طرز درس کردن جانمازی با کاغذ رنگی

طرز درس کردن جانمازی با کاغذ رنگی لحظه هاي ما براي هو ღ | معجزه چهل کلید | وب سایت شخصی امـید دین پرست | جوک های پارس نیوز قسمت هفتم - مفیدترین مطالب از بهترین ... | چوپانان: نسخه پشتیبان راهیـانـه | مکــتـب پـروانـه - هنــر |

طرز درس کردن جانمازی با کاغذ رنگی

لحظه هاي ما براي هو ღ

من و تو.....تو و هو....یـا حفیظ من لایغفل

بسم الله الرحمن الرحیم

وقتی مادر مـیشوی و ماه رمضانت گره مـیخورد بـه دعای جوشن کبیر....فراز آخر ِدعا آتشی بر جانت مـیافروزد جانانـه....آنقدر با آن فراز مـیمـیری و زنده مـیشوی کـه شب قدرت مـیشود شب تولدی دوباره.گویی که تا صبح حیـاتی نو درون درونت آرام آرام بافته مـی شود و تمام روزهای آتی ات همرنگ  مـیشود با پیکر باران خورده ات درون آن شب روحانی.با آوای دوست داشتنی "یـا حفیظ من لایغفل""ای محافظت کننده ای کـه هیچ وقت غافل نیستی"......... طرز درس کردن جانمازی با کاغذ رنگی فقط یک مادر هست که مـی داند اگر شش دانگ حواست هم جمع نوزاد باشد،باز حتما حتما حتما از او غافل خواهی بود.فقط یک مادر هست که مـیفهمد درون نگهبانی از فرزند، طرز درس کردن جانمازی با کاغذ رنگی جز واسطه ای چیزی نیست و هوست کـه تماما با جان و دل بی ذره ای ناراحتی،نگرانی،خستگی و نارضایتی نگهداری بنده صغیرش را بـه عهده گرفته است.وقتی تو خوابی او هوشیـارانـه از طفلت مراقبت مـی کند.و وقتی  کودک درون حین بازی یک دیوار آنطرف تر دور ازچشمانت مـی رود و تو از نبودش سراسیمـه مـی شوی اوست کـه دستش را درون دست کودک بی ذره ای معطلی مـی گذارد و به او لبخند مـی زند...اصلا مگر مـی شود مادر شد و حضور پر رنگ تر او را درگ نکرد.بوی او درون همـه جای خانـه کوچکمان زیـاااااااد حس مـی شود و هر لحظه مادرانـه هایم را پر مـی کند از لحظات عاشقانـه بین خود و بنده نو پایش...چقدر ظریفانـه و دقیقانـه مخلوق جدیدش را درون بغل مـی گیرد و از او محافظت مـیکند و با عشق برایش لالایی فتابرک الله احسن الخالقین مـی خواند.

این روزها تمام تشویش و اضطرابم از مراقبت تو را زیر خاک شمعدانی های حیـاطمان دفن کرده ام و آسوده خاطر تو را وسط چمن های خیس رها کرده و زیر نور بی صدای آسمان آبی اش مـیم و مـیم و مدهوش مـیشوم ازحضور بی نـهایت او به منظور تو !!

.

من از مادری خدا به منظور تو بی نـهایت لذت مـیبرم!!!

پی نوشت:حفیظ صفت مشبهه است.و دلالت بر دائمـی بودن و استمرار اون داره.یعنی خدا بدون تقید بـه زمان و مکان دایما حافظ است.

روز با یک هفته تاخیر مبارک.خب راستش تو این یـه هفته بخاطر مـهمونـهای عزیزی کـه داشتیم فرصت نشد به منظور مون جشن بگیریم.مـی خواستم یـه کیک کوچولو درست کنم.یـه لباس خوشگل تن ریحانـه کنم.ببرمش پارک و ازش عبگیرم.اما ابوریحان پیشنـهاد کیک خورون بالای قله کوه رو دادن.بر این شدیم کـه تو سفر تفریحیمون مراسم روز رو برگزار کنیم.زدیم بـه دل کوه  .نزدیک قله زیر یـه صخره کـه سایـه خوبی ایجاد کرده بود.خیلی جنگی کیک رو تزیین کردم و خیلی جنگی تر ریحانـه  همشو خورد .اون کفش ورنی خوشگله هم هدیـه روز باباییشـه.ایشالا همت کنـه راه بره زودتر بپوشتش.

روز ِهای قهرمان های کشورمون خیلی خیلی مبارکخیلی مخلصیم!!


برچسب‌ها: طرز درس کردن جانمازی با کاغذ رنگی سید حسین یعقوبی, ریحانـه, مادرانـه, عکس, روز

[ سه شنبه دوم مرداد ۱۳۹۷ ] [ 4:20 ] [ از نسل او ] [ ]

سیسمونی(1)

بسم الله الرحمن الرحیم

گرمای لبخند ریحانـه این روزها خیلی زندگیمون رو قشنگ کرده...دیگه از هر وسیله و ادا اطواری استفاده مـیکنیم کـه بهمون بخنده ماشاء الله خیلی هم خوش اخلاقه دعواش کنی مـیخنده نازش کنی مـیخنده...هر چی مـیگذره صداهاش تو خونـه با آوای بلندتری مـیپیچه...اون از تو سالن بببب اووو بببب مـیکنـه و من از تو اشپزخونـه قربون صدقه اش مـیرم و بلند بلند واسش شعر مـیخونم...فداش بشم من ریحان!!! نازشو برم من ....!!! اصلا مادر کـه مـیشی شاعر مـیشی. طرز درس کردن جانمازی با کاغذ رنگی یدفعه یـه افاضاتی بـه ذهنت مـیرسه کـه قبلش فشار مـیاوردی یـه کلمـه اش نمـیزد بیرون....روم نیمشـه شعرامو براتون بخونم خخخخخ اما خیلی قشنگن خخخ.(حوالی 5 ماهگی)

از خواب کـه بیدار مـیشـه دنبال ما مـیگرده و بی بهانـه با دیدن ما مـیخنده...یذره باهاش بازی مـیکنیم و نازش مـیدیم و مـیریم سر کار خودمون اولش کمـی نق مـیزنـه بعد با الاغ  خانش کـه از بالا تشکش آویزونـه بازی مـیکنـه و یذره اینور اونور مـیشـه .حوصله اش کـه سر رفت دوباره جیغ مـیزنـه کـه ایـها الناس بیـاین پیشم...بلندش مـیکنم مـیارمش تو آشپزخونـه مـینشونمش رو صندلی غذا* و براش شعر مـیخونم و کارامو مـیکنم. اینورزا اگه یـه پلاستیک بدم دستش کـه ساعتها با اون پلاستیک و صدای خش خشش خوش خوش مستونشـه...از وقتی هم کـه جامپر **خ اکثر اوقات مـیذارمش تو جامپر خخخ یعنی بچه ها این جامپر عالیـه عالییییی هر چی بگم کم گفتم.ریحانـهساعتها مـیمونـه و حتی گاهی خوابش مـیبره...(حوالی 5 ماهگی).از وقتی کـه ریحانـه چهاردست و پا شد(هشت ماهگی) دیگه اونو داخل جامپر نذاشتم.و کلا این جامپر سه ماه واسم بسیـار توپ کار کرد.

 بخاطر درخواست های شما تصمـیم گرفتم مواردی کـه ربط بـه سیسمونی داره رو ستاره دار کنم و زیرش توضیح بدم.

*در مورد صندلی غذا خیلی ها مـیگن کاربرد نداره.برای من کـه کاربرد داشت.من دو مدل خ یدونـه پایـه بلند و یدونـه از اینا.مثلا ببینید مواقعی کـه مـیومدم تو آشپزخونـه و تنـها بودم خب ریحانـه رو چیکارش مـیکردم؟آشپزخونـه م کوچیکه و محیطش جوری نیست کـه بشـه بچه رو گذاشت رو زمـین اونم دراز کش.اینجور مواقع صندلی غذا خیلی بهم کمک مـیکنـه.ریحانـه رو مـیذارم تو صندلی تقریبا هم ارتفاع با خودم و پشتی صندلیش رو وقتی کوچیک بود بـه حالت لمـیده الان کـه مـیتونـه بشینـه بـه حالت نشسته مـیذارم و دستش اسباب بازی مـیدم.من مشغول کارمم و ریحانـه هم گاهی بـه من نگاه مـیکنـه و از اینکه قدش با من تقریبا یکیـه احساس خوبی داره و هم بازیشو مـیکنـه.گاهی اوقات هم حین کار هام بـه ریحانـه همون جا غذا مـیدم و مـیوه و باهاش حرف مـی و بازی مـیکنم.اون کوچیکه هم با وجود یسری ایرادات اساسی اما خیلی خیلی کاربردی تره .از وقتی ریحانـه مـیتونـه بشینـه مـیذارمش اون تو و مـیارییمش کنار سفره مون.برای مـهمونی رفتن هم عالیـه چون بچه اصلا اون تو کثیف کاری نداره.(حوالی شش ماهگی)الان  هم کـه ریحانـه چهار دست و پا مـیره این صندلی فوق العاده کاربردی تر شده.چون نمـیتونـه بیـاد وسط سفره و خرابکاری کنـه.خیلی خانوم سر جاش مـیشینـه و غذاشو مـیخوره.چون از کوچیکی ریحانـه رو ابن تو گذاشتم الان کـه ده ماهشـه باهاش کاملا اخت شده و مـیدونـه وقتی مـیره اونجا قراره یـه خوراکی خوشمزه یخوره و خودش هم عادت کرده بهش.اگر رو مـیز غذا مـیخورین کـه واقعا یدونـه بلند لازمـه براتون.در مورد مارک صندلی.سه که تا محصول ایرانی هست .آذران/دلیجان/سان بیبی.که بنظر من سان بیبی بسیـار  شبیـه بـه نمونـه خارجیش هست. هم شیک تره و هم کاربردی تر، چون تنظیم ارتفاع و پشتی صندلی داره .

**و اما درون مورد تاب سقفی.ریحانـه خانوم ما از 5 ماهگی که تا همـین الان(حوالی هشت ماهیگی) از جامپر استفاده مـیکنـه.اولش رفتم واسش جامپر ایرانی خ.بیست هزار تومن.(تاب ی ها کـه با یـه فنر بـه سقف وصل مـیشن).اما واقعا خوب نبود.اصلا امنیت نداشت.من با اینکه فاصله بین بدن ریحان با تاب رو از پهلوها و جلو با پارچه پر مـیکردم اما باز احتمال ملق خوردن مـیدادم.اصلا وقتی بچه رومـیذاری حتما فقط چند دقیقه پاهاش رو اینور اونور کنی که تا بچهجاگیر شـه.جایی واسه تکیـه بچه نداشت و من خودم واسش پشتی سبز آبیـه رو مـیذاشتم. ارتفاع بندهاش هم کم بود هی مـیخورد بـه صورت ریحانـه. طفلی خودش هم اون تو احساس ناارومـی مـیکرد.تنـها نمـیموند و بعد 5 دقیقه گریـه مـیکرد.برا همـین پناه بردم بـه جنس چینی و متاسفانـه حتما بگم کـه عالی بود بچه که تا مـیرفت داخل یـه گودی پشتش قشنگ تکیـه گاه داره و یـه سینی.اگر خواستین جامپر بخرین حتما بـه این نکاتی کـه گفتم دقت کنید مثلا اینکه حتما سینی داشته باشـه.این سینی خیلی کاربردیـه مناساب بازی های ریحانـه رو مـیذارم و اون هر کدومو بخواد بر مـیداره و بازی مـیکنـه.اگه اسباب بازی رو بندازه مـیفته تو سینی و دوباره خودش برمـیداره.یـا کل وزنش رو مـیندازه رو سینی و بالا و پایین مـیپره.یـا تو همـین سینی بهش غذا مـیدم.مواقعی هم کـه بهش داخل این توری ***مـیوه خوری ها مـیوه آبدار مـیدم و ریحانـه توری رو فشار فوشور مـیده آب مـیوه ریخته مـیشـه داخل سینی نـه روی زمـین و با یـه دستمال مرطوب براحتی پاک مـیشـه. این کار مشابه ایرانی نداره.(پشت جامپر هم تاب برقی هست کـه ازم پرسیدین چه شکلیـه؟این گراکو هست و من این رو نو نخ دست دوم خ000 /260ت)نوش الان (مدلهای جدیدش) تو بازار حوالی یک تومنـه.این هم خیلی کاربردیـه که تا 5 ماهگی، ریحانـه جان روزها فقط اون تو مـیخوابید.الان هم کـه حدودا ده ماهشـهتاب تاب عباسی مـیکنـه و شعر مـیخونـه.قیمت جامپر  هم تو سایت دیجی کالا 230/000 تومن بود و من حدودا صد تومن خ.

***توری مـیوه خوری یـه چیز بسیـار کاربردی و عالی ای هست.من اینو  خ.مـیوه هایی مثل سیب و هویج رو رنده مـیکنم یـا موز رو تیکه تیکه مـیکنم و داخل توری مـیذارم و مـیدم دست ریحانـه .هم باهاش بازی مـیکنـه هم  آب مـیوه رو مـیمکه هم لثه هاشو مـیخوارونـه.گاهی اوقاتگوشت کبابی مـیندازم و اونم آب گوشت رو مـیچلونـه. غذا هم مـیشـه داخلش ریخت.من اینو از 5 ماهگی استفاده کردم.البته من بیشتر اوقات سیب و موز رو با قاشق کوچیک مـیتراشم و خودم دهن ریحان مـیذارم اما گاهی اوقات کـه کار دارم این توری حسابی سرگرمش مـیکنـه.این  مدلش هم هست کـه شبیـه سر پستونکه و برا بچه های پستونکی ای کـه از غذا کمکی بدشون مـیاد خیلی خوبه.غذا مـیریزن و بچه بازی بازی با پستونک غذا هم مـیخوره.من ازین توری مـیوه خوری حدود دو ماه استفاده کردم.ریحانـه از 7 ماهگی مـیوه رو خیلی خوب مـیتونست بخوره.

+++++ بـه سوالهای قبلیتون جواب ندادم.شرمنده ام.لطفا بـه حساب بی احترامـی نذارید.هنوز آمادگی روحی به منظور پاسخگویی بـه مشکلات خانوادگی و دینی و معنوی ندارم.اگر درون زمـینـه سیمونی سوالی دارید بفرمایید درون خدمتم.


برچسب‌ها: ریحانـه, عکس, سیسمونی

[ چهارشنبه بیستم تیر ۱۳۹۷ ] [ 3:0 ] [ از نسل او ] [ ]

صبر پرید از دلم عقل گریخت از سرم ...... که تا به کجا کشد مرا مستی بی‌امان تو

بسم الله الرحمن الرحیم

 عنوان این پست برمـیگرده بـه عپایین.به تولد مردی کـه همـیشـه پشتم بوده و همـه کار کرده که  دل بی قرار منو خوشحال کنـه و این روزها داره شدیدا اخلاقهای سردم رو تحمل مـیکنـه...

تولدت هزاران بار مبارک پسرک رویـاها.... 

 

 همـیشـه عادت داشتم کـه تو تولداش همـه جا رو شلوغ کنم و کلی انرژی بذارم اینجوری هم بـه خودم خیلی خوش مـیگذشت و هم بـه همسری و هم هری کـه سهمـی از تولدامون داشت.....اما امسال با وجود ریحانـه و بی قراری هاش واقعا نمـیدونستم مـیتونم برسم کاری م یـا نـه.ریحانـه هم حال خوش نداشت.کم نیـاوردم همـه سعیمو کردم...یـه گوشـه از خونـه یـه محیط خوشگل درست کردم.تلفنی سفارش کیک دادم و با وجود ریحانـه تاکسی گرفتم و رفتم کیک رو تحوبل گرفتم و طبق عادت همـیشـه یـه شام خوشمزه درست کردم.تیپ  ریحانـه رو خیلی ساده با تممون ست کردم .مـهمونامونو دعوت کردم و همگی منتظر شدیم که تا بیـاد... 

کادو هم بهش عشقشو دادم شلوار کردی

بچه ها.خیلی ها دوست داشتن سن من رو بدونن.کوچیک شمام 28 سالمـه


برچسب‌ها: تولد, عکس, شکموها

[ دوشنبه سوم اردیبهشت ۱۳۹۷ ] [ 5:33 ] [ از نسل او ] [ ]

مـهربان تر از مادر

بسم الله الرحمن الرحیم

از خواب بیدار شده و داره مدام گریـه مـیکنـه.تند و با عجله مـیرم آشپزخونـه که تا واسش مقداری شیر آماده کنم.دست بـه شیشـه مـی خیلی زیـاد گرمش کردم داغه....ریحانـه با دیدن شیشـه شیر چشاش برق مـیزنـه و دست و پاشو تکون مـیده و وقتی شیشـه رو از جلو چشمش دور مـیکنم صدای گریـه هاش بلند تر مـیشـه....بهش مـیگم ی قربونت برم داغه وایسا سردش کنم الان واست مـیارم....جیغ مـیزنـه.....مانی مانی عزیزم الان شیشـه رو بهت بدم مـیسوزی خب.....بازم جیغ مـیزنـه....فدات شم چرا اینقدر گریـه مـیکنی الان مـیارم واست دیگه....جیغ مـیزنـه......صبوری کن مادر آوردم ...فقط جیغ مـیزنـه انگار هیچی نمـیشنوه از حرفام.....اصلا دلم نمـیسوزه واسه گریـه های این تیپی ریحانـه.بیشتر دلم واسه این مـیسوزه که چرا ریجانـه نمـیفهمـه کـه من الان با تمام وجودم مـیخوام شیر بهش بدم اما چون شیر درون این لجظه دهانشو مـیسوزونـه دارم تاخیر مـیکنم .......همـینجور کـه ریحانـه رو تو آغوشم گرفتم و شیشـه رو گذاشته گوشـه لبش بغض گلوم رو مـیگیره و یـه قطره اشک گولوپ مـیفته رو صورت ک ...یـاد رابطه ام با خدا مـیفتم.....رابطه ما با خدا خیلی شبیـه بـه این حسه.....اینکه هی گریـه مـیکنیم اشک مـیریزیم و طلب مـیکنیم و بهش نمـیرسیم و گمان مـیکنیم اجابت نشده.گمان مـیکنیم خدا نشنیده و محل نکرده دلش نسوخته !!!انگار اون صدای عالم پیچ خدارو نمـیشنویم "و استعینوا بالصبر......" صبر کن بـه موقع بهت مـیدم.و گاهی وقتی سر موعد بهمون مـیده با پررویی مـیگیم الان دادی؟؟نمـیخوام و رومونو برمـیگردونیم.درست مثل یـه نوزاد شیرخواری کـه اگر شیر بهش دیر برسه لج مـیکنـه و دیگه شیر نمـیخوره.

.

.

.

مـیلادت مبارک باونی پاکی ها

های گل روزتون مبارک

خانومـهای گل وبلاگ منتظران یـه فرشته کوچک روزتون مبارک

امسال روز زن به منظور من روز مادر  بود.یـه روز مادر واقعیـه واقعی.امسال به منظور اولین بار بـه عنوان یک مادر هدیـه گرفتم و برای اولین بار بـه برکت وجودی ریحانـه همسری واسم کیک  نینانـه ای خرید.

پی نوشت// ممکنـه براتون سوال بشـه کـه چرا ریحانـه شیر مادر نمـیخوره.حقیقتا خیلی دوست دارم اینجا درباره تجارب شخصی از نوع خاصش درون مورد شیردهی و ترفندهاش صحبت کنم....اما با وجود اینکه بارها هم تو پست ها گفتم و هم گوشـه وبلاگ نوشتم اینجا یـه محیط زنونـه هست و آقایون شرعا مجاز نیستن این صفحه رو بخونن بازم بی توجهی مـیشـه و بهم پیـام مـیدن.دیگه نمـیدونم چجوری بگم نـه خودم نـه همسرم راضی نیستیم این صفحه توسط آقایون خونده بشـه.نـه اینکه بگم من مذهبی ام و فلان و ارتباط با نامحرم بطور مجازی  ...اونکه سوا اما درون کل کار درستی نیست مرد تو یـه محیطی کـه همـه زن هستند و حرف زنونـه مـیزنند وارد شـه.بعضی از دوستان هم پیـام مـیدن خب ننویس و قیود مذهبی مـیارن واسم. راستش از این نوع خشک بازی ها خوشم نمـیاد اصلا آدم خشکی نیستم یـه آدم خیلی معمولی ام با رفتار کاملا عامـیانـه.و مثلی کـه کتابی مـینویسه و برای زیر 14 سال خوندنش رو منع مـیکنـه یـای کـه فیلمـی مـیسازه و برای کودکان دیدنش رو منع مـیکنـه.منم دلنوشته ای مـینویسم و دوست ندارم آقایون بخونن همـین.حالا اگر آقایی هستید کـه تا اینجا رو خوندید لطفا من بعد این رو نخوندید.بحث زنانـه هست و درباره نکات مادرانـه مـیخوام حرف ب.خواهشا کامنت ها رو هم نخونید سوالها خصوصی هست.ممنون.

بگذریم....ازینجا بـه بعد رو مادرها بخونن....تو پست قبل وقتی حرف از شیر خشک شد اینکه بدم یـا ندم.خب بعضی با تجربه ها گفتن نده بچه بعدا شیر خودت رو نمـیخوره بعضی با تجربه ها هم گفتن اگه شیرت کم هست بده شبی یـه وعده مشکلی رو بوجود نمـیاره .از حوالی سه ماهگی من فقط بـه ریحانـه شبها یـه شیشـه شیر خشک مـیدادم اونم چون سیر نمـیشد و گریـه مـیکرد.مشکلی نبود و داشتیم خوب جلو مـیرفتیم که تا وقتیکه ریحانـه پنج ماهش شد سر شیر خوردن هی قر مـیومد و ناز مـیکرد و گریـه مـیکرد.و کم کم کار بـه جایی رسید کـه دیگه نگرفت...حاضر بود گرسنگی بکشـه و بخوابه اما شیر منو نخوره فقط شیشـه مـیخواست...یعنی نمـیدونید تو خونـه مون چخبر بود بـه مدت تقریبا یک هفته این بچه فقط جیغ مـیزد و من مقاومت مـیکردم و بهش شیشـه نمـیدادم.به معنای واقغی روانی شدم.ریحانـه از یـه سمت و دلسوزی همسرم از یـه سمت کـه بچه گرسنـه مونده عصبی مـیشـه بـه چه قیمت اینکارو مـیکنی؟داری خودت رو از بین مـیبری...فشار عصبی هم شدیدا روی مقدار شیرم تاثیر گذاشت و اون رو بـه حداقل رسوند جوریکه خیلی دیر رگ مـیزد..تنـها کاریکه مـیتونستم م این بود کـه شیر رو با سرنگ بهش بدم که تا قندش نیفته و بخوابونمش بزور......روشـهای مختلفی هم امتحان کردم اینکه شیر خشک بریزم رو و همزمان بچه هم شیر منو بخوره هم شیر خشک (نشد تمام لباس بچه خیس مـیشد و فایده نکرد و بازم گریـه مـیکرد) اینکه عسل بمالم بـه سر که تا بچه بخوره (تا حدی جواب داد.هی مـیخورد مـیدید شیر نمـیاد گریـه مـیکرد دوباره عسل حتما مـیزدم دوباره یذره مـیخورد مـیدید شیر با فشار نمـیاد نمـیخورد).هیچ ماده شیر افزایی هم تو این مدت جواب بهم نداد.خیلی ناراحت بودم و به همسرم هم قول دادم اگه که تا آخر هفته این جیغ زدنـها ادامـه داشت شیر خشک بهش بدم...تا اینکه خدا بهم کمک کرد یـادم افتاد تو دوران بارداری وقتی داشتم درباره شیشـه شیر و اینا تحقیق مـیکردم یـه بنده خدایی نوشته بود کـه از فیدینگ استفاده مـیکنـه به منظور شیردهی بـه نوزاد.دستگاهیـه کـه یـه لوله مویین بسیـار باریک داره کـه این لوله از یـه سر همزمان با مادر وارد دهان نوزاد مـیشـه و از طرف دیگه بـه سرمـی کهشیر هست.یعنی همزمان کـه بچه رو مـیمکه اون لوله رو هم مـیمکه و شیر از سرم وارد دهان نوزاد مـیشـه و بچه فکر مـیکنـه داره از مادر شیر مـیاد.این فیدینگ واسه مادران کم شیر و دایـه ها خیلی خوبه.به همسرم گفتم برام بخر.متوجه شدیم قیمتش 250 هزارتومنـه  و این مبلغ بالایی هست واسه ما.به ذهنمون رسید خودمون درستش کنیم و نتیجه با خرج 500 تومن شد این.یـه بطری آب معدنی و یـه سوند معده. الان یک ماه و خورده ای هست کـه من هم از این طریق بـه ریحانـه شیر مـیدم و هم بهش شیشـه شیر مـیدم و تا الان اصلا مشکلی نداشتم هر دو رو خوب و عالی مـیگیره دیگه.وقتی بدونم شیرم کمـه از فیدینگ استفاده مـیکنم شیرم خوب بود کـه نیـازی نیست.بیرون بهش شیشـه مـیدم.ممنونم تجارب خودتون رو هم بـه اشتراک بذارید.


برچسب‌ها: مادرانـه, ریحانـه, روز زن, عکس, هدیـه

[ جمعه هجدهم اسفند ۱۳۹۶ ] [ 3:19 ] [ از نسل او ] [ ]

مشتی ریحانـه

بسم الله الرحمن الرحیم

ازونجاییکه منتظر ورود یـه فرشته کوچولو بـه خونمون بودیم خیلی زود فهمـیدم کـه باردارم و مراقبتهای بارداری رو از همون هفته های اول پیگیری کردم.خدارو هزار مرتبه شکر ماههای اول بارداریم بـه آسونی سپری شد و تا ماه ششم هم اصلای نمـیفهمـید کـه باردارم و البته بـه هیچکسی هم نگفتیم فقط خودم رو درون جریـان گذاشتم.سختترین قسمت بارداری من دو ماه آخر بود...ماه هشتم بخاطر پادرد های شدید جوریکه بـه دقیقه نمـیتونستم سرپا بایستم و ماه آخر هم بخاطر فشار های بسیـار زیـادی کـه به کمر،لگن و کشاله های ران وارد مـیشد نـه مـیتونستم بشینم نـه بخوابم نـه راه برم.....

از ماه هفتم بود کـه یـا من مـیرفتم پیش م اینا یـا م مـیومد پیشم و بهم کمک مـیکرد...از اونجاییکه قرار بر این بود کـه زایمان طبیعی باشـه روزانـه حداقل یک ساعت با پیـاده روی مـیکردیم اونم اکثرا وقتمون صرف خرید سیسمونی ریحانـه مـیشد....هم از لحاظ جسمـی هم روانی دوران سختی بود اما تمام لحظاتش واقعا صمـیمـی و شیرین و دوست داشتنی بود....

حرف و حدیث درباره زایمان طبیعی زیـاد شنیده بودم و خیلی هم استرسش رو داشتم....هری هم کـه مـیفهمـید قراره زایمانم طبیعی باشـه انرژی منفی دادنش شروع مـیشد کـه چرا؟ و مگه خل شدی؟اصلا مگه جونشو داری؟چند که تا بچه مـیخوای اخه تو؟...

بخاطر مشکل کمرمم مـیتونستم سزارینی بشم.اما با تمام وجودم دوست داشتم اون حسی کـه همـه ازش تعریف مـیکنن رو تجربه کنم و از دستش ندم اینکه وقتی بچه از رجم خارج مـیشـه حس مـیکنی دنیـا رو فتح کردی و وقتی بچه رو تو بغلت مـیذارن حس مـیکنی تمام دنیـا مال توئه.
ماه آخر تمام تلاشم رو کردم برا اینکه زایمان آسونی داشته باشم.و تقریبا اکثر تدابیر سنتی ماه نـهم رو انجام دادم.سعی کردم نـهایت شادابی رو داشته باشم وکلی انرژی ذخیره کردم به منظور روز زایمان.سی و نـه هفته و دو روز از بارداریم گذشته بود ماه دردهای اون شب بیشتر از دفعات قبل بود صبح وقتی از خواب پا شدم متوجه شدم کیسه آبم پاره شده. رو درون جریـان گذاشتم و به همسرم زنگ زدم بیـاد دنبالم بریم بیمارستان.قشنگترین مانتوم رو پوشیدم حسابی تیپ زدم و اینقدر سرحال و با انرژی رفتم تو اتاق کـه ماماها مـیومدن بالاسرم و بهم مـیکفتن تو الان حتما درد داشته باشی بعد چرا داد نمـیزنی؟!منم مـیخندیدم و مـیگفتم قابل تحمله!! فکر کنید تو درد زایمان داشتم بـه سوالهای ماماها درباره رنگ و مدل مو جواب مـیدادم..خخخخ.....همسری هم دعای سهولت زایمان رو واسم نوشته بود رو کاغذ و حسابی چسبکاریش کرده بود منم قایمکی گذاشته بودمش بین موهام خخخخ ......خیلی روز فوق العاده ای بود واقعا خوشحالم ازینکه تونستم تجربه اش کنم.خیلی جالبه با وجود اینکه مـیخوای از درد بمـیری اما بقدری برام زیبا بود کـه همـین الان کـه دارم ازش مـینویسم و اونروز رو بادآوری مـیکنم لبخندی گوشـه لبم نشسته....حقیقتا زیباترین روز زندگیم بود.

همـه چیز داشت بـه خوبی پیش مـیرفت که تا اینکه.......دقیقا از دو روز بعد زایمان حالات روانی عجیبی بهم دست داد.خیلی زود از همـه چیز عصبی مـیشدم .خیلی راحت بـه گریـه مـیفتادم.با کوچکترین حرفی از اطرافیـانم دلخور مـیشدم و انتظار داشتم همـه اونـها توجهشون بـه من باشـه.از همـه توقع داشتم باهام خیلی خاص رفتار کنند مخصوصا همسرم اصلا مـیخواستم همـه درون اختیـار من باشن فقط.فکر کنم دچار افسردگی بعد زایمان شدم...از طرفی زن زائو نیـاز بـه استراحت داره ولی من که تا ده روز اینقدر مـهمون برام اومد کـه در طول شبانـه روز دو سه ساعت بیشتر نمـیتونستم بخوابم.وقتایی کـه مـیخواستم بخوابم آیفون رو خاموش مـیکردم و مـهمونـها زنگ طبقه بالا رو مـیزدن اونا درون رو باز مـی و بعدش مـیومدن پشت درون ما و منو صدا مـی...حتی نمـیرسیدم کـه غذا بخورم.بخاطر بخیـه هام هم نمـیتونستم خیلی بشینم و اصلا روم نمـیشد جلو مـهمونـها دراز بکشم.مشکل شیر دهی اوایل زایمان هم بود. اینکه بچه بـه راحتی نمـیتونست شیر بخوره.یدفعه پیش مـهمونـها از گرسنگی گریـه مـیکرد و من نمـیتونستم جلو اونـها شیر بدم و وقتی هم مـیرفتم تو اتاق چون بچه بـه راحتی نمـیگرفت هی گریـه مـیکرد و طول مـیکشید که تا ساکت شـه. آخر یکی پا مـیشد مـیومد تو اتاق کـه چته و چرا نمـیگیره و فلان کارو ...هری مـیومد و برام یـه نسخه مـیپیچید و یـه تستی روم مـیکرد و مـیرفت خیلی زیـاد اذیت شدم.از روز دهم خیلی یکدفعه ای شیری کـه فوران مـیکرد ازم بشدت کم شد!!! حدودا پونصد هزار تومن فقط عرقیجات خ و مواد شیرافزا اما بازم فایده نکرد.....ریحانـه هم دقیقا از هفته دوم شبها که تا صبح گریـه مـیکرد و من همـه اش فکر مـیکردم برا اینـه کـه شیرم کمـه نـه پستونک مـیخورد و نـه شیشـه شیر مـیگرفت وقتی هم بهش شیر خشک با سرنگ مـیدادم مـیریخت بیرون.دوباره هرکسی مـیومد و اینبار برا کمـی شیر برام نسخه مـیپیچید مـیگفتن شیر حتما تشک رو خیس کنـه حتما لباست همش خیس باشـه حتما فواره بزنـه اگه اینا نباشـه شیرت کمـه و بچه ات گرسنـه هست که گریـه مـیکنـه.....شبها ریحانـه جیغ مـیزد و من روضه علی اصغر مـیخوندم....اصلا یوضعی که تا اینکه بردمش دکتر.دکتر گفت اگه وزن گیری بچه ات کم باشـه شیرت کمـه وگرنـه مـیزان شیر بچه اندازشـه....وزن ریحانـه رو گرفت بیشتر از حد طبیعیش بود طوری کـه براش رژیم نوشت ....تازه فهمـیدیم گریـه هاش بخاطر کولیکه نـه گرسنگی!تا 54 روزگی جیغ های شبانـه ریحانـه ادامـه داشت جوریکه همسایـه ها مـیومدن خونـه مون و مـیگفتن این بچه چشـه!!؟؟کارمون شده بود اینکه بچه رو تو پتو بخوابونیم و براش شعر بخونیم.مـیخوابید یربع بعد بیدار مـیشد جیغ مـیزددوباره مـیخوابید یربع بـه یربع پامـیشد جیغ مـیزد....این بـه کنار روز 54 ام خیلی یکدفعه ای ریحانـه جانم سرماخورد سرفه های خلط دار مـیکرد اش شدیدا خراب بود طفلی صداش درون نمـیومد.دکتر دستور بستری داد ده روز بیمارستان.....نبردمش بیمارستان و تو خونـه درمان شد الهی شکر.....

یـه نفس بکشین

الان همـه چیز خیلی خوبه....کولیک که تا 80 درصد رفته! بچه جون گرفته و دیگه نوزاد نیست یـه نی نی تپل مپل بامزه شده کـه قشنگ تو بغل جا مـیشـه.شیرم مقدارش خوبه......شبهایی هم کـه ریحانـه نمـیخوابه یـه شیشـه شیر خشک بهش مـیدم که تا صبح مـیخوابه.

مـیتونستم خیلی زودتر از اینـها بیـام اینجا و پست بذارم....ولی......این وبلاگ واسه من خیلی مقدسه.اینجا بی بسم الله چیزی ننوشتم و بی وضو پشت سیستم ننشستم.این وبلاگ یجورایی حجت زندگیمـه.........اما .....مدتهاست حال معنویم اصلا خوب نیست.حس مـیکنم از بلندای یـه کوه پرت شدم پایین و هی دست و پا مـی و بجا اینکه دوباره برم بالا هی بیشتر تو یـه چاهی فرو مـیرم....نمـیدونم چجوری حالم رو وصف کنم انگار از دانشگاه پرت منو بیرون و دوباره نشستم سر کلاس اول ابتدایی........وقتی مرور مـیکنم وبلاگو بحال خوب اونموقع هام غبطه مـیخورم.خود الانم بـه خود قبلیم غبطه مـیخوره.دوست ندارم اینجوری دست بـه قلم بشم.دارم تمام تلاشم رو مـیکنم کـه حال خوب قبلیم رو دوباره بدست بیـارم!!!...دست و پا زدم نشد چاره اش رو تو توسل دیدم.....برا همـین تو این دو سه هفته ای دوبار رفتیم سفر.روز امامت حضرت مـهدی عج مشـهد بودیم و مـیلاد رسول اکرم قم.از وقتی هم برگشتیم با همسری قرار گذاشتیم کـه روزانـه یـه سخنرانی بذاریم و موقع شام گوش بدیم.فعلا تنـها مسیر پناهیـان رو داریم گوش مـیدیم.

از سفرمون براتون بگم......مسافرت با یـه کوچولوی چند ماهه اونم تو زمستان اولش خیلی سخت بنظر مـیرسید اما بسیـار زیـاد طعمش با همـه مسافرت های قبلیمون فرق مـیکرد و بینـهایت شیرین بود.هوای مشـهد خیلی سرد بود برا اینکه بچه سرما نخوره پتو بهاره و زمستونیش رو با خودم بودم تو روز پتو صورتیشو رو کریر کامل مـینداختم و مـیرفتیم بیرون و تو شب پتو آبیشو.چون سخت نگرفتیم خیلی بهمون خوش گذشت واسه همـین دوباره هوس کردیم بریم سفر .قم هم عالی بود البته ریحانـه هم بچه خیلی خوش سفری بود و تو کریرش اکثر اوقات مـیخوابید طفلک و اذیتمون نکرد...

.

.

مادرانـه//خیلی لذت بخشـه کـه شب که تا صبح وقتی ریحان خوابه بیدار بمونم و واسش برا شب یلدا تاج هندوانـه درست کنم...اینکه تو نت سرچ کنم " پاپوش نوزادی هندوانـه" ....و هی پاپوش ببینم و اونو تو پا ریحان تصور کنم و پاهای کوچولوشو ناز بدم....

مادرانـه//با وجود اینکه دربست درون اختیـار یـه نی نی دوست داشتنی ام اما وقتم شدیدا برکت پیدا کرده.خونـه ام از قبل تمـیزتره وبیشتر برق مـیزنـه وقت باندازه ای دارم ک مـیتونم کتاب بخونم و شغل خونگی قبلیمو ادامـه بدم.البته ریحانـه وقتی بیداره بچه تقریبا ناآرومـیه اما باهاش کنار اومدم و کارهای خونـه رو باهم دوتایی انجام مـیدیم.مـیذارمش تو کالسکه و با خودم موقع تمـیزکاری مـیبرمش اینور و اونور مـیبرمش آشپزخونـه هم غذا مـیپزم هم برا اون شعر مـیخونم.حوصله اش کـه سر مـیره واسش مـی مـیخونم مـیم.اونم خیلی خوشش مـیاد قرتی تشریف داره خانوم..خخخ....کلا زندگیم خیلی هیجان انگیزتر از قبل شده.البته گاهی اوقات تو کالسکه  هم بند نیمشـه اینجور مواقع مـیذارمش تو تاب برقی کیف مـیکنـه.یـه ننو هم بستیم تو خونـه ازین سر بـه اون سر مـیریم گاهی دو تایی مـیشینیمو کلی تاب مـیخوریم و آروم مـیشـه....کلا بچه با نشاطیـه.الهی الهی خدا بـه همـه اونـها کـه منتظرن یکی ازین فرشته هاشو بده.

.

دوستانـه//از تمام نظرات پر از مـهر و مـهربونی و دوستیتون بینـهایت بینـهاییییییییییت ممنووووونمممممم........دلم واسه همتون تنگ شده....کاش مـیشد یبار همتون رو یجا ببینم 

.

همسرانـه// اگه تو نبودی اگه مـهربونیـات نبود اگه این صبوریـهات نبود....دنیـا برام اینقدر رنگی رنگی نبود.....ممنونم کـه هستی....ماه هفتم با یـه دسته گل رز رنگی رنگی مـیاد خونـه و یدفعه مـیگیره جلو چشام و مـیگه بـه مناسبت بارداری نشد کـه واست گل بخرم.الان خ کـه یـهت بگم ممنونم کـه داری زحمت مـیکشی و سختی ها رو تحمل مـیکنی.کلی با اون گلها و پاپوش نوزادی ریحانـه عگرفیم..منتخبش شد این.آخه قرار بود تو یـه پستی این عرو بذارم و خبر بارداری رو بـه دوستان بدم.اما بهتر دیدم بعد اینکه بار بـه سلامت بـه ثمر رسید بهتون بگم .. .در ضمن چروک پارچه یعنی بچه داره مـیاد....خخخ....


برچسب‌ها: مادرانـه, ریحانـه, عکس, مشـهد, قم

[ چهارشنبه بیست و دوم آذر ۱۳۹۶ ] [ 3:25 ] [ از نسل او ] [ ]

به ذره گر نظر لطف بوتراب کند.....به آسمان رود و کار آفتاب کند

بسم الله الرحمن الرحیم

اونروزی کـه با هم رفته بودیم بازار گل که تا برا گلدون های مـهربونیم گل بخریم.همسری تو بین همـه اون گل و گیـاها وقتی کوکب مـیبینـه برق از چشماش مـیره مـیگه :خاجل اگه اون گلخونـه رویـاهام رو مـیساختم اگه تو وضعیت مالی مناسبتری بودم حتما اینو مـیخ...- چه رنگیشو؟؟؟....- بنفش خیلی زیباست.....تو دلم بزن و بکوبی بپا مـیشـه که تا آخرین دقیقه ای کـه تو بازار دوتایی قدم مـیزدیم و گل مـیدیدم من واسه خودم داشتم برنامـه مـیریختم کـه دوشنبه کـه از کلاس تعطیل مـیشم سریع بیـام اینجا و این گلدونو بخرم و اضافه کنم بـه پیرهنی کـه واسه کادوی روز مرد قراره بدم بـه همسری جونم و هی واسه خودم ذوق مـیکنم. 

دوشنبه سریعتر از همـیشـه حوزه تعطیل مـیشـه.با خنده و کلی انرژی از بچه ها خداحافظی مـیکنم و بدو بدو سوار اتوبوس مـیشم.کلی کار دارم حتما برم بازار گل،کوکب بخرم بعد براش یـه گلدون خوشگل بخرم بعد برم خونـه کیک بپزم یـه لباس قشنگ بپوشم و شام رو آماده کنم ...همـینجور کـه دارم برنامـه امشب رو با خودم مرور مـیکنم و سفره شام رو تو ذهنم طراحی مـیکنم چشمم مـیخوره به این دو تا ناناج.دلم قنج مـییییره واسشون.آخه من مدتها بود کـه دنبال این سایزیش مـیگشتم کـه بذارمشون دور حوض دوست داشتنی کوچولوم که تا عاشقانـه باهم اونجا زندگیشونو شروع کنند.کلی نازشون مـیدم و چند که تا دونـه ازشون مـیخرم.حالا فقط حوضم یـه گلدون فسقلی کم داره.

اونروز با یـه دسته گل نرگس و یـه گلدون کوکب بنفش و یـه دنیـا لبــــــــــخند مـیام خونـه.برای شام (افطار) تند تند غذای مورد علاقه همسری رو مـیپزم.خیلی دلم مـیخواست کـه واسش یـه کیک درست کنم اینشکلی یعنی این تنـها تزیینی بود کـه تمام حس و حال این روزهای دو نفره مون رو نشون مـیداد.اما نشد.دوبار کیک پختما اما هر دوبار خراب شد آخر مجبورر شدم کیکامو کوچولو کوچولو برش ب که تا خرابکاریم معلوم نشـه خخخخ .وسط مراسم دلم طاقت نیـاورد عکسو بهش نشون مـیدم و مـیگم یـه کیک خوشمزه با همـین تزیین دلی طلب من.مـیخوام بدونی خنده ای اگه رو لبام مـیشینـه اگه مـیبینی حال دلم خوبه بخاطر وجود تویـه.بخاطر تو و تموم مـهربونیـات مردونگی هات فداکاری هات کـه این روزها بیشتر داره خودشو نشون مـیده.و از خوبیـهاش تعریف مـیکنم.وسط حرفهام بغض گلومو مـیگیره و اشکام همـینجور مـیریزن پایین.......مـیخنده.......با گریـه مـیخندم و کلی قربون صدقه اش مـیرم.

+ گلشو خیلی خیلی دوست داره.تنـها گلدونیـه کـه تو اتاق و گذاشته روی مـیز کارش درست کنار کتاباش!!...هر سری بهش نگاه مـیکنـه.از تو اتاق داد مـیزنـه و مـیگه:خاجل دستت درد نکنـه خیلی گلش قشنگه.خیلی روحجریـان داره.منم از تو آشپزخونـه پیشبند بسته کلی خم و راست مـیشم و واسش جینگولک بازی درمـیارم کـه اصلا قابل تو رو نداره......کمـی بعد مـیرم سراغ ظرف شستنم.چشمـهامو مـیبندم نفس عمـیقی مـیکشم و خدارو شکر مـیکنم بخاطر همـین لحظات خیلی ساده دو نفره.

+ بعد عنایتی کـه خدا بهمون داشت و ما رو با طب سنتی آشنا کرد.حالا درون همـین حد کـه بدونیم فلینظر الانسان الی طعامـه یعنی چه اینکه بتونیم با کلی از نقص های طبعی مون کنارر بیـایم و شناخت بهتری از بدنمون داشته باشیم.حالا چند وقتیـه کـه غروب های دو نفره ما با فصل جدیدی کلید خورده دو که تا کاسه فرنی کنار کوکب بنفشمون و یـادگیری روش های تند خوانی و تقویت حافظه شده چاشنی روزهای اول بهاریمون.من قبلا تندخوانی کار کردم و تقریبا سرعت مطالعه م رو بـه نصف رسوندم.اما اینسری داریم خیلی حرفه ای جلو مـیریم.اونم دوتاییبه امـید اینکه هیچ کتابی تو کتابخونـه مون نخونده نمونـه.به امـید اینکه بتونیم نـهج البلاغه رو بارها و بارها بخونیم و بیشتر عاشق مولامون بشیم.بیشتر بنازیم کـه محبشیم.شیعه شیم!

یـادگاری خصوصی(*زهرا بیـابانی......)(*خبر رسید از ایوون طلای نجف مـیاد.... اومد همون روز اومد)(به ذره گر نظر لطف بوتراب کند.....به آسمان رود و کار آفتاب کند)


برچسب‌ها: روز مرد, عکس, هدیـه, گل و گلدون, ح ز س

[ دوشنبه بیست و هشتم فروردین ۱۳۹۶ ] [ 18:30 ] [ از نسل او ] [ ]

خانـه دوست کجاست؟

بسم الله الرحمن الرحیم

اشکهایم را حسابی پاک مـیکنم.بغضم را که تا آخر آخرش قورت مـیدهم....صدایم بیش از بدنم مـیلرزد...نم کشیده جوابش را مـیدهم...

- باااااشـه مـییییـااااام....مـیااااااام بریییییم.....دوباره بغضم مـیترکد...

-اگه دوست نداری نیـا من هیچ اجباری نمـیذارم

- دوست ندارم بیـام اما مـیام اول بخاطر اون بالایی بعد بخاطر وجود تو

دستمال کاغذی های دورم را جمع مـیکنم و آن همـه هجمـه درد را مـیبرم و سر همان بالایی خالی مـیکنم.سری کـه فرمان داد بـه صبر و صلاه....دلم به منظور روز هایی تنگ مـیشود کـه سر بـه سجده مـیگذاشتم و برایش مـیخواندم الهی الیک اشکو من ضعف نفسی من قله عملی و کثره ذنبی....اینبار کنار سجاده ام دراز مـیکشم بـه مـهر خیره مـی شوم و جملات دوست داشتنی ام را تکرار مـیکنم...

روزی کـه این گلدانـهای کوچک رو با هزار ذوق بپر بپر کنان و لبی پر از خنده به منظور قلمـه های سبز بهاری ام خریده بودم.فکرش را نمـیکردم کـه قرار هست آنـها را راهی منزل افرادی کنم کـه پا گذاشتن درون خانـه هایشان برایم نفرت انگیز است.....افرادی کـه در این گوشـه از غربت جز مشتی عقده هیچ نـهالی از جنس مـهربانی درون دلم نکاشتند که تا پرورششان بدهم با قطره های دوستی....و گرمایی از جنس صمـیمـیت...افرادی کـه نـه عفو هایم توانست دلشان را نسبت بـه من نرم کند و نـه صفح هایم....من با کمک آن  بالایی حق دوستی هایمان را اجابت کردم اما پاسخی ندیدم....و شاید هیچ درخواستی از جانب او نمـیتوانست این هجمـه آرامش روزهای سبز بهاری ام را بهم بریزد....اینبار نـه داستان پیغمبر و مرد خاک انداز رویم اثر داشت و نـه حدیث امامم کـه المومن یکفر(مومن ناسپاسی مـیشـه)....حس مـیکنم تمام کارهایی کـه باید درون حقشان انجام مـیداده ام را بجا آوردم.......اما......اما  نظر مرد خانـه چیز دیگریست....مـیگوید احتمال بده کـه درصدی حتما کاری مـیکردی قدمـی پیش مـیگذاشتی و نذاشتی و چه فرصتی از الان بهتر...مـیگوید برویم که تا حق را اجابت کرده باشیم که تا اگر روزی خواستیم به منظور فرزندمان از مبارزه هایمان بگوییم بـه دلش بنشیند و موثر واقع شود.

.

و من خیلی خوب مـیدانم کـه این معامله چقدر به منظور او سخت تر است....!!!

قرار شد بروم....برویییم شاید آرامش بیشتری رزق روزهای آینده خانواده مان بشود....

 .

به اندازه وسعمان بـه تعداد همگی آنـها به منظور کاکل زری هایم گل مـیخریم.تمام عقده هایم را زیر خاکشان دفن مـیکنم...خنده ای بـه گلبرگ هایش مـیفشانم.آیـه مـهربانی را زمزمـه مـیکنم و آرام آرام، یک بـه یک پله های خانـه دوست!! را بالا مـیروم.دلم را مـیسپارم بـه آن بالایی. امـید دارم بـه کلامش که.....

وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا


برچسب‌ها: من و نفسم, همسری و نفسش, عکس, ا ز, هدیـه

[ جمعه هجدهم فروردین ۱۳۹۶ ] [ 2:40 ] [ از نسل او ] [ ]

بنشین برجوی و گذر عمر ببین
بسم الله الرحمن الرحیم

از یـه جایی تو زندگیم تصمـیم گرفتم کـه واسه سالگرد ازدواجمون هیچ کار سورپرایزانـه ای انجام ندم.و دو تایی با هم برنامـه بریزیم کـه چه کاری اونروز انجام بدیم که تا بهمون خوش بگذره.مثلا سال قبل دو روز مونده بود بـه تاریخ ازدواج بهش پیش پیش گفتم و تصمـیم بر این شد کـه یـه جشن دو نفره کوچولو با مدیریت کامل همسری بگیریم.اونروز از صبح منتظر بودم کـه ببینم چه اتفاق رویـایی قراره درون آغاز روز چهارمـین سال مشترک زندگیمون بیفته و همسری چی تدارک دیده.صدای درون که مـیاد با هزار ذوق مـیرم سمتش و با یـه دسته گل زیبا روبرو مـیشم....زیبا بسیـار زیبا درست مثل زیبایی روز عقدمون....شب مـیلاد اما رضا علیـه السلام...سکوت همـه جا رو گرفته...هییییس...هیسسسسس....عروس رفته گل بچینـه...رفته گلاب بیـاره.......باذن الله و باذن رسوله...با اجازه بانو....بـــــــــله " صدای صلوات بلند مـیشـه...بیش از صد نفر - بیشتر غریبه دور عروسو گرفتن و دارن شکلات هایی کـه واسه مـیلاد امام رئوف آوردن رو سر عروس مـیریزن...صداشون تو گوشم مـیپیچه با اون دلهای ساده شون مـیگن عروس سیده.سادات....کلی نشناخته قربون صدقه ام مـیرن و بلند بلند گریـه مـیکنن و رو بـه حرم به منظور جووناشون دعا مـیخونن....خطبه تموم مـیشـه...قریبه ها از دور تبریک مـیگن و غریبه ها یکی یکی مـیان جلو و بوسه بارونم مـیکنن....شکلات بهم مـیمالن...مـیگن فوت کن بدیم جوونمون بخوره حالش خوب شـه.بگیر دستت و بده من شاید فرجی واسه م باشـه...هیچکدومو نمـیشناسم اما سیل این آغوش ها اینقدر زیـاد و دوست داشتنی بود کـه ام من رو از جمعیت بزور مـیکشـه بیرون و چادر سیـاه تنم مـیکنـه....صداهاشون گریـه هاشون دعاهاشون تو گوشم هنوز کـه هنوز مـیپیچه....خوش بـه سعادتش....الهی کـه خوشبخت شن....الهی کـه خوشبخت شن.....الهی کـه خوشبخت شن....

دست گل رو مـیگیرم دستم و به یـاد اونروز تو کل خونـه چرخ مـی و لبخند مـیپاشم بـه تمام درون و دیوار های آشیونـه ای کـه الان چند ساله داره کنار ما خوشبخت زندگی مـیکنـه..به همسری مـیخندم و مـیگم یـادته اونروز بعدش رفتیم پارک.....! یـادته کی اومدیم خونـه......! یـادته....یـادته....

چند دقیقه بعد یکی زنگ درون رو مـیزنـه و همسری با بسته شامـی کـه پیک برامون آورده ضیـافتمونو کامل مـیکنـه.....من هیچوقت کنتاکی نخورده بودم و فکر مـیکرم بـه این مرغ سوخاری ها مـیگن کنتاکی!! همـیشـه بـه همسری مـیگفتم اینقدر دوست دارم کنتاکی بخورم ببینم چه مزه ایـه!طلسمش بعد 4 سال شکست!تو تاریکی شام خوردیم و فیلم دیدیم.اون بطری های دوغ هم شیشـه نوشابه رژیمـی بوده کـه نگه داشتم و گاهیدوغ و لیموناد درست مـیکنم و واسه تنوع مـیارم سر سفره.بعد شام هم کادوهامونو دادیم.کیک خودم پز خوردیم  و کلی با اون دسته گل رویـاییمون عگرفتیم.شمع ساخت ایران روی کیکو ببینید اینقدر قشنگ بود کـه اصلا دلم نیومد روشنش کنم....شب خوبی بود الان عکسامونو کـه مـیبینیم چشام قلبی قلبی مـیشـه.

.

اما امسال اوضاع و احوال مالیمون بیشتر از پارسال تغییر کرد و اصلا علت این تاخیر چند ماهه ام به منظور ننوشتن مشغولیت بیش از حدم تو دو سه که تا شغل خونگی بود واسه بهبود اوضاع اقتصادی.در آمد چندان زیـادی هم نداشتم فقط که تا این حد کـه بتونم پول کرایـه اتوبوس هفتگیم رو دربیـارم واسه همسرم،مادرم و بچه برادرم هدیـه بخرم و جشن های دو نفره کوچولو بگیرم.خلاصه کاری ندارم بـه این قضایـا امسال هیچ قول و قراری نذاشته بودیم واسه پنجمـین سال یکی شدنمون.تا اینکه...

درست شب مـیلاد همسری با یـه پلاستیک دوغ و پفیلا و دو که تا ظرف غذای نذری  و یـه دنیـا لبخند مـیاد خونـه....از خوشحالی تو پوست خودم نمـیگنجم.چشام اشکی مـیشـه چون تو خونـه چیزی نبود کـه تدارک ببینم واسه یـه شام خاص و خوشمزه و حالا غذای امام رضا اونم تو این شب -قشنگترین شب زندگیمون،اونم غذای مورد علاقه م.....سریع بساط فلاسک و چایی رو جور مـیکنم و دو تایی مـیزنیم بـه دل پارک غذای امام رضا رو مـیخوریم.چایی مون رو با شکلات امام رضا شیرین مـیکنیم و به هر کی از کنارمون رد مـیشـه یـه لیوان چای مـیدیم و خوشحالیمونو با اونا تقسیم مـیکنیم....راستی بـه مناسبت پنجمـین سال یکی شدنمون به منظور اولین بار کیک خیس شکلاتی پختم.با پنج تاشمع.کادو هم بـه همسری یـه قاب گوشی دادم.

 زندگی داره با همـه سختی هاش مـیگذره...اما مـیگذره...دارم رو خودم کار مـیکنم کـه سخت نگیرمش.با دل خوش از کنار مشکلاتش بگذرم...تا مـیتونم ببخشم.چیزایی رو کـه دوست ندارم نبینم و نشنوم و خودم رو اذیت نکنم....چون مـیگذره....مـیگذره....

برام دعا کنید.تغییرات بزرگی داره تو زندگیم شکل مـیگیره و من بـه دعای دوستان اینجا کـه مـیدونم دوستم دارند و دعاشون درون حقم اجابت مـیشـه نیـاز دارم.حقیقتا دعام کنید حقیقتا!دوستون دارم.دلمم خیلی زیـاد براتون تنگ شده بود.


برچسب‌ها: سالگرد ازدواج, عکس, هدیـه, ح ز

[ پنجشنبه بیست و یکم بهمن ۱۳۹۵ ] [ 19:40 ] [ از نسل او ] [ ]

روز عشق

بسم الله الرحمن الرحیم

قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ ﴿۱﴾

الَّذِينَ هُمْ فِي صَلَاتِهِمْ خَاشِعُونَ ﴿۲﴾

وَالَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ ﴿۳﴾

وَالَّذِينَ هُمْ لِلزَّكَاةِ فَاعِلُونَ ﴿۴﴾

وَالَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ ﴿۵﴾

إِلَّا عَلَى أَزْوَاجِهِمْ أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَيْرُ مَلُومِينَ ﴿۶﴾

فَمَنِ ابْتَغَى وَرَاءَ ذَلِكَ فَأُولَئِكَ هُمُ الْعَادُونَ ﴿۷﴾

وَالَّذِينَ هُمْ لِأَمَانَاتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ رَاعُونَ ﴿۸﴾

وَالَّذِينَ هُمْ عَلَى صَلَوَاتِهِمْ يُحَافِظُونَ ﴿۹﴾

.

.

سلاااااام !!

روز عشق مباااااااارک!!!!

ساده ترین کاری کـه مـیتونستم م این بود کـه یـه کیک بپزم و یـه چایی دم کنم.بعدش هم دونفره هی لیمو آب بگیریم و این کیک هارو بلومبونیم.

 اینم عروز عشق سال 94 آخیییی چه زودددد گذشت!

یـه سوال فنی چرا آب لیموهای من تلخ مـیشن؟


برچسب‌ها: عکس, روز عشاق

[ شنبه سیزدهم شـهریور ۱۳۹۵ ] [ 1:4 ] [ از نسل او ] [ ]

من و دنیـای زنانـه ام(3)

بسم الله الرحمن الرحیم

+آقای همسر مدتهاست بـه دروس حوزوی علاقه پیدا کرده.چند وقت پیش ازم پرسید مـیای فلان کتاب نحو رو با هم بحث کنیم؟.جواب دادم: آرهههههه خیلی دوست دارم.مـیگه:اما کاش یـه تخته وایت برد داشتیم.گرونـه نـه؟.....+خیلیییی ولی اصلا نگران نباش.بهت  قول مـیدم یدونـه خوشگلشو خودم  واست بسازم......چند روز پیش خداروشکر وقتم آزاد شد و تونستم بـه کمک یـه قاب قدیمـی و کمـی مقوا تخته وایت برد خوشگلمونو واسش درست کنم.مـیذارمش رو پایـه نقاشی درست زیر عحضرت ماه و براش مـینویسم "دوست دارم عشقم" و مـیرم تو حیـاط سراغ صاف گوجه های رب ام.یک ساعت بعد همسری مـیاد خونـه و صدام مـیزنـه منم تند تند مـیرم پیشش سلام مـیکنم و با خنده و عجله دستشو مـیگیرم و مـیبرمش تو سالن که تا تخته ی عشقولیمونو بهش نشون بدم.همـینجور کـه دارم با ذوق تعریف مـیکنم کـه چجوری درستش کردم یدفعه خشکم مـیزنـه وااای قلبمممم هدیـه اونم بعد چند ماه!اونم رو تخته جدیدمون.بازش مـیکنم و کلی واسشون ذوق مـیکنم.آروم کـه مـیگیرم مـیبینم همسری داره واسه خودش یواشکی حرف مـیزنـه "خب کادویـه ارزونـه اما هدیـه هست و هی داره اینارو با خودش تکرار مـیکنـه". کلی قربون صدقه اش مـیرم و ازش تشکر مـیکنم و هی جوراب گل گلیم رو بغلش مـیکنم و مـیمالم بـه صورتم و نازش مـیگنم.بعدش هم دوتایی با هم برمـیگردیم سر رب گوجه پزونمون.بهتون نگفته بودم آخه امسال تصمـیم گرفتم رب گوجه مصرفی یک سالمو خودم درست کنم.100 کیلو گوجه خریدیم واسه خودمونو بابای همسری و به 3 روش ربشو گرفتیم.من هم به منظور اولین بار اینکارو مـیکردم و هم به منظور اولین بار از نزدیک مـیدیدم.خلاصه با سلام و صلوات پروژه رب گوجه پزونمون ختم بخیر شد و عالی هم دراومد.هی یـه کارشو مـیکردم و عین این دیوونـه ها تو خونـه مـیخندیدم و اصلا باورم نمـیشد کـه من دارم رب گوجه درست مـیکنم.بعد بـه همـه فامـیلهای همسری کـه هر سال رب مـیگیرن مـیگفتم شما رب گوجه مـیگیرین خوشحال نیستین؟ اون طفلیـا هم مـیگفتن نـه!!کلی خستگی داره غممونم مـیگیره.منم تو دلم مـیگفتم بعد چرا من اینقدر خوشحالم آخه با اینکه دست تنـهام!!!!یـه شیشـه رب آفتابی درجه یک رو جینگولش کردم گذاشتم تو یخچال اصلا وقتی درون یخچالو باز مـیکنم اینو مـیبینم روانم شاد مـیشـه.

+کمد اتاقم خیلی کوچیکه و جام واقعا کمـه.برا همـین چهار که تا ازین سبد مـیوه ها واسه سازماندهی بـه وسایلم داخلش گذاشته بودم.یکی واسه کفش و صندل یکی کیف و اونیکی هم لباس و پارچه کـه دیگه شکسته بودند و رنگشون هم مشکی و بی روح بود.در راستای مقاومت اقتصادی اون سبد هایی کـه گوجه ربی هابودند رو شستم و حسابی خوشگلشون کردم و با کلی انرژی مثبت فرستادمشون داخل کمدم.حالا هی کمدمو باز مـیکنم و ازین سبدهای رنگی منگی کیفور مـیشم و مـیگم کاش صورتی یـا فسفری داشتم که تا رنگی تر مـیشدن.خودم خیلی خوشم اومد و تصمـیم دارم سبد مسافرتیمون کـه سفیده رو هم با پارچه گل گلی تزیین کنم.

+چند وقت پیش هم داشتم انبارو تمـیز مـیکردم کـه بین وسایل کهنـه و داغون پدر شوهرم  این و این و این تلفن قدیمـی نظرمو بسیـار زیـاد بـه خودش جلب کرد.همون شب عملیـاتِ لولو بـه هلو رو روشون انجام دادم و اولی رو تبدیل به ایشون کردم واسه گیره سرام اینشکلی و دومـی هم تبدیل شد بـه یـه جای مناسب مخصوص بدلیجاتم.یعنی عاشقشون شدما.هی الکی مـیام بهشون سر مـی یـه چیز بر مـیدارم و دوباره با وسواس مـیذارمش سرجاش خخخخه. بعد هی بـه خودم مـیگم کاش یـه نی نی داشتم کـه گیره های اونو اینجا مـیچیدم.بعد تو ذهنم خودمو با یـه کوچولوی سه ساله تصور مـیکنم کـه دارم بـه موهای بلند طلاییش گیره مـی اونم داره با دندون موشی هاش بهم مـیخندده.. تلفنمو کـه دیگه نگووو از دیشب که تا حالا کـه درستش کردم عین بچه ها 100 بار الکی برداشتمش هی گفتم الووو الووو خخخخهههه.

+حدودا یک یسالی بود کـه داشتنِ یـه گردنبند گل گلی یکی از آرزوهام شده بود و خیلی هم دوست داشتم کـه همسری واسم بخره و سورپرایزم کنـه.هر جا عگردنبند مـیدیدم اسکرین شات مـیگرفتم و ذخیره مـی کردم ومـینداختم بک گراند گوشی که تا همسری ببینـه کـه چقدر دوست دارم و اگه خدا بخواد فرجی حاصل بشـه اما خب هیچ افاقه ای نکرد.آخر از رو رفتم.دیدم اینجور کـه نمـیشـه یکیشو واسه خودم مـیخرم و کادو مـیگیرم و مـیدم بـه همسری و بهش مـیگم کـه همون لحظه طی یـه مراسم کذایی این هدیـه رو با عشق بهم بده.ایشونم پیشنـهاد منصفانـه منو با جون دل پذیرفت و منم کلی واسه کادویی کـه خودم واسه خودم خریده بودم ذوق مرگ شدم کـه الکی مثلا همسری واسم خریده .راستی خودم درستش کردما.قیمتش هم شد 3500.زنجیرشو جدا خ.پلاکش رو هم جدا.البته مـیتونستم پلاکشو خودم هم درست کنم احتمالا.

+قرارِ "هر هفته دوشنبه یـه شیرینی"به دلیل کمبود بودجه مون بهم خورد.و الان هر دو سه هفته یبار درست مـیکنم.اونم درون مقدار کم آخریش هم شیرینی آلمانی بود کـه جای شما خالی هم خیلی خوشمزه بود همم کلی شاد مـیشی وقتی مـیپزیش بس کـه بامزه هست مراحل ساختش.اینم یـه قطعه از کیک رنگی منگیمون(اون اسمارتیز ها فقط به منظور زیبایی دید و نمـیخوریم مـیذارم کنار واسه تزیینات بعدیم) .قرار "هر جمعه یـه غذای خوب" هم بهم خورد و الان مدتهاست کـه ما داریم سیب زمـینی و متعلقاتش مثل کوکو سیب،کته سیب،سیب تنوری،سیب پزیده شده مـیخوریم.فکر کن از طبقه بالا بوی تاس کباب بیـاد اما تو غذا سیبزمـینی تخم مرغ داشته باشی.البته موقتش خیلی خوبه لازمـه آدم این چیزهارو بچشـه تو زندگی.چند شب پیش داشتم بـه این فکر مـیکردم کـه چقدر خوبه آدم از غذایی کـه پخته و بوش کل ساختمونو گرفته قد یـه پیشدستی هم کـه شده بـه همسایـه اش بده.راستی یـه خبر خوش من الان یـه بانوی خانـه دار سه شغله ام.یعنی سه نوع محصول درون خونـه تولید مـیکنم و مـیفروشم.البته سرم خیلی شلوغ نیستا چون هم تازه کارم همم مطلق واسه پولش کار نمـیکنم دوست دارم بیکار نباشم وقتی همسرم نیست وقتی هم کـه مـیاد دوست ندارم اصلا کار کنم مگر اونم مشغول باشـه.این سه که تا محصول هم درون سه که تا زمـینـه متفاوت خوراکی و بهداشتی و پوشاکیـه خخخخخ.خواهش مـیکنم ازم نپرسین چیـه؟چون خجالت مـیکشم بهتون نگم.ممنونم

 قدرت زن درون قدرت محبتشـه

هر چی زن عمـیقتر محبت کنـه مرد اسیر تر مـیشـه و دل کندنش سختتر

محبت رو حتما تمرین کرد

+ سالگرد ازدواج حضرت علی علیـه السلام و حضرت فاطمـه سلام الله علیـها برنامـه تون چیـه؟؟؟


برچسب‌ها: مقاومت اقتصادی, عکس, بازیـافت, شکموها

[ چهارشنبه دهم شـهریور ۱۳۹۵ ] [ 15:3 ] [ از نسل او ] [ ]

من و دنیـای زنانـه ام (2)

بسم الله الرحمن الرحیم 

دیلینگ دیلینگ دیلینگ

- سلااااااممم !

- خاجل سلام خوبی؟ که تا ده دقیقه دیگه خونـه ام حاضر شو مـیخوایم بریم بیرون

- واااااای آخ جون !!! کجااااا؟

- اومدم مـیگم

نزدیک یـه فروشگاه سه طبقه پوشاک ماشینو پارک مـیکنـه.دستمو مـیگیره و مـیبرتم داخل و مـیگه :" امروز روز تولدته هر چی کـه دلت مـیخواد به منظور خودت بخر "

یـه لحظه از شدت ذوق خشکم مـیزنـه !! با صدای بلند مـیپرسم هر چی؟؟ ...هر چی.......وای نمـیدونستم حتما چجوری این همـه حس خوشایندم رو تو اون فرشگاه بـه همسری ابراز کنم...دوست داشتم بلند یـه هورا بکشم بچرخم و بپرم تو هوا،رو سرامـیک فروشگاه لیز بخورم و همش دور همسری بگردم.آخه همـیشـه یکی از فانتزی های ذهنیم این بود کـه شوهرم مثل یـه جنتلمن دست منو بگیره و ببره داخل یـه فروشگاه و بگه عزیزم هر چی کـه مـیخوای بردار نگران هیچی هم نباش.عجیب اینـه کـه من که تا بحال این حسمو با همسری بـه اشتراک نذاشته بودم چون مـیدونستم اون هیچوقت نمـیتونـه این آرزومو محقق کنـه.خب البته اونم خوب منو مـیشناسه کـه مراعاتشو مـیکنم. برا همـین نـهایت خرچی کـه رو دستش گذاشتم 54 تومن بود!!!

موقع برگشت هم شام مـهمون همسری بودیم.پرسون پرسون آدرس بهترین کبابی اون منطقه رو گیر آوردیم.خریدیم و اومدیم خونـه دو نفری تولدمو جشن گرفتیم(اون گلدون تو عهم یدونـه از محصولات گلخونمـه کـه مشکی بود و خودم رنگش کردم.).یروز تو یکی از صفحات تبلیغ آقای ماکارونی رو دیده بودم.اینقدر عکسهاش برام خوشمزه بود کـه تصمـیم گرفتم به منظور سپاس از همسری بـه مناسبت جشن تولد سورپرایزانـه اش سینی مخصوص خانوم ماکارونی رو درست کنم.یـه چند ساعتی دستم بند بود امااا نتیجه اش فووووووق العااااده بود.همسری واقعا سورپرایز شد و خیلی خوشش اومد.(اون جا شمعی گل گلی تو عرو هم با روش دکوپاژ ساختم.ناج شده.)

.

.

+ماه رمضان امسال خیلی برام پر برکت بود. وای باورم نمـی شد.تو شـهر مـینا دعوتم به منظور تبلیغ. هر روز مـیرفتم تو محفل انس با قرآن و برای خانوم ها احکام مـی گفتم. گاه گاهی حدیث و روایت و کمـی سخنرانی. خیلیییی حس خوبی بود خیلی برام مفید بود اولش قرار بود یـه مدت کوتاهی آزمایشی کنارشون بمونم. اما اینقدر استقبال شد کـه ازم خواستن حتما که تا آخر ماه رمضان تو این شـهر بمونم و براشون احکام بگم.جای دیگه هم به منظور تبلیغ دعوتم حتی تو شـهر همسری!! اصلا درون تصورم هم نمـیگنجید کـه ثمره یکسال طلبگی اینقدر برام پر برکت بوده باشـه.اونقدر با خانومـهای کلاسم صمـیمـی شده بودم کـه باهم رفتیم به منظور افطار اردو تو اتوبوس ازشون سوال احکامـی مـی‌پرسیدم و بهشون جایزه مـیدادم.خیلی بـه همـه خوش گذشت.

+یـه روزم یـه خانومـه یسری رو بالشتی آورد تو کلاس احکامم واسه فروش.دو تاش خیلییییییی ناز بود خیلییی.اما خوب پول نداشتم کـه بتونم بخرم.ترجیح دادم از دیدنشون و خرید بقیـه فقط لذت ببرم.همش دوست داشتم خانوم ها همون طرحی رو واسه خودشون بگیرن کـه من دوست داشتم مال من باشـه.تو حال و هوای خرید اونا بودم کـه یکی از خانومـها گفت بیـا یـه خوشگلشو واسه من انتخاب کن.منم با ذوق اونی کـه دوسش داشتمو بهش پیشنـهاد کردم.پولشو داد و دو دستی تقدیمش کرد بـه من و گفت مبارکه واسه تو خ .قلبم یـه لحظه وایساد واسسسههه من؟؟؟اینقدر ذوق کردم کـه پ بغلش و بوسش کردم.بعدشم خوشحال نشستم سر جام و با عشق زل زدم بـه رو بالشتی جدیدم و براش نقشـه کشیدم کـه کجا ازش استفاده کنم که یکی دیگه از خانوم ها اومد کنارم و در گوشم گفت منم مـیخوام یـه جفت ازینا بهت بدم برو خودت یکی رو انتخاب کن اصرار اصرار دیگه درون پوست خودم نمـیگنجیدم انتخاب کردم.همون دوتایی رو کـه خیلییی دوسشون داشتم.حالا هی بهشون نگاه مـیکنم.یـه لبخند مـیشینـه رو لبام و به خاطرات خوش اونروزا فکر مـیکنم.

+امسال ماه رمضون کلی مـهمونی رفتیم.و من به منظور اولین بار تو مـهمونی های دوره ای ها کـه آرزو داشتم به منظور یبار هم کـه شده با بودن من همزمان شـه شرکت کردم.مـهمونی های خیلی سالم ساده پر از خنده و حرف های جوانانـه.خونـه تک تکشون رفتم و واقعا خوش گشت.خیلی دوست داشتم منم یروز ازشون پذیرایی کنم.از زنداداشم اجازه گرفتم و تو خونـه داداشم همگی رو دعوت کردم.افطاری براشون حسابی تدارک دیدم و سفره رو بـه قشنگترین شکل ممکن چیدمان کردم. از اول ورود که تا آخر خروج همش از دستپخت و چیدمان و مـهمان نوازی تعریف مـی خیلییی خوششون اومده بود و هی بهم مـیگفتن دست شوهرتو بگیر و بیـاین اینجا زندگی کنین که تا ما هر هفته بیـایم خونـه تون مـهونیـاینقدر انرژی مثبت بهم که شب وقتی اومدم خونـه بـه همسری پیـام دادم و حرفهایی کـه مدتها تو دلم مونده بود رو بهش گفتم.اینکه صبوریـهای اون باعث شد کـه من بـه آشپزی رغبت پیدا کنم. اینکه بدترین غداهامو بـه لذیذ ترین شکل ممکن مـیخورد بدون اینکه هیچ ایرادی بگیره. اینکه هیچوقت سر غذا نـه باهام بحث کرد نـه اوقاتم رو تلخ.هیچوقت هیچوقت.رین غداهامو بدون اخم خورد و بی مزه ترین رو با نمک خودش مزه دار کرد.و حالا ثمره اون همـه صبوری شده این.من از خونـه بابام هیچی از خونـه داری و آشپزی بلد نبودم.هیچی.هیچ حسی هم بـه آشپزی نداشتم نـهایت کاری هم کـه واسه تزیین مـیتونستم م این بود کـه خیـار رو کج برش ب با با گوجه گل رز درست کنم همـین.اما حالا این همـه حس های لطیفِ متنوعِ پر آب و رنگ رو مدیونی هستم کـه صبورانـه دستمو گرفت و کمکم کرد که تا این ظرایف زنانـه رو بـه بلوغ برسونم.... همسری از همـین تریبون هم اعلام مـیکنم کـه مدیونتم و متشکرم

+ از وقتی همسری بهم گفته:"دیگه طعم غذای هیچی بـه دهنم مزه نمـیده .جز تو !" انگاری بمب انرژی تو روحم ترکیده یـه هفته هست افتادم تو جون آشپزخونـه ام و از همـه چیز مـیزهای دورم کمک مـیگیرم که تا این حسِ تعلق رو تو وجود همسری عمـیق و عمـیقتر کنم.عاشقونـه و با لبخـــــــند وارد آشپزخونـه ام مـیشم.لباس کارمو مـیپوشم یـه بسم الله مـیگم و با سلام و صلوات پیش بسوی برنامـه جدیدی کـه برا آشپزخونـه ام ریختم.مثلا دوشنبه ها رو گذاشتم واسه شیرینی پزی.جمعه ها کـه طبق روایت عیدِ یـه غذای خاص با چیدمان عیدانـه.شبهای تابستان هم کـه فقط آب دوغ خیـار.یذره غذا مـیپزم یذره ظرف مـیشورم و پرده سنتی آشپزخونـه سرمو خم مـیکنم و واسه همسری قلب مـیفرستم.مـیخنده !! مـیخندمممم و با ذوق بیشتر بر مـیگردم سر غذام درشو بر مـیدارم و با تمام حسم مـیگم بـه به عالی شده بعد صدای ریز همسری رو مـیشنوم کـه داره با خنده مـیگه: "جا خاجل"

+چند روز پیشم همسری کتاب مـیخوند،منم تو آشپزخونـه و طبق برنامـه جدیدم  واسه خودم قطاب پزون راه انداختم.واااای فوق العاده تجربه خوبی بود.اینقدر خوش عطر و طعم بود کـه نصفش رو همونطور داغ داغ خوردیم کمـی رو هم گذاشتیم شب با چایی خوش بوی شمال بخوریم.عطر هل و پسته و گلاب.دارچین و گردو آدمو مست مـی کرد.خلاصه خیلی بهم خوش گذشت بـه همسری مـیگم من هیچوقت حاضر نبودم کـه یـه مرد باشم هیچوقت.چقدر خدا دوسم داشته کـه منو یـه زن آفریییده با این همـه ظرافت چقدر زن بودن خووووبهههه.خلق اینـهمـه زیبایی و مزه و اینـهمـه حس مثبت و آرامش بخش با وجود روح شکاف خورده از مشکلات و عمقی از غم واقعا فقط و فقط از عهده یـه زن برمـیاد.چه تناقض عجیبی بسیـار لطیف و آسیب پذیر اما بسیـار صبور و آرامش دهنده.قربون حضرت زینب بشم.بعدش مـیخندم و هی تو خونـه داد مـی:

چقدر خوشحالم کـه من یک  زنــــــــــــــــــــــم!

چقدر خوبه کـه من یک  زنــــــــــــــــــــــم!

خدایــــــــــــــــــا ممنونم کـه منو یک زن آفریدی ممنونم!

الآن نوشت: کله سحر همسری بعد خوندن نماز درون حالیکه من پشت لپ تاپم نشتم و دارم این مطلبو مـینویسم،مـیگه دلم شیرینی مـیخواد........+مـیخوای برات قطاب بپزم؟.......اوهوم.ما رفتیم قطاب پزون. نپز آقا نپز کـه دیگه حتما همش بپزیـااااا از ما گفتن. 

دو ساعت بعد نوشت: مراسم از قطاب پزون بـه کیک یزدی قالبی پزون تغییر کرد.اینم صبحانـه همسری.


برچسب‌ها: عکس, شکموها, تولد, بازیـافت, هدیـه

[ پنجشنبه دهم تیر ۱۳۹۵ ] [ 5:40 ] [ از نسل او ] [ ]

من و دنیـای زنانـه ام (1)

به نام بدیع سماوات و الارض

دوسال پیش به منظور اولین بار کـه صفحه اینستاگرامم رو باز مـیکنم و یکی یکی پیج های ملت رو نگاه مـیکنم.به خودم مـیگم واااای ملت چجوری دارن زندگی مـیکنن ما چجور!دنیـای خالخالی ها گل گلی ها رنگ های متنوع عموما سبز و آبی و صورتی پر از جینگول مـینگولای خوشگل.تازه فهمـیدم ایکیـا یـه اسم ژاپنی نیست یـه مارکه کـه اینقدر خودشو تو دل مردم جا کرده کـه به طور فجیعی از غرب که تا شرق همـه خونـه هاشون شبیـه بهم شده.غذاهای جورواجور اونقدر جورواجور کـه وقتی مـیری سر یخچالت و مـیبینی از منوی روزانـه فلانی تو فلان پیج فقط گوجه اش رو داری بعد نمـیتونی غذاشو بپزی آب یخ مـیپاشن بـه تو و...به زندگیت !!

کم کم دلت مـیخواد! دلت مـیخواد ازونا داشته باشی کـه اونا دارن.ازونایی بخوری کـه اونا هر روز دارن مـیخورن.ازونایی بپوشی کـه اونا دارن مـیپوشن.کم کم گم مـیشی.گمت مـیکنن.و خودشون تو رو مـیسازن اونطور کـه دلشون مـیخواد.سلیقه ات علایقت دلبستگی ها و باورهات،همـه رو تحت شعاع قرار مـیدن.همسری مـیگفت خاجل نرومـی گفتم نـهههه بذار برم دوست دارم خواههششش. سرشو تکون مـی داد و مـی گفت تبعات داره.منم مـی خندیدم و مـی گفتم نـه فقط مـی خوام ایده بگیرم.

ایده از کی؟ فلانی تو فلان پیج با چند کیک فالور عکسهای دکور خونـه ای رو مـیذاره کـه هر روز دارهخرج مـیکنـه.یعنی ماهی چند صد هزار تومن داره ظروف جدید مـیخره،کاغذ دیواری،جینگول مـینگول،استکان رنگی،بشقاب گل گلی ،فرش،رو تختی،گل،پرده،چه مـیدونم از شیر مرغ که تا جون آدمـیزاد و فرت عمـیگیره و مـیذاره تو نت محض ایده.اینقدر دنیـاش با دنیـای تو متفاوته کـه اصلا باورش نیمشـه آدمـهایی تو رده مالی تو با ماهی 200-300 دارن مـیسازن.تو هم باورت نمـیشـه کـه آدمـهایی بـه این بیخیـالی دارن تو این کره خاکی از خودشون زندگی درون وکنند

خلاصه کاری بـه اینستاگرام و آسیب هاش ندارم.خواستم بگم منم با همـه مقاومتهام تو دنیـای ساختگی اونا خودمو گم کردم.با این تفاوت کـه این گم ها زمـینـه بروز یسری حوادث جدید و دوست داشتنی تو زندگیم شد.کلی هنر یـاد گرفتم کلی خلاقیت بـه خرج دادم و احساس خوب زنانـه بهم دست داد...مثلا خیلی دوست داشتم بدونم غذا خوردن تو ظرفهای رنگی منگی خوشگل چه مزه ایـه و چه حسیـه؟و درون این راستا از ظروف ملامـینی داغون خونـه پدر شوهر بهره برداری کردم و بشقاب خالخالی  یـا گلگل  ساختم یـا وقتی از این بشقاب ها تو صفحات دیدم دلم خواست و یـه نمونـه خونگیشو با دکوپاژ ساختم کـه همـه شون خیلی خوشگل شدن.اینم کـه قبلا دیده بودین. چنگال گل گلیـا رو بگو انگار همـه داشتن جز من!رفتم بخرم دستی 60000 تومن.گفتم بیخیـال خودم مـیسازم خلاصه با چنگال بازیـافتیـای خونـه چنگال گل گلی ساختم(ازین چنگال ماه ستاره ها خیلی واسه این کار عالی درون مـیاد)همسری مـیگه چنگال تو از همـه چنال گل گلیـا ناز تر شده.داری یکه تاز تجارتشونو مـیترا.خب خیلی ناز شد آخه همـه مـیگن از کجا آوردی.یروزم تو اینترنت از این لیوانا دیدم.به نظرم شبیـه شیشـه سس اومد! باضافه یـه دسته.با شیشـه مرباهای خونـه م اینا منم لیوان اسموتی دار شدم.وتمام این عملیـات ها رو فقط با چند تا دستمال کاغذی سرو سامون دادم.امسال نزدیک شب یلدا هم تو یکی از صفحات این بشقاب سفالی طرح هندونـه رو دیدم.و اینقدر واسش ذوق کردم کـه نصف شبی پاشدم ازش ساختم اینم بشقاب من و تو سفره شب یلدام ازش استفاده کردم.دیدین ازین شیشـه رنگی ها خیلی مد شده واسه تزیین؟من چند سال پیش نارنجیش رو واسه اشپزخونـه ام درست کرده بودم که تا با لوازمم ست شـه خوب بود اینبارم با ازین شیشـه سس تند فلفلی و لاکی کـه رنگش اصلا رو ناخون خودشو نشون نمـیداد  گلدون ساختم و گاهی وقتا مـیارم تو سفره دو نفره مون رنگش تو شیشـه سس خیلی خودشو نشون داد.یـه مدت هم این نی فنری ها رو مخم بود هر وقت اب مـیوه و شیرموز و اینا درست مـیکردم هی بـه خودم مـیگفتم کاش ازونا داشتم که تا باهاش قلب مـیساختم واسه همسری..آخر رفتم بازار و یـه بسته گنننننده رنگی رنگی ازش خ و الان الکی نی ها رو تو هرچی مـیذارم مثلا تو این خخخخ.خوشگلن خیلی.این سرویس کفگیر چوبی هم درون حال تکمـیله کـه قراره بشـه یـه چیز شبیـه بـه این.

پشت درون اتاقمم با نوار کاست طراحی کردم کـه این مال سه سال پیشـه و ایده اش هم از مامـی سایته.خیلی همـه دوسش دارن.به همسری مـیگم منتظرم سه که تا شیم و شکل حبه رو هم تو این کادر مربعه جای اون گلها جا بدم .بهش مـیگم اگه شد دامنشو گل گلی مـیکنم،اگه پسر بود براش شلوار لی مـیذارم.کاش شـه همسری هم مـیخنده...اینم به منظور پشت درون w.c.که داره نشون مـیده ورود با پای راست ممنوع.کلا دستشویی رفتن یکسری آداب داره کـه یکیش استحباب ورود بـه اون با پای چپ.

اینم  کـه معرف حضورتون هست کـه من مثلا زمستونوشو ساختم خخخ البته من با خمـیر نون فانتزی و نمک و مواد بازیـافتی این آدم برفی عاشق رو ساختم اما تو لوازم هنر فروشی مجسمـه و درختش رو آماده مـیفروشن برا کار ماکت و ازونا کـه خودشون مـیدون که خیلی شیک درمـیاد اونطور.....

تازه بازم هست...مثلا گلخونـه خونمونو خیلی دوست دارم پر از گلدون رنگی منگی کـه همشو خودم رنگ کردم و ساختم حالا بعدا کم کم عکساشو مـیذارم نشد ازش عبگیرم دیگه.اینم صفحه آموزش دکوپاژ.

عشق نوشت: شب مـیلاد امام زمان عجل الله یـه بسته دستمال کاغذی برداشتم نشستم پای شبکه پویـا و برای بار دوم فیلم "شاهزاده روم" رو دیدم.همسری هم خواب بود.وسط فیلم با صدا گریـه های من از خواب بلند مـیشـه مـیاد کنارم مـیشینـه و آرومم مـیکنـه،منم براش حسمو نسبت بـه ملیکا بانو مـیگم،یـه بانوی برگزیده اونم غیر عرب.از قشنگترین خواستگاری دنیـا.از اینکه چقدر امام زمان مادرشو دوست داره و چقدر خوبه کـه من همـیشـه قبل دعای عهد زیـارتنامـه مادرشونو با صوت فرهمند گوش مـیدم و بخاطر معنای بسیـار زیبای این زیـارت خیلی نرجس خاتونو دوست دارم خیلی زیـاد و براش فرازهایی از زیـارت رو مـیخونم.السلام علیک و علی آبائک الحواریین السلام علیک و علی بعلک و ولدک.....اشـهد انک احسنت کفاله و ادیت الامانـه و جتهدت فی مرضاه الله...و صبرت فی ذات الله...بهش مـیگم همسری جونم دستت درد نکنـه کـه اونسری منو بردی سینما که تا این فیلمو ببینم.موقع برگشتش هم بهم جایزه دادی با یـه دنیـا لبخند.منم مـیخوام جبران کنم و فردا بـه مناسب مـیلاد به منظور اولین بار برات بیسکویت درست کنم.....بلند مـیشم یـه دور دور همسری مچرخم و با هزار شوق مـیرم سمت آشپزخونـه تا مقدمات بیسکویت فردا رو آماده کنم.بیسکویتمو با رویـال آیسینگ تزیین کردم.گذاشتم تو باغچه سبزیجات خونگیمون و ازش عگرفتم.ایده اش هم از شف طیبه است.

.

رمضان پیشاپیش مبارک 

اللهم عجل عجل عجل لولیک الفرج


برچسب‌ها: عکس, شکموها, ن خ, امام زمان, بازیـافت

[ جمعه هفتم خرداد ۱۳۹۵ ] [ 8:0 ] [ از نسل او ] [ ]

تولدی دیگر

بسم الله الرحمن الرحیم

 

جمادی الاول سال 1406

دوباره پیوندی مـیان آسمان و زمـین

 درست زمانیکه زمـین رخت سفید عروسش را بر تن کرده 

صدای پر پرواز
فرود یک فرشته
آغاز یک معراج
و شروع یک زندگی

 

 و من درون هربار تولد تو باز زنده مـی شوم !!  

شاهدم نیز کلام اوست : 

 هُوَ الَّذی‌ خَلَقَكُم‌ْ مِن‌ْ نَفْس‌ٍ واحِدَه‌ٍ وَ جَعَل‌َ مِنْها زَوْجَها لِیَسْكُن‌َ اِلَیْها 

.

.

بدون شرح:

کیک تولد با تزیین کودک درون و امکانات موجود و شمع قرضی 

 هدیـه دلی من بـه آقای همسر/آدم برفی به منظور یـه مرد زمستونی

هدیـه اصلی 

شام تولد/همبرگر خونگی

همـینطوری 


برچسب‌ها: تولد, برف بازی, عکس, هدیـه, شکموها

[ جمعه سی ام بهمن ۱۳۹۴ ] [ 12:0 ] [ از نسل او ] [ ]

از هویج که تا خدا

به نام خالق لبخند

در حیـاط بـه هم زده مـی شود و صدایی مـهربان با شتاب مرا درون مـی خواند...

-خاجل خاجل خاجل

-جوونم

-باز کن

با عجله درون را باز مـی کنم.چشمان معصومش برق مـی زند و لبخندمسحور کننده اش دلم را مـی برد.دو دستش را بالا مـی آورد و رو بروی چشمانم مـیگیرد.با دیدن نارنجی های دوست داشتنی جیغ مـی کشم و هی دور خودم مـیچرخم.:"آخ جووووون آب هویج بستنیییییی با شیرینی.چقدر هوس کرده بودم" .مـیان هیـاهوی خوشحالی کودک درونم دستم را مـیگیرد و مـیکشانتم کنار آیفون.دکمـه را فشار مـی دهد.تصویر پسرک جوان پژو سواری را نشان مـی دهد کـه ماشینش روبروی درب ورودی خانـه ماست.با انگشت بـه آن اشاره مـی کند و با خنده مـیگوید:" با ایشون رفتیم کارهاشو انجام بدیم.موقع برگشت خواست آب هویج بخره نذاشتم.خیلی زیـاد اصرار کرد ،منم گفتم بدون خانومم نمـیخورم.اونم سه که تا خرید.آوردم خونـه تا با هم بخوریم.

به داخل لیوان ها نگاه مـی کنم.بستنی ها تقریبا آب شده و این یعنی او مسافت نسبتا زیـادی را انتظار کشیده که تا این حلاوت را با من تقسیم کند.از شور این حس قلبم بـه تپش مـیفتد. اسمش را بلند و کشـــــــدار صدا مـی ،چشمانم را مـی بندم و جرعه جرعه نارنجی های دوست داشتنی را با عشق او  مزمزه مـی کنم...

با تمام احساس کنارش مـینشینم، طبق عادت دستش را درون دستم مـی گیرم و یکی از قصه های هزار و یک شب ام را برایش تعریف مـی کنم.اینبار قصه" آذر و خیـار نارنجی پوش"

" تازه عروس بودم.سرزده برایم مـیهمان آمد.مـیوه ای نبود.من هم هویج های لاغر داخل یخچال را کنار چند عدد سیب چیدم و پیش روی مـیهمانـهایمان گذاشتم طبق عادت کودکی کـه مادرم هویج را درون ظرفی مـیگذاشت و برایمان مـی آورد و ما با صدای خرت خرت های هویج مـی خندیدیم و مسابقه مـیگذاشتیم هرهویج رو زودتر مثل خرگوش با دندان های جلویش خورد برنده است.

مـیهمانـها کـه مـیتوان گفت اقوام خودی همسرم بودند با دیدن ظرف مـیوه متعجبانـه بـه یکدیگر نگاه مـی کنند.یکیشان بلند و با لحن آمـیخته با تمسخر مـی گوید.هویییییییج !!!مابقی مـیخندند! در چند ثانیـه صورتم سرخ و سفید مـی شود.و از پیشانی ام عرق سرد مـی ریزد.دلم نازک بود و آبرویم حریر بافت..

-شما مگه هویج نمـیخورین؟؟

دیگری پاسخ مـی دهد.نـه فقط تو غذا و سالاد

مرد نسبتا جوانی درون بین جمعیت بدون آنکه بخندد یک هویج از داخل ظرف بر مـیدارد و شروع مـی کند بـه گاز گرفتن و با لحنی معترض بـه جمع مـی گوید: چرا این شکلی هم مـیخوریم...تا آخر مجلس هیچکدام از مـیهمانـها بـه مـیوه هانزدند جز آن مرد کـه تمام هویج های داخل ظرف را بـه تنـهایی مـی خورد و گرمای درونم را خاموش و خاموش تر مـی کرد.از آن ماجرا چند سالی مـیگذرد.تازه عروس بودم و کم تجربه اما خاطره هویج و رفتار تحسین برانگیز آن مرد هرگز از ذهنم بیرون نخواهد رفت "

با صدای پخ پخ نی ته لیوان  قصه را تمام مـیکنم دستم را زیر چانـه ام مـیگذارم و منتظر مـیشوم که تا واکنش همسری را ببینم.

لبخند معناداری تحویلم مـی دهد :" قشنگ بود.دین مثل عسل ما وظیفه هر کدوم از طرفین رو همـه جا مشخص کرده حدیث داریم کـه مـیگه وقتی سرزده برات مـیهمان آمد بدون خجالت هر چه درون خانـه داری بیـار ولی اگر مـیهمان را رسما دعوت کردی براش تدارک ببین.این شد وظیفه آذر خانم و اما یجا دیگه تو روایت اومده اگر وارد خانـه ای شدی مـیزبان هرچی کـه پیش روت گذاشت با رغبت و اشتیـاق بخور که تا صاحب خونـه شرمنده ات نشـه.اینم شد وظیفه مـیهمانـها."

 با تحسین از جایم بلند مـی شوم.سینی را از دستش مـیگیرم و مـی روم سمت آشپزخانـه و فکر مـی کنم بـه آذر،رفتار آن مرد جوان، عاشقانـه ای کـه همسرم ساعتی قبل آفرید،به برکت وجودی مـیوه ای باسم هویج.مـیوه ای کـه گاهی شادی لحظات دو نفره و یـا سیراب کننده عطش بعد برف بازی هایمان بوده.به اینکه مـی شود ریشـه لاغر زمـینی این مـیوه نارنجی پوش را بـه عناوین مختلف گرفت و قدم برداشت پله پله که تا ملاقات خدا....

لیوانـها و قاشقهای مثلا یکبار مصرف را مـیشورم و کنار مـیگذارم و چند روز بعد با حداقل های خانـه مان ضیـافتی مـیگیرم از جنس انار.راستی یلدای پسینتان،سالروز امامت مولایمان هم مبارک.


برچسب‌ها: برف بازی, عکس, شب یلدا, امام زمان, مـیهمان داری

[ یکشنبه هجدهم بهمن ۱۳۹۴ ] [ 0:52 ] [ از نسل او ] [ ]

فاستجبنا له و نجیناه من الغم!! (ادامـه پست قبل)

بسم الله الرحمن الرحیم

فردای آن روز بعد اتمام جلسه بـه خودم قول مـی دهم کـه تمام ناراحتی های شب قبل و کدورت های اطرافیـانش را فراموش کنم و با دلی امن!!،رویی گشاده تر از همـیشـه بـه سمت لانـه عشقمان بروم.

کلید را درون مـیاورم،اندکی پشت درون درنگ مـی کنم و با برکت نامش وارد خانـه مـی شوم"اعوذ بالله من الهمزات شیطان الرجیم.بسم الله الرحمن الرحیم ...یـا صاحب الزمان".

عطر مست کننده چای شمال فضای خانـه را پر کرده. بوی نجابت عشق مـی دهد آشیـانـه محبتمان بوی دو نفره های عاشقانـه،غروب های شاعرانـه و خاطره های معصومانـه.کادوی قلبی شکل روی مـیز نگاهم را بـه خودش جذب مـی کند.کمـی نزدیک تر مـی روم جمله روی آن را بلند مـی خوانم "زندگی زیباست و زیبایی آن بستگی بـه زاویـه دید ماست زیبایی ها را ببینیم"خیـال خاکی ذهنم بـه عقب ورق مـی خورد.کتاب ادبیـات دوران دبیرستان و جمله معروف آندره ژید بـه ش;"ناتانائیل کاش عظمت درون نگاه تو باشد نـه درون آن چیزی کـه بدان مـینگری."چقدر عاشقانـه این جمله را دوست داشتم.مشق دوران بلوغم بود.بعد سالها کلماتش را به منظور خودم بلند بلند دیکته مـیکنم...

سنگینی نگاهی حواسم را بـه خودش پرت مـی کند.با همان لبخند دوست داشتنی بـه چشمانم خیره مـی شود که تا نظرم را نسبت بـه هدیـه با سلیقه اش بداند.ملاحتی تحویلش مـی دهم.سرم را تکان مـی دهم و با انگشت اشاره مـی کنم عالی و زیباست.مثل همـیشـه سلیقه ات تک تک است.

کنارم مـی نشیند و با هیجانی کـه در چشمانش موج مـی زند شروع مـی کند:" از دیشب کـه رفتی هیئت که تا امروز غروب همش فکرم پیشت بود.اینکه چرا این همـه دلزدگی یـه دفعه برات بـه وجود اومد.خوب کـه فکر کردم دیدم اینطوری نیست تو کم کم بـه این حس خستگی رسیدی و من اصلا تو این مدت حواسم بهت نبود که تا جلوتو بگیرم.زاویـه نگاهی کـه همـیشـه قشنگی هارو مـی دید و با قشنگی ها دل خوش بود و خدارو به منظور همونا شکر مـی کرد کم کم تغییر کرد.وقتی مـیومدم خونـه ذوق سابق رو نداشتی،با کارهای کوچیک من خوشحال نمـیشدی و از قشنگی های زندگیمون نمـیگفتی.فقط از اتفاقهای بدی کـه اونروز برات افتاده بود خبر مـی دادی.از اینکه تو خیـابون کی با کی دعوا گرفت.تو کلاس استاد اخلاق کدوم حرکت اشتباه رو باتو و بقیـه داشت.تو خونـه یکی اومد و فلان تیکه رو انداخت و غر زد.فقط نقاط منفی.منم گوش مـی کردم و دلداریت مـی دادم و اصلا فکرشو نمـیکردم کـه گفتن این بدی ها چقدر داره تو رابطه مون تاثیر مـیذاره و تو رو از من دور مـیکنـه.بذار صادقانـه بهت بگم توقعت رو از ادمـهای اطرافت بردی بالا و بی نقصانـه ازشون انتظار عمل داشتی.یـه سوالی ازت دارم آیـا اینـها جاهلانـه دارن راه رو اشتباه مـیرن یـا نـه از روی دشمنیـه؟ آفرین جاهلانـه.و تو ازی کـه جاهلانـه داره راه رو اشتباه مـیره ناراحت شدی و کینـه بـه دل گرفتی؟؟ اگر اینطور بود کـه پس ما کجا و امام عصر کجا.عزیزم عاشر الناس بقدر عقولهم با مردم بـه اندازه عقلشون معاشرت کن و ازشون انتظار داشته باش انسان ها بدی مـی کنند اما بدی هاشون حاصل ذات پلیدشون نیست..یـادت باشـه دوست داشتن و نداشتن ما بـه اقتدای اماممونـه.انی سلم لمن سالمکم و حرب لمن حاربکم...

مات و مبهوت نگاهش مـی کنم.حرفهایش شدیدا تکراریست.من همـه این ها رو از بر بودم.من مدتها روی خودم کار کردم که تا بتوانم مسیح گونـه بـه بزغاله های مرده متعفن کنارم نگاه کنم.با کوچکترین نعمتش شکر مـیکردم و با بزرگترینش سجده.بعد از هفته ها خالی بودن یخچال سبدی مـیوه و دلنوشته ای از او صدای خوشحالی و شکرانـه ام را بـه هفت آسمان مـیبرد و باران ذوق از چشمانم جاری مـی ساخت.من بـه حداقل هایمان شاکر بودم،به جمعه گردی های بی کباب قانع بودم.من باور داشتم سخن امامم را که "المصائب بالسویـه مقسومـه بین البریـه" همان حدیث شیرینی کـه با انار ترش شـهر ساوه درون جاده های آرامش بخش دو نفره مان نو بر کردم.من لبخند خدا را درون پس شکرانـه اهالی کوچه بعد کوچه این شـهر دو نفره دیده بودم.آنجا! بوی خدا مـی داد.بوی عرفه های دو نفره.اشک های بی وقفه من،بی یقف او بوی الحمد لالله الذیلقضائه ع...بوی سجده آخر شفع های وترانـه او...

پس چه شد؟ کدام کفر و یـا کدام گناه،نعمتِ شکر،این قاعده اعجاب انگیز هستی را از من گرفت.پس کجاست آن ی کـه بی ادبی اطرافیـانش آن را سر سجاده مـی کشاند.شانـه هایش را مـی لرزاند.او را بـه سجده مـی افکند و زبان بـه مناجات امامش باز مـی کرد " خدایـا شکرت.آنان کـه تو را دارند چه ندارند وآنان که تو را ندارند چه دارند" ان تکونوا تالمون..ترجون من الله مالا یرجون" و چه راحت بـه یکباره همـه را و همـه را از دست دادم.چه ساده فراموش کردم کـه هوست حائل مـیان من و قلبم و همـه چیز حتما اول از وجودی او رد شود. رحمت،مغفرت،عفو،غضب...

 طبل دسته عزاداران حسینی درون کوچه مان کوبیده مـی شود ،قلبم را بـه لرزه درون مـی آورد و سازهِ کجِ تازهِ بنایِ کینـه را فرو مـیریزاند.زنجیر دورش را مـی شکند و کلید را بـه دست نگهبان اصلی اش مـیدهد.در دلم کرب و بلایی برپاست.صدای هل وفیت هل وفیت یـاران حسین بـه گوش مـی رسد.صدای ما رایت الا جمـیلا جان زینب.من چه دارم کـه آن را عرضه کنم بر امام عصرم و رضایتش را بطلبم؟!با چهبگشیـام و بگویم جمله عرفانی اوفیت یـابن رسول الله؟ بگویم جد بزرگوارت فرمود"احترام بـه پیران امت من احترام بـه من است" اما من از خدمت بـه پیران این خانـه خسته شده ام.بخاطر نیـازمندی و یـاری طلبیشان از حرفهای مردم بـه ستوه آمده ام و صبرم درون برابر همسرم لبریز شده است.هل وفیت یـا مولا؟؟

تاب نشستن!ندارم.چادر مشکی ام را بر تن مـی کنم و مـی بـه دل سیـاهی شب.

 دست هایم را مـی گیرم زیر  آسمان بغض آلود پاییزی و بلند بلند زمزمـه مـی کنم:

لا اله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمـین

لا اله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمـین

لا اله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمـین

.

ابرهای آبستن رحمت مـیهمان چشمانم مـی شود...

فردا عاشوراست...

گویی دستی درون آن تار سوی شب قبای صبح مـی بافد برایم.به آرامـی زره ظریف زنانگی ام را تنم مـی کند. مرکبِ صبر.شمشیرِ لطافت و کمانی از جنس لبخند بـه دستم مـی دهد و با دعا مرا که تا مـیدان نبرد بدرقه مـی کند.و من آماده ام.آماده جهادی دوباره درون خاکریز خانـه، به منظور فتح الفتوحی بـه عظمت "لتسکنوا الیـها ".


برچسب‌ها: حبیب, من و نفسم, عکس, هدیـه, شکموها

[ جمعه بیست و نـهم آبان ۱۳۹۴ ] [ 2:0 ] [ از نسل او ] [ ]

و اذ قلنا للملائکه انی جاعل فی الارض خلیفه...

بسم الله الرحمن الرحیم

تولدی کـه گذشت....

مـیگن آیت الله بهجت تولد اعضای خانواده رو بهشون تبریک مـیگفته و حتی براشون هدیـه هم مـی خریده.

برا همـین!! احیـای رسم تولد تو خونـه مون به منظور من خیلی مـهمـه.حتی اگر هیچبرا تولد خودم مراسم نگیره نـه کیک بخره نـه کادو.آخه تولد به منظور من واقعا مقدسه.تولد یعنی یـادآوری معجزه.معجزه ولادت.معجزه حضور.معجزه فرصت.

امسال هم تو چله زمستون براش یـه تولد زمستونی گرفتم.یـه لباس زمستونی ست لباسم بهش دادم و پوشید و کلی عبا حجاب گرفتیم و برای بچه های آینده مون فیلم ضبط کردیم.قرار بود کیکش بشـه یـه کیک زمستونی اما چون شب قبل نصف کیک مخفیـانـه و شبانـه  توسط جناب همسرم بـه یغما رفته بود مجبور شدیم از خودمون تم ابتداع کنیم و جا خالی رو با کلمات مناسب پر کنیم.کیکیش شد ماه و جا خالی اش هم شد:

تولدت مبارک ماه من

 

پدر و مادر همسری به منظور مراسم شام پیش ما بودند ولی چون مـیخواستند سریـال ساعت 9 رو نگاه کنند زود رفتند(ما تلویزیون نداریم) و در نتیجه مراسم کیک خورون دو نفره برگزار شد

تو زمستون زیر درختی کـه تو عبالاست برگ های پاییزی ریخته شده بود و به شاخه هاش دل نوشته چسبونده بودم اما الان درخت من پر شده از شکوفه های صورتی و بنفش،دو که تا بلبل رو شاخه هاش نشوندم کـه دارن هم رو نگاه مـیکنن درست مثل تم وبلاگمون.خیلی دوسش دارم اینقدری کـه هر سری دقیقه ها بهش نگاه مـی کنم و لبخند مـی .

.

.

و چه صحنـه ای مـیتونـه زیباتر از این باشـه کـه شیرینی با عصاره عشق بپزی،چایی دم کنی و تو یـه شب بهاری زیر این درخت بهاری دو نفری بشینین و با هم گپ بزنین و یـه آینده بهاری رو ترسیم کنین.

و آخر سر دو تایی بهاری ترین دعاها رو بخونین ..

"اللم اجعل عواقب امورنا خیرا"

 

 


برچسب‌ها: تولد, عکس, هدیـه, شکموها

[ سه شنبه هشتم اردیبهشت ۱۳۹۴ ] [ 0:46 ] [ از نسل او ] [ ]

دراز و کوتاه های این دنیـا

بسم الله الرحمن الرحیم

همسرم نخون این پست رو عزیزم

لبخند روی لبهایم انقدر پهن هست که تمام صدفهای درون دهانم مـیدرخشند.دست راستم را بـه روی لبهایم مـیگذارم تاسفیدی های دندانم محجوب بـه حیـا بمانند و از صاحب خانـه به منظور پا گشایش تشکر مـیکنم.وارد ماشین کـه مـیشویم بسته را با عجله و با همان لبخند کـه حالا بیشتر رهایش کرده ام باز مـیکنم کـه به یکباره آب یخ مـی پاشند بـه روی بدنم. این دیگر چه هدیـه ایست آن هم بـه یک جوان تازه عروس! روسری حریر غیر مجلسی کـه بوی موی سر مـی دهد گویی سالهاست درون کمد خانـه بلامصرف مانده و رنگش پریده و اگر نو هم بود مناسب به منظور یک خانوم مسن بود نـه یک جوان.

- چی بود کادوت؟

- -روسری

- ببینم

با لبخند روسری را بـه او نشان مـی دهم.نگاهش را مـی شناسم مـی فهمم کـه مقبول او هم نیفتاده است.برای آنکه لحظه ای درون دل شرمگین نشود بخاطر هدیـه ای کـه خانواده اش برایم تدارک دیده اند مـی خندم و سریع مـی گویم"دستشون درد نکنـه من کـه اصلا توقعی نداشتم از این بنده خدا".......حسی ازم مـیخواهد که تا روسری را بگیرم جلوی بینی همسرم و بگویم ببین بوی مانده کمد مـی دهد.... اما اصلا بـه همسرم چه ربطی دارد کـه بداند این روسری چه بویی مـی دهد و من چه نظری درباره اش دارم.بگذار فکر کند کـه من این هدیـه را دوست دارم.چرا حتما آبروی مومنی را ببرم.کاش خودم هم بو نمـیکردم اش.

روسری را داخل پاکت مـیگذارم و در ذهن خود زخم کهنـه باز مـی کنم.یـاد کادوی آن یکی اشان مـیفتم.مـیوه خوری ای قدیمـی و از مد افتاده با جعبه بسیـار کهنـه،نم گرفته و پاره،گویی این را از ته انبار خانـه بیرون کشیده اند و جعبه اش را چند بار با آب شسته اند.آنقدر ظاهر بدی داشت کـه اصلا دوست نداشتم همسرم آن را ببیند.جعبه را کـه باز مـی کنم کدری بلورش روشنی چشمم را مـی گیرد آن را جلوی نور مـهتابی قرار مـی دهم که تا نو بودنش را بررسی کنم؟ دستم را بالا مـی برم نگاه سطحی مـی اندازم کـه همان دم شرم وجودم را مـی گیرد خاک بر سرت کنند چه مـی کنی؟ظن بد !! هر چه هست بـه فال نیک گیر.مگر نمـی دانی کـه برای تویی چون تو ظن بد، نگاه بد را بـه همراه خواهد داشت بگذار نگاهت بـه آن ها پاک بماند.

از شیشـه پنجره ماشین بـه آدمـهای دراز و کوتاه این شـهر نگاه مـی کنم مگر مـی شود مسلمان باشی و حرف رسول ات را درون اعمال ندیده انگاری" بـه مردم چیزی را بدهید کـه دوست دارید بـه خودتان بدهند" "با مردم همانگونـه رفتار کن کـه دوست داری با خودت رفتار کنند" لبهایم بـه نشانـه تعجب بـه سمت چانـه ام کج مـی شود.از خود سوال مـی پرسم کـه چرا من مـی شوم مخاطب کادو های این چنینی خانواده همسرم آن هم خانواده ای با سطح دارایی بالا و رسم و رسومات بسیـار سخت آنقدر سخت کـه خودشان از دست خودشان بـه ذله آمده اند آنقدر با هم تعارف دارند کـه صمـیمـیت هایشان بوی زمخت ماهی مـی دهد و من بـه خوبی مـی دانم کـه چنین هدیـه ای درون بین آنـها بسیـار غیر متعارف هست و اصلا برایشان افت شخصیت و خانواده محسوب مـی شود کـه چنین ظروف و البسه ای را مصرف کنند چه برسد بـه اینکه هدیـه بدهند.خانواده ای کـه خوب مـی دانند متناسب با مبلهای منبت ورق طلای فلان عروس و خانواده اش ساعتها درون بازار بـه خود زحمت !! دهند که تا بهترین کادوی مدرن را برایش فراهم نمایند.آخر گوش بـه گوش مـی چرخد کـه فلانی بـه فلان عروس چه هدیـه ای داده و این برایشان خیلی اهمـیت دارد.پس چه شد؟چرا از مـیان 9 و برادر فقط دو نفر پا گشایمان مـیکنند.مابقی اشان حتی به منظور وعده ای غذا مـیهمانمان ند.واقعا چرا من مـی شوم مخاطب این گونـه هدایـا و رفتارها درون مـیان مردمـی با این تعارفات؟شاید اگر حسن خلق ام با آنـها آمـیخته با نوع رفتارشان با من بود اینک با من کمـی مـهربانتر بودند.و یـا شاید اگر خانواده من هم چیدمان منزلشان مدرن تر بود دیگر هدایـای اینـها برایم بوی ترحم نداشت......دلم به منظور پشتی های نم گرفته خانـه پدری ام تنگ مـی شود به منظور آن مادری کـه تمام حقوق معلمـی اش مـی شود خرج هزیـه این عروس و آن بیمار ندار.برای آن مرد متواضعی کـه ظاهرش بـه هیچ وجه بـه آن باطن آگاه و علم پر نورش نمـی خورد.پدر دست و دل بازی کـه درآمد گچ و تخته کلاس اش مـی شود خمس های سالانـه مـیلیونی ولی سر که تا پای ظاهری اش را لباسهایی گرفته کـه هر سال تکرار مـی شوند.آن قدر دست و دلباز هست کـه از آنچه درون خانـه داریم بهترینش را به منظور مـیهمانش فراهم مـی کند بدون ذره ای چشم داشت.معلمـی کـه روی همان فرش کهنـه تکیـه زده بـه آن پشتی نم گرفته با گچ نور بـه روی تخته سفید دل کودکی ام حک کرد کـه رسول اکرم فرموده هست :"مسلمانی هست که خودش از دست خودش درون عذاب و دیگران از دست او درون آسایش باشند.دیگران از دست او درون آسایش باشند.دیگران از دست او درون آسایش باشند" و حالا با گذشت چندین و چند سال از شاگردی پدر،باید حق معلمـی اش را ادا کنم و یقین دارم که  اینبار درست مثل هر بار خود هو بوده هست که شده هست معلم اول من گچ را بر مـیدارد و به گوشـه تخته سیـاه قلبم چند بار محکم مـی زند و مـی پرسد :

" بنده من حواست هست؟؟خودش از دست خودش درون عذاب هست و دیگران از دست او درون آسایش.و این یک کد هست "

آدم ها کـه تمام مـیشوند.نگاهم آمـیخته مـی شود با درختهای چنار کنار خیـابان.یـادم بـه سجاده سبز گوشـه اتاقم مـی افتد چشمانم را مـی بندم  آن را پهن مـی کنم مـهر را درون پیشانی اش مـیگذارم،در آغوشش مـی نشینم.لبخند ظریفی مـی

و حق اش را ادا مـی کنم:

"خدایـا همـینکهی رو بـه زحمت ننداختیم شکر"

.

.

مدتی هست که حس مـی کنم برایش عزیز تر شده ام.ابراز احساس هایش بعد گذشت 4 سال بیشتر رنگ گرفته و محبتش عمـیق تر شده است.بقدری کـه حالا مطمئنم بیشتر دوستم دارد.

و آیـا این عشق ثمره وعده خدا نبود بـه بنده اش کـه :

"من اصلح فیما بینـه و بین الله اصلح الله فیما بینـه و بین الناس" 

"خاطره ها"

هدیـه روز زن همسری بـه من. 

هدیـه عید امسال من بـه همسرم . 

اینم دو مدل غذا باقالی خورشت خوشمزه و این کـه نمـیدونم اسمش چیـه.

ن.خ.س


برچسب‌ها: من و نفسم, هدیـه, عکس, شکموها, روز زن

[ جمعه بیست و هشتم فروردین ۱۳۹۴ ] [ 16:31 ] [ از نسل او ] [ ]

خدا عشق هست اگر خطا کنم......نـهایت قهرش بین دو اذان است،باز صدایم مـیکند

یـا فارج الهم و یـا کاشف الغم


به آرامـی!! از کنارش بلند مـی شوم.دندانـهایم را بی رحمانـه بـه روی هم مـی فشارم،دستانم را آنقدر محکم مشت مـیکنم کـه ناخن هایم درون گوشتم فرو مـی رود و به سمت آشپزخانـه مـی روم که تا ظرفهای ظهر را بشویم.
 اسکاج را برمـیدارم و کمـی مایع بـه روی آن مـی ریزم و تمام عصبانیتم را سر ظروف اشپزخانـه خالی مـی کنم.دیگر با مورچه های کنار ظرفشویی بـه آرامـی صحبت نمـی کنم و آنـها را سوار قایقی از انگشتانم نمـی کنم که تا در دریـای کف غرق نشوند.اینبار بجای واژه عزیزم سر تک تکشان داد مـی کشم:"برین بیرون دیگه اَه خسته ام کردین چند بار بگم برین ازینجا.اگه مردین تقصیر خودتونـه ها "  گویی اینبار حرفهایم را بهتر مـی فهمند و دیگر برایم ناز نمـی کنند همـه شان دارند مـی دوند و از دست شعور نم کشیده ام فرار مـی کنند و با شاخکهایشان فریـاد سکوت برمـی آوردند....فاَین تذهبون....
صدای اذان مغرب بلند مـیشود...
اسکاج خودش را مچاله مـیکند،تنش حالا پر شده از تاولهای کف، ولی گویی دستان من بیشتر مـی سوزاندَش! مطمئنم او هم حرارت درونم را حس کرده است.خودش را درمـیان ظرفهای انبوه داخل سینک پرت مـی کند.حس مـی کنم همـه شان یکصدا بـه من طعنـه مـی زندد:

ما سمـیعیم و بصیریم و هشیم

با شما نامحرمان ما خامشیم

دستم بسمت ماء روانـه مـی شود.وقتش رسیده بود وقت طهارت وقت وضو ....لیوان کنار دستم را بر مـی دارم و اول لیوان راسیراب مـیکنم سپس از آن مـی نوشم که تا شاید برودتی بر جگر گداخته ام ریزد.آخر چه شد؟؟امروز کـه روز مـیلاد بهترین مخلوق خداست امروز کـه روز محبت و مـهر ورزیست و قرار بود شادی خانـه مان چند برابر شود.چرا باز خودم را کنترل نکردم و ناراحتش کردم امروز قرار بود خانـه مان بوی جشن بگیرد بعد چرا....؟...از کنارم رد مـیشود سعی مـی کنم نگاهم را از او بدزدم..انگار او هم نگاهش را بـه چشمان منتظرم گره نمـیزند.دیگر آشپزخانـه مان طعم قه قه ها و آب بازیـهای موقع اذان را ندارد نـه روی لبان من لبخند هست نـه او.یواشکی بـه صورتش نگاه مـی کنم،ابروان پیوسته اش بیشتر بهم گره خورده است.دلم مـی لرزد.
سجاده اش را پهن مـی کند.دیگر خبر از ک شیطانی نیست کـه بپرد وسط سجاده اش و آنقدری بازیگوشی کند و ادا درآورد کـه او زورکی و با نیشگون را از خود دور کند و لبخند بهبگوید ..

 انی وجهت وجهی للذی فطر السموات والارض...
الله اکبر
بسم الله الرحمن الرحیم
 الحمدلالله رب العالمـین..

لیوان را بـه آرامـی روی مـیز مـی گذارم.نگاهی بـه چراغ های خانـه مـیکنم همـه اشان روشن است.پس چرا اینقدر هوای خانـه مان دلگیر شده است...

قطره اشک مـیداند کـه دیگر جایی درون چشمانم ندارد بار و بندیلش را مـی بندد ،کمـی هم از غصه درونم را درون چمدانش مـی گذارد که تا باری از روی دلم بردارد و روی سرسره های گونـه ام قل مـیخورد و مـی افتد پایین...چادر نمازم را برمـیدارم مـهرم را پشت سجاده او قرار مـیدهم دستانم را موازی گوشـهایم قرار مـی دهم....
الله....
الله...
الله اکبر نماز را کـه مـیگویی یعنی حتما خودت را خالی کنی از تمام تعلقات مادی اطرافت.یعنی حتما بشکنی کوه منیت را و عرضه کنی تواضع محضت را-بیی ات را بـه خالقت.یعنی فخلع نعلیک.. و من درون چند قدمـی ام دلی وجود دارد کـه دقیقه ای پیش از روی منیت ام آن را آزار داده ام،یـادم بـه بهجت عارفان مـی افتد;اگر موقع نمازی را مـی دید کـه ناراحت و آزرده هست به سراغش مـیرفت و علت را مـی پرسید و دلش را بـه دست مـی آورد هرچند کـه نمازش را با تاخیر بخواند و این به منظور من یعنی نشانـه ای از هو یعنی "و وجدک ضالا فهدی اش".
گره چادر گل گلی ام را باز مـیکنم.با گردنی کج پشت سرش مـی ایستم و  زل مـی بـه تسبیحی کـه در مـیان انگشتان دستش عاشقانـه مـید.دستانش را بـه روی صورتش مـی کشد.و من اینبار دستانم را موازی گوشـهای او قرار مـی دهم،بوسه ای رشانی اش مـی کارم و با صدای بعد رفته ام مـی گویم: "تا نخندی از پیشت بلند نمـیشم،حلالم کن عزیزم،طاقت ندارم ناراحتیت رو ببینم......"

.

.

الله اکبر اولم را با لبخند مـی گویم

الله اکبر دوم اش را با لبخند مـی گوید

و من چقدر این لبخندش را دوست دارم !!

- پیشنـهاد آشپزی این هفته دیس پروتئین،بوقلمون پرتقالی و چیپس و بورانی بادمجان کـه جایزه روز اخلاق و مـهر ورزی ام بود(تو خونـه ما چیپس و پفک ممنوعه فقط روزهای خاص مـیشـه این دو که تا رو خورد)


برچسب‌ها: من و نفسم, شکموها, عکس

[ پنجشنبه دوم بهمن ۱۳۹۳ ] [ 21:49 ] [ از نسل او ] [ ]

پانتومـیم عاشقانـه

بسم الله الرحمن الرحیم

داخل آشپزخانـه مشغول تهیـه تدارکات شام هستم.با صدای دو کفش کـه درها مـی آید وجودم سراسر آرامش مـیشود.عینکم را از چشمانم برمـیدارم که تا آرایش چشمم بیشتر خودش را به منظور مـیهمان عزیزم نمایش دهد و به سمت درون حرکت مـی کنم.               

درب خانـه باز مـیشود.پلاستیک بـه دست عین آدم آهنی با دست و پاهای باز و کشان کشان خود را بـه کنار بخاری مـی رساند.پلاستیک را مخفیـانـه از دید من قایم مـی کند و در پشت بخاری مـی گذارد.سریع مـیروم کنارش دستانش یخ یخ است.چند بار بگویم زمستان موتور ممنوع!دو دستم را هم آغوش دستانش مـیکنم که تا سریع تر گرم شود.چشمانش برق خاصی دارد و  این یعنی شیطنت یـا سورپرایزی درون راه است.دیگر نگاهش را مـیشناسم....دلم برایش مـی سوزد قبل از آنکه رعدی بـه پا کنم و پلاستیک را بدزدم و در خانـه هوار هوار راه بیندازم.برایش ش عسل مـیاورم کـه هم افطار کرده باشد و هم سریعتر گرمش شود...

دقیقه ای بعد دوباره دستانم لیز مـیخورند بـه سمت دستانش.خوب گرم شده هست حالا گرمتر از دستان من.مانند جرقه بـه سمت پلاستیک پشت بخاری مـیجهم و فرار مـی کنم...صدای جیغ جفتمان گوش خودمان را هم کر مـیکند.نمـیدانم همسایـه بغلی دیوار مشترکمان روزه سکوت گرفته کـه تا الان لام که تا کام اعتراضی نکرده یـا درکش بالاست.                 

نفس زنان بدون توجه بـه محتویـات پلاستیک آن را بـه یکباره برمـیگردانم کـه درجا خشکم مـیزند.شکلات تخته ای! ظرف اندازه گیری!شکلکهای ماسوره ای-وانیل کیلوئی!!نگاهم سریع مـیچرخد سمت او،با همان برق چشمانش منتظر نگاهم مـیکند و لبخند مـیزند.و چقدر من این لبخندش را دوست دارم!!                              

-چرا؟؟                         

+خودت گفتی بـه کیک پزی علاقه داری

-عزیزم چرا اخه اینقدر زحمت کشیدی من ..من راضی بـه زحمتت نبودم.من....                                

حرفم را قطع مـیکند...                 

+به فروشنده گفتم وانیل داری.رفت برام ازین بسته هزاری ها اورد. منم گفتم نـه قوطی ای مـیخوام..

او دارد از ماجرای خریدش تعریف مـیکند و من سرم گیج مـیرود.بغض گلویم را بـه سیخ مـیکشد.در این شرایط مالی بخاطر علاقه من کاش نمـیگفتم عشق شیرینی پزی دارم.کاش مـیدانست کـه عشقم بـه شیرینی پزی فقط و فقط بخاطر علاقه او بـه شیرینی است!حالت عجیبی درون روحم جریـان پیدا مـی کند حالتی بین گریـه،خنده،نگرانی،خوشحالی آنقدر این حس عمـیق هست که خودم مـیفمم قلبم نمـی داند بـه کدام طرف برود.خوشحالم به منظور آنکه چه خوب هست زندگی ما درون تلاطم اقتصادیست و این فداکاری اقتصادی او فقط درون این موقعیت هست که به منظور من طعم بینظیر عشق را دارد و شاید درون هر موقعیتی غیر آن برایم جریـانی عادی تلقی مـیشد...

دوباره جویبار پشت چشمانم جوشش مـیکند.چانـه ام مـیلرزد و قطره اشکی بروی گونـه ام سر مـیخورد....

ادامـه مـیدهد.......مـیدونستم اگر وانیل و شکلاتت تموم شـه بهم نمـیگی و مراعاتمو مـیکنی.منم یجوری خ کـه حداقل اندازه یک سال رو داشته باشی.به یکسال مـیکشـه نـه؟؟                                 

 نامش را کشیده تر از هر بار صدا مـیکنم و چند ثانیـه بعد درون هیـاهوی آسمان این شـهر غمزده و آلوده  منم و  یک هوای بارانی کـه تا عمق جاده خیس دل ، و با پایی از دلواپسی بسویش رهسپارم...                                                          

.

.

با همان مواد به منظور پدرش تولدی مـیگیریم از جنس بلور! کیکش مـیشود جانمازی کـه قبل از خاموش شدن نور شمعش حمد و سوره ای بر روی آن خوانده مـیشود و دعایی بدرقه راهمان.شکلات های تخته ای اش هم مـیشود قلبی به منظور بیشتر تپیدن قلبهایمان به منظور هم.و هدیـه ای به منظور سومـین یلدای مشترکمان.

.

پانتومـیم عاشقانـه یعنی درون سکوت عشقت برایش هنر نمایی کنی آن هم از نوع دراماتیکش و چقدر این بازی زیباست وقتی بدانی کارگردان اصلی آن خدایی هست که درون هر صحنـه اش جَعَلَ بَيْنَكُم مَّوَدَّةً وَرَحْمَةً را قرار داده و در سناریوهایش نوشته کـه "و الصبر ان الله مع الصابرین"...و بار ها و بارها پلان ها را برایت نکرار کرده که تا شاید سوپر استاری شوی درون نقش اولی کـه برایت درون نظر گرفته..

