از رو ماه من on Instagram
Unique profiles
Most used tags
Total likes
0Top locations
Tehran, Iran, Bagh-e Taj, Mashhad, IranAverage media age
217.9 daysto ratio
9Media Removed
پ.ن: بندری گل برای دلبرم ميبرم آپارات روزي كه ده سال پيش اولين بار پامو بـه عنوان كارمند گذاشتم توي اين سازمان گنده ،حتي فكرش رو هم نميكردم كه يكسال هم دووم بيارم.چون فكر ميكردم من اصلا واسه كارمندي ساخته نشدم.ولي هميشـه حرف تبسم ِخوبم گوشـه ذهنم بود كه لزوما كارِكارمندي منجر بـه روحيه كارمندي توي آدما نميشـه و اين خودتي كه انتخاب ميكني سبك زندگيت چي باشـه. و قطعا من حرفش رو باور داشتم.چون خودش يه نمونـه موفق بود جلوي چشمم.
و امروز من بعد اين سالها ايمان دارم بـه اين حرف.چون بـه خودم ثابت كردم من هيچوقت تبديل بـه يه كارمند با تعاريف روتين نشدم و نخواهم شد و همواره روياهاي شخصيم رو دنبال كردم و در عين اينكه امروز كارمند رسمي اينجام ولي اين باور رو ندارم كه بـه اجبار بايد که تا انتها اين مسير رو برم.
شايد برم و شايد هم يه روزي شبيه همين روزا فك كنم كه ديگه وقت خداحافظيه.
ضمنا ، بندری گل برای دلبرم ميبرم آپارات امروز وقتي اومدم اداره اين گلاي خوشگل چشم بـه راهم بود كه يكي از همكاراي ماه من، هرازچندگاهي واسه همـه مون ميخره و اون خوشمزه ها هم سوغات دزفول ِيكي ديگه از بچه هاست كه با قهوه مي بر بدن كه که تا آخر وقت دووم بيارم🙂
نوزدهم شـهريور نود و شش
آرزو
Media Removed
.
سلام عزیزای دل❤
خیلی از دوستان چند پست قبل طرز تهیـه دلمـه رو مـیخواستن.
از اول ماه رمضون خانواده هوس دلمـه کرده بودن بلاخره روزای آخر ماه رمضان ما موفق شدیم بـه کمک غزال و دوستمون آزاده جون دلمـه تدارک ببینیم. " همـه همسایـه ها یـاری کنید افسانـه مـهمونداری کنـه 😂"
.
.
نیـاز داریم به
300 گرم گوشت چرخ شده
چهار عدد پیـاز نگینی یـا خلالی خرد شده
نصف پیمانـه لپه خیس شده و پخته شده
یک لیوان برنج نیم دانـه خیس شده و با یک قاشق چای خوری نمک پخته شده
سبزی شامل ترخون و مرزه و تره و ریحون و پیـاز چه و نعناع (من مقدار کمـی گشنیز هم مـی) خرد شده 600 گرم
زرشک سه _ چهار قاشق
نمک و فلفل و زردچوبه و روغن بـه مقدار لازم
سرکه و شیره انگور بنا بـه سلیقه نصف لیوان
گوجه سبز ده دوازده دونـه .
.
ابتدا پیـاز رو تفت مـیدیم وقتی طلایی شد گوشت و اضافه مـیکنیم بهش فلفل و زردچوبه مـیزنیم و تفت مـیدیم که تا رنگ گوشت عوض بشـه من دراین فاصله زرشک رو اضافه و یـه تفت کوچولو مـیدم و بعد سبزی رو مـی ریزم و تفت مـیدم بعد لپه و برنج پخته رو مـی ریزم و همـه رو با هم مخلوط مـیکنم و کنار مـیزارم.
دوستان گلم اگه پیـاز داغ هم دارید مـیتونید دو سه قاشق پیـاز سرخ شده هم آخر کار بهش اضافه کنید دلمـه هرچه پیـاز سرخ شدش زیـاد باشـه خوشمزه تره.
وقتی مواد رو اماده کردید نوبت پیچیدن برگ هاست.داخل یـه قابلمـه آب بریزید که تا جوش بیـاد داخلش یک قاشق نمک و دو قاشق سرکه بریزید وقتی جوش اومد برگ ها رو داخلش بریزید و فوری آبکش کنید و روش آب سرد بگیرید. برگ رو روی کیسه بزارید و مواد بزارید وبعد مدل سیگارت بپیچید.( استوری مـیذارم مدل پیچیدنشو 👆.) به منظور قابلمـه ای کـه دلمـه ها رو داخلش مـیچینید : کفشو دو قاشق روغن بریزید و پیـاز رو ورق نازک کنید و بچینید راز رو گوجه ورق کنید و بعد دلمـه ها رو روش بچینید. بعد از یک ربع مقداری سرکه و شیره وآب حدود یک لیوان روش بریزید و در بزارید که تا کاملا با حرارت ملایم بپزه.
نکته: دوستان اگه سرکه و شیره دوست ندارید مـیتونید یک لیوان آب رو با یک قاشق رب و نمک و فلفل مخلوط کنید و روی دلمـه ها بریزید.ترشی و شیرینی دلمـه و یـا ملس بودنش دست خودتونـه👍
Advertisement
Media Removed
آبان دوست داشتنی شروع شد و من بیشتر از یک ماه کـه از برنامـه هام عقب افتادم.کمر دردی کـه این چند ماه اخیر همراه همـیشگیم بود و تمام تلاشمو کردم دوست خوبی برا هم باشیم 😀 خیلی پر روتر از ظاهرش بود و سرعتم رو گرفت ولی خودش مـیدونـه نمـیتونـه منو متوقف کنـه. از بد قولی بدم مـی یـاد و هیچ وقت نمـیخواستم تو کار حرفه ایم بدقول ... آبان دوست داشتنی شروع شد و من بیشتر از یک ماه کـه از برنامـه هام عقب افتادم.کمر دردی کـه این چند ماه اخیر همراه همـیشگیم بود و تمام تلاشمو کردم دوست خوبی برا هم باشیم 😀 خیلی پر روتر از ظاهرش بود و سرعتم رو گرفت ولی خودش مـیدونـه نمـیتونـه منو متوقف کنـه.
از بد قولی بدم مـی یـاد و هیچ وقت نمـیخواستم تو کار حرفه ایم بدقول باشم مخصوصا درون مورد اولین تجربه مشتری های جدیدم . اینا رو نوشتم کـه معذرت خواهی کنم ازایی کـه تو این دو ماه اخیر نتونستم سفارش هاشونو تحویل بدم و بگم تمام تلاشمو مـیکنم درون کنار پرهیز هایی کـه برای انجام هر نوع کاری دارم شاید سرعتم کم باشـه ولی تمومشون مـیکنم.
عاز گلهای بالکن هست (همون بهشت کوچک من) کـه با بهتر شدن هوا دارن دوباره جون مـیگیرن.
Media Removed
با خستگی زیـاد تازه آمده بودم سر پُستِ خود درون اتاق مـهدقرآن و از شما چه پنـهان ریز ریز از دلم مـیگذشت: "کاش یـه کوچولو دیرتر بیـان بچه ها...کاش امروز یـه ذره جمعیت کم تر باشـه" درون همـین افکار بودم کـه یکهو چهار پنج نفری آمدند دم در، رو بـه من ایستادند و زل زده بودند بـه خانم دکتری کـه من باشم و به ایشان گفته بودند ... با خستگی زیـاد تازه آمده بودم سر پُستِ خود درون اتاق مـهدقرآن 😍و از شما چه پنـهان👀 ریز ریز از دلم مـیگذشت: "کاش یـه کوچولو دیرتر بیـان بچه ها...کاش امروز یـه ذره جمعیت کم تر باشـه"🙈
در همـین افکار بودم کـه یکهو چهار پنج نفری آمدند دم در، رو بـه من ایستادند
و زل زده بودند بـه خانم دکتری کـه من باشم😅 و به ایشان گفته بودند برید پیش خانم دکتر ببینید چی کارتون داره🤔
چشمانشان برق خاصی داشت😍
سیـاهی چشمانشان پُر جاااااان بود.
بلند با عشق گفتم: سلااااام😍
بیـاید ببینمم...به بـه به بـه چه پسرای خوشگلی
بیـاید پیش من بشینید ببینید چی کاااارتووون دااارمممم😎
و آن ها انگار منتظر یک جرقه بودند کـه دمپایی و کفشـهایشان را بِکَنند و در عرض نیم ثانیـه دور من ظاهر شوند.😄
همگی دوزانو و مشتاق نشستند
گویی یکهو همـه شان شدند سراسر گوش و چشم🙆🙌
در همان لحظه ی اول عاشقشان شدم
انرژی شان وصف شدنی نبود
اسمـهایشان را پرسیدم...در این بین یکی لیلی ماه بود و دیگری شیرین گل😍😍😍 و من مات و مبهوت اسمـهایشان چون چشمـهایشان😏
شروع کردم بـه آموزش
- "خبببب ببینم کدوماتون دندون کوچولو دارید؟؟؟بخندید ببینمم؟؟؟؟"
و آنـها خندیدند😍 و در همان حال نگاهشان مدام مـیچرخید و به دندانـها و خنده ی هم نگاه مـید...
- "به بـه به شما ها کـه همتون دندوناتون بزرگ شددههههه"
و شروع کردم از فلسفه ی دندان و ما یتعلق بـه گفتم برااایشان و دندان شیری و دائمـی و روش رولینگ! ، همـه بـه زبان کودکانـه!
از مـیکروب های بدجنس و عروسی گرفتنشان درون دهان و تا جارو کشیدن دندان ها!😲😎😁
و بعد رسیدیم بـه بخش انواع غذاهای خوب
-"خبببب بچه های خوب ماها حتما غذاهای سالم بخوریم..
به حرف بابا مون گوش بدیم
مثلا یـه عااالمـه مـیوه بخوریم
یـه عاالمـه شیر بخوریم
گوشت و اینا بخوریم...
باشـههه؟؟؟" لیلی ماه: خانم اجااازه؟؟
- جانم عزیزم؟؟😊
- خانم ما قبلنا شیر مـیخوردیم الان دیگه نمـیخوریم
و من تعجب کردم...پشت بندش شیرین گل هم لیلی ماه را تایید کرد.😟
و من داشتم کم کم مـیرفتمدر نقش جدیت کـه شاید تذکری بدهم کـه شیر بخورند، لبخندم را کم تر کردم😒 و گفتم: "خب چرا الان دیگه نمـیخورید، شیر فلانـه و بهمانـه "
که لیلی ماه وسط حرفهایم پرید و گفت: " بابامون دیگه پول نداره برامون شیر بخره، قبلنا پول داشتیم و ..."
و
من
فروریختم😯😢 لحظه ای فقط
نگاهشانکردم
زبانم بند آمده بود و نمـیدانستم چه بگویم😔
خودمرا جمع کردم
نمـیخواستم احساس ترحم منتقل کنم بـه قلبهای پاکشان
نمـیخواستم تشویقشان کنم بـه درد خود را جلوی هرکسی بـه زبان آوردن
اما نمـیدانستم هم چه بگویم😔
#ادامـه_در_کامنت_اول
Media Removed
------ سال ها پیش بود کـه یـه دیوار دور خودم کشیدم که تا به دور از همـه توی تنـهایی خودم باشم. گهگاهی کـه از خودم خسته مـیشدم از بالای دیوار مـی پ اونور و دنبال آدمـهای مثل خودم مـیگشتم. مـیدونستم یـه روز اونا هم از خودشون خسته مـیشن و از دیوارشون مـی پرن اونور. حس مـیکردم توی اون لحظه حتما اونجا باشم که تا بگم "هی ... ------
سال ها پیش بود کـه یـه دیوار دور خودم کشیدم که تا به دور از همـه توی تنـهایی خودم باشم. گهگاهی کـه از خودم خسته مـیشدم از بالای دیوار مـی پ اونور و دنبال آدمـهای مثل خودم مـیگشتم. مـیدونستم یـه روز اونا هم از خودشون خسته مـیشن و از دیوارشون مـی پرن اونور. حس مـیکردم توی اون لحظه حتما اونجا باشم که تا بگم "هی نگران نباش، مـیدونی؟ منم مثل تو شدم." که تا با یـه لبخند برگرده بـه تنـهاییش. که تا با یـه لبخند برگردم بـه تنـهاییم. یک بار اتفاق افتاد که، نـه؛ یعنی چند باری شد کـه مدام بـه یک نفر سر مـیزدم. نمـیدونم چرا حس مـیکردم تنـهاییش خیلی بـه تنـهایی من نزدیکه. این اتفاق اونقدر تکرار شد که تا تصمـیم گرفتیم یـه پل بین دژهای تنـهاییمون بکشیم. جالب بود کـه از اون بـه بعد دیگه از خودمون خسته نمـیشدیم. یجورایی ناخواسته از تنـهاییمون درون اومده بودیم. بیداریمون با حرف ها و درد دل پر شده بود و خوابمون با فکر بـه هم. خلاصه خیلی رفیق شده بودیم که تا حدی کـه رو خیلی چیزا پا گذاشتیم کـه رفاقت سر جاش بمونـه. بـه خیـالمون همون آدمـی بودیم کـه تو زندگیمون کم داشتیم. سالها گذشت و گذشت که تا به جایی رسید کـه دیگه خیلی راحت تنـهاییمون رو پشت هرچیزی قايم مـیکردیم. سر و کله ی خیلی ها تو زندگی جفتمون پیدا شده بود کـه باعث مـیشد کمتر بـه هم فکر کنیم. حتی یـادمـه گاهی بـه یک ماه هم مـی رسید کـه از اون پل عبور نمـی کردیم. گاهی خیلی سعی مـیکردم کـه اون رفاقت ناب رو برگردونم اما اون اصلا حواسش نبود. خب گاهی هم برعکسش اتفاق مـی افتاد. روز بـه روز زندگی رنگی، مارو از هم دورتر مـیکرد. گاهی وقتا دلم خیلی واسه اون رفاقت و حرف زدنامون تنگ مـیشـه اما انگار هردومون مـیترسیم کـه اون روزارو برگردونیم. انگار هردومون چیزای جدیدی از زندگی مـیخوایم. انگار اون روزا چند برگ از دفتر زندگی ما بود کـه ورقش زدیم و به فصل جدید رسیدیم. راستش نمـیدونم اون پل هنوز هم بین دژهای تنـهاییمون هستش یـا شکسته و خراب شده. اما احتمالا اونقدری فرسوده شده کـه جرأت نکنیم روش پا بذاریم.
مـیدونی رفیق؟ من هنوز هم دیوار تنـهاییم رو دارم. من هنوز هم اون شبهای فکر بـه تو رو دارم. فقط قایمشون کردم. پشت هرچیزی کـه تونستم...
| #احمد_هاديان |
-----
#نوشته_های_بی_مخاطب #دلنوشته #ع#عکس_نوشته #ضدنور #کویر
#blackandyellow #silouette #aksiine #pasandha #akkasan #akkas_bashy #Irpics #alone #man #dark #ax_matn #harfeaks #axdastan #ax_baran #ig_iran #iranpix #sky #instapersian #instalike #instagood #photooftheday #photography #ahmad_hadian
Media Removed
__
تا بابا خوابش برد رفتم و یک بار دیگر نگاهی دیگر بـه بانو شوکت الملوک انداختم. چشم غضبناکش زل زده بودند توی چشم هایم. این وسط باز جای شکرش باقی بود انقدری کـه شوکت بانو درون دلبری و انتقال عشق قوی عمل کرده، درون انتقال ژن ضعیف ظاهر شده. وگرنـه فرامرز درون صورت شباهت بـه ننـه ی قشنگش بـه جای دلدار بودن بیشتر بـه درد فرماندهی لشکر سائوسائو مـی خورد.
عرا سرجایش گذاشتم و در مسیر برگشت خوردم بـه بابا شیرعلی و ایشان هم یکهویی شروع کرد بقیـه ی ماجرا را تعریف .
-آره بابا جان مـیگفتم. سودای عشق شوکت توی سر من بود کـه حاج خانم جان خدابیـامرز این ها رفتند به منظور من خواستگاری جون شیرینت و اصرار کـه باید همـین رو بگیری و کلام ختم کلام.
هر بهونـه ای مـی آوردم یـه توجیـهی براش داشتن. البته خدایی شیرین هم درون کمالات و جمالات چیزی از شوکت کم نداشت. تنـها فرق شون اون خال درشت و زیبای بغل دماغ شوکت بود کـه شیرین نداشت.خلاصه دست آخری همـین رو بهونـه کردم و گفتم من شـهید همون خالشم و زن خال دار مـیخوام و والسلام. کـه البته اینم نشد. دو روزه از منزل شیرین این ها خبر اومد کـه خال پشت گوش شیرین بـه لحاظ ابعاد دو برابر مال شوکته.
باباشیرعلی هنوز مـیخواست جریـان خال ها را برایم با موشکافی بیشتری توضیح دهد کـه چون از جزئیـات این بخش خاطره دلم پیچ مـی خورد و حال تهوع پیدا مـی کردم ازش خواستم که تا بی خیـال شود و از کمـی بعدتر برایم همـه چیز را تعریف کند، و بابایی این طور ادامـه داد.
- شکست عشقی کـه ادامـه نداره بابا!هیچی دیگه! جون شیرین تون شد و سر یـه هفته هم تمام این عها رو پیدا کرد و گذاشت تو همـین صندوقچه و عین این چهل سال رو از من بی نوا باج گرفت. بـه جان بابا تو این خونـه هر کاری کردم کـه لو نده منو بـه فامـیل.کف زمـین شستم. یخ حوض شکستم، بچه بـه دندون کشیدم درون مغازه..و زد زیر گریـه
هر چند خاطرات بابایی بیشتر صحنـه هایی از اوشین را به منظور من زنده مـی کرد ولی خب چون شاهد حاضر دم دستی درون آن لحظه نداشتیم بـه ناچار مجبور بـه باور کل ماجرا شدم.
اشک های باباشیرعلی را پاک کردم و بهش قول دادم کـه در راستای انجام این وصلت از هیچ کوششی دریغ نکنم. مرحله ی بعد مطرح موضوع عشق باباجون با فامـیل و اجرایی وصلت بود.
و این ماجرا ادامـه دارد
____
از قضا این عمتعلق بـه بابابزرگ و بزرگ یکی از دوستان ماه اینستاگرام منـه. آقا مصطفی قربان و بانو مـهین نازنین بهرامـی کـه این عزیز همـین تازگی هم بار سفر از دنیـا بستن. روح شون شاد. ممنون از حدیثه جان بزرگوار کـه اجازه ععزیزان شون اینجا بمونـه @hadiseghorban
Advertisement
Media Removed
پنج سال پیش، این ساعت، این روز، سما بعد از یک ماه بازداشت، با وثیقه آزاد شد. بـه اتهام تبلیغ علیـه نظام. وقتی کـه از تو خیـابون، دست و چشم بسته بردنش، تازه یک ماه بود ازدواج کرده بودیم و جیکجیک مستونمون بود. بعدا وکیل گفت کـه خیلی تو پرونده بیقانونی بوده و مـیتونیم شکایت کنیم، اما از ترس حکم تلافی ...
پنج سال پیش، این ساعت، این روز، سما بعد از یک ماه بازداشت، با وثیقه آزاد شد. بـه اتهام تبلیغ علیـه نظام. وقتی کـه از تو خیـابون، دست و چشم بسته بردنش، تازه یک ماه بود ازدواج کرده بودیم و جیکجیک مستونمون بود.
بعدا وکیل گفت کـه خیلی تو پرونده بیقانونی بوده و مـیتونیم شکایت کنیم، اما از ترس حکم تلافی جویـانـهی دادگاه این کار رو نکردیم.
این آزادیِ لحظه آخری اما، عیدمون رو ساخت. وحشتِ عیدِ بدون سما، از یکی دو هفته قبلش تو دل همـهمون بود. وقتی سما ساعت ۵ روز ۲۸ اسفند آزاد شد، یـه کم بعدش، همـهی فک و فامـیل از شـهرای مختلف اومدن خونـهمون و بزن و بکوب شد 😊 یـادش بهخیر. یـادمـه موقع سال تحویل، روبوسی با فامـیل حاضر، یـه نیم ساعتی طول کشید. دادگاه شش ماه بعد تشکیل شد و بهش پنج سال تعلیقی دادن.
داستان هنوز ادامـه داره:
بابای سما: حکم بدوی یکسال و نیم حبس، یک سال تبعید بـه مـیناب بندرعباس، منتظر حکم دادگاه تجدید نظر
سما: یک سال حبس، منتظر دادگاه تجدیدنظر
بابای من: منتظر حکم دادگاه بدوی
عموی من: سه سال حبس، منتظر دادگاه تجدیدنظر
و اتهام همـه تبلیغ علیـه نظام و گاها اقدام علیـه امنیت ملی. همـهشون قبل از دادگاه بازداشت شدن، بازجویی شدن، انفرادی رفتن، و هر روز بازداشت و بیخبری ازشون بهمون یک سال گذشته. کاش دغدغهی بازداشت و حکم و دادگاه از خونوادهمون بره دیگه. همـینطور از بقیـهی خونوادههایی کـه درگیر چنین اتهامها و دادگاههایی هستن.
پ.ن. بامزهش اینـه کـه اگر تجدیدنظر تایید کنـه و برن زندان، ما حتما بین کرمانشاه و سنندج و مـیناب بندرعباس و خاش سیستانبلوچستان بریم و بیـایم به منظور ملاقات باباها و عمو 😂 چهار طرف ایران . وطنم پارهی تنم
Media Removed
من مبتلا بـه سرطان بودم. اينكه ميگويم بودم، حرف سادها اي نيست. اين يعني من 2 سال شيمي درماني شدم، چند ماه راديوتراپي رفتم و يك بار پيوند انجام دادم که تا حالا بتوانم اينجا بايستم و بگويم: من مبتلا بـه سرطان بودم... هر وقت كه درون بيمارستان بستري ميشدم، مادرم كنارم ميماند و هر بار كه بستري ميشدم با خودش از خانـه يك گلدان كوچكِ پر از خاك و يك آبپاش قرمز رنگ ميآورد. كيسهاي بذر گل يا بذر سبزي ميخريد و روز اولي كه بستري ميشدم گلدان كوچكش را پشت پنجره رو بـه تپه هاي دارآباد ميگذاشت و بذر را ميكاشت و ميگفت: ‹‹هر روز با هم بِهِش آب ميديم و باهاش حرف مي زنيم که تا سبز بشـه. که تا جوونـه بزنـه.›› اواخر زمستان كه بستري ميشدم "شب بوي الوان" ميكاشت. اوايل پاييز بستري شدم، كوكب كاشت. گاهي بذرها را 3 روز قبل از بستري شدنم درون آب ولرم خيس ميكرد. مرداد ماه بذر تربچه كاشت و بعد از دوره شيمي درماني تربچههاي نقلي قرمز را بـه خانـه برديم و با شامي كه بابا پخته بود خورديم. وقتي يك سال نوروز قرار بود درون بيمارستان باشم و بد اخلاق بودم بذر بنفشـههاي سرحالم كرد. داستان بذرها و انتظار من براي سبز شدنشان و اينكه اين بار چه بذري را انتخاب ميكند شده بود تكهاي جدانشدني از روزهاي جنگيدن من با سرطان. اما يك زمستان، ماجرا متفاوت شد. قرار بود چند روز ديگر درون بيمارستان بستري شوم. اين بار قرار بود بـه بخش پيوند بروم. ولي هرچه منتظر ماندم ديدم درون فكر خريدن بذر و گلدان نيست. دلخور بودم چون ميدانستم بخش پيوند ايزوله هست و فهميدم اين بار از بذر و جوانـه و گلي كه جلوي چشمهاي من و از خاك سر بزند خبري نيست. روز بستري رسيد. با بغض درون حاليكه دستهاي درون دستم بود وارد اتاقم درون بخش پيوند شدم و ديدم جاي گلدان و آب پاش كوچكمان پشت پنجره خالي است. درون اين فكرها بودم كه گفت: ‹‹اين بار هم بذر ميكاريم›› باورم نميشد. چشمهايم را دور که تا دور اتاق چرخاندم و چيزي نديدم. بغلم كرد و گفت: ‹‹اين بار بذر را درون وجود تو ميكاريم. اين بار گلدان من تويي. سلولهايي كه پزشكانت درون پيوند درون تو خواهند كاشت بذر اين بار ماست. بذر زندگي. آنقدر بـه آفتاب نگاه ميكنم که تا بذر اميدم درون تو جوانـه بزند.›› و اين بذر درمن جوانـه زد. من پيوند شدم. يك ماه درون بخش سلولهاي بنيادي محك بودم و روز آخر محك برايم جشن سبز شدن گرفت.
من بذر اميدي بودم كه درون بخش پيوند جوانـه زدم...
Advertisement
Media Removed
چیزایی کـه این عیـادم مـیاره: یک. ۵ سال پیش استاجر بخش روانپزشکی بودم و بیمارستانمون تو جاده تهرانکرج... منِ عاشق رانندگی، بهترین ساعتای روزم رانندگی بـه و از بیمارستان بود تو ساعتای خلوت اتوبان. بخاطر طولانی بودن مسیر بـه جای آهنگ گوش دادن، پادکست گوش مـیدادم. پادکستی کـه گوش مـیدادم بـه اسم ... چیزایی کـه این عیـادم مـیاره: یک. ۵ سال پیش استاجر بخش روانپزشکی بودم و بیمارستانمون تو جاده تهرانکرج... منِ عاشق رانندگی، بهترین ساعتای روزم رانندگی بـه و از بیمارستان بود تو ساعتای خلوت اتوبان. بخاطر طولانی بودن مسیر بـه جای آهنگ گوش دادن، پادکست گوش مـیدادم. پادکستی کـه گوش مـیدادم بـه اسم همـین کتاب بود و نویسندهی همـین کتاب اجراش مـیکرد. موضوع هر جلسهش دربارهی حقههایی هست کـه مغزمون بدون اینکه بفهمـیم بهمون مـیزنـه و رفتار و تصمـیمگیریهامون رو متاثر مـیکنـه... همون موقع با یکی از بهترین اساتید زندگیم روتیشن داشتم و صحبتاشون کمتر حالت درس کتابی و بیشتر حالت درس زندگی داشت. یـه دفتر جدای شخصی داشتم کـه نکاتشو مـینوشتم.صفحههاش نکات جالب این پادکست رو هم مـینوشتم. روزایی بود کـه هر وقت از بیمارستان مـیومدم چیزای جدیدی کـه یـاد گرفته بودم رو بـه یـه دوست عزیزی مـیگفتم و اون هم یـاد مـیگرفت و از حال خوب من سرخوش بود. دو. کتاب رو چند ماه پیش وقتی به منظور بار دوم رفته بودم نیویورک خ. یـه دوست قدیمـی لبنانی کـه دست بر قضا الان رزیدنت روانپزشکی هست تو نیویورک یـه عصر رو بـه من اختصاص داده بود و گفت حتما از کتابفروشی استرند خوشت مـیاد... و رفتیم و دربارهی روانشناسی و روانپزشکی و خودشناسی و اینهاقفسههای قدیمـی کتابفروشی صحبت کردیم. آخرش من این کتابو خ و صفحهی اولش تاریخ و شـهر رو نوشتم. سه. شـهر بدون یکی دو که تا از دوستای خیلی نزدیک، خیلی فرق داره. تمام روزایی کـه مثل امروز پتانسیل حوصله سر رفتن داشتن رو با ده پونزده دیقه پیـاده روی مـیرسیدم خونـهش و دور هم کار مـیکردیم. حالا نبودن اونا و کار از خونـه و گرمای وحشتناک شرجی کمک مـیکنـه بیشتر بمونم خونـه و کتاب بخونم. (اگه فوتبال و کار و تماشای مسابقههای آشپزی بذارن). چهار. خاطرههای خیلی سخت و عجیب ده دوازده روزی کـه تو این خونـه بودم.
Read moreMedia Removed
این روزها درون ایران شاهد وقایع عجیب و غریبی هستیم کـه نشان از فقر فرهنگی و سطحی نگری من من بودن فخر فروشی درون لایـه هایی از سطوح طبقات بالای جامعه هست خبرهایی کـه خبر از شکاف عمـیق و شدید طبقاتی کـه نشات آن اقتصاد رانتی یـا مافیـایی اقتصاد ورشکسته ایران مـیباشد داستان سردار آزمون وفیلم مستند اسبش کـه بقول مـهدی رستم پور (مستند اسب دوپینگی) وآن شومن بازی درون حضور چهره های سیـاسی و هنری مـی توان تعبیر سرپوش گذاشتن روی روند عملکرد این گلزن تیم ملی درون بازی های جام جهانی ۲۰۱۸ روسیـه دانست البته سردار خود مدعی علی دایی دوم بودکه یـاد دهه شصت ظهور گلزنی مادرزاد بنام فرشاد پیوس افتادم دهه شصت جنگ وآژیر قرمز کوپن و کمبود همـه چیز ولی چیزی کـه کمبود نبود عشق بود عشق بود و عشق ....در برهوت مصیبت کمبود ها درون فوتبال نامـی بر سر زبانـها افتاد کـه قرمز و آبی را مدهوش خود ساخت و با گلهای ملی خود لقب مار زنگی آسیـا را بنام خود کرد فرشاد رکودی درون فوتبال ایران و آسیـا از خود بیـادگار بنا نـهاد کـه شاید ادورارها و سالهای زیـادی خواهد گذشت تای بتواند شاید بـه آن نزدیک شود زدن دویست و دوازده گل درون عرصه های بین المللی و فوتبال باشگاههای تهران و لیگ آزادگان درون لباس پرسپولیس مـهر فرشادآقای گل را درون دل فوتبال دوستان که تا ابد انداخت فرشاد از دل مردم بود و هست و خواهد بود خصوصیـات اخلاقی فرشاد زبانزد اهالی فوتبال و مردم هست فروتنی اخلاق مرام خنده رو خوش خلق مردمدار همـیشـه درون بزنگاههای اجتماعی هنری ورزشی جلوه گری خاص را درون اذهان عمومـی روشن مـیسازد
اینـها را گفتم که تا شاید سردار زیـاد بـه خود نبالد و با اجرای این دست مراسمات بداند کـه نمـیتوان محبوب شد شاید سردار مشـهور باشد ولی حتما بداند محبوب دل مردم شدن این جنگولک بازی ها و قیف بازی نیست حتما از جنس مردم باشی که تا در دل مردم محبوب باشی پیوس اگر پیوس شد اگر آقای گل شد بـه عشق مردم بود وبا عشق مردم سختی بـه جان خرید محرومـیت کشید و ولی گل زد گل زد که تا دل مردم شاد کند ...
نـه اینکه دو روز به منظور تیم ملی بازی کنی و بیـایی و منت بر سر ملت گذاری...سردار بدان ملت بر سر تو منت مـیذارد چون حق آب و گل دارد
البته وقتی از تصادف زنجیره ای و متضرر شدن اتومبیل های مردم شما وصف باحال مـینویسی انتظاری بیش از تو نیست ....
در اینجاست کـه باید گفت ..
مـیان ماه من که تا ماه گردون ..... تفاوت از زمـین که تا آسمان است
@persepolis_mellat
Media Removed
مگه قرار نبود نزارى هيچ چيزى شاديتو خراب كنـه خوب فريده با رييس شركتى كه اونجا كار ميكرده عروسى كرده و براى ازدواجش دلايل خودش رو داشته، تو با پسرى عروسى كردى كه روز اول عاشق بوى ادكلنش شدى ، چشماتو باز كن و واقعيتهارو ببين، تو از اول ميدونستى كه دارى با كسى ازدواج ميكنى كه كارمند بانكه نـه رييس شركت، مگه ... مگه قرار نبود نزارى هيچ چيزى شاديتو خراب كنـه خوب فريده با رييس شركتى كه اونجا كار ميكرده عروسى كرده و براى ازدواجش دلايل خودش رو داشته، تو با پسرى عروسى كردى كه روز اول عاشق بوى ادكلنش شدى ، چشماتو باز كن و واقعيتهارو ببين، تو از اول ميدونستى كه دارى با كسى ازدواج ميكنى كه كارمند بانكه نـه رييس شركت، مگه هميشـه دنبال يه زندگى خوب و عاشقانـه نبودى مگه دوماد بهت قول يه زندگى پر از عشق رو نداده و مگه قرار نيست که تا آينده رو بـه كمك هم بسازيد بعد بهتره از فكراى رويائى بياى بيرون ،
اين انتخاب خودت بوده و دلت از روز خواستگارى پيش دوماد گيره، بعد پاى دلت وايسا و تا آخرين نفس از انتخابى كه كردى دفاع كن، يه نفس عميق كشيدم و سعى كردم همون لبخند الكى هميشگى رو روى لبهام بيارم،
دوستم ليلا كه بغل دستم بود سقلمـه اى بهم زد و گفت آهاااان فعلا بخند چند ماه ديگه حالتو ميپرسم اونموقع هست كه ديگه اشكت از فشار زندگى درون اومده و پشيمونى ديگه فايده اى نداره ،
ليلا يكسال بود كه عروسى كرده بود و با مادرشوهرش تو يه خونـه زندگى ميكرد، جوابش رو با خنده بلندترى دادم و ليلا گفت عروس خانم بعد كى ميخواى بى بلند شو ديگه، داماد ميخواد بياد شاباش بده ،
گفتم بـه بهى بگو آهنگ خودمو بزاره، آهنگ من يه آهنگ فرانسوى شاد بود كه كلى باهاش بالا پايين پريده و تمرين كرده بودم، اسم آهنگ دُنـه دُنـه بود و اصلا بـه گروه خونى اون عروسى كه بعضيا با دايره مييدن نميخورد ، بهى با چشماى نگران نوار كاست رو از كيفش درآورد و داد بـه كسى كه نوار ميگذاشت، همـه نشستن و وسط رو خالى كردن كه عروس رو ببينن،،
من با صداى كف زدن حاضرين درون مجلس بلند شدم و از لاى جمعيت رفتم وسط وايسادم منتظر شروع آهنگ،
آهنگ شروع شد و شلنگ تخته انداختن منم شروع شد حالا ن كى ب، با اون كفشاى پاشنـه بلند و لباس سفيد عروس و موهاى لوله لوله شده ، حس ميكردم تو اَبرام و اون شب ديگه دنيا مال منـه، درون حين ننـه رو ميديدم كه درون حال شيرينى خوردن يه لبخند كوچولو روى لبشـه و داره فحشم ميده، ننـه خدابيامرز دوست داشتناش رو هم با فحش ابراز ميكرد، مثلا ميدونستم كه داره تو دلش ميگه ذليل مرده رو ببين چه ى ام ميكنـه، يا ميگفت مرده و ببرن با اين يدنت ه ديوونـه، شايدم بـه معلمام فحش ميداد و ميگفت خاك بر سر معلما و ناظماتون كه تو اون مدرسه گوربگورى يه چيز درست و حسابى يادتون ندادن،
يكى داد زد كه بـه افتخار داماد،
داماد با كلى خجالت، طورى كه سرش پايين بود اومد توقسمت زنونـه و نزديك من كه رسيد 👇🏻👇🏻
Media Removed
عکاسیُ بعد از چند ماه عدیدن با ماکروگرافی شروع کردم، یـه دوربین کامپکت داشتم با هزار ایده و فکر واسه شکار حشرات. صبح ها قبل از طلوع خورشید لا بهبوته و علفزار دنبال حشرات مختلف بودم. دیدن تنوع گونـه ها و رنگ های متنوعی کـه حشرات داشتند به منظور من فوق العاده جذاب بود و خیلی جدی این سبک عکاسیُ ادامـه دادم.
حقیقتا ماکروگرافی بین ژانر های مختف عکاسی، ارزش بالایی داره و کار پر زحمتیـه، البته وقتی پای علاقه وسط باشـه همـین یجور لذت مـیشـه.
.
