لباس ختن سوران

لباس ختن سوران ختنـه - ویکی فقه | ختنـه - ويکی شيعه - fa.wikishia.net | ختنـه - rch.ac.ir | وهم آب درون رگ دشت | ساوه - savehe.com | حمایت بیش از ۶۵۰۰ نفر و ده ها نـهاد حقوق بشری از خواست های ... |

لباس ختن سوران

ختنـه - ویکی فقه


ذخیره مقاله با فرمت پی دی اف
ختنـه ب قسمتی از پوست آلت ی را گویند. لباس ختن سوران و سنّتی دیرین درون ادیـان الهی و در شریعتاسلام پذیرفته شده است. لباس ختن سوران از این عنوان درون باب‌هاى صلات، لباس ختن سوران حج، اجاره و نکاح سخن گفته‌اند.

معنا

[ویرایش]
واژه ختنـه از ریشـه خ ت ن بـه معنای قطع و ب و در کاربرد عام بـه معنای ب پوستِ بر آمده از آلت ی مردان و زنان است. درون متون عربی و دینی بـه جای آن بیش‌تر واژه خِتان بـه کار رفته است. همچنین کاربرد واژه اِعذار به منظور ختنـه مرد و زن و نیز واژه خَفْض، بـه ویژه درون مورد ختنـه زنان، رواج دارد. بهی کـه ختنـه نشده باشد، اَقْلَف/ اَغْلَف گفته مـی‌شود.

پیشینـه

[ویرایش]
مفهوم دقیق ختنـه مردان بر پایـه متون حدیثی و فقهی، عبارت هست از برداشتن تمام یـا بخشی از پوستی کـه حشفه را مـی‌پوشاند، و ختنـه زنان ب بخشی از پوست آلت ی درون بالای محل خروج ادرار است. ختنـه بـه عنوان سنّت اجتماعی و دینی درون دوره‌های گوناگون مـیان مسلمانان رواج داشته و بر اثر تداخل با آداب و رسوم متداول درون مـیان ملت‌ها، جزئیـات آن اشکال متفاوتی یـافته است.
سنّت ختنـه درون ادیـان و جوامع قدیمـی نیز سابقه داشته است. بنابر آنچه درون تورات ذکر شده، حضرت ابراهیم علیـه‌السلام درون ۹۹ سالگی مورد خطاب الهی قرار گرفت و مأمور شد کـه خود و اولاد ذکور از نسل خود را بـه نشانـه پیمان بستن با خداوند ختنـه کند. این سنّت درون مـیان یـهودیـان هم متداول بوده و هست و آنان ختنـه ن را بسیـار ناپسند مـی‌شمارند. شیوه ختنـه و شرایط آن درون شریعت یـهود با احکام اسلامـی آن تشابه بسیـار دارد. درون مسیحیت ایمان بـه خدا و غسل تعمـید بـه جای ختنـه نشانـه پیمان الهی تلقی شده است. یـهودیـان اغلف را نجس شمرده و از بسیـاری از حقوق محروم مـی‌دانستند.

در منابع دینی

[ویرایش]
در قرآن ختنـه بـه صراحت ذکر نشده است، ولی احادیث و منابع تفسیری برخی آیـات را اشاره کننده بـه آن دانسته‌اند. مثلا سنّتِ ابراهیمـیِ ختنـه از جمله مصادیق «کلمات» درون آیـه ۱۲۴ سوره بقره ، «مِلّةَ ابراهیمَ حنیفاً» درون آیـه ۱۲۵ سوره نساء و «حنفاء» درون آیـه ۵ سوره بینـه بـه شمار رفته است. همچنین مراد از «صِبغةَاللّه» درون آیـه ۱۳۸ سوره بقره بـه نظر برخی مفسران، شریعت الهی درباره ختنـه است. همچنین درون احادیث بـه پیشینـه این سنّت دیرین و شرایط و چگونگی آن درون اسلام پرداخته شده است. برخی احادیث ختنـه حضرت ابراهیم را درون هشتاد سالگی ذکر کرده‌اند. پاره‌ای احادیث نخستین مختون مرد را حضرت ابراهیم و نخستین مختون زن را هاجر مادر اسماعیل علیـه السلام دانسته‌اند. بنابر برخی احادیث، پیـامبر اکرم را بعد از تولد، عبدالمطلب، و بر پایـه برخی دیگر جبرئیل، ختنـه کرد. روایـاتی دیگر حاکی هست که آن حضرت مختون متولد شده است. همچنان کـه بنابر احادیث، برخی پیـامبران و ا نیز ختنـه شده بـه دنیـا آمده‌اند و این از ویژگی‌های امام بـه شمار رفته است.

دیدگاه مسلمانان

[ویرایش]

← امامـیه


بر این اساس، حتما ختنـه را سنّتی دانست کـه پیش از اسلام متداول بوده و پس از آن، البته با شرایط و قیودی خاص، تداوم یـافته است. با این همـه، مذاهب مختلف اسلامـی درباره چگونگی حکم آن اختلاف نظر دارند. بـه موجب فقه امامـی، خودداری از ختنـه بر مردان جایز نیست. حتی اگری درون دوران کهنسالی بـه دین اسلام بگرود، ختنـه بر او واجب هست و وجوب ختنـه از ضروریـات دین خوانده شده است. بر این اساس، طواف شخص ختنـه ناکرده ( اغلف ) باطل هست و نیز نمـی‌تواند امام جماعت شود. در اینکه ختنـه مطلقا شرط صحت طواف است، حتى اگر بـه سبب تنگى وقت امکان ختنـه نباشد، یـا شرطیت آن محدود بـه صورت امکان ختنـه مى‌باشد، اختلاف است. حتی برخی بر آنند کـه بر پیکر شخص اغلف نمـی‌توان نماز مـیت گزارد. البته شماری از فقیـهان امامـی درون برخی فروض مـیان مقصر بودن یـا نبودن شخص مزبور و مـیان توانایی داشتن یـا نداشتن به منظور ختنـه، تفاوت قائل شده‌اند.

← اهل سنت


شافعیـان و حنبلیـان نیز بـه وجوب ختنـه مردان قائلاند. در برابر، حنفیـان و مالکیـان ختنـه را بر مردان واجب ندانسته‌اند، بلکه از آنرو کـه ختنـه را نوعی سنّت انگاشته‌اند، آن را مستحب شمرده و کارهایی چون امامت جماعت را به منظور اغلف جایز و شـهادت او را پذیرفتنی دانسته‌اند.

ادله

[ویرایش]
فقهای شیعه و اهل سنّت به منظور وجوب ختنـه مردان بـه آیـه ۱۲۳ سوره نحل (اَنْ اتَّبِعْ مِلَّةَ اِبْراهیمَ حَنیفاً: لباس ختن سوران اينکه از آیین ابراهیم کـه ایمان او خالص بود، پيروی کن) استناد کرده‌اند. آنان بـه استناد احادیث ، مراد از روش و سنّت ابراهیم درون این آیـه را ختنـه دانسته‌اند، همچنانکه درون منابع فقهی بـه احادیث متعدد دیگر و اجماع هم استناد شده است.

زمان وجوب

[ویرایش]
به نظر مشـهور فقهای امامـی، زمان وجوب ختنـه، هنگام بلوغ است. هرچند شماری از فقها بـه وجوب ختنـه بر ولیِّ کودک قائل‌اند، ولی مخالفان این نظر، با استناد بـه اصل برائت آن را بر ولیّ واجب ندانسته و احادیثی را کـه اولیـا را بـه ختنـه فرزندان خود ترغیب کرده‌اند، دالّ بر استحبابِ این کار شمرده‌اند، همچنانکه اهل سنّت نیز ختنـه نابالغ را بر ولیّ او مستحب دانسته‌اند. ختنـه از نوزادى کـه ختنـه شده بـه دنیـا آمده ساقط است؛ لیکن مستحب هست جهت اجراى سنت ، تیغ را بر ختنـه گاه او بکشند. ختّان (ختنـه کننده) مـی‌تواند درون برابر کار خود اجرت دریـافت کند و تنـها درصورتی ضامن هست که مـهارت کافی نداشته باشد یـا درون کار خود تعدی یـا تفریط نماید. به نظر برخی فقها ، هرگاه مرد بالغ از ختنـه خودداری کند، حاکم اسلامـی موظف هست او را بـه این کار وادارد.

ختنـه زنان

[ویرایش]
بیشتر مذاهب فقهی ، ختنـه زنان را واجب ندانسته و به استحباب آن قائل‌اند. از جمله مستندات این فقها، احادیث و به ویژه این حدیث مشـهور هست که ختنـه به منظور مردان سنّت هست و به منظور زنان فضیلت و شرافت (الخِتانُ سنّةٌ لِلرّجال و مَکرُمَةٌ للنّساء). برخی فقها از این حدیث، وجوب ختنـه بر مردان را هم استفاده کرده‌اند. در برابر، فقهای شافعی ختنـه زنان را واجب شمرده و به احادیثی دیگر استناد کرده‌اند. باتوجه بـه رواج ختنـه ان درون مصر و واکنش شدید برخی معان حقوق زنان ، درون این کشور قوانینی بـه تصویب رسید که تا ختنـه ان را محدود سازد.

احکام استحبابی

[ویرایش]
برای ختنـه، قطع نظر از وجوب یـا استحباب آن درون مذاهب گوناگون، آدابی مستحب درون احادیث و منابع فقهی ذکر شده است. مثلا فقهای شیعه و شافعی بـه استناد احادیث (از جمله حدیث منقول درباره ختنـه امام حسن و امام حسین علیـهماالسلام) ختنـه را درون روز هفتم ولادت نوزاد مستحب شمرده‌اند، ولی درون منابع فقه حنفی زمان ختنـه سال‌های مختلف (از هفت که تا دوازده سالگی) ذکر شده است. برخی فقهای مالکی و حنبلی ختنـه درون هفتمـین روز تولد را، از آنرو کـه سنّت یـهودیـان بوده، مکروه شمرده‌اند. همچنین درون احادیث شیعی از استحباب اطعام ( وَلیمـه ) به منظور ختنـه و نیز خواندن دعایی مخصوص هنگام ختنـه سخن بـه مـیان آمده است. در شماری از منابع فقهی، آشکار ساختن ختنـه ان با دادنِ ولیمـه مستحب بـه شمار نرفته یـا تنـها بـه دعوت از زنان توصیـه شده است. اجابت ولیمـه ختنـه کراهت دارد. در منابع دیگر، بـه استناد احادیثی کـه در آن‌ها از معمول نبودن این سنّت درون زمان پیـامبر اکرم سخن رفته، اصولا ولیمـه به منظور ختنـه مکروه شمرده شده است.

ابعاد فرهنگی و اجتماعی

[ویرایش]
رسم ختنـه درون مناطق گوناگون جهان اسلام با آداب و رسوم متفاوتی برگزار مـی‌شود. ظاهرآ از دیرباز ختنـه پسران با جشن و مراسمـی آشکار و ختنـه ان پنـهانی و بیسر و صدا انجام مـی‌شد. شکوه ختنـه سور آن‌ها نیز اغلب با وضع مالی خانواده‌ها متناسب بود و دستِکم مجلسِ ولیمـه‌ای بدین مناسبت برپا مـی‌شد. ختنـه‌سوران برخی خلیفه‌زادگان و شاهزادگان شـهرتی زبانزد یـافت. به منظور نمونـه المقتدر درون ۳۰۲، به منظور ختنـه پنج فرزندش ششصد هزار دینار پرداخت و جشنی باشکوه برپا کرد. محمودخان دشتی ، داماد فتحعلی شاه (حک: ۱۲۱۲ـ۱۲۵۰) نیز درون ختنـه‌سوران پسرش ــکه بعد از چندین بـه دنیـا آمده بودــ از فرط شادمانی سکه‌هایی بـه نام فرزندش زد و در مـیان اهالی شـهر تحت فرمانش تقسیم کرد، البته این ماجرا سبب عزل او از سمتش شد.
ثروتمندان معمولا همراه با فرزندان خود فقیرزادگانی را نیز ختنـه مـی‌د. بـه گزارش ابن کثیر ملک ظاهر بیبرس بـه هنگام ختنـه پسرش، ملک سعید محمد برکه خان، شماری از فرزندان امرا و اعیـان و نیز ۱۶۴۵ تن از فرزندان «اولاد الناس»(دست‌های از غلامان خارجی ممالیک) را نیز درون ۶۶۲ ختنـه کرد.

خاتن

[ویرایش]
وظیفه انجام ختنـه اغلب بر عهده دلاکان یـا سلمانی‌ها بود. این اشخاص درون مناطق گوناگون نام‌های متفاوتی داشتند، از جمله: خاتن، ختّان، طَهّار، سنّتچی، حکیم و استاد.

شیوه و ابزار

[ویرایش]
شیوه‌ها و ابزارهای ختنـه کموبیش یکسان بود. خلف بن عباس زهراوی ، پزشک و جراح قرن چهارم، شیوه و ابزارهای ختنـه درون زمان خود را بـه تفصیل شرح داده است. این شیوه‌ها با اندکی تغییر درون سده‌های بعد نیز ادامـه یـافت. تیغ دلاکی، نی چوبی چاکدار، قیچی و چاقو از جمله ابزارهای ختنـه بود. درون الجزایر چاقوی سنگی نیز به منظور این عمل بـه کار مـی‌رفت کـه یـادآور ختنـه بنی اسرائیل با شمشیر سنگی بـه هنگام ورود بـه ارض موعود است. معمولا به منظور بهبود زخم از خاکستر پنبه سوخته استفاده مـی‌شد. درون مناطق گوناگون کودکان را درون سنین متفاوتی ختنـه مـی‌کنند. به منظور مثال این مراسم درون عربستان و به ویژه مکه معمولا بین سه که تا هفت سالگی، درون مصر اغلب بین پنج که تا شش سالگی، درون شمال افریقا بین هفت روزگی که تا سیزده سالگی، درون ترکیـه معمولا درون هفت سالگی و در مجمع الجزایر اندونزی گاه درون چهارده ـ پانزده سالگی برگزار مـی‌شده است.

آداب و رسوم

[ویرایش]

← در مکه


در مکه ، ختنـه پسران با جشنی پرشکوه همراه است، اما ان بیسر و صدا ختنـه مـی‌شوند. پسری کـه قرار هست ختنـه شود، روزِ قبل از عمل لباسی مزین و گران‌قیمت مـی‌پوشد و سوار بر اسب از مقابل مردمـی مـی‌گذرد کـه با ساز و آواز او را همراهی مـی‌کنند. شامگاه این روز نیز جشن ادامـه مـی‌یـابد و صبح روز بعد پیش از طلوع خورشید، خاتن مراسم ختنـه را آغاز مـی‌کند. از خاتن بعد از عمل درون کنار مـهمانان پذیرایی مـی‌شود.

← در مصر


در مصر مراسم ختنـه معمولا درون کنار یک عروسی برگزار مـی‌شود که تا در هزینـه‌ها صرفه‌جویی شود. درون آن‌جا نیز پسران را قبل از ختنـه از مقابل مردم مـی‌گذرانند. پسر لباس انـه‌ای مـی‌پوشد و با رفتاری پرناز بـه مـیان جمع مـی‌آید. چارقدی نیز بـه قسمتی از چهره او مـی‌بندند که تا چشم نخورد.

← در ترکیـه


در ترکیـه این مراسم سنّت نام دارد و در حضور امام جماعت مسجد برگزار مـی‌شود. او به منظور سلامتی کودک دعاهایی مـی‌خواند. مراسم ختنـه درون آن‌جا نیز کم و بیش شبیـه مراسم عربهاست. درون شمال افریقا اغلب چند پسر باهم ختنـه مـی‌شوند و ثروتمندترین پدر مخارج مراسم را مـی‌پردازد. بدویـان آن نواحی به منظور صرفه‌جویی درون هزینـه‌ها هر دو سال یکبار مراسم ختنـه دسته‌جمعی برگزار مـی‌کنند.

← در جنو ب شرقی الجزایر


در جنوب شرقی الجزایر پسران بین دو که تا ده سالگی ختنـه مـی‌شوند. درون جشن ختنـه به منظور کودک و گاه به منظور همـه افراد خانواده لباس نو مـی‌خرند. کودک را جبه سفیدی از حریر یـا کتان مـی‌پوشانند و به دست و پای وی حنا مـی‌بندند و زیورآلاتی بدو مـی‌آویزند. زنان درون حین انجام ختنـه آواز مـی‌خوانند. سپس پوست غلفه بریده شده را بـه نخ مـی‌کشند و آن را، درون آبادی بـه نخل و در بادیـه بـه شتر مـی‌آویزند.

← در ایران


اما جشن‌های ختنـه‌سوران درون ایران بـه تفصیل و اهمـیت کشورهای عربی نیست. هانری ماسه برخی گزارش‌های جالب جهانگردان درون این باره را گرد آورده است. ختنـه‌سوران درون مناطق گوناگون ایران آداب متفاوتی دارد. مثلا درون گیلان ساعت سعد را مشخص کرده دوستان و نزدیکان و مطرب جمع مـی‌شوند و دلاک یـا سلمانی را خبر مـی‌کنند. سپس تدارک پذیرایی مـی‌بینند و با بچه کـه معمولا چهار پنج ساله هست به زبان کودکانـه از فایده‌های ختنـه مـی‌گویند و در هنگام انجام عمل با ساز و آواز و دست‌زدن حواس او را پرت مـی‌کنند. در سروستان پسران درون سه که تا دوازده سالگی ختنـه مـی‌شوند و ختنـه‌سوران ممکن هست دو روز طول بکشد. روز اول طبل و دهل مـی‌نوازند و عده‌ای تَرکه‌بازی مـی‌کنند. زنان هم مـی‌خوانند و مـی‌ند. شب با مراسمـی شبیـه حنابندانِ داماد، بـه شوخی و ، بچه را حنا مـی‌بندند. روز بعد او را بـه مـی‌برند و بر اسب تزیین شده‌ای سوارش مـی‌کنند و در حالیکه نُقل و سکه بر سرش مـی‌ریزند بـه خانـه بازش مـی‌گردانند. سرانجام هنگام عصر دلاک محله به منظور ختنـه مـی‌آید. در خراسان بچه را درون سه یـا هفت روزگی ختنـه مـی‌کنند و اگر از این تاریخ بگذرد درون پنج که تا هفت سالگی با ختنـه‌سورانی مفصّل این کار را انجام مـی‌دهند. صبحِ مراسم بچه را با دست‌های مطرب بـه مـی‌فرستند. درون سر بینـه اسفند دود مـی‌کنند و کندر و بخور مـی‌سوزانند. سپس لباس‌هایی نو بـه پسرک مـی‌پوشانند و با شادی و هلهله او را بـه خانـه باز مـی‌گردانند. خراسانی‌ها نیز مانند یزیدیـه یک نفر را بـه عنوان کریب/ کریو برمـی‌گزینند که تا در انجام ختنـه بـه پدر کودک کمک کند. درون طول عمل سه نوازنده دوتار و دهل و سرنا مـی‌نوازند و آوازهایی مـی‌خوانند. بعد از انجام عمل، کریب و نزدیکان کودک هرکدام مبلغی بـه عنوان سرسنّتی یـا عیدی بـه بچه مـی‌دهند و او را مـی‌بوسند.

ختنـه درون ادبیـات و باورهای عامـیانـه

[ویرایش]
اَغلَف یـا ختنـه ناشده درون ادبیـات عامـیانـه بسیـاری از کشورهای اسلامـی کنایـه از نامسلمان است. نیز اصطلاحِ «ابن الغلفاء» درون عربی به منظور کنایـه از مرد کثیرالشـهوه بـه کار رفته است. در عربی مَثَل «بِأَلَمٍ ما تُخْتَنَنَّ»، که معادل هست با «نابرده رنج گنج مـیسر نمـی‌شود»، مشـهور است. فارسی زبانان مثل «ختنـه‌سوران قاضی است» را وقتی بـه کار مـی‌برند کـه اجتماعی عظیم به منظور موضوعی غیرمـهم جمع شوند یـا مقصود اصلی از انجام کاری را زیر پوشش کار دیگری پنـهان کنند. همچنین عبارتِ «دست نامختون حلال نیست»، یعنی حیوانی کـه به دست مردی ختنـه ناشده ذبح شود حلال نیست، را بـه کار مـی‌برند. درون زبان ترکی نیز مثل‌هایی از ا ین دست رایج است.
گزارش‌هایی نیز از باورهای عامـیانـه مردم درباره ختنـه نقل شده است. به منظور نمونـه گروهی معتقد بودند کـه باید شمارانی کـه در یک روز باهم ختنـه مـی‌شوند، فرد باشد و اگر نبود حتما یک خروس را نیز سر برید که تا این شمار فرد شود وگرنـه یکی از پسرها مـی‌مـیرد. امروزه تقریبآ تمامـی این باورها از اعتبار افتاده است.

حکمت ختنـه زنان

[ویرایش]
ختنـه زنان اصطلاحآ خَفْضْ خوانده مـی‌شود کـه در لغت بـه معنای فرود آوردن و کاستن است.
ب بخش‌هایی از آلت ی زنان کـه غالبآ، بـه زعم باورمندان بـه وجوب یـا استحباب این عمل، بـه منظور کاستن از شدت تمایلات زنان صورت مـی‌گیرد و موجب حفظ عفت آنان مـی‌شود، سنّتی قومـی و محلی بوده هست که بـه بستر سنّت دینی وارد شده و هرچند علاوه بر برخی پیروان ادیـان غیرتوحیدی درون سراسر جهان ، درون مـیان برخی یـهودیـان، مسیحیـان و مسلمانان نیز رایج است، هیچ ذکری از آن درون عهد قدیم، عهد جدید یـا قرآن وجود ندارد.
ختنـه زنان درون درجات مختلف صورت مـی‌گرفته و سازمان بهداشت جهانی برحسب شدت و گستردگی ایجاد تغییر درون اندام ی زنان، تقسیم بندی‌هایی از آن عرضه کرده است.
این رسم، ابتدا درون مصر باستان پدید آمده و سپس بـه بخش‌های مختلف افریقا، شبه قاره، خاورمـیانـه و اروپای باستان گسترش یـافته است. درون زمـینـه اسطوره‌شناختیِ مصری ـ افریقایی، باور بر این بوده کـه روح خدایـان و نیز آدمـیان، عنصری دو هست و روح مردانـه زن درون بَظْر و روح زنانـه مرد درون غُلفه نـهفته هست و با ب این اجزاست کـه زنانگی زن و مردانگی مرد کامل مـی‌شود. درون مصر هنوز هم زنان ختنـه نشده را بـه دیده تحقیر مـی‌نگرند و آنان را زن کامل بـه شمار نمـی‌آورند.

در عصر جاهلیت

[ویرایش]
در شبه جزیره عصر جاهلی، ختنـه زنان مرسوم بوده است؛ مردم عرب درون این دوره و نیز درون دوره اسلامـی بر آن بودند کـه زنان ده برابر مردان هست و بـه ویژه زنان ختنـه نشده تمایلات خارج از اندازه دارند و ازاینرو این زنان را با واژه‌هایی توهین آمـیز مـی‌خواندند و انتساب یک مرد بـه فرزندیِ زنی ختنـه نشده، دشنامـی سخت تلقی مـی‌شد. این باور رایج بود کـه سنّت ختنـه زنان از عصر حضرت ابراهیم باقی‌مانده و آغاز آن ختنـه هاجر بـه دست ساره و سپس ختنـه خود ساره بوده است.

ختنـه زنان نزد پیـامبر اکرم(ص)

[ویرایش]
حدیثی از پیـامبر اکرم صلی اللّه علیـه وآله و سلم بـه صورت‌های مختلف روایت شده کـه در آن، ایشان بـه زنی کـه در آن دوره ان را ختنـه مـی‌کرد فرمودند کـه این کار حلال هست ولی حتما به ب جزء کوچکی از اندام ی اکتفا کرد. گفته شده بـه کار بردن واژه مُقطِّعةُالبُظور درون حدیث نبوی خطاب بـه زن ختنـه‌کننده، بـه جای واژه‌های متعارفی چون خاتنـه یـا مُبَظِّرَة، احتمالا نشان‌دهنده نوعی تخفیف و تحقیر این عمل از سوی آن حضرت است. با این حال، دیدگاه‌های فقهای مسلمان درباره ناروا بودن، روا بودن و وجوب و استحباب ختنـه زنان بسیـار متفاوت است. حدیث مورد بحث، درون دو جامع حدیثی بخاری و مسلم نیـامده و ازاین‌رو نزد بسیـاری از علمای اهل سنّت وثاقت کافی ندارد و اغلب فقهای مکاتب مختلف بر آناند کـه ختنـه زنان واجب نیست بلکه یک «مکرمت» محسوب مـی‌شود.

ختنـه زنان درون کشورهای اسلامـی

[ویرایش]
درواقع درون سرزمـین‌هایی چون سوریـه و عربستان کـه در آن‌ها فقه حنبلی رواج دارد و نیز درون مراکش ، تونس و الجزایر کـه فقه مالکی غالب هست یـا درون ایران و عراق کـه فقه شیعی غلبه دارد، ختنـه زنان رایج نیست و در مقیـاس بسیـار محدودی انجام مـی‌گیرد، ولی درون مصر بـه سبب غلبه فقه شافعی کـه عمدتآ بـه سبب زمـینـه بومـی قائل بـه وجوب ختنـه زنان است، درون مقیـاسی گسترده این عمل رواج دارد.
کار ختنـه زنان را معمولا قابله‌ها انجام مـی‌دهند. این عمل درون سنین مختلف انجام مـی‌شود؛ مثلا ان را درون برخی مناطق، همچون موریتانی، درون روزهای اول بعد از تولد و در آسیـای جنوب شرقی ــ جاوه و مالایـا ــ بین دو که تا هشت سالگی و در برخی مناطق خاورمـیانـه بعد از هفت سالگی، اغلب بین نـه که تا پانزده سالگی، و حتی درون برخی قبایل مسلمان هند زنان را درون صورت عدم بارداری بعد از شش ماه بعد از ازدواج ، ختنـه مـی‌کنند. این عمل بدون اجرای مراسم انجام مـی‌شود و برخلاف ختنـه پسران، با جشن و سر و صدایی همراه نیست.
به سبب خطرهای بهداشتی و پزشکی و عوارض بسیـار وخیم جسمـی و روانی کـه ختنـه زنان درون پی دارد، این عمل درون برخی کشورها ممنوع اعلام شده ولی اجرای این ممنوعیت تاکنون قرین توفیق نبوده هست و چالش بر سر استمرار یـا توقف آن همچنان ادامـه دارد.

فهرست منابع

[ویرایش]
(۱) قرآن کریم.
(۲) کتاب مقدس.
(۳) ابن ابی زید، متن الرسالة فی الفقه المالکی، مغرب ۱۴۱۵/ ۱۹۹۴.
(۴) ابن قدامـه، المغنی، بیروت (۱۳۴۷)، چاپ افست (بی تا).
(۵) ابن قیم جوزیـه، تحفةالمودود باحکام المولود، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳.
(۶) ابوالفرج اصفهانی.
(۷) ابو مطهر اَزْدی، حکایة ابی القاسم البغدادی، چاپ آدام متز، هایدلبرگ، ۱۹۰۲، چاپ افست بغداد (بی تا).
(۸) محمد بن محمد بلعمـی، تاریخ بلعمـی: تکمله و ترجمـه تاریخ طبری، بـه تصحیح محمدتقی بهار، چاپ محمد پروین گنابادی، تهران ۱۳۸۰ش.
(۹) عمرو بن بحر جاحظ، کتاب الحیوان، چاپ عبدالسلام محمد هارون، مصر (۱۳۸۵ـ۱۳۸۹/ ۱۹۶۵ـ ۱۹۶۹)، چاپ افست بیروت (بی تا).
(۱۰) کلینی، اصول الکافی.
(۱۱) محمد باقر بن محمد تقی مجلسی، حِلیةالمتقین، تهران ۱۳۶۲ش.
(۱۲) مجلسی، بحار الانوار.
(۱۳) ابن جُزَی، قوانین الاحکام الشرعیة و مسائل الفروع الفقهیة، چاپ عبدالعزیز سیدالاهل، بیروت (۱۹۶۸).
(۱۴) ابن حاج، المدخل، (قاهره) ۱۴۰۱/۱۹۸۱.
(۱۵) یحیی بن شرف نووی، روضةالطالبین و عمدة المفتین، چاپ عادل احمد عبدالموجود و علی محمد معوض، بیروت (بی تا).
(۱۶) ابن کثیر، البدایة والنـهایة، چاپ علی شیری، بیروت ۱۴۰۸/۱۹۸۸.
(۱۷) محمود پاینده، آئین‌ها و باورداشت‌های گیل و دیلم، تهران ۱۳۵۵ش.
(۱۸) یـاکوب ادوارد پولاک، سفرنامـه پولاک، ترجمـه کیکاوس جهانداری، تهران ۱۳۶۱ش.
(۱۹) علی تلعفری، «الامثال الترکمانیة فی اان»، التراث الشعبی، سال ۶، ش ۲ و ۳ (۱۳۹۵).
(۲۰) خضرسلیمان، «مراسیم اان عند الیزیدیة»، التراث الشعبی، سال ۵، ش ۱۱ (۱۳۹۴).
(۲۱) دهخدا.
(۲۲) سامـی ذیب، ختان الذکور و الإناث عند الیـهود و المسیحیین و المسلمـین الجدل الدینی و الطبی و الاجتماعی و القانونی، ریـاض ۲۰۰۰.
(۲۳) کارلا سرنا، سفرنامـه مادام کارلا سرنا: آدم‌ها و آیین‌ها درون ایران، ترجمـه علیـاصغر سعیدی، تهران ۱۳۶۲ش.
(۲۴) ابراهیم شکورزاده، عقاید و رسوم مردم خراسان، تهران ۱۳۶۳ش.
(۲۵) فرهنگ بزرگ سخن، بـه سرپرستی حسن انوری، تهران: سخن، ۱۳۸۱ش.
(۲۶) محمد اخضر، «الافراح و الاحزان فی منطقة وادی ریغ»، التراث الشعبی، سال ۹، ش ۳ (۱۳۹۸).
(۲۷) احمدبن محمد مـیدانی، مجمع الامثال، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت ۱۴۰۷/۱۹۸۷.
(۲۸) صادق همایونی، فرهنگ مردم سروستان، تهران ۱۳۴۸ـ۱۳۴۹ش.
(۲۹) ابن منظور، لسان العرب.
(۳۰) صالح عبدالسمـیع آبی ازهری، جواهرالاکلیل، بیروت: دارالمعرفة، (بی تا).
(۳۱) ابن اثیر، النـهایة فی غریب الحدیث و الاثر، چاپ صلاح بن محمد بن عویضه، بیروت ۱۴۱۸/ ۱۹۹۷.
(۳۲) ابن ادریس حلّی، کتاب السرائر الحاوی لتحریرالفتاوی، قم ۱۴۱۰ـ۱۴۱۱.
(۳۳) ابن بابویـه، علل الشرایع، نجف ۱۳۸۵ـ۱۳۸۶، چاپ افست قم (بی تا).
(۳۴) ابن بابویـه، کتاب الخصال، چاپ علی اکبر غفاری، قم ۱۳۶۲ش.
(۳۵) ابن تیمـیه، شرح العمدة فی الفقه، ج ۱، چاپ سعود بن صالح عطیشان، ریـاض ۱۴۱۳/۱۹۹۳.
(۳۶) ابن جوزی، زادالمسیر فی علم التفسیر، چاپ محمد بن عبدالرحمان عبداللّه، بیروت ۱۴۰۷/۱۹۸۷.
(۳۷) ابن حجر عسقلانی، فتح الباری: شرح صحیح البخاری، بولاق ۱۳۰۰ـ۱۳۰۱، چاپ افست (بی تا).
(۳۸) ابن عابدین (محمد بن محمدامـین)، حاشیة قرةعیون الاخبار تکملة ردالمحتار علی الدر المختار: شرح تنویرالابصار، درون ابن عابدین (محمدامـین)، حاشیة ردالمحتار علی الدر المختار: شرح تنویرالابصار، ج ۷ـ۸، چاپ افست بیروت ۱۳۹۹/۱۹۷۹.
(۳۹) ابن عبدالبرّ، التمـهید، ج ۲۳، چاپ سعید احمد اعراب، (رباط) ۱۴۱۰/۱۹۹۰.
(۴۰) ابن عبدالبرّ، الکافی فی فقه اهل المدینة المالکی، بیروت ۱۴۰۷/ ۱۹۸۷.
(۴۱) ابن نجیم، البحرالرائق شرح کنزالدقائق، بیروت ۱۴۱۸/۱۹۹۷.
(۴۲) احمد بن حنبل، مسندالامام احمد بن حنبل، بیروت: دارصادر، (بی تا).
(۴۳) یوسف بن احمد بحرانی، الحدائق الناضرة فی احکام العترةالطاهرة، قم ۱۳۶۳ـ۱۳۶۷ش.
(۴۴) محمد بن اسماعیل بخاری، صحیح البخاری، (چاپ محمد ذهنی افندی)، استانبول ۱۴۰۱/۱۹۸۱، چاپ افست بیروت (بی تا).
(۴۵) منصور بن یونس بهوتی حنبلی، کشّاف القناع عن متنالاقناع، چاپ محمدحسن شافعی، بیروت ۱۴۱۸/۱۹۹۷.
(۴۶) احمد بن حسین بیـهقی، السنن الکبری، بیروت: دارالفکر، (بی تا).
(۴۷) حرّ عاملی، وسائل الشیعه.
(۴۸) محمد بن احمد خطیب شربینی، مغنی المحتاج الی معرفة معانی الفاظ المنـهاج، (قاهره) ۱۳۷۷/۱۹۵۸.
(۴۹) خلیل بن احمد، کتاب العین، چاپ مـهدی مخزومـی و ابراهیم سامرائی، قم ۱۴۰۹.
(۵۰) محمد بن احمد دسوقی، حاشیة الدسوقی علی الشرح الکبیر، (بیروت) : داراحیـاءالکتب العربیة، (بی تا).
(۵۱) سامـی ذیب، مؤامرةالصمت ختان الذُّکور و الإناث عندالیـهود و المسیحیین و المسلمـین الجدل الدینی و الطبی و الاجتماعی و القانونی، دمشق ۲۰۰۳.
(۵۲) عبدالرحمان بن ابی بکر سیوطی، تنویرالحوالک شرح علی موطامالک، چاپ محمد عبدالعزیز خالدی، بیروت ۱۴۱۸/۱۹۹۷.
(۵۳) محمد شوکانی، نیل الأوطار من احادیث سید الاخیـار: شرح منتقی الاخبار، بیروت (۱۴۱۲/ ۱۹۹۲).
(۵۴) محمد بن مکی شـهید اول، ذکری الشیعة فی احکام الشریعة، چاپ سنگی (تهران ۱۲۷۲).
(۵۵) زین الدین بن علی شـهیدثانی، مسالک الافهام الی تنقیح شرائع الاسلام، قم ۱۴۱۳ـ۱۴۱۹.
(۵۶) طبرسی، تفسیر مجمع البیـان.
(۵۷) طبری، جامع البیـان عن تاویل القرآن.
(۵۸) محمد بن علی طوری، تکملة البحر الرائق شرح کنزالدقائق، درون ابن نجیم، البحرالرائق، ج ۷ـ۹، بیروت ۱۴۱۸/ ۱۹۹۷.
(۵۹) محمد بن حسن طوسی، التبیـان فی تفسیر القرآن، چاپ احمد حبیب قصیر عاملی، بیروت (بی تا).
(۶۰) محمد بن حسن طوسی، کتاب الخلاف، چاپ محمدمـهدی نجف، جواد شـهرستانی، و علی خراسانی کاظمـی، قم ۱۴۰۷ـ۱۴۱۷.
(۶۱) محمد بن حسن طوسی، المبسوط فی فقه الامامـیة، تهران: المکتبة المرتضویة، ۱۳۸۷ـ۱۳۸۸.
(۶۲) محمد بن حسن طوسی، النـهایة فی مجرد الفقه و الفتاوی، بیروت: دارالاندلس، (بی تا)، چاپ افست قم (بی تا).
(۶۳) حسن بن یوسف علامـه حلّی، تذکرةالفقهاء، قم ۱۴۱۴ـ.
(۶۴) حسن بن یوسف علامـه حلّی، مختلف الشیعة فی احکام الشریعة، قم ۱۴۱۲ـ ۱۴۲۰.
(۶۵) علی بن حسین علم الهدی، رسائل الشریف المرتضی، چاپ مـهدی رجائی، قم ۱۴۰۵ـ۱۴۱۰.
(۶۶) علی غروی تبریزی، التنقیح فی شرح العروة الوثقی: کتاب الصلاة، تقریرات درس آیتاللّه خوئی، ج ۹، قم ۱۴۱۰.
(۶۷) محمد بن یعقوب فیروزآبادی، القاموس المحیط، بیروت ۱۴۱۲/ ۱۹۹۱.
(۶۸) نعمان بن محمد قاضی نعمان، دعائم الاسلام و ذکر الحلال و الحرام و القضایـا و الاحکام، چاپ آصف بن علی اصغر فیضی، قاهره (۱۹۶۳ـ ۱۹۶۵)، چاپ افست (قم، بی تا).
(۶۹) یحیی بن شرف نووی، المجموع: شرح المُهَذّب، بیروت: دارالفکر، (بی تا).
(۷۰) محمد بن محمد مفید، المُقْنِعَة، قم ۱۴۱۰.
(۷۱) محمدحسن بن باقر ، جواهرالکلام فی شرح شرائعالاسلام، ج ۳۱، چاپ محمود قوچانی، بیروت ۱۹۸۱.
(۷۲)امام خمـینی، تحریر الوسیله.

پانویس

[ویرایش]   ۱. خلیل بن احمد، کتاب العین، ذیل «ختن»، چاپ مـهدی مخزومـی و ابراهیم سامرائی، قم ۱۴۰۹.     ۲. ابن منظور، لسان العرب، ذیل «ختن».     ۳. محمد بن یعقوب فیروزآبادی، القاموس المحیط، ذیل «ختن»، بیروت ۱۴۱۲/ ۱۹۹۱. ۴. ابن اثیر، النـهایة فی غریب الحدیث و الاثر، «خفض»، «غلف»، ذیل «ختن»، «قلف»، چاپ صلاح بن محمد بن عویضه، بیروت ۱۴۱۸/ ۱۹۹۷. ۵. ابن منظور، لسان العرب، ذیل«خفض».     ۶. ابن منظور، لسان العرب، ذیل «غلف».     ۷. ابن منظور، لسان العرب، ذیل «ختن».     ۸. ابن منظور، لسان العرب، ذیل «قلف».     ۹. ابن ادریس حلّی، کتاب السرائر الحاوی لتحریرالفتاوی، ج۳، ص۴۸۱، قم ۱۴۱۰ـ۱۴۱۱. ۱۰. یحیی بن شرف نووی، المجموع: شرح المُهَذّب، ج۱، ص۳۰۱ـ۳۰۲، بیروت: دارالفکر، (بی تا). ۱۱. منصور بن یونس بهوتی حنبلی، کشّاف القناع عن متنالاقناع، ج۱، ص۹۳، چاپ محمدحسن شافعی، بیروت ۱۴۱۸/۱۹۹۷. ۱۲. کتاب مقدس، ۱۷:۱. ۱۳. کتاب مقدس،۱:۹-۱۳. ۱۴. ، کتاب مقدس، ۳۴: ۱۵ـ۱۸. ۱۵. سامـی ذیب، ختان الذکور و الإناث عند الیـهود و المسیحیین و المسلمـین الجدل الدینی و الطبی و الاجتماعی و القانونی، ص۵۲، ریـاض ۲۰۰۰. ۱۶. طبری، جامع البیـان عن تاویل القرآن، ذیل آیـه ۱۲۵ سوره نساء و آیـه ۵ سوره بینـه. ۱۷. محمد بن حسن طوسی، التبیـان فی تفسیر القرآن، آیـه ۱۲۵ سوره نساء و آیـه ۵ سوره بینـه، چاپ احمد حبیب قصیر عاملی، بیروت (بی تا). ۱۸. طبرسی، تفسیر مجمع البیـان، ذیل آیـه ۱۲۵ سوره نساء، آیـه ۵ سوره بینـه. ۱۹. محمد بن حسن طوسی، التبیـان فی تفسیر القرآن، ذیل آیـه ۱۳۸ سوره بقره، چاپ احمد حبیب قصیر عاملی، بیروت (بی تا). ۲۰. طبرسی، تفسیر مجمع البیـان، ذیل آیـه ۱۳۸ سوره بقره. ۲۱. ابن جوزی، زادالمسیر فی علم التفسیر، ذیل آیـه ۱۳۸ سوره بقره، چاپ محمد بن عبدالرحمان عبداللّه، بیروت ۱۴۰۷/۱۹۸۷. ۲۲. احمد بن حنبل، مسندالامام احمد بن حنبل، ج۲، ص۳۲۲، بیروت: دارصادر، (بی تا). ۲۳. محمد بن اسماعیل بخاری، صحیح البخاری، ج۴، ص۱۱۱، (چاپ محمد ذهنی افندی)، استانبول ۱۴۰۱/۱۹۸۱، چاپ افست بیروت (بی تا). ۲۴. نعمان بن محمد قاضی نعمان، دعائم الاسلام و ذکر الحلال و الحرام و القضایـا و الاحکام، ج۱، ص۱۲۴، چاپ آصف بن علی اصغر فیضی، قاهره (۱۹۶۳ـ ۱۹۶۵)، چاپ افست (قم، بی تا). ۲۵. محمد بن احمد خطیب شربینی، مغنی المحتاج الی معرفة معانی الفاظ المنـهاج، ج۴، ص۲۰۳، (قاهره) ۱۳۷۷/۱۹۵۸. ۲۶. حرّ عاملی، وسائل الشیعه، ج۲۱، ص۴۴۳.     ۲۷. ابن عبدالبرّ، التمـهید، ج۲۳، ص۱۴۰، ج ۲۳، چاپ سعید احمد اعراب، (رباط) ۱۴۱۰/۱۹۹۰. ۲۸. عبدالرحمان بن ابی بکر سیوطی، تنویرالحوالک شرح علی موطامالک، ج۱، ص۱۷۰، چاپ محمد عبدالعزیز خالدی، بیروت ۱۴۱۸/۱۹۹۷. ۲۹. مجلسی، بحار الانوار، ج۱۵، ص۲۷۴.     ۳۰. مجلسی، بحار الانوار، ج۱۷، ص۲۹۹.     ۳۱. کلینی، اصول الکافی، ج۱، ص۳۸۸.     ۳۲. ابن بابویـه، علل الشرایع، ج۲، ص۵۹۴، نجف ۱۳۸۵ـ۱۳۸۶، چاپ افست قم (بی تا). ۳۳. حرّ عاملی، وسائل الشیعه، ج۲۱، ص۴۳۸.     ۳۴. محمد بن محمد مفید، المُقْنِعَة، ج۱، ص۴۴۲، قم ۱۴۱۰.     ۳۵. علی بن حسین علم الهدی، رسائل الشریف المرتضی، ج۳، ص۳۹، چاپ مـهدی رجائی، قم ۱۴۰۵ـ۱۴۱۰. ۳۶. محمد بن حسن طوسی، المبسوط فی فقه الامامـیة، ج۱، ص۱۵۵، تهران:المکتبة المرتضویة، ۱۳۸۷۱۳۸۸.     ۳۷. محمدحسن بن باقر ، جواهرالکلام فی شرح شرائعالاسلام، ج۳۱، ص۲۶۳، ج ۳۱، چاپ محمود قوچانی، بیروت ۱۹۸۱.     ۳۸. مدارک الاحکام ج۸، ص ۱۱۸.     ۳۹. علی غروی تبریزی، التنقیح فی شرح العروة الوثقی: کتاب الصلاة، ج۹، ص۱۳، تقریرات درس آیتاللّه خوئی، ج ۹، قم ۱۴۱۰. ۴۰. حسن بن یوسف علامـه حلّی، مختلف الشیعة فی احکام الشریعة، ج۳، ص۵۷، قم ۱۴۱۲ـ ۱۴۲۰. ۴۱. حسن بن یوسف علامـه حلّی، مختلف الشیعة فی احکام الشریعة، ج۳، ص۶۰، قم ۱۴۱۲ـ ۱۴۲۰. ۴۲. محمد بن مکی شـهید اول، ذکری الشیعة فی احکام الشریعة، ج۱، ص۲۷۰، چاپ سنگی (تهران ۱۲۷۲). ۴۳. یحیی بن شرف نووی، المجموع: شرح المُهَذّب، ج۱، ص۳۰۰ـ۳۰۱، بیروت: دارالفکر، (بی تا). ۴۴. ابن تیمـیه، شرح العمدة فی الفقه، ج۱، ص۲۴۳ـ ۲۴۴، ج ۱، چاپ سعود بن صالح عطیشان، ریـاض ۱۴۱۳/۱۹۹۳. ۴۵. یحیی بن شرف نووی، المجموع: شرح المُهَذّب، ج۱، ص۳۰۰، بیروت: دارالفکر، (بی تا). ۴۶. ابن عبدالبرّ، الکافی فی فقه اهل المدینة المالکی، ج۱، ص۶۱۲، بیروت ۱۴۰۷/ ۱۹۸۷. ۴۷. ابن حجر عسقلانی، فتح الباری: شرح صحیح البخاری، ج۱۰، ص۲۸۷، بولاق ۱۳۰۰ـ۱۳۰۱، چاپ افست (بی تا). ۴۸. محمد بن علی طوری، تکملة البحر الرائق شرح کنزالدقائق، ج۷، ص۱۶۱، درون ابن نجیم، البحرالرائق، ج ۷ـ۹، بیروت ۱۴۱۸/ ۱۹۹۷. ۴۹. صالح عبدالسمـیع آبی ازهری، جواهرالاکلیل، ج۱، ص۷۹، بیروت: دارالمعرفة، (بی تا). ۵۰. احمد بن حسین بیـهقی، السنن الکبری، ج۸، ص۳۲۳ـ۳۲۵، بیروت: دارالفکر، (بی تا). ۵۱. محمد بن حسن طوسی، کتاب الخلاف، ج۵، ص۴۹۴ ۴۹۵، چاپ محمدمـهدی نجف، جواد شـهرستانی، و علی خراسانی کاظمـی، قم ۱۴۰۷۱۴۱۷.     ۵۲. ابن تیمـیه، شرح العمدة فی الفقه، ج۱، ص۲۴۴ـ۲۴۵، ج ۱، چاپ سعود بن صالح عطیشان، ریـاض ۱۴۱۳/۱۹۹۳. ۵۳. محمد بن احمد خطیب شربینی، مغنی المحتاج الی معرفة معانی الفاظ المنـهاج، ج۴، ص۲۰۳، (قاهره) ۱۳۷۷/۱۹۵۸. ۵۴. یوسف بن احمد بحرانی، الحدائق الناضرة فی احکام العترة الطاهرة، ج۲۵، ص۴۹، قم ۱۳۶۳ـ۱۳۶۷ش. ۵۵. یوسف بن احمد بحرانی، الحدائق الناضرة فی احکام العترةالطاهرة، ج۲۵، ص۵۴، قم ۱۳۶۳ـ۱۳۶۷ش. ۵۶. محمدحسن بن باقر ، جواهرالکلام فی شرح شرائعالاسلام، ج۳۱، ص۲۶۱۲۶۲، ج ۳۱، چاپ محمود قوچانی، بیروت ۱۹۸۱.     ۵۷. یحیی بن شرف نووی، المجموع: شرح المُهَذّب، ج۱، ص۳۰۲ـ۳۰۳، بیروت: دارالفکر، (بی تا). ۵۸. امام خمـینی، تحریر الوسیلة ج ۲، ص ۳۱۱.     ۵۹. محمد بن حسن طوسی، کتاب الخلاف، ج۳، ص۵۰۳، چاپ محمدمـهدی نجف، جواد شـهرستانی، و علی خراسانی کاظمـی، قم ۱۴۰۷۱۴۱۷.     ۶۰. ابن قدامـه، المغنی، ج۶، ص۱۲۰ـ۱۲۱، بیروت (۱۳۴۷)، چاپ افست (بی تا). ۶۱. حسن بن یوسف علامـه حلّی، تذکرةالفقهاء، ج۱۲، ص۱۸۵، قم ۱۴۱۴.     ۶۲. ابن ادریس حلّی، کتاب السرائر الحاوی لتحریرالفتاوی، ج۳، ص۴۸۱، قم ۱۴۱۰ـ۱۴۱۱. ۶۳. یحیی بن شرف نووی، روضةالطالبین و عمدة المفتین، ج۷، ص۳۸۷ـ۳۸۸، چاپ عادل احمد عبدالموجود و علی محمد معوض، بیروت (بی تا). ۶۴. محمد بن حسن طوسی، النـهایة فی مجرد الفقه و الفتاوی، ج۱، ص۵۰۲، بیروت:دارالاندلس، (بی تا)، چاپ افست قم (بی تا).     ۶۵. ابن قدامـه، المغنی، ج۱، ص۷۰، بیروت (۱۳۴۷)، چاپ افست (بی تا). ۶۶. محمدحسن بن باقر ، جواهرالکلام فی شرح شرائعالاسلام، ج۳۱، ص۲۶۱، ج ۳۱، چاپ محمود قوچانی، بیروت ۱۹۸۱.     ۶۷. کلینی، اصول الکافی، ج۶، ص۳۷.     ۶۸. احمد بن حسین بیـهقی، السنن الکبری، ج۸، ص۳۲۵، بیروت: دارالفکر، (بی تا). ۶۹. ابن قدامـه، المغنی، ج۱، ص۷۰، بیروت (۱۳۴۷)، چاپ افست (بی تا). ۷۰. محمدحسن بن باقر ، جواهرالکلام فی شرح شرائعالاسلام، ج۳۱، ص۲۶۱، ج ۳۱، چاپ محمود قوچانی، بیروت ۱۹۸۱.     ۷۱. یحیی بن شرف نووی، المجموع: شرح المُهَذّب، ج۱، ص۳۰۰ـ۳۰۱، بیروت: دارالفکر، (بی تا). ۷۲. محمد بن احمد خطیب شربینی، مغنی المحتاج الی معرفة معانی الفاظ المنـهاج، ج۴، ص۲۰۲، (قاهره) ۱۳۷۷/۱۹۵۸. ۷۳. سامـی ذیب، ختان الذکور و الإناث عند الیـهود و المسیحیین و المسلمـین الجدل الدینی و الطبی و الاجتماعی و القانونی، ص۳۱۰-۳۱۲، ریـاض ۲۰۰۰. ۷۴. احمد بن حسین بیـهقی، السنن الکبری، ج۸، ص۳۲۴، بیروت: دارالفکر، (بی تا). ۷۵. یحیی بن شرف نووی، المجموع: شرح المُهَذّب، ج۱، ص۳۰۳، بیروت: دارالفکر، (بی تا). ۷۶. زین الدین بن علی شـهیدثانی، مسالک الافهام الی تنقیح شرائع الاسلام، ج۸، ص۴۰۲۴۰۳، قم ۱۴۱۳۱۴۱۹.     ۷۷. ابن نجیم، البحرالرائق شرح کنزالدقائق، ج۳، ص۳۵۹، بیروت ۱۴۱۸/۱۹۹۷. ۷۸. ابن عابدین (محمد بن محمدامـین)، حاشیة قرةعیون الاخبار تکملة ردالمحتار علی الدر المختار: شرح تنویرالابصار، ج۷، ص۱۱۵، درون ابن عابدین (محمدامـین)، حاشیة ردالمحتار علی الدر المختار: شرح تنویرالابصار، ج ۷ـ۸، چاپ افست بیروت ۱۳۹۹/۱۹۷۹. ۷۹. ابن حجر عسقلانی، فتح الباری: شرح صحیح البخاری، ج۱۰، ص۲۸۹، بولاق ۱۳۰۰ـ۱۳۰۱، چاپ افست (بی تا). ۸۰. منصور بن یونس بهوتی حنبلی، کشّاف القناع عن متنالاقناع، ج۱، ص۹۳، چاپ محمدحسن شافعی، بیروت ۱۴۱۸/۱۹۹۷. ۸۱. ابن بابویـه، کتاب الخصال، ج۱، ص۳۱۳، چاپ علی اکبر غفاری، قم ۱۳۶۲ش.     ۸۲. زین الدین بن علی شـهیدثانی، مسالک الافهام الی تنقیح شرائع الاسلام، ج۷، ص۲۵۲۶، قم ۱۴۱۳۱۴۱۹.     ۸۳. حرّ عاملی، وسائل الشیعه، ج۲۱، ص۴۴۴.     ۸۴. محمد بن احمد خطیب شربینی، مغنی المحتاج الی معرفة معانی الفاظ المنـهاج، ج۳، ص۲۴۵، (قاهره) ۱۳۷۷/۱۹۵۸. ۸۵. وسائل الشیعة ج ۲۴، ص ۲۷۱.     ۸۶. احمد بن حنبل، مسندالامام احمد بن حنبل، ج۴، ص۲۱۷، بیروت: دارصادر، (بی تا). ۸۷. محمد بن احمد دسوقی، حاشیة الدسوقی علی الشرح الکبیر، ج۲، ص۳۳۷، (بیروت) : داراحیـاءالکتب العربیة، (بی تا). ۸۸. محمد شوکانی، نیل الأوطار من احادیث سید الاخیـار: شرح منتقی الاخبار، ج۶، ص۱۸۶، بیروت (۱۴۱۲/ ۱۹۹۲). ۸۹. ابن حاج، المدخل، ج۳، ص۲۹۶، (قاهره) ۱۴۰۱/۱۹۸۱. ۹۰. ابن جُزَی، قوانین الاحکام الشرعیة و مسائل الفروع الفقهیة، ج۱، ص۲۱۴، چاپ عبدالعزیز سیدالاهل، بیروت (۱۹۶۸). ۹۱. ابن کثیر، البدایة والنـهایة، ج۱۱، ص۱۳۸، چاپ علی شیری، بیروت ۱۴۰۸/۱۹۸۸.     ۹۲. کارلا سرنا، سفرنامـه مادام کارلا سرنا: آدم‌ها و آیین‌ها درون ایران، ج۱، ص۲۸۱، ترجمـه علیـاصغر سعیدی، تهران ۱۳۶۲ش. ۹۳. ابن کثیر، البدایة والنـهایة، ج۱۳، ص۲۸۵، چاپ علی شیری، بیروت ۱۴۰۸/۱۹۸۸.     ۹۴. ابن کثیر، البدایة والنـهایة، ج۱۳، ص۲۸۵، پانویس ۳، چاپ علی شیری، بیروت ۱۴۰۸/۱۹۸۸.     ۹۵. سامـی ذیب، ختان الذکور و الإناث عند الیـهود و المسیحیین و المسلمـین الجدل الدینی و الطبی و الاجتماعی و القانونی، ص۳۸، ریـاض ۲۰۰۰. ۹۶. محمد اخضر، «الافراح و الاحزان فی منطقة وادی ریغ»، ج۱، ص۲۰ـ۲۱، التراث الشعبی، سال ۹، ش ۳ (۱۳۹۸). ۹۷. یـاکوب ادوارد پولاک، سفرنامـه پولاک، ج۱، ص۱۴۰، ترجمـه کیکاوس جهانداری، تهران ۱۳۶۱ش. ۹۸. محمود پاینده، آئین‌ها و باورداشت‌های گیل و دیلم، ج۱، ص۳۶ـ۳۷، تهران ۱۳۵۵ش. ۹۹. صادق همایونی، فرهنگ مردم سروستان، ج۱، ص۴۲۲ـ۴۲۳، تهران ۱۳۴۸ـ۱۳۴۹ش. ۱۰۰. صادق همایونی، فرهنگ مردم سروستان، ج۱، ص۴۸۹ـ۴۹۰، تهران ۱۳۴۸ـ۱۳۴۹ش. ۱۰۱. خضرسلیمان، «مراسیم اان عند الیزیدیة»، التراث الشعبی، ص۱۱۵-۱۱۸، سال ۵، ش ۱۱ (۱۳۹۴). ۱۰۲. ابراهیم شکورزاده، عقاید و رسوم مردم خراسان، ج۱، ص۱۶۰ـ۱۶۷، تهران ۱۳۶۳ش. ۱۰۳. دهخدا، ذیل واژه. ۱۰۴. فرهنگ بزرگ سخن، بـه سرپرستی حسن انوری، ذیل «ختنـه نکرده»، تهران: سخن، ۱۳۸۱ش. ۱۰۵. ابن قیم جوزیـه، تحفةالمودود باحکام المولود، ص۱۴۷، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳. ۱۰۶. احمدبن محمد مـیدانی، مجمع الامثال، ج۱، ص۱۸۸، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت ۱۴۰۷/۱۹۸۷. ۱۰۷. دهخدا، ذیل «ختنـه سوران». ۱۰۸. فرهنگ بزرگ سخن، بـه سرپرستی حسن انوری، ذیل «ختنـه سوران»، تهران: سخن، ۱۳۸۱ش. ۱۰۹. ابراهیم شکورزاده، ج۱، ص۱۵۹، پانویس ۳، عقاید و رسوم مردم خراسان، تهران ۱۳۶۳ش. ۱۱۰. علی تلعفری، «الامثال الترکمانیة فی اان»، ج۱، ص۱۱۵، التراث الشعبی، سال ۶، ش ۲ و ۳ (۱۳۹۵). ۱۱۱. ابراهیم شکورزاده، عقاید و رسوم مردم خراسان، ج۱، ص۱۶۸ـ۱۶۹، تهران ۱۳۶۳ش. ۱۱۲. محمود پاینده، آئین‌ها و باورداشت‌های گیل و دیلم، ج۱، ص۳۸، تهران ۱۳۵۵ش. ۱۱۳. صادق همایونی، فرهنگ مردم سروستان، ج۱، ص۴۲۳، تهران ۱۳۴۸ـ۱۳۴۹ش. ۱۱۴. ابن منظور، لسان العرب، ذیل «خفض».     ۱۱۵. ابن قیم جوزیـه، تحفةالمودود باحکام المولود، ج۱، ص۱۱۹، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳. ۱۱۶. عمرو بن بحر جاحظ، کتاب الحیوان، ج۷، ص۲۷ـ۲۹، چاپ عبدالسلام محمد هارون، مصر (۱۳۸۵ـ۱۳۸۹/ ۱۹۶۵ـ ۱۹۶۹)، چاپ افست بیروت (بی تا). ۱۱۷. محمد بن محمد بلعمـی، تاریخ بلعمـی: تکمله و ترجمـه تاریخ طبری، ج۱، ص۱۴۲ـ ۱۴۳، بـه تصحیح محمدتقی بهار، چاپ محمد پروین گنابادی، تهران ۱۳۸۰ش. ۱۱۸. ابن قیم جوزیـه، تحفةالمودود باحکام المولود، ج۱، ص۱۴۷ـ۱۴۸، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳. ۱۱۹. ابوالفرج اصفهانی، ج۲۲، ص۱۴ـ۱۵. ۱۲۰. ابو مطهر اَزْدی، حکایة ابی القاسم البغدادی، ج۱، ص۶۴ـ۶۵، چاپ آدام متز، هایدلبرگ، ۱۹۰۲، چاپ افست بغداد (بی تا). ۱۲۱. ابن قیم جوزیـه، تحفةالمودود باحکام المولود، ج۱، ص۱۴۷، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳. ۱۲۲. عمرو بن بحر جاحظ، کتاب الحیوان، ج۷، ص۲۷، چاپ عبدالسلام محمد هارون، مصر (۱۳۸۵ـ۱۳۸۹/ ۱۹۶۵ـ ۱۹۶۹)، چاپ افست بیروت (بی تا). ۱۲۳. محمد بن محمد بلعمـی، تاریخ بلعمـی: تکمله و ترجمـه تاریخ طبری، ج۱، ص۱۴۲ـ۱۴۳، بـه تصحیح محمدتقی بهار، چاپ محمد پروین گنابادی، تهران ۱۳۸۰ش. ۱۲۴. ابن قیم جوزیـه، تحفةالمودود باحکام المولود، ج۱، ص۱۴۸ـ۱۴۹، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳. ۱۲۵. محمد باقر بن محمد تقی مجلسی، حِلیةالمتقین، ج۱، ص۸۵، تهران ۱۳۶۲ش. ۱۲۶. عمرو بن بحر جاحظ، کتاب الحیوان، ج۷، ص۲۸، چاپ عبدالسلام محمد هارون، مصر (۱۳۸۵ـ۱۳۸۹/ ۱۹۶۵ـ ۱۹۶۹)، چاپ افست بیروت (بی تا). ۱۲۷. کلینی، اصول الکافی، ج۶، ص۳۸.     ۱۲۸. ابن قیم جوزیـه، تحفةالمودود باحکام المولود، ج۱، ص۱۴۸، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳. ۱۲۹. محمد باقر بن محمد تقی مجلسی، حِلیةالمتقین، ج۱، ص۸۴، تهران ۱۳۶۲ش. ۱۳۰. کلینی، اصول الکافی، ج۶، ص۳۷.     ۱۳۱. ابن ابی زید، متن الرسالة فی الفقه المالکی، ج۱، ص۱۰۳، مغرب ۱۴۱۵/ ۱۹۹۴. ۱۳۲. ابن قدامـه، المغنی، ج۱، ص۷۰ـ۷۱، بیروت (۱۳۴۷)، چاپ افست (بی تا). ۱۳۳. ابن قیم جوزیـه، تحفةالمودود باحکام المولود، ج۱، ص۱۲۷ـ۱۲۸، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳. ۱۳۴. ابن قیم جوزیـه، تحفةالمودود باحکام المولود، ج۱، ص۱۳۱، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳. ۱۳۵. ابن قیم جوزیـه، تحفةالمودود باحکام المولود، ج۱، ص۱۳۷، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳. ۱۳۶. ابن قیم جوزیـه، تحفةالمودود باحکام المولود، ج۱، ص۱۵۲، بیروت ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳. ۱۳۷. محمد باقر بن محمد تقی مجلسی، حِلیةالمتقین، ج۱، ص۸۵، تهران ۱۳۶۲ش.