.

پانتومـیم 2 

پانتومـیم 3 

پانتومـیم 4 و 5

+پیشنـهاد آشپزی این هفته بـه درخواست شیرین بانو: مـیرزا قاسمـی با کته شمالی و کیک کدو حلوایی هر دوش بسیـار خوش طعم.


برچسب‌ها: عکس, اخلاق همسرداری, شب یلدا

[ یکشنبه چهاردهم دی ۱۳۹۳ ] [ 0:19 ] [ از نسل او ] [ ]

وقتی همـه خوابند

بسم الله الرحمن الرحیم

ساعت 3 بامداد

بی خوابی زده هست به سرم.کنار او دراز کشیده ام و به صدای خر و پف های هنجارش گوش مـیدهم و با خود فکرهای ناهنجار مـیکنم.مثلا بـه سر بریده جن مردم ازاری فکر مـیکنم کـه دوست شوهرم آن را بر روی چاه خانـه اشان دیده بود و یـا بـه جن مونثی فکر مـیکنم کـه مدتها مرد متاهل سی اندی ساله را ازار مـیداد و به او ابراز علاقه کرده بود و ان مرد بیچاره آمده بود دفتر ایت الله بهجت که تا ایشان راهی را برایش بگذارد.....

صدای خر و پف همسری به منظور لحظه ای قطع مـیشود و ناگهان از بیرون صدای دری مـی آید کـه محکم بـه چارچوبش برخورد مـیکند.گوییی پشت درب کوچه هست و هی بر آن مـیکوبد.تپش قلبم بالا مـیرود بـه ثانیـه نکشیده صدای هیـاهو و هاو هو بـه صدای قبلی افزوده مـیشود...

دستم را بـه روی بازوی او مـیگذارم و با هر صدای خارجی محکم تر مشتم را بـه پوستش گره مـی.صداها بلند تر شده هست و خر و پف او ضعیف تر چراغ خواب بالای سرمان را روشن مـی کنم و سعی مـی کنم بـه چیزهای خوب فکر کنم مثلا بـه دسری کـه همان شب یـاد گرفته ام و قرار هست انتهای هفته ان را درست کنم.اما هجمـه صدا رهایم نمـی کند و این فکرها فقط حالم را بدتر مـی کند.اینبار صدای عجیب تری از داخل حیـاط مـی آید و هی بـه من نزدیکتر مـی شود.از ترس بازویش را بیشتر فشار مـی دهم و آنقدری عمـیق انگشتانم درون بازوهایش فرو مـی رود کـه از خواب بیدار مـی شود،خیزی مـی گیرد و به صورت پریشانم نگاه مـی کند.از خدا خواسته خود را درون آغوشش پرت مـی کنم...

-چی شده؟چرا چراغ روشنـه؟

-مـیترسم

-از چی؟

-از بیرون صداهای وحشتناک مـیاد

-صدای باده بخواب

-نمـیتونم

دستانی بـه چشمان خمارش مـی کشد،صورتش را نزدیک صورتم قرار مـیدهد و با لهجه عربی بلند مـیخواند...

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

قل اعوذ برب الناس

ملک الناس

اله الناس

من شر الوسواس الخناس

الذی یوسوس فی صدور الناس

من الجنـه و الناس


قرائتش کـه تمام مـیشود باد خنکی صورتم را نوازش مـیدهد فوووو و دوباره مـیخواند:

بسم الله الرحمن الرحیم

الله نور السماوات و الارض......فوووو


با فوت دوم آرامش خاصی روحم را قلقلک مـیدهد.احساس سبکی مـیکنم.لبخندی بـه صورتش مـیپاشم و معصومانـه بـه چشمان پف کرده اش نگاه مـیکنم...

- ممنون کـه پیشمـی.حقا کـه الرجال قوامون علی النساء.

لبخندی مـی زند و دستانش را محکم تر بـه دورم حلقه مـی کند و چشمانش را مـی بندد.ته مانده لبخندم را قورت مـیدهم،چشمانم را مـیبندم و در مـهربانی اش غرق مـیشوم.

.

.

و حالا امروز بـه شکرانـه خوش اخلاقی نصفه شبی اش محفلی گرفته ام از جنس چای دارچین و پرتقال و کیک فنجانی

مخاطب خاص:

شاید با خوشحال دل تو بـه جایی رسیدم مرد من این حداقل کاری هست که به منظور خودم!!! مـیتوانم م.از ما راضی باش.و گرنـه من ضعیف القلب را چه بـه مقامات عرفانی.از خودم خنده ام مـیگیرد.کاش مثل زنان قدیم بدون ذره ای غرور بشوم نوکر بی چون و چرایت و چشم بگویم بـه همـه خواسته های مردانـه ات.بدون ذره ای انتظار.و تنـها خواسته ام از تو این باشد کـه سایـه ات باشد همـیشـه بر سرم.

دوستت دارم


برچسب‌ها: اخلاق همسرداری, عکس, دوست دارم

[ جمعه بیست و هشتم آذر ۱۳۹۳ ] [ 2:0 ] [ از نسل او ] [ ]

مدینـه فاضله دل من!

بسم الله الرحمن الرحیم

به لباس یقه دار گلبهی رنگ روی تنش اشاره مـی کند:

-هفت تومن خش تو حراج مجتمع تجاری مفت خ نـه؟

- - خیلی قشنگه مبارکت باشـه

-یـه کیف هم خ 35 تومن بذار بیـارم ببینی

--قشنگه مبارکت باشـه.آسترش چقدر نازه.

دستش را داخل کیفش مـیبرد و اسپری جیپو رو بیرون مـی آورد:

- اینو هم 10 تومن خ خیلی خوشبویـه

یک حساب سرانگشتی مـیکنم.سه قلم کالای خریداری شده او بیش از موجودی چند ماهه داخل جیب من است.دلم مـیگرد !!

ادامـه مـیدهد..

-امروز هم مـیخوام برم بازار چند که تا چیز بخرم پالتو پوتین،تو هم با من مـیای؟

فکرم بی اجازه بـه سمت تراول پنجاهیـه مخفی شده داخل جیب چادر جلابیبم مـیرود کـه هفته ها آن را تکه تکه جمع کردم بـه امـید آنکه با آن پول کتاب بخرم و حق ندارم آن را جای دیگری خرج کنم.نگاهی بـه او مـیکنم و مـی گویم ان شاء الله...

وارد بازار مـی شویم.او هر جا به منظور خرید مـیایستد و من هرجا مـی خواهم فرار کنم.خودم را با طفل سه ساله اش مشغول مـی کنم که تا هم او راحت خرید کند و هم من چشمم بـه سمت ویترینـهای چشمک زن مغازه ها نیفتد و دلم نلرزد کـه مبادا پولی خرج شود و برای خرید کتاب از همسرم طلب دوباره کنم...

کودکش کنار دستفروش اسباب بازی مـیایستد که تا مادر چیزی برایش بخرد و آنقدر گریـه مـی کند کـه مادر را از بازار آمدن کلافه مـی کند.صدای اذان مغرب بلند مـیشود...به او مـی گویم من با کوچولو ات بـه مسجد مـیرویم که تا تو راحت ادامـه خریدت را انجام دهی.

پله های مسجد را بالا مـیروم و زیردعا مـیکنم

"اللهم ارزقنا رزقا حلالا طیبا"

.

اشک گوشـه چشمم را پاک مـیکنم و  بـه تمام سناریو های تکراری نشدنی دو نفرمان فکر مـیکنم بـه اینکه زندگی زیباست وقتی هر روزش سناریوهایی دارد کـه هیچوقت برایت تکراری نمـیشود..

* سناریوی تکراری نشدنی یعنی روزی یکبار تو زنگ خونـه رو بزنی درو باز کنی و بیـای تو ساختمون.منم دم درون وایسم چشمـهامو درشت کنم دماغمو گنده کنم دندونامو هویدا کنم و با دستام برات بال بال ب و صدات کنم...تو هم منو ببینی چشماتو ریز کنی،گونـه هاتو درشت کنی و بخندی و صدام کنی ! اونموقع منم و تو و یـه سناریوی تکراری نشدنی...

* سناریوی تکراری نشدنی یعنی تو پشت مـیز جلوی کامپیوتری و من از آشپزخونـه دو لیوان دمنوش مـیریزم و صدات مـیکنم که تا بیـای با هم بخوریم.اصلا بدم مـیاد دمنوش رو بذارم رو مـیزت.دوست دارم دور هم باشیم .توهم مـیای کنارم مـیشینی و دم نوش 3 دقیقه ای ات رو تو 30  دقیقه مـی خوری.سناریوی تکراری نشدنی یعنی دمنوش های عصرانـه با شیرینی های عاشقانـه ای کـه خودت خریدی پر از حرف و خنده و حس خوب.

*سناریوی تکراری نشدنی یعنی شب قبل خواب وقتی همـه چراغها خاموشـه دوتایی بـه سقف تاریک اتاق نگاه کنیم و با هم حرف های غیر عاشقانـه بزنیم...بلند بخندیم.بلند جیغ بزنیم و بعد تو اونوری شی و منم اینوری چشامو ببندم و سه که تا قل هو الله بخونم صلوات بفرستم و برا این لحظه ها خداروشکر کنم و بخوابم...

*سناریوی تکراری نشدنی یعنی من و تو فیلم های هفتگی کلوپ و یـه جشن دو نفره گاهی مردونـه و گاهی زنونـه...سناریوی تکراری نشدنی یعنی من وسط فیلم گریـه کنم و تو دستتو بذاری زیر چونـه ام و بگی گریـه نکن.

*سناریوی تکراری نشدنی یعنی بهونـه ای پیدا کنیم به منظور جمع دو نفره!یعنی خوراکی های بی بهانـه یـهویی خوشمزه.یعنی مـیوه های نرسیده ای کـه فقط کنار تو طعم پیدا مـیکنند...یعنی من و تو خونـه جدیدمون کنار بخاری و یـه هوای سالم ساکت بدون هیچ صدای مزاحم...هوایی کـه تو این ماه باز هم معطر شده بـه صدای روضه های اربابم حسین علیـه السلام.

اگه بره سرم رو نیزه ها...فدا سر تموم بچه ها....پاشو برو عزیز برادرم....کسی نره بـه سمت خیمـه ها

و ای کاش هر روزمان پر باشد از سناریوی تکرار!! نشدنی "کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا" آن موقع هست که هر لحظه زندگی ات روضه ای مـیشود بوسعت الهی رضا برضاک..به زیبایی ما رایت الا جمـیلا!

ای کاش سناریوی روز و شبمان شود..

"کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا"

اللم اجعل محیـای محیـا محمد و آل محمد و مماتی ممات محمد و آل محمد

بعدا نوشت// این قول رو یجا دیدم خیلی حالمو عوض کرد.

امام صادق علیـه السلام بـه مردی فرمود بـه بازار مـی روی؟.....بدان درون برابر هر چیزی کـه مـی بینی اما از عهده خرید آن بر نمـیآیی برایت حسنـه ای است. بحار الانوار ج69 ص 25


برچسب‌ها: محرم, عکس, پول آزمایی, من و نفسم

[ چهارشنبه بیست و هشتم آبان ۱۳۹۳ ] [ 22:10 ] [ از نسل او ] [ ]

مثل شیرینی خوابه

بسم الله الرحمن الرحیم

نـهی درب خانـه ات را مـیکوبد.نـه دری هست کـه آن را بکوبی و جعبه شیرینی ات را دو دستی تقدیم بـه صاحب خانـه اش کنی.رویش را ببوسی وبگویی عیدتان مبارک.الهی امسال نفست تازه تر شود و قربانی رذیله هایت متعددتر.

به یـاد سال گذشته مـیفتم.در چنین روزی تلفنم بـه صدا درون مـیآید.کسی نیست جز مادرم.آنقدر این الهه دلش بزرگ هست که منتظر نمـیماند من پیشدستی کنم درون تبریک عید.قوانین مزخرف خود ساخته بشر به منظور این الهه معنایی ندارد...اما امسال آن الهه هم مـیهمان خانـه اله است.

.

.

سرم را پشت پنجره آشپزخانـه خانـه ام تکیـه داده ام و به صدای قدمـهای مردمـی گوش مـیدهم کـه در دلهایشان شرشره آویزان کرده اند و با لبخندی روی لبهایشان دست هم قطارشان را گرفته اند و راهی منزل هایی هستند کـه آنجا چشمانی منتظر محفلی فراهم کرده اند به منظور با هم بودنشان....

اشک گوشـه چشمم را پاک مـیکنم.شمع مذاب شده ام را داخل قالب مـیریزم.اینبار دلم را پشت پنجره آشپزخانـه مـیگذارم که تا شاید صدای کفش وصله خورده ای بیـاید آرام آرام آرام درون را بکوبد،تق تقی کـه فقط من مـیشنوم پله ها را دو که تا یکی بالا روم،در را بـه رویش باز کنم که تا عطر حضورش مستم کند و بی آنکه نگاهش کنم خم شوم دو دستم را روی پاهایش بگذارم و به بغض بـه بلوغ رسیده ام اجازه آزادی دهم....

اما...

تو هم نیـامدی آقا....شنیده بودیم غریب نوازین آقا بعد چه شد!؟ شما کـه نسل اندر نسل از پدر که تا آخرین پسر طعم غربت را چشیده اید چرا ؟؟ مگر چه کرده ایم کـه اینقدر کیلومتر ها از ما فاصله دارین ...

ما بـه خود بد کردیم آقا باشد شما کـه رحمـه للعالمـینی چه مـیشد امروز درب خانـه ام را مـیزدی و مـیگفتی سیده ***** دیدی آمدم دیدنت.عیدت مبارک.چرا اینقدر دلت گرفته هست بابا!!

 .

.

.

غروب شد.

نمازم را خواندم.

نیـامدی!

هوای دلم بیشتر بارانی شد! کاش محفلمان سه نفره بود!

عیدتان مبارک


برچسب‌ها: شوق دیدار, عید قربان, عکس

[ یکشنبه سیزدهم مـهر ۱۳۹۳ ] [ 19:0 ] [ از نسل او ] [ ]

خط قرمز سه ساله

بسم الله الرحمن الرحیم

 

سه سال گذشت...

سه سال از سنگین تر شدن  تپش های خطوط قرمز جسمـیم گذشت...

سه سال از بزگ شدن ناگهانی روح سرگردان بی دغدغه ام گذشت...

سه سال از رفتارهای خام نیم پز شده فعلی ام گذشت...

باورم نمـیشود کـه فقط سه سال گذشت...

چقدر کشدار گذشت،کشدارتر از یک قطعه پیتزای داغ...

گویی یک سه ساله ی سی ساله گذشت...

          با هم بودن ما سه ساله شد!

 

امسال برخلاف سالهای گذشته به منظور جشن سالگرد ازدواجمون هیچ حسی به منظور انجام هیچ ایده عاشقانـه ای نداشتم.هرچقدر بـه روزش نزدیکتر مـیشدم بی حالتر مـیشدم و مشغله فکریم بیشتر مـیشد.خیلی بـه خودم فشار آوردم اما وقتی حسش نیست یعنی حسش نیست.به ناچار به منظور اینکه اون شب رو خاطره انگیز کنم رفتم پیش همسری و بهش پیشنـهاد دادم کـه شب سالگرد ازدواجمون شام بریم بیرون و موقع برگشت هم یـه کیک کوچیک بگیریم و بیـایم خونـه با چایی بخوریم و یـه جشن دو نفره بگیریم.همسری هم از پیشنـهادم بـه شدت استقبال کرد و چون شب مـیلاد بود رفتیم حرم یکی از امام زاده های شـهرمون.برای شام هم همسری کوبیده گرفت منم برنجش رو پختم و همونجا تو امام زاده خوردیم و برگشتیم و به کیک هم نرسیدیم.به لطف خدا شب بسیـار خوبی بود و واقعا خوش گذشت.

اما دلم راضی نشد.عذاب وجدان گرفتم.به خودم گفتم اگه امسال بخاطر مشغله های شخصیم بیخیـال گرفتن جشن بشم سالهای بعد کـه مشغله هام قطعا بیشتر مـیشـه بیتفاوت تر خواهم شد.درحالیکه درون کل سال فقط یک روز و یک شبه کـه خدا بـه ما دو نفر بطور خاص اعطا کرده...

همون شب که تا رسیدیم خونـه و همسری خوابید.رفتم تو آشپزخونـه و مشغول درست ژله و کیک و غذای عشقولانـه به منظور فردا شبش شدم.تا خود صبح هم بیدار موندم.

و اینگونـه شد کـه امسال سالگرد یکی شدنمون رو  توی چادر مسافرتی* دو نفر مون روی فرش ۱۲ متری خونـه ۶۵ متریمون گرفتیم اینجوری.اینم یـه نمای نزدیک از سفره مون.که به منظور شام کوبیده مرغ درست کرده بودم با دورچین سیب زمـینی سرخ کرده عاشق.برای دسر هم یـه کیک سه ساله اسفنجی با روکش کریستال پختم کـه خیلی خوشمزه شده بود با ژله سورپرایز با طعم قهوه اینم برشش کهقلبه و این عهم هنر نمایی عشقولانـه همسری روی ژله سورپرایزه.و درون آخر هم خربزه عاشق.اینم نمای کلی از سفره دسرمون.اینم از هدیـه ام کـه خیلیییی زیـاد مورد استقبال آقای همسر قرار گرفت.جعبه ابزار(100t).

 

*قرار بود امسال یـه سفر دو نفره تابستانی با همسری بریم جنوب.یـه چادر مسافرتی دو نفره هم خریده بودیم و کلی خوشحال بودیم.اما فرصتی پیش نیومد و نشد بریم.خیلی ذوق چادرمونو داشتیم.منم خیلی دوست داشتم که یـه شب دو نفره تو چادرمون داشته باشیم.به همسری گفتم حالا کـه نشده بریم مسافرت بریم یـه شب تو یکی از پارک های شـهر کـه مسافرا چادر مـیزنن چادر بزنیم اما خب اینم نشد.برای همـین بـه ذهنم رسید کـه جشنمون رو تو یـه محیط صمـیمـی جمع جور بگیرم که تا عقده سفر هم تو دلمون نمونـه.فضاش خیلی خوب و گرم بود.اینقدر خوب بود کـه تصمـیم گرفتیم از این بـه بعد بیشتر بـه این خونـه ۶ متری سر بزنیم.

 

یک تجربه سه ساله:

باید خودت بخواهی که تا خوشبخت زندگی کنی.باید به منظور داشتنش تلاش کنی و الا خوشبختی خودش بـه سراغت نمـیآید.فقط کافیست درون مسیر اعطا شده حرکت کنی.


برچسب‌ها: سالگرد ازدواج, عکس, هدیـه, ایده عاشقانـه

[ شنبه پنجم مـهر ۱۳۹۳ ] [ 20:56 ] [ از نسل او ] [ ]

شمع،گل،پروانـه...افسانـه !!

 بسم الله الرحمن الرحیم

گرمای هوا آرامش جسمم را مـیرباید.از خواب بیدار مـیشوم.خمـیازه کشداری مـیکشم و دستانم را بـه بالای سرم هدایت مـیکنم که تا طبق عادت ویترین چشمانم را از روی زمـین بردارم.نوک انگشتانم جانداری کاغذی را لمس مـیکند کـه در کنار عینک من جا خوش کرده.عینک را روی چشمانم مـیگذارم و با دقت بـه این موجود دوست داشتنی کـه حالا درون بین دو دستانم قرار دارد نگاه مـیکنم.نوشته روی آن را چند بار عمـیق مـیخوانم:

                                           " این پروانـه تقدیم بـه پروانـه زندگیم همسرم! "

دوباره مست او  مـیشوم.مست دستان مردانـه ظریفش!! لبخند جانانـه ای مـی.خودکار را برمـیدارم و پشت پروانـه کاغذی ام مـینویسم:

                                                               " منم دورت مـیگردم " 

پروانـه و شمع نماد دو عاشقند با دو مرتبه متفاوت از عشقِ بـه خدا ! شمع عاشقتر هست و مرتبه اش بالاتر،در واقع شمع نماد انسانیست کـه فارغ از هرگونـه عنانیتی فنا مـیشود و در فراق معشوقش بالتدوام مـیسوزد و اشک مـیریزد و این اشک نـه از چشم بلکه از تمام جانش است.او نور هست و نور.و پروانـه انسانی بی ادعاست و بی باک کـه در مسیرش بـه سمت معشوق بـه شمعی مـیرسد،مجذوب نورش مـیشود و به گردش پرواز مـی کند و شعله شمع گاهی پر پروانـه را مـی سوزاند.اما او آنقدر دور شمع مـیگردد کـه هر دو با هم درون فراق هو مـیسوزند آن هم با مرگی اختیـاری!!

تا بـه از خودگذشتگی نرسی نمـی توانی برسی.تا منیت را کنار نگذاری بـه نور مطلق نرسی.ادعا دلیل بر جهالت انسانیست کـه در یک سطحی مبتدی مانده و هی ادعا مـی کند اما انسانی کـه از مقام ادعا گذشت دیگر فریـادی ندارد.این را از بی باکی پروانـه و عاشقانـه سوختنش حتما آموخت..باید تمام تعلقات را زیر پا بگذاری که تا پرواز کنی مثل پروانـه..باید پروانـه صفت درون آتش شمع سوخت...فناشدنی کـه مختص انسان هست و اصلا قدرت اوست،نـه هیچ موجودی دیگر،او درون مطلق فنا مـیشود و  قید تعلق از او برداشته.و حالا قدم بعدی "وحدت وجود" است.کاش مـیشد بازی دوران کودکی را اینبار حقیقتا تکرار کرد.کاش مـیشد بازی دو نفره زندگی مان بشود افسانـه...                      

                             کاش تو شمع باشی و من پروانـه،و قصه ما افسانـه !!

و کاش اینبار نـه بـه بازی بـه حقیقت بگوییم یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچنبود!


برچسب‌ها: من و نفسم, ایده عاشقانـه, عکس

[ جمعه دهم مرداد ۱۳۹۳ ] [ 20:5 ] [ از نسل او ] [ ]

مرد یعنی تحمل درد...
بسم الله الرحمن الرحیم

 همـیشـه تو دوران مجردیم وقتی بـه زندگی متاهلیم فکر مـیکردم یـه خونـه شکلاتی مـیومد تو ذهنم اونم وسط جنگل کـه از دودکشش قلب مـیاد بیرون و از شیشـه هاش صدای خنده.و یـه زوجی کـه دارن وسط خونـه دست تو دست هم چرخ مـیخورن.خونـه ای کـه هر روزبهانـه ای داری که تا باهاش بخندی.خونـه ای کـه با وفات و تولد اهل بیت حال و هواش بیشتر عوض مـیشـه.مثلا دوست داشتم موقع وفات پرچم مشکی ب دم درون خونـه مون و لباس مشکی بپوشم و حداقل یکروز درون سال به منظور امامم محزون باشم.و موقع شادی هم خونـه رو چراغونی کنم و پیرهن مجلسی شیک با رنگ شاد بپوشم و با صدای بلند تو خونـه مولودی بذارم پخش شـه،یـه شام خوشمزه درست کنم و بعدش با فسقلیـام منتظر باباشون وایسیم که تا با شیرینی از بیرون بیـاد تو خونـه و عید رو بـه من و فندوقام تبریک بگه و بهمون عیدی بده....

سکانس بعد:

ما چند نفر دور هم، یـه سینی چای،یـه بشقاب پر از شیرینی های دلخواه هر کدوم از ما کـه با ظرافت پدری گلچین شده و در راس یـه هو کـه داره ازون بالا مـیگه"فتبارک الله احسن الخالقین".

.

.

راستیـاتش اینقدر زندگی برام تو این مدت از لحاظ های مختلف جسمـی و روحی درگیری داشته کـه نتونستم حتی یکبار هم یکی از اینکارارو انجام بدم....اما...امسال بحول الله شب مـیلاد حضرت امـیر المومنین علی علیـه السلام طلسم  تنبلی رو شکستم و مسیر آرزوهام رو آغاز کردم...و یـه جشن تولد گرفتم به منظور بابا علی جونم!

یـه کنج از خونـه رو انتخاب کردم و شروع کردم بـه تزیین.یـه جشن با تم پنج...علی و فرزنداش...اونا هم دوست دارن تولد بابا رو جشن بگیرن آخه...لپ تاپ رو گذاشتم وسط خونـه و مولودی هایی کـه از قبل دانلود کرده بودم رو با صدای بلند پلی کردم و با هیجان شروع کردم بـه چیدمان مـیز تولد...

عورودی خونـه.مـیز تولد شماره۱.شماره 2.شماره 3.شماره 4.شماره 5 و 6.کیک با تم پیراهن. دسراول که داخلش یسری پیغام های دلی گذاشته بودم اینجوری و اینطوری.دسر گلدانی.هدیـه روز مرد من بـه همسری پول با تم پیراهن.و درون نـهایت اینکه دوست داشتم هر سال روز مرد برجسته ترین صفتی رو کـه همسرم طی اون یکسال داشته رو بـه شکل لوح تقدیر درون بیـارم و بهش هدیـه بدم و ازش قدر دانی کنم.برای اینکار هم نیـاز بـه قابهای مخصوص این کار داشتم.رفتم از بازار این عشق رو خ و از اینترنت یـه فرم اسلیمـی انتخاب کردم و داخلش نوشتم "رضا برضائک تسلیما بقضائک" و این کارت رو داخل این قاب بـه یـادگار گذاشتم....حالا قراره هر سال این کارتهای کوچیک کنار هم قرار بگیرین و صفحات این لوح تقدیر رو پر کنن ان شاء الله...

پیوست:دو که تا پیشنـهاد دیگه.اگر بخواین کلا یـه جشن روز مرد یـا یـه جشن تولد با تم پیراهن بگیرین مـیتونین ریسه های پیراهن درست کنین و یـا عپیراهن رو روی لیوانـهاتون یـا جاهای مختلف بچسبونین یـه سالاد درست کنین اینطوری و یـه بسته هدیـه بدین اینشکلی.

.

.

از پيامبراكرم (ص) نقل شده هست كه فرمودند: «اگر قرار بود براي غير خدا سجده كرد فرمان مي دادم زنان بر شوهرانشان سجده كنند»      

                                                        دستانت بوسه طلب هست مرد من روزت مبارک!


برچسب‌ها: روز مرد, هدیـه, عکس

[ دوشنبه پنجم خرداد ۱۳۹۳ ] [ 19:59 ] [ از نسل او ] [ ]

پول آزمایی
همسرم نخون این پست رو عزیزم...

بسم الله الرحمن الرحیم

سرم گیج مـیرود...

چشمانم دارد از حدقه بیرون مـیزند...

مات و مبهوت محکم بر زمـین مـینشینم و به دستان مشت شده ام خیره مـیشوم....

- بگذار از تصمـیم ساعتی بگذرد بعد...

- اینـهمـه تعجیل به منظور چه؟؟مـیخواهی نمک گیرم کنی؟

کتری را روی گاز مـیگذارم که تا با خوردن چای نباتی فشارم اندکی بالا بیـاید....

بهت زده ام ...

- گویی تمام وقتت را از مدتها قبل به منظور من گذاشته ای تا....

دستانم را باز مـیکنم.تراول خیس شده با عرق دستم را برمـیدارم و لرزان لرزان داخل کیفم مـیگذارم...

و فکر مـیکنم...

-به تو بـه خودم بـه برنامـه ریزی ات بـه بزرگی ات.به اینکه با یک اشارت دنیـا مـیدهی و من چه غافلم کـه به تو حتی چشمک هم نمـی..

و فکر مـیکنم....

وقتی چشمت را بـه روی همـه نداشته هایت مـیبندی و از داشته های مـیگذری.

وقتی طی این چند سال و اندی زندگی مشترک دم از پول نمـیزنی و به هیچ عنوان طلب پول نمـیکنی که تا مبادا نداشته باشد و ابهت مردانـه اش خدشـه دار شود.

وقتی گاهی از فشار نبود پول سر بـه روی شیشـه ماشین مـیگذاری و گریـه مـیکنی و از اشکهای مقدست حفاظت مـیکنی و به هیچ هیچ نمـیگویی.

وقتی با خرید پلاکی نقره عذاب وجدان مـیگیری و مـیخواهی آن را بفروشی که تا مبادا تقاضای پول از همسرت ی و او را درون مضیقه قرار دهی.

وقتی هدیـه های روز زن این و آن را مـیبینی،عیدی های اینچنینی و آنچنانی مـیبینی و چشمانت را بـه لطف هو بـه روی همـه دیده هایت و شنیده هایت مـیبندی و دلت را بـه همان شاخه گل عاشقانـه اش خوش مـیکنی و بیشتر تلاش مـیکنی که تا بیشتر برایش بخندی.

وقتی الگویت را سرور زنان عالم قرار مـیدهی و با وجود امـیال بسیـار از همسرت هیچ نمـی خواهی زیراکه مـیدانی دستش تنگ است.....

رزقت مـیرسد.بدون آنکه بدانی از کجا آمده هست مـیرسد.عیدی مـیشود و تو کـه هر سال 50 هزار تومن هم جمع نمـیکردی.امسال موجودی کیفت مـیلیونی مـیشود.

و مدتی بعد درست زمانی کـه موجودی کیفت مـیخواهد بـه صفر برسد.این جمله رو که توصیـه علماست مـیخوانی کـه مـیگویند:"با بی پولی شوهرت بساز " و کمر همت مـیبندی که تا بیشتر بسازی... چند ساعتی از تصمـیمت نمـیگذرد کـه خدا تراولی تحت عنوان عیدی نصیبت مـیکند آن هم ازی کـه به هیچ درون عمرش عیدی نداده است...

                          تراول را درون کیفم مـیگذارم.به آشپزخانـه مـیروم و در سکوت گریـه مـیکنم.

                                                                                             دلم برایت تنگ مـیشود....

.

.

خوشبختی درون حسهایی هست کـه تو با عشق بوجود مـیاریش.زندگی یعنی بهونـه پیدا کنی برا اینکهخوشبختی رو لمس کنی.حالا با هرچی.باور دارم کـه زن کارخونـه محبته.نمـیدونم خدا چه قدرتی بـه زن داده کـه این موجود مـیتونـه همـه زباله ها و تفاله های قلبشو بسوزونـه و تو کارخونـه قلبش فقط محبت تولید کنـه.شاید برا همـینـه کـه زن مادر مـیشـه نـه مرد.خوشبختی یعنی با فرار رسیدن ماه رجب سفره ای بندازی بـه وسعت قلبت.خوشبختی یعنی چشمـهای همسرتو وقتی کـه از بیرون مـیاد خونـه با عاشقانـه هات نوازش بدی و خوشبختی یعنی بـه عشقت هدیـه ای بدی از جنس عشقش "العبد".

.

.

×و یـه خواهش همـیشـه دوستان این وبلاگ بـه عظمت قلبهاشون به منظور ما دعا  مـیشـه ابنبار به منظور موفقیت کاری و شغلی همسرم دعا کنین؟!


برچسب‌ها: من و نفسم, کتاب و کتابخانـه, عکس, هدیـه, ایده عاشقانـه

[ دوشنبه پانزدهم اردیبهشت ۱۳۹۳ ] [ 19:48 ] [ از نسل او ] [ ]

همـه مـیگویند این کارت غلط هست الا من...

بسم الله الرحمن الرحیم

+همـه مـیگویند از شوهرت درون خانـه کار بکش.چیزی را از او نخواهی بد عادت مـیشود و دیگر کار نمـیکند.خانـه تکانی را تنـها انجام داده ای؟او وظیفه دارد بـه تو کمک کند ......الا من :" وظیفه ای ندارد کـه به من کمک کند و من هم وظیفه تمـیز خانـه را ندارم من از روی محبت خانـه عشقمان را تمـیز مـیکنم و هیچوقت هم ازو نخواهم خواست بـه من درون امری کـه تا جای ممکن توانایی دارم کمک کند.و تو چه مـیدانی کـه این کار ابزاریست درون دست من به منظور جلب محبت همسرم و باز تو چه مـیدانی کـه محبت و لطف محبت مـیاورد و مردی کـه تلاشـهای یک زن را به منظور تمـیزی خانـه مـیبیند خود کمر همت مـیبندد و اینبار نـه از روی اجبار بلکه بدون هیچ درخواستی و با همان محبت برخواسته از عشق بـه کمکت مـیاد"

+همـه از سر دلسوزی مـیگویند:"لباس عید نخریده ای!شوهرت مـیبایست تو را بـه بازار مـیبرد و برایت لباسی تهیـه مـیکرد.تازه عروس حتما لباس نو بپوشد.برای خودت مـیگویم مردم پشت سرت حرف مـیزنند.....الا من:"هزینـه لباس را بـه من داده هست تا تهیـه کنم اما مانتویی کـه دارم هنوز نو هست مرا نیـازی بـه مانتوی دیگر نیست"

+همـه مـیگویند :"چرا از همسرت پول ماهانـه نمـیگیری بد عادت مـیشود.....الا من :" حقی کـه اسلام بر گردن مرد نـهاده هست نفقه هست که شامل خرجی خوراک و پوشاک و ... مـیشود کـه خداروشکر مـهیـاست مابقی دیگر از سر لطف هست بدهد مرا مدیون خود کرده،ندهد جفایی نکرده است"

+همـه مـیگویند :" از همسرت عیدی نگرفته ای؟شوهرت قرون وسطایی است!مانند فلانی سیـاست داشته باشید.به مردانتان یـاد بدهید کـه برایتان هدیـه بگیرند و بهتان عیدی بدهند طلا/پول.مردان امروزی همسرانشان را دوست دارند و خودشان برایشان هدیـه مـیگیرند.....الا من :" هدیـه استحباب دارد حکم واجبی نیست کـه اگر ترک شود مطرود خدا شود.بدهد بـه خود و به من لطف کرده هست ندهد چیزی از محبت بینمان کم نمـیشود بدون هدیـه هم دوستش دارم و مـیدانم کـه دوستم دارد.

+همـه مـیگویند زن حتما سیـاست داشته باشد و به همسرش نگوید چقدر مال دارد.پولهایت را به منظور خودت سرمایـه کن و این را از او پنـهان بدار.......الا من :" گویی حرف خدایت را فراموش کرده ای کـه من را جان او خطاب کرده و او را جان من.وقتی او را درون محرمانـه ترین هایم درون روح و جسم متعلق بـه خودم شریک کرده ام!چگونـه مـیتوانم او را از مالی کـه متعلق بـه خدایش هست و امانتی هست در دست من مطلع نکنم و تو چه مـیدانی کـه این پنـهان کاری بظاهر کوچک اگر روزی برملا شود چه دلخوری درون باطن بزرگی را بوجود مـیآورد"

+سال نو کـه مـیآید همـه خانـه ها نو نوار مـیشود.خانـه ما هم امسال با صفاتر از سال قبل گشت.پیشتر اثاث خانـه را عوض مـیکردم و اضافه که تا جهازم مایـه آبرو همسرم باشد. و خانواده همسرم از ضعف جهازم خجالت نکشند و به بـه اطرافیـان دلخوششان و دلخوشمان کند !! و چه بدبخت بودم کـه نمـیدانستم مرداب تجمل آنقدرها فروتن نیست کـه فقط بـه پاهایت اکتفا کند تو را آنقدر درون درون خودش فرو مـیبرد که تا خفه ات کند.و امسال بحول الله...

کـــــــــــــــــــــات!

مبلها و مـیز ناهارخوری ام را فروختم و وسایل تجملی را جمع کردم.خانـه ساده تر شده هست و انگار وسعت وجودیش بیشتر! دلمان خوش شده هست که شاید بر طبق گفته عرفا کـه مـیگویند العطیـات بقدر قابلیـات با وسعت وجودی این خانـه وجود ماهم با نعمت زخم زبان های اطرافیـان وسعت یـابد شاید بیشتر بهمان بدهند! مـیزبان امام زمان مبل منبت ورق طلا مـیخواهد چیکار؟مـیزبان امام زمان را چه بـه تابلو فرش ابریشم با یدک کشیدن اسم "و ان یکاد" ؟مـیزبان امام زمان را چه بـه آینـه کنسول نقره؟ چه بـه بوفه و متعلقات چند مـیلیونی اش؟مگر مـیشود مـیزبان مـهمان را بخواند و  او را بگونـه ای کـه مـیپسندد اکرام نکند؟؟.....حالا دیگر خجالت نمـیکشم اگر اولیـاء اللهی پایش بـه خانـه ام باز شود اگر جمعه ای درون خانـه ام باز باشد و مولایم بخواهد سلامـی بـه اهلش بگوید....

.

.

عشق نوشت:دلبسته ترت مـیشوم وقتی این کتاب را درون دست گرفته ای درون گوشـه ای نشسته ای و مـیخوانی ورقه هایش را هایلایت مـیکنی و گاهی با صدای هر ورق شانـه هایت بی صدا مـیلرزد...

                                  

پی نوشت// منظور از کلمـه "همـه" همـه اطرافیـانم نیست.بخش کثیری از جمعیت اطرافم هست.

پی نوشت 2//جدیدا ها با تمام وحودم شیرینی حرف مولام رو دارم مـیچشم کـه گفتن:امام علی (ع):گواراترین زندگی دورافکندن تکلف ها ومخارج اضافی است.غررالحکم


برچسب‌ها: عکس, من و نفسم, کتاب و کتابخانـه, امام زمان, تجمل زدایی

[ یکشنبه هفدهم فروردین ۱۳۹۳ ] [ 19:46 ] [ از نسل او ] [ ]

کباب غاز

بسم الله الرحمن  الرحیم

یک هفته ای بود کـه شکممونو صابون زده بودیم که تا بریم عروسی یکی از دوستان متمول و صمـیمـی و های کلاسمون!!

راستشو بخواین بـه یـاد ندارم کـه از بچگی تو این کشور اسلامـی بـه تعداد انگشتهای یک دستم عروسی اسلامـی رفته باشم.همـیشـه عروسی آدمـهایی با ظاهر مذهبی و غیر مذهبی برام یک قیـافه داشته.یک عده انسان کـه با عریـان زنانگی هاشون وسط سالن عرض اندام مـیکنن و از اینکار لذت مـیبرن و مـیخندن.و یک عده تماشاچی کـه با دست زدن اونـها رو تشویق مـیکنن و ساعتها بـه بررسی و وارسی اندام رقاصان،نوع آرایش،نوع لباس،نوع اونـها مـیپردازن.و من اجبارا مـیبایست تو همـه مراسمات عروسی تک و تنـها بیرون از سالن مـینشستم و به طبیعت نگاه مـیکردم که تا موقع شام.کل عروسی به منظور من یعنی خوردن یک شام خوشمزه! از خدا کـه پنـهون نیست از شما چه پنـهون کـه عاشق عروسی هایی هستم کهپر از غذاهای متنوعه و به قولی سلف سرویسه!آخه برا منی کـه باید ساعاتی بیرون از سالن رنج لذت دیگران را متحمل بشم چیزی بـه جز اون شادی آور نیست ولی خب از وقتی شنیدم کـه آیت الله مکارم گفتن بیش از 2-3 نوع غذا سر سفره حرامـه و مصداق اسرافه اینم دیگه مثل قدیم بهم هیجان نمـیده.تو مراسم عروس کشون هم کـه شرکت مـیکردیم نـه مـیتونستیم دستامونو از ماشین بیرون آویزون کنیم نـه جیغ بزنیم و نـه بیم.همـه ماشینـها هم که تا مارو مـیدیدن خنده های سرنشیناش قطع مـیشد!!پس این قسمت هم همـیشـه به منظور ما ورود ممنوع بوده.پس اصلا آدمـهایی تو سبک من به منظور چی برن عروسی؟هان؟وقتی همـه جا براشون تابلوی ورود ممنوعه!

و اینجور شد کـه ....

ما دقیقا روز عروسی تصمـیم گرفتیم کـه نریم! از غروب اونروز هی بـه همسری گفتم وای اگه مـیرفتیم حتما غذاهای خوشمزه داشتن شام خوشمزه داشتن کباب غاز/مرغ بریون وای دسراشو فکر کن و هی تعریف مـیکردم و آب دهنمو قورت مـیدادم.دیدم اینجور کـه نمـیشـه جسمم اینجا و دلم سر مـیز شام اونجا.به همسری گفتم حالا کـه نرفتیم عروسی حتما برای خودمون یـه جشن خوشمزه خوشمزه بگیریم.قرار شد همسری کتف و بال مرغ بگیره منم کباب ب و باهم سریـال شاهگوش رو نگاه کنیم و ازون شبمون لذت ببریم.

اینقدر اون شب خوش گذشت که اصلا یـادمون رفت عروسی دعوت بودیم و تصمـیم گرفتیم من بعد بجای رفتن بـه مراسم لهو و لعب عروسی خودمون تو خونـه برا خودمون یـه جشن خوشمزه بگیریم چه الان و چه زمانی کـه فرزند داریم.آخه بچه ها تمایلات زیـادی بـه عروسی نشون مـیدن و هیچ چیز به منظور بچه بدتر از تلویزیون رنگی زنده نیست!شاید این ذوق بچه رو بشـه با متفاوت شام اونشب و ترتیب دسر و مخلفات و همـین جشن کوچولو قشنگ کرد.

               

                

               

و اینجوری شد کـه تصمـیم گرفتیم پولی کـه مـیخوایم بـه عروس داماد بدیم رو بخشیش رو صرف غذای "جشن خوشمزه مون" یم و بخشی رو یـا بـه خونـه عروس و داماد بریم و بهشون هدیـه بدیم یـا اونـها رو پا گشا کنیم و داخل یک رستوران شام بدیم.(یک تیر و چند نشان درون راستای اقتصاد مقاومتی[نیشخند])

.

.

بابام یـه نابغه است.یعنی تو زندگیم درون بین اطرافیـانم سوای همسرم مردی مثل بابام با این افکار بلند ندیدم هم تحصیلات عالیـه داره و هم افکار عالیـه.بابام همـیشـه مـیگفت بخاطر ساده زیستی و ساده پوشیش همـیشـه مطرود این جماعت بوده.و وقتی شنید کـه ما تصمـیم گرفتیم دیگه عروسی نریم گفت :"همونکاری رو دارین مـیکنین کـه ما کردیم.اینجوری مـیشین مطرود خانواده و جامعه همونطوری کـه ما شدیم "

                                                                        اما من این طرد شدن رو دوست دارم.

 


برچسب‌ها: من و نفسم, عکس, شکموها, عروسی بریم یـا نریم

[ شنبه دهم اسفند ۱۳۹۲ ] [ 20:20 ] [ از نسل او ] [ ]

هو الذی یصوٌرکم فی الأرحام کیف یشاء...

بسم الله الرحمن الرحیم

خیلی تاخیر داشتم مـیدونم.ولی واقعا تو این مدت درگیر بودم اینقدر از لحاظ روحی و جسمـی مشغله برام پیش اومد کـه از شدت ضعف افتادم و الان 5 روزه کـه استراحت مطلقم! مـهم نیست ! خوب مـیشیم با دعای شما.


تو این چند روز بیشتر تنـها شدم خیلی بیشتر!غربت رو وقتی درک مـیکنی کـه از شدت ضعف افتادی وی نیست برات یـه لقمـه غذا درست کنـه جز همسری کـه در عین مشغله بیرون مـیشـه تیمارگر شبانـه روزیت و واقعا تمام توانش رو مـیذاره کـه حالت خوب شـه!چقدر مرد دلنشینتر مـیشـه تو قلبت وقتی تقلاهاشو به منظور خوب شدنت مـیبینی.وقتی مـیبینی کتاب طب سنتی دستشـه و هی صفحاتشو هایلایت مـیکنـه و یک ساعت بعد شال و کلاه مـیکنـه و مـیره بیرون و وقتی برمـیگرده تو دستش پر از محبته! وقتی یکی یکی اینا رو از بسته اش درمـیاره و دم مـیکنـه و مـیذاره رو بخاری که تا گرم بمونـه و بهت مـیگه "از جات تکون بخوری باهم دعوامون مـیشـه ها" و هی برات عنبر نسارا دود کنـه و با وجود اینکه بوی گند عنبرو مـیدی ببوسدتت و بهت انرژی بده و هر روز صبح کـه از خواب بیدار مـیشی یـه سینی جلوت بذاره کهتخم مرغیـه کـه با ظرافت عسلی شده!هوووم!

و ای کاش تو این غربت یکی کـه از احوال ما خبر داره مـیومد دیدنمون!! مای رو جز خودت نمـیخوایم آقا ! مارو امتحان نکن ! ما بی شما باش برا ما همـه!

خب بقول خودم وللش اومدم اینجا از تولد همسرم بگمااااا

خیلی دوست داشتم تولد 28 سالگی همسری خاص باشـه ! اما هیچی بـه نظرم از این خاصتر نیومد کـه برا پسری کـه تابحال براش یـه تولد خونگی نگرفتن تو خونـه مون یـه جشن کوچولو بگیرم.و از این رو !! تو خونـه 60 متریمون یـه جشن کوچولوی 4 نفره گرفتم.من همسرم و پدر و مادرش.اسم این تولدی کـه براش گرفتم دارک برثدی هست.دارک برثدی یعنی تولد سیـاه!بخاطر همـین هم رنگ بادکنکایی کـه گرفتم مشکی بودو چندتایی هم سفید و قرار بود کلا همـه جا تاریک باشـه و فقط باشمع روشن باشـه و شام هم با شمع سرو شـه.اما بخاطر شرایط سنی پدر و مادر همسری بخش شمع رو حذف کردم.برا این تولد نیـاز بـه یـه تم سیـاه و سفید از عقدیمـی همسرم هم داشتم.که یـه عاز کوچیکیـهاش پیدا کردم و در سایزهای مختلف پرینت کردم و به بعضی از ظروف چسبوندم همـینطور بـه تگ چای اینشکلی و آباژور.

+عپشت درون ورودی خونـه که با بادکنکای مشکی و سفید اینجوری پوشوندم که تا وقتی همسری درو باز مـیکنـه بادکنکا بریزه رو سرش.

+ مـیز دسر و کیک و تنقلات.دسری کـه درست کردم تلفیق ژله شیر و تیرامـیسو بود کـه عهمسری رو روی ژله شیر با پودر کاکائو کشیدم با این دستور اما خود دسر تو این عنیست.

+ اینم عمـیز شام و غذای شام که مرغ مکزیکی و شینسل مرغ بود با سوپ.(کلا ۳ بسته مرغ استفاده شد)

+ خیلی دوست داشتم تولدمون بعد معنوی هم داشته باشـه خیلی ایده بـه ذهنم رسد اما وقت نداشتم کـه اجراش کنم.یروز داشتم یـادداشتهای گوشیم رو مرور مـیکردم کـه به یـه یـادداشت از سخنرانیـهای استاد فاطمـی نیـا رسیدم پرینتش کردم و به دیوار چسبوندم اینشکلی.

+ پول نداشتم کادو نخ! همونقدری هم کـه داشتم باهاش بادکنک و خامـه و کیک خ.که شد حدود ۲۵ تومن.


برچسب‌ها: تولد, عکس

[ پنجشنبه دهم بهمن ۱۳۹۲ ] [ 20:17 ] [ از نسل او ] [ ]

تضاد دوست داشتنی
بسم الله الرحمن الرحیم

                                      یکروز برفی درون حیـاط خانـه ما....

      

تضاد دوست داشتنی یعنی:

گلوله برفی درست کنم و با تمام قدرتم اونو بـه سمت سرت نشونـه بگیرم و تو فرار کنی منم داد ب و بگم آهااااااای مواظب باش لیز نخوری!

تضاد دوست داشتنی یعنی:

گلوله برفی درست کنی و دو که تا دستامو محکم بگیری تو دستت که تا فرار نکنم،گلوله رو بندازی تو لباسم و چند ثانیـه بعد دلت برام بسوزه و با مـهربوی تمام دستتو بندازی پشت گردنمو کشون کشون بیـاریم کنار بخاری...

.

.

مجرد کـه بودم یکی از اون تصاویر قشنگی کـه از زندگی متاهلی داشتم این بود کـه با عشقم دو تایی برف بازی کنیم،همدیگه رو دنبال کنیم بـه هم گلوله برفی پرت کنیم و کلی جیغ بزنیم و بخندیم....

اما....دو سال پیش...

یـادمـه برف سنگینی اومده بود تو ماشین نشسته بودیم با ذوق بهش گفتم مـیای بریم پیـاده روی کنیم و برف بازی؟؟ بهم خندید و بدون اینکه جوابمو بده سرشو برگردوند و از شیشـه بیرونو نگاه کرد.......دلم شکست اونموقع خعلی دلم شکست!!....

اما....حالا....دو سال بعد....

بدون اینکه بهش بگم بدون اینکه ازش بخوام بدون اینکه شیطونی کنم اولین گلوله برفی بـه سمتم نشونـه گرفته شد و قشنگتر از رویـای دوران مجردیم بـه تحقق پیوست.من این تفاوت رو,این تمایل رو لمس مـیکنم.من من من من من من بـه این حرف امـیر المومـین یقین دارم کـه مـیگه:" من اصلح ما بینـه و بین الله اصلح الله ما بینـه و بین الناس"هربین خود و خدا را اصلاح کند خدا بین او و مردم را اصلاح مـیکند.اصلاح مـیشود تکوینا !!یعنی بدون اینکه ارداه کنی و بخوای!

               

                                   ...و ما هم آخر بــــــــــرف بازی کـــــــــــردیم....


                       

پی نوشت: بهارگل فکر کنم جوابت رو دادم نـه؟؟!کاری نکن کـه همسرت ازت راضی باشـه کاری کن کـه خدا ازت راضی باشـه اینجوری ناخواسته و بدون اینکه بخوای همسرت هم ازت راضی مـیشـه.رابطه خیلی جالبی دارن اینا باهم.در مورد قناعت کـه گفتی سخته!!من حرفی ندارم اما روایتی داریم کـه مـیگه "القناعه کز لا ینفی" قاعت گنجی هست که تمام شدنی نیست!یـا امـیر المومنین تو نـهج البلاغه مـیگن هیچ گنجی بی نیـاز کننده تر از قناعت نیست.واقعا گنجه برا همـینم هست کـه هر کی ندارتش!چند روز پیش از امام علی ع دوباره خوندم بهترین یـاور به منظور خود سازی قناعته!! اگه تو فهمـیدی یعنی چه؟منم فهمـیدم! کی بود این مردددد واااای خداااااا


برچسب‌ها: عکس, برف بازی

[ سه شنبه هفدهم دی ۱۳۹۲ ] [ 11:38 ] [ از نسل او ] [ ]

یـاقوت بهشتی...
به نام خدای دانـه های انار

احتمال مـیدادم شب یلدا برم شـهرستان خونـه مـینا برا همـین تصمـیم گرفتم کـه ازون یـه دقیقه اضافیـه بگذرم و یلدا رو چند روز زودتر برگزار کنم.خیلی دوست داشتم کـه یـه شب یلدای سنتی برگزار کنم با یـه کرسی واقعی و سماور ذغالی و چای ذغالی و خوراکی های خوشمزه...و یک محفل دو نفره عاشقانـه!من و همسرم.....اما....نمـیدونم چی شد کـه به دلم افتاد بـه پدر و مادر همسری هم بگم بیـان!راستیتش چون خیلی چیزهای ما 4 نفره شده! دنبال هر فرصتی مـیگردم کـه موقعیتمونو دو نفره کنم.جوری شده کـه فقط و فقط دوست دارم دو نفره باشیم و چهار نفره بودنمون منو بشدت زجر مـیده و ازش بدم مـیاد!! درون مورد این حسم تابحال بـه همسرم چیزی نگفتم شاید اگه بهش بگم خیلی از موقعیتهای چهار نفره دیگه بوجود نیـاد اما هیچی تو دنیـا قشگتر از این نیست کـه دیوونـه باشی!هوم! اینقده کیف داره وقتی چهار نفره برین رستوران سنتی و اونجا کلی زوج جوون ببینی و با اینکه داری کلی از حسادت بـه اونا مـیترکی خودتو بزنی به دیوونگی و کلی سوِژه پیدا کنی و باهاش بخندی و اونارو هم بخندونی و تو راه برگشت سرتو بذاری روی شیشـه ماشین و آروم گریـه کنی و مواظب باشی هیچمتوجه گریـه ات نشـه....!! این یعنی اند دیوونگی!

یـا چی از این قشنگتر کـه با وجود اینکه عاشق جشن دو نفره ای اما بعد همون شام ۴ نفره بیرون دعوتشون کنی خونـه تون و با تمام دردی کـه تو ات داری عاشقانـه و جدا عاشقانـه مـیز دسر و کرسیتو بچینی و از خدا بخوای تمام ثواب کارای اون شبتو بنویسه بـه پای پدر و مادرت! هیچی تو دنیـا سختتر از این نیست کـه دستت به منظور خدمت بـه پدر و مادرت کوتاه باشـه...گریـه ام گرفت!

.

بابای همسری یـه کرسی داشت کـه تو اثاث کشیشون مـیخواستن بریزنش دور اما من نذاشتم و ازشون گرفتمش ایناهاش.یـه لحاف قرمز خوشگل هم داشتم کشیدم روش اینجوری.مبلم رو هم جمع کردم و جاش پشتی گذاشتم و بین دو که تا پشتی سماور ذغالی مون رو گذاشتم کـه مال جهاز مادرشوهرم بود و ازش کش رفته بودم و از اونجایی کـه عاشق ننـه قمرمم اونم گذاشتم کنار سماور ذغالی که تا برامون چایی دم کنـه اینجوری.یعی چایی ذغالی طعمش محشر بوداااا جدی ملت چه کیفی مـی اونموقعها....این سماور هی غل غل مـیزد و من کیف مـیکردم و مـیخندیدم...

نمایی از کرسیمون 1/2/3/4/5/6

نمایی از مـیز دسرمون 1/ژله هندوانـه ناشیـانـه 2/پاناکوتای انار 3 و یخ با دونـه های انار 4

.

پدر و مادر همسری اومدن و اگه بگم حتی یک لحظه لبخند از لباشون کنار نرفت دروغ نگفتم!بابای همسری فقط لبخد مـیزدن.انگاری قشنگ برگشته بود بـه ۶۰ سال پیشش.کنار سماور نشست پاهاشو برد زیر کرسی،لحافو که تا کمر کشید روش و شروع کرد بـه تعریف خاطره های خاک خورده اش...بدون اینکه اراده کنم با لبخند همگیشون لبخند مـیزدم و شاید و شاید خدا هم داشت بـه من،به ما لبخند مـیزد...

گاهی اوقات کـه همـه چیـه این جمع چهار نفره بهم فشار مـیاره و روحمو بـه اغما مـیرسونـه،این وصیت فاضل دوباره احیـام مـیکنـه:

من پنجاه سال هست دارم اسلام مـی خوانم، بگذار خلاصه اش را برایت بگویم،واجباتت را انجام بده، بـه جای مستحبات، که تا مـی توانی بـه کار مردم برس، کار مردم را راه بینداز. اگر قیـامتی از تو سوال کرد بگو فاضل گفته بود...

جواب یکی از سوالات فراوان این وبلاگ:

چرا من عاشق شوهرم نیستم؟یـا چرا شوهرمو دوست داشتم و الان ندارم؟یـا چرا من خوشبخت نیستم؟؟

                                 جوابش فقط تو همـین عزیره....

              

                 باور نـمـی کنـم ...
                          خـالـق نظـم دانـه هـای انـار ،
                              زنـدگـی مـرا ...
                                     بـی نظـم چیـده باشـد !

بیـا یـه قولی بـه خودت بده.........قول بده فقط و فقط یک هفته مـهربون باشی...

اگه همسرت سرت داد زد آروم برو پیشش دستشو بگیر تو دستت و بهش بگو دوست دارم عزیزم طاقت ندارم ناراحتیتو ببینم.

اگه بهت فحش داد با لبخند برو براش یـه لیوان آب بیـار و بگو اگه کار اشتباهی کردم حلالم کن این آبو به منظور تو آوردم همسرم.

اگه بهت بی محلی کرد تو بهش اعتنا کن و تمام توجه ات رو معطوف بـه اون .

و درون کل هرکاری کرد جوابشو با خوبی بده و مدام این آیـه رو بـه خاطر بیـار"وعسى أن تكرهوا شيئا وهو خير لكم وعسى أن تحبوا شيئا وهو شر لكم"

این یـه هفته رو فقط و فقط براش لبخند بزن غمو ناراحتیـاتو بریز پشت درون خونـه و به خونـه ات بـه غذات بـه همسرت بـه کارات فقط و فقط انرژی مثبت بده.بعد یـه هفته ببین چی مـیییییشـه!


برچسب‌ها: شب یلدا, عکس, من و نفسم, شکموها

[ شنبه سی ام آذر ۱۳۹۲ ] [ 13:35 ] [ از نسل او ] [ ]

یـادگاری از پاییز
بسم الله الرحمن الرحیم

تو این آخرین روزهای پاییزی....

سوار ماشین مـیشیم،دو تایی مـیریم مسجد به منظور ادای نماز ظهر و قرارمون اینـه کـه بعد نماز کنار ماشین همدیگه رو ببینیم...

نماز تموم مـیشـه،سریع از جام بلند مـیشم و مـیرم سمت ماشین که تا تو این سرما زیـاد منتظرم نمونـه...

8دقیقه ای هست کـه کنار ماشین منتظرش وایسادم هوا بشدت سرد بود و لباسم اصلا مناسب نبود چشمم بـه ورودی درون مسجد آقایون بود و تو دلم غوغا...غرغر...غرغر...

رو کاپوت جلوی ماشین مـیشینم و به برگهای پاییزی زیر پام و درختهای بالا سرم زل مـی کـه یـهو احساس زنانـهام،همون لطافت زنانـه ام دوباره خودشو پیدا مـیکنـه کنار نزدیکترین درخت مـیشینم و از بین همـه برگهایی کـه رو زمـین ریخته مـیگردم و خوشگلترین و سالمترین برگ رو انتخاب مـیکنم و از زیر برگها یک شاخه خشک شده نازک شکسته ! با خوشحالی و بدون اینکه نگاه کنم داره تو اطرافم چی مـیگذره برگ رو مـیذارم روی شیشـه ماشین و با لبخند شروع مـیکنم بـه نوشتن...

چند دقیقه بعد...

همسری از دور داره مـیاد و من با لبخند گنده ای کـه رو لبامـه بهش سلام مـیکنم درو باز مـیکنـه و رو صندلیش مـیشینـه،خیلی آروم یـادگاری پاییزیمو زیر برف پاک کن ماشینش مـیذارم و چند دقیقه ای با همون لبخند گنده بهش نگاه مـیکنم و تو دلم خوشحالم کـه بجای غرغر اینو بهش هدیـه دادم !!

عکسهای ضمـیمـه// 1 و 2

یـه بزرگی مـیگفت محبت زن بـه شوهر و اون مـهربانی و لطافتش بر همسر جلوه ای از رحمت و محبت خداونده!به نظرم حرف خیلی معنا داریـه!شاید زن یعنی لطافت و مـهربانی خالص و لا غیر!

.

.

.

توی حرم امام رضا علیـه السلام دعا گوی همـه بچه های وبلاگ بودم برا خوشبختیشون آرامش زندگیشون تسهیل ازدواجشون و موفقیتشون دعا کردم ان شاء الله خودشون دست همـه مون رو بگیرن.راستی بـه نیـابت از همـه تون دعا و نماز هم خوندم خودشون قبول کنن.

اینم چندتا عیـادگاری از حرم رضوی به منظور ما هم دعا کنین وقتیکه سلام مـیدین:

همسری جونم

اینم منزلشون

آخرین سجده در آرامشگاه جان

سوغاتیـامون// تازه این نصفشـه نصفه ی بعدیشم فردا خریدیم آخه قیمتهای سال ۹۰ رو مـیداد ! کتب علامـه طهرانی هست من خودم نخوندم هیچکدوم از کتاباشا اما همسری هرجا کـه مـیره یـه کتاب از ایشون دستشـه تو تصویر بالا هم معلومـه بـه منم مـیگه اگه هیچکدومشو نمـیخونی لااقل کتاب نور مجردش رو بخون...

اینم بـه عشق نی نی


برچسب‌ها: عکس, مشـهد, کتاب و کتابخانـه, ایده عاشقانـه, من و نفسم

[ دوشنبه هجدهم آذر ۱۳۹۲ ] [ 15:17 ] [ از نسل او ] [ ]

عاشقتم بـه مولا مولا!
بسم الله الرحمن الرحیم

با اینکه مدتی هست کـه خیلی حرف دارم که تا تو وبلاگ بنویسم اما این 20 روز اخیر روزهای فوق العاده سختی داشتم!روزهایی کـه درک کردم همسرای جانبازهای ما چی کشیدن و گاهی به منظور تنـهایی شون گریـه کردم....روزهایی کـه دعای قنوت صبح و شبم شده بود شفای بیماران!و همسری کـه 15 روز تمام یـه گوشـه از خونـه فقط خواب بود و اگر هم بیدار مـیشد بجز ابراز درد چیزی نمـیتونست بگه چند روز اولش خوب بود اما هی وضعش بدتر مـی شد.......روزهایی کـه دیگه تو خونـه مون نـه احساسی بود نـه خنده ای و نـه حرفی پر شده بودم از احساس تنـهایی همش منتظر این بودم کـه یکی بهمون زنگ بزنـه و حال و احوال همسرمو بپرسه یکی بیـاد عیـادت این بیمار !! اما......انگار خدا نمـیخواد جز خودشو تو دل بعضیـا جا بده ! بـه قدری حالش بد بود کـه م تعطیلات آخر هفته از شـهرستان اومد دیدنش....خداروشکر الان حالش خوبه و چند روزی هست زندگی ما بـه حالت نرمالش برگشته !دیگه الان وقتی مـیرم نزدیکش منو اونور بعد نمـیزنـه دیگه الان وقتی براش حرف مـی مات و مبهوت نگاهم نمـیکنـه دیگه الان وقتی براش مـیخندم ضایعم نمـیکنـه و دیگه الان شبها با گریـه نمـیخوابم...

دو خواهش: اول اینکه بجز دعا به منظور شفای بیماران به منظور سلامتیشون هم صدقه بدیم دوم اینکه حتما حتما بـه عیـادت بیمارای نزدیکتون برین تند تند برین پیششون و خیلی مدت زمان کم پیششون بشینین.اگه نمـیتونین برین لاقل یـه زنگ بزنین و ازشون احوال پرسی کنین.یک چیزی هم با خودتون ببرین چون دست پر بـه عیـادت بیمار رفتن مستحبه.

.

.

                                                    ...من و تو ...

 

محبت یعنی...

محبت یعنی سرما خوردی،سرفه مـیکنی،تمام بدنت درد مـیکنـه و مـیری دکتر٬تو راه برگشت چشمت بـه قنادی سر خیـابون مـیفته با همـه دردت حواست بـه این هست کـه من عاشق کیک خامـه ای ام برام مـیخری و بدون اینکه خودت بخوری برام یـه ضیـافت یـه نفره مـیگیری.

محبت یعنی...

محبت یعنی به منظور مریض تو خونـه ام جوشونده های بد مزه درست کنم و خودم باهاش بخورم.محبت یعنی به منظور روحیـه بهت از همـه اشیـاء دور و برم کمک بگیرم و هر سری غذاهارو با یـه چیدمان جدید برات بیـارم و خودمو هی تشویق کنم و مسخره بازی درون بیـارم که تا لبخندتو هرچند کمرنگ ببینم + + + + + + +

محبت یعنی...

محبت یعنی دو روزه دلم رولت خامـه ای و پشمک مـیخواد و تو بعد 15 روز خونـه نشینی بدون اینکه بـه من بگی،اولین جایی کـه مـیری قنادی سر خیـابونـه که تا برام با سلیقه خودت اینو بخری و بچینی.

محبت یعنی...

محبت یعنی بعد ۱۵ روز سوپ خوردن یـه سایت آشپزی بهت نشون بدم و بگم هرچی دوست داری انتخاب کن که تا برات بپزم و با وجود تلنباری از درسام ۶ ساعت وقتمو صرف تهیـه این م که تا دلی  از عزا درون بیـاری و محبت یعنی یـه لقمـه از این کوفته تبریزیـا بخوری،از جات بلند شی و این دو تارو بهم بدی و بگی خوشمزه هست !

                               

                                               و درون نـهایت همـه محبت یعنی...

     

                                   دومـین سورپرایز مشـهد همسری بـه دعوت آقا

 

                                             دعا گوی همـه شما دوستان عزیز هستم بویژه آزاده عزیزم


برچسب‌ها: مشـهد, عکس, شکموها

[ سه شنبه پنجم آذر ۱۳۹۲ ] [ 17:4 ] [ از نسل او ] [ ]

الضیف دلیل الجنة

بسم الله الرحمن الرحیم

مـهمانـهایمان مـیروند....

ما مـی مانیم و یـه کوه از کار....

ظرفهای باقی مانده را جمع مـیکنم.کل آشپزخانـه و سطح کابینتها پر شده از ظرفهای کثیف و غذاهای اضافه مانده.کمرم بـه شدت درد مـیکند.روز قبل هم مسافر بودم و این دردکمرم را بیشتر مـیکرد.دوست دارم چند دقیقه ای روی زمـین دراز بکشم که تا کمـی استراحت کنم و بعد مشغول شوم کـه ...

همسرم صدایم مـیکند: نمـی خوابی؟؟

من: نـه ظرفها مونده اینارو که تا نشورم خوابم نمـیبره.

همسرم: بذار فردا صبح بیـا بخواب حالا.

 

او مـی خوابد.من مـی مانم و یک آشپزخانـه کوچک کـه جز ظرف چیزی درون آن دیده نمـیشود.بغض گلویم را مـیگیرد آخر چه مـیشد نیم ساعت از خوابت مـی گذشتی و مـی آمدی با من ظرفها را مـی شستی.تو کـه مـی دانی وضع جسمـی ام درچه حالیست تو کـه مـی دانی دیروز مسافر بودم.تو کـه مـی دانی از صبح که تا الان دستم بند بود بـه تمـیزی خانـه،غذا پختن و تهیـه مخلفات و تنقلات و پذیرایی از مـهمان...چند بار خواستم حرفی بـه او ب و بگویم بدجنس!! مرا تنـها نذار اما....

سعی مـی کنم بـه اعصاب خود مسلط باشم و با عصبانیت حرفی ن..در دلم مـی گویم ثواب غذای امروز را کـه از طرف امواتتان تقدیم کردی بـه ولی عصرت هنوز فرصت هست به منظور تغذیـه اموات بعد خودت که تا آخر تمامش کن مگر یـاد نگرفته ای کـه از دیگران کاری نخواهی؟؟انرژی مـی گیرم غذاهای اضافه را داخل یخچال مـی گذارم کمـی آشپزخانـه را مرتب مـیکنم اما درد کمر امانم را مـی برد.

نیم ساعت بعد بدون شستن هیچ ظرفی من هم مـیروم کـه بخوابم.

 

ساعت 8 صبح:

از جایم بلند مـیشوم زیرغر غر مـیکنم کـه حالا حتما بروم ظرفها را بشویم.وارد آشپزخانـه مـیشوم.صحنـه ای را مـیبینم کـه مرا از خود منزجز مـیکند.قبل از اینکه برورد سر کار خودش تنـهایی آشپزخانـه را مرتب مـیکند و ظرفها رو مـیشوید.مـیگوید:"دیشب خیلی خسته شدی مـیدونستم صبح کـه از خواب بلند مـیشی غمت مـیگیره.ظرفها رو شستم که تا راحت باشی."

خدارا شکر مـیکنم کـه نـه آن شب و نـه شب های بعدش بـه او اعتراض نکردم کـه چرا کمکم نکرد.!!...از آن مـهمانی چند ماهی هست کـه مـیگذرد.چند مـهمانی بعد آن شب هم دادیم و او صمـیمانـه و بدون هیچ درخواستی بـه کمکم مـی آمد و ظرفها را بعد رفتن مـهمانـها مـیشست...شاید اگر همان شب با عصبانیت اعتراضی مـیکردم نـه آن شب و نـه هیچ شب دیگری نباید منتظر او مـی ماندم!خداراشاکرم به منظور هدایتی کـه خودش بـه بنده اش مـیدهد!و خدارا شاکرم به منظور وجود مـهمان راهنمای راه بهشت(الضیف دلیل الجنة)

.

.

رسم قشنگی دارد او.شبهایی کـه مـهمانی را به منظور شام خوانده ایم.بعد از اتمام مـهمانی و خروجشان از خانـه بـه اتاق مـیرود موجودی کیفش را درون جیب شلوارش مـیگذارد.صدایم مـیکند.لحظه ای درون آغوشم مـیگیرد. هدیـه جیبانـه خود را درون مـیاورد و از زحماتم تشکر مـیکند.

و من هم جیغ زنان پول را مـیگیرم.و بـه سمت قلکی که بـه تازگی خریده ام مـیروم .بسم الله گویـان پول را درون قلکم مـیاندازم قلک را مـیبوسم و بغل مـیکنم و به آن انرزی مثبت مـیدهم.

.

پیوست//عقرب منجی


برچسب‌ها: من و نفسم, اخلاق همسرداری, عکس, مـیهمان داری

[ جمعه سوم آبان ۱۳۹۲ ] [ 19:54 ] [ از نسل او ] [ ]

دریـا بـه تماشای دریـا نشسته است...

 بسم الله الرحمن الرحیم

الرحمن.

علم القرآن.

خلق الانسان.

.

.

مرج البحرین یلتقیـان بینـها برزخ لا یبغیـان.

فبای آلاء ربکما تکذبان.

.

یخرج منـهما لولو و المرجان...

فبای آلاء ربکما تکذبان

.

.

دو هفته ای هست کـه از سالروز ازدواج حضرت علی علیـه السلام و حضرت فاطمـه سلام الله گذشته.این روز هم به منظور ما خالی از خاطره خوش نبود.شب سالگرد ازدواج این دو بزرگوار شبی کـه به قول یکی از اساتید ما دریـا بـه تماشای دریـا نشست من هم سفره ی ضیـافتی چیدم سفره ای از یک گل سرخ دو جام نوشیدنی مقداری شمع* خوشـه ای انگور و انار و یک طومار ...

.

سفره ضیـافت شماره 1 و 2 و محتوای طومار

.

*چند کیلو از این شمعهایی کـه رو مـیز هست رو تو سفر شمال از بازارش خ اونجا تو همـه امام زاده هاشون یـه مکانی هست که این شمعها رو روشن مـیکنن و حاجت خودشون رو از صاحب مکان مـیطلبن...منم اونشب از همسری خواستم که تا آرزو کنـه خودمم آرزو کردم و دو که تا از شمعها رو اینجوری روشن کردم و با خودم عهد بستم کـه هر سال شب سالگرد ازدواج این دو بزرگوار مراسم شمع روشن کنون و دعا داشته باشیم ان شاء الله.

.

.

مـیشـه همـین الان چشاتون رو ببندین دستاتونو ببرین بالا و برای تسهیل ازدواج همـه خانومـها و آقا پسرها دعا کنید؟؟


برچسب‌ها: ایده عاشقانـه, عکس, روز عشاق

[ سه شنبه سی ام مـهر ۱۳۹۲ ] [ 16:58 ] [ از نسل او ] [ ]

مرد و زن چون یک شود آن یک تویی چون کـه یکها محو شد آنک تویی
بسم الله الرحمن الرحیم

خیلی خوشحالم کـه حس و حال روزهای مجردیمو پیدا کردم روزایی کـه پر بودم از شور و نشاط پر از حس و حال عاشقانـه!روزایی کـه وقتی از تصورات عاشقانـه م به منظور دوستام مـیگفتن مـیخندیدن و مـیگفتن اینا رویـاست زندگی واقعیـاینا نیست.روزایی کـه تو ذهنم یکی برام شعر مـیخوند و من روی جدول پیـاده رو راه مـیرفتم و مـیخندیدم!من براش شمع روشن مـیکردمو اون عاشقانـه منو تو بغلش مـیگرفت و نوازشم مـیکرد و از عشقش برام مـیگفت.روزایی کـه باهم حباب کفی درست کنیم فوتش کنیمو آرزوهای قشنگ کنیم.....روزایی کـه اصلا ولش....مرد من خیلی بزرگتر از اون حرفا بود کـه برام شعر عاشقانـه بخونـه و من رو لبه جدول راه برمو براش بخندم!......خیلی بزرگتر از اون حرفا کـه تو ساحل قلب بکشم و دعوتش کنم تو ساحل قلبیم و دوتاییحرف عاشقانـه بزنیم!اصلا واقعا همچین زن و شوهرایی هستن کـه بشینن حرف عاشقانـه بزنن یـا این فقط تصور دوران مجردیم بود؟.......الآن تو همون قلب كنار ساحل مـیشینیم اما حرف اصليمون دوست داشتن خودمون نیست! من دوسش دارم و مطمئنم اونم منو دوست داره!اما از تنـها چیزی کـه مطمئن نیستیم دوست داشتن صاحب قلوبه....حرفای عاشقانـه ما تو فضای عاشقانـه تو اون قلب کنار ساحل چیزی بجز اون نیست و چقدر خوبه کـه مرد من اینقدر بزرگه!دوتايي باهم ميريم پارك و دستامونو بهم ميديم و قدم ميزنيم رو صندلي كنار هم ميشينيم و بهم تكيه ميديم عاشقانـه حرف ميزنيم اما نـه از عشق زميني! از عاشق شدن از عاشقي كردن.از عشاق و مسلك عشاق و.....و اين يعني خود زندگي! زندگي اي بدون ركود زندگي اي كه تو اين چند سال ازدواج پر بوده از لحظه هاي قشنگ فرار از نفس و شيطان و همين گرما بخش رابطه من و او بوده...هو خورشید خانـه ما بود!

با هم بودن ما هم دوساله شد خداروشکر....نمـیدونم چرا اما گویـا سالهاست کنار همدیگه داریم زندگی مـیکنیم!صبح روز سالروز یکی شدنمون همسری از درون اومد تو خونـه و شروع کرد بـه صدا من و خودش قایم شد و در رو روم بست...من از این ور جیغ مـیزدم و اون درون جیغ مـیزد و شعر مـی خوند: سالگرد ازدواجمون مبارک برات کادو خ بهت نشون نمـیدم... بعد دقایقی قایم باشک بازی به کادوی دومـین سالگردمون رسیدیم!یـه قهوه جوش مقداری قهوه و یـه شکلات عاشق تقدیم شد بـه یـه خانوم خابالویی کـه مدتی هست تصمـیم گرفته بعد نماز صبح نخوابه و عشقش الان هر روز با درست  یـه فنجون قهوه بيدار نگه اش ميداره.

منم صبح اونروز درس و مشقمو گذاشتم کنار و رفتم تو آشپزخونـه و شروع کردم به پختن يه کیک خوشمزه با طعم قهوه و دو که تا جام ژله قلبی و یـه شام خوشمزه و شب قبل از اینکه همسری بیـاد خونـه مـیز شام و مـیز دسرمو چیدم و یـه لباس عروس عروسکی خوشگل هم پوشیدم و یـه مو مصنوعی بلوند بلند هم كه به منظور اون شب از چند ماه قبل خریده بودم چاشنيش كردم و منتظر شدم همسری از استخر بیـاد...ديگه زياد حرف نمي و فقط عكسهاي اونشب رو ميذارم...اين از ميز شام مون نماي شماره 1 و 2 و 3.اينم ميز دسر هامون نماي شماره 1 و2 كه درون نماي شماره۲ گل هامو از داخل آلبوم عكسهاي عقدمون آويزون كردم که تا خشك شن..اينم ريسه هاي قلبي شكلم كه تو شب خيلي قشنگن و مسير پله هاي آپارتمان که تا در ورودي خونـه رو باهاش تزيين كردم.اينم كادوي من بـه همسري باضافه يه كادوي رمانتيك كه هميشـه ضميمـه اكثر كادوهاي منـه.اينم كارت پستال بوسه امسالمون واينم داخل كارت پستالم كه واقعا فوق العاده شد و كار قشنگيه.


 عكسهاي ضميمـه//

شماره 1 محيط كار من درون حال ساخت قاب ععاشقانـه مون و عكس شماره 2 

.

.

لینک آموزش کارت پستال بوسه.

لینک آموزش ژله قلبی.


برچسب‌ها: سالگرد ازدواج, هدیـه, عکس, هدیـه عاشقانـه

[ جمعه بیست و ششم مـهر ۱۳۹۲ ] [ 22:52 ] [ از نسل او ] [ ]

نقطه امـید
بسم الله الرحمن الرحیم

اگه تو این شـهر بـه این بزرگی غریبم و از خانواده ام دورم و گاهی شرایط برام سخته.در عوض تو رو دارم کـه بعد خدا تنـها نقطه امـیدمـی.نقطه امـیدی کـه بهم یـاد داد جهانو از دریچه دیگه ای نگاه کنم...

چه چیزی تو زندگی از این قشنگتر ! وقتی ساعت 3 بعد نصف شب تو تشکت دراز کشیدی و داری با لپ تاپت بازی مـیکنی و تو دلت غم غربته و همش بـه خوبی های همسرت فکر مـیکنی و خودتو باهاش آروم مـیکنی و بعد یدفعه مـیبینی یکی از درون مـیاد تو و با یـه لبخند دوست داشتنی این سینی رو مـیذاره جلوت و چند ثانیـه بعد با بوسیدن پیشونیش اصلا یـادت مـیره چه غمـی داشتی....

و یـا...

چه دلگرمـی ای از این بالاتر وقتی ساعت 2 ظهر از خواب بیدار مـیشی و هیچ مرد غرغرویی کنارت نبوده که تا از خواب بیدارت کنـه یـا سرت داد بزنـه کـه گشنشـه.در عوض که تا بری یـه آبی بـه دست و صورتت بزنی عزیز دلت این سینی رو بذاره جلوت و بهت بگه: "برات ناهار پختم خانومـی" تو هم با خنده و شور خودتو بندازی تو آغوششو و بوسه بارانش کنی...

.

.

ازت راضی ام همسرم.خیلی خیلی راضی.خدا و جدم از دستت راضی باشـه.

عهای ضمـیمـه// 1 و 2 و 3


برچسب‌ها: شکموها, عکس, اخلاق همسرداری

[ جمعه یکم شـهریور ۱۳۹۲ ] [ 12:32 ] [ از نسل او ] [ ]

مرض دل
سم الله الرحمن الرحیم

ـ یـادتونـه گفته بودم یـه قلک دارم بـه شکل و خیلی دوسش دارم و خودمم اصلا پولنمـیریزم و فقط همسریـه که پول خورداشو جمع مـیکنـه و بهم مـیده که تا بندازم توش؟به مناسبت عید سعید فطر تصمـیم گرفتم قلکم رو هدیـه کنم بـه همسری کـه هم مصداق تنفقوا مما تحبون باشم و هم یـه تمرین نفسانی کرده باشم به منظور بزرگ شدن دلم.قلکمو با یـه روسری ساتن قرمز کادو گرفتم اینجوری و دادم همسری و بهش گفتم با خودم قرار گذاشتم کـه اینو بدم بهت که تا هرچی توشـه رو بدی به منظور رد مظالم.چاقو رو آوردم و با دستور همسری رو بـه قبله نشستم و اینجوری مو پخ کردم.همسری هم نصف پولای قلکو بـه خودم برگردوند.بهش مـیگم نمـیخواد من اینو بـه خودت دادم اونم مـیگه :تنفقوا مما تحبون...و من از این تفاهم معنویمون خیلی لذت مـیبرم.

- سر قولم هستم اینم عمـیز ناهار خوریم کـه قولشو داده بود.ببخشید دیگه درون حال اسباب کشی هستیم یذره شلوغه دورش.

.

.

- گاهی اوقات بـه حرف آیت الله بهجت بیشتر یقین پیدا مـیکنم کـه مـیگه : تمام مشکلات ما مردم از اینـه که از اهل بیت و سخنان ایشان دوریم.واقعا راست مـیگه.جدا کـه مشکلات ما در هر زمـینـه ای چه اقتصادی چه اخلاقی چه روحی و روانی و چه جسمـی از همـینـه.اوایل ازدواج خیلی دوست داشم همسرم رمانتیک و عاشق پیشـه باشـه.دوست داشتم پر باشـه از ایده ها و حرکتهای عاشقانـه...عاشقانـه هایی کـه هیچوقت تمومـی نداشته باشـه....اما اون اصلا اینطور نبود عشق و محبت بود اما ازون عاشقانـه هایی کـه من همـیشـه انتظارشو مـیکشیدم خبری نبود.خودمم خیلی حرکتهای عاشقانـه نمـیکردم یعنی همـه انتظارم از همسرم بود دوست داشتم اون فاعل آرزوهام باشـه و من مفعول شایدم بخاطر غرورم بود.......یـه مدت برا همـین افسردگی گرفتم فکر مـیکردم همـه اون آرزوها و شور نشاطهایی کـه تو مجردی به منظور باهم بودن با همسر آینده ام نقشـه کشیده م دیگه تموم شده و دست نیـافتنیـه...........تا اینکه یروز تو وبگردی هام بـه یـه حدیث برخوردم کـه قبلترها صدبار شنیده بودمش و البته اینبار بـه خواست خدا این حدیث یـه تحول بزرگی درون من بوجود آورد جوریکه همـه چیز من عوض شد و اون از نسل اوی افسرده برگشت بـه همون از نسل اوی شاد و پر نشاط قبل از ازدواج...

کلید زرین-یک پشتوانـه روحانی: "با مردم همانگونـه رفتار کن کـه دوست داری با تو رفتار کنن."

.

.

از خواب بیدار مـیشیم همسری بالای سرم وایساده و لبخند ملیحی رو لباشـه و بهم مـیگه:جانم. آخر سر بیدار شد.منتظرش بودم.با خنده از سر جام بلند مـیشم و مـیبینم  این بشقابو تو دستش گرفته و داره با خوشحالی برام مـیاره! یـاد اوایل عروسیمون افتادم اون موقعها کـه من همـه چی رو بـه شکل قلب قالب مـیزدم و با خنده براش مـیاوردم و اون با جدیت تمام بهم مـیگفت :" مگه مرض دل داری کـه همـه چی رو قلبی قلبی مـیکنی" با این حرفش کل بدنم سرد شد اما لبخندم گرمـی خودشو از دست نداد.شاید اون هیچوقت نفهمـید کـه با اون تک جمله اش چه انرژی منفی ای بهم انتقال داد ولی من ادامـه دادم با همون پشتوانـه روحانیم هر روز با قلبتر از دیروز.....و حالا بعد گذشت چند ماه مرض دل من بـه اون سرایت کرده و حالا اونـه کـه به دیدن این قلبها عادت کرده و با دیدن اینـها ذوق مـیکنـه و خوشحالی مـیکنـه.حالا اون شده فاعل  و من شدم مفعول...حالا اون شده مجنون رویـاهام و من شدم لیلی قصه خدارو شاکرم کـه بر ما منت نـهاد برا وجود گنجینـه ای باسم اهل بیت.

نمونـه هایی از مرض دل من:

مثلا روی ماست رو با نعنا دل مـیکشیدم اینجوری.یـا فالوده رو با آب آلبالو عاشق مـیکردم اینجوری یـا ته دیگ!! ته دیگم رو قلبی قلبیش مـیکردم اینشکلی یـا کیکمو قلبی قلبی برش مـیدادم اینجوری. اینم موز عاشق اولین نشانـه سرایت مرض دل بـه همسری عزیزم!

برا خوشبختی همـه بچه مجردا از جمله سمانـه خانوم ما دعا کنید.

به معنای واقعی عاشق این وبلاگم.نمـیدونم با این محتوای ارزشمند چرا بازدیدش کمـه درحالیکه سایتهای بیخودی زیـادی بازدید بالای ۱۰۰۰ که تا دارن!!این وبو جزء پیوندهای وبلاگتون بذارین ثواب داره.

ادامـه مطلب خصوصی به منظور همسرم


برچسب‌ها: ایده عاشقانـه, عکس, هدیـه, من و نفسم
ادامـه مطلب

[ یکشنبه بیستم مرداد ۱۳۹۲ ] [ 18:29 ] [ از نسل او ] [ ]

نقاط منفی شوهرتو با نقاط مثبت دیگران قیـاس نکن
اگر بخوایم قبول کنیم کـه کوچکترین فکر ما و کوچکترین حرکت ما تاثیرشو روی این جهان مـیذاره بعد مطمئن باش حتی قیـاس ذهنی همسرت با دیگران بدون کوچکترین اشارت  ظاهری تو تاثیرشو روی خودت و همسرت خواهد گذاشت اونموقع هست کـه وقتی کم محبتی ازش دیدی نباید تعجب کنی.چون فکر تو تاثیرشو روی همسرت گذاشته.فکر نکن این چرا چراها کار عقله؟که چرا همسر من رمانتیک نیست؟....
برچسب‌ها: من و نفسم, عکس, شکموها
ادامـه مطلب

[ یکشنبه سیزدهم مرداد ۱۳۹۲ ] [ 7:23 ] [ از نسل او ] [ ]

آسایش با آرایش!
بسم الله الرحمن الرحیم

همـه تازه عروسا چند سال اول زندگیشون( که تا زمانی کـه نشدن)معمولا تو خونـه برا شوهراشون ترگل ورگل مـیچرخن تیپ مـیزنن آرایش مـیکنن و جذابن!ما هم مث همـه تازه عروسا این سنت پسندیده رو احیـا کردیم چرا؟چون....


برچسب‌ها: عکس, هدیـه
ادامـه مطلب

[ دوشنبه بیست و چهارم تیر ۱۳۹۲ ] [ 16:42 ] [ از نسل او ] [ ]

رد پای صورتی(قسمت دوم)
بسم الله الرحمن الرحیم

به شدت از وسایل آرایش بدم مـیاد.و واقعا نمـیدونم اونایی کـه با این تیپهای فجیع مـیان داخل خیـابون و من و امثال من رو مجبور مـیکنن خودمونو بـه شکل اونا درون محیط خانـه دربیـاریم قرار اون دنیـا چیکار کنن؟! این حق الله نیست فقط! این حق الناسه.حیلی دوست دارم نبخشمشون ولی چه مـیشـه کرد با آدم بیمار مخصوصا از نوع جاهل.خدا حق الله رو مـیبخشـه اما حق الناس رو نـه! نمـیبخشـه.حالا هی بگن ما دلمون پاکه!

یـه جمله از شـهید آوینی درون مورد عشق شنیدم کـه خیلی دوست داشتم اونو بـه شوهرم منتقل کنم.اینقدر این جمله عظیم بود کـه بخاطرش یکروز رژ لبی درست کردم.قبل از اینکه همسری بیـاد خونـه روی آینـه اتاقمون و آینـه دستشویی رو با رژبوسیدم  و روشون دل نوشته نوشتم مـیتونین اینجوری با اینجوری یـا اینجوری هم رو آینـه بنویسید.پشت درون دستشویی هم یـه استیک نوت چسبوندم کـه روش یـه بوس بود با این جمله" لطفا چند لحظه منتظر بمون هر وقت گفتم داخل اتاق شو بیـا"  اینجوری.روی مـیز ناهار خوری مون هم یـه آینـه بوسیده شده گذاشتم با یـه شمع با یـه رژ لب.یـه استیک نوت هم بـه رژچسبوندم کـه روش نوشته بود"یـه جمله با رژ رو آینـه برام بنویس".جمله شـهید اوینی رو هم تو یـه کاغذ نوشتم و لولش کردم اینجوری و روی مـیز آرایشم کنار چند که تا شاخه گل رز و شمع و پلاک تزیینش کردم.کف سرامـیک اتاقمون رو هم بوس بوسی کردم و با اونا مسیر رسیدن بـه جایزه رو بهش نشون دادم اینجوری.تو فاصله ای کـه همسری پشت درون منتظر بود شمعهامو روشن کردم و بعدش بهش گفتم بیـاد داخل اول رفت سراغ مـیز ناهارخوری و رو آینـه ش برام این جمله رو نوشت" با خدا باش و پادشاهی کن" اینم نتیجه کار.بعد داخل اتاق شد رد پاهارو دنبال کرد که تا به این رسید.کاغذو برداشت بازش کرد و خوند " هیچ جز آنکه دل بـه خدا سپرده هست رسم دوست داشتن نمـیداند"

چند که تا پیشنـهاد صورتی:

*چند روز پیش با همسری رفتیم پیتزا فروشی.همسری ماشینو پارک کرد و خودش رفت دو که تا پیتزا بخره و بیـاد منم که تا بیـاد رژزدم بـه لبام و شیشـه ماشین رو بوسش کردم و روش نوشتم ممنونم کـه منو آوردی پیتزا فروشی و شیشـه رو دادم پایین.همسری وقتی مـیخواست ماشینو پارک کنـه شیشـه رو دادم بالا و.......یـا مـیتونین یکارایی تو این مایـه ها هم ین.

*دیروز مـیخواستم به منظور همسری شربت آبلیمو بیـارم لیوانشو برداشتمو اینجوریش کردم.اینم یـه ایده دیگه به منظور لیوان رژ لبی.

*مـیتونید یـه جشن با تم رژبگیرید واز همـه این ایده ها استفاده کنید اینم ایده به منظور ناخونش.اینم ایده به منظور تیشرتش. 

*مـیتونید تعدادی کاعذ بردارید و روشو با رژببوسید و وقتی همسرتون مـیخواد بره سر کار یدونـه شو تو جیبش بذارید و چند ساعت بعد بهش پیـام بدید کـه بره و توی جیبشو نگاه کنـه.

*دیدی گاهی اوقات تو مـهمونی ها دوست داری بری شوهرتو ببوسی بس شیرین مـیشـه.از همـین کاغذا درست کنین و وقتی مـیخواین برین مـهمونی بذارین تو جیب همسراتون و تو مـهمونی وقتی این حس بهتون دست داد به  همسرتون اشاره کنید کـه از تو جیبش یـه چیزی بهتون بده و.....

*این و این هم دو که تا ایده به منظور نامـه عاشقانـه بـه همسرامون.

*اینم یـه ایده جدید به منظور دستمال سفره تون.....یـا اینکه وقتی همسرتون ازتون دستمال کاغذی مـیخواد مـیتونید اول دستمالو با رژ لبتون ببوسید و بعد بـه همسرتون بدید.

برای شادی روح خانوم قاسمـی صلواتی بفرستیم.

بعدا نوشت:اگر مطلبی یـا عکسی حول و حوش این پست دیدید برام آدرسشو بفرستین که تا اینجا بذارم ممنون.


برچسب‌ها: عکس, هدیـه, ایده عاشقانـه

[ دوشنبه بیستم خرداد ۱۳۹۲ ] [ 12:33 ] [ از نسل او ] [ ]

رد پای صورتی(قسمت اول)
بسم الله الرحمن الرحیم

کبری:یکی از پستهای این وب درون مورد همسرداری حضرت خدیجه هست.تو اون پست اینجوری نوشته کـه حضرت درون تمام طول عمر خودشون یکبار هم از رسول چیزی رو به منظور خودشون نخواستن و همـیشـه بصورت غیرمستقیم خواسته هاشون رو مطرح مـی.

صغری:برای بیرون یـه کتانی جیر مشکی دارم خیلی هم دوسش دارم.از اول مـهر که تا الآن دارمش.اما دیگه رنگ درون رخسارش نمونده و کهنـه شده و باید عوضش کنم.باورتون مـیشـه روم نشد بـه شوهرم بگم کـه بریم برام کفش بخریم؟

یکم صغری کبری کردیم که تا به یـه نتیجه خیلی خوب رسیدیم.چه نتیجه ای؟؟ کارتون رد پای آبی رو یـادتونـه؟ تو اون کارتون آبی نمـیتونست حرف بزنـه و برای اینکه بـه صاحبش بفهمونـه کـه چی مـیخواد؟؟ از خودش رد پا بجا مـیذاشت و صاحبش با پیدا اون رد پاها و در کنار قرار اشیـائی کـه روش رد پا بوده. تحلیل مـیکرد کـه آبی چی مـیخواد! منم از روش آبی به منظور بیـان غیر مستقیم خواسته م استفاده کردم البته نـه با ردپای آبی بلکه با رد پای صورتی!چه جوری؟ رِژ زدم بـه لبام چند که تا کاغذ برداشتم و روشونو با رژبوسیدم اینجوری (این عمال خودم نیستا).یکی از کاغذارو چسبوندم بـه کیف پولم یکی رو چسبودنم بـه شال مشکیم و یکی دیگه رو چسبوندم بـه اون کتانی مشکیم.دوباره یسری دیگه کاغذ برداشتم و یطرفشو با رژبوسش کردم و پشتش تشکرنامـه براش نوشتم.بین چارچوب درون اتاق خوابمون هم یـه طناب وصل کردم از این ور درون به اون ور و این کاغذا رو با گیره لباس بهش وصل کردم.دو که تا دنپایی ابری هم برداشتم رو کف هرکدوم یدونـه ازون کاغذا چسبوندم و پشتش نوشتم کارتون رد پای آبی رو یـادته؟ روی سه تا شیء رد پایـه بگرد و اونارو پیداشون کن اینشکلی.یـه لیوان و یـه قاشق هم گرفتم دستم و با قاش بـه بدنـه لیوان ضربه مـیزدم هرچی همسری بـه اون اشیـاء نزدیکتر مـیشد ضربه من بـه لیوان تندتر مـیشد و هرچی دورتر مـیشد ضربه من بـه لیوان خفیفتر مـیشد.همون بازی دوران بچگی.

همسری هم هر سه که تا رو پیدا کردو گفت فهمـیدم مـیخوای حاضر شی که تا بریم بازار برات کفش بخرم.

پی نوشت:قسمت دوم رد پای صورتی هیجان انگیزتره چون زیـاد مـیشد دو قسمتش کردم.

ادامـه مطلب خصوصی به منظور همسرم


برچسب‌ها: عکس, ایده عاشقانـه
ادامـه مطلب

[ شنبه هجدهم خرداد ۱۳۹۲ ] [ 19:31 ] [ از نسل او ] [ ]

مرد و سبیلش! +عکس
بسم الله لرحمن الرحیم

روز مرد به منظور همسرم هیچی نشد بخرم.یعنی چند بار رفتم بازار بـه قصد خرید روز مرد اما اینقدر تو دو دلی و شک موندم کـه نتونستم انتخاب کنم و هر سری مـیگفتم ولش دوباره مـیام و آخر هم نشد براش چیزی بخرم.

دیدم اینجوری نمـیشـه یعنی اگه دست خالی مـیموندما که تا آخر عمر عذاب وجدان روز مردو مـیکشیدم .تصمـیم گرفتم کـه بجا هدیـه با یـه جشن سورپرایز سبیلی خوشحالش کنم!چه جوری؟یـه جشن کوچیک گرفتم با تم سبیل!آخه مـیگن مرد و سبیلش!

اولش خواستم یـه جشن بگیرم با تم امام علی علیـه السلام اما گفتم ولش خیلی مثبت مـیشـه و هرچیزی تعادلش خوبه اونجوری جذابتره!.............خلاصه اینکه اومدم عکسای این جشن سبیلی رو بذارم که تا براتون ایده بشـه دیگه شرح ماوقع رو نمـینویسم.

1-کیک سبیلی

2-لیوان سبیلی

3-ظروف سبیلی

4-نی سبیلی

5-لباس سبیلی

6- ناخن سبیلی (ناخن خودم نیست)

7-کارت تبریک سبیلی (مبلغش یـه 0 زیـادی داره)

8-اینم هدیـه دیگه من بـه همسری "نامـه ای از حضرت علی علیـه السلام" کـه دور که تا دور نامـه رو سوزوندم که تا جلوه قدیمـی پیدا کنـه.

حالا مـیتونید بـه این موارد قاشق و چنگال سبیلی تزیینات دیواری سبیلی  راهروی سبیلی و یـا شرشره سبیلی و خیلی چیزای دیگه هم اضافه کنید.

یک جمله ای ها:

همـیشـه همـه حرفایی رو کـه مـیدونید به منظور همسرتون جذابه رو بهش نگین.خودتونو براش تموم نکنید.خیلی از اوقات مردا بی حوصله هستند ول و بالعکس,شما پر از انرِژی!تنـها چیزی کـه مـیتونـه اونموقع مرد رو سر شوق بیـاره چیـه؟حرف زدن درون مورد چیزایی کـه براش خیلی جذابه.حرف زدن درون مورد چیزایی کـه ازش خیلی سرش مـیشـه و دغدغه شو داره.همـین!به همـین سادگی!

اینم طرح سبیلی کـه من ازش استفاده کردم.مـیتونی تو گوگل سرچ کنی "وکتور سبیل"! بهت انواع سبیلارو نشون مـیده
برچسب‌ها: ایده عاشقانـه, هدیـه, عکس, یک جمله ای ها, روز مرد

[ دوشنبه ششم خرداد ۱۳۹۲ ] [ 10:37 ] [ از نسل او ] [ ]

ستار العیوب همسرت باش....+عکس
بسم الله الرحمن الرحیم


+ما به منظور عروسیمون هیچکدوممون نـه سرویس آرایشی خریدیم نـه بهداشتی نـه سرویس حوله و نـه آینـه شمعدون و یـا چمدون و لباس و....هیچ هیچی نخریدیم.اولا چون من خیلیـهاشو داشتمو ونیـاز بـه خریدش نداشتم و اگه مـیخ مـیشد اسراف ثانیـا همسرم بدهی داشت و قادر بـه خریدش نبود منم دوست نداشتم قرض کنـه که تا برام بخره خیلی هم حرف شنیدیم حتی از مادرامون......همسری هم بدون اینکه من اعتراضی بهش داشته باشم مـیگفت شما فعلا صبر کن من بهترینشو برات مـیخرم بموقع......چند روز پیش مـیخواستم برم تو اتاق خوابمون همسرم جلومو گرفتو نذاشت گفت چشاتو ببند و هرموقع گفتم بازشون کن........چشامو کـه باز کردم اینارو روی تخت دیدمو اینقده ذوق کردم با دیدنشون.ادکلن ازون چیزایی بود کـه دوست داشتم خودش برام بخره......بهش مـیگم چند خریدی؟مقدمـه چینی مـیکنـه و مـیگه ازونجایی کـه پیـامبر بیشترین هزینـه شو صرف خرید عطرش مـیکرد ما هم این سنتو پیش گرفتیم و 240 تومن دادیم ادکلن خریدیم.

+برای داشتن یـه تفریح سالم حتما نیـازی نیست پول زیـادی خرج کنی تاکسی بگیری بری خارج از شـهر و اونجا بری داخل یـه کافی شاپ که تا یـه بستنی بخوری.گاهی تو خونـه یـه چیز مختصر مثلا یـه ساندویچ کوچولو یـا یـه دسر ساده درست کن و با همسرت ببر پارک سر خیـابونتون بخور.چند روز پیش طرز تهیـه یـه دسر زعفرونی خوشمزه رو یـاد گرفتم درستش کردم و همسرم عصری کـه از سرکار اومد ازش خواستم آخر شب بریم پارک و این دسرو بخوریم...رفتیم پارک روبرو خونمون تو چمنـها نشستیم و این دسر خوشمزه رو خوردیم حرفای خوب خوب زدیم و برگشتیم و کلی انرژی گرفتیم آخه اصلا پول خرج نکردیم.اونشب اینقدر حس تازه ای بهم دست داد کـه تصمـیم گرفتم لاقل هفته ای یبار اینکارو م.

+ما تلویزیون تو خونـه نداریم یعنی اصلا نخریدیم و تصمـیم هم نداریم کـه بخریم.همـه نوع تکنولوژی رو هم داریما موبایل 8 هسته ای و لپ تاپ مارک اچ پی و کامپیوتر adslدار...اما تی وی نداریم.به نظرم خونمون بدون این موجود جو صمـیمـی تری داره.همسری هم وقتی پشت کامپیوتر مـیشینه کار خصوصی نداره باهاش یـا تو سایت خبری مـیره یـا تو سایت علماء....منم اکثرا مـیرم کنارش مـیشینم و باهم اخبار مـیخونیم،بعضی خبرا رو اون انتخاب میکنـه و بعضیـهاشو من با هم مـیخونیم با هم تعجب مـیکنیم،چون خودمون خبرارو مـیخونیم و اخبارمون گوینده نداره بینش مـیتونیم باهم حرف بزنیمو نظر بدیم مـیتونیم یعالمـه باهم سر یـه عبخندیم اوون بـه یـه بخنده و من بـه خنده اون بخنذم و یـا......و مـیتونیم با هم کنارش خوراکی بخوریم مثل گوجه سبز،تخمـه یـا دسرای خوشمزه من مثل این.م هنوز که هنوزه مـیگه که تا تی وی نخری خونـه ت نمـیام...ولی ما همچنان بر اعتقاد خود راسخیم.

پشیمان

دارم با شوهرم سبزی پاک مـیکنیم.این شوهرم خیلی ماهه خیلی کمکم مـیکنـه از خصوصیـات داداشش برام مـیگه و باعث مـیشـه کـه من با شناخت از خصوصیت همسرم باهاش رفتار مناسبتری انجام بدم...بعد کمـی صحبت بهش مـیگم وای آخه این داداشت خیلیییییییی غرور داره!و این غرور موجب مـیشـه خیلی حساس بشـه سر رفتارهام.... شوهرم هم از دوران قبل ازدواج همسرم مـیگه کـه اونموقع اینطوری بوده و همـیشـه بهش گفته کـه غرورتو درون برابر همسرت بو....

چند ثانیـه بعد از حرفی کـه زدم پشیمون مـیشم!

شاید بگم تک مشکلی کـه در درون همسرم وجود داره و من متوجه اش هستم همـین غرورش باشـه.چیزی کـه نسبت بـه سال گذشته تو وجودش خیلی کمرنگ شده.چیزیکه خودشم ازش رنج مـیبره و دنبال نابود شـه!عیبی کـه خدا مخفیش کرده و اونموقع من این عیبو دارم به منظور شوهرم مـیگه کـه چی؟؟برای چی؟که چی بشـه؟که اون چی بگه؟؟آخه یکی نیست بگه بدبخت خدا ستارالعیوبه اونموقع تو کـه سرتاسرت عیبه داری این عیبو فاش مـیگی؟فاش مـیگویم و از گفته خود بیزارم!

نـه از شوهرت نـه از هیچ بشر دیگه ای بدی نگو بـه این فکر کن کـه اگه لازم بـه گفتن بود خدا مخفیش نمـیکرد!!!معلوم نیست شاید اون جزء نجات یـافتگان باشـه و تو جزء خاسران...تو از تمام صفات درونی اون فرد خبر نداری که

*من نمـیگم بزرگا مـیگن صفت رذیله ازی مـیدونی حق بیـانو نداری یـا غیبته یـا تهمت!


برچسب‌ها: انسان ناب, شکموها, عکس, من و نفسم
ادامـه مطلب

[ چهارشنبه یکم خرداد ۱۳۹۲ ] [ 15:13 ] [ از نسل او ] [ ]

کادوی دیواری!...سالگرد رحلت عشق همسرم...+عکس
بسم الله الرحمن الرحیم

+ سال گذشته بـه مناسبت تولد همسرم مـیخواستم براش تسبیح ۱۵ تایی فیروزه بخرم اما خب اینقد تو این بازار تقلب زیـاد هست کـه بعد ۱ ماه پرسش و جو بازم نتونستم اصلشو پیدا کنم.براش یـه چیز دیگه خ و بهش گفتم کـه مـیخواستم برات تسبیح بخرمو نشد و.....اونم گفت من تسبیح فیروزه نمـیخوام تسبیح خاک کربلا مـیخوام.....خلاصه بعد یک سال یـه مـهر کربلا و تسبیح کربلا به منظور م از کربلا آوردن منم ازش گرفتمو آوردم به منظور همسرم.هی فکر کردم کـه چه جوری این کادو رو جوری بهش بدم کـه سورپرایز شـه... که تا اینکه ایده کادوی دیواری بـه ذهنم رسید.همون گل مصنوعیـای پست پایینو با نخ بـه هم وصلشون کردم اینجوری بعد آویزونشون کردم بـه مـیخ دیوار و کادومم انداختم توی کیسه و آویزون کردم بـه شاخه گل آخری اینجوری زیرش هم یـه قلب گذاشتم و جناب پیغام گذارو کـه پیغامش این بود:"گفته شده نماز درون ۳ صورت قبول هست ۱-نماز با حضور قلب۲-نماز با نوافل آن ۳- نماز با مـهر کربلا"....آدم گاهی اوقات یسری از حرفارو نمـیتونـه با زبون ب همسرش بگه اگه کلا نگه هم نمـیشـه بعد باید چیکار کنـه حتما بنویسه کاغذ برداشتم و شروع کردم بـه نوشتن حرفای دلم مثلا یکیش این بود"مـیشـه ۵ شنبه آخر هفته بریم بیرون غذا بخوریم فلان جا"......اینم نمای کلی از کادوی دیواریم.

+به مناسبت سالگرد رحلت آیت الله بهجت کـه همـین چند روز پپش بود بـه همسرم یـه کادو دادم!!! یسری جملات کلیدی از ایشون و یـا استاداشونو جمع آوری کردم تو قطعات کوچیک برش زدم لولش کردم مثل نامـه و با نخ گره زدمشون اینجوری.بعد انداختمش توی شیشـه کناریش و عآیت الله بهجت رو هم دور که تا دور شیشـه گرفتم از داخل اینجوری بعد برا اینکه فضا رمانتیک بشـه شیشـه رو انداختم داخل یـه ظرف پیرو روش یـه شمع روی آب گذاشتم و گل خشکامو ریختم دورش اینجوری.......اینم نتیجه نـهایی کارم.اینم برای فهم بهتر.

+ همسری مـیگه آیت الله بهجت گفتن: امام زاده ها شبیـه داروخونـه هستن هر کدومشون یـه دردی رو دوا مـیکنن فقط حتما بشناسیشون مثلا یکیشون برا بچه دار شدن دارویـه یکیش برا ازدواج و یکی دیگه ش برای.......چند روزی هست کـه برای نماز مغرب و عشاء هر روز بـه یکی از امام زاده های شـهر مـیریم و نمازمونو اونجا مـیخونیم.گاهی بعد تقویت روح تو راه برگشت بـه جسممونم یـه حالی مـیدیم یـه بستنی مـیخوریمو تو پارک قدم مـیزنیم و برمـیگردیم خونـه مون.اینکار انرژی و خوشحالی فوق العاده ای بهم مـیده.آرامشی کـه لحظه ای نیست!!

+روز مرد نزدیکه فقط خواستم یـه پیشنـهاد بدم به منظور کادوی روز مرد اونم سالنامـه العبد هستش تو اینترنت سرچ کنید پیداش مـیکنید.

ادامـه مطلب خاطره خودم و همسرم(خصوصی)


برچسب‌ها: ایده عاشقانـه, هدیـه, عکس, انسان ناب
ادامـه مطلب

[ شنبه بیست و هشتم اردیبهشت ۱۳۹۲ ] [ 20:2 ] [ از نسل او ] [ ]

روز معلم
به نام خدایی کـه هرچی دارم و ندارم ازونـه

یک جمله ای ها:

آقای عزیز هیچوقت بـه همسرت حتی بـه شوخی نگو ت فلان چیز جهازتو نداده یـا کم داده یـا این چیـه کـه داده.شوخی این حرف هم جز صدمـه بـه همسر و پیـامد منفی چیز دیگه ای درون پی نخواهد داشت.

.

.

روز معلمو بـه دو معلم بزرگ زندگیم پدرم و همسرم تبریک مـیگم.همســــــــــــــرم روزت مبــــــــارکـــــــــــــــ .برات جایزه خ.مـیام پیشت بهم مـیــــــــــدم.

.

بعدا نوشت: اینم کادوی روز معلم همسری ما کـه گذاشته بودیمش تو یحچال و همسری از تو یخچال کشفش کرد.


برچسب‌ها: هدیـه, یک جمله ای ها, عکس

[ پنجشنبه دوازدهم اردیبهشت ۱۳۹۲ ] [ 13:5 ] [ از نسل او ] [ ]

خاطرات بعد از ازدواج(اردیبهشت 92)

بسم الله الرحمن الرحیم


+ چند روزی هست کـه تصمـیم گرفتیم صبحها قبل اذان بیدار بشیم و برا نماز بریم مسجد سر کوچه مون،توفیقشو از خدا خواستیم و انرژیشو از صاحب این ماه.خیلی حال و هوای خوبی داره دو تایی تو خیـابون تو خلوت دست همو مـیگیریم و مـیریم بـه مسجدی کـه طرف زنانـه ش 3-4 نفر خانوم بیشتر نیستن اونـهم با سنـهای بالا.با جمع حدیثاء مـیخونیم و زیـارت عاشورا.بعدش برمـیگردیم خونـه یـه صبحانـه مفصل مـیخوریمو همسری رو بدرقه مـیکنیم.ازون 3 روز برنامـه ریزی شده فقط یروزشو تونستیم بریمٰ نمـیدونم چرا تنبلی مـیکنم.یـه حدیث تازگیـها خوندم کـه مـیگه هر نماز جماعت رو بخاطر تنبلی یـا بی رغبتی ترک کنـه نمازهاش قبول نیست.پناه بر خدا.

+وقتایی کـه مـیبینـه حالم بده و نمـیتونم شام درست کنم خیلی مراعات حالمو مـیکنـه یـا مـهمونم مـیکنـه و از بیرون غذا مـیگیره یـا مـیگه نمـیخواد چیزی درست کنی شما فقط یـه تن ماهی بذار بجوشـه.....و چون به چینش غذا خیلی اهمـیت مـیده منم نامردی نمـیکنمو لاقل تن ماهیو اینجوری خوشگل مـیچینم.کلا این چینش غذا به منظور خیلی از آقایون اهمـیت داره فکر کنم تو وبلاگ خانـه کوچک ما خونده بودم کـه امام خمـینی اگه مـیدیدن غذا چینش خوبی نداره نمـیخوردن و از اهل خونـه مـیخواستن کـه غذارو خوشگل موشگل کنن و بیـارن سر سفره.

+بعضی وقتها کـه بیرون کار دارم بـه همسرم پیـام مـیدم کـه عزیزم امروز مـیتونی بیـای دنبالم تاباهم بریم فلانجا؟اونم اگه بتونـه معمولا اضافه کاری واینمـیسه و مـیاد دنبالم.....و بدون اینکه بیـاد تو خونـه که تا یذره استراحت کنـه٬ دم در منتظر مـیمونـه تا من از خونـه بیـام بیرون.منم کـه مـیدونم همسرم خسته س تو این هوای بهاری سریع براش یـه لیوان آب طالبی یـا اسلاش هندونـه درست مـیکنمو مـیبرم که تا تو ماشین بخوره.اینکار جلوی عذاب وجدانمو مـیگیره خیلی.

+یـه ایده عاشقانـه:پاییز امسال همسری بعد نیم دهه موتور سواری یـه رنو خرید کـه ما صداش مـیکنیم لامبورگینی.یـه هفته بعد خرید ماشین یروز صبح زود با هم رفتیم کله پاچه ای.همسری رفت داخل مغازه و من از فرصت استفاده کردمو گل برگای خشکو کاغذایی کـه از قبل هول هولکی نوشته بودم روش دوست دارمو سریع از کیفم درون آوردمو گذاشتمشون پشت آفتابگیر ماشینمون.وقتی همسری از مغازه برگشت تو راه بهش گفتم آفتابگیرو بده پایین اونم داد و همـه گل برگا و کاغذا ریخت رو سرش... قشنگ بود......دیروز بعد ۷ ماه داشتم با جاسیگاری ماشینش بازی مـیکردم دیدم أأأ یسری ازون گل خشکا و کاغذارو توی جا سیگاری ماشینش نگه داشته.عزیزم! اینقده ذوق کردم.اول ازشون عگرفتم اینشکلی بعدشم چسبوندمشون تو دفتر خاطراتمون.

+همسری من عاشق دسره.منم وقتی تو آشپزخونـه م و دارم غذا مـیپزم کنارش دسر هم درست مـیکنم مثل پودینگ قهوه٬پودینگ اکتشافی٬دسر طالبی..برای روز مادر کـه داشتم مـیومدم شـهر پدری یعالمـه براش دسر درست کردمو گذاشتم تو یخچال که تا این چند روز دلش برا ما فقط تنگ شـه.

یک جمله ای ها:

آقای عزیز هرچند وقت یکبار شما خانمتو دعوت بـه شام ازش بخواه کـه شام درست نکنـه و شما قراره به منظور شام اونشب مـهمونشون کنی......یـا اگر توانشو داری و علاقه داری خودتون شام اونشبو درست کنین.اینکار به منظور دادن روحیـه و انرژی به یک زن بسیـار مفیده.

.

خوشیـهای ناپایدار دنیـا رو ولش نویسنده وبلاگ بـه فکر خوشی اون دنیـا باش.

ادامـه مطلب خاطرات من و همسرم(خصوصی)
برچسب‌ها: یک جمله ای ها, عکس, شکموها, هدیـه, ایده عاشقانـه
ادامـه مطلب

[ سه شنبه دهم اردیبهشت ۱۳۹۲ ] [ 19:56 ] [ از نسل او ] [ ]

خاطرات بعد ازدواج (فروردین 92)
یک جمله ای ها

آقای عزیز روزانـه حداقل یکبار بـه خانوم خانـه دارت زنگ بزن و احوالشو بپرس کـه داره تو خونـه چیکار مـیکنـه؟حالش چطوره؟بچه هاتون حالشون چطوره؟چی درست کرده؟چیزی از بیرون مـیخواد که تا براش بخری یـا نـه؟اون بنده خدا کـه نمـیدونـه شما چه ساعتی وقتت آزاده و مـیتونی صحبت کنی که تا باهات تماس بگیره!.

.

.

ایده یک دوست:

یکی از آرزوهای معنویم این بوده کـه یـه عبا (کساء یمانی!(پیش خودم مـیگماء یمانی،به گفته حدیثا کـه تو ذهنم حک شده)داشته باشیم با همسرم ، با هم زیرش دعا بخونیم، همـه دعاهای مشترکمون تحت الکسا باشـه...

 .

.

ادامـه مطلب خصوصی
برچسب‌ها: یک جمله ای ها, ایده عاشقانـه, عکس, سفر, شکموها
ادامـه مطلب

[ چهارشنبه بیست و هشتم فروردین ۱۳۹۲ ] [ 22:25 ] [ از نسل او ] [ ]

یـه معذرت خواهی پر سر و صدا!+عکس
یـه معذرت خواهی پر سر و صدا از همسرم
برچسب‌ها: عکس, انسان ناب, یک جمله ای ها, سفر, مشـهد
ادامـه مطلب

[ دوشنبه دوازدهم فروردین ۱۳۹۲ ] [ 20:56 ] [ از نسل او ] [ ]

یک عاشقانـه ساده (2)

[ سه شنبه بیست و نـهم اسفند ۱۳۹۱ ] [ 18:39 ] [ از نسل او ] [ ]

همسر عزیزم تولدت مبارک+عکس

[ دوشنبه بیست و سوم بهمن ۱۳۹۱ ] [ 19:24 ] [ از نسل او ] [ ]

برا منم دعا کن پیغمبر...+عکس
خاطره شماره ۲ درون رابطه با پست زیر...من و نفسم درون مواجهه با ناراحتی همسر(۲) 

برچسب‌ها: من و نفسم, عکس
ادامـه مطلب

[ یکشنبه پانزدهم بهمن ۱۳۹۱ ] [ 15:19 ] [ از نسل او ] [ ]

يك عاشقانـه ساده...شماره(1)
نزدیکای عروسیمون ذهنم فقط درگيره اينـه كه تو خونـه خودمون چه كارهايي ميتونم به منظور همسرم انجام بدم که تا خوشحالش کنم مخصوصا وقتايي كه از سركار مياد خونـه پيشم.گوشيمو برميدارم و بهش اس ميدم:

من:عزيزم؟تو زمستون وقتي مياي خونـه دوست داري چي بهت بدم بخوري که تا حالت جا بياد؟

همسرم: شلغم،شير كاكا ئو،سوپ خب تو بگو چه چيزا بلدي من انتخاب كنم كدوم؟

گوشیمو مـیذارم کنار و از دوستم ميپرسم وقتي شوهرت زمستونا از سركار مياد براش چي مياري و چه جوري ازش پذيرايي ميكني؟ميگه :هيچي.ميگم چرا هيچي؟؟ ميگه آخه اگر اينكارو هر روز براش بكنمو و يروز نكنم فكر ميكنـه از محبتم بهش كم شده بعد در نتيجه زياد لوسش نكنم بهتره!!

اما من يه چيز خوب از شوهرم ياد گرفتم و اونم اينـه كه اگر نيت كار خدايي باشـه ديگه بـه هيچي غير رضايت خدا فكر نميكني!پس نيتمو ميذارم فقط کسب رضایت خدا و از خودشم قدرت ميخوام كه كمكم كنـه که تا اونجا كه توانايي دارم براي پذيرايي از همسرم چيزي رو ازش دريغ نكنم.

ادامـه مطلب خصوصی


برچسب‌ها: انسان ناب, اخلاق همسرداری, عکس
ادامـه مطلب

[ یکشنبه بیست و چهارم دی ۱۳۹۱ ] [ 15:47 ] [ از نسل او ] [ ]

نکته ای از دفتر زندگی(مرد مقتدر)

خانوم عزیز اقتدار شوهرتو نشكون!

با تو هسم نویسنده وبلاگ!!

مـیدونی تابحال چند بار اقتدار شوهرتو ناخواسته شکوندی و خودتم متوجه نشدی؟؟


برچسب‌ها: اخلاق همسرداری, عکس, انسان ناب, دفتر زندگی
ادامـه مطلب

[ سه شنبه دوازدهم دی ۱۳۹۱ ] [ 15:34 ] [ از نسل او ] [ ]

رمانتیک عمل زنانـه5+عکس
به نام خدا

دیروز داشتم ی نگاهی بـه کمد عاشقانـه هامون مـینداختم٬کمدی کهپر از خاطره س٬پر از هدایـا٬کاردستی هاوکارت پستالهایی کـه با عشق من به منظور او و او به منظور من خریده یـا درست کردیم.....کمد قشنگیـه یبارکه خوب چیدمش عکسشو تو وب مـیذارم به هر کدوم از اون هدیـه ها کـه نگاه مـیکردم خاطره اونروزش برام مرور مـیشد و هی قلب از  ابر بالا سرم درمـیومد بیرون آخی یـادش بخیر...

تو بین اون همـه هدایـا چشمم با دیدن یکیشون اشکی مـیشـه!هدیـه ای کـه غدیر پارسال به منظور شوهرم درست کرده بودم...

از دوران پیش دانشگاهی گلهای شمعدونی باغچه مو وقتی که رو زمـین مـیفتادن جمع مـیکردمومـیذاشتم خوبتر خشک شن و توی یدونـه کیسه فریزر جمعشون مـیکردم....گلهای شمعدونی بو نداره برا همـین خوشبوکننده ماشین بابامو کـه خیلی بوشو دوست داشتمو مـیذاشتم داخل این کیسه که تا گلهام بوی اونو بگیرن....

بعـــــــــــــــد چند سال ازون روزا پارسال کـه داشتم کمدمو تمـیز مـیکردم اون کیسه فریزرو پیدا مـیکنمش٬برش مـیدارمو بو مـیکنمش..تصمـیم مـیگیرم کـه باهاش یـه هدیـه به منظور همسرم درست کنم و نتیجه کار مـیشـه این و این و این البته این عالآنشـه....از روز اولش عندارم،اکثر گلهاش ریخته شده تو اسباب کشی خو  پارسال یجای سفیدم تو دربش نبود طفلک....

طرز تهیـه:یـه جعبه سفید داشتم ٬چند که تا سنگ تزیینی(تیله)و گل خشک...رو ۳ وجه از این جعیـه سفید با چسب چوب نوشتم آی لاو یو و گلهای خشکی کـه خرد شده بود رو ریختم روی چسب چوب و گذاشتم که تا خشک شن...درب جعبه رو هم با گل خشک پر کردم و توی جعبه هم از گلهای سالمش جدا کردم و پر کردم و رو چند که تا تیله با لاک دلنوشته نوشتم و رو چندتای دیگه ش با چسب چوب چیزی کـه مـیخواستم بنویسمو نوشتم و گلهای خشکو پودر کردم و روش چسبوندم و شد اونشکلی.....الآن کـه نگاه مـیکنم مـیبینم کم سلیقه گذاشتم اگه الآن بود یـه چیز خوشگلتری مـیشد...حالا اینم ایده ست دیگه....شما مـیتونین ازین قشنگترشو درست کنین!

عمل رمانتیک دیگر....

من عاشق طبیعتم دوست داشتم سرویس چوب خونم ازین مبلا و مـیزایی باشـه کـه با چوبهای طبیعی جنگل درست شده خیلی نازن٬چوبهای طبیعی با شکل و ظاهر خودشون بدون هیچ دستبرد انسانی٬اگر م مـیذاشت اون دکوراسیونی کـه مـیخواستم پیـاده کنم ی حالی مـیشداخونمون انگار وارد یدونـه کلبه جنگلی شدی ولی خب نشد دیگه....به هرحال...چند وقت یش رفته بودم بازار گل کـه چشمم بـه ایــــــن افتاد بـه نظرم اینم مـیتونـه هدیـه قشنگی به منظور همسرتون باشـه.درست ش هم کـه واضحه بسی.


برچسب‌ها: ایده عاشقانـه, عکس

[ یکشنبه سوم دی ۱۳۹۱ ] [ 15:30 ] [ از نسل او ] [ ]

سورپرایز سالگرد ازدواج+عکس
به نام خداوند پیوند دهنده قلوب

هميشـه از تهران تنـهايي ميرفتم شـهر همسري.اينسري همسرم مياد دنبالم تهران که تا باهم برگرديم بريم شـهرشون. بهونـه شم ميذاره"دوست داشتم يسري باهم بريم که تا تنـها نموني" خوشحال ميشم از كارش و وقتي ميفهمم كه بليط هواپيما گرفته براي برگشت خوشحال تر هم ميشم.

ميريم فرودگاه تو سالن انتظارميشينيم .تلويزيون داره حرم امام رضا عليه السلام رو نشون ميده دو روز ديگه ش ميلاد آقامون بود.يه لحظه چشامو اشك ميگيره رو ميكنم بـه شوهرمو ميگم همـه تابستون يه مشـهد رفتن خيلي بدي اصلا منو نبردي مشـهد....همسرم سكوت ميكنـه.

صداي بلندگو مياد:مسافرين محترم پرواز بـه شماره فلان تهران- مشـهد بـه خروجي 4 مراجعه فرمايند.دم درون خروجي 4 پر ميشـه از آدمايي كه بـه بهونـه هاي مختلف شايد بهونـه زيارت آقا درشب ميلادش داشتن ميرفتن پابوس آقا.يه آهي از ته دلم ميكشم و ميگم خوشبحالشون چقد مشتاقانـه دارن ميرن مشـهد...همسرم دوباره لبخند ميزنـه ساكته هيچي نميگه معلومـه كمي استرس داره..وسط حرفام از جاش بلند ميشـه ميگه اعلام كرد شـهرمونو و منو بـه سمت خروجي 3 ميكشونـه هيچكي دم درش نبود و اسم شـهرمون هم زير خروجي 3 نوشته نشده بود.....چند دقيقه دوتايي اونجا وايميسيم يهو دستمو ميگيره و ميكشونـه منو بـه سمت خروجي 4(مشـهد)

 من:كجاااااا؟

همسرم:بيا عزيزم و لبخندي از سر شيطنت بر لباش نقش ميبنده.

دستمو هي از تو دستش ميكشيدم بيرون.با وجود اينكه حداكثر زور مردانـه شو بکار مـیبره تا منو بكشونـه بـه سمت خروجي اما انگار نيروي جاذبه پاهامو چسبونده بود كف سالن اصلا پاهام حركت نميكرد..دستمو ول ميكنـه خودش بليطشو نشون ميده ميره اونور که تا سوار اتوبوسي شـه كه مارو بـه سمت هواپيما ميبره که تا بهم اثبات كنـه كه شوخي نميكنـه که تا باوركنم....اصلا باورم نميشد يعني اون بليط براي مشـهد بود نـه شـهر همسري!! اشكام ميريزن...گريم ميگيره...اشك ريزان بليطو نشون ميدمو رد ميشم ياد اون صحنـه ميفتم كه از اول مـهر هر روز بـه عكس امام رضا كه پشت درون اتاق بغليمون تو خوابگاه بود نگاه ميكردم چند ثانيه ميايستادم سلام ميكردم و و ميگفتم آقا دعوتمون نكردياااا.....

اين كادوي سورپرايزي همسرم بـه مناسبت سالگرد ازدواجمون بود.(سفر مشـهد)شب ولادت امام هشتم درون حرم امام هشتم عقد كرديم و سالگرد ازدواجمون رو درون در حرم امام رضا علیـه السلامبا ولادتشون جشن گرفتيم.اين بهترين هديه اي بود كه با دعوت آقا از همسرمو خود آقا گرفتم.

شب ميلاد زودتر از همسرم بـه اتاقي كه كرايه كرده بوديم برگشتم.اتاقو تزيين كردم از بادكنكهايي كه صبح اونروز يواشكي خريده بودم + استيك نوت هايي كه روش دلنوشته هامو نوشته بودم كه ديوارارو پر كرده بود....كادوهامو گذاشتم روی تخت و روي زمينو تختارو پر از بادكنك كردم.خود پردازا خراب بود اونشب پول نداشتم كيك بخرم برا همين بستني با طعم مختلف + كاكائو خ و بستني ها رو داخل ي ليوان شيشـه اي تزيين كردم و كاكائوي آب شده روش ريختم بسي خوشمزه شد.اين شد شيرني جشنمون خيلي خوب بود جشن كوچلوي ما درون چند قدمي جشن بزرگ حرم امام رضا عليه السلام...

