عروسک شیمیل

عروسک شیمیل اسم من مریم - سازمان دگرباشان ایران | ترنسکشوال یـا ترا کیست - mahtaa.com | ترنس------دو - forum.mahtaa.com | اومدم مش اما اون منو کرد – داستان ی | صد داستان ی |

عروسک شیمیل

اسم من مریم - سازمان دگرباشان ایران

از بچگی‌ متوجه تفاوت‌ام با هام بودم. عروسک شیمیل دلخوشی آن‌ها ‌بازی بود و لباس انـه و آشپزی و عروسک‌بازی، عروسک شیمیل و دلخوشی من  فوتبال و دوچرخه‌سواری و بازی‌‌های پسرانـه.

هرچه بزرگ‌تر شدم احساس غریبی کـه داشتم بیشتر مـی‌شد.  دوست داشتم پسر مـی‌بودم و رویـای پسر بودن و با ی ازدواج شده بود رویـاپردازی ذهن کودکانـه‌ام.

از پوشیدن لباس انـه بـه حد مرگ بدم مـی‌آمد. عروسک شیمیل رفتار متفاوت من باعث تنـهایی روزافزون‌ من و دور ماندن‌ام از جمع های فامـیل ‌شد.

با اینکه هام تفاوت سنی کمـی‌ با من داشتند اما درون جمع‌شان احساس غریبی داشتم. این حس و رویـاپردازی پسرانـه باهمـه‌ی کودکی‌ام باعث شده بود کـه بارها بـه یـاد ‌های کـه دوست‌شان داشتم خودارضایی کنم. بعد از هر بار خود‌ارضایی عذاب وجدان بـه سراغ‌ام مـی‌آمد. فکر مـی‌کردم کار بدی کرده‌ام و گریـه مـی‌کردم.  این وضع باعث افسردگی وحشتناکی‌ درون من شده بود. اما نمـی‌توانستم دفعه‌ی بعد بـه ی کـه دوستش داشتم فکر نکنم و به یـاد او، تن خودم را لمس نکنم. خسته و پژمرده شده بودم.

همـیشـه توی اتاقی‌ تنـها مـی‌نشستم و خودم را درون نقش پسری مـی‌دیدم و بازی مـی‌کردم. اصلا وارد جمع خانواده نمـی‌شدم.

بزرگ‌تر کـه شدم و تغییرات فیزیکی‌ درون بدنم مشـهود شد ناچار  باید باور مـی‌کردم کـه هستم و باید از جمع پسر‌ها فاصله بگیرم؛ پسرهایی کـه دوست‌ام بودند و با هم فوتبال بازی مـی‌کردیم از درخت بالا مـی‌رفتیم توی کوچه سر بـه سر هم مـی‌گذاشتیم.  این جمعی بود کـه سعی‌ داشتم خودم راجا ب اما کم کم این واقعیت را درک کردم کـه مریم یک است و دارد بزرگ مـی‌شود و ‌هاش بزرگ مـی‌شوند، پریود مـی‌شود، حتما لباس انـه بپوشد که تا برجستگی‌هاش معلوم نشود. حق ندارد بـه ی فکر کند چون گناه کبیره است.

همـه‌ چیز را مـی‌توانستم تحمل کنم جز این‌که نتوانم ی کـه دوست‌اش دارم را کنارم داشته باشم.

 به سن بلوغ کـه رسیدم  بارها دست بـه ‌ زدم. هیچ معنایی نداشت برام زندگی‌. هیچ‌وقت نمـی‌توانستم خودم را زنی شبیـه بـه مادر و هام ببینم. هیچ‌وقت نمـی‌توانستم درون خودم احساسی نسبت بـه مرد بـه وجود بیـاورم. هر چه بـه های مورد علاقه‌ام عشق داشتم و براشان نامـه‌های عاشقانـه مـی‌نوشتم بـه همان اندازه از پسر‌ها فراری بودم. هر چه‌ سن‌ام بیشتر مـی‌شد و پاکی حس‌های بچگی پسر‌ها عوض مـی‌شد، من هم از آن‌ها  دورتر مـی‌شدم.

ناراحت بودم کـه چرا بزرگ شده‌ام و دیگر نمـی‌توانم با آن‌ها فوتبال بازی کنم. یـا با آن‌ها بـه بالای درخت بروم به منظور مورد علاقه‌ام مـیوه بچینم که تا شوق را توی چشم‌هاش ببینم.

بارها ‌ کردم ولی ناموفق بود. احساس تنـهایی داشتم. حتی توی مدرسه هم هیچ شباهتی جز درون ظاهر با های هم‌سن‌ام نداشتم. وقتی‌ از احساس‌شان بـه دوست‌پسر‌هاشان، و قرارهایی کـه مـی‌گذاشتند مـی‌گفتندی درون درون‌ام من را سوال‌پیچ مـی‌کرد کـه چرا تو اینجوری نیستی،‌ چرا تو با همـه فرق داری.

اول دبیرستان عاشق ی بودم.  اگر درست یـادم باشد، اواخر سال تحصیلی‌ ۱۳۷۲ یـا ۱۳۷۳ بود.  ی کـه دوست‌اش داشتم تولد گرفته بود و من نتوانسته بودم بروم. آخر سال بود و امتحان کلاس اولی‌ها دومـی‌‌ها و سومـی‌‌ها جدا برگزار مـی‌شد. با هزار دروغ بهانـه‌ای تراشیدم و گفتم کـه مـی‌خواهم بروم امتحانی شفاهی‌ بدهم. مادرم اجازه داد بـه مدرسه بروم.

رفتم تای را کـه بهانـه‌ی درس خواندن‌ام و بهانـه‌ی زندگی‌ام درون آن روز‌ها بود را ببینم.  وقتی‌ عکس‌های تولداش را توی حیـاطخلوت مدرسه دیدم و خواستم برگردم ناظم مدرسه صدام کرد و کلی‌ بـه من توپید کـه این ساعت شما نباید اینجا باشید، اینجا چیکار مـی‌کنی؟ گفتم “اومدم فقط دوستم رو ببینم”.

شروع کرد بـه بد دهنی کـه “بیجا کردی، حتما بمونی که تا پدر و مادرت بیـان”.

دنیـا روی سرم خراب شد. من کار بدی نکرده بودم. فقط خواسته بودم همجنس‌ام را ببینم. هیچ خطائی نکرده بودم. مـی‌دانستم اگه بابا بیـاد مدرسه حتما درس را به منظور همـیشـه کنار بگذارم. هر چه‌ بـه ناظم التماس کردم کـه این کار را با من نکند و از خودم تعهد بگیرد اما پدر و مادرم را خبر نکند گوش نداد. نمـی‌فهمـیدم چه جرمـی‌ کرده‌ام. فقط دوست‌ام را دیده بودم.

هیچ‌که از دل من خبر نداشت. دوست‌ام من زندگی من بود. چرا محکوم‌ام مـی‌د. بعد از  نیم‌ساعت بابا و آمدند با عصبانیت من را بردند. درون طول راه بابا حرفی‌ نزد و فقط دعوا مـی‌کرد.  مـی‌دانستم این سکوت بابا یعنی‌ باز مثل همـیشـه کتک مفصل با کفگیر ملاقه کابل یـا سیم یـا هرچی‌ کـه به دست‌اش بیـاد.  بـه محض ورود بـه خانـه چنان کتکی خوردم کـه تا چند روز بدن‌ام کبود بود. آخه بـه چه جرمـی‌؟ بـه جرم دیدن یک هم‌مدرسه‌ای؟ بعد اگر بفهمند این هم‌مدرسه‌ای همـه‌ی زندگی‌ من هست که مـی‌کشند من را. مگر کجا رفته بودم جز مدرسه؟ مگر چکار کرده بودم جز دیدن یکی‌ کـه همـه‌ی فکر و خیـال‌ام بود وی خبر نداشت.

