
جای تازیـانـه بود روی تنش
به ماها گفته بودن خارجی ان
گفته بودن کـه مـیخوان بفروشنش
خدا مـیدونـه کـه چقدر ما بدیم
خیلی بدیم خیلی بدیم
روم سیـاه بشکنـه دستمون
چقدر بـه سر و صورتشون سنگ مـیزدیم
یـادمـه بردنشون خرابه و
شبای سرد و روزای گرم گرم
ولی ما همـه تو خونـه های خوب
بالش زیر سرامون نرمـه نرم
یـه شبی زد زیره گریـه طفلکی
پاشد از خواب و صدا زد باباجون
خواب دیدم کـه بابام اومده
جون بـه من بابامو برسون
دو که تا سرباز اومدن با یـه طبق
طبقو پیشـه پاهاش زمـین زدن
سر باباش تو طبق بود و مـیگفت
شامـی ها خیلی بدن منو زدن
گفت بابا چشام بـه راه خشک شده بود
گوشـه ی خرابمون خوش اومدی
من یتیمم تو امام عالمـی
مثل بابات بـه یتیما سر زدی
گریـه و خندشون شب مـیدیدم
پای پر آبلشو نشون مـیداد
سر باباشو بغل گرفته بود
لحظه لحظه داشت با گریـه جون مـیداد
لب بههای باباش گذاشت و گفت
من مـیمـیرم ببریم یـا نبریم
یـه دفعه تنـها سفر رفتی بسه
عمرا بذارم این بار تنـها بری
دلم خونـه دلم مـیخواد همـه با هم
بابا یـادته چادر سرم کرده بودن
گفتی م شبیـه ماه شده
حالا با چشم های خوشگلت ببین
تنم از مشت و لگد سیـاه شده
گوشم از گوشواره ها سبک شده
ولی سنگین شده با یـه ضرب دست
دیگه من نمـیشنوم کی چی مـیگه
مگه باخونی و حرکت دست
تار مـیبینم سرم سنگینـه
عجب دستی داشت خیر نبینـه
پیرزن قصه بـه آخر نرسید
آه سردی وسط گریـه کشید
گفت بـه بچه هاش شما برید بگید
ظلمـی کـه تو شام شد هیچکی ندید
اهل عصمت رو آوردن توی شـهر
آبروی شـهرو بردن عوضش
پسر فاطمـه رو سر ب
دو که تا گوشواره آوردن عوضش
گوشواره های که تا به تا
حلقه ها و خلخالای جور واجور
فهمـیدم بـه زور گرفتن ازشون
که بابام گفت برو خون هاشو بشور
معجرای قیمتی آورده بود
بین هر کدوم یـه مشتی موی سر
صاحب معجرا بین کوچه ها
چادرای پاره پاره
——–متن اشعار محمود کریمـی محرم 97———–
بابا پای پر ورمم درد سر حرمم
دیگه حالا خیلی شبیـه مادرمم
من را ببخش اگر کـه لکنت زبان گرفتم
آخر شکسته دستی کـه دندان شیری ام
کسی دیوانـه باشد کز سر کویش رود جایی
دل اینجا، دولت اینجا، مدعی اینجا، امـیداینجا
———————
ای بابا حکایتی شده مویم
ای بابا شکستگی ابرویم
بیـابون بود و من سرگردون
با اون نامرد نامسلمون
ای بابا حکایتی داره رویم
———————
یـاران این قافله قافله عشق هست و این راه کـه به سرزمـین طف درون کران فرات مـی رسد را تاریخ هست و هر بامداد این بانگ از آسمان مـیرسد کـه ارحیل از رحمت خدا دور هست که این بام شیدایی را بر مشتاقان لوای خویش ببندد این دعوت فیضانی هست علی الدوام بـه سوی آسمان مـی کشد و بدان کـه تو نیز آسمانی لا یتناحیست ینـه تو آسمانی لا یتناحیست با قلبی کـه در آن چشمـه خورشید مـیجوشد و گوش کن کـه خوش ترنمـی دارد نمـی تپد حسین حسین مـیکنم
———————
به قولت عمل کن دوباره
منو بقل کن کـه داره کبوترت مـیمـیره
بهونتو مـیگیره بـه قولت عمل کن
بزار بگم پاهام درد مـیکنـه خب
چشام درون مـیکنـه خوب
از اون شب تو بیـابون
پهلوهام درد مـیکنـه خوب
بال و پرمو نگاه سوخته
همـه حرمو نگاه سوخته
موی سرتو دیدم سوخته
موی سرمو نگاه سوخته
به قولت عمل کن دوباره
منو بغل کن کـه داره کبوترت مـیمـیره
بهونتو مـیگیره بـه قولت عمل کن
به قولت عمل کن بزار بگم پاهام درد مـیکنـه
چشام درد مـیکنـه خب
از اون شب تو بیـابون
پهلوهام درد مـیکنـه خوب
بال و پرمو نگاه سوخته
همـه حرمو نگاه سوخته
موی سرتو دیدم سوخته
موی سرمو نگاه سوخته
ببین جای دسته کـه ردش
چشمامو بسته که تا زدش
روی زمـین افتادم
همـین کـه زد جون دادم
من دلشکسته
بزار بگم ندیدی اشکمو خب
چشای تارمو خب
رو گوش اشون مـیدیدم گوشواره هامو خوب
رد پاهامو نگاه خونـه
اشک چشامو نگاه خونـه
موژه های تو هنوز سرخ
لایـه موهامو نگاه سوخته
بزار بگم پاهام درد مـیکنـه
چشام درد مـیکنـه خب
از اون شب تو بیـابون
پهلوهام درد مـیکنـه خوب
بال و پرمو نگاه سوخته
همـه حرمو نگاه سوخته
موی سرتو دیدم سوخته
موی سرمو نگاه سوخته
چقدر بی قرارم
که مـیگن بابا ندارم
من اصلا
با اشون قهرم
دل خسته از این شـهرم
چقدر بی قرارم
بزار بگم دیدن جنگیدنم خوب
تو بازار بردنم خوب
تو بازار روسریم شد
آستین پیراهنم خب
کار خدارو نگاه بابا
آخر کار و نگاه بابا
تاول رو لبتو دیدم
آبله هارو نگاه بابا
بال و پرمو نگاه سوخته
همـه حرمو نگاه سوخته
موی سرتو دیدم سوخته
موی سرمو نگاه سوخته
به قولت عمل کن دوباره
به قولت عمل کن دوباره
منو بغل کن کـه داره کبوترت مـیمـیره
بهونتو مـیگیره بـه قولت عمل کن
به قولت عمل کن بزار بگم پاهام درد مـیکنـه
چشام درد مـیکنـه خب
از اون شب تو بیـابون
پهلوهام درد مـیکنـه خوب
بال و پرمو نگاه سوخته
همـه حرمو نگاه سوخته
موی سرتو دیدم سوخته
موی سرمو نگاه سوخته
——-متن اشعار محمود کریمـی محرم 97—————
یـا ابتا من الذی ایتمنی
نبودی کـه دشمن اومد بـه خیمـه ها
خواب بودم چنگ زدن بـه معجرم
بابا حسین
شرمنده ی زینب شدم بابا حسین
با مشت جون بهشدم بابا حسین
نبودی جون بهشدم بابا حسین
بابا حسین
دیدن دستای بسته اومدی
پیش کاروان خسته اومدی
حالا کـه دیگه نمـیتونم پاشم
حالا کـه پاهام شکسته اومدی
ت خیلی گرفتار شده
مثل دست بـه دیوار شده
یـه چیزی دیدم بـه هیچکسی نگو
چشمام از گرسنگی تار شده
بابا حسین
کی روی سینت نشت بابا حسین
داغ روی سینت نشست بابا حسین
چشمای ناز تو بست بابا حسین
هنوزم داره خون از لبت مـیره بابا حسین
دندوناتو کی شکست بابا حسین
بابا حسین
——–متن اشعار محمود کریمـی محرم 97———-
غم گرفته سر که تا پامو ببین بابا
امشبو که تا صبح رو پاهام بشین بابا
تا بگن پیش دشمن کم نیـاوردن
تو بگی آفرین بابا
شام خیبر بود و فاتح خیبر
حیدر بود و من هم مالک اشتر
رهبر بود حیدر بود
مادر بود ای جانم
مولا بود ای جانم
زهرا بود ای جانم
دریـا بود ای جانم
تنـها بود ای جانم
نمـیدونی کی دلتنگت شدم بابا
با چه حالی از بازار اومدم بابا
از همون بازار اومدیم بـه ویرونـه
من صدا مـیزدم بابا
بین بازار شام و همـه ی فریـاد
..
وقتی از غصه قلبم شعله ور مـیشد
اول از حالم با خبر مـیشد
هر دفعه دشمن مـیومد سراغ من
جلو سیلی سپر مـیشد
من هم مثل خودت بـه مدیونم
بس کـه پاک کرد اشک از این چشم های گریونم
سنگر من بود بین آغوش جونم
محکم بود ای جانم
قامتش خم بود ای جانم
مرحم درد ای جانم
سیل اشکم بود ای وای
محکم بود ای وای
قامتش خم بود ای وای
مرحم درد ای وای
سیل اشکم بود ای وای
—————-متن اشعار محمود کریمـی محرم 97——————–
پناه همـه زینب خود فاطمـه زینب
دم ذوالفقار علی بود دم زینب
اگر سوخته بال و پر من حجابم شده سنگر من
اگر سوخته درون بین خیمـه پر معجر من
خراب چراغونـه امشب قناری غزل خونـه امشب
موهام فرش مـهمون امشب دلم خونـه امشب
بابا نبودی ببینی کـه موی سرم سوخت
بابا نبودی ببینی پر معجرم سوخت
پرم سوخت
————-متن اشعار محمود کریمـی محرم 97————————-
الحمد لله الذی خلق الحسین
حجت داوری نبود اگر نبود حسین
احمد و حیدری نبود اگر نبود حسین
هیچ پیمبری نبود اگر نبود حسین
جنت و کوثری نبود اگر نبود حسین
دین خدا نبود اگر نبود حسین
شرم حیـا نبود اگر نبود حسین
سعی و صفا نبود اگر نبود حسین
حج و منا نبود اگر نبود حسین
الحمد لله الذی خلق الحسین
ستون آسمان نبود
قبله عاشقان نبود
محراب و اذان نبود
از قران
سعادتی نبود
عنایتی نبود
عبادتی نبود
ستون آسمان نبود
عشق مقدسی نبود
غنچه ی نورسی نبود
خون خدای نبود
گریـه هنر نبود
دیده ی تر نبود
هیچ خبر نبود
ستون آسمان نبود
قبله عاشقان نبود
از قرآن نشان نبود
سعادتی نبود
عنایتی نبود
عبادتی نبود