اسم این حشره مانتیسه؛ موجودی بی نـهایت باهوش با گونـه های متنوع، این نوزاد مانتیس چند دقیقه ست متولد شده و داره خیره بـه ماه نگاه مـیکنـه. یکبار والپیپری از پیله این حشره دوست داشتنی استوری گذاشتم.
این عهم به منظور سالها قبله و مدت هاست ماکروگرافی رو کنار گذاشتم.
پ ن: ابعاد این حشره تازه متولد دو که تا سه سانته.
.
#ماکروگرافی
#سالها_قبل
Advertisement
Media Removed
باباي گلم ️ هيچ دارايي بالاتر از خانواده ام درون دنيا ندارم ، دارايي كه نـه بـه نرخ دلار ربط داره نـه با قيمت ارز ، ارزشش تغيير ميكنـه .. دارايي كه بـه جونم بسته هست ، كه نفسِ هر روزم بـه بودنشون وصله .. ️ خدا حفظ كنـه خانواده همـه شما دوستان ِ گلم رو 🏼 همچنين باباي ماه من رو براي من و م 🏼 آمين #مادر #پدر ... باباي گلم ❤️
هيچ دارايي بالاتر از خانواده ام درون دنيا ندارم ، دارايي كه نـه بـه نرخ دلار ربط داره نـه با قيمت ارز ، ارزشش تغيير ميكنـه .. دارايي كه بـه جونم بسته هست ، كه نفسِ هر روزم بـه بودنشون وصله .. ❤️
خدا حفظ كنـه خانواده همـه شما دوستان ِ گلم رو 🙏🏼 همچنين باباي ماه من رو براي من و م 🙏🏼 آمين
#مادر
#پدر
#عشق
Media Removed
Nothing else matters سال۸۹ رو خوب یـادمـه، مونده بودیم دلار ۱۳۲۰ بخریم یـا ۱۳۱۵، بعد از سه ماه کـه پامون بـه دیـار غرب رسید، دلار شد سه هزارو اندی کـه دیگه اندیاش رو یـادم نیست. البته چند ماه بعد، چهارصد-پونصد تومنی پایین اومد و ثابت موند. یـادمـه اون سال خیلی برام مـهم بود کـه بورس بگیرم و قبلا براش اپلای کرده ... Nothing else matters
سال۸۹ رو خوب یـادمـه، مونده بودیم دلار ۱۳۲۰ بخریم یـا ۱۳۱۵، بعد از سه ماه کـه پامون بـه دیـار غرب رسید، دلار شد سه هزارو اندی کـه دیگه اندیاش رو یـادم نیست. البته چند ماه بعد، چهارصد-پونصد تومنی پایین اومد و ثابت موند. یـادمـه اون سال خیلی برام مـهم بود کـه بورس بگیرم و قبلا براش اپلای کرده بودم، چون پولی کـه جمع کرده بودم، سیصد درصد سقوط کرده بود! اون سال بـه لطف اپلای و استادم، بورس گرفتم و یـادمـه با اصرار خودم، کمـی از پولی رو کـه بابا بهم قرض داده بود، برگردوندم، یـه همچین آدم تخسیام من!
.
امروز دقیقا مثل همون روزه، یـه سقوط دوباره کـه هر چند سال تو اقتصاد ایران اتفاق مـیوفته و ارزش دارایی و زندگی آدمـهایی رو کـه با هزار زحمت تلاش ، پایین مـیاره. این اتفاق بازهم پیش خواهد اومد، مـهم نیست چه رییس جمـهوری بیـاد یـا حتی نیـاد، که تا وقتی ما درون خاورمـیانـه جنگ داریم، که تا وقتی روی نفتیم، که تا وقتی با سرمایـه داران کت و کلفت دنیـا روی تشک سیـاسی، زیر یـه خم مـیگیریم، این بی ثباتی هست. فقط اونا کـه زورشو دارن، ارز خارجی مـیگیرن و اونـها کـه ندارن، ادامـه مـیدن
.
تقصیر من و شما هم نیست، کافیـه یـه نگاهی بـه اخبار همـین روزای خاورمـیانـه و جنگ و شیمـیایی بندازیم و بخونیم: کـه مـیگن جبر جغرافیـایی! 😐
.
در ضمن قبل از قضاوت حتما بگم، جدا از شماها کـه هموطنید و برام مـهمـید، عزیزان من هنوز درون خاک وطن هستن. و برام همـه چیز مـهمـه، ناراحتی پدرم، خستگی مادرم بعد از سالها کار درون آموزش و پرورش، و بیماری اطرافیـانم کـه نیـاز بـه مراقبت و دارو دارن!
.
عهم مخصوص آنـهاست کـه متن نمـیخونند 🌿😉
.
Media Removed
Lisa... When I find myself in times of trouble... یـاد تو مـیوفتم، یـاد اون روزها کـه مـیای پیشم و بهم مـیگی... Let it be... تو تنـهایی تاریکم تو روبروم وایسادی، دستمو مـیگیری و از ستاره ها برام مـیگی... من رو مـیبری بالای اون تپه، همون تپه ی جلوی خونمون، کنار درخت لیمو کـه تازه شکوفه داده،به کوه های دور، ... Lisa...
When I find myself in times of trouble...
یـاد تو مـیوفتم، یـاد اون روزها کـه مـیای پیشم و بهم مـیگی...
Let it be...
تو تنـهایی تاریکم تو روبروم وایسادی، دستمو مـیگیری و از ستاره ها برام مـیگی...
من رو مـیبری بالای اون تپه، همون تپه ی جلوی خونمون، کنار درخت لیمو کـه تازه شکوفه داده،به کوه های دور، پشت جنگلهای سیـاه، بالا تر از ابرای آبی، اشاره مـیکنی ومنم خیره ی نور ماه روی صورت قشنگت...
منو بالای تپه مـیبری و ستاره ها رو نشونم مـیدی، مـیگی کـه فقط مـیشـه به منظور خودم آرزوشون کنم، اما فقط آرزو، نـه تصاحب...
لیزا...
آخرین روزی کـه بالای تپه رفتیم رو یـادته؟ من دست بلند کردم و یکی از اون ستاره هارو چیدم و مال خودم کردمش...
از فردای اون روز بود کـه دیگه دنبالم نیومدی کـه باهم بریم بالای اون تپه، از اون روز بود کـه منم دیگه شوقی واسه بالا رفتن از اون تپه نداشتم و نور ماه رو هم دیگه نتونستم ببینم...
از اون روز بود کـه از تپه افتادم و خون دماغ شدم و تو هم از اون تپه افتادی تو نقاشی هام...
.
.
.
.
. .
. .
#portrait #portraiture #portraitmode #sketch #sketchbook #sketch_daily #sketching #art #artistsoninstagram #artist #instaart #red #drawing #draw #drawing_pencile #دلنوشته #نقاشی
Advertisement
Media Removed
تو یـه کوهی و من صخره
اصلا تو خوبی من بد
من اونم کـه دنیـا رو نمـی فهمـه
تو این دنیـایی کـه یکی پادشاهه و اون یکی
من واسه دلم زنده م
اونم خوشحاله از کاری کـه کرده
منم و یـه آسمون صاف شده سقف واسه خونـه هام
منم و یـه قلم و ورق و دستای پشت پرده
منم اون پسرک خام
پسر ناخلف بابام
واسم هم مـهم نیست امروز جمعه ست یـا سه شنبه
گور بابای غم
من مـی رسم بـه چیزی کـه لایقم
شاید توی زندگیم هم له شدم
ولی تموم مـیشـه با خنده
منم و صدای من
این صدامـه کـه مـی مونـه جای من
من کـه رفتنی ام و بعد رفتنم معلوم مـی شـه کی حقّه
منم و زمـین صاف
راه مـیرم اون مـی چرخه آروم زیر پام
زندگی سخته ولی ببین کـه خوشحالم من
با این رخ بی نقاب
با این زبون سرخ و سر سبز مـی گم باز کـه یـه یـاغی ام
ولی ببین کـه خوشحالم من
فکرشم نمـی کردم کـه یـه روزی روزگاری بعداً
زل ب تو چش مشکلاتمو بهشون بگم کـه خوشبختم
آخ کـه توی احمق خوشحالی از روزای سختم
وقتی خوشیمو مـی بینی گر مـی گیری و من تو قدم بعدم
منم و این تن بی گناه
مـی نویسم زیر نور ماه
پشیمونم نشدم هیچوقت از کارایی کـه کردم
منم و این کله خراب
منم و این لیوان
منم و این حرفایی کـه بیرون مـی زنـه اَ قلبم
فقط با یـه لبخند مـیشـه خیلی مشکلاتو حل کرد
اگه آدمایی مثل تو نباشن کـه نمک بپاشن روی زخمم
بگو کدوم ور درون خونـه ست
فرقش چیـه نمـی دونم
وقتی قصه بـه ته برسه من همون کلاغ بی خونـه م
منم و زمـین صاف
راه مـیرم اون مـی چرخه آروم زیر پام
زندگی سخته ولی ببین کـه خوشحالم من
با این رخ بی نقاب
با این زبون سرخ و سر سبز مـی گم باز کـه یـه یـاغی ام
ولی ببین کـه خوشحالم من
همـه با هم غریبن
فقط چشارو بستن و چ
آدما از کنار هم رد شدن ولی حتی همدیگه رو ندیدن
به هم مـی گن عزیزم
ولی شاید فقط از رو غریزه ست
اونا فقط مـی خوان رو هم بخوابن که تا اینکه بفهمن ماده و نری هست
منم بین دروغ و کلک
منم مثل چرخ و فلک
مثل رفیقای شبیـه آدمم دور خودم چرخیدم
منم تو این بوم پر رنگ
منم تو این صلح مثل جنگ
تو این زندگی مثل مرگ
به دنبال حقیقت
بعد از این شـهر پر دود
بعد از این گنبد کبود
شاید یـه جفت بال بهم بدن و یـه جایی واسه پ
داداشا و ای من
یعنی همـین آدمای بد
زندگیمو کشتن
ولی من
منم و زمـین صاف
راه مـیرم اون مـی چرخه آروم زیر پام
زندگی سخته ولی ببین کـه خوشحالم من
با این رخ بی نقاب
با این زبون سرخ و سر سبز مـی گم باز کـه یـه یـاغی ام
ولی ببین کـه خوشحالم من
Media Removed
دوستان سلام
حلول ماه زیبای رجب المرجب رو تبریک عرض مـی کنم حضور همـه شما خوبان.
رجب را دروازه ورود بـه ضیـافت الهی مـی دانم و از خدای کریم و رحمان استدعا دارم کـه بهترین ها را به منظور شما روزی کند.
ای دوست بدان کـه :« رجب » نام نـهری هست در بهشت کـه از شیر سفید تر هست و از عسل شیرین تر .
پس هر روزی از ماه رجب را روزه بگیرد ، از آن نـهر سیراب خواهد شد .
به فرموده پیـامبر گرامـی : « ماه رجب ، ماه خداست درون غایت حرمت و فضیلت . اگری روزی از این ماه را روزه بگیرد خدای را خشنود و شعله غضب الهی را خاموش نموده هست و دری از درهای جهنم بـه روی او بسته مـی شود . ماه رجب ماه استغفار امت من هست . رجب را اصّب نیز نامـیده اند زیرا کـه در این ماه ، رحمت خدا بر امت من ریزش مـی یـابد .»
در صحرای محشر کـه همـه دلها نگران و همـه چشمـها اشکباراست ، آوائی درون گوشـها طنین مـی اندازد کـه : « این الرّجبیون » کجایندانی کـه ماه رجب را محترم شمرده و اعمالی از آن ماه را انجام داده اند . و بدین ترتیب آن افراد ، از دیگران جدا شده و به رضوان الهی داخل مـی شوند.
التماس دعا
Media Removed
... مـیدونیم کـه افرادی کـه اهل #مطالعه هستند، #حافظه شون تقویت مـیشـه و به نسبتانی کـه مطالعه نمـی کنند دیرتر دچار اختلالات حافظه و بیماریـهایی مثل #آلزایمر مـیشن قدرت تمرکزشون بالاست دایره لغاتشون وسیع تره و #اعتماد_به_نفس بیشتری دارن . و کلی خاصیت دیگه کـه کم درون موردشون گفته نشده اما چرا ... ...
مـیدونیم کـه افرادی کـه اهل #مطالعه هستند،
#حافظه شون تقویت مـیشـه و به نسبتانی کـه مطالعه نمـی کنند دیرتر دچار اختلالات حافظه و بیماریـهایی مثل #آلزایمر مـیشن
قدرت تمرکزشون بالاست
دایره لغاتشون وسیع تره
و #اعتماد_به_نفس بیشتری دارن
.
و کلی خاصیت دیگه کـه کم درون موردشون گفته نشده
اما چرا سرانـه مطالعه روز بـه روز داره کمتر مـیشـه
.
.
یـه جمله کـه من توی عمرم زیـاد از اطرافیـان و دوستانم شنیدم اینـه که
#وقت_نمـیکنم_کتاب_بخونم
یـا
#اینترنت_کافیـه
.
.
امروز مـیخوام بـه دوستانی کـه به سلامت جسمـی و روحیشون و سلامت اجتماعیشون اهمـیت مـیدن ولی وقت مطالعه ندارن یـه تکنیک کوچولو و ساده یـاد بدم کـه قبلا امتحانش رو بارها بعد داده و من با این تکنیک خیلیـها رو کتابخون کردم. 👇👇👇👇👇
کافیـه از شب قبل یـه لیست از کارهای روزانـه تون رو بنویسید.
کارهایی کـه واجب و مـهم هستند یـا حتی کارهای بی اهمـیت و بیفایده مثل چک #اینستاگرام
👇👇👇👇👇
بعد یـه #کتاب_خوب انتخاب کنید، با هر موضوعی کـه حالتون رو خوب مـیکنـه
مثلا کتابهای داستانی کـه حدود صد صفحه دارن
👇👇👇👇👇
حالا
بعد از انجام هر کدوم از کارهاتون،
یـه پاراگراف از اون کتاب رو بخونید.
فقط و فقط یک پاراگراف...
بعدش کتاب رو ببنید و برید یـه کار دیگه از لیست رو انجام بدید.
بعد دوباره یـه پاراگراف دیگه...
😊😊😊😊😊😊
به مرور ،
یـه پاراگراف مـیشـه دوتا
بعد مـیشـه یک صفحه
تا اینکه مـی بینید
کتابی رو کـه یـه ساله خریدید و هنوز ورق نزدید،
تونستید بعد از یک ماه تموم کنید
و کلی حس خوب رو تجربه کنید
همـینطور
کتاب خوندن جایگزین عادتهای بد مثل
اینترنت گردی،
چتهای بیرویـه و بیفایده،
تماشای سریـالهای ارزون و بیمحتوا،
ماشین سواریـهای وقت گیر،
خیـابون گردیـهای پرخطر،
و غیره و غیره شده
😉😉😉😉
این تکنیک رو من بـه خیلیـها پیشنـهاد دادم،
که باعث شده تنبلی فکری و محدودیت ذهنی به منظور مطالعه رو کنار بذارن و تبدیل بشن بـه یـه آدم کتابخون ..
و البته برایـانی کـه کنکوری هستن یـا مـیخوان زبانشون رو تقویت کنن هم مفیده
و برایـانی کـه مـیخوان توی شغلشون پیشرفت کنن مطالعه کتابهایی درون خصوص حرفه شون خیلی نیـازه کـه مـیتونن با این ترفند از زمانـهای پرتی و بی استفاده بهره وری کنن
#موفق_باشین😉
#مرجان_خاتون
#منم_ابابیل
Advertisement
Media Removed
#bolivia #shotonnote8 ۱. بذارین اعتراف کنم کـه #بولیوی اصلا جایی نبود کـه قبل سفر فکر کنم دوستش خواهم داشت. مخصوصا وقتی ورودم شـهر شلوغ و عجیب #لاپاز بود کـه البته اونم بعد از تجربه شناخت آدمهای ساکن شـهر و معاشرت تبدیل بـه تصویر قشنگی شد. بعد همکه جادههای ناراحت بـه #سوکره و #پوتوسی و غذاهای نـه خیلی ... #bolivia #shotonnote8
۱. بذارین اعتراف کنم کـه #بولیوی اصلا جایی نبود کـه قبل سفر فکر کنم دوستش خواهم داشت. مخصوصا وقتی ورودم شـهر شلوغ و عجیب #لاپاز بود کـه البته اونم بعد از تجربه شناخت آدمهای ساکن شـهر و معاشرت تبدیل بـه تصویر قشنگی شد.
بعد همکه جادههای ناراحت بـه #سوکره و #پوتوسی و غذاهای نـه خیلی باب مـیل اما با محلیها و بازار جذاب ، این کشور برام بیشتر تصویر عجیب داشت.
البته کـه بعد چهار روز درون #اویونی و کویر و دشت و طبیعت غیرقابل باور و زیبا تو غرب بولیوی، حالا یک شکل دیگه از این کشور رو تجربه کردم. تجربه ای کـه مـیتونست با یک ماه بیشتر و گشتن تو این طبیعت ادامـه پیدا کنـه! -
۲.روز آخر بودن تو بولیوی و نزدیک مرز کشور، بـه چشمـه آب گرم از آتشفشانهای فعال رفتیم و طلوع روز آخر رو با شنا توی این چشمـههای آب گرم شروع کردیم. تجربه و آرامش و دیدن طلوعی کـه شاید هیچ وقت فراموشش نمـیکنم و مطمئنم هیچ توضیحی نمـیتونـه منتقلش کنـه. خیلی از تجربیـات و روزها و موقعیت ها هست کـه یـه عو یـه نوشته نمـیتونـه درست و حسابی منتقلش کنـه و این انتشار ها فقط یـه یـادگاریـه کوچیکه به منظور اینکه اینجا بمونـه. و البته یـه تلاش شاید بیـهوده.
-
۳. بعد این همـه مدت سفرنامـههای کوتاه نوشتن اینجا و استوری گذاشتن از روزمره، حتما بگم کـه هیچ تجربه ای نیست کـه در واقع بتونـه تکرار بشـه. یعنی همـین حالا یکی پاشـه و لحظه بـه لحظه همـین راه رو بره هم مطمئنن نگاه و تجربه و دیدمون فرق مـیکنـه! راستش حتی اگه مثلا از یکی از همسفرام کـه یـه تیکه سفر رو باهم رفتیم هم بپرسم مطمئنن اون چیزی رو دیده و تجربه کرده کـه شاید من اصلا بـه چشمم نیومده. بعد همونقدر هم نگاهی کـه سفر نکرده و مـهاجرت کرده، یـای کـه در نقطه ای بـه جای سفر و مشاهده، کار کرده هم با من فرق مـیکنـه. تجربیـات آدمها و تعریفهاشون نسبیـه. اینها رو گفتم کـه بگم من واقعا از شرایط مـهاجرت، کار ، زندگی یـا عاشق شدن تو هیچ کشوری رو نمـیدونم:) من فقط دارم سفر مـیکنم، تجربه مـیکنم، گاهی مشاهداتم رو مـینویسم و گاهی عمـیگیرم و رد مـیشم... سفری بـه شدت اتفاقی! -
۴. بولیوی رو با تمام عجایبش، با تمام قدیمـی بودن و غیر مدرن بودن و خرابی جادههاش، با همـهی طبیعت بی نظیر و آدمها و سنتهای متفاوتش دوست داشتم. حالا هم مرز رو رد کردم بـه مقصد جدید یعنی #شیلی :)
Media Removed
We #Pisces, we're a #special #breed ماهِ اسفند، ماهِ من #اسفند #ماه اسفند مثل پنج شنبه هاست کـه همـیشـه قشنگ تر از جمعه هاست مخصوصاً این اسفند کـه یک باری از رو دوشم برداشته شده We #Pisces, we're a #special #breed
ماهِ اسفند، ماهِ من
#اسفند #ماه
اسفند مثل پنج شنبه هاست کـه همـیشـه قشنگ تر از جمعه هاست
مخصوصاً این اسفند کـه یک باری از رو دوشم برداشته شده 👷
Media Removed
كى مى گه همـه چيز اتفاقيه و حكمتى نداره!!! بعد البرت كه توى قير افتاده بوده چطور سر از خونـه ى شما درون اورد؟! بعد مگان با انژيو كت توى دستش و يك اسكلت پوشيده از پوست كه از زير ماشين بيرون نميامده ، چطور چند لحظه مياد ، خودش رو بـه شما نشون مى ده و دوباره برمى گرده زير ماشين ؟ که تا ساعت ها وقت بذارين و بدون كمك گروه كه ... كى مى گه همـه چيز اتفاقيه و حكمتى نداره!!!
پس البرت كه توى قير افتاده بوده چطور سر از خونـه ى شما درون اورد؟!
پس مگان با انژيو كت توى دستش و يك اسكلت پوشيده از پوست كه از زير ماشين بيرون نميامده ، چطور چند لحظه مياد ، خودش رو بـه شما نشون مى ده و دوباره برمى گرده زير ماشين ؟ که تا ساعت ها وقت بذارين و بدون كمك گروه كه بـه خاطر بدهى بيمار جديد قبول نمى كرد ، دست تنـها ببرينش دامپزشكى و بعد از سه ماه ، بشـه مگان عكس اخر پست !!! طناز جانم چه عطرى مى زنى كه بوى خوش مـهربانيت رو تشخيص مى دن ؟!صداى تپش قلبت چه مرزى داره كه مى شنون؟ من و مريم و ليلا و... سال هاست كه مى شناسيمت و غريبه نيست برامون ، اين غريبه هاى كوچك چطور مى شناسنت؟؟؟؟!!!! @tp_p777
به شدت مشغول تمرين هستيم و منتظر ديدار دوبارتون ...
.
ديدن فيلم كامل از كانال تلگرام بـه آدرس لينك آبى بالاى صفحه...
.
دلگيرم از همـه, تنـهام نذار رفيق
دنيام پر از غمـه, تنـهام نذار رفيق
رو زخم من نمك ، بيشتر از اين نپاش
نفس بده بهم، اينجا بده هواش
اشكاي هر شبم, غير اراديه
تنـها اميد من, قولي كه داديه
گفتي رفيقمي, که تا اخره مسير
حالا تو حقمو , از زندگي بگير
.
افتادم از نفس، ب از همـه
اين شـهر بعد تو، عينِ جهنمـه
اين شـهرو بعد تو ، بايد خراب كرد
خورشيد و خط كشيد، ماه و جواب كرد
.
خوابم نميبره , بايد طلوع كني
روزاي رفته رو از نو شروع كني
از زندگي من هر چي كه هس بگير
يا از همين الان، قولت رو بعد بگير
.
افتادم از نفس، ب از همـه
اين شـهر بعد تو، عينِ جهنمـه
اين شـهرو بعد تو ، بايد خراب كرد
خورشيد و خط كشيد، ماه و جواب كرد
.
ترانـه: حسين سليمانى
تقديم بـه عارف لرستانى و دكتر يزدانى ترانـه ايى از حسين سليمانى دلگيرم از همـه, تنـهام نذار رفيق
دنيام پر از غمـه, تنـهام نذار رفيق
رو زخم من نمك ، بيشتر از اين نپاش
نفس بده بهم، اينجا بده هواش
اشكاي هر شبم, غير اراديه
تنـها اميد من, قولي كه داديه
گفتي رفيقمي, که تا اخر مسير
حالا تو حقمو , از زندگي ... تقديم بـه عارف لرستانى و دكتر يزدانى
ترانـه ايى از حسين سليمانى دلگيرم از همـه, تنـهام نذار رفيق
دنيام پر از غمـه, تنـهام نذار رفيق
رو زخم من نمك ، بيشتر از اين نپاش
نفس بده بهم، اينجا بده هواش
اشكاي هر شبم, غير اراديه
تنـها اميد من, قولي كه داديه
گفتي رفيقمي, که تا اخر مسير
حالا تو حقمو , از زندگي بگير .
افتادم از نفس، ب از همـه
اين شـهر بعد تو، عينِ جهنمـه
اين شـهرو بعد تو ، بايد خراب كرد
خورشيد و خط كشيد، ماه و جواب كرد
خوابم نميبره , بايد طلوع كني
روزاي رفته رو از نو شروع كني
از زندگي من هر چي كه هس بگير
يا از همين الان، قولت رو بعد بگير
افتادم از نفس، ب از همـه
اين شـهر بعد تو، عينِ جهنمـه
اين شـهرو بعد تو ، بايد خراب كرد
خورشيد و خط كشيد، ماه و جواب كرد اين ترانـه براى اولين بار درون كنسرت ١٨
ارديبهشت تهران اجرا خواهد شد... خريد بليط
www.iranconcert.com
@iranconcertofficial
@rezayazdanioriginal
@hosseinsoleimani
Sponsored by:
@Clavier_gallery_piano
@domycar.ir
Media Removed
و دویدن کـه آموختی، پرواز را. راه رفتن بیـاموز
زیرا راههایی کـه مـی روی جزئی از تو مـی شود
و سرزمـین هایی کـه مـی پیمایی بر مساحت تو اضافه مـی کند. دویدن بیـاموز
چون هر چیز را کـه بخواهی دور هست و هر قدر کـه زود باشی دیر. و پرواز را یـاد بگیر
نـه به منظور اینکه از زمـین جدا باشی
برای آن که به اندازه فاصله زمـین که تا آسمان گسترده شوی...
پي نوشت١: عكس مربوط بـه سال گذشته اس.
پي نوشت ٢: تنـها راه ارامش پروازه، پركشيدن از تمام چيزهايي كه دلت رو مكدر ميكنـه يا اتفاقات و خاطراتي كه تو رو اسير كرده، پرواز براي هر كسي يه معنا داره ... پي نوشت ٣: عجيب اين روزا درون گيرم با خودم و دلم و افكارم و زندگيم 🙂
پي نوشت ٤: امروز برحسب اتفاق ديدم اسم ماه من ارامش ( اسفند) هم هست البته درون حد تلگرامي بود اين مطلب واي بدجور بـه دلم نشست ، دوستان صميمي ام ميدونن تعلق خاطرم رو بـه اين اسم و وقتي بـه اين اسم صدام ميكردن چه لذتي داشت ❤️
پي نوشت٥: که تا اينجا رو اگه خوندي ممنون ❤️
Media Removed
اختلاف حساب پیمانکار هندی با شرکت ایرانی، وارد فاز گروگانگیری شد.
.
پیمانکار هندی 2.5 ماه هست که ملوانان ایرانی، اوکراینی و اندونزیـایی را درون کشتی بدون سوخت رها کرده و جیره غذایی آنـها، آب و بیسکویت است. ملوانان کـه روزهای سختی را سپری مـیکنند، درون انتظار اقدام مسئولان کشتیرانی هستند و جیره غذاییشان رو پایـان است.
.
14 ملوان ایرانی، اوکراینی و اندونزیـایی از سوی شرکت هندی بـه عنوان پیمانکار روی کشتی متعلق بـه ایران مشغول بـه کار شده بودند. حدود 2.5 ماه قبل وقتی شرکت پیمانکار نتوانست معوقات خود را از شرکت ایرانی بگیرد، دست بـه اقدام عجیبی زد.
او کشتی را بدون سوخت، درون لنگرگاه امارات رها کرده و با جیره غذایی کم اجازه نمـیدهد آنـها از کشتی خارج شوند.
ملوانان ایرانی از طریق واتس اپ توانستند موضوع را بـه نمایندگان مجلس اطلاع دهند و درخواست کمک کنند.
یکی از خدمـه کشتی درون درخواست خود اعلام کرده، ما درون شرایط بدی بـه سر مـیبریم. فقط بـه ما آب و بیسکویت مـیدهند. کشتی سوخت ندارد و سیستمهای برق کار نمـیکند. درون تاریکی بـه سر مـیبریم. بـه ما گفتند، مـیتوانید با امضای برگههای سفید از کشتی خارج شوید کـه قبول نکردیم. حالا دیگر نمـیتوانیم کشتی را ترک کنیم.
وی ادامـه داد: شرکت ایرانی حقوق ما را بـه پیمانکار هندی داده هست اما شرکت هندی آن را به منظور خود و به جای مطالباتش برداشته است. آذوقه رو بـه اتمام هست و نمـیدانیم بعد از آن چه بلایی بر سر ما مـیآید. اگر این رویـه ادامـه پیدا کند مجبور بـه شکایت بینالمللی هستیم.
یکی از خدمـه ایرانی کشتی دیروز گفت: چهار ماه قبل از ما دعوت شد روی این کشتی خدماتی گاز و نفت کـه کاپیتان آن ایرانی است، کار کنیم. من آن زمان درون شرکت معتبری کار مـیکردم و به خاطر اعتبار شرکت ایرانی بـه این کشتی آمدم. از دو ماه و نیم قبل کشتی حوالی شارجه لنگر انداخته و شرایط بدی را سپری مـیکنیم.
ما درون مـیان آب هستیم و نمـیتوانیم حتی خودمان را بـه ساحل برسانیم. سوخت کشتی تمام شده و برق ندارد. همـه تجهیزات از کار افتاده و مجبوریم به منظور نظافت با سطل از دریـا آب بکشیم.
وی ادامـه داد: که تا چند روز دیگر آب و بیسکویتها تمام مـیشود و شرکت هندی مـیگوید که تا زمانی کـه ایران پول ندهد هیچ خدماتی نمـیدهد.
ما حتی از حقوق خود گذشته ایم و مـیگوییم ما را بـه کشورمان برگردانید اما آنـها مـیگویند هزینـه روادید و بلیت را حتما خانوادههایتان بدهند. امـیدوارم صدای ما شنیده شود. درون شرایط بدی بـه سر مـیبریم .... .
ادامـه درون کامنت اول .
#به_دادشان_برسید .
#ملوان #کشتی #سانچی
Media Removed
. اردیبهشت هم تموم شد، یعنی دومـین ماه از دوازده ماه سال نود و هفت. امشب نشستم جلوی کتاب خونـه ام و به این فکر مـیکردم کـه این دو ماه چیکار کردم و یـه جمع بندی داشته باشم. از یـه سری چیزها راضی نبودم و از یـه سری موارد راضی و به نظرم خوب پیش رفت. کتاب هایی خیلی خوبی خوندم و دیدم بـه نسبت اول فروردین تغییر کرده، چه ... .
اردیبهشت هم تموم شد، یعنی دومـین ماه از دوازده ماه سال نود و هفت. امشب نشستم جلوی کتاب خونـه ام و به این فکر مـیکردم کـه این دو ماه چیکار کردم و یـه جمع بندی داشته باشم. از یـه سری چیزها راضی نبودم و از یـه سری موارد راضی و به نظرم خوب پیش رفت. کتاب هایی خیلی خوبی خوندم و دیدم بـه نسبت اول فروردین تغییر کرده، چه داستانهایی کـه خوندم و چه کتابهایی کـه لایف استایل هست و زندگی رو تغییر مـیده. بـه نظرم با توجه بـه وقتم این شاخص خوب پیش رفت، از انگلیسی خوندنم هم راضی بودم و انرژی گذاشتم براش مخصوصا آخر هفتهها ولی خب اصلا به منظور رساله درست حسابی وقت نذاشتم و این حس خوبی بهم نمـیده و باید روش کار کنم. یـه سری کارها هم مثل ورزش و سالم خوری کـه طبق برنامـه انجام شد و امتیـاز خاصی محسوب نمـیشد. ورزش کـه قول داده بودم همـه ی جلسات رو درون هفته برم و انجام شد، سالم خوری هم کـه در کنارش بود. شاید خندهدار باشـه ولی یـه چالش ونـه و بر اساس سلیقه شخصی هم بـه اسم چالش یک هفته بدون ریمل داشتم کـه اونم انجام شد و مـیخوام خرداد که تا جایی کـه مـیشـه ادامـه بدم. اما حتما سه که تا نکته رو توی خرداد رعایت کنم، یکی اینکه صبحها زودتر بیدار شم، دو اینکه وقتی زودتر بیدار مـیشم بر روی رساله کار کنم و سه اینکه پیـاده رویم رو بیشتر کنم. این سه که تا هدف من علاوه بر اهی کـه توی این دو ماه انجام شده هست کـه از فردا مـیخوام مانیتورش کنم و ببینم چطوری پیش مـیره! یـه سری اه جانبی هم دارم کـه دوباره مـیخوام جدیتر کار کنم، ولی اونا وقت زیـادی نمـیگیره مثل گوش بـه پادکستهای مـینیمالیزم.
.
شما هدف یـا تغییری به منظور فردا و ماه جدید مشخص کردین کـه انجام بدین؟ بولت ژورنال یـا دفترچه یـادداشت دارین کهبنویسین چیکار مـیکنین و آخر خرداد یـه ارزیـابی از کارتون داشته باشین؟
Media Removed
_ اي دريغا #نور #ظلمت سوز من اي دريغا #صبح روز افروز من عاشق رنجست #نادان که تا #ابد خيز لا اُقسم بخوان که تا في کَبد غَيرت حق بود و با حق چاره نيست کو دلي کز عشق حق صد پاره نيست هرچه روزي داد و ناداد آيدم او ز اول گفته که تا ياد آيدم مي برد شاديت را تو شاد ازو ميپذيري ظلم را چون دادْ ازو اي کـه جان را بهر تن ... _
اي دريغا #نور #ظلمت سوز من
اي دريغا #صبح روز افروز من
عاشق رنجست #نادان که تا #ابد
خيز لا اُقسم بخوان که تا في کَبد
غَيرت حق بود و با حق چاره نيست
کو دلي کز عشق حق صد پاره نيست
هرچه روزي داد و ناداد آيدم
او ز اول گفته که تا ياد آيدم
مي برد شاديت را تو شاد ازو
ميپذيري ظلم را چون دادْ ازو
اي کـه جان را بهر تن ميسوختي
سوختي جان را و تن افروختي
اي دريغا اي دريغا اي دريغ
کانچنان #ماه ي نـهان شد زير ميغ
چون دَم؟ کآتش دل تيز شد
شيرِ هَجر آشفته و خونريز شد
خوش نشين اي قافيهانديش من
قافيهء دولت توي درون پيش من
آن دمي کز آدمش کردم نـهان
با تو گويم اي تو اسرار #جهان
آن دمي کز وي #مسيح ا دم نزد
حق ز غيرت نيز بي ما هم نزد
ما چه باشد درون لغت اثبات و نفي
من نـه اثباتم منم بيذات و نفي
مني درون ناکَسي درون يافتم
پسي درون ناکسي درون بافتم
ميشود صياد مرغان را شکار
تا کند ناگاه ايشان را شکار
بيدلان را دلبران جسته بجان
جمله معشوقان شکار عاشقان
هر کـه عاشق ديديش معشوق دان
کو بـه نسبت هست هم اين و هم آن
تشنگان گر يند از جهان
يد هم بـه عالم تشنگان
چون کـه عاشق اوست تو خاموش باش
او چو گوشَت ميکشد تو گوش باش
بند کن چون سيل سيلاني کند
ور نـه رسوايي و ويراني کند
من چه غم دارم کـه ويراني بود
زير ويران گنج سلطاني بود
هر #ستاره ش خونبهاي صد #هلال
خون عالم ريختن او را حَلال
اي حيات عاشقان درون مردگي
دل نيابي جز کـه در دلبردگي
گفتم آخر غرق تست اين عقل و جان
گفت رو رو بر من اين افسون مخوان
من ندانم آنچه انديشيدهاي
اي دو ديده دوست را چون ديدهاي
هرکه او ارزان خرد ارزان دهد
#گوهر ي #طفل ي بـه قرصي #نان دهد
من چوگويم#دريا بُوَد
من چو لا گويم مُراد اِلا بُود
من ز شيريني نشستم رو تُرُش
من ز بسياري گفتارم خَمش
تا کـه شيريني ما از دو جهان
در حجاب رو ترش باشد نـهان
تا کـه در هر گوش نايد اين #سخن
يک همي گويم ز صد سِرِ لَدُن
________
گزیده ای از #داستان #بازرگان و #طوطی درون #مثنوی #مولوی
________
#astrophotography #stars #night #aksdastan
Media Removed
دود مـیخیزد ز خلوتگاه من. خبر کی یـابد از ویرانـهام؟ با درون سوخته دارم سخن. کی بـه پایـان مـیرسد افسانـهام؟ ............. ايشالا داريم يه استارت انفجارى ميزنيم براى براى سه ماه ديگه ميخوايم كلى باهم بتركونيم ️ عذر ميخوام كه اين مدت كمتر خدمتتون بودم بـه علت مشغله خيلى بالاى كارى بود و ... دود مـیخیزد ز خلوتگاه من.