از درس محروم شدم . بابا با درس خواندن مخالف بود و همـه‌ی هام که تا دوم راهنمائی بیشتر نتوانسته بودند ادامـه بدهند اما من با سماجت و لجبازی  خودم را بـه دبیرستان رسانده بودم.  تصمـیم داشتم دانشگاه بروم اما این اتفاق من را از تحصیل محروم کرد. این اولین سرکوب اجتماعی و خونوادگی‌ام بود.

در سن ۲۱ سالگی بـه وصیت پدر بزرگ مادری‌ام تصمـیم گرفتند کـه من کـه آخرین خانـه‌ی بابا بودم عروس خانـه‌ی دایی‌ام بشوم. چه مصیبتی بود.

 دیگر بـه سنی‌ رسیده بودم کـه مـی‌دانستم از مرد‌ها فراری‌ام و هیچ حسی ندارم بـه مردها.  هر چه‌ فکر مـی‌کردم نمـی‌توانستم خودم را درون کنار یک مرد زیر یک سقف مجسم کنم. “نـه” گفتن من مساوی بود با قهر و غضب خانواده. سه ماه مقاومت کردم درون شرایطی کـه هیچ‌حمایت‌ام نمـی‌کرد. مادرم با من قهر کرده بود . هام من را متهم مـی‌د کـه دارم و بابا را ناراحت مـی‌کنم و مـیان فامـیل فاصله مـی‌ا‌ندازم. بابا هم جلوی هر و نای‌ من را مسخره مـی‌کرد و مـی‌گفت: عروسک شیمیل “این فکر کرده چی‌ هست کی‌ هست کـه مـیگه نـه”.

 روز آخر کـه بنا بود قرار خواستگاری رسمـی را‌ بگذارند یـادم هست صبح زود ساعت شش صبح، بیدارم کرد و گفت” بابات مـیگه امروز زنگ بزنین کـه بیـان”. التماس مـی‌کردم بـه کـه تو رو خدا نکنید.

یک استریت کـه مجبور بـه ازدواج مـی‌شود چه عذابی تحمل مـی‌کند، من چند برابر عذاب مـی‌کشیدم.  به کی‌ مـی‌توانستم بگویم من از مرد خوشم نمـی‌آید. بـه مادرم گفتم کـه قبول نمـی‌کنم.

بابا آمد با کابل کتک سختی بـه من زد کـه تا سه روز حتی  نمـی‌توانستم از جا بلند شوم. جوری زد کـه از شدت زخم لباس کـه به پوست‌ام مـی‌خورد درد مـی‌کشیدم. لباس نمـی‌توانستم بپوشم. سه روز تمام گریـه مـی‌کردم. . تمام بدن‌ام کبود بود. از شدت درد  حتی ملافه‌ای کـه روی‌ام بود و به تن‌ام مـی‌خورد اشک‌ام را درون مـی‌اورد. هیچ‌وقت بیچارگی آن روزها یـادم نمـی‌رود. هیچ‌وقت بی‌ رحمـی بابا یـادم نمـی‌رود. هیچ‌وقت لحظه بـه لحظه آرزوی مرگ ‌ام یـادم نمـی‌رود. نـه بـه خاطر اینکه کتک خورده بودم، بـه خاطر اینکه قرار بود ازدواج کنم، با یـه مرد، خدایـا نجاتم بده. خدایـا یـا بکش راحتم کن.

اما هیچ خدایی صدای من را نشنید. هیچ دستی‌ بـه کمک‌ام دراز نشد. هیچ‌ضعف من را درون مقابل اجبار خانواده‌ام ندید.

مـی‌خواستم فرار کنم اما از این کـه فراری باشم مـی‌ترسیدم. کجا بروم کـه یک گرگ درون کمـین یک تنـها توی جامعه‌ای کـه اسم‌اش جامعه‌‌ی اسلامـی‌ست ننشسته باشد.

 تنـها بودم، خیلی‌ تنـها. هیچ‌نبود بگوید مریم تو هم بیـا حرف‌ات را بزن، تو هم حق داری واسه زندگی‌ات تصمـیم بگیری،  تو هم حق داری عاشق باشی‌، حتی عاشق یک همجنس خودت. حس‌ات پاک است، حس‌ات مقدس است، و هیچ هم گناه‌ نیست.

عذاب وجدان و سرکوب احساسات از درون، و اجبار ازدواج از بیرون، نابود‌ام کرده بود. بالاخره درون تیر ۷۷مراسم عقدی برگزار شد. با وجود حمـید کـه دیگر قرار بود همسرم باشد همـه‌ی آرزوها آرامش و لذت زندگی‌  از من گرفته شده بود. وقتی‌ بله گفتم با یک عالم بغض بود. و سر این بله گفتن دعوا شد. حمـید مـی‌گفت بله نمـی‌گفتی بهتر بود.

هیچ‌ندید کـه عروس خانوم سفید‌پوش چه دلی‌ سیـاه از غصّه دارد. هیچ‌اشک توی چشم عروس خانوم را ندید. هیچ‌نفهمـید چرا. هیچ‌ندید عروس مـی‌رود توی اتاق عقد خروار خروار بغض قورت مـی‌دهد و مـی‌آید بیرون و به خاطر چشم و ابرو آمدن خانواده نیش‌اش را که تا بنا گوش‌اش باز مـی‌کند.

هیچ‌از دل من خبر نداشت کـه وقتی‌ شیدا همسایـه‌ای کـه وقتی‌ مـی‌دیدم‌اش دل‌ام مـی‌لرزید، آمد توی مراسم، چه بـه روزام آمد. چه حسرتی بـه دلم ماند کـه چرا حتما جای او حمـید کنارم باشد.

از وقتی‌ شیدا وارد مراسم شد دیگری را ندیدم و صدایی نشنیدم.  در خیـال با او عشق‌بازی کردم. وقتی‌ ید، وقتی‌ بر خلاف زن‌های فامـیل‌مان کـه  تا مردی مـی‌آمد چادر سر مـی‌د، راحت بدون حجاب نشست، حال کردم. وقتی‌ رفت، رفتم توی اتاق عقد، مژه‌های مصنوعی‌ام را کندم و با این‌که بیرون پر از  مـهمان بود یک متکا برداشتم کـه بخوابم.

اما اجازه نداشتم. بزور بلندم د کـه عبگیرند خاطره بشود. خاطره؟ از زنده بـه گور من؟

و حمـید شد همسرم. دوره‌ی عقد درون خانـه‌ی پدری جز درگیری و دعوا هیچی‌ نبود. یک بار بعد از یک درگیری و دعوا کـه خیلی شدید شده بود خانواده‌ها جمع شدند به منظور آشتی‌. یـادم هست رفتم توی اشپزخونـه جلوی پای و شوهر م زانو زدم گریـه کردم  و گفتم “تو رو خدا من رو با حمـید زیر یک سقف نفرستین”.  اما جواب من فقط یک “خفه شو” بود.

 چند ماه بعد یک اتاق هجده متری پیدا شد و عروس و داماد را بدون مراسم ( خودم خواسته بودم) راهی خانـه‌ی بخت د. هام رختخواب عروس و داماد را پهن د و رفتند. خوشبختانـه حمـید صبح حتما مـی‌رفت سر کار، و فقط خوابید.

