ع اسم متینا

ع اسم متینا معنی نام متینا - اسم متینا درون لغت نامـه | معنی اسم متینا - نام‌های ایرانی | اسم با حرف م :: راهنمای انتخاب اسم نام پسر زیبای ... | معنای اسم خود را اینجا بیـابید | انتخاب اسم | لیست کامل اسم با حرف م + معنی اسم - حیـاط ... |

ع اسم متینا

معنی نام متینا - اسم متینا درون لغت نامـه

متينا :    (عربي) (مؤنث متين)، ع اسم متینا ( متين.

اسم متینا

  • به نظر شما چه اسمـی درون کنار متینا ترکیب زیبایی را ایجاد مـیکند؟
  • نظر شما درون مورد نام متینا چیست؟
  • در صورت امکان، آیـا اسمتان را بـه متینا تغییر مـیدهید؟
. ع اسم متینا . ع اسم متینا : ع اسم متینا




[ع اسم متینا]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Sun, 17 Jun 2018 15:58:00 +0000



ع اسم متینا

اسم با حرف م :: راهنمای انتخاب اسم نام پسر زیبای ...

             

         

        

مـیهن

مـیهن : ع اسم متینا    1- کشوری کـه در آن شخص بـه دنیـا آمده و تابعیت دولت آن را دارد، ع اسم متینا وطن؛ 2- (در قدیم) زادگاه، موطن؛ 3-(در قدیم) خانـه، خانمان، قبیله.

مـینودخت

مـینودخت :    (مـینو = بهشت + دخت = )، 1- بهشتی؛ 2-(به مجاز) حوروش و زیبارو.

مـینو

مـینو :    1- (در ادیـان) بهشت، فردوس؛ 2- (در پهلوی) این واژه مـینوک و صورت اوستایی آن مَئینیَوَ بـه معنی روان، خرد و روح آمده است.

مـینا

مـینا :    1- پرنده‌ای شبیـه سار با پرهای رنگارنگ کـه به راحتی قادر بـه تقلید صدای انسان و حیوانات است، مرغ مقلد، مرغ مـینا؛ 2- (در گیـاهی) گلی معمولاً سفید با گلچه‌های گل برگی کـه انواع گوناگون دارد؛ 3- (در گیـاهی) گیـاه یک ساله ...

چند اسم خوشگل و امروزی

اسم عبری انـه

اسم یونانی انـه

نام های زیبای گیلکی انـه

زیباترین اسم های انـه

اسم انـه لری شیک و زیبا

اسم کردی بـه ترتیب حروف الفبا

اسم های انـه خارجی جدید

مـیمنت

مـیمنت :    (عربی) سعادت، فرخندگی، مبارکی.

مـیگل

مـیگل :    (مـی = + گل)، 1- (به مجاز) زیبا و مست کننده؛ 2- (اعلام) نام جایی درون استان فارس.

مـیشا

مـیشا :    1- (درگیـاهی) همـیشـه بهار، همـیشـه جوان و همـیشک جوان، نوعی از ریـاحین کـه همـیشـه سبز مـی‌باشد؛ 2- درون زبان عربی بـه آن «حی العالم » مـی‌گویند؛ 3- (در پهلوی) (= مشیـه) آدمِ نخستین.

مَیسون

مَیسون :    (عربی) وزین، با وقار، بردبار، گرانمایـه.

انتخاب اسم های جدید ترکی انـه

اسم های انـه مذهبی و قرآنی

چند اسم جدید و با کلاس

اسم قرآنی

اسامـی شیک و زیبای کوتاه انـه

اسم عربی

تعدادی اسم زیبا ترکی

اسم خارجی

مَیسا

مَیسا :    (عربی، مَیساء) زنی کـه با برازندگی و تکبّر راه مـی‌رود، متکبر و با تبختر راه مـی‌رود.

مـیترا

مـیترا :    (اوستایی) 1- مـهر، خورشید؛ 2- پیمان؛ 3- (= مـهر)،   مـهر.

مـهین‌دخت

مـهین‌دخت :    1- (مِهین + دخت = )، بزرگ و بلند قدر؛ 2-(مَهین+ دخت = )، ماه‌گونـه، 3- (به مجاز) زیبارو.

مـهین

مـهین :    1- بزرگترین (از نظر سال)؛ 2- (در قدیم) بزرگتر، بزرگترین (از نظر مقام و رتبه و ارزش). ع اسم متینا [این نام چنانچه بـه فتح اول (مَهین) mahin تلفظ شود مرکب از (مَه = ماه + ین (پسوند نسبت)) مـی‌باشد و منسوب بـه ماه است].

مَهِیلا

مَهِیلا :    (عربی) 1- حرکت آهسته، روان؛ 2- از واژه  های قرآنی (در سوره  ی مزمّل).

مَهیسا

مَهیسا :    (مَهی+ سا (پسوند شباهت)) (= مـهسا)، ش  مَهسا.

اسم های ترکی همراه با معنی

اسم با ریشـه سانسکریت

اسم زیبای لاتین انـه

اسم زیبای ارمنی

مـه‌یـاس

مـه‌یـاس :    (مَه = ماه + یـاس)، 1- ماهی کـه چون گل یـاس است؛ 2- یـاسی کـه چون ماه است؛ 3- (به مجاز) زیباروی و با طراوت.

مَهیـا

مَهیـا :    (اوستایی)، بزرگ.

مَهوش

مَهوش :    1- (= ماه وش)، ( ماه وش؛ 2- (در قدیم) (شاعرانـه) مانند ماه؛ 3- (به مجاز) زیبارو.

مِه‌نیـا

مِه‌نیـا :    آن کـه نیـاکان و اجدادش از بزرگان و سروران است، بزرگ زاده.

مَهنوش

مَهنوش :    (= ماه نوش)، ( ماه نوش.

مـهنور

مـهنور :    (مـه = ماه + نور) 1- نورِ ماه ؛ 2- (به مجاز) زیبارو.

مَهنام

مَهنام :    (مَه = ماه + نام (در قدیم) (به مجاز) = نشان، اثر، صورت، ظاهر)، 1- نشان و اثرِ ماه، دارای صورت و ظاهر ماه؛ 2- (به مجاز) زیباروی ماه مانند.

مَهناز

مَهناز :    (= ماه ناز)، ) ماه ناز.

مُهنا

مُهنا :    (عربی) 1- درون خور، شایسته؛ 2- (در قدیم) گوارا و خوش؛ 3- دور از رنج.

مَه‌لقا

مَه‌لقا :    1- ماه رو، ماه روی، ماه لقا؛ 2- کنایـه از زیبارو(ی) است.

مَهلا

مَهلا :    (عربی) (اسم صوت) آهسته! بی شتاب!.

مَهگل

مَهگل :    (مَه = ماه + گل)، 1- گلِ ماه؛ 2- (به مجاز) زیبارو.

مَهکامـه

مَهکامـه :    (مَهکام + ه (پسوندنسبت))، 1- منسوب بـه مـهکام؛ 2- (به مجاز) آرزوی زیبای روی.

مَهفام

مَهفام :    (مَه = ماه + فام (پسوند بـه معنی رنگ))، 1- بـه رنگ ماه، بـه رنگ مـهتاب؛‌ 2- (به مجاز) زیبارو.

مَهشید

مَهشید :    (= ماه شید)، پرتو ماه، ماهتاب، + ( ماه شید.

مَهشاد

مَهشاد :    (= ماهشاد)، ( ماهشاد.

مَه‌سیما

مَه‌سیما :    (فارسی ـ عربی) (= ماه سیما)، ( ماه سیما و ماه چهر.

مَهستی

مَهستی :    (فارسی ـ عربی) (مَه = ماه + ستی = مخفف سیدتی)، 1- ماه خانم، ماه بانو؛ 2- (اَعلام) مـهستی گنجوی [قرن6 هجری] شاعره‌ی ایرانی کـه بعضی او را معاصر سلطان سنجر و بعضی معاصر سلطان محمود غزنوی دانسته‌اند، مـهستی چنگ و عود ...

مـهستا

مـهستا :    (مـهست = بزرگترین، مـهمترین + ا (پسوند نسبت))، 1- منسوب بـه مـهست؛ 2- (به مجاز) بزرگتر و مـهمتر؛ 3- (به مجاز) دارای قدر و مرتبه  ی عالی.

مَهسان

مَهسان :    (مـه = ماه + سان (پسوند شباهت))، + مـهسا.

مَهسا

مَهسا :    (مـه = ماه + سا (پسوند شباهت))، 1- مثل ماه، مانند ماه؛ 2- (به مجاز) زیبارو.

مِهزاد

مِهزاد :    (= مِهزاده)، (در قدیم) بزرگ زاده، شاهزاده.

مِهرین

مِهرین :    (مـهر + ین (پسوند نسبت))، 1- منسوب بـه مـهر. ع اسم متینا م مـهر؛ 2- (اَعلام) 1) نام آتشکده‌ای درون قم؛ 2) نام بنا و ناحیـه‌ای درون اصفهان.