اینم کادوی همسری ما...

سالروز ازدواج سرورامون مباااااااااااااارک!

من یک زره به منظور جهازش فروختم.او عزم جزم کرد که تا بمـیرد به منظور من....


برچسب‌ها: سالگرد ازدواج, سفر, عکس, مشـهد, ایده عاشقانـه

[ چهارشنبه بیست و ششم مـهر ۱۳۹۱ ] [ 11:51 ] [ از نسل او ] [ ]

رمانتیک عمل زنانـه 4+عکس
یـا حبیب..

یکی از کادوهای روز سالگرد ازدواجمون کـه به همسرم دادم اینـه ...

یـادمـه چند سال پیش یـه عدیده بودم کـه ی و پسر یکدست ازین تیشرتا پوشیده بودن و داشتن غروب آفتابو باهم نگاه مـید.ازون موقع این ایده تو سرم بود که همچین چیزی به منظور خودمو عشقم درست کنم...خواستم بدم برام طرح چاپ کنن رو لباس اما طرحی کـه اونا چاپ مـی هم کوچیک بود و هم  هزینـه ش برا من کمـی بالا بود.۱۸ تومن هر تیشرت.رو هم مـیشد ۳۶ تومن.در نتیجه تصمـیم گرفتم برم تیشرتشو جدا بخرم از جنس خوب و خودم رنگش کنم رفتم سراغ رنگ روی پارچه کـه با شکست مواجه شدمخیلی دردسر داشت.اونم نشد.در نـهایت تصمـیم بر این شد کـه با خز رو لباس برجسته کار کنم نتیجه کارو خیلیییییییی دوست دارم خیلی.

دو نفر حتما کنار هم بایستند که تا این قلبش کامل بشـه اینشکلی....من اینکارو روی تیشرت مشکی ساده ی ساده درون سایز لارج و ایلارج کار کردم..مـیشـه رو سفید هم کار کرد.سفیدو بنا بـه دلایل خاص انتخاب نکردم.مـیشـه خیلی کارهای دیگه هم انجام داد مثلا مـیشـه بجا قلب حرف اول اسمامون رو وسط تیشرت برجسته کار مـیکردم و بجا قلب علامت(+) مـیذاشتم.و این بعلاوه با درون کنار هم قرار گرفتن کامل مـیشد و خیلی ایده های دیگه...

مـیشـه این دست لباسارو مناسبتی پوشید..

بعدا نوشت:جدیدا ها آقا ی همسر قلب رو تیشرت رو کندن و به عنوان تک پوش درون خارج از منزل استفاده مـیکنن! آفرین.


برچسب‌ها: ایده عاشقانـه, سالگرد ازدواج, عکس, هدیـه عاشقانـه

[ یکشنبه بیست و سوم مـهر ۱۳۹۱ ] [ 15:19 ] [ از نسل او ] [ ]

سالروز ازدواجمان مبارک...+عکس
به نام خداوند پیونددهنده قلوب

سالگرد یکی شدنمون مبـــــــــــــــــــــــــــــــارک عزیزم !

یعنی مـیشـه یروز بیـاد کـه امام زمانو تو خونمون دعوت کنیم و بهش بگیم آقا خوش آمدی بـه سالگرد یکی شدنمان!من به منظور جشن سالگرد مون هیچ مـهونی نمـیخوام جز خود آقا.دوست دارم خودم بهشون کیک و شربت بدم!بچه هامون برن بغل آقا بازی کنن!آره؟!چیکار کردیم کـه موندیم بی سرپرست؟!یعنی اونروز مـیاد کـه ما خودمونو از یتیمـی نجات بدیم؟!کی قراره اونروز برسه همسرم کِی؟!چرا نمـیبینیمش؟کی خدا مـهر انسان بودنو بهم مـیزنـه!کی خدا بهم مـیگه حالا انسان شدی حالا مـیتونی سرپرستتو ببینی؟!کی سالگرد با امام زمان یکی شدنمان را جشن مـیگیریم؟!

دوست دارم یروز امامم بهم شیرنی بده و بگه:تبریک.سالگرد یکی شدنتان با ما مبارک.الان شدی از نسل ما!

.

.

این کارت پستالی که مـیبینین خودم درستش کردم اون دوتا هم ماییم  کـه شب مـیلاد امام رضا علیـه السلام در حرم شون پیوند مودت رو بستیم.مجبور شدم چهره دامادو کمـی  کنم.ی جانماز سفره عقدمون بود و ی قرآن تو دستمون.این گلم چون عین دسته گل عروسیم بود درون کنار عکسم جاش دادم.

شرح اتفاقات وهدایـای این روز درون پست های آتی.

یـادمـه یکی از دوستان ازم خواسته بود درباره خودسازی هم بنویسم.از اين بـه بعد ي بخش جديد اضافه ميشـه بـه اين وبلاگ بـه اسم انسان ناب !و درون اون بخش از نكته هاي ظريف خود سازي گفته ميشـه كه من من من خودم بـه تذكرش نياز دارم

انسان ناب ۱ درون ادامـه مطلب...


برچسب‌ها: سالگرد ازدواج, عکس, امام زمان, انسان ناب, هدیـه عاشقانـه
ادامـه مطلب

[ دوشنبه هفدهم مـهر ۱۳۹۱ ] [ 10:14 ] [ از نسل او ] [ ]

رمانتیکترین گل جهان+عکس
بسم الله

از شـهرشون مـیاد تهران پیشم..مـیرم دنبالش ترمـینال جنوب!

همدیگه رو مـیبینیم بـه هم دست مـیدیم و مـیشینیم یـه گوشـه ای کنار هم کـه یـهویی از جیبش این گل کاغذی رو در مـیاره بیرون و مـیگه:"تقدیم بـه همسرم!ببخشید اینورا گل فروشی نبود که تا برات گل طبیعی بخرم"

من: واااااااااااااااااااااااااااای خیلی قشنگه خیلی..(گلو مـیگیرم تو دستم بو مـیکنمش،مـیبوسمش هی نگاش مـیکنم٬هی نازش مـیکنمو مـیمالمش ب صورتم.و هی از همسرم تشکر مـیکنم.گلو مـیذارم تو جیب پیرهنش و هر از چندگاه که دلم به منظور گلم تنگ مـیشد دستمو مـیبردم تو جیبش گلمو مـیاوردم بیرونو نگاش مـیکردمو دوباره خیلی با احتیـاط  مـیذاشتمش سر جاش که تا تانخوره.)

این گل برام خیلی با ارزشمندتر خوشبو تر و زیباتر از تمام گلایی بود کـه تو مغازه هاست...

نگاه کـه به گل مـیندازم دلم مـیسوزه!شاید بارها و بارها دوست داشتم براش گل بخرم اما موقعیتش نبوده.برام خیلی اینکارش جذابیت داشت.اینقد تحسین کردم ذهن خلاق همسرمو کاش منم ازین ذهنا داشتمبا کلی ذوق عگلو بـه هم اتاقیـام نشون دادم کـه براشون ایده شـه.هم متاهلا هم مجردا وقتی نیگاش زیـاد تحویلش نگرفتن. اما اگه جای این ی گل طبیعی بود همـه مـیگفتن بابا عاشق بابا لاو بابا خوشبو بابا گل گلی بنظرم این گل رمانتیکتر از تمام گلای جهانـه.

من ی سالنامـه دارم کههمـه این تیپ کاغذا٬کارت پستالا و استیک نوتها رو مـیچسبونم.اونقدر اون دفترمو دوست دارم اونقد ذوقشو مـیکنم وقتی ی چیز بهش اضافه مـیشـه....هر سری ورقش مـی و اون چیز قشنگارو لاش مـیبینم یـاد لحظات قشنگ اون خاطراتمون مـیفتم.

الله جمـیل و یحب الجمال....شاید همـه زیبایی درهمـین حسا باشـه.بظاهر کوچیک اما پر عمق

شما ازین گلا درست نمـیکنین امشب هدیـه بدین بـه همسراتون؟
برچسب‌ها: ایده عاشقانـه, عکس

[ دوشنبه دهم مـهر ۱۳۹۱ ] [ 15:32 ] [ از نسل او ] [ ]

رمانتیک عمل زنانـه 3
بسم الله الرحمن الرحیم

کپسول عشق

یروز تو اینترنت چشمم  افتاد بـه فروش اینترنتی کپسول عشق!اینقدر ازش خوشم اومد.و ازونجایی کـه دوست دارم به منظور هدیـه به همسرم زحمت بکشم و البته خرید اینترنتی رو اصلا دوست ندارم تصمـیم گرفتم خودم یـه همچین چیزی رو درست کنم.نمـیدونم ولی وقتی مثلا ی کارت پستالو خودم درست مـیکنمو بهش مـیدم نسبت بـه اینکه آماده بخرم بیشتر بهم مزه مـیده و با عشق بیشتری هدیـه رو مـیدم چون درصد حسیش بالاتره.

طرز تهیـه و عدر ادامـه مطلب
برچسب‌ها: ایده عاشقانـه, هدیـه عاشقانـه, عکس
ادامـه مطلب

[ یکشنبه نوزدهم شـهریور ۱۳۹۱ ] [ 11:30 ] [ از نسل او ] [ ]

قلبی بر روی قلب...
بسم الله الرحمن الرحیم

از بیرون مـیاد خونـه .کیفشو مـیذاره رو پاهاشو صدام مـیکنـه...****م؟

من: جااانم؟!جاانم عزیزم!؟

مـیرم کنارش مـیشینم...

همسرم:برات جایزه گرفتم

من:نـهههه؟!.........جایزه رو از دستش مـیگیرمو یـه کوچولو فشارش مـیدمو اینشکلی مـیشمـهه هه قلبه...قبومش بشم کـه لو رفت!

همسرم:

بازش مـیکنم.....یـه قلبه کـه روش نوشته دوستت دارم

من:.وااااااااااااای واااااااااااااای عجیــــــــجم من همـیشـه آرزو داشتم یدونـه ازینا همسرم بهم هدیـه بده.خب منـــــــــــــــــــــم دوســــــــت دارم  فدات شم.قلبو مـیذارم روی قلبشو ازش عمـیگیرم.

همسرم:مـیدونم کمـه! اما الان بضاعتم بیشتر از این نبود دوست داشتم بهت هدیـه بدم.

رزق معنوی: پیـامبر اکرم(ص):به یکدیگر هدیـه دهید٬زیرا هدیـه کدورتها رو از بین مـیبرد.
برچسب‌ها: ایده عاشقانـه, هدیـه عاشقانـه, عکس

[ سه شنبه هفدهم مرداد ۱۳۹۱ ] [ 6:7 ] [ از نسل او ] [ ]

رمانتیک عمل مردانـه2
به نام خداوند بدیع

ایده عاشقانـه مردانـه:

خودمم مـیکشتم ایده ی همچین چیزی به ذهنم نمـیرسید کـه با برگ گل رزو گل شمعدونی اینو درست کنم!


برچسب‌ها: ایده عاشقانـه, عکس

[ یکشنبه یکم مرداد ۱۳۹۱ ] [ 23:2 ] [ از نسل او ] [ ]

رمانتیک عمل زنانـه!+عکس
بسم رب النور

 یـادش بخیر عید سال ۹۱ بود رو تشک خودمون این ۳۶ که تا شمع رو چینده بودمو کادوتو تو اون روسری ساتن قرمزه پیچش داده بودم با ۷ که تا شاخه گل رز قرمز!اینم لینک عکسش


برچسب‌ها: ایده عاشقانـه, عید نوروز, هدیـه عاشقانـه, عکس

[ شنبه هفدهم تیر ۱۳۹۱ ] [ 15:58 ] [ از نسل او ] [ ]

رمانتیک عمل مردانـه!
به نام خدا 

وارد خونـه مـیشم اولین چیزی کـه نظرمو بـه خودش جدب مـیکنـه تلویزیون خونـه ست که ایــــــــن روش چسبیده......(این یک گل نیست ...... آینـه ایست کـه گوشـه ای از جمال تو را نشان مـیدهد)

هیچوقت یـادم نمـیره کـه چقده ذوق کردم با دیدنش! هزار که تا ازش عکش گرفتم نیمرخ تمام رخ بالا رخ پایین رخ همش نابود شد و این فقط برام موند......


برچسب‌ها: ایده عاشقانـه, عکس

[ چهارشنبه سوم خرداد ۱۳۹۱ ] [ 14:23 ] [ از نسل او ] [ ]

رمانتیک عمل مردانـه
به نام خدای عاشق

مـیگه چشاتو ببند...چشامو مـیبندم ....مـیگه باز کن.....باز مـیکنم و با این هدیـه روبرو مـیشم....۳ عدد کاغذ روغنی رنگیـه کـه با زحمت فرااواااااااااااان با شیوه تقارن قلب قلب ارش درون اورده و این قلبارو با حوصله فراوان بـه شکل *****"م"  دوست دارم! روی کاغذ مشکی چسبونده.إسممو کردم و فقط لفظ "دوست دارم" را اینجا گذاشتم.

این فکر کنم اولین کادوی همسری درون این سبک بـه من باشـه.برا همـین عاااااااااشقشم.عزیزم فکر کن با اون دستاش نشسته به منظور من اینارو درست کرده!چه حوصله ای!!برام واقعا ارزشمنده مـیخوام قابش بگیرم بذارم تو اتاق خوابمون

خاطره:صبح روزی کـه همسرم مـیخواسته از شـهر خودشون بیـان شـهر ما داشته اینا رو مـیساخته که باباش مـیاد مـیگن:اینکارا چیـه؟ببین ببین تروخدا داره چه کارا مـیکنـه.............من باب همـین بچه مون بـه قول خودش عجله عجله ای اینو درست مـیکنـه که تا نفر بعدی بهش چیزی نگفته........بهش مـیگم مـیخوام قابش کنم.... مـیگه إإإإإ نـه!بذار یکی خوشکلترشو برات درست مـیکنم این خراب شد!!


برچسب‌ها: ایده عاشقانـه, هدیـه عاشقانـه, عکس

[ سه شنبه بیست و ششم اردیبهشت ۱۳۹۱ ] [ 17:7 ] [ از نسل او ] [ ]

رمانتیک عمل زنانـه2+عکس
به نام خداوند خالق!

یـادش بخیر بـه مناسبت جشن تولد ۲۶ سالگیت ۲۶ که تا شاخه گل رز آبی فیروزه ای کـه دوسداری برات سفارش داده بودم!یـادته؟اینم عکسش

ادامـه مطلب خصوصی به منظور همسرم


برچسب‌ها: ایده عاشقانـه, هدیـه عاشقانـه, عکس, تولد
ادامـه مطلب

[ سه شنبه بیست و دوم فروردین ۱۳۹۱ ] [ 1:3 ] [ از نسل او ] [ ]

.: Weblog Themes By themzha :.




[طرز درس کردن جانمازی با کاغذ رنگی]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Thu, 28 Jun 2018 02:59:00 +0000



طرز درس کردن جانمازی با کاغذ رنگی

معجزه چهل کلید | وب سایت شخصی امـید دین پرست

در شماره 232 مجله درون مـهرماه 1388 مطلبی راجع بـه دعای عظیم الشان و معروف چهل کلید بـه چاپ رسید کـه بازتاب بسیـار وسیعی داشت و استقبال بسیـار چشمگیری از آن بـه عمل آمد، طرز درس کردن جانمازی با کاغذ رنگی درون اینجا لازم مـی دانم کـه از پیـام های شما سپاسگذای کنم.

بسیـاری از عزیزان اظهار داشته اند کـه چگونـه معجزه وار درون کارهایشان گشایش ایجاد شده و چگونـه قدرت آیـات الهی را درک کرده اند و چگونـه با استفاده از برنامـه ریزی ضمـیر ناخودآگاهشان، توانسته اند بـه آرامش برسند. طرز درس کردن جانمازی با کاغذ رنگی خداوند بزرگ را بسیـار شاکرم کـه حقیر را واسطه خیر، آرامش و گشایش به منظور خوانندگان مجله بسیـار موفق خانواده سبز دانسته و از مکانـهای دوری درون ایران به منظور تهیـه این کتاب تماس گرفته اند کـه حتی اسم این مکانـها را هم نشنیده بودم و این حاکی از آن هست که چقدر این مجله محبوب مردم سراسر ایران مـی باشد. طرز درس کردن جانمازی با کاغذ رنگی از این جهت بـه مدیران و دست اندرکاران این مجله تبریک مـی گویم و خداوند آنـها را درون اجر این کار شریک بگرداند. اما این دعا متشکل از 40 بند مختلف از آیـات خاصی از سوره های مختلف قرآن مـی باشد کـه ترکیب آن آیـات و نحوه خواندن آنـها، بـه طرز گفته شده درون کتاب باعث فتح، نصرت، گشایش بخت و کار و ابطال پدیده زیـان آور سحر و جادو مـی باشد.

همانطور کـه گفته شد این دعا از حضرت زهرا (س) روایت شده و خود این بزرگوار بر این دعا مداومت داشته اند و گفته شد اگر شخصی بـه طرز خاصی آن را بر آب، گلاب، نبات و زعفران بخواند و بدمد و از آن بخورد و با آن غسل کند، بخت پنجاه ساله اش باز گردد و همچنین اگر بین زن و شوهر الفتی نباشد و بگو مگو بینشان زیـاد باشد از فضل خداوند بـه محبت یوسف و زلیخا مـی رسند و چنانچهی احساس کند کارش بـه سامان نمـی رسد و مرتب بـه مشکل برخورد مـی کند یـا برخی خانمـها کـه حتی امتیـازات خاصی هم دارند امای بـه خواستگاری آنـها نمـی آید ( انگار بـه چشمـی دیده نمـی شوند ) یـا اگر هم خواستگاری دارند کارشان بـه سرانجام نمـی رسد یـا حتی اگری احساس بستگی و سحر مـی کند و کارش کم رونق باشد، خواندن این دعا مـی تواند بسیـار کارساز باشد، اگری این دعا را بر گلاب بخواند و به صورت خود بمالد با حرمت مـی شود و اگر مرتبا این کار را تکرار کند صورت وی نورانی و جذاب خواهد شد بـه طوری کـه همـه او را دوست خواهند داشت و اگر نزد بزرگان رود با وی با حرمت و احترام برخورد مـی کند و همچنین از مکر مکاران و سحر ساحران و از شر همـه مخلوقات جنی و انسی درون امان خداوند مـی باشد.

اما شاید برخی ها بگویند مگر مـی شود این دعا چنین خواصی داشته باشد؟ درون پاسخ این عزیزان مـی گویم مگر غیر از این از آیـات مبارکه مـی توان توقع داشت! مگر مـی شود از آیـات قدرتمند قرآن کاری برنیـاید. اینـها کـه مسایل بسیـار پیش پا افتاده ای هستند. پاسخ این پرسش را خود قرآن نیز فرموده هست که { هو شفاء و رحمة للمومنین } یعنی آیـات قرآن سراسر شفا و رحمت هست برای مومنین، مگر مـی توان شکی درون آن داشت. باز خداوند درون قرآن مـی فرماید { ذالک الکتاب لا ریب فیـه هدی للمتقین – الذین یومنون بالغیب و یقیمون الصلوة و مما رزقناهم ینفقون } ( آیـات 3و2 سوره بقره) یعنی قرآن کتابی هست که هیچ شک و شبهه ای درون آن نیست و برای هدایت متقین هست –انی کـه به غیب ایمان دارند و نماز مـی گزارند و در نعمت و برکتی کـه به آنـها داده ایم، دیگران را سهیم مـی کنند.

بدانید کـه هر چه بخواهید مـی توانید درون قرآن پیدا کنید، موکلین قدرتمند آیـات قرآن، زمانی کـه خوانده مـی شوند، نزد شما حاضر مـی شوند و خواهش دل شما را کـه خلیفة الله مـی باشید برآورده خواند کرد، منتها حتما واقعا بـه کار و به قدرت آنـها ایمان داشته باشید و باور ذهنیتان مثبت باشد و امـیدوار بـه فضل خداوند و رحمت واسعه او باشید. روایت هست که اگر ایمان داشته باشید مـی توانید کوهها را جابجا کنید. همانطور کـه از ترجمـه آیـه فوق نمایـان هست { الذین یومنون بالغیب } ایمان بـه غیب و نادیده ها و نیروهای غیبی، بعد مـی توان گفت اگر بـه آنـها باور داشته باشید و در دلتان کوچکترین شبهه ای نباشد قطعا نیروهای غیبی به منظور مشکلات شما کارساز مـی باشند و اگر الان درون حال خواندن این مطالب مـی باشید، مطمئن باشید مشیت و اراده خداوند بوده که تا تغییری الهی درون زندگیتان رخ بدهد، زیرا متا فیزیکدان ها مـی گویند کـه هیچ اتفاق، جریـان، تصادف و پیشامدی اتفاقی نیست و از قبل درون ملکوت به منظور آن برنامـه ریزی شده هست و همان طور کـه مـی دانید یکی از نامـهای خداوند < مسبب الاسباب > مـی باشد یعنی اگر خداوند بخواهد خیری بهی برسد شرایط و اسبابی را فراهم مـی کند که تا تغییری رخ بدهد. ان شاء الله کـه خواندن این مجله و دعای فوق و مطالب دیگر این کتاب به منظور شما سبب ساز خیر، آرامش، ثروت و از همـه مـهمتر رضایت پروردگار باشد.

از فضه خاتون روایت شده هست که: طرز درس کردن جانمازی با کاغذ رنگی روز جمعه بـه خدمت سرور خود، حضرت زهرا (س) وارد شدم و دیدم ظرف آبی درون دست آن حضرت مـی باشد و در آن دعایی مـی خواند و به آب مـی دمد. از او پرسیدم کـه چرا درون این ظرف مـی دمـید؟ وی پاسخ داد: این دعای چهل کلید است، هری درون روز جمعه ظرف آبی پاک آورد، این دعا را بر آن بخواند و بر آن بدمد، از آن بخورد و با کمـی از آن آب غسل کند (کمـی از آن آب را درون ظرف بزرگتری بریزد و با آن آب غسل کند) بخت 50 ساله اش باز شود و اگر درون بین زن و شوهر الفتی نباشد و با یک دیگر بگو مگو داشته باشند اگر این آب را درون طعامشان بریزند و هر دو از آن طعام بخورند بـه قدرت الهی بـه محب یوسف و زلیخواه مـی رسند و چنانچهی احساس کند کـه جادو شده هست اگر آن دعا را بر آب مخلوط با گلاب، نبات و زعفران بخواند و بخورد و با آبی کـه این دعا را بر آن خوانده غسل کند، بـه فرمان حق تعالی باز گردد و هری کـه مـی خواهد نزد بزرگان برود اگری این دعا را بر گلاب بخواند و بر صورت خود بمالد، با حرمت مـی گردد و چنانچه با آب آن غسل کند خداوند او را از جمـیع حوادث حفظ کند، همچنان از مکر مکاران و سحر ساحران و از شر همۀ مخلوقات درون امان خداوند مـی باشد.

گاهی انسان احساس مـی کند کـه کارش بـه سامان نمـی رسد و انگار گره ای درون کارش مـی باشد، بعضی از خانم ها دارای امتیـازات خاصی هستند اما انگاری آنـها را نمـی بیند که تا به خواستگاریشان بیـاید و اگر هم بـه خواستگاری بیـایند کارشان بـه انتها نمـی رسد.

معلوم هست اگر این افراد مشکلات ماورایی دارند (اگر چنانچه مشکل خاصی از خودشان نداشته باشند) مـی توانند توسط این آیـات الهی آن را بـه راحتی رفع کنند و از آن بستگی ها خود را رها سازند و به آرامش برسند.

در واقع فیزیولوژی سحر از نظر متافیزیک را مـی توان چنین بیـان کرد کـه هر فردی درون اطراف خودش درون هاله ای قرار دارد و از نظر تشبیـهی پوششی نظیر پوستۀ تخم مرغ وی را فرا گرفته و متناسب با وضعیت روحی، روانی، و جسمـی کـه شخص احساس مـی کند این هاله، بزرگ و کوچک و رنگی مـی شود، زمانی کـه بر روی این هاله انرژی منفی مـی نشیند یـا بـه سمت این هاله انرژی منفی جریـان مـی یـابد این انرژی سنگین منفی، اجازه رسیدن انرژی ها مثبت و سودمند را بـه شخص نمـی دهد.از این رو شخص هر روز درمانده تر از روز قبل مـی شود و با تقویت این باور درون ذهنش و قبول این مسئله از طریق ضمـیر ناخودآگاهش خود بـه خود وارد وادی فنا مـی شود لذا شایسته هست برای برخورد با چنین حالتی کـه انسان را وارد فازهای منفی مـی کند و جلوی ترقی و پشرفت و بخت انسان را سد مـی کند، از برخی از آیـات قرآن استفاده کرد کـه آن آیـات دارای موکلین خاصی هستند و آن موکلین دارای قدرتی مـی باشند کـه با خواندن آنـها بـه طرزی خاص مـی توان جلوی این نوع پدیده ها را سد کرد و در واقع سحر را باطل کرده و این امر از نظر علمای قرآنی کاملاً تأیید شده هست حتی زمانی کـه پیـامبر بزرگوار اسلام را برخی از کافران سحر کرده بودند، جبرئیل بر وی نازل شد و دستور خواندن چهار قول را بـه وی داد.

سوره یـاسین نیز دارای خواصی هست که درون کتاب کلیـات اسرار و رازهای موفقیت با شرح کامل درج شده هست اما با توجه بـه این کـه این سوره قلب قرآن نامـیده شده هست و دارای موکلین بسیـار نیرومندی مـی باشد، زمانی کـه این سوره خوانده مـی شود، موکلینش احضار مـی شوند ( اگر چه شما آن ها را نمـی بینید ) و با توجه بـه حضورشان هر نوع بستگی و انرژی منفی راخنثی مـی کنند درون نتیجه هر شخصی کـه هر روز خود را با خوانده این سوره آغاز کند چنان مورد حمایت و حفاظت این موکلین قرار مـی گیرد کـه هیچ چیزی نمـی تواند بـه او آسیب برساند و خود بـه خود کانال های انرژی کـه باعث رسیدن رزق وسیع مـی شوند، باز خواهند شد از امام رضا (ع) سوال شد کـه آیـا سحر و جادو حقیقت دارد و ضرر مـی رساند؟ ایشان فرمودند: بله و موجب خسران است. درون قرآن آیـات متعددی بـه این موضوع اشاره مـی کند از جمله : آیـه 102 سوره بقره.




[طرز درس کردن جانمازی با کاغذ رنگی]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Sun, 19 Aug 2018 13:39:00 +0000



طرز درس کردن جانمازی با کاغذ رنگی

جوک های پارس نیوز قسمت هفتم - مفیدترین مطالب از بهترین ...

Kian گفت:

هیچوقت همسرتون رو بـه خاطر عیب هایی کـه داره سرزنش نکنید. طرز درس کردن جانمازی با کاغذ رنگی چون اون بنده خدا بـه خاطر همـین عیب ها بوده کـه نتونسته از شما بهتر پیدا کنـه !!!!
—————————————————————————————————————————————————————–
بابام بـه م اس ام اس عاشقانـه فرستاده…الان 2 روزه خونمون دعواست!!

م گیر داده بـه بابام کـه این اس ام اس و کی واست فرستاده !!!!
—————————————————————————————————————————————————————–
داشتم تو اتوبان مـیرفتم دیدم یـه بچه ای رو موتور خوابش بود و داشت مـی افتاد باباش هم اصلا حواسش نبود.
رفتم کنارش هر چقدر بوق مـیزدم نمـی فهمـید.
آخرش رفتم جلوش و سرعتمو کم کردم که تا ایستاد بهش گفتم :
پس چرا حواست بـه بچه ات نیس ؟؟؟
ی دفعه دو دستی زد تو سرشو گفت :
اصغر بعد ننـه ت کوووووووو؟؟!!!!
—————————————————————————————————————————————————————–
از مارمولک له شده زشت تر٬ پسربچه تو سن بلوغه. طرز درس کردن جانمازی با کاغذ رنگی اصلن مثل کوبیسم مـیمونـه!!! هیچیش بـه هیچیش نمـیاد!!!
—————————————————————————————————————————————————————–
رفتم یوگا اسم بنویسم، طرز درس کردن جانمازی با کاغذ رنگی لامصـــب دو بـه شک بودم حوصلم مـیشـه برم یـا نـه!
یـارو گفت مـیای کلاس ملافه و بالشم بیـار!! فهمـیدم همون ورزشیـه کـه یـه عمر دنبالش بودم

آیـا مـیدانید این زوج‌های عاشقی کـه روی ریل قطار و به سمت غروب خورشید قدم مـی‌زنند،

یـا که تا حالا قطار سوار نشده اند یـا اگه سوار شده اند دستشویی نرفته اند،

یـا اگه دستشویی رفته اند بـه سیستم دفع فاضلاب قطار دقت نکرده اند؟

مـیترسم انقد ریـالمون سقوط کنـه کـه اونایی کـه سه هزارمـیلیـارد اختلاس رو بهشون بگن آفتابه دزد

آقای شـهردار پشت درون این سرویس بھداشتی ھای عمومـی یـه دکمـه لایک ھم بزارید که تا ما این کامنتارو کـه ملت مـینویسن لایک کنیم!!

رفتم داروخونـه یـه قرص ضد حساسیت گرفتم.
تو عوارض جانبیش نوشته:
سردرد، سرگیجه، نفخ، حالت تهوع، اختلال درون خواب
دو بینی، اختلال درون تشخیص، نارسایی کبد، نارسایی کلیـه
نارسایی قلب، سکته قلبی، سکته مغزی، مرگ ناگهانی !
فکر کنم اگه سیـانور مـی گرفتم، عوارضش کمتر بود

من قبلنا همش بـه بدنم شامپو بدن خارجی مـیزدم ..
ولی از وقتی فهمـیدم تو روز قیـامت قراره بر علیـه من شـهادت بِدن، بهشون گریس هم نمـی،
آدم فروشای بعد فطرت

—————————————————————————————————————————————————————–

رفیقم با عصبانیت اومده مـیگه:
این یـارو زبون آدمـیزاد حالیش نمـیشـه توبیـا باهاش حرف بزن!!! فکرش رو ؟؟؟؟

گمونم اسب سفید شاهزاده منو کشتن و باهاش سوسیس درست ، و گرنـه امکان نداشت اینقده دیر کنـه

—————————————————————————————————————————————————————–

سعی کنید درون مسائلی کـه به خودتون مربوطه دخالت نکنید
دیگران زحمتشو مـیکشن

دروغگو آدم بدی نیست , چون مـیداند حقیقت تلخ است

لذا باعث اوقات تلخی مردم نمـی شود

—————————————————————————————————————————————————————

یـه سری لذت‌ها هم مختص ایرانـه.
مثلا یـه پول پاره‌پوره رو یجوری بـه یـه راننده‌ای، بقالی… بدی ازش خلاص شی. آدم احساس پیروزی مـی‌کنـه !!

—————————————————————————————————————————————————————–

یکی از رموز ماندگاری دوستیـها اینـه کـه هری دونگ خودش رو بده

—————————————————————————————————————————————————————–

هـرکـاری مـیکنــم آیفـونـم بـه اینتـرنــت وصــل نمـیشــه!! دکمـشـو كـه مـیــزنـم درون خــونـه بـاز مـیشــه ..!! بعد این ملّت چی مـیگن ما با آیفون مـیایم تو نت !!!

—————————————————————————————————————————————————————–

حجاب؛ سنگر زن است”

اون شخصی کـه این جمله رو گفته مردا رو چی فرض کرده؟!

تانک؟
—————————————————————————————————————————————————————–

خیلی پیش اومد خودمو بـه سرماخوردگی زدم کـه مدرسه نرم … اما من هنوز موندم اون دکتری کـه منو معاینـه مـی کرد و مـی گفت: طرز درس کردن جانمازی با کاغذ رنگی مریضی و چند جور قرص و دوا مـی نوشت که تا خوب بشم، مدرکشو از کجا گرفته بود؟

—————————————————————————————————————————————————————–

یـه فولدر خیلی شخصی و خصوصی دارم توی کامپیوتر خونـه و سرکارم، اسمشُ گذاشتم”غرب از نگاه استاد رحیم پور ازغدی” اینجوری دیگه فکر نکنمـی بازش کنـه

—————————————————————————————————————————————————————–

خوب بـه ایی کـه مـی شناسین نگاه کنین یـه نشونـه پاک نشدنی توشون پیدا کنین
چند وقته دیگه کـه لوازم ارایش قحطی بشـه دیگه نمـیشـه شناختشون

—————————————————————————————————————————————————————–

آرزو موند بـه دلمون یـه بار بریم سینما و فقط یـه فیلم نیگا کنیم، لامصب هر صندلیو نیگا مـیکنی یـه فیلم جداگانست، همـه هم صحنـه دار

—————————————————————————————————————————————————————–

موسی با عیسی سر یـه تاس مـی ندازن؛ عیسی تاس رو مـیندازه و جفت شش مـیاره…… بعد موسی تاس مـیندازه و جفت هشت مـیاره
عیسی مـیگه: آخه بی جنبه! یـه ارزش معجزه داشت؟؟

—————————————————————————————————————————————————————–

مـیدونید چرا روی خیـابان ولی عصر این اسمو رو گذاشتن ؟؟؟
چون صبح و ظهر
هیچ خبری نیست
ولی عصصصصصصصصصر، بیـا ببین چه خبره

تو ایران فقط وقتی آرایش عروس رو قبول دارن کـه دیگه حتی مادرش هم نشناسدش !!

یـادش بخیر یـه زمانی تلویزیون تبلیغ سس و رب رو مـیکرد و بعد مـیگفتن : هزاااااااااااار سکه تمام بهار آزادی دو هزااااااااار نیم سکه… الان دستمال توالت هم نمـیتونن جایزه بدن

اگه سال که تا سال یـه قرون تو جیبت نباشـه و بابات نمـی فهمند، کافیـه یـه نخ سیگار تو جیبت باشـه همـه عالم مـی فهمن

—————————————————————————————————————————————————————–

موقع فوتبال نگاه ۸۰ دقیقه مـی نشینی چش تو چش تلویزیون هیچ اتفاقی نمـی افته، یـه دقیقه مـیری دستشویی، مـیای مـی بینی بازی دو دو تموم شده

—————————————————————————————————————————————————————–

نمونـه سوال های رایج توی همـه خونـه ها:

این تلویزیون بی صاحاب واسه کی روشنـه؟

چی از جون این یخچال بدبخت مـی خوای؟

کی لامپ دستشویی رو روشن گذاشته؟

کی دمپایی دستشویی رو خیس کرده؟

این موقع شب با کی حرف مـی زنی؟

چشمات درون نیومد پای این کامپیوتر کوفتی؟
—————————————————————————————————————————————————————-

وقتی جوراب پاته، حتما دمپایی دستشویی خیسه
—————————————————————————————————————————————————————–

بابای شما هم جلو تلویزیون خوابش مـی بره بعد که تا تلویزیونو خاموش مـی کنی بیدار مـی شـه مـیگه چرا خاموشش کردی؟ داشتم نگاه مـیکردم

—————————————————————————————————————————————————————–

تفاوت زن با دوست !!!

زن مثل تلویزیونـه

دوست مثل موبایل

تو خونـه تلویزیون تماشا مـیکنی

وقتی مـیری بیرون موبایلتو مـیبری

وقتی پول نداشته باشی تلویزیون خونـه ات رو مـیفروشی

وقتی پول بدست مـیاری گوشی موبایل رو عوض مـیکنی

بعضی وقتها از تلویزیون لذت مـیبری

اما بیشتر اوقات با موبایل بازی مـیکنی

تلویزیون به منظور تمام عمرت مجانیـه

اما اگه قبض موبایل رو پرداخت نکنی ارائه خدمات متوقف مـیشـه

تلویزیون بزرگ و گنده هست و معمولا کهنـه

اما موبایل خوشگل و باریک و خوشدسته و همـیشـه مـیشـه همـه جا با خودت ببریش

معمولا هزینـه استفاده از تلویزیون منطقی و قابل قبوله

اما هزینـه استفاده از موبایل زیـاده و همـیشـه هم بدهکاری

تلویزیون کنترل از راه دور داره

اما موبایل نداره

و مـهمترین نکته اینکه موبایل وسیله ارتباطی دوطرفه هست (صحبت و گوش )

اما فقط حتما به تلویزیون گوش بدی !چه بخواهی چه نخواهی

و آخرین نکته اینکه تلویزیون ویروس نداره اما موبایل… چی بگم؟؟؟

دوست م بهم اس.ام.اس داده :

همـه چیز بین ما تموم شده، مـیخوام ترکت کنم !

دو دقیقه بعد دوباره اس.ام.اس زده :

ببخشید عزیزم ! شماره رو اشتباه زدم !
.
.
.
یعنی هنوزم هنگم
—————————————————————————————————————————————————————–

از عجایب ایران اینـه کـه پژو 206 رو 12 تومن خریدی، 2 سالم استفاده کردی ، پدرش درآوردی بعدشم 16 تومن مـیفروشیش

اینقد دوست پسر نداشتم طرز استفادشو فراموش کردم … اول حتما ش مـی ریختی روش؟؟؟؟؟

ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺧﻔﮕﯽ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ …
ﻓﮏ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻐﺾ ﺩﺍﺭم ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﮔﻔﺖ :
ﻟﺒﺎﺳﺘﻮ ﭼﺮﺍ ﺑﺮ ﻋﮑﺲ پوﺷﯿﺪﯼ ؟
—————————————————————————————————————————————————————–

دقت کردید هر وقت تو زندگیتون یـه روزنـه امـید پیدا مـیشـه
سریع یـه پتروس فداکار پیدا مـیشـه انگشتش رو مـیکنـه توش!!! ؟
—————————————————————————————————————————————————————–

غضنفر مـیاد تهران ، تو ترافیک گیر مـیکنـه
مـیگه : ها ماشالا ! بـه این مـیگن عروسی

یـه همسایـه داشتیم بـه خانومش مـیگفت “منزل”. خانومش خونـه ی ما بود اومده بود دنبال زنش. برادرم درون باز کرد آقاهه گفت “منزل ما اینجاست؟”
برادرم گفت نـه منزل شما ته کوچه ست.
بنده خدا درون همـه خونـه هارو زده بود که تا منزلش پیدا کنـه




[طرز درس کردن جانمازی با کاغذ رنگی]

نویسنده و منبع: Mehdi Amiri مدیر سایت | تاریخ انتشار: Tue, 26 Jun 2018 21:38:00 +0000



طرز درس کردن جانمازی با کاغذ رنگی

چوپانان: نسخه پشتیبان راهیـانـه

راهی چوپانانی https://plus.google.com/103279659907298274984 noreply@blogger.com tag:blogger.com,1999:blog-7672097997823775815.post-2581000103672548838 2013-02-17T11:44:00.001+03:30 2013-02-17T11:47:22.857+03:30 ترجمـه شعری از رونالد سیفر
Ronald (R.J.) Seifer
One grain of sand 
Among billions 
Born into the desert of mediocrity 
Caught up in the winds of life 
Tossed wherever they command 
Perhaps to exalted heights 
Or down to the masses 
Can I catch the wind 
And hold it? 
For when there is wind no more 
I will be as I began 
One grain of sand.

Ronald (R.J.) Seifer

رونالد سیفر

گردباد سام

دانـه‌های شن
در مـیان مـیلیـاردها
زاده شده درون بیـابان روزمرگی
در توفانـهای زندگی سرگردان
پراکنده هر کجا کـه مـی برندش
گاه درون آسمان بلند
گاه درون دل تودهها
آیـا مـیتوانم باد را بگیرم
و نگه دارم؟
گردآمده
تنـها به منظور زمانی کـه باد نمـیوزد نـه بیشتر
من چونان دانـه‌های شن
غاز مـیشوم .

گزاشتار: طرز درس کردن جانمازی با کاغذ رنگی محمد مستقیمـی - راهی

راهی چوپانانی https://plus.google.com/103279659907298274984 noreply@blogger.com 0 tag:blogger.com,1999:blog-7672097997823775815.post-877170655891997561 2013-02-13T14:32:00.000+03:30 2013-02-13T14:32:26.856+03:30 شاهزادهی صلح


from Murray Alfredson 
Prince of Peace 
A rose has sprung 
as ancients sung 
from Jesse’s root 
a tender shoot 
in desert stone. 
Isaiah said 
that fragrant head 
be Prince of Peace 
bringer of bliss 
between all nations. 
Plucked and torn 
and capped in thorn 
that sprig was hung 
from cross bar slung 
with ache of nails. 
Peace has not come 
trumpet and drum 
bode bomb and flame 
lead flies the same 
as arrows of old. 

از: موری آلفردسون

شاهزادهی صلح

رز باژگونـه روییده است

چونان سرودی باستانی

از ریشـهی (جسی)

با ساقهی ترد

در سنگ بیـابان

اشعیـا گفت:

با سری خوشبو

شاهزادهی صلح

سعادتآفرین بود

در مـیان اقوام

چیده و پرپر و پوشیده درون خار

چونان بهاری

از تیر صلیب آویزان

بسته با سیم خاردار

با درد گلمـیحها

صلح نیـامده است

شیپور و کوس

شگون بمب و سرب داغ است

در پرواز

همانند پیکانـهای دیرین

گزاشتار: محمد مستقیمـی (راهی)

راهی چوپانانی https://plus.google.com/103279659907298274984 noreply@blogger.com 0 tag:blogger.com,1999:blog-7672097997823775815.post-8942617350488056588 2013-02-02T19:05:00.000+03:30 2013-02-02T19:05:11.417+03:30 ترجمـهی شعری از بووان تاپالیـا شاعر نپالی

There is only love.Poem.

Bhuwan Thapaliya

Grasping her hands closely,

I halt my heart

at the edge of her lips

and stare deeper inside

the lava of passion

ejecting shimmering

volcanoes of love.

I let myself slide

through her hand,

easing myself

deeper into her core.

With each cuddle,

the air shakes with joy;

the clouds of passion

grow thicker

– waves of mountain air

rumble past my soul.

A whisper

from beneath her core

– a rumbling moan –

fills my ear

and rolls across

my soul and beyond.

And in the tender

air of love

– destiny, direction,

and time seems to

waft away.

There is only love,

– two tectonic lips

colliding as one.

The earth shakes,

She pulls a flower

from my heart and lifts it to the sky.

شعری از: بووان تاپالیـا شاعری از نپال، طرز درس کردن جانمازی با کاغذ رنگی کاتماندو

Bhuwan Thapaliya: Kathmandu, Nepal

Translator: Mohammad Mostaghimi - Rahi

تنـها عشق است

چنگ زدن دستانش از نزدیک

که مرا، قلب مرا متوقف مـیکند

در لبهی لبهای او

و زل مـی زنند از ژرفای درون

گدازههای عشق

فورانی سوسوزننده

آتشفشان عشق.

من بـه خود اجازه مـیدهم بلغزد

از سوی دست او،

کاهش وجودم

با فرورفتن درون قلب او.

با هر درون آغوش گرفتن،

هوا مـی لرزد با شادی؛

ابرها از شور و شوق

رشد مـی کنند ضخیم تر مـیشوند

- امواج کوهستانی هوا

نجوا از روح من گذشته.

یک زمزمـه

از ژرفای قلب او

- نجوای ناله -

پر مـی کند گوش مرا

و مـیپیچد درون سراسر

روح من و فراتر از آن

و درون پیشنـهادی

هوا از عشق

- سرنوشت، راهنما،

و زمان بـه نظر مـی رسد با

نسیم از دور مـیوزد

تنـها عشق است،

- دو پیسنگ لبها

یکی مـیشوند.

زمـین مـی لرزد،

او یک گل بیرون مـیکشد

از قلب من

و آن را بـه آسمان بلند مـیکند

گزاشتار: محمد مستقیمـی - راهی

راهی چوپانانی https://plus.google.com/103279659907298274984 noreply@blogger.com 0 tag:blogger.com,1999:blog-7672097997823775815.post-2786145403892980674 2013-01-24T18:49:00.000+03:30 2013-01-24T18:49:12.614+03:30 تأویلی بر شعر نشانی سهراب سپهری

محمد مستقیمـی(راهی)

۱۳۶۸

سالها پیش گمان مـیكردم متون ادبی، یک تأویل بیش ندارد و آنچه من مـیفهمم همان هست كه شاعر یـا نویسنده مـیاندیشیده است. طرز درس کردن جانمازی با کاغذ رنگی نمـیدانستم كه یک شعر خوب بـه تعداد خوانندگانش تأویل مـیپذیرد. طرز درس کردن جانمازی با کاغذ رنگی تأویلی كه بر شعر نشانی سهراب سپهری نوشتهام مربوط بـه همان سالهاست و یكی از برداشتها از این شعر. از كسانی كه درون این متن بر ایشان تعریضی دارم پیشاپیش پوزش مـیطلبم.

تأویلی بر شعر نشانی سهراب سپهری

به نام معشوق عاشقان

هست وادی طلب آغاز كار وادی عشق هست از آن بعد بی كنار

بر سیم وادی هست آن از معرفت هست چارم وادی استغنا صفت

هست پنجم وادی توحید پاک بعد ششم وادی حیرت صعبناک

هفتمـین وادی «فقر» هست و «فنا» بعد از آن راه و روش نبود تو را

زبان عرفان ما زبانی هست كهن كه كم و بیش زبانمندان آن با ریزهكاریـها و تعریضها و كنایـاتش آشنایند. قاموسش بارها نگاشته شده و مفاهیم مجازی تمام واژه‌هایش امروزه فریـاد مـی‌كند که تا آن جا كه هر طفل دبستانی آن درون اوّلین مرحله و روزهای ابتدای تحصیل مـیآموزد. حال اگر همـین مفاهیم با زبانی متحوّل و دیگرگون-زبانی كه گذشت زمان و ضرورت زمانـه درون آن تطوّر ایجاد كردهاست- بـه تعبیر درآید، ناچار زبانمندانی تازه و قاموسی تازه مـیطلبد.

این مقدّمـه را از آن جهت ضروری مـیدانم كه بر این باورم كه آنچه سهراب سپهری درون اشعارش كه بـه جرأت مـیتوانم بگویم اكثر اشعارش بیـان مـیكند، همان مفاهیم و یـافتههایی هست كه سالیـان سال، شیفتگان و عاشقان این قوم با بیـانی آشنا، ادب ما را سرشار ساخته‌اند. تنـها تفاوت درون زبان هست كه با اندكی تأمّل مـیتوان آموخت.

كلام سهراب درون جای جای آثارش آنچنان عرفانی هست كه انتخاب نام یكی یكی از هشت كتاب او نمـی‌تواند تصادفی و ناآگاهانـه باشد. مدّتهاست درون این اندیشـهام كه چقدر منطبق هست این اسامـی بـه مراحل سیر و سلوك عرفانی كه از دیرباز فصلبندیـهایی را بـه خود اختصاص داده و نامـهایی بر خود گزیدهاست. متن آغازین هفت مرحلهی آن را بـه نظم كشیدهاست. حال از شما تقاضا دارم نـه اكنون بل بعدها، درون فرصت‌هایی كه خواهید داشت، تأمّلی درون اسامـی هشت كتاب سهراب سپهری داشته باشید: مرگ رنگ، زندگی خوابها، آوار آفتاب، شرق اندوه، صدای پای آب، مسافر، حجم سبز و بالاخره ما هیچ ما نگاه. درون حال حاضر قصد تفسیر این اسامـی را ندارم. باشد درون فرصتی دیگر. خواستم سؤالی درون ذهن شما عزیزان برانگیخته باشم، سؤالی كه مدّتی هست در ذهنم بـه وجود آمده است.

و امّا برگردیم بـه اصل مطلب، یعنی شعر نشانی:

بسیـار ساده اندیشی هست اگر این شعر راكه دارای مفاهیمـی والاست درون حدّ یك جستوجوی ساده درون پی آدرس خانـهی دوستی كه لابد آدرسش را گم كردهایم، پایین آوریم و آن را از كسی سؤال كنیم كه صبح ناشتا سیگار مـیكشد و برای پاسخ بـه سؤال ما، ته سیگارش را نثار خاك مـی‌كند و آنگاه حرف‌های گنده‌تر از دهانش مـی‌زند و آدرسی مشخّص مـی‌كند كه حتّی پستچیـان خبرهی اداره پست هم نخواهند یـافت مگر كدش را بخوبی بدانند و اصل مطلب همان كد پستی هست كه ساده اندیشان نیـافتهاند.

و امّا شعر:

شعر كه با یك سؤال آغاز مـیشود: «خانـهی دوست كجاست؟

سؤال همـیشـهی تاریخ، سؤال همـیشـهی انسان كه درون فطرت او ریشـه دارد، حقیقتجویی كه از صبح ازل درون ذهن انسان پدید آمدهاست، از ابتدای فلق: «در فلق بود كه پرسید سوار» و این سؤال اوّلین مرحلهی سیر و سلوك عرفانی یعنی «طلب» است: «هست وادی طلب آغاز كار».

سوار سالك هست و كسی هست كه پا درون ركاب طلب نـهاده و جست‌وجو را آغازیده‌است. سؤال آنچنان عظیم و خطیر هست كه بـه شگفتی وامـی‌دارد هر چیز، حتّی آسمان را، آسمانی كه بار امانت خداوندی را نیـارستهاست و اینك درون مقابل سؤال این دیوانـه كه قرعهی فال بـه نامش خوردهاست شگفتزده مـیشود: «آسمان مكثی كرد». از نظر تصویر ظاهری شعر، مكثآسمان سیـاهی بعد از صبح كاذب هست كه فلق را از بین مـیبرد و پس آنگه صبح صادق مـیدمد. سؤال از كیست؟ از رهگذری آگاه، از یك سالك، از یك پیر، یك مرشد، پیری آگاه كه سخنانش شاخههای نورند، پیری كه سیگار برندارد بلكه آگاهی و شناخت و معرفت بردارد و این معرفت و شناخت را بـه تاریكی راه مـیبخشد و راه را روشن مـیكند. درون این جا نكتهای دیگر درون عرفان ظاهر مـیشود و آن «بیپیر بـه خرابات نرفتن» است. پیر راه را روشن مـیكند:

«و بـه انگشت نشان داد سپیداری و گفت:»، مشخّصهی این راه آن سپیداری هست كه از دور پیداست. بعد سپیدار تابلو اصلی راه است. سپیدار كیست یـا چیست؟:

«آب را گل نكنیم/ شاید این آب روان/ مـیرود پای سپیداری/ که تا فروشوید اندوه دلی»، سپیدار انسان است، انسانی آزاده، وارسته، عاشق، اندوهگین. بعد سپدار عاشق هست و راهی كه سنگ نشانش، انسانی عاشق است، راه عشق است،

«وادی عشق هست از آن بعد بیكنار». بعد راه راه عشق است، همان كه عاشقی درون ابتدایش سرگردان ایستادهاست.

«نرسیده بـه درخت/ كوچهباغی هست كه از خواب خدا سبزتر است» راه، راهی دلانگیز، سرسبز و دوستداشتنی است، آنچنان سبز و باطراوت، آنچنان سرزنده و هشیـار و پویـاو آگاه كه از خواب خدا هشیـارتر و آگاهتر. یك تصویر پارادوكسی، «خواب خدا»، خوابی كه محض بیداری، هشیـاری و آگاهی هست و درون این جا مـیرسیم بـه وادی معرفت: «بر سیم وادی هست آن از معرفت» و معرفت هست كه عشق را كامل مـیكند، عشق راستین بـه وجود مـیآید و آسمان پرواز روشن و آبی مـیشود: «و درون آن عشق بـه اندازهی پرهای صداقت آبی است».

«مـیروی که تا ته آن كوچه/ كه بلوغ سر بـه درمـیآرد». كوچهباغ معرفت را مـیپیمایی و عشق را با اخلاص مـیآرایی که تا به بلوغ مـیرسی، آن سوی بلوغ. بلوغ تكامل هست و بینیـازی و استغنا: «هست چارم وادی استغنا صفت».

«پس بـه سمت گل تنـهایی مـیپیچی»، تنـهایی، یكتایی كه گل است. گل، مظهر زیبایی كه «اِنّ الله جمـیل و یُحبُّ الجمال»، مرحله‌ی تجرّد هست و این جاست كه متمایل بـه سمت گل تنـهایی مـیشوی، یعنی: توحید، «هست پنجم وادی توحید پاك»، توحید پاك، گل تنـهایی، وادی پنجم و دو وادی مانده:

«دو قدم مانده بـه گل»، پیش مـی‌روی که تا نزدیكی، که تا دو قدمـی گل، که تا دو كمان مانده بـه او، شاید هم كم‌تر: «ثُمَّ دَنی فَتَدَلّی فَكانَ قابَ قوسَینَ او اَدنی»:

«بار یـابی بـه محفلی كانجا جبرئیل امـین ندارد بار»

«دو قدم مانده بـه گل/ پای فوّاره‌ی جاوید اساطیر زمـین مـی‌مانی»، آنجا مـی‌ایستی، توقّف مـیكنی، همان جا كه اسطوره فوران مـی كند، اسطورههای زمـین، تبلور آرزوهای بشر، درون قالب اسطورهها آنجا ایستادهاند و آنقدر زیـاد كه فوران مـیكنند. آرزوهای بشر درون طول تاریخ بـه شكل انسانـهایی خارقالعاده، عرفای بزرگ، اسطورهها، همـه و همـه آن جا ایستادهاند، درون حال فوران هستند.

«و تو را ترسی شفّاف فرامـی‌گیرد»، ترس، آه، ترس شفّاف، ترس حاصل از آگاهی، حاصل از آنچه مـی‌بینی با چشم دل، آنچه حس مـی‌كنی، ترس شفّاف، ترس نـه، كه حیرت!حیرتی صعبناك! «پس ششم وادی حیرت صعبناك».

«در صمـیمـیّت سیّال فضا/ خش‌خشی مـی شنوی»، درون آن فضای پر از صمـیمـیّت، دوستی، یكرنگی، درون آن عالم ملكوتی، همـهمـهای بـه گوش مـیرسد، همـهمـهی فرشتگان، آری فرشته، «كودكی مـی‌بینی»، فرشته است، پاك، معصوم، فرشته كودك است، آگاهی ندارد، ذاتاً معصوم است، فطرتاً پاك است، همان هست كه هست، كودكی مـیكند با معصومـیّت فرشتگی خود، او «جبرئیل» است، او فرشتهی وحی هست كه آنجا مانده، او بار ندارد بـه حریم یـار وارد شود، او كه «حبیبالله» را که تا دو قدمـی گل، همراهی كردهاست، او همان جا است، پای همان فوّاره، درون همان صمـیمـیّت.

«و از او مـیپرسی/ خانـهی دوست كجاست؟». او مـیداند خانـهی دوست كجاستف نـه دیگری چرا كه بعد از آن مرحله، دیگری درون كار نیست. آنان كه فوران مـیكنند، نمـیدانند زیرا اگر مـیدانستند، رفته بودند و آنان كه رفتهاند نیستند چون بعد از این مرحله رهروی درون كار نیست، طالبی نیست، عاشقی نیست و همـه هرچه هست معشوق هست و دیگر هیچ:

«هفتمـین وادی فقر هست و فنا بعد از آن راه و روش نبود تو را».

به سراغ من اگر مـیآیید/ نرم و آهسته بیـایید/ مبادا كه ترك بردارد/چینی نازك تنـهایی من»

راهی چوپانانی https://plus.google.com/103279659907298274984 noreply@blogger.com 0 tag:blogger.com,1999:blog-7672097997823775815.post-9134725976854285405 2012-09-29T12:17:00.000+03:30 2012-09-29T13:59:09.778+03:30 ترجمـه شعر تاریخ از لاریسا شمایلو

By: Larissa Shmailo

Date

Good morning, blind date; like Milton's daughters, I will read to you.

Good morning, date from hell; why are you still here? I sent you a Dante with a map.

Good morning, birth date and the day that I'll marry, or die; my biography will read, I was born.

Good morning, date that will live in infamy, or in Queens, which Fitzgerald called land of ashes, preferring East Egg.

Good morning, dried-apple & fig-leaf date that covered my foremother's love, this figured by Usher as a fall.

Good morning, daylight savings time, falling, falling back, taking time from the bottom and cycling it up top.

Good morning, end-of-the-world and rapture date, since dying is a revelation (and a high).

Good morning, time, curving gently beneath my outstretched palms and slipping through my hands.

Persian version of the poem:

از: لاریسا شمایلو
تاریخ

صبح بهخیر، تاریخ کور؛ همانند ان مـیلتون، من به منظور شما مـیخوانم.

صبح بهخیر، تاریخ دوزخ؛ چرا شما هنوز اینجایید؟ من یک دانته با یک نقشـه برایتان فرستادم.

صبح بهخیر، تاریخ تولد و روزی کـه من ازدواج مـیکنم یـا مـیمـیرم؛ زندگینامـهی من آن را مـیخواند، من زاده شدم

صبح بهخیر، تاریخ کـه در بدنامـی بـه سر مـیبری، و یـا درون کویینز نیویورک، کـه فیتز جرالد سرزمـین خاکستری ، یـا بهتر «تخم مرغ شرق» مـیخواندش..

صبح بهخیر، سیب خشکیده و برگ انجیر تاریخ کـه پوشش عشق مادربزرگ مادربزرگ من شدی،به هیأت پیشقراول بـه نام یک هبوط.

صبح بهخیر، روشنایی روز صرفه جویی درون زمان، هبوط، هبوط بازگشت، صرف زمان از پایین و دوربازگشت آن که تا بالا.

صبح بهخیر پایـان جهان و بیخودی تاریخ، چرا کـه مرگ وحی هست (و یک پرواز).

صبح بهخیر، زمان، بـه آرامـی رکوع پایینتر از دستان قنوت من و لغزش از راه همـین دستان.

گزاشتار: محمد مستقیمـی - راهی

راهی چوپانانی https://plus.google.com/103279659907298274984 noreply@blogger.com 0 tag:blogger.com,1999:blog-7672097997823775815.post-4056119065086946463 2012-09-28T17:32:00.001+03:30 2012-09-28T17:32:15.135+03:30 تاسوعا عاشورا درون انارک

تاسوعا عاشورا درون انارک

راهی چوپانانی https://plus.google.com/103279659907298274984 noreply@blogger.com 0 tag:blogger.com,1999:blog-7672097997823775815.post-8527127318037118173 2012-09-28T17:21:00.001+03:30 2012-09-28T17:30:38.227+03:30 نواختن تار درکویر انارک توسط حسین گرجی(سعید)

نواختن تار درکویر انارک توسط حسین گرجی(سعید)

راهی چوپانانی https://plus.google.com/103279659907298274984 noreply@blogger.com 0 tag:blogger.com,1999:blog-7672097997823775815.post-4102414199650168980 2012-09-28T17:17:00.003+03:30 2012-09-28T17:55:15.708+03:30 ننـه گل ممد جشن درنجیل

ننـه گل ممد جشن درنجیل، انارک 1390

راهی چوپانانی https://plus.google.com/103279659907298274984 noreply@blogger.com 0 tag:blogger.com,1999:blog-7672097997823775815.post-5724928190140796298 2012-09-28T16:51:00.002+03:30 2012-09-28T16:59:52.408+03:30 نخلک

نخلک

راهی چوپانانی https://plus.google.com/103279659907298274984 noreply@blogger.com 0 tag:blogger.com,1999:blog-7672097997823775815.post-8721673283922897575 2012-09-28T16:46:00.003+03:30 2012-09-28T16:47:55.889+03:30

انارک

راهی چوپانانی https://plus.google.com/103279659907298274984 noreply@blogger.com 0 tag:blogger.com,1999:blog-7672097997823775815.post-5371628112896375745 2012-09-07T11:25:00.000+04:30 2012-09-07T11:27:51.841+04:30 ویدئوهای چوپانان درون آپارات

ویدئوهای چوپانان درون آپارات
http://www.aparat.com/name/rahi0098 ویدیو هایی کـه کانال راهی منتشر کرده هست http://www.aparat.com/v/5b7deb3358015a7c5105208ab5722b43312992 Thu,

دشت وسیعی کـه درختی نکاشتنhttp://www.aparat.com/v/a4d5fad84ee90c1308cc37b52135d5db6153
****************************************

باد شدید همراه با شن کـه باعث شد ساعت 5 بعد از هوا کاملا تاریک شود. http://www.aparat.com/v/869a7463ba2ba84128dc8b6f21e5cee521662 Mon, 04 Jul 2011 19:49:53

****************************************

کبوتری کـه قصد فریب صاحبش خودشو را دارد. http://www.aparat.com/v/fbdbfda408198bbfbae637420759f90c21670 Mon, 04 Jul 2011 20:32:20 +0430
****************************************

امامزاده سید جلال الدین دهستان چوپانان واقع درون استان اصفهان/ http://www.aparat.com/v/c3205dec2f92509c7370d3509784d3cf22231 Wed, 06 Jul 2011 20:34:19 +0430
****************************************

مراسم هیئت محبین اهل بیت (ع) چوپانان درون حسینیـه 72 تن دهستان چوپانان واقع درون استان اصفهان.مداح :علی فاضلی http://www.aparat.com/v/fa8cdd11992647240408bc1d3c09bc8222240
****************************************

مراسم عزاداری هیئت محبین اهل بیت (ع) دهستان چوپانان http://www.aparat.com/v/fb016f37cbc58b2995b695dd88b4314f178796 Wed, 18 Apr 2012 19:27:58
*****************************************

کفتارکشی
http://www.aparat.com/v/0e46c9990c6daf3876b5166b2bc79fdc25861 Sat, 23
****************************************

این فیلم توفانی هست که درون روز بیستم فروردین ۱۳۹۰ دهکده چوپانان را چون شب تیره و تار کرد و حتی موجب شکستن چند درخت از جمله درختان خرمای قطور شد. http://www.aparat.com/v/5e5c6be7a4b64ead7fe95a284e013e1830201
****************************************

منظم ترین دهستان خشتی ایران http://www.aparat.com/v/c0c8c5f98f7b646f6dd7213b19e6847532590 Fri, 19
****************************************

نمایی از منظم ترین دهستان خشتی ایران و جهان http://www.aparat.com/v/51d2dd346d01d3af7e7e339965090d84105497 Mon, 16 Jan 2012 18:39:26
****************************************

گلزار شـهدای دهستان چوپانان است. دهستان چوپانان موقعیت جغرافیـایی:واقع درون شرق استان اصفهان چوپانان منظم ترین روستای خشتی ایران و روستای بادگیرها مـی باشد. http://www.aparat.com/v/27236dd7980e0fd1f15474810d007841105513 Mon, 16 Jan 2012 19:00:55
****************************************

سیل 17 فروردین 1389 درون رودخانـه فصلی نـهو چوپانان http://www.aparat.com/v/60a2baf84055608c3271875894ad20d7106280 Tue, 17 Jan 2012 17:10:56
****************************************

تاسوعا 1390 www.choopanan.ir http://www.aparat.com/v/2e4e7c5b19e2fd70a093578b9d858234115670
****************************************

گلیم جلی یكی از صنایع دستی دهستان چوپانان هست . www.chopanan.ir روستای زرومند یكی از روستاهای دهستان چوپانان هست كه هنوز درون ان گلیم جلی مـیبافند. پاییز 90 http://www.aparat.com/v/539d314ee94545d822cf4bafd9461494174818 Tue, 13 Mar 2012 15:17:53
****************************************

مراسم فاطمـه ان http://www.aparat.com/v/e4078ef6a2918a0c35aff2f376d83d87181660 Sun, 22 Apr
****************************************

سیل 31 فروردین 91 http://www.aparat.com/v/c7a64ae6591beb08c327eec4b6ebfd05194899 Fri, 11 May
****************************************

شعر علی از حاج علی موبد http://www.aparat.com/v/c782048eb64f00186003b143e0e2be40197685 Tue, 15
*****************************************

عروسی جابر پسر حاج حسن کلانتری http://www.aparat.com/v/ed53d1327c76155b685244999387198b299569
****************************************

کاسه بقلی کلانتری - و ترانـه محلی - عروسی هادی کلانتری http://www.aparat.com/v/46ed3442c94cae9e74615184ebc3d4ae305739 Thu, 30 Aug 2012 10:15:32
****************************************

عروسی هادیو. 5-6 سال پیش http://www.aparat.com/v/7b3bb576742d59ccb1199a41b6c990fd309064 Sun,
****************************************

طبیعت زیبای عباس آباد چوپونون http://www.aparat.com/v/50e127841e4b758eaa820bd8943be396309795
****************************************

چپول چپول پمبهزن
http://www.aparat.com/v/7cb0580b03e6e7059e0096d1949049dd310570 Tue, 04
*****************************************

حیـات وحش عباسآباد
نماهنگ 2 http://www.aparat.com/v/d38b129e66af7f29672cd6f8a6061608310614
*****************************************

چاربیتی خونی بابااکبر http://www.aparat.com/v/b3b134a7031fb37fec3f45c14181b8e2311330 Tue, 04 Sep
****************************************

محلی امـیر و مصطفی صغری http://www.aparat.com/v/934e7be152635a9d55a49e96d42d07aa312105
****************************************

تئاتر اورژانس چوپونون
22 بهمن 89 بود فکر کنم http://www.aparat.com/v/4bfe4c3151502d6be22aaea64b25e90c312525 Thu, 06 Sep
*****************************************

بغلی بگیر نوروز 91 سرکویریـا http://www.aparat.com/v/c3c643544ee9780b4b960b9b8fd798f7137703 Sat,
****************************************

اصیل چوپونونی ، عباس قلی حاجی درون عروسی دکتر مـهدی http://www.aparat.com/v/66eb083cb341e95a271e085790ff19f4147466 Thu, 08 Mar 2012 15:33:03
*****************************************

آواز محلی با نی: عباس رستمـی(شـهربابکی، نوه باقرسیـاه)

راهی چوپانانی https://plus.google.com/103279659907298274984 noreply@blogger.com 0 tag:blogger.com,1999:blog-7672097997823775815.post-7135552111239826438 2012-08-31T10:42:00.001+04:30 2012-08-31T10:43:17.121+04:30 آدمي و دنياي خيال

آدمي و دنياي خيال

تخيّل ويژگي همـه‌ي انسان‌هاست. درون برخورد ابتدايي بـه نظر مي‌رسد كه توان تخيّل درون انسان ها متفاوت هست در حالي كه چنين نيست آنچه درون انسان‌ها متفاوت هست توان تخيّل نيست چرا كه انسان هر گاه با منِ دروني خويش درگير هست و از منِ بيروني جداست درون فضاي خيال بـه سر مي‌برد. انسان‌ها تنـها درون شناخت تخيّل خويش متفاوتند و با اين ديدگاه آن ها ميتوان بـه چند دسته تقسيم كرد:

الف: كساني كه متوجّه تخيّلات خويش نيستند. اين گروه بيشترين افراد بشر را درون بر مي‌گيرد يعني عامّهي مردم.

ب: كساني كه درون تخيّلات خود بـه كشفهايي نايل شده با دلايل عقلي بـه اثبات آن دست ميزنند. اين گروه از انسانـها را فيلسوف ميناميم.

ج: كساني كه تخيّلات خود را با دلايل و قوانين علمي اثبات ميكنند. اين گروه دانشمندان هستند.

د: گروهي كه درون ساختن تخيّلات خويش مي‌كوشند و آن‌ها را مي‌آفرينند. اين گروه مخترعين هستند.

ه: گروهي كه تخيّلات خويش را توهّم مي‌كنند و واقعيّت مي‌پندارند. اين گروه عرفا هستند و اصطلاحاً مراحل تخيّل خويش را كشف و شـهود مينامند.

و: و بالاخره گروهي از انسان‌ها كه تخيّل خود را بدون آن كه بـه دنياي واقعيّت ببرند بـه همان شكل بـه عنوان يك ماده خام بـه جامعه ارائه ميدهند. اين گروه هنرمندان هستند.

تنـها هنرمند هست كه درون فضاي خيال بـه سخن درمي‌آيد و كشف خود را بـه همان صورت خيالي با لوازمي كه درون اختيار دارد بـه شكل‌هاي گوناگون: موسيقي، نقاشي، تنديسگري، شعر و غيره بـه منصه ظهور مي‌رساند. تخيّل اين گروه ميتواند بـه عنوان ماده خام درون اختيار گروه‌هاي ديگر يعني فلاسفه، دانشمندان، مخترعين و عرفا قرار گيرد. اينان با تأويل خيال هنرمندان بـه اثيات، آفرينش و شـهود مي‌رسند. هنرمندي كه خود بـه اين مراحل مي‌رسد ديگر هنرمند نيست يا فيلسوف هست يا دانشمند يا عارف. تنـها با تأويل تخيّل خويش گسترهي تأويل را از ديگر مخاطبين ربوده و آن را بـه يك مورد محدود ميسازد. اين آفت بزرگترين آفت شعر ما از گذشته که تا حال هست كه شاعران بايد آن را بخوبي شناخته از آن بپرهيزند.

محمّد مستقيمي (راهي)

مردادماه 1387

راهی چوپانانی https://plus.google.com/103279659907298274984 noreply@blogger.com 0 tag:blogger.com,1999:blog-7672097997823775815.post-1477246861294252533 2012-08-31T10:34:00.000+04:30 2012-08-31T10:36:20.260+04:30 ساختار و ماهيّت شعر

ساختار و ماهيّت شعر

قرنـهاست كه ذهن منتقدان عرصهي ادبيات درگير هست كه تعريف جامعي از شعر ارائه دهند و هنوز كه هنوز هست اين توفيق دست نيافتني مي‌نمايد. من بنا ندارم كه بـه تعريف شعر برسم بلكه بر آن سرم كه بـه ساختار و ماهيًت آن بپردازم چرا كه روشن شدن اين دو مقوله اگر چه تعريفي از شعر را بـه عبارت نمي‌آورد امًا ذهن خواننده را بـه يك شناخت كلًي از آن هدايت مي‌كند.

مبحثي كه مي‌گشايم ديدگاهِ شاعران است؛ چه كلاسيكسرايان و چه نوسرايان. بايد بپذيريم كه قالبها، شعر را نو يا كلاسيك نمي‌كند؛ چه بسيارند شاعراني كه تنـها درون قالب‌هايِ كلاسيك سروده و مي‌سرايند ولي ديدگاهشان نو هست و همچنين كم نيستند شاعراني كه فقط درون قالب‌هايِ نو سرودهاند ولي با ديدگاه كلاسيك و گاهي هم ديده شده كه شاعراني درون هر دو عرصه قلم زدهاند، با هر دو ديدگاه؛ و شگفت‌انگيز اين كه هستند كساني كه درون قالب‌هايِ نو، ديدگاهِ نو و در قالب‌هايِ كلاسيك، ديدگاهِ كلاسيك دارند و حتِّي هستند شاعراني كه تنـها درون بعضي قالب‌هايِ كلاسيك[مثلِ چهارپاره و مثنوي] ديدگاه نو دارند.نامگذاري نو و كلاسيك تنـها بـه اين دليل هست كه اشعار كلاسيك معمولاً ساختاري وارونـه دارند و ساختار اشعار نو اغلب طبيعي هست و اين هر دو برمي‌گردد بـه نحوه‌ي‌شكل‌گيري شعر درون ذهن شاعر كه آن را تولًد شعر ميناميم.

به طور كلّي تولّدِ شعر دو گونـه اتّفاق مي‌افتد: تولّدِ طبيعي و تولّدِ وارونـه. تولّدِ طبيعي آن هست كه ابتدا انگيزه‌اي، احساسِ شاعر را برميانگيزد؛ شاعر پديدهاي را درون خارج منطبق بر احساس خود برميگزيند و با نگاهي هنرمندانـه و كشفي شاعرانـه بـه توصيف آن مينشيند؛ يعني درون انتها بـه سراغ زبان و واژگان مي‌رود و شعر متولّد مي‌شود. اين باروري و زايش طبيعي ويژه‌يِ شعر نيست همـه‌يِ هنرها چنين است. مخاطب شعر برعكس عمل ميكند. او ابتدا با واژگان و زبان روبرو مي‌شود، بعد از كند و كاو درون همنشيني‌ها و جانشيني‌هايِ واژگان بـه تصويرِ شاعر مي‌رسد و پس از رسيدن بـه تصوير، بـه احساسي دست مي‌يابد كه الزاماً با احساسِ شاعر درون لحظه‌يِ سرودن يكسان نيست. احساسي شخصي هست منطبق با حالات و روحيّات خواننده درون زمانِ خواندن؛ آن گاه اين احساس، يك انگيزه درون او مي‌زايد، انگيزه‌يِ انديشـه؛ نـه خود انديشـه. من اين ديدگاه را تولّد طبيعي شعر و ديدگاهِ نو مي‌نامم و فرزندِ آن را شعر نو؛ حال درون هر قالبي مي‌خواهد باشد. و امّا تولّدِ وارونـه: كه آن را ديدگاهِ كلاسيك مي‌نامم بـه اين دليل كه زاييده‌يِ قالب‌هايِ كلاسيك است. شاعر بدونِ هيچ انگيزه و احساسي، تنـها با تصميمِ سرودن بـه سراغِ واژگان و همنشينيِ آن‌ها مي‌رود و با آگاهي‌هايِ خود جانشيني‌ها را صورت مي‌دهد و به تصوير مي‌رسد كه هميشـه هم عيني و ملموس نيست بعد، از تصويرِ آفريدهِ شده‌، انتظارِ احساس دارد و حتّي گاهي اين احساس را بيان ميكند و بيشتر با اين بيان، خواننده را بـه انديشـه برنمي‌انگيزد؛ كه انديشـه‌اي را خود بـه او القاء مي‌كند. اين تولّد دقيقاً برخلافِ جهتِ تولّدِ طبيعي هست يعني تولّد وارونـه. البتّه گاهي شاعر كلاسيكسرا با اين كه ابتدا بـه سراغ زبان و واژگان ميرود مشاهده ميشود كه انگار تولد شعر طبيعي هست ،دليل آن هست كه هنگام درگيري ذهن شاعر با واژگان بـه يك احساس مي‌رسد و اين انگيزه او را بـه پديده‌اي هدايت مي‌كند آنگاه با كشفي شاعرانـه بـه توصيف مي‌پردازد يعني درون انتها بـه سراغ زبان مي‌رود كه همان تولّد طبيعي است.

زايش طبيعي شعر درون ناخودآگاه اتفّاق مي‌افتد و شاعر حتّي درون لحظه توصيف آن چه درون خيالش صورت گرفته يعني شكل‌گيري زبان هم بـه خودآگاه نمي‌رسد مگر اين كه آنچنان درگير ذهنيّت كلاسيك باشد كه درون اين لحظه ذهنش متوجّه اطّلاعات شده و توصيفش بـه بازي‌هاي زباني درمي‌آميزد. اين آرايش كلامي گرچه بيان را زيباتر مي‌كند امّا دو آسيب درون بر دارد، نخست اين كه آرايه‌هايي را بر شعر مي‌افزايد كه از ماهيّت شعر نيست و دوم اين كه ذهن را از ناخودآگاه بـه خودآگاه ميآورد و فضاي ذهني شاعر رها مي‌شود كه اغلب بازگشت بـه آن اتفّاق نميافتد و اگر بدان بازگردد هم روايت طبيعي را از بين ميبرد و اين همان آسيبهايي هست كه ارتباط عمودي را درون شعر كلاسيك بـه ويژه غزل نابود كردهاست.

ذهن شاعر وقتي درگير ناخودآگاه هست پرش‌هايي دارد كه حاصل تداعي‌هاست و شاعر بايد مراقبت كند كه هرگاه بـه خودآگاه بيايد رشته‌ي‌ روايت گسسته خواهد شد و بازگشت بـه آن معمولاً تداعي و در نتيجه پرش طبيعي ذهن را از دست ميدهد و اين همان عاملي هست كه روايت‌هاي ذهنيّت نو را حتّي خطي و گزارشگونـه ميسازد. شاعر نبايد درون لحظه سرودن درگير نقد كلام خود شود بايد همان را كه درون ناخودآگاهش ميگذر بـه بيان درآورد و اگر خيال دارد كه كلام خود را بـه آرايهها و بازيهاي زباني بيارايد بايد درون بازبيني بعد از سرودن بـه آن بپردازد گرچه اين زيبايي‌ها چيزي بر ماهيّت شعر نمي‌افزايد.

بعضي برآنند كه شعر چيزي جز كوشش خودآگاه نيست. اين نظريّه مردود هست چرا كه خودآگاه و زاييده‌ِ آن حاصل نگرش و اطّلاعات و انديشـه هست و نتيجه‌ِي آن چيزي جز بيانيه و شعار نيست حتّي اگر بـه بازي‌هاي زباني آراسته باشد. شعر تنـها تفاوتي كه با ديگر هنرها دارد اين هست كه با زبان سر و كار دارد مثل موسيقي نيست كه با نت‌ها بيان شود يا نقّاشي كه با رنگ‌ها، و همين ويژگي سبب شده كه آفت القاء انديشـه، جايگاه والاي آن را که تا حد يك وسيله تنزّل دهد . شعر که تا آن جا كه شعر هست جهاني هست و درون جغرافياي يك زبان اسير نمي‌شود يعني شعر اگر شعر باشد بـه هر زباني قابل ترجمـه هست بي‌آن كه ذرّه‌اي از ماهيّت آن كاسته شود. بـه اين دو بيت توجّه كنيد:

گوش مروّتي كو كز ما نظر نپوشد

دست غريق يعني فرياد بيصداييم (بيدل دهلوي)

از ننگ چه گويي كه مرا نام ز ننگ است

وز نام چه پرسي كه مرا ننگ ز نام هست (حافظ)

بيت اوّل چون ماهيّت هنري و شعري دارد بـه هر زباني قابل ترجمـه هست بي هيچ كمي و كاستي امّا شعر دوم اگر ترجمـه شود جز يك شعار چيزي از آن حاصل نمي‌شود . زيبايي‌هاي بيت حافظ تنـها بازي زباني هست كه حاصل خودآگاه شاعر هست و تنـها درون زبان فارسي زيباست و در جغرافياي همين زبان زنداني است، ولي شعر بيدل چون درون ناخودآگاه او شكل گرفته و نقّاشي شده هست به هر زباني همين هست كه هست.

حال اين پرسش پيش مي‌آيد كه جايگاه اطّلاعات و انديشـه و جهان‌بيني كه درون خودآگاه شاعر.جاري هست كجاست؟ بايد گفت كه اطّلاعات و انديشـه و جهان بيني شاعر درون ناخودآگاه او تأثير ميگذارد، آن كشف و نگرش شاعرانـه كه بدان اشاره شد با تغيير خودآگاه شاعر دگرگون ميشود نگرش بـه هستي گرچه حاصل خودآگاه انسان هست ولي همين نگرش زاويهي ديد او را درون نگرش شاعرانـه گزينش ميكند و در كشف او دخيل هست با اين تفاوت كه شاعر و هر هنرمندي، بعد از انگيزه و احساس بـه تخيّل مي‌رسد و در تخيّل باقي مي‌ماند يعني بعد از تخيّل اگر بـه انديشـه رسيد ديگر شاعر و هنرمند نيست بلكه فيلسوف هست و كار فيلسوف بيانيه صادر كردن هست نـه سرودن.

شعر اگر درگير انديشـه شد ديگر شعر نيست، شعار است. شعر آفرينش هست درست شبيه آفرينش درون هستي كجاي آفرينش انديشـه القاء شدهاست، اگر نمونـهاي از القاء انديشـه درون آفرينش سراغ داري درون آفرينش تو نيز انديشـه جايي دارد. آفرينش درون هستي انسان را برميانگيزد بـه انديشيدن. هنرمند هم خداگونـه عمل ميكند ، ميآفريند که تا مخاطب را بـه انديشـه برانگيزد. جهت بخشيدن بـه كلام توهين بـه انديشـهي مخاطب است.انديشـه را بـه من مياموز! انديشيدن را بياموز!

محمّد مستقيمي (راهي)

مردادماه 1386

راهی چوپانانی https://plus.google.com/103279659907298274984 noreply@blogger.com 0 tag:blogger.com,1999:blog-7672097997823775815.post-8253400598211223956 2012-08-31T10:09:00.000+04:30 2012-08-31T10:11:22.186+04:30 دهکده پاک دهکره پاک درون کوچه باغ راهی چوپانانی https://plus.google.com/103279659907298274984 noreply@blogger.com 0 tag:blogger.com,1999:blog-7672097997823775815.post-3282962903558265534 2012-08-28T14:59:00.001+04:30 2012-08-28T15:00:12.242+04:30 امامزاده (6)

تکفیر از درفش که تا قداره

چند روز پیش کـه چند سطری درون تاریخچهی امامزادهی چوپانان نوشتم درون این خیـال بودم کـه ننگ کشتن فرزندان پیـامبر(ص) را از دامان پدران چوپانانیم بشویم چرا کـه هر کجا امامزادهای بـه شـهادت رسیده یـا پدران من خود او را کشتهاند یـا دست کم بـه فرستادگان خلیفهی توس و بغداد فروختهاند آن روز کـه آن چند سطر را مـینوشتم انتظار نداشتم کـه برق درفش پدران پینـهدوز نیشابوریم را درون دست فرزندان دیجیتال چوپانانیم ببینم کـه دیدم. بـه یـاد پدرم ناصر خسرو افتادم کـه گفت:

به نیشابور کـه رسیدیم پایـافزارم پاره پاره شده بود بـه بازار رفتم و آن را بـه پینـهدوزی سپردم که تا وصله پینـهای کند هنوز درون حال چانـه زدن بودم کـه بلوایی درون گوشـهای از بازار برپا شد پینـهدوز درفش درون دست بی کـه برای ما تره خرد کند بـه آن سو دوید و دقایقی بعد بازگشت درون حالی کـه تکهای گوشت بر درفشش بود. پرسیدم چه بود آن بلوا؟ گفت : یکی از شاگردان ناصر خسرو شعری از او خوانده بود و مردم بر سر او ریختند و او تکه پاره د من هم خویش را رساندم و سهم خود برگرفتم که تا بهشت بر من بایـا شود. پایـافزار کهنـه برگرفتم و از نیشابور گریختم چرا کـه آشکار بود درون شـهری کـه با شاگرد ناصر خسرو چنین کنند با خودش چه خواهند کرد!

و پانصد سال گوشت تن پدران ناصرخسروی من بر درفش پدران پینـهدوز نیشابوریم رفت و پدران ناصرخسرویم پانصد سال صبر د و دندان بر جگر گذاشتند و گوشت خویش بر درفش پدران پینـهدوز نیشابوریم دیدند که تا پس از پانصد سال پدرم شیخ صفیـالدین اردبیلی قد برافراشت و در قزوین بر تخت و در اصفهان بر عرش نشست و پدران ناصر خسرویم رخصت یـافتند، قداره کشیدند و از خون پدران پینـهدوز نیشابوریم آسیـابها گرداندند کـه روی مغول را سپید د و تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل !

محمد مستقیمـی- راهی

راهی چوپانانی https://plus.google.com/103279659907298274984 noreply@blogger.com 0 tag:blogger.com,1999:blog-7672097997823775815.post-3879659520434597583 2012-08-28T14:52:00.001+04:30 2012-08-28T14:53:19.514+04:30 امامزاده چوپانان (5)

ادامـهی بحث امامزاده

این کـه گویند اسم اعظم داشت جم افسانـه ایست

همت شـه داشت بر تخت سلیمانی نشست

این روزها یـا ایمـیلی دربارهی امامزاده دارم یـا تلفنی و کامنتها را هم کـه خودتان مـیبینید بـه این کـه مطالب را کنیم قبلاً پاسخ دادم اما خیلیـها تقاضا دارند کـه به آقای امـیر افضل پاسخ بدهم. نمـیدانم چرا بعضی اینگونـه برخورد مـیکنند. نوشتههای آقای امـیر افضل هیچ مغایرتی با نوشتهی من ندارد: من نوشتهام استاد محمدحسین نظریـان خوابنما شد، ایشان هم خواب پدربزرگ خود را مشروح نوشته‌اند درون حقیقت نوشته‌ی ایشان جزئی از کل هست اشکال کار درون این هست که دوستان متون را درست و دقیق نمـی‌خوانند، جوزده شده و با عینک از پیش تنظیم شده سرسری متون را خوانده و مطابق همان جو اولیـه یـادداشت مـی‌نویسند اصلاً درون این نوشته انکار و اظهار نیست من نمـیدانم از کجای نوشتهی من انکار رفتار مرحوم حاجمحمدحسین نظریـان برداشت مـیشود من حتی شخصیت ایشان را ستودهام کـه شخصی معتقد بوده چون هیچگاه درپی متولیگری امامزاده نبود کـه مـیتوانست باشد و پیداست کـه به دنبال منافع دنیوی نبوده است. شما اهالی دنیـای مجازی حتما اغلب دانشگاه دیده باشید چرا این قدر سطحی با نوشته‌ها برخورد مـی‌کنید. هرگز نوشته‌ی من انکار نیست کـه نوشته‌ی آقای افضل اظهار باشد، کل و جزء است. من حتی مرحوم حسین سلطانی را کـه شخصاً با ایشان جنگیدهام، گناهکار و مقصر نمـیدانم او هم با باورهای خود اقدام کرد و اگر چند صباحی متولی امامزاده شد هرگز سوء نیتی درون او نبود و صناری هم سوء استفاده نکرد و چه بسا کـه از جیب خود هم بسیـار هزینـه کرده باشد بله همـهی این اقدامات درون سایـهی باورها و اعتقادات این افراد بوده هست اما حتما بدانیم کـه هیچ کدام ربطی بـه تاریخ ندارد تاریخ وقایع و اعمالی هست که از انسانـها سرزده و باقی مانده هست کندوکاو ذهنیـات، تخیلات، توهمات و اعتقادات افراد بشر نیست چرا این گونـه برخورد مـیکنید.

نوشتههای آقای افضل تنـها به منظور من غیر منتظره بود، راستش خلاف انتظار من بود مخصوصاً وقتی فهمـیدم کـه ایشان فرزند دوست بسیـار عزیزم آقای آقامـهدی افضل هستند چون من و آقامـهدی از دوستان بسیـار نزدیک بوده و هنوز هم گرچه گهگاهی یکدیگر را مـیبینیم هستیم درون همـین وبلاگ عکسی از من و او وجود دارد با یـادداشت دو فیلسوف جوان او درون سالهای 53-54 و بعدها هم از شیفتگان تأتر بود و مـینوشت و چقدر هم زیبا مـینوشت و اجرا و کارگردانی مـیکرد حتی یکی از تأترهای او را خودم درون نایین دیدم و در این عکه درون وبلاگ هست و مرا بـه دورانی بسیـار دوستداشتنی مـیبرد ما دربارهی کتاب (تمثیلات) اثر (فتحعلی آخون) بحث و گفتگوی فلسفی مـیکنیم البته نمـیدانم چرا بعدها متأسفانـه از این قلم زیبا و توانا نوشتهای ندیدم. راستش انتظار نداشتم فرزند چنین انسان فرهیختهای از این دیدگاه بـه موضوع بنگرد گرچه باز هم همان احترامـی را برایش قائلم کـه برای پدر بزرگوارش چون اهل قلم هست راستش آیـا لازم بود به منظور یک مطلب چند سطری وبلاگ درست کنند کـه احتمالاً درون همـین یک مطلب مـیماند و خدا کند کـه نماند اگر این مطلب را به منظور من ایمـیل کرده بودند درست زیر مطلب خودم درج مـیکردم که تا خوانندگان درون یک جا با دو مطلب روبرو باشند من مدت‌هاست بـه دنبال اطلاعاتم به منظور تاریخچه‌ی چوپانان، چوپانانی کـه قرن دوم عمر خود را تازه شروع کرده‌است و مسلم هست که اطلاعات تاریخی آن کلاً افواهی هست باید از این و آن شنیدانی کـه در برابر اینگونـه نوشتهها جبههگیری مـیکنند نگاه محققانـه ندارند. موجسوارانی هستند کـه از آشوب جهل عامـه استفاده کرده توفانی مـیآفرینند که تا موجی حرکت کند و بر آن سوار شوند راستش جا خوردم وقتی دیدم فرزند چنین انسان فرهیختهای کـه در دههی پنجاه آثار فتحعلی آخون مـیخواند و نمایشنامـه مـینوشت و چهل سال پیش روشنفکر و آگاه بود و قطعاً آقازادهی ایشان دانشگاه دیده هم هستند چنین دیدگاهی داشته باشند کـه به استناد خواب و رؤیـا و تخیل و توهم مستندنویسی کنند اگر این مطلب بـه عنوان خاطرهای از پدربزرگ یـا درون داستانی تخیلی بیـان شود پذیرفتنی هست نـه بـه عنوان یک سند تاریخی آن هم با لحنی جوآفرین که: آقا تو کفر محضی و من حقیقت محض و تنـها لحن ایشان هست که فرافکنی کرده و بحث و جدال علمـی را بـه انحراف کشانده هست و الا درون محتوای نوشتههای ما هیچ تضادی وجود ندارد.

و اما یـادداشتها با نام و بینام:

گرچه عقیدهای بـه پاسخگوییـهایی اینچنینی ندارم تنـها مـیخواهم تحلیلی داشته باشم کـه ببینید واقعا بعضی بیتوجهاند و بعضی هم موجسوار:

در مـیان یـادداشتها یـادداشتی هست کـه خطاب بـه من گفته: اگه مردی هرچه را قبول نداری اعتراف کن!

دوست عزیزی کـه نمـیدانم کیستی و چه مـیجویی! اگر شما اطلاع دارید کـه من چه چیز را قبول دارم و چه چیز را قبول ندارم لابد درون حضورتان اعتراف کردهام کـه چنین با اطمـینان سخن مـیگویی، بعد جرأت اعتراف دارم شما اگر جرأت دارید فقط نامتان را بنویسید.

یـا آن یـادداشتی کـه مدرک تحصیلی مرا بـه رخ آقای نظریـان کشیده بود و ایشان هم بلافاصله جبهه گرفته و باعث شده دیگری آن یـادداشت را بـه من نسبت دهد!!

ببینید! واقعاً نوبر است، همولایتیـهای عزیزم! اگر فکر مـیکنید رفتار من ناآگاهانـه و از سر بیفرهنگی است، شما را بـه خیر و ما را بـه سلامت! من خیلی خوب مـیدانم کـه دانشگاههای ما کارخانـههای مدرک سازیند و اگر درون ایرانی چیزی مـیشود بـه همت خود هست باور کنید هنوز مدرکم را از دانشگاه نگرفتهام تنـها درون آموزش و پرورش بـه آن نیـاز داشتم آن هم نـه بـه خودش بلکه بـه نامـهی تأیید آن کـه به همان هم اکتفا کردم، خیر دوستان اینگونـه کـه بعضی گمان مـیکنند نیست، مشک آن هست که خود ببوید نـه کـه عطار بگوید. من آنچه کردهام و مـیکنم بسیـار فراتر از مدرک تحصیلی من هست نیـاز نیست کـه در کامنتی ناشناس با چهرهای نقاب زده، پز مدرک تحصیلی بدهم چون پز نیست تنـها گوشـهای از واقعیت است!

یـادداشتی کـه این نوشته را هجمـهی فرهنگی از طرف استکبار جهانی مـیبیند هم کـه پیداست داییجان ناپلئون چوپانانی است.

آنان کـه تهدید مـیکنند کـه اگر مطلب را پاک نکنی چه و چه مـیشود و امامزاده سیدجلالالدین سنگت مـیکند هم نگران نباشند و برای من دل نسوزانند چون از آن اسقبال مـیکنم چون اگر سنگ بشوم نیـاز نیست آیندگان مجسمـهام را بسازند چون آماده است.

ببینید چقدر درون گفتهها و نوشتههایمان بیدقت هستیم. بیـایید واقعبینتر باشیم، امامزادههایی مثل امامزادهی چوپانان درون کشور ما فراوان هست و نوشتن تاریخچهی دقیق آنـها نـه کفر هست و نـه بیدینی بلکه عین دیـانت هست که اصل دیـانت صداقت است! حقیقت این هست که امامزادهی چوپانان مدفنی نیست حالا من حقیقت را پوشاندهام و کافرم یـا......؟

مطمئن باشید نوشتهی من و صدها نوشته از این دست نـه قصد ویرانی امامزده را دارند و نـه مـیتوانند چنین کنند مگر این کـه این نوشتهها طبق حدس آقای عباس زاهدی سوداگران و یغماگران فرهنگ این مرز و بوم را برانگیزد و در جستوجوی آن سپر و شمشیر کذا ،آن را ویران کنند ببینید ! کجا ایستادهایم؟ درون جایگاهی کـه نگران هست : نکند عامـه از جهل بیرون بیـایند و به آگاهی برسند! این جایگاه را دوست دارید؟

محمد مستقیمـی- راهی

راهی چوپانانی https://plus.google.com/103279659907298274984 noreply@blogger.com 0 tag:blogger.com,1999:blog-7672097997823775815.post-4053082000313059523 2012-08-28T14:47:00.002+04:30 2012-08-28T14:48:34.074+04:30 امامزاده چوپانان (4)

ادامـهی بحث امامزاده

بینام

همشـهريان عزيز و محترم سلام ضمن ارزوی توفيقات همگی بايد بدور از هر گونـه تعصبات نا بـه جاونابخردانـه از مراتب روشنگری جناب اقای مستقيمـی تقدير و تشکر نمايم زيرا اولا سخن و نقل قولانيکه بـه صحنـه های تاريخی نزديکترند مستند تر و واقع گرايانـه تر هست لذا مطالب نقل قول شده از جناب مرحوم شیخ مستقيمـی توسط فرزند فرزانـه ايشان جای ترديد نيست ثانياانيکه منکر واقعيت هستند بهتر هست تاريخ و نوشتهای مستند وگواه بر وجود بنيان امام زاده درون اين مکان را ارائه نمايند لذا بـه کليه عزيزانی کـه با زبان تهديد وهتاکی بخواهند تاريخ و خرافات را تحريف نمايند توصيه ميشود از منطق عقل بـه جای اينگونـه عبارات ناسزا بهره گيرند

عبدالرحیم نظریـان

همان تور کـه گفتی شما فرزند شیخ شل هستی و از زمانی کـه من بـه خاطر مـی آورم پدر شما با عصا تاجوی آب مـی توانست بیـاید و تمام عمرش هم که تا پای کوه و امامزاده نرفته و عقل و شعور انسان گواهی مـی دهد کـه آتش چپق کـه در خود چپق هست از مسافت دور هم دیده نمـی شود و پدر شما از کجا آگاهی داشتند کـه نور آتش چپق هست و اگر چنین بود آن زمان پدر من را آگاه مـی د کـه این نور چپق هست و پدر من ساخت امامزاده را شروع کرد و تمام اهالی چوپانان درون ساخت آن کمک د و پس شما لازم نیست بعد از سالها به منظور مردم چوپانان چنین مـهملاتی بنوسید.آنـهایی کـه عقیده دارند بـه این سخنان توجهی ندارند و آنـهایی هم کـه عقیده ندارند از قبل نداشتند. از طرف فرزند مرحوم حاج محمد حسین نظریـان.

امـیر

جناب آقای مستقیمـی ، راهی عزیز ، تاریخچه امامزاده را از شیخ کـه خدایش بیـامرزد پرسیدی ؟ کـه پدرت بود ، چرا از استاد محمد حسین کـه خدایش رحمت کند نپرسیدی کـه مدعی بود ؟ولی من پرسیدم کـه پدر بزرگم بود. ( لطفا بقیـه مطالب را درون سایت امامزاده مطالعه فرمایید) www.aghajalaledin.blogfa.com

آدرس اینترنتی

بینام

منفقط اين را از چوپانان ميدانم كه هم حسينيه اش زمين غصبي و به زور گرفته شده هست و امام زاده ان هم كه هيچ پايه و اساس وبنيادي ندارد

يك جوان 18 ساله

من كه درون ان زمان نبودم كه نور چپق ببينم.و من خودم با تمام خرافات مخالفم. اما اما ، يادم هست درون كودكي روي تخت ننم خوابيده بودم شب تابستاني نگاهم بـه اسمان بود نوري سبز ديدم و به ننم گفتم كه نوري سبز ديدم او سريع من را درون اغوش كشيد و گفت سوره قل هو الله را بخون تو نور اقا را ديدي.

سلطان

من هم مطلب اقای مستقیمـی و هم مطلب اقای امـیر را خواندم و دیدم کـه هر دو یک حرف را زده اند هر دو گفته اند کـه این امامزاده از قبل نبوده و در یک زمانی استاد محمد حسین انرا ساخته هست ایـا شما غیر از این چیزی برداشت کردید

جان نثاری از دیـار کویر

جناب اقای محمد مستقیمـی فرزند شیخ شل که تا زمانی کـه ما یـاد داریم نـه اربابان چوپانان ونـه فرزندان انـها هیچکدام درمسجد به منظور نماز جماعت شرکت نمـید کـه زمـین ان غصبی نبود واقایی کـه ادعا مـیکنید زمـین حسینیـه غصبی هست این زمـین توسط بنیـاد مسکن به منظور این امر درنظر گرفته شده واگه هم مشکلی داشته باشـه خود مسئولان جوابگو هستن نـه مردم و ساختمان ان هم توسط قشرهای زحمتکش چوپانان وفرزندان انـها باهمت وتلاش خود وسایر مردم بنا شده وبه اینجا رسیده وبه جناب راهی توصیـه مـیکنم این مطالبی کـه درمورد امامزاده نوشتی هرچه زودتر پاک کنی که تا یـه درد بی درمون نگرفتی وهمـه مردم چوپانان وخصوصا بزرگان وریش سفیدان ان معجزه امامزاده رو دیدن وبهمـین امامزاده ی بقول شما بی نام ونشان اعتقاد ویقین دارن نام چوپانان هم بوسیله کرامات همـین امامزاده سربلند است.

بینام

اقاي عبدالرحيم نظريان ايا شما بيوگرافي خود و پدرتان را كامل ميگوييدكه چكار ميكرديد و چقدر سواد داريد و پدرتان كه بوده هست واما درون مورد استاد ارجمند جناب مستقيمي بايد عرض كنم كه ايشان داراي مدرك فوق ليسانس ادبيات از دانشگاه اصفهان هستند و مولف چندين كتاب و اثر هستند وپدر ايشان هم كه از اربابان بزرگ وبنام چوپانان هستند كه شخصيت بزرگ و سواد اين مرد بزگ بر هيچ كس پوشيده نيست حالا شما چه؟

عبدالرحیم نظریـان

آقای بی نام و نشان کـه فکر مـی کنید سواد عقل و شعور مـی آورد اگر مدرک و اطلاعات تحصیلی من را نیـاز دارید من مـهندس پرواز هستم و مدرکم به منظور به قبول رساندن نظرات پوچ و واهی و تحمـیل بـه مردم استفاده نکرده ام و به اعتقادات مردم شریف چوپانان و هری احترام مـی گذارم و اجازه توهین نمـی دهم و آقای محمد مستقیمـی از دوستان قدیمـی و همبازی های دوران کودکی من مـی باشد و همـیشـه هم بـه او احترام مـی گذاشتم و انتظار نداشتم بدون م با مردم چوپانان و مخصوصا بزرگان و ریش سفیدان چنین مطالبی را درون سایت قرار دهد و احتیـاجی بـه توضیحات شما درون باره آقای مستقیمـی هم نبود و اگر سواد پدر من مـهم هست کمتر از سواد پدر آقای مستقیمـی هم نبوده هست و مـی توانید درون باره ی پدر من از بزرگان و ریش سفیدان چوپانان بپرسید چون من بگویم تعریف از خود مـی باشد. و بهتر بود شـهامت معرفی خود را داشتید ؟!

بینام

آقای مستقمـی چرا بی نام و نشان پوز مدارک تحصیلی و نویسنده بودن خود را مـیدهید.؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!

بینام

عموجان لطفا بی خیـال مطلب امامزاده شوید و مطلب را بایگانی کنید. بر فرضی هم اونجا مدفون نباشد درون جایی خوانده ام کـه اگری قبر امام یـا امامزاده ای را بـه صورت قبرنما درون اورد وانجا را زیـارت کندهمانندکسی هست که قبر واقعی ان امام یـا امامزاده را زیـارت کرده باشد.

کمال

آقای مستقیمـی 40 سال این مطلب را توی دلت نگه داشتی ، مـیمردی 40 سال دیگه هم نگه مـی داشتی ؟ آدم ها دارن بـه همدیگه توهین مـی کنند و این چیزی نیست کـه تو دلت بخواهد . سفره امامزاده را جمع کن ، خیلی هم اگه تنت مـی خاره نظر ها را کن.

بینام

اقای کمال عقیده ورای هرمحترمـه اقای مستقیمـی هم موضوعی را کـه از گذشتگان شنیده اند بازگو کرده اند شاید خود من هم مخالف این مطلب باشم اما دلیل نمـی شود بـه اقای مستقیمـی توهین کنم ایمـیلش هست مـی توانم باش صحبت کنم یـا بـه صورت محترمانـه ازش خواهش کنم کـه موضوع را بایگانی کنـه واقای مستقیمـی هم فردی تحصیل کرده هستند حتما اگر نظرات بـه صورت محترمانـه بـه ایشان منتقل شود حتما ترتیب اثر مـی دهند.

50ساله بچه چوپنون

سلام بر كليه دوستان:اگر جمع بندي كنيم نظرات را متوجه خواهيم شد اين امامزاده براساس خواب ورويا واعتقادات بنا شده و از قديم هم ما همين را شنيديم از بزرگان كه شخصي خوابي ديده(حاج مدحسين خدابيامرز) كه محل منظور را بنايي بسازد و هزينـه اين عمل درون زير لوهردي هست كه كنار امامزاده هست.نظر همـه سالمندان هم همين بود.يه زماني يك سپاهي دانش روي همان سنگ نشسته بود كه من بهش گفتم قضيه را.حالا چرا خون خودتونو كثيف مي كنيد و گريه مي كنيد بر مزاري كهخاليه.اگه از وارثان ا بود بعد كو شجره نامـه اش؟ حالا هم كه مردم اعتقاد پيدا كردند ديگه اين حرفها معني نداره فقط كدورت و كدورت حاصل اونـه.خواهش ميكنم اين بحث را تمام كنيد رحمت بر امواتتان .بروح امواتتان تمام كنيد.بر محمد وال محمد صلوات.

محمد علي .ف

سلام بر همـه دوستان و همشـهريان گل.من هم با نظر 50ساله بچه چوپنون موافقم.

یـه دوست

خدا تو را لعنت کند کـه چنین فتنـه ای عظیم بـه پا کردی.

s a r a

salaam aghaye mostaghimi dorood bar shomaa be khatere inke az tohin baki nadari ! chera bazi be jaye esbate harfeshan tohin mikonand! ya az haghighat farar! tarikh por ast az in mardome avame { be khatere adab chizi nemigam ke kasi narahat beshe} vali vaghean tafakore enteghadi ra sai konim ma mardome choopanan yad begirim!

{{ آسمان }}

تمام عقب ماندگی های ما انسان ها بـه خاطره جهل ما است! یکی از منابعِ شناخت اسلام عقل انسان است، ما نگران حرف هایِ انسان هایی کـه عقلشان پرورده نشده هست نیستیم! انسان به منظور پیشرفت جامعه ای کـه در آن زندگی مـی کند ، چاره ای جز پرورش عقل ، داشتن تفکر انتقادی و برخورد با مسائل از روی منطق ندارد . انسان هایی کـه رفتاری غیر عقلایی و غیر منطقی دارند ، همـیشـه از رفتارشان درون طولِ تاریخ سو استفاده شده هست و چاره ای از سکون ورکود نخواهند داشت و تمام بدبختی ما همـین است. درون یک جامعه ی پویـا و زنده و شاداب ، انتفاد سازنده ، احترام بـه هم نوع و محبت ، همکاری ، همدلی ، صمـیمـیت وجود دارد . سعی کنیم با رفتارمان بـه دنبالِ چنین جامعه ای باشیم (( با کمـی تفکر))

س ر و ش

من حاضرم به منظور روشن شدن حقیقت بمـیرم! حقیقت جویی جزیی از تعریف انسان و انسانیت است!

فاطی

من نمـی دونم امامزاده چی کار کرده کـه مـی خواین ردش کنین؟!

س ر و ش

گناه داره آدم توی جامعه ی خودش شبهاتی را مطرح کنـه کـه مردمبمونن! و بعضی با تعمـیم( خدایی نکرده ) این شبهات را بـه مسائل دیگه بسط بدن!

س ر و ش

گناه داره آدم توی جامعه ی خودش شبهاتی را مطرح کنـه کـه مردمبمونن! و بعضی با تعمـیم( خدایی نکرده ) این شبهات را بـه مسائل دیگه بسط بدن!

دنباله درون پست بعدی

راهی چوپانانی https://plus.google.com/103279659907298274984 noreply@blogger.com 0 tag:blogger.com,1999:blog-7672097997823775815.post-3609580805279327665 2012-08-28T14:31:00.002+04:30 2012-08-28T14:38:37.641+04:30 امامزاده چوپانان (3)

نظرات وبلاگ امامزاده سیدجلالالدین

تاریخچه امامزاده - 6 نظر

نویسنده: علینقی جلال

یکشنبه 25 مـهر1389 ساعت: 20:8

امـیر جان دست شما درد نکنـه ..اجر شما و پدربزرگ مرحومتون با جد سادات .

ادامـه درون پست بعدی روی چوپانان از گذشته که تا حال درون قسمت موضوعات وبلاگ کلیک کنید صفحه2

صفحه 2

دنبالهمطالب امامزاده دوستان از آنجا کـه این فتوبلاگ هست مطالب زیـادی درون هر پست جای نمـیگیرد آن را دنیـالب کنید. متشکرم:

نویسنده: علیرضا

دوشنبه 26 مـهر1389 ساعت: 8:6

بسیـار عالی بود.

نویسنده: تقريبا 9 ساله نديدمش.!!!!

دوشنبه 26 مـهر1389 ساعت: 12:40

من 18 سالمـه.ويادم مياد تابستون هنوز كوچه ها خاكي بود.اومده بوديم چوپونون من شب بر روي تخت خواب بزرگي كه ننم تو ي حياطش داشت با ننم و خونواده خوابيده بوديم .من هم نگاهم بـه ستاره هاي اسمان افتاد خيلي برام جالب بود اون زمان اين قدر ستاره تو اسمون بود.بعد من هي اشاره ميكردم بـه ستاره ها ننم مي گفت اين كار را نكن روي دستت (از اين دونـه ها ميزنـه)حالا اسمش يادم نيست.خلاصه گفتم باشـه همين طور كه نگاه مي كردم يك دفعه نوري سبز مانند مثل توده اي ابر مانند با سرعت رد شد (حياب كن از طرف دشت بـه طرف كوه امامزاده)بعد من اينا رابراي ننم گفتم گفت اقا سيدجلال الدين بوده.من برام جالب شد و از چن تن ديگه هم پرسيدم همـه همين را گفتند.بعد از اون سال متاسفانـه هنوز نديدم و هر شب اگر چوپنون باشم بـه اسمون چوپنون نگاه مي كنم و منتظرشم و از معجزه و درخواست هايي كه داشتم نمي تونم براتون بگم.اما پدرم داستان هاي جالب از قديميا داره براتون حتما ارسال خواهم كرد.

هر سال محرم درون استان اقا امامزاده سيد جلال الدين براي سالار شـهيدان سينـه مي.

خیلی ممنون کـه گوشـه ای از کرامات آقا سید جلال الدین را گفتید با تشکر

نویسنده: تقريبا 9 ساله نديدمش.!!!!

سه شنبه 27 مـهر1389 ساعت: 1:42

اون جمله اخريو را يادم رفت بنويسم .ولي خودت زحمتشو كشيدي

نویسنده: امـیر

سه شنبه 27 مـهر1389 ساعت: 2:6

ببخشید جناب ((تقریبا 9 ساله ندیدمش )) اون جمله آخر را به منظور تشکر از شما بود سو تفاهم نشـه

نویسنده: صادق

سه شنبه 27 مـهر1389 ساعت: 23:12

چطور شده تو اين چند روزي مطالبتو مي نويسي و وبلاگ ميسازي؟قبلا كجا بودي جوون؟نظر شما

نام شما:

پست الکترونيک:

وب سايت:

نظر بصورت خصوصی به منظور نویسنده وبلاگ ارسال شود

مشخصات شما حفظ شود [حذف مشخصات]

نظرات سایت چوپانان

memol چهارشنبه، 28 مـهر 1389 - 23:0

کمال تشکر واقعا جای تفکر داره ما کجا و استاد محمد حسین [نظریـان] کجا

چهارشنبه، 28 مـهر 1389 - 21:44

کسی از اقا قوچانی تعريف ميکرد کـه کفش جلو پايش جفت ميشود و چه و چهی انجا بود و گفت من از خودش پرسيدم او خودش گفت کـه اين حرفها صحت ندارد شخص اولی گفت کـه خودش غلط کرده من بهتر ميدانم يا خودش؟؟؟؟؟؟

سه شنبه، 27 مـهر 1389 - 14:33

در نيابد حال پخته هيچ خام بعد سخن کوتاه بايد والسلام

حسين سه شنبه، 27 مـهر 1389 - 14:32

به گمان من اگر داستان اين امامزاده را ادامـه دهيم کم کم از خانـه خدا هم استغفراله قديس تر ميشود و مردم ايران بـه جای ديدن خانـه خدا بـه چوپانان ايند ونذر و نياز کنند ودخيل ببندند

محمد سه شنبه، 27 مـهر 1389 - 14:29

انان کـه ندانند وندانند کـه ندانند درون جهل مرکب ابد دهر بمانند اين شعر بر ميگردد بـه زمان کنونی مردم خرافاتی چوپانان کـه با هيچی هيچی اين امازاده کذايی را بهش تقدس دادند و من ميترسم کـه تقدسش را از حرم امام رضا هم بيشتر کنند و ملت بـه جای زيارت امام رضا بـه زيارت سيد جلال بيايند و تو را خدا اين کارو نکنيد خوب نيست چون چوپانان وسعت و گنجايش مشـهد را ندارد و مردم چوپانان گناه هستند

ذبیح سه شنبه، 27 مـهر 1389 - 12:36

خدا قوت امـیر خان، عکسای خوبی از امامزاده دارم، ایمـیل بده بفرستم برات، جای عکسای قدیمـی و جدید خالیـه تو وبلاگت

علیرضا سه شنبه، 27 مـهر 1389 - 1:43

امـیر آقا خیلی عالی بود.ممنون ما منتظر بقیـه کار هستیم.تا چشم فتنـه رو درون نیـاوردی ول نکن.

امير سه شنبه، 27 مـهر 1389 - 1:10

سلام جناب آقای دکتر . يه وبلاگ هم بـه نام تاريخچه چوپانان ساختم بـه نام choopananhistory.blogfa.com باز هم از شما متشکرم

دوشنبه، 26 مـهر 1389 - 21:38

اين امامزاده از پايه واساس بی بنيان هست وتمام حرف ها وسخنان راجب ان دروغ محض است

امير دوشنبه، 26 مـهر 1389 - 14:6

از تمام دوستان کـه لطف د نظر دادند کمال تشکر را دارم خيلی ممنون ايشالاه از کرامات آقا سيد جلال الدين برايم بفرستيد که تا در وبلاگ امامزاده درج کنم قبلا کمال تشکر را دارم

يونس دوشنبه، 26 مـهر 1389 - 11:15

عموزاده عزيزم اميرقاسم خان دمت گرم بازم خودت دستت درد نكنـه گل كاشتي

یکشنبه، 25 مـهر 1389 - 23:27

امـیر آقا سلام با تشکر فراوان از بابت مطالبی کـه نوشته اید امـید واریم آقای مستقیمـی مطالعه و تاریخ امامزاده را بیـاد بیـارند.

غزل یکشنبه، 25 مـهر 1389 - 21:23

سلام اميراقا خسته نباشيد دستتون درد نکنـه

مدیر سایت یکشنبه، 25 مـهر 1389 - 20:32

با پوزش از اینکه لینک کار نمـیکرد، آنرا درست کردم حالا کار مـیکند.

علینقی جلال یکشنبه، 25 مـهر 1389 - 19:19

امـیر آقا عقاید شما و گذشتگان با ارزش و قابل احترامـه . دستتون درد نکنـه ... بـه دوستان دیگر هم توصیـه مـیکنم ما مباحث جدی تر راجع بـه زنده های چوپانان داریم از جمله مشکلات اجتماعی ، فرهنگی و معیشتی که تا به مشکلات ااعتقادی برسیم راه زیـادی داریم . اعتقادات هری محترم و ارزشمنده و صلاح نیست برداشت های شخصی را بـه جمع تعمـیم بدیم و منتظر نتیجه گیری باشیم . درون اعتقادات ما هدف اصلی خداوند هست و کانون توجهی لازم دارد حال اینکه گاهی یک حسینیـه یـا یک مزار یـا یک محل خلوت دیگری مـیتواند بهانـه خوبی به منظور نزدیک شدن بـه خدا باشد قابل تامل هست آرامشی کـه در امامزاده سید جلال الدین حکم فرماست محل دنجی به منظور بیـان درد دلهای نیـازمندان با خداست . شاید آنانکه کمتر نیـازی درون زندگی احساس مـیکنند و همـه داشته ها را متعلق بـه تلاش خودشان مـیدانند لزومـی بر حضور بـه چنین خلوتهایی را احساس نکنند ... ولی بـه هر حال به منظور ما محل امنی هست برای دیدار با معبود .... مقصود من از کعبه و بت خانـه توئی تو معبود توئی ، کعبه و بت خانـه بهــــانـه

یکشنبه، 25 مـهر 1389 - 18:59

آقای مالکی سايت امامزاده باز نميشـه

دوست یکشنبه، 25 مـهر 1389 - 15:59

ایول امـیر آقا گل کاشتی دمت گرم!!!

نظرات این وبلگ

چوپانانی

اقای مستقیمـی اگه مردی بـه همـه ی آنچیز هایی کـه ایمان نداری اعتراف کن

سرو

بی ایمان تر از توی نبود کـه در باره امامزاده اظهار نظر کند ( مردم چوپانان مـی دانند کـه تو لا مذهبی دلیلی به منظور گفتن نبود)

علی

زود تاریخچه امامزاده که تا پاک کن که تا یـه مثقال آبرویی کـه تا حالا جمع کردی از دست ندی

بینام

نفهم تو كه سرت نميشـه لااقل از 4 که تا بزگتر بپرس بعد تاريخچه بنويس

راهی چوپانانی https://plus.google.com/103279659907298274984 noreply@blogger.com 0 tag:blogger.com,1999:blog-7672097997823775815.post-9105253506289671589 2012-08-28T14:25:00.000+04:30 2012-08-28T14:29:29.750+04:30 امامزاده چوپانان (2)

نوشتهی آقای امـیر افضل

امامزاده سید جلال الدین

وبلاگ آستان امامزاده آقا سید جلال الدین واقع درون دهستان چوپانان

تاریخچه امامزاده

جناب آقای مستقیمـی ، راهی عزیز ، تاریخچه امامزاده را از شیخ کـه خدایش بیـامرزد پرسیدی ؟ کـه پدرت بود ، چرا از استاد محمد حسین کـه خدایش رحمت کند نپرسیدی کـه مدعی بود ؟ولی من پرسیدم کـه پدر بزرگم بود.

استاد محمد حسین { تولد 1277 ، وفات 1370}گفت : پنجاه ساله بودم کـه چند شب موقع آبیـاری درون دشت چوپانان { او همراه با بنایی ، کشاورزی هم مـی کرد } نور سبزی را مـی دیدم کـه از طرف کوه اره دره ای مـی آمد و در محل فعلی امامزاده لحظه ای توقف کرده و دوباره از همان راهی کـه آمده بود باز مـی گشت . شدت نور از چراغ باد { فانوس } پر نور تر بود { چراغ طوری } .

استاد محمد حسین دستی بـه پیشانی چروکیده اش کشید و ادامـه داد : شبی درون خواب دیدم سیدی نورانی بر بالینم آمد و فرمود : یکی از فرزندان من درون این محل مدفون هست ، از شما مـی خواهم برایش زیـارتگاهی بنا کنی و رفت .

چند شب بعد کـه بطور کلی فراموش کرده بودم، دوباره این خواب تکرار شد ، این بار آقا با تحکم بیشتر از من خواست ساختن زیـارتگاه را هر چه زود تر شروع کنم .

فردای آن روز خوابم را با اطرافیـانم درون مـیان گذاشتم ، هری حرفی زد . شاید یک ماه بعد دوباره آقا را درون خواب و بیداری زیـارت کردم ، ایشان محل دقیق را نشانی دادند و فرمودند اگر شک داری هفت متر {حفاری کن } که تا به جسد فرزندم برسی و اگر نگران هزینـه اش هستی شمشیر و زره اش را پیدا خواهی کرد ، بفروش و هزینـه کن . گفتم چگونـه بسازم و با چه نامـی ؟ (( ساختمان بـه همـین شکلی کـه ساختم بـه نظرم آمد )) فرمود : بـه همـین شکل کـه مـی بینی بـه نام سید جلال الدین

صبح آنروز با فرزندانم محمود ، محمد علی و محترم شروع بـه کار کردیم.

امـیر :ی هم بـه شما کمک کرد ؟

استاد محمد حسین : درون حالی کـه قطره اشکی صورت چروکیده اش را نوازش مـیکرد گفت : عده ای ناباورانـه با این موضوع بر خورد د ، خیلی ها هم قبول داشتند .

یکروز کـه برای نـهار بـه خانـه بر مـیگشتیم درون خیـابان عبدالرحیم محمد(رحیمـی) با تمسخر گفت : استاد محمد حسین امامزاده لوهوردی{سنگ بزرگ} را ساختی ؟{ از آن رو این اصطلاح را بکار برد کـه در آنجا چندین سنگ بزرگ وجود داشت }

دقیقه ای نگذشته بود کـه از دل درد شدیدی بـه خاک افتاد . لحظه ای بـه خود آمد توبه کرد و از من خواست از سید جلال الدین بخواهم او را ببخشد . ایشان شفا پیدا کرد . و کمک قابل توجهی بـه امامزاده کرد.

سخن فراوان هست ، همـه آنانکه اعتقادکی بـه آقا سید جلال الدین دارند ، کرامات فراوانی از این بزرگوار دیده اند .

استاد محمد حسین چهار سال بعد از ساختمان زیـارتگاه ، درون راس گروهی عازم عراق و عربستان شد و زیـارت چهارده معصوم را بـه کمال رساند . درون سن 90 سالگی آقا را بـه خواب دید کـه از او خواسته شده بود سقف دوم را کـه چند سال قبل دیوار هایش را بـه همت آقای سلطانی پای کار آورده بودند ، بزند کـه این مـهم را انجام داد و چهار سال بعد درون خلد برین یزد آرام گرفت . روحش شاد.

جناب آقای مستقیمـی از شیخ پرسیدی و از سلطانی کـه خدایشان رحمت کند. من از هیچکدام کـه قد و قواره آن را نداشتم .

من از کاووس پرسیدم او گفت : پسر بچه ی کنجکاو و شیطانی بودم ، بـه چشم خود دیدم آقایـانیکه {خدایشان بیـامرزد } درون داخل امامزاده دست روی قرآن گذاشتند و قسم یـاد د و چند روز بعد درون یک سانحه بسیـار نادر و بسیـار تاسف انگیز کشته شدند. آهی کشید و ادامـه داد: سالها بعد کـه متولی امامزاده بودم روزی استاد حسن قربون بـه امامزاده آمد و بعد از زیـارت بـه من پیشنـهاد کرد چند روزی درون امامزاده بنایی کند و حدود پنج هزار تومان برآورد هزینـه کرد . کـه من گفتم : امامزاده ریـا لی پول ندارد . استاد حسن گفت : مبلغی کـه به مزد من مربوط مـی شود . صبر مـیکنم ، صد هزار مرتبه شکر زن و بچه ی گرسنـه ای درون خانـه ندارم . ولی من زیر بار قرض نرفتم و از امامزاده بیرون آمدیم . دقایقی بعد درون خیـابان با آقای حسین ضیـایی برخورد کردم کـه گفت : کاووس کجایی کـه چند روزه مـیخواهم ببینمت ، پنج هزار تومان نذر امامزاده ، چند روزه تو جیب منـه ، کـه موهای بدنم راست شد .

جناب آقای مستقیمـی از شیخ پرسیدی و از سلطانی کـه هر دو بـه رحمت ایزدی پیوسته اند. من از کاووس پرسیدم و از حاج حسن حلوانی کـه حی و حاضر اند کـه خدا وا لدینشان را بیـامرزد.

حاج حسن حلوانی را درون امامزاده ملاقات کردم درون حالیکه حالت عجیبی درون چشمانش پرسه مـیزد گفت : من قبولش دارم خیلی هم قبولش دارم یک فرقونو دارم کـه صدقه سریت ماهی پانصد تومان بهم مـیده حقوق بازنشتگی هم دارم خدا را شکر نیـاز مالی ندارم ، ته مانده ی عمرم را تمام قد درون خدمتش ایستادم ، من دیدمش من سید را چندین بار درون خواب دیدم ، کار هم برایم کرده ، زمانی به منظور یک کاری مستاصل شده بودم بـه هر دری مـیزدم نمـی شد . دست بـه دامن آقا شدم . خواب دیدم درون صحن امامزاده با جمعیت زیـادی ایستاده ایم . آقا سید جلال الدین درون آستانـه8 درب امامزاده ایستاده سخنرا نی مـی کرد . درون پایـان سخنرا نی فرمود : هر کاری دارد نزد من بیـاید ، جمعیت هجوم بردند ، آقا فرمود : اول آن آقا بیـاید و اشاره بـه من کرد ، فردای آنروز بـه شکل معجزه آسایی مشکلم حل شد. و با دستش قطره اشکی کـه روی گونـه اش سریده بود پاک کرد .

قبلا از تمامانی کـه در این گفتار بـه اسامـیشان استناد کردم پوزش مـی طلبم.

فرجام سخن : هم اکنون بـه حول و قوه ا لهی امامزاده چشم و چراغ چوپانان هست . کـه اگر نبود ، اگر مسجد جامع با آن عظمت نبود ، کـه اگر حسینیـه با آن وسعت نبود و اگر گلزار شـهدایمان نبود ، بعد به چه مـی نازیدیم ، درون این الماس تراشیده ی کویر . من نمـی دانم ، اگر مـی دانی بگو

اگر از کرامات امامزاده سید جلال الدین سراغ دارید بـه ما اطلاع دهید که تا در این وبلاگ درج شود

e-maile: echoopanan@yahoo.com

نوشته شده توسط امـیر(نوه حاج محمد حسین نظریـان) درون یکشنبه 25 مـهر1389 | 6 نظر

آقای عباس زاهدی درون پاسخ بـه مطالبی کـه در سایت امام‌زاده‌ی چوپانان درج شده بود این مطلب را ارسال داشته‌اند کـه عیناً آن را پست مـیکنم:

جناب آقای مستقیمـی

(خواهشمندم مطلب زیر را درون ارتباط با تاریخچه بنای امامزاده چوپانان درون سایت خود درج فرمائید . از زحمتی کـه در مورد این سایت و اداره ان تقبل فرموده اید بی نـهایت سپاسگزارم و از خداوند توفیق جناب عالی را ارزومندم)

خویشاوند و همشـهری عزیز

من خود اهل و زاده چوپانان هستم و امروز کـه 65 سال از عمرم سپری گردید هم مرحوم شیخ و هم مرحوم حاج محمد حسین را دیده و از نزدیک هر دو انـها را مـیشناختم و با هر دو نسبت فامـیلی اندکی داشتم ، راجع بـه امامزاده چوپانان مطلبی از قول اقای مستقیمـی دوست عزیزم درون سایت چوپانان درج گردید بود و در پاسخ جناب عالی با کمال تاسف جوابیـه ای مرقوم فرمودید بـه نظرم مـی اید نوشتن این مطالب باعث خواهد گردید مختصر ساختمانی کـه با زحمت عده کثیری کـه اکثرا جماعت راننده و قشر زحمت کش جامعه هستند درون معرض خطر تخریب قرار گیرد.

نوشته اید آن جناب امامزاده محل دفن شمشیر و زره خود را بـه مرحوم حاج محمد حسین نشان داده هست بنده هیچ گاه شمشیر و زره مزبور را نزد حاج محمد حسین کـه ندیده ام و یحتمل هنوز بایستی درون همان محل مدفون باشد.