منابع

[ویرایش] دانشنامـه بزرگ اسلامـی، مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامـی، برگرفته از مقاله «ختنـه»، شماره۶۹۲۵.    
فرهنگ فقه مطابق مذهب اهل بیت علیـهم السلام ج‌۳، ص۴۳۳    




[لباس ختن سوران]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Mon, 12 Nov 2018 12:55:00 +0000



لباس ختن سوران

ختنـه - ويکی شيعه - fa.wikishia.net

خَتنـه، لباس ختن سوران بـه معنای ب پوستِ بر آمده از آلت ی مردان، سنّتی دیرین درون ادیـان الهی بوده کـه در شریعت اسلام نیز پذیرفته شده است. لباس ختن سوران از دیدگاه برخی فقهای شیعه وجوب ختنـه بر مردان از ضروریـات مذهب و دین هست و بـه موجب فقه امامـی، خودداری از ختنـه بر مردان جایز نیست؛ حتی اگری درون دوران کهن سالی مسلمان شود، ختنـه بر او واجب است. لباس ختن سوران ختنـه درون مناطق گوناگون جهان اسلام با آداب و رسوم متفاوتی برگزار مـی‌شود.

محتویـات

  • ۱ در لغت و اصطلاح
  • ۲ ختنـه درون ادیـان آسمانی
  • ۳ در آئین اسلام
    • ۳.۱ در قرآن
    • ۳.۲ در احادیث
    • ۳.۳ در فقه امامـیه
    • ۳.۴ در فقه اهل سنت
  • ۴ دلایل وجوب
  • ۵ زمان وجوب ختنـه
  • ۶ احکام ختنـه کننده
  • ۷ ختنـه زنان
  • ۸ مستحبات ختنـه
  • ۹ ابعاد فرهنگی اجتماعی
  • ۱۰ ختنـه کننده و ابزارهای ختنـه
  • ۱۱ سنین کودکان به منظور ختنـه
  • ۱۲ آداب و رسوم ختنـه
    • ۱۲.۱ در مکه
    • ۱۲.۲ در مصر
    • ۱۲.۳ در ترکیـه
    • ۱۲.۴ در جنوب شرقی الجزایر
    • ۱۲.۵ در ایران
  • ۱۳ در ادبیـات و باورهای عامـیانـه
  • ۱۴ پانویس
  • ۱۵ منابع بخش مباحث فقهی
  • ۱۶ پیوند بـه بیرون

در لغت و اصطلاح

واژه ختنـه از ریشـه «خ ت ن» بـه معنای قطع و ب و در کاربرد عام بـه معنای ب پوستِ بر آمده از آلت ی مردان و زنان است. درون متون عربی و دینی بـه جای آن بیشتر واژه خِتان بـه کار رفته است.[۱] همچنین کاربرد واژه اِعذار به منظور ختنـه مرد و زن و نیز واژه خَفْض، بـه ویژه درون مورد ختنـه زنان، رواج دارد. بهی کـه ختنـه نشده باشد، اَقْلَف/ اَغْلَف گفته مـی‌شود.[۲]

مفهوم دقیق ختنـه مردان بر پایـه متون حدیثی و فقهی، عبارت هست از برداشتن تمام یـا بخشی از پوستی کـه حشفه را مـی‌پوشاند، و ختنـه زنان ب بخشی از پوست آلت ی درون بالای محل خروج ادرار است.[۳] ختنـه بـه عنوان سنّت اجتماعی و دینی درون دوره‌های گوناگون مـیان مسلمانان رواج داشته و بر اثر تداخل با آداب و رسوم متداول درون مـیان ملت‌ها، جزئیـات آن اشکال متفاوتی یـافته است.[۴]

ختنـه درون ادیـان آسمانی

سنّت ختنـه درون ادیـان و جوامع قدیمـی نیز سابقه داشته است. بنابر آنچه درون تورات[۵] ذکر شده، حضرت ابراهیم درون ۹۹ سالگی مورد خطاب الهی قرار گرفت و مأمور شد کـه خود و اولاد ذکور از نسل خود را بـه نشانـه پیمان بستن با خداوند ختنـه کند. این سنّت درون مـیان یـهودیـان هم متداول بوده و هست و آنان ختنـه ن را بسیـار ناپسند مـی‌شمارند. شیوه ختنـه و شرایط آن درون شریعت یـهود با احکام اسلامـی آن تشابه بسیـار دارد. درون مسیحیت ایمان بـه خدا و غسل تعمـید بـه جای ختنـه نشانـه پیمان الهی تلقی شده است.[۶] یـهودیـان اغلف را نجس شمرده و از بسیـاری از حقوق محروم مـی‌دانستند.[۷]

در آئین اسلام

در قرآن

در قرآن ختنـه بـه صراحت ذکر نشده است، ولی احادیث و منابع تفسیری برخی آیـات را اشاره کننده بـه آن دانسته‌اند. مثلا سنّتِ ابراهیمـی ختنـه از جمله مصادیق «کلمات» درون آیـه ۱۲۴ سوره بقره، «مِلّةَ ابراهیمَ حنیفاً» درون آیـه ۱۲۵ سوره نساء و «حنفاء» درون آیـه ۵ سوره بینـه بـه شمار رفته است[۸] همچنین مراد از «صِبغةَاللّه» درون آیـه ۱۳۸ سوره بقره بـه نظر برخی مفسران، شریعت الهی درباره ختنـه است.[۹]

در احادیث

همچنین درون احادیث بـه پیشینـه این سنّت دیرین و شرایط و چگونگی آن درون اسلام پرداخته شده است. برخی احادیث ختنـه حضرت ابراهیم را درون هشتاد سالگی ذکر کرده‌اند.[۱۰] پاره‌ای احادیث نخستین مختون مرد را حضرت ابراهیم و نخستین مختون زن را هاجر مادر اسماعیل دانسته‌اند.[۱۱] بنابر برخی احادیث، پیـامبر اکرم را بعد از تولد، عبدالمطلب، و بر پایـه برخی دیگر جبرئیل، ختنـه کرد. روایـاتی دیگر حاکی هست که آن حضرت مختون متولد شده است؛[۱۲] همچنان کـه بنابر احادیث، برخی پیـامبران و ا نیز ختنـه شده بـه دنیـا آمده‌اند و این از ویژگی‌های امام بـه شمار رفته است.[۱۳]

بر این اساس، حتما ختنـه را سنّتی دانست کـه پیش از اسلام متداول بوده و پس از آن، البته با شرایط و قیودی خاص، تداوم یـافته است. با این همـه، مذاهب مختلف اسلامـی درباره چگونگی حکم آن اختلاف نظر دارند.

در فقه امامـیه

به موجب فقه امامـی، خودداری از ختنـه بر مردان جایز نیست. حتی اگری درون دوران کهنسالی بـه دین اسلام بگرود، ختنـه بر او واجب هست و وجوب ختنـه از ضروریـات دین خوانده شده است.[۱۴] بر این اساس، طواف شخص ختنـه ناکرده (اغلف) باطل است[۱۵] و امامت جماعت او کراهت دارد.[۱۶] حتی برخی بر آنانند کـه بر پیکر شخص اغلف نمـی‌توان نماز مـیت گزارد.[۱۷] البته شماری از فقیـهان امامـی درون برخی فروض مـیان مقصر بودن یـا نبودن شخص مزبور و مـیان توانایی داشتن یـا نداشتن به منظور ختنـه، تفاوت قائل شده‌اند.[۱۸]

در فقه اهل سنت

شافعیـان و حنبلیـان نیز بـه وجوب ختنـه مردان قائل‌اند.[۱۹] درون برابر، حنفیـان و مالکیـان ختنـه را بر مردان واجب ندانسته‌اند، بلکه از آنرو کـه ختنـه را نوعی سنّت انگاشته‌اند، آن را مستحب شمرده و کارهایی چون امامت جماعت را به منظور اغلف جایز و شـهادت او را پذیرفتنی دانسته‌اند.[۲۰]

دلایل وجوب

فقهای شیعه و اهل سنّت به منظور وجوب ختنـه مردان بـه آیـه ۱۲۳ سوره نحل (اَنْ اتَّبِعْ مِلَّةَ اِبْراهیمَ حَنیفاً: لباس ختن سوران اینکه از آیین ابراهیم کـه ایمان او خالص بود، پیروی کن) استناد کرده‌اند. آنان بـه استناد احادیث، مراد از روش و سنّت ابراهیم درون این آیـه را ختنـه دانسته‌اند، همچنانکه درون منابع فقهی بـه احادیث متعدد دیگر و اجماع هم استناد شده است.[۲۱]

زمان وجوب ختنـه

به نظر مشـهور فقهای امامـی، زمان وجوب ختنـه، هنگام بلوغ است. هرچند شماری از فقها بـه وجوب ختنـه بر ولی کودک قائل‌اند، ولی مخالفان این نظر، با استناد بـه اصل برائت آن را بر ولی واجب ندانسته و احادیثی را کـه اولیـا را بـه ختنـه فرزندان خود ترغیب کرده‌اند، دالّ بر استحبابِ این کار شمرده‌اند.[۲۲] همچنانکه اهل سنّت نیز ختنـه نابالغ را بر ولی او مستحب دانسته‌اند.[۲۳]

احکام ختنـه کننده

ختّان (ختنـه کننده) مـی‌تواند درون برابر کار خود اجرت دریـافت کند و تنـها درصورتی ضامن هست که مـهارت کافی نداشته باشد یـا درون کار خود تعدی یـا تفریط نماید.[۲۴] بـه نظر برخی فقها، هرگاه مرد بالغ از ختنـه خودداری کند، حاکم اسلامـی موظف هست او را بـه این کار وادارد.[۲۵]

ختنـه زنان

ب بخش‌هایی از آلت ی زنان کـه غالبآ، بـه زعم باورمندان بـه وجوب یـا استحباب این عمل، بـه منظور کاستن از شدت تمایلات زنان صورت مـی‌گیرد و موجب حفظ عفت آنان مـی‌شود،[۲۶] سنّتی قومـی و محلی بوده کـه به بستر سنّت دینی وارد شده است. هرچند علاوه بر برخی پیروان ادیـان غیرتوحیدی درون سراسر جهان، درون مـیان برخی یـهودیـان، مسیحیـان و مسلمانان نیز رایج است، هیچ ذکری از آن درون عهد قدیم، عهد جدید یـا قرآن وجود ندارد.

بیشتر مذاهب فقهی، ختنـه زنان را واجب ندانسته و به استحباب آن قائل‌اند.[۲۷] از جمله مستندات این فقها، احادیث و به ویژه این حدیث مشـهور هست که ختنـه به منظور مردان سنّت هست و به منظور زنان فضیلت و شرافت (الخِتانُ سنّةٌ لِلرّجال و مَکْرُمَةٌ للنّساء)[۲۸] برخی فقها از این حدیث، وجوب ختنـه بر مردان را هم استفاده کرده‌اند.[۲۹] درون برابر، فقهای شافعی ختنـه زنان را واجب شمرده و به احادیثی دیگر استناد کرده‌اند.[۳۰] باتوجه بـه رواج ختنـه ان درون مصر و واکنش شدید برخی معان حقوق زنان، درون این کشور قوانینی بـه تصویب رسید که تا ختنـه ان را محدود سازد.[۳۱]

حدیثی از پیـامبر اکرم(ص) بـه صورت‌های مختلف روایت شده کـه در آن، ایشان بـه زنی کـه در آن دوره ان را ختنـه مـی‌رکرد فرمودند کـه این کار حلال هست ولی حتما به ب جزء کوچکی از اندام ی اکتفا کرد.[۳۲] گفته شده بـه کار بردن واژه مُقطِّعةُالبُظور درون حدیث نبوی خطاب بـه زن ختنـه کننده، بـه جای واژه‌های متعارفی چون خاتنـه یـا مُبَظِّرَة، احتمالا نشان دهنده نوعی تخفیف و تحقیر این عمل از سوی آن حضرت است.[۳۳]

دیدگاه‌های فقهای مسلمان درباره ناروا بودن، روا بودن و وجوب و استحباب ختنـه زنان بسیـار متفاوت است. حدیث مورد بحث، درون دو جامع حدیثی بخاری و مسلم نیـامده و از این رو نزد بسیـاری از علمای اهل سنّت، وثاقت کافی ندارد و اغلب فقهای مکاتب مختلف بر آناند کـه ختنـه زنان واجب نیست بلکه یک «مکرمت» محسوب مـی‌شود.[۳۴] درون سرزمـین‌هایی چون سوریـه و عربستان کـه در آنـها فقه حنبلی رواج دارد و نیز درون مراکش، تونس و الجزایر کـه فقه مالکی غالب هست یـا درون ایران و عراق کـه فقه شیعی غلبه دارد، ختنـه زنان رایج نیست و در مقیـاس بسیـار محدودی انجام مـی‌گیرد، ولی درون مصر بـه سبب غلبه فقه شافعی کـه عمدتآ بـه سبب زمـینـه بومـی قائل بـه وجوب ختنـه زنان است، درون مقیـاسی گسترده این عمل رواج دارد.[۳۵]

مستحبات ختنـه

برای ختنـه، قطع نظر از وجوب یـا استحباب آن درون مذاهب گوناگون، آدابی مستحب درون احادیث و منابع فقهی ذکر شده است؛ مثلا:

  • فقهای شیعه و شافعی بـه استناد احادیث (از جمله حدیث منقول درباره ختنـه امام حسن و امام حسین علیـهم السلام) ختنـه را درون روز هفتم ولادت نوزاد مستحب شمرده‌اند،[۳۶] ولی درون منابع فقه حنفی زمان ختنـه سال‌های مختلف (از هفت که تا دوازده سالگی) ذکر شده است.[۳۷] برخی فقهای مالکی و حنبلی ختنـه درون هفتمـین روز تولد را، از آنرو کـه سنّت یـهودیـان بوده، مکروه شمرده‌اند.[۳۸]
  • در احادیث شیعی از استحباب اطعام (وَلیمـه) به منظور ختنـه و نیز خواندن دعایی مخصوص هنگام ختنـه سخن بـه مـیان آمده است.[۳۹]
  • در شماری از منابع فقهی، آشکار ساختن ختنـه ان با دادنِ ولیمـه مستحب بـه شمار نرفته یـا تنـها بـه دعوت از زنان توصیـه شده است.[۴۰] درون منابع دیگر، بـه استناد احادیثی کـه در آن‌ها از معمول نبودن این سنّت درون زمان پیـامبر اکرم سخن رفته، اصولا ولیمـه به منظور ختنـه مکروه شمرده شده است.[۴۱]

ابعاد فرهنگی اجتماعی

رسم ختنـه درون مناطق گوناگون جهان اسلام با آداب و رسوم متفاوتی برگزار مـی‌شود. از دیرباز ختنـه پسران با جشن و مراسمـی آشکار و ختنـه ان پنـهانی و بی‌سروصدا انجام مـی‌شد.[۴۲] شکوه ختنـه سوران‌ها نیز اغلب با وضع مالی خانواده‌ها متناسب بود و دستِ کم مجلسِ ولیمـه‌ای بدین مناسبت برپا مـی‌شد. ختنـه سوران برخی خلیفه زادگان و شاهزادگان شـهرتی زبانزد یـافت. به منظور نمونـه المقتدر درون ۳۰۲، به منظور ختنـه پنج فرزندش ششصد هزار دینار پرداخت و جشنی باشکوه برپا کرد.[۴۳] محمودخان دشتی، داماد فتحعلی شاه (حکومت: ۱۲۱۲-۱۲۵۰) نیز درون ختنـه سوران پسرش کـه پس از چندین بـه دنیـا آمده بود از فرط شادمانی سکه‌هایی بـه نام فرزندش زد و در مـیان اهالی شـهر تحت فرمانش تقسیم کرد، البته این ماجرا سبب عزل او از سمتش شد.[۴۴]

ثروتمندان معمولاً همراه با فرزندان خود فقیرزادگانی را نیز ختنـه مـی‌د. بـه گزارش ابن کثیر[۴۵] ملک ظاهر بیبرس بـه هنگام ختنـه پسرش، ملک سعیدمحمد برکه خان، شماری از فرزندان امرا و اعیـان و نیز ۱۶۴۵ تن از فرزندان «اولاد الناس» (دست‌های از غلامان خارجی ممالیک) را نیز درون ۶۶۲ ختنـه کرد.[۴۶]

ختنـه کننده و ابزارهای ختنـه

وظیفه انجام ختنـه اغلب بر عهده دلاکان یـا سلمانی‌ها بود. این اشخاص درون مناطق گوناگون نام‌های متفاوتی داشتند، از جمله: خاتن، ختّان، طَهّار، سنّتچی، حکیم و استاد. شیوه‌ها و ابزارهای ختنـه کم و بیش یکسان بود. خلف بن عباس زهراوی، پزشک و جراح قرن چهارم، شیوه و ابزارهای ختنـه درون زمان خود را بـه تفصیل شرح داده است.[۴۷] این شیوه‌ها با اندکی تغییر درون سده‌های بعد نیز ادامـه یـافت. تیغ دلاکی، نی چوبی چاکدار، قیچی و چاقو از جمله ابزارهای ختنـه بود. درون الجزایر چاقوی سنگی نیز به منظور این عمل بـه کار مـی‌رفت کـه یـادآور ختنـه بنی اسرائیل با شمشیر سنگی بـه هنگام ورود بـه ارض موعود است.[۴۸] معمولا به منظور بهبود زخم از خاکستر پنبه سوخته استفاده مـی‌شد.

سنین کودکان به منظور ختنـه

در مناطق گوناگون کودکان را درون سنین متفاوتی ختنـه مـی‌کنند. به منظور مثال این مراسم درون عربستان و به ویژه مکه معمولا بین سه که تا هفت سالگی، درون مصر اغلب بین پنج که تا شش سالگی، درون شمال آفریقا بین هفت روزگی که تا سیزده سالگی، درون ترکیـه معمولا درون هفت سالگی و در مجمع الجزایر اندونزی گاه درون چهارده پانزده سالگی برگزار مـی‌شده است.[۴۹]

آداب و رسوم ختنـه

در مکه

در مکه، ختنـه پسران با جشنی پرشکوه همراه است، اما ان بی‌سروصدا ختنـه مـی‌شوند. پسری کـه قرار هست ختنـه شود، روزِ قبل از عمل لباسی مزین و گران قیمت مـی‌پوشد و سوار بر اسب از مقابل مردمـی مـی‌گذرد کـه با ساز و آواز او را همراهی مـی‌کنند. شامگاه این روز نیز جشن ادامـه مـی‌یـابد و صبح روز بعد پیش از طلوع خورشید، خاتن مراسم ختنـه را آغاز مـی‌کند. از خاتن بعد از عمل درون کنار مـهمانان پذیرایی مـی‌شود.

در مصر

در مصر مراسم ختنـه معمولا درون کنار یک عروسی برگزار مـی‌شود که تا در هزینـه‌ها صرفه جویی شود. درون آنجا نیز پسران را قبل از ختنـه از مقابل مردم مـی‌گذرانند. پسر لباس انـه‌ای مـی‌پوشد و با رفتاری پرناز بـه مـیان جمع مـی‌آید. چارقدی نیز بـه قسمتی از چهره او مـی‌بندند که تا چشم نخورد.

در ترکیـه

در ترکیـه این مراسم سنّت نام دارد و در حضور امام جماعت مسجد برگزار مـی‌شود. او به منظور سلامتی کودک دعاهایی مـی‌خواند. مراسم ختنـه درون آنجا نیز بیش و کم شبیـه مراسم عرب هاست. درون شمال افریقا اغلب چند پسر باهم ختنـه مـی‌شوند و ثروتمند‌ترین پدر مخارج مراسم را مـی‌پردازد. بدویـان آن نواحی به منظور صرفه جویی درون هزینـه‌ها هر دو سال یک بار مراسم ختنـه دسته جمعی برگزار مـی‌کنند.[۵۰]

در جنوب شرقی الجزایر

در جنوب شرقی الجزایر پسران بین دو که تا ده سالگی ختنـه مـی‌شوند. درون جشن ختنـه به منظور کودک و‌ گاه به منظور همـه افراد خانواده لباس نو مـی‌خرند. کودک را جبه سفیدی از حریر یـا کتان مـی‌پوشانند و به دست و پای وی حنا مـی‌بندند و زیورآلاتی بدو مـی‌آویزند. زنان درون حین انجام ختنـه آواز مـی‌خوانند. سپس پوست غلفه بریده شده را بـه نخ مـی‌کشند و آن را، درون آبادی بـه نخل و در بادیـه بـه شتر مـی‌آویزند.[۵۱]

در ایران

جشن‌های ختنـه سوران درون ایران بـه تفصیل و اهمـیت کشورهای عربی نیست.[۵۲] هانری ماسه[۵۳] برخی گزارش‌های جالب جهانگردان درون این باره را گرد آورده است. ختنـه سوران درون مناطق گوناگون ایران آداب متفاوتی دارد:

در گیلان ساعت سعد را مشخص کرده دوستان و نزدیکان و مطرب جمع مـی‌شوند و دلاک یـا سلمانی را خبر مـی‌کنند. سپس تدارک پذیرایی مـی‌بینند و با بچه کـه معمولاً چهار پنج ساله هست به زبان کودکانـه از فایده‌های ختنـه مـی‌گویند و در هنگام انجام عمل با ساز و آواز و دست زدن حواس او را پرت مـی‌کنند.[۵۴]

در سروستان پسران درون سه که تا دوازده سالگی ختنـه مـی‌شوند و ختنـه سوران ممکن هست دو روز طول بکشد. روز اول طبل و دهل مـی‌نوازند و عده‌ای تَرکه بازی مـی‌کنند. زنان هم مـی‌خوانند و مـی‌ند. شب با مراسمـی شبیـه حنابندانِ داماد، بـه شوخی و ، بچه را حنا مـی‌بندند. روز بعد او را بـه مـی‌برند و بر اسب تزیین شده‌ای سوارش مـی‌کنند و در حالی کـه نُقل و سکه بر سرش مـی‌ریزند بـه خانـه بازش مـی‌گردانند. سرانجام هنگام عصر دلاک محله به منظور ختنـه مـی‌آید.[۵۵]

در خراسان بچه را درون سه یـا هفت روزگی ختنـه مـی‌کنند و اگر از این تاریخ بگذرد درون پنج که تا هفت سالگی با ختنـه سورانی مفصّل این کار را انجام مـی‌دهند. صبحِ مراسم بچه را با دست‌های مطرب بـه مـی‌فرستند. درون سر بینـه اسفند دود مـی‌کنند و کندر و بخور مـی‌سوزانند. سپس لباس‌هایی نو بـه پسرک مـی‌پوشانند و با شادی و هلهله او را بـه خانـه باز مـی‌گردانند. خراسانی‌ها نیز مانند یزیدیـه[۵۶] یک نفر را بـه عنوان کریب/ کریو برمـی‌گزینند که تا در انجام ختنـه بـه پدر کودک کمک کند. درون طول عمل سه نوازنده دوتار و دهل و سرنا مـی‌نوازند و آوازهایی مـی‌خوانند. بعد از انجام عمل، کریب و نزدیکان کودک هرکدام مبلغی بـه عنوان سرسنّتی یـا عیدی بـه بچه مـی‌دهند و او را مـی‌بوسند.[۵۷]

در ادبیـات و باورهای عامـیانـه

اَغلَف یـا ختنـه ناشده درون ادبیـات عامـیانـه بسیـاری از کشورهای اسلامـی کنایـه از نامسلمان است.[۵۸] نیز اصطلاحِ «ابن الغلفاء» درون عربی به منظور کنایـه از مرد کثیرالشـهوه بـه کار رفته است.[۵۹] درون عربی مَثَل «بِأَلَمٍ ما تُخْتَنَنَّ»،[۶۰] کـه معادل هست با «نابرده رنج گنج مـی‌سر نمـی‌شود»، مشـهور است. فارسی زبانان مثل «ختنـه سوران قاضی است» را وقتی بـه کار مـی‌برند کـه اجتماعی عظیم به منظور موضوعی غیرمـهم جمع شوند یـا مقصود اصلی از انجام کاری را زیر پوشش کار دیگری پنـهان کنند.[۶۱] همچنین عبارتِ «دست نامختون حلال نیست»، یعنی حیوانی کـه به دست مردی ختنـه ناشده ذبح شود حلال نیست،[۶۲] را بـه کار مـی‌برند. درون زبان ترکی نیز مثل‌هایی از این دست رایج است.[۶۳]

گزارش‌هایی نیز از باورهای عامـیانـه مردم درباره ختنـه نقل شده است. به منظور نمونـه گروهی معتقد بودند کـه باید شمارانی کـه در یک روز باهم ختنـه مـی‌شوند، فرد باشد و اگر نبود حتما یک خروس را نیز سر برید که تا این شمار فرد شود وگرنـه یکی از پسر‌ها مـی‌مـیرد.[۶۴] امروزه تقریباً تمامـی این باور‌ها از اعتبار افتاده است.

پانویس

  • رجوع کنید بـه خلیل بن احمد؛ ابن منظور؛ فیروزآبادی، ذیل «ختن»
  • رجوع کنید بـه ابن اثیر؛ ابن منظور، ذیل «ختن»، «خفض»، «غلف»، «قلف»
  • رجوع کنید بـه ابن ادریس حلّی، ج ۳، ص۴۸۱؛ نووی، المجموع، ج ۱، ص۳۰۱-۳۰۲؛ بهوتی حنبلی، ج ۱، ص۹۳
  • رجوع کنید بـه د. اسلام، چاپ دوم، ذیل «ختان»
  • رجوع کنید بـه سفر پیدایش، ۱۷: ۱، ۹۱۳
  • رجوع کنید بـه سفر پیدایش،: ۳۴ ۱۵۱۸؛ رومـیان، ۲۵: ۲۲۹، ۴: ۳؛ د. جودائیکا، ج ۴، ص۷۳۰-۷۳۴
  • رجوع کنید بـه ذیب، ص۵۲
  • رجوع کنید بـه طبری؛ طوسی، التبیـان؛ طبرسی، ذیل همـین آیـات
  • رجوع کنید بـه طوسی، التبیـان؛ طبرسی؛ ابن جوزی، ذیل آیـه
  • رجوع کنید بـه احمدبن حنبل، ج ۲، ص۳۲۲؛ بخاری، ج ۴، ص۱۱۱؛ قاضی نعمان، ج ۱، ص۱۲۴؛ قس خطیب شربینی، ج ۴، ص۲۰۳ کـه سنین دیگری را نقل کرده است
  • رجوع کنید بـه حرّعاملی، ج ۲۱، ص۴۴۳
  • رجوع کنید بـه ابن عبدالبرّ، ۱۴۱۰، ج ۲۳، ص۱۴۰؛ سیوطی، ص۱۷۰؛ مجلسی، ج ۱۵، ص۲۷۴، ج ۱۷، ص۲۹۹
  • رجوع کنید بـه کلینی، ج ۱، ص۳۸۸؛ ابن بابویـه، ۱۳۸۵-۱۳۸۶، ج ۲، ص۵۹۴؛ حرّعاملی، ج ۲۱، ص۴۳۸
  • نعم لو بلغ و لم یختن وجب أن یختن نفسه بلا خلاف أجده فیـه، بل الإجماع‌ بقسمـیه علیـه و ذلک لأن اان واجب فی نفسه بالضرورة من المذهب و الدین التی استغنت بذلک عن تظافر النصوص کغیر‌ها من الضروریـات. جواهر الکلام ج‌۳۱، ص۲۶۱-۲۶۰
  • رجوع کنید بـه مفید، ص۴۴۲؛ علم الهدی، ج ۳، ص۳۹؛ طوسی، المبسوط، ج ۱، ص۱۵۵؛ ، ج ۳۱، ص۲۶۳
  • محقق حلی، المختصر النافع، ۱۴۱۸ق، ج۱، ص۴۸.
  • برای نمونـه رجوع کنید بـه غروی تبریزی، ج ۹، ص۱۳
  • رجوع کنید بـه علامـه حلّی، ۱۴۱۲-۱۴۲۰، ج ۳، ص۵۷، ۶۰؛ شـهید اول، ص۲۷۰
  • رجوع کنید بـه نووی، المجموع، ج ۱، ص۳۰۰۳۰۱؛ ابن تیمـیه، ج۱، ص۲۴۳ ۲۴۴؛ نیز به منظور آرای دیگر درون فقه شافعی رجوع کنید بـه نووی، المجموع، ج ۱، ص۳۰۰
  • رجوع کنید بـه ابن عبدالبرّ، ۱۴۰۷، ص۶۱۲؛ ابنحجر عسقلانی، ج۱۰، ص۲۸۷؛ طوری، ج۷، ص۱۶۱؛ آبیـازهری، ج ۱، ص۷۹
  • رجوع کنید بـه بیـهقی، ج ۸، ص۳۲۳-۳۲۵؛ طوسی، کتاب الخلاف، ج ۵، ص۴۹۴-۴۹۵؛ ابن تیمـیه، ج ۱، ص۲۴۴-۲۴۵؛ خطیب شربینی، ج ۴، ص۲۰۳
  • رجوع کنید بـه بحرانی، ج ۲۵، ص۴۹، ۵۴؛ ، ج ۳۱، ص۲۶۱۲۶۲
  • نووی، المجموع، ج ۱، ص۳۰۲-۳۰۳
  • رجوع کنید بـه طوسی، کتاب الخلاف، ج ۳، ص۵۰۳؛ ابن قدامـه، ج ۶، ص۱۲۰۱۲۱؛ علامـه حلّی، ۱۴۱۴، ج ۱۲، ص۱۸۵
  • رجوع کنید بـه ابن ادریس حلّی، ج ۳، ص۴۸۱؛ نووی، روضةالطالبین، ج ۷، ص۳۸۷-۳۸۸
  • رجوع کنید بـه جاحظ، ج ۷، ص۲۷۲۹؛ بلعمـی، ص۱۴۲-۱۴۳؛ ابن قیم جوزیـه، ص۱۴۷-۱۴۸
  • رجوع کنید بـه طوسی، النـهایة، ص۵۰۲؛ ابن قدامـه، ج ۱، ص۷۰؛ ، ج ۳۱، ص۲۶۱
  • رجوع کنید بـه کلینی، ج ۶، ص۳۷؛ بیـهقی، ج ۸، ص۳۲۵
  • برای نمونـه رجوع کنید بـه ابنقدامـه؛ ، همانجا‌ها
  • برای نمونـه رجوع کنید بـه نووی، المجموع، ج ۱، ص۳۰۰-۳۰۱؛ خطیب شربینی، ج ۴، ص۲۰۲
  • رجوع کنید بـه ذیب، ص۳۱۰-۳۱۲
  • رجوع کنید بـه جاحظ، ج ۷، ص۲۸؛ کلینی، ج ۶، ص۳۸؛ ابن قیم جوزیـه، ص۱۴۸؛ مجلسی، ص۸۴
  • رجوع کنید بـه د. اسلام، همانجا
  • رجوع کنید بـه کلینی، ج ۶، ص۳۷؛ ابن ابی زید، ص۱۰۳؛ ابن قدامـه، ج ۱، ص۷۰-۷۱؛ ابن قیم جوزیـه، ص۱۲۷-۱۲۸، ۱۳۱، ۱۳۷، ۱۵۲؛ مجلسی، همانجا
  • رجوع کنید بـه د. اسلام، همانجا؛ دایرةالمعارف زنان و فرهنگ‌های اسلامـی، ج ۳، ص۱۳۱
  • رجوع کنید بـه بیـهقی، ج ۸، ص۳۲۴؛ نووی، المجموع، ج ۱، ص۳۰۳؛ شـهیدثانی، ج ۸، ص۴۰۲-۴۰۳
  • رجوع کنید بـه ابن نجیم، ج ۳، ص۳۵۹؛ ابن عابدین، ج ۷، ص۱۱۵
  • رجوع کنید بـه ابن حجر عسقلانی، ج۱۰، ص۲۸۹؛ بهوتی حنبلی، ج ۱، ص۹۳
  • رجوع کنید بـه ابن بابویـه، ۱۳۶۲ش، ج ۱، ص۳۱۳؛ شـهیدثانی، ج ۷، ص۲۵۲۶؛ حرّعاملی، ج ۲۱، ص۴۴۴
  • برای نمونـه رجوع کنید بـه خطیب شربینی، ج ۳، ص۲۴۵
  • رجوع کنید بـه احمدبن حنبل، ج ۴، ص۲۱۷؛ دسوقی، ج ۲، ص۳۳۷؛ شوکانی، ج ۶، ص۱۸۶
  • رجوع کنید بـه ابن حاج، ج ۳، ص۲۹۶؛ ابن جُزی، ص۲۱۴
  • ابن کثیر، ج ۱۱، ص۱۳۸
  • سرنا، ص۲۸۱
  • ابن کثیر، ج ۱۳، ص۲۸۵
  • نیز رجوع کنید بـه ه‌مان، ج ۱۳، ص۲۸۵، پانویس ۳
  • رجوع کنید بـه ذیب، ص۳۸
  • د. اسلام، ذیل «ختان»
  • د. اسلام، ذیل «ختان»
  • رجوع کنید بـه د. اسلام، همانجا؛ نیز درباره تشریفات ختنـه درون برخی دیگر از مناطق افریقا و شرق آسیـا رجوع کنید بـه همانجا
  • محمد اخضر، ص۲۰-۲۱
  • رجوع کنید بـه پولاک، ص۱۴۰
  • هانری ماسه، ج ۱، ص۵۱-۵۳
  • رجوع کنید بـه پاینده، ص۳۶-۳۷
  • همایونی، ص۴۲۲-۴۲۳، ۴۸۹-۴۹۰
  • رجوع کنید بـه خضرسلیمان، ص۱۱۵-۱۱۸
  • رجوع کنید بـه شکورزاده، ص۱۶۰-۱۶۷؛ ماسه، همانجا
  • رجوع کنید بـه دهخدا، ذیل واژه؛ فرهنگ بزرگ سخن، ذیل «ختنـه نکرده»
  • رجوع کنید بـه ابن قیم جوزیـه، ص۱۴۷
  • مـی‌دانی، ج ۱، ص۱۸۸
  • دهخدا؛ فرهنگ بزرگ سخن، ذیل «ختنـه سوران»
  • شکورزاده، ص۱۵۹، پانویس ۳
  • رجوع کنید بـه تلعفری، ص۱۱۵
  • رجوع کنید بـه شکورزاده، ص۱۶۸-۱۶۹؛ پاینده، ص۳۸؛ همایونی، ص۴۲۳
  • منابع بخش مباحث فقهی

    • قرآن.
    • کتاب مقدس.
    • آبی ازهری، صالح عبدالسمـیع، جواهرالاکلیل، بیروت: دارالمعرفة، بی‌تا.
    • ابن اثیر، النـهایة فی غریب الحدیث و الاثر، چاپ صلاح بن محمدبن عویضه، بیروت ۱۴۱۸/ ۱۹۹۷.
    • ابن ادریس حلّی، کتاب السرائر الحاوی لتحریرالفتاوی، قم ۱۴۱۰-۱۴۱۱.
    • ابن بابویـه، علل الشرایع، نجف ۱۳۸۵۱۳۸۶، چاپ افست قم، بی‌تا.
    • ابن بابویـه، کتاب الخصال، چاپ علی اکبر غفاری، قم ۱۳۶۲ش.
    • ابن تیمـیه، شرح العمدة فی الفقه، ج ۱، چاپ سعودبن صالح عطیشان، ریـاض ۱۴۱۳/۱۹۹۳.
    • ابن جُزَی، قوانین الاحکام الشرعیة و مسائل الفروع الفقهیة، چاپ عبدالعزیز سیدالاهل، بیروت، ۱۹۶۸.
    • ابن جوزی، زادالمسیر فی علم التفسیر، چاپ محمدبن عبدالرحمان عبدالله، بیروت ۱۴۰۷/۱۹۸۷.
    • ابن حاج، المدخل، قاهره، ۱۴۰۱/۱۹۸۱.
    • ابن حجر عسقلانی، فتح الباری: شرح صحیح البخاری، بولاق ۱۳۰۰۱۳۰۱، چاپ افست، بی‌تا.
    • ابن عابدین (محمدبن محمدامـین)، حاشیة قرةعیون الاخبار تکملة ردالمحتار علی الدر المختار: شرح تنویرالابصار، درون ابن عابدین (محمدامـین)، حاشیة ردالمحتار علی الدر المختار: شرح تنویرالابصار، ج ۷۸، چاپ افست بیروت ۱۳۹۹/۱۹۷۹.
    • ابن عبدالبرّ، التمـهید، ج ۲۳، چاپ سعید احمد اعراب، رباط، ۱۴۱۰/۱۹۹۰.
    • ابن عبدالبرّ، الکافی فی فقه اهلالمدینة المالکی، بیروت ۱۴۰۷/ ۱۹۸۷.
    • ابن قدامـه، المغنی، بیروت، ۱۳۴۷، چاپ افست، بی‌تا.
    • ابن قیم جوزیـه، تحفة المودود باحکام المولود، بیروت ۱۴۰۳/۱۹۸۳.
    • ابن کثیر، البدایة والنـهایة، چاپ علی شیری، بیروت ۱۴۰۸/۱۹۸۸.
    • ابن منظور.
    • ابن نجیم، البحرالرائق شرح کنزالدقائق، بیروت ۱۴۱۸/۱۹۹۷.
    • احمدبن حنبل، مسندالامام احمدبن حنبل، بیروت: دارصادر، بی‌تا.
    • بحرانی، یوسف بن احمد، الحدائق الناضرة فی احکام العترةالطاهرة، قم ۱۳۶۳-۱۳۶۷ش.
    • بخاری، محمدبن اسماعیل، صحیح البخاری، چاپ محمد ذهنی افندی، استانبول ۱۴۰۱/۱۹۸۱، چاپ افست بیروت، بی‌تا.
    • بهوتی حنبلی، منصوربن یونس،کشّاف القناع عن متن الاقناع، چاپ محمدحسن شافعی، بیروت ۱۴۱۸/۱۹۹۷.
    • بیـهقی، احمدبن حسین، السنن الکبری، بیروت: دارالفکر، بی‌تا.
    • پاینده، محمود، آئین‌ها و باورداشت‌های گیل و دیلم، تهران ۱۳۵۵ش.
    • پولاک، یـاکوب ادوارد، سفرنامـه پولاک، ترجمـه کیکاوس جهانداری، تهران ۱۳۶۱ش.
    • تلعفری، علی، «الامثال الترکمانیة فی اان»، التراث الشعبی، سال ۶،ش ۲ و ۳ (۱۳۹۵).
    • حرّعاملی.
    • خضرسلیمان، «مراسیم اان عند الیزیدیة»، التراث الشعبی، سال ۵،ش ۱۱ (۱۳۹۴).
    • خطیب شربینی، محمدبن احمد، مغنی المحتاج الی معرفة معانی الفاظ المنـهاج، قاهره، ۱۳۷۷/۱۹۵۸.
    • خلیل بن احمد، کتاب العین، چاپ مـهدی مخزومـی و ابراهیم سامرائی، قم ۱۴۰۹.
    • دسوقی، محمدبن احمد، حاشیة الدسوقی علی الشرح الکبیر، بیروت: داراحیـاءالکتب العربیة، بی‌تا.
    • دهخدا، لغت‌نامـه
    • ذیب، سامـی، ختان الذکور و الإناث عند الیـهود و المسیحیین و المسلمـین الجدل الدینی و الطبی و الاجتماعی و القانونی، ریـاض ۲۰۰۰.
    • ذیب، سامـی، مؤامرةالصمت ختان الذُّکُور و الإناث عندالیـهود و المسیحیین و المسلمـین الجدل الدینی و الطبی و الاجتماعی و القانونی، دمشق ۲۰۰۳.
    • سیوطی، عبدالرحمان بن ابی بکر، تنویرالحوالک شرح علی موطامالک، چاپ محمد عبدالعزیز خالدی، بیروت ۱۴۱۸/۱۹۹۷.
    • شکورزاده، ابراهیم، عقاید و رسوم مردم خراسان، تهران ۱۳۶۳ش.
    • شوکانی، محمد، نیل الأوطار من احادیث سید الاخیـار: شرح منتقی الاخبار، بیروت، ۱۴۱۲/ ۱۹۹۲.
    • شـهید اول، محمدبن مکی، ذکری الشیعة فی احکام الشریعة، چاپ سنگی، تهران، ۱۲۷۲.
    • شـهیدثانی، زین الدین بن علی، مسالک الافهام الی تنقیح شرائع الاسلام، قم ۱۴۱۳-۱۴۱۹.
    • طبرسی؛ طبری، جامع.
    • طوری، محمدبن علی، تکملة البحر الرائق شرح کنزالدقائق، درون ابن نجیم، البحرالرائق، ج ۷۹، بیروت، ۱۴۱۸/ ۱۹۹۷.
    • طوسی، محمدبن حسن، التبیـان فی تفسیر القرآن، چاپ احمد حبیب قصیر عاملی، بیروت، بی‌تا.
    • طوسی، محمدبن حسن، المبسوط فی فقه الامامـیة، تهران: المکتبةالمرتضویة، ۱۳۸۷-۱۳۸۸.
    • طوسی، محمدبن حسن، النـهایة فی مجرد الفقه و الفتاوی، بیروت: دارالاندلس، بی‌تا، چاپ افست قم، بی‌تا.
    • طوسی، محمدبن حسن، کتاب الخلاف، چاپ محمدمـهدی نجف، جواد شـهرستانی، و علی خراسانی کاظمـی، قم ۱۴۰۷-۱۴۱۷.
    • علامـه حلّی، حسن بن یوسف، تذکرةالفقهاء، قم ۱۴۱۴.
    • علامـه حلّی، حسن بن یوسف، مختلف الشیعة فی احکام الشریعة، قم ۱۴۱۲- ۱۴۲۰.
    • علم الهدی، علی بن حسین، رسائل الشریف المرتضی، چاپ مـهدی رجائی، قم ۱۴۰۵-۱۴۱۰.
    • غروی تبریزی، علی، التنقیح فی شرح العروة الوثقی: کتاب الصلاة، تقریرات درس آیت اللّه خوئی، ج ۹، قم ۱۴۱۰.
    • فرهنگ بزرگ سخن، بـه سرپرستی حسن انوری، تهران: سخن، ۱۳۸۱ش.
    • فیروزآبادی، محمدبن یعقوب، القاموس المحیط، بیروت ۱۴۱۲/ ۱۹۹۱.
    • قاضی نعمان، نعمان بن محمد، دعائم الاسلام و ذکر الحلال و الحرام و القضایـا و الاحکام، چاپ آصف بن علی اصغر فیضی، قاهره، ۱۹۶۳ -۱۹۶۵، چاپ افست، قم، بی‌تا.
    • کارلا سرنا، سفرنامـه مادام کارلا سرنا: آدم‌ها و آیین‌ها درون ایران، ترجمـه علیـاصغر سعیدی، تهران ۱۳۶۲ش.
    • کلینی.
    • مجلسی.
    • محمد اخضر، «الافراح و الاحزان فی منطقة وادی ریغ»، التراث الشعبی، سال ۹،ش ۳ (۱۳۹۸).
    • مفید، محمدبن محمد، المُقْنِعَة، قم ۱۴۱۰.
    • مـی‌دانی، احمدبن محمد، مجمع الامثال، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت ۱۴۰۷/۱۹۸۷.
    • ، محمدحسنبن باقر، جواهرالکلام فی شرح شرائع الاسلام، ج ۳۱، چاپ محمود قوچانی، بیروت ۱۹۸۱.
    • نووی، یحیی بن شرف، المجموع: شرح المُهَذّب، بیروت: دارالفکر، بی‌تا.
    • نووی، یحیی بن شرف، روضة الطالبین و عمدة المفتین، چاپ عادل احمد عبدالموجود و علی محمد معوض، بیروت، بی‌تا.
    • همایونی، صادق، فرهنگ مردم سروستان، تهران ۱۳۴۸-۱۳۴۹ش.
    • محقق حلی، جعفر بن حسین، المختصر النافع فی فقه الامامـیه، قم، مؤسسه المطبوعات الدینیـه، ۱۴۱۸ق.
    • Encyclopaedia Judaica, 2nd ed., Detroit 2007, s.v. "Circumsion".
    • EI2, s.v. "Khitan" (by A. J. Wensinck).
    • Henri Masse, Croyances et coutnmes persanes, suivies de contes et chansons populaires, Paris 1938.

    پیوند بـه بیرون

    • منبع مقاله: دانشنامـه جهان اسلام
    • دائرة المعارف بزرگ اسلامـی
    • فوائد ختنـه نوزادان، ناصر سیم فروش، طب سنتی اسلام و ایران: تابستان ۱۳۹۰ , دوره ۲ , شماره ۲ (پیـاپی ۶)، قابل دریـافت درون پایگاه اطلاعات علمـی جهاد دانشگاهی




    [لباس ختن سوران]

    نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Thu, 08 Nov 2018 22:11:00 +0000



    لباس ختن سوران

    ختنـه - rch.ac.ir

    معرف

    ختنـه،# سنّتی دیرین درون ادیـان الهی کـه در شریعت اسلام پذیرفته شده است.