متن اشعار محمود کریمـی شب چهارم محرم 97

دانلود فایل صوتی مداحی محمود کریمـی شب چهارم محرم 97

شیعتی مَهْما شَرِبْتُم ماءِ عَذْبٍ فاذکرونی
اَوْ سَمِعْتُم بِغَـــــریبٍ اَوْ شَهیدٍ فَانْدُبُونی
من شـهید کربلایم
سربریده از قفایم
فـَاَنا السِّبْطُ الَّذی مِنْ غَیْرِ جُــرْمٍ قَتِلُونی
وَ بِجَرد الخَیْـلِ بَعْد القَتْلِ عَمْداً سَحِقُونی
من شـهید کربلایم
سربریده از قفایم
لَیْتَکُم فی یَوْمِ عاشــورا جمـیـعاَ تَنْظُرونی
کَیْفَ اِسْتَسْقی لِطِفْـلی فَاَبوا اَن یّرْحَمُونی
وسقوه سهم بغــــی عوض الماء المعین
من شـهید کربلایم
سربریده از قفایم
—————————-
بیـا کـه بی نفس تو نسیم طوفان است
بیـا کـه صبح بشر بی تو شام هجران است
بیـا کـه بی تو غریب هست امت اسلام
غریب تر ز همـه عطرت هست و قرآن است
بیـا کـه صبح بشر بی تو ظهر عاشوراست
بیـا کـه صبح بشر بی تو شام هجران است
بیـا کـه خانـه ی زهرا هنوز مـیسوزد
بیـا کـه دیده ی زینب هنوز گریـان است
بیـا کـه حرمت قرآن بـه زیر پا مانده
بیـا کـه پیکر جدت هنوز عریـان است
بیـا کـه دست علمدار بر زمـین مانده
بیـا کـه پیکر عباس درون بیـابان هست
باز نور نور باز شور شور
باز پای عقل مانده درون گِل غرور
عقل درک عشق را مـیبرد بـه گور
فهم منتظر نشسته که تا مگر کـه عاشقی کند ظهور
تا شود فنا درون حضور
آن حضور روشنی کـه شمس را نموده کور
آن حضور جلوه ای ز جلوه های خاک پای زینب است
زینبی کـه بی صداست
بی صدا کـه نـه سکوت او حیـاست
زینبی کـه وقت غرشش کـه مـیرسد علی مرتضی است
زینبی کـه وقت صلح مجتبی است
زینبی کـه وقت مـهر مادر هست و
زینبی کـه وقت قهر تیغ تیز ذالفقارشیر کبریـاست
زینبی کـه کربلاست
زینبی کـه یک تنـه علم بـه دوش دشت نینواست
زینبی کـه با خدا و تا خدا کشتی نجات خلق را همـیشـه ناخداست
عرصه ی حکومتش چه گویمت کـه تا کجاست
سقف پهنـه بهشت خاک سای زینب است
جود سائلش وجود گرد دور محملش
شده براق درون عروجش از وسائلش
و غار حائلش تمام پنج تن ستون عالمند و لیک مایلش جنان عرش منزلش
و هر کـه عازم خداست کرده عشقرا حمایلش
اگر چه مانده درون گلش
ولی دلیل زینب هست اولین دلایلش
که هر کـه با دلش بـه کربلا رود
مسافر حسین را دعا دعای زینب است
تاج بر سرش کرم نخی ز چادر نماز مادرش
به ارث داده قدرت کلام را
به کودکیش حیدراش سلام انبیـاو اولیـا بـه مـهظرش
ملائک خدا ملازم ملازمان بارگاه اطهرش
حسین رو بـه روی او چنان کـه آینـه گرفته درون برابرش
حسین باورش حسین یـاورش حسین اول و حسین آخرش
بنازم این شکوه را کـه در تمام لحظه ها دم ترش
چو کوه ایستاده از تنین یـه لشکرش بـه همرهش علیـاکبرش
در انتظار هر برادرش کـه بشنود اوامرش
ملازمان دیگرش محارمش ز آل مصطفی درون کنار شان دویـادگار شوهرش
دو یـاس فاطمـی دو کودک دلاورش کـه هر دو هدیـه های زینبش
گفت با حسین عزیز من همـیشـه گفته ام کـه یـا مرگ یـا حسین
ت بمـیرد
مانده ای بدون آشنا حسین
مانده از بزاعتم دو گوهر گران بها حسین
گر چه قابل تو نیستن برترین هدیـه ها
حسین این دو کشته مرده هات را ببر کشته ها حسین
اعتقادشان بود بعد از خدا حسین
بریده اند دل ز ماسوا
حسین
که هیچ چیز نیست ماورا
حسین
باز امر امر توست ماتشاء حسین
رحم کن قبول کن مرا حسین
که لحظه ها ی آخرت تو را شوم آخرین فدا حسین
از ازل نوشته حق به منظور هر دو این بلا حسین
شاه کربلا تویی و بعد رفتن تو کربلا بلای زینب است
جان مادرت بیـا و رحم کن بـه ت
تویی کـه دیده ایی فراق اکبرت
تویی کـه دیده ای بـه زیر سم اسب پاره تن برادرت
بیـا و رحم کن بـه ت
چگونـه این دو یـاورت نظر کنن شمر با لگد زند بـه پیکرت
و تیغ را نـهد بـه روی حنجرت
به نیزه ها رود سرت سر علی اصغرت
بگیرت آتش از ستم تمام خیمـه ها و رخت ت
بیـا و رحم کن بـه ت کـه رحم تو قبول بچه های زینب است
به لشکر زدن از هم جدا شدن باهم یکی شده و آخر دو که تا شدن
یکی از مـیمنـه یکی از مـیسره
وقتی دو که تا شدن بعد ذوالفقار شیر خدا شدند
در رو بـه روی هم آیینـه تمام نمای خدا شدن
زینب نداشت هیچ که تا اینکه آمدند و مشکل گشا شدند
افتاد یـادشان آنجاکه دشمنان همگی بی حیـا شدن
چون غنچه آمدند با سر بـه روی نیزه شکفتن وا شدن
در زیر پای تیغ مـهر بهم نشسته کرب و بلا شدن
در زیر پای تیر با زخمای باز پر از رد پا شدن
یـا درون بین کار و زار یـا روی نیزه ها هدف سنگها شدن
شاید کـه این دو نیز مانند اکبر آخرش اهلا شدند
در حریم قدس محرم زینب است
معنی عشق مجسم زینب است
ان کـه بر غم هست خاتم زینب است
نا خدای کشتی غم زینب است
—–
تو خیمـه هنوز من سر لشکرتم
بی تابخشک اصغرتم
من تم جای مادرتم
من شاه خیبر شکنم
———-
نـه بـه اعتبار لفظ و استعاره ، کـه در حقیقت . و هر گاه کـه عَلَم قیـام تو بلند شود عاشوراست ؛باز هم نـه بـه اعتبار لفظ و استعاره . و اگر آن قافله را قافله عشق خواندیم درون سفر تاریخ ، یعنی همـینلیرغب المؤمن فی لقاء ربه … عجب رازی درون این رمز نـهفته هست ! کربلا آمـیزه کرب هست و بلا … و بلا افق طلعت شمس اشتیـاق هست . و آن تشنگی کـه کربلاییـان کشیده اند ، تشنگی راز است.
——-متن اشعار محمود کریمـی محرم 97——–
گفتی دنیـا بی تو زندونـه
مردن واسه تو آسونـه
بعد تو کـه چیزی نمـیمونـه
او بـه تو گفت باشـه سهم تو این دو دلاور
اجر بابا درون او بـه گفت باشـه
سهم تو این دو دلاور
ای قربون تو و پسرات سربازای کرب و بلات
ای قربون مـهر و وفا بی بی جان
گفتی کـه جلوی این لشکر باشی دوتایی مثل حیدر
بگیریم تقاص علی اکبر
به تو گفتن باشـه مادر کرب و بلا مـیشـه خیبر الله اکبر
ای قربون تو و پدرت سربازای با جگرت اون
دوتا قرص قمرت بی بی جان
ای قربون تو و پسرات سربازای کرب و بلات
ای قربون مـهر و وفا بی بی جان
گفتی ولی خدا تنـهاس هر روز به منظور ما عاشوراس
تا ابد پرچم حسین بالاس
هر دم و هر روز و هر شب
دل شده از تو لبالب لبیک یـا زینب
ای قربون تو و علمت قربونی های حرمت
سربازای هم قسمت بی بی جان
ای قربون تو و پسرات سربازای کرب و بلات
ای قربون مـهر و وفا بی بی جان
—————متن اشعار محمود کریمـی محرم 97———————
باز پای عقل مانده درون گِل غرور
عقل درک عشق را مـیبرد بـه گور
فهم منتظر نشسته که تا مگر کـه عاشقی کند ظهور
تا شود فنا درون حضور
آن حضور روشنی کـه شمس را نموده کور
آن حضور جلوه ای ز جلوه های خاک پای زینب است
زینبی کـه بی صداست
بی صدا کـه نـه سکوت او حیـاست
زینبی کـه وقت غرشش کـه مـیرسد علی مرتضی است
زینبی کـه وقت صلح مجتبی است
زینبی کـه وقت مـهر مادر است
زینبی کـه وقت قهر تیغ تیز ذالفقارشیر کبریـاست
زینبی کـه کربلاست
زینبی کـه یک تنـه علم بـه دوش دشت نینواست
زینبی کـه با خدا و تا خدا کشتی نجات خلق را همـیشـه ناخداست
عرصه ی حکومتش چه گویمت کـه تا کجاست
سقف پهنـه بهشت خاک سای زینب است
———————————
چه گفتی هر چه گفتی جز حکایت دوست
در همـه عمر از آن پشیمانی
—————————–متن اشعار محمود کریمـی محرم 97——————————-
ای شده درون عالم زر یـار من
خوش آمدی حر گنـه کار من
تو از ازل یـار ولی بوده ای
حر حسین بن علی بوده ای
ظرف وجود تو ز ما بوده پر
مادرت از روز ازل خوانده حر
سنگ بوده ایی با له گهم حر شدی
با نفس مادر ما حر شدی
حضرت صدیقه تو را برگزید
حر حسینی تو نـه حر یزید
دیدم از آغاز کـه یـار منی
دوست من درون سپه دشمنی
چهره بـه قنداقه اصغر بما
بال بگیر از وی بر خود ببال
خار بودی حال گل یـاس باش
همدم و همسنگر عباس باش
تو حر ریحانـه ی پیغمبری
برای من مثل علی اکبری
وفای خویش را نشان مـیدهی
در بغل حسین جان مـیدهی
غم مخور ای عاشق سر مست من
بسته شود فرق تو با دست من
زخم تو بر تن گل لبخند توست
تاج کرامت تو سربند توست
ای حرم ما دل آگاه تو
دست خداوند بـه همراه تو
تا شوی از زخم تن آراسته
خون خدا خون تو را خواسته
یـا حسین
—–متن اشعار محمود کریمـی محرم 97—–
چون باد رد شدیم از سیم خار دار
آن سوی معبریم مـهتاب و مـین و من
چون گل معطریم مـهتاب و مـین و من
نشکفته پر پریم مـهتاب و مـین و من
شرح جنون ما قدور عقل نیست
یک چیز دیگریم مـهتاب مـین و من
سر که تا به پا دلیم درون بارگاه عشق
باغ سنوبریم مـهتاب مـین و من
شمعیم و روشن هست تکلیف راه ما
راز منوریم مـهتاب و مـین و من
مـیدان عاشقی تسلیم ترس نیست
از مرگ مـیبریم مـهتاب و مـین و من
بیگانـه نیستی با خلق و خوی هم
با هم برادریم مـهتاب مـین و من
تکثیر مـیشویم درون انفجار نور
آیینـه پروریم مـهتاب مـین و من
بر گرد بام دوست پرواز مـیکنیم
عین کبوتریم مـهتاب مـین و من
بال فرشتگان بر شانـه های ماست
از آسمان سریم مـهتاب و مـین و من
بی بال مـیپریم مـهتاب مـین و من
در جذب یک کلام یک جمله وسلام
مجذوب رهبریم مـهتاب و مـین و من
سوز بده بر سخنم بر دل سوخته ی م
تا کـه بگویم سخن از تن صد چاک علی اکبر
ناله یـاد کنم زخشک علی اصغرت
گوهر اشکم شده ایثار تو گریـه کنم یـاد علمدار تو
ای حسین
————–متن اشعار محمود کریمـی محرم 97—————–
من کیم حر ریـاحی
حر شاه کربلایم
عاشق خون خدایم
یـابن زهرا توبه کردم
آمدم دورت بگردم
ای همـه درمان و دردم
———————————
غرش ذالفقار یـازینب
مظهر اقتدار یـا زینب
هیمن با وقار یـا زینب
آخر انتظار یـا زینب
تنین یـا حسین یـا مولاتی
همـیشـه با حسین یـا مولاتی
رسیده که تا حسین یـا مولاتی
صلی علی حسین یـا مولاتی
یـا مولاتی یـا زینب یـا مولاتی
گوهر مستور صدف یـا زینب
گرفت نقد جان بـه کف یـا زینب
داده بـه عاشقی شرف یـا زینب
نایبه شاه نجف یـا زینب
نایبه الامام یـا مولاتی
رهبر این قیـام یـا مولاتی
محرم الاحرام یـا مولاتی
وعلیک السلام یـا مولاتی
یـا مولاتی یـا زینب یـا مولاتی
—–متن اشعار محمود کریمـی محرم 97——–
یـاقی نیم ترحمـی ای پادشاه حر
گردن کشیده ام کـه تماشا کنم تو را
..
————–
هر جا کـه حرف عشقه صحبت کربلا هست
تو دل هر شـهیدی از تو یـه رد پا هست
حس قشنگ بارون تو جاده ی قدیمـی
حس هوای تازه فقط محرم و هست
تو رو دیدم دستامو ب
آتیش گرفتم آه کشیدم
بوی سیب و حرم حبیبو حسین غریبو کرب و بلا
کبوتر گرفتار اگه مـیخواد رها شـه
راهی نداره جز این منتظر تو باشـه
حس خوب رهایی یعنی بـه تو رسیدن
حس کـه آدم از اون نمـیتونـه جدا شـه
آسمونی دردمو مـیدونی
از همـه بیشتر مـهربونی
خونـه ی تو بهشته خدا روی زمـینـه
ناکامـه اونکه هرگز حرمتو نبینـه
حس عجیبه این عشق بـه خدا گفتنی نیست
ندیده عاشق شدیم قشنگیش بـه همـینـه
دلم ای دل همـه زیر دین ترانـه یـها یـا حسین
مـیکشی مرا حسین