احساس غریبی بود کناری‌ کـه هیچ حسی نداری به‌ش زیر سقف باشی و به جای نفس گرم‌ و دوست‌داشتنی یک زن، نفس یک مرد را تحمل کنی و ترس داشته باشی مبادا نیمـه شب بیدار بشود و بخواهد کاری کند.  آن شب که تا صبح با لباس خوابیدم.  فردای آن روز کـه حمـید آمد و  ناهار خورد، سفره کـه جمع شد، بـه من حمله کرد. وقتی‌ یـاداش مـی‌افتم یـاد دو اسب مـی‌افتم.  بلافاصله بعد از ناهار کـه سفره را جمع کردم   بـه من حمله کرد. من فقط یـادم هست کـه درد داشتم و بغض کرده بودم و چشم‌هام را بسته بودم.

به دلیل شدت درد ناحیـه‌ی و ناحیـه‌ی رحم و سائیدگی کمر، بـه خود مـی پیچیدم.

فشاری کـه به من وارد آمد باعث آسیب‌های جسمـی زیـادی شد.  این وضعیت خشونت‌بار درون طول یک ماه کـه ماه عسل ما بود ادامـه داشت.  فشار‌هایی کـه به من مـی‌آورد  برای آن بود کـه خون ببیند. خوش‌بختانـه تصور مـی‌کرد کـه قدرت مردانگی‌اش کافی نیست و برای همـین هنوز نتوانسته من را پاره‌پاره کند و لذت خون دیدن را بـه لذت‌هاش اضافه کند، وگرنـه مثل خیلی‌های دیگر شاید او هم تهمت‌هایی نظیر ‌گی و نانجیبی بـه من مـی‌زد.

در طول ماه عسل‌ام  در رختخواب بودم و در حال ی‌ اجباری. بدن‌ام مثل چوب خشک مـی‌شد که تا او کارش تمام شود. فشاری کـه در طول آن یک ماه به منظور برداشتن پرده‌ی بکارت من بـه کار برد من را که تا حدی بیمار کرد کـه با التماس از او خواستم اجازه بدهد بـه دکتر زنان مراجعه کنم. دکتر وقتی مرا معاینـه کرد با وحشت گفت انگار یک حیوان وحشی بـه تو حمله کرده است. توضیح داد کـه پرده‌ی بکارت من از نوع حلقوی هست که خون‌ریزی ندارد. درون آن زمان یک ماه استراحت مطلق کردم. با وجود این، فشارهای رابطه‌ی بعد از آن هم ادامـه پیدا کرد که تا آن جایی کـه از شدت تشنج‌های عصبی بـه حالت نیمـه‌فلج رسیدم. بـه خاطر فشار زیـاد بـه دیسک کمر، تحت معالجه قرار گرفتم.

پس از سه سال زندگی مشترک، و چند ناموفق، چند بار ، و بیماری‌های شدید جسمـی و روحی، با زنی آشنا شدم، و عاشق‌اش شدم. آرامش این رابطه بـه من قدرت داد کـه با وجود عدم حمایت خانواده و تنـهایی شدید خودم، موفق شوم از شوهرم طلاق بگیرم.

مدتی درون چند شرکت مختلف بـه صورت موقت مشغول بـه کار شدم. حقوق من را خانواده‌ام تحویل مـی‌گرفتند و استقلال مالی نداشتم.

چند سال بعد، بـه روابط من با زنی کـه آن موقع با هم ارتباط داشتیم، پی بردند. تهدید بـه شکایت و معرفی من بـه ماموران انتظامـی د. بلافاصله با کمک دوستی از ایران خارج شدم و پس از گذراندن دوران پناهجویی درون یک کشور ترانزیت، حالا نزدیک یک سال هست که درون غرب اقامت دارم. تنـها زندگی مـی‌کنم. از ماه‌های اول ورود به منظور تامـین مخارج‌ام مشغول بـه کار شدم. همزمان حلقه‌ای از دوستان لزبین‌ام را بـه خاطره‌نویسی و وبلاگ‌نویسی دعوت کرده‌ام که تا تجربه‌های هم‌نسلان من به منظور نسل‌‌ای کـه هنوز درون ابتدای بیست سالگی است، راه‌گشا باشد.

 

03/11/2018




[عروسک شیمیل]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Tue, 17 Jul 2018 00:13:00 +0000



عروسک شیمیل

ترنسکشوال یـا ترا کیست - mahtaa.com

تا بـه حال مقالات و نوشته هاى زیـادى درباره ترنسکشوال یـا اختلال هویت جنسى نوشته شده هست ولى هنوز این سوال درون ذهن همگان هست کـه ترنسکشوال کیست؟ فرق ان با همجنس خواهى چیست؟ چرا حتما از ترنسکشوال حمایت کرد ؟ و سوالاتى از این قبیل درون این نوشته سعى شده بـه بیـانى ساده بـه این موضوع پرداخته شود

ترنسکشوال، عروسک شیمیل ترا، فرا، ترنسکچوال و ترانسکشوال  ترجمـه‌هایی از transual است. عروسک شیمیل درون این مطلب با نام ترنسکشوال یـاد مـی‌شود. عروسک شیمیل بهترین معنی به منظور این اصطلاح واژه ترا است.
ترنسکشوال بـه زبان ساده روحى هست که درون جسمى متضاد اسیر شده. شاید نتوان ترنسکشوال را درون هیچ یک از گروه هاى بیمارى تقسیم کرد. ولى شاید اگر بگوییم ترنسکشوالیسم یک بیمارى جسمى هست بهتر باشد. زیرا یک روح سالم و اگاه اسیر یک جسم اشتباه شده. ترنسکشوال یک مـیل جنسى ( مانند همجنس خواهى و یـا دگر جنس خواهى و…) نیست. ترنسکشوال یک فرد عادى با اندام جنسى اشتباه هست که حتما با طى مراحل پزشکى صحیح بـه اندام جنسى دلخواه خود برسد. بعد از رسیدن بـه اندام جنسى دلخواه خود شروع بـه نشان مـیل جنسى خود مـیکند. مانند تمامى انسانـها کـه پس از بلوغ جنسى بـه مـیل جنسى دلخواه خود رفتار مـیکنند
~ ترنسکشوالیسم همان همجنس خواه است؟
. فرهنگ غلط بین مردم ایران بـه این صورت مى باشد کـه ترنس همان همجنس خواه و یـا درون حالت بهتر همان دو و در بدترین حالت یک شى مـیل است. ولى حتما به این نکته توجه کرد کـه ترنسکشوالیسم یک مـیل جنسى نیست بلکه یک بیمارى جسمى مى باشد. ممکن هست یک ترنس همجنس خواه ‘نیز’ باشد ولى لزوما ترنس بودن بـه معنى همجنس خواهى نیست. بـه عنوان مثال یک فردى کـه نابینا هست ممکن هست همجنس خواه نیز باشد ولى هر نابینایى لزوما همجنس خواه نیست.
مشکل دیگر باور مردم راجع بـه ترنسها ، شباهت ترنسکشوالیسم و دگرپوشى ( cross.dress) است. ولى حتما توجه کرد کـه دگر پوش ها تنـها بـه ظاهر جنس مخالف درون مى ایند و هیچ مـیل و رغبتى بـه انجام مسئولیتهاى اجتماعى جنس مخالف ندارند. بـه عنوان مثال یک فرد زنانـه پوش بـه هیچ عنوان درون ارزوى مادر شدن نیست و یـا نمـیتواند یک دلسوز براى برادر خود باشد و فقط درون رابطه جنسى مایل بـه پذیرفتن نقش یک زن مى باشد. کما اینکه درون بعضى موارد درون رابطه جنسى همچون یک مرد رفتار مـیکند ولى یک ترنس درون آرزوى مادر/پدر شدن مى باشد و همچون یک مادر/پدر دلسوز و فداکار حاظر بـه انجام مسئولیت مى باشد. تفاوت دیگر دگرپوشـها با ترنسها درون این مطلب هست که دگر پوشـها از اندام جنسى خود کاملا راضى هستند و به هیچ عنوان احساس خجالت و یـا ناراحتى از اندام جنسى خود ندارند ولى یک ترنس از اندام جنسى خود ناراضى هست و مایل بـه تغییر آن بـه جنس دلخواه هست و جسم فعلى را از آن خود نمـیداند و از اندام فعلى خود احساس خجالت و شرم دارد

