جدل و نمونـه های آن درون قران کریم
چکیده
واژه، چون یونس علیهالسلام از شکم ماهی نجات یافت «جدل»، «جدال»و«مجادله»، از کلمـه«جدل»گرفته شده کـه از «فتل»به معنای تابیدن و پیچیدن مـیباشد، گویی دو نفر کـه با یکدیگر بحث مـیکنند، هریک از آنـها دیگری را با رأی و نظرش مـیپیچاند.پس معنای لغوی جدل، شدّت دشمنی، گفتگو و مناظره و دلیل آوردن بر ردّ یکدیگر هست و معنای اصطلاحی واژه مذکور عبارت هست از طریقه مناظره، فنّ احتجاج از طریق سؤال و جواب و روش محاوره سقراط کـه از طریق طرح سؤالات پیـاپی و وادار ساختن طرف بـه تناقضگویی و مغلوب وی بوده است.
کلمـه«جدل»و مشتقّات آن، بیست و نـه بار درون قرآن کریم بـه کار رفته هست ودر مجادله حقّ و مجادله باطل و در مجادله بـه معنای دفاع، استعمال شده است.
در این مقاله، مفهوم جدل درون منطق و قرآن مقایسه شده و ضمن بررسی «انواع جدل درون قرآن کریم»، نمونـههایی از آیـات الهی بیـان شده هست که پیشینیـان آن را درون مبحث فوق ذکر نکردهاند.
واژههای کلیدی:جدل، مجادله، مناظره، صناعت جدل، قیـاس جدلی، جدل درون قرآن، جدال أحسن، انواع جدل، استدلال.
مقدمـه
انسان از طریق مباحثه، مناظره و گفتگو مـیتواند بـه حلّ مشکلات بپردازد، البّته این درون صورتی هست که دو طرف بحث، طالب حق باشند و یـا حد اقل اگر یک طرف از طریق عناد و لجاج وارد مـیشود، غرض اصلی طرف مقابل، کشف حقیقت مـیباشد.اما هرگاه بحث و گفتگو درون مـیانانی روی دهد کـه هرکدام تنـها به منظور برتریجویی بر دیگری، و به کرسی نشاندن حرف خویش بـه ستیزه و جدال برخیزد، نتیجهای جز دور شدن از حقیقت و ایجاد کینـه و خصومت نخواهد داشت.
وقتی با واژه جدل و مشتّقات آن درون قرآن کریم مواجه مـیشویم، ابتدا امری مذموم و ناپسند بـه ذهن متبادر مـیگردد و این سوالات به منظور انسان مطرح مـیشود کـه آیـا جدال درون تمام موارد نکوهیده است؟و با توجه بـه اینکه صناعت جدل، یکی از صناعات خمس درون منطق مـیباشد، آیـا جدل درون قرآن کریم بـه همان مفهومـی هست که درون منطق بـه کار رفته است؟و نیز علاوه بر آیـاتی کـه سیوطی درون الاتقان، مبحث«انواع اصطلاحات متداول درون علم جدل»به عنوان نمونـه آورده، کدام آیـات درون قرآن کریم با اصطلاحاتی کـه در مبحث مذکور مطرح شده، قابل تطبیق است؟
یـافتن پاسخی مناسب به منظور این پرسشها، و پراکنده بودن موضوع جدل درون کتب مختلف، نگارنده را بر آن داشت کـه درباره موضوع مذکور بـه تحقیق بپردازد و مقالهای را درون این زمـینـه فراهم آورد.
واژه جدل و مشتقّات آن درون قرآن کریم، درون مجادله بـه باطل و مجادله بـه حقّ بـه کار رفته است؛ ولی بیشتر موارد، این واژه درون مجادله بـه باطل استعمال شده است.
قرآن کریم گاهی بدون آنکه با مخالفان مجادلهای صورت پذیرد بـه اثبات و توضیح حقایق مربوط بـه عقاید و احکام مـیپردازد.مانند:آیـات(95-100)سوره انعام کـه از راه بیـان صفات و آثار خدا، اثبات مـیشود کـه تنـها او سزاوار پرستش هست و گاهی بـه هنگام جدال و گفتگو با مشرکان و اهل کتاب، واقعیـات را اثبات مـیکند.مانند:آیـات(23-34)سوره شعرا کـه مربوط بـه مجادله
حضرت موسی(ع)و فرعون هست و درون آن، ناتوانی فرعون درون پوشاندن چهره زیبای حق، آشکار مـیگردد.
روش قرآن درون محکوم خصم مختلف است، گاهی خصم از طریق کلام خودش مغلوب مـیشود، مانند:آیـه(8)سوره منافقون و گاهی از طریق پذیرفتن مقدّمـه سخنش، بطلان نتیجه مورد نظر او(خصم)اثبات مـیگردد.مانند:آیـات(76-79)سوره انعام.
با مطالعه و بررسی آیـات مـیتوان گفت:جدالی مورد تأیید قرآن هست که هدف از آن اثبات حقّ باشد و موجب هدایت خصم گردد، یعنی بـه جدال احسن امر مـیکند و از مجادله باطل کـه توأم با عناد و لجاج و خصومت و مغالطه هست و غرض از آن، اثبات امری باطل و دور از واقعیت است، نـهی مـیکند.
معنای لغوی جدل
واژههای«جدل»، «جدال»و«مجادله»که باب مفاعله همان جدل است، از«جدل»گرفته شده و جمع آن، «جدول»مـیباشد.«جدل»یعنی سخت و سفت، و به هریک از اعضای بدن و استخوان مـیان کاواک 1p}دست و پا و قلم، و استخوان مغزدار دستها و پاها، و استخوان درشت محکم، «جدل»گفته مـیشود 2p}؛و«جدال»یعنی بحث و گفتگو بـه طریقی کـه با خصومت و ستیزه همراه باشد و اصلش از«جدلت الحیل»، بـه معنای طناب را بافتم و تاب دادم، است؛یعنی طنابش را محکم بافتم و تاب دادم؛و گفتهاند:«جدال»بر وزن«فعال»از کلمـه«مجادلة»گرفته شده و اصلش از لفظ«جدل»است کـه از«فتل»به معنای تابیدن و پیچیدن مـیباشد؛پس گویی دو نفر کـه با یکدیگر بحث مـیکنند، هریک از آنـها دیگری را با رأی و نظرش مـیپیچاند.و گفتهاند اصل درون جدال بـه زمـین زدن هست و اینکه انسان هم صحبت خود را بـه زمـین سخن کـه همان جدالة 3p}است، (1).کاواک:کاوّک:مـیان تهی، بیمغر، مجوف.p}
(2).دهخدا، حرف ج/254-274.p}
(3).جدالة:زمـینداری شن و ماسه.p}
بزند 1p}و«مخاصمـه»، «مجادله»نامـیده شده زیرا هریک از دو خصم قصد مـیکند کـه معاشر و مصاحبش را از رأی و نظرش برگرداند(برتابد) 2p}و جدل بـه معنی شدّت دشمنی، توانایی و مـهارت درون دشمنی، گفتگو و مناظره و دلیل آوردن بر ردّ یکدیگر است.و«جدل»یعنی نیرومند و استوار، سختستیز، سخت خصومت، سخت درون جدال،ی کـه در خصومت و نزاع سرسخت است.و به، بنده و نوجوان، «جادل»گویند وقتی کـه رشد کند و قوی و نیرومند شود 3p}.و«جدیل»از کلمـه «جدل»گرفته شده هست یعنی بند بافته شده، مـهارت تافته از پوست و رسن چرمـین، ریسمان تافته شده از چرم یـا مو درون گردن شتر یـا ناقه، حمایل کـه در گردن اندازند، وشاح 4p}.و«جدیلة»به کابک 5p} کبوتران و مانند آن گویند، یـا قفسی هست که به منظور کبوتران و مانند آن از نی بافته شده باشد؛و بـه گیس بافته نیز گفته مـیشود 6p}».
با توجّه بـه مفاهیمـی کـه برای واژه«جدل»و مشتّقات آن ذکر شد، مـیتوان بـه این نتیجه دست یـافت کـه معنای استحکام، قدرت، قوّت، بافتن، تاباندن و پیچاندن، درون کلماتی کـه از مادّه«جدل» اشتقاق یـافته، نـهفته شده هست و بنیـاد آنرا تشکیل مـیدهد.
معنای اصطلاحی جدل
جدل:(Dialectique)f(,Dialectic)E(( واژه جدل«دیـالکتیک»اصطلاحا عبارت هست از:طریقه مناظره، روش جدل و محاوره منطقی، فنّ احتجاج از طریق سؤال و جواب.روش محاوره سقراط کـه از طریق طرح سؤالهای پیـاپی و (1).راغب اصفهانی/89، 90.p}
(2).رازی، 5/181.p}
(3).طبرسی 1/532.p}
(4).وشاح:حمایل جواهر نشانی کـه زنان بندند.حمایلی کـه قاضیـان و نمایندگان درون مراسم رسمـی بندند.p}
(5).کابّک:کابوک:لانـه مرغ:زنبیلی کـه از سقف آویزان کنند که تا کبوتران درون آن آشیـانـه کند:کاوک و کاووک هم گفتهاند.p}
(6).دهخدا، حرف ج/254، 274؛و همچنین درباره مجموع این مطالب بنگرید به:علامـه طباطبایی 11/317:ابن منظور 11/103، 105؛معلوف/82؛«خازن 3/10؛طبیبیـان 1/727، 728 و 1/2181؛انزابینژاد 1/602؛معین 1/1218؛قرشی 1/22، 23؛شعرانی 1/ 126.127؛حقّی بروسوی 6/4؛مکارم شیرازی 20/15، 20/21.p}
وادار ساختن طرف بـه تناقضگویی و مغلوب وی بوده، امروزه بـه منطق مکتب کارل مارهم گفته مـیشود 1p}.
در اصطلاح استدلالهای فقهی، جدل عبارت از شناختن آداب مناظرهای هست که مـیان پیروان مذهب فقهی و جز آنان روی مـیدهد.این فن هنگامـی متداول شد کـه باب مناظره درون رد و قبول مسائل توسعه یـافت و هریک از مناظرهکنندگان درون استدلال و پاسخ هنگام بحث و ستیزه بـه روشی لگام گسیخته سخن مـیگفتند و برخی از این سخنان و دلائل درست و برخی نادرست بود. چون یونس علیهالسلام از شکم ماهی نجات یافت ازاینرو پیشوایـان ناگزیر شدند آداب و احکامـی وضع کنند که تا مناظرهکنندگان درون رد و قبول بر وفق آن قوانین سخن گویند و وضع استدلالکننده و پاسخ دهنده روشن گردد کـه چگونـه رواست بـه استدلال پردازد و به چه کیفیتی دست از استدلال باز دارد و در چه جایی اعتراض کند و یـا بـه معارضه برخیزد و کجا حتما سکوت کند و خصم بـه سخن و استدلال پردازد.و بـه همـین سبب گفتهاند:جدل عبارت از شناسایی قواعد، حدود و آداب استدلالی هست که بـه وسیله آن انسان بـه حفظ عقیده و رأیی یـا بطلان آن رهبری شود خواه آن رأی از فقه باشد یـا علوم دیگر 2p}.
یکی از اصطلاحات صناعات جدل-که بخشی از صناعات خمس درون منطق است-کلمـه «جدل»مـیباشد کـه همگان منازعه و دشمنی شدید و سرسختی و لجاجت نمودن درون خصومت گفتاری است، و بیشتر اوقات همراه هست با بکار گرفتن حیلههایی کـه گاه گاهی بـه دور از عدل و انصاف هست و بـه همـین جهت دین اسلام بـه خصوص درون مورد حج و اعتکاف از مجادله نـهی کرد.