متن اشعار محمود کریمـی شب پنجم محرم 97

دانلود فایل صوتی مداحی محمود کریمـی شب پنجم محرم 97

شیعتی مَهْما شَرِبْتُم ماءِ عَذْبٍ فاذکرونی
اَوْ سَمِعْتُم بِغَـــــریبٍ اَوْ شَهیدٍ فَانْدُبُونی
من شـهید کربلایم
سربریده از قفایم
فـَاَنا السِّبْطُ الَّذی مِنْ غَیْرِ جُــرْمٍ قَتِلُونی
وَ بِجَرد الخَیْـلِ بَعْد القَتْلِ عَمْداً سَحِقُونی
من شـهید کربلایم
سربریده از قفایم
لَیْتَکُم فی یَوْمِ عاشــورا جمـیـعاَ تَنْظُرونی
کَیْفَ اِسْتَسْقی لِطِفْـلی فَاَبوا اَن یّرْحَمُونی
وسقوه سهم بغــــی عوض الماء المعین
من شـهید کربلایم
سربریده از قفایم
————- متن اشعار محمود کریمـی محرم 97 ——————-
خاموش شد چراغ شب و بین قافله
تاریک شد بر آنکه نبود هست یک دله
تاریک شد بر آ«که بـه چشم دلش ندید
نور امـیر عالمو و سردار قافله
آنمـیشناخت جمال حسین را
در نور او نشسته بود نگشود سلسله
ماه درون آسمان بـه اطاعت خسوف کرد
انداخت ابر بین مـه و خیمـه فاصله
چون موش کور گور خودش را بـه راه کند
هر کـه داشت شرم ترخص بـه حروله
اسماشان بـه لوح شـهادت نبود
بود درون صفحه دل خودشان برگه باطله
نامردمان دمـی کـه ز رحمت جدا شدند
عمری شدند همسر دنیـا و حامله
فرموند دورتر بروید از حریم ما
فردا کـه دشت مـیشود از جنگ زلزله
هل من معین من گر برسد بـه گوشتان
بی اعتنا شوید شوید عین حرمله
گفتم بهای عاشقی و وای بری که
پیش مادرم کند از کار من گله
در بند عالمم شده ایی بنده غمـی
در بند عشق باش کـه آزاد عالمـی
همبندیـان نشسته بـه دور سریر شاه
هفتاد و دو ستاره تحت الشعاع ماه
رنگ دل همـه شده رنگ دل حسین
فرقی نداشت اینکه سفید هست یـا سیـاه
آن شب ز شب صورت عشاق سرخ بود
از بی بهایی سر خود درون حضورشان
اول امام خطبه ی خود را شروع کرد
در آن سکوت شوکت مرسوم بارگاه
نوع شـهادت همـه را شرحه شرحه گفت
بر آن شـهید داشت بـه لبخند خود نگاه
طفلک ز خنده های ملیح عمو جهید
آمد نشست نجل حسن پیش پای شاه
گفت ای عمو ز کودکی ام گفته ای بـه من
مردی شدی به منظور خودت ای یل سپاه
امشب برات دیدن زهرا بـه دست توست
گر تو بخواهی آنچه نشد مـیشود بخواه
گر بی تو زنده باشم که تا زنده ام چون مرغ شب گلایـه کنم
گویم بـه چاه با کـه بگویم کـه بسته شد
باب جهاد بر من مظلوم بی گناه
ای آنکه هر کجا بـه سفر بردی ام
چندیست دیده ام کـه به سپردی ام
با دست دل بـه دست دلم دادم سرم
تا قتلگاه سمت تو بی بال مـیپرم
طاقت ندارم اینکه بیوفتی بـه روی خاک
من هم بایستم بـه تماشا دم حرم
عمریست پابه پای توی ام یـا بـه پای تو
دامن و تو بوده بسترم
هر وقت خواستم بـه زیـارت روم
علی مـیگفت من کنار تو هستم برادرم
گیرم بدون من بـه سماوات پر زدی
پاسخ چه مـیدهی بـه حسن نـه بـه مادرم
گر پرسد از تو بعد چه شد عبدالهم حسین
لابد دهی جواب سپردم بـه م
در خیمـه مان که تا که ببیند چکونـه شمر
با خنجر کشد روی حنجرت
مانده هست در حرم کـه ببیند چه مـیشود
مانده هست با صدای عمو وای معجرم
هرگز فراق روی تو باور نداشت تا
باور کنم از فراق تو جان درون نمـیبرم
بگذار همرهت سر من هم بـه نی رود
تا سایـه بان شود سر من بهر مادرم
چون قاسمم بـه کام عسل مـیکنی مرا
دستم فتاد بعد تو بغل مـیکنی مرا
از زیر پلکای خون دیدم دویدی تو مـیدون
گفتم بـه زینب ای امانتیم رو برگردون
————– متن اشعار محمود کریمـی محرم 97 ———————-
بینم سر ببرن دق مـیکنم
تشنسو و آب مـیخورن دق مـیکنم
من مث بابام حسن غیرتی ام
زن ها سیلی بخورن دق مـیکنم
فرصتی نیست کـه زره بـه تن کنم
یـا بتونم خودمو کفن کنم
سرمم جدا بشـه شمرو باید
از رو ی عموم بلند کنم
این غریب کـه با شما کار نداشت
ناله مـیزنـه خریدار نداشت
این همـه زخم رو تنش جا نمـیشـه
این همـه نیزه رو نیزار نداره
——– متن اشعار محمود کریمـی محرم 97 ————
دست درون راه تو نشناسم من
پیرو مکتب عباسم من
—————————
و اگر کربلاییـان که تا اوج آن تشنگی ـ کـه مـی دانی ـ نرسند ، چگونـه جانشان سرچشمـه رحیق مختوم بهشت شود؟ آن طهور کـه شنیده ای بهشتیـان را مـی خورانند ،‌مـیکده اش کربلاست و خراباتیـانش این مستانند کـه اینچنین بی سرودست و پا افتاده اند . آن طهور را کـه شنیده ای ، تنـها تشنگان راز را مـی نوشانند و ساقی اش حسین هست ؛ حسین از دست یـار مـی نوشد و ما از دست حسین.
الا یـا ایـها الساقی ادر کأساً و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
————— متن اشعار محمود کریمـی محرم 97 —————————-
من فدای دلبرمم مثل زهرا مادرمم
نایب برادرتم من مع حرمم
بی تو روح تو تن من نیست
بی تو شوق پ نیست
دنیـا دیگه جای موندن نیست
نیستی کجایی
مـیشنوم یـه صدایی
نکنـه زیر دست و پایی
مـهر عشق تو رو پرم
من سپاه تک نفرم
کاش مـیشد برات بیـارم
مرحمـی از اهل حرم
وطن منـه آغوشت
این امتن رو دوشت
چجوری مـیشـه فراموشت
عمو راهی ندارم
آب برا تو بیـارم
وای عموم
سرمو رو سینت مـیذارم
نیستی کجایی
مـیشنوم یـه صدایی
نکنـه زیر دست و پایی
دست خالی اومدنم
قاتلا فرار مـیکنن
از طنین یـا حسنم
کاش یـه راهی برام باشـه
که بـه آغوش تو باشـه
همـه تیرا بـه تنم جا شـه
گردت بـه جونم
رفته تاب و توانم
به پات مـیریزه خونم
تو نیمـه جونی
باز برام نگرونی
نیستی کجایی
مـیشنوم یـه صدایی
نکنـه زیر دست و پایی
حالا کـه تو بی سپاهم تو رگام مـیجوشـه خونم
حالا کـه تو قتلگاهی دیگه واسه چی بمونم
من ناظم مـیدونم نمـیتونم کـه بمونم
خودمو تو گودال بـه عمو جونم برسونم
ضربان قلب من یـا حسن یـا حسین
آسمونا هم مـیگن یـا حسن یـا حسین
عمو حسین ببین بریده نفسم
عمو حسین زنده بمون که تا برسم
تو همـه ی دنیـامو همـه ی آرزوهامـی
تو دوای دردامـی نفسامـی بارانی
یتیم برادرت اومده یـا حسین
فدایی آخرت اومده یـا حسین
—————- متن اشعار محمود کریمـی محرم 97 —————————–
بین مـیدان غرق اشک و آهم ای عمو یـا حسین
پای پی ذوالجناحم ای عمو یـا حسین
ای عموی بی و بی سپاهم ای عمو یـا حسین
من با تو درون مـیان قتلگاهم ای عمو یـا حسین
من غرق اشک و آهم ای شاه بی سپاهم
من با تو راهی ان گودال قتلگاهم ای عمو یـا حسین
من مـیایم بـه جای اکبر تو ای عمو یـا حسین
نیزه داران همـه دور وبرتو ای عمو یـا حسین
زخمـی ازنیزه شده پیکر تو ای عمو یـا حسین
مـی آید ناله های مادر تو ای عمو یـا حسین
غرق خون پیکر تو، دشمن دور و برتو
آیدازبین گودال ناله مادر تو ای عمو یـا حسین
یـاحسین،یـاحسین
حالا کـه لحظه های آخر امد ای عمو یـا حسین
از خیمـه مجتبی دیگر آمد ای عمو یـا حسین
از حرم ناله زنان آمد ای عمو یـا حسین
از مـیدان قاتلت با خنجر آمد ای عمو یـاحسین
گل برادر امد ناله ی مادر امد
از حرم آمد
قاتل با خنجر آمد ای عمو یـا حسین
یـا من عینی الیک یـا ثارالله یـاابن الحیدر(یـاابن الحیدر)
ذکری لک لبیک یـا ثارالله یـابن الحیدر(یـابن الحیدر2)
صل الله علیک یـا ثارالله یـابن الحیدر(یـابن الحیدر2)
یـا امـین الله یـابن الحیدر(یـابن الحیدر2)
——————- متن اشعار محمود کریمـی محرم 97 ———————-
ای اهل کوفه من حیبیبم غریبم و یـار غریبم
از ولادت که تا شـهادت با حسینم
من جان نثار اهل بیتم همـیشـه یـار اهل بیتم
از ولادت که تا شـهادت با حسینم
——————- متن اشعار محمود کریمـی محرم 97 ————————-
ادرک عبدالله یـا اباعبدالله
دست من قطع شده ببین عمو بی دستم
این تنو و این جانم این سر و این دستم
ای عمو دست بـه شمشیر بلا دادم من
کمکم کن کـه ز قاسم عقب افتادم
ادرک عبدالله یـا اباعبدالله
تو حسین ابن علی من علی اصغر تو
آمدم تشنـه شوم آمدم کشته شوم
پیش چشم تر تو
آمدم که تا روی قلبت هدف تیر شوم
مثل اکبر سپر نیزه و شمشیر شوم
ادرک عبدالله یـا اباعبدالله
دست من قطع شد و آمدم سر بدهم
جان بـه زیر سم اسب چون برادر بدهم
آمدم با تن بی دست تو را یـار شوم
پیرو مکتب عباس علمدار شوم
ادرک عبدالله یـا اباعبدالله
تن بی تاب مرا ای عمو تاب بده
مـیدهم بهر تو خون تو بـه من آب بده
تشنـه ام لیک بـه فکرعطشان تو ام
پسر فاطمـه مـیگریم و گریـان تو ام
اباعبدالله حسین
———- متن اشعار محمود کریمـی محرم 97 ——————-
به دست و پای دل بوی تو پیچید
گمشده بودم اما روی تو تابید
من ذره بودم ولی ماه شدم با خورشید
ای مـهربونم ای عشق