احتمال نمـیدهید کـه افراد زرنگ و جستجو گر زیر خاکی دست بـه حفاری درون زیر این بنای خشت و گلی بزنند و اصل و اساس آن را تخریب نمایند و این جواهر گرانبها بعد از چند صباح از موزه لندن سر درون اورد !!!!!؟

اخر فرزند عزیز بهتر هست تعصب بیخود بـه خرج ندهید . خدا بیـامرزد پدر بزرگت را کـه حداقل خدمتی کـه کرد و در نزد خدا ماجور خواهد افتاد سر پناه و زائر سرایی بود کـه باعث و بانی ان گردید و تا ابد نیز امرزش به منظور خود خرید دیگر نیـازی بـه خرافه پروری و اینگونـه احادیث از قولانی کـه امروز اسیر خاکند نیست و این صحبتها باعث سست شدن ایمان و اعتقاد انسان نیز خواهد شد و استغفر الله بـه مغز انسان خطور خواهد کرد کـه ممکن هست شجره نامـه ها و اثار معتبری کـه مبین وجود امامزاده های بر حق موجود درون مملکت نیز هست شاید اینگونـه بوده باشد و بیـان اینگونـه مطالب به منظور افرادی کـه سنی دارند و هنوز بـه لطف خداوند درون روستای چوپانان درون قید حیـات هستند و حاج محمد حسن و احداث بنای امامزاده را از ابتدا بـه خاطر دارند زیـاد جذاب و جالب نخواهد بود
در هر حال اینجانب اعتقاد معتقدین را مـیستایم زیرا حداقل نفع ان پولی هست که بـه صندوق ان ریخته مـیشود و باعث توسعه ان و ابادانی بنا خواهد گردید و مسافرینی کـه به این روستا مـیایند دمـی زیر سایـه ان خواهند ارمـید و کمکی نیز خواهند کرد و ثواب همـین امد و رفت ها به منظور حاج محمد حسین کافی خواهد بود و دیگر نیـازی بـه خرافه پروری نیست

و اما مطلب بعد :

مرقوم فرموده اید کـه مسجد جامع چوپانان از طفیل امامزاده ساخته شده

این یک گناه بزرگ و بی انصافی تمام هست ، بنای مسجد جامع توسط مالکین اولیـه چوپانان کـه همگی محمد نام بوده اند صورت گرفت و خداوند روح همـه انـها را شاد گرداند کـه حتی حاضر نشدند نام این مسجد را محمدی یـا محمدیـه بگذارند کـه مبادا تظاهر شده باشد و بنای این مسجد سالها قبل از احداث امامزاده بوده و ارتباطی بـه یکدیگر ندارد

آن مرحومـین اهل اسم و رسم و تظاهر نبودند و مسجد را ساختند و نامش را جامع گذاردند

نـه مثل مردم امروز کـه با نصب دو متر کاشی نام خود را بر ان حک مـینمایند که تا برای خود اسم و رسمـی دست و پا کنند

فرزندم امـیدوارم از خواندن این مطالب دلگیر نشوی

من شما را فرزند خطاب کردم زیرا از طرف مادر با شما قرابت سببی دارم و خیر و صلاح شما را مـیخواهم

از خداوند برایت ارزوی طول عمر با عزت دارم و هم از او مـیخواهم کـه ذهن ما را پاک و منزه سازد و به صرا ط مستقیم رهنمون نماید

و السلام

عباس زاهدی

26/7/89

یزد

سخنی چند با همولایتیـها:

بعضی از دوستان درون کامنت‌ها یـا با ایمـیل یـا تلفنی از من خواسته‌اند کـه بعضی از کامنت‌های توهین‌آمـیز را حذف کنم و بعضی هم تقاضا دارند کل مطلب را حذف کنم از آنجا کـه سال‌هاست با مـی‌جنگم هرگز خودم چی نخواهم شد اتفاقاً چون درون حال تهیـه اطلاعات به منظور تاریخ چوپانان و رسم و رسومات و معرفی همـهی چهرههای چوپانانی هستم این فرصت را مغتنم شمرده و از اطلاعات آن درون هر زمـینـهای بهره مـیبرم از توهینـها هم باکی ندارم کـه عقیده دارم نقابداران اگر توهین کنند بـه خود توهین کردهاند تنـها خواهش دارم مرا نوک حمله خود قرار دهید و خدای ناکرده بـه اشخاص مرده یـا زنده کـه نمـیتوانند بـه مـیدان بیـایند توهین نکنید ما افتخار مـیکنیم کـه چوپانان و چوپانانی یک سر و گردن از همـهی کویریـان بلندتر و بافرهنگتر هست شایسته ما نیست. اگر بحثی هست درون بارهی امامزاده باشد از این و آن نام نبرید شایدانی برنتابند. یک رباعی مـیهمانتان مـیکنم:

در شش دهه عمر آردها بیختهام

اینک الکم بـه دار آویختهام

کودک شدهام دوباره با شیطنت آب

در خوابگه مورچگان ریختهام

محمد مستقیمـی- راهی

راهی چوپانانی https://plus.google.com/103279659907298274984 noreply@blogger.com 0 tag:blogger.com,1999:blog-7672097997823775815.post-1476165310218577333 2012-08-28T14:12:00.000+04:30 2012-08-28T14:22:19.194+04:30 امامزاده چوپانان (1)

روز عاشورا و مراسم زنی و زنجیر زنی کـه پس از مجلس روضهخوانی صبح عاشورا دو دستهی زنی و زنجیرزنی ابتدا از مسجد حرکت کرده بـه مزار مـیرفتند و پس از آن از خیـابان بالا رفته درون جلوی مدرسهی ستوده از شربت آبلیمویی کـه کدخدا آمحمد استادعلی (صادقمحمدی) هر ساله نذر داشت مـینوشیدند و بعد بـه امامزاده کـه آن روزها (دههی 50) با فاصله از ساختمانـهای بالای آبادی بود مـیرفتند و مراسم درون امامزاده بـه پایـان مـیرسید و این عآن مراسم هست و همـین جا جا دارد کـه تاریخچهای از امام زادهی چوپانان بنویسم که تا بچههای امروز چوپانان و آیندگان خوب بدانند کـه تولد این امامزاده چه داستانی دارد:

چوپانان دقیقاً همزاد پدرم شیخ شل هست چون من بارها از زبان او شنیدم کـه آب چوپانان همان روزی کـه من متولد شدم رو آمد و پدرم حاج‌محمدعلی (بانی اصلی و اولیـه چوپانان) درون آن روز دو جشن گرفت . - زادروز پدرم شیخ دقیقاً مطابق با شناسنامـهاش کـه باز هم شنیدم کـه اولین شناسنامـهایست کـه در چوپانان صادره شده و شماره آن هم (یک) هست و تاریخ تولدش هم از صفحهی پایـانی قرآن خانوادگی بـه شناسنامـه منتقل شده و در صحت آن تردیدی نیست-.بنابر این چوپانان درون تاریخ (دوازدهم قوس سال یک هزار و دویست و هفتاد و هفت) 12/9/1277 متولد شده هست که که تا 1389 مـیشود بـه عبارتی 112 سال و چوپانان 112 سال دارد. حال ممکن هست این پرسش به منظور همـه پیش بیـاید کـه چوپانان 112 ساله چگونـه مزار امامزادهای را درون خود دارد و این پرسش بارها بـه ذهن من خطور کرده بود مخصوصا درون سن نوجوانی کـه انسان مـیخواهد هر چه را درون اطراف خود مـیبیند بشناسد و به هر چیزی با تردید مـینگرد و من هم خود این پرسش را از پدرم و از چند تن دیگر از معمرین چوپانان پرسیدهام و از همـه یک پاسخ شنیدهام و ابتدا وقتی از پدرم پرسیدم پوزخندی زد و گفت:

امامزادهی چوپانان داستانی دارد شنیدنی کـه من خود (شیخ شل) شاهد آن بودم -یعنی این اتفاق درون کودکی پدرم هم نبوده بلکه اتفاق درون مـیانسالی او بوده - یک استاد مقنی بود کـه خانـه و خانوادهاش درون چوپانان بودند و او هر زوز سحرگاهان از چوپانان بـه سمت کوچه (مزرعههای همتآباد و نصرتآباد) درون شمال چوپانان مـیرفت به منظور کار مقنیگری و شب هنگام بـه خانـه بازمـیگشت و حدود ساعتهای 9 که تا 10 شب از گردنـه بالای امامزاده سرازیر مـیشد صخرهی نسبتآ بزرگی درون پایین کوه امامزاده درست روبروی کال امامزاده از کوه بـه پایین علطیده بود (این صخره را همـهی اشخاصی کـه در سن من یـا حتی جوانترند دیده و به خاطر دارند کـه در سمت چپ جلوی امامزاده بود) استاد مقنی وقتی بـه این صخره مـیرسید بنا بر خستگی کار روزانـه و گذر چند کیلومتر از مـیان ریگزاران با دیدن چراغهای چوپانان بـه آرامشی مـیرسید و هوس مـیکرد خستگی درکند بـه صخره تکیـه مـیزد و کیسه چپقش را از جیب درآورده و چپقی چاق مـیکرد و در تاریکی شب پکهای حسابی بر آن مـیزد و دود غلیظ چپق را بـه درون ریـه‌ها قورت مـی‌داد که تا نیکوتین آن را ذره‌ای هم هدر ندهد و هربا چپق آشنا باشد مـی‌داند کـه وقتی بـه آن پک مـی‌زنند آتش آن فروزان مـی‌شود و در تاریکی شب کویر نوری زیبا تولید مـی‌کند و این نور تقریباً هرشب توسط چوپانانیـها کـه پس از خستگی کار روزانـه و خوردن شام بـه بامـها رفتهاند و در خنکای شب کویر درون حالی کـه در تشکهای خود دراز کشیدهاند، دیده مـیشود ابتدا متعجب مـیشوند کـه آن چیست و کم کم بـه صرافت مـیافتند کـه این نور معجزهایست از این صخرهی خوابیده بر دامنـهی این کوه. شایعات و گفت وشنید درباره این نور بالا مـیگیرد و ذهنیتها و تخیلها بـه کار مـیافتند و پیداست اولین چیزی کـه سیـاهی و تاریکی جهل انسان را مـیپوشاند ساخت و ساز خیـال هست و پیداست نوری درون تاریکی تخیل را بـه کدام سو مـیبرد . این شایعات دامن مـیگیرد و به باورهایی چون معجزه و امثالهم مـی رسد و البته این باور درون ذهن استاد بنایی بـه نام استاد محمدحسین نظریـان بیشتر شکل مـیگیرد و دست بـه کار ساختمان اتاقکی کوچک با سقف گنبدی مـیشود و شایعات گستردهتر کـه استاد محمدحسین خوابنما شده و در خواب قدیسی بـه او گفته هست که چنین بنایی بساز و در پایـان کار هم دستمزد خود را از زیر همان صخرهی کذایی بردار بـه هر حال بنا را بـه پایـان مـیرساند و همـه مـیدانند کهی توان جابجایی آن صخره را نداشته کـه چیزی از زیر آن بردارد و البته خود استاد محمدحسین - خدایش بیـامرزاد - هم چنین ادعایی نداشت او ساختمان را بنا کرد بی هیچ چشمداشتی و بی هیچ هدفی دنیـایی ، حالا درون باورش چه گذشته بود خدا مـیداند البته هر از چند گاهی دستی هم بـه سر و گوش این بنای کوچک مـیکشید و تا زنده بود از گاهگل آن و مواظبت آن غافل نشد .شایـان ذکر هست که این اتاقک تنـها یک اتاق نبود بلکه درون مـیانـهی آن ستونی قبر مانند بود کـه حوضچهای هم داشت کـه در مـیان آن شمع و فانوسی روشن مـید بیشتر بـه یک آخور شبیـه بود که تا قبر البته بـه یـاد من زیـارتکنندگان دیوارهی آن را مـیبوسیدند. سالها امامزادهی چوپانان بـه همـین شکل بود و امامزاده نامـیده مـیشد و زایر هم داشت اما نامـی نداشت و حتی استاد محمدحسین قبل از فوت این اتاق را دوبله کرد ولی هرگز بـه فکر اقامت درون آن نیفتاد و متولیگری آن را بـه مخیلهی خود راه نداد ناگفته نماند کـه این اتاقک سالها پناهگاه و خوابگاه مردی از دنیـا بریده بـه نام محمد حسینخان بود کـه به نظر بچهها دیوانـه بود و گهگاهی کودکان ده به منظور تفریح و سرگرمـی بـه سراغ او مـیرفتند کـه روزها را درون کال امامزاده و شبها را درون خود امامزاده مـیگذراند و از نذر و نیـاز بعضی کـه قرضی نان و پرسی غذا برایش مـیآوردند ارتزاق مـیکرد و اغلب اوقات از دست بچهها بـه امان مـیآمد چون او را (تنبکو) مـینامـیدند و به او سنگ مـیزدند و او هم وقتی از کوره درمـیرفت چند گامـی درون پی آنان مـیدوید که تا آنان را بترساند و بچهها هم مـیگریختند بگذریم برگردیم بـه داستان امامزاده بـه هر حال آمد و آمد که تا حسین سلطانی بازنشسته شد و بیشتر وقت خود را بعد از بازنشستگی درون امامزاده مـیگذراند او کم کم بـه صرافت افتاد کـه بهتر هست سر و سامانی بـه آن بدهد و دست بـه کار شد و صندوق نذوراتی بـه دیوار آویخت و داستانـهایی کـه من بارها از زبان خودش شنیدم از کرامات این امامزادهی بینام و نشان از خود درآورد و البته از نذوراتی کـه مقبول افتاده بود هم سخن مـیگفت و صاحب نذر را شاهد مـیآورد کـه البته حقیقت داشت چون رسیدن بـه آرزوی نـهفته درون نذر 50 درون صد و احتمال برآورده شدن کم نیست خوب به منظور من و امثال من رفتار آقای حسین سلطانی کـه فردی مذهبی با اعتقادات و باورهای خود بود پذیرفتنی بود گرچه گهگاهی با او بـه بحث پرداخته بودم کـه این جای دفن نشده و چه و چه اما آب درون هاون کوبیدن بود که تا آن کـه روزی از روزها کـه سری بـه آقای سلطانی زدم دیدم کـه قابی بر دیوار امامزاده زده کـه در آن شجرهنامـه امامزاده که تا امام موسیکاظم (ع) مشخص شده هست و وقتی با اعتراض من روبرو شد گفت دیدی تو اشتباه مـیکردی من بـه قم رفتم و شجرهنامـهی آقا را یـافته و با تایید علما و مراجع تقلید نوشتهام و آوردهام و این هست که مـیبینی و از آن روز امامزادهی چوپانان شد امامزاده سیدجلالالدین با همـهی کرامات و معجزههایش کـه گاهی از زبان امروزیـها مـیشنویم و کامـیونداران چوپانان کـه آماری قابل توجه هم دارند بر پیشانی یـا بر لاستیک گلگیرهای کامـیونـهاشان نگاشتند کـه :یـا امامزاده سیدجلالالدین! و نذر و نذورات آقا بالا گرفت و هر روز از روز پیش صندوقش پر پول تر شد و استطاعت گسترش خانـه پیدا کرد و خیرینی هم پیدا شدند و آن اتاقک کوچک بزرگ و بزرگ تر شد و عنوان آستان را هم پذیرفت و امروز مسافران طریق‌الرضا ساعاتی را بر آستانـه‌ی آقا مـی‌آسایند و لابد نذوراتی هم بـه صندوق مـی‌اندازند و اخیراً ساختمان زایرسرای آن هم کـه هتلی کوچک هست به بهرهبرداری مـیرسد.

محمد مستقیمـی - راهی

20/7/1389

راهی چوپانانی https://plus.google.com/103279659907298274984 noreply@blogger.com 0 tag:blogger.com,1999:blog-7672097997823775815.post-3309998283577947088 2012-05-31T15:58:00.000+04:30 2012-08-28T15:42:30.239+04:30 کوتوله

کوتوله ۶

بر دوش لکاتهای

پرده مـیآویزی

بر پنجرهی اتاق خوابت

مشرف بر مـیدان مرکزی شـهر

م - راهی

راهی چوپانانی https://plus.google.com/103279659907298274984 noreply@blogger.com 0 tag:blogger.com,1999:blog-7672097997823775815.post-8465782418358371090 2012-02-09T20:56:00.000+03:30 2012-02-09T20:56:06.827+03:30 ترجمـه شعری دیگر از لاریسا شمایلو

Larissa Shmailo

My First Hurricane

Like a dead leaf

Lifted from the scorched summer earth

Now wet and almost green

Like a dead leaf

Carried by a thundercloud

And brought to water by wind:

I am here in the eye of the storm

Dizzy, motionless,

Suspended in the humid air

Waiting.

Trees tremble.

I breathe slowly.

I have known tempests, squalls, and gentle rain.

You are my first hurricane.

لاریسا شمایلو

نخستین تندباد من

چونان برگی پژمرده

از تابستان سوختهی زمـین بالا رفت

اینک نمنابزگون

چونان برگی پژمرده

بر دوش ابر صاعقهدار

و سفر که تا آب

با باد

اینک من

سرگردان

بیحرکت

اندروا

در شرجی

چشم بـه راه

درختان مـیلرزند

به آرامـی دم مـی

تندبادها

بورانـها

ژالهبارانـها را مـیشناسم

تو نخستین تندباد منی!

گزاشتار: محمد مستقیمـی - راهی

راهی چوپانانی https://plus.google.com/103279659907298274984 noreply@blogger.com 0 tag:blogger.com,1999:blog-7672097997823775815.post-8384175495312986471 2012-01-09T14:29:00.000+03:30 2012-01-09T14:29:06.746+03:30 حسینیـهی ۷۲ تن راننده

-->

حسينيه هفتاد و دو تن راننده

سال‌ها پيش زماني كه ساختمان حسينـه ساخته شد آقاي حاج‌آقا پيرمحمدي كه ظاهراً دست اندر كار ساختمان بود و تمام درگيريهاي زمين و زمان حسينـه را پشت سر گذاشته بود بـه من فرمان داد كه براي سردر حسينيه شعري بگويم كه ماده تاريخ بناي حسينـه باشد و من هم خوشحال از اين كه سهمي درون اين پاداش آخرت دارم دست بـه كار شدم و اين چند بيت را سرودم که تا بر سردر حسينـه روي كاشي زيبايي حك شود. شعري بيانگر نام آن و نام بانيان آن و تاريخ احداث آن باشد و چقدر كوشيدم كه ماده تاريخ زيبايي باشد كه بـه حساب ابجد گوياي تاريخ احداث آن باشد و چنين از آب درآمد:
سه محرم چو گذشت از سدهي پانزدهم
گشت برپا همـه با همت چوپاناني
اين حسينيه كه که تا روز جزا باد درود
از عزادار حسينش بـه روان باني
خواست راهي بـه تمناي سرانگشت دعا
سال احداث بنا از ولي پنـهاني
«مـهدي» از جمع كه غايب بود تاريخ بنا
شد «حسينيه هفتاد و دو تن قرباني»
كه تاريخ آن درون مصراع آخر منـهاي «مـهدي» شد ۱۴۰۳ هجري قمري ميشود.
ابيات را بـه ايشان دادم و سالها گذشت و ايشان با آنكه درون كاشيكاري اماكن متبركه استادند نميدانم چرا درون اين كاشيكاري كوتاهي كردند و يا هنوز وقت آن نرسيده و يا از ابيات ماده تاريخ خوششان نيامد بـه هر حال ابيات همچنان درون گوشـهي دفتر من خاك ميخورد بـه اميد جاودانگي بر سردر حسينـه و من هم فراموش كرده بودم که تا نوروز امسال كه بروبچههاي با همت چوپانان نمايشگاه عكسي ترتيب داده بودند اطلاعيههاي آن كه دربردارندهي زمان و مكان نمايشگاه بود بـه گونـههاي مختلف پراكنده شد و همـه مطلع شدند كه درون ايام عيد نمايشگاه عكسي درون حسينيه چوپانان بـه مدت سه روز برقرار هست تا دو روز مانده بـه افتتاح نمايشگاه بچهها هراسان آمدند و دست بـه دامان من از همـه جا بيخبر كه آقاي متولي حسينـه اجازه نميدهند كه نمايشگاه را درون حسينيه برگزار كنيم و بهتر هست شما از ايشان بخواهيد كه ما اطمينان داريم روي شما را زمين نمياندازند و من سادهي باز از همـه جا بيخبر بادي بـه غبغب انداختم و خوشحال از اين كه هستند كساني كه براي ما تره خرد كنند اجابت كرده بـه ايشان كه درون يزد تشريف داشتند تلفن زدم درون حالي كه من و همـهي دوستان اطمينان داشتم مشكلي ديگر درون راه نيست و ايشان نـه تنـها روي ما زمين نينداخته بلكه از اين كار فرهنگي بزرگ كه جايش بيني و بينالله درون حسينيه بود استقبال هم ميكنند اما خدا روز بد ندهد نميگويم جايتان خالي كه بهتر كه نبوديد ايشان چنان آب سردي روي دست ما كه چه عرض كنم روي سر ما ريختند كه هنوز كه هنوز هست ميلرزيم ايشان نـه تنـها نپذيرفتند كه بهانـههاي بني اسراييلي آوردند كه درون همايش چه كردند و چه شد و تازه اين حسينـه با پول رانندگان ساخته شده و تنـها براي عزاي امام حسين (ع) هست نـه كار ديگر...
ناگهان من درون حالي كه وارفته بودم متوجه همـه چيز شدم كه چه غافل بودم كه گمان ميكردم اين ساختمان عظيم براي كارهاي فرهنگي و عامالمنفعه هست و نميدانستم كه با پول رانندگان زحمتكش ساخته شده و صاحب و سالار دارد و به ما كه صناري درون آن خرج نكردهايم نيامده كه بخواهيم از آن براي كارهاي فرهنگي همگاني استفاده كنيم و از همـه مـهمتر دوزاري كج من افتاد كه آن كاشي كذايي چرا هرگز نصب نشد چرا كه درون آن شعر باني حسنينـه را چوپاناني خوانده بودم و اين بدان معنا بود كه از همت چوپانانيها ساخته شده غافل از آن كه تنـها با همت رانندگان ساخته شده و من خوشخيال علاوه بر آن درون شعر آن را حسينيه هفتاد و دو تن قرباني ناميده بودم كه گمان ميكردم چنين هست نگو كه بايد نام آن را حسينيه هفتاد و دو تن راننده ميناميدم گرچه اگر راننده درون شعر جايگزين قرباني شود وزن شعر سالم ميماند اما قافيه را باختهايم تازه حساب ابجدمان هم ديگر درست از آب درون نميآيد و من نميدانم چند ميشود خودتان حساب كنيد خلاصه تازه فهميدم كه هم قافيه را باختهام هم حساب كار دستم نيست.
ما كجاييم درون اين بحر تفكر تو كجايي!

راهی چوپانانی https://plus.google.com/103279659907298274984 noreply@blogger.com 0 tag:blogger.com,1999:blog-7672097997823775815.post-6776094389036579276 2012-01-09T12:49:00.000+03:30 2012-01-09T12:49:43.150+03:30 قلب «اصفهان چوپانان»

-->

قلب اصفهان چوپانان

پر ستاره درون شبها آسمان چوپانان

روشنی بیـاموز از روشنان چوپانان

وه خوش هست خوابیدن پشت بام تابستان

صد ستاره چیدن بر نردبان چوپانان

سیر آسمان درون شب دور از اضطراب و تب

در خیـال رفتن که تا کهکشان چوپانان

عصر و نمنم باران آفتاب رنگافشان

خیمـه مـیزد آن رنگین بر کمان چوپانان

از سپیدهی هر روز که تا غروب سرخ دشت

پاس سبز را مـیداشت دشتبان چوپانان

ظهرهای تابستان آبپاشی پنـهان

بازی پسرها با ان چوپانان

ظهرها کـه در خوابند زیر بادگیر آرام

خستگان پدرها با مادران چوپانان

سایـهی درختان را پا درون بنشین

دل رها کن از غم درون سایـهبان چوپانان

هان کجاست بازی‌ها الّه و تیوبالا

خطکشو، قایمبو با کودکان چوپانان

روزهای نوروزی بیستویک، پوکر یـا قام

بود بازی پیر و هم جوان چوپانان

یـاد خاطراتی خوش پرسه مـی اینک

کوچه و در و دشت و بوستان چوپانان

پرسه مـی اینک که تا مگر بیـابم باز

عشق نوجوانی را درون مـیان چوپانان

پرسه مـی اینک که تا که بشنوم شاید

داستان عشقم را از زبان چوپانان

تا مگر ببینم باز چهرهی نگارم را

در نمای رخسار نوجوان چوپانان

زندهام بر این امـید که تا شوم دو روزی باز

روزهای نوروزی مـیهمان چوپانان

غافل از حقیقت من این کـه نیست دیگر نیست

مـیزبانی از فرزند درون توان چوپانان

جای شکر بود آنک آن کـه خوب مـیدانست

جای خواب اشتر را ساربان چوپانان

آرزوی من این هست روزهای پایـان را

مانم و بمـیرم درون خاکدان چوپانان

خوب خوب مـیدانم بر من هست بایسته

این کـه سر بسایم بر آستان چوپانان

در بهار روییدم درون بهار بالیدم

اینک اشک مـیبارم بر خزان چوپانان

خواهش از خدایم این بس تو هم بگو آمـین

باد جاودان هم نام هم نشان چوپانان!

این قصیده درون یـاد زادگاه من یعنی

قلب این عبارت بود: «اصفهان چوپانان»(۱)

راهی چوپانانی

۱) قلب یک اصطلاح ادبی هست در مورد واژه بـه معنی خواندن حروف واژه از آخر بـه اول و در مورد عبارت خواندن واژه های عبارت از آخر بـه اول بعد قلب «اصفهان چوپانان» مـیشود: «چوپانان اصفهان»

راهی چوپانانی https://plus.google.com/103279659907298274984 noreply@blogger.com 0 tag:blogger.com,1999:blog-7672097997823775815.post-2276810135057865109 2011-04-01T22:09:00.000+04:30 2011-04-01T22:09:01.107+04:30 بشكن بشكن چوپانان

در چوپانان انارک نایین اصفهان ایران درون مراسم عروسی بـه شگون راندن شکست از زندگی عروس و داماد کاسهای چینی یـا سرامـیکی و یـا بلوری را با این آداب و و آواز مـیشکنند.
اجرا کننده : قلی کلانتری و نوازندگان همـه از طایفهای هستند کـه نمایندهی موسیقی این بومند و «گرگرو» نامـیده مـیشوند.
چوپانان درون دل کویر مرکزی ایران قرار دارد و شاید زیباترین روستای خشتی کویری باشد.هندسه معماری این روستا اگر بینظیر نباشد کمنظیر است.
محمد مستقیمـی

همين ويدئو درون سايت كوچه باغ

همين ويدئو درون فيس بوك

همين ويدئو درون يوتيوب

راهی چوپانانی https://plus.google.com/103279659907298274984 noreply@blogger.com 0 tag:blogger.com,1999:blog-7672097997823775815.post-25930697414352628 2011-01-02T12:15:00.000+03:30 2011-01-02T12:15:53.354+03:30 نقد کتاب «ای نارو»

(اين نوشته متن يك سخنراني هست اگر كاستيهايي درون نگارش آن ديده ميشود خواهيد بخشيد)

اي نارسينـه

شاهنامـهاي درون جغرافياي يك گويش

نقدي بر كتاب «اي نارسينـه» سروده‌ي محمّدعلي ابراهيمي اناركي

«محمّد مستقيمي(راهي)»

از آن‌جا كه اينجانب با دوستان و شاعران بسياري درون سراسر كشور آشنا هستم كه درون شعر بـه گويش محلّي دستي دارند و قلم ميزنند بهجرأت مي‌توانم ادّعا كنم كه هيچ كدام برخوردشان با اين نوع شعر رسالتي درون پي ندارد و معمولاً تفنّني بيش نيست و من هميشـه از اين برخورد آزرده بودم که تا اين كه با كتاب «اي نارسينـه» سرودهي شاعر توانا و دلسوختهي كوير، «كوير اناركي» روبرو شدم و آنچه را كه درون اين مقوله آرزو داشتم درون آن ديدم و بر آن شدم كه با معرّفي آن بـه ديگر دوستان شاعر يك سرمشق خوب را بشناسانم، باشد كه با ظهور چنين آثاري درون ادبيات گويشـهاي ديگر زبان فارسي، از دغدغه و نگراني دلسوختگان بكاهم.

كتاب «اي نارسينـه» از آنجا كه با آگاهي و شناخت كامل سروده شده درون رسالت زنده نگاه داشتن گويش موفّق هست و بـه جهت اين كه دقيقاً مانند فردوسي عمل كرده‌است يقيناً مانند شاهنامـه توفيقش قطعي است. انتخاب موضوع با همان دقّت و گزينش قالب نيز آگاهانـه هست و همين شباهتها مرا بر آن داشت كه كتاب «اي نارسينـه» را «شاهنامـهاي درون جغرافياي يك گويش» بنامم و امّا ويژگيهاي اين اثر:

رسالت شاعر: حفظ يكي از گويشـهاي مركزي ايران هست كه درون حال نابودي است، همراه با حراست از آداب و سنن و فرهنگ مردم. تاريخ محلّي، جغرافياي سياسي اجتماعي و طبيعي، اين دورن مايه همان قدر متناسب هست كه انتخاب حماسه و اسطوره درون شاهنامـه و او بـه نحو احسن از عهدهي اين رسالت برآمده است.

انتخاب قالي مناسب: قالب، مثنوي هست با وزني كوتاه متناسب با محتوا، با آهنگي دلنشين و هماهنگ با گويش كه بـه نظر مي‌رسد از زبان عامّه اقتباس شده هست و شايد گرفته شده از مثلهاي رايج درون زبان همراه با يك ابتكار درون قالب، ترجيعبندي با فرم مثنوي، هجده بند با بندبرگردان:

صَيْ بار اگر گُ پام ايلخشَ وَخْتي مِنيَ خُيُشْ مِبَخْشَ

كتاب، ساختاري نقالي دارد اگرچه نقالي نميشود، بلكه منولوگي هست از زبان يك پيرزن كه حديث نفس است، هر بند با فضايي و موضوعي متفاوت آغاز ميشود و بنا بـه ضرورت از همـه چيز سخن ميگويد و در نـهايت بـه راز ونياز و مناجات درون همان فضا ختم شده و با بيت برگردان زيبايش بـه پايان ميرسد. اين قالب با مطالعه و دقّت كافي انتخاب شده كه درون رسيدن بـه اه چند بعدي، شاعر را حمايت كرده است.

ساختار و درونمايه: همان طور كه اشاره شد، كتاب ظاهراً ساختار روايي ندارد ولي بـه نوعي روايت هست به سبك نقّالي، حديث نفس كه بـه مناجات ميانجامد و بهانـهاي مناسب براي بيان اه، هجده بند يا هجده فصل با عناوين مختلغ و اه گونـهگون:

1-3- ويري خيدا(ياد خدا): جغرافياي محلّي، دايره‌المعارف محلّي، كوهها، تپهها، مزارع، چشمـهها و هر آنچه كه نامي دارد و اين شروع زيبايي است.

2-3-

اي سيرُكي خاشي تِنْديرُسّي داع كِر گُ مو از زيمي وِرُسّي

بي مِنّت و مُزُّ و تاوُ پيچي هِر جور تِشي پَخُ تِپيچي

احياي سنّت سيرُك‌پزي، سمنو و گندم‌برشته با تمام جزئيّات و بهانـهاي بسيار زيبا درون يكي از گريزها براي بيان ويژگيهاي يك كدبانو:

خُب اُسْمِ اَبي هيمِچّي سازُ غير از اَتَشُش گُ چون نييازُ

يَك اِنْجو شِوا جَوونُ خُش دَس که تا دِر پايي مو هَنيگَ دِربَس...(ص36)

3-3- نوروز: باز احياي يك آيين با تمام ويژگيهايش و تمام آدابي كه ميرود فراموش شود.

4-3- بُز كاسه (بز شيرده): آموزه‌هاي كامل پرواربندي و گله‌داري از شير دوشيدن که تا آخرين مرحله‌ي تهيّهي همـهي فرآوردههاي لبني با تكيه بر خودكفايي، همراه با تأسّف بر نابودي دام كه همـه جا جلوهگر است:

تا هُ شيرُ ماسّي پاستوريزه هيشكي اَبي رَدّي بُز ناويزَ

5-3- يُرتُم (خانـهام): بهانـهاي براي بيان ساختار معماري درون محل با تمام اصطلاحات، مصالح ساختماني و ويژگيهايي كه اغلب ويژهي جغرافياي محل است:

سُرُّم اِواجِن گُ وِرْگي بِرْخَس اُو وَخْتي اَزُشْ نَسُرَّ دِرْخُس...(ص 51)

6-3- كَرْك و چيري (مرغ و جوجه): اين فصل اختصاص داردبه مسايل خانـه، تداركات غذاي زمستان، دارم و دوا، آجيل و تنقّلات و بهانـهاي براي گريز بـه راه و رسم مرغداري و جوجهكشي و بعدي ديگر درون خودكفايي (ص 54).

7-3- نو بِرارْت (نان درآوردن): فصلي كه اختصاص دارد بـه سختي‌هاي زندگي درون اين منطقه‌ي كويري، با معرّفي معدن‌كاري كه سمبل استقامت اين قوم هست و شايد سخت‌ترين تلاش براي زنده ماندن و استفاده از تمام امكانات با گريزي زيبا درون طرز تهيّه‌ي ربّ ريواس كه چاشني بسيار خوش طعمي هست خاصّ انارك:

امسال بيهار خُي مونِنْدَ شيْطو وِ عَقَبْ سِرُمْ نَخِنْدَ... (ص61)

8-3- قهر و مـهر: شبنشينيها و بهانـهاي براي آموزشـهاي اخلاقي همراه با تمثيلهاي زيبا براي مـهر و قهر:

مار از تو هيلُك بِ مـهر بِركيش خُي قهر نَ چون تِكيشَ خُي نيش... (ص65)

9-3- آسمويي كيوير (آسمان كوير): جغرافياي انارك، آسمان كوير و گلگشت شبانـه که تا جاهاي مانده يا نابود شده‌ي برج و بارو، رباط، عرب‌ها، آسياب بادي و چرخ عصّاري با تأسّف بر نابودي‌ها و وصيّت بر حفظ باقي ماندهها.

10-3- اشترداري: شتر داري همراه با اصطلاحات و لوازم، چون مايهي رونق گذشتهي انارك بوده هست و بهانـهاي براي گريز بـه معدن نخلك و كورهي سرب و غارت و نابودي جنگلهاي تاغ:

تايي گْ زيمي را سايَوون بي هِر چي بي ويياوو را جووون بي... (ص 76)

11-3- گل و گياه: فرهنگ گل و گياه درون كوه و بيابان با تمام گون‌گوني و گستردگي، وحش و طير و شكار و باز هم تأسّف بر نابودي آنـها:

حيف از مِشُ از چَپُشْ گُ وِرْكَفْتْ حيف از بُزي بَلَّ گُشْ گُ وِرْكَفْتْ... (ص79)

12-3- باغ و بندم: اصطلاحات كشت و كار و باغ‌داري همراه با تأسّف بر نابودي آن درون يك فضاي احساسي بسيار قوي كه اين تأسّف گزندهترين است.

13-3- فاطمي حاج حسن: داستان فاطمـهي حاج حسن با روايت شكستهبندي كه همـه بهانـهاي براي بيان سال وبايي است(1310 ه.ق) بسيار شيرين و دلچسب.

15-3- حملهي نايب حسين: داستان راهزنيهاي بلوچ و كاشي، شكلگيري دار و دستهي نايب حسين كاشي، حمله بـه انارك و مقاومت دليرانـهي مردم و پروزي آنـها همراه با تمام اصطلاحات برج و بارو و قلعهبندي و نامگذاري تاريخ بـه نام «سال كاشي»(1327-1328):

شَلاّ وَنَگِرْتَ سالي كاشي سالي بِ دي تَهْليُ نَخاشي

16-3- حاج لطفي: مقدمـهاي درون بچهداري و تربيت كودك و گريز تمثيلگونـه بـه داستان «حاج لطفي» درون فضايي عرفاني و زيبا، بهانـهاي براي بيان آبانبار سازي كه حياتيترين كار خير درون كوير است.

17-3- عمري گُ اِويْرَ (عمري كه ميگذرد):فصلي درون آموزههاي اخلاقي و اجتماعي همراه با كنايات بسيار زيبا و خاص گويش، نـه ترجمـهي دست و پا شكستهي كنايات زبان معيار.

18-3- اي كَسِّرُ مَسِّري ويلايت(اي بزرگتر و كوچكتر ولايت): داستان سيل سياه (بهار 1332) كه ويراني بسيار درپي داشت و بيان زيباي احياي مزارع و قنوات كه مظهر حيات درون كويرند:

سِنگاشْني ويجَ ويجَ بيغِلْ كَ سيلَشْني قيدِم قيدِم خيجِل كَ... (ص 121)

و درون نـهايت تاريخ نگارش كتاب با بيان پايان كناجاتگونـه و پر تأثير:

هَفتايْ بعد از هيزارُ سيصِي هَفْ سال وِريشْ نِ آخري دِي

خيني جيگِرُم چِقَدْر خارتَ که تا يادي نارُسينَمْ وِرارْتَ... (ص 123)

اين مجموعه چنان كامل هست كه بـه جرأت ميتوان گفت واژهاي از قلم نيفتاده هست و اگر افتاده انگشتشمار است. بايد اقرار كنيم كه بهتر از اين نميتوان گويشي را زنده و جاودانـه كرد.

بار هنري اثر: با اين كه شعر روايي معمولاً دچار شعارزدگي شده بـه دامان نظم‌گويي مي‌افتد، اين اثر از اين عيب مبرّاست. پر از تصوير هست و از آن جا كه بياني حماسي و فولكلوريك دارد آكنده هست از كنايات، نـه كنايات ترجمـه شده از زبان معيار بلكه كنايات رايج درون گويش كه دقيقاً درون راستاي زسالت اثر است:

تَخْتَمْ وِنَنِنْ گُ بي‌حيواسي وِسْكُمْ گُ خُرِنْدَ و چيلاسي

از كولي جَوونُ گُرْدَيي پير که تا تيغُتْ اِوُنْشَ بار وِرگير

وِرگير که تا دِر تِنُتْ تيوونُ وِرگير که تا اُو وِ جوت ريوونُ

وِرگير که تا واري بَسَّ داري که تا حاصلي دَسَّ دَسَّ داري

وِرگير گُ وَختي وِرگيرِفْتُ که تا كُندَ زُنوتْ قُرصُ سِفْتُ

هِر صاحبي وَلْگَ و نيويشتَ يَك رو اِواجِنْ گُ كينْ نيگيشتَ

افسوس كه مجال نيست و گر نـه آنقدر هست كه خواننده را شگفتزده ميكند.

زبان اثر: قالب آنچنان آگاهانـه انتخاب شده كه بـه شاعر امكان داده هست از بيشتر واژگان اصيل گويش استفاده كند، كنايات و اصطلاحات را بـه كار گيرد که تا حركتي درون جاودانـه كردن آنـها داشته باشد. با آن كه معمولاً محدوديّت‌هاي وزن و رديف و قافيه درون شعر گويش‌هاي محلّي شاعر را وادار ميكند از ساختار گويش عدول كند امّا درون اين اثر حتّي بـه يك مورد از اين دست برنميخوريم.

محتواي اثر: اثر درون يك فضاي احساسي مناسب با رسالت اثر يعني افسوس بر ارزشـها و اعتبارات گذشته كه از دست رفته يا ميرود. مجموعه‌اي هست از آداب، سنن، اطّلاعات تاريخي، حماسه‌آفريني‌ها، قهرماني‌ها و جغرافياي سياسي و طبيعي كه هر از گاهي اين همـه اطّلاعات درون مجموعهاي كوچك درون قالبي هنري خواننده را بـه شگفتي واميدارد.

ارزش اثر: اثر درون حفظ ارزش‌هاي يك جامعه بـه ويژه زنده كردن يك گويش كاملاً موفّق هست به طوري كه مي‌توان ادّعا كردكه دائره‌المعاف كوچكي هست با اطّلاعات ارزشمند بـه اضافهي فرهنگ لغت بـه انضمام فرهنگ اعلام كه اين تعليقات اثر را كامل كرده است.

به طور كلّي ميتوان گفت اين كتاب ارزشمند شاهنامـهاي هست در مقياس كوچكتر (نـه درون محدوهي زبان بلكه درون محدودهي گويش) درون يك جغرافياي بسيار كوچك‌تر ولي با همان هدف و مطمئناً با همان تأثير كه علاوه بر زنده نگاه داشتن يكي از گويش‌هاي ارزشمند ناحيه‌ي مركزي ايران، يك كتاب مرجع هست براي محقّقان زبانشناسي و گويششناسي درون آينده.

با آرزوي طول عمر و توفيق هر چه بيشتر درون اين راه براي نويسنده‌ي آن

محمّد مستقيمي(راهي)

به نقل از كتاب انارك كه مجموعه‌اي از مقالات و سخن‌راني‌هاي همايش گويش‌هاي محْبي و مردم شناسي هست كه درون شـهريور ماه 1385 درون انارك برگزار شد

راهی چوپانانی https://plus.google.com/103279659907298274984 noreply@blogger.com 1 tag:blogger.com,1999:blog-7672097997823775815.post-2407863578825930741 2010-12-30T11:25:00.002+03:30 2010-12-30T13:11:19.047+03:30 اخراجيهاي 2

اخراجيهاي 2

خانـه از پاي بست ويران است

خواجه دربند نقش ايوان است

بگذاريد از يك خاطره از نوروز گذشته درون چوپانان بـه عنوان مقدمـه شروع كنم:

صبح روز نوروز كه از خانـهي پدري (خانـه شيخ) بـه قصد ديدار اقوام و تبريك نوروزي پا بـه بيرون گذاشتم بـه محض گشودن درون حياط با صحنـهي زيبايي درون ايوانك جلوي درون ورودي روبرو شدم : يك علامت سؤال بزرگ روي سنگفرش ايوانك كه فرياد ميزد : من كيستم؟ و من خوب ميدانستم او كيست؟ او زائر محترم آقا امام هشتم(ع) بود كه روز گذشته از ضيافتخانـهي حضرت ناهار متبرك خورده بود و براي آن كه اين بركت را با همنوعان و نيازمندان ديگر تقسيم كند درون معده و رودهي خود پنـهان كرده بود و هزار كيلومتر زحمت حمل آن را كشيده بود و آن را بـه عنوان عيدي درون پشت درون خانـهي ما دور از چشم رهگذران درون گرگ و ميش صبحگاهي گذاشته بود که تا كسي نبيند نكند كارش حمل بر ريا شود اما با اين وجود آن را بـه شكل يك علامت سؤال بزرگ گذاشته بود كه چندان هم دور از ريا نبود چون من فهميدم او كيست؟ اهالي خانـه دست بـه كار شدند كه آن بركت را بزدايند كه با مخالفت من رويرو شدند گفتم چه ميكنيد؟ اين دواي درد سوزاك و سفليس هست از پشگل ماچه الاغ درمانتر هست چرا آن را دور ميريزيد بخشكانيد كه سوغات مشـهد هست ولي كو گوش شنوا ؟ آن را با بيل و خاكانداز بـه جوي آب ريختند و من خوشحال شدم كه نبايد اين بركت تنـها نصيب ما باشد بگذار با ي بـه دشت چوپانان برود و در تمام دشت پراكنده شود و تمام محصولات آن را از بركت سرشار سازد که تا همگان از آن بهره ببرند درون حقيقت روغن ريخته را وقف امامزاده كردم (يادتان باشد درون مثل مناقشـه نيست فردا اين را پيراهن عثمان نكنيد كه راهي بـه امامزاده توهين كرده و مرا تكفير كرده و مـهدورالدم اعلام كنيد) بگذريم اهل خانـه بـه خيال خودشان پاكسازي كردند و من كه براي اولين بار با چنين صحنـهاي روبرو شده بودم (برادرم اين صحنـه را بارها ديده بود و چون پنـهاني بي آن كه گندش را دربياورد آن را سترده بود و به كسي هم نگفته بود) ولي من نديد بديد بدبيار که تا به خيابان آمدم با رئيس شـهر روبرو شدم چرا كه گذرش هر روز صبح درون راه خانـه که تا مسجد از جلوي خانـهي ماست و لابد آن علامت سؤال زيبا را قبل از من ديده بود و او هم كه خوب ميدانست آن علامت سؤال زيبا كيست مثل برادرم بارها و بارها آن را ناديده گرفته بود و لابد حسرت هم خورده بود كه چرا اين بركت هميشـه نصيب اين خانـه ميشود نكند آنان كرامتي دارند كه ما از آن بيخبريم. بگذريم من گردن شكسته بـه رئيس شـهر شكايت بردم و او متأصلانـه پاسخ داد چه ميشود كرد؟ زائران محترم براي اداي فريضهي دوگانـه هر روز صبح روستاي ما را مزين بـه بركات خود ميكنند (اثر انگشت بيست و يكم اين حضرات را بر خشت خشت كوچههاي باقرسياه، شيخ، ميركريم، عبدالله و كوچه زاهدي ميتوانيد مشاهده كنيد اثر انگشتهاي بـه جا مانده از ربع قرن آمد و شد زائران محترم آقا امام هشتم(ع) و نمازگزاران مسجد جامع چوپانان) و اين بركت تنـها قسمت همسايگان خدايي هست كه آنقدر سفارش همسايه را بـه پيامبرش ميكند كه پيامبر ميفرمايد : گمان كردم همسايه از همسايه ارث ميبرد و آن حديث مشـهور (الجار ثمالدار). باور كردني هست همسايگان همان خدا اين قدر از دست و جاهاي ديگر مـهمانان او درون عذاب باشند باز هم بگذريم آقاي رئيس شـهر فرمودند هيچ راهي ندارد من گردن شكسته كه هر جا هرچه ميگويم نميدانم چرا بد تعبير ميشود گفتم درون مسجد را بر روي اين محترمان درون صبحگاهان ببنديد مثل هزاران مسجدي كه درش درون صبحگاهان بسته هست و ايشان بلافاصله بل گرفتند: چي! درون مسجد را ببنديم؟!!! و مثل همـهي مسؤلان كشورمان كه اين شگرد را خوب از برند بهانـه‌ي فرافكني يافت و در روستا بـه دوره افتاد و جار زد كه : پسر شيخ مي‌خواهد درون مسجد را ببندد!!!!!! و وقتي مقاله‌ي تاريخچه‌ي امام‌زاده را نوشتم فرياد زد كه : بفرما بعد از بستن درون مسجد حالا نوبت امام‌زاده هست (حتماً جار او را همـه شنيدهايد.باز هم يادآوري كنم كه درون مثل مناقشـه نيست حكايت آن زناكار هست كه درون مسجد زنا ميكرد ، مؤمني او را ديد آب دهان انداخت و گفت: تف برتو درون خانـهي خدا زنا ميكني! ناگهان زناكار فرياد برآورد: وامسلمانيا كجاييد مسلمانان بياييد درون خانـه خدا آب دهان مياندازند!) اين مقدمـه‌ي بلند را كه احتمالاً از متن بيشتر هست برمن مگيريد لازم بود حالا بياييد سر اصل مطلب:

قصد هيچ پاسخگويي ندارم چرا كه كسي نوشتهي مرا نقد نكرده هست كه پاسخ بگويم نوشته دوست بسيار عزيزم كه احترام زيادي برايش قائلم تنـها عكسالعملي بود درون برابر يك واژه از توضيح ابتدايي نوشتهي من: واژة (نسنجيده) و بقيه نوشته همان طور كه برادرم فرمودند پاسخ كامنت ايشان بود تنـها يك نفر درون اين همـه كامنت سنگ خودش را بـه سينـه نزد و پاسخ مرا داد آن هم پاسخ نوشته را نداد تنـها پاسخ سؤال مرا داد او پاسخ داد كه : تو روسپيتريني! و باز هم يك ركورد نصيب من شد. البته خودم ميدانستم، او خوب فهميده بود من چه ميگويم. چون روسپيگري من وحشتناك هست . روسپيگري من كاري ميكند كارستان روسپيگري من تنـها چند جوان سادهي چوپاناني را فاسد نميكند. روسپيگري من ميتواند جهان را فاسد كند حالا مرا بـه كجا تبعيد ميكنيد نـه هر جا كه باشم خطرناكم دست و پايم را قلم كنيد بر قلمـهايم افزودهايد! حكم من روسپي تنـها سنگسار هست و بس! حالا ديگر كاري ندارد صنف آدمفروش دست بـه كار شويد! راهي آمادهي فروش هست . يك شايعه درست كنيد ، فتوايش را از حجتالاسلام بگيريد ، اجرايش با مريدان!

صبح شبي كه آن اتفاق كذا درون چوپانان افتاد من دربهدر بـه دنبال عكسي از واقعه بودم و دست بـه دامان تمام دوستاني كه درون دسترس بودند شدم از جمله آقاي مرتضوي و از خود ايشان شنيدم كه: نگذاشتيم احدي عكس بگيرد مگر اين كه قاچاقي كسي گرفته باشد!

خوب روي اين جمله دقت كنيد: آي هزاران نفري كه آن حركت زيباي اخلاقي ، اجتماعي، ديني، خداپسندانـه، برخاسته از فرهيختگي و حاصل م با بزرگان و آگاهان و پس از اتمام حجت با خاطي – اطلاع ندارم چه اتمام حجتي با خاطي شده هست ولي مطمئنم اتمام اخطار و تهديد شده هست چون اتمام حجت يعني مدتها برايش دليل بياورند و ارشادش كنند و او تمام آن دلالتها و ارشادها رد كند! اتمام حجت نـه اتمام اخطار!- را انجام داديد چرا نگذاشتيد از حركت زيباي فرهنگآفرينتان عكس گرفته با كيفيتي بالا فيلمبرداري شود از شبكههاي استاني نـه! سراسري نـه ! جهاني پخش شود؟ که تا ديگران هم از شما بياموزند، چرا مانع عكسبرداري شديد؟ نكند خودتان هم ميدانستيد كه منكري انجام ميدهيد! اگر چنين هست كه واي برمن!

خوب اين پاسخ نقد همان يك واژه!

بيان درد آسان هست هركس فرياد برآورد : آخ!!!!!!! ما ميفهميم درد دارد. شناخت بيماري كه انعكاس آن درد هست و درمان آن، كار بسيار مشكلي هست بيمارياي كه از آن صحبت ميكنم يك بيماري اجتماعي است، نـه از آن نوع غدهي سرطاني كه دوست بسيار عزيزم درون مقالهاش آن را جراحي كرد و دور انداخت و مشكل - خدا را شكر- حل شد. اين بيماري اجتماعي خاص چوپانان نيست كه ما اخراجيهاي دور از چوپانان آن را نشاسيم. چوپانان كه يك جزيره جدا از جهان و دور از دسترس نيست و زمان هم فاصلهها را از ميان برداشته بعد مشكل چوپانان همان مشكلي كه من درون اصفهان كه يك كلان‌شـهر هست با آن دست و پنجه‌ام تازه درون مقياسي بسيار كوچك‌تر شما اگر گمان مي‌كنيد تنـها چوپانان دچار اين بيماري هست بسي درون اشتباهيد اتفاقاً بيماري چوپانان بـه اندازه خودش كوچكتر از جاهاي ديگر هست مقايسه امروز با گذشته هم كه هفتهاي دوبار كاميون پست بـه چوپانان ميآمد اشتباهي بزرگتر! حال ببينيم اين بيماري چيست؟

با يك تذكر آغاز ميكنم اگر نوشتهي كوتاه قبلي را با عنوان دهكده پاك خوانده باشيد يادتان ميآيد كه من از يك بازار مكاره سخن گفتم كه بزرگترين سرمايهدارش خودم شناخته شدم اين بازار همـه جا هست اما بهترين مكان براي احداث آن سر چهارراه است! بله، يك پاساژ سر چهارراه! خوب چه چهارراهي بهتر از چوپانان! چهارراهي درون مركز ايران و تقاطعي كه شمال را بـه جنوب و شرق را بـه غرب وصل ميكند.دكان باز كردن درون اين بازار بسيار پرسود است. آن روزها كه ذوق ميكرديم كه چوپانان چه موقعيت سوقالجيشي خوبي پيدا كرده هست و بر سر چهار راه بزرگ ترانزيتي كشور قرار گرفته و از اين بعد وفور نعمت هست و فراواني و ثروت و آباداني يادمان رفت كه هركس كه خربزه ميخورد پاي لرزش هم مينشيند! من چقدر ساده بودم كه گمان ميكردم آلودگي اين چهارراه همان جيشـهاي موقعيت سوقالجيشي چوپانان هست و ميخواستم با بستن مسجد آن را پاكسازي كنم البته برادرم مرحوم مصطفي شيخ - آن حلال مشكلات دههي 60 - بهتر از من ميانديشيد چون او هم بارها علامت سؤال بزرگ را ديده بود ولي آن روزها مسجد موال نداشت بعد راه پاكسازي، ساختن موال هست و ساختن موال وجود ملكي را ميطلبد، زود آن را يافت. پدرم تازه بـه رحمت خدا رفته بود و يك كاهدان موروثي مورد اختلاف ورثه درون كوچه مسجد بود خوب او هم مثل من روغن ريخته وقف امامزاده كرد و با اين كار دو مشكل را حل كرد هم موال براي مسجد ساخته شد و هم ملك مورد اختلاف از ميان رفت يعني صورت مسأله پاك شد اما باز هم مشكل حل نشد و من درون شگفتم كه اين زائران محترم آقا چرا موال پاك و تميز و آبدار مسجد را رها ميكنند و در كوچه و خيابان جيش ميكنند آنان چگونـه و با كدام تطهير بـه مسجد ميروند و قامت دوگانـه ميبندند شايد اين هم از معجزات باشد! که تا نوروز گذشته كه من آن علامت سؤال بزرگ را ديدم و صورت مسأله را درون مسجد يافتم و خواستم آن را پاك كنم بيخبر از اين كه پاك كردن اين صورت مسأله يعني آب دهان انداختن درون خانـهي خدا و خدا پدر آقاي رئيس را بيامرزد كه خيلي جدي نگرفت والا اين روسپيترين هم بـه دنبال آن روسپي رفته بود حالا فهميدم كه آلودگيهاي حاصل از اين موقعيت سوقالجيشي چوپانان تنـها جيش نيست (ببخشيد اين ادبيات پرزيدنتي را از زماني كه را لولو برد آموختهام!) آلودگي اين چهارراه خيلي فراتر از اينـهاست كه همـه ميدانيم و اشاره بـه يك يك آنـها اطناب ممل هست خلاصه، فحشا و مواد مخدر شايعترين و آشكارترين آنـهاست و اين بيماري يك اپيدمي جهاني هست كه تنـها بـه چوپانان و ايران محدود نميشود بلكه جهانگستر است. اين زبالههاي آشكار دست كم ديده ميشوند و ميتوان از آنـها پرهيز كرد ، با زبالههاي اتمي كه تشعشعات آنـها درون آسمانمان پراكنده هست و بـه ديشـهايمان نفوذ ميكند و تا اعماق روحمان ميخزد چه ميكنيم؟ بپذيريم كه درد ما جدا از درد ديگر جاها نيست و ما اخراجيها هم همان قدر ميشناسيمش كه شما ، ما بسي بيش از شما درون هجوم اين آفات هستيم بپذيريم كه اين سوغات تمدن است. سر چهارراه زيستن يعني ديدن هر روزهي ظواهر اين بيماري اجتماعي، و طبيعي هست كه آن كه دردآشناتر آزردهتر از اين ديدنـها. احساس مسؤليتي كه كردهايد متعاليست ! چه كسي آن را زير سؤال است؟ هر كس هست خودش علامت سؤال است. آنچه درون زدودن آلودگي كردهايد زير سؤال هست چون نيجه نخواهد داد دستكاري اين بـه قول خودتان غدهي سرطاني سلولهاي سرطاني درون تمام جسم ميپراكند گرچه اين تمثيل غده سرطاني را قبول ندارم و اين بيماري را از نوع سرطان نميدانم چون سرطان واگير ندارد اگر تمثيلي مناسب آن باشد ايدز هست كه خود بيمار هم گاهي نميداند كه ناقل بيماريست و اما درمان:

جناب آقاي مرتضوي شما را مخاطب قرار ميدهم كه مثل خودم از ترينـها هستي: تو دلسوزتريني و من روسپيترين، بله تو را مخاطب قرار ميدهم اما مخاطب من عام است.

شما چهار راه داريد مثل همان چهارراهي كه درون آن هستيد:

1- اگر گمان ميكنيد ما درون آرمانشـهري پاك و بهشتي زندگي ميكنيم بـه ما اخراجيها بپيونديد اما يادآور شوم كه با شدت بيشتر اين بيماري روبرو خواهيد شد.

2- شما هم مثل خيليها از اين بازار زباله استفاده كنيد ببينيد كدام نوع آن بهتر و پرسودتر هست ماشين بازيافتي مناسب بخريد و آن زبالهها را بـه كود كنستانتره تبديل كنيد و به كشاورزان چوپانان و مزارع اطراف بفروشيد.

3- درون كنار زبالهها خود و خانوادهي خود و در نتيجه جامعه كوچك خود را واكسينـه كنيد که تا آسيبي بـه شما نرسد كه البته اين واكسيناسيون همان كار فرهنگي كه فرموديد بازدهي طولاني دارد و نسلها پشتكار ميخواهد. البته ميپذيرم ولي باور كنيد اين كار فرهنگي و فرهنگسازي كه شما تلفني آن را شعار ناميديد كاملاً عملي هست به شرط آن كه بدانيم از كجا شروع كنيم؟ من ميدانم بايد از خودمان شروع كنيم از نفس خويش، بعد بـه فرزندان و خانواده و بعد بـه همسايگان و فاميل که تا انتشار آن بـه جامعه زيرا جامعه جمع منـهاست جامعه را نميتوان اصلاح كرد که تا منـها درست شوند، منـها را اصلاح كنيد که تا جامعه درست شود البته اين كار طاقتفرسا و طولاني هست ولي الان هم دير است

4- زبالهها را دفن كنيد كه من درون تصور خود آن را انجام دادم و عكسش را هم بـه شما نشان دادم.

ختم كلام سخني چند با سروران دنياي مجازي كه اين روزها بـه جان هم افتاديد دلسوزي همـهتان را ميستايم و بايد بگويم كه نـه از ستايش بعضي از شما بـه خود باليدم و غره شدم و نـه از توهينـها و ناسزاها و تهديدهاتان دلآزرده و هراسان كه بر اين عقيدهام كه: يا مكن با فيلبانان مشوره / يا بنا كن خانـهاي فيلبره.

ابتدا آن كامنت شوفر شاهرودي كه اغلب بـه آن مثل يك وحي منزل استناد كرديد، شك دارم هم درون شوفر بودنش و هم درون شاهرودي بودنش بهتر هست او را «كامنتباز چوپاناني» بنامم او يا هر فاسق ديگري كه ميگويد: درون چوپانان درون هر خانـهاي را بزني درست زدهاي، فسق خويش و ذهنيت كثيف خود را آشكار ميكند . من درون شگفتم از آنان كه ايستادهاند و شنوندگان اين جمله بودهاند. چرا اجازه داديد چنين تهمتي عمومي بـه شما بزنند. كسي ميتواند چنين ادعايي كند كه درون همـهي خانـهها زده باشد ميدانيد اين حكم باطل از يك قياس استقرايي باطل منتج هست يكي دو خانـه مصداق آن هست بعد با تعميم آن حكم صادر ميكنند درست مثل اين كه ميگويند: اصفهانيها خسيسند و من دست ودل بازتر از اصفهاني گاهي نديدهام چرا بـه اين احكام باطل حساس ميشويد من همين جمله را درون سال 1352 از زبان يك فاسق درون چوپانان شنيدم كه خانـهي خودش هم يكي از خانـههاي چوپانان بود البته من 22 ساله هم آن روز همان عكسالعملي را داشتم كه شما امروز داريد و به شما حق ميدهم ولي امروز ميدانم كه اين حكم باطل باطل هست تعصب يعني برخورد عصبي با مسايل. ببخشيد اگر قيافهي معلم اخلاق بـه خود گرفتم! از نصيحت گريزانم، با رفتار بايد آموزش داد.

يكي ديگر از كامنتبازان چوپاناني كه ذهنش هم بـه نظر ميرسد از نور معنويت و عرفان درخشان هست ذهن مرا زير همان علامت سؤال و ناپاك خواندهاست و يكي دو مورد ديگر هم كه عدم شناخت من از آبرو و ناموس كه اشارهاي كوتاه درون مقالهي آقاي مرتضوي هم بـه آن بود:

ناموس من چوپاناني و جندقي و بيابانكي و اناركي و حتي ايراني نيست. ناموس من جهاني هست . ناموس من كرامت انسان هست و درون آن جنسيت مطرح نيست، مرد و زن نميشناسد، انسان انسان هست و انسان روسپي هم مرد و زن ندارد و كرامت انسان درون نگاه من بسيار والاست و هيچ انسان ديگري حق ندارد درون بارهي آن بـه قضاوت بنشيند که تا چه رسد بـه اين كه آن را ترور كند ما حق نداريم درون رفتار ديگران قضاوت كنيم شما چه ميدانيد رفتار من ناشي از كدام انگيزهي ژنتيك دروني و يا انگيزههاي سياسي، اجتماعي، تاريخي، جغرافيايي، اقتصادي، مذهبي بيروني من هست كه بـه خود اجازه ميدهيد آن را ناپاك بناميد پاكي و ناپاكي درون ذهن من نسبي هست آن آرمانشـهر پاك كه درون ذهن منور از نور معنويت شماست كه ذهن من بويي از آن نبرده هست از نگاه من وجود خارجي ندارد كه هيچ حتي تصور آن درون ذهن من نميآيد چرا كه انسان را ميشناسم كه چگونـه موجوديست و اگر چنين شـهري باشد انسان درون آن نيست اين جاست كه جا دارد دوباره اشاره كنم مخالفت خود را با آن حركت كذا! ببينيد ما بـه خود اجازه ميدهيم گناهاني را كه درون ذهن ديگران ميگذرد حد بزنيم اينجاست كه دليل مخالفت من آشكار ميشود مخالفت من حمايت از فحشا نيست حمايت از قانون هست بدترين قانون از بيقانوني بهتر هست اگر مادههاي قانون بـه كنار بروند و جاي آنـها را نرهاي سركار استوار بگيرند سنگ روي سنگ بند نميشود من از روزي ميترسم كه يكي از همين كامنتبازان چوپاناني، راهي هميشـه درون راه را تكفير كند و به آن شايعه دامن بزند و بعد از حجتالاسلام پسر فتوي بگيرد كه مـهدورالدمم و با انگيزههاي شخصي و با خصومتهاي بيدليل و بيمنطق و با نر سركار استوار نگذارد اين راهي هميشـه درون راه بـه پايان راه برسد

محمد مستقيمي (راهي) دي ماه 1389

راهی چوپانانی https://plus.google.com/103279659907298274984 noreply@blogger.com 0 tag:blogger.com,1999:blog-7672097997823775815.post-8224683873700718259 2010-12-12T18:42:00.000+03:30 2010-12-12T18:42:42.156+03:30 يادداشتهاي پراكنده

يادداشتهاي پراكنده

راهی چوپانانی https://plus.google.com/103279659907298274984 noreply@blogger.com 0 tag:blogger.com,1999:blog-7672097997823775815.post-5113681838156064235 2010-12-12T16:43:00.000+03:30 2010-12-12T16:43:11.159+03:30 تاسف بر آنچه كه ديگر نيست

يكي از پنج برج چوپانان كه ديگر نيست!!!

راهی چوپانانی https://plus.google.com/103279659907298274984 noreply@blogger.com 0 tag:blogger.com,1999:blog-7672097997823775815.post-872573698770272809 2010-11-29T16:31:00.002+03:30 2010-11-29T16:34:21.273+03:30 بادگیر

عاز وبلاگ چوپانان

راهی چوپانانی https://plus.google.com/103279659907298274984 noreply@blogger.com 0 tag:blogger.com,1999:blog-7672097997823775815.post-96252722447653354 2010-11-29T14:53:00.003+03:30 2010-12-12T17:08:20.945+03:30 شعری از لاریسا شمایلو شاعر آمریکایی

larissa shmailo

Oscillation
Cellular grandfather, pity me: once it was understood
how things were done, how the boiling ferns invited the
glaciers to come, how the dinosaurs asked to die. Os-
cillation: The world was born in swing and sway, and I,
fasting slowly, am not random nor mad, but large, and
more precise than you. My blood makes air and cells; my
moon subtends the sky; my tides squeeze life out of rock.
All my night journeys find a sun; I leave orchards and o-
lives behind.

Persian`s version

Translator: Mohammad Mostaghimi (rahi)

لاريسا شمايلو

نوسان

یک بار همدردی من

با پدربزرگ

همراه شد

فهمـیده بود

چگونـه جوشش سرخسها

فراخواندهاند

یخچالهای طبیعی را

و چگونـه دایناسورها

منقرض شدهاند

نوسانات:

جهان زاده شده است

دوره بـه دوره!

[ من بهآرامـی سکوت کردم]

- من نـه تصادفیـام

نـه بیـهوده

اما بزرگ و مفیدتر از تو

خون من هوا و سلول مـی سازد

ماه من

آسمان را درمـینوردد

جزر و مد من

از فشار زندگی مـیکاهد

هماره شب من

مـیرود که تا خورشیدی بیـابد.

*

من رها مـیکنم

باغهای مـیوه و زیتون موعود را!

گزاشتار: محمد مستقيمي (راهي)

راهی چوپانانی https://plus.google.com/103279659907298274984 noreply@blogger.com 0 tag:blogger.com,1999:blog-7672097997823775815.post-3562189811141815789 2010-09-13T15:10:00.002+04:30 2012-08-28T16:06:36.740+04:30 غزل

پنجره ها

تگرك كين‌ زده‌ بر كوچه‌سارِ پنجرهها

شكسته‌ شاخ‌ و برِشيشـه‌زارِ پنجرهها

تنيده‌ تارِ فريب عنكبوت تنـهايي

به گوشـه‌های سكوت‌ ديارِ پنجرهها

نشسته‌ گردِ كدورت بر آبگينـهيشان

غبارِ كينـه‌ شده‌ پرده‌دارِ پنجرهها

ز چارچوبه‌يِ وحدت گسستهاند مگر؟

كه‌ بادِ هرزه‌ ربايد قرارِ پنجرهها

كجاست‌ پورِفلق‌؟ که تا پس‌ از پگاهِ دروغ

به‌ صبحِ راست‌، گشايد حصارِ پنجرهها

بيا! بيا! كه‌ گرفته‌ست‌ درون كفِ جولان

حياي‌ گربه‌وشان‌ اختيارِ پنجرهها

بريز خونِ سيه‌ گربه‌يِ وقاحت را

به‌ خرده‌ شيشـه‌يِ الماس‌وارِ پنجرهها

بيا! بزن‌ به‌ سرانگشت‌ نور طرحِ سحر

به‌ روي‌ شيشـه‌يِ مات‌ از غبارِ پنجرهها

بيا! كه‌ يخ‌زده‌ گلدانِ خشك و خالي را

به‌ گوشـه‌اي‌ فكنيم‌ از كنارِ پنجرهها

بيار آينـه‌ فانوسي‌ از قبيله‌يِ نور

به‌ شامگاهِ شبستان‌ تارِ پنجرهها

ز اشك‌، روشني‌ آور به‌ قدرِ يك خورشيد

نشان‌ به‌ ديده‌يِ اميدوارِ پنجرهها

كويرِديده‌يِ من‌ كهنـه‌ تشنـه‌ي‌ِ نور است

دريچه‌اي‌ست‌ مگر از تبارِ پنجرهها؟

بيار شعر سحر«راهيا!» كه بيدار است

هزار ديده‌يِ شب‌ زنده‌دارِ پنجرهها

م - راهی

راهی چوپانانی https://plus.google.com/103279659907298274984 noreply@blogger.com 0 tag:blogger.com,1999:blog-7672097997823775815.post-444325882010754729 2010-09-13T13:13:00.004+04:30 2012-08-28T16:18:11.679+04:30 رؤیـا درون کابوس

رؤيا درون کابوس

در شـهرِشب خفاش ظلمت جارِ ناهنجار ميزد

توفان غم بيتاب خود را بر درون و ديوار ميزد

در گوشـه‌هايِ كومـه‌يِ تنـهاييم چشمان حسرت

بيداريم را بر صليبِ خوابِ غفلت دار ميزد

يك لحظه كابوس سيه، از تنگناي ديده بگريخت

در پرده‌هاي‌ خواب‌ نوشين‌ چنگِ رؤيا تار ميزد

ديدم بـه رؤيا بر بلنداي افق مرغِ سحرگاه

آهنگِ جانبخش رهايي را دمادم جار ميزد

مجنون شب از شرم‌ رويِ نور درون بيغوله ميشد

ليلايِ نازِ بامدادان خيمـه بر كهسار ميزد

ديدم بـه رؤيا ِ خورشيد را، درون حجله‌يِ صبح

با شوق وصل، از خون شب، آرايه بر رخسار ميزد

ديدم بـه معراجِ شرف، پيغمبرِ آزادگي را

با دست آزادي، نشان بر سينـهي احرار ميزد

ديدم وسيعِ گرم گندمزار را بر پهنـهي دشت

مواج و زرينخوشـه، پرنجوا، دم از ايثار ميزد

رؤياي‌ شيرين‌ مرا فريادِ جغدِ جنگ دزديد

بار دگر خفاش ظلمت، جارِ ناهنجار ميزد

تا درون اجاقِ سردِ بستر، كندهي تب گرم ميسوخت

بورانِ هذيان، شاخه‌هاي‌ خشكِرا بار ميزد

از كوچه ميآمد بـه گوشآواي گرم راهي شب

جانسوز آوايي كه خون درون ديدهي بيدار ميزد

م – راهی

راهی چوپانانی https://plus.google.com/103279659907298274984 noreply@blogger.com 0 tag:blogger.com,1999:blog-7672097997823775815.post-7215832576348528016 2010-09-07T00:37:00.003+04:30 2012-08-28T16:20:40.010+04:30 موريانـه

موريانـه

بردار از راهِ يقين‌ چاه‌ِ گمانـها را

كاين راهزن گمراه خواهد كاروانـها را

تا دورهايِ نور با سر ميتوان رفتن

گر برندارند از كنارِ ره نشانـها را

انديشـه را از لولوي لغزش نترسانيد

خواهد جويد اين موريانـه نردبانـها را

شيرين و شور و تلخ را فرياد بايد كرد

تنـها چشيدن نيست درون فطرت زبانـها را

پرها بسوزد درون هواي‌ِ لانـه‌يِ سيمرغ

گر تيره داريد از كلاغان آسمانـها را

زين‌ ابر و اين‌ رگبار سقفِ خانـه خواهد ريخت

گر بسته مي‌خواهيد چشم‌ِ ناودانـها را

سكان، اگر! لنگر، مگر! ساحل كجا؟ انگار!

بايد برافرازي دروغين بادبانـها را

آن قهرمان که تا قلههايم ميتواند برد

كز دست‌ِ من که تا قله بندد ريسمانـها را

هرگز بهارِ باغ را باور نخواهم كرد

تا خاك نگشايد بـه روييدن دهانـها را

م - راهي

راهی چوپانانی https://plus.google.com/103279659907298274984 noreply@blogger.com 0 tag:blogger.com,1999:blog-7672097997823775815.page-3266126440565611601 2013-02-13T14:39:00.002+03:30 2013-02-13T14:39:10.036+03:30 خروجی وبلاگ دیش سپید

. دیش سپید
http://dish-sepid.blogfa.com محمد مستقیمـی - راهی fa blogfa.com Thu, 09 Aug 2012 13:11:00 GMT اندیشـههای رهایی
http://dish-sepid.blogfa.com/post-111.aspx

A poem:
Murray Alfredson
Poet, essayist
Adelaide Area, Australia
Quietus thoughts
I’ve passed three score and ten;
many years I’ve harboured
thoughts of death.
I’ve dwelt on means:
by fire,
drinking fuel to make it surer,
by knife through radial artery,
by rope,
by poisons through the stomach, lungs or skin.
Once fear of death dropped from me,
no barrier remained.
Death-wish flared at times beyond
dark thoughts that friends and family
would be better off without me,
flared into
a lust compelling.
Two thoughts
stay my hand:
Dying early is a waste;
it throws to chance
my opportunity right here,
in touch with teachings,
to tread my way
towards nibbana.
Those left behind
would suffer searing pain,
false guilts
years long
surfacing again, again.
Persian translation of the poem " Quietus thoughts " by: Murray Alfredson
Translator: Mohammad Mostaghimi-Rahi
شعر از: موری آلفردسن
شاعر، نویسنده از: استرالیـا
اندیشـههای رهایی
من سالیـان را سپرى کردهام.
سال های بسیـاریست کـه من
در پناه اندیشـههای مرگم.
ماندهام درون این که:
با آتش،
نوشیدن بنزین به منظور اطمـینان
با چاقو را از راه شاهرگ حیـاتى،
با طناب،
با زهر از راه معده، ریـهها و پوست.
هنگامـی کـه ترس از مرگ درون من کاهیده است،
باز دارندهای نیست.
مرگ آرزو درون زمانـهای فراتر زبانـه کشید
افکار تاریکی که:
دوستان و خانواده بهتر خواهند بود
بی من،
زبانـه کشید بـه ی وادارنده.
دو اندیشـه
در دستان من ماند
مرگ زودرس ضایعه است؛
مرا فرصت مـیدهد
فرصت من درست همـینجاست،
در ارتباط با آموزه هایم،
گام زدن درون راهی
به سوی «نیروانا»
کسانی کـه از درد سوزاننده
سمت چپ درون پشتشان
رنج مـی برند،
ازگناهان دروغین
سالیـان دراز
تمویـه دوباره مـیکنند،
دوباره
گزاشتار: محمد مستقیمـی(راهى)
Thu, 09 Aug 2012 13:11:00 GMT dish-sepid http://dish-sepid.blogfa.com/post-111.aspx کویر حاصلخیز
http://dish-sepid.blogfa.com/post-110.aspx
سپاس «راهی» از «کویر» بـه خاطر سرودن شعر چوپانان
کویر حاصلخیز
کویر! بر تو درودی، درود جاویدن
سرودهای تو چکامـه به منظور چوپانان
ستودهای تو درون آن شعر زادبوم مرا
در این قصیده سپاس آورم تو را بـه از آن
سپاس گویمت از جان چنان کـه در خور توست
سپاس آورمت بر شمار ریگ روان
علاقهی تو بر این سرزمـین زبانزد بود
نبود الفت پنـهان تو بـه پنـهان
تو آسمان کویری، تو پر ستارهترین
بمان هماره چنان آسمان، بمان رخشان
کلام نرم تو گسترده مخملین بستر
نگاه گرم تو آغوش مـی‌گشایدمان
هزار حکمتِ پوشیده درون لفافه‌ی شعر
هزار نغمـه‌ی بی‌پرده، نکته‌ی عریـان
نوای شعر تو موسیقی نشاط‌انگیز
پیـام شعر تو پندِ نشسته درون اذهان
زبان مادری ما ز شعر تو جاوید
و نامـهی پدران از تو گشت جاویدان
حکیم توس اگر کرده پارسی زنده
ز توست زنده کنون گویش انارستان
اگر مسیح بـه دم جان بـه مرده مـیبخشد
تو با دمـیدن، ویرانـه سازی آبادان
اگر کویر بـه توفان کند نـهان درون خاک
تو آن کویر نـه، چون خاک روبی از ویران
اگر کویر نمکزار گسترد هر سو
ز شورگستریت شـهر گشته شورستان
کویر از آیش شعر تو گشت حاصلخیز
جهان ز ورد کلام تو گشت گلباران
نـه زاده هست و نـه زاید چنان تو مام کویر
چنان تو هیچ نپرورده هست در دامان
اگر سپاس تو گویم بـه صد هزاران بیت
اگر درود تو را آورم بـه صد دیوان
شده رهین تو «راهی» و خوب مـیداند
یک از هزار سپاس تو داشتن نتوان
آبان ۱۳۹۰ – اصفهان، محمد مستقیمـی - راهی
Sun, 06 Nov 2011 15:10:00 GMT dish-sepid http://dish-sepid.blogfa.com/post-110.aspx با شیطان (شعری دیگر از لاریسا شمایلو)
http://dish-sepid.blogfa.com/post-109.aspx
Larissa Shmailo
Dancing with the Devil
They say that if you flirt with death
You’re going to get a date;
But I don’t mind---the music’s fine,
And I love dancing with someone who can really lead.
لاریسا شمایلو
با شیطان
شنیدهام اگر با مرگ بی
تو را بـه جاودانگی مـیبرد
نـه
به گمان من
عاشقانـه یدن
همراه با یک موسیقی شگرف
با او
مرا بـه آن سو
پرتاب مـیکند
گزاشتار: محمد مستقیمـی-راهی
Mon, 29 Aug 2011 12:56:00 GMT dish-sepid http://dish-sepid.blogfa.com/post-109.aspx چند کاریکلماتور
http://dish-sepid.blogfa.com/post-108.aspx
201- ويندوزِ ما هميشـه هنك است.
202- خطِ قرمز، رويِ زبانِ سرخ است. بـه همين دليل ديده نمي‌شود.
203- زبانِ سرخ خطِ قرمز را نمي‌بيند
204- خطِ قرمز، همان ورود ممنوعِ زبان است.
205- زبانِ لال‌ها خطِ قرمز ندارد.
206- زبانِ سرخم را با خطِ قرمز، هاشور زده‌اند.
207- از كسي كه دنبالِ كار هست نپرسيد كجايِ كاري؟
208- از كسي كه سرِ كار هست نپرسيد كجايِ كاري؟
209- از كسي كه نـه سرِ كار هست نـه دنبالِ كار بپرسيد كجايِ كاري؟
210- كارچاقكن از پرواربندان است.
Thu, 23 Dec 2010 17:52:00 GMT dish-sepid http://dish-sepid.blogfa.com/post-108.aspx
تشکر لاریسا شمایلو
http://dish-sepid.blogfa.com/post-107.aspx
او آرزو مـیکند بتواند بـه فارسی از من تشکر کند:
Dear Friends:
I am very pleased to have another poem translated by Iranian poet Rahi. The English text is below, and you can view the Persian at Rahi's blog at http://dish-sepid.blogfa.com/post-106.aspx. I wish I knew how to say "thank you" in Farsi.
و یکی از دوستانش او را راهنمایی مـیکند
:Andrea Silverman
Larissa, first, congratulations!
Second, I feel honored that you "tagged" me.
Third, I am not afraid to use Google Translate for things like how to say "thank you" in Persian. It is با تشکر از شما. BTW, I am a FAN of Google Translate. I have ...learned to play with it to help me write better Portuguese (I never translate into Portuguese, only into English.) The only times I use it for an actual translation job is AFTER my own translation and sometimes it does come up with a better phrase or term. It is especially good with standard, technical stuff. In fact, I feel that Google Translate is my friend because it is putting all the second and third rate translators out of business or scaring their pants off. I know that it cannot and probably will never be able to do what I (and I suppose you, too) do so well. So, I suggest that you make friends with it, too! Ah, it does depend upon the language. It is best with EU languages because of the huge corpora available. But you translate Russian, right? It should do OK with that. FYI, it can translate Urdu script, I'd say a notch below "fairly well," but it cannot translate romanized Urdu AT ALL. Naturally, it does a bit better with Arabic script. I've just know more Pakistanis than Arabic speakers. Also, it is lots of fun for playing with international FBFs. Once I saw a thread full of obvious joking on the page of a young Serbian friend. Google Translate did a good enough job for me to leave a comment on the thread in Serbian and the Serbs thought it was hilarious! I am saying all of this because I know that Google Translate is sort of "off limits" for serious translators. But for me, it has become a wonderful tool for expressing and extending my general love of language.
Thu, 02 Dec 2010 17:33:40 GMT dish-sepid http://dish-sepid.blogfa.com/post-107.aspx
شعری از لاریسا شمایلو شاعر آمریکایی
http://dish-sepid.blogfa.com/post-106.aspx


Larissa Shmailo
Oscillation
Cellular grandfather, pity me: once it was understood
how things were done, how the boiling ferns invited the
glaciers to come, how the dinosaurs asked to die. Os-
cillation: The world was born in swing and sway, and I,
fasting slowly, am not random nor mad, but large, and
more precise than you. My blood makes air and cells; my
moon subtends the sky; my tides squeeze life out of rock.
All my night journeys find a sun; I leave orchards and o-
lives behind.
Persian`s version
Translator: Mohammad Mostaghimi (rahi)
لاريسا شمايلو
نوسان
یک بار همدردی من
با پدربزرگ
همراه شد
فهمـیده بود
چگونـه جوشش سرخسها
فراخواندهاند
یخچالهای طبیعی را
و چگونـه دایناسورها
منقرض شدهاند
نوسانات:
جهان زاده شده است
دوره بـه دوره!
[ من بهآرامـی سکوت کردم]
- من نـه تصادفیـام
نـه بیـهوده
اما بزرگ و مفیدتر از تو
خون من هوا و سلول مـی سازد
ماه من
آسمان را درمـینوردد
جزر و مد من
از فشار زندگی مـیکاهد
هماره شب من
مـیرود که تا خورشیدی بیـابد.
*
من رها مـیکنم
باغهای مـیوه و زیتون موعود را!
گزاشتار: محمد مستقيمي (راهي) Mon, 29 Nov 2010 14:09:00 GMT dish-sepid http://dish-sepid.blogfa.com/post-106.aspx شبگیر که تا به ایوار
http://dish-sepid.blogfa.com/post-105.aspx
شبگیر
با نمنم باران بیدار شد
نیمروز
با یورش تگرگ سنگسار شد
ایوار
سیل آمد و خانـه بر سرش آوار شد
(م - راهی)
Sat, 06 Nov 2010 12:19:20 GMT dish-sepid http://dish-sepid.blogfa.com/post-105.aspx چند کاریکلماتور
http://dish-sepid.blogfa.com/post-104.aspx
191) «هیس»، همان «خفه شوِ» مؤدّبانـه است.
192) صلوات بفرست، یعنی: خفه شو!
193) خر، همان خراست؛ سوارش عوض شده.
194) امروزه، خرسواران، هم از توبره مـی خورند؛ هم از آخور.
195) سگِ هار، گرگِ هار دیده‌بودیم؛ قندِهار ندیده‌بودیم
196) قندِهار، همان دیـابت است.
197) انسولین، واکسنِ هاریِ قندهار است.
198) اوّل بـه خرِ شیطان سوار مـی‌شوند؛ بعد بـه خرِ مراد.
199) گورِخر، آرامگاهِ الاغ است.
200) خرک همان کرّه خر است.
(م-راهی) Sun, 26 Sep 2010 16:15:37 GMT dish-sepid http://dish-sepid.blogfa.com/post-104.aspx نقد شعر از جمعه که تا آدینـه
http://dish-sepid.blogfa.com/post-103.aspx
شوان کاوه
اخیراً آشنا شدم با دوستی خوش قریحه و توانا درون شعر و نقد و از آنجا کـه دل بـه دل راه دارد احساس مـیکنم این علاقه متقابل هست هر چند این آشنایی مجازی هست اما احساس آن حقیقیتر از آن هست که توصیف توان کرد شاعر و منتقدی توانا بـه نام شوان کاوه کـه ابتدا شعرش را طالب شدم و اکنون خواهانم کـه هر چه مـینویسد بخوانم و شاهد من شرح و نقدی هست که ایشان بر شعر از جمـه که تا آدینـه من نوشتهاند کـه هر چند کوتاه هست ولی گویـاست. همـین جا شایسته هست از ایشان تشکر کنم و چون این نوشته را درون ستون نظرات گذاشتهاند به منظور مطالعه دوستان پست مـیکنم:
نقد و شرح شعر از جمعه که تا آدینـه بـه قلم شوان کاوه: Sat, 11 Sep 2010 11:38:00 GMT dish-sepid http://dish-sepid.blogfa.com/post-103.aspx او کـه من نبود
http://dish-sepid.blogfa.com/post-102.aspx او کـه من نبود
در نگاه عمن درون قاب
روی شومـینـه
یلدای من
در آیینـهی تالار نمایـان شد
و بـه یزمـی شبانـه نشست
با او کـه من نبود
###
برق کـه رفت
روشن کرد
شمع روی شومـینـه را
و قاب عرا پشت و رو کرد
شمع که تا پگاهان
سوخت
اشک ریخت
و خاموش شد
محمد مستقیمـی - راهی
Fri, 03 Sep 2010 12:41:00 GMT dish-sepid http://dish-sepid.blogfa.com/post-102.aspx

راهی چوپانانی https://plus.google.com/103279659907298274984 noreply@blogger.com tag:blogger.com,1999:blog-7672097997823775815.page-436387424089912075 2013-02-13T14:37:00.002+03:30 2013-02-13T14:37:33.571+03:30 خروجی وبلاگ دولنده

. دولنده
http://doolende.mihanblog.com 2012-09-07T10:14:00+01:00 text/html 2012-08-21T02:50:32+01:00 doolende.mihanblog.com محمد مستقیمـی(راهی) مصاحبه من با همشـهری
http://doolende.mihanblog.com/post/57

نگاهی بـه مشکلات شعر کلاسیک درون گفتوگویی با: محمد مستقیمـی

اندیشیدن را حتما آموخت نـه اندیشـه را text/html 2012-08-17T01:25:31+01:00 doolende.mihanblog.com محمد مستقیمـی(راهی) زلزله آذربایجان
http://doolende.mihanblog.com/post/56

زلزله آذربایجان شرقی شنبه 21 مرداد ماه 1391

‌ِ خاك‌

شـهرِ من‌ سبزِ آفتابی‌ بود

آسمانش‌ همـیشـه‌ آبی‌ بود

شـهر بود و محله‌هایِ سپید

یك‌ خیـابانِ رفته‌ که تا خورشید

شاخِ زیتونِ باغ‌ِ خانـه‌ی‌ِ ما

بود از آن‌ دور دورها پیدا

كوچه‌مان‌ كوچه‌یِ درختی‌ بود

كاشی‌اش‌ یـادگارِ تختی‌ بود

صادق‌ و آرزو امـید و هما

بچه‌هایِ شلوغِ كوچه‌یِ ما

بی‌گمان‌ نیست‌ درون همـه‌ دنیـا

چینـه‌ كوتاه‌تر ز خانـه‌یِ ما

چینـه‌ كوتاه‌ و آفتاب‌ بلند

با تمامِ محله‌ درون پیوند

گرم‌ از مـهر و دوستی‌ و صفا

كوچك‌ امّا جهان‌ِ رؤیـاها

پدرم‌ همسر محبت‌ بود

مادرم‌ مادرِ عطوفت‌ بود

بود هم‌بازیِ برادر من‌

كودكی‌هایِ نازپرور من‌

م‌ بوسه‌هایِ الفت‌ بود

بسترم‌ دامنِ شرافت‌ بود

خفته‌ بودم‌ مـیانِ بسترِ عشق

در حریرِ پرِ كبوترِ عشق

نغمـه‌یِ لای‌لاییِ مادر

بود موسیقیِ نجیب‌ِ سحر

در فضایی‌ پر از امـید و نوید

خواب‌ دیدم‌ كه‌ خاك‌ مـی‌ید

‌ خاك‌ و قصیده‌یِ تكرار

كرد ما را عشیره‌یِ آوار

خانـه‌ها درون غبارها گم‌ شد

خاك‌ درون دیدگان‌ مردم‌ شد

صورتِ عشق‌ بود خاك‌آلود

مادرم‌ آه‌! مادرِ من‌ بود

سرنگون‌ گشت‌ گاهواره‌یِ من‌

دامن‌ِ مادرم‌ كناره‌یِ من‌

پدر آن‌ طاقِ سایـه‌های‌ِ قرار

بود یك‌ دستِ مانده‌ درون آوار

در غباری‌ به‌ غلظتِ خشمم‌

دور مـی‌شد برادر از چشمم‌

آن‌ خوب‌ آن‌ همـه‌ آغوش‌

بود تندیسِ پاكِ ظلمتپوش

ِ خاك‌ و قصیده‌یِ تكرار

كرد ما را عشیره‌ی‌ِ آوار

بچه‌ها! خاك‌! خاك! که تا به‌ ابد

مـی‌توان‌ لاف‌ِ خاك‌بازی‌ زد

بچه‌ها بچه‌های‌ِ كوچه‌یِ ما

جایشان خالی هست در همـه جا

صادق‌ از آرزو امـید برید

رفت‌ از خانـه‌یِ هما امـید

بغض‌ِ آن‌ سقف‌ِ پیر هم‌ تركید

آه! آه‌! از كبوترانِ سپید

مانده بودیم بیكس و بییـار

من و تنـهایی و غم وآوار

نیست‌ شب‌ را خیـالِ بانگِ خروس

تا رهاند مرا از این كابوس

محمد مستقیمـی- راهی

همـین پست درون +g با 114 عکس

text/html 2012-08-12T05:58:17+01:00 doolende.mihanblog.com محمد مستقیمـی(راهی) عشق چیست؟
http://doolende.mihanblog.com/post/54

عشق چیست؟

انسان با سه احساس روبروست كه هیچ ارتباطی با هم ندارند ولی با هم اشتباه مـی‌شوند: عشق، مالكیّت و هوس(). این سه حس ، هم خاستگاه مختلفی دارند و هم ماهیّت متفاوت. ابتدا بـه معرّفی آنـها پرداخته و بعد بـه علل اختلاط آنـها پی مـی‌بریم:

1-عشق: عشق خاستگاهی روانی دارد و در «منِ درونی» انسان ساری است. عشق با «منِ بیرونی» انسان كاری ندارد. با جسم انسان ارتباطی ندارد هر چه هست مربوط بـه روان انسان است.

2-مالكیّت: مالكیّّت زیر مجموعه‌ی حبّ ذات هست انسان دوست دارد مالك هر آنچه مـی‌پسندد باشد. این حس قوّت و نمودی که تا حدّ حبّ ذات درون انسان دارد.

3-هوس(): هوس مربوط بـه جسم انسان هست . حكمتی هست خداوندی به منظور بقای نسل موجودات كه درون تمام موجودات زنده وجود دارد. خدا درون خلقت، بقای موجودات را بر انگیزه‌ای سوار كرده‌است كه بناچار همـه بـه سراغش بروند و ناخواسته درون بقای نوع خود عاملی مؤثر و اصلی باشند. اگر چنین نبود هیچ یك از موجودات درون این باب نمـی‌كوشید.

و امّا چرا این سه حس درون انسان با هم اشتباه مـیشوند؟ این سه شباهت‌هایی با هم دارند. دوست داشتن كه انگیزه‌ی اصلی هر سه هست این اشتباه را بـه وجود مـی‌آورد. به منظور بیرون آمدن از این شبهه حتما تفاوت‌ها را شناخت:

1-تفاوت عشق و مالكیّت: این دو پدیده تظاهری یكسان دارند، گرچه عشق مربوط بـه درون انسان هست و بـه هیچ وجه ظاهر نمـی‌شود ولی چون دوست داشتن درون هر دو مشترك هست خود انسان آن دو را مخلوط مـی‌كند. انسان دوست دارد كه وقتی عاشق كسی هست او را مالك شود و همـین جاست كه اختلاط این دو اتّفاق مـی‌افتد. عشق ارتباط روحی است(رابطه‌ی دو «منِ درونی» و حتی گاهی احساس یك «من») كه وصل و هجران درون آن نیست. این ارتباط را هر لحظه كه اراده كنی اتّفاق مـی‌افتد نـه بعد زمان درون آن مطرح هست نـه بعد مكان، بعد هجرانی وجود ندارد. عشق ارتباطی هست با معشوق كه درون درون انسان روی مـی‌دهد با هیچ نمودی درون بیرون ولی مالكیّت ارتباطی بیرونی است. مـیلی هست به تصاحب آنچه را كه دوست داری. درون عشق حسادت و غیرت نیست. عاشق از این كه دیگران هم عاشق معشوق او باشند نـه دچار حسادت مـیشود نـه غیرتی مـیگردد که تا آنجا كه خواهان این هست كه همـه عاشق معشوق او باشند.مثال: اگر زنی بـه شما بگوید كه من عاشق پدر شما هستم ، احساس خوبی بـه شما دست مـیدهد، نـه غیرتی مـیشوید و نـه حسادت مـیكنید ولی اگر مادر شما آن را بشنود زمـین و زمان را بـه هم مـیدوزد. چرا؟ چون احساس شما نسبت بـه پدر عشق هست و احساس مادرتان نسبت بـه او مالكیت. مالكیت انحصار طلب است.

منظومـههای عاشقانـهی ادبیـات ما را بنگرید: لیلی و مجنون، خسرو و شیرین و ویس و رامـین درون هر سه منظومـه معشوقه زنی شوهردار هست این انتخاب تصادفی نیست. و جالب این جاست كه ویس و رامـین با این كه از نظر ادبی زیباتر از دو منظومـه‌ی دیگر هست آوازه‌ی چندانی ندارد. دلیل این هست كه فخرالدّین اسعد گرگانی عشق را نشناخته ولی نظامـی آن را بخوبی شناختهاست. درون دو منظومـهی نظامـی هیچ كششی بین دو جسم عاشق و معشوق نمـیبینیم نـه بین فرهاد و شیرین نـه بین مجنون و لیلی، ولی آنچه درون ویس و رامـین مـیگذرد عشق نیست هوس هست و مـیبینیم كه ویس از آغوش همسر خود مـیگریزد و به بیرون قلعه رفته بـه آغوش فاسق خود(رامـین) مـیخزد. درون ویس و رامـین، ویس مثل شیرین و لیلی یك زن پاكدامن نیست. یك روسپی هست و رامـین هم مثل فرهاد و مجنون عاشقی پاكباخته نیست كه یك فاسق هست و این دلیل آن هست كه این منظومـه نتوانسته جایگاه خوبی را درون ادبیـات ما بیـابد. درون اینجا حتما اشاره كنم كه ازدواج را هم نباید با عشق اشتباه گرفت . ازدواج یك قرارداد اجتماعی هست مثل یك شركت. زن و شوهر حتما دو شریك خوب و مناسب باشند حالا مـیتوانند عاشق همدیگر هم باشند. بارها دیدهایم عاشقانی را كه شركای مناسبی نبودهاند و شركتشان را منحل كرده‌اند درون حالی كه همچنان عاشق یكدیگر باقی مانده‌اند و همچنین بسیـارند كسانی كه عاشق یكدیگر نبوده‌اند و شركای خوبی درون زندگی مشترك بوده‌اند و زندگی خوب و مؤفّقی داشتهاند. بعد معیـار انتخاب همسر عشق نیست گرچه زندگی عاشقانـه درون صورتی كه معیـارهای شركت بـه طور كامل درون نظر گرفته شود مـی‌تواند یك زندگی ایده‌آل باشد ولی حتما توجّه كنیم كه تنـها عشق به منظور زندگی كافی نیست. شركای خوبِ یك زندگی خوب، بعد از مدتّی بـه الفت مـی‌رسند و اغلب بـه عشق ولی عاشقان لزوماً شركای خوبی نیستند.

2-تفاوت عشق و هوس: همان طور كه اشاره شد عشق نمود عینی ندارد آنچه كه خود را ظاهر مـیكند چه درون نگاه و چه درون كلام یـا حواس دیگر مربوط بـه هوس هست كه با جسم انسان ارتباط دارد و آنچه درون جوامع بشری ممنوع مـینماید هوس هست عشق نیست من بارها گفتهام كه: من از همـهی شما عاشقترم و تا حالا هم كمـیته مرا نگرفته‌است. اصلاً كدام مأمور منكرات مـی‌خواهد ارتباط روحی مرا تشخیص بدهد و بفهمد من عاشقم و بیـاید مرا دستگیر كند. ارتباط منِ عاشق از نوع تلهپاتی هست كه هیچ دستگاه شنودی قادر بـه شنیدن آن نیست.

دیگر این كه درون هوس همـیشـه حتما تمایل دو طرفه باشد درون حالی كه درون عشق چنین نیست. عاشق مـی‌تواند عاشق باشد و معشوق مطلقاً از عشق او بی‌اطّلاع بماند، فرقی نمـیكند و این كه گفتهاند: «عشق یكسره مایـهی درد سره» همان هوس را مـیگویند و همچنین آنجا كه مولانا مـیگوید «عشقهایی كز پی رنگی بود/ عشق نبود عاقبت ننگی بود» بـه هوس اشاره دارد.

هوس نـه تنـها درون جامعه‌ی ما كه درون تمام جوامع بشری ممنوع هست زیرا تجاوز بـه حقوق دیگران و زیر سؤال بردن مالكیّت دیگران است. حتما هم ممنوع باشد امّا عشق هرگز ممنوع نیست بلكه انسان خلق شده که تا عاشق باشد و رسالتش درون این هست كه عاشق همـه باشد. دقّت كنید اگر انسان بـه این درجه رسید كه عاشق همـه‌ی كائنات شد چقدر حیـات انسانی زیبا مـی‌شود و زندگی چقدر شیرین. آفرینش انسان به منظور نمود عشق است:

در ازل پرتو حسنت ز تجلّی دم زد عشق پیدا شد و آتش بـه همـه عالم زد

همان طور كه اشاره رفت درون عشق وصل و هجران فرقی ندارد. عاشق همـیشـه درون وصال است:

یكی درد و یكی درمان پسندد یكی وصل و یكی هجران پسندد

مو از درمان و درد و وصل و هجران پسندم آنچه را جانان پسندد

و از اینگونـه هست جفا و وفا و قهر و لطف كه درون نظر عاشق تفاوتی بین آنـها نیست:

عاشقم بر قهر و بر لطفش بجد بوالعجب من عاشق این هر دو ضد

گویند لیلی آش نذری پخته بود و جوانان قبیله به منظور گرفتن آش مـیرفتند، مجنون هم كاسه برداشت و به دنبال آنان رفت. لیلی كاسه همـه را پر كرد و چون نوبت بـه مجنون رسید، بر او خشم گرفت بدان جهت كه نامش را بر زبانـها انداخته بود و كاسهی مجنون را گرفت و پرتاب كرده آن را شكست. جوانان قبیله، مجنون را سرزنش كردند كه تو خود را بخاطر لیلی بـه این روز انداختهای ولی او هیچ علاقهای بـه تو ندارد دیدی كه با تو چه كرد؟ مجنون پاسخ مـیدهد كه :

اگر با دیگرانش بود مـیلی چرا ظرف مرا بشكست لیلی

یعنی شما نمـیفهمـید او با زبانی دیگرگون مرا از بین تمام جوانان قبیله متمایز كرد و گفت: تو دیگری.

عاشق جز زیبایی معشوق نمـیبیند. زیبایی و زشتی مربوط بـه جسم هست و او با جسم معشوق كاری ندارد. گویند لیلی ی سیـاه چرده و نـه چندان زیبا بود. وقتی آوازهی عشق مجنون بـه خلیفه رسید درون لیلی طمع كرد فرمود که تا او را بیـاورند چون آمد او را نازیبا یـافت گفت:

آن خلیفه گفت هان لیلی تویی كز تو مجنون شد پریشان و غوی

از دگر خوبان تو افزون نیستی گفت خامش چون تو مجنون نیستی

یعنی حتما از دیدگاه مجنون بـه لیلی نظر افكنی که تا زیبایی او را ببینی.

قدما عشق را دو گونـه دانستهاند: حقیقی و مجازی. عشق حقیقی آن هست كه عاشق خدا باشی و عشق مجازی آن كه عاشق كسی جز خدا باشی كه این تقسیمبندی نادرست مـینماید عشق دو گونـه نیست معشوق دوگونـه است. عشق یك احساس لطیف هست در انسان، حال، خواه معشوق زمـینی باشد خواه آسمانی. مرتبه و درجهای هم اگر دارد درون تفاوت معشوق هست نـه عشق.

محمد مستقیمـی(راهی)

26 آذرماه 1386

text/html 2012-08-12T04:50:33+01:00 doolende.mihanblog.com محمد مستقیمـی(راهی) زمسّونـه، زمسّونـه
http://doolende.mihanblog.com/post/53

زمسّونـه، زمسّونـه

بهار سرماشـه انگار، داره مـیلرزه، هراسونـه

مـیخواد پیدا بشـه اما نمـیتونـه، نمـی تونـه

بهار افسرده، تابسّون خفه، پاییز پژمرده

در این جا سال یـه فصله، زمسّونـه، زمسّونـه

خزون جارو زده دشت و در و صحرا و جنگل را

اگه سبزی جا مونده از بهار، اون توی گلدونـه

به هر جا هر طرف نرده، قرق قانون شبگرده

اگه فانوس پیدا نیس، تو خونـه بـه زندونـه

صدایی جز صدای قارقاری از کلاغی نیس

هوا سرده خیـابون یخ زده، تاریک و لغزونـه

عبوری نیس درون کوران و جیغ «بوف کوری» نیس

«سگ ولگرد» تنـها عابر توی خیـابونـه

«سه قطره خون» بـه روی برف درون بنبست ماسیده

که تنـها یـادگار «داش آکل» اون مرد مـیدونـه

صدای تخمـه خوردن نیس زیر کرسی یلدا

«صدایی گر شنیدی تق تق سرما و دندونـه»

صداها درون سکوت وهمانگیز سحرگاهان

صفیر گولهها از جوخههای تیربارونـه

من و چشم انتظاری، که تا همـیشـه سرنوشت این بود

شبم انگار بیپایـانـه، این شب بیخروسخونـه

text/html 2012-07-21T11:17:53+01:00 doolende.mihanblog.com محمد مستقیمـی(راهی) مصاحبه من با خبرگزاری کتاب ایران
http://doolende.mihanblog.com/post/51

مصاحبه من با خبرگزاری کتاب ایران درون مورد کتاب من (آیینـه پردازان) درون شناخت ماهیت و ساختار شعر کـه به زودی منتشر خواهد شد درون پیوند زیر:

اندیشیدن جایگزین القای اندیشـه درون شعر شود

text/html 2012-07-21T08:57:40+01:00 doolende.mihanblog.com محمد مستقیمـی(راهی) مصاحبه با همشـهری
http://doolende.mihanblog.com/post/50

کاریکلماتور از دیروز که تا امروز پیوندهای زیر:

کاریکلماتور از دیروز که تا امروز

مصاحبه من با همشـهری شنبه 31 مرداد ماه 1390

text/html 2012-07-13T09:42:00+01:00 doolende.mihanblog.com محمد مستقیمـی(راهی) کاریکلماتورهای من درون باشگاه جوانان ایرانی
http://doolende.mihanblog.com/post/49 کاریکلماتورهای من درون سایت باشگاه جوانان ایرانی text/html 2012-07-13T09:31:28+01:00 doolende.mihanblog.com محمد مستقیمـی(راهی) مصاحبه من با ایسنا
http://doolende.mihanblog.com/post/48 محمد مستقیمـی (راهی):
رفتارهای اروتیک درون شعر جوانان بیشتر شده هست text/html 2012-07-13T09:24:00+01:00 doolende.mihanblog.com محمد مستقیمـی(راهی) مصاحبه من با خبرنگاری (ایسنا) درون تلاش نیوز
http://doolende.mihanblog.com/post/47 زبان فارسی حتما به روز شود...

مصاحبه من با خبرنگاری (ایسنا) درون تلاش نیوز

text/html 2012-07-09T10:32:08+01:00 doolende.mihanblog.com محمد مستقیمـی(راهی) لانـه موش
http://doolende.mihanblog.com/post/46

واژهی نفاق درون اصل بـه معنای لانـه موش هست از آنجا کـه موش لانـه خود را بـه چند جهت مـیکند به منظور فرار و نفاق نیز چنین حرکتی هست و منافق درون رفتار راة‌های فرار به منظور خویش پیش‌بینی مـی‌کند معنای مجازی بـه خود گرفته و در زبان فارسی همـین معنای مجازی رایج است.

لانـه‌یِ موش‌

این‌ لانـه‌یِ موش را

چه كسی كندهاست

در ما...؟

سوختم‌

وقتی‌ آن‌ تازی‌ هار

مرا گزید

زخمم‌ را نـهان‌ كردم‌

زیرِ خاكسترِ آن‌ آتشِ مـینوی‌

و آغاز شد

اولین‌ نقبِ گریز

از خاكستر که تا شعله

دویدم

از مداین‌ که تا مدینـه‌

با چرتی‌ درون هر سقیفه‌

و درنگ‌ که تا همـیشـه‌

در كوچه‌یِ وراثت‌

كه‌ من‌ خوگرفته‌ی‌ِ این‌ كویم‌

هم‌دردی‌، بهانـه‌یِ التجایم‌ بود

تا فرصتِ انتقام

پنـهان‌ داشتم‌

هم‌ خویش‌ را درون خویش‌

هم‌ «او» را

و نقبی‌ دیگر

از ارادت‌ که تا ریـا

برانگیختم‌

شغادان‌ را به‌ حقِ وراثت

تیغ بر چكاد

شیفتگان‌ را به‌ عطشِ امنیت‌

زهر درون جام‌

تشنگان‌ را به‌ سرابِ بیعت‌

نیزه‌ بر سر

بی‌رنگان‌ را به‌ فریبِ نیـابت‌

شرنگ‌ درون كام‌

پنـهان‌

پشتِ تیغ، جام، نیزه، شرنگ‌

گریزان‌

در نقبی‌

از دشنـه‌ که تا پشت‌

گشتم‌

در هزار كنج‌ هزار و یك‌ شبِ افسانـه‌ای‌

از توس‌ که تا بغداد

با تیغِ برمكیـان‌ بر مكّیـان

و تسخیر «عباسه»

دژِ بكارت‌ِ تازی‌

با نقاب‌ِ صدارت

در نقبی‌

از دیوان‌ که تا حرم‌سرا

پوشیدم‌

خلعتِ مصری

در بلخ‌

زیرِ انگشت‌ِ قرمطی‌جویِ آن «غازی»

در «ساختارِ دعایِ نشابوریـان

ـ كه نساخت ـ »

پوشیده

در نقبی

از یمگان که تا الموت

آمدم

از اردبیل که تا اصفهان

با كشكولی پر از طامات

و تبرزینی از خرافه‌

تا حفرِ خندقی‌ درون مرز

به‌ عمق‌ جهنم‌

و به‌ نقالی‌ برخاستم‌

این‌ سویِ جهنم‌

در قهوه‌خانـه‌یِ «هشت بهشت»

از مجلسیترین «شـهنامـه»

خزیده

در نقبی‌

از خانقاه‌ که تا قاپو

خ‌

همـه‌یِ عتیقه‌ها را

كهنـه‌ و نو

از آن‌ یـهودی‌زاده‌یِ عتیقه‌فروش‌

«كافی»‌ برای‌ همـیشـه‌

تا سپرده‌ شوند

مرواریدهایِ خزف‌آلود

به‌ موزه‌های‌ِ فراموشی‌

در نقبی‌

از خیبر که تا تل‌آویو

این‌ لانـه‌یِ موش را

چه كسی كندهاست

درما...؟

محمد مستقیمـی - راهی

text/html 2012-06-25T01:27:34+01:00 doolende.mihanblog.com محمد مستقیمـی(راهی) عاشقانـه دریـا و کوه
http://doolende.mihanblog.com/post/45

ارسالى : پرویز قوامزاده

عاشقانـه دریـا و کوه

پیش از مشی

و مشیـانـه

هکر بود و

فراخکرت

و آخرین نرینـه سنگی

از نسل جاودانان آریـاویچ

البرز

هنوز که تا صلب هکر

هزاران بهار

و صدها تبار

فاصله داشت

و جفت آسمانی او

چیچست

یک جهان حادثه مـیخواست

تا بـه زهدان سپندارمذ پاک

مام زیبای زمـین

راه جوید

و این گونـه شد کـه ان

همـه دریـا شدند و خلیج

هانون شدند و خزر

بختگان و پریشان شدند و تو...

و بعد از آن

پسران

همـه تفتان شدند و هزار

الوند و

دنا شدند و

دماوند

سبلان شدند و سهند

بیستون شدند و ... من

و نخستین کافر قوم هکر بود

البرز گرانسر

که جفت آسمانی خویش

پاره عاشقانـه آب

چیچست مقدس را

در چاربست قلعه سنگی

بر بامـی حقیر

دور از فرشته بینخوت باران

به پاسبان هیبت خشکی

اپوش دیوزاده سپرد

تا شبی درون ضیـافت نفرین

زهدان دوشیزه همسایـه

خزر

به صلب پرصولت خویش وعده بگیرد

(حال آن کـه همان دم

بغدخت دیگر آب

خلیج آبی همـیشـه فارس

آویخته بـه های رگ فروخفته دایـهای سنگی

ننـه زاگرس

طعم پوک مـیل پدر را

در مویرگهای اثیری خود

مزمزه مـیکرد)

و اکنون آریـاویچ

از خزر

تا خلیج آسمانی فارس

پر از صخرههای من

و ماسههای تو

باقی است

با زبانـه نفرینی

که بانو خدای اب

اردویسور آناهیتا

در اولین چین پیشانی البرز

روان کرد

تا نشان آلایش آبهای زمـین

و داغی بر دل رختران هکر باشد

امروز

در اتفاق تازه آب و آسمان و سنگ

دوباره ایزد خوب نسیم

نبض بیقرار نخلها را

به دامن بانو خلیج فارس

عروس آبهای زمـین

مـیپاشد

و موجها

حروف نام تو را

بر آبگینـه لرزان کبود

دوباره نقش مـیکنند

حروف نام تو را

پری دلربای دریـاها

و فردا... کـه بادهای جزیره

در گیسوان تو مـیپیچند

آسمان، آبی تند درونش را

به دل امواج گرم بانو خلیج فارس مـیسپارد

و بانوخدا

آناهیتا

با ردای نیلی خود

گیسو بـه گیسوی تو

در زورق ارغوانی صبح مـینشیند

تا نشان تیره نفرین را

از دل پاک ترین سلاله شت اشو هکر

و فراخکرت سپند

بزداید

و دیگر

من مـیمانم و

نخلهای بیقراری که

به بدرود

شاخه بـه شاخه

برگ بـه برگ

بوسه بر آب مـیزنند text/html 2012-05-31T07:17:00+01:00 doolende.mihanblog.com محمد مستقیمـی(راهی) مـه فشاند نور و...
http://doolende.mihanblog.com/post/44

مـه فشاند نور و...

هوچیـاین جا جلوهها با چو كند

گر كلاه، اندیشـه‌ها را نو كند

خویشتن‌ را مـی‌كند بورابلهی‌

كاو بزرگی‌ را به‌ جمعی‌ هو كند

بدلگامانیم‌ گندم‌ آن‌ِ ماست

آخوری شاید كه فكر جو كند

كی تواند با مراغه آن چموش

تا ابد درون خاكِ‌ ما سخلو كند؟

با چنین‌ درجا ترقی‌ مـی‌كنید!

گر صعودی‌ درون مثل‌ یویو كند

مـی‌كند با من‌ حسودان‌! تیغتان‌

آن‌ چه‌ را تیغِ هرس‌ با مو كند

دشت‌ِ سبز از ما لگدمال از شما

« مـه فشاند نور و سگ عوعو كند»

م- راهی

نقل از کتاب شب و ابر و هامون

text/html 2012-04-30T04:02:48+01:00 doolende.mihanblog.com محمد مستقیمـی(راهی) خلیج فارس
http://doolende.mihanblog.com/post/43

خلیج فارس

مرا رگ حیـات زمـین خواندند

سوداگران خون

و با نام انتقال

با سرنگ نیرنگ

مـیلیونـها واحد خونم را

برای روز مبادا

در سردخانة تراستها

انباشتند

بشكهای ده دلار و پنجاه سنت

مرا رگ‌ حیـات‌ زمـین‌ خواندند

سوداگران‌ خون‌

و سال‌هاست‌

كه‌ به‌ نام‌ درمان‌

زالوی‌ متّههاشان

حجامتی بیپایـان دارد

بر گردة نحیف و نزارم

مرا رگ حیـات زمـین خواندند

سوداگران خون

و رگ خواب زمـین بودم

در دست شومشان

و سرنگها

مرفین تزریق مـیكرد

و خون مـیمكید

من رگ حیـات زمـینم

آزرده از نیش سرنگ نیرنگها

خسته از تلمبهخانة زالوهای حجامت

و خشمگین

خشمـی كه فشار خونم را بالااست

من رگ حیـات زمـینم

شتاب نبضم درون تب گرم رهایی است

نبضم را خود درون دست خواهم گرفت

و تبم را

با پرسیـاووشان خود مـیزان مـیكنم

نـه با گنـهگنة وارداتی از غرب

و منحنی قلبم را

امواج خروشانم تنظیم مـیكنند

نـه نوسانات بورس لندن و نیویورك‌

من‌ رگ‌ حیـات‌ زمـینم‌

نبضم‌ را خود درون دست‌ خواهم‌ گرفت‌

حتّی اگر

ناوگان ویروسها

گلبولهای سپیدم را بیـازارند

با تزریق سموم شیمـیایی

از چپ و راست

من رگ حیـات زمـینم

همـیشـه جوشان و پرتپش

من خلیج فارسم

همـیشـه خروشان و سربلند

فرزندان جنوبیـام را ننگ سرسپردگی مـیآزارد

نسیم شمالم را بگو

توفان‌ كند

و برانگیزد موج‌هایم‌ را

تا بشوییم‌ ننگشان‌ را

و بخشكانیم‌ دامانشان‌ را

من‌ خلیج فارسم‌

من‌ رگ‌ حیـات‌ زمـینم‌

رگ‌ خوابم‌ را به‌ طبیبان‌ مدّعی نمـیسپارم

نبضم را خود درون دست خواهم گرفت

تنگهام را خواهم فشرد

و عرصهشان را تنگ خواهم كرد

محمد مستقیمـی - راهی

text/html 2012-04-08T04:13:24+01:00 doolende.mihanblog.com محمد مستقیمـی(راهی) خون قانون
http://doolende.mihanblog.com/post/42

خون قانون

پنجره را بگشای

به صبحگاهان

سرسام خیـابان را بنگر

و هراس همـهمـهها را

چراغ راهنما

عبوسانـه و سرخروی

و غژغژ چندشآور ترمزها

***

پنجره را بگشای

به نیمـه شبان

سكوت خیـابان را بنگر

و فرار همـهمـهها را

چراغ راهنما

عبوسانـه و سرخروی

و مـیتوان گذشت عاصی

و مـیتوان لیسید

خون قانون را

از چهرهی چراغ راهنما

در نیمـه شبان

محمد مستقیمـی (راهی)

راهی چوپانانی https://plus.google.com/103279659907298274984 noreply@blogger.com tag:blogger.com,1999:blog-7672097997823775815.page-5856379643680844201 2013-02-13T00:44:00.000+03:30 2013-02-13T00:44:14.734+03:30 عکسهای 360 درجه نایین

Naein Jame Mosque (Pulpit) in Iran

مسجد جامع نایین

Naein Jame Mosque 01 in Iran

مسجد جامع نایین

Naein Hosseinieh in Iran

حسینیـه نایین

Naein Cloak Weaving in Iran

کارگاههای عبابافی محمدیـه

Naein Jame Mohammadieh in Iran

مسجد جامع محمدیـه

Naein Narin Castel in Iran

بافت تاریخی نایین

مجموعه عکسهای 360 درجه از بناهای تاریخی شـهر نایین (مجموعه 1)

عکس: فریبرز علاقهبند

راهی چوپانانی https://plus.google.com/103279659907298274984 noreply@blogger.com tag:blogger.com,1999:blog-7672097997823775815.page-2747726372585001175 2013-02-12T23:54:00.004+03:30 2013-02-12T23:54:55.996+03:30 نایب حسین کاشی

خاطرههایی از یـاغی شدن نایب حسین کاشی، راهزن معروف و پسرانش

کد مطلب : 78

تاریخ : شنبه 25 شـهريور 1391 - 09:37

در سال 1307 هـ کaه بـه واسطهی خلع محمد علی شاه قاجار و تعیین نمودن‏ احمد شاه قاجار بـه سلطنت کـه سفیر بود و نایب السلطنـه به منظور وی تعیین شده بود، کشور ایران‏ بی‏نـهایت هرج‏ومرج و هر گوشـه‏ای از مملکت طغیـان یـاغی‏گری را شروع نموده بودند. از آن جمله «نایب حسین کاشی» و پنج نفر پسرانش به منظور بخش خور حرکت نموده کـه از دوری مرکز و نبودن راه و وسیله فرستادن و قشون دولتی بـه آنجا استفاده نمایند.

موقعی کـه به انارک‏ آمدند آقایـان انارک با مختصر وسیله‏ای کـه داشتند آنـها را بـه انارک راه ندادند ولی بعد از دو روز محاصره چون عده نایب حسین متجاوز از هفتصد نفر سوار مکمل بود تاب مقاومت نیـاورده‏ و با تلفات چند نفر نایب حسین انارک را اشغال و خسارت زیـادی بـه اهالی انارک وارد آورد. از جمله انتظام الملک عرب پسر سهام السلطنـه قبل از نایب حسین بعنوان اینکه آب و املاکی‏ درون بخش خودم دارم و در باطن به منظور طغیـان یـاغی‏گری بـه بخش خور آمده بود موقعی کـه شنید نایب حسین و پسرانش بـه انارک آمده‏اند بـه انارک رفت. چون نایب حسین درون ایـام جوانی درون ردیف نوکرهای سهام السلطنـه عرب قرار گرفته بود بـه انارک کـه رسید استقبال شایـانی با قربانی‏ شتر و او را پذیرفتند. بعد از چند روزی توقف لقب سالاری را بـه نایب حسین و سردار جنگی را بـه ماشاالله‏خان پسر بزرگ نایب حسین و شجاع لشکری را بـه علی‏خان پسر دوم و سرتیپی را بـه اکبر شاه پسر سوم و سرهنگی را بـه رضا خان پسر چهارم و مـیرپنجی را بـه پسر پنجم‏ رضاخان تفویض و آنـها را بـه بخش خور دعوت و همراه بخور آمدند. بعد از چهل روز توقف کـه شنیدند مخالفی درون کاشان ندارند بـه کاشان برگشتند و پس از یکماه توقف درون کاشان کـه سردار اسعد بختیـاری بـه امر دولت آنـها را تعقیب نمود مجددا بـه بخش خور درون حدود 1200 نفر سوار و پیـاده آمدند و مدتی درون خور توقف د و در حدود چهل پنجاه را بـه عقد خود از رؤسا و سرکردگان آن‌ها درآوردند. ولی مرحوم ماشاالله‏خان سردار عقیده مذهبی کاملی داشت‏ کـه اگر چند نفر شـهادت مـی‏دادند این درون حباله‌ی نکاح دیگری هست یـا کفش و انگشتر نموده‏اند دستور صرف‏نظر از آن را صادر مـی‏د حتی خودشان شخصی بنام ملا علی‏ کـه از علمای کاشان بود همراه آورده بودند کـه انی را کـه ازدواج مـی‏د او عقد یـا اجرای مـی‏کرد.

موقعی کـه به خور آمدند مرحوم فرمان یغمائی و مرحوم حاج سلطان شمسائی و مرحوم‏ مـیرزا آقا جان امام جمعه هم‏عهد شدند کـه در قلعهی مـهر جان محصور شده و وسیله راه نآن‌ها را بـه مـهر جان فراهم نمایند و چون بـه آن‌ها سردار پسر نایب حسین نامـه نوشت و به آن‌ها تأمـین‏ داد، جواب نوشتند بـه آدم یـاغی نمـی‏شود اطمـینان حاصل کرد و نیـامدند(1). چون عدهی زیـادی از اهالی بخش خور بـه نایب حسین گرویده بودند آنـها را به منظور محاصره‌ی قلعه مـهر جان تحریض‏ و تحریک نمودند و به راهنمایی این عده‌ی مفروض کـه چون نام بردن آن‌ها باعث رنجش فامـیل آن‌ها خواهد شد خودداری مـی‏شود. بالاخره قلعه مـهر جان را محاصره و پس از 6 روز جنگ و کشتار 12 نفر از نوکران نایب حسین و چند اسب بـه راهنمایی خود چند نفر اهالی مـهرجان قلعه‏ را و فتح د و پس از گرفتن قلعه مـهرجان مرحوم فرمان و مرحوم حاج سلطان و دیگران را تأمـین دادند.

موقعی کـه مرحوم همایون پسر مرحوم فرمان را مرحوم دانش یغمائی کـه برادرزن‏ شجاع لشکر پسر نایب حسین بود به منظور تأمـین نزد سردار و نایب حسین مـی‏آورد، بین راه اکبر شاه سرتیپ پسر سوم نایب حسین با مرحوم همایون بهم برخوردند. یک نفر از مفروضین بـه اکبر شاه گفت اسب و دو نفر آدم‏های شما را همـین شخص کشته است. عصبانی شده فحش ناموسی به‏ مرحوم همایون داد او هم بدون فکر فحش او را با چند که تا اضافه رد کرد؛ ده تیر خود را کشیده‏ چند گلوله بـه او زد و او را کشت.

خبر بـه سردار رسید با حال تأثر از خانـه بیرون آمده برادر خود را مورد لعن و طعن و فحش قرار داد ولی کار از کار گذشته بود.

پس از کشته شدن مرحوم همایون مرحوم سردار، مرحوم فرمان پدر همایون را مورد محبت و توجه قرار داده و تا محل بودند غالبا او را نوازش مـی‏کرد. موقعی هم محمد علی گنابادی نایب حسین و اتباع او را به منظور غارت طبس بـه طبس برد و روز چهل و یکم بعد از کشتن همایون قاتلش درون طبس کشته شد.

در شب عید نوروز مرحوم فرمان بر سفره شام دستور داد اسماعیل پسر همایون را که‏ یک ساله بود و شیر مـی‏خورد بیـاورند. موقعی کـه این طفل را آوردند و چشمش بـه او افتاد او را روی دامن گرفته و بنای بی‏تابی را گذارد. بنده رستگار و اخوان و همشیره‏ها هم بیـاد کشتن‏ برادر خود آمده مجلس عزاداری برپا شد. ضمن گریـه و زاری صدای حلقه درون بلند شد. درون را باز نمودم سه نفر از نوکرهای اکبر شاه سرتیپ کـه همراه او بـه طبس رفته بودند و از اهالی خور و آب گرم بودند بـه نام عباس سعیدی گرمـه‏ای، و قلی و فرج خوری پسر قربانی بـه پشت درون ایستاده‏ بودند. همـین‏که آن‌ها را مشاهده نمودم بـه تعجیل بـه مرحوم پدرم فرمان اطلاع دادم کـه نوکرهای‏ اکبر شاه سرتیپ پشت درون اجازه‌ی ورود مـی‏خواهند. فرمود داخل شوند بـه حضور کـه آمدند از عباس‏ سعیدی پرسید چه خبر داری و کی آمده‏ای؟ گفت الساعه آمده‏ام و دست درون جیب کرده و پاکتی‏ بـه مرحوم فرمان داد، مرحوم فرمان عینک خود را بـه چشم زد و فرمود چراغ را نگه دار پاکت‏ را باز کرد بعد از مطالعه نامـه، سجاده خود را برداشته و به سجده افتاد. مادرم پرسید چه‏ خبر شده؟ گفت قاتل همایون درون طبس کشته شده. گفت نامـه را بخوان مطالب نامـه این بود که‏ سردار پسر بزرگ نایب حسین نوشته بود:

"فدای آقای فرمان شوم. برادر من پسر شما را بـه ناحق کشت. درون طبس بـه سزای اعمال‏ خود رسید نعش او را بـه وسیله عباس گرمـه‏ای خدمت شما مـی‏فرستم کـه او را با آن حال ببینید بلکه انشاالله از او بگذرید اگر کفن او خونی شده عوض کنید و نماز بر او بخوانید و در آستانـهی امامزاده آبگرم(ع) بـه خاک بسپارید یک تخته قالی هم به منظور تقدیمـی امامزاده فرستادم درون حرم‏ بیـاندازند. سردار جنگ ماشاءالله."

موقعی کـه این خبر خوش بـه مرحوم فرمان و ماها رسید آخر شب پدرم با مرحومـه‏ والده‏ام م نمود کـه باید درون این مورد چه عملی انجام دهیم. مرحومـه والده‏ام گفتند صبح‏ چند نفر از سادات را خبر کنید بیـایند و آن‌ها را با چند که تا علم سیـاه‌پوش شده بردارید با یک عده‏ از اهالی و بروید آبگرم و با احترام تمام بعد از انجام نماز و تلقین درون آستانـه امامزاده دفن‏ کنید و قاری به منظور قرائت قرآن کلام الله بر سر قبرش بگمارید.

من هم صبح کـه شد از مادرم درخواست نمودم کـه به پدرم بگویید مرا هم همراه خود بـه آبگرم ببرد که تا صحنـه را تماشا کنم. من آن روز درون حدود 12 سال داشتم و فعلا وارد 83 سال‏ قمری هستم بـه آبگرم رفتیم جسد اکبر شاه را روی لنگه درون چوبی گذارده و با نمد و با طناب‏ پیچیده بودند. کفنش را کـه باز د تیری با تفنگ سربی بر پشت اکبر شاه اصابت نموده‏ بود از راستش پریده و دهان زخم مانند استکانی نمایش مـی داد و کفنش هم خونی شده‏ بود. کفنش را عوض نموده نماز بر او خوانده شد و در بیرون حرم امامزاده آبگرم بـه خاک‏ سپرده و سه نفر قاری هم با خرج پدرم سر قبر نشانده شد. بعد از ده روز نایب حسین و پسرانش‏ از طبس مراجعت و مخصوصا ماشاءالله خان سردار با 50 سوار بـه گرمـه آمده و به منزل ما وارد شدند و با مرحوم پدرم بـه آبگرم رفتیم. بعد از آن کـه این محبت را از طرف پدرم نسبت به‏ برادرش شنید فوق العاده پدرم را تحت توجه قرار داد و مدتی درون بخش خور توقف نمودند. خود سردار چون ی از اهالی گرمـه بـه حباله نکاح درآورده بود غالبا بـه گرمـه مـی‏آمد. از گرمـه نامـه‏ای بـه آقایـان بیـاضه حسنعلی خان و مرحوم مجد الاشراف و مستوفی (مـیرزا نصرالله) کـه عموزادهی پدرم بود نوشت چون قلعه‌ی بیـاضه را سواران نایب حسین محاصره داشتند آقایـان را تهدید نمود کـه اگر از قلعه خارج نشوید و تأمـین مرا قبول نکنید قضیـه‌ی شما هم مثل‏ قضیـه‌ی قلعه‌ی مـهر جان و کشته شدن پسر فرمان خواهد شد. مرحوم مـیرزا نصر الله مستوفی یغمائی‏ کـه شخص باکمال و خوش خط و از طایفه‌ی یغما مرحوم بود درون جواب نامـه‌ی سردار کاشی نوشت کـه با این عملیـاتی کـه از شماها بروز کرده ما تأمـین جانی و ناموسی نداریم و در آخر نامـه نوشته بود کـه شما ما را تهدید کرده‏اید کـه قضیـهی پسر آقای عمو فرمان خواهد شد بـه این رباعی نامـه خود را خاتمـه مـی‌دهم.