علمای منطق عرب این کلمـه را نقل د و آن را درون صناعتی کـه به یونانی«طوبیقا»نامـیده مـیشود، بـه کار بردند؛و این لفظ جدل از مـیان سایر الفاظ، مناسبترین لفظ عربی بـه معنای این صناعت است، حتی از الفاظی مانند مناظره، محاوره و مباحثه نیز مناسبتر است.اگرچه هریک از آن الفاظ که تا حدودی مناسب این صناعت است، همان طور کـه کلمـه مناظره نیز درون این صناعت بـه کار رفته هست و آنرا«آداب مناظره»گفتهاند و کتابهایی با این نام تألیف شده هست 3p}.ابن سینا (1).عمـید، 1/988؛و نیز بنگرید به:معین 2/1588، 1589؛آریـانپور کاشانی 1/529.p}
(2).دهخدا/255.p}
(3)مظفّر/311.p}
معتقد هست که جدل را نباید با مناظره اشتباه کرد.زیرا کـه در مناظره دو تن کـه به عقیده متقابل معتقدند با یکدیگر بـه بحث مـیپردازند، بدون اینکه قصد الزام یکدیگر را داشته باشند.بلکه غرض اصلی آنـها کشف حقیقت هست و همـینکه حقّ بودن یکی از دو طرف نقیض معلوم شد، طرف مخالف بـه آن اذعان مـیکند 1p}.
خدای تعالی درون قرآن کریم مـیفرماید:«ادع الی سبیل ربّک بالحکمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالّتی هی احسن»(نحل/125):[ای رسول ما]خلق را با حکمت و برهان و موعظه نیکو بـه راده خدا دعوت کن و با بهترین طریق مناظره کن».چنانکه گفتهاند-در آیـه فوق-مراد از «حکمت»برهان است، و مراد از«موعظه حسنـه»خطابه، مراد از«جادلهم»جدل 2p}مـیباشد.
لفظ جدل را برخورد استعمال آن فنّ نیز اطلاق مـیکنند، همانطور کـه بر ملکه استعمال آن (صناعت)اطلاق کردهاند، آنگاه با استعمال فن مذکور، قولی را قصد مـیکنند کـه از مشـهورات یـا مسلّما مورد قبول فرد دیگر(خصم)تشکیل شده و بر قواعد آن فنّ جریـان دارد، و به آن(فنّ جدل)، «قیـاس جدلی»یـا«حجّت جدلی»یـا«قول جدلی»نیز مـیگویند.اما بهی کـه آن صناعت را بکار ببرد، «مجادل»یـا«جدلی Dialecticien »مـیگویند 3p}.
از دیدگاه علاّمـه حلّی، جدل، صناعتی علمـی هست که مـیتوان با آن(صناعت)، -به اندازه ممکن-با استفاده از مقدّمات مسلّمـه، بر هر مطلوبی کـه بخواهد و حفظ هر وضعی کـه پیش آید، استدلال کرد، بهصورتی کـه هیچ نقضی بـه آن رو نکند 4p}.
واژه جدل درون قرآن کریم
کلمـه«جدل»و مشتّقات آن بیست و نـه بار درون قرآن کریم بـه کار رفته است.
(1).خوانساری، 2/225؛و همچنین بنگرید به:ابن سینا/35.p}
(2).پیشین/234؛و نیز بنگرید به:طوسی/531.p}
(3).مظفّر/311؛و همچنین بنگرید به:مشکوة الدینی/675.p}
(4).حلّی/232؛و نیز بنگرید به:مظفر/314؛طوسی/444؛ابن سینا/24.p}
اصطلاح«جدل»علاوه بر آنکه درون منطق، عبارت از قیـاسی هست که از مشـهورات و مسلّمات فراهم مـیآید، درون اصطلاح دانشمندان علوم قرآنی و تفسیر بـه معنی استدلال و قیـاس برهانی نیز استعمال شده است.
در«معجم الفاظ قرآن کریم»آیـاتی کـه در آن، مادّه«جدل»به کار رفته، بـه دو دسته تقسیم گردیده و معنای کلمـه مذکور متناسب با آن(تقسیم)، بیـان شده است:
(1)جدل الرّجل جدلا فهو جدل:خاصم
دشمنی آن مرد شدید شد، بعد او سخت مجادلهکننده است:دشمنیکننده.
و«جدل»به معنای خصومت درون اندیشـه و و عقیده هست و بر شدّت دشمنی و منازعه سخت اطلاق مـیشود.
بهطور مثال«جدلا»در آیـه«و کان الانسان اکثر شیء جدلا(کهف/54)»یعنی منازعه و خصومت درون اعتقاد و دشمنی ورزیدن بـه باطل؛و درون آیـه«و قالواء الهتنا خیر ام هو ما ضربوه لک الا جدلا(زخرف/58)»به معنای افراط و زیـادهروی درون خصومت، مـیباشد.
(2)جادل مجادلة و جدالا(ع):خاصم
با او مخاصمـه کرد:با او ستیز و کشمکش کرد.
ممکن هست جدال، بنا حقّ و با گفتار باطل باشد تا-با آن باطل-حقّ را بر گرداند-و ممکن هست جدال، بحقّ باشد که تا باطل را رد کند 1p}.
مثلا:«جادلوا»در آیـه«و همّت کلّ امّة برسولهم لیأخذوه و جادلوا بالباطل لیدحضوا بـه الحقّ (غافر/5)و هر امّتی همّت مـیگماشت کـه پیغمبر خود را دستگیر(و هلاک)گرداند و با جدال و گفتار باطل، برهان حقّ را پایمال سازد.»، و«تجادلوا»در آیـه«و لا تجادلوا اهل الکتاب الاّ بالّتی هی احسن(عنکبوت/46):و شما مسلمانان با(یـهود و نصاری و مجوس)اهل کتاب جز بـه نیکوترین طریق بحث و مجادله نکنید»، بـه دو مورد مذکور(جدال باطل و حقّ)اشاره مـیکند.
(1).مجمع اللغة العربیة 1/184، 185.p}
واژه«جدل»دو بار، و کلمـه«جدال»نیز دو بار، و مشتّقاتی از باب«مجادله»بیست و پنج بار درون قرآن کریم بـه کار رفته است.
قرشی در«قاموس قرآن»بیـان مـیدارد کـه کلمـه«جدل»ومشتقّات آن، درون مجادله حقّ و مجادله باطل و در مجادله بـه معنای دفاع، درون قرآن کریم بـه کار رفته هست و همـه درون معنا یکی هست و فرق درون مصادیق است؛مانند:«و لا تجادل عن الّذین یختانون انفسهم(نساء/107):ازانی کـه به خود خیـانت مـیکنند دفاع مکن»؛«تجادل»در آیـه فوق، مربوط بـه مورد سوّم(مجادله بـه معنای دفاع)است.-با رجوع بـه آیـاتی کـه در آن مادّه جدل بـه کار رفته، مـیتوان گفت-اکثر استعمال این درون قرآن درون منازعه و مخاصمـه ناحقّ هست 1p}.
در کتاب«وجوه قرآن»در مورد کلمـه«جدال»آمده است:
بدان کـه جدال درون قرآن بر دو وجه باشد:
وجه نخستین جدال بـه معنای خصومت بود چنانکه خدای درون سوره هود/74، گفت: چون یونس علیهالسلام از شکم ماهی نجات یافت فلمّا ذهب عن ابراهیم الرّوع و جاءته البشری یجادلنا فی قوم لوط»یعنی یخاصمنا؛و درون سوره رعد/13، گفت:«و هم یجادلون فی اللّه»یعنیو هم یخاصمون النّبیّ علیـه السّلام فی حقّ اللّه؛و درون سوره مؤمن/5، گفت:«و همّت کلّ امة برسولهم لیأخذوه و جادلوا بالباطل»یعنی خاصموا بالباطل.و از این معنا درون قرآن بسیـار است.
و وجه دوم جدال بـه معنی بای کاویدن و ستیـهیدن بود.چنانکه درون سوره بقره.197، گفت:«فلا رفث و لا فسوق و لا جدال فی الحجّ»یعنی و لا مرآء فی الحجّ»یعنی و لا مرآء فی الحجّ؛ و در سوره هود/32، گفت:«قالوا یـا نوح قد جادلتنا فاکثرت جدالنا»یعنی فاکرت مرآءنا؛و درون سوره مؤمن/4، گفت:«ما یجادل فی آیـات اللّه الاّ الّذین کفروا»یعنی ما یماری» 2p}
(1).قرشیّ 1/22، 23.p}
(2).محقّق/63، 64.p}
نمونـههایی از آیـات قرآن کریم درون ارتباط با انواع جدل و استدلال
ابو زهره درون کتاب«معجزه بزرگ»یکی از انواع اعجاز قرآن را اعجاز از رهگذر جدل و استدلال مـیداند و برای آن، انواعی بر مـیشمارد و سیوطی نیز در«الاتقان»اصطلاحاتی را درون ارتباط با علم جدل و استدلال، بیـان مـیدارد.
در اینجا پارهای از روشها و اصول استدلال 1p}، انواع اصطلاحات متداول درون علم جدل 2p}و نمونـههایی از آیـات قرآن کریم درون ارتباط با آن، ذکر مـیگردد:
1-استدلال از راه تعریف
استدلال از راه تعریف بـه این کیفیت هست که دلیل مدّعا از خود«موضوع»مورد بحث گرفته شود، مثل اینکه از حقیقت خود بتها دلیل بیـاوریم کـه آنـها شایستگی پرستش را ندارند و یـا از راه بیـان صفات خدا، اثبات شود کـه تنـها او سزاوار پرستش است.بنابراین وقتی موضوع سخن، ذات باری است، از راه بیـان صفات و آفرینش هستی، به منظور اثبات الوهیّت او، استدلال مـیشود و ذات باری جز بـه صفات او شناخته نمـیشود.نمونـه این نوع استدلال آیـات زیر است:
انّ اللّه فالق الحبه و النّوی یخرج الحیّ من المـیّت و مخرج المـیّت من الحیّ ذلکم اللّه فانّی تؤفکون...سبحانـه و تعالی عمّا یصفون(انعام/95-100)
خداوند(در زیر زمـین)دانـه و هسته خرما را مـیشکافد و زنده را از مرده و مرده از زنده پدید آرد، آنکه چنی تواند کرد، خداست، بعد چگونـه نسبت خدایی را بـه دیگران مـیدهید؟...خداوند از همـه این نسبتها برتر و منزّه هست 3p}.
(1).استدلالی کـه از منابع ذاتی، یعنی ذات موضوع برگرفته شده و شبیـه برهان منطقی است-هرچند از آن بالاتر است-شش مورد یـا منبع مـیباشد:1-تعریف، یعنی شناخت ماهیت 2-تجزیـه، یعنی ذکر اجزاء موضوع 3-تعمـیم و سپس تخصیص 4-علت و معلوم 5-مقابله 6-تشبیـه آوردن امثال.«ابو زهره/418».p}
(2).در«الاتقان 2/1057»آمده است:«در ارتباط با علم جدل انواعی را اصطلاح کردهاند»بنابراین«انواع جدل»از جانب خدای متعال مطرح نشده، و اهل ادب آن را-پس از نزول قرآن-وضع کردهاند.p}
(3).ابو زهره/418، 419.p}
در این آیـات، از راه تعریف خدا، خدایی او بـه اثبات مـیرسد 1p}.