خبر کی یـابد از ویرانـهام؟
با درون سوخته دارم سخن.
کی بـه پایـان مـیرسد افسانـهام؟
.............
ايشالا داريم يه استارت انفجارى ميزنيم براى براى سه ماه ديگه ميخوايم كلى باهم بتركونيم ❤️👌
عذر ميخوام كه اين مدت كمتر خدمتتون بودم بـه علت مشغله خيلى بالاى كارى بود
و دنيا دنيا ممنون از پيگيرى ها تون و مرسى كه اگر يه گوشـه ى حتى كوچيك دلتون رو بـه من اختصاص داديد و به يادم هستيد ❤️
مخلص🤝
#hamedrahmani
#حامدرحمانی
Media Removed
بهش گفتم "مـی ترسم ، مـیترسم یـه روزی بیـاد کـه حضورت رو احساس نکنم"
گفت " من کـه جایی نمـیرم ، همـیشـه هستم "
#چشماش هیچوقت دروغگوهای خوبی نبودند بهشون خیره شدم و گفتم " بودن داریم که تا بودن مـیشـه کیلومترها از هم دور بود..مـیشـه روزها و ماه ها همدیگه رو ندید اما بـه یـاد هم بود و به اندازهی هزار سال از هم خاطره داشت ...
من مـیترسم ، مـیترسم این روزا یـادت بره" سکوت کرد ...
دستش رو گرفتم و گفتم " بیـا یـه قولی بهم بده..قول بده با من یـا بی من هر جای دنیـا کـه نفس مـیکشی من رو از یـاد نبری من فوبیـای #فراموش شدن دارم" .
.
#پویـا_جمشیدی
#بهمن۹۶
Media Removed
بهش گفتم: «مـی ترسم. مـیترسم یـه روزی بیـاد کـه حضورت رو احساس نکنم.» گفت: «من کـه جایی نمـیرم... همـیشـه هستم.» چشماش هیچوقت دروغگوهای خوبی نبودند. بهشون خیره شدم و گفتم: «بودن داریم که تا بودن. مـیشـه کیلومترها از هم دور بود، مـیشـه روزها و ماهها همدیگه رو ندید، اما بـه یـاد هم بود و به اندازهی هزار سال ... بهش گفتم: «مـی ترسم. مـیترسم یـه روزی بیـاد کـه حضورت رو احساس نکنم.»
گفت: «من کـه جایی نمـیرم... همـیشـه هستم.»
چشماش هیچوقت دروغگوهای خوبی نبودند. بهشون خیره شدم و گفتم: «بودن داریم که تا بودن. مـیشـه کیلومترها از هم دور بود، مـیشـه روزها و ماهها همدیگه رو ندید، اما بـه یـاد هم بود و به اندازهی هزار سال از هم خاطره داشت. من مـیترسم. مـیترسم این روزا یـادت بره.»
سکوت کرد. دستش رو گرفتم و گفتم: «بیـا یـه قولی بهم بده. قول بده با من یـا بیمن، هرجای دنیـا کـه نفس مـیکشی، من رو از یـاد نبری.
من فوبیـای فراموش شدن دارم.»
.
. 📷 #مـیکائیل⭐ .
#من_فوبیـای_فراموش_شدن_دارم
.
.ِ 🆔@mikilove351 ❌
Media Removed
از اواسط ماه مـی که تا به حال دولت آقای ترامپ سیـاستی درون پیش گرفته کـه وقتی خانوادهای غیر قانونی از مرز رد مـیشن پدر و مادرها رو مـیفرسته زندان جدا و بچهها رو درون کمپ نگه مـیداره. قبلا این خانوادهها رو با هم نگه مـیداشتن که تا به پروندهشون رسیدگی بشـه. فقط بچههایی کـه بیسرپرست بـه مرز مـیامدن بـه کمپ مـیفرستادن. ... از اواسط ماه مـی که تا به حال دولت آقای ترامپ سیـاستی درون پیش گرفته کـه وقتی خانوادهای غیر قانونی از مرز رد مـیشن پدر و مادرها رو مـیفرسته زندان جدا و بچهها رو درون کمپ نگه مـیداره. قبلا این خانوادهها رو با هم نگه مـیداشتن که تا به پروندهشون رسیدگی بشـه. فقط بچههایی کـه بیسرپرست بـه مرز مـیامدن بـه کمپ مـیفرستادن. من وکیل مـهاجرت نیستم. تخصصم هم قانون نیست. اما اخلاق بـه من مـیگه وقتی خانوادهای از سختی فرار مـیکنـه جدا بچههای کوچک همسن مانیشا از پدر و مادرشون - به منظور پیشبرد اه سیـاسی- نـهایت بیوجدانیـه.
حالا نیـامدم شما رو قانع کنم. درون تخصص من نیست. اما آمدم بگم تمام دانشجوهای ایرانی ساکن آمریکا، تمام شمایی کـه از تراول بن و مشکلات ویزا و دلتنگی به منظور خانواده که تا حالا نالیدید، همـه شمایی کـه توی آمریکا زندگی مـیکنید وتوقع دارید بـه مشکلاتتون توجه بشـه، اگر درون این برهه واکنش نشون ندین، تظاهرات نرین، بـه نـهادهای غیرانتفاعی کمک مالی نکنید، نمایندهها رو تحت فشار نذارید دفعه دیگه کـه ترامپ گفت ایرانیـها فلان ....وجاهت نداره ناله کنید.
#آمریکادورونزدیک
پ.ن. به منظور پیدا تظاهرات شـهر نزدیک خودتون درون روز سیام جون بـه این وبسایت برین:
https://act.moveon.org/event/families-belong-together/
Media Removed
#farahnazhamidnezhad اولین باری کـه سحر و دیدم، اومده بودم تهران به منظور دیدن اجرای زنده ی گروه گلوری درون سینما قلهک. اینقدر ماه بود کـه نشناخته گفتم مـیشـه باهاتون عبگیرم (آخه خیلی حس عجیبیـه کـه صداها رو بشناسی اما چهره ها رو نـه. اون موقع علاوه بر صدا فقط چهره ی هومن خیـاط عزیز رو مـی شناختم و آرش حسینی ... #farahnazhamidnezhad
اولین باری کـه سحر و دیدم، اومده بودم تهران به منظور دیدن اجرای زنده ی گروه گلوری درون سینما قلهک. اینقدر ماه بود کـه نشناخته گفتم مـیشـه باهاتون عبگیرم😁 (آخه خیلی حس عجیبیـه کـه صداها رو بشناسی اما چهره ها رو نـه. اون موقع علاوه بر صدا فقط چهره ی هومن خیـاط عزیز رو مـی شناختم و آرش حسینی عزیزترو) خلاصه کـه از همون شب من و سحر با هم دوست اینستاگرامـی شدیم و هی من بیشتر شناختمش و شیفته ش شدم. یـه موزیسین خلاق و کار درست بـه همراه کلی هنرهای دیگه.
خانم شاطری
خاااانم شاطری
خیلی دوستون داریم ما
تکی تک، ماهی ماه💜
.
ته نوشت:
یک_ من از دوران طفولیت عاشق دوبلوری بودم و به همون دلیل عاشق گلوری و امـیدورام بتونم به منظور این آرزو کاری کنم
دو_ آرش حسینی جزو اولینایی بود کـه مشوق من شد به منظور قدم گذاشتن بـه تصویرسازی. شاید خود ایشون ندونـه اما همـیشـه تو ذهن من یـه قهرمانـه. اینا مال اون زمانیـه کـه فیس بوک بیـابون بود و ژوانی بود و من بودم و کلی از دوست های قدیمـی اینجا😍
سه_ یـه عالم عدارم از اون روز، از تو گوشی قدیمـیم پیدا مـیکنم استوری مـیذارم واستون💜😍
Media Removed
يكي از اون ظهرهايي كه بـه خونـه شون رفته بودم، تو كتابخونـه شون ميون اونـهمـه كتاب چاق و لاغر، كوتاه و بلند، كهنـه و نو و گاهي حتي اونقدر قديمي كه ميترسيدي بهش دست بزني، اينو پيدا كردم، وقتي با اسم عجيبش رو بـه رو شدم، هيچ ايده اي نداشتم كه محتوا چي خواهد بود، اما رفته رفته خودم رو تو داستان پيدا كردم و ساعتها تو ... يكي از اون ظهرهايي كه بـه خونـه شون رفته بودم، تو كتابخونـه شون ميون اونـهمـه كتاب چاق و لاغر، كوتاه و بلند، كهنـه و نو و گاهي حتي اونقدر قديمي كه ميترسيدي بهش دست بزني، اينو پيدا كردم، وقتي با اسم عجيبش رو بـه رو شدم، هيچ ايده اي نداشتم كه محتوا چي خواهد بود، اما رفته رفته خودم رو تو داستان پيدا كردم و ساعتها تو اتاق محو خوندن كتاب بودم، كتابي بلند باريك با صفحاتي كاهي، بجز كتابخونـه ي خودمون، تنـها جاي درون دسترسي بود كه بي برو برگرد که تا به امروز ، بهترينـهاروپيدا مي كردم، ... خب كتاب متفاوتي بود چون متن كتاب شامل يكسري نامـه بود، اما درون عين سادگي، بي نظير، بعدها، وقتي كارتونش درون شبكه هاي تلويزيوني بـه نمايش درومد ، جذابيتش برام دو چندان شد،... اما از دو روز پيش كه مشغول گوش بـه كتاب صوتي اون شدم، ميتونم اعتراف كنم يكي از قشنگترين و گوش نواز ترين آثاري بود كه بـه همـه ، بهمـهههه توصيه ميكنم، جودي ابوت ( جروشا اَبوت) فقط يك سرراهيي بزرگ شده درون نوانخانـه نيست، اون شخصيت، بخشي از وجود تك تك ماست، لحظاتي كه احساس بيچارگي داريم، خجالت زده ميشيم، هيجان زده و غرق درون شادي هستيم، تمناي محبت داريم، حسرت مي كشيم و حسادت مي كنيم، ... و شايد مـهمتر از همـه، درون تنـهاييي فرو رفته ايم و... تخيل، محوريت اصلي اين داستان و زندگي اين رو درون بر داره، چيزي كه باعث ميشـه، از پسِ سايه هاي خاكستري نوانخانـه بـه دنياي بيرون راه پيدا كنـه، و اون واقعا قدر اين موهبت رو ميدونـه، صداقتي كه درون نامـه ها موج ميزنـه، حسي ناب بـه آدم ميده، شخصيت خودِ بابا لنگ دراز ميتونـه تو زندگي هركدوم از ما، يه تعريف منحصر بفرد داشته باشـه، ميتونـه يه ناجي، معشوقه، دوست و يا حتي يك لوح سفيدي باشـه كه ما افكار، رازها، غرها، هيجانات، ترسها،... رو باهاشون درون ميون ميگذاريم، جودي بارها از نامـه هايي كه مينويسه پشيمون ميشـه و حتي گاهي سعي ميكنـه اونو از پستچي بعد بگيره، اين كارش بي شباهت نيست بـه رفتارهاي ناگهاني ما درون پس لحظات نااميدانـه ي زندگي، ... جادوي نوشتن رو دست كم نگيريم، خالي كردن ذهنمون و نوشتن افكارمون بروي كاغذ، حتي اگر فرستنده اي برايش نداشته باشيم، مطمئنا كمك ميكنـه که تا از تنشـهاي روزمره اي كه دائما با ان دست و پنجه نرم مي كنيم، كاسته شود.
پ ن : ممنونم از جانم، كه پيشنـهاد اين كتاب صوتي رو بـه من دادن، بي شك #هيچ_چيز_تصادفي_نيست
#در_دنياي_رنگي_بيادگار_بماند
#كتابخواني_دنياي_رنگي
#بابالنگ_دراز
#جين_وبستر
پ ن ٢:
دوستاني كه علاقمندند فايلها رو داشته باشند،در كانالم لينك رو قرار دادم
بيستم فروردين ماه ٩٧
Media Removed
🤣 خنده نداره بابا! باروبندیلم همـینـه دیگه. سبُک بالم، آماده پرواز🤣 ولی گذشته از شوخی چون من تولید کننده تراول شو هستم، کلا تیممون بار و بندیل زیـاد داره ولی لوازم شخصیم مختصر مفیده. اما اصل مطلب یـه چیز دیگست🤔 اصل مطلب موج قشنگیـه کـه بچه های #سفرزون دارن راه مـیندازن و مـیخوان آرزو سفر یک نفر رو برآورده ... 🤣😂
خنده نداره بابا! باروبندیلم همـینـه دیگه. سبُک بالم، آماده پرواز🤣
ولی گذشته از شوخی چون من تولید کننده تراول شو هستم، کلا تیممون بار و بندیل زیـاد داره ولی لوازم شخصیم مختصر مفیده.
اما اصل مطلب یـه چیز دیگست🤔 اصل مطلب موج قشنگیـه کـه بچه های #سفرزون دارن راه مـیندازن و مـیخوان آرزو سفر یک نفر رو برآورده کنن و ۴ نفر رو بفرستن استانبول.
شما هم برید سفرزون رو لایک کنید و شرایط رو بخونید و تو ماجرا شرکت کنید💪
@safarzon_travel
خلاصه اینـه کـه باید از بار و بندیلتون عبگیرید و بزارید تو پبجتون و هشتگ بزنید #باروبندیل۹۷ و بنویسید کـه آرزوتون سفر بـه کجاست.
تا اینجا همـه چی رو گفتم الا سفر آرزوم رو. راستش یک ماه پیش یـه سریـال تراول شو از عمان تولید کردم و دیدن مشترکاتمون با عمان خیلی برام جالب توجه و هیجان انگیز بود. این شد کـه مدتیـه بـه یـه پروژه تراول شو از کشور تاجیکستان فکر مـیکنم که تا مشترکات و تفاوت های زبانی و فرهنگی رو نشون بدیم و لذت ببریم.
تاجیکستان پر از ماجرا و داستان و فرهنگ و پیشینست!
.
#سفر_برای_همـه
.
.
راستی بـه لینک های این زیر هم توجه کنید👇
.
وب سایت رسمـی من
www.mehdikavandi.com
اینستاگرام انگلیسی
@mate_kava
لینک آپارات
www.aparat.ir/mehdi.kavandi
کانال تلگرام
http://tlgrm.me/mehdi_kavandi
.
.
#سفر #سفرنامـه #جهانگردی #جهانگرد #بکپکر #مستندساز #مستند #کمدی #گردش #گردشگری #نویسنده #منوتو #کوله_گردی #ایرانگردی #مسافرت #مسافر #مرز #پاسپورت #جهان #جاذبه_گردشگری #ماجراجویی #گردشگر #تفریح #طنز #خنده_دار #هتل #بلیط
. . #زير_آسمان_علي . چشم مرا بـه آبي فيروزه خوش نكن من ميل سرخيِ يمني دارم از قديم از كُنيهء ابوالحسنت خوانده ام رضا من رزق و روزي حسني دارم از قديم كاش روزي با سرِ بلند و قامتي راست مي آمدم. كاش مي شد غم و غصه را درون امانت خانـه هاي حرم مي گذاشتم و داخل مي شدم. اصلا اي كاش دين و ايمان را امانت بـه خدّام ... .
.
#زير_آسمان_علي
.
چشم مرا بـه آبي فيروزه خوش نكن
من ميل سرخيِ يمني دارم از قديم
از كُنيهء ابوالحسنت خوانده ام رضا
من رزق و روزي حسني دارم از قديم
كاش روزي با سرِ بلند و قامتي راست مي آمدم.
كاش مي شد غم و غصه را درون امانت خانـه هاي حرم مي گذاشتم و داخل مي شدم. اصلا اي كاش دين و ايمان را امانت بـه خدّام مقابل درهاي ورودي مي دادم و مشرف ميشدم.
بي همـه چيز! بي همـه چيزترين بـه صحن مي رسيدم.
اي شريف ترين همراه. اي عزيزترين آشنا. اي غريب ترين همدرد. يا مُسكن الفؤاد.
اين دلتنگي براي رسيدن بـه آن مرقد نوراني خودش گواه وجود توست. اينكه هستي. درون نزديك ترين فاصله ممكن.
اينكه هربار آدمي مي آيد حرم و مي گويد:
ديگه نميام! ميرم که تا حاجتم رو بگيرم، آنوقت ميام!
اما فقط كافيه جايي مثلا نواي سلام خاصه امام رضا را بشنوي. ديگه نمي توني نري! قولت بـه خودت يادت ميره!
ما هنوز مرد نشديم!
يا علي بن موسي!
ماه رجب با شما تمام ميشـه. بـه شما ختم ميشـه. ما بهره ايي نبرديم. طناب را انداختند پايين ولي سر را بـه سمت ديگه ايي مي چرخانيم.
نور انداختند و ما را صدا مي كنند كه راه را پيدا كنيم ولي باز هم كج مي رويم.
اين بار هم جور ما را بكش! اين بار هم بـه ما ببخش و همراه شو که تا پشت تو پنـهان شويم.
نزديك ترين پناه بـه ما تو هستي. اينبار هم نوبت خودت را بـه ما بده.
يك جرعه از نور ماه رجب نصيب ما كن. از دست رفت. ما اگر حاليمون بود كه چه فرصتي را از دست مي دهيم كه اوضاع اينگونـه نداشتم.
تا كي قراره اين بادها را بـه اين سمت رها كني که تا كلاه ما را سمت تو بيوفته؟
امام خوبي ها. امام گذشت و سخاوت.
امام آدم بدها!
آقاي بي سر و سامان ها. امام بچه هاي يتيم، زن هاي سرپرست خانـه و شكسته شده. امام مردهاي سرافكنده و وامانده.
امام از اينجا مانده و از آنجا رانده ها.
همـه كس بي كس ها. طبيب جواب شده ها. مرهم دل شكسته ها. دستگير سربارها و نااميدها
ما را تندتند بـه زيارتت بطلب. تندتند.
.
زيرنوشت:
اين نواي درون تصوير مربوط بـه شب مبعث و زيارت مخصوص امام رضا درون سال ٩١ است. بسيار براي من شنيدني است.
#مشـهد #امام_رضا #مبعث #ماه_رجب #زيارت_مخصوص
Media Removed
سلااااام دوستای من از اونجاییکه لک و جوش دو موضوع بهم گره خورده هستن، بعد از معرفی #ضدجوش پست قبل، امروز یـه #ضدلک بهتون معرفی مـیکنم. عکسها رو روق بزنین همش رو ببینین ها! برند #کامفورت_زون یـه برند ایتالیـایی ۲۲ ساله هست کـه در خارج از ایران بعنوان یـه برند اسپا توی سالن های ماساژ استفاده مـیشـه. این ... سلااااام دوستای من
از اونجاییکه لک و جوش دو موضوع بهم گره خورده هستن، بعد از معرفی #ضدجوش پست قبل، امروز یـه #ضدلک بهتون معرفی مـیکنم.
عکسها رو روق بزنین همش رو ببینین ها!😉
برند #کامفورت_زون یـه برند ایتالیـایی ۲۲ ساله هست کـه در خارج از ایران بعنوان یـه برند اسپا توی سالن های ماساژ استفاده مـیشـه. این برند روی #زندگی_سالم تاکید داره.
#کرم_ابسولوت_پرل کامفورت زون یـه کرم #روشن_کننده پوست هست کـه علاوه بر خاصیت ضدلک و روشن کنندگی، یـه کرم مغذی پوست با ترکیبات ضدچروک و لایـه بردار هست.
یکی از ترکیبات اصلیش #ویتامـین_سی پایدار هست کـه هم روشن کننده هست هم آنتی اکسیدان.
راستش این کرم یـه ذره گرونـه😕😕!!!
حجمش ۵۰ مـیل هست و قیمتش ۲۲۲ هزار تومنـه. 🙈🙈🙈
وقتی بـه صورتم زدم، دیدم یـه بافت ابریشمـی بسیـار عاالی داره. بوش هم معرکه هست. من کلا بوی تند رو اصلا نمـیپسندم. این کرم بوی بسیـار ملایم و مطبوعی داره😍
بافتش یـه کمـی چربه و به افرادی کـه پوست چرب دارن توصیـه نمـیکنم. هرچند ادعای غیرجوش زا بودن رو داره. اما پوست نرمال ها و پوست خشک ها عاشقش مـیشن.
اثر ضدلک بودنش خیلی خوبه. بعد از ۲ ماه استفاده، لکها رو کاملا کمرنگ مـیکنـه.
این کرم #آبرسانی_پوست رو هم انجام مـیده. من عاشق این کرم شدم👌👌👌 #Absolutepearlcream #Comfortzone #whitening #vitaminC
#کرم_ضدلک #ضدلک_پوست #کرم_روشن_کننده #روشن_کننده_پوست
@comfortzone_iran
Media Removed
#شماره_دو
اگه هزار بار هم بری که تا ته اتاق و برگردی؛ اگه کل پول نـهارشامت رو تو یـه مبادله معده و مغز تاخت بزنی، تبدیل بـه سیگارش کنی و دود کنی که تا هوای تهران یکم سنگینتر بشـه؛ باز هم هیچ اتفاقی نمـیوفته. باز حتما بری سراغ یک آیدی فیکو بری ببینی تو صفحش چه اتفاقی افتاده. بدترین اتفاق دنیـا درست لحظهای مـیفته کـه مـیبینی تو عداره مـیخنده. اگه تو هم مثل من سادیسم داشته باشی بـه هزار که تا داستان فکر مـیکنی. نکنـه ... . چی رو داری بالا پایین مـیکنی؟ فکر مـیکنی هنوز دوسش داری؟ اگه تو هم مثل من سادیسم داشته باشی همچین فکری مـیکنی اما واقعیت این نیست. تو دیگه دوسش نداری. واقعیت اینـه کـه تو خیلی تنـها شدی. پنج پاکت سیگارت تو آلودگی هوای تهران گمـه، اما باز مـیکشی. همتون که تا حالا قبرستون رفتید. اگه تو هم مثل من سادیسم داشته باشی بدون شک بالای یک قبر نشستی و زار زار به منظور خودت گریـه کردی و احتمالا همون لحظه یک پیرمردی بهت نزدیک شده که تا از حال بدت سواستفاده کنـه، قران بخونـه و اگه تونست دوزار کاسب بشـه. همـه همـینن رفیق؛ همـه کاسبن؛ فکرش رو ، من صبح که تا شب تو خبرگزاری و روزنامـه چرت و پرت مـینویسم که تا سر ماه اجاره خونم عقب نیفته. اگه این کار کلاهبرداری نیست، بعد چیـه؟ بعضی شبا دلم براش تنگ مـیشـه. یک گوشـهای مـیشینم و زار زار گریـه مـیکنم. اگه تو هم مثل من سادیسم داشته باشی نمـیدونی به منظور کی داری گریـه مـیکنی. همـه ما یک گمشده داریم کـه باید خودش راهش رو پیدا کنـه. م کـه بچه بود هر بار کـه زمـین مـیخورد دنیـا روی سرم خراب مـیشد. که تا مـیرفتم بلندش کنم، بابام مـیگفت جلو نرو؛ بذار یـاد بگیره خودش بلند شـه؛ بزار راهش رو پیدا کنـه. از اولین باری کـه تو دانشگاه عاشق شدم خیلی گذشته؛ صدتا آدم اومدن و رفتن اما هیچ کدوم راهشون رو پیدا ن. خیلی زمـین خوردیم. صبر کردم که تا بلند شن و راهشون رو پیدا کنن اما هر کدوم کـه بلند شدن بـه سمت بیراهه رفتن. مادرم همـیشـه به منظور بدبختیهامون بهونـه داشت. مـیگفت شاید قسمت بوده؛ شاید قسمت نبوده. اگه شما هم مثل من سادیسم دارید و هنوز فکر مـیکنید دوسش دارید و اون هم دوستتون داره، سخت درون اشتباهید. مطمئن باشید کـه عاشقش نیستید. مطمئن باشید کـه خیلی تنـها شدید؛ مطمئن باشید کـه قسمت نبوده.
#شـهاب_دارابیـان #سادیسم #سخت_در_اشتباه #عشق #یـادداشت_های_شبانـه #روزنامـهنگار #خیـانت #عشق #دروغ #زندگی
#دلنوشته
عاز همکار و رفیق عزیز:
@mahnazrahimloo
Media Removed
. خسته روی مبل دراز کشیده بودم ایشی کنار پنجره توجه ام رو بـه خودش جلب کرد موهای نارنجی اش تو نوررر اون ساعت شبیـه بـه جادو بود درخشان ... ساعت روی دیوار رو نگاه کردم کـه بدونم این نور جادویی ، چه زمانیست.. وای آمده بود ، تابستان با عصرهای درخشان و پر نور برگشته بود ... لبخند زدم .. از روزی کـه یـادم ... .
خسته روی مبل دراز کشیده بودم
ایشی کنار پنجره توجه ام رو بـه خودش جلب کرد
موهای نارنجی اش تو نوررر اون ساعت
شبیـه بـه جادو بود درخشان ...
ساعت روی دیوار رو نگاه کردم کـه بدونم این نور جادویی ، چه زمانیست..
وای آمده بود ،
تابستان با عصرهای درخشان و پر نور برگشته بود ...
لبخند زدم ..
از روزی کـه یـادم نمـیاد هم
برای آمدن دوباره ات
برای آغازت
برای رد نیمـه ماه اولت
شادی کرده ام
ماه من ...
سلام تابستون .
.
.
.
#دلنوشته
#hellosummer
#summer
#me
#تولدم_نزدیکه
#happytime
#happy
#iran
#2080
Media Removed
. مـیل بـه دیدن هنوز هم با من هست سایـه ها ... رفتن از بین ما مـیتونم ببینم خورشید و گرچه دوره از من مـیتونم بندازم دستامو دور ماه من با مسیر باد مـیرم بـه هر سو بـه هر جا اگه سختی راه ها نگیره پای رفتن رو از من مـیل بـه دیدن هنوزم با من هست مـیل بـه رسیدن هنوزم با من هست حس بودن اینجا .. برمـیگردونـه من رو ... .
مـیل بـه دیدن هنوز هم با من هست
سایـه ها ... رفتن از بین ما
مـیتونم ببینم خورشید و گرچه دوره از من
مـیتونم بندازم دستامو دور ماه
من با مسیر باد مـیرم بـه هر سو بـه هر جا
اگه سختی راه ها نگیره پای رفتن رو از من
مـیل بـه دیدن هنوزم با من هست
مـیل بـه رسیدن هنوزم با من هست
حس بودن اینجا .. برمـیگردونـه من رو بـه من
باد و ابر و خورشید و ماه با منن که تا آخر راه...
#خانـه_مقدم #موزه_مقدم
Media Removed
برد مـهمـی بود و ما الان بـه 7 امتیـاز دیگه برایب لالیگا نیـاز داریم.
ما امروز یکی از حریفای رو درون رومون برایب عنوان لیگ رو بردیم.
ار اینکه روز سه شنبه هوادارامون رو ناامـید کردیم ناراحتیم. اما اینو حتما بگم کـه ما درون طول فصل فقط به منظور بردن جامـها بازی کردیم.
کوتینیو همـیشـه بازی خوبی ارائه مـیده. امـیدواریم دمبله هم زودتر هماهنگ بشـه. پنالتی ای کـه داد تاثیری درون عملکردش نخواهد داشت.
بعد از شکستی کـه از رم خوردیم، این طبیعیـه کـه یـه کمـی احساس غم داشته باشیم اما مسئله اصلی اینـه کـه این کار چه تاثیری خواهد داشت؟
رکورد؟ شاید الان وقت مناسبی نباشـه کـه در مورد رکوردها صحبت کنیم. اما این بازیکنان تونستند این کار رو انجام بدن.
این عالیـه کـه مـیتونیم با 7 امتیـاز دیگه بـه یکی از مـهم ترین اه فصلمون برسیم. جامـی کـه هشت ماه پیشی اصلا انتظارشو از ما نداشت.
من سوارز رو خیلی دوست دارم. او همـیشـه درون مقابل حریفا عالی پرس مـیکنـه و کارشونو سخت مـیکنـه.
یـادتون بیـاد بعد از شکست سوپرکاپ رو. حالا ما باز هم بعد از این شکست متحد خواهیم شد و به جلو مـیریم.
والنسیـا فصل عالی ای داشته و به این روند هم ادامـه خواهد داد.
من نمـیدونم کـه آخرِ کارِ اینیستا چه خواهد بود اما برام افتخاره کـه او رو درون تیمم دارم.
تراشتگن خیلی عالیـه. اما او از دروازه محافظت مـیکنـه. ما نیـاز داریم کـه همـه تیم کارشون رو درست انجام بدن و مسئولیت ها به منظور یـه نفر نشـه.
Media Removed
️️ باز امشب من نشستم با خودم باز امشب آدمـی دیگر شدم با خدای خویش خلوت کرده ام رو بـه محراب عبادت کرده ام عشق من امشب چراغی روشن هست چون خدای عاشقی پیش من هست پس بمان و لحظه ای خاموش باش بهر من امشب سراپا گوش باش حرف ها دارم برایت نازنین قصه ای از مردم این سرزمـین قصه ای از مردمانی سخت گیر مردمـی ... 💙❤️💙❤️
باز امشب من نشستم با خودم
باز امشب آدمـی دیگر شدم
با خدای خویش خلوت کرده ام
رو بـه محراب عبادت کرده ام
عشق من امشب چراغی روشن است
چون خدای عاشقی پیش من است
پس بمان و لحظه ای خاموش باش
بهر من امشب سراپا گوش باش
حرف ها دارم برایت نازنین
قصه ای از مردم این سرزمـین
قصه ای از مردمانی سخت گیر
مردمـی با فکرهایی پوچ و پیر
در کنار مردمانی خوب و پاک
عده ای هستند تیره تر ز خاک
کارشان از غصه و غم دم زدن
روی دنیـا پرده ماتم زدن
یـادشان رفته ست زیبایی ماه
جملگی قهرند با پروانـه، آه !
قلب ها محروم از شادی شده
بارش باران دگر عادی شده
غرق دریـاییم، اما آب نیست
آب, گل شد حرفی از سهراب نیست
شعرهای سعدی و حافظ چه شد؟
در بساط کولیـان بازیچه شد
قصه مادربزرگ از یـاد رفت
عشق شیرین از دل فرهاد رفت
داستان ها جنگ و نابودی شده
چشم ها هم عینک دودی شده
خسته ام از فکرهای تارشان
بغض های سمـی از افکارشان
هیچ درون عصر افکار جدید
بهت و سرگردانی ما را ندید
ما کـه دل را ساده با هم باختیم
داشتیم دنیـای نو مـی ساختیم
مثل دوران خوش و سبز قدیم
رنگ بر دیوار دنیـا مـی زدیم
عشق من! دنیـای رنگی داشتیم
آرزوهای قشنگی داشتیم
خانـه ای درون جنگلی از یـاس ها
ساده بود اما پر از احساس ها
ما هنوز افکارمان سنگی نبود
آرزومان سفره رنگی نبود
ما دوتا پروانـه بودیم و جهان
گرد ما مـی گشت و ما هم گرد آن
آن قدر گفتند از غم پیشمان
تار شد افکار نیک اندیشمان
این یکی مـی گفت دنیـا بی وفاست
آن یکی مـی گفت زندان بلاست
دیگری مـی گفت حتی عشق هم
مـی شود کم رنگ زیر بار غم
خسته ام از این همـه افکار خیس
این قلم های سیـاه غم نویس
عشق من ! چشمان پاکت را ببند
یـا بـه هر چیزی کـه مـی بینی بخند
ما کـه مثل این قلم ها نیستیم
ما مگر انسان زیبا نیستیم؟! دلبرم از این جماعت دور باش
مملو از شوق و نشاط و شور باش
از نگاهم که تا نگاهت پل بزن
خیره شو درون چشم هایم زل بزن
چشم بردار از جهانی این چنین
زندگی را درون نگاه من ببین
راه ما از مردم دنیـا جداست
لحظه هامان مملو از بوی خداست
من بـه کوری دو چشم تارشان
یـا کـه آن اندیشـه بیمارشان
تا ابد عاشق ترین آزاده ام
طبق قولی کـه به مجنون داده ام
عاشقم من عاشق دنیـای خویش
دلخوشم حتی بـه رویـاهای خویش
من نمـی گنجم درون پوستم
با درخت و کوه و دریـا دوستم
آسمان ما هنوزم آبی است
لحظه هامان غرق درون بی تابی است
با غم و افسردگی بیگانـه ایم
ما هنوزم عاشق پروانـه ایم
خانـه ای هم رو بـه ساحل ساختیم
قایقی درون قلب آب انداختیم
سوی دنیـای تعالی مـی رویم
گرچه با دستان خالی مـی رویم
دست درون دستان من که تا آسمان
لحظه ای درون وصف این رویـا ب
Media Removed
. هیچی اتفاقی نیست. حتی افتادنِ یـه برگ از رو شاخهی درخت. این نص صریح قرآنـه. امشب جلو درون ورودی مجلس عزای فاطمـه باشی و فردا زیر دست و پای اراذل؟ خب این رزق شـهادت رو اگه زهرا(س) نداده بعد از کجا نصیب این جوون بیست و چند ساله شده؟ یـا تازه سه ماه باشـه کـه لباس خدمت تن کرده باشی و با همش ۲۰ سال سن، شب شـهادت مادرسادات ... .
هیچی اتفاقی نیست. حتی افتادنِ یـه برگ از رو شاخهی درخت. این نص صریح قرآنـه. امشب جلو درون ورودی مجلس عزای فاطمـه باشی و فردا زیر دست و پای اراذل؟ خب این رزق شـهادت رو اگه زهرا(س) نداده بعد از کجا نصیب این جوون بیست و چند ساله شده؟
یـا تازه سه ماه باشـه کـه لباس خدمت تن کرده باشی و با همش ۲۰ سال سن، شب شـهادت مادرسادات با یـه اتوبوس زیر گرفته شی؟ خب بین اون همـه آدم چرا تو؟ مگه مـیشـه گفت اتفاقیـه ؟
یـا تازه چهل روز از عقدت گذشته باشـه و یعده داعشی مسلک آرزوی دومادیتو بـه دل خانوادت بذارن. چطوری بـه خودم بقبولونم کـه تو تصادفی انتخاب شدی ...
.
.
هممون از شنیدن خبر شـهادت جوونای رعنای بیست و چندساله قلبمون بـه درد مـیاد و حتی شاید که تا چند روز هم از فکرشون بیرون نیـاییم. فرقی هم نمـیکنـه کجا شـهید شده باشن ...
اما راستشو بخواید حس مـیکنم هیچوقت به منظور هیچ شـهیدی انقد از ته دلم غصه نخوردم ... شاید دلیلشم این باشـه کـه با چشمام کـه چیزی ندیدم، اما با گوشای خودم صداشونو شنیدم. با همـه وجودم حس کردم کـه هربلایی رو بـه جون مـیخرن کـه آب تو دلی تکون نخوره. صدای دویدنشون و قدمـهاشون دل نگرونیم رو بیشتر مـیکرد. انگار برادر خودم اون پایین مشغول نفسنفس زدن باشـه و دنبال یـه آشوبگر افتاده باشـه. من این بالا پشت پنجره اتاقم نشسته بودم و حتی از ترس پرده رو هم کنار نمـیزدم. فقط گریـه مـیکردم. بخاطر جوون همسن و سال خودم کـه برای حفظ امنیت «من» و «تو» له شد ....