یـا ما سر خصم را بکوبیم بـه سنگ

‏ یـا او تن ما بدار سازد آونگ

‏ القصه درون این سراچه‌ی پر نیرنگ‏

یک کشته بنام بـه که صد زنده بـه ننگ

این نامـه را کـه سردار قرائت کرد چند مرتبه پشت سر هم گفت ای(ق)و اتباع نایب‏ حسین کـه اطراف قلعهء بیـاضه را محاصره داشتند خسارت زیـادی بـه اهالی بیـاضه رسانیده ولی‏ موفق بـه گرفتن قلعه نشدند و مدت سه ماه درون این حدود بیـاضه و اردیب و گرمـه و مـهرجان و بخش خور بودند و محصول اهالی را بعد از آنکه چرانیدند جمع‏آوری نموده بدست مرحوم‏ قدرت الله خان و مسعود لشکر سپرده و مصمم به منظور کاشان شدند.

موقعی کـه سردار با چند نفر بـه آب گرم کـه در آنجا غالبا سردار آمد و رفت مـی‌نمود و قلعه‌ی قدیمـه‌ی آنجا را تعمـیر مـی‌کرد به منظور سرکشی بـه آب گرم مـی‏آمد: یک موقع نامـه‏ای به‏ مرحوم فرمان پدرم نوشته بود کـه امشب را درون آب گرم هستم و دلتنگ شما شده‏ام. چون از موقعی کـه مرحوم پدرم جنازه سرتیپ بردارش را با احترام بـه خاک سپرده بود خیلی بـه او محبت‏ مـی‌کرد. درون نامـه نوشته بود مقداری لوازمات هم به منظور ما بیـاورید و اسبی هم به منظور سواری پدرم‏ فرستاده بود. موقعی کـه مرحوم فرمان قصد آب گرم کرد من هم از ایشان استدعا نمودم که‏ مرا هم ببرید قبول کرده و رفتیم. موقعی کـه به آب گرم رسیدیم سردار از قلعه پایین آمد و پدرم‏ را از اسب پیـاده نمود و با نوازش و محبت بـه قلعه رفتیم و شب را درون آنجا توقف داشتیم بعد از صرف شام خود سردار محل خواب پدرم و مرا تعیین نموده دستور داد رختخواب آوردند و خوابیدیم. خود سردار هم درون همان بالاخانـه خوابید. نصف شب بـه پدرم صدا زد و گفت آقای‏ فرمان شما هم امشب مانند من خواب نمـی‏روید. گفتند بلی من هم بیخوابی دارم. گفت اگر مایل هستید بنشینیم و باهم صحبت کنیم. پدرم گفت اختیـار با شماست. آنموقع مسعود لشکر که‏ ابراهیم خان نام داشت با جهانگیر خان پسر عمویش پیش خدمت سردار بودند صدا زد: ابراهیم خان بـه عباس آب گرمـی بگو قلیـانش را چاق کند و برای آقای فرمان بیـاورد. و به جهانگیر خان گفت سماور آتش بینداز و مشغول صحبت شدند. سردار گفت شما تجربه کار هستید و سرد و گرم دنیـا را چشیده‏اید راهی به منظور تأمـین ما از طرف دولت نمـی‏توانید برایمان نشان دهید کـه من از یـاغیگری خسته شده‏ام و مـی‏دانم این کار عاقبت خوبی ندارد. مرحوم پدرم سوال‏ کرد اول این عمل شما از کجا شد.

چهار انگشت دستش را بـه سمت پدرم دراز کرد گفت به منظور چهار ریـال‏ رنگ کرباس. پدرم گفت چگونـه شد. گفت پدر من کرباسی بـه رنگرز داده بود و هر موقعی‏ کـه مـی‏رفت کرباس را بگیرد چون پول رنگ را نداشت بدهد رنگرز کرباس را نمـیداد. یکبار رفته بود کـه به قلدری کرباس را بگیرد بین آن‌ها منازعه شد. رنگرز بـه پدرم فحش داده‏ بود. او هم رنگرز را گرفته درون خم رنگ تیل انداخته بود و او را نگاه داشته بود که تا خفه شود. و به منزل برگشت. ما درون خانـه‏ای بودیم کـه تعدادی اطاق و هریک از ما برادرها کـه زن داشتیم‏ درون یک اطاق بودیم و سه نفر از ها هم کـه شوهر داشتند هریک درون یک اطاق بودند و پدرم‏ هم درون یکی از اطاق‌ها سکنی داشت. یک موقع دیدیم چند نفر از نوکرهای حکومت کاشان بـه خانـه‏ ما ریختند و پدرم را گرفتند و کتش را بستند و به او کتک مـی‏زدند. صدای ضجهی مادرم کـه بلند شد. رفتیم ببینیم چه خبر است. برادرم شجاع لشکر کـه صدای ناله مادرم را شنید چماقی داشت‏ کـه سر آن آهنی نصب بود و آنرا شش پر مـی‏گفتند و به فرق یکی از نوکرهای حکومت کاشان‏ نواخت کـه مغزش بـه اطراف اطاق پاشید و دو سه نفر از آنـها را هم سر و دست شکستیم و فرار د. بعد از دو الی سه ساعت شنیدیم کـه عده زیـادی ازان حکومت بـه خانـه ما مـی‏آیند درون را بستیم و سردر خانـه را کندیم موقعیکه آمدند درون خانـه را آتش بزنند از بالای درون یک نفر دیگر از آنـها را سرتیپ بـه گلوله بست و کشته شد. چون چند قبضه تفنگ تک تیر آلمانی و سر پر داشتیم آن‌ها را عقب زدیم. بعد از چند ساعتی مشاهده نمودیم کـه عده زیـادی قریب دو الی‏ سه هزار نفر با بیل و کلنگ بخانـه ما حمله نمودند کـه خانـه را بر سر ما خراب کنند.

چون شب‏ شده بود راهی از سمت بیـابان مـی‏رفت کردیم و به طرف کوه بالای فین رفتیم صبح‏ ساعت ده عده زیـادی از سوار و پیـاده اطراف ما آمدند و جنگ شروع شد چند نفر از سوارهای‏ حکومت کاشان کشته شدند و یک داماد ما هم کشته شد و ما بـه سمت کوهسار متواری شدیم و بنای‏ جمع‏آوری اشخاصی کـه مایل بـه عمل یـاغیگری بودند شدیم و تا امروز قریب چند هزار نفر چه از طرف اتباع دولتی و چه از طرف ما کشته شده‏اند و خیلی از این عمل پشیمانم کـه چه‏ خسارتی بـه مردم بیچاره رسیده است.

پس از دو ماه بـه سمت کاشان رفتند و پدرم را هم با برادرم مرحوم حاج فرمان همراه به‏ کاشان بردند و پدرم و مرحوم حاج فرمان موقعی کـه بختیـاری‌ها دور آن‌ها را گرفتند فرار د چنان‏که همـه مـی‏دانند بعدها وسیله تأمـین خود را درون زمان وثوق الدوله کـه نخست وزیر بود گرفتند و مدتی درون یزد و اصفهان بـه سر بردند. وثوق الدوله، سردار و چند نفر آن‌ها را بـه کاخ‏ خود دعوت و به طمع اینکه ایـالت خراسان را بـه سردار تفویض خواهد نمود آنـها را دستگیر و در مـیدان توپخانـه بدار آویخته شدند.

احمد رستگار یغمائی

پانوشت:

1- این روایـات از آقای احمد رستگار یغمائی هست که خود شاهد و ناظر قضایـا بوده‏ است.احمد رستگار فرزند مرحوم هادی فرمان یغمائی است.در انشاء مقاله تغییری داده‏ نمـی‏شود.

منبع:

برگرفته از یکی از شمارههای مجله یغما

منبع : نایین پژوه

لینک این مطلب : http://naeinpajoh.comp78

راهی چوپانانی https://plus.google.com/103279659907298274984 noreply@blogger.com tag:blogger.com,1999:blog-7672097997823775815.page-3915411848773757013 2013-02-12T23:48:00.000+03:30 2013-02-12T23:48:28.433+03:30 مـهندسی حفر قنات

مـهندسی حفر قنات

کد مطلب : 71

تاریخ : چهارشنبه 14 تير 1391 - 11:50

به علمي ميگویيم كه بـه صورت شفاهي و تجربي درون گذشته آموزش داده ميشد و به وسيله اين علم انسانـها درون دورانـهاي گذشته مخصوصا درون ايران زمين موفق شدهاند از اعماق زمين نـهر ها و جويهاي آب را بر روي زمين جاري نموده و به كشاورزي بپردازند.

امروزه با توجه بـه پيشرفت علم شايد انجام چنين كار هايي آسان بـه نظر برسد ولي با توجه بـه اينكه درون زمانـهاي گذشته تكنولوژي خيلي ابتدايي بوده، حفر قنات كاري بسيار حرفهاي و علمي بوده است.

در اين مقاله كوشش من درون اين جهت هست كه خوانندگان را با گوشـههايي از اين فعاليتها آشنا سازم و ساير همشـهريان محقق را ترغيب نمايم كه تجارب پدران پير خود را درون اين زمينـهها قلمي ساخته که تا مورد استفاده محققين و سايرين قرار گيرد.

تاريخچه مشكل اساسي قنات چوپانان:

تاريخچه مشكلي را كه بـه نگارش درون ميآورم اوج يك فعاليت علمي را درون حفر قنات بيان مينمايد:

در دوران نوجواني كه ساكن چوپانان بودم و ايام تعطيلات تابستاني مدارس را معمولا درون چوپانان سپري ميكردم ، بيشتر اوقات علاقه داشتم كه درون جلسات مالكين و مديران روستا كه معمولا درون زير درختان توت كنار جوي آب تشكيل ميشد شركت كنم.

در آن زمان معمولا درون جلسات مالكين، افراد زير شركت داشتند:

حاج محمد مستقيمي، رحمتعلي عمادي ، شيخ حسن ديمـه كاري، عبدالرحيم رحيمي ژ، ميرزا مـهدي مستقيمي، حسين حاج مـهدي عسكري، عبدالرحيم زاهدي، سيد رياض، محمدرضا مستقيمي (شيخ) پدر اين حقير و چند نفر ديگر از جمله بعضي از فرزندان نسل سوم و بعضي رعايا يا خوش نشينـها بودند. كه خداوند همـه آنـها را رحمت كند.

يك روز مرحوم قربان سعادت كه استاد مقني قنات بود و در پيشكار چوپانان كار ميكرد بعد از آمدن از محل كار بـه جلسه آمد و مشكلي را مطرح كرد و طلب راه حل نمود.

مشكل اساسي قنات چه بود؟

او چنين گزارش كرد كه چند روزي هست پيشكار بـه سنگي برخورد كرده و ابتدا ما فكر كرديم كه سنگ پارهاي بزرگ هست كه ميتوانيم با خرد كردن آن تكه تكه آنرا از دل خاك بيرون بياوريم اما بعد از دو سه روز كار كردن فهميديم كه اين سنگ خيلي بزرگ هست و بـه تدبير او شايد بـه اندازه يك كاميون باشد. او گزارش كرد كه تيم او چهار طرف سنگ را مقداري كندهاند که تا گوشـه سنگ را پيدا كنند اما موفق نشدهاند. سنگ يكپارچه و آنقدر سخت و محكم هست كه كلنگ مقني داخل چاه بر آن كارگر نيست.

شركت كنندگان درون جلسه نظرات مختلفي را عنوان كردند كه سه نظر مورد موافقت همـه قرار گرفت.

من اکنون ميبينم كه كار آنـها با اصول علمي حل مسأله كاملا منطبق بوده است.

فرضياتي براي حل مشكل قنات:

1 – باتوجه بـه اينكه محل پيشكار که تا كوه فاصله زيادي دارد بـه احتمال قوي سنگ بزرگي هست كه درون مسير پيشكار قرار گرفته و ميتوان با شكافتن سنگ با اصول معدنكاري از آن عبور كرد.

2 – براي فهميدن اينكه با يك تكه سنگ روبرو هستيم يا مانع ما بزرگتر از تصور هست بهتر هست در راستاي قنات 50 متر بالاتر چاه گمانـهاي زده شود و معلوم گردد ادامـه سنگ چقدر ميتواند باشد که تا تصميم بهتري بتوان اتخاذ نمود.

3 – بهتر هست تصور كنيم كه مانع خيلي بزرگ هست و براي فرار از مشكل، سنگ را دور بزنيم يعني اينكه مسير قنات را بـه سمت جندق منحرف كرده بعد از يك يا دو پشته مجددا بـه سمت راستاي قنات بـه پيش برويم.

آنروز نظر دوم مورد توافق قرار گرفت و قرار شد يك دست مقني مسئول حفر چاه گمانـه شود كه افراد آن مشخص شدند و كار آغاز گرديد. چند روز بعد گزارش شد كه چاه گمانـه 5 متر بالاتر از مادر چاه بـه آب رسيده و چاه كنـها بـه علت آب زياد چاه ديگر قادر بـه كندن چاه نيستند و با توجه بـه اينكه براي مالكين پمپاژ آب ميسر نبود از كندن چاه منصرف شدند و نظريه ديگري مطرح شد.

نظريه جديد بعد از حفر چاه گمانـه:

عنوان گرديد كه سنك، مانند بندي يا سدي سنگي هست كه جلو پيشكار قرار گرفته و آب پشت آن ربطي بـه آب پيشكار ندارد و اگر بتوان اين سد را شكست امكان دست يافتن بـه يك سفره آب زير زميني امكان پذير ميشود. و همين نظريه سبب شد كه هر طور شده سنگ سخت را بشكافند.

البته مقداري فعاليت انجام شد و چند متري از سنگ را خرد د؛ حتي چشمـه آبي هم از دل سنگ فوران زد اما سنگ سخت آنقدر سخت و مقاوم بود. با تحولات انقلاب سپيد شاه كشاورزي چوپانان داشت بـه زمين ميخورد و بقيه مالكين تنـها بـه لايروبي قنات بسنده كردند.

فعاليتهاي بعد از انقلاب اسلامي براي كندن پيشكار:

بعد از انقلاب اسلامي با كمكي كه دولت نمود و بودجهاي كه مالكين پرداختند و امكانات آتشباري معدن نخلك تصميم گرفته شد اين سنگ از سر راه قنات چوپانان برداشته شود. لذا فعاليت آغاز شد و بعد از مصرف بودجه زياد و استفاده از تيم معدنكار، عاقبت نيز سنگ مقاوم درون مقابل پيشكار و پشتكار مردم پيروز شد و مديران چوپانان موفق نشدند كمر اين سنگ را بشكنند.

تا سالهاي بعد كه بودجهاي از طرف مالكين و دولت تامين گرديد، قرار شد كه نظريه سوم اجرا گردد كه با اين بودجه موفق شدند يكي دو پشته بـه جهت ديگر براي دور زدن سنگ بكنند و اين رشته سر دراز دارد كه اگر گزارشي درون اين زمينـه از افراد مطلع خصوصا آقاي رفيع و آقاي حاج ابوالقاسم زاهدي تهيه شود مشكلات كار دقيقا بيان خواهد گرديد.

نصيحتي براي دارندگان قنات:

پدران ما عقيده داشتند كه بايد هر دو سال يكبار سراسر قنات لايروبي شده و حداقل سالي يك پشته قنات بـه جلو پيشرود که تا نقصاني درون آب قنات پيش نيايد.

سخنان فوق اهميت قنات و زحماتي را كه گذشتگان ما كشيدهاند و علم و تجارب آنـها را آشكار ميسازد. شركت درون جلسات فوق مرا كنجگاو كرد كه سوالات زيادي درون مورد حفر قنات مطرح كنم و بياد دارم كه مرحوم پدرم و مرحوم عبدالرحيم زاهدي با چه دقتي و با نمايش تصاويري كه با انگشت روي خاك رسم مينمودند ريزه كاريهاي اين علم را براي من توضيح ميدادند. يكي از ان سوالات مرا بـه درس هندسه خيلي علاقهمند ساخته بود و سعي ميكردم كه گفتههاي آنـها را با آموختههاي درس هندسه خود تطابق دهم. درون اينجا بياد استاد هندسه خود درون نايين، استاد سليماني افتادم و براي او از خداوند طلب خير و رحمت مينمايم.

چگونـه دو ميله چاه درون زير زمين بـه يكديگر ميشده است؟

امروزه شايد با وسايلي كه وجود دارد و با مـهندسيني كه ميتوانند از اين ابزار استفاده كنند كار آساني باشد؛ هر چند كه ديديم درون اصفهان درون حفر كانال مترو نزديك بود سي و سه پل هم خراب شود! اما من بر آنم كه طرز كار مقنيها را تشريح كنم.

معمولا دو حلقه چاه بـه فاصله 50 متر از هم كنده ميشود كه چاه بالايي نزديك بـه مادر چاه و چاه پایيني نزديك بـه چشمـه قنات خواهد بود. واضح هست كه بين چاه بالايي و پایيني شيبي روي سطح زمين قرار دارد كه با تراز اختلاف شيب محاسبه ميشود، حال اگر چاه بالايي 30 متر باشد و شيب زمين هم نيم متر باشد عمق چاه پایيني را 5/29متر ميكنند.

بعد از آماده شدن دو حلقه چاه دو دست مقني از هر دو چاه بايد بـه سمت يكديگر پيش بروند که تا به هم ديگر برسند.

اين كار دو فايده دارد:

اول آنكه سرعت كار بالا ميرود، دوم آنكه براي خارج كردن خاك داخل كانال حتما در نـهایت مسافت كمتري پيموده شود.

اما كوچكترين انحراف سبب نشدن كانال ميشود.

چگونـه اين مشكل حل ميشده است؟

بعد از آماده شده دو ميله چاه، طنابي بالاي دو ميله چاه درون راستاي مسير قنات و در هر چاه دو ريسمان بـه ته چاه كشيده مـیشده بطوريكه دو سر هر ريسمان درون داخل هر چاه بـه چوبي يك متري متصل و دو سر ديگر ريسمانـها درون بالاي چاه بـه طناب مسير قنات متصل مي شده است. حال دو چوبي كه درون دو چاه آرام ميگرفته، مسير كندن كانال را براي مقني مشخص ميساخته است. بعد از آن كار حفر درون آن مسير آغاز ميشود.

از يك مقني سوال كردم كه درون موقع جلو رفتن كانال چطور درون كار شما انحرافي پيش نميآيد؟ درون پاسخ گفت: معمولا نور پشت سرمان كه از ميله چاه بـه داخل كانال ميافتد راهنماي ماست كه مسير را مستقيم بـه پيش برويم.

شيب لازم درون قنات:

حتما وقتي دو ميله چاه بـه هم ميشود تراز هست و براي جريان يافتن آب بـه شيبي نياز است. مقنيها بعد از شدن دو چاه، آب را كه هميشـه درون چاههاي بالايي وجود دارد جاري ميسازند. حركت آب مشخص ميكند كه چه مقدار بايد كف برداري شود، لذا كف قنات بـه اندازه لازم براي جريان آب برداشته ميشود. بعد از كف برداري جلو آب ، براي جلوگيري از حفر پشته بعدي با خاك سد ميشود و فقط درون مواقع ضروري آن بند خاكي را مـیگشایند.

مسیر چاههای منتهی بـه چوپانان نایین، برگرفته از گوگل ارث

سخن پایـانی:

ريزه كاريهاي زيادي درون حفر قنات تجربه شده هست كه اين تجربيات دريايي از مـهندسي حفر قنات هست و اين مقاله مشت نمونـه خروار است. اكنون كه ميشنوم بسياري از فرزندان چوپانان رشته عمران ميخوانند، چه خوب هست در اين زمينـه تحقيقات دقيقي انجام داده و اين تجارب را علمي، مكتوب نمايند.

ابوالقاسم مستقيمي

منبع : نایین پژوه

لینک این مطلب : http://naeinpajoh.comp71

راهی چوپانانی https://plus.google.com/103279659907298274984 noreply@blogger.com tag:blogger.com,1999:blog-7672097997823775815.page-3528058814082848085 2013-02-07T16:18:00.001+03:30 2013-02-07T16:18:34.941+03:30 خروجی وبلاگ دهستان چوپانان

خروجی وبلاگ دهستان چوپانان

This XML file does not appear to have any style information associated with it. The document tree is shown below. دهستان چوپانان

http://choopananvatan.blogfa.com منظم ترین دهستان خشتی ایران fa blogfa.com Thu, 06 Sep 2012 14:08:00 GMT واقعه ای عجیب درون ریگ جن

http://choopananvatan.blogfa.com/post-1018.aspx

مقاله زیر داستان واقعی یک مـهندس عمران مـیباشد کـه برای پروژه جاده سازی بـه منطقه خور وبیـابانک حرکت مـیکند اما درون بین راه دچار مشکلاتی مـیشود و در ریگ جن یک شب را بـه صبح مـیرساند.

با تشکر از مـهندس مسعود عمادی کـه این مقاله را به منظور ما ارسال نمودند.

Thu, 06 Sep 2012 14:08:00 GMT

choopananvatan http://choopananvatan.blogfa.com/post-1018.aspx یـادبود شادروان

محترم خانم ان

http://choopananvatan.blogfa.com/post-1017.aspx بـه مناسبت درگذشت شادروان محترم خانم ان (فرزند شادروان مـیرزا و همسر شادروان حیدر استادعلی) مراسمـی درون روز پنجشنبه ۱۳ بـه مناسبت درگذشت شادروان محترم خانم ان (فرزند شادروان مـیرزا و همسر شادروان حیدر استادعلی) مراسمـی درون روز پنجشنبه ۱۳۹۱٫۶٫۱۶ از ساعت چهار درون مسجد جامع چوپانان برگزار مـیگردد. ۹۱٫۶٫۱۶ از ساعت چهار درون مسجد جامع چوپانان برگزار مـیگردد.

منبع : خبرگزاری چوپانان

Wed, 05 Sep 2012 13:43:14 GMT choopananvatan http://choopananvatan.blogfa.com/post-1017.aspx اولین سالگرد شادروان گل محمد جلال

http://choopananvatan.blogfa.com/post-1016.aspx روز پنجشنبه 91/6/16 مراسم اولین سالگرد شادروان گل محمد جلال درون مسجد جامع چوپانان برگزار مـیگردد .

حضور سروران گرامـی درون این مراسم موجب تسلی خاطر بازماندگان خواهد بود . Wed, 05 Sep 2012 13:08:00 GMT choopananvatan http://choopananvatan.blogfa.com/post-1016.aspx ورود نماینده محترم نائین و هیئت همراه بـه چوپانان

http://choopananvatan.blogfa.com/post-1015.aspx روز سه شنبه آقای طباطبایی نماینده محترم نائین و خور و بیـابانک درون مجلس با آقای حسنی فرماندار محترم شـهرستان نائین وبخشدار محترم انارک وارد چوپانان شدند کـه با استقبال پرشور مردم و اعضای محترم شورای اسلامـی چوپانان همراه بود .

در این سفر چند طرح عمرانی از جمله : جاده ی آسفالت آشتیـان _ حجت اباد و ساختمان دهیـاری افتتاح گردید و بازدید از ساحتمان درون دست احداث ورزشگاه چوپانان .

در مورد چند طرح پیشنـهادی از جانب دهیـاری محترم چوپانان بحث و تبادل نظر شد. Wed, 05 Sep 2012 13:03:00 GMT choopananvatan http://choopananvatan.blogfa.com/post-1015.aspx جزئیـات معافیتهای جدید سربازی

http://choopananvatan.blogfa.com/post-1014.aspx

فرازنیوز: مشمولان غیر غایبی کـه تا پایـان سال 1390 واجد شرایط معافیتهایی از قبیل معافیت جد و جده، سه برادری و غیره بودهاند که تا پایـان شـهریورماه امسال فرصت دارند که تا برای ثبت و رسیدگی بـه درخواست خود اقدام کنند.

به گزارش خبرگزاری فرازنیوز(faraznews.com)، سازمان وظیفه عمومـی طی اطلاعیـهای اعلام کرد: پیرو اطلاع رسانی قبلی، با توجه بـه اینکه تصویب قانون وظیفه عمومـی تغییر ضوابط برخی از معافیتها و یـا حذف آنـها را درون برداشته است، درون این راستا برخی ازمشمولان کـه واجد شرایط معافیتهای مقرر درون سال 90 از قبیل معافیت جد و جده، سه برادری،رخدمت منجر بـه معافیت، پدر درون حبس و غیره بوده و بدلیل عدم آگاهی و یـا پارهای از مشکلات فقط که تا پایـان سال 90 موفق بـه بهرهمندی از این نوع معافیتها نبودهاند درصورتیکه همچنان واجد شرایط این معافیتها باشند که تا پایـان شـهریور ماه امسال (31/6/91) فرصت دارند که تا برای ثبت درخواست خود از طریق دفاتر خدمات الکترونیک انتظامـی (پلیس +10) اقدام کنند.

این اطلاعیـه درون خصوص شرایط معافیت سه برادری درون سال 90 مـیافزاید: با مساعدت صورت گرفته درون خصوص این نوع معافیت، چنانچه فرزند سوم خانواده حداقل نیمـی از مدت خدمت دوره ضرورت (9ماه) را که تا پایـان سال 90 گذرانده و خدمت وی همچنان استمرار داشته باشد، بعنوان برادر خدمت کرده محسوب شده و برادر چهارم وی که تا تاریخ 31/6/91 مـهلت داشته که تا برای ثبت درخواست خود بـه دفاتر خدمات الکترونیک انتظامـی (پلیس+10) مراجعه کند.

در معافیت مذکور برادر دارای سابقه خدمت درون صورت فوت، بعنوان برادر خدمت کرده محسوب شده و همچنینرخدمت بسیج برادران خدمت کرده نیز جزء مدت خدمت آنان لحاظ و گواهیرخدمت بسیج صادره درون سال 91 نیزقابل محاسبه خواهد بود.

Sun, 02 Sep 2012 12:30:30 GMT ghsamimi http://choopananvatan.blogfa.com/post-1014.aspx تعدادی از اسناد چاه های اطراف چوپانان

http://choopananvatan.blogfa.com/post-1013.aspx تعدادی زیـادی چاه آب درون اطراف چوپانان از جمله: چاه غیب درون ریگ جن ، چاه های دربندو و چاه خونی درون کوه های چفت و ... وجود دارد. هر یک از این چا ه ها سند معتبری دارد کـه هر سهم آن از ششدانگ متعلق بـه مالکان چوپانان مـیباشد.اسنادی کـه در زیر مشاهده مـیفرمایید مربوط بـه مرحوم عباس عمادی (محمدعلی) مـیباشد.

باتشکر از : مـهندس مسعود عمادی کـه ما را درون تهیـه این اسناد یـاری نمودند.

* به منظور مشاهده سایز بزرگتر روی عها کلیک کنید.

Wed, 29 Aug 2012 17:13:03 GMT choopananvatan http://choopananvatan.blogfa.com/post-1013.aspx خلبانی کـه داغ اجلاس غیر متعهد ها را بر دل صدام گذاشت + عکس

http://choopananvatan.blogfa.com/post-1012.aspx

مروری بر بـه یـادماندنی ترین اجلاس عدمتعهد

به گزارش اينا بـه نقل از مشرق، با شكست ارتش عراق درون عمليات بيتالمقدس، جايگاه سياسي دشمن درون جهان متزلزل شد؛ عمليات رمضان درون حال شكلگيري و انجام بود كه موضوع برگزاري كنفرانس سران غيرمتعهدها درون بغداد مطرح شد که تا صدام حسين رئيس اين اجلاس باشد.

جمـهوري اسلامي ايران سياست بياثر كردن اين اجلاس را درون دستور كار خود قرار داد و در اولين گام، اجلاس غيرمتعهدها را تحريم كرد.

بغداد از مدتها قبل بـه كمك آمريكا بـه دژ نفوذ ناپذيرى تبديل شده و تبليغات بسيار وسيعى درون اين رابطه بـه راه افتاد و عنوان شد «هيچكس توانايي ناامن كردن پايتخت عراق را ندارد.»

در اين زمان بود كه ايجاد ناامنى درون بغداد درون دستور كار نظامى - سياسى جمـهورى اسلامى قرار گرفت که تا ضمن هدف قرار تأسيسات پالايشگاهى "الدوره" درون جنوب شرقى اين شـهر، از برگزارى نشست سران غيرمتعهدها درون بغداد نيز جلوگيرى شود.

انجام اين ماموريت بـه نيروي هوايي ارتش واگذار مـی شود و سرهنگ خلبان عباس دوران براى جلوگيرى از تشكيل كنفرانس سران غيرمتعهدها درون بغداد، درون تاريخ بيستم تيرماه سال 1361 مأموريت يافت که تا پايتخت عراق را ناامن كند

ساعت5:30 صبح سيام تيرماه 61 مأموريت آغاز شد درون حالی کـه فانتوم شماره يك، رهبري گروه پرواز را بر عهده داشت.

حركت گروه پرواز از شرق بغداد بـه جنوب شرق آن شـهر و سپس "پالايشگاه الدوره" پيشبيني شده بود. خلبانان ميبايست بعد از عبور از مرز و ناامن كردن آسمان بغداد، بـه انجام ماموريت خود بپردازند و اين درون حالي بود كه پيشرفتهترين تجهيزات پند هوايي از آسمان اين شـهر حفاظت ميكرد.

عباس دوران درون نامـههاى مربوط بـه اين ماموريت، مقابل اسم پندهاى مختلفى كه عراق از كشورهاى اروپايى خريده بود، نوشته است: «نود درصد احتمال برگشت نيست.»

سه فروند جنگنده فانتوم که تا مرز پرواز ميكنند، يكي از آنـها جدا شده و دو فروند ديگر بـه فرماندهي سرهنگ دوران، وارد خاك عراق ميشوند.

جنگنده‌ها که تا 15 كيلومتري بغداد بدون هيچ مشكلي پيش مي‌روند که تا اينكه درون اين نقطه، با ديوار آتش و پند دشمن روبه‏رو شده و در همين فاصله چند گلوله بـه يكي از هواپيماها برخورد ميكند.

با اصابت اين گلولهها، موتور سمت راست هواپيماي دوران از كار ميافتد اما او باز هم تصميم بـه ادامـه عمليات ميگيرد.

بنابراين هواپيماها بـه سمت جنوب شرقى شـهر بغداد كه پالايشگاه "الدوره" درون آن جا بود، ادامـه مسير داده و با اين كه پند دشمن بسيار قوى عمل مي‌كرد، تمام بمب‏ها را روى اين پالايشگاه تخليه ميكنند.

جنگنده‌ها بعد از تخليه بمب‏ها بـه مسيرى ادامـه ميدهند كه درون نـهايت بـه سالن كنفرانس سران غيرمتعهدها ختم ميشد.

پالايشگاه بـه شدت درون آتش ميسوخت و دود ناشي از سوختن پالايشگاه، فضا را پوشانده بود و تا اين لحظه عمليات كاملا موفقيتآميز بـه پيش ميرفت.

در اين زمان قسمت عقب هواپيماي دوران نيز مورد اصابت چندين گلوله ضدهوايي قرار گرفته و از بين ميرود. هواپيما آتش گرفته و عباس از خلبان عقب (منصور كاظميان) ميخواهد كه هواپيما را ترك كند و وقتي جوابي نميشنود، دكمـه خروج اضطراري كابين عقب را زده و كاظميان بـه بيرون پرتاب ميشود.

فرمانده گروه درون اين لحظه طبق گفتههاي قبلي فانتوم سوم درون همان جا منتظر ميماند که تا در صورت نياز بـه آنـها بپيوندد. مأموريت خلبانان، انجام عمليات روى بغداد و بمباران پالايشگاه، نيروگاه اتمى، پايگاه الرشيد يا ساختمان اجلاس درون اين شـهر بود.، تصميمي مبني بر ترك هواپيما ندارد. وى بارها گفته بود: «اگر هواپيما بال نداشته باشد خودم بال درون آورده و بر سر دشمن فرود مى‏آيم و هرگز تن بـه اسارت نخواهم داد.»

شعلههاي آتش هرلحظه شديدتر و ارتفاع هواپيما نيز هر لحظه كمتر ميشد که تا اينكه هتل محل برگزاري اجلاس غيرمتعهدها پيش روي خلبان قرار گرفت.

به سوي هتل حركت كرده و هواپيما را (درحالي كه هنوز هدايت آن را برعهده داشت)، بـه ساختمان آن ميكوبد.

اين اقدام شـهادتطلبانـه عباس دوران درون ناامن ساختن آسمان بغداد، موجب شد که تا برگزاري اين اجلاس از بغداد بـه دهلي نو منتقل شودبقاياي پيكر پاك امير الاستشـهاديون، خلبان عباس دوران بعد از 20 سال درون تاريخ 30 تيرماه 1381 بـه كشور بازگشت و در زادگاهش (شيراز) بـه خاك سپرده شد. با توجه بـه اهميت فوقالعاده موضوع، شش تن از برجستهترين خلبانان نيروي هوايي ارتش جمـهوري اسلامي ايران و سه فروند هواپيماي فانتوم براي انجام اين مأموريت درون نظر گرفته شدند که تا ناتواني رژيم بعث درون تأمين امنيت آسمان بغداد بـه جهانيان نشان داده شود.

خلبانان انتخاب ميشوند. تصميم بر اين بود که تا سه فروند فانتوم كاملا مسلح بـه پرواز درآيند، هر سه، که تا مرز پرواز كرده و تنـها دو فروند از مرز گذشته و به هدف حملهور شوند.

فانتوم سوم درون همان جا منتظر ميماند که تا در صورت نياز بـه آنـها بپيوندد. مأموريت خلبانان، انجام عمليات روى بغداد و بمباران پالايشگاه، نيروگاه اتمى، پايگاه الرشيد يا ساختمان اجلاس درون اين شـهر بود.

یـادوخاطره خلبان شـهید دوران گرامـی باد روحش شاد

باتشکر ازخبرگزاری شرق اصفهان

Tue, 28 Aug 2012 11:38:00 GMT ghsamimi http://choopananvatan.blogfa.com/post-1012.aspx افتتاح و بهره برداري از 20 پروژه بخش کشاورزي نايين بـه مناسبت هفته دولت

http://choopananvatan.blogfa.com/post-1011.aspx

به گزارش روابط عمومـی مدیریت جهادکشاورزی نایین، بـه مناسبت هفته دولت مراسم افتتاح و بهره برداری از 20 پروژه بخش کشاورزی درون این شـهرستان برگزار گردید.

به گفته آقای مـهندس باقریـان مدیر جهادکشاورزی این شـهرستان، کل اعتبار هزینـه شده درون این پروژه ها بالغ بر 550 مـیلیون تومان بوده هست که این پروژه ها شامل مرمت و بازسازی 15 رشته قنات درون روستاها و مزارع کجان، لاغره، کیخسرو، حاجی آباد، سنگیج، هماباد سفلی، قرق اسدآباد، ب، سلطان نصیر، مزرعه محمدیـه، فیض آباد حاج کاظم، هندچوب، خارزن، عباس آباد چوپانان و مـهرآباد و بهره برداری از 2 کانال آبیـاری عمومـی درون مزارع چوپانان و بافران و لوله گذاری درون 3 دهستانسیـاه، دهستان کوهستان و بافران مـی باشد.

وی درون ادامـه افزود کل مبالغ هزینـه شده درون این پروژه ها از محل اعتبارات ملی و استانی بوده است.

Mon, 27 Aug 2012 11:31:00 GMT ghsamimi http://choopananvatan.blogfa.com/post-1011.aspx 3 شـهریور سالگرد شـهادت شـهید محمد رضا طاهر

http://choopananvatan.blogfa.com/post-996.aspx

بی شک آن روز کـه آماده رفتن شده بود

باغ پرواز، پر از لاله وسوسن شده بود

عاقبت رفت بـه آنجا کـه دلش خواست رسید

در همان روز کـه در «عشق» معین شده بود

نام شـهید : محمدرضا طاهر

تاریخ تولد : 1344

محل تولد: چوپانان

تاریخ شـهادت : 30/6/1361

محل شـهادت : چوپانان

همواره تاریخ عرصه تقابل حق وباطل بوده وساکنانش بر دو سوی این صحنـه صف کشیده ، درون حال نبرد بوده اند . حق وباطل، یک راه مشخص بـه نام باطل و یک راه مشخص بـه نام حق، بدون هیچ احتمال سومـی ، یـاباید حسینی بود وبس ویـا یزیدی بود درون راه عبث. انسانـها با بستر تربیت ورشد وزمـینـه های باطنی وروحی،یکی از این دو جبهه را برمـی گزیند :«یشربون من کاس کان مزاجها کافورا» وآنان کـه جبهه ی کفر رابرمـی گزینند:«سلاسل واغلالاوسعیرا»واین شـهیدانند کـه با انتخاب راه حق بـه بهترین نحو ازآن حراست نمودند.

فصل شکوفائی:

با شروع جنگ تحمـیلی وفرمان امام(ره) مبنی برتشکیل بسیج وارد بسیج نائین گردید وباعنوان عضوویژه بسیج مشغول خدمت شدبا شرکت درآموزشـهای عقیدتی ونظامـی بـه تقویت روحی وجسمـی خود پرداخت.درزمانی کـه در بسیج نائین فعالیت مـی کرد کلیـه آیـات جهاد قران را از درون یک مجموعه جمع بندی کرد .

حضور درون مـیدان نبرد:

درتاریخ 15/9/1360برای اولین بار ازطریق بسیج شـهرستان نائین عازم جبهه شد بعد از مدتی کـه به روستا بازگشت باتوجه بـه اینکه درس را رها کرده ودائماًدربسیج بود ومسئولیت آموزش نیرو های بسیجی را عهده دار بود مجددآً بـه جبهه رفت ، اصلاً عضویت درون بسیج را به منظور شرکت درون جهاد درراه خدا انتخاب کرده بود واگر آموزش هم مـی داد به منظور رفتن نیرو ها بـه جبهه بود ، درون مرحله دوم اعزام درون عملیـات پیروز مندانـه بیت المقدس وآزادی خرمشـهر شرکت داشت .

لحظه عروج:

در تاریخ 23/6/1361 کـه از سوی فرمانده وقت بسیج چوپانان (برادر پاسدار عباسعلی امامـی) به منظور انجام ماموریتی بـه بیرون از روستا اعزام مـی شود، درون تصادف با یک دستگاه خودرو مجروع وبعد از یک هفته بستری درون بیمارستان اصفهان بـه درجه رفیع شـهادت نائل گردید وروح پاک وعاشق او به منظور ملاقات با یـار بـه دیـار باقی شتافت . روحش شاد ، راهش پُر ره رو باد.

خصال نیکو :

از ویژگی های شـهید محمد رضا طاهر مـی توان بـه صداقت ، تعهد ، اعتماد بـه نفس ،اعتقاد بـه آداب وسنن اسلامـی ،اخلاق نیکو وپسندیده وجدیت درون عمل اشاره کرد.

من بـه توصیـه امام عمل کرده ام ! اغلب وصیت نامـه های شـهداکه بـه دستم رسید راخوانده ام . ماواقعاًازاین وصیت نامـه هادرس مـی گیریم . آن جوان،خطش هم بـه زورخوانده مـی شود؛اماهرکلمـه اش به منظور من وامثال من یک درس راه گشاست کـه خیلی استفاده کرده ام.

(مقام معظم رهبری) «حدیث ولایت جلد8ص 43»

قسمتی از وصیت نامـه شـهید محمدرضاطاهر مـی باشد

سخنی دارم باشماجوانان عزیز ،ای برادر وای بدانیدکه شمابرادران رهروان راه امام حسین (ع)وشماان ادامـه دهنده راه حضرت زینب(س)هستیدپس بـه خوبی انجام وظیفه نمایید کـه یزیدی ازآب درنیـاییدوشماپدرومادرها مگرخون عزیزانتان بالاترازخون امام علی ابن ابیطالب(ع) هست مگربالاترازخون شـهید مصطفی خمـینی فرزندبرومندامام هست مگربالاترازخون شـهیدبمانعلی طاهراست یـامگربالاترازخون خودِ من حقیر هست چرافرزندت حتما براثراین کـه تو نمـی گذاری حتی دربسیج محل شرکت کند نیم ساعت درکنارمن گریـه کند،چرانمـی گذاری درراه اسلام فعالیت کند،من وتوکه ازاسلام چیزی سردرنمـی آوریم نباید بگذاریم فرزندانمان دراین لجنزار فرو روند .

Thu, 23 Aug 2012 22:00:00 GMT choopananvatan http://choopananvatan.blogfa.com/post-996.aspx خاک........... زلزله آذربایجان

http://choopananvatan.blogfa.com/post-1010.aspx

‌ِ خاك‌

شـهرِ من‌ سبزِ آفتابی بود

آسمانش همـیشـه آبی بود

شـهر بود و محله‌هایِ سپید

یك‌ خیـابانِ رفته که تا خورشید

شاخِ زیتونِ باغ‌ِ خانـه‌ی‌ِ ما

بود از آن دور دورها پیدا

كوچه‌مان‌ كوچه‌یِ درختی‌ بود

كاشی‌اش‌ یـادگارِ تختی بود

صادق و آرزو امـید و هما

بچه‌هایِ شلوغِ كوچه‌یِ ما

بیگمان نیست درون همـه دنیـا

چینـه‌ كوتاه‌تر ز خانـه‌یِ ما

چینـه كوتاه و آفتاب بلند

با تمامِ محله درون پیوند

گرم از مـهر و دوستی و صفا

كوچك‌ امّا جهان‌ِ رؤیـاها

پدرم‌ همسر محبت‌ بود

مادرم‌ مادرِ عطوفت بود

بود هم‌بازیِ برادر من‌

كودكی‌هایِ نازپرور من

م‌ بوسه‌هایِ الفت‌ بود

بسترم‌ دامنِ شرافت بود

خفته‌ بودم‌ مـیانِ بسترِ عشق

در حریرِ پرِ كبوترِ عشق

نغمـه‌یِ لای‌لاییِ مادر

بود موسیقیِ نجیب‌ِ سحر

در فضایی پر از امـید و نوید

خواب‌ دیدم‌ كه‌ خاك‌ مـی‌ید

‌ خاك‌ و قصیده‌یِ تكرار

كرد ما را عشیره‌یِ آوار

خانـهها درون غبارها گم شد

خاك درون دیدگان مردم شد

صورتِ عشق‌ بود خاك‌آلود

مادرم‌ آه‌! مادرِ من بود

سرنگون‌ گشت‌ گاهواره‌یِ من‌

دامن‌ِ مادرم‌ كناره‌یِ من

پدر آن‌ طاقِ سایـه‌های‌ِ قرار

بود یك‌ دستِ مانده درون آوار

در غباری بـه غلظتِ خشمم

دور مـیشد برادر از چشمم

آن خوب آن همـه آغوش

بود تندیسِ پاكِ ظلمت‌پوش

ِ خاك‌ و قصیده‌یِ تكرار

كرد ما را عشیره‌ی‌ِ آوار

بچهها! خاك! خاك! که تا به ابد

مـی‌توان‌ لاف‌ِ خاك‌بازی‌ زد

بچه‌ها بچه‌های‌ِ كوچه‌یِ ما

جایشان خالی هست در همـه جا

صادق‌ از آرزو امـید برید

رفت‌ از خانـه‌یِ هما امـید

بغض‌ِ آن‌ سقف‌ِ پیر هم‌ تركید

آه! آه‌! از كبوترانِ سپید

مانده بودیم بیكس و بییـار

من و تنـهایی و غم وآوار

نیست شب را خیـالِ بانگِ خروس

تا رهاند مرا از این كابوس

محمد مستقیمـی- راهی

خبرگزاری چوپانان Thu, 23 Aug 2012 16:25:07 GMT choopananvatan http://choopananvatan.blogfa.com/post-1010.aspx

راهی چوپانانی https://plus.google.com/103279659907298274984 noreply@blogger.com tag:blogger.com,1999:blog-7672097997823775815.page-423265918573055213 2013-02-07T16:10:00.001+03:30 2013-02-07T16:10:46.355+03:30 yes

خروجی وبلاگ چوپونون

This XML file does not appear to have any style information associated with it. The document tree is shown below. چوپونون
http://chopponoon.mihanblog.com 2012-09-07T12:22:41+01:00 text/html 2012-09-06T14:33:20+01:00 chopponoon.mihanblog.com ذبیح جن
http://chopponoon.mihanblog.com/post/1263

مقاله زیر داستان واقعی یک مـهندس عمران مـیباشد کـه برای پروژه جاده سازی بـه منطقه خور وبیـابانک حرکت مـیکند اما درون بین راه دچار مشکلاتی مـیشود و در ریگ جن یک شب را بـه صبح مـیرساند.

با تشکر از مـهندس مسعود عمادی کـه این مقاله را به منظور ما ارسال نمودند.




منبع: سایت سینا text/html 2012-09-06T14:07:52+01:00 chopponoon.mihanblog.com ذبیح گاز رسانی بـه شـهرستان خوروبیـابانك درون گرو احداث خط 11سراسری
http://chopponoon.mihanblog.com/post/1264 نماینده مردم شـهرستانـهای نایین وخوروبیـابانک درمجلس شورای اسلامـی گفت: بر اساس نامـه وزارت نفت گازرسانی بـه شـهرستان خوروبیـابانک درون گرو احداث خط 11 سراسری است.

به گزارش اینا بـه نقل از كمـیته اطلاعات و اخبار شـهرستان خوربیـابانك، سید حمـید رضا طباطبایی نایینی درون گردهمایی شوراهای اسلامـی و دهیـاران بخش مركزی شـهرستان خوروبیـابانك با اشاره بـه این موضوع اظهار داشت: مراحل اجرای خط 11 گاز سراسری بـه طول یك هزارو 195 كیلومتر و قطر 56 اینچ درون حال اجراست و پس از عبور از نائین انارك و جندق بـه شمال كشور متصل خواهد شد.

وی ادامـه داد: شركت مـهندسی و توسعه گاز ایران بـه عنوان مجری ،احداث خط لوله یـازدهم سراسری را درون دستور كار خود قرار داده هست و درون حال حاضر بعد از طراحی پایـه و تسریع درون دریـافت تسهیلات اعتباری فاینانس پروژه ، شرایط لازم جهت عملیـاتی شدن فراهم خواهد شد.

نماینده مردم شـهرستانـهای نایین و خوروبیـابانك خاطرنشان كرد: مناقصه خرید لوله های مورد نیـاز بـه طول یك هزارو 200 كیلومتر برگزارگردیده است.

وی درون ادامـه افزود: یكی از گامـهای مـهم اشتغال زایی درشـهرستان خوروبیـابانك شركت پتاس هست كه امـیدواریم با بهره برداری كامل از این شركت مشكل اشتغال زایی درون این شـهرستان حل گردد.

همچنین طباطبایی بـه بهره برداری از معادن سنگ درون این شـهرستان اشاره نمود و افزود: هر روز مـیلیونـها تن سنگ از این شـهرستان خارج مـی شودكه درون این راستا با معادنی كه بـه محیط زیست و شـهرها و روستاهای اطراف خود آسیب های زیست محیطی بزنند برخورد قانونی مـی شود.

در ادامـه، حسن فیروزی فرماندار خوروبیـابانك درون این جلسه از توجه ویژه دولت بـه مناطق محروم بـه ویژه شـهرستان خوروبیـابانك خبرداد و گفت: از مـهمترین عنایـات دولت نـهم و دهم ارتقا بخش خوروبیـابانك بـه شـهرستان بود كه با این امر ادارات یكی بعد از دیگری درون حال شكل گیری است.

وی با اشاره بـه مشكلات بخش صنعت و معدن خوروبیـابانك ادامـه داد: امـیدواریم با شكل گیری كامل اداره صنعت، معدن و تجارت درون این شـهرستان مشكلات این بخش نیز مرتفع و همچنین رسیدگی بـه معضل زیست محیطی معادن اطراف روستای ابراهیم آباد و جعفرآباد را خواستار شد.

گفتنی هست در ابتدای این مراسم بخشدار مركزی بخشی از فعالیتهای عمرانی و عملكردهای روستاها را بیـان نمود و همچنین مسئولینی كه درون این جلسه حضور داشتند پاسخ گوی سوالات مسئولین شوراها و دهیـاران بودند.

منبع: خبرگزاری شرق استان

ـــــــــــــــــت

ایشالا این وسط تو دوندگیـهایی کـه برا خور مشـه یـه چکه آب آشامـیدنی یـا دوتا فیس گاز گیر ما هم بیـاد

آمـین، یـا رب العالمـین text/html 2012-09-06T12:45:11+01:00 chopponoon.mihanblog.com ذبیح لیلی و مجنون
http://chopponoon.mihanblog.com/post/1180
مجنون همـیشـه مرد نیست!

گاهی زن مجنون مـی شود ...

و مرد لیلی ...!!!

خنده های روی لبانشان را ببین!!

text/html 2012-09-06T11:42:12+01:00 chopponoon.mihanblog.com ذبیح دیدار آزادگان با رهبر انقلاب
http://chopponoon.mihanblog.com/post/1259

روز 25 مرداد 91، دیدار جمعی از آزادگان با رهبر انقلاب بود. خیلی دیر خبرش دستم رسید. بهرحال بـه جهت حضور حاج آقا مجید نادری درون این دیدار لازم بود یـه یـادی از این دیدار یم.

برای حاج آقا نادری هم آرزوی سلامت و موفقیت روزافزون را داریم. text/html 2012-09-06T07:30:41+01:00 chopponoon.mihanblog.com ذبیح دشتی وسیع و بی درخت
http://chopponoon.mihanblog.com/post/1260

[http://www.aparat.com/v/5b7deb3358015a7c5105208ab5722b43312992] text/html 2012-09-06T03:39:31+01:00 chopponoon.mihanblog.com ذبیح بهره برداری از جاده حجت آباد و آشتیون
http://chopponoon.mihanblog.com/post/1258 خبرگزاری ایمنا: با حضور مردم و مسوولان، جاده روستایی چوپانان بـه حجت آباد، با هزینـهای بالغ بر ۵/۳مـیلیـارد ریـال افتتاح و مورد بهره برداری قرار گرفت.
نماینده مردم شـهرستانـهای نایین و خوروبیـابانك درون آیین افتتاح راه روستایی چوپانان بـه سمت حجت آباد درون گفتگوی اختصاصی با خبرنگار ایمنا درون نایین اظهار داشت: روستای حجت آباد دارای ۱۴خانوار هست كه بـه لحاظ آماری دارای جمعیت پایینی هست اما بـه دلیل این كه قطب كشاورزی منطقه محسوب مـیشود، احداث این جاده درون دستور كار قرار گرفت.
سیدحمـیدرضا طباطبایی ادامـه داد: بعد از این كه از سال ۸۹ این جاده بـه حیطه اختیـارات اداره راه سابق نایین واگذار شد، كه درون ابتدای كار اعتبار ۵۰۰مـیلیون ریـالی از محل اعتبارات استانی بـه آن اختصاص یـافت. نماینده مردم شـهرستانـهای نایین و خوروبیـابانك خاطرنشان كرد: زیرسازی این جاده با هزینـه بالغ بر ۱/۱مـیلیـارد ریـال انجام گرفت و در سال ۹۰ با اختصاص اعتبارات ملی درون حدود سه مـیلیـارد ریـال، كار آن تكمـیل شد.
وی افزود: به منظور احداث این جاده ۱۰هزار متر مكعب خاكبرداری، ۲۸هزار متر مكعب خاكریزی و ۴۵هزار متر مربع آسفالت ریزی سطحی صورت پذیرفته است.
طباطبایی تاكید كرد: به منظور احداث این جاده با عرض شش متر و طول ۵/۷كیلومتر درون مجموع دو سال اخیر هزینـهای بالغ بر ۵/۳مـیلیـارد ریـال انجام گرفت كه امروز شاهد افتتاح و بهره برداری از آن هستیم./

با تشکر از جواد
text/html 2012-09-05T18:32:00+01:00 chopponoon.mihanblog.com ذبیح بغلی بگیر
http://chopponoon.mihanblog.com/post/1257

یـه بازی خوش - سرکویریـا - نوروز 91

شما هم اگه عو کلیپ دارت بفرستت

[http://www.aparat.com/v/4bfe4c3151502d6be22aaea64b25e90c312525] text/html 2012-09-05T10:52:23+01:00 chopponoon.mihanblog.com ذبیح تئاتر اورژانسیـا
http://chopponoon.mihanblog.com/post/1256

فک کنم 22 بهمن 89 بود.

مثلاً رضا اصغر ذبیحه و مندل خیـاطم جای محمد آزاده

[http://www.aparat.com/v/934e7be152635a9d55a49e96d42d07aa312105] text/html 2012-09-05T06:56:24+01:00 chopponoon.mihanblog.com ذبیح سالگرد مرحوم گلمحمد جلال
http://chopponoon.mihanblog.com/post/1254

روز پنجشنبه 91/6/16 مراسم اولین سالگرد شادروان گل محمد جلال درون مسجد جامع چوپانان برگزار مـیگردد .

حضور سروران گرامـی درون این مراسم موجب تسلی خاطر بازماندگان خواهد بود .

(منبع: خبرگزاری چوپونون)

----------

تسلیت جداگونـه ای بـه خونوادۀ جلال بویژه دوست خوبم بمونعلی مگم. خدا صبرتون بده text/html 2012-09-05T06:41:26+01:00 chopponoon.mihanblog.com ذبیح فردا؛ مجلس یـادبود حاج محترم ان تو چوپونون
http://chopponoon.mihanblog.com/post/1253

راهی چوپانانی https://plus.google.com/103279659907298274984 noreply@blogger.com tag:blogger.com,1999:blog-7672097997823775815.page-2651415545573226533 2013-02-07T15:46:00.005+03:30 2013-02-07T15:46:50.643+03:30 خروجی وبلاگ زبان، گویش و واژگان چُپنونی

خروجی وبلاگ زبان، گویش و واژگان چُپنونی

This XML file does not appear to have any style information associated with it. The document tree is shown below. http://choopanan-zaban.blogfa.com زبان، گویش و واژگان چُپنونی fa blogfa.com Sun, 16 Jan 2011 16:36:00 GMT http://choopanan-zaban.blogfa.com/post-953.aspx ۱- هر کلمـه حتما با کلمـه بعدی خود یک فاصله داشته باشد. (درست: من و شما؛ غلط: من وشما)

۲- علائم نقطهگذاری (مثل ؛ . : ، ؟ !) حتما به کلمـه قبل از خود بچسبد و با کلمـه بعد از خود یک فاصله داشته باشد.

۳- از علائم نقطهگذاری درست استفاده کنیم. آنـها را بطور تکراری بکار نبریم (درست: آهای! غلط: آهای!!!!) درون مورد سهنقطه از نویسه خاص آن استفاده شود و اگر آنرا روی صفحه کلید خود نداریم فقط سه نقطه بکار بریم نـه بیشتر.

۴- پرانتز باز حتما از کلمـه قبل از خود یک فاصله داشته باشد و کلمـهای کـه داخل آن نوشته مـیشود حتما بدون فاصله با پرانتز باشد. پرانتز بسته حتما بدون فاصله با کلمـه داخل پرانتز باشد و با کلمـه بعد از آن یک فاصله داشته باشد.

۵- گیومـههای فارسی (یعنی « و ») نیز همانند پرانتز بـه کار مـیرود.

۶- هنگام نوشتن پسوند «ها»ی جمع، با یک نیم فاصله بـه کلمـه مربوطه چسبانده شود. (درست: آدمـها؛ غلط: آدمـها، آدم ها)

۷- هنگام نوشتن پیشوند «مـی» فعلهای مضارع، با یک نیم فاصله بـه کلمـه مربوطه چسبانده شود. (درست: مـیتوان؛ غلط: مـی توان، مـیتوان)

۸- بهتر هست در تاریخها نام ماه با حروف باشد و روز و سال با عدد باشد. مثل: ۲۲ بهمن ۱۳۵۷

۹- آنچه کـه مـیخواهیم بـه عنوان یک نام یـا عبارت خاص از سایر متن جدا کنیم با گیومـههای فارسی نوشته شود. مثل «خلیج فارس»

۱۰- چیدمان صفحه کلید کامپیوتر حتما درست باشد که تا حروف درست نوشته شوند. برخی از نسخههای قدیمـیتر ویندوز از چیدمان صفحه کلید غیراستاندارد استفاده مـیکنند کـه از حروف اشتباه زیر استفاده مـیکنند:
به جای «ی» فارسی از «ي» عربی استفاده مـیکنند کـه دو نقطه زیر آن دارد.
به جای «ک» فارسی از «ك» عربی استفاده مـیکنند کـه یک حمزه داخل آن دارد.
به جای عددهای فارسی مثل ۴ و ۵ و ۶ از عددهای عربی مثل ٤ و ٥ و ٦ استفاده مـیکنند.

برای رفع بیشتر اشتباهات گفته شده مـیتوانید از نرمافزار رایگان «ویراستیـار ۱» کـه به Microsoft Word افزوده مـیشود استفاده کنید. آنرا درون اینترنت جستجو کرده و یـا آنرا از سایت ویراستیـار و یـا از اینجا دانلود کنید.

Sun, 16 Jan 2011 16:36:00 GMT choopanan-zaban http://choopanan-zaban.blogfa.com/post-953.aspxhttp://choopanan-zaban.blogfa.com/post-952.aspx علائم نقطه گذاری
استفاده از علايم نقطهگذاری درون متن نـه بیحکمت هست و نـه آنقدرها هم بیحساب و کتاب کـه برخی وبلاگنويسان يا کلا با آنـها قهرند و يا نابجا و اغراقآميز از آنـها استفاده مـیکنند. جزو هر کدام از اين سه دسته کـه باشيم [دستهی سوم آنـهايی هستند کـه درست و بجا بهکار مـیبرند] نکته مـهمتر این هست که موقع تايپ ، اين علامتها را بـه شکل درست کنار حروف و کلمات بنشانيم.
فاصله انداختن بين علامتهايی چون [. ، ؛ : ؟ !] با کلمـهی قبلی خود غلط هست و فاصله نينداختن بين آنـها و کلمـهی بعدیشان هم بـه همچنین. درست اين است:

[کلمـه] [علامت نقطهگذاری] [فاصله يا همان space] [کلمـه بعد]

رعایت اين شيوه، هم شکل ظاهری متن را زيباتر مـیکند و هم باعث مـیشود نقطهگذاریـهای متن شما درون هر حالتی از دیده شدن درون مونيتور و يا چاپ شدن روی کاغذ بـه هنگام پرينت، بـه هيچ وجه از انتهای سطر پايین نيفتند.

«مـی» درون فعلها
«مـی» و «نمـی» فعلهای مضارع چه وقتی کـه محاورهای مـینويسيم و چه غيرمحاورهای، بايد جدا از ريشـهی فعل نوشته شوند. مثلا «مـیشـه» و «ميشود» غلط است. بايد نوشت «مـیشـه» و «مـیشود»؛ و همينطور ديگر فعلها.

«ها» علامت جمع
«ها»ی جمع هم از همين قاعده پيروی مـیکند و تا حد امکان نبايد آن را بـه کلمـهای کـه جمع بسته شده، چسباند. به منظور مثال «دستها» غلط هست و بايد نوشت «دستها».

نکتهی مـهم
«مـی» و «نمـی» فعلها و «ها»ی جمع جدا نوشته مـیشوند اما نبايد بـه هنگام تايپ از space [کليد فاصله] استفاده کرد. space به منظور ايجاد فاصله ميان کلمات مستقل بهکار گرفته مـیشود. درون اين موارد و برخی موارد ديگر بايد از [نيمفاصله] استفاده کرد. بـه خصوص به منظور محيطی مثل وبلاگ کـه نـهايتا نمايش چيدمان نـهايی جملهها و کلمـهها نسبیست و لزوما بـه همان ترتيبی نيست کـه وبلاگنويس درون مونيتور خود مـیبيند. استفاده از [نيمفاصله] باعث مـی‌شود کـه پيشوند افعال و يا «ها»ی جمع درون عين اين کـه جدا ديده مـی‌شود، درون هيچ شرايطی هم از کلمـه‌‌ی اصلی خود جدا نشود و مثلا «مـی» تهِ خط نمـی‌ماند و ريشـه‌ی فعل بيفتد اولِ خط بعدی. اگر دقت کنيد، مـیبينيد کـه در همين يادداشت، بـه همين ترتيب عمل شده.

نکتهی مـهمتر
کليد [نيمفاصله] بهخاطر عدم کاربردی کـه در زبان انگلیسی دارد، بستگی دارد بـه ويندوز مورد استفادهی کاربر فارسیزبان. اگر از نرم افزار فارسی ساز TrayLayout استفاده کنید، کليد [نيمفاصله] همان shift+space هست که درون ويندوزهای فارسی شده بـه کار مـیرود. آنـهايی هم کـه ويندوزهای قدیمـی انگليسی 98 و office2000 فارسی دارند، به منظور ايجاد نيمفاصله بايد از کليد shift+N استفاده کنند. به منظور ويندوزهای ديگر مـیتوانید از ترکیب کلیدهای ctrl+shift+2 استفاده کنید. فکر نکنيد کار خيلی سختیست، بعد از تايپ يکی دو که تا مطلب، خيلی زود بـه آن عادت مـیکنيد.

«را» درون جمله
بههيچوجه و هرگز «را» مفعولی را بـه هيچ کلمـهای نچسبانيد. از استثنايی چون «مرا» کـه بگذريم، حتا «تو را» را هم سرهم ننويسيد. با اين «را» مثل يک کلمـهی مستقل برخورد کنيد. نـه آن را بچسبانيد و نـه آن را بدون فاصله [Space] تايپ کنيد. بعد هم غلط هست که تايپ کنيم «ترا» بهجای «تو را»، هم غلط هست که تايپ کنيم «منرا» بهجای «من را» و هم غلط هست که تايپ کنيم «خودرا» بهجای «خود را».

«به» درون جمله
در برخی موارد ترکيب «به» و کلمـهای ديگر بهمرور تشکيل يک کلمـهي مستقل و غالبا بـه معنای صفت داده کـه در اين موارد مـیشود چشمپوشی کرد از چسباندنش؛ مانند «بساز» درون جملهی «جمشيد مرد بسازیست.» اما محض رضای خدا درون موارد ديگر چنين عمل شنيعی انجام ندهيد و بگذاريد «به» بـه حال خود باشد. فقط حواستان باشد کـه در برخی کلمـهها کـه شک داريد «به» جزو کلمـه شده يا نـه، مـیتوانيد از [نيمفاصله] استفاده کنيد؛ مانند «بهطرز» کـه در ظاهر جداست ولی وقتی روی آن کليک مـیکنيد، باهم انتخاب مـیشوند. بعد غلط هست که تايپ کنيم «بروی» بهجای «بهروی» و... و نيز غلط هست اگر بنويسيم «لبم را بلبش چسباندم» بهجای «لبم را بـه لبش چسباندم».

یک نمونـه به منظور عبرت
آنـهايی کـه آيين نگارش را مـیدانند و رعايت مـیکنند کـه هيچ. آنـها کـه مـیدانند و رعايت نمـیکنند، مـیتوانند همچنان رعايت نکنند؛ زور کـه نيست. اما آنـها کـه نمـیدانند و يا مـیدانستهاند و يادشان رفته، فکر مـیکنم اين مطالب، بـه دردشان بخورد. من هر وقت با ديدن يکی ديگر از بیشمار نمونـههای غلطنويسی روبهرو مـیشوم آه از نـهادم برمـیآید. وقتی هنوز سادهترين نکات مطرحشده درون غلطنامـههای پيشين رعايت نمـیشوند، فکر مـیکنم تخصصيتر موضوع، بيشتر مايهی هدرآن مـیشود. محض رضای خدا بـه اين نمونـه از يکی از وبلاگها [بدون لينک و مشخصات] دقت کنيد!

امروز به منظور دیدن یکی از ها رفت همدان....البته نـه به منظور دید و بازدید و دیدن اون بلکه به منظور عیـادت کـه توی بیمارستانـه....!خلاصه امشبرو من و بابام مجردی مـیگذرونیم...!برای همـین هم زنگ زدم بـه باباوگفتم:ما کـه غذابلد نیستیم درست کنیم...(به جز نیمرو) لااقل پنج - شیش که تا سمبوسه بگیر که تا باهم بخوریم...(البته با سه - چهار کیلو سس!؟) بابام کـه هی مـی گفت:نـه سمبوسه خوب نیست کباب بهتره...بالاخره هر جور بود راضیش کردیم.امشب هم مثل همـیشـه شـهادته!تلوزیون کـه هیچی نداره!البته شـهادت یـا غیر شـهادت فرقی نمـی کنـه.هیچ وقت چیزی نداره...بیخود نیست روی تمام پشت بامـهای تهران پر از است.....!!!

ناراحت نشويد؛ اين نوشتهی ۱۰سطری، فقط کمـی بيشتر از ۳۰غلط نگارشی و نقطهگذاری دارد. پيشتر هم گفتهام کـه محاورهای نوشتن هيچ اشکالی ندارد، ولی مـیشود محاورهای را هم تميزتر و منظمتر و بیغلط نوشت. و اما برجستهترين غلطها بدون اين کـه بخواهم مته بـه خشخاش بگذارم:

۱- درون کلمـهی «ها»، «ها»ی جمع جدا نوشـه شده درحالی کـه «ها»ی جمع بايد با نيمفاصله کنار کلمـه بنشيند.

۲- از استفادهی بیمورد از سهنقطه کـه بگذريم، روش استفاده از آن اما استانداردی دارد. بعد از کلمـهی «همدان»، بهجای سهنقطه، چهار نقطه گذاشته شده. حتما مـیدانيد کـه وقتی بعد از کلمـهای از سهنقطه استفاده مـیکنيد و بعد از آن فاصله مـیاندازيد، ماشين آن را بـه عنوان يک کلمـه مـیشناسد. درضمن وقتی جملهای را با سهنقطه تمام مـیکنيد، نيازی بـه استفاده از نقطهی آخر [بهعنوان نقطهی چهارم] نيست.

۳- درون همان مورد بالا، بعد از نقاط، بیـهيچفاصلهای جملهی بعدی شروع شده. درحالیکه همواره بعد از هر علامت نقطهگذاری بايد از «فاصله» استفاده کرد.

۴- کلمـهی «ديدوبازديد» کـه در مجموع يک واژه محسوب مـیشود، بهخاطر فاصلههای موجود تبديل بـه سه کلمـهی مستقل شده.

۵- درون سطر دوم هم دوباره اشکال سهنقطه بعد از کلمـهی «بيمارستان» تکرار شده.

۶- بعد از سهنقطهی مورد بالا، علامت تعجب بیـهيچ دليل روشنی استفاده شده کـه کاربرد آن اصلا مشخص نيست.

۷- باز هم درون ادامـهی اشکال بالا، بعد از علامت تعجب، بدون هيچ فاصلهای، کلمـهی بعدی نوشته شده.

۸- درون سطر سوم، کلمـهی «امشب» بهطرز وحشتناکی بـه کلمـهی «رو» يا همان «را» چسبيده. انصافا خود شما ناراحت نمـیشويد از ديدن چينين منظرهای؟

۹- درون همين سطر، فعل «مـیگذرونيم» بـه شکل سرهم نوشته شده، درحالیکه «مـی» مضارع بايد با «نيمفاصله» از آن جدا شود.

۱۰- به منظور سومينبار، بعد از يک علامت نگارشی [علامت تعجب بعد از سهنقطه] «فاصله» ايجاد نشده.

۱۱- درون ابتدای سطر چهارم سه کلمـهی «بابا»، «و»، «گفتم» پشتسرهم نوشته شدهاند، بدون هيچ فاصلهای؛ درست برع«ديدوبازديد» کـه نابهجا ازهم جدا شدهبودند.

۱۲- درون همين سطر، دو کلمـهی «غذا» و «بلد» هم بدون فاصله بههم چسبيدهاند. يکی نيست بگويد کلمـهی «غذابلد» يعنی چی؟

۱۳- درون ادامـهی سطر چهار، داخل پرانتز، کلمـهی «بهجز» بـه شکل «به جز» نوشته شده و از نيمفاصله استفاده نشده.

۱۴- اول سطر ششم کـه علامت سوال تک افتاده، اولا مگر جمله سوالیست کـه با علامت سوال تمام شده؟ و دوم اين کـه چون موقع تايپ، بين علامت تعجب و علامت سوال از «فاصله» استفاده شده، علامت سوال ناخواسته افتاده پايين و چنين شکل مسخرهای پيدا کرده.

۱۵- درون ادامـهی همين سطر، بين «مـی» و «گفت» بهجای نيمفاصله، فاصله افتاده.

۱۶- بلافاصله بعد از همين «مـیگفت» از علامت دونقطه استفاده شده اما کلمـهی بعدش چسبيده بـه دونقطه کـه غلط است.

۱۷- آخر همين سطر ششم بازهم اشکال فاصلهی بعد از سهنقطه حضوری ننگين دارد.

۱۸- درون سطر هفتم هم بعد از نقطهی آخر، کلمـهی «امشب» بدون فاصله تايپ شده.

۱۹- کمـی جلوتر هم دوباره همين اشکال درمورد علامت تعجب ديده مـیشود.

۲۰- اول سطر هشتم هم ايضا.

۲۱- درون ادامـهی سطر هشتم، کلمـهی «غيرشـهادت» کـه يک کلمـه محسوب مـیشود، بهشکل «غير شـهادت» يعنی با فاصله از هم نوشته شده.

۲۲- دنبالهی آن هم باز «نمـی» فعل «نمـیکنـه» جدا افتاده.

۲۳- و بلافاصله بعدش، اشکال تکراری عدم استفاده از فاصله بعد از نقطه.

۲۴- درون سطر نـهم هم مـیبينيد کـه بعد از سهنقطه فاصلهای وجود ندارد.

۲۵- ادامـهی جمله هم مـیرسد بـه کلمـهی «پشتبامـها» کـه دو اشکال آشکار دارد؛ يکی استفاده از فاصله بهجای نيمفاصله بين «پشت» و «بام» و ديگری چسباندن «ها»ی جمع. درستش اين است: «پشتبامـها».

۲۶- الحمدلله يادداشت بالا با غلط هم تمام مـیشود؛ استفاده از علامت تعجب و بلافاصله پنجنقطه بهجای سهنقطه و تازه همـهی اينـها بهشکلی کـه اين همـه علامت بیريخت افتادهاند پايين. درحالیکه اگر بعد از کلمـهی «است» بدون هيچ فاصلهای علامت نگارشی تايپ شود، تحت هيچ شرايطی از کلمـه جدا نمـیشوند و اعصاب خواننده را بههم نمـیريزند.

هرچند مشخصات وبلاگ مورد اشاره را ندادهام، اما اميدوارم صاحب آن از من نرنجد و بگذارد بهحساب خدمتی کـه بهواسطهی نوشتهی او بـه آيين درستنگاشتن مـیشود و انبوهی دعای خير نصيب خودش مـیکند. اما از باقی دوستان کـه اين مسايل را رعايت نمـیکنند و دوست دارند کـه رعايت کنند، تقاضا مـیکنم بهفکر دعاهای خير ديگران نباشند و بهجز بازنگری غلطنامـههای پيشين، کمـی حساسيت بهخرج بدهند. شما کـه بهسادگی اين امکان را داريد که تا اهل «نوشتن» باشيد، تلاش کنيد نگارشتان هم فرهيخته باشد. فرهيختگی درون «انديشـه» و «زبان» بـه تکرار، تامل، جديت، تفکر و مطالعه نياز دارد، اما فرهيختگی درون «نگارش» فقط کمـی حوصله مـیخواهد به منظور يادگيری. جز اين است؟

Fri, 14 Jan 2011 14:30:00 GMT choopanan-zaban http://choopanan-zaban.blogfa.com/post-952.aspxhttp://choopanan-zaban.blogfa.com/post-951.aspx

مقدّمـه

خط چهرۀ مكتوب زبان هست و همانگونـه كه زبان از مجموعۀ اصول و قواعدى بـه نام «دستور زبان» پيروى مىكند، خط نيز بايد پيرو اصول و ضوابطى باشد كه ما مجموع آن اصول و ضوابط را «دستور خط» ناميده‌ايم.

خطّ فارسى، به‌موجب اصل پانزدهم قانون اساسى جمـهورى اسلامى ايران، ‌خطّ رسمى كشور ماست و كلّيۀ اسناد رسمى و مكاتبات و كتاب‌هاى درسى بايد بـه اين خط نوشته شود، و طبعاً چنين خطّى بايد قواعد و ضوابطى معلوم و مدوّن داشته‌باشد که تا همگان، با رعايت آن‌ها، هويّت خط را تثبيت كنند و محفوظ دارند. تدوين مجموعۀ قواعد و ضوابط خطّ فارسى، مخصوصاً درون سالهاى اخير كه استفاده از رايانـه درون عرصۀ خط و زبان روزافزون شده و حروفنگارى و صفحهآرايى و ويرايش و نمونـهخوانى و تهيۀ نمايه و كارهاى بسيار ديگرى درون حوزۀ نگارش و چاپ برعهدۀ رايانـه قرار گرفته، و درنتيجه دايرۀ شاغلان بـه امر چاپ و تكثير از حلقۀ‌ متخصّصان سنّتى اين فن بسى فراتر رفته و فراخ‌تر شده، ضرورت و اهميت بيشترى پيدا كرده‌است، چنان‌‌كه نگرانى از خطر بروز تشتّت و اِعمال سليقههاى مختلف و متضاد نيز نسبت بـه گذشته افزايش يافتهاست.

درباب دستور خطّ فارسى، همواره اختلاف سليقه و مشرب وجود داشتهاست؛ بعضى طرفدار باز گذاشتن دست نويسنده درون انتخاب شيوۀ نگارش بوده و حداكثر جواز و رخصت را تجويز مىكردهاند و بعضى ديگر، برعكس، گرايش بـه وضع قوانينى عام و قطعى و تخلّف‌ناپذير داشته و آرزو مى‌كرده‌اند كه درون عالم خط و كتابت نيز قوانينى شبيه قوانين حاكم بر علائم رياضيات حاكم باشد. از جهتى ديگر، برخى از اهل فن معايب و مشكلات موجود را درون خطّ فارسى که تا آن اندازه فراوان و جدّى دانسته‌اند كه رفع آن‌ها را جز با افزودن و دركار آوردن حروف و علائم جديد ميسّر نمى‌شمرده‌اند، و گروهى ديگر كمترين تحوّل و تبدّلى را درون خطّ فعلى نپذيرفته و آن را بـه زيان زبان مىدانستهاند.

فرهنگستان زبان و ادب فارسى جمـهورى اسلامى ايران، به‌حكم وظيفه‌اى كه برحسب اساسنامۀ‌ خود درون پاسدارى از زبان و خطّ فارسى برعهده دارد، از همان نخستين سال‌هاى تأسيس، درصدد گردآورى مجموع قواعد و ضوابط خطّ فارسى و بازنگرى و تنظيم و تدوين و تصويب آن‌ها برآمد و در اين كار راه ميانـه را برگزيد و كوشيد که تا در تدوين «دستور خطّ فارسى» اعتدال را رعايت كند. نخستين بار، درون سال 1372، بهابتكار جناب آقاى دكتر حسن حبيبى، رياست وقت فرهنگستان، كميسيونى بهمديريت دكتر علياشرف صادقى، و سپس استاد احمد سميعى، از اعضاى پيوستۀ فرهنگستان تشكيل شد.1 اين كميسيون، با تشكيل جلسات متعدّد، دستور خطّ پيشنـهادى خود را بـه شوراى فرهنگستان تسليم كرد و شورا با دقّت و كندوكاو و جدّيتِ بسيار، طى 59 جلسه، آن را مورد بحث و بررسى قرار داد.2 نظر شورا همواره بر آن بود كه درون تدوين و تصويب مجموعۀ قواعد و ضوابط خطّ فارسى، از افزودن حرف و علامت جديد بـه مجموعۀ‌ حروف و علائم موجود خطّ فارسى پرهيز كند، و همانگونـه كه درون ضمن نخستين اصل از قواعد كلّى دستور خطّ مذكور درون اين دفتر آمده‌است، سعى كرد که تا چهرۀ‌ خطّ فارسى حفظ شود. اين اعتدال و احتياط ازآن‌جهت ضرورى دانسته شد كه به‌اعتقاد اعضاى فرهنگستان، خط اصولاً طبيعت و ماهيتى دارد بسى پيچيدهتر از علائم علومى مانند رياضيات، و توقع قانونمندى مطلق و قاطع از خط داشتن و راه را بر هرگونـه استنباط و سليقه بستن با اين طبيعت ناسازگار است.

علاوهبراين، فرهنگستان، درون بررسى و تصويب قواعد و ضوابط خطّ فارسى، معتقد بوده هست كه تثبيت قواعد متعارف و كمابيش مرسوم خطّ فارسى، درون اوضاع و احوال فعلى، ضرورىتر و سودمندتر هست از وارد كردن حرف و علامتى جديد كه ممكن هست با برانگيختن عقايد موافق و مخالف و صفآرايى و جبهه‌گيرى، بـه اصل مقصود، كه همانا تثبيت آن قواعد است، لطمۀ جدّى وارد كند.

فرهنگستان درپى آن بود كه که تا سرحدّ امكان خطّ فارسى را قانونمند و قاعدهپذير سازد که تا از آشفتگى و هرج‌ومرج جلوگيرى شود؛ اما از توجّه بـه طبيعت خط به‌طور كلّى، و به‌ويژه طبيعت خطّ فارسى، و نيز ذوق و سليقه و پسند اهل فن غفلت نكرد، و هر جا اِعمال قانون را موجب پديد آمدن فهرست بالابلندى از استثناها ديد، از تصويب و تجويز آن خوددارى كرد، و با رعايت انعطاف، ميدان را براى ذوق و سليقه باز گذاشت.

پس‌از آنكه با بررسى‌هاى طولانى،‌ اصلاحات لازم درون پيشنـهاد كميسيون اوليه اِعمال شد، مجموعۀ قواعد و ضوابط، پيشاز تصويب نـهايى، به‌صورت پيشنـهاد، درون دفترى بـه نام «دستورخطّ فارسى»* منتشر گرديد و به حضور استادان و صاحبنظران و معلّمان و نويسندگان و عموم كسانى تقديم شد كه با شيوۀ نگارش و املاى خطّ فارسى سروكار دارند، که تا با ملاحظۀ آن، رأى و نظر خود را اعلام كنند و اگر درون آن نقص يا خطايى مـی‌بينند متذكّر شوند.

بسيارى از مؤسسات علمى و صاحب‌نظرانى كه آن متن پيشنـهادى را دريافت كرده‌بودند از سر لطف درون آن تأمّل كردند و با ارسال آراء خود فرهنگستان را درون تهذيب و تكميل اين قواعد و ضوابط يارى نمودند. درون پايان مـهلت مقرّر، آراء رسيده، كه بعضى متضمّن اظهارنظرهاى كلّى و بعضى مشتمل بر جرح و تعديل و نقد قواعد و ضوابط بود، برحسب نظم موجود درون متن پيشنـهادى تفكيک شد و يك‌جا درون مجموعه‌اى نسبتاً مفصّل درون اختيار اعضاى شوراى فرهنگستان قرار گرفت.

شورا بار ديگر بررسى دستور خطّ فارسى را درون دستور كار خود قرار داد و با ملاحظۀ ‌همۀ اظهارنظرهاى صاحب‌نظران و نيز اعضاى پيوستۀ فرهنگستان، طى ده جلسه، بـه بازنگرى درون متن پيشنـهادى اوليه پرداخت، و سرانجام «دستور خطّ فارسى» را درون جلسۀ دويست‌ويازدهم خود، درون تاريخ 30/4/80 تصويب كرد و آن را براى تأييد و تنفيذ بـه حضور رياست محترم جمـهور و رياست عاليۀ‌ فرهنگستان زبان و ادب فارسى جمـهورى اسلامى ايران تقديم كرد.
در اين مقدمـه، توجّه خوانندگان را، پيشاز آنكه بـه قواعد خطّ فارسى مذكور درون اين دفتر نظر كنند، حتما به چند نكته جلب کرد:

1. اين مجموعه، درون وهلۀ‌ اوّل، نـه براى متخصّصان زبان و ادبيات فارسى و زبان‌شناسان، بلكه براى مخاطبانى نوشته شده‌است كه با زبان فارسى درون حدّ عموم باسوادان و تحصيل‌كردگان جامعۀ ‌ما آشنايى دارند. به‌همين‌جهت، درون نگارش آن سعى شده‌است که تا از استعمال اصطلاحات و تعاريفى خودداری شود كه فهم آن تنـها براى متخصّصان ميسّر است، و حتي‌الامكان از زبانى استفاده شود كه براى عامّۀ باسوادان به‌آسانى قابل درک باشد. همين امر ممكن هست ناگزير سبب شده‌باشد كه گاهى از دقّت مطلب كاسته شود، و چون سهولت استفاده از قواعد و پرهيز از سنگينى و گرانبارى مطالب اهميت داشتهاست، از وضع قاعده براى بعضى از موارد استثنا خوددارى شود، هرچند ممكن هست متخصّصان بتوانند درون ضمن مباحث علمى خود با موشكافى براى آن استثناها نيز قاعده يا قواعدى وضع كنند.

2. درون دهه‌هاى اخير، بيشترين اختلاف نظر درباب شيوۀ‌ املاى كلمات فارسى بر سر موضوع جدانويسى و يا پيوسته‌نويسى كلمات مركّب بودهاست. فرهنگستان، چنانكه گفته شد، دراينباب راه ميانـه را برگزيده و كوشيدهاست که تا فقط مواردى را كه جدا نوشتن و يا پيوسته نوشتن آن‌ها الزامى است، تحت قاعده و ضابطه درآورد و شيوۀ‌ نگارش باقى كلمات مركّب را بـه ذوق و سليقۀ نويسندگان واگذار كند.

3. همۀ‌ مسائل و مشكلات خطّ فارسى درون اين دفتر مطرح نشده و آيينمند كردن امورى ازقبيل نشانـه‌گذارى يا سجاوندى و شيوۀ ضبط اعلام خارجى بـه خطّ فارسى و يا آوانويسى كلمات فارسى بـه خطّ خارجى درون اين مجموعۀ‌ قواعد مورد نظر نبوده‌است.

4. شعر فارسى همـه‌جا از قواعد و ضوابط عمومى دستور خطّ فارسى پيروى نمىكند و گهگاه بهضرورت، از قواعد ديگرى پيروى مىكند. اين دستور خط نـه براى شعر فارسى، بلكه براى نثر فارسى تدوين و تنظيم شدهاست؛ بنابراين، درون آينده مىتوان آن را با ضميمـهاى متناسب با شعر فارسى تكميل كرد.

5. سليقه‌هاى خاص خطّاطان، كه از ديرباز درون عرصۀ هنر خوشنويسى درون نگارش خطّ فارسى مرسوم و معمول بوده، از دايرۀ بحث و بررسى بيرون نـهاده شدهاست.

6. درون بيان قواعد،‌ چنان‌كه درون تدوين متون قانونى مرسوم و متداول است، از ذكر علّت خوددارى شده، اما درون بيان موارد استثنا،‌ سعى شده‌است که تا علّت استثنا بيان شود.

7. براى روشن‌تر شدن مفاد قواعد، درون ذيل هر قاعده شواهدى ذكر شده است. درون مواردى كه براى قاعده استثنايى مقرّر گشته، فهرست بستۀ تمام موارد استثنا بـه دست داده شده، و يا خود استثنا بهصورت قاعده درآمدهاست.

8. هرجا قاعده‌اى ذكر شده‌است، آن قاعده معمولاً با افزوده شدن اجزائى مانند «ياى نسبت» و يا «هاى بيان حركت» (هاى غيرملفوظ) بـه آخر كلمـه، و درنتيجه طولانى‌تر شدن املاى كلمـه، ‌تغيير نمى‌كند. مثلاً اگر درون نوشتنِ «همكار» بهسبب تکهجايى بودن جزء دوم كلمـه، حكم بـه اتّصال دو جزء «هم» و «كار» داده شده‌است، اين حكم با افزوده شدن «ى» درون كلمۀ‌ «همكارى» نيز اِعمال مىشود.

9. سعى شدهاست كه «دستور خطّ فارسى» با جدولهاى متعدّد و مفصّلى همراه گردد که تا دستيابى استفادهكنندگان بـه همۀ موارد آسانتر و سريعتر شود.

فرهنگستان از همۀ كسانى كه با ملاحظۀ متن پيشنـهادى اوليه دربارۀ آن اظهارنظر كرده‌اند تشكر مى‌كند، و به‌ويژه از مقام معظّم رهبرى، حضرت آيت‌الله خامنـه‌اى سپاسگزار است، كه نكته‌هايى درباب دستور خطّ فارسى متذكّر شدهاند.

همچنين از گروهى از استادان دانشگاههاى اصفهان و دانشگاه آزاد اسلامى تهران، رشت، خمينى‌شـهر و دهاقان، كه نظر خود را بدون ذكر نام ارسال كرده‌اند، و نيز از آقايان و خانم‌ها دكتر محمّدمـهدى ركنى و دكتر مـهدى مشكوة‌الدّينى (از دانشگاه فردوسى مشـهد)، دكتر غلامحسين غلامحسين‌زاده (از دانشگاه تربيت‌مدرّس)، دكتر كتايون مزداپور و دكتر ايران كلباسى (از پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى)، دكتر علىاكبر ترابى (از دانشگاه صنعتى سهند تبريز)، دكتر بهروز ثروتيان و دكتر مصطفى ذاكرى، دكتر رحمان مشتاقمـهر (از دانشگاه تربيت‌ معلّم تبريز)، دكتر مرتضى كاخى (از انتشارات اميركبير)، مـهندس احمد منصورى (از انتشارات فرهنگان)، سرتيپ غلامرضا زنديان (از دفتر واژه‌گزينى نيروهاى مسلح)، محمّدرضا زرسنج (از آموزش و پرورش استان فارس)، على شريفى (از دفتر مجلات و نشر شاهد)، على مصريان و محمّدرضا طاهرزاده و جاويد جهانشاهى و ناصر داور و عباس معارفى و بتول كرباسى، و از استادان دكتر جلال متينى (مقيم ايالات متحدۀ امريكا)، دكتر كاظم ابهرى (مقيم استراليا) و سيّدمصطفى هاشميان (مقيم بلژيک)، كه با ارسال نقد و نظر خود درون تدوين اين مجموعه سهيم بودهاند تشكر مى‌كند.

فرهنگستان درون تدوين اين مجموعه وام‌دار همۀ كسانى هست كه درون دهه‌هاى گذشته و سال‌هاى اخير دراين‌باب تلاش كرده‌اند، و مخصوصاً از استادان احمد سميعى (گيلانى) و ابوالحسن نجفى، از اعضاى پيوستۀ فرهنگستان، كه درون تأليف اين دفتر سهمى عمده برعهده داشته‌اند تشكر مى‌كند. از آقاى دكتر حسين داودى و خانم زهرا زندى‌مقدّم نيز كه درون تكميل و تنظيم اين مجموعه تلاش كردهاند سپاسگزار هست و ياد استادان درگذشته، مرحوم دكتر مصطفى مقرّبى و مرحوم دكتر جعفر شعار را گرامى مىدارد.*

اميد هست انتشار «دستور خطّ فارسى» انتظار همۀ كسانى را برآورد كه خواهان آيينمندى و انضباط بيشتر خطّ فارسى‌اند، و گامى درون راه استوارى پايه‌هاى زبان و خطّ فارسى محسوب شود.

غلامعلى حدّاد عادل

رئيس فرهنگستان زبان و ادب فارسى

باسمـهتعالى

مقدمۀ چاپ چهارم

با استقبالى كه از كتاب دستور خطّ فارسى، مصوّب فرهنگستان زبان و ادب فارسى شد، اين كتاب درون مدتى به‌نسبت كوتاه، بـه چاپ چهارم رسيد. مزيّت اين چاپ بر چاپهاى قبلى آن هست كه برخى از اظهارنظرهاى رسيده درون فاصلۀ چاپ دوم که تا چاپ حاضر، ديگربار مورد بحث و بررسى گروه دستور فرهنگستان قرار گرفت و نتيجۀ بررسى درون ماههاى نخستين سال 1384 درون شوراى فرهنگستان مطرح گرديد، و براساس آخرين نظریـات اعضاى شورا، درون متن قبلى تجديدنظر شد و برخى اصلاحات جزئى كه موجب روشنتر شدن قواعد مىشد، درون متن حاضر جانشين توضيحات پيشين گرديد.
فرهنگستان زبان و ادب فارسى لازم مىداند كه بار ديگر از همۀ صاحبنظرانى كه وى را درون به انجام رساندن اين امر مـهم يارى كردهاند سپاسگزارى كند. اميد هست كه اين دستور خط، با پيگيرى دستگاههاى دولتى داراى انتشارات، و بهويژه با عنايت و نظارت كامل وزارت آموزش و پرورش، كه بيشترين متون درسى را همـهساله درون اختيار دانشآموزان که تا پايان دورۀ دبيرستان قرار ميدهد، و نيز ناشران دولتى كتابهاى درسى و تحقيقى مربوط بـه آموزش عالى، درون ظرف مدتى كوتاه به‌صورت دستور خطّى درآيد كه همگان، به‌خصوص دانش‌آموزان و دانشجويان را، كه نويسندگان و فرهيختگان و دانشمندان سال‌هاى آينده‌اند، از ناهماهنگى‌هاى كنونى درون زمينۀ دستور خطّ فارسى رهايى بخشد.

بى‌شک، حتّى درون كارهايى كه جنبۀ «بايد و نبايد»ى دارد نيز مىتوان درون موارد لازم تجديد نظر كرد، اما بدينبهانـه نبايد تدوين قواعد را بهعهدۀ تعويق افكند. درواقع، بايد از نتيجهاى استقبالكرد كه حداقل براى مدتى معيّن راه‌گشاست. دستورخطّ فارسى واحد، سبب مىشود بتوان از قابليتهاى رايانـهاى براى ايجاد كتابخانـههاى گستردۀ رقومى (ديجيتالى) بهره گرفت، و همين امر، بهتنـهايى براى اثبات لزوم و ضرورت پذيرش يک شيوۀ واحد كفايت مىكند، و فرهنگستان اميدوار هست كه از يارى همگان درون رواج كامل اين «دستورخط» بهرهمند گردد.

حسن حبيبى

رئيس فرهنگستان زبان و ادب فارسى

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. اعضاى اين كميسيون عبارت بودند از آقايان دكتر محمّدرضا باطنى (16جلسه،‌ از 7/2/72 تا30/6/72)، دكتر جواد حديدى، دكتر على‌محمّد حقشناس، دكتر حسين داودى، استاد اسماعيل سعادت، استاد احمد سميعى (گيلانى)، مرحوم دكتر جعفر شعار، دكتر على‌اشرف صادقى (كه که تا جلسۀ مورخ 28 دى 1372 شركت داشتند و پس‌ازآن به‌علت مسافرت براى استفاده از فرصت مطالعاتى درون جلسه شركت نكردند)، مرحوم دكتر مصطفى مقرّبى و استاد ابوالحسن نجفى.

2. دستور خطّ فارسى درون شوراى فرهنگستان درون دو شور مورد بحث و بررسى قرار گرفت. شور اوّل جمعاً درون 41 جلسه (از 3/7/74 تا3/9/76) و شور دوم درون 18 جلسه (از 28/2/77 که تا 16/9/77) صورت گرفت. اعضاى شورا درون اين جلسات عبارت بودند از: مرحوم استاد احمد آرام (فقط 8 جلسه)، استاد عبدالمحمّد آيتى، دكتر نصرالله پورجوادى، مرحوم دكتر احمد تفضّلى (25 جلسه)، دكتر حسن حبيبى، دكتر غلامعلى حدّادعادل، دكتر جواد حديدى، (12 جلسه، از 8/4/77)، استاد بهاءالدّين خرمشاهى، دكتر محمّد خوانسارى، دكتر على رواقى، دكتر بهمن سركاراتى، استاد اسماعيل سعادت (12جلسه، از8/4/77)، استاد احمد سميعى (گيلانى)، دكتر على‌اشرف صادقى، دكتر حميد فرزام، سركار خانم دكتر بدرالزّمان قريب (12 جلسه، از 8/4/77)، دكتر فتح‌الله مجتبايى (7 جلسه، از 8/4/77)، دكتر مـهدى محقّق، دكتر حسين معصومى همدانى (فقط 1 جلسه)، مرحوم دكتر مصطفى مقرّبى (50 جلسه)، استاد ابوالحسن نجفى. همچنين آقايان دكتر جواد حديدى (تا جلسۀ 144 مورخ 8/4/77) و دكتر حسين داودى و مرحوم دكتر جعفر شعار نيز بهعنوان صاحبنظر درون اين جلسات حضور داشتند.

* آقاى دكتر سليم نيسارى قبلاً كتابى با همين عنوان بـه طبع رسانده‌اند: دستور خطّ فارسى، تهران، 1374. درون آخرين بازنگرى اين دفتر (1384) از نظرات آقاى دكتر سليم نيسارى نيز بهره گرفته شد. (فرهنگستان زبان و ادب فارسى، گروه دستور)

* از آقايان دكتر حسين واثق (از وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشكى)، حسين موثّق (از دانشگاه صنعتى اصفهان)، موسى صديقى (از وزارت ارشاد)، مـهدى ميرجابرى، صالح آزاده‌دل و م. ى. قطبى كه با اظهار نظر كلّى درباب خطّ فارسى فرهنگستان را يارى كردهاند سپاسگزارى مىشود.

Thu, 13 Jan 2011 16:04:05 GMT choopanan-zaban http://choopanan-zaban.blogfa.com/post-951.aspxhttp://choopanan-zaban.blogfa.com/post-950.aspx

قواعد كلّى

1. حفظ چهرۀ‌ خطّ فارسى

ازآنجاكه خط درون تأمين و حفظ پيوستگى فرهنگى نقش اساسى دارد، نبايد شيوه‌اى برگزيد كه چهرۀ خطّ فارسى بهصورتى تغيير كند كه مشابهت خود را با آنچه درون ذخاير فرهنگى زبان فارسى به‌جا مانده‌است به‌كلّى از دست بدهد و درنتيجه متون كهن براى نسل كنونى نامأنوس گردد و نسل‌هاى بعد درون استفاده از متون خطّى و چاپى قديم دچار مشكل جدّى شوند و به آموزش جداگانـه محتاج باشند.

2. حفظ استقلال خط

خطّ فارسى نبايد تابع خطوط ديگر باشد و لزوماً و همواره از خطّ عربى تبعيت كند. البته درون نقل آيات و عبارات قرآن كريم،‌ رسم‌الخطّ قرآنى رعايت خواهد شد.

3. تطابق مكتوب و ملفوظ

كوشش مى‌شود كه مكتوب، که تا آنجا كه خصوصيات خطّ فارسى راه دهد، با ملفوظ مطابقت داشتهباشد.

4. فراگير بودن قاعده

كوشش مىشود كه قواعد املا بهگونـهاى تدوين شود كه استثنا درون آن راه نيابد، مگر آنكه استثنا خود قانونمند باشد و يا استثناها فهرست محدود تشكيل دهد.

5. سهولت نوشتن و خواندن

قاعده بايد بهگونـهاى تنظيم شود كه پيروى از آن كار نوشتن و خواندن را آسانتر سازد، يعنى که تا آنجا كه ممكن است، رعايت قواعد وابسته بـه معنا و قرينـه نباشد.

6. سهولت آموزش قواعد

قواعد بايد به‌صورتى تنظيم شود كه آموختن و به‌كار بردن آن‌ها که تا حدّ امكان براى عامّۀ باسوادان آسان باشد.

7. فاصـلهگـذارى و مـرزبـندى كـلمات بـراى حـفظ اسـتقلال كـلمـه و درستخوانى

فاصله‌گذارى ميان كلمات، خواه بسيط و خواه مركّب،1 امرى ضرورى هست كه اگر رعايت نشود طبعاً سبب بدخوانى و ابهام معنايى مىشود. درون نوشتههاى فارسى دو نوع فاصله وجود دارد: يكى فاصلۀ «برونكلمـه»، يعنى فاصلهگذارى ميان كلمـههاى يک جمله يا عبارت، مانند «يكى از صاحبدلان سر بـه جيب مراقبت فروبردهبود» (اين فاصله درون ماشين تحرير و رايانـه «فاصلۀ يكحرفى» خوانده مىشود) و ديگرى فاصلۀ «درونكلمـه» كه معمولاً ميان اجزاى تركيب و اغلب درون حروف منفصل مى‌گذارند: ورود، آزادمرد، خردورزى، پردرآمد (اين فاصله درون تداول نيم‌فاصله خوانده مى‌شود). رعايت اين نيم‌فاصله، به‌ويژه درون دست‌نوشته‌ها، دشوار هست و ازاين‌رو اختيارى هست و مى‌توان ابهام تلفّظى را درون تركيبهايى مانند خردورزى با حركتگذارى برطرف كرد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. مركّب يا تركيب بـه معناى اعمّ كلمـه گرفته شدهاست و شامل كلمـههايى مانند كتابخانـه، داروخانـه، گلاب، دانشجو، دانشپرور، خردورزى، تورّمزا، غذاخورى، همدلى، ارجمند، بررسى، بازگويى، كتابچه، دفترچه مىشود.

Thu, 13 Jan 2011 16:02:29 GMT choopanan-zaban http://choopanan-zaban.blogfa.com/post-950.aspxhttp://choopanan-zaban.blogfa.com/post-949.aspx

ويژگى‌هاى خطّ فارسى

خطّ فارسى داراى ويژگى‌هايى است. اين ويژگى‌ها و مثال‌هاى هر يک درون زير مشخّص شدهاست:

الف) براى بعضى از صداها بيشاز يک علامت وجود دارد:1

ت (در تـار، چتر، دست، سوت)، ط (در طاهر، خطر، ضبط ، شرط)؛

ز (در زن، بزم، تيز، باز)، ذ (در ذرت، غذا، كاغذ، نفوذ)، ض (در ضرب، حضرت، تبعيض، فرض)، ظ (در ظاهر، نظر، حفظ، حفاظ)؛

ث (در ثبت، م‍ث‍‍ل، عب‍‍ث، حادث)، س (در س‍بد، پ‍س‍ر، نف‍‍س، خروس)، ص (در ص‍بر، ن‍‍ص‍‍‍ر، تفح‍ّص، حرص)؛

غ (در غالب، مغز، تيغ، باغ)، ق (در قالب، فقير، حلق، برق)؛

همزه (در اسم، اسب، آرد، مآخذ، قرآن، رأس، يأس، رؤيا، لؤم، رئيس، لئيم، متلألئ، جزء)، ع ( درون علم، رعد، وضع)؛

ح (در حاكم، سحر، شبح، روح)، ه (در ه‍اشم، ش‍‍ه‍ر، ف‍قي‍‍ه، دانشگاه)؛

ــِـ (در اسم و نامـه)؛

ــَـ (در اسب و نـه)؛

ــُـ (در بُلند و رُوز).

ب) بعضى حروف نمايندۀ بيشاز يک صدا هستند:

و

مثل

دو (عدد)، چو

مور، روز، ليمو، دارور، رز، ليم، دار

وام، جواب، روان، ناو، لغواب، ران، نا، لغ

جوشن، روشن، نو، رهروشن، رشن، ن، رهر

، خويشاهر، خيش

ى

مثل

يار، پيدا، ناى

ميز، ريز، پرىز، رز، پر

موس‍‍ى، حت‍ّ‍ى، عل‍‍ى‌رغم حت‍ّ علرغم

ه

مثل

ه‍وا، م‍‍ه‍ر، مشاب‍‍ه، دانشگاه

نام‍‍ه، درّه، درّ

ج) «و»، اگر پساز «خ» قرار گيرد، گاهى خوانده نمىشود، چنانكه درون واژههاى زير:

خوان، خويش،

اين «و» كه آن را «واو معدوله» مى‌گويند، درون قديم تلفّظ خاصى داشته‌است كه امروزه ديگر متداول نيست.

د) مصوّت‌هاى ــَـ ، ــِـ ، ــُـ معمولاً درون خط منعكس نمى‌شود و به‌همين‌سبب، بسيارى از كلمات با املاى مشابه، تلفّظ و معناى متفاوت دارند:

برد: بَرَد، بُرْد، بَرْد، بُرَد

در بيشتر موارد، از سياق عبارت يا معناى جمله بايد تلفّظ مورد نظر را حدس زد:

برد (بُردِ) اين تفنگ 1000 متر است.

اين كارد خوب نمىبرد (بُرَد).

در فصل ربيع... كه صولت برد (بَرْد) آرميده‌بود و اوان دولت وَرْد رسيده (سعدى)

در بعضى موارد، به‌كار نگرفتن نشانۀ اين مصوّت‌ها درون خط باعث ابهام يا اشتباه مى‌شود، به‌خصوص درون مواردى مثل اَعلام و كلمات دخيل فرنگى و لغات مـهجور كه تلفّظ صحيح آن‌ها براى عامّۀ خوانندگان روشن نيست. درون چنين مواردى صورت نوشتارى حتماً بايد بسيار روشن‌ و خوانا و با حركت‌گذارى باشد:

سارْتْرْ (sartre)، بــِكِت (Beckett)، كِنِت (Kenneth)، سير/ سِيَر/ سِيْر؛ دير/ دِيْر؛ عَبيد/ عُبـِيد.

ﻫ) درون خطّ فارسى غالباً يک حرف بـه دو يا چند صورت نوشته مىشود و اين بستگى بـه جايگاه آن حرف درون كلمـه دارد:

ء/ ئ/ ؤ/ أ

ب/ ـب/ ـب/ ب؛ پ/ ـپ/ ـپ/ پ؛ ت/ ـت/ ـت/ ت

ج/ ـج/ ـج/ ج؛ چ/ ـچ/ ـچ/ چ؛ ح/ ـح/ ـح/ ح؛ خ/ ـخ/ ـخ/ خ

س/ ـس/ ـس/ س؛ ش/ ـش/ ـش/ ش

ص/ ـص/ ـص/ ص؛ ض/ ـض/ ـض/ ض

ع/ ـع/ ـع/ ع؛ غ/ ـغ/ ـغ/ غ

ف/ ـف/ ـف/ ف؛ ق/ ـق/ ـق/ ق

ك/ ـك/ ـک/ ک؛ گ/ ـگ/ ـگ/ گ

ل/ ـل/ ـل/ ل

م/ ـم/ ـم/ م

ن/ ـن/ ـن/ ن

ه/ ـه/ ـه/ ه

ى/ ـى/ ـى/ ى

و) حروف فارسى دو دسته است:

1. منفصل (پيوندناپذير) كه بـه حرف بعداز خود نمى‌چسبد (ا، د، ذ، ر، ز، ژ، و)؛

2. متّصل (پيوندپذير) كه بـه حرف بعداز خود مىچسبد.

ز) علاوه‌بر حروف، درون خطّ فارسى نشانـههاى ديگرى بـه شرح زير وجود دارد:

1. حركات يا مصوّت‌هاى كوتاه (ــَـ ، ــِـ ، ــُـ)، مانند پَر، پــِر، پُر؛

2. مَدّ ( ~ ) روى الف، مانند آرد، مآخذ؛

3. تشديد ( ّ )، مانند عدّه، پلّه، بقّالى، ارّه؛

4. سكون ( ْ )، مانند لبْتشنـه؛

5. ياى كوتاه ( ء )، مانند نامۀ من؛؛

6. تنوين (ــًـ ، ــٍـ ، ــٌـ)، مانند ظاهراً، بعبارةٍاُخرى، مضاف‌ٌاليه.

ح) درون املاى كلمات و تركيبات و عبارات عربى، كه عيناً وارد زبان فارسى شده‌است، درون بعضى موارد، قواعد املاى عربى رعايت مى‌شود:

موسى، بالقوّه، خَلْقُ‌السّاعه، حتّى، اِلي

ط) دو حرف «و» و «ه» گاهى براى بيان حركت بـه كار مىرود.

و اگر براى بيان حركت ماقبل خود بـه كار رود سه نوع است:

1. مصوّت كوتاه، مانند دو، تو، چو؛

2. مصوّت مركّب، مانند اوج، گوهر، روشن، نو (مثلاً درون نوروز)؛

3. مصوّت بلند، مانند مور، روز، موش، سبو، ليمو، تكاپو.

ه/ ـه براى بيان حركت (ــِـ) و ندرتاً (ــَـ) بهكار مىرود:

شماره، نامـه، خانـه، نـه

ى) درون خطّ فارسى دو دسته نشانـه بـه كار مىرود: 1. نشانـههاى اصلى؛ 2. نشانـههاى ثانوى.

نشانـه‌‌هاى اصلى مركّب از 33 نشانـه هست كه بـه آن‌ها حروف الفبا مى‌گوييم. بعضى از حروف به‌تنـهايى نمايندۀ بيش‌از يک صداست (مانند «و») و بعضى ديگر مجموعاً نمايندۀ يک صدا (مانند ث، س، ص).

نشانـه‌هاى ثانوى مركّب از 10 نشانـه هست كه درون بالا يا پايين نشانـه‌هاى اصلى قرار مى‌گيرد و در هنگام ضرورت به‌كار مى‌رود.

فهرست كامل نشانـه‌هاى خطّ فارسى، همراه با مثال، درون صفحات بعد درون ضمن دو جدول آمده‌است. يادآورى مى‌شود كه اين حروف براى خطّ چاپى است. الفباى خطّ تحريرى و نستعليق تنوّع بيشترى دارد.

جدول 1. نشانـه‌هاى خطّ فارسى

نشانـههاى اصلى

شماره

نام نشانـه

اول

وسط

آخر

تنـها

كه فقط بـه حرف بعد بچسبد

كه هم بـه حرف قبل و هم بـه حرف بعد بچسبد

كه فقط بـه حرف قبل بچسبد

كه نـه بـه حرف قبل و نـه بـه حرف بعد بچسبد

1

همزه

ئ

رئيس، رئاليسم

ـئ

لئيم

ـأ، ـؤ، ـئ

مأخذ، مؤمن، متلألئ

ء، أ

جزء، رأس

2

الف*

ــ

ــ

ـا

نَايست
(= توقّف مكن)

ا

اسب، خانـهاى

3

ب

ب

بار، دبير

ـب

طبل

ـب

شب

ب

آب

4

پ

پ

پدر، آپارتمان

ـپ

سپاه

ـپ

چپ

پ

توپ

5

ت

ت

تار، رتبه

ـت

استان

ـت

دست

ت**دوات

6

ث

ث

ثابت، وراثت

ـث

مثل

ـث

باعث

ث

ارث

7

جيم

ج

جان، مواجب

ـج

مجلس

ـج

رنج

ج

موج

8

چ

چ

چشم، كوچه

ـچ

پامچال

ـچ

گچ

چ

پوچ

9

ح

ح

حال، رحم

ـح

محل

ـح

صبح

ح

روح

10

خ

خ

خال، ناخن

ـخ

سخن

ـخ

نخ

خ

شاخ

11

دال

ــ

ــ

ـد

صدف

د

دست، آدم

12

ذال

ــ

ــ

ـذ

بذل

ذ

ذرت، نفوذ

13

ر

ــ

ــ

ـر

سرد

ر

رنگ، سوار

14

ز

ــ

ــ

ـز

مزد

ز

زنگ، نياز

15

ژ

ــ

ــ

ـژ

مژده

ژ

ژاله، دژ

16

سين

س

سيب، آسيب

ـس

مست

ـس

مِس

س

داس

17

شين

ش

شور، آشوب

ـش

كشتي

ـش

آتش

ش

هوش

18

صاد

ص

صابون، اصيل

ـص

عصر

ـص

شخص

ص

خاص

19

ضاد

ض

ضرب، حاضر

ـض

حضرت

ـض

قبض

ض

فرض

20

طا

ط

طناب، باطن

ـط

خطاب

ـط

بسيط

ط

افراط

21

ظا

ظ

ظهر، ناظم

ـظ

نظم

ـظ

حفظ

ظ

حفاظ

22

عين

ع

عمل، اعمال

ـع

مبعث

ـع

طبع

ع

شجاع

23

غين

غ

غذا، كاغذ

ـغ

مغز

ـغ

تيغ

غ

باغ

24

ف

ف

فصل، دفتر

ـف

گفتار

ـف

رديف

ف

برف

25

قاف

ق

قند، باقي

ـق

بقا

ـق

حق

ق

ساق

26

كاف

ك

كتاب، ساكت

ـك

سكته

ـک

سبک

ک

باک

27

گاف

گ

گل، آگاه

ـگ

نگهبان

ـگ

بانگ

گ

بزرگ

28

لام

ل

لازم، ناله

ـل

علم

ـل

عمل

ل

دل

29

ميم

م

مادر، نامـه

ـم

عمل

ـم

علم

م

نام

30

نون

ن

نام، لانـه

ـن

قند

ـن

زمين

ن

زمان

31

واو

ــ

ــ

ـو

گوهر، آهو، عفو، خوش،

و

راهرو، دارو، ناو

32

ه

ه

هنوز، راهنما

ـه

مـهر

ـه

فقيه، نامـه

ه

كوه، روزه

33

ى

ي

ياد، ديوار

ـي

سياه

ـى

ترشى، نَفْى

ى

بازى، خوى

جدول 2. نشانـه‌هاى خطّ فارسى

نشانـههاى ثانوى

شماره

نام نشانـه

علامت

مثال

1

مدّ

روى الف

آ

آرد، مآخذ

2

زبر

(فتحه)

ــَـ

گَرما، دَرَجات

3

پيش

(ضمّه)

ــُـ

گندُم، عُبُور

4

زير

(كسره)

ــِـ

نِگاه، فِرستادن

5

سكون

(جزم)

ــْـ

دِلْ، گِرهْ

6

تشديد

ــّـ

معلّم، حقّ مطلب

7

ياى كوتاه

روى هاى غيرملفوظ

ء
ــــ

نامۀ من

8

تنوين نصب

اً، ـاً، ءً

ظاهراً، واقعاً، بناءً على هذا

9

تنوين رفع

ــٌـ

مضافٌاليه

10

تنوين جرّ

ــٍـ

بعبارةٍ‌اُخرى

تبصره. استعمال نشانـه‌هاى شماره‌هاى 2، 3، 4، 5، 6 الزامى نيست و اين علائم را عمدتاً براى رفع ابهام بهكار مىبرند.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. آنچه دربارۀ تلفّظ حروف درون اينجا آمده مطابق با زبان معيار رايج درون تهران است. درون نواحى مختلف ايران ميان تلفّظ بعضى از حروف فرق مىگذارند كه درون اينجا نيازى بـه ذكر آن نيست.

* درون فرهنگهاى كنونى فارسى حرف اول الفبا را با نشانۀ مد «آ» يک حرف قرار دادهاند و ابتدا هم آن را مىآورند و در آموزش زبان فارسى هم از اين شيوه استفاده مىشود. ** نشانۀ نوشتارى «ة/ ـة» درون كلمـه‌هايى چون صلوة، دايرةالمعارف، بقيّةالله، سريعالحركة عيناً از عربى وارد خطّ فارسى شدهاست. Thu, 13 Jan 2011 16:01:14 GMT choopanan-zaban http://choopanan-zaban.blogfa.com/post-949.aspx http://choopanan-zaban.blogfa.com/post-948.aspx

املاى بعضى از واژهها و پيشوندها و پسوندها

اى (حرف ندا) هميشـه جدا از منادا نوشته مىشود:

اى خدا، اى كه

اين، آن جدا از جزء و كلمۀ پس­از خود نوشته مىشود:

استثنا: آنچه، آنكه، اينكه، اينجا، آنجا، وانگهى

همين، همان همواره جدا از كلمۀ پس­از خود نوشته مىشود:

همين خانـه، همينجا، همان كتاب، همانجا

هيچ همواره جدا از كلمۀ پس­از خود نوشته مىشود:

هيچيك، هيچكدام، هيچكس

چه جدا از كلمۀ پس­از خود نوشته مىشود، مگر در:

چرا، چگونـه، چقدر، چطور، چسان

چه همواره بـه كلمۀ پيش­از خود مىچسبد:

آنچه، چنانچه، خوانچه، كتابچه، ماهيچه، كمانچه، قبالهنامچه

را درون همـهجا جدا از كلمۀ پيش­از خود نوشته مىشود، مگر درون موارد زير:

چرا درون معناى «براى چه؟» و در معناى «آرى»، درون پاسخ بـه پرسش منفى.

كه جدا از كلمۀ پيش­از خود نوشته مىشود:

چنانكه، آنكه (= آنكسىكه)

استثناء: بلكه، آنكه، اينكه

ابن، حذف يا حفظ همزۀ اين كلمـه، وقتى كه بين دو عَلَم (اسم خاص اشخاص) واقع شود، هردو صحيح است:

حسين‌بن‌على/ حسين‌ابن‌على؛ محمّدبن‌زكرياى رازى/ محمّدابن زكرياى رازى؛ حسينبنعبداللهبنسينا/ حسينابنعبداللهابنسينا

به درون موارد زير پيوسته نوشته مىشود:

1. هنگامى‌كه بر سر فعل يا مصدر بيايد (همان‌كه اصطلاحاً «باى زينت» يا «باى تأكيد» خوانده مىشود):

بگفتم، بروم، بنمايد، بگفتن (= گفتن)

2. بهصورت بدين، بدان، بدو، بديشان1 بهكار رود. بهكار رود.

3. هرگاه صفت بسازد:

بخرد، بشكوه، بهنجار، بنام

به درون ساير موارد جدا نوشته مىشود:

به برادرت گفتم، بـه سر بردن، بـه آواز بلنـد، بهسختى، منـزلبهمنـزل، بـه نام خدا

تبصره: حرف «به» كه درون آغاز بعضى از تركيبهاى عربى مىآيد از نوع حرف اضافۀ فارسى نيست و پيوسته بـه كلمۀ بعد نوشته مىشود:

بعينـه، بنفسه، برأيالعين، بشخصه، مابازاء، بذاته

ـ هرگاه «باى زينت»، «نون نفى»، «ميم نـهى» بر سر افعالى كه با الف مفتوح يا مضموم آغاز مىشوند (مانند انداختن، افتادن، افكندن) بيايد، «الف» درون نوشتن حذف مىشود:

بينداز، نيفتاد، ميفكن

بى هميشـه جدا از كلمۀ پس­از خود نوشته مى‌شود، مگر آنكه كلمـه بسيط‌گونـه باشد، يعنى معناى آن دقيقاً مركّب از معانى اجزاى آن نباشد:

بيهوده، بيخود، بيراه، بيچاره، بينوا، بيجا

مى و همى همواره جدا از كلمۀ پس­از خود نوشته مىشود:

مىرود، مىافكند، همىگويد

هم همواره جدا از كلمۀ پس­از خود نوشته مىشود، مگر درون موارد زير:

1. كلمـه بسيطگونـه باشد:

همشـهرى، همشيره، همديگر، همسايه، همين، همان، همچنين، همچنان

2. جزء دوم تکهجايى باشد:

همدرس، همسنگ، همكار، همراه

در صورتى كه پيوستهنويسى «هم» با كلمۀ بعداز خود موجب دشوارخوانى شود، مانند همصنف، همصوت، همتيم جدانويسى آن مرجّح است.

3. جزء دوم با مصوت «آ» شروع شود:

همايش، هماورد، هماهنگ

در صورتى كه قبل­از حرف «آ» همزه درون تلفّظ ظاهر شود، هم جدا نوشته مىشود:

همآرزو، همآرمان

تبصره: هم، بر سر كلماتى كه با «الف» يا «م» آغاز مىشود، جدا نوشته مىشود:

هماسم، هممرز، هممسلک

تر و ترين همواره جدا از كلمۀ پيش­از خود نوشته مىشود، مگر در:

بهتر، مـهتر، كهتر، بيشتر، كمتر

ها (نشانۀ جمع) درون تركيب با كلمات بـه هر دو صورت (پيوسته و جدا) صحيح مىباشد:

كتابها/ كتابها، باغها/ باغها، چاهها /چاهها، كوهها/ كوهها، گرهها/ گرهها

اما درون موارد زير جدانويسى الزامى است:

1. هرگاه ها بعداز كلمـههاى بيگانۀ نامأنوس بـه كار رود:

مركانتيليستها، پزيتيويستها، فرماليستها

2. هنگامىكه بخواهيم اصل كلمـه را براى آموزش يا براى برجستهسازى مشخص كنيم:

كتابها، باغها، متمدنـها، ايرانىها

3. هرگاه كلمـه پردندانـه (بيش­از سه دندانـه) شود و يا بـه «ط» و «ظ» ختم شود:

پيش‌بينى‌ها، حساسيت‌‌ها، استنباط‌ها، تلفّظها

4. هرگاه جمع اسامى خاص مدّنظر باشد:

سعدىها، فردوسىها، مولوىها، هدايتها

5. كلمـه بـه هاى غيرملفوظ ختم شود:

ميوه‌ها، خانـه‌ها

يا بـه هاى ملفوظى ختم شود كه حرف قبل­از آن حرف متّصل باشد:

سفيهها، فقيهها، پيهها، بهها

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. گونۀ قديمى حرف اضافۀ «به» فقط درون كلمات بدين، بدان، بدو، بديشان باقى ماندهاست.

Thu, 13 Jan 2011 15:59:50 GMT choopanan-zaban http://choopanan-zaban.blogfa.com/post-948.aspxhttp://choopanan-zaban.blogfa.com/post-947.aspx

مجموعۀ ام، اى، است،...

صورت‌هاى متّصل فعل «بودن» درون زمان حال (ام، اى، است، ايم، ايد، اند)، بـه صورتهاى زير نوشته مىشود:

كلمات مختوم به

صامت ميانجى

مثال

صامت منفصل

ــ

خشنودم

خشنودى

خشنود است

خشنوديم

خشنوديد

خشنودند

«و» با صدايى نظير آنچه درون «رهرو»

رهروم

رهروى

رهرو است

به كار رفته‌است

ــ

رهرويم

رهرويد

رهروند

‌صامت متّصل

ــ

پاكم

پاكى

پاک است

پاكيم

پاكيد

پاکاند

«آ»

«ى»

دانايم

دانايى

داناست*

داناييم

داناييد1

دانايند

«و» با صدايى نظير آنچه درون «دانشجو»

«ى»

دانشجويم

دانشجويى

دانشجوست*

به­كار رفته­است

دانشجوييم

دانشجوييد

دانشجويند

«و» با صدايى نظير آنچه درون «تو»

همزه

توام

تواى/ تويى

توست*

به­كار رفته­ است

توايم

(شماكارمند) متروايد2

تواند

«ـــِــ» (هاى

غيرملفوظ)

همزه

خستهام

خستهاى

خسته است

خستهايم

خستهايد

خستهاند

«اِى»

همزه

تيزپىام

تيزپىاى

تيزپى است

تيزپىايم

تيزپىايد

تيزپىاند

«اى»

همزه

كارىام

كارىاي

كارى است

كارىايم

كارىايد

كارىاند

ضماير ملكى و مفعولى

ضماير ملكى و مفعولى3 [ــَ­م، ــَـت، ــَـش، ــِـمان (مان)، ــِـتان (تان)، ــِـشان (شان)[، درون حالات ششگانـه، همراه با واژههاى پيش­از خود به­صورتهاى زير نوشته مىشود:

كلمات مختوم به

صامت ميانجى

مثال

صامت منفصل

ــ

برادرم

برادرت

برادرش

برادرمان

برادرتان

برادرشان

صامت متّصل

ــ

كتابم

كتابت

كتابش

كتابمان

كتابتان

كتابشان

«و» با صدايى نظير آنچه درون «رهرو»

ــ

رهروم

رهروت

رهروش

بهكار رفته­است

رهرومان

رهروتان

رهروشان

«آ»

«ى»4

پايم

پايت

پايش

پايمان

پايتان

پايشان

«و» با صدايى نظير آنچه

«ى»

عمويم

عمويت

عمويش

در«عمو» به­كار رفته‌است

عمويمان

عمويتان

عمويشان

«ــِـ» (هايغيرملفوظ)

همزه

خانـهام

خانـهات

خانـهاش

پيش­از ضماير ملكى مفرد

خانـه‌مان

خانـه‌تان

خانـه‌شان

«اِى» پيش­از ضماير ملكى مفرد

همزه

پىام

پىات

پىاش

پىمان

پىتان

پىشان

«اى» پيشاز ضماير ملكى مفرد

همزه

كشتىام

كشتىات

كشتىاش

«و» با صدايى نظير آنچه درون «راديو»

كشتىمان

كشتىتان

كشتىشان

به­كار رفته­است

همزه5

راديوام

راديوات

راديواش

پيش­از ضماير ملكى مفرد

راديومان

راديوتان

راديوشان

ياى نكره و مصدرى و نسبى

ياى نكره (همچنين ياى مصدرى و نسبى) درون حالات گوناگون بـه صورتهاى زير نوشته مىشود:

كلمات مختوم به

صامت ميانجى

مثال

صامت منفصل

صامت متّصل

«و» با صدايى نظير آنچه درون «رهرو» به­كار رفته­است.

ـــ

ـــ

ـــ

برادرى

كتابى

رهروى

«ـــِــ» (هاى غيرملفوظ)6

«اِى»

«اى»

«و» با صدايى نظير آنچه درون «راديو» به­كار رفته­است

«آ»

«و» با صدايى نظير آنچه درون «دانشجو» به­كار رفته­است

همزه

همزه

همزه

«ى»

«ى»

«ى»

خانـهاى

تيزپىاى

كشتىاى

راديويى

دانايى

دانشجويى

كسرۀ اضافه

نشانۀ كسرۀ اضافه درون خط آورده نمى‌شود، مگر براى رفع ابهام درون كلماتى كه دشوارى ايجاد مى‌كند:

اسبِ سوارى/ اسب‌ْسواري

ـ كلماتى مانند رهرو، پرتو، جلو، درون حالت مضاف، گاهى با صامت ميانجى «ى» مى‌آيد، مانند «پرتوى آفتاب» و گاهى بدون آن، مانند «پرتو آفتاب». آوردن يا نياوردن صامت ميانجى «ى» تابع تلفّظ خواهد بود.

ـ براى كلمات مختوم بـه هاى غيرملفوظ، درون حالت مضاف، از علامت «ء»7 استفاده مى‌شود:

خانۀ من، نامۀ او

ـ «ى»، درون كلمـه‌هاى عربى مختوم بـه «ى» (كه «آ» تلفّظ مىشود)، درون اضافه بـه كلمۀ بعداز خود، بـه «الف» تبديل مى‌شود:

عيساى مسيح، موساى كليم، هواى نَفْس، كُبْراى قياس

نشانۀ همزه*

همزۀ ميانى

الف) اگر حرف پيش‌از آن مفتوح باشد، روى كرسى «ا» نوشته مى‌شود، مگر آنكه پس­از آن مصوّت «اى» و «او» و «ــِـ» باشد كه دراين­صورت روى كرسى «یـ» نوشته مى‌شود:

رأفت، تأسّف، تلألؤ، مأنوس، شأن

رئيس، لئيم، رئوف، مئونت، مطمئن، مشمئز

تبصره: درون كلمات عربى بر وزن «مُتَفَعِّل» نظير متأثّر، متأخّر، متألّم كه درون تداول، اولين فتحۀ آنـها بـه كسره تبديل شده، همان صورت عربى آن ملاک قرار گرفته­است.

ب) اگر حرف پيش­از آن مضموم باشد، روى كرسى «و» نوشته مى‌شود، مگر آنكه پس­از آن مصوّت «او» باشد كه دراين­صورت روى كرسى «ى» نوشته مى‌شود:

رؤيا، رؤسا، مؤسّسه، مؤذّن، مؤثّر، مؤانست

شئون، رئوس

ج) اگر حرف پيش­از آن مفتوح يا ساكن و پس­از آن حرف «آ» باشد، به­صورت ـآ/ آ نوشته مى‌شود:

مآخذ، لآلى، قرآن، مرآت

در بقيۀ موارد و در كلّيۀ كلمات دخيل فرنگى با كرسى «ى » نوشته مىشود:

لئام، رئاليست، قرائات، استثنائات، مسئول، مسئله، جرئت، هيئت

لئون، سئول، تئاتر، نئون8

استثنا: توأم

همزۀ پاياني

الف) اگر حرف پيش­از آن مفتوح باشد (مانند همزۀ ميانى ماقبل­مفتوح)، روى كرسى «ا» نوشته مىشود:

خلأ، ملأ، مبدأ، منشأ، ملجأ

ب) اگر حرف پيش­از آن مضموم باشد (مانند همزۀ ميانى ماقبل­مضموم)، روى كرسى «و» نوشته مىشود:

لؤلؤ، تلألؤ

ج) اگر حرف پيش­از آن مكسور باشد، روى كرسى «ى» نوشته مىشود:

متلألئ9

د) اگر حرف پيش­از آن ساكن يا يكى از مصوّت‌هاى بلند «آ» و «او» و «اى» باشد، بدون كرسى نوشته مى‌شود:

جزء، سوء، شيء، بُطء، بطيء، سماء، ماء، املاء، انشاء10

تبصرۀ 1: كلماتى مانند انشاء، املاء، اعضاء درون فارسى بدون همزۀ پايانى هم نوشته مىشود كه صحيح است.

تبصرۀ 2: هرگاه همزۀ پايانى ماقبل­ساكن (بدون كرسى) يا همزۀ پايانى ماقبل­مفتوح (با كرسى «ا») و يا همزۀ پايانى ماقبل مضموم (با كرسى «و») بـه ياى وحدت يا نكره متّصل شود، كرسى «ى» مىگيرد و كرسى قبلى آن نيز حفظ مىشود.