2-استدلال از راه تجزیـه
استدلال از راه تجزیـه بـه این کیفیت هست که با ذکر اجزاء موضوع و کاوش درون آنـها، مدعا اثبات مـیشود.مثل حکم قطعی و بدیـهی بر اینکه اثر، دلیل بر مؤثر و هستی، نشانـه آفریدگار هست و نیروهای بشری و عقلهای سالم، دلیل آن هست که آفریدگار تمام هستی از اتم که تا کهکشان، یک نیرو، یعنی نیروی خداوند سبحان است.
این موضوع را قرآن کریم گاهی از راه تجزیـه بیـان مـیکند، استدلال تجزیـهای مانند:
قل الحمد لله و سلام علی عباده الّذین اصطفی اللّه خیر امّا یشرکون...قل هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین.(نمل/59-64).
ای رسول ما بگو ستایش مخصوص خداست و سلام بر بندگان برگزیده خدا، آیـا خدای(قادر و آفریننده جهان)بهتر و پرستش را سزاوارتر هست یـا آنان کـه شریک خدا مـیشمارید؟...بگو اگر راست مـیگویید(و مدّعایی غیر از این دارید)بر آن دلیل بیـاورید 2p}.
در این آیـات از راه تجربه و ذکر اجزاء موضوع بـه استدلال مـیپردازد، گرچه همـه اجزاء را بـه طور کامل بیـان نمـیکند، البته سبک استدلال این هست که هر جزئی بـه تنـهایی دلیل بر یکتایی و خالقیت و مدیریت خدا بر جهان آفرینش باشد 3p}.
3-استدلال از راه ذکر خاص بعد از عام
این استدلال بـه این صورت هست که قضیـه بـه صورت عام و کلّی بیـان مـیشود و مدّعا توسّط آن اجمالا بـه اثبات مـیرسد سپس جزئیـات قضیـه ذکر مـیگردد و ثابت مـیشود کـه هر جزء یـا مجموع اجزاء مـیتوانند مدعا را اثبات کنند.و از اینجا راستی و درستی ادّعاهای کلی و عمومـی، یعنی (1).پیشینp}
(2).ابو زهره/422، 421.p}
(3).پیشین.p}
یکتاپرستی و خضوع به منظور خداوند و اطاعت از رسول او کـه متن و اساس دین است، معلوم مـیشود مانند گفتگوی موسی و فرعون:
قال فمن ربّکما یـا موسی.قال ربّنا الّذی اعطی کلّ شیء خلقه ثمّ هدی...انّ فی ذلک لایـات لاولی النّهی.(طه/49-54)
فرعون گفت:ای موسی خدای شما کیست؟پاسخ داد کـه خدای مای هست که همـه چیز را آفرید و سپس بـه راه کمالش هدایت کرد...که درون این، نشانـههای حق به منظور خردمندان پدیدار هست 1p}.
مشاهده مـیکنیم کـه در این جریـان بهطور کلّی و کامل درباره خدا سخن مـیگوید و در پرتو آن، خدایی کـه همـه چیز را آفریده و نیکو آفریده و همـه را رهنمون ساخته است، شناخته مـیشود و با کلامـی جامع، معنای ربوبیّت و عبادت و کمال خدایی را روشن مـیسازد و از زبان موسی مـیفرماید:«ربّنا الّذی اعطی کلّ شّیء خلقه ثمّ هدی»و بعد از این تعمـیم و کلّی گویی بـه بیـان افراد و جزئیـات آن مـیپردازد و با ذکر آن بـه فرعون و اهل مصر-که دامدار و کشاورز بودند- هشدار مـیدهد و سخن را با چیزی کـه مناسب آنان مـیباشد و نعمت به منظور همـه محسوب مـیشود، بـه پایـان مـیبرد و مـیفرماید:«کلوا و ارعوا انعامکم...» 2p}
4-استدلال از راه علّت و معلول
اساس این نوع استدلال، ارتباط بین قضایـایی هست که تصوّر مـیرود اجزای حقایق درون جهان هستی باشند، یعنی برخی از چیزها علّت وجودی پارهای از چیزهای دیگر باشد، و هر اندازه چنین رابطهای قوی و نیرومند باشد، استدلال نیز بـه همان اندازه قوی و محکم است، زیرا وقتی علّت و سبب تحقّق پیدا کرد، معلول و مسبّب نیز کـه نتیجه وجود آن است، پدید خواهد آمد و بین این دو ملازمـه عقلی یـا عادی وجود دارد و هرگاه معلول ذکر شود، کشف کننده علّت خواهد بود، زیرا ذکر نتیجه با یکی از دو مقدّمـه دیگر هست و نیز نتیجه درون بردارنده مقدّمـه است، مثلا هرگاه از (1)ابو زهره/424، 423.p}
(2).پیشین.p}
حرمت سخن بـه مـیان آید و عقل بخواهد فلسفه وعلّت تحریم رابشناس، مـیتواند از راه اوصاف بـه آن(سبب تحریم)، دست یـابد.این نوع استدلال کـه علّت جزء دلیل است، درون قرآن فراوان بـه چشم مـیخورد، مانند آیـات قتال 1p}:
و قاتلوا فی سبیل اللّه الّذین یقاتلونکم و لا تعتدوا انّ اللّه لا یحبّ المعتدین...فلا عدوان الاّ علی الظّالمـین.(بقره/190-193)
در راه خدا با آنان کـه به جنگ و دشمنی شما برخیزند جهاد کنید، ولی ستمکار نباشید کـه خدا ستمکاران را دوست ندارد...که ستم جز بر ستمکاران روا نیست 2p}.
در این آیـات علّت و فلسفه تشریع جهاد دو امر ذکر شده است، یکی تجاوز و ستم و دیگری آسیب رسیدن بـه دین مؤمنان و اگر این دو امر از بین رفت، دیگر جنگ و جهاد معنا ندارد 3p}.
5-استدلال از راه مقابله(مقایسه)
مقابله درون مقایسه بین دو چیز یـا دو مطلب و یـا دو شخص، به منظور این هست که معلوم شود کـه کدام یک درون کاری معیّن، مؤثرتر و مفیدتر هست و وقتی مشخص شد کـه یکی از آن دو چنین است، طبعا بر دیگری برتری و فضیلت دارد، این روش یکی از اصول استدلال هست که درون قرآن فراوان دیده مـیشود، زیرا مشرکان بـه پرستش سنگهایی کـه خود ساخته بوند یـا موجوداتی را کـه خدا آفریده بود، مـیپرداختند و معتقد بودند کـه اینها درون هستی تأثیر دارند یـا مـیتوانند شرّ و بدی را دفع کنند یـا خیر و خوبی بیـاورند، بعد مقایسه بین خداوند متعال با معبودهای باطل آنان، اصلی بود کـه عقیده آنان را ابطال مـیکرد، نظیر 4p}:
افمن یخلق کمن لا یخلق افلا تذکّرون.و ان تعدّوا نعمة اللّه أن تحصوها لا تحصوها انّ اللّه لغفور رحیم.(نحل/17، 18).
(1).ابو زهره/424، 425.p}
(2).الهی قمشـهای/24.p}
(3).ابو زهره/425.p}
(4).پیشین/427.p}
آیـا خدایی کـه خلق کرده مانند آن هست که خلق نکرده، آیـا متذکر و هوشیـار نمـیشوید؟ اگر بخواهید کـه نعمتهای بیحدّ و حصر خدا را شماره کنید هرگز نتوانید کـه خدا بسیـار غفور و مـهربان هست 1p}.
6-استدلال از راه تشبیـه و مثل
یکی از روشهای استدلال درون قرآنکه بـه واسطه آن قدرت خداوند متعال و راستی و درستی دین حق و قرآن ثابت مـیشود، استدلال درون قالب تشبیـه و مثال هست و خداوند درون قرآن کریم مـیفرماید:ما از طریق آوردن مثال، حقایق را بیـان مـیکنیم.مثال آوردن از انواع تشبیـه هست و هدف از آن، توضیح حقایق والا و تشریح امر غایب و غیر محسوس و معانی کلّی از راه تشبیـه بـه امر حسّی و مشاهده جزئیـات مـیباشد.نمونـه این نوع استدلال درون سوره بقره آمده کـه هدف از تشبیـه-چه تشبیـه بـه امر ناچیز باشد و چه امر بزرگ-بیـان حقیقت است، مـیفرماید 2p}:
انّ اللّه لا یستحیی ان یضرب مثلا ما بعوضة فما فوقها فامّا الّذین امنوا فیعلمون انّه الحقّ من ربّهم... چون یونس علیهالسلام از شکم ماهی نجات یافت و ما یضلّ بـه الا الفاسقین.(بقره/26)
خداوند باک از آن ندارد کـه به پشـه و چیزی بزرگتر از آن مثل زند، بعد آنـها کـه ایمان آوردهاند مـیدانند کـه مثل از جانب پروردگار آنـهاست و امّا کافران مـیگویند:خدا از مثل چه مقصودی دارد؟(پاسخ آن هست که)به واسطه آن بسیـاری را گمراه و بسیـاری را هدایت مـیکند و بدان گمراه نمـیکند مگر فاسقان را 3p}.
7-قیـاس خلف
قیـاس خلف عبارت هست از اثبات چیزی از راه بطلان و نفی نقیض آن.زیرا دو نقیض باهم جمع نمـیشوند همانطور کـه هیچ جا از یکی از آن دو خالی نیست.مثل مقابله بین وجود و عدم و (1).الهی قمشـهای/204.p}
(2).ابو زهره/430.p}
(3).پیشین/431.p}
مثل مقاله بین نفی امر معیّن درون زمان و مکان معیّن، با اثبات آن امر درون همان زمان و مکان.پس اگر یک طرف با دلیل نفی شد، طرف دیگر اثبات مـیگردد.بنابراین دلیل خلف آن هست که با ردّ نقیض، حقّ ثابت شود و قرآن کریم درون استدلالات خود با ابطال پرستش بتها، توحید و خداپرستی را اثبات مـیکند.از مواردی کـه در قرآن کریم از روش قیـاس خلف به منظور اثبات توحید، استفاده شده، این آیـه است: 1p}
لو کان فیـهما الهة الاّ اللّه لفسدتا فسبحان اللّه ربّ العرش عمّا یصفون.(انبیـاء/22)
اگر درون آسمان و زمـین بجر خدای یکتا خدایـانی وجود داشت؛همانا خلل و فساد درون آسمان راه مـییـافت.پس بدانید کـه پادشاه ملک وجود، خدای یکتاست و از اوصاف و اوهام مشرکان جاهل پاک و منزّه هست 2p}.
متکلّمان اظهار مـیدارند کـه اگر به منظور آسمانها و زمـین غیر از خدا، خدای دیگری باشد، بـه علّت ارادههای و خواستهای مختلف آنان، آسمانها و زمـین، دچار فساد و تباهی مـیشود و چون درون این دو، نظم و شایستگی حکم فرماست، بعد تعدّد خدایـان کـه عامل فساد است، باطل مـیگردد و در نتیجه توحید و یکتایی خدا بـه اثبات مـیرسد و خداوند از آنچه کـه مشرکان او را توصیف مـیکنند، پاک و منزّه مـیشود، متکلّمان این دلیل را دلیل تمانع مـینامند، یعنی بتپرستی و شرک بـه علّت امتناع فساد، ممتنع و محال است، بعد وحدانیت خدا ثابت مـیشود 3p}.