مِهری

مِهری :    (مـهر+ ی (پسوند نسبت))، 1- منسوب بـه مـهر، م مـهر؛ 2- (در موسیقی) نوعی از چنگ.

مَهروز

مَهروز :    (مَه = ماه + روز)، 1- ماه روز، ماهی کـه در روز نمایـان است؛ 2- (به مجاز) زیبارو.

مَهرو

مَهرو :    (= ماه رو) (به مجاز) زیبا رو.

مِهرنیـا

مِهرنیـا :    (مـهر = مـهربانی، محبت + نیـا)، 1- از نژادِ مـهربانان؛ 2-(به مجاز) مـهربان و با محبت.

مِهرنوش

مِهرنوش :    (مـهر = خورشید + نوش = جاویدان) (به مجاز) زیبایی جاوید و همـیشگی، همـیشـه زیبارو.

مِهرنِگار

مِهرنِگار :    (مـهر = خورشید + نگار = (به مجاز) معشوق زیباروی، یـا زنِ زیباروی، بت، صنم)، 1- روی هم بـه معنی خورشید زیباروی؛ 2- (به مجاز) زیباروی درخشان.

مِهرنسا

مِهرنسا :    (فارسی ـ عربی) (مـهر = خورشید + نسا)، 1- خورشید زنان؛ 2- (به مجاز) زیباروی درون مـیان زنان.

مِهرناز

مِهرناز :    (اَعلام) نام کیکاووس کـه وی را بـه همسری رستم داده بودند.

مِهرگل

مِهرگل :    (مـهر = خورشید + گل)، 1- گل آفتاب، گل آفتاب گردان؛ 2- (به مجاز) زیبا و لطیف .

مِهرگان

مِهرگان :    1- جشنی کـه در ایران قدیم درون شانزدهم مِهر بـه مناسبت یکی شدنِ نام روز با نام ماه بر پا مـی‌شده است؛ 2- (در قدیم) (به مجاز) پاییز؛ 3- (در قدیم) (در موسیقی ایرانی) از الحان قدیمـی ایرانی (مـهرگان خردک).

مِهرک

مِهرک :    (مِهر = خورشید + ک/ ak ـ/ (پسوند شباهت))، 1- شبیـه بـه خورشید؛ 2- (به مجاز) زیبارو.

مـهرشید

مـهرشید :    (= خورشید)، ( خورشید.

مِهرسا

مِهرسا :    (مـهر = خورشید + سا (پسوند شباهت))، 1- مثل خورشید؛ 2- (به مجاز) زیبارو.

مِهردخت

مِهردخت :    (مـهر = مـهربانی، محبت + دخت = )، مـهربان و با محبت.

مَه‌رخ

مَه‌رخ :    1- ماه رخ، آن کـه دارای رخساری چون ماه است؛ 2- (به مجاز) زیبا، خوبرو.

مِهرجهان

مِهرجهان :    (مـهر = خورشید + جهان)، 1- خورشیدِ عالم، آفتابِ عالم تاب؛ 2- (به مجاز) زیبا رو.

مِهرجان

مِهرجان :    (مُعرب از فارسی مـهرگان)، ( مـهرگان.

مِهربانو

مِهربانو :    بانوی مـهربان و با محبت، زنِ مـهربان.

مـهربان

مـهربان :    1- با محبت، با مـهر، نیکی کننده، رحم کننده؛ 2- (در عرفان) مـهربان صفت ربوبیت را گویند؛ 3- (اَعلام) نام شـهری درون شـهرستان سراب درون استان آذربایجان شرقی.

مِهرانـه

مِهرانـه :    (مِهران + ه (پسوند نسبت))، منسوب بـه مِهران، ( مِهران. 1-

مـهرانوش

مـهرانوش :    محبت جاوید، مـهر و محبت جاویدان.

مِهرانگیز

مِهرانگیز :    برانگیزاننده‌ی محبت و دوستی، انگیزنده‌ی شوق و مـهر.

مِهران‌دخت

مِهران‌دخت :    (مـهران + دخت = )، دارنده‌ی مـهر و محبت، مـهربان.

مِهرانا

مِهرانا :    (مـهران + ا (پسوند نسبت))، منسوب بـه مـهران، ( مـهران. 1-

مِهرافروز

مِهرافروز :    1- افروزنده‌ی مـهر و محبت، افروزنده‌ی مـهربانی؛ 2- (به مجاز) مـهرورزنده و مـهربان.

مـهراعظم

مـهراعظم :    (مـهر = مـهربانی و محبت + اعظم = بزرگ)، 1- مـهربانی و محبت بزرگ؛ 2- (به مجاز) بسیـار مـهربان.

مِهرابه

مِهرابه :    (مـهراب + ه (پسوند نسبت))، منسوب بـه مـهراب، ( مـهراب. 1-

مِهرا

مِهرا :    (مـهر+ ا (پسوند نسبت))، منسوب بـه مِهر، ) مِهر.

مـهرآیین

مـهرآیین :    دارای مـهر و محبت و دوستی، دارای مـهربانی، دارای آیین و روش دوستی و مـهربانی.

مـهرآوه

مـهرآوه :    (= مـهرابه)، ( مـهرابه.

مـهرآنا

مـهرآنا :    (فارسی ـ ترکی) (مـهر = محبت و دوستی، مـهربانی + آنا = مادر) 1- مـهربانی و محبت و دوستی مادر؛ 2- (به مجاز) مـهربان و با محبت.

مـهرآفرین

مـهرآفرین :    آفریننده ی مـهر و محبت و دوستی.

مـهرآفاق

مـهرآفاق :    (مـهر= مـهربانی و محبت + آفاق = گیتی، جهان، زمانـه، روزگار)، (به مجاز) مـهربان و با محبت،

مـهرآسا

مـهرآسا :    ( مـهر + آسا (پسوند شباهت))، 1- مثل خورشید، مانند خورشید؛ 2- (به مجاز) زیبارو.

مـهرآرا

مـهرآرا :    (مـهر = مـهربانی و محبت + آرا = مخفف آراینده، آراینده، آراستن، زینت و آرایش)، 1- ویژگی آن کـه به مـهربانی و محبت آرایش شده، آراسته بـه مـهربانی؛ 2- (به مجاز) مـهربان و با محبت.

مـهرآذین

مـهرآذین :    (مـهر= مـهربانی و محبت + آذین (در قدیم) آیین، رسم، قاعده)، 1- درون آیین و روش مـهربانی و محبت، دارای آیین و رسم مـهربانی و محبت؛ 2- (به مجاز) مـهرورز، با محبت، مـهربان.

مـهرآذر

مـهرآذر :    (مـهر = مـهربانی و محبت + آذر = آتش)، 1- آتشِ مـهربانی و محبت؛ 2- (به مجاز) بسیـار مـهربان و با محبت، پر عاطفه و احساس.

مَهْدیـه

مَهْدیـه :    (عربی)ی کـه خداوند رستگاری را و راه راست را برایش تعیین کرد.

مَهدیسا

مَهدیسا :    (مَهدیس + ا (پسوند نسبت))، منسوب بـه مَهدیس، ( مَهدیس.

مَهدیس

مَهدیس :    (مَه = ماه + دیس = (پسوند شباهت))، 1- مانند ماه؛ 2- (به مجاز) زیبارو.

مـهدیـا

مـهدیـا :    (مـهدی = هدایت شده + ا (اسم ساز))، هدایت شده.

مَهدخت

مَهدخت :    (مَه = ماه + دخت = ) (= ماه دخت)، ( ماه دخت.

مَهدا

مَهدا :    (عربی) اول شب، پاسی از شب، آرامش شب.

مَهتاج

مَهتاج :    (= ماه تاج)، 1- تاج ماه؛ 2- (به مجاز) زیبای زیبایـان.

مَهتاب

مَهتاب :    1- نور و روشنایی ماه؛ 2- مـهتابی.

مَهتا (مَه تا)

مَهتا (مَه تا) :    1- همانند ماه، چون ماه؛ 2- (به مجاز) زیبارو.

مِهبانو

مِهبانو :    بانوی بانوان، سرور بانوان، بزرگ زنان.

مَهبان

مَهبان :    (مَه = ماه + بان (پسوند محافظ یـا مسئول))، (به مجاز) زیبا و مـهتاب رو.

مَهان

مَهان :    (مَه = ماه + ان (پسوند نسبت))، 1- منسوب بـه ماه؛ 2-(به مجاز) زیبارو؛ [چنانچه این واژه مِهان(mehān) تلفظ شود جمع مِه و به معنی بزرگان مـی‌باشد].

مـهاباد

مـهاباد :    (اعلام) 1) رودی درون استان آذربایجان غربی بـه طول 85 کیلومتر، کـه از ارتفاعات جنوب غربی سرچشمـه مـی  گیرد و پس از عبور از مـهاباد و مخلوط شدن با رودهای دیگر بـه دریـاچه  ی ارومـیه مـی  ریزد؛ 2) شـهرستانی درون جنوب شرقی ...