    ختنـه، لباس ختن سوران سنّتی دیرین درون ادیـان الهی کـه در شریعت اسلام پذیرفته شده است.واژه ختنـه از ریشـه خ ت ن بـه معنای قطع و ب و در کاربرد عام بـه معنای ب پوستِ بر آمده از آلت ی مردان و زنان است. لباس ختن سوران درون متون عربی و دینی به‌جای آن بیشتر واژه خِتان به‌کار رفته هست (رجوع کنید بـه خلیل‌بن احمد؛ ابن‌منظور؛ فیروزآبادی، ذیل «ختن»). لباس ختن سوران همچنین کاربرد واژه اِعذار به منظور ختنـه مرد و زن و نیز واژه خَفْض، به‌ویژه درون مورد ختنـه زنان، رواج دارد. بهی کـه ختنـه نشده باشد، اَقْلَف/ اَغْلَف گفته مـی‌شود (رجوع کنید بـه ابن‌اثیر؛ ابن‌منظور، ذیل «ختن»، «خفض»، «غلف»، «قلف»).1) مباحث فقهی. مفهوم دقیق ختنـه مردان بر پایـه متون حدیثی و فقهی، عبارت هست از برداشتن تمام یـا بخشی از پوستی کـه حشفه را مـی‌پوشاند، و ختنـه زنان ب بخشی از پوست آلت ی درون بالای محل خروج ادرار هست (رجوع کنید بـه ابن‌ادریس حلّی، ج 3، ص 481؛ نووی، المجموع، ج 1، ص 301ـ302؛ بهوتی حنبلی، ج 1، ص 93). ختنـه بـه عنوان سنّت اجتماعی و دینی درون دوره‌های گوناگون مـیان مسلمانان رواج داشته و بر اثر تداخل با آداب و رسوم متداول درون مـیان ملتها، جزئیـات آن اشکال متفاوتی یـافته هست (رجوع کنید بـه د. اسلام، چاپ دوم، ذیل «ختان»).سنّت ختنـه درون ادیـان و جوامع قدیمـی نیز سابقه داشته است. بنابر آنچه درون تورات (رجوع کنید بـه سفر پیدایش، 17:1، 9ـ13) ذکر شده، حضرت ابراهیم علیـه‌السلام درون 99 سالگی مورد خطاب الهی قرار گرفت و مأمور شد کـه خود و اولاد ذکور از نسل خود را بـه نشانـه پیمان بستن با خداوند ختنـه کند. این سنّت درون مـیان یـهودیـان هم متداول بوده و هست و آنان ختنـه ن را بسیـار ناپسند مـی‌شمارند. شیوه ختنـه و شرایط آن درون شریعت یـهود با احکام اسلامـی آن تشابه بسیـار دارد. درون مسیحیت ایمان بـه خدا و غسل تعمـید بـه جای ختنـه نشانـه پیمان الهی تلقی شده هست (رجوع کنید بـه سفر پیدایش، :34 15ـ18؛ رومـیان، 25:2ـ29، 4:3؛ د.جودائیکا، ج 4، ص730ـ734). یـهودیـان اغلف را نجس شمرده و از بسیـاری از حقوق محروم مـی‌دانستند (رجوع کنید بـه ذیب، ص 52).در قرآن ختنـه بـه صراحت ذکر نشده است، ولی احادیث و منابع تفسیری برخی آیـات را اشاره‌کننده بـه آن دانسته‌اند. مثلا سنّتِ ابراهیمـیِ ختنـه از جمله مصادیق «کلمات» درون آیـه 124 سوره بقره، «مِلّةَ ابراهیمَ حنیفاً» درون آیـه 125 سوره نساء و «حنفاء» درون آیـه 5 سوره بیّنـه بـه ‌شمار رفته هست (رجوع کنید بـه طبری؛ طوسی، التبیـان؛ طبرسی، ذیل همـین آیـات). همچنین مراد از «صِبغةَاللّه» درون آیـه 138 سوره بقره بـه نظر برخی مفسران، شریعت الهی درباره ختنـه هست (رجوع کنید بـه طوسی، التبیـان؛ طبرسی؛ ابن‌جوزی، ذیل آیـه). همچنین درون احادیث بـه پیشینـه این سنّت دیرین و شرایط و چگونگی آن درون اسلام پرداخته شده است. برخی احادیث ختنـه حضرت ابراهیم را درون هشتاد سالگی ذکر کرده‌اند (رجوع کنید بـه احمدبن‌حنبل، ج 2، ص 322؛ بخاری، ج 4، ص 111؛ قاضی نعمان، ج 1، ص 124؛ قس خطیب شربینی، ج 4، ص 203 کـه سنین دیگری را نقل کرده است). پاره‌ای احادیث نخستین مختون مرد را حضرت ابراهیم و نخستین مختون زن را هاجر مادر اسماعیل علیـه‌السلام دانسته‌اند (رجوع کنید بـه حرّعاملی، ج 21، ص 443). بنابر برخی احادیث، پیـامبر اکرم را بعد از تولد، عبدالمطلب، و بر پایـه برخی دیگر جبرئیل، ختنـه کرد. روایـاتی دیگر حاکی هست که آن حضرت مختون متولد شده هست (رجوع کنید بـه ابن‌عبدالبرّ، 1410، ج 23، ص140؛ سیوطی، ص170؛ مجلسی، ج 15، ص 274، ج 17، ص 299)؛ همچنان کـه بنابر احادیث، برخی پیـامبران و ا نیز ختنـه شده بـه دنیـا آمده‌اند و این از ویژگیـهای امام به‌شمار رفته هست (رجوع کنید بـه کلینی،ج 1، ص 388؛ ابن‌بابویـه، 1385ـ1386، ج 2، ص 594؛ حرّعاملی، ج 21، ص 438).بر این اساس، حتما ختنـه را سنّتی دانست کـه پیش از اسلام متداول بوده و پس از آن، البته با شرایط و قیودی خاص، تداوم یـافته است. با این همـه، مذاهب مختلف اسلامـی درباره چگونگی حکم آن اختلاف‌نظر دارند. به‌موجب فقه امامـی، خودداری از ختنـه بر مردان جایز نیست. حتی اگری درون دوران کهن‌سالی بـه دین اسلام بگرود، ختنـه بر او واجب هست و وجوب ختنـه از ضروریـات دین خوانده شده است. بر این اساس، طواف شخص ختنـه ناکرده (اغلف) باطل هست و نیز نمـی‌تواند امام جماعت شود (رجوع کنید بـه مفید، ص 442؛ علم‌الهدی، ج 3، ص 39؛ طوسی، المبسوط، ج 1، ص 155؛ ، ج 31، ص 263). حتی برخی بر آن‌اند کـه بر پیکر شخص اغلف نمـی‌توان نماز مـیت گزارد (برای نمونـه رجوع کنید بـه غروی تبریزی، ج 9، ص 13). البته شماری از فقیـهان امامـی درون برخی فروض مـیان مقصر بودن یـا نبودن شخص مزبور و مـیان توانایی داشتن یـا نداشتن به منظور ختنـه، تفاوت قائل شده‌اند (رجوع کنید بـه علامـه حلّی، 1412ـ1420، ج 3، ص 57، 60؛ شـهید اول، ص] 270[).شافعیـان و حنبلیـان نیز بـه وجوب ختنـه مردان قائل‌اند (رجوع کنید بـه نووی، المجموع، ج 1، ص300ـ301؛ ابن‌تیمـیه، ج1، ص243ـ 244؛ نیز به منظور آرای دیگر درون فقه شافعی رجوع کنید بـه نووی، المجموع، ج 1، ص300). درون برابر، حنفیـان و مالکیـان ختنـه را بر مردان واجب ندانسته‌اند، بلکه از آن‌رو کـه ختنـه را نوعی سنّت انگاشته‌اند، آن را مستحب شمرده و کارهایی چون امامت جماعت را به منظور اغلف جایز و شـهادت او را پذیرفتنی دانسته‌اند (رجوع کنید بـه ابن‌عبدالبرّ، 1407، ص 612؛ ابن‌حجر عسقلانی، ج10، ص287؛ طوری، ج7، ص161؛ آبی‌ازهری، ج 1، ص79).فقهای شیعه و اهل سنّت به منظور وجوب ختنـه مردان بـه آیـه 123 سوره نحل (اَنْ اتَّبِعْ مِلَّةَ اِبْراهیمَ حَنیفاً: لباس ختن سوران اینکه از آیین ابراهیم کـه ایمان او خالص بود، پیروی کن) استناد کرده‌اند. آنان بـه استناد احادیث، مراد از روش و سنّت ابراهیم درون این آیـه را ختنـه دانسته‌اند، همچنان‌که درون منابع فقهی بـه احادیث متعدد دیگر و اجماع هم استناد شده هست (رجوع کنید بـه بیـهقی، ج 8، ص 323ـ325؛ طوسی، کتاب‌الخلاف، ج 5، ص 494ـ 495؛ ابن‌تیمـیه، ج 1، ص 244ـ245؛ خطیب شربینی، ج 4، ص 203). بـه نظر مشـهور فقهای امامـی، زمان وجوب ختنـه، هنگام بلوغ است. هرچند شماری از فقها به‌وجوب ختنـه بر ولیِّ کودک قائل‌اند، ولی مخالفان این نظر، با استناد بـه اصل برائت آن را بر ولیّ واجب ندانسته و احادیثی را کـه اولیـا را بـه ختنـه فرزندان خود ترغیب کرده‌اند، دالّ بر استحبابِ این کار شمرده‌اند (رجوع کنید بـه بحرانی، ج 25، ص 49، 54؛ ، ج 31، ص 261ـ262)، همچنان‌که اهل سنّت نیز ختنـه نابالغ را بر ولیّ او مستحب دانسته‌اند (نووی، المجموع، ج 1، ص 302ـ303). ختّان (ختنـه‌کننده) مـی‌تواند درون برابر کار خود اجرت دریـافت کند و تنـها درصورتی ضامن هست که مـهارت کافی نداشته باشد یـا درون کار خود تعدی یـا تفریط نماید (رجوع کنید بـه طوسی، کتاب‌الخلاف، ج 3، ص 503؛ ابن‌قدامـه، ج 6، ص120ـ121؛ علامـه حلّی، 1414، ج 12، ص 185). بـه نظر برخی فقها، هرگاه مرد بالغ از ختنـه خودداری کند، حاکم اسلامـی موظف هست او را بـه این کار وادارد (رجوع کنید بـه ابن‌ادریس حلّی، ج 3، ص 481؛ نووی، روضة‌الطالبین، ج 7، ص 387ـ388).بیشتر مذاهب فقهی، ختنـه زنان را واجب ندانسته و به استحباب آن قائل‌اند (رجوع کنید بـه طوسی، النـهایة، ص 502؛ ابن‌قدامـه، ج 1، ص70؛ ، ج 31، ص 261). از جمله مستندات این فقها، احادیث و به‌ ویژه این حدیث مشـهور هست که ختنـه به منظور مردان سنّت هست و به منظور زنان فضیلت و شرافت (الخِتانُ سنّةٌ لِلرّجال و مَکْرُمَةٌ للنّساء؛ رجوع کنید بـه کلینی، ج 6، ص 37؛ بیـهقی، ج 8، ص 325). برخی فقها از این حدیث، وجوب ختنـه بر مردان را هم استفاده کرده‌اند (برای نمونـه رجوع کنید بـه ابن‌قدامـه؛ ، همانجاها). درون برابر، فقهای شافعی ختنـه زنان را واجب شمرده و به احادیثی دیگر استناد کرده‌اند (برای نمونـه رجوع کنید بـه نووی، المجموع،ج 1، ص300ـ301؛ خطیب شربینی، ج 4، ص 202). باتوجه بـه رواج ختنـه ان درون مصر و واکنش شدید برخی معان حقوق زنان، درون این کشور قوانینی بـه تصویب رسید که تا ختنـه ان را محدود سازد (رجوع کنید بـه ذیب، ص310ـ312).برای ختنـه، قطع‌نظر از وجوب یـا استحباب آن درون مذاهب گوناگون، آدابی مستحب درون احادیث و منابع فقهی ذکر شده است. مثلا فقهای شیعه و شافعی بـه استناد احادیث (از جمله حدیث منقول درباره ختنـه امام حسن و امام حسین علیـهماالسلام) ختنـه را درون روز هفتم ولادت نوزاد مستحب شمرده‌اند (رجوع کنید بـه بیـهقی، ج 8، ص 324؛ نووی، المجموع، ج 1، ص 303؛ شـهیدثانی، ج 8، ص 402ـ403)، ولی درون منابع فقه حنفی زمان ختنـه سالهای مختلف (از هفت که تا دوازده سالگی) ذکر شده هست (رجوع کنید بـه ابن‌نجیم، ج 3، ص 359؛ ابن‌عابدین، ج 7، ص 115). برخی فقهای مالکی و حنبلی ختنـه درون هفتمـین روز تولد را، از آن‌رو کـه سنّت یـهودیـان بوده، مکروه شمرده‌اند (رجوع کنید بـه ابن‌حجر عسقلانی، ج10، ص 289؛ بهوتی حنبلی، ج 1، ص 93). همچنین درون احادیث شیعی از استحباب اطعام (وَلیمـه) به منظور ختنـه و نیز خواندن دعایی مخصوص هنگام ختنـه سخن بـه مـیان آمده هست (رجوع کنید بـه ابن‌بابویـه، 1362ش، ج 1، ص 313؛ شـهیدثانی، ج 7، ص 25ـ26؛ حرّعاملی، ج 21، ص 444). درون شماری از منابع فقهی، آشکار ساختن ختنـه ان با دادنِ ولیمـه مستحب به‌شمار نرفته یـا تنـها بـه دعوت از زنان توصیـه شده هست (برای نمونـه رجوع کنید بـه خطیب شربینی، ج 3، ص 245). درون منابع دیگر، بـه استناد احادیثی کـه در آنـها از معمول نبودن این سنّت درون زمان پیـامبر اکرم سخن رفته، اصولا ولیمـه به منظور ختنـه مکروه شمرده شده هست (رجوع کنید بـه احمدبن حنبل، ج 4، ص 217؛ دسوقی، ج 2، ص 337؛ شوکانی، ج 6، ص 186).منابع : علاوه بر قرآن و کتاب مقدس؛ صالح عبدالسمـیع آبی‌ازهری، جواهرالاکلیل، بیروت: دارالمعرفة، ]بی‌تا.[؛ ابن‌اثیر، النـهایة فی غریب الحدیث و الاثر، چاپ صلاح‌بن محمدبن عویضه، بیروت 1418/ 1997؛ ابن ادریس حلّی، کتاب السرائر الحاوی لتحریرالفتاوی، قم 1410ـ1411؛ ابن‌بابویـه، علل‌الشرایع، نجف 1385ـ1386، چاپ افست قم ]بی‌تا.[؛ همو، کتاب‌الخصال، چاپ علی‌اکبر غفاری، قم 1362ش؛ ابن‌تیمـیه، شرح‌العمدة فی‌الفقه، ج 1، چاپ سعودبن صالح عطیشان، ریـاض 1413/1993؛ ابن‌جوزی، زادالمسیر فی علم‌التفسیر، چاپ محمدبن عبدالرحمان عبداللّه، بیروت 1407/1987؛ ابن‌حجر عسقلانی، فتح‌الباری : شرح صحیح البخاری، بولاق 1300ـ1301، چاپ افست ]بی‌تا.[؛ ابن‌عابدین (محمدبن محمدامـین)، حاشیة قرة‌عیون الاخبار تکملة ردالمحتار علی الدر المختار: شرح تنویرالابصار، درون ابن‌عابدین (محمدامـین)، حاشیة ردالمحتار علی الدر المختار: شرح تنویرالابصار، ج 7ـ8، چاپ افست بیروت 1399/1979؛ ابن‌عبدالبرّ، التمـهید، ج 23، چاپ سعید احمد اعراب، ]رباط [1410/1990؛ همو، الکافی فی فقه اهل‌المدینة المالکی، بیروت 1407/ 1987؛ ابن‌قدامـه، المغنی، بیروت ] 1347[، چاپ افست ]بی‌تا.[؛ ابن‌منظور؛ ابن‌نجیم، البحرالرائق شرح کنزالدقائق، بیروت 1418/1997؛ احمدبن حنبل، مسندالامام احمدبن حنبل، بیروت: دارصادر، ]بی‌تا.[؛ یوسف‌بن احمد بحرانی، الحدائق الناضرة فی احکام العترة‌الطاهرة، قم 1363ـ1367ش؛ محمدبن اسماعیل بخاری، صحیح‌البخاری، ]چاپ محمد ذهنی افندی[، استانبول 1401/1981، چاپ افست بیروت ]بی‌تا.[؛ منصوربن یونس بهوتی‌حنبلی، کشّاف‌القناع عن متن‌الاقناع، چاپ محمدحسن شافعی، بیروت 1418/1997؛ احمدبن حسین بیـهقی، السنن‌الکبری، بیروت: دارالفکر، ]بی‌تا.[؛ حرّعاملی؛ محمدبن احمد خطیب شربینی، مغنی‌المحتاج الی معرفة معانی الفاظ‌المنـهاج، ]قاهره[ 1377/1958؛ خلیل‌بن احمد، کتاب‌العین، چاپ مـهدی مخزومـی و ابراهیم سامرائی، قم 1409؛ محمدبن احمد دسوقی، حاشیة الدسوقی علی‌الشرح‌الکبیر، ]بیروت[: داراحیـاءالکتب العربیة، ]بی‌تا.[؛ سامـی ذیب، مؤامرة‌الصمت ختان الذُّکُور و الإناث عندالیـهود و المسیحیین و المسلمـین الجدل الدینی و الطبی و الاجتماعی و القانونی، دمشق 2003؛ عبدالرحمان‌بن ابی‌بکر سیوطی، تنویرالحوالک شرح علی موطامالک، چاپ محمد عبدالعزیز خالدی، بیروت 1418/1997؛ محمد شوکانی، نیل‌الأوطار من احادیث سید الاخیـار: شرح منتقی‌الاخبار، بیروت ]1412/ 1992[؛ محمدبن مکی شـهید اول، ذکری الشیعة فی احکام الشریعة، چاپ سنگی ]تهران 1272[؛ زین‌الدین‌بن علی شـهیدثانی، مسالک الافهام الی تنقیح شرائع الاسلام، قم 1413ـ1419؛ طبرسی؛ طبری، جامع؛ محمدبن علی طوری، تکملة البحر الرائق شرح کنزالدقائق، درون ابن‌نجیم، البحرالرائق، ج 7ـ9، بیروت 1418/ 1997؛ محمدبن حسن طوسی، التبیـان فی تفسیر القرآن، چاپ احمد حبیب قصیر عاملی، بیروت ]بی‌تا.[؛ همو، کتاب الخلاف، چاپ محمدمـهدی نجف، جواد شـهرستانی، و علی خراسانی کاظمـی، قم 1407ـ1417؛ همو، المبسوط فی فقه‌الامامـیة، تهران: المکتبة‌المرتضویة، 1387ـ1388؛ همو، النـهایة فی مجرد الفقه و الفتاوی، بیروت: دارالاندلس، ]بی‌تا.[، چاپ افست قم ]بی‌تا.[؛ حسن‌بن یوسف علامـه حلّی، تذکرة‌الفقهاء، قم 1414ـ؛ همو، مختلف الشیعة فی احکام الشریعة، قم 1412ـ 1420؛ علی‌بن حسین علم‌الهدی، رسائل الشریف المرتضی، چاپ مـهدی رجائی، قم 1405ـ1410؛ علی غروی تبریزی، التنقیح فی شرح العروة الوثقی: کتاب الصلاة، تقریرات درس آیت‌اللّه خوئی، ج 9، قم 1410؛ محمدبن یعقوب فیروزآبادی، القاموس المحیط، بیروت 1412/ 1991؛ نعمان‌بن محمد قاضی‌نعمان، دعائم الاسلام و ذکر الحلال و الحرام و القضایـا و الاحکام، چاپ آصف‌بن علی‌اصغر فیضی، قاهره ]1963ـ 1965[، چاپ افست ]قم، بی‌تا.[؛ کلینی؛ مجلسی؛ محمدبن محمد مفید، المُقْنِعَة، قم 1410؛ محمدحسن‌بن باقر ، جواهرالکلام فی شرح شرائع‌الاسلام، ج 31، چاپ محمود قوچانی، بیروت 1981؛ یحیی‌بن شرف نووی، روضة الطالبین و عمدة المفتین، چاپ عادل احمد عبدالموجود و علی محمد معوض، بیروت ]بی‌تا.[؛ همو، المجموع: شرح‌المُهَذّب، بیروت: دارالفکر، ]بی‌تا.[؛Encyclopaedia Judaica, 2nd ed., Detroit 2007, s.v. "Circumsion"; EI2, s.v."Khitan" (by A. J. Wensinck).2) ابعاد فرهنگی ـ اجتماعی. رسم ختنـه درون مناطق گوناگون جهان اسلام با آداب و رسوم متفاوتی برگزار مـی‌شود. ظاهرآ از دیرباز ختنـه پسران با جشن و مراسمـی آشکار و ختنـه ان پنـهانی و بی‌سروصدا انجام مـی‌شد (رجوع کنید بـه ابن‌حاج، ج 3، ص 296؛ ابن‌جُزی، ص 214). شکوه ختنـه‌سورانـها نیز اغلب با وضع مالی خانواده‌ها متناسب بود و دستِکم مجلسِ ولیمـه‌ای بدین مناسبت برپا مـی‌شد. ختنـه‌سوران برخی خلیفه‌زادگان و شاهزادگان شـهرتی زبانزد یـافت. به منظور نمونـه المقتدر درون 302، به منظور ختنـه پنج فرزندش ششصد هزار دینار پرداخت و جشنی باشکوه برپا کرد (ابن‌کثیر، ج 11، ص 138). محمودخان دشتی، داماد فتحعلی‌شاه (حک : 1212ـ1250) نیز درون ختنـه‌سوران پسرش ــکه بعد از چندین به‌دنیـا آمده بودــ از فرط شادمانی سکه‌هایی به‌نام فرزندش زد و در مـیان اهالی شـهر تحت فرمانش تقسیم کرد، البته این ماجرا سبب عزل او از سمتش شد (سرنا، ص 281).ثروتمندان معمولا همراه با فرزندان خود فقیرزادگانی را نیز ختنـه مـی‌د. به‌گزارش ابن‌کثیر (ج 13، ص 285) ملک‌ظاهر بیبرس بـه هنگام ختنـه پسرش، ملک‌سعیدمحمد برکه‌خان، شماری از فرزندان امرا و اعیـان و نیز 1645 تن از فرزندان «اولاد الناس» (دسته‌ای از غلامان خارجی ممالیک) را نیز درون 662 ختنـه کرد (نیز رجوع کنید بـه همان، ج 13، ص 285، پانویس 3).وظیفه انجام ختنـه اغلب بر عهده دلاکان یـا سلمانیـها (رجوع کنید بـه دلاک*؛ سلمانی*) بود. این اشخاص درون مناطق گوناگون نامـهای متفاوتی داشتند، از جمله: خاتن، ختّان، طَهّار، سنّت‌چی، حکیم و استاد. شیوه‌ها و ابزارهای ختنـه کم‌وبیش یکسان بود. خلف‌بن عباس زهراوی، پزشک و جراح قرن چهارم، شیوه و ابزارهای ختنـه درون زمان خود را بـه تفصیل شرح داده هست (رجوع کنید بـه ذیب، ص 38). این شیوه‌ها با اندکی تغییر درون سده‌های بعد نیز ادامـه یـافت. تیغ دلاکی، نی چوبی چاک‌دار، قیچی و چاقو از جمله ابزارهای ختنـه بود. درون الجزایر چاقوی سنگی نیز به منظور این عمل به‌کار مـی‌رفت کـه یـادآور ختنـه بنی‌اسرائیل با شمشیر سنگی به‌هنگام ورود بـه ارض موعود هست (د.اسلام، ذیل «ختان»). معمولا به منظور بهبود زخم از خاکستر پنبه سوخته استفاده مـی‌شد. درون مناطق گوناگون کودکان را درون سنین متفاوتی ختنـه مـی‌کنند. به منظور مثال این مراسم درون عربستان و به‌ویژه مکه معمولا بین سه که تا هفت سالگی، درون مصر اغلب بین پنج که تا شش سالگی، درون شمال افریقا بین هفت روزگی که تا سیزده سالگی، درون ترکیـه معمولا درون هفت سالگی و در مجمع‌الجزایر اندونزی گاه درون چهارده ـ پانزده سالگی برگزار مـی‌شده هست (همانجا).در مکه، ختنـه پسران با جشنی پرشکوه همراه است، اما ان بی‌سروصدا ختنـه مـی‌شوند. پسری کـه قرار هست ختنـه شود، روزِ قبل از عمل لباسی مزین و گران‌قیمت مـی‌پوشد و سوار بر اسب از مقابل مردمـی مـی‌گذرد کـه با ساز و آواز او را همراهی مـی‌کنند. شامگاه این روز نیز جشن ادامـه مـی‌یـابد و صبح روز بعد پیش از طلوع خورشید، خاتن مراسم ختنـه را آغاز مـی‌کند. از خاتن بعد از عمل درون کنار مـهمانان پذیرایی مـی‌شود. درون مصر مراسم ختنـه معمولا درون کنار یک عروسی برگزار مـی‌شود که تا در هزینـه‌ها صرفه‌جویی شود. درون آنجا نیز پسران را قبل از ختنـه از مقابل مردم مـی‌گذرانند. پسر لباس انـه‌ای مـی‌پوشد و با رفتاری پرناز به‌مـیان جمع مـی‌آید. چارقدی نیز بـه قسمتی از چهره او مـی‌بندند که تا چشم نخورد (رجوع کنید بـه چشم‌زخم*). درون ترکیـه این مراسم سنّت نام دارد و در حضور امام جماعت مسجد برگزار مـی‌شود. او به منظور سلامتی کودک دعاهایی مـی‌خواند. مراسم ختنـه درون آنجا نیز بیش و کم شبیـه مراسم عربهاست. درون شمال افریقا اغلب چند پسر باهم ختنـه مـی‌شوند و ثروتمندترین پدر مخارج مراسم را مـی‌پردازد. بدویـان آن نواحی به منظور صرفه‌جویی درون هزینـه‌ها هر دو سال یک‌بار مراسم ختنـه دسته‌جمعی برگزار مـی‌کنند (رجوع کنید بـه د.اسلام، همانجا؛ نیز درباره تشریفات ختنـه درون برخی دیگر از مناطق افریقا و شرق آسیـا رجوع کنید بـه همانجا). درون جنوب‌شرقی الجزایر پسران بین دو که تا ده سالگی ختنـه مـی‌شوند. درون جشن ختنـه به منظور کودک و گاه به منظور همـه افراد خانواده لباس نو مـی‌خرند. کودک را جبه سفیدی از حریر یـا کتان مـی‌پوشانند و به دست و پای وی حنا مـی‌بندند و زیورآلاتی بدو مـی‌آویزند. زنان درون حین انجام ختنـه آواز مـی‌خوانند. سپس پوست غلفه بریده شده را بـه نخ مـی‌کشند و آن را، درون آبادی بـه نخل و در بادیـه بـه شتر مـی‌آویزند (محمد اخضر، ص20ـ21). اما جشنـهای ختنـه‌سوران درون ایران بـه تفصیل و اهمـیت کشورهای عربی نیست (رجوع کنید بـه پولاک، ص140). هانری‌ماسه (ج 1، ص 51ـ53) برخی گزارشـهای جالب جهانگردان درون این باره را گرد آورده است. ختنـه‌سوران درون مناطق گوناگون ایران آداب متفاوتی دارد. مثلا درون گیلان ساعت سعد را مشخص کرده دوستان و نزدیکان و مطرب جمع مـی‌شوند و دلاک یـا سلمانی را خبر مـی‌کنند. سپس تدارک پذیرایی مـی‌بینند و با بچه کـه معمولا چهار پنج ساله هست به زبان کودکانـه از فایده‌های ختنـه مـی‌گویند و در هنگام انجام عمل با ساز و آواز و دست‌زدن حواس او را پرت مـی‌کنند (رجوع کنید بـه پاینده، ص 36ـ37). درون سروستان پسران درون سه که تا دوازده سالگی ختنـه مـی‌شوند و ختنـه‌سوران ممکن هست دو روز طول بکشد. روز اول طبل و دهل مـی‌نوازند و عده‌ای تَرکه‌بازی مـی‌کنند. زنان هم مـی‌خوانند و مـی‌ند. شب با مراسمـی شبیـه حنابندانِ داماد، بـه شوخی و ، بچه را حنا مـی‌بندند. روز بعد او را بـه مـی‌برند و بر اسب تزیین شده‌ای سوارش مـی‌کنند و در حالی‌که نُقل و سکه بر سرش مـی‌ریزند بـه خانـه بازش مـی‌گردانند. سرانجام هنگام عصر دلاک محله به منظور ختنـه مـی‌آید (همایونی، ص 422ـ423، 489ـ490). درون خراسان بچه را درون سه یـا هفت روزگی ختنـه مـی‌کنند و اگر از این تاریخ بگذرد درون پنج که تا هفت سالگی با ختنـه‌سورانی مفصّل این کار را انجام مـی‌دهند. صبحِ مراسم بچه را با دسته‌ای مطرب بـه مـی‌فرستند. درون سر بینـه اسفند دود مـی‌کنند و کندر و بخور مـی‌سوزانند. سپس لباسهایی نو بـه پسرک مـی‌پوشانند و با شادی و هلهله او را بـه خانـه باز مـی‌گردانند. خراسانیـها نیز مانند یزیدیـه (رجوع کنید بـه خضرسلیمان، ص 115ـ118) یک نفر را به‌عنوان کریب/ کریو برمـی‌گزینند که تا در انجام ختنـه بـه پدر کودک کمک کند. درون طول عمل سه نوازنده دوتار و دهل و سرنا مـی‌نوازند و آوازهایی مـی‌خوانند. بعد از انجام عمل، کریب و نزدیکان کودک هرکدام مبلغی به‌عنوان سرسنّتی یـا عیدی بـه بچه مـی‌دهند و او را مـی‌بوسند (رجوع کنید بـه شکورزاده، ص160ـ167؛ ماسه، همانجا).ختنـه درون ادبیـات و باورهای عامـیانـه. اَغلَف یـا ختنـه ناشده درون ادبیـات عامـیانـه بسیـاری از کشورهای اسلامـی کنایـه از نامسلمان هست (رجوع کنید بـه دهخدا، ذیل واژه؛ فرهنگ بزرگ سخن، ذیل «ختنـه نکرده»). نیز اصطلاحِ «ابن‌الغلفاء» درون عربی به منظور کنایـه از مرد کثیرالشـهوه به‌کار رفته هست (رجوع کنید بـه ابن‌قیّم‌جوزیّه، ص 147). درون عربی مَثَل «بِأَلَمٍ ما تُخْتَنَنَّ» (مـیدانی، ج 1، ص 188)، کـه معادل هست با «نابرده رنج گنج مـیسر نمـی‌شود»، مشـهور است. فارسی‌زبانان مثل «ختنـه‌سوران قاضی است» را وقتی به‌کار مـی‌برند کـه اجتماعی عظیم به منظور موضوعی غیرمـهم جمع شوند یـا مقصود اصلی از انجام کاری را زیر پوشش کار دیگری پنـهان کنند (دهخدا؛ فرهنگ بزرگ سخن، ذیل «ختنـه‌سوران»). همچنین عبارتِ «دست نامختون حلال نیست»، یعنی حیوانی کـه به دست مردی ختنـه ناشده ذبح شود حلال نیست (شکورزاده، ص 159، پانویس 3)، را به‌کار مـی‌برند. درون زبان ترکی نیز مثلهایی از ا ین دست رایج هست (رجوع کنید بـه تلعفری، ص 115).گزارشـهایی نیز از باورهای عامـیانـه مردم درباره ختنـه نقل شده است. به منظور نمونـه گروهی معتقد بودند کـه باید شمارانی کـه در یک روز باهم ختنـه مـی‌شوند، فرد باشد و اگر نبود حتما یک خروس را نیز سر برید که تا این شمار فرد شود وگرنـه یکی از پسرها مـی‌مـیرد (رجوع کنید بـه شکورزاده، ص 168ـ169؛ پاینده، ص 38؛ همایونی، ص 423). امروزه تقریبآ تمامـی این باورها از اعتبار افتاده است.منابع :ابن‌جُزَی، قوانین الاحکام الشرعیة و مسائل الفروع الفقهیة، چاپ عبدالعزیز سیدالاهل، بیروت ] 1968[؛ ابن‌حاج، المدخل، ]قاهره [1401/1981؛ ابن‌قیم جوزیـه، تحفة المودود باحکام المولود، بیروت 1403/1983؛ ابن‌کثیر، البدایة والنـهایة، چاپ علی شیری، بیروت 1408/1988؛ محمود پاینده، آئینـها و باورداشتهای گیل و دیلم، تهران 1355ش؛ یـاکوب ادوارد پولاک، سفرنامـه پولاک، ترجمـه کیکاوس جهانداری، تهران 1361ش؛ علی تلعفری، «الامثال الترکمانیة فی اان»، التراث الشعبی، سال 6، ش 2 و 3 (1395)؛ خضرسلیمان، «مراسیم اان عند الیزیدیة»، التراث الشعبی، سال 5، ش 11 (1394)؛ دهخدا؛ سامـی ذیب، ختان الذکور و الإناث عند الیـهود و المسیحیین و المسلمـین الجدل الدینی و الطبی و الاجتماعی و القانونی، ریـاض 2000؛ کارلا سرنا، سفرنامـه مادام کارلا سرنا: آدمـها و آیینـها درون ایران، ترجمـه علی‌اصغر سعیدی، تهران 1362ش؛ ابراهیم شکورزاده، عقاید و رسوم مردم خراسان، تهران 1363ش؛ فرهنگ بزرگ سخن، بـه سرپرستی حسن انوری، تهران: سخن، 1381ش؛ محمد اخضر، «الافراح و الاحزان فی منطقة وادی ریغ»، التراث الشعبی، سال 9، ش 3 (1398)؛ احمدبن محمد مـیدانی، مجمع‌الامثال، چاپ محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت 1407/1987؛ صادق همایونی، فرهنگ مردم سروستان، تهران 1348ـ1349ش؛EI2, s.v. "Khitan" (by A. J. Wensinck); Henri Masse, Croyances et coutnmes persanes, suivies de contes et chansons populaires, Paris 1938.




    [لباس ختن سوران]

    نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Sat, 17 Nov 2018 09:50:00 +0000



    لباس ختن سوران

    وهم آب درون رگ دشت | ساوه - savehe.com

     

     

    وهم آب درون رگ  

          دشت

     

     

     

     

     

     

                     2005   —- 2008

     

     

     

     

     

     

                       ع . لباس ختن سوران ج  ساوی

     

     

     

     

     

     

     

     

     

    وهم آب درون رگ دشت

     

     

     

    تو

       تنـها

           درون وهم رشد مـی کنی

    جائی کـه داس خیـال

                               جرات گذار

    بر زمرد سبزه زارش را

    در پگاه خواب خوش نمـی بیند.

     

    تنـها اوهام پریشان آشفته گویـان است

    با توان تصویری از تجسم تو

    در آشفتگی های پیچ درون پیچ

                                     و خم اندر خم خویش.

     

    تو آخرین قطره ی آبی

    پا بـه پای نت شاهد

    در خط حامل جویبارکویرهای عطش

    مار مرده ی خشکی را

    به طغیـان حاصلخیز نیل

                                بدل خواهی کرد.

     

    اردیبهشت از بهشت آمده است

    تا حریر ابر سفید تو

    ناشکیبائی این جسم داغون را

    در مـه شیدائی خویش فرود آرد

    تا شاید

    شاید کـه همراه ابریشم فرود تو

                                        اوج آوازش

    در همسرائی پرندگان نایـاب خاک

    درآمـیزد.

     

    اگر کـه دستانت

                      پرده ای

                               فراتر افرازد

    فریـاد شور زار من

    آوازه ی بلند مـینو را

    در آتش تشنگی های جاودانـه خواهد سوخت.                      

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

    زیر پی پیل

     

     

                               برای ناصر دستیـاری و سفرنامـه هایش

     

     

    بیـا بازی کنیم

    یک بازی یکدست

    بی هیچ برد و باخت

                              مانند دو رفیق.

    البته اگر دلت هم خواست

    مـی تواند چیزی درون مـیان باشد

    – بـه گدا نانی بدهی

     یـا از او کش بروی، لباس ختن سوران فرق چندانی نخواهد کرد-

     

    بگذار درست پخته کنم!

    اگر شما بردید

    یک قوطی طلائی سیگار  برده اید.

      

     و اما من!

    چیزی نمـی خواهم

    هر چه دل خواست مـی دهی

    ورنـه

    طلب و تنخواهی درون مـیان نمـی آرم.

     

    تنـها مواظب باش!

    مـهره ها را کـه مـی چنی،

                                 خط خطی نشود!

    همـه از عاج اند.

    از افریقا که تا هند تراش دیده اند

     کار هزار سال پیش.

    وقتی پدربزرگم

                        جوانمرگ مـی شد؛

    آنرا هدیده ی عروسی

                         به مادرم بخشید.

     

    همـیشـه او مـی گفت:

    ” جهیزه از بکارت

                                   بالا وبرتر است.

    جهیزه نشان مـی دهد کـه

                                         چقدر

                                              به منظور خانواده

                                                             مـی ارزد.

     

    بیچاره پدر بزرگ

    با کاسه ی گدائی درون گوشـه ی سوق الحمـید

                                                       بر سر قبر یحیی مرد

    وقتی آخرین جهاز چوبی خردش

                                            درون سواحل سقلاب

                                                                 بر گِل نشست

     بادبانش

              مثل پیراهن یوسف و جگر زلیخا شد.

     

     

     

    بازیش لم و چمـی مـی داشت

    رجز نمـی خواند

    و گاه

     لب از سخن فرو مـی بست.

    تنـها درون نگاهش آذرخشی بود

                                 کـه زهره ی شیر را

                                                     مـی درید.

     

    یک بار گفته بود.

    – یعنی بـه مادرم گفته بود.-

    چقدر روزگار تلخ مـی شود!

    وقتی پیـاده، زیر آن همـه ابزار

                                        کشتن و

                                                کشتار

    با سفره ای کـه تنـها موش را از دسبرد بـه انبار معاف مـی کند

    از ” ختا” یـا درون ” ختن ” پای درون رکاب راه کرده است

    باید کـه در روم

                      یـا کـه زنگ

    فرزین فرخنده ای شود؛

    و گر نـه جنگ باید

     در ” سند و سقلاب “

                               باخته

     بحسابش کارسازی شود.

     

    نـه، بـه طاس احتیـاجی نیست.

    تو فقط مواظب مـهره هایت باش، 

    خط خطی نشود.

    همـیشـه یکی سپید و دیگری سیـه باز است

    تازه درون بازی بـه رنگ احتیـاجی نیست

    اگر کـه پیـاده

    فرزین خجسته ای نشود؛

                                   به روم

                                           یـا بـه زنگ.

     

    تو تنـها مواظب مـهره هایت باش.

    این روزگار

     یک دست مـهره ی خوش نشین

    با شیر مرغ و جان آدمـی برابر است.

     

    از دریـا برآمدیم.

    هنوز نـه بـه زنجیر بوده ایم

     نـه باخته بحساب آمدیم.

    بحر المـیت – آنجا کـه شتر درون نمکزارش نمک شده است-

     پس پشتمان ایستاده بود.

     بادیـه الشام روی درون رویمان.

    باد مـی وزید.

    باد درون صحرا همـیشـه بربر است.

    بر اشتران قافله سفر کردیم.

    با اشتران قافله سفر کردیم.

    از شکاف ی شکسته ی تیسفون

                                         شعرای یمانی

    شاهد سفره ی کوچ خالی شقایق بود.

    خاقانی از شروان

    هم بند و زنجیر منذر نعمان

    – از اهالی هاماوران- همان کـه یمن امروز است؛

    در زیر پای پیلی لگد مـی شد

                                   کـه شیرین را

                                                  در حوالی بازار بغداد

    به ثمن بخس مـی فروخت.

     

    بازی، رمل و اسطراب نمـی خواهد.

    بازی لم و چمـی دارد

    همـیشـه یکی سفید کار است.

     دیگری سیـاه باز است؛

    سیـاه مـی شود

    سر که تا به پا سیـاه

    بی آنکه دستش بـه دق اللباب دروازه ای رسد

    یـا بر تخته حوضی از تهران ظهور فرماید

    گوئی کـه از آتش نمرود آمده است.

     

    یکی سفید مثل برف

                           مثل چلوار است.

    آهار زده ملافه ای هست روی تخت

    ملافه ای با قطره خونی چکیده بر آن

    که با خون قبیله ای برابر است.

     

    یکی سیـه باز است

    بی آنکه سپیدی دستش

    لکه ای از سفیدی بخت بسیـاران کم باشد.

     

    در پیشگاه حجله گفت:

    آنکه دیگر روی سکه ی من بود

    – همشیره ام-

    او احساس حس همحواسی من بود.

     وقتی پدر ورقه ی افلاس را بـه امضای قاضی شـهر مـی رساند

    گلیم بخت سیـاهش را بر دار مـی کشید.

    من خودم دیدم

    – یعنی با هر دو چشم خود دیدیم-

    سرجوب رفته بود

    گل سرشوی و

                     آب قلیـه

                             و داروی نظافت داشت.

    مادر گلیم را

                    با آب زمزم

                                و حوض کوثر

                                                 آب مـی کشید

    هر چه بیشتر آب مـی کشید

    سیـاهی بیشتر

                   در سپیدی

                            رنگ مـی دواند.

     

    بر قله ی نپال ایستاده بود

    با طره های نقره ی برفش.

    بیچاره پیر زن

    یک نبد نیمدار هم اضافه نداشت

    تا درون لئوپلدویل

    های

                   ی

                            آن زن

                                   شوی لینچ شده

    سر آبروداران جهان رالنگشان

    به طلای بیست و چهار عیـار

     بدل نکند.

     

    گفته بود:

    ” از خوار و بار چیزی با خود برندار!

     رمضان مردم افطار مـی دهند.

    محرم و صفر

                   سورچران مردم بیکار.

    تنـها

    دفتر شعرهای او

    زاد راه

             و توشـه ی راه های

                                     بی بن ما بود.

    به این امـید کـه بقال ” خزرویل”

    همـه چیز درون قفسه هایش انبار کرده است.

     

    تازه شوخ از سر و بدن رها کردیم

    با لنگ و قدیفه

    به سر بینـه درآمدیم

    از جامـه دار

    جام آبی خواست.

     

    ما هنوز نمـی دانستیم

    از خبرها بی خبر بودیم

    امـید ما شعرهای شعوبی اوبود

    شایدی

    در روشنای آیینـه های اسکندر

    یـا درون کناره ی مـیدان حشاشین قاهره

    آنرا با جنجری آبدیده عوض کند.

     

    گویـا…

     کسی…

     در نوره خانـه گفته بود:

    قاضی را درون همدان سوخته اند.

    و روشنی اشراق شرق را

    در قلعه ی حلب

    به فاضلاب ریخته اند.

     

    بقال خزرویل

    بی آنکه بر خری سوار

    یـا اهل حیله ای باشد.

    شبی درون جزیره ی کیش

    مـهمان کرد

    ما را بـه حجره خویش.

    شب که تا سحر لاف ها نمود و طامات رشته کرد

    در پگاه رو بـه او پرسید:

    سعدی بدخشانی! از لعل های یمن بگو.

    تو نیز اهل سیر و سفر

    و دیده ی دیدار آفاق بوده ای

    از سفرهای خود بگو!

    هنوز قیمت دلار

     با خون پدرشان

                          خرد مـی شود؟

    آیـا هنوز تیمور لنگ موی ظهار را

    با واجبی یزد مـی زند؟

    آفتابه های ساخت انگلیس

    بازار لوهلنگ نیشابوری رااد کرده است؟

     

    چیزی نگفت.

    آذرخشی درون چشمش بـه اشگ شعله کشید.

    تنـها نگاه کرد.

    گمان کنم

              شانـه ی راستش تکانی خورد

    چون پلک چپش بـه لرزه مـی لرزید.

    به جمله ی کفایت کرد:

     

    ” بازی لم و چمـی دارد.”

     

    مواظب باش مـهره ها

                              خط خطی نشود

    مـیراث زمان گرفته ی دهر است

    در ناسخ التواریخ هم نظیرش  

    پیدا نمـی شود.

    مـهره را مواظب باش.

     

    ” اسپاسکی” گفته بود:

    ” فیشر ” رقمـی نیست.

    سگ کی باشد!

    من از کامپیوتر بارها ام.

     

    آن روز

             در ” مارتین پلیس″ سیدنی

                                               زیـارتش کردم.

    از او پرسیدم:

    حالا رفیق با شیخ نشین های خلیجی چه مـی کنی؟

     

    عصای دسته عاجش را

                                  بسوی من

                                             تکانی داد.

    خیـال کرد نمـی بینم

    به بهانـه ی تکانی

                        بـه ته استکان های عینکش

    – کـه با نخ قند بدور گوش سفت کرده بود-

    اشکش را سترد و با صدای نارسائی گفت:

    زن بـه مزدها

                     خاویـار را  

                                 با کاندوم تاخت مـی زنند.

     و مرا با نفت تعویض مـی کنند.

          

    عصایش را بر زمـین کوبید

    بی آنکه بهی یـا بـه جائی

                                    چشمـی بگرداند

    یـا آنکه حرف او

                       با

                             یـا کـه ناکسی باشد

    به نجوا گفت:

    ” پسر مواظب مـهره هایت باش!

    آنـها مـیراث ی جوانمرگ است.

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

    چناقچی

     

     

     

     

    حضورنارونی با خنکای سبزه ی چترش

    چشمـه ای کـه انتظار را

     بر چشم آبیش

    از دل کوهسار همراه کرده است

    تا تنگِ تنگ مـیدان را

    با روشنای آینـه آشتی دهد.

     

    دم لابه های سگی

     بر درون تنـها قصاب دهکده

    آرامشی است

                    کـه حضور مرا

     بر این لاخ زار توجیـه مـی کند.

     

    نغمـه ی باران انگشتان بلند تو

    چشمـه ی طراوت را

    در جای جای

                    جان من

    جاری نموده است.

     

    دیگر آواز مفرق پدر

    بر بلندای قلعه ی صنوبری

    رانده از سر پناه خشت و گل

    مسیح را

    از احلام گریز درد

    در خواب اساطیر سرد غار

    پریشان نمـی کند.

     

    حتی سرپوشیدگان

                        سیـاه پوش

                                   آشوب های کوچ

    برق نیزه ی سرخ سران تاریک دیده را

    با ه های شکرین شرین

    تعویض کرده اند.

     

    وقتی حجاب ابر را

                           ماه منتظر

    بر سیم ساق خود پیچید

    تلالو مـهر اندام رخشان رخش تو

    خورشید زنده را

    در ظلمات وجود من

    طلوع دوباره ای بخشید.

     

    چه گل ها کـه باریده درون پگاه

    بر ژاله های سپید برف

    در این شب پابزای مـهر.

     

    زمستان از کدام راه مـی رسد؟

    نخستین برف

                   بر کدام قله مـی بارد؟

    کولاک درون کدام دره پیچیده است؟

    یخبندان

     دل کدام صخره را شکاف مـی دهد

    که حضور تو این چنین

    اجاق ی مرا گرم مـی کند؟

                                                  

     

    دوباره ماه  بر سر شاخه ها نشست.

    ستاره ها

    بر دامن شب درون راه

    نقطه های نقره مـی چینند.

    نسیم سبز خردادی

    سر درون گوش سپیدارها نـهاده است؛

    تا حسد سروها بجوش آید؛

    وقتی غبار غربت را

    چرخش موزن دامنت

    از اندام خسته مـی روبد.

     

                                      21 /5 /2006  چناقچی

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

    بندآب

     

     

     

     

     

    لب پر های آب

    کاسه ی صبر دریـا را

    به سنگ و صخره مـی کوبد.

     

    –  آواز ژرف ماهیـان

    باد را دیوانـه کرده هست -.

     

    نارجانـه های سرخ

    شعله درون قامت سبز انار

                               مـی زنند

    مـی رود کـه باغ های خسته ی را

     با چهل چراغ انفجار های بلوغ خویش

                                                   طراوت تازه ای بخشد.

     

    –  سد ساوه

     چشم براه باران هست -.

     

    روی پوشیدگان ” قیزقلعه “

    تراشیده ی آبشار بلند ماه

                                 و سبز سیراب یشم شب

    در گوش برف های دامن زاکروس

    آوازهای ناهید را

    در یشت ان خاموشی

    سوار بر سپیدای چار نعل گردنـه

    بر تسبیح سرب صبح

    تکرار مـی کنند.

     

    – تیغ و تنگس

                    با دامن باکرگان

                                      مـهربان تر هست -.

     

    اگر بیدهای دیوانـه

    شانـه از سر زلف سنبل رها کنند

    نرگس روسری سبزش را

    از خم ابرو بالاتر

                         کمـی برد.

     

    – باد درون اتنظار دامن کان ایستاده هست -.

     

    دیری است،

    دیریست ” آسیـابک بند”؛

    رویـای جاودان گردش را

    بر چهر سنگ زیرین آسیـا

                                      آج مـی زند.

     

    غبار سرگردان نقره های آرد

    ریشـه های آونگ تنوره را

    بر دروازه ی طلای گندمزار

    سپید کرده است.

     

    – چشم درون انتظار چرخش راه است

    تا کدام از این همـه چشم

    چشم های روشن درون راه

    مرا و ترا

    غرقه درون آرامش دریـای شب کند”. 

                                               

     

                                                 سد ساوه 29 / 5 / 2006    

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

    پایـان شب

     

     

     

     

    آسمان گرفته

                  گرم

                      و سوزان است.

     

    چه ناهنجار

    در تخیل سیـاه این چترهای بی حاصل

    چکه های روشن باران

    در ضرب پایکوبیش با برگ

    نطفه مـی بندد.

     

    باد درون خاک تیره مـی پیچد

    تا غبار بی نفس

    از دهانـه های نور

    تا سقف دود گرفته ی آسمان

    راه عروج خویش را بپیماید.

     

    نـه!

     تنـها نیست دود یک نخ سیگار

    این سیـاهی

    رد عمـیق دیرین آه هست و سوز پرعطش؛

                                      که تیشـه های سر خود را

    به تیغه ی سخت

                        گنج خرابه مـی کوبد

    در سختی

    بر سختی این سنگ.

     

    رد شرشر بنداب

    در ژرفنای عمـیق دره ی کابوس های خواب

    سبز سیراب درخت را

    به رویـاهای دورا دور

    به رویش تک درختی – اگر چه تنگسی تنـها-

     به اوهام سبز سراب شوره مـی بیند.

     

    چشم درون بی پناهی

    در پی خانـه مـی گردد.

    در سگدو

    آن گر گرفته ی مصروع

    چه دیوانـه

               دیوانـه مـی گردد.

     

    نگو! از واژه ها نگو

    عوعو تلخی هست که پشت از بعد پشت

                                                    بـه پچ پچه مـی پیچد

    به بی دادی از پی بی داد.

     

    گوش را یـارای شنیدن نیست

    زآنکه کر بودن

    در صرف ها

    از آن صفت هائی است

    که بـه هر تیغ و به هر تنگس

    به ضرب ضریب هر  مضروب

                                         کهنـه مـی بندد.

    از هر قبر

    با فسیل ماموت موزه ها

    و گوشت هائی کـه هر کرمـی

    دندان خود را از خوردن آن مسواک مـی کند

     مشکل گشای

                    تاره مـی جوید.

     

    نگو! از واژه نگو

    چه عوعو تلخی است.

     

    مـیان خرت و پرت خرد سمساری

    کسی

          با چراغ روشنی درون دست

    شاید درون پی  مراد بی مرید خویش

    بروی روشنش مـهتاب  

    گسیوانش سرخ

    پیچیده  بر آواز شـهپر پرواز

    جوانی گم شده خود را

                               درون کابوس

                                          شب کلاه درد

    یـا گوهری شبتاب مـی گردد.

     

    مرا درون ایلغار کدام حمله ی هایل رها کردی؟

    این خرابه از کدام تخریب مـی رسد؟

    مرا درون کدامـین راه گم کردی،

    که سرپناهی  درون اوهام ریگ های روان آن نمـی گنجد؟

    که بعد این همـه ایـام

    در تمام راه های یکطرفه

    بلیط های بی برگشت

    با خطوط موازی یک دست

     تمام ایستگاه جهان را

     در پیت یک بند

    در جستجوی معادله ای مجهول

                                     جاودانـه مـی گردم؟

    چرا نمـی یـابم؟

    چرا هیچ درون دست من نمـی گنجد؟

     

     کیست درون درون سرد هر کوپه

    در دم بخار آلوده ی  قطاری نو

    یـا قطار کهنـه فرسوده

    مرا بـه نام مـی خواند

    به اسم کوچک

    صدایم مـی زند درون باد.

     

    بگذار با تنـهائی خود آشنا باشم

    اسم مرا از اوراق بی رنگ بادها بردار

    بگذار با عبور بی سایـه ی خود آشنا باشم

    در این ظهرهای دم آلوده ی دلتنگ

    بر شصتی های شصتی تحریر

    ترا حرف که تا به حرف بنشانم

    تا تو درون جمله

    تا تو درون معنا روان باشی.

     

    آیـا سواد واحه ای پیدا است

    آن کورسوی دور

    دل کدام چراغ موشی را

                               بر اجاق

                                       کبابی ها

                                                رها کرده است؟

     

    له له آن پرتو لرزان

    اگر کـه فانوسی بر مزاری نیست

    از کدام کلبه مـی تابد؟

    من گمان کردم کـه چشم آن چراغ روشن مـهتاب

    بشارت از هزار معبد هند است.

     

    برق کدام کورترین ستاره

                                    درون چشمت

                                               چنین باز تابی داشت؟                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                 

                 

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

    مست

     

     

     

     

     

    گاهی بـه چپ

    گاهی بـه راست

    گاه خم مـی شود بـه گرده ی یـابوی زانوان.

     

    گه گاه دست او

    نوازش ایستادنی مـی جوید

    در ی سخت آجر و سیمان.

     

    انفجار اسرای

    از درون ملتهب خاک

    او را بـه فضا پرتاب کرده است.

     

    پنجه ی خشک هر برگ

    پهنای خواهشی است

                             که درون آبی بی آب

                                                چنگ مـی زند.

     

    مست و سرانداز مـی رسد؛

    در کوچه های شب

    مست تاک

    در چشم های خمار مست.

     

    در کوچه های خُم

    در کوچه های ساغر و مـینا

    در کوچه های پیچ پیچ ساقه های تاک

    مست مـی رسد.

    بر لبش آوازهای هرزی مستی.

     

    جریـان چشمـه ای است

    که از اعماق این کوژ

    این سیـه

    در بلورهای تاک

    قرابه مـی شود

                    در زیر زمـین های سرد آب.

     

    ” مادر مـی را بکرد حتما قرنبان”

     

    مرداد درون کجا ست؟

    بر کوزه های سهیل خورده ی کدام پشت بام؟

    در سایـه ی کدام ستاره غنوده است؟

    خواب از کدام راه

    بر هفت برادران تابید؟

    آرامش نسیم

    تک سرفه های سحر خیزان را

    در کدام خزینـه تمزمز کرد؟

    راه شیر رنگ آسمان

    در کدام خمره حلول کرده است؟

     

    ” بیـا ساقی آن مـی کـه حور بهشت

    عبیر ملایک درون آن مـی سرشت”

     

    فانوس کور سوی چراغ برق

    بر صلب صلیب شوارع

     مصلوب کرده هست روشنائی را.

    ی بی موج ” کان کریت”

    بی قلوه های سنگ

    و های موش

    جلجتای هر رهگذر را

    از کدام خراب مانده بـه پیش است

    تا دستِ بسته بـه دامن مرادی فرا برم؟

     

    ” من مست و تو دیوانـه، ما را کـه برد خانـه؟”

     

    بر گذرگاه بی معبر گذر

    عابر سرگشته

                    درون عبور مانده است.

    چراغ های سبز سیراب خرمگس

    در سر گیجه ی ابهام مانده است.

    نـه سرخ مـی شود،

                       نـه سبز مـی شود.

     

    حتی

    در چهارتاق فصول شاعری

    نـه پیش مـی رود، نـه بعد نشست مـی کند

    سرش را بالا نمـی کند

    تنـها درون جستجوی سطل زباله است.

     

    سطل زباله درون کجا است؟                                     

    چرا چراغ های رهنما همـیشـه زرد مـی کند                               

    کجا است؟

    ” آن یـار کزو گشت سر دار بلند”

     

     سطل زباله ایستاده است.

     با شکمـی انباشته از خوراک

    دست درون گلوگاه آشغال

    در پی حقوق حقه ی خویش

     به آسمان نگاه مـی کند

     مست نگاه مـی کند.

     

    ” چرخ صد بار از تو بیچاره تر است”.

     

     

     

     

     

    باز یـافت تنـهائی

     

     

     

    چرا فکر مـی کنی کـه تنـهائی

                                     تنـها از آن تست؟

     

    زاده شدن بر بلندترین نقطه های درد

    بر برنده ترین تیغ نعره ای

                                    که انفجارش را

    در دره ی خاکستر نشین سکوت

                                       جستجوی مـی کند.

    مثل شل شلال پای

                    درون راه کوره ای

                                      که درون شرب شوره زار

    غرق سراب مـی شود؛

     

    آه، ای واحه ی قدیر

    در عطش ناگزیر دشت

    ای نزل نارل منزل

    در پناه تنـهائی

    خنکای نارونِ تکیده

                         درون مـیانـه ی دشت

                                            بر کدام تشنـه مـی تابد؟

    چرا من خواب دیده ام،

    چرا درون اوهام من همـیشـه تکرارمـیشود

                                                   که

                                                       خوشبختی روزی                

    مثل یک مرض مسری همـه گیر مـی شود؟

     

    سرنوشت من

                   کدام دیو را

                               درون قرابه کرده است؟

    این نسیم

             کـه درخت را

                            بسخره گرفته است؟

    این باد با برگ

                    چه مـی گوید

                                  که جانش بـه لرزه مـی لرزد؟

     

     

     

     

     

     

     

     

     

    ساعت سه ستاره

     

     

     

     

     

    ستاره ای درون شرق

    ستاره ای درون غرب

    ستاره ای درون قلب آسمان

    ستاره هائی کـه بی تفاوت مـی نگرند

    بر نقش نقشـه های ما

                             درون تنگ این مـیدان های تنگ.

     

    خورشید یکه و تنـها

    بر سر ستون روزها نشسته است

    شاید از این ستون

                          تا آن ستون

    فرجی باشد بعد عسرتی

    چه خوش خیـال و خام باور است

    این حباب پر غبار آلود زمـین.

     

    وقتی ساعت سه ستاره

    با چکش دو سر

    بر سر ناقوس مـی زند

    زمان درون بی کرانگی محو مـی شود.

    بی بدایتی درون ابتدا

    بی نـهایتی درون انتها

    ناقوس کوچک ساعت

    با هر ضربه مـی پرسد:

    ” نوبت از آن کیست؟”

    تو خیـال مـی کنی کـه زمان را با تو کاری نیست.

     

    زمان غرق مـی شود

    ترا تنـها رها نمـی کند

    در ناپایداری گردابی کـه چرخ مـی زند

    چرخ مـی زند

    به دور خویش.

     

    ای یـار

    مگر این چند ساله است

    که نـه دستی مانده است

                               نـه دیواری

    نـه حتی ستون لمپائی

    تا تکیـه گاه توقفی باشد

    یـا رختخواب خواب های تنـهائی.

     

    دست آس دندان های جونده ی موش

    با جوال گندم آشنا ست

    در خیز سیـاهی سیـال

                                   رطوبت سیلو.

     

    موش های جونده مـی دانند

    نقب زیر زمـینی ستون های روز

    راه مـیان بری است

    بین خور و خواب و خزیدن

                                     در زباله ی ایـام.

     

    چه با شکوه هست جویدن

    وقتی کـه لقمـه پرتاب مـی شود

    چون سنگی کـه در خلاب

    به اعماق اندرون.

     

    ای یـار

    زخمـه بر این تارها مزن

    این شکسته ساز

    در مخالف راست کوک مـی شود

    هیچ حنجره

                 درون هیچ مقامـی

    با نغمـه های آن هم خوان نمـی شود.

     

    چاه کن

    از اعماق زمـین طلوع مـی کند

    بر خاک ریز تپه های مـه آلوده ی غروب

    حفر کرده هست ستون روز را درون دل خاک

    اکنون شب است

                        جایگاه او.

     

    ایکاش

    آه ایکاش کـه چاه

                       از گرهگاه

                                   زمـین و زمان

    گذر مـی کرد

    تا درون انتهای هیچ بـه پوچ مـی رسید.

    دریغا طناب

                   همـیشـه رفتن را

                                         محدود کرده است.

     

    ساعت سه ستاره

    چکش مـی زند

    بر ناقوس های این زمان.

     

     

     

     

     

     

     

     

     

    طرح

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

    آب ها همـه سر بالا رفته اند

    غورباغه ها

                 ابو عطائی دلگیر را

    بر تارهای پر لجن خویش کوک مـی کنند.

     

    در ذهن بـه گنداب درون نشسته ی مرداب

    خیـال پرواز سنجاقکی حتی

    نیلی نیلوفر را پیچ و تابی نمـی دهد.

     

    رویـا کابوسی از یـاد رفته است

    تصویر موجی اگر چه خرد

    در تصور خام خیـالی مانداب.

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

    آب شدن آتش

     

     

     

     

    با آتش حرارت مطبوعی بود

    در آن شب سرما

    که دندان را درون دهن مـی بست.

    تو فقط انگشت را تکان دادی

    و بمن گفتی:

    ” هر با آتش بازی کند

    در خواب خیس مـی کند.”

     

    آتش زبانـه ای نداشت

                        تا بـه چشم دیده شود

    نقره ی خاکستر سفید

                             سایـه ی دلنوازی داشت.

     

    سرخی گرما

    بر سر انگشنان اثر مـی کرد

                                     که تا پرونده ی انجماد را

    ورق ورق مـی سوخت.

     

    من احساس کردم

    ستون فقراتم ترک برداشت.

     

    بی آن کـه بمن گوش زد کنی، گفتی:

    ” آتش همـیشـه روشن است

    بویژه  زیر خاکستر

    با آتش

           بازی نباید کرد!

    تا چشم بگردانی

    همـه چیز بر باد رفته است.”

     

    در من صدای شکستن بود

    امای  نمـی شنید.

    نفهمـیدم

    این یخ نیست کـه مـی شکند،

    این منم

            کـه ذره

                    ذره

                        آب مـی شوم.

     

     

     

     

     

     

     

     

    بطری خالی

     

     

     

    دیروز بود

    درست همـین دیروز

    با لبخندی کـه یک دهن آواز و نغمـه بود

    تنـهائی اتاق مرا پرکرد.

     

    آنجا نشسته بود

    روی چمدانی کـه هنوز طناب پیچ است

    با اوراق نشانـه ی ترخیص

    از فرودگاه های گوناگون

    چند شاخه گلی کـه باغبان دوره گرد

    از حرس رزهای همسایـه

                                  بمن بخشید.

     

    بطری خالی ودکا را

    هر چند هنوز

                   جرعه ای

                              در ته آن باقی بود

    از آب تازه پر کردم

    حبه قندی بیـاد یـاران رفته بـه آب بخشیدم

    صورتی گل ها

                     بسرعت شفق خندید

    سر درون گوش هم بـه زبانی عتیق زمزمـه د

    از عربده های قهقهه شان

    تاریک ترین گوشـه ی دلم روشن

    شام غریبان را بـه خنده خوابیدم

    دیروز بود

    درست همـین دیروز.

     

    از کار باز گشته ام

    دمپا و دست ها همـه دراز

    بطری ودکائی نـهفته درون جیبم

    خنده دیریست کـه پژمرده است

    بطری خالی را باید

                          بـه سطل آشغال

                                           بیندازم.

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

    وهم

     

     

     

    آمدی

    سراسیمـه درون را باز مـی کنم

    در انتظار تو

    تا دور دست سرسرا را نگاه مـی کنم

    هیچ نیست.

     

    امای آمد

    صدای حضوری را

    مثل وجود نفس درون سطح آینـه احساس مـی کنم

    انعکاس قدم هائی

    بر سنگ فرش تالارهای ساکت ذهنم

    پژواک آمدن انداخت

    شاید کـه تنـها باد بوده است

    باد کـه از درزهای درون و پنجره

    و شکاف سقف شکسته مـی وزید.

     

    باد هرزگرد پائیزی

    پیراهن خزان زده ی ترا را

    از سر بند رخت ربوده است

     بر سر شـهر سر گیجه مـی چرخد.

     

    پست چی سه بار زنگ مـی زند

    بازهم زنگ مـی زند

    گفتم:

    یـادی، خاطری

    شاید کـه قصه ای از غصه ای

    همراه چند قطعه عکس

    قسط گوری بود

                       کـه از بیمـه مرگ خریده ام.

     

    به اتاق خالی نگاه مـی کنم

    نـه گلی

    نـه گلدانی

    نـه قاب تصویری

    روزنامـه ای بجای سفره بر زمـین پهن است

    عکسی از باغی

    برگ هائی بـه رنگ مگس های دور و بر لاشـه

    بادهائی کـه با بیدق ها

                              سخن از سواری داشت

    که درون کنار اسبش بـه خواب رفته است.

     

     

     

     

     

    رویـاهای  بیداری

     

     

    چند دفعه تخم مرغ

                          نیمرو کرده ام؟

     

    چند مرتبه گوشت را به منظور قیمـه

                                         ریز ریز کرده ام؟

     

    چند پرتقال را

                    با همـین دستان

    دست هائی کـه ادعای خدائی دارند

    دست هائی کـه خیـال مـی کنند آفریننده اند و خلاق اند،

    به دو نیم کرده ام

                      به گردونـه ی آبگیرشان فشرده ام؟

     

    پرستار با چارچرخه ی دارو

    کنارم ایستاده است.

    لبخند محراب های شکسته

    به سردی تخت غسال خانـه ای

    بر لبان قیطانی – کـه اگر غازه

                          از مغازه های دست دومـی نبود –

    لب نبود

    نقش بسته است.

     

    پیر وانمود مـی کند،

    هیچ

              او را

                    دست  مالی نکرده است.

    او باکره به منظور خود عیسی است.

     

    لبخند مـی زند کـه این قرص ها محشر است.

    معرکه خواهد کرد.

    خوابی کـه در گور هم،

    نصیب نخواهد شد

    تنـها باید

              به نیت سه تن بلعید

    – اب و ابن و روح القدس –

    مجرب است

    افاقه خواهد کرد.

     

    تنم خرسنگ مـی شود

                             غلت مـی زند

                                              غلت مـی زند.

    از قله سار کوهی دور

    به اعماق عمـیق دره ای تنـها.

     

    ،

    نـه سنجاقکی بـه نیلوفر مرداب

    که غوکی بـه ماندبی

    و کرمـی بـه عمق بی انتهای یک گنداب.

     

    روز مـی شود.

    روز از نو هست و روزیش از نو.

     

    مرده شوی ایستاده است

    با لبخند قیطانی

    با گالش پاره هائی شل و ساده و ارزان

    که بند ” کریستین دیور ” هم چاره سازش نیست.

    با ران هائی کـه درد زائیدن

    آنرا شکوفان نکرده است

    با بازوانی کـه شانـه ی نریـانی

    پر پروازش نکرده است

    سینی صبحهانـه را پیش مـی کشد

    به روی تخت

    تا زیر چانـه ام.

     

    خورشیدی از طلای ناب

    در دریـاچه ی حوض سلطان

    – کـه سگ درون نمکزارش نمک شود.-

    طلوع کرده است

    در کف بشقاب.

     

    منظومـه شمسی دو نیمـه ی یک کارد.

    خورشید سربریده ی خون آلود

                                     درون وسط

                                               ایستاده است.

    ستارگان با پوشش سپید هسته های چوبیشان

    در مدارهای سرگردان

    بر محوری کـه هنوز

                           خون از آن نشت مـی کند

    آوار گشته اند.

     

    آن را نگاه مـی کنم

    در چمن زار سبز آبی مـینا

    دست از چرا کشیده هست و نگاه مـی کند.

    با من بـه من نگاه مـی کند

     که ی جوان اش هنوز

    در آسیـاب تلخ دهانم چرخ مـی خورد.

     

    من نگاه مـی کنم

    سینی پر هست از چمن و گل و ریحان

    مرغ ایستاده است

    گاو ایستاده است

    و قامت درخت

    ذره

       ذره

          خرد مـی شود.

     

    مـی پرسد:

    بی گمان خواب راحتی بوده است؟

    امروز

    سر دماغ

               و چاق

                       و چالاکی!

     

    چیست درون نگاه تو؟

    نمـی فهمم.

    چیست درون نگاه تو

    که باغ را پر شکوفه مـی کند،

    و زمرد را بـه سبز چمن بدل کرده است؟

    چیست درون نگاه تو؟

     

    شاید کـه خواب راحتی بوده است!

     

    نمـی گویم.

    اما فکر مـی کنم.

    اگر کـه خواب، خواب آخری مـی بود

    شاید پدر!

    از زهر نابی کـه در جام پسر مـی ریخت،

    کیفور و سردماغ،

    ملک منفور خویش – عزرائیل – را صدا مـی کرد.

     

                            

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

    شـهناز درون مایـه های شور

     

     

     

    این جا نشسته ام

    سر سنگی

                بر بلندترین

                             نقطه ی ” راکس“.

    روی درون روی اقیـانوس آرام

                                     کـه هیچ وقت

    آرام نبوده است.

     

    بر سر زنان و گیسو فشان مـی رسد ز راه

    بر صخره مـی زند؛

    بر سنگ مـی زند؛

    مثل نرم است، عین آب

    مثل سخت است، عین سنگ

    کوه را که تا این جا بعد نشانده است.

    من بر صخره

                     زهیبتش بر خاک

                                            مثل بید مـی لرزم.

     

    سنگ شیشـه است.

    الماس شیشـه است.

    تنـها الماس

                شیشـه را

                          قطعه قطعه مـی کند.

     

    من بر صخره مـی لرزم.

    صخره

              از هیبت لرزه های من

                                         مثل بید مـی لرزد.

     

    من این جا نشسته ام

    به صخره نگاه مـی کنم

    به آب نگاه مـی کنم

    به خود نیز نگاه مـی کنم

                                 کـه مثل سنگ

    بریده بریده ام.

     

    با خود فکر مـی کنم.

    چیزی هست کـه مرا

    قطعه

          قطعه کند

                      بجر دست های من؟

     

    قطارها مـی آیند.

    قطارها مـی روند.

    قطار از این جا ” آل استیشن” است؛

    – یعنی همـه جا توقف مـی کند.-

    بی انتظار مسافری.

     

    گاهی درون قطاری پریده ام؛

    بی آنکه بلیطی گرفته باشم

    مثل دزدها سوار مـی شوم

    آیـا که تا انتهای راه رفته ام؟

    راه ها نـه ابتدائی دارند نـه انتهائی

    اگر کـه پائی به منظور رفتن باشد.

    پائی به منظور همراهی.

     

    بوده اندانی کـه دستهای خود را

    در این باغچه کاشته اند؛

    در باغهای سنگ

    در باغهای خرم صخره های سنگ.

     

    در این جا

    در این باغچه های خرد،

    در این صخره های ” راکس″

    دستها شکوفه کرده اند،

                               تا جوانـه برآورند؛

    قد بر آورند؛

     دست های خرد از این سوی اقیـانوس

    تا آن سوی آب های دور.

     

    بوده اندانی که

                         دست هایشان

                                        پیش از تولد

    رشد کرده است.

    پیش از تولد ساقه کرده است.

    مثل نی های بوریـا

                       دست هایشان

                                   درهم

                                         تنیده است.

     

    راهی به منظور گذر

    راهی به منظور گذار

    بر سقف آبهای اقیـانوس.

     

    آنـها مرده اند.

    پیش از تولد ” اوج ابن عنق“

    بر جسر لغزان بصره مرده اند.

    اما دستهایشان

    همـیشـه رسته است

                         زنده است

                                    ریشـه دوانده است.

     

    *******

    این جا نشسته ام

    روی درون روی اقیـانوس

    روی درون روی آب

    چه سخت تشنـه ام

    تشنـه ام به منظور ب

    تشنـه ام

            به منظور قطعه

                          قطعه شدن.

     

    این تشنگی چرا دست از سر من برنمـی دارد؟

    این تشنگی از جان من چه مـی خواهد؟

    این تشنگی ز چیست؟

    این تشنگی از کی و از کجا درون جان من نشست؟

    که این چنین  رگ های من ضرب مـی زند؟

    چرا من همـیشـه تشنـه ام؟

    مگر پل

    بر رودخانـه ی کرخه

                             با تمام طهارتش

    سرود نبض های مرا نخوانده است

    در ناهید یشت خود

    با تنـهائی بی انتهای

                           حوض سلطان

                                            درون کناره ی کویری ساوه؟

     

    چرا ” هاربر بریج ” مرا بجا نمـی آرد

    من با ” اوج ابن عنق ” درون بصره بوده ام

    من با سی و سه پل

                          بر سی و سه رودخانـه

                                                    ایستاده ام.

     

    چرا ” هاربر بریج” بـه زبان پل

    در تنگه های زاکراس

    آواز های مرا تکرار نمـی کند؟

    مگر نـه ما همـه از یک جنس بوده ایم.

                        

    قطاری بـه سرعت پیش مـی رود.

    چکاوکی از سر نارون پر زنان

                                          پر پرواز

                                                    باز مـی کند.

    پیش پای من،

                  بر شب پره ای

                                   منقار مـی زند.

     

    موج بعد نشسته است.

    گوش مـی کنم.

    گوشـهای من نیز تشنـه اند.

    گوشـهای من

                هزار سال است

                                 کـه انتظار مـی کشند.

     

    ” کلنل وزیری ” بیش از شش ساعت درون روز

                                                            ساز مـی زند؛

    اما گوشـهای من هنوز

    تشنـه تر از ارتعاش سیم درون زیر پنجه هاست.

     

     

    “ اپراهاوس ” از راه مـی رسد.

    صف درون صف

                     سراپای ایستاده اند

    پسران بی پدر

                    صلابه های لنگر را

                                            بر قلب ” ترابلس“

                                                             آونگ کرده اند.

     

    سرود انزال پدر

                        بر بهشت جاودانـه ی مادر را

    در خودهای صلیبی شان تکرار مـی کنند.

    شاید درویش خان درون همایون کوک مـی کند.

     ” کُرال ” کار ایشان نیست.

    برادرش عقب افتاده بود

    برای علاج عاجلش او را

    به ژرمن برد.

     

     

    قیصر کلاه خود فولاد از سرش برداشت

    تا ته

          دماغش را

    در دستمال ابریشم یزدی

    تخلیـه کرد و گفت

    رگ گردن ضامن است

                                بـه جقه ی اعلا حضرت

    گوش هایش را معالجه خواهم کرد.

     

    اتابک اعظم

                  که تا کمر خم شد

    – مـیرزا تقی خان را گفتم –

    چکمـه های قیصر را

                             باهای خود بوسید

    خودش چند لحظه پیش

    فرمان قطع انگشتان درویش خان

                                            را صادر نموده بود.

     

    شیلر از راه مـی رسد؛

    بی نگاهی بـه مـیرزا

                            یـا خود قیصر

    از پیش درون یـافته است

                             رهبر ارکستر

    قطعه را از حفظ مـی زند

    گوش هایش کر است

    صدا را نمـی فهمد.

    فریـاد مـی کند:

    ” آی آدمـها کـه بر ساحل….

     

    ******

     

    ” چیپس″ برشته ای

    از پاکت ” فیش اند چیپس ” رهگذری افتاد.

    غرابی نمـی دانم از کجا

    ظاهر شد.