بخاطر دل خانواده هایی کـه هزار بار که تا صبح مردن و زنده شدن کـه نکنـه پسر رعنای منم چیزیش بشـه، نکنـه داداشم صورتش خراش برداره، نکنـه سایـه سرم دیگه برنگرده ....
.
نوشتم کـه اولا بگم
یـادمون نمـیره کـه - که تا ابد - مدیونِ دل نگرونیِ مادراتون و چشم انتظاری پدراتون و دلتنگیـای اتون و غرور شکستهی برادراتون و حتی خلوتهای شبانـهی رفیقاتون هستیم ...
که بگم یـادمون نمـیره مسئولیم درون قبال قطره قطرهی این همـه خون بـه ناحق ریخته شده.
و ثانیـا یـادآوری کنم بـه خودم کـه هیچوقت به منظور آدم شدنم دیر نیست ... نمـیدونم تک تک این شـهدا وسط کدوم شب قدر و کدوم زنی و کدوم نماز شب برات شـهادتشون بـه دست صاحب الزمان امضا شد. اما اینو باور دارم کـه فرصت ها رو خودمون مـیسازیم ... خدا رو چه دیدی؟ شاید اگه ما هم شروع کردیم بـه دل کندن، خدا طوری همـه چیو چید کـه تک تکمون همونطوری کـه مـیخوایم پرواز کنیم و بریم پیشش. کـه رااااحت جدا بشیم از این دنیـا و بشیم مـهمون جدیدِ سفره حضرت زهرا!
.
- و در آخر حتما اعتراف کنم کـه این شبا بیشتر از همـیشـه خدا رو شکر کردم کـه برادر ندارم... 😔
.
#شـهدای_پاسداران
#یـازهرا 💔✋
.
Media Removed
منو درگیر خــودت کن که تا جهانم زیرو رو شـه
تا سکوت هر شب من باهجومت روبرو شـه
.
بی هوا بدون مقصد سمت طوفان تـو مـیرم
منو درگیـر خـــودت کن که تا که آرامـش بگیـرم
.
"" با خیـال تـو هنوزم مثل هر روز و همـیشـه
هرشب حافظه ی من پر تصویر تـــو مـیشـه""
.
بــا مـن غریبگی نکن بــا مـن کـه درگـیر توام
چشماتو از من بر ندار من مات تصویر توام
بـــــا مـن غـریـبگی نـکن ...
بـــــا مـن کـه درگـیر توام ...
چــشماتو از مـن بر ندار ...
مـــن مـات تصـویـر توام ...
.
.
.
پ.ن.
از اولین ماه عسل که تا بهترین ماه عسل ❤
از دونیمـه سیب که تا بهار نارنج ❤
از پسرکوچیکِ تهرونی که تا پدرِ ماه عسل ❤
از جزر و مد که تا تـــاانتهـا ❤
____________________
همـیشـه بهترین خاطرات نقش محکمـیو مـیبندن توی قلبمون!
همـیشـه خوبی و قشنگی یـه جوره عجیب خودشو جا مـیده تو زندگیمون!
همـیشـه ... همـیشـه!
همـیشـه فراموش نمـیکنم!
همـیشـه یـادم نمـیره!
همـیشـه کـه نـه!برگشت قطعیـــه به منظور حال دلامون!
____________________
خُداحافِظی ....
واژه ی تلخ دنیـایِ من !
خـــــ ـــــدا حـــ ــــا فــــ ـــظ
دوستای من ❤❤❤
.
.
.
.
البته برمـیگردم بعداً!!!!!!! 😔😂
Media Removed
ببخشید دیر شد بچه ها من مسافرت بودم.... صبح زود پاشدم و رفتم طبقه پایین قایق..طبق معمول لئو زود تر از همـه بیدار شده بود و داشت مـیز صبحانـه رو مـیچید..رفتم پیشش و گقتم: _صبح بخیر _صبح بخیر چه زود بیدار شدی _والا من بار اولمـه هشت صبح پامـیشم ولی انگار تو هر روز این موقع بیدار مـیشی _اره بخاطر اینکه ... ببخشید دیر شد بچه ها من مسافرت بودم....
صبح زود پاشدم و رفتم طبقه پایین قایق..طبق معمول لئو زود تر از همـه بیدار شده بود و داشت مـیز صبحانـه رو مـیچید..رفتم پیشش و گقتم:
_صبح بخیر😃
_صبح بخیر چه زود بیدار شدی😊
_والا من بار اولمـه هشت صبح پامـیشم ولی انگار تو هر روز این موقع بیدار مـیشی😁
_اره بخاطر اینکه نـه ماه از سالو زود پامـیشم که تا برم تمرین😆
_اهان..خب بعد بیـا الانم بریم تمرین..البته تمرین صبگاهی😅😅
_باشـه وایسا الان مـیام.😉
رفتیم روبه روی هم وایسادیم و اون هر کاری مـیکرد منم انجام مـیدادم۰🙋🙌🙆🙏🙍🙇
_تقریبا یـه ربع گذشت منم با تمرینای سختی کـه لئو مـیداد داشتم مـیمردم😰
بعدش یـه حرکت انجام داد منم همش غلط انجام مـیدادم😆اونم گفتش:
_اینجوری نیست..داری غلط مـیری😁
_خب چیکار کنم😂
اومد جلو دیستامو گرفت..راست راستمو برد چپ و دست چپمو برد راست..پای چپ سمت راست و پای راست چپ...بعدش حتما مـیپ و دست وپامو جابجا مـیکردم😂
خلاصه یـه دفعه پ.. و چون دستامو گرفته بود تعادلمو از دست دادم و با کله افتادم رو لئو😜😜😍
دستامو و پامون گره خورد بود بهم ..اصن یـه وعض ناجوری بود 😳دیگه خندمونم گرفته بود نمـیتونستیم پاشیم😂😂
ببا کلی بدبختی خودمونو جمع و جور کردیم و بعدش لئو گفت:
_خب بسه دیگه تمرین😄
_اوهوم😅
چند دیقه بعد نیکی و دنی بیدار شدن و نشستیم با هم صبحانـه خوردیم و بعدش خدمکارای تو قایق دو خانم بودن اسم یکیشون مونا بود کـه موهاش قهوه ای بود با چشمای خرمایی و اون یکی اسمش ایزابل بود کـه موهاش طلایی بود با چشمای سبز☺
اومدن مـیز رو جمع 😊
منم رفتم رو مبل نشستم و لئو هم کنارم نشست بعد دستشو انداخت رو شونم😏
نیکی اومد اون طرف لئو نشست😒 دنی هم دراز کشیده بود رو مبل😂
من گفتم: _حوصلم سر رفت یـه اهنگ بزارم؟😁
_لئو گفت باشـه😉
رفتم یـه اسپیکر اوردم و گوشیمو وصل کردم بهش و اهنگ This is how we do کیتی پری پخش کردم😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍
بعدش دنی خود بـه خود موتورش روشن شد و از جاش بلند شد و اومد دست منو گرفت و با هم عین اسکلا یدیم😂😂 لئو و نیکی مـیخندیدن و منم رفتم بـه زور از مبل جداشون کردم و اونا هم مـییدن البته من به منظور اینکه لئو خجالت نکشـه و یخش آب بشـه دستشو گرفتم و آروم آروم مـییدیم😜😍
دیگه اهنگا تمومو شدن و ما هم کم کم خسته شدیم و نشستیم و مونا و ایزابل برامون شربت اوردن😝
گوشیم زنگ خورد سارا بود و جواب دادم:
_الو؟
_الو و کوفت.😠 مگه بهت نگفتم امروز بیـا خونم؟؟؟؟
_اخه هنوز ساعت دوازده هم نشده تازه آدرس هم ندادی😁
_خب ساعتش مـهم نیست درضمن اگه گوشیتو
Media Removed
11/100 #100daysofproductivity درون راستای استفاده کمتر از گوشیم نشستم یکی یکی اپلیکیشنامو چک کردم اول از همـه اونایی کـه بیشتر از یـه ماه بود سراغشون نرفته بودم رو حذف کردم بعد شروع کردم اونایی کـه مشابه هم بود رو جدا کردم شاید باورتون نشـه ولی من ۸ که تا اپلیکیشن فیتنس داشتم کـه کلا از دوتاش استفاده مـی ... 11/100
#100daysofproductivity
در راستای استفاده کمتر از گوشیم نشستم یکی یکی اپلیکیشنامو چک کردم
اول از همـه اونایی کـه بیشتر از یـه ماه بود سراغشون نرفته بودم رو حذف کردم بعد شروع کردم اونایی کـه مشابه هم بود رو جدا کردم شاید باورتون نشـه ولی من ۸ که تا اپلیکیشن فیتنس داشتم کـه کلا از دوتاش استفاده مـی کردم ولی از بین اون دوتا هم حتی یکیشو انتخاب کردمو بقیشو پاک کردم!همـینطور این کارو واسه بازیـا و برنامـه های ادیت عو کلا هم چی انجام دادم
وقتی رسیدم بـه شبکه های اجتماعی کار یـه کم سخت بود کلا دل کندن ازشون یـه حس ناجوریـه
ولی یـه کم کـه فکر کردم دیدم مثلا استفاده ن از توییتر واسه من خیلی فرقی با استفاده ش نداره مخصوصا کـه مثلا توییتر پر از آدماییـه کـه با پز روشنفکری شده.یـه عده ادم با حرفای تو خالی کـه درباره هر چیز مربوط و نامربوطی نظر مـیدن با این کـه قلم (و بهتره این روزا بگیم کیبرد) سلاح قدرتمندیـه ولی خب شاعرم مـیگه کـه "ز عمل کار بر آید بـه سخن دانی نیست"
خلاصه کـه دیدم شاید یـه کم عادت کرده باشم ولی مـیتونم آدمـی باشم کـه بدون این اپلیکیشن زنده مـیمونـه(ولی جونم بـه اینستا بستس😃)به همـین ترتیب یکی یکی شبکه هایی کـه دیدم خیلیم با خلق و خوی من نمـیخونـه و صرف این کـه بقیـه داشتن منم رفتم دنبالش و مخصوصا تعداد زیـادی از اونایی کـه مربوط بـه عکاسی بودن رو هم پاک کردم مثلا دیدم حالا این کـه عکسم یـه روز توو500 px جزو پر بازدیرای روز بشـه دردی از من دوا نمـیکنـه بـه هر حال!
خلاصه همـین طور کلی کانال بـه درد نخور رو هم پاک کردم یـه عده ازایی کـه حس کردم واقعا قرار نیست هیچوقت تو زندگیم هسچ نقشی داشته باشن مثلا یکی کـه تو راهروی مدرسه دوبار بهش سلام کرده بودمو هم حذف کردم.خلاصه کـه الان با یـه حس سبکی خوبی درون خدمتتونم!
واقعا درسته مـیگن کـه کیفیتو نباید فرای کمـیت کرد!
بدنیم کـه ما قرار نیست غار نشین بشیم و کلا بریم گوشی ۱۱۰۰ بگیریم ولی خوبه کـه دورو برمونو یـه کم خلوت کنیم و توی یـه دنیـای مجازی مرتب و تر و تمـیز نفس بکشیم.
Media Removed
.
#love_you_son
#بلوبري_ما💙 .
چهل روزه كه مادر شدم (صرف نظر از نـه ماه بارداري)... تو اين چهل روز احساس مي كنم پرديس جديدي متولد شده، دقيقا از همون لحظه كه آدرين بـه دنيا اومد... تو اين چهل روز بارها و بارها جلو م و امير زدم زير گريه، نـه از خستگي ، فقط از ترس اينكه مي تونم مادر خوبي باشم و از بعد اين مسئوليت برميام يا نـه، صد بار بـه م گفتم من چجوري مي تونم مثل تو از بعد مشكلات بچه هام بربيام و مادر قوي اي باشم...بارها و بارها از خدا خواستم حالا كه اين امانت رو بـه ما داده ، توانايي بزرگ كردنش و پرورشش رو هم بهمون بده..
.
قبلا بارها از همسن و سالهاي خودم شنيده بودم كه مادرهاي خودمون رو بـه خاطر فداكاري هاشون و شايد از ياد بردن خودشون نقد كرده بودند، مي گفتند ما مادر شاد مي خوايم باشيم، اين جمله ها رو هم زياد شنيدم مادري كه قهوه مي خوره، مادري كه لاك ميزنـه، مادري كه سفر ميره...
.
تو اين چند روز خيلي فكر كردم ، بيشتر از هر وقت ديگه اي شب و نصفه شب براي مسائل مربوط بـه آدرين مطلب خوندم حتي وقتي يك ساعت درون كل خوابيده بودم... الان كه فكر مي كنم نظرم نسبت بـه اينكه خودم چه جور مادري دوست دارم باشم اينـه، از ته دلم دوست دارم مادري "آگاه" و "عاشق" باشم... نـه اينكه نقدي يا قضاوتي براي اون دوستان داشته باشم ، بـه هيچ عنوان.. اصلا بـه نظرم مادري كردن اون قدر منحصر بـه فرد و عجيبه كه هيچ كس حق قضاوت ديگري و نوع مادري كردنش رو نداره... ولي من بـه شخصه که تا سني كه خدا ادرين رو بهم داد که تا مي تونستم درس خونده بودم، سفر رفته بودم، اندازه ي خودم كارايي كه خوشحالم مي كرد رو درون كنار امير و خانواده ام که تا اونجا كه امكاناتمون اجازه مي داد انجام داده بودم، خيلي كارها هم بود كه نشد و فرصت و امكاناتش نبود... ولي الان درون جايي كه قرار دارم بـه نظرم اين مسير پرپيچ و خم جز با عشق و آگاهي پيش نميره... از خداوند از ته قلبم مي خوام كه كمكم كنـه براي پيمودن اين راهي كه٤٠ روزه دارم قدم برمي دارم ...
تو هر شام مـهتاب بـه یـادت شكستم
تو از این شكستن خبر داری یـا نـه
هنوز شور عشقو بـه سر داری یـا نـه
تو دونسته بودی چه خوش باورم من
شكفتی و گفتی از عشق پرپرم من
تا گفتم كی هستی تو گفتی یـه بی تاب
تا گفتم دلت كو تو گفتی كه درون یـاب
قسم خوردی بر ماه كه عاشق ترینی
تو یک جمع عاشق تو صادق ترینی
همون لحظه ابری رخ ماه رو آشفت
به خود گفتم ای وای مبادا دروغ گفت
هنوزم تو شبهات اگه ماهو داری
من اون ماهو دادم بـه تو یـادگاری
Media Removed
عیدتون مبارک
ایشون کـه در تصویر اول مـیبینید مادرم هستن! الان یـه سری عین منگولها مـیپرسن کدوم! اون چینی سمت چپیـه مادر منـه! خوبه؟!
اما تو عدوم مادربزرگمـه کـه عمنو دستش گرفته! بنده خدا فکر مـیکنـه مادربزرگ کریستین رونالدوئه! واسه همـین عکسام رو جمع مـیکنـه. طفلی چشمش نمـیبینـه یـه بار پوستر باب اسفنجی رو جای من بهش فروخته بودن
عسوم و چهارم هم مادرمـه ولی عپنجم! عپنجم خودمم مـیخوام ببینمـی نیگا نیگا کرده تو رو؟! خدا شاهده مـیام موبایل چک مـیکنم اگه یـه نفر اسکرین شات گرفته باشـه یـا لایک منظوردار کرده باشـه گوشیشو خاموش مـیکنم
راستش مادرا شبیـه همدیگه هستن، مثلا خونـه مـیری دعوات مـیکنـه! خونـه نمـیری، بازم دعوات مـیکنـه. یـه شب خونـه نمـیری چلوماهیچه دارن، مـیری خونـه، شلغم با بروکلی بخارپز دارن! موبایلش و درست مـیکنی که تا یـه ماه ماشینشم خراب شـه مقصر تویی، درست نمـیکنی بیغیرت و نامردی. خلاصه کـه مادره دیگه! همـینا دوست داشتنیش مـیکنـه
خدا بیـامرزه مادرای اسیر خاک رو، مادر و زندایی بابام رو، مادرای خودتون رو حفظ کنـه و به مادرای شـهدا بخصوص مادر مفقود الاثرها هم صبر بده
عآخری هم خیلی هم خیلی مـهمـه! اینـهمـه ادعامون مـیشـه کـه پشت همدیگهایم ولی یـه کار خیر بـه این بزرگی و خوبی رو زمـین مونده
به علیرضا سلمانیـان مثل چشمم اطمـینان دارم
آقا شب عیده! همـه کم و بیش پول دارن، برا خودت یـه پیرهن کمتر بخر! بخدا طلبکار از سر و کول خیّرها پایین نمـیاد. واسه ما افت داره کـه خیّرها مجبور باشن تلفن جواب ندن
بسم الله
ترانـه مربوطه
مادر من
مادر من
چرا زدی تو سر من
پن یک
مـیلاد حضرت زهرا س مبارک باشـه
پن دو
برید تو کانال قسمت اول سریـال رو ببینید، منتشر شده
پن سه
عید جهادی، هرکی پایـه ست آماده باشـه که تا بگم
#دو_یو #مرتضی_درخشان #رییس_جمـهور #روز_مادر #روز_زن #مادر #مادرشـهید #مادرشوهر #مادرزن #مادربزرگ #خیریـه #تو_حاضری_برای_عشقمون_چیکار_کنی #من_حاضرم_بهترین_کادوی_دنیـا_رو_بخرم #پسرم_تو_آدم_بشی_از_همـه_چی_برای_من_با_ارزش_تره #دیـالوگ_تکراری #همـه_شنیدیم #به_خدا_زشته #به_خیریـه_کمک_کنید #کسر_لاتی_داره #غمگینم #چنان_پیرزنی_که_آخرین_سربازی_که_از_جنگ_مـی_آید_پسرش_است_که_به_خیریـه_کمک_نمـی_کند_و_مایـه_سرافکندگی_مادرش_شده #حضرت_زهرا_س #ومن_الله_التوفیق
Media Removed
بعد از دو ماه امروز احساس کردم اینقدر حالم خوب شده کـه بدون تپش قلب و استرس، درون آرامش کامل یک پست بزارم. سلام و کلی ممنون کـه اینقدر مـهربونید️ شرمنده پیـامـهای نگران و پر از محبتتون کـه من نتوانستم این مدت پاسخگو باشم. شوکه شدم وقتی حتی دوستان اینستای محسن را پیدا کرده و جویـای حالم شده بودند🤗 خلاصه داستان ... بعد از دو ماه امروز احساس کردم اینقدر حالم خوب شده کـه بدون تپش قلب و استرس، درون آرامش کامل یک پست بزارم.
سلام و کلی ممنون کـه اینقدر مـهربونید❤️
شرمنده پیـامـهای نگران و پر از محبتتون کـه من نتوانستم این مدت پاسخگو باشم. شوکه شدم وقتی حتی دوستان اینستای محسن را پیدا کرده و جویـای حالم شده بودند🤗
خلاصه داستان از یک نفس تنگی کوچک شروع شد، درون عرض ده روز با یک کاهش وزن شدید، بـه تجربه حس مرگ ختم شد. دیگه اوضاع اینقدر وخیم بود کـه اومدم تهران و مشغول درمانم... حالا روزی هزار مرتبه خدا رو شکر مـی کنم، اول از اینکه اومدم تهران، بودن درون کنار خانواده و دوستان و تشخیص صحیح پزشک و قطع داروهای اشتباه نجاتم داد و بعد بـه خاطر قادر بودن دوباره بـه انجام کوچکترین لحظاتی کـه زمان بیماری آرزوشون را داشتم...
باور مـی کنید خوردن یک بستنی قیفی درون حالی کـه دست محسن را درون دست دارم و قدم مـی زنیم، توی اون شبهای بیداری کـه به صبح نمـی رسیدن برام حکم یک آرزوی محال شده بود...
بله دیگه از غم نگم، کلی تشکر و آرزوی سلامتی شادی دارم به منظور همتون🤗❤️ من هم بـه زودی پر انرژی بر مـی گردم☺️🤪 عمراً بـه این زودیـا از این دنیـا برم😁✋🏻 والا...
Media Removed
|نودوششِ پر از تجربهی من| سال۹۶ از اون سالهای پر اتفاق بود، از اون سالهایی کـه وقتی بهش نگاه مـیکنم اصلن زود نگذشت، حتی بـه نظرم دوبرابر طول کشید. از عیدش کـه اولین عیدِ بدون ی بود که تا آخرش کـه برنامـهی عروسی ما کلی تغییر کرد. سال پیش : خونمونو عوض کردیم، من تصمـیم گرفتم کار تئاتر خیلی کم قبول ... |نودوششِ پر از تجربهی من|
سال۹۶ از اون سالهای پر اتفاق بود، از اون سالهایی کـه وقتی بهش نگاه مـیکنم اصلن زود نگذشت، حتی بـه نظرم دوبرابر طول کشید.
از عیدش کـه اولین عیدِ بدون ی بود که تا آخرش کـه برنامـهی عروسی ما کلی تغییر کرد.
سال پیش : خونمونو عوض کردیم، من تصمـیم گرفتم کار تئاتر خیلی کم قبول کنم، انتخابات برگزار شد. اولین تجربهی کارگردانی تئاترم روی صحنـه رفت، بعد از سالها بازیگری رو دوباره تجربه کردم اونم درون مدیوم تئاتر.سفر داخلی بـه نسبت سالهای قبل خیلی رفتم (۳ بار کرمانشاه، ۲ بار شمال، ۱ بار ولاشید و ۲ بار شیراز!) قطعن رفتن شیراز بعد از چهارسال یکی از بهترین اتفاقای پارسال واسه من بود، مخصوصن بودن درون حافظیـه راس ساعت تولدم.
سالی بود کـه خیلی زیـاد طرح و ایدههای جدید بـه ذهنم رسید یـه بخشیش رو اجرا کردم اما کلیتش موند واسه ۹۷.
زلزله کرمانشاه و تجربهی حضور درون منطقه بـه نمایندگی از کلی دوست مجازی کـه بهم اعتماد و پولاشونو بـه من سپردن.
زلزله تهران به منظور من فکر و خیـال و استرس زیـادی داشت. اتفاق سانچی هم خیلی تحتتاثیرم قرار داد.
تجربهی برنامـهریزی مراسم عروسی و سفر گروهی با دوستان مجازی هم خیلی مفید بود.
دوستی دوباره و بعد از سالها با نغمـه، آشنایی با ابی، بیشتر شدن دیدارهای دوستانـه با آیدا.
چالشهای جدید و سختیها و فشارهای زیـاد درون رابطهی شخصیمون با فواد کـه درسته واقعن نفسگیر بود اما هم خودمون هم رابطهمونو کلی پختهکرد.
بیپولی زیـاد بود و اوضاع اقتصادی کشور افتضاح!، دفتر چندماه چندماه حقوق رو دیر مـیداد و هنوزم کـه سال جدید شده تسویـه نکرده! اما بـه لحاظ کیفیت کاری بازهی شـهریور و مـهر از روند کار درون آرتتاخیلی راضی بودم، حیف کـه نشد اون روند ادامـه پیدا کنـه شاید سال جدید اتفاقات بهتری بیفته، با این حال همکاری جدیتر با خسرو نقیبی به منظور من خیلی جذاب بود.
الان کـه خلاصهی پارسال رو نوشتم بـه این نتیجه رسیدم کـه سال ۹۶ بیشتر از اینکه سال بدی باشـه سال سخت و پر از تجربههای متفاوت بود برام.ماههای آخرش خیلی سختتر و گاهی غمگین گذشت اما همـین سختیها باعث تغییرات جدی و درونی درون من شده کـه بهنظرم اگه روی پشتکارم کار کنم سال ۹۷ یکی از بهترین سالهای زندگیم مـیشـه. یعنی من مـیخوام کـه بشـه.
پیش بـه سوی نود و هفتِ خوشحال و پر از موفقیت.
.
پینوشت: آلبوم را ببینید بهجز سفرهی هفتسین امسال کـه خودم چیدمش،عکسهایی از برخی تجربههای نوشتهشده درون یـادداشت رو هم براتون گذاشتم.
Media Removed
یک ماه پیش به منظور دومـین بار دوره اسکرام مستر توسط جامعه چابک پارس با همکاری انجمن چابک ایران درون شیراز برگزار شد و من افتخار این رو داشتم کـه در کنار همکارانم درون تیم هیواتک شرکت کنم. از اون روز یک ماه مـیگذره و ما سعی کردیم کـه مباحث رو توی کارهامون بـه کار بگیریم، البته کار چندان راحتی نبوده چرا کـه ما لازم داشتیم یک سری عادت هامون رو تغییر بدیم. چیزی کـه برای ما مـهم هست اینـه کـه تونستیم توی روند خوبی قرار بگیریم کـه ما رو بـه جلو مـیبره، اما چی شد کـه حالا بعد از یک ماه من دارم این ها رو مـیگم؟ دلیلش این هست کـه فردا دوره مدیر محصول به منظور اولین بار توی شیراز برگزار مـیشـه و باز قرار هست با درون کنار همکارانم توی این دوره شرکت کنم.
@hivatec.ir
@parsagile
#parsagile #scrum #scrummaster #productowner #agile #agility #scrumir #scrumshiraz
#اسکرام #چابک #اجایل #متودولوژی #تیم #نرم_افزار
Media Removed
- PERS ️ POLIS - او حالا قهرمان من است.!! حتی اگه هیچ مدالی بر گردنش نباشـه.!! ولی مدال عشقو معرفت از هوادار گرفت! قهرمانی کـه هیچوقت خسته نمـیشـه! قهرمانی کـه شاید خودش ببازه ولی برا من برندهاس..! او قهرمان من است.! قهرمانی کـه با بودنش؛ روز، ماه و سال نمـیشناسم! قهرمانی کـه در سخت ترین روزها ... - PERS ⭐️ POLIS -
او حالا قهرمان من است.!!
حتی اگه هیچ مدالی بر گردنش نباشـه.!!
ولی مدال عشقو معرفت از هوادار گرفت!
قهرمانی کـه هیچوقت خسته نمـیشـه!
قهرمانی کـه شاید خودش ببازه ولی برا من برندهاس..!
او قهرمان من است.!
قهرمانی کـه با بودنش؛
روز، ماه و سال نمـیشناسم!
قهرمانی کـه در سخت ترین روزها کنارمون مونده و هرگز پشتمون رو خالی نمـیکنـه.!!
حتی اگه تموم دنیـا رو بـه روم باشـه، ایمان دارم کـه او کنارم مـیمونـه؛
او قهرمان من است.! قهرمانی کـه آرزوهاش شده آرزوهای من؛
فکر و خیـالش شده فکر و خیـال من؛
زندگیش شده زندگی من؛
قهرمانی کـه تموم اتفاقهای خوب جهان رو به منظور من مـیخاد نـه به منظور خودش.!!
او قهرمان من است.!!
قهرمانی کـه شکستها او را شکسته تر مـیکنـه و موفقیتها، خستگی رو از تنش بیرون مـیاره؛
محسن حالا قهرمان من است.!
حتی اگه اینروزا حال دلش خوب نباشـه
محسن جان من شاید آدم صبورى مثل تو نباشم،
اما حاضرم براى این حال تو
تمام عمرمو صبر كنم.!
فقط بـه يك شرط كه آخرش
تو باشى،
براى من خيلى مـهمـه
آخر اين همـه صبر كردن.!
چون پرسپولیس یـه دلگرمـی پر از عشقه.!
عشق پرسپولیس چیز خاصیـه کـه فقط مـیشـه تو خلوت دل پی بهش برد ❤
محسن جان شاید این جمله کلیشـهای و تکراری باشـه ولی تو بجنگ به منظور چیزی کـه حقته و بدون ما هوادار بزرگ شده مکتب پرسپولیسیم و هیچوقت حال الانتو فراموش نمـیکنیم❤
#پرسپولیسیم✌
#perspolis
Media Removed
همـه قصه از اونجایی شروع شد کـه صبح یکشنبه بود من دلم آشوب بود مرداد ماه داغ هم كه حال دل من هر لحظه بدتر ميكرد طبق عادت يكشنبها اريو بايد بيرون ميبردم و قبل از بيرون رفتن از عادل خداحافظي كرديم نميدونستم چه چيزي قرار درون اون تاريخ درون اون يكشنبه اشوب وار رخ بده ساعات ٤طبق عادت هميشـه قبل از تمرين بـه عادل زنگ ... همـه قصه از اونجایی شروع شد کـه صبح یکشنبه بود من دلم آشوب بود مرداد ماه داغ هم كه حال دل من هر لحظه بدتر ميكرد طبق عادت يكشنبها اريو بايد بيرون ميبردم و قبل از بيرون رفتن از عادل خداحافظي كرديم نميدونستم چه چيزي قرار درون اون تاريخ درون اون يكشنبه اشوب وار رخ بده
ساعات ٤طبق عادت هميشـه قبل از تمرين بـه عادل زنگ زدم از اونجايي كه جواب نداد شايد برأي اولين بار از جواب نبيشتر از هميشـه نگران شدم همچنان حال دلم خراب بود نميدونم چرا اون روز بيش از ١٠ بار بـه عادل زنگ زدم که تا ساعت ٥ شد و پيش خودم گفتم ديگه امكان نداره که تا ٨ كه تمرين تموم بشـه جوابگو باشـه اما همچنان دلواپس و نگران😞
به خونـه برگشتم و وقتی درون باز کردم دیدم عادل حواس پرت من تلفن همراهشو رو جاکفشی جا گذاشته بود یـه کم آروم شدم اما با گذشت دقایقی نگرانی بـه سراغم آمد مثل اینکه این آشوب دست از سر من برنمـیداره ساعت دقیق یـادم نیست اما بین ۷ که تا ۷:۳۰ عصر بود با صدای زنگ گوشی دلم و قلبم ریخت اما نمـیدونستم چه چیزی درون انتظارم بود انور خط عادل بود گفت کجایی گفتم خونـه دارم مـیام خونـه قبل از اینکه بگم خداحافظ قطع کرده بود
من فقط که تا برسه خدا خدا مـید صدا صدای همـیشگی نبود دلواپسی من از صبح حتما بی دلیل نبود کنار اریو دراز کشیدم کـه با بغل ش کمـی آروم بشم تلگرام بـه طبق عادت باز کردم پیـام آمده بود خبر دیدی خبر چه خبری لینک زدم
عادل غلامي از تيم ملي اخراج شد😱😰
باور نميكردم منتظر بودم عادل بِه خونـه برسه مگر ميشـه عادل هنوز بـه خونـه نرسيده چطور ممكن بود متهم بـه قتل هم قبل از إعدام برايش دادگاه تشكيل ميدهند.
اما بايد مثل هميشـه قوي باشم آنقدر گريه كردم كه مبادا جلو عادل كم بيارم هميشـه من بـه اون تكيه كردم الان زماني كه اون نياز بـه شونـه قوي داره براي تكيه كردن عادل رسيد بينمون جز نگاه هيچ چيز ديگه رد و بدل نشد گفتم عادل جان گوشي جا گذاشتي خبر ديدي گفتم چه اتفاقي افتاد اما جز سكوت چيزي از عادل نشنيدم سكوتي كه بلندترين فريادها من ازش شنيدم وقتي خبر ديد تعجب تو صورتش نمايان شد بهش نگفتم افرين بـه تو بلكه گفتم تو نبايد أين كار ميكردي حتی خطا از تو هم بود يا نبود حتما مـی ایستادی همونطور کـه همـیشـه گفتن تو به منظور این پست (سرعتی)کوتاهی اما تو بـه دنیـا نشون دادی كه هوش واليبالي مـهمتر از قد اما من ميدونستم كه تو وقتي عصباني هستي محيط ترك ميكني ان شب براي من و تو طولانيترين شب عمرمون بود و اينكه اون ١ ماهو نيم چه سخت بـه ما گذشت و حالا امروز تو خسته هستي اما هميشـه اماده من بـه تو و تصميم تو احترام ميزارم
با غيرترين 🙏🏻❤️💪🏻
Media Removed
مسیره زندگی مثله یـه روده کـه یعنی راهی جز رفتن نداری برو که تا آخر دنیـا سفر کن سفر کن که تا دلت آروم بگیره سفر مثله یـه مرهم دلنشینـه نذار حسش تویـه قلبت بمـیره .... به منظور این سفر من بیشتر از یک ماه برنامـه ریزی کردم. با بچه بـه طبیعت سفر مشکلات خاص خودش رو داره. حتما جوری برنامـه ریزی مـیکردم کـه هم بـه ما خوش ... مسیره زندگی مثله یـه روده
که یعنی راهی جز رفتن نداری
برو که تا آخر دنیـا سفر کن
سفر کن که تا دلت آروم بگیره
سفر مثله یـه مرهم دلنشینـه
نذار حسش تویـه قلبت بمـیره
....
برای این سفر من بیشتر از یک ماه برنامـه ریزی کردم. با بچه بـه طبیعت سفر مشکلات خاص خودش رو داره. حتما جوری برنامـه ریزی مـیکردم کـه هم بـه ما خوش بگذره، هم بـه بچه ها. فکر تمام جزئیـات رو کرده بودم و همـه چیز مکتوب شده بود. اینکه هر روز چه ساعتی بیدار بشیم و به ترتیب کجا بریم و چی بخوریم و چه مسیری بریم، چه چیزی همراه داشته باشیم. چقدر وبلاگ و سفرنامـه خوندم کـه جایی کـه مـیریم کمترین اذیت رو به منظور خودمون و بچه ها داشته باشـه. (البته ما کلا ظرفیتمون یـه کم بالاست😉). خیلی از مسیر نـه گوشی آنتن مـیداد و نـه از دیتا خبری بود کـه خوب از جهاتی خوب بود ولی فکر این رو هم حتما مـیکردیم و تمام نقشـه های مسیر رو روی گوشی به منظور استفاده آفلاین ریخته بودم. خلاصه همـه این ها رو گفتم کـه بگم، توی تمام برنامـه ریزی هام اینجا بـه نظرم خیلی جذاب نبود و در نظر داشتم کـه اگر محدودیت زمانی بود حذفش کنم ولی الان خوشحالم کـه این کار رو نکردم. خیلی بهتر از عهایی کـه دیدم بود. از عدوم اگر ورق بزنید مـی بینید کـه ما از بالای دره رفتیم که تا عمقش. اول صبح خنک بود و خوشحال و خندان تصمـیم گرفتیم کـه تا پایین بریم. حدود سه و نیم کیلومتر هایک زیر آفتاب داشت. موقع برگشت کـه سربالایی بود هوا خیلی گرم شده بود و آفتاب درست مستقیم بالای سرمون بود. اگر درست یـادم باشـه دمای هوا حدود سی و پنج درجه بود. پارسا وسط های راه خیلی گرمش شده بود ولی همراهیش عالی بود، بـه همـین خاطر عاول رو اختصاص دادم بـه پارسا. خلاصه کـه آخرش بـه سختی تموم شد ولی بـه رفتنش مـی ارزید. شکل صخره ها و بافت گیـاهی اش خیلی جالب بود و شاید عنتونـه بـه خوبی نشون بده.
این رو هم بگم کـه نمونـه ایرانی اش هم هست و بعدا بهتون معرفی مـیکنم.
Media Removed
. پایـان پنجمـین قاب از ماه عسل 97.. . لطفا ورق بزنید.. . نظر شما ??? . فاطمـه از حضور پدر درون خانـه اش گفت: بابا پیش من زندگی مـی کرد و همسرم شکایتی نمـی کرد!وقتی پدرم بچه ها مو جایی مـی رسوند پسرم بـه دوستاش مـی گفت کارگر پدرمـه نـه پدربزرگم... بعد از مدتی کـه من بـه مشکل خوردم بابا گفت من مـیرم رباط کریم اما دروغ ... .
پایـان پنجمـین قاب از ماه عسل 97..
.
لطفا ورق بزنید..
.
نظر شما ???
.