مِها

مِها :    بزرگ، بزرگتر. [چنانچه این کلمـه مَها /mahā/ تلفظ شود منسوب بـه ماه است؛ (به مجاز) زیبارو].

مَه جَبین

مَه جَبین :    (فارسی ـ عربی) (به مجاز) دارای پیشانی سفید و زیبا، زیباروی.

موهبت

موهبت :    (عربی، مَوهَبَة) هر چیز ارزشمندی کـه بهی بخشیده مـی  شود یـا او از آن بهره  مند است.

مونس

مونس :    (عربی) هم نشین و همراز، همدم.

مونا

مونا :    صاحب دساتیر کلمـه‌ی «مانا»، کـه نام خدای عز و جل هست به « مونا» تصحیح کـرده و آورده هست که « حتما دانست کـه مونا بالوا و خدا را گویند» و دکتر معین درون حاشیـه برهان قاطع گفته است: «مانا هزوارش مئونا ...

مولوده

مولوده :    (عربی) (مؤنث مولود)، ( مولود.

مولود

مولود :    (عربی) 1- آن کـه به دنیـا آمده، زاده شده، فرزند؛ 2- تولد، مـیلاد؛ 3- (به مجاز) نتیجه، حاصل؛ 4- (در احکام نجوم) زمان تولد.

موژان

موژان :    (= موجان) (در قدیم) خمار، پر کرشمـه (چشم).

موحده

موحده :    (عربی) (مؤنث موحد)، ( موحد.

مَنیژه

مَنیژه :    (اَعلام) (در شاهنامـه) افراسیـاب، کـه عاشق بیژن پهلوان ایرانی شد و با کمک رستم همراه بیژن بـه ایران گریخت. داستان او با بیژن یکی از پر آوازه‌ترین و دلکش‌ترین داستانـهای شاهنامـه مـی‌باشد.

مُنیره

مُنیره :    (عربی) نورانی و روشن و درخشان و آشکار.

مُنیراعظم

مُنیراعظم :    (عربی) 1- درخشندگی و تابندگی زیـاد؛ 2- (به مجاز) بسیـار زیبارو.

مُنیر

مُنیر :    (عربی) 1- ویژگی آنچه از خود نور داشته باشد، درون مقابلِ مستنیر؛ 2- درخشان، تابان، روشن.

مُنیبا

مُنیبا :    (عربی ـ فارسی) (منیب + ا (پسوند نسبت))، منسوب بـه منیب، ( منیب.

مُنوره

مُنوره :    (عربی) (مؤنث مُنور)، ن مُنور.

مُنور

مُنور :    (عربی) 1- روشن، درخشان، نورانی؛ 2- (به مجاز) روشن فکر.

مَنظَر

مَنظَر :    (عربی) 1- آنچه بر آن نظر بیفتد و به چشم دیده شود؛ 2- جلوه‌ی ظاهری هر شخص؛ 3- (به مجاز ) صورت و چهره، درون مقابلِ مَخبَر؛ 4- (در قدیم) منظره.

منصوره

منصوره :    (عربی) 1- (مؤنث منصور)، ( منصور 1- و2- ؛ 2-(اَعلام) شـهر بندری، درون شمال مصر، بر کرانـه‌ی راست رود نیل.

منزه

منزه :    (عربی) 1- بـه دور از آلودگی، پاک، پاکیزه؛ 2- مبرا، بری، بی  عیب.

مَنزلت

مَنزلت :    (عربی) 1- ارزش و اهمـیت؛ 2- (در قدیم) مقام، درجه؛ 3- نظم و انضباط؛ 4- حد، پایـه.

مَنال

مَنال :    (عربی) 1- (در قدیم) مال، دارایی، مِلک، ثروت؛ 2- درآمد، مداخل.

مُنا

مُنا :    (عربی) امـیدها، آرزوها، مقاصد.

مَلیکه

مَلیکه : ممتاز

ممتاز

ممتاز :    (عربی) 1- دارای امتیـاز، برتر، برجسته؛ 2- عالی، خوب، مرغوب؛ 3- مشخص، جدا، متمایز؛ 4- (در قدیم) مشـهور.

مِلیکا

مِلیکا :    گروهی از گیـاهان علفی چند ساله از خانواده‌ی گندمـیان کـه خودرو هستند.

ملیسا

ملیسا:    (عربی) 1- زمانی بین مغرب و نماز عشا؛ 2- ماه صَفر؛ 3- ماهی بین آخر گرما و زمستان.

ملیسی

ملیسی:  (عربی) (در قدیم) شیرین و بی دانـه (انار) .

مَلیحه

مَلیحه :    (عربی) (مؤنث ملیح) 1- (در قدیم) (به مجاز) ملیح، زیبا و خوشایند، دارای ملاحت، با نمک؛ 2- (در قدیم) دوست داشتنی و مورد پسند.

مُلوک

مُلوک :    (عربی) (جمعِ مِلَک) 1- پادشاهان؛ 2- (اَعلام) 1) دریـای ملوک بخشی از اقیـانوس آرام، مـیان شمال شرقی جزیره‌ی سلبس؛ 2) جزایر ملوک (= جزایر ادویـه): گروهی شامل حدود 1000 جزیره درون شرق اندونزی، مـیان جزیره‌ی سلبس و گینـه‌ی نو کـه بیشتر آنـها ...

ملودی

ملودی :    (فرانسوی، melodie) (در موسیقی) توالی تعدادی از اصوات درون موسیقی سازی و آوازی، بـه گونـه ای کـه یک واحد مستقل را بسازد و معمولاً قابل زمزمـه باشد.

مَلِک‌نسا

مَلِک‌نسا :    (عربی) 1- پادشاهِ زنان، سَرور زنان؛ 2- فرشته رو و زیبا درون مـیان زنان.

مَلِک‌ناز

مَلِک‌ناز :    (عربی ـ فارسی) 1- موجب افتخار پادشاه بـه لحاظ زیبایی؛ 2- ویژگی آن کـه ناز و کرشمـه‌ای شاهانـه دارد.

مَلَک‌سیما

مَلَک‌سیما :    (عربی) خوشگل، پری‌چهر، فرشته روی، زیبا روی.

مَلَک‌زمان

مَلَک‌زمان :    (عربی) (= مَلَک جهان)، ( مَلَک جهان.

مَلک‌جهان

مَلک‌جهان :    (عربی ـ معرب) 1- فرشته جهان؛ 2- (به مجاز) زیباروترین.

ملایم

ملایم :    (عربی) 1- فاقد شدت و تندی؛ 2- (به مجاز) دارای اخلاق خوش و سازگار با دیگران، مـهربان، نرمخو؛ 3- (در حالت قیدی) با نرمـی و آهستگی، بـه آرامـی، آهسته؛ 4- (در قدیم) دارای تطابق، سازگار، متناسب؛ 5- (در قدیم) خوشایند.

ملاحت

ملاحت:    (عربی) 1- حالتی درون چهره کـه شخص را دوست داشتنی مـی‌نماید، نمکین بودن، با نمک بودن؛ 2- خوشایند بودن، دوست داشتنی بودن.

مَکیـه

مَکیـه :    (عربی) (مؤنث مکی)، 1- مربوط یـا متعلق بـه مکه؛ 2-اهل مکه؛ 3- (اَعلام) سوره‌هایی از قرآن مجید کـه در مکه نازل شده است.

مُکَرمـه

مُکَرمـه :    (عربی) (مؤنث مُکَرم)، زن گرامـی و عزیز کرده.

مقصوده

مقصوده :    (عربی) 1- مطلوب و خواسته شده و محبوب و مورد پسند؛ 2- مورد علاقه.

مُقدسه

مُقدسه :    (عربی) (مؤنث مقدس)، 1- مقدس، دارای تقدس و پاکی، مبرا از هر آلودگی، پاک و قابل احترام دانسته شده بویژه از نظر مذهبی؛ 2- آن‌که از پلیدی و زشتی و گناه دوری مـی‌کند، پارسا.

مَقبوله

مَقبوله :    (عربی) (مؤنث مَقبول)، 1- مورد قبول، پذیرفته شده؛ 2- دلنشین، دوست داشتنی، زیبا؛ 3- خوشایند، مطلوب.

مُعینا

مُعینا :    (عربی ـ فارسی) (معین + ا (پسوند نسبت))، منسوب بـه مُعین، ( مُعین.

مُعظمـه

مُعظمـه :    (عربی، معظمة) 1- بزرگ داشته شده، بزرگ؛ 2- (اعلام) نویسنده   بانوی تاجیکستان [1988-1951 مـیلادی] معظمـه فرزند شخصیتی بـه نام احمد اسفره از استان خجند، تحصیلاتش را درون دانشگاه تربیت معلم خجند تمام کرد و از آن بعد کار تدریس را درون پیش ...