    غراب درون جای شلوغ هرگز آفتابی نمـی شود

    شاید کـه راه

    با خطوط درهمش

                        شاید…

    گردشت بـه چپ ممنوع

    گردشت بـه راست ممنوع

    خط مسقیم

               تنـها

                   همـیشـه یک راه است.

    تو شایسته ای کـه تا انتهای بی نـهایت

                                               فیزیک سماوی

    راه مستقیم را یکه کله طی کنی.

    سر و کله غراب را درون این مکان

    شاید خطوط درهم راه

    پیدا نموده است.

     

    چیپس از پاکت رهگذر افتاد.

    رهگذر درون خط چیپس ها نبوده بود.

    گویـا اصلا خطی  پیش رو نداشت.

    شاید مـی گشت

                    جائی

                         لحظه ای

                                 بی سر خر زندگی کند

    که غراب نازل شد.

    سیـاه و حجیم و گنده و خسته.

     

    غراب کلاغ نیست.

    شاید از خانواده کلاغ هم نبوده است.

    صدایش بـه زاری قبر است

    آوازش نوحه و روضه و عزاداری ست.

    مثل کودکی کـه سوزن داغ کرده اند

     

    قربان کلاغهای خودمان

    که خوش صدا

                     دزد

                         و خبرچین اند

    نوحه را درون گوشـه ی بیـات ترک مـی خوانند

     

    چکاوک هنوز دنبال ط مـی گردد.

    غراب بر چیپس مثل آیـه نازل شد.

    قناری زرد من یک راست

    چشم درون چشم غراب

    منقار خود آراست.

     

    غراب خسته و تنبل،

    بر ناورن کهن پر زد.

    خنده درون دلم جوشید

    تشنگی انگار لحظه ای خوابید.

     

    شمال راه خود گم کرده است

    این دفعه از جنوب مـی آید

    خنک هست و لبش خیس است

    چه بوسه هائی داد

    شاید از بن چاه های کاریز مـی وزید

    که شیدا را دیوان کرده است

    پیرمرد

    سر که تا به پای درون طرب هست اکنون:

    ” گوئید فلونی اومده

    اون یـار جونی اومده.”

     

     

    عبادی

    کمانچه را زیر عبایش پنـهان کرده بود

    شاید از مجلس ختم مـی آمد

    یـا کـه مجلس ترحیم

    با حلوا و خرما

    بر سر مزار

    قرآن را ختم کرده بود.

     

    باران چه سخت مـی بارد درون تهران،

    وقتی دل البرز

                     پر از درد است.

    وقتی دماوند نگاه مـی کند،

    ری را بـه عینـه مـی بیند؛

    که درون عبد العظیم خلاصه مـی شود هر روز

    و آنکه برهان قاطعش

    لباب الباب فخر رازی را

                                 خاموش کرده بود

    امروز

    در گوشـه های شوش

    کاهو و سرکه انگبین

                            بـه جراج داده است.

     

    دستش را بلند مـی کند.

    مشتش را بلند مـی کند.

    مـی خواهد

                که بر ری بنوازد

                                    ضربتی چند

    اما درون هوا

               انجماد

                       پیش ازو

                                دست درون کار کرده است.

     

    ******

     

    غروب تهران چه دلگیر است

    وقتی باران نمـی بارد؛

    و برف سر باز ایستادن ندارد

    و باد

          یک لحظه

                     دست از سر آدم بر نمـی دارد.

    یک مـیخانـه نیست

                        که تا سوم برادر سوشیـانت

                        حسابش را کنار جام بگذارد.

     

    فخر الدینی درون آن هوا

    چگونـه چلویش را کوک مـی کند:

    ” چه شور ها کـه من بـه پا

    به شاهناز مـی کنم.”

     

    ” شوستاکویچ “ گفته بود:

    پیـانو تنـها وسیله ای است

                            کـه آهنگ ساز

                                            با آن کار مـی کند.

    قطعه را باید

                  تنـها با چلو شنید.

     

    حالا ” کوارتت “ هست که پخش مـی شود.

    چیزی از دور مـی وزد

    صبا بجای شمال

                        از جنوب مـی آید

    باهای تر

    و های برشته و بریـان.

    در اپوش خیره مـی شود

    با ناز و عشوه نگاه مـی کند

    مـی رود کـه دلش را نرم کند

                                    به منظور یک باران

    ریز و مـه گرفته و کشدار.

     

    اپوش اخم مـی کند

    این خدای خشک صحراها

    با استخواهائی از آهمک کـه با سبزه دشمن است

    باد درون کویر

                 حسرت امواج دریـا را

    در دل ریگ ها روان

    در هرم ولمرم هوا جاری نموده است.

     

    خشکی

    گور زاد و گوژ پشت

    در برابر آب

    آب های مرده ی مرداب

    آب های جاری رودخانـه های روان

    آب های پر تموج دریـا

    عرضه ی اندام مـی کند.

     

    خشکی مادر زاد تشنگی است.

    خشکی اخم مـی کند.

    سگرمـه ها درهم

    به تریج قبایش برخورد مـی کند

    هرزه گرد بادی کـه جای خود نمـی داند

    ” تکیـه بر جای بزرگان نتوان زد بـه گزاف.”

     

    باد تشنـه مـی وزد

    شن های ساحلی

    بوی موز و نارگیل و تریـاک مـی رسد

    بوی ادویـه

    بوی زرد چوبه،  رازیـانـه مـی رسد.

    بوی صحراهای سوخته مـی رسد.

    باد خشک مـی وزد.

     

     

    صبای من مـی افتد

    مـی خیزد

    رنگش پریده است

    تنش مثل برف سرد گشته است.

    زار مـی زند.

    تنـها پناه او جزیره است.

     

    ” اپرا هاوس ” غلغله است.

    ارکستر سرخ مـی زند.

    کوراتت شماره سیزده.

    پرچم سرخ

    بر فراز کوهپایـه های صلیبی

    به درآمده است.

    ” استریپتیز″ مـی کند.

    صبای مرا مـی کند.

     

    صبا چه خوب مـی داند

    جائی

          درون نا کجا آباد

                           زنده است.

     

    جزیره ای هست در دهان خلیج

    این جا دریـای کوسه هاست

    این طرف ساحل ” ووکلوس “ش نشسته است

    آن طرف ” موسمن “.

    و این جا دریـای کوسه ها

    جائی کـه خلیج با اقیـانوس همسر و هم راه مـی رود.

     

    کوچک است.

    کف دستی شاید

    زمـین ورزشی بهتر

    نـه! بـه مـیدان اسب دوانی نمـی رسد.

    اما هنوز سراپای ایستاده است.

    مثل دست

    مثل دست آنـها کـه بر اقیـانوس سقف مـی کشند.

    مثل ساق پا

    ساق های اوج ابن عنق

    بر جسر ساحل بصره.

     

    باد مـی وزد

    با باد مـی روم

    باد همـیشـه مرا با خویش است

    من اصلا از زاده های ناخلف بادم

    – مگر نـه، آنکه بر باد توکل کند؛ همـیشـه رفته بر باد است.-

    من باد را زاده ام

    من اساسا خود بادم.

     

    باد چرخ مـی زند

                       چرخ مـی زند

    و مرا مـی چرخاند

                         در پهنـه های چرخش چرخان.

     

    من چرخ مـی

    چرخ مـی خورم

    مثل فرفره درون باد

    مثل عطف دامن درویش

    در چرخ چرخه های خویش.

     

     

    ” کان داکتور” فریـاد مـی زند:

    ” فخر الدینی رفته ای

    ” مـی جر” هست رفیق

    تو حتی

            درون ” مـینور” هم نمـی زنی.” 

     

    ” شستاکویچ ” لبخند مـی زند.

    تنـها او مـی داند

    فخر الدینی درون چه دستگاه مـی زند..

     

     

    خدای را بگذار بنگرم!

    تنـها بنگرم،

    چهی مرا چرخ مـی دهد؟

    من چرا چرخ مـی خورم،

    در مـیان این همـه استخوان های خرد.

    این استخوانـهای کیست

                             کـه مرا چرخ مـی دهد؟

    این قبرها از آن کیست؟

    این قبر، قبر اولی است.

    این دومـین آن.

    این قبرهای یکی یکی،

    این قبرهای دهی دهی،

    این قبرهای دسته های صد دهی.

     

    این قبرها از آن کیست؟

    این استخوان ها از آن کیست؟

    این جزیره از من چه مـی خواهد؟

    این باد با من چه مـی کند؟

    این نغمـه از آن کیست،

    که مرا با خویش است؟

    و مرا با استخوانـهای خویش خورده است.

     

    کدام دست عمارت زندان را

    بر این جزیره نـهاده است؟

    کدام رگ زده دستی

    این خون ها را فشانده است؟

     

    من آیـا کمتر از یک چکاوکم؟

    این غراب کیست کـه از نک یک چکاوک نمـی ترسد؟

    و مرا مـی لرزاند

    و مرا مـی ترساند.

     

    زنی درون آسمان خراش دور

    پنجره اش را گشوده است.

    سر که تا به پا است

    یعنی که تا جائی کـه چشم بُر کند است.

    او را با چشم نمـی بینم

    تنـها طرح هیکلی پنجره را پر نموده است.

    اما ” ری چوال آف اسپرینگ “

    قامتش را از دیدها ربود است.

    اجرای ” متروپلیتن ” است.

    من اجرای برلین را ترجیح مـی دهم.

    اما چه مـی شود!

    کاچی همـیشـه بهتر از هیچ بوده است.

     

    آه چقدر سبز هست امروز!

    ” استراوینسکی ” نیویورک پسندش بود.

    من اما خیـابان سیروس را ترجیح مـی دهم؛

    با آن همـه بنگاه های شادمانی و تئاترآلش.

    پسرک چرا دسته ی نرگس را ارزان تر نداد!

    آه آدمـی این زیـان کار همـیشگی.

    این خنگِ خسیسِ ِ خر

    او فقط دوهزار تومن مـی خواست

    که یک دلار و هفتاد سنت مـی شود؛

    با آن حتی یک لیوان آبِ جو هم

                                          نمـی توان خرید.

    و چه شاداب بود نرگس ها

    و چه سبز بود ساقه های سبز جوان

    و سبزی درون چشمان آن پسر

                                    چقدر سیـاه مـی نمود!

     

    یـا آن زن جوان

    مانند آناهیتا

                 کـه از معبد آپادانا

                                     پا درون رکاب فرار کرده بود.

    ” کان دُم ” را با اسم فارسیش

    به کرشمـه ی رقاصه های هندی

    در گوش رهگذران تکرار مـی کرد

                                           و غش غش

                                                      عشوه مـی نمود.

    چه سیـاه بود چشمان سبز او؟ 

    و سبزی چه اندازه سبزتر هست امروز؟

    این نارون چقدر مـی نازد

                                  بـه سبزی سبز خود امروز؟

    او اصلا ندیده است

                           نک چکاوک را

    او اصلا ندیده هست امروز

                                   شـهناز 

                                        “ اپراهاوس” را

                                                           درون شور مـی زند.

    من چقدر سبز دیده ام؟

    آه چقدر سبز هست این جا!

    آدم دلش چقدرتنگ مـی شود از سبز؟

    وقتی کـه مـی بیند

                        سبزه هم بـه تساوی تقسیم نمـی شود.

    سبز کاهوئی

    سبز چمنی

    سروهای سبز.

     

    خدا رفتگانت را بیـامرزد!

    پدرم وقتی گیلان را دید،

    دست روی شانـه ام گذاشت.

    با دلتنگی گفت:

    ایکاش شده یکبار

    این درخت ها کمـی کنار مـی رفتند

    شاید آدمـی با چشم باز جنگل را

    یکباردرست مـی دید.

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

    شیراز

     

     

     

     

     

     

    لب مـهتابی کـه هفت پله

                             مرا

                                از زمـین

                                          جدا کرده است

    نشسته ام.

     

    انتظار مـی کشم.

    پسرانم، همسرانشان و کودکانشان

    مـیهمان تنـهائی من اند.

     

    تنـها نشسته ام 

    نگاه مـی کنم

    چیزی راه  بر نگاه من نمـی بندد

    نگاه من آزاد است.

     

    خانـه بی دیوار است.

    چیزی خانـه مرا

    از خیـابان و همسایگان جدا نمـی سازد

    خانـه نیز احساس مـی کند کـه آزاد است

    چون حصاری بـه دور خود نمـی بیند.

    نـه! چیزی خانـه ی مرا

    از خانـه ی همسایـه و از خیـابان جدا نمـی سازد

    مگر گل هائی کـه بدست خودم کاشته ام.

     

    گل ها

          تنـها

             حصار

                    محدوده ی من است.

     

    گل هائی کـه با دست خویش کاشته ام

    و بر هر یک نامـی نـهاده ام.

     

             ***

     

    نسترن ها

    بر انتهای مـهتابی

    دیواری کشیده اند

    از سبزه های خویش

    از رنگ های گوناگون

    سرخ و سفید و زرد و البته صورتی

    اسمش ابوالقاسم است

    بنام فردوسی

    یـادگاری هم به منظور پدر

                             که بسن هشتاد و چند سالگی

    در پایبوس حضرتی

    جوان مرگ گشته بود.

     

    در لابلای نسترن

    اگر دروغ نگفته باشم

    پنج جفت قمری پابزا

                           لانـه کرده اند

    از کوکویشان مـی شود فهمـید

    که روی تخم نشسته اند.

     

            ***

     

    مولوی بوته ی انبوهی است

    با گلبرگ های رنگارنگ

    رویشان یک رنگ

                          پشتشان یک رنگ

    زمستان و تابسان

    به آسمان فخر مـی کند.

    خودش اصلا آسمان دیگری است.

     

    باغبانی

    برای مچ گیری

    از من پرسید:

    چه تزریق مـی کنی بـه این موجود؟

     

    گفتم: لباس ختن سوران دوازده جلد مثنوی

    تصحیح فروزانفر را

                             درون زیر آن

                                         چال کرده ام.

     

    تازه! فیـه ما فیـه را هم بر داشته بودم

    که رسید

    با گوشتکوب جهیزه اش درون دست

    من از ترس سرم ترسیدم.

     

         ***

     

    سعدی صورتی است،

    و چه شیطنتی درون چشمانش

                                   برق مـی زند

    زیـاد جرات وررفتن با آن نیست.

     

    پیر مرد سرش بـه کار خودش گرم است

    با آن همـه تظاهرش بـه دینداری

    پدرسوخته ای فریبکار است

    متقلبی کـه در شصت سالگی هم قادر است

    کسی را از راه راست منحرف کند.

     

    خودش گفته بود:

    ” از هفت که تا هفتاد ساله را خریدارم”

     

    یک بار بـه او گفتم:

    تمام گلستان را

    از حفظ کرده ام.

     

    گفت: یک شب

    یک بطری با نقل بید مشگ

    وقتی کـه خانـه خلوت است

    باید قرائت ترا خوب بشنوم.

     

    لام که تا کام جوابش را

    دهان فرو بستم.

    هنوز همچنان فرصت را

                                   فراهم نکرده ام.

     

    این قلّاب حقه باز

    در نظامـیه هم فقط به منظور ادرار رفته است.

    یکبارهم المعتصم بالله خلیفه ی عباسی را

                                    برای آموزش استنجاء

    به آنجا کشیده بود.

    درست بعد از آن آموزش

    شاهکار قصیده سرائی را درون رثای او سرود.

    ” حسبت یجفنی المدامع لاتجری

    فلما طغی الماء استطال علی السکری”

    این خر رنگ کن

    هفت مرده حلاج است.

     

           ***

     

    در کنار دست او

    سرخ و اخم آلود

    حافظ نشسته است.

    او مست و سرانداز است.

    اگر از گل بالاتر بشنود

    گردش افلاک را

                       دست پدر طرف

                                                خراب مـی کند.

     

    سرخ است

                 مثل پاره ای از جگر تازه

    نرم است

               مثل بافه ی مخمل کاشان

    لطافت پرواز

                    در پر ها نگاهش موج مـی زند

    شاید از نژاد کاشغر کشمـیراست

    در سایـه سار سرو آتشگاه.

     

    با آتش برادر هست در گرمـی.

    با گل برابر هست در نرمـی.

    ناز پرورده ی است،

                                   درون مـیان بنات النعش آسمان.

     

    گاهی منتخباتش را

    با صدای شاملو برایش پخش مـی کنم.

    فکر مـی کنم کـه هر دو محظوظ مـی شویم.

    چرا کـه مـی بینم

    سعدی با چه حسادتی بـه او نگاه مـی کند.

    مـی دانیم

    که چه از حافظ درون صدای شاملو

                                           نـهفته است.

     

    گاهی کـه بنوار گوش مـی کنیم

    اگر سر دماغ باشد

    سر مـی جنباند و تکرار مـی کند:

    ” پیر گلرنگ من اندر حق ازرق پوشان

    رخصت خبث نداد ارنـه حکایت ها بود.”

    من نمـی دانم بـه چه حکایت اشارتی دارد.

     

    حافظ خود را از سعدی کنار مـی کشد

    تنـها نـه بـه خاطر اخلاقش

    سعدی هزار سال

                       رشد حافظ را

                                       ممنوع کرده بود.

     

    تنـها ستارخان گفته بود:

    گل سرخ را بـه نشان پیروزی

                                      بر مـی زنیم.

    و از آن زمان

    باب حافظ هست که باب مـی شود.

    و درون آواز عارف است

                               کـه سرخی حافظ

    آن پیر گلرنگ پهنـه ی هستی

    در خون جوانان وطن

    لاله را

           بر دشت و دمن

                            رنگ مـی کند.

     

    حصار خانـه ی من دیوار چین نیست،

                                                در مقابل وحوش

    سیزده بوته گل است

                           کـه وحش را رام کرده است.

     

           ***

     

    دیوار خانـه من

    توفان نوح را از سر گزاده است.

    اسکندر را پیـامبر نموده است.

    نوه چنگیز خان را شاعر.

    و پسر تیمور لنگ را

    در جستجوی ستاره ی خوشبختی

    به عروج آسمان ها کشیده است

    در رصدخانـه ی مراغه ی تبریز.

     

    دیوار خانـه ی من از ویرانـه های نیشابور

    ارغوان مـینائی خیـام را برآورده است.

    شش بوبه درون چپ است

    شش بوته درون طرف راست.

     

    فردوسی را فاکتور بگیر!

    خودش را زیـاد داخل نمـی کند؛

    بر بلندای مـهتابی ایستاده است،

    بر همـه چیز ناظر است؛

    رد مـی زند خط مورچگان را حتی درون شب سیـاه .

     

    ارغوان من درون قلب صفی ایستاده است.

    شش شاعر درون مـیمنـه

    شش شاعر درون مـیسره

    نگهبانند.

     

    خیـام ارغوان رنگ است.

    یـا بـه گفته ی مادر غریب درون وطنم:

    ” جگرش کبود گشته است.”

     

    در سه گنج حیـاط ایستاده است.

    یـا بهتر بگویم نشسته است.

    حوصله نمـی کند.

    همـیشـه تلخ و غبار آلود است

    مثل وقتی کـه در چله ی گرما

    باران ریز کشداری درون مـیانـه جنگل

    بی اختیـار همـه چیز را درون خود پیچ پیچ مـی کند.

     

    درست است

                    درون هر بهار

                                درختان سیب و گیلاس و امرود،

     بر او شگوفه های خود نمـی بارد

    اما بوته ها

    حتی از خانـه ی همسایـه

    او را غرق گلبرگ مـی کنند.

    تازه! فردوسی

                   کـه زیـاد هم از این غرتی بازی ها

                                                      خوشش نمـی آید

     برگی بـه باد نمـی دهد

     مگر آنکه بر سر خاک خیـامش گذر کند.

     

     

    بوته های من سراسر سال پر گل اند.

    گل درون خانـه من از هم گسسته نمـی شود.

    هر روز غنچه های نو.

    هر روز گل های تازه روئیده

    هر روز گل های بالغی کـه به آسمان فخر مـی کنند.

     

     

    ارغوان اما سالی یکبار گل مـی دهد.

    درست درون قلب الاسد گرما

    بیست و یکم ماه مارچ

                               کـه شرجی و بخار آب

                                                      همـه را خفه کرده است

    طبق تقویم جلالی

    وقتی کـه آفتاب بـه برج حمل داخل شود

    و بهار بر درون و دیوار خانـه بی داد مـی کند

    تمام سر شاخه ها پر گل اند.

     

    سیزده روز بعد

    درست سیزده روز بعد، که تا سال دیگر

    خیـام یک کلمـه هم حرف نمـی زند.

    – چرا دروغ گفته باشم؟-

    یکبار کـه بوی تریـاک درون محله مان پیچید

    پرسید:

    ” هدایت را از پرلاشز هم بیرون کرده اند؟

    یـا خودش بـه انتهای جهان پناهنده شده هست ؟”

    همـین!

    حتی بـه جواب من هم گوش نداد.

        

          ***

     

    عارف سفید مثل چلوار است.

    لکه های ابر

    توفان های مویـه و بی داد

    بیـابان های حُدی و حجاز

    بی پناهی

              سرگردانی

                          بی سر و سامان

    و درون انتهای بی نـهایت تنـهائی.

     

    نغمـه اش هنوز

    بر سیلان مقام ها سوار مـی شود

    و پنچه اش پرده تمام دستگاه را بـه لرزه مـی آرد.

    دستان از دست باز مـی کند.

    سرپوشیدگان حجاب را

                                درون پرده شـهناز

                                                 مـی کند

    تا قطره های شبنم

                         بر سپیده ی گلبرگ تارهای صوت او

    طلوع را تازه کند.

     

     

     

    خانـه ی من درون محاصره ی گل ها است.

    دیوار خانـه ی من گل های آدم است.

    خانـه ی من باغ آدم است.

     

    من این گل ها را

    از هیچ گلفرشی ابتیـاع نکرده ام.

    گل های گلفروشی ناز پرور است

    در اسارت حرمسرای گلخانـه مدام.

     

    گل های من طعم مردمـی دارد.

    گل های من درون خاک مردمـی رشد کرده اند.

    درست بـه همـین دلیل

     آنـها را

    از باغچه ی همسایـه

    یـا باع شـهرداری ربوده ام.

     

    من بـه سرقت گل های آدمـی

    شـهره درون این شـهر گشته ام.

    دست های من بـه نسبت گل ها،

    چسبناک مـی شوند.

    چاقوی دسته استخوانیم

                               کار زنجان است.

    هر شاخه ای را طلب کنم

    به سرعت برق قطع مـی کند.

    در اوراق رشد پیچیده

                               برای کاشت

    به خاک خانـه من

                        هدیـه مـی کند.

     

              ***

     

    گل های باغ من،

    همـه سرقت سارق؛

    یـا کش رفتن کشاش است.

    مثلا همـین شیراز!

    که همـین الان

                    در وسط حیـاط

                                    با زنانگی تمام ایستاده است

    و لیموهای شیرازش

    رویـا را درون چشم همـه بی خواب است

    یک لبنانی

    زنش!

    با هزار حیله و نیرنگ

                                کـه زیبائی خود را نیز

    در قاچاق یک قطعه چوب بکار بود

    از ارتفاعات سنگی حبرون

    تا گمرکات بی چشم و چار انگلوون

    در فرودگاه سیدنی

    لای عبای اسلامـیش

                         همراه کرده بود

    تا هم اسم ش کوکب

    در باغ خانـه اش سبز شود

    با برق مـهتابی زنجان

    قطع کرده ام.

     

     

    وقتی شیراز را درون وسط حیـاط غرس کردم

    تولد اولین نوه ی من بود.

    اولین

                در خانواده ای کـه از زن بوئی نبرده است.

    در خانـه ای کـه کلاغ ماده هم از فراز آن پروازی نمـی کند.

     

    پسرم از درون نرسیده، گفت:

    هم اسم م مـیترا.

     

    گفتم: ت، هم اسم م شیراز.

     

    ” شیراز سخت است!

    در مدرسه مـی خندند.”

     

    ” اگر کـه خنده ای دارد

    بگذار بـه ریش من باشد.

    اما اگر کـه آن زیبا است!

    بگذار کـه ت بـه رعنائی،

    همتای شیراز من شود.”

     

    با خنده گفت:

    پس خانـه را مانند ام القراء تهران!

    یـا درالخلافه ی قم کن.”

     

    خودش با زنش خندید.

    هر دو برادرش خندیدند.

    درون مـهتابی

    به قهقهه ای افزود:

    ” او هنوز منتظر است!

    که رفقا کودتا کنند؛

    و اول از همـه او را صدا کنند.”

     

              ***

     

    ده سال است!

                   کـه شیراز من باردار مـی شود.

    ده سال هست که هر بهار

    شیراز من

               خانـه را ولایت فارس کرده است.

    ده سال هست که عطر بهارنارنج

    همسایـه های مرا مست کرده است.

    ده سال هست که من یکه و تنـها

    سر پله های نـهتابی سیگار مـی کشم.

    انتظار مـی کشم.

    شیراز را نگاه مـی کنم.

    تا بچه های من همراه همسرانشان

    نوه های من با چهچهه هایشان

    در دروازه ی خانـه طلوع کنند

    تا تنـهائی من

                 درون پشت قله های قاف

                                          اندکی بیـاساید.

     

     

    هم حالا هست که سر و کله شان پیدا شود.

    سر و صدای بچه ها

    چلچله ها مات و متحیر را

                                   در گوشـه ی تاق

    در لانـه هایشان

                       نگاه دارد.

     

    هم اکنون هست که بیـایند که تا قمریـان ابوالقاسم،

    از لابلای فردوسی،

    با صدف چشم های عقیق خود

    رفت و آمد آنـها را زیر نظر نگاه دارند.

     

    در مـهتابی

               بر سر پله ها

                             سیگار انتظار دود مـی کنم.

     

    پسرانم همراه زنانشان

    بچه هایم همراه بچه هایشان از راه مـی رسند.

     

    پیش از همـه

    بزرگ خانـه ام

    اولین ی کـه چراغ خانـه را

    بعد از روشن کرده است

    داخل شود.

     

    بی آنکه دوان دوان

    با بازوان گشاده

    خندان و خنده رو

    با بسته ی هدیـه ای درون دست

    رو بـه من آرد

    به جانب شیراز مـی دود.

     

    همـه درون خانـه ایستاده اند.

    مادرش بـه او نگاه مـی کند.

    پدرش چشم غره مـی رود.

    زیرشکوه مـی کند:

    بابا بزرگ آنجا نشسته است! درون انتظار ما!

     

    م.

    اولین چراغ روشنم.

    کنار شیراز ایستاده است؛

    با شادمانی فریـاد مـی زند:

    بابا یزرگ!

    من و شیراز هم قد هم شدیم

                                   هم سن هم شدیم.

    ما هر دو زن شدیم.

     

                                              

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

    ی ساوه

                   سخت انار

     

     

    بر انارستان اگر گذرت افتاد

    در بزن

    کمـی منتظر بمان.

     

    ان ساوه

                   سر و پا

    در بروی غریبه  وانمـی کنند.

     

    اگر کـه تشنگی ترا

    به دق الباب دروازه ای کشید

    نام صاحب خانـه را ببر

    یـا اللهی بگو و داخل شو!

     

    زنان ساوه

                آسمان آبی را

                               بر سر کشیده اند.

     

    پری کوچک نازپروردی

    که از وهم و رویـا سرشته است

    با بافه ای از پاکی گیسوان سبز

    راه را بـه تو نشان خواهد داد.

     

    کودکی درون ساوه

                            شیطنت است

    رویـای روان آب.

     

    به انارستان اگر داخل شدی

    به مـیان کرت ها مرو

    آنجا اندورنی خانـه است

    ای بسا دست و پایی باز باشد.

     

    خانـه درون تملک زنـهای ساوه است.

     

    در شاهنشین یـا ایوان

    روی درون روی حوض آب

    حتمای منتظر پیشبار است.

     

    محراب آبروان

                      تیغی خلنده است 

    بر پیکر انار.

     

    اگری درون انتظار

                            چسم بـه راه

     کسی نبود

    در کناره آبگیر باغ

    زنی ایستاده است

    نام او انار

    با هائی

    بار برگرفته از آب و خاک و خون.

    مثل مادرش عذرا

    که از وهم و نقش درد

    نشئه ی حیـات را

                        در زهدان سر بمـهر

                                              نطفه بست.

     

    ان ساوه

                    بر منقار پرنده ی بهشت

    از بیکران لاهوت مـی رسند.

     

    صاف ایستاده است

    روی درون روی تو

    چشم درون چشم تو

    به او نگاه مـی کنی و مـی بینی

    چه ساق های نازکی

    چه ران های نازکی

    و چه پنجه های باریکی

    با پوستی بـه رنگ خاک

    گندمگون

              کمـی سیـاه.

     

    با قامتی نـه آن چنان بلند

                                کـه دراز بنماید

    نـه آنچنان کوتاه

                      کـه گورزاده را ماند

    متوسط است

    خوش اندام.

     

    انار راست قامت است

    در هیئت زنان

    خورده از مـیوه ی گناه

    از درخت دانائی.

     

    رانده از بهشت

    در ی دشت ساوه

    مـینوی جاودانـه را

                      بنیـاد کرده است.

     

    انار عاشق است

                     مانند مادرش زمـین

    به رخساره ی  سپید ماه

    اگر ه ی گیسوان نقره را

    در شب کویری رها کند.

     

    در آبشار ماه

    ستارگان درون حسرت انار دل دل مـی زنند

    تا کـه خنده اش

    مرواید هزار دهان را

    بر خرام ماه شادباش کند.

     

    بلوع دشت

    در های سخت انار

    تنـها هفت ماه طول مـی کشد

    تا هفت آسمان

    هفت گانـه لایـه های خاک

    در لا بلای انار رشد کند.

     

    آدمـی زاده غرغرو است.

    غر مـی زند مدام.

    گیرم کـه نبودند این زنان

    گیرم نخورده بود از مـیوه ی گناه.

     

    ابروان آن زنان

    – زنان ساوه را مـی گویم –

    بی مشاطه گر چو تیغ

                             درون جنگ قادسیـه

                                                برنده است.

    و اش هزار

                        دانـه ی حیـات را

                                           ذخیره کرده است.

     

    ندانسته، از سر باری بهر جهت

    مباد

    دستت کنی دراز

    مژگان ان

    از نیزه و سنان

    در دست ترکان غور و غز

                                    دلسوزتر مـی زنند.

     

    به انارستان اگر رفتی

    در مـیان دشت پیر زنی

                               خواهی دید.

    مادر بزرگ و مادر تاریخی انار

    در دشت و جلگه ی ساوه.

     

    پیرزنی است

    اما

    با حرمت و شکوه

    پسرانش

    سنگ قامت

    سر درون آسمان

    گرد بر گرد مادراند

    از تپه های درورک و ریواس

    تا کوه رنگرز.

    پائین پای مادر ایستاده است

                                     هندس

    با فرق سر سپید

                      و جامـه ای

    از سنگ و خاک و قلوه سنگ

    در نگهبانی مادر ایستاده اند

    مبادا کـه شورآبه های حوض

                               حوض سلطانی

                               دریـاچه ی نمک

    دامن مادر را

    لک کند.

     

    پیرزنان

    حرمت مـهربانی و جادو بر دوش مـی کشند.  

                               

     

                                

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

    خواب های بیداری

     

     

     

    رویـای موحشی هست بیداری

    که درون خواب دیده مـی شود.

    تعبیر آن حکایتی

    هر روزه

                تکرار مـی شود.

     

    خواب تنـها سرده آبی است

    که بکوره ی خورشید

                             گه گاه

                                     پاشیده مـی شود؛

    اگر کـه دغدغه ی بیداری

                                  اندکی

    تنـها اندکی اگر

                     بیـاساید.

     

    خواب یکه رهائی کوتاهی است

                                          با خود

    با خود بی خود

    با خویش بودن است.

     

    چرا کـه در واقع

    راهی دگر نمـی یـابی

    حتی بز روهای کور

    چاله و چاهی است

                          کـه باید رفت.

     

    پشگل ریز جاده ای

    به مزرع سبزی نمـی رسد

    مگر کـه قاطعیت

                       بی تخلف

                                  سلاخ.

     

    قصابانند

    در راه ها کمـین کرده

    نر را از ماده جدا نمـی کنند

    تا قناره ها

    در له له جاودانـه تشنـه اند.

     

    پیغبران دیگر

    بهشت عافیتی پیشکش نمـی کنند

    که دوزخ را

                  درون سوی دیگر سکه

    دست درون دست تاب داده اند.

     

    آه پیغبران

    بر ستیغ رسالت خویش

    چون سنگ

                 سرد

                     گشته اند.

     

    تو خیـال مـی کنی

    تو درون بیداری های وهم آلود

    در گمان های درهم مغشوش

    غرق گشته ای.

     

    من خسته ام

                  با خستگی ترا

    در خواب های خویش تکرار مـی کنم.

     

    مرگ پایـان راهی نیست

    خاکستر مرا

                  درون کوره های

                                  کرماتوری

    هیزم دوری تو گرم مـی کند.

     

    ای چشمـه ی سراب

    حتی نمـی

    ازهای داغ  تو

    ذغ ذغ این گرما را

    غرق آرامش خواب مـی کند.

                                  

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

    کریسمس بوی

                 

     

                            برای پیروزی حزب کارگر درون استرالیـا 

     

     

     

    ما کار مـی کنیم

    ما را بکاری گرفته اند.

    ما را انباشته اند درون سال های سال.

    به ما تجاوز کرده اند، آن هم بـه عنف.

    ما نطفه های چپاول را

                              در زهدان خویش مـی پروریم

    با قوت رگ ها و هرم نفس هایمان.

    اکنون ماه بـه نور باران ستاره ی ما تعظیم مـی کند.

     

    این یتیم بـه دنیـا آمده اکنون،

    کسی هست که عقلای پارس را،

    به پایبوس خود طلب کرد است.

     

    آه ای پسر

    ترا از محض زیبائی پرویده اند.

    من سپیدترین گل ها را

    گل های سپیده صبح صادق را

    بر کفش های سرخ تو تقدیم مـی کنم.

    تمام هل هوله های جهان

    همـه شرینی های خوش مزه،

    شمع های روشن،

    کاغذهای رنگی

    همـه از آن تو.

     

    دستان تو ململ ابر است،

    بهار را بـه خانـه باز آورد.

    دیدی تکرگ،

    اندوه مادران بغداد را

                                از آسمان سیدنی چگونـه شست؟

    آسمان بـه چشم خویش مـی بیند

    که ما هرگز

                 تجاوز نکرده ایم

    یقین دارم کـه تو لکه ی ننگ تجاوز را

    از زنجیر پدران تبعیدی ما پاک مـی کنی.

     

    ضرب آهنگ موج های دجله و فرات،

    بر دف های هندوکش،

    در دستکوب زنان شرق؛

    عطر حنا را درون مذاق جانت سرزیر مـی کند.

     

    تو آبروی زنجیرهای خلیج ” باتنی ” هستی،

    وقتی کـه اسیران را بـه تبعید مـی کشید.

    مواظب باش!

    ” جمـیز گریس ” یـازده است،

    طفلکی خوف مـی کند.

    ” الیزابت بک فورد” هفتاد را گذشته است

    هنوز چشمان نیمـه بینایش

    بر دریچه ی سوخته ی آن مـهتابی

    در اسکاتلند سو سو مـی زند.

     

    تو ما را پیش حافظ روسپید کرده ای!

    به جوانیت سوگند!

    دل خرابی مـی کند کـه به چشم

    عبدالوهاب البیّاتی نظر کنم

    حتی درون ” لوکمبا” دیدم چاپ تازه ای

    از ” بدر شاکر السّیّاتی ” منتشر شده است

    خودم را بـه آن راه زدم کـه ندیده ام

    مـی دانی کـه حیـا درون چشم است

     من چطور مـی توانم بـه آنـها نگاه کنم

    و حال کـه خانـه شان

                          زیر سم اسب های ما

                                                   بر باد مـی رود؟

    خوب هر چه باشد

                        آدم

                          پیش رفیق خود حرمتی دارد.

     

    به جهان نشان دادی کـه انگلوساکسون

                     همـیشـه هم جنایت نیست.

    از بی عدالتی دکتر ” اوت ” همان قدر رنج مـی برد

    که کودکان علیل افغانی

    در مزارع سرسبز بمب و مـین

    که پیغمبران هرزه ی کاسب

    بجای نان برخاکشان پهن مـی کنند.

     

    آه ای پسر

    ترا سه زخم داده ام

    به حلاوت نیش عسل کاران

    تا طعم درد را

                      همـیشـه درون جانت  

                                            زنده نگاه دارد.

     

    پسر هنوز

    دروازه های رسالت بـه پهنای کویر لوت

    گشوده است،

                   بر قصر فرخنده ی پدر.

     

    مادرم عذرا

    در شوره زار ناصره

    هبوط ترا برخاک

    انتظار مـی کشد.

    متبرک باد نامت و قدم هایت.

     

     

     

    ***************************

    سه مرد عاقل پارسی = درون روایـات تولد مسیح آورده شده هست که سه ستاره شناس پیش از تولد از زایش او باخبر شده و برای خیر مقدم بـه نزد او شتافتند و او را درون طویله یـافتند.

    جمـیز گریس: پسر یـازده ساله ای انگلیسی کـه اولین کشتی بـه تبعید استرالیـا فرستاده شد.

    الیزابت بک فورد: زن هفتاد ساله ی انگلیسی کـه تبعید شده بود.

    عبدالوهاب البیّاتی = شاعر عراقی 1926 – 1999. لباس ختن سوران از مبارزین برجسته کـه در تبعید دارفانی را وداع گفت.

    بدر شاکر السّیّاتی =  1926  – 1964 درون سن سی و هشت سالگی درون تبعید بدرود حیـات گفت. این دو شاعر بنیـان گذاران شعر آزاد و سپید زبان عربی هستند.

    دکتر هربرت ویرا اوت = از برجسته ترین رهبران جزب کارگر استرالیـا کـه در سال 1954 انتخابات را و در پی تشکیل کابینـه بود کـه با کودتائی همانند کودتا بر علیـه مصدق کـه هر دو بفرمان انگلیس و کارگذاری امریکا انجام شد، این حکومت ملی نیست ملقا گردید.

    لوکمبا: یکی از شـهرک های سیدنی کـه بیشتر محل ساعراب و تا حدودی ترک ها است.

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

    عکس

     

     

     

     

     

     

     

     

    با من اصلا شباهتی نداشت

    براق بود و جوان بود و زیبا بود

    شاد و شگرف

                    کمـی آشفته

    برجوباری نشسته بود.

     

    سایـه ی بید مجنونی

    نـه بر سر او

    در کنار او

    سفره شام مفصلی است

    که شام آخر را

    با قاشق چنگال درون کاسه و بشقاب کرده است.

     

    کاسه ی استخوانی دستش

    پر از آب چشمـه بود

    بربرده، لیکن نمـی نوشید.

     

    تشنـه بود

    مثل سیراب های سوزنده ی نمک

    به آب نگاه مـی کرد

    یـا شاید نگاهش بـه نیلوفر بود

    با دامن لاجوردی بلند

    نیمـی بر خایمـه دیگرش درون آب

    آن سوی جوی

                    با کرشمـه ای بـه او

                                           خیره مانده بود.

     

    پسرم پرسید:

    این عرا کی و کجا گرفته ای؟

    عجب جوان بودی! یـا بهتر هست گفته شود

    در جوانی چقدر عجیب بوده ای.

     

    به عنگاه کردم

    به یـاد نیـاوردم

    نمـی دانم

    اصلا شباهتی بـه من دارد

    یـا درون آن زمان

    ما بـه هم شبیـه بوده ایم

    یـا اساسا این غریبه درون عکس

    خود من است

    یـا از مجله

                     روزنامـه

                                  یـا کتابی

    کش رفته بوده ام.

     

    به عبا حیرت نگاه مـی کنم

    بیـهوده مـی گویم

    گمان کنم

            کنار پل بود

    بر روی رود کر

    آن زن گمان کنم از قلعه فرود آمد

    از سر کوهی

    شاید به منظور آب بردن

    کوزه دستش بـه سنگینی چهارپاره ی خیـام .

     

    ایستاده برآب

    در کنار خاک نگاه مـی کند

    به همـین جهت

    کاسه استخوانی دستم

    روی دست من مانده است

    چه چیز درون نگاه آن زن بود

    که آب را از یـاد من زدود

    مرا چنان تشنـه بر خاک ها نشاند.

     

    به همـه ی قلعه ها سر زدم

    کاروانسرای های کهنـه را

    رباطی نمانده است

    معبدی

           مسجدی

                    دیری

    خاک خرابات را بر سرم کردم.

     

    راه بازگشتی برایم نمانده است

    مـی رفتم

    من با خودم و خودم با من

    همـیشـه او بین ما نشسته بود

    رفتم و رفتم

    هنوز همچنان کـه در راهم.

                                    

     

    پسرم مـی گوید:

    – ” حتما تکه ی نابی بود؟”

    – کی ؟ چه چیز؟

    – زنک را گفتم.

     

    من بـه جستجوی زن نمـی رفتم

    من درون پی نیلی نیلوفر و آبی آب مـی گشتم

    چنان کـه مـی بینی

    هنوز هم نمـی نوشم.

     

    پسرم آلبوم را ورق زد

    خندید

    به قهقهه خندید

    من نمـی خندم، فقط نگاه مـی کنم

    به دست های استخوانی خویش.

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

    خود را رعایت کن.

     

     

     

     

     

     

    خود را رعایت کن

    به خود نگاهی کن

    ببین کـه در این جسم زیبا و جوان

    چه زشت

    خویش را از دست مـی دهی.

     

    روز از تو پر و پیمانـه مـی شود

    روز شیره ترا

                     مثل مالیده خشخشاش

    لحظه بـه لحظه دود مـی کند

     

    روز از حضور تو

                           بـه عمق عمـیق تهی گاه

    به پستوی خالی و مرطوب مـی رسد.

     

    تو خیـال مـی کنی

    این توئی کـه در بعد پشت

    قدم بـه قدم بـه دنبال خویش مـی روی.

     

    سایـه فرقی نمـی کند

    سایـه همـیشـه یکسان است

    سایـه ی شاخص درون حوض مسجدی باشد

    سایـه ی دیرک چادری باشد

    در شب های خالی و پوک ایل

    یـا سایـه ی آسمان خراش های

                                        درهم تنیده ای باشد

    جائی درون آفتاب ظهر به منظور سایـه

    جز زیر پا نخواهی یـافت.

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

    آسمان یک رنگ

     

     

     

    پدرم مـی گفت:

    ” دنیـا را هر طور بگیری

                                 آن گونـه

    بر تو خواهد رفت.”

    مـی گفت:

    ” سخت کوشی

    پووزار پاره ست

    هر بـه قدر سهم خود

    نـه لقمـه بیش

    نـه لقمـه کم خواهد خورد

    رزق مرزوق بـه قدر لطف رزاق است.”

     

    مثل خری کـه به نعلبدش نگاه کند

    به او نگاه مـی کردم

    چیزی بر زبان نیـاوردم

    چیزی نبود کـه توان گفتنش باشد

    من درون دست های نعلبند و خرک چی

    اسیر و عبیر ایستاده ام

    چه فایده کـه صدائی بـه اعتراض

    از گلویم بدر مـی جست؟

     

    خوب مـی دانست

    دم سردش

    مشت مجروجی است

    که بر سندان سرد مـی کوبد.

     

    در خاکستر سگرمـه های درهم اخمش

    غیض های کهنـه ی خشمش

    نـهان مـی شد

    لرزه بر انگشت های فرمانش

    اسرار نـهفته اش بیـان مـی کرد

    ” راه را از چاه به منظور تو گفتم

    تو خواه پند گیر و خواه ملال.

    لابد صلاح مملکت خوایش خسروان دانند.”

     

    تقصر تو نیست

    تو راضی بـه رضایت ارضاء گشته ای

    تو شکسته ای

    تو شکسته ای و خود نمـی دانی

    ترا خورد کرده اند

    نمـی خواهی

                 ریزه

                      ریزه های وجودت را

    در ذره های خرده مـینائی

                                  کـه من باشم

    دوباره بنگری.

     

    تو هیزم تری کـه تبر

    در بخاری نـهاده است

    گیرم جرقه ای

                     یـا کـه قطره ی اشکی

    بشکل شعار

    از مروارید زردی گرفته ی چشمت

    بروی شعله ای افتاد.

     

    پدر من فکر مـی کنم!

    همـین به منظور وجود من کافی است؟

     

    من فکر مـی کنم

    با شب کلاه غیب

    چراغ روشن جادو

    گلیم نخ نمای آن جهود بی همـه چیز

    زشتی را

    از همـه جا پاک کرده ام

    آیـا بجای حق نشسته ام

    آیـا همـه چیز

    رو بـه راه و سر راست مـی شود؟

     

    من دنیـا را بـه این طریقش گرفته ام

    او نیز آن چنان بـه پیش مـی رود؟

    پدرم لبخند مـی زند

    نمـی دانم بـه ریش خود

                              یـا بـه حرف های من.

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     اعجاز آدمـی

     

     

     

    دریـای نیل بر باوران گشوده خواهد شد.

    از سوز آتشفشان خرمن ها

                                  تنـها رایحه سرخ مـی وزد.

    مرده ی ناکامـی

                    از گور سرد خویش

                                            عروج خواهدکرد.

    آن جذامـی را

                        مثل نارنج

                                    دست درون دست ترنج

                                                            خواهد داد؛

    اگر بـه آن چه بین ما رشد کرده است

    ایمان بیـاوریم.

    بیعت کنیم

               یـهودای

                       قلب خویش را

                                       رام مـی کنیم.

    اعجاز آدمـی رخ داده هست مدام

    اعجاز آدمـی رخ مـی دهد!

    کامپیوترت روشن است

    مـی دانی کـه مـی دانم

    این آیـه را بـه روشنی زیـارت صبح مـی خوانم.

     

    شماره ی من

             بطور استثنائی – زیرا بـه خط فارسی نوشته ام-

    در ردیف آدرس ها

    ثبت و ضبظ گردیده است.

     

    اگر فارسی نمـی دانی

    در غرابت خطش

    مرا بـه عینـه خواهی دید.

     

    کلیک کن موش نرمـی را

                                کـه ارتباط امواج

     – یـا شاید دیجیتال گشته- است.

    ترا بـه خانـه ای راه مـی برد

                                  کـه معماریش

                                               کمـی دلگیری ست

    من کمـی

            کهنـه پرست و سنت گرا شده ام

    برای من شادی رنگی از عزا دارد

    عروس درون حجله گاه خویش

    همان لباس را پوشیده

                            که بـه گور خواهد برد.

     

    چراغ روی مـیزت را

                            روشن کن!

    نور همـیشـه مرا درون تاریکی نقش مـی زند.

    البته چشم های من

                        بفهمـی نفهمـی

                                      کمـی کم سو است.

     

    دوربین کامپیوترت را کـه مـی دانم

    از آخرین ” برند” ش خریده ای

    ترا با طراوات شیراز نشان خواهد داد

    صدایت را آبشار ستاره خواهد کرد

    در لیلة القدر

                 استجابت خواهش.

     

    مـیدانم

    آن مشاطه گر هندی

    زیر ابرویت را

                     به تندی پولاد

                                    چیده است.

     

    بگذار از روی باز تو

                            داخل باغ ها شویم

    مـی دانی

    جز محراب ابروی تو

    مرا

    سر پناهی نیست.

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

    حضور حاضر و غایب….

     

     

     

    تو همـیشـه، همـه جا

    در هر زمان ایستاده ای.

    تنـها

    من ترا نمـی بینم،

    چرا کـه هر چشمـی

    به عینک احتیـاج دارد؟

     

    اگر باد لمحه ای بیـاساید،

    گل تنـهائیت

    خارهای خلنده ی کویر را مست مـی کند.

     

    اگر ابر لحظه ای

                        حجاب سیـاه

    از چهره مـی کشید؛

    بوی تنت

    ریگ های روان را

                            مواج

                                   هم چند آب مـی کرد.

     

    اگر کـه پلک زدنی

    لحظه ای کـه زمان درون آن نمـی گنجد،

    پرده از پنجره ای کنار مـی رفت؛

    یـا گلیمـی

             کـه به جای در

    بر چارچوبی آونگ گشته است،

                                         بعد مـی رفت؛

    تو مـی دیدی

    هنوز فانوسی

    در انزوای پستوی کهنـه ای

                                    کور سو مـی زند.

     

    در هر چهار راه غریبی

    در خم کوچه ای بن بست

    در غم تنـهائی خرابه ای

    هر جا کـه مـی گذرم

    نشانی های آشنائی هست

    آیـا تو

    از همـه ی جهان عبور کرده ای؟

     

    هر گاه زنی مـی گذرد

    هر گاه از پنجره ای

    آگر ویترین حراج مغازه ای باشد

    ویلن سلی

               شـهر آشوب مـی زند

    فکر مـی کنم

    تو درون آن جا بـه طریقی حضور یـافته ای.

     

    من هنوز سرپا ایستاده ام

    – اگر چه با عصا –

    من هنوز سبز تیره

                              خزان زده

                                         زنده ای هستم

    درختی شده ام ریشـه اش سیـاه از سرما

    لیکن خاکستر از برگ هایش پراکنده مـی سازد.

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

    مقصد

     

     

     

     

     

     

     

    تو رسیده ای

    تو پیش از من رسیده ای

    تو همـیشـه

              پیش از همـه

                            مـی رسی

     

    تو آن چنان رسیده ای

    گوئی بر عهده گرفته ای

    رسیدن را بـه دیگران بیـاموزی.

     

    غر غر نمـی زنی

    شماتت نمـی کنی

    سرکوفت بر زبانت جاری نمـی شود

    اما تمسخر را

                   همـیشـه درون نگاهت

                                       به عینـه مـی بینم

    به من

    به چشم خر لنگ مـی نگری

     

    سرت بـه کار خوت مشغول است

    تند

      بلند

         استوار

    پیش مـی روی

    از روی چمن مـیدان

    مـیان بری

    در باغچه های شـهر

    گل های شکسته ای

    کفش هایت درون گل و شل لیز خورده است

    به زباله های جاری آلوده است

    بچه گنجکی از لانـه سقوط کرده است

    استخوان هایش خرد مـی شود.

     

    اما برف

    برف سفید بی لک و پیس

    مثل خرده های شکسته ی مـینا

    به ناله مـی افتد

     

    بدر خانـه مـی رسی

    قفل چهل کلید

    در قلعه کهنـه را باز مـی کند

    فرچه مسواک

                   دندان های زردی گرفته را

                                                  وامـی زند.

     

    در رختخواب نیـاز بـه کش و واکش نیست

    غلت نمـی زنی

    خر خر نمـی کنی

    مانند بچه بـه خواب مـی روی

    چه آرام

            چه معصومانـه

                           بی هیچ شکایتی

    به خواب مـی روی.

     

    آن چنان بـه خواب مـی روی

                                   کـه گاه فکر مـی کنم

    هیچ گاه بیدار نمـی شوی

    شاید هیچ گاه بیدار هم نبوده ای

     

    هیچ گاه

    نـه من، نـه تو

    فکر نکرده ایم

    راه مقصد ما بود

    رسیدن خود راه است

    و گر نـه صبح

                   رختخواب را

    با نفرت از خویش رانده ایم.

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

    انتظار

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

    در دنج ترین گوشـه ی بهار زاده شدی

    تا نوازش ماه بی سبب نشود

    تا ستارگان الماس های شب را بر تو نثار کنند

    تا شب درون آرامش دامن کوکبیش تو را بـه پرود.

     

    من و تابستان

    عطش زده و بریـان

    بر درخشش سوزانت

                            آه سرد مـی کشیم.

     

    خم خانـه ی پائیز درون آتشناک ترین مـیکده ها

    لبان ترا جاری کرده است

                                           که تا گل مـیخ های عشق

    آرامش بودن را درون تن من

                                   تثبیت مـی کند.

     

    دست درون دست مادرم زمـین

    در تور زمستانی ترین برف

                                      عروسیش

    در انتظار تو دل دل مـی زنیم.

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

    شکستگی

     

     

     

     

     

     

     

    مـی توان چشم ها را بست

    مـی توان گوش ها را بست

    مـی توان کر و گور نشست و گفت:

    ” هر چه بادا باد.”

     

    مـی توان هر روز درون پگاه

    از رختخواب بیرون پرید

    ریش تراشیده

    اطو کشیده شق و رق

    موتور تازه تعمـیر وجودت را

    زرت و زورت کنان بر سر کار حاضر کرد

    و بـه خانـه رجعت کرد.

     

    هر روز مـی توان

    زندگی – اگر چه روزمرگی باشد- را

    تا ته خط برد و به موقع مصرف کرد.

    چه خوب مـی توان

    فکر کرد

    همـه چیزی مرتب است

    آب از آب تکان نخورده است.

     

    چه بهتر از همـیشـه مـی توان

    به ریش هر چه جدی و قطعی است

    به قهقهه ای خندید

    شانـه ای جنباند و با نعره های فریـادی

    به اطلاع همـه رساند

    ” اصلا بمن چه مربوط است؟”

     

    البته مـی توان

    همـیشـه مـی توان

    تا کنون چه بسیـاری توانسته و انکار کرده اند.

    اما تو درون خودت

    وقتی کلاهت بـه قضاوت نشسته است

    احساس مـی کنی

    چیزی شکسته است

    تو خوب مـی دانی

    شکاف از کجا آغاز کشته است.

     

     

     

     

    عقربها

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

    چندان آیـات بهت آلوده ی شب را

    در گلوگاه خونین

                        شباهنگ

                                  شنیده ام

    تا کـه سو سوی دورترین ستاره نیز

    اوراد درد مرا

    در معبر شیر رنگ آسمان

    در شُر شُر نقره ی مـهتاب

    آواز مـی کند.

     

    در تداوم مستمر عقربها

    بر صحیفه مندرج محدود

    چندان بـه جان خویش نیش مـی

    تا سکون

             درون ساکن امن مسکن ها

    دقایق را

             همپای خویش

                            روان روانـه مـی سازد.

     

     

     

     

     

     

     

    چه آلوده دهشتی است

    پاکی

    در روان گوارای رویـاها

    خواب بهشتی کودک را

    به ریزش باران

    در ناودان بی قواره ی بام ها

                                      بدل کرده است.

     

     

    شرمساری بند رخت را

    کلاغ های بر سر کاج

    از جامـه های خواب

    در گوش بادها زمزمـه مـی کند

    تا هیـاهای کودکان

    زنگ تفریح مدرسه را بـه نفرینی دردآلوده

                                                       بدل کند.

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

    ریگزار 

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

    حتی چشمـه سار روشن مـهتاب

    در جز و مد خویش

    موجی درون این دریـای سوخته

    بر پا نمـی کند.

     

    ریگ هست و شعله های باد

                                    کـه شراع

                                               حریق دمنده را

    همراه دانـه های سرگردان

    تا پهنـه های دور و کور مـی برد.

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

    درمان

     

     

     

     

     

     

     

     

    به بال شاهپرک خیره شو

    نـه آن چنان کـه آزرده اش کنی.

     

    پرستوئی

             از ابر

                   بیرون کشیده است

    جفت خود را بـه همراهی خویش مـی خواند

    دم گرم او شفا بخش است.

     

    درست بعد آن

    زیر چنار

               دراز مـی خوابی

    از پله های برگ

                      درون سماع سرخوش درخت

    دست افشان عروج مـی کنی.

     

    در نک چنار

                      کـه از آن

                              بلند تر نمـی بینی

    چشم راست خود را بـه کف خویش مـی بندی

    آن چنان کـه کور مادرزاد.

     

    با چشم چپ

                 تو خواهی دید

    کویری موج مـی زند

    ریگ های روان

                      قد کوهی نعره مـی کشند

    موج درون موج کوب و ست

     

    سفینـه ای درون این گدار

    خواب شراع هم نمـی بیند

    خیـال پرواز کبوتری

                          در امـید خاک

                                        یـا ساحلی کـه امن

    نمـی یـابد.

     

     

    تنـها یکی

    آنکه قصه بـه او آغاز مـی شود

    داستان بـه اوج نزدیک مـی شود

    نتیجه را منتقدین

    با احسنت و آفرین تحسین مـی کنند.

     

    افسانـه ساز بحر

    آن کـه شراعش را

    خورشید

              درون غروب

    ماه

       درون طلوع

    بر ی شرحه شرحه ی سرخ آسمان ها شنیده اند

    داروی درد ترا درون قرابه کرده است

    دربدر

         بـه دنبال بیمار خویش مـی گردد

     

    او شفا بخش است

    او علاج هر درد است

     

    دریغ کـه سرگردان است

    آواره درون پی ساحلی است

                                کـه بیمارش

    در پی علاج خویش مـی گردد.

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

    رونده

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

    سنگ

          پاره سنگ

                     خرسنگ

     

    خم اندر خم

                 پیچ اندر پیچ

                               کتل درون بیخ گردنـه

    تپه

       صخره

               کوهستان

     

    راه هر چه سخت تر

    طریق هر چه نا امن تر

    چاله و چاه

                هر چه پوشیده تر

    پای سفت تر

    زانوان استوارتر

    و پوزار آهنینتر

    رونده دقیق تر

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

    حسرت

     

     

     

     

     

     

     

    حلقه خر مـی گفت:

    من کیف مـی کنم

    وقتی الاغ با چنان لذت

                               مرا بـه نیش مـی کشد

    بعضی ها

               حتی آدامس خروس نشان را

    این چنین سق نمـی زنند.

     

    من فکر مـی کنم

    الخصوص غروب های مردادی

    وقتی هوا گرفته و مـه آلود است

    دم کرده است

                   بی آنکه پاره ی ابری

    دامن آسمان را لکه دار کند

    بعد از یک روز تمام

                             خر حمالی

    کنار پاشویـه آب نما ایست مـی کنی

    به ماهیـان قرمز حوض

                               خیره مـی شوی

    حسرت هورت کشیدن درون دلت آشوب مـی کند.

     

     

    سطل آب اما

                   درون کنار طویله

    انتظار ترا دارد.

     

    خرچنگ حسرت است

                               درون دلت

    آن سوی حوض

    بوته ی گل ها چه انبوه رسته است

    با گل هائی کـه در رویـای طویله هم نمـی گنجد

    زنت پابزا از هوش رفته است

    کاهگل آب زده

    تنـها داروی حاضر است.

     

    چوبدست کچ فروش محل

    معنی گل و گیـاه را نمـی داند

    بیچاره مفهوم رستن را از یـاد است.

     

     

     

     

     

     

    نغمـه های گوناگون بر متون سیـاهی شب

     

     

     

     

     

     

     

     

     

    1=

    شب دامن خود را جمع مـی کند

    آهسته قدم برمـی دارد

    تا خواب درخت و گل و سبزه را نیآشوبد.

     

    ستارگان با برق براق چشمشان

    آرام چشمک مـی زنند

    تا آرامش خرام شب را برهم نزنند.

     

    ماه نمـی تابد

    تنـها درخشان است

    مبادا کـه بیداری

    چشم شب را بیآزارد.

     

    تنـها شبآهنگ

    شب را بـه تمامـی فریـاد مـی زند

    تا درون پگاه خون گلویش بر آسمان ها برافرازد

    او تمام روز را

    به شبی کـه چنان گذشت

    خیره نگاه مـی کند.

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

    2=

    شب تاریک نیست

    تنـها خورشید خفته است.

     

    شب گور و گیج و گنگ و سیـاه نیست

    تنـها چشم بـه آن عادت نکرده است.

     

    شب هرگز درون محدوده ی دیدی نمـی گنجد

    افق هایش

    همـه که تا بی کرانگی جاری است.

     

    شب آشفته نیست

    اغتشاشی نمـی کند

    به چشم شب بینی همـیشـه محتاج است.

     

    جغد هرگز

    ازی

    نشان مقصدی نمـی پرسد.

     

     

     

     

     

     

    3=

    با شب اگر اخت مـی شدی

    چه قصه ها کـه واژه بـه واژه

    بر دامن ستاره آجینش درخشان است.

     

    قصه ی شستشوی ماه

    در چشمـه ی سیـاه بی پایـان.

     دست افشان نوزاد کوکبگان

    در سماع نور

    بر سقف سیـاه بی روزن.

     

    صدای سکوت شب

    بر هر چه گوشخراش و ناهموار است

    تیپای آرامش را فرود مـی آرد.

     

    با شب اگر دوست مـی شدی

    جانت از افسانـه ها لبالب بود.

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

    4=

     

    شب تنـها پیک یک خبر است

    کار او رسالت نیست

    در پی ایمان نمـی گردد.

     

    در سر و بالا نشسته است

    همـه چیز زیر پای اوست

    از اوج افق بـه همـه آفاق

    نگاه مـی کند

    و مـی بیند.

     

    چیزی شنیده است

    با ذره

    ذره

    وجودش

    احساس کرده است.

     

    چیزی کـه نام او گنگ است

    –          درون لغت نمـی گنجد –

    از دور های دور مـی آید.

     

    در پشت کوه ها و کوه

    سکه ی درخشانی است

    که درون پیش پای شب

    غلت مـی زند.

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

    5=

     

     

     

     

     

     

     

     

    آن قدرها هم کـه مـی گویند

    بیماری

    چیز نا همواری نیست

    در شب هم سنگین تر نمـی شود

     

    کور دستگاه ضبظ اصوات است

    کر

    در چشم خود تلسکوپی دارد

    خفاش درون شب هر چه را

    بی رصد خانـه

    ترصید مـی کند.