~ترنس یعنى شى.مـیل؟ یعنى دو ؟
واژه شى مـیل بـه هیچ عنوان علمى و قانونى نیست و به ترنسجندرهایى گفته مـیشود کـه با تغییرات هورمونى و جراحى داراى دو عضو کامل مرد و زن هستند و این کلمـه تنـها درون صنعت فیلمسازی هالیوود قابل استفاده هست و بـه صورت عام درون امده. درون واقع شى مـیل همان چهره منحرف شده و بازیچه شده ترنسجندر هست ولى اشاعه یک عده ترنسجندر بـه کل جامعه ترنسجندر اشتباه است
دو یـا hermapherodit قشر دیگرى از جامعه هستند. یک دو ، با عضو ناقص و رشد نیـافته جنسى (که نـه مى شود آن را بـه مرد اطلاق داد و نـه بـه زن) بـه دنیـا مى ایند بـه بیـان ساده یک دو از لحظه خلقت با هر دو عضو جنسى بـه دنیـا مى اید و با جراحى بـه یکى از دو گروه جنسى ملحق مى شود ولى یک ترنس با عضو کامل مردانـه و یـا زنانـه بـه دنیـا مى اید ولى با تفکرات و رفتارهایى مخالف با جنس خود. بـه نوعى ترنسکشوالیسم تضاد بین روح و جسم هست ولى دو تضاد بین دو اندام جنسى

در دنیـای امروز اصطلاح دو یک توهین محسوب مـی شود و دو یـا هرمافرودیت به منظور گیـاهان و حیوانات استفاده مـی شود و واژه صحیح بینا یـا اینتر (inter) است

~ترنسها تماما منحرف هستند و رفتارى بدون قید و بند و خارج از ‘عرف’ انجام مـیدهند و نسبت بـه جامعه بى احترام است
این کـه یک ترنس منحرف باشد یـا نـه تماما بـه فرهنگ و تربیت فرد بستگى دارد و دلیل انحراف یک فرد، ترنس بودن نیست.
عرف یک جامعه دلیل بر درست بودن و یـا نبودن یک رفتار نیست. یک ترنس براى تطابق روح خود با جسم خود تلاش مـیکند بعد نـه تنـها بى قید و بند نیست بلکه بـه جامعه و اطرافیـان خود احترام گذاشته و خواهان هماهنگى با جامعه مى باشد که تا در نقش اجتماعى خود بـه صورت کامل رفتار کند و جامعه را بـه تعالى برساند یک ترنس از پول و آرامش خود گذشته که تا با تمام احترام درون نقش اجتماعى واقعى خود بـه جامعه خدمت کند. درون طى این مسیر حتى ممکن هست با مصرف هورمون ها و جراحى هاى سنگین دچار نواقصى شود ولى با این حال دست از خواسته خود نمى کشد و خواستار جایگاه اجتماعى واقعى خود مى باشد

~مگر مـیشود یک فرد تغییر ت دهد؟ 
متاسفانـه طى یک تحقیق مـیدانى بین ١٠٠٠ نمونـه امارى انجام شده ٨٧٪ موارد نمـیدانستند عمل جراحى بـه نام تغییر ت وجود دارد و بدتر از ان ٩١٪ مردم نمـیداستند کـه جمـهوری اسلامى ایران و حضرت ایت الله خمـینى و قریب بـه اتفاق مراجع تقلید شیعه از ترنسها حمایت مـیکند و آن را درون صورت انجام درست و کامل تایید مـیکند

~تغییر ت گناه هست و تغییر درون افرینش خدا است
خوشبختانـه تنـها دینى کـه فتوا بـه درستى این عمل داده اسلام شیعى مى باشد و حضرت آیت الله خمـینى بـه عنوان اولین رهبر دینى فتوا بـه درستى این کار ( درون صورت انجام ضوابط کامل و تشخیص پزشک) داده اند
تغییر ت همانقدر درون خلقت خدا تغییر ایجاد مـیکند کـه تبدیل درخت بـه کاغذ تغییر ایجاد مـیکند. تغییر درون مخلوقات خدا یکى از راه هاى رسیدن بـه کمال و آسایش است. اگر تغییر درون خلقت خدا باعث پیشرفت و اسایش شود یک کار پسندیده و خوب است
(أَلَمْ تَرَوْا أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ أَسْبَغَ عَلَیْکُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَهً وَ باطِنَهً…)(لقمان/۲۰)
«آیـا ندیدید خداوند آنچه را درون آسمان‌ها و زمـین است، مسخّر شما کرده و نعمت‌هاى آشکار و پنـهان خود را بـه طور فراوان بر شما ارزانى داشته است؟»

~ تغییر ت ظاهرى هست و تنـها ظاهر فرد عوض مى شود دلیل بر این ادعا هم این هست که فرد که تا مدتها بعد از عمل هورمون مصرف مـیکند و تغییر ت کامل نیست
تا امروزى دیده نشده کـه بتوان باطنش را بـه جنس مخالف تغییر داد. اتفاقا درون تغییر ت فقط جسم تغییر مـیکند زیرا فطرت و روح از ابتدا درست بوده ولى جسم درون تضاد با این دو بوده. دلیل مصرف هورمون و دارو که تا مدتها بعد از عمل تنـها بـه خاطر زیبایى است. کما اینکه بسیـارى از ترنسها حتى یک هورمون هم مصرف نکرده اند چون احتیـاجى بـه آن نبوده و اندام و بدنى باب مـیل داشتند و تنـها عمل تغییر را انجام دادند

~ خیلى از ترنسها بعد از عمل ناراضى بودند و پشیمان از اقدام انجام داده
هیچ ‘ترنسکشوالی’ از عمل خود ناراضى و پشیمان نیست. ممکن هست در اثر نا آگاهى پزشک و یـا خود فرد، یک انسانى کـه ترنس نبوده دست بـه جراحى بزند و پس از عمل از کرده خود پشیمان شود ولى یک ترنس درون آرزوى تغییر هست و تمام موانع و سختى ها رو براى این کار پشت سر مـیگزارد

~اگر تفکر تغییر ت نـهادینـه شود ممکن هست خیلى از جوانـها از روى بى تجربگى اقدام بـه این کار کنند و حتى راه براى همجنس خواهان براى این عمل باز مـیشود
تا بـه امروزى دیده نشده کـه از روى کنجکاوى و یـا بى تجربگى خواهان عمل جراحى شود! درون طى این مسیر پزشکان با تجربه و تست هاى روانشناسى دقیق کمک بـه تشخیص درست ترنس بودن یـا نبودن یک فرد مـیکند و اگر شخصى بـه اشتباه تحت عمل جراحى قرار گیرد مشکل از نظام پزشکى بوده نـه از تغییر ت. اگر پزشکى بـه اشتباه دست سالمى را قطع کند اشتباه از پزشک بوده نـه از بیمار
هیچ همجنس خواهى مایل بـه تغییر ت نیست زیرا از اندام جسى خود و از جایگاه اجتماعى خود رضایت کامل دارد و خواهان عوض آن نیست ولى یک ترنس از جایگاه اجتماعى و اندام جنسى خود قبل از تغییر ناراضى هست و خواهان تغییر درون ان است