8-تمثیل
تمثیل آن هست که استدلالکننده، مدّعای خود را بـه امری کـه نزد مخاطب، معلوم و قطعی است، یـا بـه امری واضح و غیر قابل انکار، قیـاس کند و جهت جامع و امر مشترک بین آن دو را بیـان دارد، قرآن کریم از این روش بـه دقیقترین و محکمترین شکل آن استفاده کرده و حقایق قرآن را درون مقایسه با امور عقلی روشن، تشریح و ثابت کرده است، مثلا بسیـاری از دلیلهای قیـامت و (1).ابو زهره/448، 449.p}
(2).الهی قمشـهای/248.p}
(3).ابو زهره/449؛و نیز بنگرید به:سیوطی 2/1057.p}
توانایی خدا بر آن را برپایـه مقایسه و تشبیـه آن بـه آفرینش ابتدایی جهان و خلقت انسان-که اموری بدیـهی و غیر قابل انکار است-استوار مـیباشد؛مانند: 1p}
قل امر ربّی بالقسط و اقیموا وجوهکم عند کلّ مسجد و ادعوه مخلصین له الدّین کما بداکم تعودون(اعراف/29)
بگو ای رسول ما، پروردگار من شما را بـه عدل و درستی امر کرده و نیز فرموده کـه در هر عبادت روی بـه حضرت او آرید و خدا را از سر اخلاص بخوانید کـه چنانچه شما را درون اوّل بیـافرید، بار دیگر بـه سویش باز آیید 2p}.
خداوند درون این آیـه، بعث و دوباره زنده شدن مردگان را تشبیـه و قیـاس بـه آفرینش ابتدایی فرموده است.این نوع سخن، حقایق مشکل و دور از ذهن را نزدیک و فهم آن را آسان مـیسازد کـه خدا بر همـه چیز تواناست 3p}.
9-سبر و تقسیم
یکی از انواع متداول درون علم جدل و استدلال عبارت از اصطلاح«سبر و تقسیم» 4p}است.در این نوع استدلال مجادلهکننده تمام اقسام موضوع مورد بحث را مـیشمارد و روشن مـیکند کـه ادّعای طرف مقابل بر هیچ کدام از اقسام مذکور منطبق نیست و ازاینرو نمـیتواند مورد قبول واقع شود و با این بیـان، ادّعای طرف مقابل را باطل مـیکند 5p}.
(1).پیشین/453.p}
(2).الهی قمشـهای/118.p}
(3).ابو زهره/454؛و نیز بنگرید به:سیوطی 2/1056.p}
(4).در منطق نوین آمده است:«سبر و تقسیم»قیـاس مقسّم استثنائی مـیباشد کـه جزء اوّلش قضیـه منفصلهای هست که اجزاء متعدّد داشته و همـه اجزاء غیر از یکی رفع مـیشوند که تا همان یکی ثابت گردد.دلیل تقسیم و سبر چنین تشکیل مـیشود کـه اولا کلّیـه عناوینی کـه بر موضوع اوّل صادق هستند بهطور تردید کـه کدام یک علّت حکم هستند نام مـیشوند.پس از آن عمل سبر را جاری مـیسازند یعنی علّت بودن یکایک آنـها را باطل مـیکنند که تا عنوان مشترک باقی بماند و علّت بودن آن یکی ثابت گردد. سبر درون لغت بـه معنای اندازهگیری گودی زخم هست و چون اندازهگیری زخم با دقّت عمل مـیشود و باطل شقوق محتمله نیز با دقّت انجام مـیشود، سبر نامـیده شده است.(مشکوة الدینی/577).p}
(5).ابو زهره/450، 451.p}
آیـههای زیر را مـیتوان یکی از مثالهای سیر و تقسیم برشمرد کـه مـیفرماید:
ثمانیة ازواج من الضّأن اثنین و من المعز اثنین قّل آلذّکرین حرّم أم الانثیین امّا اشتملت علیـه ارحام الانثیین نبّؤنی بعلم ان کنتم صادقین.و من الابل اثنین و من البقر اثنین قل آلذّکرین حرّم ام الانثیین امّا اشتملت علیـه ارحام الانثیین ام کنتم شـهداء اذ وصیّکم اللّه بهذا فمن اظلم ممّن افتری علی اللّه کذبا لیظلّ النّاس بغیر علم انّ اللّه لا یـهدی القوم الظّالمـین(انعام/143، 144).
این چهارپایـانی کـه در حمل و باربری و سواری و افتراش مورد استفاده قرار مـیگیرند عبارت از هشت جفت و هشت فرد چهارپا است:از جنس ، دو عدد نر و مادّه، و از جنس بز دو عدد نر و مادّه.ای پیـامبر بـه این مشرکین-که حلال خدا را حرام برشمردند-بگو آیـا خداوند متعال و بز نر را حرام کرده یـا و بز مادّه را و یـا آن برّهای را کـه رحم و بز مادّه با خود حمل مـیکند، تحریم کرده است؟(اعمّ از آنکه این برّه، نر و یـا مادّه باشد).اگر شما درون تحریم و تحلیل اینگونـه اقلام بـه راستی سخن مـیگویید مرا بـه دلیلی کـه علم ایجاد مـیکند و صحّت انتساب چنین تحریم و تحلیلی را بـه خدا تأیید مـینماید آگاه سازید.سپس خداوند بقیـه ازواج هشت گانـه را بر مـیشمارد):و از جنس شتر دو عدد نر و مادّه(که با رقم فوق مجموعا بـه هشت فرد مـیرسند)ای پیـامبر بـه مشرکین بگو آیـا خدا شتر و نر، و یـا شتر و مادّه را تحریم کرده و یـا آنچه شتر و مادّه درون رحم خود دارند، حرام نموده است؟و یـا اینکه آنگاه کـه خداوند متعال شما را بدان توصیـه کرد، حضور داشتید؟!پس بنابراین چهی ظالمتر ازی هست که بـه دروغ بر خدا افتراء مـیبندد و تحریم و یـا تحلیل چیزی را بـه او نسبت مـیدهد که تا مردم را -ندانسته-گمراه سازد؛چه محققا خداوند متعال مردمـی را کـه به خویشتن و دیگران ظلم مـیکنند بـه پاداش رهنمون نخواهد ساخت 1p}.
سبر و تقسیم درون این دو آیـه بدین صورت مـیباشد کـه چون کفّار یک بار خوردن گوشت چهارپایـان نر را تحریم نمودند و باری دیگر گوشت چهارپایـان مادّه را حرام قلمداد د، خداوند متعال از طریق سبر و تقسیم نظریـه آنـها را مردود اعلام کرد؛لذا فرمود:خلق و آفرینش و (1).طبرسی 2/581، 582.p}
آفریدههای از آن خداوند تعالی هست که از هر صنفی از چهارپایـانی کـه در دو آیـه مذکور یـاد شده است، نرینـه و مادینـه را آفرید.بنابراین تحریم آن حیواناتی کـه شما یـاد کردید، از کجا نشأت گرفته است؟یعنی علّت تحریم آن حیواناتی کـه شما مشخّص کردهاید، چیست؟یـا این تحریم بـه خاطر نر بودن و یـا بـه علّت مادّه بودن آنـهاست و یـا بدان جهت کـه رحم حیوانات آن را دربرگرفته، اعمّ از آنکه نر و یـا مادّه باشد و یـا به منظور تحریم آنـها علّتی را نمـیتوان کشف کرد، بلکه تحریم آنـها تعبّدی هست و نیـازی بـه ذکر علّت ندارد، بـه این معنا کـه این تحریم از جانب خدا بـه دست آمده است.تحریمـی کـه از جانب خدا بـه دست آمده، یـا از طریق وحی و ارسال رسول بوده هست و یـا از راه شنیدن کلام رسول و مشاهده تلقّی و دریـافت این تحریم از رسول.و معنای«ام کنتم شـهداء اذ وصیّکم اللّه بهذا(انعام/144)»در ضمن دو آیـه مورد بحث عبارت از همـین امر است(که آیـا آنگاه کـه خداوند متعال شما را توصیـه مـیکرد و آنـها را تحریم نمود، حاضر و ناظر بودهاید کـه این تحریم را بـه او نسبت مـیدهید) 1p}.
و نیز خدای تعالی مـیفرماید:
فلمّا جنّ علیـه اللّیل را کوکبا قال هذا ربّی فلمّا افل قال لا احبّ الآفلین.فلمّا رآ القمر بازغا قال هذا ربّی فلمّا قال لئن لم یـهدنی ربّی لاکوننّ من القوم الضّالین.فلمّا رآ الشّمس بازغة قال هذا ربّی هذا اکبر فلمّا قال یـا قوم انّی بریء ممّا تشرکون.انّی وجّهت للّذی فطر السّموات و الارض حنیفا و ما انا من المشرکین.(انعام/76-79).
پس چون شب تاریک نمودار شد ستاره رخشانی دید.گفت:این پروردگار من است.پس چون آن ستاره غروب کرد و نابود شد، گفت:من چیزی کـه نابود گردد بـه خدائی نخواهم گرفت. بعد چون ماه تابان را دید به منظور هدایت قوم گفت:این خدای من است.وقتی کـه آن هم نابود شد، ماهپرستان را متذکّر ساخت کـه آن نیز خدا نباشد.و گفت:اگر خدای من مرا هدایت نکند همانا کـه من از گروه گمراهان عالم خواهم بود.پس چون خورشید درخشان را دید باز به منظور ارشاد قوم گفت:این هست خدای من، این از آن ستاره و ماه باعظمتتر است.چون آن نیز نابود گردید، (1).سیوطی 2/1057، 1058.p}
گفت:ای گروه مشرکان از آنچه شما شریک خدا قرار مـیدهید، از همـه بیزارم.من با ایمان خالص روی بـه سوی خدائی آوردم کـه آفریننده آسمانها و زمـین هست و من هرگز با مشرکان موافق نخواهم بود. 1p}
سبر و تقسیم درون آیـه مذکور بدین صورت هست که ستاره، ماه و خورشید بـه ترتیب بـه عنوان خدا فرض مـیشوند و حضرت ابراهیم(ص)برای ردّ هریک از آنـها دلیل مـیآورد که تا اینکه خدای حقیقی اثبات گردد.
در تفسیر نمونـه آمده است:«هذا ربّی»به عنوان یک خبر قطعی نیست، بلکه بـه عنوان یک فرض و احتمال، به منظور تفکّر و اندیشیدن است، درست مثل اینکه ما مـیخواهیم درون علّت حادثهای پیجویی کنیم، تمام احتمالها و فرضها را یک یک مورد مطالعه قرار مـیدهیم و لوازم هریک را بررسی مـیکنیم که تا علّت حقیقی را بیـابیم و چنین چیزی نـه کفر هست و نـه حتّی دلالت بر نفی ایمان مـیکند، بلکه راهی هست برای تحقیق بیشتر و شناسایی بهتر و رسیدن بـه مراحل بالاتر ایمان 2p}.