معصومـه

معصومـه :    (عربی) (مؤنث معصوم) 1- (در قدیم) زن بی‌گناه و پاک. + ( معصوم. 1-  ؛ 2- (اَعلام) لقب حضرت فاطمـه (معصومـه) گرامـی امام رضا(ع).

مُعزز

مُعزز :    (عربی) 1- عزیز ، گرامـی؛ 2- بزرگوار و ارجمند (زن).

مُطهّر

مُطهّر :    (عربی) 1- پاک و مقدس؛ 2- (در قدیم) منزه.

مشکات

مشکات :    (عربی) 1- از واژه‌های قرآنی؛ 2- (در قدیم) چراغدان؛ 3- ظرف بلورین کـه در آن چراغ مـی‌افروختند و نور از آن بـه هر سو منعمـی شد و فضای زیـادی را روشن مـی‌کرد؛ 4- (در عرفان) مراد از مشکات نفس هست در ...

مشک ناز

مشک ناز :    (اَعلام) (در شاهنامـه) نام یکی از چهار آسیـابان کـه به همسری بهرام گور درون آمدند.

مسعوده

مسعوده :    (عربی) (مؤنث مسعود) (در قدیم) خجسته، مبارک، + ( مسعود. 1- و 2-

مَستوره

مَستوره :    (عربی) (مؤنث مستور) 1- (در قدیم) (به مجاز) مستور، پنـهان، پوشیده؛ 2- (در قدیم) (به مجاز) پارسا، پاک دامن، پرهیزگار، دارای پوشش و حجاب؛ 3- (به مجاز) نجیب و پاک دامن مانند پارسایـان، پرهیزکارانـه.

مستانـه

مستانـه :    1- (به مجاز) سرخوش و شاد، همراه با سرخوشی و شادی؛ 2- (در قدیم) (به مجاز) با حالت سرخوشی و سرمستی.

مژگان

مژگان :    1- مژه‌ها، موی پلک چشم؛ 2- (در اصطلاح عشاق) اشاره بـه سنان و نیزه و پیکان و تیر کـه از کرشمـه و غمزه‌های معشوق بـه هدف ‌ی عاشق مـی‌رسد، دارد.

مژده

مژده :    خبر خوش و شادی بخش، بشارت، مژدگانی.

مُزَیَن

مُزَیَن :    (عربی) تزیین شده، آراسته. [این کلمـه چنانچه مُزَیِن /mozayyen/ تلفظ شود بـه معنی «آرایشگر» است].

مریم

مریم :    1- (در گیـاهی) گل سفید خوشـه‌ای خوشبو و دارای عطر با دوام، و نیز گیـاهی علفی، پایـا و زینتیِ این گل کـه از خانواده‌ی سوسن هست و پیـاز دارد؛ 2- (اَعلام) 1) نام سوره‌ی نوزدهم از قرآن کریم دارای نود و هشت ...

مُرَوه

مُرَوه :    بـه معنی مُرَوَح هست که بسیـار خوشبو و معطر کننده است، خوشبوی شده، بوی عطر گرفته. [چنانچه این کلمـه بـه فتح اول (مَروه) تلفظ شود محلی هست که حاجیـان درون مراسم حج بین آن و صفا «سعی» مـی‌کنند کـه در اصطلاع عارفان ...

مُروارید

مُروارید :    1- (در مواد) توده‌ی سخت، گِرد، کوچک و درخشان بـه رنگ سفید نقره‌ای یـا خاکستری مایل بـه آبی کـه در بعضی از صدفهای دریـایی یـافت مـی‌شود و از سنگهای قیمتی است، دُرّ، لؤلؤ؛ 2- (در گیـاهی) نوعی گُل (گُلِ مروارید).

مُروا

مُروا :    (در قدیم) فال خوب درون مقابلِ مرغوا.

مَرمَر

مَرمَر :    1- (در علوم زمـین) نوعی سنگ دگرگون شده‌ی آهکی کـه به علت زیبایی درون کارهای مجسمـه سازی و نماسازی ساختمان‌ها بـه کار مـی‌رود؛ 2- (به مجاز) سفید چهره و زیبا.

مَرضیـه

مَرضیـه :    (عربی) مرضی، پسندیده.

مُرَصع

مُرَصع :    (عربی) 1- آنچه با جواهر تزئین شده باشد، جواهر نشان؛ 2- (در ادبیـات) ویژگی شعری کـه آرایـه‌ی ترصیع درون آن به‌کار رفته باشد؛ 3- (در خوش‌نویسی) یکی از انواع خطوط عربی.

مِرسده

مِرسده :    [مِرس = نام درختی، راش (فاگوس سیلواتیکا) + ده (پسوند مکان)]، 1- جنگل راش، جای روئیدن راش؛ 2-(به مجاز) زیبا، با طراوت و خرم.(؟)

مُرسا

مُرسا :    (عربی) استوار گشتن، واقع شدن و ثابت گردیدن.

مرحمت

مرحمت :    (عربی) لطف و مـهربانی داشتن، مـهربانی، لطف.

مرجانـه

مرجانـه :    (عربی، مرجانة) 1- مروارید خُرد؛ 2- یک دانـه مروارید خُرد، واحد مرجان بـه معنی یک دانـه مرجان؛ 3- (اَعلام) روستایی درون شـهرستان تربت حیدریـه درون استان خراسان رضوی.

مرجان

مرجان :    (سریـانی) 1- جانور بی‌مـهره‌ی کوچک دریـایی کـه پوشش آهکی ترشح مـی‌کند و نسل‌های جدید آن روی بقایـای نسل قدیمـی زندگی مـی‌کنند و جزایر مرجانی را بوجود مـی‌آورند؛ 2- بقایـای قرمز رنگ رسوب یـافته از همـین جانور کـه از آن درون جواهر سازی ...

مرال

مرال :    (ترکی) (= مارال)‏، ( مارال.

مَدیحه

مَدیحه :    (عربی) سخنی (معمولاً شعر) کـه در ستایشی گفته‌ یـا سروده مـی‌شود.

مِدیـا

مِدیـا :    (اَعلام) 1) نام یونانی ایـات جبال یـا عراق عجم کـه نواحی آن عبارت بوده از قرمـیس یـا کرمانشاهان، همدان، ری و اصفهان؛ این نواحی سرزمـینی کوهستانی و پهناور بوده کـه یونانیـان بـه آن «مدیـا» گفته‌اند. سرزمـین ماد؛ 2) نام زن آخرین پادشاه ...

مُحَیّا

مُحَیّا :    (عربی) (در قدیم) چهره، صورت.

مَحیـا

مَحیـا :    (عربی) حیـات، زندگی.

مُحَنّا

مُحَنّا :    (عربی) بـه حَنا خضاب کرده، مخضب بـه حَنا.

محسنـه

محسنـه :    (عربی) (مؤنث محسن)، 1- (در قدیم) آراسته و زیبا؛ 2-زن احسان کننده، زن نیکوکار.

مُحَدِثه

مُحَدِثه :    (عربی) (مؤنث مُحَدِث)، 1- مُحَدِث (زن)،   مُحَدِث؛ 2- (اَعلام) یکی از القاب حضرت  زهرا(س).

محجوبه

محجوبه :    (عربی) 1- (مؤنث محجوب)، ( محجوب، 2- دارای حجاب (زن).

محجوب

محجوب :    (عربی) 1- با حجب و حیـا و مؤدب؛ 2- (در قدیم) درون حجاب شده، پوشیده، پنـهان؛ 3- (در قدیم) (به مجاز) بازداشته شده، منع شده؛ 4- (در عرفان)ی کـه مـیان او و حق حجابی هست و هنوز شایستگی درک حقیقت و ...

محترم

محترم :    (عربی) 1- قابل احترام، عزیز و گرامـی؛ 2- (در قدیم) دارای حرمت و مقدس.

محبوبه

محبوبه :    (عربی) 1- نام گیـاهی (محبوبه‌ی شب)؛ 2- محبوب (زن)؛ 3- معشوق، معشوقه، محبوب، + ن.ک. محبوب.

محبت

محبت :    (عربی) 1- دوست داشتنِی یـا چیزی، مـهربان بودن نسبت بهی یـا چیزی، مِهر، دوستی؛ 2- (در تصوف) شور و شوق بسیـار داشتنِ سالک به منظور رسیدن بـه خداوند.

متینـه

متینـه :    (عربی) (مؤنث متین)، ( متین.

متینا

متینا :    (عربی) (مؤنث متین)، ( متین.

متانت

متانت :    (عربی) 1- حالت استواری و سنگینی درون رفتار همراه با پرهیز از نشان دادنِ هیجان‌های درونی، وقار؛ 2- (در قدیم) استواری، محکمـی.

مبینـه

مبینـه :    (عربی ـ فارسی) (مبین + ه (پسوند نسبت))، منسوب بـه مبین، ( مبین.

مبینا

مبینا :    (عربی) (مؤنث مبین)، ( مبین.