~ اگر ترنسکشوالیسم یک نقص جسمى هست پس چرا بـه روانپزشک مراجعه مـیشود درون صورتى کـه روانپزشک بـه اختلالات جسمى کارى ندارد
روانپزشک تنـها براى تشخیص این مطلب اقدام مـیکند که تا متوجه شود یک فرد بـه درستى اذعان مـیکند کـه ترنس هست و براى درمان حتما به جراح مراجعه کند. بعد روانپزشک جنبه درمانى ندارد و تنـها جنبه تشخیص حقیقت را دارد

~قبول اینکه فرزند من کـه ارزوهاى بزرگى برایش داشتم ناگهان دست بـه این عمل بزند سخت است! 
با انجام این عمل نـه تنـها فرزند شما شاد مى شود بلکه حتى بـه جایگاه اجتماعى واقعى خود نیز مـیرسد و زمـینـه رشد و شکوفایى بیشترى درون این زمـینـه خواهد داشت. یک ترنس بعد از تغییر زمـینـه رشد بیشترى دارد زیرا طعم آزادى را کشیده و مـیخواهد جایگاه واقعى خود را بـه همـه ثابت کند و به مراحل بالا درون جنس و جسم حقیقى خود برسد. امار نشان داده کـه ٧۶٪ ترنسها بعد از تغییر انگیزه بیشترى براى رشد و شکوفایى نسبت بـه همسالان خود دارند.

~ وقتى قانون و دین دستور بـه آزادى این کار داده بعد دلیل نارضایتى ترنسها چیست؟
پروسه تشخیص و درمان یک ترنس درون خوشبینانـه ترین حالت ٢ سال طول مـیکشد و طى این ٢سال یک ترنس احتیـاج بـه جایگاه اجتماعى خود دارد بحث دیگر هزینـه هاى درمانى این پروسه است. متاسفانـه بیمـه ها درون ایران این جراحى را جزو جراحى هاى زیبایى طبقه بندى کرده و تحت پوشش قرار نمـیدهند. متاسفانـه از طرف دولت بودجه محدود و کمى تحت اختیـار سازمان هاى متولى قرار مـیگیرد و یـارى کمک براى این سازمان ها نیست بـه خاطر تمام این شرایط و این مطلب کـه اکثر ترنسها توسط خانواده حمایت نمى شوند (و حتى طرد مـیشوند) حتما تماما مخارج درمان را توسط خودشان پرداخت کنند. براى این مطلب احتیـاج بـه فعالیت اجتماعى و کار درون مراکز هست که متاسفانـه قانون درون این موارد سکوت کرده و هیچ گونـه حمایتى درباره فعالیت هاى اجتماعى (طى ٢سال پروسه درمان) براى ترنسها نمـیکند.
مطلب بعدى زندگى بعد از درمان براى ترنسهاى طرد شده از خانواده هست که حتما دوران نقاهت خود را پست سر بذارند. متاسفانـه بهزیستى و البته دولت درون این زمـینـه نیز سکوت کرده و سرپناهى براى این افراد براى گذراندن دوران نقاهت و ورود بـه عرصه اجتماعى نیست

در نتیجه:

ترنسکشوال یک موجود آخرالزمانی و منحرف نیست. یک ترنس نمونـه بارز احترام بـه اطرافیـان هست زیرا خواهان هماهنگى با جامعه هست حتی  اگر مشکلات زیـادی سرراه داشته باشد. ترنس یک چهره منحرف و غیر اسلامـی نیست. دین اسلام شیعی ترنس‌ها را (در صورت رعایت موازین) تایید کرده و به آن‌ها جوازی به منظور آزاد شدن داده است. بعد با رفتار آگاهانـه خود حق زندگی را بـه دیگران بدهیم

: عروسک شیمیل




[عروسک شیمیل]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Wed, 18 Jul 2018 09:30:00 +0000



عروسک شیمیل

ترنس------دو - forum.mahtaa.com

ارسال‌ها: عروسک شیمیل 226
موضوع‌ها: 13
تاریخ عضویت: Apr 2013
اعتبار: 61

سپاس‌ها: 264
1607 سپاس گرفته‌شده درون 222 ارسال


حالت من: هیچ کدام
05-09-2013، عروسک شیمیل 02:43 PM

عزیزم فرقی بین ترنس با دو نیست وقتی عزیزان با هیکل و ظاهر زنونـه هنوز الت دارن چی مـیشـه بهشون گفت البته دو نوع دو داریم واقعی و کاذب واقعیـانی هستند کـه از بدو تولد دارای دو نوع الت زنونـه و مردونـه هستند و کاذب کـه همون ترنس مـیشنانی هستند از نظر فیزیکی مشکلی ندارن ولی روحی و ذهنی خودشون رو متعلق بـه جنس مقابل مـیدونن

دلم برایت تنگ شده 
مـیدانم روزی توام دلت برایم تنگ خواهد شد 
ولی آن روز دیگر من نخواهم بود???

ارسال‌ها: 2,410
موضوع‌ها: 111
تاریخ عضویت: Sep 2012
اعتبار: 1,325

سپاس‌ها: 3111
21681 سپاس گرفته‌شده درون 2387 ارسال


حالت من:
05-10-2013، 10:37 AM

هم حق با نیـاز هست هم فریماه. عروسک شیمیل درون علم فقه ترا رو دو کاذب مـی دانند ولی درون سایر علوم ترا هست.
اما فریماه عزیز شما یک اشتباه دیگه کردین. عروسک شیمیل اولا ترا یک اختلال نیست یعنی که تا زمانی کـه ترنس بودن باعث از کار افتادگی شما نشـه شما اختلال نداری.

محتا (مرکز حمایت از ترا‌های ایرانی)

ارسال‌ها: 398
موضوع‌ها: 8
تاریخ عضویت: Jun 2014
اعتبار: 420

سپاس‌ها: 2573
1632 سپاس گرفته‌شده درون 383 ارسال


حالت من: هیچ کدام
06-22-2014، 02:30 AM

کدوم شما دو هستید؟
دو دوست داره کدوم ت رو داشته باشـه؟
چرا مطلق نظر مـیدن
بنظر من خود روانشناسایی کـه تایید مـیکنن و درباره شخصیت ادما، اکثرا خودشون مشکل شخصیتی دارند، خیلی حرف ها رو هم درست نیست باز کنم، اگه حرفم بنظرتون غیر منطقی هست ببخشید

سنگی کـه طاقت ضربه های تیشـه را ندارد، تندیسی زیبا نخواهد شد،


از زخم تیشـه خسته نشو کـه وجودت شایسته تندیس شدن است

ارسال‌ها
پاسخ }
ارسال‌ها: 1,609
موضوع‌ها: 31
تاریخ عضویت: Sep 2013
اعتبار: 180

سپاس‌ها: 10062
10692 سپاس گرفته‌شده درون 1786 ارسال


حالت من:
06-28-2014، 02:26 AM

خسته ام ازین خطاب های بیخود وقتی کـه فرق ترنس و دو زمـین که تا آسمونـه...کسایی کـه ظاهر قضیـه رو مـیبینن اینطوری حرف مـیزنن...
حق ندارن بگن دو...وقتی ترنس دو نیست...
کسایی کـه هیچ درک و معلوماتی از این قضیـه ندارن،همـه عالمو آدم بی مشکل شدن فقط تو این دنیـا ترنسا ان کـه مشکل دارن....نـه فقط مشکل ترنسا اینـه کـه مشکلشونو بقیـه مـیبینن،ولی آدمای دیگه نقاط ضعفشونو که تا مـیتونن قایم مـیکنن...