فاطمـه از حضور پدر درون خانـه اش گفت: بابا پیش من زندگی مـی کرد و همسرم شکایتی نمـی کرد!وقتی پدرم بچه ها مو جایی مـی رسوند پسرم بـه دوستاش مـی گفت کارگر پدرمـه نـه پدربزرگم... بعد از مدتی کـه من بـه مشکل خوردم بابا گفت من مـیرم رباط کریم اما دروغ گفت و رفت مشـهد .
علیخانی درون مورد آرزوی فاطمـه کـه دیشب درون برنامـه گفت از آقای شاهدی پرسید:چندساله همسرتون رو ندیدین؟
_۱۱ساله .. فک نکنم حاضر باشـه منو ببینـه! "مادر"
علیخانی:دعوت مـی کنم از مـهمان عزیزم کـه منت گذاشتن سرِ ما و تشریف اوردن.. مادر فاطمـه ،همسر آقای شاهدی، بـه صحته ماه عسل آمد..
علیخانی از آقای شاهدی خواست کـه با همسرش حرف بزنـه: من خیلی اذیتش کردم ،خیلی زجرش دادم ؛مواد با من این کارو کرد ،تو سخت ترین شرایط ولش کردم و رفتم ، اگه راه داره منو ببخشـه ولی مـیدونم نمـی بخشـه ...
من یک سال و ۱ ماه و ۱۱ روزه پاکم و مدیر اداری موسسه مـهر امام رضا هستم.. علیخانی از مادر پرسید: مادر ممکنـه یـه فرصت دیگه بهش بدین؟
مادر:سخته .. بهم خیلی دروغ گفت ؛من اگر رفتم دنبالش بخاطر فاطمـه بود نـه خودش !
مرد حتما شرف داشته باشـه و خانواده شو حفظ کنـه،مرد حتما مرد باشـه!
شاهدی:من حاضرم بـه پاش بیفتم ..
و روی صحنـه این کارو کرد ....
علیخانی وفاطمـه اقای شاهدی رو بلند ..
علیخانی رو بـه مادر گفت:هنوز شما از ته دلت دوسش داری؟ حاضری بهش فرصت بدین؟
مادر گفت :نمـیدونم .. نمـیتونم چیزی بگم !
فاطمـه با مادر حرف زد و در نـهایت مادر قبول کرد و گفت:باشـه ..
علیخانی گفت:الهی آمـین
فاطمـه گفت: چند رور پیش پسرم با من شوخی کرد و گفت نوشابه خانواده داره اما تو نـه ..! خیلی ناراحت شدم و الان دلم مـیخواد بگم منم خانواده دارم..
آقای شاهدی گفت:ممنونم ازش کـه به من فرصت داد،تمام تلاشمو مـی کنم که تا بتونـه منو ببخشـه..
قابِ اخر درون آغوش گرفتن پدر و بود کـه در ماه عسل ماندگار شد
ماهتون عسل
الهی شکر کـه این ارزو برآورده شد
یـاعلی
تیتراژ پایـانی ماه عسل پخش شد.
.
telegram.me/ehsanalikhanighabile
.
#احسان_علیخانی
#ماه_عسل
#ماهعسل
#ماه_رمضان
#رمضان97
#شبکه3
#افطار
#سحر
#ماه
#عسل
#احسان
#علیخانی
#تیتراژ
#تيتراژ_ماه_عسل
#بهنام_بانی
#مسیح
#ارش
#آرش
#مسیح_آرش
#مسیح_ارش
#روزبه_بمانی
.
#ehsanalikhani
#ehsan_alikhani
#asal
#mah_asal
#ramazan
#ehsan
#alikhani
#maheasal
Media Removed
🇮🇷 عتزیینی مـیباشد. . #ارسالی_فالورها براي خريد خودرو حتي نزديك عظيم خودرو هم نشيد! چون پولتونو ميبرن ، اعصابتونو بـه هم ميريزن ، من يه سورنتو نوشتم بعد از ۹ ماه تاخير گفتن سورنتو نداريم سوناتا داريم بـه اجبار سوناتا رو گرفتم اونم ۱۵ ميليون گرونتر از بازار اونجا با يكي اشنا شدم ميگفت ... 🇮🇷
عتزیینی مـیباشد.⚠
.
#ارسالی_فالورها ✔
براي خريد خودرو حتي نزديك عظيم خودرو هم نشيد!
چون پولتونو ميبرن ، اعصابتونو بـه هم ميريزن ، من يه سورنتو نوشتم بعد از ۹ ماه تاخير گفتن سورنتو نداريم سوناتا داريم بـه اجبار سوناتا رو گرفتم اونم ۱۵ ميليون گرونتر از بازار
اونجا با يكي اشنا شدم ميگفت شش ماهه انصراف دادم هنوز پولمو ن، الان هم ماشين نـه پلاك داره نـه سند و دارن امروز و فردا ميكنن ، سود تاخير هم قرار بود يه هفته اي واريز كنن كه الان بیست روزه و واريز نكردن
موقع ثبت نام گفتن ما ماشين رو زود تر تحويل ميديم كه همش دروغ بود ، جالب اينجاست كه سورنتو داشتن ولي تحويل نميولي اگه نقدي ميخواستي داشتن!! اونم بخاطر رانتشونـه
اون موقع سورنتو دویست و پنجاه مـیلیون بود الان ششصد مـیلیون! من موندم و پولي كه بـه باد رفت و اعصابي كه خورد شد
كارشناساشون غير از دروغ هيچي نميگن، خلاصه اين كه اگه پولت برات ارزش داره و نميخواي زندگيت مختل بشـه حتي بـه اين کلاه بردار ها نزديك هم نشيد
اين تجربه خيلي تلخ من از قرارداد با اين شركت حروم خور بودش و در اختيار بقيه ميذارم كه مثل من ضرر نكنن
➖➖➖➖
Tag your Friends
Telegram 🆔 : Ramin1406
➖➖➖➖➖
#abadan #Arvand
#optima_Pelak_arvand
➖➖➖➖
📛پست هاي قبل رو از دست نديد📛
Media Removed
حال ِ این روزهایم شبیـه یکی از داستان های کوتاهِ مگان برگمن است؛ راوی داستانی کـه به باغ وحش مـی رود و دنبال صدای مادرش توی حنجره ی پرنده مـی گردد. راوی بر مـی گردد بـه خانـه ی قدیمـی و پا روی موکت ِ مرطوب مـی گذارد، بوی غار مـی شنود و در عین حال بوی خانـه. روی روکش کاغذ دیواری ها دست مـی کشد، لکه های سقف نم داده را و دیوار ... حال ِ این روزهایم شبیـه یکی از داستان های کوتاهِ مگان برگمن است؛ راوی داستانی کـه به باغ وحش مـی رود و دنبال صدای مادرش توی حنجره ی پرنده مـی گردد. راوی بر مـی گردد بـه خانـه ی قدیمـی و پا روی موکت ِ مرطوب مـی گذارد، بوی غار مـی شنود و در عین حال بوی خانـه. روی روکش کاغذ دیواری ها دست مـی کشد، لکه های سقف نم داده را و دیوار صورتی کمرنگ دلگیر راهرو را مـی بیند و به حاشیـه ی گچی مـیان سقف و دیوار خیره مـی شود.
مادر من هم مثل مادرِ راوی داستان درون شکل گرفتن حس ما از مکان نقش ظریفی داشت؛ دقت، جدیت و وسواسش درون چیدمان کـه آن را بـه من و فروغ هم از جایی گرم درون درونش منتقل کرد؛ جایی نزدیک ِ قلبش.
اینجا، همـین نقطه حس مکانی امن را به منظور همـیشـه درون من زنده مـی کرد، آن آبیِ کوچکِ بالشت و تمام ِ کتاب های پشت سرش و کتاب هایی کـه در قاب جا نشد. من درون این نقطه ی روشن با کارور بـه آمریکا سفر کردم، با پیرمرد و دریـای همـینگوی بـه کوبا رفتم، نامـه های چخوف به اولگا و نامـه های ساعدی بـه طاهره پنجره ای از عشق را رو بـه من باز کرد کـه شبیـهش را هیچ وقت ندیده بودم. همـینجا دیدم شان، مریم را درون کنیزوی منیرو روانی پور کـه به شـهر بندری مـهاجرت مـی کند، سالهای پایـانی جنگ جهانی دوم را در سووشون تماشا کردم و بو کردم، بـه مادام بواری حسرت خوردم، دره ی خاکستر را بـه وضوح درون گتسبی بزرگ دیدم، طبقهای کـه تنـها نصیبشان از رؤیـای آمریکایی گرد و غبار و خاکستر بوده است. و سفر کردم با کوچه ابرهای گمشده، با باغ ملی، با نیمـه ی تاریک ِ ماه و سگ ِ ولگرد و دیگر چقدر اسم بگویم؟ همـین تکه ای کـه آفتاب است، کـه مـی دانم هیچ وقت رو بـه خاموشی نمـی رود دری را بـه رویم باز کرد شبیـه باغی کـه مسکوب آن را توصیف مـی کند: آدم نـهالی بیرون از فصل و بیهنگام است، درون زمان خودش نیست، خزان هست در مـیانـه بهار یـا برعکس.
و این تکه با اینکه حالا خالی مـی شود، خاطره هايش شبیـه ستاره های کوچکی درون شب مـی شوند و هر ورق شان، یـادگار کتابی ست کـه در بعد حافظه ی من برق مـی زند.
Media Removed
یک ماه از زندگی مشترک ما گذشت! امـیرحسین از اون پسرهای شـه بود ( هست هنوزم) کـه موقع شلوار عوض جوری از تن درش مـیورد کـه دوباره شب پاهاشوبذاره، جوراباشو گوله مـیکرد و باهاش فوتبال بازی مـیکرد،هرگز ظرف نشسته و غذا هم یعنی پلوو چلو و اینا! یک ماهه کـه هرروز کـه مـیاد خونـه من پلاسیده نشستم یـه ... یک ماه از زندگی مشترک ما گذشت!
امـیرحسین از اون پسرهای شـه بود ( هست هنوزم😌) کـه موقع شلوار عوض جوری از تن درش مـیورد کـه دوباره شب پاهاشوبذاره، جوراباشو گوله مـیکرد و باهاش فوتبال بازی مـیکرد،هرگز ظرف نشسته و غذا هم یعنی پلوو چلو و اینا!
یک ماهه کـه هرروز کـه مـیاد خونـه من پلاسیده نشستم یـه گوشـه و دلم تنگ خانواده شده و باید منو ببره بستنی خوری و صد البته کـه با این حال نمـیتونم شامو ناهار درست کنم😶 ظرف مـیشوره و دیگه شلوار رو بـه اون حالت نمـیذاره،پنج باری کـه اشپزی کردم برنجام یـا شفته بود یـا زنده کـه مدام تعریف کرد بادمجون رو چون من دوست دارم مـیخوره و با اب فرو مـیبره😖 من عادت بـه هماهنگ نداشتم و یـهو تصمـیم بـه خرید رفتن و اینـها مـیگیرم و چندباری اومده و پشت درون بسته مونده تا من برسم😶واسه پیدا هوسانـه های عجیب من که تا اون سر شـهر مـیره و هر روز شیر کاکائو پاک بـه دست مـیاد خونـه کـه این خود جای تقدیر داره😍صبح بـه صبح بدون سر و صدا با یک عدد ساقه طلایی تغذیـه مـیکنـه و مـیره سر کار و من هر روز درون تصمـیم صبحانـه دونفره خوردن ناکام مـیمونم😌 شبها باهام درس کار مـیکنـه و خلاصه که تا اینجا کـه روم سیـاه بوده🙈خواستم بگم هزار بار ممنونم کـه با کادوهای کوچیک و بزرگ،گردش ،صبوری و مـهربونی سعی مـیکنی یک عدد بچه ننـه رو دلگرم خونـه و زندگی کنی 👰🏼🤵🏻
پ ن: من خیلی زن خوبیم مـیدونم🙄
پ ن: همـه عیدیـاشم مـیذاره تو کیفم بدون درد و خون ریزی😍
پ ن: عاشقانـه های یک کودک❤️ پ ن: نظرتون راجع بـه من عوض نشـه ها من خیلی خوبم🙈
Media Removed
💌
Some people arrive and make a beautiful impact on your life, you can barely remember what life was like without them
.
My Dear engin and simgen
.
Congratulations on your engagement, God bless you both for the amazing journey you're about to embark on together . May you have strong love bond. Regards simgen , engin ❤️❤️
.
.
.
.
.
.
.
.
. . .
💌
Benim değerli dostlarım
. Ne zaman bu kıyafetleri görsem gerçek sadakati ve dürüstlüğü gözlerinde görürüm Sade sadık ve dürüst ve hoş sohbet insanlardır aşkı benim kalbimde büyütenler 2 kardeşim Engin ve Simge yeni nişanlandılar ve onları çok seviyorum .
.
.
.
.
.
.
.
.
. . 💌
عزيزان من
.
وقتي با اين چهره ها روبه رو ميشوم، محبت و عشق واقعي و صادقانـه را درون چشمانشان ميبينم ، انسان هايي صادق ، ساده و بسيار خوش قلب كه بودن درون كنارشون و ديدن اون چشمان پر از مـهر و صميميشون عشق رو درون من زنده ميداره كه با كلمات قابل وصف نيست. .
.
.
.
پي نوشت: من ماه ها پيش بـه اين نتيجه رسيدم كه اگر كل دنيا را داشته باشي و عاشق نباشي و با عشق زندگي نكني ، زندگيت هيچ ارزشي ندارد و معناي خوشبختي را نخواهي فهميد . بدون عشق ، داشتن مادياتي مثل خانـه رويايي و خودرو رويايي و حساب بانكي روياي هيچ معنا و مفهومي ندارد و اصن ارزشي ندارد!؟
.
.
سيمگن و انگين عزيزم دو انسان پر مـهر ، با اخلاق و با محبت ، بـه تازگي جشن نامزديشان را پشت سر گذاشته اند و در ماه سپتامبر درون كنار يكديگر جشن عروسيشان را برگزار خواهيم كرد و من با تمام وجود براشون اينده اي پر از عشق ارزومندم ❤️❤️
Media Removed
راضی ِ آدمهای خسته- قسمت اول • بعد استمرار و پایمردی ورزیدن درون هر کاری، آدم مـیشود خبرهی همان کار. خواه آن کار هوا آپولو باشد یـا بـه سیخ کشیدنِ استادانـهی کباب کوبیده بـه نحوی کـه گوشت چرخ کرده نریزد روی ذغال و حیف و مـیل نشود. من هم بعد از هفت ماه جستجوی شبانـه روزی به منظور خرید خانـه، هن شدن ... راضی ِ آدمهای خسته- قسمت اول
•
بعد استمرار و پایمردی ورزیدن درون هر کاری، آدم مـیشود خبرهی همان کار. خواه آن کار هوا آپولو باشد یـا بـه سیخ کشیدنِ استادانـهی کباب کوبیده بـه نحوی کـه گوشت چرخ کرده نریزد روی ذغال و حیف و مـیل نشود. من هم بعد از هفت ماه جستجوی شبانـه روزی به منظور خرید خانـه، هن شدن با مشاورین املاک و زیر و رو سایتهای خانـهیـابی، از یک جایی بـه بعد دریـافتم کـه مـیتوانم خودم را متخصص شناخت افراد شاغل درون حوزهی مسکن اعم از "چند سالهی سرِپا"، "نوساز کلید نخورده" و "پیشفروشِ روی خاک" بدانم. با وجود این کـه هنوز تلاشهایم بـه نتیجه نرسیده و نتوانستهام طرفی از بازار مسکن بربندم اما از آنجا کـه زکات علم نشر آن هست به خودم گفتم خوب هست که تجربههایم را با شما بـه اشتراک بگذارم شاید کز آن مـیان یکی کارگر شود.
•
"یـه کم بیشتر نداری؟"
اسم مرحلهی اول را مـیگذارم "یـه کم بیشتر نداری؟" که تا قبل از اینکه بروید سراغ بنگاههای املاک کـه عموما درون محلهای اسمشان "نگین شـهر" ، "مسکن شما" ، "خانـهی رویـا" و "110" است، حتما ماشین حساب موبایلتان را باز کرده و برای خودتان چند مرتبه حساب کتابِ چیزهایی را کردهاید، مبلغ وامـی کـه قرار هست دو ماه دیگر بگیرید و وجهی کـه قرار هست در قرعهکشی صندوق خانوادگی را برنده شوید هم نوشتهاید و اینطور نتیجه گرفتهاید کـه بهتر هست هر طور شده پولتان را جمع کنید و سقفی به منظور خوتان دست و پا کنید. احتمال مـیدهم با دو سناریوی Best case و worst case نقشـهی خرید خانـه را توی ذهنتان بچینید. درون بهترین حالت شما با همان مبلغی کـه دارید صاحبِ خانـهای رویـایی مـیشوید کـه تراسِ دلبازش رو بـه هرکجا کـه دلتان مـیخواهد باز مـیشود و فروشنده هم چون درون نگاه اول، شما را مـیپسندید و به دلش مـینشینید تخفیف جانانـهای بهتان مـیدهد کـه مـیتوانید با مازاد آن مبلغ بروید مبلمانتان را هم عوض کنید.
در بدترین سناریو شما با مالک دندانگِردِ طماعی مواجه مـیشوید کـه خونتان رو توی شیشـه مـیکند، بالاتر از فیِ بازار خانـهاش را بـه شما مـیاندازد بـه نحوی کـه ناچار مـیشوید النگو و ریز یـادگاری مادربزرگتان را بفروشید و تازه این همـهی ماجرا نیست. تازه بعد از امضای قولنامـه و سند وقتی کلید رو توی درون مـیچرخانید و وارد خانـهی خودتان مـیشوید چشمتان بـه چیزهایی مـیافتد کـه در بازدید اول و دوم متوجهاش نشده بودید، چیزهایی مثل قناسی اتاقها، مثلثی بودن آشپزخانـه، پوسیدگی لولهکشیها و الیآخر./- .
.
•
(ادامـه درون پست بعدی)
Media Removed
با سلام و احترام بـه همـه شما عزيزانم. لطفأ قبل از گذاشتن كامنت تصاوير رو با دقت ببينيد، از قديم گفتن: شنونده بايد عاقل باشـه. سپاس از اين دوست هنرمند كه همونطور كه ديديم شرفش رو بـه منافع شخصيش نفروخته و نميفروشـه و گويا كارشناس خوبى براى فعاليت هنرى افراد و مشكلات اجتماعى و ... هستند كه بـه خاطر شرايط ... با سلام و احترام بـه همـه شما عزيزانم. لطفأ قبل از گذاشتن كامنت تصاوير رو با دقت ببينيد، از قديم گفتن: شنونده بايد عاقل باشـه.
سپاس از اين دوست هنرمند كه همونطور كه ديديم شرفش رو بـه منافع شخصيش نفروخته و نميفروشـه و گويا كارشناس خوبى براى فعاليت هنرى افراد و مشكلات اجتماعى و ... هستند كه بـه خاطر شرايط مالى بد مردم عزيزمون دوازده سانس كنسرتش رو لغو كرد و يكصد و پنجاه ميليون تومان درون اين شرايط اقتصادى نابسامان كه پول بـه سختى درون مياد و حقوق خيليا درون ماه فقط حدود يك ميليون تومان هست ، بـه خاطر عدم اجراء كنسرت فقط براى همدردى با مردم بـه سالن ضرر و زيان دادن.
اميدوارم نون دلتو بخورى بـه خاطر اين كار بزرگت خداوند منّان كه از دلامون آگاه هست لطف كنـه و افرادى خوش قلب و مـهربان و دردآشنا مثل خودت كه درون بيانات تصاوير بالا مشخص هست سر راهت قرار بده...آمين.
حرف تو دلم زياده اما فعلا فقط سكوت و نگاه ميكنم. سئوال؟! آيا راه بهترى درون همين شرايط براى همدردى نبود؟ متاسفانـه با اين كار بارى از دوش اشخاص نيازمند برداشته نشده و نميشـه. اى كاش چاره اى بهتر مى انديشيدى که تا در انبوه مشكلات مردم كمى دلشان شاد شود چرا كه ما همـه همدرديم و همدردى دردى را دوا نميكند.
در آخر اينم بگم که تا بعضى از هوادارانتون بدونن كه شما و بعضى از دوستان همكار كه با اعتراف درون فيلم بالا با اعتراض و بيانيه درون فضاى مجازى و سايت موسيقى ما درون اون زمان بعد از پنج سال ممنوعيتم درون موسيقى بـه خاطر پخش كليپهايى كه مجوز داشته و حقوق مادى معنوى آثار متعلق بـه شركت ديگرى بوده و پخش آن از دست من خارج بود، حساسيت حراست وزارت ارشاد رو روى من بيشتر كرديد و باعث شديد بسيار بسيار دچار چالش بشم و سه سال ديگه اين ممنوعيت ادامـه داشته باشـه و بشـه هشت سال بيكارى و بى پولى منى كه شغلم و عشقم خوانندگى بود، بهتون نمياد انقدر دلتون نازك باشـه كه براى بيكارى و بى پولى مردم نگران و ناراحت باشى. هركسى هر نظرى داشته باشـه مـهم نيست، مـهم اينـه كه شبا كه ميخواى بخوابى فقط خودت ميدونى با خودت چند چندى، البته اگر غم و همدرديت با مردم اجازه بده بـه موضوعات ديگه فكر كنى. @omidhajili @shahab_ramezan @rezasadeghi_official @mohamad.mohebian @sirvankhosravi @saeedsam_music @shahram_shokoohi @salaraghili15 @behroozsaffarian @reza_rashidpour
بی شک سورنا یکی از بهترین هنرجوهای من بوده. درون مدت کمتر از ۱ سال از صفر بـه این توانایی خیره کننده رسیده. . این ویدئو رو قابل توجه اونـهایی گذاشتم کـه براشون همـیشـه غیر قابل تصوره این حجم از پیشرفت و نوازندگی با این کیفیت درون این مدت بسیـار کوتاه. . سورنا پسر ۱۸ ساله، چند ماه پیش یـه ای اس پی خرید. الان ... بی شک سورنا یکی از بهترین هنرجوهای من بوده.
در مدت کمتر از ۱ سال از صفر بـه این توانایی خیره کننده رسیده. .
این ویدئو رو قابل توجه اونـهایی گذاشتم کـه براشون همـیشـه غیر قابل تصوره این حجم از پیشرفت و نوازندگی با این کیفیت درون این مدت بسیـار کوتاه.
.
سورنا پسر ۱۸ ساله، چند ماه پیش یـه ای اس پی خرید. الان طی این چند ماه نصف فرت هاش کامل از بین رفته!!!!! .
.
یعنی تمرین با تایم بالا، دقت بالا و تمرکز بالا. .
این یعنی رمز موفیقت درون مدت زمان کوتاه. کـه البته این اراده رو هری نداره کـه برای سورنا و پدر داناش جای تبریک داره.
.
برای من هم باعث سر افرازیـه کـه در رشد و پرورش این هنرمند نابغه سهیم هستم. .
.
اسم سورنا چیت ساز رو همگیبه خاطر بسپریم کـه بدون تردید درون آینده نزدیک از بهترین های ایران خواهد بود.
Media Removed
نویسنده: اشکان
عادل دلگیر از ماجراهای پویول بعد بازی با اسپانیـا فرصت را مناسب دید کـه با منتقدین تیم ملی و کیروش تسویـه حساب کوچکی داشته باشد. او بـه طور ضمنی گفت «من اگر جای آنـها کـه به این تیم و کارلوس کیروش تاختند و بعد از این بازی و بازی مراکش بـه خیـابان ریختند و شادی د بودم، الان عذاب وجدان داشتم»
آقای عادل من بـه این تیم و این مربی تاخته ام اما نـه عذاب وجدانی دارم نـه بعد بازی مراکش یـا اسپانیـا کیروشکیروش گویـان بـه خیـابان آمده ام.
دوست عزیز من امـید دارم، من عزت ایرانی دارم و از هلهله بعد باخت متنفرم. من باور دارم کـه فوتبال ایرانی مـیتواند درون جهان بدرخشد. من ابر واژگان حماسی خود را به منظور روزی کنار گذاشته ام کـه ما بعد از بازی «بازنده سربلند» نباشیم، گذاشته ام به منظور روز موعود، روز پیروزی درون زمـین و روی اسکوربورد. من وقتی واقعا از فوتبال ملی کیف مـیکنم کـه پتانسیل بـه عمل نشسته فوتبال ایرانی را ببینم. من روزی به منظور تیم ملی هورا مـیکشم کـه همـه مثل بیرانوند استوار فکر کنند کـه کم ازی ندارند. من باور دارم کـه پیکه همان مجید حسینی هست که از هفده سالگی امثال کیروش و آلفرگوسن مواظبش بوده اند و به او آموزش اصولی داده اند و بعد درون بازی های سطح بالا فولاد آبدیده اش کرده اند. من ایمان دارم پورعلی گنجی کم از بن عطیـه ندارد و اگر بـه جای نفت مثلا درون نایمخن هلند کشف مـیشد، الان درون یوونتوس بازی مـیکرد. من مـیدانم هماهنگی عصب عضله ذهن و تکنیک فردی مـیلاد محمدی توفیر چندانی با آلبا نداشت اگر بـه جای قرارداد اشتباه با روس ها، خود پیـاده بـه کمپ یک تیم آلمانی مـیرفت و مـیگفت از من تست بگیرید . من رامـین را ذاتا مرعوب کارواخال نمـیدانم فقط تصور مـیکنم اگر باشگاه راه آهن یک مربی درون حد اسکوچیچ داشت الان سرنوشت او چه بود. بـه باور من سعید عزت اللهی فیزیک و استعدادش حتی از بوسکتس شاید بهتر و بیشتر باشد اما بدا کـه پاسپورتش ایرانی بود و زور یـا آرزویش بالاتر از اتلتیکو مادرید بی نرفت. من همـیشـه فکر مـیکنم اگر مـهدی درون اوج زمان یـادگیری اش بـه سلاخی سربازی فرستاده نمـیشد و فوتبال را رها نمـیکرد و در عوض زیر نظر مربی ای درون حد برانکو و شفر فوتبالش تراش مـیخورد، الان چه بود. من فکر مـیکنم چند کریم انصاریفرد بودند وی مثل دایی ندیدشان. من فکر مـیکنم اگر سردار آزمون را خانواده اش و رسانـه ها لوس نمـید یـا انگل های مجازی بـه جانش نمـی افتادند یـا اگر هر ماه رسانـه ها یک پیشنـهاد تخیلی برایش رو نمـید با این قد، با این پاهای کشیده، با این شم گلزنی و سرعت الان کجا بود.
ادامـه درون پست بعد
Media Removed
پنجمـین قاب ماه عسل 97..
.
حس خوب این قاب ..
.
با گزارش تصویری و نوشتاری لحظه بـه لحظه ی این قاب هم همراه قبیله باشید..
.
آقای شاهدی پدر فاطمـه درون ابتدا از برنامـه ماه عسل و علیخانی تشکر کرد ، از قصه ی زندگی اش گفت:مسافرکشی مـی کردم قبل از ازدواج فاطمـه هیج وقت جلوی خانواده م مصرف نمـی کردم و بعد از ازدواج فاطمـه داشتم همـه چی رو خراب مـی کردم و برای همـین گذاشتم و رفتم
آغاز مصرفِ من از ۱۳ ۱۴ سالگی بود دایی مادرم مصرف کننده بود و من یواشکی از بساطش برمـی داشتم و مصرف مـی کردم و پدرم مـی خورد و من با سرنگ از شیشـه بر مـی داشتم و مـی خوردم،تا وقتی کـه ازدواج کردم و خانمم اصلا متوجه نشد و اولین بار از بوی داخل ماشین فهمـید!
اما با وجود مصرفم حواسم بـه بچه ها بود و کم نمـیذاشتم براشون
با دوستام پول روی هم مـیذاشتیم و موادِ صنعتی مـی خریدیم و مصرف مـی کردیم که تا وقتی کـه شـهرام(پسرم) از بین ما رفت،کسی کـه ستون و حامـیِ من بود از دستم رفت کمرم شکست توی زندگیِ من انفجاری رخ داد و همـه چی از هم پاشید و همسرم خیلی شرایط بحرانی رو تحمل مـی کرد اما من چون اجبار بـه مصرف داشتم بـه جای اینکه کنارشون باشم رهاشون کردم و رفتم ..
از عروسی ش گفت:شب عروسی م مجلس رو ترک کردم که تا مصرف کنم!
و آخرشب عروسی بـه م گفتم که تا اینجا من تونستم و بودم و از این بـه بعد دیگه خودتی و زندگیت و من نیستم ، بابا بی بابا! و من رفتم . ت
علیخانی پرسید: روزی کـه رها کردی و رفتی براتون مـهم نبود چه بلایی سر و همسرت مـیاد؟؟
_اصلا برام مـهم نبود،غرقِ مواد شده بودم!
فاطمـه از شرایط خونـه بعد از ترک پدر گفت:مادر بـه فامـیل گفته بود خونـه ما نیـان چون خجالت مـی کشـه و مرد نداریم تو خونـه..
تا روزی کـه اثاث خونـه مادرم رو ریختن بیرون و چند ماه توی کانزندگی کرد و خبری از بابا نبود .
من خیلی سختی کشیدم وی نمـی تونـه درک کنـه کـه چرا من نتونستم ول کنم و برم؛یک طرف بابا و طرف دیگه قضیـه مادرم بود .
مادرم رو تهدید کردم کـه اگر بابا رو پیدا نکنی و برنگردونی من زندگیمو با همسرم بهم مـی ! مادرم رفت و بابا رو پیدا کرد خیلی التماس کرد و غرورشو شکوند اما بابا برنگشت! .
telegram.me/ehsanalikhanighabile
.
#احسان_علیخانی
#ماه_عسل
#ماهعسل
#ماه_رمضان
#رمضان97
#شبکه3
#افطار
#سحر
#ماه
#عسل
#احسان
#علیخانی
#تیتراژ
#تيتراژ_ماه_عسل
#بهنام_بانی
#مسیح
#ارش
#آرش
#مسیح_آرش
#مسیح_ارش
#روزبه_بمانی
.
#ehsanalikhani
#ehsan_alikhani
#asal
#mah_asal
#ramazan
#ehsan
#alikhani
#maheasal
#mahasal
Media Removed
ماه من کجایی ؟ اونی کـه شبهای تیره و تارم رو روشن مـیکرد کجاست ؟ . . هنوز نمـیدونم و نمـیفهمم کـه چرا اینطوری شد ... ولی امـیدوارم هرجا هستی خوش باشی ... . . امشب و فردا شب بزرگترین و طولانی ترین ماه گرفتی قرن 21 اتفاق افتاد و مـیوفته ... تو این دو شب به منظور همدیگه بیشتر دعا کنید مـیگن یـه جورایی قدرت جذب دعاها وقتی ... ماه من کجایی ؟ اونی کـه شبهای تیره و تارم رو روشن مـیکرد کجاست ؟ .
.
هنوز نمـیدونم و نمـیفهمم کـه چرا اینطوری شد ... ولی امـیدوارم هرجا هستی خوش باشی ... .
.
امشب و فردا شب بزرگترین و طولانی ترین ماه گرفتی قرن 21 اتفاق افتاد و مـیوفته ... تو این دو شب به منظور همدیگه بیشتر دعا کنید مـیگن یـه جورایی قدرت جذب دعاها وقتی ماه بـه زمـین نزدیک مـیشـه بیشتر مـیشـه ... امـیدوارم اول از همـه حال دلتون خوب باشـه چون هرچقدرم کـه پول داشته باشید و گرفتاری نداشته باشید ولی اگه ته دلتون راضی نباشـه فایده ای نداره و آرامش نخواهید داشت ... دوم از خدا مـیخوام همـیشـه سالم باشید کـه سلامتی بالاترین نعمته به منظور مریضا خیلی دعا کنید ... سوم اینکه امـیدوارم هرچی از خدا و این کاىنات مـیخواین بهش برسید هرچند کـه همـه ی خواسته هامون بـه صلاحمون نیست ... چهارم اینکه امـیدوارم شرایط کشور و حال اقتصادی مردم کـه خودمم جزوشونم بهتر بشـه و خدا خودش بـه دادمون برسه ... درون آخر ازتون مـیخوام کـه همـیشـه حرف دلتون رو بزنید و هیچ حرفی رو تو دلتون نگه ندارید کـه این حرفهای نگفته بعدا غمـی مـیشـه تو صدا و دلتون کـه همـیشـه همراهتون خواهد بود خدا این جهانو از عشق ساخت قدر عشق و محبت های این زمونـه رو بدونید کـه خیلی کم یـاب شده ... ❤🙏🌹🌑
.
.
.
#ماه #گرفتگی #کسوف #سال_97 #دعا #قانون_جذب #دل #حال_خوب #عشق #سلامتی .
#moon #2018 #heart #love #health
Media Removed
. . مـیبینی لیلی... مـیبینی بی مروت؟ این همون دعای تیربنده کـه تو باغ تنباکو با دستای حنا بستهت بستی بـه جفت کندهی بازوهام...و حالا خون داره روش پُلُق پلق بیرون مـیزنـه ...یـادته گفتی از بیبی عطیـه گرفتی از رمالای پاکستانی یـاد گرفته کارش محکمـه ؟ یـادته بازوم روماچ کردی؟ یـادته خیسی مارو پاک کردم ... .
.
مـیبینی لیلی... مـیبینی بی مروت؟ این همون دعای تیربنده کـه تو باغ تنباکو با دستای حنا بستهت بستی بـه جفت کندهی بازوهام...و حالا خون داره روش پُلُق پلق بیرون مـیزنـه ...یـادته گفتی از بیبی عطیـه گرفتی از رمالای پاکستانی یـاد گرفته کارش محکمـه ؟ یـادته بازوم روماچ کردی؟ یـادته خیسی مارو پاک کردم گفتی پاکش کنی تیر مـی خوری؟ یـادته گفتمت: مجبورم لیلی، تو گفتی تو دلم شترا ماغ مـیکشن سرم مثه موتور آب خان پُکپُک که تا بیوم خروسخون مـیکوبه؟ گفتم صبور باش همـین بار تریـاک رو رد کنم برمـیگردم با پولش بالای دهگاه اتاق مـیسازم چارصدوپنج سفید مـیخرم با ضبط دیسک خور مـیریم زیـارت کوهشاه؟ مـیریم جازموریـان رانندگی یـادت مـیدم... یـادمـه مثه ا ذوق کردی گونـههات گل انداخت هوا بوی انبه ی زیـادرس گرفت...تو ملتفتی لیلا کـه من تریـاک فروش نبودم ... سال سیـاهی بود پارسال ...گاوامون مرده زاییدن ..آفت افتاد بـه جالیز خیـاری برکت از گندمـی رفت دونـه هاش عین ماش نر سنگ شد... مجبور شدم لیلی...دلم قرص تو بود کـه مـیشی ... قاسم مـیرفت از قشم مـیآورد من ولی خدا پیغمبر حالیم بود گفتم دوبار تریـاک رد کنم همـینکه قسطای بانک رو بدم دوتا اتاق بسازم کفایته ... بار اول رد شد ... بار دوم لباسم لیچ خونـه... تشنمـه ... از گدار کـه پیچیدم تیرو تفنگم زدم بـه خاکی، چهارصدپنج نو رو رگبار ...چاک صخره ای پناه گرفتم شب بشـه ... دیر یـا زود پیدام مـیکنن لیلا ...... قرار بود مردت شم ... لامروتها یـادگرفتن مـیشاشن روی گلولههاشون شلیک مـیکنن تیربند بیاثر مـیشـه ...نمـی خواستم قصه اینجوری تموم شـه ... کامران رو ببخش ...من خیلی دوس...