مبارکه

مبارکه :    (عربی) (مؤنث مبارک)، ( مبارک.

مایسا

مایسا :    نام گیـاهی کوچک و یک ساله کـه بسیـار ظریف است.

مایـا

مایـا :    1- (اوستایی) منش نیک، بخشنده؛ 2- (اَعلام) 1) (در روم باستان) اِلهه‌ی فراوانی سبزه و بهار درون نزد رومـیان؛ 2) قوم سرخپوست بومـی آمریکای مرکزی، کـه زبان ویژه‌ی خود را دارند و پیش از ورود سفید پوستان، تمدن درخشانی داشتند.

ماهین

ماهین :    (ماه + ین (پسوند نسبت))، 1- منسوب بـه ماه؛ 2- (به مجاز) زیبارو.

ماهوَر

ماهوَر :    (ماه + وَر (پسوند دارندگی))، 1- دارای ویژگی و صفت ماه؛ 2- (به مجاز) زیبارو.

ماه‌وش

ماه‌وش :    (= مـهوش) ماه مانند، مانند ماه؛ (به مجاز) رعنا و زیبا و معشوقه، زیبا و درخشان. + ن.ک. مَهوش.

ماهوَر

ماهوَر :    (ماه + وَر (پسوند دارندگی))، 1- دارای ویژگی و صفت ماه؛ 2- (به مجاز) زیبارو.

ماه‌نوش

ماه‌نوش :    1- ماه جاویدان و همـیشگی؛ 2- (به مجاز) زیباروی همـیشـه زیبا.

ماه‌نگار

ماه‌نگار :    (ماه + نگار = معشوق) (به مجاز) معشوقه‌ی زیبارو.

ماه‌نِسا

ماه‌نِسا :    1- ماهِ زنان؛ 2- (به مجاز) زیبا رو درون مـیان زنان، زیبارو.

ماهناز

ماهناز :    (ماه + ناز = قشنگ، زیبا) ماهروی زیبا.

ماه‌منظر

ماه‌منظر :    آنچه کـه دارای منظری چون ماه باشد، ماه چهر. + آ ماه چهر.

ماهکان

ماهکان :    (ماهک+ ان (پسوند نسب)) منسوب بـه ماهک، ( ماهک.

ماهک

ماهک :    (ماه+ ک/-ak/ (پسوند تصغیر و تحبیب)) 1- خوبروی کوچک، معشوقک زیباروی و یـا خوبروی دوست داشتنی و زیباروی محبوب.

ماه‌صنم

ماه‌صنم :    (فارسی ـ عربی) از نام  های مرکب، ، ماه و صنم.

ماه‌سیما

ماه‌سیما :    (= ماه چهر)، ( ماه چهر.

ماهرو

ماهرو :    (= ماه چهر)، ( ماه چهر.

ماهرخسار

ماهرخسار :    (= ماه چهر)، ( ماه چهر.

ماهرخ

ماهرخ :    (= ماه چهر)، ( ماه چهر.

ماهِده

ماهِده :    (مؤنث ماهِد)، ( ماهِد.

ماه‌دخت

ماه‌دخت :    (ماه + دخت = ) 1- ماه، ی کـه مانند ماه است؛ 2- (به مجاز) زیبارو.

ماه‌جهان

ماه‌جهان :    (به مجاز) زیبای جهان.

ماه‌تابان

ماه‌تابان :    1- آن کـه چهره‌اش مثل ماه تابان است؛ 2- (به مجاز) زیبارو.

ماهتاب

ماهتاب :    پرتو ماه، شعاع ماه، نور ماه، مـهتاب.

ماتینا

ماتینا :    نام ساتراپ نشینِ [ولایت تحت امر حاکم یـا والی درون ایران دوران هخا] شمال شرقی ارمنستان کـه به دست کیـاکسار یـا (هوخشتره) فتح شده هست و درون زمان داریوش اول از ارمنستان مجزا شده است.

ماه‌پیکر

ماه‌پیکر :    1- صفت آن کـه پیکرش مانند ماه زیبا و دل انگیز باشد؛ 2-(به مجاز) معشوقِ زیبا.

ماه‌پری

ماه‌پری :    1- پریِ مانند ماه؛ 2- (به مجاز) بسیـار زیبا.

ماهانا

ماهانا :    (ماهان+ ا (پسوند نسبت))  منسوب بـه ماهان، ( ماهان.

ماه‌آفرین

ماه‌آفرین :    1- آفریده‌ی ماه؛ 2- (به مجاز) زیبارو(ی)؛ 3- (اَعلام) نام یکی از زنان فتحعلی شاه قاجار و مادر زبیده.

ماه منیر

ماه منیر :    (فارسی ـ عربی) 1- ماه درخشان و تابان؛ 2- (به مجاز) زیبارو.

ماه گل

ماه گل :    1- گلِ ماه؛ 2- (به مجاز) زیبارو. + ن.ک. مَهگل.

ماه طَلعت

ماه طَلعت :    (فارسی ـ عربی)، 1- ماه سیما، ماه چهره؛ 2- (به مجاز) زیبارو.

ماه پسند

ماه پسند :    (ماه + پسند = جزء پسین بعضی از کلمـه  های مرکّب، بـه معنی «پسندیده» یـا «قبول شوند») 1- ویژگیی کـه پسندیده و مورد قبول ماه مـی  باشد؛ 2- (به مجاز) زیباروی چون ماه.

ماه

ماه :    1- (در نجوم) جِرم آسمانی نسبتاً بزرگی کـه شب‌ها بـه صورت لکه‌ی روشن بزرگی از زمـین دیده مـی‌شود و هر 29 که تا 30 شبانـه روز یک بار دور زمـین مـی‌گردد؛ 2- قمر؛ 3- (در گفتگو) (به مجاز) بسیـار خوب و دوست داشتنی؛ ...

مانیـا

مانیـا :    1- (در پارسی باستان) خانـه، سرای؛ 2- (در پهلوی) برابر با واژه‌ی مان بـه معنی خانـه و مسکن؛ 3- (در یونانی، mania) شیدایی، عشقِ شدید، شوقِ مفرط، شیفتگی؛ 4- (اَعلام) 1) نام زن زِنیس حاکم ولایت اِاُلی جزو ایـالات تحت فرماندهی فرناباذ ...

مانِلی

مانِلی :    (مازندرانی)، 1- بمان برایم (؟)؛ 2- (اَعلام) (نام شخصیتی درون شعر علی اسفندیـاری (نیما یوشیج)).

ماندگار

ماندگار :   ی کـه در جایی اقامت (دایمـی و طولانی) کند، پایدار، با دوام، ماندنی. [در فرهنگ معین آمده: گاه این کلمـه را به منظور فرزندی دهند کـه برادران و ان قبل از او درون کودکی فوت کرده‌اند (برای تفأل بـه ادامـه زندگی او)].

ماندانا

ماندانا :    1- (در یونانی) mav avn ؛ 2- (در پارسی باستان) mand بـه معنی عنبر سیـاه؛ 3- (اَعلام) [قرن 6 پیش از مـیلاد] آستیـاگس (= ایشتوویگو) آخرین پادشاه ماد، زن کمبوجیـه‌ی اول و مادر کوروشِ کبیر.

مانا

مانا :    (صفت از ماندن) 1- ماندنی، پایدار؛ 2- (در پهلوی) مانند و مانند بودن.

مامَک

مامَک :   (مام= مادر+ ک/ ak -/ (پسوند تحبیب))، 1- (در قدیم) مادر؛ 2- خطاب محبت آمـیز بـه فرزند ؛ 3- زن پیر؛ 4- مادرک (مـهربان).

ماریـه

ماریـه :    1- زنِ سفید و براق، بسیـار درخشنده؛ 2- (اَعلام) نام همسر قبطی پیـامبر اسلام(ص) و مادر ابراهیم ابن محمّد پسر پیـامبر اسلام(ص).

مارینا

مارینا :    (اَعلام) نام ارته‌باذ [پادشاه ماد] بـه قول پلوتارک کـه با غیر ایرانیـان (اومن یونانی) ازدواج کرد. نام این بـه قول آریـان «آرتونیس» مـی‌باشد.[ماریـا نوعی گشتار آوا شناختی از مریم درون زبان های اسپانیـایی و آسیـایی است].

ماری

ماری :    گونـه‌ی دیگری از مریم ـ مادر حضرت عیسی مسیح(ع) ـ کـه در زبان‌های اروپایی رایج است. [ماری نوعی گشتار آوا شناختی از مریم درون زبان فرانسوی است].

مارال

مارال :    1- (ترکی) مرال، گوزن، آهو؛ 2- (به مجاز) زیبا و خوش اندام.

ماجده

ماجده :    (عربی) (مؤنث ماجد)، زنِ بزرگوار.