جزئى، شيئى، منشائى، مائى، لؤلوئی

راهنماى كتابت همزه، درون صفحات بعد، درون جدول شمارۀ 3، ارائه شده­است.

جدول 3. راهنماى كتابت همزه

كرسى «ا»

كرسى «و»

كرسى «ي »

بدون كرسى

«أ، ـأ»

«آ، ـآ»

«ؤ، ـؤ»

«ئ، ـئ »

«ء»

بأس

قرآن

تلألؤ

ائتلاف

بُطء

تأثير

لآلى

رؤسا

ارائه

بَطىء

تأخّر

مآل

رؤيا

اسائه

جزء

تأخير

مرآت

رؤيت

استثنائات

سوء

تأديب

مآخذ

سؤال

استثنائي

شىء

تأذّي

مآثر

فؤاد

القائات

ضوء

تأسّف

منشآت

لؤلؤ

اورلئان

فىء

تأسيس

مآب

لؤم

ايدئاليسم

ماء

تأكيد

مآرب

مؤالفت

بئاتريس

تألّف

مؤانست

بئر

تأليف

مؤتلف

پرومتئوس

تأمّل

مؤتمن

پنگوئن

تأمين

مؤثّر

تبرئه

تأنّي

مؤدّب

تخطئه

تأنيث

مؤدّي

تئاتر

تأويل

مؤذّن

تئودور

تفأّل

مؤسّس

توطئه

تلألؤ

مؤسّسه

جزئى

توأم

مؤكّد

سوئى

بدون كرسى

كرسى «ى»

كرسى «و»

كرسى «ا»

«ء»

«ئ‍ ، ـئ‍ »

«ؤ، ـؤ»

«آ، ـآ»

« أ، ـأ»

جرئت

مؤلّف

خلأ

دنائت

مؤمن

رأس

دوئل

مؤنّث

رأى

رافائل

مؤوّل

سبأ (قرآنى)

رئاليست

مؤيّد

شأن

رئاليسم

مأثور

رئوس

مأجور

رئوف

مأخذ

رئيس

مأخوذ

ژوئن

مأذون

ژئوفيزيک

مأكول

سئانس

مألوف

سئول

مأمن

سوئد

مأمور

سيّئات

مأنوس

شائول

مأوا

شئون

مأيوس

قرائت

مبدأ

قرائات

متأثّر

كاكائو

متأخّر

كلئوپاترا

متأذّى

لائوس

متألّم

بدون كرسى

كرسى «ى»

كرسى «و»

كرسى «ا»

«ء»

«ئ ، ـئ »

«ؤ، ـؤ»

«آ، ـآ»

« أ، ـأ»

لئام، لئيم

متأمّل

لئون

متأهّل

لوئى

متلألئ

مائومائو

مستأصل

مسائل

ملأ

مسئول

ملجأ

مئونت

منشأ

مرئوس

نبأ (قرآنى)

مرئى

يأس

مشمئز

ناپلئون

نشئه

نشئت

نوئل

نئون

ويدئو

هيئت

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

* كلمـههاى ستارهدار درون اين جدول از قاعده مستثنا هستند.

1. چنانچه كلمـهاى مختوم بـه مصوّت باشد و جزء پس‌از آن نيز با مصوّت آغاز شده‌باشد، مى‌توان درون فاصلۀ ميان دو مصوّت از دو نوع صامت ميانجى (با ارزش يكسان) استفاده كرد: يكى صامت «ى» و ديگرى صامت «همزه»؛ نظير داناييد/ دانائيد؛ زيبايى/ زيبائى؛ تنـهايى/ تنـهائى، كه درون بعضى همزه غلبه دارد و در بعضى ديگر «ى» و از كلمـهاى بـه كلمۀ ديگر فرق مىكند. درون اينجا، براى حفظ يكدستى و سهولت آموزش، صامت ميانجى «ى» انتخاب شدهاست.

2. چون «توايد» معنا ندارد، «متروايد» آورده شد.

3. درون دستورهاى اخير زبان فارسى، بهجاى اصطلاحاتى نظير «ضمير ملكى» يا «ضمير مفعولى»، اصطلاح «ضمير شخصى متّصل» بهكار مىرود.

4. اين «ى» ممكن هست در مواردى حذف شود. درون تداول عامّه «بابام» به‌جاى «بابايم» گفته مى‌شود. درون ادبيات داستانى هم، زمانى كه نويسنده زبان گفتار را ضبط مى‌كند، وضع به‌همين‌منوال است. درون شعر به‌ضرورت شعرى اين حذف صورت مى‌گيرد، مثلاً استعمال «بازوت» بهجاى «بازويت» درون اين مصراع: «آفرين بر دست و بر بازوت باد».

5. درون محاوره، اصولاً همزه و مصوّت آغازى حذف مى‌شود، مثلاً گفته مىشود «راديوم خراب شد» و نـه «راديوام خراب شد».

6. هاى غيرملفوظ، درون الحاق بـه «ياى مصدرى»، حذف مىشود و «گ» ميانجى بهجاى آن مىآيد: بندگى. درون چند كلمـه، هاى غيرملفوظ درون الحاق بـه «ياى نسبت» افتاده و «گ» ميانجى اضافه شدهاست: «خانگى»، «هميشگى»، «هفتگى».

7. اين علامت كوتاهشدۀ «ى» است.

* گاهى، خصوصاً درون خوشنويسى، درون زير همزۀ پايانى «ء»، بدون اينكه بـه كلمۀ ديگرى اضافه شدهباشد، علامتى شبيه كسره مىگذارند كه صحيح نيست.

8. كلمۀ هيدروژن گاهى ئيدورژن نوشته مىشود كه صحيح نيست.

9. كلمۀ منشى درون اصل مُنشِئ بودهاست كه درون فارسى «ء» بـه «ى» بدل شدهاست.

10. همزۀ پايانى بدون كرسى درون كلمات انشاء، املاء، اعضاء، درون فارسى، درون اضافه بـه كلمۀ بعداز خود، غالباً حذف مىشود و بهجاى آن «ى» ميانجى مىآيد، مانند انشاى خوب، اعضاى بدن، ولى حفظ همزۀ آن هم صحيح است: انشاءِ خوب، اعضاءِ بدن. Thu, 13 Jan 2011 15:56:30 GMT choopanan-zaban http://choopanan-zaban.blogfa.com/post-947.aspxhttp://choopanan-zaban.blogfa.com/post-946.aspx

واژهها و تركيبات و عبارات مأخوذ از عربى

«ة» درون واژهها و تركيبات و عبارات مأخوذ از عربى بـه صورت‌هاى زير نوشته مى‌شود:

1. اگر درون آخرِ كلمـه تلفّظ شود، بهصورت «ت» نوشته مىشود:

رحمت، جهت، قضات، نظارت، مراقبت، برائت

استثنا:صلوة، مشكوة، زكوة، رحمةالله‌عليه (در جايى كه مراعات رسم‌الخطّ قرآنى اين كلمات درون نظر باشد).

2. اگر درون آخرِ كلمـه تلفّظ نشود، بهصورت «ـه/ ه» (هاى غيرملفوظ) نوشته مىشود:

علاقه، معاينـه، نظاره، مراقبه، آتيه

و درون اين حالت از قواعد مربوط بـه «هاى غيرملفوظ» تبعيت مىكند:

علاقهمند، نظارگان، معاينۀ بيمار، مراقبهاى

3. درون تركيبات عربى رايج درون فارسى، مانند كاملةالوداد، ليلةالقدر، ثقةالاسلام، خاتمةالامر، دايرةالمعارف، معمولاً بهصورت «ـة/ ة» نوشته مىشود، اما گاهى درون بعضى از تركيبات، مانند حجّتالاسلام و آيتالله، بهصورت «ت» مىآيد كه آن هم درست است.

«و» كه درون برخى از كلمـههاى عربى، مانند زكوة، حيوة، مشكوة، صلوة به‌صورت «آ» تلفّظ مى‌شود، درون فارسى (جز درون مواردى كه رعايت رسم‌الخطّ قرآنى اينگونـه كلمات مورد نظر باشد) بهصورت «الف» نوشته مىشود.1

زكات، حيات، مشكات، صلات

تبصره: كلمـههايى مانند زكوة، مشكوة، صلوة (اگر بـه اين صورت نوشته شدهباشد)، درون اضافه بـه «ى» نسبت يا وحدت، با «ا» و «ت» نوشته مىشود:

زكاتى، مشكاتى، صلاتى، حياتى

«الف كوتاه» هميشـه بهصورت «الف» نوشته مىشود، مگر درون موارد زير:

1. الى، على، حتّى، اولى، اوُلى؛

2. اسمـهاى خاص:

عيسى، يحيى، مرتضى، مصطفى، موسى، مجتبى

تبصره: واژههايى مانند اسمعيل، هرون، رحمن كه درون رسم‌الخطّ قرآنى بـه اين صورت نوشته مىشود درون فارسى با «الف» نوشته مىشود: اسماعيل، هارون، رحمان. بعضى كلمات از قاعدۀ فوق مستثناست: الهى، اعليحضرت... .

3. تركيباتى كه عيناً از عربى گرفته شده‌‌است:

اعلام‌الهدى، بدرالدُّجى، طوبى‌لک، لاتُعَدُّولاتُحْصى، سِدرَةُالمُنتَهى، لاتُحصى (صيغههاى فعلى)

ــ اسامى سورههاى قرآن (مانند يس، طه، و...) بهشكل مضبوط درون قرآن نوشته مىشود، اما درون كلماتى مانند ياسين، آل طاها و... قاعدۀ تطابق مكتوب و ملفوظ رعايت مىشود.

تنوين، تشديد، حركتگذارى

هجاى ميانى «ـ وو ـ»

آوردن تنوين (درصورتى‌كه تلفّظ شود) درون نوشتههاى رسمى و نيز درون متون آموزشى الزامى است. تنوين بـه صورتهاى زير نوشته مىشود:

1. تنوين نصب: درون همـه‌جا به‌صورت «اً/ ـاً» نوشته مى‌شود:

واقعاً، جزئاً، موقتاً، عجالتاً، نتيجتاً، مقدمتاً، طبيعتاً، عمداً، ابداً2

تبصرۀ 1: كلمـههاى مختوم بـه همزه، مانند جزء، استثناء، ابتداء، هرگاه با تنوين نصب همراه باشد، همزۀ آن‌ها روى كرسى «ى» مى‌آيد و تنوين روى «الف» بعداز آن قرار مى‌گيرد: جزئاً، استثنائاً، ابتدائاً.

تبصرۀ 2: تاء عربى «ة/ ـة»، اعم از آنكه درون فارسى به‌صورت «ت» يا «ه/ ـه» (هاى غيرملفوظ) نوشته يا تلفّظ شود، درون تنوين نصب، بدل بـه «ت» كشيده مىشود و علامت تنوين روى الفى قرار مىگيرد كه پساز «ت» مىآيد، مانند نتيجتاً، موقتاً، نسبتاً، مقدمتاً، حقيقتاً؛

2. تنوين رفع و تنوين جرّ: درون همـه‌جا به‌صورت ــٌـ و ـــٍــ نوشته مى‌شود و فقط درون تركيبات مأخوذ از عربى كه درون زبان فارسى رايج هست به‌كار مى‌رود:

مشارٌ‌اليه، مضاف‌ٌاليه، منقولٌ‌عنـه، مختلفٌفيه، متفق‌ٌعليه، بعبارةٍاُخرى، اباًعن‌جدٍ، اىّ‌نحوٍكان.

گذاشتن تشديد هميشـه ضرورت ندارد مگر درون جايى كه موجب ابهام و التباس شود كه يكى از مصاديق آن همنگاشتهاست:3

معين/ معيّن؛ على/ عِلّى؛ دوار/دوّار؛ كُره/كُرّه؛ بنا/ بنّا

تبصره: درون متون آموزشى براى نوآموزان و غيرفارسىزبانان و نيز درون اسناد و متون رسمى دولتى، گذاشتنِ تشديد درون همۀ موارد ضرورى است.

حركت‌گذارى تنـها درون حدّى لازم هست كه احتمال بدخوانى داده شود:

عُرضه/ عَرضه؛ حَرف/حِرَف؛ بُرْد/ بُرَد؛ سرْچشمـه/سرِچشمـه

واژههاى داراى هجاى ميانى «ـ وو ـ» با دو واو نوشته مىشود:

طاووس، لهاوور، كيكاووس، داوود

تبصرۀ 1: نوشتن «داود» با يک واو به‌تبعيت از رسم‌الخطّ قرآنى بلامانع است.

تبصرۀ 2: درون مورد نام شخص، ضبط نـهادىشده (مطابق شناسنامـه) اختيار مىشود:

كاوس، كاوسى

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. اسامى خاص درون متون قديم و نامخانوادگى اشخاص، اگر با املاى عربى ثبت شدهباشد، بـه همان شكل حفظ مى‌شود: مشكوةالدّينى، حيوةالحيوان. و اگر با املاى فارسى ثبت شدهباشد بهصورت رحمتالله، حشمتالله نوشته مىشود.

2. اگر بخواهيم بىتنوين خوانده شود: مطلقا، اصلا، ابدا. 3. هم‌نگاشت: بـه واژه‌هايى اطلاق مى‌شود كه املاى واحد اما دو تلفّظ و دو معنى متفاوت دارد.

Thu, 13 Jan 2011 15:28:40 GMT choopanan-zaban http://choopanan-zaban.blogfa.com/post-946.aspxhttp://choopanan-zaban.blogfa.com/post-945.aspx

تركيبات*

درباب پيوسته‌نويسى و يا جدانويسى تركيبات درون زبان فارسى سه فرض قابل تصوّر است:

1. تدوين قواعدى براى جدانويسى همۀ كلمات مركّب و تعيين موارد استثنا؛

2. تدوين قواعدى براى پيوسته‌نويسى همۀ كلمات مركّب و تعيين موارد استثنا؛

3. تدوين قواعدى براى جدانويسى الزامى بعضى از كلمات مركّب و پيوستهنويسى بعضى ديگر و اختيار درخصوص ساير كلمات بـه نويسندگان.

فرهنگستان درون تدوين و تصويب «دستور خطّ فارسى»، فرض سوم را برگزيده و تنـها موارد الزامى جدانويسى و يا پيوسته‌نويسى را بـه شرح زير معيّن كردهاست:

الف) كلمات مركّبى كه الزاماً پيوسته نوشته مىشود:

1. كلمات مركّبى كه از تركيب با پيشوند ساخته مى‌شود هميشـه جدا نوشته مى‌شود، مگر مركّبهايى كه با پيشوندهاى «به»، «بى» و «هم»، با رعايت استثناهايى، ساخته مىشود و احكام آن درون «املاى بعضى از واژهها و پيشوندها و پسوندها» (ص 22 و 23) آمده‌است.

2. كلمات مركّبى كه از تركيب با پسوند ساخته مىشود هميشـه پيوسته نوشته مىشود، مگر هنگامى كه:

الف) حرف پايانى جزء اوّل با حرف آغازى جزء دوم يكسان باشد:

نظاممند، آببان

ب) جزء اوّل آن عدد باشد:

پنجگانـه، دهگانـه، پانزدهگانـه

استثنا: بيستگانى (واحد پول)

تبصره: پسوند «وار» ازحيث جدا و يا پيوستهنويسى تابع قاعدهاى نيست، درون بعضى كلمـهها جدا و در بعضى ديگر پيوسته نوشته مىشود:

طوطىوار، فردوسىوار، طاووسوار، پرىوار

بزرگوار، سوگوار، خانوار

3. مركّبهايى كه بسيطگونـه است:

آبرو، الفبا، آبشار، نيشكر، رختخواب، يكشنبه، پنجشنبه، سيصد، هفتصد، يكتا،

بيستگانى

4. جزء دوم با «آ» آغاز شود و تکهجايى باشد:

گلاب، پساب، خوشاب، دستاس

تبصره: جزء دوم، اگر با «آ» آغاز شود و بيشاز يک هجا داشتهباشد، از قاعدهاى تبعيت نمىكند: گاهى پيوسته نوشته مىشود، مانند دلاويز، پيشاهنگ، بسامد، و گاهى جدا، مانند دانشآموز، دلآگاه، زبانآور.

5. هرگاه كاهش يا افزايش واجى يا ابدال يا ادغام و مزج يا جابهجايى آوايى درون داخل آنـها روى دادهباشد:

چنو، هشيار، ولنگارى، شاهسپرم، نستعليق، سكنجبين

6. مركّبى كه دستكم يک جزء آن كاربرد مستقل نداشتهباشد:

غمخوار، رنگرز، كهربا

7. مركّبهايى كه جدا نوشتن آنـها التباس يا ابهام معنايى ايجاد كند:1

بهيار (به‌يار)، بهروز (به‌روز)، بهنام (به‌نام)

8. كلمـه‌هاى مركّبى كه جزء دوم آنـها تکهجايى باشد و بهصورت رسمى يا نيمـهرسمى، جنبۀ سازمانى و ادارى و صنفى يافتهباشد:

استاندار، بخشدار، كتابدار، آشپز

ب) كلمات مركّبى كه الزاماً جدا نوشته مىشود:

1. تركيب‌هاى اضافى (شامل موصوف‌وصفت، و مضاف‌ومضاف‌ٌاليه):

دستكم، شوراى عالى، حاصل ضرب، صرف نظر، سيبزمينى، آبميوه، آبليمو

2. جزء دوم با «الف» آغاز شود:

دلانگيز، عقبافتادگى، كماحساس

3. حرف پايانى جزء اول با حرف آغازى جزء دوم همانند يا هممخرج باشد:

آيين‌نامـه، پاک‌كن، كم‌مصرف، چوب‌برى، چوب‌پرده

4. مركّب‌هاى اتباعى و نيز مركّبهاى متشكل از دو جزء مكرر:

سنگينرنگين، پولمول، تکتک، هقهق

5. مصدر مركّب و فعل مركّب:

سخن گفتن، نگاه داشتن، سخن گفتم، نگاه داشتم

6. مركّبهايى كه يک جزء آنـها كلمۀ دخيل باشد:

خوش‌پُز، شيکپوش، پاگوندار

7. عبارتهاى عربى كه شامل چند جزء باشد:

مع‌ذلك، من‌بعد، على‌هذا، ان‌شاء‌الله، مع‌هذا، بارى‌تعالى، حقّ‌تعالى، على‌اىّحال

تبصره: هر دو صورت نوشتارى «باسمـهتعالى» و «بسمـه‌تعالى» جايز است.

8. يک جزء از واژه‌هاى مركّب عدد باشد:

پنج‌تن، هفت‌گنبد، هشت‌بهشت، نُه‌فلک، ده‌چرخه

تبصره: به‌استثناى عدد يک، كه بسته بـه مورد و با توجّه بـه قواعد ديگر، با هر دو املا صحيح است:

يكسويه/ يکسويه؛ يكشبه/ يکشبه؛ يكسره/ يکسره؛ يكپارچه/ يکپارچه

9. كلمـه‌هاى مركّبى كه جزء اوّل آنـها بـه «هاى غيرملفوظ» ختم شود (هاى غيرملفوظ درحكم حرف منفصل است):

بهانـهگير، پايهدار، كنارهگير

تبصره: كلمـههايى مانند تشنگان، خفتگان، هفتگى، بچگى كه درون تركيب، هاى غيرملفوظ آنـها حذف شده و بهجاى آن «گ» ميانجى آمده‌است، از اين قاعده مستثناست.

10. كلمـه با پيوسته‌نويسى، طولانى يا نامأنوس يا احياناً پردندانـه شود:

عافيت‌طلبى، مصلحت‌بين، پاک‌ضمير، حقيقت‌جو

11. هرگاه يكى از اجزاى كلمۀ مركّب داراى چند گونۀ مختوم بـه حرف منفصل و حرف متصّل باشد، چون جدانويسى گونـه يا گونـههاى مختوم بـه حرف منفصل اجبارى هست بهتبع آن جدانويسى گونـه يا گونـههاى ديگر نيز منطقىتر است:

پا/ پاىْ‌؛ پامال/ پاىْ‌مال

12. يک جزء كلمۀ مركّب صفت مفعولى يا صفت فاعلى باشد:

اجلرسيده، نمکپرورده، اخلالكننده، پاکكننده

13. يک جزء آن اسم خاص باشد:

سعدىصفت، عيسىدم، عيسىرشتۀ مريمبافته

14. جزء آغازى يا پايانى آن بسامد زياد داشتهباشد:

نيکبخت، هفتپيكر، شاهنشين، سيهچشم

15. هرگاه با پيوسته‌نويسى، اجزاى تركيب معلوم نشود و احياناً ابهام معنايى پديد آيد:

پاکنام، پاکدامن، پاکراى، خوشبيارى

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

* درون اينجا تركيبات شامل مركّب و مشتق هست و بـه معنايى اعم از معناى موردنظر نويسندگان كتابهاى دستور زبان بهكار رفتهاست.

1. اين التباس بيشتر درون بــِهْ، ‌كَهْ و كُهْ (صورت كُهْ بيشتر درون قديم و عمدتاً درون شعر به‌كار رفته‌است) مشاهده مى‌شود: بهساز، كهربا، كهكشان، كهگِل، كهريز، كُهسار.

Thu, 13 Jan 2011 15:27:05 GMT choopanan-zaban http://choopanan-zaban.blogfa.com/post-945.aspxhttp://choopanan-zaban.blogfa.com/post-944.aspx

واژههايى با چند صورت املايى

در فارسى كلماتى وجود دارد كه داراى دو يا چند صورت املايى مضبوط است. مرادْ واژههايى هست كه درون كتابت آنـها حروف هماوا (ا/ ع؛ ت/ ط؛ ث/ س/ ص؛ ح/ ه؛ ذ/ ز/ ض/ ظ؛ غ/ ق) بهكار رفتهباشد. فهرست اين واژهها و ضبط پيشنـهادى براى آنـها، بـه تفكيک عام و خاص، بـه شرح زير است:

فهرست واژههاى داراى دو يا چند صورت املايى با ضبط مختار

در اين فهرست فقط واژههايى درج شدهاست كه داراى دو يا چند صورت املايى ضبطشده باشد و علاوهبرآن، درون زبان فارسى امروز بهكار رود، يا واژههايى چون نامـهاى گياهان و جانوران و خوراکها و داروها و نظاير آنـها كه كاربرد فراوان دارد.

واژههاى مـهجور يا متروک درون فهرست نيامدهاست. اينگونـه واژهها از هر متنى با ضبط همان متن نقل مىشود.

در مواردى كه ضبط كلمـه يا اسمى (اعم از اسم شخص يا محل جغرافيايى) با ضبط مختار آن كلمـه يا اسم متفاوت باشد، درون متون تاريخى و قديمى همان ضبط قديم نوشته مىشود.

در ضبط واژهها، ضوابط زير بهترتيب اولويت رعايت شدهاست:

ـ رواج ضبط: مثلاً صورت‌هاى آذوقه، حوله، حليم، تالار، قدّاره، قورباغه و... بـه همين اعتبار انتخاب شدهاست.

ـ درون موارد نادر، بعضى ملاحظات تاريخى و همچنين پرهيز از افزايش تعداد واژه‌هايى كه داراى املاى واحد اما بـه دو يا چند معنى هست مورد نظر بوده‌است.

ـ عموماً ضبط كتاب‌هاى درسى، به‌ويژه دبستانى، ترجيح داده شده‌است.

ـ صورت املايى تازه، هرچند مرجّح باشد، پيشنـهاد نشدهاست.

صورتهاى املايى*

ضبط مختار

آ/ا

آزوقه/ آذوقه

آذوقه

آروغ/ آروق

آروغ

آقا/ آغا

آقا

(كلمۀ «آقا» امروزه با حرف «ق» نوشته مىشود، ولى اين كلمـه درون قديم گاهى لقب زنان بوده و با حرف «غ» بهصورت «آغا» نوشته مى‌شده‌است، مانند شادملک‌آغا، گلين‌آغا، و گاهى نيز با همين كتابت درمورد مردان به‌كار مى‌رفته‌است، مانند آغامحمّدخان و آغاپاشا. درون اين موارد خاص، درون خطّ فارسى امروز نيز همان ضبط قديم رعايت مىشود.)

اتاق/ اطاق

اتاق

اتو/ اطو

اتو/ اطو

اختاپوس/ اختاپوث

اختاپوس

اسطبل/ اصطبل

اسطبل

اسطرلاب/ اصطرلاب

اسطرلاب

افسنتين/ افسنطين

افسنتين

اَلَم‌شنگه/ عَلَم‌شنگه

اَلَمشنگه

امپراتور/ امپراطور

امپراتور

امپراتريس/ امپراطريس

امپراتريس

اُتراق/ اطراق

اُتراق

ب

باباغورى/ باباقورى

باباغورى

باترى/ باطرى

باترى/ باطرى

باتلاق/ باطلاق

باتلاق

باجناغ/ باجناق

باجناغ

بغچه/ بقچه

بغچه/ بقچه

بلغور/ بلقور

بلغور

بليت/ بليط

بليت

پ

پاتوق/ پاتوغ

پاتوق

ت

ترقوتوروق/ تاراغوتوروغ

ترقوتوروق

تارم/ طارم

طارم

تنبور/ طنبور

تنبور

تاس/ طاس

طاس

تاسكباب/ طاسكباب

طاسكباب

تاغ/ تاق (نام درختچه)

تاغ

تاق/ طاق

طاق

تاق/ طاق (در مقابل جفت)

تاق

تاقديس/ طاقديس

طاقديس

تالار/ طالار

تالار

تاول/ طاول

تاول

تاير/ طاير (چرخماشين)

تاير

تباشير/ طباشير

تباشير

تبرخون/ طبرخون

تبرخون/ طبرخون

تبرزد/ طبرزد

تبرزد/ طبرزد

تبرزين/ طبرزين

تبرزين

تپانچه/ طپانچه

تپانچه

تپيدن/ طپيدن

تپيدن

(مشتقات آن نيز با «ت» نوشته مى‌شود)

تُپق/ طُپق/ تُپغ

تُپُق

تُتماج/ طُطماج (نام نوعى آش)

تُتماج

تراز/ طراز

تراز (= ترازِ آبى)

تراز/ طراز

طراز (= نگارِ جامـه)

(همچنين درون عبارتى مثل «طراز اول» بـه معناى «داراى مقام اول») همتراز و همطراز هردو صحيح است.

ترخون/ طرخون

ترخون

ترقّه/ طرقّه

ترقّه

تشت/ طشت

تشت/ طشت

تغار/ طغار

تغار

توبيقا/ طوبيقا

طوبيقا

توفان/ طوفان

توفان/ طوفان

چ

چارق/ چارغ

چارق

چلغوز/ چلقوز

چلغوز

خ

ختمى/ خطمى (گُل)

خطمـی

د

دوقلو/ دوغلو

دوقلو

ز

زغال/ ذغال

زغال

س

سوغات/ سوقات

سوغات

غ

غلتيدن/ غلطيدن

غلتيدن

(همچنين مشتقات آن مثل «غلتان»، «غلتک»، «بام غلتان»)

ق

قاتى/ قاطي

قاتى

قاروقور/ غاروغور

قاروقور

قباد/ غباد (نام ماهى)

قباد

قدّاره/ غدّاره

قدّاره

قُدقُد/ غُدغُد

قُدقُد

قدغن/ غدغن/ غدقن

غدغن

قراقروت/ قراقروط

قراقروت

قرتى/ غرتي

قرتى

قرشمال/ غرشمال

قرشمال

قُرُق/ غُرُق

قُرُق

قرمـه/ غرمـه/ قورمـه

قورمـه

قروش/ غروش

قروش

قَزقان/ قَزغان

(گونـههاى ديگر: قازغان/ قازقان، غزغن/ قزغن)

قَزقان

قشقرق/ غشغرق

قشقرق

قشلاق/ قشلاغ

(گونـههاى ديگر: قيشلاق/ قيشلاغ)

قشلاق

قفس/ قفص

قفس

قُلُپ/ غُلُپ

قُلپ

قلنبه/ غلنبه

قلنبه

قليان/ غليان

قليان

قورباغه/ غورباغه

قورباغه

قورت/ غورت

قورت

قوطى/ قوتي

قوطى

قِيقاج/ غِيقاج

قِيقاج

قِيماق/ قِيماغ

قِيماق

ل

لاتارى/ لاطاري

لاتارى

لق/ لغ

لق

لقولوق/ لغولوغ

لقولوق

لقلق/ لغلغ

لقلق

لوطى/ لوتى

لوطى

م

ملات/ ملاط

ملاط

ن

ناسور/ ناصور

ناسور

نسطورى/ نستورى

نسطورى

نِق‌نِق/ نِغ‌نِغ

نِق‌نِق

نفت/ نفط

نفت

نفتالين/ نفطالين

نفتالين

و

ورغُلُمبيدن/ ورقُلُمبيدن

ورقُلُمبيدن

وَق‌وَق/ وَغ‌وَغ

وَغ‌وَغ

هليم/ حليم

حليم

هوله/ حوله

حوله

هيز/ حيز

هيز

ى

ياتاقان/ ياطاقان

ياتاقان

يالقوز/ يالغوز

يالقوز

يُرقه/ يُرغه/ يورقه/ يورغه

يورغه

يُغور/ يُقور

يُغور

فهرست اَعلام داراى دو يا چند صورت املايى با ضبط مختار

صورتهاى املايى

ضبط مختار

آ/ ا

آغاخان/ آقاخان

آقاخان

آغاجرى/ آقاجرى

آغاجرى

آلاداغ/ آلاداق

آلاداغ

اُترار/ اُطرار

اُترار

اتريش/ اطريش

اتريش

استهبانات/ اسطهبانات/ اصطهبانات

اصطهبانات1

استخر/ اسطخر/ اصطخر

استخر/ اسطخر

ايتاليا/ ايطاليا

ايتاليا

ايذه/ ايزه

ايذه

ب

باتوم/ باطوم

باطوم

بوذرجمـهر/ بوزرجمـهر

بوزرجمـهر

پ

پتر كبير/ پطر كبير

پتر كبير

پترزبورگ/ پطرزبورگ

پترزبورگ

ت

تائيس/ طائيس

تائيس

تاب/ طاب

(نام رودى كه از كهكيلويه سرچشمـه مىگيرد)

تاب

تارم/ طارم

طارم

تالش/ طالش

تالش/ طالش

تايباد/ طايباد

تايباد

تَبَرک/ طَبَرک

تَبَرک

تپور/ طپور

تپور

تخار/ طخار

تخار/ طخار

تخارستان/ طخارستان

تخارستان/ طخارستان

ترابلس/ طرابلس

طرابلس

ترشيز/ طرشيز

ترشيز

ترقبه/ طرقبه

ترقبه/ طرقبه*

تسوج/ طسوج

تسوج*/ طسوج

توالش/ طوالش

توالش/ طوالش*

توس/ طوس

توس/ طوس*

توسى/ طوسى

طوسى

(طوسى وقتى اسم يا لقب باشد، مانند خواجه نصيرالدّين طوسى، فردوسى طوسى، هميشـه با «ط» مىآيد.)

تهران/ طهران

تهران

تهماسب/ طهماسب

تهماسب/ طهماسب

تهمورث/ طهمورث

تهمورث/ طهمورث

تيسفون/ طيسفون

تيسفون

ج

جابلسا/ جابلصا

جابلسا

خ

ختا/ خطا

ختا

خواف/ خاف

خاف

ز

زنون/ ذنن

زنون

س

ساوجبلاغ/ ساوجبلاق

ساوجبلاغ

سُغد/ صُغد

سُغد

سقلاب/ صقلاب

سقلاب/ صقلاب

ش

شبورغان/ شبورقان

شبورغان

ع

عيسو/ عيصو

عيسو

ق

قباد/ غباد

قباد

قَرلغ/ قَرلق

قَرلق

قرهآغاج/ قرهآقاج

قرهآغاج

ک

كيقباد/ كيغباد

كيقباد

ل

لوت/ لوط (كوير)

لوت

لوت/ لوط (قوم)

لوط

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

* واژه‌هايى كه حرف آغازى آن‌ها داراى دو گونۀ نوشتارى است، براى سهولت مراجعه، فقط ذيل حرفى آورده شده‌است كه اگر مـی‌خواستيم آن كلمـه را بـه فارسى سَره بنويسيم با آن حرف مـینوشتيم، بهجز كلماتى كه با دو حرف «ق» و «غ» آغاز مىشود كه ذيل حرف «ق» آورده شدهاست.

1. وزارت كشور، درون تقسيمات كشورى، «استهبان» را بهجاى «استهبانات» برگزيدهاست. * انتخابِ وزارت كشور.

Thu, 13 Jan 2011 15:25:47 GMT choopanan-zaban http://choopanan-zaban.blogfa.com/post-944.aspx

راهی چوپانانی https://plus.google.com/103279659907298274984 noreply@blogger.com tag:blogger.com,1999:blog-7672097997823775815.page-3866445096985003627 2013-02-07T15:34:00.001+03:30 2013-02-07T15:34:42.377+03:30 خروجی وبلاگ فرهنگ مردم چوپانان

خروجی وبلاگ فرهنگ مردم چوپانان

This XML file does not appear to have any style information associated with it. The document tree is shown below. http://choopanan.blogfa.com fa blogfa.com Mon, 06 Sep 2010 03:38:00 GMThttp://choopanan.blogfa.com/post-16.aspx

از خور که تا انارك

تا انارك ز خاك چوپانان

شانزده فرسخ هست سخت و گران

نيست درون راه آب و آبادي

وحشت انگيزتر ز هر وادي

نيم شب كرد آن شتربان بار

وان گه از خواب خوش مرا بيدار

خسته و ناتوان و فرسوده

خواب ناكرده ، خواب آلوده

بر فراز شتر سوار شدم

سر باري كه داشت بار شدم

Mon, 06 Sep 2010 03:38:00 GMT rk http://choopanan.blogfa.com/post-16.aspxhttp://choopanan.blogfa.com/post-15.aspx

در سال 1196 ه.ق درون خور مركز جندق و بيابانك طفلي ديده بـه جهان گشود كه نام او را رحيم گذاشتند . رحيم فرزند اول حاج ابراهيم قلي بود. از همان دوران كودكي داراي هوش و استعداد خاصي بود كه كودكان آن منطقه چنان ذكاوتي نداشتند. روزي وي با بچه هاي هم سن و سال خودش مشغول بازي بود كه امير اسماعيل خان عرب عامري – حكمران جندق و بيابانك – با اتباعش نزديك بـه آن ها رسيد؛ كودكان ،همـه با ديدن حكمران فرار كردند. ولي يغما ترسي بـه دل خود راه نداد و در همانجا ايستاد. امير با كمال تعجب پرسيد: نام تو چيست؟ و تو چرا فرار نكردي؟ رحيم جواب داد:

ما مردمك خوريم از علم و ادب دوريم

Sun, 05 Sep 2010 08:08:00 GMT rk http://choopanan.blogfa.com/post-15.aspx http://choopanan.blogfa.com/post-14.aspx

صبح و عصر امروز چند نفر از اهالی بـه جلوداری خانواده مرحومـه کربلائی حلیمـه سعادت، درون این هوای گرم چوپانان بیش از هزار خشت را به منظور مراسم تدفین اموات درست د. جمع اموات درون چوپانان زبانزد خاص و عام و مردم منطقه شده است، چرا کـه همـه مراحل آن از -لحظه فوت مـیت که تا تدفین- توسط اهالی و بصورت خودجوش و رایگان و بدون هیچ چشمداشتی صورت مـیگیرد. ب کفن، غسل دادن، خشت مالی، کندن قبر، خاکسپاری و زمـین قبرستان خدماتی هست که از قدیم و مجانا‏'‏‏'‏ انجام مـی شود. شاید علت آن این باشد کـه اصل و بنیـان چوپانان بر مبنای کار خیر بنا شده هست و اخلاق و کـه امروزه که تا حدودی درون اینگونـه مراسم مـیبینیم از مالکین اولیـه چوپانان به منظور ما بـه ارث رسیده باشد. بهرحال بـه هر علتی کـه باشد، سنتی حسنـه و نیکو هست و بارها و بارها اهالی منطقه را وادار بـه تحسین و تمجید کرده است. بارها شنیده ایم کـه شـهرها و روستاهای اطراف با مشکلاتی مواجه شده اند، ولی درون چوپانان بصورت خودجوش و داوطلبانـه، پیر و جوان، درون کنار هم، درون این امور پیشقدم هستند و از یکدیگر درون این کار سبقت مـیگیرند.

Tue, 27 Jul 2010 18:33:10 GMT zm http://choopanan.blogfa.com/post-14.aspx http://choopanan.blogfa.com/post-13.aspx

بغض سنگین صدایم را نمـیبینی مگر/ های های گریـه هایم را نمـیبینی مگر/ بیوفا از آتش عشق تو درون تاب و تبم/سوختن درون شعله هایم را نمـیبینی مگر/گیج و گنگم من درون این محنت سرای بیکسی/پرسه بی انتهایم را نمـیبینی مگر/آرزوی من وصالت بوده ای مـهرو ولی/بار غم بر شانـه هایم را نمـیبینی مگر/بعد تو دیگری درون دیده من جا نشد/غربت این چشمـهایم را نمـیبینی مگر/حلقه شد بر دیدگانم اشک حسرت بازگرد/در فراقت ضجه هایم را نمـیبینی مگر/تا کنم دستان خود را حلقه دور گردنت/انتظار دستهایم را نمـیبینی مگر/سوختن درون آرزویت شد نصیب من ز عشق/گریـه های بیصدایم را نمـیبینی مگر

//ذ/ شعر از: حاجی کاظمـی

Tue, 20 Jul 2010 09:24:52 GMT zm http://choopanan.blogfa.com/post-13.aspxhttp://choopanan.blogfa.com/post-12.aspx

دیده از هجر تو بارانیست بعد کی مـیرسی/در دلم غوغای طوفانیست بعد کی مـیرسی/دور بودن از وصال آن رخ زیبای تو/ باعث سردرگریبانیست بعد کی مـیرسی/بهترینم سخت محتاج تو ام این روزها/دل پر از درد و پریشانیست بعد کی مـیرسی/من ندارم بیش از این تاب فراق روی تو/دل بـه دام هجر زندانیست بعد کی مـیرسی/ای کـه گرمابخش قلبم عشق رویت هست و بس/ از هجرت زمستانیست بعد کی مـیرسی/ ای بهار هستی من بی تو اندر ام/ فصل پائیزش چه طولانیست بعد کی مـیرسی/ نازنینم بازگرد ار زنده مـیخواهی مرا/ طاقتم که تا روز فردا نیست بعد کی مـیرسی/

تقدیم بـه منجی عالم بشریت حضرت مـهدی‏(‏عج‏)‏//// شعر از : حاجی کاظمـی

Tue, 20 Jul 2010 09:03:00 GMT zm http://choopanan.blogfa.com/post-12.aspx http://choopanan.blogfa.com/post-11.aspx

عاشق ریگ و کویرم

عاشق دشت و بیـابون

عاشق خونـه خشتی

عاشق بادگیر و ایوون

عاشق دالون و هشتی

عاشق مردم مشتی

عاشق یـه مشک مشکی

اویزون بـه طاق خشتی

عاشق چارق و گالش

زیلو و گلیم و بالش

عاشق نخلک خرما

مـیون باغچه زیبا

عاشق قنات جاری

مـیون ده قدیمـی

عاشق ده قدیمـی

مردم خوب و صمـیمـی

عاشق نم نم بارون

روی کاهگل توی ناودون

(شعر از: عبدالرحیم کلانتری)

Thu, 10 Jun 2010 00:27:14 GMT sa http://choopanan.blogfa.com/post-11.aspx http://choopanan.blogfa.com/post-10.aspx

بسیـاری درون مورد معماری و ساختار خانـه ها و کوچه های چوپانان گفته اند و نوشته اند ولی ارزش دارد کـه در این زمـینـه کتابها نوشته شود و ساعتها حرف زده شود و ابعاد گوناگون این یـادگار اجدادی نمایـان گردد. هر چه فکر مـیکنم عمده ترین نقش را درون ایجاد چنین فضای یکدست و منظم بنام چوپانان ، همدلی و همبستگی مردمان آن زمان ایفا نموده ، چرا کـه پر مسلم هست این وسعت خانـه ها و اماکن چوپانان همزمان و در یک برهه و طبق نقشـه ای خاص و از پیش طراحی شده ساخته نشده و مشمول زمان گردیده و تنـها نزدیکی دلها و محبتها و یک رنگی ها باعث شده هر قصد بنای خانـه داشته بـه همسایگان نگاه کرده و تلاش کرده مشابه آنرا بسازد چون هیچ حس برتری نسبت بـه خود و دیگران قائل نمـیشدند (البته گاهی تفاوتها بین ارباب و رعیتی را با مساحت خانـه ها نشان مـیدادند کـه آنـهم قابل تحمل همگان بود ) و این اولین اصل درون ساختن خانـه بوده و بعد از آن امکانات و نیـازها و موقعیت جغرافیـایی و آفتاب را درون نظر مـیگرفتند و تغییراتی بنا بر سلیقه ها و تجربه کمبودها ی همسایگان درون داخل خانـه ها اعمال مـید ، همچنین حفظ حریمـها و ارزش قائل شدن بـه حقوق دیگران اجازه نداده سانتیمتری دیوارها جلو یـا عقب گذاشته شوند و حتی همـین عقیده باعث شده درون چوپانان که تا مدت مدیدی کوچه بن بست وجود نداشته باشد چون گذر از کوچه را حق همـه مـیدانستند و محدودیتی ایجاد نمـید. پیوستگی خانـه ها را بخاطر نبود برق و استفاده از نور مـهتاب درون شب نشینی ها و فرار از هوای گرم اتاقها درون نظر داشتند و همسایـه ها از چند خانـه آنطرف تر راحت بامـها گذر کرده و با هم مـینشستند و این هم نشینی ها حاصل دوستی ها و بی ریـایی ها بوده کـه امروزه کمتر دیده مـیشود . امروزه دیوار خانـه ها را با نرده های آهنین کـه مشابه آنرا درون زندانـها مـیتوان دید محصور مـیکنند و لبه های پشت بامـها را بالا مـیبرند و زندانی اختصاصی به منظور خود و خانواده درست مـیکنند و هر چه این زندان خانگی آژیر خطر و دوربین مدار بسته و نگهبان و سگ بیشتری داشته باشد نشانـه اوج فرهنگ شـهر نشینی و تمدن صاحب آن بـه اصطلاح خانـه هست !!! تازه سلام بـه همسایـه افت شخصیت مـی آورد و همـیشـه آن کـه نمای ساختمانش آجر نما یـا سنگ کاری نشده حتما به آنکه نمای ساختمانش ساخته شده و شیشـه اش رفلاست سلام کند و عآن یک معضل فرهنگی هست و افت کلاس مـی آورد !!

بگذریم ... آن روزها ملات ساختمانی ترکیبی بوده از خاک پاک خدا و عرق جبین و مقداری خون دل حاصل از مشقت ها و چندین قطره اشک شوق حاصل از صاحب خانـه شدن یک همنوع و نقشـه آنـها حاصل پاکی چشمانشان و ریسمان کار آنان بند نامریی کـه با آن دلها را بهم پیوند زده بودند( سر این بند نامریی بـه قلب همسایگان و بستگان با صدها متر فاصله بدون گره وصل بود) و کارگران بخاطر نداری و فقر و اجبار کار نمـید و کارگری نبود بجز اهالی خانـه خود و همسایـه اعم از زن و مرد ، از تهیـه خشت ها گرفته و حمل گل و خشت با زنبر ها و تشت ، که تا پرتاب آن بـه ارتفاع بادگیر ها و جالب اینکه همکاریـها بدون چشم داشت بوده وبا مقداری گندم و جو (آنـهم با اصرار صاحب کار) طی مـیشد و اعتقاد قلبی داشتند کـه روزی هم ما خانـه خواهیم ساخت و او کمک خواهد کرد ......

ولی امروزه ... یک گروه مـهندسی کـه با پارتی انتخاب مـیشوند چندین ماه و گاهی سال فکر مـیکنند و سلیقه را نسبت بـه مواجب دریـافتی بـه اجبار یکی مـی کنند و پس از مدتی طرح احداث یک شـهرک را آماده مـیکنند و تحویل پیمانکاران منتخب مـیدهند و در یک معامله دو سر سود شریک مـیشوند ( تو نگو ما هم نمـی گم و تو بخور و بگذار ماهم بخوریم )با حقه های واقعا " مـهندسی !!زحمت مـیکشند چشم و دل هزینـه مـیکنند کـه ببینند " کلفتی نان کجاست و نازکی کار کجا" . درون نـهایت هم صاحبان ساختمان بعد از اینکه پیمانکار محترم و گروه مـهندسی را دیدند و حق السکوت آنـها را سرفیدند ! به منظور اینکه حداقل بـه فاصله یک استان متشابهی به منظور نمای ساختمانشان نباشد شـهرها و اینترنت و دنیـا را سرچ مـیکنند !!! تازه به منظور تجاوز بـه حریمـها و حقوق شـهروندان ، چندین برابر پول یـا مفت مـیدهند کـه استاد کاری خبره با چندین عمله افغان کـه قبلا درون کارهای سنگین تست داده اند اجیر مـیکنند و شبانـه ( دور از چشم ماموران بـه ظاهر نگهبان حقوق شـهروندی کـه مواجب بگیر شـهرداری هستند) یک طبقه روی ساختمان بی بنیـه و اساس خود مـیگذارند یـا بالکن اضافه مـیکنند یـا خیلی منصف باشند ورودی زیر زمـین مس یـا تجاری خود را داخل پیـاده رو احداث مـیکنند !!و درون نـهایت هم با یک ببخشید بـه قاضی و پرداخت رشوه مـیلیونی بـه کارشناس مربوطه و جریمـه صد هزار تومانی بـه شـهرداری و یک لبخند رضایت از موفقیت درون تسخیر حقوق دیگران ، سر و ته قضیـه را هم مـی آورند .. بگذریم ما کـه مستاجریم و خانـه پدرمان دیوارش گلی هست !! بـه ما چه؟

آیـا با این تفکرات تمدنیست مـیتوان امـید داشت کـه متشابهی به منظور چوپانان بوجود آید .؟؟

حال با درون نظر گرفتن مشقت های پدران و اجدادمان و هنر آنان درون ایجاد چنین فضایی هنری و چشم نواز کـه با خود خاطراتی تلخ و شیرین را یدک مـیکشد و چوپانان را درون بین روستاهای خاص دنیـا قرار داده و انگشت نما کرده ، آیـا مـیتوان براحتی تمدن زد و تنـها بـه دلیل اینکه ..امروز مد نیست و یـا خانـه ها قدیمـی و بی کلاس هست و با تکیـه بر اندوخته مالی( کـه آنـهم ماحصل زحمات همان پدران بوده) تیشـه تخریب درون دست گرفت و تن چوپانان را با آن بادگیرهای زیبای سر بـه فلک کشیده رنجور کرد؟ آیـا آنان کـه چنین تفکراتی دارند فکر کرده اند کـه از زخم هر تیشـه آنـها چقدر عرق جبین و خون دل و اشک پیشینیـان سرازیر مـیشود؟ البته دیدن منظرهای چنین چشم دل مـی خواهد کـه متاسفانـه درون پشت افکار مدنیت و گرد حاصل از شمارش اسکناسهای کثیف، چشم دل بعضی ها کور شده و با چشم دنیـایی قصد تغییر درون ساختمانـها را دارند و به بهانـه استراحت خود و اهل بیت شان آنـهم حداکثر بیست روز درون سال کـه آنـهم بیشتر درون بیـابانـها و تفرجگاههای زیبای چوپانان سپری مـیشود دست بکار تخریب هویت معماری چوپانان شده اند .

جالب هست تعدادی کـه مدعی اصالت و تملک چوپانان هم هستند بـه بهانـه ساختن پارکینگ و ایجاد سایـه به منظور سواری های لوخود (که چوپانان را درون ایـام عید بـه نمایشگاهی مدرن تبدیل کرده هست !) زیبایی چوپانان را دستخوش رنگ و لعاب مصالح جدید مـیکنند .(البته گاهی سایـه بهانـه هست و ترس از ناامنی و اینکه شاید بچه ای درون حین بازی خطی بر رخسار اتولشان! بیـاندازد و به اندازه رنگهای پریده شده از اتولشان ضرر بـه وارث بخورد بهانـه اصلی است!!).

علی ایحال آنچه بـه رشته تحریر آمد همـه و همـه بخاطر این بود کـه از مسئولین مربوطه از ریش سفیدان و دهیـاری و شورای محترم چوپانان گرفته که تا .... عاجزانـه خواهش کنیم قانونی مصوب کنند و نگذارند هویت معماری اجدادی ایرانی ما دستخوش تغییر گردد و تخریبها را ممنوع نموده و اعمال سلیقه ها را بـه زمـینـهای واگذاری جدید و بخش چوپانان جدید منتقل نمایند البته آنـهم بـه گونـه ای کـه به نمای چوپانان لطمـه ای وارد نکند ... ( اجبار سازمانـهای بین المللی درون کوتاه ارتفاع ساختمان جهان نمای اصفهان را بدلیل حفظ هویت مـیدان امام بخاطر بیـاورید )... قابل توجه اینکه بافت قدیمـی روستا و خانـه ها مـیتواند منبع درآمدی به منظور ساکنین و مالکین خانـه های چوپانان باشد و با ایجاد جذابیت و تبلیغ و معرفی یک مرکز مردمـی آنرا به منظور لذتی یک یـا چند روزه بـه مسافران کویر و زائران آقا امام رضا( علیـه السلام ) و توریستهای چوپانان ندیده اجاره داد و هنر چندین سال پیش خود را بـه رخ آنـها و سپس جهانیـان بکشیم .

دست درون دست هم دهیم بـه مـهر چوپانان خویش را آباد نگه داریم .!

بامـید یـاری مسئولین محترم(علی نقی جلال - خرداد ماه ۱۳۸۹)

Tue, 08 Jun 2010 18:45:00 GMT choopanan http://choopanan.blogfa.com/post-10.aspxhttp://choopanan.blogfa.com/post-9.aspx

پس ازب موافقتهای لازم هنگام خواستگاری و پس از آن خانواده های عروس خانم و آقای داماد روزی را کـه خوش یمن باشد را از تقویم پیدا کرده و با رضایت عروس و داماد آن را انتخاب کرده. درون شب قبل از روز عقد کنان ان و زنان فامـیل به منظور چیدن سفره عقد دست بـه کار مـی شوند.

موارد لازم درون سفره عقد

ابتدا سفره ای پارچه ای زیبا بر زمـین مـی گسترانند بـه طوری کـه به طرف خانـه خدا باشد بـه طوری کـه عروس خانم و آقای داماد بـه طرف قبله باشند. سپس مواد لازم مانند:

آینـه و شمعدان، دانـه های روغنی (گردو، بادام، فندق،...)، عسل، آب، شیرینی، نقل و نبات، جانمازی بـه طرف قبله کـه در آن قرآن، مـهر و تسبیح قرار دارد. نمک (به دلیل اینکه دست عروس خانم با نمک باشد و زندگی آقای داماد را پر نمک کند)، برنج (تا پا قدم عروس خانم با برکت باشد، نان و پنیر و سبزی کـه به تعداد مـهمانـها آماده مـی شود و بعد از عقد بـه حضار تعارف مـی کنند، درون جوانان با خوردن این نان و پنیر بختشان باز مـی شود.بعد از چیدن سفره درون کنار سفره بـه جشن و شادی مـی پردازند.خطبه عقد:

روز عقد کنان بعد از اینکه مـهمانـها و عاقد آمدند، خطبه عقد خوانده مـی شود و با فرستادن عروس خانم به منظور گل چیدن و گلاب آوردن بلاخره بله را از عروس خانم مـی گیرند. (شولولولو.... خو بر محمد و آل محمد صلوات) درون تمام این مراسم ان فامـیل و خانمان خوشبخت فامـیل توری سفید رنگ را بر روی سر عروس خانم و آقای داماد مـی گیرند و یکی از آنـها بر روی طور دو کله قند کوچک را بـه هم مـی ساید. این کار با عوض انی کـه دور طور را گرفته اند بـه ترتیب عوض مـی شود.

شعرهای موقع عقد:

بعد از رفتن عاقد شعر خواندن بانوان شروع مـی شود. با یک نخ سفید و سوزن این طور دوخته مـی شود و خوانده مـی شود:

مـی دوزم و مـی دوزم

مـهر و محبت مـی دوزم

خوشبختی و سفید بختی مـی دوزم

و اگر سراینده از خانواده داماد باشد بـه شوخی مـیگوید:

زبون مادر شوهر و شوهر را مـی دوزم

و شخصی کـه قند ها مـی ساید چنین مـیخواند:

مـی سابم و مـی سابم

خوشبختی را مـی سابم

شیرینی را به منظور عروس خانم و آقا داماد مـی سابم

عسل خوران:

بعد از انجام این مراسم موقع عسل خوردن مـی شود. ابتدا آقای داماد با انگشت کوچک خود درون ظرف عسل زده و عسل را درون دهان عروس خانم قرار مـی دهد و سپس عروس خانم این عمل را انجام مـی دهد.هدیـههای عقد:

حالا نوبت بـه هدیـه بـه عروس و داماد مـی رسد. ابتدا مادر داماد یـا خود آقای داماد حلقه ای را کـه قبل از عقد با انتخاب عروس خانم تهیـه شده هست به دست عروس خانم مـی کنند.و سپس مادر عروس خانم یـا خود عروس خانم حلقه آقای داماد را بـه دستش مـی کند و نوبت بـه هدایـای دیگر مـی شود کـه فامـیل های نزدیک بـه عروس خانم و آقای داماد مـی دهند.

ب کیک:

بعد از آن نوبت بـه ب کیک مـی شود کـه عروس خانم و آقای داماد با هم کیک را بریده و تقسیم مـی کنند.

انشا الله بـه پای همدیگر پیر بشوند

(از وبلاگ امـیر افضل)

Sun, 06 Jun 2010 22:46:00 GMT choopanan http://choopanan.blogfa.com/post-9.aspxhttp://choopanan.blogfa.com/post-8.aspx

بازی تالنگه از شش خونـه بـه شکل مربع یـا مستعطیل و یک آتشخونـه بـه شکل نیم دایره تشکیل مـیشود.

وسائل مورد نیـاز:

۱ - زمـین صاف ومسطح

۲ - یک سنگ صاف

تعداد بازیکنان: دو نفر یـا بیشتر

روش بازی:

ابتدا بـه وسیله یک تکه گچ شکل بازی را روی زمـین مـیکشیم و سپس بـه وسیله تر و خشک نفر شروع کننده بازی را مشخص مـیکنیم.

شروع کننده بازی پشت خونـه اول مـیایسته و سنگ را درون خونـه شماره یک مـیاندازه و یک پای خودش را از زانو خم مـی کنـه و روی یک پایش مـیایسته و با زدن یک ضربه پا سنگ را بـه خونـه دوم پرتاب مـیکنـه، اگر پاش یـا سنگ روی خط نره همـینطور بازی را ادامـه مـیده که تا به خونـه چهارم برسه، درون خونـه چهارم مـیتونـه پاشا بـه زمـین بزاره و به بازی ادامـه بده و در خونـه ششم حتما طوری بـه سنگ ضربه بزنـه کـه از آتشخونـه رد بشـه. مجدداً پشت خط مـیایسته و سنگ را درون خونـه دوم پرتاب و به بازی ادامـه مـیده، اگر درون طول بازی سنگ یـا پاش روی خط نره و سنگ از خونـه خارج نشـه بازی که تا آخر ادامـه پیدا مـیکنـه درون غیر این صورت نفر بعدی بازی را شروع مـیکنـه.

اگر تموم مراحل بازی بـه درستی انجام شد نوبت بـه خ خونـه مـیشـه، بـه این صورت کـه پشت خط مـیایسته بـه طوری کـه پشتش بـه خونـهها باشد و از روی شونـهاش سنگ را بـه عقب بـه طرف خونـه مورد نظرش پرتاب مـی‌کنـه (مثلاً خونـه شماره دو) اگر سنگ تو خونـه دو افتاد، اون خونـه مال خودشـه نفر بعدی نمـی‌تونـه پاشا تو اون خونـه بزاره و حتماٌ حتما به همون صورت لی لی از روی اون خونـه بپره و به بازی ادامـه بده (فقط صاحبخونـه مـیتونـه توی خونـه خودش دوتا پاش را روی زمـین بذاره).

بازی زمانی بـه پایـان مـیرسه کـه تموم خونـهها توسط بازی کنان خریده شده باشـه.

(از محمد جلالپور فرزند خسرو)

Sun, 06 Jun 2010 22:03:00 GMT choopanan http://choopanan.blogfa.com/post-8.aspxhttp://choopanan.blogfa.com/post-7.aspx

وسائل مورد نیـاز:

۱- دوعدد جوب (یك چوب كوچك بـه اندازه بیست الی چهل سانتیمتر و یك چوب بزرگ بـه اندازه ۶۰ الی ۱۰۰ سانتیمتر)

۲- دو عد د آجر یـا سنگ

تعداد بازیكنان: دودسته مساوی ( ۵ نفر یـا بیشتر)

قوانین بازی:

۱- اگر موقع زدن جوب بزرگ بـه جوب كوچك برخورد نكند فرد بازنده مـی شود

۲- اگر طرف مقابل چوب كوچك را كه درون هوا مـی باشد تاقبل از برخورد بـه زمـین بگیرد ، تیم باخته وجای آنـها عوض مـی شود وتمام امتیـاز تیم صفر مـی شود.

۳- اگر فاصله چوب كوچك که تا سنگ كمتر از اندازه چوب بزرگ باشد فرد بازیكن بازنده مـی باشد.

۴- هنگامـی كه چوب كوچك روی زمـین قرار داردو فرد بازیكن باچوب بزرگ روی آن مـی زند که تا به هوا پرتاب شود اگر چوب بـه زمـین برخورد كند فرد بازیكن بازنده مـی شود( گندیدن )

۵- امتیـاز بازی توافقی مـی باشد مثلا" ۵۰۰ یـا عددی دیگر.

۶- هر تیمـی كه امتیـاز بگیرد از تعداد امتیـاز تیم حریف كم مـی شود .

نحوه بازی:

ابتدا با تر وخشك كردن تیم شروع كننده را مشخص مـی كنند.

تیم شروع كننده پشت سنگ مـی ایستد وتیم دیگر درون زمـین بازی پخش مـی شوند.

ابتدا دوسنگ را با فاصله كنار هم قرار مـی دهند وچوب كوچك را روی دو سنگ مـی گذارند و اولین بازیكن با چوب بزرگ ،چوب كوچك را بـه هوا پرتاب وزیر آن مـی زند . اگر افراد تیم حریف چوب را درون هوا گرفتند تیم بازنده وجای آنـها عوض مـی شود ولی اگر چوب روی زمـین افتاد یكی از افراد تیم مقابل چوب را برداشته واز همان جا چوب را بـه طرف سنگ پرتاب مـی كند اگر بـه چوب بزرگ بخورد یـا فاصله آن كمتر از چوب بزرگ باشد فرد بازیكن بازنده وجایش عوض مـی شود درون غیر این صورت بازیكن مجاز هست سه ضربه بـه چوب كوچك بزند بدون آنكه چوبش بـه زمـین برخورد كندتا فاصله چوب كوچك را گها زیـاد كند سپس با چوب بزرگ فاصله بین چوب كوچك وسنگها را اندازه مـی گیرند وبه عنوان امتیـاز حساب مـی كنند.

بازی بـه همـین صورت ادامـه پیدا مـی كند که تا هر تیمـی كه امتیـاز آن بـه حد نصاب برسد برنده مـی شود .

جریمـه تیم بازنده :

تیم بازنده حتما به تیم برنده سواری بدهد بـه این صورت كه هر فرد بازنده یك نفر از تیم برنده را روی پشت خود سوار كرده ومسافتی را طی مـیكند.

یـا اینكه چوب را پرتاب مـی كنند وفرد بازنده حتما یك نفس حرفی (مثلا" زوووو) را بگوید و بدود و چوب را بیـاورد اگر درون بین راه حرفش راقطع كند تنبیـه مـی شود.

ذبیح:

جریمـه بازی أله را بش مـیگن "تیلی دادن" و بازنده حتما برنده را که تا جایی کـه چوب کوچک"چوب پله" پرتاب شده سواری بده و یک نفس بگه: "تیلی تیلی تیلی تیلی ....."

(از: محمد جلالپور)

Sat, 29 May 2010 20:49:00 GMT sa http://choopanan.blogfa.com/post-7.aspxش

راهی چوپانانی https://plus.google.com/103279659907298274984 noreply@blogger.com tag:blogger.com,1999:blog-7672097997823775815.page-2194581358239781857 2013-02-07T15:24:00.001+03:30 2013-02-07T15:24:51.588+03:30 خروجی وبلاگ کویر انارک

کویر انارک

You are viewing a feed that contains frequently updated content. When you subscribe to a feed, it is added to the Common Feed List. Updated information from the feed is automatically downloaded to your computer and can be viewed in Internet Explorer and other programs. Learn more about feeds.

Subscribe to this feed

آنچه انتظار داريم

‎Friday, ‎September ‎07, ‎2012, ‏‎4:18:00 PM | kavireanarak

بیش از چند ماهی بـه پایـان دوره ی چهارساله ی شورا نمانده است. انتظار مـی رفت منتخبین محترم با تشکیل جلسات سالیـانـه با مردم محل، پاسخگوی سؤالات و بهره مندي از نظرات سازنده ي آنـها درون زمينـه هاي مختلف باشند كه متاسفانـه اين امر محقق نشد. جاي آن دارد كساني كه دغدغه ي پيشرفت نارُسّينـه را درون تمام زمينـه ها دارند دور از هر گونـه حب و بغض بـه نقد عمل كرد شورا بپردازند و كرده ها و نكرده هايشان را مورد تحليل قرار دهند. كسي منكر فعاليت هاي انجام شده نيست . دست كساني كه زحمت مي كشند و خشتي بر خشت مي نـهند که تا مردم درون رفاه باشند درد نكند.غرض، تأييد تصميمات متخذه شورا ، از طرف عامـه ي مردم هست چرا كه درون اين راستا گهگاه زمزمـه هاي عدم رضايت از گوشـه و كنار بـه گوش مي رسد و اين حق مردم هست كه درون سرنوشت شـهر خود سهيم باشند.

اما درون انتخابات شوراي آينده ، کـه در تاریخ جمعه بیست و چهارم خرداد ماه سال نود و دو برگزار مـی شود، شرایطی کـه يك كانديدا بايد واجد آن باشد را مي توان درون فراز هاي زير خلاصه كرد.

۱- تدبير و تجربه ی لازم جهت اداره ي شـهر و اطلاعات كافي درون مديريت شـهري داشته باشد.

۲- عملكرد او بتواند رضايت عموم را فراهم سازد.

۳- مسؤوليت باز زنده سازي شـهر و رفع مشكلات آن را بـه جان و دل بپذيرد و اوقات خود را بـه جای پرداختن بـه امور شخصی، مصروف خدمت بـه اين هدف مقدس كند.

۴- درون زمينـه ي فرهنگ و فرهنگ سازي و ترويج شعائر مذهبي و ساماندهي ابنيه ي تاريخي و حفاظت از ميراث فرهنگي سعي بليغ داشته باشد.

۵- بـه وعده هاي دوره ي تبليغات خود عمل كند و در رابطه با وظيفه ي خطيري كه دارد پاسخگوي مردم بوده تكريم ارباب رجوع را سرلوحه ي كار خود قراردهد.

۶- بـه وفاق جمعي بیندیشد که تا كار بـه نفاق و اختلاف نكشد و روند كار كند نگردد.

شک نیست کـه افرادی با چنین ویژگی ها ، موجبات پیشرفت شـهر را از جهات مختلف فراهم خواهند ساخت.

اولين و آخرين سفر بـه انارك

‎Wednesday, ‎September ‎05, ‎2012, ‏‎5:12:04 AM | kavireanarak

اولین سفرش بـه انارک با تلخکامـی همراه بود. مـی گفت راه درازی را پشت سر گذاشته که تا به خانـه ی پدری رسیده هست . پزشک متخصص بود و تحصیل کرده ی خارج. ته لهجه اش نشان مـی داد کـه فرزند کویر هست همانجا کـه پدرش دیده بـه جهان گشوده و پدر بزرگش درون خاک آن آرمـیده است. آوازه ی زیبایی شـهر، آرامش روز و سکوت شبانـه ي آن، او را درون گرمای کشنده ی تابستان بـه کویر کشانده بود. نـه اوی را مـی شناخت کـه در حکم غریبه بود و نـهی او را بـه جا مـی آورد کـه ساکنان هم، دیگر بومـی نبودند . و چه دشوار هست تحمل دردی کـه انسان درون خانـه ی پدری احساس غربت کند. از موتور سوار جوانی کـه جلو اتومبیلش ویراژ داد سراغ سالمندان و پیران ولایتی را گرفت. بی اطلاعی جوان از شناخت معمرین او را بـه فکر فرو برد. " پدرم مـی گفت درون اینجا ،همـه یکدیگر را مـی شناسند! " کمـی جلو تر آمد. مردی مـیان سال کپسولهای خالی گاز را بر ترک موتور مـی بست. کنارش ترمز کرد." سلام . شما انارکی هستید؟ " "بله ." " ممکن هست بگوييد مسن ترین مرد آین آبادی کیست ؟ " مرد با انگشت پیرمردی را درون خیـابان مکارم نشان داد کـه روی چارپایـه ای نشسته و به عصایش تکیـه زده بود. " اون آقا ست ، اسمش آمحمد هست . از او پیر تر نداریم . انارکی خالص هست ." بـه سراغ آمحمد رفت . چشمش کـه به سنگفرش خیـابان افتاد چهره اش متبسم شد. از آنچه مـی دید احساس شادی مـی کرد. غرور ملی یعنی همـین. از اتومبیل پیـاده شد. سلام کرد و بي آن كه منتظر پاسخ بماند دستانش را بر شانـه ی پیرمرد گذاشت و چهره اش را بوسید. چهره ی یک مرد ولایتی را . نود سال زحمت و تلاش و محرومـیت را . خودش را معرفی کرد پدرش را و پدر بزرگش را هم. و منتظر جواب ماند . آمحمد نگاه درون نگاهش دوخت . دکتر سر فرود آورد و با صدای بلند گفته هایش را تکرار کرد. پیرمرد مکثی کرد ، کوتاه و گذرا، کمتر از ده ثانیـه و این مختصر زمان کافی بود که تا او پرونده ی یکی از معتمدان یک قرن پیش آبادی را مرور کند کـه شتر فراوان داشت و امـین و بخشنده بود. و خانـه درون محله ی بیک علی داشت و آرامگاهش بالا دست اتاقک خشتی (سرد خانـه) درون قبرستان قدیم بود. دکتر با کاشتن بوسه وداع بر پیشانی پیرمرد روانـه ی آرامستان شد. شوق لحظه ای بر مزار پدر بزرگ نشستن و فاتحه ای خواندن دلش را لبریز از شور و نشاط کرده بود. اتومبیلش را کنار تپه ی مولتانی نگاه داشت . بـه اطراف نگریست . اينجا كه .... نکند اشتباه آمده باشد. از مردی کـه سبد پر از نان درون دست داشت نشانی قبرستان قدیم را پرسید. " همـین جاست . حال دیگر قبرستان نیست . پارکش د . مـی خواهند گل بکارند." دانـه های درشت عرق بر پیشانی دکتر نشست. با یک نگاه عرصه ی پهناور مزار را برانداز کرد. از اتومبیل پیـاده شد. بـه بلوکهای سیمانی روی تپه تکیـه زد. آرنج ها را بر گردی استخوان زانو نـهاد و سر را درون فرو رفتگی دو دست گرفت. درون اندیشـه فرو رفت .اندیشـه ای پیوند خورده با اندوه ، اکنده از غم ، غمـی گنگ و سنگین کـه به هیچ زبانی قابل توصيف نبود. " یعنی انارک هیچ اندیشمند و ادیب و خیر نداشته ؟ مزار طرب انارکی آن شاعر خوش قریحه و پدرش حاج محمد رضا بانی مسجد کجاست ؟ حاج باقر بزرگ کجا مدفون هست ؟ آرامگاه ملا ابوالحسن و پدرش آخوند ملا رضا را کجا مـی توان یـافت.؟ پدرم افراد زيادي از بزرگان آبادي را نام مي برد. بدون شک هویت تاریخی شـهر با نابودی قبرستان از مـیان رفته ، اگر تفکر خمـیر مایـه ی این کار بود هم قبرستان حفظ مـی شد و هم پارک ایجاد مـی گردید .افسوس.. " به منظور پرسش هایش پاسخی نداشت ،کسی هم پاسخ گویش نبود. راه درازی آمده بود .بی حاصل . اتومبیل ر ا بـه حرکت آورد پنجاه متر جاده خاکی قبرستان را با تأني طي كرد و در همواري جاده از نظر ناپديد شد. اين اولين و آخرين سفر او بـه انارك بود.

خزينـه

‎Thursday, ‎August ‎09, ‎2012, ‏‎5:10:57 AM | kavireanarak

نيمكت فلزي ميدان " سراب نارُسّينـه " هنوز زير آفتاب صبحگاهي بود. چند باز نشسته ي معدن كه زبانم لال اگر اينـها نبودند نفس آبادي بند مي آمد روي نيمكت و اطراف آن نشسته بودند. "آقا رضا" مثل هميشـه سيگار بـه دست ايستاده بود. "يدالله" گردنش را كه مي گفت مارسر گزيده بي وقفه خارش مي داد."علي آقا" تخمـه ژاپوني مي خورد و "عبدالحسين" با رفتگر شـهرداري كه پاي چپش ضرب ديده بود چاق سلامت مي كرد. صحبت"پير علي" كه مشتري هر روز نيمكت بود گل انداخته بود: "حوضچه اينجا بود .چهار که تا پله ي سيماني داشت. زن ها، داخلش لباس مي شستند. چند قدم اونطرفتر يه استخر بود. كهنـه ي بچه اونجا شسته مي شد. فاضلاب حموم خزينـه هم تو استخر خالي مي شد. عجب حمومي بود. مگه ميشدبنشيني از گـرما ، تن آدم حال ميـومد. اون بـه درد موزه مي خورد." "مش باقر " كه بغل گوش جمعيت پياز تو چين مي كرد گفت: "خزينشا با ديناميت منفجر كردند ،مگر خراب مي شد! " چقدر هم مردم وقتي خـرابش مي كـردند ذوق كرده بـودند . آخه غير بهداشتي بـود . آقا رضا سري تكان داد و گفت :"ما ، همـه تو اين خزينـه ي پيزري شنا ياد گرفتيم . حيف از اين حموم ." مرد ميانسالي كه بـه نظر مي رسيد اهل يكي از روستاهاي بيابانك باشد پرسيد: "حالا حموم نداريد؟" "مش مـهدي" كه بـه خاطر لق بودن دندانـهاي عملي مشكل تكلم داشت گفت: " حموم داريم،حموم خزينـه نداريم. اونا كه چهل سال پيش فاتحشا خوندن ، ايني هم كه داشتيم ريختندش بـه هم ، دو سه تمن خرجش كردند و اين شد كه مي بيني" و با دست موزه را نشان داد.

علي آقا كه تخمـه هاي جيبش ته كشيده بود از جا بلند شد و پرسيد: " دو سه تومن! بيست تمن . من با همين گوشام رقمشا از اخبار تلويزيون شنيدم ،بنشين كه دوسه تومن." عبدالحسين كه که تا آن روز پايش را درون موزه نگذاشته بود پرسيد: "مگه چه كار كردند؟" يداله كه رو زمين وارفته بود خودش را جمع و جور كرد و گفت:" چارتا ادم از فارسون اوردند ،دوش و موش و لوله موله هاشا بريدند و دستي بـه پك و پوزش كشيدند و گفتند بفرماييد اينم موزه ." مرد بيابانكي پرسيد: "چرا فارسون؟" پيرعلي گفت :" ولش كن. " "مرتضي" كه مركب مدرك دانشگاهي اش هنوز خشك نشده بود پرسيد:" مگر روي تابلو نام پروژه، نام مجري ، اعتبار پروژه و زمان اجراي آن را ننوشته بودند؟" علي آقا كه آهنگ رفتن داشت گفت:" دهه. اينا باش بـه خيالش اينجا شانزه ليزه هست ." و در حالي كه بشكن مي زد و با ت دور مي شد خطاب بـه آقا مرتضي گفت : "اينجا اناركش ميگن دارام دارام دارام دارام ،تو اين كارا تكش ميگن دارام دارام دارام دارام." "سيف اله" كه از مـهاجرين ارديبي ساكن انارك بود با دلخوري گفت: "مردم حق دارن كه بدونند پول بيت المال چه جوري خرج ميشـه. پياده رو ها سنگ فرش و موزاييك فرش ميشـه ،قبرستون خراب ميشـه و پارك مي شـه دسشون هم درد نكنـه ولي چرا تو اين ۴ سال يك بار ننشستند با مردم دوكلمـه صحبت بكنند آخه اينا خدا نكرده منتخب مردمند." مرتضي كه پشت گرميش بـه سيف اله بود سري تكان داد و گفت: " اگر شفاف سازي نباشـه بي اعتمادي پيش مياد . شايعه ساخته ميشـه چه اشكال داره بـه مردم گزارش كار داده بشـه مردم كه نامحرم نيستند. نـه اينكه صدامون درون نمياد..." آقا رضا وسط حرفش پريد و گفت : "حال صدات دربياد چه كار مي كني؟"

عبدالحسين كه اين حرفها برايش تازگي داشت با تكان دست رو بـه حاضرين كرده گقت: " ايشيت كينُش وَشيت رو که تا نيماشُم دُوري هِم وَ هَئنيگيت و كين خِرُتني گِل هِم وِراِكيريت گُ اي هُ و دي نـهُ ،نـه والّا ."

جوانمردي پهلوان تختي

‎Thursday, ‎August ‎09, ‎2012, ‏‎2:39:00 AM | kavireanarak

از بهترين و نفس گيرترين كشتي هاي پهلوان تختي ، كشتي او با سيراكف بلغاري درون دور نـهايي بود. حريف تختي شگرد "بارانداز" را بسيار سريع و فني اجرا مي كرد. بعد از شروع مسابقه ، تختي با يك بار زير گرفتن او را خاك كرد. و پاي او را درون "سگك " گير انداخت .سيراكف مقاومت كرد و كشتي سرپا اعلام شد. غلامرضا اين بار هم زير گرفت و او را خاك كرد و باز پاي او را درون سگك تحت فشار قرارداد. دقيقه ي آخر بود و فشار سگك موجب ناراحتي شديد سيراكف شد. او با دست بـه پايش اشاره كرد. تختي كه متوجه ناراحتي حريف شد او را رها كرد و از جا بلند شد. درون اين هنگام فرياد اعتراض تماشاچيان برخاست كه چرا تختي چنين كرد.سيراكف كه اين عمل جوانمردانـه را از حريف خود ديد منتظر داور نشد. دست تختي را بـه گرفت و به عنوان برنده بالا برد . تختي بـه مربي خويش نگريست .اشك درون چشمان او حلقه زده بود.

گفت خود پيداست از زانوي تو

‎Monday, ‎July ‎30, ‎2012, ‏‎1:05:38 AM | kavireanarak

حکایت - 2

‎Monday, ‎July ‎23, ‎2012, ‏‎3:34:30 PM | kavireanarak

به قبـرستان انارستان درآمدم ، آدینـه ای درون ماه شعبان کـه دقایقی بر مـزار پدر و تـربت مادر نشینم و فاتحه ای بخوانم. جمعی دیدم بـه هیـاهو برخاسته و ميدان جدال بر سر دو وجب زمـین پوشیده از سنگ و سفال بیـاراسته. یکی زان مـیان کـه لاف جوی و گزاف گوی بود درون آن فضای غمبار و هوای تبدار، مرکب سخن تاختن گرفت و نظر بر چاله ای انداختن کـه این، گور پدر من هست و مادر را کـه پیر و زمـین گیر هست بر آنم کـه چون بـه عالم عدم، قدم گذارد درون جوار او بـه خاک سپارم و دل، قوی دارم کـه رنج صبوری از این بیش، پدر را نشاید و محنت دوری، مادر را نباید.

پارسایی بـه نظاره ایستاده بود و انگشت اشاره بـه دندان گرفته . بـه تفکر ایستاد و چون سر برآورد گفت:

خوشتر از جنت نباشد هیچ جا آدمـی را وقت رفتن زین سرا

توشـه حتما مرد و زن را درون کنار لَیْسَ لِلا نسانِ اِلا ما سعي

انارك،۲/۵/۹۱

سالها پیش از این...

‎Saturday, ‎July ‎21, ‎2012, ‏‎3:47:06 PM | kavireanarak

سالهـا پیش از ایــن انارک ما

خـرم و سبـز چـون گلستان بـود

توت و انجیر و بوته های انار

زینت افزای باغ و بستان بود

مخمل سبز بود دامن دشت

بسکه اردیـبهشت باران بود

بر سر شاخه های سبز انار

نغمـه خوان بلبل غزلخوان بود

برمرزهای داخل جوی

مرزه و اسفناج و ریحان بود

تیـر و مـرداد ماه آبادی

خنک از سایـه ی درختان بـود

ماش و کهماش ریـگـزار علم

حاصـل بـارش زمسـتان بــود

ماه اسفند کوه و دشت و دمن

از گل و یـاسمن گل افشان بود

هیچ دلواپسی نداشتی

کـوزه پـر آب و سفـره پر نان بود

چـقدر بـره بـود درون دل دشت

چـقدر مـیش درون بـیـابان بــود

اثـری از شغال و گـرگ نبود

آغل و کنده بی نگهبان بـود

کره و دوغ و کشک و قاتق و ترف

سـر هـر گله ای فــراوان بود

گله بانان مــرام و خصلتشان

عـزت و احتـرام مـهمان بود

بز و بزغاله مـیش و بره و قوچ

در امان زیر دست چوپان بـود

در زمستان کـه برف مـی بارید

گـر علف زیــر برف پنـهان بود

تا نــمانــد گــرسنـه حیـوانـی

جـو فــراوان و کاه ارزان بود

آبــگاه غـزال و پازن و کبـک

لب ریزاب و چشمـه ساران بود

در مـیادین شـهر از چپ و راست

هم شتر بود و هم شتربان بود

تاچه های برنج و گندم و جو

روی هم چیده گرد مـیدان بود

روزگاری دراز نقــره و مس

از انارک روان بـه کاشان بود

جمعه ها که تا غروب پشت حصار

بازی گوی و چوب و چوگان بود

در جدالی کـه پیش مـی آمد

داوری با فلان و بهمان بــود

ظهر وقتی بـه خانـه مـی رفتیم

کُمـه و دوغ بر سر خوان بود

سالها رفت و جای گریـه ی ابر

بر زمـین باد و خاک و طوفان بود

حاصل کار خشک سالی ها

کوچ مــردم بـه گرد ایران بود

شتر و گله راه خویش گرفت

رفت آنجا کـه سفره الوان بود

باغ ویرانـه گشت و صاحب باغ

هم پریشان و هم پشیمان بود

که چه آسان فریب خورد و فروخت

آ ب ملکش کـه چند فنجان بود

خشک سالی گرفت حال "کویر"

حال گیری چقدر آسان بـود

اندر حكايت سايت نارُسّينـه

‎Saturday, ‎July ‎21, ‎2012, ‏‎9:48:00 AM | kavireanarak

"كاقي" را گفتند سبب چه بود كه با اندك درشتي كه از حريفان ديدي، پيوند خويش با كاربران بريدي و سپاهان رفته خموشي گزيدي؟ گفت: سالي چند بودن درون خانـه ي پدري را عزم كردم و خدمت بـه همشـهريان را جزم. زماني دراز خاك آن تربت بيختم و آب كربت درون گلو ريختم. سرم بـه كار خودم بود و پشتم خميده از سنگيني بار خودم. كسي بـه رويم باب مرافقت نگشاد و در طريق من گام موافقت ننـهاد. انتظارات دوستان افزون بر توانم بود و پيامشان گاه مسبب تخدير روانم. و چون درون نقل اقوال و شرح احوال ديگران ترشرويي آشنایـان ديدم و بدگویی بزرگان شنيدم ، مصلحت آن ديدم كه دست از این کایـه (۱) بدارم و دكان بـه همسايه سپارم كه گفته اند:

در اين بازار بشكن قدر خود

را كه گيتي جنس ارزان مي پسندد

۱- کایـه ُ واژه ایست محلی بـه معنی بازی

به ياد زواره 30/2/89

‎Saturday, ‎July ‎14, ‎2012, ‏‎3:54:00 AM | kavireanarak

ز هرم ماسه شميم زواره مي آيد

پيام دوستي از هر كناره مي آيد

به هركجا نگري جاي پاي تاريخ است

كه قهرمان نظامش سواره مي آيد

به خشت و آجر ديوارها نگر كه بـه چشم

چه با دوامتر از سنگ خاره مي آيد

قنات "خسرو" اگر يادگار اشكانيست

حكايتيست كه گاه اشاره مي آيد

به "پامنار" گرت افتد گذر بيني

چه فيض ها كه ز اوج مناره مي آيد

شب كوير غنيمت شمر تماشا را

چو ايستاده بـه دستت ستاره مي آيد

قدم گذار بـه بازار و حجره ها بنگر

ولي مپرس چرا خوار و زاره مي آيد

كوير تافته گر خوانمش گناهم نيست

اشاره ايست كه درون استعاره مي آيد

"كوير" گر بـه كوير آمدي تامل كن

كه بوي دوست ز خاك زواره مي آيد

اي اهل قبور...

‎Wednesday, ‎June ‎27, ‎2012, ‏‎6:51:45 PM | kavireanarak

به مناسبت تبديل آرامستان قديم انارك بـه پارك تفريحي

اي اهل قبور صاف شد مأمنتان

شد خُرد و خمير استخوان تنتان

در ظرف سه چار روز با بيل لُدر

داغون شد و رفت ازميان مسكنتان

راهی چوپانانی https://plus.google.com/103279659907298274984 noreply@blogger.com tag:blogger.com,1999:blog-7672097997823775815.page-3293333159134631441 2013-02-07T15:08:00.000+03:30 2013-02-07T15:08:07.362+03:30 ریگ جن


مثلث برمودای ایران کجاست؟
۱۳۹۱ جمعه ۱۳ بهمن
بازدید : 469
کد خبر : 28409
فرو رفتن درون گل و لجن درون ریگ جن شاید یكی از خطرناك ترین اتفاقاتی باشد كه ممكن هست گریبانگیر مسافران، البته مسافران ناوارد شود و آنـها را بـه كام مرگ بكشاند.
نسخه مناسب چاپ

پار:ریگ جن منطقهای کویری و دارای تپههای ماسهای (تلماسه) درون کویر مرکزی ایران است. شاین منطقه درون جنوب سمنان، شرق دریـاچه نمک، شمال چوپانان و انارک و غرب جندق قرار داشته و وسعتی درون حدود 90،000 کیلومتر مربع دارد.
این منطقه بـه دلیل وسعت زیـاد و نداشتن چشمـه یـا چاه آب درون گذشته محل عبور کاروانـها نبوده و فقط درون سالهای اخیر چند گروه بـه آن منطقه رفتهاند. ریگ جن گستره ای هست از شنزارهای روان. که تا چشم كار مـی كند نمك هست و ماسه و در بعضی مناطق باتلاق؛ باتلاق هایی كه اگر شناختی از محل آنـها نداشته باشید قطعا گرفتار مـیشوید. فرو رفتن درون گل و لجن درون ریگ جن شاید یكی از خطرناك ترین اتفاقاتی باشد كه ممكن هست گریبانگیر مسافران، البته مسافران ناوارد شود و آنـها را بـه كام مرگ بكشاند.
سالهای متمادی هیچ كس جرات آنكه بـه ریگ جن سفر كند و راز این كویر اسرارآمـیز را كشف كند، نداشت، یـا اگر حتی جراتش را هم داشت بـه دلیل ناآشنایی با منطقه درون راه مـی ماند. از آن جمله مـی توان بـه سون هدین، نویسنده كتاب كویرهای ایران اشاره كرد كه سالهای زیـادی از عمرش را درون گوشـه و كنار كویرهای ایران گذراند و كتاب كویرهای ایران را بـه رشته تحریر درآورد، اما با تمام تلاش هایش هیچ گاه موفق بـه دیدن ریگ جن یـا بهتر بگویم فتح ریگ جن نشد.
سون هدین درون سال 1900 ریگ جن را كشف كرد و بعد از آن هم آلفونز گابریل درون سال 1930 از نزدیكی آن گذر كرد، اما عبور از آن همچنان به منظور كویرنوردان بـه صورت یك رویـا باقی ماند که تا اینكه بالاخره درون سال 1997 طلسم ریگ جن توسط علی پارسا، كویرشناس مقیم آمریكا شكسته شد.
او بـه همراه آقای مـیرانزاده، رئیس پارك ملی كویر وقت با هواپیما بر فراز ریگ جن رفتند که تا ثابت كنند كه هیچ چیز شگفتی درون ریگ جن وجود ندارد.

اما علی پارسا به منظور اولین بار درون نوامبر 1997 با ماشین وارد ریگ جن شد و بعد از آن بسیـاری از كویرنوردان از ریگ جن گذشتند. البته با تجهیزات كامل؛ و نـه گرفتار روح شدند و نـه جن زده!
مـهمترین مسئله اینكه اگر که تا به حال كویر نوردی نكرده اید و به اصطلاح حرفه ای نیستید، به منظور اولین تجربه بـه هیچ عنوان ریگ جن را برنگزینید كه درون این صورت رفتنتان با خودتان هست و برگشتنتان با خدا، حتی اگر هم حرفه ای هستید حتما گروهی بـه این منطقه سفر كنید.
از آنجایی كه سفر بـه ریگ جن حركتی نوین و بسیـار مشكل هست و درون نتیجه نقشـه دقیقی از آن درون دسترس نیست، به منظور سفر بـه ریگ جن حداقل حتما به اندازه دو هفته آب ، بنزین، غذا و وسایل فنی ماشین را بـه همراه داشته باشید.
در ضمن بلد محلی را فراموش نكنید، محلی ها معمولا آدم های كار كشته ای هستند و علاوه بر تعیین مسیر، حتی درون شرایط سخت، خیلی خوب مـی توانند راهنماییتان كنند. اگر از مسیر جندق بـه طرف ریگ جن مـی روید بعد از طی مسیری پر پیچ وخم، وارد یك رودخانـه خشك و عریض مـی شوید، بعد از عبور از رودخانـه که تا چشم كار مـی كند كوه ها و تپه های ماسه ای است.
بخشی از منطقه نسبتا مسطح تر هست و تپه ها كوچكتر، بنابراین عبور از آن نسبتا آسان بـه نظر مـی رسد ولی با كمـی پیشروی با كم شدن ارتفاع بـه اراضی باتلاقی مـی رسید كه اینجا تقریبا جنوب منطقه است. اصرار به منظور عبور از این اراضی باتلاقی بی فایده است. آخرین كوه هایی كه 2300 متر ارتفاع دارند بـه بخش شمالی ریگ جن مـی رسید از اینجا كوه دماوند را هم مـی توانید ببینید.
اما تمام این سختی ها و بالا و پایین ها یك طرف و آسمان پرستاره شب های ریگ جن هم یكطرف. خوابیدن روی شن های روان روی تپه ای بلند و چشم دوختن بـه آسمانی كه حتی یك نقطه سیـاه ندارد و شـهاب سنگ هایی كه هر از گاهی بـه زمـین باز مـی دارند، تمام خستگی روزانـه و در شن و باتلاق فرورفتن را از تن مـی زداید.
طبق گفته کاوشگران هیچ که تا به حال نتوانسته از قلب این بیـابان عبور کند. درون ریگ جن حتی بی سیم های قوی کاوشگران هم از کار مـی افتد. *محلی های این منطقه ،چوپان ها و ساربان ها معتقدند کـه اگری پایش بـه ریگ جن برسد، بلافاصله ناپدید مـی شود!! یکی از کاوشگران مـی گوید کـه حتی شترهای اهالی کویر هم وقتی بـه این منطقه مـی رسند مـی ایستند و به هیچ عنوان حرکت نمـی کنند .
آیـا واقعا این منطقه برمودای ایران است؟! *"آلفونز گابریل" اتریشی و یک کاوشگر سوئدی قصد داشته اند این منطقه را کشف کنند، اما هیچ کدام نتوانسته اند از این بخش از کویر عبور کنند و ناچار بـه به سمت یزد رفته و از آنجا عبور کرده اند. صداهای عجیب و غریب و ترس آوری ازاین بیـابان برهوت شنیده مـی شود.
ریگ جن شگفت انگیزترین، اسرار آمـیز ترین و ترسناک ترین منطقه ایران هست با باتلاق های سهمگین کـه مرگ را به منظور هر موجود زنده ای بـه ارمغان مـی آورند. اتفاقات بی پاسخ و توجیـه نشده بسیـاری درون این منطقه روی داده هست و نمکزاراهای این منطقه محل دفن موجودات زنده بسیـاری بوده است!
فراموش نکنید کـه سفر بـه «ریگ جن» بسیـار خطرناک است.

منبع: خبرخونـه

راهی چوپانانی https://plus.google.com/103279659907298274984 noreply@blogger.com tag:blogger.com,1999:blog-7672097997823775815.page-8652024048400479336 2013-02-07T15:04:00.004+03:30 2013-02-07T15:04:52.266+03:30 چوپانان آباد (1)

http://choopananabad.mihanblog.com 2012-10-09T23:42:16+01:00 text/html 2012-10-05T05:57:41+01:00 choopananabad.mihanblog.com نسل سومـیhttp://choopananabad.mihanblog.com/post/4

املاک شما کجاست ؟

توضیحات :

1- نام خیـابان آخر دشت را نمـی دانم ولی من آنرا "خیـابان ته دشت" مـی گویم

2-ممكن هست نام های نوشته شده دقیق نباشد این اطلاعات بر اساس گفته های مرحوم محمدعلی رنجبر و حاج عباس رستاقی تهیـه شده

3- اگر شما كروكی دقیق تری داری یـا اگر نقشـه هوایی دقیقی داری خوشحال مـی شوم كه آنرا بـه اسم شما منتشر كنم

4-اگر كسی دقیقا اساس تقسیم املاك را مـی داند و آنرا به منظور اطلاع دیگران بنویسد همـه ما خوشحال خواهیم شد

text/html 2012-10-02T04:28:36+01:00 choopananabad.mihanblog.com نسل سومـیhttp://choopananabad.mihanblog.com/post/2

چه حتما كرد؟

به نظر من من هماهنگی درون موارد زیر و باخبر بودن از هم مـی تواند ما را که تا حدودی همراه هم سازد

ملك شما كجاست

1 – بسیـاری از املاك بـه نام مستاجران و زارعان آنـها شناخته مـی شود به منظور مثال مردم مـی گویند املاك حاج آقای " ق "اما شنیده ام مرحوم" ق" مستاجر یكی از مالكین چوپانان بوده كه بعدا همسر ایشان همچنان ملك را درون اجاره دارداما من درون چوپانان هرچه فكر كردم نتوانستم بـه خاطر آورم كه ایشان مستاجر چه كسی هست . البته خانواده ق خانواده محترمـی هستند و به مالكیت مالك زمـین احترام مـی گذارند ومشكلی درون این مورد وجود ندارد مواردی بسیـاری هست كه نقدا از ذكر آن خود داری مـی شود . اما ممكن هست كه این موارد مشكل زا باشد

دفتر تقسیمات اولیـه چوپانان كجاست

2 – درون دكان مـیانـه چوپانان دفتری بوده هست كه صورتجلسات و تقسیمات مالكین اولیـه دقیقا ثبت بوده ، امروزه كسی از این دفتر كه مداركی قدیمـی به منظور مالكیت هست خبر نداردشاید این دفتر درون نزد یكی از مالكین دارد خاك مـی خوردیـا درون نزد كسی هست كه شاید جزء مالكین نباشدكه اگر پیدا شود و در نزد یكی از مالكین نگهداری و بایگانی شود و همـه از ادرس آن با خبر باشندتا درون صورت بروز اختلاف بـه آن مراجعه شود بسیـار خوب هست .

قیمت املاك چوپانان چند است

3 – قیمت املاك نامشخص هست مثلا وقتی قیمت املاك سوال مـی شود مـی گویند سه سال پیش آقای عباس طریقتی املاك را حبه ای ده ملیون تومان خریده هست یـا پارسال درون خانواده مرحوم ابوالقاسم نقی بین وراث املاك بر اساس حبه ای 20 ملیون تومانمعامله شده است

اما امروز چند ارزش دلرد؟

من فكر مـی كنم حبه ای 30 ملیون كمتر قیمت گذاری نشود بهتر است

اجاره هر حبه درون سال زراعی 92-91 چند است

4 – مشكلی كه وجود دارد درون مورد درون آمد املاك هست معمولا نرخ اجاره چوپانان بـه وسیله دو سه نفری كه هر ساله بـه چوپانان مراجعه و قرار داد اجاره با زارعشان مـی بندند تعیین مـی شود كه که تا پار سال حبه ای 250 هزار تومان بوده و بقیـه املاك بر اساس همـین نرخ عمل مـی شود . اما درسال زراعی 92-91 هنوز نشنیده ام كه نرخ جدید چقدر هست . اما شنیده ام كه آقای ابوالقاسم مستقیمـی با زارعش با نرخ حبه ای 400هزارتومان صحبت كردند اما زارع ایشان موافقت نكرد چون بقیـه زارعان با این نرخ موافق نبودند و انتظار داشتند كه حبه ای 300 هزار تومان نرخ بسته شود شنیده ام ایشان هم با اجاره كمتر موافقت نكرده و با زارع به منظور نصفه كاری به منظور یكسال بـه توافق رسیده اند.

راه ایجاد هماهنگی چیست

5 –اگر بخواهیم درون بین مالكان هماهنگی ایجاد كنیم همانطور كه بین زارعین این هماهنگی با تماس نزدیك وجود دارد امكان دسترسی بـه مالكین اصلا وچود ندارد اصولا حتما جایی را درون نظر بگیریم كه لااقل نام مالكان مـیزان مالكیت آنـها شماره تلفن و موبایل و ادرس اینترنت آنـها موجود باشدتا درون صورت لزوم اطلاع رسانی شود اگر مالكین مـیزان مالكیت خود و شركایشان و ادرس تلفن موبایل و ادرس الكترونیك خود را بـه این سایت اعلام كنند من لیست آنرا تنظیم و در اختیـار رئیس شورا ، و آقای رفیع حسابدار و دیگران قرار مـی دهم زیرا شنیده ام چند نفر اقدام بـه گرفتن سند كرده اند و موفق هم بوده اند كه مسائل مربوط بـه آن را بعدا بیـان خواهم كرد

چگونـه املاك را بفروشیم

6- اگر كسانی مایل بـه خرید یـا فروش املاك درون چوپانان هستند بـه این وبلاگ اعلام كنند که تا به عموم اعلام كنم که تا خریدار و فروشنده بـه هم دسترسی پیدا كنند البته نقدا این خدمت بـه صورت رایگان انجام مـی پذیرد

در مطالب بعدی حرفهای دیگری را خواهم گفت و از نظرات شما مالكان عزیز استقبال مـی نمایم

text/html 2012-10-01T06:26:46+01:00 choopananabad.mihanblog.com نسل سومـیhttp://choopananabad.mihanblog.com/post/1

پیشگفتار

آیـا راه حلی به منظور نجات چوپانان مـی شناسید؟

هر دفعه كه بـه چوپانان مسافرت مـیكنم و در دشت و باغات چوپانان قدم مـی گذارم چهره پدرانمان را مشاهده مـی كنم كه چگونـه درون آبادانی این روستا مـی كوشیدند و چگونـه روز بروز روستا آباد و آبادتر مـی شد اما از زمانی كه ما نسل سومـی ها مالك این روستا شدیم دیگر از آن شكوه و جلال خبری نیست اكثر خانـه هایمان مخروبه شده و درهای آن سالی یكبار اگر باز شود! املاك هم كه نمـی دانیم كجاست و چه كسی درون آن مشغول كار است

از آن باغهای پر درخت و پراز مـیوه دیگر خبری نیست !

نخلها نیز خشكیده و سوخته اند!

اخیرا بـه این ایده رسیده ام كه اگر درون دنیـای مجازی ما خرده مالكان بتوانیم بـه هم نزدیك شویم و با هم همفكری كنیم شاید به منظور نجات روستای پدریمان چاره ای بیندیشیم

راهی چوپانانی https://plus.google.com/103279659907298274984 noreply@blogger.com tag:blogger.com,1999:blog-7672097997823775815.page-4789226695079337423 2013-02-07T14:57:00.000+03:30 2013-02-07T14:57:54.846+03:30 چوپانان آباد (2)

روستای "عباس آباد چوپانان" با یک خانوار

by Yosarsif مـهدی کلهر

Abbas Abad village like a small paradise in the desert.

هنگامـیکه درون "روستای چوپانان" یعنی شـهر بادگیر هابودیم، باخبر شدم کـه در این حوالی یککاروانسرای قدیمـی و روستای جالب با یک قنات باستانی است. فردای آن روز بر آن شدیم که تا به این روستا بیـاییم کـه در نوع خود درون مناطق کویری کم نظیر بود.

حاج علی پیر مرد کـه تنـها خانوار ساکن این روستای کوچک بود مـیگفت: او و همسرش و یک نفر دیگر، تنـها ساکنان این روستا هستند! یعنی یک خانوار و سه نفر تمام سکنـه این روستا بودند! البته چون ایـام نوروز بود، فرزندان و نوه ها از شـهر های مختلف بـه دیدار حاج علی آمده بودند و یکی از آنـها کـه کامـیون دار بود، باد تایر ماشین مرا کـه از روز قبل کمـی نامناسب بود تنظیم کرد و بسیـار خونگرم و مـهربان بودند و به استقبال خانواده ما آمدند.

در این روستا کـه قدمت آن بیشتر از روستای چوپانان است، یک کاروانسرای قدیمـی نیز وجود دارد کـه در تصویر مربوطه شرح آن داده شده است.

به منظور حمایت از یوزپلنگ آسیـایی و حفظ و گسترش زیستگاه این گونـه درون خطر انقراض، منطقه شکار ممنوع عباس آباد درون استان اصفهان ، بـه «پناهگاه حیـات وحش» ارتقا یـافت. عباس آباد یکی از 10 زیستگاه مـهم یوزپلنگ آسیـایی درون کشور بـه شمار مـی رود. پناهگاه حیـات وحش عباس آباد درون اصفهان 320 هزار هکتار وسعت دارد و از تنوع گونـه ای خوبی برخوردار هست به طوریکه درون این منطقه جمعیت قابل قبولی از قوچ و مـیش ها، کل و بز، جبیر،آهو و خرگوش وجود دارد کـه مـیتواند بـه عنوان ط های یوز مورد استفاده این جانور قرار گیرد. همچنین پلنگ ،گربه شنی ، سیـاه گوش و یوزپلنگ از جمله گربه سانان موجود درون این منطقه هست که درون کنار انواع دیگری از داران و بسیـاری از گونـه های پرندگان ، غنای تنوع زیستی این منطقه را افزیش داده اند

http://www.panoramio.com/photo/67800353

text/html 2012-11-16T03:05:02+01:00 choopananabad.mihanblog.com نسل سومـیhttp://choopananabad.mihanblog.com/post/28

by Yosarsif مـهدی کلهر

More info about Windcatcher at this photo

که درون شمال استان اصفهان و از توابع شـهرستان نایین مـی باشد درون جوار کویر مخوف و معروف ریگ جن قرار دارد. این روستا کـه در نزدیکی تقاطع جاده های اصفهان-طبس واصفهان-دامغان قرار دارد و همچنین نزدیکی آن با خور، جندق و روستای مصر سبب شده هست که بی اختیـار هر رهگذری کـه قصد مسافرت بـه آن مناطق را دارد از آنجا نیز دیدن کند.

در باره این روستا خیلی خوانده و شنیده بودم و بسیـار مشتاق دیدن آن. که تا قبل از رسیدن درون این آرزو

بودم کـه بتوانم از بلندی و تپه ای مشرف، این روستا را از نزدیک ببینم. وقتی بـه آنجا رسیدیم شب بود و چون سپیده چشمانم را گشودم حدسم بـه واقعیت تبدیل شد. اما حیف کـه در این روستا دوربین با ما سر ناسازگاری پیدا کرد و عکسهای خوبی نشد بگیری.

چنانچه صبح زود بر روی تپه بالای امامزاده سید جلال الدین و مشرف بـه روستا بروی، افق را درون دوردست خواهی دید کـه نور ملایم خورشید کویری را بر دامن روستا پهن خواهد نمود. چشم اندازی از روستای بی نظیر و با ساختاری منحصر بفرد. بافت روستای چوپانان پیوسته هست و بـه گونـه ای کـه فقط از یکطرف بـه کوچه و گذر اصلی راه دارد و این امر از مبادله سریع گرما و سرما بـه داخل خانـه ها جلوگیری مـی کند. این روستای سرخ رنگ درون دامنـه سه رشته کوه قراول خانـه، کوه انبار و کوه امام زاده قرار دارد کـه بهترین نمای آنرا از بالای کوه امازاده مـی توان دید.

با توجه بـه آنکه روستا درون منطقه کویری و مورد هجوم شنـهای روان قرار گرفته، ساختار کوچه ها بگونـه شطرنجی و طوری هست که از ابتدا که تا انتهای آنرا مـی توان دید و اگر شن بهمراه باد بیـاید بـه مانعی برخورد نکرده و از آنسوی کوچه خارج خوهد شد. تقریبا همـه خانـه ها بشکل مربع بوده و ساختار مشابه با حیـاط و حوض و نخل درون آن به منظور رهایی از گرما و یک درب چوبی کـه دارای دو کوبه به منظور آقایـان و ورود خانم ها هست مـی باشد کـه هر جنس حتما کوبه مخصوص را به منظور ورود مـینواخت.

در اطراف روستا برج و بارو قرار داشت و هنوز هم آثار برخی از آنـها مشاهده مـی شود. آب روستا از طریق قنات تامـین مـی شود

http://www.panoramio.com/photo/57149482

text/html 2012-11-16T02:47:40+01:00 choopananabad.mihanblog.com نسل سومـیhttp://choopananabad.mihanblog.com/post/26

كاروانسرای عباس آباد

by Yosarsif مـهدی کلهر

More info about Caravanserai in this photo or this one.

قدمت روستای عباس آباد بسیـار بیشتر از روستای چوپانان است. و حتی قبل از احداث روستا

نیز کاروانسرای قدیمـی و چاه آب آن قدمت هزاران ساله دارد. و اما داستان پیدایش این کاروانسرای شاه عباسی کـه بنام کاروانسرای حسام السلطنة خوانده مـی شود درون نوع خود جالب است.

ساختمان فعلی کاروانسرا درون زمان شاه عباس صفوی ساخته شده و هنوز نیز سالم و پابرجا است. درون مورد تاریخچه آن درون روستای عباس آباد چوپانان مـیگویند که: شاه عباس و هیئت همراه کـه عازم زیـارت مشـهد بوده اند یـا برمـیگشته اند، درون کاروانسرای قبلی اطراق مـیکنند و چون آب و هوای آنجا نسبت بـه بیـابانـهای داغ آنجا بهتر بوده شاه عباس بـه وزیر خود کـه همراه وی بوده مـیگوید من اینقدر درون اینجا مـیمانم که تا یک مـیوه از اینجا را بخورم. وزیر کـه مـیخواست حکم شاه را اجرا کند و از سوی دیگر نیز نمـیشد بساط حکومت را درون پایتخت بدون شاه و وزیر رها کرد، درون مقام چاره جویی بر آمد و با پرس و جو فهمـید کـه تخم شلغم خیلی زود سبز مـیشود. لذا مقداری تخم شلغم را درون باغچه ای کاشتند و آبیـاری د که تا دو سه روز بعد علف آن کـه سر از خاک بیرون آورد آن را به منظور شاه عباس آوردند و وی آنرا همراه با صبحانـه خورد و بر عقل و درایت وزیرش آفرین گفت! سپس دستور داد که تا کاروانسرای فعلی را درون آن محل بسازند و یک قنات هم درون آنجا حفر کنند. این دو درون حال حاضر نیز درون عباس آباد وجود دارند و همجوار روستا مـیباشند.

داستان خود این روستا نیز بسیـار جالب هست که [در تصویر مربوط بـه خود آن]() گفته شده است.

http://www.panoramio.com/photo/67773573

text/html 2012-11-16T02:26:46+01:00 choopananabad.mihanblog.com نسل سومـیhttp://choopananabad.mihanblog.com/post/25

قنات چوپانان، ملایر

قنات چوپانان

کشور

ایران

استان

همدان

شـهرستان

ملایر

بخش

ازندریـان

روستا

قدیمـی

مشخصات فنی

طول

۶۰۰ متر

عمق مادر چاه

۱۸ متر

تعداد مـیلهٔ چاه

۳۰

فاصله مظهر قنات که تا محل

۴۰۰ متر

دبی

۵ لیتر بر ثانی

از ویکی‌پدیـا، دانشنامـهٔ آزا د

چوپانان قناتی هست که درون روستای قدیمـی از توابع بخش ازندریـان، شـهرستان ملایر دراستان همدان قرار دارد.

مشخصات قنات [ویرایش]

طول قنات چوپانان ۶۰۰ متر هست و تعداد ۳۰ مـیله چاه دارد. عمق مادر چاه این قنات، ۱۸ متر و فاصلهٔ مظهر که تا محل آن ۴۰۰ متر مـیباشد. دبی این قنات ۵ لیتر بر ثانیـه است.

مالکان این قنات اهالی روستا مـیباشند و اراضی تحت کشت این قنات ۴۰ هکتار مـیباشد.[۱]

جستارهای وابسته [ویرایش]

فهرست قناتهای استان همدان

منابع [ویرایش]

↑ «بانک اطلاعاتی قناتهای کشور». وزارت جهاد کشاورزی ایران.

text/html 2012-11-16T01:31:44+01:00 choopananabad.mihanblog.com نسل سومـیhttp://choopananabad.mihanblog.com/post/20

۳۴ هزار حلقه قنات درون ایران

۳۴ هزار حلقه قنات درون ایران آن قدر ویژگی های خاص و منحصر بـه فرد دارند کـه پرداختن بـه همـه آنـها زمان بر و خارج از حوصله است. اما مـی توان اطلاعات کلی درباره قنات های ایران درون این بخش خواند.

قنات واژه ای فارسی هست از ریشـه «کنات». کنات از دو جز «کنـه»، بـه معنای کندن و «آت»، علامت جمع است، نام دیگر قنات، کاریز است.

در ایران و سایر کشورهای جهان به منظور قنات بیش از ۲۷ اسم وجود دارد یـا بـه عبارت دیگر، به منظور نامـیدن این شیوه آبیـاری بیش از ۲۷ اصطلاح بـه کار مـی شود.

● قنات هایی کـه فراموش شدند

عمـیق ترین قنات ایران، قنات قصبه گناباد هست که مادر چاه آن ۳۵۰ متر عمق دارد و حتی زلزله های بزرگ نیز تاکنون بـه آن آسیبی نرسانده است.

طولانی ترین قنات ایران قنات «زارچ» یزد با طول ١٠٠کیلومتر و تعداد چاه های آن ۲۱۱۵ حلقه است.

پرآب ترین قنات ایران، قنات «اکبرآباد» فسا درون استان فارس است. قنات های تهران و ری کـه دشت ورامـین را آبیـاری مـی د که تا ٣٠ سال قبل جزو پرآب ترین قنات های دنیـا بودند ولی درون ٢٠ سال گذشته بـه دلیل تخریب مادر چاه ها و عدم لایروبی از رونق افتاده اند.

عجیب ترین قنات ایران قنات دوطبقه «مون» اردستان هست که حدود ٨٠٠ سال پیش احداث شده است. این قنات چاه های مشترک ولی مادر چاه ها و مظهر متفاوت دارد.

● قنات ۲هزارساله جزیره

قنات دوهزارساله کیش درون سال ١٣٧١ کشف شد. این قنات همزمان با شـهر زیرزمـینی کیش ساخته شده است. تاکنون ٢٠٠ حلقه از این چاه ها درون مسیر قنات شناسایی شده کـه فاصله هرکدام از یکدیگر بـه ١٤ که تا ١٦ متر مـی رسد. سقف قنات را لایـه های مرجانی بـه ضخامت ٢ که تا ١٥ متر و لایـه های زیرین قنات را خاک نفوذناپذیر مارنی تشکیل مـی دهد کـه این خاصیت باعث شده هست تا آب باران بعد از نفوذ از لایـه های مرجانی درون عمق نفوذناپذیر زمـین تشکیل سفره های آب زیرزمـینی را بدهد.

● ۳۰۰ رشته قنات خفته درون تهران

در تهران دست کم ٣٠٠ رشته قنات شناخته شده خفته اند کـه طول بعضی از آنـها بـه ۱۸هزار متر مـی رسد. همچنین نقشـه دیجیتال قنات های تهران با استفاده از سیستم GIS تهیـه شده است.

در استان خراسان ٧٢٣٠ رشته قنات با آبدهی یک مـیلیـارد و ۸۵۰ مـیلیون سانتیمتر مکعب درون ثانیـه وجود دارد یعنی ٩ برابر ذخیره سد کرج و ١٤٠ برابر ذخیره سد طرق. این استان بیشترین آمار قنات های ایران را درون اختیـار دارد.

● قنات و گردشگری

امارات کـه علاوه بر درآمد سرشار نفت، خود را از اقتصاد گردشگری نیز بی بهره نگذاشته از قنات های خود نیز درآمدزایی مـی کند.

در اطلاعیـه ای کـه مرکز گردشگری قنات القصبه درون دوبی منتشر کرده آمده: «به قنات القصبه دوبی بیـائید و انواعی از بهترین و عالی ترین چای ها را از سراسر جهان بچشید. از چای سیـاه که تا سبز از شرق که تا غرب ما انواع گوناگونی از چای های جهان را به منظور شما، خانواده و دوستان شما درون این مکان ارائه خواهیم کرد».

● عروسی قنات ها

مراسم عروسی قنات یکی از آئین های مرسوم درون رابطه با قنات است. درون روستاها وقتی آب قنات کم و یـا آن خشک مـی شود، برایش عروسی مـی گیرند. این جشن هم اوایل بهار و تقریباً اواخر اسفند وقتی کـه اهالی دیگر از آمدن آب قنات ناامـید شدند صورت مـی گیرد.

مشـهورترین افسانـه های قدیمـی ایران کـه فردوسی درون شاهنامـه بـه نظم آورده هست و بـه نظر مـی رسد با افسانـه هایی از یک قرن جلوتر بـه زبان عربی از سوی ابوجعفر طبری ایرانی کـه در دربار بغداد مـی زیسته نوشته شده منبع الهام مشترکی داشته اند. این افسانـه ها یک سلسله ابداعات تکنیکی و از جمله بهره برداری از معادن و کانال های آب ضروری به منظور کشاورزی را بـه هوشنگ (از نخستین پادشاهان سلسله اسطوره ای پیشدادیـان) نسبت مـی دهند.

مصری ها کـه به آب نیل و چشمـه هایشان افتخار مـی د از زمان ورود داریوش بـه مصر از مقنی های ایرانی تقلید د که تا این روش را جایگزین روش های سخت دیگر به منظور تامـین آب کشور خشکشان کنند.

در دوره داریوش اول کـه اوج شکوفایی و اقدامات آبیـاری و حفر کاریز درون سرتاسر فلات ایران بـه شمار مـی رود، قنات های متعددی درون قلمرو فلات ایران و در عمان و مصر حفر شد. بر اساس کاوش های باستان شناسی این باور وجود دارد کـه کاریزهای ایجاد شده درون نواحی جنوبی خلیج فارس، خراسان، یزد و کرمان درون دوره هخاان ساخته و قنوات قدیمـی قم و بسیـاری دیگر از مناطق ایران درون عصر ساسانیـان و قنوات تهران درون دوره صفویـه و قاجاریـه حفر شده است.

روزنامـه فرهنگ آشتی ( www.farhangdaily.com )

text/html 2012-11-15T11:32:00+01:00 choopananabad.mihanblog.com نسل سومـیhttp://choopananabad.mihanblog.com/post/19 نمـیذارم دیگه تنـهات چوپونون

عكس از سینا صمـیمـی

نمـیذارم دیگـــه غم لونـه كنـه نمـیذارم تـــو دلت خونـــــــــه کنـــــه

نمـیذارم تو رو دیوونــــه کنـه مـیکارم شادی رو لبهات چوپونون

نمـیذارم دیگه تنـهات چوپونون

text/html 2012-11-15T11:14:34+01:00 choopananabad.mihanblog.com نسل سومـیhttp://choopananabad.mihanblog.com/post/18

مدیریت گلخانـه

مقدمـه

روش های معمول كشت درون هوای آزاد بر اساس مساعد بودن شرایط محیط صورت مـی گیرد معمولا درون اكثر مناطق كشور كاشت درون بهار و برداشت درون اواخر نابستان و در صورت مساعد بودن هوا که تا اوایل پاییز بـه طول مـی انجامد درون روش های معمول كشت تمامـی عملیـات كاشت که تا برداشت تابع شرایط محیطی هست .

در صورتی كه بخواهیم تولید خارج از فصل داشته باشیم حتما با بـه كار گیریی روش هایی عوامل محیطی مناسب رشد گیـاه (دما.رطوبت نسبی و نور ) را تحت كنترل داشته باشیم . كه به منظور این منظور از گلخانـه Greenhouse استفاده مـی كنیم

استفاده از گلخانـه بـه منظور تولید خارج از فصل سبزی های گلخا نـه ای انجام مـی شود و اهمـیت بـه سزایی درون علوم باغبانی دارد .

اه كشت گلخانـه ای :

تولید محصول درون محلی كه درون آن محصول تولید نمـی شود

تولد درون زمانی كه كشت محصول درون هوای آزاد غیر ممكن هست .

مزایـایی كشت گلخانـه ای :

1- افزایش تولید درون واحد سطح (به عبارت دیگر 10 برابر هوای آزاد ) بـه این معنی كه مثلا درون مورد خیـار تولید 20 كیلو گرم خیـار درون هر متر مربع درون گلخانـه بـه جای تولید 2 كیلوگرم درون همان یك متر مربع درون هوای آزاد

2- تولید بیش از یك محصول درون سال (كه درون مورد خیـار تولید سه بار درون سال و همچنین درون مورد گوجه فرنگی تولید دو بار درون سال ممكن مـی باشد )

3- افزایش كیفیت محصول تولیدی (كه با كنترل دقیق و بهتر آفات و بیماری ها با روش های كنترل بیولوژیكی و كاهش مصرف سموم كه باعث افزایش كیفیت محصول و افزایش صادرات و حفظ محیط زیست مـی شود )

4- صرفه جویی درون مصرف آب (با روش آبیـاری تحت فشار )

5- استفاده از اراضی غیر قابل كشت با سیستم هیدرو پونیك (مانند گلخانـه های پرورش سبزی درون كیش )

6- عدم وابستگی تولید بـه شرایط محیطی و امكان بازار یـابی مناسب و تنظیم برتامـه كشت مطابق با نیـاز بازار (مثلا درون مورد خیـار طوری برنامـه تنظیم شود كه زمان برداشت اواخر اسفند ماه باشد )

7- تواوم كار و تولید محصول درون تمام فصل های سال با توجه با امكان كنترل عوامل محیطی و تنظیم شرایط مورد نیـاز گیـاه

8- ایجاد فرصت های شغلی مناسب به منظور جوانان و كار آموختگان كشاورزی و استفاده از اوقات فراغت كشاورزان درون فصل های پاییز و زمستان .

معایب كشت گلخانـه ای :

1- هزینـه اولیـه آن زیـاد هست و قسمت عظیم این هزینـه صرف احداث گلخانـه مـی شود كه البته درون صورت سود مند بودن محصول تولیدی این هزینـه حداكثر درون سه سال برگشت داده مـی شود .

2- نیـاز بـه مراقبت دایمـی (برخلاف كشت درون هوای آزاد كه با مراقبت كمتر مـیتوان بـه سود قابل توجهی دست یـافت) درون كشت گلخانـه ای حتی لحظه ای غفلت مـیتواند خسارت جبران ناپذیری وارد كند (مثلا كاهش شدید دما درون گلخانـه درون یك شب سرد زمستانی مـی تواند باعث نابودی كامل محصولات گلخانـه ای شود)

در صورت تصمـیم بـه كشت گلخانـه ای چه حتما كرد؟

1- مشخص كردن بازار فروش sell your crope before planting) ) حتما مشخص شود محصول تولید درون كجا بـه فروش خواهد رسید

2- تعیین زمان های مختلف سال از نظر مـیزان فروش محصول تولیدی , زمان كسادی و اشباع بازار , و زمان خلاء و نیـاز شدید بازاز

3- تعیین نوع و ویژگی محصول مورد نیـاز كه مورد پسند مصرف كننده همان منطقه باشد (مثلا تولید كوجه فرنگی ریز یـا درشت , تولید فلفل زرد,سیـاه ویـا ....)

4- جمع آوری اطلاعات هواشناسی منطقه مورد كشت (مـیانگین ده ساله حداقل دما درون سرد ترین شب سال و مـیانگین حداكثر دما درون گرم ترین روز سال ,مـیانگین ده سال بارندگی , تعداد روز های آفتابی, روز های ابری , روز های یخبندان , ....)

5- تعیین جهت های جغرافیـایی و جهت وزش باد های غالب درون منطقه

6- نوع خاك از نظر بافت , ساختمان , PHخاك , ECخاك و عناصر پر مصرف و كم مصرف, مـیزان آهك , ظرفیت تبادل كاتیونی ,و....

7- وضعیت آب منطقه از نظر كمـی و كیفی كه به منظور هر متر مربع بستر خاكی گلخانـه حدود یك متر مكعب آب حتما در دسترس باشد و نیز حتما مواد حل شده جامد درون آب مانند بیكربنات سدیم , كلر , فلور آب , درون حد مطلوب باشد

8- مسافت گلخانـه که تا بازار مصرف

9- دستمزد كارگر درون منطقه مورد احداث گلخانـه

10-جمع آوریـاطلاعات علمـی درون مورد كاشت داشت و برداشت و آفات بیماری ها و انبار داری محصول مورد كشت

11-بازدید از گلخانـه های اطراف جهت جمع آوری اطلاعات علمـی و تجربی آنان بـه منظور جلوگیری از تكرار اشتباه دیگران و ...

هزینـه های ثابت گلخانـه :

1- هزینـه احداث 2- هزینـه تاسیسات گرم كننده 3- هزینـه تاسیسات خنك كننده 4- هزینـه تاسیسات آبیـاری 5- خرید سمپاش

هزینـه های جاری :

1- هزینـه آب . برق . گازوئیل. تلفن و ... 2- هزینـه بذر 3- خرید كود 4- هزینـه كارگری (از كاشت که تا برداشت )

كل هزینـه ها = هزینـه های ثابت + هزینـه های جاری

سود = فروش كل (عملكرد كل * قیمت ) - كل هزینـه

منبع: http://baghbanigroup.mihanblog.com/post/category/60text/html 2012-11-15T00:48:34+01:00 choopananabad.mihanblog.com نسل سومـیhttp://choopananabad.mihanblog.com/post/17

.متاسفانـه درد عدم توسعه روستا ها درون ایران مشترك هست و تقریبا حالت های مشابهی درون اكثر روستا ها مشاهده مـی شود قسمتی از یك مقاله رااز وبلاگ ارسك انتخاب كردم كه امـید هست مورد توجه خوانندگان عزیز واقع شود .

روستای ارسک ازتواب بخش بشرویـه شـهرستان فردوس هست که درون فاصله 24 کیلومتری مرکز بخش و 85 کیلومتری مرکز شـهرستان و 414 کیلومتری مشـهد واقع است.

من بـه یـاد دارم كه سالها پیش مردی درون اتاقی روبروی بهداری چوپانان زندگی فقیرانـه ای داشت بـه نام محمد ارسكی ، كه حتما او از اهالی همـین روستا بوده است

موانع توسعه روستایی

1-مـهاجرت نیروی فعال:از موانع مـهم توسعه روستا یی درون ارسک این هست که بهترینمغزها و کیفیتریننیروهایش رافراری مـی دهد و دو دستی تقدیم شـهرها مـی کندو آنـهایی کهدر روستا مـی مانند درون گروهای سنس کمتر فعال هستند و به عبارت دیگر نیروی فعال روستا بیشتر مـهاجرت مـی کنند.

2-فرار سرمایـه ها:افراد مـهاجر بـه شـهرها درون شـهر ها نیـاز بهسرمایـه به منظور کار و تحصیل دارند و درنتیجه آنـها سرمایـه خود را از روستا بـه شـهر انتقال مـی دهند و گریز سرمایـه از شـهر بـه روستا مسئله رنج آوری است.از موارد دیگر فرار سرمایـه اخذ تسهیلات بانکی از بانک روستا و فراری آن بـه خارج روستا ست و موارد زیـادی وجود دارد کـه افرادی بنام کشاورزی و قالی بافی و ...مبالغی را ازبانک گرفته و سپس آنـها را فراری داده اند.

3-نظام زمـین داری:ارسک بدلیل خرده مالکی نسبت بـه زمـین زیر کشت افت تولید دارد بطوریکه هر مالکی دارای قطعات کوچک زمـین مـیباشدو از هیچ روش علمـی و جدیدی درون مزارع کوچک پیروی نمـی شود . امکان استفاده از ماشین آلات کشاورزی وجودندارد آب زیـادی هدر مـی رودنیروی انسانی زیـادی هدر مـی رودو.. از معایب دیگر خرده مالکی عدم مـهارت این مالکان و بهدر رفتن منابع پولی و آب و زمـین مـی شود.

4-عدم شناخت جامعه روستا یی از سوی برنامـه ریزان: افرادی کـه برای روستا برنامـه ریزی مـی کنند عمدتا شـهر نشین و روستا ندیده یـا کمتر دیده و متبحر درعلومـی بی ارتباطبا کشاورزی و روستا وجامعه روستایی هستند و در نتجه نمـی توانند یک دید کلی و منسجم از روستا داشته باشند استعدادهی روستا و نظام ارزشی روستا را بشناسند و با توجه بـه آنـها برنامـه ریزی کنند براین اساس مـی بینیم واحدهای تولیدی با حمایت مردم راه اندازی مـی شود مانند تولید پوشاک و کارخانـه چتایی ولی همـینک حمایت مالی دولت کاهش یلفت دیگر این واحدها امکان رقابت درون بازاررا ندارند و تعطیل مـی شوند.

5-فقدان یک مرکز برنامـه ریزی درون روستا:روستا شبیـه نیـازمندی هست که خیلی ها قصد کمک دارند اما دقیقا نیـازهایش را نمـیدانندهرچند شورا و دهداری و جهاد و ... فعالند اما انسجام کمتری درون این ارگانـها وجود دارد و باید انسجام بیشتری ایجاد شده و کمکها وبودجه ها از یک کانال آن هم با پشتوانـه تحقیقی علمـی هزینـه شود و همواره این سوال مطرح باشد کـه چهی کجا و چگونـه هزینـه کند.

6-عدم مشارکت مردم درون طرحها و جریـان توسعه:در این چند سال هر طرحی کـه در روستا اجرا شده دولت هم طراح و هم مجری بوده است.در نتیجه بودجه هایرهنگفتیخرج شده بدون اینکه نتایج درون خور شایسته ای بدست آید.اگر نقش دولت ارشاد و کارشناسی و سپس کمک بـه اجرای طرحها باشد نتایج مفید تری حاصل مـی شود.

منبع: http://eresk.persianblog.ir/post/3/ text/html 2012-11-14T10:30:42+01:00 choopananabad.mihanblog.com نسل سومـی http://choopananabad.mihanblog.com/post/16

اطلاعیـه انجمن دوستداران چوپانان

بنام خدا

سلام دوستان عزیز

جهت حفظ و زنده نگهداشتن مـیراث فرهنگی نیـاکانمان برآن شدیم "انجمن دوستداران مـیراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری چوپانان" را تأسیس و به ثبت برسانیم. لذا از دوستانی کـه مایلند بعنوان هیئت مؤسس با اینجانب همکاری و حقیر را یـاری نمایند تقاضا مـیکنم حداکثر که تا تاریخ 20 آذر 91 با تلفن همراه09138497868 تماس بگیرند

یکی از دوستداران چوپانان و چوپانانیـها عباس صادق محمدی (عباس کدخدا) منبع:

http://chopponoon.mihanblog.com/post/1482 text/html 2012-11-11T05:59:10+01:00 choopananabad.mihanblog.com نسل سومـی http://choopananabad.mihanblog.com/post/15

آیـا مالكیت درون چوپانان درون خطر است؟

آیـا فكر مـی كنید مالكیت شما درون چوپانان بـه روش سنتی پابرجا خواهد ماند؟و شما مـی توانیدبه صورت سنتی مالكیت خود را حفظ كنید؟

اگر درون باره جواب سؤال فوق مثبت فكر مـی كنید كاملاً درون اشتباه هستید.

مالكیت منازل مسكونی

از زمانی كه قانون ثبت منازل روستایی آغاز شده ،سیـاست دولت بر آن هست كه این كار حتماً انجام پذیرد و بیشتر منازل هم که تا كنون بـه ثبت رسیده و از این بـه بعد منازل فاقد سند درون مسائل حقوقی دچار مشكل خواهند شد زیرا اولین مدرك به منظور مالكیت سند خواهد بود . امروزه که تا حدودی گرفتن سند درون روستا ها آسان هست ولی سال بـه سال قوانین حاكم درون شـهرها اجرا خواهد شد .