10-قول بـه موجب
از دیدگاه ابن ابی الاصبع، تعریف«قول بـه موجب»آن هست که سخن خصم وی کـه با او مجادله مـیشود، از طریق مضمون کلام خود او مردود واقع شود 3p}؛مانند این آیـه:
ام یقولون افتریـه قل فاتوا بعشر سور مثله مفتریـات و ادعوا من استطعتم من دون اللّه ان کنتم صادقین.فان لم یستجیبوا لکم فاعلموا انّما انزل بعلم اللّه...(هود/13، 14)
آیـا کافران مـیگویند این قرآن وحی الهی نیست خود او بهم بسته و به خدا نسبت مـیدهد بگو اگر راست مـیگویید شما هم با کمک همـه فصحای عرب بدون وحی خدا، ده سوره مانند این (1).الهی قمشـهای/106.p}
(2).مکارم شیرازی 5/312.p}
(3).سیوطی 2/1058.p}
قرآن بیـاورید.س هرگاه کافران جواب ندادند درون این صورت شما مؤمنان یقین بدانید کـه این کتاب بـه علم ازلی خدا نازل شده هست 1p}.
در آیـه مذکور خدای متعال از طریق فحوای سخن کافران(که مـیگفتند پیـامبر آیـات قرآن را بـه خدا افترا بسته)، کلامشان را رد کرده و مـیفرماید:اگر راست مـیگویید کـه اینها ساخته و پرداخته مغز بشر است، شما هم ده سوره مانند آن بر بافته شدهها(سورههای دروغین)، بیـاورید و از هرمـیتوانید جز خدا به منظور این کار دعوت کنید؛امّا اگر آنـها دعوت شما مسلمانان را اجابت ند و حاضر نشدند لا اقل ده سوره همانند این سورهها بیـاورند، بدانید کـه این ضعف و ناتوانی نشانـه آن هست که این آیـات از علم الهی سرچشمـه گرفته و الاّ اگر ساخته فکر بشر بود، آنـها هم بشرند 2p}.
دانشمند دیگری معتقد هست که قول بـه موجب بر دو قسم است:
الف-قسم اول بدین صورت هست که صفتی بـه عنوان کنایـه از چیزی درون کلام خصم مطرح گردد.نمونـه و مثال به منظور این مورد عبارت از آیـه زیر هست که خداوند متعال مـیفرماید:
یقولون لئن رجعنا الی المدینـه لیخرجنّ الأعزّ منـها الاذلّ و للّه العزّة و لرسوله و للمؤمنین و لکنّ المنافقین لا یعلمون.(منافقون/8)
منافقین، یعنی عبد اللّه بن ابیّ و دارو دسته او مـیگویند:اگر ما از غزوه«بنی المصطلق»به مدینـه باز گردیم حتما عزیزتران(کنایـه از خودشان)، ذلیلتران(کنایـه از نبیّ اکرم(ص)و یـاران او)را از مدینـه بیرون رانند.[امّا خداوند متعال این دید تحقیرآمـیز منافقین را نسبت بـه مؤمنین، مردود اعلام کرده و مـیفرماید:]عزّت و عظمت از آن خدا و رسول او و مؤمنان است.[او بـه اسلام و مسلمـین والائی مـیدهد و این دین را بر همـه ادیـان دیگر برتری مـیبخشد]؛لکن منافقین نمـیدانند و نسبت بـه صفات الهی و عزّتی کـه سزای اولیـای اوست، درون جهل و بیخبری بسر مـیبرند. 3p}
(1).الهی قمشـهای/169.p}
(2).مکارم شیرازی 9/38، 39.p}
(3).طبرسی 5/444، 445.p}
پس صفت و واژه«الاعزّ»در سخن منافقین بـه عنوان کنایـه از خودشان مطرح شده است؛و نیز صفت و واژه«الأذل»را منافقین بـه عنوان کنایـه از مؤمنین مورد استفاده قرار دادند.آنگاه همـین منافقین حکم اخراج مؤمنین را از مدینـه به منظور گروه خودشان اثبات د؛امّا خداوند متعال درون ردّ منطق و دید و داوری آنان، صفت عزّت را به منظور غیر آنـها مقرّر کرده هست که عبارت از خدا و رسول او مؤمنین هستند 1p}؛
و نیز خدای تعالی مـیفرماید:
قالوا انّا تطیّرنا بکم لئن لم تنتهوا لنرجمنّکم و لیمسّسنّکم منّا عذاب الیم.قالوا طائرکم معکم ائن ذکّرتم بل انتم قوم مسرفون(یس/18، 19)
باز منکران گفتند کـه ای داعیـان رسالت، اما وجود شما را بـه فال بد مـیدانیم، اگر از این دعوی دست بر ندارید البتّه سنگسارتان خواهیم کرد و از ما بـه شما رنج و شکنجه سخت خواهد رسید. رسولان گفتند:ای مردم نادان آن فال بد کـه مـیگوئید اگر بفهمـید و متذکّر شوید(آن جهلی هست که)با خود شماست، بلکه شما مردمـی مسرف هستید. 2p}
منکران بـه خاطر مشکلاتی کـه در زندگی برایشان پیش آمد، وجود رسولان را بـه فال بد گرفتند و به خیـال باطل خود شوم بودن را به منظور آنان اثبات د، درحالیکه همان صفت به منظور خودشان اثبات شد.
و همچنین پروردگار متعال مـیفرماید:
و قالت الیـهود ید اللّه مغلولة غلّت ایدیـهم و لعنوا بما قالوا بل یداه مبسوطتان ینفق کیف یشاء... (مائده/64)
یـهود گفتند دست خدا بسته است(و دیگر تغییری درون خلقت نمـیدهد و چیزی از عدم بـه وجود نخواهد آمد)به واسطه این گفتار دروغ دست آنـها بسته شده بـه لعن خدا گرفتار گردیدند بلکه دو دست خدا(دست قدرت و رحمت او)گشاده هست و هرگونـه بخواهد انفاق مـیکنند... 3p}
(1).سیوطی 2/1058.p}
(2).الهی قمشـهای/341.p}
(3).پیشین/91.p}
یـهود درون مورد سرنوشت و قضا و قدر و تفویض معتقد بودند کـه در آغاز خلقت خداوند همـه چیز را معیّن کرد و آنچه حتما انجام گرفته هست و حتّی خود او هم عملا نمـیتواند تغییری درون آن ایجاد کند 1p}.آنـها درون رابطه با آیـاتی نظیر«و اقرضوا اللّه قرضا حسنا»(مزّمّل/20)و بـه خدا قرض نیکو دهید»مسلمـین را مسخره کرده و مـیخواستند بگویند این چه خدایی هست که به منظور ترویج و احیـای دین خود، آنقدر قدرت مالی ندارد کـه حاجت خود را برطرف کند و ناچار دست نیـاز بـه سوی بندگانش دراز مـیکند؟! 2p}
ابو الفتوح متذکّر مـیگردد کـه سبب نزول آیـه آن بود کـه خدای تعالی از فضل و رحمت خود نعمت بر جهودان فراخ کرده بود پیش از آمدن رسول که تا ایشان توانگرترین مردمان بودند، چون بر رسول خدا(ص)کفر آوردند و با او لجاج د خدای تعالی آن نعمت را از ایشان باز گرفت و به بدل توانگری، ایشان را درویشی داد و به بدل عزّت، مذلّت.چون چنین بود جماعتی از ایشان گفتند:«ید اللّه مغلولة».
طبری اظهار مـیدارد کـه ابن عبّاس گفت:مقصود یـهود نـه آن بود کـه دستهای خدا بسته است، بلکه شکایت داشتند کـه بخیل هست و آنچه دارد نگاه مـیدارد 3p}.
بنابراین یـهودیـان قصد داشتند با سخنان باطل، عجز خدا را اثبات کنند، اما بـه سبب بطلان گفتارشان، مورد نفرین خداوند قرار گرفتند و عجز خودشان اثبات شد.
ب-قسم دوم قول بـه موجب این است:واژه و تعبیری کـه در سخن طرف مقابل آمده هست برخلاف مواد و منظور وی حمل و توجیـه گردد و البته لازم هست این نکته درون نظر گرفته شود کـه باید لفظ و تعبیر-با افزودن متعلّق آن-قابل چنین حمل و توجیـهی باشد؛و من تاکنون ندیدهامـی راجع بـه این قسم، مثالی را از قرآن ایراد کرده باشد؛درحالیکه من درون این باره بـه (1).مکارم شیرازی 4/450.p}
(2).طباطبائی 6/32.p}
(3).عاملی 3/317.p}
آیـهای از قرآن دست یـافتم کـه در ارتباط با قسم دوم«قول بـه موجب»مـیباشد و آن آیـه، این است: 1p}
و منـهم الّذین یؤذون النّبیّ و یقولون هو اذن خیر لکم یؤمن باللّه و یؤمن للمؤمنین و رحمة للّذین امنوا منکم و الّذین یؤذون رسول اللّه لهم عذاب الیم.(توبه/61)
گروهی از منافقین، نبی اکرم(ص)را مـیآزارند و مـیگویند:او سرتاپا گوش شنوا هست که بـه هر سخنی گوش فرا مـیدهد و آن را قبول مـیکند.ای پیـامبر بـه آنـها بگو کـه او گوش شنوایی به منظور خیر هست و آنچه خیر شما هست به آن گوش فرا مـیدهد؛و همواره دارای آمادگی به منظور شنیدن و دریـافت وحی هست و فقط خبری کـه از جانب خدا مـیرسد و نیز گزارشهای مؤمنین را باور کرده و بدان گوش فرا مـیدهد، نـه اخبار و گزارشهای منافقین را.او رحمت به منظور گروه مؤمنان است.وانی کـه رسول خدا(ص)را مـیآزارند، به منظور آنـها درآخرت عذابی دردناک درون انتظار هست 2p}.
جماعتی از منافقین-از جمله:جلاس بن سوید، شاس بن قیس، مخشی بن حمـیر و رفاعة بن عبد المنذر و...-در خلوت، ناشایستههائی بـه پیغمبر نسبت مـیدادند، یکی از آنـها گفت:خاموش باشید کـه اگر بـه سمع او رسد جمـیع شما رسوا شدید.گفتند:او گوش شنوا دارد، ما هرچه خواهیم مـیگوئیم.چون خدمتش رویم، قسم مـیخوریم کـه نگفتهایم باور مـیکند؛آنگاه این آیـه نازل شد؛ و گفتهاند:این آیـه درباره مردی بـه نام نبتل بن حارث نازل شد.او مردی سیـاهچهره، سرخچشم، سوختهگونـه و زشترو بود کـه سخنان پیـامبر(ص)را بـه گوش منافقان مـیرسانید، بـه او گفتند:این کار را نکن، او درون پاسخ گفت:محمّدی هست که هرچیزی بـه او بگوید باور مـیکند، ما هرچه بخواهیم مـیگوئیم آنگاه بـه نزد او مـیرویم و برایش قسم مـیخوریم و او هم قسم ما را باور مـیکند.محمّد بن اسحاق و دیگران گفتهاند:نبتلی هست که پیـامبر(ص)درباره او فرمود: هرکه مـیخواهد شیطان را ببیند بـه نبتل بن حارث بنگرد.
خدای متعال درون این آیـه مـیفرماید:بعضی از منافقین آنانند کـه پیـامبر(ص)را اذیت مـیکنند و مـیگویند:ا و مردی خوشباور هست که هرچه ما مـیگوییم مـیشنود و باور مـیکند.تسمـیه (1).سیوطی 2/1059.p}
(2).طبرسی 3/68.p}
حضرت بـه جارحه مخصوصه بـه جهت مبالغه است، یعنی گوئیـا از فرط استماع همـه حواس او سماع شده و گوش گشته، چنانکه جاسوس را عین گویند به منظور مبالغه. 1p}
بنابراین منظور منافقین از کلمـه«اذن»این بوده هست که پیـامبر اکرم(ص)به سخن آنـها گوش فرا مـیداد و گزارش آنـها را باور مـیکرد؛ولی خداوند این کلمـه را برخلاف مراد و منظور آنـها حمل نموده و به آنـها اعلام کرده هست که بـه هیچوجه آن حضرت گوشش را درون اختیـار گزارشهای دروغین منافقین قرار نمـیدهد و سخن آنـها را باور نمـیکنمد.بلکه گوش او شنوای خیر و گزارشهای راستین خدا و مؤمنان مـیباشد.