متن اشعار محمود کریمـی شب ششم محرم 97

دانلود فایل صوتی مداحی محمود کریمـی شب ششم محرم 97

شیعتی مَهْما شَرِبْتُم ماءِ عَذْبٍ فاذکرونی
اَوْ سَمِعْتُم بِغَـــــریبٍ اَوْ شَهیدٍ فَانْدُبُونی
من شـهید کربلایم
سربریده از قفایم
فـَاَنا السِّبْطُ الَّذی مِنْ غَیْرِ جُــرْمٍ قَتِلُونی
وَ بِجَرد الخَیْـلِ بَعْد القَتْلِ عَمْداً سَحِقُونی
من شـهید کربلایم
سربریده از قفایم
لَیْتَکُم فی یَوْمِ عاشــورا جمـیـعاَ تَنْظُرونی
کَیْفَ اِسْتَسْقی لِطِفْـلی فَاَبوا اَن یّرْحَمُونی
وسقوه سهم بغــــی عوض الماء المعین
من شـهید کربلایم
سربریده از قفایم
———— متن اشعار محمود کریمـی محرم 97 ——————-
حس حزنی غریب دارم من
از دم صبح بی قرارم من
اینکه امروز اگر ظهور کنی
فصل پاییز یـا بهارم من
شرم دارم کـه قافل از شده ام
به خود بی خودم دچارم من
ناحیـه خوانده ام کـه فرمودی
بر دل خویش داغ دارم
گفته ای درون مصیبت جدم
روز و شب اشک اگر ببارم من
گر مبدل شود بـه خون اشکم
باز همواره درون شرارم من
آمده ام پا بـه پات گریـه کنم
دست بر مـیگذارم من
از تو امروز اذن مـیخواهم
روضه ای بر زبان بیـارم من
چون غم شاه کربلا حسن است
هر یتیمـی ز مجتبی حسن است
سیزده ساله بود عالم بود
واقف بر همـه عوالم بود
قلب خود را سپرده بود بـه عشق
در وجودش حسین حاکم بود
فقه احلی من العسل از اوست
مرجع اعظم اعاظم بود
قمر نجمـه بود و شمس جهان
نجم زیبای آل هاشم بود
مـیشود گفت قاسم ابن حسین
همـه جا با حسین دائم بود
هر چه غیر از حسین و دور حسین
در دل و دیده اش مزاحم بود
علی اکبر عموی هشت امام دایی هشت امام قاسم بود
رخت او بهترین غنائم بود
همـه ی دهر تحت فرمان اش جان عباس بسته بر جانش
کنجهای حور زد تبخال
مثل تیر از کمان جهید غزال
نیمـی از صورتش نـهان درون ابر
نیمـه ی دیگرش شبیـه خیـال
خود تمثال حضرت مولا
هر کـه از دیگری نمود سوال
کیست این طفل پاسخش گفتن
مـیوه حیدر هست اما کال
تیغ خود درون آسمان چرخاند
لرزه انداخت بر سه تیغ جبال
نعره زد لحظه ای انا ابن حسن
کل لشکر زهیبتش شد لال
زد بـه لشکر سپاه کفر رمـید آنچنان رمد شیر از شغال
لحظه ای بعد گفت با ازرق
گر ندیده ایی درست چشم بمال
بعد از این نوچه هات نوبت توست
تیغ من آتش قیـامت توست
مرد ازرق بـه وقت آمدنش
لحظه ی نقش بر زمـین شدنش
گفت با خود کـه این چه بود چه شد
تیغ کی رد شدست از بدنش
زد بـه قلب سپاه شیر جوان
جلوه گر شد حسین و حسنش
بارش سنگ شد شروع و عمو
دید افتاد گوهر یمنش
دید عمویش بـه زیر دست و پا
در دل خاک دست و پا زدنش
دید شد پایمال مرکب ها
پر جای هلال شد کفنش
بدنش ظاهرا کـه سالم بود
مثل زهرا شکسته بود تنش
سر چو اکبر بـه این تفاوت که
لگد اسب خورده بر دهنش
زخم هر چه بـه روی او خورده
قبل از او بر دل عمو خورده
———— متن اشعار محمود کریمـی محرم 97 ————–
شده عجین اشک چشات با عسل سرخ لبات
ماهی دریـا دل من مـیجوشـه دریـا زیر پات
تو زمـین خوردی اما با تو افتادم از پا
جون نکن پیش چشمم جان زهرا جان بابا
بزار آروم بشـه گریـه های من
پیش چشام دست و پا نزن
ای علی اکبر حسن
ز من بگوی بـه گلچین تلاش بیـهوده کردی
گلی کـه آب نخورده دگر گلاب ندارد
———–متن اشعار محمود کریمـی محرم 97————–
چقده بی حوصه ای تو حسن قافله ای
دیگه نمونده پسرم که تا به حرم فاصله ای
عمو فدای این قد کشیدنت
مثل سنوبر شدنت
آخر از من گرفتنت
صدای هلهله ها خاموش شده
با خونت خیمـه ها لال پوش شده
پاشو دست عمو رو بگیر بریم
مادرت تو خیمـه ها بی هوش شده
روی خاک صحرا پاشیده تنت
صدای شکستگی مـیده تنت
زیر سم اسب با چسبیده تنت
———— متن اشعار محمود کریمـی محرم 97 ———————-
درمنزلگاه زباله ، امام حسین(ع) کاروان را گردآورد و عهد خویش را از آنان برداشت و آنان را بـه اختیـارخویش واگذاشت کـه بروند یـا بمانند . آمده هست که درون اینجا مردم با شتاب از کنار او پراکنده شدند و رفتند و جز همان اصحاب عاشورایی ـ کـه مـی شناسی ـ دیگری با او نماند
ای دل! تو چه مـی کنی؟ مـی مانی یـا مـی روی؟ داد از آن اختیـار کـه تو را از حسین جدا کند ! این چه اختیـاری هست که به منظور روی آوردن بدان حتما پشت بـه اراده حق نـهاد ؟ ای دل! نیک بنگر که تا قلاّده دنیـا را برگردنشان ببینی و سررشته قلاّده را ، کـه در دست شیطان هست . آنان مـی انگارند کـه این راه را بـه اختیـار خویش مـی روند ، غافل کـه شیطان اصحاب دنیـا را با همان غرایزی کـه در نفس خویش دارند مـی فریبد
———– متن اشعار محمود کریمـی محرم 97 ——————–
حسین آبروی من و حسین آرزوی من
و حسین زندگی من و عموی من
به اذن تو شمشیر مـیکشم
جمل را بـه تصویر مـیکشم
به یـاد شمشیر دو دم
دما دم تکبیر مـیکشم
ان تنکرونی فانا بن الحسن سبت النبی مصطفی والمعتمن
من کشته ی تیغ نگاه حسین
عالم همـه کشته ی شمشیر من
حسین آبروی من و حسین آرزوی من
و حسین زندگی من و عموی من
انا بن الحسن سیف الحسن
که جوشن نمـیپوشم بـه تن
شـهیدم از حب الحسین
بریزید خونم بر کفن
کسی فتا نیست بـه تو جد من
حریف این قوم منم تن بـه تن
ازرق بیـا کـه اجلت آمده
ان تنکرونی فانا بن الحسن
منم ذوالفقار حسین منم یـادگار حسن
اگر پهلوانی بیـا بـه سوی من
ان تنکرونی فانا بن الحسن سبت النبی مصطفی والمعتمن
من کشته ی تیغ نگاه حسین
عالم همـه کشته ی شمشیر من
حسین آبروی من و حسین آرزوی من
و حسین زندگی من و عموی من
منم مرد مـیدان حسین
کفن پوش مردان حسین
غباری درون دامان حسین
دو عالم بـه قربان حسین
بمـیرید زیر تیغ من
ببینید طوفان حسین
امـیدم اینست جان دهم
به روی دستان حسین
نبوده ام پیش عمویم یتیم
ان تقتلونی و انا ابن الیتیم
من تشنـه ام تشنـه ی آن تشنـه ای
که وعده داده بـه بلای عظیم
اگر دست و پا ب عمو را صدا ب
به این بغض وا شده درون گلوی من
حسین آبروی من و حسین آرزوی من
و حسین زندگی من و عموی من
ان تنکرونی فانا بن الحسن سبت النبی مصطفی والمعتمن
من کشته ی تیغ نگاه حسین
عالم همـه کشته ی شمشیر من
حسین آبروی من و حسین آرزوی من
و حسین زندگی من و عموی من
——– متن اشعار محمود کریمـی محرم 97 ————–
افتادم فرس عمو بـه فریـادم برس
ای بیـان را داد رس عمو بـه فریـادم برس
عمو حسین عمو حسین
شده اشک چشات با عسل سرخ لبات
ماهی دریـا دل من مـیجوشـه دریـا زیر پات
بزار آروم بشـه گریـه های من
پیش چشام دست و پا نزن
ای علی اکبر حسن
عمو حسین
پسرم بالت کجاس پرت کجاس
نقابی کـه داده مادرت کجاس
دیدی گفتم یـه روزی قد مـیکشی
مـیبینی پاهات کجاس سرت کجاس
—————- متن اشعار محمود کریمـی محرم 97 ———————
گل فاطمـه گشته نقش چمن
بدن پاره تر از گل یـاسمن
زره گشته بر پیکرش پیرهن
الهی دوباره بگوید سخن
سلام علی قاسم بن الحسن
حنا بسته بر کف ز خون گلو
ز خون گلویش گرفته وضو
زند دست و پا روی دست عمو
ندارد دگر جای سالم بـه تن
سلام علی قاسم بن الحسن
سم اسب ها بر رکرش
روان گشته خون از دو چشم ترش
خدایـا بده صبر بر مادرش
تنش پاره تر گشته از پیرهن
سلام علی قاسم بن الحسن
روان بر زمـین خون رخسار او
خدا درون یم خون خریدار او
حسن آمده بهر دیدار او
شده بر مـه عارضش بوسه زن
سلام علی قاسم بن الحسن
گلی کـه از آن دل بهاران شده
چراغ دل جمع یـاران شده
چرا پیکرش سنگ باران شده
نمانده دگر چیزی از آن بدن
سلام علی قاسم بن الحسن
منم یـار او او بود یـار من
ز لطف و کرامت خریدار من
نبودم کـه او بوده دلدار من
غمش شد انیس دل زار من
از آن دم کـه مادر داده شیر
امـیری حسین و نعم الامـیر
به زخم جبین پیمبر قسم
به رخسار خونین حیدر قسم
به محسن بـه زهرای اطهر قسم
به سبطین و عباس و اکبر قسم
به هفتاد و دو عاشق بی نظیر
امـیری حسین و نعم الامـیر
——– متن اشعار محمود کریمـی محرم 97 ———
درراه تو شـهادت ست(احلی من العسل2)
طعمـی کـه بر کامم نشست (احلی من العسل2)
نایب سردار جمل،(احلی من العسل2)
حی علی خیرالعمل،(احلی من العسل2)
شاه بی لشکرم،قاسم فدای تو
در کام قاسمم، مُردن به منظور تو
احلی من العسل،احلی من العسل
این درد استخوان من ،(احلی من العسل2)
این جسم نیمـه جان من ،(احلی من العسل2)
این زخم های بی عدد،(احلی من العسل2)
جانم کـه برمـی آید،(احلی من العسل2)
درراه عاشقی تکه تکه شدن
پیش پای عمو،برخاک و پرزدن
احلی من العسل،احلی من العسل
یـا حسین،یـا حسین
این قد کشیدنم عمو،(احلی من العسل2)
در خون غلطیدنم عمو،(احلی من العسل2)
این بغض مانده درون گلو،(احلی من العسل2)
با مرگ گشتن رو برو،(احلی من العسل2)
این پیکر خزان ،این بهت یـاسمن
اشک من و،خون لبهای من
احلی من العسل،احلی من العسل
یـا من عینی الیک،یـا ثارالله یـابن الحیدر،(یـابن الحیدر2)
ذکری لک لبیک ،یـا ثارالله یـابن الحیدر(یـابن الحیدر2)
صلی الله علیک یـا ثارالله ،یـابن الحیدر(یـابن الحیدر2)
یـا امـین الله ،یـابن الحیدر،(یـابن الحیدر2)
—————— متن اشعار محمود کریمـی محرم 97 ——————–
من حسن را نور عینم
پادشاه عالمـینم
قاسمم یـار حسینم
این منو خون گلویم
عاشق تیر و سنایم
خون عسل شد درون دهانم
————– متن اشعار محمود کریمـی محرم  97 ————————
عزیز زهرا قتیل العبره
ملکوت کبریـا شرف شمس خدا
یـا اهل العالمـین انا مجنون الحسین
آقا تو لیلا و شیدا و من
جانا مدارا کردی با من
یـارا نکش از دستم دامن
تو امـیر نشعتینی
پادشاه عالمـینی
یـا حبیبی نور عینی
یـا قتیل العبره عزیز الزهرا
نـهم قالو بلی نعمات اولیـا
شد ذکر نشعتین
یـا لثارات الحسین
سردمبدون تو پر دردم
دردم را با تو درمون کردم
هر دم دارم دورت مـیگردم
تو درون و چه درجاتی
حبک سر حیـاتی
یـا قتیل العبراتی
قتیل العبره عزیز الزهرا
یـا اهل العالمـین انا مجنون الحسین
آقا تو لیلا و شیدا من
جانا مدارا کردی با من
یـارا نکش از دستم دامن
راه وصل خدا نصب اصل خدا
اشراق مشرقین
لبیک یـا حسین
خونم فدا اهل و پیمونم
خونم با این چشم گریونم
جونم تویی و من مجنونم
تو صلاتی تو سلامـی
تو همونی کـه مـیخامـی
یـا امـیری یـا امامـی
قتیل العبره عزیز الزهرا
————- متن اشعار محمود کریمـی محرم 97 —————-
تو این هوای شرجی از آب
تو این هوای ابری از غم
دوای دردم اشکه انگار
دارم دوباره زنده مـیشم
عشق حسینی شدنـه
گریـه مناجات منـه
زنی پر زدنـه
کربلا کربلا کربلا کربلا
برای درد اگه دوا نیست
دردا اگه یکی دو که تا نیست
دلم خوشـه بـه خونـه ی تو
هیچ جا شبیـه کربلا نیس
من هوا خواه تو ام
مبهوت درگاه تو ام
مسافر راه تو ام
کربلا کربلا کربلا کربلا
با روسیـاهیمان خریدی
دلمو بس کـه مـهربونی
تا حالاشو خودت آوردی
بقیشم خودت مـیدونی
من طرفدار تو ام
غلام دربار تو ام
مال علمدار تو ام
یـا حسین یـا حسین
هرجا بـه هر هدف برم من
تو دنیـا هر طرف برم من
آروم نمـیگیرم که تا اینکه
یک کربلا نجف برم من
شیعه ی حیدری ام
عاشق این بر تری ام
هلاک این نوکری ام
یـا علی یـا علی
——- متن اشعار محمود کریمـی محرم 97 ————-
سنگ نگین اگر بتراشم به منظور تو
باید کـه از جگر بتراشم به منظور تو
طوف سرت بـه شیوه ی حجاج جایز است
پس واجب هست سر بتراشم به منظور تو
اکنون کـه در ملائکه فُطرُست نشد
من حاضرم کـه پر بتراشم به منظور تو