(خدا کمکم مـیکنـه)یـا راهی مـیابم یـا مـیسازم

ارسال‌ها
پاسخ }
ارسال‌ها: 169
موضوع‌ها: 1
تاریخ عضویت: Aug 2013
اعتبار: 7

سپاس‌ها: 216
938 سپاس گرفته‌شده درون 171 ارسال


حالت من: هیچ کدام
06-29-2014، 04:16 AM

بچه ها شما کـه هنوزم سخت مـیگیرید هرکی هر جور حال مـیکنـه زندگی کنـه بـه خودش مربوطه دیگرانم هر چی دوس دارن بگن اصلا برن سرشونو بکوبن تو دیوار

ما آزموده ایم درون این شـهر بخت خویش. بیرون کشید حتما از این ورته رخت خویش.

ارسال‌ها
پاسخ }
ارسال‌ها: 624
موضوع‌ها: 19
تاریخ عضویت: Apr 2014
اعتبار: 72

سپاس‌ها: 3507
3761 سپاس گرفته‌شده درون 632 ارسال


حالت من:
06-29-2014، 11:19 PM

ترنس یـا دو واصلایـا لزبیین ....من با هر کدوم از این الغاب بهم اشاره کنن ضعف نشون نمـیدم .انسانیت ادم ها برام ملاک سنجش هست و البته سوادشون .عزیزای من بارها گفتم بازم مـیگم موقعییت اجتماعی .برخورد ما نسبت بـه اطرافیـانمون ونوع نگاهمون بـه زندگی همـه جیز رو اون طور کـه مـیبینیم واسمون رقم مـیزنـه.

من یک باور کهنـه ام

ارسال‌ها
پاسخ }




[عروسک شیمیل]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Sun, 15 Jul 2018 20:40:00 +0000



عروسک شیمیل

اومدم مش اما اون منو کرد – داستان ی | صد داستان ی

صبح کـه از خواب بیدار شدم بدجور حشری بودم صبحانـه نتونستم بخورم، عروسک شیمیل سه ماهی بود کـه برای کنکور درس مـی خوندم و هر روز مـی رفتم کتابخونـه یک ماهی بود کـه روز بـه روز ی تر مـی شدم راستش وقتی درس مـی خونم تمرکز ندارم و دائم فکرم جایـه دیگس بیشترم ی، رفتم لباس بپوشم برم کتابخونـه کـه چشمم بـه شلوار کشی کـه دو سال پیش با یـه تی شرت خریده بودم افتاد راستش خیلی جلف بود، البته حتی یـه بار نپوشیدم، برداشتم پوشیدم برام تنگ شده بود م تو شلوار جمع شده بود بالا، شلوار را درون اوردم این بار بدون پوشیدم بهتر شد ولی هنوز کوچیک بود فاقش کوتاه بود و کونم بـه زورجا شده بود تی شرتم پوشیدم رفتم تو اتاق لباسا جلو آیینـه، با دیدن خودم توی اینـه خواستم ب ولی خودم را کنترل کردم مـی دونستم بدنـه نازی دارم (پوستم قهوه ای روشنـه درون نقاط حساس قرمز، بدون مو) ولی فکر نمـی کردم اینقدر ی باشـه حس خودنمایی دیوونم کرد، کیف و کتاب را برداشتم با همون لباس رفتم خیلی حشر بودم…

توی راه بـه جایی رسیدم کـه اغلب با یـه (خوش هیکل و خوشگل) هم مسیر مـی شدم یـه کوچه خلوت، نشستم بند کفشم را بستم، وقتی بلند شدم دیدم ه از کنارم داره رد مـی شـه و بهم نگاه مـی کنـه، منم یـه چشمک بهش زدم اونم یـه لبخند زد و رد شد حرف یکی از بچه ها اومد تو ذهنم کـه مـی گفت: عروسک شیمیل “اگه ی بهت خندید یعنی کار حله” سریع یـه تکه از کاغذهای چرک نویسم را پاره کردم شمارمو نوشتم و خودمو بهش رسوندم، کنارش کـه رسیدم کاغذ را با دستم کـه از ترس و مـی لرزید گرفتم جلوش یـه نگاه بهم کرد دوباره لبخند زد و ازم گرفت سرعتم را کم کردم که تا راهمون جدا شد. عروسک شیمیل رسیدم کتابخونـه بچه خوشگلمون (یـه پسر شبیـه عروسک) مثل همـیشـه سر جای همـیشگی نشسته بود منم سر مـیز بغلیش کـه رو بـه دیوار و در گوشـه سالن مطالعه بود مـی نشستم (آخرای تابستون بود و فقط من و اون کـه برای کنکور سال بعد مـی خوندیم اونجا مـی رفتیم) باهاش سلام و احوال پرسی کردم و نشستم. عروسک شیمیل نیم ساعت گذشت هیچی نخوندم فقط تو فکر ه بودم و اینکه چه جوری بکونمش ، پدر مادرم هر دو شاغلند منم کـه تک فرزند، از صبح که تا عصری خونمون نبود ولی چه جوری ببرمش، که تا حالا از این کارا نکرده بودم تو این فکرا بودم کـه دیدم پسره کنارمـه، خودکار یـادش رفته بود بیـاره ازم گرفت، برگشتم دیدم داره ریـاضی مـی خونـه گفتم اگه سوالی داری بپرس (مطمـین بودم یبث تر از اونیـه بخواد سوال بپرسه) کتابشو اورد و نشست پهلوم ازم چنتا سوال پرسید اینجا چی شده و…

بعد شروع کرد بـه شکایت از معلم ریـاضی و اینکه کجا درس مـی خونـه و از این حرفا قبلا خواسته بودم بهش نزدیک بشم ولی اصولا آدم بجوشی نبود، نگاه معصومانـه(مثل گربه تو شرک) و نحوه حرف زدنش منو جذب کرده بود تو فکر این بودم کـه مـی تونـه دوست خوبی باشـه راستش تو این سه ماه خیلی سعی کردم بهش نزدیک بشم ولی کلا آدم سردی بود و…..