11-تسلیم
یکی از انواع جدل و استدلال، عبارت از«تسلیم»و قبول فرضی امری محال مـیباشد.به این معنا کـه یک امر محال، یـا منفی فرض شود و یـا با حرف امتناع، (یعنی«لو»مشروط فرض گردد که تا موضوع موردنظر-به خاطر امتناع وقوع شرط آن-به عنوان یک امر ممتنع الوقوع تلقّی شود. آنگاه همـین امر ممتنع الوقوع درون جهت جدول و احتجاج و مماشات با خصم، مسلّم فرض گردد که تا در صورت فرض وقوع آن امر محال، بیفائده بودن چنین فرضی ثابت و روشن شود 2p}مانند این آیـه:
ولو فتحنا علیـهم بابا من السّماء فظّلوا فیـه یعرجون.لقالوا انّما سکّرت ابصارنا بل نحن قوم مسحورون.(حجر/14، 15)
و اگر ما به منظور این کافران امّتت دری از آسمان بگشائیم که تا دائم بر آسمانها عروج کنند.باز هم بر انکار تو خواهند گفت:چشمان ما را(محمّد)فرو بسته و در ما سحر و جادویی بـه کار است. 3p}
(1).حسینی شاه عبد العظیمـی 5/130.p}
(2).سیوطی 2/1059.p}
(3).الهی قمشـهای/199.p}
بنابراین حتّی اگر وقوع این امر محال(عروج کافران بـه آسمان)مسلّم فرض شود، باز هم کافران بـه نبوّت تو ایمان نیـاورده و بدیـهیّات را نیز انکار خواهند کرد.
12-اسجال
یکی از انواع جدل و احتجاج قرآن کریم عبارت از«اسجال»و روا ساختن هست به این معنا کـه الفاظ و تعابیری درون سخن بکار شود کـه وقوع درخواست را بر مخاطب، ثابت و روا و حتمـی مـیسازد، مانند 1p}:
ربّنا و اتنا ما وعدتنا علی رسلک و لا تخزنا یوم القیـامة انّک لا تخلف المـیعاد(آل عمران/194)
پروردگارا!آنچه بـه وسیله پیـامبرانت وعده کردهای بـه ما مرحمت مفرما؛و ما را درون روز قیـامت رسوا مگردان؛مسلّما تو خلف وعده نخواهی کرد 2p}.
در آیـه مذکور درخواستکننده، مخاطب خود یعنی خداوند متعال را بـه اعطا و پاداش وا مـیگذرد و روا بودن چنین معنائی را بر او ثابت و مقرّر مـیسازد 3p}.
و نیز خدای تعالی فرمود:
فاتنا بما تعدنا ان کنت من الصّادقین(احقاف/22)
-قوم هود گفتند-پس تو زود وعده عذابی کـه به ما بتپرستی مـیدهی، بیـاور اگر راست مـیگویی 4p}.
در این آیـه، تقاضاکنندگان(قوم هود)، درخواست خود را بـه صورتی بیـان مـیکنند کـه وقوع درخواست(عذاب)را بر مخاطب خود(هود و در واقع خدای هود)مسجل و حتمـی سازند.
(1).سیوطی 2/1059.p}
(2).بیآزار شیرازی و حجّتی 2/188.p}
(3).سیوطی 2/1059.p}
(4).الهی قمشـهای/392.p}
13-انتقال
یکی از انواع جدل و احتجاج قرآن کریم عبارت از«انتقال»است، یعنی استدلالکننده بـه استدلالی-غیر از استدلالی کـه نخست بدان آغاز کرده بود-منتقل شود و دست از استدلال قبلی بردارد و وارد مرحله دیگری از استدلال شود.این انتقال و جابهجایی درون استدلال بدان جهت هست که خصم و طرف بحث و مناظره نمـیتواند رمز استدلال نخست را درک کند؛چنانکه درون مناظره ابراهیم خلیل(ع)با جبار زمان یعنی نمرود، چنین انتقالی درون استدلال و احتجاج جلب نظر مـیکند، آنجا کـه مـیفرماید: 1p}
ألم تر الی الّذی حاجّ ابراهیم فی ربّه ان اتیـه اللّه الملک اذ قال ابراهیم ربّی الّذی یحیی و یمـیت قال أنا احیی و امـیت قال ابراهیم فانّ اللّه یأتی بالشّمس من المشرق فات بها من المغرب فبهت الّذی کفرو اللّه لا یـهدی القوم الظّالمـین.(بقره/258)
آیـا ندیدی کـه پادشاه زمان ابراهیم درباره یکتائی خدا با ابراهیم بـه جدل و احتجاج برخاست چون ابراهیم گفت خداست آنکه زنده گرداند و بمـیراند او گفت من نیز چنین توانم کرد(که دو زنده را یکی را آزاد کرد)ابراهیم باز گفت کـه خداوند خورشید را از طرف مشرق برآورد تو اگر توانی از مغرب بیرون آر؛آن نادان کافر درون جواب عاجز ماند کـه خدا راهنمای ستمکاران نخواهد بود. 2p}
آیـه(258)سوره بقره گفتگوی بین حضرت ابراهیم و پادشاه زمانش را حکایت مـیکند کـه درباره خدا با ابراهیم مجادله مـیکرد.اسلوب عبارتی بـه صورتی هست که نام ملک بیـان نشده است، زیرا ذکر نام او، بـه عبرتی کـه از آیـه گرفته مـیشود، نمـیافزاید.این گفتگو بر پیـامبر(ص)و گروهی از مسلمـین عرضه مـیگرد و روش بـه تحیّر آوردن این فرد ستیزهجو و مجادل را کـه ابراهیم درباره پروردگارش به منظور او استدلال کرد، بیـان مـیشود؛گویی از لابهلای آن تعبیر قرآنی عجیب، آن محضر بار دیگر تکرار مـیگردد و صحنـه گفتگوی ابراهیم و ملک، به منظور پیـامبر(ص) و مسلمـین مشاهد و محسوس مـیشود.در آیـه مذکور، «الم تر...»شناعت و فضاحت مجادله نمرود (1).سیوطی 2/1059.p}
(2).الهی قمشـهای/34.p}
را آشکار مـیسازد، و اینکه از ساختار لفظی و معنوی عبارت، بهطور یکسان انکار و استنکار برداشت مـیشود.پس کار نمرود یقینا زشت هست که بـه سبب عطای نعمت از سوی پروردگار- جای شکرگزاری-به جدال با ابراهیم(ع)پرداخت و ادّعایی خدایی نمود و در احکامـی کـه برای مردم صادر کرد، بدون اینکه از قانون خدا استمداد جوید، مستقلا عمل کرد و براساس هوی و هوس خودش حکم نمود. 1p}
در این آیـه:«الم تر...»همزه به منظور تعجّب هست از محاجّه نمرود و حماقت او.یعنی آیـا ندیدی ببصر بصیرت و نظر نکردی بـه سوی آنی کـه از روی عناد حجّت جست و مخاصمـه کرد.با ابراهیم، درباره پروردگار ابراهیم کـه او را بـه یگانـه دانستن خدا و عبادت او دعوت مـیکرد و از مجاهد و دیگران نقل شده هست که«نمرود بن کنعان»همانی هست که سرکشی کرد و با ابراهیم سرستیز و جدل داشت و او اوّلینی بود کـه ادّعای خدایی کرد.در اینجا با آنکه مجادله نمرود با حضرت ابراهیم(ع)بر باطل بود، ولی کلمـه«محاجّه»به کار رفته هست چون نمرود تصوّر مـیکرد که-برای اثبات ادّعایش-دلیل و حجّت مـیآورد.در مورد زمانی کـه این احتجاج یـا جدل بـه وقوع پیوسته است، اختلاف وجود دارد.بعضی مـیگویند هنگام شکستن بتها و قبل از انداختن ابراهیم درون اتش صورت گرفته هست و از امام صادق(ع)نقل شده هست که مجادله مذکور بعد از بـه آتش انداختن حضرت ابراهیم(ع)و سرد و سالم شدن آن، بر ابراهیم بوده است. 2p}حسن و جبائی مـیگویند:ضمـیر«اتاه»بهی بر مـیگردد کـه با ابراهیم محاجّه مـیکرد و چون خدا بـه او سلطنت و نعمت دنیـا و وسعت مال داده بود، مغرور شده و این امر او را بـه احتجاج با ابراهیم واداشت. 3p}
در استدلال حضرت ابراهیم(ع)انتقالی صورت گرفته هست که درون اینجا ذکر مـیشود:ابراهیم بـه نمرود گفت:خدائی کـه من از او فرمان مـیبرم، زنده مـیکند و مـیمـیراند.نمرود گفت:من هم مـیتوانم زنده کنم و بمـیرانم.سپس شخصی را کـه محکوم بـه اعدام بود احضار کرد و او را آزاد (1).سیّد قطب 1/297.p}
(2).کاشانی 2/102.p}
(3).طبرسی 1/635.p}
نمود و شخصی دیگر را کـه قتلش واجب نبود، اعدام کرد.ابراهیم خلیل(ع)دریـافت کـه نمرود بـه جهت و هدف استدلال او پی نبرده و معنای اماته و احیـاء را درک نکرده هست و یـا آنکه معنای آن را درک نموده؛لکن خواست با چنین کاری مغالطه و سفسطه کند.لذا از این نحوه احتجاج و استدلال بـه استدلالی دیگر منتقل شد کـه نمرود را راهی به منظور گریز از آن نباشد و نتواند بـه مغالطه و سفسطه دست یـازد؛لذا گفت:خداوند متعال آفتاب را از مشرق بر مـیآورد، تو آن را از مغرب برآور.نمرود از پاسخ بـه چنین استدلالی متوقّف شد و مبهوت گشت و نتوانست بگوید:این منم کـه آفتاب را از مشرق بر مـیآورم؛زیراانی کـه مسنتر از او بودند و قبل از نمرود مـیدیدند کـه آفتاب از مشرق طلوع مـیکند وی را درون این ادّعا تکذیب مـید کـه این عمل، کار تو نیست و قبل از تو آفتاب از مشرق سر بر آورد. 1p}در منـهج الصادقین آمده است:ملخّص کلام آن هست که ابراهیم با این کلام اعراض فرمود از اعتراض نمرود بر معارضه فاسده کـه آن«أنا احیی و امـیت» هست در حینی کـه او را گفته بود«ربّی الّذی یحیی و یمـیت»و نقل کلام فرمود از آن باحتجاج بـه آنچه نمرود قدرت نداشت بر تمویـه و تلبیس آن، که تا دقع مشاغبه فرماید و این فی الحقیقت عدول هست از مثال خفی بـه مثل جلی از مقدورات حضرت عزّت، کـه غیر او از اتیـان بـه آن عاجز هست نـه آنکه ابراهیم اعراض کرده باشد از حجّتی بـه حجّتی دیگر بـه جهت ضعفی کـه در حجّت اول بوده باشد، چه مراد باحیـاء ادخال روح هست در جسد و اماتت اخراج آن از آن، بدون نقصی کـه بنیـه را راه یـابد و این درون تحت قدرت بشر نبود، و لیکن چون نمرود تلبیس آن نمود بر قوم خود، ابراهیم حجتی اوضح از آن ایراد نمود کـه تلبیس درون آن ممکن نبود. 2p}
آیت اللّه طالقانی معتقد هست که آن طاغی نتوانست یـا نخواست که تا معنای حقیقی حیـات و افاضه مستمرّ آن را دریـابد و آن را بـه معنای مجازی، و در همان قالب استدلال ابراهیمـی درآورد و بیفاصله و تفریع، بـه خود نسبت داد:«قال أنا احیی و امـیت»او-با فرمانی کـه صادر کرد- مـیخواست هم استدلال ابراهیم را دگرگون نماید و هم اندیشـههائی را کـه بتشکنی و منطق ابراهیم تکان داده بود، مرعوب و محکوم کند.ابراهیم چون آن سرکش بیفروغ را، قابل هدایت (1).سیوطی 2/1059، 1060.p}
(2).کاشانی 2/103؛و همچنین بنگرید به:قمـی مشـهدی 2/414؛رازی(ابو الفتوح)1/449.p}
و دریـافت صفت الحیّ، نیـافت.با نمایـاندن صفت القیّوم و استدلال جدلی، مغالطهاش را بلافاصله محو و او را مبهوت نمود 1p}.