متن اشعار محمود کریمـی شب هفتم محرم 97

دانلود فایل صوتی مداحی محمود کریمـی شب هفتم محرم 97

شیعتی مَهْما شَرِبْتُم ماءِ عَذْبٍ فاذکرونی
اَوْ سَمِعْتُم بِغَـــــریبٍ اَوْ شَهیدٍ فَانْدُبُونی
من شـهید کربلایم
سربریده از قفایم
فـَاَنا السِّبْطُ الَّذی مِنْ غَیْرِ جُــرْمٍ قَتِلُونی
وَ بِجَرد الخَیْـلِ بَعْد القَتْلِ عَمْداً سَحِقُونی
من شـهید کربلایم
سربریده از قفایم
لَیْتَکُم فی یَوْمِ عاشــورا جمـیـعاَ تَنْظُرونی
کَیْفَ اِسْتَسْقی لِطِفْـلی فَاَبوا اَن یّرْحَمُونی
وسقوه سهم بغــــی عوض الماء المعین
من شـهید کربلایم
سربریده از قفایم
—– متن اشعار محمود کریمـی محرم 97 ——-
نبینم کـه بی قراری غم نخور
نبینم دنبال یـاری غم نخور
مگه من مرده باشم غریب بشی
تا علی تو خیمـه داری غم نخور
نگو بال نداره و پر نداره
مـیتونـه کـه شمشیرم برنداره
تو اگه بخوای قیـامت مـیکنـه
علی کـه اکبر و اصغر نداره
چشماش اعتبار ماه رو ریخت بـه هم
قدمـی نذاشته راه ریخت بـه هم
اجازه نداد بپرسن این کیـه
بی رجز کل سپاه رو ریخت بـه هم
روی دست اکبرو عمو زده
واسه جنگ بـه زینب رو زده
یـه جوری گرفته بالا سرشو
حرمله هم پیش پاش زانو زده
داره بال و پرشو نشون مـیده
از تو قنداق سرشو نشون مـیده
مادرش گفت کـه باید سپر بشـه
به همـه حنجرشو نشون مـیده
آسمون خونی شد و پر روی دست
سر روی دست و پیکر
وسط حرف زدن حسین زدند
پاشیده شد خون حنجر روی
لبیک مـیگوییم با یـاد علی اصغر
بالاترین فریـاد ، فریـاد علی اصغر
هر کـه مـی افتد بـه دریـای گرفتاری
امـید آخر هست امداد علی اصغر
شاید درون اوج غربت ارباب جبرائیل
گفت هست تنـها نیستی ناد علی اصغر
گوید خدا روز قیـامت من خودم شخصا
مـیگیرم امروز از تم امداد علی اصغر
قصد عذاب لشکر کفار دارم من
با حرمله امروز خیلی کار دارم من
طفلی کـه تایید شفاعت درون قیـامت شد
با آن جلال و جاه هم شان امامت شد
بند قمات کودک شش ماهه ارباب
حبل المتین حوزه و علم و زعامت شد
گفتند لشکر کـه بعد تیری کـه به اصغر خورد
کار حسین و خیمـه ها رو بـه وخامت شد
دیدند مولا با سر شمشیر قبری کند
قبری کـه زیر سم مرکب بی علامت شد
گفتند حتما گنج و گوهر مـیکند پنـهان
حالا نگو کـه جسم اصغر مـیکند پنـهان
لحظه بـه لحظه روی مولا سرخ تر مـیشد
از شوق از دیدار زهرا سرخ تر مـیشد
لشکر ز بی یـاری او نزدیک تر آمد
خورشید نیلی آسمان ها سرخ تر مـیشد
خون گریـه مـید اجساد شـهیدان و
خاک و لباس آن بدن ها سرخ تر مـیشد
کم کم صدای هلهله پشت خیـام آمد
و ز غم رخ ناموس کبری سرخ تر مـیشد
آتش بـه خیمـه رفت و شد هم بازی با باد
در بازی این دو سه ساله از نفس افتاد
راس بـه نی رفته تنش روح پیمبر بود
آتش بـه خیمـه یـا بـه دامن یـا کـه بر سر بود
بیمار بد حالی مـیان خیمـه و آتش
در این کشاکش ی سادات مضطر بود
ی آتش بـه دامان رفت
و سر درون دست یک نامرد خنجر بود
خلخالی از آن نازدانـه کنده بود اما
با ضربه ی سیلی دنبال خلخال دیگر بود
آتش فروکش کرد و تا گردید خاکستر
هر تکه ماند از خیمـه ها شد چادر و معجر
از بین دار الحرب راس اکبر آوردند
بعد از سر اکبر رئوس دیگر آوردند
بر نیزه سر ها شمردند و یکی کم بود
گشتند و از سر همان سر ، سر درآوردند
بر پشت خیمـه نیزه ها درون خاک رفت
“خواهید اگر مصیبت اصغر بیـان کنم
تیری ز قد او دو برابر بیـاورید”
آنگاه از زیر تل خاک جسم اصغر آوردند
سر را بـه خنجر نـه کـه با ضربه جدا د
آنگاه با نیزه بـه پیش مادر آوردند
سر را بـه نی بستند و مادر را بـه پشت سر بردند و
مادر هی صدا مـیزد علی مادر
—– متن اشعار محمود کریمـی محرم 97 ——–
سر روی نی مـیرفت و بدن درون صحرا جا ماند
شاید کـه غغارت شد قمات و بی کفن جا ماند
گهواره درون بازار کوفه چوب قیمت خورد
جسم لطیف صاحبش دور از وطن جا ماند
نوزاد مظلومـی کـه نبش قبر شد آخر
حتی بـه دور از جسم هفتاد و دو تن جا ماند
مـیگشت زین العبدین درون خاک ها مـیگفت
ای وای علی اصغر من جان من جا ماند
پیدا شد و قبر شریفش سر اسراء شد
تا روز آخر خوابدر آغوش بابا شد
—- متن اشعار محمود کریمـی محرم  97 ——-
خدایـا مـی بینی دارم مـی مـیرم
خدایـا پریشونم سرگردون
خدایـا شده اگه حتی یک بار
علیم و به من برگردون
—- متن اشعار محمود کریمـی محرم 97 ——-
خدایـا مـی بینی دارم مـی مـیرم
خدایـا پریشونم سرگردون
خدایـا شده اگه حتی یک بار
علیم و به من برگردون
— متن اشعار محمود کریمـی محرم 97 ——-
تو دلمـه مادر ، راز نـهفته
همش مـیترسم سرت ، از نیزه بیـافته
حتی اگه من بمـیرم
گهواره تو بعد مـیگیرم
وای جواب خدا رو چی مـیدن
سر شیرخوارمو ب
امون امون ای دل
—- متن اشعار محمود کریمـی محرم 97 —–
این کـه گلوی بچم شده نشونـه بـه حرف آسونـه
حال منو مادر رو خدا مـیدونـه بـه حرف آسونـه
حس منو آه من نمـیرسونـه بـه حرف آسونـه
داغ منو محالی بتونـه بـه حرف آسونـه
وقت پر زدنش بود وقت مرد شدنش بود
قبرش قد قدش بود قنداقش کفنش بود
پیش آقام رو سفیدم کـه حالا ام شـهیدم
ولی بمـیرم از این کـه گریـه مردمو دیدم
این کـه یـهه سر نوزاد بره یـه نوزاد بـه حرف آسونـه
هی رو زمـین مـیوفه سر رو نیزه بـه حرف آسونـه
ازسر نیزه کوچیک تره رو نیزه بـه حرف آسونـه
سنگ بخوره گل پرپر رو نیزه بـه حرف آسونـه
هم آغوش بابا رفت که تا آغوش خدا رفت
هیشکی نیست بگه حالا اون گهواره کجا رفت
نیزه خونیشو دیدم خون پیشونیشو دیدم
ولی مردم برا باباش کـه پریشونیشو دیدم
این کـه تنش کجا موند ندونـه مادر بـه حرف آسونـه
زخم لبای خشکش آخر نشد تر بـه حرف آسونـه
جایزه بگیر قاتل به منظور این سر بـه حرف آسونـه
دعوا بشـه کی کشتش مـیونـه لشکر بـه حرف آسونـه
داغش آب سوزونده مرگ ما رو رسونده
از بچم بـه جز این سر چیزی باقی نمونده
—متن اشعار محمود کریمـی محرم 97—–
نازک دلی آزادگان چشمـه ای زلال هست که از دل صخره ای سخت جوشد. دل مؤمن را کـه مـی شناسی : مجمع اضداد هست ، رحم و شدت را با هم دارد و رقت و صلابت را نیز با هم . زلزله ای کـه در شانـه های ستبرشان افتاده از غلیـان آتش درون است؛ چشمـه اشک نیز از کنار این آتش مـی جوشد کـه این همـه داغ هست اماما
—————————————–
کجایید ای شـهیدان خدایی
بلاجویـان دشت کربلایی
کجایید ای سبک بالان عاشق
پرنده تر زمرغان هوایی
— متن اشعار محمود کریمـی محرم 97 ——-
ای جلوه جلی حسین علی منجلی حسین
عموی حجت ابن حسن ای آخرین علی حسین
باب الحوائج علی اصغر
تو یک تنـه به منظور حسین بودی یـه لشکر
تویی و دستای عموت شفیع محشر
ای عزادار داغت خدا یـا غریب ابن غریب ابن غریب
آخرین جام قالو بلی یـا حبیب ابن حبیب ابن حبیب
ای چشمـه زلال علی کوچک ترین نـهال علی
شش ماهه ای و پیر همـه عالیجناب آل علی
خورشید ارباب ماه ربابی
مثل تمام سلسله ات عالیجنابی
در عاشقی پای حسین فصل اامـی
دست خالی نرفت از درت هر کـه بسته بـه نگاه تو امـید
داغ تو داغ آل عبا یـا شـهید ابن شـهید ابن شـهید
یـاعلی ابن حسین ابن علی
قنداقه ی تو مثل صدف داده بـه شان شیعه شرف
نقش نگین تو شرف نوادگان شاه نجف
تمثال مولا همنام حیدر
عصاره ی ولایت زهرای اطهر
از این همـه قدر و شکوه الله اکبر
باب الحوائج علی اصغر
تو یک تنـه به منظور حسین بودی یـه لشکر
تویی و دستای عموت شفیع محشر
بر درون و بین دربار تو ما فقیریم و غلام و کنیز
ما گرفتار شش گوشـه ایم یـا عزیز ابن عزیز ابن عزیز
یـاعلی ابن حسین ابن علی
حبیبنا علی اصغر
سیدنا علی اصغر
مولانا علی اصغر
—- متن اشعار محمود کریمـی محرم 97 —–
امشب دلم را بسته ام برتار زلف دلبرم
مست علی اصغرم،مست علی اصغرم
امشب توسل کرده ام بردلبر مـه منظرم
مست علی اصغرم،مست علی اصغرم
امشب نماز عشق مـی خوانم بـه یـاد سرورم
مست علی اصغرم ،مست علی اصغرم
با فهم گویم حلقه درگوش علی اصغرم
مست علی اصغرم ،مست علی اصغرم
در توبه آدم سوی تو دست دعا برداشته
یـابن امـیرالمومنین، یـابن امـیرالمومنین
خضرنبی ازجام تو آب بقا برداشته
یـابن امـیرالمومنین،یـابن امـیرالمومنین
از چوبه گهواره ات موسی عصا برداشته
یـابن امـیرالمومنین،یـابن امـیرالمومنین
ازرشته قنداقه ات عیسی شفا برداشته
یـابن امـیرالمومنین،یـابن امـیرالمومنین
با نام تواز شعله ابراهیم پا برداشته
یـابن امـیرالمومنین ،یـابن امـیرالمومنین
فخرت همـین بس بوسه ات خیرالنسا برداشته
یـابن امـیرالمومنین،امـیرالمومنین
برپنجه های کوچکت نبض زمان هست و زمـین
یـابن امـیرالمومنین، یـابن امـیر المومنین
برطلعت رویت عیـان نقش امـیر المومنین
یـابن امـیرالمومنین،یـابن امـیرالمومنین
تا هست پا بر جا لبهای عشق پا برجا تویی
باب الحوایج یـا علی ،باب الحوایج یـا علی
خیل بنی ادم تمامـی بنده و مولا تویی
باب الحوایج یـا علی ،باب الحوایج یـا علی
چشم و چراغ خاندان و عترت طاها تویی
باب الحوایج یـا علی
گوییـا حسین ابن علی دوم زهرا تویی
باب الحوایج یـا علی باب الحوایج یـا علی
آرامش جان حسین و زینب کبری تویی
باب الحوایج یـا علی ،با ب الحوایج یـا علی
یـا من عینی الیک،یـا ثارالله یـابن الحیدر(یـابن الحیدر 2)
ذکری لک لبیک ،یـا ثارالله یـابن الحیدر،(یـابن الحیدر2)
صلی الله علیک،یـا ثارالله،یـابن الحیدر(یـابن الحیدر2)
یـا امـین الله ،یـابن الحیدر،(یـابن الحیدر2)
— متن اشعار محمود کریمـی محرم 97 —–
ای حرمت قبله حاجات
یـاد تو تسبیح ومناجات ما
همقدم قافله سالار عشق ساقی عشاق و علمدار عشق
سرور و سالار سپاه حسین داده سر و دست براه حسین
عم امام و اخ و ابن امام حضرت عباس علیـه السلام
ای علم کفر نگون ساخته پرچم اسلام برافراخته
مکتب تو مکتب عشق و وفاست درس الفبای تو صدق و صفاست
شمع شده آب شده سوخته روح ادب را ادب آموخته
آب فرات از ادب تست مات موج زند اشگ بچشم فرات
یـاد حسین وعطشان او و آنخشکیده¬ی طفلان او
ساقی کوثر پدرت مرتضی هست کار تو سقائی کرب و بلایت
هر کـه بدردی بغمـی شد دوچار گوید از یکصد و سی و سه بار
ایعلم افراشته درون عالمـین اکشف یـا کاشف کرب الحسین
از کرم و لطف جوابش دهی تشنـه اگر آمده آبش دهی
چون نـهم ماه محرم رسید کار بدانجا کـه تو دانی کشید
از عقب خیمـه¬ی صدر جهان شاه فلک جاه ملک آشیـان
شمر بآواز ترا زد صدا گفت کجائید بنو اختنا
تا برهانند زهنگامـه¬ات داد نشان خط امان نامـه¬ات
رنگ پرید از رخ زیبای تو لرزه بیفتاد بر اعضای تو
من بامان باشم و جان جهان از دم شمشیر و سنان بی¬امان
دست تو نگرفت امان نامـه را که تا که شد از پیکر پاکت جدا
مزد تو زین سوختن و ساختن دست سپر و سرباختن
دست تو شد دسته شـه لافتی خط تو شد خط امان خدا
چار امامـی کـه ترا دیده اند دست علم گیر تو بوسیده¬اند
طفل بدی مادر والاگهر برد ترا ساحت قدس پدر
چشم خداوند چودست تو دید بوسه زد و اشگ زچشمش چکید
باآغشته بزهر جفا بوسه بدست تو بزد مجتبی
دید چو درون کرب و بلا شاهدین دست تو افتاد بروی زمـین
خم شد و بگذاشت سر دیده¬اش بوسه بزد باخشکیده¬اش
حضرت سجاد هم آندست پاک بوسه زد و کرد نـهان زیرخاک
مطلع شعبان همایون اثر بر ادب تست دلیلی دگر
سوم اینماه چونور امـید شعشعه¬ی صبح حسینی دمـید
چارم اینمـه کـه پر از عطر و بوست نوبت مـیلاد علمدار اوست
شد بهم آمـیخته از مشرقین نور ابوالفضل و شعاع حسین
ای بفدای سر و جان و تنت وین ادب آمدن و رفتنت
وقت ولادت قدمـی پشت سر وقت شـهادت قدمـی بیشتر
مدح تو این بس کـه شـه ملک و جان شاه شـهیدان و امام زمان
گفت بتو گوهر والا نژاد جان برادر بفدای تو باد
شـه چو بقربان برادر رود کیست” ریـاضی” کـه فدایت شود
—- متن اشعار محمود کریمـی محرم 97 ——
تو مـهر سرخ طومار حسینی
تو با خون گلو یـار حسینی
مدال شانـه فرزند زهرا
علم بردار انصار حسینی
دو عالم بـه قربانت
دخیلم بـه دستانت
فدای غلامانت فدای شـهیدانت
چه آقایی چه مولایی چه دلداری چه سرداری
مولانا علی اصغر
تو مـهر عهد و پیمان حسینی
تو روی دست قرآن حسینی
تلزی نـه تبسم کن ببینم کـه تو فتح نمایـان حسینی
به روحم شرف دادی بـه جانم هدف دادی
به قلبم شعف دادی برات نجف دادی
چه طوفانی چه بارانی
چه دستانی چه دامانی
مولانا علی اصغر
سلام الله بر خون گلویت
که خون را آبرو دادی ز رویت
عروجت از شـهادت که تا خدا بود
رسیدی عاقبت بر آرزویت
من از درک مقام تو ناتوانم
مقامات بلندت را نمـیدانم
به قربان جلال تو عزیزانم
به عشق تو بـه دنبال شـهیدانم
من از خیل مریدانم
شده وقت سر و جانم
مولانا علی اصغر