(صدای رگبار آمد عقربی سیـاه شتابان زیر سایـه سنگی خزید)
بسمـه تعالی
از گشت مرزی پاسگاه شماره ۱۳ خاتون آباد
به: ستاد فرماندهی نیروی انتظامـی استان(چه فرقی دارد)
پیوست : دارد
احتراما پیرو دستور اکید آن مقام فرماندهی مبنی بر برخورد قاطع با قاچاقچیـان مواد مخدر بـه استحضار مـیرساند بعد از قریب بـه سه ماه کار دقیق اطلاعاتی یکی از قاچاقچیـان منطقه بـه نام کامران فرامرزی طی یک عملیـات تعقیب وگریز درون منطقه شیطانکوه بـه هلاکت رسید. از نامبرده یک خودروی چهارصد وپنج سفید کـه متعلق بـه خانمـی بـه نام لیلابامری هست ، یک مشک مواد مخدر (تریـاک)به وزن تقریبی بیست کیلو گرم و یک قبضه سلاح شکاری روسی مجوز دار کشف و ضبط گردیده است. جنازه وی بـه سردخانـه شـهرستان شیخ آباد منتقل و بعد از انجام مراحل قانونی تحویل خانواده وی گردید. مراتب جهت استحضار تقدیم مـیگردد... .
.
ادای دینی بـه برادرم منصور علیمرادی
#خون
Media Removed
تاتر تلويزيوني "سكوت" بـه كارگرداني مـهردادراياني مخصوص، فيلم "جشن وحشت" بـه كارگرداني جواد مزدآبادي، فيلم "مادرم باش" بـه كارگرداني مسعود رشيدي و فيلم سينمايي"حس پنـهان" بـه كارگرداني مصطفي رزاق كريمي كه درون اين فيلم درون كنار محمدرضا فروتن، نيوشا ضيغمي و حامدبهداد و مـهتاب كرامتي و شـهره سلطاني و آتيلا پسياني ايفاي نقش كرده ام.
.
.
اين روزها هم از شبكه آي فيلم سريال روزهاي زندگي از من درون حال پخش مجدد هست كه بـه كارگرداني سيروس مقدم(كارگردان فوق العاده سريال پايتخت، که تا ثريا، نرگس،زير هشت، ميكاييل)و با آقاي مجيد مظفري و خانم كتايون رياحي ، حبيب دهقان نسب و...عزيز همبازي هستم
اين سريال براي من لبريز از خاطرات زيباست و تعلق خاطر عجيبي بـه روزهاي ضبطش دارم.هم درون كارنامـه هنري من نقشي بـه يادماندني و درخشان شد هم بسياري از دوستيهاي قديمي و ارزشمند من با بسياري از همكارانم كه ديگر امروز همـه از بازيگران و كارگردانان قدرتمند و محبوب و مشـهور هستند درون خلال اين سريال براي من شكل گرفت كه درون آنزمان هيچ كدام چندان شناخته شده نبوديم. سريال روزهاي زندگي دوستيهايي براي من بـه جا گذاشت كه که تا امروز همـه ما با افتخار امتدادش داده ايم
.
.
از تمام دوستان و همراهان عزيزي كه فعاليتهاي هنري من رو پيگيري ميكنند و حضورم درون تلويزيون براشون حائز اهميت هست و با فرستادن عكسهاي زيبا از صفحه تلويزيون منزلشون،خوشحالي و احساسهاي خوب و صادقانـه شون، مـهرباني بي توقعشون رو بـه من انتقال ميدن بي نـهايت ممنونم...باور كنيد با تك تك پيامـهاي شما اشك درون چشمانم جمع ميشود، از ته دل خوشحال ميشوم،مـهر و عطوفت و عشق شما برايم بي نـهايت ارزشمند است، ممنونم كه با عشق كنارم هستيد. دستهاي مـهربان تك تك شما رو ميبوسم... درون مقابل اينـهمـه مـهر و لطف بي پايان، سر تعظيم فرود ميارم
.
.
شيوابلوريان
.
كاش محدوديت ده عكس اينستاگرام نبود که تا تمام دايركتهاي پرمـهر شما را بـه نشانـه تشكر اينجا ميگذاشتم. شرمنده تمام عزيزاني هستم كه نشددايركت آنـها را اضافه كنم
#شيوابلوريان #شيوا_بلوريان #بازيگر #بازيگران #بازيگران_زن #shivaboloorian #shiva_boloorian #actress #tv #director
.
Media Removed
نشسته روبهرویم و بیآنکه حرفی بزند انگشت نشانـهاش را آرام دور که تا دور لبه لیوان چایش مـیکشد. خیره شدهام بـه سر انگشتش و به لیوان چای حسودی مـیکنم. بیآنکه نگاهش کنم مـیگویم: «آشوبم» انگار صدایم را نمـیشنود. دلم مـیخواهد توی چشمهایش نگاه کنم و بگویم: «دلتنگی بد دردیـه» اما مـیترسم. مـیترسم از نگاهم آزرده شود و برای همـیشـه برود. همانطور کـه به نوازش انگشتش روی لبه لیوان چای خیره شدهام با صدایی لرزان مـیگویم: «نگرانتم» خیـال مـیکنم پوزخند مـیزند. زیرمـیگوید: «لازم نکرده» صدایم بیشتر مـیلرزد و مـیگویم: «آدم وقتیی رو دوست داره هی نگرانش مـیشـه» انگشتش را از لبه لیوان برمـیدارد. من اما هنوز بـه لیوانش چشم دوختهام. مـیگوید: «تو اصلا منرو یـادته؟» مگر مـیشود او را فراموش کرده باشم؟ مگر مـیشود رنگ چشمهای عجیبش را از یـاد باشم؟ زیرمـیگویم: «تو ماه من بودی» یکهو همـه تنم مـیلرزد.
راستی چشمهایش چه رنگی بود؟ هر چه ذهنِ خاک گرفتهام را مـیکاوم رنگ چشمهایش را بـه یـاد نمـیآورم. سر آسیمـه سر بلند مـیکنم و زل مـی بـه او. چتریهایش روی چشمهایش ریخته و آنها را از من پنـهان کردهاند. سایـهای سیـاه آرام آرام روی چهرهاش مـینشیند. انگار چهره همچون ماهش درون حال خسوفی ابدی است. فریـاد مـی: «تاریک نشو!... نمـیخوام فراموشت کنم». مـیگوید: «زندگی همـینـه... وقتیی رو نبینی همـه چیش از یـادت مـیره» بغض مـینشیند توی گلویم. مـیگویم: «هیچ وقت هیچی کامل از یـاد آدم نمـیره... همـیشـه یـه سایـهای ازش توی ذهنمون مـیمونـه». این را کـه مـیگویم خیره مـیشوم بـه او. سیـاه سیـاه است. هر چه تقلا مـیکنم که تا چهرهاش را بـه یـاد بیـاورم نمـیتوانم. حالا حتی سایـهاش هم برایم نا آشناست. چشمهایم را مـیبندم که تا شاید آخرین تصویری کـه از او درون ذهن دارم را بـه یـاد آورم. توی ذهنم همـه چیز سرخ است، بـه همان سرخیای کـه روی ماهِ درون حال خسوف مـینشیند، مـیدانم کـه این سرخی کوتاه هست و سر آغاز خسوفی ابدیست. او هم سرخ است، موهایش، چشمهایش، دستهایش، همـهاش. بـه سایـهای سرخپوش مـیماند کـه در هزار توی ذهنم پرسه مـیزند و پی راهی به منظور فرار مـیگردد. ناگهان هزاران سایـه سیـاه همچون ارواحی سرگردان درون دالانهای ذهنم تنوره مـیکشند و هوهو مـیکنند. صداهایشان غریب است. ترسیدهام. کاش صدای او کمـی آرامم مـیکرد. راستی صدایش چگونـه بود؟ حتی صدایش را هم فراموش کردهام.
خودم را بـه هر دری مـی که تا پی صدایش بگردم. گاهی صداهایی توی مغزم مـیپیچند کـه خیـال مـیکنم صدای اوست، اما نیست. کار مغز همـین است. به منظور خودش مـیبُرّد
.
بقیـه درون کامنت اول👇
Media Removed
عشقاى من سلامممم خوبين؟ اميدوارم اين هفته پر از روزاى خوب و سورپرايزاى شيرين باشـه براتون اين جايزه شخص فعالِ تير ماه بود هر ماه من يه جايزه براى يه نفر كه فعال بوده دارم كه آخراى ماه بهش تقديم ميشـه براى قدر دانى از مـهر و محبت و لطف شما نسبت بـه من و پيجم خيلى ازتون ممنونم و خيلى دوستون دارم كه ... عشقاى من سلامممم خوبين؟💞🌹
اميدوارم اين هفته پر از روزاى خوب و سورپرايزاى شيرين باشـه براتون❤
اين جايزه شخص فعالِ تير ماه بود😍
هر ماه من يه جايزه براى يه نفر كه فعال بوده دارم كه آخراى ماه بهش تقديم ميشـه براى قدر دانى از مـهر و محبت و لطف شما نسبت بـه من و پيجم😍❤
خيلى ازتون ممنونم و خيلى دوستون دارم كه هميشـه همراهمين و حمايتم مى كنين، ممنونم كه دوستاتون رو معرفى مى كنين و ممنون از اينكه با كامنتاتون بهم انرژى ميدين و روزم رو ميسازين❤️🌹
مرسى كه هستين و اميدوارم كه اينطورى بتونم يه كوچولو محبتاتون رو جبران كنم❤️
البته تعداد فعالين زياده ولى من سعى مى كنم هر ماه بـه يكيشون جايزه بدم😍🎊
حالا جيغ و دست و هوراااااا👏🏻🎊💃🏻
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
#TaTasThankULetter #YourKindness #OrganicProducts #MadeWithLove #TaTasDailyDoseOfEnergy
#تشكر_تاتا #مـهربونى_هاى_شما
#محصولات_ارگانيك_و_دستساز_تاتا #با_عشق_و_علاقه_براى #پوستى_بهتر_با_تاتا #انرژى_روزانـه_تاتا
Media Removed
#مقاله - قسمت اول .
اگر مـیخواین مقاله بنویسین و نمـیدونین از کجا شروع کنین هیچ اشکالی نداره. همـه آدم ها اولش نمـیدونن از کجا شروع کنن و چیکار کنن یـا اصلا چه موضوعی خوبه. من نمـیخوام متود مقاله نویسی یـاد بدم. بیشتر قصدم اینـه کـه یـه جهتی رو نشون بدم و بگم بـه چه سمتی حتما حرکت کرد به منظور اینکه «تحقیق» کنیم. ترم سوم ارشد موقعیت خوبیـه به منظور شروع بـه مقاله نویسی کـه هم آماده بشین به منظور مقاله پایـان نامـه و هم اینکه خب دیگه وارد دنیـای تحقیق شدین. نکته ای کـه خیلی مـهمـه اینـه کـه نوشتن آرتیکل راهی نیست کـه بشـه بـه سرعت رفت و باید خیلی صبور بود ولی وقتی کار پایـان نامـه یـا موضوع مقاله بـه سرانجام مـیرسه مـیشـه خیلی راحت چیزی کـه دیگه توی ذهنتون شکل گرفته رو روی کاغذ بیـارین
.
به هر موضوعی کـه علاقه دارین چه توی ارشد و چه دکترا درون موردش سرچ کنین ولی نـه خیلی زیـاد و نـه خیلی کم. یـه مقاله از جای درست بگیرین کـه هم اعتبار داشته باشـه و هم دیدگاه بهتون بده. سایت های دانلود مقاله رو که تا حالا چندبار گفتم ولی بهترینش به منظور رشته من الزویور و ساینس دیرکت هست. اگر نمـیدونین یـا پیدا نمـیکنین استادها خیلی خوب مـیتونن بهتون ایده بدن کـه چه سایتی خوبه. اول کار مقاله نباید جدید باشـه اتفاقا خیلی وقتها مقاله های قدیمـی هستن کـه منبع و پایـه کار هستن بعد دنبال تایتلهای پایـه و ساده باشین . ما اینجای کار مـیخوایم با مفاهیم آشنا بشیم و شروع کنیم بـه خوندن. ۸۰ درصدش رو متوجه نمـیشین ! اصلا ایرادی نداره . مـهم اینـه کـه چکیده رو بخونین و بعد هم ببینین درون مقدمـه یـا اینتروداکشن چی گفته
.
خب ما که تا خودمون ندونیم موضوع چیـه کـه نمـیتونیم مقاله بنویسیم. مثلا این تابستون وقت خوبیـه به منظور یـادگیری پایـه ی کار. بعد مقاله ساده روکه گفتم پیدا کنین، از چکیده یـه ایده پیدا مـیکنین کـه اصلا نویسنده چی مـیخواسته و به چی رسیده. قسمت اینتروداکشن بـه شما خیلی دیدگاه و جهت مـیده به منظور اینکه اصلا با موضوع آشنا بشین. کلمـه هایی رو کـه متوجه نمـیشین توی یـه دفترچه یـا کاغذ بنویسین شروع کنین بـه مدت یک هفته دو هفته یک ماه درون موردش سرچ کنین و بخونین. کتاب یـا مقاله یـا اصلا توضیحاتی کـه روی گوگل پیدا مـیکنین
.
بعد از یک ماه شما حتما یـه فایل ورد یـا اکسل یـا اصلا مثل من دفترچه داشته باشین کهمعنی مفاهیم جدید هست و وقتی اصطلاحات رو مـی بینین باهاش آشنا هستین. نکته،مباحث مرتبط رو کنار هم بنویسین که تا واژههای مرتبط نزدیک بهم باشن و ذهن عادت کنـه این مفاهیم بـه هم ربط دارن
.
نکته مـهم اینکه اصلا عجله ای درون کار نیست. مقاله فقط و فقط پشتکار و صبر مـیخواد. هر سوالی دارین کامنت بذارین
Media Removed
همـیشـه گذر زمان باعث مـیشـه خیلی چیزها فراموش بشن . اینکه یـه چیزی چقدر مـیتونـه توی لحظه ها هک بشـه و موندگار بمونـه ، فقط و فقط بـه ارزش اون چیز بستگی داره .
#ماه_عسل با ارزش من ، تو نـه تنـها توی لحظه های مردم بلکه تو قلب این ملت هک شدی !قلممون درون وصف ارزشت کند و واژه هامون به منظور توصیفت گم مـیشن... ما یـادمون نمـیره... مرتضی مـهرزاد عزیز کـه بعد از 8 سال از انزوا و خونـه نشینی بـه تیم ملی والیبال و طلای پارالمپیک رسید ... آروم شدن دل بی قرارِ مادر و پدر محمد طاهای عزیز کـه بچشون بعد از یک ماه بـه آغوششون برگشت... پیدا بیش از 400 هزار حامـی به منظور بچه هایی کـه تو زندگیشون حامـی جز خدا نداشتن.. آزاد هزاران زندانی کـه بخاطر بدهی از خانواده هاشون دور بودن... فکر نمـیکنمـی باشـه کـه اشکای شادی عرشیـای 8 ساله رو فراموش کنـه ، وقتی کـه نامـه ی آزادی پدرش رو بـه سختی مـیخوند و با اینکه چیزی ازش نمـیفهمـید ،صداش مـیلرزید.. و فکر نمـیکنم فراموش بشـه خنده های از ته دل و حال خوب شاهین قصمون، کـه آرزوش داشتن پدر و مادر بود... یـا حتی لحظه ی هم آعوشی مادر و پسری بعد از 30 سال...
و خیلی اتفاقای ناب و ماه عسلیـه دیگه کـه مطمئنا تو یـاد و خاطره ی هممون ثبت شده...
اما...
پشت همـه ی این اتفاقات شیرین و لحظات فراموش نشدنی ، تلاش شبانـه روزی و زحمات بی حد و مرز گروهیـه کـه خالصانـه زحمت مـیکشن و سختی هارو تحمل مـیکنن. گروهی کـه صداقت و رفاقت سرلوحه ی کارشونـه . گروهی کـه فقط و فقط با وجود یـه "کاپیتان" مـیتونـه قله های موفقیت رو فتح کنـه .ی کـه خاشعانـه و خالصانـه خودش رو کمترین مـیدونـه اما همـه ی ما مـیدونیم کـه ماه عسل با وجود اونـه کـه مـیتونـه "عسل" باشـه و پشت همـه ی این اتفاقا همت و خواست اونـه...
از تمام این عزیزان علی الخصوص "احسان علیخانی " عزیز ، کـه برای این برنامـه ی یک ماهه ی پر مخاطب کل سال تلاش مـیکنن صمـیمانـه تشکر مـیکنیم و امـیدواریم کـه همـیشـه پاینده و برقرار باشن و خدا گوشـه ای از نگاهش رو همـیشـه و همـیشـه خرج زندگیشون کنـه 🌷
@alikhani.ehsan
@maheasaltv
#احسان_علیخانی #ماه_عسل
#ehsanalikhani #ehsan_alikhani #maheasaltv
Media Removed
پسرم, عزیزترین دلم این پست رو بـه تو تقدیم مـیکنم, ماه من ممنونم به منظور اینکه اینـهمـه خوبی, انگار بـه جز مـهربونی بلد نیستی, رفیق من پسرک مسئولم عاشقانـه دوستت داره, نمـیدونی وقتی چهارشنبه درون جشن پایـان سال دبیرستانتون دیدم کـه درخشیدی هم درون درس و هم درون نویسندگی چقدر بـه خودم بالیدم, نامـی من, باور مـیکنی ... پسرم, عزیزترین دلم این پست رو بـه تو تقدیم مـیکنم, ماه من ممنونم به منظور اینکه اینـهمـه خوبی, انگار بـه جز مـهربونی بلد نیستی, رفیق من پسرک مسئولم عاشقانـه دوستت داره, نمـیدونی وقتی چهارشنبه درون جشن پایـان سال دبیرستانتون دیدم کـه درخشیدی هم درون درس و هم درون نویسندگی چقدر بـه خودم بالیدم, نامـی من, باور مـیکنی هم من و هم بابا محسن و هم فرزانـه از خوشحالی بغض کردیم؟ وقتیکه مسئولانـه دست کوچولوت رو گرفتی و با خودت به منظور گرفتن جایزه هات بردی بالای سن احساس غرور کردم به منظور اینکه خیـالم راحت شد بـه خاطر تربیتت خیـالم راحت شد کـه دستهای کوچولوی ت رو ول نمـیکنی, چه خوبه کـه نتیجه تلاشت رو دیدی , تو مـیدونی کـه چقدر بـه خاطر داشتنت بـه خودمون مـیبالیم؟ فقط اگه رژیم بگیری و کمتر تپلی باشی خیلی خوشحالترم لپ لپی جان 😄😄❤❤ الهی عاقبت بـه خیریت رو ببینیم ماه من 🙏😘❤❤
پینوشت : من موفقیتهای پسرم رو بعد از خدا مدیون تلاشـهای مسئولانـه مردی مـیدونم کـه برای من و همسرم حکم برادر بزرگتر رو داره, برادرم آقای محجوبی مدیر مجتمع آموزشی #مـهرولایت اگه نبود بدون شک من پر بودم از دغدغه های مادرانـه . بـه نظرم بچه های ما بـه مدیری مثل ایشون نیـاز دارن چون دغدغه پرورش و دغدغه تربیت انسان براشون بالاترین چیزه, راستی اگه ساکن منطقه شش هستید آقا پسرهای گلتون رو بسپرید دست مجموعه آقای محجوبی و مـهرولایت و با خیـال راحت از بزرگ شدن فرزندتون لذت ببرید 🍃🌼🍃🙏
آدرس صفحه مدرسه و مدیریتشون رو روی عتگ مـیکنم
@mohsenehteshami
@farzaneh_gh12
@Mohammad_mahjubi
@mehrevelayat.ir
#مادرانـه #نامـی #پسرم #فرزند #مدرسه #دبیرستان #ممتاز #مـهرولایت
#چشم_بد_دور #مادرانگی
Media Removed
در طالعبینی چین باستان، دیـالوگ معروفی درون مورد مردادیها وجود دارد کـه مـیگوید:
ستارهشناسان: ماه تولدت اذیتت نمـیکنـه؟
مردادیها: نـه.
کل مردم دنیـا: ولی پدر ما رو درآورده
.
این بار شخصا چون ماه تولدم بود و امپراتوریمان داشت شروع مـیشد دست از سر روانشناسان برداشتم و رفتم سراغ ستارهشناسان و حسابی سیریش شدم که تا کمـی از خلقیـات جذابمان کـه خودم بـه عنوان یک مردادی کاملا بـه آنها واقف بودم، برایمان بگویند ولی حرفهایی زدند کـه کمـی مکدر شدم.
ستارهشناسان معتقد بودند مردادیها درون این ماه آنقدر استوری مـیگذارند و های و هوی راه مـیاندازند و شروع حکومتشان را تبریک مـیگویند کـه اگر بعضي از نامزدهاي انتخاباتي نصف این هم به منظور کاندیدا شدنشان درون انتخابات تبلیغ مـید الان 12 سال از رییسجمـهور شدنشان گذشته بود.
عدهای از ستارهشناسان این رفتار شوآفی ما مردادیها را ناشی از سنبل ماه تولدمان مـیدانند و مـیگویند چون اینها سنبلشان شیر است، خوششان آمده و شاخبازی درون مـیآورند، وگرنـه اگر سنبلشان قاشق چایخوری، راسویی، وزنـه پنج کیلویی، چیزی بود این قدر پُز مردادی بودنشان را نمـیدادند. (ولی کور خوندن، چون ماها بهترینیم، این طبیعت ماست).
.
عدهای دیگر اما نظرشان متفاوت بود و گفتند: نخیرم بـه خاطر شیر و مـیر و سیر و جیر و تیر و... نیست.(این دسته خیی عصبانی بودند، سریع بین کلامشان پ کـه ادامـه ندهند). مـیگفتند، از وقتی کـه شـهاب حسینی درون فیلم سوپراستار گفت آدمهای دنیـا دو دستهاند: اونایی کـه مردادیان و اونایی کـه دوست دارن مردادی باشن، با خیل عظیم مردادیهای مقیم دنیـا روبهرو شدیم. این دسته خدا را شکر با ما کاری نداشتند و شـهاب حسینی را علت اصلی رفتارهای بد اخیر ما مـیدانستند.
تازه بعد از مطالعات نـه چندان زیـاد و پیچیدهای دریـافتند کـه فقطانی این ماه را دوست دارند کـه متولدش هستند، آن هم هرتا روز تولد خودش. راست هم مـیگویند چون بنده خودم متولد هشت مرداد هستم و از 9 مرداد بـه بعد، تابستان برایم تمام شده هست و کمکم لباس پاییزههایم را از چمدان درمـیآورم و آماده فصل جدید مـیشوم.
در کنار ستارهشناسان، پروفسور سمـیعی هم بـه عنوان پدر جمله قصار ایران از ما مردادیها شاکی بودند و مـیگفتند: «شنیدم مردادیـا گفتن من هم مردادی هستم» ولی استاد شجریـان شانـههای پروفسور را مالید و گفت: «فدا سرت داداش اینرو درون مورد من هم گفته بودن». پروفسور درون ادامـه افزودند: تازه فقط اون نیست که، هر جملهای من و سایر همکارانم درون بخش قصار گفتیم، اینها بـه اسم خودشان زدند. مثال هم زدند:
.
بقیـه درون کامنت اول 👇
Media Removed
عرض سلام و احترام از بس بـه من گفتن شما خوب, با اخلاق و بی حاشیـه ای, دیگه از هر چی خوب بودن بیزار شدم اقایـان محترم؟, داوران عزیز؟, کمـیته ی باصطلاح فنی؟؟ شما ادم خوب نمـیخواهید, حتما بد بود که تا به حقت برسی حتما مثل بعضیـها همون روی سکو بنر مسابقاتو پاره کنی و سال بعد عضو ثابت تیم ملی بشی و قهرمان جهان, فکر ... عرض سلام و احترام
از بس بـه من گفتن شما خوب, با اخلاق و بی حاشیـه ای, دیگه از هر چی خوب بودن بیزار شدم
اقایـان محترم؟, داوران عزیز؟, کمـیته ی باصطلاح فنی؟؟ شما ادم خوب نمـیخواهید, حتما بد بود که تا به حقت برسی حتما مثل بعضیـها همون روی سکو بنر مسابقاتو پاره کنی و سال بعد عضو ثابت تیم ملی بشی و قهرمان جهان,
فکر نکنید فقط شما مـیفهمـید و دیگران حالیشون نیست اگه شمارو گذاشتن بعنوان مسعول, ورزشکاری کـه چندین مـیلیون هزینـه مـیکنـه و مسابقه مـیده و حقش خورده مـیشـه, این یعنی دزدی,منظورم فقط خودم نیست دلم به منظور جوونایی مـیسوزه کـه به امـید شماها از سلامتی و خوشیـهای زندگی مـیگذرن و با درون این راه مـیذارن
بیست و سه ساله کـه ورزش مـیکنم اگه با این سن و سال همچنان مسابقه مـیدم بخاطره این بوده کـه هدفم اول سلامتی بعد ورزش و قهرمانی بوده و هست و همـیشـه تو مسابقات از شـهر و استان خودم تو مسابقات شرکت کرده و زیر پرچمـی نبودم, بدون لابی و ادعا و چاپلوسی. وبخاطره همـین خصوصیـاتم چندین دوره تو اردوی تیم ملی با وجود امادگیـه کامل خط خوردم
تو مسابقات انتخابیـه شیراز تو دسته ی مثبت اقای علوی ورزشکار با اخلاق و زحمت کش اول شد من روی سخنم بـه ایشون نیست اونجا شرایط مـیزبانی و تماشاگر طوری بود کـه وقتی نفر دوم اعلامم فقط خندیدم وگفتم مـهم نیست انشالله اردو, و به نظر داورا احترام گذاشتم و حتی تماشاگرهای شیرازی هم ازم عذر خواهی ولی از کمـیته ی فنی دیگه انتظار نداشتم کـه دعوتم نکنن جناب علیشاهی مـیگن تو مثبتی کات نبود اگهی کات نبود پسیو دعوت نمـیکردین, درون ضمن کدوم سال و کدوم مسابقه مثبت کات اومد تو انتخابی کـه دو ماه مونده بـه مسابقات برون مرزی؟؟؟ من هم کارت داوری دارم هم مربی هستم هم سالهاست کـه دارم مسابقه مـیدم اخرش ما نفهمـیدیم شما چی مـیخواهید؟ یـه سال مـیگین اناتومـی مـهمـه که تا مسابقه خوب مـیشـه, یـه سال مـیگین کات!!! بـه عدقت کنید خودتون قضاوت کنید کمر پهن, سرشونـه جم, و حجم زیر بغل و مابقی, گذشته از اینی کـه وزنش با بدنـه بـه قول شما ابدار صد و چهار کیلوعه روز مسابقه با چه وزنی مـیخواد شرکت کنـه احتمال زیـاد 98 ,
البته این بار اول نبود کـه شاهد این نا حقی بودیم
تو اردوی انتخابیـه اسیـاییـه ژاپن هم نظر کمـیته ی فنی بین من و اقای صمدی کـه بازم ازیشون عذر خواهی مـیکنم و روی سخنم بـه ایشون نیست, اقای صمدی رو انتخاب , کـه با اعتراض و پیگیری بنده ودر نـهایت تصمـیم بر این شد کـه هردو اعزام بشیم و نتیجه رو خودتون دیدین من با دوازده امتیـاز منفی اول شدم و اقای صمدی با سی و دو امتیـاز منفی دوم, مابقی درون کامنت👇
درود بـه روى ماه همـه عاشقان و دوستداران هنر، شـهر من(يزد) شور إيمان،جارى درون تو ، خاك پاكت ايزد نشان ، شـهر من اى شـهر خوبان ، مـهرت دارم،در دل درون جان ، خشت،خشتِ خانـه هايت،پرنيان رامش هست ، كوچه هاى پٌر ز مـهرت ،مايه ى آرامش هست ، مردمانت ساده و صادق،صميمي و صبور ، كوچه هايت دردمند،داغهاىِ دورِ ،دور ... درود بـه روى ماه همـه عاشقان و دوستداران هنر،
شـهر من(يزد)
شور إيمان،جارى درون تو ، خاك پاكت ايزد نشان ،
شـهر من اى شـهر خوبان ، مـهرت دارم،در دل درون جان ،
خشت،خشتِ خانـه هايت،پرنيان رامش هست ،
كوچه هاى پٌر ز مـهرت ،مايه ى آرامش هست ،
مردمانت ساده و صادق،صميمي و صبور ،
كوچه هايت دردمند،داغهاىِ دورِ ،دور ،
شاعر،جناب مـهدى قدكى،آهنگساز،سرپرست و نوازنده تار،جناب مجتبى حبيبى،
اجرا،اركستر زهى گروه مسيحا و
با صداى بامداد فلاحتى،
براى اولين بار درون مراسم رونمايى از كتاب سيماى ناموران يزد،به روايت بانو شادى شعاعي،در تاريخ :پانزدهم،تيرماه،يكهزاروسيصد و نود و هفت،در عمارت باغ دولت آباد يزد،با حضور چهرهاى سرشناس و فرهيخته يزدى اجرا شد،البته از اين اجرا،فيلمبردارى و صدابردارى خوبى شده،كه درون اولين فرصت و به محضِ آماده شدن،قسمتهاى ديگرى از اين اجرا رو تقديم حضورتون خواهم كرد،اما بـه درخواست تعداد زيادى از خوبان و عزيزان دلم كه درون اين برنامـه حضور داشتند،قسمتى از كار شـهر من يزد،رو كه با گوشي همراه دوست و أديب گرانمايه،جناب قدكى گرفته شده،با شما نازنينـهاى بزرگوار و حاميان واقعى هنر موسيقى،به اشتراك ميگزارم كه اميدوارم خوشتون بياد،در پايان براى همـه مـهربانيها و توجهتون بـه آثارم،يك دنيا سپاس🌹🙏🙏🙏🌹
#يزد #تيرماه #باغ دولت آباد #آئين_رونمايى #شادى_شعاعى #عكاس #استوديو_آپاما #عكس_كتاب_سيماى_ناموران #كنسرت #اركستر_زهى #گروه_مسيحا #مجتبى_حبيبى #بامداد_فلاحتى #مـهدى_قدكى #على_دستگاهدار
Read more
Media Removed
سلام بـه همگی عشقای من چه طورین؟ وایی من کـه دارم مـیمـیرم از خنده چون پاول نمـی دونـه وان دایرکشن چی هست خخخخ اما نگران نباشـه من بهش مـی گم. قسمت ۵۲: بـه بدن بدون جون شارلوت نگاه کردم کابوسم جلوی چشم راه مـی رفت اما من چه طور این کار رو کردم شاید یکی دیگه بوده و فقط اون کابوس بود من نمـی دونم "چه طور این اتفاق افتاد؟" ... سلام بـه همگی عشقای من چه طورین؟
وایی من کـه دارم مـیمـیرم از خنده چون پاول نمـی دونـه وان دایرکشن چی هست خخخخ اما نگران نباشـه من بهش مـی گم.
قسمت ۵۲:
به بدن بدون جون شارلوت نگاه کردم کابوسم جلوی چشم راه مـی رفت اما من چه طور این کار رو کردم شاید یکی دیگه بوده و فقط اون کابوس بود من نمـی دونم "چه طور این اتفاق افتاد؟" با صدای پر خشم گفتم. "دیشب ما گرگ شدیم یعنی ماه کامل بود و ما تبدیل بـه گرگ شدیم یعنی اگر جو نبود شاید منم بهی آسیب مـی رسوندم" پاول گفت. اما ادامـه داد "و یک گرگینـه بـه شارلوت حمله کرده" اون بـه زور حرف مـیزد "و اون من بودم" صدام کاملا مـی لرزید اگه من باشم نـه شارلوت دیگه نیست و من نمـی تونم خودم رو هیچوقت بـه خاطرش ببخشم"ما هنوز مطمئنن نیستیم کـه تو بودی شاید یک گرگ دیگه بوده" هری گفت. نایل گفت"درسته…پس لیـام کجاست؟" ولی من مـی دونم این من بودم رفتم روی زمـین کنار شارلوت نشستم صورتش مثل گچ سفید شده بود و هیچ حسینبود دستاش رو تو دستم گرفتم نبضش نمـی زد و دستاش خیلی سرد بود من نمـی تونم این رو تحمل کنم نمـی تونم اول کندیس بعد آدام و الان هم شارلوت این خارج از توانمـه درون باز شد (و گل اومد شوهر من خوش اومد خخخخ) لیـام با سرعت اومد سمتمون و یک کتاب دستش بود من این کتاب رو قبلا تو زیرزمـین دیده بودم "ما مـی تونیم شارلوت رو برگردونیم من فقط بـه کمکتون نیـاز دارم" ،"چی چطوری" باربارا داد زد معلومـه خیلی سورپرایز شده "کتاب رو گذاشت رو مـیز و ورق زد که تا به یک جادو رسید "با این جادو ما مـی تونیم بریم تو برزخ و روح شارلوت رو برگردونیم بـه بدنش کـه باعث مـیشـه تمام زخماش خوب بشـه و اون دوباره بتونـه زندگی کنـه" اون اینا رو تند گفت "من فقط بـه یک نفر نیـاز دارم که تا این رو باهام انجام بده خواهش مـی کنم" اما نگاهی بـه اون نوشته های قدیمـی انداخت و گفت "اما این جا نوشته کـه ممکنـه نتونی از برزخ برگردی ما نمـی تونیم همچین ریسکی کنیم" ،"اما این امکانش خیلی کمـه" من مـی خواستم برم جلو و بگم کـه من هستم اما پاول دستم رو گفت البته مـه اون ذهنم رو خوند و لیـام وقتی دیدی چیزی نگفت با عصبانیت رفت طبقه پایین .(خونش سه طبقست!!) منم رفتم طبقه بالا تو اتاق پاول و پاول هم اومد تو "چرا نمـی ذاری اون جادو رو انجام بدم" پاول اومد نزدیکم "مـی دونم شارلوت دوست هممونـه اما تو دیدی اگه نتونی برگردی چی هان اگه نتونی" ،"حداقل اون وقت دیگه این حس افتضاح رو ندارم کـه حس کنم شارلوت رو من کشتم" سرم رو انداختم پایین /ادامـه کامنت اول/
Media Removed
دخلت على أبي الحسن علي بن موسى الرضا عليه السّلام في آخر جمعة من شعبان فقال لي:
يا أبا الصلت، إن شعبان قد مضى أكثره وهذا آخر جمعة منـه فتدارك فيما بقي منـه تقصيرك فيما مضى منـه؛
وعليك بالاقبال على ما يعنيك وترك ما لا يعنيك، وأكثر من الدعاء والاستغفار وتلاوة القرآن، وتب إلى الله من ذنوبك ليقبل شـهر الله عليك وأنت مخلص لله عز وجل.
ولا تدعن أمانة في عنقك إلا أديتها، ولا في قلبك حقدا على مؤمن إلا نزعته، ولا ذنبا أنت ترتكبه إلا أقلعت عنـه.
واتق الله وتوكل عليه في سرائرك وعلانيتك؛ "ومن يتوكل على الله فهو حسبه إن الله بالغ أمره قد جعل الله لكل شئ قدرا"
وأكثر من أن تقول فيما بقي من هذا الشـهر: "اللَّهُمَّ إِنْ لَمْ تَكُنْ قَدْ غَفَرْتَ لَنَا فِي مَا مَضَى مِنْ شَعْبَانَ فَاغْفِرْ لَنَا فِيمَا بَقِيَ مِنْهُ"
فإن الله تبارك وتعالى يعتق في هذا الشـهر رقابا من النار لحرمة شـهر رمضان.
ابوصلت گفت:
در آخرین #جمعه ماه #شعبان بـه محضر حضرت #امام_ابوالحسن_الرضا (علیـه السّلام) وارد شدم.
حضرتش بـه من فرمود:
ای اباصلت! بیشتر ماه شعبان گذشته است، و این آخرین جمعه این ماه است؛ بعد در این باقیمانده، تقصیر و کوتاهی ات را نسبت بـه آنچه کـه از این ماه گذشته #جبران کن.
به دنبال چیزی باش کـه به دردت بخورد و آنچه را کـه به تو نفعی نمـی رساند رها کن.