و نیز خدای متعال مـیفرماید:
قال فرعون و ما ربّ العالمـین.قال ربّ السّموات و الارض و ما بینـهما ان کنتم موقنین.قال لمن حولا الا تستمعون.قال ربّکم و ربّ ابائکم الأوّلین.قال انّ رسولکم الّذی ارسل الیکم لمجنون.قال ربّ المشرق و المغرب و ما بینـهما ان کنتم تعقلون.قال لئن اتّخذت الها غیری لأجعلنّک من المسجونین.قال او لو جئتک بشیء مبین.قال فأت بـه ان کنت من الصّادقین.فالقی عصاه فاذا هی ثعبان مبین و نزع یده فاذا هی بیضاء للنّاظرین.قال للملاء و من حوله انّ هذا لساحر علیم.(شعراء/ 23-34)
فرعون بـه موسی گفت ربّ العالمـین چیست.موسی جواب داد ربّ العالمـین خدای آسمانها و زمـین هست و آنچه ما بین آنـهاست اگر یقین دارید.فرعون عاجز از جواب بـه مغلطه پرداخت و روی بـه درباریـانش کرد و گفت آیـا نمـیشنوید.موسی گفت ربّ العالمـین همانند خدائی هست که شما و پدران پیشین شما را از عدم بیـافریده.(با فرعون)گفت ای مردم این رسولی کـه به سوی شما بـه رسالت آمده، سخت دیوانـه است.باز موسی گفت ربّ العالمـین همان آفریننده مشرق و مغرب و روز و شب هست و هرچه بین آنـهاست اگر شما درون قدرت حقّ تعقّل کنید.باز فرعون گفت اگر غیر از من خدائی را بپرستی البّته تو را بـه زندان خواهم کشید.موسی باز بـه ملایمت پاسخ داد اگر هم حجّت و معجزی بر صدق دعوی خود بر تو آورم.فرعون گفت آن معجز چیست بیـاور اگر راست مـیگویی.در آن موقع موسی عصای خود بیفکند کـه ناگاه اژدهایی عظیم پدیدار گشت و نیز دست از گریبان بیرون آورد کـه ناگاه خورشیدی تابان بـه چشم بینندگان آشکار گردید.فرعون رو بـه درباریـانش کرد و گفت این مرد ساحری بسیـار ماهر و داناست. 2p}
آیـات فوق مربوط بـه مجادله حضرت موسی(ع)و فرعون مـیباشد.علاّمـه طباطبائی درون ذیل این آیـه مـینویسد:اینکه درتفسیر شگفتزده شدن فرعون توسّط حضرت موسی(ع)گفتهاند کـه (1).طالقانی 2/213، 214.p}
(2).الهی قمشـهای/283.p}
مراد فرعون این بوده کـه از ذات ربّ العالمـین مـیپرسم و او درون پاسخ صفاتش را بیـان مـیکند، صحیح نیست، چون سؤال فرعون از ذات، ذات از حیث صفت بود و موسی(ع)در پاسخ، ذات را بـه وصف تفسیر نکرد، بلکه این سخن«ربّ العالمـین»را تغییر داد و به جای آن عبارت«ربّ السموات و الارض»را آورد، یعنی درون جمله دوم«السموات و الارض»را بـه جای«العالمـین»در جمله اول آورد، گویـا اشاره کرد بـه اینکه فرعون معنای کلمـه«عالمـین»را نمـیفهمد.
وقتی موسی(ع)دید فرعون-با گفتن«الا تستمعون»به درباریـانش-قصد دارد با مغالطه و تزویر روی حقّ را بپوشاند و حاضران مجلس را فریب دهد، با اینکه کلمـه عالمـین بزرگ کـه شامل آسمانها و زمـین و آنچه مابین آنـهاست، تفسیر کرده بود، امّا صریحتر پاسخ داد و گفت: ربّ العالمـین همان ربّ عالم انسانیت عصر حاضر و عالم انسانیت اعصار گذشته است؛ 1p}و با این بیـان، حیله و نقشـه فرعون خنثی شد، چون فرعون مـیخواست بگوید کـه موسی جوابی بـه من نداده و تنـها عبارت ربّ العالمـین را عوض کرده است، بعد پاسخگویی صریح موسی به منظور بار دوم، شبهه را زائل کرد.-در تفسیر نمونـه آمده است:در حقیقت موسی کـه در مرحله نخست از«آیـات آفاقی»شروع کرده بود، درون مرحله دوم به«آیـات انفسی»اشاره کرد و به اسرار آفرینش درون وجود خود انسانها و آثار پرورش الهی و ربوبیت پروردگار درون روح و جسم بشر پرداخت، که تا این مغروران بیخبر لا اقل درباره خود بیندیشند و کمـی خود را بشناسند و به دنبال آن، خدای خود را. ولی فرعون بـه خیرهسری همچنان ادامـه داد و از مرحله استهزاء و سخریـه پا را فراتر نـهاده نسبت جنون و دیوانگی بـه موسی داد و هدفش از نسبت جنون بـه موسی(ع)این بود کـه اثر منطق نیرومند او را درون افکار حاضران خنثی کند.امّا این نسبت ناروا درون روح بلند موسی(ع)اثری نگذاشت و همچنان خط اصلی توحید را از طریق آثار خدا درون پهنـه آفرینش، درون آفاق و انفس، ادامـه داد و گفت:«او پروردگار مشرق و مغرب و آنچه درون مـیان این دو است، مـیباشد اگر شما عقل و اندیشـه خود را بـه کار مـیگرفتید.» 2p}.
(1).طباطبایی 15/270، 271.p}
(2).مکارم شیرازی 15/211، 212.p}
بنابراین درون اینجا فرعون معنای کلمـه«عالمـین»را نفهمـید و یـا خود را بـه نادانی زد که تا با مغالطه و تزویر حاضران مجلس را فریب دهد، بعد موسی(ع)که درون مرحله نخست از طریق«آیـات آفاقی» استدلال کرده بود، بـه استدلالی دیگر منتقل شد و در مرحله دوم به«آیـات انفسی»استدلال نمود و چون فرعون از پاسخگویی عاجز ماند و نسبت جنون بـه موسی داد، بـه استدلال دیگری منتقل شد و از طریق آیـات آفاقی و انفسی، از او خواست فکر خود را بـه کار اندازد که تا به حقیقت پی ببرد و وقتی فرعون بـه جای ارائه دلیل، موسی(ع)را تهدید بـه زندان نمود، باز هم استدلالی دیگر منتقل شد، این بار حجّت خود را ظاهر کرد و از طریق معجزه حسّی او را دعوت نمود، فرعون مبهوت ماند و چون پاسخی نداشت موسی را ساحر خواند.
14-مناقصه
و آن عبارت از معلّق و مشروط و وابسته ساختن امری بر کاری محال مـیباشد که تا بدین وسیله بـه محال بودن وقوع آن امر اشاره شود، چنانچه خداوند متعال درون آیـه زیر از این رهگذر راجع بـه کفّار استکبار پیشـهسخن گفته و فرموده است: 1p}
انّ الّذین کذّبوا بایـاتنا و استکبروا عنـها لا تفتّح لهم ابواب السّماء و لا یدخلون الجنّة حتّی یلج الجمل فی سمّ الخیـاط و کذالکّ نجری المجرمـین.(اعراف/40).
همانا آنان کـه آیـات خدا را تکذیب کنند و از کبر و نخوت سر بر آن فرود نیـاورند هرگز درهای آسمان بـه روی آنان باز نشود و به بهشت درون نیـابند که تا آنکه شتر(یـا رسن ستبر کشتی)در چشمـه سوزن درآید و اینگونـه گنـهکاران(متکبّر)را مجازات سخت خواهیم کرد. 2p}
در آیـه مذکور، ورود کافران متکبّر بـه بهشت، تعلیق بر محال شده و این-تعلیق محال-کنایـه از آن هست که چنین چیزی تحقّق نخواهد یـافت و باید همواره از آن مأیوس باشند، همچنانکه گفته مـیشود:من این کار را نمـیکنم که تا آنکه کلاغ سفید شود و موش تخمگذاری کند. 3p}
(1).سیوطی 2/1060.p}
(2).الهی قمشـهای/199، 120؛و طبیبیـان 1/767.p}
(3).طباطبایی 8/115.p}
در تفسیر نمونـه آمده است:این تعبیر کنایـه لطیفی از محال بودن این امر است، درون واقع به منظور اینکه عدم امکان این افراد درون بهشت بـه صورت یک مسأله حسی درآید، این مثال انتخاب شده است، که تا همان طور کـه هیچ تردید ندارد کـه ممکن نیست شتر با آن جثه بزرگش از باریک سوزن عبور کند، همـینطور مسلّم بدانند راهی به منظور ورود افراد بیایمان متکبّر درون بهشت، مطلقا موجود نیست 1p}.