ساعت 10 شده بود و ما هنوز داشتیم حرف مـی زدیم کـه تلفنم زنگ خورد ازش عذرخواهی کردم رفتم بیرون یـه شماره کـه تو دفتر تلفن نبود. گفتم بله گفت سلام ( یـه بود) گفتم بفرمایید گفت شمارتو صبح گرفتم خواستم ببینمتون گفتم کی گفت هر وقت دوست دارید گفتم همـین حالا خوبه گفت خوبه (تو دلم گفتم شاش داری) ده دقیقه دیگه سر همون کوچه و خداحافظی کرد شاش تو کونم بستنی زعفرانی شد ولی بازم گفتم نمـی یـاد چیزامو جمع کردم و به دوستم (خوشگله) گفتم کاری پیش اومده خداحافظی کردم خودمو 2 دقیقه ای گذاشتم سر کوچه و منتظر موندم، م زده بود بالا پیش خودم گفتم هر جور شده مـی برمش خونـه یـه دست سیر مـی کنم راحت بشم کـه اومد، سلام و احوال پرسی، گفتم یـه کم راه بریم تو راه از نمـی تونستم درست حرف ب، فهمـید حشریم سعی کرد از یـه راه دیگه بریم ولی من اصرار کردم کـه به سمت خونمون راه بریم رسیدیم بـه خونمون گفتم خونـه ما طبقه چهارم این ساختمانـه بریم یـه کم بشینیم صحبت کنیم گفت بریم، درو باز کردم رفت داخل یـه نگاه بـه کوچه انداختمـی تو کوچه نبود. رفتیم بالا داخل خونـه کـه شدیم خواستم رو مبل بشینیم کـه بهم گفت اتاقت کجاس بریم اونجا مانتوشو مثل کت از تنش درون اورد، درون اتاقم باز بود با یـه بفرمایید، رفت داخل و مانتو و کیفش را گذاشت روی تختخوابم منم رفتم داخل برگشتم درون را کامل ببندم کـه بغلم کرد شروع کرد بـه بوسیدن پشت گردنم و خوردنش و با هام بازی تشرتم را از تنم درون اورد های پف کرده و برجستمو با دست راستش مشت کرد و با دست چپش شلوارم را که تا زانوهام کشید پایین و پشت سرم زانو زد من کـه تا اون روز نکرده بودم نمـی تونستم بفهمم دنباله چی مـی گرده

با دو که تا دستش دو طرفه پهلوهامو گرفته بود بـه کونم نگاه مـی کرد خواستم برگردم کـه سرش اومد رو کونم و زبونشکونم بـه حرکت درامد با دستش کمر وو پشت رونم را دست مـی کشید و با زبونش م را داشتمـی زد از کارش خوشم اومده بود و حسابی حشریم کرده بود کـه بهم گفت بشینم منم روی زانوهام نشستم کـه کونم را کشید سمت خودش دوباره شروع کرد بـه خوردن و سعی مـی کرد زبونس را ببره توی م کـه واقعا داشت بهم حال مـی داد کمـی گذشت کـه بلند شد منو بـه سمت خودش برگردوند، شلوارم که تا زانوهام بود و نشسته بودم نمـی تونستم درست برگردم دستاش راگذاشت روی سرم و شونم و زیر شکمش را داد جلو کـه یعنی زود باش یـه چیزی زیر شلوارش بـه سمت راست لوله شده بود با خودم گفتم حتما نوار بهداشتیـه، دکمـه های شلوارش رو باز کردم خواستم اول نوار بهداشتی را بردارم که تا وقتی شلوارش را پایین مـی کشم رو زمـین نندازم فرش کثیف بشـه به منظور همـین جلوی ش را دادم پایین ……. خواستم از جام بلند بشم کـه با دستاش کـه روی سر و شونـه هام بود مانع شد، شکه بودم و چیزی کـه مـی دیدم را نمـی تونستم حذم کنم…. این کیره!!!

حالا داشتم دلیل خیلی چیزا را مـی فهمـیدم دست راستش را از روی شونم برداشت و پشت شلوارش کـه کمـی پایین بود را کشید بالا درون عوض جلوی قرمزش را کـه روی دسته کیرش بود که تا زیر تخمـهاش داد پایین که تا بتونم کامل کیرش را ببینم یـه کیره سفید با پوست نازک کـه مـی شد مویرگهاشو دید سرش مثل پیکان تیز بود و تخمـهای بزرگی کـه خودشون را محکم بـه بیخ کیرش چسبونده بودن و با یـه روکش قهوه ای خودنمایی مـی کیرش اونقدر شق بود کـه فکر کنم ده تن بار را مـی تونست بلند کنـه اندازش دوبرابر کیر من بود (کیر من کوچیکه ) یـه قطره اب شفاف هم ازش بیرون زده بود. هیچ وقت تو زندگیم حاضر نبودمبدم چون مـی دونستم آخرش آبرو ریزیـه. اگه درون تمام زندگیم یک بار مـی تونستم بدون دلواپسی و ترس از ریختن آبرو طعمو خوردن کیر را بچشم بدون شک حالا بود چون این بدبخت کـه نمـی تونست بهی بگه یـا اینکه بخواد برام مشکلی ایجاد کنـه تازه همـه از خداشون بود چیزی مثل این پیدا کنند دیگه شل شده بودم کـه با دست راستش چونم را گرفت و کیرش را اورد جلوی دهنم با این کارش یـه نفس عمـیق کشیدم بوی عطر مـی داد، داغیـه کیر و بوی ، چشمم را بستم و دهنم را باز کردم و تو فکر اون قطره آبی بودم کـه از کیرش امده بود بیرون آخرین بار کـه دیدمش از سر کیرش آویزون شده بود و داشت مـی چکید، سر کیرش را روی زبونم حس کردم و اون قطره آب لزج،یکم شور بود و روی زبونم داشت با اب دهانم مخلوط مـی شد اولش فقط سرش را مـی خوردم سعی مـی کردم اب دهانم را نگه دارم چون چندشم مـی شد غورت بدم ولی دیدم نمـی شـه من کـه داشتم کیر مـی خوردم چرا درست نخورم و اونجور کـه توی فیلما حال مـی کنند، حال نکنم سر کیرش را از دهنم دراوردم اب دهنم را غورت دادم و کیرش را که تا نزدیک حلقم کردم تو و سرم را جلو عقب کردم هر بار سعی مـی کردم که تا جایی کـه اذیت نشم کیرش را م تو حلقم.

پنج دقیقه ساک زدن را خوب تمرین کردم کـه کیرش را از دهنم درون امد چشمم را باز کردم یـه کیره خیس جلو چشمم بود هنوز شلوار پاش بود خواستم شلوارش را بکشم پایین که تا بهتر بتونم کیرش را بخورم کـه دو که تا دستش را از دو طرف سرم برداشت دستام را گرفت انداخت پایین دوباره شلوارش را کشید بالا یـه دستش را گذاشت روی سرم و حول داد بـه سمت زیر کیرش وبا اون دستش جلوی ش دوباره داد پایین که تا تخماش را بخورم منم که تا جایی کـه تونستم لیسشون زدم و توی دهنم باهاشون بازی کردم کـه سرم را برد بالا و دوباره کیرش را تو دهنم کرد ولی این بار خودش تلمبه مـی زد و با دستاش دوطرف سرم را محکم گرفته بود منم همـه مسیرها بـه معده را باز گذاشته بودم کـه یـه دفعه عوق زدم کیرش را دراورد منم آب دهنم را قورت دادم بهم گفت سعی کن را غورت بدی ، بعد کیرش تو دهنم رفت و وقتی بـه حلقم رسید آروم گفت غورت بده و من سعی کردم و صدای ناله خانوم بلند شد فکر کنم بهش خیلی حال داده بودم دیگه اوق نمـیزدم تخماش بـه چونم چسبیده بود و چشمام روی شکمش بود دیگه مطمـین بودم که تا ته کیرش را خوردم و صدای ناله هاش بهم مـی گفت کارت را درست انجام مـی دی. خودم هم داشتم از خوردن یـه کیره خوش تراش و خوشمزه لذت مـی بردم کـه کیرش را کشید بیرون دهنم را باز کردم کـه دوباره کیرش را ه که تا ته تو ولی کمـی صبر کرد فکر کنم داشت آبش مـی یومد کـه جلوی خودشو گرفت،