زیـاد دعا کن و زیـاد #استغفار کن و زیـاد تلاوت #قرآن داشته باش، و از گناهانت بـه سوی خداوند #توبه کن،
تا ماه خدا درون حالی بـه تو رو کند کـه تو به منظور خدا #مخلص هستی.
هر امانتی بـه گردن داری ادا کن، و هر کینـه ای کـه از مؤمنی درون دل گرفته ای برکن، و از گناهانی کـه داری جدا شو.
از خدا تقوا کن و در [امور] پنـهان و آشکارت بر او توکل کن؛ {و هربر خدا توکل کند او برایش کافی است،
همانا خدا کارش را بـه سرانجام مـی رساند؛ خدا به منظور هرچیز قدری قرار داده است}.
و درون باقیمانده این ماه بسیـار این ذکر را بگو: 🔹 اللَّهُمَّ إِنْ لَمْ تَكُنْ قَدْ غَفَرْتَ لَنَا فِي مَا مَضَى مِنْ شَعْبَانَ، فَاغْفِرْ لَنَا فِيمَا بَقِيَ مِنْهُ (پروردگارا، اگر درون آنچه از ماه شعبان گذشت ما را نیـامرزیده ای، بعد در باقیمانده از آن ما را بیـامرز). چراکه هر آینـه خدای تبارک و تعالی درون این ماه افرادی را بـه حرمت ماه #رمضان از آتش آزاد مـی کند.
Media Removed
. . سلام بچه ها خوبين . امروز اولين بار بود كه رفتم مجتمع مـهروماه بـه يكي از چند شعبه ي رستوران بزرگي ، اصلأ بـه كل تصورم از هرچي رستوران بين راهي بود از بين رفت از بس كه همـه چيشون خوب بود از محيط ، برخورد پرسنل ، ظروف ، كيفيت غذا از با كيفيت ترين مواد اوليه يعني هرآنچه كه يك رستوران خوب و وي آي پي (vip) بايد ... .
.
سلام بچه ها خوبين✋
.
امروز اولين بار بود كه رفتم مجتمع مـهروماه بـه يكي از چند شعبه ي رستوران بزرگي ، اصلأ بـه كل تصورم از هرچي رستوران بين راهي بود از بين رفت از بس كه همـه چيشون خوب بود از محيط ، برخورد پرسنل ، ظروف ، كيفيت غذا از با كيفيت ترين مواد اوليه يعني هرآنچه كه يك رستوران خوب و وي آي پي (vip) بايد داشته باشـه 👌🏻
به همين دليل با خيال راحت معرفيشون ميكنم هرچند كه گويا خيليهاتون قبلأ رفته بودين و حرف منو تاييد كردين😊
.
_________________________
.
وقتي از طرف رستوران بزرگي براي معرفي رستورانشون تماس گرفتن گفتن : خانم ماهي صفت ما مدتيه پيج شمارو تحت نظر داشتيم و متوجه شديم شما بخاطر احترامي كه بـه اعتماد فالورهاتون ميذارين هر تبليغي رو قبول نميكنين خوشحال ميشيم يك روز تشريف بياريد رستوران ما و به عنوان يك صاحب نظر و كسي كه فالورهاشون بهش اعتماد دارن و بر اساس تجربه ي واقعي رستوران ما رو بـه فالورهاتون معرفي كنين ، گفتم : مرسي اينكه نظر لطفتونـه اما اينكه من يه روز بيام و چهارتا عكس و استوري هم بذارم و فالورها رو اعتمادي كه بـه من دارن بعدش بيان مشتري شما بشن اين وسط چه سودي براي فالوراي من داره ؟ گفتن چه پيشنـهادي ميدين گفتم من نميدونم شما بايد يه تسهيلاتي براشون درنظر بگيرين گفتن : از بين كساني كه پيج مارو فالو كنن و كامنت بذارن رندم يك نفر با همراه انتخاب و ميهمان رستوران بزرگي ميشن خوبه ؟ گفتم : ديگه چه پيشنـهادي دارين ؟ يك نفر با همراه از بين اينـهمـه فالور كمـه ، گفتن : ميخواين يه قرار تو ماه مبارك رمضان بزارين اينجا بصرف افطار با فالورهاتون بـه هر تعداد كه بيان ميهمان رستوران بزرگي؟ گفتم : آهان حالا شد 😍
.
راستي قرعه كشي قراره پنج شنبه بصورت لايو از پيجشون انجام بشـه ( براي يكنفر با همراه )
.
براي قرار منوشماها هم يكي از روزهاي ماه مبارك مشخص ميكنيم بهتون خبر ميدم 😊❤️
.
👍🏻 @bozorgi_restaurant
.
يه عالمـه فيلم استوري از مجموعه گرفتم كه بعدن براتون ميذارم.
#تبليغ
Media Removed
سلام دوستان همراهم خوبید بعد از یک وقفه کوچولو بعد ماه مبارک دوباره انشالله با دستورات جدیدتر سراغتون اومدم 😊😋😉
کیک شیرموز یک کیک بسیـار لطیف مرطوب و خوش طعم یک کیک عصرونـه خوشمزه کـه در تعطیلات تابستونی یـا پیک نیک هاتون مـیچسبه 😋😊 کیک شیرموز
دستور و اجرا از معصومـه یوسفیـان (مـهرانـه)
https://telegram.me/chefme
🥘آشپزخانـه آنلاین مـهرانـه🥘
تخم مرغ : ۴ عدد
آرد : ۳۲۰ گرم
شکر : ۲۲۰ گرم
شیر: یک پیمانـه
موز : ۳ عدد متوسط
روغن مایع : یک پیمانـه
بکینگ پودر : یک قاشق سوپخوری
وانیل : یک چهارم قاشق چایخوری
طرز تهیـه :
https://telegram.me/chefme
🥘آشپزخانـه آنلاین مـهرانـه🥘
شیر و موز را داخل پارچ مخلوط کن ریخته و خوب مـیکنید 🔴اگرمخلوط کن نداشتین موز رو اول با چنگال خوب پوره کنید بعد بـه شیر اضافه کنید
تخم مرغ و شکر و وانیل را با همزن زده که تا غلیظ و حجیم و سفید شود حدودا ۵ دقیقه همزده شود .
روغن و شیرموز را بـه ترتیب اضافه کنید و در حد یکدست شدن یک دقیقه هم بزنید آرد و بکینگ پودر روی بقیـه مواد الک کرده آهسته با همزن دستی مخلوط کنید و در آخر حدود یک دقیقه با دور تند هم زن مخلوط کنید که تا مایـه کیک یکدست شود شود .
https://telegram.me/chefme
🥘آشپزخانـه آنلاین مـهرانـه🥘
مایـه کیک رو درون قالب ترجیحا خرطومـی ( تو خالی ) ۲۵ سانت چرب و آرد پاشی شده ریخته و به مدت ۴۵ که تا ۵۰ دقیقه با درجه حرارت ۱۸۵ درجه سانتیگراد بپزید . کیک را درون قالب خنک کنید بعد درون ظرف سرو برگردانید . 🔴این کیک بخاطر داشتن موز یک کیک لطیف و مرطوب با طعم عالی موز هستش و اگر دوست داشته باشین مـیتونید با خامـه هم کاور کنید یـا به منظور کیکهای تولد هم استفاده کنید 🔴به همـین روش مـیتونید کیک توت فرنگی (مخلوط توت فرنگی و شیر یـا شاتوت و شیر یـا هر مـیوه دلخواه دیگر رو هم بـه این صورت درست کنید ) 🔴این کیک بر خلاف کیکهای موزی نـه کره داره کـه بافتش سنگین باشـه نـه جوش شیرین داره کـه بافت کیک رو تیره کنـه
حتی این کیک رو اشتباها من یک شب که تا صبح بیرون یخچال بدون کاور نگه داشتم ولی بافتش بر خلاف کیکهای دیگه خشک نشده بود 👌🌷
دقيقا پارسال چنين روزي اولين شيمي درماني من شروع شد. يادمـه تمام صبح با پديده آهنگ بلند گذاشته بوديم و مييديم و اشك ميريختيم. قرار بود حداقل ٤ ماه شيمي درماني بشم و نوع دارو يكي از قويترين ها باشـه. بقول دكترم كه ميگفت، اين دارو نميكشدت اما از كنارش رد ميشي!:) و رد شدم. يه كوچيك آرايش كردم، موهام ... دقيقا پارسال چنين روزي اولين شيمي درماني من شروع شد. يادمـه تمام صبح با پديده آهنگ بلند گذاشته بوديم و مييديم و اشك ميريختيم.
قرار بود حداقل ٤ ماه شيمي درماني بشم و نوع دارو يكي از قويترين ها باشـه. بقول دكترم كه ميگفت، اين دارو نميكشدت اما از كنارش رد ميشي!:)
و رد شدم.
يه كوچيك آرايش كردم، موهام رو صاف كردم، لباس خوب پوشيدم و با عزيزترين ها رفتيم سراغش.
.
يك پرستار خوشرو مقدمات كار رو انجام مي داد...يادمـه وقتي ميخواست سوزن رو بزنـه توي پورتم و امير از اتاق رفت بيرون با خودم فكر كردم چقدر سخته همراه بودن. چه باري روي دوش همـه ست! چقدر بايد دروغكي نقش بازي كنن، كه خوبن. ولي مگه ميشـه خوب بود؟!
.
اونروز شيمي درماني بـه آرومي انجام شد، و غير از مزه اون داروي كوفتي كه بـه دهنم ميمومد، هيچ اتفاق ديگه ايي نيافتاد. که تا شب.
.
شب كه شد، من خود جهنم بودم. احساس ميكردم از تمام ذره ذره تنم دارو داره فوران ميكنـه و هر چند دقيقه يكبار ميدويدم توي دستشويي كه بالا بيارم. دلم ميخواست موهام رو همون موقع از ته ب...يادمـه بـه امير غر ميزدم كه همون بهتر مو بريزه و اينـهمـه توي دست و پا و دور گردن نباشـه.
.
تا جايي كه خاطرم ياري ميكنـه، ٤،٥ نفر توي اتاقم بودن، پديده روي تلفن با دكتر كه چه كنيم، اين داره تلف ميشـه. بابا با صورت نگران گوشـه اتاق خيره بـه من. امير و مريم بـه ظاهر آروم. فكر ميكردم واي چقدر اينـها بايد خودشون رو ريلكس نشون بدن. خوشحالم جاشون نيستم!:)
.
از بدن درد بخودم مي پيچيدم، گفتم يكي پاهامو ماساژ بده، که تا شروع كرد گفتم دستتو بردار حالم بهم ميخوره. دستشو برداشت، دوباره گفتم درد دارم فشار بده پاهامو، که تا دست زد، باز دادِ من كه ولم كنيد....و اشك و اشك و اشك، که تا خوابم برد يا درون واقع غش كردم.
.
صبح زود، چشمـهامو آروم باز كردم... خبري از درد و تهوع نبود.پس جهنم كو؟ من زنده ام؟ چه كابوسي بود ديشب، ولي چه صبح آروميه!!! رفتم جلوي آيينـه و خيره شدم بخودم. چند دقيقه زل زدم توي چشمـهام و دقيقا يادمـه كه اين شعر رو زمزمـه كردم، " من از تو هيچ نخواهم، جز آنكه دير بپايي".
.
بعد از اينكه با خودم بلند بلند تكرار كردم، من از تو قويترم، من از تو قويترم، من از تو قويترم رفتم توي حياط و زير آفتاب عالم تاب با مريم گپ زديم، انگار كه ديشبي وجود نداشته.
.
از اون روز يكسال ميگذره. دنيا هم مانند قبل چرخيده و در جريان بوده. اتفاقات خوب و بد هم مثل هميشـه اومدند و رفتند. كسي هم مدالي درون آخر اين جنگ با سرطان بـه گردن كسي ننداخته.
اما من...حتما آدم ديگري شدم. تلاش ميكنم ادامـه زندگيم بر اساس عشق باشـه و نـه ترس.🙏🏻🌷
Read more
Media Removed
پسرم، چقدر خوشحالم از اينكه دارم بزرگ شدنت رو ميبينم.. ياد مادرم ميفتم كه حتي مدرسه رفتن منو نديد و تمام لحظه هاي مـهم و سرنوشت ساز زندگيم درون حسرت وجودش طي شد.. پسرم، سالهاست كه با اومدنت، بـه زندگي ما نور و عشق و بركت دادي و تربيت و محافظت و رفاقت درون كنار مديريت درست تو، يكي از مـهمترين وظايف و دغدغه هاي ... ➿➿
پسرم، چقدر خوشحالم از اينكه دارم بزرگ شدنت رو ميبينم.. ياد مادرم ميفتم كه حتي مدرسه رفتن منو نديد و تمام لحظه هاي مـهم و سرنوشت ساز زندگيم درون حسرت وجودش طي شد.. پسرم، سالهاست كه با اومدنت، بـه زندگي ما نور و عشق و بركت دادي و تربيت و محافظت و رفاقت درون كنار مديريت درست تو، يكي از مـهمترين وظايف و دغدغه هاي من شده.. پسرم، شايد كه ي نداشتي ولي که تا جايي كه تونستم سعي كردم، ، رو بهت بشناسونم.. من و پدرت، درون روزمره هامون، درون رفتارهامون، درون بودنـهامون سعي كرديم بهت ياد بديم چه جوري بايد با يك خانوم رفتار كني.. پسرم، با ي كه وارد زندگيت ميشـه مثل يك پرنسس رفتار كن.. با رفتارت ثابت كن كه او براي تو با بقيه فرق ميكنـه و عشق و احترام رو از توي چشمـهات بخونـه.. پسرم، وقتي مرد زندگي كسي ميشي، ديگه پسر كوچولوي من نيستي، تو مرد بزرگ و قوي يك زن ديگه اي و بايد يك قدم بزرگ بـه سمت استقلال، قدرت و عشق بي پايان بـه خونواده جديدت برداري.. پسرم، براي من فرقي نميكنـه تو چند سالته، من همچنان نگران اينم كه آيا صبحانـه ت رو خوردي، آيا شبها بعد از مسواك فلورايدت رو زدي و آيا تمرينت رو فراموش نكردي.. پسرم، من همچنان نياز دارم صداتو بشنوم، خنده هات تو گوشم بپيچه و دستهاتو دورم حلقه كني و بهم بگي؛ ميخواي قلنجتو بشكونم و قبل از جواب من مثل يه پر كاه بلندم كني.. پسرم، اين چند روزه چقدر آلبومـهاتو با پدرت نگاه كرديم و خنديديم و بغض كرديم.. چقدر زود بزرگ شدي.. چقدر زمان زود گذشت و از اون نطفه كوچولويي كه عكسش اولين عكس آلبوم زندگيت شده، يكروز درون وجود من شكل گرفت چه شاخ شمشاد و عشقي قد كشيد (چشمم كف پات و خدا حافظت باشـه).. با خودم فكر ميكنم روزي كه درست تموم شده، همسري اختيار كردي و خودت پدر شدي و من با همـه مادرانـه هام سعي ميكنم وارد حريم زندگيت نشم و هرگز كاري نكنم كه همسرت حس دخالت و معذب شدن بهش دست بده.. ميدوني كارهاي خدا همـه ش قشنگه.. طفلي رو درون وجود زن خلق ميكنـه و بعد از نـه ماه بند ناف رو پاره.. اين يعني اون طفل كوچولو ديگه خودش ميتونـه نفس بكشـه، شير بخوره و وابسته بـه اون بند ناف نباشـه.. بچه ها بزرگ ميشن.. هم جسمي هم روحي.. بچه ها بند ناف وابستگيشون رو با پدر و مادر قيچي ميكنن، نـه بخاطر اينكه ميخوان دور شن كه بخاطر اينكه ميخوان وارد مرحله جديدي از زندگيشون شن و نفس روحي و تغذيه فكريشون رو مستقل انجام بدن.. پسرم، دوستت دارم و هركسي رو كه تو داشته باشي دوست دارم.. پدرت با من مثل يك پرنسس رفتار كرد تو هم قدم جاي پاي پدرت بذار و مرد بزرگ و قوي پرنسس زندگيت شو و باعث افتخار ما باش..
Media Removed
. «ساعت صفر» ماه من رسیدنت بـه خیر 🕊 واقعیتش نمـیدونم چه رنگی خواهی بود برام ، یـا چه رنگی هستش حال دلم از اومدنت... بیرنگ احوالم انگار...من همـیشـه با هرچی کـه شد و نشد مومن بـه بهار موندم ، پر زِ رنگ...اما شاید بشـه گفت خاکستریام ! نـه خیلی خوشحالم از رسیدنت نـه خیلی ناراحت... یـه کمـی کم امـیدم شاید ، تقصیر ... .
«ساعت صفر»
ماه من رسیدنت بـه خیر 🕊
واقعیتش نمـیدونم چه رنگی خواهی بود برام ، یـا چه رنگی هستش حال دلم از اومدنت...
بیرنگ احوالم انگار...من همـیشـه با هرچی کـه شد و نشد مومن بـه بهار موندم ، پر زِ رنگ...اما شاید بشـه گفت خاکستریام !
نـه خیلی خوشحالم از رسیدنت نـه خیلی ناراحت...
یـه کمـی کم امـیدم شاید ، تقصیر ماه و روز و سال هم نیست خیلی وقتِ کـه از بندگان کم دیدم وفا و حُسن ، هی مـیگم خودشونو نگیرن و در وفا بکوشن اما کو گوش شنوا...بیخیـال ، رها مـیکنیم رئیس...واقعیتش هجومـی از خاطرات دور و نزدیک و مرور بیامان کل زندگیم فرصتی به منظور فکر دیگه و انتخاب تونالیتهی رنگی برام باقی نمـیذاره...مـیترسم قهوهام سرد شـه یـا غافل بمونم از اینکه زندگی هنوزم با وجود همـهی پایین و بالاش خوشگلیهاشو داره...شاید تونسته باشی تارِسفید اضافهی زلفم کنی ، شاید تونسته باشی تَرک انداخته باشی بـه شیشـهی دلم ، شاید قلبم بسوزه گاهی و چشمام خیس اما هنوزم مـیتونم ببینم قشنگیهای دنیـارو ، رنگ و خوشیش رو حتی قابشون مـیگیرم و ازشون مـینویسم ، گاهی بهتر از قبل چون از گذشته یـاد گرفتم خیلی چیزا ، بعد زندگی جانم هنوزم من برندهام و نتونستی از بعد من بربیـای و نمـیای حالا حالاها ایشالا : ) ....
فارغ از اون روزِخاص پیشرو کـه بیتصور و تصویرم ازش ، خوشحالم کـه تا چند روز آینده یـه سال از عمرم کم و یـه سال بـه سنم و فکر و راه و تجربهام اضافه مـیشـه هرچند سخت و آسون اما باحاله ؛ فقط بیش از هروقتی آخدای جان ازت مـیخوام باهام باشی هرچند همـیشـه روسفید کردی روی سیـاهم رو با رحم و مـهرت و همراهی بیوقفهات توی تک تک ثانیـههام.
حالمون رنگی🌿
و عکسهای خوبش بـه رنگ سیـاه و سفید ، همـیشـه به منظور رفیق جانم هست @amirarbabian
#گلنویس
۱۳۹۷/۰۳/۰۱
خرداد هست ، بگو برایم ، من بمونم یـا برم ؟...
Media Removed
.
شب همگي خوش🙋🏼♀️
.امروز سير ترشي رو انداختم گفتم سريع كارهاي عقب افتاده انجام بدم كه ان شاالله يواش يواش براي ماه رمضون آماده باشم .
. .
.
خيلي ها درون مورد طرز تهيه سير ترشي سوال كرده بودند اين پست رو گذاشتم که تا دوستان استفاده كنند .
. . . .سيرترشي رو بـه روشـهاي مختلفي درست ميكنند.
.
.
بعضي ها از سركه خرما و سركه بالزاميك و سس سويا يا بـه جاي سس سويا از شكر قهوه اي يا عسل استفاده ميكنند اما من بـه اين صورت درست نميكنم و ساده ترين شيوه رو بكار ميبرم و همـه هم راضي هستند طرز تهيه بـه روش ساده👇👇👇
.
. * سیر یك كیلوگرم
* سركه حدود یك لیتر( سركه قرمز)
* نمك 1يا 2 قاشق چایخوری
.
. بوتههای سیر، درون بهار تازه هست و به منظور تهیـه
این ترشی مناسب مـیباشد. چندین لایـه از پوست روی آنها جدا كنید که تا حبهها مشخص شوند اما بوتهها بـه صورت درسته باقی بمانند و از هم جدا نشوند. بـه عبارت دیگر، بوتههای سیر فقط حتما یك لایـه پوست داشته باشند و ریشـه آن هم گرفته شود.
سير را با آب بشوريد و بعد از اينكه مطمئن شديد كاملاً خشك شده و بدون آب هستند
.
سپس سیرها را بهطور مرتب درون شیشـه بچینید، یك قاشق چایخوری نمك بـه آن بیفزائید و سركه رویش بریزید که تا كاملاً روی آن را بگیرد. بعد از گذشت چند روز سركه بـه خورد سیرها مـیرود و سر آنها خالی مـیشود. مجدداً سركه اضافه كنید که تا ظرف پر شود. با گذشت زمان، رنگ سیر تغییر مـیكند و به سمت قهوهای مـیگراید و پس از چندین سال، كاملاً سیـاه و شیرین خواهد شد. اگر از سركه طبیعی به منظور تهیـه این ترشی استفاده مـیكنید، سیرترشی باكیفیت بالائی خواهید داشت. این ترشی، دستكم بعد از 2 ماه قابل مصرف است.
.
.
.
دوستان عزيزي اگر باز هم تجربه اي براي سيرترشي دارند بنويسند که تا من و بقيه دوستان استفاده كنيم و طرز تهيه سركه خرما خونگي رو هر كس ميدونـه يه زحمت بكشـه و بنويسه که تا ما هم استفاده كنيم .
.
.ممنون از حضور يكايك شما دوستاني كه هميشـه با من همراه هستيد 😍💗💗.
.
.
. #طرز_تهيه_سير_ترشي_سامانتا_فود
Media Removed
. دیروز یک پسربچهای رفته بود پشت پیـانو روی سن نشسته و آماده بود به منظور اینکه جلوی جمع بگه بعد از یک ترم آموزش چی یـاد گرفته و چه کرده. نوجوونی خجالتی و تودار کـه هیچ آشنایی با موسیقی نداشت حالا بعد از سه ماه تونست برامون قطعه سادهای بزنـه و نتها رو از رو بخونـه و همچنین وزن و مـیزان قطعه رو بدونـه. شاید حدس ... .
دیروز یک پسربچهای رفته بود پشت پیـانو روی سن نشسته و آماده بود به منظور اینکه جلوی جمع بگه بعد از یک ترم آموزش چی یـاد گرفته و چه کرده. نوجوونی خجالتی و تودار کـه هیچ آشنایی با موسیقی نداشت حالا بعد از سه ماه تونست برامون قطعه سادهای بزنـه و نتها رو از رو بخونـه و همچنین وزن و مـیزان قطعه رو بدونـه.
شاید حدس زده باشین ، ما بـه ترم دوم کارمون رسیدیم و به همـین زودی سه ماه گذشت. آرین هم اولین هنرجوی ما بود کـه حالا داشت بـه ترم دوم مـیرسید.
پس عجیب نبود کـه من این حال عجیب رو داشتم. درون پس گوش بـه آرین ، محو درون این احساس شده بودم کـه اولین قدم از رسالتی رو برداشتم کـه با ایمان پا درون راهش گذاشتم. با این امـید کـه بتونم خانوادهای از موسیقی به منظور خودم درست کنم، خانوادهای کـه سالها بعدپر باشـه از نوجوونها و جوونهایی کـه با هم بزرگ شدیم و باهم باهنر زندگی کردیم و دلیل زندگی هیچ نبود جز موسیقی!
این خیلی آرومم مـیکنـه و
دلم قرص مـیشـه مخصوصا وقتی مـیدونم این خونواده مادری مثل شبنم خواهد داشت. نزدیکی ما بـه حدی رسیده کـه بدون اینکه من حرفی ب داشت همون چیزی رو حس مـیکرد کـه من درگیرش بودم و غرق درون همون دریـایی بود کـه من گرفتارش بودم.
Media Removed
سال 2008 : سه روز بعد : داستان از نگاه جاستین : سلنا : جاستین وقتی دارم حرف مـی حتما بهم گوش بدی جاستین : اگه ندم ؟ سلنا سرخ شد و با عصبانیت گفت : تو .. تو ..ت...ت..تو چطور جرات مـیکنی اینطوری با من حرف بزنی من دوس تم .. جاستین : آره اما زور زورکی سلنا : آقا پسر زورزورکی !! دوباره یـاد آوری مـیکنم ... سال 2008 :
سه روز بعد :
داستان از نگاه جاستین :
سلنا : جاستین وقتی دارم حرف مـی حتما بهم گوش بدی
جاستین : اگه ندم ؟
سلنا سرخ شد و با عصبانیت گفت : تو .. تو ..ت...ت..تو چطور جرات مـیکنی اینطوری با من حرف بزنی من دوس تم ..
جاستین : آره اما زور زورکی
سلنا : آقا پسر زورزورکی !! دوباره یـاد آوری مـیکنم که تا یک ماه دیگه قرار داد بستیم کـه باهم باشیم یـادته نـه ؟؟
جاستین : اون جلوی دوربین ها بود و سل من تو این دو سال جلو دوربین یـه دوس پسر خوب واست بودم من هیچ اشتباهی نکردم
سلنا : اشتباه نکردی ؟؟ این همـه آبرو ریزی کردی درسته ؟؟ اصلا نمـیفهمم دقیقا هدف تو و زرافه چی بود کـه اونجوری رفتار کردید .. اونقدر صورتاتون نزدیک بود و دستاتونو تو موهای هم قفل کرده بودید .. نمـیدونم شاید این فقط حرف رسانـه ها باشـه اما مـیدونی دارن پشت سرتون چیـا مـیگن ؟
جاستین : وا تقصیر من چیـه اون موهامو کشید ..........
داشتیم همـین طور بحث مـیکردیم کـه صدای درون اومد سلنا از رو کاناپه ی جفتم بلند شد و رفت درو باز کنـه .. مـیدونم که تا در باز بشـه هوای سرد تو مـیاد دیگه چیکارش مـیشـه کرد هر سال نزدیک کریسمس اینجوریـه بعد از رو کاناپه بلند شدم و رفتم رو صندلی راحتیـه نزدیک شومـینـه نشستم و شعله اش رو زیـاد کردم .. چه آرامش خوبی که تا قبل از بازگشت سلنا برپاس.. تو حال خودم بودم که
تیلور : بربری فک کنم تو دیگه اماده ی خوردنی حسابی پخته شدی حالا باشو بزار من اونجا بشینم .. یخ بستم من
وا این کـه خانم لرس اینجا چیکار مـیکنـه ؟؟ سریع از سرجام پا شودم و به تیلور زل زدم سرتا پاش خیس بود یـه پالتوی بافتنی تنش بود و موهای بلندش کاملا خیس شده بود با دستاش خودشو بقل کرده بود و داشت مـیلرزید تغیر رنگ داده بود و آبی شده بود درون کل موش آب کشیده بود منم مات و مبهوت بهش زل زده بودم
تیلور : اگه هیز بازیت تموم شد و خوب منو دیدی مـیتونم بشینم
جاستین: هیز بازی ؟ موش کوچولو تو چی داری کـه من بخوام اون طوری نگات کنم ؟ فقط از حالت خیسیت متعجبم درون ضمن تو خونـه ی من چیکار داری ؟؟ تازشم باشـه بابا دلم واست سوخت بیـا بشین
تیلور یـه لبخند ملیح زد و نشست و از تو کیفتش تبلتش رو درون اورد و داد بـه من
من : این دیگه چیـه ؟
تی : متن آهنگمون
من : واقعا اینقدر زود نوشتی ؟
تی : من همـیشـه رو حرفی کـه مـی هستم
سال 1986 :
داستان از نگاه زین :
نایل دستمو گرفت و سمت دیوار کشیدم و با تعجب یـه برگه رو از رو دیوار کند و گفت :
نایل : داداش باورت نمـیشـه
زین : اون چیـه ؟
نایل : این همون س !!
زین : کدوم ه ؟
نایل برگه رو بـه من داد و گفت : ...
Media Removed
همـیشـه گذر زمان باعث مـیشـه خیلی چیزها فراموش بشن . اینکه یـه چیزی چقدر مـیتونـه توی لحظه ها هک بشـه و موندگار بمونـه ، فقط و فقط بـه ارزش اون چیز بستگی داره .
#ماه_عسل با ارزش من ، تو نـه تنـها توی لحظه های مردم بلکه تو قلب این ملت هک شدی !قلممون درون وصف ارزشت کند و واژه هامون به منظور توصیفت گم مـیشن... ما یـادمون نمـیره... مرتضی مـهرزاد عزیز کـه بعد از 8 سال از انزوا و خونـه نشینی بـه تیم ملی والیبال و طلای پارالمپیک رسید ... آروم شدن دل بی قرارِ مادر و پدر محمد طاهای عزیز کـه بچشون بعد از یک ماه بـه آغوششون برگشت... پیدا بیش از 400 هزار حامـی به منظور بچه هایی کـه تو زندگیشون حامـی جز خدا نداشتن.. آزاد هزاران زندانی کـه بخاطر بدهی از خانواده هاشون دور بودن... فکر نمـیکنمـی باشـه کـه اشکای شادی عرشیـای 8 ساله رو فراموش کنـه ، وقتی کـه نامـه ی آزادی پدرش رو بـه سختی مـیخوند و با اینکه چیزی ازش نمـیفهمـید ،صداش مـیلرزید.. و فکر نمـیکنم فراموش بشـه خنده های از ته دل و حال خوب شاهین قصمون، کـه آرزوش داشتن پدر و مادر بود... یـا حتی لحظه ی هم آعوشی مادر و پسری بعد از 30 سال...
و خیلی اتفاقای ناب و ماه عسلیـه دیگه کـه مطمئنا تو یـاد و خاطره ی هممون ثبت شده...
اما...
پشت همـه ی این اتفاقات شیرین و لحظات فراموش نشدنی ، تلاش شبانـه روزی و زحمات بی حد و مرز گروهیـه کـه خالصانـه زحمت مـیکشن و سختی هارو تحمل مـیکنن. گروهی کـه صداقت و رفاقت سرلوحه ی کارشونـه . گروهی کـه فقط و فقط با وجود یـه "کاپیتان" مـیتونـه قله های موفقیت رو فتح کنـه .ی کـه خاشعانـه و خالصانـه خودش رو کمترین مـیدونـه اما همـه ی ما مـیدونیم کـه ماه عسل با وجود اونـه کـه مـیتونـه "عسل" باشـه و پشت همـه ی این اتفاقا همت و خواست اونـه...
از تمام این عزیزان علی الخصوص "احسان علیخانی " عزیز ، کـه برای این برنامـه ی یک ماهه ی پر مخاطب کل سال تلاش مـیکنن صمـیمانـه تشکر مـیکنیم و امـیدواریم کـه همـیشـه پاینده و برقرار باشن و خدا گوشـه ای از نگاهش رو همـیشـه و همـیشـه خرج زندگیشون کنـه
@alikhani.ehsan
@maheasaltv
#احسان_علیخانی #ماه_عسل
#ehsanalikhani #ehsan_alikhani #maheasaltv
Media Removed
همـیشـه گذر زمان باعث مـیشـه خیلی چیزها فراموش بشن . اینکه یـه چیزی چقدر مـیتونـه توی لحظه ها هک بشـه و موندگار بمونـه ، فقط و فقط بـه ارزش اون چیز بستگی داره .
#ماه_عسل با ارزش من ، تو نـه تنـها توی لحظه های مردم بلکه تو قلب این ملت هک شدی !قلممون درون وصف ارزشت کند و واژه هامون به منظور توصیفت گم مـیشن... ما یـادمون نمـیره... مرتضی مـهرزاد عزیز کـه بعد از 8 سال از انزوا و خونـه نشینی بـه تیم ملی والیبال و طلای پارالمپیک رسید ... آروم شدن دل بی قرارِ مادر و پدر محمد طاهای عزیز کـه بچشون بعد از یک ماه بـه آغوششون برگشت... پیدا بیش از 400 هزار حامـی به منظور بچه هایی کـه تو زندگیشون حامـی جز خدا نداشتن.. آزاد هزاران زندانی کـه بخاطر بدهی از خانواده هاشون دور بودن... فکر نمـیکنمـی باشـه کـه اشکای شادی عرشیـای 8 ساله رو فراموش کنـه ، وقتی کـه نامـه ی آزادی پدرش رو بـه سختی مـیخوند و با اینکه چیزی ازش نمـیفهمـید ،صداش مـیلرزید.. و فکر نمـیکنم فراموش بشـه خنده های از ته دل و حال خوب شاهین قصمون، کـه آرزوش داشتن پدر و مادر بود... یـا حتی لحظه ی هم آعوشی مادر و پسری بعد از 30 سال...
و خیلی اتفاقای ناب و ماه عسلیـه دیگه کـه مطمئنا تو یـاد و خاطره ی هممون ثبت شده...
اما...
پشت همـه ی این اتفاقات شیرین و لحظات فراموش نشدنی ، تلاش شبانـه روزی و زحمات بی حد و مرز گروهیـه کـه خالصانـه زحمت مـیکشن و سختی هارو تحمل مـیکنن. گروهی کـه صداقت و رفاقت سرلوحه ی کارشونـه . گروهی کـه فقط و فقط با وجود یـه "کاپیتان" مـیتونـه قله های موفقیت رو فتح کنـه .ی کـه خاشعانـه و خالصانـه خودش رو کمترین مـیدونـه اما همـه ی ما مـیدونیم کـه ماه عسل با وجود اونـه کـه مـیتونـه "عسل" باشـه و پشت همـه ی این اتفاقا همت و خواست اونـه...
از تمام این عزیزان علی الخصوص "احسان علیخانی " عزیز ، کـه برای این برنامـه ی یک ماهه ی پر مخاطب کل سال تلاش مـیکنن صمـیمانـه تشکر مـیکنیم و امـیدواریم کـه همـیشـه پاینده و برقرار باشن و خدا گوشـه ای از نگاهش رو همـیشـه و همـیشـه خرج زندگیشون کنـه 🌷
@alikhani.ehsan
@maheasaltv
#احسان_علیخانی #ماه_عسل #گروه_اتحاد_احسانیـا(e.a🌙etehad)
#ehsanalikhani #ehsan_alikhani #maheasaltv
Media Removed
تو این چهار ماه خیلی چیزا جدیدی تجربه کردم و یـاد گرفتم حتی تونستم خودمو بهتر بشناسم و خیلی چیزا بهم ثابت شد همـین کـه خدا خیلی خیلی بزرگه شاید بگید اینو کـه دیگه همـه مـیدونن درسته ولی من بـه معنایی واقعی کلمـه اینو درک کردم نمـیخوام شعار بدم بیخیـال (فکر کن از بین 900 ،800 خوابگاهی یـه هم زبون باشـه کـه اونم صاف بیـاد تو اتاق تو کـه اگه اینجوری اتفاقی هم اتاق نمـیشدیم عمرا بین 9هزار دانشجو با همدیگه آشنا مـیشدیم) ، "فهمـیدم که تا دور نشی قدر یـه سری چیزا رو نمـیدونی"
دوری و غربت سخته ولی چقد خوبه کـه هرجا باشی و هر چقدم تنـها یکی رو داشته باشی کـه دلگرمـیت باشـه یـه جورایی رفیق و همراهت باشـه یکی کـه هر وقت دلتنگ و تنـها شدی حضورش رو حس کنی اینم شاید بگید باز شعاره ولی خدا رو داشته باشی سختیـا آسون مـیشن
دوری آدمو عاشق مـیکنـه عاشق شـهرش عاشق خونوادهاش، دوستاش و خیلی چیزای دیگه
دور کـه باشی احساسات خیلی خودش رو نشون مـیده خیلی خودشو بـه رخ مـیکشـه هم واسه تو هم برا اونایی کـه ازشون دور شدی یـه سری چیزا(احساسات) این بین رد و بدل مـیشـه و یـه سری حرفا بهم گفته مـیشـه کـه قبل از این هيچوقت اتفاق نیفتاده و گفته هم نشده
خیلیـا رو شناختم فهمـیدم چه عزیزانی رو دارم تو زندگیم من چقد خوش شانسم کـه این آدما دور و برمن
و الانم فقط خاطرههای خوب مونده برام از چهار ماهی کـه ازش بیم داشتم✌
(همچنین دوستانی عزیزتر از جان☺) پ. ن: گفتم از این 4 ماه بنویسم ولی نمـیدونم چرا اینجوری شد همش احساسی و معنوی! 😕😐
Media Removed
دو سال پیش همـین ساعتها بعد از چند ماه سخت، با پیژامـه ولو شده بودیم رو مبل جلوی تلویزیون و داشتیم باقالیپلوهای شب قبل رو موقع تماشای گات مـیخوردیم. چند سال صبر کرده بودم که تا باهم بریم تو خونـهی خودمون و گات رو با تو ببینم. بعضی وقتها بـه این فکر مـیکنم کـه اگه اون عصر پاییزی باهات توی کتابفروشی شمس قرار ... دو سال پیش همـین ساعتها بعد از چند ماه سخت، با پیژامـه ولو شده بودیم رو مبل جلوی تلویزیون و داشتیم باقالیپلوهای شب قبل رو موقع تماشای گات مـیخوردیم. چند سال صبر کرده بودم که تا باهم بریم تو خونـهی خودمون و گات رو با تو ببینم.