و نیز خدای تعالی فرمود:
و لمّا جاء موسی لمـیقاتنا و کلّمـه ربّه قال ربّ ارنی أنظر الیک قال لن ترانی و لکن انظر الی الجبل فان استقرّ مکانـه فسوف ترینی فلمّا تجلّی ربّه للجبل جعله دکّا و خرّ موسی صعقا فلمّا افاق قال سبحانک تبت الیک و انا اوّل المومنین.(اعراف/143)
و چون موسی با هفتاد نفر از بزرگان قومش کـه انتخاب شده بودند وقت معیّن بـه وعدگاه ما آمد و خدا با وی سخن گفت موسی(به تقاضاهای قوم خود)عرض کرد کـه خدایـا خود را بـه من آشکار بنما کـه تو را مشاهده کنم.خدا درون پاسخ او فرمود کـه مرا که تا ابد نخواهی دید و لیکن درون کوه بنگر اگر کوه بـه جای خود برقرار تواند ماند تو نیز مرا خواهی دید بعد آنگاه کـه نور تجلّی خدا بر کوه تابش کرد کوه را متلاشی ساخت و موسی بیـهوش افتاد سپس کـه به هوش آمد عرض کرد خدایـا تو منزّه و برتری بـه درگاه تو توبه کردم و من(از قوم خود)اوّلی هستم کـه ایمان دارم. 2p}
موسی(ع)این تقاضا را از زبان قوم کرد، زیرا جمعی از جاهلان بنی اسرائیل اصرار داشتند کـه باید خدا را ببینند که تا ایمان آورند؛آیـا براستی خداوند قابل مشاهده است؟پاسخ این هست که این تعبیر درون حقیقت کنایـه از محال بودن چنین موضوعی است، همانند جمله«حتّی یلج الجمل فی سّم الخیـاط»(اعراف/40):کافران درون بهشت نمـیروند مگر آنکه شتر از سوزن بگذرد»و از آنجا معلوم بوده کوه درون برابر جلوه خدا محال هست پایدار بماند، چنین تعبیری ذکر شده است. 3p}
(1).مکارم شیرازی، 6/170.p}
(2).الهی قمشـهای/128، 129.p}
(3).مکارم شیرازی 6/356، 357.p}
15-مجازات و همراهی با خصم
یکی از انواع احتجاج قرآن کریم، همراهی و همگامـی با خصم هست تا دریـابد کـه پارهای از مقدّمات استدلال او-چون هدف این هست که درون برابر حقّ وادار بـه سکوت و قبول آن(حقّ) گردد-به عنوان امور مسلّم و قابل قبول فرض شده هست 1p}چنانکه مـیفرماید:
فلمّا جنّ علیـه اللّیل رآ کوکبا قال هذا ربّی فلمّا أفل قال لا احبّ الأفلین.فلمّا را القمر بازغا قال هذا ربّی قلما أفل قال لئن لم یـهدنی ربّی لأکونن من القوم الضّالین.فلمّا رأ الشّمس بازغة قال هذا ربّی هذا اکبر فلمّا أفلت قال یـا قوم انّی بریء ممّا تشرکون.انّی وجّهت وحهی للّذی فطر السّموات و الارض حنیفا و ما أنا من المشرکین.(انعام/76-79).
حضرت ابراهیم(ع)این سخن:«هذا ربّی»را بـه هنگام گفتگو با ستارهپرستان و خورشیدپرستان بیـان کرد، و احتمالا بعد از مبارزات سرسختانـه او درون بابل با بتپرستان و خروج او از آن سرزمـین بـه سوی شام بود کـه با این اقوام برخورد کرد، ابراهیم(ع)که لجاجت اقوام نادان را درون راه و رسم غلط خود درون بابل آزموده بود، به منظور اینکه نظر عبادتکنندگان خورشید و ماه و ستارگان را ب سوی خود جلب کند، نخست با آنـها هم صدا شد و مطابق عقیده آنان ستاره، ماه و ستارگان را بـه عنوان پروردگار معرفی کرد و یـا اینکه بـه عنوان استفهام گفت:آیـا این خدای من است؟ 2p}و بدین طریق زمـینـه تفکّر و تأمّل را برایشان فراهم ساخت که تا بتوانند بـه حقیقت دست یـابند و پس از ارائه دلائلی مبنی بر اینکه پدیدهها سزاوار خدایی نیستند،ی را خدای خود دانست کـه فناناپذیر بوده و آفریننده آسمانها و زمـین مـیباشد.
(1).سیوطی 2/1060.p}
(2).مکارم شیرازی 5/312، 313؛و همچنین درون ترجمـه تفسیر طبری آمده است:-حضرت ابراهیم(ع)-ستارهای روشنتر بدید و گفت که:هذا ربّی؟و این معنای استفهام هست چنانکهی گوید:این هست او؟ابراهیم خدای خویش را طلب همـی کرد... «یغمائی 2/469».p}
نتیجه
اصطلاح جدل درون منطق عبارت هست از قیـاسی کـه از مشـهورات و مسلّمات فراهم مـیآید و بدین صورت هست که هریک از طرفین مـی خواهد نظر خود را اثبات کند و طرف مقابلش را بـه سکوت وا دارد، چه آن نظر حقّ باشد یـا نباشد و هریک از طرفین ممکن هست برای اثبات نظر خویش، بـه مقدّمات باطل متوسّل شود.
جدل درون قرآن کریم عبارت از مفهومـی هست وسیع کـه شامل قیـاس جدلی و نیز قیـاس برهانی درون اصطلاح منطقیین مـیگردد.اصولا جدل و مجادله درون قرآن بـه مفهوم استدلال بـه کار رفته کـه در پارهای از موارد بـه معنای استدلال غلط و بیاساس و در پارهای از موارد دیگر بـه معنای استدلال صحیح و منطقی استعمال شده است.قرآن کریم جدالی را کـه توأم با خصومت، لجاجت، استهزاء و مغالطه هست و درون جهت اثبات امری باطل و دور از واقعیت مـیباشد، نکوهش مـینماید و اگر پیـامبران با مشرکان بـه جدال مـیپرداختند، هدفشان اثبات حقّ و انکار باطل بود.پیـامبران به منظور اثبات حقانیّت خود و شریعتی کـه از سوی خدا آورده بودند درون برخورد با مشرکان و معاندان، از جدل استفاده مـید، امّا نتیجهای کـه مـیخواستند بـه آن دست یـابند، روشن شدن حقیقت و ارشاد آنان بود، نـه فقط عاجز و اسکات ایشان.
منابع فارسی
آریـانپور کاشانی، عباس و منوچهر، فرهنگ دانشگاهی انگلیسی-فارسی، تهران:چاپخانـه سپهر، چاپ نـهم، 1369.
ابو زهره، محمّد.معجزه بزرگ(پژوهشی درون علوم قرآنی):ذبیحی، محمود.مشـهد:بنیـاد پژوهشهای اسلامـی آستان قدس رضوی، چاپ اول 1370.
الهی قمشـهای، مـهدی.قرآن مجید، موسسه چاپ و انتشارات محمّد حسن علمـی.
انزابینژاد، رضا، الرّائد، فرهنگ الفبایی عربی-فارسی:(جبران مسعود).مشـهد:موسسه چاپ و انتشارات آستان قدس رضوی، چاپ اول، 1372.
بیآزار شیرازی، عبد الکریم و حجّتی، سید محمّد باقر.تفسیر کاشف، دفتر نشر فرهنگ اسلامـی، چاپ اول، 1362.
حسینی شاه عبد العظیمـی، حسین بن احمد.تفسیر اثنی عشری، تهران:انتشارات مـیقات، 1363.
خوانساری، محمّد.منطق سوری، مؤسسه انتشارات آگاه، چاپ هفتم 1363.
دهخدا، علی اکبر.لغت نامـه دهخدا، [زیر نظر دکتر محمّد معین]تهران:موسسه لغت نامـه دهخدا، چاپ سیروس، 1338.
رازی، ابو الفتوح.تفسیر روح الجنان و روح الجنان، قم:انتشارات کتابخانـه آیت اللّه العظمـی مرعشی ، 1404 ه ق.
شعرانی، مـیرزا ابو الحسن.نثر طوبی(دائره المعارف لغات قرآن مجید)، تهران:انتشارات کتابفروشی اسلامـیه، چاپ دوم، 1398 ه ق.
طالقانی، سید محمود.پرتوی از قرآن، تهران:شرکت سهامـی انتشار، 1350.
طبیبیـان، سید حمـید.فرهنگ لاروس، عربی-فارسی، ترجمـه المعجم العربی الحدیث، خلیل جرّ، تهران:موسسه انتشارات امـیر کبیر، چاپ دهم، 1379.
طوسی، محمّد بن محمّد بن حسن(خواجه نصیر الدین).اساس الاقتباس، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ پنجم، 1376.
عاملی، ابراهیم.تفسیر عاملی، تهران:کتابفروشی صدوق.
عمـید، حسن.فرهنگ فارسی عمـید، تهران:موسسه انتشارات امـیر کبیر، چاپ هفتم، 1369.
قرشیّ، سید علی اکبر.قاموس قرآن، تهران:دار الکتب الاسلامـیه، چاپ چهارم، 1364.
کاشانی، ملاّ فنح اللّه.تفسیر کبیر منـهج الصّادقین فی الزم المخالفین، تهران:انتشارات کتابفروشی اسلامـیه، چاپ سوم، 1346.
محقّق، مـهدی.وجوه قرآن:تفلیسی(ابو الفضل حبیش بن ابراهیم)، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ دوم، 1371.
مشکوة الدینی، عبد المحسن.منطق نوین، مشتمل بر اللمعات المشرقیـه فی الفنون المنطقیّه:قوامـی شیرازی(صدر الدّین محمّد ابراهیم)، انتشارات آگاه، 1362.
معین، محمد.فرهنگ فارسی، تهران:انتشارات امـیر کبیر، چاپ یـازدهم، 1376.
مکارم شیرازی، ناصر.با همکاری جمعی از نویسندگان.تفسیر نمونـه، تهران:انتشارات دار الکتب الاسلامـیة، 1354.
یغمائی، حبیب.ترجمـه تفسیر طبری، انتشارات توس، چاپ سوّم، 1367.
عربی
ابن سینا، ابو علی حسین بن عبد اللّه بن حسن بن علی.الشفاء(منطق، مبحث جدل)، محقق:ابراهیم مدکور، قاهره:دار المصریـه، 1385 ه-1965 م.
ابن منظور، ابو الفضل جمال الدّین محمد بن مکرم.لسان العرب، قم:نشر أدب الحوزة، 1405- 1363.
حقّی بروسوی.اسماعیل.روح البیـان، بیروت-لبنان:دار احیـاء التراث العربی، چاپ هفتم، 1405 ه -1985 م.
حلّی، علاّمـه جمال الدّین حسن بن یوسف.الجوهر النّضید فی شرح منطق التجرید:طوسی(خواجه نصیر الدین)، انتشارات بیدار، چاپ سوم، رمضان 1410.
خازن، بغدادی.علاء الدین علی بن محمّد بن ابراهیم.تفسیر الخازن(لباب التأویل فی معانی التنزیل)، دار الفکر.
رازی، امام فخر.التفسیر الکبیر.
راغب اصفهانی، ابو القاسم حسین بن مفضل.المفردات فی غریب القرآن، دفتر نشر کتاب، چاپ دوم، 1404 ه.
سیّد قطب.فی ظلال القرآن، بیروت:دار الشروق، چاپ دهم، 1402 ه-1982 م.
سیوطی، جلال الدین عبد الرّحمن.الاتقان فی علوم القرآن، دمشق، بیروت:دار بن کثیر، چاپ اوّل، 1407 ه-1987 م.
طباطبائی، سیّد محمّد حسین.المـیزان غی تفسیر القرآن، جامعه مدرّسین حوزه علمـیّه قم.
طبرسی، ابو علی فضل بن حسن.مجمع البیـان فی تفسیر القرآن، تهران:انتشارات ناصر خسرو، چاپ اوّل، 1365.
قمّی مشـهدی، محمّد بن محمّد رضا.تفسیر کنز الدّقائق و بحر الغرائب، موسسه چاپ و نشر وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامـی، چاپ اوّل، 1367.
مجمع اللغة العربیة، معجم الفاظ قرآن کریم، تهران:انتشارات ناصر خسرو، چاپ اول، 1363.
مظفّر، شیخ محمد رضا.منطق، تهران:انتشارات الهام، چاپ اول، 1377.
معارف، لویس.المنجد، تهران:انتشارات اسماعیلیـان، چاپ دوم، 1365.p}
منبع :
نشریـه علوم انسانی دانشگاه الزهرا(س) » بهار 1381 - شماره 41 (علمـی-پژوهشی)
[چون یونس علیهالسلام از شکم ماهی نجات یافت]نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Wed, 07 Nov 2018 07:46:00 +0000