دستامو کـه روی روناش بود گرفت و بلندم کرد برد سمت تختخواب شلوارم هنوز که تا زانوهام بود مونده بودم بکشم بالا یـا بکشم پایین بهم گفت رو بـه تختخواب زانو ب و هام را بزارم رو تخت، خودش هم نشست پشتم و دوباره کونم را شروع کرد اینبار انگشتم مـی کرد و سعی داشت م را باز کنـه کـه درد داشت خودمو حسابی شل کرده بودم و هر بار کمرم را مـی دادم تو و کونمو بیشتر قنبل مـی کردم که تا انگشتش راحت تر بره تو بعد از چند دقیقهمالی شلوارم را از پام دراورد برگشتم دیدم داره شلوارش را مـی کشـه پایین شلوارش که تا بالای زانوهاش داد پایین سره کیرش را گذاشت رو م دستاش را دو طرف پهلوهام گذاشت و اروم کیرشو حل داد وای داشت مـی رفت تو، دلم مـی خواست زودتر بره تو وتلمبه بزنـه ببینم چه حسی داره، سر کیرش رفت تو یکم دیگه حل داد درد شدیدی تو بدنم پیچید یـه آخ گفتم وخودمو دادم جلو سرش از درامد با دستش م را ماساژ داد که تا دردش کم شد گفتم خوبه این بار تف انداخت رو م و دوباره سر کیرش را گذاشت رو م و حل داد دوباره بـه همون جا کـه رسید درد گرفت اما کمتر، فکر کنم نصف بیشتر کیرش داخل شد کـه از درد چشمام سیـاهی رفت و نفسم برید

رفتم جلو کـه اونم خودشو با من حرکت داد بدنم بـه لبه تخت رسید کـه زیر شکمش را روی کونم حس کردم از درد مـی خواستم داد ب منو بغل کرد و گفت صبرکن 2 ، 3 دقیقه نگه داشت که تا دردش کم شد و من یـه نفس عمـیق کشیدم اروم شروع کرد بـه ت بازم درد داشت بعد از ده دقیقه کشمکش بینمن و کیر خانوم تازه تونست خوب تلمبه بزنـه و مـی گفت کونم باز شده اولش بـه نظر اونقدر ها هم حال نمـی داد ، خوب کـه باز شد درون اورد تف زد دوباره کرد تو این کارا چند بار تکرار کرد که تا خوب لیز شد حالا بهتر شده بود داشت کم کم خوشم مـی یومد کـه کیرش را درون اورد گفت رو کمر بخوابم شلوارش را دراورد پاهامو داد بالا دوباره کردو تلمبه زدن ، تک پوشش کـه هنوز تنش بود را درون اورد نبسته بود گفت پا هامو دور کمرش حلقه کنم، دستامو با دستاش دو طرف شونـه هام باز کرد و خودشو انداخت رو من دلم مـی خواست بوسم کنـه و ازمبگیره ولی سرش را گذاشته پهلوی سرم و فقط تلمبه مـی زد

هاش کـه سفت شده بود روی هام بود و با تلمبه هاش زیرش جلو عقب مـی شدم و بـه شکمش و هام بـه هاش مـی مالید و تحریکم مـی کرد که تا دوباره بلند شد منو برگردوند بـه حالت سگی سرم را برد پایین طوری کـه صورت و هام رو تخت بود و کونم بالا، دوباره کرد تو و تلمبه مـی زد دستش را گذاشت رو سرم بـه پایین فشار مـی داد به منظور اینکه بتونم نفس بکشم صورتم را بـه یـه طرف چرخوندم دست دیگش رو گودیـه کمرم فشار مـی داد که تا بیشتر قنبل کنم تلمبه هاش تند تر شد و تبدیل بـه ضربه های محکم شد بعد از چند دقیقه کیرش را تو کونم نگهداشت و تا جایی کـه مـی تونست تو م فشار داد یـه نفس عمـیق ولی تکه تکه کشید کیرش تو کونم شروع کرد بـه نبظ زدن و شل شد کمـی جلو عقب کرد و نگه داشت فهمـیدم آبش اومده کیرش شل شده بود ولی اروم داشت تلمبه مـی زد کیرش تو کونم ترد شده بود و یـه اصطکاک خاص کـه توی کونم را خراش مـی داد کـه بهم خیلی حال مـی داد مطمـین بودم ابش اومده منتظر بودم دیگه دربیـاره ولی دلم مـیخواست بازم بکونـه بعد از 6 یـا 7 دقیقه حس کردم دوباره کیرش سفت شده و دوباره تلمبه زدن را شروع کرد و ابش کم کم داشت از کونم بیرون مـی ریخت قطره قطره از م بهپام و از اونجا بـه پایین سُر مـی خورد

خارش شدیدی توی م حس مـی کردم و یک کیرش خیس وترد و لیز کـه حسابی منو مـی خاروند دیگه تو فضا بودم دلم مـی خواست بیشتر و بیشتر ه دیگه صدام درامد داشتم ناله مـی کردم نفس نفس مـی زدم ، دست خودم نبود کمرم را تکون مـی دادم کونم را هم کمک تلمبه هاش جلم عقب مـی کردم دهنم را باز کرده بودم و زبونم را تو دهنم مـی چرخوندم حالا بهم ساک زدن حال مـی داد دستش را گرفتم کشیدم سمت دهنم و شستش را کردم تو دهنم و مک مـی زدم این کارم دیوونش کرده بود و مثل وحشیـا تلمبه مـی زد بدنم مـی لرزید (پاهام بیشتر) تو اوج لذت حس کردم داره آبم مـی یـاد اشک تو چشمام جمع شده بود و همـین طور کـه شستش را مک مـی زدم آب دهن مـی ریخت رو ملحفه روی تخت با چندتا ناله کـه با نفس نفس زدنم مخلوط شده بود آبم ریخت بیرون با هر تلمبه یـه مقدارش خالی مـی شد انگار من داشتم مـی کردم، کمرم خالی شد منم صدام قطع شد کیرش را دراورد زیر پام را یـه کم وارسی کرد(دید آبم اومده) دیگه نکرد تو از جاش بلند شد و ایستاد بالای سرم شروع کرد خیلی محکم بـه زدن آبش امد پاشید روی کمرم و شونـه هام تموم کـه شد نشست کیرش را مالید بـه روی قنبلم، بعد با دستمال کاغذی کـه روی مـیز کنار تختم بود کیرش را تمـیز کرد و انداخت کنارم روی تخت لباسشو پوشید من بـه پهلو افتادم و پاهامو تو شکمم جمع کردم، امد جلو دستش را کشید روی صورتم ، یـه بوس کرد و گفت بعدا مـی بینمت هیچی نگفتم حتی نگاشم نکردم درون را باز کرد رفت بیرون صدای باز شدن و بسته شدن درون خونـه را شنیدم هیچ توانی تو بدنم نبود بـه زور از جام پا شدم ملحفه ی روی تختم را جمع کردم رفتم بیرون انداختم تو ماشین لباسشویی بعد رفتم حموم بـه سختی تونست ابهای روی کمرم را بشورم امدم بیرون و رفتم تو اتاق لباس پوشیدم خوابیدم گذاشتم بـه حساب یـه تجربه….. فکر مـی کردم آخرین باره ….

نوشته:‌ مـهران




[عروسک شیمیل]

نویسنده و منبع: ادمین | تاریخ انتشار: Tue, 17 Jul 2018 07:37:00 +0000



تمامی مطالب این سایت به صورت اتوماتیک توسط موتورهای جستجو و یا جستجو مستقیم بازدیدکنندگان جمع آوری شده است
هیچ مطلبی توسط این سایت مورد تایید نیست.
در صورت وجود مطلب غیرمجاز، جهت حذف به ایمیل زیر پیام ارسال نمایید
i.video.ir@gmail.com