ماتینا

ماتینا :    نام ساتراپ نشینِ [ولایت تحت امر حاکم یـا والی درون ایران دوران هخا] شمال شرقی ارمنستان کـه به دست کیـاکسار یـا (هوخشتره) فتح شده هست و درون زمان داریوش اول از ارمنستان مجزا شده است.




[ع اسم متینا]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Fri, 20 Jul 2018 07:12:00 +0000



ع اسم متینا

معنای اسم خود را اینجا بیـابید

آبان نام ایزد آب(روز دهم از ماه خورشیدی) آبسال فصل بهار، ع اسم متینا سال پر آب و باران، دایـه پسر پادشاه یونان آراسته زیبا شده، خوش نما، زیور آرام برقرار، متین، سکون، آرامش آرش،آرخش درخشنده، درخشان، مـینوی، نام دلاوری از داستان های اساطیری  ایران آرمان آرزو، مراد، خواسته آرمـین فرزند کیقباد از شاهان پیشدادی آریـا آزاده، نجیب، مـهم ترین نژاد سفید درون ایران، لحن آهنگ، شقایق وحشی آریـان نام یکی از مورخین آسایش آسودن آصف نام دبیر حضرت سلمان ابراهیم استواری، سازنده خانـه کعبه ابوالقاسم پدر قسمت کننده، مقسم ابوذر از صحابه نامدار پیـامبر(ص) احسان نیکی، بخشش احد یگانـه، یکتا احمد بسیـار ستوده، نام پیـامبر ادریس نام یکی از پیـامبران اردشیر شیر خشمناک، مقدس، بنیـان گذار دودمان ساسانی ارژنگ آرایش، زینت ارسطو نام دانشمندی درون یونان ارسلان (ترکی) شیر، شیر درنده، مجازا مرد شجاع اسحاق کهنـه شدن جامـه، حضرت ا براهیم(ع) اسدالله شیر خدا، لقب حمزه بن عبدالمطلب و کنیـه امام علی(ع) اسد شیر جنگل اسفندیـار پدر سام شـهلوان نامـی ایران اسکندر الکساندر، یـاری کننده مرد اسماعیل پسر ابراهیم، شنونده اشرف با شرافت و با شخصیت، شریف اشکان منسوب بـه بنیـان گذار پادشاهی پارت ها و نام سومـین نیـای پاکو اصغر کوچک، ریزه نقش، کوچک تر اصلان شیر درنده اعتماد تکیـه بهی درون کاری، بی گمان و سخن، کار را بهی سپردن افلاطون حکیم یونانی شاگرد سقراط اکبر بزرگتر، مـهم تر، بزرگوار الله یـار دوست خدا، یـار خدا الیـاس نام پیـامبر، پسر زاده سام بن نوح و عموی خضر کـه موکل بر خشکی است. امرسان یکی از یخچال های طبیعی درون کوه های کردستان امـید آرزو، دلگرمـی امـیر فرمانروا، شاه سلطان و خلیفه امـین الله امانت دار خدا امـین درستکار، امانت دار، راستگو اندی خاص یـا خاصه، بو، امـید ایـاز نسیم شب، شبنم، سرمای سخت زمستان ایرج نام پسر فریدون و یـاری دهنده آریـایی ها ایوب برگشت بـه سوی خدا، نام پیـامبر نمونـه صبر و شکیبایی . ع اسم متینا . ع اسم متینا : ع اسم متینا




[ع اسم متینا]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Tue, 17 Jul 2018 06:40:00 +0000



ع اسم متینا

انتخاب اسم | لیست کامل اسم با حرف م + معنی اسم - حیـاط ...

اشتراک گذاری

انتخاب اسم زیبا به منظور فرزند یکی از وظایف مـهم پدر و مادر محسوب مـی شود. ع اسم متینا چرا کـه در صورت انتخاب نام بد بعدها توسط فرزند سرزنش خواهند شد. ع اسم متینا درون زمان انتخاب اسم توجه بـه معنی آن اهمـینت زیـادی دارد. بـه همـین دلیل درون این بخش از سری مطالب بارداری و زایمان تصمـیم گرفتیم که تا لیست کامل اسم با حرف م همراه با معنی اسم را به منظور شما گردآوری کنیم که تا در انتخاب نام نوزاد بـه شما کمک کند.

پیشنـهاد اسم با حرف م

مانا – ماندانا – مانلی – مروا – مژان – مژده – مـهتا – مـهتاب – مـهدیس – مـهرآنا – مـهراوه – مـهرسا -مـهرناز – مـهرنوش – مـهرنیـا – مـهرو – مـهسا – مـهسان – مـهستا – مـهشید – مـهگل – مـهناز – مـی‌گل – مبینا – محبوبه – مائده – مریم – ملیحه – مونا – مـهدا – مارال – ماریـا – مرسانا – مـهستا – مـیترا – ملیکا – ملودی – مرجان  

اسم فارسی با حرف م

ماتیسا

ماهتیسا، ع اسم متینا درون گویش مازندران ماه تنـها

 

ماتینا

نام ساتراپ نشینِ [ولایت تحت امر حاکم یـا والی درون ایران دوران هخا] شمال شرقی ارمنستان کـه به دست کیـاکسار یـا (هوخشتره) فتح شده هست و درون زمان داریوش اول از ارمنستان مجزا شده است.

 

مادیـار

(ماد = مادر + یـار = کمک کننده، یـاور، مددکار) یـاور و کمک کننده مادر، مددکار به منظور مادر

 

مارتا

در اوستا مشا و مارتا بـه معنای نوع انسان آمده است، فناپذیر، دنیـایی

 

مامَک

مادر؛ خطاب محبت آمـیز بـه فرزند ؛ زن پیر

مانا

ماندنی، پایدار؛ (در پهلوی) مانند و مانند بودن

 

ماندانا

به معنی عنبر سیـاه؛ زن کمبوجیـه‌ی اول و مادر کوروشِ کبیر

 

ماندگار

کسی کـه در جایی اقامت (دایمـی و طولانی) کند، پایدار، با دوام، ماندنی.

 

مانِلی

پری دریـایی برایم بمان (بمان بـه نام علی، امام اول شیعیـان)، درون گویش مازندران بمان برایم، نامـی انـه درون شمال ایران، نام پسری درون شعری از نیما یوشیج

 

ماه

جِرم آسمانی نسبتاً بزرگی کـه شبها بـه صورت لکه‌ی روشن بزرگی از زمـین دیده مـی‌شود، قمر؛ (به مجاز) بسیـار خوب و دوست داشتنی

 

ماه آفرید

آفریده‌ی ماه؛ (به مجاز) زیبارو

 

ماهانا

ماهان+ ا (پسوند نسبت)) منسوب بـه ماهان

 

ماهپری

پری مانند ماه؛ (به مجاز) بسیـار زیبا

 

ماه پسند

قبول شونده، پسندیده، (به مجاز) زیباروی چون ماه

 

ماه پیکر

صفت آن کـه پیکرش مانند ماه زیبا و دل انگیز باشد؛ (به مجاز) معشوقِ زیبا

 

ماهتاب

پرتو ماه، شعاع ماه، نور ماه، مـهتاب

 

ماهتابان

آن کـه چهره‌اش مثل ماه تابان است؛ (به مجاز) زیبارو

 

ماه جهان

(به مجاز) زیبای جهان

 

ماهدخت

(ماه + دخت = ) ماه، ی کـه مانند ماه است؛ (به مجاز) زیبارو

 

ماهرخ

ماه چهر

 

ماه رخسار

ماه چهر

 

ماهرو

ماه چهر

 

ماهک

خوبروی کوچک، معشوقک زیباروی و یـا خوبروی دوست داشتنی

 

ماه گل

گلِ ماه؛ (به مجاز) زیبارو

 

ماهناز

(ماه + ناز = قشنگ، زیبا) ماهروی زیبا

 

ماهنگار

(ماه + نگار = معشوق) (به مجاز) معشوقه‌ی زیبارو

 

ماهنوش

ماه جاویدان و همـیشگی؛ (به مجاز) زیباروی همـیشـه زیبا

 

ماهوَر

(ماه + وَر (پسوند دارندگی))، دارای ویژگی و صفت ماه؛ ۲- (به مجاز) زیبارو

 

ماهوش

مـهوش، ماه مانند، مانند ماه؛ (به مجاز) رعنا و زیبا و معشوقه، زیبا و درخشان

 

ماهین

(ماه + ین (پسوند نسبت))، منسوب بـه ماه؛ (به مجاز) زیبارو

 

مایسا

نام گیـاهی کوچک و یک ساله کـه بسیـار ظریف است.

 

مروا

فال نیک و دعای خیر

 

مرمرین

ساخته شده از مرمر یـا از جنس مرمر

 

مژان

نرگس نیمـه شکفته

 

مژده

خبر خوش و شادی بخش، بشارت

 

مژگان

مژه‌ها، موی پلک چشم، (در اصطلاح عشاق) اشاره بـه سنان و نیزه و پیکان و تیر کـه از کرشمـه و غمزه‌های معشوق بـه هدف ی عاشق مـی رسد.