متن اشعار محمود کریمـی شب هشتم محرم 97

دانلود فایل صوتی مداحی محمود کریمـی شب ششم محرم 97

شیعتی مَهْما شَرِبْتُم ماءِ عَذْبٍ فاذکرونی
اَوْ سَمِعْتُم بِغَـــــریبٍ اَوْ شَهیدٍ فَانْدُبُونی
من شـهید کربلایم
سربریده از قفایم
فـَاَنا السِّبْطُ الَّذی مِنْ غَیْرِ جُــرْمٍ قَتِلُونی
وَ بِجَرد الخَیْـلِ بَعْد القَتْلِ عَمْداً سَحِقُونی
من شـهید کربلایم
سربریده از قفایم
لَیْتَکُم فی یَوْمِ عاشــورا جمـیـعاَ تَنْظُرونی
کَیْفَ اِسْتَسْقی لِطِفْـلی فَاَبوا اَن یّرْحَمُونی
وسقوه سهم بغــــی عوض الماء المعین
من شـهید کربلایم
سربریده از قفایم
– متن اشعار محمود کریمـی محرم 97 ——
سلام من بـه علی اکبر
به ناز دانـه ی پیغمبر
به نجم فاطمـه ی زهرا
به نور منجلی از حیدر
که منجلی شده بر او سان
و کوه گشت چو خاکستر
به نام نامـی او زمزم
شده هست قطره ای از کوثر
به یک اشاره ی چشمانش
گرفت حاجت خود هاجر
دوید دوید و دمادم شد
مسیر شـهره بـه جان پرور
خلاصه هر چه رسل دارد
عنایتی بود از داور
که داده حق بـه رسول الله
و او بـه دست علی اکبر
اگر نـه گر بـه حرم رفتی
من از حسینم و او از من
دلیل چیست از این بهتر
نبیست ریشـه ی آل الله
علی شبیـه رسول الله
وجود تشنـه ی بارانش
وجود بسته بـه دستانش
در انتظار لقاالله خلاص کرده ز تن جانش
از آن ترنم توحیدش
نماز معنی ایمانش
ز هوش رفته امـین وحی
به یک تلاوت قرآنش
جهان اگر بشود حاتم
نشسته از سر خوانش
فدایی اش شده یحیی و خلیل حاجب و دربانش
علی شیر خدا اکبر کـه عالم هست به فرمانش
نیـام و قبضه ی شمشیرش
زده هست بوسه بـه دستانش
توهم ازی فهمد کجاست آخر طوفانش
عجب مدار کـه مـیترسند تمام کفر ز مـیدانش
لباس رزم کـه مـیپوشد ز خیمـه زمزمـه مـیجوشد
—- متن اشعار محمود کریمـی محرم 97 ——-
برای رزم مـهیـا شد
به خیمـه محشر کبری شده
پدر امـید خود از کف داد
سرشک دیده چو دریـا شد
چه فاطمـیه ایی ر اشکی
ز روضه خوانی بابا شد
چو رفت بر رخ ثارالله
نشان مرگ هویدا شد ز خیمـه گاه
همـه دیدند کـه زانوان پدر که تا شد
پدر ز دور نظر مـیکرد مـیان لشکر
ز دور دید کـه یک کوچه ز تیر و تیغ و تبر وا شد
به کوچه رفت علی اکبر
تداعی غم زهرا شد
ز اسب روی زمـین افتاد
به تیغ اربا اربا شد
تمام پیکر او زخمـی ز فرق که تا به کف پا شد
هزار زخم بـه تن جا ماند
هزار تیر بـه تن جا شد
ز دست داد چو نیرویش
پدر رسید بـه زانویش
———————-
بالا بلنده بابا گیسو کمنده بابا
اگه تو بری تو این غریبی
دل بـه کی ببنده بابا
—-متن اشعار محمود کریمـی محرم 97—–
چه داغی دارم روی الهی هیچ بابایی نبینـه
جگر گوششش باتشنـه جلو چشماش نقش زمـینـه
شبیـه تسبیح بریده کـه دو نـه هاش هر جا پریده
دیدم کـه سر نیزه تنترو این طرف اون طرف کشیده
کنار تو خمـیده رنگ منو پریده
پاشو بریم بـه خیمـه ها که تا ت از راه نرسیده
دور و برم ستاره ریخته یـا ماه پاره پاره ریخته
هر جوری برداشتم تنت رو روی زمـین دوباره ریخته
خیمـه ای کـه پر از شـهیده شـهیدی مثل تو ندیده
از آتیش داغ تو زود تر آتیش بـه خیمـه ها رسیده
————————–
عقل مـی‌گوید بمان و عشق مـی‌گوید برو… واین هر دو، ‌عقل وعشق را، خداوند آفریده هست تا وجود انسان درون حیرت مـیان عقل و عشق معنا شود اگر چه عقل نیز اگر پیوند خویش را با چشمـه خورشید نبرد عشق را درون راهی کـه مـی رود تصدیق خواهد کرد آنجا دیگر مـیان عقل و عشق فاصله ایی نیست
— متن اشعار محمود کریمـی محرم 97 ——–
کشته ی کشته هاتم
مرده ی مرده هاتم
زخمـی یک نگاتم تو حسرت شـهیداتم
مولانا علی اکبر
ای فدای تو جانا عشق غیر تو اصلا
بی تو زندگی ابدا مولانا علی اکبر
ملک ملک عشق زهرا
شـهریـار شـهریـارا پاره تن حسین
امـیر تاج دارا ماه شبای تار لیلا
یـاد روی تو اصل رویـا
کشته ی کشته هاتم
مرده ی مرده هاتم
زخمـی یک نگاتم تو حسرت شـهیداتم
مولانا علی اکبر
جان ساقی حرم جامتو دریـا
عشق نام تو بردن
از تو خوردن
تو رکاب تو مردن
مولانا علی اکبر
آینـه ی صفات الله
جلوه صراط الله
علت بقای عشق
ای فنا بـه ذات الله
امـیر جون بـه کف تویی تو
نوه لو کشف تویی تو
نسخه تمام عیـار شاه نجف تویی تو
مـیرسه محشر از راه
بس کـه حسین کشید آه
تو رفتی و سفید شد محاسن ثارالله
مولانا علی اکبر
مـیری و مـیشـه تنـها دنبالت مـیاد بابا
سخت داغ تو بخدا مولا علی اکبر
تا بدن کبودت افتاد
تا کلاه خودت افتاد
تبر و تیغ و نیزه بـه تار و پودت افتاد
ولی دیگه نمـیشـه حالا
تو رو بغل بگیره بابا
بس کـه قطعه شد این پیکر اربا اربا
بابات داره مـیمـیره
کی دستمو بگیره
عشق بابا بلند شو
ببین چه خسته و پیره
مولانا علی اکبر
ای یل خیمـه ها حیدر کربلا ای علی اکبر
ای ستاره سحر و ثمر و پسر خون خدا
شبه نبی سبط علی تلالو نور ناموس کبریـا
یک طرف اکبر بـه مـیدان مـیرود دامن کشان
یک طرف بابا پریشان ها مویـه کنان
ماه تابان من جان جانان من یوسف زهرا بابا
با نبودنت مـی رود نور از این دیده گریـان من
ای پسرم خون جگرم کـه رفتن تو زد اتش بـه جان من
ای ماه شبهای تارم خورشدی روزگارم
علاج تشنگی ات را بـه جدم مـی سپارم
خیمـه محشر شده مظطر شده درون تبو تابم
ای زینب بیـا و ببین کـه حسین بی علی اکبر شده
جان دلم مشتعلم محاصنم سرخ از خون جگر شده
مـیدرخشد چون ستاره این جسم پاره پاره
مـیدهم جان که تا بگیری دست من را دوباره
ای خرامان رفته درون خون خفته کم تر ناز کن
اکبرم جان رقیـه چشم خود را باز کن
— متن اشعار محمود کریمـی محرم 97 —
ای علی اکبر حسین ثانی حیدر حسین
ای یل کرب و بلا
ای امـید خیمـه ها
ای شبیـه مصطفی
ای علی اکبر حسین ثانی حیدر حسین
ای نفس های حسین
یـار رعنای حسین
ماه زیبای حسین
ای علی اکبر حسین ثانی حیدر حسین
ای بدر هاشمـیون
ای مـیر حیدریون
ای مـهر فاطمـیون
ای علی اکبر حسین ثانی حیدر حسین
ای یل کرب و بلا
ای امـید خیمـه ها
ای شبیـه مصطفی
خورشید ارض و سما
هم خون خون خون خدا
نور ایمان وفا
ای علی اکبر حسین ثانی حیدر حسین
– متن اشعار محمود کریمـی محرم 97 ——
ایوان نجف عجب صفایی دارد…
حیدر(ع)،بنگر چه بارگاهی دارد…
چشمت عین الیقین است
دستت حبل المتین است
به صف پیکار کار ذوالفقارت آتشین است
تکبیرت پر طنین است
علمت درون آسمان ها از همـه بالاترین است
ضربان قلب تو سرمایـه ی عمر زمـین است
صنمـی کـه جبرئیل از باغ روحش خوشـه چین است
روح روح الامـین،حیدر(ع)،امـیرالمومنین(ع) است!
ملکوت بی کران ها
جبروت کهکشان ها
همـه مٌلک سرور اعلا علی(ع)،علی مولا(ع)
ایوان نجف عجب صفایی دارد…
حیدر،بنگر چه بارگاهی دارد…
—- متن اشعار محمود کریمـی محرم 97 ——-
ای تو رسولی تو نبی الله منی غیرت الله منی
اشـهد ان علی ولی الله منی غیرت الله منی
–متن اشعار محمود کریمـی محرم 97——-
چه قیـامت چه محشری چه دلاور چه دلبری
سری از هر سری سری الله اکبر چه اکبری
پس این پرده چه مـی بینی
که مشتاق بلایی تو
دل حرم محو رخت اما
محو ذات خدایی تو
راهی مـیدان شدی از خیمـه
با این حالت شیدایی
همـه بـه دنبال تو آواره
ای مجموعه ی زیبایی
چه شکوه و صلابتی چه وقار و اصالتی
چه دل بی نـهایتی الله اکبر چه قامتی
نام عمویت پدر فضل است
اما تو پدر عشقی
روبرویت معرکه اما تو
راهی سفر عشقی
گره ی ابروی تو امـید
قلب خسته ی ثارالله
با حرم و وداع کردی
با لبخند رسول الله
از خیمـه برون چو رسول الله
آمد پیش چشم ثارالله
دستی بر قبضه ی شمشیر و
فریـاد علی اکبر یـا علی ولی الله
همـه ی اهل حرم از پی او نالان
فلک از نفسش سوزان
ملک از دم او گریـان
به کف آینـه و اشک و قرآن
به تنش زره رسول دو سرا
بهپدرش دم یـا ولدی
عجب عشق و محبتی عجب اصل و اصالتی
عجب ایثار و همتی الله اکبر چه حالتی
حسب فرمان ولی امر
جانت را بـه کف آوردی
مـیکشی تیغ و به لبت ذکر
یـا شاه نجف آوردی
لب همـه درون عطش آب و
توتشنـه ی جانانی
آیینـه ی کامل پیغمبر
اکنون حیدر مـیدانی
دست عالم و دامن تو یـاعلی
علی علی یـاعلی
— متن اشعار محمود کریمـی محرم 97 –
وای از اشک م واویلا علی الحرم
وای بـه روز ت واویلا علی الحرم
داغ تو گشت را واویلا علی الحرم
گرفته قلب م واویلا علی الحرم
فرق تو عین حیدر هست واویلا علی الحرم
سرت شکسته پسرم واویلا علی الحرم
شدی شبیـه مادرم واویلا علی الحرم
وای خدایـا چه کنم واویلا علی الحرم
خیز و ببین چه مضطرم واویلا علی الحرم
بر سر و مـیزند واویلا علی الحرم
کنار من برادرت واویلا علی الحرم
واویلا علی الحرم
این تن پاره پاره را واویلا علی الحرم
چگونـه که تا حرم برم واویلا علی الحرم
وای بـه روز م واویلا علی الحرم
وای از اشک م واویلا علی الحرم
وای یل دلاورم واویلا علی الحرم
ای ماه منورم واویلا علی الحرم
آلاله معطرم واویلا علی الحرم
تو دست و پا مـیزدی و واویلا علی الحرم
کنار تو محتضرم واویلا علی الحرم
واویلا علی الحرم
— متن اشعار محمود کریمـی محرم 97 —-
اگه پدری خدای نکرده داغ جوون ببینـه
اطرافیـان نمـیذارند غمـی بیشتر از اون ببینـه
مـیان برا تسلی دست پدرو مـیگیرن
همـه مـیان و زیر تابوت پسرو مـیگیرن
اما دلا بسوزه برا پدری کـه داغ دید
نمـیتونست بلند شـه بس کـه پاهاش مـیلرزید
افتاده بود و قاتل بـه گریـه هاش مـیخندید
اگه پسری خدای نکرده بـه روی خاک صحرا
بیوفته جون ه از عطش پیش چشای بابا
یکی بیـاد یکم آب رو صورتش بپاشـه
که تشنگی اولاد بـه خدا قاتل باباشـه
اما دلا بسوزه برا ماه لیلا
ماهی کـه زنده زنده تنش شد اربا اربا
لب تشنـه دست و پا زد جلو چشم های بابا
– متن اشعار محمود کریمـی محرم  97 –
رسید کار بـه جایی ز عاشقی ما را
که درون قبیله ی ما هر کـه بود مجنون شد
یک مصرع حاصل عمری کـه داشتم
یـار آمد و گرفت بـه بندم کشید و بردد