در حال حاضر به منظور گرفتن سند درون چوپانان اقدامات زیر انجام مـی گیرد :

- ابتدا مالك فرم استشـهاد زیر را كامل كرده و به امضا شـهود مـی رساند و سپس بـه تائید شورای ده مـی رساند .

بسمـه تعالی

استشـهاد محلی

استعلام و استشـهاد مـی شود از مالكین و مجاور یـا مطلعین و معتمدین محلی كه اطلاع كامل دارند كه

سهم از ششدانگ زمـین شماره فرعی از اصلی واقع در

دارائی خانـه

زمـین – حبه باغ

بخش ثیتی قمشـه بمساحت با حدود مندرج درون ذیل ملكی خریداراینجانب اینجانبان

متصرفین فرزند شناسنامـه صادره

موروثی فرزندان شناسنامـه های صادرات از

مـی باشد

محل امضا یـا سر انگشت متقاضی ثبت

ادرس دقیق متقاضی

متقاضیـان ...................................................................................................

حدود مورد تقاضا

شمال

جنوب

شرق

غرب

شـهود :

1- اینجانب شـهرت فرزند شناسنامـه شماره صادره شغل

مراتب بالا را گواهی دارم امضا یـا اثر انگشت

2- اینجانب شـهرت فرزند شناسنامـه شماره صادره شغل

مراتب بالا را گواهی دارم امضا یـا اثر انگشت

3-- اینجانب شـهرت فرزند شناسنامـه شماره صادره شغل

مراتب بالا را گواهی دارم امضا یـا اثر انگشت

4-- اینجانب شـهرت فرزند شناسنامـه شماره صادره شغل

مراتب بالا را گواهی دارم امضا یـا اثر انگشت

مراتب فوق را ضمن گواهی امضا یـا اثر انگشت شـهود گواهی دارم اسم و مشخصات

امضا فقط صحت امضا های كه با علامت × مشخص گردیده مورد گواهی است.

امضا و مـهر سر دفتر اسناد رسمـی یـا شـهربانی یـا ژاندارمری

اگر قولنامـه هایی نیز دارد یـا تقسیمنامـه ارث دارد ضمـیمـه كرده و از اداره ثبت اسناد نائین تقاضای صدور سند مـی كند ،كه طی مراحل صدور سند درون اداره ثبت اسناد ،سند بـه نام مالك یـا مالكین صادر مـی شود .

لازم بـه ذكر هست تا زمانی كه حاج عباس مسئول شوراست که تا حدودی بـه مالكیت آشناست اما اگر قشر جوان كنونی چوپانان مسئول شورا شوند از مالكیت مالكانی كه غیر ساكن هستند بیخبرند و این هشدار اول من است

خانـه های موروثی به منظور گرفتن سند مشكلات خاصی دارند كه بهتر هست وراث با هم توافق كرده و بین هم معامله انجام داده و قولنامـه ها را تنظیم كنند و منزل بـه اسم یك یـا دونفر تمام شود و الا مخارج صدور سند به منظور خانـه ها زیـاد مـی شود و اگر منزل بـه درد هیچكدام از وراث نمـی خورد بهنر هست كه منزل را بـه معرض فروش گذشته و خیـال خود را راحت كنند .

مالكیت املاك كشاورزی

برای اسناد املاك كشاورزی و باغات چوپانان البته مقداری از كار ثبتی درون زمانـهای قبل از انقلاب انجام شده كه درون اداره ثبت معمولاّ نام پدران ما ثبت هست لذا ما حتما قولنامـه یـا تقسیم نامـه های ارثی داشته باشیم كه مالكیت ما را ثابت كند بقیـه كارها مانند صدور سند منازل است

اگر مالكین با هم متحّد شده و با كسی قرار داد ببندند که تا مراحل كار سند را بـه صورت دسته جمعی انجام دهد بسیـاری از مشكلات درون این زمـینـه كاهش مـی یـابد. text/html 2012-11-06T08:35:40+01:00 choopananabad.mihanblog.com نسل سومـیhttp://choopananabad.mihanblog.com/post/14

كشاورزی مدرن و مكانیزه

امروزه كشاورزی تنـها با روشـهای مكانیزه و آبیـاری بـه صورت مدرن مقرون بـه صرفه هست .

دیگر دوره بیل و كلنگ و نیروی بازوی كارگر و نیروی خر و و شتر درون كشاورزی گذشته است. و ماشین آلات كشاورزی بهترین نیروی كار درون مزرعه مـی باشند.و حتما كشاورزی با وسایل ماشینیآن هم ماشین آلات مدرن و به روز انجام گیرد .

در چوپانان تنـها از تراكتور و تا حدی از كمباین و یـا خرمنكوب های متصل بـه تراكتور آن هم بـه صورت خیلی مبتدی استفاده مـی شود و از بقیـه ماشین آلات كشاورزی استفاده چندانی نمـی شود و اگر كسی هم بخواهد كه از آنـها استفاده كند امكان استفاده از آن وجود نداردچون این دستگاهها درون منطقه نیست و دراختیـار كشاورز نمـی باشد. زیرا اكثر كشاورزان یـا مستاجرند یـا بـه صورت مزارعه زراعت مـی كنند كه اصلا نـه سرمایـه آنرا دارند كه درون این زمـینـه سرمایـه گذاری كنندو نـه به منظور آنـها مقرون بـه صرفه هست .

مالك هم خرده مالك هست و اوهم بـه همان علتهای فوق برایش این كار مقرون بـه صرفه نیست .واینـهم دلیل دیگر افت كشاورزی درون چوپانانمان هست .

امّا چاره كار چیست؟

برای این درد نیز دو راهكار وجود دارد

1- اینكه مالكیت چوپانان یكپارچه شود به منظور این كار حتما همـه فروشنده باشند و یكنفر خریدار پیدا شود كه همـه چوپانان را بخرد كه ظاهراً این راه حلّ غیرممكن بـه نظر مـی رسد

2- خرده مالكان متحد شوند و یك شركت سهامـی زراعی تاسیس كنند که تا كشت و كار درون چوپانان بـه صورت مدرن و علمـی و یكپارچه انجام پذیرد

انتظار دارم دلسوزان چوپانان راهكار و نظریـات خود را اعلام كنندو مرا درون این امر یـاوری نمایند.

text/html 2012-11-01T12:53:41+01:00 choopananabad.mihanblog.com نسل سومـیhttp://choopananabad.mihanblog.com/post/13

ارزن غذا و محصولی فراموش شده

مصرف ارزن زمانی از مصرف برنج درون چوپانان بیشتر بود و هفتهای چند بار این غله مورد استفاده قرار مـی گرفت اما افسوس كه تقریبا امروز فراموش شده با گذری درون اینترنت بـه موارد زیر برخوردم كه مطالعاتم را درون اختیـار شما قرار مـی دهم

خواص شفا بخش ارزن

نویسنده: دکتر فرخ سیف بهزاد همکاران: فرانک مـهرابی پور- فرناز مـهرابی پور - ۱۳۸٩/٧/٢٦

امروزه روز بـه علت استفاده از غذاهای غربی اگر بهی بگوئید بـه جای برنج سفید از جو، گندم یـا ارزن استفاده کند تعجب خواهد کرد و خواهد گفت مرا با پرندگان اشتباه گرفته ای؟

ارزن از نظر طبیعت حرارتی خنک کننده است، از نظر طعم شیرین و شور است، سبب افزایش ادرار مـی شود، کلیـه ها را تقویت مـی کند. درون طب چینی معتقدند کـه ارزن به منظور معده و طحال- لوزوالمعده نافع و به ساخت مایعات یین کمک مـی کند، با بـه تاخیر انداختن رشد باکتری ها سبب خوشبو شدن دهان مـی شود، سرشار از اسید آمـینـه هست و سیلیس فراوان دارد ، درون پیشگیری از سقط کمک مـی کند، ضد قارچ هست و بهترین دارو درون عفونت های کاندیدا آلبیکانس خانم ها بـه شمار مـی رود.

ارزن درون اسهال نیز سودمند هست اگر پیش از پختن بو داده شود، سوپ یـا کانجی ارزن درون استفراغ ، سؤ هاضمـه و دیـابت مفید است. استفاده منظم از سوپ یـا کانجی ارزن به منظور ویـار و تهوع بامدادی نافع است. ارزن را "ملکه غلات" مـی دانند بـه علت طبیعت ایجاد کننده قلیـا ، غالباً درون پختن ارزن نباید از نمک استفاده کرد.

در حالت رکود گوارش بـه علت هضم نشدن نشاسته و برای مـهارترشح شیر مـی توان از ارزن جوانـه زده استفاده کرد.

آن عده کـه دچار ضعف گوارش بوده و همـیشـه مدفوع آبکی دارند ، نباید از ارزن استفاده کنند.

برای تهیـه غذا با ارزن بـه www.pahnak.ir مراجعه کنید.

منبعhttp://pahnak.persianblog.ir/post/79

ارزن کاهش دهنده حمله قلبی

دانـه ارزن غله ای کروی شکل هست و بـه رنگ های زرد، سفید یـا قهوه ای یـافت مـی شود. ارزن کـه قدمت ۷هزار ساله دارد، غذای اصلی مردم کشور هند و آفریقا بـه حساب مـی آید. ارزن سرشار از مواد مغذی هست و طعم شیرینی دارد و یکی از قابل هضم ترین انواع غلات بـه حساب مـی آید.

به نقل از سایت «ehow»، مصرف این غله حمله قلبی را کاهش مـی دهد.

با آب رسانی بـه روده بزرگ، مانع از یبوست مـی شود. ویتامـین B۳ آن کلسترول را کاهش مـی دهد.

محققان کره جنوبی معتقدند کـه ارزن کاهش دهنده کلسترول است.

هورمونی بـه نام سروتونین درون آن ، آرامش بخش است.

به علت پایین بودن شاخص گلایسمـی، نسبت بـه گندم و برنج، قند خون را پایین نگه مـی دارد.

ارزن کـه ششمـین غله جهان بـه حساب مـی آید و یک سوم جمعیت جهان را سیر مـی کند، سرشار از آنتی اکسیدان است.

روزنامـه خراسان

خواص ارزن

دانـه هاى مقشر من شكم روش را بند مى آورد و ادرار را زیـاد مى كند، ولى چون داراى پوستى سخت و سلولز زیـاد هستند براى تهیـه نان صلاحیت ندارند. مقشر من با شیر و روغن تازه لینت مى دهد، و را زیـاد مى كند. پزشكان سنتى ایران عقیده داشتند كه زیـاده روى درون خوردن ارزن تولید سنگ مثانـه مى نماید. چنانچه آرد ارزن یـارس را درون روغن پخته و آن را درون ى گرم بر شكم بمالند و بنشینند که تا عرق كنند و یـا آنكه پارچه اى را درون این روغن آغشته و آن را گرم گرم بر شكم بندید، نفخ شكم و دل پیچه و دل درد را برطرف مى كند. این روغن براى درمان بواسیر و نواسیر مفید هست ، اگررس را با شیر بپزند که تا حلیم شود، خوردن آن خون را تصفیـه مى كند. بد نیست بدانید كه ارزن ورس با اینكه بـه هم شباهت زیـاد دارند، و اكثر مردم آنـها را یكى مى دانند، از نظر تركیبات غذایى یكسان نیستند و نوع نشاسته آنـها با هم فرق دارد. نسبت نشاسته دررس بیشتر و نسبت سلولز درون ارزن زیـادتر هست ، روغن دانـه هاىرس سبكتر از روغن موجود درون دانـه هاى ارزن هست ، مواد معدنى ارزن بیشتر از مواد معدنىرس مى باشد، این نكته قابل توجه هست كه درون دهات بین یزد و كاشان - بین یزد و كرمان كه نان خود را با آردرس درست مى كنند اشخاص سالمند كه سن آنـها از صد سال بیشتر بوده و غالبا تندرست و با نشاط مى باشند، خیلى زیـاد دیده مى شوند. نویسنده كتاب زبان خوراكیـها كه روى علل طولانى شدن عمر آنـها مطالعه كرده هست ، چنین مى نویسد: اینـها با اینكه جزو طبقات زحمتكش بوده و كار و كوشش را که تا آخر عمر ادامـه مى دهند، معذالك غذایى بسیـار ساده و كم قوت دارند. نان آنـها بیشتر با آردرس تهیـه مى شود و گوشت و چربى خیلى كم و به ندرت مصرف مى كند و در عوض از لبنیـات و سبزیـهاى گوناگون مخصوصا سبزیـهاى صحرایى و خودرو زیـاد استفاده مى كنند. نانرس قدرت غذایى زیـادى ندارد، و حرارت بدن را بالا نمى برد و دیر هضم مى باشد، كسى كه نانرس مى خورد حتما حتما كار و فعالیت داشته باشد که تا غذایش هضم شود و چون اشتها را سد مى نماید، مـیل بـه خوردن غذاهاى دیگر ندارد. خوشبختانـه نانرس نـه تنـها براى معده مضر نیست ، بلكه یبوست را هم معالجه مى كند و چون این غله درون معده زیـاد مى ماند. و به تدریج جذب بدن شده و نیروى لازم را مى دهد، چیزى از آن ذخیره نمى شود، و به همـین جهت هست كه اینـها همگى قلمى و لاغر اندام مى باشند و استخوانى محكم دارند. فشار خونشان زیـاد نیست ، و حرارت بدنشان از 37 درجه كمتر هست . ضربان قلب آنـها كندتر از اشخاص دیگر هست . هرگز دچار زیـادى چربى خون ، تصلب شرائین نمى شوند و بطورى كه مى گویند درون بین آنـها كسى بـه سرطان مبتلا نشده است.

منبع: زبان خوراكیـها، دكتر غیـاثالدین جزایری

text/html 2012-11-01T01:01:53+01:00 choopananabad.mihanblog.com نسل سومـیhttp://choopananabad.mihanblog.com/post/12

پسته درون کویر

نوشته : حسین غلامرضایی

پسته درختی هست که درون برابر کم آبی مقاوم هست و نمونـه های کهن آن درون روستاهای چاهملک نودشت و قادرآباد یـافت مـی شود.این درختان با اینکه سالهاست آبیـاری نشده اند ولی هنوز آثار حیـات درون آنـها باقیست.پس از انقلاب با ظهور مزارع جدید کـه منجر بـه خشک شدن قنوات روستاها و فروکش آبهای زیرزمـینی شد کشت این درخت درون بعضی مزارع آغاز گشت و در حال حاضر تقریبا اکثریت مزارع ار آن بهره مندند.

به گفته کارشناسان هوای کویر بـه علت سرما و گرمای شدید به منظور درختان پسته چندان مناسب نیست ولی با این حال بعضی سالها کشاورزان پسته کار از سود نسبتا بالایی برخوردار مـی شوند.البته نباید فراموش کنیم کـه در کنار شغل پسته کاری امروزه شغل پسته دزدی نیز گهگاهی شایع مـی شود و حاصل یکسال کشاورز یکشبه بـه تاراج مـی رود!!!

text/html 2012-10-31T10:04:15+01:00 choopananabad.mihanblog.com نسل سومـیhttp://choopananabad.mihanblog.com/post/11

علل عقب ماندگی كشاورزی درون چوپانان قسمت دو

علل عقب ماندگی كشاورزی چوپانان گونا گون هست كه سعی مـی شود بـه مرور، این علل بررسی شود .

علت اوّل، تحت عنوان خرده مالكی سرطانی هست كه چوپانان را مـی آزارد ،مورد بررسی قرارگرفت.

امّا امروز یكی دیگر از علل مـهم این عقب ماندگی را مورد بررسی قرار خواهم داد

اصولا یكی از عوامل مـهم تولید نیرو متخصص و جوان كار هست كه هم سبب شكوفایی و هم سبب تحول درون نوع تولید و كمـیت و كیفیت تولید مـی شود . متاسفانـه نیروی كار درون املاك چوپانان نیرویی فرسوده و بازنشسته و خسته و دلمرده و بی تجربه درون امور كشاورزی هست . اكثر كشاورزان را كارگران خسته و بازنشسته معدن سرب نخلك تشكیل مـی دهند نیرویی كه جوانی اش را درون كنار سرب و عوارض ناشی از آن سپری كرده و امروز فقط مـی تواند استراحت كند اما زندگی درون چوپانان ایجاب مـی نماید كه دوحبه ای از املاك را با قیمت ناچیزی اجاره كرده که تا بتواند چند زمـین یونجه بكارد که تا شیر و ماست و كشك و گوشت مصرفی خودرا تامـین كند و مقداری از سبزیجات از قبیل اسفناج ، شلغم ، چغندر ، تره ، سیر ، بادنجان ، گوجه ، پیـاز بـه عمل آورد که تا غذای سالمـی درون دوران بازنشستگی مصرف نماید و بعضی اوقات هم كه بـه دیدن فرزندش درون اصفهان یـا یزد مـی رود با دست پر برود که تا عروس یـا دامادش او را تحویل بگیرد . او كشاورزی را که تا همـین اندازه مـی تواند انجام دهد و علم او هم که تا همـین حد هست .پس از این نیروی كار انتظار تحّول نمـی رود

یـادم هست درون دوران بچگی من، آقای رضا توكل از اهالی ابراهیم آباد، ارتناشی داشت و با آن بار مـی برد بیشتر بار او كود مرغ مرغداری ها بـه مقصد رفسنجان بود واز آنجا كه رضا توكل جوانی با استعداد و باهوش بود با ارتباطی كه با كشاورزان رفسنجانی برقرار كرده بود علم كشت پسته را از آنـها آموخت و همّت كرد و پسته كاری را درون منطقه فرخی بـه راه انداخت، نتیجه نوآوری و همّت آن نوجوان امروزه درون منطقه بـه بار نشسته و عده زیـادی با این علم آشنا شده و باغات پسته پر باری را بـه عمل آورده اند. خداوند بـه او خیر عنایت فرماید.

نتیجه اینكه كشاورزی ،نیـاز بـه نیروی جوان و كارآمد و متخصص با بهره هوشی بالا دارد و تا نیروی كار كنونی درون مزارع چوپانان فعّال هستند انتظار عقب ماندگی بیشتر، امر معقولی هست . و جذب یك نیروی كار فعّال و كارآمد و جوان بـه غیر از ایجاد یك شركت زراعی با مدیریتی قوی و مورد اعتماد ، راه دیگری ندارد.

مرحوم مـیرباقر طباطبایی درون فكر ایجاد چنین شركتی بود و برنامـه ریزی های لازم و مطالعات لازم را داشت انجام مـی داد كه متاسفانـه اجل بـه ایشان مـهلت نداد، مدیری چون او، قادر بـه انجام چنین كار بزرگ و شایسته ای هست و ما خرده مالكان حتما به ای مقوله فكر كنیم.

text/html 2012-10-28T10:25:32+01:00 choopananabad.mihanblog.com نسل سومـیhttp://choopananabad.mihanblog.com/post/10

یکشنبه، 2 آبان هزار و سیصد و هشتاد و نـه

گوشـههایی از تاریخ چوپانان بـه قلم آقای ابوالقاسم مستقیمـی

همشـهری خوبمان آقای مـهندس مجید عسكریـان اعتراض كوچكی نسبت بـه این مقاله نموده اند كه اعتراض ایشان را درون زیر مـی آورم و جوابیـه تهیـه شده ما نیز درون قسمت نظرات آمده هست . به منظور آشكار شدن موضوع بـه اطلاعات دقیق همشـهریـان عزیز نیـازمندیم

مجید عسکریـان

جمعه 12 آبان 91 21:11

با سلام درموردبنیـانگذاران چوپانان بـه فرزندان یـاور حاج عبداله نـه شما ونـه اخویتان اشاره ای نکرده اید درون صورتیکه اقای افضل درکتاب چوپانان صحیح تربه این موضوع پرداخته هست لذا گله مندم

این مقاله از بایگانی خبرگزاری چوپانان قبل از سال 89 بـه ادرس زیر نقل شده استhttp://choopanan.iranblog.com/

آقای ابوالقاسم مستقیمـی فرزند مرحوم شیخ، گوشـههایی از تاریخچه چوپانان و خاطرات خود را ارسال کردهاند کـه [با اندکی ویرایش] درون چند بخش ارائه خواهد شد. ایشان از شخصیتهای فرهنگی ما و ساکن تربت حیدریـه هستند و وبلاگی بنام «راه مشاور» بـه آدرس زیر دارند:

rahe-moshaver.blogfa.com

به نام خدا

ایـانی کـه خود را چوپانانی مـیدانید! ای فرزندان مالکین و کشاورزان کـه اکنون درون شـهرها درون رفاه زندگی مـیکنید! ایـانی کـه در ایـام نوروز به منظور زنده خاطرات بـه دیـار خود چوپانان مـیآیید و شمایی کـه مدتهاست نیـامدهاید! آگاه باشید کـه دیـار شما امروز غریب و بیـاست. دریغ از آن شیر و ماست و کره و گوشت بره و بزغاله! دریغ از آن انارهای خوب! دریغ از آن زردآلو، انجیر، انگور و خرما! دریغ از آن نان گندم و نان جوی کـه توسط کشور خانم و عزت خانم پخته مـیشد! دریغ از آن اخوت و برادری کـه در بین مردم چوپانان بود! چوپانان ما امروز تنـهای تنـهاست. بیـایید دست درون دست هم داده و برای آبادی و سربلندی آن بکوشیم.

متن حاضر، خاطرات خودم و شنیدههایم هست از گفتههای بزرگانی کـه رفتهاند و آنـها کـه هنوز درون قید حیـاتند و کوششی هست تا گوشـههایی از تاریخ این دیـار را بـه تصویر بکشد. شما نیز خاطرات خود و بزرگان خود را بـه آن بیفزایید و اگر خطایی درون آن هست گوشزد نمایید که تا کاملتر شود. بقیـه مقاله را درون ادامـه مطلب بخوانید

راهی چوپانانی https://plus.google.com/103279659907298274984 noreply@blogger.com tag:blogger.com,1999:blog-7672097997823775815.page-1654146072769942482 2013-02-07T14:15:00.000+03:30 2013-02-07T14:15:29.477+03:30 خروجی چوپانان آباد (3)

نسل سومـی http://choopananabad.mihanblog.com/post/66

آنغوزه


تدوین: نسل سومـی

اسامـی دیگر آن
آنقوزه»، « آنغوزه» ، «انغوزۀ هراتی » ، « انگژد» و « انگژه» و در برخی مناطق ایران از جمله اصفهان بانام محلی « انگشت کنده » نامـیده مـی شود. درون کتب طب سنتی بانامـهای «حلتیت» ، « حلتیت منتن»، « حلتیت طیب» و « صمغ الانجدان » ذکر شده است. بـه فرانسوی آنرا Assa foetida , Asa foetida و به انگلیسی Stingingassa،Assa fetida و Assa foetida مـی نامند.
در جنوب خراسان آنرا كما مـی نامند و در خور و بیـابانك آنرا هنگ مـی گویند
مشخصات گیـاه
گیـاه آنغوزه گیـاهی هست علفی چند ساله ، ریشۀ آن کمـی ضخیم و گوشتی، برگهای آن بسیـار بریده و غباری ، ساقه آن مجوف و گوشتی و بلندی آن که تا 2 متر مـی باشد. گلهای آن بـه رنگ زرد و به گروه چتر مانند درون انتهای ساقه ظاهر مـی شود.این گیـاه درون چند سال اولیـه سن خود ساقۀ قابل رویتی ندارد و برگهای آن گسترده روی زمـین هست که درون مراتع بـه نام « کماه » و « انگزاکماه» چوپانان مـی شناسند و مورد توجه و علاقۀ ان است. دام را چاق مـی کند ولی گوشت کمـی بدبو مـی شود . مـیوۀ این گیـاه دارای دو تخم بـه رنگ قهوه ای تیره و سیـاه ، بیضی کمـی پهن و بسیـار بدبو مـی باشد. از ریشۀ این گیـاه یـا قسمت پایین ساقه و یقۀ گیـاه با تیغ زدن یـا قطع درون ناحیـه یقه دراواخر بهار، شیرۀ بسیـار متعفنی درون طول تابستان خارج مـی شود کـه درمجاورت هوا بـه تدریج سف مـی شود کـه همان « آنغوزه » است. این گیـاه درون اراضی بائر و خشک و آهکی مناطق گرم آسیـا مـی روید. بوی استپهای ایران و افغانستان هست . درون ایران درون مناطق مختلف خراسان ، بلوچستان و نواحی مختلف جنوب ایران ، مانند کرمان ، دشت مرغاب ، آباده ، نائین و آن نواحی مـی روید.
برداشت شیره آنغوزه
برداشت شیره انغوزه درون سن 5 که تا ۷ سالگی گیـاه و قبل از موعد گلدهی و بذرافشانی آن صورت مـی گیرد بـه این شکل کـه افرادی کـه قصد جمع آوری شیره این گیـاه را دارند ، درون اردیبهشت گیـاهان انغوزه را درون نظر گرفته و اطراف آن را با دو سنگ پهن و نازک ( لَخت ) بـه صورت مثلثی مـی پوشانند که تا گیـاه از تابش مستقیم نور خورشید درون امان باشد کـه در اصطلاح محلی بـه این عمل " کول کَنی " مـی گویند . ( درون عزیر قابل مشاهده هست ).
خرداد و تیر زمان برش زدن ساقه گیـاه بـه صورت افقی و گرد هست که بـه این عمل " از کول درون " مـی گویند . کار برش زنی عموما بـه صورت دو روز درون مـیان انجام مـی گیرد و جالب اینجاست کـه بلافاصله بعد از هر برش درون عرض پنج دقیقه سطح برش خورده روی گیـاه از شیره سفید انغوزه پر مـی شود کـه در فاصله دو روز شیره خشک و آماده برش مجدد مـی شود .
در تصاویر زیر نمونـه کول ها و برش زنی و جمع آوری شیره پرخاصیت و ارزشمند انغوزه قابل مشاهده است


موارد استفاده آنغوزه
شیرابه آنغوزه، بـه عنوان آنتی اسپاسمودیک، برطرف کننده انگل های گوارشی روده ، باد و خلط آور، مصرف دارویی دارد و اهمـیت عمده این گیـاه بـه علت ارزش صادراتی آن است.مردم بومـی مناطق خشك و گرم از شیره انغوزه به منظور تسكین دردهایشان استفاده مـی كنند و به علاوه، خاصیت ضد انگل نیز به منظور شیره آن قائل هستند. اگر با فلفل و سداب مخلوط و خورده شود به منظور كزاز و اگر با سركه خورده شود به منظور اعصاب بسیـار نافع هست اگر با عسل خورده شود به منظور اعصاب بسیـار نافع است.اگر با عسل مخلوط و به چشم مالیده شود به منظور تقویت بینایی چشم و قطع نزول آب ( آب سفید) ودفع ناخنك چشم مفید هست اگر درون روغن زیتون جوشانیده شود و چند قطره از آن را درون گوش ریخته شود به منظور تسكیل درد گوش و كاهش كری كهنـه و رفع طنین و صدا درون گوش مفید هست . اگر بر دندان كرم خورده گذارده شود درد آن را تسكین مـی دهد و اگر با انجیر و زوفا مخلوط ودم كردة آن مضمضه شود نیز به منظور تسكین ورم دهان و با سركه به منظور اخراج زالوی درون حلق مانده و اگر با زردة تخم مرغ خورده شود به منظور تسكیل سرفة خشك و درد پهلو و اگر با آب مخلوط و خورده شود به منظور رفع خشونت حلق و صاف كردن صدا نافع هست و به منظور رفع نفخ نیز مفید هست اگر با داروهای قابض خورده شود به منظور بند اوردن اسهال رطوبی مفید هست ضمناً با داروهای مناسب و ضد كرم به منظور كشتن و اخراج كرم شكم و باز كردن خون بواسیر نافع هست اگرمقداری درون حدود یك نخودیـا كمـی كمتر آن رانان پخته گذارده و بلع شود و این كار چند روز تكرار شود به منظور تحلیل استسقای سرد از هر نوع كه باشد ، نافع هست و اگر با انجیر خورده شود به منظور یرقان مفید هست .
موارد استفاده آنغوزه درون چوپانان
در چوپانان بیشتر از سبزی آنغوزه درون اواخر اسفند و اوایل فروردین استفاده مـی شود . سبزی آن هر چند تند هست ولی اكثر اهالی مزه آن را مـی پسندند. امروزه از سبزی آنغوزه درون موارد زیر استفاده مـی شود :
آش آنغوزه
بعد از پختن حبوبات مثل لوبیـا و نخود و عدس ، مقداری ارزن پوست كنده بـه حبوبات اضافه مـی كنند و آنقدر آنرا مـی جوشانند که تا دانـه های ارزن باز شود و لعاب بدهد سپس مقداری سبزی مثل اسفناج و گشنیز وجعفری و تره و به همان مقدار سبزی آنغوزه خرد كرده و داخل دیگ مـی ریزند که تا بپزد بعد از اضافه كردن نمك و پیـاز داغ با كشك محلی صرف مـی كنند . اگر ارزن پوست كنده درون اختیـار نداشتند از رشته آش استفاده مـی كنند.
ترشی آنغوزه
بوته های ترد و تازه آنغوزه را شسته بعد از خشك شدن خرد كرده و در ظرفی پلاستیكی یـا شیشـه ای مـی ریزند و به آن سركه اضافه مـی نمایند معمولا بعد از یكماه ترشی قابل استفاده است
بورانی آنغوزه
سبزی آنغوزه را با مقداری اسفناج درون دیگ مـی جوشانند و بعد از پخته شدن درون آبكش مـی ریزند که تا آب آن خارج شود سپس مقدار مورد نیـاز آن را با چنگال درون كاسه ای له كرده و به آن ماست یـا كشك محلی سفت سائیده شده اضافه مـی كنند و سر سفره بـه عنوان دسر مـی آورند.
سبزی خشك شده آنغوزه
از سبزی خشك بـه عنوان تحفه به منظور سایر همشـهری ها درون سایر نقاط مـی برند كه از این سبزی مـی توان درون تهیـه ادویـه ترشی و تهیـه ترشی و اگر از طعن و لعن همسایـه ها نترسیم زیرا بوی تند آن همـه را كنجكاو مـی كند درون پختن آش استفاده كنیم همچنین مـی توان از پودر آن درون روی ماست چكیده استفاده نمود .
زیستگاه آنغوزه درون چوپانان
این گیـاه درون اكثر مناطق كوهسارهای اطراف چوپانان مثل كوههای عباس آباد ، كوههای كبودان، كوه سفیدو ، كوه جفت ، كوه زرمو ، پوزه وربند و اطراف معدن شیخ مـی روید.
منابع :http://www.al-falah.ir/portal/?pageID=341
http://www.menk-iraj.com/anghoze.htm
نسل سومـی http://choopananabad.mihanblog.com/post/68

شیشـه فروش:
زلزله 3.1 ریشتری انارک را لرزاند/خسارتی گزارش نشده است
اصفهان – خبرگزاری مـهر: مدیر کل حوادث غیر مترقبه استانداری اصفهان گفت: زلزله 3.1 ریشتری صبح امروز سه شنبه منطقه انارک از شـهرستان نائین اصفهان را لرزاند.
منصور شیشـه فروش درون گفتگو با خبرنگار مـهر درون خصوص جزئیـات این حادثه افزود: صبح امروز ساعت هفت و 50 دقیقه گزارش وقوع این زلزله درون منطقه انارک بـه دست ما رسید.
وی اظهار داشت: خوشبختانـه با بررسی های بـه عمل آمده خسارتی وارد نشده است.
مدیر کل حوادث غیر مترقبه استانداری اصفهان یـادآور شد: بعد از وقوع زلزله عوامل امدادی نیز بـه محل اعزام شدند کـه خوشبختانـه چون کانون مرکزی زلزله درون کویر بود هیچگونـه خسارتی متوجه منطقه نشده است. 
امانت داری و اخلاق مداری
استفاده از این خبر فقط با ذکر منبع "خبرگزاری مـهر" مجاز است.

۱۳۹۱-۱۱-۰
۹۱-۱۱-۰۳ ۰۷:۵۰:۲۲.۲ ۳۳.۱۹ N
۵۳.۹۶ E
انارك، اصفهان
IGUT
شکل موج
choopananabad.mihanblog.com نسل سومـی http://choopananabad.mihanblog.com/post/67

روستای چاهملك درون راستای جهش بـه سوی دگرگونی

روستا های همسایـه ما با سرعت مراحل رشدو سازندگی را پشت سر مـی گذارند و سرمایـه ها را بـه سوی روستایشان جذب مـی كنند اماما درون چوپانان درون خواب خرگوشی فرو رفته ایم و اصلا بـه فكر سازندگی پایدار درون روستایمان نیستیم ، اعلامـیه زیر را به منظور اطلاع همشـهریـان از وبلاگ "چاهملك درون گذر زمان" مـی آورم که تا شاید دلسوختگان چوپانان نیز از آن درسی بیـاموزند.


شرکت کاشی سینا چاهملک کـه در بیست و دوم فروردین یکهزار و سیصد و نود با شماره ثبت 165 و به شناسه ملی 10980154038 بـه ثبت رسیده درون راستای ورود بـه صنعت تولید انواع کاشی و سرامـیک درون اردیبهشت همان سال موفق بـه اخذ جواز تاسیس بـه شماره 104/5224/1334777 جهت احداث کارخانـه کاشی درون روستای چاهملک از توابع شـهرستان خوروبیـابانک از سازمان صنعت، معدن و تجارت استان اصفهان گردید.
شرکت کاشی سینا چاهملک درون راستای تحقق اه خویش تعداد محدودی از سهام خویش را بـه واجدین شرایط واگذار مـی نماید.
آغاز پذیره نویسی سهام شرکت کاشی سینا چاهملک از 24دیماه 1391تا ۷ بهمن۹۱ از طریق
choopananabad.mihanblog.com نسل سومـی
http://choopananabad.mihanblog.com/post/62
چون بـه انتخابات دور جدید شورا ها نزدیك مـی شویم و شورای اسلامـی روستای ما نیز دچار تحول خواهد شد لازم دانستم كهآیین نامـه داخلی شورای اسلامـی روستا را جهت اطلاع كاندیدا های شورا یـاد آوری كنم که تا كسانی كه دوستدار خدمت هستند و مـی توانند مطابق این قانون بـه روستا خدمت كنند آنرا مطالعه نمایند و كاندیدا به منظور این سمت شوند
آیین نامـه داخلی شورای اسلامـی روستا
بسمـه تعالی
(هیئت وزیران درون جلسه مورخ 5/5/1384 بنا بـه پیشنـهاد شماره 912/ش/ع/الف مورخ 13/3/1383 شورای عالی استانـها و به استناد ماده (75) اصلاحی قانون تشكیلات ، وظایف و انتخابات شوراهای اسلامـی كشور و انتخاب شـهرداران – مصوب 1382- آین نامـه داخلی شورای اسلامـی روستا بـه شرح زیر تصویب نمود)
ماده 1- اولین جلسه هر دوره شورای اسلامـی روستا، كه درون این آیین نامـه شورا نامـیده مـیشود، بعد از قطعی شدن نتایج انتخابات ، درون تاریخ نـهم اردیبهشت ماه بـه دعوت بخشدار و با حضور دعوت كننده یـا نماینده وی تشكیل مـی شود و با حضور دوسوم اعضا رسمـیت مـی یـابد.
ماده2- درون اولین جلسه شورا هیئت رئیسه سنی شامل مسن ترین فرد از اعضای حاضر بـه عنوان رئیس سنی و جوانترین اعضای حاضر بـه سمت تعیین مـی شود.
ماده3- وظایف هیئت رئیسه سنی اداره اولین جلسه اعم از انجام مراسم تحلیف و اجرای انتخابات هیئت رئیسه دائم شورا مـی باشد.
تبصره – شورا موظف هست یك هفته قبل از اتمام دوره هیئت رئیسه نسبت بـه انتخابات هیئت رئیسه جدید اقدام نماید.
ماده 4- اعضای شورا درون اولین جلسه خود از بین اعضای شورا ، هیئت رئیسه شورا شامل رئیس ، نائب رئیس و حداقل یك را به منظور مدت دو سال و نماینده شورا به منظور شركت درون انتخابات شورای اسلامـی بخش را انتخاب مـی نمایند.
ماده 5- رئیس شورا موظف هست در صورت قطعیت یـافتن خروج عضوی از شورا ، مراتب را بـه بخشداری ذیربط بـه طور كتبی گزارش دهد که تا بخشدار از عضو علی البدل شورا با احتساب رأی وی به منظور شركت درون جلسات دعوت نماید.
تبصره- درون صورتی كه عضو خارج شده از شورا عضو هیئت رئیسه یـا نماینده شورا درون شورای بخش باشد، شورا حتما در جلسه ای با هماهنگی بخشدار و حضور نماینده وی ، جایگزین او را به منظور مدت باقیمانده هیئت رئیسه و نماینده شورا درون شورای بخش را به منظور شركت درون انتخابات شورای اسلامـی بخش انتخاب نماید.
ماده 6- عضویت درون شورا قائم بـه شخص هست و قابل واگذلری بـه دیگری نیست . هیچ یك از اعضای شورا حق تفویض اختیـارات خود بـه غیر اعم از عضو یـا غیر عضو ندارد.
ماده7- وظایف رئیس شورا بـه شرح زیر است:
1- مسؤولیت امور اداری و مالی
2- اداره جلسات شورا و برقرای نظم درون جلسات
3- دعوت از اشخاصی كه حضور آنـها درون جلسات شورا ضرورت داشته باشد
4- دعوت از اعضا و تقسیم كار بین اعضا.
5- ابلاغ و نظارت بر پیگیری مصوبات شورا.
6- معرفی نماینده یـا نمایندگان شورا كه از بین اعضای شورا انتخاب مـی شوند بـه مسؤولان اجرایی، نـهادها و سازمانـهای دولتی درون صورت درخواست آنـها و نیز معرفی نماینده شورا به منظور شركت درون انتخابات شورای اسلامـی بخش.
7- امضای حكم مسؤول و اعضای دبیرخانـه و سایر كاركنان شورا براساس تشكیلات تفصیلی شورا.
8- ابلاغ كتبی موارد اعتراض و ایراد اعضا كه بـه صورت روشن بـه رئیس شورا تقدیم شده هست به عنوان تذكر بـه دهیـار.
9- امضای كلیـه مكاتبات رسمـی شورا.
10 - اعلام روز و ساعت تشكیل جلسه بعد ، قبل از ختم هر جلسه.
ماده 8- نائب رئیس شورا درون غیـاب رئیس شورا وظایف او را انجام مـی دهد و در مقابل شورا مسؤول است.
ماده9- وظایف اعضای هیئت رئیسه و نحوه انجام مراسم تحلیف بـه موجب دستورالعملی تعیین مـی شود كه بـه تصویب شورای عالی استانـها مـی رسد.
ماده10- جلسات شورا با حضور حداقل دو نفر درون شوراهای دارای سه عضو و چهار نفر درون شوراهای دارای پنج عضو ، رسمـیت مـی یـابد و تصمـیمات آن با رأی اكثریت مطلق حاضران معتبر خواهد بود.
تبصره – حداقل آرای لازم به منظور تصویب تصمـیمات درون جلساتی كه با (5)، (4)، (3) و(2) نفر رسمـیت مـی یـابند بـه ترتیب (3)،(3)، (2)و (2) رأی مـی باشد.
ماده 11- محل تشكیل جلسات شورا، همچنین مكان نگهداری دفاتر ، اسناد و مدارك شورا حتما در مكان مشخص و مناسب و با هماهنگی دهیـاری تعیین شود.
ماده 12- جلسات شورا بـه طور مستمر ماهی چهار بار تشكیل مـی شود و در صورت نیـاز ، جلسات فوق العاده شورا با پیشنـهاد دهیـار ، رئیس شورا یـا سه نفر از اعضا درون شوراهای دارای پنج عضو و دو نفر از اعضا درون شوراهای دارای سه عضو تشكیل خواهد شد.
ماده13- شورا با تأیید شورای بخش مـی تواند فعالیتهای سالانـه و همچنین برنامـه های آینده خود را كه جنبه عمومـی دارد بعد از تصویب با وسایل ممكن بـه اطلاع اهالی روستا برسانند.
ماده 14- شوراهای واقع درون حریم شـهرها ، موظف بـه رعایت مقررات مربوط بـه حریم شـهرها هستند.
ماده 15- هر عضو شورا مـی تواند از مقام خود استعفا دهد. پذیرش استعفا با تصویب شورا امكان پذیر است.
ماده 16- عضو متقاضی استعفا حتما تقاضای خود را با ذكر دلایل بـه رئیس شورا تقدیم نماید و رئیس آن را درون نخستین جلسه علنی بعدی شورا درون دستور كار قرار دهد و در این فاصله عضو متقاضی مـی تواند درون صورت تمایل اعلام انصراف نماید.
ماده17- به منظور بررسی تقاضای استعفا ابتدا تقاضا قرائت مـی شود ، سپس شخص متقاضی یـا عضو دیگری بـه تعیین او حداكثر نیم ساعت دلایل استعفا را بیـان مـی نمایدو مخالف یـا مخالفان نیز بـه همان مدت مـی توانند صحبت كنند و پس از آن رأی گیری انجام مـی شود.
ماده 18- هرگاه تقاضای استعفای تعدادی از اعضای شورا بـه نحوی باشد كه مانع از رسمـیت یـافتن جلسه گردد ، قابل طرح درون شورا نیست .
ماده19 - غیبت از جلسات شورا با اطلاع رئیس شورا امكان پذیر است.
تبصره 1- تشخیص موجه بودن غیبت و تأخیر درون جلسات شورا بر عهده شورا مـی باشد و در هر صورت اعلان رسمـی غیبت و تأخیر با رئیس شورا خواهد بود.
تبصره 2- رسیدگی بـه موجه و غیرموجه بودن تأخیر درون پایـان همان جلسه و غیبت درون اولین جلسه بعدی بـه عمل مـی آید و عضو غایب مـی تواند درون این فاصله دلایل خود را مبنی بر موجه بودن غیبت بـه رئیس شورا ارایـه دهد.
ماده20- درون مواردی كه بر اساس قوانین و مقررات نماینده ای از شورا بـه عنوان عضو سایر مجامع و شوراها انتخاب مـی شوند ، نماینده یـادشده با تصویب شورا انتخاب و توسط رئیس شورا معرفی مـی شوند.
تبصره- نمایندگان منتخب موظفند گزارش كار خود را درون اولین جلسه بـه اطلاع اعضا برسانند و به صورت كتبی نیز بـه رئیس شورا ارایـه نمایند.
ماده21- موضوع یـا موضوعات مختلف قابل طرح درون شورا با درخواست هر یك از اعضا یـا تقاضای كتبی شورای اسلامـی بخش ، بخشدار یـا دهیـار ذیربط و با تشخیص رئیس شورا درون دستور كار شورا قرارمـی گیرد.
ماده22- صورتجلسات شورا حتما طوری تنظیم شود كه درون آن تاریخ و دستور كار هر جلسه ، اسامـی اعضای حاضر و غایب ، تعداد آرای مثبت و منفی اعضا بـه هر یك از موضوعات مورد بحث ، اسامـی مدعوین و حاضران ، درون صورت حضور بـه همراه رئوس مطالب مطرح شده درون جلسه و تمامـی مصوبات آمده باشد.
ماده23- شورا موظف هست نسخه ای از كلیـه مصوبات خود را حداكثر که تا ده روز بـه نمایندگان حوزه انتخابیـه ،شورای بخش،دهیـار، و مسؤولان اجرایی ذیربط ارسال نماید.
ماده24- شورا موظف هست در نیمـه دوم فروردین هر سال گزارش سالانـه خود را تنظیم و به شورای اسلامـی بخش و بخشدار ارسال نماید.
ماده25- دستور جلسات شورا حتما به ترتیب وصول پیشنـهادات و با توجه بـه اولویتها از طرف هیئت رئیسه تهیـه شود و حداقل یك هفته قبل از تشكیل جلسه درون اختیـار اعضا قرار گیرد.
تبصره1 - درون صورت تعدد تقاضاها درون یك زمان تشخیص اولویت با هیئت رئیسه خواهد بود.
تبصره 2- با تصویب اكثریت مطلق اعضای حاضر مـی توان موضوع دستور جلسه را به منظور مدت معینی بـه تعویق انداخت یـا مسكوت گذاشت.
ماده26- رئیس شورا مـی تواند قبل از ورود درون دستور جلسه بـه مدت ده دقیقه درون مورد مسائل مـهم روز شوراها مطالبی را كه آگاهی اعضا از آن ضروری مـی باشد، بـه اطلاع آنـها برساند.
تبصره – درون صورت صحبت خارج از موضوع هر یك از اعضا ، رئیس جلسه بـه او تذكر خواهد داد و در صورت دو نوبت تذكر درون نوبت سوم ناطق از ادامـه نطق منع خواهد شد.
ماده27- اخطار راجع بـه منافی بودن پیشنـهادها با قانون اساسی جمـهوری اسلامـی ایران، قوانین و مقررات جاری یـا آیین نامـه داخلی شورا بر اظهارات دیگر مقدم است.
ماده28- درون صورت توهین بـه اشخاص حقیقی یـا حقوقی ، درون همان جلسه یـا درون جلسه بعد ، با تشخیص هیئت رئیسه بـه آنـها که تا پانزده دقیقه اجازه نطق درون دفاع از خود داده خواهد شد.
ماده29- شورا درون صورت نیـاز و با مسؤولیت خود مـی تواند بـه منظور م درون زمـینـه موضوعاتی كه درون دستور كار خود قرار داده هست از اشخاص غیر عضو دعوت بـه شركت درون جلسه بدون حق رأی نماید.
ماده30- شورا مـی تواند درون ارتباط با وظایف خود اطلاعات مورد نیـاز را از دستگاهها ، ادارات و سازمانـهای دولتی درخواست نماید.
تبصره – درون مواردی كه طرحهای مشترك بوسیله چند روستا بـه مورد اجرا گذارده مـی شود انجام آن علاوه بر تصویب شورا حتما با هماهنگی شورای اسلامـی بخش باشد.
ماده31- چنانچه یك یـا چند نفر از اعضای شورا نسبت بـه عملكرد دهیـار ی اعتراض یـا ایرادی داشته باشند ایتدا رئیس شورا موارد را بـه صورت واضح بـه دهیـار تذكر كتبی خواهد داد درون صورت عدم رعایت مفاد مورد تذكر ، موضوع بـه صورت سؤال مطرح خواهد شد كه درون این صورت رئیس شورا سؤال را كتباً بـه دهیـار ابلاغ خواهد كرد و حداكثر ظرف ده روز بعد از ابلاغ ، دهیـار موظف بـه حضور درون جلسه عادی و فوق العاده شورا و پاسخ بـه سؤال مـی باشد . چنانچه دهیـار از حضور استنكاف ورزیده یـا پاسخ قانع كننده تشخیص داده نشود ، طی جلسه دیگری موضوع مورد بررسی قرار مـی گیرد و شورا مـی تواند با رأی اكثریت مطلق اعضا، دهیـار را بركنار كند و فرذ جدیدی را انتخاب نماید.
ماده32- نحوه اداره جلسات، رأی گیری و بررسی پیشنـهادهای واصل شده بر اساس دستورالعملی هست كه بـه تصویب شورای عالی استانـها مـی رسد.
ماده33- هر تیره از عشایر كوچ رو كشور با حداقل بیست خانوار درون حكم یك روستا هست و شورای اسلامـی آن بر اساس این آیین نامـه عمل مـی كند.
منبع :http://www.shoraha.org.ir/HomePage.aspx?TabID=4685&Site=DouranPortal&Lang=fa-IR text/html 2013-01-18T04:22:03+01:00 choopananabad.mihanblog.com نسل سومـی http://choopananabad.mihanblog.com/post/65
زردک صحرایی
نام فارسی: شقاقل، خرس گیـاه، زردک صحرایی
نام علمـی : Malabaila Schkakul Boiss
نام فرانسوی: Painais Cujtive, Panai
نام انگلیسی: Parsnip
نام عربی: جزر اقلیطی و جزربری
نامـهای دیگر: زردک صحرایی, هویج وحشی, زردک ریگی, زردک ریش بزی
معرفی تیره
شقاقل گیـاهی هست از تیره بزرگی بـه نام چتریـان umbelliferae کـه به تیره جعفری نیز معروف هستند. این تیره شامل 150 جنس و در حدود 3000 گونـه گیـاه هست که عموماً درون مناطق معتدله دو نیمکره مخصوصاً نیمکره شمالی مـی رویند. و جود گل آذین چتری و برگهای غالباً مرکب از بریدگیـهای باریـازک آنـها را از سایر گیـاهان بـه خوبی متمایز مـی سازد. بـه علت وجود گل آذین چتری هست که بـه تیره چتریـان معروف هستند.
در بین گیـاهان این تیره گونـه های فراوان دارویی وجود دارد کـه اغلب آنـها مورد شناسایی مردم بوده و در طبابت مورد استفاده قرار مـی گیرند. از جمله این گیـاهان شقاقل هست .
خواص درمانی
شقاقل مقوی کبد و کلیـه ها مـی باشد. بلغم را دفع مـی کند. از ریشـه های گره دار آن درون صنعت غذاسازی و داروسازی استفاده مـی شود کـه اشتها را کم مـی کند و برای رژیم های لاغری توصیـه مـی شود. سوپی کـه از شقاقل و پیـاز و پیـاز فرنگی تهیـه شده باشد از بهترین داروهای ادرار آور هست که به منظور رفع سنگهای کلیوی بسیـار مؤثر است. هر گاه برگ شقاقل را بـه این سوپ اضافه کنیم برطرف کننده انواع روماتیسم است. شقاقل درون بعضی افراد گرم مزاج تولید سردرد مـی نماید کـه اگر آن را با مقداری عسل بخورند درون دفع این عارضه مؤثر است. مـیوه هویج وحشی دارای ترکیبی با اثر بازکننده مجرای شرائین قلب است. از این جهت درون ردیف داروهای مفید درون درمان آنژین صدری قرار داده شده است.
طرز تهیـه مربای شقاقل :
شقاقل را بشوئید و دو روز درون آب سرد بخیسانید و روزی سه بار آبش را عوض کنید . سپس پوستش را با چاقو پاک نموده آبرا جوش آورده شقاقل ها را مدت یکساعت بجوشانید .
آنگاه آبش را مجددا عوض ، نموده یکبار دیگر جوش داده خوب کـه شقاقلها پخته شد ، از روی آتش برداشته باز مدت دو روز درون آب سرد بخیسانید و در طی این دو روز باز روزی سه بار آبش را عوض کنید .
سپس شکر را مات نموده ، شقاقل را از آب بیرون آورده درون شکر مات شده ریخته مدت یک الی یک ساعت و نیم بجوشانید . درون آخر کار مقدار گلاب و هل بآن اضافه کنید
سوال
به یـاد دارم كه درون بیـابانـهای اطراف چوپانان بعضی اوقات زردك صحرایی وجود داشت اما من هیچوقت این گیـاه را درون روی زمـین ندیده ام و فقط مـیوه آنرا خام خورده ام . از بیـابان شناسان و گیـاه شناسان چوپانانی و عكاسان چوپانانی تقاضا دارم از این سوژه غافل نمانندو ان شا الله درون فصل خودش اطلاعات خوبی جمع آوری و منتشر كنند . اگر زردك صحرایی همان شقاقل شمال ایران هست پس ما از مربا این گیـاه غافل بوده ایم
منابع : http://cooking.akairan.com/ashpazi/moraba1/12363.html
http://www.soil-abbasi.blogfa.com/8807.aspx
http://azna82.persianblog.ir/post/83
غلامعلی صمـیمـی
یکشنبه 1 بهمن 1391 12:23 ق.ظ
درودبرشما:دررابطه با موضوع بالا عرض کنم زردک صحرایی دربیـابانـهای اطراف چوپانان هم درفصل خودش وجود دارد.این گیـاه بیشتر درون کوهریگ درنزدیکی حوض حاج مدرحیم بـه وفور یـافت مـیشود ودرقدیم یـادم هست کـه بامرحوم پدرم کـه به بیـابانـهای اطراف دربندو وحوض مـیرفتم از این زردکها مـیچیدم ودرآتش مـیپختیم ومـیخوردیم.دقیقا فصل رویش این گیـاه بخاطرم نیس اما ظاهرا حتما همراه با زردک باغی بعمل آید.طول زردک صحرایی که تا 50 سانتیمترش راهم دیدم وچون درون ماسه بادی مـیروید بسیـار راحت مـیتوان آنرا از دل خاک بیرون آورد.برگهای آن بلند وسوزنی هست بزرگتراز نوع دشتی.دراواخر اردیبهشت امسال بـه کوهریگ رفتم تاخاطرات گذشته ام رازنده کنم چشمم بـه گیـاه آن افتاد کـه هنوز زردک درنیـاورده بود.باسپاس از شما text/html 2013-01-17T02:07:10+01:00 choopananabad.mihanblog.com نسل سومـی http://choopananabad.mihanblog.com/post/64
نقدی بر مقاله
روستای چوپانان، شگفتی كشف نشده ایران
نویسنده: نسل سومـی
خواهسمندم قبل از مطالعه این نقد مقاله اصلی را درون ادرس زیر مطالعه فرمائید:
http://choopananvatan.blogfa.com/

من مقاله فوق را درون وبلاگ دهستان چوپانان مطالعه كردم ، این مقاله نوشته چوپاناندوستی، فاضل هست و من بارها نام ایشان را درون در جاهای مختلف خوانده یـا شنیده ام اما که تا كنون ایشان را زیـارت نكرده ام البته فكر مـی كنم عكس های جالبی نیز با نگاهی نو از ایشان تماشا كرده ام . كه دراین مقاله نیز ما زاویـه دید نویسنده را درون عكس هایش مـی بینیم . و از اینكه ایشان درون معرفی چوپانان بسیـار كوشاست جای تشكر فراوان دارد .
اما مقاله از بعضی جهات دچار اطلاعاتی اشتباه هست كه من درون این مقاله جهت اصلاح اطلاعات نویسنده صحیح آنرا بیـان مـی نمایم.
در این مقاله آمده :" كه جمعیت اولیـه این روستا بـه دامداری و چوپانی و ساربانی اشتغال داشتتند و این مكان بـه ایستگاهی بزرگ به منظور گله و رمـه تبدیل و با سرمایـه و كوشش چند مالك ثروتمند، قنات پر آبی احداث مـی شود."
و درون جای دیگر فرموده اند:"كل سابقه این آبادی از لحاظ قدمت بـه 100 سال نمـی رسد."
و درون جای دیگر فرموده اند:"ریشـه اصلی این آبادی بـه دهی درون 15 كیلومتری آن بـه نام حجت آباد بر مـی گردد."
منظور از جمعیت اولیـه احتمالا منظور بنیـانگذاران چوپانان هستند كه شغل اصلی آنـها كاروانداری و شتر داری بوده و آنـها هیچوقت درون منطقه چوپانان گله داری نداشته اند قبلا درون دشت چوپانان گله دارانی اتراق مـی كردند و برای تامـین آب خودشان و گله اشان از چاه آبی بـه نام چاه چوپونـها استفاده مـی كردند كه همـین چاه و آب خوب آن درون عمق 30 متری سبب فكر ایجاد قنات را درون مالكان اصلی بوجود مـی آورد و به همـین مناسبت آنرا چوپانان مـی نامند.
تاریخ احداث چوپانان از 100 سال بیشتر هست . همانطور كه ایشان نوشته اند سون هدین مـی نویسد:" كه این ده درون سال 1282 ساخته شده هست :" یعنی دقیقا چوپانان 109 سال قبل احداث شده.
آقای فاضلی پنداشته اند كه قدمت حجت آباد از چوپانان بیشتر هست در حالیكه حجت آباد حدود 25 سال بعد از چوپانان و چند سال بعد هم آشتیـان توسط همان مالكان چوپانان احداث مـی شود.
ان شا الله جناب فاضلی درون نوشته های بعدیشان بـه این نكات توجه مـی فرمایند و ما انتظار داریم كه ایشان با زاویـه دید مخصوصی كه نسبت بـه چوپانان دارند درون معرفی چوپانان فعالانـه ما را خوشنود گردانند.
text/html 2013-01-16T06:00:06+01:00 choopananabad.mihanblog.com نسل سومـی http://choopananabad.mihanblog.com/post/63
14 هزار خانوار روستایی اصفهان درون خانـههای فرسوده زندگی مـیکنند

مدیر تأمـین مسکن و امور مـهندسی ساختمان کمـیته امداد استان اصفهان گفت: مسکن روستاییـان غرب استان درون اولویت بازسازی و نوسازی کمـیته امداد استان قرار دارد.
رضا رجایی درون گفتوگو با خبرنگار اجتماعی خبرگزاری دانشجویـان ایران (ایسنا) منطقه اصفهان، اظهار کرد: از ابتدای سال جاری که تا کنون طرح نوسازی مسکن درون 250 روستای استان به منظور 700 خانـه روستایی اجرا شده است.
وی با بیـان اینکه روستاهای غرب استان و مناطقی کـه احتمال وقوع زلزله درون آنـها بیشتر هست در اولویت اجرای این طرح قرار دارند، افزود: روستاهای فریدون شـهر، ف و نایین از جمله این مناطق هستند.
منبع خبر http://isfahan.isna.ir/Default.aspx?NSID=5&SSLID=46&NID=16600 text/html 2013-01-13T01:08:57+01:00 choopananabad.mihanblog.com نسل سومـی http://choopananabad.mihanblog.com/post/59
درعمق نگاه تشنـه آب درسوزوگدازدشت بی تاب
این جمله بـه گوش جان خطاب هست تكلیف همـه نجات آب است
چگونـه از اب های کشاورزی نگهداری کنیم

● تغذیـه مصنوعی
یکی از راههایی کـه برای کنترل و جلوگیری از پایین افتادن سطح آب دشتها از قدیم الایـام مورد توجه مردم و کشاورزان ایران بوده و در سالهای اخیر نیز مورد توجه متخصصین امر آبهای زیرزمـینی قرار گرفته هست ، تغذیـه مصنوعی سفره هست .
در مواردی کـه تغذیـه طبیعی و ورودی های طبیعی سیستم جوابگوی مـیزان آبهای خروجی از سیستم نباشد ، متخصصین این روش را پیشنـهاد مـی کنند که تا با تزریق مداوم آب بـه داخل یک مخزن ، از نابودی آن جلوگیری کنیم . تغذیـه مصنوعی های متنوع دشت گرمسار ، سمنان ، زرتل ، آبگرم ، دامغان ، دریـان ، آکسی ، مـهماندوست ، دامغان ، ارمـیان و نعیم آباد و زیدر و ... از تجربیـات نگارنده درون پروژه های تغذیـه مصنوعی سفره های آب زیرزمـینی دشت های مختلف استان سمنان مـیباشند .
● روش های تغذیـه
تغذیـه سفره آب زیرزمـینی بـه دو روش اساسی مـیسر مـی شود . روش طبیعی تغذیـه بدون هی چگونـهدخل و تصرف درون طبیعت ، و روش مصنوعی .
▪ تغذیـه طبیعی
این روش تغذیـه همان روشی هست که طبیعت درون طول سالیـان درازی بـه نفوذ آب بداخل زمـین و تشکیل سفره های آب زیرزمـینی پرداخته هست . هم منابع آبی طبیعی هستند و هم بسترهای تغذیـه کاملاٌ طبیعی هستند .
▪ تغذیـه مصنوعی
همچنانکه قبلاٌ ذکر شد درون مواردی کـه تغذیـه طبیعی جوابگوی نیـازهای روزاقزون بهره برداران نیست ، جوابگوی مصرف نیست ، مصرف بیش از تولید هست و مانند آنکسی هست که دخلش بود نوزده و خرج بیست ، حتما با تغذیـه مصنوعی بـه داد آبخوان رسید .
مانند سرمـی کـه پزشک بـه بیمارش تزریق مـی کند ، چونکه تغذیـه طبیعی جوابگوی نیـازهای بدن بیمارش نیست .
▪ جانمائی تغذیـه
برای جانمایی تغذیـه چند شرط بعنوان شروط لازم حتما مورد توجه قرار گیرد :
▪ وجود دشت نیـازمند بـه تغذیـه
بدون وجود یک بیمار چگونـه مـیتوان درمان را شروع نمود ؟ مگر بر روی مدل های عروسکی و انـهم فقط بدرد آموزش مـیخورد ، بعد از آموزش حتما آموخته های خود را بر روی مدل های واقعی بـه مرحله عمل درآوریم و در اینجا بـه بیمار واقعی نیـاز خواهیم داشت .
پس ضروری هست دشت های مختلف را قبلاٌ شناسایی کرده و دشتهای نیـازمند بـه تغذیـه را شناخته باشیم و تمام توجه خود را بـه آن دشتها معطوف کنیم .
● وجود آب مازاد و قابل تغذیـه
داروی واقعی بیمار مورد نظر ما آب هست و ما به منظور درمان بـه چنین دارویی نیـاز داریم ، بنابراین حتما منابع آبهای سطحی منطقه را شناسایی کنیم و منابع آبی مازاد را بشناسیم و پس از یـافتن منابع آبی کـه مازاد بر نیـاز روز حقابه بران و صاحبان منافع هست ، حتما به شرایط کمـی و کیفی آن نیز بپردازیم .
آیـا این منبع آبی کفایت نیـاز ما را مـی کند ؟ از نظر کیفی ، فیزیکی و شیمـیایی با نیـازهای ما انطباق دارد ؟ وجود یک رودخانـه آب شور کـه دائماٌ جریـان دارد نـه تنـها به منظور تغذیـه مناسب نیست بلکه باعث آلودگی شیمـیایی آبخوان نیز مـی گردد و در صورت توان حتما آنرا از محدوده دشت خارج کنیم . آیـا تغذیـه این آب ، مسایل کیفی جدیدی را بـه آبخوان تحمـیل نخواهد کرد ؟ آبهای سولفاته سبب تلخی آبخوان ( آبگرم سمنان ) و آبهای کلروره سبب شوری آبخوان (آب گندم دره ارادان درون شرق گرمسار) مـی گردند .
آبهای کربناته ، مناسب ترین آبها به منظور تغذیـه مـیباشد . علاوه بر شرایط شیمـیایی آبها ، دقت درون پارامترهای فیزیکی آب نیز بسیـار حایز اهمـیت هست و هرچه آب مورد استفاده صاف تر و زلال تر باشد ، شانس نفوذ آن بداخل آبخوان زیـادتر و ریسک آن کمتر هست .
● وجود اراضی مناسب تغذیـه
اراضی واقع درون ابتدای مخروط افکنـه ها ، بدلیل نحوه رسوبگذاری آن درون طول سالیـان دراز تشکیل بادبزنـه های آبرفتی ، مناسب ترین اراضی هستند و از آنجا کـه بدلیل دانـه درشت بودن و سنگلاخی بودن این اراضی ، قابلیت زراعی آن نیز پایین هست ، لذا امکان استفاده از این اراضی مـیسر هست . دانـه بندی خاکهای این اراضی دانـه درشت گردشده اند.
همـین دانـه درشتی آبرفت و نبود لایـه های ریزدانـه و بازدارنده رسی درون بینابین لایـه های آبرفت ، موجب افزایش شانس نفوذ آب بـه داخل آبخوان مـیگردد .
اراضی واقع درون دامنـه کوهها نیز کـه از واریزه های دامنـه کوهها تشکیل شده اند نیز به منظور تغذیـه شرایط مناسبی را دارند ، دانـه بندی خاک این اراضی دانـه درشت تیز گوشـه اند .
● منبع آب سطحی
منابع آب سطحی عبارت از آب رودخانـه ها ، خشکرود ها ، آبهای سیلابی ، کانالها و انـهار طبیعی و کشاورزی هستند کـه مـیتوان درون فصول غیر زراعی و زراعی از آب مازاد این منابع به منظور تغذیـه مصنوعی استفاده نمود .
● منبع آب زیرزمـینی
منابع آب زیرزمـینی ، آبهای خروجی از چشمـه ها ، قنوات و چاههای عمـیق و نیمـه عمـیق هست ، کـه ممکن هست از یک ناحیـه بنا بـه دلایلی پمپاژ کرده و پس از انتقال بـه منطقه دیگر بـه مصرف تغذیـه مصنوعی آن دشت برسانیم .
● اراضی مناسب
با شناسایی اراضی مناسب تغذیـه ، حتما بدانیم کـه آبهای تغذیـه شده بـه چه مصرفی خواهد رسید ، آیـا موجب پر آب شدن چاهها و قنوات گردیده و یـا باعث زهدار شده اراضی و یـا تخریب ساختمانـها مـی شود ؟ اطمـینان از مناسب بودن موقعیت و شرایط توپوگرافی و فیزیکوشیمـیایی اراضی محل تغذیـه از اهمـیت ویژه ای برخوردار هست .
● تغذیـه سطحی
در این روش با پخش آب درون روی سطح زمـین و توقف درون جریـان آن موجب نفوذ آب را بداخل زمـین فراهم مـی آوریم .
● پیتینگ
ساده ترین شیوه استفاده از آب باران ، بلافاصله بعد از بارش بر روی زمـین ، پیتینگ مـیباشد . درون این روش با حفر چاله هایی مانند چاله درخت با عمق کمتر از چاله درخت و در فاصل مشخصی کـه هر چاله از چاله بعدی حدود ۲ متر فاصله پیدا مـی کند ، موجب مـیشود کـه آب باران هایی کـه در زمـین های حدفاصل چاله ها باریده اند ، قبل از بهم پیوستن و ایجاد جریـان رگه های آب جاری ، درون چاله ها جمع آوری و محبوس شده و چون زمـین محل حفر چاله ها ، از نوع خاکهای دانـه درشت و واریزه ای هست ، سریعاٌ درون زمـین نفوذ مـی کنند .
از این نمونـه چاله ها کـه با تراکتور های مجهز بـه ابزار چاله کنی حفر مـیشود ، درون بیـابان های شمال روستای قوشـه و بر سر راه جاده تویـه دروار بـه وفور حفاری شده هست . جهاد سازندگی مبدع این روش تغذیـه بود .
● کنتورفارو ، خطی ، نواری
این روشـها نیز مبتنی بر ممانعت از ایجاد جریـان های سطحی بوده و در اراضی شیبدار واریزه ای احداث مـیشوند . با استفاده از تراکتور های مجهز بهآهن های پنجه غازی و سایر ادوات مناسب ، شیـارهای طولی شبیـه شخم ، درون روی زمـین های شیبدار ایجاد مـی کنند که تا آبهای جاری درون سراشیبی ها درون این شیـار ها بـه تله افتاده و در امتداد شیـار جریـان یـافته و به آرامـی درون زمـین نفوذ کنند . این شیـارها غالباٌ موازی با خطوط مـیزان و کنتور لاینـها و خطوط تراز توپوگرافی حفر مـیشوند و چنانچه این شیـارها ازحالت موازی بودن باخطوط تراز خارج شوند ، بلافاصله درون اثر تجمـیع آب و هجوم آبهای اطراف تخریب مـیشوند . سازمان جهاد سازندگی و کشاورزی مبدع این روش تغذیـه بودند .
● گردشی
در اراضی کم شیب تر با ایجاد یکسری خاکریزهایی کـه به ارتفاع مناسبی خاکریزی و متراکم مـی شوند زمـینـه جمع شدن آب درون پشت خاکریزها را فراهم مـی آورند و چون جریـان آب بصورت مداوم برقرار هست و تجمـیع آب موجب تخریب خاکریز مـیشود ، درون انتهای آن با ایجاد یک بستر سنگی آب را درون جهت عمود بر شیب بـه پشت خاکریز پایینی هدایت مـی کنند . تغذیـه مصنوعی زیوان سرخه و مـهماندوست دامغان از نمونـه های این روش تغذیـه بوده کـه توسط آب منطقه ای درون استان سمنان اجرا شده هست . نمونـه زیوان توسط مشاور ری آب طراحی شده بود .
● بستری
کاهش شیب بستر رودخانـه ها و مسیل ها و در نتیجه کم سرعت جریـان ، موجب نفوذ آب از طریق بستر رود مـیشود . اگرچه درون چنین مواردی با کم شدن سرعت جریـان شدن رسوبگذاری سیلابها نیر خود مزید بر علت شده و عامل نفوذناپذیری بستر و مسدود شدن معبر زیر پل ها و غیره مـی گردد . به منظور کاهش شیب بستر رودخانـه ها از سازه هایی از قبیل سنگریزها و گابیون بندیـها و اپی ها استفاده مـی شد . این سازه های خشک و خشکه چین موجب طولانی شدن مسیر جریـان درون بستر رود و کاهش شیب طبیعی بستر و نفوذ آب بداخل بستر مـی گردید . جهاد سازندگی مبدع این روش تغذیـه بود .
نمونـه های اجرا شده درون بستر رودخانـه زرتل سمنان نیز یکی از نمونـه های تجربیـات نگارنده هست .
● تورکینست
اصطلاح تورکینست بـه معنی لانـه بوقلمون هست و از پروژه های اجرایی استرالیـا اقتباس شده هست . از این نمونـه درون دشت های استان سمنان بوفور اجرا شده هست .
در حاشیـه مسیل ها و رودخانـه ها حوضچه های منفردی شبیـه لانـه بوقلمون کـه بی شباهت بـه نعل اسب نیست، احداث مـیشود ، و آب سیلابی یـا آب پایـه مازاد رودخانـه را بدرون این حوضچه هدایت مـی کنند . دیواره های این حوضچه ها از خاکریز لایـه لایـه و متراکم هست که از طرف دهانـه نعل هست باز بوده و ارتفاع آن بـه سطح زمـین نزدیک مـیشود .
از موارد تخریب شده این حوضچه ها ، تورکینست گل رودبار سمنان هست و از تورکینست های خوب ، نمونـه تورکینست زیوان سرخه را مـیتوان نام برد وجهاد سازندگی مبدع این روش تغذیـه بود .
● استخری ، حوضچه ای
در این روش کـه در اراضی کم شیب بالای دشتها احداث مـیشود ، سیستم شامل آبگیر و کامال آنتقال و شیب شکنـها و تعدادی حوضچه رسوبگیر و چندین حوضچه تغذیـه مـیباشد کـه در بالادست دشتها و ابتدای مخروط افکنـه ها احداث مـیگردد .
آب وارده بـه سیستم ابتدا بـه حوضچه های رسوبگیر کـه دارای طول زیـاد و مسیرهای چرخشی درون حوضچه هست وارد شده و پس از طی شدن زمان ماند پیش بینی شده درون طراحی ، بـه سمت قسمت انتهایی حوضچه رفته و از طریق سرریزهای سنگی یـا بتنی و یـا لوله های تخلیـه کننده از آن خارج مـیگردد.
آب صاف و زلال خارج شده از حوضچه های رسوبگیر بداخل حوضچه های تغذیـه کـه دارای اشکال یکنواختی هستند شده و بمرور درون زمـین نفوذ مـی نمودند . ابعاد این حوضچه ها و بویژه شکل و طول حوضچه آبگیر براساس شرایط فیزیکی آب مورد استفاده محاسبه و طراحی مـی گردد .
تغذیـه مصنوعی دامغان درون سطح ۱۰ هکتار و گرمسار درون سطح ۴ هکتار و شمالشرق سمنان درون سطح بیش از ۱۰ هکتار، از نمونـه تجربیـات نگارنده درون تغذیـه مصنوعی دشت های استان سمنان مـی باشد .
● دریـاچه ای
با ایجاد حوضچه های بسیـار بزرگی درون ابتدای مخروط افکنـه ، مـیتوان آب رودخانـه را درون فصول غیر زراعی و یـا سیلابی بدرون این دریـاچه ها هدایت نموده و بمرور امکان صاف شدن و نفوذ آن بداخل زمـین را فراهم آورد . نمونـه هایی از اینگونـه پروژه ها درون مخروط افکنـه رودخانـه حبله رود گرمسار و امامزاده عبدالله سمنان احداث و مورد بهره برداری و استقبال شدید اهالی و صاحبان چاهها قرار گرفته است.
سد نعیم آباد شاهرود نیز نمونـه دیگری از این پروژه هاست کـه در محل تقاطع رودخانـه های مجن و تاش شاهرود ، بر روی بستر طبیعی و دانـه درشت رودخانـه احداث شده و هدف از ایجاد آن فراهم نمودن زمـینـه تغذیـه مصنوعی قنات بسیـار پر آب و حیـاتی شـهرداری شاهرود مـیباشد کـه یکی از منابع عمده آب شرب شـهر هست .
● تغذیـه عمقی
این روش را شاید بهتر باشد تزریق تلقی کنیم ، زیرا با انجام تمـهیداتی آب را که تا عمقی پایین مـی بریم که تا با لایـه نفوذناپذیر مجاور شده و مستقیماٌ درون لایـه آبدار تزریق گردد . درون این روش بدلیل اینکه آب بـه جای نفوذ قائم ، درون جهت افقی نفوذ مـی کند ، ریسک برخورد آن با لایـه های نازک رسی بازدارنده بـه حداقل مـی رسد و در این حالت مـیزان نفوذ بمراتب بیش از حالت تغذیـه سطحی خواهد بود . بنا بـه بررسی هایی کـه در زمان اجرای پروژه ها درون سمنان انجام شد ، مـیزان نفوذ افقی ۱۶ برابر مـیزان نفوذ قائم آب هست .
● گودالی
در کنار بسیـاری از جاده های سراسری با گودال های متعدد شن و ماسه برخورد مـی کنیم کـه سازندگان راهها به منظور تامـین شن و ماسه و مصالح مورد نیـاز احداث راه ، درون اعماق گوناگون و در راس مخروط افکنـه دشت ها و مناطق با خاکهای دانـه درشت ، ایجاد نموده و پس از خاتمـه پروژه ، آنـها را بـه حال خود رها نموده اند .
از این نمونـه گودال ها کـه بعضاٌ بدلیل رها شدن ، بـه محل تخلیـه زباله های شـهری و روستایی تبدیل شده بود ، درون حاشیـه جاده گرمسار- سمنان بوفور دیده مـی شدند .
در شمال کمربندی شـهرسمنان نیز یک گودال بسیـار بزرگ کـه متعلق بـه محل قرضه مصالح مورد نیـاز ساخت جاده کمربندی و سایر راهها بود ، وجود داشت.
استفاده از این گودالها بعنوان محل تغذیـه مصنوعی نیز مزایـایی را درون پی داشت کـه به جهت صرفه جویی درون هزینـه خاکبرداری درون حجم بسیـار زیـاد ، و صرف هزینـه و زمان از اولویت برخوردار بود و کافی بود که تا آب موجود و مازاد را بدرون این حوضچه ها و گودالها هدایت کنیم .
در دشت گرمسار با انحراف آب کانالهای آبیـاری درون فصول غیر زراعی و انتقال و هدایت آن بداخل این گودالها ، مـیلیونـها مترمکعب آب را بدرون آبخوان تزریق نمودیم ، کـه مـیزان دقیق آمار آن درون اداره آب شـهرستان گرمسار موجود هست .
در شـهر سمنان نیز از گودال موجود جهت تغذیـه آبخوان استفاده شده هست .
● چاهی
اگر از چاههای عمـیقی کـه در شرایط عادی به منظور بهره برداری از آب زیرزمـینی مورد استفاده قرار مـی گیرد ، درون فصول غیر زراعی و خاموش بودن چاهها ، بنحو معبهره برداری کنیم ، درون واقع تزریق مصنوعی کرده ایم .
فرض کنید کـه شما بـه منبع آب بسیـار صاف و زلال سطحی دسترسی دارید کـه در فصول غیر زراعی بدون داشتن حقابه و بیمصرف از محدوده خارج مـی شود .
مـیتوان با جمع آوری این آبها درون حوضچه های ترسیب و آرام بخش ، آب صاف شده را بداخل چاه ریخت .
آب وارده بدرون چاه از طریق درز و شکاف لوله ها بدرون درز و شکاف آبرفت راه یـافته و راه خود را بـه سمت مخزن آب زیرزمـینی باز خواهد نمود . این حرکت موجب باز شدن درز و شکافهای بسته شده لوله ها و افزایش آبدهی چاه درون سال بعد نیز خواهد شد .
البته مـیتوان با احداث تعدادی حوضچه رسوبگیر و تغذیـه و حفر چاه درون مـیان حوضچه های تغذیـه نیز بـه همـین نتیجه رسید و در اینصورت نیـازی بـه استفاده از چاه مالکین و بخش خصوصی نمـیباشد ، کـه ممکن هست از اساس با پروژه موافق نبوده و نسبت بـه عمل ما نیز نظر خوشی نداشته باشند .
● سدزیرزمـینی
سد های معمولی را درون مقابل جریـان سطحی رودخانـه ها مـی سازند که تا آبها را درون مخزن خود درون پشت سد جمع آوری نموده و به مصرف برسانند . سد زیرزمـینی درون حقیقت عسدهای معمولی هست و ارتفاع آن نیز معمولاٌ بالاتر از سطح بستر رودخانـه نخواهند بود .
با خاکبرداری بستر رود و پر محل با خاکها و مواد نفوذ ناپذیر و ایجاد لایـه های نفوذ ناپذیر درون مقابل جریـان ، یک مخزن زیر زمـینی ایجاد مـی کنند . درون بالادست نیز کف بستر رودخانـه را برداشته و با سنگها و قلوه سنگها بگونـه ای سنگ چینی مـی کنند کـه قسمت عمده ای از جریـان ظاهری رودخانـه درون بستر نفوذ نموده و به اصطلاح غرق شود و آب غرق شده درون حقیقت بـه آبخوان افزوده گردد .
● تخلیـه آبخوان
حتی اگر تمامـی شرایط هم به منظور تغذیـه فراهم باشد ولی آبخوان مملو از آب باشد ، هیچ امکانی به منظور تغذیـه باقی نمـی ماند ، لذا حتما آبخوان فضای خالی به منظور تغذیـه داشته باشد . که تا زمانی کـه آبخوان کاملاٌ پر و مملو از آب باشد ، آبهای جدید وارده مانند جریـان سطحی از روی آن عبور نموده و خارج خواهد شد .
● رودخانـه تغذیـه کننده
در قسمت هایی از رودخانـه ، آب رودخانـه درون بستر فرو مـی رود و به اصطلاح غرق مـی شود ، درون این بخش ها رودخانـه بستر خود را تغذیـه مـی کند و رفته رفته از دبی آن کاسته مـی شود . درون رودخانـه حبله رود گرمسار درون فاصله بسیـار کمـی از طول رودخانـه ، بخش عمده ای از آب رودخانـه درون گسل بن کوه فرو مـی رفت و در واقع رودخانـه گسل را تغذیـه مـی نمود .
● رودخانـه تغذیـه شونده
وقتی رودخانـه درون طول خود با ورود آب از حاشیـه ها و بستر خود مواجه شده و دم بـه دم بـه دبی آن افزوده مـیگردد ، رودخانـه را تغذیـه شوند مـی نامند . عمدتاٌ رودخانـه ها درون قسمت های علیـای خود ماهیت تغذیـه شنده داشته و در قسمت سفلی بـه نوع تغذیـه کننده تبدیل مـی شوند .
منبع http://www.danab91-92.blogfa.com/post/6: text/html 2013-01-07T17:31:21+01:00 choopananabad.mihanblog.com نسل سومـی http://choopananabad.mihanblog.com/post/61
موسیقی درون چوپانان
نویسنده : نسل سومـی
اساس موسیقی سنتی بر صوت استوار است. سرایندگان نقشی اساسی را دارا مـیباشند: او تصمـیم مـیگیرد چه حالتی جهت ابراز مناسب بوده و اینکه چه دستگاهی مرتبط بـه آن است. درون خیلی از موارد، سراینده مسئولیت انتخاب شعری کـه باید با آواز خوانده شود را نیز برعهده دارد. چنانچه برنامـه نیـاز بـه یک خواننده داشته باشد، خواننده حتما با حداقل یک آلت بادی یـا سیمـی و حداقل یک نوع آلت ضربی همراهی گردد. البته مـیتوان یک مجموعه از آلات موسیقی را یکجا داشت ولی سراینده اصلی نقش خود را ابقاء نماید. زمانی لازم بود کـه نوازندگان خواننده را با نواختن چندین قطعه بصورت تکی همراهی کنند. بصورت سنتی، موسیقی درون حال نشسته و در محلهای مزین شده بـه پشتی و گلیم نواخته مـیگردید. گاهی درون این محلها شمع روشن مـید. گروه نوازندگان و سراینده نوع دستگاه و اینکه کدام گوشـهها اجرا شوند را با توجه بـه شرایط زمانی و مکانی، مشخص مـینمودند.
http://www.flashkhor.com/forum/showthread.php?tid=21767
نمـی دانم چرا مردم ما اهل موسیقی نبوده اند و چرا موسیقی نـه تنـها درون روستای ما رشدی نداشته بلكه موسیقی درون خور و جندق و انارك نیز ماجرایش شباهت زیـادی بـه موسیقی چوپانان داشته هست .
در این مقاله من چند هدف را دنبال مـی كنم كه به منظور پاسخگویی بـه آنـها نیـاز بـه مطالعه بیشتر دارم و منتظردیدگاههای صاحبنظران هستم
1- چرا موسیقی درون چوپانان رشد جندانی نداشته است.
2- درون چه زمـینـه هایی از موسیقی درون چوپانان استفاده مـی شده است
3- چه كسانی درون موسیقی چوپانان نقش داشته اند .
4-سرایند گان موسیقی كلامـی درون چوپانان چه كسانی بوده اند
5- چه آلات موسیقی درون چوپانان مورد استفاده بوده هست .
6- این نوشته زمـینـه ای به منظور تحقیق بیشتر درون این مطلب باشد
موسیقی محلی چوپانان صرفا درون مراسم جشن عروسی مورد استفاده قرار مـی گرفته و تنـها آلت موسیقی كه درون این مراسم مورد استفاده بوده داریـه بوده كه یك ساز ضزبی و شاید یكی از قدیمـی ترین سازهای ساخته بشری باشد .در چوپانان استفاده از بقیـه سازهای معمول مثل تنبك و سرنا نیز رواج نداشته و كسی با نواختن آنـها آشنایی نداشته هست .ومااز موسیقی كلامـی حداكثر استفاده را داشته ایم
ویژگی موسیقی چوپانان این بود كه هنگام نواختن داریـه حتما مردان بـه و پایكوبی مـی پرداختند و بعضی از خوانند گان درون هنگام ترانـه خود را اجرا مـی كردند . بعضی اوقات نیز نوارندگان داریـه خود بـه خواندن ترانـه هایی اقدام مـی كردند . درون مجالس عروسی زنانـه بیشر با زدن لگن آهنگ با ریتمـی تند ایجاد مـی شده است. و گاها نیز بعضی خانم اقدام بـه نواختن داریـه مـی كردند .
چه داریـه توسط مردان نواخته مـی شده و چه داریـه توسط زنان نواخته مـی شد همـیشـه نواختن آن دارای یك ریتم بود و من هیچوقت غیر از آن یك ریتم را از نوازندگان داریـه نشنیده ام.
بیشتر اشعار ترانـه های مورد استفاده دوبیتی بود كه درون اصطلاح چوپانانی ها آنرا چاربیتی مـی گفتند . بعضی از این دوبیتی ها همان دوبیتی هایی بود كه درون اكثر نقاط ایران مورد استفاده قرار مـی گرفت اما تعداد دوبیتی كه حال و هوای فرهنگ مردم چوپانان را داشته توسط مردم عادی و بیشتر خوانندگان موسیقی سروده شده بود و یـا بـه كمك یكدیگر ابیـات را سروده بودند.
ترانـه هایی كه بیشتر درون مراسم عروسی شـهرت داشت بـه شرح زیر هست :
ترانـه حنا بندان
ترانـه خنچه بران
ترانـه كاسه مـی شكنم
ترانـه عروس كشان
و گاها ترانـه های محلی از سایر نقاط ایران
مردان موسیقی درون چوپانان

منبع عكسhttp://www.myheritage.ir
من فكر مـی كنم كه حتما علی اصغر كلانتری و مـیرگل كلانتری و غضنفر كلانتری را از پیشگامان موسیقی چوپانان بدانیم اصولا موسیقی درون چوپانان اختصاص بـه فامـیل بزرگ كلانتری داشت كه از مـهاجران اولیـه چوپانان هستندو از خور بـه چوپانان هجرت كرده اند و به احتمال زیـاد موسیقی چوپانان تحت تاثیر موسیقی درون خور هست .اناركی های مـهاجر اصولا هیچكدام اهل موسیقی و و آواز نبوده اند . فكر مـی كنم مـیرگل مـی تواند اطلاعات خوبی را درون اختیـار محققین قرار دهد
مجالس عروسی درون چوپانان شاید نیم قرن با نوای موسیقی این بزرگواران بـه پا داشته شده و تعداد از فرزندانشان نیز درون این زمـینـه درسشان را از بزرگانشان آموخته اند .
در نوشتن این مقاله این سوال برایم مطرح شد كه واقعا چرا رشد موسیقی درون چوپانان حالت ركود داشته و ما درون این زمـینـه رشدی نداشته ایم . كلیپ هایی از اجرای موسیقی درون چوپانان خدمت خوانندگان عزیز ارائه مـی شود. درون ترانـه اول نوع شعر با اشعار سنتی متفاوت هست ولی من از سراینده و سازنده این تصنیف بی خبرم . درون كلیپ دوم مراسم سنتی پا تختی داماد و ترانـه مخصوص آن اجرا مـی شود هردو خواننده از نسل دوم مردان موسیقی چوپانان هستند.
[http://www.aparat.com/v/Qngm8]
[http://www.aparat.com/v/p5JuN]
text/html 2013-01-05T01:19:01+01:00 choopananabad.mihanblog.com نسل سومـی http://choopananabad.mihanblog.com/post/60
متن گفتگوبا دکتر عبدالکریم بهنیـا، عضو هیأت علمـی دانشکده علوم آب دانشگاه شـهید چمران

بهنیـا با نگارش کتاب «قنات سازی و قنات داری»، عنوان بهترین کتاب سال علمـی جمـهوری اسلامـی را نصیب خود کرد و نقشی بسزا درون توجه دوباره بـه قنات ها ایفا کرد. شاید بـه همـین دلیل باشد کـه همـه او را بـه عنوان پدر علم قنات درون ایران مـی شناسند.
اصولاً درون عصر جدید کـه پیشرفت های تکنولوژیک همـه عرصه های زندگی و روش های تولید را دگرگون کرده است،
چه نیـازی بـه حفظ فناوری های قدیمـی وجود دارد؟
اگر ما خواهان توسعه هستیم، حتما تمام شیوه های سنتی و فنون قدیمـی را درون شاخه های مختلف علوم پزشکی، فنی، کشاورزی و ... از فرهنگ و تمدن بومـی استخراج کرده و بعد از پالایش و روزآمد آن ها، بـه ترویج شان اقدام کنیم. نباید فراموش کرد کـه فناوری هایی مانند قنات اگرچه از زمان های قدیم بـه دست ما رسیده اند، اما بـه هیچ وجه قدیمـی نیستند، بلکه بسیـار هم کارا و مطابق با نیـازهای امروزماست. راه پیشرفت هر کشوری از مسیر تکیـه بر فرهنگ و تمدن بومـی آن کشور طی مـی شود و کشورهای دیگر نیز بـه همـین شکل عمل مـی کنند.
از آنجایی کـه فناوری های بومـی با شرایط طبیعی، اقلیمـی، اجتماعی و فرهنگی کشور ما همخوانی دارد.
فکر نمـی کنید کـه از این جنبه نیز حتما بر حفظ آنـها تأکید کرد؟
اگر شما وارث خانـه ای شوید کـه هر چند دوست ندارید درون آن زندگی کنید، آیـا اجازه مـی دهید کـه این خانـه خراب شود؟ بی تردید جواب شما منفی است، زیرا انسان عاقل یـا این خانـه را اجاره مـیدهد و یـا آن را بازسازی و دوباره از آن استفاده مـی کند. ما مخالف ورود شیوه های نوین آبیـاری مانند، آبیـاری قطره ای، بارانی یـا زیرزمـینی نیستیم و معتقدیم حتما از این فناوری متناسب با شرایط استفاده کرد. اما درون عین حال نباید اجازه بدهیم کـه سیستم آبیـاری قطره ای کـه با شرایط محیطی و اجتماعی کشورمان تطابق دارد و بدون صرف هزینـه بـه ما ارث رسیده است، نابودشود.
طبق آمار رسمـی، ۶۰ هزار قنات درون ایران وجودداشته هست که براثر بی توجهی و تخریبی کـه دراین آن ها صورت گرفته تعداد آن ها بـه ۳۲ هزار قنات کاهش یـافته، یعنی ۲۸ هزار قنات از بین رفته است،
از قنات های باقی مانده، چه استفاده ای مـی توان کرد؟
ما حتما با بازسازی این قنات ها، از آن ها درون آبیـاری مزارع استفاده کنیم و کشاورزی را درون مناطق مختلف ایران رونق دهیم.
سیستم قنات چه مزیت هایی بر روش های دیگر آبیـاری دارد؟
آبی کـه از قنات بـه دست مـی آید، هزینـه بسیـارکمـی دارد. زیرا به منظور استحصال آب از قنات، بـه موتور پمپ، برق، گازوئیل، کارگر و... نیـازی نیست و استفاده از قنات فقط نیـازمند صرف هزینـه ای اندک به منظور لایروبی است. قنات ها رایگان بـه دست ما رسیده اند و باید از آن ها استفاده بهینـه کرد. اجداد ما با صرف هزینـه و زمان بسیـار با امکانات بسیـار محدود، دل سنگ و خاک را شکافته و قنات ها را به منظور ما بـه ارث گذاشته اند، آیـا عاقلانـه هست که از این سرمایـه ها استفاده نشود؟
دکتر زرین کوب مـی گوید یکی از دلایل افول تمدن ها درون ایران بعد از حملاتی کـه به کشور ما صورت مـی گرفته از بین رفتن شبکه های آبیـاری بویژه قنات ها بوده است. این نظر را که تا چه حد قبول دارید؟
کاملاً درست است. زیرا حیـات درون هر کشوری، درون دوران قدیم کاملاً و در عصر حاضر نیز تاحدودزیـادی وابسته بـه مـیزان تولیدات کشاورزی آن سرزمـین هست و کشاورزی هم بدون وجود آب، امکان ندارد. کشور ما از نظر تأمـین آب درون مضیقه است.
برای نمونـه اگر ارتفاع متوسط کل بارشی کـه کره زمـین دریـافت مـی کند ۸۰۰ مـیلی متر مـی شود، یعنی متوسط کل بارش جهانی ۸۰۰ مـیلی متر و سهم ایران از بارش جهانی ۲۵۰ مـیلی متر یعنی یک سوم متوسط کل بارندگی جهان است. بـه همـین دلیل ایران بـه عنوان یک کشور خشیمـه خشک شناخته مـی شود. درون این کشور خشیمـه خشک یکی از مواردی کـه باعث ظهور و استمرار تمدن ها شده، وجود قنات هاست.
شماری از متخصصان بر این عقیده هستند کـه سیستم قنات، یک سیستم قدیمـی هست و نمـی تواند پاسخگوی نیـازهای فعلی باشد و شیوه های نوین، کارایی بالاتری دارند، آیـا این نظر درست است؟
این نظر اصلاً درست نیست. از سوی دیگر این متخصصان هم خیلی مقصر نیستند. زیرا ما درون این زمـینـه، تحقیقات کافی انجام نداده ایم.
درحال حاضر درون هیچکدام از رشته هایی مانند مـهندسی آبیـاری، مـهندسی عمران آب، زمـین شناسی گرایش آب، جغرافیـای طبیعی و... کـه به نحوی بـه علوم آب مرتبط هستند، حتی یک درس یک واحدی هم درون مورد قنات تدریس نمـی شود و این واقعاً جای تأسف هست که یک فارغ التحصیل رشته آبیـاری، هیچ اطلاعی از قنات ندارد. بنابراین ضعف درون تحقیقات و آشنا نبودن با کاربردهای سیستم قنات و نحوه کارکرد و استفاده بهینـه از آن باعث شده هست که متخصصان ما توجهی بـه حفظ قنات ها نداشته باشند.
چرا آموزش های مربوط بـه قنات درون دانشگاههای کشور ما صورت نمـی گیرد؟
به دلیل این کهانی کـه برنامـه ریزی کرده اند، براین باور بوده اند کـه این سیستم کهنـه و قدیمـی شده هست و نیـازی بـه حفظ آن وجودندارد. ولی با تلاش هایی کـه در سال های اخیر صورت گرفته هست دانشکده قنات درون سال ۸۲ درون استان یزد تأسیس شد و سپس مرکز بین المللی قنات کـه وابسته بـه یونسکو هست افتتاح شد و درحال حاضر هم درون رشته مـهندسی آبیـاری دانشکده علوم آب اهواز نیز یک درس سه واحدی درباره قنات تدریس مـی شود.
برای بهبود وضعیت قنات های کشور حتما فارغ التحصیلان رشته های مرتبط با علوم با ویژگی ها و مزایـای سیستم قنات آشنا باشند و تا زمانی کـه این اتفاق نیفتد بی توجهی بـه قنات ها و تخریب آنـها ادامـه خواهد داشت. گفته مـی شود کـه علم اندک خطرناک ترین چیزها هست و که تا زمانی کـه متخصصان علوم آب درباره قنات اطلاعات کمـی داشته باشند، مخالفت با آن نیز ادامـه خواهد داشت.
برای احیـا، بازسازی و بهره برداری دوباره از قنات ها حتما چه اقدام هایی انجام داد؟
واقعاً جای تأسف هست که من به منظور پاسخ بـه این سؤال حتما تجربه چینی ها را درون زمـینـه احیـا و بهره برداری از قنات ها بازگو کنم، زیرا سیستم قنات سازی و قنات داری از ایران وارد چین شده است، ولی آن ها درون حال حاضر بـه شیوه ای بسیـار کارآمد، بهینـه و علمـی از قنات های خود استفاده مـی کنند. من درون سفر بـه چین، بیش از ۲۰قنات استان شین جیـانگ را از نزدیک مورد بررسی قرار دادم. دولت چین به منظور اداره هر قنات، یک تکنیسین فنی گمارده بود. درون این کشور تحقیقات زیـادی درون مورد قنات ها انجام داده اند و برای قنات ها مدل کامپیوتری طراحی کرده اند، دبی آن را بـه صورت مداوم اندازه گیری مـی کنند و براساس آمار گذشته، مـیزان آب دهی قنات را درون سال آینده پیش بینی مـی کنند و مساحت زمـینی را کـه آب این قنات ممکن هست مورد آبیـاری قرار دهد، مشخص مـی کنند. ما حتما این کارها را درون ایران نیز انجام دهیم.
مـی گویند قنات یکی از شگفتی های دست ساز انسان هست که درون ایران ابداع شده، چرا قنات ها را درون رده شگفتی های انسان ساز قرار مـی دهند؟
به این دلیل کـه طول قنات های حفاری شده، چند برابر قطر زمـین است. بعضی از قنات ها مانند قنات یزد بیش از شصت کیلومتر طول دارند و عمق بعضی چاه های قنات بـه ۳۰۰ متر مـی رسد مانند قنات گناباد کـه به تعبیر دکتر باستانی پاریزی مـی توان منار ایفل را دزدید و در آن پنـهان کرد.
از قنات ها علاوه بر تأمـین آب، چه استفاده های دیگری مـی توان کرد؟
قنات ها درون گذشته به منظور تأمـین آب کشاورزی و آشامـیدنی ساخته مـی شدند. علاوه بر این، سرعت آب بعضی از قنات ها بـه دلیل شیب زیـاد بـه اندازه ای شدید بوده هست که آسیـاب های سنگی را بـه حرکت درمـی آورده. به منظور نمونـه آسیـابی کـه از آب قنات دولت آباد بـه چرخش درون مـی آمد، روزی هزار من گندم را آرد مـی کرد. درون حال حاضر نیز آب قنات را به منظور آبیـاری مـی توان استفاده کرد و از قنات های خشک هم مـی توان استفاده ها و بهره های بسیـاری برد. به منظور نمونـه بعضی از گیـاهان به منظور رشد خود بـه جای مرطوب نیـاز دارند مانند قارچ، کـه مـی توان این گیـاهان را درون کانال های قنات های خشک، پرورش داد.
کتاب قنات سازی و قنات داری شما بـه عنوان کتاب سال انتخاب شد، نگارش این کتاب چگونـه صورت گرفت؟
تحقیق درون مورد قنات ها، جمع آوری اطلاعات و داده ها درباره قنات، بازدیدهای مـیدانی درون ایران و خارج از کشور و مصاحبه با مقنی ها به منظور نگارش این کتاب، هفت سال بـه طول انجامـید کـه در نـهایت این کتاب تألیف شد. اگرچه به منظور تألیف آن زحماتی را متحمل شدم، اما خاطرات خوشی را برایم بـه همراه داشت.
نخستین قنات های ایران درون چه زمانی ساخته شدند و این قنات ها دارای چه ویژگی هایی هستند؟
نخستین قنات ها درون ایران بیش از ۳ هزار و ۵۰۰ سال پیش درون ایران ساخته شدند. ما درون هر ۳۰ استان کشور قنات داریم کـه خراسان رضوی، خراسان شمالی و خراسان جنوبی، یزد و کرمان دارای بیشترین قنات ها درون ایران هستند، زیرا این مناطق، خشک ترین مناطق کشور محسوب مـی شوند. بعضی از قنات های ایران کـه هزار سال پیش ساخته شده اند هنوز دارای آب اند و از آن ها استفاده مـی شود. از نظر مقدار آبدهی پر آب ترین قنات ایران، قنات جوپار درون استان کرمان است.حفر بعضی از قنات ها بیش از ۶۰ سال یعنی بیش از دو نسل طول کشیده است. ولی فناوری درون امر حفاری پیشرفت کرده هست و مـی توان حفر قنات را درون زمان کنونی درون کمتر از یک سال انجام داد.
پژوهشگران از شاخه های مختلف علمـی، قنات ها را مورد بررسی قرار داده اند، اما قنات ها از دیدگاه فنی کمتر مورد تحقیق و مطالعه قرار گرفته اند. فکر نمـی کنید کـه در این زمـینـه متخصصان آبیـاری وعلوم فنی، کم کاری داشته اند؟
چون قنات درون ایران بـه وجود آمده هست چهار گروه بر روی قنات کار کرده اند؛ درون گروه علوم انسانی تاریخ دانان، باستان شناسان، جامعه شناسان و جغرافیدانان.
گروه دوم اقتصاددانان هستند کـه از بعد اقتصادی قنات ها را بررسی کرده اند. گروه سوم فقها و حقوقدانان هستند کـه احکام و حقوق آب را مشخص کرده اند. گروه چهارمانی هستند کـه از بعد فنی قنات ها را مورد بررسی قرار داده اند، کـه تعداد این افراد تاهشت سال پیش زیـاد نبود، ولی بابرگزاری سمـینارهای ملی و بین المللی تعداد این افراد افزایش یـافته است. ما نباید نسبت بـه سازه های قناتی نا آگاه باشیم، قنات ها از گذشتگان بـه ما ارث رسیده و باید آن را بـه نسل های بعد اهدا کنیم.
«مقنی سالخورده درون اتاق تاریک یک قنات خشک شده، کلنگ را فرود مـی آورد و من کار عظیم کلنگ ها را مـی نگریستم، جهاد درون تاریکی، تلاش به منظور دست یـافتن بـه آب، مبارزه با خاک، «فرود آمدن به منظور صعود»، سفر بـه اعماق زمـین به منظور سیراب شدن، جست وجوی آب درون زیر زمـین نـه بر روی آسمان؛ آب چشمـه؛ نـه آب باران. ما درون عمق صدوهفتاد متری زمـین بـه دنبال آب مـی گشتیم... غرق درون شکوه لحظه ها و بی تابی انتظار و اعجاز کلنگ ها و زیبایی کار و تلاش درون تاریکی و شکوه سفر بـه قعر زمـین و تقدس جست وجوی آب و کندوکاو درون عمق ظلمت، دور از زمـین و زندگی بودم کـه ناگهان نوازش لطیف و خنکی را درون لابهانگشتان پاهای ام احساس کردم. کم کم زمزمـه هایی کـه هر لحظه بالا مـی گرفت و از هر سو برمـی خاست و سر بـه هم مـی داد و ناله مـی شد و ناله ها از هر سو برمـی خاست و سر بـه هم مـی داد و خشمگین، طغیـانی و مـهاجم مـی گشت: آب! آب این روح مذاب امـید و زندگی، تازه نفس، جوان، زلال و نیرومند با گام های مصمم و امـیدوار، پرشتاب خود را درون بستر قنات افکند و شتابان مـی رفت که تا خود را بـه چشمان غبار گرفته صدها کشتزار سوخته و نگاه های پژمرده هزاران درخت تشنـه برساند و در رگ های خشکیده جوی های مزرعه و کوچه باغ های مرده جاری گردد». قنات ها اگرچه حیـات را به منظور این سرزمـین بـه ارمغان آوردند، اما هم اینک خود درون معرض مرگ و نابودی قرار دارند. مرگی کـه به دلیل بی توجهی ما بـه مـیراث و فناوری های بومـی و فرهنگی مان رخ مـی دهد، اما براستی چرا حتما از مرگ قنات ها جلوگیری کرد؟ و چگونـه مـی توان آنـها را نجات داد؟
منبع : http://www.reza9173.blogfa.com/post/5 text/html 2013-01-02T04:45:35+01:00 choopananabad.mihanblog.com نسل سومـی http://choopananabad.mihanblog.com/post/58
اوسا علی و فرزندش آممد و نقش آنـها درون سازندگی چوپانان
دوچهره ای را كه معرفی مـی نمایم درون آّبادانی و سازندگی چوپانان نقش حساسی داشته اند . شخصیت اول اوسا علی هست كه درحقیقت مـهندس قنات و عالم بـه علم حفاری قنات و كندن پیشكار هست و بـه همـین علت او بـه نام اوسا علی درون چوپانان شناخته مـی شود و به دست توانای او پیشرفت قنات چوپانان و احداث قنات حجت آباد انجام مـی پذیرد و و شخصیت دوم كدخدای چوپانان آمحمد اوساعلی فرزند اوسا علی كه مرد سیـاست بود و نقش دهیـار امروزی را درون روستا داشت و وظایف او از دهیـار بیشتر نیز بود و از همـه مـهمتر اینكه او سالیـان سال ریـاست دفتر مـیانـه مزرعه های چوپانان و حجت آباد و آشتیـان را مدیریت كرد و امانت داری و صداقت را بـه نـهایت رساند او فردی بود كه هم مورد اطمـینان حكومت بود و هم مالكین چوپانان اورا دوست داشتند و به او اعتماد كامل داشتند و هم مورد اعتماد رعایـا و خوش نشین ها بود و در حل و فصل و راهنمایی امورات مردم از قبیل دعاوی و امور سجلی و امور سربازی مسلط بود .برای معرفی این دو چهره سرشناس بـه تاریخ چوپانان، از فرزند آن بزرگواران جناب صادق محمدی خواهش كردم كه درون این زمـینـه مرا یـاری كنند خوشبختانـه قلم شیوا و اطلاعات كامل ایشان نیـاز بـه هیچگونـه توضیحی ندارد و نوشته ایشان را خدمت خوانندگان محترم ارائه مـی نمایم

عكس:اوسا علی
نویسنده :عباس صادق محمدی (عباس كدخدا)
1-اوسا علی كیست؟
اوستا علی از اناركی های مقیم شاهرود بوده پدرش حیدر فرزندعلی فرزند صادق فرزند محمد مـیباشد.جد بزرگ اوسا علی بنا بـه مقتضیـات زمان (صادق)با خانواده اش مدت چند سال درون قریـه محمدیـه نائین كه درون آن زمان بـه نام دَه نامـیده مـیشده هست سكونت داشته یك ویك پسرش بـه نام محمد درون آنجا ازدواج مـیكنند وهمانجا مـیمانند ولی صادق كه شتر دار بوده از آنجا بـه شاهرود عزیمت مـیكند.علی فرزند كوچك صادق درون شاهرود با ی از اقوامش كه او هم ازانارك بـه شاهرود رفته ازدواج مـینماید.طبق روایت پدرم آممد اوسا علی(كدخدا) ،علی 3 پسر داشته هست پسر بزرگ او قاسم دومـی محمد وسومـی حیدر بوده اند(قاسم جد مادرم فرزند پسری داشته بـه نام محمدرضا كه بعدا فرزندش فامـیل صالحی انتخاب مـیكند بـه علت اینكه پدر مادرشان از خانواده صالح خان شاهرودی مـیباشدو همچنین پسر كوچك او بـه نام حسین معروف بـه حسین قاسم علی ،حسین با پسر عمویش كه درون دَه بوده هست ازدواج مـیكندو او را بـه شاهرود مـیبردكه ثمره ازدواج آنـها دو ویك پسر بوده است.«نرگس زن اوسا علی- فاطمـه زن حسن صالحی ومحمد علی كه بعدا صادق محمدی شده اند».)فرزند دیگر علی حیدر با عالیـه( اش)ازدواج مـیكندمدتی درون دَه نائین مـیباشد سپس او هم با خانواده بـه شاهرود مـیرود حیدر پدراوسا علی معروف بـه چوپانان مـیباشداوسا علی با عموزاده اش نرگس ازدواج مـیكندكه 3 فرزند داشته 1 آممد اوسا علی(كدخدا)-2حیدراوسا علی 3شـهربانو اوسا علی زن حاج محمد حسین نظریـان و دیگر حسین قاسم علی زن صالح دو فرزند داشته 1 خدیجه شاهرودی2شـهربانو زن كدخدا .
2-اوسا علی چرا بـه چوپانان آمده است؟
اوسا علی بـه شغل شتر داری ومقنی گری مشغول بوده هست حدود یكصد وچند سال پیش كه تازه چوپانان تاسیس شده بود دوستان شتردارش از جمله حاج محمد علی رمضان وحاج محمد زاهدی و... بـه او پیشنـهاد مـیكنند كه به منظور سرپرستی قنات چوپانان وكندن پیشكاربیشتر قنات بـه چوپانان بیـاید. او اول خانواده اش را درون انارك ساكن مـیكند وخودش با دو پسرانش آممد وحیدر درون قنات چوپانان بـه كار مشغول مـیشود
3-در چوپانان چه كارهایی انجام داده است؟
وقتی اوسا علی بـه چوپانان مـی اید قنات زیـادپیشروی نكرده اوباپسرانش آممد واوسا حیدر وحاج محمد حسین(كه بعدادامادش مـیشود)قنات چوپانان را توسعه مـیدهدومالكین برایـاحداث قنات حجت آباد (گفته های حاج ابوالقاسم زاهدی)انبار مـیانـه راتحویل اوسا علی مـیدهند .او هم با جدیت وپشتكاری كه داشته كارها را بخوبی انجام مـیدهدو قنات حجت آباد راه مـیافتد كه تمام سرپرستی كار ها با استاد علی بوده است
4-چه نقشی درون سازندگی چوپانان داشته است؟
همان طور كه ذكر شد اوسا علی زمانیكه بـه چوپانان امد مالكین تمام اختیـارات قنات و انبار مـیانـه را بـه او واگذار مـی كنندحتی درون خیـابان اصلی كه مخصوص مالكین بوده هست زمـینی بـه وسعت 600 متر سه نبش بـه او اهدا مـیكنند كه منزل بزرگی مـیسازد كه بعدا بین پسرانش تقسیم مـیكند.
5-دستیـارانش كه بودند؟
دستیـاران اصلی او پسرانش ،حاج محمد حسین نظریـان،اوسا حسن ان ،حسین برجی،ابراهیم جلالپور غلامرضا وهمـه كسانیكه درون قنات چوپانان ،حجت آباد وآشتیـان كار كرده اند.

آممد اوسا علی (كدخدا)
1-كدخدا كیست؟
كدخدای مورد نظر شما (آممداوسا علی) چهارمـین كدخدای چوپانان (1-مرحوم علی محمد ان معروف بـه مـیرزا2-آقای عباس مـیرزا ان پسر مـیرزا 3-آقای جعفرمحمدعلی زاهدی 4-آممداوسا علی )كه با دوام ترین كدخدایـان بترتیب 1 مـیرزا 2 آممداوسا علی بوده اند كه پدرم از سال 1324 الی 1342 زمان وفاتش كدخدا بوده هست وبعد از آن هم اینجانب بـه انتخاب مالكین وخواست آنـها بـه مدت تقریبا دوسال كدخدا بوده ام.
2-چرا بـه چوپانان آمد؟
ابتدا با پدرش اوسا علی بـه چوپانان آمد ومدتی با او همكاری مـیكرده هست مدتی هم حدود 70 الی 80 نفر شتر داشته و بین استانـهای شمالی وخراسان واصفهان ویزد حمل بار مـینموده هست تا زمان فوت پدرش 1322 دستیـار پدرش و شترداری مـینموده بعد از فوت پدرش سرپرستی كارهای قنات چوپانان ،حجت آباد وآشتیـان درون حال احداث را مالكین بـه او واگذار مـینمایندو همچنین انبار مـیانـه را و یكی دوسال بعد نیز اورا بـه كدخدایی انتخاب مـیكنند درضمن وقتی كد خدا مـیشود مغازه هم باز مـیكند.
3-اقداماتش درون چوپانان چه بوده است؟
ابتدای كدخدائی پدرم هنوز چوپانان خیلی بزرگ نشده بود وچند سال بیشتر از خرابی قلعه نگذشته بود و مردم درون حال ساختن خانـه بودند كدخدا با سواد بود مخصوصا حساب وكتاب هایش خیلی دقیق بود از اینرو مالكین نسل دوم بـه او اطمـینان و اعتماد كامل داشتند.از این جهت درون تمام كاروصحبتها او را دعوت مـیكردند ومشاور خوبی به منظور آنـها بود تمام مـهمانیـهای دولتی وغیره و سربازگیر ی جایشان درون خانـه كد خدا بود درون احداث مسجد ، ،مدرسه ، بهداری ودیگر بنا هاب عمرانی ،او مسئول وپرداخت كننده حقوق كارگرها بودوهرگز درون حسابهایش اشتباه نمـیكرد .مالك نبودولی با مالكین هن وهمصدا بودوهرگز كسی از او ناراحت وناراضی نبود. مردمداری و صبر وحوصله او بی اندازه زیـاد بود.مسجد درزمان كدخدایی او بـه پایـان رسید. بزرگ درون زمان او ساخته شد. مدرسه ستوده و ایراندخت قدیم درون زمان او ساخته شد. خانـه ای به منظور من ساخته بود كه همـیشـه درون اختیـار معلمـین غیر بومـی بود.شروع ساخت درمانگاه موتور خانـه برق و برق كشی درون آن زمان بوده است.
4-چرا درون عاشورا شربت مـیداد؟
به دلیل اینكه به منظور ماه محرم و صفر احترام خاصی قائل بود دو ماه محرم وصفر را هرشب بـه مسجد مـیرفت حسینی بود وبه امام حسین ایمان داشت.مـیگویند درون زمان جوانی پشت پیراهنش را درون مـیآورد وآنچنان زنجیر مـیزد كه ش خون جاری مـیشدو که تا مدتها زخمش احتیـاج بـه مداوا داشت . چندین شب درون محرم وصفر بانی چای مـیشد .اماچرا درون عاشورا شربت مـیداد .یـادم هست اولین سالی كه بـه فكر شربت افتادعاشورا درون تابستان بود و مردم ودسته زنی وزنجیر زنی از قبرستان كه مـی آمدند و مـیخواستند بـه امامزاده بروند درب منزلمان بـه آنـها آب نیمـه خنك مشك مـیدادیم درون آن گرما ی طاقت فرسای تابستان لیوانی آب عطش مردم تشنـه را كم مـیكرد لذا تصمـیم گرفت بـه جهت خدمت درون راه امام حسین درون عاشورا بـه مردم شربت بدهد كه درون آن زمان حال وهوایی داشت با یك لیوان شربت ومقداری تخم شربتی دسته جات زنی و زنجیر زنی را بـه حال مـی آورد وبا انرژی تازه ای بسوی امامزاده حركت مـیكردند.یك نكته هم حتما بگویم كه درون زمان قدیم شبهای عاشورا چای مـیدادند.یكی یـا دو سه نفر هم مشك بـه دوش بـه زنان ومردان لیوان بدست آب مـیدادند كه من هم از5 که تا 12 سالگی سقای ابوالفضل بودم وبه مردم آب مـیدادم (چون مرااسم غلام حلقه بـه گوش حضرت عباس كرده بودند ونذر كرده بودند اگر زنده ماندم هر سال 15 روز ،روز وشب اول ماه محرم آب بدهم بـه دلیل اینكه پدر ومادرم 4 پسرشان ویك شان قبل از من فوت كرده بودند)
5-دو خاطره از پدرم آممد كدخدا
چون تنـها پسر او بودم هر چند كودكی بیش نبودم لذا همـیشـه درون كنارش ودستیـارش بودم وهمـیشـه درون جریـان كارهای او بودم واز او خاطرات زیـادی دارم.
خاطره اول
یـادم مـی آید كلاس اول كه بودم روز ی ساعت 9 صبح آقای محمد خاكساری مدیر دبستان مرا صدا زد وگفت بروببین پدرت خانـه هست یـا نـه رفتم درون خانـه بود برگشتم گفتم درون خانـه هست .پدرم از خانـه بیرون آمد آقای خاكساری هم از مدرسه درون خیـابان بـه هم رسیدند آقای خاكساری بـه پدرم گفت كدخدا پسر............ امروز بـه مدرسه نیـامده وگویـا مـیخواهد مدرسه را رها كند.كلاس پنجم بود پدرم كسی را فرستاد دنبال آقای ............... فوری آمد وگفت چرا پسرت را بمدرسه نفرستادی ؟ گفت كدخدا پسر بزرگ من هست دست كمك ندارم رعیتی دارم واگه برندارم ارباب گفته اگه بـه ملك نرسی ملك را ازت مـیگیرم پدرم بـه آقای خاكساری گفت ساعت های خط ونقاشی وورزش ودرسهای راحت بـه او مرخصی بده که تا به پدرش كمك كند. آقای خاكساری قول داد همكاری كند آقای .......... هم قبول كرد كه پسرش را بـه مدرسه بفرستد بعدا پدرم با ماك آقای... صحبت كرد كه كمـی رعایت حال او را بكندااحمدا.. بـه خوبی همـه راضی شدند.پسر آقای ... .......هم درس خواند وخدارو شكر كارمند خوبی هم شد.
خاطره دوم
یك خاطره جالب دیگر یك روز تابستان ساعت حدود 3 بعد از ظهر بود كه آقای سرهنگ محسنی رئیس سرباز گیری بـه اتفاق هفت هشت نفر آمدند درون اتاق مـهمانی با پدرم رفتن بعد از چند دقیقه پدر آمد وگفت اینـها غذا نخورده اند برو مقداری تخم مرغ بخر وبیـا . تو ی كوچه های چوپانان بـه راه افتادم حدود یك ساعت كمتر شد كه با چها ر پنج عدد مرغ وخروس سر بریده بـه خانـه آمدم پدرم گفت چی گرفتی گفتم :گفتی مرغ بگیر زد زیر خنده سرهنگ محسنی هم فهید واز اتاق بیرون آمد دستی بـه سرم كشید وگفت مـیخواستیم نان وماست وتخم مرغ بخوریم وبعدا همـین امروز بـه خور برویم و حالا با این كارتو امشب را درون چوپانان ماندگار شدیم وكلی خوشحال شد وجایتان خالی شب همگی چلو خروس خوردیم واز دست گلی كه بـه آب داده بودم مـیخندیدند وفرداصبح بـه سمت خور حركت كردند..
عباس صادق محمدی -11/10/1391 text/html 2012-12-
30T09:10:30+01:00 choopananabad.mihanblog.com نسل سومـی
http://choopananabad.mihanblog.com/post/57
تأمـین كود به منظور كشاورزی درون چوپانان قدیم
نویسنده: نسل سومـی


تهیـه كود به منظور كشاورزی امری مشكل و در عین حال بسیـار با ارزش بوده هست به همـین دلیل مقرراتی درون این زمـینـه وضع شده بود كه درون این مقاله مـی خواهم بـه آن اشاره كنم.
كود را حتما به اشتراك مالك و رعیت هردو تولید نمایند و درمزرعه مورد استفاده قرار دهند . بـه همـین علت كلیـه كود تولیدی آنـها حتما به مزرعه توسط رعیت انتقال یـابد . كودهای تولیدی بـه هشت روش تولید مـی شد كه بـه شرح زیر است:
1- كودی كه از حیوانات بدست مـی آمد و این شامل كلیـه حیوانات خانـه اربابی و خانـه رعیت بود.
2 -كود موال كه از مستراحهای منازل اربابی و رعیتی بدست مـی آمد . درون چوپانان قدیم حفر چاه فاضلاب ممنوع بود و هر منزل درون كنار مستراحش چاهكی بود كه رعیت ها هر چند روز یكبار چند بیل ماسه بادی درون داخل چاهك مـی ریختند و هنگامـیكه چاهك پر مـی شد آنرا با بیل خالی مـی كردند و روی آنرا با خاك مـی پوشاندند و یكماهی بـه حال خود رها مـی كردند که تا كاملا كود برسد یـا بـه تعبیر امروزی تخمـیر شود .سپس كود را بار الاغ كرده و به مزرعه منتقل مـی كردند این كود بیشتر مورد استفاده سیفیجات و سبزیجات بود
3-یكی دیگر از منابع تولید كود درون چوپانان قدیم احداث خلا های عمومـی بود كه بعضی مالكین درون گوشـه ای از زمـین خود خلایی عمومـی احداث مـی كردند كه حق برداشت از كود آن از آن مالك بود و رعیت درون به عمل آوری و انتقال كود اقدام مـی كرد .
4-در زمان قدیم كه تنـها رفت آمد مسافران و بار توسط كاروان های شتر انجام مـی گرفت و چوپانان لنگر گاه خوبی به منظور اتراق كاروان ها بود مقررات زیر به منظور مالكین چوپانان وضع شده بود .اولا اگر كاروانی وارد مـی شد حق آبه بـه مالكی تعلق مـی گرفت كه آن روزنوبت آب او بود و تنـها او یـا رعیتش اجازه داشتند كه كاه و علوفه بـه كاروانیـان بفروشند و یـا بـه سایرین اجازه دهند كه آنـها درون روز نوبت آنـها اقدام بـه چنین كاری كنند .ثانیـا كود حیوانی كه از شتران درون پیوال بـه جای مـی ماند اختصاص بـه صاحب آب داشت كه رعیت بلافاصله درون پایـان روز آب بـه جمع آوری كود از پیوال اقدام مـی كرد و پیوال مـیدانی بود كه شتران درون آن استراحت مـی كردند.

تصویر از:http://ali-toodeshkechoo.persianblog.ir/post/37
5-رعیت های قدیم درون بدست آوردن كود حیوانی تلاش مـی كردند و من بـه خاطر دارم كه مرحوم حسین قلی ابنی كه فكر مـی كنم از رعیت های نسل اول چوپانان باشد همـیشـه واله خرش روی خر آماده بود و بیلش را هم همراه داشت درون كوچه و گذر كه عبور مـی كرد هرجا مقداری مدفوع حیوانی یـا انسانی مشاهده مـی كرد بار مـی كرد و . منظره جالبی كه من از آن مرحوم بـه یـاد دارم این هست كه بارها دیده بودم وقتی خرش مشغول دفع مدفوع مـی شد بلافاصله كف بیلش را جلو مخرج خر مـی گرفت و بعد از جمع آوری آنرا بـه داخل واله منتقل مـی كرد.
6-یـا از رعیت های نسل دوم شنیده بودم كه درون ایـام بچگی یكی از وظایف آنـها این بوده كه آشارویی را بر مـی داشتند و در بیـابان نزدیك روستا مـی رفتند و كلیـه سرگین های شترها و الاغها را كه درون بیـابان ریخته بوده جمع آوری مـی كردند و به باربند خانـه اشان منتقل مـی كردند .
7- معمولا كود تولیدی اقوام غیر مالك و خوش نشین توسط مالك و زارع درون قبال زمـین یونجه خریداری مـی شدو اگر كسی خانـه اش را اجاره مـی داد كود ان خانـه مختص مالك ان بود.
8- بعضی از مالكین كود آغل های گله داران را درون بیـابان مـی خد و این كود كه كود بسیـار قویی بود را بـه مزرعه خود منتقل مـی كردند اسم مخصوصی داشت كه هر چه فكر مـی كنم نام آن بـه خاطرم نمـی آِید فقط فكر مـی كنم كه آنرا كِرس مـی نامـیدند
البته این زحمت ها نتایج بسیـار خوبی درون بر داشته بـه طوریكه معمولا هر كشاورزی از هر حبه درسال 130من گندم
130من جو 40 من ارزن و تا دو یـا سه برابر مصرف خود و ارباب از محصولات زیر را بدست مـی آورده :خربزه هندوانـه
،چغندر ، زردك ، شلغم ،اسفناج و سبزیجات ، پیـاز ، بادمجان ، گوجه فرنگی ، زیره ، سیـاهدانـه ، كنجد ، شاهدانـه ، كلم ،
سیر ، انگور ، انجیر ، انار ، خرما ،توت،زردآلو و یونجه فراوان به منظور خوراك چارپایـان و همـه اینـها نتیجه این تلاش خستگی
ناپذیر بوده هست text/html 2012-12-27T00:13:07+01:00
choopananabad.mihanblog.com نسل سومـی
http://choopananabad.mihanblog.com/post/53
سفرنامـه سون هدین بـه چوپانان
تصاویر از: http://www.friendfa.com/malekims

جایی راه چند شاخه شد، نمـیدانستند از کدام طرف بروند، بالاخره یکی را انتخاب د و انتظار داشتند بـه روستای عشین برسند. هر چه پیش رفتند بـه روستا نرسیدند ولی حتما ادامـه مـیدادند. بعد از حدود ۳۰ کیلومتر بـه چاه آبی رسیدند. طبیعی بود کـه ایرانیـها دم و دستگاه یک چای حسابی را راه انداختند. روز بعد درون راه بـه کاروانی برخورد د. یکی از مردان کاروان حاضر شد درون ازای ۱۰ قران راه علم را بـه ایشان نشان دهد. راهی کـه بدون کمک او نمـیتوانستند پیدا کنند. بعد از مدتی درون حالیکه برف مـیبارید بـه علم رسیدند.
این دهکده کوچک کـه جزیره تنـهایی درون دریـای کویر بود، با پانزده نفر جمعیت ده سال عمر داشت. اگر منابع آب روستا تجدید نمـیشدند (چاه و قنات)، ساکنین روستا را ترک کرده و به سرحد بختیـاری، سرچشمـه زایندهرود اصفهان مـیرفتند. آدم بـه اطلاعات وسیع شتربانـها غبطه مـیخورد. آنـها مسافت زیـادی را که تا قلب ایران کاملاً بـه درستی مـیشناختند و مـیتوانستند درون تاریکی مطلق شب راه بین همدان و سبزوار را طی ند و در ضمن چاهها را بیـابند. آنـها اسم همـه کوههای کوچک و آبشخورهای کوچک را مـیشناختند.
در علم کاه، مرغ و تخممرغ مورد نیـاز را خد و پس از یک روز استراحت با راهنمایی مرد کاروان حرکت د. اگر آدم با اوضاع و احوال محیط آشنا نباشد، مـیتواند سوگند بخورد، کـه در سمت جنوب دریـای بزرگی قرار دارد و مثل این است، کـه عکوههایی کـه در جنوب این دریـا قرار دارند، درون دریـا منعشده است. با این همـه تمام این صحنـهها سرابی بیش نیست.
در محل اتراق بـه محض اینکه خورشید غروب کرد و حرارت پایین آمد، صدای خفیف و یـا زوزه مانندی از مـیان تپههای شنی شنیده مـیشد. شاید این صدا از سرد شدن شنـها و به هم مالیده شدنشان بـه وجود مـیآمد. این صدا آواز شبانـه کویر بود. صدای تپههای شنی، کـه به ظاهر آرامند اما از صدها سال بـه این طرف بدون اینکه قراری بگیرند، درون گردشند.
روز بعد درون ساعت معمول و با نظم معمول راه افتادند. درون این منطقه، فرصت داشت که تا مرز جنوبی بیـابان شن را طی کند و امـیدوار بود کـه خود شخصاً منطقهای را کـه شن بـه کویر نمک تبدیل مـیشد، مطالعه کند.
پس از چند اتراق بـه روستای چوپانان رسیدند.شب وقتی سکوت همـه جا را فرا گرفته بود، تنـها صدای آبی کـه از قنات بـه استخری هدایت مـیشد، مـیآمد. صدایی غیرعادی و دوست داشتنی درون سرزمـینی خشک.
http://nooraghayee.com/?p=646
چوپانان 10 خانـه دارد وجمعیتش 50 نفر هست بصورتی کـه ماالان ده را مـیبینیم ودر همـین محل ،این ده دوسال عمر دارد(در سال1282 ساخته شده) بطوریکه بـه من گفته اند چوپانان قدیم نیم فرسنگ جنوبی تر از محل فعلی قرار داشت.اظهار نظری کـه با نقشـه روی ایران مطابقت دارد.چوپانان 500 و300 شتر دارد.ها درون کوههای پشت انارک مـی چرند.ظل السلطان برادر شاه(ناصرالدین شاه)یک دارد کـه صاحب این ده هست وسالی 200 تومان از این ده درون امد دارد.در حقیقت ساکنین ده بردگان او هستند وکارمـی کنند که تا از زمـین خشک محصول بردارند واز این محصول باشی کـه لابد ادمـی هست تنبل وعیـاش، با زرق وبرق زندگی مـیکند وخری هم دارد واز دیگر لذایذ زندگی برخوردار است.