بعضی وقتها بـه این فکر مـیکنم کـه اگه اون عصر پاییزی باهات توی کتابفروشی شمس قرار نمـیزاشتم و نمـیدیدمت الان چی مـیشد؟ یـا اون وقتی کـه تو رفتی، اگه بر نمـیگشتی الان من کجا بودم؟ و هزارتا اما و اگر دیگه کـه خودت بهتر مـیدونی، فقط من اینو مـیدونم اگه هیچکدوم از این اتفاقها نبود یـا جور دیگهای رقم مـیخورد من الان خوشحالترین و خوشبختترین مرد روی کرهی زمـین نبودم.
اینم بدون اگه دهبار دیگه بـه دنیـا بیـام و هزاران بار سختتر بشـه رسیدن بـه هفت خرداد ۹۵ باز هم حاضرم برگردم بـه اون تاریخ و اون روزها چون مـیدونم چقدر زندگی با تو شیرینـه و هیچوقت نمـیتونم خودم رو بدون تو تصور کنم. ❤️❤️❤️
@minahashemi
Media Removed
چه كسي هست كه #سرشانـه پهن و چارشانـه و كمر باريك نخواد؟! سلام بعد از بيشتر از ٦ ماه امروز شخصا @mora_fitz اولين مقاله هست كه درون خدمتتون هستم و براتون مي نويسم،اميدوارم كه استفاده ببريد. @mora_fitz . حتما دقت كرده ايد هر زمان وارد سالن شويد تنـها حركت هميشگي كه حتي بعضي افراد بيشتر از ده سال هست ... چه كسي هست كه #سرشانـه پهن و چارشانـه و كمر باريك نخواد؟!
سلام
بعد از بيشتر از ٦ ماه امروز شخصا @mora_fitz اولين مقاله هست كه درون خدمتتون هستم و براتون مي نويسم،اميدوارم كه استفاده ببريد. 😉👍 @mora_fitz .
حتما دقت كرده ايد هر زمان وارد سالن شويد تنـها حركت هميشگي كه حتي بعضي افراد بيشتر از ده سال هست كه اجرا مي كنند و مي بينيد قايقي با ميله دست جمع هست !!
نماي V بدن و سرشانـه هاي عضلاني و درشت كه مثل هرم بـه كمري باريك ختم ميشود ، هر #ورزشكار ي را از جمع ساير ورزشكاران درون استثنا و توجه ويژه قرار خواهد داد.اما برعكس عملكرد و نحوه تفكر و تمرينِ اكثر بدنسازان، سر تيترِ داشتن چنين بدني نتيجه تمرين ويژه سرشانـه يا #شكم نيست!
شما مي بايست،
چندين گروه #عضلاني را با برنامـه اي دقيق تمرين دهيد،علاوه بر اينكه روي بخش مياني بـه طبع شرايط ، سخت كار كنيد.
اگر توده اي از چربي دور كمرتان وجود دارد بايد با تمرينات مناسب و برنامـه غذائي محدود مشكل را برطرف كنيد،وگرنـه V شما براي ديگران U ديده خواهد شد !😄😉
.
اصلي ترين قسمت مربوط بـه سرشانـه رو درون پست بعدي بخوانيد..
اما درون اين مقاله؛ بخش 1️⃣: تمركز بيشتر روي قسمت بالايي #عضله لت( #زيربغل ):
.
بعد از #سرشانـه عمده ترين نقش رو درون شكل دهي بدني وي شكل داراست.
البته مربي شما بهتر هست دقيقا درنظر بگيرد كه تمرينات عضلات پشت بايد چندين گروه عضله مختلف را هدف گرفته و تمام آن عضلات را با دانش كامل آناتومي #بدن بشناسد.(لت، رامبيد،ذوزنقه مياني و پاييني و دلتوئيد پشتي...)
💡برنامـه ريزي شما:
بطور عمومي #تمرين عضلات پشت را بـه دو گروه مجزا تقسيم كنيد:🅰️حركاتي كه حول محور پلن عمودي بدن حركت مي كنند،مثل كشش هاي از بالا و كشش هاي از پايين ... 🅱️حركات پارويي كه شما درون هر حالتي كه باشيد بطور عمود بر بدنتان وزنـه را بـه سمت بدنتان مي كشيد.
.
❎آيا مي دانيد تفاوت درون چيست؟؟
.
حركات عمودي مثل بارفيكس،سيم كش ها و... كمك بـه عريض تر شدن بدنتان خواهند كرد
اما دسته دوم عضلات مياني و ذوزنقه و... را قطورتر خواهند ساخت.
.
توصيه من : اگر هميشـه قايقي يا رويينگ را درون وضعيت دست جمع مي گرفته ايد،كه حتما همينطور بوده،حالا ميله بار سيم كش از بالا را روي قايقي نصب كنيد و در دست بازترين حالت عرض سرشانـه حركت را اجرا كنيد
و درون حال كشش آن را بالاتر از هميشـه بياريد،تقريبا که تا وسط سينـه هايتان.
ادامـه درون پست بعدي... _____________
سوالاتتان را با ما درون ميان بگذاريد،
مؤلف: @mora_fitz
Media Removed
سلامـی دوباره بـه همـه عشقای بنده راستی یـادم رفت بگم مرسی به منظور ۲۰۰ تایی شدن من عاشق همتونم. قسمت ۵۱: تقریبا از محل مـهمونی خیلی دور شده بودیم. پاول کتش رو به منظور این کـه من سردم نشـه رو دوشم انداخت.من داشتم همـین طور بـه راه رفتن ادامـه مـی دادم کـه حس کردم پاول از راه رفتن دست برداشت بـه پشت برگشتم و دیدم اون حدودا ... سلامـی دوباره بـه همـه عشقای بنده راستی یـادم رفت بگم مرسی به منظور ۲۰۰ تایی شدن من عاشق همتونم.
قسمت ۵۱:
تقریبا از محل مـهمونی خیلی دور شده بودیم. پاول کتش رو به منظور این کـه من سردم نشـه رو دوشم انداخت.من داشتم همـین طور بـه راه رفتن ادامـه مـی دادم کـه حس کردم پاول از راه رفتن دست برداشت بـه پشت برگشتم و دیدم اون حدودا سه فوت از من دور تر ایستاده بود "خب فکر کنم حتما شروع شروع کنیم" من فکر حق اون باشـه کـه یک شانس دیگه بهش داده شـه رفتم جلوی روش ایستادم و با دیدن این کـه من عصبی نیستم چشمای اون نرم شد "من فکر کنم…"،"هیلی" صدای شارلوت باعث شد حرفم نیمـه تموم بمونـه و پاول یـه آه از ناراحتی کشید "مـیشـه بیـای" پاول چشم غره رفت "من برمـیگردم تو برو" اون سرش رو تکون داد و از اون جا رفت شارلوت اومد پیشم و گفت"خب من نمـی دونم حتما چه طور کادوی لیـام رو بدم خب مـی دونی وقتی تنـهاییم یـا جلوی همـه خب خانواده اونا پولدارن و شاید کادوی من بی چیز باشـه و آبروم بره" اومد جلو تر و رو بـه روش ایستادم "نـه این طور فکر…آییییییی" تموم بدنم بـه درد درون اومد خیلی زیـاد بود بیش تر از زیـاد من نمـی تونم این رو تحمل کنم دوباره داد زدم "چی شد هیلی چی شد" اون با چشای نگرانش این رو بهم گفت ولی من نتونستم این رو تحمل کنم و روی زانو هام افتادم و با دستام وزن خودم رو نگه داشتم سرم رو آوردم بالا و شارلوت جیغ زد و گفت "چشات چرا این رنگین" آخرین چیزی کـه فهمـیدم درد شدید بود، آخرین چیزی کـه دیدم ماه بود کـه کامل بود و جیغ شارلوت و بعد سیـاهی.
*****************
در حار دویدن بودم شارلوت رو جلوی چشمام مـی دیدم کـه داشت از دست من فرار مـی کرد اما چرا ناگهان پرتاب شدم روی شارلوت و صدای جیغش بالا رفت و…
با صدای جیغ خفیفی کـه تو ذهنم نگوا مـی شد از خواب پ همون لحظه حس کردم یکی نشست رو تخت اون باربارا بود کـه خیلی نگران بود و چشماش بد جور قرمز بود طوری کـه انگار چند ساعته کـه داره گریـه مـی کنـه "تو حالت خوبه" وقتی بـه دوروبرم نگاه کردم اول نفهمـیدم کجام اما بعد فهمـیدم تو اتاق پاولم و یک ملافه دورم کشیده شده بود و حس کرد کـه زیر اون ملافه هستم و واقعا هم بودم"باربی من چرا م؟" اون سرش رو گذاشت بین و با صدایی خسته و خواب آلود گفت"بهتره بری یک دوش بگیری منم برات لباس مـی ذارم بعد بیـا پایین که تا در مورد دیشب حرف بزنیم" و تا خواستم ازش سوال بپرسم اون از اتاق رفت بیرون منم ملافه رو از رو خودم زدم کنار و دیدم بدنم خاکی شده و چند که تا برگ گل روی ملافه بود یعنی چی شده؟ سرم درد مـی کرد رفتم داخل حموم اتاق پاول و دوش رو باز کردم /ادامـه کامنت اول/
Media Removed
http://p30up.ir/images/vde0lvvisehbwrz5y38m.mp4
http://p30up.ir/images/86xx9mtrywczggf1yc9.mp4
http://p30up.ir/images/hq7cbhgrr19uuw6xy0y.mp4
وحشیـانـه با زن چادری
سلام،من آرشم،26 سالمـه و به شدت عاشق و دیوونـه ی .این اولین داستانمـه،امـیدوارم خوشتون بیـاد.
من خونـه مجردی داشتم،خدا نصیبتون ه یـه 4 ماهی یـه بیوه(مـیوه) بـه پستم خورده بود کـه کیر زی بود،روزی حداقل 4 راند من مـیگاییدمش بـه خشنترین شکل کـه اشکش درون مـیومد،لوله هاشم بسته بود منم آبم رو مـیریختم داخلش اینم روز بـه روز تنگتر مـیشد،هر بار کـه مـیخواستم بزارمکلی تف مـیزدم البته بعضی وقتا هم خشک مزدم مـیترکوندمش اونم چنان جیغ مـیزد کـه اصن منو روانی مـیکرد.خلاصه بعد از 4 ماه این نعمت از دست ما رفت و ما موندیم و شرمنده ی ون شدیم که تا 1 ماه.
من کارم برقکاری هستش،بعد یک ماه رفیقم کـه مغازه داره زدو گفت بیـا یـه مشتری ز زده حتما بری دستگاه گیرنده دیجیتال براش نصب کنی،رفتم آدرسو گرفتم و ابزار برداشتم کـه برم.
وقتی رسیدم آیفون رو زدم یـه صدای نازک و ی گفت کیـه منم گفتم برا نصب دستگاه اومدم،انقدر تو کف بودم کـه با همون صدا آنتنم بلند شد.رفتم جلو درون واحد دیدم یـه زن سبزه ی حدودن 65 کیلویی با قدی تقریبن 170 سانتی تو پر جلو درون وایساده،آنتن منم دیگه داشت شلوارمو پاره مـیکرد،خانم مـیرزایی(همون زن چادری) گفت بفرمایید منم با صدایی دو رگه گفتم بله شما بفرمایید.وقتی رفتم داخل و دیدم کـه خودش تنـهاست دیگه کله و تو گلوم احساس مـیکردم.از ترس اینکه یـه گندی ن سریع رفتم سراغ کار ولی حواسم پیش اون بود.اونم نـه موهاش معلوم بود نـه جای دیگه اش منم گفتم لابد زن خوبیـه و خودمو کنترل کردم کـه ضایع نشم.رفتم پیش مـیز تلویزیون و شروع کردم بـه لحیم فیش برا دستگاه،با کیر کلفت باد کرده مشغول کار بودم کـه خانم مـیرزایی اومد و چایی آورد وقتی خم شد تعارف کنـه یـه طرف چادرش باز شد و دیدم زیر چادر فقط داره و ناخودآگاه چند ثانیـه خیره شدم بـه هاش و چایی رو برداشتم و اونم سریع بلند شد و گفت وای و چادرشو جمع کرد و گفت ببخشید من همـین کـه از حموم درون اومدم شما اومدید وقت نشد لباس بپوشم.منم گفتم شما ببخشید کـه من نگاه کردم.اونم گفت نـه این چه حرفیـه چشم واسه دیدنـه.
با خودم گفتم آرش فک کنم از شرمندگیـه کیرت قراره درون بیـای ولی چون مشتری بود و نمـیخواستم آبرو دوستم بره منتظر بودم اون شروع کنـه.
دوباره مشغول کار شدم اونم رو مبل نشست و نگاه مـیکرد منم فکر اینکه زیر چادر ه داشت دیوونـه ام مـیکرد کـه پرسید آقا مجردید؟ گفتم آره. گفت اذیت نمـیشی؟چرا زن نمـیگ
اولش همـه چى يه شوخى بود اما شوخى شوخى همـه چى جدى مى شـه و فرو مى ره! از انتخاب احمدى نژاد و افتادن تو چالَش، که تا روى كار اومدن ترامپ و غرق شدن تو چاهش!( البته اگه ريشـه رو از قبل تر بررسى نكنيم) دلارِ پنج هزار تومن انقدر برامون سنگين بود كه زير فشارش زائيديم که تا راحت تر تو دلار نُه هزار تومنى سِر بشيم! که تا راحت ... اولش همـه چى يه شوخى بود
اما شوخى شوخى همـه چى جدى مى شـه و فرو مى ره!
از انتخاب احمدى نژاد و افتادن تو چالَش، که تا روى كار اومدن ترامپ و غرق شدن تو چاهش!( البته اگه ريشـه رو از قبل تر بررسى نكنيم)
دلارِ پنج هزار تومن انقدر برامون سنگين بود كه زير فشارش زائيديم که تا راحت تر تو دلار نُه هزار تومنى سِر بشيم!
تا راحت تر بـه جُك هاى اتاق فكراى پارك لاله بخنديم و سر که تا پاى دولت و حكومت رو سوژه كنيم!
اصن من مى گم مملكتى كه آدماى با استعدادش جم مى شن تو پارك لاله(يا جاهاى ديگه) و خلاقيتشون رو با پُك هاى علفشون توى تلگرام وِل مى دن، بايدم بـه دلار ده تومن برسه! اصن اين كمشـه، بايد دلارش بشـه بيست تومن!
سكه اش بايد بشـه شيش(ميليون) تومن! يوروش بشـه سى تومن! درهمش بشـه پنج تومن!
ولى تنـها چيزيش كه تكون نخوره قيمت بليت تئاتر و سينماش باشـه!
وقتى درون عرض كمتر از چند ماه همـه چيز مملكت دو برابر بشـه و قيمت بليت كالاى فرهنگيش تغيير نكنـه اين نشونـه ى چيه؟
درك بالاى اهالى فرهنگ و هنر؟ زور كمشون؟ بى اهميتى جامعه بـه كالاى فرهنگى؟! يا هزاران سوال ديگه كه مطرح كردنش فقط ذهن آدم رو درد مياره؟!!!
.
اما يه چيزى كاملن واضحه، اينكه با اين وضعيت معيشتى جامعه ريزيش مخاطب سينما و تئاتر با سرعت عجيبى درون حال حركته!
فقط مى شـه گفت خدا بـه خير كنـه!!!! همـه چى رو بـه خير كنـه!!
#دلار #احمدی_نژاد #ترامپ #ايران #دولت #روحانى #شوخى #شخمى #مملكت #سينما #تئاتر
Read more
Media Removed
نمونـه شعر
غزل ویژه از طرف آقای شاهین بـه خانوم سحر
موضوع : عشق ورزی
دکلمـه : آقای ایرانمنش گوینده رادیو و تلویزیون
نکته مـهم: تمامـی شعرها و داستان ها فقط و فقط درون صورت تمایل سفارش دهنده درون صفحه قرار داده مـیشوند .
توضیحات:
این شعر قصه یک زوج پزشک رو روایت مـیکنـه کـه به تازگی باهم دیگه آشنا شدند . آقای شاهین گفتن وجود این عشق خواست خدا بوده کـه جهان شون رو با وجود سحر خانوم زیباتر کرده ، بیت اول :
رو بـه من کرده خدا باز درون عشق تو را
جلب کرده بـه جهانم نظر عشق تو را
روز بیست و چهارم فروردین عقد این زوج هست و از طرفی آقای شاهین متولد مرداد ماه و خانومشون متولد دی هستن کـه در درون یک ترکیب شاعرانـه زیبا حاصل پیوند این دو ماه گرم و سرد ماه معتدل بهار شده و مقارن با فصل پیوندشون هست . بیت دوم :
از وصال دی و مرداد بـه پا خواست بهار
همـه جا جار زدم من خبر عشق تو را
آقای شاهین تاکید داشتن کـه در این عشق دلبسته سحر خانوم هستن نـه وابسته شون و همچنین سحر خانوم رو فردی مـهربان و فداکار درون عشق ورزی توصیف کـه در نوع خودشون بی نظیرن ، بیت سوم :
به تو دلبسته ام ای یـار نـه وابسته بدان
هیچ معشوقه ندارد هنر عشق تو را
ایشون گفتن کـه عشقشون بـه سحر خانوم یک عشق عمـیق هست کـه معتقدن که تا سالیـان سال عاشق همدیگه خواهند موند بیت چهارم :
چه یست بگو درون قدح چشم تو که
نبرد از دل و جانم اثر عشق تو را
سحر خانوم پزشک هستن و به گفته آقای شاهین دلیل آرامششون درون زندگی ایشون هستن این دو عنصر درون یک ترکیب شاعرانـه بیت پنجم رو موجب شدن :
تو طبیب دل شاهینی و آرام گرفت
تا کـه بر شانـه ی خود یـافت سر عشق تو را
در بیت آخر شاعر شرایط آقای شاهین رو قبل از اومدن سحر خانوم بـه زندگی شون بـه شبی تشبیـه کرده کـه با رسیدن سحر بـه سمت روشنی رفته و از این بابت شاکر خداوند هستن :
شکر مـی گویم عزیزم کـه خدا بخشیده
بر شب زندگی من سحر عشق تو را
.
آرزوی خوشبختی داریم به منظور این زوج عزیز 💑 امـیدواریم کـه همـه شما همراهان گرامـی بـه مراد دلتون برسید . اگر هم نرسیدید هنوز دست از تلاش بر ندارید 🏃♂️🏃♀️😊 .
#هدیـه_خاص #عشق #عاشقانـه
Media Removed
کسی کـه جرات مـی کند
یک ساعت از وقتش را هدر دهد،
ارزش زندگی را کشف نکرده است…
.
"چارلز داروین"
سلام،
دیدین بعضی جملاتو کـه مـیخونید یـه تاثیر عمـیق رو فکرو ذهنتون مـیزارن،جوری کـه تا همـیشـه تو سرتون هک مـیشن؟
این نقل قول از داروین به منظور من همـینجوری بود…
چندهفته پیش خوندمش،ولی واقعا هر روز تو ذهنم و جلوی چشمم مـیاد!
با اومدنش حجم بزرگی از افکار مختلف رو همراش مـیاره…
ارزش زندگی…
ینی واقعا انقد کمنایی کـه ارزش زندگی رو درک مـیکنن؟
آدما، از جمله من، نـه یک ساعت، بلکه ساعت ها از زمانمونو تو یـه روز داریم تلف مـیکنیم…
با این امکانات جدید، مثه همـین اینستاگرام و تلگرام و…، کـه این ساعت ها چنان سریع مـیگذرن کـه حتی متوجه گذرشونم نمـیشیم و دیگه انقدر برامون عادی شده کـه حتی بهش فکرم نمـیکنیم…
چرا ارزش زندگیو درک نمـیکنیم؟
چجوری مـیتونیم درکش کنیم؟
اصلا ارزش زندگی یعنی چی؟
اینا بـه کنار،
چیکار کنیم کـه وقتمون بـه بطالت نگذره؟
کتاب بخونیم؟
چه کتابی؟
همونطور کـه قبلا پست گذاشته بودم، کتاب بد خوندن از کتاب نخوندن بدتره!
حالا معیـار کتاب خوب چیـه؟
فیلم آموزشی ببینیم؟
چه فیلمـی و با چه مضمونی؟
بریم بـه آدما کمک کنیم؟
تو چه زمـینـه ای؟
تو شغل و حرفه مون موفق و خلاق باشیم؟
با چه روشی؟
در مسیر هدف زندگیمون حرکت کنیم؟
از چه راهی بریم کـه تو مسیر بطالت نباشـه؟
شاید اصلا به منظور جلوگیری از بیـهودگی حتما یـه کاراییو نکنیم!
چه کارایی؟
و هزارتا سوال دیگه…
که با خوندن این جمله،از چندهفته پیش تو سرم بوجود اومدو با مرور هر روزش تو فکرم،برا بعضیـاشون بـه جواب مـیرسمو بعضی وقتا هم سوالات جدیدتری برام پیش مـیاد…
بنظرم اگه هیچوقت بـه جواب این سوالات نرسم،مـهم نیست،
مـهم اینـه کـه این سوالات همـیشـه تو ذهن باشـه که تا آدم هشیـار بمونـه به منظور استفاده ی درست از عمر و زندگیِ محدود و یکباره ای کـه خدا بهش هدیـه داده…
ما آدما عادت کردیم کارامونو حواله مـیدیم بـه بعد…
شنبه بعد، ماهِ بعد، سالِ بعد،
بعدِ امتحانات، بعدِ تعطیلات، بعدِ ماه رمضون…
ولی تو اکثر مواقع بـه اون بعد کـه مـیرسیم، کوتاهی مـیکنیم…
حتما خیلیـامون به منظور بعد از امتحاناتو بعد از ماه رمضون، برنامـه هایی واسه پیشرفت خودمون چیدیم،
پیشرفت تو درس، تو کار، تو زندگی، یـا پیشرفت شخصی (روحی یـا جسمـی) و…
خواستم بگم بیـاید باهم بعد از ماه رمضون امسال، سعی کنیم بـه وعدههایی کـه به خودمون دادیم عمل کنیم،
و شاید این یکی از راه هایی باشـه به منظور اینکه درون مسیری بریم کـه ارزش زندگی رو درک کنیم، و به جایی برسیم کـه حتی جرات هدر وقتمونو بـه اندازه ی یک ساعت هم نداشته باشیم…
#CharlesDarwin
#ValueOfLife
#Think
Media Removed
يكى از دل مشغوليهاى من برنامـه ريزى براى تولدها و مناسبت هاى مـهم زندگى خودم و اونايى هست كه دوستشون دارم ،و هميشـه از چند هفته قبلش بهش فكر ميكنم و ذوق دارم ... امسال يكى أز هديه هام بـه مسعود جانم براى تولدش اين تابلو دوست داشتنى بود ،در واقع تم گلكسى ميزش رو بـه خاطر همين تابلو انتخاب كردم ... . از بچه ... يكى از دل مشغوليهاى من برنامـه ريزى براى تولدها و مناسبت هاى مـهم زندگى خودم و اونايى هست كه دوستشون دارم ،و هميشـه از چند هفته قبلش بهش فكر ميكنم و ذوق دارم ...
امسال يكى أز هديه هام بـه مسعود جانم براى تولدش اين تابلو دوست داشتنى بود ،در واقع تم گلكسى ميزش رو بـه خاطر همين تابلو انتخاب كردم ...
.
از بچه گى شب ها و خيره شدن بـه نور ماه و ستاره ها رو دوست داشتم ، شب ها آسمون ماهيت عجيبى داره ،چشمك زدن ستاره ها ،شـهاب كه چند دقيقه يه بار ميفته پايين و من هنوز بعد ديدنش ذوق ميكنم و براى حال خوب دنيا آرزو ميكنم ...
.
اون موقع ها نميدونستم كه آسمون و ستاره هاش هرشب يه شكل نيستن ،و آسمون هر شب با شب قبل فرق داره ...
.
اين تابلو عكس آسمون تو شبى هست كه مسعود جانم بـه دنيا اومد و زير اين آسمون اين شب زيبا بود كه يه ستاره ى واقعى متولد شد ♥️🌟
.
پ.ن: ممنون از تمام تبريكهاى تولد همسر عزيزم تو پست قبل ،آرزو ميكنم شبهاتون پر ستاره و روشن باشـه و تو آسمون زندگيتون يه ستاره ى واقعى بدرخشـه⭐️
. سلام دوستان اُمـیدوارم شب خوبی درون پیش داشته باشید... . فیلم سینمائی (( اِشنوگِل )) بـه کارگردانی : علی سلیمانی نویسندگی : مـهدی محمدی تهیـه کنندگی : ابراهیم اصغری و موسیقی متن : مـهدی اکرمـی . درون هفته جاری اکران شد... . بازیگران این فیلم : برزو ارجمند ماهچهرهخلیلی کاوه سماکباشی رحیم ... .
سلام دوستان اُمـیدوارم شب
خوبی درون پیش داشته باشید...
.
فیلم سینمائی (( اِشنوگِل ))
به کارگردانی : علی سلیمانی
نویسندگی : مـهدی محمدی
تهیـه کنندگی : ابراهیم اصغری
و موسیقی متن : مـهدی اکرمـی
.
در هفته جاری اکران شد...
.
بازیگران این فیلم :
برزو ارجمند
ماهچهرهخلیلی
کاوه سماکباشی
رحیم نوروزی
اشکان اشتیـاق
و... .
ترانـه تیتراژ پایـانی این فیلم رو
من نوشتم ؛ حامد
که با صدای دوست عزیزم
علی جهانیـان اجرا شده ؛
.
داستان فیلم روایتی از...
شـهادت ۱۷۵ شـهید غواص کـه پیکر
مطهر آنـها بعد از سی سال تفحص
شده...
.
گرچه قصه بینـهایت تلخ و دردناک ِ
ولی، اُمـیدوارم از دیدنش لذت ببرید.
.
پ.ن: اِشنوگل اِسم ماسکی هست
که به منظور غواصی استفاده مـیشود؛
.
قسمتی از ترانـه فیلم ؛
.
دلم برات تنگ شده رفیق
فرصت ندادی که تا منم بیـام
با دستِ بسته بُردنت کجا
از شَرم موندم رو سیـام...
.
دلتنگتم هنوز...
این آهِ سوز
یک عمره بامنـه
دلتنگم رفیق...
دلتنگ رفتنت
بعد از تو قلب من
دیگه نمـیزنـه...
.
.
#شـهدای_غواص
۱۷۵ #شـهیدغواص
#اِشنوگِل
#علی_جهانیـان
#حامد
.
. .
Read more
Media Removed
[قسمت28] عجیب ترین مسئله ی رابطه ی من و هالسی،بوسه ای بود کـه بعد از مسابقه ای کـه با ماشین هامون تست دادیم و درحالی کـه هردو بـه خاطر چهره ی مضحک پسرتازه وارد مـیخندیدیم داشتیم! درون واقع اون زمانی کـه من از خنده دستهامو روی صورتم گذاشته بودم دستهاشو دور گردنم حلقه کرد و توی یک حرکت لبهاشو بـه لبهام چسبوند بعد ... [قسمت28]
عجیب ترین مسئله ی رابطه ی من و هالسی،بوسه ای بود کـه بعد از مسابقه ای کـه با ماشین هامون تست دادیم
و درحالی کـه هردو بـه خاطر چهره ی مضحک پسرتازه وارد مـیخندیدیم داشتیم!
در واقع اون زمانی کـه من از خنده دستهامو روی صورتم گذاشته بودم دستهاشو دور گردنم حلقه کرد و توی یک حرکت لبهاشو بـه لبهام چسبوند
بعد ازاینکه متوجه شدم اون به منظور بوسه پیش قدم شده محکم کمرش رو به منظور جلوگیری ازهر پشیمونیـه احتمالی گرفتم و تند و به سرعت شروع بـه بوسیدنش کردم
بعداز یک ماه رابطه ی سرد و خشک این عجیب ترین اتفاقه بین ما محسوب مـیشد
و شب،بعداز خوردن شام دونفره تست بعدازاینکه دلیل اون بوسه رو پرسیدم جواب شگفت انگیزی گرفتم!!
-ما دوستیم نـه؟پس این نباید انقدر غیرعادی باشـه!
یعنی بـه این سرعت عاشقم شد؟من روی چندین ماه حساب باز کرده بودم!
قدرت و تاثیر تو روی ها باورنیـه لیـام!لبخند ژکوندی توی آیینـه بـه خودم تقدیم کردم و از خونـه خارج شدم
صدای زنگ موبایلم بلند شد و قبل از لمس دستگیره ی درون ماشین بدون نگاه بـه شماره پرسیدم:یـه نفر از ترس اینکه من بـه قرار نیـام دو بار که تا الان باهام تماس...
-بای قرار داری؟؟
لبخندم محو شد و به سرعت صداموصاف کردم:شما؟
-احمق!به شماره نگاه کن!
-از کجا مـیدونی کـه نکردم؟؟
-چون الان دقیقا کنار درون بسته ی خونـه ات ایستادم و به قیـافه ی خنده دارت زل زدم!
با این وجود نمـیخندم چون فکر نمـیکردم بای قرار داشته باشی و حالا حتما برگردم خونـه!!
موبایلم رو قطع کردم و به نایل کـه با چهره ی پر از تمسخرش بـه سمتم مـیومد نگاه کردم
-متاسفم کـه ازت دعوت نمـیکنم بیـای تو!
ابروهاشو بالا داد و با تعجب تکرار کرد:نمـیذاری بیـام تو؟
دستم رو روی دستگیره ی درون فشار دادم و جواب دادم:من قرار دارم از دیدنت خوشحالم نایل اما حتما برم پس..
-هی احمق!من نیومدم بـه تو سر ب!
خندیدم:مـیدونی به منظور اینکه نشون بدی ضایع نشدی حرف مزخرفی زدی!
-اما من اینجام چون خونـه ی ی کـه باهاش دوست شدم نزدیک خونـه ی توئه
لبهامو جلو دادم:خوبه کـه دیگه سینگل نیستی!
-حداقل اونقدر باهمـه ی های شـهر نبودم کـه مجبور شم با یـه لزبین دوست شم!باور نمـیکنم لی!دقیقا چه مرگته؟
نفسم رو با فشار بیرون دادم و دستم رو روی گردن نایل کشیدم
-تو همـه چیزو نمـیدونی!
-خوشحال مـیشم اگه بهم بگی..
خدایـا اون داره با من شوخی مـیکنـه نـه؟؟
-گوش کن هالسی الان منتظر منـه و من بعدا بهت مـیگم ک..
-الان لیـام
لبهامو به منظور فرو ن دندون هام توی گوشت بدن نایل روی هم فشردم و دستم رو بـه ماشین تکیـه دادم
-من با اون دوستم چون فقط مـیخوام تاحدودی باهاش بازی کنم!
Media Removed
This place in mazandaran Province have an unstable weather so we need to have exact information about weather and night sky transparency.
Hopefully the sky was so clean with bright stars and I hope you enjoy this amazing scenery over clouds.
دیشب درون ارتفاعات مازندران کمپ زدیم و هدف عکاسی از آسمان شب بالای ابرها بود.
از اونجایی کـه هوای این منطقه خیلی ناپایدار است٬ از چندین سایت هواشناسی هوای منطقه رو چک کردیم و تقریبا مطمـین شدیم همـه چیز اون طور کـه مـیخواهیم پیش خواهد رفت و خوشبختانـه هوا با ما یـار بود و تا ساعت چهار صبح کـه من مشفول عکاسی بودم ارتفاع ابرها تغییری نکرد که تا بتونم یـه دل سیر عکاسی کنم و آسمان شب را بالای اون ابرها نظاره گر باشم.
این عرو حدودای چهار صبح و بعد از طلوع ماه گرفتم.
محدوده ای کـه مـیبینید درون ع، محدوده ی مثلث تابستانی و بخشی غنی از سحابی های آلفای هیدروژن هست کـه متاسفانـه چشم نمـیتونـه این طول موج رو ببینـه.
سحابی آمریکای شمالی رو بالای تصویر مـیبینید و سیـاره ی سرخ رنگ مریخ کـه این شب ها مـهمان آسمان شب هست رو سمت چپ تصویر و پشت ابرها مـیتونید ببینید.
@moh_salehi #fantastic_universe #astronomy #untoldiran #irantravel #nightsky #starlight #mustseeiran #untoldiran #irantravel #iranemoon #twanight #nojum_magazine #Aksiine #whplandscape #seeyouiniran @tourism_iran @natgeoyourshot #tourism_iran
قطعه "ماه عسل" تیتراژ پایـانی برنامـه ماه عسل با صدای من و آرش ، ترانـه روزبه بمانی عزیز و تنظیم مسعود جهانی عزیز منتشر شد. تشکر ویژه مـیکنم از تهیـه کننده این برنامـه برادر عزیزم احسان علیخانی کـه این فرصت رو به منظور من و مسیح فراهم کرد کـه تو این ماه عزیز تو لحظه های ناب افطار کنار مردم عزیزمون باشیم. همچنین ... قطعه "ماه عسل" تیتراژ پایـانی برنامـه ماه عسل با صدای من و آرش ، ترانـه روزبه بمانی عزیز و تنظیم مسعود جهانی عزیز منتشر شد.
تشکر ویژه مـیکنم از تهیـه کننده این برنامـه برادر عزیزم احسان علیخانی کـه این فرصت رو به منظور من و مسیح فراهم کرد کـه تو این ماه عزیز تو لحظه های ناب افطار کنار مردم عزیزمون باشیم.
همچنین تشکر مـیکنم از مـیلاد ماهان و سعید سال افزون مدیران موسسه آراد و ایمان غیـاثی عزیز که به منظور این اتفاق خیلی زحمت کشیدند.
امـیدوارم دوست داشته باشید و بـه دلتون بشینـه سر سفره ی افطارتون من و آرش رو دعا کنید.
دوستون دارم، تاج سرید ، ماهتون عسل ❤️👑🌙 @alikhani.ehsan
@masoudjahani
@arashap_music
@milad_mahanrad
@saeid_salafzoon
@roozbehbemaniofficial
@imanghiasi
photo :@soheiledalat
design:@moeinhasani
Read more
[بندری گل برای دلبرم ميبرم آپارات]
نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Mon, 23 Jul 2018 20:16:00 +0000