     

    بی خوابی آن چنان کـه مـی گویند

    هیولای خونخوار سیـاهی نیست

    مادر احساس است

    سکوت را مثل معلمـی ماهر

    آموزش مـی دهد.

     

    سکوت

    بستن زبان بیـهوده گوی سرخ

    در سر سبز پنـهان است.

     

    در سکوت نغمـه ها ساز مـی شوند

    در سکوت موسیقی آغاز مـی شود

    سکوت مادر همـه ی اصوات است

    سکوت با شب زاده مـی شود.

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

    6=

     

    به شب نگاه مـی کنم

    به عمق سیـاهی شب خیره مـی شوم

    جانم از نور لبریز مـی شود.

     

    با شب هم آغوش مـی شوم

    با شوق دست و پای شب را غرق بوسه مـی کنم

    تا مـهربان شود.

     

    شب مـهربان تر است

    تنـها درد زایمان

    اندامش را فشرده است

    درد رخوتناک بالیدن

    زبان درون کامش کشیده است.

     

    از نوزاد پاک خود

    هزار و یک شب قصه خوانده است

    تا باران صبح درون نطفه اش را

    به خاک هدیـه کند

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

    7=

     

     

     

    بازی بر درون زد

    شب از نیمـه برگذشته است.

     

    شبی دم کرده و خفه

    عرق از چهار بندش

    سیل وار

    سرازیر است.

     

    با لنگی بدور خود

    بر کف خاکی نشسته ام

    فکر مـی کنم

    اگر نسیمـی خرد

    از هر کجا باشد.

     

    عرق ز سر و روی من جاری هست ا

    خون بـه ضرب

    بر صخره ی خرد ماسه ای قلب مـی زند

    موج شکسته اش

    عرق را درون کاسه های چشم بـه لبپر آورده است.

     

    در التهاب چنین شبی خفه

    خفه کش

    نفس مـی کشم.

    یک بند درون تب و تاب

    تاب مـی خورم.

     

    کسی باز بر درون زد

    شب از نیمـه های نیمـه نیز برگذشته است.

     

    فکر مـی کنم کـه ایستاده ام

    یـا کـه ایستاده بوده باشم جائی

    بالاخر باید

    در برویی کـه در زده است

    باز بگشاید.

     

    خوب مـی دانم چهی است

    انگشت اشاره را

    بر شصتی زنگ خانـه فشرده است.

     

    من خیـال مـی کنم

    کسی مـی آید

    کسی کـه سراغ مرا از من گرفته است

    انگشت اشاره ام از فشار

    سرخ و کبود گشته است.

     

     

     

     

     

     

     

     

    8=

     

     

     

    پگاه همان شبگیر است

    آرد خود الک کرده

    غربالش را آویخته است.

     

    روز مـی رود

    تا با سیـاهی شب

    کفش های ورنی خود را

    برای فردا برق بیندازد.

     

     

     

    9=

     

     

    چه زیباست ژرفنای سیـاهی شب

    راه نظر از هیچ سو بسته نیست

    مـی شود با یک نگاه

    تا انتهای خدا را دید

    که تنـها نشسته است

    در نـهایت انزوای خویش.

     

    سنگ هر چه بزرگتر

    پرتاب ناشدنی تر

    بزرگی هر چه بزرگتر

    تنـهاتر.

     

    چه بی است

                       آنکه

    در جای حق نشسته است.

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

    10=

     

     

     

    گل آفتاب گردان

    بر پنجره ها خود را حلق آویز کرده است.

     

    من کلید درون خانـه را

    در قفل شب تنـها رها کردم

     

    ای کاش کـه طراری

    مرا از دست مایـه ها روز رها مـی کرد

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

    بر چارپایـه نشسته پیر

     

     

     

     

    از خاک ریز و پشته ها

    برآمده است

    جویبار

    در زیر پوست خشکیده ای

    که سبزه را

    به باغ دلسردی هایش سرزیر کرده است.

     

    امکان ی نیست

    بنائی را

    که از بد حادثه

    در خویش آوار گشته است.

    خشت بر خشت مخروبه ای

    ویرانـه ای

    هیچ آبادی کـه به پوچی آباد مـی نگرد.

     

     

    نمـی نگرد

    چشم رفته است

    خود درون هیچ و پوچ مصلوب گشته است.

     

    لمپای روشنی

    در بطنی از بطون دلش

    کورسوی دم مرگ مـی زند

    -اگر چه فتیله اش را بـه مقراض چیده است.-

    چراغ روشن سرش

    بازتاب آمالی است

    که هیچ گاه

    به خاموشی خو نکرده است.

     

    آه کـه تابستان

    خورشید را قطره قطره

    تا واپسین جرعه سرکشیده است.

     

    نشسته هست بر چارپایـه ای

    در پیش گاه درگاه خانـه ای

    با عصای ناتوانیش درون دست

    کیفر پروازهای بالا بلندش را

    یکی

    یکی

    باز بعد مـی دهد و شماره مـی کند.

     

     

     

     

    خونی

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

    نـه هرگز بـه دیوانـه

    خون

    نشان نباید داد.

     

    بیچاره ای پریشان است

    تاب نیـاورده

    خونی مـی شود

    دیگری جلودارش نیست.

     

    به مردمـی سوگند

    دست و پایش باید

    به قل و زنجیر محکم و گران باشد.

     

    تنش حتما به سیـاه چالی نـهان باشد

    کرم انتقام سراسر پوست و گوشتش را جویده است

    دلش نشسته درون خون است.

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

    نغمـه ی دلخواه

     

     

     

     

     

     

    اگر سازی درون کف من مـی گنجید

    چه نغمـه هائی کـه از خرام اندام تو

                                             ساز مـی کردم

    تا درخت و باد

    خویش درون تو بنگرند.

     

    اگر سازی

    هر چه بود

                باشد

    با دو دست من آشنا مـی شد

    ضرب آهنگ

                    ضربه های

                                 نبض تو

    کفایت بود

    تا خشک رود

    زاینده رود را غرق کند.

     

     آه اگر سازی

                    نوای دلنوازش را

    در پرده انگشت های لزرانم

    در مقامـی کوک کرده بود

    تنـها تو مـیهمان

                    قصر مـیزان های آن بودی.

     

    اگر سازی

    صدایش را با دست من

                               فریـاد مـی کشید

    بهارستان کاخ ها را

    بر خاک پای تو نثار مـی کردم.

     

    آه اگر آوائی

    از شکسته سازی برمـی خاست

    من نت شاهدی بودم

    در کوچه های خطوط حامل

    جستجوی ترا

    در توازن سکوت هایش

    لحظه بـه لحظه مـی نواختم

     

     

     

     

     

    همراه

     

     

     

     

     

     

                        من نمـی بینم

    تو نمـی شنوی

    -کر و کور شده ایم.-

     

    چه دور

    چه لاخزار و ناهموار است

    راهی کـه مـی رویم

    دستم را روی شانـه ات بگذار

    پیش از آنکه درون پای دیگران سقوط کنم

     

    بی آنکه پوزه بندی باشد

    بر سبزه ها دهن نمـی

    بی آنکه خر مـهره ای باشد

    برکسی شاخ نخواهم زد

    چشم تو

             نظرم را قربانی

    سکوت کرده است.

     

     

    ندانسته گل سرخی را نشخوار کرده ام

    گلویم بـه خون نشسته است

    عرعر رهایم نمـی کند.

     

    چشمم را مـی دهم

    گریـه ام را نگاه مـی دارم

     

    دهانم را مـی دهم

    زاریم را نگاه مـی دارم

     

    چهره ام را مـی دهم

    غم و افسردگی را نگاه مـی دارم

     

    شاید با چنین صورتی

    خنده را بـه لبان مردمم بازآورم.

     

     

     

     

     

     

     

     

     

    جرقه

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

    چهره ی سوخته یـا پسری

                                         که دسته ی نرگس را

    برای چند پشیز

    در لابلای اتومبیل ها

                             فریـاد مـی زنند

    خلنگره ی سرخی است

    در زیر عبار دلگیر خیـابان ها

    جرقه ای

    تنـها جرقه ای کافی است

    تمام گلخانـه های شـهر را

    به خاکستر سردی بدل کند.

    ا

                            

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

    چشم بند

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

    الاغ گفت:

    نـه! جای تاسف نیست

    جای دلتنگی است

    حتی اگر گفته شود

    مکیش است.

     

    من دیدم

    همان خرمـهره های همـیشگی است

    که به منظور راندن بهار

    بر پیشانی من بسته مـی شود.

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

    نارون و سبزه

     

     

     

     

     

     

     

    اگر بـه حرف نارون باشد

    سبزه اساسا بیـهوده رسته است

    بی خاصیتی کـه خاصیت خاک را

    جرعه جرعه مـی نوشد.

     

    اگر بـه حرف سبزه باشد

    چیست این چتر همـیشـه باز بی حاصل

    رستن را از خاک خانـه اش

    یکسره

           پاک رو

                    رفته است.

     

    تنـها درون عصر التهاب دم کرده ی گرما

    گله چه خوب مـی داند

    بعد از چرای سنگینش

    سایـه ی نارون چه لمـیدنی دارد

    ای کاش جوی آبی نیز

    از کناره اش گذر مـی کرد.

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

    هفت چنار

     

     

     

     

     

     

    اره را درون پای چنار نـهاد

    صدای موتور تک سیلندر

    زرت و زورتی کرد

    زنجیر درون محور خویش چرخید.

    موتور خفه کرد

    زنجیر اندکی خوابید.

     

    هوا ساکت بود

    آخرین روز های شـهریور

    گرما زور آخرش را زد.

     

    نسیمـی نمـی وزید

    حتی آب پاچی قزاقی حیـاط

    از شدت گرما هیچ کم نکرد.

     

    برگ ها نمـی لرزید

    شاخه هیچ پچپچه را

    سر درون گوش هم ننـهاد

    نوحه ای نبود.

     

    چنار قدر سرپا ایستاده بود

    پیر درخت

    با پائی نـهاد درون کاریز

    مـی دید بساط کفن و دفنش را

    از گوشـه و کنار

    از بقچه بسته و پستوی خانـه

    بیرون کشیده اند.

     

    کافور بوی تلخش را

    تا آن سوی کوچه بود

    پنبه بر سفیدی کفن ناز مـی فروخت

    و تابوت آهنین بسته ی پشت کامـیون

    در انتظار سوخت

    صف درون صف پمپ بنزین ایستاده بود.

     

    دوباره موتور روشن شد

    باغبان با فریـاد بـه گوش ما مـی گفت

    هنوز سبز هست زنده است.

     

    اما دید آپارتمان ها را گرفته است

    مستاجر رغبت نمـی کند

    خانـه دلگیر است.

     

    کبوتران دیگر

    از قوطی کبریت هیچ مـهتابی

    دانـه ای نچید

    هیچ چلچله

    بر بهار ما نغمـه ای نزد.

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

    یـاس امـین الدوله

     

     

     

     

    همسایـه گفت

    این بوته های یـاس تو

    خانـه مرا از سکه انداخته است.

     

    بر پرچین چنان فشار مـی آرد

    که صاحب اصلی آن است.

     

    برگ ریزش

    خانـه را اصطبل کرده است.

     

    بوی تند کویریش

    شامـه را آزار مـی دهد.

     

    آخر امـین الوله کیست

    که یـاسش را از ایران بیـاوری؟

     

    گفتم فشار را بـه حساب من بگذار

    دو قمری پابزا

    در یـاس لانـه کرده اند

    پائیز حرس خواهم کرد.

     

    صبح بی خورشید سردی درون آسمان

    سرخی تندی را پنجره

    چون قطره های آواز کوکو

    مثل آوار تیسفون

    بر آب های تاری دجله

    در طلوع صادقش دیدم.

     

    با ناز و با ادا

    پرشین کت همسایـه

    که همگان درون محل شازده صدایش

                                              مـی کند

    برپرچین هره مـی کشید.

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

    تاک

     

     

     

     

    مورد سبز شاخه ها روشن بود

    کهربای ناب ریشـه ها

    در معدن خاک حاصل را درو مـی کرد

     

    بادی بـه غبغب انداخت و گفت:

    -همسایـه را مـی گویم –

    رشد حتما طبق نظام خاصی باشد

    چیزی کـه تحت قاعده رشد نمـی کند

    از پهنـه ی حیـات محو مـی شود.

     

    تخمـی را کـه فرانسه از کنار آب رکناباد

    به انتهای جهان هدیـه آوردند

    تا دلشان با چلچراغ شاه چراغ روشن شود

    را مـی گفت.

     

    هنوز بهار

    در پشت بلو ماتین

    این پا و آن پا مـی کرد

    تردید کرده بود

                      کـه باد سرد آکوست

    ریشـه را نترساند.

     

    پای شیراز ناب خوشاب خانـه اش نشست

    با اره

    سر سعدی مرا

    گوش که تا گوش برید.

     

    دلم شاد است

    ریشـه ای درون قد تار مو

    در حد مصرعی

    از درز و مـیانـه ی پرچین

    در خانـه من رو بـه رشد نـهاد

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

    رک و راست

     

     

     

     

     

     

     

     

     

    بیـا رو راست

    چشم درون چشم هم قبول کنیم.

     

    ما بالای هم را دیده ایم

    پائین مان نیز روبروی ماست

     

    نـه تو سرو و صنوبر بودی

    نـه من باغبان بی خواب آبیـاری ها

    گیرم کـه مارچوبه تن بـه شکل مار.

     

    من حد اکثرش

    سگ خلق

              غرغرو

    که بـه زمـین و زمان دشنام  داده ام.

     

    تو نیز درون حول و حوش همـین باغ رسته ای.

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

    طلوع

     

     

     

     

     

    شب درون تمام راه

    در انتظار ستاره بود

    حتی اگر شده دور و کور

    روشن بـه اندازه ی لمپای شکسته ای.

     

    شب دم کرده و خفه

    مـه آلود و خفته بود

    شب درون بهت راه ایستاده بود.

     

    از چهار بند شب

                       عرق

    بارش ریزی را آغاز کرده بود

    دریغ از آه جگر سوز یک نسیم

    در شبی چنین

    راه از ادامـه خویش مـی ترسید.

     

    شب اما

    در انتظار بارش یخین یک ستاره بود

    شاید بلور اختری

    داغ نمک

    بر استکلت های سوخته بترکاند.

     

    با این همـه امـید

    با این هم انتظار

    عاقبت

    ستاره ای دمـید.

     

    در شرق خفته درون مـیانـه راه

    خورشید سوخته

    مرغانـه ای است

    در کوره ی سرد ماهتابه ای.

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

    لب گور

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

    توگور ایستاده ای

    ماه بـه تو نمـی نگرد

    خورشید بـه تو نمـی تابد

    تو غرق گشته ای

                       درون انتهای ظلمات تنـهائی

    دلهره و دغدغه مـی کشد ترا

                                     کـه روز پشت درون است

    پریشان و سرگشته ای کـه شب فرا رسیده است

    حتی غبار خواب

    بر پرده ی دود گرفته ی چشمت نمـی خوابد.

     

    زندگی نمـی کنی کـه از مرگ مـی ترسی

    از مرگ ترسیده ای کـه از زندگی نمـی کنی

     

    مرگ از تو ترسیده

    چرا کـه زندگیت دم مار است

    تلخ  گزنده و مـهلک

    تو زندگی نمـی کنی

    چرا کـه مـی ترسی.

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

     

    سه نسل

     

     

     

    ما خیل دربدرهائیم

    دسته ی بی سر و سامان ها

    گروه مسکینان

    آبی خیـال

    از دورهای دور

    صدف آرمانی قلک مـهتاب

    در خوشآب سرزمـینی سبز

    ملکوت آسمانش را

    تقدیم ما نموده است.

    دل هامان بر سر دست

    جگر آونگ قناره های قفس

    به سبزی باغی درون عفوری

    سرنـهاده ایم.

     

    کت کارم را

    بر دوش نوه ام انداختم

    مبادا کـه سوز سرمای ” کانبرا”

    تن نازکش را بیـازارد.

     

    کتم را پوشید

    تقلید پدرش را

                     بر بلندترین

                                  تپه ی شـهر

    دستمال سفیدش را

                         بجای بزرگترین

                                           پرچم سرخ

    تکان مـی داد.

     

    حالا سه نسل کاملیم

    نود و سه سال

    -شصت، سی و سه –

    قرن ناقص است

    در جستجوی رویـامان

    جاده های آرمانی را

    پا فشرده ایم.

     

    ایکاش

    آه ایکاش

    در سن من شکسته و محزون

    نوه اش را

    با کت کهنـه اش نپوشاند.

     

     

     

     

     

     

    مروارید

     

     

     

     

     

     

    غلتید علتید

                و هنوز باز غلت مـی زند

    کمـیاب ترین صدف اقیـانوس آتشین

    بر شورهزار ساحلی مرده.

     

    ستون بلند شوره ها

    کاخ تمنای آب و سبزه و رستن

    بر سوت کور راه ها نشسته است

    تا درخشش خورشید

    بر چشم های نابینا

    مـیل دوباره ای باشد.

     

    به آب های سبز آبی

    بازگشتی دوباره کن

    سر پناهی اگر نـه دلخواه است

    دست های نقره ام ترا

    در آب های لطافت آبی

    شستشوئی دوباره خواهد کرد

    -ماه بـه صدف مـی گوید.-

    در نرمـه های آب

    گیسوی هزار بافه ام با شانـه ات

    به شانـه خواهد رفت.

     

    چقدر موج

    چقدر زیر و رو شدن

    تا چند بـه جریـان خفته ای

    که راه از چاه نمـی داند

    بالا و بر شدن

     

    در خاک اگر کـه آبی نیست

    دانـه دانـه های سنگ

    سنگ های درشت و ریز

    سنگ هائی هم دلخواه

    تا لعاب زخم جان من

    شاهواره ای از آن برآورد.

     

    نـه!

    رهایم کن

     

    سیـاه و سوخته

    خورشید خیره خنده مـی زند

    بر سر ستون های سخت روز

    چشم بر خنکای قطره ای

    مرگ آب را خمـیاره مـی کشد

    اگر بر آب ها دوباره باز آئی

    پیش از دمـیدن غول آتشین

    خاک از تنت دوباره خواهم شست

    -ماه بر سخن خویش اصرار مـی کند.-

     

    آه از این همـه آب

    زاده شدن درون موجی

    رفتن بـه طبل مـیان تهی موج های دیگری

    زادن و مردن

    بی آنکه علفی ترا بـه یـاد آرد.

    تولد درون بیخ بوته ای

    مرگ درون پای بوته ای.

     

    صدف خردی

    گیرم کـه سبزه ی اب های پاک

    در جانت نشسته است

    در این شوره زار

    خار شتر هم پا نخواهد گرفت

    -ماه بـه سخره مـی گوید.-

     

    دیده ام خورشید را

    سر بریده خون آلود

    هم چو دزدی درون پس سنگی

    دیده ام آب را من

    دیده ام خاک را من

    در آوار ظهر و شام

    بدست خورشید دگرگونـه مـی شود.

     

    چه نقش ها کـه از درخشش

                                     درون همـه چیز

                                                   تابیده مـی شود.

     

    اگر کـه قطعه ی سنگی

    در جان من نشست

    آن سنگ خورشید مـی شود.

     




    [لباس ختن سوران]

    نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Sat, 10 Nov 2018 21:33:00 +0000



    لباس ختن سوران

    حمایت بیش از ۶۵۰۰ نفر و ده ها نـهاد حقوق بشری از خواست های ...

    بیش از دو ماه هست که تعدادی از زندانیـان سیـاسی- عقیدتی مـیهن ما به منظور دستیـابی بـه حقوق اولیـه و انسانی خود دست بـه اعتصاب غذا زده اند. لباس ختن سوران جان آرش صادقی، لباس ختن سوران سعید شیرزاد، علی شریعتی، محمدعلی طاهری و سایر عزیزان ما درون خطر هست و مسئولیت جان آنـها و خطری کـه تهدیدشان مـی کند بر عهده جمـهوری اسلامـی ایران هست .

    جمعی از خانواده‌های جانباخته‌گان بـه همراه تعداد دیگری از خانواده زندانیـان سیـاسی درون داخل کشور طی نامـه‌یی سرگشاده، با عنوان: لباس ختن سوران «نامـه‌ی سرگشاده بـه زندانیـان عزیز و گرامـی‌مان» از زندانیـان اعتصابی خواسته‌اند بـه اعتصاب غذای خود پایـان دهند. لباس ختن سوران ما، بخشی از خانواده جانباختگان راه آزادی درون خارج کشور، ضمن پشتیبانی از مطالبات عزیزان دربندمان و همچنین خواسته‌های طرح شده درون نامـه سرگشاده، متعهد مـی‌شویم کـه برای تحقق خواسته‌های بـه حق زندانیـان درون اعتصاب غذا بـه اشکال مختلف مبارزه کنیم. جان این عزیزان به منظور ما بسیـار با ارزش هست و مـی‌خواهیم بدانند کـه پایـان بـه اعتصاب‌شان بـه معنی صرف نظر از مطالبات بر حقشان نیست. ما درون کنار آن‌ها ایستاده‌ایم؛ صدای‌شان خواهیم بود و از کوشش مستمر به منظور تحقق مطالبات آن‌ها دست نخواهیم کشید. از این طریق از همـه هموطنانی کـه دل درون گروی آزادی دارند و با این عزیزان هم‌صدا هستند تقاضا مـی‌کنیم کـه ما را هم‌راهی کنند:

    بخشی از خانواده جانباختگان راه آزادی ـ خارج کشور
    اسامـی امضاکنندگان(خانواده جانباختگان و سایر حامـیان):

    بیش از ۶۵۰۰ نفر و بیش از ۳۰ نـهاد حقوق بشری- مدنی – فرهنگی کـه از کمپین حمایت زنجیره ای از مطالبات زندانیـان درون اعتصاب پشتیبانی کرده اند :