متن اشعار محمود کریمـی شب تاسوعا محرم 97

فایل صوتی مداحی محمود کریمـی شب تاسوعا محرم 97

شیعتی مَهْما شَرِبْتُم ماءِ عَذْبٍ فاذکرونی
اَوْ سَمِعْتُم بِغَـــــریبٍ اَوْ شَهیدٍ فَانْدُبُونی
من شـهید کربلایم
سربریده از قفایم
فـَاَنا السِّبْطُ الَّذی مِنْ غَیْرِ جُــرْمٍ قَتِلُونی
وَ بِجَرد الخَیْـلِ بَعْد القَتْلِ عَمْداً سَحِقُونی
من شـهید کربلایم
سربریده از قفایم
لَیْتَکُم فی یَوْمِ عاشــورا جمـیـعاَ تَنْظُرونی
کَیْفَ اِسْتَسْقی لِطِفْـلی فَاَبوا اَن یّرْحَمُونی
وسقوه سهم بغــــی عوض الماء المعین
من شـهید کربلایم
سربریده از قفایم
– متن اشعار محمود کریمـی محرم 97 –
از سوز مـیکشم آه سلام یـا بقیـه الله
فدای اشک چشم اشک بارت آقای من آجرک الله
کسی چمـیدونی کجایی کجای دشت کربلایی
تو خیمـه ی عموت ابالفضل یـا کـه کنار هایی
ما مـهمونای شـهداییم ما راهی کرب و بلاییم
تو روضه خونسقا ما زن های شماییم
آقام آقام آقام ای
تموم دنیـا روضه خونـه اشکام مـیریزه دونـه دونـه
بهونـه ی گریـه هام امشب عموی صاحب الزمونـه
ساقی کربلا ابالفضل امـید خیمـه ها ابالفضل
آبروی ام بنین و آینـه ی مرتضی ابالفضل
یـادمـه مادرم کـه مـیگفت ای فدای روضه ی ابالفضل
همـه پسندازشو مـیداد به منظور روضه ابالفضل
اون کـه مـیگیره حاجتش رو هرکی تو روضه هاش مـیشینـه
دوای دردای مریضاش تو سفره ی ام بنینـه
خدای عشق عاشقاشـه ولی خودش عاشق ارباب
به روی پاهاش بوسه ی موج بـه روی شونش سر مـهتاب
حسین نگاه مـیکرد بـه چشماش زینب دعا مـیخوند تو گوشش
لباس رزمشو تنش کرد یـه مشک خالی روی دوشش
لالایی رباب این شد بخواب مادر دورت بگرده
چشماتو روی هم بزاری عموت با آب بر مـیگرده
کسی نمونده توی دنیـا مرامشو ندیده باشـه
فرات از اینجا خیلی دور نیست دیگه الان حتما رسیده باشـه
الان دیگه تو آب رفته مشکشو زیر آب
عموتو کـه مـیشناسی مادر مطمئنم کـه آب نخورده
الان شده سوار اسبش راهی خیمـه های شاهه
بزار ببینم از تو خیمـه چشم همـه حرم بـه راهه
آب خنک شبیـه بارون مـهمون مـیاره برا مـهمون
بخواب که تا انتظار کم شـه که تا وقتی کـه بیـاد عمو جون
عمو با مشک خالی رفته کار عمو نشد نداره
گریبون نـهرو مـیتونـه بگیره که تا حرم بیـاره
وای اگه آب نخورده باشـه جون بـه تنش نمونده باشـه
وای اگه روی زمـین بیوفته از رو زمـین نتونـه پاشـه
کنار علقمـه شلوغه حسین تنـها بین لشکر
رو دامنش گرفته ارباب سر شکسته ی برادر
امـیر لشکرم بلند شو بی تو کجا برم بلند شو
پاشو ببین کـه بی حیـا ها دارن مـیرن حرم بلند شو
سر مگه با تبر شکسته چیشد کـه اینقدر شکسته
دست تو از بدن جدا شد قد من از کمر شکسته
داغ تو ای دار و ندارم کجای این دلم بذارم
پاشو بریم کاری نکن کـه برم رقیـه رو بیـارم
دست تو توی آب بردی این همـه راه مشک آوردی
گذشته آب از سر خیمـه خودت یـه خورده آب مـیخوردی
بوی یـاس مـیاد تموم دلخوشیم همـینـه مادرم اومد از مدینـه
تو نیتی اونوقتی کـه دشمن مـیاد با چکمـه روی
تو نیستی اونوقتی کـه آتیش دامن خیمـه رو مـیگیره
پنجه ی وحشی ها تو غارت گوشـه ی معجرو مـیگیره
تو سر نـهاده ای روی دامان فاطمـه من را بگو
که رو بـه زمـین مـیشود سرم
یـه قلب مبتلا تو این مریضمو دوام ابالفضل
ما زنا وقف موقوف آقام ابالفضل
— متن اشعار محمود کریمـی محرم 97  —
این حسین هست که عرصات غایی خلافت تکوینی انسان را که تا آنجا پیموده هست که دیگر جز جان مـیان او و مقصود فاصله نیست. آنان کـه با چشم ظاهر مـی نگرند او را دیده اند کـه بر بالین علی اکبر «علی الدنیـا بعدک العفا» گفته هست و بر بالین قاسم «عزَّ والله علی عمک ان تدعوه فلا یجیبک او یجیبک ثم لا ینفعک» و اکنون بر بالین ابی الفضل عباس مـی گوید: «الان انکسر ظهری و قلت حیلتی» ،اما حجاب های نور را نمـی بینند کـه چه سان از هم دریده و رشته های پیوند روح را بـه ماسوی الله چه سان ازهم گسسته ! نـه ماسوی الله ، کـه اینجا کلام نیز فرشته سان فرو مـی ماند.
———————————
هوای خیمـه گرمـه هوای دل ها سرده
دعا کنید کـه شاید عمو دیگه برگرده
گمونم دیگه بی چاره ایم از الان دیگه آواره ایم
از الان هممون شاهد حراج سر شیر خواره ایم
فکر بی عمو زنده موندن آزارم مـیده
بی عمو گل های باغ زهرا زرد و خشکیده
نـه صبر کن داره مـیاد باباس خمـیده رنگش پریده
گمونم دیگه بی چاره ایم از الان دیگه آواره ایم
از الان هممون شاهد حراج سر شیر خواره ایم
بعد عمو مـیگیرن شش ماهه را از مادر
عمو نباشـه مـیشـه نوبت علی اصغر
بین خیمـه ها هرجا مـیری حرف دستاشـه
هیشکی فکر نمـیکرد بابا روزی انقدر تنـها شـه
کی فکر مـیکرد یـه روزی دستاش جدا شـه
یـه روز عمو نباشـه یـه لشکر برا غارت مـیاد
با بغض و با جسارت مـیاد عمو
عمود حرم افتاده و داره حرف اسارت مـیاد
گمونم دیگه بی چاره ایم از الان دیگه آواره ایم
از الان هممون شاهد حراج سر شیر خواره ایم
صید دریـا تیر شد همـینـه کـه دردناکه
لشکر کفتار شیر
… رسیده امـیر المومنین
ای علمدار یـا ابالفضل
– متن اشعار محمود کریمـی محرم 97 –
پسر شاه دین عشقم امـیر مـه جبین عشقم
تویی رویـای من عشقم یل ام البنین عشقم
عشقم عشقم عشقم
تمام عشقی کلام عشقی امام زاده ای اما امام عشقی
ای علمدار یـا ابالفضل
ساقی نشعتین عشقم امـید زینبین عشقم
جبروت علی عشقم ملکوت حسین عشقم
عشقم عشقم عشقم یل ام البنین عشقم عشقم عشقم عشقم
ای سر مستور ای نسل منصور تویی ماه آل الله و نور علی نور
دل همـه بـه زلفت گرفتار ای علمدار یـا ابالفضل
ای علمدار یـا ابالفضل
تویی اصل جنم عشقم تویی لوح و قلم عشقم
آرزوی دلم عشقم آبروی علم عشقم عشقم عشقم عشقم
یل ام البنین عشقم عشقم عشقم عشقم
در صدف تو اصل شرف تو کلید دار حرم شاه نجف تو
تو ماه عالمـی درون شب تار ای علمدار یـا ابالفضل
ای علمدار یـا ابالفضل
–دانلود مداحی محمود کریمـی شب تاسوعا محرم 97–
حسین طااهری

دنیـا شده آماده ی یک جنگ جهانی
فریـاد شیـاطین .. یـهودی
بیرون زده از حنجره ..
تا روح خدا درون دل اینخاک دمـیده
دشمن بـه خودش یک شب آرام ندیده
کم کم همجا مـیرسد آوای خمـینی
بین المللی مـیشود این ..
بیداری اسلامـی دنیـا کـه رقم خورده
..
ما پاسختان را بـه دم تیغ سپردیم
..
بر قلب تلاویب کـه سجیل ببارد
..
دوران معاویـه صفت ها ..
این پرچم شیعست کـه در ..
هر ز علی دم بزند
یـا حیدر کرار زند نقش بـه زودی
بر پرچم سبز عربستان صعودی
شیر سرخ عربستان و وزیر شـه خوبان
..
او لقبش ماه بنی هاشم
..
شـه باوفا ابالفضل صاحب لوا ابالفضل
..
همـه شان زنان کنان
موی پریشان ..
بهسوختگان
– متن اشعار محمود کریمـی محرم 97 —–
حسین طاهری
ماهی کـه دل از حسین است
بنگر قمرا کـه بی قراری
داریم تو را و غم نداریم
ای بارگه ادب ابالفضل
ای ساقی تشنـهابالفضل
دنیـا بـه سراب بسته ما را
بی دست بگیر دست ما را
دست تو گره گشای ما شد
چون درون بغل حسین باز شد
حیدر نسبی علی تباری
تو وارث تیغ ذوالفقاری
ای کار گشای ارمنی ها
درگاه دعای ارمنی ها
سقا و برادر حسینی
دلداده و دلبر حسینی
ای دست گره گشا ابالفضل
مدیون توییم یـا ابالفضل
— متن اشعار محمود کریمـی محرم 97 —-
حسین طاهری
ای بـه دل شکسته تکیـه گاه
واسه قلب بیـا پناه
بی تو عمر من مـیشـه تباه
من بهی غیر ارباب درد دلمو نگفتم
من همـه .. از چشم حسین نیوفتم
من همـه تلاشم این بود از چشم حسین نیوفتم
درمون همـه دردامـی آرامش دو دنیـامـی
من نوکر بقیع بودم باز خوبه تو آقامـی
..
تو شور دل شیدامـی
من نوکر بقیع بودم
باز خوبه تو کـه آقامـی
آقا ابی عبدالله
مولا ابی عبدالله
لا عشق الا ابی عبدالله
..
زنده باشمو ببینم اربعین کربلا
من مردمو مسیحامو
آغازی و سر انجامـی
من نوکر بقیع بودم

متن اشعار محمود کریمـی شب دهم محرم 97

بزودی……

متن اشعار محمود کریمـی محرم 97

لطفا بـه این پست امتیـاز دهید




[دانلود دلبرم میرود زخم زبان میشنوم]

نویسنده و منبع: درباره ما | تاریخ انتشار: Sat, 12 Jan 2019 10:38:00 +0000



دانلود دلبرم میرود زخم زبان میشنوم

حکیمانـه - jomalatziba.blogfa.com

خدایـا: دانلود دلبرم میرود زخم زبان میشنوم "عقیده" مرا ازدست "عقده ام"مصون بدار.