خانـه ها یـا بهتر بگویم کلبه های گلی همانطور کـه اشاره شد همـه چسبیده بـه هم ساخته شده اند واز دور بـه یک کاروانسرا مـی مانند.این نوع ساختمان نتیجه اب وهوای این منطقه هست وبی شک عملی ترین ساختمان هم هست کـه انسان درون چنین محلی مـی تواند انتظارش را داشته باشد.اگر هر کلبه به منظور خودش مجزا ساخته شده بود بیشتراز حالا گرفتار باد وبادهای شنی مـیشد وسرمای زمستان یخ مـی زد.اما چون خانـه ها بـه صورت یک مجتمع ساخته شده اند ساکنین ده بهتر مـی توانند با باد وهوا کنار بیـایند وبهتر مـی توانند از خود درون مقابل باد وهوا محافظت کنند.داخل کلبه خیلی ساده،فقیرانـه وکثیف است.اینـها مثل بیشترملتهای اسیـایی با نظافت کمتر سروکار دارند.اب چوپانان بـه وسیله یک قنات تامـین مـی شود وتپه های خاکی راه زیر زمـینی اب را نشان مـیدهد.
اب از قنات-استخری هدایت مـیشود کـه کمـی نی درون ان روئیده است.اب از استخر با جویـهای رو بازی بـه مزارع تقسیم مـیشود.شب وقتی سروصدا وپرحرفی درون اتراق خوابید،صدای اب را کـه از پله های کوچک وموانع جویبار مـی گذشت مـیشنیدم. صدایی غیر عادی ودوست داشتنی درون این سرزمـین خشک .در اینجا گندم،جو،،پیـاز،سبزی،چغندر ،مـیوه وپنبه و...مـی کارند.انقدر کـه به انارک صادر مـیشود.درست وقتی کـه ماوارد ده شدیم چند شتر با بار پنبه اماده حرکت بـه طرف انارک بود،در نتیجه ما هم توانستیم ذخیره پنبه دانـه خود را کـه در اینجا(پنبه توک)نامـیده مـی شود تجدید یم.در حوالی منطقه ای کـه طاق وگز مـی روید کوره هایی به منظور درست زغال ساخته شده است.قیمت یک بار زغال یک تومان است.

مردها کفشـهایی بـه تن دارند کـه تا زانو مـیرسد،این کفشـها را از پارچه ای نخی،خشن وابی رنگ مـیدوزند.انـها کمربند سفید کثیفی بـه دور کمر مـیبندند وشلواری گشاد بـه تن دارند جورابهایشان خشن ورنگارنگ هست وبر سر کلاهی دارند، از پوست سیـاه بره.البته این موقعی هست که استطاعت داشتن این کلاه را دارند،وگر نـه کلاه نمدی سفیدی بر سر مـیگذارند.ضمنا از کارهای روزانـه انـها اطلاعات کمـی بـه دست مـی اورم.زنـها با چرخ ریس مـیریسند،نان را درون تنوری از گل رس کـه در مـیانش اتش افروخته مـیشود مـی پزند،لباسها را وصله مـیزنند.برای بچه های کوچکشان لالایی مـیخوانند وبا بچه های بزرگتر بازی مـیکنند.در اینجا همـه روزها مثل یکدیگرند ومردم زندگی یکنواخت وخسته کننده ای دارند اما انـها زندگی را بهتر نمـیشناسند.از این رو کمبودی هم احساس نمـی کنند وشاهد رشد پسرهای خود هستند کـه شتربان وکشاورز ومبارزین زندگی درون حاشیـه کویر مـیشوند.در بیـابان وصحرای اطراف چوپانان غزال بسیـار زیـادی یـافت مـیشود سه نمونـه شکار شده کـه ما خریدیم کباب بسیـار خوبی به منظور دو روز سفر فراهم کرد.در اینجا از گور خر خبری نیست.در کوهایی کـه کبک بیشتر یـافت مـیشود،گرگ هم دیده مـیشود.در ضمن یک شب را درون چوپانان گذراندم.
سفرنامـه سون هدین 1284
http://www.iranvillage.ir/modules.php?name=News&file=article&sid=1576&mode=thread&order=0&thold=0 text/html 2012-12-25T12:16:54+01:00
choopananabad.mihanblog.com نسل سومـی
http://choopananabad.mihanblog.com/post/56
خاطره ای از یکی از موسسین چوپانان
نویسنده : عباس زاهدی
مرحوم حاج محمد زاهدی معروف بـه حاج محمد حاج محمد رحیم را تمامـی نسل اولی ها و دومـی ها و شاید بعضی از نسل سومـی ها هم مـیشناسند. ایشان جد بزرگ خانواده زاهدی و یکی از پنج محمد موسس چوپانان و حجت آباد و آشتیـان بوده است.
خاطره ای از ایشان دارم کـه از زبان مرحوم پدرم ( عبد الرحیم زاهدی) بـه کرات شنیدم و لازم مـیدانم ان را درون اینجا ذکر نمایم که تا مردم چوپانان نتیجه اخلاقی لازم را از ان برداشت نمایند.از اینجا انچه مـی گویم از زبان مرحوم پدر کـه خود شاهد قضایـا بوده نقل مـینمایم:
موقعی کـه احداث قنات چوپانان و حجت آباد بـه سرانجام رسید پدرم مرحوم حاج محمد بـه اتفاق مرحوم حاج مـهدی( جد خانواده عسکری ) و مرحوم حاج دایی کـه ساکن یزد ولی انارکی الاصل بود عزم سفر حج و ادای فریضه الهی نمودند. این سه تن درون ان سال همسفر و همراه بودند. از انارک با شتر و قاطر عزم اصفهان نمودند که تا ضمن تهیـه پاره ای مایحتاج سفر با مرحوم حاج مشیر نیز کـه والی منطقه بود خداحافظی نموده و حلالیت بطلبند، درون اصفهان بـه دارالحکومـه رفتند و ضمن ملاقات با والی عزم خود را بـه ایشان ابراز نمودند، حاج مشیر درون همان مجلس خود را احضار و نامـه ای را انشا و کاتب نیز کتابت مـینماید . متن نامـه سفارشی بود کـه این سه تن را بـه عنوان برادر و افراد مورد اطمـینان خود بـه والی بوشـهر کـه در واقع اخرین نقطه خاک ایران بود مـیسپارد و مـینویسد کـه هر گونـه نیـازی حاملین اعم از مادی و معنوی داشتند مرتفع نمایید و به حساب والی اصفهان مورد قبول هست . نامـه را پاکت نمود و به ما داد و ما نیز ضمن تشکر یـاد اور شدیم کـه مایحتاج و وجه بـه اندازه نیـاز بـه همراه داریم و راضی بـه زحمت شما نیستیم ، ایشان با خنده ای گفت این پاکت کـه سنگینی به منظور شما ندارد و ضرری هم متوجه شما نمـیکند و انشاالله کـه نیـازی هم نخواهید داشت ولی همراهتان باشد. سفر ما که تا بوشـهر حدود یک ماه بـه طول انجامـید و به مجرد رسیدن بـه بوشـهر بـه دارالحکومـه رفتیم و نامـه را بـه والی بوشـهر تحویل دادیم و ایشان از ما تکریم و احترام فوق العاده ای نمود و یک روز را هم مـهمان والی بودیم و از ما خواست کـه نیـاز خود را بگوییید که تا مرتفع نمایم و ما نیز ضمن تشکر فراوان عدم نیـاز خود را ابراز نمودیم، دو سه روزی درون بوشـهر بودیم و روز حرکت پیشکار
والی ما را بـه کشتی بادبانی نمازی شیرازی کـه عازم جده بود برد و با سفارشات ویژه ما را تحویل کاپیتان کشتی داد و خلاصه سفر چهل و پنج روزه دریـایی ما با کشتی بادبانی شروع شد،

تصویر جنبه تزئینی دارد
روزهایی کـه باد موافق بود بادبانـها را بلند کرده و کشتی مسافتی را مـیپیمود و روزهایی کـه باد مخالف بود بادبانـها را خوابانده و در وسط دریـا لنگر مـی انداخت و منتظر باد موافق مـینشست، واقعه تلخی کـه در کشتی سه طبقه نمازی کـه طبقه بالا عرشـه و طبقه وسط جای مسافران و طبقه زیرین کـه انبار و جای اثاثیـه بود رخ داد ، شیوع بیماری وبا درون کشتی بود کـه به ناچار مسافران ظاهرا سالم را بـه انبار کشتی منتقل و طبقه وسط را بـه درمانگاه یـا بگویم بیمارستان مبدل ساختند ، وضع فوق العاده دلخراش و رقت بار بود ، هیچ امکان مداوایی نبود و هر عطسه و یـا سرفه ای مـیکرد از بیم وبایی بودن از سایرین جدا و به طبقه وسط منتقل مـیگردید. هر روز صبح شاهد بودیم کـه تعدادی جنازه بـه ظاهر کفن پیچ شده از عرشـه کشتی روانـه دریـا و ط جانواران دریـا مـیگردید، زیرا کشتی جای نگهداری و یـا سردخانـه نداشت ، همگی مرگ را مشاهده و لمس مـیکردیم ، خلاصه تعداد زیـادی از بیماری تلف شده و ما بقی جان بر کف درون ساحل جده پیـاده شده و از انجا نیز با شتر و قاطر کرایـه ای عازم مکه شدیم و به ادای فریضه خدایی پرداختیم ، حال مقایسه نمایید سفر حج امروز را با آن زمان.
خلاصه سفر حج حدود پنج ماه بـه طول انجامـید که تا دوباره بـه منزل و ماوای خود رسیدیم ، از مـیان همـه این مطالب خواستم نتیجه اخلاقی را یـاداور شوم کـه اجداد ما و موسسین این روستاها چگونـه مردانی بودند کـه با خوش نامـی بـه ایجاد اطمـینان درون بین همـه و از دست والی اصفهان ، نامـه ای کـه در واقع چک سفید امضا بود دریـافت مـینمودند و عازم سفر مـیشدند و این چیزی نبود جز بیـان اعتماد بـه مردم انارک و چوپانان و خوش نامـی و حسن سابقه ای کـه ما بایستی امروزه بـه ان مفتخر بوده و در پیشگاه انان سر تعظیم فرود اورده و کلاه از سر برداریم و رفتار و منش ان بزرگان را که تا حد ممکن سر لوحه امور خود قرار دهیم.
سعدیـا مرد نکونام نمـیرد هرگز
مرده آن هست که نامش بـه نکویی نبرند
و السلام
عباس زاهدی
یزد 91/10/3
منبع : http://www.choopanan.com/post/1018 text/html 2012-12-24T05:53:26+01:00 choopananabad.mihanblog.com نسل سومـی http://choopananabad.mihanblog.com/post/55
طبیب شفا بخش ، حكیم آقابیكی
نجاتبخش بسیـاری از كودكان و بزرگسالان درون چوپانان
نویسنده : نسل سومـی
حدود 30 سال خدمت این مرد وظیفه شناس درون بهداری چوپانان باعث نجات جان بسیـاری از جوانان درون دهه های چهل که تا شصت گردید . اما هیچگاه از خدمات این بزرگ مرد وظیفه شناس بـه نحو شایسته قدردانی نشد . بر آنم كه با معرفی این چهره خدمتگزار ، سپاسگزار او باشم
نام و نام خانوادگی : مـهدی آقابیكی سال تولد ؟ سال وفات 1354 محل تولد : انارك محل دفن انارك
از آنجا كه انسانی تیز هوش و علاقه مند بـه امور پزشكی بود با كنجكاوی خاصی كه داشت درون بهداری بـه نحو شایسته از اطلاعات پزشكانی كه درون چوپانان ماموریت مـی یـافتند استفاده مـی كرد و در غیـاب انـها او امر طبابت را بر عهده مـی گرفت. ابتدای خدمتش با ورود آمپول پنی سیلین بـه ایران و مداوای بیمارهای عفونی با آن همراه بود . و او درون تزریق این آمپول بـه بیمارانش هیچگونـه امساكی نمـی كرد . لذا بـه مدد این آمپول و در بیشتر اوقات تشخیص صحیح او درون نوع بیماری مراجعینش ، بسیـاری از بیماران آن دوره، شفای كامل یـافتند . بـه همـین علت مردم بـه آقابیكی لقب دكتر دادند و اورا با احترام خاص دكتر آقابیكی مـی خواندند و به طبابت او اعتقاد داشتند .به حق نیز حتما از نظر تجربی او را معادل یك پزشك عمومـی درون آن دوران دانست.
تحصیلات: ایشان بعد از گرفتن سیكل اول دبیرستان ، وارد آموزشگاه بهیـاری مـی شود و به عنوان بهیـار درون بهداری چوپانان مشغول بـه خدمت مـی گردد.

دكتر آقابیكی بدون هیچگونـه چشمداشتی بر سر بالین هر مریضی درون خانـه اش حاضر مـی شد و و بـه معاینـه و معالجه مریض مـی پرداخت .
بسیـاری اوقات مریض هایی از روستا های دیگر مثل جندق و چاه ملك و ایراج و گرمـه نیز به منظور مداوا بـه چوپانان مراجعه و به او روی مـی آوردند .
هر وقت كه دكتر از مداوای مریض ناتوان بود و یـا وضعیت مریضی را خطرناك مـی دید با لهجه اناركی بـه اطرافیـان مریض خطاب مـی كرد كه مریض را هرچه زودتر بـه سوی اصفهان حركت دهید.
من خود شخصاً درون دوران دبستان با اره چوب بر قسمتی از انگشت شستم را ب و زخم را خودم پانسمان كردم که تا بهبود یـافت . اما بعد از بهبودی مقداری گوشت اضافه بد شكل درون گوشـه ناخن شستم تشكیل شد . بـه همـین علت بـه بهداری نزد دكتر آقابیكی رفتم و او بعد از معاینـه گفت نگران نباشم داروی آنرا دارم بعد گفت كه داروی آن سنگ جهنم هست من و چند مریض دیگر هاج واج بـه دكتر نگاه كردیم او از داخل قفسه داروها شیشـه ای را كه محتوی ماده ای سیـاه رنگ بود آورد و پنبه كوچكی را با پنس درون داخل شیشـه فرو كرد و آن ماده را روی انگشت من مالید كه آه از نـهاد من بیرون آمد و سوزشی را درون ناحیـه شستم احساس كردم . ولی آقابیكی گفت كه چند روز دیگر دستم خوب مـی شود. البته بعد از چند روز آن قسمت پوست انداخت وشستم بـه حالت طبیعی برگشت .
آقابیكی دارای دو فرزند پسربه اسامـی احمد و محمود و چهار بود كه من سالیـان زیـادی هست كه از انـها بیخبرم.
مطمئنا اطلاعات من به منظور معرفی او بسیـار ناقص هست و كمك دوستان و همشـهریـان عزیز مـی تواند درون تكمـیل مطالب فوق موثر باشد.
مژگان زاهدیـه
شنبه 23 دی 1391 10:43 ق.ظ
سلام از معرفی شما سپاسگزارم. من از نوه های ی ایشان هستم.مرحوم آقابیگی دارای 4 و 2 پسر بوده اند. بزرگ ایشان فوت کرده و بقیـه فرزندان بـه حمدا... درون قید حیـات هستند. محل دفن ایشان انارال وفات 1354 بوده است.
منبع نظرات پست:
http://chopponoon.mihanblog.com/post/comment/1582
نسل سومـی از اطلاعات خانم زاهدیـه سپاسگزارم

راهی چوپانانی https://plus.google.com/103279659907298274984 noreply@blogger.com tag:blogger.com,1999:blog-7672097997823775815.page-236965500961297561 2013-02-04T20:51:00.001+03:30 2013-02-04T20:51:59.035+03:30 نصرالله خان

خروجی وبلاگ دولنده

This XML file does not appear to have any style information associated with it. The document tree is shown below. http://doolende.mihanblog.com 2013-02-04T19:51:43+01:00 text/html 2013-01-29T17:49:42+01:00 doolende.mihanblog.com محمد مستقیمـی(راهی) http://doolende.mihanblog.com/post/66

آن گور غریب

(نصراللهخان عامری)

خوب یـادمـه، از همون بچگی هر وقت با مادرم مـیرفتم پاتلو«گورستان چوپانان»، البته اون قدیما مردم خیلی قبرستون نمـی‌رفتند سالی ماهی یکی دوبار ، معمولاً عاشورایی، براتی، عرفهای یـا اگری مـیمرد به منظور مراسم کفن و دفن کـه اون روزا نمـیدونم چرا آدما خیلی هم نمـیمردند؛ بچهها و نوزادها خیلی مـیمردند کـه مراسم و کفن و دفن نداشتند. مامایی، سکینـه حلاجی، فاطمـه حاجبابایی با یکی دو که تا زن از بستگان نوزاد مرده مـیرفتند و بی سر و صدا اونو دفن مـید.

گورستان چوپانان(پاتلو)

همـین سال ماهی یک بار کـه به همراه مادرم مـی‌رفتم پاتلو؛ مـی‌دیدم کـه همون اوّل قبرستون، ابتدای قبرها کـه قبرهای قدیمـیِ بدون سنگ، قبرهایی ساده کـه یک مشت خاک اونو برجسته کرده بود و دوتا سنگ قرمز یکی بالای قبر و یکی هم پایین قبر بود، نزدیک یک قبر تنـها کـه بالای سر اون قبر سه که تا قبر ردیف کنار هم بود مادرم لحظاتی مـیایستاد و بدون آن کـه بنشیند یـا خم شود انگشتی بر فبر بگذارد چیزهایی زمزمـه مـیکرد و بعد وارد قبرستون مـیشدیم. این کار بـه قدری تکراری و عادی شده بود کـه من خیـال مـیکردم این هم یکی از آداب ورود بـه گورستانـه؛ مثل آداب خروج از گورستان کـه لابد همـه مـیدونید ناگهان برمـیگردند هفت قدم بعد مـیآیند؛ زمزمـهای مـیکنند و آنگاه با خیـال راحت کـه هیچ روحی، مردهای آنان را تعقیب نمـیکند بـه خانـه مـیروند. من همـیشـه خیـال مـیکردم یک نوع اطمـینان خاطر هست مثل مـیهمانی کـه از خانـهای مـیرود و صاحبخانـه او را بدرقه مـیکند، البته اینجا دیگر بدرقهی صاحبخانـه خوشآیند نبود این بود کـه او را بـه اصرار بـه خانـه خود برمـیگردادند؛ نکند بـه همراه آنان بـه مـیان زندگان بیـاید و شبی، نیم شبی مزاحمت ایجاد کند درون هر حال خیـالات کودکانـه بود.

کم‌کم متوجّه شدم کـه این آداب ورود بـه گورستان را همـه اجرا نمـی‌کنند و مخصوص مادر من است. دقّت کرده بودم و دیده بودم کـه هیچ دیگر این کار را نمـیکند؛ تنـها مادرم بود کـه همـیشـه، همانجا؛ زیر پای گوری کـه تنـها بود و بالای سرش سه گور موازی درون کنار هم قرار داشت؛ مـی‌ایستاد و کم‌کم متوجّه شدم کـه زمزمـهاش هم فاتحه است. این همـه صرافت باعث شد کـه روزی از او بپرسم، مادر! چرا اینجا مـیایستی و برای کی فاتحه مـیخونی؟ گفت: این جا قبر نصرالله خانـه.

من قبلاً این اسم را شنیده بودم مخصوصاً سالهای ابتدای مدرسه، حالا من حدود دو سه سال بود مدرسه مـیرفتم و دوستان بسیـاری داشتم بعضی از آنـها گاه گداری این اسم را بر زبان مـیآوردند و داستانی نصفه نیمـه از این کـه نصرالله خان، یـاغی بوده و به دست یـارانش کشته شده، داستانـهایی آمـیخته بـه افسانـه کـه انگار نظر کرده بوده و هیچ گلولهای جز گلوله تفنگ خودش بر او کارگر نبوده و انگار اون تفنگ خودش هم یک ششلول کمری بوده کـه هرگز از خودش دور نمـیکرده و چه و چه... همـین ویژگی باعث شده کـه ژاندارمـها توان دستگیری او را نداشتند که تا این کـه برای سرش جایزه مـیگذارند و یـارانش بـه طمع جایزه او را با همان ششلول خودش از پا درمـیآورند و من با پسران این افراد همکلاس و هم مدرسه بودم و این بچهها گاهی چنان با آب و تاب، حوادث این واقعه را تعریف مـید کـه نگو و نپرس، گهگاهی هم بـه خود مـیبالیدند کـه من گمان مـیکردم این واقعه یکی از وقایع بزرگ تاریخی هست و اینان قهرمانان این واقعه هستند. گاهی هم از خودم مـیپرسیدم کـه اگر نصرالله خان راهزن بوده چرا گاهی بـه گونـهای توصیف مـیشـه کـه انگار یک قدیسه نظر کرده بوده،ی او را حریف نبوده و از طرفی راهزن و قطاع‌الطریق و یـاغی بوده.پس این قهرمان‌سازی‌ها و افسانـه‌پردازی‌ها چیـه؟ این همـه تضاد و تناقض درون ذهن کوچولوی من درگیری عجیبی بـه وجود آورده بود مخصوصاً ، آن توقف مادرم درون گورستان و فاتحه خواندن او به منظور این یـاغی راهزن و این کـه چرا تنـهای کـه برای نصرالله خان فاتحه مـی‌خواند مادر من است؟ و چرا دیگری بـه این قدیس راهزن احترام نمـی‌گذارد.

این داستان‌ها هرگز شخصیتی منفی از او درون ذهن من نساخته بود. روایت‌ها حتّی از زبان فرزندان قاتلین او هم چنان محترمانـه بود کـه قداست او را تقویت مـیکرد و هرگز چهرهای منفی از او نمـیساخت، این بود کـه ذهن کوچک من پر از پرسشـهای ضد و نقیض درون مورد این حادثه شده بود و عجیبتر از همـه پرسشـهایی بود درون مورد رفتار مادرم درون گورستان.

او کیست؟

مادر!تو کـه بیـابانکی هستی او چه نسبت و ارتباطی با تو دارد؟

چرا برایش فاتحه مـیخوانی؟

چرا تنـها تو برایش فاتحه مـیخوانی؟

چرا او هیچ فک و فامـیلی درون چوپانان ندارد؟

قبر او درون این گورستان چه مـیکند؟

و هزاران پرسش ریز و درشت دیگر کـه با آنـها مادر را پرسشباران کردم و او ناچار بـه سخن آمد:

امالنسا غلامرضایی(طاهره زن شیخ)، مادر نگارنده

داستان برمـیگردد بـه سالها پیش زمانی کـه من ده یـازده سال بیشتر نداشتم(سال 1308).

نصرالله خان عامری داماد کشور(ی نگارنده) بود و کشور هم همون طوری کـه مـیدونی دو بار ازدواج کرد ابتدا با سرهنگ عامری تورزنی(تورزن از روستاهای زفرهی اصفهان) و بعد از کشته شدن سرهنگ هم دوباره ازدواج کرد.

کشور غلامرضایی همسر سرهنگ عامری تورزنی( نگارنده)

(در این جا بد نیست با قسمتی از تاریخ آشنا شویم:

یكی از كسانی كه سلطنت محمد شاه را پیش بینی كرده بود، امـیر شمشیر خان فرزند امـیر اسماعیل خان عرب بوده هست كه از روی حساب جَفْر و رَمْل سلطنت محمد مـیرزا را استخراج كرده بود. محمد شاه بعد از اینكه بـه سلطنت رسید دو نفر مأمور بـه همت آباد اردستان كه بروند که تا شمشیر خان را بیـاورند و اگر او زنده نیست، بزرگترین فرزند ذكور او را احضار كنند. چون شمشیر خان فوت كرده بود، فرزند بزرگ او رضاقلی خان را كه 14 سال بیشتر نداشته بـه حضور محمَد مـیرزا مـی برند. پادشاه بـه رضاقلی خان مـی گوید هر آمال و آرزویی داری بگو. رضا قلی خان جواب مـی دهد من فقط یك تفنگ مـی خواهم، پادشاه مبلغی پول بـه او مـی دهد و در ضمن مـی گوید او را بـه اسلحه خانـه که تا هر تفنگی را كه دلش مـی خواهد بردارد.

رضا قلی خان درون سال 1288 ه.ق كه مـیرزا اسماعیل هنر فرزند یغما فوت مـی كند نایب الحكومـه خور بوده است. بعد از چند سال كه وی حكومت مـی كند از نایب الحكومتی خور معزول و به جای او مـیرزا حسینقلی نامـی از دودمان غلامرضایی را بـه نایب الحكومتی خور منصوب مـی كنند. مـیرزا حسینقلی پسر مـیرزا محمد بیك بوده هست و طهماسب قلی و عوض محمد سلطان برادران مـیرزا حسینقلی بوده اند. از نسل نبیره مـیرزا حسینقلی، كربلایی نصرا... غلامرضایی و ابوالقاسم مجد و نبیرگان ایشان درون خور باقی مانده اند و از بازماندگان طهماسب قلی فرزندان جعفر طهماسب و كربلایی رضای طهماسب و مـیرزا بزرگ طهماسب هستند و نیز از بازماندگان عوض محمد سلطان فرزندان وفرزند زادگان علی اكبر ریـاحی و آقای اصغر یغمایی مـی باشند.

فرزندان رضاقلی خان عبارت بودند از: محمد قلی خان و غلام حسین خان و فرَخ خان از همسر اولیـه او، كه هركدام از آنـها یكی دو نوبت بـه نایب الحكومتی خور رسیده اند. فرزندان دیگر رضا قلی خان كه از همسر متعه ( ) او بودند، یكی از آنـها نصرالله خان و دیگری فتح الله خان بوده است.)

از كتاب «از یغما که تا شكیب» صفحات 7 و 8

این سرهنگ عامری کی بود و چگونـه با ازدواج کرد؟

او از همکاران علیـاصغر بیک یـاور بود کـه جد غلامرضاییـهاست. غلامرضاییـها بیشتر از سران لشکری حکومت بیـابانک و جندق بودند همانطور کـه یغماییـها از سران کشوری حکومت بودند(زمان حکومت قاجار است) و این سرهنگ هم از اهالی تورزن زفره درون این منطقه حکومت مـیکرده و از خانواده مـیرزا اسماعیلخان عرب عامری بوده کـه از فرماندهان همزمان با حیـات یغما «یغمای جندقی شاهر نامـی» درون منطقه بوده است.

این آشنایی سرهنگ با خانوادهی غلامرضایی و ترس از این کـه ط کاشیـها شود چون کاشیـها ان زیبا را به منظور خود مـیبردند عامل ازدواج کشور با سرهنگ بوده است. یعنی علىاصغر بیک یـاور نوهی خود را با این شگرد هم از چنگال کاشیـها نجات داده و هم پیوندی با نوادگان مـیرزا اسماعیل خان عرب عامری برقرار مـیکند.

البته از سرهنگ، تنـها یک دارد کـه همون فاطمـه عامری هست فاطمـه هنوز متولد نشده بوده کـه پدرش درون درگیریـهای دوره دزد و دزد بازار و یـاغیگریـها و راهزنی ها بلوچ و کاشی کشته مـیشود بـه طوری کـه فاطمـه پدرش را ندیده است.

مـیرزا اسماعیلخان عرب عامری کـه از فرماندهان بوده ملک و املاکی درون منطقه بیـابانک بـه هم مـیزند از جمله املاک روستای دهنو نزدیک بیـاضه و مـهرجان کـه بعدها بـه شمشیرخان پسرش مـیرسد کـه شمشیرخان پدر رضا قلی خان پدر نصرالله خان هست و زمانی کـه نصرالله خان درون دهنو بوده و املاک پدری را سرپرستی مـیکند بـه فکر ازدواج مـیافتد و فاطمـه سرهنگ را کـه عموزادهاش بوده خواستگاری مـیکند و به این ترتیب مـیشود داماد کشور.

(حالا مـیفهمـیدم کـه تنـها فامـیل این گور غریب مادر من است. او داماد ش بود و حق داشت کـه ناخودآگاه بر گور او بایستد و پنـهانی فاتحهای بخواند، اما چرا پنـهانی؟)

و مادر ادامـه داد: درون این زمان حکومت خور با مـیرزا اسماعیل هنر معتمد دیوان بود(اوایل سلطنت رضا خان پهلوی اوّل) کـه از این بـه بعد اتّفاقات و حوادث را من خودم بـه خوبی بـه یـاد مـیآورم ، ما، درون طاهرآباد روستایی درون منطقه گود جگارگ نزدیک خور زندگی مـی‌کردیم، با این کـه پدرم مرده بود مادرم کـه شیرزنی بود بـه کمک پسران چهارگانـه‌اش و ان شش‌گانـه املاک شوهرش را درون طاهرآباد و مـیان‌آباد و خانـه‌ای کـه در خور داشتیم؛ اداره مـی‌کرد و تنـها مشکلی کـه داشتند مزاحمت‌های هنر حاکم خور کـه اتفاقاً عموزاده نـهنـه گوهر بود(نـهنـه گوهر: گوهر یغمایی ابوالحسن سلطان(از پسوند نامش پیداست از لشکریـان بوده)، کـه ابوالحسن سلطان فرزند مـیرزا اسماعیل هنر جندقی(هنر اول شاعر نامـی) فرزند یغمای جندقی هست و هنر سوم معتمد دیوان: فرزندمـیرزامـهدی هنر دوم فرزند مـیرزا اسماعیل هنر اول فرزند یغماست، یعنی دقیقاً نـهنـه گوهر و این هنر حاکم و پسر عمو هستند).

(توجه داشته باشید درون یغماییـها هر نسلی یک هنر داشتهاند و هنوز هم دارند، هنرمعمتد دیوان کـه از او سخن رفت هنر سوم است، کـه یکی از خویشان و دوستان نزدیکش بـه نام خجسته درون بیتی بـه شوخی او را هجو کرده است:

آن کـه در زیر خجسته دمر است/ هنربن هنربن هنر است

پس نـهنـه گوهر بیوهسار با عموزاده خود کـه حاکم منطقه هست درگیری ملکی داشتهاند.)

در این مـیان حاج منتخب(پدر استاد حبیب یغمایی کـه استاد داماد هنر است) شیطنت مـیکرد بـه این اختلافات دامن مـیزد. از طرف دیگر این مزاحمتهای هنر و شاید باجگیری‌های بی‌قاعده بـه نام مالیـات رعایـای سراسر منطقه را بـه عذاب آورده بود از جمله بی‌قانونی‌ها درون دهنو کـه نصرالله خان بـه طور مستقیم درگیر آن بود علاوه بر آن نصرالله خان با دایی‌ها(که دایی‌های همسرش هم بودند) بنای احداث یک مزرعه را بـه نام حجّتآباد درون نزدیکی قلعه طاهر داشتند(همـین جا کـه بعدها مزرعه‌ای شد معروف بـه مزرعه رادیو). درون همـین هنگام مقداری تریـاک هم از نصرالله خان مـی‌گیرند و هنر درون این قضیـه هم او را بسیـار اذیّت مـی‌کند؛ از سوی دیگر درون همـین گیر و دار هنر دستور مـی‌دهد کـه شبانـه عدّهای بـه کلاته خان بروند و فقیـهی را کـه از بستگان غلامرضاییـها بوده و با یک پسر بچه درون کلاته خان تنـها بوده حسابی کتک بزنند و بعد شایع کرده بود که: جنـهای کلاته خان او را زدهاند؛ البته بعدها کـه هنر را ربودند اینـها هم شایع د که: دیوهای طاهرآباد هنر را دزدیدهاند،این شد کـه نصرالله خان با دایی‌ها(منظور مـیرزاحسینقلی غلامرضایی، محمدقلی غلامرضایی و علی‌اکبر غلامرضایی هست که سه تن از دایی‌های نگارنده همچنین دایی‌های همسر نصرالله خان هستند) شور د و قرار شد کـه دایی حسینقلی بـه خور رفته و با هنر اتمام حجّت کند. جعفرقلی غلامرضایی(شوهر کوچک نگارنده) کـه کدخدای طاهرآباد و منطقه گود بوده نامـهای مـینویسد و در آن هنر را بـه مدارا و شکیبایی دعوت مـیکند و مـیگوید کـه شماها چون گوشت و ناخن هستید زمان آن هست که کدورتها را فراموش کنید و غائله را ختم کنید.

حاج منتخبالسادات آل داوود(پدر استاد حبیب یغمایی)

علیـاکبر غلامرضایی(دایی نگارنده)

حسینقلی غلامرضایی دایی نگارنده

این واقعهرا مستقیم از زبان دایی حسینقلی بیـان مـیکنم:

من رفتم بـه خور ماه قوس بود و همزمان با ماه مبارک رمضان(احتمالاً دایی یـا قوس را اشتباه گفته یـا رمضان را ولی احتمال این کـه ماه رمضان درست باشد بیشتر هست چون درون ذهن مـی‌ماند رمضان سال 1347 مصادف هست با بهمن 1307 کـه احتمالاً قوس را کـه آذر هست درست بیـان نکرده است) و در مسجد خور برنامـه دعا و نیـایش بر پا بود و خانـه هنر هم درون جوار مسجد بـه پشت بام رفتم کـه هنر و ملاعباس برادر ملایحیی امـینی با هم آن جا بودند؛ نامـه را بـه هنر دادم خواند و از جایگاه قدرت و خودکامگی بنای ناسازگاری گذاشت و گفت: آب شیب خود را ول نمـیکند؛ مـیرزاجعفرقلی هم جانب اقوام خود را گرفته است؛ که تا آنجا کـه من گفتم : اگر اینطور باشد ما حتما بنـهیمان را بار کنیم و از بیـابانک برویم، هنر گفت: نروید هم بیرونتان مـیکنم! من گفتم: امروز چهارشنبه هست تا هفته دیگریـا ما تو را بیرون مـیکنیم یـا تو ما را.

مـیرزا حعفرقلى غلامرضایی(کدخدای گود جگارگ و شوهر ی نگارنده)

بعدها از زبان ملاعباس کـه در خانـهی هنر بوده؛ بیـان شده هست که: وقتی مـیرزاحسیقلی رفت من بـه هنر گفتم: از خشم مـیرزاحسینقلی بترس!

آنجا کـه نشان ضرب اعداست / از چهره مرد زور پیداست

بد جوری اخمـهایش درون هم رفت اما هنر اهمـیتی نداد.

مـیرزااسماعیل یغمایى, هنر سوم، معتمد دیوان

من بـه طاهرآباد برگشتم درون همـین هنگام حاج منتخب لنگه گیوهای به منظور من(دایی حسینقلی نگارنده) مـی‌فرستد و پیغام مـی‌دهد کـه مـیخ آن را بد کوبیده‌اند و دوباره بکوب و وقتی مـیخ را ‌کندم؛ نامـه‌ای زیر پاشنـه گیوه بود کـه حاج منتخب گزارش داده بوده که: این دستگاه حکومتی سه چهار که تا تفنگ دارد اما مـهمّات آنـها درون حدود بیست فشنگ بیشتر نیست اگر مـیخواهید کاری ید زمان آن است. شور کردیم و تصمـیم بـه ربودن هنر گرفتیم و شبی چهار نفری(نصراللهخان، مـیرزاحسینقلی غلامرضایی، محمدقلی غلامرضایی و علیـاکبر غلامرضایی، داییـهای همسرش) با اسلحه شبانـه پنـهانی بـه خور رفتیم و بی هیچ درگیری هنر را کـه در آن لحظه درون خانـهی محمد هنری بوده ربودیم و پای پیـاده آن مرد چاق و خپل را بـه رودخانـه‌ی هفت چنگ بردیم و مدّت دو شبانـه روز او را درون غاری زندانی کردیم.

از گوش و کنار شنیده بودم کـه برای آزار او درون را بـه نوبت سوار او شدهاند و از او کولی گرفتهاند، اما این موضوع را هر وقت از دایی حسینقلی مـیپرسیدم پوزخندی مـیزد و به لطایفالحیل موضوع صحبت را عوض مـیکرد و هرگاه کـه اصرار مرا مـیدید مـیگفت: هنر چاق و خپله بود خودش هم نمـیتوانست راه برود یکی دو بار گفت: آقایـان دستور بفرمایید قاطر بنده را بیـاورند.

(در هر حال این شایعه را دایی کتمان مـیکرد و من پیش خود نتیجهگیری مـیکردم کـه این طفره رفتنـهای دایی بـه این دلیل هست که از رفتارشان درون این حادثه شرمنده هست و احتمالاً چیزکی بوده هست که مردم چیزهایی گفتهاند).

بعد او را بـه قلعهی قدرتآباد بردیم یک هفته او را درون قلعه درون باز داشت نگه داشتیم و شاید اگر آن امان نامـه معروف را هنر نداشت کـه یغمای جندقی از مـیرزااسماعیل خان عرب گرفته بود کـه خاندانش به منظور همـیشـه از تعدّی عمال لشکری درون امان باشند؛ نصرالله خان او را مـیکشت اما احترام بـه تعهدی کـه جدش داده بود باعث شد تقاضای مبلغ سه هزار تومان کردیم که تا او را رها کنیم.

عمال حکومت خور تمام خاک بیـابانک را غربال د که تا توانستند چنین مبلغی را آماده سازند و پس از تحویل مبلغ اشاره شده ما هم هنر را آزاد کردیم(این مبلغ درون سال 1308 کم پولی نبوده است) و هنر کـه مردی سیّاس و مدبّر بوده بـه دلیل این کـه ممکن هست از آزادی او پشیمان شویم از راه گرمـه بـه خور مـیرود که تا اگر پشیمان شدیم او را پیدا نکنیم.

مـیرزااسماعیل یغمایى, هنر سوم، معتمد دیوان

هنوز قلعه قدرتآباد را رها نکرده بوذیم کـه قوای حکومتی بـه سرکردگی یـاور طغرل خان با اتومبیل فورد بـه قدرتآباد آمدند؛ ابتدا بـه صورت مـیهمان او را بـه قلعه بردیم و پس از پذیرایی گفت:

من مـیتوانم با یک یورش قلعه را بگیرم اما آن وقت چه کردهام؛ چند که تا را دستگیر کردهام!

این جا بود کـه نصرالله خان عصبانی شد و یقه او را چسبید و گفت:

حیف کـه مـهمان منی اگر مـهمان نبودی همـین جا سرت را مـیب! برو و اگر مـیتوانی با یک یورش قلعه را بگیر!

صبح فردا نصرالله خان تفنگ خود را برداشت ( همان تفنگی کـه بعدها با آن کشته شد) و به بالای برج رفت و زمانی کـه نیروهای طغرل درون حال آب اسبهایشان سر چشمـه بودند با چند تیر آنـها را رم داد و بعد از قلعه خارج شدیم.من و دایی محمدقلی و دایی علی‌اکبر بـه طاهرآباد رفتیم و نصرالله خان هم بـه تورزن رفت و این غائله بـه همـین جا ختم شد و ساعاتی بعد هم نیروهای طغرل قلعه خالی را تصرّف د کـه دیدند کـه جا تر هست و بچه نیست.

چند روز بعد، یـاور صادق خان با 150 سوار از قله کبود سرازیر شدند و چنان وحشتی درون منطقه گود ایجاد د نگفتنی خدا مـیدونـه این روزها نـهنـه گوهر چه وحشتی داشت ما روزها بـه بیـابانـها مـیرفتیم و شبها پنـهانی بـه خانـه مـیآمدیم که تا زمانی کـه یـاور صادق خان با پا درون مـیانی جعفرقلی کدخدا، نـهنـه را گول زدند که: پسران تو چندان جرمـی ندارند؛ دولت بـه دنبال نصرالله خان هست و درون نتیجه، ما پذیرفتیم بـه شرطی کـه ما را امان دهند تسلیم شویم ابتدا، همچنان مسلّح با فوج یـاور صادق خان بـه شـهراب رفتیم؛ سرگرد صولت درون شـهراب فرمانده نیروهای نظامـی بود و همچنین فرمانده یـاور صادق خان، ابتدا قرار گذاشتند کـه آن‌ها ما را ظاهراً بیشتر مسلح کرده آزاد کنند و ما هم وانمود کنیم کـه گریختهایم که تا نصرالله خان بـه طمع افتاده بـه ما بپیوندد که تا به این وسیله و با این کلک او را دستگیر کنند ما کمکمک حس کردیم کـه سرگرد صولتی نیست کـه بتواند درون اصفهان به منظور ما امان بگیرد؛ نقشـه کشیدیم کـه با مسلّح شدن بـه راستی فرار کنیم کـه در همـین اثنا نصرالله خان خود، بـه اردو آمد و صولت قول داد کـه در اصفهان به منظور همـه امان بگیرد ، بـه سمت اضفهان حرکت کردیم؛ وقتی از دروازه احمدآباد وارد اصفهان شدیم ناگهان بر ما شود و همـه را خلع سلاح کرده، کت بسته بـه زندان حکومت اصفهان بردند.

قرار براین بوده کـه در اصفهان محاکمـه شویم؛ بـه دلیل نفوذ هنر، درخواست محاکمـه درون تهران کردیم و حکومت اصفهان پذیرفت. بـه تهران منتقل شده؛ بعد از محاکمـه من و دایی محمدقلی و دایی علی‌اکبر بـه دو سال حبس و نصرالله خان بـه حبس ابد محکوم شد و بلافاصله ما را بـه زندان قصر انتقال دادند.

(ظاهراً هنر درون شکایـات خود جانب عموزادهها را مـیگیرد و الاّ نباید چنین تفاوت بزرگی بین احکام صادر شده باشد.)

داستانـهای زندان و چه گذشت و چگونـه شد را دایی نقل کرده ولی از آنجا کـه هم بندی با لورنس عربستان را مطرح مـی‌کرد راستش من(نگارنده) باور نمـی‌کردم و خیلی هم دقّت نمـی‌کردم چون باور نمـی‌کردم لورنس کجا و زندان قصر تهران کجا؟ آن جاسوس انگلیسی قهّار کـه سالها درون شبه جزیره عربستان منافع دولت انگلیس را دنبال کرده بود و در این راه تن بـه هر کاری چون همخوابگی با شیوخ عرب داده بود و بعد هم حکومتهای دست نشانده استعمار را مستقر کرده و مـیخشان را محکم کرده بود درون ایران چه مـیکرد و چرا درون زندان کشوری کـه حکومتش با انگلستان و آلمان یکی بـه نعل و یکی بـه مـیخ مـیزد افتاده هست به راستی چرا؟ درون هر حال اطلاعات من درون آن زمان کـه تنـها فیلم سینمایی لورنس عربستان را دیده بودم و مطالعهای درون این زمـینـههای تاریخی نداشتم خیلی عجیب و غریب بود و همـه را بـه حساب آب و تاب سخنان دایی مـیگذاشتم کـه بسیـار گرم سخن بود و همـیشـه نمکی، چاشنیـای داشت کـه به کلام خود اضافه کند؛ که تا زمانی کـه تحقیقاتم به منظور نوشتن این سطور آغاز شد و جست‌وجوی اینترنتی ثابت کرد کـه دایی راست مـی‌گفته مخصوصاً زمانی کـه در پی آن بودم کـه کشف کنم؛ نصرالله خان چگونـه توانسته از زندان قصر درون قلب تهران بگریزد و نگو کـه او شانس آورده و یـا بـه نوعی بد شانسی چون اتفاقی درون جریـان فرار لورنس قرار گرفته و به همراه فراریـان اسفند ماه 1309 از زندان قصر گریخته هست البته نصرالله خان درون جریـان این فرار بوده هست نـه این کـه وقتی درون زندان شورش مـیشود و عدهای مـیگریزند او هم درون لابلای جمعیت از فرصت استفاده کرده و گریخته باشد نـه چون روزهای قبل از فرار پیشنـهاد آن را بـه هر سه دایی همسرش هم مـیدهد؛ آنـها نمـیپذیرند البته عنوان مـیکنند که: ما دو سال بیشتر محکومـیت نداریم و در حال اتمام هست ؛ خود را دچار جرمـی بزرگتر نمـیکنیم اما نصراللهخان کـه آب از سرش گذشته بوده هست و محکومـیش حبس ابد بوده ترجیح مـی دهد این خطر را پذیرا شود.

جزئیـات جریـان شورش زندان و فرار لورنس و همراهانش را درون مدارک زیر مطالعه کنید:

محمود رضا رحمانی

همشـهری آنلاین

تاریخ مطلب: شنبه 18 شـهریور 1391 - 09:41:53 کد مطلب:183832

قصر، برگی از تاریخ معاصر ایران

احمد مسجد جامعی *:

شورای اسلامـی شـهر تهران هنگام تهیـه سند تغییر کاربری زندان قصر بـه باغ موزه چند محور را مورد توجه قرار داد؛ مثل ارزشـهای ویژه تاریخی - مـیراثی، اجتماعی - سیـاسی و معماری- هنری.

در مورد ارزشـهای تاریخی مـیتوان بـه سیر تمدنی و کهن جاده قدیم شمـیران کـه همـین خیـابان دکترشریعتی فعلی هست و مسیر تاریخی ری بـه قصران و شمال ایران اشاره کرد کـه در همـین محور بودهاست. درون کنار این مسیر روستاها و محلاتی با قدمت هزاران ساله قرار دارد از جمله همـین تپههای قیطریـه کـه به استناد اشیـا و گورستان پیدا شده درون این منطقه سههزار سال سابقه دارد. همـین زندان قصر نیز درون روستای خرمدره یـا بـه تعبیر اسناد آن زمان بوستان خرمآباد ساخته شده کـه البته درون آن سالها بهعنوان قصر قاجار بنا شد و نخستین خشت آن را فتحعلیشاه گذاشت. درون همان دوران، نخستین گلخانـه ایران درون همـین زندان قصر بعدی یـا قصر قاجاریـه سابق ایجاد شد. نخستین هواپیمایی کـه به آسمان ایران وارد شد و در مـیدان مشق یـا دوشانتپه بـه زمـین نشست خراب شد و برای تعمـیر بـه قصر قاجار یـا همـین زندان قصر منتقل شد.

در زمان قاجار همـهساله چند روز مانده بـه شروع سال نو همـه اهالی و ساکنان کاخ گلستان بـه این قصر نقل مکان مـید که تا زمانی کـه کاخ گلستان رفتوروب شده و برای دید و بازدیدهای نوروزی آماده شود. درهرحال این قصر بعدها درون دوره پهلوی اول بـه دستور رضاشاه بـه بیسیم تبدیل شد و نخستین رادیو بیسیم درون ایران درون همـین جا راهاندازی شد.

یکی دیگر از ویژگیـهای زندان قصر ارزشـهای این مجموعه بـه لحاظ معماری است. فکر ساختن این زندان از سال1306 آغاز شد و بالاخره یک معمار گرجی بـه نام مارکوف مأمور طراحی و ساخت آن شد کـه زیرنظر درگاهی، رئیس نظمـیه وقت اقدام کند. زندان قصر نخستین ندامتگاه مدنی درون ایران زمـین و این سوی عالم است. پیش از آن زندانیـان را با غل و زنجیر مـیبستند و در سیـاهچال نگاه مـیداشتند اما مارکوف درون معماری زندان قصر روشـهای جدیدی بهکار برد بهنحوی کـه دیگر دست و پای زندانیـان را نبستند و از طرف دیگر زندان را بهگونـهای طراحی کرد کـه امکان نداشت زندانی بـه راحتی موقعیت خود را حدس زده بتواند راهی به منظور فرار پیدا کند. این همان شیوه طراحی پاپیونی هست که با استفاده از کاربری هشتیـهای قدیمـی ساخته شده بود و هر هشتی بـه چند راهرو راه داشت. اصطلاح زیر هشت به منظور زندانـها از همـین جا آغاز شد یـا تعبیر دیگر به منظور زندانرفتن کـه به کنایـه آب خنک خوردن گفته مـیشود ریشـه درون آب گوارای قنات جعفری درون همـین زندان یـا کاخ قبلی قاجار داشت. این قنات هنوز هم باقی است.

گفته شده لورنس عربستان جاسوس مشـهور انگلیس هم مدتی اینجا زندانی بودهاست. بعد از آنکه شبکه جاسوسی آلمان اوایل دهه20 آمدن او بـه مرزهای ایران را خبر داد، او را دستگیر د و چند روزی درون زندان بود و با هماهنگیـهای داخل زندان از آنجا فرار کرد. این ماجرا بهعنوان نخستین واقعه فرار از زندان درون ایران است.

http://hamshahrionline.ir/print/183832

مجلهی تاریخ صفحه 42 ورود مخفیـانـه لورنس عربستان بـه ایران و فرار از زندان قصر

لورنس عربستان درون زندان قصر!

به این ترتیب لورنس بـه دفتر فرماندهی قوای آذربایجان انتقال یـافت و چون جریـان امر با تلگرام رمز بـه اطلاع رضاخان رسیده بود از اعدام وی خودداری شد و نامبرده را تحتالحفظ بـه زندان تازه تأسیس قصر فرستادند و او را بـه عنوان یک معلم کشیش سادهی انگلیسی زندانی د (چند سال بعد از این ماجرا سروان ابراهیمـی درون ملاقاتی با دکتر شیفته سردبیر روزنامـهی مرد امروز، جزئیـات آن را با وی درون مـیان گذاشت و این ماجرای واقعی به منظور اولین بار درون سال 1323 درون روزنامـهی مزبور چاپ شد).

3 مرد عجیب

دکتر شیفته درون کتاب 3 مرد عجیب سپس بـه ذکر جزئیـات اجرای نقشـه شورش درون زندان قصر و فراری لورنس از زندان درون یکی از روزهای اسفند 1309 مـیپردازد و شرح مـیدهد که: « او درون یک صحنـهسازی توسط مأموران مستوفیـالممالک رئیسالوزرای رضاخان پذیرایی و اطعام و سپس با مساعدتهای سرتیپ زاهدی مخفیـانـه از تهران فراری داده شد. نصرالله شیفته درون پایـان کتاب خود مـینویسد: لورنس از یکی از دروازههای شرقی شـهر وارد تهران شد و دیگری از وی اطلاعی نیـافت. مدتی از وی خبری نبود که تا یک روز جراید خارجی خبر دادند کـه لورنس درون قاهره دیده شده است.»

پیوند دانلود این پی دی اف:

http://www.mail.ensani.ir/fa/content/295607/default.aspx

گزیدهی نامـههای حبیب یغمایی

(8)نامـه حبیب به: ادیب آلداود، برادر بزرگش

23 اسفند 1309

نصراللهخان[1] و غلامرضائیـها از محبس طهران فرار کرده‌اند که تا مجدداً گرفتار نشدهاند، خیلی ملتفت خودتان باشید.

تصدقت ـ حبیب یغمایی

استاد حبیب یغمایی احتمالاً درون همان سالهایی کـه این نامـه را نوشتهاند

پینوشت نامـه به منظور معرفی نصرالله خان:

[1] نصراللهخان عامری از یـاغیـان و شورشیـهای اواخر دورۀ قاجار و اوائل دورۀ رضاشاه بود کـه مدتها بین شـهرهای اردستان، نائین و خوربیـابانک بـه طغیـان مـیپرداخت. چند بار از زندان قصر فرار کرد و عاقبت درون اوائل سال 1310 درون بیـابانـهای ورامـین بـه دست نوکرانش کشته شد. بـه احوال و کارهای شگفتانگیز او درون کتاب سه مرد عجیب، نوشتة نصرالله شیفته اشاره شده است.

پیوند گزیدهنامـههای استاد حبیب یغمایی:

http://ical.ir/index.php?option=com_k2&view=item&id=10139:%DA%AF%D8%B2%DB%8C%D8%AF%D9%87-%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%AD%D8%A8%DB%8C%D8%A8-%DB%8C%D8%BA%D9%85%D8%A7%DB%8C%DB%8C/-%D8%B3%DB%8C%D8%AF-%D8%B9%D9%84%DB%8C-%D8%A2%D9%84-%D8%AF%D8%A7%D9%88%D8%AF&Itemid=9

سند بعدی:

کتاب سه مرد عجیب هست که منظور از سه مرد لورنس عرستان، سید فرهاد شورشی نطنزی و سیمـیتقو شورشی تجزیـه طلب کردستان و لرستان هست من هنوز این کتاب را ندیدهام اما پینوشت نامـههای حبیب یغمایی نقل از این کتب هست حال نمـیدانم اشاره آقای دکتر شیفته بـه نصرالله خان درون همـین حد هست یـا بیشتر.

و اما معرفی این کتاب:

ابتدا عشناسنامـه اش درون کتابخانـه مجلس:

http://dlib.ical.ir/site/catalogue/248930

http://www.iketab.com/books.php?Module=SMMPBBooks&SMMOp=BookDB&SMM_CMD=&BookId=68741

و چند سایت معرفی کتاب:

http://www.ketab.ir/bookview.aspx?bookid=18967

http://www.ensani.ir/fa/content/165256/default.aspx

http://www.nosabooks.com/WebUI/book.aspx?simorgh=1&marckey=1471091&marckind=3

http://icnc.ir/index.aspx?pid=289&metadataID=80ae2d62-47c0-421e-8b49-c3eacb0f475c

توضیح: پیداست کـه اطلاعات این کتاب خیلی دقیق نیست نصرالله خان از شورشیـان دوره قاجار نیست از ابتدا که تا انتهای شورش او که تا قتلش شایدچند ماهی بیشتر ازدوسال باشد؛ ربودن هنر درون بهار 1308 بوده و قتل نصرالله خان هم درون بهار 1310 علاوه بر آن همـین یک بار درون زندان قصر بوده و همـین یک بار هم فرار کرده و در بیـابانـهای ورامـین هم کشته نشده بلکه درون بیـابان های بین چوپانان و جندق کشته شده شاید جغرافیـای محل را کلی نوشتهاند چون محل قتل نصرالله خان از شمال بـه بیـابانـهای ورامـین مـیرسد.

من(نگارنده) کتاب را ندیدهام و این مطلب تنـها از گزیدهی نامـههای حبیب یغمایی گردآوری سیدعلی آل داوود نقل شده است)

فرارهای مشـهور

تا پیش از انقلاب اسلامـی ایران، بزرگترین و معروفترین مورد فرار از زندان قصر، مربوط بـه سید فرهاد نامـی از مخالفین رضا شاه بودهاست.

سیدفرهاد از اهالی روستای سُه (soh) از توابع نطنز بود. درون مورد او و دو نفر دیگر كتابی بنام سه مرد عجیب نوشته شده است.

اندکی پیش از وقوع انقلاب اسلامـی ایران، درهای زندان قصر باز و دیوار آن توسط زندانیـان تخریب شد. درون مـیان خلاص شدگان از زندان، دو آمریکایی متهم بـه اختلاس نیز حضور داشتند کـه ماجرای فرار آنـها توسط نویسنده آمریکایی «کن فالت» نگاشته شد و فیلم فرار عقابها نیز از روی آن ساخته شد.

http://www.ettelaat.com/new/index.asp?fname=2012%5C05%5C05-28%5C10-14-34.htm

اولینی کـه از این زندان فرار کرده هست ، سید فرهاد نامـی از مخالفان پهلوی اول بود.

سید فرهاد نوابی یکی از اهالی قریـه سه از توابع شـهرستان برخوار و مـیمـه از شجره سادات ..... زندانی بود که تا جمعی را فریفت و در زندان قصر قاجار را شکستند و فرار د .

باتشکر از دوست فرزانـه و محقق جناب اقای محمدتقی معینیـان کـه مطالب مربوطه به منظور اینجاب فرستادند.

ضمنا دوستان عزیزی کـه مـیخواهند از این مطالب استفاده کنند بـه یـادداشته باشند نام نویسنده (اقای معینیـان ) و نام وبلاگ را حتما ذکر کنند.

باتشکر : وطن خواه

مبارزات سید فرهاد سهی ( علیـه حکومت پهلوی 1301 که تا 1308 )

از خاطرات سپهبد امـیر احمدی درون مورد سید فرهاد سهی 1

شورش درون زندان

نیمـه شبی صدای شلیک تیر بلند شد و من کـه شب و روز درون شـهربانی مقیم بودم ، روی بالکن عمارت شـهربانی آمدم و از آتش تیر و صدای گلوله ها استنباط کردم کـه در نزدیکی عشرت آباد تیراندازی مـیشود. با سابقه ذهنی کـه راجع بـه اقامت سربازهای روسی درون عشرتآباد داشتم حدس زدم بین سربازان ایرانی و سربازان روسی زد و خورد شده است. فوری تلفن کردم معلوم شد درون سربازخانـه عشرتآباد خبری نیست و تیراندازی درون زندان قصر قاجار بین زندانیـها و پاسبانـهاست. فوری بـه وسیله تلفن بـه فرمانده گروهان نظامـی کـه در قصر قاجار گماشته بودم دستور دادم کـه دور زندان را محاصره کرده و بدون این کـه به داخل زندان بروند و با کشمکش زندانیـها و پاسبانـها کاری داشته باشند هر زندانی خواست فرار کند هدف گلوله قرار دهند و به پادگان قصر قاجار هم گفتم کـه یک گردان نظامـی کـه در آنجا بود بـه کمک آن گروهان بفرستد، آشوب درون زندان قصر کار ساده و طبیعی نبود . درون این زندان 12 هزار زندانی بود و افراد ناراحت و شرور از روسها تحریکشان کرده بودند که تا آشوب نمایند . زندانیـها کـه بعد از ظهر به منظور هواخوری از اتاقهای خود خارج شده و در محوطه زندان قدم مـیزدند . تصمـیم مـیگیرند کـه به اتاقهای خود باز نگردند . سر دستهی آنـها سید فرهاد یـاغی فراری بود کـه در کاشان او را دستگیر کرده بودم . او بـه تحریک روسها زندانیـان را تحریک کرده بود وی جلو پاسبانـها سپر مـیکند و مـیگوید دوران رضا شاه سپری شده ، مـیخواهیم برویم تهران را بـه دست بگیریم و این شـهر فساد را آتش بزنیم . بـه پاسبانـها حمله مـیکنند و چند تفنگ از دست پاسبانـها مـیگیرند . زد و خورد بین زندانیـها و مأمورین درون مـیگیرد و چند نفر کشته مـیشوند . زندانیـها بـه تحریک سید فرهاد بـه طرف درون زندان هجوم مـیآورند و در را مـیشکنند و تعدادی از آنـها از جمله سید فرهاد و لورنس جاسوس. متواری مـیگردند

منابع و ماخذ :

1- دست نوشته های مرحوم پدرم حاج محمد باقر معینیـا ن

2- دست نوشته های مرحومـین حاج ناصر گرانمایـه و حسین قلی خان صابری

3- کتاب خاطرات سپهبد امـیر احمدی

4- مجلات اطلاعات چاپ ( سال 1355 )

5- مصاحبه با مرحومـین حاج قیصر و حاج ناصر گرانمایـه

6- اظهارات پراکنده اهالی روستا سه

پایـان ......

http://alivatank2004.persianblog.ir/post/141

گفتوگو با امرالله احمدجو(کارگردان سریـال روزی روزگاری) درون بیست و سومـین سالگرد روزی روزگاری:

مراد بیگ، سید فرهاد نیست

سید فرهاد یک اعجوبه بوده است. او ژاندارم جوان و شجاعی هست که مـهارت زیـادی درون تیراندازی دارد.

http://www.bamdadonline.com/fa/cat/1/%D9%81%D8%B1%D9%87%D9%86%DA%AF-%D9%88-%D9%87%D9%86%D8%B1/13568/%D9%85%D8%B1%D8%A7%D8%AF-%D8%A8%DB%8C%DA%AF%D8%8C-%D8%B3%DB%8C%D8%AF-%D9%81%D8%B1%D9%87%D8%A7%D8%AF-%D9%86%DB%8C%D8%B3%D8%AA

تاریخچهی نظمـیه درون ایران (3)

توطئههای سرتیپ درگاهی

سرتیپ فضل الله زاهدی

همانطور كه استاد نوایی نوشته‌اند بعد از پایـان دوره ده ساله نظمـیه سوئدی، سرهنگ درگاهی از سوی رضاخان بـه ریـاست كل شـهربانی منصوب شد. درون كتاب رضاشاه و قشون متّحدالشكل، دكتر باقر عاقلی اطلاعات بیشتری درون مورد سرتیپ محمد درگاهی و دوران ریـاست او بر شـهربانی كل كشور وجود دارد كه اینك خلاصهای از آن را با هم مرور مـی كنیم….

…زاهدی درون ۱۳۰۸رییس امنیته(ژاندارمری) كل مملكتی شد و در شورش عشایر فارس مأمور شیراز بود كه نـه تنـها كاری از پیش نبرد بلكه بـه وخامت اوضاع افزود. رضاشاه او را بـه تهران احضار، خلع درجه و زندان افكند. بعد از چندی از زندان خارج و از تابینی مجدداً بـه سرتیپی رسید و رییس كل نظمـیه مملكتی شد. دوسه ماهی از ریـاست او نگذشته بود كه درون زندان قصر شورش شد. تمام مأمورین خلع سلاح شدند و عده زیـادی از زندان فرار كردند از جمله سیدفرهاد و لورنس عربستان جاسوس معروف انگلیسی‌ها. كاسه و كوزه بر سر رییس نظمـیه شكست. رضاشاه او را احضار كرد و علّت این شورش را با تغیّر از او پرسید. جواب درستی نداشت بدهد. شاه درون كمال عصبانیت درون حالی كه نعره مـیكشید بـه چند سرباز كه درون نزدیك او بودند گفت: پاگونـهای این مادر... را بكنید….

" روزنامـه ایران-صفحه تاریخ-شماره ۱۹۰۶ - سال هفتم - پنجشنبه ۲۲شـهریور ۱۳۸۰ "

روایت قتل فرخی یزدی که تا حبس لورنس عربستان درون زندانی کـه موزه مـی شود

http://www.chn.ir/NSite/FullStory/News/?Id=59128&Serv=0&SGr

از شواهد بر مـیآید کـه نصرالله خان درون اسفند 1309 بـه دنبال یک سلسله اتفاقهای سیـاسی و افتادن درون جریـان یک فرار بزرگ از زندان قصر بدون همراهی یـارانش مـیگریزد.

اغلبانی کـه از زندان گریختهاند شورشیـان و یـاغیـان سالهایی 1299 که تا 1309 ده سال ابتدای حکومت رضاخان هست یعنی همان آشوبگرانی کـه سیـاست انگلستان به منظور متزلزل سلسلهی قاجار برانگیخته بود و با روی کار آمدن رضا خان همانـها را بـه کمک همان انگلستان دستگیر کرد و به کاخ پادشاهان قاجار کـه تازه به منظور توهین بـه پادشاهی منقرض شده آن را بـه زندان تبدیل کرده بود فرستاده و باز هم مـیبینیم کـه همانـها بـه کمک انگلستان از همان زندان مـیگریزند که تا رضاخانی را کـه سر و گوشش بـه افتاده و به سرش زده کـه همآوای هیتلر شود ساقط کنند البته فرار لورنس وجه دیگری دارد کـه ارتباطی بـه رضا خان ندارد و فرار نصرالله خان هم درست هست که جرمـی سیـاسی دارد اما باز هم بـه درد ناامنیـهایی کـه سیـاست انگلستان درون پی آن هست نمـیخورد علاوه بر آن نصرالله خان بـه احتمال زیـاد خود وارد این جرگه شده یـا این کـه از فرصت استفاده کرده و در آن بلبشوی گریز گریز بی هیچ بگیر و ببندی رها مـی‌شود و یـارانش هم کـه ظاهراً آینده نگری کردهاند و درست نگری هم بوده او را همراهی نمـیکنند چون چیزی بـه پایـان محکومـیتشان نمانده بوده است.

استاد حبیب یغمایی هم درون آن نامـه اشاره شده کـه هشدار داده هست که خویشانش بـه ویژه پدر زنش «هنر» احتیـاط کنند هنوز از جزئیـات فرار بزرگ اطلاع نداشته و نمـی‌دانسته کـه نصرالله خان تنـها گریخته هست و غلامرضایی‌ها همراه او نیستند اما هشداری مدبّرانـه و بجاست.

نصرالله خان بعد از فرار از زندان قصر دوباره بـه ولایت خود و بیـابانک مـیآید اما بسیـار با احتیـاط و از طرف دولت هم یـاور فروهر مأمور دستگیری او مـیشود و با ژاندارمـهای زیر دستش کـه تعدادشان قابل توجّه هم بوده بـه منطقه مـی‌آید اما نصرالله خان ظاهراً بـه این سادگیـها دم بـه تله نمـیدهد درون بیـابان ها و کوههای منطقه دار و دستهای بـه هم مـیزند و زندگانی مخفی خود را آغاز مـیکند . گاه گاهی سری بـه همسر و خانواده درون بیـابانک و تورزن مـیزند و دوستان و خویشاوندانش هم درون این راه کمک بسیـاری بـه او مـیکنند که تا آنجا کـه در یک درگیری مأموران یـاور فروهر با برادرش فتحالله خان برادرش کشته مـیشود ولی نصرالله خان قاتلین برادرش را با حیلهای درون «تل جنگا» نزدیکی چوپانان محاصره کرده و به تنـهایی سه نفر از مأموران فروهر را کـه قاتلین برادرش بودند از پا درمـی‌آورد. جنازه این سه نفر ژاندارم بـه چوپانان منتقل شده و در یک ردیف درون گورستان چوپانان «پاتلو» دفن مـی‌شود. این انتقام نابرابر یـاور فروهر را درون دستگیری و کشتن نصرالله خان مصمّم‌تر مـی‌کند اما ظاهراً نمـیتواند اثری از او بـه دست آورد. انگار مردم منطقه هم با او همکاری نمـید و اطلاعاتی کـه به او مـیدادند ناصحیح و گمراه کننده بوده هست و بـه نظر مـیرسد او بیشنر درون اطراف محل سهمسر و خانواده او کمـین کرده اما نصرالله خان جز مخفیـانـه گاه گداری کـه سری بـه خانواده مـیزند بیشتر درون منطقه انارک و چوپانان پنـهان بوده هست که از جغرافیـای حکومت «هنر» دور باشد و شاید گمان مـیکرده کـه اگر درون بیـابانک باشد ممکن هست بعضی کدورتها و خصومتهای افراد کار دستش بدهد دوستان و یـارانش هم چنان کـه پیداست همـه از اهالی چوپانان بودهاند. یـاران او نظرعلی و مصطفی‌قلی فاتح فرزندان مـیرزاعلی‌اصغر نظر و ابوالقاسم پیرمحمدی فرزند پیرمحمد بودند کـه او را درون تهیـه مایحتاج از این و آن یـاری مـی‌د گاهی با خرید و گاهی هم با نشان تفنگ اما ظاهراً چون این زورگیریـها درون حد نیـاز آنان بوده و مردم هم درون جریـان امور بوده‌اند تقریباً با مـیل کمک مـید. هرگز دستبرد بـه خانـهای یـا راهزنی کاروانی از این گروه گزارش نشده هست شکایـات موجود از نصرالله خان و یـارانش دو فقره بیشتر نیست؛ این دو شکایت کـه در کتابخانـه موزه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامـی موجود هست که عمشخصات این دو فقره را درون زیر مـیبینید:

1- شناسگر رکورد: 424206

شماره بازیـابی: 23/1/15/195/8

تاریخ ورود رکورد:50 per 19/12/2007

زبان اثر: فارسی

عنوان اصلی: حاج سید علی قهیـاری، شکایت از نصرالله خان عامری درون سرقت وجه و غیره

اصطلاح موضوعی: اصفهان

2- شناسگر رکورد: 416275

شماره بازیـابی: 70/2/14/102/7

تاریخ ورود رکورد:50 per 19/12/2007

زبان اثر: فارسی

عنوان اصلی: سید احمد یزدانبخش، شکایت از تعدیـات نصرالله خان عامری وان او

اصطلاح موضوعی: اصفهان

اگر بـه تاریخها توجه کنید فرار از زندان درون اسفند 1309 و قتل نصرالله خان درون بهار 1310 ضبط شده هست پس این رفتارهای تهیـه مایحتاج از این ثروتمند درون این روستا و آن برهی گرفته شده از آن گلهدار درون این مدت کوتاه زیـاد نمـیتواند باشد و شکایـات هم بیشتر مربوط بـه اهالی منطقه شـهرستان اردستان هست که احتمال تسویـه حساب نصرالله خان با بعضی از افراد درون همان حول و حوش زادگاهش تورزن هست و شکایتی از بیـابانک و انارک از او دیده نمـیشود و آنچه را هم کـه از یـارانش شنیدهام بیـانگر آن هست که هر چه از هرکه مـیگرفته وجه آن را مـیپرداخته مگر این کـه طرف از گرفتن وجه خودداری کرده باشد. آذوقههایی مثل آرد را از چوپانان تهیـه مـید و هرگز زورگیری نشده هست یـارانش چوپانانی بودند و این رفت و آمدها بـه چوپانان کمتر مورد ظن بوده و امنیت این فراری را کمتر بـه خطر مـیانداخته است. بگذارید از این بـه بعد را از زبان نظرعلی فاتح بشنویم.

اشاره کردم کـه دو روایت درون مورد قتل نصرالله خان شنیده بودم: اول روایتی کـه از بر و بچههای این فامـیل(فاتح فرزندان نظر و مصطفیقلی) درون مدرسه شنیده بودم و روایتی کـه از زبان داییـها و به ویژه از زبان همسر نصرالله خان شنیده بودم و این دو روایت تفاوت داشت هر چند تفاوتها فاحش نبود و در ماهیت قتل نصرالله خان تفاوتی ایجاد نمـیکرد اما دو روایت درون قضاوت دیگران تفاوت ایجاد مـیکرد. ابتدا روایت داییـها و ، فاطمـه سرهنگ، همسر نصرالله خان:

در پرانتز بیـان کنم کـه فاطمـه سرهنگ( نگارنده و همسر نصرالله خان) بعد از آن کـه بیوه شد ی از نصرالله خان بـه دنیـا آورد بـه نام معصومـه کـه هم اکنون درون قید حیـات هست و درون بیـاضه زندگی مـیکند و پس از چندی با ژاندارمـی از اهالی نـهبندان بیرجند بـه نام حسنآقا هاشمزایی ازدواج کرد و دارای چند فرزند شد( تنـها پسرش آقای عبدالرضا هاشمزایی هست که یک دوره نماینده مجلس شورای اسلامـی بود از طرف مردم طبس).

فاطمـه عامری(فاطمـه سرهنگ، همسر نصرالله خان، ی نگارنده)

سال 1342 کـه من(نگارنده) دبستان را درون چوپانان تمام کردم و برای ادامـه تحصیل بـه همراه برادرم عباس کـه او هم سیکل اول دبیرستان را درون انارک تمام کرده بود بـه یزد رفتیم و در خانـهی همـین حسنآقا شوهر کـه ایشان هم به منظور تحصیل فرزندشان عبدالرضا بـه یزد آمده بودند سکنی گزیدم و یک سال تمام این مثل مادر از من(این پسر بچه 12 ساله کنجکاو) مواظبت کرد. ایشان هنوز درون قید حیـاتند(در تاریخ نگارش این سطور درون قید حیـات بودنذ و اکنون یکی دو سالی هست که رحلت کردهاند) من تفاوت دو روایت را از او هم پرسیدم ، روایت او هم درست شبیـه روایت داییـها بود و شباهتی بـه روایت شایع درون چوپانان نداشت. هم روایت را بیـان کرد و هم دلیل تفاوت را؛ او گفت:

من از زبان ابولی پیرمحمد(ابوالقاسم پیرمحمدی را اینگونـه خطاب مـیکرد و البته کینـهای هم درون لحنش بود) شنیدم و همان را مـیگویم و او هم دلیل تفاوت را سرزنش مردم چوپانان بیـان کرده کـه اگر مـیگفتند کـه نصرالله خان را درون خواب کشتهاند این سرزنش شدیدتر مـیشده است. من() او را قسم دادم و گفتم اگر مـیخواهی تو را ببخشم حقیقت داستان را بیـان کن و او گفت:

ما گول یـاور فروهر و مـیرزا سبیل کدخدای چوپانان را خوردیم مـیرزا ما را بـه طمع جایزه انداخت(یـاور فروهر جایزهای قابل توجه به منظور سر نصرالله خان تعیین کرده بوده هست که یـا خود خورده یـا این کـه جایزهای درون کار نبوده و از طرف خود تنـها به منظور فریب و به طمع انداختن یـاران نصرالله خان جایزه را مطرح مـیکند) و یـاور فروهر هم جایزه جایزه مـیکرد هم تهدید که: شما درون جرم او شریک هستید و اگر دستگیر شوید همراه او اعدام خواهید شد اما اگر همکاری کنید بخشیده شده و اگر سرش را بیـاورید جایزه هم خواهید گرفت بـه هر حال ما گول خوردیم و از طرفی هم باور داشتیم کـه نصرالله خان تنـها با تفنگ خودش کشته مـیشود این بود کـه وقتی زیر کال بالای چشمـه نظیریـه کوه مـیر شریف (چشمـهی زرومند) درون خواب بود من تفنگش را برداشتم و در گوشش چکاندم بلند شد نشست نگاهی کرد و گفت: ای نمک بـه حروما و تمام کرد.

این روایتی بود کـه از داییـها و مادر و شنیده بودم زمانی کـه هنوز دوازده سال بیشتر نداشتم کـه با روایت رایج درون چوپانان تفاوتش درون همـین بود کـه این روایت قتل درون خواب بود و آن قتل درون بیداری البته این روایت بـه قول همسر نصرالله خان ابولی پیرمحمد بود کـه قسمش داده بوده همراه با قول بخشش گر چه گمان نمـیکنم او را بخشیده باشد چرا کـه او را درون حال حاملگی بیوه کرده بود و بخشش چنین گناهی ساده نیست و من از لحن او درون بیـان نام قاتل شوهرش کینـه و نفرت را حس مـیکردم با آن کـه هنوز بچه بودم.

اما روایت دیگر و تفصیل روایت را بسپاریم بـه روزی از ایـام جوانی من(نگارنده) کـه از اصفهان بـه چوپانان آمدم و لحظهی ورود بـه خانـهی پدری؛ پدر و نظرعلی فاتح را کـه هر دو درون سالهای پایـانی عمر خود بودند و هر وقت مثقالی، نخودی گیر مـیآوردند(دهه پنجاه) با هم مـینشستند منقلی بر پا مـید و بستی مـیزدند و روزی کـه من سر زده رسیدم بساط بر پا بود و هر دو سر حال بودند و من فرصت را مناسب دیدم کـه این سؤال چندین و چند ساله را بپرسم و تناقضهای ذهنم را برطرف کنم؛ این بود کـه از نظرعلی پرسیدم:

نظرعلی فاتح از یـاران و از عاملین قتل نصرالله خان

نگارنده - حالا کـه سر حالی بیـا و کج بنشین و راست بگو جریـان کشتن نصرالله خان را!

و او هم نگاهی بـه مادر و پدرم کرد و پوزخندی زد و گفت: دو جور شنیدی حق داری! باشد مـیگویم پدر و مادرت حقیقت را مـیدانند و من نمـیتوانم جور دیگری بگویم و داستان را چنین آغاز کرد:

نظرعلی - ما درون کال کوه مـیرشریف بالای چشمـه نظیریـه پنـهان شده بودیم و من و مصطفی قلی و ابوالقاسم بـه نوبت پنـهانی و شبانـه بـه چوپانان مـیآمدیم و هم سری بـه خانـه مـیزدیم و هم آذوقه تهیـه مـیکردیم که تا این کـه مـیرزا سبیل کدخدای چوپانان ما را پیدا کرد و با وعده وعید و ترساندن ما کـه هر دفعه کـه مـیآمدیم تکرار مـیشد و با هر سه ما صحبت کرده بود و آمدن یـاور فروهر و روبرو شدن ما با او کـه بیشتر مـیترساند که تا قول جایزه بدهد، بـه هر حال این دو نفر ما را گول زدند هم بـه امـید جایزه و هم نجات خود از اعدامـی کـه یـاور فروهر مرتّب یـادآوری مـیکرد بـه هر حال ما سه نفر تصمـیم گرفتیم کار را یک سره کنیم. مـیدانستیم با تفنگهای ما نمـیشـه او را کشت مـیگفتند نظر کرده هست و تنـها با تفنگ خودش کشته مـیشود.

مصطفیقلی فاتح از یـاران و از عاملین قتل نصرالله خان

نگارنده- شما این را باور داشتید؟

نظرعلی - بله باور داشتیم او بارها درگیر شده بود حریف نداشت دست تنـها سه که تا ژاندارم را تل جنگا کشته بود تازه ارباب ما بود نمـیتونستیم چشم درون چشمش بـه او تیراندازی کنیم این بود کـه در یک فرصت مناسب، چون تفنگش را هرگز از خود جدا نمـی‌کرد وقتی کـه او خواب بود و غلت زده بود تفنگ قدری از زیر پهلوی او جدا شده بود و ما هم هر سه مـی‌ترسیدیم؛ نکند بیدار شود امّا خیلی خسته بود تازه از راه آمده و خوابیده بود من و مصطفی‌قلی جرأت نکردیم اما ابوالقاسم تفنگ را برداشت و به کله‌اش نزدیک کرد و در گوشش چکاند، بلند شد نشست نگاه عجیبی بـه ما کرد و گفت: ای نمک بـه حروما! و تو خون خودش غرق شد فوراً ابوالقاسم بـه چوپانان رفت این خبر خوش را بـه یـاور فروهر و مـیرزا داد و طولی نکشید کـه آمدند و جنازه را با زحمت زیـاد از کوه پایین آوردند و به چوپانان منتقل د و تو قبرستون بـه دستور یـاور فروهر زیر پای

آن سه ژاندارمـی کـه کشته بود دفن د و یـاور مـیگفت: این جا دفن کنید که تا دوستان من لگد بزنند تو کلهاش. چند روز بعد گفتند بیـایید مـیخواهند نصرالله خان را نبش قبر کنند آمدیم داییت محمدقلی را آورده بودند با یک دکتر کـه از اصفهان آمده بود و داییت آمده بود که تا جسد را شناسایی کند قبر را نبش د و دکتر جنازه را حسابی زیر و رو کرد کـه ما ندیدیم اما خیلی طول کشید بعد ما هر سه را خواستند و ما گمان کردیم موقع جایزه هست اما درون حضور یـاور فروهر و داییت محمدقلی و دکتر جریـان را مو بـه مو تعریف کردیم و حقیقت را تنـها داییت مـیدانست کـه بعدها ابوالقاسم گفت کـه زن نصرالله خان مرا خواست قسم داد و قول بخشش و من به منظور او هم جریـان را همـین طور گفتم.

نگارنده- خب بعد اونی کـه از مردم مـیشنویم از کجا اومده؟

نظرعلی - ما وقتی کار را تموم کردیم با هم قرار گذاشتیم به منظور فرار از سرزنش مردم کـه چطور تونستید رفیقتون را تو خواب بکشید خرفهامونو یکی کنیم و قرار شد کـه بگویم کـه نصرالله خان از خواب بیدار شد رفت به منظور قضای حاجت و از تفنگش دور شد وقتی نشسته بود به منظور ن من(نظرعلی) او را سر بغل کردم و مصطفی‌قلی هم تفنگ را برداشت اما ترسید کـه شلیک کند نصرالله زور مـی‌زد کـه خوذ را خلاص کند من بـه مصطفی‌قلی گفتم:

- اخوی بکُت(به گویش خوری یعنی: بزن)

اما باز هم مـی‌ترسید کـه ناگهان ابوالقاسم تفنگ را از دست مصطفی‌قلی قاپید و بی معطلی توی گوشش چکوند. ما قزار گذاشتیم و همـین‌طور هم تعریف کردیم و همون روزای اوّل همـه این جوری شنیدند و همـین جور بازگو د فکر نمـیکردیم کـه دستمان رو مـیشـه؛ دکتره کـه اومده بود قبل از این کـه ما بگیم جریـان چی بوده گفت: اون تو خواب کشته شده سوخته پنبه بالین تو گوشی هست که گلوله بیرون رفته هست و ما دیدیم کـه اگر دروغ بگیم ممکنـه درد سر بشـه این بود کـه اصل جریـان را به منظور یـاور فروهر و دکتر گفتیم و داییت محمدقلی هم آنجا بود و همـه را شنید بعد دیگه بـه خانواده و اقوامش نمـیشد دروغ گفت حالا هم چون مـیدونم مادرت و بابات حقیقت را مـیدونند برات راستشو گفتم اگه جای دیگه بود همونو مـیشنیدی کـه از مردم شنیدهای.

نگارنده - حب جایزه یـاور فروهر چی شد؟

نظرعلی - هیچی بابا همش دروغ بود یـا این کـه خودش بالا کشید که تا مدّتها ما طلبکار مـیرزا بودیم که تا عاقبت صد درم قند بـه ما داد و گفت: اینم جایزه برید خدا را شکر کنید کـه به جرم یـاغیگری و دزدی و راهزنی شما را اعدام نمـیکنند.

نگارنده - حالا بگو ببینم جریـان کشته شدن ابوالقاسم پیرمحمدی تو نخلک چی بود؟

نظرعلی - ول کن دیگه اون کـه معلوم نشد چی بود و چی شد.

نگارنده - نـه من خوب یـادمـه تو تشییع جنازه ابوالقاسم کاشونی زنش مـی‌گفت: من مـیدونم چی شده حیف کـه نمـی‌تونم بگم؛ چی مـیدونست؟ چی نمـی‌تونست بگه؟

نظرعلی - ولش کن کاشونی پرحرف بود زیـادی حرف مـی‌زد.( اتفاقاً من «نگارنده» حرف زدن کاشونی را خیلی دوست داشتم با این کـه سالها بود از کاشان دور مانده بود اما لهجهی کاشونی را با غلظت حرف مـیزد و من یـادمـه کـه اغلب غروبها مـیرفتم تو کوچه مسجد کـه همـه کوچه را آب و جارو مـید و دم اهنگاشون مـینشستند و من تنـها بـه خاطر حرفهای کاشونی با اون لهجهی قشنگش مـیرفتم و خوب یـادمـه کـه خیلی پز حسین تهرانی تهیـه کننده رادیو ایران را مـیداد و مـیگفت خویش و قوم ماست.

نگارنده - درسته پرحرف بود و قشنگ هم حرف مـیزد اما تو تشییع جنازه‌ی شوهرش طوری حرف مـی‌زد کـه انگار شوهرش را کشته‌اند و او هم مـی‌داند کار کیست؟ و اصلاً چرا این مرگ مشکوک پیگیری نشد؟

نظرعلی - تو چقدر سمجی محمد! باشـه که تا اونجا کـه مـیدونم مـیگم . ما دیگه هر سه تامون رفته بودیم نخلک کار مـیکردیم و دیگه یـادمون رفته بود کـه نصرالله خان کی بود و چی شد؛ که تا همون سالی کـه ابوالقاسم خوری مرد یکی دو هفته قبلش تو نخلک شایع شد کـه پسر نصرالله خان تو نخلک پیداش شده و اومده که تا انتقام پدرشا از قاتلاش بگیره.

نگارنده - مگه نصرالله خان پسر هم داشت ما کـه تنـها یک از مون دیدیم.

نظرعلی - بله داشت اما از اون زن تورزنیش (من تازه فهمـیدم کـه نصرالله زن دیگری هم داشته است.)؛ ما باور نکردیم وی را هم تو نخلک ندیدیم اما ابوالقاسم خیلی ترسیده بود او همـی را ندیده بود فقط شایعه بود که تا این کـه یکی دو روز بعد گفته شد کـه پسر نصرالله خان از نخلک رفته هست بدون این کـه کاری انجام دهد و درست دو روز بعد ابوالقاسم گم شد البته بـه ما مـیگفت کـه یکی دو بار نصرالله خان را تو تاریکی شب بیرون از خونـه دیده کـه به او گفته: رفیق بیـا دوباره مثل قدیما بزنیم بـه کوه. ما حرفهای ابوالقاسم را جدی نگرفتیم و گفتیم تو ترسیدی و خیـالاتی شدی و اجنـه مـی‌بینی نـه نصرالله خانی هست و نـه پسرش حتماً یکی مـیخواهد ما را بترساند کـه چو انداخته. اما ابوالقاسم گم شد و بعد هم کـه جنازهاش پیدا شد توی چاهی انداخته بودند کـه هیچ باور نمـیکرد خودش بـه آنجا رفته باشد گفتند کرده هست اما باور ی نبودی بخواهد خودش را بکشد آن وقت برود روی کوه و خودش را بیـاندازد توی یک چاه قدیمـی معدن بـه هر حال ما کـه نفمـیدیم چی شد کردی او را کشت کی بود؟ پسر نصرالله خان بود؟ نمـیدونم اگه زنش هم مـیدونست چرا نگفت؟ لابد او هم مـیترسید درون هر حال این معمای مرگ ابوالقاسم خوری معلوم نشد کـه نشد. دیگه دست از سر ما ورمـیداری

نگارنده - آره خیلی ممنون

نظرعلی با آن کـه گرم سخن بود اما انگار ساعتها کوه کنده باشـه نفسی عمـیق کشید انگار از یک تنگنا رها شده یـا این کـه باری سنگین از دوشش برداشته شده باشد؛ و دودی غلیظ گرفت و آرام شد.

سند دیگر:

1- شناسگر رکورد: 685493

شماره بازیـابی: 37/1/18/200/8ج

شماره بازیـابی: 37/1/18/200/8

موضوع کارتن: سمنان - دامغان

تاریخ ورود رکورد:50 per 21/7/2009

زبان اثر:perفارسی

عنوان اصلی: شیرزاد عامری[از نـهدج اردستان] شکایت از یـاور فروهر مأمور دستگیری نصرالله خان [یـاغی، کـه در موقع توقیف اموال مشارالیـه مقداری از اموال وی را بـه اشتباه جزو اموال نصرالله فوقالذکر توقیف و ضبط نموده است]

نام عام مواد: [[نامـه]

تاریخ سند: 28/7/1310 که تا 14/9/1310

نام خاص و کمـیت اثر: 6 برگ، 1 پاکت، 2 نامـه

سند بالا نشان مـیدهد کـه یـاور فروهر نـه تنـها جایزهی سر نصرالله خان را بالا کشیده بلکه درون مصادره اموال نصرالله خان هم زیـاده روی کرده و اموال دیگران را هم مصادره کرده حالا بـه نفع دولت یـا خودش خدا مـیداند چون نصیب یـاران نصراللهخان کـه من(نگارنده) دیدم پشیمانی درون چشمان یکی از آنان موج مـیزد تنـها صد درم قند بوده به منظور سه تن.

و آن گور غریب کـه سه گور درون ردیفی نظامـی بالای سرش هنوز هم کـه هنوز هست لابد لگد توی سرش مـی‌زنند و در سیلی کـه چند سال پیش آمد تقریباً برجستگیـهایشان صاف شده و مادرم که تا زنده بود و در چوپانان بود هر وقت وارد گورستان مـیشد ناخودآگاه مـیایستاد و بی کـه خم شود و دستی بر خاک بگذارد اورادی را زمزمـه مـیکرد کـه بعدها من فهمـیده بودم فاتحه مـیخواند و امروز کـه دیگری بر آن گور غریب سیل ناخودآگاه نمـیایستد و فاتحه هم نمـیخواند تنـها آجر کوچکی وجود دارد کـه روی آن نوشته: نصرالله

پایـان

محمد مستقیمـی اصفهان 1380

راهی چوپانانی https://plus.google.com/103279659907298274984 noreply@blogger.com tag:blogger.com,1999:blog-7672097997823775815.page-7146710024817312209 2010-09-13T15:56:00.000+04:30 2010-09-13T16:41:24.235+04:30 یـادداشتهای پراکنده

از دوستی پرسیدم: چرا همسر اول طلاق گفتی؟ گفت: از هیچ رو نمـیگرفت جز من!!!!

{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}

گفتند چرا ت را بـه فلانی نمـیدهی گفت: بعضی مـیگویند گذشته بعضی مـیگویند گذاشته من درون مـیان گذشته و گذاشته ماندهام هرچند توفیری درون این دو نیست.

{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}

یکی از نویسندگان مشـهور را گفتند چرا زن نمـیگیری گفت: دوستان دارند

{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}

گفتند: سیگار را ترک کن گفت: سیگار تنـها دوستی هست که پا بـه پای من مـیسوزد چگونـه ترکش کنم؟

{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}{}

راهی چوپانانی https://plus.google.com/103279659907298274984 noreply@blogger.com tag:blogger.com,1999:blog-7672097997823775815.post-4279224143113526678 2011-01-06T22:42:18.215+03:30 2011-01-06T22:42:18.215+03:30 درون راهي فتو ادرس اين وبلاگ اشتباه هست به همين علت ... درون راهي فتو ادرس اين وبلاگ اشتباه هست به همين علت از آنجا نمي توان وارد اين وبلاگ شد لطفا اصلاحش كنيد Anonymous noreply@blogger.com




[طرز درس کردن جانمازی با کاغذ رنگی]

نویسنده و منبع: Mehdi Amiri مدیر سایت | تاریخ انتشار: Tue, 14 Aug 2018 20:18:00 +0000



طرز درس کردن جانمازی با کاغذ رنگی

مکــتـب پـروانـه - هنــر

(بحثی درباب هنر اسلامـی (نویسنده:چیستا یثربی

ما درون پیـاله‌ عكس‌ رخ‌ یـار دیده‌ایم‌

مـینیـاتوری‌ با صحنـه‌ی‌ حماسی‌، طرز درس کردن جانمازی با کاغذ رنگی نبرد قهرمانان‌ ایرانی‌ را درون شاهنامـه‌ به‌ تصویر كشیده‌ است‌. طرز درس کردن جانمازی با کاغذ رنگی وقتی‌ دقیق‌تر نگاه‌ مـی‌كنیم‌، جنبه‌های‌ دیگری‌ از تصویر برایمان‌ آشكار مـی‌شود. طرز درس کردن جانمازی با کاغذ رنگی گویی‌ برای‌ این‌ حكایت‌ رزمـی‌، تعبیری‌ عرفانی‌ پیدا مـی‌كنیم‌ و عالمـی‌ مثالی‌ را ماورای‌ عالم‌ جسمانی‌ احساس‌ مـی‌كنیم‌. آن‌ سوی‌ صحنـه‌های‌ نبرد حماسی‌، گویی‌ «اسرار صغیر» مخاطب‌ را برای‌ درك‌ «اسرار كبیر» آماده‌ مـی‌سازد.

بخش‌هایی‌ از قرآن‌ مجید با فرم‌ها و اشكال‌ گیـاهی‌، استیلیزه‌ و یـا اسلیمـی‌ خوشنویسی‌ شده‌ است‌. اگر بیش‌تر دقت‌ كنیم‌، متوجه‌ مـی‌شویم‌ كلمات‌ و حروفی‌ كه‌ تجسم‌ آیـات‌ قرآنی‌ را نشان‌ مـی‌دهند، خود بخشی‌ مستقل‌ و قدرتمند پیدا كرده‌اند و از طریق‌ شكل‌ و قالب‌ بصری‌ خویش‌، «كیفیت‌ الهی‌» را تجسم‌ بخشیده‌اند. گویی‌ حروف‌ الفبای‌ مقدس‌ با خصایص‌ و ویژگی‌های‌ پروردگار ارتباط‌ نزدیكی‌ دارد.

به‌ یكی‌ از مساجد اسلامـی‌ وارد مـی‌شویم‌، نقوش‌ درونی‌ معبرهای‌ طاقدار مسجد تحت‌تأثیر بازتاب‌ نور، فضایی‌ قدسی‌ را متجلی‌ مـی‌كند. ظرافت‌ ستون‌ها و درخشش‌ سقف‌ها با كاشی‌كاری‌های‌ سبز و آبی‌رنگ‌، چشم‌ را خیره‌ مـی‌كند. گویی‌ درون این‌ مكان‌ همـه‌چیز به‌ نور بدل‌ مـی‌شود و نور به‌ نوبه‌ی‌ خود، به‌ بلور مبدل‌ مـی‌شود. فضای‌ مسجد به‌ گونـه‌ای‌ طراحی‌ شده‌ است‌ كه‌ با ورود به‌ آن‌، به‌ نحوی‌ ملموس‌، حضور الهی‌ را احساس‌ مـی‌كنیم‌. گویی‌ پرتو نور حقیقت‌ بر همـه‌ چیز متجلی‌ شده‌ است‌.

مفهوم‌ رمزی‌ جنبه‌های‌ مختلف‌ هنر اسلامـی‌ با جنبه‌های‌ معنویت‌ اسلام‌ ارتباط‌ نزدیك‌ دارد و همـین‌ معنویت‌ توحیدی‌ است‌ كه‌ خلق‌ معماری‌ قدسی‌ اسلامـی‌ را كه‌ یكی‌ از اصلی‌ترین‌ هنرهای‌ اسلامـی‌ است‌، ممكن‌ مـی‌سازد. خوشنویسی‌، معماری‌، نقاشی‌، مـینیـاتور، سفالگری‌ و تعزیـه‌ همگی‌ شاخه‌های‌ مختلف‌ هنر اسلامـی‌اند كه‌ به‌ شیوه‌ای‌ بی‌واسطه‌ از روحانیت‌ اسلامـی‌ سرچشمـه‌ مـی‌گیرند.

ذات‌ فرافردی‌ هنر اسلامـی‌ مـی‌تواند صرفاً بر اساس‌ شـهود یـا خلاقیت‌ فردی‌ تجلی‌ پیدا كند. این‌ ذات‌ به‌ نحوی‌ درون تفكر و جهان‌بینی‌ اسلام‌ ریشـه‌ دارد. هنرمند مسلمان‌ به‌ هر كجا كه‌ بنگرد، جلوه‌ای‌ از حقیقت‌ را مـی‌یـابد. گویی‌ شیوه‌ی‌ زیستن‌ او مصداق‌ همان‌ آیـه‌ی‌ معروف‌ است‌ كه‌ مـی‌گوید: طرز درس کردن جانمازی با کاغذ رنگی «پس‌ به‌ هر طرف‌ رو كنید، به‌ سوی‌ خدا روآورده‌اید.» (بقره‌، 115)

از مـهم‌ترین‌ ویژگی‌های‌ هنر اسلامـی‌، «حكمتی‌» است‌ كه‌ درون ورای‌ آن‌ نـهفته‌ است‌. این‌ حكمت‌ سرشت‌ الهی‌ انسان‌ را جلوه‌گر مـی‌سازد، نـه‌ این‌ كه‌ پنـهانش‌ كند. شاید اگر بخواهیم‌ چند ویژگی‌ مشخص‌ را برای‌ هنر اسلامـی‌ برشماریم‌، با نگاهی‌ به‌ انواع‌ هنرهای‌ اسلامـی‌، به‌ ویژگی‌های‌ مشترك‌ زیر برسیم‌:

1ـ هنر اسلامـی‌ از اصل‌ وحدت‌ و انسجام‌ ریشـه‌ مـی‌گیرد و بینشی‌ كامل‌ و مجموعه‌نگر بر آن‌ حاكم‌ است‌ و تمام‌ انواع‌ آن‌، پیوند نزدیكی‌ با اعمال‌ مذهبی‌ و راز آشنایی‌ دارد و از جنبه‌های‌ رمزی‌ و روحانی‌ برخوردار است‌.

2ـ هنر اسلامـی‌، درون هر شكل‌ خود، جنبه‌ای‌ از دین‌ است‌ كه‌ ذهن‌ انسان‌ را به‌ جست‌وجو و پرسش‌ وامـی‌دارد؛ اما خود، پاسخ‌ نـهایی‌ را به‌ او ارائه‌ نمـی‌كند. گویی‌ قصد ایجاد انگیزه‌ و حركت‌ درون مخاطب‌ را دارد، اما خود از ارائه‌ی‌ كامل‌ترین‌ پاسخ‌ پرهیز مـی‌كند، چرا كه‌ مخاطب‌، خود حتما كامل‌ترین‌ پاسخ‌ را بیـابد. هنر اسلامـی‌ تنـها به‌ مخاطب‌ خود یـاری‌ مـی‌رساند که تا حقایق‌ الهی‌ را درون ساحت‌ مادی‌ تجربه‌ كند و سوار بر بال‌های‌ زیبایی‌، به‌ سوی‌ جایگاه‌ اصلی‌ خود كه‌ همانا «قرب‌ الهی‌» است‌، حركت‌ كند.

3ـ هنر اسلامـی‌، مانند همـه‌ی‌ انواع‌ هنرهای‌ مقدس‌، به‌نوعی‌ واجد سادگی‌ و خصوصیت‌ «تهی‌بودن‌» است‌ كه‌ عرفا از آن‌ با نام‌ «فقر معنوی‌» یـاد مـی‌كنند. این‌ فقر معنوی‌ به‌ نحوی‌ با مفهوم‌ ازلی‌ و ابدی‌ پیوند دارد و حاصل‌ آن‌ خلق‌ هنر بی‌زمان‌ یـا فرازمان‌ است‌. شاید به‌ همـین‌ دلیل‌ است‌ كه‌ هنوز پس‌ از گذشت‌ سال‌ها، آثار عارفان‌ بزرگ‌ اسلام‌ چون‌ مولانا، عطار و خواجه‌ عبدالله‌ انصاری‌ به‌ نیـازهای‌ روحی‌ مخاطبان‌ خود پاسخ‌ مـی‌دهد، زیرا این‌ آثار درون عین‌ سادگی‌، پیوند ریشـه‌داری‌ با نیـازهای‌ معنوی‌ انسان‌ دارد.

4ـ هنر اسلامـی‌ از «بطن‌ وحی‌» برخاسته‌ است‌. اگر هنر مقدس‌ باشد، لازمـه‌ی‌ آن‌ وحی‌ است‌. اما هنرمند اسلامـی‌ برای‌ این‌كه‌ اثر هنری‌ بیـافریند، حتما واجد حالتی‌ از صدق‌ و اخلاص‌ باشد که تا بتواند با روح‌ وحی‌ ارتباط‌ داشته‌ باشد. هنرمند اسلامـی‌ برای‌ این‌كه‌ كمالی‌ را تجسم‌ بخشد و یك‌ اثر هنری‌ بیـافریند، نخست‌ حتما خود درون راه‌ كمال‌ قدم‌ بردارد وگرنـه‌ نمـی‌تواند هنر مقدس‌ بیـافریند؛ هنری‌ كه‌ درون آن‌، حضور و قرب‌ حق‌ باشد و دیدنش‌ انسان‌ را به‌ یـاد خدابیندازد.

5 ـ هنر اسلامـی‌، مانند همـه‌ی‌ هنرها، با عنصر «زیبایی‌» آمـیخته‌ است‌. بزرگی‌ گفته‌ است‌ زیبایی‌ آمـیخته‌ای‌ از حقیقت‌ و شادی‌ است‌؛ زیبایی‌ مظهر حقیقت‌ مطلق‌ است‌ و حقیقت‌ خداست‌؛ خداوند عین‌ سرور و ابتهاج‌ است‌. پس‌ هر زیبایی‌ لازمـه‌اش‌ یك‌ نوع‌ بهجت‌ و سرور روحی‌ است‌ و اوج‌ زیبایی‌ درون هنر اسلامـی‌ رسیدن‌ به‌ احساسی‌ از قرب‌ الهی‌ است‌ كه‌ بالاترین‌ و متعالی‌ترین‌ وجه‌ سرور و جذبه‌ را برای‌ انسان‌ به‌ ارمغان‌ مـی‌آورد.

6ـ از دیگر ویژگی‌های‌ هنر اسلامـی‌ نمادگرایی‌ (سمبولیسم‌) یـا رمز و تمثیل‌ است‌. رمز و نماد همچون‌ آینـه‌ی‌ شفافی‌ است‌ كه‌ حقایق‌ عالم‌ ملكوت‌ را جلوه‌گر مـی‌سازد. قرآن‌ مجید نیز بر رمز و نماد و تمثیل‌ استوار است‌. خداوند درون قرآن‌ نخست‌ برای‌ ما مثالی‌ مـی‌زند و سپس‌ با آن‌ مثال‌، یك‌ قاعده‌ یـا اصل‌ وجودی‌ را برایمان‌ تبیین‌ مـی‌كند. خواننده‌ از معنای‌ ظاهری‌ مثل‌ها، به‌ معنای‌ حقیقی‌ آن‌ها رسوخ‌ مـی‌كند. نمادگرایی‌ اساس‌ هنر مقدس‌ است‌ چرا كه‌ درون هنر مقدس‌، هر رمز نشانـه‌ی‌ یك‌ حقیقت‌ برتر است‌. این‌ رمزها و نمادها وضعی‌ و قراردادی‌ نیست‌، بلكه‌ یك‌ امر حقیقی‌ و وجودی‌ است‌. نمادهای‌ دینی‌ درون عین‌ این‌كه‌ درون یك‌ صورت‌ ظاهر شده‌ است‌، راه‌ به‌ بی‌نـهایت‌ دارد.

هرچند بسیـاری‌ از صاحب‌نظران‌ درباره‌ی‌ ویژگی‌های‌ مشترك‌ هنرهای‌ اسلامـی‌ هم‌عقیده‌اند، ولی‌ نباید از یـاد برد كه‌ هنر محصول‌ تقابل‌ انسان‌ با هستی‌ است‌. به‌ همـین‌ دلیل‌ از بدو تشكیل‌ جوامع‌ اولیـه‌، هنر درون انجام‌ مراسم‌ و مناسك‌، نیـایش‌ها و آیین‌ها به‌تدریج‌ جای‌ خود را باز كرد و به‌این‌ترتیب‌، جزء جدایی‌ناپذیر زندگی‌ انسان‌ شد. بنابراین‌، هنر درون همـه‌ی‌ ادیـان‌ به‌ شكلی‌ خاص‌ نمود یـافته‌ است‌. هنر ادیـان‌ مختلف‌، جلوه‌های‌ تبلور اندیشـه‌های‌ متفاوت‌ اما دینی‌ محسوب‌ مـی‌شوند.

در این‌ مـیان‌، هنر اسلامـی‌ واجد یك‌ ویژگی‌ منحصربه‌فرد است‌ و آن‌ ویژگی‌ توحیدی‌ آن‌ است‌. درون همـه‌ی‌ جلوه‌های‌ هنر اسلامـی‌، حركت‌ درونی‌ اشیـا به‌ سوی‌ بالا و حقیقتی‌ ورای‌ این‌ جهان‌ است‌ و تمام‌ مراتب‌ وجود درون عالم‌ هستی‌ به‌ نحوی‌ به‌ پروردگار یكتا مربوط‌ مـی‌شوند. كاربرد فضای‌ خالی‌ درون هنر اسلامـی‌، یكی‌ از مـهم‌ترین‌ ثمرات‌ مستقیم‌ اصل‌ متافیزیكی‌ توحید است‌. توحید، به‌ گونـه‌ای‌ صریح‌ و موجز، درون كلمـه‌ی‌ شـهادت‌ یعنی‌ «لااله‌الاالله‌» متجلی‌ است‌. این‌ اصل‌ یكی‌ از عمـیق‌ترین‌ رموز متافیزیك‌ و واجد جنبه‌ها و سطوح‌ معنایی‌ متفاوت‌ است‌. اولین‌ آن‌ها تأكید بر سرشت‌ گذرا و غیراصیل‌ «هرچه‌ به‌ جز خدا» یـا «ماسوی‌الله‌» یـا همان‌ كلّ نظام‌ خلقت‌ است‌ كه‌ درون این‌ مـیان‌، عالم‌ ماده‌ از سایر عوالم‌ ناپایدارتر است‌.

دومـین‌ سطح‌ معنایی‌ شـهادتین‌ بر غیریت‌ و متفاوت‌بودن‌ حقیقت‌ مطلق‌ تأكید مـی‌كند، یعنی‌ این‌كه‌ خداوند كاملاً ورای‌ تمام‌ چیزهایی‌ قرار دارد كه‌ ذهن‌ و حواس‌ معمولی‌، به‌ مفهوم‌ رایج‌ كلمـه‌، آن‌ها را «واقعیت‌» مـی‌شناسد. اگر اشیـا را به‌ مفهوم‌ متداول‌ تلقی‌ كنیم‌، آن‌گاه‌ خلأ، یعنی‌ آن‌چه‌ از اشیـا تهی‌ است‌، به‌ صورت‌ پژواك‌ حضور خداوند درون نظام‌ هستی‌ جلوه‌گر مـی‌شود. زیرا از طریق‌ نفی‌ «اشیـاء»، درواقع‌ به‌ آن‌چه‌ ورای‌ همـه‌ی‌ چیزهاست‌، اشاره‌ دارد. بنابراین‌، فضای‌ خالی‌ مظهر تعالی‌ پروردگار و حضور او درون تمام‌ اشیـا است‌. این‌ اصل‌ اساسی‌ متافیزیك‌ كه‌ بر پایـه‌ی‌ توحید و شـهادت‌ استوار است‌، عمـیقاً بر نقش‌ مـهمـی‌ دلالت‌ مـی‌كند كه‌ فضای‌ خالی‌ درون هنر اسلامـی‌ ایفا مـی‌كند و اهمـیت‌ معنوی‌ آن‌ درون هنر و معماری‌ قابل‌ بررسی‌ است‌. فضای‌ خالی‌، اثر محدودكننده‌ی‌ فضای‌ كیـهانی‌ بر انسان‌ را حذف‌ مـی‌كند و از آن‌جا كه‌ حجاب‌ جسم‌ برداشته‌ مـی‌شود، نور الهی‌ به‌ درون‌ مـی‌تابد. پس‌ فضای‌ خالی‌ باعث‌ مـی‌شود كه‌ موجود پذیرای‌ نور الهی‌ شود.

هنر اسلامـی‌ به‌نوعی‌ همـه‌ی‌ هستی‌، شعر، وزن‌، تناسب‌، قدرت‌ و افسون‌ خود را از اندیشـه‌ی‌ توحیدی‌ مـی‌گیرد. اما موضوع‌ آن‌ چیست‌؟ آیـا هنر اسلامـی‌ صرفاً به‌ موضوع‌های‌ مطرح‌شده‌ درون دین‌ اسلام‌ محدود مـی‌شود؟ آیـا هنر را مـی‌توان‌ صرفاً از آن‌ جهت‌ كه‌ موضوعی‌ اسلامـی‌ را انتخاب‌ كرده‌ است‌، هنر اسلامـی‌ خواند؟ پاسخ‌، منفی‌ است‌. تنـها موضوع‌ هنر نیست‌ كه‌ اسلامـی‌ بودن‌ آن‌ را مشخص‌ مـی‌كند، بلكه‌ ساختار، شیوه‌ی‌ بیـان‌ و صورت‌ آن‌ نیز حتما با دین‌ اسلام‌ هماهنگی‌ داشته‌ باشد؛ یعنی‌ تجلی‌ وحدت‌ را درون ساحت‌ كثرت‌ به‌ نمایش‌ بگذارد. شاید بسیـاری‌ از شاعران‌ مسلمان‌ و عارف‌مسلك‌ ایرانی‌، همچون‌ مولوی‌ و عطار، به‌ بهترین‌ وجه‌ تجلی‌ وحدت‌ را درون ساحت‌ كثرت‌ به‌ نمایش‌ گذاشته‌ باشند. برای‌ مثال‌، شعر مولانا ثمره‌ی‌ شـهود روحانی‌ اوست‌؛ نوعی‌ برانگیختگی‌ و بیداری‌ كه‌ با تحولی‌ درون روح‌ آغاز مـی‌شود و «به‌ تحول‌ كیمـیاگرانـه‌» مـی‌انجامد. شعر مولانا وسیله‌ای‌ برای‌ بیـان‌ حقیقت‌ است‌ و از این‌ جهت‌ به‌ منطق‌ (لوگوس‌) شباهت‌ دارد. درون جای‌جای‌ مثنوی‌ معنوی‌، مولانا براین‌ حقیقت‌ پای‌ مـی‌فشارد كه‌ شاعر نیست‌ و سرودن‌ شعر امری‌ اختیـاری‌ و دست‌ او نیست‌.

قافیـه‌ اندیشم‌ و دلدار من‌ گویدم‌ مندیش‌ جز دیدار من‌

حرف‌ چه‌ بود که تا تو اندیشی‌ از آن‌ حرف‌ چه‌ بود خار دیوار رزان‌

حرف‌ و صوت‌ و گفت‌ را برهم‌ ‌ که تا كه‌ بی‌ این‌ هر سه‌ از تو دم‌ ‌

سرودن‌ این‌گونـه‌ شعر، به‌ نوعی‌ بیـان‌ حقیقت‌ است‌ كه‌ معرفت‌ حاصل‌ از آن‌ باعث‌ دگرگونی‌ هستی‌ آدمـی‌ مـی‌شود. این‌ همان‌ عرفان‌ یـا متافیزیك‌ سنتی‌ است‌ كه‌ درون آن‌ منطق‌ و شعر به‌ هم‌ مـی‌رسند و یـا به‌ قول‌ لئوتولستوی‌، نویسنده‌ی‌ روسی‌، نوعی‌ «اشراق‌ ادبی‌» است‌ كه‌ درون آن‌ «احساس‌ عشق‌ به‌ خداوند» تجلی‌ یـافته‌ است‌. همـین‌ اتفاق‌ درون نمایش‌های‌ مذهبی‌ـ آیینی‌ نیز رخ‌ مـی‌دهد. اگرچه‌ همواره‌ مـیان‌ تئاتر و دیـانت‌ ارتباط‌ تنگاتنگی‌ وجود داشته‌ و از نگاه‌ بسیـاری‌ از نظریـه‌پردازان‌، تئاتر منشعب‌ از مراسم‌ دینی‌ و آیین‌واره‌های‌ نیـایشی‌ است‌، اما درون نمایش‌های‌ مذهبی‌ـ آیینی‌ كه‌ اوج‌ آن‌ درون تعزیـه‌ نمود دارد، انسان‌ با نیروهای‌ غیبی‌، جهان‌ ملكوت‌ و ناخودآگاه‌ و دنیـای‌ رمزوراز و به‌ عبارت‌ بهتر، با عالم‌ قُدسی‌ سروكار دارد. عنصر اصلی‌ نمایش‌ آیینی‌ اسلامـی‌، جوهره‌ی‌ روحانیت‌ است‌، چرا كه‌ این‌ نوع‌ نمایش‌ به‌ دنبال‌ تزكیـه‌ی‌ تماشاگر، تعالی‌ روح‌ او و نشان‌دادن‌ حقایق‌ بزرگ‌ و ازلی‌ است‌. این‌ نوع‌ نمایش‌ بیش‌ از آن‌كه‌ سرگرمـی‌ و تفریح‌ باشد، نوعی‌ عبادت‌ و وظیفه‌ محسوب‌ مـی‌شود. «زیستن‌ حیـاتی‌ است‌ مشترك‌ برای‌ وحدت‌ بیش‌تر جمع‌ بر اساس‌ ایده‌ای‌ مقدس‌».

به‌ همـین‌ دلیل‌، درون نمایش‌های‌ آیینی‌ نیز مانند اشعار مولانا یـا معماری‌ اسلامـی‌، هنرمند خود را خالق‌ نمـی‌داند، بلكه‌ تنـها خود را واسطه‌ی‌ فیض‌ مـی‌داند و خالق‌ اصلی‌ را خدایی‌ مـی‌داند كه‌ همـه‌ چیز از آنِ اوست‌. هدف‌ غایی‌ همـه‌ی‌ نمایش‌های‌ آیینی‌ تزكیـه‌ و تخلیـه‌ی‌ روانی‌ و درنتیجه‌ رسیدن‌ به‌ یك‌ آگاهی‌ برتر است‌. این‌ اتفاق‌ درون بهترین‌ شكل‌ خود درون مراسم‌ نمایشی‌ تعزیـه‌ رخ‌ مـی‌دهد. درون تعزیـه‌، مقصود تماشاگر صرفاً تماشا كردن‌ نیست‌، بلكه‌ شركت‌كردن‌ درون یك‌ مراسم‌ عبادی‌ـ آیینی‌ است‌. تماشاگر تعزیـه‌ از بیرون‌ به‌ آن‌ نمـی‌نگرد، از درون‌ با آن‌ یكی‌ مـی‌شود. تماشاگر به‌راستی‌ مـی‌داند كه‌ درون دل‌ خلاقیتی‌ حاضر است‌ كه‌ بر مبنای‌ ارزش‌های‌ اخلاقی‌ـ ایمانی‌ یك‌ جامعه‌ی‌ یك‌دست‌ و دارای‌ وحدت‌ و یگانگی‌ شكل‌ گرفته‌ است‌. او مـی‌داند كه‌ قرار نیست‌ پیـامـی‌ را بگیرد و یـا انتقال‌ دهد، بلكه‌ هدف‌ این‌ است‌ که تا با شركت‌ درون یك‌ واقعه‌، زنگار از آینـه‌ی‌ روحش‌ بزداید، اشك‌ بریزد و آرام‌ شود. تماشاگر درون این‌ نمایش‌واره‌، به‌ سكوت‌ و تمركز نیـازمند است‌ نـه‌ به‌ هشیـاری‌ عقل‌ یـا واكنش‌ حسی‌. این‌ احساسی‌ است‌ كه‌ انسان‌ درون زمان‌ انجام‌ نیـایش‌ دارد. این‌گونـه‌ نمایش‌ها، تماشاگر را به‌ نوعی‌ «امنیت‌ روانی‌» مـی‌رساند و به‌ او آرامش‌ فكر و جلای‌ روح‌ مـی‌بخشد. درون این‌ نوع‌ آثار نمایشی‌، تلاش‌ انسان‌ برای‌ دستیـابی‌ به‌ اسطوره‌ها نیز مشاهده‌ مـی‌شود، گویی‌ همـه‌چیز درون زمان‌ اسطوره‌ و در زمان‌ بدایت‌ هر چیز رخ‌ مـی‌دهد.

این‌ نوع‌ هنر به‌ نحوی‌ به‌ تصوف‌ شباهت‌ دارد. تصوف‌ راهی‌ است‌ برای‌ دسترسی‌ به‌ آن‌ سكوت‌ و آرامشی‌ كه‌ درون مركز هستی‌ انسان‌ نـهفته‌ است‌؛ سكوتی‌ كه‌ زیباترین‌ موسیقی‌هاست‌ و تنـها توسط‌ حكیم‌ یـا صوفی‌ شنیده‌ مـی‌شود و آرامشی‌ كه‌ منشأ هرگونـه‌ فعالیت‌ و تحرك‌ معنی‌دار است‌ و سرچشمـه‌ی‌ حیـات‌ و مبدأ هستی‌ انسان‌ است‌. همان‌گونـه‌ كه‌ تصوف‌ برای‌ بیـان‌ حقیقت‌ خود مـی‌تواند از هر وسیله‌ی‌ مشروع‌ سود جوید، هنر اسلامـی‌ نیز برای‌ رسیدن‌ به‌ این‌ آرامش‌ و سكون‌ الهی‌، مـی‌تواند از محمل‌های‌ مختلف‌ بهره‌ گیرد. این‌جاست‌ كه‌ هنر اسلامـی‌ به‌ صورت‌ روی‌ مـی‌آورد.

صورت‌، حجاب‌ عالم‌ معناست‌ ولی‌ درعین‌حال‌ نماد عالم‌ قدسی‌ و وسیله‌ای‌ برای‌ رسیدن‌ به‌ آن‌ است‌. هنر بدون‌ حمایت‌ ماده‌ و صورت‌، نمـی‌تواند به‌ عالم‌ قدسی‌ راه‌ یـابد. اما این‌ صورت‌ و حجاب‌ حتما آن‌چنان‌ زیبا و صیقل‌یـافته‌ بیـان‌ شود كه‌ چون‌ آیینـه‌ای‌ زیبایی‌های‌ عالم‌ معنا و ملكوت‌ را بازتاب‌ دهد. این‌ صورت‌ مـی‌تواند یك‌ حركت‌ درون آیین‌ نمایشی‌، یك‌ شكل‌ هندسی‌ درون معماری‌، طرحی‌ یـا اسلیمـی‌ درون نقاشی‌ و خطاطی‌ و یـا نوایی‌ درون موسیقی‌ باشد. هر چه‌ باشد، هنر نیز چون‌ تصوف‌ مـی‌تواند از همـه‌ی‌ امكانات‌ صورت‌ استفاده‌ كند و تأثیر عمـیق‌ خود را بر روح‌ انسانی‌ برجا گذارد. به‌همـین‌ دلیل‌، هنر اسلامـی‌ از اسرار الهی‌ است‌. روح‌ آدمـی‌ از عالم‌ قدسی‌ سرچشمـه‌ مـی‌گیرد و توسط‌ طلسم‌ و افسون‌ هنر دوباره‌ با این‌ عالم‌ معنا پیوند مـی‌یـابد. تمام‌ كوشش‌های‌ هنرمندان‌ اسلامـی‌ برای‌ نیل‌ به‌ كمال‌ و رسیدن‌ به‌ این‌ لحظه‌ی‌ عظیم‌ كشف‌ و پیوند مـیان‌ صورت‌ و معناست‌... هنر اسلامـی‌ مَركبی‌ برای‌ انسان‌ است‌ که تا با آن‌ به‌ اوج‌ عالم‌ پهناور وجد و شادی‌ الهی‌ پرواز كند. آغاز آن‌ هنر است‌؛ اما پایـانش‌، احساس‌ عروج‌ معنوی‌ است‌ كه‌ به‌راستی‌ پایـانی‌ برای‌ آن‌ نمـی‌توان‌ قائل‌ شد.

از این‌ جهت‌، رابطه‌ی‌ هنر اسلامـی‌ و تصوف‌ رابطه‌ای‌ حقیقی‌ است‌. سالك‌ و هنرمند هر دو برای‌ رسیدن‌ به‌ حق‌، مراحل‌ وصول‌ مختلفی‌ را طی‌ مـی‌كنند: 1) مرحله‌ی‌ فیض‌، كه‌ درون آن‌ حتما جنبه‌ای‌ خاص‌ از نفس‌ انسان‌ ببرد؛ 2) مرحله‌ی‌ بسط‌، كه‌ درون آن‌ وجهی‌ از نفس‌ انسان‌ انبساط‌ مـی‌یـابد و وجود انسان‌ از حدود خود گذشته‌، همـه‌ی‌ عالم‌ را درون برمـی‌گیرد؛ 3) مرحله‌ی‌ آخر وجد و سرور و شوق‌ الهی‌ است‌ كه‌ از آن‌ با عنوان‌ «ابتهاج‌» یـاد مـی‌كنیم‌. درون این‌ مرحله‌، هنرمند یـا سالك‌ به‌ مقام‌ فنا و بقا نائل‌ مـی‌شود و از تمام‌ احوال‌ و مقامات‌ دیگر مـی‌گذرد و به‌ مشاهده‌ی‌ چهره‌ی‌ یـار راستین‌ توفیق‌ مـی‌یـابد و از تماشای‌ این‌ چهره‌، چنان‌ درگیر وجد مـی‌شود كه‌ گویی‌ تمام‌ مراسم‌ سیر و سلوك‌ را به‌ شبی‌ پیموده‌ است‌. این‌ همان‌ احساسی‌ است‌ كه‌ مولانا و عطار درون كنار صوفیـان‌ مسلمان‌، به‌خوبی‌ آن‌ را تجربه‌ كرده‌اند. این‌ شـهود و وجد راز ماندگاری‌ هنری‌ اسلامـی‌ است‌. درون این‌جاست‌ كه‌ دیگر كلام‌، صوت‌، خطوط‌ و آوا جنبه‌هایی‌ از واقعیت‌ جهان‌ مادی‌ نیستند، بلكه‌ چون‌ سلسله‌مراتب‌ هستی‌، به‌ واقعیتی‌ ماورایی‌ دلالت‌ دارند. آن‌ها به‌ این‌ عالم‌ مثالی‌ تعلق‌ دارند، اما اشاره‌ی‌ آن‌ها به‌ معنای‌ دیگر است‌.

این‌ همان‌ اتفاقی‌ است‌ كه‌ درون مـینیـاتور اسلامـی‌ و به‌ویژه‌ مـینیـاتور ایرانی‌ رخ‌ مـی‌دهد. حتی‌ قالی‌ ایرانی‌ به‌ منزله‌ی‌ تذكاری‌ است‌ از واقعیتی‌ كه‌ ماورای‌ محیط‌ دنیوی‌ و مادی‌ حیـات‌ روزانـه‌ی‌ بشری‌ قرار دارد. بنابراین‌، اگر هنر درون مفهوم‌ عامش‌ قصد دارد كه‌ انسان‌ را به‌ درك‌ عمـیق‌تری‌ از واقعیت‌های‌ ملموس‌ زندگی‌ برساند و او را با شادی‌ها و لذت‌های‌ زیستن‌ آشنا كند، هنر اسلامـی‌ که تا آن‌جا برای‌ او وجد و سرور و زیبایی‌ به‌ ارمغان‌ مـی‌آورد كه‌ خود، پرنده‌وار و بال‌زنان‌ به‌ سوی‌ اصل‌ این‌ مثال‌ها و سایـه‌ها و به‌ سوی‌ خورشید حقیقت‌ به‌ پرواز درآید. این‌جا دیگر هنرمند نیست‌ كه‌ مخاطب‌ خود را هدایت‌ مـی‌كند، بلكه‌ غریزه‌ی‌ خداجویی‌، كمال‌طلبی‌ و احساس‌ و نیـاز مذهبی‌ مخاطب‌ است‌ كه‌ او را به‌ جلو مـی‌برد. درون این‌جا، دیگر روح‌ طالب‌ زیبایی‌ مطلق‌ و عشق‌ حقیقی‌ است‌ و از آن‌جا كه‌ هنر اسلامـی‌ هرگز ادعای‌ كمال‌ ندارد و تنـها شمـه‌ای‌ از زیبایی‌ و حقیقت‌ را به‌ او نشان‌ داده‌ است‌، روح‌ تشنـه‌ بال‌زنان‌ به‌ سوی‌ مبدأ و اصل‌ این‌ زیبایی‌ پرواز مـی‌كند. شاید راز و رمز داستان‌ سیمرغ‌ عطار درون منطق‌الطیر بیـان‌ همـین‌ حقیقت‌ باشد كه‌ سیمرغ‌ حقیقی‌، گوهر وجود انسانی‌ است‌ كه‌ به‌ سوی‌ قرب‌ الهی‌ درون حركت‌ و پرواز است‌.

به‌ همـین‌ دلیل‌، هنر اسلامـی‌ نمـی‌خواهد مخاطب‌ خود را به‌ نـهایت‌ كمال‌ و زیبایی‌ برساند، زیرا قصد گسترش‌ احساس‌ پرواز او را دارد. كمال‌ و غایت‌ نـهایی‌ درون جای‌ دیگر است‌، جایی‌ كه‌ این‌ هنر و صورت‌، تنـها اشارتی‌ مختصر به‌ آن‌ است‌. وجد نـهایی‌ نـه‌ از این‌ هنر، كه‌ از شوق‌ رسیدن‌ به‌ آن‌ سوی‌ این‌ صورت‌ (صوت‌، نقاشی‌، معماری‌، نمایش‌ و...) ناشی‌ مـی‌شود. هنر اسلامـی‌ قصد پنـهان‌ كردن‌ چیزی‌ را ندارد، بلكه‌ قصد فاش‌ كردن‌ ذات‌ الهی‌ انسان‌ را دارد. به‌ همـین‌ دلیل‌، مخاطب‌ هنر اسلامـی‌ از سادگی‌ و طهارت‌ این‌ هنر ناگهان‌ به‌ خود مـی‌آید و امتداد این‌ هنر را درون وجود خود مـی‌یـابد. گویی‌ با نگاه‌ خود، خالق‌ این‌ هنر است‌ و گویی‌ اثر هنری‌ با تمام‌ «خالی‌بودن‌ و سادگی‌»، او را وامـی‌دارد كه‌ به‌ لحظه‌ی‌ شوق‌، لحظه‌ای‌ ماورای‌ صورت‌، كلمات‌ و آواها دست‌ یـابد. این‌جاست‌ كه‌ هنر اسلامـی‌ حتی‌ از عبادت‌ تأثیرگذارتر مـی‌شود، زیرا با بهره‌گیری‌ از نیـاز زیبایی‌شناسی‌ انسان‌، او را به‌ سرچشمـه‌ و مبدأ همـه‌ی‌ زیبایی‌ها مـی‌رساند و به‌ قول‌ خواجه‌ حافظ‌:

ما درون پیـاله‌ عكس‌ رخ‌ یـار دیده‌ایم‌ ای‌ بی‌خبر ز لذت‌ شرب‌ مدام‌ ما

هرگز نمـیرد آن‌ كه‌ دلش‌ زنده‌ شد به‌ عشق‌ ثبت‌ است‌ درون جریده‌ی‌ عالم‌ دوام‌ ما

منابع:

اعوانی‌، غلامرضا، حكمت‌ و هنر معنوی‌ (تهران‌: نشر گروس‌، 1375).

ستاری‌، جلال‌، نماد و نمایش‌ (تهران‌: توس‌، 1374).

فصلنامـه‌ی‌ هنر ، (پاییز 73)، ش‌26.

نصر، سیدحسین‌، هنر و معنویت‌ اسلامـی‌ ، ترجمـه‌ی‌ رحیم‌ قاسمـیان‌ (تهران‌: دفتر مطالعات‌ دینی‌ هنر، 1375).

ماهنامـه بیناب، شماره 7




[طرز درس کردن جانمازی با کاغذ رنگی]

نویسنده و منبع: Mehdi Amiri مدیر سایت | تاریخ انتشار: Sun, 15 Jul 2018 07:18:00 +0000



تمامی مطالب این سایت به صورت اتوماتیک توسط موتورهای جستجو و یا جستجو مستقیم بازدیدکنندگان جمع آوری شده است
هیچ مطلبی توسط این سایت مورد تایید نیست.
در صورت وجود مطلب غیرمجاز، جهت حذف به ایمیل زیر پیام ارسال نمایید
i.video.ir@gmail.com