    فریبا ابراهیم‌احمدی‌، مژگان ابراهیمـی‌‌، کیومرث اتابکی‌‌، معصومـه اثمری‌‌، شوان احمدزاده‌‌، پرهام احمدی‌نژاد‌، حسین اخلاقی‌‌، رها اخلاقی‌‌، رویـا ارمى‌‌، مرجان اسکندری‌‌، سحر اسماعیلیـان‌‌، شـهین اعرابی‌‌، شیما اکبری، کیومرث الفتی‌‌، مرضیـه امـیری‌‌، خلیل انصاری‌‌، افسانـه ایزدی‌‌، رادمان ایزدی‌‌، علیرضا آدینـه‌‌، لیلی آزادی‌‌، حشمت باغچقی‌‌، آلان بایزیدی، زهرا بنی‌رضی‌، داوود بهرامـی‌‌، محمد بهزاد‌‌، آرش تقی‌نژاد‌، شـهناز جانی‌زاده‌، زهرا جاهد‌‌، اشکان جعفری‌‌، سیداحمد جعفری‌‌، هانا جعفری‌‌، زری جوادیـان‌‌، افشاد جوبه‌‌، منیر چهره‌‌، الهه حاتمـی‌‌، مـیثم حاجى‌زاده‌، یـاسین حاجى‌زاده‌، ایمان حاجیـان‌‌، شـهرام حسینی‌‌، ندا حسینی‌باب‌، علی حق‌جو‌، اکبر حکمتی‌‌، محسن حکیمـی‌‌، نیر خردمند‌‌، فریده خزائی‌‌، اعظم خندان‌‌، مرضیـه خورشیدی‌‌، رامـین خیرجو‌‌، یلدا دادگر‌‌، متین دانش‌پژو‌، آرش دانش‌پور‌، سودابه درویش‌‌، یلدا دهقان‌‌، سارا دوانی‌‌، داود دیوانی‌‌، احمد راد‌‌، مـهین راد‌‌، لیلا راوند‌‌، نازیلا رحمانی‌‌، محمدسعید رحیمـی‌‌، عادله رزم‌آور‌، علی رضا‌نوری‌، رضا رضایی‌‌، سمـیه رضایی‌‌، کیومرث رضایی‌‌، محمد رضایی‌نیـا‌‌، محمد رضوی‌‌، مریم رودباری‌‌، رقیـه زارعی‌‌، پیـام زارعیـان‌‌، حبیب زمانی‌‌، مـیلاد زنگنـه‌‌، مرضیـه سپهوند‌‌، سپیده سرچمـی‌‌، حسن سروشان‌‌، حسن سعیدی‌‌، مریم سلطان‌محمدی‌، علیرضا سوری‌‌، محمدجمال سیفی‌‌، مژگان شاهمـیری‌‌، رضا شاه‌ویی‌، بهار شایـان‌‌، شکوفه شفیعی‌خواه‌، علی صابری‌‌، یـاسر صادقی‌‌، عباس صباحی‌‌، علی صمدپوری‌‌، نورا ضیـاییـان‌‌، فرناز طاهری‌‌، آرتا طبیب‌‌، علی عارفی‌‌، جعفر عبادیـانی‌‌، شـهرام عبدی‌‌، امـیررضا عربی‌‌، علیرضا عرفان‌‌، حمـید عزتی‌‌، علی عسکر‌شریفی‌، مریم عقیقی‌‌، حدیثه علی‌آبادی‌، آزادی علی‌عسکر‌، زویـا عنبری‌‌، مرتضی غفوری‌‌، نسیم فدایی‌‌، ارفه فرازمندی‌‌، حسین فرزانـه‌‌، لیلا فروغی‌مـهر‌، پریسا قارلقی‌‌، محسن قارلقی‌‌، محمد قارلقی‌‌، یـاسر قارلقی‌‌، محمدرضا قاسمـی‌‌، ناهید قاسمـی‌‌، فرخنده قدسی‌‌، علی قربانی‌‌، رسول قلی‌زاده‌، بهار کاشفی‌‌، زهره کاظم‌پور‌، شبنم کریمـی‌پور‌، نرگس کشاورز‌‌، ناهید کلانتری‌‌، بهروز کوثری‌‌، فرهاد کورنگی‌‌، نازنین کوهی‌‌، ھوشنگ کیـارستمـی‌‌، منیژه گازرانی‌‌، نوشین محبتی‌‌، فرزانـه محجوب‌‌، آرام محمدی‌‌، آرش محمدی، ساسان محمدی‌‌، فردین محمدی‌‌، فردین محمدی‌‌، وریـا محمدی‌‌، سعید محمودی‌‌، فریبا مرادى‌‌، مسلم مرادی‌‌، مـیثم مرادی‌‌، مریم مرادیـان‌‌، راضیـه مرتضوی‌‌، فرهاد مژده‌اى‌، مـیلاد مسعودی‌‌، فریبا مطاعی‌‌، توحید مظاهری‌‌، مژگان معنوی‌پرست‌، پوریـا مفتون‌‌، محمدرضا مفیدی‌‌، احسان مقدم‌‌، مسیح ملکی‌‌، بهزاد مـهرگان‌‌، مازیـار مـهرگان‌‌، زهره نادری‌نیـا‌، کیـارش نجاتی‌‌، مرجان ‌‌، نیر ‌‌، پری ان‌‌، منصور ان‌‌، بهار نصیری‌‌، شـهرام نظری‌‌، مریم نظری‌‌، سعید نوراله‌زاده‌، فرهاد نوری‌‌، ارمـیا هامان‌‌، گلاله وطن‌دوست‌‌، شـهریـار یـاسری‌‌، رضا اباذری‌‌، مصطفی اباصلتی‌‌، سعید ابتکار‌‌، بیتا ابراهیم‌پور‌، سعید ابراهیم‌پور‌، امـیر ابراهیم‌زاده‌، حسن ابراهیم‌زاده‌، رضا ابراهیم‌زاده‌، علی‌رضا ابراهیم‌زاده‌، گیتی ابراهیم‌قراداغی‌، اسرین ابراهیمـی‌‌، اصغر ابراهیمـی‌‌، امـید ابراهیمـی‌، امـیرعلی ابراهیمـی‌‌، پروین ابراهیمـی‌‌، پوریـا ابراهیمـی‌‌، پویـا ابراهیمـی‌‌، خدیجه ابراهیمـی‌‌، داوود ابراهیمـی‌، صدیقه ابراهیمـی‌‌، طیبه ابراهیمـی‌‌، علی ابراهیمـی‌‌، علی‌اکبر ابراهیمـی، فاطمـه ابراهیمـی‌‌، فائزه ابراهیمـی‌‌، گلی ابراهیمـی‌‌، لقا ابراهیمـی‌‌، لیلا ابراهیمـی‌‌، محبوبه ابراهیمـی‌‌، مریم ابراهیمـی‌‌، ملوک ابراهیمـی‌‌، مـهدی ابراهیمـی‌‌، مـهزاد ابراهیمـی، مـیترا ابراهیمـی‌‌، مـیلاد ابراهیمـی‌‌، نریمان ابراهیمـی‌‌، وریـا ابراهیمـی‌‌، مـهدی ابراهیمـیان‌‌، حسین ابراهیمـی‌علویجه‌، احسان ابراهیمـی‌محتشم‌، اعظم ابرفت‌‌، متینـه ابرودوست‌‌، مـهوش ابرونتن‌‌، شفیقه ابری‌‌، اعظم ابریشم‌‌، حسن ابریشمـی‌، ابوالفضل ابشاری‌‌، سمـیه ابطحی، صدیقه ابطحی‌‌، نکیسا ااری‌‌، مـهناز ابهریـان‌‌، زهره ابوالحسن‌‌، مجید ابوالحسنی‌‌، محمد ابوالحسنی‌‌، مصطفی ابوالحسنی‌‌، مونا ابوالحسنی‌‌، احمد ابوالفتحی‌‌، شـهرام ابوالقاسمـی‌‌، سایـه ابوبکری‌‌، سحر ابوترابی‌‌، فرشته ابوحمزه‌‌، تورج ابوذرخانی‌‌، حمـیدرضا ابونصری‌‌، بختیـار اتابک‌‌، مرتضی اتش‌فر‌، شـهرزاد اجاقی‌‌، فریده اجلال‌منش‌، بابک اجلالی‌‌، هما احد‌‌، یوسف احدپور‌‌، آرزو احدی‌‌، مجید احرامـیان‌پور‌، رضا احسانی‌‌، شاپور احسانی‌‌، سینا احسن‌‌، احمدی احمد‌‌، تقی احمد‌‌، کفیلی احمد‌‌، رضا احمدپور‌‌، فریبا احمدپور‌‌، کوجان احمدپور‌‌، ارش احمدزاده‌‌، حسین احمدزاده‌‌، حمـید احمدزاده‌‌، سعید احمدزاده‌‌، مستوره احمدزاده‌‌، هاشم احمدزاده‌‌، هیلدا احمدزاده‌‌، داود احمدلو‌‌، دانیـال احمدنیـا‌‌، سارا احمدى، شعله احمدى‌‌، فرزانـه احمدى‌‌، مـهدى احمدى‌‌، احسان احمدی‌‌، ارسلان احمدی، اسکندر احمدی‌‌، المـیرا احمدی‌‌، امـید احمدی‌‌، ایران احمدی‌‌، ایمان احمدی‌‌، آرمان احمدی‌‌، آوات احمدی‌‌، بهناز احمدی‌‌، پری احمدی‌‌، پیمان احمدی‌‌، جواد احمدی‌، حجت احمدی‌‌، حسن احمدی‌‌، خالد احمدی‌‌، خسرو احمدی‌‌، رامـین احمدی‌‌، رزی احمدی‌‌، رضا احمدی‌‌، زهرا احمدی‌‌، ژیلا احمدی‌‌، سامان احمدی‌‌، ساناز احمدی‌‌، سحر احمدی‌‌، سعید احمدی‌‌، سمـیرا احمدی‌‌، شبنم احمدی‌‌، شیرین احمدی‌‌، عارف احمدی‌‌، عرفان احمدی‌‌، علا احمدی‌‌، علی احمدی‌‌، علیرضا احمدی‌‌، غزل احمدی‌‌، فاطمـه احمدی‌‌، فرحناز احمدی‌‌، فرزانـه احمدی‌‌، فهیمـه احمدی‌‌، گلریز احمدی‌‌، لیلا احمدی‌‌، محسن احمدی‌‌، محسن احمدی‌‌، محمد احمدی‌‌، محمود احمدی‌‌، مراد احمدی‌‌، مـهدی احمدی‌‌، مـهرنوش احمدی‌‌، مـیثم احمدی‌‌، مـینا احمدی‌‌، مـینو احمدی‌‌، ناصر احمدی‌‌، ناهید احمدی‌‌، نرگس احمدی‌‌، نسرین احمدی‌‌، نگین احمدی، وحیده احمدی‌‌، پریسا احمدیـان‌‌، خشایـار احمدیـان‌‌، کبری احمدیـان‌‌، منصور احمدی‌آمویی‌، محسن احمدیزاده‌‌، هستی احمدی‌زاده‌، فرید احمدی‌قیداری‌، اعظم احیـایی‌‌، کیـانوش اخباری‌‌، مریم اختر‌‌، طیبه اختران‌‌، نوشین اختران‌‌، هادی اختری‌، رضا اخگر‌‌، منیره اخلاقی، سارا اخوان‌‌، مـهدی اخوان‌‌، زهره ادخ‌‌، حسین ادگی‌‌، نادر ادگیـان‌‌، نسرین ادهم‌‌، سهیلا ادیب‌‌، نرگس ادیب‌‌، نسترن ادیب‌راد‌، شـهلا ادیبی‌‌، زهرا اذر‌گشب‌، نسیم اذرگوم‌‌، بهاره اذرگون‌‌، سینا اذرگون‌‌، منصوره ارامـی‌‌، شریف ارباب‌‌، فرشته ارباب‌‌، هلمند اربابی‌‌، محمد ارباطی‌‌، سعید اربایی‌‌، مـیترا ارج‌‌، رزیتا ارجمند‌‌، سهیلا ارجمند‌‌، محسن ارجمند‌‌، مـهدی ارجمند‌‌، ناصر ارجمند‌‌، نونا ارجمند‌‌، فرهاد ارجمندی‌‌، مـینا اردانی‌‌، رنجبری اردشیر‌‌، آزاده اردشیری‌‌، محسن اردکانی‌‌، پروین اردلان‌‌، فوزیـه اردلان‌‌، سودابه اردوان‌‌، ابوالفضل اردوخانى‌‌، مانی ارزنکار‌‌، غلامرضا ارژنگ‌‌، نیما ارژنگ‌‌، حقمراد ارژنگی‌‌، کمال ارس‌‌، رادین ارشاد‌‌، علی ارشادی‌‌، حسن ارغوانی‌‌، امـیر اریـا‌‌، فرانک اریـا‌فر‌، سرهنگ اریـان‌‌، سهیل ارین‌‌، حسین ازاد‌‌، نوید ازاد‌‌، امـید ازادی‌‌، حشمت ازادی‌‌، سوفیـا ازادی‌‌، مریم ازادی‌‌، ولی ازادی‌‌، احسان ازغ‌‌، شـهلا ازموده‌‌، ژیلا اژدرى‌‌، سیـامک اسالو‌‌، پروانـه اسانلو، فرشته اسانلو‌‌، منصور اسانلو‌‌، منصوره اسانلو‌‌، شراره استاد‌‌، مـیلاد استانستی‌‌، سورنا استخر‌‌، ملیحه استرکی‌‌، زهرا استکی‌‌، زیبا استکی‌‌، عطیـه استکی‌‌، آفاق استواری‌‌، فرزین استواری‌‌، مرجان استواری‌‌، عزیز استیفایی‌‌، رضا اسد‌‌، اکرم اسدالهی، مقصود اسدالهی‌‌، مازیـار اسدپور‌‌، بیتا اسدزاده‌‌، هانا اسدزاده‌‌، همایون اسدزاده‌‌، ابراهیم اسدی‌‌، ابوذر اسدی‌‌، اسفندیـار اسدی‌‌، اشکان اسدی‌‌، بهزاد اسدی‌‌، جمشید اسدی، حسام اسدی‌‌، رضا اسدی‌‌، رضوانـه اسدی‌‌، زهره اسدی‌‌، سارا اسدی‌‌، سعید اسدی، غزال اسدی‌‌، غلامحسین اسدی‌‌، فاطمـه اسدی، فروغ اسدی‌‌، کاوه اسدی‌‌، مجید اسدی‌‌، محسن اسدی‌‌، محمد اسدی‌‌، مریم اسدی‌‌، مسعود اسدی، مـیثم اسدی‌‌، ندا اسدی‌‌، رضا اسدیـان، محمد اسدیـان، مـهران اسدیـان‌‌، حسین اسدی‌جوزانی‌، محمد اسرفی‌‌، مرضیـه اسعد‌سامانی‌، نجمـه اسعدى‌‌، شروین ‌اسفندارمز‌، غلام‌رضا اسفندی‌‌، فاطمـه اسفندیـارنژاد‌‌، ایمان اسفندیـاری‌‌، سهراب اسفندیـاری‌‌، محمود اسفندیـاری‌، ندا اسفندیـاری‌‌، نسرین اسقرانی‌‌، زیبا اسکندری‌‌، سولماز اسکندری‌‌، سیروس اسکندری‌‌، شیما اسکندری‌‌، علی اسکندری‌‌، کبری اسکندری‌‌، هیمن اسکندری‌‌، هیمن اسکندری‌‌، یحیی اسکندری‌‌، شبنم اسکندریـه‌‌، مرجان اسگندری‌‌، بهزاد اسلامـی‌‌، مـهرداد اسلامـی‌‌، مسیحا اسماعیل‌‌، علی اسماعیل‌بیگی‌، امـیر اسماعیل‌پور‌، فسانـه اسماعیل‌پور‌، مرتضی اسماعیل‌پور‌، سورنا اسماعیل‌زادگان‌، الناز اسماعیل‌زاده‌، بهناز اسماعیل‌زاده‌، محمد اسماعیل‌زاده‌، سهیل اسماعیل‌زنجانی‌، مسعود اسماعیل‌لو‌‌، مسعود اسماعیل‌لو‌، علی اسماعیل‌نژاد‌، اعظم اسماعیلی‌‌، بهمن اسماعیلی‌‌، پویـا اسماعیلی‌‌، جابر اسماعیلی‌‌، حمـیدرضا اسماعیلی‌‌، رخساره اسماعیلی‌‌، رضا اسماعیلی‌‌، ریحانـه اسماعیلی‌‌، زهرا اسماعیلی‌‌، زهره اسماعیلی‌‌، سیما اسماعیلی‌‌، شـهلا اسماعیلی‌‌، صدف اسماعیلی‌‌، علی اسماعیلی‌‌، مـهتاب اسماعیلی‌‌، مـهتاب اسماعیلی‌‌، مـهدی اسماعیلی‌‌، هوشنگ اسماعیلی‌، وحید اسماعیلی‌‌، سلیمان اسماعیلیـان‌‌، عابد اسماعیلی‌فر‌، طیبه اسمعیل‌زاده‌، متین اسمعیلی‌‌، جعفر اسیـابی‌‌، ربابه اسیـابی، مـهرنوش اشترانی‌‌، نرگس اشتری‌‌، نسیم اشتری‌‌، ناصر اشجاری‌‌، پروین اشراقی‌‌، علی اشرف‌‌، پروین اشرفی‌‌، سعید اشرفیـان‌‌، فرید اشکان‌‌، بهروز اشکانی‌‌، محمد اشکانیـان‌‌، اشکان اشکوری‌‌، آناهید اصانلو‌‌، پروانـه اصانلو‌‌، حسام اصانلو‌‌، کاملیـا اصطهباناتی‌‌، علی اصغر‌‌، منصور اصغرپور‌‌، علی اصغر‌سلیمـی‌، علی اصغر‌کریمـی‌، ابراهیم اصغرنیـا‌‌، جاوید اصغری‌‌، دانیـال اصغری‌‌، مجید اصغری‌‌، محمد اصغری‌‌، ملیحه اصغری‌‌، سینا اصفهانی‌‌، ماندانا اصفهانی‌‌، حمـید اصفهانی‌پور‌، محمد اصلاح‌‌، بهرام اصلانی‌‌، پروانـه اصلانی‌‌، زاهده اصلانی‌‌، شیرین اصلانی‌‌، کیوان اصلانی‌‌، لیلا اصلانی‌، نازنین اصلانی‌‌، مونا اطاعتکر‌‌، مریم اعتصامـی‌‌، مـیترا اعتضاد‌‌، نفیسه اعتضادی‌‌، مـهدی اعتمادی‌‌، موسی اعرابی‌‌، امـیری اعظم، نسیمـه اعظم‌مسعودی‌، علیرضا اعظمـی‌‌، محمد اعظمـی‌‌، مـهران اعظمـی‌فرد‌‌، حسین اعلا‌باف‌، نیک اعلا‌پور‌، لی‌لا ‌اعلایی‌، آرش اعلم‌‌، بهنام اعلمـی‌‌، رضا اغنمـی‌‌، اعظم افتخاری‌‌، امـین افتخاری‌‌، بیژن افتخاری، سحر افتخاری‌‌، سعید افتخاری‌‌، مـیکاییل افتخاری‌‌، علیرضا افتخاری‌سیدان‌، محمد افراسیـابی‌‌، مرتضی افسری‌‌، اعظم افشار‌‌، امـیر افشار‌‌، دریـا افشار‌‌، شـهناز افشار‌‌، فاطمـه افشار‌‌، فروزان افشار‌‌، مرضیـه افشار‌‌، نلى افشار‌‌، هنگامـه افشار‌‌، شـهلا افشار‌ایرانی‌، نازافرین افشارزاده‌‌، مـیلاد افشاری‌‌، راضیـه افشون‌‌، مـهوش افصحی‌‌، مرجان افضلان‌‌، رزیتا اقاحسینی‌‌، امـیررضا ‌اقازاده‌، بیتا اقازاده‌‌، محمد اقاعربی‌‌، صدف اقایی‌مشـهد‌، تاتا اقبال‌‌، رضا اقبال‌‌، شـهرام اقبال‌زاده‌، بتول اقبالی‌‌، حکیمـه اقبالی‌‌، رضا اقبالی‌‌، سعید اقبالی‌‌، علی اقبالی‌‌، مریم اقبالی‌‌، سوسن اقبالی‌فر‌، گودرز اقتداری‌، توحید اقدامـی‌، فاطمـه اقدامـی‌‌، احمدرضا اقدسی‌‌، بیژن اقدسی‌‌، رضا اقدسی‌‌، صالح اکاتی، حمـید اکبرپور‌‌، حلیـه اکبرزاده‌‌، رضا اکبرزاده‌‌، علی اکبرزاده‌‌، علی اکبر‌سلیمانی‌، امـید اکبرى‌‌، نفیسه اکبرى‌‌، احمد اکبری‌‌، افشین اکبری‌‌، بهروز اکبری‌‌، بهنام اکبری‌‌، پریناز اکبری‌‌، جمشید اکبری‌‌، حسین اکبری‌‌، حمـید اکبری‌‌، دنیـا اکبری، رضا اکبری‌‌، رقیـه اکبری‌‌، رویـا اکبری‌‌، زهرا اکبری‌‌، زینب اکبری‌‌، سارا اکبری‌‌، سحر اکبری‌‌، علی اکبری‌‌، فاطمـه اکبری‌‌، فریده اکبری‌‌، کاظم اکبری‌‌، لیلا اکبری‌‌، محمد اکبری‌‌، محمود اکبری‌‌، مرتضی اکبری‌‌، مـهدی اکبری‌‌، مـیثم اکبری‌‌، نسترن اکبری‌‌، حمـید اکبری‌پور‌‌، حسن اکبری‌نیـا‌، روزبه اکرادی‌کرماشانی‌، رضا اکرمـی‌‌، فاطمـه اکرمـی‌‌، شـهناز اکملی‌‌، سحر اکوان‌‌، محمد ا‌‌، سیـاوش الحاقی‌‌، یحیی الحاقی‌‌، خالده العجل، عبدالصاحب القاصی، حمـیدرضا الله‌وردی‌، شـهره الله‌وردی‌، سیـامک الماسی‌‌، شـهره الماسی‌‌، مـهدی الماسی‌‌، نسرین الماسی، مریم المعی‌‌، بدر الملوک‌فرشاد‌، فضل‌اله اله مرادی‌‌، فتح اله‌آراسته‌، ونوس الهوردی‌‌، آزاده الهی‌‌، محمد الهی‌‌، مـهدی الوانی‌‌، الهه الوند، ابراهیم الوندی‌‌، شری الوندیـان‌‌، سعید الوندی‌نژاد‌، بابان الیـاسی‌‌، سمـیرا الیـاسی‌‌، شـهرام الیـاسی‌‌، مارال الیـاسی، مجید الیـاسی‌، مرتضی الیـاسی‌‌، لیلا الیکایی‌‌، افشین امام‌‌، حسام امام‌‌، هادی امامزاده‌کامـین‌، شکیبا امام‌نیـا‌، الهه امامـی‌‌، بهرام امامـی‌، حمـیرا امامـی‌‌، روزبه امامـی‌‌، مـهناز امامـی‌‌، امـیر امامـی‌‌دهکردی، مـهشید امانت‌‌، شـهران امانتی‌‌، فریبا امانزاده‌‌، الهه امانی‌‌، امـیر امانی‌‌، زهرا امانی‌‌، مـیلاد امانی‌‌، نرگس امانی‌‌، پری امجدی‌‌، شیرین امجدی‌‌، لیلا امجدی‌‌، نوشین امجدی‌‌، هژیر امجدی‌‌، ژاله امـیدپور‌‌، سهراب امـیدپور‌‌، نیما امـیدپور‌‌، آریـا امـیدی‌‌، بهمن امـیدی‌‌، پیمان امـیدی‌‌، حمـید امـیدی‌‌، رضا امـیدی‌‌، سمـیرا امـیدی‌‌، معتصم امـیدی‌‌، الهام امـیدی‌بهزاد‌، زیبا امـیدی‌فر‌، جاویدمند امـیر‌‌، سعید امـیرابی‌‌، ثریـا امـیر‌احمدی‌، محمد امـیراحمدی‌‌، الهه امـیرپور‌‌، بهاره امـیرخانی‌‌، محمد امـیرخیزی‌‌، فریده امـیرشکارى‌‌، رضا امـیرعزیزی‌‌، عباس امـیرقلی، علی امـیر‌‌، معصومـه امـیرى‌‌، ارژنگ امـیری‌‌، امـید امـیری‌‌، اورنگ امـیری‌‌، آرزو امـیری‌‌، بابک امـیری‌‌، بهزاد امـیری‌‌، توحید امـیری‌‌، چنگیز امـیری‌‌، حسن امـیری‌‌، حسین امـیری‌‌، رحیم امـیری‌‌، رضا امـیری‌‌، زهرا امـیری‌‌، زهرا امـیری‌‌، زهره امـیری‌‌، ساشا امـیری‌‌، شادی امـیری‌‌، شاهین امـیری‌، شـهلا امـیری‌‌، شـهین امـیری‌‌، عاطفه امـیری‌‌، علی امـیری‌‌، فاطمـه امـیری‌‌، کاوه امـیری‌‌، گندم امـیری‌‌، محدثه امـیری‌‌، محسن امـیری‌‌، مریم امـیری‌‌، مصطفی امـیری‌‌، مـهتاب امـیری‌‌، مـهدیـه امـیری‌‌، مـهسا امـیری‌‌، نسیم امـیری‌‌، یـاسمن امـیری‌‌، غزل امـیری‌زنگنـه‌، شادی امـین‌‌، محمد امـین‌‌، ناصر امـین‌‌، علی امـین‌زاده، سهیل امـین‌مقدسی‌، سینا امـین‌مقدسی‌، مـهرداد امـین‌وزیری‌، آسیـه امـینى‌‌، احسان امـینی‌‌، احمد امـینی‌‌، افسانـه امـینی‌‌، اکرم امـینی‌‌، الهام امـینی‌‌، آذر امـینی‌‌، بهمن امـینی‌‌، تریفه امـینی‌‌، جلال امـینی، حسین امـینی‌‌، رقیـه امـینی‌‌، روژین امـینی‌‌، روشنک امـینی‌‌، سارا امـینی، ساناز امـینی‌‌، سمـیرا امـینی، سوسن امـینی‌‌، فائزه امـینی‌‌، لیلا امـینی‌‌، محمدحسین ‌امـینی‌، محمدرضا امـینی‌‌، محمدصادق امـینی‌‌، منصور امـینی‌‌، مـهدی امـینی‌‌، نازلی امـینی‌‌، نسرین امـینی‌‌، نعیمـه امـینی‌‌، نفیسه امـینی‌‌، نیوشا امـینی‌‌، نادر امـینیـان‌‌، وحید امـینی‌زاده‌‌، محمد امـین‌یعقوبی‌، کبری انارکی‌‌، زهرا انبارکی‌‌، اقدس انبری‌‌، شـهلا انتصاری‌‌، ناهید انتصاری‌‌، علی انتظاری‌‌، فاطمـه انتظاری‌‌، مرجان انتظامـی‌‌، مرجان اندرودی‌‌، مـهدی اندیوند‌‌، شاهین انزلی‌‌، بهنام انزلی‌وند‌، ثریـا انصارى‌فرد‌، الهام انصاری‌‌، امـینـه انصاری‌‌، ایراندخت انصاری‌‌، آذر انصاری‌‌، رضا انصاری‌‌، روفیـا انصاری‌‌، روفیـا انصاری‌‌، شیوا انصاری‌‌، صادق انصاری‌‌، صدیقه انصاری‌‌، محسن انصاری‌‌، محیـا انصاری‌‌، منصور انصاری‌‌، نیره انصاری، وهاب انصاری‌‌، یوسف انصاری‌‌، هوشیـار انصاریفر‌‌، سیـامک انصاری‌فرد‌، مـهری انوری‌‌، نفس انوری‌‌، اردوان انوشـه‌‌، افرا اهوانویی‌‌، نجمـه اوجی‌‌، سعید اوحدی‌‌، راضیـه اورک‌‌، حجت اورکی‌‌، سماء اوریـاد‌‌، وندا اولاداعظمـی‌، رباب ایران‌پور‌، شیلا ایرانپور‌‌، فاطمـه ایران‌پور‌، آریـا ایران‌دوست‌، مسعود ایران‌دوست‌، بهاره ایرانمنش‌‌، افسانـه ایرانی‌‌، امـید ایرانی‌‌، آتنا ایرانی‌‌، بانوی ایرانی‌‌، برزو ایرانی‌‌، ترنم ایرانی‌‌، زهرا ایرانی‌‌، فریده ایرانی‌‌، محمود ایرانی‌‌، مـیترا ایرانی‌‌، نگار ایرانی‌‌، بهار ایرانی‌نژاد‌، حمـید ایروانی‌‌، لیلا ایروانی‌‌، پرویز ایروانی‌منش‌، رضا ایری‌‌، سپیده ایری‌‌، مصطفی ایری‌‌، امران ایزدپناه‌‌، احمد ایزد‌خواه‌، مـهسا ایزدخواه‌‌، سعیده ایزدى‌‌، اصغر ایزدی‌‌، حمـید ایزدی‌‌، سارینا ایزدی‌‌، علی ایزدی‌‌، مـهدی ایزدی‌‌، پریسا ایزی‌‌، روزبه ایلاتی‌‌، عباس ایلالی‌‌، آرش ایلامـی‌‌، شـهرا ایل‌بیگی‌، کژال ایلخانى‌زاده‌، طاهره ایلخانی، ملیحه ایلخانی، حبیبه ایل‌غمـی‌، مریم ایمان‌زاده‌، اسمر ایمانی‌‌، ایمان ایمانی‌‌، رویـا ایمانی‌‌، فریدون ایمانی‌‌، ناصر ایمانی‌‌، حامد اینانلو‌‌، محمد اینانلو‌‌، امـیر ایوانکی‌‌، بابک ایوبی‌‌، محمود ایوبی‌‌، ناصر ایوبی‌‌، مـهرنوش إبراهیمـی، رضا أسدی‌‌، فرزانـه آبانگر‌‌، هما آبانگر‌‌، علی آبپور‌‌، بهنام آبتین‌‌، مرجان آبدار‌‌، پرواند آبراهمـیان‌‌، اناهیتا آبشاری‌‌، مرتضی آبشاری‌‌، احمد آبشناس‌‌، بهمن آار‌‌، فاطمـه آاری‌‌، مـهرداد آاری‌‌، محمدعلی آبیـار‌کردآبادی‌، مرتضی آتش‌فر‌، مارال آتشی‌‌، علیرضا آثار‌، دیرمـیت آجرلو‌‌، مـهدی آجرلوئی‌‌، مرجان آخوندزاده‌‌، سهند آدم‌عارف‌‌، شاپور آذر‌‌، شبنم آذر‌‌، شکوفه آذر‌‌، عباس آذر‌‌، ناصر آذرافروز‌‌، مـهوش آذران‌‌، بهداد آذرسا‌‌، نوشین آذرشب‌‌، آتنا آذرگشب‌‌، زهرا آذرگشب‌‌، طوبا آذرگشب‌‌، مژگان آذرگشب‌‌، سارا آذرگشسب‌‌، شکوفه آذر‌ماسوله‌، پوتکین آذرمـهر‌‌، زهرا آذرنیـا‌‌، افسانـه آذروش‌‌، کامبیز آذروش‌‌، فرنود آذری‌‌، ناهید آذری‌‌، ایمان آذریـان، آرش آذریـان‌‌، بی‌تا ‌آرا‌، اسمعیل آرام‌‌، علی آرام‌‌، آریو آربایی‌‌، صابر آرزومند‌‌، امـیر آرسام‌بیـاتی‌، سعید آرمان‌‌، شیلا آرمان‌‌، سهیلا آرمون‌‌، نگین آرمـیون‌‌، خشایـار آریـا‌‌، وهومنـه آریـا‌‌، بهرام آریـامنش‌‌، مـهران آریـا‌منش‌، آریـانا آریـامـهر‌‌، آندرا آریـان‌‌، آیدا آریـان‌فر‌، بهادر آریـان‌فر‌، مـهرداد آریـان‌نژاد‌، کاوه آریـایی‌نژاد‌، آرزو آرین‌‌، سارا آرین‌‌، سرهنگ آرین‌، محمدرضا آرین‌‌، مریم آرین‌‌، احمد آزاد‌‌، آرمان آزاد‌‌، آینده آزاد‌‌، بابک آزاد‌‌، رضای آزاد‌‌، کامران آزاد‌‌، ویکتوریـا آزاد‌، سارا آزادگان‌‌، امـید آزادی‌‌، راحله آزادی‌‌، رها آزادی‌‌، گلاریس آزادی‌‌، لیلا آزادی‌‌، محسن آزادی‌‌، منیژه آزادی‌‌، نسرین آزادی‌‌، شـهرام آزادی‌ثنا‌، آرنوش آزرحیمـی‌‌، مـیترا آزرم‌‌، نعمت آزرم‌‌، حمـیدرضا آزرم‌منش‌‌، رضا آزموده‌‌، لیلا آزموده‌‌، نرگس آژیر‌‌، محمدکریم آسایش‌‌، علیرضا آستانـه‌ای‌، فرشاد آسترکی‌‌، امـیر آسمانی‌‌، طلا آسمانی‌‌، علیرضا آسمانی‌‌، نادر آسمانی‌‌، ‌پرستو آسوده‌‌، منیره آسوده‌‌، بهزاد آسیـایی‌‌، جمال آشتیـانی‌‌، فاطمـه آشتیـانی‌‌، سارا آشور‌‌، رامتین آشوری‌‌، فاطمـه آصفی‌نیـا‌‌، فاطمـه آصفی‌نیـا‌، مرضیـه آفاقی‌‌، فریدا آفری‌‌، فرزانـه آقاپور‌‌، رضا آقاجانی‌‌، رضا ‌آقاجانی‌، زهرا آقاجانی‌‌، کاوه آقاجانی‌‌، گلناز آقاجانی‌‌، نسترن آقاجری‌‌، اکبر آقا‌خانی‌، امـیر آقازاده‌‌، سهیل آقازاده‌‌، محمد آقازاده‌‌، اسماعیل آقایی‌‌، بهمن آقایی‌‌، حمـید آقایی‌‌، رامـین آقایی‌‌، سمـیرا آقایی‌‌، علی‌رضا آقایی‌راد، سیـاوش آقائی‌، فرزانـه آقائی‌پور‌، رضا آقآزاده‌‌، امـیرحسام آگاه‌‌، بهروز آگاه‌‌، بهزاد آگاه‌‌، زهرا آگاهی‌‌، آرش آلام‌‌، امـیرحسین آموزگار‌‌، سیدنادر آموزگار‌‌، مسعود آهن‌پنجه‌، رامـین آهن‌چهره‌، کاوە آهنگری‌‌، عسگر آهنین‌‌‌، صدیقه آهومشک‌‌، هلیآوان‌‌، ابراهیم آوخ‌‌، حسن آوخ‌‌، اشرف آیتی، خاوری‌فر آیدا، ابراهیم آئینـه‌وند‌، غزل آئینـه‌وند‌، بشیر باباجان‌زاده‌، سیدمراد بابا‌حیدری‌، مسیح باباخان‌زاده‌، الهام باباخانی‌‌، بلال باباخانی‌‌، مـهرداد باباعلی‌‌، رحیم بابانژاد‌‌، ولی‌اله ‌بابا‌نیـا، مـهوش باباویسی‌‌، بهرام بابای‌‌، بهرخ بابایى‌‌، اکبر بابایی‌‌، امـیر بابایی‌‌، امـین بابایی‌‌، بهتاج بابایی‌‌، زهرا بابایی‌‌، سپیده بابایی‌‌، سعید بابایی‌‌، سمانـه بابایی‌‌، سهیل بابایی‌‌، سوگند بابایی‌‌، سیـاوش بابایی‌‌، عارفه بابایی‌‌، عباس بابایی‌‌، قمر بابایی‌‌، لیلا بابایی‌‌، مرتضی بابایی‌‌، مریم بابایی‌‌، مسیح بابایی‌‌، نیلوفر بابایی‌‌، رضا باباییـان‌‌، آیدا بابایی‌نیـا‌، ربی بابایی‌نیـا‌، مـهدی بابائی‌‌، اسماعیل بابائی‌پور‌، سوران بابکرى‌‌، قادر بابکرى‌‌، الناز بابکری‌‌، زانیـار بابکری‌‌، سهراب بابکری‌‌، شاهو بابکری‌‌، مـینا باخرزی‌‌، حسن بادکوبه‌‌، علی بادکوبه‌‌، فرشته بادکوبه‌‌، فانیذ بادکوبه‌ای‌، فریده بادکوبه‌ای‌، نیره بادکوبه‌ای‌، فرید بارگاهی‌‌، فروزان باریکانى‌‌، اوات بازیـار‌‌، عیسی بازیـار‌، مسعود بازیـار‌‌، نبی‌الله ‌باستان‌فارسانی، رضا باستانی‌، سیمـین باطبی، الهه باغبانی‌‌، زانیـار باغبانی‌‌، حدیثه باغجری‌‌، خسرو باقرپور‌‌، دانش باقرپور‌‌، سیروس باقرپور‌‌، روجا باقرزاده‌‌، هاله باقرزاده‌‌، منیر باقرزاده‌مقدم‌، افسانـه باقری‌‌، اکبر باقری‌‌، بهناز باقری‌‌، حامد باقری‌‌، رها باقری‌‌، رها باقری‌‌، زینت باقری‌‌، سعید باقری‌‌، سعید باقری‌‌، شبنم باقری‌‌، شـهناز باقری‌، شیدا باقری‌‌، علی باقری‌‌، فاطمـه باقری‌‌، فرزانـه باقری‌‌، فریبا باقری‌‌، فیروزه باقری‌‌، مازیـار باقری‌‌، مـهسا باقری‌‌، مـهناز باقری‌‌، ندا باقری، نسرین باقری‌‌، هستی باقری‌‌، هومن باقری‌‌، پگاه باقری‌مفیدی‌، اشرف باقی‌‌، مـهدی بالازاده‌سمواتی‌، فاطمـه بالایجانی‌‌، سالی بامداد‌‌، شـهپر بامداد‌‌، آیدا بامـیری‌‌، فاطمـه بامـیری‌‌، سعید باهنر‌‌، محمود بای‌‌، الهام بایداقدار‌‌، کمال بایرام‌زاده‌، سلیمان بایزیدی‌‌، فرنگیس بایقره‌، منیر بتولی‌‌، رها بحرینی‌‌، سارا بحیرایی‌‌، محمد بختی‌‌، رضا بختیـار‌‌، کوروش بختیـار‌‌، بهکام بختیـارى‌‌، افروز بختیـاری‌‌، اکبر بختیـاری‌‌، داود بختیـاری‌‌، دخی بختیـاری‌‌، سیما بختیـاری، علی بختیـاری‌‌، لیلا بختیـاری‌‌، مـهدیـه بختیـاری‌‌، مـهرداد بختیـاری‌‌، هیوا بختیـاری‌‌، اردلان بختیزاده، سامان بخش‌شاهی‌، آذر بخششى، کاظم بخشی‌‌، نازنین بخشی‌‌، طاهر بداقی‌‌، زهرا بدرزاده‌‌، رویـا بدرلو‌‌، رضا بدیعی‌‌، هما بدیـهیـان‌‌، سحر بذرافشان‌‌، اندیشـه بذرگر‌‌، زهرا براتلو‌‌، فرشته براتی‌‌، نوید براتی‌‌، منیره برادران‌‌، حسین برارپور‌روشن‌، سعید براز‌‌، مـهری براز‌‌، ترانـه برازنده‌‌، فریده برازنده‌‌، زهره برامـینی‌‌، مـهرداد بران‌، مـینا بران‌، زهرا براواندر‌‌، بهرام برجسته‌‌، شیرین برجسته‌باف‌، زهرا برخوردار‌‌، بهروز بردبار‌‌، رویـا بردبارى‌‌، رقیـه برزالعین‌‌، بیتا برزگر‌‌، حمـیدرضا برزگر‌‌، سعید برزگر‌‌، علی برزگر‌‌، لیلا برزگر‌‌، محمد برزگر‌‌، محمدرضا برزگر‌، مـهدی برزگر‌‌، سعید برزگری‌‌، کیومرث برشاهی‌‌، رهام برکچی‌زاده‌، احمدرضا برنجانی‌‌، ارژنگ برهان‌آزاد‌، ناهید برهانی‌‌، ماریـام برهون‌‌، مـهری برهون‌‌، رویـا برومند‌‌، کیـانا برومند‌‌، گلرخ برومندی‌‌، کتایون برومـیده‌‌، بابک بریجانی‌‌، امـیرحسین بریمانی‌‌، پوریـا بزرگپناه‌‌، سیدشـهاب بزرگ‌زاده‌، سپهر بزرگی‌‌، علی بزرگی‌‌، محترم بزرگی‌‌، یلشار بزرگی‌‌، رها بستانی‌‌، عشرت بستجانی‌‌، عفت بستجانی‌‌، ملیحه ‌بشنوایی‌، مولود ‌بشنوایی‌، اعظم بشیری‌‌، افسانـه بشیری‌‌، زهره بشیری‌‌، منا بشیری‌‌، شیدا بشیری‌زاده‌، بهمن بشیون‌‌، مسعود بصیری‌‌، معصومـه بصیری‌‌، مـهسا بضاعتى‌پور‌، سیدعلیرضا ‌بطحاییـان‌، فریـاد بغدادی‌‌، مرجان بقایى‌‌، برومند بقایی‌‌، فرزاد بقایی‌ابدی‌، بیتا بقائی‌‌، مـهدی بکرانی‌‌، مریم بلالی‌‌، عباس بلخاری‌‌، اسماعیل بلخش‌‌، یداله بلدی‌‌، مریم بلندگرای‌‌، امـین بلوچ‌‌، رامش بلوری‌‌، افشین بلوریـان‌‌، محمد بلوهر‌‌، اتنا بناخجسته‌‌، کاوه بنایی‌‌، صادق بندار‌‌، مـیترا بندی‌زاده‌، مـیترا بندی‌زاده‌‌، مـیترا بندی‌زاده‌، شـهریـار بنی‌اسدی‌، عماد بنی‌اسدی‌، علی بنی‌صدر‌، رحمان بنی‌نصیر‌، طاووس بهادر‌‌، ارش بهادری‌‌، حسین بهادری‌‌، رضا بهادری‌‌، سوسن بهادری‌‌، مجید بهادری‌‌، بهادر بهادریـان‌‌، فرامرز بهار‌‌، کیـان بهار‌، امـید بهارلویی‌‌، امـیرحسین بهارلوئی‌، محمدحسین بهار‌لوئی، پروانـه بهاری‌‌، پوران بهاری‌، ترگل بهاری‌‌، زویـا بهاری‌‌، عباس بهاری‌، مـیترا بهاری‌‌، نرگس بهاری‌‌، مـیلاد بهاریـان‌، امـیرحسین بهبودی‌‌، ثریـا بهبودی‌‌، محمد بهبودی‌‌، طهری بهداد‌‌، فرهاد بهرام‌‌، غلامرضا بهرام‌پور‌، آرش بهرام‌نژاد‌، اعظم بهرامـی‌‌، بهرام بهرامـی‌‌، رضا بهرامـی‌‌، زرین بهرامـی‌‌، سعید بهرامـی‌‌، سهیلا بهرامـی‌‌، عباس بهرامـی‌‌، فاطمـه بهرامـی‌‌، گلرخ بهرامـی‌‌، محمد بهرامـی‌‌، منیژه بهرامـی‌‌، مـهدی بهرامـی‌‌، مـهسا بهرامـی‌‌، ندا بهرامـی‌‌، منوچهر بهرامـیان‌‌، نوشین بهرامـیان‌‌، گلناز بهرامـی‌مقدم‌، محمدامـین بهرامـیمقدم‌، ترانـه بهرسی‌‌، محمد بهرسی‌‌، رضا بهرنگ‌‌، کامـیار بهرنگ‌، شیما بهره‌مند‌، رضا بهروان‌‌، دانیـال بهروز‌‌، مـهران بهروز‌، مریم بهروزى‌‌، مـهدی بهروزی‌‌، محسن بهزادکریمـی‌‌، فاطمـه بهزادی‌‌، فرشید بهزادی‌فر‌، الهام بهشتی‌‌، اندیشـه بهشتی‌زاده‌، ایمان بهشتی‌زاده‌، محسن بهشتی‌زاده‌، ناهید بهشید‌‌، جعفر بهکیش‌‌، فیروزه بهمن‌‌، عادل بهمن‌پور‌، علی بهمن‌پور‌، رها بهمند‌‌، آذر بهمنش‌‌، زهرا بهمنش‌‌، ولی‌الله ‌بهمنش‌، خسرو بهمنی‌‌، ژاله بهمنی‌‌، ستار بهمنی‌‌، شـهلا بهمنی‌‌، آرش بهنام‌طلب‌، زهرا بهنودی‌‌، فاطمـه بهی‌‌، حسن بوذری، علی بوذری، مریم بوذری، زهرا بورشیـان‌‌، زهره بوریـایی‌‌، جمشید بوشـهری‌‌، حسن بوشـهری‌‌، امـیر بوکان‌‌، امـیر بیـات‌‌، ایدا بیـات‌‌، حسن بیـات‌‌، رز بیـات‌‌، روزبه بیـات‌‌، فاطمـه بیـات‌‌، منصور بیـات‌‌، مـهدى بیـات‌‌، ندا بیـات‌‌، سعید بیـاتی‌‌، مـهدی بیـاتی‌‌، مـهدی بیـاتی‌‌، امـیر بی‌آزار‌، سودا بی‌پروا‌، سحر بیت‌مشعل‌، الهه بیدابادی، کوروش بیدابادی، عباس بیدی‌‌، امـیر بیرانوند‌‌، امـین بیرانوند‌‌، اهورا بیرانوند‌‌، اوستا بیرانوند‌‌، آرش بیرانوند‌‌، رشید بیرانوند‌‌، رضا بیرانوند‌‌، زهرا بیرانوند‌‌، علی بیرقی‌‌، فرداد بیرقی‌‌، فرزان بیرقی‌‌، یـاسر بیرقی‌‌، مرتضی بیژن‌راد‌، خبات بیسارانی‌‌، محمود بیسی‌‌، فرخ بیضا‌‌، فرزاد بیضا‌‌، فرشاد بیضا‌‌، فرهاد بیضا‌‌، امـین بیک‌‌، حمـید بیک‌‌، سولماز بیک‌‌، مـینا بیک‌‌، بهمن بیگ‌‌، بردیـا بیگ‌پور‌، پریسا بیگدلی‌‌، الا بیگ‌زاده‌، فرامرز بیگ‌زاده‌، نقی بیگزاده‌‌، محسن بیگلر‌‌، فهیمـه بیگلری‌‌، محمدصالح بی‌گناه‌، آدینـه بیگی‌‌، صالح بیگی، غضنفر بیگی‌‌، کریم بیگی‌‌، سیروس بینا‌‌، فاطمـه بینای‌‌، آکو پاداش‌‌، احسان پارسا‌‌، ارتمـیس پارسا‌‌، داریوش پارسا‌‌، زهره پارسا‌‌، عسل پارسا‌‌، کورش پارسا‌، محمد پارسا‌‌، مسعود پارسا‌‌، مـیثاق پارسا‌‌، نیلوفر پارسا‌‌، ونداد پارسا‌‌، فرشاد پارساجو‌‌، محمد پارسا‌معصومـی‌، کامران پارسایی‌‌، تورج پارسی‌، پرهام پارسیـان‌‌، صدرا پاریزی‌‌، افسانـه پازوکی‌‌، سهراب پاسیـار‌‌، رضوان پاشازاده‌‌، اصغر پاشایی‌‌، افشین پاشایی‌‌، پژمان پاشایی‌‌، مصطفی پاشایی‌‌، مـیثم پاشایی‌‌، مـینو پاشایی‌‌، اسما پاکاری‌‌، فاطمـه پاکپور‌‌، راحله پاکدامن‌‌، ناصر پاکدامن‌‌، ابوالفضل پاکدل‌‌، فاطمـه پاکدل‌‌، شعله پاکروان‌‌، عرفان پاکزاد‌‌، علیرضا پاک‌سرشت‌، مـهری پاکیزان‌‌، پوریـا پاهنگ‌‌، به‌آفرید پایدار‌‌، نسرین پایدار‌‌، آرش پایداری‌‌، پرنیـا پایمزد‌‌، آتنا پدرام‌پور‌، زهرا پذیرایی‌‌، احمد پرچمـی‌‌، جواد پردل‌‌، کریم پرسه‌‌، مـینا پرکار‌‌، فروزان پرکاسی‌‌، مرتضی پرهیزکاز‌‌، حمزه پرهیزگار‌‌، محمد پروانـه‌‌، سعید پروائی‌‌، جابر پرور‌‌، فرهاد پرورده‌‌، حسن پرونده‌‌، مـهدی پرویز‌‌، زهره پرویزى‌‌، زینب پرویزی‌‌، شـهره پرویزی‌‌، کمال پرویزیـان‌‌، محمدرضا پریرخ‌‌، نیما پزشکپور‌‌، رژین پزشکیـان‌‌، ژینوس پزشگی‌‌، عاطفه پژمان‌‌، ناصر پسانیده‌‌، فرامرز پشابادی‌‌، بهزاد پشمـی‌‌، ارغوان پگاه‌‌، نسیم پگاه‌‌، مـهشید پگاهی‌‌، بهناز پگاهی‌فر‌، ارش پناهی‌‌، امـیر پناهی‌‌، سودابه پناهی‌‌، رقیـه پناهی‌پور‌، فری پندارنیک‌‌، ثریـا پندند‌‌، احمد پورابراهیم‌‌، سیما پورابراهیم‌‌، خدیجه پوراحد‌‌، روح‌انگیز پوراحد‌‌، آریـا پوراحمدی‌‌، سرور پوراذر‌‌، تارونـه پور‌افشار‌، سمـیه پورپاکار‌‌، جمـیله پورحبیب‌‌، زهرا پورحسین‌‌، پریسا پورحیدری‌‌، غلامحسین پورحیدریـان‌‌، کیـان پوررهنما‌‌، رخشان پورزاد‌‌، بهناز پورسینا‌‌، مریم پورسینا‌‌، مـهدی پورسینا‌‌، مـیلاد پورصالح‌‌، آنیتا ‌پورعلی‌، مریم پورعلی‌‌، مـیلاد پورعیسی‌‌، گیتی پورفاضل، مقداد پورقنواتی‌‌، پروین پورکارگر‌‌، رضا پورکریمـی‌‌، سعید پورگرگی‌‌، نونا پورمحمدی‌‌، لیلی پورمعراج‌‌، سهیلا پورمعینی‌‌، احمد پورمندی‌‌، پوراندخت ادری‌‌، علی قوی‌‌، احسان وبهار‌‌، زویـا پور‌هادی‌، احمد پوری‌‌، پوران پوری‌‌، توران پوری‌‌، رضا پوزش‌‌، پگاه پولادی‌‌، حسن پویـا‌‌، زیبا پویـان‌‌، نرگس پویـان‌‌، کامـیار پویـانمـه‌‌، بیژن پوینده‌‌، مریم پیراسته‌‌، صالح پیران‌‌، علی پیرای‌‌، سپیده پیرایی‌‌، هیراد پیربداقی‌‌، علی پیردوست‌‌، بیژن پیرزاده‌‌، ندا پیرفرشی‌‌، ابراهیم پیرنـهاد‌‌، محمدرضا پیرهادی‌‌، معصومـه پیرهادی‌‌، بابک پیروز‌‌، پارسا پیروز‌‌، حیدر پیری‌‌، شرمـین پیری‌‌، فردین پیریی‌‌، معصومـه پیشان‌‌، مرجان پیش‌بین‌، امـیر پیشداد‌‌، مـینا پیشرو‌‌، پیمان پیشنماز، خلیل پیش‌نماز‌‌، سمانـه پیشنماز‌‌، مجتبی پیلوری‌‌، محمدجواد ‌پیمان‌، فریبا پیوندی‌‌، غلامرضا تابان‌فر‌‌، ساسان تابش‌‌، عاطفه تابش‌‌، اسماعیل تابش‌مـهر‌، عفت تابع‌‌، فاطمـه تابع‌‌، منیر تابع‌‌، شـهرام تابع‌محمدی‌، نسیم تابنده‌‌، زهرا تاثریـان‌‌، مسعود تاج‌الدینی‌، نسیم تاج‌الدینی‌، نرگس تاج‌دینی‌، نسیم تاجدینی‌‌، نغمـه تاجدینی‌‌، نسرین تاجزاده‌‌، فریده تاجگلی‌‌، فاطمـه تاجیک‌‌، راضیـه تاروردیـان‌چاییچی‌، زهرا تاری‌‌، پژمان تایکندی‌‌، پگاه تایکندی‌‌، جعفر‌ تایکندی‌‌، حمـید تایکندی‌‌، علیرضا تبار‌‌، محمد تبدلات‌‌، محسن تبرک‌‌، سیمـین تبریز‌‌، بابک تبریزلی‌‌، بهرام تبریزی، شـهرام تبریزی‌‌، علیرضا تبریزی، لاله تبریزی‌‌، مرضیـه تبریزی‌‌، حسن تبریزی‌نیـا‌، خسرو تجربه‌کار‌، کامران تحول‌‌، علی تدین‌‌، محمدرضا تدین‌‌، مـهری تدین‌طهماسبی‌، آرزو ترابی‌‌، راحیل ترابی، سروش ترابی‌‌، فرزانـه ترابی‌‌، فیروزه ترابی‌‌، کوروش ترابی‌‌، نرگس ترابی‌‌، نگین ترابی‌‌، هادی ترابی‌‌، وحید ترابی‌‌، الهه ترابیـان‌‌، منوچهر ترابی‌پور‌، مرتضی ترادیون‌‌، مسعود تراکمـه‌‌، کیوان ترقانی‌‌، منصور ترکاشوند، حسین ترکانلو‌‌، قاسم ترکمن‌‌، دنیـا ترنگ‌‌، اکرم تسبیحی‌‌، علی تسبیحی‌‌، وحید تسبیحی‌‌، سعید تشرفی‌‌، زیبا تفرشی‌‌، سیدکاظم تفرشی‌‌، مریم تفضلى‌‌، آذر تفضلی‌‌، احمد تقوی‌‌، اردلان تقوی‌‌، مـهرگان تقوی‌‌، آتش تقى‌پور‌، حسین تقی زاده‌‌، سعید تقی‌پور‌، وحید تقی‌پور‌، پروانـه تقی‌خانی‌، جواد تقی‌زاده‌، فاطمـه تقی‌زاده‌، فرهاد تقی‌زاده‌، محمود تقی‌زاده‌، جعفر تقی‌نژاد‌، حسن تقی‌نژاد‌، سعید تقی‌نژاد‌، شاهین تقی‌نژاد‌، هستی تقی‌نژاد‌، سوزان تک‌سخن‌، مجید تمجیدی‌‌، سردار تمرزاده‌صوفیـان‌، عادل تمـیمـی‌‌، مریم تنگستانی‌‌، اسماعیل تنـها‌‌، فرشاد تنـها‌‌، مسیح تنـها‌‌، پدرام تهرانى‌‌، امـیر تهرانی‌‌، حامد تهرانی‌‌، سهیلا تهرانی‌‌، علی تهرانی‌‌، علیرضا تهرانی، کوروش تهرانی‌‌، مـهدی تهرانی‌‌، ابراهیم توانگر‌‌، نورمحمد توتازهی‌‌، سمـیرا توتونچی‌‌، نیره توحیدی‌، محسن توحیدیـان‌‌، مـهدی تودجی‌‌، پروین توسلی، نرگس توسلیـان‌‌، فرحناز توکل‌نیـا، احمد توکلی‌‌، الهام توکلی‌‌، امـیر توکلی‌‌، چیمن توکلی‌‌، سوگند توکلی‌‌، فرزانـه توکلی‌‌، محمود توکلی‌‌، منیژه توکلی‌‌، فرشته توکلیـان‌‌، مـینو توکلیـان‌‌، محسن تولایی‌‌، ناهید تولایی‌‌، نسیم توماری‌‌، ماهان تیرماهی‌‌، زهرا تیمورزاده‌‌، زهرا تیموری‌‌، سعید تیموری‌‌، علی تیموری‌‌، محمد تیموری‌‌، مریم تیموری‌‌، درخشنده تیموریـان‌‌، فریدون ثابت‌قدم‌، یونس ثابتی‌‌، علی ثباتی‌‌، زهرا ثقفی‌‌، قاسم ثمودی‌نژاد‌، نغمـه ثمـینی‌‌، بختیـار جابری‌‌، پروین جابری‌‌، محمود جابری‌‌، نوشین جابری‌‌، حسینعلی جاجیدلیگانی، شـهناز جاشویی‌‌، فواد جاندوست‌، سمـیه جانمحمدی‌‌، فاطمـه جانمحمدی‌‌، علی جانوند‌‌، طوبی جاودانی‌‌، اکرم جاوید‌‌، شیرین جاوید‌‌، علی جاوید‌‌، کاوه جاوید‌‌، آرمان جاوید‌تهرانی‌، بهروز جاوید‌تهرانی، فرحناز جاویدی‌‌، مـیترا جبارزاده‌‌، هادى جبارى‌‌، ازاده جباری‌‌، امـیر جباری‌‌، راحله جباری‌‌، صدیقه جباری‌‌، علیرضا جباری‌‌، فریدون جباری‌‌، مـهدی جباری‌‌، ثریـا جبراییلی‌‌، لیلا جدیدی‌‌، آماندا جدیدی‌دورسو‌، سهراب جرجانی‌‌، مـینا جریری‌‌، حسن جزائرى‌‌، مـیهن جزنی‌‌، بمانی جعفرپور‌‌، سهیلا جعفرپور‌‌، علیرضا جعفر‌پور‌، توحید جعفرزاده‌‌، رضی جعفرزاده‌‌، سیـاوش جعفرزاده‌‌، محمد جعفرزاده‌‌، جعفر جعفرنژاد‌اصل‌بوکانی، اندیشـه جعفری‌‌، ایوب جعفری‌‌، پاشا جعفری‌‌، پژمان جعفری‌‌‌، جلیله جعفری‌‌، جواد جعفری‌‌، حسن جعفری‌‌، حمـید جعفری‌‌، خجسته جعفری‌‌، رحیم جعفری‌‌، رضا جعفری‌، سجاد جعفری‌‌، شکوه جعفری‌‌، عالیـه جعفری‌‌، عباس جعفری‌‌، علی جعفری‌‌، فاطمـه جعفری‌‌، فرخنده جعفری، محمدرضا جعفری‌‌، محمدرضا جعفری‌‌، محمود جعفری‌‌، مرضیـه جعفری، مـهرداد جعفری‌‌، مـهناز جعفری‌‌، مـهناز جعفری‌‌، هادی جعفری‌‌، محمدیـاسین جعفریـان‌‌، عماد جعفری‌پور‌، مریم جعفریـه‌‌، آزیتا جگروند‌‌، پویـا جگروند‌‌، عزت جگروند‌‌، هادی جگر‌وند‌، علی جلال‌‌، فدوی جلال‌‌، منصور جلال‌‌، احسان جلالی‌‌، امـید جلالی‌‌، داود جلالی‌‌، سلمان جلالی‌‌، فریده جلالی‌‌، مجتبی جلالی‌‌، مسعود جلالی‌‌، مـهتاب جلالی‌‌، مـینا جلالی‌‌، وحید جلالی‌‌، یعقوب جلالی‌‌، علیرضا جلالیـان‌‌، سروه جلوزان‌‌، الهام جلولی‌‌، سیدمـهدی جلولی‌‌، محمود جلیـا‌‌، احمدرضا جلیل‌پیران‌، مـهسا جلیل‌نتاج‌، رضا جلیلی‌‌، مصطفی جلیلی‌‌، مـهرداد جلیلی‌‌، سحرناز جلیلیـان‌‌، معصومـه جلیلیـان‌‌، الی جم‌‌، نازنین جم‌‌، ندا جم‌‌، حدیثه جمال‌آبادی‌، پیمان جمالزاده‌‌، ابوالفضل جمالی‌‌، اراد جمالی‌‌، سعیده جمالی‌‌، صفدر جمالی‌‌، عزیز جمالی‌‌، کریم جمالی‌‌، محمد جمالی‌‌، فاطمـه جمالی‌باشی‌، سمـیرا جمشیدى‌‌، لیلا جمشیدى‌‌، ایلار جمشیدی‌‌، پرویز جمشیدی‌‌، جمشید جمشیدی‌‌، روناک جمشیدی‌‌، سارگل جمشیدی‌‌، فاضل جمشیدی‌‌، قاسم جمشیدی‌‌، لیلا جمشیدی‌‌، مـهدی جمشیدی‌‌، یـاسمـین جمشیدی‌‌، آرش جمشیدیـان‌‌، فردوس جمشیدی‌رودباری‌، مـهدی جمعگی‌‌، الهام جنتی‌‌، افشین جنیـانی‌‌، جواد جنیدی، فرهاد جهانبازی‌‌، صباح جهانبخش‌‌، مریم جهان‌بین‌، مریم جهانپور‌‌، حسن جهانچی‌‌، فواد جهان‌دوست‌، فاطمـه جهاندیده‌‌، مریم جهاندیده‌‌، بهروز جهانزاد‌‌، مژگان جهانسوزی‌‌، علی جهانشاهی‌‌، منصوره جهان‌شاهی‌، شکیبا جهان‌عالیـان‌، نرگس جهانفرد‌‌، علی جهان‌فکر‌، امـید جهانگیری‌، امـیر جهانگیری‌‌، آرش جهانگیری‌‌، پوراندخت جهانگیری‌‌، تموچین جهانگیری‌‌، جهانبخش جهانگیری‌‌، سپیده جهانگیری‌‌، گلرخ جهانگیری‌‌، مـهدیـار جهانگیری‌‌، حسین جهانی‌، رابین جهانی‌‌، رضا جهانی‌‌، مصطفی جهانی‌‌، مسلم جهانیـان‌‌، حسن جهانی‌قزوین‌، امـیر جهرمـی‌‌، آریـا جهرمـی‌‌، جواد جواد‌‌، زهره جواد‌‌، حسین جوادزاده‌‌، حسین جوادزاده‌‌، زهرا جوادزاده‌‌، فتانـه جوادزاده‌‌، محمد جواد‌لطفی‌، محمد جواد‌منصوری‌، محمد جواد‌مـیرزایی‌، اراد جوادی‌‌، بهروز جوادی‌‌، جعفر جوادی‌‌، رضا جوادی‌‌، سعید جوادی‌‌، سوسن جوادی‌‌، فرح جوادی‌‌، فرزاد جوادی‌‌، مجید جوادی‌‌، محسن جوادی‌‌، محمدرضا جوادی‌‌، مـهدی جوادی‌‌، نسرین جوادی‌‌، هما جوادی‌‌، هومن جوادی‌‌، عباس جوادیـان‌‌، رویـا جوان‌‌، نرگس جوانبخت‌‌، بلقیس جوانروح‌‌، رحمان جوانمردی‌‌، محمدرضا جوانمردی‌‌، مـیلاد جوانمردی‌‌، الهه جواهری‌‌، آیدا جواهری‌‌، جواد جواهری‌‌، فروغ جواهری‌‌، هانیـه جواهری‌‌، احمد جواهریـان‌‌، امـیر جواهری‌لنگرودی‌، آرش جودکی‌‌، محمد جودکی‌‌، بهروز جوشنی‌‌، مـیترا جوشنی‌‌، اکرم جوکار‌‌، نسترن جوکار‌‌، وحیده جوهرچى‌‌، بهیـه جیلانی، فرانک چالاک‌‌، سودابه چاوشی‌‌، پریچهر چایچی‌‌، علیرضا چائی‌‌، هوشیـار چتانی‌‌، آرش چراغ‌ویسی‌، شیرکو چراغی‌‌، مـهدیس چراغی‌‌، مجید چرخشت‌‌، مریم چرخشت‌‌، زینب چرومـی‌‌، رویـا چقایی‌‌، مـهوش چکانی‌اذران‌، زهرا چگینی‌‌، فاطمـه چگینی، محمود چلبی‌‌، جهان چمن‌فر‌، ندا چناقچى‌‌، پریسا چنانی‌‌، معین چنانی‌‌، بهراد چهرازی‌‌، حسین چهرقانی‌‌، حسن چهره‌سا‌، مـهدی چوبداری‌‌، ابوذر چوپانی‌‌، هادی چوپانی‌‌، محدثه چینـه‌وری‌، خورشید حاتم‌وند‌، بهیـه حاتمى‌‌، احمدرضا حاتمـی‌‌، امـیر حاتمـی‌‌، پروین حاتمـی‌‌، ثریـا حاتمـی‌‌، حسین حاتمـی‌‌، حسین حاتمـی‌‌، خلیل حاتمـی‌‌، خورشید حاتمـی‌‌، شـهناز حاتمـی‌‌، علی حاتمـی‌‌، فاطمـه حاتمـی‌‌، فائزه حاتمـی‌‌، فرزاد حاتمـی‌‌، فرزانـه حاتمـی‌‌، لیلا حاتمـی‌‌، مریم حاتمـی‌‌، معصومـه حاتمـی، مونا حاتمـی‌‌، علیرضا حاجب‌رحیمـی‌‌، ویدا حاجبی‌‌، علی‌اصفر حاج‌سیدجوادی‌‌، امـیر حاجى‌زاده‌، علی حاجی‌‌، دلنیـا حاجی‌احمدی‌، امـیرمحمد ‌حاجیـان‌، محمد حاجیـان‌‌، مـهدی حاجیـان‌‌، مـهران حاجیـان‌‌، ساناز حاجی‌پور‌، شـهرام حاجیپور‌‌، نیلوفر حاجی‌پور‌، مـهدی حاجی‌حاجی‌، دیبا حاجی‌زاده‌، صابر حاجی‌زاده‌، مرجان حاجی‌زاده‌، مـهران حاجی‌زاده‌، حسین حاجیلو، عباس حاجی‌محسن‌، سارا حافدی‌‌، باهره حافظی‌‌، ژاله حافظی‌‌، سبا حامد‌انسانیت‌، حامد حامدرنجبر‌‌، رُزا حامدی‌‌، معصومـه حامدی‌‌، نیتا حامى‌‌، منیژه حبشی‌‌، زهره حبیب‌محمدی‌، جمال حبیبی‌‌، حسن حبیبی‌‌، فرحناز حبیبی‌‌، فرشاد حبیبی‌‌، فرنگیس حبیبی‌‌، محمد حبیبی‌‌، نوشین حبیبی‌‌، فاطمـه حبیبی‌فر‌، آتوسا حجازی‌‌، آناهیتا حجازی‌‌، دیبا حجازی‌‌، هیوا حجت‌‌، بتول حجتی‌‌، حمـید حجتی‌‌، ستاره حجتی‌‌، سحر حجتی‌‌، نوریـه حجتی‌‌، حمـید حداد‌‌، منصوره حداد‌‌، محمد حدادپور‌‌، احسان حدادی‌‌، محمدرضا حدگامـی‌‌، سیروان حراتی‌‌، مـینا حریرى‌‌، راضیـه حریری‌فر‌، لیلا حسارکی‌‌، لیلا حسارکی‌‌، احمد حسام، فوزیـه حسامـی‌‌، مـینا حسامـی‌‌، زینب حسن‌ابادی‌، الهام حسن‌پور‌، امـیرحسین حسن‌پور‌، جواد حسن‌پور‌، سامـیه حسن‌پور‌، طاهره حسن‌پور‌، عدنان حسن‌پور‌، فاطمـه حسن‌پور‌، کژال حسن‌پور‌، لیلی حسن‌پور‌، منصور حسن‌پور‌، هما حسنپور‌‌، محمد حسن‌حاتمـی‌، افروز حسن‌زاده‌، ائلچین حسنزاده‌‌، آیدین حسن‌زاده‌، پیـام حسن‌زاده‌، جعفر حسن‌زاده‌، حسن حسن‌زاده‌، زهرا حسن‌زاده‌، سارا حسن‌زاده‌، سجاد حسن‌زاده‌‌، سعید حسن‌زاده‌‌، سعیده حسن‌زاده‌، شـهلا حسن‌زاده‌، مـینا حسن‌زاده‌، نوید حسن‌زاده‌، فرید حسن‌زاده‌اصل‌‌، امـیر حسنقلی‌نژاد‌، گیتی حسنلو‌‌، محمد حسن‌نوروزی‌، فاطمـه حسن‌نیـا‌، محمد حسن‌نیـا‌، نینا حسنى‌نژاد‌، احمدرضا حسنی‌‌، حسن حسنی‌‌، حسین حسنی‌‌، حمـید حسنی‌‌، زهرا حسنی‌‌، شاهین حسنی‌‌، شبگیر حسنی‌‌، عباس حسنی‌‌، عطا حسنی‌‌، علی حسنی‌‌، علیرضا حسنی‌‌، فرشاد حسنی‌‌، محمدعلی حسنی‌‌، منا حسنی‌‌، مـهرنوش حسنی‌‌، نگار حسنی‌‌، وحید حسنی‌‌، رحیم حسنی‌کوبانی‌، محمد حسین‌ارباب‌حقیقی، امـیر حسین‌آقایی‌، سیروان حسین‌پناهی‌، صلاح‌الدین ‌حسین‌پناهی، ئاسو حسین‌پناهی‌، امـیر حسین‌پور‌، فاطمـه حسین‌پور‌، گلیتا حسین‌پور‌، محسن حسین‌پور‌، هیلدا حسین‌پور‌، ویدا حسین‌پور‌، زهرا حسینخواه‌‌، حنیف حسین‌دوست‌، بهار حسین‌زاده‌، پیمان حسین‌زاده‌، رضا حسین‌زاده‌‌، ژیلا حسین‌زاده‌، سجاد حسین‌زاده‌‌، طاهره حسین‌زاده‌، محمد حسین‌زاده‌، مـهدی حسین‌زاده‌، مـهسا حسین‌زاده‌، مـینا حسین‌زاده‌، نادر حسین‌زاده‌، ناهید حسین‌زاده‌، نیما حسین‌زاده‌، امـیر حسین‌صادقی‌، محمد حسین‌صدیق‌یزدی، محمد حسین‌فلاح‌، امـیر حسین‌کرمانی‌، امـیر حسین‌کیـانی‌راد، امـیر حسین‌مرادیـانی‌، احمد حسین‌مردی‌، محمد حسین‌مـیرزایی‌، امـیر حسین‌نخعی‌، الهام حسین‌نژاد‌، اعظم حسینى‌‌، جلیل حسینى‌‌، ابوالفضل(عباس) ‌حسینی‌، احسان حسینی‌‌، احمدرضا حسینی‌‌، اسماعیل حسینی‌‌، اعظم حسینی‌‌، افسانـه حسینی‌‌، افق حسینی‌‌، اکبر حسینی‌‌، الهه حسینی‌‌، امـیر حسینی‌‌، امـینـه حسینی، ایمان حسینی‌‌، پردیس حسینی‌‌، پریسا حسینی‌‌، پیمان حسینی‌‌، جلال حسینی‌‌، حسن حسینی‌‌، حسین حسینی‌‌، حمـید حسینی‌‌، خدیجه حسینی‌‌، داریوش حسینی‌‌، داود حسینی‌‌، رضا حسینی‌‌، روژین حسینی‌‌، زبیده حسینی‌‌، زهرا حسینی‌‌، سامـی حسینی‌‌، سپیده حسینی‌‌، سعید حسینی‌، سهراب حسینی‌‌، سیدحمـید ‌حسینی‌، سیدکریم حسینی‌‌، سیده‌نگار ‌حسینی‌، شـهرام حسینی‌‌، طه حسینی‌‌، عاطفه حسینی‌‌، عباس حسینی‌‌، عبدالله حسینی‌‌، عرفان حسینی‌‌، علی حسینی‌‌، عمر حسینی‌‌، قاسم حسینی‌‌، محمد حسینی‌‌، محمدرضا حسینی‌‌، محمود حسینی‌‌، مرتضی حسینی‌‌، مرجان حسینی‌‌، مریم حسینی‌‌، مـیثم حسینی‌‌، ندا حسینی‌‌، نسرین حسینی‌‌، نکیسا حسینی‌‌، هادی حسینی‌‌، هلاله حسینی‌، وجیـهه حسینی‌‌، حسین حسینیـان‌‌، ندا حسینی‌باب‌اناری، پریسا حسینی‌سولدوز‌، نسرین حسینی‌نژاد‌، فاطمـه حسینی‌نقوی‌، مسعود حسینی‌نیـا‌، مـیترا حصیرچیـان‌‌، محمدامـین ‌حصیلی‌، حبیب حقانی‌‌، مصطفی حقانی‌، علی حقانی‌زاده‌، سعید حق‌پرست‌، محسن حق‌پرور‌، هدایت حق‌جو‌، ستایش حقدادی‌‌، نرگس حق‌شناس‌، مـهین حقگو‌‌، حمـید حق‌گویـان‌، بهنام حقی‌‌، داود حقی‌‌، حسین حقی‌طلایی‌، بهار حقیقت‌‌، پروین حقیقت‌‌، پروین حقیقت‌‌، شـهره حقیقت‌‌، معصومـه حقیقت‌خواه‌، الیکا حقیقت‌نمـینی‌، پروین حقیقت‌نمـینی‌، ثریـا حقیقی‌‌، جواد حقیقی‌‌، حسین حقیقی‌‌، ساغر حقیقی‌‌، سپیده حقیقی‌‌، سعید حقیقی‌‌، شیدا حقیقی‌‌، علیرضا حقیقی‌‌، کاظم حقیقی‌‌، مـهستی حقیقی‌‌، هستی حقیقی‌‌، رمضانعلی حکمت‌‌، یـاسا حکمت‌‌، محمود حکیمفر‌‌، فریده حکیم‌هاشمـی‌، آرش حکیمـی‌‌، دانیـال حکیمـی‌‌، صادق حکیمـی‌‌، محمدرضا حکیمـی‌‌، وحید حکیمـی‌نیـا‌، فائزه حلاجی‌‌، فهیمـه حلاجی‌‌، زاهد حلوایی‌‌، مجتبی حلوایی‌‌، سمـیه حمداللهی، شیرازی حمـید، کبیر حمـید، شفیقه حمـیدزاده‌‌، آکو حمـیدی‌‌، حجت حمـیدی، حمـید حمـیدی‌‌، سمـیره حمـیدی‌‌، معصومـه حمـیدی‌‌، مـهران حمـیدی‌‌، مـهری حمـیدی‌‌، الناز حمـیدیـا‌‌، نقی حمـیدیـان‌، کامـیار حنیف‌‌، جمشید حنیفی‌‌، قباد حیدر‌‌، رقیـه حیدردوست‌‌، سیما حیدرزاده‌‌، یـاشار حیدرزاده‌‌، سوگل حیدرزاده‌طاری‌، پوران حیدرى‌‌، ساسان حیدرى‌‌، شیوا حیدرى‌‌، اسماعیل حیدری‌‌، اکام حیدری‌‌، جواد حیدری‌‌، حمـید حیدری‌‌، روجا حیدری‌‌، سارا حیدری، سهیلا حیدری‌‌، سودابه حیدری‌‌، سورنا حیدری‌‌، سیـاوش حیدری‌‌، سید حیدری‌‌، عبدالله حیدری‌‌، فاطمـه حیدری‌‌، فرزانـه حیدری‌‌، فرهاد حیدری‌‌، مجید حیدری، مرتضی حیدری‌‌، مـیلاد حیدری‌‌، نرگس حیدری‌‌، مصطفی حیدریـان‌‌، سمـیرا حیدری‌دستجردی، مـینو حیدری‌کایدان‌، محمد حیدی‌‌، آذین حیرانی‌‌، پوریـا حیسن‌پور‌، اشکان خادم، گیتا خادم‌‌، مـهدی خادم‌‌، وآلآ خادم‌‌، شـهرام خادم‌انسانی‌، آزاده خادمى‌‌، سیدحسین خادمـی‌‌، مرتضی خادمـی‌‌، اعظم خادمـیان‌‌، عاطفه خاشاکی‌‌، اسما خاقان‌‌، ایران خاکباز‌‌، جواد خاکسار‌‌، غلامعلی خاکسار‌‌، نسیم خاکسار‌‌، محمد خاکساران‌‌، جواد خاکی‌‌، امـیرحسین خاکی‌زاده‌، محمد خالد‌ابراهیمـی‌، شـهرام خالدی‌‌، محسن خالدی‌‌، رزا خالدیـان‌‌، سیروان خالدیـان‌‌، همایون خالدیـان‌‌، حسن خالقی‌‌، فاطمـه خالقی‌‌، مـهتا خالقی‌‌، حسین خالو‌‌، سیروس خالویی‌‌، علی خان‌احمدی‌، مـهدی خان‌بابا‌تهرانی‌، حوری خانپور‌‌، مـیثم خانجان‌‌، منیژه خانگلدی‌‌، رضا خانلو‌‌، الهه خانی، الیـاس خانی‌‌، بانو خانی‌‌، حسین خانی‌‌، رعنا خانی‌‌، شیدا خانی‌‌، فاطمـه خانی‌‌، سعید خاوری‌‌، سعیده خاوری‌‌، عاطفه خاوری‌‌، علی خاوری‌‌، مجید خاوری‌‌، محسن خاوری‌‌، محمود خاوری‌‌، هانیـه خاوری‌‌، ودود خبازه‌‌، جعفر خبری‌‌، جواد خبری‌‌، حمـید خبری‌‌، چنگیز ختایی، اسماعیل ختائی‌‌، زاهد خجسته‌‌، محمدرضا خجسته‌‌، امـین خدابخشی‌‌، مجید خدابخشی‌‌، اسماعیل خدابنده‌‌، امـین خداپناه‌‌، محمود خداجو‌‌، ناهید خداجو‌‌، سعید خداداد‌‌، الهه خدادادیـان‌‌، الهه خدادادیـان‌‌، نیلوفر خدادادیـان‌‌، بهراد خداشناس‌‌، سیـامک خداکریمـی‌‌، امـین خدامرادی‌‌، اهون خدامـی‌‌، روجا خدامـی‌‌، محمد خدایـاری‌‌، مجید خدایی‌‌، جهانگیر خدری‌‌، معصومـه خدری‌‌، سلینا خدمتی‌‌، مریم خدمتی‌‌، سیده خدیجه‌فرقانی‌، مـهین خدیوی‌، نگار خرازی‌‌، سمـیه خراقانی‌‌، جعفر خردمند‌‌، شقایق خرسند‌‌، مسعود خرسند‌‌، عباس خرسندی‌‌، مانی خرسندی‌‌، محمد خرم‌‌، یـاشار خرمدین‌‌، جواد خرمـی‌‌، حسین خرمـی‌‌، داریوش خرمـی‌‌، ساسان خرمـی‌‌، فرشته خرمـی‌‌، علی خزابی‌‌، اشکان خزایـا‌‌، آزاده خزایی‌‌، بیژن خزایی‌‌، ساناز خزایی‌‌، ساویـا خزایی‌‌، مصطفی خزایی‌‌، یوسف خزایی‌‌، مصطفی خزایی‌پول‌، شـهرام خزایی‌تبار‌، لیلا خزائی‌‌، علی خزلی‌‌، علی خستو‌‌، سارا خسروآبادی‌‌، نسارا خسروآبادی‌‌، طاهره خسروآثاری، حمـیده خسروپور‌‌، زکا خسروشاهی‌‌، عزیزه خسروى‌‌، بهروز خسروی‌‌، بهمن خسروی‌‌، تهمـینـه خسروی‌‌، جلال خسروی‌‌، رامش خسروی‌‌، سحر خسروی، عزیزه خسروی‌‌، فرزانـه خسروی‌‌، محسن خسروی‌‌، مریم خسروی‌‌، نادر خسروی‌‌، ناصر خسروی‌‌، نسیم خسروی‌‌، رضا خسرویی‌‌، حسین خضرائی‌‌، صدیقه خضرائی‌‌، اعظم خضری‌‌، بختیـار خضری‌، مـهران خلج‌‌، ندا خلج‌‌، ایراندخت خلج‌بابایی‌، فریماه خلجی‌‌، سپهر خلسه‌‌، حمـید خلعتبری‌‌، اسفندیـار خلف‌‌، آرش خلیفه‌‌، سعید خلیفه‌‌، بهروز خلیق‌‌، سیروس خلیق‌زاده‌، پرشنگ خلیقی‌‌، سعیده خلیقی‌زاده‌، علیرضا خلیل‌پور‌سیدان، محمدرضا خلیل‌پور‌سیدان، سیروس خلیل‌زاده‌، ابراهیم خلیل‌مجیدیـان‌، بهمن خلیل‌نسب‌، احمد خلیلی‌‌، ارش خلیلی‌‌، امـیرحسین خلیلی‌‌، حسن خلیلی، سارا خلیلی‌‌، سوگند خلیلی‌‌، عثمان خلیلی‌‌، فرزاد خلیلی‌‌، فرزاد خلیلی‌‌، فریده خلیلی‌‌، محسن خلیلی‌‌، محمد خلیلی، شراره خلیلیـان‌‌، علی خلیلی‌پوردارستانی‌‌، شادی خمسه‌‌، مجید خمسه‌‌، محمد خمسه‌‌، مونا خمسه‌‌، الهام خندان‌‌، امـید خندان‌‌، رضا خندان‌‌، فریبا خواجه‌دهی‌، مرتضی خواجه‌وندی‌، مـهسا خوارزمـی‌‌، جمـیل خوانچه‌زر‌، علی خوانساری، جەلال خودامورادی‌‌، مسعود خورشید‌‌، فرهاد خورشیدی‌‌، سها خوشبخت‌‌، سعید خوشبین‌‌، آزاده خوش‌چهره‌، رویـا خوشرو‌‌، هدی خوشرویی‌‌، حمـید خوش‌سیر‌، علیرضا خوشقدم‌‌، پرویز خوشمـهر‌‌، نوران خوش‌نظر‌، سعید خوش‌نیت‌، مریم خوشوقتى‌‌، مژگان خوشوقتى، زهرا خویی‌‌، یگانـه خویی‌‌، یگانـه خوئی‌‌، افسانـه خیـابانی‌‌، امـین خیـابانی‌‌، عادل خیـابانی‌‌، علی خیـابانی‌‌، حمـید خیـاط‌مشـهدی‌، علی خیـامـی‌‌، فروغ خیـامـی‌‌، رضا خیبرى‌‌، محمد خیراللهی‌‌، لیلا خیراندیش‌‌، هما خیراندیش‌‌، هیرش خیرآبادی‌، نفیسه خیوه‌‌، مریم داداشی‌‌، نسرین دادانی‌‌، نسرین دادانی‌نژاد‌، فرامرز دادور‌‌، عسل دارابی‌‌، کامـیار دارابی‌‌، مجید دارابیگی‌‌، محمد دارایی‌‌، فروزان دارایی‌نژاد‌، پرویز داروپناه‌، اریـانا داریـان‌‌، محمدرضا ‌داریـان‌، بهار داعی‌‌، مـهوش دالایی‌‌، بهنام دامـیده‌‌، فرید دانالی‌‌، احمد دانایی‌‌، امـیرحسین دانایی‌‌، فاطمـه دانش‌‌، مرضیـه دانش‌، رقیـه دانشگری‌‌، حمـید دانشور‌‌، سارا دانشی‌‌، پریوش دانیـال‌‌، داود داودآبادی‌‌، احترام داودی‌‌، خالد داودی‌‌، علی داودی‌‌، لیلا داودی‌‌، مریم داودی‌امـید‌، سهیل داودی‌پاشا‌، الهام داوری‌‌، آرش داوری‌‌، نگار داوری‌‌، محمد دائمى‌‌، تراته دباغ‌‌، علیرضا دباغ‌‌، ایرب دباغیـان‌‌، لیلی دبس‌‌، لیلی دبس‌‌، دنیـا دبیری‌‌، فرحناز دبیری‌‌، اشرف دخت‌صابری‌، ازاده درافشان‌‌، رقیـه درافشان‌‌، سینا درافشان‌‌، مـهناز دربندی‌‌، گیسو درجزی‌‌، احمد درخشان‌‌، ایرج درخشان‌‌، رضا درخشان‌‌، داوود درخشانی‌‌، محمد درخشانی‌‌، مریم درخشانی، مـهدی درخشانی‌‌، مـیثم درخشانی‌مـهر‌، آبتین درفش‌‌، کوکب درفشی‌‌، هنگامـه درفشی‌‌، اسرین درکاله‌‌، شـهره درودی‌‌، آرزو درویش‌‌، شیده درویش‌‌، مـهرداد درویش‌پور‌، رومـینا دریـاباری‌‌، ناصر دریـادل‌‌، حسین دریـانی‌‌، مجتبی دریـانی‌‌، نعمت دریـایی‌‌، احمد دریس‌‌، رامـین دریکوند‌‌، آرمـین دریکوندی‌‌، آرمـین دریکوندی‌‌، معصومـه دزجی‌نژاد‌، ادریس دژبند‌‌، سیروس دستاران‌‌، حسین دستحنایی‌‌، باران دشتستانی‌‌، محمدرضا دشتستانی‌، سهیلا دشتى‌‌، سینا دشتى‌‌، آکو دشتی‌‌، محمد دشتی‌‌، هادی دشتی‌‌، بابک دعایی‌‌، رضا دغاغله‌‌، اعظم دفین‌‌، رضا دقتی‌‌، علیرضا دلاور‌‌، وحید دلاور‌‌، بهنام دلفان‌‌، کامران دلفان‌‌، زلیخا دلفی، سیـاوش دلیری‌‌، فرشته دلیری‌‌، فریبا دلیری‌‌، فریده دلیری‌‌، مـیلاد دلیری‌‌، مـهرزاد دلیلی‌‌، علی دماوندی‌‌، نیلوفر دماوندی‌‌، مـیترا دمبند‌خامنـه‌، الهام دنیوی‌‌، الهه دنیوی‌‌، جواد دنیوی‌‌، نصرت دنیوی‌‌، حمـید دهباشی‌‌، وحید دهباشی‌‌، پژمان دهخدا‌‌، علی دهخدایی‌‌، جواد دهداری‌‌، رضا دهداری‌‌، علی دهداری‌‌، محمدرضا دهداری‌‌، آرزو دهقان‌‌، رضا دهقان‌‌، زهره دهقان‌‌، سیـاوش دهقان‌‌، سینا دهقان‌‌، شادی دهقان‌‌، شقایق دهقان‌‌، طیبه دهقان‌‌، عاطفه دهقان‌‌، غزاله دهقان‌‌، فاطمـه دهقان‌‌، مرضیـه دهقان‌‌، مریم دهقان‌‌، معصومـه دهقان‌‌، مـهسی دهقان‌‌، ابوالفضل دهقانی‌‌، اسماعیل دهقانی‌‌، حامد دهقانی‌‌، زهرا دهقانی‌‌، سیـامک دهقانی‌، مسعود دهقانی‌‌، ندا دهقانی‌‌، ثریـا دهقانیـان‌‌، ایرج دهقانی‌زنگنـه‌، احسان دهکردی، نجمـه دهکردی‌‌، فرامرز دهگان‌‌، نوشین دهملاییـان‌‌، محیـاسادات ‌دواچی‌، جاوید دوانی‌‌، سروش دوانی‌‌، یگانـه دوخایی‌‌، اکرم دودانگه، ثمـین دودانگه‌‌، روح‌الله ‌دوستاریی‌، پویـان دوست‌الهی‌، سهیلا دوست‌الهی‌، نادر دوست‌الهی‌، هوشنگ دوست‌الهی‌، غلام دوستدار‌‌، علی دوستکام‌‌، پرویز دوستی‌‌، رضا دوستی‌‌، سیمـین دوستی‌‌، پویـا دولت‌‌، ویدا دولت‌‌، حسین دولت‌آبادی‌، عزت دولت‌آبادی‌، عزت دولت‌آبادی‌، زهرا دولتخواه‌‌، مـهران دولتخواه‌‌، آنیتا دولت‌دوست‌، تاج دولت‌همتی‌، علی دولتی‌‌، پویـا دولت‌یـاری‌، توحید دونده‌‌، ایوب دیـاغی‌، حمـید دیـانت‌پور‌، آیتا دیبایی‌‌، نگار دیبایی‌‌، جانی دیدار‌‌، سانی دیدار‌، کامبیز دیرباز‌‌، فاطمـه دیرنابی‌‌، رعنا دیزنابی‌‌، شاهرخ دیلمـی‌‌، سمـیه دیندارلو‌‌، وحید دین‌محمد‌، سیروس دین‌محمدی‌، علیرضا دین‌محمدی‌، فاطمـه دیوبند‌‌، صدیقه دیودل‌‌، جعفر ذاکری‌‌، مجید ذاکری‌‌، پروین ذبیحی‌‌، ژیلا ذبیحی‌‌، مادی ذبیحی‌‌، نـهال ذبیحی‌‌، رضا ذبیحیـان‌‌، پروین ذبییحی‌‌، محمد ذنوبی‌‌، رضا ذوالقدر‌‌، مـهدی ذوالقدر‌‌، داریوش ذوالنوریـان‌‌، رویـا ذوغالیـان‌‌، امـین ذوقى‌‌، محمدرضا ذوقی‌‌، هادی ذوقی‌‌، افشین رابونیک‌‌، فرزانـه راجی‌‌، راحله راحمـی‌پور‌، امـین راد‌‌، بهجت راد‌‌، پروانـه راد‌‌، ترانـه راد‌‌، حسین راد‌، سهیلا راد‌‌، عادل راد‌‌، علی راد‌‌، فریبا راد‌‌، لیلا راد‌‌، ماهور راد‌‌، اهورا رادمنش‌‌، آروا رادمنش‌‌، شـهناز راد‌منش‌، آذین رادمـهر‌‌، شکیلا رادمـهر‌‌، شیما رادمـهر‌‌، متین رادمـهر‌‌، معین رادمـهر‌‌، ساغر رادناصری‌‌، منوچهر رادین‌‌، مـیثم رازقی‌‌، مـیلاد رازقی‌‌، امـید رازی‌‌، علیرضا رازی‌‌، مـیثم رازی‌‌، زهره راستان‌‌، فریده راستکردار‌‌، پایـا راستگونیـا‌‌، علیرضا راستی‌‌، مـینا راستی‌‌، پری راضی‌نشاط‌، اماقلی راکی‌‌، آرش رامـی‌‌، عبدالله راهپیما‌‌، محمدرضا راه‌پیما‌، مژگان راهپیما‌‌، حجت راهدار‌‌، مرضیـه راهدار‌‌، شیرین راه‌رخشان‌، معصومـه راه‌نورد‌، داریوش راوش‌‌، اهورا راونی‌‌، عبداله رایج‌‌، افسانـه رباط‌جزی‌، محمد ربانی‌‌، زهرا ربانی‌املشی‌، محمد ربانی‌پور‌، حسن ربیع‌بیگی‌، علی ربیع‌بیگی‌، پدرام ربیع‌زاده‌، پویـا ربیع‌زاده‌، ابراهیم ربیعی‌‌، الهام ربیعی‌‌، رسول ربیعی‌‌، منیژه ربیعی‌‌، مصطفی رجائی‌‌، على رجب‌پور‌، الهه رجبى‌‌، محمدرضا ‌رجبى‌، نسرین رجبى‌‌، یـاسمن رجبى‌‌، احمد رجبی‌‌، پروین رجبی‌‌، حمـید رجبی‌‌، شـهلا رجبی‌‌، شیدا رجبی‌‌، علی رجبی‌‌، علی رجبی‌‌، لیلا رجبی‌‌، مـهناز رجبی‌‌، ناجی رجبی‌، نگار رجبی‌‌، علی رجلی‌‌، ادیب رحمانی‌‌، الناز رحمانی‌‌، جلیل رحمانی‌‌، سمانـه رحمانی‌‌، سولماز رحمانی‌‌، عبدالواصی رحمانی‌‌، غزاله رحمانی‌‌، لیدا رحمانی‌‌، محسن رحمانی‌‌، مریم رحمانی‌‌، مستانـه رحمانی، مـهران رحمانی‌‌، مـیلاد رحمانی‌‌، کرامت رحمانیـان‌‌، کرامت‌اله ‌رحمانیـان‌کوشککی، رویـا رحمتی‌‌، فاطمـه رحمتی‌‌، فرج رحمتی‌‌، محمدرضا رحمتی‌‌، مـهدی رحمتی‌‌، محمد رحمتی‌احمدآبادی‌، نسترن رحمتی‌سلامـی‌، ازاده رحمدل‌‌، حمـید رحمدل‌‌، فرج رحمدل‌‌، فرزانـه رحمدل‌‌، کمـیل رحمدل‌‌، رضا رحیم‌پور، فرهاد رحیم‌پور، دلنیـا رحیمزاده‌‌، عارفه رحیم‌زاده‌، مرضیـه رحیم‌شاگرد‌، اصغر رحیمـی‌‌، امـیر رحیمـی‌‌، بهرام رحیمـی‌‌، بهروز رحیمـی‌‌، چینی رحیمـی‌‌، حامد رحیمـی‌‌، حسن رحیمـی‌‌، دلشاد رحیمـی‌‌، سعید رحیمـی‌‌، سوابه رحیمـی‌‌، سودابه رحیمـی‌‌، سیمـین رحیمـی‌‌، شـهرام رحیمـی‌‌، صدیقه رحیمـی‌‌، عباس رحیمـی‌، غضنفر رحیمـی‌‌، فرزانـه رحیمـی‌‌، کامبیز رحیمـی‌‌، کاوه رحیمـی‌‌، کژل رحیمـی‌‌، محمد رحیمـی‌‌، مریم رحیمـی، سجاد رحیمـی‌سیدان‌، هادی رحیمـی‌سیدان‌، اندش ردین‌‌، امـیر رزاقی‌‌، باقر رزاقی‌‌، سیـامک رزاقی‌‌، فرشید رزاقی‌‌، پریسا رزمخواه‌‌، ممد رستاره‌‌، حمـید رستگار‌‌، رضا رستگار‌‌، فرشته رستگار‌‌، مجید رستگار‌‌، محبوبه رستگار‌‌، مریم رستگار‌‌، ناهید رستگار‌‌، نگار رستگار‌‌، نگار رستگار‌‌، هادی رستگار‌‌، حسن رستگاری‌‌، هاله رستم‌گوهری‌، مـیثم رستملو‌‌، حسین رستمـی‌‌، فاطمـه رستمـی‌‌، فرزین رستمـی‌‌، گلاویژ رستمـی‌‌، محمد رستمـی، مرتضی رستمـی‌‌، مژگان رستمـی‌‌، منصور رستمـی‌‌، مـینا رستمـی‌‌، نگار رستمـی‌‌، منصوره رستمـیان‌‌، پویـا رستمـی‌پور‌، سهیل رسولى‌نژاد‌، اسرین رسولی‌‌، الهام رسولی‌‌، رحیم رسولی‌‌، سهیل رسولی‌‌، شریفه رسولی‌‌، علیرضا رسولی‌‌، فخرالدین رسولی‌‌، فرج رسولی‌‌، مانوش رسولی‌‌، محسن رسولی‌‌، هامان رسولی‌‌، امـیرهوشنگ ‌رسولی‌نژاد، فرهاد رسولی‌نژاد‌، مـینا رسولینژاد‌، روح‌انگیز‌ رشدی، حمـیدرضا رشوند‌‌، شـهرزاد رشوند‌‌، آرام رشیدی‌‌، باقر رشیدی‌‌، پرشین رشیدی‌‌، خسرو رشیدی‌‌، شـهین رشیدی‌‌، محسن رشیدی‌‌، مـهین رشیدی‌‌، جهانگیر رشیدیـان‌‌، زهره رصافچی‌‌، علی رصوان‌‌، رضا رضا‌‌، محمد رضا‌ابوالحسنی‌، محمد رضا‌آئینـه‌وند، زهرا رضابیگی‌‌، نسرین رضابیگی‌‌، سید رضا‌حسینی‌، زهرا رضادوست‌‌، محمد رضا‌رهنما‌، ایراندخت رضا‌زاده‌، پیمان رضازاده‌‌، سمـیرا رضا‌زاده‌، محمد رضاقلی‌‌، مـهدی رضایـان‌‌، احمدرضا رضایی‌‌، اناهیتا رضایی‌‌، آرش رضایی‌‌، توران رضایی‌‌، جمشید رضایی‌‌، حمـید رضایی‌‌، راحله رضایی‌‌، ربابه رضایی‌‌، رسول رضایی‌‌، رقیـه رضایی‌‌، ریحانـه رضایی‌‌، زهرا رضایی‌‌، سارا رضایی‌‌، سارا رضایی‌‌، ساناز رضایی‌‌، سعید رضایی‌‌، سهراب رضایی‌‌، سیـامک رضایی‌‌، سیروس رضایی‌‌، شایـان رضایی‌‌، شـهرام رضایی‌‌، صادق رضایی‌‌، صفیـه رضایی‌‌، عباس رضایی‌‌، علی رضایی‌‌، فاطمـه رضایی، فائزه رضایی‌‌، فرزاد رضایی‌‌، فری رضایی‌‌، گلنوش رضایی‌‌، لادن رضایی‌‌، مبین رضایی‌‌، محدثه رضایی‌‌، مریم رضایی‌‌، مـینا رضایی‌‌، نسرین رضایی‌‌، نسیم رضایی‌‌، نیروان رضایی‌‌، وحید رضایی‌‌، اشکان رضایی‌تیره‌شبانکاره، جمـیله رضایی‌راد‌، فرهنگ رضایی‌کرمانشاهی، حسین رضایی‌منش‌، هوشنگ رضایی‌نیـازکندی‌، احمد رضائی‌‌، آصف رضائی‌‌، سعید رضائی‌‌، علی رضائی، فاطمـه رضائی‌‌، کاظم رضائی‌‌، مریم رضائی‌‌، یـاسمن رضائی‌‌، مـهدی رضائیـان‌‌، مـهدی رضائیـان‌کیـاسری‌، منیره رضائی‌راد‌، عاطفه رضوانی‌‌، محسن رضوانی‌‌، نسرین رضوانی‌‌، حسن رضوی‌‌، داود رضوی‌‌، مریم رضوی‌‌، مجید رعایـایی‌‌، یوسف رفاهیت‌‌، فرهاد رفعتی، پری رفیع‌‌، طلایـه رفیع‌‌، محمود رفیع‌‌، فرزاد رفیع‌زاده‌، آرش رفیع‌نیـا‌، احمد رفیعی‌‌، الناز رفیعی‌‌، انسی رفیعی‌‌، حسین رفیعی، دلارام رفیعی‌‌، دیـانا رفیعی، زهرا رفیعی‌‌، سجاد رفیعی‌‌، سولماز رفیعی‌‌، سیروس رفیعی‌‌، صادق رفیعی‌‌، صفر رفیعی‌‌، صفر رفیعی‌‌، صنم رفیعی‌‌، عاطفه رفیعی‌‌، عظیم رفیعی‌‌، فاطمـه رفیعی‌‌، گلناز رفیعی‌‌، گلناز رفیعی‌‌، محمدرضا رفیعی‌‌، مرتضی رفیعی‌‌، مـهسا رفیعی‌‌، ناصر رفیعی‌‌، نیلوفر رفیعی‌‌، الناز رفیعیـان‌‌، صنم رفیعیـان‌‌، مریم رفیعی‌نژاد‌، مسعود رقابى‌‌، سینا رکنی‌‌، فرهمند رکنی(اخوی)‌‌، علی‌اصغر رمضان‌پور‌‌، اسماعیل رمضان‌خانی‌، داوود رمضانزاده‌‌، پویـان رمضانعلی‌‌، آیدا رمضان‌نژاد‌، اسماعیل رمضانی‌‌، امـید رمضانی‌‌، آرزو رمضانی‌‌، پروانـه رمضانی‌‌، جعفرقلی رمضانی‌‌، حسین رمضانی‌‌، لقمان رمضانی‌‌، محبوبه رمضانی‌‌، مریم رمضانی‌‌، منظمـه رمضانی‌‌، مـهتاب رمضانی‌‌، مـهرنوش رمضانی‌‌، نقره رمضانی‌‌، نیمور رمضانی‌‌، معصومـه رمضانی‌قرا‌، اکبر رنجبر‌‌، علی رنجبر‌‌، فرحروز رنجبر‌،ری رنجبر‌‌، نگین رنجبران‌‌، عاطفه رنجی، فرح‌روز رنگبر‌‌، الناز رهایی‌‌، سجاد رهبر‌‌، بهناز رهبری‌‌، منوچهر رهگذر‌‌، سعید رهنما‌‌، مریم رهنما‌‌، مسیحا رهنما، نیما رهنما‌‌، سیمـین رهنمایی‌‌، داریوش روح‌الهی‌‌، خبات روحانی‌‌، شاهو روحانی‌‌، نسرین روحزاد‌‌، تقی روح‌زنده‌، جمـیله روح‌زنده‌، رحیم روح‌زنده‌، جمـیله روحزنده‌شبستری‌، آرش روحی‌‌، زهرا روحی‌‌، شعبان رودباری‌‌، ابوالفضل رودسرابی‌‌، یشیم روزبهانی‌‌، سارا روزدار‌‌، لطیف روزیخواه‌‌، سه‌روک ‌روژ‌هلات، فرزاد روژهه‌لات‌، رضا روستایی‌‌، ابراهیم روستایی‌فارسی‌، فواد روستائی‌‌، آرش روشن‌‌، رها روشن‌‌، روجا روشن‌‌، سولماز روشن‌‌، علی روشن‌‌، هادی روشن‌‌، سارا روشنی‌‌، سه روک‌سنـه‌، یداله رویـائی‌‌، اعظم ریـاحی‌‌، پیمان ریـاحی‌‌، زهرا ریـاحی‌‌، سیما ریـاحی‌، زهره ریـاضتى‌‌، حسین ریـاضی‌‌، منیژه ریـاضیـان‌‌، حمـید ریحانی‌‌، راضیـه ریحانی‌‌، زهره ریحانی‌‌، وحید ریحانی‌‌، ارین ریسمانچی‌‌، جاوید ریسمانچی‌‌، ساناز ریسمانچی‌‌، فرشید ریسمانچی‌‌، ماریـا ریسمانچی‌‌، حسن رییسی‌‌، سوسن ریئسی‌‌، ناصر رئوفی‌‌، محیـا رئوفی‌پارسا‌، جعفر رئیسی‌‌، حسین رئیسی‌‌، فریده رئیسی‌‌، مریم رئیسی‌‌، ژوبین زَروان، مرضیـه زابلی‌‌، سجاد زاد کاظمـی‌‌، رضا زارع‌‌، سعید زارع‌‌، علی زارع‌‌، کوروش زارع‌‌، مسعود زارع‌‌، مـهدی زارع‌‌، ناهید زارع‌‌، باقر زارع‌پور‌، علیرضا زارعپور‌‌، اردشیر زارع‌زاده، اکبر زارع‌زاده‌، مـهناز زارع‌طبری‌، مرضیـه زارع‌گنبدی‌، اشرف زارعی‌‌، بنفشـه زارعی‌‌، بهراد زارعی‌‌، حامد زارعی‌‌، طلوع زارعی‌‌، عاطفه زارعی‌‌، عبید زارعی‌‌، علی زارعی، نصرت زارعی‌‌، همایون زارعی‌‌، هوشنگ زارعی‌‌، مرضیـه زال‌، محمد زامبیکیـان‌‌، مجتبی زاهدی‌‌، محسن زاهدیـان‌‌، کوثر زاهدی‌جوادحصاری‌، منیژه زبیری‌‌، محمد زحمتکش‌‌، وحید زحمتکش‌پردسری‌، امـیر زحمتی‌‌، سجاد زراعتکار‌‌، نازلى زرافشان‌نیـا‌، ملیحه زرافشانی‌‌، آرام زردارا‌‌، اسماعیل زرشگه‌‌‌‌، فخری زرشگه‌‌، طهماسب زرگری‌، اسماعیل زرگریـان‌‌، خسرو زرگریـان‌‌، شقایق زرگریـان‌‌‌‌، حسن زرهی‌، نسترن زرین‌قلم‌، شقایق زعفری‌‌، نزار زکا‌‌، عباس زکی‌زاده‌، محمد زکی‌زاده‌، نرگس زمانپور‌‌، اکرم زمانی‌‌، آزاد زمانی‌‌، بهروز زمانی‌‌، بهروز زمانی، تیمور زمانی‌‌، زهرا زمانی‌‌، محمدعلی زمانی‌‌، منوچهر زمانی‌‌، هلما زمانی‌‌، ونداد زمانی‌‌، ماهرو زمانی‌راد‌، فاطمـه زمانی‌علویجه‌، نوریـه زمردی‌‌، پیمان زنجانی‌‌، علیرضا زنجانی‌‌، شراگیم زند‌‌، کوروش زندپور‌‌، مـهدی زندوکیلی‌‌، بهرنگ زندی‌‌، بهنام زندی‌‌، جلال زندی‌‌، سیـامند زندی‌‌، فواد زندی‌‌، محمد زندی‌‌، محمد زندی‌‌، مـهدی زندی‌‌، نازنین زندی‌‌، حسین زندیـه‌شیرازی‌، راد زنگنـه‌‌، ریحانـه زنگنـه‌‌، شراره زنگنـه‌‌، آرش زنگویی‌پور‌، حسین زهانی‌‌، فرزانـه زهدی‌‌، ایلخانی زهرا‌‌، سودابه زهرا‌‌، زهرا زهراربیعی‌‌، سیده زهرا‌سید‌حسینی، یـاسمـین زهرا‌قادری‌، مـهران زهراکار‌‌، مجتبی زهرایی‌‌، معصومـه زهرائی‌‌، فاطمـه زهره‌وند‌، محسن زهره‌وند‌‌، لیلا زوری‌‌، علی زیدونی‌‌، الناز زین‌العابدینى‌رفیع، بهزاد زین‌العابد‌ینی، جواد زینتی‌‌، زهرا زینتی‌‌، نسترن زینتی‌‌، گل سا‌پیـام‌، ایلیـا ساجدی‌‌، فاطمـه ساجدی‌‌، سیده‌منیره ‌ساجدین‌، مژده ساجدین‌‌، مریم سادات‌شمشیری‌، سیدرسول سادات‌نیـا‌، محسن ساده‌‌، عباسی سارا‌‌، جمشیدنقره ساز‌‌، معصومـه سازین‌‌، یحیی ساسانی‌‌، عیسی ساعد‌‌، زاگرس ساعدی‌‌، یوسف ساعدی، سارا ساعی، علیرضا ساعیـان‌‌، سینا ساعی‌زاده‌، مصور ساکت‌، رحمان ساکی‌‌، رحمان ساکی، لیلا ساکی‌‌، حسین سالار‌‌، ستایش سالار‌‌، ایرج سالار‌زاده‌، روح‌انگیز ‌سالاری‌، علی سالاری‌‌، محبوب سالبالا‌‌، شـهین سالخورده‌‌، منوچهر سالکى‌‌، پیمان سالم‌‌، سامان سالم، سپهر سامانی‌‌، مریم سامانی‌‌، مـینا سامانی‌‌، نورالدین سام‌دلیری‌، الکساندر ساواکیـان‌‌، کتایون ساواکیـان‌‌، ماهرخ ساواکیـان‌‌، نوشین ساواکیـان‌‌، امـیر سایـانی، ائوان سایگل‌‌، سیما سأبنی‌‌، حسین سبحانی‌‌، سارا سبحانی‌‌، فاطمـه سبحانی‌‌، حسن سبحانی‌نیـا‌، امـید سبزواری‌‌، عباس سبزی‌‌، بشری سبزیـانپور‌‌، شیوا سپاسی‌‌، وحید سپانتا‌، آسیـه سپهری‌‌، رعنا سپهری‌‌، زینب سپهری‌‌، سهیلا سپهری‌‌، سعیده سپهری‌اول‌، مسیح سپیـاشویلی‌‌، رضا ستاری‌‌، ستاره ستاری‌‌، سهیلا ستاری‌‌، علی ستاری‌‌، ناهید ستاری‌‌، نژلا ستاری‌‌، فاطمـه ستایش‌‌، بهروز ستوده‌‌، عطیـه ستوده‌‌، ملیحه ستوده‌‌، رویـا سجاده‌چی‌، حسین سجادی‌‌، سیدرضا سجادی‌‌، علی سجادی‌‌، نینا سجادی، عیسی سحرخیز‌‌، حسن سحر‌خیزان‌، مسعود سخاوت‌‌، وحید سخاوتی‌‌، حسان سرابى‌‌، کیومرث سرابی‌‌، علی سرابیـان‌‌، منوچهر سراج‌‌، مجید سراچی‌‌، مـیترا سرانی‌اصل‌‌، توراندخت سرایسرور‌، عارف سرایی‌‌، غلام سربلند‌‌، حسین سربندی‌‌، مژگان سربی‌‌، مـهناز سرچشمـه‌پور‌، زهرا سرحدی‌زاده‌، فاطمـه سرحدی‌زاده‌، عبداله سردار، هما سردار، ناصر سرشار‌‌، اردلان سرفراز‌، عادل سرگلزهی‌‌، لیلا سرلک، کیوان سرمد‌‌، فخرالسادات سرمدی‌‌، فرشته سرمدی‌‌، فاطمـه سرهنگی‌‌، بهروز سروری‌‌، سرور سروری‌‌، نیما سروستانی‌، هوشیـار سروش‌‌، احمد سعاتمند‌‌، فریبا سعادت‌‌، محمد سعادت‌پور‌، علیرضا سعادت‌نیـا‌، هما سعادتی‌‌، مـهدی سعد‌اباد‌، خوشبخت سعید‌‌، فرجام سعید‌‌، رضا سعیدی‌‌، رعنا سعیدی‌‌، سمر سعیدی‌‌، منصور سعیدی‌‌، نسترن سعیدی‌‌، سامان سعیدی‌زاده‌، سمـیه سفیدگرى‌‌، دلیر سفیدی‌‌، فرشته سقز‌، هیوا سقز‌‌، شـهین سکوت‌‌، افشین سلاجقه‌‌، مژگان سلاماتی‌‌، حسام سلامت‌‌، یـاشار سلامت‌‌، مـهناز سلامـی‌‌، کاوه سلجوقی‌‌، مسعود سلجوقی‌‌، سعید سلحشورنژاد‌‌، پروانـه سلحشوری، فریده سلطان‌آبادی‌، فرزانـه سلطانپور‌‌، سوسن سلطانى‌‌، مریم سلطانى‌‌، ادریس سلطانی‌‌، بهمن سلطانی‌‌، بهنام سلطانی‌‌، حجت سلطانی‌‌، عادل سلطانی‌‌، عزت سلطانی‌‌، عطیـه سلطانی‌‌، فرزاد سلطانی‌‌، فریبا سلطانی‌‌، کبرا سلطانی‌‌، مـهدی سلطانی‌‌، یـاور سلطانی‌‌، محمد سلطانیـان‌‌، مسعود سلطانیـان، کامبیز سلطانین، حسین سلک‌‌، پروانـه سلگی‌‌، فرهاد سلمانپور‌ظهیر‌، زهرا سلمانی‌‌، سیما سلمانی‌‌، فرامرز سلمانی‌‌، پریسا سلم‌طوری‌، حامد سلیمان‌تبار‌، سیـاوش سلیمان‌نژاد‌، کیـهان سلیمان‌نژاد‌، محسن سلیمان‌نژاد، الیـاس سلیمانی‌‌، آزاده سلیمانی‌‌، بهمن سلیمانی‌‌، داود سلیمانی‌‌، زهرا سلیمانی‌‌، فاطمـه سلیمانی‌‌، متین سلیمانی‌‌، محمد سلیمانی‌‌، مژگان سلیمانی‌‌، مسعود سلیمانی‌‌، مـهتاب سلیمانی‌‌، مـهدی سلیمانی‌‌، رزگار سلیمانی.