خدایـا:به من قدرت تحمل عقیده "مخالف"ارزانی کن.

خدایـا:رشد علمـی و عقلی مرا از فضیلت "تعصب" و احساس "و اشراق" محروم نساز.

خدایـا:مرا همواره آگاه و هوشیـاردار،تاپیش از شناختن"درست" وکاملی،یـا فکری مثبت یـا منفی قضاوت نکنم.

خدایـا:جهل آمـیخته با خودخواهی و حسد،مرا،رایگان،ابزار قتاله دشمن به منظور حمله بـه دوست،نسازد.

خدایـا:شـهرت،منی را که:"مـی خواهم باشم"،قربانی منی که:"مـی خواهند باشم"نکند.

خدایـا:مرا از چهار زندان بزرگ انسان:"طبیعت"،"تاریخ"،"جامعه"،و"خویشتن" رهاکن،تا آنچنان کـه توای آفریدگار من،مرا آفریده ای خود آفریدگار خود باشم،نـه کـه همچون حیوان خود را با محیط،که محیط را با خود تطبیق دهم.

خدایـا:مرا از فقر ترجمـه و زبونی تقلید نجات بخش،تا قالبهای بی ارزش را بشکنم،تا دربرابر"قالب ریزی"غرب !بایستم و تا همچون اینـها و آنـها دیگران حرف نزنند و من فقط دهانم راتکان دهم.

خدایـا:مرایـاری ده که تا جامعه ام را بر سه پایـه "کتاب"،"ترازو" و "آهن"استوار کنم،ودل را از سه سرچشمـه"حقیقت،زیبایی وخیر"سیراب سازم.مذهب بی عوام،ایمان بی ریـا،خوبی بی نمود،گستاخی بی حامـی،مناعت بی غرور،عشق بی هوس،تنـهایی درون انبوه جمعیت،ودوست داشتن بی آنکه دوست بداند،روزی کن.

خدایـا:به من زیستنی عطاکن کـه درلحظه مرگ،بر بی ثمری لحظه ای کـه برای زیستن گذشته است،حسرت نخورم،ومردنی عطاکن،که بربیـهودگی اش، دانلود دلبرم میرود زخم زبان میشنوم سوگوارنباشم.بگذارتاآنرامن خودانتخاب کنم اما آنچه کـه تو دوست داری...

خدایـا:چگونـه" زیستن"راتوبه من بیـاموز چگونـه "مردن" را خود خواهم آموخت.

خدایـا:مـی دانم کـه اسلام پیـامبر تو با نـه آغاز شد و تشیع دوست تو نیز با نـه آغاز شد (نـه ای کـه علی درون شورای عمر درون پاسخ عبدالرحمن گفت).مرا ای فرستنده محمد و ای دوستدار علی ، بـه "اسلام آری" و به "تشیع آری" کافر گردان.

خدایـا:"مسـؤلیت های شیعه بودن" کـه علی وار بودن و علی وار زیستن و علی وار مردن هست ،و علی وار پرستیدن و علی وار اندیشیدن و علی وار جهاد   و علی وار کار و علی وار سخن گفتن و علی وار سکوت هست تا آنجا کـه در توان این بنده ناتوان علی هست ،همواره فرا یـادم آر.
به عنوان یک "من علی وار" یک روح درون چند بعد :خداوند سخن بر منبر ، خداوند پرستش درون محراب ، خداوند کار درون زمـین ، خداوند پیکار درون صحنـه،خداوند وفا درکنارمحمد(ص)،خداوند مسئولیت درجامعه،خداوند پارسایی درزندگی،خداوند دانش درون اسلام،خداوند انقلاب درون زمان،خداوند عدل درحکومت،خداوند قلم درنـهج البلاغه،خداوندپدری وانسان پروری درخانواده،و...بنده خدا درهمـه جا و همـه وقت.

و بـه عنوان یک شیعی مسئول ، وفا دار بـه مکتب ،وحدت و عدالت کـه سه فصل زندگی اوست ، و رهایی و برابری کـه مذهب اوست وفدا همـه مصلحتها ، درون پای حقیقت کـه رفتار اوست.

خدایـا:":اینـها" علی را که تا خدا بالا مـیبرند ، و آنگاه او را درون سطحی کـه از ترس ، بـه "خلاف شرع" رای مـی دهند و با خائن بیعت مـی کند پایین مـی آوردند! تسبیح گوی ولایت جورند و رجزخوان که:نعمت ولایت علی داریم.

خدایـا:"اخلاص" و"اخلاص" و"اخلاص" خدایـا : درون روح من ، اختلاف درون "انسانیت" را ،با اختلاف درون "فکر" و اختلاف درون "رابطه" ، با هم مـیامـیز، آنچنان کـه نتوانم این سه اقنوم جدا از هم را، باز شناسم.

خدایـا: بخاطر حسد، کینـه و غرض ، عملهء آماتور ظلمـه مگردان.

خدایـا:خود خواهی را چنان درون من بکش ، یـا چندان برکش ،تا خود خواهی دیگران را احساس نکنم و از آن درون رنج نباشم.

خدایـا:مرا ، درون ایمان "اطاعت مطاق" بخش که تا در جهان "عصیـان مطلق " باشم .

خدایـا:مرا بـه ابتذال آرامش و خوشبختی مکشان ،اضطراب های بزرگ ،غمـهای ارجمند و حیرت های عظیم را بـه روحم عطا کن.

خدایـا:اندیشـه و احساس مرا درون سطحی پایین مـیاور کـه زندگی های حقیر پستی های نکبت بار و پلید "شبه آدم های اندک "را متوجه شوم.

خدایـا: آتش مقدس "شک" را آنچنان درون من بیفروز که تا همـه "یقین" هایی را کـه در من نقش کرده اند ، بسوزد. دانلود دلبرم میرود زخم زبان میشنوم و آنگاه از بعد توده این خاکستر ، لبخند مـهراور بر لبهای صبح یقینی ، شکسته از غبار طلوع کند.

خدایـا: مرا از این فاجعه پلید "مصلحت پرستی" کـه چون  همـه گیر شده ،وقاحتش از یـاد رفته و بیماری شده کـه از فرط عمومـیتش ، هر که  از آن سالم مانده ، بیمار مـی نماید مصون بدار، که تا " بـه رعایت  مصلحت ، حقیقت را ذبح شرعی نکنم".

خدایـا: رحمتی کن که تا ایمان ،نام و نان برایم نیـاورد ، قوتم بخش  که تا نانم را و حتی نامم را درون خطر ایمان افکنم ، تا از آنـها باشم کـه پول دنیـا را مـی گیرند و برای دین کار مـی کنند نـه از آنـها که  پول دین را مـیگیرند و برای دنیـا کار مـی کنند.


برگرفته از: کتاب نیـایش


برچسب‌ها: نثرهای عاشقانـه و عارفانـه زیبا, نوشته ای زیبا از دکتر علی شریعتی, اشعار و زندگینامـه دکتر علی شریعتی, دانلود کتابهای دکتر علی شریعتی, نثر امروز. دانلود دلبرم میرود زخم زبان میشنوم




[دانلود دلبرم میرود زخم زبان میشنوم]

نویسنده و منبع: درباره ما | تاریخ انتشار: Sun, 06 Jan 2019 04:19:00 +0000



دانلود دلبرم میرود زخم زبان میشنوم

سهیل عرب

بحرطویل  

اشعار اربعین حسینی

روضه حضرت زینب سلام الله علیـها

***

کاروان مـی رسد از راه‌، دانلود دلبرم میرود زخم زبان میشنوم ولی آه چه دلگیر چه دلتنگ چه بی تاب

دل سنگ شده آب ، از این ناله‌ی جانکاه زنی مویـه کنان ، موی کنان

خسته، پریشان، پریشان و پریشان شکسته ، نشسته‌ ، سر تربت سالار شـهیدان

شده مرثیـه خوان غم جانان همان حضرت عطشان

همان کعبه‌ی ایمان همان قاری قرآن ، سر نیزه‌ی خونبار

همان یـار ، همان یـار ، همان کشته‌ی اعدا.

کاروان مـی رسد از راه ، ولی آه نـه صبری نـه شکیبی نـه مرهم نـه طبیبی عجب حال غریبی

ندارند بـه جز ماتم و اندوه حبیبی ندارند بـه جز خاطر مجروح نصیبی

ز داغ غم این دشت بلاپوش بـه دلهاست لهیبی بـه هر سوی کـه رفتند

نـه قبری نـه نشانی فقط مـی وزد از تربت محبوبهمان نفحه‌ی سیبی

که کشانده ست دل اهل حرم را.

کاروان مـی رسد از راهد و هربه کناری

پر از شیون و زاری کنار غم یـاری سر قبر و مزاری

یکی با تب و دلواپسی و زمزمـه رفته

به دنبال مزار پسر فاطمـه رفته یکی با دل مجروح

و با کوهی از اندوه بـه دنبال مـه علقمـه رفته

یکی کرب و بلا پیش نگاهش سراب هست و سراب است

دلش درون تب و تاب هست و این خاک پر از خاطره هایی ست

که یک یک همگی عین عذاب هست و این بانوی دلسوخته‌ی خسته رباب است

که با دیده‌ی خونبار و عزاپوش خدایـا بـه گمانش کـه گرفته ست

گلش را درون آغوش و با مویـه و لالایی خود مـی رود از هوش:

«گلم تاب ندارد حرم آب ندارد علی خواب ندارد» یکی بی پر و بی بال

دل افسرده و بی حال کـه انگار گذشته ست چهل روز بر او مثل چهل سال و بوده ست پناه همـه اطفال

پس از این همـه غربت رسیده ست بـه گودال همان جا کـه عزیزش همان جا کـه امـیدش

همان جا کـه جوانان رشیدش همان جا کـه شـهیدش

در امواج پریشان نی و دشنـه و شمشیر درون آن غربت دلگیر شده مصحف پرپر

و رفته ست سرش بر سر نیزه و تن بی کفن او، سه شب درون دل صحرا

رها مانده خدایـا چهل روز شکستن چهل روز ب چهل روز پی ناقه دویدن

چهل روز فقط طعنـه و دشنام شنیدن چه بگویم؟

چهل روز اسارت چهل روز جسارت چهل روز غم و غربت و غارت

چهل روز پریشانی و حسرت چهل روز مصیبت چه بگویم؟

چهل روز نـه صبری نـه قراری نـه یک محرم و یـاری ز دیـاری بـه دیـاری

عجب ناقه سواری فقط بود سرت بر سر نی قاری زینب چه بگویم؟

چهل روز تب و شیون و ناله ز خاکستر و دشنام  ز هر بام حواله و از شدت اندوه

و با خاطر مجروح جگر گوشـه‌ی تو کنج خرابه همان آینـه‌ی فاطمـه جا ماند سه ساله چه بگویم؟

چهل روز فقط شیون و داغ و  غم و درد فراق و فراق و ... دانلود دلبرم میرود زخم زبان میشنوم فراق و ... دانلود دلبرم میرود زخم زبان میشنوم چه بگویم؟

بگویم، کدامـین گله ها را؟ غم فاصله ها را؟ تب آبله ها را؟

و یـا زخم گلوگیر ترین سلسله ها را؟ و یـا طعنـه‌ی بی رحم ترین هلهله ها را؟

و یـا مرحمت دم بـه دم حرمله ها را؟ چهل روز صبوری و صبوری غم و ماتم دوری و صبوری

و که تا صبح سری کنج تنوری و صبوری نـه سلامـی نـه درودی کبودی و کبودی

عجب آتش و خاکستر و دودی و کبودی بـه آن شـهر پر از کینـه و ماتم

چه ورودی و کبودی درون آن بارش خونرنگ سر نیزه تو بودی و کبودی

گذر از وسط کوچه‌ی سنگی یـهودی و کبودی و در طشت طلا گرم شـهودی و چه ناگاه

چه دلتنگ غروبی ، چه چوبی عجب اوج و فرودی و کبودی خدایـا چه کند زینب کبری!


: دانلود دلبرم میرود زخم زبان میشنوم




[دانلود دلبرم میرود زخم زبان میشنوم]

نویسنده و منبع: درباره ما | تاریخ انتشار: Fri, 18 Jan 2019 22:56:00 +0000



تمامی مطالب این سایت به صورت اتوماتیک توسط موتورهای جستجو و یا جستجو مستقیم بازدیدکنندگان جمع آوری شده است
هیچ مطلبی توسط این سایت مورد تایید نیست.
در صورت وجود مطلب غیرمجاز، جهت حذف به ایمیل زیر پیام ارسال نمایید
i.video.ir@gmail.com