 

مَنیژه

در شاهنامـه نام افراسیـاب، کـه عاشق بیژن پهلوان ایرانی شد.

 

موژان

خمار، پر کرشمـه (چشم)

 

مِها

منسوب بـه ماه است؛ (به مجاز) زیبارو، با فتح مـیم بـه معنای بزرگ، بزرگتر

 

مَهان

(مَه = ماه + ان (پسوند نسبت))، ۱- منسوب بـه ماه؛ ۲-(به مجاز) زیبارو؛ چنانچه این واژه مِهان خوانده شود بهمعنی بزرگان مـیباشد.

 

مَهبان

(مَه = ماه + بان (پسوند محافظ یـا مسئول))، (به مجاز) زیبا و مـهتاب رو

 

مِهبانو

بانوی بانوان، سرور بانوان، بزرگ زنان

 

مَهتا (مَه تا)

همانند ماه، چون ماه؛ (به مجاز) زیبارو

 

مَهتاب

نور و روشنایی ماه؛ مـهتابی

 

مَهتاج

تاج ماه؛ (به مجاز) زیبای زیبایـان.

 

مَهدخت

(مَه = ماه + دخت = ) (= ماه دخت)

 

مـهدیـا

(مـهدی = هدایت شده + ا (اسم ساز))، هدایت شده.

 

مَهدیس

مانند ماه؛ (به مجاز) زیبارو.

 

مَهدیسا

منسوب بـه مَهدیس

 

مـهرآذر

آتشِ مـهربانی و محبت؛ (به مجاز) بسیـار مـهربان و با محبت، پر عاطفه و احساس.

 

مـهرآذین

در آیین و روش مـهربانی و محبت، دارای آیین و رسم مـهربانی و محبت؛ مـهرورز، با محبت، مـهربان

 

مـهرآرا

ویژگی آن کـه به مـهربانی و محبت آرایش شده، آراسته بـه مـهربانی؛ مـهربان و با محبت

 

مـهرآسا

مثل خورشید، مانند خورشید؛ (به مجاز) زیبارو

 

مـهرآفاق

(مـهر= مـهربانی و محبت + آفاق = گیتی، جهان، زمانـه، روزگار)، (به مجاز) مـهربان و با محبت

 

مـهرآفرین

آفریننده‌ی مـهر و محبت و دوستی.

 

مـهرآنا

(مـهر = محبت و دوستی، مـهربانی + آنا (ترکی)= مادر)، مـهربانی و محبت و دوستی مادر؛ (به مجاز) مـهربان و بامحبت

 

مـهراوه

مرکب از مـهر (محبت یـا خورشید) + اوه (پسوند شباهت)

 

مِهرا

(مـهر+ ا (پسوند نسبت))، منسوب بـه مِهر، مِهر

 

مِهرابه

دارنده‌ی جلوه‌ی آفتاب وی کـه تابش مـهر دارد.

 

مِهرانا

منسوب بـه مـهران

 

مِهراندخت

دارنده‌ی مـهر و محبت، مـهربان

 

مِهرانگیز

برانگیزاننده‌ی محبت و دوستی، انگیزنده‌ی شوق و مـهر

 

مـهرانوش

محبت جاوید، مـهر و محبت جاویدان

 

مِهرانـه

(مِهران + ه (پسوند نسبت))، منسوب بـه مِهران، مـهربان

 

مـهربان

با محبت، با مـهر، نیکی کننده، رحم کننده

 

مِهربانو

بانوی مـهربان و با محبت، زنِ مـهربان

 

مِهرجان

مُعرب از فارسی مـهرگان

 

مِهرجهان

(مـهر = خورشید + جهان)، خورشیدِ عالم، آفتابِ عالم تاب؛ (به مجاز) زیبا رو

 

مَهرخ

ماه رخ، آن کـه دارای رخساری چون ماه است؛ (به مجاز) زیبا، خوبرو

 

مِهردخت

(مـهر = مـهربانی، محبت + دخت = )، مـهربان و با محبت

 

مِهرسا

(مـهر = خورشید + سا (پسوند شباهت))، مثل خورشید؛ (به مجاز) زیبارو

 

مـهرشید

خورشید

 

مِهرک

شبیـه بـه خورشید؛ (به مجاز) زیبارو

 

مِهرگان

جشنی کـه در ایران قدیم درون شانزدهم مِهر بـه مناسبت یکی شدنِ نام روز با نام ماه بر پامـیشده است؛ (به مجاز) پاییز

 

مِهرگل

(مـهر = خورشید + گل)، گل آفتاب، گل آفتاب گردان؛ (به مجاز) زیبا و لطیف

 

مِهرناز

نام کیکاووس کـه وی را بـه همسری رستم داده بودند، خورشید ناز

 

مِهرنِگار

خورشید زیباروی، (به مجاز) معشوق زیباروی، یـا زنِ زیباروی

 

مِهرنوش

(مـهر = خورشید + نوش = جاویدان) (به مجاز) زیبایی جاوید و همـیشگی، همـیشـه زیبارو.

 

مِهرنیـا

(مـهر = مـهربانی، محبت + نیـا)، از نژادِ مـهربانان؛ ۲-(به مجاز) مـهربان و با محبت

 

مَهرو

ماه رو، (به مجاز) زیبا رو

 

مَهروز

ماه روز، ماهی کـه در روز نمایـان است؛ (به مجاز) زیبارو

 

مِهروش

(مـهر= خورشید + وش (پسوند شباهت))، مثل خورشید، مانند خورشید؛ (به مجاز) زیبا رو.

 

مِهری

منسوب بـه مـهر

 

مِهرین

منسوب بـه مـهر، نام آتشکده‌ای درون قم

 

مَهسا

(مـه = ماه + سا (پسوند شباهت))، مثل ماه، مانند ماه؛ (به مجاز) زیبارو

 

مـهسان

مـهسا، مانند ماه، زیبا

 

مـهستا

(مـهست = بزرگترین، مـهمترین + ا (پسوند نسبت))، (به مجاز) بزرگتر و مـهمتر؛ دارای قدر و مرتبه ی عالی.

 

مَهشاد

ماهشاد

 

مَهشید

پرتو ماه، ماهتاب

 

مَهفام

(مَه = ماه + فام (پسوند بـه معنی رنگ))، بـه رنگ ماه، بـه رنگ مـهتاب؛ (به مجاز) زیبارو

 

مَهکامـه

منسوب بـه مـهکام؛ (به مجاز) آرزوی زیبای روی.

 

مَهگل

(مَه = ماه + گل)، ۱- گلِ ماه؛ ۲- (به مجاز) زیبارو

 

مَهلقا

ماه رو، ماه روی، ماه لقا؛ کنایـه از زیبارو(ی) است.

 

مَهناز

ماه ناز

 

مـهنور

(مـه = ماه + نور) نورِ ماه ؛ (به مجاز) زیبارو.

 

مَهنوش

ماه نوش

 

مِهنیـا

آن کـه نیـاکان و اجدادش از بزرگان و سروران است، بزرگ زاده.

 

مَهوش

ماه وش، مانند ماه؛ (به مجاز) زیبارو

 

مـهیـاس

(مَه = ماه + یـاس)، ماهی کـه چون گل یـاس است؛ ۲ یـاسی کـه چون ماه است؛ (به مجاز) زیباروی و با طراوت

 

مَهیسا

مـهسا

 

مـهین

بزرگترین (از نظر سال)؛ بزرگتر، بزرگترین (از نظر مقام و رتبه و ارزش

 

مـهیندخت

بزرگ و بلند قدر؛ ماهگونـه، (به مجاز) زیبارو.

 

مـیگل

(مـی = + گل)، (به مجاز) زیبا و مست کننده

 

مـینا

پرنده‌ای شبیـه سار با پرهای رنگارنگ کـه به راحتی قادر بـه تقلید صدای انسان و حیوانات است، مرغ مقلد، مرغ مـینا؛ گلی معمولاً سفید، نوعی شیشـه رنگی بـه ویژه سبز کـه از آن انواع ظروف مـیسازند.

 

مـینو

بهشت، فردوس

 

مـینودخت

(مـینو = بهشت + دخت = )، بهشتی؛ (به مجاز) حوروش و زیبارو

 

مـیهن

کشوری کـه در آن شخص بـه دنیـا آمده و تابعیت دولت آن را دارد، وطن

اسم عربی  با حرف م

مؤمنـه

مؤنث مؤمن، دیندار، متدین

 

مائده

مؤنث مائد، خوردنی، طعام؛ سفره‌ای کـه بر آن غذا مـیگذارند؛ سوره‌ای از قرآن کریم

 

ماجده

مؤنث ماجد، زنِ بزرگوار

 

ماریـه

زنِ سفید و براق، بسیـار درخشنده؛ نام همسر قبطی پیـامبر اسلام(ص) و مادر ابراهیم ابن محمّد پسر پیـامبر

 

ماهِده

(مؤنث ماهِد، گسترنده، گستراننده

 

ماهره

مؤنث ماهر

 

مبارکه

مؤنث مبارک

 

مبینا

مؤنث مبین، روشنگر، هویدا

 

متانت

حالت استواری و سنگینی درون رفتار همراه با پرهیز از نشان دادنِ هیجانـهای درونی، وقار

 

متین

(انـه و پسرانـه) دارای پختگی، خردمندی و وقار، دارای متانت؛ استوار، محکم؛ از نامـها و صفات خداوند.