‌‌، معین سلیمانی‌پیـانی‌، آرش سلیمانی‌جونقانی‌، سپهر سلیمـی‌‌، سیما سلیمـی‌‌، فخرالدین سلیمـی‌‌، محمدباقر ‌سلیمـی‌، منیژه سلیمـی‌‌، نیـاز سلیمـی‌‌، صدیقه سلیمـیان‌‌، عباس سماکار‌‌، عزیز سماواتی‌‌، محسن سمایی‌‌، محمد سمایی‌‌، اشرف سمنانی‌‌، شاهین سمورایی‌‌، فروغ سمـیع‌نیـا‌، ندا سمـیعی‌‌، سیده سمـیه‌رضایی‌، ندا سنائی‌فر‌، عمران سنندج‌‌، توفیق سنـه‌‌، جمشید سنـه‌‌، کیـهان سنـه‌‌، مایده سنـه‌، هورام سنـه‌، ایران سهامـی‌، فریدون سهامـی‌، مـهدی سهراب‌‌، سارا سهرابى‌‌، ابراهیم سهرابی‌‌، بابک سهرابی‌‌، تهماسب سهرابی‌‌، زرینـه سهرابی‌‌، شیوا سهرابی‌‌، کیوان سهرابی‌‌، لاله سهرابی‌‌، مریم سهرابی‌‌، مزدک سهرابی‌‌، یـاسمن سهرابی‌لنگرودی‌، ثریـا سهرابی‌نژاد‌، یوسف سهند‌، بهزاد سهیلی‌‌، فاطمـه سهیلی‌‌، علی سوادکوهی‌، احلام سودانی‌‌، جمشید سورسوری، صلاح سورسوری‌‌، یـهودا سورنام‌‌، احمد سوری‌‌، اکبر سوری‌‌، طاها سوری‌‌، علی سوری‌‌، محمدرضا سوری‌‌، زهره سوقندی‌‌، سارا سونسون‌، تارا سیـادتی‌‌، سارا سیـاهپور‌‌، احسان سیـاه‌ریزی‌، زانیـارخون سیـاوشان‌‌، زینب سیـاوشی‌‌، مریم سیـاوشی‌‌، بهرام سیتا‌‌، مبینا سیدآبادی‌‌، عزت سیدبطحایی‌‌، جمـیله سید‌پایداری‌، حامد سیدعلی‌اکبر‌‌، ساناز سیدی‌‌، سیـامک سیدی‌‌، عیسی سیدی‌‌، علیرضا سیدیـان‌‌، فخری سیدین‌‌، مسعود سیروس‌‌، خداافرینی سیز‌‌، اکبر سیف‌‌، لیلا سیف‌الهی‌، داود سیف‌سیدان‌‌، محمد سیف‌سیدان‌، سیما سیفکار‌‌، افسانـه سیفی‌‌، الهام سیفی‌‌، لطف‌اله ‌سیفی‌، محمدحسین سیفی‌‌، محمود سیلابی‌‌، مـیترا سیلوان‌‌، پری سیما‌قدیم‌، مـهرسیما سیمائى‌‌، احسان سیمـی‌‌، اشکان سیمـی‌‌، ساسان سیمـی‌‌، علی سیمـی‌‌، زهرا سیمـیاری‌‌، محمود سیمـیاری‌‌، مریم شاداب‌‌، سام شادابی‌‌، علیرضا شادابی‌‌، محمدحسن شادابی‌‌، شـهلا شاداتی‌‌، علی شادان‌‌، فخری شادفر‌‌، ملیحه شادمـهری‌‌، الهام شادی‌‌، بهروز شادی‌مقدم، پرویز شادی‌مقدم، زهرا شارع‌‌، زهرا شاسوندی‌‌، لیلا شاسوندی‌‌، هنگامـه شاعباسی‌‌، خدیجه شافعی‌‌، محمدحسین شاکران‌‌، حسین شاکری‌‌، علی شاکری‌‌، کامران شاکری‌‌، کیـان شاکری‌‌، گیتا شاکری‌‌، لاله شاکری‌‌، مریم شاکری‌‌، مـهتاب شاگرد‌‌، کریم شامبیـاتی‌، امـیرقاسم شامحمدی‌، سونیـا شامحمدی‌‌، سیروس شاملو‌‌، کاوه شاملو‌‌، احسان شاملی‌‌، اذین شاه‌پرست‌، پوریـا شاهپری‌‌، نگار شاهپری‌‌، آذین شاهرخی‌‌، فریده شاهگلی‌‌، آرش شاه‌محمدپور‌، نوشین شاهمـیری‌‌، فاطمـه شاه‌نظری‌، حمـید شاهی‌‌، فیروز شاهی‌‌، علی شاهین‌‌، شاهین شاهینی‌‌، شـهرام شاهینی‌‌، شیدا شاهینی‌‌، سعید شاهی‌وند‌، پویـا شایـان‌‌، دنیـا شایـان‌پور‌، پیمان شایسته‌‌، فاطمـه شایسته‌‌، فرشته شایگان‌‌، سارا شاین‌‌، مسعود شب‌افروز‌، مژده شبان‌‌، مـهدی شبانی‌نَرم‌، مـهدی شبگاه‌‌، علیرضا شبگرد‌‌، امـیر شبیری‌‌، اردشیر شجاع‌‌، عبدو شجاع‌‌، الناز شجاعی‌‌، زهره شجاعی‌‌، منصوره شجاعی‌‌، عادل شدیفی‌‌، مسی شرافتی‌‌، شادی شرزاده‌‌، علی شر‌زاده‌، فیروزه شرف‌الدین‌، فاطمـه شرفشاهی‌‌، گلاله شرفکندی‌‌، گلایـه شرفکندی‌‌، کاظم شرفی‌‌، روشنک شرفی‌زاد‌‌، جمال شرهانی‌‌، پیمان شریعت‌پناهی‌، پیمان شریعت‌پناهی‌، پریسا شریعت‌جعفری‌‌، کیمـیا شریعتى‌‌، حمـید شریعتی‌‌، علی شریعتی‌‌، پریسا شریعتی‌راد‌، معصومـه شریف‌‌، نوروز شریف‌‌، امـین‌علی شریفات، رضا شریف‌بوکانی‌، مریم شریف‌زاده‌، معصومـه شریفس‌‌، مـهمد شریف‌مـهمدی، اکبر شریفی‌‌، آزاد شریفی‌‌، آزار شریفی‌، پیـام شریفی‌‌، حمـید شریفی‌‌، دنیـا شریفی‌‌، صدیقه شریفی‌‌، عرفان شریفی، فرزاد شریفی‌‌، محسن شریفی‌‌، محمد شریفی‌‌، محمدرضا شریفی‌‌، معصومـه شریفی‌‌، مـهران شریفی‌‌، الهه شریفیـان‌‌، زهرا شریفیـان‌‌، علی شریفیـان‌، فرشته شریفیـان، رضا شریفی‌برکانی‌، قاسم شریفی‌سیدان‌، محمد ششگلانی‌‌، الهام شعار‌‌، کیوان شعاعی‌‌، سمـیه شعبانزاد‌‌، هدیـه شعبانى‌‌، احمد شعبانی‌‌، احمدرضا شعبانی‌‌، حدیث شعبانی‌‌، رضا شعبانی‌‌، سوسن شعبانی، شعبانی شعبانی‌‌، علی شعبانی‌‌، محمد شعبانی‌‌، محمدرضا شعبانی‌‌، مریم شعبانی‌‌، معصومـه شعبانی‌‌، ملیحه شعبانی‌‌، ناهید شعبانی‌‌، یوسف شعبانی‌‌، زهره شعبانی‌پارسا‌، هادی شعله‌‌، حسین شفا‌‌، رضا شفاعى‌‌، مریم شفایی‌‌، بابک شفق‌‌، طاهره شفیع‌‌، محمدرضا شفیع‌زاده‌، حسین شفیعی‌‌، محمد شفیعی‌‌، محمدامـین‌ ‌شفیعی‌، محمدرضا شفیعی‌‌، شـهلا شفیق‌‌، سیما شقاقی‌‌، معصومـه شقاقی‌‌، ناهید شقاقی‌‌، محسن شکاری‌‌، سارا شکراله‌مـیرزایی‌، حسین شکرالهی‌، محمد شکرالهی‌‌، بابک شکرچیـان‌، سروش شکرچیـان‌‌، الهه شکری‌‌، ایرج شکری‌‌، باران شکری‌‌، حسین شکری‌‌، حکیمـه شکری‌‌، صدیقه شکری‌‌، فاطمـه شکری‌‌، مـهدی شکری‌‌، محمدکاظم شکریـان‌، منیژه شکری‌نژاد‌، احمد شکوهی‌‌، رسول شکوهی‌‌، شفق شکوهی‌‌، شـهاب شکوهی‌‌، امـیرعلی شلالوند‌، علی شمایلی‌‌، بهداد شمس‌‌، حمـیده شمس‌‌، زهرا شمس‌‌، صنم شمس‌‌، فرحناز شمس‌‌، کتایون شمسایی‌‌، صنم شمس‌آبادی‌‌، آرزو شمس‌آریـا‌، بهناز شمس‌نیـا‌، ابوالقاسم شمسی‌‌، قاسم شمسی‌‌، زهرا شمسیـانی‌‌، گوهر شمـیرانی‌‌، سعید شنف‌‌، خدیجه شـهابی، سهراب شـهابی‌‌، جاوید شـهافر‌‌، شـهامت شـهامت‌‌، فرهاد شـهباز‌‌، پروانـه شـهبازی‌‌، پروین شـهبازی‌‌، جمشید شـهبازی‌‌، حامد شـهبازی‌‌، حدیث شـهبازی‌‌، سمانـه شـهبازی‌‌، سمـیرا شـهبازی‌‌، سوسن شـهبازی‌‌، شریف شـهبازی‌‌، صبا شـهبازی‌‌، فرهاد شـهبازی‌‌، محمد شـهبازی‌‌، فاطمـه شـهبازیـان‌‌، مجتبی شـه‌پرست‌، علی شـهد‌‌، پویـا شـهرابی‌‌، نیما شـهرابی‌‌، هانیـه شـهرابی، شـهاب شـهرام‌‌، مـهدی شـهرآیینی‌‌، پوران شـهرکی‌‌، کورش شـهروز‌‌، سمـیه شـهریسوند‌‌، حسام شـهسواری‌‌، محمدحسن شـهسواری‌‌، مـهران شـهسواری‌‌، مـهرداد شـهسواری‌‌، پریسا شـهفر‌‌، فریده شـهیدزاده‌‌، نگین شـهیدى‌‌، پدرام شـهیدی، سحر شـهیدی‌‌، گلشید شـهیدی، محمود شـهیدی‌‌، مژگان شـهیدی‌‌، مـهشید شـهیدی، امـیر شـهیدیـان، سحر شـهیدی‌همدانی‌، باقر شـهیر‌‌، نگار شـهیر‌‌، امـیر شورقستانی‌‌، شـهباز شوشتری‌‌، عبدالله شوشی‌نسب‌، حسین شوکتی‌‌، مـینا شوندی‌‌، آذر شیبانى‌‌، حماد شیبانی‌‌، اشرف شیخ‌‌، الهام شیخ‌‌، محمد شیخا‌‌، سحر شیخ‌بهایی‌، اکرم شیخ‌حسنی‌، سارا شیخ‌حسنی‌، محیـا شیخ‌طادی‌، عباس شیخ‌علی‌، کاوه شیخ‌محمدشـهید، سارا شیخ‌مـیری‌، فروزان شیخ‌مـیری‌، صبا شیخی‌‌، مـهدی شیخی‌‌، نوری شیر‌، صفورا شیرازى‌‌، مانى شیرازى‌‌، سعیده شیرازی‌‌، عباس شیرازی، علیرضا شیرازی‌‌، محمدرضا شیرازی‌‌، مریم شیرازی‌‌، مستانـه شیرازی‌‌، نگار شیرازی‌‌، محمود شیرافکن‌‌، مزدک شیرافکن‌‌، علی شیرانی، جواد شیردل‌‌، زهرا شیردل‌‌، قاسم شیرزاد‌‌، شبنم شیرزادگان‌‌، سودابه شیرزادی‌‌، شاهین شیرزادی‌‌، سجاد شیر‌محمد‌لو، فهیمـه شیروانی‌‌، مجتبی شیری‌‌، محمد شیری‌‌، نسیم شیری، فریبا شیرینی‌‌، فاطمـه صابر‌‌، مـیلاد صابر‌‌، آکو صابری‌‌، بانو صابری‌‌، حسن صابری‌‌، رضا صابری‌‌، زهرا صابری‌‌، سهیل صابری‌‌، فرزین صابری‌‌، لیلا صابری‌‌، یـاشار صابونچی‌‌، سحر صاحبی‌‌، سیما صاحبی‌‌، شبنم صادق‌ارمکی‌، بهنام صادق‌پناه‌، سجاد صادقپور‌‌، فروغ صادق‌پور‌، اسفندیـار صادق‌زاده‌، آرزو صادقی‌‌، آناهیتا صادقی‌‌، تهمـینـه صادقی‌‌، حسین صادقی‌‌، حمـید صادقی‌‌، رحیم صادقی‌‌، رضوان صادقی‌‌، زهرا صادقی‌‌، سارا صادقی‌‌، سعید صادقی‌‌، سمـیرا صادقی، سهند صادقی‌‌، سیمـین صادقی‌‌، شـهره صادقی‌‌، عباس صادقی‌‌، عصمت صادقی‌‌، کامران صادقی‌‌، کیـانا صادقی‌‌، کیوان صادقی‌‌، محسن صادقی‌‌، محمد صادقی‌‌، محمود صادقی‌‌، مرتضی صادقی‌‌، مریم صادقی‌‌، منوچهر صادقی‌‌، مـهدی صادقی‌‌، مرجان صادقی‌اسکویی‌، مریم صادقی‌اسکویی‌، مـهتاب صادقی‌اسکویی‌، مـهرآسا صادقی‌زیدی‌، بهمن صادقی‌نور‌، روزبه صارمـی‌‌، سیـاوش صالح‌‌، مریم صالحاتی‌‌، شـهلا صالح‌پور‌‌، فاطمـه صالحپور‌‌، اکرم صالح‌مرام‌، مظفر صالح‌نیـا‌، افسانـه صالحی‌‌، امـیر صالحی‌‌، آرمان صالحی‌‌، بیـان صالحی‌‌، پریسا صالحی‌‌، سارا صالحی‌‌، سمـیه صالحی‌‌، سیدعلی ‌صالحی‌، شیوا صالحی‌‌، شیوا صالحی‌‌، صنم صالحی‌‌، عرفان صالحی‌‌، علی صالحی‌‌، لیلی صالحی‌‌، محسن صالحی‌‌، محمد صالحی‌‌، محمود صالحی‌‌، نعیمـه صالحی‌‌، نیما صالحی‌‌، کوشا صامتی‌‌، ازاده صانعی‌‌، ناصر صائینی‌‌، فاطمـه صباغ‌پور‌آذریـان، وحید صباغی‌‌، امـیر صبحانی‌‌، پروین صبوری‌‌، علی صبوری‌‌، محبوبه صحرانورد‌‌، مـیلاد صحرایی‌‌، داریوش صحنـه‌‌، عصمت صحی‌دانش‌، سودا صداقتی‌‌، اعظم صداقتیـان‌‌، علی صداقتیـان‌‌، علی صداقتی‌خیـاط‌، شادی صدر‌‌، عباس صدر‌‌، علیرضا صدر‌‌، بیتا صدری‌‌، حبیب صدری‌‌، سویـاز صدوقی‌زاده‌، سوفیـا صدیق‌پور‌‌، محمدرضا صدیقى‌‌، پرتو صدیقی‌‌، مـهدی صدیقی‌‌، حامد صدیقیـان‌‌، مـهدی صفا‌‌، مـینا صفار‌‌، نیما صفار‌‌، عباس صفاری‌‌، مـهران صفاری‌‌، مـیترا صفاری‌‌، عرفان صفانیـا‌‌، فرخ‌لقا صفایى، جمـیله صفایی‌‌، زهره صفایی‌‌، مسیح صفایی‌‌، مـهتاب صفایی‌‌، مریم صفایی‌تنـها‌، فاطمـه صفایی‌فر‌، علی‌اکبر صفائیـان‌‌، فاطمـه صفت‌خواه‌، سمـیه صفرزاده‌‌، مـینو صفرزاده‌‌، اصغر صفری‌‌، رضا صفری‌‌، شایـان صفری‌‌، عباس صفری‌‌، علی صفری‌‌، فرشته صفری‌‌، محمد صفری‌‌، محمدرضا صفری‌‌، امـیر صفریـان‌‌، بدری صفوی‌‌، بهاره صفوی‌‌، سیدابوالفضل صفوی‌‌، مرتضی صفوی‌رحیمـی‌فر، بهنام صفوی‌سیدان‌، اعظم صفویـه‌‌، اکرم صفویـه‌‌، پریناز صفویـه‌‌، سحر صفی‌‌، نیره صفی‌‌، فریـاد صلاح‌جو‌، علی صلاحیـان‌‌، افشین صلواتی‌‌، شمسی صلواتی‌‌، علی صمد‌‌، حاتم صمدی‌‌، سمـیه صمدی‌‌، فریبرز صمدی‌‌، امـید صمدیـه‌‌، ریحانـه صمـیمـی‌‌، علیرضا صمـیمـی‌‌، فرزانـه صمـیمـی‌‌، لیلا صمـیمـی‌‌، محمدباقر صمـیمـی‌‌، محبوبه صناعی‌‌، حمـید صنعتی‌‌، سیما صنیعی‌‌، بعقوب‌پار صوفیـان‌‌، کاووس صوفی‌سیـاوش‌، مصطفی صوفی‌نژاد‌، سعید صیـاد‌نعمتیـان‌، منیژه صیـادیـان‌‌، صبا صیدی‌‌، صدف صیدی‌‌، مرتضی صیدی‌‌، زهره صیرفی‌‌، مـیثم ضراب‌‌، یـاشار ضرغام‌‌، هایده ضرغامـی‌‌، رضا ضیـا‌‌، شـهلا ضیـا‌‌، صدیقه ضیـا‌‌، محمود ضیـا‌‌، مـهناز ضیـا‌‌، فریبا ضیـا.‌‌، ساغر ضیـایى‌‌، فرید ضیـایی‌‌، فرزانـه ضیـائی‌‌، ملیحه ضیـائی‌فر‌، فرح ضیعی‌فر‌‌، مروا طارانى‌‌، راحله طارانی‌‌، محمدرسول طارمـی‌‌، نفس طارمـی‌‌، سینا طاعتی‌‌، آزاده طالبی‌‌، رضا طالبی‌‌، فرانک طالبی، فریده طالبی‌‌، مازیـار طالبی‌‌، محمدرضا طالبی‌‌، محمود طالبی‌‌، مریم طالبی‌‌، مـهشید طالبی‌‌، حمداله طالبیـان‌‌، فریبا طالبیـان‌‌، محمد طالع‌‌، یزدان طالقانی‌‌، زهره طاهایی‌‌، فرانک طاهرپور‌‌، مـهشید طاهرخانی‌‌، دهقان طاهره، بتول طاهرى‌‌، ابراهیم طاهری‌‌، بهادر طاهری‌‌، بهشاد طاهری، پروانـه طاهری‌‌، حسین طاهری‌‌، رضا طاهری‌‌، زهره طاهری‌‌، سماته طاهری‌‌، طاهر طاهری‌‌، عاطفه طاهری، عمران طاهری‌‌، فرح طاهری‌‌، فرزانـه طاهری‌‌، محمدعلی طاهری‌، مرداس طاهری، مرسانا طاهری‌‌، مزدک طاهری‌‌، ممدحسین طاهری‌‌، مـیترا طاهری‌‌، فرهنگ طاولى‌‌، افسانـه طباطبایی‌‌، سیداسدالّاه طباطبایی‌‌، شادی طبیبی‌‌، شـهین طربی‌‌، حسین طغیـانی‌‌، غلامرضا طغیـانی‌‌، مـهدی طغیـانی‌‌، مـهسا طغیـانی‌‌، مـیلاد طلا‌‌، نازنین طلانشان‌‌، سارا طلایـه‌دار‌، علی طلوع‌‌، مـهشید طلوع‌‌، محمد طه‌غفوری‌، محمدحسین طهماسب‌پورشـهرگ‌‌، کیومرث طهماسب‌وزیری‌، جواد طهماسبی‌‌، نازیلا طوبایی‌‌، سپهر طوسی‌‌، رضا طولان‌‌، فروغ طیـاری‌‌، محسن طیبات‌‌، شجاع‌الدین طیفوری‌، وحیدپاک طینت‌‌، حجی ظاهر‌غیطان‌سیدان، محمد ظاهری‌‌، مـهدی ظریفی‌‌، بهروز ظفر‌‌، پژمان ظفرمند‌‌، سهیل ظهرابی‌‌، حسن ظهیر‌‌، نسترن ظهیرالدینی‌‌، حسین ظهیری‌‌، ریحانـه ظهیری‌‌، نصرالله ظهیری‌‌، حسین ظهیری‌مشـهد‌، طاهره عابدبنی‌‌، بهاره عابدی‌‌، علی عابدی‌‌، کتایون عابدیـان‌‌، احسان عابدین‌‌، آزاده عابدین‌‌، علی عادل‌‌، سیمـین عادل‌گستر‌، پیمان عارف‌‌، مـهرداد عارفانی‌‌، عزیز عارفی‌‌، ثریـا عاشوری‌‌، مریم عاشوری‌‌، محمد عاشیق‌اولان، حمـید عاطفی‌‌، احمد عافی‌‌، آرش عالمـی‌‌، شـهلا عالمـی‌‌، سمـیه عالمـی‌پسند‌، هستی عالی‌پور‌، نگین عالیمرد‌‌، سارا عامری‌‌، شراره عامری‌فر‌، سیمـین عاملی‌‌، شیرین عبادى‌‌، عمار عبادی‌‌، پژمان عبادیـان‌دهکردی‌، احسان عبازاده‌‌، سودابه عباس‌ابادی‌، سیـاوش عباس‌آبادی‌، دانیـال عباس‌بیگی‌، وحید عباس‌بیگی‌، محمد عباس‌زاده‌، نیلوفر عباس‌زاده‌، امـید عباسقلی‌نژاد‌، جواد عباسلو‌‌، امـیر عباس‌هاشمـی‌، فتانـه عباسى‌فر‌، آذر عباسی، پردیس عباسی‌‌، زهرا عباسی‌‌، سپهر عباسی‌‌، شکوفه عباسی‌‌، عباس عباسی، علی عباسی‌‌، فرانک عباسی‌‌، فیروزه عباسی‌‌، لاله عباسی‌‌، مائده عباسی‌‌، محبوبه عباسی‌‌، معصومـه عباسی، مـهدی عباسی‌‌، نگار عباسی‌‌، نوید عباسی‌‌، پرستو عباسیـان‌‌، پریسا عباسیـان‌‌، یـاسمن عباسیـان‌‌، ازیتا عباسیکلی، نجمـیه عبدالرحیمـی، تورج عبداللهی‌‌، زیبا عبداللهی‌‌، علی عبداللهی‌‌، نازنین عبداللهی‌‌، نازنین عبدالمالکی‌‌، زهرا عبدالملکی‌‌، شقایق عبدالملکی‌‌، بهزاد عبداله‌پور‌، ارسلان عبدالهی‌‌، الاهه عبدالهی‌‌، تقی عبدالهی‌‌، زهره عبدالهی‌‌، عسل عبدالهی‌‌، عبدالله عبدالهی‌نژاد‌، نسرین عبد‌شاهی‌، مـیترا عبدللهیـان‌‌، احمد عبدل‌ملکیـان‌، داود عبدلی‌‌، محمد عبده‌وند‌، احترام عبدوس‌‌، حمـید عبدى‌‌، مصطفى عبدى‌‌، حسن عبدی‌‌، حسین عبدی، رحمان عبدی‌‌، زهرا عبدی‌‌، شاهرخ عبدی‌‌، شراره عبدی‌‌، فرید عبدی‌‌، مجتبی عبدی‌‌، محسن عبدی‌‌، محمد عبدی‌‌، مرضیـه عبدی‌‌، مـیثم عبدی‌‌، مزدک عبدی‌پور‌، سیـاوش عبقری‌، شـهلا عبقری‌‌، نسیم عبیدی‌‌، فخرالدین عتیقی‌‌، فرزاد عتیقی‌‌، فرهاد عتیقی‌‌، نصرالدین عتیقی‌‌، علی عجمـی‌‌، مـهسا عدالت‌‌، اذر عدلی‌‌، سعادت عدیم‌‌، مجید عراقی‌‌، حوری عرب‌‌، سیروس عرب‌‌، ابراهیم عربپور‌‌، محبوبه عربپور‌‌، رزا عربزاده‌‌، فرح عرب‌زاده‌، حسن عرب‌زاده‌حجازی، هژبر عربی‌‌، بهار عرفان‌ارا‌، زری عرفانی‌‌، جعفر عرفانیـان‌‌، حمـید عروجی‌‌، ناهید عزآبادی‌‌، زرین عزتی‌‌، محبوبه عزتی‌‌، سمـیرا عزیزان‌‌، همن عزیزپور‌، هیمن عزیزپور‌‌، ملوک عزیززاده‌‌، احمد عزیززاده‌هروزی‌، آرش عزیزی‌‌، پرنیـان عزیزی‌‌، جاندل عزیزی‌‌، چیـا عزیزی‌‌، حبیب عزیزی‌‌، حسن عزیزی‌‌، دارا عزیزی‌‌، زینت عزیزی‌‌، شـهرام عزیزی‌‌، مصطفی عزیزی‌‌، منصور عزیزی‌‌، مـیلاد عزیزی‌‌، ندا عزیزی‌‌، نیره عزیزی‌‌، وحید عزیزی‌‌، ونوشـه عزیزی‌‌، یـاسر عزیزی‌‌، یزدان عزیزی‌‌، اراز عزیزیـان‌‌، انور عزیزیـان‌‌، زهره عزیزیـان‌‌، الما عسکرنیـا‌‌، شاهین عسکری‌‌، محمود عسکری‌‌، اذر عسگری‌‌، افق عسگری‌‌، داود عسگری‌‌، زهرا عسگری‌‌، سپهر عسگری‌‌، غلام عسگری‌‌، لیدا عسگری‌‌، مریم عسگری‌‌، مـهسا عسگری‌‌، موسی عسگری‌‌، هادی عسگری‌‌، وحدت عسگری‌‌، کیمـیا عسگریـان‌‌، علیرضا عشرت‌خواه‌، وحید عشق‌دوست‌، علی عشقی‌‌، علی عطاالهی‌، شادی عطار‌‌، حسن عطاران‌‌، غلامرضا عطاران‌‌، آناهیتا عطاردی‌‌، لیلا عطاردی‌‌، لیلی عطاری‌‌، مـهدی عطالهی‌، امـین عطایی‌‌، سهیلا عطایی‌‌، یزدان عطایی‌‌، رها عطائى‌‌، علی عطری، افسانـه عظیم‌زاده‌، جعفر عظیم‌زاده‌، اختر عظیم‌زاده‌اصل، حمـیده عظیمـی‌‌، عزت عظیمـی‌، علی عظیمـی‌‌، فرزانـه عظیمـی‌‌، کاظم عظیمـی‌‌، منیژه عظیمـی‌‌، مـهدی عظیمـی‌‌، نیما عظیمـی‌‌، فریده عفآری‌، رضا عفتی‌‌، آزاده عقیلی، فرنوش عقیلی‌‌، رضا علامـه‌زاده‌، خاتون علایی‌‌، شـهرزاد علمـی‌‌، مـهدی علمـی‌‌، اشرف علوی‌‌، الیـار علوی‌‌، زهرا علوی‌‌، سپیده علوی‌‌، سیدمحسن علوی، اصغرشاه علی‌‌، ملیحه علی‌‌، محمدصادق ‌علی‌اصغری، سعید علی‌اکبرزاده‌، سلیمان علی‌اکبرزاده‌، لیلا علی‌اکبر‌شیرازی، مرضیـه علی‌اکبر‌یزدی، علیرضا علیـان‌‌، مروارید علیـان‌‌، امـیر علی‌بخشی‌، بهزاد علی‌بخشی‌، فاطمـه علی‌بخشی‌، لیلا علی‌بخشی‌، سمانـه علی‌بیکلو‌، ابراهیم علی‌بیگی‌، الیـاس علی‌بیگی‌، محمود علی‌بیگی‌، مـیلاد علی‌پناه‌، امـیرمحمد ‌علیپور‌، امـین علیپور‌‌، آرتین علیپور‌‌، بیتا علیپور‌‌، جابر علیپور‌‌، جهان علیپور‌‌، حسن علی‌پور‌، ذکیـه علیپور‌‌، روزبه علیپور‌‌، شبنم علیپور‌‌، علی علی‌پور‌، کاوه علیپور‌‌، مصی علیپور‌‌، مـهدی علیپور‌‌، نسترن علیپور‌‌، نگین علیپور‌‌، نوشین علیپور‌‌، علی علیپوری‌‌، لیلا علی‌جانی‌، خدیجه علی‌چراغی‌، آسو علیخانی‌‌، سیدمجتبی ‌علی‌خانی، مصطفی علیخانی‌‌، نجیب علیخانی‌‌، نادر علی‌رضایی، احمد علیزاده‌‌، اسماعیل علیزاده‌‌، داود علیزاده‌‌، دایـانا علیزاده‌‌، عصمت علیزاده‌‌، محمد علیزاده‌‌، محمود علیزاده‌، مسعود علیزاده‌‌، مصطفی علیزاده‌‌، مـینا علیزاده‌‌، نسرین علیزاده‌‌، همایون علیزاده‌‌، مـهدیـه علیزاده‌ایزی‌، پنجعلی علیزاده‌سیدان‌، محمد علیزده‌، منصف علی‌قزوینـه‌، جواد علی‌کرمـی‌، وحیده علی‌لکبر‌شیرازی، سودا علیلو‌‌، پروین علی‌محمدی‌، ثریـا علیمحمدی‌‌، آرش علیمرادی‌‌، لیدا علیمرادی‌‌، سیده‌طیبه‌ علیمـی‌، رزاق علی‌نژاد‌، محمد علینژاد‌‌، یـاشار علی‌نژاد‌، امـیر علینژادسیدان‌‌، ناهید علیون‌‌، فرحناز عمادی‌‌، سولماز عمارلو‌‌، رباب عمارى‌‌، مناف عماری‌‌، علی عمران‌‌، سهیل عمرانی‌‌، شادیـار عمرانی‌‌، صالح عمرانی‌‌، صدف عمرانی‌‌، نینا عمرانی‌‌، رضا عموزاده‌‌، حسین عموشاهی‌‌، بردیـا عمویی‌‌، بهرام عموئی‌‌، آیدا عمـیدی‌‌، فرهاد عمـیدی‌‌، امـیرحسین عمـیق‌‌، حسین عمـیق‌‌، امـیر عمـیق‌ممـیز‌، مـهرداد عنایتی‌کاشانی‌، لاله عنبری‌‌، نادیـا عنبری‌‌، امـیرحسین ‌عنصری‌، آرش عنصری‌‌، رضا عنصری‌‌، کیـان عنصری‌‌، محمد عنصری‌‌، محمدصادق عنصری‌‌، مـهدی عنصری‌‌، ثریـا عهدی، بتول عوض‌زاده‌، بایرام عیـادی‌‌، بهار عیـادی‌‌، بهرنگ عیـادی‌‌، جهانشاد عیـادی‌‌، سهراب عیـادی‌‌، شاپور عیـادی‌‌، درویش عیـاسی، غفور عیـاش‌نژاد‌، آرزو عیدی‌‌، عذرا عیدی‌‌، مـهناز عیدی‌برندق‌، نوید عیسی‌زاده‌، ویـــریــا عـیـنـی‌‌، سیمـین عیوض‌زاده‌، حسین عیوضی‌‌، سروش عیوضی‌‌، کورش غدیری‌‌، امـیرعباس ‌غرایی‌، مـیترا غریب‌، اکبر غریبی‌‌، مژگان غریبی‌‌، مـهدی غضنفری‌‌، آتنا غفاری‌‌، شاهین غفاری‌‌، شیما غفاری‌‌، عباس غفاری‌‌، علی غفاری‌‌، فرشاد غفاری‌‌، فریبا غفاری‌‌، نسترن غفاری‌‌، هوشمند غفاری، اشکان غفاریـان‌‌، آریـا غفاریـان‌‌، مژگان غفاری‌شیروان‌، محسن غفرانی‌‌، الناز غفوری‌‌، امـیرعلی ‌غفوری‌، ساناز غفوری‌‌، شقایق غفوری، غفوری غفوری‌‌، سیفعلی غلامحسینی‌‌، غلام‌رضا غلام‌حسینی‌‌، فرضعلی غلامحسینی‌‌، سبحان غلامرضایی‌‌، کیـاوش غلامزاده‌‌، مجید غلام‌زاده‌، هوشنگ غلامزاده‌‌، علیرضا غلامنژاد‌‌، شـهناز غلامى‌‌، احمد غلامـی‌‌، امـید غلامـی‌‌، رامـین غلامـی‌‌، رضا غلامـی‌‌، شـهناز غلامـی‌‌، عبدالرضا غلامـی‌‌، لیدا غلامـی‌‌، ماهان غلامـی‌‌، ماهان غلامـی‌‌، محسن غلامـی‌‌، محمدجواد غلامـی‌‌، مسعود غلامـی‌‌، مـهران غلامـی‌‌، مـهران غلامـی‌‌، یعقوب غلامـی‌‌، اردشیر غلامـی‌پور‌‌، شـهناز غلامـی‌شعبانی‌، مریم غنچه‌‌، زری غواصه‌‌، زاگروس غیـاثی‌‌، فرزاد غیـاثی، پروین غیب‌خواه‌، فرشاد غیبی‌‌، حسن غیوری‌‌، رحیم غیوری‌‌، ایران فاتحی‌‌، عادل فاتحی‌‌، فهیمـه فاتحی‌‌، فواد فاتحی‌، آوا فاراب‌‌، سپیده فارسی‌‌، مرضیـه فارسی، خادم فاروقی‌‌، مـهدی فاضل‌‌، نوید فاضل‌‌، فتانـه فاضلی‌‌، لیدا فاضلی‌‌، باقر فاطمـی‌‌، پرستو فاطمـی‌‌، حسن فاطمـی‌‌، ساشلی فاطمـی‌‌، طاهر فاطمـی‌‌، محمود فاطمـی‌‌، نازنین فاطمـی‌‌، نازیلا فاطمـی‌‌، محمد فاظلی‌‌، برایـان فال‌‌، نسرین فانی‌، فیروزه فایـه‌فولادی، لیلا فبروزی‌‌، مـهدی فتاپور‌‌، رضا فتاح‌‌، علی فتاح‌‌، کارو فتاح‌نژاد‌، اسماعیل فتاحی‌‌، اصغر فتاحی‌‌، احمد فتح‌ابادی‌، سعید فتح‌پور‌، بهروز فتحعلی‌‌، ناهید فتحعلیـان‌‌، حسن فتحعلی‌زاده‌، فرامرز فتحعلی‌زاده‌، رضا فتحی‌‌، رکسانا فتحی‌‌، زهرا فتحی‌‌، سبحان فتحی‌‌، سبحان فتحی‌‌، فاطمـه فتحی‌‌، فرزین فتحی‌‌، فریبا فتحی‌‌، فؤاد فتحی‌‌، قربانعلی فتحی، مرتضی فتحی‌‌، مرضیـه فتحی‌‌، مسعود فتحی‌‌، نازلی فتحی‌‌، هیوا فتحی‌سالاری‌، معصومـه فتخانی‌‌، منوچهر فتوحیـان‌‌، حسین فتوره‌چی‌، عباس فخّارتازه‌یزدی‌، محمدامـین فخّارتازه‌یزدی‌، فریبرز فخاری‌‌، صادق فخرالدین‌‌، حسین فخرائیـان‌‌، دنیـا فخرآور‌‌، مـهری فخر‌پور‌، پارمـیس فخری، مجتبی فخری‌‌، اسدالله فخیمـی‌‌، حوری فخیمـی‌‌، امـیر فدایی‌‌، امـین فدایی‌‌، نسرین فدایی‌‌، جلال فدوی‌‌، مسعود فراز‌‌، حسین فرازمند‌‌، شیدا فرازمند‌‌، فرى فراست‌‌، امـین فرامرزپور‌‌، قدمخیر فرامرزی‌‌، مونا فراهانى‌‌، مـینا فراهانى‌‌، پرویز فراهانی‌‌، حمـید فراهانی‌‌، کتایون فراهانی‌‌، معصومـه فراهانی‌‌، یوحنا فراهانی‌‌، سعید فرجام‌‌، محمد فرجامـی‌‌، حامد فرج‌زاده‌، سحر فرج‌زاده‌، حسن فرج‌زاده‌طارانی، حوریـه فرج‌زاده‌طارانی‌‌، سمـیه فرجى‌‌، آزاد فرجی‌، زهرا فرجی‌‌، سیـاوش فرجی‌‌، عطا فرجی‌‌، لیلی فرجی‌‌، منصور فرجی‌‌، محبوبه فرحزادی‌‌، نسرین فرحزادی‌‌، فاطمـه فرحمند‌اردکانی‌، مـهدیـه فرحناک‌‌، علی فرحنود‌‌، خورشید فرخ‌‌، فروز فرخ‌زاد‌، تورج فرخزاده‌‌، سپیده فرخنده‌‌، سودی فرخ‌نیـا، یلدا فرخی، راضیـه فرخیـان‌‌، مریم فرد‌‌، رضا فرد‌محمدی‌، سیروس فردمنش‌‌، سیمـین فردین‌‌، زینب فرزام‌‌، امـین فرزانـه‌‌، حمـید فرزانـه‌‌، سونیـا فرزانـه‌‌، شیلا فرزانى‌‌، عاطفه فرزین‌‌، الناز فرشباف‌‌، مـینو فرضی‌‌، فرهنگ فرقانى‌فر‌، زهرا فرمانی‌‌، سمـیرا فرمانی، مریم فرنام‌‌، رامتین فرنیـا‌‌، علیرضا فرهاد‌‌، ناهید فرهاد‌‌، زهره فرهادپور‌‌، محمدرضا فرهادپور‌‌، نسیم فرهاد‌فر‌، صالح فرهادى‌‌، احمد فرهادی‌‌، اذر فرهادی‌‌، اسفندیـار فرهادی‌‌، ایمان فرهادی‌‌، پروین فرهادی‌‌، سعیده فرهادی‌‌، فاطمـه فرهادی‌‌، اسفندیـار فرهادی‌فر‌‌، فریماه فرهمند‌‌، پوریـا فرهمندپور‌‌، آریـا فرهنگ‌‌، پروین فرهنگ‌‌، فرزانـه فرهنگ‌‌، مـهشاد فرهنگی‌‌، مـیهن فرهنگیـان‌‌، نگین فرهود‌‌، سیما فرهودی‌‌، منیر فرهودی‌‌، ویدا فرهودی‌‌، نسرین فرهومند‌‌، نگین فرهی‌‌، محمد فرهی‌پور‌، ابراهیم فروتن‌‌، بیتا فروتن‌‌، شادی فروتن‌‌، علی فروتن‌‌، نشاط فروتن‌‌، بیتا فروزان‌‌، ژیلا فروزان‌‌، مـهسا فروزان‌‌، نیما فروزان‌‌، منیژه فروزندگی‌‌، نادر فروزی‌‌، پروانـه فروشانی‌‌، حمـید فروغی‌راد‌، پرستو فروهر‌‌، سوگند فروهر‌‌، مـیلاد فروهر‌‌، فرح‌ناز ‌فروهرفر‌، سیـامک فرید‌‌، شـهلا فرید‌‌، پرستو فریدونی‌‌، ساناز فریدونی‌‌، علیرضا فریدونی‌‌، سمـیرا فریدی‌‌، محمدامـین ‌فریدیـان‌، حمـید فصیحی‌‌، شیوا فضایی‌‌، محمدرضا فضائلى‌‌، شـهرزاد فضائلی‌‌، مـهناز فضلی‌‌، هوشمند فضلی‌‌، بابک فعال‌‌، توحید فعله‌گری‌، زمان فعیلی‌‌، مـهتا فغانی‌‌، حسین فقیـه‌‌، عرفان فقیـه‌‌، بهروز فقیـه‌امامـی‌، محمدرضا فکری‌، امـیر فکور‌‌، کامـیار فکورخصال‌‌، علی فکوری‌‌، پوریـا فلاح‌‌، ثریـا فلاح‌‌، مازیـار فلاح‌‌، محمد فلاح‌‌، مرصاد فلاح‌‌، صادق فلاح‌پور‌، موژان فلاحتی‌‌، مجید فلاح‌زاده‌، احمد فلاحی‌‌، لادن فلاحی‌‌، مـهدی فلاحی‌‌، مـهدیـه فلاحی، آزار فنی‌‌، رئوف فهیم‌‌، شکوفه فهیمـی‌‌، مازیـار فولادپور‌‌، فیروزه فولادى‌‌، اعظم فولادی‌‌، فیروزه فولادی‌‌، مریم فولادی‌‌، زهرا فیـاض‌‌، سروناز فیـاض‌واثقی‌، نگین فیروزه‌ای‌، حسن ‌فیروزی‌، شیما فیروزی‌‌، محمود فیروزی‌‌، مرضیـه فیض‌اله‌زاده، چینی فیضی‌‌، شـهاب فیضی‌‌، مریم فیضیـان، زمان فیلی‌‌، عادل فیلی‌‌، داود فین‌‌، حسن قادرپناه‌‌، مریم قادرپناه‌‌، شـهربانو قادرنیـا‌‌، ازاد قادری‌‌، اسرین قادری‌‌، امـید قادری‌‌، سیـاوش قادری‌‌، عدنان قادری، علی قادری‌‌، هانیـه قادری‌‌، ئارمان قادری‌‌، ایرج قارلقی‌‌، مـهین قارلقی‌‌، بهاره قاری‌‌، نجمـه قاری‌‌، مـهسا قاسمپور‌‌، مـهیـار قاسمپور‌‌، عزیز قاسم‌زاده‌، بهرنگ قاسمى‌‌، فرهنگ قاسمى‌‌، اختر قاسمـی‌‌، الهام قاسمـی‌‌، امـیرحسین قاسمـی‌‌، آذر قاسمـی‌‌، توفیق قاسمـی‌‌، حسن قاسمـی‌‌، رامـین قاسمـی‌‌، رستم قاسمـی‌‌، رضا قاسمـی‌‌، زهرا قاسمـی‌‌، ژینوس قاسمـی‌‌، ستاره قاسمـی‌‌، سرور قاسمـی‌‌، سعید قاسمـی‌‌، سمـیرا قاسمـی‌‌، صادق قاسمـی‌‌، طلعت قاسمـی‌‌، عاطفه قاسمـی‌‌، فرزانـه قاسمـی‌‌، فرهنگ قاسمـی‌‌، کبرای قاسمـی‌‌، مجتبی قاسمـی‌‌، محمد قاسمـی‌‌، مصطفی قاسمـی‌‌، مـهران قاسمـی‌‌، مـهشید قاسمـی‌‌، وجیـه قاسمـی‌‌، یـاسر قاسمـی‌‌، امـیر قاسمـیان‌‌، پروانـه قاسمـیان‌‌، سمـیه قاسمـیان‌‌، علی قاسمـیان‌‌، محمد قاسمـی‌پور‌، ناصر قاضی‌زاده‌، جلال قاضی‌سعید‌، مـینو قاعمـی‌‌، حسن قانع‌‌، رضا قانعی‌‌، بهار قانون‌‌، هانا قباخلو‌‌، پروین قبادى‌‌، حسین قبادی‌‌، راضیـه قبادی‌‌، نـهال قبه‌‌، محبوبه قبولیـان‌‌، پروین قجه‌وند‌، زهرا قدرتی‌‌، علی قدری‌‌، لیلا قدیرى‌‌، امـیر قدیری‌‌، حسنا قدیری‌‌، رضا قدیری‌‌، گیتی قدیم‌‌، گیتی قدیم‌‌، صبا قدیمـی‌دیزناب‌، فاطمـه قرا‌‌، ابوالفضل قرایی‌‌، مـهرداد قربان‌پور‌، رزا قربان‌زاده‌‌، رویـا قربانزاده‌‌، احمدرضا قربانی‌‌، ادلین قربانی‌‌، افسانـه قربانی‌‌، الهه قربانی‌‌، الیـاس قربانی‌‌، پیـام قربانی‌‌، پیـام قربانی‌‌، حسین قربانی‌‌، حیدر قربانی‌‌، زهرا قربانی‌‌، سامان قربانی‌‌، سریـه قربانی‌‌، سعیده قربانی‌‌، عباس قربانی‌‌، فرزاد قربانی‌‌، محدثه قربانی‌‌، محسن قربانی‌‌، محمدباقر ‌قربانی‌، مرتضی قربانی‌‌، مریم قربانی‌‌، معصومـه قربانی‌‌، مـهتاب قربانی‌‌، مـهرداد قربانی‌‌، مـیلاد قربانی، ایرج قربانی‌مقدم‌، حمـید قربی‌‌، یـاشا قره‌داغ‌لی‌، سبحان قره‌گزلی‌، شوکت قره‌ویسی‌، اسفندیـار قریشی‌‌، پروین قریشی‌‌، دارا قریشی‌‌، فیروز قریشی‌‌، سوسن قریشی‌موافق‌، فریبا قزوانچاهی، سمـیرا قزوینـه‌‌، عسل قزوینـه‌‌، علی قزوینـه‌‌، نصیبه قزوینـه‌‌، یوسف قزوینـه‌‌، فروزنده قزوینی‌‌، پریسا قشقایی‌‌، محسن قشقایی‌زاده‌، اقبال قصلانی‌‌، محمدرضا قطا‌‌، حمـیدرضا ‌قطبی‌، فاطیما قطبی‌‌، فرنگیس قلعه‌سرخ‌، فرشته قلندری‌‌، باقر قلیـائی‌‌، امـیرحسین قلی‌پور‌، ماندانا قلی‌پور‌، محمدرضا قلی‌پور‌، سارا قلیچ‌‌، پرویز قلیچ‌خانی‌، حیدر قلی‌زاده‌، ژیلا قلی‌زاده‌، احمد قمری‌‌، علی قمری‌‌، فریده قمری‌‌، اشکان قمـی‌‌، مـهدی قمـی‌‌، شـهاب‌الدین قناطیر‌‌، جواد قنبر‌‌، حامد قنبرلو‌‌، ناتاشا قنبرنژاد‌‌، زینب قنبرى‌امام‌قیس‌، شـهرام قنبری‌‌، فرشته قنبری‌‌، محمد قنبری‌‌، مریم قنبری‌‌، مـیترا قنبری‌‌، بشارت قنبریـان‌‌، نیلیـا قنبریـان‌‌، هلیـا قنبریـان‌‌، رامـین قهرمانی‌‌، سحر قهرمانی‌‌، هایده قهرمانی‌‌، محیـا قهری‌‌، علی قهلکی‌‌، محمد قوامـی‌‌، سعید قوچانی‌عتیق‌‌، رسول قیّم‌‌، افسانـه قیـاسی‌‌، پرستو قیـاسی‌‌، الهام قیـامتی‌‌، مـیلاد قیطاسی‌‌، فریده قیمتی‌‌، ابوالفیض کاتبی‌‌، فاطمـه کاتبی‌‌، کیـان کاتوزیـان‌‌، منصور کاتوزیـان‌‌، ایمان کاج‌‌، ندا کاج‌‌، ناصر کاخساز‌‌، صادق کار‌‌، مـهرانگیز کار‌‌، امـیر کارگر‌‌، کوروش کارن‌‌، سمـیرا کازران‌‌، مقصود کاسبی‌‌، هومن کاسبی‌‌، کامران کاشانی‌‌، محسن کاشانی‌‌، مریم کاشانی‌‌، معصومـه کاشانی‌‌، منصوره کاشانی‌‌، زری کاشتی‌پور‌، غلامحسین کاشفی‌نیـا‌، صبا کاظم‌پور‌، افروز کاظم‌زاده‌، مـهرى کاظم‌نیـا‌، اکبر کاظمـی‌‌، آزاده کاظمـی‌‌، پروین کاظمـی‌‌، تقی کاظمـی‌‌، حمزه‌علی ‌کاظمـی‌، رسول کاظمـی‌‌، روشنک کاظمـی، زری کاظمـی‌‌، سحر کاظمـی‌‌، شاهین کاظمـی‌‌، شـهناز کاظمـی‌، علی کاظمـی‌‌، علیرضا کاظمـی‌‌، مجید کاظمـی‌‌، محسن کاظمـی‌‌، نازنین کاظمـی‌‌، نیما کاظمـی‌‌، مرتضی کاظمـیان‌‌، مـهدى کاظمـیان‌‌، ناهید کاظمـی‌پور‌، اعظم کافی‌‌، مروارید کاکاون‌‌، امـین کاکاوند‌‌، رسول کاکایی‌کرج‌، عباس کاکرودی‌‌، هیوا کاکه‌رش‌، علی کاکی، داود کامرانی‌‌، فهیمـه کاملی‌‌، محسن کاملی‌‌، مـیترا کاملی‌‌، هادی کاملی‌‌، بهار کاوسی، احمد کاوسیـان‌‌، آرمان کاوه‌‌، پرژین کاوه‌‌، حسین کاوه‌‌، شـهرداد کاوه‌‌، علی کاوه‌‌، محمد کاوه‌‌، محسن کاووسی‌‌، زهرا کاویـان‌‌، رضا کاویـانی‌‌، غزل کایینی‌‌، غزل کایینی‌‌، شکوفه کائید‌‌، فرهاد کبودراهنگی‌‌، منوچهر کبیر‌‌، مـهرنوش کبیری‌‌، ناهید کبیری‌‌، احمد کتابی‌‌، سینا کتابی‌‌، یوسف کتابی‌‌، شـهرزاد کتیرایی‌‌، ارش کچویی‌‌، فاطمـه کچویی‌‌، هدیـه کدخدایی‌‌، زیبا کرباسی‌‌، زیبا کرباسی‌‌، رضا کربلایی‌‌، آسو کرد‌‌، تبسم کرد‌‌، سونیـا کرد‌‌، علی کرد‌‌، روزبه کردزنگنـه‌‌، محمدحسن کردستانی، نازنین کردعلیوند‌، امـیرحسین کردی‌‌، ادلین کرزی‌‌، امـید کرمانشاهی‌‌، هبوا کرمانشاهی‌‌، منصور کرمانی‌‌، یگانـه کرمانی‌‌، مـهدی کرمانی‌پور‌، علی‌اکبر کرمانی‌نژاد، خورشید کرمپور‌‌، شـهرام کرم‌پور‌، سارا کرم‌زاده‌، فروغ کرم‌زاده‌، حسن کرمـی‌‌، حمـید کرمـی‌‌، رویـا کرمـی‌‌، سامان کرمـی‌‌، سیما کرمـی، لیلا کرمـی‌‌، مجتبی کرمـی‌‌، محبوبه کرمـی‌‌، محمد کرمـی‌‌، نگار کرمـی‌‌، وحید کرمـی‌‌، یوسف کرمـی‌‌، محمد کریم بیگی، مریم کریم بیگی، ملیحه(صغری) کریم‌الدینی‌‌، وجیـهه کریمانی‌‌، محمد کریم‌بیگی‌‌، مریم کریم‌بیگی‌‌، سامان کریم‌پور‌، علیرضا کریم‌زاده‌، مـینا کریملو‌‌، احمد کریمـی‌‌، اسفندیـار کریمـی‌‌، افسر کریمـی‌‌، باران کریمـی‌‌، بختیـار کریمـی‌‌، بهروز کریمـی‌‌، بهزاد کریمـی‌‌، بیژن کریمـی‌‌، تورج کریمـی‌، حسن کریمـی‌‌، حمـیده کریمـی‌‌، خاطره کریمـی‌‌، خبات کریمـی‌‌، رزگار کریمـی‌‌، رضا کریمـی‌‌، زهرا کریمـی‌‌، سامان کریمـی‌، سحر کریمـی‌‌، سمانـه کریمـی‌‌، سیما کریمـی‌‌، شاهو کریمـی‌‌، شراره کریمـی‌‌، شـهرام کریمـی‌‌، شـهلا کریمـی‌‌، شورش کریمـی‌‌، شیوا کریمـی‌‌، صدیق کریمـی‌‌، عرفان کریمـی‌‌، علی کریمـی‌‌، علیرضا کریمـی‌‌، فاطمـه کریمـی‌‌، فاطمـه کریمـی‌‌، فرید کریمـی‌‌، فریده کریمـی‌‌، کوروش کریمـی‌‌، کیوان کریمـی‌‌، لاوین کریمـی‌‌، مجتبی کریمـی‌‌، مجید کریمـی‌‌، محمد کریمـی‌‌، مرتضی کریمـی‌‌، مریم کریمـی‌‌، مسعود کریمـی‌‌، منصور کریمـی‌‌، مـهران کریمـی‌‌، مـهران کریمـی‌‌، مـهرداد کریمـی‌‌، موسی کریمـی‌‌، هادی کریمـی‌‌، هما کریمـی‌‌، هوشنگ کریمـی‌‌، اکبر کریمـیان‌‌، پیـام کریمـیان‌‌، حافظ کریمـیان‌‌، فروغ کریمـیان‌‌، فریده کریمـیان‌‌، رعنا کریمـی‌زاده‌، داود کریمـی‌نژاد‌، فریده کریمـی‌نژاد‌، پویـا کزازی‌‌، جابرایی‌‌، حجترائیـان‌‌، سیروسرائیـان‌، جعفر کشاورز‌‌، سهیل کشاورز‌‌، فاطمـه کشاورز‌‌، کیوان کشاورز‌‌، لعبت کشاورز‌‌، معین کشاورز‌‌، پروین کشاورزى‌‌، علی کشتگر‌‌، ساناز کشمـیری‌‌، مرتضی کشمـیری‌‌، رضا کعبی‌‌، رئوف کعبی‌‌، سوری کعبی‌‌، سیروس کفایی‌‌، بهروز کفعمـی‌‌، پیـام کلانتر‌‌، پیمان کلانتر‌‌، محمد کلانتر‌‌، ماه‌شید کلانتری‌‌، شـهزاد کلاهی‌‌، علی کلائی‌‌، احسان کلبادی‌‌، حمزه کلخر‌‌، علی کلشی‌سیدان‌، محمد کلشی‌سیدان‌، الناز کلهر‌‌، بامداد کلهر‌‌، حامد کلهر‌‌، محمد کلهر‌‌، پویـا کلهرودی‌‌، بامداد کلهری‌‌، مریم کلهری‌‌، مـه‌روز ‌کلهری‌، مـه‌روز ‌کلهری‌، نسیم کلهری‌‌، هما کلهری‌‌، علی کلیج‌‌، مـهران کماجوند‌‌، آرمان کمالی‌‌، آرمـین کمالی‌‌، پرواز کمالی‌‌، تارا کمالی‌‌، زهرا کمالی‌‌، عارف کمالی‌‌، فائزه کمالی‌‌، محمد کمالی‌‌، ملیحه کمالی‌‌، مـهرک کمالی‌‌، وحیده کمالی‌‌، اعظم کمالیـان‌‌، سیروان کمانگر‌‌، فرح کمانگر‌‌، آرش کنعانی‌‌، محمد کنعانی‌‌، علی کهن‌ترابی‌، ارسلان کهنموئی‌پور‌، مریم کهنی‌‌، کوکب کوبی‌‌، حسین کوثری‌‌، حمـید کوثری‌‌، سعید کوچکپور‌‌، شیوا کوچک‌نیـا‌، مـهدی کوخیـان‌‌، محترم کوراوند‌‌، بژی کوردستان‌‌، محمد کورده‌‌، مـیلاد کورده‌‌، ئاسو کورده‌‌، ویکتور کورنلیس‌‌، اسماعیل کوشـه‌ای‌، کوکب کوکب پور‌‌، اعظم کوکبی‌‌، عبدالله کوکبی‌‌، حسام کولیوند‌‌، فائزه کولیوند‌‌، محمد کولیوند‌‌، کاوه کومـه‌له‌، فرهود کوه‌اسدی‌، شـهریـار کوه‌کمری‌، امـیر کوهکن‌‌، سعید کوهی‌سیدان‌‌، پری کیـا‌‌، سمانـه کیـا‌‌، سمـیه کیـا‌‌، مـهدی کیـا‌، پروانـه کیـاسس‌‌، صالح کیـاماری‌‌، الناز کیـان‌‌، پرتو کیـان‌‌، تیماس کیـان‌‌، مـهرداد کیـان‌‌، پروانـه کیـان‌ارثی‌، فیروز کیـانپور‌‌، محمد کیـانپور‌‌، بیژن کیـانسری‌‌، داود کیـان‌فر‌، اسما کیـانی‌‌، اصغر کیـانی‌‌، امـیر کیـانی‌‌، بیتا کیـانی‌‌، شعباز کیـانی‌‌، شـهربانو کیـانی‌‌، کاملیـا کیـانی‌‌، کرم کیـانی‌‌، محمدتقی کیـانی‌‌، نرگس کیـانی‌‌، سیـامک کیـانی‌راد‌، امـیرحسین ‌کیـانی‌فر، پروانـه کیـایی‌‌، ستاره کیـایی‌‌، سیـامک کیـائی‌‌، شوکت کیـائی‌‌، موسی کیـائی‌‌، محمد کیلدری‌‌، شـهرزاد کیـهان‌‌، مازیـار کیوان‌‌، حامد کیوانی‌‌، شیرین کیوانی‌‌، ایمان گامبرونی‌‌، مـهدیزن‌‌، صادق گرانبها‌‌، کیوان گراوند‌‌، نیلوفر گرایلی‌‌، على گرجى‌‌، الیـاس گرجی‌‌، انسی گرجی‌‌، رضا گرجی‌‌، بهرام گرگان‌‌، نیما گرگین، بهاران گرمرودی‌‌، شادان گرمرودی‌‌، گودرز گرمرودی‌‌، ژاله گروسی‌‌، علی گروسی‌‌، فواد گروسی‌‌، مرضیـه گروسی‌‌، نرگس گل‌پور‌، جواد گلچین‌فر، محدثه گلدی‌‌، طاهره گلزاده‌‌، عمر گلزار‌‌، شـهناز گلزاری‌‌، نازیلا گلستان‌‌، حوریـه گلستانى‌‌، باربد گلستانی‌‌، حوری گلستانی‌‌، صدرالدین گلستانی‌‌، علی گلستانی‌‌، منوچهر گلشن‌‌، محبوبه گلکار‌‌، پرویز گل‌گیری‌، گلناز گلمحمدی‌‌، پگاه گلمکانی‌‌، نرگس گل‌نظری‌، عباس گله‌‌، محمد گلیزاد‌منوری‌، سجاد گمار‌‌، محمد گمار‌‌، پرویز گنجی‌‌، شیوا گنجی‌‌، یونس گنجی‌‌، عیسی گواهر‌‌، احسان گودرزی، زهرا گودرزی‌‌، شعله گودرزی‌‌، علی گودرزی‌‌، عسل گودزری‌‌، سروش گوران‌‌، نسترن گوران‌‌، اهورا گوشکی‌‌، رضا گوهرزاد‌‌، مجید گوهری‌‌، خبات گویلی‌‌، عدنان گویلی‌‌، عادل گویلیـان‌سنندج‌، عسل گیسو، آذر گیلانی‌‌، پرهام گیلانی‌‌، صبا گیلک‌‌، امـیر لاچیـانی‌‌، مرتضی لاچیـانی‌‌، مـیثم لازمـی‌‌، صدیقه لامعی‌‌، طاهره لامعی‌‌، عاطفه لامعی‌‌، مـهرگان لامعی‌‌، بیژن لاهیجی‌‌، هدیـه لایق‌‌، اکرم لحمـی‌‌، سلورا لزرجانی‌، مـهناز لشگری‌‌، علی لشنی‌‌، مـهرسا لطانی‌‌، آناهیتا لطفی‌‌، پیـام لطفی‌‌، حامد لطفی‌‌، رامـین لطفی‌‌، زهرا لطفی‌‌، شیلان لطفی‌‌، صونا لطفی‌‌، فاطمـه لطفی‌‌، کلثوم لطفی‌‌، محسن لطفی‌‌، معصومـه لطفی‌‌، ناصر لطفی‌‌، هانیـه لطفی‌‌، هاجر لطفی‌ثابت‌‌، محمود لطفی‌کمال‌، متینـه لطیفی‌‌، حمـیدرضا لقا‌‌، مانی لقمانی‌‌، احمد لنگرودی‌‌، فریده لهراسبی‌‌، سمـیه لیـاقت‌‌، فاطمـه لیـاقت‌‌، نگار لیـاقت‌‌، فاطمـه لیراوی‌‌، نسرین لیل‌ابادی‌، جمال لیل‌نـهاری‌، صنوبر لیلی‌‌، لیلا لیلی‌‌، راهیندا ماجدی‌‌، محسن ماچپ‌‌، شاهرخ مارابی‌‌، مختار مارابی‌‌، فرین مارالانی‌‌، توماس مارسلو‌زانتیـان‌، نادر ماریلند‌‌، هومن مازنی‌‌، زهره مازیـار‌‌، نیلوفر مازیـار‌‌، حسن ماسالی‌‌، رضا مافی‌‌، سعید مافی‌‌، امـین ماکاراچی‌‌، کمال ماکوئی‌‌، سپیده مالکی‌‌، نیلوفر مالکی‌‌، کیوان مالکی‌اسکی‌، علیرضا مالمـیر‌‌، مجید مالمـیر‌‌، عزیز ماملی‌‌، علی مانگه‌‌، شاهین مانی‌‌، رزا ماه‌‌، لیدا ماهانى‌فر‌‌، عفت ماهباز‌‌، علی ماهباز‌‌، حسین ماهوتی‌ها، ممدوحه ماهوری‌‌، مجید ماهیچی‌‌، نسرین مایلی‌‌، محمدجواد مبارکه‌ای‌، جمـیله مبصر‌‌، فرهاد متحد‌‌، بهزاد متحدی‌‌، ماندانا متصرف‌‌، فرشته متکان‌‌، مـینا متو‌‌، امـیر متوصل‌‌، امـیرعلی متولی‌‌، جواد متولی‌‌، شراره متولی‌‌، کاوه متولی‌‌، پروانـه متین‌‌، محسن متین‌‌، مـهناز متین‌‌، هدایت متین‌دفتری‌، مـهتاب مجابی‌‌، حسین مجاهد‌‌، معصومـه مجاهد‌‌، اکبر مجتبی‌زاده‌، مـهدى مجتهدپور‌‌، روح‌الله ‌مجد‌، سرور مجد‌‌، سمـیرا مجدد‌‌، فاطمـه مجذوب‌صفا‌، محمد مجرب‌‌، فرهاد مجنونی‌‌، الهه مجیدى‌‌، حسین مجیدی‌‌، دیمن مجیدی‌‌، علی مجیدی‌‌، فائزه مجیدی‌‌، فرهاد مجیدی‌‌، محمدجواد مجیدی‌‌، هادی مجیدی‌‌، سپیده مجیدیـان‌‌، اصغر مچ‌مچی‌، علی محب‌زاده‌، سمـیرا محبوبی‌‌، ماریـان محبوبی‌‌، جعفر محبى‌‌، سارا محبى‌‌، کبرا محبى‌‌، زینا محبی‌‌، مرتضی محبی‌‌، ناصر محبی‌‌، ندا محبی‌‌، علی محبیزاده‌، وحید محتاج‌‌، امـیرحسین محتشم‌‌، رضا محتشمـی‌‌، مـهران محتشمـی‌‌، مـهسا محجوب‌‌، مـهناز محجوب‌راد‌، امـیر محدثی‌‌، رضا محرم‌زاده‌، سعید محسن‌‌، پروین محسنى‌‌، امـین محسنی‌‌، رودابه محسنی‌‌، سعید محسنی‌‌، صحرا محسنی‌‌، فاطمـه محسنی‌‌، فائزه محسنی‌‌، فرح محسنی‌‌، کیـان محسنی‌‌، مرسده محسنی‌‌، مـه‌آ ‌محقق‌، عبداله محققی‌‌، رامش محقی‌‌، درسا محمدپور‌‌، زیبا محمد‌پور‌، سارا محمدپور‌‌، محسن محمدپور‌‌، آراز محمدپور‌آزربایجانی‌، محمد محمدتسبیحی‌‌، سمـیه محمدجانی‌‌، شقایق محمدجانی‌‌، مبین محمدجانی‌‌، محمد محمدجانی‌‌، مـهراب محمدجانی‌‌، مونا محمدجانی‌‌، رضا محمدحسینی‌‌، شـهرزاد محمد‌حسینی‌، افسانـه محمد‌رضا‌یی، یوسف محمد‌رضایی‌، یوسف محمد‌رضایی‌، احمد محمدزاده‌‌، شـهناز محمدزاده‌، منیژه محمد‌زاده، مـهران محمدزاده‌‌، مـهیـار محمدزاده‌‌، شیرزاد محمد‌سعید‌، برهان محمدلو‌‌، حسین محمدلو‌‌، فتانـه محمدنژاد‌‌، کیـارمـین محمدنژاد‌‌، زهرا محمدنیـا‌‌، انوشـه محمد‌وندی‌، درسا محمدى‌‌، سحر محمدى‌‌، احمد محمدی‌‌، ارام محمدی‌‌، ارسلان محمدی‌‌، اسماعیل محمدی‌‌، اشرف محمدی‌‌، افشین محمدی‌‌، اکبر محمدی‌‌، امـید محمدی‌‌، امـیر محمدی‌‌، امـیر محمدی‌‌، ایلین محمدی‌‌، آرزو محمدی‌‌، آزاد محمدی‌‌، آناهیتا محمدی‌‌، بهزاد محمدی‌‌، بهمن محمدی‌‌، بهنام محمدی‌‌، بیـان محمدی‌‌، پرشنگ محمدی‌، پروین محمدی‌‌، پونـه محمدی‌‌، تهمـینـه محمدی‌‌، جعفر محمدی‌‌، جمـیله محمدی‌‌، چیـاکو محمدی‌‌، حبیب محمدی‌‌، حسن محمدی‌‌، حسن محمدی‌‌، حسین محمدی‌‌، حسین محمدی‌‌، حمـیدرضا محمدی‌‌، حورا محمدی‌‌، حیدر محمدی‌‌، داود محمدی‌‌، رامـین محمدی‌‌، سارا محمدی‌‌، ساغر محمدی‌‌، سالار محمدی‌‌، سامان محمدی‌‌، سجاد محمدی‌‌، سحر محمدی‌‌، سعید محمدی‌‌، سمـیرا محمدی‌‌، سونیـا محمدی‌‌، سیروس محمدی‌‌، سینا محمدی‌‌، شایـان محمدی‌‌، شقایق محمدی‌‌، شوکت محمدی‌‌، شیدا محمدی‌‌، شیرزاد محمدی‌‌، شیرکو محمدی‌‌، شیرین محمدی‌‌، صادق محمدی‌‌، علی محمدی‌‌، علیرضا محمدی‌‌، عمر محمدی‌‌، عیسی محمدی‌‌، غزل محمدی‌‌، فرحناز محمدی‌‌، فردین محمدی‌‌، فرزانـه محمدی‌‌، فرشته محمدی‌‌، فرشته محمدی‌‌، فرشید محمدی‌‌، فرنگیس محمدی‌‌، فریده محمدی‌‌، کامران محمدی‌‌، کاوه محمدی‌‌، کبری محمدی‌‌، کوروش محمدی‌‌، کوکب محمدی‌‌، کیـارش محمدی‌‌، کیـانمـهر محمدی‌‌، لاله محمدی‌‌، ماشااله محمدی‌‌، ماهرو محمدی‌‌، محدثه محمدی‌‌، محسن محمدی‌‌، محمد محمدی‌‌، محمدرضا محمدی‌‌، محیـا محمدی‌‌، مرتضی محمدی‌‌، مریم محمدی‌‌، ملیحه محمدی‌‌، مـهدی محمدی‌‌، مـهرانگیز محمدی‌‌، مـهرنوش محمدی‌‌، مـهین محمدی‌‌، مـیلاد محمدی‌‌، مـینا محمدی‌‌، ناصر محمدی‌‌، ناهید محمدی‌‌، نسرین محمدی‌‌، نصیر محمدی‌‌، نگین محمدی‌‌، نیره محمدی‌‌، هادی محمدی‌‌، هژار محمدی‌‌، هنگامـه محمدی‌‌، وحید محمدی‌‌، بیتا محمدیـان‌‌، حمـید محمدیـان‌‌، علی محمدیـان‌‌، فرید محمدیـان‌‌، علی محمدی‌ثانی‌، الیـاس محمدی‌سیدان‌، غلام محمدی‌نیـا‌، افاق محموداوغلی‌‌، سلمى محمودخانى‌‌، مـهناز محمودخانی‌‌، علی محمودزاده‌‌، حانیـه محمودى‌‌، حسین محمودى‌‌، زهرا محمودى‌‌، سارا محمودى‌‌، مریم محمودى‌‌، مـهین محمودى‌‌، احسان محمودی‌‌، احمدرضا محمودی‌‌، باران محمودی‌‌، برزو محمودی‌‌، بهمن محمودی‌‌، بیژن محمودی‌‌، پیـام محمودی‌‌، پیـام محمودی‌‌، جاسم محمودی‌‌، ربابه محمودی‌‌، سیدفرهاد محمودی‌‌، ضرغام محمودی‌‌، طاهره محمودی‌‌، فاطمـه محمودی‌‌، فرهاد محمودی‌‌، فریبا محمودی‌‌، فریده محمودی‌‌، لیلا محمودی‌‌، محسن محمودی‌‌، محمد محمودی‌‌، مططفی محمودی‌‌، منوچهر محمودی‌‌، مـهسا محمودی، مـیترا محمودی‌‌، نقی محمودی‌‌، نگار محمودی‌‌، نوریـه محمودی‌‌، داریوش محمودیـان‌‌، سامان محمودیـان‌‌، فریبا محمودیـان‌‌، محمدعلی محمودیـان‌‌، زهرا محیط‌‌، فریبا مخبر‌‌، جمـیله مخبریـان‌نژاد‌، زهرا مختاباد‌‌، سیده‌رقیـه ‌مختاباد‌، مریم مختاباد‌‌، رضا مختارپور‌‌، مـهسا مختارپور‌‌، منوچهر مختارى‌‌، ابراهیم مختاری‌‌، پرویز مختاری‌‌، سعید مختاری‌‌، علی مختاری‌‌، منوچهر مختاری‌‌، هرمز مختاری‌‌، مـهیـار مخدوم‌‌، شـهناز مداح‌‌، تبسم مدائن‌‌، نادر مدائن‌‌، هادی مدبرپور‌‌، هدی مدبرپور‌‌، امـین مددی‌‌، جواد مددی‌‌، سیروس مددی‌‌، سیمـین مددی‌‌، پریسا مدرس‌اول‌، مریم مدرس‌نژاد‌، سیـاوش مدرسی‌‌، نوید مدرسی‌عالم‌، مصطفی مدنی‌‌، اسد مذنبی‌‌، یـاسا مراد‌‌، شـهین مرادپور‌‌، سعیده مرادخانی‌‌، فرزانـه مرادزاده‌‌، آزاد مرادویسی‌‌، هه‌لوو‌ مرادویسی‌، مـهدى مرادى‌‌، احمد مرادی‌‌، اسو مرادی‌‌، امـیر مرادی‌‌، امـیرحسین مرادی‌‌، امـیرعلی ‌مرادی‌، انور مرادی‌‌، آرش مرادی‌‌، آزاده مرادی‌‌، پارسا مرادی‌‌، پیمان مرادی‌‌، رامـین مرادی‌‌، رقیـه مرادی‌‌، روح‌الله ‌مرادی‌، ساسان مرادی‌‌، شاهین مرادی‌‌، صنم مرادی‌‌، عادل مرادی، علیرضا مرادی‌‌، فرنگیس مرادی‌‌، کیوان مرادی‌‌، کیوان مرادی‌‌، لیلا مرادی‌‌، محسن مرادی‌‌، محمد مرادی‌‌، مریم مرادی‌‌، مژگان مرادی‌‌، مـهین مرادی‌‌، مـیلاد مرادی‌‌، نکیسا مرادی‌‌، نگار مرادی‌‌، هیمن مرادی‌‌، وحید مرادی‌‌، امـیر مرادی‌ازانی، آزاد مرادیـان‌‌، سهند مرادیـان‌‌، هادی مرادیـان‌‌، مصطفی مرادی‌آزانی‌، سودابه مرادی‌برنا‌، محمدعلی مرادی‌برنا‌، مریم مرادی‌برنا‌، معصومـه مرادی‌برنا‌، عبدالرضا مرآتی‌‌، اصغر مرتضایی‌‌، جمال مرتضایی‌‌، رامـین مرتضاییـان‌لنگرودی‌، علی مرتضوی‌‌، کاظم مرتضوی‌‌، مـهدی مرتضوی‌‌، پوریـا مرتعی‌‌، منصوره مرخالی‌‌، عظیم مردانی‌‌، اعظم مردای‌‌، امـید مردوخزاد‌‌، پیمان مرزبان‌‌، سمانـه مرزبان‌‌، مـینا مرشد‌‌، رباب مرند‌‌، سیده مریم‌‌، لیلا مریوانی‌‌، خسرو مزارعی‌‌، امـین مستجیر‌‌، شـهناز مستعان‌‌، عادله مستعان‌‌، آذر مستعلی‌‌، ندا مستقیمـی‌‌، بهناز مستوفی‌‌، عاطفه مستوفی‌‌، حسام‌الدین ‌مسرور‌، جمال مسعودی‌‌، نگار مسعودی‌‌، طیبه مسعودیـان‌‌، شکیبا مسعودی‌نسب‌، محمد مسکنی‌‌، فرشثه مسلم‌زاده‌، حمـیدرضا مسیبیـان‌‌، داریوش مشایخ‌‌، رضا مشایخ‌‌، زری مشایخی‌‌، ستایش مشایخی‌‌، سیما مشایخی‌‌، مـینو مشایخی‌‌، بهداد مشرف، دل‌آرام ‌مشرفی‌، احمد مشعوف‌‌، الاهه مشعوف‌‌، انوشـه مشعوف‌‌، نیما مشعوف‌‌، آزاده مشقات‌‌، شایـان مشکین‌قلم‌، مـهرانگیز مشمول‌مقدم‌، مانا مشـهدی‌‌، انور مشیرپناهی‌‌، محمدرشید مشیرپناهی‌‌، البرز مشیری‌‌، بهرام مشیری‌‌، فرزاد مشیری‌‌، مجید مشیری‌‌، محمد مشیری‌‌، مـهرداد مشیری‌‌، فروغ مصدق‌‌، مصطفی مصطفوی‌‌، وحید مصطفوی‌‌، جاوید مصطفوی‌سیدان‌، خدر مصطفوی‌سیدان‌، مـهدی مصطفوی‌سیدان‌، فرنگیس مصطفی‌پور‌، رشاد مصطفی‌سلطانی‌، عبدالله مصطفی‌سلطانی‌، فریبا مصطفی‌نژاد‌، نواز مصلح‌نژاد‌، اصغر مصلی‌نژاد، احمد مطلب‌پور‌، بهروز مطلب‌زاده‌، الهام مطلبی‌‌، پرهام مطلبی‌‌، علی مطلبی‌‌، علیرضا مطلبی‌‌، شـهین مطهری‌‌، آتنا مظاهری‌‌، خیرستو مظاهری‌، شـهرزاد مظاهری‌‌، فرشته مظاهری‌‌، نازنین مظفرى‌‌، المـیرا مظفری، دانیـال مظفری‌‌، زهره مظفری‌‌، کیومرث مظفری‌‌، محمد مظفری‌‌، نیما مظفری‌‌، روزبه معادی‌‌، امـیرحسین ‌معادیخواه‌، شیرین معاصر‌‌، حسین معاونیـان‌‌، زهرا معبوسی‌‌، صبا معتمد‌‌، کاظم معتمد‌‌، نگار معتمد‌‌، رضا معتمدی‌‌، زهرا معتمدی‌‌، فرخ معتمدی‌‌، مـهدی معرف‌‌، نرگس معرف‌‌، صنم معروف‌خانی‌، رویـا معزی، شمـیم معزی‌‌، بهتاش معصوم‌زاده‌، بهرام معصومـی‌‌، زهرا معصومـی‌‌، سعادت معصومـی‌‌، سعیده معصومـی‌‌، عمران معصومـی‌‌، نوا معصومـی‌‌، عبدالحمـید معصومـی‌تهرانی‌، بهروز معظمـی‌‌، ملوک معظمـی‌‌، مسعود معمار‌‌، شـهین معماران‌‌، مـهدی معمار‌پوری‌، محمود معمارنژاد‌‌، مـهران معماری‌‌، بشیر معنوى‌‌، زهرا معنوى‌‌، محمد معنوى‌‌، مرسده معنوى‌‌، مرضیـه معنوى‌‌، نغمـه معنوی، ماه معین‌‌، مریم معین‌‌، خاطره معینی‌‌، رضا معینی‌‌، سحر معینی‌‌، معصومـه معینی‌‌، مـیترا معینی‌‌، هایده مغیثی‌‌، نیناز مفاخری‌‌، پریدخت مفرح‌‌، علی مفیدی‌‌، آرزو مقامـی‌‌، شـهین مقامـی‌‌، مـهتاب مقامـی‌‌، محسن مقدس‌‌، مریم مقدس‌‌، حمـیدرضا مقدسی‌‌، نرگس مقدسیـان‌‌، اصغر مقدم‌‌، اعظم مقدم‌‌، اهورا مقدم‌‌، بارانـه مقدم‌‌، پری مقدم‌‌، خدیجه مقدم‌‌، رضوان مقدم‌‌، شعله مقدم‌‌، شـهره مقدم‌‌، کوروش مقدم‌‌، مانیـا مقدم‌‌، مریم مقدم‌‌، مـهدی مقدم‌‌، آرزو مقدم‌سپهر‌، علی مقدم‌فر‌، رضا مقدمـی‌‌، ادریس مقری، مریم مقصودلو‌‌، بهاره مقیمـی‌‌، صادق مقیمـی‌‌، علی مقیمـی‌‌،ری مکاریـان‌‌، نازلی مکاریـان‌‌، نفیسه مکتوبیـان‌‌، ژیلا مکوندی‌‌، مـیثم مکوندی‌‌، ابراهیم مکی‌‌، نعمت ملا‌‌، عبدالسلام ملااحمدی‌‌، منوچهر ملااحمدی‌‌، جمال ملااحمدی‌سیدان‌، حمـید ملااحمدی‌سیدان‌، رضا ملااحمدی‌سیدان‌، سلیم ملااحمدی‌سیدان‌، پریوش ملاحسنی‌‌، مـهنوش ملازاده‌‌، مونا ملاعلى‌‌، فرهاد ملاکی‌‌، رضا ملامحمدی‌‌، احسان ملایجردی‌‌، حمـید ملایی‌‌، طیب ملایی‌‌، نرگس ملایی‌‌، پروین ملک‌‌، وحید ملک‌‌، سجاد ملکان‌‌، آرش ملک‌پور‌، پارسا ملک‌پور‌، حمـید ملکپور‌‌، حمـید ملک‌حسینی‌، امـیر ملک‌زاده‌، علی ملک‌محمدی‌‌، سیروس ملکوتی‌‌، اوا ملکی‌‌، بهار ملکی‌‌، حبیب ملکی‌‌، سامان ملکی‌‌، طاهره ملکی‌‌، کمال‌الدین ‌ملکی‌، کیـا ملکی‌، لیلا ملکی‌‌، منیره ملکی‌‌، مـهرگان ملکی‌‌، آناس ملیکیـان‌‌، آناس ملیکیـان‌‌، امـیر ممبینی‌‌، افشین ممتازی‌‌، فریبرز ممتحن‌‌، حسن ممـیز‌‌، طاهره ممـیز‌‌، مـینا ممـی‌زاده‌، ایوب منافی‌‌، پروانـه منافی‌‌، سمـیه منافی‌پور‌، محمد منافی‌پور‌، آرش منایی‌، سیدامـین ‌منتجب‌نیـا، فاطمـه منتظرى‌‌، عرفان منتظری‌‌، فرشته منتظری‌‌، محمد منتظری‌‌، منوچهر منتظری‌‌، فریبا منجزی‌‌، آویژه منشى‌زادگان‌، جواد ‌زاده‌، منصور منصورزاده‌‌، سوسن منصورنژاد‌‌، آریـانا منصوری‌‌، جواد منصوری‌‌، سیروان منصوری‌‌، کریم منصوری‌‌، مریم منصوری‌‌، مـهرآفرین منصوری‌‌، مـهرشاد منصوری‌‌، بهنام منصوریـار‌‌، پرستو منطقی‌‌، رضا منظری‌‌، سعید منظری‌‌، فاطمـه منظری‌‌، منیر منظمـی‌‌، زهرا منفرد‌‌، محمد منکراتی‌‌، فاضل منوچهر، بهروز منوچهری‌‌، حسین منوچهری، مریم منور‌‌، سروری منیر‌‌، ناصر مـهاجر‌‌، امـیرعباس مـهاجرانی‌، کاظم مـهاجرانی‌‌، مـهتاب مـهبود‌‌، مـهدی مـهبودی‌هستم‌، مـینا مـهجوری‌‌، رضا مـهجوریـان‌‌، رسول مـهدوی‌‌، روشنک مـهدوی‌‌، زهرا مـهدوی‌‌، شیدا مـهدوی‌، فرزانـه مـهدوی‌‌، فرهاد مـهدوی‌‌، مارال مـهدوی‌‌، نسترن مـهدوی‌‌، ژیلا مـهدویـان‌‌، محمد مـهدوی‌فر‌، رستا مـهدوی‌فرد‌، پریسا مـهدیـابادی، توکلی مـهدیـار‌‌، الهام مـهدی‌پور‌، حسین مـهدی‌پور‌، سیما مـهدی‌پور‌، سیمـین مـهدی‌پور‌، محمد مـهدی‌پور‌، عذرا مـهدی‌زاده‌، علی مـهدیزاده‌‌، مرتضی مـهدی‌زاده‌، علی مـهدی‌نژاد‌، سحر مـهدیون‌‌، سعید مـهدیون‌‌، مـهرداد مـهر‌‌، بهمن مـهرابی‌‌، عماد مـهرابی‌‌، محیـا مـهرابی‌‌، ایدا مـهرانی‌‌، سروش مـهرانی‌‌، نعیم مـهرانی‌‌، مـیلاد مـهرآیین‌‌، فرزانـه مـهربان‌‌، کامران مـهربان‌‌، ساناز مـهربان‌پور‌، بابک مـهرپور‌‌، طاهره مـهرجو‌‌، گلنوش مـهرجو‌‌، مـهرنوش مـهرجو‌‌، سپیده مـهرجویـا‌‌، حمـید مـهرگان‌‌، احمد مـهری‌‌، آزاده مـهری‌‌، رضا مـهری‌‌، لقمان مـهری‌‌، سعید مـهری‌نیـا‌، شـهین مـهین‌فر‌‌، فرحناز موحدی‌‌، مریم موذن‌زاده، نسرین موسایی‌پور‌، پرویز ‌‌، جمال ‌‌، حسین ‌‌، خاطره ‌‌، رومـیناسادات ‌‌، سارا ‌‌، سپیده ‌‌، سید‌اسدالله ‌‌، سید‌آرمان ‌‌، سید‌جمال ‌‌، سید‌حمـید ‌‌، سیدرسول ‌‌، سید‌سینا ‌‌، سید‌شروین ‌‌، سید‌شـهرام ‌‌، سید‌علی ‌‌، سید‌فرید ‌‌، سید‌قوام ‌‌، سید‌کمال ‌‌، سیدمحسن ‌، سید‌مسعود ‌‌، سید‌مسیح ‌‌، سید‌معزالدین ‌‌، سیده‌شراره ‌‌، سیده‌طوبی ‌‌، صالح ‌‌، عاطفه ‌‌، عزیزالله ‌‌، علی ‌‌، علیرضا ‌‌، غزاله ‌‌، فائزه ‌‌، فهیمـه ‌‌، قاسم ‌‌، قاسم ‌‌، محمدرضا ‌‌، مریم ‌‌، مـهدی ‌‌، مـیرعلی ‌‌، نجمـه ‌‌، نسرین ، یوسف ، فائزه ان‌‌، عبدالله ‌زاده‌، سیدیحیی ‌‌نیـا، سعید موسی‌اکبری‌، شـهلا موسی‌زاده‌، مـهدی موسی‌زاده‌، مجید موسی‌نژاد‌، احمد موطلق‌، سمـیه مولاوردی‌‌، شـهربانو مولا‌یـاری‌، امـیر مولایی‌‌، علی مولایی‌‌، کامران مولایی‌‌، صادق مولایی‌گلستان‌، پگاه مولودی‌‌، سارا مولودی‌‌، مسعود مولودی‌‌، مریم مولوی‌زاده‌، فرانک مومن‌زاده‌، یعقوب مومن‌زاده‌، آیدا مومن‌نیـا‌، افسر مومنی‌‌، اقدس مومنی‌‌، باقر مومنی‌‌، گیتی مویدی‌‌، یـاسر مـیانایی‌‌، بیژن مـیثمـی‌‌، فرهاد مـیثمـی‌‌، آرین مـیر‌‌، فاطره مـیر‌‌، ماریـا مـیراب‌‌، فرخنده مـیر‌احمدی‌، قاسم مـیراحمدی‌‌، فریده مـیراخوری‌‌، مراد مـیراخوری‌‌، فردوس مـیرآبادى‌‌، فریده مـیرآخوری‌‌، مسیح مـیربابایی‌‌، سهیلا مـیرباقری، پگاه مـیربلوک‌‌، نیلوفر مـیربلوک‌‌، سعید مـیرحسینی‌‌، نیما مـیر‌حسینی‌، امـیرحسین ‌مـیر‌خلیلی، علی مـیردامادی‌‌، فاخته مـیرداودی‌‌، رضا مـیرزا‌پور‌، حسین مـیرزاجانی‌‌، جواد مـیرزاده‌‌، مریم مـیرزانژاد‌‌، اسماعیل مـیرزایی‌‌، پریسا مـیرزایی‌‌، حدیث مـیرزایی‌‌، حسین مـیرزایی‌‌، حشمت مـیرزایی‌‌، سارا مـیرزایی‌‌، سهیل مـیرزایی‌‌، سیما مـیرزایی‌‌، شـهربانو مـیرزایی‌‌، صبا مـیرزایی‌‌، طاهره مـیرزایی‌‌، عباس مـیرزایی‌‌، علی مـیرزایی‌‌، فریبا مـیرزایی‌‌، فریده مـیرزایی‌‌، مجید مـیرزایی‌‌، مجید مـیرزایی‌‌، محمد مـیرزایی‌‌، مژگان مـیرزایی‌‌، مسعود مـیرزایی‌‌، معصومـه مـیرزایی‌‌، مـهدی مـیرزایی‌‌، نجمـه مـیرزایی‌‌، هانیـه مـیرزایی‌‌، کوثر مـیرزایی‌نژاد‌، انور مـیرستاری‌‌، سارا مـیرسجادی‌‌، داریوش مـیرشاهی‌‌، گلوریـا مـیرشاهی‌‌، نازنین مـیرشکاری‌‌، فاطمـه مـیرشکرایی‌‌، اکبر مـیرعالی‌‌، محمد مـیرعالی‌‌، ختن مـیرعربشاهى‌‌، آرزو مـیرعلمـی، دلارام مـیرعمادی‌‌، لیلا مـیرغفاری‌‌، نگین مـیرفخرایی‌‌، مـینو مـیرکاظمـی‌‌، بهزاد مـیرکی‌‌، امـیر مـیرلوحی‌‌، ندا مـیرلوحی‌‌، محمود مـیرمالک‌ثانی‌، شاهین مـیرمحمد‌حسینی‌، زهرا مـیرمحمدعلی‌‌، هادی مـیرمویدی‌‌، دینا مـیرهادی، مبینا مـیرهادی، فاطمـه مـیری‌‌، علی مـیعاد‌‌، محمد مـیلان‌‌، محیـا مـیناب‌‌، داود مـیناگوهری‌‌، وفا مـینایی‌‌، آراز مـینـهاس‌‌، آرش مـینـهاس‌‌، بهاره مـینوچهر‌‌، پونـه مـینوچهر‌‌، امـین مـیهن‌دوست‌، فرشته ناجى‌حبیب‌زاده، مـهدی ناجی‌‌، مرىم نادرى‌‌، ارسلان نادری‌‌، الهام نادری‌‌، امـیرحسین نادری‌‌، آرام نادری‌‌، پرستو نادری‌‌، ترمـه نادری‌‌، شـهریـار نادری‌‌، صهیب نادری‌‌، فرزاد نادری‌‌، محمدرضا نادری‌‌، نیما نادری‌‌، فروزان نادری‌حاجی‌، حجت نارنجی‌‌، حجت نارنجی‌‌، رضا ناصحی‌‌، الهه ناصری‌‌، ایمان ناصری‌‌، آمنـه ناصری، پویـا ناصری‌‌، رویـا ناصری‌‌، شبنم ناصری‌‌، فراست ناصری، لیلا ناصری‌‌، مـهین ناصری‌‌، مـینا ناصری، وحیده ناصری‌‌، هاجر ناطق‌نژاد‌، شکوه ناظری‌‌، رامـین ناظریـان‌‌، منیژه ناظم‌‌، افشین ناظمـی‌‌، توران ناظمـی‌‌، مریم ناظمـی‌‌، ملیکا ناگهی‌‌، آذین نامبر‌‌، نادیـا نامجوفر‌‌، حسین نامدار‌‌، پریچهر نامدارپور‌‌، بهمن نامداری، محمد نامداری‌‌، منوچهر نامورآزاد‌‌، فریدون نامـی‌‌، مریم نامـیرا‌‌، فائزه نایب‌الصدری‌، حسن نایب‌هاشم‌، تورج نباتی‌‌، خسته نباشـه‌‌، اتنا نبوی‌‌، اقدس نبوی‌‌، سکینـه نبوی‌‌، مرتضی نبی‌‌، نسترن نبی‌زاده‌، احمدرضا نبی‌فر‌‌، محمودرضا نبی‌فر‌‌، رضا نجات‌‌، رقیـه نجات‌‌، امـیر نجاتی‌‌، رویـا نجاتی‌‌، زیبا نجاتی‌‌، علیرضا نجاتی‌‌، غلامرضا نجاتی‌‌، لاله نجاتی‌‌، محمدرضا نجاتی‌‌، مـهین نجاتی‌‌، نادیـا نجاتی‌‌، نیلوفر نجاتی‌‌، مسعود نجاری‌‌، بیژن نجف‌پور‌، ولی‌اله نجفزاده‌‌، پرستو نجفوند‌‌، ساسان نجفى‌‌، احمد ‌‌، افشین ‌‌، آذر ‌‌، آرش ‌‌، آرمـین ‌‌، پریسا ‌‌، حسنیـه ‌‌، حمـید ‌‌، داریوش ‌‌، رسول ‌‌، زهرا ‌‌، سارا ‌‌، سپیده ‌‌، سعید ‌‌، سعیده ‌‌، سوسن ‌‌، ‌‌، شروین ‌‌، شیرین ‌‌، صادق ‌‌، صبری ‌‌، علی ‌‌، فریدون ‌‌، کمال ‌‌، محبوبه ‌‌، محسن ‌‌، محمد ‌‌، محمود ‌‌، مریم ‌‌، مریم ‌‌، ندا ‌‌، نوید ‌‌، نرگس ان‌‌، پدرام ‌مقدم‌، صوفیـا نجم‌‌، شکوه نجم‌آبادی‌، نیکزاد نجومـی‌‌، پروین نخستین‌‌، فریده نخستین‌‌، فرهاد نخعی‌‌، فرهاد نخعی‌‌، محمد نخعی‌‌، مـیثم نخعی‌‌، ناهید نخعی‌‌، شـهناز نخعی‌زاده‌، مـهدی نخل‌احمدی‌، هدی نخل‌احمدی‌، حسن ن‌‌، سپیده ندف‌‌، افشین ندیمـی‌‌، علی ندیمـی‌‌، سحر ندیی‌‌، ملیحه نراقی‌پور‌، آرش نریمانی‌‌، بهراد نریمانی‌‌، حمـید نریمانی‌‌، داریوش نریمـیسا‌‌، فریس نژاد‌‌، فرشته نصر‌‌، حسن نصرابادی‌‌، آرش نصراللهی‌‌، شقایق نصراللهی‌‌‌‌، بیگم نصرالهی‌‌، یوسف نصرالهی‌‌، بهروز نصرت‌پور‌، رفیق نصرتی‌‌، سحر نصرتی‌‌، محمدرضا نصرتی‌‌، هومن نصرتی‌‌، آرش نصری‌‌، لیلا نصری‌‌، اناهید نصوری‌‌، حیدر نصوری‌‌، شـهرزاد نصوری‌‌، معصومـه نصیرزاده‌‌، مـهدى نصیرنژاد‌‌، احمدرضا نصیری‌‌، پروین نصیری‌‌، ساناز نصیری‌‌، فرشته نصیری‌‌، منصور نصیری‌‌، مونا نصیری‌‌، یـاور نصیری‌‌، اکرم نصیریـان‌‌، منیژه نظام‌‌، فرشته نظام‌آبادی‌، هادی نظرآهاری‌‌، مجید نظرعراقی‌‌، امـیر نظری‌‌، امـینـه نظری‌‌، بهروز نظری‌‌، پویـا نظری‌‌، خسرو نظری‌‌، ریما نظری‌‌، سهیلا نظری‌‌، شـهلا نظری‌‌، صدیقه نظری‌‌، عسل نظری‌‌، فرهاد نظری‌‌، فریدون نظری‌‌، مادح نظری‌‌، مرتضی نظری‌‌، مـیثم نظری‌‌، مـینا نظری‌‌، نرگس نظری‌‌، فرشته نظریـان‌‌، مجتبی نظریـان‌‌، اسماعیل نظری‌پور‌، رضوان نظری‌شعرباف‌، حمـید نظری‌کیـان‌، پریچهر نعمانی‌‌، فرهاد نعمانی‌‌، بهنام نعمانی‌سیدان‌، هاجر نعمت‌الهی‌، بهرام نعمتی‌‌، حجت نعمتی‌‌، حمـید نعمتی‌‌، شـهرام نعمتی‌‌، عبدی نعمتی‌‌، غزاله نعمتی‌‌، فرشته نعمتی‌‌، فیروزه نعمتی‌‌، محمد نعمتی‌‌، محمدامـین نعمتی‌‌، مراد نعمتی‌‌، منیر نعمتی‌‌، نسرین نعمتی‌‌، آرش نعیم‌‌، امـین نعیمـی‌‌، کیـان نعیمـی‌‌، محمدرضا نعیمـی‌‌، مریم نعیمـی‌‌، اصغر نعیمـیپور‌، سیـامک نفتچی‌‌، بهرام نفری‌‌، روژین نفری‌‌، محبوبه نفری‌‌، محمود نفیسی‌‌، شاهو نقدی‌‌، رافائل نقدیـان‌‌، مسیحا نقدیـان‌‌، احسان نقشبندی‌‌، آرمان نقشی‌‌، بهروز نقشی‌‌، امـیرحسین نقشین‌پور‌، امـید نقیبی‌نسب‌، آتنا نقی‌زاده‌‌، عاطفه نقی‌زاده‌، نازنین نکو‌زاد‌، محسن نکومنش‌فرد‌، اکبر نکوهی‌‌، گلناز نگهدار‌‌، زهره نمازی‌‌، طاهره نمازی، حسین نمازیـان‌‌، پری نـهاری‌‌، سیما نـهانی‌‌، رویـا نـهاوندی‌‌، ندا نواب‌‌، مـهدی نوابی‌‌، ماریـا نوارسارطیـان‌‌، امـیرهوشنگ نوایی‌‌، نادر نوایی‌‌، شـهین نوائی‌‌، داوود نوائیـان‌‌، سمانـه نوبخت‌‌، ارش نو‌پرور‌، محمدحسن نوپرور‌‌، خالد نودشـه‌‌، نادر نوذری‌‌، احمد نور‌‌، رامـین نورالاه‌زاده‌، روزبه نورالهی‌‌، سارا نورانى‌‌، فرزانـه نورانی‌‌، مـهدی نوربخش‌‌، علی نور‌محمدی‌، افسانـه نوروززاده‌‌، پرهام نوروزی‌‌، دانیـال نوروزی‌‌، راحله نوروزی‌‌، زهرا نوروزی‌‌، سبحان نوروزی‌‌، سمـیرانیک نوروزی‌‌، عرفان نوروزی‌‌، علی نوروزی‌‌، محمد نوروزی‌‌، مرضیـه نوروزی، مـهسا نوروزی‌‌، احد نوری‌‌، آسو نوری‌‌، آمانج نوری‌‌، بهنام نوری‌‌، پرنیـان نوری‌‌، حمـید نوری‌‌، خدیجه نوری‌‌، رضا نوری‌‌، زهرا نوری‌‌، ساناز نوری‌‌، سمـیرا نوری‌‌، سیـامک نوری‌‌، شـهریـار نوری‌‌، فاطمـه نوری‌‌، فرزاد نوری، ماردین نوری‌‌، مجید نوری‌‌، محمد نوری‌‌، محمد نوری‌‌، محمدصادق نوری‌‌، مراد نوری‌‌، مریم نوری‌‌، منا نوری‌‌، منصور نوری‌‌، هانیـه نوری‌‌، احسان نوریـان‌‌، امـیر نوریـان‌‌، امـیر نوری‌آذر‌، محمد نوری‌زاد‌، بهارالدین ‌نوری‌سیدان، شمس‌الدین ‌نوری‌سیدان، دریـا نونـهالی‌‌، پرویز نویدی‌‌، هادی نویدی‌‌، امـیر نویدی‌بابارود‌، امـیرحسین نیـاتی‌‌، مـهران نیـایش، نگار نیتل‌‌، بهمن نیرومند‌‌، شرف نیرومند‌‌، فرزانـه نیرومند‌‌، منصوره نیرومند‌‌، ایرج نیری‌‌، حمـید نیری‌‌، بابک نیستانکی‌‌، سامان نیک‌‌، شـهرزاد نیک‌‌، علی نیک‌‌، مـهرداد نیک‌اندیش‌‌، مـهدی نیک‌آذر‌، محمدرضا نیکبخت‌‌، امـین نیک‌پی‌، علی نیک‌پیـام‌، مریم نیکجو‌‌، رحیم نیکخواه‌‌، افسانـه نیکرفتار‌‌، مصطفی نیک‌روان‌، رامـین نیکروش‌‌، سحر نیک‌روش‌‌، زهرا نیک‌زاد، سعید نیکزاد‌‌، سیـاوش نیکفر‌‌، زهرا نیک‌قلب‌، زینب نیک‌قلب‌، سمـیه نیکمرام‌‌، حمـید نیکنام‌‌، محسن نیکنزاد‌، لطفعلی نیکنژاد‌‌، فرناز نیک‌نیـا‌، حمـید نیکو‌‌، زری نیکو‌‌، فرشته نیکوکار‌‌، مریم نیکوکار‌‌، علی نیکومنظر‌‌، اکبر نیکویی‌‌، لیلی نیکویی‌‌، طراوت نیکی‌‌، مرتضی نیکی‌‌، ونوس نیکی‌‌، امـیر نیلو‌‌، آزیتا هاتفی‌‌، ابراهیم هادی‌‌، فریـاد هادی‌‌، مـهردخت هادی‌‌، جعفر هادیـان‌یزدی‌، سهیلا هادی‌پور‌، سهیلا هادی‌زاده‌، علی هادیلو‌‌، اسماعیل هاشم‌پور‌، نادر هاشم‌پور‌، مـهسا هاشمى‌‌، ابوالفضل هاشمـی‌‌، احمد هاشمـی‌‌، اردلان هاشمـی‌‌، پرهام هاشمـی‌‌، پریناز هاشمـی‌‌، سامان هاشمـی‌‌، سمانـه هاشمـی، سیدحسین ‌هاشمـی‌، محمد هاشمـی‌‌، محمدرضا هاشمـی‌‌، محمدرضا هاشمـی‌‌، مریم هاشمـی‌‌، مریم هاشمـی‌‌، مسعود هاشمـی، وحید هاشمـی‌‌، جمال هاشمـیان‌‌، فاطمـه هاشمـیان‌‌، بهارک هبی‌‌، سمـیه هداوند‌‌، علی هداوند‌‌، انصافعلی هدایت‌‌، رامـین هدایت‌نیـا‌، سیروان هدایت‌وزیری‌، اهورا هدایتی‌‌، عسگر هدایتی‌‌، علی هدایتی‌‌، کوروش هدایتی‌‌، مـهرداد هدایتی‌‌، فوزیـه هرمزانی‌‌، علی هروک‌‌، صغری هروی‌‌، مریم هروی‌‌، افسانـه هزاوه‌‌، شایـا هزاوه‌‌، مـهدی هستم‌‌، فیروزه هستی‌‌، نعیم هلبوشی‌‌، آوا هما‌‌، پریسا همایون‌‌، زهرا همایون‌‌، مـهشید همایونفر‌‌، احمد همایون‌نژاد‌، مـیترا همایونی‌‌، مونا همایی‌‌، همادخت همایی‌‌، زهرا همت‌‌، احد همتی‌‌، امـیر همتی‌‌، آرمـین همتی‌‌، آریـا همتی، توران همتی‌‌، رحیم همتی‌‌، غلامرضا همتی‌‌، فرشته همتی‌‌، محبوبه همتی‌‌، مونا همتی‌‌، مـیلاد همتی‌‌، ناهید همتی‌‌، نرگس همتی‌‌، بابک همدان‌به‌، حمـید همدانی، فرناز همدانی‌‌، آذرخش همدانیـان‌‌، پژواک همـه، مـینو همـیلی‌‌، شمسی هندیزاده‌‌، مرضیـه هنر‌‌، الهه هنرور‌‌، غلامرضا هنری‌، عطا هودشتیـان‌‌، رها هودفر‌‌، چیـاکو هورامان‌‌، دایـان هورامان‌‌، رضا هوشمند‌‌، زیبا هوشمند‌‌، قاسم هوشیـار‌‌، سمـیرا هوشیـاریـان‌‌، مـهشید هیبت‌اله‌پور، عصمت هیبت‌پور‌، فاطمـه هیبت‌پور‌، کبری هیبت‌پور‌، رضا هیوا‌‌، مردوخیـان واحد‌‌، مـه‌لقا ‌واحددوست‌، حسین واحدی‌‌، ساناز واحدی‌‌، مجتبی واحدی‌‌، ندا واحدی‌‌، ایرج واحدی‌پور‌، سمـیرا واشقانی، خلیل واعظ‌‌، حمـید واعظی‌‌، فرنوش وافی‌‌، کوروش وافی‌‌، سعید والا‌‌، طهورا وثوقی‌‌، عطا وثوقی‌‌، بهروز وثوقی‌هشتیـان‌، مریم وجدانی‌‌، معصومـه وجدانی‌‌، احمد وحدانی‌‌، نازنین وحدت‌‌، انیس وحدتی‌‌، مـهدی وحدتی‌‌، اقدس وحید‌‌، پروین وحید‌‌، فرزاد وحیدی‌‌، گیتا وحیدی‌‌، ویدا وحیدی‌‌، حسن وداعی‌پور‌، رحمان ورداری‌‌، منوچهر ورمزیـار‌‌، سمـیه وروایی‌‌، مـهرداد وزیری امـین‌‌، شیرین وزیریـان‌‌، غلامرضا وصال‌‌، مسعود وطن‌پرست‌، پریـا وطن‌چی‌، هادی وطن‌خواه‌، گلاله وطن‌دوست‌، احمد وقایی‌‌، مسعود وکیل‌‌، موسی وکیل‌‌، نگین وکیل‌‌، اتنا وکیلی‌‌، آریـا وکیلی‌‌، سمـیرا وکیلی‌‌، لادن وکیلی‌‌، محمد ولدی‌‌، خدر ولدی‌کرمانشاه‌، فاطمـه ولی‌پورشکوهی‌‌، رضا ولیخانی‌‌، نرگس ولی‌خانی‌، احسان ولیزاده‌‌، حمـیدرضا ‌وهاب‌، لوییز وهابپور‌‌، مـهدی ویس‌احمدی‌، جهانگیر ویسی‌‌، شنو ویسی‌‌، فرشاد ویسی‌‌، کوروش ویسی‌‌، محسن یـاحقی‌‌، اصغر یـادگاری‌‌، مـهدی یـادگاری‌‌، ارسلان یـاراحمدی‌‌، درود یـاران‌‌، چارلی یـارخیر‌‌، جمال یـارمحمدی‌‌، کمال یـارمحمدی‌‌، مسعود یـارندی‌‌، یوسف یـاسری‌‌، جلال یـاسینی‌‌، آرشام یـامـینی‌‌، جواد یـاوری‌‌، شـهرام یـاوری‌‌، محمد یـاوری‌‌، شبنم یثربی‌‌، شـهربانو یحیی‌پور‌، ماریـا یحیی‌پور‌، محمدرضا یدک‌‌، عسل یزدان، فرزین یزدان‌‌، محمدرضا یزدان‌‌، سهراب یزدانپرست‌‌، فرشید یزدانپناه‌‌، جعفر یزدانفر‌‌، آمنـه یزدانی، پوریـا یزدانی‌‌، حسن یزدانی‌‌، ژینوس یزدانی‌‌، محمد یزدانی، یعقوب یزدانی‌‌، پوریـا یزدانی‌پروری‌‌، حسین یزدى‌مشـهد‌، الهام یزدی‌‌، احمد یعقوبی‌‌، آیدا یعقوبی‌‌، حمـیدرضا یعقوبی‌‌، سارا یعقوبی‌، علی یعقوبی‌‌، غلام یعقوبی‌‌، فاطمـه یعقوبی‌‌، فروزنده یعقوبی‌‌، فریبا یعقوبی‌‌، نیما یعقوبی‌‌، فضیلت یعقوبیـان‌کاری‌، فرزاد یعقوبی‌پور‌، فرامرز یغمایی‌‌، سپیده یکتا‌‌، فرشته یکتا‌‌، لیلا یکتا‌‌، هستی یگانـه‌‌، محسن یلفانی‌‌، حجت یـهیویی‌‌، عباس یـهیویی‌‌، علیرضا یوسفپور‌‌، فریبا یوسفزاده‌‌، اسما یوسفی‌‌، اسماعیل یوسفی‌‌، امـید یوسفی‌‌، بختیـار یوسفی‌‌، جمـیله یوسفی‌‌، زهره یوسفی‌‌، سوری یوسفی‌‌، شـهلا یوسفی‌‌، عاطفه یوسفی‌‌، کیـهان یوسفی‌‌، لیلا یوسفی‌‌، محمود یوسفی‌‌، مریم یوسفی‌‌، مـهرداد یوسفی‌‌، ندا یوسفی‌‌، ولی یوسفی‌‌، حسین یوسفیـان‌‌، محمد یوسفیـان‌‌، حسین یوسفی‌مقدم‌، مازیـار یوش‌‌، علی یونس‌آبادی‌، فریدون یونسی‌‌، محمد یونسی‌‌، مرضیـه یونسی‌‌

    امضای نـهادها:

    ۱ – انجمن زنان ایرانى – مونترال
    ۲ – انجمن تئاتر ایران و آلمان ـ کلن
    ۳ – انجمن همبستگی ایرانیـان – دالاس
    ۴ – انجمن جمـهوریخواهان ایران – پاریس
    ۵ – انجمن حقوق بشر و دموکراسی به منظور ایران – هامبورگ
    ۶ – بنیـاد اسماعیل خویی
    ۷ – جامعه دفاع از حقوق بشر و دموکراسی درون ایران – سوئد
    ۸ – سبز – لندن
    ۹ – سبز – کاردیف
    ۱۰- مادران پارک لاله ایران
    ۱۱- حامـیان مادران پارک لاله – دورتموند
    ۱۲- حامـیان مادران پارک لاله – هامبورگ
    ۱۳- حامـیان مادران پارک لاله – لندن
    ۱۴- حامـیان مادران پارک لاله – فرزنو
    ۱۵- سازمان دفاع از حقوق بشر کردستان
    ۱۶- شبکه همبستگی ملی فرزنو – کالیفرنیـا
    ۱۷- فدراسیون اروپرس
    ۱۸- فعالان «همـه حقوق بشر، به منظور همـه، درون ایران»
    ۱۹- کمـیته مستقل ضد سرکوب شـهروندان ایرانی – پاریس
    ۲۰- کمـیته دفاع از حقوق بشر درون ایران – شیکاگو
    ۲۱- کمپین دفاع از زندانیـان سیـاسی و مدنی
    ۲۲- مادران صلح مونترال
    ۲۳- همبستگی به منظور جمـهوری عرفی و حقوق بشر درون ایران – مونترال
    ۲۴- همبستگی به منظور جمـهوری عرفی و حقوق بشر درون ایران – نیویورک
    ۲۵- جمعیت کردهای مقیم فرانسه
    ۲۶- انجمن دفاع از زندانیـان سیـاسی و عقیدتی درون ایران
    ۲۷ – کمـیته دفاع از زندانیـان سیـاسی ایران- برلین
    ۲۸ – کانون فرهنگ و هنر – فرزنو
    ۲۹ – کمپین دفاع از زندانیـان سیـاسی و مدنی
    ۳۰- کانون معان حقوق بشر کردستان
    ۳۱- خبرگزاری عرفان (اِنا)
    ۳۲- وبسایت رسمـی خبر گر

    Dela det här:

    مرتبط




    [لباس ختن سوران]

    نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Sun, 18 Nov 2018 21:31:00 +0000



    تمامی مطالب این سایت به صورت اتوماتیک توسط موتورهای جستجو و یا جستجو مستقیم بازدیدکنندگان جمع آوری شده است
    هیچ مطلبی توسط این سایت مورد تایید نیست.
    در صورت وجود مطلب غیرمجاز، جهت حذف به ایمیل زیر پیام ارسال نمایید
    i.video.ir@gmail.com