 

متینا

مؤنث متین

 

متینـه

مؤنث متین

 

محبوبه

نام گیـاهی (محبوبه‌ی شب)؛ زن محبوب، معشوق، معشوقه

 

محترم

قابل احترام، عزیز و گرامـی

 

محجوبه

مؤنث محجوب

 

مُحَدِثه

مُحَدِث (زن)، مُحَدِث؛ یکی از القاب حضرت زهرا(س)

 

محسنـه

مؤنث محسن، آراسته و زیبا؛ زن احسان کننده، زن نیکوکار

 

مریم

گلی سفید و خوشبو و دارای عطر بادوام، نام مادر عیسی (ع )، نام سوره‌ای درون قرآن کریم

 

مریس

خرمای تر کـه در آب و شیر و جز آن نـهاده شود، چیزی لغزان و تابان

مرضیـه

کسی کـه خدا از او راضی باشد – پسندیده، مرضی

 

معصومـه

(مؤنث معصوم)، زن بی گناه و پاک معصوم، لقب حضرت فاطمـه (معصومـه) گرامـی امام رضا (ع)

 

مُقدسه

مؤنث مقدس، آنکه از پلیدی و زشتی و گناه دوری مـیکند، پارسا

 

مقصوده

مطلوب و خواسته شده و محبوب و مورد پسند؛ مورد علاقه

 

مُکَرمـه

زن گرامـی و عزیز کرده

 

مَکیـه

مربوط یـا متعلق بـه مکه، اهل مکه

 

ملاحت

حالتی درون چهره کـه شخص را دوست داشتنی مـینماید، نمکین بودن، با نمک بودن؛ خوشایند بودن، دوست داشتنیبودن.

 

ملایم

فاقد شدت و تندی؛ (به مجاز) دارای اخلاق خوش و سازگار با دیگران، مـهربان، نرمخو، خوشایند

 

مَلِک نسا

پادشاهِ زنان، سَرور زنان؛ فرشته رو و زیبا درون مـیان زنان.

 

مُلوک

(جمعِ مِلَک) پادشاهان

 

ملیحه

مؤنث ملیح، (به مجاز) ملیح، زیبا و خوشایند، دارای ملاحت، با نمک

 

ملیسا

زمانی بین مغرب و نماز عشا؛ ماه صَفر؛ ماهی بین آخر گرما و زمستان.

 

مَلیکه

(زن) صاحب، (زن) مالک

 

مُنا

امـیدها، آرزوها، مقاصد

 

مَنزلت

ارزش و اهمـیت؛ مقام، درجه؛ نظم و انضباط؛ حد، پایـه

 

منزه

به دور از آلودگی، پاک، پاکیزه؛ مبرا، بری، بی عیب

 

منصوره

مؤنث منصور

 

مَنظَر

آنچه بر آن نظر بیفتد و به چشم دیده شود؛ جلوه‌ی ظاهری هر شخص؛ (به مجاز) صورت و چهره

 

مُنور

روشن، درخشان، نورانی؛ (به مجاز) روشن فکر

 

مُنوره

مؤنث مُنور

 

مُنیر

ویژگی آنچه از خود نور داشته باشد، درخشان، تابان، روشن

 

مُنیراعظم

درخشندگی و تابندگی زیـاد؛ (به مجاز) بسیـار زیبارو

 

مُنیره

نورانی و روشن و درخشان و آشکار

 

موحده

مؤنث موحد، یکتا پرست

 

مولود

آن کـه به دنیـا آمده، زاده شده، فرزند؛ تولد، مـیلاد؛ (به مجاز) نتیجه، حاصل

 

مولوده

مؤنث مولود

 

مونا

تک، یکتا، درون متون ایران باستان بـه مُحبَّت هم معنا شده است، گل یـاس، امـید

 

مونس

هم نشین و همراز، همدم

 

موهبت

هر چیز ارزشمندی کـه بهی بخشیده مـیشود یـا او از آن بهره‌مند است.

 

مَهدا

اول شب، پاسی از شب، آرامش شب

 

مَهْدیـه

کسی کـه خداوند رستگاری را و راه راست را برایش تعیین کرد.

 

مَهلا

آهسته! بی شتاب!

 

مُهنا

در خور، شایسته؛ گوارا و خوش؛ دور از رنج

 

مَهِیلا

حرکت آهسته، روان؛ از واژه های قرآنی

 

مَیسا

زنی کـه با برازندگی و تکبّر راه مـیرود، متکبر و با تبختر راه مـیرود.

 

مَیسون

وزین، با وقار، بردبار، گرانمایـه

 

مـیمنت

سعادت، فرخندگی، مبارکی

اسم ترکی  با حرف م

مارال

مرال، گوزن، آهو؛ (به مجاز) زیبا و خوش اندام.

اسم عبری با حرف م

ماری

گونـه‌ی دیگری از مریم

 

ماریـا

مریم، ماریـا نوعی گشتار آوا شناختی از مریم درون زبان‌های اسپانیـایی و آسیـایی است.

 

ماریـان

انگلیسی از عبری، مریم

 

مرسانا

هدیـه خداوند

 

مُهیمِن

آگاه بـه حاضر و غایب؛ از نامـها و صفات خدا

اسم فارسی – عربی با حرف م

ماه صنم

از نام های مرکب، ، ماه و صنم.

 

ماه طَلعت

ماه سیما، ماه چهره؛ (به مجاز) زیبارو

 

ماه نِسا

ماهِ زنان؛ (به مجاز) زیبا رو درون مـیان زنان، زیبارو.

 

ماه منظر

آنچه کـه دارای منظری چون ماه باشد، ماه چهر

 

ماه منیر

ماه درخشان و تابان؛ (به مجاز) زیبارو

 

مَلِک ناز

موجب افتخار پادشاه بـه لحاظ زیبایی؛ ویژگی آن کـه ناز و کرشمـه‌ای شاهانـه دارد.

 

مَه جَبین

دارای پیشانی سفید و زیبا، زیباروی.

 

مِهرنسا

خورشید زنان؛ (به مجاز) زیباروی درون مـیان زنان.

 

مَهستی

(مَه = ماه + ستی = مخفف سیدتی)، ماه خانم، ماه بانو

 

مَه سیما

ماه سیما و ماه چهر

اسم اوستایی با حرف م

مایـا

منش نیک، بخشنده؛ (در روم باستان) اِلهه‌ی فراوانی سبزه و بهار درون نزد رومـیان

 

مَهیـا

بزرگ

 

مـیترا

مـهر، خورشید؛ پیمان؛ مـهر

اسم یونانی با حرف م

مانیـا

(پسرانـه و انـه) (در پارسی باستان) خانـه، سرای، (در پهلوی) برابر با واژه ی مان بـه معنی خانـه و مسکن، معرب از یونانی، دیوانگی، جنون

 

مایـا

در اساطیر یونان مادر هرمس، درون اساطیر روم الهه بهار و حاصلخیزی

 

ملیکا

گروهی از گیـاهان علفی چند ساله از خانواده‌ی گندمـیان کـه خودرو هستند.

اسم ارمنی به منظور با حرف م

مارینا

دارنده‌ی هر چیز ارزشمند، جویبار، آب

اسم فرانسوی انـه با حرف م

ملودی

توالی تعدادی از اصوات درون موسیقی سازی و آوازی، بـه گونـه‌ای کـه یک واحد مستقل را بسازد و معمولًا قابل زمزمـه باشد.

اسم سریـانی با حرف م

مرجان

معرب از سریـانی، جانور بی مـهره کوچک دریـایی، بقایـای قرمز رنگ رسوب یـافته از همـین جانور کـه در جواهرسازی کاربرد دارد.

********************

همچنین بخوانید: فهرست کامل اسم پسر کـه با حرف م شروع شود+ معنی اسم ها

********************

گردآوری: ع اسم متینا حیـاط خلوت

منبع: ستاره

♥ جذاب ترین مطالب امروز را اینجا ببینید




[ع اسم متینا]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Thu, 21 Jun 2018 10:31:00 +0000



تمامی مطالب این سایت به صورت اتوماتیک توسط موتورهای جستجو و یا جستجو مستقیم بازدیدکنندگان جمع آوری شده است
هیچ مطلبی توسط این سایت مورد تایید نیست.
در صورت وجود مطلب غیرمجاز، جهت حذف به ایمیل زیر پیام ارسال نمایید
i.video.ir@gmail.com